عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹۶
در خاموشی چرا شوی کند و ملول
خو کن به خموشی که اصولست اصول
خود کو خموشی آنکه خمش میخوانی
صد بانک و غریو است و پیامست و رسول
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱۰
آن باده که بر جسم حرامست حرام
بر جان مجرد آن مدامست مدام
در ریز مگو که این تمامست تمام
آغاز و تمام ما کدامست کدام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲۸
از خویشتن بجستن آرزو میکندم
آزاد نشستن آرزو میکندم
در بند مقامات همی بودم من
وان بند گسستن آرزو میکندم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳۹
از هرچه که آن خوشست نهی است مدام
تا ره نزند خوشی از این مردم عام
ورنه می و چنگ و روی زیبا و سماع
بر خاص حلال گشت و بر عام حرام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶۵
این گردش را ز جان خود دزدیدم
پیش از قالب به جان چنین گردیدم
گویند مرا صبر و سکون اولی‌تر
این صبر و سکون را به شما بخشیدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۲
بالای سر ار دست زند دو دستم
ای دلبر من عیب مکن سرمستم
از چنبرهٔ زمانه بیرون جستم
وز نیک و بد و سود و زیان وارستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷۴
بخروشیدم گفت خموشت خواهم
خاموش شدم گفت خروشت خواهم
برجوشیدم گفت که نی ساکن باش
ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۱
تا چند بهر زه چون غباری گردم
گه بر سر که گه سوی غاری گردم
تا چند چو طفل بر نگاری گردم
یک چند گهی بگرد یاری گردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۹
تا ظن نبری که من دوئی می‌بینم
هر لحظه فتوحی بنوی می‌بینم
جان و دل من جمله توئی می‌دانم
چشم و سر من جمله توئی می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۳
تا میرود آن نگار ما میرانیم
پیمانه چو پر شود فرو گردانیم
چون بگذرد این سر که درین آب و گلست
در صبح وصال دولتش خندانیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰۷
چندانکه به کار خود فرو می‌بینم
بی‌دیده‌گی خویش نکو می‌بینم
با زحمت چشم خود چه خواهم کردن
اکنون که جهان به چشم او می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۳
خود راز چنین لطف چه مانع باشیم
چون صنع حقیم پیش صانع باشیم
در مطبخ چرخ کاسه‌ها زرین‌اند
حاشا که به آب گرم قانع باشیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱۹
در دور سپهر و مهر ساقی مائیم
سرمست مدام اشتیاقی مائیم
در آینه وجود کردیم نگاه
مائیم و نمائیم که باقی مائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۱
در عالم گل گنج نهانی مائیم
دارندهٔ ملک جاودانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۳
در عشق تو معرفت خطا دانستیم
چه عشق و چه معرفت کرا دانستیم
یک یافتنی از او به فریاد دو کون
این هست از آن نیست که ما دانستیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۴
در کوی خرابات گذر میکردم
وین دلق بشر دوخت بدر میکردم
هرکس نظری به جانبی میافکند
من بر نظر خویش نظر میکردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۶
در هر فلکی مردمکی می‌بینم
هر مردمکش را فلکی می‌بینم
ای احوال اگر یکی دو می‌بینی تو
بر عکس تو من دو را یکی می‌بینم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۲۷
دستارم و جبه و سرم هر سه به هم
قیمت کردند به یک درم چیزی کم
نشنیدستی تو نام من در عالم
من هیچکسم هیچکسم هیچکسم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴۹
زینگونه که من به نیستی خرسندم
چندین چه دهید بهر هستی پندم
روزیکه به تیغ نیستی بکشندم
گریندهٔ من کیست بر او می‌خندم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۳
شادم که ز شادی جهان آزادم
مستم که اگر می‌نخورم هم شادم
از حالت هیچکس ندارم بایست
این دبدبهٔ خفیه مبارکبادم