عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۳
گر جان گویم هست پس پردهٔ تست
ور دل گویم به در برون کردهٔ تست
ز آوردهٔ من در گذر و سر در نه
زیرا که همه به هم برآوردهٔ تست
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۴
بس طیره بماندم ز طنّازی تو
بس سخت فتادم از سرافرازی تو
تا کی باشیم همچو طفلان شب و روز
نظارگیان بوالعجب بازی تو
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۵
تا چند من سوخته را رنجانی
تاکی کشیم به تیغ سرگردانی
نه با خودم و نه بیخود از حیرانی
گر هیچ نگویم تو نکو میدانی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۸
از آهِ درون کام و زبانم بمسوز
وز فرقت خود به یک زمانم بمسوز
فعل بدمن بپوش و خونم بمریز
بر دردِ دلم ببخش و جانم بمسوز
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۰
هر لحظه همی بیشترم میسوزی
هر روز به نوعی دگرم میسوزی
چون با من بی دل بنمی سازی تو
از بهر چه چندین جگرم میسوزی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۴
هم رهبر این عاشق گمراهی تو
هم مونس خلوت سحرگاهی تو
می‌سوزم و از سوز من آگاهی تو
از سوختهٔ خویش چه می‌خواهی تو
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۵
گر بی تو دمی خون جگر مینخورم
آغشته همی شوم ز خون جگرم
کار تو به هیچ گونه پی مینبرم
سر گردانا که من به کارتو درم!
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۷
گاهی به بر خویشتنم میخوانی
گاهی ز در خویشتنم میرانی
سرگشته و کشتهٔ توام میدانی
تا چند بخون جگرم گردانی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۰
گه با من دلخسته کنی دمسازی
گه چون شمعم بسوزی و بگدازی
هر شب همگی رهم بگیری تا روز
هر روز ز نو در غلطم اندازی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۱
ای هر نفست عزم جگرخواری بیش
هر دم به توام شوق و گرفتاری بیش
همواره ترا ناز و مرا زاری بیش
پیوسته ترا عزّ و مرا خواری بیش
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۵
عشق تو که سر چون قلمم اندازد
چون شمع سرم در قدمم اندازد
هرگه که وجودت متجلّی گردد
تا چشم زنم، در عدمم اندازد
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۸
در عشق تو ای خلاصهٔ زیبایی
با خاک یکی شدم چه میفرمایی
گفتی: «به بر تو خواهم آمد روزی»
چون من مردم مگر به خاکم آیی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۰
شرطست ز تو بی سر و بی پا که روم
فرض است دراندوهِ تو تنها که روم
گفتم بگریزم از تو جایی دیگر
خود جای گرفتهای تو هرجا که روم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۲
سودای توام به سر برون گردانید
باری بشنو ز من که چون گردانید
بر خاک رهم فکند و خون کرد دلم
چون خاک شدم میان خون گردانید
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۵
گه نعره زن قلندر آیم با تو
گه پیش فتاده بر سر آیم با تو
هر روز به دستی دگر آیم با تو
آخر به کدام در درآیم با تو
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۶۰
چه عشوه و دم بود که دلدارنداد
دل برد و به دلبریم اقرار نداد
گفتم که مرا به پیشِ خود بار دهد
از بیرحمی خود دلش بار نداد
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۸
در هر چیزی ترا جمالی دگرست
در هر ورق حسن تو حالی دگرست
هرناقص را ازتو کمالی دگرست
هر عاشق را ز تو وصالی دگرست
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۰
ای یاد تو آب زندگانی جان را
اندوه تو عین شادمانی جان را
یک ذرّه تحیر تو در پردهٔ جان
خوش تر ز نعیم جاودانی جان را
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۲
چون روی تو مینبینم ای شمع طراز
چون شمع ز تو سوخته میمانم باز
گر بنشینی با تو بسی دارم کار
ور بنیوشی با تو بسی دارم راز
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۳
هر شب که نیاوری شبیخون غمت
بنشینم و خوش همی خورم خون غمت
تو شادبزی که در هوای غم تو
کاری دگرم نماند بیرون غمت