عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۸
بر شاخِ دل شکسته یک برگم نیست
کز بی برگی بتر ز صد مرگم نیست
بی دانه چگونه برگ باشد آخر
بی دانهٔ نارِ لبِ تو برگم نیست
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۹
چون گشت لبت به یک شکر ارزانی
از لعلِ لبت شکر چه میافشانی
من در عوض یک شکر از پستهٔ تو
دل دادم نقد و قلب مینستانی
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۰
زهرم آید شکرستان بی لبِ تو
بگرفت مرا دل از جهان بی لبِ تو
گفتی که تو زود از لب من سیر شوی
بس سیر شدم بُتا ز جان بی لبِ تو
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۳
من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست
سرگشته و حیرانِ تو میخواهم زیست
در چاهِ زنخدانِ تو میخواهم مرد
وز چشمهٔ حیوانِ تو میخواهم زیست
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۸
دل، مست بتی عهدشکن دارم من
با او به یکی بوسه سخن دارم من
گفتم: «شکری» گفت که تعجیل مکن
بشنو سخنی که در دهن دارم من
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۳۰
گفتم: «شکریم ده مسلمانی نیست»
گفتا: «جان ده که نرخ پنهانی نیست
یک بوسه به جانیست مرا، گو بمخر
آن را که بدین گرانی ارزانی نیست»
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۳۱
گفتم که «هزار رونق افزون گیری
گر تو کم یک شکر هم اکنون گیری»
گفتا: «شکر از لبم گرفتی بیرون»
یا رب که چگونه جست بیرون گیری
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۳۳
میآمد و بر زلف شکن میانداخت
ناخورده شراب، خویشتن میانداخت
پنهان ز رقیبی که همه زهر نمود
از لب شکری به سوی من میانداخت
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۳۴
ترکم همه کارم به خلل خواهد کرد
آورد خطی مگر عمل خواهد کرد
هر شور که در جهان ز چشمِ خوشِ اوست
با شیرینی لبش بدل خواهد کرد
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۲
ای ماه! گشاده کن به وصلت گره‌ام
تا من ز فرو بستگی غم برهم
از جانب من میانِ ما موئی نیست
آن موی میان تست، من بیگنهم
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۴
جانا چو برت حریر میبینم من
دل در غم او اسیر میبینم من
ای موی میان! میانِ چون موی ترا
موئی است که در خمیر میبینم من
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۵
من بی سر و سامان تو خواهم آمد
در کیش تو قربان تو خواهم آمد
هر چند که با میان خوشم میآید
با لعلِ بدخشان تو خواهم آمد
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۶
با روی تو ماه را محل نتوان یافت
مثلت ز ابد تا به ازل نتوان یافت
چون بر برِ سیمین تو جویم بدلی
زیرا که بران سیم بدل نتوان یافت
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۹
ای عشق توام کار به جان آورده
سودای توام موی کشان آورده
وردی که به سالها کسی یاد نداشت
عشقِ کمرِ تو با میان آورده
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۱۰
وقت است که دل از دو جهان برگیریم
صد گنج ز وصل تونهان برگیریم
بنشین تو و دست در کمر کن با ما
تا ما کمرِ تو ازمیان برگیریم
عطار نیشابوری : باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق
شمارهٔ ۱۱
بی روی تو مه راهِ تماشا نگرفت
بی زلف تو شب پردهٔ سودا نگرفت
گر سرو همه جهان به آزادی خورد
بی قدِ تو کارِ سرو بالا نگرفت
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲
از درد تو ای ماهِ دل افروز آخر
شب چند آرم چو شمع با روز آخر
دل گرچه بسی بسوخت جز با تو نساخت
ای بی معنی وفا درآموز آخر
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۳
بر خاکِ درت پای در آتش بودن
خوشتر بودم کز دگری خوش بودن
گفتی: «ستمم مکش!» خوشم میآید
از چون تو سمن بری ستم کش بودن
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۴
گفتی که «ترا چو خاک گردانم پست
تا نیز به زلفِ دلکشم ناری دست»
خاکم مکن ای نگار بادم گردان
تا گِردِ سرِ زلفِ تو گردم پیوست
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۵
پیوسته به آرزو تو را باید خواست
تا از تو یک آرزو مرا ناید راست
در کینهٔ من نشسته‌ای پیوسته
زین کینه به جز دلم چه بر خواهد خواست