عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۶
در عشق تو جز بلا و غم ناید راست
شادی وصال بیش و کم ناید راست
کمتر باشد ز وعده ای در همه عمر
عمرم بشد و آنِ تو هم ناید راست
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۷
از بس که تو خود به خویشتن مینازی
یک لحظه به عاشقی نمیپردازی
با پشت خمیده همچو چنگی شدهام
تا بوک چو چنگ یک دمم بنوازی
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۸
دل بی تو ز اختیار بر خواهد خاست
جان نیز ز پیشِ کار برخواهد خاست
برخاستهای غبار من میبنشان
بنشین که غبار وار برخواهد خاست
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۲
تا چند مرا خوار و خجل خواهی داشت
دیوانه و زنجیر گسل خواهی داشت
دلدار منی بیا ودل با من دار
گر با منِ دلسوخته دل خواهی داشت
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۳
تا چند مرا سوخته خرمن نگری
وز دوستیت به کام دشمن نگری
تو ناقد عاشقانی و رویم زر
آخر به زکات چشم در من نگری
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۴
آن است همه آرزویم عمر دراز
تا پیش از اجل ببینم ای شمع طراز
تو تیغ کشیده از پسم میآئی
من جان بر کف پیش تو میآیم باز
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۵
جانا! چو ز سر تا قدمت جمله نکوست
سر تا قدم جهان ترا دارم دوست
من بی تو همه مهر تو دارم در مغز
تو با من مهربان چه داری در پوست
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۶
ای مونسِ جانِ همه کس! در من خند!
خوش خوش چوگل از بادِ هوس در من خند!
در خون گشتم هزار شبگیر از تو
چون صبح برآی و یک نفس در من خند!
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۷
سهل است اگر کار مرا ساز دهی
گاهم بنوازی و گه آواز دهی
چون عاشق دل شکسته را دل بردی
چه کم شود ازتو گر دلش باز دهی
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۸
بر خاک چو بادم ای دل افزای هنوز
بر آتش و چشمم آب پالای هنوز
بر خاک نشسته بادپیمای هنوز
آبم شد و آتش تو بر جای هنوز
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱۹
گفتم که اگر دلِ تو یک رنگ آید
در بر کشیم گرچه ترا ننگ آید
گفتی تو که در قبای من کی گنجی
در برکشمت قبای من تنگ آید!
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۰
بی یاد تو من سرزبان را بزنم
بر یاد تو جملهٔ جهان را بزنم
تو جان منی ومن از آن میترسم
کز بس که جفا کنی تو جان را بزنم
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۱
گفتم: «ز میان جان شوم خاک درش
تا بوک بود بر من مسکین گذرش»
او خود چو ز ناز چشم مینکُند باز
کی بر منِ دلسوخته افتد نظرش
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۴
دوش آمد و دادِ دلِ سرمستم داد
یک عشوه نداد و بوسه پیوستم داد
پس دستم داد تا ببوسم دستش
این کار نکو نگر که چون دستم داد
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۶
از بس که بخورد خون من بیدادی
بیمار شدم نکرد از من یادی
آنگاه به دست من چه بودی بادی
گر خون دلم بر جگرش افتادی
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۹
ماهی که به قد سرو روانم آمد
دلتنگی او آفت جانم آمد
دلتنگ چنان شد که اگر جهد کنم
گِرد دل او برنتوانم آمد
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۳۰
دل در غم تو غرقهٔ خونِ جگر است
جانم متحیر و تنم بیخبر است
در هر بن مویم ز تو صد نوحهگر است
تا بنیوشی تو یا نه کاری دگر است
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳
بر باطل نیست گر دلم دیوانه است
زیرا که تو شمعی و دلم پروانه است
قصّه چکنم که هر که بودند همه
در تو نرسیدند و دگر افسانه است
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۱
زان روز که بوی پیرهن بی تو رسید
صد گونه غمم به جان و تن بی تو رسید
ور آب زمین و آسمان خون گردد
کی برگویم آنچه به من بی تو رسید
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۲
تادل دارم همدم تو باید داشت
تا جان دارم محرم تو باید داشت
بی تو همه روزم غم تو باید داشت
تنها همه شب ماتم تو باید داشت