عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶
در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است
دل را همه جا یاد تو خضر راه است
از روز و شبم وصل تو خاطر خواه است
خورشید گواه است و سحر آگاه است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸
مسکین دلم از خلق وفائی می‌جست
گمره شده بود، رهنمائی می‌جست
مانندهٔ آن مرد ختائی که به بلخ
برکرد چراغ و آشنائی می‌جست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰
مسکین تن شمع از دل ناپاک بسوخت
زرین تنش از دل شبه‌ناک بسوخت
پروانه چو دید کو ز دل پاک بسوخت
بر فرق سرش فشاند جان تاک بسوخت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱
خاقانی را دل تف از درد بسوخت
صبر آمد و لختی غم دل خورد بسوخت
پروانه چو شمع را دلی سوخته دید
با سوخته‌ای موافقت کرد بسوخت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳
داغم به دل از دو گوهر نایاب است
کز وی جگرم کباب و دل در تاب است
می‌گویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳
ملاح که بهر ماه من مهد آراست
گفتی کشتی مرا چو کشتی شد راست
چندان خبرم بود که او کشتی خواست
در آب نشست و آتش از من برخاست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰
آن ماه دو هفته کرده عمدا هر هفت
آمد بر خاقانی و عذرش پذرفت
ناچار که خورشید سوی ذره شود
ذره سوی خورشید کجا داند رفت
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴
از دست غم انفصال می‌جویی، نیست
با ماه نواتصال می‌جویی، نیست
از حور و پری وصال می‌جویی، نیست
با حور و پری خصال می‌جویی، نیست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
آن غصه که او تکیه‌گه سلطان است
بهتر ز چهار بالش شاهان است
آن غصه عصای موسی عمران است
آرامگه او ید بیضا زان است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲
خاقانی اسیر یار زرگر نسب است
دل کوره و تن شوشهٔ زرین سلب است
در کورهٔ آتش چه عجب شفشهٔ زر
در شفشهٔ زر کورهٔ آتش عجب است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴
از غدر فلک طعن خسان صعب‌تر است
وز هر دو فراق غم رسان صعب‌تر است
صعب است فراق یار دلبر لیکن
محتاج شدن به ناکسان صعب‌تر است
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵
خاقانی از آن شاه بتان طمع گسست
در کار شکسته‌ای چو خود دل دربست
پروانه چه مرد عشق خورشید بود
کورا به چراغ مختصر باشد دست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷
آن بت که ز عشق او سرم پر سود است
نقش کژ او هیچ نمی‌گردد راست
پیش آمد امروز مرا صبح‌دمی
گفتم به دلم هرچه کنی حکم تو راست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۲
دانی ز جهان چه طرف بربستم هیچ
وز حاصل ایام چه در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ
آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸
خاقانی را جور فلک یاد آید
گر مرغ دلش زین قفس آزاد آید
در رقص آید چو دل به فریاد آید
در فریادش عهد ازل یاد آید
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۸
معشوق ز لب آب حیات انگیزد
پس آتش تب چرا ازو نگریزد
آن را که ز لب دم مسیحا خیزد
آخر به چه زهره تب در او آویزد
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳
توفیق رفیق اهل تصدیق شود
زندیق در این طریق صدیق شود
گر راز مرا ندانی انکار مکن
تقلید کن آنقدر که تحقیق شود
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۷
ساقی رخ من رنگ نمی‌گرداند
ناله ز دل آهنگ نمی‌گرداند
باده چه فزون دهی چو کم فایده نیست
کن سیل تو این سنگ نمی‌گرداند
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸
هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد
یاد تو ز خاطرم فراموش نشد
مذکور نشد نام تو بر هیچ زبان
کاجزای وجودم همگی گوش نشد