عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» الآیة...، هر کس را آنچ سزاى اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وى کشیدند در ازل، یکى را تاج سعادت بر فرق نهاده، درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده، شب جدایى فرو شده و روز وصل بر آمده، یکى بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته، آرى قسمتى است که در ازل رفته، نه فزوده و نه کاسته، چتوان کرد قاضى اکبر چنین خواسته، بیچاره آدمى که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنى او را خواب غفلت میگیرد، از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامه کردار وى بدست او دهند که: «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً» نامهاى که زبانش قلم او، آب دهنش مداد او، اعضا و مفاصلش کاغذ او، سر تا پاى آن املا کرده او، فریشتگان دبیران و گواهان برو، یک حرف زیادت و نقصان نیست درو، با وى گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» نامه خود بر خوان و کردار خود ببین، اگر یک حرف آن را منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وى رفت بر وى گواهى دهد. چنانک اللَّه تعالى گفت: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اینست که گفت: «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى شاهدا فیه منک علیک. و گفتهاند که نامه دو است: یکى فریشته نبشت بر بنده: گفتار و کردار او، یکى حق نبشت بر خود: عفو و رحمت بر بنده، اگر عنایت ازلى بنده را دست گیرد با وى شمار از نامه رحمت خود کند نه از نامه کردار بنده. این چنانست که در آثار بیارند که بندهاى را نامه در دست نهند گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ» نامه خود بر خوان. بنده در نامه نگرد سطر اوّل بیند نبشته: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من برگزار و بر من حکم آن بران، گوید بنده من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم: «غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ»، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً». عمر خطّاب گفت: حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهیّئوا للعرض الاکبر، هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمهاى یافت و داند که هر چه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وى شمار آن در خواهند، امروز حجاب غفلت از راه خود بردارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانى و خسرانى بود صد هزار مقرّب مقدّس زبان شهادت صدق برو بر گشایند که از خجل راه گریختن طلب کند و هیچ جاى سامان گریختن نه.
حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلّفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى محمّد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خداى تعالى جلّ جلاله: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ، ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» جاى دیگر گفت: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکواکب الّذى فى افق السّماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعمان.
حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلّفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى محمّد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خداى تعالى جلّ جلاله: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ، ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» جاى دیگر گفت: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکواکب الّذى فى افق السّماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعمان.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ قَضى رَبُّکَ» ابن عباس گفت این آیت در شأن سعد بن ابى وقّاص فرو آمد، و قضى بمعنى اوصى است هم چنان که در سوره القصص گفت: «إِذْ قَضَیْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ» اى اوصیناه بالرّسالة الى فرعون، و دلیل برین قراءت ابن مسعود است در شواذ: «و وصى ربک». و گفتهاند قضى اینجا بمعنى امر است، مردى پیش حسن بصرى آمد و گفت وى زن خویش را سه طلاق داد. حسن گفت: انّک عصیت ربّک و بانت منک امرأتک بد کردى که بخداوند خود عاصى گشتى و زن تو از تو جدا گشت، آن مرد گفت: قضى اللَّه علىّ، فقال الحسن و کان فصیحا ما قضى اللَّه، اى ما امر اللَّه و قرأ هذه الآیة: «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ» حسن که این آیت بر خواند از آن بود که قضى بمعنى امر نهاد، قومى بغلط افتادند گفتند: تکلّم الحسن فى القدر.
... «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» برا بهما و عطفا علیهما، احسان با پدر و مادر قرینه نهاد توحید را، جاى دیگر گفت: «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ» «اما یبلغان» بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایى است باقى «یَبْلُغَنَّ» بفتح نون خوانند بى الف، فالالف مع النّون مکسورة راجعتان الى الوالدین کلیهما و النّون مفردة مفتوحة راجعة الى احدهما، و اصل امّا ان ما ان للشّرط و ما للتّأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النّون التّأکید و معنى «عِنْدَکَ» اى فى حیاتک، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» بفتح فا قراءت مکّى است و شامى و یعقوب، «اف» بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقى بکسر فا بى تنوین خوانند.
فالتّنوین للتّنکیر و حذفه للتّعریف و المعنى: لا تقل لهما کلاما فیه ادنى تبرّم.
قال ابو عبید الافّ و التّفّ وسخ الاصابع اذا فتلته. و قیل الافّ وسخ الظّفر و التّفّ الشّىء الحقیر نحو الشّظیة یؤخذ من الارض، «وَ لا تَنْهَرْهُما» اى لا تکلّمهما ضجرا صائحا فى وجوههما: یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنى واحد و هو زجر مع صیاح. و قیل هو اقصاء و طرد، من قوله: «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».
و قیل «لا تَنْهَرْهُما» لم تردّ هذه الکلمة لبشر الّا للرّسول فى سورة الحجرات و للوالدین ها هنا، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً» حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسة فیه. قال عطاء اى لا تسمّهما و لا تکنّهما و قل لهما یا ابتاه و یا امّاه. و عن عمر بن الخطّاب: لا تمتنع من شىء یرید انّه.
معنى آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیرى رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکى تو، و اگر از پیرى و حرف بجایى رسند که حاجت بقیّم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکى تو با تو کردند و در آن حال که اذى بینى اف مگو و روى بمگردان و ضجر مشو و رنج منماى و سخن خوش گوى و در مهر و لطف مبالغت نماى. مصطفى (ص) گفت: «لیعمل البر ما شاء فلن یرى النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یرى الجنة ابدا»
و در مناجات موسى است آن گه که اللَّه تعالى با وى سخن گفت: یا ربّ اوصنى بار خدایا مرا وصیّت کن، گفت یا موسى: اوصیک بامّک ترا وصیّت میکنم که با مادر خویش نیکویى کنى، هفت بار بگفت، آن گه موسى (ع) گفت: بار خدایا وصیّت بیفزاى، فقال تعالى اوصیک بابیک ترا وصیّت میکنم اى موسى که با پدر نیکویى کنى، سه بار بگفت، آن گه گفت جلّ جلاله: الا انّ رضاهما رضایى و سخطهما سخطى.
و روى انّ موسى یناجى ربّه اذ رأى رجلا تحت ظلّ العرش فقال یا ربّ من هذا الّذى قد اظلّه عرشک؟ قال هذا کان بارّا بوالدیه و لم یمش بالنّمیمة.
و قال النّبی (ص) دخلت الجنّة فرأیت فیها رجلا سبقنى، فقلت من هذا؟ فقالوا حارثة بن النّعمان، ثمّ قال کذلکم البرّ، کذلکم البرّ. قال ابن عیینة و کان من ابرّ النّاس بامّه.
و جاء رجل من الاعراب الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى ارید ان اغزو و جئت استشیرک، فقال أ لک والدة؟ قال نعم ترکتها و هى باکیة، قال الزمها فانّ الجنّة عند رجلیها.
و قال (ص) انّما یکفى مع البرّ العمل الیسیر.
و قال ابن مسعود سألت رسول اللَّه (ص) اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه؟ قال الصّلاة لوقتها، قلت ثمّ اىّ؟ قال ثمّ برّ الوالدین.
و عن وهب بن منبه قال: انّ فى الالواح الّتى کتب لموسى وقر والدیک فانّ من وقر والدیه مددت له فى عمره و وهبت له ولدا یبرّه و من عقّ والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقّه.
قوله: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» خفض الجناح کنایة عن وضع النّفس موضع الطاعة مع المودة، و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زقّة الامّات اجنحتها، آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد، بر مسلمان و بر مشرکان که ربّ العزّه برّ و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» امّا این رحمت و مغفرت خواستن جز مؤمنانرا نیست. و قال ابن عباس: هو منسوخ بقوله: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى».
و قیل هو خطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته من غیر ان یکون للنّبى (ص) فیه اشتراک لانّه (ص) فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع، و المعنى یا ربّ تعطّف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطّفا علىّ فى صغرى و رحمانى و ربّیانى صغیرا، قوله: «کَما رَبَّیانِی» معناه اذ ربّیانى، «صَغِیراً» اذ لیس رحمة اللَّه عزّ و جل کتربیة خلقه و لکنّها کلمة وضعت مکان التوقیت، کقوله عزّ و جلّ: «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ».
روى انّ ابا هریرة کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه، ثمّ وقف على امّه فقال السّلام علیک یا امّاه و رحمة اللَّه و برکاته، جزاک اللَّه عنّى خیرا کما ربیتنى صغیرا، فترد علیه و انت یا بنىّ فجزاک اللَّه خیرا کما بررتنى کسرة، ثمّ یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: ما من ولد ینظر الى والدیه نظر رحمه الّا کانت له بکلّ نظرة حجّة مقبولة، قالوا یا رسول اللَّه و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة قال و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة، انّ رحمة اللَّه اکثر و اطیب.
و حکى انّ امرأة کانت على عهد النّبی (ص) نزل بها الموت و هى تقول من لقى من النّار ما لقیت و النّار من بین یدىّ و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى، فاخبر بذلک النّبی (ص) فاتاها فقال یا امة اللَّه ما هذا الّذى تقولین؟ قالت بابى و امّى یا رسول اللَّه ذنبى عظیم، قال و ما هو؟ قالت امّ عجوز لى لم تکلّمنى منذ عشرین سنة، فقال النبى (ص) یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکّازة فسلّمت، فقال النّبی (ص) من هذه منک؟ قالت ابنتى لا غفر اللَّه لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینى ففقأتها، فقال ارحمى ابنتک لئلا تنطلق الى النّار، فقالت اشهد اللَّه و اشهدک یا رسول اللَّه انّى رضیت عنها، فضحکت الجاریة، فقال النّبی (ص) ما اضحکک؟ قالت سرعة رحمة ربّى لما قالت عفوت فتح اللَّه لى بابا من الجنّة فاستقبلتنى ریح فاطفأت النّار، فقال النّبی (ص): الحمد اللَّه الّذى اعتق بى نسمة من النّار.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما» این اعلم بمعنى علیم است همچون: «وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» که بمعنى کریم است، و در تکبیر نماز گویى «اللَّه اکبر» اى الکبیر، و در قرآن است: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» اى هین. قال المبرّد انّما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا، «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» من الصّلاح و الفساد و البرّ و العقوق، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اى طایعین للَّه فى برّ الوالدین و ترک العقوق لهما، گفتهاند صالحان اینجا تائبانند چنانک در سوره یوسف گفت: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» اى تائبین، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» فى الفاء دلالة انّ الصالحین ها هنا هم التّائبون و الاوّاب بمعنى التّائب و هو الرّاجع الى اللَّه عزّ و جل فى کلّ ما امر به المقلع عن جمیع ما نهى عنه.
اوّابان فرزندانند که از ایشان نادرهاى در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند، یا سخنى درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد، اللَّه تعالى ایشان را بدان نگیرد. و قال ابن عباس: الاوّابون المسبحون، لقوله: «یا جبال او بى معه» اى سبّحى معه. و قیل هم الّذین یصلّون بین المغرب و العشاء و قیل یصلّون صلاة الضّحى و سمّى النّبی (ص) صلاة الضّحى صلاة الاوّابین.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر برّ و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه برّ اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قربى قرابت است همچون هدى بمعنى هدایت، و هى هدیى فطرحت الیاء الاولى للتّخفیف، اللَّه تعالى درین آیت بمواسات و مبرّت میفرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب، و ایشان را در مال تو حق مىنهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرّت و احسان یکسان کرد، و ذلک فى قوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» الآیة... اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق، نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفّارات واجبات که مصرف آن مسلماناناند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال السدى یعنى ذا القربى من رسول اللَّه (ص) فى النّسب و الیه ذهب علىّ بن الحسین بن على.
روى انّ علىّ بن الحسین (ع) قال لرجل من اهل الشّام أ قرأت القرآن؟ قال نعم، قال أ فما قرأت فى سورة بنى اسرائیل: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال و انّکم للقرابة الذى امر اللَّه ان یؤتى حقّه، قال نعم، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» اینجا سخن تمام شد. آن گه ابتدا کرد بنهى تبذیر گفت: «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» اى لا تنفقها فى معصیة اللَّه و لا فى الرّیاء و السّمعة. و کانت الجاهلیّة تنحر الإبل و تبذّر الاموال تطلب بذلک الفخر و السّمعة و تذکر ذلک فى اشعارها فامر اللَّه جلّ و عزّ بالنّفقة فى وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه. و سئل ابن مسعود ما التّبذیر قال: انفاق المال فى غیر حقّه.
و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کلّه فى الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فى باطلکان تبذیرا.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» اولیائهم و اعوانهم و کلّ ملازم سنة قوم و تابع امرهم هو اخوهم. و قیل قرناؤهم فى النّار و القرینان یقال لهما اخوان، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» مبالغا فى الکفر، الکفران ها هنا هو کفران الرّبوبیّة.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» الاعراض ها هنا الامهال و الکفّ عن البرّ، «ابْتِغاءَ» منصوب لانّه مفعول له و الرّحمة ها هنا رزق الدّنیا، و قیل الفىء و الغنیمة. درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خداى (ص) چیزى خواستندى و رسول (ص) نداشتى و نه خواستى که ایشان را ردّ صریح کند از شرم اعراض کردى و خاموش نشستى بر انتظار رزقى که اللَّه تعالى فرستد و بایشان دهد، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» یعنى و ان تعرض عن هؤلاء الّذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسئلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ» اى لانتظار رزق من اللَّه سبحانه ترجوه ان یأتیک، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً» اى عدهم وعدا جمیلا یعنى در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده، سخنى نرم و لطیف گوى.
فکان النّبی (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا سئل و لیس عنده ما یعطى قال: یرزقنا و اللَّه و ایّاکم من فضله، فتأویل «مَیْسُوراً» انّه ییسر علیهم فقرهم بدعائه لهم. و گفتهاند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خداى مرکوب خواستند و رسول (ص) گفت: «لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» قوله: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» سبب نزول این آیت آن بود که رسول خداى (ص) نشسته بود در جمع یاران که کودکى در آمد و گفت: انّ امّى تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنى میخواهد، و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود، کودک را گفت آرى پدید آید، وقتى دیگر باز آى، کودک باز گشت و با مادر گفت، مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت: قل له انّ امّى تستکسیک القمیص الّذى علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیدهاى، رسول (ص) در خانه شد پیراهن بر کشید و بوى داد و عریان بنشست، وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر، چون رسول (ص) نیامد همه دل مشغول شدند تا یکى از ایشان رفت و رسول را عریان دید! در آن حال جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» اوّل او را نهى کرد از بخل و امساک از نفقه، میگوید چنان نه که یکبارگى دست از انفاق بر بند آرى مانند کسى که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روى دست گشاده دارى و گسترده، یعنى که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر، چنانک جاى دیگر گفت: «لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست، توانگر بر قدر توانگرى و درویش بر قدر درویشى، چنانک اللَّه تعالى گفت: «لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»، «فَتَقْعُدَ» نصب على جواب النفى، «مَلُوماً» اى مذموما فى القسمة، «مَحْسُوراً» منقطعا عن النّفقة، المحسور ها هنا بمعنى الحسیر و الحسیر المنقطع عن النّفقة او عن المشى و الحسرة تقطّع القلب من الندم. پس ربّ العزّه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وى آموخت گفت: «إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یبسط النّفقة فى موضع البسط و یقدّر فى موضع التّقدیر فتأدّب بتأدیبه و تعلّم منه. گفتهاند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان، یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النّفقة و احسن الظن بربّک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزى اللَّه تعالى است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به اللَّه تعالى ظنّ نیکو بر همانست که مصطفى (ص) بلال را گفت: انفق یا بلال و لا تخش من ذى العرش اقلالا، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» یعلم مصالح العباد کما قال فى الآیة الأخرى: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» الاملاق قلّة النّفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنى حمله الفقر على الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشى، قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن، اذا امسکت النّفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوّجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها.
نهى در این آیت کسى راست که مال دارد و انفاق تواند امّا از بیم درویشى نفقه نکند، و در آن آیت دیگر گفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ» کسى راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد. مفسران گفتند این در شأن قومى عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیّت دختران را زنده در خاک مىکردند از بیم درویشى، ربّ العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزى ایشان و روزى فرزندان ایشان بر خداى تعالى است، اینست که گفت: «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» تقدیره فى هذه السّورة: خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم، و فى الآیة الأخرى: «نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ» اى خشیة املاق بکم، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً» قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطّاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطّاء غیر ممدودة و المعنى واحد اى انّ قتلهم کان ذنبا عظیما. یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا. و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء.
قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» الزّنا وطى المرأة من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشارة الى انّه اذا شمّ او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزّنا و الشّهوة داعیة الى اسباب متداعیة الى افعال عادیة، «إِنَّهُ» اى انّ الزّنا، «کانَ فاحِشَةً» منکرا من المعاصى و افاد کان انه لم یزل محرما، «وَ ساءَ سَبِیلًا» اى و ساء الزّنا سبیلا، منصوب على التّمییز.
قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» یعنى حرّم اللَّه قتلها، و هى النّفس المسلمة و کذا الذمى و المعاهد، «إِلَّا بِالْحَقِّ» یعنى الّا ان یصیر قتلها حقّا بکفر بعد ایمان أو زنا بعد احصان او قتل نفس بعمد و ذلک فیما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): امرت ان اقاتل النّاس حتّى یقولوا لا اله الّا اللَّه، فاذا قالوها عصموا منّى دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم على اللَّه.
و فى روایة قیل و ما حقّها؟ قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» من غیر ان یأتى احدى هذه الثلث، «فَقَدْ جَعَلْنا» اى حکمنا، «لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» اى حجّة فى قتل القاتل ان شاء او اخذ الدّیة او العفو و الولىّ فى الآیة الوارث و القریب الّذى بینه و بینه قرابة توجب المطالبة بدمه، فان لم یکن له ولىّ فالسّلطان ولیّه، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنى آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولىّ دم و باین قول اسراف بمعنى عمد است، یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یارى اللَّه با آن خونست تا از وى قصاص کنند یا دیت ستانند، و لا یوجد قاتل النّفس الّا مرعوبا و قلّ ما یخرج من الدّنیا الّا مقتولا. و روا باشد که «لا یسرف» این ضمیر با ولىّ دم شود، و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگرى را کشد یا افزونى جوید تا جماعتى را بیکى باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسى سید قبیلهاى را بکشتى اولیاء دم بآن راضى نشدندى که آن قاتل را باز کشتندى یا بر وى اقتصار کردندى.
مصطفى (ص) گفت: «ان من اعتى الناس على اللَّه ثلاثة: رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیة او قتل فى حرم اللَّه».
قرأ حمزة و الکسائى: «فلا تسرف» بتاء المخاطبة فیکون خطایا للقاتل ابتداء. و قیل لولىّ الدّم. و قیل خطاب للنّبى (ص) و المراد به الامّة الى یوم القیامة، و قرأ الباقون: «فلا یسرف» بالیاى و الوجه انّ الضّمیر یجوز ان یعود الى القاتل ابتداء و ان لم یجز له ذکر لانّ الحال یدلّ علیه و اسرافه انّه قاتل ظلما و یجوز ان یکون الضّمیر عایدا الى الولىّ المذکور فى قوله: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» و اسرافه انّه یقتل غیر من قتل او یقتل اکثر من القاتل کما ذکرنا، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» اى ولىّ المقتول هو المنصور بدفع الامام الیه القاتل فان شاء قتل او عفا او اخذ الدّیة. و قیل الهاء کنایة عن المقتول اى انّ المقتول بغیر الحقّ منصور فى الدّنیا بالقصاص و فى الآخرة بجزیل الثّواب.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقة علیه فى غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف، و قیل «بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه. و قیل هى التّجارة، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ثمانى عشرة سنة. و قیل الاحتلام مع ایناس الرّشد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» یعنى اوامر اللَّه و نواهیه. و قیل هو العهد فى الوصیّة بمال الیتیم. و قیل کلّ عقد من متعاقدین، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا» اى مطلوبا. و قیل انّ ناقض العهد کان مسئولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» اى لا تبخسوا النّاس فى الکیل و لا تطفّفوا و کذلک الوزن و هو قوله: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «بِالْقِسْطاسِ» بکسر القاف و قرأ الباقون «بِالْقِسْطاسِ» بضمّ القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس، و القسطاس هو المیزان بلغة الرّوم صغر او کبر. و قیل هو القبّان. قال الزّجاج هو میزان العدل اى میزان کان من موازین الدّراهم و الدّنانیر و غیرهما، «ذلِکَ خَیْرٌ» اى الایفاء اکثر برکة فى الدّنیا، «وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» اى مآلا و مرجعا فى العقبى.
... «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» برا بهما و عطفا علیهما، احسان با پدر و مادر قرینه نهاد توحید را، جاى دیگر گفت: «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ» «اما یبلغان» بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایى است باقى «یَبْلُغَنَّ» بفتح نون خوانند بى الف، فالالف مع النّون مکسورة راجعتان الى الوالدین کلیهما و النّون مفردة مفتوحة راجعة الى احدهما، و اصل امّا ان ما ان للشّرط و ما للتّأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النّون التّأکید و معنى «عِنْدَکَ» اى فى حیاتک، «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» بفتح فا قراءت مکّى است و شامى و یعقوب، «اف» بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقى بکسر فا بى تنوین خوانند.
فالتّنوین للتّنکیر و حذفه للتّعریف و المعنى: لا تقل لهما کلاما فیه ادنى تبرّم.
قال ابو عبید الافّ و التّفّ وسخ الاصابع اذا فتلته. و قیل الافّ وسخ الظّفر و التّفّ الشّىء الحقیر نحو الشّظیة یؤخذ من الارض، «وَ لا تَنْهَرْهُما» اى لا تکلّمهما ضجرا صائحا فى وجوههما: یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنى واحد و هو زجر مع صیاح. و قیل هو اقصاء و طرد، من قوله: «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ».
و قیل «لا تَنْهَرْهُما» لم تردّ هذه الکلمة لبشر الّا للرّسول فى سورة الحجرات و للوالدین ها هنا، «وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً» حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسة فیه. قال عطاء اى لا تسمّهما و لا تکنّهما و قل لهما یا ابتاه و یا امّاه. و عن عمر بن الخطّاب: لا تمتنع من شىء یرید انّه.
معنى آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیرى رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکى تو، و اگر از پیرى و حرف بجایى رسند که حاجت بقیّم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکى تو با تو کردند و در آن حال که اذى بینى اف مگو و روى بمگردان و ضجر مشو و رنج منماى و سخن خوش گوى و در مهر و لطف مبالغت نماى. مصطفى (ص) گفت: «لیعمل البر ما شاء فلن یرى النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یرى الجنة ابدا»
و در مناجات موسى است آن گه که اللَّه تعالى با وى سخن گفت: یا ربّ اوصنى بار خدایا مرا وصیّت کن، گفت یا موسى: اوصیک بامّک ترا وصیّت میکنم که با مادر خویش نیکویى کنى، هفت بار بگفت، آن گه موسى (ع) گفت: بار خدایا وصیّت بیفزاى، فقال تعالى اوصیک بابیک ترا وصیّت میکنم اى موسى که با پدر نیکویى کنى، سه بار بگفت، آن گه گفت جلّ جلاله: الا انّ رضاهما رضایى و سخطهما سخطى.
و روى انّ موسى یناجى ربّه اذ رأى رجلا تحت ظلّ العرش فقال یا ربّ من هذا الّذى قد اظلّه عرشک؟ قال هذا کان بارّا بوالدیه و لم یمش بالنّمیمة.
و قال النّبی (ص) دخلت الجنّة فرأیت فیها رجلا سبقنى، فقلت من هذا؟ فقالوا حارثة بن النّعمان، ثمّ قال کذلکم البرّ، کذلکم البرّ. قال ابن عیینة و کان من ابرّ النّاس بامّه.
و جاء رجل من الاعراب الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى ارید ان اغزو و جئت استشیرک، فقال أ لک والدة؟ قال نعم ترکتها و هى باکیة، قال الزمها فانّ الجنّة عند رجلیها.
و قال (ص) انّما یکفى مع البرّ العمل الیسیر.
و قال ابن مسعود سألت رسول اللَّه (ص) اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه؟ قال الصّلاة لوقتها، قلت ثمّ اىّ؟ قال ثمّ برّ الوالدین.
و عن وهب بن منبه قال: انّ فى الالواح الّتى کتب لموسى وقر والدیک فانّ من وقر والدیه مددت له فى عمره و وهبت له ولدا یبرّه و من عقّ والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقّه.
قوله: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» خفض الجناح کنایة عن وضع النّفس موضع الطاعة مع المودة، و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زقّة الامّات اجنحتها، آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد، بر مسلمان و بر مشرکان که ربّ العزّه برّ و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت: «وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما» امّا این رحمت و مغفرت خواستن جز مؤمنانرا نیست. و قال ابن عباس: هو منسوخ بقوله: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى».
و قیل هو خطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته من غیر ان یکون للنّبى (ص) فیه اشتراک لانّه (ص) فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع، و المعنى یا ربّ تعطّف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطّفا علىّ فى صغرى و رحمانى و ربّیانى صغیرا، قوله: «کَما رَبَّیانِی» معناه اذ ربّیانى، «صَغِیراً» اذ لیس رحمة اللَّه عزّ و جل کتربیة خلقه و لکنّها کلمة وضعت مکان التوقیت، کقوله عزّ و جلّ: «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ».
روى انّ ابا هریرة کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه، ثمّ وقف على امّه فقال السّلام علیک یا امّاه و رحمة اللَّه و برکاته، جزاک اللَّه عنّى خیرا کما ربیتنى صغیرا، فترد علیه و انت یا بنىّ فجزاک اللَّه خیرا کما بررتنى کسرة، ثمّ یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: ما من ولد ینظر الى والدیه نظر رحمه الّا کانت له بکلّ نظرة حجّة مقبولة، قالوا یا رسول اللَّه و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة قال و ان نظر الیهما فى الیوم خمس مائة مرّة، انّ رحمة اللَّه اکثر و اطیب.
و حکى انّ امرأة کانت على عهد النّبی (ص) نزل بها الموت و هى تقول من لقى من النّار ما لقیت و النّار من بین یدىّ و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى، فاخبر بذلک النّبی (ص) فاتاها فقال یا امة اللَّه ما هذا الّذى تقولین؟ قالت بابى و امّى یا رسول اللَّه ذنبى عظیم، قال و ما هو؟ قالت امّ عجوز لى لم تکلّمنى منذ عشرین سنة، فقال النبى (ص) یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکّازة فسلّمت، فقال النّبی (ص) من هذه منک؟ قالت ابنتى لا غفر اللَّه لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینى ففقأتها، فقال ارحمى ابنتک لئلا تنطلق الى النّار، فقالت اشهد اللَّه و اشهدک یا رسول اللَّه انّى رضیت عنها، فضحکت الجاریة، فقال النّبی (ص) ما اضحکک؟ قالت سرعة رحمة ربّى لما قالت عفوت فتح اللَّه لى بابا من الجنّة فاستقبلتنى ریح فاطفأت النّار، فقال النّبی (ص): الحمد اللَّه الّذى اعتق بى نسمة من النّار.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما» این اعلم بمعنى علیم است همچون: «وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ» که بمعنى کریم است، و در تکبیر نماز گویى «اللَّه اکبر» اى الکبیر، و در قرآن است: «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» اى هین. قال المبرّد انّما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا، «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ» من الصّلاح و الفساد و البرّ و العقوق، «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» اى طایعین للَّه فى برّ الوالدین و ترک العقوق لهما، گفتهاند صالحان اینجا تائبانند چنانک در سوره یوسف گفت: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» اى تائبین، «فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» فى الفاء دلالة انّ الصالحین ها هنا هم التّائبون و الاوّاب بمعنى التّائب و هو الرّاجع الى اللَّه عزّ و جل فى کلّ ما امر به المقلع عن جمیع ما نهى عنه.
اوّابان فرزندانند که از ایشان نادرهاى در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند، یا سخنى درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد، اللَّه تعالى ایشان را بدان نگیرد. و قال ابن عباس: الاوّابون المسبحون، لقوله: «یا جبال او بى معه» اى سبّحى معه. و قیل هم الّذین یصلّون بین المغرب و العشاء و قیل یصلّون صلاة الضّحى و سمّى النّبی (ص) صلاة الضّحى صلاة الاوّابین.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر برّ و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه برّ اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قربى قرابت است همچون هدى بمعنى هدایت، و هى هدیى فطرحت الیاء الاولى للتّخفیف، اللَّه تعالى درین آیت بمواسات و مبرّت میفرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب، و ایشان را در مال تو حق مىنهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرّت و احسان یکسان کرد، و ذلک فى قوله: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ» الآیة... اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق، نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفّارات واجبات که مصرف آن مسلماناناند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند.
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال السدى یعنى ذا القربى من رسول اللَّه (ص) فى النّسب و الیه ذهب علىّ بن الحسین بن على.
روى انّ علىّ بن الحسین (ع) قال لرجل من اهل الشّام أ قرأت القرآن؟ قال نعم، قال أ فما قرأت فى سورة بنى اسرائیل: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» قال و انّکم للقرابة الذى امر اللَّه ان یؤتى حقّه، قال نعم، «وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ» اینجا سخن تمام شد. آن گه ابتدا کرد بنهى تبذیر گفت: «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً» اى لا تنفقها فى معصیة اللَّه و لا فى الرّیاء و السّمعة. و کانت الجاهلیّة تنحر الإبل و تبذّر الاموال تطلب بذلک الفخر و السّمعة و تذکر ذلک فى اشعارها فامر اللَّه جلّ و عزّ بالنّفقة فى وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه. و سئل ابن مسعود ما التّبذیر قال: انفاق المال فى غیر حقّه.
و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کلّه فى الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فى باطلکان تبذیرا.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» اولیائهم و اعوانهم و کلّ ملازم سنة قوم و تابع امرهم هو اخوهم. و قیل قرناؤهم فى النّار و القرینان یقال لهما اخوان، «وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» مبالغا فى الکفر، الکفران ها هنا هو کفران الرّبوبیّة.
«وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» الاعراض ها هنا الامهال و الکفّ عن البرّ، «ابْتِغاءَ» منصوب لانّه مفعول له و الرّحمة ها هنا رزق الدّنیا، و قیل الفىء و الغنیمة. درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خداى (ص) چیزى خواستندى و رسول (ص) نداشتى و نه خواستى که ایشان را ردّ صریح کند از شرم اعراض کردى و خاموش نشستى بر انتظار رزقى که اللَّه تعالى فرستد و بایشان دهد، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ» یعنى و ان تعرض عن هؤلاء الّذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسئلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم، «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ» اى لانتظار رزق من اللَّه سبحانه ترجوه ان یأتیک، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً» اى عدهم وعدا جمیلا یعنى در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده، سخنى نرم و لطیف گوى.
فکان النّبی (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا سئل و لیس عنده ما یعطى قال: یرزقنا و اللَّه و ایّاکم من فضله، فتأویل «مَیْسُوراً» انّه ییسر علیهم فقرهم بدعائه لهم. و گفتهاند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خداى مرکوب خواستند و رسول (ص) گفت: «لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» قوله: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» سبب نزول این آیت آن بود که رسول خداى (ص) نشسته بود در جمع یاران که کودکى در آمد و گفت: انّ امّى تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنى میخواهد، و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود، کودک را گفت آرى پدید آید، وقتى دیگر باز آى، کودک باز گشت و با مادر گفت، مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت: قل له انّ امّى تستکسیک القمیص الّذى علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیدهاى، رسول (ص) در خانه شد پیراهن بر کشید و بوى داد و عریان بنشست، وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر، چون رسول (ص) نیامد همه دل مشغول شدند تا یکى از ایشان رفت و رسول را عریان دید! در آن حال جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ» اوّل او را نهى کرد از بخل و امساک از نفقه، میگوید چنان نه که یکبارگى دست از انفاق بر بند آرى مانند کسى که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روى دست گشاده دارى و گسترده، یعنى که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر، چنانک جاى دیگر گفت: «لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست، توانگر بر قدر توانگرى و درویش بر قدر درویشى، چنانک اللَّه تعالى گفت: «لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ»، «فَتَقْعُدَ» نصب على جواب النفى، «مَلُوماً» اى مذموما فى القسمة، «مَحْسُوراً» منقطعا عن النّفقة، المحسور ها هنا بمعنى الحسیر و الحسیر المنقطع عن النّفقة او عن المشى و الحسرة تقطّع القلب من الندم. پس ربّ العزّه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وى آموخت گفت: «إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یبسط النّفقة فى موضع البسط و یقدّر فى موضع التّقدیر فتأدّب بتأدیبه و تعلّم منه. گفتهاند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان، یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النّفقة و احسن الظن بربّک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزى اللَّه تعالى است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به اللَّه تعالى ظنّ نیکو بر همانست که مصطفى (ص) بلال را گفت: انفق یا بلال و لا تخش من ذى العرش اقلالا، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» یعلم مصالح العباد کما قال فى الآیة الأخرى: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ». قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» الاملاق قلّة النّفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنى حمله الفقر على الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشى، قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن، اذا امسکت النّفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوّجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها.
نهى در این آیت کسى راست که مال دارد و انفاق تواند امّا از بیم درویشى نفقه نکند، و در آن آیت دیگر گفت: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ» کسى راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد. مفسران گفتند این در شأن قومى عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیّت دختران را زنده در خاک مىکردند از بیم درویشى، ربّ العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزى ایشان و روزى فرزندان ایشان بر خداى تعالى است، اینست که گفت: «نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» تقدیره فى هذه السّورة: خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم، و فى الآیة الأخرى: «نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ» اى خشیة املاق بکم، «إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً» قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطّاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطّاء غیر ممدودة و المعنى واحد اى انّ قتلهم کان ذنبا عظیما. یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا. و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء.
قوله: «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى» الزّنا وطى المرأة من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشارة الى انّه اذا شمّ او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزّنا و الشّهوة داعیة الى اسباب متداعیة الى افعال عادیة، «إِنَّهُ» اى انّ الزّنا، «کانَ فاحِشَةً» منکرا من المعاصى و افاد کان انه لم یزل محرما، «وَ ساءَ سَبِیلًا» اى و ساء الزّنا سبیلا، منصوب على التّمییز.
قوله: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ» یعنى حرّم اللَّه قتلها، و هى النّفس المسلمة و کذا الذمى و المعاهد، «إِلَّا بِالْحَقِّ» یعنى الّا ان یصیر قتلها حقّا بکفر بعد ایمان أو زنا بعد احصان او قتل نفس بعمد و ذلک فیما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): امرت ان اقاتل النّاس حتّى یقولوا لا اله الّا اللَّه، فاذا قالوها عصموا منّى دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم على اللَّه.
و فى روایة قیل و ما حقّها؟ قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها، «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً» من غیر ان یأتى احدى هذه الثلث، «فَقَدْ جَعَلْنا» اى حکمنا، «لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» اى حجّة فى قتل القاتل ان شاء او اخذ الدّیة او العفو و الولىّ فى الآیة الوارث و القریب الّذى بینه و بینه قرابة توجب المطالبة بدمه، فان لم یکن له ولىّ فالسّلطان ولیّه، «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنى آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولىّ دم و باین قول اسراف بمعنى عمد است، یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یارى اللَّه با آن خونست تا از وى قصاص کنند یا دیت ستانند، و لا یوجد قاتل النّفس الّا مرعوبا و قلّ ما یخرج من الدّنیا الّا مقتولا. و روا باشد که «لا یسرف» این ضمیر با ولىّ دم شود، و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگرى را کشد یا افزونى جوید تا جماعتى را بیکى باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسى سید قبیلهاى را بکشتى اولیاء دم بآن راضى نشدندى که آن قاتل را باز کشتندى یا بر وى اقتصار کردندى.
مصطفى (ص) گفت: «ان من اعتى الناس على اللَّه ثلاثة: رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیة او قتل فى حرم اللَّه».
قرأ حمزة و الکسائى: «فلا تسرف» بتاء المخاطبة فیکون خطایا للقاتل ابتداء. و قیل لولىّ الدّم. و قیل خطاب للنّبى (ص) و المراد به الامّة الى یوم القیامة، و قرأ الباقون: «فلا یسرف» بالیاى و الوجه انّ الضّمیر یجوز ان یعود الى القاتل ابتداء و ان لم یجز له ذکر لانّ الحال یدلّ علیه و اسرافه انّه قاتل ظلما و یجوز ان یکون الضّمیر عایدا الى الولىّ المذکور فى قوله: «فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» و اسرافه انّه یقتل غیر من قتل او یقتل اکثر من القاتل کما ذکرنا، «إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً» اى ولىّ المقتول هو المنصور بدفع الامام الیه القاتل فان شاء قتل او عفا او اخذ الدّیة. و قیل الهاء کنایة عن المقتول اى انّ المقتول بغیر الحقّ منصور فى الدّنیا بالقصاص و فى الآخرة بجزیل الثّواب.
«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» الاحسن هو القیام بحفظ ماله و حسن النفقة علیه فى غیر تبذیر مترف او تضییق مجحف، و قیل «بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى بما یحفظ اصوله و یثمر فروعه. و قیل هى التّجارة، «حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ» ثمانى عشرة سنة. و قیل الاحتلام مع ایناس الرّشد، «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ» یعنى اوامر اللَّه و نواهیه. و قیل هو العهد فى الوصیّة بمال الیتیم. و قیل کلّ عقد من متعاقدین، «إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا» اى مطلوبا. و قیل انّ ناقض العهد کان مسئولا عنه فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.
«وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ» اى لا تبخسوا النّاس فى الکیل و لا تطفّفوا و کذلک الوزن و هو قوله: «وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «بِالْقِسْطاسِ» بکسر القاف و قرأ الباقون «بِالْقِسْطاسِ» بضمّ القاف و هما لغتان کالقرطاس و القرطاس، و القسطاس هو المیزان بلغة الرّوم صغر او کبر. و قیل هو القبّان. قال الزّجاج هو میزان العدل اى میزان کان من موازین الدّراهم و الدّنانیر و غیرهما، «ذلِکَ خَیْرٌ» اى الایفاء اکثر برکة فى الدّنیا، «وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا» اى مآلا و مرجعا فى العقبى.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» و پس هر ظنّى مرو بنادانى و آنچ ندانى مگوى، «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ» که از نیوشیدن و نگرستن و اندیشیدن بدل، «کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا (۳۶)» شما را بخواهند پرسید.
«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» و در زمین بکشّى مرو، «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» که نه در زمین فرو خواهى شد اگر فروتنى کنى، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا (۳۷)» و نه با کوه هم سر خواهى شد اگر بر تنى کنى.
«کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ» آن همه بد است، «عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (۳۸)» بنزدیک خداوند تو ناپسندیده.
«ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ» آن همه از آن پیغام است که اللَّه تعالى داد بتو، «مِنَ الْحِکْمَةِ» از علم، «وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و با اللَّه تعالى خدایى دیگر مخوان، «فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ» که در او کنند ترا در دوزخ، «مَلُوماً مَدْحُوراً (۳۹)» نکوهیده و رانده.
«أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ» باش خداوند بگزید شما را پسران، «وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً» و خود را از فریشتگان دختران گرفت، «إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً (۴۰)» شما مىگوئید سخنى بزرگ.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» سخن روى بر روى گردانیدیم درین قرآن، «لِیَذَّکَّرُوا» تا دریابند و پند پذیرند، «ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً (۴۱)» و نمىفزاید ایشان را این سخن مگر رمیدن.
«قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ» گوى اگر با اللَّه تعالى خدایان دیگر بودى «کَما یَقُولُونَ» چنانک شما مىگویید، «إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا (۴۲)» آن گه آن خدایان اگر بودندى بخداوند عرش راه جستندى.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ» چون پاکست و برتر از آنچ مىگویند «عُلُوًّا کَبِیراً (۴۳)» برتریى بزرگ.
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ» بپاکى مىستاید او را آسمان ها هر هفت و زمینها، «وَ مَنْ فِیهِنَّ» و هر که در آنست، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» و نیست هیچیز مگر که او را مىستاید و بپاکى او را سخن میگوید بحمد اللَّه، «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما در نمىیابید ستودن ایشان، «إِنَّهُ کانَ حَلِیماً» که اللَّه تعالى فرا گذارنده است دشمنان را ببردبارى، «غَفُوراً (۴۴)» پوشنده است بر آشنایان بآمرزگارى.
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» و هر گه که قرآن در خواندن گرى، «جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (۴۵)» ما میان تو و میان ایشان که بنخواهند گروید برستاخیز پردهاى فرو گذاریم پوشیده.
«وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» و بر دلهاى ایشان غلافها و پردهها او کنیم، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» تا در نیابند آنچ مىخواهیم، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» و در گوشهاى ایشان گران، «وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» و هر گه که یاد کنى خداوند خویش را در قرآن به یگانگى، «وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (۴۶)» مىرمند ایشان باز پس.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» ما مىدانیم که ایشان بچه مىنیوشند «إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» آن گه که مىنیوشند بتو، «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى» و خدا داناست بایشان بآن راز که میکنند با یکدیگر، «إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ» که کافران مىگویند، «إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً (۴۷)» پى نمىبرید مگر بمردى جادویى کرده با او.
«انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ» در نگر که چند مثلها ترا زدند، «فَضَلُّوا» و گمراه گشتند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا (۴۸)» نمىتوانند که فرا سامان راهى برند.
«وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» و گفتند باش که ما استخوان گردیم و خاک خرد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» باش ما برانگیختنىایم، «خَلْقاً جَدِیداً (۴۹)» آفریدهاى نو بآفرینش نو.
«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» و در زمین بکشّى مرو، «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» که نه در زمین فرو خواهى شد اگر فروتنى کنى، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا (۳۷)» و نه با کوه هم سر خواهى شد اگر بر تنى کنى.
«کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ» آن همه بد است، «عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (۳۸)» بنزدیک خداوند تو ناپسندیده.
«ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ» آن همه از آن پیغام است که اللَّه تعالى داد بتو، «مِنَ الْحِکْمَةِ» از علم، «وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و با اللَّه تعالى خدایى دیگر مخوان، «فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ» که در او کنند ترا در دوزخ، «مَلُوماً مَدْحُوراً (۳۹)» نکوهیده و رانده.
«أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ» باش خداوند بگزید شما را پسران، «وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً» و خود را از فریشتگان دختران گرفت، «إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً (۴۰)» شما مىگوئید سخنى بزرگ.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» سخن روى بر روى گردانیدیم درین قرآن، «لِیَذَّکَّرُوا» تا دریابند و پند پذیرند، «ما یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً (۴۱)» و نمىفزاید ایشان را این سخن مگر رمیدن.
«قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ» گوى اگر با اللَّه تعالى خدایان دیگر بودى «کَما یَقُولُونَ» چنانک شما مىگویید، «إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا (۴۲)» آن گه آن خدایان اگر بودندى بخداوند عرش راه جستندى.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ» چون پاکست و برتر از آنچ مىگویند «عُلُوًّا کَبِیراً (۴۳)» برتریى بزرگ.
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ» بپاکى مىستاید او را آسمان ها هر هفت و زمینها، «وَ مَنْ فِیهِنَّ» و هر که در آنست، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» و نیست هیچیز مگر که او را مىستاید و بپاکى او را سخن میگوید بحمد اللَّه، «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما در نمىیابید ستودن ایشان، «إِنَّهُ کانَ حَلِیماً» که اللَّه تعالى فرا گذارنده است دشمنان را ببردبارى، «غَفُوراً (۴۴)» پوشنده است بر آشنایان بآمرزگارى.
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» و هر گه که قرآن در خواندن گرى، «جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (۴۵)» ما میان تو و میان ایشان که بنخواهند گروید برستاخیز پردهاى فرو گذاریم پوشیده.
«وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» و بر دلهاى ایشان غلافها و پردهها او کنیم، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» تا در نیابند آنچ مىخواهیم، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» و در گوشهاى ایشان گران، «وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» و هر گه که یاد کنى خداوند خویش را در قرآن به یگانگى، «وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (۴۶)» مىرمند ایشان باز پس.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» ما مىدانیم که ایشان بچه مىنیوشند «إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» آن گه که مىنیوشند بتو، «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى» و خدا داناست بایشان بآن راز که میکنند با یکدیگر، «إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ» که کافران مىگویند، «إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً (۴۷)» پى نمىبرید مگر بمردى جادویى کرده با او.
«انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ» در نگر که چند مثلها ترا زدند، «فَضَلُّوا» و گمراه گشتند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا (۴۸)» نمىتوانند که فرا سامان راهى برند.
«وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» و گفتند باش که ما استخوان گردیم و خاک خرد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» باش ما برانگیختنىایم، «خَلْقاً جَدِیداً (۴۹)» آفریدهاى نو بآفرینش نو.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» اى لا تقولنّ فى شىء ما لم لا تعلم مىگوید آنچ ندانى در آن سخن مگوى، چون رسول خدا (ص) را نهى میکنند از گفتن آنچ وى را در آن علم نبود با کمال حکمت او و توفیق اللَّه تعالى با او، پس با دیگران که در سخن ایشان گزاف و اسراف رود چتوان گفت؟! یقال قفوت الرّجل اقفوه اذا اتّبعت اثره، فالتّأویل لا تتبعنّ لسانک من القول، «ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» و کذلک من جمیع العمل میگوید از گفتار و کردار آنچ ندانى مگوى و مکن. قتاده گفت: این آنست که گوید دیدم و ندیده باشد، یا گوید شنیدم و نشنیده باشد، یا گوید دانستم و ندانسته باشد. مجاهد گفت: این نهى است از قذف و رومى، اى لا ترم احدا بما لیس لک به علم، و اصل القفو البهت و القذف بالباطل، یقال قفوت الرّجل اذا قذفته بریبة و منه
قول النّبی (ص): نحن بنو النّضر بن کنانة لا نقفوا امّنا و لا ننتفى من ابینا.
و قیل هو نهى عن شهادة الزّور، «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ» امر بحفظ اللّسان ثمّ اعقبه بحفظ البصر و السّمع و الفؤاد، «کُلُّ أُولئِکَ» اى کلّ هذه فاجراه مجرى العقلاء، «کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» تسأل هذه الاعضاء عمّا قاله و عمله و یستشهد بها کما قال تعالى: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» الآیة... و قیل یسئل اللَّه العباد فیما استعملوا هذه الحواسّ.
«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» یعنى بطرا مختالا فخورا لا ترى فوقک مزیدا، «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» اى لن تقطعها بکبرک حتى تبلغ آخرها، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» اى و لا ان تطاول الجبال یعنى انّ قدرتک لا تبلغ هذا المبلغ فیکون ذلک وصلة الى الاختیال. و قیل «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» متواضعا، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» متجبّرا معنى آیت آنست که اى آدمى بکشى در زمین مرو که تو عاجزى و عاجز را نرسد که کشى کند و کبر آرد و بزرگى نماید، و نه آن کس که کبر آرد بکبر خود جایى مىرسد برتبت که دیگران که کبر ندارند آنجا مىنرسند.
مصطفى (ص) گفت: یحشر المتکبرون یوم القیامة امثال الذر فى صور النّاس یعلوهم کلّ شىء من الصّغار یقادون الى سجن فى النّار. یقال له بولس تعلوهم نار الانیار یسقون من طینة الجبال عصارة اهل النّار.
«کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ» قرأ ابن عامر و اهل الکوفة: «سَیِّئُهُ» على الاضافة، اى کان سیّئ ما ذکرنا و عددنا علیک، «عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً» قال الحسن انّ اللَّه ذکر امورا فى قوله: «وَ قَضى رَبُّکَ» الى هذا الموضع، منها حسن و منها سیّئ و السیئ من کلّ ذلک کان عند ربّک مکروها مىگوید آن همه که بردادیم و بر شمردیم بدانک شما را از آن باز زدند، بنزدیک خداوند تو ناشایست است و ناپسندیده، باقى قرّاء «سَیِّئُهُ» بتنوین خوانند یعنى کلّ ما نهى اللَّه عنه کان سیّئة عند ربّک مکروها، فیه تقدیم و تأخیر اى کلّ ذلک کان مکروها سیّئة. و قیل رجع الى المعنى و هو الذّنب و الذّنب مذکر.
«ذلِکَ» با کلّ شود یعنى آن همه که فرمودیم یا از آن باز زدیم و نهى کردیم، «مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ» از آن پیغام و وحى است که اللَّه تعالى بتو داد، «مِنَ الْحِکْمَةِ» از آن سخن درست راست و موعظه نیکو در قرآن. قال ابن عباس هذه الثّمانی عشرة آیة کانت فى الواح موسى التی کتب اللَّه سبحانه انزلها على محمّد (ص)، ابتداؤها: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و آخرها: «مَدْحُوراً» قوله تعالى: «وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً» تلوم نفسک و تستحقّ الملامة من غیرک، «مَدْحُوراً» مطرودا مبعّدا من رحمة اللَّه، هذا خطاب للنّبى (ص) و المراد به غیره. و قیل تقدیر الآیة: قل یا محمّد للکافر: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً».
«أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ» این خطاب با مشرکان عربست که مىگفتند: الملائکة اناث و انّها بنات اللَّه لذلک سترهم، استفهامست بمعنى انکار و توبیخ، «أَ فَأَصْفاکُمْ» یعنى آثرکم، و الاصفاء الایثار و الاختیار تدخل الطّاء فیها کما تدخل فى الاصطبار و الاصطیاد، یقول تعالى آثرکم و اختصکم بالاجل و جعل لنفسه الادون، «إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً» یعظم الاثم فیه و العقوبة علیه.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» اى کرّرنا القول فى القرآن من المواعظ و الاخبار ما درین قرآن سخن روى بروى گردانیدیم، توحید و صفات، حکم و آیات، وعد و وعید، امر و نهى، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، قصص و اخبار، حکم و امثال، حجج و اعلام، تنبیه و تذکیر، «لِیَذَّکَّرُوا» یعنى لیتذکر، آن را کردیم تا در یابند و پند پذیرند. قرأ حمزة و الکسائى: «لِیَذَّکَّرُوا» بسکون الذال و ضمّ الکاف و تخفیفها، یعنى لیذکروا الادلّة فیؤمنوا به و قد یأتى الذّکر و المراد به التذکّر و التدبّر، کما قال تعالى: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ» اى تدبّروه و لیس یراد به ضدّ النّسیان و قرأ الباقون «لِیَذَّکَّرُوا» بفتح الذال و الکاف و تشدیدهما و الاصل لیتذکّروا کما ذکرنا فادغم التّاء فى الذّال، و المعنى لیتدبّروا، کما قال تعالى: «وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا». و قال: «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» و اراد التدبّر لا ضد النّسیان.
و قیل: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» یعنى اکثرنا صرف جبرئیل الیک به لم ینزله مرة واحدة بل نجوما کثیرة کقوله: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ»، «وَ ما یَزِیدُهُمْ» تصریفنا و تذکّرنا: «إِلَّا نُفُوراً» ذهابا و تباعدا عن الحق و عن النّظر و الاعتبار به، کقوله: «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً». ایشان را نفرت از آن مىافزود که اعتقاد نداشتند در قرآن که کلام حقّ است راست و درست، بلکه اعتقاد داشتند که باطلست و افسانه پیشینیان، شبه حیل و دستان، پس هر چند که بیشتر مىشنیدند نفرت ایشان بیشتر مىبود.
«قُلْ» یا محمّد لهؤلاء المشرکین، «لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ» ابن کثیر و حفص: «یَقُولُونَ» خوانند بیا، اى کما یقول المشرکون من اثبات آلهة من دونه. باقى «تقولون» بتا خوانند، و قد ذکرنا وجهه، «إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا» این را دو وجه است از معنى: یکى لو کان فى الودّ آلهة لطلبوا مغالبة اللَّه و الاستیلاء على ذى العرش جلّ جلاله، اگر در وجود با اللَّه تعالى خدایان بودى چنانک شما مىگوئید که کافرانید ایشان بخداوند عرش که اللَّه است یکتا و معبود بى همتا راه جستندى، یعنى بهره خواستندى و مغالبه و کاویدن جستندى.
معنى دیگر لابتغوا الیه الوسیلة لانّهم عرفوا قدرته و عجزهم، کقوله تعالى: «یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» میگوید آن خدایان اگر بودندى بخداوند عرش تقرّب کردندى و نزدیکى جستندى از آنک قدرت اللَّه تعالى و عجز خویش شناختندى.
«سبحانه و تعالى عما تقولون» بتاء مخاطبة حمزه و کسایى خوانند، على مخاطبة القائلین، باقى «عَمَّا یَقُولُونَ» بیا خوانند، و وجهه ما ذکرناه فى قوله «کَما یَقُولُونَ» و یجوز ان یکون قوله: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ» تنزیه اللَّه نزّه تعالى نفسه عن دعویهم فقال: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ» اى هو منزّه عن الشّرکة فى الالهیّة و عمّا ادعوا من الباطل «عُلُوًّا کَبِیراً» و کان القیاس تعالیا لکن ردّه الى الاصل کقوله: «أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» قرأ ابو عمرو و یعقوب و حمزة و الکسائى و حفص بتاء التّأنیث لانّ الفاعل مؤنث و قرأ الباقون «یسبح» بالیاى لانّ فاعله غیر حقیقى التّأنیث لانّه جمع و مع ذلک فالفعل مقدّم، و المعنى قامت السّماوات و الارض بالدّلالة على قدرته و الالاحة الى حکمته فصار قیامها للصّانع تسبیحا، ثمّ هى سبّحت له ناطقة بکلمات التّسبیح انطقها اللَّه عزّ و جلّ بها مقتدرا على انطاقها نطقا مؤیسا للعقول عن فهمها هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن دلیلند بر کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت و وحدانیّت آفریدگار، همه او را طاعت دار و ستاینده، و ربوبیّت او را گواهى دهنده، هر چه مؤمنست زبان او و دل او بپاکى اللَّه تعالى گواهى مىدهند، و آنچ کافرست صورت او و دولت او و رزق او و کار و بار او بر توانایى و دانایى اللَّه تعالى راه مىنماید، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» قومى گفتند این در حیوانات که ذوات الارواحاند مخصوص است، و قول درست آنست که عامّ است در حیوانات و نامیات و جمادات، همه اللَّه تعالى را مىستایند و تسبیح مىکنند و بپاکى وى سخن مىگویند، و آدمى را بدر یافت آن راه نه، و بدانستن بخود هیچ سامان نه، اینست که ربّ العزّه گفت: «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لانّه بغیر لسانکم و لغتکم. و قیل هذه مخاطبة للکفّار لانّهم لا یستدلون و لا یعرفون، و کیف یعرف الدّلیل من لا یتأمّله. و قیل «لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لانّها تتکلّم فى بعض الحالات دون بعض.
قال ابو الخطّاب کنّا مع یزید الرقاشى عند الحسن فى طعام فقدّموا الخوان فقال: کان یسبّح مرّة، فذلک
قول النّبی (ص) ما عضهت عضاه الّا بترکها التّسبیح.
و عن خالد بن معدان عن المقدام بن معدى کرب قال: انّ التّراب یسبّح ما لم یبتل فاذا ابتلّ ترک التّسبیح، و انّ الورق لتسبّح ما دامت على الشّجر فاذا سقطت ترکت التّسبیح، و انّ الماء لیسبّح ما دام جاریا فاذا رکد ترک التّسبیح، و انّ الثوب لیسبّح ما دام جدیدا فاذا وسخ ترک التّسبیح، و انّ الوحش اذا صاحت سبّحت و اذا سکتت ترکت التّسبیح، و انّ الطّیر لتسبّح ما دامت تصیح فاذا سکتت ترکت التّسبیح، و انّ الثّواب الخلق ینادى فى اوّل النّهار: اللّهم اغفر لمن نقّانى و قیل صریر الباب و خفیف الرّیح و رعد السّحاب من التّسبیح للَّه عزّ و جلّ.
و قال عکرمة الشّجرة تسبّح و الاسطوانة تسبّح و الطّعام یسبّح.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص) الا اخبرکم بشىء امر به نوح ابنه: ان نوحا قال لابنه یا بنىّ آمرک ان تقول سبحان اللَّه و الحمد للَّه، فانّها صلاة الخلق و تسبیحهم و بها یرزقون، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».
و قال وهب ان تبنى بیت مسجد الّا و قد کان یسبّح اللَّه ثلاثمائة سنة و عن انس بن مالک قال کنّا عند النّبی (ص) فاخذ کفّا من حصا فسبّحن فى ید رسول اللَّه (ص) حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبهنّ فى ید ابى بکر فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ید عمر فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ید عثمان فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ایدینا فما سبحت فى ایدینا.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال مرض رسول اللَّه (ص) فاتاه جبرئیل بطبقة فیها رمّان و عنب، فاکل النّبی (ص) فسبّح ثم دخل الحسن و الحسین فتناولا منه فسبّح العنب و الرّمّان، «إِنَّهُ کانَ حَلِیماً» عن جهل العباد، «غَفُوراً» لذنوب المؤمنین.
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» در معنى این آیت دو وجه گفتهاند: یکى آنست که قومى کافران رسول خداى را اذى مىنمودند چون قرآن خواندى، و او را منع میکردند از رفتن بنماز، ربّ العالمین ایشان را از وى در حجاب کرد و رسول (ص) را از چشم ایشان بپوشید تا او را نمىدیدند چون بیرون آمدى یا قرآن خواندى، و آن حجاب بسه آیت است از قرآن چنانک کعب گفت در تفسیر این آیت، قال: کان رسول اللَّه (ص) یستتر من المشرکین بثلث آیات، الآیة الّتى فى الکهف: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً»، و الآیة الّتى فى النحل: «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ»، و الآیة الّتى فى الجاثیة: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً». قال کعب فحدّثت بهنّ رجلا بالشّام فاسر بارض الروم فمکث فیهم ما شاء اللَّه ان یمکث ثمّ قرأ بهنّ و خرج هاربا فخرجوا فى طلبه حتّى یکونوا معه على طریقه و لا یبصرونه.
و روى عن عطاء عن سعید قال لمّا نزلت: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ»
جاءت امرأة ابى لهب الى النبى (ص) و معه ابو بکر فقال یا رسول اللَّه لو تنحیت عنها الّا تسمعک فانّها بذیة، فقال النّبی (ص) انّه سیحال بینى و بینها فلم تره، فقالت لابى بکر هجانا صاحبک، فقال و اللَّه ما ینطق بالشعر و لا یقوله، قالت انّک لمصدّق فاندفعت راجعة. فقال ابو بکر یا رسول اللَّه اما رأتک؟ قال لا لم یزل ملک بینى و بینها یسترنى حتّى ذهبت.
و قوله: «حِجاباً مَسْتُوراً» یعنى ساترا، مفعول بمعنى فاعل، کقوله: «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» اى آتیا. و قیل مستورا عن اعین النّاس فلا یرونه.
وجه دیگر در معنى آیت آنست که: «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» یا محمّد «جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» لا یقرّون بالبعث و الثواب و العقاب، «حِجاباً» یحجب قلوبهم عن فهم ما تقرأه علیهم، باین قول تأویل حجاب مهر است که اللَّه تعالى بر دل ایشان نهاد تا حق را در نیابند و بندانند. و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: «وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان و هو ما ستر، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى ان لا یفقهوه او کراهة ان یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» اى ثقلا یمنع عن الاستماع، «وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» یعنى و اذا قلت لا اله الّا اللَّه فى القرآن و انت تتلوه، «وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ» رجعوا على اعقابهم، «نُفُوراً»من استماع التّوحید، و النّفور مصدر نفر اذا هرب و یجوز ان یکون جمع نافر مثل قاعد و قعود و جالس و جلوس.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» سبب نزول این آیت آن بود که امیر المؤمنین على (ع) اشراف قریش را بر طعامى خواند که ایشان را ساخته بود و رسول خدا (ص) حاضر بود آن ساعت بر ایشان قرآن خواند و بر توحید دعوت کرد ایشان با یکدیگر براز مىگفتند: هذا ساحر، یکى مىگفت شاعر، یکى مىگفت کاهن، یکى مىگفت مجنون، ربّ العالمین آیت فرستاد در آن حال که: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» یسمع بعضهم بعضا، «إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» یصغون الیک یسمعوا القرآن، «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى» النّجوى اسم للمصدر، اى و اذ هم ذووا نجوى یتناجون بینهم بالتّکذیب و الاستهزاء، «إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِنْ تَتَّبِعُونَ» اى ما تتّبعون، «إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً» قال ابو عبیدة المسحور الذى سحر فزال عقله و صار مجنونا. و قیل مسحورا ذو سحر یأکل و یشرب کسایر النّاس و السّحر الرّئة. و قیل مسحورا مخدوعا مغرورا مکذوبا و قیل نزل فى قوم اجتمعوا فى دار النّدوة و کانوا اذا ارادوا مشورة اجتمعوا هناک، یعنى و إذ هم نجوى فى دار النّدوة فبعضهم یقول انّه ساحر و بعضهم یقول انّه مجنون و بعضهم یقول انّه کاهن، فقال تعالى: «انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ» یعنى نصبوا لک الالقاب و تخرصوا لک الاسماء و بینوا لک الاشباه حتّى شبهوک بالسّاحر و الکاهن و الشّاعر و المجنون، «فَضَلُّوا» عن الحقّ بى سامان ماندند در کار تو و فرو ماندند، اگر ترا جادو گفتند جادوان را دیدند و جادو نیافتند ترا، و گر دیوانه گفتند دیوانگان را دیدند و دیوانه نیافتند ترا، و گر شاعر گفتند شاعران را دیدند و شاعر نیافتند ترا، و گر دروغ زن خواندند دروغ زنان را دیدند و دروغ زن نیافتند ترا، «فَضَلُّوا» نه فرا راستى راه مىیابند نه با باطل کردن تو مىتاوند در ماندند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا» نمىتوانند که فرا سامان راهى برند «وَ قالُوا» یعنى منکرى البعث، «أَ إِذا کُنَّا عِظاماً» بعد الموت، «رُفاتاً» اى ترابا، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً» نبعث و نخلق خلقا مجددا حین صرنا عظاما و رفاتا حطاما، و کلّ مدقوق مبالغ فى الدّق رفات و مرفوت. و قیل العظم اذا تحطم فهو رفات.
قول النّبی (ص): نحن بنو النّضر بن کنانة لا نقفوا امّنا و لا ننتفى من ابینا.
و قیل هو نهى عن شهادة الزّور، «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ» امر بحفظ اللّسان ثمّ اعقبه بحفظ البصر و السّمع و الفؤاد، «کُلُّ أُولئِکَ» اى کلّ هذه فاجراه مجرى العقلاء، «کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» تسأل هذه الاعضاء عمّا قاله و عمله و یستشهد بها کما قال تعالى: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» الآیة... و قیل یسئل اللَّه العباد فیما استعملوا هذه الحواسّ.
«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» یعنى بطرا مختالا فخورا لا ترى فوقک مزیدا، «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» اى لن تقطعها بکبرک حتى تبلغ آخرها، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» اى و لا ان تطاول الجبال یعنى انّ قدرتک لا تبلغ هذا المبلغ فیکون ذلک وصلة الى الاختیال. و قیل «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ» متواضعا، «وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا» متجبّرا معنى آیت آنست که اى آدمى بکشى در زمین مرو که تو عاجزى و عاجز را نرسد که کشى کند و کبر آرد و بزرگى نماید، و نه آن کس که کبر آرد بکبر خود جایى مىرسد برتبت که دیگران که کبر ندارند آنجا مىنرسند.
مصطفى (ص) گفت: یحشر المتکبرون یوم القیامة امثال الذر فى صور النّاس یعلوهم کلّ شىء من الصّغار یقادون الى سجن فى النّار. یقال له بولس تعلوهم نار الانیار یسقون من طینة الجبال عصارة اهل النّار.
«کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ» قرأ ابن عامر و اهل الکوفة: «سَیِّئُهُ» على الاضافة، اى کان سیّئ ما ذکرنا و عددنا علیک، «عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً» قال الحسن انّ اللَّه ذکر امورا فى قوله: «وَ قَضى رَبُّکَ» الى هذا الموضع، منها حسن و منها سیّئ و السیئ من کلّ ذلک کان عند ربّک مکروها مىگوید آن همه که بردادیم و بر شمردیم بدانک شما را از آن باز زدند، بنزدیک خداوند تو ناشایست است و ناپسندیده، باقى قرّاء «سَیِّئُهُ» بتنوین خوانند یعنى کلّ ما نهى اللَّه عنه کان سیّئة عند ربّک مکروها، فیه تقدیم و تأخیر اى کلّ ذلک کان مکروها سیّئة. و قیل رجع الى المعنى و هو الذّنب و الذّنب مذکر.
«ذلِکَ» با کلّ شود یعنى آن همه که فرمودیم یا از آن باز زدیم و نهى کردیم، «مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ» از آن پیغام و وحى است که اللَّه تعالى بتو داد، «مِنَ الْحِکْمَةِ» از آن سخن درست راست و موعظه نیکو در قرآن. قال ابن عباس هذه الثّمانی عشرة آیة کانت فى الواح موسى التی کتب اللَّه سبحانه انزلها على محمّد (ص)، ابتداؤها: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و آخرها: «مَدْحُوراً» قوله تعالى: «وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً» تلوم نفسک و تستحقّ الملامة من غیرک، «مَدْحُوراً» مطرودا مبعّدا من رحمة اللَّه، هذا خطاب للنّبى (ص) و المراد به غیره. و قیل تقدیر الآیة: قل یا محمّد للکافر: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً».
«أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ» این خطاب با مشرکان عربست که مىگفتند: الملائکة اناث و انّها بنات اللَّه لذلک سترهم، استفهامست بمعنى انکار و توبیخ، «أَ فَأَصْفاکُمْ» یعنى آثرکم، و الاصفاء الایثار و الاختیار تدخل الطّاء فیها کما تدخل فى الاصطبار و الاصطیاد، یقول تعالى آثرکم و اختصکم بالاجل و جعل لنفسه الادون، «إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً» یعظم الاثم فیه و العقوبة علیه.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» اى کرّرنا القول فى القرآن من المواعظ و الاخبار ما درین قرآن سخن روى بروى گردانیدیم، توحید و صفات، حکم و آیات، وعد و وعید، امر و نهى، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، قصص و اخبار، حکم و امثال، حجج و اعلام، تنبیه و تذکیر، «لِیَذَّکَّرُوا» یعنى لیتذکر، آن را کردیم تا در یابند و پند پذیرند. قرأ حمزة و الکسائى: «لِیَذَّکَّرُوا» بسکون الذال و ضمّ الکاف و تخفیفها، یعنى لیذکروا الادلّة فیؤمنوا به و قد یأتى الذّکر و المراد به التذکّر و التدبّر، کما قال تعالى: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ» اى تدبّروه و لیس یراد به ضدّ النّسیان و قرأ الباقون «لِیَذَّکَّرُوا» بفتح الذال و الکاف و تشدیدهما و الاصل لیتذکّروا کما ذکرنا فادغم التّاء فى الذّال، و المعنى لیتدبّروا، کما قال تعالى: «وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا». و قال: «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» و اراد التدبّر لا ضد النّسیان.
و قیل: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ» یعنى اکثرنا صرف جبرئیل الیک به لم ینزله مرة واحدة بل نجوما کثیرة کقوله: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ»، «وَ ما یَزِیدُهُمْ» تصریفنا و تذکّرنا: «إِلَّا نُفُوراً» ذهابا و تباعدا عن الحق و عن النّظر و الاعتبار به، کقوله: «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً». ایشان را نفرت از آن مىافزود که اعتقاد نداشتند در قرآن که کلام حقّ است راست و درست، بلکه اعتقاد داشتند که باطلست و افسانه پیشینیان، شبه حیل و دستان، پس هر چند که بیشتر مىشنیدند نفرت ایشان بیشتر مىبود.
«قُلْ» یا محمّد لهؤلاء المشرکین، «لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ» ابن کثیر و حفص: «یَقُولُونَ» خوانند بیا، اى کما یقول المشرکون من اثبات آلهة من دونه. باقى «تقولون» بتا خوانند، و قد ذکرنا وجهه، «إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا» این را دو وجه است از معنى: یکى لو کان فى الودّ آلهة لطلبوا مغالبة اللَّه و الاستیلاء على ذى العرش جلّ جلاله، اگر در وجود با اللَّه تعالى خدایان بودى چنانک شما مىگوئید که کافرانید ایشان بخداوند عرش که اللَّه است یکتا و معبود بى همتا راه جستندى، یعنى بهره خواستندى و مغالبه و کاویدن جستندى.
معنى دیگر لابتغوا الیه الوسیلة لانّهم عرفوا قدرته و عجزهم، کقوله تعالى: «یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» میگوید آن خدایان اگر بودندى بخداوند عرش تقرّب کردندى و نزدیکى جستندى از آنک قدرت اللَّه تعالى و عجز خویش شناختندى.
«سبحانه و تعالى عما تقولون» بتاء مخاطبة حمزه و کسایى خوانند، على مخاطبة القائلین، باقى «عَمَّا یَقُولُونَ» بیا خوانند، و وجهه ما ذکرناه فى قوله «کَما یَقُولُونَ» و یجوز ان یکون قوله: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ» تنزیه اللَّه نزّه تعالى نفسه عن دعویهم فقال: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ» اى هو منزّه عن الشّرکة فى الالهیّة و عمّا ادعوا من الباطل «عُلُوًّا کَبِیراً» و کان القیاس تعالیا لکن ردّه الى الاصل کقوله: «أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» قرأ ابو عمرو و یعقوب و حمزة و الکسائى و حفص بتاء التّأنیث لانّ الفاعل مؤنث و قرأ الباقون «یسبح» بالیاى لانّ فاعله غیر حقیقى التّأنیث لانّه جمع و مع ذلک فالفعل مقدّم، و المعنى قامت السّماوات و الارض بالدّلالة على قدرته و الالاحة الى حکمته فصار قیامها للصّانع تسبیحا، ثمّ هى سبّحت له ناطقة بکلمات التّسبیح انطقها اللَّه عزّ و جلّ بها مقتدرا على انطاقها نطقا مؤیسا للعقول عن فهمها هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن دلیلند بر کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت و وحدانیّت آفریدگار، همه او را طاعت دار و ستاینده، و ربوبیّت او را گواهى دهنده، هر چه مؤمنست زبان او و دل او بپاکى اللَّه تعالى گواهى مىدهند، و آنچ کافرست صورت او و دولت او و رزق او و کار و بار او بر توانایى و دانایى اللَّه تعالى راه مىنماید، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» قومى گفتند این در حیوانات که ذوات الارواحاند مخصوص است، و قول درست آنست که عامّ است در حیوانات و نامیات و جمادات، همه اللَّه تعالى را مىستایند و تسبیح مىکنند و بپاکى وى سخن مىگویند، و آدمى را بدر یافت آن راه نه، و بدانستن بخود هیچ سامان نه، اینست که ربّ العزّه گفت: «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لانّه بغیر لسانکم و لغتکم. و قیل هذه مخاطبة للکفّار لانّهم لا یستدلون و لا یعرفون، و کیف یعرف الدّلیل من لا یتأمّله. و قیل «لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لانّها تتکلّم فى بعض الحالات دون بعض.
قال ابو الخطّاب کنّا مع یزید الرقاشى عند الحسن فى طعام فقدّموا الخوان فقال: کان یسبّح مرّة، فذلک
قول النّبی (ص) ما عضهت عضاه الّا بترکها التّسبیح.
و عن خالد بن معدان عن المقدام بن معدى کرب قال: انّ التّراب یسبّح ما لم یبتل فاذا ابتلّ ترک التّسبیح، و انّ الورق لتسبّح ما دامت على الشّجر فاذا سقطت ترکت التّسبیح، و انّ الماء لیسبّح ما دام جاریا فاذا رکد ترک التّسبیح، و انّ الثوب لیسبّح ما دام جدیدا فاذا وسخ ترک التّسبیح، و انّ الوحش اذا صاحت سبّحت و اذا سکتت ترکت التّسبیح، و انّ الطّیر لتسبّح ما دامت تصیح فاذا سکتت ترکت التّسبیح، و انّ الثّواب الخلق ینادى فى اوّل النّهار: اللّهم اغفر لمن نقّانى و قیل صریر الباب و خفیف الرّیح و رعد السّحاب من التّسبیح للَّه عزّ و جلّ.
و قال عکرمة الشّجرة تسبّح و الاسطوانة تسبّح و الطّعام یسبّح.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص) الا اخبرکم بشىء امر به نوح ابنه: ان نوحا قال لابنه یا بنىّ آمرک ان تقول سبحان اللَّه و الحمد للَّه، فانّها صلاة الخلق و تسبیحهم و بها یرزقون، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».
و قال وهب ان تبنى بیت مسجد الّا و قد کان یسبّح اللَّه ثلاثمائة سنة و عن انس بن مالک قال کنّا عند النّبی (ص) فاخذ کفّا من حصا فسبّحن فى ید رسول اللَّه (ص) حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبهنّ فى ید ابى بکر فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ید عمر فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ید عثمان فسبّحن حتّى سمعنا التّسبیح ثمّ صبّهنّ فى ایدینا فما سبحت فى ایدینا.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال مرض رسول اللَّه (ص) فاتاه جبرئیل بطبقة فیها رمّان و عنب، فاکل النّبی (ص) فسبّح ثم دخل الحسن و الحسین فتناولا منه فسبّح العنب و الرّمّان، «إِنَّهُ کانَ حَلِیماً» عن جهل العباد، «غَفُوراً» لذنوب المؤمنین.
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» در معنى این آیت دو وجه گفتهاند: یکى آنست که قومى کافران رسول خداى را اذى مىنمودند چون قرآن خواندى، و او را منع میکردند از رفتن بنماز، ربّ العالمین ایشان را از وى در حجاب کرد و رسول (ص) را از چشم ایشان بپوشید تا او را نمىدیدند چون بیرون آمدى یا قرآن خواندى، و آن حجاب بسه آیت است از قرآن چنانک کعب گفت در تفسیر این آیت، قال: کان رسول اللَّه (ص) یستتر من المشرکین بثلث آیات، الآیة الّتى فى الکهف: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً»، و الآیة الّتى فى النحل: «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ»، و الآیة الّتى فى الجاثیة: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً». قال کعب فحدّثت بهنّ رجلا بالشّام فاسر بارض الروم فمکث فیهم ما شاء اللَّه ان یمکث ثمّ قرأ بهنّ و خرج هاربا فخرجوا فى طلبه حتّى یکونوا معه على طریقه و لا یبصرونه.
و روى عن عطاء عن سعید قال لمّا نزلت: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ»
جاءت امرأة ابى لهب الى النبى (ص) و معه ابو بکر فقال یا رسول اللَّه لو تنحیت عنها الّا تسمعک فانّها بذیة، فقال النّبی (ص) انّه سیحال بینى و بینها فلم تره، فقالت لابى بکر هجانا صاحبک، فقال و اللَّه ما ینطق بالشعر و لا یقوله، قالت انّک لمصدّق فاندفعت راجعة. فقال ابو بکر یا رسول اللَّه اما رأتک؟ قال لا لم یزل ملک بینى و بینها یسترنى حتّى ذهبت.
و قوله: «حِجاباً مَسْتُوراً» یعنى ساترا، مفعول بمعنى فاعل، کقوله: «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» اى آتیا. و قیل مستورا عن اعین النّاس فلا یرونه.
وجه دیگر در معنى آیت آنست که: «إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» یا محمّد «جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» لا یقرّون بالبعث و الثواب و العقاب، «حِجاباً» یحجب قلوبهم عن فهم ما تقرأه علیهم، باین قول تأویل حجاب مهر است که اللَّه تعالى بر دل ایشان نهاد تا حق را در نیابند و بندانند. و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: «وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان و هو ما ستر، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى ان لا یفقهوه او کراهة ان یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» اى ثقلا یمنع عن الاستماع، «وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ» یعنى و اذا قلت لا اله الّا اللَّه فى القرآن و انت تتلوه، «وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ» رجعوا على اعقابهم، «نُفُوراً»من استماع التّوحید، و النّفور مصدر نفر اذا هرب و یجوز ان یکون جمع نافر مثل قاعد و قعود و جالس و جلوس.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» سبب نزول این آیت آن بود که امیر المؤمنین على (ع) اشراف قریش را بر طعامى خواند که ایشان را ساخته بود و رسول خدا (ص) حاضر بود آن ساعت بر ایشان قرآن خواند و بر توحید دعوت کرد ایشان با یکدیگر براز مىگفتند: هذا ساحر، یکى مىگفت شاعر، یکى مىگفت کاهن، یکى مىگفت مجنون، ربّ العالمین آیت فرستاد در آن حال که: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ» یسمع بعضهم بعضا، «إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ» یصغون الیک یسمعوا القرآن، «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى» النّجوى اسم للمصدر، اى و اذ هم ذووا نجوى یتناجون بینهم بالتّکذیب و الاستهزاء، «إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِنْ تَتَّبِعُونَ» اى ما تتّبعون، «إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً» قال ابو عبیدة المسحور الذى سحر فزال عقله و صار مجنونا. و قیل مسحورا ذو سحر یأکل و یشرب کسایر النّاس و السّحر الرّئة. و قیل مسحورا مخدوعا مغرورا مکذوبا و قیل نزل فى قوم اجتمعوا فى دار النّدوة و کانوا اذا ارادوا مشورة اجتمعوا هناک، یعنى و إذ هم نجوى فى دار النّدوة فبعضهم یقول انّه ساحر و بعضهم یقول انّه مجنون و بعضهم یقول انّه کاهن، فقال تعالى: «انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ» یعنى نصبوا لک الالقاب و تخرصوا لک الاسماء و بینوا لک الاشباه حتّى شبهوک بالسّاحر و الکاهن و الشّاعر و المجنون، «فَضَلُّوا» عن الحقّ بى سامان ماندند در کار تو و فرو ماندند، اگر ترا جادو گفتند جادوان را دیدند و جادو نیافتند ترا، و گر دیوانه گفتند دیوانگان را دیدند و دیوانه نیافتند ترا، و گر شاعر گفتند شاعران را دیدند و شاعر نیافتند ترا، و گر دروغ زن خواندند دروغ زنان را دیدند و دروغ زن نیافتند ترا، «فَضَلُّوا» نه فرا راستى راه مىیابند نه با باطل کردن تو مىتاوند در ماندند، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا» نمىتوانند که فرا سامان راهى برند «وَ قالُوا» یعنى منکرى البعث، «أَ إِذا کُنَّا عِظاماً» بعد الموت، «رُفاتاً» اى ترابا، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً» نبعث و نخلق خلقا مجددا حین صرنا عظاما و رفاتا حطاما، و کلّ مدقوق مبالغ فى الدّق رفات و مرفوت. و قیل العظم اذا تحطم فهو رفات.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» الآیة... در این آیت هم موعظت است هم تذکرت هم تهدید، موعظه بلیغ و تذکرت بسزا و تهدید تمام، پند میدهد تا بنده از کار دین غافل نماند، در یاد میدهد تا بنده حق را فراموش نکند، بیم مىنماید تا بنده دلیر نشود، مىگوید آدمى زبان گوشدار آنچ ندانى مگوى، سمع گوشدار بشنیدن باطل مشغول مکن، دیده گوشدار بناشایست منگر، بدل هشیار باش اندیشه فاسد مکن که فردا ترا از آن همه خواهند پرسید، زبان را شاهراه ذکر حق گردان تا بفلاح و پیروزى رسى که میگوید جلّ جلاله: «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» گوش را بر سماع کلام حق دار تا از رحمت بهره یابى که مىگوید: «فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»، چشم را بر نظر عبرت گمار تا برخوردار باشى: «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ»، دل را با مهر او پرداز و غیر او فرو گذار: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ».
بو سعید خرّاز گفت: من استقرّت المعرفة فى قلبه لا یبصر فى الدّارین سواه و لا یسمع الّا منه و لا یشتغل الّا به هر آن دل که معرفت درو جاى گرفت اندیشه هر دو سراى ازو برخاست، بهر چه نگرد حق را بیند و هر چه شنود از حق شنود، یکبارگى دل با حق پردازد و بمهر وى نازد، از اینجا آغاز کند خدمت در خلوت و مکاشفت حقیقت و استغراق در مواصلت، خدمت در خلوت از آدمیان نهان، مکاشفت حقیقت از فریشتگان نهان، استغراق در مواصلت از خود نهان.
قوله: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» خیلا و تبختر و تکبر از نتایج غفلتست و دوام غفلت از شهود حق باز ماندن است، مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى اذا تجلى لشىء خشع له»
اگر تجلّى جلال حق بدل بنده پیوسته بودى، بنده بر درگاه عزّت کمر بسته بودى، و بندهوار بنعت انکسار پیش خدمت بودى، چون تجلّى سلطان ذو الجلال بر سر بنده اطلاع کند، زبان در ذکر آید و دل در فکر، حکم هیبت غالب گردد و نعت مرح ساقط آراسته خلعت بندگى گشته و از تجبر و تکبّر باز رسته، یقول اللَّه تعالى: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ».
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا» الآیة... اتبعنا دلیلا بعد دلیل و اقمنا برهانا بعد برهان و ازحنا کلّ علّة و اوضحنا کلّ حجّة فما ازدادوا فى تمرّدهم الّا عتوا و فى طغیانهم الّا علوّا و من قبول الحق الّا نبوّا، چه دریابد او که بصارت حقیقت ندارد، چه بیند او که دیده بینا ندارد، چون رود کسى که بر دست و پاى انکال و سلاسل دارد، اگر گویى چرا در حکم خداى تعالى چون و چرا نیست؟ و اگر خواهى که باز خواست کنى، روى واخواست نیست: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» الآیة... جاى دیگر گفت: «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» بستود اللَّه تعالى را و بپاکى یاد کرد و به بى عیبى گواهى داد و بکمال بر وى ثنا گفت و خداى خواند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین چیز است، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» نیست هیچیز مگر که وى را مىستاید و حمد مىکند و از وى آزادى میکند و بخدایى وى گواهى مىدهد، «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما آن را در نیابید، مؤمنانرا وا تسلیم سپرد و از ایشان توقف نپسندید، و گردن نهادن و پذیرفتن نادریافته ایشان را درین شمرد گفت شما نتوانید که تسبیح باد و خاک و آتش و آب دریابید: صریر الباب تسبیحه، خریر الماء تسبیحه، دوىّ الجوّ تسبیحه، معمعة النّار تسبیحها. جاى دیگر گفت: «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» همه آنند که تسبیح آن خالق مىداند و سجود آن مىبیند، مىداند که خود میراند، مىبیند که خود مىکند، مىبندد که خود مىگشاید، همه چیز پرداخته، و همه کار ساخته، جز از آن که آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، عقلها از دریافت آن دور، مسلمانان این نادریافته بجان و دل پذیرفتند و تهمت بر عقل و خرد نهادند و عیب از سوى خود دیدند، و اللَّه تعالى را بآنچ گفت استوار گرفتند، و این طریق را دین دانستند و پسندیدند تا ببرکت آن بنور هدى و سکینه یقین رسیدند.
یحیى معاذ گفت: تلطّفت لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک، عبهر لطف و نسرین انس و ریحان فضل خود در روضه دلهاى دوستان خود برویانیدى تا بآن لطائف بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند، اگر با بیگانگان و دشمنان همین کردى و همین احسان بودى دار الاسلام و دار الکفر یکسان بودى:
قومى بفلک رسیده قومى بمغاک
فریاد ز تهدید تو با مشتى خاک
شیخ بو سعید گفت: هر که بار از بستان عنایت بر گیرد بمیدان ولایت فرو نهد، هر کرا چاشت آشنایى دادند امید داریم که شام آمرزش بوى رسانند، العنایات تهدم الجنایات، شمّهاى از آن نسیم بود که نصیب خاک آدم آمد ادبار باقبال بدل گشت و هجران بوصال خاکى که معدن ظلمت بود منبع زلال لطائف اسرار و مطلع شموس و اقمار انوار گشت: «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» باین درجه رسید که: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً».
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» من تحصّن بالحقّ او تحصّن بکتابه فهو فى حصن حصین و المضیّع لوقته من یتحسن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه.
بو سعید خرّاز گفت: من استقرّت المعرفة فى قلبه لا یبصر فى الدّارین سواه و لا یسمع الّا منه و لا یشتغل الّا به هر آن دل که معرفت درو جاى گرفت اندیشه هر دو سراى ازو برخاست، بهر چه نگرد حق را بیند و هر چه شنود از حق شنود، یکبارگى دل با حق پردازد و بمهر وى نازد، از اینجا آغاز کند خدمت در خلوت و مکاشفت حقیقت و استغراق در مواصلت، خدمت در خلوت از آدمیان نهان، مکاشفت حقیقت از فریشتگان نهان، استغراق در مواصلت از خود نهان.
قوله: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» خیلا و تبختر و تکبر از نتایج غفلتست و دوام غفلت از شهود حق باز ماندن است، مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى اذا تجلى لشىء خشع له»
اگر تجلّى جلال حق بدل بنده پیوسته بودى، بنده بر درگاه عزّت کمر بسته بودى، و بندهوار بنعت انکسار پیش خدمت بودى، چون تجلّى سلطان ذو الجلال بر سر بنده اطلاع کند، زبان در ذکر آید و دل در فکر، حکم هیبت غالب گردد و نعت مرح ساقط آراسته خلعت بندگى گشته و از تجبر و تکبّر باز رسته، یقول اللَّه تعالى: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ».
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا» الآیة... اتبعنا دلیلا بعد دلیل و اقمنا برهانا بعد برهان و ازحنا کلّ علّة و اوضحنا کلّ حجّة فما ازدادوا فى تمرّدهم الّا عتوا و فى طغیانهم الّا علوّا و من قبول الحق الّا نبوّا، چه دریابد او که بصارت حقیقت ندارد، چه بیند او که دیده بینا ندارد، چون رود کسى که بر دست و پاى انکال و سلاسل دارد، اگر گویى چرا در حکم خداى تعالى چون و چرا نیست؟ و اگر خواهى که باز خواست کنى، روى واخواست نیست: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ».
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» الآیة... جاى دیگر گفت: «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» بستود اللَّه تعالى را و بپاکى یاد کرد و به بى عیبى گواهى داد و بکمال بر وى ثنا گفت و خداى خواند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین چیز است، «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» نیست هیچیز مگر که وى را مىستاید و حمد مىکند و از وى آزادى میکند و بخدایى وى گواهى مىدهد، «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» لکن شما آن را در نیابید، مؤمنانرا وا تسلیم سپرد و از ایشان توقف نپسندید، و گردن نهادن و پذیرفتن نادریافته ایشان را درین شمرد گفت شما نتوانید که تسبیح باد و خاک و آتش و آب دریابید: صریر الباب تسبیحه، خریر الماء تسبیحه، دوىّ الجوّ تسبیحه، معمعة النّار تسبیحها. جاى دیگر گفت: «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» همه آنند که تسبیح آن خالق مىداند و سجود آن مىبیند، مىداند که خود میراند، مىبیند که خود مىکند، مىبندد که خود مىگشاید، همه چیز پرداخته، و همه کار ساخته، جز از آن که آدمى انداخته، خردها در کار وى کند، وهمها از وى دربند، عقلها از دریافت آن دور، مسلمانان این نادریافته بجان و دل پذیرفتند و تهمت بر عقل و خرد نهادند و عیب از سوى خود دیدند، و اللَّه تعالى را بآنچ گفت استوار گرفتند، و این طریق را دین دانستند و پسندیدند تا ببرکت آن بنور هدى و سکینه یقین رسیدند.
یحیى معاذ گفت: تلطّفت لاولیائک فعرفوک و لو تلطّفت لاعدائک ما جحدوک، عبهر لطف و نسرین انس و ریحان فضل خود در روضه دلهاى دوستان خود برویانیدى تا بآن لطائف بسرّ معارف و اداء وظائف رسیدند، اگر با بیگانگان و دشمنان همین کردى و همین احسان بودى دار الاسلام و دار الکفر یکسان بودى:
قومى بفلک رسیده قومى بمغاک
فریاد ز تهدید تو با مشتى خاک
شیخ بو سعید گفت: هر که بار از بستان عنایت بر گیرد بمیدان ولایت فرو نهد، هر کرا چاشت آشنایى دادند امید داریم که شام آمرزش بوى رسانند، العنایات تهدم الجنایات، شمّهاى از آن نسیم بود که نصیب خاک آدم آمد ادبار باقبال بدل گشت و هجران بوصال خاکى که معدن ظلمت بود منبع زلال لطائف اسرار و مطلع شموس و اقمار انوار گشت: «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» باین درجه رسید که: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً».
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» من تحصّن بالحقّ او تحصّن بکتابه فهو فى حصن حصین و المضیّع لوقته من یتحسن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً، أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ» معنى آنست که اى محمّد منکران بعث را بگوى اگر بشدت و قوّت سنگ خاره و آهن و پولاد گردید یا آن خلقى که در دلهاى شما چنان نماید که زنده کردن آن نتواند بود و آن مرگ است بقول بیشترین مفسران یعنى که اگر خود مرگ باشید شما را بمیرانم و باز زنده گردانم به آن قدرت که شما را در آفرینش اوّل آفریدم و شما اقرار مىدهید، هم بآن قدرت شما را باز آفرینم و اگر چه سنگ و آهن باشید یا مرگ. قال مجاهد: «مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ» هو السّماء و الارض و الجبال، «فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا» خلقا جدیدا بعد الموت، «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ» اى خلقکم اوّل مرّة، «فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ» فعل المستهزئ و المستبعد للشّىء «وَ یَقُولُونَ مَتى هُوَ» اى متى الاعادة و البعث استبعادا له و نفیا، یقال نغضت سنّه اذا تحرّکت و انغاض الرّجل رأسه تحریکه ایّاه مستنکرا، «قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً» اى هو قریب لانّ عسى من اللَّه واجب، و «قَرِیباً» یجوز ان یکون خبر کان و یجوز ان یکون ظرفا اى فى زمان قریب، ثمّ بیّن و عیّن فقال: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ» من قبورکم الى موقف القیامة و المحاسبة. مقاتل گفت: «یَدْعُوکُمْ» اسرافیل و هى النّفخة الاخیرة، و این دعا را دو وجه است از معنى: یکى آنست که صیحهاى شنوند که آن صیحه ایشان را داعیه اجتماع بود بزمین محشر، دیگر معنى آنست که اسرافیل بر صخره بیت المقدس بایستد و گوید: ایّتها العظام البالیة و اللّحوم المتفرّقة و العروق المتقطّعة اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم، فذلک قوله: «فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» اى فتجیبون بامره و تقصدون نحو الدّاعى. و قیل «فَتَسْتَجِیبُونَ» مقرّین بانّه خالقکم. و قیل «فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» و هو انّهم یخرجون من القبور یقولون سبحانک و بحمدک حین لا ینفعهم الحمد و امّا المؤمنون فکما
قال النّبی (ص): لیس على اهل لا اله الّا اللَّه وحشة فى قبورهم و لا منشرهم و کانّى باهل لا اله الّا اللَّه و هم ینفضون التراب عن رؤسهم و یقولون الحمد للَّه الّذى اذهب عنّا الحزن، «وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا» اى ما لبثتم فى القبر الّا قلیلا یستقصرون مدة موتهم لانّهم لا یشعرون بالمدّة الّتى مرّت بهم و هم اموات. و قیل یستقصرون مدّة لبثهم فى الدّنیا ممّا یعلمون من طول لبثهم فى الآخرة. و قیل بین النّفختین یرفهون عن العذاب و بینهما اربعون سنة فیرونها لاستراحتهم قلیلا.
«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب صحابه رسول را اذى مىنمودند و ایشان را بقول و فعل مىرنجانیدند، ایشان برسول خدا نالیدند و دستورى قتال خواستند، جواب ایشان این آیت آمد: «وَ قُلْ لِعِبادِی» المؤمنین، «یَقُولُوا» للکافرین، «الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» یعنى الکلمة الّتى هى احسن و ذلک ان یقولوا یهدیکم اللَّه و هذا قبل ان امروا بالجهاد. و قیل الاحسن کلمة الاخلاص: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. و قیل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. و قیل نزلت فى عمر بن الخطّاب. و قیل فى ابو بکر الصدیق حین شتمه رجل من العرب فامره اللَّه بالعفو، «إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ» النّزغ ایقاع الشرّ و افساد ذات البین نزغ آنست که ایشان را بسر سبکى در یکدیگر او کند و میان ایشان آغالش سازد و عداوت در میان او کند، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً» ظاهر العداوة.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» یوفّقکم لتؤمنوا، «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» بان یمیتکم على الکفر، اعلم اینجا بمعنى علیم است میگوید اللَّه تعالى داناست بشما و سزاى شما، اگر خواهد برحمت خویش شما را توفیق دهد تا ایمان آرید و بهروز و نیکبخت گردید، و اگر خواهد بعدل خویش شما را عذاب کند که بر کفر و شرک بمیرید و بدوزخ شوید، آن گه گفت: «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا»
ما وکّل الیک ایمانهم فلیس علیک الّا التبلیغ اى محمّد ایمان ایشان با تو نیفکندیم و در دست تو و خواست تو نکردیم، بر تو جز ابلاغ نیست و توفیق و هدایت جز کار ما نیست. و قیل «إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» فینجیکم من اعدائکم، «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» فیسلّطهم علیکم، «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا» اى حفیظا کفیلا، قیل نسختها آیة القتال.
«وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى هو عالم باهل السّماوات و اهل الارض و هو اعلم بصلاح کلّ واحد منهم خداوند تو داناست باهل آسمان و اهل زمین از فریشتگان و آدمیان و غیر ایشان، همه را مىداند که همه آفریده اواند، رهى و بنده اواند، صلاح و سزاى هر کس داند که چیست، هر کس را آنچ صلاح وى است مىدهد و بهر کس آنچ سزاى ویست مىرساند. و قیل «رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فجعلهم مختلفین فى اخلاقهم و صورهم و احوالهم و ملکهم کما فضّل «بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ» فمنهم من کلّم اللَّه و منهم من اتّخذه خلیلا و منهم من ایّده بروح القدس و منهم من آتاه ملکا لا ینبغى لاحد من بعده و منهم من اصطفاه و غفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر و هو محمّد (ص) و اعطائه القرآن، «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً» و هو مائة و خمسون سورة لیس فیها حکم و لا فرض و لا حلال و لا حرام و لا حدود انّما هو ثناء و وعظ و تحمید و تمجید.
تمامتر کرامتى و عظیم تر نواختى که اللَّه تعالى با بنده کند آنست که او را کتاب دهد، و هیچ پیغامبر از کرامتى و معجزتى خالى نبود، امّا کتاب هفت کس را داد از پیغامبران: آدم و شیث و ادریس و ابراهیم و داود و موسى و عیسى و محمّد صلوات اللَّه علیهم اجمعین، و المعنى فى ذکر داود ها هنا انّ اللَّه عزّ و جل اعلم انّ تفضیل بعض النبیّین على بعض ممّا قد فعله اللَّه عزّ و جل عن علم بشأنهم و لا تنکروا تفضیل محمّد (ص) و اعطائه القرآن فقد اعطى اللَّه داود الزّبور، و قرأ حمزة: «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً» بضم الزّاى و هو جمع زبر.
«قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ» سبب نزول این آیت آن بود که قریش را هفت سال قحط رسید و اندر آن قحط در بلائى عظیم بودند تا برسول خدا نالیدند و کشف بلا بدعا از وى خواستند، این آیت بجواب ایشان بود: «قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» ادّعیتم انّها آلهة سوى اللَّه، از ایشان خواهید تا ببینید و بدانید که در دست و توان ایشان هیچیز نیست نه باز برد گزند، نه گردانیدن سود، نه قحط و شدّت از شما باز برند و نه توانند که درویشى با توانگرى گردانند و نه بیمارى با صحّت، آن گه گفت: «أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ» اى یدعونهم آلهة و یعبدونهم و هم الملائکة الّذین عبدوا من دونه. و قیل عزیز و المسیح. و قیل نفر من الجنّ تعبدهم خزاعة فاسلم اولئک النّفر من الجن و بقیت خزاعة على کفرهم، اینان که ایشان را خدایان مىخوانند خود آنند که اللَّه تعالى را مىپرستند و او را مىخوانند و بوى تقرّب مىجویند، «یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» یتضرّعون الى اللَّه و یطلبون القربة و الزّلفة الیه، الوسیلة و الطّلبة و السّئول فى معنى واحد، «أَیُّهُمْ أَقْرَبُ» ایّهم رفع بالابتداء و الخبر اقرب، و المعنى یطلبون الوسیلة الى ربّهم فینظرون ایّهم اقرب الیه فیتوسلون به، ثمّ قال: «وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» اى معبودکم طالبوا الزّلفة الى اللَّه و راجوا رحمته و خائفوا عذابه میگوید اینان که شما ایشان را معبود مىدانید باللّه تعالى نزدیکى مىجویند و رحمت او مىبیوسند و از عذاب او مىترسند، جوینده و ترسنده و بیوسنده خدایى را کى شاید؟ و قیل «أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ» هم الانبیاء الّذین ذکروا فى الآیة الاولى، یدعون اللَّه و یدعون النّاس الى عبادة اللَّه، «یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» بصالح الاعمال.
«وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها» اى مبیدوها على ممر الایّام، «أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً» هیچ شهرى نیست مگر که ما هلاک کننده اهل آنیم بعذابى زود یا بمرگ بدرنگ. مقاتل گفت: امّا الصّالحة فبالموت و امّا الطالحة فبالعذاب بدان را بعذاب زود فراگیریم و هلاک کنیم و نیکان را بدرنگ و روزگار بآجال خویش، «کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً» اى مثبتا مکتوبا فى اللّوح المحفوظ.
«وَ ما مَنَعَنا» هذا على سعة لسان العرب، معناه لم یمتنع و اللَّه عزّ و جل لا یمنع هذا کما جاء فى الخبر: من سرّ مؤمنا فقد سرّ اللَّه، معناه جاء بشىء یفرح به اللَّه و اللَّه لا یسرّ و لکنّه یفرح، و قد صحّ فى الخبر الفرح. ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که اهل مکّه از رسول خدا اقتراح کردند تا کوه صفا زر گرداند و زمین مکّه بر ایشان فراخ و هامون گرداند تا ایشان در آن کشت زار کنند، وحى آمد بزبان جبرئیل که اى محمّد اگر خواهى بایشان دهیم آنچ درخواست مىکنند، امّا اگر ایمان نیارند ایشان را زمان ندهیم و همه را هلاک کنیم چنانک با امم پیشین کردیم، و اگر خواهى ایشان را فرو گذاریم و زمان دهیم، رسول خدا (ص) اختیار فرا گذاشتن و زمان دادن کرد و ربّ العالمین باین معنى آیت فرستاد: «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» اى ما منعنا ارسال الآیات الّتى اقترحوها الّا علمنا انّهم یکذبون رسلى کما کذّب الاوّلون فاهلکناهم لانّ سنّتنا مضت باهلاک من کذّب بالآیات المقترحة فیجب اهلاک قومک و قد قضیت ان لا استأصل امّتک لانّ فیهم من یؤمن او یلد مؤمنا رحمت خدا و فضل خدا بود و برکت دعاء مصطفى (ص) برین امّت که ربّ العالمین عذاب استیصال از کفّار امّت او باز داشت و عذاب ایشان با قیامت افکند، چنانک گفت: «بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ».
... قوله: «أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» فى موضع المفعول الثّانی، «أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» موضعه رفع بالفاعل اى ما منعنا الارسال الّا تکذیب الاوّلین، «وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ» بسؤالهم و اقتراحهم، «مُبْصِرَةً» اى آیة بیّنة ظاهرة مضیئة خرجت من صخرة صلدة. و قیل مبصرة متضمنة لبصائر فى الدّین لمن استبصر.
و قیل مبصرة یبصر بها کیوم صائم یعنى فصام فیه و لیلة نائمة نیام فیها. و قیل مبصرة جاعلة ایّاهم ذوى بصائر، «فَظَلَمُوا بِها» فى الباء ثلاثة اقوال: احدها بمعنى کذّبوا بها، و الثّانی ظلموا انفسهم بعقرها، و الثّالث فظلموها و الباء زائدة. و قیل «فَظَلَمُوا بِها» اى جحدوا بها انّها من عند اللَّه، «وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ» یعنى و ما نرسل الآیات و الباء زائدة کالاولى و الآیات المعجزات لا المقترحات. و قیل الآیات القرآن. و قیل الموت الذّریع. و قیل العبر یقول و ما نرى الآیات و المعجزات الّا وعیدا فاذا ظهرت الآیة و لم تقبل وقعت العقوبة و حقّت الحجّة و انقطعت المعذرة و بطلت المهلة. و قیل «وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ» اى العبر و الدّلالات، «إِلَّا تَخْوِیفاً» للعباد لعلّهم یخافون القادر على ما یشاء.
قال قتادة: انّ اللَّه تعالى یخوّف النّاس بما شاء من آیاته لعلّهم یعتبون او یرجعون رجفت المدینة على عهد ابن مسعود فقال یا ایّها النّاس ان ربّکم یستعتبکم فاعتبوه. و روى محمّد بن عبد الملک بن مروان قال: انّ الارض زلزلت على عهد رسول اللَّه (ص) فوضع یده علیها فقال اسکنى فانّه لم یأن لک بعد ثمّ التفت الى اصحابه فقال انّ ربّکم تستعتبکم فاعتبوه. ثمّ زلزلت بالنّاس فى زمان عمر بن الخطاب فقال ایّها النّاس ما کانت هذه الزلزلة الّا عن امر احدثتموه و الّذى نفسى بیده لئن عادت لا اساکنکم فیها ابدا.
و سئل احمد بن حنبل عن هذه الآیة فقال: الآیات هى الشّباب و الکهولة و الشّیبة و تقلّب الاحوال لعلک تعتبر بحال او تتّعظ فى وقت.
«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ» یعنى نقول لک، «إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ» اى النّاس فى قبضته و هو مانعک منهم فلا تبال بهم و بلّغ ما ارسلت به، و معنى آیت آنست که اى محمّد ما ترا مىگوییم از این کافران و دشمنان مترس و اندیشه مدار که ایشان همه در قبضه مااند و در مشیّت ما، نتوانند هیچ که از مشیّت ما بیرون شوند و ما ترا نگهبان و گوشوانیم دست ایشان از تو کوتاه داریم تا قصد تو و قتل تو نتوانند کردن تو فرمان و وحى ما بقوت دل برسان و رسالت بگزار و از کس باک مدار، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»، «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ» قال سفیان بن عیینه عن عمرو بن دینار عن عکرمة عن ابن عباس انّه قال فى هذه الآیة هى رؤیا عین اریها رسول اللَّه (ص) لیلة اسرى به لیست برؤیا منام و تقول العرب رأیت بعینى رؤیة و رؤیا و على هذا یحمل حدیث معاویة انّه کان اذا سئل عن مسرى رسول اللَّه (ص) قال کانت رؤیا من اللَّه صادقة اى رؤیا عیان ارى اللَّه نبیّه (ص).
قول جمهور مفسران آنست که این رؤیا دیدن بچشم است در بیدارى مصطفى را شب معراج و معنى فتنه در آن آن بود که قومى آن را منکر شدند و نپذیرفتند ازین ناگرویدگان و خداوندان گمان از مردمان، گفتند چون تواند بود و چه صورت بندد که یکى را بپارهاى از شب بآسمان برند و باز آرند؟! و مسلمانان آن را تصدیق کردند و پذیرفتند، قولى دیگر از ابن عباس روایت کردهاند که این رؤیا خوابست یعنى که آن خواب رسول خدا را نمودند که در مکّه شدى و آن سال حدیبیه بود که رسول (ص) از مدینه بیامد بتعجیل تا در مکّه شود و مشرکان او را باز گردانیدند تا قومى گفتند: قد ردّ رسول اللَّه (ص) و قد کان حدثنا انّه سیدخلها، آن بازگشت رسول فتنه آن قوم گشت که این سخن گفتند، چون سال دیگر بود رسول خدا در مکّه شد و فتح بود رسول خدا را، ربّ العزّه آیت فرستاد: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ» الآیة... و قیل هو من قوله: «إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ قَلِیلًا»، «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ» فى القرآن هى عطف على الرّؤیا مفسران گفتند این شجره ملعونه درخت زقوم است که ربّ العزّه در وصف آن گفت: «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» جاى دیگر گفت: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ» و فتنه مشرکان در درخت آنست که ابو جهل گفت: أ لیس من کذب ابن ابى کبشة انّه یوعدکم بنار تحرق الحجارة ثمّ یزعم انّه تنبت فیها شجرة و انتم تعلمون انّ النّار تحرق الشّجر در آتش درخت بارور چون بود و آتش خود درخت سوزد، پس بو جهل اصحاب خود را گفت: فما تقولون فى الزّقوم شما در زقوم چه گوئید و آن را چه شناسید؟ عبد اللَّه بن الزّبعرى گفت: انّها الزّبد و التمر بلغة بربر، فقال ابو جهل یا جاریة زقمینا فآتت بالزّبد و التّمر، فقال استهزاء یا قوم تزقّموا فانّ هذا ما یخوّفکم به محمّد.
اینست فتنه مشرکان در درخت ملعونه که اللَّه گفت: «إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ» همانست که جاى دیگر گفت: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ، إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ». و روى عن ابن عباس: الشّجرة الملعونة الکشوت الّتى تلتوى على الشّجر و فى الملعونة اقوال و احدها انّه لمّا اشبه طلعها رؤس الشّیاطین و الشّیطان ملعون کانت الشّجرة ملعونة، و الثّانی ان آکلها ملعون فاجرى اللّعنة علیها، و الثّالث سمّیت ملعونة لضررها و العرب تقول لکلّ طعام مکروه ضارّ ملعون. و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر تقدیرها: و ما جعلنا الرّؤیا الّتى اریناک و الشّجرة الملعونة فى القرآن الّا فتنة للنّاس، ثمّ قال: «وَ نُخَوِّفُهُمْ» یعنى بالزّقوم فى النّار، «فَما یَزِیدُهُمْ» التّخویف، «إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً» کفرا و مجاوزة حدّ فى العصیان، ثمّ عقّب هذا بحدیث آدم و کبر ابلیس و عتوه على ربّه، فقال عزّ من قائل: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» مضى تفسیره، «قالَ أَ أَسْجُدُ» استفهام انکار، «لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً» نصب على الحال یعنى انّک انشأته فى حال کونه طینا و یجوز ان یکون تمییزا یعنى من طین.
«قالَ» یعنى ابلیس، «أَ رَأَیْتَکَ» اى أ رأیت و الکاف توکید للمخاطبة، «هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ» این تکریم بمعنى تعظیم و تفضیل است، «عَلَیَّ» از بهر آن گفت و جواب این سخن محذوفست: اى اخبرنى عن هذا الّذى کرّمت علىّ باسجاد الملائکة لم کرّمته علىّ و قد خلقتنى من نار و خلقته من طین، فحذف لانّ فى الکلام دلیلا علیه، «لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ» یعنى اخّرت اماتتى و ترکتنى حیّا، «لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ» اى لاستأصلنّهم بالإغواء و لاستولینّ علیهم، یقال احتنکت الجراد الارض اذا اکلت نباتها کلّه. و قیل معناه لآخذنّ باحناکهم و لاجرّنّهم الى النّار، حنکت الدّابة و احتنکتها اذا جعلت فى حنکها الاسفل حبلا یقودها به. و قیل لاقودنّهم کیف شئت، «إِلَّا قَلِیلًا» این استثنا از بهر آن کرد که اللَّه بر وى استثنا کرده بود و گفته: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» «قالَ اذْهَبْ» درین کلمه مجىء و ذهاب نیست و جز طرد و ابعاد نیست و باین کلمة او را بلعنت کرد و از رحمت خود دور، اى ابعد، و قیل تباعد عن جملة اولیائى بعد ان عصیت، «فَمَنْ تَبِعَکَ» اى اطاعک، «مِنْهُمْ» من ذریته، «فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ» اى جزاؤک و جزاؤهم فغلب المخاطب على الغائب، «جَزاءً مَوْفُوراً» اى موفى مکمّلا یقال و فرا الشّىء یفر و وفرته افره لازم و متعدّ.
«وَ اسْتَفْزِزْ» اصل الفزّ القطع و منه تفزّز الثّوب اذا تخرّق و فزّزته قطّعته، «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ» اى ازعجه و استدعه استدعاء یحمله الى اجابتک، «بِصَوْتِکَ» یعنى اصوات الزّمّارات و النّیّاحات و دعوات دعاه الفتن، «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ» اى صح علیهم و اصله الجلبه و هى شدّة الصّوت و المعنى احثثهم علیهم بالاغواء و الدّعاء الى طاعتک و الصد عن طاعتى، «بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» اى برکبانک و مشاتک کلّ راکب و ماش فى معصیة اللَّه فهو من اصحاب ابلیس. قال قتادة: للشّیطان خیل و رجل من الجن و الانس و هم الّذین یطیعونه، جایز است که ابلیس را خیل و رجل بود یعنى سواران و پیادگان چنانک مفسران گفتند هر سوار که بمعصیت اللَّه و خلاف شریعت بر نشیند سوار ابلیس است و هر پیاده که بمعصیت اللَّه و خلاف شریعت رود از رجال ابلیس است، و جائز است که ابلیس را خیل و رجل نباشد و او را بدین نفرمودهاند بلکه این سخن با وى بر سبیل زجر و استخفاف رفت چنانک کسى را تهدید کنى و بر آن تهدید مبالغت نمایى گویى: اذهب فاصنع ما بدا لک و استعن بمن شئت رو آنچ توانى از مکاید و حیل بکن و بهر که خواهى استعانت کن.
قراءت حفص تنها «رَجِلِکَ» بکسر جیم است و هو صفة للمبالغة بمعنى راجل کقولک حذر و ندس و یکون واحدا فى معنى الجمع کقوله: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»، «وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» و هو کلّ مال اصیب من حرام او انفق فى سبیل حرام او یعصى اللَّه فیه، و قیل هو الرّبوا. و قیل هو البحیرة و السّائبة و اخواتهما. و قیل ما کانوا یذبحونه لآلهتهم. «وَ الْأَوْلادِ» یعنى اولاد الزّنا. و قیل الموؤدة. و قیل هو تهویدهم و تنصیرهم و تمجیسهم.
و قیل تسمیتهم اولادهم عبد العزّى و عبد اللّات و عبد شمس و عبد الحرث. و قیل ان یستعملوا اولادهم فى معصیة اللَّه و فى الجملة کلّ معصیة فى ولد و مال فابلیس اللّعین شریکهم فیها، «وَ عِدْهُمْ» یعنى بالمواعید الباطله. و قیل عدهم ان لا جنّة و لا نار و لا بعث. و قیل عدهم اى اطل لهم فى العمر و مدّ لهم فى طیلهم، و رأس کلّ فساد فى الدّین طول الامل.
بدانک این امرها را امر تهدید و وعید گویند که پیش از این نهى رفته از آنچ او را بدان مىفرمایند و ذلک قوله: «فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً» و این همچنانست که کسى را گویى درین سراى مرو، چون خواهد که در رود تو گویى مردى کن و در رو و این نه فرمان است که میدهد تا در رود و طاعت دار باشد بلکه تهدید مىکند که اگر در روى بینى که با تو چه کنم و چه جزا دهم، نظیره قوله تعالى: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ» و قد نهوا قبل ذلک ان یتبعوا أهواهم و ان یعملوا بالمعاصى، قوله تعالى: «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً» اى خدیعة و باطلا لانّه لا یغنی عنهم من عذاب اللَّه شیئا، کقوله: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» الآیة... و قیل الغرور تزیین الخطاء بما یوهم انّه صواب.
و قوله تعالى: «إِنَّ عِبادِی» الّذین خلقتهم لجنّتى، «لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» على ان تضلّهم و تحملهم على ذنب لا یغفر. و قیل لا سبیل لک على عبادى سوى وسوستک لهم فى الدّعاء الى المعاصى، «وَ کَفى بِرَبِّکَ وَکِیلًا» حافظا و ناصرا لاولیائه یعصمهم من ابلیس.
«رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی» هذا معطوف على قوله: «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» یعین یبعثکم الّذى فطرکم اوّل مرّة، و «الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ» یزجى یعنى یسیر سیرا هونا، یقال فلان یزجى عیشه بمسکة من القوت و یزجیه بها، «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» یعنى لتطلبوا الرّبح فى التّجارة،«إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً» اى بالمؤمنین رحیما. این آیت حجّتست بر منکران بعث: اى انّ الّذى قدر على ابتداء خلقهم و على تسخیر الفلک «فِی الْبَحْرِ» کالاعلام قادر على اعادتهم.
«وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ» اى عصوف الرّیاح و خوف الغرق، «فِی الْبَحْرِ ضَلَّ» اى بطل و زال و غاب، «مَنْ تَدْعُونَ» من الآلهة، «إِلَّا إِیَّاهُ» اى لم تدعوا فى تلک الحالة الّا اللَّه و لم تجدوا مغیثا سواه، «فَلَمَّا نَجَّاکُمْ» من الغرق، «إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ» عن الایمان و التّوحید. و قیل: «أَعْرَضْتُمْ» اتّسعتم فى کفران النّعمة، «وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً» جحودا نعم ربّه و الانسان ها هنا یعنى به الکفّار خاصّة، ثمّ بیّن انّه قادر ان یهلکهم فى البرّ.
فقال: «أَ فَأَمِنْتُمْ» حیث اعرضتم حین سلمتم من هول البحر، «ان نخسف، او نرسل، ان نعیدکم، فنرسل، فنغرقکم» این هر پنج بنون قراءت مکّى و ابو عمرو است باقى همه بیا خوانند: «أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ» یعنى یغور بکم و یغیبکم فى الارض کما فعل بقارون، و «جانِبَ الْبَرِّ» ناحیته من الارض. و قیل «جانِبَ الْبَرِّ» ساحل البحر، «أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً» حجارة من السّماء کما فعل بقوم لوط. و قیل الحاصب الرّیح الّتى تأتى بالحصباء، «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا» یعنى من یحفظکم و یخلصکم.
«أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ» اى فى البحر، «تارَةً أُخْرى» اى مرّة اخرى، «فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ» تقصف الفلک و تکسرها حاصبا قاصفا ذکرا على لفظ التّذکیر لانهما نعتان لزما الرّیح مثل حائض و نحوه. و قیل لانّهما نعتان للعذاب. و قیل لانّهما بمعنى ذات حصب و قصف، «فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ» اى فیغرقکم اللَّه بسبب کفرکم، و قرأ رویس و ابو عمرو: «فتغرقکم» بالتّاء یعنى فتغرقکم الرّیح لانها سبب الاغراق ارسال درین آیت بمعنى گشادنست چنانک گویى: ارسلت الطائر: و منه قوله تعالى: «یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ مِنْ نارٍ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ» و نظایر این در قرآن فراوان است اما ارسال که برسول (ص) پیوندد معنى آن فرستادن بود و آنک بآفریده بى جان پیوندد آن گشادن بود و این آنست که اللَّه گفت: «فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ» همانست که جاى دیگر گفت: «اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ» فرو میگشاید اللَّه بادها بتدبیر بهنگام دریایست و باندازه بایست انداخته بتقدیر بادهاى مختلف مخارج مختلف بطبعهاى مختلف در وقتهاى مختلف: یکى راندن میغ را و ساختن آن را، یکى آبستن کردن میغ را و باریدن باران را، یکى آبستن کردن درختان و شکفتن آن را، یکى باز بر نوشتن ابر را و زدودن هوا را و خشک کردن زمین را، یکى بستن یخها را و تبه کردن آفتها را و دباغت هوا را، یکى مىکشتى راند، یکى زمین مىزداید، یکى باغ مىآراید، یکى هوا مىپالاید، یکى باد نرم و خوش: رخاء حیث اصاب، نه خفته را جنباند و نه مورى بیازارد، یکى کوه میکند و کشتى مىشکند و در دیده نیاید، آفریدهاى بدان صعبى، و سپاهى بدان بزرگى، و از عقل و عین بدان دورى، میان آسمان و زمین در کمین، برّ و بحر از و پر، نه در دست آید و نه در دیده، حمله بران، نعره زنان، بنا شکنان و از چشم نهان، قوله: «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ» اى بالاغراق و الارسال، «تَبِیعاً» یعنى من یتبعنا بانکار ما نزل بکم و لا من یتبعنا لیصرفه عنکم و لا من یطلبنا بدمائکم. قال ابن عباس: تبیعا اى ثائرا و لا ناصرا.
قال النّبی (ص): لیس على اهل لا اله الّا اللَّه وحشة فى قبورهم و لا منشرهم و کانّى باهل لا اله الّا اللَّه و هم ینفضون التراب عن رؤسهم و یقولون الحمد للَّه الّذى اذهب عنّا الحزن، «وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا» اى ما لبثتم فى القبر الّا قلیلا یستقصرون مدة موتهم لانّهم لا یشعرون بالمدّة الّتى مرّت بهم و هم اموات. و قیل یستقصرون مدّة لبثهم فى الدّنیا ممّا یعلمون من طول لبثهم فى الآخرة. و قیل بین النّفختین یرفهون عن العذاب و بینهما اربعون سنة فیرونها لاستراحتهم قلیلا.
«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب صحابه رسول را اذى مىنمودند و ایشان را بقول و فعل مىرنجانیدند، ایشان برسول خدا نالیدند و دستورى قتال خواستند، جواب ایشان این آیت آمد: «وَ قُلْ لِعِبادِی» المؤمنین، «یَقُولُوا» للکافرین، «الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» یعنى الکلمة الّتى هى احسن و ذلک ان یقولوا یهدیکم اللَّه و هذا قبل ان امروا بالجهاد. و قیل الاحسن کلمة الاخلاص: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. و قیل الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. و قیل نزلت فى عمر بن الخطّاب. و قیل فى ابو بکر الصدیق حین شتمه رجل من العرب فامره اللَّه بالعفو، «إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ» النّزغ ایقاع الشرّ و افساد ذات البین نزغ آنست که ایشان را بسر سبکى در یکدیگر او کند و میان ایشان آغالش سازد و عداوت در میان او کند، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً» ظاهر العداوة.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» یوفّقکم لتؤمنوا، «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» بان یمیتکم على الکفر، اعلم اینجا بمعنى علیم است میگوید اللَّه تعالى داناست بشما و سزاى شما، اگر خواهد برحمت خویش شما را توفیق دهد تا ایمان آرید و بهروز و نیکبخت گردید، و اگر خواهد بعدل خویش شما را عذاب کند که بر کفر و شرک بمیرید و بدوزخ شوید، آن گه گفت: «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا»
ما وکّل الیک ایمانهم فلیس علیک الّا التبلیغ اى محمّد ایمان ایشان با تو نیفکندیم و در دست تو و خواست تو نکردیم، بر تو جز ابلاغ نیست و توفیق و هدایت جز کار ما نیست. و قیل «إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» فینجیکم من اعدائکم، «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» فیسلّطهم علیکم، «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا» اى حفیظا کفیلا، قیل نسختها آیة القتال.
«وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى هو عالم باهل السّماوات و اهل الارض و هو اعلم بصلاح کلّ واحد منهم خداوند تو داناست باهل آسمان و اهل زمین از فریشتگان و آدمیان و غیر ایشان، همه را مىداند که همه آفریده اواند، رهى و بنده اواند، صلاح و سزاى هر کس داند که چیست، هر کس را آنچ صلاح وى است مىدهد و بهر کس آنچ سزاى ویست مىرساند. و قیل «رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فجعلهم مختلفین فى اخلاقهم و صورهم و احوالهم و ملکهم کما فضّل «بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ» فمنهم من کلّم اللَّه و منهم من اتّخذه خلیلا و منهم من ایّده بروح القدس و منهم من آتاه ملکا لا ینبغى لاحد من بعده و منهم من اصطفاه و غفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر و هو محمّد (ص) و اعطائه القرآن، «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً» و هو مائة و خمسون سورة لیس فیها حکم و لا فرض و لا حلال و لا حرام و لا حدود انّما هو ثناء و وعظ و تحمید و تمجید.
تمامتر کرامتى و عظیم تر نواختى که اللَّه تعالى با بنده کند آنست که او را کتاب دهد، و هیچ پیغامبر از کرامتى و معجزتى خالى نبود، امّا کتاب هفت کس را داد از پیغامبران: آدم و شیث و ادریس و ابراهیم و داود و موسى و عیسى و محمّد صلوات اللَّه علیهم اجمعین، و المعنى فى ذکر داود ها هنا انّ اللَّه عزّ و جل اعلم انّ تفضیل بعض النبیّین على بعض ممّا قد فعله اللَّه عزّ و جل عن علم بشأنهم و لا تنکروا تفضیل محمّد (ص) و اعطائه القرآن فقد اعطى اللَّه داود الزّبور، و قرأ حمزة: «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً» بضم الزّاى و هو جمع زبر.
«قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ» سبب نزول این آیت آن بود که قریش را هفت سال قحط رسید و اندر آن قحط در بلائى عظیم بودند تا برسول خدا نالیدند و کشف بلا بدعا از وى خواستند، این آیت بجواب ایشان بود: «قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» ادّعیتم انّها آلهة سوى اللَّه، از ایشان خواهید تا ببینید و بدانید که در دست و توان ایشان هیچیز نیست نه باز برد گزند، نه گردانیدن سود، نه قحط و شدّت از شما باز برند و نه توانند که درویشى با توانگرى گردانند و نه بیمارى با صحّت، آن گه گفت: «أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ» اى یدعونهم آلهة و یعبدونهم و هم الملائکة الّذین عبدوا من دونه. و قیل عزیز و المسیح. و قیل نفر من الجنّ تعبدهم خزاعة فاسلم اولئک النّفر من الجن و بقیت خزاعة على کفرهم، اینان که ایشان را خدایان مىخوانند خود آنند که اللَّه تعالى را مىپرستند و او را مىخوانند و بوى تقرّب مىجویند، «یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» یتضرّعون الى اللَّه و یطلبون القربة و الزّلفة الیه، الوسیلة و الطّلبة و السّئول فى معنى واحد، «أَیُّهُمْ أَقْرَبُ» ایّهم رفع بالابتداء و الخبر اقرب، و المعنى یطلبون الوسیلة الى ربّهم فینظرون ایّهم اقرب الیه فیتوسلون به، ثمّ قال: «وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» اى معبودکم طالبوا الزّلفة الى اللَّه و راجوا رحمته و خائفوا عذابه میگوید اینان که شما ایشان را معبود مىدانید باللّه تعالى نزدیکى مىجویند و رحمت او مىبیوسند و از عذاب او مىترسند، جوینده و ترسنده و بیوسنده خدایى را کى شاید؟ و قیل «أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ» هم الانبیاء الّذین ذکروا فى الآیة الاولى، یدعون اللَّه و یدعون النّاس الى عبادة اللَّه، «یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» بصالح الاعمال.
«وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها» اى مبیدوها على ممر الایّام، «أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً» هیچ شهرى نیست مگر که ما هلاک کننده اهل آنیم بعذابى زود یا بمرگ بدرنگ. مقاتل گفت: امّا الصّالحة فبالموت و امّا الطالحة فبالعذاب بدان را بعذاب زود فراگیریم و هلاک کنیم و نیکان را بدرنگ و روزگار بآجال خویش، «کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً» اى مثبتا مکتوبا فى اللّوح المحفوظ.
«وَ ما مَنَعَنا» هذا على سعة لسان العرب، معناه لم یمتنع و اللَّه عزّ و جل لا یمنع هذا کما جاء فى الخبر: من سرّ مؤمنا فقد سرّ اللَّه، معناه جاء بشىء یفرح به اللَّه و اللَّه لا یسرّ و لکنّه یفرح، و قد صحّ فى الخبر الفرح. ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که اهل مکّه از رسول خدا اقتراح کردند تا کوه صفا زر گرداند و زمین مکّه بر ایشان فراخ و هامون گرداند تا ایشان در آن کشت زار کنند، وحى آمد بزبان جبرئیل که اى محمّد اگر خواهى بایشان دهیم آنچ درخواست مىکنند، امّا اگر ایمان نیارند ایشان را زمان ندهیم و همه را هلاک کنیم چنانک با امم پیشین کردیم، و اگر خواهى ایشان را فرو گذاریم و زمان دهیم، رسول خدا (ص) اختیار فرا گذاشتن و زمان دادن کرد و ربّ العالمین باین معنى آیت فرستاد: «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» اى ما منعنا ارسال الآیات الّتى اقترحوها الّا علمنا انّهم یکذبون رسلى کما کذّب الاوّلون فاهلکناهم لانّ سنّتنا مضت باهلاک من کذّب بالآیات المقترحة فیجب اهلاک قومک و قد قضیت ان لا استأصل امّتک لانّ فیهم من یؤمن او یلد مؤمنا رحمت خدا و فضل خدا بود و برکت دعاء مصطفى (ص) برین امّت که ربّ العالمین عذاب استیصال از کفّار امّت او باز داشت و عذاب ایشان با قیامت افکند، چنانک گفت: «بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ».
... قوله: «أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» فى موضع المفعول الثّانی، «أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» موضعه رفع بالفاعل اى ما منعنا الارسال الّا تکذیب الاوّلین، «وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ» بسؤالهم و اقتراحهم، «مُبْصِرَةً» اى آیة بیّنة ظاهرة مضیئة خرجت من صخرة صلدة. و قیل مبصرة متضمنة لبصائر فى الدّین لمن استبصر.
و قیل مبصرة یبصر بها کیوم صائم یعنى فصام فیه و لیلة نائمة نیام فیها. و قیل مبصرة جاعلة ایّاهم ذوى بصائر، «فَظَلَمُوا بِها» فى الباء ثلاثة اقوال: احدها بمعنى کذّبوا بها، و الثّانی ظلموا انفسهم بعقرها، و الثّالث فظلموها و الباء زائدة. و قیل «فَظَلَمُوا بِها» اى جحدوا بها انّها من عند اللَّه، «وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ» یعنى و ما نرسل الآیات و الباء زائدة کالاولى و الآیات المعجزات لا المقترحات. و قیل الآیات القرآن. و قیل الموت الذّریع. و قیل العبر یقول و ما نرى الآیات و المعجزات الّا وعیدا فاذا ظهرت الآیة و لم تقبل وقعت العقوبة و حقّت الحجّة و انقطعت المعذرة و بطلت المهلة. و قیل «وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ» اى العبر و الدّلالات، «إِلَّا تَخْوِیفاً» للعباد لعلّهم یخافون القادر على ما یشاء.
قال قتادة: انّ اللَّه تعالى یخوّف النّاس بما شاء من آیاته لعلّهم یعتبون او یرجعون رجفت المدینة على عهد ابن مسعود فقال یا ایّها النّاس ان ربّکم یستعتبکم فاعتبوه. و روى محمّد بن عبد الملک بن مروان قال: انّ الارض زلزلت على عهد رسول اللَّه (ص) فوضع یده علیها فقال اسکنى فانّه لم یأن لک بعد ثمّ التفت الى اصحابه فقال انّ ربّکم تستعتبکم فاعتبوه. ثمّ زلزلت بالنّاس فى زمان عمر بن الخطاب فقال ایّها النّاس ما کانت هذه الزلزلة الّا عن امر احدثتموه و الّذى نفسى بیده لئن عادت لا اساکنکم فیها ابدا.
و سئل احمد بن حنبل عن هذه الآیة فقال: الآیات هى الشّباب و الکهولة و الشّیبة و تقلّب الاحوال لعلک تعتبر بحال او تتّعظ فى وقت.
«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ» یعنى نقول لک، «إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ» اى النّاس فى قبضته و هو مانعک منهم فلا تبال بهم و بلّغ ما ارسلت به، و معنى آیت آنست که اى محمّد ما ترا مىگوییم از این کافران و دشمنان مترس و اندیشه مدار که ایشان همه در قبضه مااند و در مشیّت ما، نتوانند هیچ که از مشیّت ما بیرون شوند و ما ترا نگهبان و گوشوانیم دست ایشان از تو کوتاه داریم تا قصد تو و قتل تو نتوانند کردن تو فرمان و وحى ما بقوت دل برسان و رسالت بگزار و از کس باک مدار، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»، «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ» قال سفیان بن عیینه عن عمرو بن دینار عن عکرمة عن ابن عباس انّه قال فى هذه الآیة هى رؤیا عین اریها رسول اللَّه (ص) لیلة اسرى به لیست برؤیا منام و تقول العرب رأیت بعینى رؤیة و رؤیا و على هذا یحمل حدیث معاویة انّه کان اذا سئل عن مسرى رسول اللَّه (ص) قال کانت رؤیا من اللَّه صادقة اى رؤیا عیان ارى اللَّه نبیّه (ص).
قول جمهور مفسران آنست که این رؤیا دیدن بچشم است در بیدارى مصطفى را شب معراج و معنى فتنه در آن آن بود که قومى آن را منکر شدند و نپذیرفتند ازین ناگرویدگان و خداوندان گمان از مردمان، گفتند چون تواند بود و چه صورت بندد که یکى را بپارهاى از شب بآسمان برند و باز آرند؟! و مسلمانان آن را تصدیق کردند و پذیرفتند، قولى دیگر از ابن عباس روایت کردهاند که این رؤیا خوابست یعنى که آن خواب رسول خدا را نمودند که در مکّه شدى و آن سال حدیبیه بود که رسول (ص) از مدینه بیامد بتعجیل تا در مکّه شود و مشرکان او را باز گردانیدند تا قومى گفتند: قد ردّ رسول اللَّه (ص) و قد کان حدثنا انّه سیدخلها، آن بازگشت رسول فتنه آن قوم گشت که این سخن گفتند، چون سال دیگر بود رسول خدا در مکّه شد و فتح بود رسول خدا را، ربّ العزّه آیت فرستاد: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ» الآیة... و قیل هو من قوله: «إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ قَلِیلًا»، «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ» فى القرآن هى عطف على الرّؤیا مفسران گفتند این شجره ملعونه درخت زقوم است که ربّ العزّه در وصف آن گفت: «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» جاى دیگر گفت: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ» و فتنه مشرکان در درخت آنست که ابو جهل گفت: أ لیس من کذب ابن ابى کبشة انّه یوعدکم بنار تحرق الحجارة ثمّ یزعم انّه تنبت فیها شجرة و انتم تعلمون انّ النّار تحرق الشّجر در آتش درخت بارور چون بود و آتش خود درخت سوزد، پس بو جهل اصحاب خود را گفت: فما تقولون فى الزّقوم شما در زقوم چه گوئید و آن را چه شناسید؟ عبد اللَّه بن الزّبعرى گفت: انّها الزّبد و التمر بلغة بربر، فقال ابو جهل یا جاریة زقمینا فآتت بالزّبد و التّمر، فقال استهزاء یا قوم تزقّموا فانّ هذا ما یخوّفکم به محمّد.
اینست فتنه مشرکان در درخت ملعونه که اللَّه گفت: «إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ» همانست که جاى دیگر گفت: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ، إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ». و روى عن ابن عباس: الشّجرة الملعونة الکشوت الّتى تلتوى على الشّجر و فى الملعونة اقوال و احدها انّه لمّا اشبه طلعها رؤس الشّیاطین و الشّیطان ملعون کانت الشّجرة ملعونة، و الثّانی ان آکلها ملعون فاجرى اللّعنة علیها، و الثّالث سمّیت ملعونة لضررها و العرب تقول لکلّ طعام مکروه ضارّ ملعون. و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر تقدیرها: و ما جعلنا الرّؤیا الّتى اریناک و الشّجرة الملعونة فى القرآن الّا فتنة للنّاس، ثمّ قال: «وَ نُخَوِّفُهُمْ» یعنى بالزّقوم فى النّار، «فَما یَزِیدُهُمْ» التّخویف، «إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً» کفرا و مجاوزة حدّ فى العصیان، ثمّ عقّب هذا بحدیث آدم و کبر ابلیس و عتوه على ربّه، فقال عزّ من قائل: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» مضى تفسیره، «قالَ أَ أَسْجُدُ» استفهام انکار، «لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً» نصب على الحال یعنى انّک انشأته فى حال کونه طینا و یجوز ان یکون تمییزا یعنى من طین.
«قالَ» یعنى ابلیس، «أَ رَأَیْتَکَ» اى أ رأیت و الکاف توکید للمخاطبة، «هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ» این تکریم بمعنى تعظیم و تفضیل است، «عَلَیَّ» از بهر آن گفت و جواب این سخن محذوفست: اى اخبرنى عن هذا الّذى کرّمت علىّ باسجاد الملائکة لم کرّمته علىّ و قد خلقتنى من نار و خلقته من طین، فحذف لانّ فى الکلام دلیلا علیه، «لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ» یعنى اخّرت اماتتى و ترکتنى حیّا، «لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ» اى لاستأصلنّهم بالإغواء و لاستولینّ علیهم، یقال احتنکت الجراد الارض اذا اکلت نباتها کلّه. و قیل معناه لآخذنّ باحناکهم و لاجرّنّهم الى النّار، حنکت الدّابة و احتنکتها اذا جعلت فى حنکها الاسفل حبلا یقودها به. و قیل لاقودنّهم کیف شئت، «إِلَّا قَلِیلًا» این استثنا از بهر آن کرد که اللَّه بر وى استثنا کرده بود و گفته: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» «قالَ اذْهَبْ» درین کلمه مجىء و ذهاب نیست و جز طرد و ابعاد نیست و باین کلمة او را بلعنت کرد و از رحمت خود دور، اى ابعد، و قیل تباعد عن جملة اولیائى بعد ان عصیت، «فَمَنْ تَبِعَکَ» اى اطاعک، «مِنْهُمْ» من ذریته، «فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ» اى جزاؤک و جزاؤهم فغلب المخاطب على الغائب، «جَزاءً مَوْفُوراً» اى موفى مکمّلا یقال و فرا الشّىء یفر و وفرته افره لازم و متعدّ.
«وَ اسْتَفْزِزْ» اصل الفزّ القطع و منه تفزّز الثّوب اذا تخرّق و فزّزته قطّعته، «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ» اى ازعجه و استدعه استدعاء یحمله الى اجابتک، «بِصَوْتِکَ» یعنى اصوات الزّمّارات و النّیّاحات و دعوات دعاه الفتن، «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ» اى صح علیهم و اصله الجلبه و هى شدّة الصّوت و المعنى احثثهم علیهم بالاغواء و الدّعاء الى طاعتک و الصد عن طاعتى، «بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» اى برکبانک و مشاتک کلّ راکب و ماش فى معصیة اللَّه فهو من اصحاب ابلیس. قال قتادة: للشّیطان خیل و رجل من الجن و الانس و هم الّذین یطیعونه، جایز است که ابلیس را خیل و رجل بود یعنى سواران و پیادگان چنانک مفسران گفتند هر سوار که بمعصیت اللَّه و خلاف شریعت بر نشیند سوار ابلیس است و هر پیاده که بمعصیت اللَّه و خلاف شریعت رود از رجال ابلیس است، و جائز است که ابلیس را خیل و رجل نباشد و او را بدین نفرمودهاند بلکه این سخن با وى بر سبیل زجر و استخفاف رفت چنانک کسى را تهدید کنى و بر آن تهدید مبالغت نمایى گویى: اذهب فاصنع ما بدا لک و استعن بمن شئت رو آنچ توانى از مکاید و حیل بکن و بهر که خواهى استعانت کن.
قراءت حفص تنها «رَجِلِکَ» بکسر جیم است و هو صفة للمبالغة بمعنى راجل کقولک حذر و ندس و یکون واحدا فى معنى الجمع کقوله: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»، «وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» و هو کلّ مال اصیب من حرام او انفق فى سبیل حرام او یعصى اللَّه فیه، و قیل هو الرّبوا. و قیل هو البحیرة و السّائبة و اخواتهما. و قیل ما کانوا یذبحونه لآلهتهم. «وَ الْأَوْلادِ» یعنى اولاد الزّنا. و قیل الموؤدة. و قیل هو تهویدهم و تنصیرهم و تمجیسهم.
و قیل تسمیتهم اولادهم عبد العزّى و عبد اللّات و عبد شمس و عبد الحرث. و قیل ان یستعملوا اولادهم فى معصیة اللَّه و فى الجملة کلّ معصیة فى ولد و مال فابلیس اللّعین شریکهم فیها، «وَ عِدْهُمْ» یعنى بالمواعید الباطله. و قیل عدهم ان لا جنّة و لا نار و لا بعث. و قیل عدهم اى اطل لهم فى العمر و مدّ لهم فى طیلهم، و رأس کلّ فساد فى الدّین طول الامل.
بدانک این امرها را امر تهدید و وعید گویند که پیش از این نهى رفته از آنچ او را بدان مىفرمایند و ذلک قوله: «فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً» و این همچنانست که کسى را گویى درین سراى مرو، چون خواهد که در رود تو گویى مردى کن و در رو و این نه فرمان است که میدهد تا در رود و طاعت دار باشد بلکه تهدید مىکند که اگر در روى بینى که با تو چه کنم و چه جزا دهم، نظیره قوله تعالى: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ» و قد نهوا قبل ذلک ان یتبعوا أهواهم و ان یعملوا بالمعاصى، قوله تعالى: «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً» اى خدیعة و باطلا لانّه لا یغنی عنهم من عذاب اللَّه شیئا، کقوله: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» الآیة... و قیل الغرور تزیین الخطاء بما یوهم انّه صواب.
و قوله تعالى: «إِنَّ عِبادِی» الّذین خلقتهم لجنّتى، «لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» على ان تضلّهم و تحملهم على ذنب لا یغفر. و قیل لا سبیل لک على عبادى سوى وسوستک لهم فى الدّعاء الى المعاصى، «وَ کَفى بِرَبِّکَ وَکِیلًا» حافظا و ناصرا لاولیائه یعصمهم من ابلیس.
«رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی» هذا معطوف على قوله: «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» یعین یبعثکم الّذى فطرکم اوّل مرّة، و «الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ» یزجى یعنى یسیر سیرا هونا، یقال فلان یزجى عیشه بمسکة من القوت و یزجیه بها، «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» یعنى لتطلبوا الرّبح فى التّجارة،«إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً» اى بالمؤمنین رحیما. این آیت حجّتست بر منکران بعث: اى انّ الّذى قدر على ابتداء خلقهم و على تسخیر الفلک «فِی الْبَحْرِ» کالاعلام قادر على اعادتهم.
«وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ» اى عصوف الرّیاح و خوف الغرق، «فِی الْبَحْرِ ضَلَّ» اى بطل و زال و غاب، «مَنْ تَدْعُونَ» من الآلهة، «إِلَّا إِیَّاهُ» اى لم تدعوا فى تلک الحالة الّا اللَّه و لم تجدوا مغیثا سواه، «فَلَمَّا نَجَّاکُمْ» من الغرق، «إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ» عن الایمان و التّوحید. و قیل: «أَعْرَضْتُمْ» اتّسعتم فى کفران النّعمة، «وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً» جحودا نعم ربّه و الانسان ها هنا یعنى به الکفّار خاصّة، ثمّ بیّن انّه قادر ان یهلکهم فى البرّ.
فقال: «أَ فَأَمِنْتُمْ» حیث اعرضتم حین سلمتم من هول البحر، «ان نخسف، او نرسل، ان نعیدکم، فنرسل، فنغرقکم» این هر پنج بنون قراءت مکّى و ابو عمرو است باقى همه بیا خوانند: «أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ» یعنى یغور بکم و یغیبکم فى الارض کما فعل بقارون، و «جانِبَ الْبَرِّ» ناحیته من الارض. و قیل «جانِبَ الْبَرِّ» ساحل البحر، «أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً» حجارة من السّماء کما فعل بقوم لوط. و قیل الحاصب الرّیح الّتى تأتى بالحصباء، «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا» یعنى من یحفظکم و یخلصکم.
«أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ» اى فى البحر، «تارَةً أُخْرى» اى مرّة اخرى، «فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ» تقصف الفلک و تکسرها حاصبا قاصفا ذکرا على لفظ التّذکیر لانهما نعتان لزما الرّیح مثل حائض و نحوه. و قیل لانّهما نعتان للعذاب. و قیل لانّهما بمعنى ذات حصب و قصف، «فَیُغْرِقَکُمْ بِما کَفَرْتُمْ» اى فیغرقکم اللَّه بسبب کفرکم، و قرأ رویس و ابو عمرو: «فتغرقکم» بالتّاء یعنى فتغرقکم الرّیح لانها سبب الاغراق ارسال درین آیت بمعنى گشادنست چنانک گویى: ارسلت الطائر: و منه قوله تعالى: «یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ مِنْ نارٍ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ» و نظایر این در قرآن فراوان است اما ارسال که برسول (ص) پیوندد معنى آن فرستادن بود و آنک بآفریده بى جان پیوندد آن گشادن بود و این آنست که اللَّه گفت: «فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ» همانست که جاى دیگر گفت: «اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ» فرو میگشاید اللَّه بادها بتدبیر بهنگام دریایست و باندازه بایست انداخته بتقدیر بادهاى مختلف مخارج مختلف بطبعهاى مختلف در وقتهاى مختلف: یکى راندن میغ را و ساختن آن را، یکى آبستن کردن میغ را و باریدن باران را، یکى آبستن کردن درختان و شکفتن آن را، یکى باز بر نوشتن ابر را و زدودن هوا را و خشک کردن زمین را، یکى بستن یخها را و تبه کردن آفتها را و دباغت هوا را، یکى مىکشتى راند، یکى زمین مىزداید، یکى باغ مىآراید، یکى هوا مىپالاید، یکى باد نرم و خوش: رخاء حیث اصاب، نه خفته را جنباند و نه مورى بیازارد، یکى کوه میکند و کشتى مىشکند و در دیده نیاید، آفریدهاى بدان صعبى، و سپاهى بدان بزرگى، و از عقل و عین بدان دورى، میان آسمان و زمین در کمین، برّ و بحر از و پر، نه در دست آید و نه در دیده، حمله بران، نعره زنان، بنا شکنان و از چشم نهان، قوله: «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ» اى بالاغراق و الارسال، «تَبِیعاً» یعنى من یتبعنا بانکار ما نزل بکم و لا من یتبعنا لیصرفه عنکم و لا من یطلبنا بدمائکم. قال ابن عباس: تبیعا اى ثائرا و لا ناصرا.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً» الآیة...، خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و در نعت متعال، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، درین آیت خبر میدهد بندگان را که ما مرده را زنده گردانیم بکمال قدرت و جلال عزّت خویش، چنانک در نشئه اولى نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم باز در نشئه اخرى پس از مردگى باز آفرینم چنانک باوّل آفریدم، من همانم که بودم، قدرت همان قدرت، عزّت همان عزّت نه نو صفتم، نه نو نعت، نه تغیّر پذیر، خالق و فاطر و جبار و حکیم و قدیر.
... «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» همانست که جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» آن مدبر بد خلف: ابىّ بن خلف استخوانى کهن گشته ریزیده برداشت و گفت: یا محمّد أ ترى اللَّه یحیى هذا بعد ما قد رمّ؟ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو مىگویى که اللَّه آن را زنده گرداند؟ مصطفى (ص) گفت: نعم یبعثک و یدخلک النّار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرّى دیگر است و ذوقى دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهاى اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهاى اهل هوى و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهاى عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان ندارى مردهاى، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویى، نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد، نعیم باقى بسراى فانى بنفروشد، بزبان بیدارى و بنعت هشیارى گوید:
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» مؤمنان که سعداء ملتاند و امناء درگاه عزتاند در خاک نداء کرامت از روى لطافت با هزاران عنایت بشنوند، چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضه جان ایشان وزد بحمد جواب دهند و گویند: الحمد للَّه الّذى جعلنا من اهل دعوته، کذا قاله الجنید گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خداى را که ما را بجاى آن کرد که ما را خواند و بنداى کرامت ما را نواخت. و گفتهاند که حمد و شکر دلیل نعمت و منت است، چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشان را نعمت و نواخت بوده.
و فى الخبر: یفسح للمؤمن فى قبره سبعون ذراعا فى سبعین، ثمّ ینوّر له فیه، ثمّ یقال نم کنومة الّذى لا یوقظه الّا احبّ اهله الیه.
«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد بندگان مرا گوى تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیدهتر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل.
پیر طریقت گفت: اى گشاینده زبانهاى مناجات گویان و انس افزاى خلوتهاى ذاکران و حاضر نفسهاى راز داران، جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنماى نیست، خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست.
و یقال: احسن القول من المذنبین الاقرار و بالجرم، و احسن قول العارفین الاقرار بالعجز عن المعرفة. قال (ص) لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک، نیکوتر سخنى که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا ربّ العزّه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وى تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ». و نیکوتر سخنى که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد.
داند که کس او را جلّ جلاله بسزاء او، بحقیقت حقّ او، بحدود عزت او، نشناسد و نتواند.
ابو بکر صدّیق ازینجا گفت: سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الى معرفته الّا بالعجز عن معرفته پاکست و بى عیب آن خداوند که عجز رهى از معرفت معرفت انگاشت، ابو على دقّاق گفت: الهى او که ترا شناخت نشناخت! پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت؟! نصر آبادى و شاه با یکدیگر خلاف کردند، یکى گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت، شیخ الاسلام انصارى گفت: هر دو راست گفتند، او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حقّ است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد، و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وى خداى نیست و با وى شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست، همانست که ابو العبّاس عطاء گفت: معرفت دواست: معرفت حق و معرفت حقیقت حق، اما معرفت حق شناخت یگانگى و یکتایى اوست که خلق مىشناسند از اسامى و صفات، و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست، یقول اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً و ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»... «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ» پیغامبران را کرائم احوال و خصائص قربت، یکى را صفوت و یکى را خلّت، یکى را مکالمت و یکى را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونى داده، انبیاء را بر عالمیان افزونى داده، و رسل را بر انبیاء افزونى داده، و اولوا العزم را بر رسل افزونى داده، و مصطفى (ص) را بر اولوا العزم افزونى داده، نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفى است، نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وى پیدا نیست، و او را بر سرّ همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سرّ وى اطلاع نیست، و لذلک یقول (ص): انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالى واقف مع اللَّه عزّ و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحقّ و القرب و الدّنوّ، فقد قال جلّ جلاله: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» فلمّا لم افتخر بمحلّ الدّنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.
آن مهمتر عالم آفتابى بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود، کسوفش در غار بود، لیکن آن کسوفى بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود، بر پیشانى مجد او این عصابه اکرام بود که: «لَعَمْرُکَ»، بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، بر در سرا پرده سرّ او این رایت ولایت بود که: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً» فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده، بساط نبوّت او از قاف تا بقاف بگسترده، اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته، سریر سرور سرّ او از عرش بنات النّعش برتر نهاده، در جمله و تفصیل اوّل همه همّت او، میانه همه حرمت او، بآخر همه سوز امّت او.
آدم عزیز و مکرّم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلّت افکند، باز فرّ و حشمت محمّد عربى بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت: ما من احد الّا و قد وکل به قرینة من الجنّ، قیل و لا انت یا رسول اللَّه، قال و لا انا الّا انّ اللَّه تعالى اعاننى علیه فاسلم. آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکى افتاد زندیقى گشت، محمّد عربى را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوى افتاد صدّیقى گشت.
... قوله تعالى: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» همانست که جاى دیگر گفت: «یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» اما خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان، خوف آن ترس است که عامّه مسلمانان را از معاصى باز دارد و از حرام دور کند و امل کوتاه کند، و رهبت آن ترس است که زاهدان را عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند، همه نفس خود غرامت بینند، همه سخن خود شکایت بینند، همه کرد خود جنایت بینند، مؤمن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که مصطفى (ص) گفت: لو وزن رجاء المؤمن و خوفه لاعتدلا مؤمن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها مىترسد، اینست که میگوید: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطعیت مىترسد، اینست که میگوید:«یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً».
... «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» همانست که جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» آن مدبر بد خلف: ابىّ بن خلف استخوانى کهن گشته ریزیده برداشت و گفت: یا محمّد أ ترى اللَّه یحیى هذا بعد ما قد رمّ؟ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو مىگویى که اللَّه آن را زنده گرداند؟ مصطفى (ص) گفت: نعم یبعثک و یدخلک النّار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرّى دیگر است و ذوقى دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهاى اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهاى اهل هوى و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهاى عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان ندارى مردهاى، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویى، نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد، نعیم باقى بسراى فانى بنفروشد، بزبان بیدارى و بنعت هشیارى گوید:
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» مؤمنان که سعداء ملتاند و امناء درگاه عزتاند در خاک نداء کرامت از روى لطافت با هزاران عنایت بشنوند، چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضه جان ایشان وزد بحمد جواب دهند و گویند: الحمد للَّه الّذى جعلنا من اهل دعوته، کذا قاله الجنید گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خداى را که ما را بجاى آن کرد که ما را خواند و بنداى کرامت ما را نواخت. و گفتهاند که حمد و شکر دلیل نعمت و منت است، چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشان را نعمت و نواخت بوده.
و فى الخبر: یفسح للمؤمن فى قبره سبعون ذراعا فى سبعین، ثمّ ینوّر له فیه، ثمّ یقال نم کنومة الّذى لا یوقظه الّا احبّ اهله الیه.
«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد بندگان مرا گوى تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیدهتر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل.
پیر طریقت گفت: اى گشاینده زبانهاى مناجات گویان و انس افزاى خلوتهاى ذاکران و حاضر نفسهاى راز داران، جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنماى نیست، خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست.
و یقال: احسن القول من المذنبین الاقرار و بالجرم، و احسن قول العارفین الاقرار بالعجز عن المعرفة. قال (ص) لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک، نیکوتر سخنى که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا ربّ العزّه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وى تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ». و نیکوتر سخنى که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد.
داند که کس او را جلّ جلاله بسزاء او، بحقیقت حقّ او، بحدود عزت او، نشناسد و نتواند.
ابو بکر صدّیق ازینجا گفت: سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الى معرفته الّا بالعجز عن معرفته پاکست و بى عیب آن خداوند که عجز رهى از معرفت معرفت انگاشت، ابو على دقّاق گفت: الهى او که ترا شناخت نشناخت! پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت؟! نصر آبادى و شاه با یکدیگر خلاف کردند، یکى گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت، شیخ الاسلام انصارى گفت: هر دو راست گفتند، او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حقّ است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد، و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وى خداى نیست و با وى شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست، همانست که ابو العبّاس عطاء گفت: معرفت دواست: معرفت حق و معرفت حقیقت حق، اما معرفت حق شناخت یگانگى و یکتایى اوست که خلق مىشناسند از اسامى و صفات، و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست، یقول اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً و ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»... «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ» پیغامبران را کرائم احوال و خصائص قربت، یکى را صفوت و یکى را خلّت، یکى را مکالمت و یکى را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونى داده، انبیاء را بر عالمیان افزونى داده، و رسل را بر انبیاء افزونى داده، و اولوا العزم را بر رسل افزونى داده، و مصطفى (ص) را بر اولوا العزم افزونى داده، نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفى است، نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وى پیدا نیست، و او را بر سرّ همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سرّ وى اطلاع نیست، و لذلک یقول (ص): انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالى واقف مع اللَّه عزّ و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحقّ و القرب و الدّنوّ، فقد قال جلّ جلاله: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» فلمّا لم افتخر بمحلّ الدّنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.
آن مهمتر عالم آفتابى بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود، کسوفش در غار بود، لیکن آن کسوفى بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود، بر پیشانى مجد او این عصابه اکرام بود که: «لَعَمْرُکَ»، بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، بر در سرا پرده سرّ او این رایت ولایت بود که: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً» فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده، بساط نبوّت او از قاف تا بقاف بگسترده، اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته، سریر سرور سرّ او از عرش بنات النّعش برتر نهاده، در جمله و تفصیل اوّل همه همّت او، میانه همه حرمت او، بآخر همه سوز امّت او.
آدم عزیز و مکرّم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلّت افکند، باز فرّ و حشمت محمّد عربى بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت: ما من احد الّا و قد وکل به قرینة من الجنّ، قیل و لا انت یا رسول اللَّه، قال و لا انا الّا انّ اللَّه تعالى اعاننى علیه فاسلم. آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکى افتاد زندیقى گشت، محمّد عربى را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوى افتاد صدّیقى گشت.
... قوله تعالى: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» همانست که جاى دیگر گفت: «یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» اما خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان، خوف آن ترس است که عامّه مسلمانان را از معاصى باز دارد و از حرام دور کند و امل کوتاه کند، و رهبت آن ترس است که زاهدان را عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند، همه نفس خود غرامت بینند، همه سخن خود شکایت بینند، همه کرد خود جنایت بینند، مؤمن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که مصطفى (ص) گفت: لو وزن رجاء المؤمن و خوفه لاعتدلا مؤمن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها مىترسد، اینست که میگوید: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطعیت مىترسد، اینست که میگوید:«یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً».
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» گرامى کردیم ما فرزندان آدم را، «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» و برداشتیم ایشان را در دشت و دریا، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» و روزى دادیم ایشان را از پاکها و خوشها، «وَ فَضَّلْناهُمْ» و ایشان را افزونى دادیم، «عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا» بر فراوانى از آنچ آفریدیم، «تَفْضِیلًا (۷۰)» افزونى دادنى.
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ» آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان، «بِإِمامِهِمْ» با پیشوایى ایشان، «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» هر کس که نامه او در دست راست دهند، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» ایشان آنند که نامه خویش میخوانند، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۷۱)» و مزد یک فتیل از کردار ایشان نکاهند.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى» و هر که درین جهان از حق بدیدن نابیناست، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» او در آن جهان نابیناست، «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا (۷۲)» و از نابینا گمراهتر.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» خواستندى و نزدیک بودى که بر تو تباه کردندى و باز گردانیدندى، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» از آنچ بر تو فرو فرستادیم از پیغام، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» تا تو بر ما آن گفتى که ما نگفتیم، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا (۷۳)» و گر بودى اینچنین ترا دوست گرفتندى.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» و اگر نه آن بودى که ما ترا بر جاى بداشتیمى، «لَقَدْ کِدْتَ» نزدیک بودى تو و خواستى، «تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ» که بایشان گرائیدى و با ایشان آرمیدى، «شَیْئاً قَلِیلًا (۷۴)» گرائیدنى اندک.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» آن گه بچشانیدیمى ما ترا، «ضِعْفَ الْحَیاةِ» توى از عذاب این جهانى «وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» و توى از عذاب آن جهانى، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً (۷۵)» آن گه تو بر ما یارى نیافتى.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و خواستندى که بشکیزانندى ترا، «مِنَ الْأَرْضِ» از زمین، «لِیُخْرِجُوکَ مِنْها» تا ترا بیرون کنندى از آن، «وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ» و آن گه درنگ نیابندى ایشان در آن پس بیرون شد تو، «إِلَّا قَلِیلًا (۷۶)» مگر اندکى.
«سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» نهاد خداست در کار پیغامبران که پیش از تو بودند، «وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلًا (۷۷)» و نتوانى تو که رسول مایى که سنّت ما را از جاى بگردانى.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» بپاى دار نماز، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» از هنگام در گشتن خورشید، «إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» تا تاریکى شب، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» و بپاى دار تو نماز بامداد، «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ» که نماز بامداد، «کانَ مَشْهُوداً (۷۸)» فریشتگان روز و فریشتگان شب اندر آن بامداد حاضراند بتو
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ» آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان، «بِإِمامِهِمْ» با پیشوایى ایشان، «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» هر کس که نامه او در دست راست دهند، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» ایشان آنند که نامه خویش میخوانند، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۷۱)» و مزد یک فتیل از کردار ایشان نکاهند.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى» و هر که درین جهان از حق بدیدن نابیناست، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» او در آن جهان نابیناست، «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا (۷۲)» و از نابینا گمراهتر.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» خواستندى و نزدیک بودى که بر تو تباه کردندى و باز گردانیدندى، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» از آنچ بر تو فرو فرستادیم از پیغام، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» تا تو بر ما آن گفتى که ما نگفتیم، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا (۷۳)» و گر بودى اینچنین ترا دوست گرفتندى.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» و اگر نه آن بودى که ما ترا بر جاى بداشتیمى، «لَقَدْ کِدْتَ» نزدیک بودى تو و خواستى، «تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ» که بایشان گرائیدى و با ایشان آرمیدى، «شَیْئاً قَلِیلًا (۷۴)» گرائیدنى اندک.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» آن گه بچشانیدیمى ما ترا، «ضِعْفَ الْحَیاةِ» توى از عذاب این جهانى «وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» و توى از عذاب آن جهانى، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً (۷۵)» آن گه تو بر ما یارى نیافتى.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و خواستندى که بشکیزانندى ترا، «مِنَ الْأَرْضِ» از زمین، «لِیُخْرِجُوکَ مِنْها» تا ترا بیرون کنندى از آن، «وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ» و آن گه درنگ نیابندى ایشان در آن پس بیرون شد تو، «إِلَّا قَلِیلًا (۷۶)» مگر اندکى.
«سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» نهاد خداست در کار پیغامبران که پیش از تو بودند، «وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِیلًا (۷۷)» و نتوانى تو که رسول مایى که سنّت ما را از جاى بگردانى.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» بپاى دار نماز، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» از هنگام در گشتن خورشید، «إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» تا تاریکى شب، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» و بپاى دار تو نماز بامداد، «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ» که نماز بامداد، «کانَ مَشْهُوداً (۷۸)» فریشتگان روز و فریشتگان شب اندر آن بامداد حاضراند بتو
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» اى شرّفناهم و اکثرنا لهم الکرامة، و قیل نسبناهم الى الکرم ما فرزندان آدمى را گرامى کردیم که ایشان را صورت نیکو دادیم و قد و قامت راست با عقل و با نطق و با تمییز و آنکه مردان بمحاسن آراسته و زنان بگیسوان. ابن عباس گفت در تفسیر این آیت: کلّ شىء یتناول مأکوله بفیه من الارض الّا ابن آدم فانّه یتناول الطعام بیده و یرفعه الى فیه.
ابو یوسف قاضى در حضرت هارون الرّشید بود که مائده بنهادند و طعامى آوردند که او را در آن حاجت بملعقه بود، هارون انتظار ملعقه میکرد، ابو یوسف گفت از جدّ تو عبد اللَّه بن عباس روایت کردند در تفسیر: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» که این تکریم آنست که هر خورندهاى بدهن خود از زمین خورد مگر فرزند آدم که بدست بر گیرد و فرا دهن برد، هارون چون این بشنید ملعقه بشکست و بدست طعام میخورد.
محمّد بن جریر گفت: تکریم بنى آدم آنست که ایشان را بر همه خلق خدا مسلّط کردند و همه را مسخر ایشان گردانیدند و ایشان را مسخّر هیچیز نکردند تا با عبادت اللَّه پردازند.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ» على الإبل و الخیل و البغال و الحمیر، و فى البحر على السّفن، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الثّمار و الحبوب و المواشى و السّمن و الزّبد و الحلاوى. و قیل «مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من کسب یده از خلق خدا هیچیز نیست که روزى وى و قوت وى پاکتر است و خوشتر و نیکوتر از فرزند آدم، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» اگر گوئیم: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» عام است، پس این کثیر بهائماند و انعام و دواب و وحوش، و اگر گوئیم خاص است و مؤمنانرا میخواهد که جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» پس کثیر بمعنى عموم است: ملائکه و جن و غیر ایشان، و العرب یضع الکثیر و الاکثر فى موضع الجمیع کقوله تعالى: «وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» اى کلّهم، و این قول بنا بر آن اصل است که: المؤمن افضل من الملائکة.
و روى عن زید بن اسلم قال: قالت الملائکة ربّنا انّک اعطیت بنى آدم الدّنیا یأکلون فیها و یتنعمون و لم تعطنا ذلک فاعطناه فى الآخرة، فقال و عزّتى و جلالى لا اجعل ذریّة من خلقت بیدى، و فى روایة: لا اجعل صالح ذریّة من خلقته بیدىّ کمن قلت له کن فکان.
و عن ابى هریرة قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: المؤمن اکرم على اللَّه من الملائکة الذین عنده.
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال قال رسول اللَّه (ص): ما شىء اکرم على اللَّه یوم القیامة من ابن آدم، قیل یا رسول اللَّه و لا الملائکة، قال و لا الملائکة انّ الملائکة مجبولون بمنزلة الشّمس و القمر، و روى مجبورون.
و عن عائشة قالت قلت یا رسول اللَّه من اکرم الخلق على اللَّه تعالى؟ قال یا عائشة اما تقرئن: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ».
و عن عمر بن عبد العزیز قال: انّ المؤمن افضل عند اللَّه من الملائکة، فقیل یا امیر المؤمنین فما حجّتک؟ قال قول اللَّه تعالى: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ» الى قوله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» فالذین یؤتون افضل من الذین یأتون
و ممّا یدلّ على تفضیل المؤمنین على الملائکة انّ اللَّه امرهم بالسّجود لآدم و قد اخذ کلّ واحد من اولاده حظّا من تلک الکرامة بدلیل قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» هذا
کقوله لهذه الامّة: «انا لما طغى الماء حملناکم فى الجاریة»
فاخبر انّه حملنا و نحن فى اصلابهم یومئذ، ثمّ قال: «لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً»
فاذا جاز ان یکونوا محمولین بحمل الآباء کذلک ان یکونوا مسجودین بسجدة الآباء، و لذلک صاروا خدما لولد آدم و لم یکن ولد آدم خدما لهم فکان بعضهم حملة الارزاق الینا، و بعضهم على الارواح لقبضها و حملها، و بعضهم موکّلون بالاستغفار لهم، و بعضهم موکّلون بالسّحاب و الرّیاح، و منهم المعقّبات تحفظ بنى آدم، و منهم فى الاعیاد یحملون الجوائز و منهم من یحضر الجمعات و یحمل الالویة و الرّایات و یکتب اسامى من سبق الى الجمعة قبل خروج الامام، و منهم سیّاحون فى الارض یلتمسون مجالس الذّکر، و منهم موکلون باتمام الکلام اذا قال الآدمى «سبحان اللَّه» قالوا «و بحمده» و اذا قال: «الحمد للَّه» قالوا «رب العالمین»، ثمّ یوم القیامة یوکّلون ببنى آدم، فمنهم من یصحبه الى الموقف، و منهم من یحمل النجائب، و منهم من یزن الاعمال، و منهم من یشیعه الى الصّراط فیقولون نحن اولیاؤکم فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة حتّى اذا صاروا الى الجنان، فمنهم خزّان، و منهم زوار و منهم حملة السّلام من عند العزیز الجبّار. قال اللَّه تعالى: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ، سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»، ثمّ انّ جماعة من اهل السّنّة اتّفقوا على انّ جملة ولد آدم مع ابیهم آدم و الانبیاء و المرسلین افضل من جملة الملائکة، و لا یقال للعصاة من المؤمنین انّهم خیر من جبرئیل و میکائیل.
قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا» یوم منصوب، على معنى اذکر یوم ندعوا. و قیل منصوب بمعنى یعیدکم الذى فطرکم یوم ندعوا میگوید آن خداوند که شما را بیافرید نخست بار باز آفریند شما را روز رستاخیز آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان بامام ایشان. مجاهد گفت امام اینجا پیغامبر است یعنى هر امّتى را آن روز بپیغامبر ایشان باز خوانند.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص) فى قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» قال بنبیّهم
گوید: یا امّة نوح، یا امّة هود، یا امّة صالح، یا امّة ابراهیم، یا امّة موسى، یا امّة عیسى، یا امّة محمّد، هر امّتى را بپیغامبران ایشان باز خوانند و ایشان را با پیغامبران بدارند و اللَّه داورى کند میان ایشان، پیغامبر را گوید که تو با امّت خویش چه گفتى و ایشان با تو چه گفتند؟ فذلک قوله: «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ».
ضحّاک گفت و ابن زید و جماعتى: «بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم هر امّتى را بکتاب خویش باز خوانند آن کتاب که از آسمان به پیغامبر ایشان فرو آمد، گویند: یا اهل التّوراة، یا اهل الانجیل، یا اهل الزّبور، یا اهل القرآن. روى جعفر بن محمّد عن آبائه عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: یدعى کلّ قوم بامام زمانهم و کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم.
ابن عباس گفت: «بِإِمامِهِمْ» یعنى امام هدى او امام ضلالة، امروز در دنیا هر کس را پیشوایى است و مقتدایى بهدایت یا بضلالت، پیشواى هدایت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و پیشواى ضلالت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» هر که امروز بر پى امام هدایت رود فردا او را بوى باز خوانند، و هر که بر پى امام ضلالت رود بوى باز خوانند.
محمّد بن کعب گفت: «بِإِمامِهِمْ» اى بامّهاتهم، باین قول امام جمع امّ است کخف و خفاف وقف و قفاف و جل و جلال میگوید هر کس را بمادر خود باز خوانند، سه معنى را: یکى آنست که تا عیسى (ع) در آن دعوت از خلق جدا نشود و خجل نماند که همه را بپدر باز خوانند و او را بمادر، دیگر اظهار شرف حسن و حسین را تا نسبت ایشان با مصطفى نزدیکتر بود، گویند: یا حسن بن فاطمة بنت محمّد، یا حسین بن فاطمة بنت محمّد، سوم تا اولاد زنا را فضیحت نرسد و در ستر بماند. و قیل: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» یعنى بمعبودهم، فیقال یا عبدة النّیران، یا عبدة الاوثان، یا عبدة الصّلبان، یا عبدة الشّیطان، فیلحق کلّ عابد بمعبوده و یبقى المؤمنون مع معبودهم.
روى ابو بردة عن ابى موسى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة جمع اللَّه تبارک و تعالى الخلائق فى صعید واحد ثمّ رفع لکلّ قوم آلهتهم الّتى کانوا یعبدون فیوردونهم النّار و یبقى الموحدون فیقال لهم ما تنتظرون، فیقولون ننتظر ربّنا عزّ و جل کنّا نعبده بالغیب، فیقال لهم أ تعرفونه، فیقولون ان شاء عرّفنا نفسه، قال فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فیخرون له سجّدا، فیقال لهم یا اهل التّوحید ارفعوا رؤسکم فقد اوجب اللَّه تعالى لکم الجنّة و جعل مکان کلّ رجل منکم یهودیّا او نصرانیّا فى النّار.
و قیل: «بِإِمامِهِمْ» یعنى بصحائف اعمالهم فردا هر گروهى را بنامه کردار ایشان باز خوانند، هر که در دنیا طاعت دار و نیک مرد بوده او را بنامه طاعت او باز خوانند و نامه او بدست راست او دهند، و هر که عاصى و بد مرد بوده او را بنامه معصیت او باز خوانند و نامه او بدست چپ او دهند، و ذلک قوله عزّ و جل: «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ» اى کتاب عمله، «بِیَمِینِهِ» و هو المؤمن، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» مرة بعد اخرى فرحین بما فیه و هذا دأب من اتاه کتاب فیه مسرّة و ابتهاج، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا» اى لا ینقصون من جزاء اعمالهم قدر فتیل و هو ما فتلته باطراف اصابعک و طرحته، و قیل هو اسم لما فى شقّ النّواة.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى» مؤمنانرا گفت که نامه شان بدست راست دهند و بشادى خوانند و کافران را نگفت که نامهشان بدست چپ دهند که این آیت بر آن معنى دلالت میکند و بر وى اقتصار کرد گفت: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ» اى فى الدّنیا، «أَعْمى» عمى القلب لا یبصر رشده، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» اى اشدّ عمى منه فى الدّنیا لانّه کان یبصر فى الدّنیا بعین رأسه و لا یبصر بعین قلبه و یحشر یوم القیامة اعمى لا یبصر بعین رأسه کما لا یبصر بعین قلبه، لقوله تعالى: «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً» و قال تعالى: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» میگوید هر که امروز درین جهان از دیدار حق نابیناست و حجّت حق نمىبیند، فردا نابیناتر است و گمراهتر که فرا راه بهشت نبیند، امروز که وقت عمل یافته و در توبه گشاده و بچشم سر در آیات قدرت اللَّه تعالى مىنگرد هیچ راه نمىبرد فرا رشد خویش و توبه نمىکند و حق در نمىیابد و از دیدن حق نابیناست، فردا که وقت عمل فائت شده و در توبه فرو بسته و بچشم سرّ نیز نابینا گشته ناچار که از دیدار حق نابیناتر بود و از راه حق و راستى دورتر.
اهل کوفه اعمى هر دو با مالت خوانند و باقى هر دو حرف بتفخیم مگر ابو عمرو که اوّل با مالت خواند و دوم بتفخیم، یعنى فهو فى الآخرة اشدّ عمى «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که وفد ثقیف آمدند گفتند اى محمد ما مسلمان شویم و با تو بیعت کنیم بشرط که با ما سه کار کنى: یکى آنک در نماز پشت خم ندهیم و سجود نکنیم. دوم بتان را بدست خود نشکنیم. سوم آنک یک سال بت لات را خدمت فرو نگذاریم، مصطفى (ص) گفت: «لا خیر فى دین لا رکوع فیه و لا سجود»
آن دین که در آن رکوع و سجود نبود در آن هیچ خیر نباشد، و آنچ مىگوئید که بتان را بدست خویش نشکنیم این شما راست یعنى که اگر دیگرى شکند شاید، اما خدمت لات که میخواهید یک سال آن طغیانست و باطل نگذارم و دستورى ندهم، ایشان گفتند ما میخواهیم که بسمع عرب رسد که تو ما را گرامى کردى و عزیز داشتى و آنچ دیگران را ندادى ما را دادى و اگر ترا کراهیت مىآید یا مىترسى که عرب گویند که بایشان آن دادى که بما ندادى تو بگوى که: اللَّه امرنى بذلک اللَّه تعالى مرا بآن فرمود، این چنین مىگفتند و الحاح مىکردند تا رسول (ص) همت کرد که بعض مراد ایشان بدهد تا بدین اسلام درآیند، فانزل اللَّه تعالى: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
سعید بن جبیر گفت: مشرکان گفتند رسول خداى را که نگذاریم ترا که دست به حجر اسود برى و آن را استلام کنى مگر که یک بار بتان ما را بپاسى ور همه بسر انگشتان بود، رسول خدا (ص) گفت: اللَّه تعالى مىداند که من این را کارهام اما چه زیان دارد که آن کنم تا از استلام حجر باز نمانم، چون رسول خدا این همت کرد آیت آمد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
قتاده گفت یک شب از رسول خدا (ص) خلوت طلب کردند و تا بامداد با وى سخن مىگفتند و خود را بوى نزدیکى مىنمودند، آن گه گفتند اگر خواهى که ما بتو ایمان آریم، این سقاط و رذال که گرد تو میگردند و بوى پشم میش از ایشان مىدمد از آن که لباس صوف دارند، ایشان را از نزدیک خود بران و دور گردان، اگر ترا بما فرستادهاند؟ تا ما با تو بنشینیم و سخن تو بشنویم آن گه بتو ایمان آریم، رسول (ص) همت کرد که آنچ در خواستهاند بعضى بجاى آرد تا ایشان مسلمان شوند و ربّ العزّه او را از آن همت معصوم گردانید و این آیت فرستاد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» اى ارادوا و قاربوا لیفتنونک یصرفونک و یستزلّونک، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» اى لتختلق علینا غیر ما اوحینا الیک و هو قولهم: قل اللَّه امرنى بذلک، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا» اى لو قلت ما قالوه و فعلت ما ارادوه لاحبّوک. قال ابن بحر معناه لاخذوک و انت الیهم محتاج و فقیر.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» على الحقّ بعصمتنا ایّاک، «لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ» اى اردت و هممت تمیل، «إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا» فیه اضمار فانّ الوعید و العذر لا یجتمعان و المعنى: لقد کدت ترکن الیهم و لو رکنت الیهم شیئا قلیلا.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» اگر تو باندکى بایشان گرائیدى از محابا در حکم من، «لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» اى ضعف عذاب الدّنیا و ضعف عذاب الآخرة یعنى ضعف ما یعذّب به غیره، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً» ناصرا یمنعک من عذابنا.
قال قتادة فلمّا نزلت هذه الآیات قال رسول اللَّه (ص): «اللهم لا تکلنی الى نفسى طرفة عین».
قال اهل المعانى لیقع منه همّ و لم یقع منه همّ و لا غیره.
قال الحسن همّ و هذا الهمّ ممّا یتجاوز اللَّه عنه و ظاهر الآیة تدلّ على انّه (ص) لم یهمّ لانّ لولا یدلّ على امتناع الشّىء لوجود غیره و الممتنع فى الآیة ارادة الرّکون لوجود تثبیت اللَّه ایّاه.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ» ابن عباس گفت جهودان در مدینه برسول خدا (ص) حسد بردند که مقام بمدینه داشت آمدند و گفتند اى محمّد تو پیغامبرى؟ رسول گفت آرى من پیغامبرم، گفتند اگر پیغامبرى چرا مقام نه در شام داشتى و جایگاه و مسکن آنجا ساختى که زمین مقدّسه است جاى پیغامبران و مهبط وحى و رسالت و زمین محشر و منشر، ابراهیم (ع) و دیگر انبیاء همه آنجا بودهاند و جاى خویش آنجا پسندیدهاند، و در زمین مدینه هرگز هیچ پیغامبر نبوده، اگر تو پیغامبرى آنجا رو و مسکن ساز همچون ایشان، و اگر از روم مىترسى و راست مىگویى که پیغامبرى خداى عزّ و جل ترا از ایشان نگه دارد و بى بیم کند و انگه ما را نیز صدق تو معلوم شود و بتو ایمان آریم، رسول خدا ایشان را بآنچ گفتند راست گوى داشت و بغزاء تبوک رفت و مقصود وى شام بود، چون آنجا رسید جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و او را فرمودند تا با مدینه شود، گفتند: فیها محیاک و مماتک و منها تبعث. قال مجاهد و قتادة و الحسن: همّ اهل مکّة باخراج النّبی (ص) منها مشرکان قریش همت کردند که رسول خداى را از مکّه بیرون کنند، و بقول بعضى مفسران همّت کردند که او را از زمین عرب بیرون کنند، ربّ العالمین ایشان را ازو باز داشت و او را از آن کید و قصد ایشان نگه داشت، آن گه او را بهجرت فرمود تا بفرمان حق هجرت کرد بمدینه و این آیت بمکّه فرو آمد، ربّ العزّه رسول را از همّت ایشان خبر کرد گفت: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» یعنى و المشرکون کادوا یستفزّونک، فدخلت ان و اللّام للتّوکید، «لَیَسْتَفِزُّونَکَ» اى یزعجونک، «مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خلفک» قراءت نافع است و ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر، اى بعد خروجک و نصبه على الظرف و قرأ الباقون: «خِلافَکَ» و له وجهان: احدهما انّه بمعنى بعدک و الآخر انّه مصدر خالف یخالف و نصبه على المفعول له یعنى لا یلبثون لخلافک. و قیل نصب على خلافک فنزع حرف الخفض و المعنى انّهم اذا همّوا باستفزازک و اخراجک من الارض فانّهم لا یلبثون بعد على خلافک، «إِلَّا قَلِیلًا» فلم یلبثوا الّا قلیلا حتّى اجلى اللَّه عزّ و جل النّضیر الى الشّام و عذّب قریشا بالسّیف یوم بدر.
قوله: «سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» بسط هذه الآیة فى قوله عزّ و جل: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ» الآیتین... و المعنى انّا سننّا هذه السنة فیمن ارسلنا قبلک من رسلنا انّهم اذا اخرجوا نبیّهم من بین اظهرهم او قتلوه لم یلبثهم العذاب ان ینزل بهم میگوید ما سنّت چنان نهادیم در کار پیغامبران که پیش از تو بودند و امّتان ایشان: چون قصد کردند دشمنان که پیغامبران را بیرون کنند ما دشمنان را هلاک کردیم و زمین آن دشمنان بپیغامبران دادیم و نتوانى تو که رسول مایى این نهاد و این سنّت بگردانیدن.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» اى ادمها و اثبت علیها، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» اى بعد دلوک الشّمس، کقول العرب لخمس خلون و لعشر خلون یعنى بعدهما و دلوک الشّمس زوالها و میلها فى وقت الظّهر و کذلک میلها للغروب دلوک شمس در گشتن خورشید است هم بوقت زوال و هم بوقت فرو شدن آفتاب و مفسران را خلافست که اینجا وقت زوال مىخواهد یا وقت غروب، مقاتل حیّان و ضحّاک و سدّى و جماعتى میگویند وقت غروبست و حدیث عبد اللَّه بن مسعود بدلیل آوردند: انّه کان اذا غرب حاجب الشّمس صلّى المغرب و افطر ان کان صائما و یحلف باللّه الذى لا اله الّا هو انّ هذه السّاعة لمیقات هذه الصّلاة و هى التی قال اللَّه عزّ و جل: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
امّا ابن عباس و مجاهد و مقاتل و قتاده و جماعتى از علماء صحابه و تابعین و ائمّة دین میگویند دلوک وقت زوال است و حدیث عقبة بن عمرو بدلیل آرند: قال قال رسول اللَّه (ص) اتانى جبرئیل لدلوک الشّمس حین زالت الشّمس فصلى بى الظّهر، و قال ابو برزة کان رسول اللَّه (ص) یصلّى الظّهر اذا زالت الشّمس ثمّ تلا: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
و قال جابر بن عبد اللَّه دعوت النّبی (ص) و من شاء من اصحابه فطعموا عندى ثمّ خرجوا حین زالت الشّمس فخرج النّبی (ص) فقال اخرج یا با بکر فهذا حین دلکت الشّمس.
و تحقیق این تأویل آنست که جبرئیل (ع) چون رسول خدا را مواقیت نماز بیان مىکرد ابتدا بنماز پیشین کرد و این تأویل اوقات نماز را شامل تر است که نماز پیشین و دیگر در تحت این شود که گفت: «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» و نماز شام و خفتن در آن شود که گفت: «إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» و غسق اللّیل دخول ظلمته و الغاسق هو اللّیل، و الى اینجا بمعنى مع است چنانک در آیت آبدست کردن گفت: «الى المرافق و الى الکعبین» و تقول العرب الذّود الى الذّود ابل یعنى مع الذّود، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» منصوب بالاقامة یعنى و اقم قرآن الفجر، سمّى صلاة الفجر قرآنا بطول القراءة فیها جهرا و یدلّ هذا على انّ الصّلاة لا تصحّ الّا بقراءة القرآن لانّ قوله جلّ و عزّ اقم الصّلاة و اقم قرآن الفجر قد امر ان یقیم الصّلاة بالقراءة حتى سمّیت الصّلاة قرآنا فلا تکون صلاة الّا بقراءة.
«إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» تشهده ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار ینزل هؤلاء و یصعد هؤلاء فهو فى آخر دیوان اللّیل و اوّل دیوان النّهار.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فیجتمعون عند صلاة الصّبح فتصعد ملائکة اللّیل و تمکث ملائکة النّهار فیسئلهم ربّهم فیقول کیف ترکتم عبادى فتقول ربّنا اتیناهم و هم یصلّون و ترکناهم و هم یصلّون فاغفر لهم یوم الدّین.
و عن ابى الدّرداء قال قرأ رسول اللَّه (ص): «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» قال یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار.
قال ابن بحر هذا التّرغیب فى حضور المساجد لها و شهود الجماعة لاجلها.
و عن ابى هریرة قال قال النّبی (ص): تفضل صلاة الجماعة صلاة احدکم وحده بخمسة و عشرین جزءا و تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فى صلاة الفجر، ثمّ قال ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً».
ابو یوسف قاضى در حضرت هارون الرّشید بود که مائده بنهادند و طعامى آوردند که او را در آن حاجت بملعقه بود، هارون انتظار ملعقه میکرد، ابو یوسف گفت از جدّ تو عبد اللَّه بن عباس روایت کردند در تفسیر: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» که این تکریم آنست که هر خورندهاى بدهن خود از زمین خورد مگر فرزند آدم که بدست بر گیرد و فرا دهن برد، هارون چون این بشنید ملعقه بشکست و بدست طعام میخورد.
محمّد بن جریر گفت: تکریم بنى آدم آنست که ایشان را بر همه خلق خدا مسلّط کردند و همه را مسخر ایشان گردانیدند و ایشان را مسخّر هیچیز نکردند تا با عبادت اللَّه پردازند.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ» على الإبل و الخیل و البغال و الحمیر، و فى البحر على السّفن، «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الثّمار و الحبوب و المواشى و السّمن و الزّبد و الحلاوى. و قیل «مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من کسب یده از خلق خدا هیچیز نیست که روزى وى و قوت وى پاکتر است و خوشتر و نیکوتر از فرزند آدم، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» اگر گوئیم: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» عام است، پس این کثیر بهائماند و انعام و دواب و وحوش، و اگر گوئیم خاص است و مؤمنانرا میخواهد که جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» پس کثیر بمعنى عموم است: ملائکه و جن و غیر ایشان، و العرب یضع الکثیر و الاکثر فى موضع الجمیع کقوله تعالى: «وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» اى کلّهم، و این قول بنا بر آن اصل است که: المؤمن افضل من الملائکة.
و روى عن زید بن اسلم قال: قالت الملائکة ربّنا انّک اعطیت بنى آدم الدّنیا یأکلون فیها و یتنعمون و لم تعطنا ذلک فاعطناه فى الآخرة، فقال و عزّتى و جلالى لا اجعل ذریّة من خلقت بیدى، و فى روایة: لا اجعل صالح ذریّة من خلقته بیدىّ کمن قلت له کن فکان.
و عن ابى هریرة قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: المؤمن اکرم على اللَّه من الملائکة الذین عنده.
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال قال رسول اللَّه (ص): ما شىء اکرم على اللَّه یوم القیامة من ابن آدم، قیل یا رسول اللَّه و لا الملائکة، قال و لا الملائکة انّ الملائکة مجبولون بمنزلة الشّمس و القمر، و روى مجبورون.
و عن عائشة قالت قلت یا رسول اللَّه من اکرم الخلق على اللَّه تعالى؟ قال یا عائشة اما تقرئن: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ».
و عن عمر بن عبد العزیز قال: انّ المؤمن افضل عند اللَّه من الملائکة، فقیل یا امیر المؤمنین فما حجّتک؟ قال قول اللَّه تعالى: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ» الى قوله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» فالذین یؤتون افضل من الذین یأتون
و ممّا یدلّ على تفضیل المؤمنین على الملائکة انّ اللَّه امرهم بالسّجود لآدم و قد اخذ کلّ واحد من اولاده حظّا من تلک الکرامة بدلیل قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» هذا
کقوله لهذه الامّة: «انا لما طغى الماء حملناکم فى الجاریة»
فاخبر انّه حملنا و نحن فى اصلابهم یومئذ، ثمّ قال: «لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً»
فاذا جاز ان یکونوا محمولین بحمل الآباء کذلک ان یکونوا مسجودین بسجدة الآباء، و لذلک صاروا خدما لولد آدم و لم یکن ولد آدم خدما لهم فکان بعضهم حملة الارزاق الینا، و بعضهم على الارواح لقبضها و حملها، و بعضهم موکّلون بالاستغفار لهم، و بعضهم موکّلون بالسّحاب و الرّیاح، و منهم المعقّبات تحفظ بنى آدم، و منهم فى الاعیاد یحملون الجوائز و منهم من یحضر الجمعات و یحمل الالویة و الرّایات و یکتب اسامى من سبق الى الجمعة قبل خروج الامام، و منهم سیّاحون فى الارض یلتمسون مجالس الذّکر، و منهم موکلون باتمام الکلام اذا قال الآدمى «سبحان اللَّه» قالوا «و بحمده» و اذا قال: «الحمد للَّه» قالوا «رب العالمین»، ثمّ یوم القیامة یوکّلون ببنى آدم، فمنهم من یصحبه الى الموقف، و منهم من یحمل النجائب، و منهم من یزن الاعمال، و منهم من یشیعه الى الصّراط فیقولون نحن اولیاؤکم فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة حتّى اذا صاروا الى الجنان، فمنهم خزّان، و منهم زوار و منهم حملة السّلام من عند العزیز الجبّار. قال اللَّه تعالى: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ، سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»، ثمّ انّ جماعة من اهل السّنّة اتّفقوا على انّ جملة ولد آدم مع ابیهم آدم و الانبیاء و المرسلین افضل من جملة الملائکة، و لا یقال للعصاة من المؤمنین انّهم خیر من جبرئیل و میکائیل.
قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا» یوم منصوب، على معنى اذکر یوم ندعوا. و قیل منصوب بمعنى یعیدکم الذى فطرکم یوم ندعوا میگوید آن خداوند که شما را بیافرید نخست بار باز آفریند شما را روز رستاخیز آن روز که خوانیم هر گروهى را از مردمان بامام ایشان. مجاهد گفت امام اینجا پیغامبر است یعنى هر امّتى را آن روز بپیغامبر ایشان باز خوانند.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص) فى قوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» قال بنبیّهم
گوید: یا امّة نوح، یا امّة هود، یا امّة صالح، یا امّة ابراهیم، یا امّة موسى، یا امّة عیسى، یا امّة محمّد، هر امّتى را بپیغامبران ایشان باز خوانند و ایشان را با پیغامبران بدارند و اللَّه داورى کند میان ایشان، پیغامبر را گوید که تو با امّت خویش چه گفتى و ایشان با تو چه گفتند؟ فذلک قوله: «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ».
ضحّاک گفت و ابن زید و جماعتى: «بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم هر امّتى را بکتاب خویش باز خوانند آن کتاب که از آسمان به پیغامبر ایشان فرو آمد، گویند: یا اهل التّوراة، یا اهل الانجیل، یا اهل الزّبور، یا اهل القرآن. روى جعفر بن محمّد عن آبائه عن على (ع) عن النّبی (ص) قال: یدعى کلّ قوم بامام زمانهم و کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم.
ابن عباس گفت: «بِإِمامِهِمْ» یعنى امام هدى او امام ضلالة، امروز در دنیا هر کس را پیشوایى است و مقتدایى بهدایت یا بضلالت، پیشواى هدایت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و پیشواى ضلالت را میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» هر که امروز بر پى امام هدایت رود فردا او را بوى باز خوانند، و هر که بر پى امام ضلالت رود بوى باز خوانند.
محمّد بن کعب گفت: «بِإِمامِهِمْ» اى بامّهاتهم، باین قول امام جمع امّ است کخف و خفاف وقف و قفاف و جل و جلال میگوید هر کس را بمادر خود باز خوانند، سه معنى را: یکى آنست که تا عیسى (ع) در آن دعوت از خلق جدا نشود و خجل نماند که همه را بپدر باز خوانند و او را بمادر، دیگر اظهار شرف حسن و حسین را تا نسبت ایشان با مصطفى نزدیکتر بود، گویند: یا حسن بن فاطمة بنت محمّد، یا حسین بن فاطمة بنت محمّد، سوم تا اولاد زنا را فضیحت نرسد و در ستر بماند. و قیل: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» یعنى بمعبودهم، فیقال یا عبدة النّیران، یا عبدة الاوثان، یا عبدة الصّلبان، یا عبدة الشّیطان، فیلحق کلّ عابد بمعبوده و یبقى المؤمنون مع معبودهم.
روى ابو بردة عن ابى موسى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة جمع اللَّه تبارک و تعالى الخلائق فى صعید واحد ثمّ رفع لکلّ قوم آلهتهم الّتى کانوا یعبدون فیوردونهم النّار و یبقى الموحدون فیقال لهم ما تنتظرون، فیقولون ننتظر ربّنا عزّ و جل کنّا نعبده بالغیب، فیقال لهم أ تعرفونه، فیقولون ان شاء عرّفنا نفسه، قال فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فیخرون له سجّدا، فیقال لهم یا اهل التّوحید ارفعوا رؤسکم فقد اوجب اللَّه تعالى لکم الجنّة و جعل مکان کلّ رجل منکم یهودیّا او نصرانیّا فى النّار.
و قیل: «بِإِمامِهِمْ» یعنى بصحائف اعمالهم فردا هر گروهى را بنامه کردار ایشان باز خوانند، هر که در دنیا طاعت دار و نیک مرد بوده او را بنامه طاعت او باز خوانند و نامه او بدست راست او دهند، و هر که عاصى و بد مرد بوده او را بنامه معصیت او باز خوانند و نامه او بدست چپ او دهند، و ذلک قوله عزّ و جل: «فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ» اى کتاب عمله، «بِیَمِینِهِ» و هو المؤمن، «فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ» مرة بعد اخرى فرحین بما فیه و هذا دأب من اتاه کتاب فیه مسرّة و ابتهاج، «وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا» اى لا ینقصون من جزاء اعمالهم قدر فتیل و هو ما فتلته باطراف اصابعک و طرحته، و قیل هو اسم لما فى شقّ النّواة.
«وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى» مؤمنانرا گفت که نامه شان بدست راست دهند و بشادى خوانند و کافران را نگفت که نامهشان بدست چپ دهند که این آیت بر آن معنى دلالت میکند و بر وى اقتصار کرد گفت: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ» اى فى الدّنیا، «أَعْمى» عمى القلب لا یبصر رشده، «فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» اى اشدّ عمى منه فى الدّنیا لانّه کان یبصر فى الدّنیا بعین رأسه و لا یبصر بعین قلبه و یحشر یوم القیامة اعمى لا یبصر بعین رأسه کما لا یبصر بعین قلبه، لقوله تعالى: «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً» و قال تعالى: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» میگوید هر که امروز درین جهان از دیدار حق نابیناست و حجّت حق نمىبیند، فردا نابیناتر است و گمراهتر که فرا راه بهشت نبیند، امروز که وقت عمل یافته و در توبه گشاده و بچشم سر در آیات قدرت اللَّه تعالى مىنگرد هیچ راه نمىبرد فرا رشد خویش و توبه نمىکند و حق در نمىیابد و از دیدن حق نابیناست، فردا که وقت عمل فائت شده و در توبه فرو بسته و بچشم سرّ نیز نابینا گشته ناچار که از دیدار حق نابیناتر بود و از راه حق و راستى دورتر.
اهل کوفه اعمى هر دو با مالت خوانند و باقى هر دو حرف بتفخیم مگر ابو عمرو که اوّل با مالت خواند و دوم بتفخیم، یعنى فهو فى الآخرة اشدّ عمى «وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که وفد ثقیف آمدند گفتند اى محمد ما مسلمان شویم و با تو بیعت کنیم بشرط که با ما سه کار کنى: یکى آنک در نماز پشت خم ندهیم و سجود نکنیم. دوم بتان را بدست خود نشکنیم. سوم آنک یک سال بت لات را خدمت فرو نگذاریم، مصطفى (ص) گفت: «لا خیر فى دین لا رکوع فیه و لا سجود»
آن دین که در آن رکوع و سجود نبود در آن هیچ خیر نباشد، و آنچ مىگوئید که بتان را بدست خویش نشکنیم این شما راست یعنى که اگر دیگرى شکند شاید، اما خدمت لات که میخواهید یک سال آن طغیانست و باطل نگذارم و دستورى ندهم، ایشان گفتند ما میخواهیم که بسمع عرب رسد که تو ما را گرامى کردى و عزیز داشتى و آنچ دیگران را ندادى ما را دادى و اگر ترا کراهیت مىآید یا مىترسى که عرب گویند که بایشان آن دادى که بما ندادى تو بگوى که: اللَّه امرنى بذلک اللَّه تعالى مرا بآن فرمود، این چنین مىگفتند و الحاح مىکردند تا رسول (ص) همت کرد که بعض مراد ایشان بدهد تا بدین اسلام درآیند، فانزل اللَّه تعالى: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
سعید بن جبیر گفت: مشرکان گفتند رسول خداى را که نگذاریم ترا که دست به حجر اسود برى و آن را استلام کنى مگر که یک بار بتان ما را بپاسى ور همه بسر انگشتان بود، رسول خدا (ص) گفت: اللَّه تعالى مىداند که من این را کارهام اما چه زیان دارد که آن کنم تا از استلام حجر باز نمانم، چون رسول خدا این همت کرد آیت آمد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ».
قتاده گفت یک شب از رسول خدا (ص) خلوت طلب کردند و تا بامداد با وى سخن مىگفتند و خود را بوى نزدیکى مىنمودند، آن گه گفتند اگر خواهى که ما بتو ایمان آریم، این سقاط و رذال که گرد تو میگردند و بوى پشم میش از ایشان مىدمد از آن که لباس صوف دارند، ایشان را از نزدیک خود بران و دور گردان، اگر ترا بما فرستادهاند؟ تا ما با تو بنشینیم و سخن تو بشنویم آن گه بتو ایمان آریم، رسول (ص) همت کرد که آنچ در خواستهاند بعضى بجاى آرد تا ایشان مسلمان شوند و ربّ العزّه او را از آن همت معصوم گردانید و این آیت فرستاد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ» اى ارادوا و قاربوا لیفتنونک یصرفونک و یستزلّونک، «عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، «لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ» اى لتختلق علینا غیر ما اوحینا الیک و هو قولهم: قل اللَّه امرنى بذلک، «وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا» اى لو قلت ما قالوه و فعلت ما ارادوه لاحبّوک. قال ابن بحر معناه لاخذوک و انت الیهم محتاج و فقیر.
«وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ» على الحقّ بعصمتنا ایّاک، «لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ» اى اردت و هممت تمیل، «إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا» فیه اضمار فانّ الوعید و العذر لا یجتمعان و المعنى: لقد کدت ترکن الیهم و لو رکنت الیهم شیئا قلیلا.
«إِذاً لَأَذَقْناکَ» اگر تو باندکى بایشان گرائیدى از محابا در حکم من، «لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ» اى ضعف عذاب الدّنیا و ضعف عذاب الآخرة یعنى ضعف ما یعذّب به غیره، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً» ناصرا یمنعک من عذابنا.
قال قتادة فلمّا نزلت هذه الآیات قال رسول اللَّه (ص): «اللهم لا تکلنی الى نفسى طرفة عین».
قال اهل المعانى لیقع منه همّ و لم یقع منه همّ و لا غیره.
قال الحسن همّ و هذا الهمّ ممّا یتجاوز اللَّه عنه و ظاهر الآیة تدلّ على انّه (ص) لم یهمّ لانّ لولا یدلّ على امتناع الشّىء لوجود غیره و الممتنع فى الآیة ارادة الرّکون لوجود تثبیت اللَّه ایّاه.
«وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ» ابن عباس گفت جهودان در مدینه برسول خدا (ص) حسد بردند که مقام بمدینه داشت آمدند و گفتند اى محمّد تو پیغامبرى؟ رسول گفت آرى من پیغامبرم، گفتند اگر پیغامبرى چرا مقام نه در شام داشتى و جایگاه و مسکن آنجا ساختى که زمین مقدّسه است جاى پیغامبران و مهبط وحى و رسالت و زمین محشر و منشر، ابراهیم (ع) و دیگر انبیاء همه آنجا بودهاند و جاى خویش آنجا پسندیدهاند، و در زمین مدینه هرگز هیچ پیغامبر نبوده، اگر تو پیغامبرى آنجا رو و مسکن ساز همچون ایشان، و اگر از روم مىترسى و راست مىگویى که پیغامبرى خداى عزّ و جل ترا از ایشان نگه دارد و بى بیم کند و انگه ما را نیز صدق تو معلوم شود و بتو ایمان آریم، رسول خدا ایشان را بآنچ گفتند راست گوى داشت و بغزاء تبوک رفت و مقصود وى شام بود، چون آنجا رسید جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» و او را فرمودند تا با مدینه شود، گفتند: فیها محیاک و مماتک و منها تبعث. قال مجاهد و قتادة و الحسن: همّ اهل مکّة باخراج النّبی (ص) منها مشرکان قریش همت کردند که رسول خداى را از مکّه بیرون کنند، و بقول بعضى مفسران همّت کردند که او را از زمین عرب بیرون کنند، ربّ العالمین ایشان را ازو باز داشت و او را از آن کید و قصد ایشان نگه داشت، آن گه او را بهجرت فرمود تا بفرمان حق هجرت کرد بمدینه و این آیت بمکّه فرو آمد، ربّ العزّه رسول را از همّت ایشان خبر کرد گفت: «وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ» یعنى و المشرکون کادوا یستفزّونک، فدخلت ان و اللّام للتّوکید، «لَیَسْتَفِزُّونَکَ» اى یزعجونک، «مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خلفک» قراءت نافع است و ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر، اى بعد خروجک و نصبه على الظرف و قرأ الباقون: «خِلافَکَ» و له وجهان: احدهما انّه بمعنى بعدک و الآخر انّه مصدر خالف یخالف و نصبه على المفعول له یعنى لا یلبثون لخلافک. و قیل نصب على خلافک فنزع حرف الخفض و المعنى انّهم اذا همّوا باستفزازک و اخراجک من الارض فانّهم لا یلبثون بعد على خلافک، «إِلَّا قَلِیلًا» فلم یلبثوا الّا قلیلا حتّى اجلى اللَّه عزّ و جل النّضیر الى الشّام و عذّب قریشا بالسّیف یوم بدر.
قوله: «سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا» بسط هذه الآیة فى قوله عزّ و جل: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ» الآیتین... و المعنى انّا سننّا هذه السنة فیمن ارسلنا قبلک من رسلنا انّهم اذا اخرجوا نبیّهم من بین اظهرهم او قتلوه لم یلبثهم العذاب ان ینزل بهم میگوید ما سنّت چنان نهادیم در کار پیغامبران که پیش از تو بودند و امّتان ایشان: چون قصد کردند دشمنان که پیغامبران را بیرون کنند ما دشمنان را هلاک کردیم و زمین آن دشمنان بپیغامبران دادیم و نتوانى تو که رسول مایى این نهاد و این سنّت بگردانیدن.
«أَقِمِ الصَّلاةَ» اى ادمها و اثبت علیها، «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» اى بعد دلوک الشّمس، کقول العرب لخمس خلون و لعشر خلون یعنى بعدهما و دلوک الشّمس زوالها و میلها فى وقت الظّهر و کذلک میلها للغروب دلوک شمس در گشتن خورشید است هم بوقت زوال و هم بوقت فرو شدن آفتاب و مفسران را خلافست که اینجا وقت زوال مىخواهد یا وقت غروب، مقاتل حیّان و ضحّاک و سدّى و جماعتى میگویند وقت غروبست و حدیث عبد اللَّه بن مسعود بدلیل آوردند: انّه کان اذا غرب حاجب الشّمس صلّى المغرب و افطر ان کان صائما و یحلف باللّه الذى لا اله الّا هو انّ هذه السّاعة لمیقات هذه الصّلاة و هى التی قال اللَّه عزّ و جل: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
امّا ابن عباس و مجاهد و مقاتل و قتاده و جماعتى از علماء صحابه و تابعین و ائمّة دین میگویند دلوک وقت زوال است و حدیث عقبة بن عمرو بدلیل آرند: قال قال رسول اللَّه (ص) اتانى جبرئیل لدلوک الشّمس حین زالت الشّمس فصلى بى الظّهر، و قال ابو برزة کان رسول اللَّه (ص) یصلّى الظّهر اذا زالت الشّمس ثمّ تلا: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
و قال جابر بن عبد اللَّه دعوت النّبی (ص) و من شاء من اصحابه فطعموا عندى ثمّ خرجوا حین زالت الشّمس فخرج النّبی (ص) فقال اخرج یا با بکر فهذا حین دلکت الشّمس.
و تحقیق این تأویل آنست که جبرئیل (ع) چون رسول خدا را مواقیت نماز بیان مىکرد ابتدا بنماز پیشین کرد و این تأویل اوقات نماز را شامل تر است که نماز پیشین و دیگر در تحت این شود که گفت: «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» و نماز شام و خفتن در آن شود که گفت: «إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» و غسق اللّیل دخول ظلمته و الغاسق هو اللّیل، و الى اینجا بمعنى مع است چنانک در آیت آبدست کردن گفت: «الى المرافق و الى الکعبین» و تقول العرب الذّود الى الذّود ابل یعنى مع الذّود، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» منصوب بالاقامة یعنى و اقم قرآن الفجر، سمّى صلاة الفجر قرآنا بطول القراءة فیها جهرا و یدلّ هذا على انّ الصّلاة لا تصحّ الّا بقراءة القرآن لانّ قوله جلّ و عزّ اقم الصّلاة و اقم قرآن الفجر قد امر ان یقیم الصّلاة بالقراءة حتى سمّیت الصّلاة قرآنا فلا تکون صلاة الّا بقراءة.
«إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» تشهده ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار ینزل هؤلاء و یصعد هؤلاء فهو فى آخر دیوان اللّیل و اوّل دیوان النّهار.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فیجتمعون عند صلاة الصّبح فتصعد ملائکة اللّیل و تمکث ملائکة النّهار فیسئلهم ربّهم فیقول کیف ترکتم عبادى فتقول ربّنا اتیناهم و هم یصلّون و ترکناهم و هم یصلّون فاغفر لهم یوم الدّین.
و عن ابى الدّرداء قال قرأ رسول اللَّه (ص): «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» قال یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار.
قال ابن بحر هذا التّرغیب فى حضور المساجد لها و شهود الجماعة لاجلها.
و عن ابى هریرة قال قال النّبی (ص): تفضل صلاة الجماعة صلاة احدکم وحده بخمسة و عشرین جزءا و تجتمع ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار فى صلاة الفجر، ثمّ قال ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً».
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» بزرگوار تهنیتى و تمام تشریفى و عظیم کرامتى که اللَّه تعالى جل جلاله با مؤمنان فرزندان آدم کرد که در بدو کار و مفتتح وجود روز میثاق ایشان را در قبضه صفت جاى داد و ایشان را بنعت لطف محلّ خطاب خود گردانید و با ایشان عهد و پیمان دوستى بست، باز چون در دنیا آمدند ایشان را صورت نیکو و شکل زیبا و خلعت تمام داد و بدانش و عقل و نطق و فهم و فرهنگ بیار است، ظاهر بتوفیق مجاهدت و باطن بتحقیق مشاهدت، و معرفت از ایشان دریغ نداشت، در رحمت و کرامت خود بر ایشان گشاد و ایشان را بر بساط مناجات بداشت تا هر گه که خواهند او را خوانند و از وى خواهند و با وى راز گویند.
در بعضى آثار نقل کردهاند که اللَّه تعالى جلّ جلاله گفت: عبادى سارّونى فان لم تفعلوا فناجونى و حدّثونى فان لم تفعلوا فاسمعوا منّى فان لم تفعلوا فانظروا الىّ فان لم تفعلوا فکونوا ببابى و ارفعوا حوائجکم الىّ فانّى اکرم الاکرمین.
و از آن تکریمست که پیش از سؤال ایشان را عطا داد و پیش از استغفار ایشان را بیامرزید چنانک در خبر است: اعطیتکم قبل ان تسألونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى.
و از آن تکریمست که در میان آفریدگان ایشان را بمهر و محبت مخصوص کرد آنچ فریشتگان را نداد و با کرّوبیان و روحانیان آسمان نگفت، با ایشان گفت: «یحبهم و یحبونه رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه و الذین آمنوا اشد حبا للَّه فاذکرونى اذکرکم»
، فاذکرونى ساقیه ذکر تست، اذکر کم دریاى ذکر حق، چون ساقیه ذکر بنده بدریاى ذکر حق رسد آب دریاى اذکرکم بساقیه فاذکرونى در آید همه آب دریا گردد، ساقیه خود هیچ جاى نماند، همانست که پیر طریقت گفت: من وقع فى قبضة الحقّ احترق فیها و الحقّ خلفه.
الهى معنى دعوى صادقانى، فروزنده نفسهاى دوستانى، آرام دل غریبانى، چون در میان جان حاضرى از بى دلى میگویم که کجایى، زندگانى جانى و آئین زبانى، بخود از خود ترجمانى، بحقّ تو بر تو که ما را در سایه غرور ننشانى و بوصال خود رسانى.
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» انّما قال کرّمنا بنى آدم و لم یقل المؤمنین و لا العابدین و لا اصحاب الاجتهاد تقدیسا للتّکریم من ان یکون مقابلا بفعل او معلّلا بوفاق و امر او مسببا باستحقاق بوجه. کرامت و لطف خود با بندگان در اعمال و اجتهاد ایشان نه بست تا بدانى که نواخت او جلّ جلاله بى علّتست و تکریم او بى عوض، بخواست خود نوازد نه طاعت بندگان، بفضل خود عطا دهد نه بجهد ایشان، بنده که کرامت حق یافت نه از آن یافت که طاعت داشت، بلکه طاعت از آن داشت که کرامت حق یافت، و نه دعاء بنده حق را بر اجابت داشت بلکه اجابت حق بنده را بر دعا داشت، و بنده که حق را یافت نه از طلب یافت که طلب از یافتن یافت، «و حملنا هم فى البر و البحر» حمل هو فعل من لم یکن و حمل هو فضل من لم یزل.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» مراکب عوام در برّ و بحر دیگرست و مراکب خواص دیگر، مراکب عوام را گفت: «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ، لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ» دوست و دشمن آشنا و بیگانه در آن یکسان و مراکب خواص را گفت در دنیا: «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ» و مصطفى (ص) را گفت: «أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا» سلیمان را باد و مصطفى را براق. و در عقبى مراکب دوستان و نزدیکان، آنست که گفت: «نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قال رسول اللَّه (ص) فى هذه الآیة: و الّذى نفسى بیده انهم اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوق بیض لها اجنحة علیها رحائل الذّهب کلّ خطوة منها مدّ البصر فینتهون الى باب الجنّة.
و قال (ص): عظّموا و سمّنوا ضحایاکم فانّها مطایاکم على الصّراط.
و منهم من قال: کلّ یرکب اعماله الّتى عملها فى الدّنیا و مات علیها. و منهم من قال: لم یجوزوا على الصّراط الّا بنور المعرفة.
... «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الرّزق و الطّیب ما کان على ذکر الرّزاق فمن لم یکن غائبا بقلبه و لا غافلا عن ربّه استطاب کلّ رزق فالشّرى على لقاء المحبوب ارى و الارى على الغیبة من المحبوب شرى. و قال یحیى بن معاذ: الرّزق الطّیّب ما یفتح على الانسان من غیر سؤال و لا اشراف، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» فضّلنا العلماء على الجهّال بالعلم اللَّه و احکامه و فضّلنا الاولیاء بالمعرفة على جمیع الخلائق.
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» بشارتى عظیم است و تهنیتى تمام این آیت: امت احمد را که اگر خلق را به پیغامبران باز خوانند، آن روز ایشان را بفاضلترین پیغامبران باز خوانند، و اگر بکتابها باز خوانند، ایشان را بفاضلترین کتابها باز خوانند. اگر پیغامبرست محمّد عربى رسول تهامى که خلقش عظیم بود و بر خداى کریم بود. درجتش رفیع بود و امت را شفیع بود، شرفش ظاهر و حجّتش با هر و نورش زاهر و تنش طاهر، بشیر و نذیر، سراج منیر، چراغ عالم و بهترین فرزند آدم، و اگر کتابست قرآن عظیم، هم نور مبین و هم ذکر حکیم و هم کتاب کریم، مؤمنانرا تذکرت و دوستان را تبصرت، نامهاى کریم از خداى کریم برسولى کریم، «تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل «نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى نوصل کلّ مرید الى مراده و کلّ محبّ الى محبوبه و کلّ مدّع الى دعواه و کلّ منتم الى من کان ینتمى الیه.
و یقرب منه ما روى ابو ذر رضى اللَّه عنه قال قال رسول (ص): اذا کان یوم القیامة یجمع اللَّه امّتى على رأس قبرى فیجتمع الصدّیقون مع ابى بکر فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر مع عمر بن الخطّاب فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل الحیاء مع عثمان فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل السّخاء و حسن الخلق و القائمون للَّه عزّ و جل بالحقّ مع على بن ابى طالب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع العلماء مع معاذ بن جبل فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع القرّاء مع ابى بن کعب و عبد اللَّه بن مسعود فیدخلون معهما الجنّة، و یجتمع الزّهاد مع ابى ذرّ فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الفقراء مع ابى الدرداء فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الشّهداء مع حمزة بن عبد المطّلب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع المؤذّنون مع بلال فیدخلون معه الجنّة.
بدانک بعد از انبیاء و رسل بهینه عالمیان و گزیده جهانیان صحابه رسولند: اختران آسمان ملت و مهتران محفل دولت، سینه هاشان بمعرفت افروخته و اشخاص ایشان بخدمت و حرمت آراسته، راه صدق رفته و بار امانت بداعى حق سپرده، ایشانند ائمّه اهل دین، و قبله اقتداء خلق صاحب شریعت چنین.
گفت: اصحابى کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم، هر کجا در عالم صادقى لطیف است امام وى صدّیق اکبر است، و هر کجا عادلى شریف است امام وى فاروق انور است، و هر کجا منفقى مشفق است امام وى ذو النّورین از هر است، و هر کجا در عالم دین مجاهدى مشاهد است امام وى مرتضى حیدر است، و هر کجا مردى مرد است یا آزادى فرد است امام وى ابو ذر پرهنر است، و هر کجا درویشى دلریش است امام وى بو درداء مشتهر است، و هر کجا شهیدى دین دار است که دین را در جهاد کفارست امام وى حمزه منوّر است، و هر کجا مؤذّنى موفّق داعیى از داعیان حق امام وى بلال مطهّر است، همچنین ائمّه صحابه هر یکى بر مثال اخترى از آسمان دولت وى بر سرایر اهل ایمان تابش احوال خویش ظاهر همىدارند تا هر یکى از امت بر وفق حالت بوى اقتدا همىکند و جان و دل بدوستى وى همىپرورد و در راه دین بر پى وى همىرود تا فردا با وى در بهشت شود و بناز و نعیم ابد رسد.
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» الصّلاة بالبدن موقّتة و المواصلات بالسرّ و القلب مسرمدة، فانّ المنتظر للصّلوة فى الصّلاة، و الصّلاة فرع باب الرّزق و الوقوف فى محلّ المناجاة و اعتکاف القلب فى مشاهدة التّقدیر و الوقوف على بساط النّجوى و فرّق اوقات الصّلاة لیکون للعبد عود الى البساط فى الیوم و اللّیلة مرّات.
در بعضى آثار نقل کردهاند که اللَّه تعالى جلّ جلاله گفت: عبادى سارّونى فان لم تفعلوا فناجونى و حدّثونى فان لم تفعلوا فاسمعوا منّى فان لم تفعلوا فانظروا الىّ فان لم تفعلوا فکونوا ببابى و ارفعوا حوائجکم الىّ فانّى اکرم الاکرمین.
و از آن تکریمست که پیش از سؤال ایشان را عطا داد و پیش از استغفار ایشان را بیامرزید چنانک در خبر است: اعطیتکم قبل ان تسألونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى.
و از آن تکریمست که در میان آفریدگان ایشان را بمهر و محبت مخصوص کرد آنچ فریشتگان را نداد و با کرّوبیان و روحانیان آسمان نگفت، با ایشان گفت: «یحبهم و یحبونه رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه و الذین آمنوا اشد حبا للَّه فاذکرونى اذکرکم»
، فاذکرونى ساقیه ذکر تست، اذکر کم دریاى ذکر حق، چون ساقیه ذکر بنده بدریاى ذکر حق رسد آب دریاى اذکرکم بساقیه فاذکرونى در آید همه آب دریا گردد، ساقیه خود هیچ جاى نماند، همانست که پیر طریقت گفت: من وقع فى قبضة الحقّ احترق فیها و الحقّ خلفه.
الهى معنى دعوى صادقانى، فروزنده نفسهاى دوستانى، آرام دل غریبانى، چون در میان جان حاضرى از بى دلى میگویم که کجایى، زندگانى جانى و آئین زبانى، بخود از خود ترجمانى، بحقّ تو بر تو که ما را در سایه غرور ننشانى و بوصال خود رسانى.
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» انّما قال کرّمنا بنى آدم و لم یقل المؤمنین و لا العابدین و لا اصحاب الاجتهاد تقدیسا للتّکریم من ان یکون مقابلا بفعل او معلّلا بوفاق و امر او مسببا باستحقاق بوجه. کرامت و لطف خود با بندگان در اعمال و اجتهاد ایشان نه بست تا بدانى که نواخت او جلّ جلاله بى علّتست و تکریم او بى عوض، بخواست خود نوازد نه طاعت بندگان، بفضل خود عطا دهد نه بجهد ایشان، بنده که کرامت حق یافت نه از آن یافت که طاعت داشت، بلکه طاعت از آن داشت که کرامت حق یافت، و نه دعاء بنده حق را بر اجابت داشت بلکه اجابت حق بنده را بر دعا داشت، و بنده که حق را یافت نه از طلب یافت که طلب از یافتن یافت، «و حملنا هم فى البر و البحر» حمل هو فعل من لم یکن و حمل هو فضل من لم یزل.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» مراکب عوام در برّ و بحر دیگرست و مراکب خواص دیگر، مراکب عوام را گفت: «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ، لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ» دوست و دشمن آشنا و بیگانه در آن یکسان و مراکب خواص را گفت در دنیا: «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ» و مصطفى (ص) را گفت: «أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا» سلیمان را باد و مصطفى را براق. و در عقبى مراکب دوستان و نزدیکان، آنست که گفت: «نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قال رسول اللَّه (ص) فى هذه الآیة: و الّذى نفسى بیده انهم اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوق بیض لها اجنحة علیها رحائل الذّهب کلّ خطوة منها مدّ البصر فینتهون الى باب الجنّة.
و قال (ص): عظّموا و سمّنوا ضحایاکم فانّها مطایاکم على الصّراط.
و منهم من قال: کلّ یرکب اعماله الّتى عملها فى الدّنیا و مات علیها. و منهم من قال: لم یجوزوا على الصّراط الّا بنور المعرفة.
... «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الرّزق و الطّیب ما کان على ذکر الرّزاق فمن لم یکن غائبا بقلبه و لا غافلا عن ربّه استطاب کلّ رزق فالشّرى على لقاء المحبوب ارى و الارى على الغیبة من المحبوب شرى. و قال یحیى بن معاذ: الرّزق الطّیّب ما یفتح على الانسان من غیر سؤال و لا اشراف، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» فضّلنا العلماء على الجهّال بالعلم اللَّه و احکامه و فضّلنا الاولیاء بالمعرفة على جمیع الخلائق.
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» بشارتى عظیم است و تهنیتى تمام این آیت: امت احمد را که اگر خلق را به پیغامبران باز خوانند، آن روز ایشان را بفاضلترین پیغامبران باز خوانند، و اگر بکتابها باز خوانند، ایشان را بفاضلترین کتابها باز خوانند. اگر پیغامبرست محمّد عربى رسول تهامى که خلقش عظیم بود و بر خداى کریم بود. درجتش رفیع بود و امت را شفیع بود، شرفش ظاهر و حجّتش با هر و نورش زاهر و تنش طاهر، بشیر و نذیر، سراج منیر، چراغ عالم و بهترین فرزند آدم، و اگر کتابست قرآن عظیم، هم نور مبین و هم ذکر حکیم و هم کتاب کریم، مؤمنانرا تذکرت و دوستان را تبصرت، نامهاى کریم از خداى کریم برسولى کریم، «تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل «نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى نوصل کلّ مرید الى مراده و کلّ محبّ الى محبوبه و کلّ مدّع الى دعواه و کلّ منتم الى من کان ینتمى الیه.
و یقرب منه ما روى ابو ذر رضى اللَّه عنه قال قال رسول (ص): اذا کان یوم القیامة یجمع اللَّه امّتى على رأس قبرى فیجتمع الصدّیقون مع ابى بکر فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر مع عمر بن الخطّاب فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل الحیاء مع عثمان فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل السّخاء و حسن الخلق و القائمون للَّه عزّ و جل بالحقّ مع على بن ابى طالب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع العلماء مع معاذ بن جبل فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع القرّاء مع ابى بن کعب و عبد اللَّه بن مسعود فیدخلون معهما الجنّة، و یجتمع الزّهاد مع ابى ذرّ فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الفقراء مع ابى الدرداء فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الشّهداء مع حمزة بن عبد المطّلب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع المؤذّنون مع بلال فیدخلون معه الجنّة.
بدانک بعد از انبیاء و رسل بهینه عالمیان و گزیده جهانیان صحابه رسولند: اختران آسمان ملت و مهتران محفل دولت، سینه هاشان بمعرفت افروخته و اشخاص ایشان بخدمت و حرمت آراسته، راه صدق رفته و بار امانت بداعى حق سپرده، ایشانند ائمّه اهل دین، و قبله اقتداء خلق صاحب شریعت چنین.
گفت: اصحابى کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم، هر کجا در عالم صادقى لطیف است امام وى صدّیق اکبر است، و هر کجا عادلى شریف است امام وى فاروق انور است، و هر کجا منفقى مشفق است امام وى ذو النّورین از هر است، و هر کجا در عالم دین مجاهدى مشاهد است امام وى مرتضى حیدر است، و هر کجا مردى مرد است یا آزادى فرد است امام وى ابو ذر پرهنر است، و هر کجا درویشى دلریش است امام وى بو درداء مشتهر است، و هر کجا شهیدى دین دار است که دین را در جهاد کفارست امام وى حمزه منوّر است، و هر کجا مؤذّنى موفّق داعیى از داعیان حق امام وى بلال مطهّر است، همچنین ائمّه صحابه هر یکى بر مثال اخترى از آسمان دولت وى بر سرایر اهل ایمان تابش احوال خویش ظاهر همىدارند تا هر یکى از امت بر وفق حالت بوى اقتدا همىکند و جان و دل بدوستى وى همىپرورد و در راه دین بر پى وى همىرود تا فردا با وى در بهشت شود و بناز و نعیم ابد رسد.
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» الصّلاة بالبدن موقّتة و المواصلات بالسرّ و القلب مسرمدة، فانّ المنتظر للصّلوة فى الصّلاة، و الصّلاة فرع باب الرّزق و الوقوف فى محلّ المناجاة و اعتکاف القلب فى مشاهدة التّقدیر و الوقوف على بساط النّجوى و فرّق اوقات الصّلاة لیکون للعبد عود الى البساط فى الیوم و اللّیلة مرّات.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» بشب خیز و نماز کن، «نافِلَةً لَکَ» این افزونى است بر تو، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» واجب کرد خداى تعالى ترا بر خود که ترا بر پاى کند، «مَقاماً مَحْمُوداً (۷۹)» از ایستاد نگاهى که ترا در آن بستایند.
«وَ قُلْ رَبِّ» و بگوى خداوند من، «أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» در آر مرا در آورد براستى و نیکویى، «وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» و بیرون بر مرا بیرون برد براستى و نیکویى، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً (۸۰)» و از نزدیکى خود مرا دست رسى و نشانى ده و نیرویى ده که مرا یار بود
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» و بگوى که براستى و درستى آمد، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و کژى شد و نیست گشت، «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (۸۱)» بدرستى که کژى شدنى بود
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» و فرو میفرستیم از قرآن، «ما هُوَ شِفاءٌ» چیزى که آن آسانى است، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» و بخشایشى گرویدگان را، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ» و نفزاید کافران را، «إِلَّا خَساراً (۸۲)» مگر زیانکارى.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» چون نیکویى کنیم و نعمت نهیم بر آدمى، «أَعْرَضَ» روى گرداند، «وَ نَأى بِجانِبِهِ» و پهلوى خویش در کشد از ما، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» و چون باو بدى رسد، «کانَ یَؤُساً (۸۳)» نومید نشیند.
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» بگو هر کس کار کند و بر سزاى خویش کند و در خور خویش، «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ» پس خداوند تو داناست، «بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا (۸۴)» بهر که راه راست را سزاست.
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» مىپرسند ترا از جان، «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» بگوى جان از امر خداوند من است، «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا (۸۵)» و ندادند شما را از دانش مگر اندکى.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» و اگر خواهیم آنچ بتو پیغام فرستادیم ببریم، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا (۸۶)» و آن گه تو بر ما بآن نگه دارندهاى نیابى و داورى ندارى.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» مگر بخشایشى بود از خداوند تو، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً (۸۷)» که فضل او بر تو بزرگست.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» بگوى اگر بهم آیند آدمیان و پریان، «عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ» بر آنک تا چنین قرآن آرند، «لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ» چنان نیارند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (۸۸)» و هر چند که یکدیگر را پشتیوان باشند.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» و بر گردانیدیم روى بر روى مردمان را، «فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» در این قرآن از هر صفت و هر مثل، «فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً (۸۹)» سر باز زد بیشتر مردمان مگر نسپاسى.
«وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ» گفتند بنگرویم بتو، «حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً (۹۰)» تا ما را در زمین مکّه چشمهاى فراخ آب گشایى.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ» یا ترا رزى بود خرماستان و انگور، «فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً (۹۱)» جویها مىروانى و گشایى زیر درختان آن روانیدنى و گشادنى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» یا فرو افکنى آسمان بر ما پاره پاره چنانک گفتى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا (۹۲)» و فریشتگان را آرى جوق جوق.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یا ترا خانهاى بود زرّین، «أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ» یا بآسمان بر مىشوى، «وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ» و بنگرویم بتو هر چند که بینیم که بآسمان بر مىشوى، «حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا» تا آن گه که فرود آرى بر ما، «کِتاباً نَقْرَؤُهُ» نامهاى که بر خوانیم، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی» بگوى پاکى و بى عیبى خداوند مرا، «هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا (۹۳)» هستم من مگر مردمى از شما فرستاده بپیغام.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» و باز نداشت مردمان را که بگرویدند، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» آن گه که پیغام بایشان آمد، «إِلَّا أَنْ قالُوا» مگر آنک گفتند، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا (۹۴)» باش اللَّه بما پیغام مردمى همچون ما فرستاد.
«قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بگوى اگر در زمین فریشتگان بودندى، «یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ» که مىرفتندى بنشست آرمیده و شهرى و مقیم، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا (۹۵)» ما از آسمان بر ایشان بپیغام فریشتهاى فرستادیمى.
«قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً» بگوى پسنده است اللَّه تعالى بگواهى، «بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» میان من و میان شما، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۹۶)» که اللَّه تعالى بر بندگان خویش داناست و بینا.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» هر که اللَّه تعالى راه نماید آن کس بر راه است، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» و هر که گمراه کرد، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» ایشان را یار نیابى فرود ازو، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و بینگیزانیم روز رستاخیز ایشان را، «عَلى وُجُوهِهِمْ» بر رویهاى ایشان، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» نابینایان و گنگان و کران، «مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» باز گشتنگاه ایشان دوزخ، «کُلَّما خَبَتْ» هر گه که آتش آن خواهد که فرو میرد، «زِدْناهُمْ سَعِیراً (۹۷)» آن را آتش افزائیم.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» آن پاداش ایشانست، «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا» بآنک ایشان کافر شدند بپیغامهاى ما، «وَ قالُوا» و گفتند، «أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» باش آن گه که ما استخوان گردیم و خاک خرد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بآفرینش نو ما را بر خواهند انگیخت، «خَلْقاً جَدِیداً (۹۸)» آفریدهاى نو.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» آیا نمىبینند، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» که آن خداى که آسمانها آفرید و زمین، «قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» تواناست که چون ایشان آفریند، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» و ایشان را سپرى گشتن نامزد کرد، «لا رَیْبَ فِیهِ» و در کى و چندى آن هیچ شک نه، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً (۹۹)» ابا کردند کافران مگر نسپاسى.
«قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ» بگوى اگر شما خداوند بودید، «خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» خزانههاى رحمت خداوند مرا، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ» همانگه شما دستها فرو مىبستید، «خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» از بیم درویشى، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (۱۰۰)» و آدمى بخیل است و خسیس.
«وَ قُلْ رَبِّ» و بگوى خداوند من، «أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» در آر مرا در آورد براستى و نیکویى، «وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» و بیرون بر مرا بیرون برد براستى و نیکویى، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً (۸۰)» و از نزدیکى خود مرا دست رسى و نشانى ده و نیرویى ده که مرا یار بود
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» و بگوى که براستى و درستى آمد، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و کژى شد و نیست گشت، «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (۸۱)» بدرستى که کژى شدنى بود
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» و فرو میفرستیم از قرآن، «ما هُوَ شِفاءٌ» چیزى که آن آسانى است، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» و بخشایشى گرویدگان را، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ» و نفزاید کافران را، «إِلَّا خَساراً (۸۲)» مگر زیانکارى.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» چون نیکویى کنیم و نعمت نهیم بر آدمى، «أَعْرَضَ» روى گرداند، «وَ نَأى بِجانِبِهِ» و پهلوى خویش در کشد از ما، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» و چون باو بدى رسد، «کانَ یَؤُساً (۸۳)» نومید نشیند.
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» بگو هر کس کار کند و بر سزاى خویش کند و در خور خویش، «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ» پس خداوند تو داناست، «بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا (۸۴)» بهر که راه راست را سزاست.
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» مىپرسند ترا از جان، «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» بگوى جان از امر خداوند من است، «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا (۸۵)» و ندادند شما را از دانش مگر اندکى.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» و اگر خواهیم آنچ بتو پیغام فرستادیم ببریم، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا (۸۶)» و آن گه تو بر ما بآن نگه دارندهاى نیابى و داورى ندارى.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» مگر بخشایشى بود از خداوند تو، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً (۸۷)» که فضل او بر تو بزرگست.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» بگوى اگر بهم آیند آدمیان و پریان، «عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ» بر آنک تا چنین قرآن آرند، «لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ» چنان نیارند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (۸۸)» و هر چند که یکدیگر را پشتیوان باشند.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» و بر گردانیدیم روى بر روى مردمان را، «فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» در این قرآن از هر صفت و هر مثل، «فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً (۸۹)» سر باز زد بیشتر مردمان مگر نسپاسى.
«وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ» گفتند بنگرویم بتو، «حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً (۹۰)» تا ما را در زمین مکّه چشمهاى فراخ آب گشایى.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ» یا ترا رزى بود خرماستان و انگور، «فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً (۹۱)» جویها مىروانى و گشایى زیر درختان آن روانیدنى و گشادنى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» یا فرو افکنى آسمان بر ما پاره پاره چنانک گفتى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا (۹۲)» و فریشتگان را آرى جوق جوق.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یا ترا خانهاى بود زرّین، «أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ» یا بآسمان بر مىشوى، «وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ» و بنگرویم بتو هر چند که بینیم که بآسمان بر مىشوى، «حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا» تا آن گه که فرود آرى بر ما، «کِتاباً نَقْرَؤُهُ» نامهاى که بر خوانیم، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی» بگوى پاکى و بى عیبى خداوند مرا، «هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا (۹۳)» هستم من مگر مردمى از شما فرستاده بپیغام.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» و باز نداشت مردمان را که بگرویدند، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» آن گه که پیغام بایشان آمد، «إِلَّا أَنْ قالُوا» مگر آنک گفتند، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا (۹۴)» باش اللَّه بما پیغام مردمى همچون ما فرستاد.
«قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بگوى اگر در زمین فریشتگان بودندى، «یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ» که مىرفتندى بنشست آرمیده و شهرى و مقیم، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا (۹۵)» ما از آسمان بر ایشان بپیغام فریشتهاى فرستادیمى.
«قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً» بگوى پسنده است اللَّه تعالى بگواهى، «بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» میان من و میان شما، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۹۶)» که اللَّه تعالى بر بندگان خویش داناست و بینا.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» هر که اللَّه تعالى راه نماید آن کس بر راه است، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» و هر که گمراه کرد، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» ایشان را یار نیابى فرود ازو، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و بینگیزانیم روز رستاخیز ایشان را، «عَلى وُجُوهِهِمْ» بر رویهاى ایشان، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» نابینایان و گنگان و کران، «مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» باز گشتنگاه ایشان دوزخ، «کُلَّما خَبَتْ» هر گه که آتش آن خواهد که فرو میرد، «زِدْناهُمْ سَعِیراً (۹۷)» آن را آتش افزائیم.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» آن پاداش ایشانست، «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنا» بآنک ایشان کافر شدند بپیغامهاى ما، «وَ قالُوا» و گفتند، «أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» باش آن گه که ما استخوان گردیم و خاک خرد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بآفرینش نو ما را بر خواهند انگیخت، «خَلْقاً جَدِیداً (۹۸)» آفریدهاى نو.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» آیا نمىبینند، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» که آن خداى که آسمانها آفرید و زمین، «قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» تواناست که چون ایشان آفریند، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» و ایشان را سپرى گشتن نامزد کرد، «لا رَیْبَ فِیهِ» و در کى و چندى آن هیچ شک نه، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا کُفُوراً (۹۹)» ابا کردند کافران مگر نسپاسى.
«قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ» بگوى اگر شما خداوند بودید، «خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» خزانههاى رحمت خداوند مرا، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ» همانگه شما دستها فرو مىبستید، «خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» از بیم درویشى، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (۱۰۰)» و آدمى بخیل است و خسیس.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» هجد اذا نام و تهجّد اذا سهر و القى الهجود عن نفسه و مثله تحرّج و تأثّم اذا القى الحرج و الاثم عن نفسه، و التهجّد ترک النّوم للصّلوة فان لم یصلّ فلیس بتهجّد، و المعنى: قم بعد النّوم فصلّ و لا یکون التهجّد الّا بعد النّوم.
قال الحجّاج بن عمرو المازنى: یحسب احدکم اذا قام من اللّیل فصلّى حتّى یصبح ان قد تهجّد انّما التهجّد الصّلاة بعد رقدة ثم الصّلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول اللَّه (ص) و کان (ص) یعجبه التهجّد من اللّیل.
روى حمید بن عبد الرّحمن بن عوف عن رجل من الانصار انّه کان مع رسول اللَّه (ص) فى سفر فقال لانظرن کیف یصلّى النّبی (ص) قال فنام رسول اللَّه (ص) ثمّ استیقظ فرفع رأسه الى السّماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... ثمّ اهوى بیده الى القربة و اخذ سواکا فاستن به ثمّ توضّأ ثمّ صلّى ثمّ نام ثمّ استیقظ فصنع کصنیعه اوّل مرّة و یرون انّه التهجّد الّذى امره اللَّه عزّ و جل.
... قوله: «فَتَهَجَّدْ بِهِ» اى بالقرآن، «نافِلَةً لَکَ» رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وى فریضه کردند و «نافِلَةً لَکَ» معنى آنست که فریضة فرضها اللَّه علیک فضلا عن الفرائض الّتى فرضها علیک و زیادة. قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وى فرض بود، پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند، باین قول نافله بمعنى تطوّع و فضیله است، فانّ النّافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوّعیست و فضیلتى و غنیمتى نه واجب.
قال مجاهد: «نافِلَةً لَکَ» اى زیادة لک فى الدّرجات لانّه غفر لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر فما عملت من عمل سوى المکتوبة فهى نافلة لک من اجل انّه لا تعمل ذلک فى کفّارة الذّنوب و النّاس یعملون ما سوى المکتوبة لذنوبهم فى کفّارتها فلیست لهم نافلة و زیادة مجاهد گفت معنى آنست که بشب خیز و نماز کن و این نماز شب ترا زیادت درجاتست که گناهان تو گذشته و آینده همه آمرزیدهاند و ترا حاجت بکفّارت آن نیست، هر نماز و عمل که کنى بیرون از فرائض، آن همه ترا زیادتى است و این همه معنى خاصّه تر است و مردمان را نه که ایشان را حاجت بدانست کفّارت گناهان را، که پیوسته خطاها و زلّتها بر ایشان مىرود، پس ایشان را نه نافله باشد و ترا نافله. اینست معنى قول مقاتل و یک قول از ابن عباس: «نافِلَةً لَکَ» اى خاصّة لک و کرامة و عطا لک، و یقال لولد الولد نافلة لانّه زیادة على الولد.
و خبر درستست که رسول خدا (ص) در آخر عمر قیام شب هشت رکعت کردى، و به خرج من الدّنیا، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» عسى و لعل من اللَّه واجب لانّه تعالى لا یدع ان یفعل بعباده ما اطمعهم فیه من الجزاء على طاعاتهم لانّه لیس من صفته الغرور و لو انّ قائلا قال لآخر تعاهدنى و الزمنى لعلّى ان انفعک فلزمه ثمّ لم ینفعه مع اطماعه فیه و وعده لکان غارّا له و تعالى اللَّه عن ذلک، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» یقیمک ربّک، «مَقاماً مَحْمُوداً» اى فى مقام محمود و هو مقام الشّفاعة یحمده فیه الاولون و الآخرون.
روى انس بن مالک عن النّبی (ص) قال: یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیلهمون فیقولون لو استشفعنا على ربّنا فاراحنا من مکاننا هذا فیأتون فیقولون یا آدم انت ابو النّاس خلقک اللَّه بیده و اسجد لک ملائکته و علّمک اسماء کلّ شىء فاشفع لنا الى ربّک حتّى یریحنا من مکاننا هذا، فیقول لهم لست هناک و یذکر ذنبه الذى اصابه فیستحیى ربّه و لکن ائتوا نوحا فانّه اوّل الرّسل بعثه اللَّه الى اهل الارض فیأتون نوحا فیقول لست هناک و یذکر خطیئته و سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحیى ربّه من ذلک و لکن ائتوا ابرهیم خلیل الرّحمن فیأتون ابرهیم فیقول لست هناک و لکن ائتوا موسى عبدا کلّمه اللَّه و اعطاه التوریة فیأتون موسى فیقول لست هناک و یذکر لهم النّفس التی قتل بغیر نفس فیستحیى ربّه من ذلک، فیقول ائتوا عیسى عبد اللَّه و کلمته و روحه فیأتون عیسى فیقول لست هناک و لکن ائتوا محمّدا (ص) عبدا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر فیأتوننى فاقوم فامشى بین سماطین من المؤمنین حتّى استأذن على ربّى فیؤذن لى فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ قال ارفع رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمیده یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنة، ثمّ اعود الیه الثّانیة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الیه الثّالثة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الرّابعة فاقول یا ربّ ما بقى الّا من حبسه القرآن.
فحدّثنا انس بن مالک انّ النّبی (ص) قال فیخرج من النّار من قال لا اله الّا اللَّه و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة.
و عن انس انّ النّبی (ص) اتى بالبراق فقال و الذى بعثک بالحقّ لا ترکبنى حتّى تضمن لى الشّفاعة.
و عن کعب بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجمع اللَّه النّاس یوم القیامة فاکون انا و امّتى یوم القیامة على تل فیکسونى ربى حلّة خضراء و یؤذن لى فاقول ما شاء اللَّه ان اقول فذلک المقام المحمود.
و فى روایة اخرى قال: فاکون انا اوّل من یدعى و جبرئیل عن یمین الرّحمن و اللَّه ما رآه قبلها، فاقول یا رب ان هذا اخبرنى انّک ارسلته الىّ؟ فیقول اللَّه عزّ و جل صدق، ثمّ اشفع فاقول یا ربّ عبادک عبدوک فى اطراف الارض قال و هو المقام المحمود.
و عن حذیفة بن الیمان قال یجمع النّاس فى صعید واحد فلا تکلّم نفس فیکون اوّل مدعوّ محمدا (ص) فیقول لبّیک و سعدیک و الخیر فى یدیک و الشر لیس الیک و المهدىّ من هدیت و عبدک بین یدیک و بک و الیک لا ملجاء و لا منجى منک الّا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک ربّ البیت، فذلک قوله: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً».
و عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللَّه (ص) قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یدنینى فیقعدنى معه على العرش. و قال ابن فنجویه یجلسنى معه على السریر.
و عن ابى وائل عن عبد اللَّه قال: انّ اللَّه عزّ و جل اتّخذ ابرهیم خلیلا و انّ صاحبکم خلیل اللَّه و اکرم الخلق على اللَّه، ثمّ قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، قال فیقعده على العرش.
و عن عبد اللَّه بن سلام قال: اذا کان یوم القیامة یؤتى بنبیّکم (ص) فیقعد بین یدى الرّب عزّ و جل على الکرسى. و عن لیث عن مجاهد فى قوله عزّ و جل: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یجلسه على العرش.
اعلم انّ اصحاب الحدیث الذین هم نقلة الاخبار و خزنة الآثار اتّفقوا على انّ هذا التّأویل صحیح و انّ اللَّه عزّ و جل کان قبل خلقه الاشیاء قائما بذاته ثمّ خلق الاشیاء من غیر حاجة له الیها بل اظهار قدرته و حکمته لیعرف وجوده و توحیده و کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و خلق لنفسه عرشا استوى علیه کما شاء و هو الآن مستو على عرشه کما اخبر عن نفسه و ان لم یکن قبل ذلک مستویا علیه و لیس اقعاده محمدا على العرش موجبا له صفة الرّبوبیّة او مخرجا ایّاه عن صفة العبودیّة بل هو رفع لمحله و اظهار لشرفه و تفضیل له على غیره من خلقه.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» المدخل: الادخال و المخرج: الإخراج هما مصدران معدولان، مفسران گفتند نزول این آیت آن گه بود که رسول خدا را هجرت فرمودند به مدینه از آنک کافران قریش قصد هلاک وى کردند و ابو طالب و خدیجه هر دو رفته، نه حشمت ابو طالب مانده که جفاء کافران از وى باز داشتى، نه نعمت و مال خدیجه که اذى کافران ازو دور داشتى، پیوسته پیران ایشان استهزاء مىکردند، شاعران هجو مىگفتند، کودکان سنگ مىانداختند، زنان از بامها خاک مىریختند، وانگه بعاقبت در دار الندوه سران و سروران ایشان بهم شدند در تدبیر آن که تا او را چگونه هلاک کنند!! جبرئیل آمد و گفت اى سیّد خیز از مکّه بیرون شو، شهر بمکّیان بگذار اللَّه تعالى چنین مىفرماید که تا به مدینه هجرت کنى، رسول خدا بفرمان اللَّه تعالى از مکّه بیرون شد، جایى رسید که آن را حزوره گویند، آنجا بایستاد روى سوى مکّه کرد گفت: و اللَّه انّى لا علم انّک احبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت، پس از آنجا برفت تا به غار ثور، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی» یعنى الغار، «مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی» من الغار، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» خداوند من درآور مرا درین غار در آوردى براستى و نیکویى و بیرون بر مرا ازین غار بیرون بردى براستى و نیکویى. و جماعتى مفسران گفتهاند که این آیت آن گه فرو آمد که در مدینه مىشد، اى ربّ ادخلنى المدینة ادخال صدق اى ادخالا حسنا لا ارى فیه ما اکره و اخرجنى من مکّة اخراج صدق لا التفت الیها بقلبى.
و قیل ادخلنى مکّة یعنى عام الفتح و اخرجنى منها آمنا. و قیل دخوله فى الرّسالة و خروجه ممّا یجب علیه فیها غیر مقصر فى تبلیغ الرّسالة. و قیل معناه ادخلنى حیث ما ادخلتنى بالصّدق و اخرجنى بالصّدق اى لا تجعلنى ممّن ادخل بوجه و اخرج بوجه فانّ ذا الوجهین لا یکون امینا عند اللَّه عزّ و جل، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» اى قوّة القدرة و الحجّة حتّى اقیم بهما دینک و قد اجاب اللَّه عزّ و جل دعاءه و اعلمه انّه یعصمه من النّاس، فقال جلّ و عز: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» و قال: «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و قال: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».
و قال الکلبى: سلطانه النّصیر عتّاب بن اسید استعمله رسول اللَّه (ص) على اهل مکّة، و قال انطلق فقد استعملتک على اهل اللَّه یعنى مکّة فکان شدیدا على المریب لیّنا للمؤمنین، فقال لا و اللَّه لا اعلم متخلّفا یتخلّف عن الصّلاة فى جماعة الّا ضربت عنقه فانّه لا یتخلّف عنها الّا منافق، فقال اهل مکّة یا رسول اللَّه تستعمل على اهل اللَّه عتّاب بن اسید رجلا جافیا، فقال رسول اللَّه (ص) انّى رأیت فیما یرى النّائم کان عتّاب بن اسید اتى باب الجنّة فاخذ بحلقة الباب فقلقلها قلقالا شدیدا حتّى فتح له فدخلها فاعزّ اللَّه به الاسلام لنصرته المسلمین على من یرید ظلمهم فذلک السّلطان النّصیر.
و قال الحسن: السّلطان السّیف، و قال سهل بن عبد اللَّه: یعنى لسانا ینطلق عنک.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» اى الاسلام و الدّین، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» الکفر و الشرک.
و قیل جاء القرآن و دین الرّحمن و هلک الشّیطان و بطلت عبادة الاوثان.
روایت کردند از ابن عباس و ابن مسعود که گفتند روز فتح مکّه رسول خدا (ص) سیصد و شصت بت را دید گرد کعبه در نهاده، هر قومى از مشرکان بتان خود را برابر خود داشته و در دست رسول (ص) مخصرهاى بود فرا پیش بتان مىشد و آن مخصره بر چشم و شکم ایشان مىزد و میگفت بلفظ شیرین و بیان پر آفرین، بفرمان خداى آسمان و زمین: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و آن بتان بر وى در مىافتادند و مشرکان تعجّب همىکردند و با یکدیگر میگفتند: ما رأینا رجلا اسحر من محمّد.
... «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» یبطل و یزول و الحقّ یبقى و یدوم، زهق بطل و زهقت نفسه ماتت.
در قرآن باطل بر چهار وجه آید: یکى بمعنى دروغ گفتن و دروغ زن داشتن چنانک در سوره المؤمن گفت: «وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ» اى المکذّبون بالعذاب، همانست که در سوره الجاثیه گفت: «یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» و در عنکبوت: «إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ» و در سوره المصابیح: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» اى لا یأتى القرآن التّکذیب من الکتب التی کانت قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیکذّبه. وجه دوم ابطال است بمعنى احباط چنانک در سوره البقرة گفت: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ» اى لا تحبطوها بالمنّ و الاذى، جاى دیگر گفت: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ». وجه سوم باطلست بمعنى ظلم، کقوله: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» یعنى بالظّلم. وجه چهارم باطلست بمعنى شرک، کقوله: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» یعنى ذهب الشّرک عبادة الشّیطان.
... «إِنَّ الْباطِلَ» یعنى الشّرک، «کانَ زَهُوقاً» لیس له اصل فى الارض و لا فرع فى السّماء، فلذلک قال زهوقا نظیره فى العنکبوت: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ» و فى النّحل: «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ».
قوله: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» قراءت بصرى «وَ نُنَزِّلُ» بتخفیف است، «مِنَ الْقُرْآنِ» من درآورد تا بدانى که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوى حاجت بود و لایق وقت بود. و قیل من ها هنا للتّبیین. و قیل من ها هنا زیادة وصلة، کقوله: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» کلّ ذلک صلة فى الکلام و نحوه کثیر، «ما هُوَ شِفاءٌ» من کلّ داء لما فیه البرکات و یدفع اللَّه به کثیرا من المکاره، و فى الخبر: من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه اللَّه، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» بیان و برکة و هدى و ثواب لا انقطاع له فى تلاوته، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» لتکذیبهم ایّاه فیزداد خسارهم.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» بالمال و الصحة و الامن، «أَعْرَضَ» عن ذکرنا و دعائنا. قیل هو عام، و قیل نزلت فى الولید بن المغیرة، «أَعْرَضَ» عن ذکر ما کان فیه من السّقم و الضّرر و الفقر قبل ذلک، «وَ نَأى بِجانِبِهِ» اى بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم اللَّه و اعرض عن الدّعاء و الابتهال. و قیل «نَأى بِجانِبِهِ» اعجب بنفسه لانّ المعجب متباعد عن النّاس، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» اى اصابه المرض و الفقر و الخوف، «کانَ یَؤُساً» قنوطا عن الخیر و من حمد اللَّه سبحانه لانّه لا یثق بتفضّل اللَّه تعالى على عباده. قرأ ابن عامر: «و ناء بجانبه» ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من ناى مثل: راى و راء، و قیل من النوء و هو النّهوض و القیام، و قرأ حمزة و الکسائى: «ناى» بکسر النّون و امالة الهمزة، و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع: «ناى» بفتح النّون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النّون و الهمزة على التّفخیم و هو اللّغة العالیة.
«قُلْ» یا محمّد، «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» اى على دینه و نیّته. و قیل على خلیقته و طبیعته. و قیل على مذهبه و طریقته، فالکافر یعمل ما یشبه طریقته من الاعراض عند الانعام و الیأس عند الشدّة، و المؤمن یفعل ما یشبه طریقته من الشکر عند الرّخاء و الصبر و الاحتساب عند البلاء، الا ترى انّه قال: «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا» اصوب طریقا و اصحّ مذهبا و هو المؤمن الذى لا یعرض عند النّعمة و لا ییأس عند المحنة.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» سبب نزول این آیت آن بود که کاروان قریش از مکّه به شام مىشد بتجارت، و گذرگاه ایشان مدینه بود، چون آنجا رسیدند از جهودان مدینه پرسیدند از کار محمّد و حال او که شما در وى چگویید و در کتاب شما از نعت وى چیست؟ ایشان گفتند او را از سه چیز پرسید: از اصحاب کهف و از ذو القرنین و از روح، اگر قصّه اصحاب کهف و ذو القرنین گوید و جواب دهد پیغامبرست و اگر نگوید پیغامبر نیست، و اگر از روح جواب دهد و بیان آن کند پیغامبر نیست و اگر جواب ندهد و بیان نکند پیغامبرست، پس چون بمکه باز آمدند از رسول خدا (ص) هر سه پرسیدند: قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین در سوره الکهف فرو آمد از آسمان و ایشان را بیان کرد و در روح سخن نگفت تا جبرئیل آمد و آیت آورد، «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».
اکنون علماء دین را خلافست که مراد باین روح که از وى پرسیدند چیست؟ قتاده گفت: جبرئیل است بدلیل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ،عَلى قَلْبِکَ»، على (ع) و ابن عباس گفتند فریشته ایست در آسمان که او را هفتاد هزار رویست، در هر رویى هفتاد هزار زبان، در هر زبانى به هفتاد هزار لغت خداى را عزّ و جل تسبیح مىکند و ربّ العزّه از هر تسبیحى ملکى مىآفریند که در عالم قدس با فریشتگان مىپرد تا بقیامت، مجاهد گفت: روح خلقىاند از خلق خداى عزّ و جل در آسمان بر صورت بنى آدم که ایشان را دست و پاى و اعضا چنانست که آدمیان، و ایشان را اکل و شرب است امّا نه آدمیانند و نه فریشتگان، باین قولها «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» تأویل آنست که: من خلق ربّى.
حسن گفت: روح اینجا قرآن است که مشرکان از رسول خدا (ص) پرسیدند که این قرآن که داد بتو و از کجا رسید بتو؟ جواب ایشان این آمد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من وحى ربّى و من عنده، کقوله: «أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا». و قیل هى الرّوح التی یحیى بها البدن سألوه عن ذلک و عن حقیقته و کیفیّته و موضعه من البدن و ذلک ما لم یخبر اللَّه سبحانه احدا و لم یعط علمه احدا من عباده، فقال: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من علم ربّى و انّکم لا تعلمونه.
قال عبد اللَّه بن بریدة: ما یبلغ الجنّ و الانس و الملائکة و الشّیاطین علم الرّوح و لقد مات رسول اللَّه (ص) و ما یدرى ما الرّوح، قوله: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» بالاضافة الى علم اللَّه عزّ و جل. و قیل «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» یعنى ثمانیة و عشرین حرفا.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، اى لو شئنا لمحوناه من القلوب و من الکتب و لذهبنا به من الارض حتّى لا یوجد له اثر، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا» اى لا تجد من تکل ردّه الیک. و قیل الوکیل ها هنا بمعنى الکفیل، اى لا تجد کفیلا یضمن لک ان یأتیک بما اخذ منک.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» استثناء لیس من الاوّل المعنى لکن رحمة منّا ادرکتک فبقى فى قلبک و فى قلوب المؤمنین و قال ابن جریر: معناه لکنه لا یشاء ذلک رحمة من ربّک و تفضّلا، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً» حین ارسلک نبیّا و انزل علیک کتابا و جعلک سیّد ولد آدم و اعطاک المقام المحمود.
روى هشام بن عروة عن ابیه عن عبد اللَّه بن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) خرج و هو معصوب الرّأس من وجع فصعد المنبر فحمد اللَّه و اثنى علیه ثمّ قال: یا ایّها النّاس ما هذه الکتب التی تکتبون اکتاب غیر کتاب اللَّه یوشک ان یغضب اللَّه عزّ و جلّ لکتابه فلا یدع ورقا و لا قلبا الّا اخذ منه، قالوا یا رسول اللَّه فکیف بالمؤمنین و المؤمنات یومئذ؟ قال من اراد اللَّه به خیرا ابقى فى قلبه لا اله الّا اللَّه.
و روى عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اوّل ما تفقدون من دینکم الامانة و آخر ما تفقدون من دینکم الصّلاة و لیصلّین قوم و لا دین لهم و انّ هذا القرآن تصبحون یوما و ما فیکم منه شىء، فقال رجل کیف یکون ذاک یا با عبد الرّحمن و قد اثبتناه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نعلمه ابناءنا و یعلمه ابناؤنا ابناءهم الى یوم القیامة، قال یسرى به فى لیلة فیذهب بما فى المصاحف و بما فى القلوب، ثمّ قرأ عبد اللَّه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ».
و قال اکثروا الطّواف بالبیت قبل ان یرفع و ینسى النّاس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن قبل ان یرفع، قالوا هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرّجال؟ قال یسرى علیه لیلا فیصبحون منه فقراء و ینسون قول لا اله الّا اللَّه فیقولون فى قول اهل الجاهلیّة و اشعارهم فذلک حین یقع علیهم القول و قال لا تقوم السّاعة حتّى یرجع القرآن من حیث نزل له دوىّ کدوى النّحل فیقول الرّب عزّ و جل ما بالک فیقول یا ربّ منک خرجت و الیک اعود و اتلى و لا یعمل بى اتلى و لا یعمل بى.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» سبب نزول این آیت آن بود که احبار یهود گفتند یا محمّد اگر پیغامبرى بر صحّت نبوّت خویش نشانى بیار، معجزهاى بنماى، چنانک موسى نمود از عصا و ید بیضا و غیر آن که این قرآن که تو آوردهاى و دعوى میکنى که کسى مثل آن نتواند آورد اگر از حاضران وقت کسى نیست که مثل آن بیارد و از آن عاجز است از غائبان کس باشد که مثل آن تواند آوردن. این سخن جهودانست، امّا مشرکان قریش خود میگفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا ما اگر خواهیم مثل این قرآن بیاوریم که این نیست مگر اخبار گذشتگان و افسانههاى پیشینیان، چنانک ایشان گفتند ما نیز گوئیم و توانیم، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» اى محمّد ایشان را بگوى اگر جنّ و انس بهم آیند تا مثل این قرآن بیارند نتوانند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» معینا یعاون بعضهم بعضا. قال السدّى: لا یأتون بمثله لانّه غیر مخلوق و لو کان مخلوقا لاتوا بمثله.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» اى ذکرنا و بیّنّا «فِی هذَا الْقُرْآنِ» للنّاس، یعنى لاهل مکّة، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» اى من کلّ صنف من الترغیب و الترهیب و انباء الاوّلین و الآخرین و ذکر الجنة و النّار. و قیل لیس المراد بالمثل ها هنا الکلمة السّائرة، انّما المراد به من کلّ شىء و نوع من الکلام الذى یجب الاعتبار به، «فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ» اى اکثر اهل مکّة، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا للحقّ لانّهم اقترحوا الآیات بعد ظهور المعجزات، فذلک قوله: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا» ابن عباس گفت اشراف قریش نزدیک کعبه بهم آمدند: عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و النّضر بن الحرث و ابو البخترى بن هشام و الاسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود و الولید بن المغیرة و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیّه و امیّة بن خلف و العاص بن وائل و نبیه و منبه پسران حجّاج، این صنادید قریش همه بهم آمدند و با یکدیگر گفتند محمّد را حاضر کنید تا نخست بحجّت با وى سخن گوئیم اقامت عذر خویش را، آن گه چون سر باز زند تدبیر کار وى میکنیم، کس فرستادند و رسول را خواندند، رسول خدا (ص) بایمان و رشد ایشان عظیم حریص بود، بطمع آنک ایمان آرند زود برخاست و پیش ایشان رفت، باتّفاق گفتند محمّد دانى که در میان قوم خویش آئین نو آوردى و کار نو ساختى و در دین آباءو اجداد خویش طعن زدى و پیرانرا حرمت نداشتى و خدایان ما را ناسزا گفتى و پراکندگى در میان جمع ما افکندى، اکنون سخن ما بتحقیق بشنو، اگر مال میخواهى و مقصود تو جمع مالست ما ترا چندان مال دهیم که بر همه افزون شوى در مال، و اگر شرف و ریاست و سرورى طلب میکنى ما ترا سیّد و سرور خود گردانیم، و اگر ملک میخواهى ترا بر خود پادشاه کنیم و همه فرمان بردار تو شویم، و اگر با تو دیو است که بر تو غلبه کرده است و ترا رنجه میکند ما ببذل و جاه و مال طبیبان حاذق را بدست آریم تا ترا مداومت کنند، رسول خدا (ص) گفت: ما بى ما تقولون ما جئتکم بما جئتکم به اطلب اموالکم و لا الشرف فیکم و لا الملک علیکم و لکنّ اللَّه بعثنى الیکم رسولا و انزل علىّ کتابا و امرنى ان اکون لکن بشیرا و نذیرا فبلّغتکم رسالة ربّى و نصحت لکم
اى قوم من آن مرد نهام که شما مىپندارید و در من آن نیست که شما مىگوئید و آنچ آوردم نه بدان آوردم تا بر شما ریاست و شرف و ملک جویم، یا مال و نعمت خواهم، من پیغامبر خداام و فرستاده وى بشما، مرا بحق فرستاد و کتاب داد تا دوستان را ببهشت و کرامت جاودان بشارت دهم و دشمنان را بدوزخ و عذاب بیکران بیم دهم، من پیغام اللَّه تعالى رسانیدم و رسالت گزاردم و نصیحت کردم، اگر قبول کنید شما را عزّ دو جهان بود و نعیم جاودان، اگر قبول نکنید من صبر کنم تا اللَّه تعالى حکم کند میان من و شما و کار برگزار چنانک خود خواهد.
ایشان گفتند اى محمّد اگر آنچ ما گفتیم و بر رأى تو عرضه کردیم نمىشنوى و نمىپذیرى، پس بدان که این مکّه جایى تنگست، تنگ معیشت و تنگ آب از خداوند خویش بخواه تا این کوههاى مکّه از جاى بر گیرد تا جاى بر ما فراخ گردد، و از چشمهها آب فراخ گشاید و جویها روانند تا ما کشت زار کنیم و باغ و بستان سازیم چنانک در شام است و در عراق، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، عاصم و حمزة و کسایى و یعقوب تفجر بفتح تا و تخفیف خوانند، باقى بضم تا و تشدید چنانک در حرف ثانیست باتّفاق. اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله کافران قریش گفتند ما بتو ایمان نیاریم اى محمّد تا آن گه که چشمه آب گشایى از بهر ما در زمین مکّه، و معنى تفجر تشقق و الفجر الشّق و التّفجیر للمبالغة، «یَنْبُوعاً» عینا ینبع منها الماء.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ» اى حائط و بستان، «مِنْ نَخِیلٍ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها» اى وسطها، «تَفْجِیراً» مرّة بعد اخرى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هى القطعة باقى بسکون سین خوانند، کسفا یعنى طبقا و اشتقاقه من کسفت الشیء اذا غطّیته، از اقتراحات ایشان یکى این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنى بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتى که برستاخیز چنان خواهد گشت. و گفتهاند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که: «إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ» پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقى فرو افکنى بر ما چنانک خود گفتهاى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى تا ترا گواهى دهد چنانک مىگویى که خواهد آمد روز رستاخیز بداورى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا» یعنى تأتى بهم حتّى نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنّبوة. و قیل قبیلا اى ضمینا و کفیلا على صدق دعواک و وفائک بالوعد و الوعید. و قیل قبیلا اى مجتمعین اجتماع القبائل، یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول النّاس قد تقبل فلان بهذا اى تکفل به.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یعنى من ذهب، یقال زخرفت الشّىء اذا کملت زینته. و قوله: «حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» اى کمال زینتها، و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانهاى زرّین دهد و گنجهاى زر و سیم بر تو گشاید تا بى نیاز شوى از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد، چون ایشان این گفتند رسول خدا (ص) جواب داد: ما انا بالذى یسأل ربّه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن اللَّه بعثنى بشیرا و نذیرا.
«أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ» این یکى حکایتست از قول عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى پسر عاتکة بنت عبد المطلب ابن عمة النبى (ص) فقال: لا اومن بک ابدا حتّى تتّخذ الى السّماء سلّما ثمّ ترقى فیه و انا انظر حتّى تأتیها و تأتى بکتاب من السّماء فیه من ربّ العالمین الى عبد اللَّه بن ابى امیة انّى قد ارسلت محمّدا نبیّا فآمن به و صدّقه و اللَّه لو آتیتنى به ایضا لما امنت بک و لا صدّقتک، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى لو قدرت على ما تریدون لکنت الها و اللَّه منزّه عن الشریک و لست انا الّا آدمیّا مثلکم خصّنى من بینکم بالرّسالة فارسلنى الیکم. بر قراءت مکّى و شامى، «قال سبحان ربى» اى قال محمّد مجیبا لهم رسول خدا (ص) جواب ایشان داد و گفت اگر مرا قدرت و قوّت آن بودى که شما خواستید آن خدایى بودى و اللَّه تعالى پاکست از شریک و انباز، من بشرىام همچون شما و آنچ شما میخواهید در قدرت و قوّت بشر نیست.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» من الایمان، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» اى النّبی و القرآن، «إِلَّا أَنْ قالُوا» اى الّا قولهم، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اى هلا بعث ملکا رسولا انکار کردند بآنک اللَّه تعالى بشرى از جنس ایشان برسولى فرستاد، گفتند چرا نه فریشتهاى فرستادى و ندانستند که تآنس از تجانس خیزد و تنافر از تخالف بود، هر کس را انس با جنس خود بود، اگر پیغامبر فریشته بودى آدمى را با وى انس نبودى بلکه وى را نفرت بودى و نه مقتضى حکمت بودى، چون ایشان چنین گفتند ربّ العالمین جواب ایشان داد: «قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بدل الآدمیین، «یَمْشُونَ» کما یمشى ابن آدم، «مُطْمَئِنِّینَ» مستوطنین الارض، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا» لانّه لا یرسل الى خلق الّا ما کان من جنسه لیکونوا منه اقبل و الیه اسرع پس کافران گفتند: و من یشهد لک انّک رسول اللَّه؟ آن کیست که گواهى دهد ترا که رسول خدایى؟ اللَّه تعالى بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ» یا محمّد، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بانّى رسوله. و قیل المعنى انّى اشهد اللَّه على انّى بلّغتکم ما امرنى بتبلیغه و اجتهدت و انّکم کفرتم لیشهد لى علیکم یوم القیامة، و انتصاب شهیدا على التّمییز او على الحال اى کفى اللَّه فى حال الشّهادة، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً» بما کان، «بَصِیراً» بما یکون.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» اى من وفّقه اللَّه للایمان فهو الذى اهتدى و اصاب الرّشاد، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» یخذله، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» یهدونهم، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ» قیل یسحبون علیها، و قیل یمشون علیها. و عن انس: انّ رجلا قال یا رسول اللَّه کیف یحشر الکافر على وجهه یوم القیامة؟ فقال انّ الذى امشاه على رجلیه قادر ان یمشیه على وجهه.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یحشر النّاس یوم القیامة ثلاثة اصناف: صنف مشاة و صنف رکبان و صنف على وجوههم، قیل یا رسول اللَّه و کیف یمشون على وجوههم؟ قال: انّ الذى امشاهم على اقدامهم قادر ان یمشیهم على وجوههم، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» اگر کسى گوید چونست که درین آیت ایشان را بکرى و گنگى و نابینایى صفت کرد؟ جاى دیگر گفت: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً»، جواب آنست که ابن عباس گفت: «عُمْیاً» لا یرون شیئا یسرّهم، «بُکْماً» لا ینطقون بحجّة، «صُمًّا» لا یسمعون شیئا یسرّهم. مقاتل گفت: اول که از خاک بر آیند بینند و گویند و شنوند تا آن گه که نداء: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» شنوند پس از آن گنگ و کر و نابینا گردند. ابن جریر بر عکس این گفته: قال حین یخرجون من قبورهم یکونون بهذه الصّفة ثمّ یرون و ینطقون و یسمعون، «کُلَّما خَبَتْ» اى عن اللّهب مع بقاء حرّها و اصلها، «زِدْناهُمْ سَعِیراً» توقدا فلا یفتر ابدا. و قیل: «کُلَّما خَبَتْ» بعض النّیران اشتعلت بهم نار اخرى من جهة اخرى فهم معذّبون بنار بعد نار. و قیل کلّما خمدت و نضجت جلودهم و لحومهم بدّلهم اللَّه غیرها لیذوقوا العذاب.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک العذاب. و قیل العمى و الصّم و الخرس بسبب «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا» بمحمّد (ص) و انکروا البعث و النّشور و قد سبق تفسیره، «وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة: «أ إذا، ائنا» هر دو حرف باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب: «أ إذا» باستفهام خوانند و «انا» بخبر، ابن عامر بعکس این خواند: «اذا» بخبر و «ائنا» باستفهام. و همچنین خلافست در آیت گذشته هم درین سورت و هم در سوره الرّعد.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این جواب منکران بعث است، اى او لم یعلموا یعنى هم یعلمون، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» اى هم مقرّون بانّ اللَّه خالق السّماوات و الارض و خالقهم ابتداء و ممیتهم فلم انکروا الاعادة میگوید آن خداوندى که قادرست بر آفرینش آسمان و زمین با شدّت و قوّت و بزرگى آن، قادرست بر آفرینش آدمى با ضعف و حقارت وى در جنب آن، جاى دیگر گفت: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ»، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» اى وقتا لعذابهم و اهلاکهم، «لا رَیْبَ فِیهِ» انّه آتیهم جوابا لقولهم: «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً». و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره خلق السّماوات و الارض و جعل لهم اجلا لا ریب فیه قادر على ان یخلق مثلهم، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا بذاک الاجل و هو البعث و القیامة.
قوله: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» قیل خزائن الرّزق، و قیل الرّحمة ها هنا المال، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» اى لبخلتم و امسکتم عن الصّدقة و ما جدتم کجود اللَّه سبحانه و تعالى خشیة الاملاق و الفقر، املق و انفق و اعدم و اصرم بمعنى واحد. و قیل خشیة ان یفنیه الانفاق، هذا جواب لقولهم: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً» اى بخیلا ممسکا، و الانسان ها هنا الکافر خاصّة کما قال عزّ و جلّ: «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» اى کفور «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» اى من اجل حبّ المال بخیل.
قال الحجّاج بن عمرو المازنى: یحسب احدکم اذا قام من اللّیل فصلّى حتّى یصبح ان قد تهجّد انّما التهجّد الصّلاة بعد رقدة ثم الصّلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول اللَّه (ص) و کان (ص) یعجبه التهجّد من اللّیل.
روى حمید بن عبد الرّحمن بن عوف عن رجل من الانصار انّه کان مع رسول اللَّه (ص) فى سفر فقال لانظرن کیف یصلّى النّبی (ص) قال فنام رسول اللَّه (ص) ثمّ استیقظ فرفع رأسه الى السّماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... ثمّ اهوى بیده الى القربة و اخذ سواکا فاستن به ثمّ توضّأ ثمّ صلّى ثمّ نام ثمّ استیقظ فصنع کصنیعه اوّل مرّة و یرون انّه التهجّد الّذى امره اللَّه عزّ و جل.
... قوله: «فَتَهَجَّدْ بِهِ» اى بالقرآن، «نافِلَةً لَکَ» رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وى فریضه کردند و «نافِلَةً لَکَ» معنى آنست که فریضة فرضها اللَّه علیک فضلا عن الفرائض الّتى فرضها علیک و زیادة. قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وى فرض بود، پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند، باین قول نافله بمعنى تطوّع و فضیله است، فانّ النّافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوّعیست و فضیلتى و غنیمتى نه واجب.
قال مجاهد: «نافِلَةً لَکَ» اى زیادة لک فى الدّرجات لانّه غفر لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر فما عملت من عمل سوى المکتوبة فهى نافلة لک من اجل انّه لا تعمل ذلک فى کفّارة الذّنوب و النّاس یعملون ما سوى المکتوبة لذنوبهم فى کفّارتها فلیست لهم نافلة و زیادة مجاهد گفت معنى آنست که بشب خیز و نماز کن و این نماز شب ترا زیادت درجاتست که گناهان تو گذشته و آینده همه آمرزیدهاند و ترا حاجت بکفّارت آن نیست، هر نماز و عمل که کنى بیرون از فرائض، آن همه ترا زیادتى است و این همه معنى خاصّه تر است و مردمان را نه که ایشان را حاجت بدانست کفّارت گناهان را، که پیوسته خطاها و زلّتها بر ایشان مىرود، پس ایشان را نه نافله باشد و ترا نافله. اینست معنى قول مقاتل و یک قول از ابن عباس: «نافِلَةً لَکَ» اى خاصّة لک و کرامة و عطا لک، و یقال لولد الولد نافلة لانّه زیادة على الولد.
و خبر درستست که رسول خدا (ص) در آخر عمر قیام شب هشت رکعت کردى، و به خرج من الدّنیا، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» عسى و لعل من اللَّه واجب لانّه تعالى لا یدع ان یفعل بعباده ما اطمعهم فیه من الجزاء على طاعاتهم لانّه لیس من صفته الغرور و لو انّ قائلا قال لآخر تعاهدنى و الزمنى لعلّى ان انفعک فلزمه ثمّ لم ینفعه مع اطماعه فیه و وعده لکان غارّا له و تعالى اللَّه عن ذلک، «یَبْعَثَکَ رَبُّکَ» یقیمک ربّک، «مَقاماً مَحْمُوداً» اى فى مقام محمود و هو مقام الشّفاعة یحمده فیه الاولون و الآخرون.
روى انس بن مالک عن النّبی (ص) قال: یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیلهمون فیقولون لو استشفعنا على ربّنا فاراحنا من مکاننا هذا فیأتون فیقولون یا آدم انت ابو النّاس خلقک اللَّه بیده و اسجد لک ملائکته و علّمک اسماء کلّ شىء فاشفع لنا الى ربّک حتّى یریحنا من مکاننا هذا، فیقول لهم لست هناک و یذکر ذنبه الذى اصابه فیستحیى ربّه و لکن ائتوا نوحا فانّه اوّل الرّسل بعثه اللَّه الى اهل الارض فیأتون نوحا فیقول لست هناک و یذکر خطیئته و سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحیى ربّه من ذلک و لکن ائتوا ابرهیم خلیل الرّحمن فیأتون ابرهیم فیقول لست هناک و لکن ائتوا موسى عبدا کلّمه اللَّه و اعطاه التوریة فیأتون موسى فیقول لست هناک و یذکر لهم النّفس التی قتل بغیر نفس فیستحیى ربّه من ذلک، فیقول ائتوا عیسى عبد اللَّه و کلمته و روحه فیأتون عیسى فیقول لست هناک و لکن ائتوا محمّدا (ص) عبدا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر فیأتوننى فاقوم فامشى بین سماطین من المؤمنین حتّى استأذن على ربّى فیؤذن لى فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ قال ارفع رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمیده یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنة، ثمّ اعود الیه الثّانیة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفّع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الیه الثّالثة فاذا رأیت ربّى وقعت او خررت ساجدا لربى فیدعنى ما شاء اللَّه ان یدعنى، ثمّ یقال ارفع محمّد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسى فاحمده بتحمید یعلّمنیه، ثمّ اشفع فیحدّ لی حدّا فادخلهم الجنّة، ثمّ اعود الرّابعة فاقول یا ربّ ما بقى الّا من حبسه القرآن.
فحدّثنا انس بن مالک انّ النّبی (ص) قال فیخرج من النّار من قال لا اله الّا اللَّه و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة.
و عن انس انّ النّبی (ص) اتى بالبراق فقال و الذى بعثک بالحقّ لا ترکبنى حتّى تضمن لى الشّفاعة.
و عن کعب بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجمع اللَّه النّاس یوم القیامة فاکون انا و امّتى یوم القیامة على تل فیکسونى ربى حلّة خضراء و یؤذن لى فاقول ما شاء اللَّه ان اقول فذلک المقام المحمود.
و فى روایة اخرى قال: فاکون انا اوّل من یدعى و جبرئیل عن یمین الرّحمن و اللَّه ما رآه قبلها، فاقول یا رب ان هذا اخبرنى انّک ارسلته الىّ؟ فیقول اللَّه عزّ و جل صدق، ثمّ اشفع فاقول یا ربّ عبادک عبدوک فى اطراف الارض قال و هو المقام المحمود.
و عن حذیفة بن الیمان قال یجمع النّاس فى صعید واحد فلا تکلّم نفس فیکون اوّل مدعوّ محمدا (ص) فیقول لبّیک و سعدیک و الخیر فى یدیک و الشر لیس الیک و المهدىّ من هدیت و عبدک بین یدیک و بک و الیک لا ملجاء و لا منجى منک الّا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک ربّ البیت، فذلک قوله: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً».
و عن نافع عن ابن عمر ان رسول اللَّه (ص) قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یدنینى فیقعدنى معه على العرش. و قال ابن فنجویه یجلسنى معه على السریر.
و عن ابى وائل عن عبد اللَّه قال: انّ اللَّه عزّ و جل اتّخذ ابرهیم خلیلا و انّ صاحبکم خلیل اللَّه و اکرم الخلق على اللَّه، ثمّ قرأ: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»، قال فیقعده على العرش.
و عن عبد اللَّه بن سلام قال: اذا کان یوم القیامة یؤتى بنبیّکم (ص) فیقعد بین یدى الرّب عزّ و جل على الکرسى. و عن لیث عن مجاهد فى قوله عزّ و جل: «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» قال یجلسه على العرش.
اعلم انّ اصحاب الحدیث الذین هم نقلة الاخبار و خزنة الآثار اتّفقوا على انّ هذا التّأویل صحیح و انّ اللَّه عزّ و جل کان قبل خلقه الاشیاء قائما بذاته ثمّ خلق الاشیاء من غیر حاجة له الیها بل اظهار قدرته و حکمته لیعرف وجوده و توحیده و کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و خلق لنفسه عرشا استوى علیه کما شاء و هو الآن مستو على عرشه کما اخبر عن نفسه و ان لم یکن قبل ذلک مستویا علیه و لیس اقعاده محمدا على العرش موجبا له صفة الرّبوبیّة او مخرجا ایّاه عن صفة العبودیّة بل هو رفع لمحله و اظهار لشرفه و تفضیل له على غیره من خلقه.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» المدخل: الادخال و المخرج: الإخراج هما مصدران معدولان، مفسران گفتند نزول این آیت آن گه بود که رسول خدا را هجرت فرمودند به مدینه از آنک کافران قریش قصد هلاک وى کردند و ابو طالب و خدیجه هر دو رفته، نه حشمت ابو طالب مانده که جفاء کافران از وى باز داشتى، نه نعمت و مال خدیجه که اذى کافران ازو دور داشتى، پیوسته پیران ایشان استهزاء مىکردند، شاعران هجو مىگفتند، کودکان سنگ مىانداختند، زنان از بامها خاک مىریختند، وانگه بعاقبت در دار الندوه سران و سروران ایشان بهم شدند در تدبیر آن که تا او را چگونه هلاک کنند!! جبرئیل آمد و گفت اى سیّد خیز از مکّه بیرون شو، شهر بمکّیان بگذار اللَّه تعالى چنین مىفرماید که تا به مدینه هجرت کنى، رسول خدا بفرمان اللَّه تعالى از مکّه بیرون شد، جایى رسید که آن را حزوره گویند، آنجا بایستاد روى سوى مکّه کرد گفت: و اللَّه انّى لا علم انّک احبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت، پس از آنجا برفت تا به غار ثور، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی» یعنى الغار، «مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی» من الغار، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» خداوند من درآور مرا درین غار در آوردى براستى و نیکویى و بیرون بر مرا ازین غار بیرون بردى براستى و نیکویى. و جماعتى مفسران گفتهاند که این آیت آن گه فرو آمد که در مدینه مىشد، اى ربّ ادخلنى المدینة ادخال صدق اى ادخالا حسنا لا ارى فیه ما اکره و اخرجنى من مکّة اخراج صدق لا التفت الیها بقلبى.
و قیل ادخلنى مکّة یعنى عام الفتح و اخرجنى منها آمنا. و قیل دخوله فى الرّسالة و خروجه ممّا یجب علیه فیها غیر مقصر فى تبلیغ الرّسالة. و قیل معناه ادخلنى حیث ما ادخلتنى بالصّدق و اخرجنى بالصّدق اى لا تجعلنى ممّن ادخل بوجه و اخرج بوجه فانّ ذا الوجهین لا یکون امینا عند اللَّه عزّ و جل، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» اى قوّة القدرة و الحجّة حتّى اقیم بهما دینک و قد اجاب اللَّه عزّ و جل دعاءه و اعلمه انّه یعصمه من النّاس، فقال جلّ و عز: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» و قال: «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» و قال: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ».
و قال الکلبى: سلطانه النّصیر عتّاب بن اسید استعمله رسول اللَّه (ص) على اهل مکّة، و قال انطلق فقد استعملتک على اهل اللَّه یعنى مکّة فکان شدیدا على المریب لیّنا للمؤمنین، فقال لا و اللَّه لا اعلم متخلّفا یتخلّف عن الصّلاة فى جماعة الّا ضربت عنقه فانّه لا یتخلّف عنها الّا منافق، فقال اهل مکّة یا رسول اللَّه تستعمل على اهل اللَّه عتّاب بن اسید رجلا جافیا، فقال رسول اللَّه (ص) انّى رأیت فیما یرى النّائم کان عتّاب بن اسید اتى باب الجنّة فاخذ بحلقة الباب فقلقلها قلقالا شدیدا حتّى فتح له فدخلها فاعزّ اللَّه به الاسلام لنصرته المسلمین على من یرید ظلمهم فذلک السّلطان النّصیر.
و قال الحسن: السّلطان السّیف، و قال سهل بن عبد اللَّه: یعنى لسانا ینطلق عنک.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ» اى الاسلام و الدّین، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ» الکفر و الشرک.
و قیل جاء القرآن و دین الرّحمن و هلک الشّیطان و بطلت عبادة الاوثان.
روایت کردند از ابن عباس و ابن مسعود که گفتند روز فتح مکّه رسول خدا (ص) سیصد و شصت بت را دید گرد کعبه در نهاده، هر قومى از مشرکان بتان خود را برابر خود داشته و در دست رسول (ص) مخصرهاى بود فرا پیش بتان مىشد و آن مخصره بر چشم و شکم ایشان مىزد و میگفت بلفظ شیرین و بیان پر آفرین، بفرمان خداى آسمان و زمین: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» و آن بتان بر وى در مىافتادند و مشرکان تعجّب همىکردند و با یکدیگر میگفتند: ما رأینا رجلا اسحر من محمّد.
... «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» یبطل و یزول و الحقّ یبقى و یدوم، زهق بطل و زهقت نفسه ماتت.
در قرآن باطل بر چهار وجه آید: یکى بمعنى دروغ گفتن و دروغ زن داشتن چنانک در سوره المؤمن گفت: «وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ» اى المکذّبون بالعذاب، همانست که در سوره الجاثیه گفت: «یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» و در عنکبوت: «إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ» و در سوره المصابیح: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» اى لا یأتى القرآن التّکذیب من الکتب التی کانت قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیکذّبه. وجه دوم ابطال است بمعنى احباط چنانک در سوره البقرة گفت: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ» اى لا تحبطوها بالمنّ و الاذى، جاى دیگر گفت: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ». وجه سوم باطلست بمعنى ظلم، کقوله: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» یعنى بالظّلم. وجه چهارم باطلست بمعنى شرک، کقوله: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» یعنى ذهب الشّرک عبادة الشّیطان.
... «إِنَّ الْباطِلَ» یعنى الشّرک، «کانَ زَهُوقاً» لیس له اصل فى الارض و لا فرع فى السّماء، فلذلک قال زهوقا نظیره فى العنکبوت: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ» و فى النّحل: «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ».
قوله: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» قراءت بصرى «وَ نُنَزِّلُ» بتخفیف است، «مِنَ الْقُرْآنِ» من درآورد تا بدانى که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوى حاجت بود و لایق وقت بود. و قیل من ها هنا للتّبیین. و قیل من ها هنا زیادة وصلة، کقوله: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» کلّ ذلک صلة فى الکلام و نحوه کثیر، «ما هُوَ شِفاءٌ» من کلّ داء لما فیه البرکات و یدفع اللَّه به کثیرا من المکاره، و فى الخبر: من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه اللَّه، «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» بیان و برکة و هدى و ثواب لا انقطاع له فى تلاوته، «وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» لتکذیبهم ایّاه فیزداد خسارهم.
«وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ» بالمال و الصحة و الامن، «أَعْرَضَ» عن ذکرنا و دعائنا. قیل هو عام، و قیل نزلت فى الولید بن المغیرة، «أَعْرَضَ» عن ذکر ما کان فیه من السّقم و الضّرر و الفقر قبل ذلک، «وَ نَأى بِجانِبِهِ» اى بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم اللَّه و اعرض عن الدّعاء و الابتهال. و قیل «نَأى بِجانِبِهِ» اعجب بنفسه لانّ المعجب متباعد عن النّاس، «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ» اى اصابه المرض و الفقر و الخوف، «کانَ یَؤُساً» قنوطا عن الخیر و من حمد اللَّه سبحانه لانّه لا یثق بتفضّل اللَّه تعالى على عباده. قرأ ابن عامر: «و ناء بجانبه» ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من ناى مثل: راى و راء، و قیل من النوء و هو النّهوض و القیام، و قرأ حمزة و الکسائى: «ناى» بکسر النّون و امالة الهمزة، و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع: «ناى» بفتح النّون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النّون و الهمزة على التّفخیم و هو اللّغة العالیة.
«قُلْ» یا محمّد، «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» اى على دینه و نیّته. و قیل على خلیقته و طبیعته. و قیل على مذهبه و طریقته، فالکافر یعمل ما یشبه طریقته من الاعراض عند الانعام و الیأس عند الشدّة، و المؤمن یفعل ما یشبه طریقته من الشکر عند الرّخاء و الصبر و الاحتساب عند البلاء، الا ترى انّه قال: «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِیلًا» اصوب طریقا و اصحّ مذهبا و هو المؤمن الذى لا یعرض عند النّعمة و لا ییأس عند المحنة.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» سبب نزول این آیت آن بود که کاروان قریش از مکّه به شام مىشد بتجارت، و گذرگاه ایشان مدینه بود، چون آنجا رسیدند از جهودان مدینه پرسیدند از کار محمّد و حال او که شما در وى چگویید و در کتاب شما از نعت وى چیست؟ ایشان گفتند او را از سه چیز پرسید: از اصحاب کهف و از ذو القرنین و از روح، اگر قصّه اصحاب کهف و ذو القرنین گوید و جواب دهد پیغامبرست و اگر نگوید پیغامبر نیست، و اگر از روح جواب دهد و بیان آن کند پیغامبر نیست و اگر جواب ندهد و بیان نکند پیغامبرست، پس چون بمکه باز آمدند از رسول خدا (ص) هر سه پرسیدند: قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین در سوره الکهف فرو آمد از آسمان و ایشان را بیان کرد و در روح سخن نگفت تا جبرئیل آمد و آیت آورد، «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».
اکنون علماء دین را خلافست که مراد باین روح که از وى پرسیدند چیست؟ قتاده گفت: جبرئیل است بدلیل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ،عَلى قَلْبِکَ»، على (ع) و ابن عباس گفتند فریشته ایست در آسمان که او را هفتاد هزار رویست، در هر رویى هفتاد هزار زبان، در هر زبانى به هفتاد هزار لغت خداى را عزّ و جل تسبیح مىکند و ربّ العزّه از هر تسبیحى ملکى مىآفریند که در عالم قدس با فریشتگان مىپرد تا بقیامت، مجاهد گفت: روح خلقىاند از خلق خداى عزّ و جل در آسمان بر صورت بنى آدم که ایشان را دست و پاى و اعضا چنانست که آدمیان، و ایشان را اکل و شرب است امّا نه آدمیانند و نه فریشتگان، باین قولها «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» تأویل آنست که: من خلق ربّى.
حسن گفت: روح اینجا قرآن است که مشرکان از رسول خدا (ص) پرسیدند که این قرآن که داد بتو و از کجا رسید بتو؟ جواب ایشان این آمد: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من وحى ربّى و من عنده، کقوله: «أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا». و قیل هى الرّوح التی یحیى بها البدن سألوه عن ذلک و عن حقیقته و کیفیّته و موضعه من البدن و ذلک ما لم یخبر اللَّه سبحانه احدا و لم یعط علمه احدا من عباده، فقال: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» اى من علم ربّى و انّکم لا تعلمونه.
قال عبد اللَّه بن بریدة: ما یبلغ الجنّ و الانس و الملائکة و الشّیاطین علم الرّوح و لقد مات رسول اللَّه (ص) و ما یدرى ما الرّوح، قوله: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» بالاضافة الى علم اللَّه عزّ و جل. و قیل «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» یعنى ثمانیة و عشرین حرفا.
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، اى لو شئنا لمحوناه من القلوب و من الکتب و لذهبنا به من الارض حتّى لا یوجد له اثر، «ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنا وَکِیلًا» اى لا تجد من تکل ردّه الیک. و قیل الوکیل ها هنا بمعنى الکفیل، اى لا تجد کفیلا یضمن لک ان یأتیک بما اخذ منک.
«إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» استثناء لیس من الاوّل المعنى لکن رحمة منّا ادرکتک فبقى فى قلبک و فى قلوب المؤمنین و قال ابن جریر: معناه لکنه لا یشاء ذلک رحمة من ربّک و تفضّلا، «إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً» حین ارسلک نبیّا و انزل علیک کتابا و جعلک سیّد ولد آدم و اعطاک المقام المحمود.
روى هشام بن عروة عن ابیه عن عبد اللَّه بن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) خرج و هو معصوب الرّأس من وجع فصعد المنبر فحمد اللَّه و اثنى علیه ثمّ قال: یا ایّها النّاس ما هذه الکتب التی تکتبون اکتاب غیر کتاب اللَّه یوشک ان یغضب اللَّه عزّ و جلّ لکتابه فلا یدع ورقا و لا قلبا الّا اخذ منه، قالوا یا رسول اللَّه فکیف بالمؤمنین و المؤمنات یومئذ؟ قال من اراد اللَّه به خیرا ابقى فى قلبه لا اله الّا اللَّه.
و روى عن عبد اللَّه بن عمرو قال: انّ اوّل ما تفقدون من دینکم الامانة و آخر ما تفقدون من دینکم الصّلاة و لیصلّین قوم و لا دین لهم و انّ هذا القرآن تصبحون یوما و ما فیکم منه شىء، فقال رجل کیف یکون ذاک یا با عبد الرّحمن و قد اثبتناه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نعلمه ابناءنا و یعلمه ابناؤنا ابناءهم الى یوم القیامة، قال یسرى به فى لیلة فیذهب بما فى المصاحف و بما فى القلوب، ثمّ قرأ عبد اللَّه: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ».
و قال اکثروا الطّواف بالبیت قبل ان یرفع و ینسى النّاس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن قبل ان یرفع، قالوا هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرّجال؟ قال یسرى علیه لیلا فیصبحون منه فقراء و ینسون قول لا اله الّا اللَّه فیقولون فى قول اهل الجاهلیّة و اشعارهم فذلک حین یقع علیهم القول و قال لا تقوم السّاعة حتّى یرجع القرآن من حیث نزل له دوىّ کدوى النّحل فیقول الرّب عزّ و جل ما بالک فیقول یا ربّ منک خرجت و الیک اعود و اتلى و لا یعمل بى اتلى و لا یعمل بى.
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» سبب نزول این آیت آن بود که احبار یهود گفتند یا محمّد اگر پیغامبرى بر صحّت نبوّت خویش نشانى بیار، معجزهاى بنماى، چنانک موسى نمود از عصا و ید بیضا و غیر آن که این قرآن که تو آوردهاى و دعوى میکنى که کسى مثل آن نتواند آورد اگر از حاضران وقت کسى نیست که مثل آن بیارد و از آن عاجز است از غائبان کس باشد که مثل آن تواند آوردن. این سخن جهودانست، امّا مشرکان قریش خود میگفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا ما اگر خواهیم مثل این قرآن بیاوریم که این نیست مگر اخبار گذشتگان و افسانههاى پیشینیان، چنانک ایشان گفتند ما نیز گوئیم و توانیم، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ» اى محمّد ایشان را بگوى اگر جنّ و انس بهم آیند تا مثل این قرآن بیارند نتوانند، «وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» معینا یعاون بعضهم بعضا. قال السدّى: لا یأتون بمثله لانّه غیر مخلوق و لو کان مخلوقا لاتوا بمثله.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ» اى ذکرنا و بیّنّا «فِی هذَا الْقُرْآنِ» للنّاس، یعنى لاهل مکّة، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» اى من کلّ صنف من الترغیب و الترهیب و انباء الاوّلین و الآخرین و ذکر الجنة و النّار. و قیل لیس المراد بالمثل ها هنا الکلمة السّائرة، انّما المراد به من کلّ شىء و نوع من الکلام الذى یجب الاعتبار به، «فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ» اى اکثر اهل مکّة، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا للحقّ لانّهم اقترحوا الآیات بعد ظهور المعجزات، فذلک قوله: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا» ابن عباس گفت اشراف قریش نزدیک کعبه بهم آمدند: عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و النّضر بن الحرث و ابو البخترى بن هشام و الاسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود و الولید بن المغیرة و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى امیّه و امیّة بن خلف و العاص بن وائل و نبیه و منبه پسران حجّاج، این صنادید قریش همه بهم آمدند و با یکدیگر گفتند محمّد را حاضر کنید تا نخست بحجّت با وى سخن گوئیم اقامت عذر خویش را، آن گه چون سر باز زند تدبیر کار وى میکنیم، کس فرستادند و رسول را خواندند، رسول خدا (ص) بایمان و رشد ایشان عظیم حریص بود، بطمع آنک ایمان آرند زود برخاست و پیش ایشان رفت، باتّفاق گفتند محمّد دانى که در میان قوم خویش آئین نو آوردى و کار نو ساختى و در دین آباءو اجداد خویش طعن زدى و پیرانرا حرمت نداشتى و خدایان ما را ناسزا گفتى و پراکندگى در میان جمع ما افکندى، اکنون سخن ما بتحقیق بشنو، اگر مال میخواهى و مقصود تو جمع مالست ما ترا چندان مال دهیم که بر همه افزون شوى در مال، و اگر شرف و ریاست و سرورى طلب میکنى ما ترا سیّد و سرور خود گردانیم، و اگر ملک میخواهى ترا بر خود پادشاه کنیم و همه فرمان بردار تو شویم، و اگر با تو دیو است که بر تو غلبه کرده است و ترا رنجه میکند ما ببذل و جاه و مال طبیبان حاذق را بدست آریم تا ترا مداومت کنند، رسول خدا (ص) گفت: ما بى ما تقولون ما جئتکم بما جئتکم به اطلب اموالکم و لا الشرف فیکم و لا الملک علیکم و لکنّ اللَّه بعثنى الیکم رسولا و انزل علىّ کتابا و امرنى ان اکون لکن بشیرا و نذیرا فبلّغتکم رسالة ربّى و نصحت لکم
اى قوم من آن مرد نهام که شما مىپندارید و در من آن نیست که شما مىگوئید و آنچ آوردم نه بدان آوردم تا بر شما ریاست و شرف و ملک جویم، یا مال و نعمت خواهم، من پیغامبر خداام و فرستاده وى بشما، مرا بحق فرستاد و کتاب داد تا دوستان را ببهشت و کرامت جاودان بشارت دهم و دشمنان را بدوزخ و عذاب بیکران بیم دهم، من پیغام اللَّه تعالى رسانیدم و رسالت گزاردم و نصیحت کردم، اگر قبول کنید شما را عزّ دو جهان بود و نعیم جاودان، اگر قبول نکنید من صبر کنم تا اللَّه تعالى حکم کند میان من و شما و کار برگزار چنانک خود خواهد.
ایشان گفتند اى محمّد اگر آنچ ما گفتیم و بر رأى تو عرضه کردیم نمىشنوى و نمىپذیرى، پس بدان که این مکّه جایى تنگست، تنگ معیشت و تنگ آب از خداوند خویش بخواه تا این کوههاى مکّه از جاى بر گیرد تا جاى بر ما فراخ گردد، و از چشمهها آب فراخ گشاید و جویها روانند تا ما کشت زار کنیم و باغ و بستان سازیم چنانک در شام است و در عراق، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، عاصم و حمزة و کسایى و یعقوب تفجر بفتح تا و تخفیف خوانند، باقى بضم تا و تشدید چنانک در حرف ثانیست باتّفاق. اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله کافران قریش گفتند ما بتو ایمان نیاریم اى محمّد تا آن گه که چشمه آب گشایى از بهر ما در زمین مکّه، و معنى تفجر تشقق و الفجر الشّق و التّفجیر للمبالغة، «یَنْبُوعاً» عینا ینبع منها الماء.
«أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ» اى حائط و بستان، «مِنْ نَخِیلٍ» جمع نخل کعبد و عبید، «وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها» اى وسطها، «تَفْجِیراً» مرّة بعد اخرى.
«أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً» بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هى القطعة باقى بسکون سین خوانند، کسفا یعنى طبقا و اشتقاقه من کسفت الشیء اذا غطّیته، از اقتراحات ایشان یکى این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنى بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتى که برستاخیز چنان خواهد گشت. و گفتهاند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که: «إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ» پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقى فرو افکنى بر ما چنانک خود گفتهاى، «أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ» یا خداى را آرى تا ترا گواهى دهد چنانک مىگویى که خواهد آمد روز رستاخیز بداورى، «وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا» یعنى تأتى بهم حتّى نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنّبوة. و قیل قبیلا اى ضمینا و کفیلا على صدق دعواک و وفائک بالوعد و الوعید. و قیل قبیلا اى مجتمعین اجتماع القبائل، یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول النّاس قد تقبل فلان بهذا اى تکفل به.
«أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» یعنى من ذهب، یقال زخرفت الشّىء اذا کملت زینته. و قوله: «حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها» اى کمال زینتها، و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانهاى زرّین دهد و گنجهاى زر و سیم بر تو گشاید تا بى نیاز شوى از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد، چون ایشان این گفتند رسول خدا (ص) جواب داد: ما انا بالذى یسأل ربّه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن اللَّه بعثنى بشیرا و نذیرا.
«أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ» این یکى حکایتست از قول عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى پسر عاتکة بنت عبد المطلب ابن عمة النبى (ص) فقال: لا اومن بک ابدا حتّى تتّخذ الى السّماء سلّما ثمّ ترقى فیه و انا انظر حتّى تأتیها و تأتى بکتاب من السّماء فیه من ربّ العالمین الى عبد اللَّه بن ابى امیة انّى قد ارسلت محمّدا نبیّا فآمن به و صدّقه و اللَّه لو آتیتنى به ایضا لما امنت بک و لا صدّقتک، «قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى لو قدرت على ما تریدون لکنت الها و اللَّه منزّه عن الشریک و لست انا الّا آدمیّا مثلکم خصّنى من بینکم بالرّسالة فارسلنى الیکم. بر قراءت مکّى و شامى، «قال سبحان ربى» اى قال محمّد مجیبا لهم رسول خدا (ص) جواب ایشان داد و گفت اگر مرا قدرت و قوّت آن بودى که شما خواستید آن خدایى بودى و اللَّه تعالى پاکست از شریک و انباز، من بشرىام همچون شما و آنچ شما میخواهید در قدرت و قوّت بشر نیست.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» من الایمان، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» اى النّبی و القرآن، «إِلَّا أَنْ قالُوا» اى الّا قولهم، «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اى هلا بعث ملکا رسولا انکار کردند بآنک اللَّه تعالى بشرى از جنس ایشان برسولى فرستاد، گفتند چرا نه فریشتهاى فرستادى و ندانستند که تآنس از تجانس خیزد و تنافر از تخالف بود، هر کس را انس با جنس خود بود، اگر پیغامبر فریشته بودى آدمى را با وى انس نبودى بلکه وى را نفرت بودى و نه مقتضى حکمت بودى، چون ایشان چنین گفتند ربّ العالمین جواب ایشان داد: «قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ» بدل الآدمیین، «یَمْشُونَ» کما یمشى ابن آدم، «مُطْمَئِنِّینَ» مستوطنین الارض، «لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولًا» لانّه لا یرسل الى خلق الّا ما کان من جنسه لیکونوا منه اقبل و الیه اسرع پس کافران گفتند: و من یشهد لک انّک رسول اللَّه؟ آن کیست که گواهى دهد ترا که رسول خدایى؟ اللَّه تعالى بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ» یا محمّد، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بانّى رسوله. و قیل المعنى انّى اشهد اللَّه على انّى بلّغتکم ما امرنى بتبلیغه و اجتهدت و انّکم کفرتم لیشهد لى علیکم یوم القیامة، و انتصاب شهیدا على التّمییز او على الحال اى کفى اللَّه فى حال الشّهادة، «إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً» بما کان، «بَصِیراً» بما یکون.
«وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» اى من وفّقه اللَّه للایمان فهو الذى اهتدى و اصاب الرّشاد، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» یخذله، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ» یهدونهم، «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ» قیل یسحبون علیها، و قیل یمشون علیها. و عن انس: انّ رجلا قال یا رسول اللَّه کیف یحشر الکافر على وجهه یوم القیامة؟ فقال انّ الذى امشاه على رجلیه قادر ان یمشیه على وجهه.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): یحشر النّاس یوم القیامة ثلاثة اصناف: صنف مشاة و صنف رکبان و صنف على وجوههم، قیل یا رسول اللَّه و کیف یمشون على وجوههم؟ قال: انّ الذى امشاهم على اقدامهم قادر ان یمشیهم على وجوههم، «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا» اگر کسى گوید چونست که درین آیت ایشان را بکرى و گنگى و نابینایى صفت کرد؟ جاى دیگر گفت: «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً»، جواب آنست که ابن عباس گفت: «عُمْیاً» لا یرون شیئا یسرّهم، «بُکْماً» لا ینطقون بحجّة، «صُمًّا» لا یسمعون شیئا یسرّهم. مقاتل گفت: اول که از خاک بر آیند بینند و گویند و شنوند تا آن گه که نداء: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» شنوند پس از آن گنگ و کر و نابینا گردند. ابن جریر بر عکس این گفته: قال حین یخرجون من قبورهم یکونون بهذه الصّفة ثمّ یرون و ینطقون و یسمعون، «کُلَّما خَبَتْ» اى عن اللّهب مع بقاء حرّها و اصلها، «زِدْناهُمْ سَعِیراً» توقدا فلا یفتر ابدا. و قیل: «کُلَّما خَبَتْ» بعض النّیران اشتعلت بهم نار اخرى من جهة اخرى فهم معذّبون بنار بعد نار. و قیل کلّما خمدت و نضجت جلودهم و لحومهم بدّلهم اللَّه غیرها لیذوقوا العذاب.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک العذاب. و قیل العمى و الصّم و الخرس بسبب «بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا» بمحمّد (ص) و انکروا البعث و النّشور و قد سبق تفسیره، «وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً» ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة: «أ إذا، ائنا» هر دو حرف باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب: «أ إذا» باستفهام خوانند و «انا» بخبر، ابن عامر بعکس این خواند: «اذا» بخبر و «ائنا» باستفهام. و همچنین خلافست در آیت گذشته هم درین سورت و هم در سوره الرّعد.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این جواب منکران بعث است، اى او لم یعلموا یعنى هم یعلمون، «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» اى هم مقرّون بانّ اللَّه خالق السّماوات و الارض و خالقهم ابتداء و ممیتهم فلم انکروا الاعادة میگوید آن خداوندى که قادرست بر آفرینش آسمان و زمین با شدّت و قوّت و بزرگى آن، قادرست بر آفرینش آدمى با ضعف و حقارت وى در جنب آن، جاى دیگر گفت: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ»، «وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا» اى وقتا لعذابهم و اهلاکهم، «لا رَیْبَ فِیهِ» انّه آتیهم جوابا لقولهم: «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً». و قیل فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره خلق السّماوات و الارض و جعل لهم اجلا لا ریب فیه قادر على ان یخلق مثلهم، «فَأَبَى الظَّالِمُونَ» اى المشرکون، «إِلَّا کُفُوراً» جحودا بذاک الاجل و هو البعث و القیامة.
قوله: «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی» قیل خزائن الرّزق، و قیل الرّحمة ها هنا المال، «إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفاقِ» اى لبخلتم و امسکتم عن الصّدقة و ما جدتم کجود اللَّه سبحانه و تعالى خشیة الاملاق و الفقر، املق و انفق و اعدم و اصرم بمعنى واحد. و قیل خشیة ان یفنیه الانفاق، هذا جواب لقولهم: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً»، «وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً» اى بخیلا ممسکا، و الانسان ها هنا الکافر خاصّة کما قال عزّ و جلّ: «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ» اى کفور «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» اى من اجل حبّ المال بخیل.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ» بدان که از اول نماز شب تا بوقت بام دوازده ساعتست، ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسمائه هر ساعتى وقت وظیفه طاعت فرقتى از فرق اهل خدمت ساخته: اول ساعت از ساعات شب وقت عبادت و طاعت پریان بود، صفها بر کشند و بخدمت بایستند. دوم ساعت وقت نماز جانوران اهل دریا بود. سوم ساعت وقت نماز خلقان زیر زمین بود.
چهارم ساعت وقت نماز صابران بود. پنجم وقت نماز فریشتگان خدا بود. ششم وقت نماز و تسبیح ابر و میغ بود. هفتم وقت آرام خلایق و تفکّر اهل حضرت بود. هشتم وقت آرایش بهشت و تعریف جنّات عدن بود. نهم وقت نماز کرام الکاتبین بود. دهم آن ساعتست که درهاى آسمان بگشایند و مقرّبان بدرها برآیند و زجل تسبیح و صیاح تهلیل و اصوات تکبیر و نغمات ذکر ایشان عالم قدس بگیرد، اندرین ساعت هر که از خداوند جلّ جلاله حاجتى خواهد اجابت یابد. یازدهم وقت انتشار برکات بود بر زمین که ودایع راحت و بدایع قدرت در جواهر زمین تعبیه کنند. و ساعت دوازدهم که نسیم سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد بر آرد آن ساعت وقت نیاز دوستان بود و ساعت راز محبّان و هنگام ناز عاشقان، آن ساعت درهاى بهشت گشاده و آن باد سحر گاهى با آن لطافت و راحت و لذت از جانب جنّات عدن روان.
داود پیغامبر (ع) از جبرئیل پرسید که اندر شب کدام وقت فاضلتر؟ گفت ندانم لکن هر شب بوقت سحر عرش ملک بر خود بجنبد.
و فى بعض الآثار یقول اللَّه عزّ و جل ان احبّ احبّاى الىّ الّذین یستغفرون بالاسحار اولئک الّذین اذا اردت باهل الارض شیئا ذکرتهم فصرفت به عنهم خنک مر آن بندگان که بوقت سحر استغفار کنند و شراب مهر بجام عشق در آن وقت سحر نوش کنند.
سفیان ثورى گفت بما رسید که از اول شب منادى ندا کند: الا لیقم العابدون، چون شب نیمهاى در گذرد منادى ندا کند: لیقم القانتون، چون وقت سحر بود منادیى گوید: این المستغفرون.
فرمان آمد که اى محمّد مقام شفاعت در قیامت مقامى بزرگوار است مقام محمود است و ترا مسلّم است، اما راهش آنست که بشب خیزى و نماز کنى، اشرف الاسباب ما ینال به اشرف العطایا اى محمّد اگر خشنودى ما میخواهى بروز رسالت مىگزار، و اگر مقام محمود میخواهى بشب بیدار باش و نماز کن، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» رابعه عدویه را مىآید که همه شب بیدار بودى، پاس دل داشتى تا صبح صادق بدمیدى، آن گه این بیت گفتى:
یا نفس قومى فلقد نام الورى
ان تفعلى خیرا فذو العرش یرى
و انت یا عین اهجرى طیب الکرى
عند الصّباح یحمد القوم السّرى
و قیل المقام المحمود هو المجالسة فى حال الشّهود، مقام محمود خاصّه مصطفى است (ص) در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط، در خیمه «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر سریر اصطفا، شراب «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» بجام قدس نوشیده و خلعت وصال پوشیده و بدوست «لم یزل» رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که مرا خوانند به بندگى تو معروفم، تا جان دارم رخت ازین کوى بر ندارم، او که تو آن اویى بهشت او را بنده است، او که تو در زندگانى اویى جاوید زنده است، الهى گفت تو راحت دلست و دیدار تو زندگانى جان، زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» قول ابن عباس در معنى این آیت آنست که مصطفى (ص) را اجل نزدیک آمد، او را گفتند که اى مهتر عالم و اى سیّد ولد آدم، بساط اسلام در عالم گسترده شد، خورشید نبوّت تمام تافته شد، سرا پرده شریعت از قاف تا قاف برسید، گوشه تاجت از عرش مجید بر گذشت، طراز رایت حشمت تو بسدره منتهى رسید، قدم همّت تو بقاب قوسین پیوست فریضه و سنّت آموختى، یتیمان را پدرى کردى، مهجوران را شفیع بودى، مریدان را دلیل بودى، مهاجر و انصار را تربیت دادى، جنّ و انس را خواندى، اکنون وقت آنست که سفر مبارک پیش گیرى، وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگى کنى، وقتست که سر ببالین فنا باز نهى، ما در ازل حکم کردهایم که: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ».
و در خبرست که مصطفى (ص) در آن بیمارى باز پسین امیر المؤمنین على (ع) را بخواند گفت: یا على یارى ده تا یک بار دیگر بمسجد باز روم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهره یاران و درویشان افکنم و ایشان را وداع کنم، مصطفى (ص) بمسجد رفت و بمنبر بر آمد، با دو چشم گریان و جگر سوزان، روى سوى یاران کرد، گفت: چگونه یارى بودم شما را؟ چگونه رسولى بودم شما را؟
اکنون ما را نوبت رفتن آمد، برید مرگ در رسید، آن ساعت غریوى و زاریى در مسجد افتاد، یاران همه دلتنگ و رنجور، گریان و سوزان و خروشان همىگفتند نیک یارى که تو بودى، نیک رسولى که بما آمدى، رسول (ص) ایشان را وداع کرد و بخانه باز آمد، نه بس بر آمد که برید حضرت رسید و نسیم قربت دمید، پردهها برگرفتند و طوبى و زلفى و حسنى بوى نمودند، مصطفى (ص) آن گه گفت: «ربّ ادخلنى مدخل صدق»
اى امتنى اماتة صدق، «وَ أَخْرِجْنِی» بعد موتى من قبرى یوم القیامة، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» بار خدایا مرا که از دنیا بیرون برى در لباس سعادت و پیرایه شهادت بر که آن عقبه ایست سخت عظیم و کارى سخت با خطر.
و قال جعفر بن محمّد (ع): ادخلنى القبر و انت عنّى راض و اخرجنى من القبر الى الوقوف بین یدیک على طریق الصدق مع الصّادقین، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» زیّنى بزینة جبروتک لیکون الغالب علىّ سلطان الحق لا سلطان الهوى.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» چهره کائنات و محدثات بظلمت کفر و زحمت شرک پوشیده بود که ناگاه علم دولت نبوت محمّد مرسل از مرکز خطّه مکّه سر بر آورد و انوار اشراق صبح دین از کنج حجره آمنه پیدا آمد، شادى و خرّمى در ممالک افتاد، هر کجا نامدارى بود ذلیل گشت، هر کجا تاجدارى بود تاجش بتاراج بدادند، هر کجا جبّارى متمرّد بود از تخت بزیر آمد هر کجا در عالم بتى بود در قعر چاه بى دولتى افتاد، قاعده قصر قیصرى و ایوان رفعت کسر وى خراب گشت، و از چهار گوشه عالم آواز بر آمد که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» الآیة... القرآن شفاء من داء الجهل للعلماء، و شفاء من داء الشکّ للمؤمنین، و شفاء من داء النّکرة للعارفین، و شفاء من داء القنوط للمریدین و القاصدین، و شفاء من لواعج الشّوق للمحبین، و انشدوا:
و کتبک حولى لا تفارق مضجعى
و فیها شفاء للّذى انا کاتم
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» از آدمى چه آید، جز از جفا؟ و از آب و گل چه آید، جز از خطا؟ و از کرم ربوبیّت چه بینند، جز از وفا؟ «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» در همه قرآن هیچ آیت امیدوارتر از این آیت نیست، میگوید: هر کس آن کند که از او آید و از هر کس آن آید که از او سزد: العبد یعود الى الذّنب و الرّبّ یعود الى المغفرة، و فى بعض الکتب یقول اللَّه تعالى یا بن آدم انت العوّاد الى الذّنوب و انا العوّاد الى المغفرة، آن مهجور مملکت ابلیس نومید را گفتند آدم را سجود کن، گفت نکنم که آدم از خاکست و من از آتش، گفتند اى بدبخت لا جرم هر کس آن کند که سزاى اوست و از هر کس آن آید که دروست، آتش چون فرو میرود خاکستر شود که هرگز نو نگردد، و خاک اگر چه کهن شود آب بر وى ریزند نو گردد، اى ابلیس تو که از آتشى بیک فرمان که بگذاشتى مردى که هرگز زنده نشوى، و اى آدم تو که از خاکى هر چند گناه کردى بیک قطره آب حسرت که از دیده فرو بارى گناهانت بیامرزم و بنوازم، اى ابلیس از آتش آن آید که کردى، اى آدم از خاک آن زاید که دیدى: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ».
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» آدمى هم تنست و هم دل و هم روح، تن محلّ امانت است، دل بارگاه خطابست. روح نقطه گاه مشاهدتست، هر چه نعمت بود نثار تن گشت غذاى وى طعام و شراب، هر چه منّت بود تحفه دل آمد قوت او ذکر و یاد دوست، آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد غذاى وى دیدار دوست، تن در قهر قدرت است، دل در قبضه صفت، روح در کنف عزّت، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته و دوست ازلى پرده بر گرفته.
چهارم ساعت وقت نماز صابران بود. پنجم وقت نماز فریشتگان خدا بود. ششم وقت نماز و تسبیح ابر و میغ بود. هفتم وقت آرام خلایق و تفکّر اهل حضرت بود. هشتم وقت آرایش بهشت و تعریف جنّات عدن بود. نهم وقت نماز کرام الکاتبین بود. دهم آن ساعتست که درهاى آسمان بگشایند و مقرّبان بدرها برآیند و زجل تسبیح و صیاح تهلیل و اصوات تکبیر و نغمات ذکر ایشان عالم قدس بگیرد، اندرین ساعت هر که از خداوند جلّ جلاله حاجتى خواهد اجابت یابد. یازدهم وقت انتشار برکات بود بر زمین که ودایع راحت و بدایع قدرت در جواهر زمین تعبیه کنند. و ساعت دوازدهم که نسیم سحر از مطلع خویش عاشق وار نفس سرد بر آرد آن ساعت وقت نیاز دوستان بود و ساعت راز محبّان و هنگام ناز عاشقان، آن ساعت درهاى بهشت گشاده و آن باد سحر گاهى با آن لطافت و راحت و لذت از جانب جنّات عدن روان.
داود پیغامبر (ع) از جبرئیل پرسید که اندر شب کدام وقت فاضلتر؟ گفت ندانم لکن هر شب بوقت سحر عرش ملک بر خود بجنبد.
و فى بعض الآثار یقول اللَّه عزّ و جل ان احبّ احبّاى الىّ الّذین یستغفرون بالاسحار اولئک الّذین اذا اردت باهل الارض شیئا ذکرتهم فصرفت به عنهم خنک مر آن بندگان که بوقت سحر استغفار کنند و شراب مهر بجام عشق در آن وقت سحر نوش کنند.
سفیان ثورى گفت بما رسید که از اول شب منادى ندا کند: الا لیقم العابدون، چون شب نیمهاى در گذرد منادى ندا کند: لیقم القانتون، چون وقت سحر بود منادیى گوید: این المستغفرون.
فرمان آمد که اى محمّد مقام شفاعت در قیامت مقامى بزرگوار است مقام محمود است و ترا مسلّم است، اما راهش آنست که بشب خیزى و نماز کنى، اشرف الاسباب ما ینال به اشرف العطایا اى محمّد اگر خشنودى ما میخواهى بروز رسالت مىگزار، و اگر مقام محمود میخواهى بشب بیدار باش و نماز کن، «عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» رابعه عدویه را مىآید که همه شب بیدار بودى، پاس دل داشتى تا صبح صادق بدمیدى، آن گه این بیت گفتى:
یا نفس قومى فلقد نام الورى
ان تفعلى خیرا فذو العرش یرى
و انت یا عین اهجرى طیب الکرى
عند الصّباح یحمد القوم السّرى
و قیل المقام المحمود هو المجالسة فى حال الشّهود، مقام محمود خاصّه مصطفى است (ص) در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط، در خیمه «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر سریر اصطفا، شراب «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» بجام قدس نوشیده و خلعت وصال پوشیده و بدوست «لم یزل» رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که مرا خوانند به بندگى تو معروفم، تا جان دارم رخت ازین کوى بر ندارم، او که تو آن اویى بهشت او را بنده است، او که تو در زندگانى اویى جاوید زنده است، الهى گفت تو راحت دلست و دیدار تو زندگانى جان، زبان بیاد تو نازد و دل بمهر و جان بعیان.
«وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» قول ابن عباس در معنى این آیت آنست که مصطفى (ص) را اجل نزدیک آمد، او را گفتند که اى مهتر عالم و اى سیّد ولد آدم، بساط اسلام در عالم گسترده شد، خورشید نبوّت تمام تافته شد، سرا پرده شریعت از قاف تا قاف برسید، گوشه تاجت از عرش مجید بر گذشت، طراز رایت حشمت تو بسدره منتهى رسید، قدم همّت تو بقاب قوسین پیوست فریضه و سنّت آموختى، یتیمان را پدرى کردى، مهجوران را شفیع بودى، مریدان را دلیل بودى، مهاجر و انصار را تربیت دادى، جنّ و انس را خواندى، اکنون وقت آنست که سفر مبارک پیش گیرى، وقتست که گوشوار مرگ در گوش بندگى کنى، وقتست که سر ببالین فنا باز نهى، ما در ازل حکم کردهایم که: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ».
و در خبرست که مصطفى (ص) در آن بیمارى باز پسین امیر المؤمنین على (ع) را بخواند گفت: یا على یارى ده تا یک بار دیگر بمسجد باز روم و بمنبر بر آیم و دیده بر چهره یاران و درویشان افکنم و ایشان را وداع کنم، مصطفى (ص) بمسجد رفت و بمنبر بر آمد، با دو چشم گریان و جگر سوزان، روى سوى یاران کرد، گفت: چگونه یارى بودم شما را؟ چگونه رسولى بودم شما را؟
اکنون ما را نوبت رفتن آمد، برید مرگ در رسید، آن ساعت غریوى و زاریى در مسجد افتاد، یاران همه دلتنگ و رنجور، گریان و سوزان و خروشان همىگفتند نیک یارى که تو بودى، نیک رسولى که بما آمدى، رسول (ص) ایشان را وداع کرد و بخانه باز آمد، نه بس بر آمد که برید حضرت رسید و نسیم قربت دمید، پردهها برگرفتند و طوبى و زلفى و حسنى بوى نمودند، مصطفى (ص) آن گه گفت: «ربّ ادخلنى مدخل صدق»
اى امتنى اماتة صدق، «وَ أَخْرِجْنِی» بعد موتى من قبرى یوم القیامة، «مُخْرَجَ صِدْقٍ» بار خدایا مرا که از دنیا بیرون برى در لباس سعادت و پیرایه شهادت بر که آن عقبه ایست سخت عظیم و کارى سخت با خطر.
و قال جعفر بن محمّد (ع): ادخلنى القبر و انت عنّى راض و اخرجنى من القبر الى الوقوف بین یدیک على طریق الصدق مع الصّادقین، «وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» زیّنى بزینة جبروتک لیکون الغالب علىّ سلطان الحق لا سلطان الهوى.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» چهره کائنات و محدثات بظلمت کفر و زحمت شرک پوشیده بود که ناگاه علم دولت نبوت محمّد مرسل از مرکز خطّه مکّه سر بر آورد و انوار اشراق صبح دین از کنج حجره آمنه پیدا آمد، شادى و خرّمى در ممالک افتاد، هر کجا نامدارى بود ذلیل گشت، هر کجا تاجدارى بود تاجش بتاراج بدادند، هر کجا جبّارى متمرّد بود از تخت بزیر آمد هر کجا در عالم بتى بود در قعر چاه بى دولتى افتاد، قاعده قصر قیصرى و ایوان رفعت کسر وى خراب گشت، و از چهار گوشه عالم آواز بر آمد که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى هم در صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ» الآیة... القرآن شفاء من داء الجهل للعلماء، و شفاء من داء الشکّ للمؤمنین، و شفاء من داء النّکرة للعارفین، و شفاء من داء القنوط للمریدین و القاصدین، و شفاء من لواعج الشّوق للمحبین، و انشدوا:
و کتبک حولى لا تفارق مضجعى
و فیها شفاء للّذى انا کاتم
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» از آدمى چه آید، جز از جفا؟ و از آب و گل چه آید، جز از خطا؟ و از کرم ربوبیّت چه بینند، جز از وفا؟ «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» در همه قرآن هیچ آیت امیدوارتر از این آیت نیست، میگوید: هر کس آن کند که از او آید و از هر کس آن آید که از او سزد: العبد یعود الى الذّنب و الرّبّ یعود الى المغفرة، و فى بعض الکتب یقول اللَّه تعالى یا بن آدم انت العوّاد الى الذّنوب و انا العوّاد الى المغفرة، آن مهجور مملکت ابلیس نومید را گفتند آدم را سجود کن، گفت نکنم که آدم از خاکست و من از آتش، گفتند اى بدبخت لا جرم هر کس آن کند که سزاى اوست و از هر کس آن آید که دروست، آتش چون فرو میرود خاکستر شود که هرگز نو نگردد، و خاک اگر چه کهن شود آب بر وى ریزند نو گردد، اى ابلیس تو که از آتشى بیک فرمان که بگذاشتى مردى که هرگز زنده نشوى، و اى آدم تو که از خاکى هر چند گناه کردى بیک قطره آب حسرت که از دیده فرو بارى گناهانت بیامرزم و بنوازم، اى ابلیس از آتش آن آید که کردى، اى آدم از خاک آن زاید که دیدى: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ».
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» آدمى هم تنست و هم دل و هم روح، تن محلّ امانت است، دل بارگاه خطابست. روح نقطه گاه مشاهدتست، هر چه نعمت بود نثار تن گشت غذاى وى طعام و شراب، هر چه منّت بود تحفه دل آمد قوت او ذکر و یاد دوست، آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد غذاى وى دیدار دوست، تن در قهر قدرت است، دل در قبضه صفت، روح در کنف عزّت، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته و دوست ازلى پرده بر گرفته.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ» هؤلاء التّسع هى: «ان لا تشرکوا بى شیئا، و لا تسرفوا، و لا تزنوا، و لا تقتلوا النفس التی حرمت الا بالحق، و لا تسحروا، و لا تقربوا مال الیتیم، و لا تسعوا ببرىء الى السلطان، و لا تعدوا فى السبت، و لا تأکلوا الربوا» صفوان بن غسّان المرادى گفت: جهودى از رسول خداى تعالى پرسید که این نه آیت کداماند؟ و رسول خدا (ص) همچنین جواب داد که گفتیم.
ابن عباس و مجاهد و ضحّاک و جماعتى مفسران مىگویند این نه آیت همانند که در آن آیت دیگر گفت: «فِی تِسْعِ آیاتٍ» و هى: العصا، و الید البیضاء، و الطوفان، و الجراد، و القمل، و الضّفادع، و الدّم، و السّنون لاهل البوادى. قال الحسن السّنون و نقص الثّمرات واحدة، و التّاسعة تلقف العصا ما یأفکون. و قال ابن عباس التّاسعة ازالة العقدة التی کانت بلسانه، و قیل التاسعة الطّمس و هو قوله: «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ»، «فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ» اى فسئل یا محمّد المؤمنین من قریظة و النّضیر، «إِذْ جاءَهُمْ» یعنى جاء آباءهم بپرس اى محمد از مؤمنان قریظه و نضیر ایشان که کتاب خواندهاند که میان موسى و فرعون و قوم وى چه رفت آن گه که موسى بایشان آمد؟ یعنى که تا جهودان صدق قول رسول بدانند از گفتار علماء خویش، قومى گفتند: «فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ»، این خطاب با موسى است و معنى آنست که: سل فرعون اطلاق بنى اسرائیل، موسى را نه آیت دادیم و او را گفتیم بنى اسرائیل را از فرعون بخواه، اینجا سخن تمام شد. آن گه بر استیناف گفت: «إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى مَسْحُوراً» اى سحرت فأزیل عقلک، و قیل خدعت و حملت على ما تقول، و قیل مسحور بمعنى ساحر کمیمون بمعنى یا من و مأتىّ بمعنى آت «قالَ» موسى «لَقَدْ عَلِمْتَ» یا فرعون بقلبک، «ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ» الآیات التسع. «إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ» لک، هذا کقوله: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا». و قرأ الکسائى: «لقد علمت» بالضم على انّ موسى اخبر عن نفسه. و روى انّ علیّا (ع) قال و اللَّه ما علم عدوّ اللَّه و انّما علم موسى و الاوّل اظهر لانّ علم موسى (ع) لا یکون حجّة على فرعون، و قوله: «بَصائِرَ» اى عبرا و دلائل و نصبها على الحال. و قیل نصبها على المفعول له اى لتبصّر بها، «وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ» اى لاعلمک «یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً» ممنوعا من الخیر، و قیل مهلکا. و قیل هالکا. قال ابن عباس: المثبور الذى لا عقل له فى دینه و معاشه.
«فَأَرادَ» یعنى فرعون، «أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ» یخرجهم و یقلعهم من ارض مصر، یعنى موسى و بنى اسرائیل، «فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً».
«وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد هلاک فرعون و قومه: «لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ» اى مصر و الشّام، هذا کقوله: «وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ»، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى القیامة و الوعد الموعود، «جِئْنا بِکُمْ» من قبورکم الى الموقف، «لَفِیفاً» مجتمعین مختلطین قد التفّ بعضکم ببعض لا تتعارفون و لا ینحاز احد منکم الى قبیلته و حیّه، و هو من قول العرب: لفّت الجیوش اذا اختلطوا و وحّد اللّفیف و هو خبر عن الجمع لانه بمعنى المصدر. و قیل: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى نزول عیسى (ع)، «جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً» اى جماعات من قبائل شتّى.
سیاق این آیت تسکین و تسلیت مصطفى (ص) است و قوّت دادن دل وى، میگوید چنان که قرآن بتو فرستادیم و مشرکان قریش ترا دروغ زن گرفتند همچنین موسى را کتاب دادیم و فرعون او را دروغ زن گرفت، و چنان که کفره قریش خواستند که ترا از مکّه بیرون کنند همچنین فرعون خواست که موسى و بنى اسرائیل را از زمین مصر بیرون کند، پس من که خداوندم موسى را و بنى اسرائیل را نصرت دادم و فرعون و قوم وى را هلاک کردم، اى محمّد همچنین بعاقبت ترا نصرت دهم و بر دشمنان ظفر دهم و نعمت خود بر تو و بر مؤمنان که پس رو تواند تمام کنم، ربّ العالمین رسول خویش را این وعده نصرت داد آن گه بعاقبت وعده وفا کرد و کار نصرت بر وى تمام کرد: فانجز وعده و نصر عبده و قهر الاحزاب وحده و له الحمد و المنّة.
«وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ» اى انزلنا القرآن بالحقّ غیر الباطل. و قیل ما یتضمّنه حقّ اى صدق و عدل یعنى انزلناه بالدّین القائم و الامر الثّابت، «وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ» یعنى و بمحمّد نزل القرآن اى علیه نزل، کما تقول نزلت بزید یعنى على زید.
و قیل: الحقّ الاوّل الحقیقة و الثّانی المستحقّ اى اتاکم بما تستحقّونه، «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً» للمؤمنین، «وَ نَذِیراً» للکافرین.
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ» منصوب بفعل مضمر، یعنى و آتیناک قرآنا، «فَرَقْناهُ» اى احکمناه، کقوله: «فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» اى یحکم و یبرم، و قیل فرقناه فیه الحقّ من الباطل، و قیل هو بمعنى المشدّد. و قرأ ابن عباس: «فَرَقْناهُ» بالتّشدید، اى قطّعناه آیة آیة و سورة سورة فى عشرین سنة، «لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ» اى على ترسل و تؤدة لیفهموه و لیقفوا على مودعه فیعملوا به.
و فى الحدیث انّ النّبی (ص) کان یقرأ القرآن قراءة لیّنة یتلبّث فیها.
و قال ابن عباس لان اقرأ البقرة و ارتّلها و اتدبّر معانیها احبّ الىّ من ان اقرأ جمیع القرآن هذا، «وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» شیئا بعد شىء على حسب الحاجة الیه.
«قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» هذا وعید من غنىّ، کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ» استهزءوا، انتظروا، و ارتقبوا، فتربّصوا، کلّ هذا وعید لیس فیه من الاذن شىء «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» یعنى عبد اللَّه بن سلام و اصحابه، «مِنْ قَبْلِهِ» اى من قبل نزول القرآن، «إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ» القرآن، «یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ» اى على الاذقان، «سُجَّداً» یعنى اذا سمعوا القرآن عرفوا انّه کلام اللَّه و قبلوه و سجدوا تعظیما للَّه.
«وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا» یعنى ما کان وعد ربّنا الّا مفعولا و ان و اللام دخلتا للتّأکید، اى انجزنا ما وعدناه فى التّوراة من ارسال محمّد (ص) و انزال القرآن علیه.
«وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ» کرّر القول لتکرّر الفعل منهم، «وَ یَزِیدُهُمْ» تلاوة القرآن و بکاؤهم، «خُشُوعاً» خضوعا و تواضعا لربّهم.
روى عن النّبی (ص) قال: من قرأ القرآن فى اقلّ من ثلث لم یفقهه اتلوه و ابکوا فان لم تبکوا فتباکوا.
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» قراءة عاصم و حمزة: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ» بکسر اللّام «أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بکسر الواو، و سبب نزول این آیت بقول ابن عباس آنست که رسول خدا (ص) در مکّه قیام شب مىکرد، اندر سجود میگفت: یا رحمن یا رحیم، مشرکان گفتند محمد تا امروز یک خداى مىخواند اکنون دو خداى میخواند! بو جهل گفت ما را مىگوید: «لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ» دو خداى را مگیرید و مخوانید، و اکنون خود میخواند خدایى دیگر با اللَّه، گاه گوید یا اللَّه و گاه گوید یا رحمن، این رحمن ما ندانیم و نشناسیم مگر رحمن یمامه یعنى مسیلمه کذّاب، فانزل اللَّه هذه الآیة.
میمون ابن مهران گفت رسول خداى (ص) در بدو اسلام و ابتداء وحى بجاى آیت تسمیت: «باسمک اللهم» نوشتى تا آن روز که این آیت فرو آمد که: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» پس این آیت تسمیت بنوشت، مشرکان گفتند: هذا الرّحیم نعرفه فما الرّحمن؟ فانزل اللَّه هذه الآیة.
ضحّاک گفت: اهل تورات آمدند و گفتند اى محمد ما در تورات نام رحمن فراوان مىبینیم و تو کمتر مىگویى و در آن کتاب که تو آوردهاى کم آمده این نام، ربّ العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: «قُلِ» یا محمد، «ادْعُوا اللَّهَ» یا معاشر المؤمنین، «أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» ان شئتم، یعنى قولوا یا اللَّه و ان شئتم قولوا یا رحمن، «أَیًّا ما تَدْعُوا» یعنى اى اسماء اللَّه تدعوا، «فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» اى محمد مؤمنانرا گوى خواهید مرا بنام اللَّه خوانید، خواهید بنام رحمن، اللَّه را نود و نه نامست نامهاى نیکوى پاک بسزا، بهر چه خوانید ازین نامها او را بخوانید. «أَیًّا ما تَدْعُوا» ما صلتست ایّا راو تدعوا صلت این سخن، اینست کقوله: «عما قلیل جند ما هنا لک»، «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ» ابن عباس گفت این آیت بمکّه فرود آمد در ابتداء اسلام که رسول خدا (ص) در مکّه مختفى مىبود و گاهى که قرآن خواندى در نماز بآواز بلند خواندى و کافران را دشخوار و صعب مىآمد شنیدن قرآن از وى، تا قرآن را و فرستنده آن را و خواننده آن را ناسزا مىگفتند و طعن مىکردند و برابر مصطفى دست مىزدند و صفیر مىکردند تا قراءت بر وى شوریده گردانند، ربّ العالمین آیت فرستاد: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ» اى بقرائتک فى الصّلاة فیسمع المشرکون فیوذوک، «وَ لا تُخافِتْ بِها» مخافتة لا یسمعها من یصلّى خلفک من اصحابک اى محمد چون در نماز قرآن خوانى بآواز بلند مخوان چنانک کافران بشنوند و سبّ کنند و به نهان نیز مخوان چنان که صحابه و مؤمنان که با تو نماز میکنند نشنوند، میان جهر و مخافتة راهى طلب کن میانه.
و در خبرست که قراءت ابو بکر در نماز مخافتة بود و گفتى: اناجى ربّى و قد علم حاجتى، و قراءت عمر جهر بود بآواز بلند خواندى و گفتى: ازجر الشّیطان و اوقظ الوسنان. پس چون این آیت فرود آمد رسول خدا (ص) ابو بکر را فرمود تا از آنچ مىخواند بلندتر خواند و عمر از آنچ مىخواند وا کم کند.
روى عن على (ع) قال: کان ابو بکر یخافت اذا قرأ و کان عمر یجهر بقراءته و کان عمّار یأخذ من هذه السّورة و من هذه فذکر ذلک للنّبى (ص) فقال لابى بکر لم تخافت قال انّى اسمع من اناجى، و قال لعمر لم تجهر قال افزع الشّیطان و اوقظ الوسنان، و قال لعمّار لم تأخذ من هذه و هذه قال تسمعنى اخلط به ما لیس منه، قال لا، قال فکلّه طیّب.
حسن گفت این در عین نماز است نه در قراءت، مىگوید: لا تراء بصلوتک فى العلانیة و لا تسئها فى السرّ.
عائشه گفت این در تشهّد فرو آمد: «فانّ الاعرابىّ کان یجهر فیقول التّحیّات للَّه یرفع بها صوته فنزلت الآیة. و روایت کردهاند از مصطفى (ص) که گفت صلاة اینجا بمعنى دعاست، مىگوید: لا ترفع صوتک بالدّعاء عند استغفارک و ذکر ذنوبک فیسمع منک فتغیّر بها، «وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ» الجهر و المخافتة، «سَبِیلًا».
و صحّ عن ابى موسى الاشعرى انّه قال صعدنا مع رسول اللَّه (ص) ثنیّة فرفعنا اصواتنا بالتّکبیر، فقال انّکم لا تدعون اصمّ و لا غائبا انّما تدعون سمیعا قریبا.
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ» قال الحسین بن الفضل معناه: الحمد للَّه الذى عرّفنى انّه لم یتّخذ ولدا، کما قال بعض الیهود فى عزیر و النصارى فى عیسى علیهما السّلام و المشرکون فى الملائکة، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ» اى فى الالهیّة کما زعم عابدوا الصّنم. و قیل: «لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ» فى خلق السّماوات و الارض، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ» اى لم یتّخذ ولیّا فیتعزّز به سبحانه و اللَّه ولىّ المؤمنین. قال مجاهد: لم یذل فیحتاج الى ولىّ یتعزّز به، «وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً» اى صفه بالعظمة و الکبریاء و انّه اکبر من کلّ شىء و المعنى احمدوا من هذه صفته.
و روى عن النّبی (ص) انّه قال خیر الاقوال سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.
و عن ابن عباس قال: کان الغلام من بنى هاشم اذا افصح لقن هذه الآیة.
و عن عبد الحمید بن واصل قال من قرأ آخر بنى اسرائیل کتب اللَّه عزّ و جل له من الاجر ملأ السّماوات و الارض و الجبال و ذلک بانّ اللَّه عزّ و جل یقول: «تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا، أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً» قال فیکتب له من الاجر على قدر ذلک.
ابن عباس و مجاهد و ضحّاک و جماعتى مفسران مىگویند این نه آیت همانند که در آن آیت دیگر گفت: «فِی تِسْعِ آیاتٍ» و هى: العصا، و الید البیضاء، و الطوفان، و الجراد، و القمل، و الضّفادع، و الدّم، و السّنون لاهل البوادى. قال الحسن السّنون و نقص الثّمرات واحدة، و التّاسعة تلقف العصا ما یأفکون. و قال ابن عباس التّاسعة ازالة العقدة التی کانت بلسانه، و قیل التاسعة الطّمس و هو قوله: «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ»، «فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ» اى فسئل یا محمّد المؤمنین من قریظة و النّضیر، «إِذْ جاءَهُمْ» یعنى جاء آباءهم بپرس اى محمد از مؤمنان قریظه و نضیر ایشان که کتاب خواندهاند که میان موسى و فرعون و قوم وى چه رفت آن گه که موسى بایشان آمد؟ یعنى که تا جهودان صدق قول رسول بدانند از گفتار علماء خویش، قومى گفتند: «فَسْئَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ»، این خطاب با موسى است و معنى آنست که: سل فرعون اطلاق بنى اسرائیل، موسى را نه آیت دادیم و او را گفتیم بنى اسرائیل را از فرعون بخواه، اینجا سخن تمام شد. آن گه بر استیناف گفت: «إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یا مُوسى مَسْحُوراً» اى سحرت فأزیل عقلک، و قیل خدعت و حملت على ما تقول، و قیل مسحور بمعنى ساحر کمیمون بمعنى یا من و مأتىّ بمعنى آت «قالَ» موسى «لَقَدْ عَلِمْتَ» یا فرعون بقلبک، «ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ» الآیات التسع. «إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ» لک، هذا کقوله: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا». و قرأ الکسائى: «لقد علمت» بالضم على انّ موسى اخبر عن نفسه. و روى انّ علیّا (ع) قال و اللَّه ما علم عدوّ اللَّه و انّما علم موسى و الاوّل اظهر لانّ علم موسى (ع) لا یکون حجّة على فرعون، و قوله: «بَصائِرَ» اى عبرا و دلائل و نصبها على الحال. و قیل نصبها على المفعول له اى لتبصّر بها، «وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ» اى لاعلمک «یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً» ممنوعا من الخیر، و قیل مهلکا. و قیل هالکا. قال ابن عباس: المثبور الذى لا عقل له فى دینه و معاشه.
«فَأَرادَ» یعنى فرعون، «أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ» یخرجهم و یقلعهم من ارض مصر، یعنى موسى و بنى اسرائیل، «فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً».
«وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد هلاک فرعون و قومه: «لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ» اى مصر و الشّام، هذا کقوله: «وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ»، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى القیامة و الوعد الموعود، «جِئْنا بِکُمْ» من قبورکم الى الموقف، «لَفِیفاً» مجتمعین مختلطین قد التفّ بعضکم ببعض لا تتعارفون و لا ینحاز احد منکم الى قبیلته و حیّه، و هو من قول العرب: لفّت الجیوش اذا اختلطوا و وحّد اللّفیف و هو خبر عن الجمع لانه بمعنى المصدر. و قیل: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى نزول عیسى (ع)، «جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً» اى جماعات من قبائل شتّى.
سیاق این آیت تسکین و تسلیت مصطفى (ص) است و قوّت دادن دل وى، میگوید چنان که قرآن بتو فرستادیم و مشرکان قریش ترا دروغ زن گرفتند همچنین موسى را کتاب دادیم و فرعون او را دروغ زن گرفت، و چنان که کفره قریش خواستند که ترا از مکّه بیرون کنند همچنین فرعون خواست که موسى و بنى اسرائیل را از زمین مصر بیرون کند، پس من که خداوندم موسى را و بنى اسرائیل را نصرت دادم و فرعون و قوم وى را هلاک کردم، اى محمّد همچنین بعاقبت ترا نصرت دهم و بر دشمنان ظفر دهم و نعمت خود بر تو و بر مؤمنان که پس رو تواند تمام کنم، ربّ العالمین رسول خویش را این وعده نصرت داد آن گه بعاقبت وعده وفا کرد و کار نصرت بر وى تمام کرد: فانجز وعده و نصر عبده و قهر الاحزاب وحده و له الحمد و المنّة.
«وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ» اى انزلنا القرآن بالحقّ غیر الباطل. و قیل ما یتضمّنه حقّ اى صدق و عدل یعنى انزلناه بالدّین القائم و الامر الثّابت، «وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ» یعنى و بمحمّد نزل القرآن اى علیه نزل، کما تقول نزلت بزید یعنى على زید.
و قیل: الحقّ الاوّل الحقیقة و الثّانی المستحقّ اى اتاکم بما تستحقّونه، «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً» للمؤمنین، «وَ نَذِیراً» للکافرین.
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ» منصوب بفعل مضمر، یعنى و آتیناک قرآنا، «فَرَقْناهُ» اى احکمناه، کقوله: «فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» اى یحکم و یبرم، و قیل فرقناه فیه الحقّ من الباطل، و قیل هو بمعنى المشدّد. و قرأ ابن عباس: «فَرَقْناهُ» بالتّشدید، اى قطّعناه آیة آیة و سورة سورة فى عشرین سنة، «لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ» اى على ترسل و تؤدة لیفهموه و لیقفوا على مودعه فیعملوا به.
و فى الحدیث انّ النّبی (ص) کان یقرأ القرآن قراءة لیّنة یتلبّث فیها.
و قال ابن عباس لان اقرأ البقرة و ارتّلها و اتدبّر معانیها احبّ الىّ من ان اقرأ جمیع القرآن هذا، «وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» شیئا بعد شىء على حسب الحاجة الیه.
«قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» هذا وعید من غنىّ، کقوله: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ» استهزءوا، انتظروا، و ارتقبوا، فتربّصوا، کلّ هذا وعید لیس فیه من الاذن شىء «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» یعنى عبد اللَّه بن سلام و اصحابه، «مِنْ قَبْلِهِ» اى من قبل نزول القرآن، «إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ» القرآن، «یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ» اى على الاذقان، «سُجَّداً» یعنى اذا سمعوا القرآن عرفوا انّه کلام اللَّه و قبلوه و سجدوا تعظیما للَّه.
«وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا» یعنى ما کان وعد ربّنا الّا مفعولا و ان و اللام دخلتا للتّأکید، اى انجزنا ما وعدناه فى التّوراة من ارسال محمّد (ص) و انزال القرآن علیه.
«وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ» کرّر القول لتکرّر الفعل منهم، «وَ یَزِیدُهُمْ» تلاوة القرآن و بکاؤهم، «خُشُوعاً» خضوعا و تواضعا لربّهم.
روى عن النّبی (ص) قال: من قرأ القرآن فى اقلّ من ثلث لم یفقهه اتلوه و ابکوا فان لم تبکوا فتباکوا.
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» قراءة عاصم و حمزة: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ» بکسر اللّام «أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بکسر الواو، و سبب نزول این آیت بقول ابن عباس آنست که رسول خدا (ص) در مکّه قیام شب مىکرد، اندر سجود میگفت: یا رحمن یا رحیم، مشرکان گفتند محمد تا امروز یک خداى مىخواند اکنون دو خداى میخواند! بو جهل گفت ما را مىگوید: «لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ» دو خداى را مگیرید و مخوانید، و اکنون خود میخواند خدایى دیگر با اللَّه، گاه گوید یا اللَّه و گاه گوید یا رحمن، این رحمن ما ندانیم و نشناسیم مگر رحمن یمامه یعنى مسیلمه کذّاب، فانزل اللَّه هذه الآیة.
میمون ابن مهران گفت رسول خداى (ص) در بدو اسلام و ابتداء وحى بجاى آیت تسمیت: «باسمک اللهم» نوشتى تا آن روز که این آیت فرو آمد که: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» پس این آیت تسمیت بنوشت، مشرکان گفتند: هذا الرّحیم نعرفه فما الرّحمن؟ فانزل اللَّه هذه الآیة.
ضحّاک گفت: اهل تورات آمدند و گفتند اى محمد ما در تورات نام رحمن فراوان مىبینیم و تو کمتر مىگویى و در آن کتاب که تو آوردهاى کم آمده این نام، ربّ العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: «قُلِ» یا محمد، «ادْعُوا اللَّهَ» یا معاشر المؤمنین، «أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» ان شئتم، یعنى قولوا یا اللَّه و ان شئتم قولوا یا رحمن، «أَیًّا ما تَدْعُوا» یعنى اى اسماء اللَّه تدعوا، «فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» اى محمد مؤمنانرا گوى خواهید مرا بنام اللَّه خوانید، خواهید بنام رحمن، اللَّه را نود و نه نامست نامهاى نیکوى پاک بسزا، بهر چه خوانید ازین نامها او را بخوانید. «أَیًّا ما تَدْعُوا» ما صلتست ایّا راو تدعوا صلت این سخن، اینست کقوله: «عما قلیل جند ما هنا لک»، «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ» ابن عباس گفت این آیت بمکّه فرود آمد در ابتداء اسلام که رسول خدا (ص) در مکّه مختفى مىبود و گاهى که قرآن خواندى در نماز بآواز بلند خواندى و کافران را دشخوار و صعب مىآمد شنیدن قرآن از وى، تا قرآن را و فرستنده آن را و خواننده آن را ناسزا مىگفتند و طعن مىکردند و برابر مصطفى دست مىزدند و صفیر مىکردند تا قراءت بر وى شوریده گردانند، ربّ العالمین آیت فرستاد: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ» اى بقرائتک فى الصّلاة فیسمع المشرکون فیوذوک، «وَ لا تُخافِتْ بِها» مخافتة لا یسمعها من یصلّى خلفک من اصحابک اى محمد چون در نماز قرآن خوانى بآواز بلند مخوان چنانک کافران بشنوند و سبّ کنند و به نهان نیز مخوان چنان که صحابه و مؤمنان که با تو نماز میکنند نشنوند، میان جهر و مخافتة راهى طلب کن میانه.
و در خبرست که قراءت ابو بکر در نماز مخافتة بود و گفتى: اناجى ربّى و قد علم حاجتى، و قراءت عمر جهر بود بآواز بلند خواندى و گفتى: ازجر الشّیطان و اوقظ الوسنان. پس چون این آیت فرود آمد رسول خدا (ص) ابو بکر را فرمود تا از آنچ مىخواند بلندتر خواند و عمر از آنچ مىخواند وا کم کند.
روى عن على (ع) قال: کان ابو بکر یخافت اذا قرأ و کان عمر یجهر بقراءته و کان عمّار یأخذ من هذه السّورة و من هذه فذکر ذلک للنّبى (ص) فقال لابى بکر لم تخافت قال انّى اسمع من اناجى، و قال لعمر لم تجهر قال افزع الشّیطان و اوقظ الوسنان، و قال لعمّار لم تأخذ من هذه و هذه قال تسمعنى اخلط به ما لیس منه، قال لا، قال فکلّه طیّب.
حسن گفت این در عین نماز است نه در قراءت، مىگوید: لا تراء بصلوتک فى العلانیة و لا تسئها فى السرّ.
عائشه گفت این در تشهّد فرو آمد: «فانّ الاعرابىّ کان یجهر فیقول التّحیّات للَّه یرفع بها صوته فنزلت الآیة. و روایت کردهاند از مصطفى (ص) که گفت صلاة اینجا بمعنى دعاست، مىگوید: لا ترفع صوتک بالدّعاء عند استغفارک و ذکر ذنوبک فیسمع منک فتغیّر بها، «وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ» الجهر و المخافتة، «سَبِیلًا».
و صحّ عن ابى موسى الاشعرى انّه قال صعدنا مع رسول اللَّه (ص) ثنیّة فرفعنا اصواتنا بالتّکبیر، فقال انّکم لا تدعون اصمّ و لا غائبا انّما تدعون سمیعا قریبا.
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ» قال الحسین بن الفضل معناه: الحمد للَّه الذى عرّفنى انّه لم یتّخذ ولدا، کما قال بعض الیهود فى عزیر و النصارى فى عیسى علیهما السّلام و المشرکون فى الملائکة، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ» اى فى الالهیّة کما زعم عابدوا الصّنم. و قیل: «لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ» فى خلق السّماوات و الارض، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ» اى لم یتّخذ ولیّا فیتعزّز به سبحانه و اللَّه ولىّ المؤمنین. قال مجاهد: لم یذل فیحتاج الى ولىّ یتعزّز به، «وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً» اى صفه بالعظمة و الکبریاء و انّه اکبر من کلّ شىء و المعنى احمدوا من هذه صفته.
و روى عن النّبی (ص) انّه قال خیر الاقوال سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.
و عن ابن عباس قال: کان الغلام من بنى هاشم اذا افصح لقن هذه الآیة.
و عن عبد الحمید بن واصل قال من قرأ آخر بنى اسرائیل کتب اللَّه عزّ و جل له من الاجر ملأ السّماوات و الارض و الجبال و ذلک بانّ اللَّه عزّ و جل یقول: «تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا، أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً» قال فیکتب له من الاجر على قدر ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ» الآیة... موسى را فرستادند بپیغامبرى باسرائیلیان با نشانهاى روشن و معجزهاى پیدا چون عصا و ید بیضا و غیر آن، همچنین مصطفى عربى را (ص) فرستادند بپیغامبرى بکافه جهانیان و معجزه وى قرآن کلام رحمن، نامه خداوند جهان ببندگان، اما فرقست میان ایشان، موسى رفت و معجزه وى با وى رفت و مصطفى (ص) رفت و معجزه وى میان مؤمنان ماند تا بقیامت از آنک نبوّت وى هم چنان پیوسته و بمانده تا برستاخیز، همه پیغامبران بصفت رسالت عزیز بودند و معجزه ایشان مخلوق، باز محمّد عربى (ص) باللّه تعالى عزیز بود و معجزه وى نامخلوق، او که باللّه عزیز بود معجزتش صفت او بود لا جرم دست خلق بدو نرسید و در مأمن حفظ حق بماند که میگوید جلّ جلاله: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
باز موسى کلیم (ع) که عزّ وى بعصا بود ببین تا اسرائیلیان با وى چه کردند، موسى در خواب شد ایشان عصا را بدزدیدند و آن را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند، موسى (ع) از خواب در آمد عصا ندید گفت بار خدایا عصاء من کو؟ ندا آمد که یا موسى عصا را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند، گفت بار خدایا کجا پنهان کردند و که پنهان کرد؟ فرمان آمد که اى موسى من نگویم که من پرده بندگان ندرم، لکن اى موسى همانجا که ایستادهاى آواز ده تا من عصا را سمع دهم و نطق دهم تا بشنود و جواب دهد، موسى عصا را بر خواند، آن زمین بفرمان اللَّه تعالى شکافته شد و عصا بلبّیک جواب داد و از زمین هم چنان بدو نیم کرده بر آمد تا موسى شکسته بدید آن گه در آن حال درست شد و پیوسته گشت. اینجا لطیفهاى نیکو بشنو: چنانستى که اللَّه تعالى گفتى اگر من عصا بموسى درست نمودمى وى عیب شکستگى در وى ندیدى شکسته نمودم آن گه درست کردم تا قدرت و منّت من بیند، همینست حال بنده گناهکار، این دبیران که بر وى رقیب گردانیدهام نه بآنست که تا فردا او را رسوا کنم لکن تا فردا نامه نبشته بوى نمایم و دانند که بر ما هیچ نرفته است و هیچ بما فرو نشده، کار شکسته وى بوى نمایم تا عیب خود و کردار خود بیند و سزاى خود بشناسد، آن گه من بسزاى خود شکسته وى درست گردانم و فضل خود بوى نمایم تا منّت همه از من بیند.
موسى را معجزهاى دادم که دست دشمنان بوى رسید، مصطفى عربى را (ص) معجزهاى دادم که دست هیچ دشمن هرگز بوى نرسید، ششصد و اند سال گذشت تا هزاران دشمنان ازین زندیقان و خصمان دین کوشیدند تا در قرآن طعنى زنند و نقصى آرند نتوانستند، همه رفتند و قرآن بى عیب و نقصان بماند، خود مىگوید جلّ جلاله و تقدّست اسمائه: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ» القرآن حقّ و نزوله حقّ و منزله حقّ و المنزل علیه حقّ و القرآن بحقّ نزل و من حقّ نزل و على حقّ نزل.
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ» قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بتضاعیف روزگار و ترادف اوقات فرو آمد، آیت آیت و سورت سورت بمدّت بیست سال یا بیست و سه سال على اختلاف الرّوایات، این تفریق از بهر آن کردیم تا گرفتن آن و یاد داشتن آن بر مصطفى (ص) و بر امّت آسان باشد و بر دلهاشان استوار و محکم بنشیند و جاى گیرد و نیز تا شرف و کرامت مصطفى (ص) در آن پیدا شود که پیوسته از حضرت عزّت بوى پیغام و نامه مىآید و تا بزرگوار و شریف بندهاى نباشد او را این تخصیص ندهد که پیوسته بسخنان و پیغام خود او را مىنوازد.
«قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» از جناب احدیّت و جلال عزت اشارتست باستغناء لم یزل و لا یزال از دربایست طاعت لم یکن ثمّ کان میگوید شما را هیچ قدر نیست که ما را هیچ دربایست نیست، خواهید ایمان آرید و خواهید نه، ما را بایمان شما حاجت نیست و از طاعت حدثان جلال و جمال ازل را حلیت نیست، هنوز رقم وجود بر هیچ موجود نکشیده بودیم که جمال ما مشاهد جلال ما بود، خود بخود خود را پسنده بودیم، امروز که خلق را بیافریدیم همانیم که بودیم، بى نیاز بخود پیش از سبب، بى نیاز بر کمال پیش از طلب.
«وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ» گریستن حال مبتدیانست و صفت روندگان، هر کسى بر حسب حال خود و هر روندهاى بر اندازه کردار خود، تائب در گناه خود مىنگرد از بیم عقوبت مىگرید، مطیع در طاعت با فترت خود مىنگرد از بیم تقصیر میگرید، عابد از بیم خاتمت میگرید که آیا با من فردا چه کنند، عارف در سابقه ازل مىنگرد و مىگرید که آیا در ازل بر من چه راندند و چه قضا کردند، این همه بر راه روندگانست و بر ضعف حال ایشان نشانست، امّا ربودگان از خویشتن و اهل تمکین را بکاء نقص باشد و در راه ایشان علّت بود، کما یحکى عن الجنید انّه کان قاعدا و عنده امرأته فدخل الشّبلى فارادت امرأته ان تستتر، فقال لها الجنید لاخبر للشّبلى عنک فاقعدى فلم یزل یکلّمه الجنید، فبکى الشّبلى فلما اخذ الشّبلى فى البکاء، قال الجنید لامرأته استترى فقد افاق الشّبلى من غیبته.
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» الآیة... من عظیم نعمته سبحانه على اولیائه تنزّههم باسرارهم فى ریاض ذکره بتعداد اسمائه الحسنى فینتقلون من روضة الى روضة، و من مأنس الى مأنس، و یقال الاغنیاء تردّد هم فى بساتینهم و تنزّههم فى منابت ریاحینهم و الفقراء تنزّههم فى مشاهد تسبیحهم یستروحون الى ما یلوح لاسرارهم من کشوفات جلاله و جماله، «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» الى سیّد کونین و اى مهتر خافقین با صدّیقان و مشتاقان ما بگوى که همه ما را باشید، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، با عالمان بگوى که اسرار علم قدم ما راست نه شما را: «قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ». با جبّاران دنیا بگوى که جبّار هفت آسمان و زمین مائیم و ملک و مملکت ما را سزاست نه خلق را: «قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ». با خواجگان و مهتران بگوى نه کرم جلال ماست که شما را از شب دیجور رستگارى مىدهیم و در روز نگاه میداریم: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». با عارفان بگوى: که فرستاد از بهر مؤانست دلهاى شما چنین نامهاى و خلعتى که ما فرستادیم؟: «قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ». با ظالمان و ناپاکان بگوى طریق عدل کار بندید چنان که با شما بعدل کار کردیم: «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ». با عاصیان امت بگوى که بر درگاه ما باشید و در ما کوبید که اگر باندازه هفت آسمان و هفت زمین گناه دارید نگر که دل از امید فضل ما برندارید که فردا با همه خلایق کار بعدل کنیم و با گدایان امت محمد بفضل و رحمت: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ».
اى محمد بر دوستان ما ثناء ما و ستایش ما و ذکر ما تو بر خوان و ما را بپاکى بستاى که روح دل و آرام جان ایشان در ذکر ما است.
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً» اى اشکره على نعمته العظیمة حیث عرفک انّه لیس له ولد و انّه لا شریک له «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ» لم یقل لا ولىّ له بل له الاولیاء و لکن لا یعتزّ بهم بل هم الّذین یصیرون بعبادته اعزّة، «وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً» بان تعلم انّک تصل الیه به لا بتکبیرک.
باز موسى کلیم (ع) که عزّ وى بعصا بود ببین تا اسرائیلیان با وى چه کردند، موسى در خواب شد ایشان عصا را بدزدیدند و آن را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند، موسى (ع) از خواب در آمد عصا ندید گفت بار خدایا عصاء من کو؟ ندا آمد که یا موسى عصا را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند، گفت بار خدایا کجا پنهان کردند و که پنهان کرد؟ فرمان آمد که اى موسى من نگویم که من پرده بندگان ندرم، لکن اى موسى همانجا که ایستادهاى آواز ده تا من عصا را سمع دهم و نطق دهم تا بشنود و جواب دهد، موسى عصا را بر خواند، آن زمین بفرمان اللَّه تعالى شکافته شد و عصا بلبّیک جواب داد و از زمین هم چنان بدو نیم کرده بر آمد تا موسى شکسته بدید آن گه در آن حال درست شد و پیوسته گشت. اینجا لطیفهاى نیکو بشنو: چنانستى که اللَّه تعالى گفتى اگر من عصا بموسى درست نمودمى وى عیب شکستگى در وى ندیدى شکسته نمودم آن گه درست کردم تا قدرت و منّت من بیند، همینست حال بنده گناهکار، این دبیران که بر وى رقیب گردانیدهام نه بآنست که تا فردا او را رسوا کنم لکن تا فردا نامه نبشته بوى نمایم و دانند که بر ما هیچ نرفته است و هیچ بما فرو نشده، کار شکسته وى بوى نمایم تا عیب خود و کردار خود بیند و سزاى خود بشناسد، آن گه من بسزاى خود شکسته وى درست گردانم و فضل خود بوى نمایم تا منّت همه از من بیند.
موسى را معجزهاى دادم که دست دشمنان بوى رسید، مصطفى عربى را (ص) معجزهاى دادم که دست هیچ دشمن هرگز بوى نرسید، ششصد و اند سال گذشت تا هزاران دشمنان ازین زندیقان و خصمان دین کوشیدند تا در قرآن طعنى زنند و نقصى آرند نتوانستند، همه رفتند و قرآن بى عیب و نقصان بماند، خود مىگوید جلّ جلاله و تقدّست اسمائه: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ» القرآن حقّ و نزوله حقّ و منزله حقّ و المنزل علیه حقّ و القرآن بحقّ نزل و من حقّ نزل و على حقّ نزل.
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ» قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بتضاعیف روزگار و ترادف اوقات فرو آمد، آیت آیت و سورت سورت بمدّت بیست سال یا بیست و سه سال على اختلاف الرّوایات، این تفریق از بهر آن کردیم تا گرفتن آن و یاد داشتن آن بر مصطفى (ص) و بر امّت آسان باشد و بر دلهاشان استوار و محکم بنشیند و جاى گیرد و نیز تا شرف و کرامت مصطفى (ص) در آن پیدا شود که پیوسته از حضرت عزّت بوى پیغام و نامه مىآید و تا بزرگوار و شریف بندهاى نباشد او را این تخصیص ندهد که پیوسته بسخنان و پیغام خود او را مىنوازد.
«قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» از جناب احدیّت و جلال عزت اشارتست باستغناء لم یزل و لا یزال از دربایست طاعت لم یکن ثمّ کان میگوید شما را هیچ قدر نیست که ما را هیچ دربایست نیست، خواهید ایمان آرید و خواهید نه، ما را بایمان شما حاجت نیست و از طاعت حدثان جلال و جمال ازل را حلیت نیست، هنوز رقم وجود بر هیچ موجود نکشیده بودیم که جمال ما مشاهد جلال ما بود، خود بخود خود را پسنده بودیم، امروز که خلق را بیافریدیم همانیم که بودیم، بى نیاز بخود پیش از سبب، بى نیاز بر کمال پیش از طلب.
«وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ» گریستن حال مبتدیانست و صفت روندگان، هر کسى بر حسب حال خود و هر روندهاى بر اندازه کردار خود، تائب در گناه خود مىنگرد از بیم عقوبت مىگرید، مطیع در طاعت با فترت خود مىنگرد از بیم تقصیر میگرید، عابد از بیم خاتمت میگرید که آیا با من فردا چه کنند، عارف در سابقه ازل مىنگرد و مىگرید که آیا در ازل بر من چه راندند و چه قضا کردند، این همه بر راه روندگانست و بر ضعف حال ایشان نشانست، امّا ربودگان از خویشتن و اهل تمکین را بکاء نقص باشد و در راه ایشان علّت بود، کما یحکى عن الجنید انّه کان قاعدا و عنده امرأته فدخل الشّبلى فارادت امرأته ان تستتر، فقال لها الجنید لاخبر للشّبلى عنک فاقعدى فلم یزل یکلّمه الجنید، فبکى الشّبلى فلما اخذ الشّبلى فى البکاء، قال الجنید لامرأته استترى فقد افاق الشّبلى من غیبته.
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» الآیة... من عظیم نعمته سبحانه على اولیائه تنزّههم باسرارهم فى ریاض ذکره بتعداد اسمائه الحسنى فینتقلون من روضة الى روضة، و من مأنس الى مأنس، و یقال الاغنیاء تردّد هم فى بساتینهم و تنزّههم فى منابت ریاحینهم و الفقراء تنزّههم فى مشاهد تسبیحهم یستروحون الى ما یلوح لاسرارهم من کشوفات جلاله و جماله، «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» الى سیّد کونین و اى مهتر خافقین با صدّیقان و مشتاقان ما بگوى که همه ما را باشید، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، با عالمان بگوى که اسرار علم قدم ما راست نه شما را: «قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ». با جبّاران دنیا بگوى که جبّار هفت آسمان و زمین مائیم و ملک و مملکت ما را سزاست نه خلق را: «قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ». با خواجگان و مهتران بگوى نه کرم جلال ماست که شما را از شب دیجور رستگارى مىدهیم و در روز نگاه میداریم: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». با عارفان بگوى: که فرستاد از بهر مؤانست دلهاى شما چنین نامهاى و خلعتى که ما فرستادیم؟: «قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ». با ظالمان و ناپاکان بگوى طریق عدل کار بندید چنان که با شما بعدل کار کردیم: «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ». با عاصیان امت بگوى که بر درگاه ما باشید و در ما کوبید که اگر باندازه هفت آسمان و هفت زمین گناه دارید نگر که دل از امید فضل ما برندارید که فردا با همه خلایق کار بعدل کنیم و با گدایان امت محمد بفضل و رحمت: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ».
اى محمد بر دوستان ما ثناء ما و ستایش ما و ذکر ما تو بر خوان و ما را بپاکى بستاى که روح دل و آرام جان ایشان در ذکر ما است.
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً» اى اشکره على نعمته العظیمة حیث عرفک انّه لیس له ولد و انّه لا شریک له «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ» لم یقل لا ولىّ له بل له الاولیاء و لکن لا یعتزّ بهم بل هم الّذین یصیرون بعبادته اعزّة، «وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً» بان تعلم انّک تصل الیه به لا بتکبیرک.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» ثناء بسزاء اللَّه را، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ» آن خداى که فرو فرستاد بر رهى خویش این قرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (۱)» و آن را هیچ کژى نکرد.
«قَیِّماً» نامهاى راست، روشن، پاینده، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» تا بیم نمایى بگرفتنى سخت از نزدیک او، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» و بشارت دهاد گرویدگان را، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» ایشان که نیکیها مىکنند، «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (۲)» که ایشانراست مزدى نیکو.
«ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً (۳)» و ایشان در آن بدرنگ جاودان.
«وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا» و بیم نماید ایشان را که گفتند، «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (۴)» که اللَّه تعالى فرزندى گرفت.
«ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ» ایشان را بآن سخن هیچ دانش نه، «وَ لا لِآبائِهِمْ» و نه پدران ایشان را، «کَبُرَتْ کَلِمَةً» آن گفت که ایشان گفتند چه بزرگ سخنى است، «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ» که بیرون مىآید از دهنهاى ایشان، «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً (۵)» نمىگویند مگر دروغى.
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» مگر که خویشتن را بخواهى کشت، «عَلى آثارِهِمْ» از بهر ایشان، «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ» اگر ایشان بنگروند باین سخن، «أَسَفاً (۶)» از اندوه.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ» ما آفریدیم هر چه بر زمین از کس و از چیز، «زِینَةً لَها» آرایش آن را، «لِنَبْلُوَهُمْ» تا بیازمائیم ایشان را، «أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (۷)» که کیست از ایشان نیکوکارتر.
«وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها» و ما هر چه برین زمین است خواهیم کرد آن را، «صَعِیداً جُرُزاً (۸)» ناهامونى سخت بى بنا و بى نبات.
«أَمْ حَسِبْتَ» مىپندارى، «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» که مردمان آن غار و آن دیه، «کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً (۹)» از شگفتهاى کارهاى ما شگفتى بود.
«إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ» آن گه که باز شد آن جوانى چند با آن کهف، «فَقالُوا رَبَّنا» و گفتند خداوند ما، «آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» ببخش ما را از نزدیک خویش بخشایشى، «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (۱۰)» و بساز کار ما را براستى و نیکویى و صواب.
«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ» بر گوشهاى ایشان مهر نهادیم در آن غار «سِنِینَ عَدَداً (۱۱)» سالها بشمار.
«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» آن گه از خواب برانگیختیم ایشان را، «لِنَعْلَمَ» تا ببینیم، «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى» که از دو گروه کیست که به شمارد، «لِما لَبِثُوا أَمَداً (۱۲)» آن اندازه را که ایشان در کهف بودند.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» ثناء بسزاء اللَّه را، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ» آن خداى که فرو فرستاد بر رهى خویش این قرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (۱)» و آن را هیچ کژى نکرد.
«قَیِّماً» نامهاى راست، روشن، پاینده، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» تا بیم نمایى بگرفتنى سخت از نزدیک او، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» و بشارت دهاد گرویدگان را، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» ایشان که نیکیها مىکنند، «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (۲)» که ایشانراست مزدى نیکو.
«ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً (۳)» و ایشان در آن بدرنگ جاودان.
«وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا» و بیم نماید ایشان را که گفتند، «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (۴)» که اللَّه تعالى فرزندى گرفت.
«ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ» ایشان را بآن سخن هیچ دانش نه، «وَ لا لِآبائِهِمْ» و نه پدران ایشان را، «کَبُرَتْ کَلِمَةً» آن گفت که ایشان گفتند چه بزرگ سخنى است، «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ» که بیرون مىآید از دهنهاى ایشان، «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً (۵)» نمىگویند مگر دروغى.
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» مگر که خویشتن را بخواهى کشت، «عَلى آثارِهِمْ» از بهر ایشان، «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ» اگر ایشان بنگروند باین سخن، «أَسَفاً (۶)» از اندوه.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ» ما آفریدیم هر چه بر زمین از کس و از چیز، «زِینَةً لَها» آرایش آن را، «لِنَبْلُوَهُمْ» تا بیازمائیم ایشان را، «أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (۷)» که کیست از ایشان نیکوکارتر.
«وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها» و ما هر چه برین زمین است خواهیم کرد آن را، «صَعِیداً جُرُزاً (۸)» ناهامونى سخت بى بنا و بى نبات.
«أَمْ حَسِبْتَ» مىپندارى، «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» که مردمان آن غار و آن دیه، «کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً (۹)» از شگفتهاى کارهاى ما شگفتى بود.
«إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ» آن گه که باز شد آن جوانى چند با آن کهف، «فَقالُوا رَبَّنا» و گفتند خداوند ما، «آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» ببخش ما را از نزدیک خویش بخشایشى، «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (۱۰)» و بساز کار ما را براستى و نیکویى و صواب.
«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ» بر گوشهاى ایشان مهر نهادیم در آن غار «سِنِینَ عَدَداً (۱۱)» سالها بشمار.
«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» آن گه از خواب برانگیختیم ایشان را، «لِنَعْلَمَ» تا ببینیم، «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى» که از دو گروه کیست که به شمارد، «لِما لَبِثُوا أَمَداً (۱۲)» آن اندازه را که ایشان در کهف بودند.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدانک سوره الکهف جمله به مکّه فرو آمد مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... و جمله سورت شش هزار و سیصد و شصت حرفست، و هزار و پانصد و هفتاد و نه کلمه، و صد و ده آیت.
مفسران گفتند درین سورت ناسخ و منسوخ نیست مگر سدى و قتاده که گفتند در آن یک آیت است منسوخ: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» نسخها قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»، و قول درست آنست که منسوخ نیست که این بر سبیل تهدید و وعید گفته است و نظیر این در قرآن فراوانست و شرح آن جایها دادیم، و در فضیلت سورت مصطفى (ص) گفته: «من قرأ عشر آیات من سورة الکهف حفظا لم یضرّه فتنة الدّجّال و من قرأ السّورة کلّها دخل الجنّة.
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانت له نورا من قدمه الى رأسه و من قرأها کلّها کانت له نورا من السّماء الى الارض.
و عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة الکهف فى یوم الجمعة سطع له نور من تحت قدمه الى عنان السّماء یضیء به یوم القیامة و غفر له ما بین الجمعتین.
قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى المستحقّ للحمد هو سبحانه. و قیل هو تعلیم اى قولوا: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ». یعنى محمّدا، «الْکِتابَ» یعنى القرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» اختلافا یناقض بعضه بعضا.
قال ابن جریر لیس فیه میل عن الحقّ الى الباطل و عن الاستقامة الى الفساد.
و قیل اللام زیادة اى لم یجعله عوجا، قیّما اى مستقیما معتدلا. و قیل قیّما على الکتب کلّها ناسخا لشرایعها. و قیل «قَیِّماً» لمعتمد علیه و المرجوع الیه کقیّم الدّار، و فى الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره: انزل على عبده الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً» اى انزل علیه الکتاب لینذر الکافرین عذابا شدیدا عذاب الاستیصال فى الدّنیا و عذاب جهنّم فى الآخرة. و قیل «بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» اى من عنده، قرأ یحیى عن ابى بکر: «من لدنه» بسکون الدّال و اشمامها الضمّ و کسر النّون و وصل الهاء بیاى فى حال الوصل، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» بفتح الیاء و صمّ الشین مخفّفة قرأها حمزة و الکسائى و قرأ الباقون «وَ یُبَشِّرَ» بضمّ الیاء و فتح الباء و کسر الشین و تشدیدها، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً» و هو الجنّة.
«ماکِثِینَ» اى دائمین، «فِیهِ» اى فى الآخرة و هو الجنّة، «أَبَداً» دائما.
«وَ یُنْذِرَ» بعذاب اللَّه، «الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» یعنى الیهود و النّصارى و المشرکین.
«ما لَهُمْ بِهِ» اى بذلک القول، «مِنْ عِلْمٍ» لانّهم قالوه جهلا و افتراء على اللَّه، «وَ لا لِآبائِهِمْ» الّذین تقوّلوا هذه المقالة، «کَبُرَتْ کَلِمَةً» نصب على التّمییز، اى کبرت مقالتهم کلمة، «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً» اى ما یقولون الّا الکذب بقولهم اتّخذ اللَّه ولدا.
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» اى قاتل نفسک. و قیل معناه النّهى اى لا تبخع نفسک، «عَلى آثارِهِمْ» على اثر تولّیهم و اعراضهم عنک لشدّة حرصک على ایمانهم، «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ» اى القرآن، «أَسَفاً» حزنا و الفعل منه اسف بالفتح.
و قیل: «أَسَفاً» اى غضبا و الفعل منه اسف بالکسر، و التّقدیر فلعلّک باخع نفسک اسفا، و هو نصب على التّمییز، و قیل مفعول له.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» یعنى النّبات و الاشجار و الانهار، و قیل کلّ ما على الارض من شىء معنى آنست که ما هر چه در زمین چیز است و کس زینت زمین را آفریدیم تا بیازمائیم ایشان را که کیست در دنیا زاهدتر و از زینت دنیا دورتر و بخداى تعالى نزدیکتر. ضحاک و کلبى گفتند: «ما عَلَى الْأَرْضِ» این ما بمعنى من است اى من على الارض من الرّجال اى الانبیاء و العلماء و حفظة القرآن، «لِنَبْلُوَهُمْ» اى لنأمرهم بالطاعة و ننهاهم عن المعصیة، ما پیغامبران را و دانشمندان را و حفظه قرآن را زینت دنیا کردیم، دنیا را بایشان بیاراستیم تا ایشان را بطاعت فرمائیم و از معصیت باز زنیم، آن گه خبر داد که آنچ زینت دنیا ساختیم بعاقبت بفنا بریم و دنیا همه خراب کنیم. گفت: «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً» مستویا، «جُرُزاً» میّتا لا ینبت شیئا.
الصّعید اسم لما ظهر من ادیم الارض دون الاوهاد و الجرز الارض المیتة التی لا تنبت.
«أَمْ حَسِبْتَ» اى بل حسبت، ترک الکلام الاوّل و استفهم عن الثّانی و المراد النّهى اى لا تتعجّب من ذلک فلیس ذلک بالبدیع من صنعنا معنى آنست که اى محمّد تو شگفت دارى و عجب کار آن جوانمردان اصحاب الکهف؟! عجب مدار که آن از صنع ما بدیع نیست: فالعجائب فى خلق السّماوات و الارض اکثر در آفرینش آسمان و زمین و هر چه در آن عجائب بیشتر است و تمامتر.
قال ابن عباس اى سألوک عن ذلک لیجعلوا جوابک علامة لصدقک و کذبک و سائر آیات القرآن ابلغ و اعجب و ادلّ على صدقک. و قیل احسبت معناه أ علمت اى لم تعلمه حتّى اعلمناک، «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» الکهف: الغار فى الجبل.
قال مجاهد تفریج بین جبلین.
مفسران را قولها است در معنى: رقیم ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وى بود، و هم از ابن عباس روایت کنند بقولى دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند، سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست، مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصّه ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود، و گفتهاند از سنگ بود، و در خبر آمده که رقیم جماعتى بودند و رسول (ص) ذکر ایشان کرده و قصّه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفى (ص): گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزى از بهر عیال و کسان خویش، در آن صحرا و وادى همىرفتند که باران در باریدن ایستاد، ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غارى نشستند، در آن حال سنگى از بالاى کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایى پیدا نبود، ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکى از ما که روزى عملى نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزّت شفیع برد مگر اللَّه تعالى بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند.
یکى گفت من روزى مزدوران را بکار داشتم بنیمه روز مردى رسید با وى شرط کردم که در باقى روز کار کند نیکو و مزد وى چون دیگر مزدوران یک روزه تمام بدهم، چون وى را مزد میدادم دیگرى گفت: أ تعطی هذا مثل ما اعطیتنى و لم یعمل الّا نصف النّهار؟ او را بعمل نیم روزه چندان میدهى که ما را بعمل یک روزه؟ گفتم اى عبد اللَّه از مزد تو هیچ نکاستم ترا چه زیان که مال خود از وى دریغ نداشتم که نه از آن تو چیزى بکاستم تا ترا ناخوش آید، مرد خشم گرفت و مزد خویش بجاى بگذاشت و برفت من آن حق وى گوش میداشتم تا روزى که بدان گوسالهاى خریدم و مىپروردم و زه میکرد و جمله از بهر وى میداشتم، پس از روزگارى باز آمد پیر و ضعیف گشته و من او را نمىشناختم، گفت: انّ لى عندک حقّا مرا بر تو حقّیست، با یاد من آورد تا او را بشناختم، گفتم دیرست تا ترا میجویم و آنک آن گاوان و گوساله همه آن تواند، بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته، مرد خیره بماند گفت: افسوس مکن بر من مسکین و حق من بده، گفتم و اللَّه که افسوس نمىدارم و آن همه حقّ تو است و ملک تو، مرا در آن هیچ حق نه، آن گه گفت بار خدایا اگر میدانى که آن از بهر تو کردم تا رضاء تو باشد: فافرج لنا فرجة این سنگ شکافته گردان و فرجهاى ما را پیدا کن آن ساعت سنگ از هم شکافته گشت چندانک روشنایى بدیدند.
دیگرى گفت: بار خدایا دانى که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضلهاى بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگى بمانده، زنى آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وى طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت. از گرسنگى و بى کامى دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وى طمع کردم و بر وى همىپیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد، چون دست بوى بردم بر خود بلرزید و آهى کرد، گفتم چه رسید ترا؟ گفت: اخاف اللَّه ربّ العالمین از خدا مىترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت، من با خود گفتم زنى ناقص عقل بوقت ضرورت و بى کامى از خدا بترسد و من بوقت فراخى و نعمت چون از وى نترسم؟! آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم و حقّ وى بشناختم و با وى نیکوئیها کردم، بار خدایا اگر میدانى که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایى ده، آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایى بابشان پیوست.
مردم سوم گفت: بار خدایا دانى که مرا مادرى و پدرى پیر و ضعیف بودند و شکسته و زن داشتم با کودکان خرد و مرا عادت بود که گوسپند بدوشیدمى و شیر نخست بمادر و پدر دادمى آن گه بکودکان، تا روزى که در صحرا دیر بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند، کراهیت داشتم که ایشان را از خواب بیدار کنم، هم چنان بر سر ایشان ایستادم قدح شیر بر دست نهاده و آن کودکان گرسنه فرو گذاشته، تا بوقت بام که ایشان از خواب در آمدند و شیر بایشان دادم، بار خدایا اگر دانى که آن براى تو کردم و بآن وجه رضاء تو خواستم این کار بر ما تمام کن و ازین بند ما را خلاص ده.
قال النّعمان بن بشیر کانّى اسمع من رسول اللَّه (ص) قال: قال الجبل طاق ففرج اللَّه عنهم فخرجوا.
اما قصه اصحاب الکهف و بدو کار ایشان و بیان سیرت و حلیت و روش ایشان
علماء صحابه و تابعین و ائمّه دین در آن مختلفند و در روایات و اقوال ایشان اختلاف و تفاوت است. قول امیر المؤمنین على (ع) آنست که اصحاب الکهف قومى بودند در روزگار ملوک طوایف میان عیسى (ع) و محمد (ص) و مسکن ایشان زمین روم بود در شهر افسوس گفتهاند که آن شهر امروز طرسوس است، و اهل آن شهر بر دین عیسى بودند و کتاب ایشان انجیل بود، و ایشان را ملکى بود صالح تا آن ملک بر جاى بود کار ایشان بر نظام بود و بر دین عیسى راست بودند، چون آن ملک از دنیا برفت کار بر ایشان مضطرب گشت و سر بباطل و ضلالت و تباه کارى در نهادند و بت پرست شدند، و در میان ایشان قومى اندک بماندند متوارى از بقایاى اهل توحید که بر دین عیسى بودند، و پادشاه اهل ضلالت در آن وقت دقیانوس بود جبّارى متمرّد، کافرى بتپرست، قومى گفتند دعوى خدایى کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد، و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینه افسوس دار الملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وى نیاوردى و از دین وى بر گشتى او را هلاک کردى.
و میگویند درین شهر افسوس قصرى عظیم ساخته بود از آبگینه بر چهار ستون زرّین بداشته و قندیلهاى زرّین از آن در آویخته بزنجیرهاى سیمین، و از جوانب آن روزنها ساخته بلند چنان که هر روز آفتاب از روزنى دیگر در تافتى و بدیگرى بیرون شدى، و در آن قصر تختى زرّین ساخته هشتاد گز طول آن و چهل گز عرض آن بانواع جواهر و یواقیت مرصّع کرده، و بیک جانب تخت هشتاد کرسى زرّین نهاده که امیران و سالاران لشکر و ارکان دولت بر آن نشستندى، و بدیگر جانب همچندان کرسى نهاده که علماء و قضات و احبار بر آن نشستندى، و بر سر خود تاجى نهاده که چهار گوشه داشت در هر گوشهاى گوهرى نشانده که در شب تاریک چون شمع مىتافت، و پنجاه غلام از ملک زادگان با جمال بر سر وى ایستاده، هر یکى را تاجى بر سر و عمودها در دست، شش جوان دیگر از فرزندان ملوک با خرد و راى و تدبیر تمام ایستاده بر راست و چپ وى، این شش جواناند که اصحاب الکهفاند، نامهاى ایشان: یملیخا، مکسلمینا، محشطلینا، مرطونس، اساطونس، افطونس. و قیل یملیخا و مکسلمینا و مرطوس و ینینوس و سارینوس و ذوانیوانس.
آن متکبر متمرّد دقیانوس برین صفت پادشاهى و مملکت مىراند و هرگز او را درد سرى نبود و تبى نگرفت تا از متکبّرى و جبّارى که بود دعوى خدایى کرد! چنانک فرعون با موسى کرد و خلق را بر عبادت و خدمت خود راست کرد، و هر که بخدایى او اقرار ندادى او را هلاک کردى، روزى دعوتى ساخته بود و ارکان دولت و جمله خیل و حشم را خوانده، بطریقى در آمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد، لرزه بر وى افتاد و هراسى و ترسى عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتى که تاج از سر وى بیفتاد و زرد روى گشت، و آن روز نوبت خدمت یملیخا بود که آب بر دست ملک میریخت، و این شش کس نوبت کرده بودند که چون از خدمت وى فارغ شدندى بدعوت بخانه یکى از ایشان بودندى، و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود چون خوان بنهادند و دست بطعام بردند، یملیخا نخورد و هم چنان متفکر و مضطرب نشسته، گفتند چرا طعام نخورى و بر طبع خود نهاى؟ گفت، اى برادران مرا اندیشهاى در دل افتاد که خورد و خواب و قرار از من ربوده، گفتند آن چه اندیشه است؟! گفت: این ملک دعوى خدایى مىکند و من امروز او را بر حالى دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند، و نیز اندیشه میکنم که خدایى را کسى شاید و خداوندى کسى را سزد که آفریدگار آسمان و زمین و جهان و جهانیان بود.
چون یملیخا این سرّ بر ایشان آشکارا کرد، ایشان چشم وى را بوسه همى دادند و مىگفتند ما را همین اندیشه بخاطر در مىآمد لکن زهره آن نداشتیم که این حال را کشف کنیم، بیکبار آواز بر آوردند که دقیانوس خداى نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبّار نیست: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
یملیخا گفت اکنون یقین دانید که ما این دین در میان این قوم نتوانیم داشت، ما را بباید گریخت در وقت غفلت ایشان ببهانه اسب تاختن و گوى زدن، پس چون دانستند که قوم از ایشان غافلاند، برنشستند و از شهر بیرون شدند و سه میل گرم براندند، آن گه یملیخا گفت از اسب فرو آئید که ناز این جهانى از ما شد و نیاز آن جهانى آمد، از ستور پیاده شدند و قصد رفتن کردند، جوانان بناز و نعمت پرورده همى کلفت و مشقّت اختیار کردند و محنت بر نعمت گزیدند، پاى برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پایهاشان افکار شده و رنجور گشته، گرسنه و تشنه، شبانى را دیدند گفتند هیچ طعام دارى یا پاره شیر که بما دهى؟ گفت: دارم، لیکن رویهاى شما روى ملوکست و بر شما اثر پادشاهى مىبینم نه اثر درویشى و چنان دانم که شما از دقیانوس گریختهاید! قصّه خویش با من بگوئید، ایشان گفتند، ما دینى گرفتهایم که اندر آن دین دروغ گفتن روا نیست، اگر قصّه خود با تو راست گوئیم ما را از تو هیچ رنجى و گزندى رسد؟ شبان گفت نه، پس ایشان قصّه خود بگفتند، شبان بپاى ایشان در افتاد و گفت دیرست تا مرا در دل همین مىآید که شما مىگوئید، چندان صبر کنید تا من این گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانتاند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانتاند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و بنزدیک ایشان باز آمد و آن سگ با ایشان همىرفت.
گفتهاند که نام آن سگ قطمیر بود و گفتهاند صهبا و گفتهاند بسیط و گفتهاند قطفیر و گفتهاند قطمور، و رنگ وى ابلق بود و گفتهاند آسمان گون و گفتهاند از سرخى بزردى زدى، و نام شبان کفیشططیونس، جوانان گفتند مر شبان را که این سگ را بران که سگ غمّاز باشد، نباید که ببانگ خویش ما را فضیحت کند، هر چند که شبان وى را همىراند نمىرفت، آخر آن سگ بزبانى فصبح آواز داد که مرا مرانید که من نیز گواهى میدهم که خدا یکیست، دست از من بدارید تا بیایم و شما را پاسبانى کنم تا دشمن بر شما ظفر نیابد، و اگر شما را نزد خداوند قربتى باشد ما نیز ببرکت شما بنعمتى در رسیم، جوانان چون این بشنیدند او را فرو گذاشتند، و گفتهاند که او را بر گردن گرفتند و بنوبت او را همىبردند، پس شبان ایشان را بکوهى برد نام آن کوه بنجلوس و در پیش آن غارى بود و نزدیک آن غار درخت مثمرهاى بود و چشمه آب روان، ایشان از آن میوه و آب خوردند و در غار شدند، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ» اى اذکر یا محمد «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ». و قیل العامل فیه عجبا و معنى اوى صار الیه و جعله مأواه و الفتیة جمع فتى کصبیة و صبى، ایشان در آن غار شدند گفتند: «رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»، «آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» اى اعطنا من عندک و قبلک تعطّفا، «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا» اى سهّل لنا، و التّهیّئة احداث هیئة الشّىء و شکله، «رَشَداً» اى صلاحا و فلاحا.
«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» یعنى انمناهم، یقال ضرب على اذن فلان اذا نام لانّ النائم ربّما فتح عینیه او هذى لسانه او تحرّک شىء من اطرافه و من النّاس و غیرهم ما ینام فاتحا عینیه و لیس شىء من ذوات الرّوح یسمع و هو نائم فلذلک قیل للنّوم ضرب على الاذن. و قیل «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» اى سلبناهم حواسهم لانّ النائم مسلوب الحواس و خصّ السّمع بالذکر من بین الحواس لانّ من سلب سمعه سلب عقله و النّائم مسلوب العقل بخلاف سائر الحواس، «سِنِینَ عَدَداً» نصب على التّمییز و المعنى سنین تعدّونها و لا تحققونها. و قیل «سِنِینَ» ذات عدد، و قیل «سِنِینَ» کثیرة.
«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» ایقظناهم، «لِنَعْلَمَ» علم مشاهدة و وجود. قال ابن جریر لیعلم عبادى، «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ» یقال هما معا من اصحاب الکهف تحزبوا حین انتبهوا و اختلفوا کم لبثوا مىگوید چون ایشان را از خواب بینگیختیم دو حزب بودند یعنى دو گروه مختلف در سخن، یک گروه گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ» و یک گروه گرفتند: «لَبِثْنا یَوْماً» او بعض یوم. و یقال انّ الحزبین احدهما اصحاب الکهف و الحزب الثّانی اهل قریتهم الّتى خرجوا منها و هى سدوم حین عثروا على اصحاب الکهف فحسبوا مغیبهم عن القریة و مکثهم فى الکهف من کتابهم الّذى وجدوه فى لوح من رصاص عندهم. قال ابن بحر احد الحزبین اللَّه و الثّانی الخلق، کقوله: «أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ».
... «أَحْصى» افعل من الاحصاء و هو العدّ، و «أَمَداً» نصب على التّمییز، و قیل «أَحْصى» فعل ماض اى احاط علما بأمد لبثهم و «أَمَداً» نصب لانّه مفعول احصى و الامد الغایة، و قیل العدد.
دقیانوس چون ایشان را طلب کرد و نیافت گفتند ایشان از تو بگریختند و دینى دیگر گزیدند، وى برنشست با لشکر خویش و بر اثر ایشان برفت تا بدر غار رسید: فوجدوا آثارهم داخلین و لم یجدوا آثارهم خارجین، گفتند نشان رفتن ایشان در غار پیداست اما نشان بیرون آمدن پیدا نیست، چون در غار شدند ایشان را ندیدند ربّ العالمین ایشان را در حفظ و رعایت خویش بداشت و چشم دشمن از دیدن ایشان نابینا کرد. و گفتهاند که ایشان را در غار بدیدند خفته اما هیچ کس طاقت آن نداشت که در غار شود از رعب و فزع که در دل ایشان افتاد، پس دقیانوس گفت مقصود ما هلاک ایشانست، در غار برآرید بر ایشان استوار تا از تشنگى و گرسنگى بمیرند، پس چنان کردند و بازگشتند.
دو مرد مسلمان که ایمان خویش از دقیانوس پنهان مىداشتند لوحى ساختند از رصاص و نامهاى ایشان بر آن لوح نبشتند که فلان و فلان و فلان از اولاد ملوک در روزگار مملکت دقیانوس طاغى از وى بگریختند و در غار شدند و کس ایشان را باز ندید، هر که بایشان در رسد و ایشان را بیند بداند که ایشان مسلمانانند و دین داران، و تاریخ رفتن ایشان و فقد ایشان فلان ماه بود و فلان سال، آن لوح بردند و بر در غار پنهان کردند و گفتند: لعلّ یوما یعثر منهم على اثر.
مفسران گفتند درین سورت ناسخ و منسوخ نیست مگر سدى و قتاده که گفتند در آن یک آیت است منسوخ: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» نسخها قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»، و قول درست آنست که منسوخ نیست که این بر سبیل تهدید و وعید گفته است و نظیر این در قرآن فراوانست و شرح آن جایها دادیم، و در فضیلت سورت مصطفى (ص) گفته: «من قرأ عشر آیات من سورة الکهف حفظا لم یضرّه فتنة الدّجّال و من قرأ السّورة کلّها دخل الجنّة.
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانت له نورا من قدمه الى رأسه و من قرأها کلّها کانت له نورا من السّماء الى الارض.
و عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة الکهف فى یوم الجمعة سطع له نور من تحت قدمه الى عنان السّماء یضیء به یوم القیامة و غفر له ما بین الجمعتین.
قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى المستحقّ للحمد هو سبحانه. و قیل هو تعلیم اى قولوا: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ». یعنى محمّدا، «الْکِتابَ» یعنى القرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» اختلافا یناقض بعضه بعضا.
قال ابن جریر لیس فیه میل عن الحقّ الى الباطل و عن الاستقامة الى الفساد.
و قیل اللام زیادة اى لم یجعله عوجا، قیّما اى مستقیما معتدلا. و قیل قیّما على الکتب کلّها ناسخا لشرایعها. و قیل «قَیِّماً» لمعتمد علیه و المرجوع الیه کقیّم الدّار، و فى الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره: انزل على عبده الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً» اى انزل علیه الکتاب لینذر الکافرین عذابا شدیدا عذاب الاستیصال فى الدّنیا و عذاب جهنّم فى الآخرة. و قیل «بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» اى من عنده، قرأ یحیى عن ابى بکر: «من لدنه» بسکون الدّال و اشمامها الضمّ و کسر النّون و وصل الهاء بیاى فى حال الوصل، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» بفتح الیاء و صمّ الشین مخفّفة قرأها حمزة و الکسائى و قرأ الباقون «وَ یُبَشِّرَ» بضمّ الیاء و فتح الباء و کسر الشین و تشدیدها، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً» و هو الجنّة.
«ماکِثِینَ» اى دائمین، «فِیهِ» اى فى الآخرة و هو الجنّة، «أَبَداً» دائما.
«وَ یُنْذِرَ» بعذاب اللَّه، «الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» یعنى الیهود و النّصارى و المشرکین.
«ما لَهُمْ بِهِ» اى بذلک القول، «مِنْ عِلْمٍ» لانّهم قالوه جهلا و افتراء على اللَّه، «وَ لا لِآبائِهِمْ» الّذین تقوّلوا هذه المقالة، «کَبُرَتْ کَلِمَةً» نصب على التّمییز، اى کبرت مقالتهم کلمة، «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً» اى ما یقولون الّا الکذب بقولهم اتّخذ اللَّه ولدا.
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» اى قاتل نفسک. و قیل معناه النّهى اى لا تبخع نفسک، «عَلى آثارِهِمْ» على اثر تولّیهم و اعراضهم عنک لشدّة حرصک على ایمانهم، «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ» اى القرآن، «أَسَفاً» حزنا و الفعل منه اسف بالفتح.
و قیل: «أَسَفاً» اى غضبا و الفعل منه اسف بالکسر، و التّقدیر فلعلّک باخع نفسک اسفا، و هو نصب على التّمییز، و قیل مفعول له.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» یعنى النّبات و الاشجار و الانهار، و قیل کلّ ما على الارض من شىء معنى آنست که ما هر چه در زمین چیز است و کس زینت زمین را آفریدیم تا بیازمائیم ایشان را که کیست در دنیا زاهدتر و از زینت دنیا دورتر و بخداى تعالى نزدیکتر. ضحاک و کلبى گفتند: «ما عَلَى الْأَرْضِ» این ما بمعنى من است اى من على الارض من الرّجال اى الانبیاء و العلماء و حفظة القرآن، «لِنَبْلُوَهُمْ» اى لنأمرهم بالطاعة و ننهاهم عن المعصیة، ما پیغامبران را و دانشمندان را و حفظه قرآن را زینت دنیا کردیم، دنیا را بایشان بیاراستیم تا ایشان را بطاعت فرمائیم و از معصیت باز زنیم، آن گه خبر داد که آنچ زینت دنیا ساختیم بعاقبت بفنا بریم و دنیا همه خراب کنیم. گفت: «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً» مستویا، «جُرُزاً» میّتا لا ینبت شیئا.
الصّعید اسم لما ظهر من ادیم الارض دون الاوهاد و الجرز الارض المیتة التی لا تنبت.
«أَمْ حَسِبْتَ» اى بل حسبت، ترک الکلام الاوّل و استفهم عن الثّانی و المراد النّهى اى لا تتعجّب من ذلک فلیس ذلک بالبدیع من صنعنا معنى آنست که اى محمّد تو شگفت دارى و عجب کار آن جوانمردان اصحاب الکهف؟! عجب مدار که آن از صنع ما بدیع نیست: فالعجائب فى خلق السّماوات و الارض اکثر در آفرینش آسمان و زمین و هر چه در آن عجائب بیشتر است و تمامتر.
قال ابن عباس اى سألوک عن ذلک لیجعلوا جوابک علامة لصدقک و کذبک و سائر آیات القرآن ابلغ و اعجب و ادلّ على صدقک. و قیل احسبت معناه أ علمت اى لم تعلمه حتّى اعلمناک، «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» الکهف: الغار فى الجبل.
قال مجاهد تفریج بین جبلین.
مفسران را قولها است در معنى: رقیم ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وى بود، و هم از ابن عباس روایت کنند بقولى دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند، سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست، مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصّه ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود، و گفتهاند از سنگ بود، و در خبر آمده که رقیم جماعتى بودند و رسول (ص) ذکر ایشان کرده و قصّه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفى (ص): گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزى از بهر عیال و کسان خویش، در آن صحرا و وادى همىرفتند که باران در باریدن ایستاد، ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غارى نشستند، در آن حال سنگى از بالاى کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایى پیدا نبود، ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکى از ما که روزى عملى نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزّت شفیع برد مگر اللَّه تعالى بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند.
یکى گفت من روزى مزدوران را بکار داشتم بنیمه روز مردى رسید با وى شرط کردم که در باقى روز کار کند نیکو و مزد وى چون دیگر مزدوران یک روزه تمام بدهم، چون وى را مزد میدادم دیگرى گفت: أ تعطی هذا مثل ما اعطیتنى و لم یعمل الّا نصف النّهار؟ او را بعمل نیم روزه چندان میدهى که ما را بعمل یک روزه؟ گفتم اى عبد اللَّه از مزد تو هیچ نکاستم ترا چه زیان که مال خود از وى دریغ نداشتم که نه از آن تو چیزى بکاستم تا ترا ناخوش آید، مرد خشم گرفت و مزد خویش بجاى بگذاشت و برفت من آن حق وى گوش میداشتم تا روزى که بدان گوسالهاى خریدم و مىپروردم و زه میکرد و جمله از بهر وى میداشتم، پس از روزگارى باز آمد پیر و ضعیف گشته و من او را نمىشناختم، گفت: انّ لى عندک حقّا مرا بر تو حقّیست، با یاد من آورد تا او را بشناختم، گفتم دیرست تا ترا میجویم و آنک آن گاوان و گوساله همه آن تواند، بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته، مرد خیره بماند گفت: افسوس مکن بر من مسکین و حق من بده، گفتم و اللَّه که افسوس نمىدارم و آن همه حقّ تو است و ملک تو، مرا در آن هیچ حق نه، آن گه گفت بار خدایا اگر میدانى که آن از بهر تو کردم تا رضاء تو باشد: فافرج لنا فرجة این سنگ شکافته گردان و فرجهاى ما را پیدا کن آن ساعت سنگ از هم شکافته گشت چندانک روشنایى بدیدند.
دیگرى گفت: بار خدایا دانى که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضلهاى بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگى بمانده، زنى آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وى طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت. از گرسنگى و بى کامى دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وى طمع کردم و بر وى همىپیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد، چون دست بوى بردم بر خود بلرزید و آهى کرد، گفتم چه رسید ترا؟ گفت: اخاف اللَّه ربّ العالمین از خدا مىترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت، من با خود گفتم زنى ناقص عقل بوقت ضرورت و بى کامى از خدا بترسد و من بوقت فراخى و نعمت چون از وى نترسم؟! آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم و حقّ وى بشناختم و با وى نیکوئیها کردم، بار خدایا اگر میدانى که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایى ده، آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایى بابشان پیوست.
مردم سوم گفت: بار خدایا دانى که مرا مادرى و پدرى پیر و ضعیف بودند و شکسته و زن داشتم با کودکان خرد و مرا عادت بود که گوسپند بدوشیدمى و شیر نخست بمادر و پدر دادمى آن گه بکودکان، تا روزى که در صحرا دیر بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند، کراهیت داشتم که ایشان را از خواب بیدار کنم، هم چنان بر سر ایشان ایستادم قدح شیر بر دست نهاده و آن کودکان گرسنه فرو گذاشته، تا بوقت بام که ایشان از خواب در آمدند و شیر بایشان دادم، بار خدایا اگر دانى که آن براى تو کردم و بآن وجه رضاء تو خواستم این کار بر ما تمام کن و ازین بند ما را خلاص ده.
قال النّعمان بن بشیر کانّى اسمع من رسول اللَّه (ص) قال: قال الجبل طاق ففرج اللَّه عنهم فخرجوا.
اما قصه اصحاب الکهف و بدو کار ایشان و بیان سیرت و حلیت و روش ایشان
علماء صحابه و تابعین و ائمّه دین در آن مختلفند و در روایات و اقوال ایشان اختلاف و تفاوت است. قول امیر المؤمنین على (ع) آنست که اصحاب الکهف قومى بودند در روزگار ملوک طوایف میان عیسى (ع) و محمد (ص) و مسکن ایشان زمین روم بود در شهر افسوس گفتهاند که آن شهر امروز طرسوس است، و اهل آن شهر بر دین عیسى بودند و کتاب ایشان انجیل بود، و ایشان را ملکى بود صالح تا آن ملک بر جاى بود کار ایشان بر نظام بود و بر دین عیسى راست بودند، چون آن ملک از دنیا برفت کار بر ایشان مضطرب گشت و سر بباطل و ضلالت و تباه کارى در نهادند و بت پرست شدند، و در میان ایشان قومى اندک بماندند متوارى از بقایاى اهل توحید که بر دین عیسى بودند، و پادشاه اهل ضلالت در آن وقت دقیانوس بود جبّارى متمرّد، کافرى بتپرست، قومى گفتند دعوى خدایى کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد، و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینه افسوس دار الملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وى نیاوردى و از دین وى بر گشتى او را هلاک کردى.
و میگویند درین شهر افسوس قصرى عظیم ساخته بود از آبگینه بر چهار ستون زرّین بداشته و قندیلهاى زرّین از آن در آویخته بزنجیرهاى سیمین، و از جوانب آن روزنها ساخته بلند چنان که هر روز آفتاب از روزنى دیگر در تافتى و بدیگرى بیرون شدى، و در آن قصر تختى زرّین ساخته هشتاد گز طول آن و چهل گز عرض آن بانواع جواهر و یواقیت مرصّع کرده، و بیک جانب تخت هشتاد کرسى زرّین نهاده که امیران و سالاران لشکر و ارکان دولت بر آن نشستندى، و بدیگر جانب همچندان کرسى نهاده که علماء و قضات و احبار بر آن نشستندى، و بر سر خود تاجى نهاده که چهار گوشه داشت در هر گوشهاى گوهرى نشانده که در شب تاریک چون شمع مىتافت، و پنجاه غلام از ملک زادگان با جمال بر سر وى ایستاده، هر یکى را تاجى بر سر و عمودها در دست، شش جوان دیگر از فرزندان ملوک با خرد و راى و تدبیر تمام ایستاده بر راست و چپ وى، این شش جواناند که اصحاب الکهفاند، نامهاى ایشان: یملیخا، مکسلمینا، محشطلینا، مرطونس، اساطونس، افطونس. و قیل یملیخا و مکسلمینا و مرطوس و ینینوس و سارینوس و ذوانیوانس.
آن متکبر متمرّد دقیانوس برین صفت پادشاهى و مملکت مىراند و هرگز او را درد سرى نبود و تبى نگرفت تا از متکبّرى و جبّارى که بود دعوى خدایى کرد! چنانک فرعون با موسى کرد و خلق را بر عبادت و خدمت خود راست کرد، و هر که بخدایى او اقرار ندادى او را هلاک کردى، روزى دعوتى ساخته بود و ارکان دولت و جمله خیل و حشم را خوانده، بطریقى در آمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد، لرزه بر وى افتاد و هراسى و ترسى عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتى که تاج از سر وى بیفتاد و زرد روى گشت، و آن روز نوبت خدمت یملیخا بود که آب بر دست ملک میریخت، و این شش کس نوبت کرده بودند که چون از خدمت وى فارغ شدندى بدعوت بخانه یکى از ایشان بودندى، و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود چون خوان بنهادند و دست بطعام بردند، یملیخا نخورد و هم چنان متفکر و مضطرب نشسته، گفتند چرا طعام نخورى و بر طبع خود نهاى؟ گفت، اى برادران مرا اندیشهاى در دل افتاد که خورد و خواب و قرار از من ربوده، گفتند آن چه اندیشه است؟! گفت: این ملک دعوى خدایى مىکند و من امروز او را بر حالى دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند، و نیز اندیشه میکنم که خدایى را کسى شاید و خداوندى کسى را سزد که آفریدگار آسمان و زمین و جهان و جهانیان بود.
چون یملیخا این سرّ بر ایشان آشکارا کرد، ایشان چشم وى را بوسه همى دادند و مىگفتند ما را همین اندیشه بخاطر در مىآمد لکن زهره آن نداشتیم که این حال را کشف کنیم، بیکبار آواز بر آوردند که دقیانوس خداى نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبّار نیست: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
یملیخا گفت اکنون یقین دانید که ما این دین در میان این قوم نتوانیم داشت، ما را بباید گریخت در وقت غفلت ایشان ببهانه اسب تاختن و گوى زدن، پس چون دانستند که قوم از ایشان غافلاند، برنشستند و از شهر بیرون شدند و سه میل گرم براندند، آن گه یملیخا گفت از اسب فرو آئید که ناز این جهانى از ما شد و نیاز آن جهانى آمد، از ستور پیاده شدند و قصد رفتن کردند، جوانان بناز و نعمت پرورده همى کلفت و مشقّت اختیار کردند و محنت بر نعمت گزیدند، پاى برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پایهاشان افکار شده و رنجور گشته، گرسنه و تشنه، شبانى را دیدند گفتند هیچ طعام دارى یا پاره شیر که بما دهى؟ گفت: دارم، لیکن رویهاى شما روى ملوکست و بر شما اثر پادشاهى مىبینم نه اثر درویشى و چنان دانم که شما از دقیانوس گریختهاید! قصّه خویش با من بگوئید، ایشان گفتند، ما دینى گرفتهایم که اندر آن دین دروغ گفتن روا نیست، اگر قصّه خود با تو راست گوئیم ما را از تو هیچ رنجى و گزندى رسد؟ شبان گفت نه، پس ایشان قصّه خود بگفتند، شبان بپاى ایشان در افتاد و گفت دیرست تا مرا در دل همین مىآید که شما مىگوئید، چندان صبر کنید تا من این گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانتاند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانتاند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و بنزدیک ایشان باز آمد و آن سگ با ایشان همىرفت.
گفتهاند که نام آن سگ قطمیر بود و گفتهاند صهبا و گفتهاند بسیط و گفتهاند قطفیر و گفتهاند قطمور، و رنگ وى ابلق بود و گفتهاند آسمان گون و گفتهاند از سرخى بزردى زدى، و نام شبان کفیشططیونس، جوانان گفتند مر شبان را که این سگ را بران که سگ غمّاز باشد، نباید که ببانگ خویش ما را فضیحت کند، هر چند که شبان وى را همىراند نمىرفت، آخر آن سگ بزبانى فصبح آواز داد که مرا مرانید که من نیز گواهى میدهم که خدا یکیست، دست از من بدارید تا بیایم و شما را پاسبانى کنم تا دشمن بر شما ظفر نیابد، و اگر شما را نزد خداوند قربتى باشد ما نیز ببرکت شما بنعمتى در رسیم، جوانان چون این بشنیدند او را فرو گذاشتند، و گفتهاند که او را بر گردن گرفتند و بنوبت او را همىبردند، پس شبان ایشان را بکوهى برد نام آن کوه بنجلوس و در پیش آن غارى بود و نزدیک آن غار درخت مثمرهاى بود و چشمه آب روان، ایشان از آن میوه و آب خوردند و در غار شدند، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ» اى اذکر یا محمد «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ». و قیل العامل فیه عجبا و معنى اوى صار الیه و جعله مأواه و الفتیة جمع فتى کصبیة و صبى، ایشان در آن غار شدند گفتند: «رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»، «آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» اى اعطنا من عندک و قبلک تعطّفا، «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا» اى سهّل لنا، و التّهیّئة احداث هیئة الشّىء و شکله، «رَشَداً» اى صلاحا و فلاحا.
«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» یعنى انمناهم، یقال ضرب على اذن فلان اذا نام لانّ النائم ربّما فتح عینیه او هذى لسانه او تحرّک شىء من اطرافه و من النّاس و غیرهم ما ینام فاتحا عینیه و لیس شىء من ذوات الرّوح یسمع و هو نائم فلذلک قیل للنّوم ضرب على الاذن. و قیل «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» اى سلبناهم حواسهم لانّ النائم مسلوب الحواس و خصّ السّمع بالذکر من بین الحواس لانّ من سلب سمعه سلب عقله و النّائم مسلوب العقل بخلاف سائر الحواس، «سِنِینَ عَدَداً» نصب على التّمییز و المعنى سنین تعدّونها و لا تحققونها. و قیل «سِنِینَ» ذات عدد، و قیل «سِنِینَ» کثیرة.
«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» ایقظناهم، «لِنَعْلَمَ» علم مشاهدة و وجود. قال ابن جریر لیعلم عبادى، «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ» یقال هما معا من اصحاب الکهف تحزبوا حین انتبهوا و اختلفوا کم لبثوا مىگوید چون ایشان را از خواب بینگیختیم دو حزب بودند یعنى دو گروه مختلف در سخن، یک گروه گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ» و یک گروه گرفتند: «لَبِثْنا یَوْماً» او بعض یوم. و یقال انّ الحزبین احدهما اصحاب الکهف و الحزب الثّانی اهل قریتهم الّتى خرجوا منها و هى سدوم حین عثروا على اصحاب الکهف فحسبوا مغیبهم عن القریة و مکثهم فى الکهف من کتابهم الّذى وجدوه فى لوح من رصاص عندهم. قال ابن بحر احد الحزبین اللَّه و الثّانی الخلق، کقوله: «أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ».
... «أَحْصى» افعل من الاحصاء و هو العدّ، و «أَمَداً» نصب على التّمییز، و قیل «أَحْصى» فعل ماض اى احاط علما بأمد لبثهم و «أَمَداً» نصب لانّه مفعول احصى و الامد الغایة، و قیل العدد.
دقیانوس چون ایشان را طلب کرد و نیافت گفتند ایشان از تو بگریختند و دینى دیگر گزیدند، وى برنشست با لشکر خویش و بر اثر ایشان برفت تا بدر غار رسید: فوجدوا آثارهم داخلین و لم یجدوا آثارهم خارجین، گفتند نشان رفتن ایشان در غار پیداست اما نشان بیرون آمدن پیدا نیست، چون در غار شدند ایشان را ندیدند ربّ العالمین ایشان را در حفظ و رعایت خویش بداشت و چشم دشمن از دیدن ایشان نابینا کرد. و گفتهاند که ایشان را در غار بدیدند خفته اما هیچ کس طاقت آن نداشت که در غار شود از رعب و فزع که در دل ایشان افتاد، پس دقیانوس گفت مقصود ما هلاک ایشانست، در غار برآرید بر ایشان استوار تا از تشنگى و گرسنگى بمیرند، پس چنان کردند و بازگشتند.
دو مرد مسلمان که ایمان خویش از دقیانوس پنهان مىداشتند لوحى ساختند از رصاص و نامهاى ایشان بر آن لوح نبشتند که فلان و فلان و فلان از اولاد ملوک در روزگار مملکت دقیانوس طاغى از وى بگریختند و در غار شدند و کس ایشان را باز ندید، هر که بایشان در رسد و ایشان را بیند بداند که ایشان مسلمانانند و دین داران، و تاریخ رفتن ایشان و فقد ایشان فلان ماه بود و فلان سال، آن لوح بردند و بر در غار پنهان کردند و گفتند: لعلّ یوما یعثر منهم على اثر.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بسم اللَّه الّذى اسمه لکلّ خائف ملاذ، بسم الذى باسمه من الشّیطان معاذ، بسم اللَّه الّذى قلب کلّ محبّ بذکره افلاذ بنام او که نام اوست همه خیرات را بنیاد، بنام او که بنام او گردد دل از بند غمان آزاد، بنام او که دل عارف جز بنام او نگردد شاد، بنام او که مشتاق از شراب وصل او گیرد یاد، بنام او که وفا و کرم هر دو را نام کرد تا نعمت آشنایى بر آب و گل تمام کرد، بنام او که مهر خود مشتاق را دام کرد و بجاى شراب وصل خود رهى را در جام کرد، بنام او که خواب بر دیده محب حرام کرد تا عقد دوستى وى با خود بر نظام کرد، بنام او که در سرّ بجان منتظر سلام کرد تا دلش بر روح و ریحان کرد، آن گه ظاهر او بدست دشمن حیران کرد و باطن معدن اندوهان کرد. اى جوانمرد اگر آسیاى بلا بر سرت بگرداند نگر از آستانه خدمتش در نگذارى قدم، ور طبقات درکات سفلى میل دو دیده تو گرداند نگر جز برضاى وى برنیارى دم، که عزت عزت اوست، عزت دیگران همه ذلّست، و عجز همه فنا و عدم، قضا قضاء اوست، حکم حکم او، حکم دیگران همه میل است و هوى و ستم.
پیر طریقت گفت: الهى ار تو فضل کنى از دیگران چه داد و چه بیداد، ور تو عدل کنى پس فضل دیگران چون باد، الهى آنچ من از تو دیدم دو گیتى بیاراید، عجب اینست که جان من از بیم داد تو مىنیاساید.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» حمد نفسه بنفسه حین علم عجز الخلق عن بلوغ حمده، خداوند ذو الجلال قادر بر کمال، مفضّل بانوال، سزاوار ثناء خویش، شکر کننده عطاء خویش، ستایش خود خود مىکند و ثناء خود خود میگوید که عزت خود خود شناسد و عظمت و جبروت خود خود داند، متعزّز بجلال خویش، متقدّس بکمال خویش، متکبّر بکبریاء خویش، آب و خاک بوصف او کى رسد، لم یکن ثمّ کان، قدر وى چه داند، صفت حدثان در برابر صفت وى چون آید، نبود پس بود نیست است، از نیست معرفت هست کى آید، ربّ العزّه بفضل و کرم خود خلق را در وجود آورد و کسوت فطرت پوشانید، و ایشان را پرورش داد و از بلاها نگه داشت، طاعات با تقصیر قبول کرد و جور و جفاى ایشان بپرده فضل بپوشید، توفیق طاعت ارزانى داشت و دل را بایمان و معرفت بیاراست، چون دانست که ایشان از گزارد شکر این نعمت عاجزاند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف نیابت مفلسان و عاجزان بداشت و خود را حمد آورد، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»، در راه محبّت دوستان را نیابت داشتن شرط دوستى است، گفت آن نعمتها که دادم همه بى تو دادم و قسمت بى تو کردم، چنانک بى تو قسمت کردم بى تو حمد آوردم، و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا احسان و انعام خود بر تو تمام کردم، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ» الّذى اشارتست، انزل على عبده الکتاب عبارتست، اشارت نصیب ارواحست و عبارت نصیب اشباح، ارواح در سماع «الَّذِی» بنشاط آمد طرب کرد، اشباح در سماع «أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ» در اجتهاد آمد راه طلب گرفت، درین آیت هم تخصیص مصطفى است خاتم پیغمبران و هم تعظیم قرآن است کلام رحمن، اگر مصطفى است امان زمین است و زین آسمان، ور قرآن است یادگار دل مؤمنانست و انس جان عارفان.
مصطفى (ص) رهبان شریعتست و عنوان حقیقت، قرآن دلها را عدّت است و جانها را تبصرت، مصطفى کلّ کمالست و جمله جمال، قرآن نامه است ببندگان از حضرت ذو الجلال، نامهاى که در آن هم بشارتست و هم نذارت، دوست را بشارتست و بیگانه را نذارت، دوست را بشارت میدهد که: «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً، ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً» و بیگانه را بیم نماید که: «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» الآیة... یا محمّد لا تشتغل سرّک بمخالفاتهم فما علیک الّا البلاغ و الهدى منّا لمن نشاء.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» اهل المعرفة باللّه و المحبّة له و المشتاقون الیه هم زینة الارض و نجومها و اقمارها و شموسها اذا تلألأ انوار التّوحید فى اسرار الموحدین اشرق جمیع الآفاق بضیائهم، زینت زمین دوستان خداىاند، عالم بایشان آراسته و جهان بایشان نگاشته، دلهاشان بنور معرفت افروخته، سرّهاشان در حضرت قربت بسفارت حکمت بار داده، رویهاشان در حضرت قربت بمنهج صواب گردانیده و جاده طریقت و سنّت در پیش ایشان نهاده، اعلام دیناند و اوتاد زمین، مصابیح جهان و مفاتیح جنان، ممهّدان قواعد دوستى و مسنّدان ایوان راستى، آزرم خلق از اللَّه بایشان و مقصود از آفریدن کون ایشان، بنام و نشان درویشانند و بحقیقت ملوک زمین ایشانند، ملوک تحت اطمار.
هر که سیرت و حلیت ایشان خواهد که بداند تا قصّه اصحاب الکهف برخواند که اللَّه تعالى ایشان را در قرآن جلوه مىکند که: «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً» ایشان را گفتند درین غار روید و خوش بخسبید و سر ببالین امن باز نهید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم.
لطیفهاى شنو نیکو: ربّ العزّه ایشان را در آن کوه آن غار پدید کرد، و بنده مؤمن را بوقت رفتن از دنیا چهار دیوار لحد غار وى کرد، چنانک ایشان را در آن غار ایمن کرد از دشمن، مؤمنانرا درین غار ایمن کند از شیطان، گوید: «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» در آن غار بر ایشان رحمت کرد گفت: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ». هم چنان درین غار لحد بر مؤمن رحمت کند که: «فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ». و چنانک آن غار بریشان فراخ کرد گفت: «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ»، لحد بر مؤمن فراخ کند بعمل صالح چنانک گفت: «فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ». و خبر درستست که: یفسخ له فى قبره... الحدیث، بالاى غار بر ایشان گشوده کرد تا روح هوا و نسیم باد صبا ازیشان منقطع نگردد، همچنین درى از بهشت بر آن روضه مؤمن گشایند تا از جانب جنّات عدن نسیم خوش بوى بر وى همىگذرد و مضجع وى خوش همىدارد.
پیر طریقت گفت: الهى ار تو فضل کنى از دیگران چه داد و چه بیداد، ور تو عدل کنى پس فضل دیگران چون باد، الهى آنچ من از تو دیدم دو گیتى بیاراید، عجب اینست که جان من از بیم داد تو مىنیاساید.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ» حمد نفسه بنفسه حین علم عجز الخلق عن بلوغ حمده، خداوند ذو الجلال قادر بر کمال، مفضّل بانوال، سزاوار ثناء خویش، شکر کننده عطاء خویش، ستایش خود خود مىکند و ثناء خود خود میگوید که عزت خود خود شناسد و عظمت و جبروت خود خود داند، متعزّز بجلال خویش، متقدّس بکمال خویش، متکبّر بکبریاء خویش، آب و خاک بوصف او کى رسد، لم یکن ثمّ کان، قدر وى چه داند، صفت حدثان در برابر صفت وى چون آید، نبود پس بود نیست است، از نیست معرفت هست کى آید، ربّ العزّه بفضل و کرم خود خلق را در وجود آورد و کسوت فطرت پوشانید، و ایشان را پرورش داد و از بلاها نگه داشت، طاعات با تقصیر قبول کرد و جور و جفاى ایشان بپرده فضل بپوشید، توفیق طاعت ارزانى داشت و دل را بایمان و معرفت بیاراست، چون دانست که ایشان از گزارد شکر این نعمت عاجزاند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف نیابت مفلسان و عاجزان بداشت و خود را حمد آورد، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ»، در راه محبّت دوستان را نیابت داشتن شرط دوستى است، گفت آن نعمتها که دادم همه بى تو دادم و قسمت بى تو کردم، چنانک بى تو قسمت کردم بى تو حمد آوردم، و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا احسان و انعام خود بر تو تمام کردم، «الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ» الّذى اشارتست، انزل على عبده الکتاب عبارتست، اشارت نصیب ارواحست و عبارت نصیب اشباح، ارواح در سماع «الَّذِی» بنشاط آمد طرب کرد، اشباح در سماع «أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ» در اجتهاد آمد راه طلب گرفت، درین آیت هم تخصیص مصطفى است خاتم پیغمبران و هم تعظیم قرآن است کلام رحمن، اگر مصطفى است امان زمین است و زین آسمان، ور قرآن است یادگار دل مؤمنانست و انس جان عارفان.
مصطفى (ص) رهبان شریعتست و عنوان حقیقت، قرآن دلها را عدّت است و جانها را تبصرت، مصطفى کلّ کمالست و جمله جمال، قرآن نامه است ببندگان از حضرت ذو الجلال، نامهاى که در آن هم بشارتست و هم نذارت، دوست را بشارتست و بیگانه را نذارت، دوست را بشارت میدهد که: «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً، ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً» و بیگانه را بیم نماید که: «إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» الآیة... یا محمّد لا تشتغل سرّک بمخالفاتهم فما علیک الّا البلاغ و الهدى منّا لمن نشاء.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» اهل المعرفة باللّه و المحبّة له و المشتاقون الیه هم زینة الارض و نجومها و اقمارها و شموسها اذا تلألأ انوار التّوحید فى اسرار الموحدین اشرق جمیع الآفاق بضیائهم، زینت زمین دوستان خداىاند، عالم بایشان آراسته و جهان بایشان نگاشته، دلهاشان بنور معرفت افروخته، سرّهاشان در حضرت قربت بسفارت حکمت بار داده، رویهاشان در حضرت قربت بمنهج صواب گردانیده و جاده طریقت و سنّت در پیش ایشان نهاده، اعلام دیناند و اوتاد زمین، مصابیح جهان و مفاتیح جنان، ممهّدان قواعد دوستى و مسنّدان ایوان راستى، آزرم خلق از اللَّه بایشان و مقصود از آفریدن کون ایشان، بنام و نشان درویشانند و بحقیقت ملوک زمین ایشانند، ملوک تحت اطمار.
هر که سیرت و حلیت ایشان خواهد که بداند تا قصّه اصحاب الکهف برخواند که اللَّه تعالى ایشان را در قرآن جلوه مىکند که: «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً» ایشان را گفتند درین غار روید و خوش بخسبید و سر ببالین امن باز نهید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم.
لطیفهاى شنو نیکو: ربّ العزّه ایشان را در آن کوه آن غار پدید کرد، و بنده مؤمن را بوقت رفتن از دنیا چهار دیوار لحد غار وى کرد، چنانک ایشان را در آن غار ایمن کرد از دشمن، مؤمنانرا درین غار ایمن کند از شیطان، گوید: «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» در آن غار بر ایشان رحمت کرد گفت: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ». هم چنان درین غار لحد بر مؤمن رحمت کند که: «فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ». و چنانک آن غار بریشان فراخ کرد گفت: «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ»، لحد بر مؤمن فراخ کند بعمل صالح چنانک گفت: «فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ». و خبر درستست که: یفسخ له فى قبره... الحدیث، بالاى غار بر ایشان گشوده کرد تا روح هوا و نسیم باد صبا ازیشان منقطع نگردد، همچنین درى از بهشت بر آن روضه مؤمن گشایند تا از جانب جنّات عدن نسیم خوش بوى بر وى همىگذرد و مضجع وى خوش همىدارد.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» ما بر تو خوانیم، «نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» قصّه ایشان و خبر ایشان براستى، «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ» ایشان جوانى چند بودند، «آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» بگرویدند بخداوند خویش، «وَ زِدْناهُمْ هُدىً (۱۳)» و ایشان را راست راهى فزودیم.
«وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» و بر دل ایشان ربطه تعریف و عصمت نهادیم و بالهام ایمان بند بستیم، «إِذْ قامُوا» آن گه که بر خاستند، «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و گفتند خداوند ما خداوند آسمان و زمینست، «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً» نخوانیم جز ازو خدایى، «لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (۱۴)» که اگر خوانیم، کژ و ناسزا و دروغ گفته باشیم.
«هؤُلاءِ قَوْمُنَا» اینان که کسان مااند، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً» جز از اللَّه خدایان گرفتند «لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» چرا بر خدایى این خدا خواندگان خویش حجّتى و عذرى نیاورند، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً (۱۵)» کیست ستمکارتر از آن کس که بر اللَّه تعالى دروغ سازد.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» و هر گه که از قوم خویش دورى جستید و جدایى گرفتید «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» و آنچ قوم مىپرستند جز از اللَّه تعالى، «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» با کهف شوید، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ» تا باز گستراند شما را خداوند شما رحمت خویش، «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ» و باز سازد اللَّه تعالى شما را، «مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً (۱۶)» از کار شما برگ کاهى.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ» و آفتاب را بینى آن گه که برآید، «تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ» که در گردد از تیغ غار ایشان، «ذاتَ الْیَمِینِ» از راست سوى، «وَ إِذا غَرَبَتْ» و آن گه که آفتاب فرو شود، «تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ» وا برد از ایشان و در گردد از سوى چپ دست، «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» و ایشان در گشادى در غارند، «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» آن از شگفتیهاى خداست، «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» هر که اللَّه تعالى راه نماید او را راه یافته اوست، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» و هر کرا بى راه کرد اللَّه تعالى او را، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً (۱۷)» نیابى او را یارى دهى راه نماى.
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً» پندارى ایشان را که بیدارانند «وَ هُمْ رُقُودٌ» و ایشان در خوابند، «وَ نُقَلِّبُهُمْ» و ایشان را مىگردانیم، «ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» از چپ بر راست و از راست بر چپ، «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» و سگ ایشان دو دست خویش گسترانیده، «بِالْوَصِیدِ» بر درگاه غار، «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» اگر دریشان فرو نگریدى تو، «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» پیش باز گریزیدى از ایشان، «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (۱۸)» و بر گردیدى تو از بیم ازیشان.
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» هم چنان از خواب بینگیزانیدیم ایشان را، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» آن را تا یکدیگر پرسند، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» گویندهاى گفت از ایشان، «کَمْ لَبِثْتُمْ» چند بودید، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» بعضى گفتند از ایشان که یک روز یا نیم روز، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» آخر گفتند خداوند شما داند که چند است تا اینجااید، «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ» یکى را از آن خویش بشهر فرستید و این درم که دارید، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً» تا بنگرد که کجاست طعامى پاکیزهتر و نیکوتر، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» تا شما را خوردنى آرد از آن، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» و تا پنهان رود تا آزار و رفق کند، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً (۱۹)» و مبادا که کسى را از حال شما آگاه کناد.
«إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» که ایشان اگر آگاهى یابند از شما و دست یابند بر شما، «یَرْجُمُوکُمْ» شما را ازین غار بیرون آرند، «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» یا شما را با کیش خود برند، «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (۲۰)» و اگر با کیش ایشان شوید هرگز نیکى نیابید.
«وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ» و هم چنان آگاهى نمودیم ایشان را، «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» تا بدانند که رستاخیز حقّ است، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» و در خاست رستاخیز شک نیست، «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» آن گه که سخن در میان خویش از دهن یکدیگر فرا مىستدند، «فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» گفتند اینجا مسجدى کنید زائر و متعبّد را، «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» خداى ایشان داناتر بایشان، «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ» آن قوم گفتند که بر قصّه اصحاب الکهف افتادند و از ایشان آگاه، «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (۲۱)» بر غار ایشان مسجد گیریم و جاى پرستش.
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» مىگویند که ایشان سه تناند چهارم ایشان سگ ایشان، «وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» و گروهى مىگویند که پنج تناند ششم ایشان سگ ایشان، «رَجْماً بِالْغَیْبِ» بپنداشت مىگویند از چیزى پوشیده ازیشان، «وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و گروهى میگویند که هفت تناند و هشتم ایشان سگ ایشان، «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ» بگوى خداوند من داناتر بچندى ایشان، «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» نداند ایشان را از خلق مگر اندکى، «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً» پیکار مکن در کار ایشان مگر بآنچ قرآن ترا پیدا کند، «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ» و فتوى مپرس و دانش مجوى در کار اصحاب کهف، «مِنْهُمْ أَحَداً (۲۲)» از جهودان از هیچکس.
«وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» و بر دل ایشان ربطه تعریف و عصمت نهادیم و بالهام ایمان بند بستیم، «إِذْ قامُوا» آن گه که بر خاستند، «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و گفتند خداوند ما خداوند آسمان و زمینست، «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً» نخوانیم جز ازو خدایى، «لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (۱۴)» که اگر خوانیم، کژ و ناسزا و دروغ گفته باشیم.
«هؤُلاءِ قَوْمُنَا» اینان که کسان مااند، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً» جز از اللَّه خدایان گرفتند «لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» چرا بر خدایى این خدا خواندگان خویش حجّتى و عذرى نیاورند، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً (۱۵)» کیست ستمکارتر از آن کس که بر اللَّه تعالى دروغ سازد.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» و هر گه که از قوم خویش دورى جستید و جدایى گرفتید «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» و آنچ قوم مىپرستند جز از اللَّه تعالى، «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» با کهف شوید، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ» تا باز گستراند شما را خداوند شما رحمت خویش، «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ» و باز سازد اللَّه تعالى شما را، «مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً (۱۶)» از کار شما برگ کاهى.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ» و آفتاب را بینى آن گه که برآید، «تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ» که در گردد از تیغ غار ایشان، «ذاتَ الْیَمِینِ» از راست سوى، «وَ إِذا غَرَبَتْ» و آن گه که آفتاب فرو شود، «تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ» وا برد از ایشان و در گردد از سوى چپ دست، «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» و ایشان در گشادى در غارند، «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» آن از شگفتیهاى خداست، «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» هر که اللَّه تعالى راه نماید او را راه یافته اوست، «وَ مَنْ یُضْلِلْ» و هر کرا بى راه کرد اللَّه تعالى او را، «فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً (۱۷)» نیابى او را یارى دهى راه نماى.
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً» پندارى ایشان را که بیدارانند «وَ هُمْ رُقُودٌ» و ایشان در خوابند، «وَ نُقَلِّبُهُمْ» و ایشان را مىگردانیم، «ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» از چپ بر راست و از راست بر چپ، «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» و سگ ایشان دو دست خویش گسترانیده، «بِالْوَصِیدِ» بر درگاه غار، «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» اگر دریشان فرو نگریدى تو، «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» پیش باز گریزیدى از ایشان، «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (۱۸)» و بر گردیدى تو از بیم ازیشان.
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» هم چنان از خواب بینگیزانیدیم ایشان را، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» آن را تا یکدیگر پرسند، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» گویندهاى گفت از ایشان، «کَمْ لَبِثْتُمْ» چند بودید، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» بعضى گفتند از ایشان که یک روز یا نیم روز، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» آخر گفتند خداوند شما داند که چند است تا اینجااید، «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ» یکى را از آن خویش بشهر فرستید و این درم که دارید، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً» تا بنگرد که کجاست طعامى پاکیزهتر و نیکوتر، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» تا شما را خوردنى آرد از آن، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» و تا پنهان رود تا آزار و رفق کند، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً (۱۹)» و مبادا که کسى را از حال شما آگاه کناد.
«إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» که ایشان اگر آگاهى یابند از شما و دست یابند بر شما، «یَرْجُمُوکُمْ» شما را ازین غار بیرون آرند، «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» یا شما را با کیش خود برند، «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (۲۰)» و اگر با کیش ایشان شوید هرگز نیکى نیابید.
«وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ» و هم چنان آگاهى نمودیم ایشان را، «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» تا بدانند که رستاخیز حقّ است، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» و در خاست رستاخیز شک نیست، «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» آن گه که سخن در میان خویش از دهن یکدیگر فرا مىستدند، «فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» گفتند اینجا مسجدى کنید زائر و متعبّد را، «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» خداى ایشان داناتر بایشان، «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ» آن قوم گفتند که بر قصّه اصحاب الکهف افتادند و از ایشان آگاه، «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (۲۱)» بر غار ایشان مسجد گیریم و جاى پرستش.
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» مىگویند که ایشان سه تناند چهارم ایشان سگ ایشان، «وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ» و گروهى مىگویند که پنج تناند ششم ایشان سگ ایشان، «رَجْماً بِالْغَیْبِ» بپنداشت مىگویند از چیزى پوشیده ازیشان، «وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و گروهى میگویند که هفت تناند و هشتم ایشان سگ ایشان، «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ» بگوى خداوند من داناتر بچندى ایشان، «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» نداند ایشان را از خلق مگر اندکى، «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً» پیکار مکن در کار ایشان مگر بآنچ قرآن ترا پیدا کند، «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ» و فتوى مپرس و دانش مجوى در کار اصحاب کهف، «مِنْهُمْ أَحَداً (۲۲)» از جهودان از هیچکس.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» یقال قصصت القصة اذا تتبّعت الحدیث، «نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» اى خبرهم بالصّدق. و قیل بالیقین. «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ» حکم اللَّه لهم بالفتوّة حین آمنوا بلا واسطة، کذلک قال بعضهم رأس الفتوة الایمان، «آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً» ایمانا و بصیرة و ایقانا. و قیل ثبّتناهم على ذلک.
«وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» اى قوّینا قلوبهم على اتمام ما لووا. و قیل قوّیناهم بنور الایمان حتّى صبروا على هجران دار قومهم و فراق ما کانوا فیه من خفض العیش و فروا بدینهم الى الکهف. و قیل الهمناهم الصبر، «إِذْ قامُوا» بالدّعوة الى الایمان سرّا. و قیل قاموا على ارجلهم. و قیل قاموا من رقدتهم. و قیل قاموا على ایمانهم و لم یرتدوا. و قیل قاموا بین یدى دقیانوس الملک الذى کان یفتن اهل الایمان عن دینهم، «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا» اى لن نعبد، «مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» کذبا و جورا و خطأ، الشّطط اسم للجور فعلا او قولا اخذ من الشّطوط و هو البعد، یقال شطّ یشطّ اذا بعد.
قال الشّاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و الدّار بعد غد ابعد
معنى آیت آنست که ایشان را ایمان و بصیرت و یقین افزودیم و بر آن بداشتیم و قوّت دل دادیم تا آن کار که در گرفتند بسر بردند، از خان و مان و کسان خود ببریدند و ناز و نعیم و کام دنیا بگذاشتند و با دین اسلام و توحید با غار گریختند، در دعوت اسلام ایستادگى نمودند و بر آنچ گفتند بایستادند و برنگشتند، و پیش دقیانوس جبّار بر پاى ایستاده با قوّت دل و نور ایمان گفتند: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
«هؤُلاءِ قَوْمُنَا» فى النّسب، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ» اى من دون اللَّه، «آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ» هلّا یأتون، «عَلَیْهِمْ» اى على عبادتهم، «بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» بحجّة ظاهرة، بکتاب مبین، بعذر واضح. قال قتادة کل سلطان فى القرآن فمعناه الحجّة، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» فى اشراکه مع اللَّه آلهة، تا اینجا سخن ایشانست.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» این عزلت، مهاجرت است، همچون عزلت ابراهیم از پدر و قوم خویش که گفت: «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ». «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» یعنى اذا بعدتم عن القوم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» اى دون اللَّه، و فى مصحف ابن مسعود: «و ما یعبدون دون اللَّه». و روا باشد که آن قوم هم بت مىپرستیدند و هم اللَّه را جلّ جلاله و آنکه استثناء متّصل باشد یعنى اعتزلتم قومکم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» فانّکم لم تترکوا عبادته، «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» صیروا الیه، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ» یبسط و یوسّع علیکم، «مِنْ رَحْمَتِهِ» اى رزقه. و قیل من توفیقه، «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» اى یسهل لکم ما تریدون من امر الدّین. و قیل «مِرفَقاً» رزقا رغدا و غذاء تأکلونه، مرفقا بفتح میم و کسر فا قراءت مدنى و شامى است، باقى بکسر میم و فتح فا خوانند، فالمرفق بفتح المیم مصدر کالمطلع و المرجع و المحیص و المحیض و بکسر المیم اسم لما یرتفق به کالمخیط و المقطع و هو ما یرتفق و یستعان به.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ» ترى کلمة عربیّة تفتتح بها تضعها موضع العلم. و قیل معناه لو رأیتهم یا محمّد لرأیتهم بهذه الصّفة، «إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ» بى الف بر وزن تصفر: قراءت شامى و یعقوب است، «تَتَزاوَرُ» بالف و تخفیف قراءت عاصم و حمزه و کسایى، باقى «تزاور» بتشدید زا و الف خوانند، اى تتزاور من الزّور و هو المیل اى تمیل و تنحرف الشّمس عن حرف الکهف، «إِذا طَلَعَتْ» فى اطول ایّام من ایّام الصیف لانّ الکهف فى مقابلة بنات النعش، «ذاتَ الْیَمِینِ» اى ناحیة یمین القائم بباب الکهف، «وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ» اى تترکهم و تعدل عنهم، «ذاتَ الشِّمالِ» معنى آنست که ربّ العزّه شخص و صورت ایشان در آن غار از حرارت شعاع آفتاب نگه داشت که آن غار برابر بنات النّعش بود، آفتاب بوقت طلوع و غروب از ایشان در میگذشت، روشنایى مىداد و شعاع بر ایشان نمىافتاد و اللَّه تعالى ایشان را نگه مىداشت، «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» اى فى متّسع و فضاء من الکهف ینالهم نسیم الرّیح و برد الهؤاء و تنفى عنهم کربة الغار و غمومه، «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» اى ذلک الذى ذکرت من امر الفتیة من عجائب صنع اللَّه تعالى و دلالات قدرته و حکمته، «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» من یوفقه فهو الذى اهتدى و اصاب اشار الى انّه هو الذى تولى هدایتهم و لو لا ذلک لم یهتدوا، «وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً» اى من اضلّه فلا هادى له لانّ التوفیق و الخذلان بید اللَّه.
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً» جمع یقظ و یقظ مثل قولک رجل نجد و نجد للشّجاع و جمعه انجاد، «وَ هُمْ رُقُودٌ» اى نیام، جمع را قد مثل قاعد و قعود، یعنى لو رأیتهم مشاهدة لظننت ذلک لانّ عیونهم کان مفتوحة کانّهم احیاء ینظرون، «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یرید فى رقدتهم کى لا تأکل الارض ما یلیها من ابدانهم على طول المدّة و ذات الیمین صفة البقعة اى من البقعة الّتى تلى ایمانهم الى البقعة الّتى تلى شمالهم و هى نصب على ظرف المکان، و یقال انّ یوم عاشوراء کان یوم تقلیبهم. و عن قتادة قال انّ التّقلیب کان فى الرّقدة الاولى. و قال ابن عباس انّ لهم فى کلّ عام تقلیبین ستّة اشهر على ذى الجنب و ستّة اشهر على ذى الجنب.
... قوله: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» یدیه، یقال یلحسهما فتشبعه احدیهما و ترویه الأخرى، و الوصید موضع العتبة کانت او لم تکن و الایصاد الاغلاق، سمّیت العتبة وصیدا لانّ الباب علیها یغلق، قوله: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى لو اشرفت علیهم فنظرت الیهم، «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» لا عرضت عنهم و هربت منهم، «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» اى امتلئت منهم خوفا لانّ اظفارهم و شعورهم طالت و اعینهم مفتحة کالمستیقظ الّذى یرید ان یتکلّم و هم نیام. و قیل «رُعْباً» من وحشة المکان الّذى هم فیه. و قیل انّ اللَّه تعالى منعهم بالرّعب لئلّا یراهم احد و لا تمسّهم ید لامس حتّى یبلغ الکتاب اجله فیوقظهم اللَّه عزّ و جل من رقدتهم لارادة اللَّه سبحانه ان یجعلهم آیة و عبرة لمن شاء من خلقه: «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها». قرأ ابن کثیر و نافع: «وَ لَمُلِئْتَ» بالتشدید و الوجه انّ ملّاء بالتشدید لغة فى ملاء بالتّخفیف و ان کانت لغة قلیلة، قال المخبّل السعدىّ:
و أذقتک النّعمان بالنّاس محرما
فملّئ من کعب بن عوف سلاسله
و جائز ان یقال ان المشدّد لکثرة الفعل فیکون المراد منه ملاء بعد ملء و على هذا یحمل ما فى البیت لانّ السلاسل جمع، و قرأ الباقون: «وَ لَمُلِئْتَ» مخفّفة و الوجه انّه اللّغة الجیّدة و هى المشهورة عندهم. قال الحسن الخفیفة اجود فى الکلام العرب یقول ملأنی رعبا و لا یکادون یعرفون ملأنى، قال الشّاعر:
فتملأ بیننا اقطا و سمنا
و حسبک من غنى شبع و رىّ
و قال اللَّه تعالى: «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ» و هو مطاوع ملأ. «رُعْباً» بتحریک العین قرأها ابن عامر و الکسائى و یعقوب و قرأ الباقون «رُعْباً» بتسکین العین و الوجه انّهما لغتان الرّعب و الرّعب کالشّغل و الشّغل و یجوز ان یکون الرّعب بالتّسکین مخفّفا من الرّعب بالتّحریک.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: غزونا مع معاویة غزوة المضیق نحو الرّوم فمررنا بالکهف الّذى فیه اصحاب الکهف، فقال معاویة لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا الیهم، فقال ابن عباس لیس لک ذلک قد منع اللَّه تعالى من هو خیر منک، فقال: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»، فقال معاویة لا انتهى حتّى اعلم علمهم فبعث ناسا فقال اذهبوا فانظروا فلمّا دخلوا الکهف بعث اللَّه عزّ و جل علیهم ریحا فاخرجتهم.
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» اى کما انمناهم فى الکهف و منعنا هم من الوصول الیهم و حفظنا اجسامهم من البلى على طول الزّمان و ثیابهم من العفن على مرّ الایّام بقدرتنا فکذلک بعثنا هم من النّومة التی تشبه الموت، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» لیتحدّثوا و یسأل بعضهم بعضا یعنى الجأنا هم الى ان یسأل بعضهم بعضا عن مدة لبثهم فیعرفوا ما جرى علیهم و یعلموا قدرة اللَّه عزّ و جل و لیعلم سائر النّاس ایضا حالهم، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» یعنى رئیسهم مکسلمینا، «کَمْ لَبِثْتُمْ» اى کم لبثتم مدّة، کم مرّ علینا منذ دخلنا الکهف، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً» لانّهم دخلوا الکهف غدوة، فلمّا رأوا الشّمس قالوا، «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» توقّیا من الکذب و کان قد بقیت من الشّمس بقیّة، فلمّا نظروا الى اظفارهم و اشعارهم تیقّنوا انّ لبثهم اکثر من یوم و من بعض یوم فاحالوا على اللَّه معرفة ذلک، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» و قیل انّ رئیسهم لمّا رأى اختلافهم قال: «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ»... «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ» اى بدراهمکم، «هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ» و کانت دراهم کاخفاف الإبل من ضرب ملکهم دقیانوس، قرأ ابو عمرو و حمزة و ابو بکر و روح عن یعقوب: «بِوَرِقِکُمْ» بسکون الرّاء و من بقى بکسر الرّاء و هما لغتان مثل کبد و کبد و کتف و کتف. و قیل الورق الفضّة مضروبة کانت او غیر مضروبة، دلیله ان عرفجة بن اسعد اصیب انفه یوم الکلاب فاتّخذ انفا من و رق فانتن علیه فامره النّبی (ص) ان یتّخذ انفا من ذهب، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها» اى بایعى اهل المدینة، «أَزْکى طَعاماً» اى احلّ طعاما و اطهر و اطیب من جهة انّه ذبیحة مؤمن او من جهة انّه غیر مغصوب. و قیل «أَزْکى» اى اکثر و ارخص، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» اى بطعام و قوت، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» اى و لیترّفق فى شراه او فى دخول المدینة و یخف نفسه و ما یشتریه لئلّا یعلم به، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» اى لا یفعل ما یکون سببا لمعرفة القوم باحوالکم.
«إِنَّهُمْ» یعنى اهل القریة، «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یعلوکم و یظفروا بکم، یقال ظهر علیه اذا علاه و غلبه. و قیل: «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یشرفوا علیکم فیعلموا بمکانکم، «یَرْجُمُوکُمْ» یسبوکم. و قیل یقتلوکم رجما بالحجارة و کان من عادتهم القتل بالرّجم و هو اخبث القتل، «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» یکلّفوکم العود الى الکفر، «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً» بعد العود الى الکفر، «أَبَداً» دائما.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: ثلث من کنّ فیه وجد حلاوة الایمان من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه ممّا سواهما و من احبّ عبدا لا یحبّه الّا اللَّه و من یکره ان یعود فى الکفر بعد اذ انقذه اللَّه منه کما یکره ان یلقى فى النّار.
روایت وهب بن منبه در قصّه اصحاب الکهف آنست که مردى از حواریان عیسى (ع) قصد آن مدینه کرد که اصحاب الکهف از آنجا بودند، او را گفتند بر دروازه این شهر بتى نهادهاند و هیچکس را دستورى نیست که در شهر شود تا اوّل آن بت را سجود کند، این مرد از خود روا نداشت که بت را سجود کند و در شهر شود، گرمابهاى بود نزدیک شهر در آن گرمابه رفت و خود را بمزدورى بصاحب گرمابه داد، صاحب گرمابه بعد از آن باندک روزگار در کسب و کار خود برکت دید و روزى فراخ و معاش تمام، گفت مبارک مردى است و خجسته پى که چندین خیر و برکت از آمدن وى بر ما پیدا گشت، پس آن جوانمردان اصحاب الکهف یک یک بوى همىپیوست تا همه بر وى مجتمع شدند و سخن وى بشنیدند که از آسمان و زمین و احوال و اهوال قیامت خبر مىداد، ایشان او را تصدیق کردند و بوى ایمان آوردند و بر دین وى و سیرت و طریقت وى برفتند و ایمان خود از اهل شهر پنهان مىداشتند، پس روزى پسر ملک ایشان با زنى در آن گرمابه رفت و هر دو در آن گرمابه هلاک شدند، با ملک گفتند صاحب گرمابه پسر ترا هلاک کرد، ملک او را طلب کرد و نیافت، گفت در آن گرمابه یار وى که بود و با که صحبت مىداشت، گفتند جوانى چند پیوسته باین گرمابه مىآمدند، کارى نو ساخته و دینى نو گرفته، گفت ایشان را طلب کنید و بر من آرید، ایشان از ملک بترسیدند که از بطش وى ایمن نبودند، بگریختند و روى بصحرا نهادند، بمزرعهاى رسیدند، صاحب آن مزرعه احوال ایشان پرسید، ایشان قصّه خود بگفتند، آن صاحب مزرعه نیز ایمان آورد و با ایشان برفت، و با وى سگى بود در آن مزرعه آن سگ هم چنان بر پى وى مىرفت تا شب در آمد و ایشان بدان غار رسیده بودند، در غار شدند، بر قصد آنکه شب در غار باشند و بامداد تدبیر کار خویش کنند، همى با یکدیگر سخن مىگفتند که ناگاه در خواب شدند، و در آن خواب سیصد و نه سال بماندند.
دیگر روز بامداد ملک با لشکر و حشم خویش در پى ایشان همىآمدند تا بدر غار، هر آن کس که خواست تا در غار شود رعبى عظیم در دلش مىافتاد که هم بر جاى مىماند و طاقت نداشت که در غار شود، پس ملک بفرمود تا در غار بر ایشان بگرفتند و بشهر باز گشت، چون روزگار بر آمد و قرنا بعد قرن در گذشت، روزى شبانى آنجا گوسفندان را بچرا داشت باران گرفت، پناه با در غار برد، با خود گفت اینجا غارى بوده و در برآورده، اکنون در آن فرا گشایم و در آن نشینم، بجهدى و رنجى بسیار آن در غار بگشاد، و ربّ العالمین ایشان را در آن غار از خواب بیدار کرد. یک قول اینست که گفتیم.
و بقولى دیگر چون مدّت درنگ ایشان بسر آمد و سیصد و نه سال تمام شد، از خواب در آمدند، گفتند آه که وقت نماز بما درگذشت که در خواب دیر بماندیم، و ایشان چون در غار مىشدند چشمه آب و درختان دیده بودند بر در غار، گفتند تا رویم و آب دست کنیم، چون بیرون آمدند آن چشمه را خشک دیدند و از آن درختان هیچ نمانده، با خود تعجب همىکردند که دیروز ما اینجا چشمه آب و درختان دیدیم و امروز چنین است!! با یکدیگر گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» باین سخن در خلاف افتادند، مهتر ایشان گفت: لا تختلفوا فانّه لم یختلف قوم الّا هلکوا، پس آن درم که داشتند از ضرب دقیانوس به یملیخا دادند تا بشهر رود و طعام آورد، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» طعامى حلال طلب کردند از ذبایح مؤمنان و از آن که در آن هیچ غصب نرفته که ایشان در عهد دقیانوس دیده بودند که گوشت خوک مىخوردند و پیه خوک در میان طعامها مىکردند، یملیخا درم برداشت و روى بشهر نهاد، همه آن دید که ندیده بود! بعضى خرابها بعمارت دید و بعضى عمارت خراب دید: هم چنان متفکر مىرفت و تعجب همىکرد تا بدروازه شهر رسید، علمى دید نصب کرده بر آن علم نبشته که: لا اله الّا اللَّه عیسى رسول اللَّه، زمانى بایستاد و تفکر همىکرد پس در آن شهر شد و هیچ کس را نمىشناخت، بقومى بر گذشت که کتاب انجیل مىخواندند و عبادت همىکردند، نه چنان که وى دیده بود، همىرفت در بازار تا بدکان خبّاز رسید، آنجا بنشست و خبّاز را گفت این شهر را چه گویند؟ گفت: افسوس، گفت نام ملک شما چیست؟ گفت: عبد الرّحمن.
پس یملیخا درم بوى داد تا بدان طعام خرد، خبّاز در آن نگرست ضرب دقیانوس دید، گفت تو گنجى یافتهاى اگر مرا از آن بهره کنى و گرنه ترا بپادشاه شهر سپارم، یملیخا گفت من گنج نیافتهام، امّا کارى عجبست کار من و حالى طرفه! و بعضى قصّه خویش بگفت، خبّاز دست وى بگرفت و او را بقهر پیش ملک عبد الرّحمن برد، ملک از حال وى باز پرسید و گفت درین شهر هیچ کس را دانى؟ یملیخا گفت هزار کس دانم و نامهاى ایشان بر شمرد، ملک گفت این نامها خود نه نام اهل این زمانست، درین شهر هیچ سراى دارى؟ گفت دارم، یملیخا مىرفت و ملک عبد الرّحمن با ارکان دولت با وى همىرفتند تا بدر سرایى رسیدند که از آن عالىتر سرایى نبود، گفت این سراى منست، پیرى از آن سراى بیرون آمد عصابهاى بر پیشانى بسته، گفت چه بوده است که امیر با لشکر اینجا آمده است، گفتند این مرد همىگوید که این سراى منست، آن پیر گفت من این سراى بمیراث دارم از آبا و اجداد خویش، یملیخا گفت از آن آبا و اجداد خویش هیچکس را نام بدانى گفتن؟ گفت آرى از فرزندان یملیخاام، یملیخا گفت پس بدان که من یملیخاام، آن پیر بوى در افتاد و بوسه بر سر و چشم وى مىنهاد و میگفت بآن خداى که یکتاست که او راست مىگوید و این جدّ منست.
و قومى از مسلمانان گفتند آرى که ما از پدران خویش شنیدهایم و ایشان از پدران خود شنیده که جمعى مسلمانان در روزگار دقیانوس بگریختند و پنهان شدند، مگر وى از ایشانست و آن لوح نیز با دست آوردند که نامهاى ایشان و سیرت ایشان بر آن نبشته بود و تاریخ آن گفته، پس ایشان را یقین شد که وى راست میگوید امیر از اسب فرود آمد و بوى تقرّبها کرد و او را بر گردن گرفتند و اهل شهر با وى برفتند تا یاران خود را بایشان نماید، و اهل شهر در آن زمان دو گروه بودند: گروهى ترسایان صلیب پرست، و گروهى مسلمانان بر دین عیسى (ع)، پس همه با وى برفتند، مسلمانان و ترسایان چون نزدیک غار رسیدند یملیخا گفت تا من از پیش بروم و از این احوال ایشان را خبر دهم تا ایشان آگاه شوند که این جمع دقیانوس نیست و الّا از ترس و بیم دقیانوس هلاک شوند، یملیخا رفت و احوال با ایشان بگفت که روزگار نه آنست و پادشاه نه آن که شما دیدند، و مردمان شهر جمله آمدهاند که شما را ببینند، ایشان گفتند پس ما را در فتنه افکنند، دستها برداشتند و دعا کردند که بار خدایا ما را با آن حال بر که بودیم، ربّ العزّه دعاء ایشان اجابت کرد و با آن حال برد که بودند، و ایشان یملیخا را دیدند که در آن غار شد و نیز ایشان را باز نیافتند و هیچکس زهره نداشت که در آن غار شود، پس مسلمانان گفتند که بر دین ما بودند و ترسایان گفتند ملک زادگان ما بودند، ما بایشان اولیتریم حرب ساختند، و مسلمانان غالب گشتند، آنجا مسجدى بنا کردند، اینست که ربّ العالمین گفت: «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً».
و گفتهاند اهل آن شهر سه گروه بودند: بعضى منکران بعث، و بعضى نه منکر بودند لکن میگفتند بعث ارواح را بود نه اجساد را، بعضى گفتند که هم اجساد را بعث است و هم ارواح را، و آن ملک ایشان از آن خلاف ضجر همى شد و او را شبهت پدید همىآمد و مسلمان بود، پس روزى بصحرا شد و بر خاک نشست و دعا کرد گفت الهى بنماى علامتى ما را چندانک این خلاف بر خیزد، ربّ العالمین ایشان را از آن خواب بیدار کرد و آن حال بایشان نمود تا ببعث و نشور یقین شدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» اى کما بعثنا هم من نومهم اطلعنا علیهم یعنى اعلمنا النّاس بحالهم لیستدلّوا على صحّة البعث، یقال عثر على کذا عثورا اذا علمه و اعثر غیره اعلمه، «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» یعنى لیزداد اصحاب الکهف علما بقیام السّاعة و معرفة بقدرة اللَّه عزّ و جل. و قیل لیعلم اهل القریة اذا رأوا اصحاب الکهف بعثوا بعد تسع و ثلاثمائة سنة انّ بعثة یوم القیامة حقّ، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها إِذْ یَتَنازَعُونَ» اذ منصوب باعثرنا اى فعلنا ذلک اذ وقع التّنازع فى امرهم و تنازعهم ان قال بعضهم قد ماتوا فى الکهف و بعضهم قال بل هم نیام کما ناموا اوّل مرّة. و قیل التّنازع هو انّهم لمّا اظهروا علیهم، قال بعضهم «ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» یعرفون به، و قال آخرون اتّخذوا «عَلَیْهِمْ مَسْجِداً». و قیل تنازعوا فقال المؤمنون نبنى عندهم مسجدا لانّهم على دیننا، و قالت النّصارى نبنى کنیسة لانّهم على دیننا.
و قیل کانوا یختلفون فى مدّة مکثهم و عددهم یدل علیه قوله: «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» و قوله: «رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ».
... «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ» و هم المؤمنون، «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ» اى عندهم، «مَسْجِداً». و ذکر انّه جعل على باب الکهف مسجد یصلّى فیه.
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» اى هم ثلاثة رجال و کلب، و معنى رابعهم یربعهم بانضمامه الیهم، و کذلک خامس الاربعة و سادس الخمسة الى عاشر التّسعة، و امّا ثالث ثلاثة و رابع اربعة و ثانى اثنین فالمعنى واحد الثّلاثة و واحد الاربعة و واحد الاثنین.
ابن عباس گفت دو مرد آمدند از ترسایان نجران از دانشمندان ایشان بر مصطفى (ص) نام ایشان سیّد و عاقب، رسول خداى ازیشان پرسید که عدد اصحاب الکهف چند بود؟ سید گفت سه مرد بودند چهارم ایشان سگ ایشان، و این سیّد از ترسایان یعقوبى بود. و عاقب گفت پنج بودند ششم ایشان سگ ایشان، و این عاقبت، نسطورى بود، و مسلمانان گفتند هفت تن مرد بودند و هشتم ایشان سگ ایشان، ربّ العالمین از قول ترسایان حکایت باز کرد و بر عقب گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» اى قذفا بالظنّ من غیر یقین آنچ میگویند بظنّ میگویند از پوشیدگى نه از یقین. این دلیلست که ربّ العزّه قول مسلمانان در آنچ گفتند: «سَبْعَةٌ» راست کرد و بپسندید که اگر سبعة همچون خمسة و ثلاثة بودى، «رَجْماً بِالْغَیْبِ» بآخر گفتى، پس گفت: «وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» هذه الواو واو الثّمانیة و ذلک لانّ العرب تقول، واحد، اثنان، ثلاثة، اربعة، خمسة، ستّة، سبعة و ثمانیة لانّ العقد کان عندهم سبعة کما هو الیوم عندنا عشرة، و نظیره قوله تعالى: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» الى قوله: «وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ» و قوله: «مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ» الى قوله: «وَ أَبْکاراً». و قیل هذه واو الحکم و التّحقیق دخلت فى آخرها اعلاما بانقطاع القصّة و انّ الشّىء قد تمّ. کأنّ اللَّه سبحانه حقّق قول المسلمین و صدقهم بعد ما حکى قول النّصارى و اختلافهم فتمّ الکلام عند قوله: «سَبْعَةٌ» ثمّ حکم بانّ «ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و الثّامن لا یکون الّا بعد السّبعة فهذا تحقیق قول المسلمین.
... «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» من النّاس و هو النّبی (ص)، و قیل هم اهل الکتاب. و قال ابن عباس انا من ذلک القلیل ثمّ ذکرهم باسامیهم فذکر سبعة، «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً» المراء اخراج ما فى قلب المناظر من الخطا بطریق الحجاج و المعنى لا یأت فى امرهم بغیر ما اوحى الیک، اى افت فى قصّتهم بالظاهر الّذى انزل علیک و قل: «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» و لا تتعرّف ازید من ذلک من الیهود و النّصارى، «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ» اى لا تطلب الفتوى فى اصحاب الکهف، «مِنْهُمْ أَحَداً» اى من اهل الکتاب، و قیل من المسلمین. قال ابن عباس معناه حسبک ما قصصت علیک.
«وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» اى قوّینا قلوبهم على اتمام ما لووا. و قیل قوّیناهم بنور الایمان حتّى صبروا على هجران دار قومهم و فراق ما کانوا فیه من خفض العیش و فروا بدینهم الى الکهف. و قیل الهمناهم الصبر، «إِذْ قامُوا» بالدّعوة الى الایمان سرّا. و قیل قاموا على ارجلهم. و قیل قاموا من رقدتهم. و قیل قاموا على ایمانهم و لم یرتدوا. و قیل قاموا بین یدى دقیانوس الملک الذى کان یفتن اهل الایمان عن دینهم، «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا» اى لن نعبد، «مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» کذبا و جورا و خطأ، الشّطط اسم للجور فعلا او قولا اخذ من الشّطوط و هو البعد، یقال شطّ یشطّ اذا بعد.
قال الشّاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و الدّار بعد غد ابعد
معنى آیت آنست که ایشان را ایمان و بصیرت و یقین افزودیم و بر آن بداشتیم و قوّت دل دادیم تا آن کار که در گرفتند بسر بردند، از خان و مان و کسان خود ببریدند و ناز و نعیم و کام دنیا بگذاشتند و با دین اسلام و توحید با غار گریختند، در دعوت اسلام ایستادگى نمودند و بر آنچ گفتند بایستادند و برنگشتند، و پیش دقیانوس جبّار بر پاى ایستاده با قوّت دل و نور ایمان گفتند: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
«هؤُلاءِ قَوْمُنَا» فى النّسب، «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ» اى من دون اللَّه، «آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ» هلّا یأتون، «عَلَیْهِمْ» اى على عبادتهم، «بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» بحجّة ظاهرة، بکتاب مبین، بعذر واضح. قال قتادة کل سلطان فى القرآن فمعناه الحجّة، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» فى اشراکه مع اللَّه آلهة، تا اینجا سخن ایشانست.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» این عزلت، مهاجرت است، همچون عزلت ابراهیم از پدر و قوم خویش که گفت: «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ». «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» یعنى اذا بعدتم عن القوم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» اى دون اللَّه، و فى مصحف ابن مسعود: «و ما یعبدون دون اللَّه». و روا باشد که آن قوم هم بت مىپرستیدند و هم اللَّه را جلّ جلاله و آنکه استثناء متّصل باشد یعنى اعتزلتم قومکم، «وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ» فانّکم لم تترکوا عبادته، «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» صیروا الیه، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ» یبسط و یوسّع علیکم، «مِنْ رَحْمَتِهِ» اى رزقه. و قیل من توفیقه، «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» اى یسهل لکم ما تریدون من امر الدّین. و قیل «مِرفَقاً» رزقا رغدا و غذاء تأکلونه، مرفقا بفتح میم و کسر فا قراءت مدنى و شامى است، باقى بکسر میم و فتح فا خوانند، فالمرفق بفتح المیم مصدر کالمطلع و المرجع و المحیص و المحیض و بکسر المیم اسم لما یرتفق به کالمخیط و المقطع و هو ما یرتفق و یستعان به.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ» ترى کلمة عربیّة تفتتح بها تضعها موضع العلم. و قیل معناه لو رأیتهم یا محمّد لرأیتهم بهذه الصّفة، «إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ» بى الف بر وزن تصفر: قراءت شامى و یعقوب است، «تَتَزاوَرُ» بالف و تخفیف قراءت عاصم و حمزه و کسایى، باقى «تزاور» بتشدید زا و الف خوانند، اى تتزاور من الزّور و هو المیل اى تمیل و تنحرف الشّمس عن حرف الکهف، «إِذا طَلَعَتْ» فى اطول ایّام من ایّام الصیف لانّ الکهف فى مقابلة بنات النعش، «ذاتَ الْیَمِینِ» اى ناحیة یمین القائم بباب الکهف، «وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ» اى تترکهم و تعدل عنهم، «ذاتَ الشِّمالِ» معنى آنست که ربّ العزّه شخص و صورت ایشان در آن غار از حرارت شعاع آفتاب نگه داشت که آن غار برابر بنات النّعش بود، آفتاب بوقت طلوع و غروب از ایشان در میگذشت، روشنایى مىداد و شعاع بر ایشان نمىافتاد و اللَّه تعالى ایشان را نگه مىداشت، «وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ» اى فى متّسع و فضاء من الکهف ینالهم نسیم الرّیح و برد الهؤاء و تنفى عنهم کربة الغار و غمومه، «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ» اى ذلک الذى ذکرت من امر الفتیة من عجائب صنع اللَّه تعالى و دلالات قدرته و حکمته، «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» من یوفقه فهو الذى اهتدى و اصاب اشار الى انّه هو الذى تولى هدایتهم و لو لا ذلک لم یهتدوا، «وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً» اى من اضلّه فلا هادى له لانّ التوفیق و الخذلان بید اللَّه.
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً» جمع یقظ و یقظ مثل قولک رجل نجد و نجد للشّجاع و جمعه انجاد، «وَ هُمْ رُقُودٌ» اى نیام، جمع را قد مثل قاعد و قعود، یعنى لو رأیتهم مشاهدة لظننت ذلک لانّ عیونهم کان مفتوحة کانّهم احیاء ینظرون، «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» یرید فى رقدتهم کى لا تأکل الارض ما یلیها من ابدانهم على طول المدّة و ذات الیمین صفة البقعة اى من البقعة الّتى تلى ایمانهم الى البقعة الّتى تلى شمالهم و هى نصب على ظرف المکان، و یقال انّ یوم عاشوراء کان یوم تقلیبهم. و عن قتادة قال انّ التّقلیب کان فى الرّقدة الاولى. و قال ابن عباس انّ لهم فى کلّ عام تقلیبین ستّة اشهر على ذى الجنب و ستّة اشهر على ذى الجنب.
... قوله: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» یدیه، یقال یلحسهما فتشبعه احدیهما و ترویه الأخرى، و الوصید موضع العتبة کانت او لم تکن و الایصاد الاغلاق، سمّیت العتبة وصیدا لانّ الباب علیها یغلق، قوله: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى لو اشرفت علیهم فنظرت الیهم، «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» لا عرضت عنهم و هربت منهم، «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» اى امتلئت منهم خوفا لانّ اظفارهم و شعورهم طالت و اعینهم مفتحة کالمستیقظ الّذى یرید ان یتکلّم و هم نیام. و قیل «رُعْباً» من وحشة المکان الّذى هم فیه. و قیل انّ اللَّه تعالى منعهم بالرّعب لئلّا یراهم احد و لا تمسّهم ید لامس حتّى یبلغ الکتاب اجله فیوقظهم اللَّه عزّ و جل من رقدتهم لارادة اللَّه سبحانه ان یجعلهم آیة و عبرة لمن شاء من خلقه: «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها». قرأ ابن کثیر و نافع: «وَ لَمُلِئْتَ» بالتشدید و الوجه انّ ملّاء بالتشدید لغة فى ملاء بالتّخفیف و ان کانت لغة قلیلة، قال المخبّل السعدىّ:
و أذقتک النّعمان بالنّاس محرما
فملّئ من کعب بن عوف سلاسله
و جائز ان یقال ان المشدّد لکثرة الفعل فیکون المراد منه ملاء بعد ملء و على هذا یحمل ما فى البیت لانّ السلاسل جمع، و قرأ الباقون: «وَ لَمُلِئْتَ» مخفّفة و الوجه انّه اللّغة الجیّدة و هى المشهورة عندهم. قال الحسن الخفیفة اجود فى الکلام العرب یقول ملأنی رعبا و لا یکادون یعرفون ملأنى، قال الشّاعر:
فتملأ بیننا اقطا و سمنا
و حسبک من غنى شبع و رىّ
و قال اللَّه تعالى: «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ» و هو مطاوع ملأ. «رُعْباً» بتحریک العین قرأها ابن عامر و الکسائى و یعقوب و قرأ الباقون «رُعْباً» بتسکین العین و الوجه انّهما لغتان الرّعب و الرّعب کالشّغل و الشّغل و یجوز ان یکون الرّعب بالتّسکین مخفّفا من الرّعب بالتّحریک.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: غزونا مع معاویة غزوة المضیق نحو الرّوم فمررنا بالکهف الّذى فیه اصحاب الکهف، فقال معاویة لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا الیهم، فقال ابن عباس لیس لک ذلک قد منع اللَّه تعالى من هو خیر منک، فقال: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»، فقال معاویة لا انتهى حتّى اعلم علمهم فبعث ناسا فقال اذهبوا فانظروا فلمّا دخلوا الکهف بعث اللَّه عزّ و جل علیهم ریحا فاخرجتهم.
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» اى کما انمناهم فى الکهف و منعنا هم من الوصول الیهم و حفظنا اجسامهم من البلى على طول الزّمان و ثیابهم من العفن على مرّ الایّام بقدرتنا فکذلک بعثنا هم من النّومة التی تشبه الموت، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» لیتحدّثوا و یسأل بعضهم بعضا یعنى الجأنا هم الى ان یسأل بعضهم بعضا عن مدة لبثهم فیعرفوا ما جرى علیهم و یعلموا قدرة اللَّه عزّ و جل و لیعلم سائر النّاس ایضا حالهم، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» یعنى رئیسهم مکسلمینا، «کَمْ لَبِثْتُمْ» اى کم لبثتم مدّة، کم مرّ علینا منذ دخلنا الکهف، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً» لانّهم دخلوا الکهف غدوة، فلمّا رأوا الشّمس قالوا، «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» توقّیا من الکذب و کان قد بقیت من الشّمس بقیّة، فلمّا نظروا الى اظفارهم و اشعارهم تیقّنوا انّ لبثهم اکثر من یوم و من بعض یوم فاحالوا على اللَّه معرفة ذلک، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» و قیل انّ رئیسهم لمّا رأى اختلافهم قال: «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ»... «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ» اى بدراهمکم، «هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ» و کانت دراهم کاخفاف الإبل من ضرب ملکهم دقیانوس، قرأ ابو عمرو و حمزة و ابو بکر و روح عن یعقوب: «بِوَرِقِکُمْ» بسکون الرّاء و من بقى بکسر الرّاء و هما لغتان مثل کبد و کبد و کتف و کتف. و قیل الورق الفضّة مضروبة کانت او غیر مضروبة، دلیله ان عرفجة بن اسعد اصیب انفه یوم الکلاب فاتّخذ انفا من و رق فانتن علیه فامره النّبی (ص) ان یتّخذ انفا من ذهب، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها» اى بایعى اهل المدینة، «أَزْکى طَعاماً» اى احلّ طعاما و اطهر و اطیب من جهة انّه ذبیحة مؤمن او من جهة انّه غیر مغصوب. و قیل «أَزْکى» اى اکثر و ارخص، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» اى بطعام و قوت، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» اى و لیترّفق فى شراه او فى دخول المدینة و یخف نفسه و ما یشتریه لئلّا یعلم به، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» اى لا یفعل ما یکون سببا لمعرفة القوم باحوالکم.
«إِنَّهُمْ» یعنى اهل القریة، «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یعلوکم و یظفروا بکم، یقال ظهر علیه اذا علاه و غلبه. و قیل: «إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» یشرفوا علیکم فیعلموا بمکانکم، «یَرْجُمُوکُمْ» یسبوکم. و قیل یقتلوکم رجما بالحجارة و کان من عادتهم القتل بالرّجم و هو اخبث القتل، «أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ» یکلّفوکم العود الى الکفر، «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً» بعد العود الى الکفر، «أَبَداً» دائما.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: ثلث من کنّ فیه وجد حلاوة الایمان من کان اللَّه و رسوله احبّ الیه ممّا سواهما و من احبّ عبدا لا یحبّه الّا اللَّه و من یکره ان یعود فى الکفر بعد اذ انقذه اللَّه منه کما یکره ان یلقى فى النّار.
روایت وهب بن منبه در قصّه اصحاب الکهف آنست که مردى از حواریان عیسى (ع) قصد آن مدینه کرد که اصحاب الکهف از آنجا بودند، او را گفتند بر دروازه این شهر بتى نهادهاند و هیچکس را دستورى نیست که در شهر شود تا اوّل آن بت را سجود کند، این مرد از خود روا نداشت که بت را سجود کند و در شهر شود، گرمابهاى بود نزدیک شهر در آن گرمابه رفت و خود را بمزدورى بصاحب گرمابه داد، صاحب گرمابه بعد از آن باندک روزگار در کسب و کار خود برکت دید و روزى فراخ و معاش تمام، گفت مبارک مردى است و خجسته پى که چندین خیر و برکت از آمدن وى بر ما پیدا گشت، پس آن جوانمردان اصحاب الکهف یک یک بوى همىپیوست تا همه بر وى مجتمع شدند و سخن وى بشنیدند که از آسمان و زمین و احوال و اهوال قیامت خبر مىداد، ایشان او را تصدیق کردند و بوى ایمان آوردند و بر دین وى و سیرت و طریقت وى برفتند و ایمان خود از اهل شهر پنهان مىداشتند، پس روزى پسر ملک ایشان با زنى در آن گرمابه رفت و هر دو در آن گرمابه هلاک شدند، با ملک گفتند صاحب گرمابه پسر ترا هلاک کرد، ملک او را طلب کرد و نیافت، گفت در آن گرمابه یار وى که بود و با که صحبت مىداشت، گفتند جوانى چند پیوسته باین گرمابه مىآمدند، کارى نو ساخته و دینى نو گرفته، گفت ایشان را طلب کنید و بر من آرید، ایشان از ملک بترسیدند که از بطش وى ایمن نبودند، بگریختند و روى بصحرا نهادند، بمزرعهاى رسیدند، صاحب آن مزرعه احوال ایشان پرسید، ایشان قصّه خود بگفتند، آن صاحب مزرعه نیز ایمان آورد و با ایشان برفت، و با وى سگى بود در آن مزرعه آن سگ هم چنان بر پى وى مىرفت تا شب در آمد و ایشان بدان غار رسیده بودند، در غار شدند، بر قصد آنکه شب در غار باشند و بامداد تدبیر کار خویش کنند، همى با یکدیگر سخن مىگفتند که ناگاه در خواب شدند، و در آن خواب سیصد و نه سال بماندند.
دیگر روز بامداد ملک با لشکر و حشم خویش در پى ایشان همىآمدند تا بدر غار، هر آن کس که خواست تا در غار شود رعبى عظیم در دلش مىافتاد که هم بر جاى مىماند و طاقت نداشت که در غار شود، پس ملک بفرمود تا در غار بر ایشان بگرفتند و بشهر باز گشت، چون روزگار بر آمد و قرنا بعد قرن در گذشت، روزى شبانى آنجا گوسفندان را بچرا داشت باران گرفت، پناه با در غار برد، با خود گفت اینجا غارى بوده و در برآورده، اکنون در آن فرا گشایم و در آن نشینم، بجهدى و رنجى بسیار آن در غار بگشاد، و ربّ العالمین ایشان را در آن غار از خواب بیدار کرد. یک قول اینست که گفتیم.
و بقولى دیگر چون مدّت درنگ ایشان بسر آمد و سیصد و نه سال تمام شد، از خواب در آمدند، گفتند آه که وقت نماز بما درگذشت که در خواب دیر بماندیم، و ایشان چون در غار مىشدند چشمه آب و درختان دیده بودند بر در غار، گفتند تا رویم و آب دست کنیم، چون بیرون آمدند آن چشمه را خشک دیدند و از آن درختان هیچ نمانده، با خود تعجب همىکردند که دیروز ما اینجا چشمه آب و درختان دیدیم و امروز چنین است!! با یکدیگر گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» باین سخن در خلاف افتادند، مهتر ایشان گفت: لا تختلفوا فانّه لم یختلف قوم الّا هلکوا، پس آن درم که داشتند از ضرب دقیانوس به یملیخا دادند تا بشهر رود و طعام آورد، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» طعامى حلال طلب کردند از ذبایح مؤمنان و از آن که در آن هیچ غصب نرفته که ایشان در عهد دقیانوس دیده بودند که گوشت خوک مىخوردند و پیه خوک در میان طعامها مىکردند، یملیخا درم برداشت و روى بشهر نهاد، همه آن دید که ندیده بود! بعضى خرابها بعمارت دید و بعضى عمارت خراب دید: هم چنان متفکر مىرفت و تعجب همىکرد تا بدروازه شهر رسید، علمى دید نصب کرده بر آن علم نبشته که: لا اله الّا اللَّه عیسى رسول اللَّه، زمانى بایستاد و تفکر همىکرد پس در آن شهر شد و هیچ کس را نمىشناخت، بقومى بر گذشت که کتاب انجیل مىخواندند و عبادت همىکردند، نه چنان که وى دیده بود، همىرفت در بازار تا بدکان خبّاز رسید، آنجا بنشست و خبّاز را گفت این شهر را چه گویند؟ گفت: افسوس، گفت نام ملک شما چیست؟ گفت: عبد الرّحمن.
پس یملیخا درم بوى داد تا بدان طعام خرد، خبّاز در آن نگرست ضرب دقیانوس دید، گفت تو گنجى یافتهاى اگر مرا از آن بهره کنى و گرنه ترا بپادشاه شهر سپارم، یملیخا گفت من گنج نیافتهام، امّا کارى عجبست کار من و حالى طرفه! و بعضى قصّه خویش بگفت، خبّاز دست وى بگرفت و او را بقهر پیش ملک عبد الرّحمن برد، ملک از حال وى باز پرسید و گفت درین شهر هیچ کس را دانى؟ یملیخا گفت هزار کس دانم و نامهاى ایشان بر شمرد، ملک گفت این نامها خود نه نام اهل این زمانست، درین شهر هیچ سراى دارى؟ گفت دارم، یملیخا مىرفت و ملک عبد الرّحمن با ارکان دولت با وى همىرفتند تا بدر سرایى رسیدند که از آن عالىتر سرایى نبود، گفت این سراى منست، پیرى از آن سراى بیرون آمد عصابهاى بر پیشانى بسته، گفت چه بوده است که امیر با لشکر اینجا آمده است، گفتند این مرد همىگوید که این سراى منست، آن پیر گفت من این سراى بمیراث دارم از آبا و اجداد خویش، یملیخا گفت از آن آبا و اجداد خویش هیچکس را نام بدانى گفتن؟ گفت آرى از فرزندان یملیخاام، یملیخا گفت پس بدان که من یملیخاام، آن پیر بوى در افتاد و بوسه بر سر و چشم وى مىنهاد و میگفت بآن خداى که یکتاست که او راست مىگوید و این جدّ منست.
و قومى از مسلمانان گفتند آرى که ما از پدران خویش شنیدهایم و ایشان از پدران خود شنیده که جمعى مسلمانان در روزگار دقیانوس بگریختند و پنهان شدند، مگر وى از ایشانست و آن لوح نیز با دست آوردند که نامهاى ایشان و سیرت ایشان بر آن نبشته بود و تاریخ آن گفته، پس ایشان را یقین شد که وى راست میگوید امیر از اسب فرود آمد و بوى تقرّبها کرد و او را بر گردن گرفتند و اهل شهر با وى برفتند تا یاران خود را بایشان نماید، و اهل شهر در آن زمان دو گروه بودند: گروهى ترسایان صلیب پرست، و گروهى مسلمانان بر دین عیسى (ع)، پس همه با وى برفتند، مسلمانان و ترسایان چون نزدیک غار رسیدند یملیخا گفت تا من از پیش بروم و از این احوال ایشان را خبر دهم تا ایشان آگاه شوند که این جمع دقیانوس نیست و الّا از ترس و بیم دقیانوس هلاک شوند، یملیخا رفت و احوال با ایشان بگفت که روزگار نه آنست و پادشاه نه آن که شما دیدند، و مردمان شهر جمله آمدهاند که شما را ببینند، ایشان گفتند پس ما را در فتنه افکنند، دستها برداشتند و دعا کردند که بار خدایا ما را با آن حال بر که بودیم، ربّ العزّه دعاء ایشان اجابت کرد و با آن حال برد که بودند، و ایشان یملیخا را دیدند که در آن غار شد و نیز ایشان را باز نیافتند و هیچکس زهره نداشت که در آن غار شود، پس مسلمانان گفتند که بر دین ما بودند و ترسایان گفتند ملک زادگان ما بودند، ما بایشان اولیتریم حرب ساختند، و مسلمانان غالب گشتند، آنجا مسجدى بنا کردند، اینست که ربّ العالمین گفت: «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً».
و گفتهاند اهل آن شهر سه گروه بودند: بعضى منکران بعث، و بعضى نه منکر بودند لکن میگفتند بعث ارواح را بود نه اجساد را، بعضى گفتند که هم اجساد را بعث است و هم ارواح را، و آن ملک ایشان از آن خلاف ضجر همى شد و او را شبهت پدید همىآمد و مسلمان بود، پس روزى بصحرا شد و بر خاک نشست و دعا کرد گفت الهى بنماى علامتى ما را چندانک این خلاف بر خیزد، ربّ العالمین ایشان را از آن خواب بیدار کرد و آن حال بایشان نمود تا ببعث و نشور یقین شدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها» اى کما بعثنا هم من نومهم اطلعنا علیهم یعنى اعلمنا النّاس بحالهم لیستدلّوا على صحّة البعث، یقال عثر على کذا عثورا اذا علمه و اعثر غیره اعلمه، «لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» یعنى لیزداد اصحاب الکهف علما بقیام السّاعة و معرفة بقدرة اللَّه عزّ و جل. و قیل لیعلم اهل القریة اذا رأوا اصحاب الکهف بعثوا بعد تسع و ثلاثمائة سنة انّ بعثة یوم القیامة حقّ، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها إِذْ یَتَنازَعُونَ» اذ منصوب باعثرنا اى فعلنا ذلک اذ وقع التّنازع فى امرهم و تنازعهم ان قال بعضهم قد ماتوا فى الکهف و بعضهم قال بل هم نیام کما ناموا اوّل مرّة. و قیل التّنازع هو انّهم لمّا اظهروا علیهم، قال بعضهم «ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً» یعرفون به، و قال آخرون اتّخذوا «عَلَیْهِمْ مَسْجِداً». و قیل تنازعوا فقال المؤمنون نبنى عندهم مسجدا لانّهم على دیننا، و قالت النّصارى نبنى کنیسة لانّهم على دیننا.
و قیل کانوا یختلفون فى مدّة مکثهم و عددهم یدل علیه قوله: «رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» و قوله: «رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ».
... «قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ» و هم المؤمنون، «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ» اى عندهم، «مَسْجِداً». و ذکر انّه جعل على باب الکهف مسجد یصلّى فیه.
«سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» اى هم ثلاثة رجال و کلب، و معنى رابعهم یربعهم بانضمامه الیهم، و کذلک خامس الاربعة و سادس الخمسة الى عاشر التّسعة، و امّا ثالث ثلاثة و رابع اربعة و ثانى اثنین فالمعنى واحد الثّلاثة و واحد الاربعة و واحد الاثنین.
ابن عباس گفت دو مرد آمدند از ترسایان نجران از دانشمندان ایشان بر مصطفى (ص) نام ایشان سیّد و عاقب، رسول خداى ازیشان پرسید که عدد اصحاب الکهف چند بود؟ سید گفت سه مرد بودند چهارم ایشان سگ ایشان، و این سیّد از ترسایان یعقوبى بود. و عاقب گفت پنج بودند ششم ایشان سگ ایشان، و این عاقبت، نسطورى بود، و مسلمانان گفتند هفت تن مرد بودند و هشتم ایشان سگ ایشان، ربّ العالمین از قول ترسایان حکایت باز کرد و بر عقب گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» اى قذفا بالظنّ من غیر یقین آنچ میگویند بظنّ میگویند از پوشیدگى نه از یقین. این دلیلست که ربّ العزّه قول مسلمانان در آنچ گفتند: «سَبْعَةٌ» راست کرد و بپسندید که اگر سبعة همچون خمسة و ثلاثة بودى، «رَجْماً بِالْغَیْبِ» بآخر گفتى، پس گفت: «وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» هذه الواو واو الثّمانیة و ذلک لانّ العرب تقول، واحد، اثنان، ثلاثة، اربعة، خمسة، ستّة، سبعة و ثمانیة لانّ العقد کان عندهم سبعة کما هو الیوم عندنا عشرة، و نظیره قوله تعالى: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» الى قوله: «وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ» و قوله: «مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ» الى قوله: «وَ أَبْکاراً». و قیل هذه واو الحکم و التّحقیق دخلت فى آخرها اعلاما بانقطاع القصّة و انّ الشّىء قد تمّ. کأنّ اللَّه سبحانه حقّق قول المسلمین و صدقهم بعد ما حکى قول النّصارى و اختلافهم فتمّ الکلام عند قوله: «سَبْعَةٌ» ثمّ حکم بانّ «ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» و الثّامن لا یکون الّا بعد السّبعة فهذا تحقیق قول المسلمین.
... «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» من النّاس و هو النّبی (ص)، و قیل هم اهل الکتاب. و قال ابن عباس انا من ذلک القلیل ثمّ ذکرهم باسامیهم فذکر سبعة، «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً» المراء اخراج ما فى قلب المناظر من الخطا بطریق الحجاج و المعنى لا یأت فى امرهم بغیر ما اوحى الیک، اى افت فى قصّتهم بالظاهر الّذى انزل علیک و قل: «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ» و لا تتعرّف ازید من ذلک من الیهود و النّصارى، «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ» اى لا تطلب الفتوى فى اصحاب الکهف، «مِنْهُمْ أَحَداً» اى من اهل الکتاب، و قیل من المسلمین. قال ابن عباس معناه حسبک ما قصصت علیک.