عبارات مورد جستجو در ۷۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ... مصطفى گفت در تفسیر این آیت یقول اللَّه عز و جل اذکرونى یا معشر العباد بطاعتى اذکرکم بمغفرتى اللَّه میگوید عزّ جلاله رهیکان من: مرا طاعت دار باشید و بندگى کنید تا شما را بیامرزم. از اینجا گفت مصطفى ص هر که خداى را عز و جل طاعت دارد و بندگى کند، و فرمانهاى وى را پیش شود، از جمله ذاکرانست، اگر چه نماز نوافل و روزه تطوع و تلاوت قرآن کمتر کند. و هر که نافرمان شود و طاعت ندارد از جمله فراموش کارانست، اگر چه نماز بسیار کند و روزه دارد و قرآن خواند، پس حقیقت ذکر طاعت داریست و حسن کردار، نه آراستن سخن و مجرد گفتار. مفسران در تفسیر این آیت همین معنى گفته‏اند در لفظهاى مختلف، باتفاق معانى فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ مرا یاد دارید و یاد کنید بآزادى کردن نیکو و پرستش پاک، تا یاد کنم شما را بپاداش نیکو، و افزونى نعمت. مرا یاد کنید در سراى محنت بزبان فاقت، از سر ذلّت، بصدق و ارادت، بر بساط مجاهدت، تا من شما را یاد کنم در سراى قربت، بزبان عنایت از سر رعایت، بصدق هدایت، بر بساط مکاشفت، مرا یاد کنید بر بساط خدمت، در ایام غربت، در مشاهده منت، بر ترک عادت، میان شرم و حرمت، تا من شما را یاد کنم بر بساط زلفت، در ایام مشاهدت، میان انبساط و رؤیت، فاذکرونى بالطاعات اذکرکم بالمعافات، فاذکرونى بالموافقات اذکرکم بالکرامات، فاذکرونى بالدعاء اذکرکم بالعطاء، فاذکرونى فى النعمة و الرخاء اذکرکم فى الشدة و البلاء، فاذکرونى بقطع العلائق اذکرکم بنعت الحقائق، فاذکرونى من حیث انتم، اذکرکم من حیث انا، و لذکر اللَّه اکبر. قال الاصمعى رأیت اعرابیا بالموقف یقول الهى! عجت الیک الاصوات بضروب اللغات، یسئلونک الحاجات، و حاجتى الیک ان تذکرنى عند البلاء اذا نسینى اهل الدنیا. و قال سفیان بن عیینه بلغنا ان اللَّه سبحانه قال اعطیت عبادى مالوا عطیت جبرئیل و میکائیل کنت قد اجزلت لهما، قلت اذکرونى اذکرکم، و قلت لموسى قل للظلمة لا تذکرونى، فانى اذکر من ذکرنى، و ان ذکرى ایاهم ان العنهم بموسى وحى آمد که اى موسى ظالمان را گوى تا مرا یاد نکنند که اگر ایشان مرا یاد کنند من ایشان را بطرد و لعنت یاد کنم، چنان که چون مؤمنان مرا یاد کنند من ایشان را برحمت و مغفرت یاد کنم. سدى ازینجا گفت در تفسیر آیت لیس من عبدى ذکر اللَّه الّا ذکره لا یذکره مؤمن الّا ذکره بالرحمة و لا یذکره کافر الا ذکره بعذاب. و رسول خداى را پرسیدند که از کارها چه فاضلتر و از کردارها چه نیکوتر؟ گفت آنک بمیرى و زبانت تر باشد بذکر خداى عز و جل، آن گه گفت خبر کنم شما را که بهترین اعمال شما و پذیرفته و پسندیده ترین آن بنزدیک خداوند شما، و آنچه بهتر است از زر و سیم بصدقه دادن، و از جهاد کردن با دشمنان دین چیست؟ گفتند آن چیست یا رسول اللَّه؟ گفت ذکر خداى عزّ و جل و از ذکرها هیچ چیز نیست فاضلتر از قرآن خواندن، خاصه در نماز چنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «قراءة القرآن فى الصّلاة افضل من القراءة بغیر الصلاة و قراءة القرآن بغیر الصّلاة افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقة و الصدقة افضل من الصیام و الصیام جنّة من النّار، و لا قول الا بعمل، و لا قول و لا عمل الا بنیّة، و لا قول و لا عمل و لا نیة، الّا باصابة السّنّة.
ثم قال تعالى: وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ بشکر نعمت فرمود و از کفران نهى کرد، و هر چند که از روى ظاهر هر دو یکسانست امّا از روى معنى در جمع میان این دو کلمه فایدنى نیکوست، و آن آنست که تا کسى را و هم نیفتد که شکر نعمت بمقتضى امر مطلق یک بار بیش نیست، بل که هر ساعتى و هر لحظتى شکر منعم واجب است، که اگر شکر نکنى کفران باشد و این منهى است که میگوید وَ لا تَکْفُرُونِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.... الآیة... میگوید اى گرویدگان: اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ یارى جویید بر رستن از آتش، و رسیدن به پیروزى بدو چیز بشکیبایى و بنماز که در نماز شفا است و در شکیبایى فرج، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: الصّبر مفتاح الفرج، و فى الصّلاة شفاء»
و گفته‏اند در معنى آیت (استعینوا بالصبر على الصلوات) یارى جویید بر تمحیص گناهان خویش، و کفارت آن بصبر کردن در اداء فرائض و خاصه در نماز، که آن بارى گران است و کارى عظیم، چنانک رب العزة گفت وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ مصطفى ع معاذ جبل را گفت آن گه که از وى سؤال کرد حدّثنى بعمل یدخلنى الجنة و لا اسألک عن شی‏ء غیره‏
فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بخ بخ! لقد سألت عن عظیم و انه لیسیر على من اراد اللَّه بالخیر، ثم قال «تؤمن باللَّه و الیوم الآخر و تقیم الصلاة و تعبد اللَّه وحده لا تشرک به شیئا
پس بیان کرد که صابران را چه ثواب است ایشان که بار احکام شرع کشند، و فرائض حق گزارند، فقال.
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ گفت من که خداوندم با ایشانم بحفظ و رعایت و عنایت، اصحبهم و احفظهم و أتولّاهم و امتعهم.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر چهارده مرد مسلمان کشته شدند، شش از مهاجران بودند و هشت از انصار، مردمان میگفتند ایشان را که فلان مرد، و فلان مرد، نعیم دنیا از وى بگشت، رب العالمین گفت مگویید چنین! که ایشان مردگان نه‏اند بلکه زندگانند بنزدیک خداوند ایشان، شادان و نازان، طعام و شراب بهشت بى حساب بایشان میرسد و لکن شما نمیدانید. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «انّ ارواح الشهداء فى اجواف طیر خضر تسرح فى ثمار الجنة و تشرب من انهارها، و تأوى باللیل الى قنادیل من نور معلّقة بالعرش»
مرّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یوم احد على مصعب بن عمیر و هو مقتول، فوقف علیه و دعا له، ثم قرأ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ. ثم‏
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّ رسول اللَّه یشهد انّ هؤلاء شهداء عند اللَّه یوم القیمة فاتوهم و زروهم و سلّموا علیهم، فو الّذى نفسى بیده لا یسلّم علیهم احد الى یوم القیمة الا ردّوا علیه یرزقون من ثمار الجنة و تحفها.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یعطى الشهید ست خصال عند اوّل قطرة من دمه، یکفّر عنه کل خطیئة، و یرى مقعده من الجنة، و یزوّج من الحور العین، و یؤمن من الفزع الاکبر و من عذاب القبر، و یحلّى حلیة الایمان. و عن انس قال بعث النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سرّیة فقتلوا و انّ جبرئیل أتى النبى فاخبره انهم قد لقوا ربهم عز و جل فرضى عنهم و ارضاهم. قال انس کنّا نقرأ آیا بلّغوا قومنا انا قد لقینا ربنا فرضى عنّا و ارضانا
اگر کسى گوید که این شهیدان اگر زندگانند و مرتزقان پس چونست که در جثت ایشان تصرف نیست، و زندگان را تصرف جثت باشد لا محاله؟ جواب آنست که نه هر که در جثت وى تصرف نیست مرده بود، نه بینى که مردم در خواب شود و در جثت وى تصرف نماند و وى مرده نیست؟ و کس باشد که در خواب چیزى بیند که از آن اندوهگین شود، و باشد که از خواب درآید و هنوز آن بقیت اندوه با وى بود، تا بدانى که در آن حال زنده است اگر چه متصرف نیست، همچنین ارواح شهدا جائز است که از اجسام ایشان مفارقت گیرد، و آن گه بنزدیک خداوند باشد نه مرده، پس ایشان را از این جهت مرده نباید گفت بلکه شهید باید گفت، از آنک وى بنزدیک خداى زنده است و روزى میخورد چنانک گفت بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ و بجاى خویش شرح آن بتمامى گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ الآیة... النون فیه للتأکید، و اللام جواب قسم محذوف على تقدیر و اللَّه لنبلونّکم اى لنعاملنّکم معاملة المختبر، گفت با شما آن معاملت کنیم که کسى که آزمایش کند بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ على تقدیر، شافعى گفت این خوف بیم دشمن است در غزا، و این گرسنگى روزه ماه رمضان است و این کاست از مال زکاة صامت، و این کاست از تن آزاد کردن بردگان، و این کاست از میوه صدقه خرما و انگور و گفته‏اند که جوع آن قحط است که اهل مکه را هفت سال رسیده بود. وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ آن بود که مال و نعمت از دست ایشان بشد. وَ الْأَنْفُسِ بیمارى و پیرى و مرگ است. وَ الثَّمَراتِ مرگ فرزندان که فرزند را ثمره دل خوانند ذلک‏
فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا مات ولد العبد قال اللَّه لملائکته أ قبضتم ولد عبدى؟
فیقولون نعم. فیقول أ قبضتم ثمرة فؤاده؟ فیقولون نعم فیقول ما ذا قال عبدى؟ فیقولون حمدک و استرجع فیقول ابنوا لعبدى بیتا فى الجنة و سمّوه بیت الحمد.
و ابتلاء ایشان باین چند چیز از بهر آن بود که تا چون پسینیان شنوند زودتر به پذیرفتن دین و اتباع صحابه درآیند، که گویند اگر نه این دین حق بودى و حجت آن روشن ایشان برین بلاها و مصیبتها با این دین صبر نکردندى، پس آن ایشان را چون برهانى باشد، بدین حق در آیند و اتباع صحابه کنند. آن گه مصطفى را گفت وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا... اى مهتر! این شکیبایان را بر آن مصیبتها و محنتها بشارت ده، آنان که چون مصیبتى بایشان رسد گویند: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ انّا للَّه اى نحن و اموالنا للَّه عبیدا و ملکا، یفعل فیها ما یشاء وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ اى مقرون بالبعث بعد الموت فاللّه تعالى قادر علیه. انّا للَّه اقرار است ببعث و نشور و ثواب و عقاب، که اللَّه بآن قادر است و آن را توانا و بآن دانا.
قال النبى «من استرجع عند المصیبة جبّر اللَّه مصیبته و احسن عقباه و جعل له خلفا صالحا یرضاه»
و قال ما من مسلم و لا مسلمة یصاب بمصیبة فذکر مصیبة و ان قدم عهدها فیحدث لها استرجاعا، الّا احدث اللَّه له و اعطاه مثل ثوابها یوم اصیب بها.
و قال عکرمة طفئ سراج النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ فقیل یا رسول اللَّه أ مصیبة هى؟ قال نعم! کل شی‏ء یؤذى المؤمن فهو له مصیبة.
و قال اربع من کنّ فیه بنى له بیت فى الجنة: المعتصم بلا اله الا اللَّه لا یشک فیها، و من اذا عمل حسنة سرّته و حمد اللَّه علیها، و اذا عمل سیئة ساءته و استغفر اللَّه منها، و اذا اصابته مصیبة قال إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.
پس ایشان را وعده داد که اگر در مصیبتها صبر کنند و جزع نکنند و استرجاع گویند، بر ایشانست از خداوند ایشان نه یک رحمت بلکه رحمتها، پس یکدیگر، ازین جهت صلوات بجمع گفت.
أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ و صلاة رحمت است و ثناء نیکو، و رحمت خداوند بر بندگان فراوانست و وجوه آن بسیار دعاء ایشان اجابت میکند، و بر طاعت اندک سپاس دارى میکند، و روزى فراخ بایشان مى‏رساند، و برکت در معاش و در زندگانى میکند، و در حال درماندگى و بیچارگى و بیمارى و درویشى فریاد میرسد، و بر دشمنان نصرت میدهد، و توفیق طاعت و روشنایى معرفت و هدایت میدهد. اینست که رب العزة گفت وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ قیل هم المهتدون الیوم الى الحق و الصواب، و غدا الى الجنة و الثواب عمر خطاب چون این آیت بر خواندى گفتى نعم العدلان و نعمت العلاوة، عنى بالعدلین اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة، و بالعلاوة قوله وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ بزبان اشارت و بیان حکمت میگوید اى شما که مؤمنانید! روزه که بر شما نبشته شد از آن نبشته شد که همه مهمان حق خواهید بود، فردا در بهشت خواهد تا مهمانان گرسنه بمهمانى برد که کریمان چون کسى را بمهمانى برند دوست دارند که مهمان گرسنه باشد تا ضیافت بدل مهمانان شیرین‏تر بود. رب العالمین بهشت و هر چه در آنست مؤمنانرا آفرید که هیچیز از آن وى را بکار نیست و بآن محتاج نیست.
پیر صوفیان دعوتى ساخت پس هیچکس نرفت، آن پیر دست برداشت گفت بار خدایا اگر بندگان خود را فردا بآتش فرستى آن بهشت و آن نعیم بر کمال چون سفره من باشد! نواى سفره در آنست که خورنده بر سر آنست. آرى! هر چه خزائن نعمت است رب العالمین همه براى مؤمنان و خورندگان آفرید که خود نخورد، ازینجا گفت عز جلاله «الصوم لى». قال بعضهم یعنى الصمدیة لى لا آکل و لا اشرب صمدیت مراست که نه خورم و نه آشامم، و أنا اجزى به روزه داران را خود پاداش دهم بى حساب، که ایشان موافقت ما طلب کرده‏اند از روى ناخوردن، و دوستى ما خواسته‏اند، که اول مقامى در دوستى موافقت است، اکنون میدان که چون موافقت تو مر فریشتگان را بآمین گفتن در آخر سورة الحمد حاصل شود، گناه گذشته و آینده تو بیامرزند چنانک در خبر است پس موافقت تو اللَّه را بناخوردن، هر چند که ناخوردن تو تکلّفى است و وقتى، ناخوردن اللَّه صفتى است و ازلى، میدان که از آن چه شرف و کرامت بتو باز گردد در دل و دین.
و گفته‏اند «الصّوم لى» اضافت روزه با خود کرد تا دست خصمان از آن کوتاه کند، فردا در قیامت چون خصمان گرد تو بر آیند، و عبادتهاى تو بآن مظالم که در گردن دارى بردارند، رب العالمین آن روزه تو در خزینه فضل خود میدارد، و خصمان ترا مى‏گوید این آن منست، شما را ور آن دستى نه پس بعاقبت بتو باز دهد، گوید این اضافت از بهر آن با خود کردم تا از بهر تو نگه دارم.
حکمتى دیگر گفته‏اند روزه‏دار را، یعنى تا خداوندان نعمت حال درویشان و گرسنگى ایشان بدانند و با ایشان مواسات کنند، از اینجا بود که مصطفى را از اول یتیم کرد تا یتیمان را نیکو دارد، پس غریب کرد تا غریبى خود یاد آورد، و بر غریبان رحمت کند، و بى مال کرد وى را تا درویشان را فراموش نکند.
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود با خلق ما
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
روزه عامّه مؤمنان بزبان شریعت شنیدى، اکنون روزه جوانمردان طریقت بزبان اهل حقیقت بشنو، و ثمره و سرانجام آن بدان: چنانک تو تن را بروزه دارى و از طعام و شراب بازدارى، ایشان دل را بروزه درآرند، و از جمله مخلوقات بازدارند. تو از بامداد تا شبانگاه روزه دارى، ایشان از اول عمر تا آخر عمر روزه دارند، میدان روزه تو یک روز است، میدان روزه ایشان یک عمر. یکى پیش شبلى در آمد شبلى او را گفت تحسن ان تصوم الابد؟ تو توانى که روزه ابد دارى؟ گفت این چون باشد؟ شبلى گفت همه عمر خویش یک روز سازى و بروزه باشى و پس بدیدار خداى بگشایى.
خداوندان یافت و جوانمردان طریقت گفته‏اند که صوموا لرؤیته و افطروا لرؤیته این‏ها از روى اشارت کنایت از حق است جل جلاله، بسا فرقا که میان روزه داران بود، فردا آن کس که بنفس روزه داشت شراب سلسبیل و زنجبیل بیند از دست فریشتگان و ولدان، چنانک گفت وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا. و آن کس که بدل روزه داشت شراب طهور گیرد، در کأس محبت بر بساط قربت از ید صفت، چنانک گفت وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً. شراب و اىّ شراب. شرابى که هر که از آن جرعه چشید جانش در هواى فرد انیّت بپرید، شرابى که از آن بوى وصل جانان آید، گرد و صد جان در سر آن کنى شاید، شرابى که مهر جانان بر آن مهر نهاده، همه مهرها در آن یک مهر بداده، همه آرزوها در آن آرزو بینداخته، دو جهان و نیز دل و جان بامید آن باخته، پیر طریقت گفت: الهى! ما را برین درگاه همه نیاز روزى بود که قطره از آن شراب بر دل ما ریزى؟ تا کى ما را بر آب و آتش بر هم آمیزى؟ اى بخت ما! از دوست رستخیزى! شَهْرُ رَمَضانَ... الآیة أى أتاکم شهر رمضان میگوید اینک ماه رمضان اقبال کرد بر دوستان، ماهى که هم بشوید هم بسوزد: بشوید بآب توبه دلهاى مجرمان، بسوزد بآتش گرسنگى تنهاى بندگان. اشتقاق رمضان از رمضان است یا از رمض اگر از رمضا است آن سنگ گرم باشد که هر چه بر آن نهند بسوزد، و اگر از رمض است باران باشد که بهر چه رسد آن را بشوید. مصطفى را پرسیدند که رمضان چه باشد؟ گفت ارمض اللَّه فیه ذنوب المؤمنین و غفرها لهم انس مالک گفت از رسول خدا شنیدم که گفت: «هذا رمضان قد جاء، تفتح فیه ابواب الجنة و تغلق فیه ابواب النار، و تغل فیه الشیاطین، من ادرک رمضان فلم یغفر له فمتى؟»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لو اذن اللَّه للسماوات و الارض ان تتکلّما لبشّرتا صوّام رمضان بالجنة».
اى مسکین که قدر این نعمت نمى‏دانى، هر کجا در عالم نواختى است و شرفى در کنار تو نهادند، و تو از آن بى‏خبر، اسلام که از همه ملتها برتر است و بهتر دین تو آمد، قرآن که از همه کتابها عزیزتر است کتاب تو. مصطفى که سید ولد آدم است و چشم و چراغ مملکت، و پیشرو جهانیان در قیامت رسول تو، کعبه که شریفترین بقعهاست قبله تو، ماه رمضان که از همه ماهها فاضلتر است و شریفتر ماه تو و موسم معاملت تو، ماهى که در آن ماه معاصى مغفور و شیاطین مقهور بهشت درو آراسته، و درها گشاده و درهاى دوزخ درو بسته، و بازار مفسدان درو شکسته، و اعمال مطیعان باخلاص پیوسته، و گناهان گذشته و آلودگى نبشته در آن سوخته.
امیر المؤمنین على علیه السّلام گفت اگر اللَّه خواستى که امت احمد را عذاب کند ماه رمضان بایشان ندادى، و نه سورة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. خداوندان معرفت را اینجا رمزى دیگر است: گفتند رمضان از آن گفتند که رب العزة در این ماه دلهاى عارفان از غیر خود بشوید، پس بمهر خود بسوزد، گه در آتش دارد گه در آب، گه تشنه و گه غرقاب، نه غرقه سیراب و نه تشنه را خواب، و زبان حال ایشان میگوید:
گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز
عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود
تا بدان اول بسوزد پس بدین غرقه شود
چون ز خود بى خود شود معشوقش اندر بر بود
اینست که پیر طریقت گفت: حین سئل عن الجمعیة فقال ان یقع فى قبضة الحق، و من وقع فى قبضة الحق، احترق فیه و الحق خلفه.
در عشق تو بى سریم سرگشته شده
وز دست امید ما سر رشته شده
مانند یکى شمع بهنگام صبوح
بگداخته و سوخته و کشته شده‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الآیة... آنجا که عنایت است پیروزى را چه نهایت است، فضل خدا نهانى نیست، و بر فعل وى چون و چرایى نیست و معرفت وى جز عطائى نیست، بو جهل قرشى و بو طالب هاشمى در آتش قطعیت سوختند، و ذره معرفت ازیشان دریغ داشتند، و طلیعت آن دولت باستقبال صهیب و بلال به روم و حبشه فرستادند، و قرآن مجید جلوه‏گاه ایشان کردند که وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ. دو قوم را دو آیت بهم یاد کردند، یکى را سوخته آتش قطعیت کرد، یکى را افروخته شمع محبت: آن یکى را گفت: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ این یکى را گفت وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ، سرانجام یکى را گفت وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ بد جایگاهى که جایگاه ایشانست، عذاب آتش و فرقت جاودان! و نواخت این یکى را گفت وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ مهربانست بر بندگان، خداى جهان و جهانیان. آرى با دولت بازى نیست! و نواخت الهى مجازى نیست! و از رأفت و رحمت احدیت بر ایشان آنست که غیرت عزت ایشان را متوارى دارد، در حفظ خویش بداشت و بنعت محبت در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ به پرورد، و قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حق سنت ایشان گزاردند، و نسبت آدم در عالم حقائق بایشان زنده شد،و منهج صدق به ثبات قدم ایشان معمور گشت، دلها بذکر سیر ایشان شاد و خرم، و روى زمین بچراغ علم ایشان روشن: «اصحابى کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم».
روزى مصطفى از حجره مبارک خویش بیرون آمد، بر جماعتى ازیشان گذر کرد، جوان مردانى را دید همه صدف اسرار ربوبیّت، همه مقبول شواهد الهیت، همه انصار نبوت و رسالت. هر یکى را سوزى و نیازى! هر یکى را دردى و گدازى! هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل باز گرفته، و با درویشى و بینوایى در ساخته، بظاهر شوریده و بباطن آسوده! قلاده معیشت و نعمت از هم بگسسته! و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته!
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
مصطفى چون حال ایشان چنان دید، و آن نیاز و گداز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فان من رفقایى یوم القیمة»
قوله تعالى: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ این آیت جاى ناز عارفانست، و چراغ دل موحدانست و روشنایى چشم سنیّان است، و خس در دیده مبتدعانست. سنّیى را که راه مى‏جوید راه است، وى را مى‏راند، بزمام حق، در راه صدق، در سنن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات نهاده، وادى بوادى منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و مبتدع که راه تسلیم گم کرد، و در وهده تأویل افتاد، وى را با این آیت آشنایى نه، که در دل وى از سنّت هیچ روشنایى نه! وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً. خبر ندارد آن مسکین که تأویل مى‏نهد و از تسلیم مى‏گریزد، که درک تسلیم را ضامن خدا است، و درک تأویل را ضامن رأى هر چه از تأویل آید بر ماست، هر چه از تسلیم آید بر خداست، تسلیم راهیست آسان، به بهشت نزدیک، منازل آن آبادان، تأویل راهیست دشوار، بضلالت نزدیک، منازل آن ویران، تأویل بر پى رائى رفتن است: و بر پى راى رفتن شوم‏تر از آنک بر پى شک رفتن، تسلیم از پى رسول رفتن است و سنت او را نگاه داشتن، و او را در آن استوار گرفتن، ظاهر آن پذیرفتن، و باطل بحق سپردن!
سنت ز هواى بدعت آراى توبه!
لفظ نبوى ز لفظ بد راى توبه!
من از سخن رسول گویم تو ز رأى، آخر سخن رسول از راى توبه! برو! در پى تسلیم باش که سلامت در تسلیم است، و راه تسلیم بى هراس و بیم است، فرّ اهل سنت دانى هر روز چرا بیش است؟ که چراغ تسلیم ایشان را در پیش است.
هر که راه تسلیم گرفت از خود برست و بمولى پیوست. آن دین که جبرئیل بآن آمد و مصطفى با آن خواند، و قرآن بآن آمد، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، تسلیمست! آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بآن پیروز، و گیتى بدان روشن، تسلیم است! راه تسلیم! راه تسلیم! زینهار تا بمانى بر دین قدیم! چون اللَّه خود را فعل ذات گفت نزول و اتیان بعرصات روز حشر، اظهار هیبت و عزت را و نزول بآسمان دنیا، هر شب اظهار لطف و کرم را بجان و دل قبول کن، ظاهر آن پذیرفته و شناخته، شناختنى تصدیقى، و تسلیمى گردن نهاده، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید شده، که خرد را فرا دریافت آن به تکلف راه نیست، و پیچیدن را روى نیست: مصطفى از جبرئیل نام و نشان شنید، و سخن شنید، برو نه پیچید که حقیقت و غایت و کیف در عقل وى نگنجید آنچه چهل سال در تیه بنى اسرائیل آمد از یک پیچ آمد آنچه بر اصحاب سبت بارید از یک حیلت بارید، آنچه ابلیس دید از یک لجاج دید، آنچه بلعم آزمود از یک قصد آزمود، تقصیر را روى هست و پیچیدن را روى نیست، تقصیر از بیچارگیست و پیچیدن از شوخى! بیچارگى صفت آدمیست و شوخى نشان بیگانگى!
دع الخبط فالدین دین العجوز
علیک بذلک و دین الغلام‏
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من احب سنّتى فقد احبّنى، و من احبّنى فهو معى فى الجنة، من تمسک بسنتى عند فساد امتى فله اجر مائة شهید، من تمسک بسنتى عند اختلاف امتى کالقابض على الجمر، من رغب عن سنتى صرفت الملائکة وجهه عن حوضى، من رغب عن سنتى فلیس منى، من خالف سنتى فقد کفر»
و قال ع «یجی‏ء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین من الملائکة و الناس اجمعین‏
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ستة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبىّ مجاب: الزاید فى کتاب اللَّه، و المکذب بقدر اللَّه، و المتسلط بالجبروت، یذل بذلک من اعز اللَّه، و یعزّ به من اذل اللَّه، و المستحلّ لحرم اللَّه و المستحل من عترتى ما حرّم اللَّه و التارک لسنتى.
قوله: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ الآیة... چندان که دادیم و نمودیم ایشان را ازین نشانهاى روشن! لختى آثار رحمت، لختى آیات و روایات قدرت، لختى بدایع و عجائب و حکمت، لختى دلائل و امارات نبوت، لکن چه سود که دیده ادراک ایشان در حجاب است! و سلطان بصائر در بند! «و ما تغنى الآیات و النذر عن قوم لا یؤمنون»
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم
اگر خواستى آن بند مذلت ازیشان برداشتى، تا در عالم حقائق روان شدندید لکن لم یرد اللَّه ان یطهّر قلوبهم». آن سر اشقیا را گفتند: چه خواستى که فرمان نه بردى؟ و سجود نه کردى؟ گفت: فرمان دیگرست و نهاد دیگر، فرمان بر من بود و نهاد در من، و من تغییر نهاد را درمانى ندانم.
دانى که سر کوى تو بد معدن من
دانى که بنا کام بد این رفتن من
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... مشتى بیگانگان ناخواستگان بى علت که دنیا بر ایشان آراستند، و شیطان بر ایشان گماشتند، تا بهر ناسزاى پیوستند وز راه وفا بر گشتند، زبان طعن بر مؤمنان دراز کردند، هر ساعت تیز سخریت در دل و دیده ایشان زدند، و ایشان خود در شهود جلال و کشف جمال حق چنان مستغرق بودند که پرواى زخم و طعن ایشان نداشتند، و با جواب ایشان نه پرداختند. لا جرم ربوبیت ایشان را نیابت داشت و جواب داد که: وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... این آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من کان للَّه کان اللَّه له»
آن گه خبر داد که استقاء منهل ایشان از کدام مشرب است؟ فقال تعالى: وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ...
یکى از بزرگان طریقت گفت: این رزق بى حساب نه رزق اشباح است، و حظوظ نفس، که هر چند بسیار بود آخر سر بغایتى باز نهد، و حصر پذیرد، بل که آن رزق ارواح است، و غذاء اسرار، که مؤمنانرا بر دوام است، و با درار ایشان را روانست، و آن دو چیز است: استغراق دل از ذکر حق، و امتلاء سرّ از نظر حق و ذلک فى حقّهم دائم غیر منقطع و منه قول بعضهم: لو حجبت عنه ساعة لمت‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ الآیة... ایلاء از روى لغت مصدر الى است یقال آلى یولى ایلاء، فهو مول آلى و ایتلى و تألّى همه یکسانست «و لا یأتل اولوا الفضل» ازینست، و ألیة نام سوگندست قال الشاعر.
قلیل الألایا حافظ لیمینه و ان بدرت منه الالیة برّت.
و از روى شرع ایلا آن باشد که مردى سوگند خورد بنامى از نامهاى خداوند عز و جل که باهل خود نرسم و نزدیکى نکنم زیادت از چهار ماه چندانک تقدیر کند، اما اگر سوگند بچهار ماه خورد یا کم از چهار ماه مولى نباشد، و اگر سوگند نه بنام خدا خورد که بطلاق و عتاق خورد بروزه و بنماز و صدقه که بر خود واجب کند بقول جدید شافعى رض مولى باشد. پس چون ایلا درست شد چهار ماه مدت تربص وى باشد که درین مدت از جهت شرع مطالبتى بر وى متوجه نشود. اما اگر در میانه این مدت پیش از آنک چهار ماه بر آید باز آید و با اهل خویش کند، بر وى جز از کفارت سوگند نیست و این فیئه هر چند که نه در محل خویش است اما چون کسى بود که بروى دینى موجّل باشد و پیش از اجل آن دین باز دهد روا بود. و اگر این فیئه نکند تا مدت چهار ماه بسر آید و آن گه بى عذرى هم نزدیکى نکند، زنان را رسد که مطالبت وى کند که باز آى یا طلاق ده. اختلافست علما را که باز آمدن بسخن است یا بوطى. قومى گفتند. بسخن است گوید با پس آمدم. و درست‏تر آنست که وطى است. پس اگر باز نیاید زن را رسد که از قاضى در خواهد تا وى را طلاق دهد. و چون باز آمد بعد از مطالبت و نزدیکى کرد، اگر سوگند که خورده بود بنام خداى بود عز و جل کفارت سوگند بروى لازم آید، بدلیل خبر که گفت «من حلف على یمین فرأى غیرها خیر منها فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه»
و بقول قدیم شافعى کفارت لازم نیاید، لقوله تعالى فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ علّق المغفرة بالفیئة فدل على انه قد استغنى عن الکفارة. و اگر سوگند بطلاق یا عتاق بود به نفس وطى طلاق در افتد، و عتق حاصل شود. و اگر بر طریق نذر سوگند یاد کرده بود چنانک گوید ان وطأتک فللّه على ان اعتق رقبة او اصوم کذا او اصلى کذا او اتصدق بکذا. اینجا مخیر است اگر خواهد بوفاء نذر بازآید و اگر خواهد کفارت سوگند کند.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ این آیت از دو وجه رد است بر اصحاب رأى که گفتند چون مدت ایلاء چهار ماه بسر آید زن از مرد جدا شود بیک طلاق، و حاجت بآن نیست که شوهر را بفیئه یا طلاق مطالبت کند. گوئیم اگر چنان بودى پس این عزم کردن بر طلاق معنى نداشتى، که وقوع طلاق خود حاصل بودى، و در آیت فائده نماندى. وجه دیگر آنست که گفت: فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لفظ سماع اقتضاء مسموع کند، و مسموع لفظ طلاقست تا بزبان بنگوید مسموع نباشد.
وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ الآیة... تربص اینجا عدت است. و قرء بمذهب شافعى طهر است. و کمینه طهر پانزده روز است، و مهینه آنچ بود که آن را حدى نیست. در شرع میگوید: و النساء المطلقات یتربّصن، بتعریض انفسهن للنکاح ثلاثة اطهار.
زن دست باز داشته یعنى آن زن که ببلوغ رسید و با شوهر دخول یافت و آبستن نیست درنگ کند در عدت، و باز ایستد از تزویج تا سه پاکى. وعدتها در قرآن پنج است: عدت زن که بحیض نرسید سه ماهست. وعدت زن نومید شده از حیض هم چنان، و ذلک فى قوله تعالى وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و عدّت باروران زنان تا ببار فرو نهادن است و ذلک فى قوله: وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اگر هم در آن ساعة که شوى مرد یا طلاق داد بار فرو نهد، هم در ساعة تزویج وى حلال گردد چهارم عدت شوى مرده چهار ماه و ده روز است. و ذلک فى قوله وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً پنجم عدت مطلقات سه پاکى و هو قوله: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ. و زن دست باز داشته که بمرد نرسید خود بروى عدت نیست، و ذلک فى قوله فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها مگر که شوهرش بمیرد که هم چهار ماه و ده روز بنشیند، عموم آیت را که گفت یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً و فرق ننهاد میان آن زن که بمرد رسید و آنک نرسید، این بیان عدت آزاد زنان است. اما عدت زنان بردگى نیمه عدت آزاد زنانست، مگر در اطهار که عدت ایشان در آن دو طهر است. و در حمل همچون آزاد زنان وضع حمل است. اما ابتداء و انتهاء عدت بآن توان دانست که مرد که زن را طلاق دهد در حال حیض دهد یا در حال طهر. اگر در حال حیض دهد روزگار آن حیض در شمار نیست تا طهر پدید آید، آن گه در عدت شود تا سه طهر بگذرد. چون حیض چهارم آغاز کند عدت بسر آمد. و اگر در حال طهر طلاق دهد، اگر همه یک لحظه باشد آن طهر در شمار باشد بعد از آن که دو طهر دیگر بگذرد چون حیض سوم آغاز کند عدت تمام شد. و درین معنى رجوع با زنان باید کرد، که راه معرفت این احوال گفت ایشانست. هر گه که کم از سى و دو روز و دو لحظه نگویند که کم ازین صورت نه بندد و اللَّه اعلم.
وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ الآیة... و حلال نیست زنان را که چیزى از حیض یا از بار خویش که در شکم دارند پنهان کنند، تا حق رجعت مرد بدان باطل کنند.
عکرمه گفت: این چنان باشد که زن در عدت شود چون مرد خواهد که رجعت کند گوید مرا حیض سیم رسید، و عدت بسر آمد و قصد وى بدان ابطال حق مرد باشد از رجعت آن گه گفت: وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ اى برجعتهن فى ذلک اى فى العدة هم شوهران.
ایشان بایشان سزاوارتراند که رجعت کنند از دیگران، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر مقصود ایشان در آن رجعت اصلاح باشد نه اضرار، چنانک قومى میکردند در ابتداء اسلام که زن را طلاق رجعى میداند، چون نزدیک آن بود که عدت بسر آید رجعت میکردند، و زن را با خود میگرفتند باز دیگر باره وى را طلاق رجعى میدادند، و مقصود ایشان بآن رجعت اضرار و تعذیب ایشان بود نه اصلاح ایشان، مفسران گفتند وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ در حق مردى آمد از اهل طایف که زن خویش را سه طلاق داد، زن بار داشت و مرد ندانست، و زن از بار خویش وى را آگاهى نداد، پس رب العالمین این آیت فرستاد، و مرد بحکم آیت مراجعت کرد. و این حکم ثابت بود میان ایشان تا هر مرد که بارور را طلاق دادى هم شوى وى سزاوارتر بودى بوى، و حق رجعت وى را بودى، پس باین آیت دیگر که الطَّلاقُ مَرَّتانِ این منسوخ شد، و احکام طلاق دو گانه و سه گانه آنجا روشن شد بعولة جمع بعل است همچون ذکورة و فعوله و عمومة و خؤولة. شوهر را بعل گویند و زن را بعله و اشتقاق آن از مباعله است و المباعلة المجامعة.
وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ الآیة... میگوید حق زنان.
بر مردان همچنانست که حق مردان بر زنان. بر هر دو واجب است که یکدیگر را چندانک خویشتن را پاک دارند، و خوش دارند، و خوش زندگى کنند، و عشرت و صحبت راساخته باشند. قال ابن عباس رض انى لاحبّ ان اتزیّن للمرأة کما احب ان تتزین لى لان اللَّه تعالى یقول وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ همانست که جاى دیگر گفت: عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ. و مصطفى ع گفت‏ «خیرکم خیرکم لاهله».
و عن سعید بن المسیب قال بلغنى ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «انّ المرأة المسلم اذا همّ باتیان اهله کتب اللَّه له عشرین حسنة، و محا عنه عشرین سیئة، فاذا اخذ بیدها کتب اللَّه له اربعین حسنة و محا عنه اربعین سیئة. فاذا قبلها کتب اللَّه له بها ستین حسنة و کفّر عنه ستین سیّئة، فاذا اصابها کتب اللَّه له عشرین و مائة حسنة، ثم اذا قام یغتسل باهى اللَّه تعالى به الملائکة، و یقول انظروا الى عبدى قام فى لیلة باردة یغتسل من الجنابة، یبتغى رضاء ربه، اشهدکم انى قد غفرت له».
وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... و مردان را بر زنان افزونى است. یعنى بما ساقوا من المهر، و انفقوا من المال. بآنک مهر و نفقت بر ایشانست، ایشان را بر زنان افزونى است، هم بدیت که دیت مردان دو چند دیت زنان است، و هم بمیراث که مردان را دو بهره است، و زنان را یک بهره، و هم بطلاق و رجعت که در دست مردان است نه در دست زنان، و هم بامامت و امارت و جهاد که مردان را است و زنان را نه، و هم بعقل و دین که زنان ناقصات عقل و دین اند، و ذلک فى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما رأیت من ناقصات عقل و دین اغلب لذى لبّ منکن فقالت امرأة یا رسول اللَّه ما نقصان العقل و الدین؟ قال اما نقصان العقل فشهادة امرأتین بشهادة رجل فهذا نقصان العقل و تمکث احدیکن اللیالى لا تصوم و تفطر فى رمضان فهذا من نقصان الدین».
روى سعید بن المسیب عن ابن عباس رض فى قول اللَّه عز و جل وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... قال اذا کان یوم القیمة جمع اللَّه تعالى الفقهاء و العلماء، فقاموا صفّا، فیجى‏ء رجل متعلق بامرأة و هو یقول یا رب انت الحکم العدل! کنت انا و هذه قبل النکاح حرامین ثم صرنا بالنکاح حلالین و کانت لها من اللّذة مثل مالى فلم اوجبت لها علىّ الصداق و انت الحکم العدل؟ فیقول اللَّه تعالى و قد اخذت منه مهرا؟ فتقول نعم فیقول من امرک بهذا؟ فتؤمى الى الفقهاء فیقول اللَّه جل جلاله للفقهاء انتم امرتم هذه ان تأخذ منه مهرا؟ فیقولون نعم، فیقول من این قلتم؟ فیقولون یا رب انت قلت فى کتابک وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فیقول اللَّه عز و جل صدقتم. فیقول الزوج و لم اوجبت لها على الصداق و کنا فى اللذة سواء؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى ابحت لک ان تتلذذ بغیرها، و هى معک و حرمت علیها ان تتلذذ بغیرک ما دامت معک، فلما ابحت لک و حرمت علیها اردت ان اعطیها ما تساویان، فجعلت لها علیک الصداق. فیقول الزوج ثانیا یا رب فلم اوجبت لها علىّ النفقة بعد الصداق؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى فرضت علیها طاعتک ان لا تعصیک اىّ وقت اردتها، و لم افرض علیک طاعتها، فلما فرضت علیها و اسقطت عنک اردت ان اعطیها ما تتساویان، فجعلت لها علیک النفقة بعد الصداق. فیقول الزوج ثالثا یا رب فلم اوجبت علی نفقة الولد و أسقطت عنها و الولد بینى و بینها؟ فیقول اللَّه تعالى لانک حملت الولد فى ظهرک خفا و وضعته شهوة، و حملته ثقلا و وضعته کرها، من هاهنا اسقطت عنها النفقة و اوجبت علیک. فیقول الزوج رابعا فلم اوجبت علىّ نفقة الولد بعد خروجه من الرضاعة و فى الکبر و اسقطت عنها؟ فیقول اللَّه تعالى جعلت ذلک غیر انى عوضتک، فیقول بماذا یا رب؟ فیقول اذا مات الولد قسمت میراثه اثلاثا: للام الثلث، و للاب الثلثان، ثلث بازاء ثلث الام و الثلث الآخر عوضا عن النفقة. فیقول الزوج خامسا فى کتابک انت قلت وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و قد تساوینا فاین درجتى علیها؟ فیقول اللَّه عزّ و جلّ: درجتک علیها انى جعلت امرها الیک ان شئت طلقتها و ان شئت امسکتها، و لیس الیها ذلک. ثم یقول اللَّه عز و جل للفقهاء و العلماء کیف ترون حکمى و قضایى من قضاء قضاتکم فى دار الدنیا؟ فیقولون یا رب انت الحکم العدل ما رأینا من قضاتنا فى دار الدنیا شیئا من ذلک.
و عن ابى سعید الخدرى رض قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ان الرجل اذا نظر الى زوجته و نظرت الیه، نظر اللَّه عز و جل الیهما من فوق عرشه نظرة رحمة. فاذا اخذ بکفها و اخذت بکفه تناثرت ذنوبهما من خلال اصابعهما.
فاذا تحللها اکتنفتهما الملائکة من اعالى رؤسهما الى عنان السماء، یستغفرون لهما و یتراحمون علیهما، و کان لهما بکل قبلة و شهوة حسنات امثال جبال تهامة، فاذا دخلا مغتسلهما فاغتسلا خرجا من ذنوبهما کما تخرج الشعرة من العجین، فان هى حملت، کان لها فى ذلک کاجر الصائم المخبت فى سبیل اللَّه عز و جل. فاذا وضعت فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین. قالوا هذا للنساء فما للرجل؟ فقال، و للرجال علیهن درجة و اللَّه عزیز حکیم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الآیة... ابى کعب گفت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از من پرسید که اى آیة فى کتاب اللَّه عز و جل اعظم؟ گفت در کتاب خداى کدام آیة بزرگوارتر و شریفتر یا ابا المنذر گفتم خدا داناتر بآن و پس رسول وى، گفت سه بار این بپرسید، پس من گفتم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ‏
فضرب فى صدرى، ثم قال «هنیئا لک العلم ابا المنذر! و الذى نفسى بیده، ان لها لسانا، یقدس الملک عند ساق العرش»
و خبر درست است که ابو هریره گفت کلید بیت الصدقه در دست من بود، و آنجا خرما نهاده، یک روز چون در بگشادم، دیدم که از آن خرما چیزى بر گرفته بودند، یک دو بار باز رفتم، هم چنان دیدم، با رسول خدا بگفتم، رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این بار چون در روى، بگوى سبحان من سخرک لمحمد یعنى که آن شیطانست، و باین کلمه آشکارا شود. بو هریره چون در بگشاد این تسبیح بگفت، نگه کرد شیطان پیش وى ایستاده بود، بو هریره گفت یا عدو اللَّه انت صاحب هذا؟ این تو کردى؟ گفت آرى من کردم، و من بر گرفتم براى قومى درویشان جن، و از تو پذیرفتم که نیز نیایم. بو هریره دست از وى باز گرفت و رفت، پس دیگر بار باز آمد، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بو هریره را گفت چون در شوى همان تسبیح گوى تا وى را در بند خود آرى، بو هریره همان تسبیح گفت و وى را بگرفت وى بزینهار آمد و در پذیرفت که باز نیایم، پس خلاف کرد و باز آمد، بو هریره گفت این بار آنست که ترا بر رسول خدا برم، شیطان گفت مکن تا ترا چند کلمت بیاموزم: دعنى اعلمک کلمات ینفعک اللَّه بها اذا اویت الى فراشک، فاقرأ آیة الکرسى اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ حتى تختم الآیة فانک لن یزال علیک من اللَّه حافظ و لا یقرّبک شیطان حتى تصبح، قال فخلیت سبیله، فاصبحت، فقال لى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ما فعل اسیرک؟ قلت زعم انه یعلمنى کلمات ینفعنى اللَّه بها، قال اما انّه صدقک و هو کذوب، تعلم من تخاطب منذ ثلاث لیال ذاک شیطان.
و بخبرى دیگر مى‏آید از مصطفى گفت هر آن کس که آیة الکرسى برخواند از پس نماز فریضه بثواب شهیدان رسد، و اللَّه تعالى بخودى خود قبض روح وى کند، گفتا و هر آن کس که از خانه بیرون شود، و این آیت میخواند، رب العزة هفتاد هزار فریشته بر وى گمارد تا از بهر او استغفار میکنند، و مرو را دعا میگویند، چون بخانه باز آید و این آیت بر خواند، وى را درویشى و بى کامى پیش نیاید. و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «سید القرآن البقرة، و سید البقرة آیة الکرسى، یا على ان فیها لخمسین کلمة فى کل کلمة خمسون برکة».
و قال على بن ابى طالب ع «ما ارى رجلا ولد فى الاسلام او ادرک عقله الاسلام یبیت ابدا حتى یقرأ هذه الآیة: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ... و لو تعلمون ماهى انما اعطیها نبیّکم من کنز تحت العرش لم یعطها احد قبل نبیّکم و ما بث لیلة قط حتى اقرء بها ثلاث مرّات، اقرأها فى الرکعتین بعد العشاء الآخرة و فى وترى و حین آخذ مضجعى من فراشى».
آورده‏اند که راه زنى وقتى در راهى حزمه‏اى ببرد، که در آن حزمه مال فراوان بود و در ضمن آن رقعه دید بر آن آیة الکرسى نبشته، آن حزمه برمّت بخداوند خویش باز رسانید. یاران وى گفتند چرا رد کردى؟ و میدانى که مال فراوان در آن بود، گفت صاحب آن حزمه از علما شنیده که هر چه آیت الکرسى بصحبت آن بود دزد نبرد، باین اعتقاد آن نبشته در میان حزمه نهاد، اکنون اگر من ببرم اعتقاد وى بعلما بد شود، و دین وى بخلل آید و من که آمده‏ام بآن آمده‏ام که راه دنیا زنم نه راه دین.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وحّد نفسه و شهدها انّه لا اله الّا هو، خود را خود ستود و بر خود ثنا کرد، دانست که افهام و اوهام خلایق در مبادى اشراق جلال وى برسد و بمدح و ثناى وى نرسد، گواهى داد خود را بیکتایى در ذات، و پاکى در صفات، بزرگوارى در قدر و توان و برترى در نام و نشان، اللَّه اوست که نامور بیش از نام برانست و راست نام ترا از همه نامورانست، و سازنده آئین جهانیانست. بار خداى همه بار خدایان و کامگار بر جهانیان، و دارنده همگان. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه اخلاص است، که بندگان را بدان خلاص است، سى و هفت جایگه در قرآن این کلمه بگفته، و عالمیان را بآن بخوانده و عملها بدان پذیرفته، و پیغامبران بآن فرستاده. یقول تعالى و تقدس وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان افضل ما اقول انا و ما قال النبیّون من قبلى لا اله الا اللَّه»
و عن ابى بکر انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال علیکم بلا اله الا اللَّه و الاستغفار و اکثروا منهما، فان ابلیس قال اهلکت الناس بالذنوب و اهلکونى بلا اله الا اللَّه و الاستغفار».
بکر بن عبد اللَّه المزنى روایت کند که پادشاهى بود در روزگار گذشته ازین متمردى بد مرد، طاغیى شوخگن، جبارى بت پرست، که تا بود آئین کفر و بت پرستى راست میداشت و آن را مى‏برزید و خلق را بر آن میخواند و مسلمانان را مى‏رنجانید.
مسلمانان بغزاء وى شدند و نصرت مسلمانان را بود، و او را بگرفتند بقهر و خواستند که او را تعذیب کنند تا در عذاب هلاک شود، قمقمه عظیم بساختند و او را در آن نشاندند در میان آب، و آتش در زیر آن کردند، آن مرد طاغى در آن عذاب بتان را یکان یکان مى‏خواند، و ازیشان فریاد رسى همى جست، میگفت یا فلان و یا فلان أ لم اکن اعبدک، الم امسح وجهک و افعل و افعل؟ چون ازیشان درماند و فریاد رسى نبود، روى سوى آسمان کرد و باخلاص گفت لا اله الا اللَّه همان ساعت بفرمان اللَّه بر مثال ناودانى در هوا پیدا شد، آبى سرد از آن روان شد، بسر وى فرود آمد، بادى عاصف فرو گشاد، آن آتش را بکشت و قمقمه برداشت و هم چنان در هوا مى‏برد تا در میان قوم خویش بزمین آمد، و هم چنان میگفت لا اله الّا اللَّه قوم وى او را از قمقمه بیرون آوردند و گفتند ما امرک و ما شأنک؟ وى قصه خویش بگفت، و آن قوم همه مسلمان شدند. مؤمنانرا آن حال عجب آمد، یکى ازیشان بخواب دید که رب العزة جل جلاله ندا کرد و گفت «انه دعا آلهته فلم تجبه، و دعانى فاجبته و لم اکن کالصّم البکم الذین لا یعقلون» عبد العزیز بن ابى داود گفت مردى در بادیه خداى را عز و جل عبادت میکرد، و در نماز گاه خویش هفت سنگک نهاده بود، هر گه ورد خود بگزاردى، گفتى، یا احجار! اشهد کنّ ان لا اله الا اللَّه پس در بیمارى مرگ گفت بخواب دیدم، که مرا سوى دوزخ راندند، بهر در که رسیدم از درهاى دوزخ، از آن سنگها یکى دیدم که در دوزخ بآن استوار کرده و بر بسته، دانستم و واشناختم، که آن سنگهااند که بر کلمه توحید گواه کرده بودم. ابو معشر گفت مردى از دنیا بیرون شد، او را در خاک نهادند، دو فریشته بر وى آمدند، یکى ازیشان گفت انظر ما ترى، بنگر تا چه بینى، یعنى که کلمه شهادت از ظاهر و باطن وى بجوى، تا و ازو هست یا نه، آن فریشته در درون و بیرون وى بگشت، هیچیز ندید، هر دو نومید شدند. آخر یکى گفت آنک انگشترى در انگشت دارد، بنگر تا نقش نگین وى چیست؟ بنگرست نقش آن لا اله الا اللَّه بود، بحرمت و برکت آن، خداى وى را بیامرزید. ابو عبد اللَّه نباجى مردى بود از بزرگان دین و متعبدان روزگار، زبیده را بخواب دید، گونه و رویش بگشته و زرد شده، گفت یا زبیده رنگ روى تو زرد نبود، این زردى از چیست؟ گفت از آنست که بشر مریسى سر معتزلیان امروز از بغداد او را بیاوردند و دوزخ زفیرى کرد برو، ما همه از سیاست آن زفیر چنین زرد روى گشتیم. گفتم حال تو چیست؟ گفت حال من نیکوست، که رب العزة مرا بیامرزید و بزنى بعثمان عفان داد و با من کرامتها کرد، گفتم هیچ دانى که آن کرامتها را سبب چه بود؟ گفت آن بود که پیوسته این کلمات میگفتم «لا اله الا اللَّه یقینا و حقا، لا اله الا اللَّه ایمانا و صدقا، لا اله الا اللَّه عبودیّة و رقّا، لا اله الا اللَّه ارضى به ربى، لا اله الا اللَّه افنى به عمرى، لا اله الا اللَّه مونسى فى قبرى، لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له، لا اله الا اللَّه، له الملک و له الحمد، لا اله الّا اللَّه و لا حول و لا قوة الا باللّه». و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گویندگان «لا اله الّا اللَّه» را در گور وحشت و اندوه نیست، و نه در قیامت ایشان را ترسى و بیمى، و گویى در ایشان مى‏نگرم که از خاک بیرون آیند و گرد و خاک از سرهاى خویش مى‏افشانند و میگویند
الحمد للَّه الذى اذهب عنّا الحزن
و روى ان اللَّه تعالى اطّلع على جهنم، فقال یا جهنم، فصرخت و اکل بعضها بعضا خوفا، حیث قال لها یا جهنم، ان یعذبها باشد منها، ثم قال لها اسکنى، فانت محرمة على من قال لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ.
هر چند که ابتداء این کلمه نفى است از روى لفظ، اما از روى معنى غایت اثبات و نهایت تحقیق است، چنانک تو گویى بضرب مثل «لا اخ لى سواک و لا معین لى غیرک» این در اثبات تمامتر است از آنک گویى انت اخى و انت معینى. طریق عامه مسلمانان در توحید ایشان اینست. اما طریق اهل خصوص چنانست که حکایت کنند از آن پیر طریقت، در عموم احوال گفتى: اللَّه و لا اله الا اللَّه کمتر گفتى، سرّ آن از وى پرسیدند، جواب داد که نفى العیب حیث یستحیل العیب عیب.
اما هُوَ کلمتى است که باین کلمت اشارت فرا هستى اللَّه کنند، نه نامست و نه صفت، بلکه فرا نام اشارتست و از صفت کتابت است، و باین حرف اشارت فرانیست محالست، چون بنده گوید هو او، شنونده داند که هست، گوش بدان دارد، و جوینده بدان راه یابد و نگرنده فرا آن بیند. و گفته‏اند که هو دو حرف است: ها و واو و مخرج‏ها آخر مخارج حروفست یعنى اقصى حلق، و مخرج واو اول مخارج حروف است یعنى لب. گوینده چنانستى که میگوید، اللَّه اوست که در آمد حادثات و ابتداء مکنونات ازوست، و باز گشت حادثات و مکنونات و اوست، و او را خود نه ابتدا و نه انتها، اولست بى ابتداء و آخرست بى انتهاء. الْحَیُّ خداوندى زنده، همیشه بیش از همه زندگان زنده، و بر زندگانى و زندگان خداونده، همه فانى گردند و او ماند زنده کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ، کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ باقى است ببقاء ازلى، حى است بحیاة ازلى، حیاة وى نه چون حیاة آفریدگان، ایشان بنفس و غذا زنده اند باندازه و هنگام، و اللَّه بحیاة خویش و بقاء خویش و اوّلیت و آخریّت خویش، بى کى و بى چند و بى کیف. و گفته‏اند حقیقت حىّ فعال است و درّاک هر کرا فعل نیست و ادراک نیست جز مرده نیست، و ادنى درجات ادراک آنست که خود را داند که هر که خود را نداند جز جماد نیست! فالحى الکامل المطلق هو الذى یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه، و جمیع الموجودات تحت فعله، حتى لا یشدّ عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول، و کل ذلک للَّه عز و جل، فهو الحى المطلق، و هو الحى الباقى جل جلاله و عزّ کبریاؤه. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت‏ «انت الحى الذى لا تموت و الجن و الانس یموتون».
ابو بکر کتانى پیر حرم بود، گفت مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در خواب دیدم، گفتم یا رسول اللَّه دعائى در آموز مرا تا اللَّه تعالى دل من زنده دارد و نمیراند، گفت هر روز چهل بار بگو یا حىّ یا قیوم یا لا اله الّا انت و در دعاء رسول است‏ «اى حىّ اى قیّوم». الْقَیُّومُ پاینده است، یعنى در ذات و صفات پاینده، نه حال گرد است نه حال گیر نه روز گردست نه هنگام پذیر، نه نو صفت نه نو تدبیر قیّوم و قیّام بمعنى یکسانست.
عمر خطاب رض همه قیّومها در قرآن قیّام خواندست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در میانه شب چون برخاستى تهجد را، گفتى‏
«اللهم لک الحمد، انت نور السّماوات و الارض، و لک الحمد انت قیّام السماوات و الارض».
و گفته‏اند قیّوم بمعنى قائم است اى هو قائم على عباده بارزاقهم و آجالهم، یربّى صغیرهم و یهرم کبیرهم، و ینشئ سحابهم و یرسل ریاعهم و ینزل غیثهم کقوله عز و جل «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ». ابو امامه روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «ان اسم اللَّه الاعظم لفى سور من القرآن ثلاثا: البقرة و آل عمران و طه» گفت نام اعظم درین سه سورة است. بزرگان دین گفتند این دو نام است. یعنى: حىّ و قیّوم که در هر سه سورة موجود است.
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ خفته که چشم و دل وى فرا خواب شود نائم است، و چون چشم بى دل فرا خواب شود و سنان است، رب العالمین از هر دو پاک است و منزّه مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که بخفتى، خواب وى تا حد سنة بودى بیش نه که گفته است، «تنام عیناى و لا ینام قلبى»
و مصطفى را پرسیدند که بهشتیان خواب کنند یا نه؟ گفت نه! که خواب شه مرگ است و بهشتیان هرگز نمیرند. و ابو هریره گفت شنیدم از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایت مى‏کرد از موسى ع گفت در دلش افتاد روزى که «هل ینام اللَّه» قال «فارسل سبحانه الیه ملکا فارقه ملشا و اعطاه قارورتین ثلاثا فى کل ید قارورة و امره ان یتحفظ بهما» قال «فنام نومة و اصطکّت یداه فانکسرت القارورتان» قال «ضرب اللَّه مثلا ان اللَّه سبحانه لو نام لم یستمسک السماء و الارض»
گفت مثلى است این که اللَّه زد یعنى که دارنده و نگهبان آسمان و زمین منم، قوام آن بداشت من، کار آن بحکم من، تدبیر آن بعلم من، اگر بخسبم بهم بر افتد و زیر و زبر گردد. و عن ابى موسى قال، قال رسول اللَّه فینا باربع، فقال «ان اللَّه لا ینام و لا ینبغى له ان ینام، یخفض القسط و یرفعه، یرفع الیه عمل اللیل قبل النهار و عمل النهار قبل اللیل، حجابه النور، لو کشفه لا حرقت سبحات وجهه کل شی‏ء ادرکه بصره».
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و هر چه در زمین همه ملک و ملک اوست، همه رهى و بنده اوست، همه مقهور و مأسور اوست. مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ چون کافران قریش گفتند بتان را که هؤلاء شفعاؤنا عند اللَّه اینان شفیعان مااند بنزدیک اللَّه، رب العالمین گفت: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ کیست آن کس که شفاعت کند بنزدیک اللَّه، مگر بدستورى اللَّه؟ همانست که جاى دیگر گفت وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و قال یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ و قال وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏. این آیتها دلیل اند که در قیامت شفاعت خواهد بود و درست است خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «شفاعتى لاهل الکبائر من امتى».
و عن ابى موسى الاشعرى قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «خیّرت بین الشفاعة و بین ان یدخل نصف امتى الجنة، فاخترت الشفاعه لانها اعم و اکفى. أ ترونها للمتقین المؤمنین، لا و لکنها للمذنبین الخطائین المتلویین»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «انا خیر الناس لشرار امتى، قالوا و کیف انت لاخوانک؟»
و روى «و کیف انت لخیارهم؟» قال «اخوانى یدخلون الجنة باعمالهم و انا شفیع شرار امتى»
و روى عن حفصه «ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم دخل علیها ذات یوم فقام یصلى، فدخل على اثره الحسن و الحسین، فلما فرغ النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم من صلوته اجلس احدهما على فخذه الیمنى، و الآخر على فخذه الیسرى، و جعل یقبّل هذا مرّة و یقبّل هذا اخرى، فاذا قد سد ما بین السماء و الارض جبرئیل فنزل، فقال الجبار یقرئک یا محمد السلام، و یقول قد قضینا قضاء، و جعلناک فیه بالخیار، قضینا على هذین و اشار الى الحسن و الحسین، ان احدهما یقتل بالسیف عطشا، و الآخر یقتل بالسّم، فان شئت صرفته عنهما و لا شفاعة لک یوم القیمة و أن شئت امضیت ذلک علیهما و لک الشفاعة، قال بل اختار الشفاعة»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یشفع یوم القیمة ثلاثة: الانبیاء و العلماء و الشهداء»
و قال «یشفع الشهید فى سبعین من اقاربه، و من قرأ القرآن و استظهره و حفظه ادخله اللَّه عز و جل الجنة و شفّعه فى عشرة من اهل بیته»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من امتى من یشفع للقیام و منهم من یشفع للقبیلة و منهم من یشفع للعصبة و منهم من یشفع للرجل حتى یدخلوا الجنة»
و روى ابو سعید الخدرى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «یقول اللَّه عز و جل قد شفع النبیون و الملائکة و المؤمنون، و بقى ارحم الراحمین»
قال «فیقبض قبضة او قبضتین من النار فیخرج خلقا کثیرا لم یعملوا خیرا»
شفاعت بخواستن است و تشفیع ببخشیدن است و تشفع شفیع بودن است، و شفاعت از شفع گرفته‏اند یعنى جفت کردن که شفیع یگانه بشود و دو باز آید، آن بخواسته با خود مى‏آرد.
معنى دیگر گفته‏اند: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ اى لا یدعوا الداعى حتى بإذن اللَّه عز و جل له فى الدعاء، میگوید کیست آن کس که دعا کند مگر بدستورى اللَّه. و دعا را بلفظ شفاعت از آن گفت که دعا کننده فرداست، و اجابت اللَّه شفیع آن، پس دعا و اجابت جفت یکدیگر اند. و آن کس که برین وجه حمل کند، من یشفع شفاعة حسنة، هم برین حمل کند، یعنى من یدع لاخیه بظهر الغیب یکن له نصیب من دعائه کما جاء فى الخبر، اذا دعا الرجل لاخیه یظهر الغیب یقول الملک و لک مثله او مثلاه، و من یشفع شفاعة سیئه اى من یدع على من لا یستحق ان یدعا علیه، یکن له کفیل من الوزر.
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مجاهد و سدى گفتند ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ من امر الدنیا وَ ما خَلْفَهُمْ من امر الآخرة. میگوید خداى میداند آنچه هست از کار دنیا و آنچه خواهد بود از کار آخرت. و گفته‏اند ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ کردار خلق است آنچه کرده‏اند از خیر و شر میداند. وَ ما خَلْفَهُمْ و آنچه اکنون کنند که هنوز نکرده‏اند همه میداند.
وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ هذا کقوله وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً جاى دیگر گفت عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ هیچ پیغامبر و هیچ فریشته بهیچ چیز از علم و دانش اللَّه نرسند مگر بآن که اللَّه خواهد که دانند، ایشان را بر آن دارد و بآن بیاگاهاند تا بدانند و دلیل باشد بر ثبوت نبوت و صحت رسالت ایشان.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یقال وسع فلان الشّى‏ء یسعه سعة اذا احتمله و اطاقه و امکنه القیام به. و یقال لا یسعک هذا اى لا تطیقه و لا تحتمله.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ معنى آنست که هفت آسمان و هفت زمین در کرسى مى‏گنجد و بآن میرسند. روى کرسى اللَّه زبر هفتم آسمان است زیر عرش، و کرسى از زراست، و گویند از مروارید. حسن بصرى گفت: کرسى عرش است و عرش کرسى، و درستر آنست که عرش سقف بهشت است و کرسى بیرون از آنست، و حمله عرش دیگراند و حمله کرسى دیگر، و حمله کرسى چهار فریشته‏اند: یکى بصورت آدمى، دیگر بصورت گاو، سوم بصورت شیر، چهارم بصورت کرکس، و میان حمله عرش و حمله کرسى حجابها فراوانست از نور و ظلمت و آب و برف، از حجاب تا بحجاب پانصد ساله راه، و اگر نه این حجب بودى، حمله کرسى در نور حمله عرش بسوختندى. و در خبر است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بو ذر را گفت «یا با ذر ما السماوات و الارض و ما فیهن الکرسى الا کحلقة القاها ملق فى فلاة. و ما الکرسى فى العرش الا کحلقة القاها ملق فى فلاة، و جمیع ذلک فى قبضة اللَّه عز و جل کالحبّة، و اصغر من الحبّة فى کف احدکم»
آن روز که این آیت آمد. جماعتى از یاران گفتند یا رسول اللَّه هذا الکرسى وسع السماوات و الارض فکیف بالعرش؟ فانزل اللَّه عز و جل ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و درست از ابن عباس که گفت الکرسى موضع قدمیه، و العرش لا یقدر قدره احد و روى عمارة بن عمیر عن ابى موسى قال الکرسى موضع القدمین و له اطیط کاطیط الرجل. و عن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال قام اعرابى الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه اجدبت بلادنا و هلکت مواشینا فادع اللَّه لنا یغثنا و اشفع لنا الى ربک و لیشفع ربنا الیک. قال ویلک هذا شفعت لک الى ربى فمن ذا یشفع ربنا الیه؟ سبحان اللَّه لا اله الا اللَّه العظیم وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فهو یئط لعظمته و جلاله کما تئط الرحل الجدید.
وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما اى لا یثقله و لا یشقّ علیه وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ اى الرفیع فوق خلقه، العظیم سلطانه، الجلیل شأنه، سبحانه سبحانه.
این آیة الکرسى سیّد آیات قرآن است: از بهر آنک مقصد و غایت علوم قرآن سه چیز است: اول معرفت ذات حق، دیگر معرفت صفات، سدیگر معرفت افعال، و این آیت برین سه چیز مشتمل است، باین معنى سید آیات قرآن است.
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بنا کام در دین آوردن نیست. برین وجه این کلمت منسوخ است بآیت فرمان بقتال، و سبب نزول این آیت بر قول ایشان که گفتند منسوخ است، آن بود که مردى انصارى نام وى ابو الحصین دو پسر داشت در مدینه، ترسایان شام که بمدینه آمده بودند ببازرگانى، آن دو پسر را بفریفتند و با دین ترسایى دعوت کردند، پس ایشان را با خود بشام بردند، ابو الحصین گفت یا رسول اللَّه ایشان را باز خوان و با کفر بمگذار، در آن حال رب العزة آیت فرستاد لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ...
الآیة رسول خدا ایشان را فرو گذاشت و گفت ابعدهما اللَّه، هما اول من کفر، بو الحصین خشم گرفت، از آنک کس بطلب ایشان نفرستاد، رب العزة آیت دیگر فرستاد فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ الآیة. پس از آن لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ... الآیة منسوخ شد و فرمان آمد بقتال اهل کتاب در سورة براءة.
قتاده و ضحاک و جماعتى مفسران گفتند: معنى آیت آنست که لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بعد اسلام العرب اذا قبلوا الجزیة. میگوید پس از آن که عرب باسلام در آمدند، امّا طوعا و اما کرها بر هیچکس اکراه نیست از اهل کتاب و مجوس و صائبان اگر جزیت در پذیرند. و آن عرب که بر ایشان اکراه رفت از آن بود که امتى امّى بودند و ایشان را کتابى نبود که میخواندند، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم میگفت‏
«اهل هذه الجزیرة! لا یقبل منهم الّا الاسلام»
اکنون مسلمانان با اهل کتاب قتال کنید، تا مسلمان شوند، یا جزیت در پذیرند، چون جزیت پذیرفتند، ایشان را بر دین خویش بگذارند و بر دین اسلام اکراه نکنند. و گفته‏اند معنى اکراه آنست که هر چه مسلمانان را بناکام بر آن دارند از بیع و طلاق و نکاح و سوگند و عتق، آن لازم نیست و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه»
و تفسیر اول در حکم آیت ظاهرترست، از بهر آن که بقیت آیت با آن موافق ترست.
قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ اى قد ظهر الایمان من الکفر و الهدى من الضلال و الحق من الباطل، حق از باطل پدید آمد و راست راهى از کژ راهى پدید شد بکتاب خدا و بیان مصطفى، راست راهى در متابعت است، و کژ راهى در مخالفت.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد»
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ الآیة... هر پرستیده که پرستند جز از اللَّه، همه طاغوت‏اند، اگر از شیطان است یا صنم یا سنگ یا درخت یا حیوان یا جماد. و گفته‏اند طاغوت هر کسى نفس اماره اوست که ببدى فرماید و از راه ببرد و الطاغوت ما یطغى الانسان، فاعول من الطغیان میگوید هر که بطاغوت کافر شود و باللّه مؤمن دست در عروه وثقى زد، عروه وثقى دین اسلام است با شرائط و ارکان آن.
و گفته‏اند قرآن است. قال مجاهد بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ الایمان. لَا انْفِصامَ لَها قال لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ یعنى انها لا تنقطع ما دام مستمسکا بها الّا ان یدعها هو و قال مقاتل بن حیان: لَا انْفِصامَ لَها دون دخول الجنة. و قیل «العروة الوثقى اتباع السنة» یدل علیه ما
روى على بن ابى طالب ع قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یصلح قول و لا عمل و نیّة الّا بالسنة، فاذا عرف اللَّه بقلبه و اقر بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و خالف السنة. سنن رسول اللَّه، کان بذلک خارجا من الاسلام، و اذا عرف اللَّه بقلبه و اقرّ بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و لم یخالف السنة، سنن رسول اللَّه، کان مؤمنا و ذلک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها ثم قال: وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ اى سمیع لدعائک ایاه یا محمد باسلام اهل الکتاب. و کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یحب اسلام الیهود الذین حول المدینة، و یسأل اللَّه تعالى ذلک.
عَلِیمٌ بحرصک و اجتهادک.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا ولیّهم و مولاهم و والیهم و متولیهم از روى معنى همه یکسان‏اند، میگوید اللَّه خداوند مؤمنان است، کار ساز و یارى دهنده ایشانست، و راهنماى و دلگشاى دوست ایشانست. در بعضى اخبار مى‏آید از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت کسى که کعبه مشرف معظم خراب کند و سنگ از سنگ جدا کند و آتش در آن زند در معصیت چنان نباشد که بدوستى از دوستان اللَّه استخفاف کند، اعرابیى حاضر بود، گفت یا رسول اللَّه این دوستان اللَّه که‏اند؟ گفت مؤمنان همه دوستان خدااند و اولیاء وى، نخوانده‏اى این آیت که اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا نظیرش آنست که گفت جل جلاله ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ میگوید اللَّه یار و دوست مؤمنانست و کافران را نه. و نه خود درین جهان دوست و کار ساز مؤمنانست که در آن جهان همچنانست، چنانک گفت «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»
و در حکایت از قول یوسف گفت أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بسا فرقا که میان هر دو آیت است از نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ‏
تا أَنْتَ وَلِیِّی بس دورست، و انکس که بدین بصر ندارد معذور است، نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ‏
از عین جمع رود و أَنْتَ وَلِیِّی اشارتست بتفرقت، نه از آنک ولى را بر نبى فضل است که نهایت کار ولى همیشه بدایت کار نبى است، لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند و عاجزان را بیش نوازند، که جسارت دعوى آشنایى ندارند، و از آنک خود را آلوده دانند زبان گفتار ندارند! هر که درمانده‏تر بدوست نزدیکتر! هر که شکسته تر بدوستى سزاوارتر! «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى» در خبر مى‏آید که روز قیامت یکى را بحضرت برند، ازین شکسته سوخته، اللَّه گوید بنده من چه دارى؟ گوید دو دست تهى و دلى پر درد و جانى آشفته و حیران، در موج اندوه و غمان، گوید همچنین مى رو تا بسراى دوستان، که من شکستگان و اندوهگنان را دوست دارم «انین المذنبین احب الى من زجل المسبحین»
گفتم چه نهم پیش دو زلف تو نثار
پیشت بنهم این جگر سوخته زار
گر هیچ بنزد چاکر آیى یک بارظ کاید جگر سوخته با مشک بکار
داود ع گفت بار خدایا! گیرم که اعضا را بآب بشویم تا از حدیث طهارت پذیرد، دل را بچه شویم تا از غیر تو طهارت پذیرد؟ فرمان آمد که یا داود دل را بآب حسرت و اندوه بشوى تا بطهارت کبرى رسى، گفت بار خدایا این اندوه از کجا بدست آرم؟
گفت این اندوه ما خود فرستیم، شرط آنست که دامن در دامن اندوهگنان و شکستگان بندى، گفت بار خدایا ایشان را چه نشانست؟ گفت یراقبون الظلال و یدعوننا رغبا و رهبا همه روز آفتاب را مى‏نگرند تا کى فرو شود و پرده شب فرو گذارند، تا ایشان در خلوتگاه وَ نَحْنُ أَقْرَبُ کوفتن گیرند، فمن بین صارخ و باک و متأوّه، همه شب خروشان و سوزان و گریان، با نیاز و گداز، روى بر خاک نهاده و بآواز لهفان ما را میخوانند، که یا ربّاه یا ربّاه! بزبان حال میگویند.
شبهاى فراق تو کمانکش باشد
صبح از بر او چو تیر آرش باشد
و ان شب که مرا با تو بتا خوش باشد
گویى شب را قدم بر آتش باشد
و از جبار عالم ندا مى‏آید که اى جبرئیل و میکائیل شما ز جل تسبیح بگذارید که آواز سوخته مى‏آید، هر چند بار عصیان دارد اما در دل درخت ایمان دارد، در آب و گل مهر ما سرشته دارد، مقربان ملا اعلى از آن روز باز که در وجود آمدند، تا برستاخیز دست در کمر بندگى ما زده‏اند، و فرمان را چشم نهاده و در آرزوى یک نظر میسوزند، انگشتان حسرت در دهان حیرت گرفته که این چیست! خدمت اینجا و محبت آنجا! دویدن و پوییدن بر ما و رسیدن و نادیدن ایشان را! و عزت احدیت بنعت تقدیرایشان را جواب میدهد که کار سوز دارد و اندوه، نهاد ایشان معدن سوزست و کان اندوه‏.
بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر
بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن
در خم زلفین جان آویز جانان روز وصل
جز دل مسکین خون آلود را قربان مکن‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ در همه قرآن سماوات بلفظ جمع است، و ارض بلفظ وحدان، اما گفت وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ در قرآن همین یک جاى است که هفت زمین درو مسمّى است. و نیز در همه قرآن سمع بلفظ وحدان است و ابصار بلفظ جمع، همچون ظلمات و نور وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ علماء تفسیر مختلف‏اند که این خاص است یا عام، گروهى گفتند خاص است، آن گه در تخصیص آن نیز مختلف شدند. مجاهد گفت این در اقامت و کتمان شهادت مخصوص است، که در ابتداء آیت ذکر آن رفته و گفته وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ مقاتل گفت این آیت خصوصا بدان آمد که گروهى مؤمنان میل داشتند بکافران، و دوستى ایشان در دل گرفته، رب العالمین گفت اگر آشکارا کنید آنچه در دل دارید از دوستى کافران یا پنهان دارید و بیرون ندهید، اللَّه شما را بآن شمار کند، همانست که جاى دیگر گفت قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ و فى الخبر «ان اللَّه تعالى اخذ المیثاق على کل مؤمن ان یبغض کل منافق، و على کل منافق ان یبغض کل مؤمن» و قال «من احب قوما و الاهم حشر معهم یوم القیمة.»
اما ایشان که آیت بر عموم راندند: قومى گفتند که منسوخ است، چون ابن مسعود و ابو هریره و عایشه و روایت سعید بن جبیر از ابن عباس و عطا و قتاده و کلبى، و جماعتى گفتند که آیت محکم است نه منسوخ، چون حسن و ربیع و قیس بن ابى حازم و روایت ضحاک از ابن عباس. اما ایشان که منسوخ گفتند میگویند آن روز که این آیت فرو آمد وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ جماعتى از یاران چون ابو بکر و عمر و عبد الرحمن عوف و معاذ جبل، و قومى از انصار بر رسول خدا آمدند گفتند یا رسول اللَّه کلفنا من العمل ما لا نطیق ان احدنا لیحدّث نفسه بما لا یحب ان یثبت فى قلبه فنحن نحاسب بذلک. فقال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فلعلّکم تقولون کما قالت بنو اسرائیل سمعنا و عصینا قولوا سمعنا و اطعنا» فقالوا سمعنا و اطعنا، فانزل اللَّه سبحانه الفرج بقوله: لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها فنسخت هذه الآیة.
معنى خبر آنست که یاران گفتند یا رسول اللَّه بر ما آن نهادند که ما را طاقت کشش آن نبود، بسى سخنان در دل ما فراز آید که ما نخواهیم که آن در دل بماند و ثابت شود، اگر ما را در آن حساب خواهد بود کار دشخوار است، رسول گفت شما همان مى‏گویید که بنو اسرائیل گفتند سمعنا و عصینا، شما چنان مگویید بلکه گوئید سمعنا و اطعنا، همه بگفتند سمعنا و اطعنا، پس از آن آیت آمد لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها و این آیت بدان منسوخ شد. و مصطفى ع بر وفق این آیت گفت‏ «من هم بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت له عشرة امثالها الى سبع مائة و سبع امثالها، و من هم بسیئة فلم یعملها لم تکتب علیه فان عملها کتبت علیه سیئة واحدة» و قال «ان اللَّه عز و جل قد تجاوز لامتى ما حدثوا به انفسهم ما لم یعلموا او یتکلموا به» رب العالمین دانست که مسلمانان را وسوسها بود که در آن بانفس خود بر نیایند ازیشان آن فرو نهاد، و کار با کردار و گفتار افکند. و ایشان که گفتند آیت محکم است و از آن هیچ چیز منسوخ نه، گفتند معنى محاسبت نه مؤاخذت و معاقبت است که تعریف حال ایشان است و تقریر گناه برایشان. میگویند روز قیامت رب العالمین گناه بنده بر بنده مقرر کند و یکى یکى با یاد وى دهد، گفتار زبان و کردار جوارح و اندیشه دل، آن گه آن را که خواهد بیامرزد بفضل خود، و آن را که خواهد عذاب کند بعدل خود، چنانک گفت فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در خبر صحیح «ان اللَّه یدنى المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره و یقول أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول نعم اى ربّ، حتى قرّره بذنوبه و رأى فى نفسه انه هلک، قال سترتها علیک فى الدنیا، و انا اغفرها الیوم فیعطى کتاب حسناته، و اما الکافرون و المنافقون فینادى بهم على رؤس الخلائق، هؤلاء الذین کذبوا على ربهم، الا لعنة اللَّه على الظالمین»
فَیَغْفِرُ و یُعَذِّبُ شامى و عاصم و یعقوب هر دو کلمت برفع خوانند بر معنى ابتدا، اى فهو یغفر و یعذب دیگران بجزم خوانند «فیغفر» و «یعذب» بر نسق و عطف بر اول، اعنى یحاسبکم: سفیان ثورى گفت یغفر لمن یشاء الذنب العظیم و یعذب من یشاء على ذنب الصغیر لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون، ثم قال: وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ من المغفرة و العذاب.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ الآیة... اى من کتابه و دینه، براست داشت و ایمان آورد رسول بآنچه فرو فرستادند بوى از کتاب خدا و دین حق و شرع راست.
وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ و مؤمنان هر یکى ازیشان ایمان آورد بخداى که یگانه و یکتاست و معبود بیهمتاست، بفرشتگان وى که همه بندگان و رهیکان ویند، چنانک گفت بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ وَ کُتُبِهِ و بنامهاى وى که از آسمان بپیغامبران فرو فرستاد. و کِتابَهُ بتوحید قراءة حمزه و کسایى است، و مراد بدان قرآن است، زیرا که هر که بقرآن ایمان آورد بجمله کتب ایمان آورد، که در قرآن بیان روشن است که آن همه حق است، و روا باشد که کتاب اسم جنس بود بمعنى کثرت، چنانک گویند کثر الدرهم و الدینار و اهلک فلانا در همه. و فى الحدیث «منعت العراق درهمها و قفیزها» و مراد بدین همه کثرت است. باقى قراء وَ کُتُبِهِ خوانند بجمع، زیرا که ما قبل آن و ما بعد آن جمع است، تا مشاکل ما قبل و ما بعد باشد و بمعنى تمامتر بود، وَ رُسُلِهِ و بفرستادگان وى که همه پاکان‏اند و برگزیدگان و وحى گزارندگان و خوانندگان براه حق. و تمامتر خبرى که در عدد پیغامبران و رسولان و کتابهاى خداى آمده خبر ابو ذر است: قال ابو ذر رض فى سیاق الحدیث قلت کم الانبیاء؟ قال مائة الف و اربعة و عشرون الفا، قلت کم الرسل؟ قال ثلاثمائة و ثلاثة عشر جمّا غفیرا یعنى کثیرا طیبا، قلت من کان اولهم؟ قال آدم. قلت أ نبیّ مرسل؟ قال نعم، خلقه اللَّه بیده و نفخ فیه من روحه ثم سوّاه قبلا. ثم قال یا ابا ذر اربعة سریانیون: آدم و شیث و ادریس و هو اول من خط بالقلم و نوح، و اربعة من العرب: هود و صالح و شعیب و نبیک، یا ابا ذر اول انبیاء بنى اسرائیل موسى و آخرهم عیسى، و اول الرسل آدم و آخرهم محمد، قلت فکم کتابا انزله اللَّه؟ قال مائة کتاب و اربعة کتب انزل اللَّه تعالى على شیث خمسین صحیفة و انزل اللَّه على ادریس ثلثین صحیفه، و انزل اللَّه على ابراهیم عشر صحائف، و على موسى قبل ان ینزل علیه التوریة عشر صحائف. و انزل اللَّه التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان، و ساق الحدیث بطوله. و عن عبد اللَّه بن دینار و کان یقرأ الکتب قال انزلت التوریة فى ست مضین من شهر رمضان، و انزل الزبور فى اثنتی عشرة من شهر رمضان بعدها باربع مائة سنة و اثنتین و ثلثین سنة، و انزل الانجیل فى ثمانى عشرة من الشهر بعده بالف عام و خمسة عشر عاما، و انزل القرآن فى اربع و عشرین بعده بثمانى مائة عام. لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ لا نفرق بنون قرائت قراء سبعه است بر اضمار قول، تقدیره: قالوا لا نفرق بین احد من رسله بین احد و الآخرین من رسله. گفتند جدا نکنیم میان یکى از فرستادگان وى و میان دیگران، چنانک جهودان کردند و ترسایان که ببعضى ایمان آوردند و ببعضى نه و هو کفرهم بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و هم یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل یعقوب لا یفرق خواند بیا، و این محمول است بر لفظ کل، و چنانک آمن بلفظ واحد بروى محمول است، کانه قال کلّ لا یفرق بین احد من رسله، همانست که آنجا گفت لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ جاى دیگر گفت وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ.
وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اى سمعنا قولک و اطعنا امرک، میگوید: رسول گفت و مؤمنان همه سمعنا بشنیدیم، یعنى بسمع قبول، بگوش پذیرفتارى، چنانک گویند، سمع اللَّه لمن حمده، اى قبّل اللَّه. سماعون للکذب ازین باب است، اى قابلون له، و یقال ما سمع فلان کلامى، اى ما قبله. و در دعا گویند اللهم اسمع و استجب، یعنى اللهم، اقبل. فرق است میان این امت و میان امت موسى، ایشان گفتند سمعنا و عصینا، و این امت گفتند سمعنا و اطعنا، میگوید شنیدیم آنچه ما را بر آن خواندى و در آنچه شنیدیم فرمانبرداریم، بجان پذیرفته و گردن نهاده. غُفْرانَکَ نصب نون بر سؤال است یعنى نسألک غفرانک، از تو آمرزش مى‏خواهیم خداوند ما. وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ بازگشت پس مرگ با تو است، فتجاوز اللَّه عن ذنوبهم و رحمهم و اعطاهم الذى سألوه.
رب العالمین باین آمرزش که مؤمنان از وى خواستند، ایشان را بیامرزید، و بر ایشان رحمت کرد، و مراد ایشان بداد، که خداوندى کریم است، دوست دارد که از وى خواهند و بیامرزد آن را که آمرزش خواهد، و فى هذا المعنى ما
روى ابو هریرة: قال سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «ان عبدا اصاب ذنبا فقال یا رب اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربه عز و جل علم عبدى انّ له ربّا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له، ثم مکث ما شاء اللَّه ثم اذنب ذنبا آخر، فقال اى ربّ! اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربّه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له ثم مکث ما شاء اللَّه ثم اذنب ذنبا آخر فقال اى ربّ! اذنبت ذنبا فاغفر لى فقال ربه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به قد غفرت لعبدى فلیعمل ما شاء
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها کلفت ناتاوست است و تکلیف ناتوان بر نهادن و رنج نمودن، قال زهیر:
سئمت تکالیف الحیاة و من یعیش
ثمانین حولا لا ابا لک یسأم.
وسع نامى است طوق را و طاقت را، میگوید بر ننهد خداى بر هیچ کس مگر آن توان که وى را داد. همانست که جاى دیگر گفت لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها خداى بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که وى را داد، ابن عباس گفت هم المؤمنون وسع اللَّه علیهم امر دینهم و لم یکلفهم الّا ما هم له مستطیعون، فقال یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ و قال ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ و قال فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
لَها ما کَسَبَتْ همچنانست که گفت لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ نیست مردم را جز از آن که کند، یعنى آنچه کند از نیکى وى را در آن مزد است وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ و آنچه کند از بدى بر وى وزر و وبال آن کردار است. لَها دلیل است بر خیز و کردار نیکو، و عَلَیْها دلیل است بر شر و کردار بد. کسب و اکتسب یکى است که جاى دیگر گفت کَسَبَ سَیِّئَةً چنانک گفت لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ جاى دیگر جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و گفته‏اند، کسب آنست که بنفع دیگران مشغول شود، و اکتساب آنست که بنفع خود کوشد، پس او که بخود مشغول است، علیه فى ذلک الحساب، و او که بنفع دیگران مشغول است، له به الثواب و لیس علیه فیه الحساب.
رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا معنى آنست که رسول و مؤمنان گفتند رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا این دعا و هر چه درین دعوات است تا آخر سورت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم خواسته است شب معراج، پس این امت را بدادند و در آموختند که چنین گوئید و چنین خواهید، لا تُؤاخِذْنا مگیر ما را اگر فراموش کنیم یا بى قصد چیزى کنیم، ما را بفراموشکارى و بخطا مگیر، مؤاخذت اینجا از یکى است یعنى از اللَّه، همچون لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ یعنى لا یأخذکم اللَّه، و یقال قاتلهم اللَّه اى قتلهم اللَّه. و عرب مفاعلت از یک تن روا دارند، چنانک شاعر گفت:
شما تمنى کلب بنى منقر
فصنت عنه النفس و العرضا
و لم أجاوبه احتقارا له
و هل یعضّ الکلب ان عضّا؟
یرید شتمنى. و اجابت این دعا از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روایت کردند، گفت: رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه، و در قرآن است وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ عمر خطاب مردى را دید که میگفت اللهم اغفر لى خطایاى گفت ان الخطاء مغفور و لکن قل اللهم اغفر لى عمدى اخطأ یخطئ بمعنى زلّ و هو ضد اصاب، یعنى که خطا کرد بى قصد. و خطأ یخطأ خطأ و خطاء در بدى بود همچون اساء. اگر از کسى کارى آید خطابى قصد، مخطى است، و اگر بدى آید بقصد خاطى است. قال اللَّه تعالى إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ و قال لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ.
رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً این واو عطف است بر لا تُؤاخِذْنا و آنچه پس این آید همچنین میگوید خداى ما! بر ما منه گرانبارى، چنانک بر پیشینیان نهادى، و آن چنانست: که جهودان را فرمود در عقوبت پرستیدن گوساله که خویشتن را بکشید، آن اصر بود. و همچنانک از حواریون عیسى درخواست، تا یک تن ازیشان اجابت کند تا شبه عیسى بر وى افکند تا جهودان وى را بردار کنند. و گفته‏اند پنجاه نماز که بر ایشان بود، و ربع مال در زکاة، و نجاست از جامه بریدن، و هر کس که بشب گناه کردى، بامداد ظاهر بروى نبشته بودى، آن همه اصر بود. و اجابت آن دعا آنست که اللَّه گفت «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ» و پیمان بزرگ گران که میان قوم و قبیله باشد عرب آن را آصره خوانند. قال الشاعر:
اذا لم تکن لامرئ نعمة
لدىّ و لا بیننا آصره
و لا لى فى ودّه حاصل
و لا نفع دنیا و لا آخره‏
و افنیت عمرى على بابه
فتلک اذا کرة خاسرة
رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا لا تحمّلنا و لا تحمّل علینا یکسانست، وَ لا تُحَمِّلْنا غایت تر است. ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ الطّاقة و الطوق واحد و هى القوة. میگوید بر ما منه آنچه تاوستن نیست ما را بآن، یعنى اعمال و احکام گران درین جهان، و عذاب دوزخ در آن جهان. و گفته‏اند حدیث نفس و وسوسه است، و اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها. قومى از متکلمان که تکلیف ما لا یطاق جائز دارند، این آیت گویند، دعا کردن ببازداشت تکلیف ما لا یطاق دلیل است که آن متصور است و جائز، که اگر متصور نبودى این درخواست محال بودى، خصم ایشان جواب مى دهد که آنچه میخواهند نه بازداشت تکلیف ما لا یطاق است، و نه تکلیف ناممکن، بل که اعمال و شرایع گران است، که طاقة آن دارند، لکن برنج و دشخوارى، از اللَّه میخواهند، تا آن رنج و دشخوارى بر ایشان ننهد، چنانک بر پیشینیان نهاد. این همچنانست که کسى گوید ما اطیق کلام فلان، من طاقت سخن فلان ندارم، نه آن خواهد که در قدرت من نیست شنیدن سخن وى، و لکن معنى آنست که شنیدن سخن وى بر من گرانست، این همچنین است. وَ اعْفُ عَنَّا و فراخ گذار از ما، از اینجاست که گویند فعلى الدنیا العفاء یعنى فراخ فرا گذار تا شود،و فى الخبر: «یا بن جعثم اذا اصبحت آمنا فى سربک، معافا فى بدنک، عندک قوت یومک، فعلى الدنیا العفاء»
و انشدوا:
و کلّ رفیق فیه غیر مرافق
عفاء على هذا الزّمان فانّه
زمان عقوق لا زمان حقوق
و کلّ صدیق فیه غیر صدوق
و عفوّ نامى است از نامهاى خداوند عز و علا، نص قرآن بدان آمده. و در خبر است که عایشه گفت یا رسول اللَّه اگر شب قدر دریابم و بدانم، چه گویم؟ و از خدا چه خواهم؟ گفت «قولى اللهم انک عفو تحبّ العفو، فاعف عنى»
و معنى عفو درگذارنده گناهان است و سترنده عیب عذر خواهان، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت «وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ».
وَ اغْفِرْ لَنا اصل غفر ستر است، غفر و مغفرت و غفران آمرزش است، یعنى که چیزى بر کسى فرا پوشد، غفاره سرپوش است و مغفر خود، جم غفیر از آن گویند که از انبوهى یکدیگر را پوشیده میدارند، غافر و غفور و غفار هر سه نام خداست.
در نصوص کتاب و سنت، غافر آمرزگارست و پوشنده. غفار و غفور بناء مبالغت است یعنى فراخ آمرزنده و فراخ پوشنده، و اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و فى الخبر: یقول اللَّه عز و جل «من لقینى بقراب الارض خطیئة لا یشرک بى شیئا لقیته بمثلها مغفرة».
وَ ارْحَمْنا معنى رحمت بخشایش است و مهربانى و مهر نمایى، نه ارادت نعمت، چنانک اهل تأویل گویند: اعتقاد آنست که رب العالمین مهربانست و بخشاینده درین جهان بر همگان، آشنایان و بیگانگان، و در آن جهان خاصه بر آشنایان و مؤمنان.
و در خبر است که اللَّه بر بندگان مهربان ترست از مادر بر فرزند، و از مهربانى وى است که بندگان را بر یکدیگر مهربانى فرمود، و مهربانى خود ثمره مهربانى ایشان کرد و در آن بست، چنانک در خبر است‏
«الراحمون یرحمهم الرّحمن.» «ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»
و اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» و یقال وَ اعْفُ عَنَّا من الافعال وَ اغْفِرْ لَنا من الاقوال وَ ارْحَمْنا من العقد و الاضمار، وَ اعْفُ عَنَّا فى سکرات الموت وَ اغْفِرْ لَنا فى ظلمة القبر، وَ ارْحَمْنا فى اهوال القیمة. و گفته‏اند حکمت در آن که اول عفو گفت، پس مغفرت، پس رحمت آنست که عفو عقوبت ناکردن است بر گناه، هر چند که گناه ظاهر بود، و مغفرت پوشیده داشتن گناه است و با چشم نیاوردن، و رحمت نواختن است و مهربانى نمودن، پس مغفرت بلیغ‏تر از عفو است، و رحمت تمام تر از مغفرت، ازین جهت باول عفو گفت و بآخر رحمت.
أَنْتَ مَوْلانا در لغت عرب مولا را معانیست: المولى هو اللَّه، و المولى ابن العم، و المولى هو المعتق و کذلک المعتق، و المولى الناصر، و المولى الزوج، و اصلها کلها من الولى، فهو مفعل من الولى و هو القرب، فالمولى ما لزمک من شی‏ء او لزمته. و منه قوله تعالى مَأْواکُمُ النَّارُ، هِیَ مَوْلاکُمْ و المولى فى اسماء اللَّه تعالى معناه الناصر العاطف القریب و کذلک الولىّ. أَنْتَ مَوْلانا معنى آنست که تو خداوند و یار مایى، دارنده و باز دارنده و نگه دار مایى، پذیرنده و دستگیر و داورى دار مایى. فَانْصُرْنا نصرت و نصر در لغت عرب یارى دادن بود و روزى دادن بود، ارض منصورة اى ممطورة. من کان یظن ان لن ینصره اللَّه اى لن یرزقه اللَّه. و ناصر و نصیر یارست و منتصر کینه کش.
فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ میگوید یارى ده ما را بر گروه کافران.
اجابت دعا آنست که گفت کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ.
و معنى کفر و کفران ناسپاسى است، و کافر و کفور ناسپاس است، و کافر ضد مسلمان از آن گرفته‏اند، نه آن ازین، از بهر آنک کافر ناسپاس نعمت خداى آمد، نعمت از وى یافت و دیگرى را پرستید، و ناسپاسى بد پاداشى بود، فلا کفران لسعیه، ازین است. اللَّه میگوید بنزدیک من بد پاداشى نیست. جاى دیگر گفت فَلَنْ یُکْفَرُوهُ یعنى با شما در کردار شما بد پاداشى نیست. و اصل کفر ستر است، نعمت بپوشیدن که از منعم به سپاسدارى بر تو پدید نیاید، و از بهر این برزگر را کافر خوانند، که تخم بپوشد در زمین. و عرب شب را کافر خواند، که جهان بپوشد، و دیه را کفر خواند که مردم را بپوشد بدیوار. و در خبر است «ساکن الکفور کساکن القبور» یعنى ساکن الرساتیق.
آورده‏اند که معاذ جبل رض هر گه این سورة البقره خواندى، چون بآخر رسیدى که فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ گفتى آمین! و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «الآیتان من آخر سورة البقرة من قرأهما فى لیلة کفتاه»
یعنى کفتاه قیام اللیل. و روى «لا تقرئان فى دار ثلث لیال فیقربها شیطان»
و قال قتاده ان اللَّه تعالى کتب کتابا قبل ان یخلق السماوات و الارض بالفى عام فوضعه عنده و انزل منه آیتین، ختم بها سورة البقرة فایّما بیت قرئتا فیه لم یدخله شیطان ثلث لیال.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اشتقاق «اسم» از سموّ است. و معنى سموّ ارتفاع است، یعنى که نام سماء نامورست و نشان ارتفاع او. و خداوند ما را عزّ و جلّ نامهاست در کتاب و در سنّت و بدان نامها نامور است، آن نامست که هست و آن هست که نام هرگز چنو نامور بدین صفت. کدام مخلوق را شیر نام کنند و بد دل آید؟ و دریا نام کنند و بخیل بود؟ و ماه نام کنند و زشت آید؟ خالق جل ثناؤه بر خلاف اینست که خداوندى بى عیب و بر صفت کمالست. با عزت و با جلالست با لطف و با جمالست. با فضل و با نوالست. وجود او دلها را کرامت است! شهود او جانها را ولایت است! نادر یافته در عیان، و شیرین در حکایت است! یک نظر بعنایت اگر کند همه را کفایتست.
اگر روزى بیندازد کمند از برج ایوانش
بسا دلها که اندر حضرت او در شکار آرد
آن پیر طریقت گفت: «خداوندا! نثار دل من امید دیدار تست، بهار جان من در مرغزار وصال تست.» آن همان آرزوست که آن مخدّره کرد «ربّ ابن لى عندک بیتا فى الجنة».
یحیى معاذ همین گفت «الهى! أخلى العطایا فى قلبى رجاؤک، و أحبّ الساعات إلیّ ساعة فیها لقاؤک» آن چه جایى بود که وعده دیدار فراموش کند؟، و آن چه دلى بود که نسیم معارف از گلزار وصال نبوید؟، و آن چه زبانى بود که جز نام دوست بخود راه دهد؟ کز نام دوست بوى دوست آید، و از حدیث دوست راحت جان فزاید!
روى ما شادست تا تو حاضرى با روى تو
جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو
اى بسا در حقّه جان غیورانت که هست
نعرهاى سر بمهر از درد بى فریاد تو
قوله: الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الم رمز دوستى است، خطابى سربسته با عاشقان کار افتاده. اللَّه توحید عارفانست، اسباب و اشکال و اغیار فراموش کرده، و زبانشان با نفى این‏ها ناپرداخته، هم از اول بر سر نکته اثبات حق افتاده. «لا إله إلّا هو». توحید عامه مؤمنانست، از در نفى درآمده و از تاریکى بیگانگى و پراکندگى باز رسته، و بعاقبت بنور توحید بر افروخته!
چو لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت
پس از نور إلهیت باللّه آى از إلّا
اول راز با عاشقانست، آخر نیاز آشنایانست، میانه ناز عارفانست و راز عاشقى تا نیاز آشنایى هزار منزلست آشنایان را فرود آرند «فى جنّات و نهر» عارفان را فرود آرند «فى مقعد صدق» عاشقان را فرود آرند در حضرت عندیّت «عند ملیک مقتدر». چندان که میان آشنایى و عاشقى است همچندان میان جنات و نهر و میان عند ملیک مقتدر است، هر کس را بقدر همت و اندازه معرفت خویش.
خطاب آشنایان از جبّار عالم آنست که مصطفى (ص) گفت: ان شئتم انبأتکم ما اوّل ما یقول اللَّه عزّ و جلّ للمؤمنین و اول ما یقولون له؟ قلنا نعم یا رسول اللَّه. قال: انّ اللَّه یقول للمؤمنین هل احببتم لقایى؟ فیقولون نعم. فیقول: لم؟ فیقولون: رجاء عفوک و مغفرتک فیقول: وجبت لکم مغفرتى»
حاصل کار آشنایان آنست که از خدا مغفرت و عفو خواهند، و حاصل کار عاشقان آنست که با مصطفى ص گفت شب معراج: «کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».
من آن توأم تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل‏
آن گه خطاب با مواجهت گردانید و منّت بر آن مهتر عالم نهاد و گفت: «نزّل علیک الکتاب بالحق» اى مهتر! ترا چه زیان گر بادیه غیبت روز کى چند نصیب خلق را در پیش کعبه وصالت نهادم؟ تو آن بین که یک ساعت ترا از فراموش کردگان نکردم، نه پیغام و نامه از تو باز گرفتم. عاشق را همه تسلى در نامه دوست بود، غریب را همه راحت از نامه خویش بگشاید.
«ورد الکتاب بما اقرّ الاعینا
و شفى النفوس فنلن غایات المنى‏
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ اى مهتر! انبیاء پیشینه را و امّت گذشته را گفته بودم در آن نامها که بایشان دادم که مرا دوستى عزیز است و حبیبى کریم، بمؤمنان رحیم، با درویشان چرب سخن و مهربان، و با خلق عظیم، بساط شرع او در آخر الزمان گسترانیم تا همه شرعها نسخ کند، و همه عقدها فسخ کند. این نامه که بتو فرستادم اى مهتر! تحقیق آن وعده موعودست که وعده ما بازى نبود و سخن ما مجازى نبود. وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ اى مهتر نگر تا غیریّت در راه نبوت نیاید. بدانکه انبیا را نامه‏ها فرستادم پیش از تو، که مضمون آن نامه‏ها حدیث تو بود و ترتیب کار تو و کرامت تو،
«فعندى لاخوانى الغائبین
صحائف ذکرى عنوانها».
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ اى مهتر! تا کى حق خویش فداء این رمیدگان کنى و هزیمت ایشان از سیاست قطیعت ماست، لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. تا کى گرد دلهاى زنگار گرفته ایشان برائى؟ و خرابى آن دلها از صولت عزّت ماست بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ.
تا کى تدبیر کشاندن آن قفلها کنى؟ و نقش آن مهر از خزینه عدل ماست، أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها تا کى وعد و وعید و ناز و نعیم بسمع بو طالب و بو جهل فرو خوانى؟
و ریزنده آن ارزیر بسمع ایشان قهر ماست! إنّک لا تهدى من أحببت. تا کى ماه بدو نیم کنى؟ و معجزات عرضه کنى؟ آن هیچ گه در چشمشان نیاید که پوشش آن بصیرت و نجاست آن نهاد ایشان از حکم ماست. أولئک الّذین لم یرد اللَّه أن یطهّر قلوبهم. نعوذ باللّه من عذابه و نقمته.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ اى خداوند داناى پاک دان، نیک دان، همه دان، دوربین نزدیک دان، تویى از نهان آگاه و آگاه بهر گاه تویى.
از راز دلم جملگى آگاه تویى
اندر دل من بگاه و بیگاه تویى
ترا چه بانک بلند چه راز باریک، چه روز روشن چه شب تاریک، اى شنوایى که همه آوازها شنوى، اى دانایى که بهمه رازها رسى، اى بینایى که همه دورها بینى.
وسع الذى تحت النجوم سمائه
من فوق عرش ثابت الارکان
ابصر به و الذّرّ یخطو فى الثّرى
تریانه من ربک العینان‏
هر ان چیزى که شد پنهان نبیند دیده ما آن
بهر چیزى که شد پنهان بود یزدان ما بینا
کرا باشد بصر زین سان که هر یک ذره زین عالم
نگردد زو کم از وادى نپوشد زو شب یلدا
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الآیه... سخن درین از دو وجه است: یکى در اثبات صورت آفریدگار جل جلاله و عز شانه، دیگر در بیان قدرت وى و اظهار نعمت و بر نهاد منت در تقدیر و تصویر خلق. اما در اثبات صورت خالق خبر درست است از مصطفى ص: «خلق آدم على صورته و طوله ستون ذراعا.»
و روى «على صورة وجهه».
اهل تأویل که مایه دین ایشان تمویه و تأویل و نفى است اضافت «ها» از حق جل جلاله بگردانیدند و از ظاهر برگشتند. و اهل سنت که مایه دین ایشان سمع و قبول و تسلیم است تأویل بگذاشتند و بر ظاهر برفتند و گفتند اضافت «ها» دین خبر با خداست و بحث و تفکر و تأویل نرواست، و بتشبیه پنداشتن خطاست، که حق جل جلاله در همه صفات بى‏همتاست.
و در باب رؤیت خبرها فراوانست، که حق را جل جلاله، صورة و وجه تابانست ابن عباس روایت کند که مصطفى ص گفت «رأیت ربى فى احسن صورة»
و بروایت ابو امامة باهلى مصطفى گفت «تراءا لى ربى فى احسن صورة فقال یا محمد! فقلت لبّیک و سعدیک! فقال فیم اختصم الملأ الاعلى؟...»
و این خبر بسطى دارد و بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه و روایت جابر ابن سمره آنست که «إن اللَّه تبارک و تعالى تجلّى لى فى احسن صورة»
و بروایت انس‏
«اتانى ربى فى احسن صورة».
و هم انس میگوید (موقوف بروى): إن فیما یمن اللَّه عز و جل به على آدم یوم القیامة ان یقول له: «الم انحلک صورتى».
و عن ابن عباس قال: «سخط موسى على بنى اسرائیل فلما نزل بالحجر قال اشربوا یا حمیر! فاوحى اللَّه تعالى الیه «مثّلت خلقا خلقتهم على صورتى بالحمر».
و در خبر قیامت معروفست که مصطفى ص گفت «فیاتیهم اللَّه عز و جل فى غیر الصورة اللتى یعرفون، فیقول انا ربکم، فیقولون ربّنا، فیتبعونه»
و عن عکرمه عن ابن عباس قال النبى: «الصورة الرأس فاذا أقطع فلا صورة»
درین خبرها خداوندان دل را بیان روشن است و برهان صادق که آفریدگار را صورت است و لفظ محترز متبع آنست که گویند «له صورة» یا گویند «هو ذو صورة،» نگوئیم او را که مصوّر است، که ائمه سلف این نگفته‏اند و نپسندیده بلکه گفته‏اند که او را صورة است و وجه است، و خود عز جلاله بعلم آن مستأثر، و خلق از دریافت کیف و کنه آن عاجز، چنان که خود بخلق نماند صورة و وجه وى بصورة و وجه خلق نماند. صورة خلق ریزد و ناچیز شود و فانى گردد، و صورة خداوند با جلال و اکرامست و با سبحات نور و برقهاى درخشان، اگر حجاب از آن بردارد از سبحات و روشنایى و درخشانى وى آسمان و زمین بسوزد و بریزد. و این در خبر است: «لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه کلّ شی‏ء ادرکه بصره.»
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى‏
اما سخن از روى تصویر آنست که رب العالمین منت بر آدمیان نهاد باین صورة بر کمال و چهره باجمال که ایشان را داد گفت: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ».
جاى دیگر گفت: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» و این تخصیص آدمیان است از میان جانوران، و بجز ایشان کس را این منزلت نداد و بدین مثابت نرسانید ور همه فریشته مقرب است. در آثار بیارند که یا عجبا، فریشته را بیافرید نام وى جبرئیل، وى را ششصد پر طاوسى داد مرصّع بجواهر، با جلجله‏هاى زرّین، آگنده بمشک بویا چون بر خود بجنبد از هر جلجلى آوازى خوش بیرون آید و نغمتى که بدان دیگر نماند. و آن فریشته دیگر اسرافیل که یک پایه عرش بر دوش ویست هر گه که تسبیح درگیرد همه فریشتگان آسمان خاموش شوند و تسبیح خویش در باقى نهند از آن صوت نیکو و نغمت خوش که اسرافیل بیرون مى‏دهد. و زینجا فراگذر عرش عظیم، که مستوى بر وى خداى جهانست، و او را کنگره‏هاست که در وهم آدمى نیاید، و قدر آن کس نداند، و نور آفتاب در جنب نور عرش ناپدیدست و ناچیز.
این همه مخلوقات برین صفت بیافرید و هیچیز را نگفت که نیکوش صورتى دادم یا نیکوش آفریدم، مگر آدمى را که از خاک تیره بر کشید و وى را بدان منزلت رسانید که در آفرینش وى گاه خود را ستود و گاه وى را: خود را، گفت «فتبارک اللَّه أحسن الخالقین،» و وى را گفت «اولئک هم الراشدون» «اولئک خیر البریة» سبحانه سبحانه هذا هو الفضل الکبیر و الفوز العظیم. یقول تعالى فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ. آن مهتر عالم و سید ولد آدم مصطفى ص خبر داد از کردگار قدیم جل جلاله و عزّ کبریاء گفت: آن گه که بهشت بیافرید رب العالمین بجبریل گفت «یا جبریل اذهب فانظر الیها»
رو درین بهشت نظاره کن و آنچه من ساخته‏ام و آفریده‏ام بندگان و دوستان خود را یکى ببین، جبرئیل رفت و آن بهشتهاى آراسته با ناز و نعیم بى‏نهایت دید، و آن طرب‏گاه در آن منزلگاه در جوار حضرت اللَّه ساخته و پرداخته عزیزان راه را و دوستان اللَّه را. جبرئیل چون آن دید گفت: «بار خدایا!
«و عزّتک لا یسمع بها احد الّا دخلها»
بعزّت و خداوندى تو که هیچکس صفت این بهشتها نشنود که نه بآن قصد دارد و طاعت‏دار بود تا در آن شود. پس رب العالمین هر چه دشوارى و رنج بود ازین نابایستها و بى‏مرادیها گرد آن بهشت در گرفت، و راهش را پل بلوى ساخت تا هر که قصد مولى دارد نخست پل بلوى باز گذارد.
شیخ الاسلام انصارى رحمة اللَّه گفت: من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و زیر یک ناکامى هزار گنج است! من چه دانستم که این باب چه بابست و قصه دوستى را چه جوابست! من چه دانستم که صحبت تو مهینه قیامت است، و عز وصال تو در ذل حیرتست! جان و جهان کعبه جایى خوش است و معشش اولیاست و مستقرّ صدیقانست اما بادیه مردم خوار در پیش دارد، میل در میل و منزل در منزل، تا خود کرا جست آن بود که آن میلها و منزلها باز برد و بکعبه معظم رسد!
عالمى در بادیه مهر تو سرگردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بردبار
(سنایى) پس چون راه بهشت بر بى‏مرادى و ناکامى نهاد فرمان در آمد که: یا جبریل! اکنون بازنگر تا چه بینى؟ جبریل آن راه پر خطر دید، و آن میلهاى مجاهدت، و منزلهاى با ریاضت دید که بر راهگذار بهشت نهاده، و عزت قرآن خبر مى‏دهد که تا آن میلهاى مجاهدت باز نبرى راه بحضرت ما نیابى وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. جبرئیل که چنان دید گفت: «بار خدایا! نپندارم که ازیشان یک کس در بهشت شود.» مصطفى ص گفت پس رب العالمین دوزخ را بیافرید با انکال و سلاسل و با زقوم و حمیم. جبرئیل را فرمود: که یا جبرئیل یکى در رو درین زندان، تا اثر غضب ما بینى، و صفت عقوبت ما بدانى. جبرئیل رفت و دوزخ را دید با آن درکات و انواع عقوبات گفت: بار خدایا!
«و عزّتک لا یسمع بها احد فیدخلها»
بعزت تو خداوندا که کسى صفت این دوزخ نشنود و آن گه کارى کند که بأن کار در دوزخ شود. پس رب العالمین هر چه از شهوات دنیا بود از آنچ درین آیت بشمرد مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ این همه گرد دوزخ در گرفت و راه آن بر مراد و هواء نفس نهاد تا هر که بر پى مراد و هواء نفس خود رود بعاقبت سر بدوزخ باز نهد آن گه گفت: یا جبرئیل! اکنون بازنگر این دوزخ را یعنى که تا راه آن به بینى.
جبرئیل چون آن دید گفت: بار خدایا! ترسم که هیچ کس نماند از ایشان که نه در دوزخ شود. پس مصطفى از راه هر دو سراى خبر داد گفت: «حفّت الجنة بالمکاره و حفت النار بالشهوات».
روندگان در نابایست قدم در بهشت نهند، و اندکا که ایشان خواهند بود! و روندگان در شهوت قدم در دوزخ نهند، و فراوانا که ایشان خواهند بود! آن راه بهشت پر بلاست و بانشیب و بالاست، و آن راه دوزخ آسانست و بر نفسها نه گران است! ألا انّ عمل الجنة حزن بربوة، الا ان عمل النار سهلة بشهوة.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ الآیة. حدیث دشمنان و صفت زندگانى و غایت مقصور ایشان باز نمود و بیان کرد، باز درین آیت دیگر قصه دوستان در گرفت آنان که امروز تقوى شعار ایشان و فردا بهشت و رضوان سرانجام کار ایشان، گفت لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ هم چنان که تقوى را مراتب است بهشت را درجاتست: اول درجه جنة المأوى است، و اول رتبه در تقوى از حرام و هواء نفس پرهیز کردن است. قرآن مجید هر دو درهم بست و گفت: وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏. و اعلى درجات جنة عدن است، و به از جنة عدن رضوان اکبر است پس غایت مقصد بهشتیان رضوان اکبرست. چنان که رب العالمین گفت: «وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ» و این رضوان اکبر کسى را بود که بنهایت تقوى رسد و نهایت تقوى این است که هر چه داغ حدوث و نشان آفرینش دارد همه را دشمن خود داند، چنان که خلیل گفت «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ» و از همه روى بر گرداند تا بدلى فارغ با غم عشق حقیقت پردازد، و یقین داند که با غم عشق او زحمت اغیار در نگنجد، وز همه دل و جان خود بُرد.
«دل باغ تو شد پاک ببر زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد و یا نقش خیالت
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت»
فردا هر کسى را بغایت مقصد و همت خویش رسانند، یکى در آرزوى جنة الماوى او را گویند از حرام محض بگریز تا عادل باشی، وز تو دریغ نیست. یکى در آرزوى دار الخلد، او را گویند از شبهت بپرهیز، تا زاهد باشى و از تو دریغ نیست. یکى در آرزوى فردوس است، او را گویند از حلال محض دور باش در دنیا تا عارف باشى، و از تو دریغ نیست. قومى بمانند که ایشان را خود آرزویى نبود و مرادى نباشد، مراد ایشان مُراد دوست و اختیار ایشان اختیار دوست! بهشت‏ها بر ایشان عرض کنند، و از بهر ایشان کنیزکان و ولدان بر کنگره‏ها نشانند با نثارهاى عزیز و ایشان از همه فارغ، روى خویش از ایشان بگردانند، و گویند: اگر لا بد دل بکسى باید داد بارى بکسى دهیم که کرا کند.
ناگاه بدان لاله رخان دادم دل
او بود سزاى دل از آن دادم دل
اکنون رضوان اکبر گوئیم و آیت بأن ختم کنیم: روى انس بن مالک قال ابطأ علینا رسول اللَّه ص یوما فلما خرج قلنا له لقد احتبست، فقال ذلک ان جبرئیل اتانى کهیئة المرأة البیضاء فیها نکتة سوداء، فقال ان هذه الجمعة فیها ساعة خیر لک و لامتک. و قد ارادها الیهود و النصارى فاخطأوها» قلت یا جبرئیل ما هذه النکتة السوداء؟ فقال هذه الساعة الّتى فى یوم الجمعة، لا یرافقها مسلم یسأل اللَّه فیها خیرا الّا اعطاه ایّاه، او ذخر له مثله یوم القیامة، او صرف عنه مثله من السّوء، و انّه خیر الایام عند اللَّه، و انّ اهل الجنة یسمّونه، یوم المزید فقلت یا جبرئیل و ما یوم المزید؟ فقال ان فى الجنة اودیا افیح فیه مسک ابیض، ینزل اللَّه کل یوم الجمعة فیه فیضع کرسیّه، ثم یجاء بمنابر من نور فتوضع خلفه، فتحفّ به الملائکة ثم یجاء بکراسىّ من ذهب فتوضع، و یجىّ بالنبیّین و الصدیقین و الشهداء و المؤمنین اهل الغرف فیجلسون ثم یبتسم اللَّه فیقول: اى عبادى! سلوا. فیقولون: نسألک رضوانک: فیقول: قد رضیت عنکم.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلِ اللَّهُمَّ، مالِکَ الْمُلْکِ... ابن عباس گفت: معاذ بن جبل از مسجد رسول بازماند و نمى‏شد، رسول او را دید، گفت: یا معاذ! چرا از مسجد باز ماندى و نمى‏آیى؟ گفت یا رسول اللَّه یوحناى جهود را بر من دینى است، و بر راهم مترصد نشسته و چیزى ندارم که این دین بگذارم، ترسم که اگر بیرون آیم مرا بمسجد نگذارد، و از حضرت تو باز دارد. رسول گفت: یا معاذ! خواهى که اللَّه گردن تو ازین دین آزاد کند، و کار فروبسته بگشاید، بر خوان قُلِ اللَّهُمَّ.. تا آخر هر دو آیت. معاذ گفت، خواندم و اللَّه تعالى آن کار بر من آسان کرد، و دین گذارده شد. و بروایتى دیگر این قصه دین با على ع رفت. رسول اللَّه ص على را گفت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ بر خوان آن گه بآخر گوى‏
«یا رحمن الدنیا و الآخرة و رحیمهما تعطى منها ما تشاء و تمسک منها ما تشاء اقض عنّى الدّین و اغننى عن العیلة»، ابن عباس گفت: که از مصطفى ص شنیدم که نام اعظم خداى در سوره آل عمران است در آیت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.
اما سبب نزول این آیت: مفسران گفتند که: مصطفى ص را فتح مکه برآمد، و امت خود را وعده داد بملک پارس و روم. منافقان و جهودان را این سخن بس دور آمد و مستبعد داشتند و گفتند، کجا صورت بندد که ملک فارس و روم باین امت قرار گیرد!! محمد را مکه و مدینه نه بس است؟ تا نیز به فارس و روم طمع دارد! رب العالمین آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.... و گفته‏اند که وعده دادن مصطفى امّت خود را بملک پارس و روم آنست که روز خندق بر یاران قسمت کرد که هر ده کس را چهل گز خندق مى‏باید کند، و سلمان مردى با قوت بود، مهاجران گفتند از ماست، انصار گفتند از ماست، مصطفى ص گفت و نواخت سلمان را: «سلمان منّا اهل البیت»
عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و حذیفه نعمان و شش کس دیگر از انصار و چهل گز نصیب ما، چنان که رسول خدا در آن خط کشیده بود، گفت ما را سنگى سخت پیش آمد که آلات ما همه در آن شکسته شد، و از آن درماندیم و از آن جا برگشتن و خط بگذاشتن روى نبود. سلمان را بحضرت مصطفى ص فرستادیم تا وى را ازین حال خبر دهد. مصطفى بیامد، و تبر از دست سلمان فرا گرفت، و یکى بر آن سنگ زد، پاره شکافته شد و از آن زخم تبر وى نورى بتافت، که چهار گوشه مدینه از آن روشن گشت، ماننده چراغ روشن در شب تاریک. مصطفى ص تکبیرى گفت، مسلمانان همچنین تکبیر گفتند. یکى دیگر بزد، هم برین صفت، و هم بران سان روشنایى بتافت. سوم بار هم چنان بر آن نسق، و آن سنگ شکسته گشت و پاره پاره شد. سلمان گفت: یا رسول اللَّه! عجب چیزى دیدم که هرگز مانند آن ندیده بودم! رسول خدا با قوم نگریست و گفت: شما همان دیدید که سلمان دید؟ گفتند: آرى، دیدیم! رسول گفت باول ضرب که آن نور پیدا شد کوشکهاى حیره و مدائن کسرى جمله بدیدم، و جبرئیل آمد و مرا خبر کرد که: امت تو بر آنچه دیدى غلبه کنند، و پادشاهى آن دیار و اقطار ایشان را باشد، و ضربت دوم که نور پیدا شد کوشکهاى حمیر از زمین روم بمن آشکارا شد، و جبرئیل آمد و همان گفت و بضربت سوم کوشکهاى صنعاء آشکارا بدیدم جبرئیل همان گفت: آن گه مصطفى ص ایشان را بشارت داد، مومنان همه شاد شدند، گفتند الحمد للَّه که ما را وعده نصرت و قوت داد. منافقان گفتند: عجب نیست این سخن که محمد میگوید، و وعده باطل که مى‏دهد؟ از مدینه او قصور حیره و مدائن کسرى چون بینند؟ و ایشان را امروز چندان ترس است از دشمنان که حاجت بآن است که خندق پى امن مدینه فرو برند، کى توانند که بیرون آیند و بملک صنعاء و روم و حمیر رسند؟ رب العالمین در شان آن منافقان گفت: وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. و تسکین دل مومنان را و تصدیق وعده مصطفى را این آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.. الایة.
و معنى آنست که: یا محمد! بگوى، اى خداوند پادشاهان! پادشاهى آن را دهى که خودخواهى او را که خواهى بپادشاهى عزیز کنى و بنوازى و گرامى دارى، چون محمد مصطفى مهتر عالمیان، و گزیده جهانیان، و امّت وى بهینه امتان، و نزدیک خدا پسندیدگان، او را که خواهى خوار دارى و بیوکنى چون دشمنان وى منافقان و جهودان و مشرکان. بدانکه این ملک کارى عظیم است و صفتى بزرگ.
رب العالمین در قرآن با کتاب و نبوّت قرین کرد و گفت: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال تعالى: إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً. و گفته‏اند: «الدّین بالملک یقوى، و الملک بالدین یبقى» جاى دیگر اضافت ملک با خود کرد تخصیص و تعظیم ملک را: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ این اشارت بملک مطلق است آن ملک حقیقى که در آن جور و غصب و بى‏دیانتى نباشد، و چهار معنى قرین آن بود: علم، و قدرت، و سیاست، و عدد، بالعلم یدبّر، و بالقدرة ینفّذ، و بالسیاسة ینظم، و بالجمع یحفظ، ملک حقیقى این است، نه آن تسلط و غصب که بر سبیل مجاز ملک گویند. و على ذلک قوله، وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً سمّاه ملکا مع کونه عاصیا. و هم از این باب است آنچه مصطفى گفت «اغیظ رجل عند اللَّه عز و جل یوم القیامة و اخبشه رجلٌ یسمّى ملک الاملاک، لا ملک الّا للَّه.»
قُلِ اللَّهُمَّ... این میم مشدد در افزود بجاى یاء ندا که از سر بیفکنده بود.
اصل آنست که «یا اللَّه» و ضمه هاء بر جاى گذاشت که نداء مفرد بود. بو رجاء عطاردى گفت: هفتاد نام از نامهاى خداوند عز و جل درین میم اللّهمّ تعبیه است، نصر ابن شمیل گفت: هر آن کس که بگفت: «اللّهمّ» خداى را بهمه نامهاى وى خواند پس ثواب وى چندان است که خداى را بهمه نامهاى وى یاد کند و برخواند ابو الدرداء روایت کرد از مصطفى‏
قال: «ان اللَّه عز و جل یقول انا اللَّه لا اله الّا انا، مالک الملوک و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، و ان العباد اذا اطاعونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالرأفة و الرحمة، و ان عصونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالسخطه و النّقمة، فساموهم سواء العذاب، فلا تشغلوا انفسکم بالذّل على الملوک، و لکن اشغلوا انفسکم بالذکر و التضرع الى اکفیکم ملوککم»
قوله: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ میگوید: پادشاهى او را دهى که خود خواهى، یعنى مصطفى ص و اصحاب وى که ایشان را فتح مکه داد و نصرت بر کافران، با ده هزار مرد مسلمان در مکه شد، و کافران را مقهور و مخذول کرد، و شرک را با طى ادبار خویش برد. وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ و او را که خواهى خواردارى و مقهور دارى، یعنى ابو جهل و اصحاب وى که سرهاى ایشان بریدند و در قلیب بدر افکندند و گفته‏اند: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى آدم و فرزندان وى، وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یعنى ابلیس و پس رو آن وى. تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ گویند: ملک داود است چنان که گفت وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ. و تَنْزِعُ الْمُلْکَ ملک طالوت است که از وى با داود شده، و گفته‏اند که: مراد باین ملک عافیت و قناعت است چنان که مصطفى ص گفت «من اصبح آمنا فى شربه، معافى فى بدنه، و عنده قوت یومه فکأنّما حیزت له الدنیا بحذافیرها.»
و گفته‏اند که ملک بهشت است که رب العالمین از آن خبر داد بقوله: ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً عبد العزیز بن یحیى گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى الملک على ابلیس و قهر الشیطان:، کما
قال رسول اللَّه فى حق عمر بن الخطّاب «ان الشیطان لیفرق من جیش عمر، و ما سلک عمر فجّا الّا سلک الشیطان فجّا آخر.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ حتى یغلبه الشیطان، کما
قال علیه السلام «انّ الشیطان یجرى من ابن آدم مجری الدم»
ابن المبارک سفیان ثورى را گفت: «اخبرنى ما النّاس؟» مرا خبر کن که مردمان که‏اند؟ یعنى ایشان که اوصاف مردمى و خصال ستوده در ایشان است و بآن مستحق ثنا و مدح گشته‏اند؟ جواب داد، که: دانشمندان و زیرکان. گفت ملوک که‏اند؟ گفت زاهدان. گفت اشراف که‏اند؟ گفت پرهیزگاران. گفت سفله که‏اند گفت ظالمان. گفت اغویا که‏اند؟ گفت: «الّذین یکتبون الاحادیث لیستا کلوا به اموال الناس.»
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ گفته‏اند که: این اشارتست به کمال قدرت خداى که قادر بر کمال آن باشد که جمع کند میان هر چیزى با ضد وى، چنان که هر دو داند و هر دو تواند: اگر خواهد عزیز کند و بران قادر، و اگر خواهد خوار کند و بران قادر. و برین صفت جز خداوند ذو الجلال و قادر بر کمال نیست.
بِیَدِکَ الْخَیْرُ اى النصر، و الغنیمة، و عزّ الدنیا و الآخرة. میگوید: بدست تست خدایا! عز دنیا و آخرت، و نصرت بر دشمنان، و نیکى کردن با دوستان. إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من العزّ و الذّل قَدِیرٌ همه تو دادى و بر همه توانایى، خواهى عزیز کنى، خواهى خوار دارى، خواهى بخوانى و بنوازى، خواهى برانى و بیندازى، همه تویى، کار تو دارى کریم و مهربانى، رحیم و رحمانى، عزیز و سلطانى، اگر کسى گوید: چون خیر و شر همه درید اوست و بخواست او، پس چرا خیر مفرد گفت: و این تخصیص خیر بذکر از کجاست؟ جواب آنست که: این تخصیص از آن است که خلق که ازو همه چیز مى‏خواهند و خیر میجویند و رغبت بخیر دارند پس آنچه رغبت بآنست و خواست و همت خلق بآنست بر زبان در دعا و ذکر، همان گفتند اگر چه باعتقاد داشتند که خیر و شر همه ازوست، و آفریده اوست، و بارادت و مشیت اوست.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من احدهما و یزید فى الآخر. و معنى این درآورد آنست که روز پانزده ساعت است در اطول الایام، و شب نه ساعت، از روز مى‏کاهد و در شب مى‏افزاید، تا شب به پانزده ساعت شود، و روزها نه ساعت آید در اقصر الایام. هر چه ازین کاهد در آن افزاید، و هر چه از آن بکاهد درین بیفزاید. قال بعض العلماء: ان اللَّه تعالى احبّ ان یریکم عزته، فأراکم اللیل و احبّ ان یریکم من رحمته، فاراکم النهار، فاللیل یذکّر النّار و ما فیها، و النهار یذکّر الجنة و ما فیها.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ: میت و میّت بتشدید و تخفیف در لغت است از دو گروه عرب معنى هر دو یکسانست، اما بتشدید قراءت نافع است و حمزه و کسایى و حفص. باقى بتخفیف خوانند، میگوید: زنده از مرده بیرون مى‏آرى و مرده از زنده. این مرده نطفه است، و خایه مرغ، و تخم نبات، و شب تاریک. و این زنده جانور است، و نبات، و روز روشن. این از آن بیرون مى‏آرد و آن ازین.
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ بغیر تضییق و تقتیر. و شرح این در سوره البقره رفت.
قوله لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ این در شأن قومى آمد از مومنان که پنهان دوستى داشتند با جهودان. رب العالمین ایشان را از آن باز زد و نهى کرد و گفت: مبادا که مؤمن کافر را بدوستى گیرد. همانست که گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. و جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ اى من غیر المؤمنین و سواهم. میگوید: بیرون از مؤمنان کسى را بدوست مگیرید، این استحثاث مؤمنان است از ربّ العالمین بدوستى گرفتن یکدیگر را، و پسند آن بنزدیک خداى. و الیه الاشارة بقوله: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. ولىّ دوست بود از دل، مدار او مداجات، و آمیختن بظاهر نه اولیاء باشند.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ الاتخاذ. فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ اى فارق دینه و برئ اللَّه منه. و میگوید: هر مومن که موالات گیرد با کافران اللَّه ازو بیزارست یعنى از تولّاى وى بیزارست، نپذیرد خداى طاعت وى، و نپسندد.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و تقاة و تقیّة و اتقاء و توقى یکى است، و جمع تقاة تقى است. و یعقوب تنها تقیّة خواند. و معنى همه پرهیزیدن است، میگوید: مگر که از ایشان ترسید و ازیشان پرهیزید، که پس رخصت است شما را که مومنانید موالات ایشان بزبان نه بدل، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
مفسران گفتند: معنى آیت آنست که مؤمنان را روا نیست مداهنت کافران و موالات با ایشان، مگر که کافران بر مسلمانان غلبه کنند، یا مردى مسلمان تنها در میان کافران افتد، وزیشان ترسد، آن گه او را رخصت باشد که خویشتن را باظهار کلمه حق در دست ایشان ننهد و خود را هلاک نکند، بلکه مداهنت کند و بزبان موالات کند، چندان که در آن استحلال خون مسلمانان و اضاعت مال ایشان نباشد.
آن گه این را تقیّة گویند. تقیه در اسلام رواست بدو شرط: بیم سَر، و سلامت دل. در خبر است که مسیلمه کذاب دو مرد را از یاران رسول خدا بگرفت، با یکى گفت که گواهى میدهى که من رسول خداام؟ گفت آرى گواهى میدهم، دست از وى باز گرفت و رهایى یافت. آن دیگر سرباز زد و نگفت آنچه مراد مسیلمه بود، و او را بکشت. این قصه با مصطفى بگفتند مصطفى علیه السلام گفت: «امّا المقتول فمضى على صدقه و یقینه و اخذ بالفضل، و امّا الآخر فاخذ برخصة اللَّه و اللَّه یغفر له»
و قال صعصعة بن صوحان لاسامة بن زید: خالص المؤمن و خالق الکافر، فان الکافر یرضى منک بالخلق الحسن، و یحق علیک ان تخالص المؤمن» این در حال تقیه است و مذهب جماعت مفسران است. امام مذهب معاذ بن جبل و مجاهد و جماعتى از علما آنست که: این تقیه در ابتداء اسلام بود و پیش از آنکه دین اسلام مستحکم شود و قوت گیرد، اما امروز تقیه در دار الحرب است نه در دار الاسلام که بحمد اللَّه رکن اسلام قوى است، و رایت اسلام ظاهر وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا.
آن گه مسلمانان را بترسانید، و حذر نمود از خشم خویش اگر با کافران دوستى گیرند گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ اى عذاب نفسه وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ میگوید: بازگشت همه با اللَّه است یعنى آنچه در دنیا بندگان را داده بود. از ملک و ملک و تصرفات آن همه ازیشان در قیامت واستانند، و با اللَّه شود، و همانست که جایها در قرآن گفت: إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
آن گه تمامى تحذیر را گفت: قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ گوى اگر پنهان کنید آنچه در دل دارید از موالات کفّار، یا از نااستوار گرفتن رسول و بگذاشتن حق او أَوْ تُبْدُوهُ یا آنچه در دل دارید بکردار پیدا کنید که با رسول بحرب و قتلا بیرون آئید، یَعْلَمْهُ اللَّهُ فیجازیکم علیه، خداى میداند هر دو حال از شما، و شما را بآن پاداش دهد، چنان که سزاى شما و کردار شما بود.
آن گه گفت یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ او خداوندیست که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است مى‏داند، و جزاء هر کس از مغفرت و عذاب تواند، پس بدانید که ضمائر دل شما هم داند و آن کس که همه داند و جزاء همه تواند سزاست که از وى بترسند، و از عذاب و خشم وى بر حذر باشند.
اهل معانى گفته‏اند تُخْفُوا فرا پیش تبدوا داشت تا تنبیهى باشد که اللَّه عمل و نیت ما مى‏داند پیش از اظهار آن. و على هذا قوله، سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ و قال تعالى: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ در هر دو آیت سرّ فرا پیش جهر داشت. آن معنى را که بیان کردیم. جاى دیگر بر عکس این گفت: إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ تبدوا فرا پیش داشت تا تنبیهى باشد که علم هر دو او را یکسانست، او را آشکارا چه نهان است، نه از آن نهان او را در علم نقصان است. نه ازین آشکارا زیادتى که در هر دو حال داناى گمانست.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً تقدیره و یحذرکم اللَّه نفسه، یوم تجد، اگر خواهى ابتداء این آیت با یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، پیوند، و معنى آن باشد که اللَّه شما را حذر مى‏نماید از عذاب خود در آن روز قیامت که هر کس بجزاء کردار خود رسند، نیکان بثواب، و بدان بعذاب. و اگر خواهى به، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ پیوند، و معنى آن باشد که خداى روز رستخیز بر همه چیز قادر است از عذاب و ثواب نواخت و سیاست و رحمت و نقمت یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً همانست که جاى دیگر گفت: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا احصاه اللَّه و نسوه.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ یعنی القبیح من العمل، یقرأ من کتابه تَوَدُّ اى تمنّى النفس عند ذلک لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً من المشرق الى المغرب.
آن گه تاکید را و استظهار بر ایشان کلمه تحذیر اعادت کرد و گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و نیز رأفت و رحمت و مهربانى در تحذیر بست گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و معنى آنست که من بر شما سخت مهربانم و بخشاینده، که تعجیل عقوبت نکردم، و شما را باید کردارى فرانگذاشتم، بلکه از عاقبت کار و سرانجام کردار خبر دادم و حذر نمودم، تا بیدار و هشیار باشید، و بعاقبت رستگار شوید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ الآیة... این آیت هم در شأن جهودان است، و حکایت از قول ایشان که یکدیگر را وصیّت کردند و گفتند: وَ لا تُؤْمِنُوا اى لا تصدّقوا و لا تفرّقوا ب أَنْ یُؤْتى‏ أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ من العلم و الکتاب و الحکمة و الحجّة و المنّ و السّلوى و الفضائل و الکرامات، إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ الیهودیّة، و قام بشرائعه، و صلّى الى قبلتکم. میگوید: اقرار مدهید و استوار مدارید که کسى را آن فضائل و کرامات و علم و حکمت دهند که شما را دادند، مگر کسى که هم دین و هم کیش شما باشد. ابن کثیر أَنْ یُؤْتى‏ أَحَدٌ ممدود خواند بر معنى استفهام. یعنى که: هرگز بود که او را آن دهند که شما را دادند؟ و از شواذّ قراءة است «ان یؤت احد» بکسر الف، و معنى آنست که: هیچ کس را جز از هم دینان خویش استوار مگیرید، اگر کسى را چنان دهند که شما را دادند. و درین همه وجوه این «احد» محمد (ص) است و این «ما» تورات، است و آن «مثل» قرآن، و آنچه گفت: قُلْ إِنَّ الْهُدى‏ هُدَى اللَّهِ عارض است در میان گفت جهودان، و معنى آن ردّ جهودانست، و تکذیب گفت ایشان. یعنى که آن علم و حکمت و دین و هدایت که دعوى میکنید، نه آن شما است که آن خداست و عطاء وى است، آن را دهد که خود خواهد.
أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ این هم از سخن جهودان است، یعنى: و لا تؤمنوا بان یحاجّوکم عند ربّکم، لانّکم اصحّ دینا منهم، فلا یکون لهم الحجّة علیکم. میگوید: استوار مدارید که ایشان فردا بنزدیک خدا با شما حجّت گیرند، از بهر آنکه دین شما راست ترست، و حجّت شما قوى‏تر، و ایشان را بر شما حجّت نه. ابن جریح گفت: معنى آیت آنست که جهودان سفله خویش را میگفتند که جز هم دینان خویش را تصدیق مکنید و استوار مگیرید. نباید که کسى دیگر را آن دهند که شما را دادند، پس چه فضل بود شما را بر ایشان، چون ایشان آن دانند که شما دانید؟ و آن گه فردا بنزدیک خدا با شما حجّت گیرند و گویند: دین ما شناختید و بدرستى آن اقرار دادید، مکنید ایشان را تصدیق تا امروز بعلم چون شما نباشند، و فردا بنزدیک خدا بر شما حجّت نیارند. پس ربّ العالمین بجواب ایشان گفت ردّا علیهم و تکذیبا لهم. قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ. اى محمد (ص)، گوى ایشان را که افزونى در علم و حکمت، و این فضل و کرامت در ید خدا است، آن کس را دهد که خود خواهد.
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ رحمت اینجا قرآن و اسلام است بر قول ابن عباس، و نبوّت است بر قول ربیع و حسن و مجاهد. و گفته‏اند که: «حسنى» است در آن آیت که گفت: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏. و گفته‏اند که: این رحمت که قومى را مخصوص است آنست که خواصّ بندگان خود را بحقائق و لطائف سخن خود راه نمود، تا بتوقیر و تعظیم فرا سر آن شدند، و همگى خویش فرا آن دادند، و بسمع حقیقت نیوشیدند. ربّ العزّت ایشان را در آن بستود و بپسندید، گفت: وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ، و الى هذا المعنى‏
اشار النبى (ص): انّ من العلم کهیئة المکنون لا یعرفه الّا العلماء باللَّه عزّ و جلّ فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل العزّة باللَّه عزّ و جلّ.
وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ یعنى على المؤمنین. این فضل همان احسان است که در آن آیت گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ عدل آنست که عطا بقدر استحقاق بنده دهد، و فضل آنست که بقدر استحقاق بر افزاید، و بکرم خود فراخ بنوازد.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... این آیت در ذمّ قومى آمده از اهل کتاب که ایشان با مسلمانان در معاملت بدسازى میکردند و فام دیر باز میدادند، و امانت دیر باز میگزاردند، و با ایشان خیانت و معاملت بد روا میداشتند، و میگفتند: ما در کار عرب نه مخاطب‏ایم نه معاتب. و در نمودن اذى ایشان بزه‏اى نمیدیدند. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد بجواب ایشان: وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ میگوید: از اهل تورات کس است که اگر قنطارى مال بامانت نزدیک وى نهى آن مال با تو دهد، و این عبد اللَّه بن سلام است که هزار و دویست اوقیه زر بامانت بوى دادند آن امانت بشرط خویش و ذمّت خویش باز گزارد.
وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ این یکى فنحاص بن عازورا است، یک دینار بودیعت باو دادند در آن خیانت کرد. یؤده و لا یؤده بجزم هاء قراءة ابو عمرو و حمزه و ابو بکر است. فراء گفت: این مذهب بعضى عرب است که جزم در «ها» روا دارند چون ما قبل آن متحرّک باشد.
إِلَّا ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً یعنى بالتّقاضى و المطالبة و بالاجتماع معه، فان انظره و اخّره انکره. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى ذلک الاستحلال و الخیانة بانّهم یقولون: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ امّیّان در قرآن عرب‏اند که ایشان قومى بودند بى‏کتاب. میگوید: آن استحلال و خیانت ایشان بآنست که میگویند: در کار عرب بر ما ملامت و عتاب نیست، و اموال ایشان ما را مباح است، که نه هم دین مااند و نه کتاب ما ایشان را حرمتى اثبات کرده، ربّ العالمین ایشان را دروغ‏زن کرد بآنچه دعوى کردند که در کتاب ما مال عرب ما را مباح است و بازگرفتن امانت ایشان ما را رواست.
گفت: وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ بر خداى مى دروغ گویند این جهودان، که امانت در همه ملّتها و شریعتها بازدادنى و گزاردنى است. آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کذب اعداء اللَّه، ما من شى‏ء فى الجاهلیة الّا و هو تحت قدمى الّا الامانة فانّها مؤدّاة الى البرّ و الفاجر».
و قال على بن ابى طالب (ع) «ادّوا الامانة و لو الى قاتل اولاد الانبیاء»
و مردى از ابن عباس پرسید که: ما را در غزاها که پیش آید با اهل کتاب و اهل ذمّت بگذریم، و باشد که از ایشان طعام بستانیم و مرغ خانه گیریم، فتوى چه دهى؟ ابن عباس گفت: روا نباشد بعد از اداء جزیه الّا بطیب نفس منهم، مگر که برضاء و خوش دلى ایشان باشد. آن گه این آیت بر خواند: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ، وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.
پس ربّ العالمین آنچه گفتند: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ بر ایشان رد کرد و گفت: بَلى‏ یعنى بلى علیهم سبیل فى ذلک. بلى وقف است وقفى تمام.
آن گه بر سبیل ابتدا گفت: مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ، اوفى لغت حجاز است و وفى لغت نجد، و معنى هر دو یکى است. میگوید: هر که بوفاء عهد باز آید آن عهد که بر او گرفتند در تورات از ایمان آوردن به محمد (ص) و استوار گرفتن قرآن، و گزاردن امانت، و اتَّقى‏... آن گه از کفر و خیانت و شکستن عهد بپرهیزید، هر که این کند از متّقیان باشد. فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ خداى متّقیان را دوست دارد، درین آیت اشارتست که ربّ العزّت جهودان را بهیچ وجه دوست ندارد، که ایشان بوفاء عهد باز نیامدند، وز محارم پرهیز نکردند، پس ایشان را از تقوى نصیب نیست، و آن کس که متّقى نیست بحکم این آیت، اللَّه دوست وى نیست. قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا کلبى و عکرمه گفتند: این آیت هم در شأن جهودان آمد، علماء و احبار ایشان که از رؤساء و مهتران خویش چون کعب اشرف و حیى اخطب رشوت میستدند، تا کار رسول خدا (ص) مى‏پوشیده داشتند بر علم خویش، و تبدیل و تحریف در نعت و صفت وى آوردند، و سوگندان بدروغ در آن یاد میکردند، که این تورات است و از نزدیک خدا است. ربّ العالمین گفت: أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ الآیة... ابن جریح گفت: سبب نزول این آیت آن بود که اشعث بن قیس ضیعتى داشت و دیگرى بر وى دعوى کرد بآن ضیعت. مصطفى (ص) از وى بیّنت خواست، گواهان نداشت. بر اشعث سوگندان عرض کرد. اشعث همّت کرد که سوگند خورد. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد. مصطفى (ص) بر وى خواند. اشعث نکول کرد از سوگند و گفت: «اشهد اللَّه و اشهدکم انّ خصمى صادق» آن ضیعت بخصم خویش تسلیم کرد، و نیز از زمین خویش در آن افزود.
آن گه مصطفى (ص) گفت: «من اقتطع حقّ امرئ مسلم بیمینه فقد اوجب اللَّه له النّار و حرّم علیه الجنّة». فقال له رجل و ان کان شیئا یسیرا، فقال: «و ان کان قضیبا من اراک».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاثة لا یکلّمهم اللَّه یوم القیامة و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم: رجل بایع اماما لا یبایعه الّا للدنیا، ان اعطاه منها ما یرید و فى له و الّا لم یف له، و رجل بایع رجلا سلعة بعد العصر فحلف باللَّه لقد اعطى بها کذا و کذا فصدّقه فاخذها و لم یعط بها، قال و رجل على فضل ماء بالطریق یمنعه ابن السبیل».
و روى: ثلاثة لا یکلّمهم اللَّه یوم القیامة و لا ینظر الیهم و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم، قیل یا رسول اللَّه من هم خابوا و خسروا؟ فقال: المسبل و المنّان و المنفق سلعته بالحلف کاذبا.
و روى: ثلاثة لا یکلمهم اللَّه یوم القیامة و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم: شیخ زان، و ملک کذّاب، و عامل مستکبر.
مفسران گفتند، در معنى و لا یکلّمهم اللَّه یعنى بکلام یسرّهم، و لا ینظر الیهم نظر الرّحمة. میگوید: اللَّه با ایشان سخن نگوید، سخنى که بآن شاد شوند، و بایشان ننگرد بنظر رحمت، اما بنظر سخط نگرد، و با ایشان سخنى که غمناک شوند و ببدى افتند گوید، که جاى دیگر گفته است: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و در خبر است که با یکى گوید: «الیوم انساک کما نسیتنى»
وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را تزکیه نکنند نه در دنیا نه در عقبى. تزکیة دنیا آن باشد که بنده را توفیق طاعت دهد، و در آنچه صلاح وى در آنست و بصیرت وى بآن افزاید، ارشاد کند. و تزکیة عقبى آنست که وى را ثواب دهد، و بسعادت ابد رساند. و این همه از کافران ممنوع است.
آن گه گفت: وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ یعنى که عقوبت ایشان نه خود اینست که این کرامتها از ایشان ممنوع است که با آن عذاب دردناک است.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ این هم در شأن جهودان است و ذمّ ایشان. در آیت اوّل ذمّ ایشان کرد ببى وفایى و شکستن پیمان اللَّه، و درین آیت ذمّ کرد ایشان را بدروغ گفتن بر اللَّه. میگوید: از ایشان گروهى‏اند که زبان خویش از راه صواب بر میگردانند، و از بر خویش چیزى مى‏نهند، و نبشته‏اى میسازند، تا شما پندارید که آن از تورات است.
یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ کتاب اینجا فرا ساخته و نبشته ایشان است نه تورات، همان که جاى دیگر گفت: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ. امّا آن دیگر کتاب که گفت: لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ این یکى تورات است.
ربّ العالمین گفت: وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ آن کتاب اول نه این کتاب ثانى است.
یعنى که آن دروغ بر ساخته ایشان، نه تورات منزلست.
تا اینجا بتعریض گفتند و بتعریض جواب شنیدند، آن گه بآشکارا و تصریح گفتند: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. ربّ العالمین بتصریح جواب ایشان داد: «و ما هو من عند اللَّه»، تا معلوم گردد که ایشان هم بتعریض و هم بتصریح بر خداى دروغ میگفتند.
و درین سخن دلالت است که دروغ گفتن بتعریض هم چون دروغ گفتن بتصریح است، هر دو ناپسندیده و نکوهیده.
آن گه گفت: «وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» یعنى که نه خود این دروغ گفتند که درین آیت است که ایشان در عموم احوال و اوقات بر خداى دروغ میگویند، و خود میدانند که دروغ زنان‏اند. پس در آن دروغ نه معذورانند که نه از گمانست بلکه بقصد و تعمّد ایشانست. و قد قال اللَّه تعالى فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ و قال النّبیّ (ص): «من کذب علىّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ الآیة... مقاتل گفت: «بشر» اینجا عیسى (ع) است و «کتاب» انجیل، و آیت در شأن ترسایان نجران آمد، که در عیسى دعوى باطل کردند و غلوّ نمودند. میگوید: روا نبود و سزا نباشد و هرگز خود نبود عیسى را که خداى او را پیغامبرى و کتاب انجیل دهد پس آن گه بمردم گوید: مرا بندگان باشید! و مرا بخدایى گیرید فرود از خداى. ابن عباس و عطا گفتند: بشر اینجا محمد (ص) و کتاب قرآن. و سبب نزول آن بود که بو رافع جهود و رئیس ترسایان نجران گفتند: یا محمد (ص) تو میخواهى که ما ترا بنده باشیم و ترا بخدایى گیریم! رسول اللَّه گفت: معاذ اللَّه که من این گویم یا فرمایم، «ما بذلک بعثنى و بذلک امرنى»
خداى که مرا به پیغامبرى فرستاد نه باین فرستاد که شما مى‏گویید و نه باین فرمود. ربّ العالمین بر وفق قول او این آیت فرستاد. حسن گفت: مردى از مصطفى (ص) در خواست که تا ترا سجود کنم، فضل از این سلام که بر یکدیگر میکنیم. رسول او را از آن نهى کرد، و آیت در شأن وى آمد.
ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ اگر برفع خوانى بر استیناف است، و اگر بنصب خوانى بر عطف، اى لا یجتمع له الأمران: ایتاء النبوة و قوله: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
میگوید: هرگز نبود بشرى را که پیغامبرى و علم و حکمت دهند آن گه این سخن گوید: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ. آن گه بیان کرد که پیغامبر چه میگوید: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى و لکن یقول کونوا ربّانیّین پیغامبر بامّت خویش این گوید: که راستان و استواران و نیک خواهان باشید و بمهربانى در آموزندگان بید. اصل ربّانىّ در معنى آنست که: کسى بعلم خلق خداى را مى‏پروراند، ابتدا بکمینه علم آن درآموزد، پس آن گه مهینه علم و طاقت هر متعلّم مى‏نگرد، و فهم هر طالب میکوشد، و ترتیب هر چه مى‏درآموزد نگاه میدارد. قال الزّجاج هو منسوب الى الرّبّ، فزید فیه الالف و النّون للمبالغة فى النسبة. و قیل هو منسوب الى الرّبّان و هو فعلان من ربّ یربّ. و معناه المتخصص بالعلم الّذى یربّه باستفادته و افادته. آن روز که ابن عباس را در طائف بخاک.
کردند، ابن الحنفیه محمد بن على بن ابى طالب گفت: «مات الیوم ربّانىّ هذه الامّة».
قومى گفتند: ربّانىّ عالمى بود خدایى. و گفته‏اند «ربّانىّ» کسى بود که در وى هم فقه بود هم حکمت و هم ولایت، و آن گه خلق را دین خداى درمى‏آموزد و ایشان را بر آن میدارد.
بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ حجازى و بصرى بتخفیف خوانند، و این اختیار بو عبیده است و باقى قرّاء بتثقیل خوانند، و این اختیار بو حاتم است. اگر بتخفیف خوانى اشارت بفضیلت متعلّمانست، و اگر بتثقیل خوانى تفضیل و نواخت معلّمانست.
وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ اى تقرؤن، کما قال اللَّه: وَ دَرَسُوا ما فِیهِ.
روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مؤمن ذکر او أنثى، حرّ أو مملوک الّا و للَّه علیه حق واجب ان یتعلّم من القرآن و یتفقّه فیه»
ثم قرأ هذه الآیة: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ. درین آیت هم تنبیه متعلّمانست و هم تنبیه معلّمان، متعلّمان را میگوید: کونوا حکماء عاملین بما علمتم، فان الحکیم فى الحقیقة من عمل بما علم، و کان محکما لعمله احکامه لعلمه. حکیم نه آنست که در علم بکوشد و روایت و درایت آن بجاى آرد و بس. حکیم اوست که علم را بعمل زیور برکند، و کردار فرا گفتار پیوندد. جماعتى از یاران رسول خدا (ص) در مسجد قبا فراهم شدند، و مذاکره‏اى میکردند. مصطفى (ص) بر ایشان درشد گفت: «تعلّموا ما شئتم آن تعلّموا، فلن یأجرکم اللَّه حتّى تعملوا»
چندان که خواهید علم بیاموزید و برخوانید، امّا تا عمل فرا علم نه پیوندید و بر آنچه دانید کار نکنید هرگز بثواب آن جهانى و نواخت الهى نرسید. و عن ابى الدرداء (رض): ویل لمن لا یعلم مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل سبع مرّات. و کان یحیى بن معاذ یقول: یا اصحاب العلم قصورکم قیصریّة و بیوتکم کسرویّة و ابوابکم طاهریّة و مراکبکم قارونیّة و مذاهبکم شیطانیّة. فاین المحمدیّة؟
امّا تنبیه معلمان از روى اشارت آنست که: چون دیگران را راه سعادت مینمائید، و بر علم و عمل میخوانید، نگرید تا خود را فراموش نکنید: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ. حاتم اصم میگوید: لیس فى القیامة اشدّ حسرة من رجل علّم النّاس علما، فعملوا به، و لم یعمل هو به، ففازوا بسببه و هلک. و فى معناه انشد:
یا واعظ النّاس قد اصبحت متّهما
اذ عبت منهم امورا انت تأتیها
و قال تعالى لعیسى علیه السّلام: «یا ابن مریم عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى.
قوله: وَ لا یَأْمُرَکُمْ... الآیة شامى و حمزه و عاصم و یعقوب بنصب خوانند معطوف بر أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ و معنى آنست که: و لا ان یأمرکم ان تتّخذوا الملائکة. و ایشان که برفع خوانند میگویند: این از آیت اوّل منقطع است بر سبیل استیناف و ابتدا. گفت: وَ لا یَأْمُرَکُمْ یعنى و لا یأمرکم اللَّه. و قیل: لا یأمرکم محمد (ص). میگوید: خداى عزّ و جلّ شما را نفرماید که فریشتگان را و پیغامبران را بخدایى گیرید. فریشتگان را در میان آورد در قصّه، از بهر آنکه جهودان عزیر را پسر گفتند، ترسایان عیسى (ع) را پسر گفتند، و عرب فریشتگان را دختران گفتند.
أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ؟ استفهام است بمعنى انکار، اى لا یفعل ذلک بعد اسلامکم، اى لا یأمر بعبادة الملائکة و النّبیّین بعد أن کنتم على دین ابراهیم و تبعتم محمدا فیما (ص) دعاکم الیه.
قوله: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الایة... این میثاق و عهد نه بر پیغامبران تنها گرفتند، که هم در پیغامبران و هم در امّت ایشان گرفتند. امّا پیغامبران سران بودند و مهتران، و امّت تبع ایشان بودند. پس پیغامبران بذکر مخصوص‏اند که اصل ایشانند، و خطاب با اصل کنند، و مراد هم اصل باشد و هم تبع. چنان که ربّ العالمین گفت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ. و کیفیّت این عهد گرفتن و پیمان ستدن آنست که اللَّه تعالى با پیغامبران گفت و ایشان را فرمود که: یکدگر را تصدیق کنید و نصرت دهید. پیشینه را گفت که پسینه را مبشّر باش و پسینه را گفت که پیشینه را مصدّق باش، و آن گه همه را گفت و از همه پیمان ستد که شما و امّتان شما به محمد (ص) ایمان آرید که خاتم النّبیّین و رسول ربّ العالمین است، و گزیده جهانیان است.
قال علىّ بن ابى طالب (ع): لم یبعث اللَّه نبیا آدم و من بعده الا اخذ علیه العهد فى محمد و امره، و أخذ العهد على قومه لیؤمنن، و لئن بعث و هم احیاء لینصرنه.
لَما آتَیْتُکُمْ این لام در «لما» لام تأکید است، و جواب آن بلام قسم باز دهند، چنان که گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ. این هم چنانست: «لما آتیتکم لتؤمنن» و معنى «ما» اىّ شى‏ء است، یعنى اىّ شى‏ء اتیتکم لتومننّ. میگوید: هر چه شما را دهند از کتاب و حکمت، بآن بگروید و تصدیق کنید. حمزه خواند بکسر لام: لما اتیتکم، یعنى لاجل ما اتیتکم. و بتشدید میم قراءة شاذّ است، یعنى مهما اتیتکم، و حین آتیتکم. قراءة نافع لما اتیناکم است بر سبیل تعظیم، گفت: دهیم شما را از کتاب و حکمت.
ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ محمد (ص) را میگوید. مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ این لام جزاست، جالب این لام آن لام که در لَما آتَیْتُکُمْ.
قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی اى قبلتم عهدى. خداى گفت یک یک پیغامبران را: اقرار دادید و عهد من پذیرفتید چنان که بوفاء آن باز آئید؟
پیغمبران همه جواب دادند که اقرار دادیم. خداى گفت: فَاشْهَدُوا گفته‏اند که: شهادت را دو طرف است: یکى تحمّل و یکى اقامت. در وقت تحمّل علم است، و در وقت اقامت اخبار. پس اینجا تحمّل است یعنى فاعلموا، و هو تفسیر ابن عباس. سعید بن مسیب گفت: خداى با فریشتگان گفت: فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ گواه باشید شما که فریشتگانید بر پیغامبران و اتباع ایشان، باین اقرار که دادند.
آن گه گفت: وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ خود را جلّ جلاله شاهد گفت، و معنى شاهد حاضر است، یعنى که بعلم حاضر است با همه کس، و رؤیت وى و قدرت وى بر همه روان: لا یخفى علیه خافیة. و گفته‏اند که: شاهد در وصف او جلّ جلاله آنست که دلائل پیدا کند و حجّتها روشن بنماید، و میان خلق کار برگزارد، و گواه را بآن شاهد گویند که بشهادت وى حکم مشهود علیه روشن شود.
قوله تعالى: فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ... الآیة اى بعد اخذ المیثاق و ظهور آیات النّبی (ص) فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ اصل فسق از طاعت و فرمان اللَّه بیرون آمدن است، و فسق را کمینه و مهینه است. کمینه آنست که: در راه دین گناهى صغیره کند.
چنانک گفت: وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ. و مهینه آنست که کفر و شرک آرد چنان که گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً. جاى دیگر گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ، و اینجا گفت: فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ کافرانند، که هر که از عهد و پیمان خدا بیرون آید، و به محمد (ص) ایمان نیارد کافر بود لا محالة.
قوله تعالى: أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ... الآیة بیا قراءة بصرى و حفص است، باقى بتا خوانند. اگر بتا خوانى خطاب با انبیاء است و با جهودان، و اگر بیا خوانى خطاب با جهودان است. میگوید: این جهودان بجز دین خداى دینى میجویند، و دین خدا آن دین اسلام است که اللَّه بپسندید و بندگان را بآن خواند: وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ هر دو اشارت بآنست، و دین پاک و کیش درست پسندیده بنزدیک اللَّه آنست.
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً اسلام اینجا گفته‏اند که استسلام است و اعتقاد دل، و اقرار زبان، و التزام احکام. و اقوال مفسّران درین آیت مختلف است: اوّل آنست که روایت کرده‏اند از
مصطفى (ص) قال: الملائکة اطاعوه فى السّماء، و الانصار و عبد القیس فى الارض.
و روى انّه قال: لا تسبّوا اصحابى فانّ اصحابى اسلموا من خوف اللَّه، و اسلم النّاس من خوف السّیوف.
و گفته‏اند اهل آسمان فرمان برداران و منقادانند بطوع، و اهل زمین بکره، یعنى که علم آسمانیان بوحدانیّت اللَّه ضرورى است نه استدلالى، و علم اهل زمین استدلالى است نه ضرورى، فانّ الحجّة اکرهتم و الجأتهم على ذلک. و این کره نه کره مذموم است بلکه پسندیده است، و بنده را در آن ثواب. و گفته‏اند: اسلم المؤمنون له طوعا، و الکافرون کرها اذ لم یقدروا على ان یمتنعوا علیه ممّا یریده بهم، و یقضیه علیهم، مؤمنان تن در دادند بطوع و کافران بکره. یعنى که ارادت و قضاء اللَّه بر کافران روان است، نتوانند که از آن بگریزند، نه قدرت آن که دفع کنند. قتاده گفت: اسلم المؤمنون له طوعا فى حال الصّحة و الامن، و الکافرون له کرها عند الخوف و الموت. «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ» گفت: مؤمنان فرمانبردارند در حال صحّت و در امن، لا جرم اسلام و ایمان ایشان را سود داشت و بکار آمد، و کافران بوقت ترس و بیم مرگ، آن گه که معاینه عذاب دیدند لا جرم اسلام و ایمان ایشان بکار نیامد: «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا» و على ذلک قوله تعالى فى قصّة فرعون: آلان و قد عصیت قبل؟ ضحاک گفت که: این عهد و پیمان روز میثاق است که ربّ العالمین با فرزندان آدم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ بعضى بَلى‏ بطوع گفتند از میان جان، و قومى بکره گفتند از بن دندان.
مجاهد گفت: اسلام درین آیت همان سجود است که در آن آیت دیگر گفت: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً. میگوید: مؤمن خداى را بطوع خویش سجود میکند، و کافر شخص وى نمیکند لکن سایه شخص وى میکند بکره، چنان که گفت وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ و قال تعالى: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ.
آن گه گفت: عزّ و علا وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ قراءة حفص و یعقوب بیا است. یعقوب بفتح یا و حفص بضمّ یا، و باقى همه بتاء مضمومه خوانند. و مخرج این کلمه مخرج وعید است، یعنى: ایبغون غیر دین اللَّه مع انّ مرجعهم الى اللَّه. روى عن ابن عباس: اذا استصعب دابّة احدکم، او کانت شموسا فلیقرأ فى آذانها أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ الى آخر الآیة.
قوله: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... نظیر این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت. اما اهل معانى اینجا سؤالها کرده‏اند، گفتند: چه حکمت است که این جایگه قُلْ آمَنَّا گفت و در سورة البقرة قُولُوا آمَنَّا؟ جواب آنست که: این آیت خطاب با مصطفى (ص) است بر خصوص، و فرمان است که تا خود اعتقاد کند آن گه تبلیغ کند بامّت خویش، و ایشان را بر آن خواند و بر آن دارد. و آنجا که گفت قُولُوا آمَنَّا خطاب با عموم امّت است که تا آن را اعتقاد گیرند، و نه فرمان است ایشان را بتبلیغ رسالت. ازین جهت در آن سورة أُنْزِلَ إِلَیْنا گفت و درین سورة أُنْزِلَ عَلَیْنا. و معنى أُنْزِلَ عَلَیْهِ آنست که بر منزّل علیه بود که با دیگرى رساند. و أُنْزِلَ إِلَیْهِ بر منزّل علیه مخصوص و الیه نهایة الانزال. و على ذلک قال تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ؟، و قال: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ، فخصّ هاهنا «بالى» لما کان مخصوصا بالذّکر الّذى هو بیان المنزّل. و قالوا: هذا کلام فى الاولى لا فى الوجوب. دیگر سؤال کرده‏اند که اسماعیل و اسحاق و یعقوب را کتاب نبود، چه معنى را گفت: وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ؟
جواب آنست که: کتاب ایشان کتاب ابراهیم (ع) است و منزّل بایشان صحف ابراهیم است، که ایشان در تحت شریعت ابراهیم (ع) بودند. پس بر سبیل توسّع اطلاق انزال بر ایشان روا بود. چنانک گویند: و ما انزل على محمد (ص) و المسلمین. دیگر سؤال کردند که در آن آیت وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ گفت، و درین آیت وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ؟ جواب آنست که: در آن آیت خطاب بر لفظ عموم است، و حکم خطاب عموم بسط لفظ است نه ایجاز. و درین آیت خطاب خاصّ است. و حکم خطاب خاص ایجاز لفظ است.
پس درین آیت ایجاز لفظ و اختصار سخن اولى‏تر بود. دیگر سؤال کردند که چون این خطاب مصطفى (ص) را خاصّ است پس چون بآخر آیت گفت: وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و این اخبارست از عموم؟ و جواب آنست که: این بآن گفت تا تنبیهى باشد که امّت مصطفى (ص) از وى جدا نه‏اند درین اعتقاد، و مکروه نیست ایشان را که با دیگرى رسانند و بر دیگرى خوانند، چنان که رسول رسانید و پیغام گزارد. دیگر سؤال کنند که وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ مؤمنان را چون تبجّح است در ستایش خویشتن، و این بعرف و عادت مذموم است؟ جواب آنست که تبجح مذموم آن بود که مردم از خویشتن آن نماید که بآن رفعت طلب کند و تطاول بر مردمان، امّا چون بر سبیل‏ شکر و سپاس‏دارى بود رواست، که ربّ العالمین گفت: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ، و نیز مؤمنان خواستند که باین اعتراف از کافران جدا مانند و حق از باطل جدا کنند، یقول تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. و گفته‏اند که مؤمنان باین استسلام قصد اخلاص کرده‏اند که از جهت شرع بآن مأموراند. قال اللَّه تعالى: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى که ما خداى را مسلمان شدیم و گردن نهادیم نه دیگرى را، و على هذا قال عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ مجاهد گفت: مسلمانان و جهودان در کار قبله سخن گفتند، و تفاخر کردند هر کس ازیشان بقبله خویش. جهودان گفتند: بیت المقدس فاضلتر و شریفتر، و قبله آن است که مهاجر انبیاست در زمین مقدّسه.
مسلمانان گفتند: قبله کعبه است و کعبه شریفتر و عظیم‏تر و نزدیک خدا بزرگوارتر و دوستر از همه روى زمین، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ایشان درین منازعت بودند که ربّ العالمین تفضیل کعبه را این آیت فرستاد.
فصل فى فضائل مکة
اکنون پیش از آنکه در تفسیر و معانى خوض کنیم، از فضائل مکه و خصائص کعبه طرفى بر گوئیم، هم از کتاب خدا عزّ اسمه، و هم از سنّت مصطفى (ص): قال اللَّه: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ و وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً و وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ. و طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ و إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَها. و رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً. و وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ. وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ و فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. و أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. و إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا... الى غیر ذلک من الآیات الدّالّة على شرفها و فضلها. این آیات هر یکى بر وجهى دلالت کند بر شرف کعبه و فضیلت آن، و بزرگوارى و کرامت آن نزدیک خداوند عزّ و جلّ. آن را عتیق خواند، و عتیق کریم است و از دعوى جبّاران آزاد یعنى که: بزرگوارست آن خانه بنزدیک خداوند عزّ و جلّ، و آزاد است، که هرگز هیچ جبار سرکش دعوى در آن نکرد و قصد آن نکرد. مسجد حرام خواند و شهر حرام و بیت حرام، یعنى که با آزرم است، و با شکوه، و با وقار. بازگشتن‏گاه جهانیان و جاى امن ایشان، و نزول‏گاه انبیاء و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مهبط وحى و قرآن.
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت آنست که: مصطفى (ص) گفت آن گه که بر خروره بیستاد: «و اللَّه انّى لاعلم انّک أحبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه، و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت.
و قال (ص): «انّ الارض دحیت‏ من مکة، و أوّل من طاف بالبیت الملائکة و ما من نبىّ هرب من قومه الى اللَّه الّا هرب الى الکعبة، یعبد اللَّه فیها حتّى یموت» و «انّ قبر نوح و هود و شعیب و صالح فیما بین زمزم و المقام» و «انّ حول الکعبة لقبور ثلاثمائة نبىّ» و «انّ بین الرّکن الیمانى الى الأسود لقبر سبعین نبیّا، و انّ بین الصّفا و المروة لقبر سبعین الف نبىّ»
و روى: «ان اسماعیل بن ابراهیم (ع) شکا الى ربّه حرّ مکة، فأوحى اللَّه الیه انّى افتح علیک بابا من الجنّة فى الحجر، یجرى علیک الرّیح و الرّوح الى یوم القیامة»، و قال (ص): «انّ ما بین الرّکن الیمانى و الرّکن الأسود روضة من ریاض الجنّة، و ما من احد یدعو اللَّه عند الرّکن الأسود و عند الرّکن الیمانى و عند المیزاب الّا استجاب اللَّه له الدّعاء.»
و قال: «من نظر الى البیت ایمانا و احتسابا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر» و «من صلّى خلف المقام رکعتین غفر له، و یحشر فى الآمنین یوم القیامة» و «من صبر على حرّ مکة ساعة من النّهار تباعدت منه النّار مسیرة خمسمائة عام.»
و قال (ص): «الحجون و البقیع یؤخذ باطرافهما و ینثران فى الجنّة و هما مقربا مکة و المدینة».
و قال علیه السلام: «انّ الرکن و المقام یأتیان یوم القیامة کلّ واحد منهما مثل ابى قبیس لهما عینان و شفتان یشهدان لمن وافاهما.»
و قال وهب بن منبه: مکتوب فى التّورات انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث یوم القیامة سبعمائة الف ملک من الملائکة المقرّبین بید کلّ واحد منهم سلسلة من ذهب الى البیت الحرام، فیقال لهم اذهبوا الى البیت الحرام فزمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الى المحشر، فیأتونه، فیزمونه، بسبعمائة الف سلسلة من ذهب ثمّ یمدّونه، و ملک ینادى: یا کعبة اللَّه سیرى! فتقول لست بسائرة حتى اعطى سؤلى، فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! شفّعنى فى جیرتى الّذین دفنوا حولى من المؤمنین» فیقول اللَّه سبحانه: قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ قال: فیحشر موتى مکة من قبورهم بیض الوجوه کلّهم محرمین، مجتمعین، یلبّون.
ثم تقول الملائکة: سیرى یا کعبة اللَّه. فتقول: «لست بسائرة حتّى اعطى سؤلى.» فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى، تعطى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! عبادک المذنبون الّذین وفدوا الىّ من کلّ فجّ عمیق شعثا غبرا قد ترکوا الأهلین و الاولاد، و خرجوا شوقا الىّ، زائرین، طائفین، حتى قضوا مناسکهم کما امرتهم، فاسألک ان تؤمنهم من الفزع الاکبر، فتشفّعنى فیهم و تجمعهم حولى.» فینادى الملک: «انّ منهم من ارتکب الذّنوب و اصرّ على الکبائر حتّى وجبت له النّار.» فتقول الکعبة: «انّما اسألک الشّفاعة لأهل الذّنوب العظام!» فیقول اللَّه تعالى: «قد شفعتک فیهم و أعطیتک سؤلک». فینادى مناد من جوّ السّماء الا من زار الکعبة فلیعتزل من بین النّاس، فیعتزلون، فیجمعهم اللَّه حول البیت الحرام بیض الوجوه، آمنین من النّار، یطوفون و یلبّون. ثمّ ینادى ملک من جوّ السّماء: «الا یا کعبة اللَّه سیرى!» فتقول الکعبة: «لبّیک، لبّیک! و الخیر فى یدیک، لبّیک لا شریک لک، لبّیک! انّ الحمد و النعمة لک، و الملک لک، لا شریک لک!» ثمّ یمدّونها الى المحشر.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ علماء را اختلاف است در معنى این آیت. روایت کنند از على علیه السلام که گفت: «هو اوّل بیت وضع للنّاس مبارکا و هدى للعالمین»
میگوید: اوّل خانه که در آن برکت کردند و نشانى ساختند جهانیان را، تا آن را زیارت کنند و قبله خود سازند، و خداى را در آن عبادت کنند، آنست که به «بکة».
ابن عباس، کلبى، و حسن همین تفسیر کردند، قالوا: هو اول بیت وضع للناس یحجون الیه و یعبد اللَّه فیه. برین قول «بیت» بمعنى مسجد است کقوله: «أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً» اى مساجد. و کقوله تعالى: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یعنى المساجد.
و ابو ذر از مصطفى (ص) پرسید که: اوّل مسجد که مردمان را نهادند در روى زمین کدام است؟ مصطفى (ص) گفت: «مسجد حرام». ابو ذر گفت: «و بعد از آن کدام؟» مصطفى (ص) گفت: «بعد از آن مسجد اقصى». گفت: میان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفى (ص) گفت: چهل سال. آن گه گفت:
«حیثما ادرکتک الصلاة فصلّ فانّه مسجد.»
قومى گفتند: اعتبار این اوّلیّت بزمان است، نه بشرف و منزلت یعنى: هو اوّل بیت ظهر على وجه الماء عند خلق السّماء و الارض، خلقه اللَّه قبل الأرض بألفى عام، و کان زبدة بیضاء على الماء، فدحیت الارض من تحته.»
و قیل: «هو اوّل بیت بعد الطّوفان» و هو الّذى قال تعالى: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ. و قیل: هو اوّل بیت بناه آدم و اتّخذه قبلة. و فى ذلک ما
روى: انّ اللَّه عزّ و جلّ انزل من السّماء یاقوتة من یواقیت الجنّة، لها بابان من زمرّد اخضر: باب شرقى و باب غربى، و فیها قنادیل من الجنّة فوضعها على موضع البیت، ثمّ قال یا آدم: انّى اهبطت لک بیتا تطوف به کما یطاف حول عرشى، و تصلّى عنده کما یصلّى عند عرشى».
قوله لَلَّذِی بِبَکَّةَ گفته‏اند: بکه نام مسجدست و مکه نام حرم. و گفته‏اند: بکه خانه کعبه است و مکه همه شهر. قریش آن گه که خانه باز کردند نو کردن را اساس آن بجنبانیدند، سنگى دیدند سیاه و عظیم از آن اساس که خانه بر آن بود، بر آن نبشته بسپیدى هموار: «بکة بکة» از آنست که بکه نام نهادند. و گفته‏اند که: مکه و بکه هر دو یکیست، همچون لازم و لازب. و اصل مکه از امتکاک است، یقال مکّ الفصیل ضرع امّه و امتکّه، اذا امتصّه، فکأنّه یجمع اهل الآفاق و یؤلّفهم. و سمّیت بکّة لأنّها تبکّ اعناق الجبابرة اى تقطعها اذا همّوا بها و قیل: لأنّ النّاس یتباکون علیه اى یتزاحمون علیه فى الطّواف.
مُبارَکاً من البرکة، و هى ثبوت الخیر فى الشّى‏ء ثبوت الماء فى البرکة و سمّیت البرکة لثبوت الماء فیها.
وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ آن خانه از خداوند عزّ و جلّ راه نمونى‏ست بندگان را سوى حق، و شناخت قبله حق. گفته‏اند که: کعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمین.
روى: أنّ النّبی (ص) قال: من صلّى فى المسجد الحرام رکعتین فکأنّما صلّى فى مسجدى الف رکعة، و من صلّى فى مسجدى صلاة کانت افضل من الف صلاة فیما سواه من البلدان. ثم ما اعلم الیوم على وجه الارض بلدة یرفع فیها من الحسنات بکلّ واحدة منها مائة الف ما یرفع من مکّة، ثم ما اعلم من بلدة على وجه الارض انّه یکتب لمن صلّى فیها رکعتین واحدة بمائة الف صلاة ما یکتب بمکّة، و ما اعلم من بلدة على وجه الارض یتصدّق فیها بدرهم واحد یکتب له الف درهم ما یکتب بمکّة، و ما اعلم على وجه الأرض بلدة فیها شراب الأبرار الّا زمزم و هى بمکّة، و ما اعلم على وجه الارض مصلّى الاخیار الّا بمکّة. و ما اعلم على وجه الارض بلدة ان احد یمشى فیها مشیا یکون مشیته تلک تکفیرا لخطایاه و انحطاطا لذنوبه، کما یحطّ الورق من الشّجرة الا بمکّة.
قوله: فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ. در آن خانه نشانهاى روشن است. آن گه بر عقب آن نشانها را تفسیر کرد: مَقامُ إِبْراهِیمَ گفته‏اند که: همه مسجد هم کعبه و هم جز از آن مقام ابراهیم (ع) است. و در سیاق این آیت این وجه مستقیم‏تر است. و گفته‏اند: مقام ابراهیم که درین آیت نامزد است، آن سنگ است که اکنون هنوز بجاى است، دو قدم درو نشسته، یکى چپ و یکى راست، که فرا پیش خانه نهاده‏اند برابر مشرق، و پوشیده مى‏دارند در حقّه و غلاف و طیب. و ازین وجه است قراءت آن کس که خواند: فیه آیة بینة على التّوحید.
و قصّه مقام ابراهیم و بدو کار او آن است که: از ابن عباس روایت کردند. گفت: ابراهیم، اسماعیل و هاجر را به مکه برد و آن‏جا بنشاند. روزگارى بر آمد، تا جرهمیان بایشان فرو آمدند و اسماعیل زن خواست از جرهم، و مادر وى هاجر از دنیا رفته، ابراهیم آن جا که بود از ساره دستورى خواست تا به مکه شود بزیارت ایشان. ساره شرط کرد و با وى پیمان بست که زیارت کند و از مرکوب فرو نیاید تا باز گردد. ابراهیم (ع) آمد و اسماعیل (ع) بیرون از حرم بصید بود. ابراهیم گفت: زن اسماعیل را: «این صاحبک؟» شوهرت کجا است؟ جواب داد: «لیس هاهنا، ذهب یتصیّد.» این جا نیست، بصید رفته است. گفت: هیچ طعامى و شرابى هست که مهمان دارى کنى؟ گفت: نه، بنزدیک من نه کس است، نه طعام! ابراهیم گفت: چون شوهرت باز آید سلام بدو رسان و بگوى عتبه در سراى بگردان. این سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعیل باز آمد و بوى پدر شنید و آن زن قصّه با وى بگفت و پیغام بگزارد. اسماعیل وى را طلاق داد و زنى دیگر خواست، بعد از روزگارى ابراهیم باز آمد هم بران عهد و پیمان که با ساره بسته بود. اسماعیل بصید بود. گفت: «این صاحبک؟» جواب داد که اسماعیل بصید است هم اکنون در رسد ان شاء اللَّه، فرود آى و بیاساى که رحمت خداى بر تو باد. گفت: هیچ توانى که مهمان دارى کنى؟
گفت: آرى توانم. گوشت آورد، و شیر آورد، ابراهیم ایشان را دعا گفت و برکت خواست. آن گه گفت: فرود آى تا ترا موى سر بشویم و راست کنم. ابراهیم فرو نیامد که با ساره عهد کرده بود که فرو نیاید. زن اسماعیل رفت و آن سنگ بیاورد و سوى راست ابراهیم فرو نهاد، ابراهیم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهیم در آن نشست. و یک نیمه سر وى بشست. آن گه سنگ، با سوى چپ برد، و ابراهیم قدم دیگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نیمه چپ وى بشست. آن گه گفت: چون شوهرت باز آید سلام من برسان، و گوى عتبه در سرایت راست بیستاد نگه‏دار.
پس چون اسماعیل باز آمد، قصّه با وى بگفت و اثر هر دو قدم وى باو نمود. اسماعیل گفت: ذاک ابراهیم علیه السّلام.
روى عبد اللَّه بن عمر. قال: سمعت رسول اللَّه یقول: الرّکن و المقام یاقوتتان من یاقوت الجنّة، طمس نورهما و لولا ان طمس نورهما، لاضاء بین المشرق و المغرب.
قوله: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً این أمن از دعوت ابراهیم (ع) است که گفت: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ابراهیم دعا کرد تا مکه حرمى بود ایمن، چنان که هر جایى که گریزد، ایمن بود که او را نرنجانند و هر صید و وحش که در آن شود ایمن روی، که او را نگیرند و آهو و سگ هر دو بهم بسازند. ربّ العالمین آن دعاء وى اجابت کرد و در آن منّت بر ابراهیم و بر جهانیان نهاد و گفت: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. جاى دیگر گفت: مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً، و وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ. در روزگارى که مشرکان حرم مى‏داشتند، آن را چندان حرمت داشتند که اگر کسى خونى عظیم کردى و در آن خانه گریختى از ثار آن ایمن گشتى، و اکنون هر که از حاجّ و از معتمران و زائران باخلاص و با توبه آنجا درشد، از آتش ایمن است.
ابو النجم الصوفى مردى قرشى بود. گفتا: شبى طواف مى‏کردم، گفتم یا سیّدى! تو گفته‏اى وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً هر که در خانه کعبه شود ایمن است! از چه چیز ایمن است؟ گفتا: هاتفى آواز داد که: «آمنا من النّار» یعنى از آتش دوزخ ایمن است.
عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): من مات فى احد الحرمین بعثه اللَّه من الآمنین.
قوله: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ حمزة و على و حفص حجّ البیت بکسر «حا» خوانند باقى بفتح خوانند و بکسر لغت تمیم است و بفتح لغت اهل حجاز و فرق آن است که چون بفتح گویى مصدر است و بکسر اسم عمل، و معنى «حجّ» قصد است. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ این لام را لام ایجاب و الزام گویند، یعنى که فرض است و واجب حجّ کردن بر مردمان، یعنى بر آن کس که مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطیع، این پنج شرط است هر که در وى مجتمع گردد حجّ بر وى لازم گردد. و اولى‏تر آنکه با وجود شرائط، تقدیم کند و تأخیر نیفکند. لقوله تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ‏
پس اگر تأخیر کند روا باشد، که فریضه حجّ در سنه خمس فرود آمد، و مصطفى (ص) تا سنه عشر در تأخیر نهاد، که در سینه ستّ بیرون آمد بقصد مکه، تا عمره کند کافران او را بازگردانیدند به حدیبیه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضاء کرد و حج نکرد، و در سنه ثمان فتح مکه بود و بى‏عذرى که بود حج نکرد و به مدینه باز شد، و در سینه تسع بو بکر را امیر کرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجة الوداع کرد. پس معلوم شد که تأخیر در آن رواست.
امّا چون تأخیر کند بى‏عذرى، بر خطر آن بود که بمیرد پیش از اداء حجّ. و آنکه عاصى بر اللَّه رسد و حجّ در ترکه او واجب شود، اگر چه وصیت نکند، همچون دینها و حقّها که از آدمیان بر وى بود. بریده روایت کرد، گفت: زنى پیش مصطفى (ص) در آمد گفت: یا رسول اللَّه انّ امّى ماتت و لا تحجّ، أ فاحجّ عنها؟ قال: نعم حجّى عن امّک.
و روى ابن عباس انّ امرأة من خثعم أتت النّبی (ص) فقالت: یا رسول اللَّه انّ فریضة اللَّه فى الحجّ على عباده ادرکت ابى شیخا کبیرا لا یستطیع ان یستمسک على الرّاحلة، أ فاحجّ عنه؟ قال: نعم. قالت: أ ینفعه ذلک؟ قال: نعم. کما لو کان على ابیک دین فقضیته نفعه.
این دو خبر دلیل‏اند که نیابت در فرض حجّ رواست در حال حیات و در حال ممات.
امّا در حال حیات شرط آنست که آن کس که از بهر وى حجّ کنند زمن باشد، یا پیرى سخت پیر چنان که بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنان که در خبر گفت: لا یستطیع ان یستمسک على الراحلة.
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وسع بمعنى متقارب‏اند. و اصل الاستطاعة استدعاء الطّاعة، کأنّ النفس بالقدرة تستدعى طاعة الشّى‏ء لها. و آنچه گویند: فلان کس را استطاعت نیست، بر دو معنى باشد: یکى نفى قدرت را که خود توانایى ندارد و راه‏ بآن نبرد. دیگر نفى خفّت را که بر وى گران شود و آسان نبود و هو المعنى بقوله: لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً اى لا یستقلّونه، لأنّهم لا یقدرون علیه. و استطاعت عبادت بر قول مجمل سه ضرب است: یکى استطاعت نفسى یعنى که معرفت دارد بعمل، یا وى را تمکّن معرفت بود. دیگر استطاعت بدنى یعنى که تندرست بود، و قوّت و قدرت دارد بر اداء عمل. سدیگر استطاعت بیرون از تن است، و آن وجود آلت است، یعنى زاد و راحله و مانند آن، که تحصیل عمل بى‏وجود آلت ممکن نشود. و چون این هر سه مجتمع شد، استطاعت تمام حاصل گشت. و آنچه مصطفى (ص) گفت: الاستطاعة الزاد و الراحلة
اشارت بآن رتبت سوم کرد که بیرون از تن است. از بهر آنکه قومى پرسیدند که ایشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود، و بشک بودند که فریضه حج بر ایشان لازم است یا نه؟ و مصطفى (ص) گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فریضه حج لازم نیاید. و زاد و راحلة آنست که نفقه خویش بتمامى دارد از رفتن تا باز آمدن، با سر عیال و بقعت خویش، بیرون از نفقت ایشان که نفقت شان بر وى لازم باشد، و بیرون از مسکن و خادم و قضاء دیون.
و از استطاعت آنست که راه آسان و ایمن بود بى‏دریاى مخطر، و بى‏راهزن، و قصد دشمن، و بى مکس و خفارة و رصد. روى ابو امامة قال قال رسول اللَّه (ص): من لم یمنعه فى الحجّ حاجة او مرض حابس او سلطان جائر فمات، فلیمت ان شاء یهودیّا او نصرانیّا.
قوله تعالى: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ کفر این جا «جحود» است بقول ابن عباس و جماعتى از مفسّران، و معنى آنست که هر که در دین حجّ فریضه نبیند بر توانا و ترک حج معصیت نبیند از توانا، اللَّه غنى است از جهانیان، یعنى که تا بداند این جاحد که بر خود زیان کرد که جحود آورد نه بر اللَّه، که اللَّه بى‏نیاز است‏ وى را حاجت نیست بطاعت مطیعان و عمل عاملان. بنده اگر عمل کند خود را سود کند که بثواب و نفع آن رسد و اگر معصیت کند، بر خود زیان کند که از ثواب درماند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ الآیة... اگر کسى سؤال کند که چون است که جهودان و ترسایان اگر بمقتضى کتاب عمل کنند یا نکنند ایشان را اهل کتاب گویند، گاه بر سبیل مدح و گاه بر سبیل ذمّ، و مسلمانان را جز بر طریق مدح اهل قرآن نگویند؟ تا ایمان و عمل نبود این نام بر ایشان نیوفتد؟
جواب آنست که: کتاب لفظى مشترک است میان تورات که از آسمان فرو آمد و میان آنچه جهودان در افزودند و نبشتند، چنان که ربّ العالمین گفت: یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. پس ایشان را بر سبیل ذمّ بآن دست نبشته خویش باز خواند، یعنى که یا اهل کتاب مبدّل محرّف! و این تحریف و تبدیل بحمد اللَّه در قرآن نیست. و قرآن جز نام خاص آیات منزّل نیست، ازین جهت جز بر سبیل مدح و بر مقتضى ایمان کسى را از اهل قرآن نگویند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ این در شأن جهودان آمد که نبوت محمد (ص) را منکر بودند، و حجّ کردن را واجب نمى‏دیدند، و آیات که در وجوب آن فرو آمد در کتب منزّل نمى‏پذیرفتند. آن گه گفت: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ پوشیده میدارید بر خداى آنچه بر وى پوشیده نشود؟ ندانید که وى عزّ و جلّ حاضر است بعلم هر جاى و دانا بهر جزاى و گواه بهر نهان و پیداى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ الآیة... البغیة، الطلبة. یقال بغیته کذا، و بغیت له، و ابغنى شیئا اى ابغ لى، تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا بالشبه الّتى تلبسون بها على سفلتکم. هر کژى که درک آن بفکرت بود، عوج گویند، بکسر عین. و هر چه درک آن بچشم بود، عوج گویند بفتح عین. این جا کژى راه دین میخواهد که درک آن بفکرت بود. میگوید: که شما عیب و کژى میجوئید راهى را که اللَّه راست نهاد، و خود میدانید و گواهانید براستى آن راه. و آن آنست که در تورات خوانده‏اید که: ان الدین عند اللَّه الاسلام و ان محمدا رسول اللَّه و لفظ شهادت دو معنى را استعمال کنند: یکى معرفت عقل، و دیگر عقد زبان. امّا معرفت عقل آنست که گفت: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ اى عارف بعقله.
اما عقد زبان آنست که گفت: فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ. و بر هر دو معنى وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ تفسیر کرده‏اند: یعنى و انتم عقلاء تعرفون ذلک بعقولکم. و قیل أَنْتُمْ شُهَداءُ اى انتم قد اخذ علیکم العهد بقوله وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ، الآیة... و قیل و أنتم شهدتم بنبوّته قبل بعثته.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الایة...
این در شأن اوس و خزرج فرو آمد که قومى جهودان میان ایشان اغرا کردند و قصد آن کردند که ایشان را در فتنه افکنند، و از دین برگردانند. ربّ العالمین گفت: اگر شما فرمان برید گروهى را از اهل تورات، و آن گروه عالمان ایشان بودند، و از بهر آن گروه مخصوص کرد که نه هم چنان بودند. نه بینى که گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ، تخصیص از آنست که تا این گروه پسندیده در تحت آن خطاب نشوند. میگوید: اگر شما ایشان را فرمان برید، شما را از ایمان باز پس آرند. و ایمان را دو طرف است: یکى ابتدا که بنده در روش آید و آهنگ ایمان دارد. دیگر کمال ایمان، چنان که در وصف ایشان گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الآیة و درین آیت که گفت: یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ ابتداء ایمان خواهد نه کمال ایمان، که آن کس که بکمال ایمان رسد محال باشد که وى را باز پس آرند. بزرگان دین ازین جا گفته‏اند: ما رجع من رجع الا من الطریق.
قوله تعالى: وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ این آیت از بزرگترین آیتهاى قرآن است در شأن دین، که دین بکتاب و سنت رسول وى است، و مرد مخاطب بآنست و محجوج بآن. و ایمان سمعى است. جاى دیگر میگوید: وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. اعتصام و تفویض و توکّل و استسلام بر ترتیب مقامات روندگان نهادند، اول اعتصام است و آخر استسلام.
اعتصام در منازل اهل بدایت است، و استسلام در مقامات اهل نهایت. اولیاء را اعتصام فرمودند، چنان که گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً. انبیاء را استسلام فرمودند، چنان که گفت: أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ازین جاست که اهل تحقیق گفتند: الاعتصام للمحجوبین، فاما اهل الحقائق فهم فى القبضة. و صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ درین آیت همانست که مؤمنین بدعا خواستند که: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. و مصطفى (ص) را فرمان آمد که: بندگان را بران خوان، و ذلک فى قوله: ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ و مصطفى (ص) بحکم فرمان، خلق خداى را بران خواند، و ذلک فى قوله: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ‏
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ... کردگار قدیم، جبّار نام‏دار، عظیم، خداوند دانا، کریم عزّ جلاله و عظم شأنه درین آیت فضیلت کعبه و شرف او نشر کرد، و بزرگوارى آن فرا جهانیان نمود، گفت جلّ جلاله: نخستین خانه‏اى که نهاده شد مردمان را آنست که به مکه. خانه‏اى که مردمان همه زحام در آن آرند، و جهانیان روى بدان نهند و مؤمنان گرد آن گردند، مجاورت را، و نماز را و دعا را، و صلوات و زیارت را. خانه‏اى با خیر و با برکت، با شکوه و با کرامت. کس در آن نشد مگر با نثار رحمت، و کس بازنگشت مگر با تحفه مغفرت.
قال النّبی (ص): «من حجّ حجّة الاسلام یرجع مغفورا له».
خانه‏اى که نماز بدان تمام، و حج بدان تمام، و قصد بدان نجاة، و دعا آنجا مستجاب، و زندگانى آنجا قربت، و مرگ آنجا شهادت.
قال علیه الصّلاة و السّلام «من مات بمکّة فکأنّما مات فى السّماء الدّنیا، و من مات فى حجّ او عمرة لم یحاسب. و قیل ادخل الجنّة».
خانه‏اى که هر که در آن رفت بایمان و حسبت و تعظیم و طلب قربت و تصدیق وعد و مراعات حرمت، ایمن است از آتش عقوبت.
قال اللَّه عزّ و جلّ فى بعض ما انزله من الکتب: «انّى انا اللَّه لا اله الّا انا وحدى، الکعبة لى، و البیت بیتى، و الحرم حرمى، من دخل بیتى امن عذابى».
خانه‏اى که هرگز هیچ جبار مخلوق را چشم در آن نیاید، مگر که باز شکوهد و رعب زند و فروشکند، و هیچ پرنده‏اى زیر او نتواند که گذرد، و وحش کوه بآن رسد أمن شناسد، آرام گیرد. و اگر همه خلق جهان در آن خانه روند، جاى یابند.
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ در آن خانه نشانهاى روشن است که آن حقّ است و حقیقت، یکى از آن نشانها مقام ابراهیم است، از روى ظاهر اثر قدم ابراهیم (ع) است بر سنگ خاره که روزى بوفاء مخلوقى، آن قدم برداشت، لا جرم ربّ العالمین اثر آن قدم قبله جهانیان ساخت. اشارتى عظیمست کسى را که یک قدم بوفاء حق از بهر حق بردارد و چه عجب اگر باطن وى قبله نظر حق شود! امّا از روى باطن، گفته‏اند: مقام ابراهیم ایستادن‏گاه اوست در خلّت، و آنکه قدم وى در راه خلّت چنان درست آمد که هر چه داشت همه درباخت، هم کلّ و هم جزء و هم غیر. کلّ نفس اوست، جزء فرزند او، غیر مال او، نفس بغیر آن داد، و فرزند بقربان داد، و مال بمهمان داد.
امروز که ماه من مرا مهمان است
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست‏
دل را خطرى نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست
گفتند: یا ابراهیم! دل از همه برگرفتى، چیست این که همه درباختى؟ گفت: آرى! سلطان خلّت سلطانى قاهر است، جاى خالى خواهد با کس بنسازد. إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها.
زحمت غوغا بشهر نیز نبینى
چون علم پادشا بشهر درآید
چون از نهاد و غیر خویش پاک بیرون شد، بر منشور خلت وى این توقیع زدند که: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. با این همه منقبت و مرتبت نفیر میکرد و میگفت: وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ! عزّت قرآن در نواختنش بیفزود که وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ. و او مى‏گفت: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ.
اعتقادش در حق خویش بقهر بود. با خود جنگى برآورده بود که هیچ صلح نمیکرد!
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من‏
مقام ابراهیم وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً شرف آن مقام نه آن سنگ راست که اثر قدم ابراهیم (ع) راست. و لآثار الخلیل عند الجلیل اثر و خطر عظیم.
انّ الدّیار و ان عفّت، فانّ لها
عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا
آن کوه طور که قرآن مجید جلوه‏گاه آنست، و محل سوگند خداى جهانست، نه از خود یافت آن رتبت که از مجاورت قدم موسى (ع) یافت، که با حق راز گفت، و درد دل خویش آنجا باز گفت: و للأرض من کأس الکرام نصیب همین است حدیث غار تعزّز و تقدّس. و شکوه آن بر دلها و بر دیدها نه از آنست که غارست، که در جهان غار فراوان است امّا نه چنان غار که نزول گاه سیّد انبیاء است، و مأواى مهتر اولیاء است، یقول اللَّه تبارک و تعالى و تقدّس: «ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ».
کار صدق و معنى بو بکر دارد در جهان
و رنه در هر خانه بو بکریست، در هر کوه غار.
قوله: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا بدانکه این سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند. و هر چه در سفر آخرت پیش آید از احوال و اهوال مرگ و رستاخیز نمودگار آن درین سفر پدید کردند، تا دانایان و زیرکان چون این سفر پیش گیرند بهر چه رسند و هر چه کنند منازل و مقامات آن راه آخرت یاد کنند، و عبرت گیرند، و زاد و ساز آن بدست آرند، که صعب‏تر است و عظیم‏تر. اوّل آنست که چون اهل و عیال و دوستان را وداع کند بداند که این مثال سکرات مرگست، آن ساعت که بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان گرد وى درآیند، و او را وداع کنند.
سار الفؤاد مع الاحباب اذ ساروا
یوم الوداع فدمع العین مدرار
و آن گه زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد، و احتیاط در آن بجاى آرد، تا هر چه بزودى تباه شود برنگیرد، داند که آن با وى بنماند، و زاد بادیه نشاید. دریابد و بجاى آرد که طاعت با ریا و با تقصیر زاد آخرت را نشاید. و به‏
قال النّبی: «لا یقبل اللَّه تعالى عملا فیه مقدار ذرّة من الرّیا».
و آن گه که بر راحله نشیند مرکب خویش در سفر آخرت که آن را نعش گویند یاد آرد.
و بعد رکوبه الافراس تیها
یهادى بین اعناق الرّجال‏
و چون عقبه‏ها و خطرهاى بادیه ببیند از منکر و نکیر و حیّات و عقارب در گور که شرع از آن نشان داده یاد کند، و بحقیقت داند که از لحد تا حشر بادیه‏اى عظیم در پیش است که بى‏بدرقه طاعت بریدن آن دشخوار است. اگر درین بادیه بدین آسانى بدرقه‏اى بکارست، پس در بادیه قیامت، بى‏بدرقه طاعت چون رستگارست؟!
راستکارى پیشه‏کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
و آن گه که لبّیک گوید بجواب نداء حق تا از نداء قیامت براندیشد که فردا بگوش وى خواهد رسید و نداند که آن نداء سعادت خواهد بود یا نداء شقاوت.
على بن حسین علیهما السلام در وقت احرام او را دیدند، زرد روى و مضطرب! و هیچ سخن نمى‏گفت. گفتند: چه رسید مهتر دین را که بوقت احرام لبّیک نمى‏گوید؟
گفت: ترسم که اگر گویم لبیک جواب دهند: «لا لبّیک و لا سعدیک» و آن گه گفت: شنیده‏ام که هر که حج از مال شبهت کند، او را گویند: «لا لبّیک، و لا سعدیک، حتّى تردّ ما فى یدیک».
و چون طواف و سعى کند قصه وى بقومى بیچارگان ماند که بدرگاه ملوک شوند نیازى را و حاجتى را که دارند، و گرد سراى ملک مى‏گردند، و اندر میدان در سراى تردد مى‏کنند، و کسى را مى‏جویند که از بهر ایشان شفاعت کند، و امید میدارند که مگر ناگاه خود چشم ملک بر ایشان افتد و ببخشاید، و کار ایشان سره شود.
اما وقوف عرفه و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحراء عرفات، و آن خروش و تضرّع و آن زارى و گریه ایشان، و آن دعا و ذکر ایشان بزبانهاى مختلف، بعرصات قیامت ماند که خلائق همه جمع شوند، و هر کس بخود مشغول، در انتظار ردّ و قبول. و در جمله این مقامات که برشمردیم، هیچ مقام نیست امیدوارتر و رحمت خدا بآن نزدیکتر از آن ساعت که حجّاج بعرفات بایستند. در آثار بیارند که: درهاى هفت طارم پیروزه برگشایند آن ساعت، و ایوان فرادیس اعلى را درها باز نهند، و جانهاى پیغامبران و شهیدان اندر علیین در طرب آرند. عزیزست آن ساعت! بزرگوارست آن وقت! که از شعاع انفاس حجّاج و عمّار روز مدد میخواهد، و از دوست خطاب مى‏آید که: «هل من داع؟ هل من سائل؟»
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): «امّا عشیّة عرفة، فانّ اللَّه یهبط الى السّماء الدّنیا ثم یباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى شعثا غبرا جاءونی من کلّ فجّ عمیق یرجون رحمتى و مغفرتى، فلو کانت کعدد الرّمل او کزبد البحر لغفرتها لکم، افیضوا عبادى مغفورا لکم و لمن شفعتم فیه.»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ الآیة... بعضى مفسران گفتند: امّت اینجا صدر اول‏اند، صحابه رسول، مهاجرین و انصار، چراغهاى هدى، و ستارگان رشد، و داورى داران حق، و ترجمانان مصطفى (ص). عمر بن الخطاب این آیت را خواند و گفت: «هذا لاوّلنا و لو شاء اللَّه لجعل لآخرنا ایضا، فقال کُنْتُمْ فکنّا کلّنا اخیارا».
و یدلّ علیه ما
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: جمعنا رسول اللَّه (ص) و نحن اربعون رجلا، فقال: انّکم منصورون، و مفتوح لکم، فمن ادرک ذلک منکم فلیأمر بالمعروف و لینه عن المنکر.
قومى از علماء گفتند: این عامّة امت محمد (ص) راست، پیشینیان و پسینیان، و کذلک‏
قال النّبی (ص): «مثل امّتى مثل المطر لا یدرى اوّله خیر ام آخره».
و قال (ص): «اعطیت ما لم یعط احد من انبیاء اللَّه» قلنا یا رسول اللَّه ما هو؟ قال: «نصرت بالرّعب، و اعطیت مفاتیح الارض و سمّیت احمد، و جعل لى شراب الارض طهورا، و جعلت امّتى خیر الامم».
و قال: «اهل الجنة مائة و عشرون صفّا، منها ثمانون من هذه الامّة.»
و عن انس (رض) قال: اتى رسول اللَّه اسقف فذکر انّه رأى فى منامه الامم کانوا یمضون على الصّراط یتهافتون حتّى اتت امّة محمد (ص) غرّا محجّلین. فقلت: من هؤلاء؟ انبیاء؟ فقالوا: لا. فقلت: مرسلون؟ فقالوا: لا. فقلت: ملائکة؟ فقالوا: لا. فقلت من هؤلاء؟ فقالوا: امّة محمد (ص) غرّ محجّلون، علیهم اثر الطهور. فلمّا اصبح الاسقف اسلم.
و قال (ص): «ما من امّة الّا بعضها فى النّار و بعضها فى الجنّة و امّتى کلّها فى الجنّة، انّ الجنّة حرّمت على الانبیاء کلّهم حتّى ادخلها أنا، و حرّمت على الأمم حتّى یدخلها امّتی».
و قیل لعیسى بن مریم یا روح اللَّه هل من بعد هذه الأمّة امّة؟ قال: نعم. قیل و ایّة امّة؟ قال: امّة محمد. قیل: یا روح اللَّه و ما امّة احمد؟ قال: علماء، حکماء، حلماء، ابرار، اتقیاء کأنّهم من الفقه انبیاء، یرضون من اللَّه بالیسیر من الرّزق، و یرضى اللَّه منهم بالقلیل من العمل، یدخلهم اللَّه الجنّة بشهادة أن لا اله الّا اللَّه.
قوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ اى انتم خیر امّة العرب. «کان» بمعنى «سار» گویند. قال عدى بن زید: «کأنتم نحن، کنا، و کما کنّا تکونون».
و فى القرآن: فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ اى فصاروا. معنى آنست: کنتم خیر امّة اخرجت للنّاس، من الأمّهات. بهتر گروهى مردمان را شمائید که بیرون آوردند از مادران درین جهان. این سخن از آنست که جهودان و ترسایان خلق را با کفر خواندند، و از تصدیق محمد (ص) واپس خواندند، و به موسى (ع) و عیسى (ع) فرمودند، و بر ابراهیم (ع) بکفر دعوى کردند. و این امّت همه کتابها بپذیرفتند، و همه پیغامبران را استوار گرفتند. و خلق را بدین فرموده‏اند، و گفته‏اند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ اى فى علم اللَّه و فى اللّوح المحفوظ، شما بهتر گروهى بودید در علم خدا و در لوح محفوظ. یحیى معاذ گفت: «هذه الآیة مدحة لامّة محمد (ص)، و لم یکن لیمدح قوما ثمّ یعذّبهم». گفت: ربّ العالمین امّت محمد (ص) را درین آیت بستود و نه بدان ستود تا پس ایشان را عذاب و عقوبت کند. آن گه مناقب و سیرت ایشان را در گرفت. و قال: تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ گفته‏اند که: معروف اینجا کلمه شهادت است، فهو اعظم المعروف. و منکر تکذیب رسول است، و هو اعظم المنکر، و قیل: تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ اى باسباغ الوضوء، وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ اى عن الالتفات فى الصلاة. و روا باشد که امر معروف، و نهى منکر و ایمان باللَّه از شرط خیریّت نهند یعنى کنتم خیر أمّة ان امرتم بالمعروف. برین وجه بر «للنّاس» وقف نکنند بلکه وقف بر تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ بود.
وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ الآیة... اى لو صدّق الیهود بمحمد (ص) و بما جاء من الحقّ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ من الکفر.
مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ یعنى عبد اللَّه بن سلام و اصحابه.
وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ الکافرون. آن گه مؤمنان را آگاهى داد که ایشان را از خدا نصرت است و غلبه بر جهودان، و گفت: لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلَّا أَذىً اى الّا ضررا یسیرا باللّسان مثل الوعید و البهت.
وَ إِنْ یُقاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبارَ منهزمین. ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ. ربّ العالمین این وعده نصرت که مؤمنان را داد راست کرد تا هرگز جهودان مدینه با رسول خدا و با مسلمانان جنگ نکردند که نه هزیمت و شکستگى بر ایشان بود. و روا باشد که این آیت بر عموم برانند، یعنى هر چه از کافران بمؤمنان رسد از ناسزا گفتن و جنگ کردن، آن رنجى بود عارض، نه پاینده، که عاقبت بهر حال مؤمنان را باشد. چنان که گفت: وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ و وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏.
قوله تعالى: ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ گفته‏اند که: این مخصوص است در جهودان بنى قریظه که خوارى و بیچارگى و فروتنى بر ایشان زدند، چنان که مهر بر دینار زنند. و روا باشد که این خبر بمعنى امر بود، یعنى که جهودان را همیشه خوار دارید، و بخوارى از ایشان جزیت ستانید، چنان که جاى دیگر گفت: حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ. اگر کسى گوید که چونست که این مذلت و مسکنت بر ایشان زدند، و بسیار افتد از ایشان که با مال و جاه باشند؟ جواب آنست که اعتبار به آحاد اشخاص نیست که اعتبار بعموم است، و اعتبار باعراض دنیوى و مال و جاه نیست که اعتبار باحوال شرعى است، و بعزّ و ذلّ دینى، آن عزّت که اللَّه گفت: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ.
اگر در بعضى جهودان و ترسایان عزّى دنیوى بود مآل و مرجع آن با ذلّ است، پس حقیقت آن ذلّ است نه عزّ. همچنین مسکنت نه همانست که بى‏مال بود، بلکه حقیقت مسکنت حرص است و فقر نفس و فقر دین.
قال النّبی (ص): «الغنى غنى النّفس».
حکیمى را گفتند که: فلان کس توانگر است. آن حکیم جواب داد که: وى توانگر نیست کثیر المال است، توانگرى دیگر بود و فراوانى مال دیگر، و به یقول الشاعر: قد یکثر الحال و الانسان مفتقر أَیْنَما ثُقِفُوا اى: وجدوا و صودفوا.
إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ این استثناء منقطع است، یعنى لکن یعتصمون بالعهد اذا اعطوه. میگوید: ایشان هر وقت و بهر جاى خوار باشند، لکن در عهد و زینهار باشند اگر ایشان را بگزیت زینهار دهند. و المراد بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ العهد و الذّمة و الأمان الّذى یأخذونه من المؤمنین باذن اللَّه. و النّاس هاهنا خاصٌ بالمؤمنین. آن گه در سیاق آیت گفت: وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ کفر علّت مسکنت و ذلّت نهاد، و معصیت و اعتدا سبب کفر، از بهر آنکه صغائر معاصى اگر بآن اصرار بود بکبائر کشد و کبائر بکفر کشد. و لذلک قال تعالى: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ.
و قال النّبی (ص): «الذّنب على الذّنب حتّى یسودّ القلب.»
حاصل آیت تنبیه مؤمنانست و تحذیر ایشان از معاصى، هم از صغائر و هم از کبائر که حدّ آن با کفر است و نتیجه آن شرک.
قوله: لَیْسُوا سَواءً استناد این سخن با مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ است. میگوید: هرگز یکسان و برابر نباشند مؤمنان با فاسقان. جاى دیگر گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ. صفت فاسقان لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلَّا أَذىً است، و صفت مؤمنان أُمَّةٌ قائِمَةٌ، پس چون برابر و یکسان باشند؟! ابن مسعود گفت: لیسوا سواء، هم، و امّة قائمة یعنى امت محمد (ص). میگوید: اهل کتاب و امت محمد (ص) چون هم نه‏اند، نه امروز و نه فردا در قیامت. چون برابر بود کسى که در قیامت ایمن رود با کسى که ایمن نبود؟! أَ فَمَنْ یُلْقى‏ فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ؟.
مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ اى على الحق. میگوید: از اهل کتاب گروهى‏اند ایستاده بر حق، بر دین اسلام، با گفت راست، و عمل راست، و اعتقاد راست، و آن عبد اللَّه بن سلام است و یاران او. و عطا گفت چهل مرد از عرب‏اند، از اهل نجران، و سى و دو مرد از حبشه، و هشت مرد از روم، که بر دین عیسى (ع) بودند و به محمد (ص) ایمان آوردند، و جماعتى از انصار چون اسعد بن زراره، و براء بن معرور، و محمد بن مسلمة، و محمود بن مسلمة و ابو قیس صرفة بن انس بپیش از قدوم مصطفى (ص) توحید میگفتند و شرایع حنیفى بپاى میداشتند، تا مصطفى (ص) در رسید، او را تصدیق کردند و نصرت دادند. و آن گه صفت و سیرت ایشان گفت: یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ گفته‏اند که: مراد باین نماز خفتیدن است که پیش ازین امت کس را نبوده است. یدلّ علیه ما
روى انّ النبى (ص) اخّر صلاة العشاء لیلة ثم خرج الى المسجد، فاذا الناس ینتظرونه، فقال: انه لیس احد من اهل الادیان یذکر اللَّه عزّ و جلّ فى هذا الوقت غیرکم. فانزل اللَّه هذه الآیة.
و گفته‏اند: مراد باین نماز است میان شام و خفتن، و فى ذلک ما
قال النبى (ص): «من صلّى بعد المغرب ستّ رکعات و لم یتکلم فیما بینهنّ بسوء عدلن له بعبادة اثنتی عشرة سنة.»
و قال: «من صلى بعد المغرب عشرین رکعة بنى اللَّه له بیتا فى الجنة.»
قوله تعالى: یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ یعنى بتوحید اللَّه. وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ یعنى بالایمان بمحمد (ص) وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ یعنى عن تکذیبه. وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ یعنى فى شرائع الاسلام و الاعمال الصالحة وَ أُولئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ.
وَ ما یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ یُکْفَرُوهُ الایة... حمزه و على و حفص هر دو حرف بیا خوانند، سخن بامّة قائمة برند، و این صفت ایشان کنند. و باقى بتا خوانند. چون‏ بتا خوانى خطاب با همه امّت بود. فَلَنْ یُکْفَرُوهُ هم چنانست که گفت: فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ. کفران در لغت عرب پاداش نیکى باز گرفتن، و سپاس نداشتن، و نعمت بازنگفتن و باز ننمودن. میگوید عزّ اسمه: بنزدیک من نیکوکاران را ناسپاسى نیست یعنى پاداش باز گرفتن نیست. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ و وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ و وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ. خبر مى‏دهد که عمل نیکوکاران ضایع نیست، و ازیشان ثواب بازگرفتن نیست، نظیره قوله تعالى: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا و إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. بخلاف اعمال کفار که همه حابط است، و ثواب ازیشان دریغ. و هو المشار الیه بقوله تعالى: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الآیة، و بقوله تعالى: وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً الآیة وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ اى علیم بما فى القلوب من التقوى، فقد یظهر التقوى من لیس له التقوى.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ الآیة... مثل این آیت در اول سوره، شرح آن رفت. اما آوردن این آیت درین موضع حکمتى در آن است: یعنى که در آیت پیش گفت هر چه کنید از نیکى و هزینه پاداش آن به نیکى یابید، پس درین آیت بیان کرد که این حکم نه هر جاى بود و نه هر کسى راست، که ایمان قرین انفاق باید تا ثواب یابد. اما اگر کفر قرین آن بود اگر هر چه دارد بدهد از اموال و فرزندان، هیچ بکار نیاید و وى را از آتش نرهاند. و هو المشار الیه بقوله تعالى: ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ، و بقوله: ما أَغْنى‏ عَنِّی مالِیَهْ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ سارِعُوا معطوف است بر وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا. و در مصاحف شامیان و او نیست و قراءت ایشانست سارِعُوا و معنى مسارعت مبادرت است و بکارى شتافتن از بیم فوت، و سرعة و عجله هر دو متقارب‏اند، و فرق آنست که سرعت بکار شتافتن است بوقت خویش و شرط خویش، چنان که تأخیر آن از آن وقت تقصیر گویند ناپسندیده. و عجله سبک در کار جستن است نه بوقت خویش و شرط خویش و تأخیر درین یکى پسندیده است که أناة باشد و سکونت و در کارها سکونت نیکوست.
وَ سارِعُوا میگوید: بشتابید بمغفرت خداوند، یعنى بآن کار که مغفرت واجب کند و سبب مغفرت بود. و مفسّران را اختلاف اقوال است که این سبب چیست؟
قومى گفتند: اسلام و سنّت است. قومى گفتند: جمع و جماعتست. قومى گفتند: جهاد و هجرتست. قومى گفتند: اخلاص در طاعت و صدق در معاملت است. قومى گفتند: تکبیر اوّل وصف اوّل در نماز بجماعت است.
قال النّبیّ (ص): من صلّى للَّه اربعین یوما فى جماعة یدرک التّکبیرة الأولى کتب له براءتان: براءة من النّار و براءة من النّفاق.
و قال علیه السّلام: انّ اللَّه و ملائکته یصلّون على الصّف الأوّل، و ما من خطوة احبّ الى اللَّه من خطوة یمشیها یصل بها صفّا.
و قال جابر بن سمرة: خرج علینا رسول اللَّه (ص) فرآنا حلقا، فقال: مالى اراکم غرین؟ ثمّ خرج علینا فقال: الا تصفّون کما تصفّ الملائکة عند ربّها؟ فقلنا: یا رسول اللَّه و کیف تصفّ الملائکة عند ربّها؟
قال: یتمّون الصّفوف الأولى، و یتراصّون فى الصّف.
قوله وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ اى کعرض السّماوات و الأرض، کقوله فى سورة الحدید: وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، «عرض» اینجا دو وجه دارد: یکى آنکه ضد طول است، و مبالغت را ذکر عرض کرد، از بهر آنکه در عرف و عادت طول هر چیز مه از عرض بود، یعنى که: چون عرض آن چندین است، طول آن خود چند بود؟ زهرى گفت: انّما وصف عرضها، فأمّا طولها فلا یعلمه الّا اللَّه عزّ و جلّ. این هم چنان است که لباس بهشتیان را ذکر بطانت کرد بنیکوتر صفتى و تمامتر زینتى، و در غالب عادات ظهارة نیکوتر و نفیس‏تر از بطانت بود، یعنى که چون بطانت چنین است ظهارة خود چونست؟! وجه دیگر آنست که: معنى عرض فراخى است نه ضدّ طول، چنان که گویند: هذه دار عریضة، اى واسعة. میگوید: بشتابید.. ببهشتى که فراخى آن چندانست که فراخى هفت آسمان و هفت زمین. مردى گفت: یا رسول اللَّه اگر بهشت چندین است بدین فراخى پس دوزخ کجاست؟! مصطفى (ص) گفت: سبحان اللَّه، اذا جاء النّهار فأین اللّیل؟.
انس بن مالک را پرسیدند که: بهشت کجاست در زمین یا در آسمان؟ جواب داد که: کدام آسمانست و کدام زمین که بهشت در آن گنجد؟ گفتند: پس کجاست؟ گفت: بالاء آسمان هفتم زیر عرش عظیم. قتاده گفت: بما چنان رسید که بهشت بالاء هفت آسمانست و دوزخ زیر هفتم طبقه زمین.
أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ همانست که جاى دیگر گفت: تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا، و قال تعالى: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. آن گه صفت متّقیان در گرفت، و ابتداء بسخا کرد که بهینه اخلاق مؤمنان است، و زینت دین و کمال ایمانست.
قال النّبیّ (ص) حکایة عن اللَّه عزّ و جلّ: هذا دین ارتضیته لنفسى و لن یصلحه الّا السّخاء و حسن الخلق، فأکرموا بهما ما صحبتموه.
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ میگوید: متّقیان ایشانند که نفقه کنند و صدقه دهند در هر حال که باشند از سرّا و ضرّا و شدّت و رخا و عسر و یسر.
وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ و ایشان که خشم فرو برند و انتقام نکنند چون توانند، بلکه در آن خشم فرو بردن صبر کنند، و رضاء خدا در آن بجویند.
قال النّبی (ص): ما تجرّع عبد جرعة افضل اجرا من جرعة غیظ کظمها ابتغاء وجه اللَّه عزّ و جلّ، و من کظم غیظا و هو یقدر على انفاذه ملأه اللَّه امنا و ایمانا.
و قال یحیى بن زکریا لعیسى بن مریم (ع): یا روح اللَّه اخبرنى بأشد شى‏ء فى الدّارین جمیعا. قال: غضب اللَّه. قال یا روح اللَّه و ما ینجینى من غضب اللَّه؟ قال: ترک الغضب.
روایت کنند که: ابو بکر صدیق روزى با مصطفى (ص) نشسته بود، مردى بیامد و زبان در ابو بکر کشید و ناسزا گفت. ابو بکر از وى اعراض کرد و از وى در میگذاشت. پس آن مرد در طعن بیفزود. ابو بکر خشم گرفت، در جواب دادن ایستاد. مصطفى (ص) برخاست، ابو بکر از پى مصطفى (ص) رفت، گفت: یا رسول اللَّه تا آن مرد در ما طعن همى‏کرد نشسته بودى؟ چون من جواب دادم برخاستى، این چه بود؟ مصطفى (ص) گفت: یا أبا بکر تا تو نمیگفتى فریشته‏اى آمده بود و از بهر تو میگفت و جواب میداد، چون تو خشم گرفتى و در انتقام ایستادى فریشته برفت و شیطان در آمد، چون شیطان در آمد من برخاستم.
وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ جاى دیگر بعفو فرمود و گفت: وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا، و جاى دیگر عفو و تقوى درهم بست و از بنده بپسندید و گفت: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏.
و قال النّبیّ (ص): ینادى مناد یوم القیامة: ألا من کان له على اللَّه اجر فلیقم، فیقوم العافون عن الناس، ثمّ تلا: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ.
کلبى گفت: اینجا عفو بردگان و درم خریدگانست. زید بن اسلم گفت: عفو آن کس است که بر تو ظلم کند یا ترا بد گوید، بر وفق آن خبر که مصطفى (ص) گفت: أ لا ادلّکم على خیر اخلاق اهل الدّنیا و الآخرة؟ من وصل من قطعه و عفا عمّن ظلمه، و أعطى من حرمه.
ابراهیم تیمى گفت که: بخواب نمودند مرا که بر کنار جویى داشتند مرا، و گفتند: یا ابراهیم خود بیاشام، و هر کرا خواهى آب ده، که تو خشم فرو بردى، و بر آن صبر کردى، و مردمان را بگناه عفو کردى، و از ایشان در گذاشتى.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ یعنى آنچه درین آیت گفت از مکارم اخلاق، صفت محسنان است، و اللَّه تعالى محسنان را دوست میدارد.
روى ثابت البنانى عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «رأیت قصورا مشرفة على الجنّة، قلت یا جبرئیل لمن هذه؟ قال ل الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.
وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً این و الذین معطوف است بر الَّذِینَ یُنْفِقُونَ و سبب نزول این آیت آنست که مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه بنى اسرائیل بر خداى گرامى‏تر از ما بودند، چون گناهى ازیشان در وجود آمدى بامداد کفّارت آن گناه بر عتبه ایشان نبشته بودى که: «اجدع انفک، اجدع اذنک، افعل کذا»، یعنى: کفّارت ایشان آن بودى که بینى ببر، گوش ببر و امثال آن تا از آن گناه پاک شدندى.
مصطفى (ص) چون این سخن ازیشان شنید، ساعتى خاموش گشت منتظر وحى تا چه آید ربّ العالمین این آیت فرستاد. آن گه مصطفى (ص) گفت: بیائید تا شما را خبر کنم به به از آن که بنى اسرائیل را دادند، یعنى که: ایشان را گوش و بینى بریدن فرمودند، و شما را ذکر و استغفار و ترک اصرار فرمودند. بسا فرقا که میان دو قوم است! یکى را توبه گوش و بینى بریدن است، و یکى را توبه پشیمانى در دل، و عذر بر زبان.
و پشیمانى آنست که مصطفى (ص) گفت: الندم توبة
و عذر زبان آنست که فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ مقاتل گفت: مصطفى (ص) برادرى افکند میان دو مرد یکى انصارى و دیگر ثقفى. ثقفى بغزایى بیرون شد. انصارى را بر سر عیال خویش بگماشت و خلیفه کرد. انصارى از بهر ایشان روزى گوشت خرید، چون بآن زن داد، از پى وى در خانه رفت، و دست وى گرفت و دهن بر دست وى نهاد، آن گه پشیمان شد و بازگشت. زن گفت: و اللَّه که غیبت برادر خویش نگه نداشتى و بمقصود خود نیز نرسیدى. انصارى روى بصحرا نهاد و خاک بر سر میکرد. و استغفار میکرد آن مرد ثقفى در رسید از سفر، و انصارى را طلب کرد و ندید، اهل وى قصه انصارى با وى بگفت. ثقفى گفت: «لا اکثر اللَّه فى الاخوان مثله». آن گه روزى بطلب وى شد در بیابان و صحرا، وى را دید که زارى و تضرّع میکرد، و از خداى عزّ و جلّ آمرزش و عفو میخواست. او را پیش ابو بکر آورد تا از آنجا فرجى و راحتى بیند. بو بکر گفت: ویحک! ندانستى که اللَّه را غیرت بود، غازى را نه چنان غیرت که مقیم را بود. از آنجا پیش عمر شدند، همین گفت، پیش مصطفى (ص) شدند، همین فرمود. آن مرد درمانده و دلتنگ شد. ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ابن عباس گفت: فاحشة اینجا زنا است. و ظلم نفس هر چه دون از آنست، چون نظر و قبلة، و لمس. و گفته‏اند: فاحشة گناهى است که آن را تبعه بود، از جهت مخلوق و ظلم نفس گناه است میان بنده و میان حق. و گفته‏اند که: فاحشة کبائر است، و ظلم نفس صغائر فاحشة کردار ناپسندیده است، و ظلم نفس گفتار ناپسندیده.
اهل معانى گفتند: ظلم نفس را سه روى است: یکى آنکه بر نفس و ذات خویش جنایت کند، چنان که از وى درنگذرد. دیگر آنکه بر خویشان و نزدیکان خویش جنایت کند ایشان که بمنزلت نفس وى‏اند و برین وجه اگر بر مسلمانى جنایت کند همین باشد، که مؤمنان همه چون یک تن راست‏اند. المؤمنون کلهم کنفس واحدة. وجه سوم آنست که ظلم بر دیگرى کند و وبال آن ظلم بوى بازگردد پس آن ظلم خود بر خود کرده است.
قوله: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ گفته‏اند که: ذکر اینجا نماز است بحکم آن خبر که على (ع) روایت کند: کنت رجلا اذا سمعت من رسول اللَّه (ص) شیئا نفعنى اللَّه بما شاء أن ینفعنى فاذا حدّثنى احد من اصحابه استحلفته، فاذا حلف لى صدّقته.
و حدّثنى ابو بکر أنّه قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: ما من عبد یذنب ذنبا فیحسن الطّهور، ثمّ یقوم فیصلى رکعتین، ثمّ یستغفر اللَّه الّا غفر اللَّه له، ثم قرأ هذه الآیة: وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً الآیة.
و گفته‏اند: ذَکَرُوا اللَّهَ ذکر زبان است، آن ساعت که در معصیت افتد توبه کند، و عذرى باز خواهد، و از خدا آمرزش خواهد.
این است که گفت: فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ این من در موضع ما نفى نهاده است، یعنى: و ما یغفر الذنوب الا اللَّه. میگوید: نیامرزد گناهان مگر اللَّه. این سخن عارض است در میان آیت، معنى آنست که: فاستغفروا لذنوبهم و لم یصروا. بآمرزش باز گردند و بر گناه نستیهند. سدى گفت: اصرار سکوت است و ترک استغفار.
قال النّبیّ (ص) «ما اصرّ من استغفر، و ان عاد فى الیوم سبعین مرّة».
و روى أنّ رجلا أتى النّبیّ فقال: «أحدنا یذنب ذنبا. قال: یکتب علیه، قال: ثمّ یستغفر منه و یتوب. قال: یغفر له و یتاب علیه. قال: فیعود و یذنب، قال: یکتب علیه، قال ثمّ یستغفر منه و یتوب قال: یغفر له و یتاب علیه، و لا یملّ اللَّه حتّى تملّوا».
و روى أنّ ابلیس قال: «یا ربّ! و عزّتک و کبریائک و جلالک لا ازال اغوى بنى آدم ما دامت ارواحهم فى اجسادهم. فقال الرّبّ تبارک و تعالى: و عزتى و جلالى و ارتفاع مکانى لا ازال اغفر لهم ما استغفرونى.
و هم یعلمون، یعنى: یعلمون أنّ الّذى اتوه حرام او معصیة. وَ هُمْ یَعْلَمُونَ‏
در موضع حال است، اى لم یکن منهم اصرار مع العلم. میگوید: چون بدانستند که حرام است یا معصیت، بر آن اصرار نکنند، یعنى اگر ندانند معذور باشند. هذا کالرّجل یتزوّج بأخته من الرّضاع او من النّسب، و لا سبیل له الى معرفة ذلک و لم ینبّه علیه، و کالرّجل یجتهد فیخطئ، و کالمستفتى یفتیه المفتى بالخطاء. معنى دیگر گفته‏اند: و هم یعلمون أن لهم ربا یغفر الذنوب. این از آن خبر برگرفتند که مصطفى (ص) گفت: من اذنب ذنبا، و علم أن له ربا یغفر الذنوب غفر له و ان لم یستغفر.
و قال (ص): ما انعم اللَّه على عبد من نعمة فعلم أنّها من اللَّه الّا کتب اللَّه له شکرها قبل أن یحمده علیها، و ما من عبد أصاب ذنبا فعلم اللَّه من قلبه النّدامة الّا غفر له قبل أن یستغفر.
قوله: أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ الى قوله: وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ اى ثواب المطیعین.
روى أنّ اللَّه تعالى «أوحى الى موسى (ع): یا موسى! ما اقلّ حیاة من یطمع فى جنّتى بغیر عمل! یا موسى کیف اجود برحمتى على من یبخل بطاعتى»؟
و عن ثور بن یزید قال: قرأت فى التّوراة: أنّ الزّناة و السّرّاق اذا سمعوا بثواب اللَّه عزّ و جلّ للأبرار طمعوا أن یکونوا معهم بلا نصب و لا تعب و لا مشقّة على ابدانهم و لا مخالفة لاهوائهم، و هذا ممّا لا یکون.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا الآیة این پندیست که خداى تعالى مؤمنان را میدهد که شما چون منافقان مباشید، و شک و نفاق بدل خود راه مدهید، و آنچه ایشان گویند مگویید. و گفت ایشان آن بود که: عبد اللَّه بن ابى سلول و جماعتى از منافقان که روز احد بوقعت حاضر نبودند فرا عبد اللَّه بن رباب و اصحاب او گفتند که این برادران و پیوستگان ما که بسفر تجارت شدند و در آن سفر بمردند یا بغزاء احد شدند و در آن غزا کشته شدند، إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ فماتوا أَوْ کانُوا غُزًّى فقتلوا هر دو کلمه درآیت مضمر است. «غزّى» جمع غازى است، فعّل من الغزو. گفتند اگر ایشان بیرون نشدندى بسفر، نمردندى، و ایشان را در غزو نکشتندى، و این سخن از ایشان تکذیب قدر است. ربّ العالمین گفت: لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ اى لیجعل ظنّهم انّهم: لو لم یحضروا الحرب لا ندفع القتل عنهم، حسرة فى قلوبهم. این بآن کرد تا ایشان ظن برند که: اگر بقتال و حرب نشدندى ایشان را نکشتندى، و این ظن در دل ایشان حسرت و دریغ فرو آورد، و رنجورى بیفزود. اللَّه تعالى مؤمنان را ازین گفت نهى فرمود، تا آن حسرت در دل ایشان نبود چنان که در دل منافقان. آن گه خبر داد که: موت و حیات در قدرت اللَّه است و بمشیّت اوست، آن را وقتى است معین. و هنگامى نامزد کرده گفت: وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى است که زنده میدارد نه مقام و زیرکى، و اوست که مى‏میراند نه سفر و دلیرى. چون فراز آید در سفر و در حضر بنگردد و آن را مردى نبود.
قال النبى (ص): «مثّل للانسان الأجل و الأمل. فمثل الاجل خلفه و الأمل امامه، فبینما هو یؤمّل امامه، اذ أتاه اجله فاختجله».
قوله: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اگر بیا خوانى قراءت مکى و حمزه و کسایى است با الذین کفروا شود. و اگر بتا مخاطبه خوانى قراءت باقى است با یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شود.
قوله تعالى: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ... الى آخر الآیتین نافع و اکثر اهل کوفه «متنا و متم» و هر چه ازین باب آید بکسر میم خوانند. و باقى بضم میم خوانند. ایشان که بکسر خوانند فعل «مات، یمات، متّ» نهند چنان که «خاف، یخاف، خفت» و «هاب، یهاب، هبت». و ایشان که بضم خوانند فعل آن «مات، یموت» نهند چنان که کان یکون، قال یقول.
قوله مِمَّا یَجْمَعُونَ حفص تنها بیا خواند بر فعل غائب. و دیگران بتاء مخاطبه خوانند. رب العالمین درین دو آیت مؤمنان را بمرگ تهنیت کرد، و مرگ ایشان مرگ کرامت کرد. و على الجمله مرگ بر دو قسم است: یکى در راه خدا، دیگر در راه شیطان. اما آنچه در راه خدا بود یکى مرگ شهیدانست که در سبیل خدا کشته شوند، چنان که اینجا گفت: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. دیگر مرگ عارفانست که در رضاء خدا و خوشنودى از وى بمیرند، چنان که گفت: «او متّم» یعنى فى سبیل اللَّه و رضاه من غیر قتل. و هم الّذین‏
قال فیهم النبى: «انّ للَّه عبادا یصونهم عن القتل و الزلازل و الاسقام، یطیل اعمارهم فى حسن العمل، و یحسن ارزاقهم، و یحییهم فى عافیة، و یقبض ارواحهم فى عافیة على الفرش، و یعطیهم منازل الشهداء.»
این دو گروه ایشانند که مرگ ایشان را تحفه است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «تحفة المؤمن الموت».
و سر انجام ایشان آنست که اللَّه گفت: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اما آن مرگ که در راه شیطان بود نیز بر دو قسم است: یکى آنکه بیگانه زادند او را و بیگانه مرد. رب العالمین در وصف ایشان گفت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. دیگر آنست که: مسلمان زادند او را و کافر مرد. آن مسکین چون در سکرات مرگ افتد روى معرفتش بنکرت سیاه شود، جان از تن بر آید، و ایمان از دل بر آید، تن ماند بى‏جان، و دل ماند بى‏ایمان. ضربت ملک الموت بر تن آید و قطیعت ملک بر دل افتد، بیچاره سالها در مسلمانى رفته و بر کفر مرده! مسلمانان بر وى نماز کرده، و وى خود رانده! سرانجام این دو فرقت آنست که رب العالمین گفت: لا بُشْرى‏ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً. و به‏ قال النبى (ص): «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى، فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا، و یموت مؤمنا».
و منهم من یولد کافرا، و یحیى کافرا، و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا.
قوله تعالى: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ. «ما» صله است یعنى فبرحمة من اللَّه لنت لهم یا محمد فى القول، و سهلت اخلاقک لهم، و کثر احتمالک فلم تسرع الیهم بما کان منهم یوم احد.
وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا فى القول غَلِیظَ الْقَلْبِ فى الفعل.
لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ اى لتفرّقوا عنک.
روت عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه امرنى بمداراة الناس کما امرنى باقامة الفرائض».
و قال (ص): «من سرّه ان یقیه اللَّه من فور جهنم یوم القیامة و یجعله فى ظله فلا یکون غلیظا على المؤمنین و لیکن بهم رحیما.»
قوله: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ مشاورت و تشاور، و شورى آنست که هر کس راى و دانش دیگر کس جوید، و استصواب وى از دل وى بیرون آرد. از «شور» گرفته‏اند و آن استخراج است. و رب العالمین مؤمنان را در مشاورت بستود آنجا که گفت: وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ. و قال النبى (ص): «اذا کان امراءکم خیارکم، و اغنیاءکم سمحائکم، و امرکم شورى بینکم، فظهر الارض خیر من بطنها. و اذا کان امرائکم شرارکم و اغنیاءکم بخلاءکم و لم یکن امرکم شورى بینکم، فبطن الارض خیر من ظهرها».
و قال (ص): «ما سعد احد برأیه و لا شقى عن مشورة».
عبد الرحمن بن عوف گفت: روز بدر مشاورت کردیم لا جرم نصرت دیدیم، و بر کافران شکستگى و هزیمت آمد. و روز احد مشاورت بگذاشتیم تا عتاب آمد، چنان که دیدیم، و رسیدیم بآنچه رسیدیم. اوزاعى گفت: بیشترین که هلاک شدند ازین امت بعجب و ترک مشاورت هلاک شدند. و آنچه مصطفى (ص) گفت: «لا تستضیئوا بنار المشرکین».
گفته‏اند که: معنى آنست که: لا تستشیروا المشرکین فى شى‏ء من امرکم. پس معنى وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، و اللَّه اعلم، آنست که: با مؤمنان مشاورت کن در کارى که پیش آید. از ابن عباس روایت کردند که گفت: وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ قال ابو بکر و عمر: اگر کسى گوید چونست که مصطفى (ص) را به مشاورت فرمودند، و او را داناترین خلق و زیرک‏ترین جهانیان بود، وحى بوى پیوسته از آسمان، و فرمان وى بر خلق بهر چه فرماید اگر خواهند و گر نه روان، پس وى را چه حاجت باین مشاورت؟ جواب آنست: که ایشان قومی از سادات عرب بودند، و از مصطفى (ص) اکرام و استمالت توقع مى‏کردند. رب العالمین بمشاورت فرمود اکرام ایشان را، و برداشت قدر ایشان را. هر چند که رأى ایشان هم رأى وى بودى، و اعتماد و وثوق همه بر صواب دید وى بودى، اما اکرام ایشان در آن حاصل شدى و دل ایشان خوش گشتى. و نیز گفته‏اند مشاورت بدان کرد تا سنتى باشد بعد از وى تا بقیامت. و هر کسى که کارى کند، بمشاورت کند تا بصلاح رسد، و بسداد نزدیکتر بود.
آن گه گفت: فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ حقیقة التوکل شهود التقدیر و استراحة القلوب عن کل التدبیر. یا محمد (ص)! چون از شورى عزم کردى، و قصد را جمع کردى، و کار پیش گرفتى، پشت باللّه باز کن نه بمشاورت با ایشان. یعنى مپندار که جز باللّه ترا کارى از پیش شود، یا مرادى برآید. و الیه الاشارة بقوله تعالى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ و وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. و متوکلى چون خلیل برنخاست که گفت: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. آن گه حقیقت و معنى آن بجاى آورد که چون جبرئیل در هوا بر وى رسید و گفت: «ا لک حاجة؟» جواب داد که: «امّا الیک فلا». این براى آن گفت تا بگفت «حسبى اللَّه» وفا کند. لا جرم رب العالمین وى را در آن وفا بستود و از وى بپسندید و گفت: وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى. و به داود وحى آمد که: یا داود! هیچ بنده نیست که بر من توکل کند، وز همه جهانیان دست در ما زند. و اگر چه همه آسمان و زمین بمکر و کید وى برخیزند که نه وى را از آن خلاص دهم، و از همه اندوه برهانم. سعید بن جبیر گفت: مرا کژدمى درگزید، مادرم سوگند برنهاد که دست فرا ده تا افسون کنند، گفتا براى سوگندان مادر، آن دیگر دست که بسلامت بود فرا افسونگر دادم، و آنکه بر آن رنج و درد بود ندادم، براى آن خبر که مصطفى (ص) گفته است: متوکل نباشد کسى که افسون و داغ کند. و این در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «أریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السهل و الجبل، فاعجبنى کثرتهم و هیبتهم، فقیل لى أ رضیت؟ قلت نعم! قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب. لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال (ص): اللّهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال: سبقک بها عکاشة».
سهل بن عبد اللَّه التسترى گفت: توکل حال رسول خداست و کسب سنت وى است، هر که بر کسب طعن کرد بر سنت وى طعن کرد، و هر که بر توکل طعن کرد بر ایمان طعن کرد. آن گه گفت: اگر از حال رسول (ص) درمانى، نگر تا سنت او دست بندارى! گفتند: یا شیخ! آن توکل که حال وى بود عبارت از آن چه نهیم؟ گفت: «قلب عاش مع اللَّه بلا علاقة». و هو المشار الیه بقوله تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏.
و قال (ص): «من سرّه ان یکون اقوى النّاس فلیتوکّل على اللَّه، و من سرّه ان یکون اسعد النّاس فلیتّق اللَّه، و من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما فى ید اللَّه اوثق منه بما فى یده».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ... الآیة.
روى جابر بن عبد اللَّه أنّ النّبی (ص) قال: ما من امرئ مسلم یخذل امرأ مسلما فى موضع، ینتهک فیه حرمته و ینتقص فیه من عرضه الّا خذله اللَّه تعالى فى موضع یحبّ فیه نصرته. و ما من امرئ ینصر مسلما فى موضع ینتقص من عرضه و ینتهک فیه من حرمته، الّا نصره اللَّه فى موضع یحبّ نصرته.
اهل سنّت را درین خبر و درین آیت حجّت تمام است، و دلیل روشن بر قدریه و معتزله، که ایشان منکرند که خداى عزّ و جلّ اگر خواهد بنده را خوار کند، و خذلان خود بر وى آرد. و این مخالفت کتاب و سنت است و خرق اجماع مسلمانان، که بر زبان خلق بسیار رود که کسى را که رنج رساند: خذله اللَّه. چنان که گویند: «قاتله اللَّه»، «لعنه اللَّه» و اگر جائز نبودى بر زبان عامه خلق این کلمه روان نبودى.
و معنى آیت آنست که اگر خداى شما را عزیز کند، و نصرت دهد، کس را نرسد و نبود از مردمان که شما را باز شکند و خوار کند. و اگر بعکس این باشد که اللَّه شما را خوار کند، و سستى در کار و هزیمت از دشمن پیش آرد، فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ اى لا ینصرکم احد مِنْ بَعْدِهِ یعنى بعد از خذلان خدا، کس شما را نصرت ندهد و عزیز نکند. و قیل معناه لا تترکوا امرى للنّاس، و ارفضو الناس لأمرى.
و یقرب منه‏
قوله (ص): من التمس رضا اللَّه بسخط النّاس کفاه اللَّه مؤنة النّاس و من التمس رضا النّاس بسخط اللَّه، وکّله اللَّه الى النّاس.
وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ قراءت مکى و عاصم و ابو عمرو بفتح «یا» و ضم غین است. و معنى آنست که: هیچ پیغامبرى را سزا نیست که خیانت کند در مال غنیمت قسمت کردن. و باقى بضمّ یا و فتح غین خوانند، بر معنى آنکه هرگز روا نبود پیغامبرى را که با وى خیانت کردندى در غنیمت بخشیدن. سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر در مال غنیمت، قطیفه‏اى بود سرخ رنگ و باز نیافتند. قومى گفتند: مگر رسول خدا (ص) از میان برگرفته است. رب العالمین آیت فرستاد و رسول خود بالخصوص و جمله انبیاء را بالعموم از خیانت مبرّا کرد. و گفته‏اند که: جماعتى از اقویا الحاح کردند بر مصطفى (ص) تا مال غنیمت از دیگران باز گیرد و بایشان دهد، رب العالمین آیت فرستاد. یعنى که: اگر چنان کند خیانت باشد با اصحاب او، و هیچ پیغامبر را سزا نبود که با اصحاب خویش خیانت کند. بلکه سویّت نگه دارد، و آنچه دهد بانصاف دهد، و عدل کند.
محمد بن اسحاق بن یسار گفت: قومى عرب کراهیت میداشتند آنچه در قرآن بود از عیب دین ایشان و سبّ بتان، مى درخواستند از رسول (ص) تا آن را پنهان کند.
ربّ العالمین گفت: اگر پنهان کند خیانت باشد و پیغامبر را سزا نبود که در باب وحى خیانت کند، و چیزى از حق باز گیرد و مداهنت کند. یقال: غلّ، یغلّ، غلولا، و اغلّ یغلّ اغلالا، اذا خان. و أصله من الغلل، و هو دخول الماء فى خلل الشّجر. و منه الغلّ، الحقد لأنّه عداوة فى النّفس، و منه الغلیل، حرارة العطش فى النّفس، و منه الغلالة، شعار تحت البدن خاصّة.
قوله: وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ اى حاملا له على ظهره، یَوْمَ الْقِیامَةِ تفسیر این آیت در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «لا الفینّ احدکم یجی‏ء یوم القیامة و على رقبته بعیر له رغاء، فیقول یا رسول اللَّه اغثنى فأقول لا املک لک شیئا قد أبلغتک. لا الفینّ احدکم یجی‏ء یوم القیامة و على رقبته فرس له جمجمة فیقول: اغثنى! فأقول لا املک لک شیئا قد ابلغتک. لا الفین احدکم یجی‏ء یوم القیامة و على رقبته شاة لها ثغاء یقول یا رسول اللَّه اغثنى فأقول لا املک لک شیئا قد أبلغتک. لا الفینّ احدکم یجی‏ء یوم القیامة و على رقبته صامت فیقول اغثنى یا رسول اللَّه، فأقول لا املک لک شیئا قد أبلغتک.»
هر که امروز بچیزى خیانت کند، فردا برستاخیز آن چیز آرد و على رؤس الاشهاد وى را بآن فضیحت رسد. رسول خدا (ص) گفت: و اگر همه سوزنى بود یا رشته‏اى. و در خبر است که مردى برسول خدا (ص) حبلى آورد خلق، که پیش از قسمت برگرفته و آن را پس از قسمت باز آورده بود، رسول از وى نپذیرفت.
و وى را گفت نگه‏دار تا برستاخیز آن را بیارى! زید بن خالد الجهنى گفت: روز خیبر مردى از یاران رسول خدا فرمان یافت، رسول خدا (ص) برو نماز نکرد. یاران همه متغیّر و مضطرب شدند که تا چه بودست رسول (ص) گفت: «انّ صاحبکم غلّ‏ فى سبیل اللَّه»
خیانت کرده است این مرد در راه خدا، تفحص کردند مهره‏اى بود که برداشته بود، قیمت آن کم از دو درم. و در خبر است که: یکى کشته شد، مردمان گفتند: نوشش باد بهشت جاودان! رسول (ص) گفت: «کلّا!» یعنى چنین مگویید که وى روز خیبر شمله‏اى از مال غنیمت بخیانت برداشت، فردا آتش در آن گیرد و با وى بهم بسوزد. مردى دیگر یک شراک نعلین برگرفته بود چون این سخن از رسول (ص) بشنید آن شراک بیاورد. رسول (ص) گفت: شراک من نار.
کلبى گفت: در تفسیر وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ: آن چیز که در آن خیانت کرده باشد در قعر جهنم برابر وى بدارند، آن گه گویند فرو رو باین درکات دوزخ و آن را برگیر، وى فرو رود و بردارد راست که بجاى خویش باز آید، و دیگر باره از دست وى بیفتد، و هفتاد ساله راه با قعر جهنم افتد. و وى را هم چنان تکلیف میکنند تا میرود و برمیدارد. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «ما من عبد یغلّ غلولا الّا کلّف یوم القیامة أن یستخرجه من اسفل درک جهنّم».
و هر که خیانت کارى را بپوشد وى را هم چندان گناه بود و همان عقوبت. مصطفى (ص) گفت: «من یکتم غالّا فانّه مثله».
قوله ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ «ظلم» در قرآن بر چهار معنى است: یکى معنى نقص است، کاستن چیزى، چنان که در آن آیت گفت، یعنى از ثواب نیکوکاران هیچ چیز بنکاهند. همانست که در سورة الکهف گفت: وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً، و در سورة الانبیاء گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً، و در سورة مریم: وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً. وجه دوم ظلم مردمان است بر یکدیگر در تقویت حقوق ایشان، چنان که در سورة بنى اسرائیل گفت: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً، و در سورة النّساء گفت: وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ... یعنى قتل النّفس و أخذ الأموال عُدْواناً وَ ظُلْماً، و قال تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً.
وجه سوم ظلم بنده است بر نفس خویش، در معصیت، بیرون از شرک، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ. و در سورة الطلاق: وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ. و در سورة الملائکة: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ.
وجه چهارم ظلم است بمعنى شرک، چنان که در سورة الأنعام گفت: الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ. و در سورة لقمان: إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ.
قوله تعالى: أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ یعنى بترک الغلول، کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ فغلّ؟! سیاق این آیت تعظیم اثم غلول است یعنى که سخط خداى با غلول است و رضوان خداى با ترک غلول. او که خیانت نکند خوشنودى و رضاء حق با اوست، و آن کس که خیانت کند خشم و سخط خدا بروست، و آن کس که امروز سخط خدا برو، فردا دوزخ جاى او. چنان که اللَّه تعالى گفت: وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. و از بهر آنکه از اهل توحید است هر چند که گنهکار است و خیانتکار، جاى وى جهنم گفت، اول درکه دوزخ که در آن آتش نیست، اما حرارت آتش بآن میرسد، و جاى عاصیان این امت است. و سمّیت جهنّم، لانّها تتجهّم فى وجوه الخلق. پس چون از جهنّم در گذشت درکه دوم «لظى» است. سوم سقر. چهارم حطمة. پنجم جحیم.
ششم سعیر. هفتم هاویه. این شش درکه جاى کفار است و مشرکان در آن جاودان.
آن گه سرانجام اهل رضا و خوشنودى حق بیان کرد، گفت: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ اى اهل درجات عند اللَّه. اشارتست که: اهل بهشت همه یکسان نیند، بلکه درجات ایشان متفاوت است، و منازل ایشان مختلف بقدر اعمال و معارف. على الجملة بهشت صد درجه است بحکم آن خبر که معاذ بن جبل روایت کرد از مصطفى (ص) قال: الجنّة مائة درجة، بین کلّ درجة الى درجة ما بین السّماء و الارض، و انّ اعلاها الفردوس، و أوسطها الفردوس، و أنّ العرش على الفردوس، و منها تفجر انهار الجنّة.
و روى انس بن مالک قال: خرج حارثة بن سراقة یوم بدر نظّارا، لم یخرج لقتال، و کان غلاما فأصابه سهمه فقتله، فجاءت امّه و هى الربیع بنت النضر الى النّبیّ (ص) فقالت: یا رسول اللَّه این ابنى حارثه؟ فان کان فى الجنّة فاصبر و الّا فترى ما اصنع؟
فقال (ص): یا امّ حارثة انّها لیست بجنّة واحدة، و لکنّها جنان کثیرة، و انّه فى الفردوس الأعلى.
آن گه در آخر آیت گفت: وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ تا مطیع در طاعت بیفزاید، و عاصى از معصیت حذر گیرد.
قوله: لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ معنى «منّت» تفضّل است، و منّان متفضّل است. و منت که از خدا بود مدح است، لأنّه تفضّل. و چون از مخلوق بود ذمّ است لأنّه تقریع.
عَلَى الْمُؤْمِنِینَ گفته‏اند که مؤمنان این جا عرب‏اند، که هیچ قبیله نیست از قبائل عرب که نه رسول (ص) را در آن نسبى است مگر بنى تغلب، قومى ترسایان بد کیشان. ربّ العزة رسول خود را از نسب ایشان پاک کرد، و بر عرب منت نهاد که رسول (ص) هم از نسب شما بشما فرستادم، و کتابى هم از لغت شما بشما فرو فرستادم.
همانست که جاى دیگر گفت: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ، و گفته‏اند که مؤمنان اینجا عامّه مؤمنان‏اند از عرب و عجم. میگوید: بمؤمنان رسولى فرستادم یکى از ایشان که کار او شناخته‏اند، و صدق و امانت او آزموده و دانسته، نه فریشته و نه بیرون از فرزند آدم. دلیل این تأویل آنست که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الآیة.
آن گه ستایش رسول را، صفت وى کرد، و کار وى گفت که چیست: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ‏، یعنى القرآن، وَ یُزَکِّیهِمْ یعنى یصلحهم، وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ اى القرآن و الحکمة یعنى المواعظ الّتى فى القرآن من الحلال و الحرام و السّنّة.
وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ اى و قد کانوا قبل بعثته لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
قوله تعالى: أَ وَ لَمَّا این الف و واو، استفهام راست، و عرب استفهام کند بالف مجرّد، و الف و واو، و الف و فا، و بألف ممدود و بهمزه مقصور.
أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها أَصابَتْکُمْ به احد است، و أَصَبْتُمْ به بدر. و این چنان بود که روز احد از مسلمانان هفتاد مرد کشته شدند، و روز بدر از کافران هفتاد کشته شده بودند و هفتاد باسیرى برده.
قُلْتُمْ أَنَّى هذا اى: من أین اصابنا هذا القتل و الهزیمة و نحن مسلمون و رسول اللَّه فینا؟ میگفتند این قتل و هزیمته بروز احد چونست که بما رسید؟ و ما مسلمانانیم! و رسول خدا در میان ما! ربّ العالمین ایشان را جواب داد: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ این کلمت را دو تفسیر گفته‏اند: یکى آنست که: ترکتم المرکز و طلبتم الغنیمة فمن قبلکم جاءکم الشّرّ. میگوید: اینکه بشما رسید از شومى مخالفت شما بود روز احد، آن گه که مرکز بگذاشتید و طلب غنیمت کردید. تفسیر دیگر آنست که روز بدر مسلمانان اسیران کفار را باز فروختند و فدا ستدند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد که یا محمد خداى نپسندید از شما این فروختن اسیران و فدا ستدن. اکنون قوم خود را مخیّر کن میان دو چیز، امّا که اسیران را بکشند و روى زمین را از کفر ایشان پاک کنند، و امّا که ایشان را باز فروشند و فدا ستانند، امّا بعدد ایشان مسلمانان لا محاله کشته شوند. رسول خدا (ص) این پیغام که جبرئیل بیاورد با قوم بگفت. ایشان گفتند: این اسیران همه خویش و پیوند و برادران مااند، ازیشان فدا ستانیم و در وجه و ساز قتال دشمن نهیم، و اگر از ما قومى کشته شوند لا محاله شهیدان باشند. بدان خرسندیم و خوشنود. پس دیگر سال روز احد بعدد آن اسیران از مسلمانان کشته شدند. چون مسلمانان گفتند: أَنَّى هذا؟ رب العالمین گفت: مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ این بآنست که فدا ستدید و خود اختیار قتل کردید.
إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من النّصر مع طاعتکم نبیّکم، و ترک النّصر مع مخالفتکم ایّاه قَدِیرٌ.
وَ ما أَصابَکُمْ این خطاب با مؤمنانست، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ روز احد که هر دو گروه مسلمانان و کافران بر هم رسیدند.
فَبِإِذْنِ اللَّهِ یعنى بقضاء اللَّه و قدره. این تسلیت مؤمنان است، میگوید: آنچه رفت بقضا و قدر و خواست خداى رفت.
وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا این علم بمعنى «رؤیت» است یعنى تا ببیند مؤمنان را و ثبات ایشان را، و رضاء ایشان بقضا و قدر، و صبر ایشان ببلا و شدّت. و منافقان را بیند، با جزع و با تقدیر بخصومت. منافق دو دل است و دو راه، و دو سخن، از «نافقا» گرفته اند. روباه و موش خانه خویش را دو در سازند.
یکى معروف و آشکارا که بر عادت آنجا آمد و شد کنند بروز امن، و آن را «قاصعا» گویند، و درى دارند نهانى، روز گریختن خود را چون بر در معروف بیم بینند، و این در نهانى «نافقا» گویند.
وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا آن گه که مؤمنان بغزاء احد میرفتند فرا منافقان گفتند عبد اللَّه بن ابى و اصحاب او که: بیائید کشتن کنید از بهر خداى یا از مؤمنان دفع کنید. درین آیت دفع و قتل در یک نظم کرد، سقّا، و دیده‏بان، و پاسبان، و ستوربان، و طبّاخ، و دلیل، و آنچه ازین بابست همه غازیان کرد، چون سرّاج و نعال و امثال ایشان هر که در لشکر گاهست. سدى و فراء و جماعتى گفتند: «دفع» رباط است. و «رباط» آنست که کسى در ثغر کافر بایستد، و دشمن را از بلاد اسلام باز دارد باقامت حرب، یا باظهار حجت. و فیه‏ قال النبى (ص): «رباط یوم فى سبیل اللَّه خیر من الدّنیا و ما علیها». و فى روایة: خیر من ألف یوم فیما سواه من المنازل.
قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ عبد اللَّه بن ابى با سیصد مرد منافق جواب دادند که: اگر ما دانستیمى که جنگ خواهد بود با شما بیامدیمى، لکن جنگ نخواهد بود. و این سخن بنفاق گفتند، که اگر جنگ بودى هم نیامدندى. رب العالمین گفت: هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ آن روز آن سخن گفتند و باز گشتند، کفر را اولى‏تر بودند از آنچه ایمان را. آن گه تفسیر کرد و گفت: یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ اى بألسنتهم، ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ.
الَّذِینَ قالُوا یعنى المنافقین، لِإِخْوانِهِمْ یعنى لأمثالهم من اهل النفاق.
و قیل لاخوانهم فى النّسب لا فى الدّین، و هم شهداء احد. وَ قَعَدُوا یعنى عن الجهاد.
الواو للحال.
لَوْ أَطاعُونا یعنى شهداء احد فى الانصراف عن النبى (ص) و القعود ما قُتِلُوا فردّ اللَّه تعالى علیهم و قال: قل لهم یا محمد: فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. ان الحذر ینفع من القدر.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ هر کرا رقم نصرت از درگاه عزّت بر ناصیه روزگار او کشیدند، یگانه عالم گشت، و قطب مرکز سیادت، و نشانه اهل مملکت، و قبله آمال خداوندان حیرت.
وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ و هر کرا صفت خذلان از درگاه بى‏نیازى روى نماید، بحکم قهر پرده تجمّل از روى کار او بردارند، و رقم مهجورى بر حاشیه وقت او نهند، و مردود همه عالم گردانند تا از سر مهجورى و درد بازماندگى این نوحه با خود مى‏کند که:
باىّ نواحى الأرض ابغى وصالکم
و أنتم ملوک ما لنحوکم قصد
گفتم که براز اوج برین شد بختم
وز ملک نهاده چون سلیمان تختم‏
اکنون که بمیزان خرد بر سختم
از بنگه دونیان کم آمد رختم‏
به داود (ع) وحى آمد که: یا داود! ان وضعتک فمن ذا الّذى یرفعک؟ و ان رفعتک فمن ذا الّذى یضعک؟ و ان أعززتک فمن ذا الّذى یذلّک؟ و ان اذللتک فمن ذا الّذى یعزّک؟ و ان نصرتک فمن ذا الّذى یخذلک، و ان خذلتک فمن ذا الّذى ینصرک؟.
حدیث نصرت میرود، و نصرت لا محاله بر دشمن بود. و هیچ دشمن ترا چون هواء نفس تو نیست. و الیه‏
اشار النبى (ص): «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
چون دشمن قوى‏تر نفس بود هر آینه جهاد با وى صعبتر و بزرگتر بود. چنان که سیّد گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الأکبر».
و نشان نصرت بر نفس، آن پیر طریقت باز داد که بدرخت خرما برشد، سیخى بشکمش درشد، از ناف تا بسینه بردرید، بخویشتن نگریست گفت: الحمد للَّه که نمردم تا ترا بکام خویش بدیدم، و بر تو نصرت یافتم! رحمت خدا بر آن جوانمردان باد که کمر مجاهدت بر میان بستند، و در میدان عبودیّت در صف خدمت بیستادند، و قدم بر کلّ مراد خود نهادند. با خلق خدا بصلح و با نفس خود بجنگ.
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من‏
در عشق تو از ملامت بى‏خبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
مصطفى (ص) حرب کردن با نفس خود جهاد بزرگتر و صعب‏تر از آن خواند که حرب کردن با کافر گاه بود و گه نبود، و حرب کردن با نفس پیوسته بود. و از سلاح کافر بر حذر توان بودن که ظاهر است و پیدا، و سلاح نفس و وساوس و شهوات نهانى است، از آن حذر کردن دشخوار است و صعب. و نیز اندر حرب کافر اگر نصرت دشمن را بود و مؤمن کشته شود شهادتست و رضوان حق جلّ جلاله، و اندر جهاد نفس اگر نصرت نفس دشمن را بود قطیعت است و عذاب جهنم. آن صفت نیک‏بختانست، و این حال بدبختان. هرگز چون هم نباشند و برابر نبوند! این است که رب العالمین گفت: أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ. همانست که جاى دیگر گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ، و نیز: أَ فَمَنْ یُلْقى‏ فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ؟، أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏؟ الآیة، و هم ازین بابست: قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ، وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ، وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ.
و الیه الاشارة بقوله تعالى: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ اى هم اصحاب درجات فى حکم اللَّه فمن سعید مقرّب، و من شقّى مبعّد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ این کار چنین مبهم فرو نگذارند! و این قصه سربسته روزى برگشایند! و این دامن فراهم کرده آخر بیفشانند! و این سر و پاى درهم کردگان صافیان و جافیان آخر بینى که از هم باز کنند! فَرِیقاً هَدى‏ وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ و هر کس را بمأوى و منزل خویش فرود آرند، فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ یکى در حزب شیطان، کشته حرمان، و اندوه جاودان أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ. یکى نواخته رحمن، در زمره دوستان، بمهر ازل شادان، برو داغ وَ عِبادُ الرَّحْمنِ. امروز تو چند بینى و چه دریابى که درهاى اسرار فرو بسته، و مسمار غیب بر در خانه توحید و شرک زده، و کلید آن بخود سپرده که: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ همین است که گفت عزّ و علا: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ، و تا نپندارى که آنچه دیده تو بآن نرسد دیده انبیاء نیز نرسد! نمى‏خوانى که: وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ. میفرماید که: ایمان بیارید، و استوار گیرید اللَّه را، که غیب‏دان است و نهان بین، و فرو فرستادگان پیغامبران را که بوحى پاک ایشان را بر غیب همى دارد، و پوشیده مینماید، و چون نماید چندان نماید که خود خواهد، نه چندان که بنده خواهد، کما قال عزّ و جلّ: وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ. خداى داند که بنده چه برتابد، و وى را چه شاید، و دانستن چیست که وى را بکار آید! مدبّر کار بندگان اوست! کارساز و کارران و نگهبان اوست! صحّ الخبر انّه عزّ و جلّ یقول: ادبر عبادى بعلمى، انى بعبادى خبیر بصیر.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ... الآیة «بخل» بر زبان علم و مقتضى شریعت منع واجب است و واجب از مال اندکى است از فراوان، درویش را اندک دهد، و خود را فراوان بگذارد. باز بزبان طریقت و اهل اشارت بخل آنست که: خود را اندکى بگذارد، ذرّه‏اى از مال، یا نفسى از حال، و المکاتب عبد ما بقى علیه درهم.
مال و حال در راه این جوانمردان صورت سگ دارد، و عشق در عالم خویش صورت فریشته، و شرع مصطفى (ص) خبر میدهد که فریشته با سگ بد سازد، در هیچ منزل با وى فرو نیاید.
لا یدخل الملائکة بیتا فیه کلب او تصاویر.
پرده بردار تا فرود آرند
کى در آید فرشته تا نکنى
سگ ز در دور و صورت از دیوار
کى در احمد رسد و در صدیق
عنکبوتى تننده بر در غار
هودج کبریا بصفّه بار
لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا کریما! خدایا! که شنواست، و در شنوایى بى‏همتا، شنونده آوازها، و رسنده بشنوایى خود برازها، و پاسخ کننده نیازها. با موسى و هارون (ع) گفت: لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏، میگوید: بر فرعون شوید و از وى مترسید، که من بیارى و نگهداشت با شماام، مى‏شنوم و مى‏بینم! و عایشه صدّیقه در قصه مجادلة گفت: الحمد للَّه الّذى وسع سمعه الاصوات.
لقد جاءت المجادلة الى رسول اللَّه (ص). تکلّمه فى جانب البیت ما اسمع ما تقول، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها الآیة. و عن ابى موسى انّ النّبیّ (ص) لمّا دنا من المدینة کبّر اصحابه، فقال: یا ایها الناس انکم لا تدعون اصم و لا غائبا، ان الذى تدعونه بینکم و هو بین اعناق رکابکم، و فى روایة اربعوا على انفسکم فانکم لا تدعون اصم و لا غائبا و انما تدعون سمیعا قریبا.
قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ این سخن شبه شکوى دارد، با دوست مى‏راند که دشمن چه میگوید تا دوست بنازد، و باشد که دشمن از آن باز گردد.
و عجب آنست که نعمت هم چنان به ادرار بدشمن مى‏رساند، و بآن ناسزا که مى‏شنود نعمت وانستاند، سبحانه ما ارأفه بخلقه! و در بعضى اخبار است: ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، یدعون له ولدا و هو یرزقهم و یعافیهم. از روى اشارت میگوید: شما که بندگان و رهیگان‏اید، از خصمان خویش در گذارید، و تا توانید عفو کنید، و نعمت و رفق خویش از دوست و دشمن باز مگیرید، و خلق نیکو با دوست و دشمن، آشنا و بیگانه کار فرمائید و به‏ قال النّبیّ (ص): انّ اللَّه عزّ و جلّ اوحى الى ابراهیم (ع): انّک خلیلى حسّن خلقک و لو مع الکفّار، تدخل مداخل الأبرار، فانّ کلمتى سبقت لمن حسّن خلقه، ان اظلّه تحت عرشى، و اسکنه حظیرة قدسى، و ادنیه من جوارى.