عبارات مورد جستجو در ۲۴۴ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۲ - ‏النوبة الاولى
قوله تعالى: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ بر تو نیست راه نمودن ایشان وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لکن خداى راه نماید او را که خواهد وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه نفقت کنید از مال فَلِأَنْفُسِکُمْ آن خود را میکنید وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ و نفقت مکنید مگر خواستن وجه خداى را وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ و هر چه نفقت کنید از مال، پاداش آن بتمامى بشما رسانند وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (۲۷۲) و از آن چیزى کاسته و باز گرفته نماند از شما.
لِلْفُقَراءِ درویشانراست آن صدقات و زکاة الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ آن درویشان که از خان و مان و فرزندان خود بازداشته مانده‏اند در سبیل خدا، لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ نمى‏توانند بازرگانى را و روزى جستن را در زمین رفتن یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ کسى که ایشان را نشناسد پندارد که ایشان بى‏نیازانند مِنَ التَّعَفُّفِ از آنک نیاز پیدا نکنند و از مردمان چیزى نخواهند تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ که درنگرى بایشان بشناسى ایشان را بنشان و آساى ایشان، لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً از مردمان چیزى نخواهند بالحاح وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ و آنچه نفقت کنید از مال فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (۲۷۳) خداى بآن داناست.
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ ایشان که نفقت میکنند مالهاى خویش بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ بشب و بروز سِرًّا وَ عَلانِیَةً پنهان و آشکارا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست مزد ایشان بنزدیک خداوند ایشان وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۲۷۴) و بیم نیست بر ایشان فردا، و نه اندوهگن باشند.
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا ایشان که ربوا میخورند لا یَقُومُونَ نخیزند از گور خویش إِلَّا کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مگر چنانک آن کس خیزد که دیو زند او را بدست و پاى خود مِنَ الْمَسِّ از دیوانگى ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا ایشان را آن بآنست که گفتند إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا ستد و داد همچون ربوا است وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ و نه چنانست که گفتند که اللَّه بیع حلال کرد وَ حَرَّمَ الرِّبا و ربوا حرام کرد فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ هر که بوى آید پندى از خداوند وى فَانْتَهى‏ و از آن کرد بد که میکند باز شود فَلَهُ ما سَلَفَ ویراست آنچه گذشت و ربوا که خورد وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ و کار وى با خداست وَ مَنْ عادَ و هر که باز گردد بآن فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان آتشیانند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۷۵) ایشان در آن جاویدان‏ یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا ناپیدا میکند اللَّه مال را بربوا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و مى‏افزاید مال را بصدقات وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ (۲۷۶) و اللَّه دوست ندارد هر ناسپاسى بزه کار.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و بپاى داشتند نماز را بهنگام خویش وَ آتَوُا الزَّکاةَ و بدادند زکاة از مال خویش لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست مزد ایشان بنزدیک خداوند ایشان وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۲۷۷) و فردا بر ایشان بیم نه و نه اندوهگن باشند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند اتَّقُوا اللَّهَ به پرهیزید از خشم و عذاب خداى وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا و بگذارید آنچه ماند در دست شما از ربوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۲۷۸) اگر گرویدگانید.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ار بس نکنید و باز نه ایستید فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ آگاه باشید بجنگى از خداى و رسول وَ إِنْ تُبْتُمْ و اگر توبه کنید فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ شما راست سرمایهاى شما لا تَظْلِمُونَ نه شما کاهید وَ لا تُظْلَمُونَ (۲۷۹) و نه از شما کاهند.
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ و اگر افام دارى بود یا ناتوانى و دژوار حالى و تنگ دستى فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ درنگ باید داد وى را، تا تواند که آسان باز دهد افام، وَ أَنْ تَصَدَّقُوا و اگر آنچه بر آن ناتوان دارید بوى بخشید، خَیْرٌ لَکُمْ خود به بود شما را إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۸۰) اگر دانید
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً بپرهیزید از روزى تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ که با خداى برند شما را در آن روز ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وانگه بسپارند تمام بهر تنى پاداش آنچه کرد وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۸۱) و از هیچکس مزد نکاهند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ چون با یکدیگر افام دهید و ستانید إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى تا زمانى نامزد کرده فَاکْتُبُوهُ آن را بنویسید وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ و فرمودم تا بنویسد میان شما کاتِبٌ بِالْعَدْلِ دبیرى بداد و راستى که در آن چیزى فرو نگذارد وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ و سر باز نزند دبیر أَنْ یَکْتُبَ که آن را بنویسد کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ چنانک اللَّه وى را در آموخت فَلْیَکْتُبْ تا بنویسد وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ و فرمودم تا آن کس بر دهد و املا کند بر دبیر که مال بر وى است وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و فرمودم تا این املا کننده از خداوند خویش بترسد وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً و آنچه بروى است چیزى نکاهد در املا کردن، فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ اگر آن کس که مال بروى بود سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً سست خرد بود یا کودکى یا زنى نادان بود أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ یا کسى بود که املا نداند کرد یا نتواند کرد فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ فرمودم تا قیم او وى را املا کند براستى و داد وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ و گواه بودن خواهید دو گواه از مردان خویش فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ اگر آن دو گواه مردان نباشند فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ یک مرد و دو زن باید مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ از آنک بپسندید از گواهان أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما تا آن گه که یکى از آن دو زن گواهى فراموش شود بروى فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏ آن دیگر زن گواهى برو یاد کند وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ و فرمودم تا سرباز نزند گواهان إِذا ما دُعُوا آن گه که ایشان را با گواهى خوانند وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ و سیرى میارید از آنچه آن را بنویسید، صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلى‏ أَجَلِهِ اگر خرد بود و اگر بزرگ آن مال تا گه آن ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ این چنین راست‏تر است بنزدیک اللَّه وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ و بپاى کننده‏تر بود و دارنده‏تر گواهى دادن را وَ أَدْنى‏ أَلَّا تَرْتابُوا چون شما که گواهان باشید نوشته دارید نزدیکتر بود و سزاتر که در یاد در شک نیفتید إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً مگر که بازرگانى بود دست بدست آخریان و بهاى هر دو حاضر تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ که میگردانید آن ستد و داد را در میان خویش فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها نیست بر شما تنگیى که آن را ننویسید وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ و در ستد و داد که با یکدیگر کنید بر آن گواه کنید وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ و فرمودیم تا دبیر را و گواه را نرنجانند و نشتابانند اگر دست در کارى دارند از آن خود، وَ إِنْ تَفْعَلُوا و اگر کنید بخلاف آنچه فرمودیم فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ آن بشما نافرمانى است و بیرون شدن از راستى وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم خداى وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ و در شما مى‏آموزد اللَّه، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۲۸۲) و خداى بهمه چیز داناست.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ و اگر در سفرى باشید وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً و نویسنده نیابید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ گروگانها باید ستد فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً اگر کسى از شما کسى را امین کند و امانت بر وى نهد فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ فرمودم تا باز دهد آن کس که استوار داشتند او را و امین گرفتند أَمانَتَهُ امانت خویش که ستد و امانت او که فرا وى داد وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و گفتم این امانت دار را که از خداوند خویش بترس و از خشم وى بپرهیز وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ و گواهى پنهان مدارید که شما را گواه کرده باشند و گواهى پنهان دارد وَ مَنْ یَکْتُمْها و هر که وى را گواه کرده باشند و گواهى پنهان دارد فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ او آن کس است که بزه‏مند است دل او وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (۲۸۳) و خداى بآنچه شما میکنید داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ ابو عمرو یعقوب تُرْجَعُونَ بفتح تا و کسر جیم خوانند، معنى آنست که بترسید از روزى که شما در آن روز با اللَّه گردید. باقى تُرْجَعُونَ بضم تا و فتح جیم خوانند، یعنى که شما را در آن روز با اللَّه برند: ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ پس هر تنى را پاداش آنچه کرد در دنیا، اگر نیکى کرد و اگر بدى، اگر در صلاح کوشید و اگر در فساد، پاداش آن بتمامى بوى دهند وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ و از آن هیچ بنکاهند. انس مالک رض روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجرى بها فى الآخرة، و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا، حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا»
و روى ابن عباس قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه تعالى کتب الحسنات و السیئات، من همّ بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت عشرا الى سبعمائة الى اضعاف کثیرة و من هم بسیّئة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت واحدة، او محاها اللَّه عز و جل و لا یهلک على اللَّه تعالى الّا هالک»
مفسران گفتند پسین آیت از آسمان این آیت آمد، جبرئیل گفت ضعوها على رأس ثمانین.
و مائتین من سورة البقرة و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بعد از آن هفت روز بزیست، و گفته‏اند بیست و یک روز پس از آن بزیست، و گفته‏اند هشتاد و یک روز. ابن عباس گفت پسین آیات که از آسمان فرو آمد این بود و اوائل سورة المائدة الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ و مفسران را خلافست که آخرتر کدام بود، ابى کعب گفت آخرتر لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ بود. براء عازب گفت «یسفتونک» بود، سدى و ضحاک و جماعتى گفتند «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ» بود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى الآیة... این آیت دلیل است که سلم دادن در شرع جایز است، همان سلم که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم شرح داد و بیان کرد و گفت‏ «اسلفوا فى کیل معلوم و وزن معلوم و اجل معلوم».
ابن عباس گفت اشهد ان السلف المضمون الى اجل مسمى قد احلّه اللَّه فى کتابه و اذن فیه، فقال یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى معنى سلم و سلف هر دو یکسانست، و در عقد سلم نه شرط است: اول آنک در وقت عقد گوید این سیم یا این زر یا این جامه بسلم بتو دادم بچندین گندم یا بچندین جو یا بچندین ابریشم، یا آنچه بود و صفت کند آن گندم و جو و ابریشم، و هر صفت که مقصود بود و قیمت بدان بگردد، و در عادت بآن مسامحت نرود، همه بگوید تا معلوم شود. و آن کس که سلم بوى میدهد، گوید فرا پذیرفتم، و اگر بجاى لفظ سلم گوید از تو خریدم چیزى بدین صفت هم روا بود. شرط دوم آنست که آنچه فرا دهد، بگزاف ندهد، بل که وزن و مقدار آن معلوم کند. شرط سوم آنک هم در مجلس عقد رأس المال تسلیم کند شرط چهارم آنک در چیزى سلم دهد که بوصف معلوم گردد چون حبوب و پنبه و ابریشم و جامه و میوه و گوشت و حیوان، اما هر چه معجون بود، یا مرکب از چند چیز که مقدار آن معلوم نشود، چون غالیه و کمان و کفش و موزه و نعلین و مانند آن سلم در آن باطل بود که وصف نپذیرد. و درست آنست که سلم در نان رواست اگر چه آمیخته است به نمک و آب، که آن مقدار نمک و آب مقصود نیست و جهالت نیارد. شرط پنجم آنست که اگر دین مؤجّل بود وقت حلول اجل باید که معلوم بود. اگر گوید تا نوروز و نوروز معروف باشد، یا گوید تا جمادى درست بود و بر اول حمل کنند. شرط ششم در چیزى سلم دهد که در وقت عقد موجود بود، اگر آن دین حال بود، پس اگر دین مؤجل بود بوقت حلول اجل باید که موجود بود، و اگر در میوه سلم دهد تا وقتى که در آن میوه نرسیده باشد باطل بود. شرط هفتم آنک جاى تسلیم معین کند بشهر یا بروستا، و احتراز کند از هر چه در آن خصومت و خلاف رود. شرط هشتم آنک بهیچ عین اشارت نکند نگوید انگور فلان بستان، یا گندم این زمین، که این باطل بود، اگر گوید از میوه فلان شهر این روا باشد. شرط نهم آنست که سلم در چیزى که عزیز الوجود و نایافت بود ندهد، چون لؤلؤ نفیس و کنیزک آبستن، و کنیزک نیکو با فرزند بهم، و هر چند بر این اصول تفریعات بسیارست، اما شرط ما اختصارست. و آنچه در معاملات مهم است بدان اشارتى کرده شد، اگر کسى را زیادتى شرح باید، بکتب فقه نشان باید داد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ تداین و مداینة با یکدیگر افام دادن و ستدن است، ادان یدین، افام داد، ادان یدان افام ستد. بعد از آنک تداینتم گفته بود «بدین» در افزود تا گمان نیفتد که این تداین بمعنى مجازاة است، بل که بمعنى معاطات است افام دادن و ستدن. فاکتبوه یعنى الدّین الى ذلک الاجل. خلافست میان علما که این امر وجوب است یا امر تخیر و اباحت. قومى گفتند که امر وجوب است، و این نبشتن فرض است، و همچنین اشهاد گفتند که فرض است، چنانک اللَّه گفت: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ و دلیل قول وجوب از خبر آنست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ثلاثة یدعون اللَّه فلا یستجاب لهم. رجل کان له دین فلم یشهد، و رجل اعطى سفیها مالا و قد قال تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ و رجل کانت عنده امرأة سیئة الخلق فلم یطلّقها»
و قول بیشترین مفسران آنست که این در ابتداء اسلام فرض بود پس منسوخ شد، بآنچه گفت: فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ اما امروز حکم این کتابت و اشهاد در انواع بیاعات بر استحباب است نه بر وجوب، اگر خواهد کند و اگر خواهد نه.
وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ اى بین البایع و المشترى و المستدین و المدین کاتِبٌ بِالْعَدْلِ اى بالحق و الانصاف، لا یزید فى المال و الاجل و لا ینقص منهما وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ ضحاک گفت در ابتداء اسلام بر دبیر واجب بود این نبشتن چون از وى در خواستندید، و همچنین بر گواه واجب بود، پس منسوخ شد بآنچه گفت وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ میگوید وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ مبادا که سرباز زند دبیر از نبشتن، چنانک اللَّه وى را در آموخت و با وى فضل کرد و بر دیگران افزونى داد بدبیرى، پس گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ املال و املا یکى است، میگوید تا آن کس که دین بر وى است املا کند و بزبان اقرار دهد بر خویشتن و از خداى بترسد، و از آنچه بر وى است از مال در املا کردن و اقرار دادن هیچ چیز بنکاهد.
بخس نقص است چنانک گفت «وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ» فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً سفیه جامه باشد بد بافته و سست، مى گوید اگر آن کس که بروى مال باشد نادان و نازیرک و سست خرد بود، طفلى بود نا، أَوْ ضَعِیفاً یا جاهلى نادریابنده، أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ یا خود نتواند که املا کند که لال بود بى زبان فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ اللَّه میگوید فرمودم تا قیم ایشان یا میراث دارایشان، یا آن کس که بجاى ایشان بود املا کند و بر دبیر دهد براستى و انصاف. وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ اى و اشهدوا شاهدین مِنْ رِجالِکُمْ اى من اهل ملتکم، و دو گواه خواهید تا بر شما گواه باشند در آن معاملت که کردید. آن گه گفت: مِنْ رِجالِکُمْ از مردان شما که اهل اسلام آید، یعنى که تا دانند که گواه مسلمان باید.
فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ نگفت فان لم یکن رجلان، که آن گه تا مرد بودى گواهى زن روا نبودى. گفت: فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ معنى آنست که این دو گواه اگر نه مردان باشند که مردى و دو زن باشد، با وجود مردان هم روا باشد مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ ازین گواهان که شما بپسندید بعدالت و ثقت از مردان و زنان. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ.
فصل فى الاشهاد
بدانک اشهاد در عقود معاملات است یا در عقود مناکحات، اما در عقود مناکحات: بمذهب شافعى اشهاد فرض است. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت‏ «کل نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولى و شاهدان.» و روى انه قال «لا نکاح الّا بولى و شاهدى عدل» و در عقود معاملات مستحبّ است و امر در آن امر ندب و استحباب است، نه امر فرض و ایجاب. و در جمله اهل شهادت ده کس‏اند: اول بالغ که کودک را شهادت نیست. و دیگر عاقل که دیوانه را نیست. سدیگر آزاد که بنده را نیست، اگر چه قنّ باشد و اگر مکاتب، یا بعضى آزاد و بعضى بنده، بهیچ وجه ایشان را شهادت نیست. چهارم مسلمان که کافر را نیست، نه بر کافر و نه بر مسلمان. پنجم دریابنده قوى حفظ که مغفل را نیست اگر چه عاقل بود. ششم عدل که فاسق را نیست، و عدل اوست که از کبائر پرهیز کند، و طاعات وى بر صغائر غلبه دارد. هفتم کسى که با مروّت بود که بى مروّت را شهادت نیست. و بى مروّت آنست که در میان بازار طعام خورد و باک ندارد، یا نه بر زىّ معتاد خود بیرون آید. هشتم کسى که وى را در آن شهادت حظى نبود، نه جذب منفعت نه دفع مضرت، ازین جهت شهادت فرزند پدر را مقبول نیست، و نه شهادت پدر فرزند را، و نه شهادت خصم بر خصم و نه دشمن بر دشمن، و نه در محل تعصب و کینه.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یجوز شهادة خائن و لا زان و لا خائنة و لا زانیة و لا ذى غمز على اخیه.»
نهم کسى که بر سنت و جماعت بود، که شهادت اهل اهواء و بدعت داران مردود است. دهم آنک مرد باشد، که شهادت زن در بعضى احکام چون حدود و نکاح و طلاق و عتاق و رجعت و وصیت و توکیل و قتل عمد مردود است. اما در بیع و اجارت و رهن و ضمان وهبه و هر چه سر با مال دارد، گواهى زنان با مردان در آن مقبول است. و آنچه مردان را بر آن اطلاع نبود، چون عیب زنان و ولادت و رضاع، شهادت زنان محض در آن مقبول است، چهار زن بجاى دو مرد. و حقوق مردم که ثابت میشود در شرع بدو مرد عدل یا بیک مرد و سوگند خصم ثابت شود. و عماد شهادت معرفت است. رسول خداى را پرسیدند که گواهى چون دهیم‏
«فقال ترى الشمس؟ قال نعم قال «على مثلها فاشهد او دع»
و فى الخبر «اکرموا الشهود فان اللَّه یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم».
أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ قراءة حمزه است کسر الف در اول و رفع راء در آخر بر معنى شرط و جزا، دیگران همه بفتح الف خوانند أَنْ تَضِلَّ و نصب راء فَتُذَکِّرَ و قراءة مکى و بصرى فَتُذَکِّرَ مخفف است و قراءة دیگران بتشدید کاف، و در معنى تفاوت نیست که ذکّر و اذکر هر دو یکسانست چون نزّل و انزل و کرّم و اکرم. و ضلال اینجا بمعنى نسیان و غلط است چنانک آنجا گفت لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى‏ و معنى الآیة فرجل و امرأتان کى تذکر احدیهما الأخرى ان ضلت میگوید تا آن گه که یکى از آن دو زن گواهى فراموش کند، آن دیگر زن با یاد وى دهد. وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا این هم در تحمل است و هم در ادا، اما در تحمل مخیر است و در اداء فرض کفایت، مگر که در عدد گواهان قلت باشد که آن گه اداء فرض عین بود. میگوید فرمودم تا گواهان سرباز نزنند، آن گه که ایشان را با گواهى خوانند.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال فى تفسیر هذه الآیة «لا یأب الشاهد اذا اشهد على شهادة یدعى الیها ان یقوم بها».
ثمّ قال: وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ اى لا یمنعکم الضجر و الملال ان تکتبوا ما شهدتم علیه من الحق، صغر ام کبر الى اجل الحق ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ اى الکتابة اعدل عند اللَّه فى حکمه و ابلغ فى الاستقامة للشهادة، لان الکتاب یذکّر الشهود، فیکون. لشهادتهم اقوم وَ أَدْنى‏ أَلَّا تَرْتابُوا اى اقرب الى ان لا تشکّوا فى مبلغ الحق و الاجل إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً بنصب عاصم خواند از بهر آن که او کان اینجا ناقصه مینهد که بخبرش حاجت بود و تِجارَةً بنصب خبر اوست، و حاضِرَةً صفت تجارت باشد، و اعراب صفت چون اعراب موصوف بود، و اسم کان بدین قراءة مضمر است و آن مداینه است یا مبایعه. و تقدیرش چنان است که الّا ان تکون المداینة و المبایعة تجارة حاضرة باقى قراءة تِجارَةً حاضِرَةً برفع خوانند، که ایشان کان بمعنى وقع مى‏نهند، و چون چنین بود تامّه باشد و خبر نخواهد، و ما بعد آن بفعل خویش برفع بود تقدیره الا ان تقع تجارة و این همچنانست که آنجا گفت وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ اى و ان وقع معسر، پس تِجارَةً بدین قراءة مرتفع است بفعل خود و فعلش تقع است و حاضِرَةً صفت اوست.
قوله: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ این اشهاد که میفرماید منسوخ است بآن آیت که گفت فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ یضارّ بمعنى فاعل بود و بمعنى مفعول بود، بمعنى فاعل آنست که دبیر را فرمودم تا نرنجاند که او را گویند بنویس، نپیچد و از حق و داد و نصیحت چیزى نکاهد، و بمعنى مفعول وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ فرمودم تا این دبیر را نرنجانند، اگر دست در کارى دارد از آن خود او را نشتابانند، و اگر مزد خواهد مزد از وى باز نگیرند. وَ لا شَهِیدٌ فرمودم گواه را تا نرنجاند و نه گزایاند، که بگواه بودن خوانند آید و چون بگواهى دادن خوانند آید و البته هیچ سر نپیچد، که بگواه بودن خوانند آمدن وى را تطوّع است، و وى را بر آن مزد و چون بگواهى دادن خوانند آمدن بتعجیل بر وى واجب است و درنگى بر وى و بال، مگر که وى را شکى افتد که مى‏یاد آرد، یا ریبتى افتد که مى‏بصیرت جوید. دیگر وجه فرمودم تا گواه را نرنجانند، اگر از آن خود کارى دارد، و وى را نشتابانند.
وَ إِنْ تَفْعَلُوا و اگر کنید که در دبیرى چیزى در نبشتن از حق بکاهید، یا آن گه که قیم باشید در املاء حق بکاهید، یا بگواهى دادن خوانند بازنشینید فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ آن بشما فسق است، بیرون شدن از راستى و نافرمانى. ثم خوّفهم فقال وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى الضرار وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ این آیت دین صد و سى کلمت است، و در وى چهارده حکم است، و در وى سى و یک میم است و چهل واو.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ این على بمعنى فى است و سفر آن را سفر نام کرده‏اند لانه یسفر عن طوایا الرجال. معنى آیت آنست که اگر در سفر باشید و نویسنده نیابید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ آن را مقبوضه گفت که رهن بى قبض درست نباشد، ازینجا است که رهن دین درست نباشد، که قبض رکن رهن است، و قبض جز در عین صورت نبندد. قراءة مکى و ابو عمرو فرهن، و رهن جمع رهان است، کجدار و جدر و کتاب و کتب و حمار و حمر. و گفته‏اند رهن بضم راء و حاء، و قراءت باقى فرهان بالف و کسر راء رهان جمع رهن است کحبل و حبال، و بحر و بحار و رهن جمع رهان است کجدار و جدر و کتاب و کتب و خمار و خمر و گفته‏اند رهن، جمع رهن است کسقف و سقف. زجاج گفت فعل در جمع فعل اندک است، لکن درست است. ابو عبید گفت در سخن عرب نیافتیم فعل که جمع آن فعل است الّا این دو کلمت، رهن و سقف، یقال رهن و رهن و سقف و سقف. و مرا هنت گروستدن و دادن بود، رهنت گرو دادم، ارتهنت گرو ستدم، و ارهنت بجاى رهنت استعمال کردن فصیح نیست، اگر چه آورده‏اند. قال ابن فارس.
یقال رهنت الشی‏ء و لا یقال ارهنته. و ارهان بمعنى اسلاف درست است. یقال ارهنت فى کذا، اى اسلفت فیه. و الرّهن و الرهین و الرهینه گروگان بود، و المرهون گروگان کرده بود. فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً بمعنى ائتمن است، میگوید اگر کسى از شما کسى را امین کند و امانت پیش وى نهد، فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ روا بود که ها باز ستاننده شود که او امین آن امانت است، پس آن امانت اوست باستوارى با وى منسوب است نه بخداوندى، و با خداوند منسوب است بخداوندى وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و فرمودم این امانت دار را که از خشم و عذاب اللَّه بپرهیز، و امانت بجاى آر، و بى خیانت بازرسان.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «آیة المنافق ثلاث و ان صام و صلى و زعم انه مسلم، اذا حدث کذب، و اذا وعد اخلف. و اذا اؤتمن خان.»
و روى انه قال «لا ایمان لمن لا امانة له و لا دین لمن لا عهد له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اربع اذا کن فیک لا تبال ما فاتک من الدنیا حفظ امانة و صدق حدیث و عفت فى طعمة و حسن خلیقة»
و قال «اداء الحقوق و حفظ الامانات دینى و دین النبیین من قبلى.»
پس خطاب با گواهان گردانید و گفت وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ، ابن عباس در تفسیر این آیت گفت من الکبائر کتمان الشهادة. و فى الخبر «من کتم شهادة اذ دعى کان کمن شهد بالزور»
و قال «عدلت شهادة الزور بالاشراک باللّه ثلاث مرات، ثم قرء: فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور»
میگوید گواهى پنهان مدارید اگر صاحب حق نداند که تو وى را گواهى، پیش از پرسیدن گواهى باید داد، بحکم خبر که مصطفى گفت ع‏
«خیر الشهود الذى یأتى بالشهادة قبل ان یسألها»
و اگر صاحب حق داند که تو وى را گواهى، پس تا از تو گواهى دادن در نخواهد گواهى نباید داد، بحکم آن خبر که گفت «خیرکم قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم، ثم یفشوا الکذب حتى یشهد الرجل قبل ان یستشهد»
وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ قال مجاهد اى کافر قلبه، گفت هر که گواهى پنهان دارد دل وى کافر شد، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ من بیان الشهادة و کتمانها.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که دوازده مرد از دین اسلام برگشتند و مرتدّ شدند، در جمله ایشان حارث بن سوید انصارى بود و طعمة بن ابیرق و عبد اللَّه بن انس بن خطل و غیرهم از مدینه بیرون شدند و بکفّار مکه پیوستند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً... اسلام اینجا شریعت مصطفى (ص) است.
و دین اینجا دین حنیفى که مصطفى (ص) بآن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیّة السّهلة السّمحة».
معنى آیت آنست که: هر که بعد از بعثت محمد (ص) بجز شریعت وى شریعت جوید، و جز دین و سنّت وى دینى دیگر گیرد، و راهى دیگر رود آن از وى نپذیرند، و از راه حق بى‏راه است، و از جمله هالکان و دوزخیان است، که مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یسمع بى رجل من هذه الامّة و لا یهودىٌّ و لا نصرانى ثمّ لم یؤمن بى الّا کان من اهل النّار.
و روى: «ما یسمع بى من هذه الامّة من یهودى او نصرانى یموت و لم یؤمن بالذى ارسلت به الّا کان من اهل النّار».
و قصّه زید بن عمرو بن نفیل معروف است که بر مصطفى (ص) رسید پیش از بعثت وى، مصطفى (ص) وى را گفت: «ما لى ارى قومک قد شنفوا لک؟»
چه بودست که این قوم تو بنظر کراهیت بتو مى‏نگرند؟ گفت: از آنکه ایشان بضلالت‏اند، و من نه بر دین ایشانم. آن گه قصّه خویش بگفت که: بیرون شدم راه راست و دین حق طلب کردم، از دانشمندان و احبار یثرب بر رسیدم، ایشان را بر عبادت اللَّه یافتم. لکن بآن عبادت شرک داشتند. دانستم که نه دین حقّ است، برگشتم و از احبار خیبر بر رسیدم ایشان را هم چنان بر عبادت اللَّه مشرک یافتم. گفتم این نه آن دین است که من میجویم.
باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم. از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم. پس حبرى از احبار شام گفت: این دین که تو میجویى کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخى بجزیره. رفتم و از وى بر رسیدم، و قصه خود با وى بگفتم، و مقصود خویش عرضه کردم. شیخ گفت: آنها که تو دیدى همه بر ضلالت و بى‏راهى‏اند، و آنچه تو میجویى دین خداى عزّ و جلّ و راه راست آنست، و دین فریشتگان است، که اللَّه را بآن میپرستند، و هم در زمین خویش آن دین یابى. باز گردد و طلب کن که پیغامبرى بیرون آمد یا خواهد آمد، که خلق را بآن دین خواند. اگر وى را در یابى در پى او باش، و بوى ایمان آر. مصطفى (ص) آن گه که این قصّه از زید میشنید بر راحله بود. پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد. زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست، من نیز با وى طواف کردم. دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را مى‏پاسیدند، زید ایشان را بپاسید، مصطفى (ص) از آن نهى کرد، گفت: «لا تمسّه»
زید با خود اندیشه کرد که یک بار دیگر بپاسم تا چه گوید! رسول (ص) با وى نگرست گفت: «الم تنه»
نه ترا نهى کردند و از آن باز داشتند. آن گه زید گفت: فو الّذى هو اکرمه و انزل علیه الکتاب ما استلم صنما، حتّى اکرمه اللَّه عزّ و جلّ بالّذى اکرمه، و انزل علیه الکتاب». زید بن عمرو بن نفیل از دنیا بیرون شد و هنوز پیغام و وحى از آسمان بر رسول (ص) نیامده بود و دعوت نکرده. مصطفى (ص) زید را گفت: «یأتى یوم القیامة امّة وحده»
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ؟ مجاهد گفت: این در شأن مردى آمد از بنى عمرو بن عوف که از دین بر گشت و با روم شد، کیش ترسایى گرفت.
و حکم مرتدّ آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ دم امرئ مسلم الّا باحدى ثلاث: رجل کفر بعد اسلامه، او زنى بعد احصانه، او قتل نفسا بغیر نفس.»
این خبر دلیل است که هر مرد که از دین اسلام برگردد کشتنى است، و زن را همین حکم است. امّا کودک و دیوانه را ردّت ایشان درست نباشد، لقوله علیه السّلام: رفع القلم عن ثلاثة، عن الصّبى حتّى یبلغ، و عن النّائم حتّى یستیقظ، و عن المجنون حتّى یفیق»
و مکره را هم چنین لقوله تعالى: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
و مست را دو طریق است چنان که در طلاق است. و قتل مرتدّ حقّ خدا است، و سیاست شرعى جز امام اعظم را نرسد که این سیاست کند، اگر آزاد باشد آن مرتدّ یابنده.
و شافعى را دو قول است که پیش از قتل از مرتدّ توبت خواهند یا نه؟ و درست آنست که از وى توبت خواهند. اگر در آن ساعت توبت کند، و الّا بکشند. و مال وى بعد از قضاء دیون و حقوق مسلمانان فى‏ء باشد بدرست‏ترین اقوال، و فرزندان وى را حکم بردگان و جزیت داران نیست. امّا چون بالغ شوند احکام و شرائط اسلام از ایشان در خواهند، اگر بآن درست آیند، و الّا ایشان را بکشند. و اگر دو مرد مسلمان بر ردّت کسى گواهى دهند و وى انکار کند، مجرّد انکار وى در حق وى اسلام نیست تا وى را تلقین شهادت نکنند و نگوید: «لا اله الّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه». و اگر طائفه‏اى که ایشان را شوکت و منعت باشد مرتدّ شوند بر امام اعظم واجب است که بجنگ ایشان شود، یا ایشان را باسلام باز آرد یا از زمین بردارد.
قوله: کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ بعضى مفسّران گفتند: این در شأن جهودان آمد که پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان آورده بودند، و بعد مبعث بوى کافر شدند «وَ شَهِدُوا» اى و بعد ان شهدوا انّ محمدا حقّ.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ ما بیّن فى التّوراة من نعته و صفته.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ همان است که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً. اگر کسى گوید چونست که ربّ العالمین اینجا هدایت از کافر نفى کرد، و جاى دیگر گفت وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ؟ جواب آنست که هدایت بر سه ضرب است: یکى عقل ممیّز است میان خیر و شرّ، و راست و دروغ، و راه بردن به بعضى مصالح کار خویش.
و عامّه اهل تکلیف از مؤمن و کافر و آشنا و بیگانه درین هدایت یکسانند. و هو المعنى بقوله تعالى: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و مثله قوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ. وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ، أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏ این همه ازین هدایت است که گفتیم. و هم ازین بابست آنچه بعضى جانوران را داد بر سبیل تسخیر، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ. امّا ضرب دوّم از هدایت، تزکیت اعمال و احوال بندگان است، و توفیق خیرات در اکتساب طاعات، و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ، و قال تعالى: وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ، و قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ، و قوله: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.
هدایت سوّم راه نمودن است بدار الخلد و مجاورت حق عزّ و جلّ، و ذلک فى قوله عزّ و جلّ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا. ربّ العالمین جلّ جلاله این سه قسم هدایت خود را اثبات کرد و نسبت آن با خویشتن برد، و از مخلوق نفى کرد، چنان که گفت عزّ جلاله: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ، و لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ. قسمى دیگر است از اقسام هدایت که آن را دعا گویند. این یک قسم مصطفى (ص) را و جمله پیغامبران را اثبات کرد گفت: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. انبیاء را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا قرآن را گفت: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ. بیرون ازین سه قسم آنست که اللَّه بآن مستأثر است، کس را با وى در آن مشارکت نه، و او را در آن با کس مشاورت نه.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ مثل این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت، و فرق آنست که: آنجا قطعى بلعنت حکم کرد، گفت: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ، از بهر آنکه قومى را گفت که بر کافرى مردند و امید اسلام و صلاح دریشان نماند،و اینجا گفت: أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ قطعى لعنت نکرد. گفت: جزاء ایشان لعنت است، یعنى که زندگان‏اند، و تا زندگى مى‏بود امید اسلام و صلاح در ایشان جاى است.
و گفته‏اند که: این هر سه آیت از کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ تا وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ منسوخ‏اند، و ناسخ این آنست که بر عقب گفت: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا این آیت در شأن حارث بن سوید بن الصامت الانصارى آمد بر خصوص. امّا حکم آن بر عموم است تا بقیامت. این حارث بعد از آن که مرتدّ گشته بود پشیمان شد، باز آمد تا بنزدیکى مدینه رسید. نامه‏اى نبشت ببرادر خویش خلاس بن سوید که من پشیمان شدم و باز آمدم، از رسول خدا (ص) بپرس که مرا توبه هست یا نه؟ خلاس رفت و قصّه حارث با رسول (ص) بگفت. در حال جبرئیل آمد و آیت آورد: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا الخ حارث را ازین خبر کردند، بیامد و مسلمان شد، و حسن اسلامه.
قوله: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا در قرآن هر جاى که ذکر توبت کرد بیشتر آنست که ذکر اصلاح قرین آن ساخت، از بهر آنکه حقیقت «توبت» دو چیز است: تصنیف اعتقاد و اصلاح اعمال. پس هر دو مجتمع باید، تا توبت درست آید. اگر کسى گوید: چون است که در سورة البقرة إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا گفت و اینجا نگفت وَ بَیَّنُوا؟ جواب آنست که: در سورة البقرة آیت در شأن احبار جهودان آمد که نعت و صفت محمد (ص) در تورات از عوام خویش پنهان کرده بودند و پوشیده داشته، و معظم گناه ایشان آن بود، پس تا اظهار آن نکردند و با مردم بیان آن روشن نگفتند توبت ایشان درست نبود. و آن معنى درین قوم که این آیت در شأن ایشان آمد نبود، و گناه ایشان جز ردّت نبود. ازین جهت وَ بَیَّنُوا نگفت.
و گفته‏اند: چون هر دو آیت بیان توبت است، چه فرق را در آخر این آیت گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و در سورة البقرة گفت: وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؟ جواب آنست که: توّاب و غفور بمعنى، هر دو متقارب‏اند، امّا «توّاب» خاصّ‏تر است و غفور عام‏تر و تمامتر، و گناه آن جهودان صعب‏تر بود و عظیم‏تر که هم ضلال خودشان بود و هم اضلال دیگران. پس اسم اخصّ بآن اولى‏تر بود. و گناه این مرتدّ کمتر بود که اضلال با وى نبود. پس نام غفور اینجا لائق‏تر و موافق‏تر. و در خبر است که مصطفى (ص) چون آمرزش خواستى این هر دو نام: هم «توّاب» و هم «غفور» فراهم گرفتى. ابن عمر گفت: میشمردم که اندر یک مجلس سیّد (ص) صد بار گفتى: رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ این آیت در شأن اصحاب حارث بن سوید آمد که با حارث مرتدّ گشته بودند. پس که حارث باسلام باز آمد و توبت کرد، خبر اسلام حارث بایشان رسید، گفتند: ما نیز در مکه مى‏باشیم و چشم بر روز محمد (ص) نهیم، و بد افتاد جهان در حقّ وى. و ذلک فى قوله عزّ و جلّ: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ، و هر گه که خواهیم باز گردیم که توبت ما بپذیرند، چنان که توبت حارث پذیرفتند. فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
بعضى مفسّران گفتند: این آیت منسوخ است که ربّ العالمین وعده داده است که توبه هر تائبى بپذیرند، تا آن گه که آفتاب از مغرب آید، و ذلک فى‏
قول النّبی (ص): ان بالمغرب بابا فتحه اللَّه عز و جل للتوبة یوم خلق السماوات و الارض، فلا یغلق حتى تطلع الشمس من مغربها
و قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و معنى آیت آنست که: لن تقبل توبتهم فى حال ضلالتهم. برین قول واو وَ أُولئِکَ واو حال است. میگوید: توبت ایشان در آن حال که گمراه باشند نپذیرند، که توبت و ضلالت ضدّ یکدیگرند، بهم جمع نیایند. و گفته‏اند: لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ یعنى عند الموت و المعاینة، نحو قوله تعالى: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ... الآیة.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ‏. این «واو» معنى عموم را درآورد. میگوید: اگر کسى چندان که یک روى زمین زر از آن او باشد و بقربت و طاعت خرج کرده باشد در دنیا، چون بر کفر میرد آن وى را هیچ بکار نیاید، و نپذیرند که آن انفاق از متّقیان پذیرند نه از کافران، و ذلک فی قوله تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. و روا باشد که این بر آخرت حمل کنند، یعنى در قیامت آن کافر که بر کفر مرده باشد اگر بپرى روى زمین زر دارد و خواهد که تا خود را از عذاب اللَّه بآن باز خرد، وى را سود ندارد، و از وى نپذیرند. و فى ذلک ما
روى انّ النّبی (ص) قال: یجاء بالکافر یوم القیامة فیقال له أ رأیت لو کان لک ملأ الارض ذهبا لکنت مفتدیا به؟ فیقول نعم! فیقال لقد سئلت ما هو ایسر من ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ مفسّران گفتند: بر اینجا بهشت است و انفاق بیرون کردن زکاة از مال. میگوید: تا زکاة از مال بیرون نکنید، و بدرویشان ندهید، ببهشت نرسید. این قول خطاب با توانگران است على الخصوص، و گفته‏اند که: این خطاب با عامّه مؤمنانست، توانگران و درویشان هر کسى بر اندازه و توان خویش باین انفاق مخاطب است، و آن از ایشان پسندیده.
چنان که جاى دیگر ایشان را در هزینه کردن و ایثار نمودن با فقر و فاقه بستود و بپسندید، و گفت: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ.
آن روز که این آیت آمد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ زید بن حارثه آمد و اسپى آورد و گفت: «یا رسول اللَّه هذا ممّا احبّه»
این اسپ دوست دارم، خواهم که در راه خداى خرج کنم، از من بپذیر. مصطفى (ص) اسامة بن زید را بخواند و اسپ بوى داد. زید دلتنگ گشت، گفت: «من این از بهر صدقه آوردم. مصطفى (ص) گفت: «اما انّ اللَّه قد قبلها منک!»
دل تنگ مکن یا زید! که اللَّه آن صدقه از تو پذیرفت. و بو طلحه انصارى را بستانى بود برابر مسجد، در آن نخل فراوان و آب روان. چون این آیت آمد گفت: یا رسول اللَّه! از مال خویش هیچ چیز دوست‏تر ازین بستان ندارم، و خداى میگوید: آنچه دوستر دارید خرج کنید تا بآن نواخت رسید که از من مى‏پیوسید. اکنون این بستان در راه خدا بصدقه دادم و امید دارم که مرا ذخیره‏اى باشد آن جهانى نزدیک خداوند عزّ و جلّ.
مصطفى (ص) گفت: «بخٍّ بخٍّ، ذلک مال رابح لک».
نیک آمد نیک آمد، سودمند است این مال ترا. آن گه گفت: یا ابا طلحه من چنان بینم که در خویشان خود نفقت کنى و صلة رحم در آن بجاى آرى. بو طلحه همان کرد، بابناى اعمام و نزدیکان خویش قسمت کرد و بایشان داد. ابو ذر غفارى را مهمانى رسید، بآن مهمان گفت که: این ساعت مرا عذرى است که بیرون نتوانم شد. تو بفلان جایگه شو که شتران من ایستاده‏اند، یکى نیکوتر فربه‏تر بیار، تا خرج کنیم. آن مهمان رفت و یکى ضعیف‏تر نزارتر بیاورد. ابو ذر گفت: این چه بود که کردى؟ که آن نزارتر آوردى، و فرمان من نبردى؟ گفت: آن فربه‏تر نیکوتر از آن نیاوردم تا روز حاجتت بود که حاجت ازین مهم‏تر افتد. ابو ذر گفت: «حاجت من این است که با من در خاکست، و مهم من این است که در گور با من قرین است.» این چنین است! و بر سر این آنست که ربّ العالمین گفت: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
در آثار بیارند که سائلى بر در ربیع خثیم باستاد. ربیع گفت: اطعموه سکّرا، او را شکر دهید. گفتند: یا ربیع او را شکر چه بکار آید؟ او را طعام و خوردنى باید. ربیع گفت: «ویحکم! اطعموه سکرا فانّ الرّبیع یحبّ السّکّر و ربّ العالمین یقول: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
و یقال احضر ذات یوم داره مجنونا و امر ان یتّخذ له فالوذجا من السّکر الأبیض. فقیل له: و کیف یدرى هذا المجنون انّه اتّخذ من السّکّر الأبیض؟ فقال: هو لا یدرى و لکن ربّه یدرى. و روى انّ ابن عمر کان یهوى جاریة فاشتراها و اعتقها، فقیل له، هویتها فاشتریتها ثمّ اعتقتها قبل ان تصیب منها؟ فقرأ هذه الآیة: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
آورده‏اند که زبیده مادر جعفر مصحفى ساخته بود، نود پاره، همه بزر نبشته، آن گه مجلّدها زر کرده مرصّع بجواهر، روزى از آن مصحف میخواند باین آیت رسید: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آن در وى اثر کرد گفت: من از مال و ملک خویش هیچیز دوست‏تر ازین مصحف ندارم، آن گه زرگران و جوهریان را بخواند تا آن برگرفتند و بفروختند و در وجه آن عمارتها نهاد از حوضها و مصنعها که در بادیه فرمود.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ اشتقاق بر از بر است، و برّ جاى فراخ است و زمین گشاده، و مؤمنان را بآن ابرار خوانند که دلهاشان فراخ است و سینه‏ها گشاده، بحکم این آیت که گفت: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، و کافران را ضدّ این گفت: وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً. و ازین جا بود که ابو ذر غفارى (رض) از مصطفى (ص) پرسید که بر چیست؟ جواب داد: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ... الآیة. از بهر آنکه درین آیت افعال خیر و مکارم اخلاق فراخ بگفت و فراوان برداد، پس معنى برّ توسّع است در افعال خیر، و خداى عزّ و جلّ خود را «برّ» خواند و بنده را «برّ» نام نهاد اکنون «بر» بنده با خدا آنست که وى را مطیع و فرمان بردارست، و برّ خدا با بنده آنست که بر وى نیکوکار است و نوازنده و روزى گمارست.
گفته‏اند که برّ بر سه معاملت است: یکى با خدا در معنى عبادت کردن و وى را پرستیدن، و الیه الاشارة
بقوله (ص) «لا یزید فى العمر الا البر، و ان الرجل لیحرم الرزق بالذنب یصیبه».
دیگر با قرابت و نزدیکان خویش در معنى پیوستن بایشان، و شناختن حق ایشان. و الیه الاشارة
بقوله (ص): «دخلت الجنة فسمعت فیها قراءة فقلت من هذا؟
قالوا حارثة بن نعمان، کذلکم البر، کذلکم البر، و کان ابر الناس بامه».
قال: «و ان من ابر البر صلة الرجل اهل ود ابیه بعد ان یولى».
سدیگر با اجنبیان در معنى انصاف دادن ایشان، و شفقت اسلام نمودن بر ایشان، و خوش داشتن خلق در صحبت ایشان، و الیه الاشارة
بقوله (ص): «البرّ شى‏ء هیّن، وجه طلق و لسان لیّن».
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ یعنى من صدقة فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ عالم بنیّاتکم فیجازیکم علیه.
قوله تعالى: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ جهودان بر مصطفى (ص) منکر بودند که گوشت اشتر بحلال داشت و میخورد. گفتند: این بر ابراهیم (ع) حرام بود، دین ابراهیم این بود، و در تورات چنین خواندیم. چونست که محمد (ص) در تحلیل گوشت شتر مخالفت دین ابراهیم میکند؟ ربّ العالمین آن جهودان را درین آیت دروغ‏زن کرد، و بیان کرد که گوشت شتر بر ابراهیم و بر فرزندان او حلال بود، تا آن گه یعقوب (ع) بر خود حرام کرد. پس علماء را اختلاف است که یعقوب چرا بر خود حرام کرد؟ گفته‏اند که: وى را بیمارى رسید که در آن بیمارى گوشت شتر و شیر شتر وى را ناسازگار بود. پس دفع مضرّت را بگذاشت خوردن آن، و بر خود حرام کرد نه تحریم شرعى را. ابن عباس و حسن گفتند: یعقوب را علّت عرق النّساء پدید آمد، نذر کرد که اگر خداى تعالى وى را از آن علّت شفا دهد آن طعامى که دوست‏تر دارد، خوردن آن بگذارد و بر خود حرام کند تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ. پس گوشت و شیر شتر بر خود حرام کرد وفاء نذر خویش را. ضحاک گفت: سبب این عارض که یعقوب را رسید آن بود که قصد بیت المقدس داشت نذر کرد که اگر تندرست، بى‏عیبى و رنجى به‏ بیت المقدس فرود آید آخرترین فرزندان قربان کند خداى را عزّ و جلّ. پس فریشته‏اى براه وى آمد و از وى مصارعت خواست. یعقوب (ع) اجابت کرد، ساعتى درهم آویختند آن گه فریشته دست بر گوشت ران یعقوب زد از آن علت عرق النّساء پیدا شد.
آن گه گفت با یعقوب: این بآن کردم تا تو تندرست در بیت المقدس نروى، تا فرزندت قربان نباید کرد بحکم نذر خویش. پس رفت و در بیت المقدس شد و فراموش کرد آنچه فریشته وى را گفته بود. قصد ذبح فرزند کرد. فریشته‏اى آمد و گفت: یا یعقوب تو از نذر خویش بیرون آمدى و مخرج پیدا شد، لا سبیل لک الى ولدک.
آن گه گفت: «لئن شفانى اللَّه لحرّمت على نفسى لحوم الإبل و البانها». و روى «انّه قال لئن شفاه اللَّه لحرّم على نفسه العروق او طعاما فیه عرق. فجعل بنوه بعد ذلک یتبعون العروق و یخرجونها من اللّحم».
پس جهودان بوى اقتدا کردند، و آنچه یعقوب بر خود حرام کرد ایشان بر خود محرّم داشتند. آن گه دعوى کردند که این تحریم در تورات است. ربّ العالمین ایشان را دروغ‏زن کرد، گفت: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ.
اگر کسى گوید چونست که در آن آیت پیش إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ گفت، و در اینجاى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا صفت جهودان و ذمّ ایشان کرد؟ پس آیت لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ که حدیث مؤمنان و ذکر انفاق ایشان است در آن پیوست؟ آن گه دیگر باره بذمّ جهودان بازگشت، بر عقب گفت: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ. یعنى که لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ... در میان این دو قصّه چه لائق است؟ جواب آنست که: ربّ العالمین در آن دو آیت ذمّ جهودان کرد، و هزینه ایشان باطل کرد. یعنى که آن هزینه ایشان با کفر است و طاعت با کفر مقبول نبود. پس خطاب با مؤمنان گردانید که انفاق شما نه چون انفاق ایشان است، از شما پذیریم و قبول کنیم، چون باین شرط باشد که فرمودیم. و آنچه بشرط خویش باشد من که خداوندم خود دانم و جزا دهم. این است که گفت: فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ. آن گه باز بترتیب آیت پیش باز شد و تمامى ذمّ جهودان گفت: فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏
این هم چنانست که جاى دیگر گفت: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً. و إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ و أَفْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ و وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ. گفته‏اند که: دروغ بر دو قسم است: یکى آنکه از بر خویش سخنى اختراع کند که آن را هیچ اصل نبود. دیگر قسم آنست که: در سخنى زیادت آرد یا از رمّت و قاعده خویش بگرداند، و آن را اصلى باشد. این هر دو قسم ناپسندیده و نشان نفاق است. مصطفى (ص) گفت: «دروغ بابى است از ابواب نفاق». و فرمود: چنان دیدم که مردى مرا گفتى: «بر خیز»، برخاستم. دو مرد را دیدم، یکى بر پاى و یکى نشسته. او که بر پاى بود آهنى کژ در دهن این نشسته افگنده و یک گوشه دهن وى میکشید تا بسر دوش. و دیگر جانب هم چنین، پس هر دو طرف با هم مى‏شد، و دیگر باره قلاب در مى‏افکند. گفتم این چیست؟ گفتند: این دروغ زنى است، هم این عذاب میکنند وى را در گور تا بقیامت. میمون بن ابى شبیب مى‏گفتند: نامه‏اى مى‏نبشتم کلمه‏اى فراز آمد که اگر بنویسم آراسته شود لیکن دروغ بود، عزم کردم که ننویسم. هاتفى آواز داد که: «یثبّت اللَّه الّذین آمنوا بالقول الثّابت فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة». و صحّ‏
عن النّبی (ص) انّه قال: «ویل لمن یحدّث فیکذب لیضحک به القوم، ویل له! ویل له!»
و قال: «کبرت خیانة ان تحدّث اخاک حدیثا، هو لک مصدّق، و انت به کاذب»
اهل معانى گفتند که دروغ از آن حرام است که دل از آن مى‏تباه شود و تاریک مى‏گردد، امّا اگر بدروغ حاجت افتد و بر قصد مصلحت گوید، و آن را نیز کاره بود پس حرام نباشد. و از آن در دل هیچ تاریکى و کژى نیاید، نه بینى که اگر مسلمانى از ظالمى بگریزد نه رواست که بوى راه نمونى کند، بل که دروغ اینجا واجب است اگر خلاص مسلمانى در آنست، و رسول (ص) خدا رخصت دادست بدروغ گفتن در سه جایگه: یکى در حرب که عزم خویش با خصم راست نتوان گفتن، دیگر در صلح دادن میان دو کس، سدیگر کسى که دو زن دارد، با هر یکى گوید که ترا دوستر دارم.
و بزرگان دین چون حاجت افتادى بدروغ گفتن مصلحتى را، تا توانستندى از دروغ پرهیز کردندى و سخن با معاریض گردانیدندى. چنان که مطرف در نزدیک امیرى شد، امیر گفت: چرا کمتر آیى بنزدیک ما؟ جواب داد که تا از نزدیک امیر برفتم پهلو از زمین برنگرفته‏ام الّا آنچه خداى نیرو داده است. امیر پنداشت که او بیمار بوده است، و آن سخن در نهاد خویش راست بود. و شعبى کنیزک خویش را گفت: اگر کسى مرا طلب کند تو دائره‏اى مى‏برکش، و دست خویش بران نه و گوى که درین جا نیست. و معاذ جبل (رض) عامل عمر بود چون از عمل باز آمد عیال او گفت: ما را چه آوردى؟ معاذ گفت: نگهبانى با من بود چیزى نتوانستم آورد، یعنى که خداوند عزّ و جلّ با من بود. زن او پنداشت که عمر بر وى مشرفى گماشته بود، پس بخانه عمر شد آن زن و عتاب کرد، و گفت: معاذ امین رسول خدا (ص) بود و امین بو بکر.
چونست که تو با وى مشرفى فرستادى؟ عمر معاذ (رض) را بخواند و از وى پرسید که این زن چیست که میگوید. معاذ معلوم وى کرد آنچه که گفته بود. آن گه عمر بخندید و با وى نیکویى کرد.
فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏
یعنى باضافة هذا التحریم الى اللَّه تعالى على ابراهیم فى التوریة، مِنْ بَعْدِ ذلِکَ‏
اى من بعد ظهور الحجّة بانّ التّحریم انّما کان من جهة یعقوب، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏.
قوله: قُلْ صَدَقَ اللَّهُ اى اعتقد و اخبر انّ ذلک من قول اللَّه و هو صادق.
میگوید: یا محمد! اعتقاد کن و قوم را خبر ده که این بیان که رفت از قول خداست،و خدا بهر چه گفت و خبر داد راست گویست، راست دان، پاک دان، همه دان. جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً» و «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا» آن کیست که راست سخن‏تر، راست گوى‏تر از خداى است؟
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً اشتقاق ملّت از امللت الکتاب است. و ملّت و دین دو نام‏اند آن شرع را که خداى عزّ و جلّ نهاد میان بندگان بر زبان انبیاء، تا بآن شرع بثواب آن جهانى رسند. اهل معانى گفتند: این شرع را دو طرف است: یک طرف با حق دارد جلّ جلاله، و یک طرف با بنده. امّا آنچه با حق دارد راه نمونى وى است بفرستادن پیغامبران، و دعوت ایشان، و فرو فرستادن کتاب است، و بیان امر و نهى و اثبات حجّت در آن. و آنچه به بنده تعلّق دارد اجابت دعوت پیغامبران است و امتثال اوامر و نواهى. پس آن طرف که با حق دارد «ملت» گویند، و آن طرف که با بنده دارد «دین» گویند.
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ این جواب ایشان است که بدعوى گفتند که دین ما دین ابراهیم است. ربّ العالمین گفت که دین شما دین ابراهیم نیست، که شما مشرکانید و ابراهیم هرگز مشرک نبود.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ضجّت جبال الدّنیا حتّى کنّا نسمع دویّها، و سمعها الکفّار ایضا فقالوا سحر محمد الجبال، فقال النّبیّ (ص) ما من مؤمن موقن یقرءوها الّا سبّحت معه الجبال الّا أنّه لا یسمع».
امیر المؤمنین على (ع) گفت: چون آیت تسمیت فرو آمد، کوه‏هاى همه عالم آواز برآوردند بتسبیح، چنان که آواز آن بگوش ما میرسید، و کافران نیز بشنیدند، گفتند: جادویى محمد بغایتى رسید که در کوه نیز اثر کرد، مصطفى (ص) گفت: هیچ مؤمن نخواند این آیت مگر که‏کوه‏هاى عالم با وى بتسبیح درآید، و خداى را بپاکى و بى‏عیبى بستاید و ثنا گوید، لکن او نشنود.
و در آثار بیارند که اهل هفت آسمان و کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزّت پیوسته این آیت خوانند، و اوّل کسى که در زمین بوى فرو آمد آدم (ع) بود، فقال آدم: قد أمن ذرّیّتى العذاب ما داموا على قراءتها، پس از آدم (ع) بآسمان باز بردند تا بروزگار ابراهیم خلیل (ع)، آن گه بخلیل فرو آمد، و ببرکت آن آتش نمرود بر خلیل خوش گشت، و بر دشمن خویش ظفر یافت. پس بآسمان باز بردند و به موسى کلیم فرو آمد در آن صحف که اللَّه تعالى بوى داد، و موسى (ع) به برکت این آیت فرعون و هامان و لشکر وى را مقهور کرد، و نصرت و ظفر دید، و کار وى راست شد، پس از موسى (ع) با آسمان بردند تا به سلیمان پیغامبر (ع) فرو آمد، و ملوک زمین منقاد سلیمان شدند، و سر بر خط وى نهادند. و رب العالمین فرمود سلیمان را که در اسباط بنى اسرائیل این ندا کن: الا من احبّ منکم ان یسمع امان اللَّه عزّ و جلّ، فلیحضر الى سلیمان فى محراب داود. کس از ایشان بنماند از احبار و زهّاد و عبّاد و عامه ایشان که نه همه حاضر شدند، و سلیمان (ع) بمنبر ابراهیم (ع) بر شد، و این آیت امان بر ایشان خواند یعنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ایشان همه بشنیدند، و شادى کردند، و طرب نمودند، و باتفاق گفتند: «نشهد أنک لرسول اللَّه حقا حقا». پس از سلیمان (ع) بآسمان بردند تا به مسیح (ع) فرو آمد، عیسى بن مریم (ع). و اللَّه تعالى منت بر وى نهاد و گفت: یا ابن العذرا أ تدرى ایّ آیة انزلت علیک؟ انزلت علیک آیة الامان، و هى قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. فاکثر من تلاوتها عند قیامک و قعودک و مضجعک و مجیئک و ذهابک و صعودک و هبوطک، فانّه، من وافى یوم القیامة، و فى صحیفته منها ثمانى مائة مرّة، و کان مؤمنا بى، أعتقته من النّار، و ادخلته الجنّة، فلتکن فى افتتاح قراءتک و صلوتک، فانّه من جعلها فى افتتاح قراءته و صلوته، اذا مات على ذلک لم یرعه منکر و نکیر، و اهوّن علیه سکرات الموت و ضغطة القبر، و کان رحمتى علیه، و افسح له فى قبره، و أنوّر له مدّ بصره، و أخرجه من قبره ابیض الجسم و انور الوجه، و احاسبه حسابا یسیرا، و أثقّل میزانه، و اعطیه النّور التّام على الصّراط حتّى یدخل به الجنّة.
قال عیسى (ع): یا ربّ هذا لى خاصّة؟ قال: لک و لمن اتّبعک و قال بقولک، و هو لأحمد و أمّته من بعدک. قال: فلمّا انقرض الحواریون و من اتّبعهم و جاء الآخرون فضلّوا، و اضلّوا، و بدّلوا، و استبدلوا بالدّین دینا، رفعت عندها آیة الأمان من صدور النصارى، و بقیت فى صدور مسلمى اهل الانجیل مثل بحیرا و أمثاله حتى بعث اللَّه عزّ و جلّ النّبیّ محمدا (ص)، فأنزلت علیه، و کان نزولها علیه فتحا کبیرا عظیما. قال: و حلف ربّ العزّة بعزّته لا یسمّى مؤمن على شى‏ء الّا بارکت علیه، و لا یقرءوها مؤمن الّا قالت الجنّة: لبّیک! و سعدیک! اللّهم ادخل عبدک هذا فىّ ببسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، و اذا دعت الجنّة لعبد فقد استوجب له دخولها.
قال (ص): و انّ امّتى یأتون یوم القیامة و هم یقولون: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم فتثقّل حسناتهم فى المیزان، فتقول الأمم ما ارجح موازین امّة محمد (ص)؟! فیقول الأنبیاء لهم: لأنّ مبتدأ کلامهم، بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة... این سوره در مدنیّات شمرند که همه به مدینه فرو آمد در ابتداء هجرت مصطفى (ص)، و بعدد کوفیان صد و هفتاد و شش آیت است، و سه هزار و هفتصد و چهل و پنج کلمت، و شانزده هزار و سى حرف.
و در فضیلت این سورة مصطفى (ص) گفت: من قرأ سورة النّساء فکأنّما تصدّق على کلّ من ورث میراثا، و أعطى من الأجر کمن اشترى محرّرا، و برى‏ء من الشّرک، و کان فى مشیئة اللَّه من الّذین یتجاوز.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اىّ اسمى منفرد است میان دو تنبیه، و تکرار تنبیه بر سبیل تأکید است، و تحقیق موعظت. معنى آنست که هان بیدار باشید تا گویم، هان نیوشید پند که میدهم، بپذیرید حکم که میکنم. خداوندا حکم چیست؟
اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خشم خدا بطاعت دارى، و فرمان بردارى وى.
گفته‏اند: تقوى سه قسم است: اول از شرک پرهیز کردن، و این تقوى عام است. پس، از معصیت پرهیز کردن، و این تقوى خاص است. پس، از شبهت پرهیز کردن، و این تقوى خاص الخاص است. و مصطفى (ص) را پرسیدند که آل محمد کیست؟
فقال (ص): «کلّ تقىّ، الا انّ اولیائى منکم المتّقون، و لا فضل لأحدکم على احد الّا بالتّقوى».
و در قرآن تقوى است بمعنى توحید، چنان که گفت خداى: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏، و بمعنى طاعت، چنان که گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، و بمعنى توبت، چنان که گفت: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا، و بمعنى اخلاص، چنان که گفت: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ و أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏، و بمعنى حذر، چنان که گفت: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ.
آن گه بخلق خویش بر خود دلالت کرد و گفت: الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، یعنى آدم، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها یعنى حوا. مفسّران گفتند: ربّ العزّة آدم (ع) را بیافرید، و آدم خواب بر وى افکند، و از یک استخوان پهلوى وى از جانب چپ حوا را بیافرید، و آدم را از آن هیچ رنج نرسید، که اگر رنج رسیدى بر وى مهربان نبودى، و آن مواصلت و مودّت میان ایشان نپیوستى. و قد قال رب العزّة: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، پس چون آدم از خواب بیدار گشت، او را گفتند: این کیست اى آدم؟ جواب داد که: «هذه حوّا یعنى خلقت من شى‏ء حىّ»، گفتند: نام جنس او چیست؟ گفت: «المرأة، لأنّها من المرء خلقت»، و صحّ فى الخبر أنّ النّبیّ (ص) قال: لمّا خلق اللَّه عزّ و جلّ آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حوا.
وَ بَثَّ اى اظهر و نشر و فرّق، وَ خَلَقَ مِنْها اى من آدم و حوا رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً یقول خلقا کثیرا من رجال و نساء، یقال الف امّة. گفته‏اند درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى رجالا و نساء کثیرا، که زنان در جهان از مردان بیش‏اند، و در خبر است از مصطفى (ص) که در آخر الزّمان زنان چندان باشند که پنجاه زن را یک قیّم بود. بَثَّ در کثرت گویند چیز فراوان را، یقال بثثتک حدیثى، و ابثثتک.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ مخفف و ممدود قراءت کوفى است، اصل ان تتسائلون، تاء دوم را حذف کردند زیرا که اجتماع دو حرف متقارب گران داشتند.
باقى قرّاء تسّائلون خوانند بتشدید سین. و مراد هم تتسائلون است، لکن آن تا که کوفیان حذف کردند اینان در سین مدغم کردند، و ادغام تا در سین نیکو است، زیرا که هر دو از حروف طرف زبان‏اند، و اصول ثنایا، و هر دو مهموس‏اند.
وَ الْأَرْحامَ بخفض میم قراءت حمزه است، معطوف بر ضمیر اسم اللَّه، و آن چنانست که عرب گوید: اسألک باللَّه و الرحم، و عطف بر مضمر مجرد و بى اعادت جارّ قومى از نحاة کوفه روا داشتند. و برین معنى بیتها انشاد کرده‏اند، و بدان استشهاد نموده، و این متداول است میان ایشان، لکن از جهت قیاس ضعفى دارد، زیرا که عرب نگوید مررت به وزید، بى اعادت جار، لکن گوید مررت به و برید، مع اعادة الجار، قال اللَّه تعالى: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. باقى قراء وَ الْأَرْحامَ بنصب خوانند، عطفا على اسم اللَّه تعالى، یعنى فاتّقوا اللَّه فلا تعصوه، و اتّقوا الأرحام فلا تقطعوها.
و معنى الآیة: اتّقوا اللَّه الّذى تتسائلون فیما بینکم حوائجکم و حقوقکم به، فیقول بعضکم لبعض: اسئلک باللَّه، انشدک باللَّه. میگوید: بپرهیزید از خشم آن خداى که شما بندگانید، سؤالها که از یکدیگر مى‏کنید، و حقهاى یکدیگر که میگزارید، و حاجتها که راست مى‏کنید، بوى و بنام وى مى‏کنید، که یکدیگر را بوقت حاجت مى‏گوئید. اسألک باللَّه، انشدک باللَّه.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً اى حفیظا لأعمالکم، یسألکم عنها فیما امرکم به، و نهاکم عنه. در قرآن هر جا که کان است به اللَّه پیوسته، معنى آنست که لم یزل، همیشه چنان بود که هست.
وَ آتُوا الْیَتامى‏ أَمْوالَهُمْ این در شأن مردى از بنى غطفان آمد که مالى بسیار بنزدیک وى بود از آن برادرزاده وى که یتیم بود، چون آن یتیم بالغ شد مال خویش طلب کرد، این عمّ که قیّم وى بود منع کرد، و آن مال بوى باز نمى‏داد.
هر دو رفتند بترافع بحضرت مصطفى (ص) تا ایشان را حکم کند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد. رسول خدا (ص) بر ایشان خواند. آن عمّ وى گفت «اطعنا اللَّه و اطعنا الرّسول، نعوذ باللَّه من الحوب الکبیر»، و آن مال بتمامى بوى باز داد. آن جوان چون مال بوى باز رسید دست در نهاد، و نهمار در راه خدا هزینه کرد. رسول خدا گفت: ثبت الاجر و بقى الوزر.
گفتند: یا رسول اللَّه ثبوت اجر شناختیم، بقاء وزر چه معنى دارد؟ رسول خدا (ص) گفت: ثبت الأجر للغلام، و بقى الوزر على والده.
وَ آتُوا الْیَتامى‏ أَمْوالَهُمْ این خطاب با قیّمان یتیمان است، میگوید: مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، ایشان را یتیمان خواند آن روز که مال بایشان میدهند، و ایشان آن روز یتیم نبودند، که بعد از بلوغ یتیم نیست، اما از آن وجه راند که: مال در دست قیّمان بروز یتیمى افتاد. این همچنانست که گفت عزّ و علا: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ و لا سحر مع السجود، و لکن سمّوا بما کانوا علیه قبل السجود، کذلک هاهنا.وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ الآیة خبیث و طیّب اینجا حرام و حلالست، چنان که جایى دیگر گفت: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. و معنى تبدّل آنست که قیّم یتیم اگر در مال یتیم چیزى نیکو دیدى از زر و سیم و جامه و چهارپاى، آن را برگرفتى، و بجاى آن بدلى نهادى که از آن کمتر بودى، و ردى‏تر. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ اى مع اموالکم.
إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً این کان وقوع راست در حال، و عرب کان گویند ماضى را، و کان گویند حال را، و کان گویند مستقبل را، و اللَّه جلّ جلاله مستقبل را میگوید: وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. حوب بضم حا اسم است، و حب بفتح، مصدر، حاب یحوب حوبا. و یقال هذا الامر حوب و حوبة و حاب.
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى‏ الآیة معنى آیت آنست که در زمان اول یتیمان را قیّمان بپاى میگردند، از آن قیّم بود که یتیمه‏اى را دید با مال بى‏جمال، مال وى را مى‏خواست که او را بزنى کند، و مى‏ترسید که وى را بزنى نگاه نتواند داشت از زشتى صورت وى، و در مال وى رغبت مى‏کرد. این آیت آمد، یعنى که اگر میترسید که با آن یتیمه بداد نتوانید زیست یتیمه را گذارید، و مال وى با وى سپارید، در وقت بلوغ و ایناس رشد، و روید و زن خواهید، خواهید یکى، خواهید دو، خواهید سه، خواهید چهار، کار بر شما فراخ است. آن یتیمه را و مال وى را آزاد دارید. و برین معنى «خفتم» بمعنى «علمتم» است، خوف و خشیت بمعنى علم رواست، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا أَنْ یَخافا، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما. فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ این همه بمعنى علم است.
آن گه حقّ زنان و داد ایشان را فرا پیوست، گفت: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا این خوف ایدر حقیقى است. میگوید اگر ترسى آید که میان ایشان راستى و داد نتوانید که کنید، «فواحدة» یک آزاد زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا آنچه بملک ید فرادست آید، از کنیزکان و بردگان. عرب مملوک را ملک ید خوانند.
آن گه نیکو سخنى را آن ید، یمین کردند، امّا قول ابن عباس و سعید جبیر و قتاده و ربیع و ضحاک و سدى در معنى آیت آنست که: در عهد اول از مال یتیمان پرهیز نکردند و تحرّج مینمودند، و کار آن سخت فرا گرفتند بحکم این آیت که: وَ آتُوا الْیَتامى‏ أَمْوالَهُمْ، اما کار زنان سست‏تر فرا دست گرفتند. از ایشان بسیار بزنى میکردند، و آن گه عدل در آن نگه نمى‏داشتند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، یعنى که: این زنان در ضعف و عجز همچون یتیمان‏اند، و چنان که یتیمان را حاجت بقیّم است، زنان را نیز حاجت بقیّم است، و چنان که در یتیمان عدل و راستى نگه باید داشت، در زنان هم مى‏نگه باید داشت. چنان که آنجا مى‏ترسید و تحرّج میکنید اینجا نیز بترسید و تحرّج کنید، چندان بزنى خواهید که در میان ایشان عدل نگهدارید، دو خواهید یا سه یا چهار، و بر چهار میفزائید. و اگر ترسید که میان این عدد عدل و راستى نگه نتوانید داشت، پس بر یکى اقتصار کنید، یک آزاد زن بزنى کنید، و اگر حق آن یک زن آزاد هم نگه نتوانید داشت پس آزاد زنان را گذارید، و بردگان را گیرید، اگر توانید و یابید، تا شما را خدمت میکنند، و بایشان استمتاع میگیرید، اینست که ربّ العالمین گفت: فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ.
امروز اجماع امّت آنست که: آزاد زنان از یکى تا چهار روا است که بزنى.
کنند، و بیش از چهار نه. امّا خاصّة رسول خدا (ص) بود بیش از چهار خواستن، هم چنان که وى زن خواستى بى ولى و بى شهود و بى‏مهر، بلفظ نکاح، یا بلفظ هبت چنان که خواستى، و اگر در منکوحه‏اى رغبت نمودى، بر شوهر آن زن بودى که وى را طلاق دادى، تا رسول خدا بخواستى، پس بى‏انقضاء عدّت او را خواستى، و هر زن که صحبت رسول کراهیت داشتى، بر رسول واجب بودى که وى را طلاق دادى. این همه خصائص رسول خدا بود در نکاح، و کس را با وى در آن خصائص مشارکت نیست.
قوله: مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ پارسى آنست که دوان دوان، و سه ان سه ان، و چهاران چهاران، و عرب ثناى گویند تا بعشار، و این لغت تمیم است و آنچه تنوین در آن نیست دو علامت راست: یکى آنکه نکرت است و الف و لام در آن نه، دیگر آنکه معدولست از جهت خویش که اصل آن اثنین است و ثلاثة و اربعة.
ذلِکَ أَدْنى‏ أَلَّا تَعُولُوا لا تعولوا را دو معنى است: یکى لا تجوروا، معنى «عول» زیادتست، و مسأله عول در سهام فرائض از آنست، و دیگر معنى لا تمونوا است. میگوید اگر یک زن بر زنى کنید نزدیک‏تر بود با آنکه گران مؤنث نبید، و منه‏
قوله (ص): «ابدأ بمن تعول»
یعنى بمن تمون، و نام عیال ازین است از بهر آنکه عیال مؤنت مردانند، یقال عال الرّجل و اعال، و فلان معیل یعنى ذو عیال و در اصل «عیال» نام است آن کسى را که داشت وى را کس نبود بپاى.
و فى الخبر کلکم عیال اللَّه، و أحبکم الى اللَّه احبکم الى عیاله.
آن روز که این آیت فرو آمد قیس حارث بر مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه هشت آزاد زن در حبالت و نکاح من‏اند چه فرمایى؟ رسول خدا (ص) گفت: از ایشان چهار با خود میدار و باقى دست از ایشان بدار. قیس بخانه باز شد هر آنچه نازاینده بود او را گفت: «ادبرى»، و او را گسیل کرد و آنچه زاینده بود او را گفت: «اقبلى»، و با خود میداشت.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً صدقه و صداق کاوین است، و نحلة و نحل عطیّه است، و معنى هر دو لفظ بهم بگفتن آنست که این کاوین بخشیده اللَّه است، و عطاء وى‏مر این زنان را، یقال نحلتک کذا، فهو لک نحل و نحلة، اذا ضممت النون اسقطت الهاء. و کاوین زنان هر چند سبکتر و کمتر، آن در شرع پسندیده‏تر و نیکوتر.
مصطفى (ص) گفت: «اعظم النساء برکة اقلّهن مؤنة»
و مستحبّ آنست که کاوین به پانصد درم سپید زیادت نکنند، که کاوین زنان مصطفى (ص) چنین بود. روى عن عائشة انّها قالت: کان صداق رسول اللَّه لازواجه اثنتى عشرة اوقیّة و نشأ تدرون ما النش‏ء؟ نصف اوقیّة.
و در خبر است که زنى بر مصطفى (ص) آمد، و خود را بر وى عرض کرد، و مى‏خواست که او را زن کند، گفت: یا رسول اللَّه من تن خویش بتو دادم، و در حکم تو کردم، و راى تو در خود پسندیدم. رسول (ص) در وى رغبت نکرد. مردى آنجا حاضر بود، گفت: یا رسول اللَّه او را بزنى بمن ده. رسول (ص) گفت: هیچ چیز هست ترا که بکاوین وى کنى؟ گفت: نه! گفت: و لا خاتم من حدید؟ و نه انگشترى از آهن؟ گفت: نه انگشترى از آهن، لکن این برد که دارم بدو نیم کنم. نیمه‏اى خود برگیرم، و نیمه‏اى بکاوین بوى دهم. رسول (ص) گفت: هل معک من القرآن شى‏ء؟
با تو از قرآن چیزى هست؟ یعنى از آن هیچ میدانى؟ گفت: نعم، آرى دانم. رسول (ص) گفت: زوّجتکها بما معک من القرآن، او را بزنى بتو دادم، بآنچه از قرآن میدانى، یعنى که تا او را درآموزى. رسول خدا کاوین وى تعلیم قرآن کرد. این خبر دلیل است که کاوین اگر چه اندک بود در عقد نکاح رواست، که اگر روا نبودى رسول نگفتى: «و لا خاتم من حدید». و نیز دلیل است که بر تعلیم قرآن مزد ستدن و معلّم را بمزد گرفتن رواست.
و آنجا که گفت: وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً دلیل است که اگر کاوین بسیار بود هم رواست. امّا اگر در عقد نکاح کاوین مسمّى نکند عقد درست باشد، اما بدخول، مهر المثل واجب شود، و اعتبار مهر المثل، بزنان عصبات است نه بمادر خویش.
و روى عن النّبی (ص) قال: من أدان دینا و هو مجمع ان لا یؤدّیه لقى اللَّه عزّ و جلّ سارقا، و من اصدق امرأة صداقا و هو مجمع ان لا یوفّیها ذلک، لقى اللَّه عزّ و جلّ زانیا.
و قال (ص): احقّ الشّروط أن یوفّى به ما استحللتم به الفروج.
«فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً» نفس اینجا دلست، و نفسا منصوبست بر قطع، و معناه: ان طابت نفوسهنّ لکم عن شى‏ء من الصّداق فوهبن لکم، فَکُلُوهُ اى فخذوه و اقبلوه هَنِیئاً لا اثم فیه، مَرِیئاً لا داء فیه هنیئا فى الدّنیا لا یقضى به علیکم سلطان مریئا فى الآخرة لا یؤاخذکم اللَّه به. هنى‏ء و مرى‏ء دو نام است طعامى را که منهضم بود، عاقبت آن پسندیده بى غایلة، و مرى‏ء تابع هنى‏ء است، مرى‏ء نگویند مگر با هنى‏ء، و هنى‏ء گویند بى مرى‏ء یقال: هنّأت الطّعام اهنّئه، و هنأنى الطّعام یهنأنى، و یهنئنى هناء، و هنأنى، و مرأنى یمرأنى. و الهنأ ایضا العطیّة، و الهانى‏ء المعطى، هنأته اهنأه، و اهنئه هنأ اى اعطیته، و هنأت البعیر اهنأه و اهنئه هنأ اذا مسحته بالهناء، و هو ضرب من القطران، و الهنأ النّصرة، هنأته اى نصرته، و استهنأته اى استنصرته.
و قال على بن ابى طالب (ع): اذا اشتکى احدکم شیئا فلیسأل امرأته ثلاثة دراهم من صداقها. و یشتر به عسلا، و لیشربه بماء السّماء، فیجمع اللَّه له الهنی‏ء و المرى‏ء و الشّفاء و الماء المبارک.
و گفته‏اند که: این آیت دلیلست که طعام جوانمردان و سخاوتیان گوارنده و سودمند بود، و خورنده را نوش، که مى‏گوید ایشان چون طعام نهند بخوشدلى و طیب نفس نهند، پس خورنده را هَنِیئاً مَرِیئاً گفت و طعام بخیلان بخلاف این بود، ناگوار و ناسازگار، که ایشان آنچه دهند بتکلّف دهند، نه بطیب نفس، پس آن درد باشد نه درمان. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «طعام السخىّ دواء و طعام البخیل داء».
قوله تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الآیة... ابن عباس گفت: سفیهان اینجا زنان و فرزندان‏اند. میگوید مال خود که صلاح دنیا و قوام کار و معیشت شما در آن است فردا دست زنان و فرزندان منهید که آن گه زیر دست و محتاج ایشان شوید، بلکه خود میدارید و برایشان نفقه میکنید، و کسوت و رزق و مؤنت ایشان بپاى میدارید.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ایشان را سخن پسندیده مى‏گویید، یعنى که ببرّ وصلت ایشان را وعده نیکو میدهید، که: ما پس ازین با شما نیکویى کنیم، و عطا دهیم، و نوازیم. و دلیل بر آنکه سفها زنان باشند خبر مصطفى (ص) است، قال: الا انّما خلقت النّار للسّفهاء، یقولها ثلاثا، الا و انّ السّفهاء النّساء الّا امرأة اطاعت قیّمها.
و روى: الّا صاحبة القسط و السّراج. القسط الاناء، معناه: الّا المرأة الّتى تقوم على رأس زوجها، بالاناء من الماء، و السّراج توضّئه.
و انس مالک گفت: زنى پیش مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه مادر و پدرم فداى تو باد، یک بار خیرى بگوى مر این زنان را که ایشان را سفها نام کردى.
رسول خدا گفت: اللَّه تعالى شما را سفها خواند در کتاب خویش. آن زن گفت: ما را ناقصات خواندى، رسول گفت: نقصان شما آن بس که در هر ماهى پنج روز کم یا بیش نماز نکنید. آن گه رسول (ص) دل خوشى ایشان را گفت: شما را از نواخت و کرامت حق آن نه بس است که چون بفرزند بارور شید، مزد شما همچون مزد غازى بود در راه حق، و چون بار فرو نهید ثواب شما چندان بود که ثواب شهیدان، و چون کودک را شیر دهید هم چنان بود که از فرزندان اسماعیل گردنى آزاد کنید. آن گه گفت: این ثواب عظیم مر آن زنان راست که مؤمنات باشند با شکستگى و فروتنى و تواضع، و در بلاها و رنجها شکیبا، و شوهران را سپاس دارنده و خدمت کننده.
قومى گفتند: سفها درین آیت یتیمان و معتوهان‏اند که بر مال ایشان قیّم گماشته‏اند، و آنچه اضافت مال با اولیاء کرد با آنکه مال آن سفها است دو معنى را کرد: یکى آنکه جنس مال اضافت با ایشان کرد، و جنس مال آن همه آدمیان است که قوام ایشان بدانست، و معیشت ایشان در آنست، هم چنان که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ اى من جنس الآدمیّین. دیگر معنى آنست که: اولیاء قیّمان و مربّیان سفهاءاند، و اموال سفهاء از روى ظاهر در دست و تصرف ایشانست که اولیاءاند، ازین جهت اضافت آن با ایشان کرد. جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً این یا بدل واو است یعنى «قواما» میگوید: آن مال که قوام شماست، یعنى که بآن بپائید، و بآن مى‏توانید بودن. مدنى و شامى «قیما» خوانند بى الف، و قیم و قیام اینجا بمعنى هر دو یکى است. و گفته‏اند: «قیم» جمع قیمتست، و بدین معنى یا هم بدل واوست، لأنّ القیمة اصلها الواو، یقال لها القیمة لأنّها تقوم مقام الشی‏ء، و تقول «قوّمت الشّى‏ء تقویما». و حکى ابو الحسن الاخفش فیه قوما بالواو على الاصل، و معنى آنست که آن مال که خداى شما را آن، قیمتهاى همه چیز کرد، و بجاى ایستید همه چیز را.
وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها میگوید: یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن اموال، «فیها» گفت نه «منها»، اشارت است فرا تجارت در مال سفها، تا مایه بجاى ماند، اگر منها بودى مال زود بتلف آمدى. و یقرب منه‏
قوله (ص): «من ولّى یتیما و له مال فلیتّجر له بماله، و لا یترکه حتّى تأکله الصّدقة».
«و اکسوهم» جدا یاد کرد از بهر آنکه بیشتر رزق در مأکول و معتلف گویند.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً میگوید: ایشان را سخن خوش گوئید، یعنى که چون مال خویش باز خواهند بیش از ایناس رشد، ایشان را سخن خوش گوئید، گوئید: مال شما است آرى تا هنگام آید، «معروفا» اى مستحسنا محمودا.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ و مى‏آزمائید یتیمان را، حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ تا آن گه که بنکاح رسند، فَإِنْ آنَسْتُمْ اگر بینید، مِنْهُمْ از ایشان، رُشْداً راست راهى، فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ بایشان دهید مالهاى ایشان، وَ لا تَأْکُلُوها و آن را مخورید، إِسْرافاً بگزاف، وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا شتافتن و پیشى کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان، وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا و هر که بى‏نیاز باد از قیّمان، فَلْیَسْتَعْفِفْ ایدون باد که دست پاک دارد از مال یتیمان، وَ مَنْ کانَ فَقِیراً، و هر که درویش باد، فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ ایدون باد که از مال یتیم باندازه خوراد و بداد، فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ چون بایشان دهید مال ایشان، فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ گواهان گیرید بر اقرار ایشان بقبض مال ایشان، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً (۶) و پسندیده است اللَّه بگواهى و پسنده کارى و آگاهى و شمار خواهى.
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مردان را بهره‏ایست، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه پدران و مادران و خویشان گذارند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ و زنان را هم چنان بهره‏ایست، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه پدران و مادران و خویشان گذارند، مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ از آنچه گذارند اگر کم بود یا بیش، نَصِیباً مَفْرُوضاً (۷) بهره بتقدیر بریده و انداخته.
وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ و آن گه که حاضر آید بقسمت، أُولُوا الْقُرْبى‏ خویشاوندان، وَ الْیَتامى‏ و یتیمان، وَ الْمَساکِینُ و درویشان، فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ ایشان را چیزى دهید از میراث، وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۸) و ایشان را سخن نیکو گوئید و دعاء نیکو کنید.
وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ و ایدون باد که بترساد ایشان، لَوْ تَرَکُوا که اگر بگذارند، مِنْ خَلْفِهِمْ از پس مرگ ایشان، ذُرِّیَّةً ضِعافاً فرزندان ضعیفان، خافُوا عَلَیْهِمْ ترسند برایشان، فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ پس از خداى ترسند، وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً (۹) و سخن بچم گویند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ ایشان که مى‏خورند، أَمْوالَ الْیَتامى‏ مالهاى یتیمان، ظُلْماً به بیداد بیش از مزد کار، إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً
آن آتش است که در شکمهاى خویش مى‏خورند، وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً (۱۰) آرى رسند ایشان بآتشى افروخته.
یُوصِیکُمُ اللَّهُ اندرز مى‏کند خداى شما را، فِی أَوْلادِکُمْ در کار فرزندان شما، لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ پسر را چند بهره دو دختر، فَإِنْ کُنَّ نِساءً اگر این دختران باشند، فَوْقَ اثْنَتَیْنِ دو یا بیش از دو باشند، فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ ایشانراست دو سیک از آنچه مرده گذاشت، وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً و اگر این دختر یکى باشد، فَلَهَا النِّصْفُ ویراست نیمه مال، وَ لِأَبَوَیْهِ و پدر و مادر راست، لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ هر یکى را از آن شش یک، مِمَّا تَرَکَ از آنچه مرده گذاشت، إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ اگر مرده را فرزندى بود، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ اگر مرده را فرزندى نبود، وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ و پدر و مادر بود که از روى میراث برند، فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ مادر را سیک بود، فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ اگر مرده را برادر است بیش از یکى، فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مادر را شش یک بود، مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ بعد از گزاردن وصیت است، یُوصِی بِها که مرده آن وصیت کرده بود، أَوْ دَیْنٍ و بعد از گزاردن اوام که گذاشته بود، آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ پدران شما و پسران شما، لا تَدْرُونَ شما ندانید، أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً که از شما کیست شما را نزدیک منفعت‏تر و بکار آمده‏تر، فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ این باز بریده ایست از خداى بر شما، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۱۱) که اللَّه دانایست راست دانش.
وَ لَکُمْ شما راست، نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ نیمى از آنچه زنان شما گذارند، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ اگر ایشان را فرزندى نبود، فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ اگر ایشان را فرزندى بود، فَلَکُمُ الرُّبُعُ شما راچهار یک است، مِمَّا تَرَکْنَ از آنچه ایشان گذارند، مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِها از پس وصیّتى که کرده باشند، أَوْ دَیْنٍ یا گزاردن اوامى که ماند از ایشان، وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ و ایشانراست چهار یک، مِمَّا تَرَکْتُمْ از آنچه شما گذارید، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ اگر شما را فرزندى نبود، فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ اگر شما را فرزندى بود، فَلَهُنَّ الثُّمُنُ ایشان را هشت یک، مِمَّا تَرَکْتُمْ از آنچه شما گذارید، مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها از پس گزاردن وصیّتى که کرده باشید، أَوْ دَیْنٍ یا گزاردن اوامى که گذاشته باشید، وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ و اگر مردى باشد که بمیرد، یُورَثُ که از وى میراث برند، کَلالَةً که نه پدر بود در آن ورثه و نه فرزند، أَوِ امْرَأَةٌ یا زنى بود وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ و او را برادرى ماند از مادر یا خواهرى از مادر، فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ هر یکى را ازیشان باشد شش یک، فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ اگر بیش از یکى باشند اولاد امّ، که دو باشند یا بیشتر، فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ در سه یک همه شریک یکدیگر باشند، مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى‏ بِها أَوْ دَیْنٍ از پس تنفیذ وصیّت و قضاء دین غَیْرَ مُضَارٍّ نه چنان که گزاردن وصیت گزند افکند بر ورثه، وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ این از خداى اندرزى است در فرمان بشما، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ (۱۲) و اللَّه دانا است بردبار.
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ این اندرزهاى خدایست عزّ و جلّ، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که فرمان برد خداى را و رسول وى را، یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ در آرد او را در بهشتهایى تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود از زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها جاویدان جاى ایشان، آن وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۳) و آنست پیروزى بزرگ.
وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که نافرمان آید در خداى و در رسول وى، وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ و درگذرد از اندازه‏هاى وى، یُدْخِلْهُ ناراً در آرد وى را در آتشى خالِداً فِیها جاویدان در آن، وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۴) و او راست عذابى خوار کننده و نومیدى پیش آرنده.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ و آنان که فاحشه کنند و نابکار،مِنْ نِسائِکُمْ ازین زنان شما، فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ گواه کنید بر ایشان چهار مرد از شما، فَإِنْ شَهِدُوا و اگر گواهى دهند، فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ ایشان را در خانها باز دارید و نگه میدارید، حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ تا آن وقت که بمیراند ایشان را مرگ، أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا (۱۵) یا راهى سازد اللَّه ایشان را.
وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها و آن مرد و زن که آن کند، مِنْکُمْ از شما فَآذُوهُما برنجانید ایشان را، فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا اگر توبه کنند و باصلاح آیند، فَأَعْرِضُوا عَنْهُما روى گردانید از ایشان و درگذارید، إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶) که خداى توبه پذیر است مهربان همیشه.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ باز پذیرفتن رهى بر خداى است، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ایشان را که بدى میکنند بنادانى، ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ پس مى‏باز گردند از نزدیک، فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که توبه دهد اللَّه ایشان را و باز پذیرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷) و خداى داناى راست دانش است همیشه.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ و توبه پذیر نیست، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ ایشان را که شرک آرند و بدیها کنند، حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که حاضر آید بیکى از ایشان مرگى، قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ آن گه گوید: من باز گشتم اکنون، وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ و نه ایشان را که توبه کنند آن گاه که میمیرند بر کافرى، أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۸) ایشانند که ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ الآیة در ابتداء اسلام مرد و زن که بفعل زنا فراهم شدندى، و هر دو ثیّب بودندى و محصن، حکم ایشان آن بود که ایشان را از یکدیگر جدا کردندى، و بزندان باز داشتندى، چنان که درین آیت گفت: فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ و اگر هر دو بکر بودندى، در حال زنا حکم ایشان ایذا بود، چنان که در آیت دیگر گفت: فَآذُوهُما و ایذاء آن بود که ایشان را در آن زنا مى‏سرزنش کردند و مى‏زجر گفتند: انتهکتما حرمات اللَّه، و عصیتماه، و استوجبتما عقابه. پس هر دو آیت منسوخ شد، آیت اول بجلد و رجم، و آیت دوم بجلد و تغریب و ناسخ این بود که مصطفى (ص) گفت: خذوا عنّى، قد جعل اللَّه لهنّ سبیلا، البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثّیّب بالثّیّب جلد مائة و الرّجم.
پس در حق ثیّب دیگر بار جلد منسوخ گشت، و رجم ثابت شد و ناسخ این بود که مصطفى (ص) گفت: در آن خبر معروف: «و أمّا انت یا انیس! فاغد على امرأة هذا، فان اعترفت فارجمها»
، بعد از اعتراف رجم فرمود و جلد نفرمود.
و نیز آیتى است از قرآن که خطّ آن منسوخ است، و حکم آن ثابت، و هو قوله تعالى: الشیخ و الشیخة اذا زنیا فارجموهما البتة نکالا من اللَّه و اللَّه عزیز حکیم.
امّا ناسخ آیت دوم همین است: «البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام»، و هم این آیت که اللَّه گفت: الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ.، و على الجمله سخن درین آیت و در بیان حکم زنا آنست که: اگر بالغى عاقل باختیار خویش و از تحریم زنا آگاه، زنا کند، و بر وى درست شود، از اقرار و اعتراف وى، یا از گواهى چهار مرد عدول، گواهى بیک صورت، اگر مرد و زن هر دو محصن باشد هر دو را رجم کنند، لقول عمر: «انّ اللَّه بعث محمدا بالحقّ و انزل علیه الکتاب، و کان ممّا انزل اللَّه آیة الرّجم، و رجم رسول اللَّه (ص)، و رجمنا بعده، و الرّجم فى الکتاب اللَّه حقّ على من زنى اذا احصن من الرّجال و النّساء، اذا قامت البیّنة، او کان الحبل او الاعتراف، و اگر یکى محصن باشد و یکى نه، بر محصن رجم است و بر غیر محصن جلد و تغریب، و شرط احصان بلوغ است، و عقل، و حرّیّت، و اصابت در نکاحى درست و کیفیّت رجم آنست که سنگ در وى مى‏اندازند تا هلاک شود، و اگر در میانه بگریزد، و حدّ وى باقرار واجب شده است نه به بیّنه، از پس وى نباید رفت و فرو باید گذاشت، که در خبر است که یکى را سنگسار میکردند در عهد رسول (ص).
چون سنگ بوى رسید بگریخت. از پس وى برفتند و او را میزدند تا هلاک شد.
رسول خدا گفت: هلّا ترکتموه لعلّه یتوب فیتوب اللَّه علیه؟! و اگر کسى اقرار دهد بزنا، پس از آن اقرار خویش باز آید، آن رجوع از وى مقبولست، و حدّ از وى بیفتد و اگر زنى حامل باشد که مستوجب رجم بود تا بار ننهد او را رجم نکنند، لما
روى انّ امرأة من غامد من الأزد جاءت الى رسول اللَّه (ص)، فقالت: یا رسول اللَّه طهّرنى، فقال: ویحک! ارجعى فاستغفرى اللَّه و توبى الیه، فقالت: ترید ان تردّدنى کما رددت ماعز بن مالک؟ انّما حبلى من الزّنا. فقال: زنیت؟ قالت: نعم. قال لها: حتّى تضعى ما فى بطنک. قال: فکفّلها رجل من الانصار حتّى وضعت. فاتى النّبیّ (ص)، فقال: قد وضعت الغامدیّة. فقال: اذا لا نرجمها و ندع ولدها صغیرا! لیس له من یرضعها (!). فقام رجل من الانصار، فقال: الىّ رضاعه یا نبىّ اللَّه. فرجمها.
و اگر زانى یا زانیه نه محصن باشد، حدّ وى، اگر آزاد باشد صد تازیانه است، و اگر بنده بود یا کنیزک پنجاه تازیانه. و بر روى وى نزنند، و بر جایى که مقتل بود نزنند، امّا بر سر زنند که جاى شیطان سر است، و قهر شیطان در آن است، کذلک قال ابو بکرو یک سال او را از وطن خویش بیرون کنند، اگر آزاد باشد و اگر بنده، و اگر مرد باشد یا زن، الى مسافة تقصر فیها الصّلاة. و بمذهب ابو حنیفة (رض) تغریب نیست و چون حدّى از حدود شرع واجب شود بر کسى، البتّه روا نباشد که در آن شفاعت کنند، که مصطفى (ص) گفت: من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضادّ اللَّه.
امّا پیش از آنکه بیّنت درست شود، و ظاهر گردد، مستحبّ است ستر کردن و از سر آن فراگذاشتن، لقوله (ص): «تعافوا الحدود فیما بینکم، فما بلغتم من حدّ فقد وجب»
، وقال: «ادرؤوا الحدود عن المسلمین ما استطعتم، فان کان مخرج فخلّوا سبیله».
قوله تعالى: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ الآیة یعنى انّما التّوبة الّتى اوجب اللَّه على نفسه بفضله قبولها، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ میگوید: آن توبه که اللَّه تعالى بفضل خویش پذیرفتن آن بر خود واجب کرده است، توبت ایشانست که بنادانى فرا سر گناه شوند، پس عن قریب توبه کنند. این مِنْ قَرِیبٍ آنست که جایى دیگر گفت: وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا یعنى که از گناه زود باز گردند و بر آن مصرّ نباشند.
گفته‏اند: بِجَهالَةٍ درین آیت کلمه مذمّت است نه کلمه معذرت. از هیچکس بدى نیاید مگر که آن بدى او از نادانى بود، که معصیتها همه نادانى است، هر که بخدا عاصى شود آن معصیت وى جهل است اگر چه مرد ممیّز و عاقل بود و این جهل بحقیقت بدو چیز باز میگردد: یکى آنکه قدر اللَّه که بوى عاصى میشود نمیداند.
دیگر آنکه قدر عقوبت بر آن فعل معصیت نمیداند. زجاج گفت: این جهالت اختیار لذت فانى است بر لذت باقى.
ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ یعنى قبل الموت و لو بفواق ناقة، و یقال: قبل معاینة ملک الموت.
و روى أنّه اجتمع اربعة من اصحاب رسول اللَّه (ص)، فقال احدهم: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ اللَّه یقبل توبة العبد قبل ان یموت بیوم». فقال الثانى: و أنا سمعت رسول اللَّه یقول: «انّ اللَّه یقبل توبة العبد قبل ان یموت بنصف یوم». فقال الثالث: و أنا سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ اللَّه یقبل توبة العبد قبل ان یموت بضحوة». فقال الرابع: و أنا سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ اللَّه یقبل توبة العبد ما لم یغرغر».
و روى انّه (ص) قال: من تاب قبل موته بسنة تاب اللَّه علیه، و فى روایة: قبل اللَّه توبته. ثمّ قال: انّ السنة لکثیرة، من تاب قبل موته بشهر تاب اللَّه علیه، ثمّ قال: انّ الشهر لکثیر، من تاب قبل موته بجمعة، تاب اللَّه علیه، ثمّ قال: انّ الجمعة لکثیرة، من تاب قبل موته بساعة، تاب اللَّه علیه، ثمّ قال: انّ السّاعة لکثیرة، من تاب قبل ان یغرغر، تاب اللَّه علیه، ثمّ تلا هذه الآیة: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ. فقال: کلّ ما کان قبل الموت فهو قریب.
و روى انّه (ص) قال: لمّا هبط ابلیس قال: و عزّتک و عظمتک لا افارق ابن آدم حتى یفارق روحه جسده. فقال اللَّه: بعزّتى و جلالى، لا احجب التّوبة عن عبدى حتّى یغرغر.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ یعنى المشرکین و المنافقین. حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ، و وقع فى النّزع. این نزدیک مطلع است بوقت معاینه، که چیزى از غیب وى را دیده‏ور شود. گفته‏اند معاینه ملک الموت در وقت مرگ از امارات قیامت است و نشان آخرت، و در آخرت توبه بنده نپذیرند، و ایمان در آن ساعت قبول نکنند، که آن نه ایمان بغیب است، و ربّ العالمین میگوید: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ مؤمنان ایشانند که ایمان بغیب آرند، و ایمان که پذیرند ایمان بغیب است.
أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اعتداد ساختن است، و العتاد ساز، و العتیدة طبل عروس.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا یَحِلُّ لَکُمْ شما را حلال نیست، أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ که زنان یکدیگر بمیراث برید کَرْهاً بر نبایست ایشان، وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ و ایشان را از نکاح باز مدارید، لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ تا از آنچه فرا ایشان میباید داد چیزى برید، إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مگر که فاحشه‏اى کنند، مُبَیِّنَةٍ فاحشه‏اى به بیّنت روشن کرده و محکم، وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ و با ایشان بنیکویى زندگانى گزارید،، فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ اگر ایشان را نخواهید و خوش نیاید شما را، فَعَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً مگر که شما را ناخوش آید چیزى، وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً (۱۹) و خداى در آن شما را نیکویى فراوان دارد و سازد.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ و اگر خواهید بدل گرفتن زنى، مَکانَ زَوْجٍ دست باز داشتن زنى، و بجاى وى دیگرى بزنى کردن، وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً و آن زن را داده باشید قنطارى از مال، فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً چیزى از آنچه وى را دادید باز مستانید. أَ تَأْخُذُونَهُ مى‏بازستانید از آن کاوین که وى را دادید، بُهْتاناً بیدادى بزرگ، وَ إِثْماً مُبِیناً (۲۰) و بزه آشکارا؟!
وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ و خود چون باز ستانید؟ وَ قَدْ أَفْضى‏ بَعْضُکُمْ إِلى‏ بَعْضٍ پس آن گه بیکدیگر رسیده و هام پوست زیسته باشید، وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۲۱) و ایشان از شما بستده‏اند پیمانى بزرگ.
وَ لا تَنْکِحُوا و بزنى مکنید، ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ آن زن که پدران شما بزنى کرده باشند، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت، إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً آن زنا است، وَ مَقْتاً و زشتى است، وَ ساءَ سَبِیلًا (۲۲) و بد راهى و سنّتى که آنست.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ حرام کرده آمد بر شما، أُمَّهاتُکُمْ بزنى کردن مادران شما، وَ بَناتُکُمْ و دختران شما، وَ أَخَواتُکُمْ و خواهران شما، وَ عَمَّاتُکُمْ و خواهران پدران شما، وَ خالاتُکُمْ و خواهران مادران شما، وَ بَناتُ الْأَخِ و دختران برادران شما، وَ بَناتُ الْأُخْتِ و دختران خواهران شما، وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ و مادران شما که دایگان شمااند بشیر، وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ و هام شیران شما که خواهران شمااند بشیر، وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و خورسوان شما یعنى مادران زنان شما، وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ و دختر ندران شما که در کنارهاى شمااند، مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ از آن زنان شما که با ایشان بوده‏اید و دخول کرده‏اید، فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ اگر با ایشان بوده‏نبید و دخول نکردید، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست، وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ و زنان پسران شما، الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ ایشان که از پشت شما آیند، وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما بزنى داشتن دو خواهر بیک جاى، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت. إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۳) خداى آمرزگار است مهربان همیشه.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ و حرامست بر شما زنان شوى‏مند، إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مگر چیزى که ملک شما بود، کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این نبشته خدا است بر شما،، وَ أُحِلَّ لَکُمْ و شما را حلال کرد و گشاده ما وَراءَ ذلِکُمْ هر چه گذارنده آنست که بر شمردیم، أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ بشرط آنکه زن که بزنى کنید بکاوین کنید از مال خویش، مُحْصِنِینَ بنکاح پاک زن کرده، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه بزنا با وى گرد آمده، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ هر که بنکاح متعت بزنى گرفته‏اید از ایشان، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اجرهاى ایشان بایشان گزارید، فَرِیضَةً آن بر شما واجب و بریده است. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگى نیست، فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ در آنچه با یکدیگر مرد و زن همداستان شدید در کمیّت کاوین، مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ پس آنکه عقد بر کاوین بسته بید، و بر خود واجب کرده، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۲۴) که خداى داناى است راست دانش همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً درین آیت دو حکم است: یکى آنست که زن را بى‏نکاح بمیراث بردن حرامست، و این از نکاحهاى جاهلیّت یکى است. دیگر حکم آنست که زن را بزنى کردن بر کراهین آن زن نشاید، از بهر آنکه بمیراث بردن زن بى‏نکاح بطوع زن هم نرواست، و ایشان بى‏رضاء زن و بى‏طوع زن آن زن را مى‏حق وارث دیدند. اللَّه تعالى آن را باطل کرد، و آن کس که این آیت در شأن وى فرو آمد قیس بن ابى قیس الانصارى بود، و کبیشه بنت معن الانصاریة زن پدرش: چون ابو قیس از دنیا بیرون شد و کبیشه از وى بازماند، قیس پیش از آنکه کبیشه بخانه پدر باز شد، جامه بر وى افکند، و گفت: انّما ارثک لأنّى ولىّ زوجک و أنا احقّ بک، و عادت ایشان در وراثت زنان همین بود که عصبه شوهر جامه بر آن زن افکندى، پیش از آنکه باهل خویش باز شدى، و اگر باهل باز شدى، و جامه بر وى نیفکنده، و از وراثت خبر نداده، این حقیّت آن عصبه را نبودى. پس چون قیس، کبیشه را میراث برد، وى را فرو گذاشت بى‏مراعات و بى‏نفقه، نه او را مراعات میکرد، و نه از حبالت خویش رهایى میداد، بطبع آنکه تا مگر خویشتن را بمال باز خرد. کبیشه برخاست و پیش رسول خدا رفت، و قصّه خویش باز گفت. رسول (ص) گفت: رو بخانه بنشین تا اللَّه تعالى در حقّ تو فرمان دهد، و حکم کند. جماعتى از زنان مدینه چون حال کبیشه شنیدند همه برخاستند و گفتند: یا رسول اللَّه حال ما هم حال کبیشه است، امّا کبیشه را پسر شوهر واخواست، و ما را ابناء اعمام شوهر. پس ربّ العالمین این آیت فرستاد، و آن حکم باطل کرد.
أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً بضمّ کاف قراءت حمزه و کسایى است، و بفتح کاف قراءت باقى، و هما لغتان: کالفقر و الفقر، و الضّعف و الضّعف، و الدّفّ و الدّفّ.
و الشّهد و الشّهد. ابو عمرو شیبانى میگوید: هر چیزى که تو آن را بدل کراهیت دارى، آن کره است بفتح، و هر چه مشقّت آن بر تن است آن کره بضمّ. و ابو عبید و جماعتى گفته‏اند: کره بفتح مصدر است و کره بضمّ اسم است، اى اسم ما کرهته. و گفته‏اند: بفتح از اکراه دیگرى است و بضمّ از کراهیّت نفس خویش، و جز ازین گفته‏اند، و الصّحیح أنّهما لغتان قاله ابو على الفسوى.
وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ ابن عباس گفت: این در شأن کسى است که زن خویش را بقهر میدارد بى‏نصیبى و حظّى که زن را بود از داشت وى، و کراهیت میدارد صحبت این زن، و در آن داشتن وى را باز دارد از شوى دیگر کردن، تا آنکه زن خویشتن را از وى باز خرد بکاوین، که بر وى دارد. ربّ العالمین ایشان را از آن نهى کرد، پس استثنا کرد و گفت: إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ مگر این زنان فاحشه‏اى کنند. فاحشه اینجا زنا است، و گفته‏اند که: عصیان و نشوز است، یعنى درین دو حال ضرار زنان روا بود، تا خویشتن را باز خرند، و فدیت دهند.
روى جابر بن عبد اللَّه، قال قال النّبیّ (ص): اتّقوا اللَّه فى النّساء، فانّکم اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه، و لکم علیهنّ أن لا یوطین فرشکم احدا تکرهون، فان فعلن فاضربوهنّ ضربا غیر مبرّح، و لهنّ علیکم رزقهنّ و کسوتهنّ بالمعروف.
بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ بفتح یا قراءت مکى است و ابو بکر از عاصم، على بناء الفعل للمفعول به، بیّنت فهى مبیّنة، اى فاحشة مظهرة مثبتة بالشّهادة. میگوید: مگر فاحشه‏اى کنند بچهار گواه، هام سخن، بر وى روشن و محکم کرده. و یقال بفاحشة قد بیّن فحشها، فهى مبیّنة. باقى قرّاء بکسر یا خوانند: مبیّنة، على بناء الفعل للفاعل، اى بفاحشة مبیّنة ظاهرة. میگوید: مگر فاحشه‏اى کنند پیدا و روشن. و قیل المعنى بفاحشة تبیّن فحشها و بیّن برین قراءت لازم است، و بر قراءت اوّل متعدّى است، و گفته‏اند برین قراءت هم متعدّى است، و المعنى بفاحشة مظهرة للحدّ علیها.
میگوید: مگر فاحشه‏اى کنند که حدّ بر ایشان پیدا و روشن کند بآن، و تبیّن لازم است، یقال بان الأمر و تبیّن اذا ظهر، امّا ابان و بیّن و استبان هم لازم است و هم متعدّى. قال سیبویه: ابان الامر و بیّن و استبان، ابنته و بیّنته و استبنته.
وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ یعنى: قبل أن یأتین بالفاحشة. میگوید: چون این زنان فاحشه‏اى نکنند، و نشوز و نافرمانى از جهت ایشان نبود، با ایشان خوش زندگانى کنید، و در عشرت آداب شریعت بجاى آرید، و خلق نیکوکار فرمائید، و رنجها از ایشان احتمال کنید، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کنید، و با ایشان گرفته و تاریک مباشید، و بقدر عقل ایشان با ایشان زندگانى کنید. مصطفى (ص) گفت: «خیرکم خیرکم لأهله، و أنا خیرکم لأهلى».
بهتر شما آنست که با اهل خویش بهتر است، و خوشخوى‏تر، و خوش زندگانى‏تر، و من با اهل خویش از همه بهترم. و آخر سخنى که مصطفى (ص) در آخر عهد خویش گفت، آن بود که: نماز بپاى دارید، و بردگان را نیکو دارید، و بر شما باد که حقّ زنان بجاى آرید که اسیرانند در دست شما، با ایشان زندگانى نیکو کنید. و کان النّبیّ (ص) من النّاس مع نسائه.
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً میگوید: اگر شما ایشان را نخواهید و صحبت ایشان کراهیت دارید، باشد که شما رااز شان رزق و منفعت بود، یا فرزندى صالح پدید آید، که شما را دعاى نیکو کند. و گفته‏اند: معنى آنست که اگر شما صحبت ایشان کراهیت مى‏دارید، و ایشان را طلاق میدهید، باشد که شوى دیگر کنند، و خداى تعالى آن شوى را از وى روزى فراوان دهد و فرزند نیکو.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً الآیة اگر کسى زن خویشتن را طلاق دهد، و دیگرى بجاى وى کند، و آن زن را که طلاق داده است قنطارى زر بمهر بوى داده بود. قنطار پرى پوست گاوى از زر بود یا از درم، و گفته‏اند: هزار دینار بود، و گفته‏اند: پانصد، على الجمله مالى فراوان باشد. میگوید: اگر یک قنطار زر بوى بمهر داده بید هیچیز وامستانید.
این دلیل است که چون از آن زن، فاحشه‏اى نیاید، و نشوزى نبود، ضرار وى نمودن بطمع فدا حرامست. و نیز رخصت است در مغالات مهر، و دلیل برین رخصت آنست که عمر خطاب، ام کلثوم را بخواست دختر على (ع) که از فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) بود. على (ع) گفت: آن دختر کوچکست. عمر گفت: انّى سمعت رسول اللَّه یقول: انّ کلّ نسب و صهر ینقطع یوم القیمة الّا نسبى و صهرى، فلذلک رغبت فى هذى، فقال: انّى مرسلها الیک حتّى تنظر الى صغرها. فأرسلها الیه، فجاءته، فقالت: ابى یقول لک: هل رضیت الحلّة؟ فقال: قد رضیتها. قال: فأنکحه على، فاصدقها عمر اربعین الف درهم.
عمر خطاب دختر على (ع) را چهل هزار درهم کاوین کرد.
آن گه خود روزى بر منبر خطبه میکرد و میگفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء، فانّها لو کانت مکرمة فى الدّنیا او تقوى عند اللَّه، لکان اولاکم به النّبیّ (ص)، ما اصدق امرأة من نسائه فوق اثنتى عشرة اوقیّة.
و سخن مجمل درین باب آنست که اگر مرد اگر زن بمال فراوان و مهرگران، رواست، و رخصت هست، که عمر خطاب چهل هزار درم مهر زن خویش کرد، و رسول خدا (ص) ام حبیبه بزنى خواست، و نجاشى از بهر رسول خدا چهارصد دینار بمهرى بوى داد، و ابن عمر دختر خویش را کاوین ده هزار درم کرد، امّا چنان نیکوتر است و پسندیده‏تر که مهر زنان سبک باشد و آسان، نه فراوان و گران، بدلیل آن خبر که مصطفى (ص) گفت: الا لا تغالوا فى صدق النّساء.
و در خبر است که رسول خدا (ص) یکى را گفت که زن را مى‏خواست: رو بطلب کاوین، و اگر همه یک انگشترى آهنین بود. و نیز مصطفى (ص) گفت: من اعطى فى صداق مل‏ء کفّ من برّ او سویق او تمر، فقد استحلّ، یعنى فى النّکاح.
هر چند که این تقلیل در مهر رواست، و شرع بدان آمده، امّا اختیار آنست که بعضى علماء از سلف نقل کرده‏اند که: انّهم کانوا یکرهون ان یکون مهر الحرائر مثل اجور البغایا، الدّرهم و الدّرهمین، و یحبّون أن یکون عشرین درهما. گفتا: سلف کراهیت میداشتند که مهر آزاد زنان همچون اجرت پلید کاران باشد یک درم و دو درم و مانند آن، بلى دوست داشته‏اند که بیست درم بود یا صد درم، یا رطلى درم، یا زیادت از آن چندان که در آن مغالات نباشد.
أَ تَأْخُذُونَهُ استفهام نهى و توبیخ است، بُهْتاناً یعنى ظلما بغیر حقّ، و البهتان الباطل الّذى تتحیّر من بطلانه. وَ إِثْماً مُبِیناً اى بیّنا، انتصابهما على أنّهما مصدران موضوعان فى موضع الحال، و المعنى: أ تأخذونه باهتین و آثمین؟ و کیف تأخذونه؟ این بر سبیل استفهام گفت. چنان که جاى دیگر گفت: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ میگوید: و خود چون واستانید آن مهر که با ایشان دادید، یا چیزى از آن مهر پس افضا؟! و «افضا» از نامهایى است که آن کنایات‏اند در قرآن از جماع، و أصله الغشیان.
وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً این میثاق آنست که: امساک بمعروف او تسریح باحسان، از تسریح باحسان یکى آنست که از حق آن زن چیزى کاسته نیاید.
مجاهد گفت: میثاق کلمه نکاح است که استحلال بآن حاصل شود. عکرمه و ربیع گفتند: هو قوله: «اخذتموهنّ بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه.»
وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ. الآیة این در شأن قومى آمد از عرب که زن پدر خویش بعد از پدر مى‏باز خواستند، و از ایشان صفوان بن امیه بود و اسود بن خلف و ابو نفیل العدوى و قیس بن ابى قیس. ربّ العالمین این آیت فرستاد، و آن برایشان حرام کرد، و این تحریم بنفس عقد حاصل شود، و پدر نسبى و رضاع هر دو در آن یکسانند. آن گه گفت: إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى آنچه در جاهلیّت بود گذشت، اکنون در اسلام آن حلال نیست. بر عازب گفت: خال خود را دیدم، گفتم کجا میروى؟ گفت: رسول خدا مرا فرستاد بکسى که زن پدر خویش بعد از پدر باز خواسته است، میروم که وى را گردن زنم. إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً اى فاحشة عند اللَّه و معصیة، تورث بغض اللَّه. وَ ساءَ سَبِیلًا اى قبح هذا الفعل طریقا.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ ربّ العالمین درین آیت نکاح چهارده زن حرام کرد: هفت از روى نسب، و هفت از روى سبب، امّا ایشان که از روى نسب حرامند: مادران‏اند. هر آن زن که نسب تو با وى شود اگر دور است و اگر نزدیک، آن مادر تو است، و بر تو حرام است. مادران که مادرت را زادند، مادران که پدرت را زادند، همه در تحت این حدّ مندرج‏اند. دیگر دختران‏اند. هر زن که نسب وى از روى ولادت با تو آید، اگر دور بود و اگر نزدیک، آن دختر تو است، و بر تو حرام است.
دختران فرزندان و فرزندان فرزندان همه در تحت این شوند. سیوم خواهران‏اند، که هام شاخ تواند از هر جهت که باشد. چهارم خواهران پدراند، که هام شاخ پدر باشند. پنجم خواهران مادر، که هام شاخ مادر باشند. ششم دختران برادرند، از هر جهت که برادر بود، از یک طرف بود یا از هر دو طرف. هفتم دختران خواهراند، از هر جهت که خواهر باشد.
امّا ایشان که از روى سبب حرامند: اوّل دایه است، که ترا شیر دهد، هر که ترا شیر داد یا پدرت را، یا مادرت را شیر داد، وى مادر تو است، یعنى از روى حرمت نه از روى نسب و وراثت. و از اینجا است که دختران مصطفى (ص) را بنات امّهات المؤمنین گویند، نه اخوات المؤمنین. دوم خواهران هام شیرانند، چنان که گفت: وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ، و ایشان سه‏اند همچون خواهران نسبى، و هر چند که در قرآن این دو نفرند که مخصوص‏اند، یعنى مادران و خواهران که از جهت رضاع محرّم‏اند، امّا سنّت جماعتى دیگر در افزود به آنچه گفت: «یحرم من الرّضاع ما یحرم من النّسب»، و روى انّه قال (ص): «ما حرّمته الولادة حرّمه الرّضاع».
اگر زنى کنیزک شوهر خویش را که طفله باشد شیر دهد، آن کنیزک بر شوهرش حرام شود، و قیمتش بیوفتد، که اکنون دختر وى است از جهت رضاع و اگر زنى پسرى دارد، آن گه دخترى بیگانه را شیر دهد، آن دختر خواهر این پسر شود، و نشاید که این پسر آن دختر را بزنى کند. امّا اگر آن دختر خواهرى دارد مر این پسر را رسد که آن خواهر را بزنى کند، و اگر چه خواهر خواهرش باشد. و صورت این در نسب آنست که اگر مردى را پسرى بود و آن گه زنى خواهد که آن زن را دخترى بود از شوهرى دیگر، اکنون دخترى آرد ازین زن، این دختر خواهر آن پسر است هام پدر، و خواهر آن دختر است هام مادر. اکنون پسر را رواست که آن دختر را بخواهد که از شویى دیگر است، و اگر چه خواهر خواهر وى است، و در جمله هر مرد که بزنى رسد بنکاح درست یا بوطى شبهت، یا بملک یمین، و از وى فرزندى در وجود آید، شیر وى هم حقّ مرد است و هم حق زن، چون این زن کودکى بیگانه را شیر دهد، آن کودک مر ایشان را چون فرزند نسبى بود، فرزندان وى و فرزند فرزند چندان که بود بر ایشان حرام شدند. امّا برادران و خواهران این کودک، و پدران و مادران وى، و اعمام و عمّات وى، هیچ بر ایشان حرام نشوند، و تحریم بایشان تعلّق ندارد، که آنجا نه نسب است و نه رضاع.
و بدان که حرمت رضاع بدو شرط ثابت شود: یکى آنست که چون شیر خورد این طفل، وى را کم از دو سال بود، یا دو سال. اگر بیش بود رضاع را اثرى نبود، که مصطفى (ص) گفت: «لا رضاع بعد الحولین».
دیگر شرط آنست که هیچ رضعت کم نخورد، بحکم خبر عائشه، قالت: کان فیما انزل من القرآن عشر رضعات یحرمن، ثمّ نسخ بخمس معلومات.
وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و مادران زنان شما بر شما حرامند. این تحریم بنفس عقد حاصل شود، اگر بزن خویش رسید یا نرسید، دخول افتاد یا نیفتاد، بعد از عقد نکاح مادر زن حرام است، حرامى مؤبد، تا آن حدّ که اگر دخترکى طفله بزنى بخواهد، و عقد نکاح بندد، پس وى را طلاق دهد، پس آن گه زنى اجنبیّه آن طفله را شیر دهد، آن اجنبیه بر وى حرام گشت، از بهر آنکه مادر دخترى است که آن دختر روزى زن وى بود بنکاحى صحیح.
وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ و دختران زنان شما بر شما حرام اند، یعنى پس از آنکه بمادران ایشان رسیدید، و دخول کردید. ۵۸ اگر مردى زنى بخواهد و دخول کند، آن گه آن زن را طلاق دهد، پس بعد از طلاق، این زن دخترى طفله را شیر دهد، آن دختر برین مرد حرام شود، از بهر آنکه دختر زنى است که روزى زن این مرد بود و بوى رسیده. امّا اگر بوى نرسیده باشد، و او را طلاق دهد، یا بمیرد، دختر وى بزنى تواند کرد، که ربّ العالمین گفت: فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ اى فى نکاح بناتهنّ، و به‏
قال النّبیّ (ص): اذا نکح الرّجل المرأة فلا یحلّ له أن یتزوّج بأمّها، دخل بالبنت او لم یدخل. و اذا تزوّج الأمّ و لم یدخل بها، ثمّ طلّقها، فان شاء تزوّج البنت.
و در خبر است که ام حبیبه بنت ابى سفیان گفت: یا رسول اللَّه خواهر من بنت ابى سفیان بزنى بخواه.
رسول (ص) گفت: تو مى‏دوست دارى که من چنین کنم؟ گفت: آرى دوست دارم، و خواهر خود را نیک‏بختى و نیک جهانى مى‏خواهم. رسول (ص) گفت که: او مرا حلال نیست، و روا نباشد که وى را بزنى کنم. ام حبیبه گفت: یا رسول اللَّه ما چنان دانستیم، و در آن حدیث کردیم که تو دختر بو سلمه مى‏خواهى که بزنى کنى، گفت: دختر بو سلمه که مادرش ام سلمه است که زن منست؟ گفت: آرى. رسول (ص) گفت: او ربیبه منست. در حجر من پرورده، و اگر نیز ربیبه نبودى، هم حلال نبودى مرا، که وى دختر برادرم است از جهت رضاع کنیزکى نوبى بود که مرا و بو سلمه را بیکدیگر شیر داد. آن گه رسول خدا گفت: دختران و خواهران خود را بر ما عرضه مکنید.
وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ تسمّى المرأة حلیلة، و الرّجل حلیلا، لأنّ کلّ واحد منهما حلال لصاحبه، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ صاحبه، من الحلول، و قیل لأنّ کلّ واحد منهما یحلّ ازار صاحبه، من حلّ العقد. میگوید: حرام است بر شما که زنان پسران شما بزنى کنید، چون زن در عقد نکاح پسر باشد، بر پدر حرام گشت بنفس عقد، اگر پسر از جهت نسب باشد یا از جهت رضاع هر دو درین حکم یکسانند، امّا پسر خوانده در تحت این نشود. عطا گفت: این در شأن سید (ص) فرو آمد، که زینب بنت جحش را بزنى خواست، و زینب زن زید حارثه بوده بود، و زید پسر خوانده مصطفى (ص) بود.
وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما که جمع کنید میان دو خواهر بزنى کردن، از بهر آنکه دو خواهر ضرّة یکدیگر شوند، و بقطیعت رحم کشد. إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ عطا و سدى گفتند: الّا ما کان من یعقوب (ع) فانّه جمع بین لیا ام یهودا و بین راحیل ام یوسف، و کانتا اختین. امّا امروز اگر کسى بنادانى خواهر زن خویش بخواهد، فرقت باید افکندن میان ایشان، و این خواهر که بر زن خویش بخواسته بود او را صداق نباشد، مگر که دخول کند، که آن گه مهر المثل واجب شود.
لقوله (ص): «فله المهر بما استحلّ من فرجها»
، و تا عدّت این خواهر بسر نیاید نه روا باشد که مباشرت آن خواهر کند که زن اصلى بود، و چنان که جمع کردن میان دو خواهر بنکاح روا نیست، جمع کردن میان زنى و خواهر پدر او، و میان زنى و خواهر مادر او هم روا نیست. بدلیل خبر، و هو ما
روى انّ النّبیّ قال: «لا تنکح المرأة على عمّتها، و لا على ابنة اخیها، و لا على خالتها، و لا على ابنة اختها».
إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً یعنى لما کان فى الجاهلیّة «رحیما» لما کان فى الاسلام.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ الآیة این هفتم زن است از محرّمات که از روى سبب حرام گشته‏اند، و محصنات در قرآن بر سه وجه‏اند: یکى ذوات الأرحام، چنان که درین آیت گفت. دیگر محصنات حرائرند از آزاد زنان، چنان که آنجا گفت: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ، و جایى دیگر گفت: فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ. سیوم محصنات عفائف‏اند، پرهیزکاران و پارسایان، چنان که گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ. و ذوات الازواج را محصنات بآن گویند که حصانت ایشان از جهت شوهران است، فانّ الازواج احصنوهنّ، و منّعوا منهنّ. و أصل الاحصان المنع. امّا حرائر و عفائف، حصانت ایشان از جهت حرّیت و عفّت است. قال اللَّه تعالى: وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها اى عفّت.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ میگوید: زنانى که ایشان را شوهران‏اند بر غیر شوهران حرامند. إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یعنى بالسّبى من دار الحرب فانّها یحلّ لمالکها بعد الاستبراء بحیضة، و ان کان لهنّ ازواج من المشرکین فى دار الحرب.
ابو سعید خدرى گفت که: رسول خدا (ص) روز حنین لشکرى را به اوطاس فرستاد، و ایشان را نصرت و غنیمت بود، و بردگان آوردند، و در جمله بردگان زنان بودند که شوهران مشرک داشتند. مسلمانان از صحبت ایشان مى‏تحرّج نمودند، یعنى که ایشان شوهران مشرک دارند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
و قیل: معناه، حرام علیکم المحصنات من النّساء، فوق الأربع، الّا ما ملکت ایمانکم، فانّه لا عدّة علیکم فیهنّ.
کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ نصب است بر مصدر، توکید را و این محمولست بر معنى، لانّ معنى قوله عزّ و جلّ: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، کتب اللَّه علیکم کتابا و هذا کما قال الشّاعر: «و رضت فذلّت صعبة اىّ اذلال»، لأنّ معنى رضت، اذللت. و قیل نصب على الاغراء، اى الزموا کتاب اللَّه بتحریم ما ذکرنا من النّساء علیکم.
وَ أُحِلَّ لَکُمْ بضمّ الف قراءت حمزه و کسایى است و حفص، از عاصم‏ على بناء الفعل للمفعول به، عطفا على قوله حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، و الفعل فیه بنى للمفعول به لیشاکل المعطوف المعطوف علیه. باقى قرّا وَ أُحِلَّ لَکُمْ خوانند بفتح الف، على بناء الفعل للفاعل، حملا على ما یلیه من قوله: کِتابَ اللَّهِ لأنّ المعنى کتب اللَّه علیکم کتابا وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ اى ما سوى ذلکم من النّساء.
أَنْ تَبْتَغُوا موضع آن نصب است على نزع الخافض، یعنى لأن تبتغوا، اى تطلبوا بأموالکم. میگوید: هر چه بیرون ازین محرّمات است که بر شمردیم از زنان، اللَّه شما را حلال کرد بشرط آنکه بمال خویش ایشان را طلب کنید، بنکاح و صداق، یا بملک و بها.
مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ یعنى ناکحین غیر زانین، بشرط آنکه عقد درست و راست و پاک بود، ایجاب و قبول بلفظ نکاح، و گواه و ولى.
قال النّبیّ (ص): «کلّ نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولىّ و شاهدا عدل».
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ اختلاف است میان علما که این آیت محکم است یا منسوخ. قول حسن و مجاهد آنست که: آیت محکم است، و معنى آنست که: فما انتفعتم و تلذّذتم به من النّساء بالنّکاح الصّحیح.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اى مهورهنّ کاملا بعد الدّخول، و نصفا قبل الدّخول. میگوید: چون بنکاح صحیح بیکدیگر رسید ایشان را مهر تمام دهید، و پیش از دخول و مسیس نیمه مهر. و بمذهب ابن عباس آیت محکم است، رخصت نکاح متعت است و نکاح متعت آنست که زنى خواهد بولىّ و دو گواه تا زمانى نام کرده، بأجرى معلوم. پس چون آن مدّت بسر آید، زن مالک نفس خویش باشد. آن گه اگر خواهد با وى میباشد، و اگر نه، وى را رسد که از وى مفارقت کند و عدّت وى آنست که یک قرء باز برد، اگر از ذوات الأقراء باشد، و اگر نه از ذوات الاقرا بود، یک ماه است عدّت وى، تا استبراء رحم حاصل شود و میان ایشان توارث نباشد، و اگر فرزندى آید بپدر ملحق بود.
این شرح نکاح متعت است، و ابن عباس و طائفه‏اى از اهل بیت این رخصت داده‏اند، و دلیل ایشان قراءت ابى و سعید بن جبیر است: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى فآتوهن اجورهن». امّا معظم علما و فقها از صحابه و تابعین و سلف صالحین بر آنند که: این نکاح متعت در ابتدا. اسلام بود پس منسوخ گشت، و متعت زنان در شریعت امروز حرام است. مصطفى (ص) گفت در بعضى از خطب: یا ایّها النّاس انّى کنت امرتکم بالاستمتاع من هذه النّساء، ألا انّ اللَّه سبحانه حرّم ذلک الى یوم القیمة.»
و قال عمر بن الخطاب: ما بال رجال ینکحون هذه المتعة، و قد نهى رسول اللَّه (ص) عنها، لا أجد رجلا نکحها الّا رجمته بالحجارة. و قال ابن عمر: المتعة سفاح و قال عطا: المتعة حرام مثل المیتة و الدّم و لحم الخنزیر. قال ابو اسحاق الزجاج: هذه آیة قد غلط فیها قوم غلطا عظیما جدّا، لجهلهم باللّغة، و ذلک انّهم ذهبوا الى انّ قوله عزّ و جلّ: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ من المتعة الّتى قد أجمع اهل الفقه انّه حرام و انّما معنى فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فما نکحتموه منهنّ على الشّرائط الّتى جرت فى الآیة، آیة الاحصان. أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ اى عاقدین التّزویج، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ على عقد التّزویج الّذى جرى ذکره، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اى مهورهنّ، فان استمتع بالدّخول بها آتى المهر تامّا، و ان استمتع بعقد النّکاح آتى نصف المهر و المتاع فى اللّغة کلّ ما ینتفع به و قوله عزّ و جلّ: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ، لیس معناه زوّجوهنّ المتع، انّما معناه: اعطوهنّ ما یستمتعن به و کذلک وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ. و من زعم انّ ما استمتعتم به منهنّ، المتعة الّتى هى الشّرط فى التّمتع الّذى تفعله الرّافضة، فقد أخطأ خطأ عظیما. لأنّ الآیة بیّنة واضحة.
فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً اجر اینجا مهر است، و سمّى اجرا لأنّه اجر الاستمتاع، و لهذا یتأکّد بالخلوة و الدّخول. و بمذهب شافعى مهر را حدّى نیست، اگر اندک بود و اگر بسیار، رواست، که در شرع مقدّر نیست و بمذهب بو حنیفه مقدّر است، و کمینه آن ده درم سپید است و دلیل شافعى آنست که مصطفى (ص) گفت: «الصّداق جائز قلیله و کثیره»، و قال: «من اعطى فى صداق امرأته مل‏ء کفّیه سویقا او تمرا فقد استحلّ».
و اگر زنى را بزنى کند بى‏مهر، عقد درست است. امّا شافعى را دو قول است: که مهر المثل او کى واجب شود؟ یک قول آنست که بنفس عقد واجب شود، و هو الموافق لمذهب ابى حنیفة، و قول دوم آنست که بوطى و دخول واجب شود، و هو الصحیح و المنصور فى الخلاف.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ بقول ایشان که نکاح متعت روا دارند معنى آنست که: اگر بعد از انقضاء مدّت و پیش از استبراء رحم برضاء یکدیگر خواهند که در مدّت و در اجر بیفزایند، ایشان را روا باشد و بقول عامّه فقها و جمهور اهل علم معنى آنست که: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ یعنى من حطّ من المهر و ابراء من بعض الصّداق او کلّه، اى لا اثم علیکم فى أن تهب المرأة للرّجل مهرها، او یهب الرّجل للمرأة ان لم یدخل بها نصف المهر الّذى لا یجب لها الّا بالدخول و قیل لا بأس أن ترضى المرأة من النّفقه بدون نفقة مثلها.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً بما یصلح امر العباد، «حَکِیماً» فیما بیّن لهم من عقد النّکاح الّذى به حفظت الاموال و الأنساب.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً الآیة هم نداست و هم تنبیه، هم اشارتست و هم شهادت، و هم حکم یا نداست: «ایّها» تنبیه است، الَّذِینَ اشارت است، آمَنُوا شهادت است، لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً حکم است، و بیان حکم آنست که این زنان مستضعفان‏اند، و در تحت قهر شما اسیرانند. نگر تا ایشان را نرنجانید، و از راه تلبیس و تدلیس بر ایشان حکم نکنید، و قهر نرانید، و آنچه شرع نپسندد از ایشان در نخواهید، بلکه با ایشان بمعروف زندگانى کنید. وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ اى بتعلیم الدّین و التّأدّب باخلاق المسلمین. راه دین و دیانت بایشان نمائید، و آداب مسلمانى و شریعت ایشان را در آموزید، و ایشان را از آتش بپرهیزید، چنان که جاى دیگر گفت: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً. آداب صحبت در معاشرت با ایشان نگه دارید، و رنج ایشان احتمال کنید، و بار خدمت و رنج خویش بر ایشان منهید. هر چند که از روى ظاهر على الخصوص زنان را میگوید، امّا از روى اشارت على العموم همه مسلمانان را میگوید.
نگرید تا خویشتن را بهیچ وقت بر هیچ مسلمان حقّ و فضل واجب نبینید، و از مهینان خویش خدمت نخواهید، و بر کمینان زور نکنید. و بر اهل ضعف صولت ننمائید، بلکه در مراعات و مواسات ایشان بکوشید، و بایشان تقرّب کنید.
به داود (ع) وحى آمد که: اى داود اگر شکسته‏اى بینى در راه ما، یا دل شده‏اى در کار ما، نگر تا او را خدمت کنى، بلقمه‏اى نان، بشربتى آب بدو تقرّب جویى، و در بر آفتاب نور دلش بنشینى. اى داود دل آن درویش درد زده مشرقه آفتاب نور ماست! آفتاب نور جلال ما پیوسته در غرفه دل او مى‏تابد.
پیر طریقت گفت: اى مسکین اگر نتوانى که باو تقرّب جویى، بارى بدل اولیاش تقرّب جوى، که بر دل ایشان اطّلاع کند، هر که را در دل ایشان بیند، وى را بدوست گیرد. نبینى که مصطفى (ص) با ضعفاء مهاجرین بنشستى، و خود را در ایشان شمردى، و گفتى: الحمد للَّه الّذى جعل فى أمّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، و ذلک‏ فى حدیث ابى سعید الخدرى (رض) قال: کنت فى عصابة، فیها ضعفاء المهاجرین، و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النّبیّ (ص)، حتّى قام علینا، فلمّا رآه القارى سکت فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟
قلنا: یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه (ص). «الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم» ثمّ جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا.
ثمّ قال بیده هکذا، فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد، قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النّبی (ص): «ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التّام یوم القیمة، تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمسمائة عام».
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً هر چه آن بر نفست امروز صعب‏تر، فردا آن بر دلت خوشتر. هر چه امروز در سراى حکم صورت رنج دارد، فردا در سراى وصل مایه گنج بود. بیمرادى و بیکامى امروز بر نفس سوار است، لکن زهى مراد و کام که فردا در ضمن این کار است.
گر امروز اندرین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى‏
قوله: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً تحقیق کرم است در مذهب دوستى، و تمهید قاعده جوانمردى، میگوید: جفوت فرقت و استرداد معیشت بهم جمع مکنید، که این نه کار کریمانست، ۵۹ و نه سزاى جوانمردان! چون داغ فرقت بر دل آن مسکینه نهادى، نگر تا دست خرج او نیز بر بند نیارى، بآنکه داده واستانى، و داغش بر داغ نهى.
حسن بن على (ع) زنى داشت. وى را طلاق داد. آن گه مال فراوان بوى فرستاد، و گفت او را: محنت فراق ما بس است، نیز رنج دست تنگى بر وى نباید نهاد.
گویند آن مال چهل هزار درم بود. زن آن مال پیش خویش بخاک فرو ریخت و میگفت: «متاع قلیل من حبیب مفارق».
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ. الآیة اشارت این آیت آنست که بناء شرع بر تعبّد است نه بر تکلّف، و قانون دین منقول است نه معقول، و مایه سنّت تسلیم است نه تعلیل. تسلیم راهیست آسان، منزل آن آبادان، مقصد آن رضاء رحمن. تکلّف و تصرّف راهیست دشخوار، منزل آن خراب، مقصد آن ناگوار. هان! از راه تکلّف خیز، و در تسلیم آویز، وز تصرّف و تعلیل بپرهیز. آنچه شرع حرام کرد محرّم دان بى‏علّت، حوالت آن بر ارادت، بناء آن بر مشیّت. بجاى محرّم گر محلّل بودى همان بودى، و سائغ در شرع مقدّس بودى، و بى‏علّت و بى‏شبهت بودى، فهو الحقّ جلّ جلاله، یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید، من یحرّم ما یشاء على من یشاء، و یبیح ما یشاء لمن یشاء، لا علّة لصنعه و لا معترض على حکمه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ و هر که نتواند از شما، طَوْلًا از پى طولى، أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ که بزنى کند آزاد زنان گرویدگان را، فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وى را حلالست که کنیزکى بزنى کند، مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ ازین کنیزکان شما که گرویدگان‏اند، وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ و خداى داناتر دانایى است بایمان شما، بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ شما همه از یکدیگراید در عقد دین بهم، فَانْکِحُوهُنَّ کنیزکان را بزنى کنید، بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ بدستورى خداوند ایشان. وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ و بایشان دهید کاوینهاى ایشان، بِالْمَعْرُوفِ بداد و در خور، الْمُحْصَناتِ کنیزکان پاک بنکاح پاک، غَیْرَ مُسافِحاتٍ نه نابکاران پلیدکاران، وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ و نه بر هواى دل بى‏نکاح دوست گیران، فَإِذا أُحْصِنَّ چون آن کنیزکان شوى کردند، فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ اگر زنا کنند، فَعَلَیْهِنَّ بر ایشانست، نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ نیمه آن حدّ که بر آزاد زنانست، ذلِکَ این نکاح کنیزک، لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ آن کس را حلالست که از آفت عزبى و تباهى دین ترسد، وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ و اگر صبر کنید شما را آن بهتر و نیکوتر، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۵) و خداى آمرزگار است و مهربان.
یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد خداى، لِیُبَیِّنَ لَکُمْ که پیدا کند شما را راه پسندیده از ناپسندیده، وَ یَهْدِیَکُمْ و شما را نماید، سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ راههاى نیکان که پیش از شما بودند، وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و شما را از ناپسند توبه دهد، و از شما توبه پذیرد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۲۶) و اللَّه داناست راست دانش.
وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و خداى میخواهد که شما را با خود آرد، وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ و ایشان که درین جهان گرد بایستهاى ناپسندیده میگردند، میخواهند، أَنْ تَمِیلُوا مَیْلًا عَظِیماً (۲۷) که شما از راه راستى بگردید بگشتنى بزرگ.
یُرِیدُ اللَّهُ میخواهند خداى، أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ که بار از شما سبک کند، وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً (۲۸) و آدمى را ضعیف آفریدند
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ‏
مالهاى یکدیگر در میان یکدیگر بناشایست مخورید، إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً مگر که بازرگانى بود، عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ از هم داستانى دلهاى شما. وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ و خویشتن را بمکشید، و در خون خود مبید إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (۲۹) خداى بشما مهربانست.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که در خون خویش شود. عُدْواناً وَ ظُلْماً بشوخى و افزونى جستن و ستمکارى، فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً او را بآتش رسانیم سوختن را، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۳۰) و آن بر خداى آسان است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا الآیة طول اینجا غنى است و بى‏نیازى و کام، یعنى بى‏نیازى که پیدا بود بر مرد و در زىّ وى، تقول العرب: ما بفلان طائل و لا طول. معنى آیت آنست که: من لم یستطع منکم قدرة و غنى ان ینکح المحصنات، هر که توانایى و بى‏نیازى ندارد، و نتواند که آزاد زنان را بزنى کند، او را حلال است که کنیزک دیگرى بزنى کند، بشرط آنکه کنیزک همدین این مرد آزاد بود. کسایى محصنات بکسر صاد خواند در همه قرآن، مگر آنجا که گفت: وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ که این یکى بفتح صاد خواند. باقى قرّا بفتح صاد خوانند در همه قرآن. امّا من کسر الصّاد فانّه بناه على احصنت بناء الفعل للفاعل و المراد احصنت نفسها بالعفّة و التّزوج. و من فتح الصّاد بناه على احصنت فهى محصنة بناء الفعل للمفعول به، اى احصنها غیرها، امّا الزّوج، و امّا الاسلام، و امّا التّعفف و امّا الولىّ بتزویجها.
این آیت دلیل شافعى است (رض) که گفت: مرد آزاد مسلمان نشاید که کنیزک را بزنى کند مگر بسه شرط: یکى آنکه کنیزک مسلمان بود. دیگر آنکه مهر آزاد زن نیابد. سوم آنکه از آفت عزوبت ترسد. تا این سه شرط جمع نشوند روا نیست که کنیزک را بزنى کند. ابن عباس گفت: من ملک ثلاثمائة درهم وجب علیه الحجّ، و حرّم علیه نکاح الاماء و هر که آزاد زنى بزنى دارد، بهیچ حال روا نیست که کنیزک را بزنى کند و اینجا که رخصت است بیش از یک کنیزک روا نیست که بزنى کند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ اى اعملوا على الظاهر فى الایمان فانّکم متعبّدون بما ظهر، و اللَّه تعالى یتولّى السّرائر. بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فى النّسب، اى کلّکم ولد آدم و یجوز أن یکون بعضکم من بعض، اى دینکم واحد، و أنتم متساوون من هذه الجهة، فمتى وقع لأحدکم الضّرورة جاز له تزوّج الأمة.
آن گه شرائط نکاح کنیزک معلوم کرد، گفت: فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ، ولایت مقیّد کرد که ولىّ باید. وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ کاوین مقیّد و فریضه کرد که کاوین باید «بِالْمَعْرُوفِ» یعنى من غیر مطل و ضرار. «الْمُحْصَناتِ» یعنى عفائف، «غَیْرَ مُسافِحاتٍ» اى غیر زانیات علانیة، «وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» یعنى و غیر زانیات سرّا. میگوید: کنیزکى باید پرهیزکار و پارسا و خویشتن‏دار، نه زناکار نهان، نه پلید کار آشکارا، کنیزکى که نکاح گیرد بشرایط اسلام نه دوستگان گیرد، چنان که عادت اهل جاهلیت بود که مرد زن را خدن میگرفت، و زن مرد را بر هواى دل، بى‏نکاح، و بى‏قصد تحلیل و تطییب.
فَإِذا أُحْصِنَّ بفتح الف و صاد قراءت کسایى است و حمزه و ابو بکر از عاصم. و المعنى احصنّ انفسهنّ بالتّزوّج. باقى قرّا «احصنّ» خوانند، بضم الف و کسرصاد، المعنى: احصنهنّ الأزواج، و قد تقدّم بیان ذلک. بفتح الف معنى آنست که چون آن کنیزکان شوى کردند. و بضم الف معنى آنست که چون ایشان را بشوى دادند.
فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ محصنات اینجا حرائرند، و عذاب حدّ زناست، که شرع آن را مقدّر کرد. میگوید: اگر این کنیزکان پس از آنکه ایشان را بشوى دادند زنا کنند، بر ایشان است نیمه حدّ آزاد زنان و نیمه حدّ آزاد زنان بمذهب شافعى پنجاه زخم چوبست و شش ماه نفى بیک قول. و بمذهب شافعى سیّد را رسد که مملوک خویش را حد زند و بمذهب ابو حنیفه نرسد او را، بلکه حد زدن بامام مفوّض است، و دلیل شافعى خبر
مصطفى (ص) قال: «اقیموا الحدود على ما ملکت ایمانکم»
و قال (ص): «اذا زنت امة احدکم فتبیّن زناها فلیجلدها الحدّ و لا یثرّب علیها، ثمّ ان زنت فلیجلدها الحدّ و لا یثرّب علیها، ثمّ ان زنت الثّالثة فتبیّن زناها فلیبعها، و لو بحبل من شعر».
ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ یعنى نکاح الأمة لمن خاف بلیّة العزوبة منکم، میگوید: این نکاح کنیزک آن کس را حلالست از شما که از عزبى ترسد که در بلائى افتد، که دین وى در آن تباه گردد و قیل معناه لمن خاف ان یحمله شدّة الغلمة على الزّنا، فیلقى العنت و هو الحدّ فى الدّنیا او العذاب فى الآخرة.
آن گه گفت: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ و اگر آزاد مرد صبر کند و خویشتن را در عزوبت نگه دارد، و کنیزک را بزنى نکند او را به بود، تا فرزندش بنده کسى نباشد. یونس بن مرداس گفت خادم انس مالک که: پیش انس و ابو هریره نشسته بودم. انس گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من احبّ ان یلقى اللَّه عزّ و جلّ طاهرا مطهّرا فلیتزوّج الحرائر»، و ابو هریره گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «الحرائر اصلاح البیت و الاماء هلاک البیت».
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ یعنى بالعبد حین رخّص له فى نکاح الامة، اذا لم یجد طول الحرّة و خاف العنت.
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ کوفیان این لام را لام کى گویند و بصریان لام خفض گویند، و معناه لأن بیّین لکم شرائع دینکم و مصالح امرکم. میگوید: اللَّه میخواهد که شرایع دین شما، و مصالح کار شما، بر شما روشن کند، و فرا نماید، که صبر کردن و خود را در عزوبت نگه‏داشتن به است از نکاح کنیزک. وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و میخواهد که شما را بدین ابراهیم و اسماعیل راه نماید، و بآن دین حنیفى که پیشینیان داشتند در تحریم مادران و خواهران و دختران یعنى که این زنان محرّمات که درین آیات بیان کردیم بر دینداران پیش هم چنان محرّم بودند.
وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و میخواهد که شما را از معصیت بطاعت باز آرد، و شما را باز پذیرد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ و اللَّه دانایست راست‏دان، میداند که صلاح دین بندگان در چیست؟ و فرمان بردار و نافرمان ازیشان کیست؟
وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ اى یخرجکم من کلّ ما یکره و یأبى، الى ما یحبّ و یرضى. وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ گفته‏اند: اینان گبران‏اند که نکاح خواهران و دختران برادر و خواهر روا داشتند، و مسلمانان را گفتند: شما دختر خاله و عمّه بزنى میکنید چرا دختر برادر و خواهر بزنى نکنید؟ و همه یکسانند؟
ربّ العالمین گفت: ایشان بر پى شهوتهاى خویش میروند، و میخواهند که شما را نیز از راه راستى بگردانند. مجاهد گفت: این زانیان‏اند که دیگران را همچون خود میخواهند. چنان که در زنا دین خویش تباه میکنند، میخواهند که دین دیگران تباه کنند. مصطفى (ص) گفت: بر شما باد که زنا نکنید و در اباحت آن معتقد نباشید، که در آن شش خصلت است: سه در دنیا و سه در عقبى. اما در دنیا آبروى ببرد، و درویشى بر دوام پیش آرد، و عمر کوتاه کند و در عقبى بسخط خداى رسد، و شمار بد بیند، و جاوید در آتش بماند. آن گه مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ». معنى خبر آنست که هر که زنا کند، و مباح بیند، جاوید در آتش بماند، امّا اگر مباح نبیند پس عاصى بود نه جاحد و عاصى جاوید در دوزخ بنماند و اگر از معصیت توبه کند ایمان بوى باز آید، و او را نسوزاند بآتش. مصطفى (ص) گفت: «اذا زنى العبد نزع منه سر بال الایمان، فان تاب ردّ علیه و کان ابن عباس یقول لغلمانه: تزوّجوا انّ الرّجل اذا زنى نزع عنه نور الایمان، فان شاء اللَّه اعطاه بعد و ان شاء منعه».
و قال النّبیّ (ص): «لا یجتمع الزّنا و الغنى فى بیت، و لا الفقر و قراءة القرآن فى بیت».
و قال: «ثلاث لا تکون فى بیت الّا نزع اللَّه منه البرکة: الزّنا و الخیانة و السّرف، و هو النفقة فى المعصیة».
و قال (ص): «الا من فعل فعل به، الا من زنى زنى به»، فقیل لابن عباس: أ رأیت من زنى و لیست له امرأة! قال: «یزنى بأمّه او بأخته او ابنته او دوابّه، فان لم یکن له شى‏ء من ذلک، فبداره»، و انّما اراد ابن عباس بهذه المقالة انّ داره تخرب لشؤم ارتکابه الزّنا، فیبول فیها النّاس و فى قصّة المعراج انّه قال (ص): «نظرت فاذا أنا بقوم على مائدة علیها لحم مشوىّ کأحسن ما رایت من اللّحم، فاذا حوله جیف فجعلوا یقبلون على الجیف، یأکلون منها، و یدعون اللّحم. فقلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء الزّناة، عمدوا الى ما حرّم اللَّه علیهم، و ترکوا ما احلّ اللَّه لهم. ثمّ نظرت فاذا أنا بنساء معلّقات بثدیهنّ، منکسات بارجلهنّ. قلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء اللّاتى یزنین و یقتلن اولادهنّ».
و قال على (ع): «یرسل على النّاس یوم القیامة ریح منتنة یتأذّى بها کلّ برٍّ و فاجر، فتأخذ بأنفاس النّاس».
قال: «فینادیهم مناد: هذه ریح فروج الزّناة، العنوهم، لعنهم اللَّه! فلا یبقى برّ و لا فاجر الّا قال: اللّهمّ العن الزّناة، ثمّ یصرف وجوههم الى النّار».
یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ این باز در تحلیل نکاح کنیزک است، و معنى تخفیف اینجا رخصت است که شرع داد در نکاح کنیزک، چون از طول حرّه درمانده.
وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً یسبى: یضعف عن الصّبر عن النّساء. قال سعید بن المسیب: «ما ایس الشیطان من ابن آدم الّا اتاه من قبل النّساء، و قد أتى علىّ ثمانون سنة و ذهبت احدى عینىّ، و أنا اعشى بالأخرى، و انّ اخوف ما اخاف علىّ فتنة النّساء». و قال ابن عباس: ثمانى آیات فى سورة النّساء هنّ خیر لهذه الأمّة ممّا طلعت علیه الشّمس و غربت: ۱ یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ... ۲ وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ... ۳ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ... ۴ إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ... ۵ إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ... ۶ إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ... ۷ وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ... ۸ ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.... یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اى بالحرام، کالرّبا، و القمار، و القطع، و الغصب، و السّرقة، و الخیانة و قیل هو الرّجل یجحد حقّ اخیه المسلم او یقتطعه بیمینه. إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً این استثناء منقطع است، یعنى: لکن ان کانت تجارة. عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ برضى السّبیعین، فهو حلال. قراءت اهل کوفه تجارة بنصب است، و کان درین قراءت ناقصه باشد، و اسم و خبر خواهد، و اسم درو مضمر است، یعنى الّا أن تکون الأموال تجارة اى اموال تجارة، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه. باقى برفع خوانند: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً، و کان درین قراءت تامّه باشد بمعنى وقع، و خبر نخواهد و المعنى الّا ان تقع تجارة. میگوید: اگر تجارتى رود میان شما، و خرید و فروختى بود برضاء یکدیگر، آن حلال بود.
قال النّبیّ (ص): «البیع ۶۰ عن تراض و الخیار بعد الصّفقه و لا یحلّ لمسلم ان یغشّ مسلما.
قوله تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ این آیت نه در شأن غازى است که یگانه حمله برد بروى صد هزار دشمن، چون بو محجن که در حرب دشمن یگانه بر وى شست هزار سوار شد، و ایشان را هزیمت کرد این در شأن کیست که مار افساى کند، و شیر گیرد، و مشت زند، و بگروگان طعام فراوان خورد، و بى‏آنکه شنا داند در آب شود، این همه در خون خود شدن است و خبر درست است از مصطفى (ص) که: هر کس که زهر خورد آن زهر فردا در دوزخ در دست اوست، تا میآشامد جاویدى جاویدان، و هر که آهنى در خویشتن زند تا خویشتن را بکشد، آن آهن در دست وى است در دوزخ تا در خود میزند جاویدى جاویدان و هر که خویشتن را از بالایى در اوگند، یا از کوهى، وى را از آن بالا مى‏درافکنند در دوزخ جاویدى جاویدان، و قال النّبیّ (ص): «انّ رجلا ممّن کان قبلکم، اخذته قرحة بیده فقطعها فما رقأ دمها حتّى مات فقال ربّکم تعالى: بادرنى ابن آدم بنفسه فقتلها، فقد حرمت علیه الجنة.
و روى عن جابر بن سمرة انّه قال: «انّ رجلا قتل نفسه فلم یصلّ علیه النّبیّ».
و گفته‏اند: معنى لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ آنست که همدینان خود را مکشید، فانّکم اهل دین واحد و منه قوله تعالى: وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً، و قوله (ص): المؤمنون تتکافأ دماؤهم.
إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً اذ نهى عن ذلک.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ... اى اکل المال بالباطل، و قتل النّفس، «عُدْواناً» یعدو ما امر به، و «ظُلْماً» على اخیه، فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً اى ندخله نارا فى الآخرة. وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً اى هیّنا فانّه قادر علیه، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا اگر پرهیزید، کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ از بزرگهاى آن گناهان که شما را از آن مى‏باز زنند، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ناپیدا کنیم و بستریم از شما گناهان شما، وَ نُدْخِلْکُمْ و شما را درآریم، مُدْخَلًا کَرِیماً (۳۱) درآوردنى نیکو.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهره‏ایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهره‏ایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبه‏اى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشه‏اى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایان‏اند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زنان‏اند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگه‏داران‏اند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگه‏داشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مى‏ترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشه‏اى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا چون بزرگوار روزى بود آنکه ما آریم، مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ از هر گروهى، بِشَهِیدٍ پیغامبرى بگواهى، وَ جِئْنا بِکَ و آریم ترا، عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً (۴۱) بر اینان بگواهى.
یَوْمَئِذٍ آن روزهن یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا دوست دارد و خواهد ایشان که کافر بودند درین جهان، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و سر کشیدند از استوار داشتن رسول، لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ اگر زمین با ایشان هموار کنندى، وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً (۴۲) و از خداى هیچ سخن پنهان ندارند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ گرد نماز مگردید آن گه که مستان بید، حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ تا آن گه که چنان بید که دانید که چه میخوانید، وَ لا جُنُباً و گرد نماز مگردید آن گه که جنب باشید. إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ مگر در راه رفتن و در مسجد گذشتن، حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا تا آن گه که پیشتر غسل کنید، وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ و اگر بیمار بید که آب فرا خویش نیارید برد، أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ یا در سفرى بید و آب نیابید، أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ یا یکى از شما از حاجت آدمى آمده بود، أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ یا بپوست خود پوست زنان پاسیده بید، فَلَمْ تَجِدُوا ماءً و آب نیابید، فَتَیَمَّمُوا آهنگ کنید، صَعِیداً طَیِّباً خاکى پاک، فَامْسَحُوا بپاسید بآن خاک، بِوُجُوهِکُمْ رویهاى خویش، وَ أَیْدِیکُمْ و دو دست خویش همه، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً (۴۳)که اللَّه در گذارنده است آمرزگار همیشه.
أَ لَمْ تَرَ نه‏بینى، ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا بایشان که ایشان را دادند، نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهره‏اى از کتاب آسمانى، یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ گمراهى میخرند، وَ یُرِیدُونَ و نیز میخواهند، أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ (۴۴) که شما راه گم کنید.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ و اللَّه داناتر دانائیست بدشمنان شما، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَلِیًّا و خداى یارى بسنده است، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ نَصِیراً (۴۵) و داورى دارى بسنده.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا از ایشان که جهود شدند قومى هستند، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ سخنان اللَّه مى‏بگردانند، عَنْ مَواضِعِهِ از آن جایهاى خویش، وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا و بزبان میگویند که شنیدیم، وَ عَصَیْنا و فرمان بردار نه‏ایم، وَ اسْمَعْ بما نیوش، غَیْرَ مُسْمَعٍ، شنواینده مباد، وَ راعِنا و بزبان میگویند ترا که راعِنا، لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ این گردانیدن زبان عربى است بزبان عبرى در سخن وَ طَعْناً فِی الدِّینِ و طعن جستن است در دین، وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا و اگر ایشان گویندیدسَمِعْنا وَ أَطَعْنا شنیدیم و فرمان بردیم، وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا و نیوش و در ما نگاه کن، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ ایشان را به باشد و راست‏تر باشد، وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ، لکن خداى بر ایشان لعنت کرد بکافر شدن ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۴۶) تا بنگروند مگر اندکى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ایشان که ایشان را تورات دادند، آمِنُوا بِما نَزَّلْنا بگروید بقرآن که فرو فرستادیم، مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار دار و گواه آن تورات را که با شماست، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً پیش از آنکه صورت رویها بستریم، فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها و آن رویهاى صورت سترده با پسها گردانیم، أَوْ نَلْعَنَهُمْ یا ایشان را لعنت کنیم کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ چنان که لعنت کردیم خداوندان شنبه را، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۴۷) و فرمان که خداى دهد بآن کار کردنى است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا الآیة این کلمه تعظیم است، بلفظ تعجّب میگوید، و در ضمن آن توبیخ منافقان و جهودان است که صفت ایشان از پیش رفت.
میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجّب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنى که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امّتى در هر دورى که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امّت خویش گواهى دهند، نیکان را بر نیکى و بدان را بر بدى، و گواهى دهند قومى را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهى دهند بر قومى که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.
آن گه گفت: وَ جِئْنا بِکَ و ترا نیز بیاریم اى محمد، عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهى دهى، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزى بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندى.
یَوْمَئِذٍ یعنى: فى ذلک الیوم، یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفّار امّة محمد (ص)، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و هو نبیّنا محمد (ص) لَوْ تُسَوَّى بفتح تا و تشدید سین، بى امالت، مدنى و شامى خوانند، على بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعّل است مطاوع سوّى، یقال: سوّیته فتسّوّى، و اصل، تتسوّى است مضارع تسوّى. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوّى شد. حمزه و کسایى تسوّى خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوّى است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتّساع و مجاز است، و معناه: لو تسوّوا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالى: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً.
این همچنانست که گویى: ادخلت الخاتم فى الاصبع. باقى لَوْ تُسَوَّى خوانند بضمّ تاء و تخفیف سین بى‏امالت، على بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سوّیت، یقال: سوّیت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوّت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وى سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنى دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانى معنى آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدى، یعنى دوست دارند که خاک شدندى و مانند زمین گشتندى، و با آن یکى شدندى. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً، و این آن گه گویند که ربّ العالمین بهایم‏را و جمله طیور و سباع را گوید: کونى ترابا فتصیر ترابا.
تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این کلمه از مشکل قرآن است که جایى دیگر گفت حکایت از مشرکان: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جایى دیگر: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خداى نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً هیچ سخن از اللَّه پنهان ندارند.
معنى آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا اللَّه حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که اللَّه گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. ربّ العزّة با ایشان گوید: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ باللّه خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خداى آن گه مهر بر دهنهاى ایشان نهند، و دستها و پایهاى ایشان گویا کنند، تا کردهاى ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندى، و این کتمان نکردندى، که بر اللَّه هیچ چیز پوشیده نشود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب على فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنى گرد چیزى گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و امّا قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء اى حبسته، و مستى را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: اى ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستى، یعنى گرد جاى نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصّه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنى که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفى (ص) است: «اذا نعس الرّجل و هو یصلّى فلینصرف، لعلّه یدعو على نفسه و هو لا یدرى»، و یقرب منه‏
قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللّیل، فاستعجم القرآن على لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».
و روایت کنند از عبیدة السلمانى که گفت: این آیت در شأن کسى است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفى (ص) گفت: «لا یصلّینّ احدکم و هو یدافع الأخبثین».
و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.
وَ لا جُنُباً نصب على الحال است، یعنى: لا تقربوا الصّلاة و أنتم جنب.
میگوید: گرد جاى نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ میگوید: گرد جاى نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصّلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامى است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنى: بتغییب الحشفة فى اىّ فرج کان، اگر چه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگر چه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.
آن گه گفت: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهى دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابى حبیب گفت: جماعتى بودند از انصار که درهاى سراى ایشان در مسجد بود، و چون بیرون مى‏آمدند در حال جنابت ممرّ ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. امّا على و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتى میگویند که: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ معنى آنست که: الّا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمّموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جاى نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمّم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.
حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا یعنى: من الجنابة. و غسلهاى واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازده‏اند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمى، و غسل طواف.
و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیّت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول اللَّه (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثمّ یتوضّأ کما یتوضّأ للصّلوة، ثمّ یدخل اصابعه فى الماء، ثمّ یخلّل بها اصول الشّعر، ثمّ یصبّ على رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثمّ یفیض الماء على جلده کلّه».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ و اگر بیماران باشید، یعنى بیمارى که رسیدن آب بوى زیان دارد، چنان که بر تن جراحتى دارد، یا شکستگى عضوى از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وى را درین بیمارى رخصت هست که آب بگذارد، و تیمّم کند، بدلیل خبر جابر عبد اللَّه، گفتا: در سفرى بودیم و یکى را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتى بود آب بگذاشتن و تیمّم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمّم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم اللَّه، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانّما شفاء العىّ السّؤال، انّما کان یکفیه أن یتیمّم، و یعصب على جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».
أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ یا در سفرى باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونى از آب خوردنى نیابد، و وقت نماز درآید، تیمّم کند. امّا اگر عذر بیمارى و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعى (رض) آنست که تیمّم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعى و ابو یوسف میگویند بتیمّم نماز کند، و بر وى قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمّم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.
أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمى. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ بى الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایى است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ.
باقى لامَسْتُمُ بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکى باشد، و گر چه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللّصّ، و طارقت النّعل، و عافاک اللَّه.
و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فى ذلک. و در معنى لمس و ملامسة علما مختلف‏اند. على بن ابى طالب (ع) و عبد اللَّه بن عباس و ابو موسى و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنى مجامعت است اى جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او برین‏اند، و کان ابن عباس یقول: اراد اللَّه به الجماع و کنّى عنه لأنّه کریم. و عمرو بن عبد اللَّه مسعود، و عبد اللَّه عمر، و عمار یاسر و شعبى، و نخعى، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام برین‏اند، و مقوّى این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنى على اللفظ اولى من حمله على الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.
و در حکم آیت فقها مختلف‏اند: مذهب شافعى آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بى‏حائلى بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعى آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مسّ فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بى‏شهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتى که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفله‏اى باشد که در محلّ شهوت نباشد از صغر، یا زنى از ذوات الرّحم که نکاح وى او را حلال نباشد، شافعى را درین دو قول است. و در پاسیدن موى و ناخن و دندان خلافست، و جماعتى از اصحاب وى بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمّم کنید. معنى تیمّم قصد است، یقال یمّم و تیمّم اى قصد، و الصعید التّراب، سمّى صعیدا لأنّه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکى خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روى زمین است، و «طیّب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزى، نه از جنس زمین. و تیمّم از خصائص این امّت است، هرگز هیچ امّت را نبودست پیش ازین امّت. مصطفى (ص) گفت: «فضّلنا على النّاس بثلاث: جعلت الأرض کلّها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»
و بدو تیمّم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضى از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطره‏اى آب نبود با کس، و دشتى مجدب بى‏نبات و بى‏آب بود. مصطفى (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینى که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطره‏اى آب نه، در دشتى خشک.
ابو بکر آمد نزدیک مصطفى (ص)، و مصطفى سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینى خشک بى‏آب بداشتى، و با کس قطره‏اى آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه اللَّه خواست میگفت، و سر دست در پهلوى من میزد. مصطفى (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطره‏اى آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمّم. سید بن حضیر گفت: ما هى بأوّل برکتکم یا آل ابى بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوى شتر بیرون آمد. ۶۵ امّا کیفیّت تیمّم آنست که: چون وقت نماز درآید اوّل آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وى را، و رفیقان وى را چیزى بسر نیاید، یا در راه آب دزدى باشد، یا کسى یا چیزى که از وى ترسد، یا آب ملک دیگرى بود، و بوى نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتى دارد، یا بیمارى که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیمارى دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایى که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستى نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهرى دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیّت استباحت نماز کند نه نیّت رفع حدث، و جمله روى خویش بآن مسح کند، و بر وى نیست که بتکلّف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشترى دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.
پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمّم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که‏ خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمّم کند. این شرح و بیان مذهب شافعى است. و ابو حنیفه در بعضى ازین مسائل مى‏خلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمّم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمّم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمّم همچنانست. و گفت: در تیمّم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمّم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متّصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثورى و اوزاعى درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگر چه متصل نباشد، تا آن حدّ که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. امّا شافعى گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفى (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».
و طلب آب واجب است که اللَّه گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنى ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که اللَّه گفت: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً.
گفته‏اند که: طیّب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیّب نبود، یدلّ علیه قوله تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.
روى عمران بن حصین: انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا معتزلا لم یصلّ مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک انّ تصلّى مع القوم؟» فقال: یا رسول اللَّه اصابتنى جنابة و لا ماء.
قال: «علیک بالصّعید، فانّه یکفیک».
قال: عمرانى: صلّیت خلف رسول اللَّه (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النّبیّ (ص) أن یتیمّم و یصلّى، فلمّا وجد الماء امره النّبیّ (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصّلاة.
و عن ابى ذر (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الصّعید الطّیّب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».
فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً و در دعاء پیغامبر است: «اللّهمّ انّک عفوٌّ تحبّ العفو فاعف عنّى، اللّهمّ انّى ظلمت نفسى ظلما کثیرا، و لا یغفر الذّنوب الّا انت، فاغفر لى مغفرة من عندک، و ارحمنى انّک انت الغفور الرّحیم».
هر دو نام بمعنى نام متقارب‏اند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنى: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ یعنى یختارونها على الهدى بتکذیب محمد (ص).
وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ ان تخطئوا طریق الهدى، کما انّهم اخطؤوها.
میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوى ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوى داشتند بتکذیب وى بفروختند، و ضلالت بر هدى اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وى آوردند، و میخواهند که شما نیز که مؤمنان‏اید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و اللَّه تعالى دشمنان شما از شما به شناسد.
وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى‏ بِاللَّهِ نَصِیراً اى: و کفى اللَّه ولیّا و کفى اللَّه نصیرا.
و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنى امر است، اى اکتفوا باللّه عزّ و جلّ.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا خواهى بآیت پیش در رسان، یعنى: اوتوا نصیبا من الکتاب من الّذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهى از آن بریده کن، یعنى: من الّذین هادوا قوم یحرّفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوّت محمد (ص) در کتاب تورات.
وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، امّا در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربى میگفتند، یعنى: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، امّا بزبان عبرى هجو است و سبّ، از رعونت برگرفته‏اند.
لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ اصل لیّا، لویا است، امّا «واو» در «یا» مدغم کردند.
وَ طَعْناً فِی الدِّینِ اى وقیعة فى دین الاسلام. یعنى که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفته‏اند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.
ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اگر آن جهودان بجاى عصینا، اطعنا گفتندید، و بجاى راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ، ایشان را آن به بودى، و بعدل و صوابتر بودى، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.
وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: اللَّه خداى ماست، و بهشت و دوزخ حقّ است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد اللَّه صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که اى اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها طمس آنست که چشم و بینى و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهاى شتر کنند، و همچون قفاهاى ایشان کنند. أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ اى نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسى پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟
جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حقّ جهودان باقى است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفته‏اند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روى بگردانند، پس عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقى برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد اللَّه سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول اللَّه از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روى باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا ربّ! آمنت، یا ربّ اسلمت.
قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنى که جهودان پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان داشتند، و پس از مبعث وى بوى کافر شدند، روى دل ایشان از آن هدى و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم الّتى هم بها.
فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها حتّى یعودوا الى حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فى اجلاء بنى النضیر الى الشام قصة طویلة.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا لا رادّ لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کارى که اللَّه گوید که کنم، آن در حکم وى کردنى است. معنى دیگر: فرمانى که اللَّه دهد بآن کار کردنى است. ابو مسلم خلیلى را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدى؟! گفت: آواز قرآن خوانى شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روى خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ بدان که در عالم قیامت و میدان رستاخیز و مجمع سیاست و هیبت، بندگان خداى را کارهاى عظیم در پیش است، و مقامهاى مختلف: اوّل مقام دهشت و حیرت. دوم مقام سؤال و اظهار حجّت، و درخواست شهادت و بیّنت. سیوم مقام حساب و مناقشت. چهارم مقام تمیز و مفاصلت.
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درمانده‏ام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت داده‏اى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفته‏اى بار خدایا که: بهینه امّت ایشان‏اند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهى‏شان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجب‏گشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولت‏اند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسم‏اند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بى‏حساب و بى‏کتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بى‏حساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلف‏اند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى‏
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بى‏هوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشته‏اى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همى‏بخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارنده‏اى است از خجلى، سر فروگذارنده‏اى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوخته‏ایست از بیدلى، دردمندى از بى‏خودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب‏
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها سبب نزول این آیت آن بود که عباس بن عبد المطلب عمّ رسول خدا صاحب سقایه زمزم بود، میراث برده از پدر عبد المطلب. چون روز فتح مکه بود رسول خدا (ص) بر منبر خطبه فتح میکرد. عباس وى را گفت: یا رسول اللَّه باید که تو سدانت، یعنى خدمت و کلید دارى کعبه با سقایه زمزم ما را بهم کنى. رسول خدا عثمان طلحه حجبى را بخواند، و کلید از وى خواست. عثمان شد، و کلید از مادر بستد، و برسول خدا داد. رسول خدا (ص) قصد کرد که کلید فرا عباس دهد، جبرئیل آمد و آیت آورد: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها. رسول خدا (ص) عثمان طلحه را برخواند، و کلید بوى باز داد، و گفت: «هاک خالدة تالدة لا ینزعها منکم الّا ظالم».
پس عثمان هجرت کرد، و کلید ببرادر خود سپرد، اکنون در دست فرزندان وى است. و این آیت على الخصوص در شأن ایشان فرو آمد، امّا حکم آن عام است که همه مسلمانان را باداء امانت میفرماید. و فى ذلک‏
یقول النّبیّ (ص): «ادّ الأمانة الى من ائتمنک، و لا تخن من خانک».
اداء نام باز دادن چیزى است با کسى، امانتى یا افامى، و تأدیت مصدر است بحقیقت، و اداء اسم است نه مصدر، امّا آن را بجاى مصدر نهند، و ادا یأدو، اذا ختل، یقال: ادوت للصّید، اذا ختلته لتصیده، و أدى السّقاء یأدى، اذا امکن من مخضه.
وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ کان من العدل انّ اللَّه عزّ و جلّ دفع السّقایة الى العباس بن عبد المطلب، و الحجابة الى عثمان بن طلحة، لأنّهما کانا اهلهما فى الجاهلیّة.
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ نعمّا بکسر نون و عین، قراءت مکى و ورش و حفص و یعقوب است، و نعما بکسر نون و اسکان عین، قراءت ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر است. باقى بفتح نون و کسر عین خوانند، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و «ما» اینجا نکره است بمعنى شى‏ء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند، المعنى نعم شیئا هى! و اگر خواهى ماء صلت نهى، یعنى فنعم هى. میگوید: نیکا چیزى که اللَّه شما را بآن پند میدهد، و بر راه میدارد، و آن قرآن است کلام خداوند عزّ و جلّ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً لمقالتکم فى الأمانة و الحکم، بَصِیراً بما تعملون فیهما.
و صحّ فى الخبر أنّ ابا هریرة کان یقرأ هذه الآیة، فوضع ابهامه على أذنه، و الّتى تلیها على عینیه، و قال: هکذا سمعت رسول اللَّه (ص) یقرءوها، و یضع اصبعیه علیهما. و فى هذه الخبر اثبات السّمع و البصر للَّه عزّ و جلّ على ما لا یخفى على احد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ این آیت در شأن خالد ولید فرو آمد که رسول خدا (ص) او را بر لشکرى امیر کرد، و ایشان را بقبیله‏اى از قبائل عرب فرستاد، و در آن لشکر عمار یاسر بود، چون نزدیک آن قبیله رسیدند، ایشان خبر بداشتند، و همه بگریختند، مگر یک مرد که برخاست، و بلشکرگاه خالد آمد، بر عمار یاسر رسید، گفت: یا ابا الیقظان خبر رسیدن شما بقوم رسید، یکسر بگریختند، من ماندم از ایشان که نگریختم، و مسلمان شدم، اگر مرا ازین اسلام نفع و أمن خواهد بود تا بر جاى باشم؟ و الّا تا من نیز چون دیگران بگریزم؟ عمار او را امان داد، و در حمایت خویش گرفت.
دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند، خالد بفرمود تا غارت کردند، و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود، و مال از وى بستدند. عمار گفت: دست ازین مرد بازدارید که وى مسلمانست، و من او را امن کرده‏ام. خالد خشم گرفت، گفت: امیر من باشم تو چرا امان میدهى؟ عمار وى را جواب درشت داد، و خالد نیز درشت گفت. پس چون به مدینه بازگشتند، و قصّه با مصطفى (ص) بگفتند، رسول خدا امان عمار را اجازت داد، امّا وى را گفت که: بى‏دستورى امیر دیگر باره نگر تا امان ندهى. خالد گفت: یا نبىّ اللَّه سبّنى هذا العبد الأجدع، و کان عمار مولى لهشام بن المغیرة. و خالد بحضرت مصطفى (ص) عمار را سبّ کرد، و بسخن برنجانید. رسول گفت: «یا خالد لا تسبّ عمارا فمن سبّ عمارا، سبّه اللَّه، و من ابغض عمارا ابغضه اللَّه».
عمار برخاست تا برود، رسول خدا گفت: الى خالد! عذرى از وى بخواه، و دل وى بدست آر. خالد فرا پیش رفت، و از وى عذر خواست.
عمار چون اعراضى میکرد آن گه هم راضى شد از وى. پس ربّ العالمین آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اى شما که مؤمنان‏اید، فرمان خدا و رسول و اولى الأمر بجاى آرید. اولى الامر خالد ولید است، که رسول خدا او را بر لشکر اسلام امیر کرده بود. میگوید امیران را و والیان را طاعت دار باشید. مصطفى (ص) گفت: «من اطاعنى فقد أطاع اللَّه و من عصانى فقد عصى اللَّه، و من یطع الأمیر فقد أطاعنى، و من یعص الأمیر فقد عصانى»، وقال (ص): لمعاذ: «یا معاذ! اطع کلّ امیر، و صلّ خلف کلّ امام».
و روى: «اسمعوا لهم، و اطیعوا فى کلّ ما وافق الحقّ، و صلّوا وراءهم، فان احسنوا فلکم و لهم، و ان اساؤا فلکم و علیهم».
و گفته‏اند: اولوا الأمر ابو بکر و عمراند. و گفته‏اند: خلفاء راشدین‏اند: ابو بکر و عمر و عثمان و على. و گفته‏اند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ، وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» اینان همه اولوا الامرند.
و روى أنّ النّبیّ (ص) لمّا بنى المسجد جاء ابو بکر بحجر فوضعه، ثم جاء عمر بحجر فوضعه، ثمّ جاء عثمان بحجر فوضعه، فقال: «هؤلاء ولاة الأمر من بعدى».
و گفته‏اند: اولوا الأمر درین آیت دو گروه‏اند: سلطانان دادگراند بحق فرماى، واجب است بر مسلمانان که ایشان را گردن نهند، و بزرگ دارند، و با دشمنان ایشان موافقت نسازند، و خیانت با ایشان روا ندارند، و اگر بیدادگر باشند آشکارا بر ایشان بیرون نیایند، و دست از طاعت ایشان بیرون نکشند، و دعاء بد بر ایشان نکنند، و ایشان را از اللَّه توبت خواهند، و با ایشان غزا کنند، و حجّ و نماز آدینه. و در خبر است که بعد از شرک هیچ گناه صعب‏تر از بیرون آمدن بر سلطان نیست.
گروه دیگر علماء اهل سنّت‏اند و فقهاء دین، که بفتوى خلق را با حق میخوانند، و بر صواب میدارند.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ منازعت مجادلت و اختلاف است، یعنى ینتزع کلّ واحد منهما الحجّة، یعنى ان اختلفتم فى شى‏ء من الحلال و الحرام او أمر من امور الدّین، اگر در کارى از کارهاى دین یا در حکمى از احکام شرع مختلف شوید، چنان که هر کس را در آن قولى بود مخالف قول دیگران، فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ یعنى الى القرآن و الى سنّة النّبیّ (ص)، بکتاب خدا و سنّت رسول باز شوید، اگر روشن شود بر شما، و الّا گوئید: اللَّه و رسوله اعلم. و این تنازع و اختلاف در دین آنست که مصطفى (ص) از آن نهى کرده، و از آن حذر نموده، بمبالغتى تمام، در آن خبر که ابو الدرداء و ابو أمامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک روایت کردند، گفتند: ما در چیزى از کار دین مى‏خلاف کردیم، و هر کسى از ما بر طریق منازعت در آن سخن میگفت. رسول خدا (ص) در آمد، ما را بر سر آن مجادله و گفت و گوى دید، خشم گرفت، چنان که هرگز مانند آن خشم نگرفته بود. آن گه ما را از آن باز زد، گفت: «یا امّة محمد لا تهیّجوا على انفسکم وهج النّار»!
آتش بر خود میفروزید! شما را باین نفرمودند! شما را ازین باز زدند! نمیدانید که آنان که هلاک شدند از أمتان گذشته بمجادلت و خصومت و جدا جدا گفتن در سخن هلاک شدند!؟ مکنید چنین.
خلاف مکنید که در خلاف خیر نیست، و نفع نیست. خلاف عداوت انگیزد میان برادران. خلاف فتنه افکند میان برادران. خلاف شکّ و گمان و تاریکى آرد در دل مؤمنان. خلاف باطل کند عمل مسلمانان. مؤمن که دیندار بود جنگجوى و فتنه انگیز نبود، «ذروا المراء فانّ الممارى لا اشفع له یوم القیامة. ذروا المراء فانّ اوّل ما نهانى ربّى عزّ و جلّ عنه بعد عبادة الأوثان و شرب الخمر المراء. ذروا المراء فانّ الشّیطان قد ایس أن یعبد، و لکنّه قد رضى منکم بالتّحریش، و هو المراء فى الدّین. ذروا المراء فانّ بنى اسرائیل افترقوا على احدى و سبعین فرقه، و النصارى على اثنین و سبعین فرقة، و انّ أمّتى ستفترق على ثلاث و سبعین فرقة کلّهم على الضّلالة الا السّواد الأعظم». قالوا: یا رسول اللَّه و ما السّواد الأعظم؟ قال: «من کان على ما أنا علیه و أصحابى، من لم یمار فى دین اللَّه، و من لم یکفّر احدا من اهل التّوحید بذنب».
آن گه گفت در آخر آیت: ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا یعنى آنچه در آن بخلاف افتادید، بکتاب و سنّت باز برید، و جنگ و اختلاف بگذارید، که شما را آن به بود، و عاقبت پسندیده‏تر بود. أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ الآیة این در شأن بشر منافق فرو آمد، که وى را با جهودى خصومت بود، جهود گفت: بیا تا این خصومت بر محمد بریم تا میان ما حکم کند، که دانست که رسول خدا بجور حکم نکند. منافق گفت: نه که بر کعب اشرف رویم، و کعب جهود بود، و حاکم ایشان بود، و کاهن بود، و کاهن بود. جهود سر وا زد، گفت: نه، که حکم ما محمد کند. آمدند، و رسول خدا حکم کرد، و حق جهود را بود بر منافق. چون بیرون آمدند منافق گفت: بیا تا بر عمر شویم، اگر عمر ترا حکم کند پس ترا حق است. برفتند پیش عمر. جهود گفت: یا عمر ما بر محمد رفتیم، و حکم کرد، و او بدان حکم راضى نیست، میگوید: اگر عمر حکم کند بدان راضى شوم. عمر گفت: شما بر جاى میباشید تا من باز آیم. عمر رفت و شمشیر برگرفت، و آن منافق را بکشت، آن گه گفت: «هکذا اقضى على من لم یرض بقضاء اللَّه و قضاء رسوله». پس ربّ العالمین این آیت فرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنى القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ من الکتب على الأنبیاء علیهم السلام.
یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ و هو کعب بن الاشرف، و کان یتکهنّ، وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ یعنى ان یتبرّءوا من الکهنة.
و فى الخبر: «من اتى کاهنا او عرّافا فصدقه بما یقول، فقد برئ ممّا انزل على محمد».
و روى: «من اتى عرّافا فسأله عن شى‏ء لم تقبل له صلاة اربعین لیلة».
و روى: «انّ الملائکة تنزل فى العنان، و هو السّحاب، فتذکر الأمر قضى فى السّماء، فتسترق الشّیاطین السّمع، فتسمعه، فتوحیه الى الکهّان، فیکذبون معها مائة کذبة من عند انفسهم».
وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ یعنى عن الهدى، ضَلالًا بَعِیداً لا یرجعون عنه الى دین اللَّه ابدا. مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر سبیل تعجّب است، که اى محمد! عجب نیاید ترا از اینان که میگویند: ایمان داریم بخدا و رسول، آن گه جهل ایشان بجایى رسیده که از حکم خدا و رسول با حکم طاغوت میگردند، و چون ایشان را گویند: تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ بیائید بحکم قرآن و بحکم رسول خدا، رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً تو آن منافقان را بینى که عداوت دین را از تو بر میگردند، و بدیگرى میشوند.
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ این کلمه تعظیم بر لفظ تعجب، تهدید و وعید را گفت. میگوید: چون باشد حال آن منافقان آن گه که پاداش کردار ایشان بایشان رسد، و عقوبت آن برگشتن از رسول خدا بینند. بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ یعنى بما فعلوا.
جایهاى دیگر گفت: قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و قَدَّمَتْ یَداکَ و کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ و کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. اینچنین الفاظ میان عرب رواست، که در کردار بد نام برند.
بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ اینجا سخن تمام شد.
پس ابتدا کرد، گفت: ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ این عطف بر سخن پیش است، یعنى تحاکموا الى الطّاغوت و صدّوا عنک، ثمّ جاءوک یحلفون باللَّه. میگوید: منافقان تحاکم بر طاغوت بردند، و از تو برگشتند، پس آن گه آمدند، و سوگند باللَّه میخوردند که ما بآن محاکمت جز خیر و صواب و تألیف میان خصمان نخواستیم، و ذلک قوله: إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً. گفته‏اند که: معنى توفیق موافقت افکندنست میان قضاء خداوند جلّ جلاله، و میان ارادت بنده، و این هم در شرّ بود و هم در خیر، امّا بحکم عادت و عرف عبارتى خاصّ گشته است از جمع کردن میان ارادت بنده و میان قضایى که خیر و خیرت بنده در آن بود، و این بچهار چیز تمام شود: هدایت و رشد و تسدید و تأیید هدایت راه نمودن حق است، و رشد تقاضاى رفتن در وى پدید آوردن، و تسدید حرکات اعضاء وى بر صواب و سداد داشتن، و تأیید مدد نور الهى از غیب در پیوستن.
و گفته‏اند: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اینجا همانست که در سورة التوبة گفت: وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى‏، و این آن بود که مسجد ضرار بنا کردند بستیز و کفر، و آن گه سوگند میخوردند که ما با این بنا جز خیر و صواب نخواستیم.
خداى تعالى بهر دو جاى ایشان را دروغ زن کرد، آنجا گفت: وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ یعنى فیما حلفوا، و اینجا گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ یعنى من النّفاق. فائده این آیت آنست که اللَّه ما را خبر کرد از نفاق ایشان، و بر ضمیر ایشان داشت، تا دانیم که منافقان‏اند.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ یعنى اصفح عنهم، وَ عِظْهُمْ بلسانک. این اعراض و وعظ در ابتداء اسلام بود پس بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً اینجا تقدیم و تأخیر در سخن است یعنى: و قل لهم قولا بلیغا فى انفسهم. میگوید: ایشان را سخنى گوى که آن سخن در دلهاى ایشان ژرف آید، و کار کند، و بجاى رسد. یقال: قول بلیغ، و رجل بلیغ، بیّن البلاغة، اى فصیح اللّسان فسیح البیان، و تقول العرب: فلان احمق بلغ اى یبلغ حاجته مع حمقه.