عبارات مورد جستجو در ۴۵ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۴۸ - مرد باش
گر کسی از تو غیبتی گوید
بر میاشوب و تند و تیز مشو
تو به پاداش او به مدحش کوش
راه این است، مرد باش و برو
احمد شاملو : باغ آینه
در بسته...
دیرگاهی‌ست که دستی بداندیش
دروازه‌ی کوتاهِ خانه‌ی ما را
نکوفته است.

در آیینه و مهتاب و بستر می‌نگریم
در دست‌های یکدیگر می‌نگریم
و دروازه
ترانه‌ی آرامش‌انگیزش را
در سکوتی ممتد
مکرر می‌کند.

بدین‌گونه
زمزمه‌یی ملال‌آور را به سرودی دیگرگونه مبدل یافته‌ایم

بدین‌گونه
در سرزمینِ بیگانه‌یی که در آن
هر نگاه و هر لبخند
زندانی بود،
لبخند و نگاهی آشنا یافته‌ایم

بدین‌گونه
بر خاکِ پوسیده‌یی که ابرِ پَست
بر آن باریده است
پایگاهی پابرجا یافته‌ایم...



آسمان
بالای خانه
بادها را تکرار می‌کند
باغچه از بهاری دیگر آبستن است
و زنبورِ کوچک
گُلِ هر ساله را
در موسمی که باید
دیدار می‌کند.

حیاطِ خانه از عطری هذیانی سرمست است
خرگوشی در علفِ تازه می‌چرد.
و بر سرِ سنگ، حربایی هوشیار
در قلم‌روِ آفتابِ نیم‌جوش
نفس می‌زند.

ابرها و همهمه‌ی دوردستِ شهر
آسمانِ بازیافته را
تکرار می‌کند
همچنان که گنجشک‌ها و
باد و
زمزمه‌ی پُرنیازِ رُستن
که گیاهِ پُرشیرِ بیابانی را
در انتظارِ تابستانی که در راه است
در خوابگاهِ ریشه‌ی سیرابش
بیدار می‌کند.

من در تو نگاه می‌کنم در تو نفس می‌کشم
و زندگی
مرا تکرار می‌کند
به‌سانِ بهار
که آسمان را و علف را.
و پاکیِ آسمان
در رگِ من ادامه می‌یابد.



دیرگاهی‌ست که دستی بداندیش
دروازه‌ی کوتاهِ خانه‌ی ما را نکوفته است...

با آنان بگو که با ما
نیازِ شنیدنِشان نیست.
با آنان بگو که با تو
مرا پروای دوزخِ دیدارِ ایشان نیست
تا پرنده‌ی سنگین‌بالِ جادویی را که نغمه‌پردازِ شبانگاه و بامدادِ ایشان است
بر شاخسارِ تازه‌روی خانه‌ی ما مگذاری.

در آیینه و مهتاب و بستر بنگریم
در دست‌های یک‌دیگر بنگریم،
تا دَر، ترانه‌ی آرامش‌انگیزش را
در سرودی جاویدان
مکرر کند.

تا نگاهِ ما
نه در سکوتی پُردرد، نه در فریادی ممتد
که در بهاری پُرجویبار و پُرآفتاب
به ابدیت پیوندد...

فروردین ۱۳۳۶
سهراب سپهری : حجم سبز
جنبش واژه زیست
پشت کاجستان ، برف.
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.
من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی : یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس.
سهراب سپهری : حجم سبز
ساده رنگ
آسمان، آبی‌تر،
آب آبی‌تر.
من در ایوانم، رعنا سر حوض.
رخت می‌شوید رعنا.
برگ‌ها می‌ریزد.
مادرم صبحی می‌گفت: موسم دلگیری است.
من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست.
زن همسایه در پنجره‌اش، تور می‌بافد، می‌خواند.
من ودا می‌خوانم، گاهی نیز
طرح می‌ریزم سنگی، مرغی، ابری.
آفتابی یکدست.
سارها آمده‌اند.
تازه لادن‌ها پیدا شده‌اند.
من اناری را، می‌کنم دانه، به دل می‌گویم:
خوب بود این مردم، دانه‌های دلشان پیدا بود.
می‌پرد در چشمم آب انار: اشک می‌ریزم.
مادرم می‌خندد.
رعنا هم.
ترانه های کودکانه : بخش اول
شیر شیر شیرینی
شیر، شیر، شیرینی
شیر، شیر، شیرینی
رفت توی فِر با سینی یا آتیشا داغ شد
قد کشید و چاق شد
از پشت شیشه‌ی فر
نگام می‌کرد بِر و بِر
صدا می‌زد با بوهاش
آهای مواظبم باش!
باید درم بیاری
رو میزتون بذاری
دیر بکنی می‌سوزم
سیاه میشه بلوزم
شاعر: ناصر کشاورز