عبارات مورد جستجو در ۱۴۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ ذَا النُّونِ» یاد کن آن مرد ماهى را، «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» که خشمگین برفت، «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» پنداشت و ندانست که ما بر او چه چیز تقدیر کردهایم. «فَنادى فِی الظُّلُماتِ» تا بانگ در گرفت در تاریکى شب، «أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» که نیست خدایى جز تو، «سُبْحانَکَ» پاکى ترا، «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (۸۷) من از ستمکارانم.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» آواز دادن او را پاسخ کردیم، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» و برهانیدیم او را از آن تنگى و دشوارى. «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» (۸۸) و هم چنان گرویدگان را رهانیم.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ» یاد کن زکریا را که آواز داد خداوند خویش را، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» گفت خداوند من مرا تنها و بى فرزند مگذار، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» (۸۹) بهتر کسى که باز مانده دارد آن تویى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى» و او را یحیى دادیم «وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» و جفت او را زاینده کردیم، «إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» در نیکیها شتابندگان بودند، «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» و ما را مىخواندند به نیاز و بیم، «وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» (۹۰) و ما را فرو تنان بودند و فرمان پذیر و حکم پسند، «وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» و یاد کن آن زن که پاک داشت فرج خویش، «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» تا درو دمیدیم جان خویش، «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ» (۹۱) و او را و پسر او را شگفتى کردیم جهانیان را.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این گروه شما تا بر یک دین باشند، امّت اینست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» (۹۲) و من خداوند شمایم مرا پرستید.
«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» کار دین خویش پاره پاره ببریدند، «کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ» (۹۳) و همه با ما آیند.
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» پس هر کس که نیکیها کرد، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و باللّه تعالى گرویده بود. «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» کردار او را ناسپاسى نیست، «وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ» (۹۴) و ما کردار او را نویسندگانیم.
«وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» و حرام است بر هر شهرى که ما آن را هلاک خواهیم کرد، «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» (۹۵) که هرگز ایشان با ایمان آیند و از کفر خویش توبه کنند.
«حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» تا آن گه که باز گشایند یأجوج و مأجوج. «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» (۹۶) و ایشان از هر تلى و بالایى مىدوند.
«وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» و بنزدیک آمد هنگام آن وعده راست، «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن آن گه آنست که چشمهاى کافران گشاده مانده،. «یا وَیْلَنا» اى ویل هلاک بر ما، «قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» ما در ناآگاهى بودیم از این روزگار، «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» (۹۷) بل ناآگاه نبودیم که ستمکاران بودیم.
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» شما و این بتان که مىپرستید جز از اللَّه تعالى، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» همه در آتش انداختنىاند، «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» (۹۸) که همه بآن خواهید رسید.
«لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» اگر بتان خدایان بودند بآتش نشدندى «وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ» (۹۹) و شما و ایشان همه در آتشید.
«لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ» ایشان را است در آن نالهاى زار، «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» (۱۰۰) و در آن هیچ سخن خویش نشنوند.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» آواز دادن او را پاسخ کردیم، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» و برهانیدیم او را از آن تنگى و دشوارى. «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» (۸۸) و هم چنان گرویدگان را رهانیم.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ» یاد کن زکریا را که آواز داد خداوند خویش را، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» گفت خداوند من مرا تنها و بى فرزند مگذار، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» (۸۹) بهتر کسى که باز مانده دارد آن تویى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى» و او را یحیى دادیم «وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» و جفت او را زاینده کردیم، «إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» در نیکیها شتابندگان بودند، «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» و ما را مىخواندند به نیاز و بیم، «وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» (۹۰) و ما را فرو تنان بودند و فرمان پذیر و حکم پسند، «وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» و یاد کن آن زن که پاک داشت فرج خویش، «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» تا درو دمیدیم جان خویش، «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ» (۹۱) و او را و پسر او را شگفتى کردیم جهانیان را.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این گروه شما تا بر یک دین باشند، امّت اینست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» (۹۲) و من خداوند شمایم مرا پرستید.
«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» کار دین خویش پاره پاره ببریدند، «کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ» (۹۳) و همه با ما آیند.
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» پس هر کس که نیکیها کرد، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و باللّه تعالى گرویده بود. «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» کردار او را ناسپاسى نیست، «وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ» (۹۴) و ما کردار او را نویسندگانیم.
«وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» و حرام است بر هر شهرى که ما آن را هلاک خواهیم کرد، «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» (۹۵) که هرگز ایشان با ایمان آیند و از کفر خویش توبه کنند.
«حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» تا آن گه که باز گشایند یأجوج و مأجوج. «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» (۹۶) و ایشان از هر تلى و بالایى مىدوند.
«وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» و بنزدیک آمد هنگام آن وعده راست، «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن آن گه آنست که چشمهاى کافران گشاده مانده،. «یا وَیْلَنا» اى ویل هلاک بر ما، «قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» ما در ناآگاهى بودیم از این روزگار، «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» (۹۷) بل ناآگاه نبودیم که ستمکاران بودیم.
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» شما و این بتان که مىپرستید جز از اللَّه تعالى، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» همه در آتش انداختنىاند، «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» (۹۸) که همه بآن خواهید رسید.
«لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» اگر بتان خدایان بودند بآتش نشدندى «وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ» (۹۹) و شما و ایشان همه در آتشید.
«لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ» ایشان را است در آن نالهاى زار، «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» (۱۰۰) و در آن هیچ سخن خویش نشنوند.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» ایشان که پیشى کرد ایشان را از ما خواست نیکو، «أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ» (۱۰۱) ایشان از آن آتش دور داشتگانند.
«لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» آواز آتش نشنوند فردا، «وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» (۱۰۲) و ایشان در آنچه دلهاى ایشان آرزو خواهد جاویدانند.
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» بیم مهین ایشان را اندوهگن نکند، «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» و در بر ایشان مىآیند فریشتگان، «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (۱۰۳) این آن روز نیکوى شما است که وعده مىدادند شما را.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» آن روز که بر نوردیم آسمان را، «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ» چون بر نوشتن سجل نامه را، «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» چنان که مردم را بیافریدیم باز دیگر باره باز آفرینم، «وَعْداً عَلَیْنا» کردن این که ما گفتیم بر ماست، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» (۱۰۴) که ما آن را خواهیم کرد.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» نبشتیم در آن نبشته که نبشتیم، «مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» پس آن یادها که در آن نوشتیم، «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها» که این جهان از جهانیان میراث برند، «عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» (۱۰۵) بندگان من آن گروه نیکان.
«إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً» درین سخن شرف وصیت و مدح بسنده است و آگاهى داد، «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» (۱۰۶) گروهى را که خداى پرستانند.
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (۱۰۷) و نفرستادیم ترا مگر بخشایشى جهانیان را.
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ» گوى بمن پیغام و فرمان میدهند و آگاهى مىافکنند، «أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که خداى شما خداى یکتاست، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (۱۰۸) گردن نهید و بگروید؟
«فَإِنْ تَوَلَّوْا» اگر بر گردند از اسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ» بگو آگاه کردم شما را همسانى را، «وَ إِنْ أَدْرِی» و من نمیدانم، «أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ» که سخت نزدیکست یا دورتر یا دیرتر، «ما تُوعَدُونَ» (۱۰۹) آنچه شما را وعده مىدهند «إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ» خداوند مىداند بلند گفتن از هر سخن، «وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» (۱۱۰) و مىداند آنچه پنهان مىدارید، «وَ إِنْ أَدْرِی» و گوى که من ندانم «لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» مگر که این آزمایشى است شما را، «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» (۱۱۱) و بر خوردارى اندک تا یک چندى.
«قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ» گوى خداوندا کار برگزار بسزا، «وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ» و خداوند ما که رحمن است یارى خواستن ازوست، «عَلى ما تَصِفُونَ» (۱۱۲) بر کشیدن بار این ناسزاها و دروغها که مىگویید.
«لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» آواز آتش نشنوند فردا، «وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» (۱۰۲) و ایشان در آنچه دلهاى ایشان آرزو خواهد جاویدانند.
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» بیم مهین ایشان را اندوهگن نکند، «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» و در بر ایشان مىآیند فریشتگان، «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (۱۰۳) این آن روز نیکوى شما است که وعده مىدادند شما را.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» آن روز که بر نوردیم آسمان را، «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ» چون بر نوشتن سجل نامه را، «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» چنان که مردم را بیافریدیم باز دیگر باره باز آفرینم، «وَعْداً عَلَیْنا» کردن این که ما گفتیم بر ماست، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» (۱۰۴) که ما آن را خواهیم کرد.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» نبشتیم در آن نبشته که نبشتیم، «مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» پس آن یادها که در آن نوشتیم، «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها» که این جهان از جهانیان میراث برند، «عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» (۱۰۵) بندگان من آن گروه نیکان.
«إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً» درین سخن شرف وصیت و مدح بسنده است و آگاهى داد، «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» (۱۰۶) گروهى را که خداى پرستانند.
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (۱۰۷) و نفرستادیم ترا مگر بخشایشى جهانیان را.
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ» گوى بمن پیغام و فرمان میدهند و آگاهى مىافکنند، «أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که خداى شما خداى یکتاست، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (۱۰۸) گردن نهید و بگروید؟
«فَإِنْ تَوَلَّوْا» اگر بر گردند از اسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ» بگو آگاه کردم شما را همسانى را، «وَ إِنْ أَدْرِی» و من نمیدانم، «أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ» که سخت نزدیکست یا دورتر یا دیرتر، «ما تُوعَدُونَ» (۱۰۹) آنچه شما را وعده مىدهند «إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ» خداوند مىداند بلند گفتن از هر سخن، «وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» (۱۱۰) و مىداند آنچه پنهان مىدارید، «وَ إِنْ أَدْرِی» و گوى که من ندانم «لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» مگر که این آزمایشى است شما را، «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» (۱۱۱) و بر خوردارى اندک تا یک چندى.
«قالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ» گوى خداوندا کار برگزار بسزا، «وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ» و خداوند ما که رحمن است یارى خواستن ازوست، «عَلى ما تَصِفُونَ» (۱۱۲) بر کشیدن بار این ناسزاها و دروغها که مىگویید.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ» الآیة. قال ابن عطاء: وفّقنا لبناء البیت و مکنّاه منه و اعنّاه علیه و قلنا له: «لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً» اى لا تلاحظ البیت و لا تنظر الى بنائک. مىگوید ابراهیم را تمکین کردیم و ساز و آلت و قوّت و مهارت و قدرت و معونت دادیم تا خانه کعبه را بنا کرد چنان که خواستیم و فرمودیم، آن گه او را گفتیم کرده و ساخته خود منگر توفیق و معونت ما نگر، و جهد خود مبین ارادت و عنایت ما بین. اى جوانمرد بنده را دو دیده دادهاند تا بیک دیده صفات آفات نفس خود بیند و بیک دیده صفات الطاف کرم حق بیند، بیک دیده فضل او بیند، بیک دیده فعل خود بیند، چون فضل او بیند افتخار کند، چون فعل خود بیند افتقار آورد، چون کرم قدم بیند در ناز آید، چون قدم عدم خاک بیند در نیاز آید، آن شوریده عراق سوخته آتش فراق شبلى گاهى مىگفت: لیتنى کنت این نباذ لم اعرف هذا الحدیث.
کاشکى مرا خراباتى بودى و مرا با این حدیث سر و کار نبودى، و گاه گفتى کجایند ملائکه ملکوت و سکّان حظایر قدس تا پیش تخت دولت و سریر عزت ما سماطین برکشد.
گه با کف پرسیمم و گه درویشم
گه با دل پر نشاط و گه دل ریشم
گه باز پس خلق و گهى در پیشم
من بوقلمون روزگار خویشم
«وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» یعنى الکعبة على لسان العلم، و على بیان الاشارة معناه فرّغ قلبک عن الاشیاء سوى ذکر اللَّه. مىگوید دل خویش را یکبارگى با ذکر من پرداز هیچ بیگانه و غیرى را بدو راه مده که دل پیرایه شراب مهر و محبت ماست. القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقها و اصلبها. هر دلى که از مکوّنات صافىتر و بر مؤمنان رحیم تر آن دل بحضرت عزت عزیزتر و محبوبتر، دل سلطان نهاد تست زینهار تا او را عزیز دارى و روى وى از کدورت هوى و شهوت نگاه دارى و بظلمت و شهوت دنیا آلوده نگردانى. بداود (ع) وحى آمد که: یا داود طهّر لی بیتا اسکنه.
اى داود خانه پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید، گفت بار خدایا و اىّ بیت یسعک؟ آن کدام خانه است که عظمت و جلال ترا شاید؟ گفت آن دل بنده مؤمن است، گفت بار خدایا چگونه پاک گردانم؟ گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته گردد، و آن گه بجاروب حسرت بروب تا اگر بقیّتى مانده بود پاک بروبد، اى داود از آن پس اگر سرگشتهاى بینى در راه طلب ما آنجاش نشان ده که خرگاه قدس ما آنجاست،انا عند القلوب المحمومة.
قوله: «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» حج دو حرفست حاء و جیم، حاء اشارتست بحلم خداوند، جیم اشارتست بجرم بنده، فکانّه قال جئت بجرمى الى حلمک فاغفر لى، خداوندا آمدم با جرم خویش بیامرز مرا بفضل خویش. اعرابیى را دیدند دست در استار کعبه زده و مىگوید: من مثلى ولى اله ان اذنبت منّانى و ان تبت رجّانى و ان اقبلت ادنانى، و ان ادبرت نادانى. چو من کیست و مرا خداوندى است که اگر گناه کنم نراند و نعمت باز نگیرد و اگر باز آیم بپذیرد و بنوازد و اگر روى بدرگاه وى آرم نزدیک کند، و اگر بر گردم باز خواند و خشم نگیرد. در تورات موسى است یا بن آدم اکلت رزقى و لم تشکرنى و بارزتنى و لم تستحى منّى عبدى ان لم تستحى منّى فانا استحى منک. «یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» پیادگان را در راه حج بر سواران رتبت بیشى داد و باین کرامت ایشان را مخصوص کرد از بهر آن که رنج ایشان بیش از رنج سوارانست پایهاشان آبله کرده غبار راه بر روى و محاسن ایشان نشسته بر امید مشاهده کعبه مقدّسه بار رنج بر خود نهاده و بترک راحت و آسایش بگفته، و ازین عجیبتر که چون ذکر سواران کرد مرکوب بذکر مخصوص کرد نه راکب، گفت: «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ»، از بهر آن که رنج رفتن و گرانى بار بر مرکوبست نه بر راکب. آرى کسى که خواهد که تا آن حجر مبارک که بر وى رقم تخصیص کشیده و خلعت یمین اللَّه فى الارض یافته آن را مصافحت کند و بناز آن را در بر گیرد کم از آن نباشد که در راه طلب او بارى بر خود نهد و رنجى بکشد، آن کعبه مشرّفه مقدسه که تو مىبینى هزاران سال بتخانه کافران کرده بودند تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که پادشاها مرا شریفترین بقاع گردانیدى و رفیعترین مواضع ساختى آن گه ببلاء وجود اصنام مرا مبتلا کردى، از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید آرى چون خواهى که معشوق صد و بیست و اند هزار نقطه طهارت باشى و خواهى که همه اولیاء و صدّیقان و طالبان را در راه جست خود بینى و ایشان را بناز در کنار گیرى و هزاران ولى وصفى را جان و دل در عشق خود بسوزى و بگدازى، یا در ان بادیه مردم خوار بىجان کنى کم از آن نباشد که روزى چند این بلا و محنت بکشى و صفات صفا و مروه خود در بطش قهر غیرت فرو گذارى.
«لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» روندگان در راه حق مختلفند و منافع هر یکى بر اندازه روش اوست و بقدر همت او، ارباب اموال را منافع مال و معاش است، ارباب اعمال را، منافع حلاوت طاعات است، ارباب احوال را منافع صفاء انفاس است، بو شعیب سقا بقصد حج از شهر نیشابور بیرون آمد احرام گرفته، چون قدم در بادیه نهاد بهر میل که رسید دو رکعت نماز کرد تا بمقصد رسید. آن گه گفت: رب العزّه مىگوید: «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» و هذا منافعى فى حجّى، گفت حاجیان و زائران که از اقطار عالم روى بدین کعبه شریف نهادهاند بدان مىآیند تا بمنافع خویش رسند، چنان که اللَّه تعالى مىگوید، و منافع من درین حج آن رکعتهاى نماز است که مقام رازست.
المصلّى یناجى ربّه. و گفتهاند منافع ایشان آنست که مصطفى (ص) گفت: «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه الى السّماء الدّنیا فیباهى بهم الملائکة فیقول انظروا الى عبادى ائتونى شعثا غبرا من کلّ فجّ عمیق، اشهدکم انّى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا ربّ فلان کان یرهق و فلان و فلانة، قال یقول اللَّه عز و جل، قد غفرت لهم».
«ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ»، تعظیم حرمات کار جوانمردانست و سیرت صدّیقان، اصحاب خدمت دیگرند و ارباب حرمت دیگر، ترک خدمت عقوبت بار آورد، ترک حرمت داغ فرقت نهد، نتیجه خدمت ثوابست و درجه ثمره حرمت لذّت صحبتست و انس خلوت، او که بر مقام شریعت خدمت کند ناظر بمقام است، و او که در عالم حقیقت حرمت شناسد ناظر بحق است، رسول خدا محمّد مصطفى (ص) که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت در صدف شرف و طراز کسوت وجود، شب معراج اطناب خیمه سرّ خود از همه مقامات روندگان بکند ناظر بحق گشت نه ناظر بمقام، عالمیان همه در مقامات مانده و سیّد از همه بر گذشته و نظر بحق داشته، لا جرم از بارگاه عزت جبروت این خلعت کرامت یافته که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى».
لطیفهاى دیگر ازین عجبتر شنو. اهل خدمت چون نالند از غیر دوست بدوست نالند، و از غیر دوست بدوست نالیدن در راه جوانمردان شرک است که تا غیرى مىنبیند ازو بدوست مىننالد، باز اهل حرمت چون نالند از دوست بدوست نالند و از دوست بدوست نالیدن عین توحیدست، از روى ظاهر شکوى مىنماید امّا از روى باطن شکرست. مىباز نماید که جز تو کسى ندارم با که گویم، جز تو کسى را نبینم بکه نالم، خلق پندارند که وى گله میکند و او خود باین سخن اخلاص محبت عرضه مىکند از اینجاست که حق جلّ جلاله از ناله ایوب خبر داد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» و با این ناله او را صابر خواند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»، اگر شکوى بودى او را صابر کى خواندى، باز نمود که شکوى آن گه بود که بغیر ما نالد، امّا چون بما نالد آن شکوى نبود، ایوب نگفت: اى عالمیان: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» بلکه گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» عجز و فقر خویش بحضرت مولى بنهاد ذلّ خویش بر بىنیاز عرنه کرد و ادب حضرت بنعت حرمت بجاى آورد، اینست بیان تعظیم حرمت و شرط آداب عبودیت.
کاشکى مرا خراباتى بودى و مرا با این حدیث سر و کار نبودى، و گاه گفتى کجایند ملائکه ملکوت و سکّان حظایر قدس تا پیش تخت دولت و سریر عزت ما سماطین برکشد.
گه با کف پرسیمم و گه درویشم
گه با دل پر نشاط و گه دل ریشم
گه باز پس خلق و گهى در پیشم
من بوقلمون روزگار خویشم
«وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» یعنى الکعبة على لسان العلم، و على بیان الاشارة معناه فرّغ قلبک عن الاشیاء سوى ذکر اللَّه. مىگوید دل خویش را یکبارگى با ذکر من پرداز هیچ بیگانه و غیرى را بدو راه مده که دل پیرایه شراب مهر و محبت ماست. القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقها و اصلبها. هر دلى که از مکوّنات صافىتر و بر مؤمنان رحیم تر آن دل بحضرت عزت عزیزتر و محبوبتر، دل سلطان نهاد تست زینهار تا او را عزیز دارى و روى وى از کدورت هوى و شهوت نگاه دارى و بظلمت و شهوت دنیا آلوده نگردانى. بداود (ع) وحى آمد که: یا داود طهّر لی بیتا اسکنه.
اى داود خانه پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید، گفت بار خدایا و اىّ بیت یسعک؟ آن کدام خانه است که عظمت و جلال ترا شاید؟ گفت آن دل بنده مؤمن است، گفت بار خدایا چگونه پاک گردانم؟ گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته گردد، و آن گه بجاروب حسرت بروب تا اگر بقیّتى مانده بود پاک بروبد، اى داود از آن پس اگر سرگشتهاى بینى در راه طلب ما آنجاش نشان ده که خرگاه قدس ما آنجاست،انا عند القلوب المحمومة.
قوله: «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» حج دو حرفست حاء و جیم، حاء اشارتست بحلم خداوند، جیم اشارتست بجرم بنده، فکانّه قال جئت بجرمى الى حلمک فاغفر لى، خداوندا آمدم با جرم خویش بیامرز مرا بفضل خویش. اعرابیى را دیدند دست در استار کعبه زده و مىگوید: من مثلى ولى اله ان اذنبت منّانى و ان تبت رجّانى و ان اقبلت ادنانى، و ان ادبرت نادانى. چو من کیست و مرا خداوندى است که اگر گناه کنم نراند و نعمت باز نگیرد و اگر باز آیم بپذیرد و بنوازد و اگر روى بدرگاه وى آرم نزدیک کند، و اگر بر گردم باز خواند و خشم نگیرد. در تورات موسى است یا بن آدم اکلت رزقى و لم تشکرنى و بارزتنى و لم تستحى منّى عبدى ان لم تستحى منّى فانا استحى منک. «یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» پیادگان را در راه حج بر سواران رتبت بیشى داد و باین کرامت ایشان را مخصوص کرد از بهر آن که رنج ایشان بیش از رنج سوارانست پایهاشان آبله کرده غبار راه بر روى و محاسن ایشان نشسته بر امید مشاهده کعبه مقدّسه بار رنج بر خود نهاده و بترک راحت و آسایش بگفته، و ازین عجیبتر که چون ذکر سواران کرد مرکوب بذکر مخصوص کرد نه راکب، گفت: «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ»، از بهر آن که رنج رفتن و گرانى بار بر مرکوبست نه بر راکب. آرى کسى که خواهد که تا آن حجر مبارک که بر وى رقم تخصیص کشیده و خلعت یمین اللَّه فى الارض یافته آن را مصافحت کند و بناز آن را در بر گیرد کم از آن نباشد که در راه طلب او بارى بر خود نهد و رنجى بکشد، آن کعبه مشرّفه مقدسه که تو مىبینى هزاران سال بتخانه کافران کرده بودند تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که پادشاها مرا شریفترین بقاع گردانیدى و رفیعترین مواضع ساختى آن گه ببلاء وجود اصنام مرا مبتلا کردى، از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید آرى چون خواهى که معشوق صد و بیست و اند هزار نقطه طهارت باشى و خواهى که همه اولیاء و صدّیقان و طالبان را در راه جست خود بینى و ایشان را بناز در کنار گیرى و هزاران ولى وصفى را جان و دل در عشق خود بسوزى و بگدازى، یا در ان بادیه مردم خوار بىجان کنى کم از آن نباشد که روزى چند این بلا و محنت بکشى و صفات صفا و مروه خود در بطش قهر غیرت فرو گذارى.
«لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» روندگان در راه حق مختلفند و منافع هر یکى بر اندازه روش اوست و بقدر همت او، ارباب اموال را منافع مال و معاش است، ارباب اعمال را، منافع حلاوت طاعات است، ارباب احوال را منافع صفاء انفاس است، بو شعیب سقا بقصد حج از شهر نیشابور بیرون آمد احرام گرفته، چون قدم در بادیه نهاد بهر میل که رسید دو رکعت نماز کرد تا بمقصد رسید. آن گه گفت: رب العزّه مىگوید: «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» و هذا منافعى فى حجّى، گفت حاجیان و زائران که از اقطار عالم روى بدین کعبه شریف نهادهاند بدان مىآیند تا بمنافع خویش رسند، چنان که اللَّه تعالى مىگوید، و منافع من درین حج آن رکعتهاى نماز است که مقام رازست.
المصلّى یناجى ربّه. و گفتهاند منافع ایشان آنست که مصطفى (ص) گفت: «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه الى السّماء الدّنیا فیباهى بهم الملائکة فیقول انظروا الى عبادى ائتونى شعثا غبرا من کلّ فجّ عمیق، اشهدکم انّى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا ربّ فلان کان یرهق و فلان و فلانة، قال یقول اللَّه عز و جل، قد غفرت لهم».
«ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ»، تعظیم حرمات کار جوانمردانست و سیرت صدّیقان، اصحاب خدمت دیگرند و ارباب حرمت دیگر، ترک خدمت عقوبت بار آورد، ترک حرمت داغ فرقت نهد، نتیجه خدمت ثوابست و درجه ثمره حرمت لذّت صحبتست و انس خلوت، او که بر مقام شریعت خدمت کند ناظر بمقام است، و او که در عالم حقیقت حرمت شناسد ناظر بحق است، رسول خدا محمّد مصطفى (ص) که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت در صدف شرف و طراز کسوت وجود، شب معراج اطناب خیمه سرّ خود از همه مقامات روندگان بکند ناظر بحق گشت نه ناظر بمقام، عالمیان همه در مقامات مانده و سیّد از همه بر گذشته و نظر بحق داشته، لا جرم از بارگاه عزت جبروت این خلعت کرامت یافته که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى».
لطیفهاى دیگر ازین عجبتر شنو. اهل خدمت چون نالند از غیر دوست بدوست نالند، و از غیر دوست بدوست نالیدن در راه جوانمردان شرک است که تا غیرى مىنبیند ازو بدوست مىننالد، باز اهل حرمت چون نالند از دوست بدوست نالند و از دوست بدوست نالیدن عین توحیدست، از روى ظاهر شکوى مىنماید امّا از روى باطن شکرست. مىباز نماید که جز تو کسى ندارم با که گویم، جز تو کسى را نبینم بکه نالم، خلق پندارند که وى گله میکند و او خود باین سخن اخلاص محبت عرضه مىکند از اینجاست که حق جلّ جلاله از ناله ایوب خبر داد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» و با این ناله او را صابر خواند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»، اگر شکوى بودى او را صابر کى خواندى، باز نمود که شکوى آن گه بود که بغیر ما نالد، امّا چون بما نالد آن شکوى نبود، ایوب نگفت: اى عالمیان: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» بلکه گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» عجز و فقر خویش بحضرت مولى بنهاد ذلّ خویش بر بىنیاز عرنه کرد و ادب حضرت بنعت حرمت بجاى آورد، اینست بیان تعظیم حرمت و شرط آداب عبودیت.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» بدیشان پاسخ ده بهر چه آن نیکوتر، «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ» (۹۶) ما دانائیم بآنچه ایشان گویند.
«وَ قُلْ رَبِّ» و بگوى خداوند من، «أَعُوذُ بِکَ» فریاد خواهم بتو.
«مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ» (۹۷) از بد در انداختن دیوان.
«وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ» (۹۸) و فریاد خواهم بتو خداوند من که هیچ با من باشند.
«حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» تا آن گه که مرگ بیکى آید از ایشان، «قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ» (۹۹) گوید خداوند من مرا باز گذارید.
«لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً» تا مگر که من کردار نیک کنم، «فِیما تَرَکْتُ» از آن کردارهاى نیک که نکردهام و بگذاشتهام، «کَلَّا» بودن این را روى نیست، «إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» براستى که آن سخنى است که او میخواهد گفت.
«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» و پیش ایشان با گور است و درنک در آن، «إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (۱۰۰) تا آن روز که ایشان را بر انگیزانند.
«فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ» آن گه که در صور دمند، «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» میان خلق آن روز هیچ نژاد نه «وَ لا یَتَساءَلُونَ» (۱۰۱) و نه یکدیگر را پرسند هیچ.
«فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ» هر کرا گران آید ترازوى وى «فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (۱۰۲) ایشان آنند که جاوید پیروز آمدگانند.
«وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ» و هر کرا سبک آید ترازوى او «فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» ایشان آنند که از خویشتن درماندند، «فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ» (۱۰۳) در دوزخند جاویدان.
«تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ» و افروزد آتش رویهاى ایشان را، «وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ» (۱۰۴) و ایشان در آن تباه رویانند.
«أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ» ایشان را گویند نه سخنان و پیغامهاى من بر شما میخواندند؟ «فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ» (۱۰۵) و شما آن را بدروغ مىداشتید.
«قالُوا رَبَّنا» گویند خداوند ما، «غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا» زور کرد بر ما بیش شد بدبخت بودن ما، «وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ» (۱۰۶) و قومى بودیم گمراهان «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها» خداوند ما بیرون آر ما را از ایدر «فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ» (۱۰۷) اگر باز گردیم ستمکار مائیم، «قالَ اخْسَؤُا فِیها» گوید دور شوید و خاموش درین سراى، «وَ لا تُکَلِّمُونِ» (۱۰۸) هیچ سخن مگویید با من.
«إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی» که گروهى بودند از رهیگان من»، «یَقُولُونَ رَبَّنا» میگفتند خداوند ما، «آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا» بگرویدیم بیامرز ما را و ببخشاى ما را، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ» (۱۰۹) که تو بهتر بخشایندگانى.
«فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا» پس شما ایشان را افسوس گرفتید، «حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی» تا فراموش کردند بر شما یاد من، «وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ» (۱۱۰) و شما ازیشان مىخندیدید «إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا» امروز من ایشان را پاداش دادم بپاداش آنکه صبر مىکردند، «أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ» (۱۱۱) ایشان امروز رستگارانند.
«قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ» گوید ایشان را این بودن شما در دنیا خود چند بود؟ «عَدَدَ سِنِینَ» (۱۱۲) بر شمار سالها؟
«قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» گویند روزى یا بعض روزى، «فَسْئَلِ الْعادِّینَ» (۱۱۳) از فریشتگان پرس که شمار گیران تواند.
«قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا» گوید آنچه بودید جز اندکى نبودید، «لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۱۱۴) چون نیک بودى شما را اگر شمار دانستید.
«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً» مىپنداشتید که ما شما را ببازیگرى آفریدیم، «وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» (۱۱۵) مىپنداشتید که شما با ما نخواهید آمد.
«فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» چون برترست اللَّه آن خداى که پادشاه است براستى و سزا، «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» نیست خدایى جز زو، «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» (۱۱۶) خداوند عرش کریم بزرگوار نیکو.
«وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و هر که خداى دیگر خواند با اللَّه، «لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» که در آن او را نه عذرست و نه حجت، «فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» شمار او بنزدیک خداوند او، «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ»(۱۱۷) که ناگرویدگان هرگز نیک نیابند. «وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ» و بگوى خداوند من بیامرز، «وَ ارْحَمْ» و ببخشاى، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ» (۱۱۸) و تو بهتر بخشایندگانى.
«وَ قُلْ رَبِّ» و بگوى خداوند من، «أَعُوذُ بِکَ» فریاد خواهم بتو.
«مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ» (۹۷) از بد در انداختن دیوان.
«وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ» (۹۸) و فریاد خواهم بتو خداوند من که هیچ با من باشند.
«حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» تا آن گه که مرگ بیکى آید از ایشان، «قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ» (۹۹) گوید خداوند من مرا باز گذارید.
«لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً» تا مگر که من کردار نیک کنم، «فِیما تَرَکْتُ» از آن کردارهاى نیک که نکردهام و بگذاشتهام، «کَلَّا» بودن این را روى نیست، «إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» براستى که آن سخنى است که او میخواهد گفت.
«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» و پیش ایشان با گور است و درنک در آن، «إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (۱۰۰) تا آن روز که ایشان را بر انگیزانند.
«فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ» آن گه که در صور دمند، «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» میان خلق آن روز هیچ نژاد نه «وَ لا یَتَساءَلُونَ» (۱۰۱) و نه یکدیگر را پرسند هیچ.
«فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ» هر کرا گران آید ترازوى وى «فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (۱۰۲) ایشان آنند که جاوید پیروز آمدگانند.
«وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ» و هر کرا سبک آید ترازوى او «فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» ایشان آنند که از خویشتن درماندند، «فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ» (۱۰۳) در دوزخند جاویدان.
«تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ» و افروزد آتش رویهاى ایشان را، «وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ» (۱۰۴) و ایشان در آن تباه رویانند.
«أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ» ایشان را گویند نه سخنان و پیغامهاى من بر شما میخواندند؟ «فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ» (۱۰۵) و شما آن را بدروغ مىداشتید.
«قالُوا رَبَّنا» گویند خداوند ما، «غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا» زور کرد بر ما بیش شد بدبخت بودن ما، «وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ» (۱۰۶) و قومى بودیم گمراهان «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها» خداوند ما بیرون آر ما را از ایدر «فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ» (۱۰۷) اگر باز گردیم ستمکار مائیم، «قالَ اخْسَؤُا فِیها» گوید دور شوید و خاموش درین سراى، «وَ لا تُکَلِّمُونِ» (۱۰۸) هیچ سخن مگویید با من.
«إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی» که گروهى بودند از رهیگان من»، «یَقُولُونَ رَبَّنا» میگفتند خداوند ما، «آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا» بگرویدیم بیامرز ما را و ببخشاى ما را، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ» (۱۰۹) که تو بهتر بخشایندگانى.
«فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا» پس شما ایشان را افسوس گرفتید، «حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی» تا فراموش کردند بر شما یاد من، «وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ» (۱۱۰) و شما ازیشان مىخندیدید «إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا» امروز من ایشان را پاداش دادم بپاداش آنکه صبر مىکردند، «أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ» (۱۱۱) ایشان امروز رستگارانند.
«قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ» گوید ایشان را این بودن شما در دنیا خود چند بود؟ «عَدَدَ سِنِینَ» (۱۱۲) بر شمار سالها؟
«قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» گویند روزى یا بعض روزى، «فَسْئَلِ الْعادِّینَ» (۱۱۳) از فریشتگان پرس که شمار گیران تواند.
«قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا» گوید آنچه بودید جز اندکى نبودید، «لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۱۱۴) چون نیک بودى شما را اگر شمار دانستید.
«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً» مىپنداشتید که ما شما را ببازیگرى آفریدیم، «وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» (۱۱۵) مىپنداشتید که شما با ما نخواهید آمد.
«فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» چون برترست اللَّه آن خداى که پادشاه است براستى و سزا، «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» نیست خدایى جز زو، «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» (۱۱۶) خداوند عرش کریم بزرگوار نیکو.
«وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و هر که خداى دیگر خواند با اللَّه، «لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» که در آن او را نه عذرست و نه حجت، «فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» شمار او بنزدیک خداوند او، «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ»(۱۱۷) که ناگرویدگان هرگز نیک نیابند. «وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ» و بگوى خداوند من بیامرز، «وَ ارْحَمْ» و ببخشاى، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ» (۱۱۸) و تو بهتر بخشایندگانى.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً با برکت آن خداى که در آسمان برجها کرد وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً و در آن چراغى نهاد، وَ قَمَراً مُنِیراً (۶۱) و ماهى تابنده.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً او آنست که شب و روز را روان پیاپى کرد گذرنده پس یکدیگر، لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ آن را تا هر که خواهد.، أَوْ أَرادَ شُکُوراً (۶۲) یا سپاس خواهد داشت دارد.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ و بندگان رحمن، الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً آنند که میروند در زمین بکم آزارى، وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ و چون نادانان در روى ایشان نادانى گویند، قالُوا سَلاماً (۶۳) گویند ما از سخن نادانان بیزاریم.
وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ، و ایشان که در شبها خداوند خویش را سُجَّداً وَ قِیاماً (۶۴) بسجود باشند و بپاى.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا و ایشان که گویند خداوند ما اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ بگردان از ما عذاب دوزخ، إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً (۶۵) که عذاب آن کافر را ستوهى نماى است جاوید.
إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (۶۶) و آن بد آرامگاهى است و بودنى جاى.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا و ایشان که آن گه که نفقه مىکنند، لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا نه گزاف کنند و نه به تنگى زیند، وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً (۶۷) و میان این و آن راست باز ایستند.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و اینان که با اللَّه خدایى دیگر نخوانند، وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ و نکشند تنى که اللَّه خون آن حرام کرد مگر بحقّ، وَ لا یَزْنُونَ و زنا نکنند، وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که از این افعال چیزى کند، یَلْقَ أَثاماً (۶۸) پاداش بزهکارى خویش بیند.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ توى بر توى کند او را عذاب روز رستخیز، وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً (۶۹)، و در آن عذاب جاوید ماند خوار کرده بنومیدى.إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ مگر او که باز گردد و بگرود، وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً و کردار نیک کند، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ایشاناند که اللَّه تعالى ایشان را بجاى بدیهاى ایشان نیکیها دهد، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۷۰) و اللَّه آمرزگار است مهربان همیشى.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً و هر که باز گردد با خداوند خویش و کردار نیک کند، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً (۷۱) او را به نزدیک خداوند خویش بازگشتنگاه است هر گه بازگردد.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ و ایشان که گواهى دروغ ندهند، وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ و هر گه که بناپسند و سخن بیهوده بگذرند، مَرُّوا کِراماً (۷۲) آزاد و نیکو برگذرند.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ و ایشان که چون پند دهند ایشان را بسخنان خداوند ایشان، لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً (۷۳) بر وى نیفتد چون کر و نابینا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا و ایشان که میگویند خداوند ما هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا بخش ما را از جفتان ما و فرزندان ما قُرَّةَ أَعْیُنٍ روشنایى چشمها وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً (۷۴) و ما را پیشوایان پرهیزگاران کن.
أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا ایشانند که پاداش دهند ایشان را بهشت، بشکیبایى که میکردند. وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً (۷۵) و ایشان را بروى مىآرند و مىنمایند، در بهشت نواخت و درود.
خالِدِینَ فِیها جاوید ایشان در آن، حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (۷۶) چون نیکوسراى آرامش را و بنگاه بودن را.
قُلْ بگوى اى محمد (ص) ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی چه سازد بشما خداوند من، لَوْ لا دُعاؤُکُمْ اگر نه از بهر آنید که شما گوئید فَقَدْ کَذَّبْتُمْ اکنون پس که پیغام بدروغ فرا داشتید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً (۷۷) با هم بر آویختنیى بود تا از آن چه بینید.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً او آنست که شب و روز را روان پیاپى کرد گذرنده پس یکدیگر، لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ آن را تا هر که خواهد.، أَوْ أَرادَ شُکُوراً (۶۲) یا سپاس خواهد داشت دارد.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ و بندگان رحمن، الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً آنند که میروند در زمین بکم آزارى، وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ و چون نادانان در روى ایشان نادانى گویند، قالُوا سَلاماً (۶۳) گویند ما از سخن نادانان بیزاریم.
وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ، و ایشان که در شبها خداوند خویش را سُجَّداً وَ قِیاماً (۶۴) بسجود باشند و بپاى.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا و ایشان که گویند خداوند ما اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ بگردان از ما عذاب دوزخ، إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً (۶۵) که عذاب آن کافر را ستوهى نماى است جاوید.
إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (۶۶) و آن بد آرامگاهى است و بودنى جاى.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا و ایشان که آن گه که نفقه مىکنند، لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا نه گزاف کنند و نه به تنگى زیند، وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً (۶۷) و میان این و آن راست باز ایستند.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و اینان که با اللَّه خدایى دیگر نخوانند، وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ و نکشند تنى که اللَّه خون آن حرام کرد مگر بحقّ، وَ لا یَزْنُونَ و زنا نکنند، وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که از این افعال چیزى کند، یَلْقَ أَثاماً (۶۸) پاداش بزهکارى خویش بیند.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ توى بر توى کند او را عذاب روز رستخیز، وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً (۶۹)، و در آن عذاب جاوید ماند خوار کرده بنومیدى.إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ مگر او که باز گردد و بگرود، وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً و کردار نیک کند، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ایشاناند که اللَّه تعالى ایشان را بجاى بدیهاى ایشان نیکیها دهد، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۷۰) و اللَّه آمرزگار است مهربان همیشى.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً و هر که باز گردد با خداوند خویش و کردار نیک کند، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً (۷۱) او را به نزدیک خداوند خویش بازگشتنگاه است هر گه بازگردد.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ و ایشان که گواهى دروغ ندهند، وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ و هر گه که بناپسند و سخن بیهوده بگذرند، مَرُّوا کِراماً (۷۲) آزاد و نیکو برگذرند.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ و ایشان که چون پند دهند ایشان را بسخنان خداوند ایشان، لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً (۷۳) بر وى نیفتد چون کر و نابینا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا و ایشان که میگویند خداوند ما هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا بخش ما را از جفتان ما و فرزندان ما قُرَّةَ أَعْیُنٍ روشنایى چشمها وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً (۷۴) و ما را پیشوایان پرهیزگاران کن.
أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا ایشانند که پاداش دهند ایشان را بهشت، بشکیبایى که میکردند. وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً (۷۵) و ایشان را بروى مىآرند و مىنمایند، در بهشت نواخت و درود.
خالِدِینَ فِیها جاوید ایشان در آن، حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (۷۶) چون نیکوسراى آرامش را و بنگاه بودن را.
قُلْ بگوى اى محمد (ص) ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی چه سازد بشما خداوند من، لَوْ لا دُعاؤُکُمْ اگر نه از بهر آنید که شما گوئید فَقَدْ کَذَّبْتُمْ اکنون پس که پیغام بدروغ فرا داشتید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً (۷۷) با هم بر آویختنیى بود تا از آن چه بینید.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ وَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ نمىبینند که اللَّه چون در مىگیرد کار و چون مىآفریند آفریده و از نیست هست میکند ثُمَّ یُعِیدُهُ آن گه باز ایشان را از خاک بیرون آرد إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۱۹) و آن بر خداى آسانست.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ و بنگرید که چون آفرید جهان و جهانیان را ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ پس اللَّه باز فردا بآفرینش پسین خلق را زنده کند إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۰) که اللَّه بر همه چیز توانا است.
یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ عذاب کند او را که خواهد وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ ببخشاید او را که خواهد وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ (۲۱) و با او گرداند شما را.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و شما پیش نشوید ازو، نه در زمین و نه در آسمان، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و نیست شما را فرود از اللَّه مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (۲۲) نه خداوندى نه کار سازى نه یارى دهى.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که کافر شدند بسخنان خداى وَ لِقائِهِ و نشانهاى دیدن او و دیدن پاداش او أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی ایشاناند که نومید ماندند از بخشایش من وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۲۳) و ایشاناند که ایشان را است عذابى دردنماى.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى او را إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنچه گفتند: اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ بکشید او را یا بآتش سوزید او را فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ تا برهانید اللَّه او را از آتش ایشان إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۲۴) درین نشانهایى است آشکارا گروهى را که بگروند.
وَ قالَ گفت: إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً آنچه گرفتید از بتان فرود از اللَّه بخدایى مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا مهریست میان شما درین جهان ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ پس آن گه روز رستاخیز شما بایشان کافر شوید و ایشان بشما وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً و شما بر ایشان نفرینید و ایشان بر شما وَ مَأْواکُمُ النَّارُ و پس آن گه جایگاه شما آتش است وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۲۵) و شما را فریاد رسى نه و یارى دهى.
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ ایمان آورد باو لوط وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی گفت من از هر معبودى فرود از اللَّه با اللَّه بریدم و از هر کیشى جز توحید با اللَّه بریدم إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۶) که اللَّه اوست که تواناست داناى فراخ توان راست دان.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ و او را اسحاق بخشیدیم و یعقوب وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ و در نژاد او پیغامبرى نهادیم و حکم و دین وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و مزد او باو دادیم درین جهان وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) و در آن جهان از نیکان و شایستگان است.
وَ لُوطاً و فرستادیم لوط را إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ آن گه که قوم خویش را گفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ شما آن کار زشت میکنید ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ (۲۸) هیچ کس بر شما پیشى نکرد با آن از جهانیان.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شما با مردان میگرائید وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ و راه نسل و فرزند مىببرید وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ و در انجمن ناپسندها و ناشایستها میکنید. فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم او او را إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنچه گفتند ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ عذاب خداى بما آر إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۲۹) اگر مى راست گویى که پیغامبرى.
قالَ رَبِّ انْصُرْنِی گفت خداوند من یارى ده مرا عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ (۳۰) برین قوم تباهکاران.
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ چون در آمد فرستادگان ما بر ابراهیم بِالْبُشْرى بشارت دادن او را قالُوا گفتند إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ما هلاک خواهیم کرد مردمان این شهر را إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ (۳۱) که مردمان آن بر خویشتن ستمکاراناند و گناه ایشان را.
قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً گفت لوط در آن است قالُوا گفتند نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها ما از توبه دانیم که در آن کیست لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۳۲) آن زن از ایشان بود که مىباز بایست ماند با هلاک شدگان.
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً و چون فرستادگان ما بلوط آمد سِیءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً رنجه شد او و اندوهگین از قوم خویش وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ گفتند مترس و اندوهگین مباش إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ ما رهاننده توایم و کسان تو مگر زن تو کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۳۳) آن زن از ایشان بود که از نجات باز ماندند و در میان تباه شدگان بماند.
إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ما فرو خواهیم آورد بر مردمان این شهر رِجْزاً مِنَ السَّماءِ عذابى از آسمان بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۳۴) بآن تباهکارى و بدى که میکردند.
وَ لَقَدْ تَرَکْنا و آن گه باز گذاشتیم مِنْها از آن آیَةً بَیِّنَةً نشانى روشن لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۳۵) گروهانى را که خرد دارند و عبرت دریابند.
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم باهل مدین مرد ایشان شعیب فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم اللَّه را پرستید وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ و از روز پسین بترسید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۳۶) و بگزاف و تباهى در زمین مروید بدکاران.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند شعیب را فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ زلزله ایشان را فرا گرفت فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۳۷) تا هم در خان و مان خویش فراهم افتادند مرده.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ یاد کن عاد و ثمود را وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ مِنْ مَساکِنِهِمْ و شما را پیدا مانده است از خان و مان و نشستگاههاى ایشان چیزى وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و دیو بر آراست ایشان را کارهاى ایشان فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ و ایشان را برگردانید از راه راست وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ (۳۸) گروهى بودند چستکار و باریکبین و زیرکدست.
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ و یاد کن قارون را و فرعون را و هامان را وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ بایشان آمد موسى بپیغامها و نشانهاى روشن فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ گردن کشیدند در زمین وَ ما کانُوا سابِقِینَ (۳۹) پیش نشدند از ما و با ما برنیامدند و با ما نتاوستند.
فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ همه را بگناه ایشان گرفتیم فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً از ایشان بود که بر ایشان باران سنگ فرو هشتیم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ و از ایشان بود که بانگ بگرفت ایشان را تا زهره چکید وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ و از ایشان بود که بزمین فرو بردیم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا و از ایشان بود که بآب بکشتیم، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ و اللَّه بیدادگر نبود تا بر ایشان بیداد کند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۴۰) لیکن ایشان بر خود بیداد کردند.
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ مثل و سان ایشان که فرود از اللَّه خدایان گرفتند کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً چون مثل و سان عنکبوت است که خانه گرفت وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ و سستتر همه خانهها خانه عنکبوت است که نه گرما باز دارد نه سرما لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱) اگر دانندى
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ اللَّه میداند ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ آنچه فرود ازو خداى میخوانند وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۴۲) و او توانا است دانا است.
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ و این مثل، و سانها مىزنیم مردمان را وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ (۴۳) و در نیابد آن را مگر دانایان.
خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اللَّه بیافرید آسمانها و زمینها را ب «کن» و سخن روان إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (۴۴) در آفرینش آن نشانى روشن است گرویدگان را.
اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ میخوان آنچه پیغام دادند بتو ازین نامه وَ أَقِمِ الصَّلاةَ و بپاىدار نماز بهنگام إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ که نماز باز زند از زشتى و ناپسند وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و یاد اللَّه بزرگست و مه است از یاد رهى او را وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ (۴۵) و اللَّه میداند آنچه میکنند.
وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ و پیکار مکنید، با اهل کتاب گزیت پذیرفتهاند إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ مگر بوفا کردن ایشان را إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ لکن با اهل شرک میکاوید و جنگ مىپیوندید وَ قُولُوا و گوئید آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ بگرویدیم بآنچه فرو فرستادند بر ما و آنچه فرو فرستادند بر شما وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ و خداوند ما و خداوند شما یکیست وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۴۶) و ما او را گردن نهادگانیم.
وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ و هم چنان بر تو قرآن فرو فرستادیم فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشان که ایشان را تورات دادیم باین قرآن گرویدهاند وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ و از اینان هم کس است که گرویده است بآن وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الْکافِرُونَ (۴۷) و باز ننشیند از پذیرفتن سخن ما مگر ناگرویدگان.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ و بنگرید که چون آفرید جهان و جهانیان را ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ پس اللَّه باز فردا بآفرینش پسین خلق را زنده کند إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۰) که اللَّه بر همه چیز توانا است.
یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ عذاب کند او را که خواهد وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ ببخشاید او را که خواهد وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ (۲۱) و با او گرداند شما را.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و شما پیش نشوید ازو، نه در زمین و نه در آسمان، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ و نیست شما را فرود از اللَّه مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ (۲۲) نه خداوندى نه کار سازى نه یارى دهى.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که کافر شدند بسخنان خداى وَ لِقائِهِ و نشانهاى دیدن او و دیدن پاداش او أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی ایشاناند که نومید ماندند از بخشایش من وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۲۳) و ایشاناند که ایشان را است عذابى دردنماى.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم وى او را إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنچه گفتند: اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ بکشید او را یا بآتش سوزید او را فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ تا برهانید اللَّه او را از آتش ایشان إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۲۴) درین نشانهایى است آشکارا گروهى را که بگروند.
وَ قالَ گفت: إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً آنچه گرفتید از بتان فرود از اللَّه بخدایى مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا مهریست میان شما درین جهان ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ پس آن گه روز رستاخیز شما بایشان کافر شوید و ایشان بشما وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً و شما بر ایشان نفرینید و ایشان بر شما وَ مَأْواکُمُ النَّارُ و پس آن گه جایگاه شما آتش است وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۲۵) و شما را فریاد رسى نه و یارى دهى.
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ ایمان آورد باو لوط وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی گفت من از هر معبودى فرود از اللَّه با اللَّه بریدم و از هر کیشى جز توحید با اللَّه بریدم إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۶) که اللَّه اوست که تواناست داناى فراخ توان راست دان.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ و او را اسحاق بخشیدیم و یعقوب وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ و در نژاد او پیغامبرى نهادیم و حکم و دین وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و مزد او باو دادیم درین جهان وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۲۷) و در آن جهان از نیکان و شایستگان است.
وَ لُوطاً و فرستادیم لوط را إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ آن گه که قوم خویش را گفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ شما آن کار زشت میکنید ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ (۲۸) هیچ کس بر شما پیشى نکرد با آن از جهانیان.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شما با مردان میگرائید وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ و راه نسل و فرزند مىببرید وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ و در انجمن ناپسندها و ناشایستها میکنید. فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ نبود پاسخ قوم او او را إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنچه گفتند ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ عذاب خداى بما آر إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۲۹) اگر مى راست گویى که پیغامبرى.
قالَ رَبِّ انْصُرْنِی گفت خداوند من یارى ده مرا عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ (۳۰) برین قوم تباهکاران.
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ چون در آمد فرستادگان ما بر ابراهیم بِالْبُشْرى بشارت دادن او را قالُوا گفتند إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ما هلاک خواهیم کرد مردمان این شهر را إِنَّ أَهْلَها کانُوا ظالِمِینَ (۳۱) که مردمان آن بر خویشتن ستمکاراناند و گناه ایشان را.
قالَ إِنَّ فِیها لُوطاً گفت لوط در آن است قالُوا گفتند نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها ما از توبه دانیم که در آن کیست لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۳۲) آن زن از ایشان بود که مىباز بایست ماند با هلاک شدگان.
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً و چون فرستادگان ما بلوط آمد سِیءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً رنجه شد او و اندوهگین از قوم خویش وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ گفتند مترس و اندوهگین مباش إِنَّا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلَّا امْرَأَتَکَ ما رهاننده توایم و کسان تو مگر زن تو کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ (۳۳) آن زن از ایشان بود که از نجات باز ماندند و در میان تباه شدگان بماند.
إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ما فرو خواهیم آورد بر مردمان این شهر رِجْزاً مِنَ السَّماءِ عذابى از آسمان بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۳۴) بآن تباهکارى و بدى که میکردند.
وَ لَقَدْ تَرَکْنا و آن گه باز گذاشتیم مِنْها از آن آیَةً بَیِّنَةً نشانى روشن لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۳۵) گروهانى را که خرد دارند و عبرت دریابند.
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم باهل مدین مرد ایشان شعیب فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم اللَّه را پرستید وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ و از روز پسین بترسید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۳۶) و بگزاف و تباهى در زمین مروید بدکاران.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند شعیب را فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ زلزله ایشان را فرا گرفت فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ (۳۷) تا هم در خان و مان خویش فراهم افتادند مرده.
وَ عاداً وَ ثَمُودَ یاد کن عاد و ثمود را وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ مِنْ مَساکِنِهِمْ و شما را پیدا مانده است از خان و مان و نشستگاههاى ایشان چیزى وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و دیو بر آراست ایشان را کارهاى ایشان فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ و ایشان را برگردانید از راه راست وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ (۳۸) گروهى بودند چستکار و باریکبین و زیرکدست.
وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ و یاد کن قارون را و فرعون را و هامان را وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ بایشان آمد موسى بپیغامها و نشانهاى روشن فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ گردن کشیدند در زمین وَ ما کانُوا سابِقِینَ (۳۹) پیش نشدند از ما و با ما برنیامدند و با ما نتاوستند.
فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ همه را بگناه ایشان گرفتیم فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً از ایشان بود که بر ایشان باران سنگ فرو هشتیم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ و از ایشان بود که بانگ بگرفت ایشان را تا زهره چکید وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ و از ایشان بود که بزمین فرو بردیم وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا و از ایشان بود که بآب بکشتیم، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ و اللَّه بیدادگر نبود تا بر ایشان بیداد کند وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۴۰) لیکن ایشان بر خود بیداد کردند.
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ مثل و سان ایشان که فرود از اللَّه خدایان گرفتند کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً چون مثل و سان عنکبوت است که خانه گرفت وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ و سستتر همه خانهها خانه عنکبوت است که نه گرما باز دارد نه سرما لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱) اگر دانندى
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ اللَّه میداند ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ آنچه فرود ازو خداى میخوانند وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۴۲) و او توانا است دانا است.
وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ و این مثل، و سانها مىزنیم مردمان را وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ (۴۳) و در نیابد آن را مگر دانایان.
خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اللَّه بیافرید آسمانها و زمینها را ب «کن» و سخن روان إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (۴۴) در آفرینش آن نشانى روشن است گرویدگان را.
اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ میخوان آنچه پیغام دادند بتو ازین نامه وَ أَقِمِ الصَّلاةَ و بپاىدار نماز بهنگام إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ که نماز باز زند از زشتى و ناپسند وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و یاد اللَّه بزرگست و مه است از یاد رهى او را وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ (۴۵) و اللَّه میداند آنچه میکنند.
وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ و پیکار مکنید، با اهل کتاب گزیت پذیرفتهاند إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ مگر بوفا کردن ایشان را إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ لکن با اهل شرک میکاوید و جنگ مىپیوندید وَ قُولُوا و گوئید آمَنَّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ بگرویدیم بآنچه فرو فرستادند بر ما و آنچه فرو فرستادند بر شما وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ و خداوند ما و خداوند شما یکیست وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۴۶) و ما او را گردن نهادگانیم.
وَ کَذلِکَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ و هم چنان بر تو قرآن فرو فرستادیم فَالَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ایشان که ایشان را تورات دادیم باین قرآن گرویدهاند وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ و از اینان هم کس است که گرویده است بآن وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا الْکافِرُونَ (۴۷) و باز ننشیند از پذیرفتن سخن ما مگر ناگرویدگان.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الروم مکّى است سه هزار و پانصد و سى و چهار حرف. و هشتصد و نوزده کلمت، و شصت آیت. جمله بمکه فرو آمده، مگر یک آیت: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ الى آخر الآیة. و درین سورت منسوخ نیست مگر یک آیت در آخر سورت: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ نسختها آیة السّیف. و گفتهاند: فَاصْبِرْ این کلمه منسوخ است، و إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ محکم است، باقى آیت: وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ منسوخ است. و در فضیلت سورت ابىّ کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الروم کان له من الاجر عشر حسنات بعدد کل ملک سبّح للَّه بین السماء و الارض و ادرک ما ضیّع فى یومه و لیلته.
الم قسم و قد ذکرنا فیما سبق شرحه، و جواب القسم لقد مضمر فیه، تقدیره: لقد غلبت الروم و قد مما یضمر کما قال او جاءوکم حصرت صدورهم، و الغلبة الاستعلاء على القرن بما یبطل مقاومته فى الحرب، و الغلب مصدر تقول: غلبت غلبا، و طلبت طلبا. و الغلب و الغلبة واحد، کقولک: جلبا و جلبة و قیل هو الغلبة فحذفت التّاء منه کما حذفت من قوله: وَ أَقامَ الصَّلاةَ و انما هو اقامة و الروم جمع رومى کفارسى و فرس. فِی أَدْنَى الْأَرْضِ یعنى فى اقرب ارض الحجاز منهم و هى اذرعات و بصرى فهى ادنى الشام الى ارض العرب. و البضع اسم للثلاث و الخمس و السّبع و التسع. و معنى الایة غلبت فارس الروم فى اقرب ارض من ارض الشام الى ارض العرب. و قیل الى ارض فارس و هى ارض الجزیرة و قیل هى ارض الاردن و فلسطین، وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ اى الرّوم من بعد غلبة فارس ایّاهم، سَیَغْلِبُونَ فارس فیما دون عشر سنین.
سبب نزول این آیت بر قول جمهور مفسران آنست که میان اهل فارس و اهل روم قتالى رفت و مشرکان مکه میل داشتند بعجم که اهل پارس بودند و میخواستند همیشه که ایشان را بر روم غلبه باشد و نصرت، از بهر آن که ایشان را کتاب نبود و اوثانپرست بودند، هم چون ایشان اصنامپرست، و مسلمانان غلبه و نصرت روم میخواستند بر پارس، از بهر آن که اهل روم اهل کتاب بودند.
و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسراى پارس لشکرى انبوه فرستاد بروم و مردى را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وى شهربراز، و قیل شیر براز، و قیصر روم لشکرى نام زد کرد بقتال ایشان و مردى را بر ایشان امیر کرد، نام وى بخنّس، هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام، بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند. آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم، بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند؟ اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم، رب العالمین این آیت فرستاد: غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ میگوید: پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند. ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت: شادى چه کنید و شماتت چه نمائید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحى پاک و پیام راست. ابىّ بن خلف الجمحى گفت: کذبت دروغ مىگویى، و این نتواند بود. بو بکر گفت: انت اکذب یا عدوّ اللَّه، اى دشمن خداى دروغ تو گویى و از هر کس دروغزنتر تویى. آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر، عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال. و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود، و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود، پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت. رسول (ص) گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزاى و در مال بیفزاى. بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال، و این عقد ببستند و هر یکى را کفیلى فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند. پس غزاء احد پیش آمد و ابى خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم، از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند، و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابىّ بستد و پیش مصطفى آورد رسول خدا گفت تصدّق به. ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات اللَّه علیه بو سعید خدرى گفت: روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم. رب العزّة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابىّ خلف.
اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتى مفسّران آن بود که: شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابى میکرد و ایشان را مقهور میداشت. فرّخان برادر شهربراز روزى نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت: لقد رأیت کانّى جالس على سریر کسرى من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسرى نشسته بودم این سخن به کسرى رسید، در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که: چون نامه من بتو رسد فرّخان را سیاست کن و سر وى بمن فرست. شهربراز جواب کسرى نبشت که فرّخان مردى است مبارز، لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید، خاصّه در جنگ دشمن، اگر دل با وى خوش کنى و قتل وى نپسندى مگر صواب باشد. کسرى جواب وى نبشت که در لشکر من امثال وى بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وى بمن فرست. شهربراز بعبارتى دیگر همان جواب نبشت و فرمان وى بقتل فرخان بکار نداشت. کسرى را خشم بر خشم زیادت شد و بریدى فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرّخان را بجاى وى نشاندم، او را والى خود دانید و طاعت دار باشید. و ملطفهاى داد به آن برید و گفته بود که چون فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان ملطفه برخواند، نبشته بود که: شهربراز را وقتى هلاک کن که ملطفه بر خوانى. فرّخان، شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسرى شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامهاى بنویسم. سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد، در معنى مراجعت وى با کسرى بسبب قتل فرّخان، گفت: سه نوبت بقتل فرّخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وى میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهى کرد؟ فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد، و آن حال و قصه بپوشیدند.
و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتى است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم، فلان روز فلان جایگاه حاضر شو، تو با پنجاه مرد رومى و من با پنجاه مرد پارسى هم چنان کردند، و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند. شهربراز گفت: هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوّت ما بشما رفت و کسرى بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند. اکنون ما از وى برگشتیم و او را خلع کردیم. و با تو دست یکى خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم. قیصر آن حال به پسندید، و با وى عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازى که میان دو تن رود تا آن گه سرّ باشد که از دو شخص در نگذرد، چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود، یعنى که این دو ترجمان را هلاک باید کرد، و ایشان را هلاک کردند. و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند. و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند. اینست که رب العزّة گفت: وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ.
و فى هذه الآیة دلالة على صحة نبوّة النبى (ص) و انّ القرآن من عند اللَّه عز و جل لانّه اخبر عمّا سیکون، ثم وجد المخبر على ما اخبر به. لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ هما مرفوعان على الغایة، و المعنى من قبل دولة الروم على فارس و من بعدها فاىّ الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر اللَّه و قضائه و قدره. و قیل للَّه المشیّة التّامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقائع و من بعدها، فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدّبرة على من شاء. و قیل للَّه الامر من قبل کل شىء و من بعد کل شىء وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ یعنى یوم یغلب الروم فارس یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللَّهِ لانّ ذلک وقع یوم بدر و کان المؤمنون فى الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء. یعنى آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مؤمنان و مسلمانان بنصرت اللَّه شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن، و هم فداء اسیران و قیل فرح المؤمنون انّما کان بتحقیق اللَّه ما وعدهم و تصدیق رسوله (ص) لانّه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبى (ص). و قیل. یفرح المؤمنون بنصر اللَّه تعالى النّبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا. و قیل یفرح المؤمنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدى آیات نبوّته. و قیل تمّ الکلام على قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ثم استأنف فقال: بنصر اللَّه ینصر من یشاء یعنى اولیاؤه، فیکون الباء متصلا بینصر، وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى الانتقام من الکفّار الرّحیم فى التمکین و النصر للمؤمنین.
قال رسول اللَّه (ص): «فارس نطحة او نطحتان ثم لا فارس بعدها ابدا و الروم ذات قرون کلّما ذهب قرن خلف قرن هیهات الى آخر الابد».
وَعْدَ اللَّهِ نصب على المصدر اى وعد وعده، فلا یخلفه، و هو راجع الى قوله: سَیَغْلِبُونَ، یعنى هذا الذى اخبرتک به ایها النبىّ من نصرة الروم على اهل فارس، هو وعد وعد اللَّه ذلک حقا، و هو ینجزه لهم. و یجوز ان یکون راجعا الى قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ لانّه وعد المؤمنین النصر على الکافرین وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ صحة وعده و هم الکفار الذین لا یصدّقون بانّ هذا الخبر من عند اللَّه.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى یعلمون ما یشاهدونه فعل الحیوانات، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ، لا یستدلون بما یشاهدونه على ما غاب عنهم فعل العاقل الممیّز، و قیل یَعْلَمُونَ امر معاشهم و زراعاتهم و تجاراتهم و وجوه اکتسابهم وَ هُمْ عَنِ امر آخرتهم و ما لهم فیها من النّجاة من عقاب اللَّه غافِلُونَ لا یتفکرون فیها. فغفلة المؤمنین بترک الاستعداد لها و غفلة الکافرین بالجحود بها. قال الحسن: بلغ و اللَّه من علم احدهم انه ینقر الدرهم بیده فیخبرک بوزنه و لا یحسن یصلّى.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ هذا من بسط القرآن فانّ التفکر لا یکون الّا فى النفس. و قیل معناه أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی خلق أَنْفُسِهِمْ لیخرجوا عن الغفلة.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا لیعلموا انّهم یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ فیعرفوا بدایع صنع اللَّه فیها فیعلموا من ذلک انّ اللَّه عزّ و جل لم یخلق السماوات و الارض و ما فیهما من العجائب عبثا، و انّما خلقها بقوله الحق و لاقامة الحق یعنى لاقامة الثواب و العقاب على العمل. و قیل بالحق یعنى بالحکمة لیعتبر بها عباده و یستدلوا على وحدانیّته و قدرته وَ أَجَلٍ مُسَمًّى یعنى الى اجل مسمى اذا بلغ ذلک الاجل افناهما للجزاء فاعلم اللَّه تعالى انّ الذى خلقهم و لم یکونوا شیئا ثم صرفهم احوالا و ثارات حتى صاروا رجالا، قادر ان یعیدهم بعد فنائهم خلقا جدیدا، ثم یجازى المحسن منهم باحسانه و المسىء باساءته، لانّه العدل لا حیف فى حکمه و لا جور، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ یعنى الکفار، بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ، اى بالبعث بعد الموت لجاحدون.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ او لم یسافروا هؤلاء الکفار فى ارض اللَّه فَیَنْظُرُوا الى آثار من قبلهم من الامم، فیعتبروا. و قیل معنى ینظروا یتعرفوا، کقوله: فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً. و قیل معناه فیعلموا کقوله:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ و انّما امرهم بالمسیر فى الارض لمشاهدة آثار المهلکین قبلهم لمّا عصوا لیزول عنهم الشکّ، عن صدق ما یخبر عنهم، و الکلام عند قوله مِنْ قَبْلِهِمْ تامّ ثم استأنف الخبر عن صفاتهم فقال: کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً اى الامم الماضیة کانوا اشدّ قوة من قریش وَ أَثارُوا الْأَرْضَ، اى قلبوا وجه الارض لاستنباط المیاه و استخراج المعادن و القاء البذور فیها للزّراعة، و الاثارة تحریک الشیء حتى یرتفع ترا به وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها فیه ثلاثة اوجه: احدها من العمر، اى یقواهم فیها اکثر من بقاء هؤلاء، و التقدیر: عمروا فیها و الثانى من العمرى، اى سکنوا فیها، کقوله: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها، اى استسکنکم و الثالث من العمارة، اى عمروا الارضین بالغراس و الزّراعة. و انّما قال ذلک لانّه لم یکن لاهل مکة حرث و زرع. وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فلم یؤمنوا فاهلکهم اللَّه، فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ، للظلم ثلاثة اوجه: وضع الشّىء فى غیر موضعه، و اخذ الشیء قبل وقته، و النقصان. و قوله: فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اجتمع فیه المعانى الثلاثة، اى لم یأخذهم قبل وقت اخذهم و لا ینقص عنهم شیئا ممّا قدّر من ارزاقهم و لا وضع العذاب فى غیر موضعه، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بایرادها موارد الهلاک. ثم کان معطوف على خبر متروک، اى جاءتهم رسلهم فکذّبوهم و امهلوا.
ثُمَّ کانَ عاقبتهم الهلاک. و السُّواى. مصدر، کالرجعى و البشرى. و هى تأنیث الاسواء کالاکبر و الکبرى. و هى الخلّة التی تسوء صاحبها عند ادراکه ایّاها و هى النّار. و قیل السّوأى اسم لجهنّم، کما انّ الحسنى اسم للجنّة. قرأ اهل الحجاز و البصرة» عاقبة» بالرفع، اى ثم کان آخر امر هم السوأى، و قرأ الآخرون بالنصب، على خبر کان و تقدیره: ثم کان السوأى عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا. و معنى اساؤا اى اشرکوا، و معنى ان کذّبوا، لان کذّبوا او بان کذّبوا بآیات اللَّه. و قیل تفسیر السّوأى بعده، و هو قوله، أَنْ کَذَّبُوا یعنى ثم کان عاقبة المسیئین. التکذیب حملهم تلک السیّئات على أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ فى الآخرة. تقول بدأ یبدأ بدأ و ابتداء یبتدى ابتدا و الابتداء نقیض الانتهاء و البدؤ نقیض العود ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ لفصل القضاء بینهم لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى قرأ ابو بکر و ابو عمرو یرجعون بالیاء و آخرون بالتّاء.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ ییأس المشرکون، من جمیع الخیرات و من شفاعة الشافعین: و قیل ینقطع کلامهم و حجتهم و یفتضحون.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ اضاف الشّرکاء الیهم على معنى انّهم کانوا یجعلون لها قسطا من اموالهم، و یرون بذلک لها حقا فیما یملکون، فنسبها الى انّهم شرکاؤهم فى اموالهم و المعنى لم یکن لهم من اصنامهم التی عبدوها لیشفعوا شفعاء، وَ کانُوا یعنى یکونون. و جاء بلفظ الماضى کاکثر الفاظ القیامة، بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ اى جاحدین متبرین یتبرّءون منها متبرّا منهم کقوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ، هذا التفرّق مفسّر فى قوله، فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ و هو تفسیر قوله: یَصَّدَّعُونَ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً وَ امْتازُوا الْیَوْمَ. قال مقاتل: یتفرّقون بعد الحساب الى الجنّة و النار، فلا یجتمعون ابدا، ثم بیّن على اىّ وجه یتفرقون.
فقال تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ و هى البستان الذى فى غایة النضارة، و الخضرة. یُحْبَرُونَ یسرّون، و الحبرة السرور و قال ابن عباس: یکرمون، تقول حبره اى اکرمه. و قیل ینعمون. و الحبرة فى اللغة کل نعمة حسنة و التحبیر التحسین الذى یسّر به، و منه قیل للمداد حبر لانّه یحسن به الاوراق، و للعالم حبر لانّه یتخلّق بالاخلاق الحسنة. و قیل هو السماع فى الجنّة یعنى یتنعّمون و یتلذّذون بسماع الغناء. قال الاوزاعىّ: اذا اخذ فى السّماع لم تبق فى الجنّة شجرة الّا وردت. و قال لیس احد من خلق اللَّه احسن صوتا من اسرافیل فاذا اخذ فى السّماع قطع على اهل سبع سماوات صلوتهم و تسبیحهم. و انّما قال فِی رَوْضَةٍ بالتنکیر لانّ المراد کل واحد منهم بمنزلة رجل فى روضة مونقة لطیب ما فیه، و حسنه و خصّ الرّوضة بالذکر لانّه لیس عند العرب شىء احسن منظرا و لا اطیب نشرا من الرّیاض.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «الجنّة مائة درجة، ما بین کلّ درجتین منها کما بین السّماء و الارض، و الفردوس اعلاها سمّوا، و اوسطها محلا و منها یتفجّر انهار الجنّة، و علیها یوضع العرش یوم القیامة، فقام الیه رجل فقال یا رسول اللَّه انّى رجل حبّب الىّ الصوت فهل فى الجنّة صوت حسن؟ قال: «اى و الذى نفسى بیده انّ اللَّه سبحانه لیوحى الى شجرة فى الجنّة ان اسمعى عبادى الذین اشتغلوا بعبادتى و ذکرى عن عزف البرابط و المزامیر، فترفع صوتا لم تسمع الخلائق مثله قط من تسبیح الرّب و تقدیسه».
و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه هل فى الجنّة من سماع؟ قال: نعم یا اعرابى انّ فى الجنّة لنهرا حافتاه الأبکار من کلّ بیضاء خوصانیّة یتغنین باصوات لم تسمع الخلائق بمثلها قط، فذلک افضل نعیم اهل الجنّة.
و سئل ابو هریرة هل لاهل الجنّة من سماع؟ قال نعم شجرة اصلها من ذهب و اغصانها فضّة و ثمرتها اللؤلؤ و الزبرجد و الیاقوت، یبعث اللَّه سبحانه و تعالى ریحا فتحکّ بعضها بعضا فما سمع احد شیئا احسن منه.
قوله تعالى: وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ یعنى بآیات القرآن و البعث بعد الموت، فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ الاحضار انما یکون على اکراه فیجابه على کرهه. اى یحضرون العذاب فى الوقت الذى یحبر فیه المؤمنون فى الرّوضات من الجنان.
فَسُبْحانَ اللَّهِ اى سبّحوا اللَّه، و معناه صلّو اللَّه فهو مصدر موضوع موضع الامر کقوله: فَضَرْبَ الرِّقابِ و السبحة الصلاة و منه سبحة الضحى، فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ، اى صلّو اللَّه حین تدخلون فى المساء، و هو صلاة المغرب و العشاء وَ حِینَ تُصْبِحُونَ اى حین تدخلون فى الصباح و هو صلاة الصبح.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قال ابن عباس: یحمده اهل السماوات و الارض و یصلّون، وَ عَشِیًّا اى صلّوا اللَّه عشیّا، یعنى صلاة العصر وَ حِینَ تُظْهِرُونَ تدخلون فى الظهیرة، و هو صلاة الظهر. قال نافع بن الازرق لابن عباس: هل تجد الصلوات الخمس فى القرآن قال نعم، و قرأ هاتین الآیتین و قال جمعت الایة الصلوات الخمس و مواقیتها، و حمل بعض المفسرین على التسبیح القولى، فقالوا تفسیر الایة: قولوا سبحان اللَّه فى صلواتکم المفروضة فى هذه الاوقات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال حین یصبح و حین یمسى: سبحان اللَّه و بحمده مائة مرّة، لم یأت احد یوم القیمة با فضل ممّا جاء به الّا احد قال او زاد علیه
و قال (ص): من قال سبحان اللَّه و بحمده فى یوم مائة مرّة حطّت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و قال (ص): «کلمتان خفیفتان على اللسان ثقیلتان فى المیزان حبیبتان الى الرحمن: سبحان اللَّه و بحمده، سبحان اللَّه العظیم و عن ابن عباس عن النبىّ (ص) قال: من قال حین یصبح: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ ادرک ما فاته فى یومه و من قالها حین یمسى ادراک ما فاته فى لیلته.
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه: «من سرّه ان یکال له بالقفیز الاوفى فلیقل: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله: وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ، سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ هذه الآیات الثلاث من سورة الروم و آخر سورة الصافات دبر کل صلاة یصلّیها کتب له من الحسنات عدد نجوم السّماء و قطر المطر و عدد و رق الشجر و عدد تراب الارض، فاذا مات اجرى له بکل حسنة عشر حسنات فى قبره و کان ابرهیم خلیل اللَّه یقولها فى کل یوم و لیلة ست مرّات.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى یخرج البشر الحىّ من النطفة المیتة و یخرج النطفة المیتة من البشر الحىّ. و قیل یخرج الکافر من المؤمن و المؤمن من الکافر.
و فى بعض الاخبار یخرج النخلة من النّواة و النّواة من النخلة و الحبّة من السنبلة و السنبلة من الحبّة، وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها فیخرج نباتها و زروعها و ثمارها و اشجارها بعد خرابها و جدوبها کذلک یحییکم بعد مماتکم فیخرجکم احیاء من قبورکم الى موقف الحساب، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ قرأ حمزة و الکسائى تُخْرَجُونَ بفتح التّاء و ضم الرّاء و قرأ الباقون بضمّ التّاء و فتح الرّاء.
الم قسم و قد ذکرنا فیما سبق شرحه، و جواب القسم لقد مضمر فیه، تقدیره: لقد غلبت الروم و قد مما یضمر کما قال او جاءوکم حصرت صدورهم، و الغلبة الاستعلاء على القرن بما یبطل مقاومته فى الحرب، و الغلب مصدر تقول: غلبت غلبا، و طلبت طلبا. و الغلب و الغلبة واحد، کقولک: جلبا و جلبة و قیل هو الغلبة فحذفت التّاء منه کما حذفت من قوله: وَ أَقامَ الصَّلاةَ و انما هو اقامة و الروم جمع رومى کفارسى و فرس. فِی أَدْنَى الْأَرْضِ یعنى فى اقرب ارض الحجاز منهم و هى اذرعات و بصرى فهى ادنى الشام الى ارض العرب. و البضع اسم للثلاث و الخمس و السّبع و التسع. و معنى الایة غلبت فارس الروم فى اقرب ارض من ارض الشام الى ارض العرب. و قیل الى ارض فارس و هى ارض الجزیرة و قیل هى ارض الاردن و فلسطین، وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ اى الرّوم من بعد غلبة فارس ایّاهم، سَیَغْلِبُونَ فارس فیما دون عشر سنین.
سبب نزول این آیت بر قول جمهور مفسران آنست که میان اهل فارس و اهل روم قتالى رفت و مشرکان مکه میل داشتند بعجم که اهل پارس بودند و میخواستند همیشه که ایشان را بر روم غلبه باشد و نصرت، از بهر آن که ایشان را کتاب نبود و اوثانپرست بودند، هم چون ایشان اصنامپرست، و مسلمانان غلبه و نصرت روم میخواستند بر پارس، از بهر آن که اهل روم اهل کتاب بودند.
و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسراى پارس لشکرى انبوه فرستاد بروم و مردى را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وى شهربراز، و قیل شیر براز، و قیصر روم لشکرى نام زد کرد بقتال ایشان و مردى را بر ایشان امیر کرد، نام وى بخنّس، هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام، بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند. آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم، بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند؟ اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم، رب العالمین این آیت فرستاد: غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ میگوید: پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند. ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت: شادى چه کنید و شماتت چه نمائید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحى پاک و پیام راست. ابىّ بن خلف الجمحى گفت: کذبت دروغ مىگویى، و این نتواند بود. بو بکر گفت: انت اکذب یا عدوّ اللَّه، اى دشمن خداى دروغ تو گویى و از هر کس دروغزنتر تویى. آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر، عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال. و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود، و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود، پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت. رسول (ص) گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزاى و در مال بیفزاى. بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال، و این عقد ببستند و هر یکى را کفیلى فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند. پس غزاء احد پیش آمد و ابى خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم، از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند، و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابىّ بستد و پیش مصطفى آورد رسول خدا گفت تصدّق به. ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات اللَّه علیه بو سعید خدرى گفت: روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم. رب العزّة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابىّ خلف.
اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتى مفسّران آن بود که: شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابى میکرد و ایشان را مقهور میداشت. فرّخان برادر شهربراز روزى نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت: لقد رأیت کانّى جالس على سریر کسرى من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسرى نشسته بودم این سخن به کسرى رسید، در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که: چون نامه من بتو رسد فرّخان را سیاست کن و سر وى بمن فرست. شهربراز جواب کسرى نبشت که فرّخان مردى است مبارز، لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید، خاصّه در جنگ دشمن، اگر دل با وى خوش کنى و قتل وى نپسندى مگر صواب باشد. کسرى جواب وى نبشت که در لشکر من امثال وى بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وى بمن فرست. شهربراز بعبارتى دیگر همان جواب نبشت و فرمان وى بقتل فرخان بکار نداشت. کسرى را خشم بر خشم زیادت شد و بریدى فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرّخان را بجاى وى نشاندم، او را والى خود دانید و طاعت دار باشید. و ملطفهاى داد به آن برید و گفته بود که چون فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرّخان ملطفه برخواند، نبشته بود که: شهربراز را وقتى هلاک کن که ملطفه بر خوانى. فرّخان، شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسرى شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامهاى بنویسم. سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد، در معنى مراجعت وى با کسرى بسبب قتل فرّخان، گفت: سه نوبت بقتل فرّخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وى میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهى کرد؟ فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد، و آن حال و قصه بپوشیدند.
و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتى است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم، فلان روز فلان جایگاه حاضر شو، تو با پنجاه مرد رومى و من با پنجاه مرد پارسى هم چنان کردند، و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند. شهربراز گفت: هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوّت ما بشما رفت و کسرى بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند. اکنون ما از وى برگشتیم و او را خلع کردیم. و با تو دست یکى خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم. قیصر آن حال به پسندید، و با وى عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازى که میان دو تن رود تا آن گه سرّ باشد که از دو شخص در نگذرد، چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود، یعنى که این دو ترجمان را هلاک باید کرد، و ایشان را هلاک کردند. و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند. و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند. اینست که رب العزّة گفت: وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ.
و فى هذه الآیة دلالة على صحة نبوّة النبى (ص) و انّ القرآن من عند اللَّه عز و جل لانّه اخبر عمّا سیکون، ثم وجد المخبر على ما اخبر به. لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ هما مرفوعان على الغایة، و المعنى من قبل دولة الروم على فارس و من بعدها فاىّ الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر اللَّه و قضائه و قدره. و قیل للَّه المشیّة التّامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقائع و من بعدها، فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدّبرة على من شاء. و قیل للَّه الامر من قبل کل شىء و من بعد کل شىء وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ یعنى یوم یغلب الروم فارس یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللَّهِ لانّ ذلک وقع یوم بدر و کان المؤمنون فى الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء. یعنى آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مؤمنان و مسلمانان بنصرت اللَّه شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن، و هم فداء اسیران و قیل فرح المؤمنون انّما کان بتحقیق اللَّه ما وعدهم و تصدیق رسوله (ص) لانّه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبى (ص). و قیل. یفرح المؤمنون بنصر اللَّه تعالى النّبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا. و قیل یفرح المؤمنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدى آیات نبوّته. و قیل تمّ الکلام على قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ثم استأنف فقال: بنصر اللَّه ینصر من یشاء یعنى اولیاؤه، فیکون الباء متصلا بینصر، وَ هُوَ الْعَزِیزُ فى الانتقام من الکفّار الرّحیم فى التمکین و النصر للمؤمنین.
قال رسول اللَّه (ص): «فارس نطحة او نطحتان ثم لا فارس بعدها ابدا و الروم ذات قرون کلّما ذهب قرن خلف قرن هیهات الى آخر الابد».
وَعْدَ اللَّهِ نصب على المصدر اى وعد وعده، فلا یخلفه، و هو راجع الى قوله: سَیَغْلِبُونَ، یعنى هذا الذى اخبرتک به ایها النبىّ من نصرة الروم على اهل فارس، هو وعد وعد اللَّه ذلک حقا، و هو ینجزه لهم. و یجوز ان یکون راجعا الى قوله یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ لانّه وعد المؤمنین النصر على الکافرین وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ صحة وعده و هم الکفار الذین لا یصدّقون بانّ هذا الخبر من عند اللَّه.
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى یعلمون ما یشاهدونه فعل الحیوانات، وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ، لا یستدلون بما یشاهدونه على ما غاب عنهم فعل العاقل الممیّز، و قیل یَعْلَمُونَ امر معاشهم و زراعاتهم و تجاراتهم و وجوه اکتسابهم وَ هُمْ عَنِ امر آخرتهم و ما لهم فیها من النّجاة من عقاب اللَّه غافِلُونَ لا یتفکرون فیها. فغفلة المؤمنین بترک الاستعداد لها و غفلة الکافرین بالجحود بها. قال الحسن: بلغ و اللَّه من علم احدهم انه ینقر الدرهم بیده فیخبرک بوزنه و لا یحسن یصلّى.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ هذا من بسط القرآن فانّ التفکر لا یکون الّا فى النفس. و قیل معناه أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی خلق أَنْفُسِهِمْ لیخرجوا عن الغفلة.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا لیعلموا انّهم یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.
و قیل أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ فیعرفوا بدایع صنع اللَّه فیها فیعلموا من ذلک انّ اللَّه عزّ و جل لم یخلق السماوات و الارض و ما فیهما من العجائب عبثا، و انّما خلقها بقوله الحق و لاقامة الحق یعنى لاقامة الثواب و العقاب على العمل. و قیل بالحق یعنى بالحکمة لیعتبر بها عباده و یستدلوا على وحدانیّته و قدرته وَ أَجَلٍ مُسَمًّى یعنى الى اجل مسمى اذا بلغ ذلک الاجل افناهما للجزاء فاعلم اللَّه تعالى انّ الذى خلقهم و لم یکونوا شیئا ثم صرفهم احوالا و ثارات حتى صاروا رجالا، قادر ان یعیدهم بعد فنائهم خلقا جدیدا، ثم یجازى المحسن منهم باحسانه و المسىء باساءته، لانّه العدل لا حیف فى حکمه و لا جور، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ یعنى الکفار، بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ، اى بالبعث بعد الموت لجاحدون.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ او لم یسافروا هؤلاء الکفار فى ارض اللَّه فَیَنْظُرُوا الى آثار من قبلهم من الامم، فیعتبروا. و قیل معنى ینظروا یتعرفوا، کقوله: فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً. و قیل معناه فیعلموا کقوله:وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ و انّما امرهم بالمسیر فى الارض لمشاهدة آثار المهلکین قبلهم لمّا عصوا لیزول عنهم الشکّ، عن صدق ما یخبر عنهم، و الکلام عند قوله مِنْ قَبْلِهِمْ تامّ ثم استأنف الخبر عن صفاتهم فقال: کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً اى الامم الماضیة کانوا اشدّ قوة من قریش وَ أَثارُوا الْأَرْضَ، اى قلبوا وجه الارض لاستنباط المیاه و استخراج المعادن و القاء البذور فیها للزّراعة، و الاثارة تحریک الشیء حتى یرتفع ترا به وَ عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها فیه ثلاثة اوجه: احدها من العمر، اى یقواهم فیها اکثر من بقاء هؤلاء، و التقدیر: عمروا فیها و الثانى من العمرى، اى سکنوا فیها، کقوله: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها، اى استسکنکم و الثالث من العمارة، اى عمروا الارضین بالغراس و الزّراعة. و انّما قال ذلک لانّه لم یکن لاهل مکة حرث و زرع. وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فلم یؤمنوا فاهلکهم اللَّه، فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ، للظلم ثلاثة اوجه: وضع الشّىء فى غیر موضعه، و اخذ الشیء قبل وقته، و النقصان. و قوله: فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ اجتمع فیه المعانى الثلاثة، اى لم یأخذهم قبل وقت اخذهم و لا ینقص عنهم شیئا ممّا قدّر من ارزاقهم و لا وضع العذاب فى غیر موضعه، وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بایرادها موارد الهلاک. ثم کان معطوف على خبر متروک، اى جاءتهم رسلهم فکذّبوهم و امهلوا.
ثُمَّ کانَ عاقبتهم الهلاک. و السُّواى. مصدر، کالرجعى و البشرى. و هى تأنیث الاسواء کالاکبر و الکبرى. و هى الخلّة التی تسوء صاحبها عند ادراکه ایّاها و هى النّار. و قیل السّوأى اسم لجهنّم، کما انّ الحسنى اسم للجنّة. قرأ اهل الحجاز و البصرة» عاقبة» بالرفع، اى ثم کان آخر امر هم السوأى، و قرأ الآخرون بالنصب، على خبر کان و تقدیره: ثم کان السوأى عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا. و معنى اساؤا اى اشرکوا، و معنى ان کذّبوا، لان کذّبوا او بان کذّبوا بآیات اللَّه. و قیل تفسیر السّوأى بعده، و هو قوله، أَنْ کَذَّبُوا یعنى ثم کان عاقبة المسیئین. التکذیب حملهم تلک السیّئات على أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ فى الآخرة. تقول بدأ یبدأ بدأ و ابتداء یبتدى ابتدا و الابتداء نقیض الانتهاء و البدؤ نقیض العود ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ لفصل القضاء بینهم لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى قرأ ابو بکر و ابو عمرو یرجعون بالیاء و آخرون بالتّاء.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ ییأس المشرکون، من جمیع الخیرات و من شفاعة الشافعین: و قیل ینقطع کلامهم و حجتهم و یفتضحون.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ اضاف الشّرکاء الیهم على معنى انّهم کانوا یجعلون لها قسطا من اموالهم، و یرون بذلک لها حقا فیما یملکون، فنسبها الى انّهم شرکاؤهم فى اموالهم و المعنى لم یکن لهم من اصنامهم التی عبدوها لیشفعوا شفعاء، وَ کانُوا یعنى یکونون. و جاء بلفظ الماضى کاکثر الفاظ القیامة، بِشُرَکائِهِمْ کافِرِینَ اى جاحدین متبرین یتبرّءون منها متبرّا منهم کقوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ، هذا التفرّق مفسّر فى قوله، فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ و هو تفسیر قوله: یَصَّدَّعُونَ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً وَ امْتازُوا الْیَوْمَ. قال مقاتل: یتفرّقون بعد الحساب الى الجنّة و النار، فلا یجتمعون ابدا، ثم بیّن على اىّ وجه یتفرقون.
فقال تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ و هى البستان الذى فى غایة النضارة، و الخضرة. یُحْبَرُونَ یسرّون، و الحبرة السرور و قال ابن عباس: یکرمون، تقول حبره اى اکرمه. و قیل ینعمون. و الحبرة فى اللغة کل نعمة حسنة و التحبیر التحسین الذى یسّر به، و منه قیل للمداد حبر لانّه یحسن به الاوراق، و للعالم حبر لانّه یتخلّق بالاخلاق الحسنة. و قیل هو السماع فى الجنّة یعنى یتنعّمون و یتلذّذون بسماع الغناء. قال الاوزاعىّ: اذا اخذ فى السّماع لم تبق فى الجنّة شجرة الّا وردت. و قال لیس احد من خلق اللَّه احسن صوتا من اسرافیل فاذا اخذ فى السّماع قطع على اهل سبع سماوات صلوتهم و تسبیحهم. و انّما قال فِی رَوْضَةٍ بالتنکیر لانّ المراد کل واحد منهم بمنزلة رجل فى روضة مونقة لطیب ما فیه، و حسنه و خصّ الرّوضة بالذکر لانّه لیس عند العرب شىء احسن منظرا و لا اطیب نشرا من الرّیاض.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «الجنّة مائة درجة، ما بین کلّ درجتین منها کما بین السّماء و الارض، و الفردوس اعلاها سمّوا، و اوسطها محلا و منها یتفجّر انهار الجنّة، و علیها یوضع العرش یوم القیامة، فقام الیه رجل فقال یا رسول اللَّه انّى رجل حبّب الىّ الصوت فهل فى الجنّة صوت حسن؟ قال: «اى و الذى نفسى بیده انّ اللَّه سبحانه لیوحى الى شجرة فى الجنّة ان اسمعى عبادى الذین اشتغلوا بعبادتى و ذکرى عن عزف البرابط و المزامیر، فترفع صوتا لم تسمع الخلائق مثله قط من تسبیح الرّب و تقدیسه».
و روى انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه هل فى الجنّة من سماع؟ قال: نعم یا اعرابى انّ فى الجنّة لنهرا حافتاه الأبکار من کلّ بیضاء خوصانیّة یتغنین باصوات لم تسمع الخلائق بمثلها قط، فذلک افضل نعیم اهل الجنّة.
و سئل ابو هریرة هل لاهل الجنّة من سماع؟ قال نعم شجرة اصلها من ذهب و اغصانها فضّة و ثمرتها اللؤلؤ و الزبرجد و الیاقوت، یبعث اللَّه سبحانه و تعالى ریحا فتحکّ بعضها بعضا فما سمع احد شیئا احسن منه.
قوله تعالى: وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ یعنى بآیات القرآن و البعث بعد الموت، فَأُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ الاحضار انما یکون على اکراه فیجابه على کرهه. اى یحضرون العذاب فى الوقت الذى یحبر فیه المؤمنون فى الرّوضات من الجنان.
فَسُبْحانَ اللَّهِ اى سبّحوا اللَّه، و معناه صلّو اللَّه فهو مصدر موضوع موضع الامر کقوله: فَضَرْبَ الرِّقابِ و السبحة الصلاة و منه سبحة الضحى، فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ، اى صلّو اللَّه حین تدخلون فى المساء، و هو صلاة المغرب و العشاء وَ حِینَ تُصْبِحُونَ اى حین تدخلون فى الصباح و هو صلاة الصبح.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قال ابن عباس: یحمده اهل السماوات و الارض و یصلّون، وَ عَشِیًّا اى صلّوا اللَّه عشیّا، یعنى صلاة العصر وَ حِینَ تُظْهِرُونَ تدخلون فى الظهیرة، و هو صلاة الظهر. قال نافع بن الازرق لابن عباس: هل تجد الصلوات الخمس فى القرآن قال نعم، و قرأ هاتین الآیتین و قال جمعت الایة الصلوات الخمس و مواقیتها، و حمل بعض المفسرین على التسبیح القولى، فقالوا تفسیر الایة: قولوا سبحان اللَّه فى صلواتکم المفروضة فى هذه الاوقات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال حین یصبح و حین یمسى: سبحان اللَّه و بحمده مائة مرّة، لم یأت احد یوم القیمة با فضل ممّا جاء به الّا احد قال او زاد علیه
و قال (ص): من قال سبحان اللَّه و بحمده فى یوم مائة مرّة حطّت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و قال (ص): «کلمتان خفیفتان على اللسان ثقیلتان فى المیزان حبیبتان الى الرحمن: سبحان اللَّه و بحمده، سبحان اللَّه العظیم و عن ابن عباس عن النبىّ (ص) قال: من قال حین یصبح: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ ادرک ما فاته فى یومه و من قالها حین یمسى ادراک ما فاته فى لیلته.
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه: «من سرّه ان یکال له بالقفیز الاوفى فلیقل: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ الى قوله: وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ، سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): من قال: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ هذه الآیات الثلاث من سورة الروم و آخر سورة الصافات دبر کل صلاة یصلّیها کتب له من الحسنات عدد نجوم السّماء و قطر المطر و عدد و رق الشجر و عدد تراب الارض، فاذا مات اجرى له بکل حسنة عشر حسنات فى قبره و کان ابرهیم خلیل اللَّه یقولها فى کل یوم و لیلة ست مرّات.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ اى یخرج البشر الحىّ من النطفة المیتة و یخرج النطفة المیتة من البشر الحىّ. و قیل یخرج الکافر من المؤمن و المؤمن من الکافر.
و فى بعض الاخبار یخرج النخلة من النّواة و النّواة من النخلة و الحبّة من السنبلة و السنبلة من الحبّة، وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها فیخرج نباتها و زروعها و ثمارها و اشجارها بعد خرابها و جدوبها کذلک یحییکم بعد مماتکم فیخرجکم احیاء من قبورکم الى موقف الحساب، وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ قرأ حمزة و الکسائى تُخْرَجُونَ بفتح التّاء و ضم الرّاء و قرأ الباقون بضمّ التّاء و فتح الرّاء.
رشیدالدین میبدی : ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ الآیة... ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدست أسماؤه و تعالت صفاته اندرین ایت دوستان خود را جلوه میکند و ایشان را بر فریشتگان عرضه میکند، که همه روز آفتاب را مینگرند تا کى فرو شود، و پرده شب فرو گذارند، و جهانیان در خواب غفلت شوند، ایشان بستر نرم و گرم بجاى مانند، و قدم بقدم باز نهند. تا با ما راز گویند. فمن بین صارخ و باک و متأوّه چشمهاشان چون ابر بهاران، دلهاشان چون خورشید تابان، رویهاشان از بىخوابى برنگ زعفران.
اویس قرنى قدّس سرّه چون شب درآمدى گفتى: هذه لیلة الرکوع، هذه لیلة السجود، یا برکوعى یا بسجودى شب بآخر اوردى، گفتند اى اویس چون طاقت میدارى شبى بدین درازى بر یک حال؟ گفت کجاست شب دراز؟ کاشکى ازل و ابد یک شب بودى، تا ما سجودى بآخر اوردیمى نه سه بار در سجودى سبحان ربّى الاعلى سنّت است، ما هنوز یک بار نگفته باشیم که روز اید.
شبهاى فراق تو کمانکش باشد
صبح از بر او چو تیر ارش باشد
و ان شب که مرا با تو بتا خوش باشد
گویى شب را قدم در اتش باشد
اى جوانمرد در میانه شب سحرگاهى باز نشین وضویى برآر، روى فرا قبله کن و دو رکعت براز و نیاز بگزار، تا هر چه اویس قرنى را در حوصله نوش امد زلّهاى از ان بجان تو فرستند. و جهد ان کن که در خواب نروى مگر که خوابت بیوکند در میان ذکر. در خبر است که هر که در خواب رود در میان عبادت ربّ العزّة بمکان او وا فریشتگان مباهات کند، که این گدا را مىبینید بتن در خدمت و بدل در حضرت؟
چه وقت خفتن است اى دوست برخیز
ترا زین پس که خواهد داشت معذور
بوقت صبح خوش خفتن نه شرط است
مرا بگذاشتن سرمست و مخمور
... یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً خوفا من الفراق و القطیعة، و طمعا فى اللقاء و الوصلة. همه ما را خوانند، همه ما را دانند، گهى از بیم فراق بسوزند، گهى بامید وصال بیفروزند.
پیر طریقت گفت: خواب بر دوستان حرام در دو جهان، در عقبى از شادى وصال، و در دنیا از غم فراق، در بهشت با شادى مشاهدت خواب نه، و در دنیا با غم حجاب خواب نه. به داود (ع) وحى امد که یا داود کذب من ادّعى محبّتى فاذا جنّه اللیل نام عنّى أ لیس کل حبیب یحبّ خلوة حبیبه؟ بىخوابى و بیدارى در شب نشان قرب حق است، و دلیل کمال محبت، زیرا که اوّل درجه در محبت طلب موافقت است. و صفت حقّ جلّ جلاله انست که لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ ادمى را از خواب و مرگ چاره نیست لکن بان مقدار که بتکلّف خواب از خود دفع کند و صفت بیخوابى خود را کسب کند طلب موافقت کرده باشد بقدر امکان و این از وى جهد المقل باشد. و کریمان از عاجزان اندک به بسیار بردارند و تکلّف بحقیقت بینگارند، و مصطفى (ص) چون بمحل قرب رسید صفت نوم از خویشتن اندر محل قرب نفى کرد گفت: تنام عیناى و لا ینام قلبى
چشم که با خلق است مىبخسبد امّا دلم با حق است و نخسبد. و در خبرست که بهشتیان را خواب روا نیست زیرا که در محل قرباند، و در جوار حضرت عزّت. و نیز گفتهاند که خواب استراحت است از تعب و نصب، در بهشت تعب و نصب نیست. قال اللَّه تعالى: لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ. در خبرست که روز رستاخیز چون خلق اوّلین و اخرین جمع شوند در ان انجمن کبرى و عرصه عظمى منادى ندا کند: سیعلم اهل الجمع من اولى بالکرم؟ ارى بدانند اهل جمع امروز که به نیکوکارى و بزرگوارى که سزاوارتر؟ انگه ندا اید که: لیقم الذین کانت تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً شب خیزان باین ندا از خلق جدا شوند، و هم قلیل و اندکى باشند. باز ندا اید که این الذین کانوا لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ فیقومون و هم قلیل. سه دیگر بار ندا اید که این الذین کانوا یحمدون اللَّه فى السراء و الضراء فیقومون و هم قلیل. ثم یحاسب الناس. و قال النبى (ص): «اشراف امّتى حملة القران و اصحاب اللیل»
اى مسکین بوقت سحر غافل مباش که ان ساعت وقت نیاز دوستان بود، ساعت راز مشتاقان بود، هنگام ناز عاشقان بود، بر بساط وَ نَحْنُ أَقْرَبُ در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ سرّا بسر شراب انا جلیس من ذکرنى، بىزحمت اغیار بدوستان خود مىرساند، ان ساعت نسیم سحرى از بطنان عرش مجید مىاید، و بر دل عنایتیان حضرت میگذرد، و برمزى باریک و برازى عجیب میگوید: اى درویش برخیز و تضرّعى بیار و نیاز خود عرضه کن که دست کرم فروگشاده، و ندا در داده از بهر درویشان، که من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم، چه عجب اگر ان ساعت بگوش دل بنده فرو گوید که عبدى لا تخف انّک من الآمنین. داود (ع) از جبرئیل سؤال کرد که در روز و شب کدام ساعت فاضلتر؟
گفت در هفته روز ادینه ان ساعت که خطیب بر منبر شود تا نماز را سلام دهند.
و در شب بوقت سحرگاه ان ساعت که دوستان و مشتاقان در مناجات شوند و سرّا بسر شراب وصل انا جلیس من ذکرنى مىنوشند، و ذرائر اطباق کونین زبانهاى تعطّش از عین شوق گشاده، که: و للارض من کأس الکرام نصیب. اگر سحرگاه نه عزیزترین ساعات بودى کلام مجید در حق ان عزیزان این بشارت کجا فرستادى که: قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا فرزندان یعقوب (ع) پیش پدر شدند گفتند اى پدر ما را از خداوند خویش بخواه بجرمى که کردهایم یعقوب (ع) بوقت سحرگاه قصد بارگاه اعظم کرد و روى بکعبه دعا اورد و بعذر فرزندان مشغول شد. از حضرت جلال ندا رسید که اى یعقوب حرمت این وقت را و شرف این ساعت را از فرزندان تو راضى شدیم. ان خداوند مقنعه را مىاید رابعة العدویه چون نماز خفتن بگزاردى پاس دل داشتى تا وقت صبح صادق با خود میگفتى:
یا نفس قومى فلقد نام الورى
ان تفعلى خیرا فذو العرش یرى
و انت یا عین اهجرى طیب الکرى
عند الصباح یحمد القوم السّرى
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جلیل صفتى است، و عزیز حالى، و بزرگوار کرامتى، که اللَّه میفرماید: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ کس نداند و هیچ وهم و فهم بدریافت ان نرسد که من ساختهام و پرداخته از بهر دوستان خود، اگر ایشان خدمتهاى نهانى فرا پیش داشتند، من نیز خلعتهاى نهانى فرا دست نهادم، اینت روشنایى چشم که ایشان را خواهد بود چون خلعتهاى نهانى بینند و کرامتهاى ربّانى ان عیش روحانى با صد هزار طبل نهانى و ان سور و سرور جاودانى، خورشید شهود از افق عیان برآمده، نسیم صحبت از جانب قربت دمیده، گل کرامت از شاخ وصلت شکفته.
پیر طریقت گفت اى درویش دل ریش، اى سوخته مهر ازل، اى غارتیده عشق دل خوشدار و اندوه مدار، که وقتى خواهد بود که پرده عتاب از روى فضل برخیزد و ابر لطف باران کرم ریزد، و جوى برّ در جوى قرب امیزد، و حد حساب از شأن جود بگریزد، منتظر دست در دامن وعده اویزد، و تأخیر و درنگ از پاى عطف برخیزد، و از افق تجلّى باد شادى وزد و از اکرم الاکرمین ان بینى که ازو سزد، مولى میگوید و رهى مىنیوشد که اى درویش سزاى تو ببرید و سزاى من امد.
و فى الخبر الصحیح عن ابن مسعود انّ النبى (ص) قال: اخر من یدخل الجنّة رجل یمشى مرّة و یکبو مرّة و تسفعه النار مرّة، فاذا جاوزها التفت الیها فقال تبارک الذى نجانى منک لقد اعطانى اللَّه شیئا ما اعطاه احدا من الاوّلین و الآخرین فترفع له شجرة فیقول اى ربّ ادننى من هذه الشجرة فلا ستظلّ بظلّها و اشرب من مائها فیقول اللَّه یا بن ادم لعلّى ان اعطیتکما سألتنى غیرها فیقول لا یا رب و یعاهده ان لا یسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلّها و یشرب من مائها ثم ترفع له شجرة هى احسن من الاولى فیقول اى رب ادننى من هذه الشجرة لأشرب من مائها و أستظل بظلّها فیقول یا بن ادم الم تعاهدنى ان لا تسألنى غیرها؟ لعلّى ان ادنیتک منها سألتنى غیرها فیعاهده ان لا یسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلّها و یشرب من مائها ثم ترفع له شجرة عند باب الجنة هى احسن من الاولین، فیقول اى ربّ ادننى من هذه فلا ستظلّ بظلّها و اشرب من مائها فیقول یا بن ادم الم تعاهدنى لا تسألنى غیرها؟ قال بلى یا رب هذه لا اسئلک غیرها و ربّه یعذره لانه یرى ما لا صبر له علیه فیدنیه منها فاذا ادناه منها سمع اصوات اهل الجنّة فیقول اى ربّ ادخلینها فیقول یا بن ادم أ یرضیک ان اعطیک الدنیا و مثلها معها؟ قال اى ربّ أ تستهزئ منى و انت ربّ العالمین؟ فضحک ابن مسعود، فقالوا ممّ تضحک؟
قال هکذا ضحک رسول اللَّه (ص) فقالوا ممّ تضحک یا رسول اللَّه؟ قال من ضحک ربّ العالمین حین قال أ تستهزئ منّى انت ربّ العالمین؟ فیقول انّى لا استهزئ منک و لکنّى على ما اشاء قدیر.
و فى روایة اخرى فاذا بلغ العبد باب الجنّة رأى زهرتها و ما فیها من النضرة و السرور فسکت ما شاء اللَّه ان یسکت، فیقول یا ربّ ادخلنى الجنّة، فیقول اللَّه تبارک و تعالى: ویلک یا بن ادم ما اغدرک أ لیس قد اعطیت العهود و المواثیق ان لا تسأل غیر الذى اعطیت؟
فیقول یا رب لا تجعلنى اشقى خلقک، فلا یزال یدعو حتى یضحک اللَّه منه، فاذا ضحک اذن له فى دخول الجنّة، فیقول: تمنّ فیتمنّى حتى اذا انقطع امنیّته. قال اللَّه تعالى: تمنّ کذا و کذا قبل یذکّره ربّه حتّى اذا انتهت به الامانى، قال اللَّه لک ذلک و مثله معه. و فى روایة: قال اللَّه لک ذلک و عشرة امثاله.
أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ أ فمن کان فى حلة الوصال تجرّ اذیاله کمن هو فى مذلّة الفراق یقاسى و باله؟ أ فمن کان فى روح القربة و نسیم الزلفة کمن هو فى هول العقوبة یعانى مشقة الکلفة؟ أ فمن ایّد بنور البرهان و طلعت علیه شموس العرفان کمن ربط بالخذلان و وسم بالحرمان؟ لا یستویان و لا یلتقیان.
ایّها المنکح الثّریا سهیلا
عمّرک اللَّه کیف یلتقیان
هى شامیّة اذا ما استقلّت
و سهیل اذا استقلّ یمان
اویس قرنى قدّس سرّه چون شب درآمدى گفتى: هذه لیلة الرکوع، هذه لیلة السجود، یا برکوعى یا بسجودى شب بآخر اوردى، گفتند اى اویس چون طاقت میدارى شبى بدین درازى بر یک حال؟ گفت کجاست شب دراز؟ کاشکى ازل و ابد یک شب بودى، تا ما سجودى بآخر اوردیمى نه سه بار در سجودى سبحان ربّى الاعلى سنّت است، ما هنوز یک بار نگفته باشیم که روز اید.
شبهاى فراق تو کمانکش باشد
صبح از بر او چو تیر ارش باشد
و ان شب که مرا با تو بتا خوش باشد
گویى شب را قدم در اتش باشد
اى جوانمرد در میانه شب سحرگاهى باز نشین وضویى برآر، روى فرا قبله کن و دو رکعت براز و نیاز بگزار، تا هر چه اویس قرنى را در حوصله نوش امد زلّهاى از ان بجان تو فرستند. و جهد ان کن که در خواب نروى مگر که خوابت بیوکند در میان ذکر. در خبر است که هر که در خواب رود در میان عبادت ربّ العزّة بمکان او وا فریشتگان مباهات کند، که این گدا را مىبینید بتن در خدمت و بدل در حضرت؟
چه وقت خفتن است اى دوست برخیز
ترا زین پس که خواهد داشت معذور
بوقت صبح خوش خفتن نه شرط است
مرا بگذاشتن سرمست و مخمور
... یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً خوفا من الفراق و القطیعة، و طمعا فى اللقاء و الوصلة. همه ما را خوانند، همه ما را دانند، گهى از بیم فراق بسوزند، گهى بامید وصال بیفروزند.
پیر طریقت گفت: خواب بر دوستان حرام در دو جهان، در عقبى از شادى وصال، و در دنیا از غم فراق، در بهشت با شادى مشاهدت خواب نه، و در دنیا با غم حجاب خواب نه. به داود (ع) وحى امد که یا داود کذب من ادّعى محبّتى فاذا جنّه اللیل نام عنّى أ لیس کل حبیب یحبّ خلوة حبیبه؟ بىخوابى و بیدارى در شب نشان قرب حق است، و دلیل کمال محبت، زیرا که اوّل درجه در محبت طلب موافقت است. و صفت حقّ جلّ جلاله انست که لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ ادمى را از خواب و مرگ چاره نیست لکن بان مقدار که بتکلّف خواب از خود دفع کند و صفت بیخوابى خود را کسب کند طلب موافقت کرده باشد بقدر امکان و این از وى جهد المقل باشد. و کریمان از عاجزان اندک به بسیار بردارند و تکلّف بحقیقت بینگارند، و مصطفى (ص) چون بمحل قرب رسید صفت نوم از خویشتن اندر محل قرب نفى کرد گفت: تنام عیناى و لا ینام قلبى
چشم که با خلق است مىبخسبد امّا دلم با حق است و نخسبد. و در خبرست که بهشتیان را خواب روا نیست زیرا که در محل قرباند، و در جوار حضرت عزّت. و نیز گفتهاند که خواب استراحت است از تعب و نصب، در بهشت تعب و نصب نیست. قال اللَّه تعالى: لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ. در خبرست که روز رستاخیز چون خلق اوّلین و اخرین جمع شوند در ان انجمن کبرى و عرصه عظمى منادى ندا کند: سیعلم اهل الجمع من اولى بالکرم؟ ارى بدانند اهل جمع امروز که به نیکوکارى و بزرگوارى که سزاوارتر؟ انگه ندا اید که: لیقم الذین کانت تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً شب خیزان باین ندا از خلق جدا شوند، و هم قلیل و اندکى باشند. باز ندا اید که این الذین کانوا لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ فیقومون و هم قلیل. سه دیگر بار ندا اید که این الذین کانوا یحمدون اللَّه فى السراء و الضراء فیقومون و هم قلیل. ثم یحاسب الناس. و قال النبى (ص): «اشراف امّتى حملة القران و اصحاب اللیل»
اى مسکین بوقت سحر غافل مباش که ان ساعت وقت نیاز دوستان بود، ساعت راز مشتاقان بود، هنگام ناز عاشقان بود، بر بساط وَ نَحْنُ أَقْرَبُ در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ سرّا بسر شراب انا جلیس من ذکرنى، بىزحمت اغیار بدوستان خود مىرساند، ان ساعت نسیم سحرى از بطنان عرش مجید مىاید، و بر دل عنایتیان حضرت میگذرد، و برمزى باریک و برازى عجیب میگوید: اى درویش برخیز و تضرّعى بیار و نیاز خود عرضه کن که دست کرم فروگشاده، و ندا در داده از بهر درویشان، که من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم، چه عجب اگر ان ساعت بگوش دل بنده فرو گوید که عبدى لا تخف انّک من الآمنین. داود (ع) از جبرئیل سؤال کرد که در روز و شب کدام ساعت فاضلتر؟
گفت در هفته روز ادینه ان ساعت که خطیب بر منبر شود تا نماز را سلام دهند.
و در شب بوقت سحرگاه ان ساعت که دوستان و مشتاقان در مناجات شوند و سرّا بسر شراب وصل انا جلیس من ذکرنى مىنوشند، و ذرائر اطباق کونین زبانهاى تعطّش از عین شوق گشاده، که: و للارض من کأس الکرام نصیب. اگر سحرگاه نه عزیزترین ساعات بودى کلام مجید در حق ان عزیزان این بشارت کجا فرستادى که: قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا فرزندان یعقوب (ع) پیش پدر شدند گفتند اى پدر ما را از خداوند خویش بخواه بجرمى که کردهایم یعقوب (ع) بوقت سحرگاه قصد بارگاه اعظم کرد و روى بکعبه دعا اورد و بعذر فرزندان مشغول شد. از حضرت جلال ندا رسید که اى یعقوب حرمت این وقت را و شرف این ساعت را از فرزندان تو راضى شدیم. ان خداوند مقنعه را مىاید رابعة العدویه چون نماز خفتن بگزاردى پاس دل داشتى تا وقت صبح صادق با خود میگفتى:
یا نفس قومى فلقد نام الورى
ان تفعلى خیرا فذو العرش یرى
و انت یا عین اهجرى طیب الکرى
عند الصباح یحمد القوم السّرى
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جلیل صفتى است، و عزیز حالى، و بزرگوار کرامتى، که اللَّه میفرماید: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ کس نداند و هیچ وهم و فهم بدریافت ان نرسد که من ساختهام و پرداخته از بهر دوستان خود، اگر ایشان خدمتهاى نهانى فرا پیش داشتند، من نیز خلعتهاى نهانى فرا دست نهادم، اینت روشنایى چشم که ایشان را خواهد بود چون خلعتهاى نهانى بینند و کرامتهاى ربّانى ان عیش روحانى با صد هزار طبل نهانى و ان سور و سرور جاودانى، خورشید شهود از افق عیان برآمده، نسیم صحبت از جانب قربت دمیده، گل کرامت از شاخ وصلت شکفته.
پیر طریقت گفت اى درویش دل ریش، اى سوخته مهر ازل، اى غارتیده عشق دل خوشدار و اندوه مدار، که وقتى خواهد بود که پرده عتاب از روى فضل برخیزد و ابر لطف باران کرم ریزد، و جوى برّ در جوى قرب امیزد، و حد حساب از شأن جود بگریزد، منتظر دست در دامن وعده اویزد، و تأخیر و درنگ از پاى عطف برخیزد، و از افق تجلّى باد شادى وزد و از اکرم الاکرمین ان بینى که ازو سزد، مولى میگوید و رهى مىنیوشد که اى درویش سزاى تو ببرید و سزاى من امد.
و فى الخبر الصحیح عن ابن مسعود انّ النبى (ص) قال: اخر من یدخل الجنّة رجل یمشى مرّة و یکبو مرّة و تسفعه النار مرّة، فاذا جاوزها التفت الیها فقال تبارک الذى نجانى منک لقد اعطانى اللَّه شیئا ما اعطاه احدا من الاوّلین و الآخرین فترفع له شجرة فیقول اى ربّ ادننى من هذه الشجرة فلا ستظلّ بظلّها و اشرب من مائها فیقول اللَّه یا بن ادم لعلّى ان اعطیتکما سألتنى غیرها فیقول لا یا رب و یعاهده ان لا یسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلّها و یشرب من مائها ثم ترفع له شجرة هى احسن من الاولى فیقول اى رب ادننى من هذه الشجرة لأشرب من مائها و أستظل بظلّها فیقول یا بن ادم الم تعاهدنى ان لا تسألنى غیرها؟ لعلّى ان ادنیتک منها سألتنى غیرها فیعاهده ان لا یسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلّها و یشرب من مائها ثم ترفع له شجرة عند باب الجنة هى احسن من الاولین، فیقول اى ربّ ادننى من هذه فلا ستظلّ بظلّها و اشرب من مائها فیقول یا بن ادم الم تعاهدنى لا تسألنى غیرها؟ قال بلى یا رب هذه لا اسئلک غیرها و ربّه یعذره لانه یرى ما لا صبر له علیه فیدنیه منها فاذا ادناه منها سمع اصوات اهل الجنّة فیقول اى ربّ ادخلینها فیقول یا بن ادم أ یرضیک ان اعطیک الدنیا و مثلها معها؟ قال اى ربّ أ تستهزئ منى و انت ربّ العالمین؟ فضحک ابن مسعود، فقالوا ممّ تضحک؟
قال هکذا ضحک رسول اللَّه (ص) فقالوا ممّ تضحک یا رسول اللَّه؟ قال من ضحک ربّ العالمین حین قال أ تستهزئ منّى انت ربّ العالمین؟ فیقول انّى لا استهزئ منک و لکنّى على ما اشاء قدیر.
و فى روایة اخرى فاذا بلغ العبد باب الجنّة رأى زهرتها و ما فیها من النضرة و السرور فسکت ما شاء اللَّه ان یسکت، فیقول یا ربّ ادخلنى الجنّة، فیقول اللَّه تبارک و تعالى: ویلک یا بن ادم ما اغدرک أ لیس قد اعطیت العهود و المواثیق ان لا تسأل غیر الذى اعطیت؟
فیقول یا رب لا تجعلنى اشقى خلقک، فلا یزال یدعو حتى یضحک اللَّه منه، فاذا ضحک اذن له فى دخول الجنّة، فیقول: تمنّ فیتمنّى حتى اذا انقطع امنیّته. قال اللَّه تعالى: تمنّ کذا و کذا قبل یذکّره ربّه حتّى اذا انتهت به الامانى، قال اللَّه لک ذلک و مثله معه. و فى روایة: قال اللَّه لک ذلک و عشرة امثاله.
أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ أ فمن کان فى حلة الوصال تجرّ اذیاله کمن هو فى مذلّة الفراق یقاسى و باله؟ أ فمن کان فى روح القربة و نسیم الزلفة کمن هو فى هول العقوبة یعانى مشقة الکلفة؟ أ فمن ایّد بنور البرهان و طلعت علیه شموس العرفان کمن ربط بالخذلان و وسم بالحرمان؟ لا یستویان و لا یلتقیان.
ایّها المنکح الثّریا سهیلا
عمّرک اللَّه کیف یلتقیان
هى شامیّة اذا ما استقلّت
و سهیل اذا استقلّ یمان
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ ما کوهها مسخر کردیم فرمان بردار و گویا با داود، یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ (۱۸) تا مرا مىستایند با داود بشبانگاه و چاشتگاه.
وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و مرغان فراهم آورده نرم نرم کردیم و فرمان بردار، کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (۱۹) همه خداى را ستاینده و فرمان برنده.
وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ قوى کردیم بر جاى بداشته ملک او او را، وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ و او را دادیم زیرک سخنى و دانش، وَ فَصْلَ الْخِطابِ (۲۰) و سخن گشادن و برگزاردن.
وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ رسید بتو خبر آن خصمان؟ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (۲۱) آن هنگام که بران کوشک شدند.
إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ آن گه که بر داود در شدند، فَفَزِعَ مِنْهُمْ و بیم زد داود را ازیشان، قالُوا لا تَخَفْ گفتند مترس، خَصْمانِ و تنایم با یکدیگر بداورى، بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ از ما دو تن یکى بر دیگر افزونى میجوید، فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ داورى کن میان ما براستى، وَ لا تُشْطِطْ و در حکم بیداد مکن و اندازه داد در مگذران، وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (۲۲) و ما را راه داد راست بنماى.
إِنَّ هذا أَخِی این برادر منست، لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً او را نود و نه میش است، وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ و مرا یک میش، فَقالَ أَکْفِلْنِیها میگوید آن گوسفند فرامن و مرا خداوند آن کن، وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ (۲۳) و مىبازشکند مرا در سخن گفتن و مىزور کند بر من بچیره زبانى.
قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ داود گفت ستم کرد بر تو، بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ بخواستن میش تو که با میشان وى بهم بود، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ فراوانى از انبازان و هم کاران افزونى میجویند بر یکدیگر، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر گرویدگان و نیککاران، وَ قَلِیلٌ ما هُمْ و ایشان اندکىاند، وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ داود بدانست بدرستى که ما او را مىآزمودیم، فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ آمرزش خواست از خداوند خویش، وَ خَرَّ راکِعاً و سجود را در آمد، وَ أَنابَ (۲۴) و بدل و آهنگ با ما گشت.
فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ بیامرزیدیم او را آن گناه، وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى و او راست بنزدیک ما نزدیکى، وَ حُسْنَ مَآبٍ (۲۵) و نیکویى بازگشتن گاه.
یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ گفتیم اى داود ما ترا خلیفه و پس رو حکم خویش کردیم در زمین.
فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ داورى کن میان مردمان براستى، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى و پس رو دل مباش و خواست خود را، فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ که گمراه کند ترا از راه خداى و از راه داد، إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که گمراه بودند از راه خداى، لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشان را عذابى است سخت، بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ (۲۶) بآنچه فراموش کردند روز شمار و بگذاشتند کار کردن آن را.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا نیافریدیم آسمان و زمین و آنچه در میان آن بناکارى تا همه این گیتى بود و بس، ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا آن پنداره ناگرویدگان است، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (۲۷) واى بر ناگرویدگان از آتش.
أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ ما گرویدگان نیککاران را چون گزاف کاران کنیم که بتباه کارى میروند در زمین؟! أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (۲۸) یا پرهیزگاران چون بدکاران کنیم؟!
کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ نامهایست که فرو فرستادیم بتو برکت کرده، لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ تا بر پى آن میروند و در وى اندیشند، وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (۲۹) و تا پند گیرند زیرکان.
وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً و مرغان فراهم آورده نرم نرم کردیم و فرمان بردار، کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (۱۹) همه خداى را ستاینده و فرمان برنده.
وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ قوى کردیم بر جاى بداشته ملک او او را، وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ و او را دادیم زیرک سخنى و دانش، وَ فَصْلَ الْخِطابِ (۲۰) و سخن گشادن و برگزاردن.
وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ رسید بتو خبر آن خصمان؟ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (۲۱) آن هنگام که بران کوشک شدند.
إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ آن گه که بر داود در شدند، فَفَزِعَ مِنْهُمْ و بیم زد داود را ازیشان، قالُوا لا تَخَفْ گفتند مترس، خَصْمانِ و تنایم با یکدیگر بداورى، بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ از ما دو تن یکى بر دیگر افزونى میجوید، فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ داورى کن میان ما براستى، وَ لا تُشْطِطْ و در حکم بیداد مکن و اندازه داد در مگذران، وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (۲۲) و ما را راه داد راست بنماى.
إِنَّ هذا أَخِی این برادر منست، لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً او را نود و نه میش است، وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ و مرا یک میش، فَقالَ أَکْفِلْنِیها میگوید آن گوسفند فرامن و مرا خداوند آن کن، وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ (۲۳) و مىبازشکند مرا در سخن گفتن و مىزور کند بر من بچیره زبانى.
قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ داود گفت ستم کرد بر تو، بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ بخواستن میش تو که با میشان وى بهم بود، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ فراوانى از انبازان و هم کاران افزونى میجویند بر یکدیگر، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر گرویدگان و نیککاران، وَ قَلِیلٌ ما هُمْ و ایشان اندکىاند، وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ داود بدانست بدرستى که ما او را مىآزمودیم، فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ آمرزش خواست از خداوند خویش، وَ خَرَّ راکِعاً و سجود را در آمد، وَ أَنابَ (۲۴) و بدل و آهنگ با ما گشت.
فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ بیامرزیدیم او را آن گناه، وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى و او راست بنزدیک ما نزدیکى، وَ حُسْنَ مَآبٍ (۲۵) و نیکویى بازگشتن گاه.
یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ گفتیم اى داود ما ترا خلیفه و پس رو حکم خویش کردیم در زمین.
فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ داورى کن میان مردمان براستى، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى و پس رو دل مباش و خواست خود را، فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ که گمراه کند ترا از راه خداى و از راه داد، إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که گمراه بودند از راه خداى، لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ ایشان را عذابى است سخت، بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ (۲۶) بآنچه فراموش کردند روز شمار و بگذاشتند کار کردن آن را.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا نیافریدیم آسمان و زمین و آنچه در میان آن بناکارى تا همه این گیتى بود و بس، ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا آن پنداره ناگرویدگان است، فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (۲۷) واى بر ناگرویدگان از آتش.
أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ ما گرویدگان نیککاران را چون گزاف کاران کنیم که بتباه کارى میروند در زمین؟! أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (۲۸) یا پرهیزگاران چون بدکاران کنیم؟!
کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ نامهایست که فرو فرستادیم بتو برکت کرده، لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ تا بر پى آن میروند و در وى اندیشند، وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (۲۹) و تا پند گیرند زیرکان.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ قال ابن عباس: اولادنا من مواهب اللَّه تعالى: یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ، و قد سمى اللَّه عزّ و جلّ الولد الهبة فى القرآن فى مواضع منها قوله: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا.
«نِعْمَ الْعَبْدُ» کنایة یکنى بها عن کلّ مدحة، اى نعم العبد سلیمان «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه بالعبادة.
«إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ» اى على سلیمان، «بِالْعَشِیِّ» اى بعد الظّهر، «الصَّافِناتُ» اى الخیول الّتى تثنى احدى قوائمها و تقف على سنبکها و السّنبک طرف مقدم الحافر.
و قیل: الصّافن من الخیل القائم باىّ صفة کانت، و فى الحدیث: «من سرّه ان یقوم له الرّجال صفونا فلیتبوّأ مقعده من النار، یعنى قیاما، و «الجیاد» الخیار السراع، واحدها جواد، و قیل: واحدها جود کسوط و سیاط و قیل: الجیاد الطّوال الاعناق مشتقّ من الجید.
«فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ» اى آثرت، کقوله تعالى: یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ یعنى یؤثرون. «حُبَّ الْخَیْرِ» یعنى حبّ الخیل، سمّیت الخیل خیرا لکثرة ما فیها من الخیر.
و فى الحدیث الصحیح: «الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیمة»
و قد سمّى اللَّه عزّ و جلّ فى کتابه فى مواضع متاع الدنیا و الظّفر بها خیرا على ماهى عند النّاس حتّى قال: «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً».
و قوله: عَنْ ذِکْرِ رَبِّی اى على ذکر ربى، و «الذکر» هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله: «بِالْعَشِیِّ» و کانت فرضا علیه و سمّیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عزّ و جلّ: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ اى یصلّى فیها.
قوله: حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ اى توارت الشمس بالحجاب یعنى باللیل لانّ اللیل یستر کلّ شىء. و قیل: الحجاب جبل قاف. و قیل: هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشّمس تغرب من ورائه. خلاف است میان علماى تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوى رسیدند. عکرمه گفت: بیست هزار بودند. ابراهیم تیمى گفت: بیست بودند. حسن گفت: هزار بودند و پرها داشتند، اسبهاى بحرى بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند. مقاتل گفت: اسبهاى داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر. کلبى گفت: سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت، اسبهاى تازیى بودند نیکو رنگ نیکو قدّ تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسى نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وى عرضه کردند، بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد، چون نهصد بر وى عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده، بآفتاب نگرست، آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وى فوت شده، دلتنگ و غمگین گشت، گفت: «رُدُّوها عَلَیَّ» باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فائت شد، «فَطَفِقَ مَسْحاً» اى ما زال یمسح، اى یقطع قطعا بالسّوق، جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الّا و قد اباح اللَّه له ذلک و ما اباح اللَّه فلیس بمنکر. قال محمد بن اسحاق: لم یعنّفه اللَّه على عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا على ما فاته من فریضة ربه. و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدّق بلحومها و کان الذّبح على ذلک الوجه مباحا فى شریعته. و قیل: معناه انه حبسها فى سبیل اللَّه و کوى ساقها و اعناقها بکىّ الصدقة. ابن عباس گفت: سلیمان آن اسبها را بشمشیر پى کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جلّ جلاله تقرب بود و او را مباح بود، هر چند که درین امّت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست، و یجوز اباحه اللَّه الشیء فى وقت و حظره ایّاه فى وقت. و گفتهاند: اسبان هزار بودند امّا بوقت عرض نهصد، او را مشغول داشتند تا نماز از وى فائت شد، آن نهصد را بکشت و صد بماند، امروز هر چه در دنیا اسب تازى است از نژاد آن صد است.
و روى عن على (ع) قال: قال سلیمان بامر اللَّه عزّ و جلّ للملئکة الموکلین بالشمس، «ردّوها علىّ» یعنى الشّمس فردّوها علیه حتّى صلّى العصر فى وقتها، و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدوّ «حتّى توارت بالحجاب».
قوله: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحّت نزدیکتر است بگوئیم: محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت: سلیمان مردى بود غازى پیوسته در غزاة بودى و باعلاء کلمه حقّ و اظهار دین اسلام کوشیدى، وقتى شنید که در جزیره دریا شهرستانى است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهى است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وى راه نیست از انک در پیش وى دریاست، امّا سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وى غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگى آورده نام وى جراده و کانت اکثر ما فى العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الى الاسلام فاسلمت. دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونى نهاد هم بدوستى و هم بمراعات، دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زارى میکرد، لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الى سلیمان الّا شزرا و لا تکلّمه الّا نزرا. و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وى میداد، سلیمان را گفت: اگر میخواهى که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبّت تو پردازم، شیاطین را فرماى تا تمثالى سازند بر صورت پدر من تا وى را مىبینم و تسلّى خود بدان حاصل میکنم، سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وى بساختند و فرا پیش وى نهادند و آن را جامه پوشانیدند، شیاطین در غیبت سلیمان با وى گفتند: عظّمى اباک و اسجدى له پدر خود را گرامى دار و او را سجود کن، دختر او را سجود میکرد، کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند: هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هى اعلم بما تصنع، چهل روز در خانه سلیمان آن بت را مىپرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه. پس بنى اسرائیل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدّیقا: ایّها الصّدّیق انّ الملک یعبد فى داره صنم من دون اللَّه خبر دارى که در خانه ملک بت مىپرستند؟ آصف آن قصّه با سلیمان گفت، سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلى برآورد و لبس ثیاب الطّهرة ثیابا لا یغزلها الّا الأبکار و لا ینسجها الّا الأبکار و لا یغسلها الّا الأبکار و لم تمسّها امرأة قد رأت الدّم. آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزارى و خوارى بگریست و بسیار تضرّع کرد و گفت: الهى غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطّاء بن الخطّاء، الهى ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فى دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام على وجوهها، الهى لا تمح اسمى من أسماء النبیّین بخطیئتى، الهى غافر ذنب داود اغفر لى ذنبى و عزّتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت ممّا ادخلتنى فیه من دینک. و گفتهاند: ملک سلیمان در خاتم وى بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود، هر گاه که بوضوگاه رفتى آن خاتم بزنى دادى از زنان وى نام آن زن امینه، آن شب که این واقعه افتاده بود، بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد، شیطانى بود نام وى صخر و کان صاحب البحر، ربّ العالمین صورت سلیمان بر وى افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست، امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوى داد، صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جنّ و انس او را منقاد شدند و ربّ العزّة او را بر مملکت سلیمان مسلّط کرد مگر بر زنان وى که او را بر ایشان دست نبود، فذلک قوله تعالى: وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً این جسد شیطان است یعنى صخر که چهل روز بر کرسى سلیمان نشست هر روزى بر مقابل روزى که در خانه وى بت پرستیدند. سلیمان چون از وضوگاه باز آمد، امینه را گفت: هاتى خاتمى خاتم من بیار، امینه گفت: دادم، سلیمان باز نگرست، شیطان را دید بر کرسى وى نشسته، بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وى و وقت را ملک از وى بستدند، روى نهاد بصحرا و روز و شب همى زارید در اللَّه و توبه همى کرد و عذر گناهان میخواست، و در ان مدّت که صخر ملک همى راند بنى اسرائیل سیرت وى مستنکر داشتند و حکمى که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند، همى گفتند: چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد؟ چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وى ظاهر گشت، مردى بود در بنى اسرائیل مانند عمر خطاب درین امّت، کمین کرد بر ان شیطان تا بر وى هجوم کند، شیطان بدانست که بنى اسرائیل بقصد وى برخاستند و او را خواهند گرفت، از میان ایشان بگریخت و سوى دریا شد، انگشترى در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدّت محنت و بلا بسر آمد، چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد، قومى صیّادان را دید که صید ماهى میکردند، سلیمان از ایشان طعام خواست، ماهیى که از ان ردىتر و کمتر نبود بوى انداختند، سلیمان آن را برداشت و شکم وى بشکافت تا بشوید، انگشترى از شکم وى بیرون آمد، سلیمان انگشترى را در انگشت کرد و خداى را سجود شکر کرد، با سریر و ملک خویش گشت. اینست که ربّ العالمین فرمود. ثُمَّ أَنابَ اى رجع الى ملکه. ثمّ انه بعث فى طلب صخر فاتى به و جعله فى صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثمّ القاه فى البحر و قال: هذا سجنک الى یوم القیمة. گفتهاند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوى رسید آن بود که او را نهى کرده بودند که زنى خواهد بیرون از زنان بنى اسرائیل، و او بر خلاف این نهى دختر ملک صیدون بخواست، و کان من قوم یعبدون الاصنام، تا دید آنچه دید و رسید بوى آنچه رسید. و قیل: انّ سلیمان قال: لاطوّفنّ اللیلة على تسعین امرأة تأتى کلّ واحدة بفارس یجاهد فى سبیل اللَّه، و لم یقل ان شاء اللَّه، فلم تحمل منهنّ الّا امرأة واحدة جاءت بشق ولد.
قال النبی (ص): «فو الّذى نفس محمد بیده لو قال: ان شاء اللَّه لجاهدوا فى سبیل اللَّه فرسانا اجمعین».
قیل: فجاءت القابلة فالقت هذا المولود على کرسیّه عقوبة له حین ترک الاستثناء، ثمّ تاب و اناب. و قال الشعبى: ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض: ان عاش له ولد لم ننفکّ ممّا نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السّحاب حتّى حملته الریح الیه فغذا ابنه فى السحاب خوفا من معرّة الشیطان فعاقبه اللَّه بخوفه من الشیطان و مات الولد و القى میّتا على کرسیّه فهو الجسد الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تأویله: هب لى ملکى شیئا لا یکون لاحد غیرى. قال مقاتل بن حیان: کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فى ملکه یعلم بها النّاس انّ اللَّه قد رضى عنه. و قیل: انما سأل بهذه الصّفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا. و قیل: معناه: هب لى ملکا لا تسلبه منّى فى آخر عمرى و تعطیه غیرى کما سلبته منّى فیما مضى من عمرى، و انما سأل ذلک باذن اللَّه له فى السّؤال: و قیل: «لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» اى غیرى ممّن بعثت الیهم، و لم یرد من بعده الى یوم القیمة. و فى الخبر انّ النبىّ (ص) صلّى یوما صلاة الغداة فقال: کنت اصلّى البارحة فدنا منّى شیطان لیفسد علىّ صلاتى فاخذته حتى سال لعابه على یدى فاردت ان اربطه بساریة فى المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثمّ ذکرت دعوة اخى سلیمان «هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» فخلّیته.
«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً» لینة لیست بعاصفة «حَیْثُ أَصابَ» اى قصد، کما تقول للّذى یجیبک عن المسئلة: اصبت، اى قصدت المراد.
«وَ الشَّیاطِینَ» اى سخّرنا له الشیاطین، «کُلَّ بَنَّاءٍ» یبنون له ما یشاء من محاریب و تماثیل «وَ غَوَّاصٍ» یستخرجون اللّؤلؤ من البحر، و هو اوّل من استخرج له اللّؤلؤ من البحر.
«وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» یعنى مردة الشیاطین موثقة مشدودین فى القیود ما لم یؤمنوا فاذا آمنوا خلّى سبیلهم. الصّفد القید یقال منه: صفده، یصفده، و الصّفد العطیّة لانّک تقیّد من اعطیته بمنّتک، تقول منه: اصفده، یصفده.
«هذا عَطاؤُنا» القول ها هنا مضمر، اى قلنا لسلیمان هذا الّذى ذکر عطاؤنا لک، «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» فى الکلام تقدیم و تاخیر، تقدیره: هذا عطاؤنا بغیر حساب فامنن او امسک، و قیل: معناه اعطه من شئت و امسک عمّن شئت بغیر حساب، اى لا تحاسب و لا علیک تبعة یوم القیمة على ما تعطى و تمنع، قال الحسن: ما انعم اللَّه على احد نعمة الّا علیه تبعة الّا سلیمان فانه ان اعطى أجر و إن لم یعط لم یکن علیه تبعة.
و قال مقاتل: هذا فى امرا لجنّ و الشیاطین، اى اعتق من الجنّ من شئت و احبس من شئت بغیر اثم علیک.
«وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى القربة فى الآخرة، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» یعنى الجنّة و نعیمها.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ» کان ایوب فى زمان یعقوب بن اسحاق و امرأته لیا بنت لایان، «إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» قرأ ابو جعفر: «بنصب» بضم النون و الصاد، و قرأ یعقوب بفتحها، و قرأ الآخرون بضمّ النون و سکون الصّاد، و معنى الکلّ واحد، اى بمشقّة و ضرّ فى بدنى و عذاب فى اهلى و مالى، و کان الشیطان سلّط علیه فاحرق زرعه و اسقط الأبنیة على اهله و اولاده و ممالیکه و نفخ فى ایوب نفخة خرجت به النّفاخات ثمّ تقطّرت بالدّم الاسود و اکله الدّود سبع سنین، و قیل: ثمانى عشرة سنه، و کان سبب ابتلائه انّ رجلا استعانه على دفع ظلم فلم یعنه.
و قیل: کانت مواشیه فى ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل: ذبح شاة فاکلها و جاء جائع لم یطعمه. و قیل: رأى منکرا فسکت عنه. و قیل: ابتلاه اللَّه لرفع الدّرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصّته فى سورة الانبیاء.
فلمّا انقضت مدّة بلائه قال له جبرئیل: «ارْکُضْ بِرِجْلِکَ» الارض، ففعل فنبعت عین حارّة، فقال له: اغتسل منها، فاغتسل فصحّ ظاهر بدنه، ثمّ قال له: اضرب برجلک الأخرى الارض، ففعل فنبعت عین باردة، فقال له: اشرب منها، فشرب فصحّ باطن جسده و عاد الى اصحّ ما کان و اشبّ و احسن، و تقدیر الآیة: هذا مغتسل اى ماء یغتسل به، و هذا شراب بارد.
«وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ» احیى اللَّه عزّ و جلّ له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له «مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» اى زاده مثلهم من اولاد الصّلب. و قیل: من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد.
«رَحْمَةً مِنَّا» اى رحمناه رحمة، و یجوز ان یکون مفعولا له، «وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ» یعنى اذا ابتلى لبیب بمحنة ذکر بلاء ایوب فصبر.
«وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا لایّوب: «خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً» و هو ملاء الکفّ من الشّجر و الحشیش.
مفسران گفتند: ابلیس بر صورت طبیبى بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت: بیمارى که فلان علّت دارد او را مداواة کنى؟ ابلیس گفت: او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید: انت شفیتنى تو مرا شفا دادى و از شما جز از این نخواهم. زن بیامد و آنچه از وى شنید با ایّوب گفت، ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد، گفت: و اللَّه لئن برئت لاضربنک مائة. و گفتهاند: ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانى کند بنام من او را در حال شفا دهم، زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین، از تنگدلى گفت افزع الیه و اذبح له عناقا. ایّوب ازین سخن وى در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیمارى برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم. پس چون ایوب از بیمارى به شد، خواست که سوگند راست کند، جبرئیل آمد و پیغام آورد از حقّ جلّ جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وى را و تصدیق سوگند خود را دستهاى گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضهاى ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وى حاصل آید. مجاهد گفت: این حکم ایوب را بود على الخصوص و در شریعت ما منسوخ است.
قتادة گفت: در حقّ این امّت همانست که در حقّ ایّوب. و قول درست آنست که: بیمار نزار را رواست و دیگران را نه.
«إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً» على بلائنا، «نِعْمَ الْعَبْدُ» کان لنا، «إِنَّهُ أَوَّابٌ» مقبل على طاعته.
«وَ اذْکُرْ عِبادَنا» قرأ ابن کثیر: «عبدنا» على التوحید، و قرأ الآخرون: «عبادنا» بالجمع، فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلّهم داخلون فى العبودّیة و الذّکر، و من وحّد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فى العبودّیة و الذّکر و غیره عطف على العبد داخل فى الذّکر فحسب، «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» قال ابن عباس: اى اولى القوّة فى العبادة و البصیرة فى الدّین، فعبّر عن القوّة بالید لأنّ بها یکون البطش و عبّر عن المعرفة بالابصار لانّ البصیرة تحصل المعارف. و قیل: الایدى النّعمة لانّ اللَّه تعالى انعم علیهم، تقول: ایادیک عندى مشکورة، و الایدى و الایادى النّعم. و قیل: «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» اى اولى العلم و العمل فالمراد بالایدى العمل و بالابصار العلم.
«إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ» نافع مضاف خواند بىتنوین، و المعنى: اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا النّاس الیها و یرغبوهم فیها، و «الذکرى» بمعنى الذکر. میگوید: ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن. قال مالک بن دینار: نزعنا من قلوبهم حبّ الدّنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها. و قال ابن زید: معناه اخلصناهم بافضل ما فى الجنّة، کما تقول: اخلصناهم بخیر الآخرة. بر قراءت نافع «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى آخرت است چنانک گفتیم، و بر قراءت باقى قرّا که بتنوین خوانند بىاضافت «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى دنیاست، و المعنى: اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم، اى لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر. میگوید: برگزیدیم ایشان را و فضیلتى خالص دادیم که دیگران را نیست.
این فضیلت آنست که: ایشان را آواى جهان کردیم که تا گیتى بود ایشان را آواى نیکو بود، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا، وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» یعنى الثناء الحسن فى الدّنیا «وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ» اى اصطفیناهم من کلّ دنس، و الاخیار جمع خیّر کمیّت و اموات.
«وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ» الیسع هو خلیفة الیاس فى قومه. و قیل: هو ابن عمّ الیاس. و قیل: هو ابن الیاس و ذو الکفل قال الحسن کان نبیّا، و قال قتادة کان رجلا صالحا یصلّی کلّ یوم مائة صلاة و لم یکن نبیّا و سمّى ذا الکفل لانه تکفّل بالجنّة لملک کان فى بنى اسرائیل ضمن له الجنة ان اسلم، فاسلم الملک على کفالته. و قیل: هو یوشع بن نون «وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ» اى کلّهم من الاخیار.
«هذا ذِکْرٌ» کلمة تمّ بها الکلام، اى هذا شرف و ثناء جمیل یذکرون به ابدا. و قیل: معناه هذا القرآن ذکر، اى بیان من اللَّه لخلقه. و قیل: هو ذکر لک و لقومک، اى شرف لک و لقومک «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ» اى لحسن مرجع فى الآخرة.
ثمّ فسّر فقال: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» دار اقامة، «مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اذا و صلوا الیها وجدوها مفتوحة الأبواب لا یحتاجون الى فتح بمعاناة. و قیل: هذا مثل کما تقول: متى جئتنى وجدت بابى مفتوحا، اى لا تمنع من الدّخول و قیل: هذا وصف بالسّعة حتّى یسافر الطّرف فى کلّ جانب.
«مُتَّکِئِینَ فِیها» اى جالسین فیها جلسة المتنعمین للراحة، «یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ» الفاکهة ما یوکل للذّة لا للغذاء «وَ شَرابٍ» یعنى: و شراب کثیر فحذف اکتفاء بالاوّل، اى یتحکّمون فى ثمارها و شرابها فاذا قالوا لشىء منها: اقبل، حصل عندهم.
یقال: نطق القرآن بعشرة اشربة فى الجنّة منها الخمر الجاریة من العیون و فى الانهار.
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ» هذا کقولهم: فلانة عند فلان، اى زوجته. و «قاصِراتُ الطَّرْفِ» هى الّتى قصرت طرفها على زوجها لا تنظر الى غیره: «أَتْرابٌ» اى لدات مستویات فى السّنّ لا عجوز فیهنّ و لا صبیّة بنات ثلث و ثلثین سنة. و قیل: على خلق ازواجهنّ لا اصغر و لا اکبر. و قیل: متواخیات لا یتباغضن و لا یتغایرن. و فى الخبر الصّحیح: «یدخل اهل الجنّة الجنّة جردا مردا مکحلین أبناء ثلث و ثلثین سنة لکلّ رجل منهم زوجتان على کلّ زوجة سبعون حلّة یرى مخّ ساقها من ورائها».
«هذا ما تُوعَدُونَ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: «یوعدون» بالیاء، اى یوعد المتّقون. و قرأ الآخرون بالتّاء، و المعنى: قل للمؤمنین هذا ما توعدون «لِیَوْمِ الْحِسابِ» اى فى یوم الحساب.
«إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ» اى فناء و انقطاع کقوله: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
«هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ» التأویل هذا هو جزاء المتّقین و نعت مآبهم، «وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ» اى لشرّ مصیر و مرجع.
«جَهَنَّمَ» بدل منه «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «فَبِئْسَ الْمِهادُ» اى بئس ما مهّد لهم و بئس ما مهّدوا لانفسهم. الطّاغى هو الباغى و الطّغیان و الطّغو و الطّاغیة و الطّغوى العتوّ.
«هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ» فیه تقدیم و تأخیر، اى هذا حمیم فلیذوقوه، و «الحمیم» الماء الحارّ الّذى انتهى حرّه و قیل: «الحمیم» دموع اعینهم تجمع فى حیاض النّار یسقونها، «وَ غَسَّاقٌ» ما یسیل من ابدان اهل النّار من القیح و الصّدید، من قولهم: غسقت عینه، اذا سالت و انصبت، و الغسقان الانصباب. و قال ابن عباس: الغسّاق الزّمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرّها. و قیل: هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النّار. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «غسّاق» بالتشدید حیث کان. و قرأ الآخرون بالتّخفیف، فمن شدّد جعله اسما على فعّال نحو الخبّاز و الطبّاخ. و من خفّف جعله اسما على فعال نحو العذاب.
«وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ» یعنى: و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغسّاق.
قرأ اهل البصرة: «و اخر» بضمّ الالف على جمع اخرى مثل الکبر و الکبرى، و قرأ الآخرون بفتح الهمزة مشبعة على الواحد.
«هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ» الفوج الجماعة، و الاقتحام الدخول على شدّة، یعنى: أنّهم یضربون بالمقامع حتّى یوقعوا انفسهم فى النّار خوفا من تلک المقامع، و المعنى یقول الخزنة للطّاغین اذا دخلوا النّار: هذا فوج من اتباعکم یدخلون النّار معکم کما دخلتم، فیقولون جوابا للخزنة: «لا مَرْحَباً بِهِمْ» اى بالاتباع، فیقول الخزنة: «إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ» اى صائرون الیها معکم.
«قالُوا» اى یقول لهم الاتباع: «بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا» اى زیّنتم لنا الکفر و دعوتمونا الیه حتى صرنا الى العذاب، «فَبِئْسَ الْقَرارُ» اى بئس المستقرّ. و قوله: «مَرْحَباً» معناه بلغت مرحبا و نزلت مرحبا، اى وردت موردا فیه رحب و سعة، و تقول: رحّب بیفلان اذا قال لک مرحبا، و الرّحب السعة، و رجل رحیب الصدر واسعه، و فلان رحیب الکفّ، و رحبة المسجد العرصة ببابه، و جمع الرحبة رحاب، و تقول: ضاقت علىّ الارض بما رحبت و ضاقت علىّ الارض برحبها، و قال بعضهم لغیره مرحبا، فاجابه: رحبت علیک الدنیا و الآخرة.
«قالُوا رَبَّنا» هذا من قول الاتباع، «مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا» اى من شرعه و سنّه لنا هذا «فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً» اى مضاعفا على عذابنا «فِی النَّارِ». قال ابن مسعود: یعنى حیّات و افاعى.
«وَ قالُوا» یعنى: المضلّین و الاتباع جمیعا: «ما لَنا لا نَرى رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» اى نعدّهم من الارذال فى الدّنیا، یعنون المؤمنین الّذین کانوا یسخرون منهم فى الدّنیا و یهزؤن بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الّذین کانوا یقولون لهم: «أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» ثمّ ذکروا انهم کانوا یسخرون من هؤلاء فقالوا: «أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ» موصولة الهمزة فى الدّرج مکسورة فى الابتداء. و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فى الحالین على الاستفهام و یکون «ام» على هذه القراءة بمعنى بل، و من فتح الالف فال هو على اللفظ لا على المعنى لیعادل «ام» فى قوله: أَمْ زاغَتْ کقوله: أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ. و قال القرّاء: هذا من الاستفهام الّذى معناه التوبیخ و التّعجّب. «زاغت» یعنى مالت «عَنْهُمُ الْأَبْصارُ»، و مجاز الآیة: ما لنا لا نرى هؤلاء الّذین اتّخذناهم سخریّا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا، و قیل: ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فى الدنیا تحقیرا لهم.
«إِنَّ ذلِکَ» الّذى ذکرت «لَحَقٌّ» ثمّ بیّن و صرّح فقال: «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» فى النّار حق، هذا اخبار عمّا سیکون.
«قُلْ» یا محمد لمشرکى مکة: «إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ» اى رسول اخوّفکم عذاب اللَّه، «وَ ما» لکم «مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ» فى ملکه «الْغَفَّارُ» لمن تاب و آمن.
«نِعْمَ الْعَبْدُ» کنایة یکنى بها عن کلّ مدحة، اى نعم العبد سلیمان «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه بالعبادة.
«إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ» اى على سلیمان، «بِالْعَشِیِّ» اى بعد الظّهر، «الصَّافِناتُ» اى الخیول الّتى تثنى احدى قوائمها و تقف على سنبکها و السّنبک طرف مقدم الحافر.
و قیل: الصّافن من الخیل القائم باىّ صفة کانت، و فى الحدیث: «من سرّه ان یقوم له الرّجال صفونا فلیتبوّأ مقعده من النار، یعنى قیاما، و «الجیاد» الخیار السراع، واحدها جواد، و قیل: واحدها جود کسوط و سیاط و قیل: الجیاد الطّوال الاعناق مشتقّ من الجید.
«فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ» اى آثرت، کقوله تعالى: یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ یعنى یؤثرون. «حُبَّ الْخَیْرِ» یعنى حبّ الخیل، سمّیت الخیل خیرا لکثرة ما فیها من الخیر.
و فى الحدیث الصحیح: «الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیمة»
و قد سمّى اللَّه عزّ و جلّ فى کتابه فى مواضع متاع الدنیا و الظّفر بها خیرا على ماهى عند النّاس حتّى قال: «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً».
و قوله: عَنْ ذِکْرِ رَبِّی اى على ذکر ربى، و «الذکر» هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله: «بِالْعَشِیِّ» و کانت فرضا علیه و سمّیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عزّ و جلّ: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ اى یصلّى فیها.
قوله: حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ اى توارت الشمس بالحجاب یعنى باللیل لانّ اللیل یستر کلّ شىء. و قیل: الحجاب جبل قاف. و قیل: هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشّمس تغرب من ورائه. خلاف است میان علماى تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوى رسیدند. عکرمه گفت: بیست هزار بودند. ابراهیم تیمى گفت: بیست بودند. حسن گفت: هزار بودند و پرها داشتند، اسبهاى بحرى بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند. مقاتل گفت: اسبهاى داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر. کلبى گفت: سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت، اسبهاى تازیى بودند نیکو رنگ نیکو قدّ تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسى نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وى عرضه کردند، بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد، چون نهصد بر وى عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده، بآفتاب نگرست، آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وى فوت شده، دلتنگ و غمگین گشت، گفت: «رُدُّوها عَلَیَّ» باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فائت شد، «فَطَفِقَ مَسْحاً» اى ما زال یمسح، اى یقطع قطعا بالسّوق، جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الّا و قد اباح اللَّه له ذلک و ما اباح اللَّه فلیس بمنکر. قال محمد بن اسحاق: لم یعنّفه اللَّه على عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا على ما فاته من فریضة ربه. و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدّق بلحومها و کان الذّبح على ذلک الوجه مباحا فى شریعته. و قیل: معناه انه حبسها فى سبیل اللَّه و کوى ساقها و اعناقها بکىّ الصدقة. ابن عباس گفت: سلیمان آن اسبها را بشمشیر پى کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جلّ جلاله تقرب بود و او را مباح بود، هر چند که درین امّت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست، و یجوز اباحه اللَّه الشیء فى وقت و حظره ایّاه فى وقت. و گفتهاند: اسبان هزار بودند امّا بوقت عرض نهصد، او را مشغول داشتند تا نماز از وى فائت شد، آن نهصد را بکشت و صد بماند، امروز هر چه در دنیا اسب تازى است از نژاد آن صد است.
و روى عن على (ع) قال: قال سلیمان بامر اللَّه عزّ و جلّ للملئکة الموکلین بالشمس، «ردّوها علىّ» یعنى الشّمس فردّوها علیه حتّى صلّى العصر فى وقتها، و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدوّ «حتّى توارت بالحجاب».
قوله: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحّت نزدیکتر است بگوئیم: محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت: سلیمان مردى بود غازى پیوسته در غزاة بودى و باعلاء کلمه حقّ و اظهار دین اسلام کوشیدى، وقتى شنید که در جزیره دریا شهرستانى است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهى است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وى راه نیست از انک در پیش وى دریاست، امّا سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وى غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگى آورده نام وى جراده و کانت اکثر ما فى العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الى الاسلام فاسلمت. دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونى نهاد هم بدوستى و هم بمراعات، دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زارى میکرد، لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الى سلیمان الّا شزرا و لا تکلّمه الّا نزرا. و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وى میداد، سلیمان را گفت: اگر میخواهى که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبّت تو پردازم، شیاطین را فرماى تا تمثالى سازند بر صورت پدر من تا وى را مىبینم و تسلّى خود بدان حاصل میکنم، سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وى بساختند و فرا پیش وى نهادند و آن را جامه پوشانیدند، شیاطین در غیبت سلیمان با وى گفتند: عظّمى اباک و اسجدى له پدر خود را گرامى دار و او را سجود کن، دختر او را سجود میکرد، کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند: هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هى اعلم بما تصنع، چهل روز در خانه سلیمان آن بت را مىپرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه. پس بنى اسرائیل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدّیقا: ایّها الصّدّیق انّ الملک یعبد فى داره صنم من دون اللَّه خبر دارى که در خانه ملک بت مىپرستند؟ آصف آن قصّه با سلیمان گفت، سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلى برآورد و لبس ثیاب الطّهرة ثیابا لا یغزلها الّا الأبکار و لا ینسجها الّا الأبکار و لا یغسلها الّا الأبکار و لم تمسّها امرأة قد رأت الدّم. آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزارى و خوارى بگریست و بسیار تضرّع کرد و گفت: الهى غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطّاء بن الخطّاء، الهى ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فى دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام على وجوهها، الهى لا تمح اسمى من أسماء النبیّین بخطیئتى، الهى غافر ذنب داود اغفر لى ذنبى و عزّتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت ممّا ادخلتنى فیه من دینک. و گفتهاند: ملک سلیمان در خاتم وى بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود، هر گاه که بوضوگاه رفتى آن خاتم بزنى دادى از زنان وى نام آن زن امینه، آن شب که این واقعه افتاده بود، بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد، شیطانى بود نام وى صخر و کان صاحب البحر، ربّ العالمین صورت سلیمان بر وى افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست، امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوى داد، صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جنّ و انس او را منقاد شدند و ربّ العزّة او را بر مملکت سلیمان مسلّط کرد مگر بر زنان وى که او را بر ایشان دست نبود، فذلک قوله تعالى: وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً این جسد شیطان است یعنى صخر که چهل روز بر کرسى سلیمان نشست هر روزى بر مقابل روزى که در خانه وى بت پرستیدند. سلیمان چون از وضوگاه باز آمد، امینه را گفت: هاتى خاتمى خاتم من بیار، امینه گفت: دادم، سلیمان باز نگرست، شیطان را دید بر کرسى وى نشسته، بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وى و وقت را ملک از وى بستدند، روى نهاد بصحرا و روز و شب همى زارید در اللَّه و توبه همى کرد و عذر گناهان میخواست، و در ان مدّت که صخر ملک همى راند بنى اسرائیل سیرت وى مستنکر داشتند و حکمى که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند، همى گفتند: چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد؟ چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وى ظاهر گشت، مردى بود در بنى اسرائیل مانند عمر خطاب درین امّت، کمین کرد بر ان شیطان تا بر وى هجوم کند، شیطان بدانست که بنى اسرائیل بقصد وى برخاستند و او را خواهند گرفت، از میان ایشان بگریخت و سوى دریا شد، انگشترى در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدّت محنت و بلا بسر آمد، چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد، قومى صیّادان را دید که صید ماهى میکردند، سلیمان از ایشان طعام خواست، ماهیى که از ان ردىتر و کمتر نبود بوى انداختند، سلیمان آن را برداشت و شکم وى بشکافت تا بشوید، انگشترى از شکم وى بیرون آمد، سلیمان انگشترى را در انگشت کرد و خداى را سجود شکر کرد، با سریر و ملک خویش گشت. اینست که ربّ العالمین فرمود. ثُمَّ أَنابَ اى رجع الى ملکه. ثمّ انه بعث فى طلب صخر فاتى به و جعله فى صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثمّ القاه فى البحر و قال: هذا سجنک الى یوم القیمة. گفتهاند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوى رسید آن بود که او را نهى کرده بودند که زنى خواهد بیرون از زنان بنى اسرائیل، و او بر خلاف این نهى دختر ملک صیدون بخواست، و کان من قوم یعبدون الاصنام، تا دید آنچه دید و رسید بوى آنچه رسید. و قیل: انّ سلیمان قال: لاطوّفنّ اللیلة على تسعین امرأة تأتى کلّ واحدة بفارس یجاهد فى سبیل اللَّه، و لم یقل ان شاء اللَّه، فلم تحمل منهنّ الّا امرأة واحدة جاءت بشق ولد.
قال النبی (ص): «فو الّذى نفس محمد بیده لو قال: ان شاء اللَّه لجاهدوا فى سبیل اللَّه فرسانا اجمعین».
قیل: فجاءت القابلة فالقت هذا المولود على کرسیّه عقوبة له حین ترک الاستثناء، ثمّ تاب و اناب. و قال الشعبى: ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض: ان عاش له ولد لم ننفکّ ممّا نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السّحاب حتّى حملته الریح الیه فغذا ابنه فى السحاب خوفا من معرّة الشیطان فعاقبه اللَّه بخوفه من الشیطان و مات الولد و القى میّتا على کرسیّه فهو الجسد الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تأویله: هب لى ملکى شیئا لا یکون لاحد غیرى. قال مقاتل بن حیان: کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فى ملکه یعلم بها النّاس انّ اللَّه قد رضى عنه. و قیل: انما سأل بهذه الصّفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا. و قیل: معناه: هب لى ملکا لا تسلبه منّى فى آخر عمرى و تعطیه غیرى کما سلبته منّى فیما مضى من عمرى، و انما سأل ذلک باذن اللَّه له فى السّؤال: و قیل: «لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» اى غیرى ممّن بعثت الیهم، و لم یرد من بعده الى یوم القیمة. و فى الخبر انّ النبىّ (ص) صلّى یوما صلاة الغداة فقال: کنت اصلّى البارحة فدنا منّى شیطان لیفسد علىّ صلاتى فاخذته حتى سال لعابه على یدى فاردت ان اربطه بساریة فى المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثمّ ذکرت دعوة اخى سلیمان «هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» فخلّیته.
«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً» لینة لیست بعاصفة «حَیْثُ أَصابَ» اى قصد، کما تقول للّذى یجیبک عن المسئلة: اصبت، اى قصدت المراد.
«وَ الشَّیاطِینَ» اى سخّرنا له الشیاطین، «کُلَّ بَنَّاءٍ» یبنون له ما یشاء من محاریب و تماثیل «وَ غَوَّاصٍ» یستخرجون اللّؤلؤ من البحر، و هو اوّل من استخرج له اللّؤلؤ من البحر.
«وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» یعنى مردة الشیاطین موثقة مشدودین فى القیود ما لم یؤمنوا فاذا آمنوا خلّى سبیلهم. الصّفد القید یقال منه: صفده، یصفده، و الصّفد العطیّة لانّک تقیّد من اعطیته بمنّتک، تقول منه: اصفده، یصفده.
«هذا عَطاؤُنا» القول ها هنا مضمر، اى قلنا لسلیمان هذا الّذى ذکر عطاؤنا لک، «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» فى الکلام تقدیم و تاخیر، تقدیره: هذا عطاؤنا بغیر حساب فامنن او امسک، و قیل: معناه اعطه من شئت و امسک عمّن شئت بغیر حساب، اى لا تحاسب و لا علیک تبعة یوم القیمة على ما تعطى و تمنع، قال الحسن: ما انعم اللَّه على احد نعمة الّا علیه تبعة الّا سلیمان فانه ان اعطى أجر و إن لم یعط لم یکن علیه تبعة.
و قال مقاتل: هذا فى امرا لجنّ و الشیاطین، اى اعتق من الجنّ من شئت و احبس من شئت بغیر اثم علیک.
«وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى القربة فى الآخرة، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» یعنى الجنّة و نعیمها.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ» کان ایوب فى زمان یعقوب بن اسحاق و امرأته لیا بنت لایان، «إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» قرأ ابو جعفر: «بنصب» بضم النون و الصاد، و قرأ یعقوب بفتحها، و قرأ الآخرون بضمّ النون و سکون الصّاد، و معنى الکلّ واحد، اى بمشقّة و ضرّ فى بدنى و عذاب فى اهلى و مالى، و کان الشیطان سلّط علیه فاحرق زرعه و اسقط الأبنیة على اهله و اولاده و ممالیکه و نفخ فى ایوب نفخة خرجت به النّفاخات ثمّ تقطّرت بالدّم الاسود و اکله الدّود سبع سنین، و قیل: ثمانى عشرة سنه، و کان سبب ابتلائه انّ رجلا استعانه على دفع ظلم فلم یعنه.
و قیل: کانت مواشیه فى ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل: ذبح شاة فاکلها و جاء جائع لم یطعمه. و قیل: رأى منکرا فسکت عنه. و قیل: ابتلاه اللَّه لرفع الدّرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصّته فى سورة الانبیاء.
فلمّا انقضت مدّة بلائه قال له جبرئیل: «ارْکُضْ بِرِجْلِکَ» الارض، ففعل فنبعت عین حارّة، فقال له: اغتسل منها، فاغتسل فصحّ ظاهر بدنه، ثمّ قال له: اضرب برجلک الأخرى الارض، ففعل فنبعت عین باردة، فقال له: اشرب منها، فشرب فصحّ باطن جسده و عاد الى اصحّ ما کان و اشبّ و احسن، و تقدیر الآیة: هذا مغتسل اى ماء یغتسل به، و هذا شراب بارد.
«وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ» احیى اللَّه عزّ و جلّ له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له «مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» اى زاده مثلهم من اولاد الصّلب. و قیل: من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد.
«رَحْمَةً مِنَّا» اى رحمناه رحمة، و یجوز ان یکون مفعولا له، «وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ» یعنى اذا ابتلى لبیب بمحنة ذکر بلاء ایوب فصبر.
«وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا لایّوب: «خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً» و هو ملاء الکفّ من الشّجر و الحشیش.
مفسران گفتند: ابلیس بر صورت طبیبى بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت: بیمارى که فلان علّت دارد او را مداواة کنى؟ ابلیس گفت: او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید: انت شفیتنى تو مرا شفا دادى و از شما جز از این نخواهم. زن بیامد و آنچه از وى شنید با ایّوب گفت، ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد، گفت: و اللَّه لئن برئت لاضربنک مائة. و گفتهاند: ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانى کند بنام من او را در حال شفا دهم، زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین، از تنگدلى گفت افزع الیه و اذبح له عناقا. ایّوب ازین سخن وى در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیمارى برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم. پس چون ایوب از بیمارى به شد، خواست که سوگند راست کند، جبرئیل آمد و پیغام آورد از حقّ جلّ جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وى را و تصدیق سوگند خود را دستهاى گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضهاى ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وى حاصل آید. مجاهد گفت: این حکم ایوب را بود على الخصوص و در شریعت ما منسوخ است.
قتادة گفت: در حقّ این امّت همانست که در حقّ ایّوب. و قول درست آنست که: بیمار نزار را رواست و دیگران را نه.
«إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً» على بلائنا، «نِعْمَ الْعَبْدُ» کان لنا، «إِنَّهُ أَوَّابٌ» مقبل على طاعته.
«وَ اذْکُرْ عِبادَنا» قرأ ابن کثیر: «عبدنا» على التوحید، و قرأ الآخرون: «عبادنا» بالجمع، فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلّهم داخلون فى العبودّیة و الذّکر، و من وحّد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فى العبودّیة و الذّکر و غیره عطف على العبد داخل فى الذّکر فحسب، «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» قال ابن عباس: اى اولى القوّة فى العبادة و البصیرة فى الدّین، فعبّر عن القوّة بالید لأنّ بها یکون البطش و عبّر عن المعرفة بالابصار لانّ البصیرة تحصل المعارف. و قیل: الایدى النّعمة لانّ اللَّه تعالى انعم علیهم، تقول: ایادیک عندى مشکورة، و الایدى و الایادى النّعم. و قیل: «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» اى اولى العلم و العمل فالمراد بالایدى العمل و بالابصار العلم.
«إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ» نافع مضاف خواند بىتنوین، و المعنى: اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا النّاس الیها و یرغبوهم فیها، و «الذکرى» بمعنى الذکر. میگوید: ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن. قال مالک بن دینار: نزعنا من قلوبهم حبّ الدّنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها. و قال ابن زید: معناه اخلصناهم بافضل ما فى الجنّة، کما تقول: اخلصناهم بخیر الآخرة. بر قراءت نافع «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى آخرت است چنانک گفتیم، و بر قراءت باقى قرّا که بتنوین خوانند بىاضافت «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى دنیاست، و المعنى: اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم، اى لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر. میگوید: برگزیدیم ایشان را و فضیلتى خالص دادیم که دیگران را نیست.
این فضیلت آنست که: ایشان را آواى جهان کردیم که تا گیتى بود ایشان را آواى نیکو بود، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا، وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» یعنى الثناء الحسن فى الدّنیا «وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ» اى اصطفیناهم من کلّ دنس، و الاخیار جمع خیّر کمیّت و اموات.
«وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ» الیسع هو خلیفة الیاس فى قومه. و قیل: هو ابن عمّ الیاس. و قیل: هو ابن الیاس و ذو الکفل قال الحسن کان نبیّا، و قال قتادة کان رجلا صالحا یصلّی کلّ یوم مائة صلاة و لم یکن نبیّا و سمّى ذا الکفل لانه تکفّل بالجنّة لملک کان فى بنى اسرائیل ضمن له الجنة ان اسلم، فاسلم الملک على کفالته. و قیل: هو یوشع بن نون «وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ» اى کلّهم من الاخیار.
«هذا ذِکْرٌ» کلمة تمّ بها الکلام، اى هذا شرف و ثناء جمیل یذکرون به ابدا. و قیل: معناه هذا القرآن ذکر، اى بیان من اللَّه لخلقه. و قیل: هو ذکر لک و لقومک، اى شرف لک و لقومک «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ» اى لحسن مرجع فى الآخرة.
ثمّ فسّر فقال: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» دار اقامة، «مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اذا و صلوا الیها وجدوها مفتوحة الأبواب لا یحتاجون الى فتح بمعاناة. و قیل: هذا مثل کما تقول: متى جئتنى وجدت بابى مفتوحا، اى لا تمنع من الدّخول و قیل: هذا وصف بالسّعة حتّى یسافر الطّرف فى کلّ جانب.
«مُتَّکِئِینَ فِیها» اى جالسین فیها جلسة المتنعمین للراحة، «یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ» الفاکهة ما یوکل للذّة لا للغذاء «وَ شَرابٍ» یعنى: و شراب کثیر فحذف اکتفاء بالاوّل، اى یتحکّمون فى ثمارها و شرابها فاذا قالوا لشىء منها: اقبل، حصل عندهم.
یقال: نطق القرآن بعشرة اشربة فى الجنّة منها الخمر الجاریة من العیون و فى الانهار.
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ» هذا کقولهم: فلانة عند فلان، اى زوجته. و «قاصِراتُ الطَّرْفِ» هى الّتى قصرت طرفها على زوجها لا تنظر الى غیره: «أَتْرابٌ» اى لدات مستویات فى السّنّ لا عجوز فیهنّ و لا صبیّة بنات ثلث و ثلثین سنة. و قیل: على خلق ازواجهنّ لا اصغر و لا اکبر. و قیل: متواخیات لا یتباغضن و لا یتغایرن. و فى الخبر الصّحیح: «یدخل اهل الجنّة الجنّة جردا مردا مکحلین أبناء ثلث و ثلثین سنة لکلّ رجل منهم زوجتان على کلّ زوجة سبعون حلّة یرى مخّ ساقها من ورائها».
«هذا ما تُوعَدُونَ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: «یوعدون» بالیاء، اى یوعد المتّقون. و قرأ الآخرون بالتّاء، و المعنى: قل للمؤمنین هذا ما توعدون «لِیَوْمِ الْحِسابِ» اى فى یوم الحساب.
«إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ» اى فناء و انقطاع کقوله: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
«هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ» التأویل هذا هو جزاء المتّقین و نعت مآبهم، «وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ» اى لشرّ مصیر و مرجع.
«جَهَنَّمَ» بدل منه «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «فَبِئْسَ الْمِهادُ» اى بئس ما مهّد لهم و بئس ما مهّدوا لانفسهم. الطّاغى هو الباغى و الطّغیان و الطّغو و الطّاغیة و الطّغوى العتوّ.
«هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ» فیه تقدیم و تأخیر، اى هذا حمیم فلیذوقوه، و «الحمیم» الماء الحارّ الّذى انتهى حرّه و قیل: «الحمیم» دموع اعینهم تجمع فى حیاض النّار یسقونها، «وَ غَسَّاقٌ» ما یسیل من ابدان اهل النّار من القیح و الصّدید، من قولهم: غسقت عینه، اذا سالت و انصبت، و الغسقان الانصباب. و قال ابن عباس: الغسّاق الزّمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرّها. و قیل: هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النّار. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «غسّاق» بالتشدید حیث کان. و قرأ الآخرون بالتّخفیف، فمن شدّد جعله اسما على فعّال نحو الخبّاز و الطبّاخ. و من خفّف جعله اسما على فعال نحو العذاب.
«وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ» یعنى: و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغسّاق.
قرأ اهل البصرة: «و اخر» بضمّ الالف على جمع اخرى مثل الکبر و الکبرى، و قرأ الآخرون بفتح الهمزة مشبعة على الواحد.
«هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ» الفوج الجماعة، و الاقتحام الدخول على شدّة، یعنى: أنّهم یضربون بالمقامع حتّى یوقعوا انفسهم فى النّار خوفا من تلک المقامع، و المعنى یقول الخزنة للطّاغین اذا دخلوا النّار: هذا فوج من اتباعکم یدخلون النّار معکم کما دخلتم، فیقولون جوابا للخزنة: «لا مَرْحَباً بِهِمْ» اى بالاتباع، فیقول الخزنة: «إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ» اى صائرون الیها معکم.
«قالُوا» اى یقول لهم الاتباع: «بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا» اى زیّنتم لنا الکفر و دعوتمونا الیه حتى صرنا الى العذاب، «فَبِئْسَ الْقَرارُ» اى بئس المستقرّ. و قوله: «مَرْحَباً» معناه بلغت مرحبا و نزلت مرحبا، اى وردت موردا فیه رحب و سعة، و تقول: رحّب بیفلان اذا قال لک مرحبا، و الرّحب السعة، و رجل رحیب الصدر واسعه، و فلان رحیب الکفّ، و رحبة المسجد العرصة ببابه، و جمع الرحبة رحاب، و تقول: ضاقت علىّ الارض بما رحبت و ضاقت علىّ الارض برحبها، و قال بعضهم لغیره مرحبا، فاجابه: رحبت علیک الدنیا و الآخرة.
«قالُوا رَبَّنا» هذا من قول الاتباع، «مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا» اى من شرعه و سنّه لنا هذا «فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً» اى مضاعفا على عذابنا «فِی النَّارِ». قال ابن مسعود: یعنى حیّات و افاعى.
«وَ قالُوا» یعنى: المضلّین و الاتباع جمیعا: «ما لَنا لا نَرى رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» اى نعدّهم من الارذال فى الدّنیا، یعنون المؤمنین الّذین کانوا یسخرون منهم فى الدّنیا و یهزؤن بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الّذین کانوا یقولون لهم: «أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» ثمّ ذکروا انهم کانوا یسخرون من هؤلاء فقالوا: «أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ» موصولة الهمزة فى الدّرج مکسورة فى الابتداء. و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فى الحالین على الاستفهام و یکون «ام» على هذه القراءة بمعنى بل، و من فتح الالف فال هو على اللفظ لا على المعنى لیعادل «ام» فى قوله: أَمْ زاغَتْ کقوله: أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ. و قال القرّاء: هذا من الاستفهام الّذى معناه التوبیخ و التّعجّب. «زاغت» یعنى مالت «عَنْهُمُ الْأَبْصارُ»، و مجاز الآیة: ما لنا لا نرى هؤلاء الّذین اتّخذناهم سخریّا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا، و قیل: ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فى الدنیا تحقیرا لهم.
«إِنَّ ذلِکَ» الّذى ذکرت «لَحَقٌّ» ثمّ بیّن و صرّح فقال: «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» فى النّار حق، هذا اخبار عمّا سیکون.
«قُلْ» یا محمد لمشرکى مکة: «إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ» اى رسول اخوّفکم عذاب اللَّه، «وَ ما» لکم «مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ» فى ملکه «الْغَفَّارُ» لمن تاب و آمن.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً... القنوت القیام بآداب الخدمة ظاهرا و باطنا من غیر فتور و لا تقصیر یحذر العذاب الموعود فى الآخرة و یرجوا الثواب الموعود.
صفت قومى است که پیوسته بر درگاه اللَّه در مقام خدمت باشند، بوقت نماز نهاد ایشان بکلّیت عین تعظیم گردد و از خجل گناه همواره با سوز و حسرت باشند. یکى از بزرگان دین گفته: فرمانهاى اللَّه بزرگ باید داشت، نه پیدا که قرب اللَّه در کدام فرمانست و از منهیّات جمله پرهیز باید کرد، نه پیدا که بعد اللَّه در کدام نهى است. و گفتهاند: فرمان اللَّه بکار داشتن از دو وجه است: یکى بحکم عبودیّت، یکى بحکم محبّت، و حکم محبّت برتر است از حکم عبودیّت، زیرا که محبّ پیوسته در آرزوى آن باشد که دوست او را خدمتى فرماید، پس خدمت وى همه اختیارى بود، هیچ اکراهى در ان نه، منّت پذیرد و هیچ منّت بر نهادن و گوش بمکافات داشتن نه. باز خدمتى که از روى عبودیّت رود در ان هم اختیار بود هم اکراه هم ثواب جوید هم مکافات طلبد، این مقام عابدان است و عامّه مؤمنان و آن صفت عارفان است و منزلت صدّیقان، هرگز کى برابر باشد این بنعمت قانع شده و از راز ولى نعمت باز مانده و آن بحضرت رسیده و در مشاهده دوست بیاسوده؟
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى دوستى تاش است، من همى پنداشتم که مهینه خلعت پاداش است، کنون دریافتم که همه یافتها دریافت دوستى لاش است.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» علم سه است: علم خبرى و علم الهامى و علم غیبى، علم خبرى گوشها شنود، علم الهامى دلها شنود، علم غیبى جانها شنود. علم خبرى بظاهر آید تا زبان گوید، علم الهامى بدل آید تا بیان گوید علم غیبى بجان آید تا وقت گوید. علم خبرى بروایت است، علم الهامى بهدایت است، علم غیبى بعنایت است. علم خبرى را گفت: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، علم الهامى را گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ»، علم غیبى را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و وراى این همه علمى است که و هم آدمى بدان نرسد و فهم از ان درماند، و ذلک علم اللَّه عز و جلّ بنفسه على حقیقته، قال اللَّه: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».
جنید را گفتند: این علم از کجا مىگویى؟ گفت: اگر از «کجا» بودى پرسیدى.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ...» این خطاب با قومى است که مراد نفس خویش بموافقت حقّ بدادند و رضاى اللَّه بهواى نفس برگزیدند تا صفت عبودیّت ایشان را درست گشت، و ربّ العالمین رقم اضافت بر ایشان کشید که: «یا عبادى» مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة».
بو یزید بسطامى گوید: اگر فرداى قیامت مرا گویند که آرزویى کن، گویم: آرزوى من آنست که بدوزخ اندر آیم و این نفس را بر آتش عرض کنم که در دنیا ازو بسیار بپیچیدم و رنج وى کشیدم. النّفس مرآتیة فى الاحوال کلّها منافقة فى اکثر احوالها مشرکة فى بعض احوالها. خبائث نفس بسیار است و بیهودههاى وى نهمار است، با دنیا آرام گیرد، بحرام شتابد. از معصیت نیندیشد و آن را خرد دارد، بطاعت کاهلى کند، در خدمت عجب آرد و ریاء خلق جوید، این خصلتها همه آنست که بیم زوال ایمان در آنست.
بنده آن گه در صفت عبودیّت درست آید که در خدمت خود را مقصّر بیند تا عجب نیارد، دنیا بچشم فنا بیند تا با وى نیارامد، خلق بچشم عاجزى نگرد تا از ریا آمن گردد، نفس را دشمن گیرد تا با وى موافقت نکند، و خویشتن را بحقیقت بنده داند تا پاى از بند بندگى بیرون ننهد، چون این صفات در وى موجود گشت ثمره وى آن بود که ربّ العزّة گفت: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» در دنیا او را صحّت و عافیت بود ثناى نیکو و ذکر پسندیده نور دل افزوده و سیماى صالحان یافته، و در عقبى باین دولت و منزلت رسیده که: «لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» آمنین من تکدّر الصّفوة و الإخراج من الجنّة، قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ. مؤمن از خاک برخاسته و از شمار پرداخته و از دوزخ رسته و در بهشت آمن نشسته، از عذاب قطعیت رسته و با وصال دوست آرامیده، همه راحت بیند شدّت نه، همه اکرام بیند اهانت نه، همه شادى بیند اندوه نه، همه عزّ بیند مذلّت نه، همه جوانى بیند پیرى نه، همه زندگى بیند مرگ نه، همه رضا بیند سخط نه، دیدار بیند حجاب نه. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبوس و لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه ینادى مناد: انّ لکم ان تصحّوا فلا تسقموا ابدا و انّ لکم ان تحیوا فلا تموتوا ابدا و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
قوله: وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ وعد المطیعین الجنّة و لا محالة لا یخلفه و وعد التّائبین المغفرة و لا محالة یغفر لهم و وعد المریدین القاصدین الوجود و الوصول و اذا لم تقع لهم فترة فلا محالة یصدق وعده.
قوله: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ... الاشارة فى هذه الآیة الى الانسان یکون طفلا ثمّ شابا ثمّ کهلا ثمّ شیخا ثمّ یصیر الى ارذل العمر ثمّ آخره یخترم، و یقال: انّ الزرع ما لم یأخذ بالجفاف لا یؤخذ منه الحبّ الّذى هو المقصود منه کذلک الانسان ما لم یخل من نفسه لا یکون له قدر و لا قیمة.
صفت قومى است که پیوسته بر درگاه اللَّه در مقام خدمت باشند، بوقت نماز نهاد ایشان بکلّیت عین تعظیم گردد و از خجل گناه همواره با سوز و حسرت باشند. یکى از بزرگان دین گفته: فرمانهاى اللَّه بزرگ باید داشت، نه پیدا که قرب اللَّه در کدام فرمانست و از منهیّات جمله پرهیز باید کرد، نه پیدا که بعد اللَّه در کدام نهى است. و گفتهاند: فرمان اللَّه بکار داشتن از دو وجه است: یکى بحکم عبودیّت، یکى بحکم محبّت، و حکم محبّت برتر است از حکم عبودیّت، زیرا که محبّ پیوسته در آرزوى آن باشد که دوست او را خدمتى فرماید، پس خدمت وى همه اختیارى بود، هیچ اکراهى در ان نه، منّت پذیرد و هیچ منّت بر نهادن و گوش بمکافات داشتن نه. باز خدمتى که از روى عبودیّت رود در ان هم اختیار بود هم اکراه هم ثواب جوید هم مکافات طلبد، این مقام عابدان است و عامّه مؤمنان و آن صفت عارفان است و منزلت صدّیقان، هرگز کى برابر باشد این بنعمت قانع شده و از راز ولى نعمت باز مانده و آن بحضرت رسیده و در مشاهده دوست بیاسوده؟
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى دوستى تاش است، من همى پنداشتم که مهینه خلعت پاداش است، کنون دریافتم که همه یافتها دریافت دوستى لاش است.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» علم سه است: علم خبرى و علم الهامى و علم غیبى، علم خبرى گوشها شنود، علم الهامى دلها شنود، علم غیبى جانها شنود. علم خبرى بظاهر آید تا زبان گوید، علم الهامى بدل آید تا بیان گوید علم غیبى بجان آید تا وقت گوید. علم خبرى بروایت است، علم الهامى بهدایت است، علم غیبى بعنایت است. علم خبرى را گفت: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»، علم الهامى را گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ»، علم غیبى را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و وراى این همه علمى است که و هم آدمى بدان نرسد و فهم از ان درماند، و ذلک علم اللَّه عز و جلّ بنفسه على حقیقته، قال اللَّه: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».
جنید را گفتند: این علم از کجا مىگویى؟ گفت: اگر از «کجا» بودى پرسیدى.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ...» این خطاب با قومى است که مراد نفس خویش بموافقت حقّ بدادند و رضاى اللَّه بهواى نفس برگزیدند تا صفت عبودیّت ایشان را درست گشت، و ربّ العالمین رقم اضافت بر ایشان کشید که: «یا عبادى» مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة».
بو یزید بسطامى گوید: اگر فرداى قیامت مرا گویند که آرزویى کن، گویم: آرزوى من آنست که بدوزخ اندر آیم و این نفس را بر آتش عرض کنم که در دنیا ازو بسیار بپیچیدم و رنج وى کشیدم. النّفس مرآتیة فى الاحوال کلّها منافقة فى اکثر احوالها مشرکة فى بعض احوالها. خبائث نفس بسیار است و بیهودههاى وى نهمار است، با دنیا آرام گیرد، بحرام شتابد. از معصیت نیندیشد و آن را خرد دارد، بطاعت کاهلى کند، در خدمت عجب آرد و ریاء خلق جوید، این خصلتها همه آنست که بیم زوال ایمان در آنست.
بنده آن گه در صفت عبودیّت درست آید که در خدمت خود را مقصّر بیند تا عجب نیارد، دنیا بچشم فنا بیند تا با وى نیارامد، خلق بچشم عاجزى نگرد تا از ریا آمن گردد، نفس را دشمن گیرد تا با وى موافقت نکند، و خویشتن را بحقیقت بنده داند تا پاى از بند بندگى بیرون ننهد، چون این صفات در وى موجود گشت ثمره وى آن بود که ربّ العزّة گفت: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» در دنیا او را صحّت و عافیت بود ثناى نیکو و ذکر پسندیده نور دل افزوده و سیماى صالحان یافته، و در عقبى باین دولت و منزلت رسیده که: «لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» آمنین من تکدّر الصّفوة و الإخراج من الجنّة، قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ. مؤمن از خاک برخاسته و از شمار پرداخته و از دوزخ رسته و در بهشت آمن نشسته، از عذاب قطعیت رسته و با وصال دوست آرامیده، همه راحت بیند شدّت نه، همه اکرام بیند اهانت نه، همه شادى بیند اندوه نه، همه عزّ بیند مذلّت نه، همه جوانى بیند پیرى نه، همه زندگى بیند مرگ نه، همه رضا بیند سخط نه، دیدار بیند حجاب نه. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبوس و لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه ینادى مناد: انّ لکم ان تصحّوا فلا تسقموا ابدا و انّ لکم ان تحیوا فلا تموتوا ابدا و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
قوله: وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ وعد المطیعین الجنّة و لا محالة لا یخلفه و وعد التّائبین المغفرة و لا محالة یغفر لهم و وعد المریدین القاصدین الوجود و الوصول و اذا لم تقع لهم فترة فلا محالة یصدق وعده.
قوله: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ... الاشارة فى هذه الآیة الى الانسان یکون طفلا ثمّ شابا ثمّ کهلا ثمّ شیخا ثمّ یصیر الى ارذل العمر ثمّ آخره یخترم، و یقال: انّ الزرع ما لم یأخذ بالجفاف لا یؤخذ منه الحبّ الّذى هو المقصود منه کذلک الانسان ما لم یخل من نفسه لا یکون له قدر و لا قیمة.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی خداوند شما گفت مرا خوانید و فریاد رسى از من جویید، أَسْتَجِبْ لَکُمْ تا پاسخ کنم شما را، إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی ایشان که مىگردن کشند از پرستش من، سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ (۶۰) آرى در شوند در دوزخ بیچاره و خوار.
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ اللَّه اوست که شما را شب آفرید، لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا آرام گیرید درو، وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز روشن آفرید تا بینید درو، إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با نیکوکارى است بر مردمان، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۶۱) لکن بیشتر مردمان آزادى نمىکنند.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن اللَّه است خداوند شما، خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ آفریدگار هر چیز، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۶۲) شما را از حق چون برمىگردانند؟
کَذلِکَ یُؤْفَکُ هم چنان برمىگردانیدند، الَّذِینَ کانُوا بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (۶۳) ایشان که سخنان اللَّه را مىمنکر شدند و از پذیرفتن آن مىبازنشستند.
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً اللَّه اوست که زمین شما را آرامگاه کرد وَ السَّماءَ بِناءً و آسمان کازى برداشته، وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ و شما را پیکر نگاشت و نیکو نگاشت، وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و شما را از خوشیها و پاکیها روزى داد، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن اللَّه است خداوند شما که آن کرد، فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۶۴) چون پاک و برتر و بزرگوارست اللَّه خداوند جهانیان.
هُوَ الْحَیُّ اوست آن زنده همیشه، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ که نیست خدایى جز او، فَادْعُوهُ او را خداى خوانید، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک دارید او را پرستش و کردار، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۵) ستایش نیکو بسزا خداوند جهانیان را.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ بگو مرا باز زدهاند، أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ که ایشان را پرستم که شما مىخدایان خوانید فرود از اللَّه، لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی آن گه که پیغامها آمد مرا از خداوند من، وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ (۶۶) و فرمودند مرا تا گردن نهم خداوند جهانیان را.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ او آنست که شما را بیافرید از خاکى، ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ پس از آبى، ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ پس از خونى بسته، ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا پس آن گه شما را بیرون مىآرد کودک خرد، ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ پس تا آن گه که بروز جوانى خویش رسید، ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً و پس تا آن گه که پیران شوید، وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ و از شما کس است که بمیرد پیش از آن که پیر گردد، وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى و نمیرد تا هنگامى که نام زد کرده رسد، وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۶۷) و تا مگر که بخرد رسید اگر بکودکى نمیرید.
هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ او آنست که مرده مىزنده کند و مىزنده میراند فَإِذا قَضى أَمْراً هر گاه که کارى راند و فرمانى گزارد، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۶۸) آنست جز آن نیست که گوید آن را که باش تا بود.
أَ لَمْ تَرَ نبینى، ننگرى، إِلَى الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بایشان که پیکار میکنند در سخنان و نشانهاى اللَّه، أَنَّى یُصْرَفُونَ (۶۹) چون برمیگردانند ایشان را از ان.
الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ ایشان که دروغ زن میگیرند و نمىپذیرید و کافر مىشوند باین نامه، وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا و بآنچه فرستادگان خویش بآن فرستادیم، فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۷۰) آرى بود روزى که آگاه شوند.
إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ آن گه که غلها که در دستهاى ایشان بود در گردنهاى ایشان افکنند وَ السَّلاسِلُ و ایشان را در زنجیرها کشند، یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ (۷۱) ایشان را بر رویها در آب جوشان دوزخ مىکشند، ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ (۷۲) و ایشان را مىسوزند و دوزخ بایشان مىتاوند.
ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ آن گه گویند ایشان را، أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ (۷۳) مِنْ دُونِ اللَّهِ کجاست آنچه مىانباز آوردید فرود از اللَّه؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا گویند آن انبازان کم شدند از ما، بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً نه ما خود از انبازان هیچیز نگفتیم در ان جهان و نخواندیم و نپرستیدیم، کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرِینَ (۷۴) هم چنان بیراه میکند اللَّه ناگرویدگان را.
ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ ایشان را گویند این پاداش شما را بآنست که شما شاد مىزیستید در زمین بباطل و ناراست، وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (۷۵) و بآنچه بناز و کشى مىخرامیدید در زمین.
ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ در روید از درهاى دوزخ، خالِدِینَ فِیها جاویدان در ان، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۶) بد جایگاهى گردن گردنکشان را.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ شکیبایى کن که وعده دادن اللَّه راست است، فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ اگر با تو نمائیم، بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ چیزى از آنچه وعده دهیم ایشان را از عذاب، أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ یا پیش از ان بمیرانیم ترا، فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ (۷۷) با ما خواهند آورد ایشان را.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ فرستادیم ما رسولان را پیش از تو، مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ و ایشان کس است که سخن و قصه او گفتیم با تو در قرآن، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ و از ایشان کس است که قصه او و سخن او نگفتیم با تو، وَ ما کانَ لِرَسُولٍ و نبود هرگز رسولى را، أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ که عذابى آورد، إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ مگر بدستورى خداى، فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ چون فرمان اللَّه در رسد، قُضِیَ بِالْحَقِّ کار برگزارده آید بداد، وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ (۷۸) و ناراستان و دروغ زنان زیانکار مانند.
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ للَّه اوست که بیافرید شما را اشتران، لِتَرْکَبُوا مِنْها تا بران مىنشینید، وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۷۹) و از ان میخورید.
وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ و شما را در ان سودمندهاست، وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فِی صُدُورِکُمْ و تا مىرسید وران بدروایست خویش و مراد که در دل دارید، وَ عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (۸۰) و بر شتران و بر کشتیها شما را بر مىدارند. یُرِیکُمْ آیاتِهِ و بشما مىنماید شگفتهاى خویش در کردگارى خویش،أَیَّ آیاتِ اللَّهِ تُنْکِرُونَ (۸۱) کدام را از نشانهاى اللَّه که نمود و شگفتها که ساخت منکر مىباشید ؟
أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ نه روند در زمین، فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تا نگرند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ ازیشان بیشتر بودند و انبوهتر، وَ أَشَدَّ قُوَّةً و سخت نیروتر، وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ و با نشانهاتر بودند ازیشان و با بازماندههاتر در زمین، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۸۲) بکار نیامد ایشان را آنچه مىساختند و گرد میکردند.
فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ چون بایشان آمد فرستادگان من پیغامهاى روشن، فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ شاد نشستند بآنچه نزدیک ایشان بود، مِنَ الْعِلْمِ از دانش بکارهاى اینجهانى و خوش آمد ایشان، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۸۳) تا فرا سر ایشان نشست آنچه مىبران خندیدند و افسوس مىداشتند.
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا چون زور گرفتن ما دیدند بدر مرگ، قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ گفتند بگرویدیم باللّه که یکتاست، وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ (۸۴) و از انباز که مىگفتیم بیزار گشتیم.
فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ هیچ سود نداشت ایشان را گرویدن ایشان، لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا آن گه که عذاب ما دیدند، سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ نهاد اللَّه اینست که بود همیشه در روزگار گذشته در بندگان او، وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ (۸۵) و زیان کار و نومید ماندند آنجا ناگرویدگان.
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ اللَّه اوست که شما را شب آفرید، لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا آرام گیرید درو، وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز روشن آفرید تا بینید درو، إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با نیکوکارى است بر مردمان، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۶۱) لکن بیشتر مردمان آزادى نمىکنند.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن اللَّه است خداوند شما، خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ آفریدگار هر چیز، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۶۲) شما را از حق چون برمىگردانند؟
کَذلِکَ یُؤْفَکُ هم چنان برمىگردانیدند، الَّذِینَ کانُوا بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (۶۳) ایشان که سخنان اللَّه را مىمنکر شدند و از پذیرفتن آن مىبازنشستند.
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً اللَّه اوست که زمین شما را آرامگاه کرد وَ السَّماءَ بِناءً و آسمان کازى برداشته، وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ و شما را پیکر نگاشت و نیکو نگاشت، وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و شما را از خوشیها و پاکیها روزى داد، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن اللَّه است خداوند شما که آن کرد، فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۶۴) چون پاک و برتر و بزرگوارست اللَّه خداوند جهانیان.
هُوَ الْحَیُّ اوست آن زنده همیشه، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ که نیست خدایى جز او، فَادْعُوهُ او را خداى خوانید، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک دارید او را پرستش و کردار، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۶۵) ستایش نیکو بسزا خداوند جهانیان را.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ بگو مرا باز زدهاند، أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ که ایشان را پرستم که شما مىخدایان خوانید فرود از اللَّه، لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی آن گه که پیغامها آمد مرا از خداوند من، وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ (۶۶) و فرمودند مرا تا گردن نهم خداوند جهانیان را.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ او آنست که شما را بیافرید از خاکى، ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ پس از آبى، ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ پس از خونى بسته، ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا پس آن گه شما را بیرون مىآرد کودک خرد، ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ پس تا آن گه که بروز جوانى خویش رسید، ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً و پس تا آن گه که پیران شوید، وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ و از شما کس است که بمیرد پیش از آن که پیر گردد، وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى و نمیرد تا هنگامى که نام زد کرده رسد، وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۶۷) و تا مگر که بخرد رسید اگر بکودکى نمیرید.
هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ او آنست که مرده مىزنده کند و مىزنده میراند فَإِذا قَضى أَمْراً هر گاه که کارى راند و فرمانى گزارد، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۶۸) آنست جز آن نیست که گوید آن را که باش تا بود.
أَ لَمْ تَرَ نبینى، ننگرى، إِلَى الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بایشان که پیکار میکنند در سخنان و نشانهاى اللَّه، أَنَّى یُصْرَفُونَ (۶۹) چون برمیگردانند ایشان را از ان.
الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ ایشان که دروغ زن میگیرند و نمىپذیرید و کافر مىشوند باین نامه، وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا و بآنچه فرستادگان خویش بآن فرستادیم، فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۷۰) آرى بود روزى که آگاه شوند.
إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ آن گه که غلها که در دستهاى ایشان بود در گردنهاى ایشان افکنند وَ السَّلاسِلُ و ایشان را در زنجیرها کشند، یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ (۷۱) ایشان را بر رویها در آب جوشان دوزخ مىکشند، ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ (۷۲) و ایشان را مىسوزند و دوزخ بایشان مىتاوند.
ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ آن گه گویند ایشان را، أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ (۷۳) مِنْ دُونِ اللَّهِ کجاست آنچه مىانباز آوردید فرود از اللَّه؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا گویند آن انبازان کم شدند از ما، بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً نه ما خود از انبازان هیچیز نگفتیم در ان جهان و نخواندیم و نپرستیدیم، کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرِینَ (۷۴) هم چنان بیراه میکند اللَّه ناگرویدگان را.
ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ ایشان را گویند این پاداش شما را بآنست که شما شاد مىزیستید در زمین بباطل و ناراست، وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (۷۵) و بآنچه بناز و کشى مىخرامیدید در زمین.
ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ در روید از درهاى دوزخ، خالِدِینَ فِیها جاویدان در ان، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۶) بد جایگاهى گردن گردنکشان را.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ شکیبایى کن که وعده دادن اللَّه راست است، فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ اگر با تو نمائیم، بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ چیزى از آنچه وعده دهیم ایشان را از عذاب، أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ یا پیش از ان بمیرانیم ترا، فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ (۷۷) با ما خواهند آورد ایشان را.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ فرستادیم ما رسولان را پیش از تو، مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ و ایشان کس است که سخن و قصه او گفتیم با تو در قرآن، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ و از ایشان کس است که قصه او و سخن او نگفتیم با تو، وَ ما کانَ لِرَسُولٍ و نبود هرگز رسولى را، أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ که عذابى آورد، إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ مگر بدستورى خداى، فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ چون فرمان اللَّه در رسد، قُضِیَ بِالْحَقِّ کار برگزارده آید بداد، وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ (۷۸) و ناراستان و دروغ زنان زیانکار مانند.
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ للَّه اوست که بیافرید شما را اشتران، لِتَرْکَبُوا مِنْها تا بران مىنشینید، وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۷۹) و از ان میخورید.
وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ و شما را در ان سودمندهاست، وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فِی صُدُورِکُمْ و تا مىرسید وران بدروایست خویش و مراد که در دل دارید، وَ عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (۸۰) و بر شتران و بر کشتیها شما را بر مىدارند. یُرِیکُمْ آیاتِهِ و بشما مىنماید شگفتهاى خویش در کردگارى خویش،أَیَّ آیاتِ اللَّهِ تُنْکِرُونَ (۸۱) کدام را از نشانهاى اللَّه که نمود و شگفتها که ساخت منکر مىباشید ؟
أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ نه روند در زمین، فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تا نگرند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ ازیشان بیشتر بودند و انبوهتر، وَ أَشَدَّ قُوَّةً و سخت نیروتر، وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ و با نشانهاتر بودند ازیشان و با بازماندههاتر در زمین، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۸۲) بکار نیامد ایشان را آنچه مىساختند و گرد میکردند.
فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ چون بایشان آمد فرستادگان من پیغامهاى روشن، فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ شاد نشستند بآنچه نزدیک ایشان بود، مِنَ الْعِلْمِ از دانش بکارهاى اینجهانى و خوش آمد ایشان، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۸۳) تا فرا سر ایشان نشست آنچه مىبران خندیدند و افسوس مىداشتند.
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا چون زور گرفتن ما دیدند بدر مرگ، قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ گفتند بگرویدیم باللّه که یکتاست، وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ (۸۴) و از انباز که مىگفتیم بیزار گشتیم.
فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ هیچ سود نداشت ایشان را گرویدن ایشان، لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا آن گه که عذاب ما دیدند، سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ نهاد اللَّه اینست که بود همیشه در روزگار گذشته در بندگان او، وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ (۸۵) و زیان کار و نومید ماندند آنجا ناگرویدگان.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ مفسران را در این آیه سه قول است، قومى گفتند: دعا بمعنى عبادت است و استجابت بمعنى اثابت، اى اعبدونى و وحدونى اثبکم و اغفر لکم، لمّا عبر عن العبادة بالدّعاء جعل الإثابة استجابة. مىگوید مرا پرستید و مرا معبود خود دانید یگانه تا شما را ثواب پرستش دهم نعیم باقى و ملک جاودانه. و خبر درست است که رسول خدا (ص) گفت.
«الدعاء هو العبادة» ثمّ قرأ «و قال ربکم ادعونى استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین».
قومى گفتند: دعا اینجا بمعنى استغاثت است، اى استغیثونى فى الضّرّاء اغثکم فریاد خواهید بمن بوقت گزند و درماندگى تا شما را فریاد رسم و از گزند رهایى دهم چنانک جایى دیگر فرمود: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ.
قول سوم انست که دعا بمعنى سؤال است و استجابت بمعنى اعطا، اى سلونى اعطکم میفرماید: سؤال که کنید از من کنید، عطا که خواهید از من خواهید که جواد و مفضل منم، بخشنده فراخ بخش منم، اگر طاعت کنید قبول ور من، اگر سؤال کنید عطا بر من، اگر گناه کنید عفو بر من، آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من، انس با وصال من، شادى بلقا و رضاى من مصطفى علیه لصلاة و السلام فرمود: «من لم یسئل اللَّه یغضب علیه».
و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اذا سألتم اللَّه فسلوه ببطون اکفکم و لا تسئلوه بظهورها و اذا فرغتم فامسحوا بها وجوهکم و ما سئل اللَّه شیئا احبّ الیه من ان یسئل العافیة».
و گفتهاند: دعا لفظى جامع است بیست خصلت از خصال حسنات در ضمن آن مجتمع، همچون معجونى ساخته از اخلاق متفرّق، و آن عبادت است و اخلاص و حمد و شکر و ثنا و تهلیل و توحید و سؤال و رغبت و رهبت و ندا و طلبت و مناجات و افتقار و خضوع و تذلّل و ممکنت و استغاثة و استکانت و التجا، رب العالمین باین کلمات مختصر که فرمود: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ترا با این بیست خصلت مىخواند و ثواب آن بیست خصلت ترا میدهد، تا بدانى که این قرآن جوامع الکلم است. آن روز که این آیت فرو آمد: قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ صحابه رسول گفتند: لو نعلم اىّ ساعة و اى وقت ندعوه أ فی لیله ام فى نهاره کاشک مادانستیمى که کى او را خوانیم در کدام ساعت از ساعات شب و روز او را خوانیم، بروایتى دیگر گفتند: این ربنا أ قریب فنناجیه ام بعید فننادیه صحابه گفتند: یا رسول اللَّه ما را مىفرماید تا او را خوانیم، نزدیک است بما تا بر از خوانیم یا دورست از ما تا بآواز خوانیم؟ بجواب ایشان این آیت آمد: وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ اى اخبرهم انى قریب من کلّ عبد اسمع دعاءه و احول بینه و بین قلبه و انا اقرب الیه من حبل الورید و انا اقرب الى القلب من ذى القلب الى قلبه، ثمّ قال: أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ اى استجیب لکلّ عبد دعاه اذا دعانى بالشرط الذى شرطته علیه و قوله: فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی یعنى فلیجیبونى فیما افترضت علیهم من الدعاء لى فالاستجابة من اللَّه عز و جل إعطاء ما یسئل و من العبد الانقیاد و الطاعة.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ قرأ ابن کثیر و ابو جعفر و ابو بکر: «سیدخلون» بضمّ الیاء و فتح الخاء. و قرأ الآخرون بفتح الیاء و ضمّ الخاء. «داخرین» اى صاغرین ذلیلین. قیل لسفیان: ادع اللَّه، قال: ترک الذنوب هو الدّعاء.
ثمّ ذکرهم النعم فقال: اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ اى لتستریحوا فیه من تعب النهار. و قیل: تخلو بنفسک فتحاسبها، وَ النَّهارَ مُبْصِراً اى مضیئا، یقال: ابصر النهار اذا أضاء، اى یبصر به المبصرون ممن یبغى الرزق و یسعى فى طلب المعاش.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بخلق اللیل و النهار، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ ربهم فى نعمه. قال ابن هیصم: جعل اللیل مناسبا للسکون من الحرکة لان الحرکة على وجهین: حرکة طبع و حرکة اختیار، فحرکه الطبع من الحرارة و حرکة الاختیار من الخطرات المتتابعة بسبب الحواس، فخلق اللیل باردا لیسکن الحرکة مظلما لیسد الحواس.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى اللَّه الذى جعل اللیل و النهار هو ربکم خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ «کلّ» هاهنا بمعنى البعض. و قیل: عام خص منه ما لا یدخل فى الخلق. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ اى تصرفون عن الحق؟
«کذلک» اى کما افکتم عن الحق مع قیام الدلائل کذلک یُؤْفَکُ الَّذِینَ کانُوا بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ.
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً اى موضع استقرار تستقرّون علیها و تمشون فیها، وَ السَّماءَ بِناءً سقفا مرفوعا فوقکم کالقبّة، وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ صورة الانسان احسن الامور، لقوله تعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ قال مقاتل اى خلقکم فاحسن خلقکم. و قال ابن عباس: خلق ابن آدم قائما معتدلا یأکل و یتناول بیده و غیر ابن آدم یتناول بفیه. وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ اللذیذات الحلالات من غیر رزق الدّواب و الطیر، اى جعل رزقکم اطیب. ثمّ دل على نفسه فقال: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى الذى صنع هذه الاشیاء و انعم بهذا کلّه هو ربکم الذى یستوجب منکم العبادة، فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ معنى الحى هو الفعال الدراک حتى ان من لا فعل له اصلا و لا ادراک فهو میّت، و اقل درجات الادراک ان یشعر المدرک بنفسه فما لا یشعر بنفسه فهو الجماد المیّت فالحى الکامل المطلق هو اللَّه عز و جل فهو الذى یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه و جمیع الموجودات تحت فعله حتى لا یشذ عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول و کلّ ذلک للَّه تعالى فهو الحى المطلق و کلّ حىّ سواه فحیاته بقدر ادراکه و فعله. ثمّ قال: فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى اخلصوا له دینکم و عبادتکم فانه لا یقبل من الدین الّا ما اخلص له. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ قال الفراء: هو خبر و فیه اضمار الامر، مجازه: فادعوه و احمدوه. قال ابن عباس: من قال لا اله الّا اللَّه فلیقل على اثرها الحمد للَّه رب العالمین فذلک قوله عز و جل: فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ روى انّ کفّار قریش قالوا: یا محمد الا تنظر الى ملّة ابیک عبد اللَّه و ملّة جدّک عبد المطلب فتأخذ بها؟ فانزل اللَّه عزّ و جل: قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی اى القرآن و الوحى، وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ اى استقیم له و اخضع و اخلص له التوحید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اى خلق اصلکم من تراب یعنى آدم علیه السلام ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ اى ثمّ خلقکم من ماء الصلب یوضع فى الرّحم، ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ اى یصیر النطفة دما جامدا ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا اى اطفالا. العرب توحّد الجماعة کثیرا کالارض مع السماوات بمعنى الارضین و کالسمع مع الأبصار بمعنى الاسماع. ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ اى منتهى شبابکم و قوّتکم. یقال: اذا بلغ الانسان احدى و عشرین سنة دخل فى الاشدّ و ذلک حین اشتدّت عظامه و قویت أعضاءه، ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً اى تصیروا الى حالة الشیخوخة. یقال: اذا ظهر البیاض بالانسان فقد شاب و اذا دخل فى الهرم فقد شاخ، قال الشاعر.
فمن عاش شبّ و من شبّ شاب
و من شاب شاخ و من شاخ ماتا
روى ان ابا بکر قال: یا رسول اللَّه قد شبت، فقال: «شیّبتنى هود و اخوانها»
یعنى سورة هود. و کان الشیب برسول اللَّه (ص) قلیلا. یقال کان شاب منه احدى و عشرون شعرة، و یقال: سبع عشرة شعرة. و قال انس: لم یکن فى رأسه و لحیته عشرون شعرة بیضاء.
و قال بعض الصحابة: ما شانه اللَّه ببیضاء، و سئل آخر منهم فاشار الى عنفقته، یعنى کان البیاض فى عنفقته و انما اختلفوا لقلّتها، یقال، کان اذا ادهن خفى شیبه.
وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ اى من قبل ان یشیخ، وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى اى وقتا محدودا لا تجاوزونه یرید اجل الحیاة الى الموت. و قیل: الاجل المسمّى یوم القیمة یعنى تتناسلون الى ذلک الاجل ثمّ ینقطع، وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ اى ابقاکم لتتفکّروا فیما لکم و علیکم و لکى تعقلوا توحید ربکم و قدرته.
هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ لا خالق للحیاة و الموت الّا اللَّه فلا محیى و لا ممیت الّا اللَّه، فَإِذا قَضى أَمْراً اى اذا اراد امرا کان فى علمه کونه فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ مرّة واحدة لا یثنى قوله مرّتین. و قیل فیکون من غیر کلفة و عنآء.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ یعنى القرآن لیس من عند اللَّه. و قیل: انها نزلت فى القدریة. و قیل: نزلت فى المشرکین، أَنَّى یُصْرَفُونَ اى کیف یصرفون عن دین لحق ذکر الجدال مکرّر فى السورة فى اربعة مواضع فجاز ان یکون فى اربعة اقوام او اربعة اصناف، و جاز ان یکون التکرار للتأکید.
الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ اى بالقرآن الّذى انزلت علیک یا محمد، وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا اى بالدین الحق الذى ارسلنا به رسلنا و قیل: بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا یعنى سنّة النبى (ص) کان جبرئیل ینزل بهما جمیعا. و مثله قوله عز و جل: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ و قوله: فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ.
فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ یعنى و بال فعلهم یوم القیمة.
إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یعنى اذ الاغلال فى ایدیهم الى اعناقهم، کقوله: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا. قیل: «السلاسل» عطف على «الاغلال» و قیل: رفع بالابتداء و ما بعده خبره، و التقدیر: یسحبون بالسلاسل فى الحمیم ایشان را بر رویها در آب جوشان دوزخ میکشند.
ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ تسجر بهم جهنم عذاب دوزخیان انواع است: یکى از ان سلاسل است در دست زبانیه، زنجیرها آتشین که دوزخیان را بدان ببندند هر زنجیرى هفتاد گز هر گزى هفتاد حلقه، اگر یک حلقه آن بر کوههاى دنیا نهند چون ارزیز بگدازد، آن زنجیرها بدهن کافر فرو کنند و بزیرش بیرون کشند و بآن زنجیر ایشان را در حمیم کشند. حمیم آب گرم است جوشان، اگر یک قدح از ان بدریاهاى دنیا فرو ریزند همه زهر شود، قدحى از ان بدست کافر دهند هر چه بر روى وى پوست و گوشت و چشم و بینى بود همه اندران قدح افتد، اینست که رب العزة فرمود: یَشْوِی الْوُجُوهَ.
چون حمیم بشکم رسد هر چه اندر شکم بود بزیر بیرون شود، فذلک قوله: سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ و از ان حمیم بر سر ایشان مىریزند تا پوست و گوشت و پى و رگ ازیشان فروریزد استخوان بماند سوخته، ندا آید که: یا مالک جدد لهم العذاب فانى مجدد لهم الأبدان . گفتهاند که عاصیان مؤمنان را در دوزخ ده چیز نباشد روى ایشان سیاه نبود، چشم ایشان ازرق نبود، در گردن ایشان غلّ نبود، در دست ایشان زنجیر نبود، بر پاى ایشان بند نبود، گزیدن مار و کژدم نبود، حمیم و زقوم نبود، مقارنت دیو نبود، نومیدى نبود، جاوید فرقت و قطعت و لعنت نبود، چون حرارت و زبانه آتش بایشان رسد ندا آید که: «یا نار کفّى عن وجوه من سجدنى فلا سبیل لک على مساجدهم».
«ثمّ قیل لهم» اى یقول لهم الخزنة و هم فى ذلک العذاب أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ خازنان دوزخ ایشان را گویند: کجااند آن انبازان که مىگرفتید فرود از اللَّه؟ ایشان دو گروه شوند، گروهى بگناه و کفر خویش معترف شوند. لقوله: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ جواب دهند و گویند: «ضلّوا عنّا» اى فقدناهم و لا نراهم، یعنون عیسى و عزیرا و الملائکة. و گروهى انکار کنند گویند: لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، همانست که جایى دیگر فرمود. ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. قال الحسین بن الفضل: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً اى ضاعت عبادتنا لها فلم نکن نصنع شیئا، کما یقول من ضاع عمله: ما کنت اعمل شیئا. کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرِینَ عن الرشد و الایمان و عن طریق الجنّة.
ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ القول هاهنا مضمر، اى یقال لهم: ذلکم العذاب بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ اى تبطرون و تتکبّرون فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ اى بالباطل، وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ اى هذا جزاء فرحکم بتکذیب الانبیاء و اشراککم و کفرکم لنعم اللَّه و استهزائکم بالمؤمنین. یقال: الفرح الشرک و المرح العدوان و قیل: فرحوا بما کان یصیب رسول اللَّه (ص) و المؤمنین من المصائب. و قیل: فرحوا بغیر ما کان یجوز لهم الفرح به، قال اللَّه عز و جل: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا.
ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ اى یقال لهم ادخلوا الأبواب السبعة، خالِدِینَ فِیها مقیمین لا تخرجون، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ عن الایمان باللّه.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ اى اصبر یا محمد على ما تلقاه من قومک من الاذى فانّ وعد اللَّه فى الانتقام لک منهم حق، فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ یا محمد فى حیاتک بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ من العذاب و هو القتل و الاسر، أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ قبل ان نریک عذابهم فى الدنیا، فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ فى الآخرة فنجزیهم باعمالهم.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ اى بعثنا الى الماضیة رسلا کما بعثناک الى قومک، مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ اى سمّیناهم لک فانت تعرفهم، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ اى لم نسمّهم لک فصبروا على اذى القوم فتأسّ بهم و اصبر. ذهب بعض المفسرین الى ان الانبیاء معدودون و ان عددهم مائة الف و اربعة و عشرون الفا، و ذلک
فى خبر ابى ذر رضى اللَّه عنه قال قلت: یا رسول اللَّه کم الانبیاء؟ قال: «مائة الف و اربعة و عشرون الفا» قلت: یا رسول اللَّه کم الرسل من ذلک؟ قال: «ثلاثمائة و ثلاثة عشر جمّ غفیر» قلت: کثیر طیّب، قلت: من کان اوّلهم؟ قال: «آدم» قلت: یا رسول اللَّه أ نبیّ مرسل؟ قال: «نعم خلقه اللَّه عز و جل بیده و نفخ فیه من روحه» قال: «یا با ذر اربعة سریانیّون: آدم و شیث و ادریس و نوح و اربعة من العرب: هود و شعیب و صالح و نبیّک، یا با ذر اوّل انبیاء بنى اسرائیل موسى و آخرهم عیسى و اول الرسل آدم و آخرهم محمد».
و ذهب بعضهم الى ان عدد الانبیاء ثمانیة آلاف، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
و ذهب بعضهم انّ عددهم غیر معلوم و لا یجوز حصرهم بل یجب الایمان بجملتهم. و عن علىّ (ع) قال: «بعث اللَّه رسولا اسود لم یقصّه فى القرآن».
وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بأمر اللّه و ارادته، فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ یعنى بالعذاب لهم و هو القتل ببدر قُضِیَ بِالْحَقِّ اى اهلکوا بالحق، یعنى على استحقاق، وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ اى الکافرون، و المبطل صاحب الباطل.
«اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ» الانعام هاهنا الإبل خاصة، و فى قوله: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً الإبل و البقر و الماعزة و الضّائنة، لِتَرْکَبُوا مِنْها اى بعضا منها، وَ مِنْها تَأْکُلُونَ اى و تأکلون بعضا منها، اى منها ما یصلح للرّکوب و منها ما یصلح للاکل، وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ اى الالبان و الاوبار و الجلود، وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فِی صُدُورِکُمْ اى تحمل اثقالکم فى اسفارکم من بلد الى بلد و تستعملونها فى الزراعة و الدّیاسة، وَ عَلَیْها اى على الإبل فى البرّ وَ عَلَى الْفُلْکِ فى البحر «تحملون» هذا کقوله عز و جل: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.
یُرِیکُمْ آیاتِهِ اى دلائل قدرته،أَیَّ آیاتِ اللَّهِ تُنْکِرُونَ انّها لیس من عند اللَّه، هذا کقوله: فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ.
ثمّ خوّف کفّار مکة مثل عذاب الامم الخالیة لیحذروا فلا یکذّبوا محمدا (ص) فقال: أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فیعتبروا بما یشاهدونه من آثار الامم الماضیة کانُوا أَکْثَرَ من اهل مکة عددا وَ أَشَدَّ قُوَّةً فى الأبدان و العدد وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ یعنى ما احدثوا من القصور و الأبنیة، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ اى ما کانوا یلدون و یبنون و یغرسون و یجمعون، هذا کقوله: ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ اى و ما ولد و جمع.
فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ هذا کقوله: کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ. و معنى العلم هاهنا الحیل کقول قارون: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی. و قال مجاهد: هو قولهم: نحن نعلم ان لن نبعث و لن نعذّب، سمّى ذلک علما على ما یدّعونه و یزعمونه و هو فى الحقیقة جهل. و قیل: فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره: فلمّا جاءتهم رسلهم بالبیّنات من العلم فرحوا بما عندهم وَ حاقَ بِهِمْ اى احاط بهم و لزمهم ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى جزاء فعلهم و قولهم.
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا اى عاینوا العذاب عند الموت، قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ اى تبرّأنا من الاصنام و ممّا کنّا نعدل باللّه.
فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ اى تصدیقهم بالوحدانیة اضطرارا فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا اى عذابنا یعنى لم یأتوا به فى الوقت المأمور به فلم ینفعهم ذلک، سُنَّتَ اللَّهِ نصب على المصدر، اى سنّ اللَّه سنّة بینهم و هى عذاب الکفار و عدم الانتفاع بالایمان وقت البأس. و قیل: سنة اللَّه نصب على الاغراء، اى احذروا سنّة اللَّه الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ انهم اذا عاینوا العذاب لم ینفعهم الایمان، هذا کقوله: فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ. وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ بذهاب الدّارین. قال الزجاج: الکافر خاسر فى کلّ وقت و لکنّه یتبیّن له خسرانه اذا رأى العذاب.
«الدعاء هو العبادة» ثمّ قرأ «و قال ربکم ادعونى استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین».
قومى گفتند: دعا اینجا بمعنى استغاثت است، اى استغیثونى فى الضّرّاء اغثکم فریاد خواهید بمن بوقت گزند و درماندگى تا شما را فریاد رسم و از گزند رهایى دهم چنانک جایى دیگر فرمود: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ.
قول سوم انست که دعا بمعنى سؤال است و استجابت بمعنى اعطا، اى سلونى اعطکم میفرماید: سؤال که کنید از من کنید، عطا که خواهید از من خواهید که جواد و مفضل منم، بخشنده فراخ بخش منم، اگر طاعت کنید قبول ور من، اگر سؤال کنید عطا بر من، اگر گناه کنید عفو بر من، آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من، انس با وصال من، شادى بلقا و رضاى من مصطفى علیه لصلاة و السلام فرمود: «من لم یسئل اللَّه یغضب علیه».
و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اذا سألتم اللَّه فسلوه ببطون اکفکم و لا تسئلوه بظهورها و اذا فرغتم فامسحوا بها وجوهکم و ما سئل اللَّه شیئا احبّ الیه من ان یسئل العافیة».
و گفتهاند: دعا لفظى جامع است بیست خصلت از خصال حسنات در ضمن آن مجتمع، همچون معجونى ساخته از اخلاق متفرّق، و آن عبادت است و اخلاص و حمد و شکر و ثنا و تهلیل و توحید و سؤال و رغبت و رهبت و ندا و طلبت و مناجات و افتقار و خضوع و تذلّل و ممکنت و استغاثة و استکانت و التجا، رب العالمین باین کلمات مختصر که فرمود: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ترا با این بیست خصلت مىخواند و ثواب آن بیست خصلت ترا میدهد، تا بدانى که این قرآن جوامع الکلم است. آن روز که این آیت فرو آمد: قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ صحابه رسول گفتند: لو نعلم اىّ ساعة و اى وقت ندعوه أ فی لیله ام فى نهاره کاشک مادانستیمى که کى او را خوانیم در کدام ساعت از ساعات شب و روز او را خوانیم، بروایتى دیگر گفتند: این ربنا أ قریب فنناجیه ام بعید فننادیه صحابه گفتند: یا رسول اللَّه ما را مىفرماید تا او را خوانیم، نزدیک است بما تا بر از خوانیم یا دورست از ما تا بآواز خوانیم؟ بجواب ایشان این آیت آمد: وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ اى اخبرهم انى قریب من کلّ عبد اسمع دعاءه و احول بینه و بین قلبه و انا اقرب الیه من حبل الورید و انا اقرب الى القلب من ذى القلب الى قلبه، ثمّ قال: أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ اى استجیب لکلّ عبد دعاه اذا دعانى بالشرط الذى شرطته علیه و قوله: فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی یعنى فلیجیبونى فیما افترضت علیهم من الدعاء لى فالاستجابة من اللَّه عز و جل إعطاء ما یسئل و من العبد الانقیاد و الطاعة.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ قرأ ابن کثیر و ابو جعفر و ابو بکر: «سیدخلون» بضمّ الیاء و فتح الخاء. و قرأ الآخرون بفتح الیاء و ضمّ الخاء. «داخرین» اى صاغرین ذلیلین. قیل لسفیان: ادع اللَّه، قال: ترک الذنوب هو الدّعاء.
ثمّ ذکرهم النعم فقال: اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ اى لتستریحوا فیه من تعب النهار. و قیل: تخلو بنفسک فتحاسبها، وَ النَّهارَ مُبْصِراً اى مضیئا، یقال: ابصر النهار اذا أضاء، اى یبصر به المبصرون ممن یبغى الرزق و یسعى فى طلب المعاش.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بخلق اللیل و النهار، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ ربهم فى نعمه. قال ابن هیصم: جعل اللیل مناسبا للسکون من الحرکة لان الحرکة على وجهین: حرکة طبع و حرکة اختیار، فحرکه الطبع من الحرارة و حرکة الاختیار من الخطرات المتتابعة بسبب الحواس، فخلق اللیل باردا لیسکن الحرکة مظلما لیسد الحواس.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى اللَّه الذى جعل اللیل و النهار هو ربکم خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ «کلّ» هاهنا بمعنى البعض. و قیل: عام خص منه ما لا یدخل فى الخلق. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ اى تصرفون عن الحق؟
«کذلک» اى کما افکتم عن الحق مع قیام الدلائل کذلک یُؤْفَکُ الَّذِینَ کانُوا بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ.
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً اى موضع استقرار تستقرّون علیها و تمشون فیها، وَ السَّماءَ بِناءً سقفا مرفوعا فوقکم کالقبّة، وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ صورة الانسان احسن الامور، لقوله تعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ قال مقاتل اى خلقکم فاحسن خلقکم. و قال ابن عباس: خلق ابن آدم قائما معتدلا یأکل و یتناول بیده و غیر ابن آدم یتناول بفیه. وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ اللذیذات الحلالات من غیر رزق الدّواب و الطیر، اى جعل رزقکم اطیب. ثمّ دل على نفسه فقال: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى الذى صنع هذه الاشیاء و انعم بهذا کلّه هو ربکم الذى یستوجب منکم العبادة، فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ معنى الحى هو الفعال الدراک حتى ان من لا فعل له اصلا و لا ادراک فهو میّت، و اقل درجات الادراک ان یشعر المدرک بنفسه فما لا یشعر بنفسه فهو الجماد المیّت فالحى الکامل المطلق هو اللَّه عز و جل فهو الذى یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه و جمیع الموجودات تحت فعله حتى لا یشذ عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول و کلّ ذلک للَّه تعالى فهو الحى المطلق و کلّ حىّ سواه فحیاته بقدر ادراکه و فعله. ثمّ قال: فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى اخلصوا له دینکم و عبادتکم فانه لا یقبل من الدین الّا ما اخلص له. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ قال الفراء: هو خبر و فیه اضمار الامر، مجازه: فادعوه و احمدوه. قال ابن عباس: من قال لا اله الّا اللَّه فلیقل على اثرها الحمد للَّه رب العالمین فذلک قوله عز و جل: فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ روى انّ کفّار قریش قالوا: یا محمد الا تنظر الى ملّة ابیک عبد اللَّه و ملّة جدّک عبد المطلب فتأخذ بها؟ فانزل اللَّه عزّ و جل: قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى الاصنام لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی اى القرآن و الوحى، وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ اى استقیم له و اخضع و اخلص له التوحید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اى خلق اصلکم من تراب یعنى آدم علیه السلام ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ اى ثمّ خلقکم من ماء الصلب یوضع فى الرّحم، ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ اى یصیر النطفة دما جامدا ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا اى اطفالا. العرب توحّد الجماعة کثیرا کالارض مع السماوات بمعنى الارضین و کالسمع مع الأبصار بمعنى الاسماع. ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ اى منتهى شبابکم و قوّتکم. یقال: اذا بلغ الانسان احدى و عشرین سنة دخل فى الاشدّ و ذلک حین اشتدّت عظامه و قویت أعضاءه، ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً اى تصیروا الى حالة الشیخوخة. یقال: اذا ظهر البیاض بالانسان فقد شاب و اذا دخل فى الهرم فقد شاخ، قال الشاعر.
فمن عاش شبّ و من شبّ شاب
و من شاب شاخ و من شاخ ماتا
روى ان ابا بکر قال: یا رسول اللَّه قد شبت، فقال: «شیّبتنى هود و اخوانها»
یعنى سورة هود. و کان الشیب برسول اللَّه (ص) قلیلا. یقال کان شاب منه احدى و عشرون شعرة، و یقال: سبع عشرة شعرة. و قال انس: لم یکن فى رأسه و لحیته عشرون شعرة بیضاء.
و قال بعض الصحابة: ما شانه اللَّه ببیضاء، و سئل آخر منهم فاشار الى عنفقته، یعنى کان البیاض فى عنفقته و انما اختلفوا لقلّتها، یقال، کان اذا ادهن خفى شیبه.
وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ اى من قبل ان یشیخ، وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى اى وقتا محدودا لا تجاوزونه یرید اجل الحیاة الى الموت. و قیل: الاجل المسمّى یوم القیمة یعنى تتناسلون الى ذلک الاجل ثمّ ینقطع، وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ اى ابقاکم لتتفکّروا فیما لکم و علیکم و لکى تعقلوا توحید ربکم و قدرته.
هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ لا خالق للحیاة و الموت الّا اللَّه فلا محیى و لا ممیت الّا اللَّه، فَإِذا قَضى أَمْراً اى اذا اراد امرا کان فى علمه کونه فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ مرّة واحدة لا یثنى قوله مرّتین. و قیل فیکون من غیر کلفة و عنآء.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ یعنى القرآن لیس من عند اللَّه. و قیل: انها نزلت فى القدریة. و قیل: نزلت فى المشرکین، أَنَّى یُصْرَفُونَ اى کیف یصرفون عن دین لحق ذکر الجدال مکرّر فى السورة فى اربعة مواضع فجاز ان یکون فى اربعة اقوام او اربعة اصناف، و جاز ان یکون التکرار للتأکید.
الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ اى بالقرآن الّذى انزلت علیک یا محمد، وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا اى بالدین الحق الذى ارسلنا به رسلنا و قیل: بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا یعنى سنّة النبى (ص) کان جبرئیل ینزل بهما جمیعا. و مثله قوله عز و جل: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ و قوله: فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ.
فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ یعنى و بال فعلهم یوم القیمة.
إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یعنى اذ الاغلال فى ایدیهم الى اعناقهم، کقوله: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا. قیل: «السلاسل» عطف على «الاغلال» و قیل: رفع بالابتداء و ما بعده خبره، و التقدیر: یسحبون بالسلاسل فى الحمیم ایشان را بر رویها در آب جوشان دوزخ میکشند.
ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ تسجر بهم جهنم عذاب دوزخیان انواع است: یکى از ان سلاسل است در دست زبانیه، زنجیرها آتشین که دوزخیان را بدان ببندند هر زنجیرى هفتاد گز هر گزى هفتاد حلقه، اگر یک حلقه آن بر کوههاى دنیا نهند چون ارزیز بگدازد، آن زنجیرها بدهن کافر فرو کنند و بزیرش بیرون کشند و بآن زنجیر ایشان را در حمیم کشند. حمیم آب گرم است جوشان، اگر یک قدح از ان بدریاهاى دنیا فرو ریزند همه زهر شود، قدحى از ان بدست کافر دهند هر چه بر روى وى پوست و گوشت و چشم و بینى بود همه اندران قدح افتد، اینست که رب العزة فرمود: یَشْوِی الْوُجُوهَ.
چون حمیم بشکم رسد هر چه اندر شکم بود بزیر بیرون شود، فذلک قوله: سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ و از ان حمیم بر سر ایشان مىریزند تا پوست و گوشت و پى و رگ ازیشان فروریزد استخوان بماند سوخته، ندا آید که: یا مالک جدد لهم العذاب فانى مجدد لهم الأبدان . گفتهاند که عاصیان مؤمنان را در دوزخ ده چیز نباشد روى ایشان سیاه نبود، چشم ایشان ازرق نبود، در گردن ایشان غلّ نبود، در دست ایشان زنجیر نبود، بر پاى ایشان بند نبود، گزیدن مار و کژدم نبود، حمیم و زقوم نبود، مقارنت دیو نبود، نومیدى نبود، جاوید فرقت و قطعت و لعنت نبود، چون حرارت و زبانه آتش بایشان رسد ندا آید که: «یا نار کفّى عن وجوه من سجدنى فلا سبیل لک على مساجدهم».
«ثمّ قیل لهم» اى یقول لهم الخزنة و هم فى ذلک العذاب أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ خازنان دوزخ ایشان را گویند: کجااند آن انبازان که مىگرفتید فرود از اللَّه؟ ایشان دو گروه شوند، گروهى بگناه و کفر خویش معترف شوند. لقوله: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ جواب دهند و گویند: «ضلّوا عنّا» اى فقدناهم و لا نراهم، یعنون عیسى و عزیرا و الملائکة. و گروهى انکار کنند گویند: لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، همانست که جایى دیگر فرمود. ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. قال الحسین بن الفضل: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً اى ضاعت عبادتنا لها فلم نکن نصنع شیئا، کما یقول من ضاع عمله: ما کنت اعمل شیئا. کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرِینَ عن الرشد و الایمان و عن طریق الجنّة.
ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ القول هاهنا مضمر، اى یقال لهم: ذلکم العذاب بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ اى تبطرون و تتکبّرون فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ اى بالباطل، وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ اى هذا جزاء فرحکم بتکذیب الانبیاء و اشراککم و کفرکم لنعم اللَّه و استهزائکم بالمؤمنین. یقال: الفرح الشرک و المرح العدوان و قیل: فرحوا بما کان یصیب رسول اللَّه (ص) و المؤمنین من المصائب. و قیل: فرحوا بغیر ما کان یجوز لهم الفرح به، قال اللَّه عز و جل: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا.
ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ اى یقال لهم ادخلوا الأبواب السبعة، خالِدِینَ فِیها مقیمین لا تخرجون، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ عن الایمان باللّه.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ اى اصبر یا محمد على ما تلقاه من قومک من الاذى فانّ وعد اللَّه فى الانتقام لک منهم حق، فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ یا محمد فى حیاتک بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ من العذاب و هو القتل و الاسر، أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ قبل ان نریک عذابهم فى الدنیا، فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ فى الآخرة فنجزیهم باعمالهم.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ اى بعثنا الى الماضیة رسلا کما بعثناک الى قومک، مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ اى سمّیناهم لک فانت تعرفهم، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ اى لم نسمّهم لک فصبروا على اذى القوم فتأسّ بهم و اصبر. ذهب بعض المفسرین الى ان الانبیاء معدودون و ان عددهم مائة الف و اربعة و عشرون الفا، و ذلک
فى خبر ابى ذر رضى اللَّه عنه قال قلت: یا رسول اللَّه کم الانبیاء؟ قال: «مائة الف و اربعة و عشرون الفا» قلت: یا رسول اللَّه کم الرسل من ذلک؟ قال: «ثلاثمائة و ثلاثة عشر جمّ غفیر» قلت: کثیر طیّب، قلت: من کان اوّلهم؟ قال: «آدم» قلت: یا رسول اللَّه أ نبیّ مرسل؟ قال: «نعم خلقه اللَّه عز و جل بیده و نفخ فیه من روحه» قال: «یا با ذر اربعة سریانیّون: آدم و شیث و ادریس و نوح و اربعة من العرب: هود و شعیب و صالح و نبیّک، یا با ذر اوّل انبیاء بنى اسرائیل موسى و آخرهم عیسى و اول الرسل آدم و آخرهم محمد».
و ذهب بعضهم الى ان عدد الانبیاء ثمانیة آلاف، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
و ذهب بعضهم انّ عددهم غیر معلوم و لا یجوز حصرهم بل یجب الایمان بجملتهم. و عن علىّ (ع) قال: «بعث اللَّه رسولا اسود لم یقصّه فى القرآن».
وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بأمر اللّه و ارادته، فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ یعنى بالعذاب لهم و هو القتل ببدر قُضِیَ بِالْحَقِّ اى اهلکوا بالحق، یعنى على استحقاق، وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ اى الکافرون، و المبطل صاحب الباطل.
«اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ» الانعام هاهنا الإبل خاصة، و فى قوله: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً الإبل و البقر و الماعزة و الضّائنة، لِتَرْکَبُوا مِنْها اى بعضا منها، وَ مِنْها تَأْکُلُونَ اى و تأکلون بعضا منها، اى منها ما یصلح للرّکوب و منها ما یصلح للاکل، وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ اى الالبان و الاوبار و الجلود، وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فِی صُدُورِکُمْ اى تحمل اثقالکم فى اسفارکم من بلد الى بلد و تستعملونها فى الزراعة و الدّیاسة، وَ عَلَیْها اى على الإبل فى البرّ وَ عَلَى الْفُلْکِ فى البحر «تحملون» هذا کقوله عز و جل: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.
یُرِیکُمْ آیاتِهِ اى دلائل قدرته،أَیَّ آیاتِ اللَّهِ تُنْکِرُونَ انّها لیس من عند اللَّه، هذا کقوله: فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ.
ثمّ خوّف کفّار مکة مثل عذاب الامم الخالیة لیحذروا فلا یکذّبوا محمدا (ص) فقال: أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فیعتبروا بما یشاهدونه من آثار الامم الماضیة کانُوا أَکْثَرَ من اهل مکة عددا وَ أَشَدَّ قُوَّةً فى الأبدان و العدد وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ یعنى ما احدثوا من القصور و الأبنیة، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ اى ما کانوا یلدون و یبنون و یغرسون و یجمعون، هذا کقوله: ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ اى و ما ولد و جمع.
فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ هذا کقوله: کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ. و معنى العلم هاهنا الحیل کقول قارون: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی. و قال مجاهد: هو قولهم: نحن نعلم ان لن نبعث و لن نعذّب، سمّى ذلک علما على ما یدّعونه و یزعمونه و هو فى الحقیقة جهل. و قیل: فى الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره: فلمّا جاءتهم رسلهم بالبیّنات من العلم فرحوا بما عندهم وَ حاقَ بِهِمْ اى احاط بهم و لزمهم ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى جزاء فعلهم و قولهم.
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا اى عاینوا العذاب عند الموت، قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ اى تبرّأنا من الاصنام و ممّا کنّا نعدل باللّه.
فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ اى تصدیقهم بالوحدانیة اضطرارا فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا اى عذابنا یعنى لم یأتوا به فى الوقت المأمور به فلم ینفعهم ذلک، سُنَّتَ اللَّهِ نصب على المصدر، اى سنّ اللَّه سنّة بینهم و هى عذاب الکفار و عدم الانتفاع بالایمان وقت البأس. و قیل: سنة اللَّه نصب على الاغراء، اى احذروا سنّة اللَّه الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ انهم اذا عاینوا العذاب لم ینفعهم الایمان، هذا کقوله: فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ. وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ بذهاب الدّارین. قال الزجاج: الکافر خاسر فى کلّ وقت و لکنّه یتبیّن له خسرانه اذا رأى العذاب.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ از نشانهاى توانایى اوست شب و روز و آفتاب و ماه، لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ سجود مبرید آفتاب و ماه را، وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ سجود او را برید که آن همه او آفرید، إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۳۷) اگر او را خواهید پرستید که او خداى بسزاست.
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اگر گردن کشند از سجود اللَّه را، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ ایشان بارى که نزدیک خداوند تواند از فرشتگان، یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ او را مىپرستند و مىستایند بشب و روز، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ (۳۸) و هیچ از پرستش و ستایش او سیر نیایند.
وَ مِنْ آیاتِهِ و از نشانهاى توانایى اوست، أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً که تو زمین را بینى فرومرده، فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ چون آب برو فرستادیم، اهْتَزَّتْ نبات را بجنبانید، وَ رَبَتْ و بر دمید و برخنجید، إِنَّ الَّذِی أَحْیاها آن کس که زنده کرد آن را، لَمُحْیِ الْمَوْتى او زنده کننده مردگان است، إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۳۹) و او بر همه چیز تواناست.
إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا ایشان که کژ مىروند در سخنان ما، لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا پوشیده نمانند بر ما، أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ خَیْرٌ آن کس که فردا آرند و افکنند در آتش به است؟ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ یا آن کس که مىآید بىبیم روز رستاخیز؟ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ مىکنید هر چه خواهید، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۴۰) که او بآنچه کنید بینا و داناست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ ایشان که کافر شدند بسخن و پیغام که بایشان آمد، وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ (۴۱) و این قرآن نامهایست بشکوه و بىهمتا و بر دشمنان بزور.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ نیاید بآن هیچ باطل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ نه از پیش آن و نه از پس آن، تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (۴۲) فرو فرستاده ایست از داناى سترده.
ما یُقالُ لَکَ نمىگویند ترا، إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ مگر همان که فرستادگان را پیش از تو، إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ خداوند تو با آمرزگاریست، وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ (۴۳) و با گرفتاریى سخت.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا و اگر ما این نامه را بزبان عجم فرستادیمى و آن را پارسى کردیمى لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ گفتندى چرا پیدا و گشاده نکردند آن را، ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ گویندى باش نامهاى عجمى و رسولى عربى؟ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ گوى این سخن گرویدگان را راه نمونى است و آسانىاى، وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ و ایشان که نمىگروند بآن در گوشهاى ایشان گرانى است و کرّئى، وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى و آن نامه بر ایشان کورئى، أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۴۴) ایشان را میخوانند از جاى بس دور.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم، فَاخْتُلِفَ فِیهِ در مخالفت گفتن ایستادند در ان، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ و گرنه سخنى بودى، سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ که پیشى کرد از خداوند تو اجلها و روزیها را، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ برگزاردندى میان ایشان کار و عذاب فرستادندى بایشان، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۴۵) و ایشان از ان درگمانند و پنداره نمایى.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ هر که نیکى کند خویشتن را، وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و هر که بد کند بر خویشتن کند، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ (۴۶) و خداوند تو ستمکار نیست رهیکان را.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ بازو گردانند آخر دانستن هنگام رستاخیز، وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَکْمامِها و بیرون نیاید هیچ میوه از غلاف خویش، وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى و بار برنگیرد هیچ ماده، وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ و بار ننهد مگر بدانش او، وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که ایشان را خواند و گوید: أَیْنَ شُرَکائِی این انبازان من کجااند، قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ (۴۷) گویند بگفتیم ترا امروز از ما کس بر خویشتن بشرک گواهى دهنده نیست.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ و گم شد ازیشان هر چه مىخداى خواندند پیش ازین، وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (۴۸) و بدانند بدرست که ایشان را بازگشت و جاى آن نیست.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ سیر نیاید مردم هرگز، مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ از وایستن جهان و خواستن خیر آن، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ (۴۹) و اگر بد بدو رسد بد اندیش بود نومید.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا و اگر او را بچشانیم بخشایشى از ما و فراخیى و آسانىاى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ پس تنگى و دشوارى که بدو رسید، لَیَقُولَنَّ هذا لِی گوید سزاى من اینست و من این را ارزانىام، وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً و نپندارم که رستاخیز بپاى شدنى است، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی پس اگر مرا با خداوند من برند، إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى مرا بنزدیک اوست آنچه او نیکوتر، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا بخبر کنیم ناگرویدگان را از آنچه مىکردند، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ (۵۰) و بچشانیم ایشان را از عذاب بزرگ.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ و آن گه که نیکویى کنیم با مردم و نعمت گسترانیم برو، أَعْرَضَ روى گرداند از شکر و طاعت، وَ نَأى بِجانِبِهِ و بیک سو بیرون شود و خویشتن در کشد، وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ و چون بدیى بدو رسد، فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ (۵۱) با بانگ و خواندنیى فراوان بود.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ بگوى چه بینید، إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ اگر این پیغام که آوردم از نزدیک اللَّه است و شما کافر مىشوید بآن مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (۵۲) آن کیست بىراهتر از ان کس که در ستیزیست از راستى دور.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا مىنمائیم ایشان را نشانهاى خویش، فِی الْآفاقِ در هر سویى از جهان، وَ فِی أَنْفُسِهِمْ و در تنهاى ایشان، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ تا آن گه که پیدا شود ایشان را، أَنَّهُ الْحَقُّ که قرآن و محمد و اسلام راست است، أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ خداوند تو بسنده نیست، أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۵۳) که او بر همه چیز گواه است.
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ بدانید که ایشان در گمانند، مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ از دیدار خداوند خویش و خاستن از گور، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ (۵۴) بدانید که اللَّه بهمه چیز داناست.
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اگر گردن کشند از سجود اللَّه را، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ ایشان بارى که نزدیک خداوند تواند از فرشتگان، یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ او را مىپرستند و مىستایند بشب و روز، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ (۳۸) و هیچ از پرستش و ستایش او سیر نیایند.
وَ مِنْ آیاتِهِ و از نشانهاى توانایى اوست، أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً که تو زمین را بینى فرومرده، فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ چون آب برو فرستادیم، اهْتَزَّتْ نبات را بجنبانید، وَ رَبَتْ و بر دمید و برخنجید، إِنَّ الَّذِی أَحْیاها آن کس که زنده کرد آن را، لَمُحْیِ الْمَوْتى او زنده کننده مردگان است، إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۳۹) و او بر همه چیز تواناست.
إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا ایشان که کژ مىروند در سخنان ما، لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا پوشیده نمانند بر ما، أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ خَیْرٌ آن کس که فردا آرند و افکنند در آتش به است؟ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ یا آن کس که مىآید بىبیم روز رستاخیز؟ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ مىکنید هر چه خواهید، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۴۰) که او بآنچه کنید بینا و داناست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ ایشان که کافر شدند بسخن و پیغام که بایشان آمد، وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ (۴۱) و این قرآن نامهایست بشکوه و بىهمتا و بر دشمنان بزور.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ نیاید بآن هیچ باطل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ نه از پیش آن و نه از پس آن، تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (۴۲) فرو فرستاده ایست از داناى سترده.
ما یُقالُ لَکَ نمىگویند ترا، إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ مگر همان که فرستادگان را پیش از تو، إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ خداوند تو با آمرزگاریست، وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ (۴۳) و با گرفتاریى سخت.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا و اگر ما این نامه را بزبان عجم فرستادیمى و آن را پارسى کردیمى لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ گفتندى چرا پیدا و گشاده نکردند آن را، ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ گویندى باش نامهاى عجمى و رسولى عربى؟ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ گوى این سخن گرویدگان را راه نمونى است و آسانىاى، وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ و ایشان که نمىگروند بآن در گوشهاى ایشان گرانى است و کرّئى، وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى و آن نامه بر ایشان کورئى، أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۴۴) ایشان را میخوانند از جاى بس دور.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم، فَاخْتُلِفَ فِیهِ در مخالفت گفتن ایستادند در ان، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ و گرنه سخنى بودى، سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ که پیشى کرد از خداوند تو اجلها و روزیها را، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ برگزاردندى میان ایشان کار و عذاب فرستادندى بایشان، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۴۵) و ایشان از ان درگمانند و پنداره نمایى.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ هر که نیکى کند خویشتن را، وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و هر که بد کند بر خویشتن کند، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ (۴۶) و خداوند تو ستمکار نیست رهیکان را.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ بازو گردانند آخر دانستن هنگام رستاخیز، وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَکْمامِها و بیرون نیاید هیچ میوه از غلاف خویش، وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى و بار برنگیرد هیچ ماده، وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ و بار ننهد مگر بدانش او، وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که ایشان را خواند و گوید: أَیْنَ شُرَکائِی این انبازان من کجااند، قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ (۴۷) گویند بگفتیم ترا امروز از ما کس بر خویشتن بشرک گواهى دهنده نیست.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ و گم شد ازیشان هر چه مىخداى خواندند پیش ازین، وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (۴۸) و بدانند بدرست که ایشان را بازگشت و جاى آن نیست.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ سیر نیاید مردم هرگز، مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ از وایستن جهان و خواستن خیر آن، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ (۴۹) و اگر بد بدو رسد بد اندیش بود نومید.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا و اگر او را بچشانیم بخشایشى از ما و فراخیى و آسانىاى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ پس تنگى و دشوارى که بدو رسید، لَیَقُولَنَّ هذا لِی گوید سزاى من اینست و من این را ارزانىام، وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً و نپندارم که رستاخیز بپاى شدنى است، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی پس اگر مرا با خداوند من برند، إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى مرا بنزدیک اوست آنچه او نیکوتر، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا بخبر کنیم ناگرویدگان را از آنچه مىکردند، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ (۵۰) و بچشانیم ایشان را از عذاب بزرگ.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ و آن گه که نیکویى کنیم با مردم و نعمت گسترانیم برو، أَعْرَضَ روى گرداند از شکر و طاعت، وَ نَأى بِجانِبِهِ و بیک سو بیرون شود و خویشتن در کشد، وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ و چون بدیى بدو رسد، فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ (۵۱) با بانگ و خواندنیى فراوان بود.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ بگوى چه بینید، إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ اگر این پیغام که آوردم از نزدیک اللَّه است و شما کافر مىشوید بآن مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (۵۲) آن کیست بىراهتر از ان کس که در ستیزیست از راستى دور.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا مىنمائیم ایشان را نشانهاى خویش، فِی الْآفاقِ در هر سویى از جهان، وَ فِی أَنْفُسِهِمْ و در تنهاى ایشان، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ تا آن گه که پیدا شود ایشان را، أَنَّهُ الْحَقُّ که قرآن و محمد و اسلام راست است، أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ خداوند تو بسنده نیست، أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۵۳) که او بر همه چیز گواه است.
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ بدانید که ایشان در گمانند، مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ از دیدار خداوند خویش و خاستن از گور، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ (۵۴) بدانید که اللَّه بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: وَ مِنْ آیاتِهِ یعنى و من آیات قدرته و دلالات وحدانیّته، اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ و ان کثرت منافعهما. و قیل: خصّا بالذکر لعبادة المجوس ایّاهما و الصابئین. عن عکرمة قال: انّ الشمس اذا غربت دخلت بحر تحت العرش فتسبّح اللَّه حتى اذا هى اصبحت استعفت ربّها من الخروج فقال لها الرب جلّ جلاله: و لم ذلک؟ و الرّب اعلم، قالت: انّى اذا خرجت عبدت من دونک، فقال لها الرب: اخرجى فلیس علیک من ذلک شىء حسبهم جهنم ابعثها الیهم مع ثلاثة عشر الف ملک یقودونها حتى یدخلوهم فیها.
قوله: وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ اى خلق هؤلاء الآیات، إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ فاعبدوه وحده فانّ من عبد مع اللَّه غیره لا یکون عابدا له.
قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنة، فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: «علیک بکثرة السجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حطّ بها عنک خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه (ص) فآتیه بوضوئه و حاجته، فقال لى: سل، فقلت: اسئلک مرافقتک فى الجنة، قال: او غیر ذلک، قلت: هو ذلک، قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السجود».
قال (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدعاء».
و عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «لیس فى امتى ریاء ان راءوا فبالاعمال فامّا الایمان فثابت فى قلوبهم امثال الجبال و امّا الکبر فانّ احدهم اذا وضع جبهته للَّه ساجدا فقد برىء من الکبر».
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اى تکبّروا عن الاجابة الى ما تدعو هم الیه و لم یترکوا السجود لغیر اللَّه، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ اى یسبّحون و یمجّدون و یکبّرون و یهلّلون دائما و کلّها تسبیح. و قیل: یصلّون، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ اى لا تلحقهم سآمة و لا ملالة من التسبیح فانّ التسبیح منهم کالتنفّس من الناس. اختلفوا فى موضع السجود، اعنى سجود التلاوة من هاتین الآیتین، فقال ابن عباس: اسجد بالآیة الآخرة. و کان عبد الرحمن السلمى و مجاهد یسجدان بالاولى.
روى «انّ للَّه سبحانه ملکا یقال له حزقیآئل له ثمانیة عشر الف جناح ما بین الجناح الى الجناح خمس مائة عام فخطر له خاطر هل فوق العرش شىء فزاده اللَّه مثلها اجنحة اخرى فکان له ستّة و ثلاثون الف جناح بین الجناح الى الجناح خمس مائة عام ثمّ اوحى اللَّه سبحانه الیه: ایّها الملک طر، فطار مقدار عشرین الف سنة فلم ینل رأس قائمة من قوائم العرش ثمّ ضاعف اللَّه له فى الجناح و القوّة و امره ان یطیر، فطار مقدار ثلثین الف سنة، فلم ینل ایضا فاوحى اللَّه عز و جل الیه: ایّها الملک لو طرت الى نفخ الصور مع اجنحتک و قوّتک لم تبلغ ساق عرشى، فقال الملک: سبحان ربى الاعلى فانزل اللَّه عز و جل: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى فقال النبى (ص): اجعلوها فى سجودکم.
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً اى یابسة غبر الإنبات فیها فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ یعنى المطر «اهتزّت» اى تحرّکت و انفطرت لخروج النبات، «و ربت» اى انتفخت عند نزول المطر. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، اى ربت و اهتزّت إِنَّ الَّذِی أَحْیاها لَمُحْیِ الْمَوْتى فى الآخرة إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الاحیاء و الاماتة «قدیر» إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا اى یمیلون عن الحق فى ادلّتنا، قال مجاهد یلحدون فى آیاتنا بالمکاء و التصدیة و اللغو و اللغط حین قالوا: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ. و قال السدى: یعاندون و یشاقون و قیل: یضعونها على غیر معناها. لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا فتلقیهم فى النار. ثمّ قال: أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ و هو ابو جهل خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ؟ قیل: هو حمزة و قیل: عثمان. و قیل: عمار بن یاسر، اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ هذا امر تهدید و وعید، اى لا یضرّ اللَّه تعالى عملکم بما لا یرضیه و لا یخفى علیه فآثروا ما شئتم فانکم لا تضرّون الّا انفسکم، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ فیجازیکم علیه.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ اى بالقرآن لَمَّا جاءَهُمْ و هو حکایة عن الذین یلحدون فى آیاته، ثمّ اخذ فى وصف الذکر و ترک الجواب على تقدیر: انّ الذین کفروا بالذکر یجازون بکفرهم. و قیل: خبره قوله: أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ قال ابن عباس: اى کریم على اللَّه: و قیل: عزیز لا یقدر احد ان یأتى بمثله.
و قیل: عزیز من تمسّک به اعزّه اللَّه فى الدنیا و الآخرة.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ قال قتادة: «الباطل» هو الشیطان اى لا یستطیع الشیطان ان یغیّره او یزید فیه او ینقص منه. و قال مقاتل: لا یأتیه التکذیب من الکتب التی قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیبطله. و قیل معناه: لا یأتیه الکذب فى اخباره عمّا تقدّم و لا عمّا تأخر. تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ اى منزّل من حکیم یقع افعاله محکمة، «حمید» اى حامد لنفسه و حامد لعباده المؤمنین.
ثمّ عزّى نبیّه (ص) على تکذیبهم ایّاه فقال: ما یُقالُ لَکَ إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: قد قیل للانبیاء قبلک من الساحر و المجنون و الکاهن کما یقال لک و کذّبوا کما کذّبت، هذا کقوله: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ و فیه وجه آخر: اى ما یقول اللَّه لک فى الوحى و التنزیل الّا ما قال للرسل من قبلک فیما اوحى الیهم، هذا کقوله: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ و کقوله: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً و کقوله: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ.
إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ للمؤمنین وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ للکافرین.
ثمّ عاد الى وصف الذکر فقال: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا اى لو جعلنا هذا الکتاب الذى تقرءه على الناس قرآنا اعجمیا بغیر لغة العرب لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ اى هلّا بیّنت آیاته بالعربیة حتى نفهمها من غیر ترجمان أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ یعنى: اکتاب اعجمىّ و رسول عربىّ؟ و هذا استفهام على وجه الانکار اى انهم کانوا یقولون المنزل علیه عربىّ و المنزل اعجمىّ. الاعجمىّ و الاعجم الذى لا یفصح و ان کان عربیا، و العجمىّ الذى ولدته العجم و ان کان فصیحا. و الاعرابىّ هو الذى یفصح و ان کان ولدته العجم، و العربىّ الذى ولدته العرب و ان کان لم یفصح.
بعضى مفسّران گفتند این آیت جواب آن کافرانست که ربّ العزة ایشان را میفرماید: کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ چون قرآن بایشان آمد کافر شدند گفتند: چرا نه قرآن بزبان عجم فرستادند تا بمعجزه نزدیکتر بودى و از شک و گمان دورتر که محمد زبان عجم نداند و بر وى گمان نبرند که از ذات خویش مىگوید و نتواند که بزبان عجم کتاب نهد، رب العالمین بجواب ایشان گفت: اگر ما این قرآن بزبان عجم فرو فرستادیمى چنانک اقتراح کردند هم ایشان گفتندى: چرا نه بزبان عرب فرستاد که لغت ماست تا ما بىترجمان بدانستیمى و دریافتیمى. آن گه گفت: قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ بگوى مؤمنان را در ان شکى نیست که ایشان را هدى و شفاست، هدى من الضلالة و شفاء من الشک. اگر شکى است و گمانى کافران راست که کرّى و گرانى در گوش دل دارند تا حق در نمىیابند، و قرآن برایشان پوشیده تا فراحق نمىبینند. أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ اى لا یسمعون و لا یفهمون کما انّ من دعى من مکان بعید لم یسمع و لم یفهم مثل ایشان چون کسى است که او را از مسافت دور خوانند و آواز خواننده نشنود، او را از ان ندا چه منفعت باشد و چه حاصل بود؟
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ هذا الاختلاف هو اختلاف الیهود آمن به بعضهم بتصدیقه محمدا و کفر به بعضهم بتکذیبه محمدا و منهم من حرّف و بدّل، کقوله: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ و قیل: اختلف الیهود فى کتابهم کما اختلف قومک فى القرآن. و تمّ الکلام على قوله: فَاخْتُلِفَ فِیهِ ثمّ رجع الى القول فى العرب فقال: وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ قیل: هى الاجل المسمّى، و قیل: هى قوله: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ». و قیل: هى قوله: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ. و قیل: هى قوله وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. و المعنى: لو لا کلمة سبقت من ربک فى تأخیر العذاب لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى لفرغ من عذابهم و عجّل اهلاکهم، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من صدقک «مریب» موقع لهم الریبة.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ ثوابه وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها عقابه هذا استغناء فیه طرف من الوعید، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ اى هو منزّه عن الظلم یقال: من ظلم و علم انه یظلم فهو ظلّام.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ اى علم وقت الساعة عند اللَّه فحسب کقوله: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ. و قیل: من سئل عنها فعلمها مردود الى اللَّه فیقول اللَّه یعلم لا یعلمه غیره. وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ قرأ اهل المدینة و الشام و حفص: «ثمرات» على الجمع. و قرأ الآخرون: «من ثمرة» على التوحید مِنْ أَکْمامِها اى من اوعیتها یعنى الکفرّى قبل ان ینشق. و قیل: قشرها الاعلى من الجوز و اللوز و الفستق و غیرها.
وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ حملها «الّا بعلمه» اى الا و اللَّه عالم به و المعنى: یرد الیه علم الساعة کما یرد الیه علم الثمار و النتاج. وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ ینادى المشرکین: أَیْنَ شُرَکائِی الذین کنتم تزعمون انها آلهة؟ قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ. «آذناک» اى اعلمناک.
و قیل: اسمعناک، من قوله: أَذِنَتْ لِرَبِّها. ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ فیه قولان: احدهما انه من قول الآلهة، اى ما منا من یشهد لنفسه انه شریکک. و قیل: هو من قول المشرکین، اى ما منا من احد یشهد على نفسه بالشرک، لانهم لمّا عاینوا القیامة و العذاب تبرّؤا من الاصنام.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ اى یعبدون مِنْ قَبْلُ فى الدنیا وَ ظَنُّوا ایقنوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ مهرب.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ اى الکافر. و قیل: هو عامّ للجنس، اى لا یمل الانسان من مسئلة المال و تمنّى الغنى و الصحة، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ اى ناله الفقر، «فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ هما اسمان متغایران فى اللفظ معناهما واحد کالرّؤف الرحیم، و العفو و الصفح، و المعنى: یؤس من الخیر قنوط من عود النعمة، اى ظنّ ان لن یرجع الى الخیر ابدا. و قیل: یؤس قنوط من الرحمة و الاجابة بسوء الظّنّ.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا اى اصبناه عافیة و غنى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ اى من بعد شدّة اصابته، لَیَقُولَنَّ هذا لِی یعنى انا اهل لهذا و مستحقّه، اى لا یرى ذلک تفضلا من اللَّه یجب علیه شکره له، نظیره قوله تعالى حکایة عن آل فرعون: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً اى ما اریها تکون، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى هذا کقوله: وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى یعنى یفضّلنى فى الآخرة کما فضّلنى فى الدنیا لانّ تفضیله ایّاى یدلّ على رضاه عنّى، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا قال ابن عباس: لنفقهنّهم على مساوى اعمالهم، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ شدید لا یفتر عنهم.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ عن الشکر و الطاعة متکبّرا متجبّرا، وَ نَأى بِجانِبِهِ تباعد بکلیّته. و قیل: اعجب بنفسه. وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ اى ذو صیاح طویل. و قیل: فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ اى اقبل على الدّعاء الکثیر، و المعنى: لا یشکر على النعم و لا یصبر عند فقد النعم و لا منافاة بین قوله: «یؤس قنوط» و بین قوله: فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ لانّ الاوّل فى قوم و الثانى فى قوم. و قیل: یؤس قنوط بالقلب دّعآء باللسان. و قیل: یؤس قنوط من الصنم دّعآء للَّه.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ هذا القرآن مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ الآن، مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ معناه: الم تکونوا حینئذ مشاقین. و قیل: من اضلّ ممن صارفى شقّ غیر شقّ الحق.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ قال ابن عباس: الآیات فى الآفاق هى منازل المهلکین خاویة بما ظلموا، کقوله: مِنْها قائِمٌ وَ حَصِیدٌ وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ. وَ فِی أَنْفُسِهِمْ من انقلاب الاحوال و تداول الایّام. و قیل: فى انفسهم بالبلایا و الامراض. و قیل: فى انفسهم کانوا نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا ثمّ عظاما و لحما ثمّ صاروا من اهل التمییز و العقل.
و قیل: فى الافاق وقایع اللَّه فى الامم و فى انفسهم یوم بدر. و قیل: فى الافاق من فتوح البلاد و الامصار و فى انفسهم من فتح مکة کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها. و قیل: «فى الآفاق» یعنى: اقطار الارض و السماء من الشمس و القمر و النجوم و النبات و الاشجار و الانهار وَ فِی أَنْفُسِهِمْ من لطیف الصنعة و بدیع الحکمة و سبیل الغائط و البول حتى انّ الرجل لیأکل و یشرب من مکان واحد و یخرج ما یأکل و یشرب من مکانین. و قیل: فى انفسهم إحیاءهم عند الصباح من النوم. و قیل: الآیات فى الآفاق» هو ما اخبرهم النبى علیه السلام بوقوعه من الفتن و ظهور الآیات فى آفاق الارض بعده و لم یصدّقوه ثمّ کان کما اخبره. و قیل: هى طلوع الشمس من مغربها. و قیل: هى انشقاق القمر. قال بعض المفسرین: انّ ابا جهل قال للنبى (ص): ائتنا بعلامة، فانشقّ القمر بنصفین، فقال ابو جهل: یا معشر قریش قد سحرکم محمد فوجهوا رسلکم فى الآفاق هل عاینوا القمر کذلک فان عاینوا شیئا فهو آیة و الّا فذلک سحر، فوجهوا رسلهم فى الارض فاذا الناس یتحدّثون فى انشقاق القمر، فقال ابو جهل: هذا سحر مستمرّ: فنزل: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ ان القرآن و الاسلام و محمدا «حقّ».
أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ یعنى: او لا یکفیک ربک ناصرا، کقوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ. و قیل: او لم یکف بربک شهیدا لانجاز ما وعد. و قیل: أ و لم یکف الانسان من الزاجر و الرادع عن المعاصى کون اللَّه شهیدا علیه. و قیل: او لم یکفهم من الدلائل شهادة ربک أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمالهم «شهید».
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ فى شک من البعث و الحساب، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ احاط بکلّ شىء علما، اى عالم بکلّ شىء قادر علیه حافظ له.
قوله: وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ اى خلق هؤلاء الآیات، إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ فاعبدوه وحده فانّ من عبد مع اللَّه غیره لا یکون عابدا له.
قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنة، فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: «علیک بکثرة السجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حطّ بها عنک خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه (ص) فآتیه بوضوئه و حاجته، فقال لى: سل، فقلت: اسئلک مرافقتک فى الجنة، قال: او غیر ذلک، قلت: هو ذلک، قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السجود».
قال (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدعاء».
و عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «لیس فى امتى ریاء ان راءوا فبالاعمال فامّا الایمان فثابت فى قلوبهم امثال الجبال و امّا الکبر فانّ احدهم اذا وضع جبهته للَّه ساجدا فقد برىء من الکبر».
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اى تکبّروا عن الاجابة الى ما تدعو هم الیه و لم یترکوا السجود لغیر اللَّه، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ اى یسبّحون و یمجّدون و یکبّرون و یهلّلون دائما و کلّها تسبیح. و قیل: یصلّون، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ اى لا تلحقهم سآمة و لا ملالة من التسبیح فانّ التسبیح منهم کالتنفّس من الناس. اختلفوا فى موضع السجود، اعنى سجود التلاوة من هاتین الآیتین، فقال ابن عباس: اسجد بالآیة الآخرة. و کان عبد الرحمن السلمى و مجاهد یسجدان بالاولى.
روى «انّ للَّه سبحانه ملکا یقال له حزقیآئل له ثمانیة عشر الف جناح ما بین الجناح الى الجناح خمس مائة عام فخطر له خاطر هل فوق العرش شىء فزاده اللَّه مثلها اجنحة اخرى فکان له ستّة و ثلاثون الف جناح بین الجناح الى الجناح خمس مائة عام ثمّ اوحى اللَّه سبحانه الیه: ایّها الملک طر، فطار مقدار عشرین الف سنة فلم ینل رأس قائمة من قوائم العرش ثمّ ضاعف اللَّه له فى الجناح و القوّة و امره ان یطیر، فطار مقدار ثلثین الف سنة، فلم ینل ایضا فاوحى اللَّه عز و جل الیه: ایّها الملک لو طرت الى نفخ الصور مع اجنحتک و قوّتک لم تبلغ ساق عرشى، فقال الملک: سبحان ربى الاعلى فانزل اللَّه عز و جل: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى فقال النبى (ص): اجعلوها فى سجودکم.
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً اى یابسة غبر الإنبات فیها فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ یعنى المطر «اهتزّت» اى تحرّکت و انفطرت لخروج النبات، «و ربت» اى انتفخت عند نزول المطر. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، اى ربت و اهتزّت إِنَّ الَّذِی أَحْیاها لَمُحْیِ الْمَوْتى فى الآخرة إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الاحیاء و الاماتة «قدیر» إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا اى یمیلون عن الحق فى ادلّتنا، قال مجاهد یلحدون فى آیاتنا بالمکاء و التصدیة و اللغو و اللغط حین قالوا: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ. و قال السدى: یعاندون و یشاقون و قیل: یضعونها على غیر معناها. لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا فتلقیهم فى النار. ثمّ قال: أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ و هو ابو جهل خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ؟ قیل: هو حمزة و قیل: عثمان. و قیل: عمار بن یاسر، اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ هذا امر تهدید و وعید، اى لا یضرّ اللَّه تعالى عملکم بما لا یرضیه و لا یخفى علیه فآثروا ما شئتم فانکم لا تضرّون الّا انفسکم، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ فیجازیکم علیه.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ اى بالقرآن لَمَّا جاءَهُمْ و هو حکایة عن الذین یلحدون فى آیاته، ثمّ اخذ فى وصف الذکر و ترک الجواب على تقدیر: انّ الذین کفروا بالذکر یجازون بکفرهم. و قیل: خبره قوله: أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ قال ابن عباس: اى کریم على اللَّه: و قیل: عزیز لا یقدر احد ان یأتى بمثله.
و قیل: عزیز من تمسّک به اعزّه اللَّه فى الدنیا و الآخرة.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ قال قتادة: «الباطل» هو الشیطان اى لا یستطیع الشیطان ان یغیّره او یزید فیه او ینقص منه. و قال مقاتل: لا یأتیه التکذیب من الکتب التی قبله و لا یجیء من بعده کتاب فیبطله. و قیل معناه: لا یأتیه الکذب فى اخباره عمّا تقدّم و لا عمّا تأخر. تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ اى منزّل من حکیم یقع افعاله محکمة، «حمید» اى حامد لنفسه و حامد لعباده المؤمنین.
ثمّ عزّى نبیّه (ص) على تکذیبهم ایّاه فقال: ما یُقالُ لَکَ إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: قد قیل للانبیاء قبلک من الساحر و المجنون و الکاهن کما یقال لک و کذّبوا کما کذّبت، هذا کقوله: کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ و فیه وجه آخر: اى ما یقول اللَّه لک فى الوحى و التنزیل الّا ما قال للرسل من قبلک فیما اوحى الیهم، هذا کقوله: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ و کقوله: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً و کقوله: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ.
إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ للمؤمنین وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ للکافرین.
ثمّ عاد الى وصف الذکر فقال: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا اى لو جعلنا هذا الکتاب الذى تقرءه على الناس قرآنا اعجمیا بغیر لغة العرب لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ اى هلّا بیّنت آیاته بالعربیة حتى نفهمها من غیر ترجمان أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ یعنى: اکتاب اعجمىّ و رسول عربىّ؟ و هذا استفهام على وجه الانکار اى انهم کانوا یقولون المنزل علیه عربىّ و المنزل اعجمىّ. الاعجمىّ و الاعجم الذى لا یفصح و ان کان عربیا، و العجمىّ الذى ولدته العجم و ان کان فصیحا. و الاعرابىّ هو الذى یفصح و ان کان ولدته العجم، و العربىّ الذى ولدته العرب و ان کان لم یفصح.
بعضى مفسّران گفتند این آیت جواب آن کافرانست که ربّ العزة ایشان را میفرماید: کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ چون قرآن بایشان آمد کافر شدند گفتند: چرا نه قرآن بزبان عجم فرستادند تا بمعجزه نزدیکتر بودى و از شک و گمان دورتر که محمد زبان عجم نداند و بر وى گمان نبرند که از ذات خویش مىگوید و نتواند که بزبان عجم کتاب نهد، رب العالمین بجواب ایشان گفت: اگر ما این قرآن بزبان عجم فرو فرستادیمى چنانک اقتراح کردند هم ایشان گفتندى: چرا نه بزبان عرب فرستاد که لغت ماست تا ما بىترجمان بدانستیمى و دریافتیمى. آن گه گفت: قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ بگوى مؤمنان را در ان شکى نیست که ایشان را هدى و شفاست، هدى من الضلالة و شفاء من الشک. اگر شکى است و گمانى کافران راست که کرّى و گرانى در گوش دل دارند تا حق در نمىیابند، و قرآن برایشان پوشیده تا فراحق نمىبینند. أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ اى لا یسمعون و لا یفهمون کما انّ من دعى من مکان بعید لم یسمع و لم یفهم مثل ایشان چون کسى است که او را از مسافت دور خوانند و آواز خواننده نشنود، او را از ان ندا چه منفعت باشد و چه حاصل بود؟
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ هذا الاختلاف هو اختلاف الیهود آمن به بعضهم بتصدیقه محمدا و کفر به بعضهم بتکذیبه محمدا و منهم من حرّف و بدّل، کقوله: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ و قیل: اختلف الیهود فى کتابهم کما اختلف قومک فى القرآن. و تمّ الکلام على قوله: فَاخْتُلِفَ فِیهِ ثمّ رجع الى القول فى العرب فقال: وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ قیل: هى الاجل المسمّى، و قیل: هى قوله: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ». و قیل: هى قوله: بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ. و قیل: هى قوله وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. و المعنى: لو لا کلمة سبقت من ربک فى تأخیر العذاب لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى لفرغ من عذابهم و عجّل اهلاکهم، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من صدقک «مریب» موقع لهم الریبة.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ ثوابه وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها عقابه هذا استغناء فیه طرف من الوعید، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ اى هو منزّه عن الظلم یقال: من ظلم و علم انه یظلم فهو ظلّام.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ اى علم وقت الساعة عند اللَّه فحسب کقوله: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ. و قیل: من سئل عنها فعلمها مردود الى اللَّه فیقول اللَّه یعلم لا یعلمه غیره. وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ قرأ اهل المدینة و الشام و حفص: «ثمرات» على الجمع. و قرأ الآخرون: «من ثمرة» على التوحید مِنْ أَکْمامِها اى من اوعیتها یعنى الکفرّى قبل ان ینشق. و قیل: قشرها الاعلى من الجوز و اللوز و الفستق و غیرها.
وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ حملها «الّا بعلمه» اى الا و اللَّه عالم به و المعنى: یرد الیه علم الساعة کما یرد الیه علم الثمار و النتاج. وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ ینادى المشرکین: أَیْنَ شُرَکائِی الذین کنتم تزعمون انها آلهة؟ قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ. «آذناک» اى اعلمناک.
و قیل: اسمعناک، من قوله: أَذِنَتْ لِرَبِّها. ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ فیه قولان: احدهما انه من قول الآلهة، اى ما منا من یشهد لنفسه انه شریکک. و قیل: هو من قول المشرکین، اى ما منا من احد یشهد على نفسه بالشرک، لانهم لمّا عاینوا القیامة و العذاب تبرّؤا من الاصنام.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ اى یعبدون مِنْ قَبْلُ فى الدنیا وَ ظَنُّوا ایقنوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ مهرب.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ اى الکافر. و قیل: هو عامّ للجنس، اى لا یمل الانسان من مسئلة المال و تمنّى الغنى و الصحة، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ اى ناله الفقر، «فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ هما اسمان متغایران فى اللفظ معناهما واحد کالرّؤف الرحیم، و العفو و الصفح، و المعنى: یؤس من الخیر قنوط من عود النعمة، اى ظنّ ان لن یرجع الى الخیر ابدا. و قیل: یؤس قنوط من الرحمة و الاجابة بسوء الظّنّ.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا اى اصبناه عافیة و غنى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ اى من بعد شدّة اصابته، لَیَقُولَنَّ هذا لِی یعنى انا اهل لهذا و مستحقّه، اى لا یرى ذلک تفضلا من اللَّه یجب علیه شکره له، نظیره قوله تعالى حکایة عن آل فرعون: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً اى ما اریها تکون، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى هذا کقوله: وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى یعنى یفضّلنى فى الآخرة کما فضّلنى فى الدنیا لانّ تفضیله ایّاى یدلّ على رضاه عنّى، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا قال ابن عباس: لنفقهنّهم على مساوى اعمالهم، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ شدید لا یفتر عنهم.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ عن الشکر و الطاعة متکبّرا متجبّرا، وَ نَأى بِجانِبِهِ تباعد بکلیّته. و قیل: اعجب بنفسه. وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ اى ذو صیاح طویل. و قیل: فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ اى اقبل على الدّعاء الکثیر، و المعنى: لا یشکر على النعم و لا یصبر عند فقد النعم و لا منافاة بین قوله: «یؤس قنوط» و بین قوله: فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ لانّ الاوّل فى قوم و الثانى فى قوم. و قیل: یؤس قنوط بالقلب دّعآء باللسان. و قیل: یؤس قنوط من الصنم دّعآء للَّه.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ هذا القرآن مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ الآن، مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ معناه: الم تکونوا حینئذ مشاقین. و قیل: من اضلّ ممن صارفى شقّ غیر شقّ الحق.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ قال ابن عباس: الآیات فى الآفاق هى منازل المهلکین خاویة بما ظلموا، کقوله: مِنْها قائِمٌ وَ حَصِیدٌ وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ. وَ فِی أَنْفُسِهِمْ من انقلاب الاحوال و تداول الایّام. و قیل: فى انفسهم بالبلایا و الامراض. و قیل: فى انفسهم کانوا نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا ثمّ عظاما و لحما ثمّ صاروا من اهل التمییز و العقل.
و قیل: فى الافاق وقایع اللَّه فى الامم و فى انفسهم یوم بدر. و قیل: فى الافاق من فتوح البلاد و الامصار و فى انفسهم من فتح مکة کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها. و قیل: «فى الآفاق» یعنى: اقطار الارض و السماء من الشمس و القمر و النجوم و النبات و الاشجار و الانهار وَ فِی أَنْفُسِهِمْ من لطیف الصنعة و بدیع الحکمة و سبیل الغائط و البول حتى انّ الرجل لیأکل و یشرب من مکان واحد و یخرج ما یأکل و یشرب من مکانین. و قیل: فى انفسهم إحیاءهم عند الصباح من النوم. و قیل: الآیات فى الآفاق» هو ما اخبرهم النبى علیه السلام بوقوعه من الفتن و ظهور الآیات فى آفاق الارض بعده و لم یصدّقوه ثمّ کان کما اخبره. و قیل: هى طلوع الشمس من مغربها. و قیل: هى انشقاق القمر. قال بعض المفسرین: انّ ابا جهل قال للنبى (ص): ائتنا بعلامة، فانشقّ القمر بنصفین، فقال ابو جهل: یا معشر قریش قد سحرکم محمد فوجهوا رسلکم فى الآفاق هل عاینوا القمر کذلک فان عاینوا شیئا فهو آیة و الّا فذلک سحر، فوجهوا رسلهم فى الارض فاذا الناس یتحدّثون فى انشقاق القمر، فقال ابو جهل: هذا سحر مستمرّ: فنزل: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ ان القرآن و الاسلام و محمدا «حقّ».
أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ یعنى: او لا یکفیک ربک ناصرا، کقوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ. و قیل: او لم یکف بربک شهیدا لانجاز ما وعد. و قیل: أ و لم یکف الانسان من الزاجر و الرادع عن المعاصى کون اللَّه شهیدا علیه. و قیل: او لم یکفهم من الدلائل شهادة ربک أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من اعمالهم «شهید».
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ فى شک من البعث و الحساب، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ احاط بکلّ شىء علما، اى عالم بکلّ شىء قادر علیه حافظ له.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ بدان که مستحق دوستى بحقیقت خدا است و بس، زیرا که جمال بر کمال و جلال بىزوال او راست، ذات ازلى و صفات سرمدى او راست، و وجود بىغایت وجود بىنهایت او راست، علم بىآلت و قدرت بىحیلت او راست.
بو بکر صدّیق گفت: من ذاق من خالص محبة اللَّه عز و جل، منعه ذلک من طلب الدنیا و اوحشه من جمیع البشر.
هر که صفاء محبت حق در دل او منزل کرد، کدورت طلب دنیا و قبول خلق، از دل وى رخت برداشت، اگر کسى را دوست دارد از مخلوقان، از آن است که وى بحق تعالى تعلقى دارد، یا از روى دوستى با حق مناسبتى دارد. هر کرا دوستى بود، بحقیقت سرا و کوى و محلت او، او را دوست بود. قال الشاعر:
و ما عهدى بحب تراب ارض
و لکن ما یحلّ به الحبیب
مصراع: مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
دوستى متقیان و پارسایان از آنست که حق جل جلاله میگوید: إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ دوستى رسول خدا از آنست که خود میفرماید: احبّونى لحب اللَّه عز و جل، پس منتهى همه دوستیها کمال جمال حضرت الهیت است و الیه الاشارة بقوله: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى و نشان محبت آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید آن را بر دیده نهى، مصطفى (ص) گفت: لخلوف فم الصائم اطیب عند اللَّه من ریح المسک.
بوى متغیر از دهن روزهدار عطر سراپرده قدوسیت است. بر همه عطرهاى عالم مقدم دار چون دوست آن را مىپسندد.
قال الشاعر:
زهرى که بیاد تو خورم نوش آید
و لو بید الحبیب سقیت سما
لکان السم من یده یطیب
آن دل که تو سوختى ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختى بتو فخر کند
و ان دما اجریته لک شاکر
و ان فؤادا رعته لک جامد
دیوانه ترا بیند باهوش آید
و گفتهاند اى هر که ترا دید بشناخت و هر که بشناخت بیاویخت و هر که بیاویخت بسوخت. و سوخته را دیگر باره نسوزند، بلکه بنوازند، باین نداء کرامت که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
چنان که در ازل گفت، عبادى، در ابد هم خود گوید، عبادى. در ازل گفت: عبادى انتم خلقى و انا ربکم الىّ فارفعوا حوائجکم، و در ابد گوید: عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ این خود خطاب است با عامه مؤمنان.
اما خطاب با صدّیقان و نزدیکان آنست که گوید: عبادى هل اشتقتم الىّ، عبادى هل احببتم لقایى. اینست عزیز حالتى و بزرگوار منزلتى، قاصد بمقصود رسیده و طالب بمطلوب و محب بمحبوب، درخت وصل ببرآمده و رسول مقصود بدر آمده، یار بشرط عشق درآمده.
یار هم آخر بشرط عشق درآید
رنج من از عاشقیش هم بسر آید
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ این نصیب زاهدان و عابدان است که یکبارگى خود را با طاعت و عبارت دارند و بحکم ریاضت و مجاهدت بر وفق شریعت، روزگار بگرسنگى و تشنگى بسر آوردند. و ملذوذات اطعمه و اشربه دنیا بکار نداشتند، لا جرم فردا در بهشت غلمان و ولدان، پیالهاى زرین بر سر ایشان میگردانند و میگویند: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ این نصیب عارفانست و مشتاقان، که تا بودند در آرزوى دیدار جلال و جمال حق بودند، با دلى تشنه و نفسى سوخته و جانى بعشق افروخته، شمهاى از عالم دوستى بایشان رسیده و ایشان در آن شمه سراسیمه و متحیر گشته، تحیرى که درون پرده است نه برون پرده، تحیر که برون پرده باشد گمراهى است و تحیر درون پرده، از آثار کمال جلال الهى است.
هر که از خلق بحق نتواند شد متحیرى گمراهست، هر که از حق بخلق نتواند آمد، متحیر حضرت درگاهست، هر چند که رود جز بوى بازنگردد.
پیر طریقت ازینجا گفت: روزگارى او را مىجستم، خود را مییافتم، اکنون خود را میجویم او را مییابم. این آن تحیر است که آن جوانمردان طریقت بدعا خواستهاند که: یا دلیل المتحیرین، زدنى تحیرا و انشدوا.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
قومى خداى را پرستند بر بیم و طمع، دیده ایشان برین آمد که: یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ مزدوراناند در بند پاداش مانده و دل در غم خلد بسته، قومى او را بمهر و محبت پرستند، عارفاناند دل با مهر او داده و در آرزوى دیدار وى سوخته. پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مزدور است، کسى کو را بهشت رأس المال است و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه وصالست، من دانستم که حیرت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در تو غریق است:
کى خندد اندر روى من بخت من از میدان تو
کى خیمه از صحراء جانم برکند هجران تو
تا کى روم بر بوى تو در کوى جست و جوى تو
با مهر و گفت و گوى تو از هر سویى جویان تو
به داود وحى آمد که: یاد اود، انّ اودّ الاودّاء الىّ، من عبدنى لغیر نوال و لکن لیعطى الربوبیة حقها. یاد اود من اظلم ممن عبدنى لجنة او نار، لو لم اخلق جنة و نارا لم اکن اهلا ان اطاع؟. و مر عیسى علیه السّلام بطائفة من العباد قد نحلوا و قالوا نخاف النار و نرجوا الجنة، فقال مخلوقا خفتم و مخلوقا رجوتم، و مر بقوم آخر، کذلک فقالوا نعبده حبّا له و تعظیما لجلاله، فقال انتم اولیاء اللَّه حقا، معکم امرت ان اقیم.
میگوید: عیسى (ع) بقومى عابدان برگذشت که از عبادت گداخته بودند و میگفتند از دوزخ میترسیم و بهشت امید داریم، گفت از مخلوقى میترسید و بمخلوقى امید دارید و بقومى دیگر برگذشت که میگفتند، ما او را بدوستى او میپرستیم، گفت شما دوستان خدائید بدرستى مرا فرمودند که با شما باشم نشینم، و اللَّه اعلم.
بو بکر صدّیق گفت: من ذاق من خالص محبة اللَّه عز و جل، منعه ذلک من طلب الدنیا و اوحشه من جمیع البشر.
هر که صفاء محبت حق در دل او منزل کرد، کدورت طلب دنیا و قبول خلق، از دل وى رخت برداشت، اگر کسى را دوست دارد از مخلوقان، از آن است که وى بحق تعالى تعلقى دارد، یا از روى دوستى با حق مناسبتى دارد. هر کرا دوستى بود، بحقیقت سرا و کوى و محلت او، او را دوست بود. قال الشاعر:
و ما عهدى بحب تراب ارض
و لکن ما یحلّ به الحبیب
مصراع: مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
دوستى متقیان و پارسایان از آنست که حق جل جلاله میگوید: إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ دوستى رسول خدا از آنست که خود میفرماید: احبّونى لحب اللَّه عز و جل، پس منتهى همه دوستیها کمال جمال حضرت الهیت است و الیه الاشارة بقوله: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى و نشان محبت آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید آن را بر دیده نهى، مصطفى (ص) گفت: لخلوف فم الصائم اطیب عند اللَّه من ریح المسک.
بوى متغیر از دهن روزهدار عطر سراپرده قدوسیت است. بر همه عطرهاى عالم مقدم دار چون دوست آن را مىپسندد.
قال الشاعر:
زهرى که بیاد تو خورم نوش آید
و لو بید الحبیب سقیت سما
لکان السم من یده یطیب
آن دل که تو سوختى ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختى بتو فخر کند
و ان دما اجریته لک شاکر
و ان فؤادا رعته لک جامد
دیوانه ترا بیند باهوش آید
و گفتهاند اى هر که ترا دید بشناخت و هر که بشناخت بیاویخت و هر که بیاویخت بسوخت. و سوخته را دیگر باره نسوزند، بلکه بنوازند، باین نداء کرامت که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
چنان که در ازل گفت، عبادى، در ابد هم خود گوید، عبادى. در ازل گفت: عبادى انتم خلقى و انا ربکم الىّ فارفعوا حوائجکم، و در ابد گوید: عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ این خود خطاب است با عامه مؤمنان.
اما خطاب با صدّیقان و نزدیکان آنست که گوید: عبادى هل اشتقتم الىّ، عبادى هل احببتم لقایى. اینست عزیز حالتى و بزرگوار منزلتى، قاصد بمقصود رسیده و طالب بمطلوب و محب بمحبوب، درخت وصل ببرآمده و رسول مقصود بدر آمده، یار بشرط عشق درآمده.
یار هم آخر بشرط عشق درآید
رنج من از عاشقیش هم بسر آید
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ این نصیب زاهدان و عابدان است که یکبارگى خود را با طاعت و عبارت دارند و بحکم ریاضت و مجاهدت بر وفق شریعت، روزگار بگرسنگى و تشنگى بسر آوردند. و ملذوذات اطعمه و اشربه دنیا بکار نداشتند، لا جرم فردا در بهشت غلمان و ولدان، پیالهاى زرین بر سر ایشان میگردانند و میگویند: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ این نصیب عارفانست و مشتاقان، که تا بودند در آرزوى دیدار جلال و جمال حق بودند، با دلى تشنه و نفسى سوخته و جانى بعشق افروخته، شمهاى از عالم دوستى بایشان رسیده و ایشان در آن شمه سراسیمه و متحیر گشته، تحیرى که درون پرده است نه برون پرده، تحیر که برون پرده باشد گمراهى است و تحیر درون پرده، از آثار کمال جلال الهى است.
هر که از خلق بحق نتواند شد متحیرى گمراهست، هر که از حق بخلق نتواند آمد، متحیر حضرت درگاهست، هر چند که رود جز بوى بازنگردد.
پیر طریقت ازینجا گفت: روزگارى او را مىجستم، خود را مییافتم، اکنون خود را میجویم او را مییابم. این آن تحیر است که آن جوانمردان طریقت بدعا خواستهاند که: یا دلیل المتحیرین، زدنى تحیرا و انشدوا.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
قومى خداى را پرستند بر بیم و طمع، دیده ایشان برین آمد که: یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ مزدوراناند در بند پاداش مانده و دل در غم خلد بسته، قومى او را بمهر و محبت پرستند، عارفاناند دل با مهر او داده و در آرزوى دیدار وى سوخته. پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مزدور است، کسى کو را بهشت رأس المال است و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه وصالست، من دانستم که حیرت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در تو غریق است:
کى خندد اندر روى من بخت من از میدان تو
کى خیمه از صحراء جانم برکند هجران تو
تا کى روم بر بوى تو در کوى جست و جوى تو
با مهر و گفت و گوى تو از هر سویى جویان تو
به داود وحى آمد که: یاد اود، انّ اودّ الاودّاء الىّ، من عبدنى لغیر نوال و لکن لیعطى الربوبیة حقها. یاد اود من اظلم ممن عبدنى لجنة او نار، لو لم اخلق جنة و نارا لم اکن اهلا ان اطاع؟. و مر عیسى علیه السّلام بطائفة من العباد قد نحلوا و قالوا نخاف النار و نرجوا الجنة، فقال مخلوقا خفتم و مخلوقا رجوتم، و مر بقوم آخر، کذلک فقالوا نعبده حبّا له و تعظیما لجلاله، فقال انتم اولیاء اللَّه حقا، معکم امرت ان اقیم.
میگوید: عیسى (ع) بقومى عابدان برگذشت که از عبادت گداخته بودند و میگفتند از دوزخ میترسیم و بهشت امید داریم، گفت از مخلوقى میترسید و بمخلوقى امید دارید و بقومى دیگر برگذشت که میگفتند، ما او را بدوستى او میپرستیم، گفت شما دوستان خدائید بدرستى مرا فرمودند که با شما باشم نشینم، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۶۷- سورة الملک- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ سماع اسم اللَّه یوجب الهیبة، و الهیبة تتضمّن الفناء و الغیبة. سلطانیست این کلمه، چون نقاب ملکى بگشاید و جلال کبریاء او پیدا گردد، بر هر چه افتد دمار از وى برآرد و رقم نیستى برو کشند. شنونده این کلمت از هیبت این کلمت چنان از خود فانى شود که مرورا هیچ خیال نماند و از هر نشان که دهند از آن نشان نهان شود.
محوت اسمى و رسم جسمى
و غبت عنّى و دمت انتا
و فی فنایى فنى فنایى
و فی ورائى وجدت انتا
باز بسماع نام رحمن و رحیم از مضیق دهشت بصحراء انس افتد، و فناء وى بصفت بقا بدل گردد. اینست سنّت خداوند عزّ کبریاؤه و تقدّست اسماؤه. هیبت الهیّت بنماید که موجب دهشت است، و حیرت باز مرهم نهد بصفت لطف و رحمت. اللَّه اشارت است بجلال و عزّت الوهیت، رحمن رحیم اشارتست بکمال لطف و رحمت. هر کرا تاج دولت دین بر فرق نهادند منشور عزّ او از حضرت این نام نویسند، و هر کرا داغ شقاوت بر جان نهادند، رقم خذلان او از حضرت این نام کشند. دار و گیر گشاد و بند نواخت و سیاست عزّ و مذلّت همه نتیجه قهر و لطف اوست، کونین و عالمین همه ملک و ملک اوست. اینست که ربّ العالمین گفت: تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ملک هژده هزار عالم بید اوست، سر همه سروران در قبضه تقدیر اوست، گردن همه گردن افرازان در ربقه تسخیر اوست، ناصیه همه جبّاران منقاد قهر جبروت اوست. در خبر میآید که: انا الملک قلوب الملوک، و نواصیهم بیدى اقلبها کیف اشاء
ملک منم، پادشاه بر پادشاهان منم، اعزاز و اذلال بندگان در ید منست، دلهاى عالمیان در قبضه منست چنان که خواهم میگردانم و اسرار ایشان بر حسب مراد خود میرانم.
خواهم بخوانم و بخندانم، خواهم برانم و بگریانم. اى شما که عالمیاناید، سینه بسبب ملوک مشغول مدارید و دل درویشان مبندید، دل در دین ما بندید توکّل بر کرم ما کنید، روى بدرگاه طاعت ما آرید، دین پرست باشید تا دنیا شما را تبع شود.
خدمت ملک الملوک کنید، تا ملوک جهان شما را خدمت کنند.
خدمت او کن مگر شاهان ترا خدمت کنند
چاکر اوباش تا سلطان ترا گردد غلام.
ملک انسانیّت جداست، و ملک دلها جدا، و ملک جانها جدا. انسانیّت ملک در دنیا راند و دل ملک در آخرت راند، و جان ملک در عالم حقیقت راند. ملک انسانیّت اینست که: أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ و ملک دل اینست که: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ و ملک جان اینست که: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ آن عزیز راه گوید: فردا که علم کبریاى او بقیامت برآید که: لِمَنِ الْمُلْکُ؟ من از گوشه دل خویش بدستورى او درى برگشایم و دردى از دردهاى او بیرون دهم، تا گرد قیامت برآید و گوید: لِمَنِ الْمُلْکُ؟ اگر معترضى براه برآید، گویم: او که چون ما ضعفا و مساکین دارد، میگوید: «لِمَنِ الْمُلْکُ»؟ ما که چون او ملکى جبّارى داریم چرا نگوئیم: «لِمَنِ الْمُلْکُ»؟ اگر او را چون ما بندگانست، ما را چون او خداوند است، کسى را که در حرم قرآن بار داده باشند، تا زمانى این خلعت پوشد که: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» و زمانى این تشریف یابد که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» و زمانى این شربت کشد که «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» این چنین کسى را چرا نرسد که بر حدثان خواجگى کند و بامداد و شبانگاه گوید: «لِمَنِ الْمُلْکُ»؟
جز خداوند مفرماى که خوانند مرا
سزد این نام کسى را که غلام تو بود
بگسلانم کمر گردون از قوّت خویش
چون بطرف کمرم نقش ز نام تو بود.
محوت اسمى و رسم جسمى
و غبت عنّى و دمت انتا
و فی فنایى فنى فنایى
و فی ورائى وجدت انتا
باز بسماع نام رحمن و رحیم از مضیق دهشت بصحراء انس افتد، و فناء وى بصفت بقا بدل گردد. اینست سنّت خداوند عزّ کبریاؤه و تقدّست اسماؤه. هیبت الهیّت بنماید که موجب دهشت است، و حیرت باز مرهم نهد بصفت لطف و رحمت. اللَّه اشارت است بجلال و عزّت الوهیت، رحمن رحیم اشارتست بکمال لطف و رحمت. هر کرا تاج دولت دین بر فرق نهادند منشور عزّ او از حضرت این نام نویسند، و هر کرا داغ شقاوت بر جان نهادند، رقم خذلان او از حضرت این نام کشند. دار و گیر گشاد و بند نواخت و سیاست عزّ و مذلّت همه نتیجه قهر و لطف اوست، کونین و عالمین همه ملک و ملک اوست. اینست که ربّ العالمین گفت: تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ملک هژده هزار عالم بید اوست، سر همه سروران در قبضه تقدیر اوست، گردن همه گردن افرازان در ربقه تسخیر اوست، ناصیه همه جبّاران منقاد قهر جبروت اوست. در خبر میآید که: انا الملک قلوب الملوک، و نواصیهم بیدى اقلبها کیف اشاء
ملک منم، پادشاه بر پادشاهان منم، اعزاز و اذلال بندگان در ید منست، دلهاى عالمیان در قبضه منست چنان که خواهم میگردانم و اسرار ایشان بر حسب مراد خود میرانم.
خواهم بخوانم و بخندانم، خواهم برانم و بگریانم. اى شما که عالمیاناید، سینه بسبب ملوک مشغول مدارید و دل درویشان مبندید، دل در دین ما بندید توکّل بر کرم ما کنید، روى بدرگاه طاعت ما آرید، دین پرست باشید تا دنیا شما را تبع شود.
خدمت ملک الملوک کنید، تا ملوک جهان شما را خدمت کنند.
خدمت او کن مگر شاهان ترا خدمت کنند
چاکر اوباش تا سلطان ترا گردد غلام.
ملک انسانیّت جداست، و ملک دلها جدا، و ملک جانها جدا. انسانیّت ملک در دنیا راند و دل ملک در آخرت راند، و جان ملک در عالم حقیقت راند. ملک انسانیّت اینست که: أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ و ملک دل اینست که: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ و ملک جان اینست که: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ آن عزیز راه گوید: فردا که علم کبریاى او بقیامت برآید که: لِمَنِ الْمُلْکُ؟ من از گوشه دل خویش بدستورى او درى برگشایم و دردى از دردهاى او بیرون دهم، تا گرد قیامت برآید و گوید: لِمَنِ الْمُلْکُ؟ اگر معترضى براه برآید، گویم: او که چون ما ضعفا و مساکین دارد، میگوید: «لِمَنِ الْمُلْکُ»؟ ما که چون او ملکى جبّارى داریم چرا نگوئیم: «لِمَنِ الْمُلْکُ»؟ اگر او را چون ما بندگانست، ما را چون او خداوند است، کسى را که در حرم قرآن بار داده باشند، تا زمانى این خلعت پوشد که: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» و زمانى این تشریف یابد که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» و زمانى این شربت کشد که «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» این چنین کسى را چرا نرسد که بر حدثان خواجگى کند و بامداد و شبانگاه گوید: «لِمَنِ الْمُلْکُ»؟
جز خداوند مفرماى که خوانند مرا
سزد این نام کسى را که غلام تو بود
بگسلانم کمر گردون از قوّت خویش
چون بطرف کمرم نقش ز نام تو بود.
رشیدالدین میبدی : ۷۳- سورة المزمل- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها نزهة قلوب الفقراء، بهجة اسرار الضّعفاء، راحة ارواح الاولیاء، قوّة قلوب الانبیاء، سلوة صدور الاصفیاء، قرّة عیون اهل البلاء. نام خداوندى که اشباح طالبان سوخته جلال او، ارواح قاصدان افروخته جمال او، انفاس عزیزان بسته نوال او، حواسّ مقرّبان سرگشته اقبال او، اسرار عارفان تشنه وصال او، ابصار محبّان خسته دلال او. بسا رویها که برو کرد نایافت او، بسا دلها که درو درد ناخواست او:
باىّ نواحى الارض ابغى وصالکم
و انتم ملوک ما لنحوکم قصد
بسیار خلایقند جویان رهت
کشته شده عالمى بهول سپهت
تا بر مه چهارده نهادى کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ اى پیغمبر مطهّر، اى سیّد اطهر، اى رسول اکبر، اى مقتداى بشر، اى برج جلالت را ماه انور، اى درج رسالت را درّ اظهر، اى بر سر سیادت افسر، اى بر افسر سعادت گوهر، اى عنوان نامه جلالت نام تو، اى طراز جامه رسالت احکام تو، سرمایه دین کلام تو، پیرایه شریعت اعلام تو، اى ناظم قلاده نبوّت، اى ناشر اعلام رسالت، اى مؤیّد ارکان هدایت، اى کاشف اسرار ولایت، اى واضع منهاج شریعت، اى رافع معراج حقیقت.
قُمِ اللَّیْلَ خیز نماز شب کن، لختى از شب بیدار باش شفاعت امّت را، و لختى خواب کن آسایش نفس را. یا سیّد اگر همه شب در خواب باشى امّتت ضایع مانند، ور همه شب بیدار باشى رنجه شوى، و من رنج تو نخواهم. چون بیدار باشى بسبب بیدارى تو بعضى عاصیان را بیامرزم تصدیق شفاعت را. چون خواب کنى بحرمت خواب تو باقى بیامرزم تحقیق رحمت را. اى سیّد تو خلعت قربت ما که یافتى در شب یافتى، هم در شب خدمت ما بجاى آر تا چنان که خلعت در شب یافته باشى شکر خلعت بخدمت هم در شب گزارده باشى.
اى جوانمرد بنده را هیچ کرامت چنان نبود که در شب تارى از بستر گرم برخیزد متوارى، بر درگاه بارى، با تضرّع و زارى، در مناجات شود و قصّه درد خود بدو بردارد، گوید بزبان نیاز در حضرت راز: الهى بارم ده تا قصّه درد خود بتو بردارم، بر درگاه تو مىزارم و در امید بیم آمیز مىنازم. الهى فاپذیرم تا وا تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم. عزیز من در شب بیدار و هشیار باش که شب بوستان دوستان است و بهار عارفان، شب مرغزار محبّان است و نور صادقان، شب سرور مشتاقان است و راحت ارواح مطیعان.
قوله: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا یا محمد بشب قرآن بترتیب و ترتیل خوان و در نماز بشب قراءت بلند خوان تا دوستان ما در میادین قدس بالحان انس در لذّت سماع کلام ما و در راحت پیغام ما جانهاى خویش مىپرورند و اسرار خویش معطّر و مروّح میگردانند. یا محمد با دوستان ما بگوى: چون خواهید که با ما راز کنید روى بقبله شرع آرید و قدم و در حضرت نماز نهید. المصلّى یناجى ربّه. نماز راز گفتن است و در امید کوفتن، نماز سبب نجاتست و با دوست مناجات، نماز نهایت مجاهدت است و بدایت مشاهدت. نماز خویشتن را از دست نفس ربودن است، و جهد بندگى نمودن و دوست را ستودن. بنماز دوست از دشمن پیدا گردد و آشنا از بیگانه جدا شود بین الکفر و العبد ترک الصّلاة. مثل مؤمن که نماز کند چون درخت گل است، معرفت در وى چون بوى و نماز بر وى چون گل هر کسى تواند که گل از درخت باز کند و برگش برکند اما نتواند که بویش کم کند و نسیمش ببرد. همچنین شیطان تواند که در نماز ظاهر وسوسه کند تا چیزى از وى برباید، امّا نتواند که معرفت از باطن ببرد.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا تبتّل مقامى است از مقامات روندگان، ایشان که در منازلات و مکاشفات خویش بدان رسیدند که بهشت با همه اشجار و انهار در جمال خیال ایشان نیاید، دوزخ با همه اغلال و انکال از نهیب احتراق سینههاى ایشان بلرزد، افعى حرص دنیا هرگز دندانى بر روزگار عیش ایشان نتواند نهاد.
خارى از بیشه حسد و کبر بدامن ایشان باز نگیرد. گردى از بیابان نفس امّاره بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشیند. دودى از هاویه هوا بدیده ایشان نرسد و بچشم عبرت بخلق نگرند. بزبان شفقت سخن گویند، بدل رحمت الفت گیرند. ملکى صفتاند و گدا صورت. سلاطین راهند در لباس مساکین روندگاناند و مسافت در میان نه، پرندگاناند و علّت پر و بال نه، مستاناند از شراب عشق، زندگاناند بحیاة قرب:
قومى که ز هر چه دون ما پاک زدند
آتش ز غمان دل در افلاک زدند
از هر چه برون ماست چون دور شدند
بر عرش رسیده خیمه بر خاک زدند.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا چون میدانى که خداى جهان و جهانیان اوست، دارنده بندگان و پرورنده ایشان اوست، کاردان و نگهبان اوست، او را وکیل و کارساز خود دان که بسندهتر از همه کار سازندگان اوست. از تکاپوى خود و شغل خود یکسر بیرون آى و خود را یکسر بدو سپار، روى از همه بگردان و تکیه بر ضمان او کن، و دل از خلق بردار و تدبیر بگذار، همگى خود در دست تقدیر او نه تا راه طلب بر تو روشن شود. او خداوند یگانه است، بنده یک همّت یک طلب خواهد، از مرد هر جایى و هر درى این حدیث درست ناید: فکن رجلا رجله فی الثّرى و هامة همّته فی الثّریا:
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق، یا ملامت، یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) در نگر تا چه خطاب بدو رسید: وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا» «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا». چند جایگاه در قرآن آن مهتر عالم را صبر فرمود، زیرا که تریاق زهر بلا صبر است. و نشان اهل محبّت و لا صبر است، آن صبر در محنت بس کارى نیست که آن خود خلق را عادتست، مرد مردانه آنست که در نعمت صبر کند و قدم بر جادّه عبودیّت نگاه دارد و از رقم خویش در نعمت پاى برون ننهد. آن نمرود و قارون و فرعون و هامان و امثال ایشان که غرقه دریاى هلاک شدند، همه نتیجه بى صبرى بود در نعمت آدمى کفور و کنود است، در نعمت قدمش بر جاى بنماند و از حدّ خویش درگذرد و اشر و بطر پیش آرد. اینست که ربّ العزّة گفت: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. لا جرم در دنیا سرانجام کارشان این بود که: وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَها... الآیة، و در عقبى آنچه ربّ العالمین گفت درین سوره: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً. وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِیماً.
باىّ نواحى الارض ابغى وصالکم
و انتم ملوک ما لنحوکم قصد
بسیار خلایقند جویان رهت
کشته شده عالمى بهول سپهت
تا بر مه چهارده نهادى کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ اى پیغمبر مطهّر، اى سیّد اطهر، اى رسول اکبر، اى مقتداى بشر، اى برج جلالت را ماه انور، اى درج رسالت را درّ اظهر، اى بر سر سیادت افسر، اى بر افسر سعادت گوهر، اى عنوان نامه جلالت نام تو، اى طراز جامه رسالت احکام تو، سرمایه دین کلام تو، پیرایه شریعت اعلام تو، اى ناظم قلاده نبوّت، اى ناشر اعلام رسالت، اى مؤیّد ارکان هدایت، اى کاشف اسرار ولایت، اى واضع منهاج شریعت، اى رافع معراج حقیقت.
قُمِ اللَّیْلَ خیز نماز شب کن، لختى از شب بیدار باش شفاعت امّت را، و لختى خواب کن آسایش نفس را. یا سیّد اگر همه شب در خواب باشى امّتت ضایع مانند، ور همه شب بیدار باشى رنجه شوى، و من رنج تو نخواهم. چون بیدار باشى بسبب بیدارى تو بعضى عاصیان را بیامرزم تصدیق شفاعت را. چون خواب کنى بحرمت خواب تو باقى بیامرزم تحقیق رحمت را. اى سیّد تو خلعت قربت ما که یافتى در شب یافتى، هم در شب خدمت ما بجاى آر تا چنان که خلعت در شب یافته باشى شکر خلعت بخدمت هم در شب گزارده باشى.
اى جوانمرد بنده را هیچ کرامت چنان نبود که در شب تارى از بستر گرم برخیزد متوارى، بر درگاه بارى، با تضرّع و زارى، در مناجات شود و قصّه درد خود بدو بردارد، گوید بزبان نیاز در حضرت راز: الهى بارم ده تا قصّه درد خود بتو بردارم، بر درگاه تو مىزارم و در امید بیم آمیز مىنازم. الهى فاپذیرم تا وا تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم. عزیز من در شب بیدار و هشیار باش که شب بوستان دوستان است و بهار عارفان، شب مرغزار محبّان است و نور صادقان، شب سرور مشتاقان است و راحت ارواح مطیعان.
قوله: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا یا محمد بشب قرآن بترتیب و ترتیل خوان و در نماز بشب قراءت بلند خوان تا دوستان ما در میادین قدس بالحان انس در لذّت سماع کلام ما و در راحت پیغام ما جانهاى خویش مىپرورند و اسرار خویش معطّر و مروّح میگردانند. یا محمد با دوستان ما بگوى: چون خواهید که با ما راز کنید روى بقبله شرع آرید و قدم و در حضرت نماز نهید. المصلّى یناجى ربّه. نماز راز گفتن است و در امید کوفتن، نماز سبب نجاتست و با دوست مناجات، نماز نهایت مجاهدت است و بدایت مشاهدت. نماز خویشتن را از دست نفس ربودن است، و جهد بندگى نمودن و دوست را ستودن. بنماز دوست از دشمن پیدا گردد و آشنا از بیگانه جدا شود بین الکفر و العبد ترک الصّلاة. مثل مؤمن که نماز کند چون درخت گل است، معرفت در وى چون بوى و نماز بر وى چون گل هر کسى تواند که گل از درخت باز کند و برگش برکند اما نتواند که بویش کم کند و نسیمش ببرد. همچنین شیطان تواند که در نماز ظاهر وسوسه کند تا چیزى از وى برباید، امّا نتواند که معرفت از باطن ببرد.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا تبتّل مقامى است از مقامات روندگان، ایشان که در منازلات و مکاشفات خویش بدان رسیدند که بهشت با همه اشجار و انهار در جمال خیال ایشان نیاید، دوزخ با همه اغلال و انکال از نهیب احتراق سینههاى ایشان بلرزد، افعى حرص دنیا هرگز دندانى بر روزگار عیش ایشان نتواند نهاد.
خارى از بیشه حسد و کبر بدامن ایشان باز نگیرد. گردى از بیابان نفس امّاره بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشیند. دودى از هاویه هوا بدیده ایشان نرسد و بچشم عبرت بخلق نگرند. بزبان شفقت سخن گویند، بدل رحمت الفت گیرند. ملکى صفتاند و گدا صورت. سلاطین راهند در لباس مساکین روندگاناند و مسافت در میان نه، پرندگاناند و علّت پر و بال نه، مستاناند از شراب عشق، زندگاناند بحیاة قرب:
قومى که ز هر چه دون ما پاک زدند
آتش ز غمان دل در افلاک زدند
از هر چه برون ماست چون دور شدند
بر عرش رسیده خیمه بر خاک زدند.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا چون میدانى که خداى جهان و جهانیان اوست، دارنده بندگان و پرورنده ایشان اوست، کاردان و نگهبان اوست، او را وکیل و کارساز خود دان که بسندهتر از همه کار سازندگان اوست. از تکاپوى خود و شغل خود یکسر بیرون آى و خود را یکسر بدو سپار، روى از همه بگردان و تکیه بر ضمان او کن، و دل از خلق بردار و تدبیر بگذار، همگى خود در دست تقدیر او نه تا راه طلب بر تو روشن شود. او خداوند یگانه است، بنده یک همّت یک طلب خواهد، از مرد هر جایى و هر درى این حدیث درست ناید: فکن رجلا رجله فی الثّرى و هامة همّته فی الثّریا:
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق، یا ملامت، یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) در نگر تا چه خطاب بدو رسید: وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا» «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا». چند جایگاه در قرآن آن مهتر عالم را صبر فرمود، زیرا که تریاق زهر بلا صبر است. و نشان اهل محبّت و لا صبر است، آن صبر در محنت بس کارى نیست که آن خود خلق را عادتست، مرد مردانه آنست که در نعمت صبر کند و قدم بر جادّه عبودیّت نگاه دارد و از رقم خویش در نعمت پاى برون ننهد. آن نمرود و قارون و فرعون و هامان و امثال ایشان که غرقه دریاى هلاک شدند، همه نتیجه بى صبرى بود در نعمت آدمى کفور و کنود است، در نعمت قدمش بر جاى بنماند و از حدّ خویش درگذرد و اشر و بطر پیش آرد. اینست که ربّ العزّة گفت: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. لا جرم در دنیا سرانجام کارشان این بود که: وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَها... الآیة، و در عقبى آنچه ربّ العالمین گفت درین سوره: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً. وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم ملک تجمل عباده بطاعته و تزین خدمه بعبادته، لا یتجمّل بطاعة المطیعین و لا یتزیّن بعبادة العابدین، فزینة العابدین صدار طاعتهم و زینة العارفین حلّة معرفتهم. و زینة المحبّین تاج ولایتهم.
و زینة المذنبین غسل وجوههم بصوب عبرتهم.
نام خداوندى که نام او دل افروزست و مهر او عالم سوز. نام او آرایش مجلس است و مدح او سرمایه مفلس. زینت زبانها ثناى او، قیمت دلها بهواى او، راحت روحها بلقاى او، سرور سرّها برضاى او. دلایل توحید آیات او، معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او. توانایى یگانه بى مگر، دانایى یگانه بى اگر. توانایى که همه کار تواند، دانایى که همه چیز داند. در شناخت حاصل و دریافت حاضر، بسلطان عظمت دور، و ببرهان فضل نزدیک، ببیان برّ پیدا و از دریافت گمان نهان.
پیر طریقت گفت: «الهى من بقدر تو نادانم و سزاى ترا ناتوانم، در بیچارگى خود سرگردانم، و روز بروز در زیانم چون منى چون بود؟ چنانم! و از نگرستن در تاریکى بفغانم، که خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم! چشم بروزى دارم که تو مانى و من نمانم. چون من کیست؟ گر آن روز ببینم ور ببینم بجان فدا آنم.
قوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ اى عن الخبر «الْعَظِیمِ» این خبر عظیم کار و نبوّت مصطفى است (ص) و بعثت و رسالت او، و پرسیدن ایشان از یکدیگر از روى تعظیم بود. جماعت قریش فراهم میرسیدند و با یکدیگر میگفتند: اىّ شیء امر محمد؟ این کار محمد چه چیز است بدین عظیمى و بدین پایندگى؟ روز بروز کار او بالاتر و آواى او بلندتر، و دولت او از جبال راسیات قوى تر و محکم تر. سرا پرده ملّت ما برانداخت، و گردن دین خویش بر افراخت. سر افرازان عرب او را مسخّر میشوند، و گردنکشان قبائل سر بر خط وى مىنهند. ربّ العالمین گفت: الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ خلق در کار او مختلف شدند. یکى را سعادت ازلى در رسید و عنایت الهى او را در پذیرفت، تا بدعوت وى عزیز گشت و بتصدیق رسالت وى سعید ابد شد.
یکى در وهده خذلان بمانده شقاوت ازلى دامن وى گرفته باشخاص بیزارى سپرده تا سر در چنبر دعوت او نیاورد و رسالت وى قبول نکرد، شقىّ هر دو سراى گشت. حکم الهى اینست و خواست الهى چنین. حکم کرد بر آن کس که خواست، بآن چیز که خواست، حکمى بى میل و قضایى بى جور. قومى را در دیوان سعدا نام ثبت کرد و ایشان را بعنایت ازلى قبول کرد، و علل در میان نه و قومى را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و زهره دم زدن نه. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ». روزى عبد الملک مروان عزّه را که معشوقه کثیر بود پیش خویش خواند، گفت: نقاب بگشاى تا بنگرم که کثیر در تو چه دید که بر تو شیفته گشت؟ عزه گفت: اى عبد الملک مؤمنان در تو چه دیدند که ترا امیر کردند؟ سقیا لایّام کنّا فی کتم العدم و هو ینادى بلطف القدم بلا سابقة قدم «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ».
یک قول از اقوال مفسّران آنست که: نبأ عظیم خبر قیامت است و خاست رستاخیز که قوم در آن مختلف بودند، بعضى در گمان و شکّ و بعضى بر انکار و جحد، و ربّ العالمین ایشان را بر آن انکار و جحد تهدید کرده و وعید داده که: کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ آرى بدانند و آگاه شوند از آن روز عظیم، چون سرانجام کار خویش بینند و بجزاى کردار خویش رسند. از عظمت آن روز است که بیست و چهار ساعت شبانروز دنیا را بر مثال بیست و چهار خزانه حشر کنند و در عرصات قیامت حاضر گردانند، یکان یکان خزانه مىگشایند و بر بنده عرض میدهند، از آن خزانهاى بگشایند پر بها و جمال، پر نور و ضیا، و آن آن ساعت است که بنده در خیرات و حسنات و طاعات بود. بنده چون حسن و نور و بهاء آن بیند، چندان شادى و طرب و اهتزاز برو غالب شود که اگر آن را بر جمله دوزخیان قسمت کنند، در دهشت از شادى الم و درد آتش فراموش کنند. خزانهاى دیگر بگشایند، تاریک و مظلم پرنتن و پر وحشت. و آن آن ساعت است که بنده در معصیت بود و حقّ آزرده ظلمت، و وحشت آن کردار در آید چندان فزع و هول و رنج و غم او را فرو گیرد که اگر بکلّ اهل بهشت قسمت کنند، نعیم بهشت بدیشان منغّص شود.
خزانهاى دیگر بگشایند خالى، که درو نه طاعت بود که سبب شادى است و نه معصیت که موجب اندوهست و آن ساعتى که بنده درو خفته باشد، یا غافل یا بمباحات دنیا مشغول شده بنده بدان حسرت خورد و غبن عظیم بدو راه یابد. همچنین خزائن یک یک مىگشایند و برو عرضه میکنند، از آن ساعت که درو طاعت کرده شاد میگردد و از آن ساعت که درو معصیت کرده رنجور مىشود و بر ساعتى که مهمل گذاشته حسرت و غبن میخورد.
هان اى مسکین، غافل مباش که از تو غافل نیستند، و مىدان که حقّ تعالى مشاهد سرّ و رقیب دل تو است مىبیند و میداند در هر حال که باشى. بارى چنان باش که شایسته جلال نظر او باشى. مصطفى (ص) گفته: «اعبد اللَّه کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک».
و زینة المذنبین غسل وجوههم بصوب عبرتهم.
نام خداوندى که نام او دل افروزست و مهر او عالم سوز. نام او آرایش مجلس است و مدح او سرمایه مفلس. زینت زبانها ثناى او، قیمت دلها بهواى او، راحت روحها بلقاى او، سرور سرّها برضاى او. دلایل توحید آیات او، معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او. توانایى یگانه بى مگر، دانایى یگانه بى اگر. توانایى که همه کار تواند، دانایى که همه چیز داند. در شناخت حاصل و دریافت حاضر، بسلطان عظمت دور، و ببرهان فضل نزدیک، ببیان برّ پیدا و از دریافت گمان نهان.
پیر طریقت گفت: «الهى من بقدر تو نادانم و سزاى ترا ناتوانم، در بیچارگى خود سرگردانم، و روز بروز در زیانم چون منى چون بود؟ چنانم! و از نگرستن در تاریکى بفغانم، که خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم! چشم بروزى دارم که تو مانى و من نمانم. چون من کیست؟ گر آن روز ببینم ور ببینم بجان فدا آنم.
قوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ اى عن الخبر «الْعَظِیمِ» این خبر عظیم کار و نبوّت مصطفى است (ص) و بعثت و رسالت او، و پرسیدن ایشان از یکدیگر از روى تعظیم بود. جماعت قریش فراهم میرسیدند و با یکدیگر میگفتند: اىّ شیء امر محمد؟ این کار محمد چه چیز است بدین عظیمى و بدین پایندگى؟ روز بروز کار او بالاتر و آواى او بلندتر، و دولت او از جبال راسیات قوى تر و محکم تر. سرا پرده ملّت ما برانداخت، و گردن دین خویش بر افراخت. سر افرازان عرب او را مسخّر میشوند، و گردنکشان قبائل سر بر خط وى مىنهند. ربّ العالمین گفت: الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ خلق در کار او مختلف شدند. یکى را سعادت ازلى در رسید و عنایت الهى او را در پذیرفت، تا بدعوت وى عزیز گشت و بتصدیق رسالت وى سعید ابد شد.
یکى در وهده خذلان بمانده شقاوت ازلى دامن وى گرفته باشخاص بیزارى سپرده تا سر در چنبر دعوت او نیاورد و رسالت وى قبول نکرد، شقىّ هر دو سراى گشت. حکم الهى اینست و خواست الهى چنین. حکم کرد بر آن کس که خواست، بآن چیز که خواست، حکمى بى میل و قضایى بى جور. قومى را در دیوان سعدا نام ثبت کرد و ایشان را بعنایت ازلى قبول کرد، و علل در میان نه و قومى را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و زهره دم زدن نه. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ». روزى عبد الملک مروان عزّه را که معشوقه کثیر بود پیش خویش خواند، گفت: نقاب بگشاى تا بنگرم که کثیر در تو چه دید که بر تو شیفته گشت؟ عزه گفت: اى عبد الملک مؤمنان در تو چه دیدند که ترا امیر کردند؟ سقیا لایّام کنّا فی کتم العدم و هو ینادى بلطف القدم بلا سابقة قدم «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ».
یک قول از اقوال مفسّران آنست که: نبأ عظیم خبر قیامت است و خاست رستاخیز که قوم در آن مختلف بودند، بعضى در گمان و شکّ و بعضى بر انکار و جحد، و ربّ العالمین ایشان را بر آن انکار و جحد تهدید کرده و وعید داده که: کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ آرى بدانند و آگاه شوند از آن روز عظیم، چون سرانجام کار خویش بینند و بجزاى کردار خویش رسند. از عظمت آن روز است که بیست و چهار ساعت شبانروز دنیا را بر مثال بیست و چهار خزانه حشر کنند و در عرصات قیامت حاضر گردانند، یکان یکان خزانه مىگشایند و بر بنده عرض میدهند، از آن خزانهاى بگشایند پر بها و جمال، پر نور و ضیا، و آن آن ساعت است که بنده در خیرات و حسنات و طاعات بود. بنده چون حسن و نور و بهاء آن بیند، چندان شادى و طرب و اهتزاز برو غالب شود که اگر آن را بر جمله دوزخیان قسمت کنند، در دهشت از شادى الم و درد آتش فراموش کنند. خزانهاى دیگر بگشایند، تاریک و مظلم پرنتن و پر وحشت. و آن آن ساعت است که بنده در معصیت بود و حقّ آزرده ظلمت، و وحشت آن کردار در آید چندان فزع و هول و رنج و غم او را فرو گیرد که اگر بکلّ اهل بهشت قسمت کنند، نعیم بهشت بدیشان منغّص شود.
خزانهاى دیگر بگشایند خالى، که درو نه طاعت بود که سبب شادى است و نه معصیت که موجب اندوهست و آن ساعتى که بنده درو خفته باشد، یا غافل یا بمباحات دنیا مشغول شده بنده بدان حسرت خورد و غبن عظیم بدو راه یابد. همچنین خزائن یک یک مىگشایند و برو عرضه میکنند، از آن ساعت که درو طاعت کرده شاد میگردد و از آن ساعت که درو معصیت کرده رنجور مىشود و بر ساعتى که مهمل گذاشته حسرت و غبن میخورد.
هان اى مسکین، غافل مباش که از تو غافل نیستند، و مىدان که حقّ تعالى مشاهد سرّ و رقیب دل تو است مىبیند و میداند در هر حال که باشى. بارى چنان باش که شایسته جلال نظر او باشى. مصطفى (ص) گفته: «اعبد اللَّه کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک».
رشیدالدین میبدی : ۹۲- سورة اللیل- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم من لم تتعطّر القلوب الّا بنسیم اقباله، و لم تتفطّر الدّموع الّا للوعة فراقه او روح وصاله، فدموعهم على الحالتین منسکبة و قلوبهم فی عموم احوالهم ملتهبة، و عقولهم فی غالب اوقاتهم منتهبة.
تا عزّت «بسم اللَّه» جمال و جلال خویش درین سراى حکم آشکارا کرد، جهانیان دل از خواجگى خویش برگرفتند، تا رأیت دولت این نام از غیب ظاهر گشت، از عرش مجید تا بفرش مهید همه موجودات کمر استقبال بر میان بستند تا در بطحاء مکه این نواخت بآن مهتر عالم رسید. که اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ کس را درین عالم پرواى خویش نماند.
آن عزیزى گفته در مناجات: اى پذیرنده عذر هر پشیمانى، اى سازنده کار هر بى درمانى، کدام دلست که در آتش شوق تو نیست؟ کدام دیده است که در انتظار دیدار تو نیست؟ کدام جانست که در مخلب باز عزّت تو نیست؟ کدام سر است که سرمست شراب محبّت تو نیست؟
در زاویه درویشان همه سوز طلب تو، در کوى خراباتیان همه درد نایافت تو، در کلیساى ترسایان همه نشاط جست و جوى تو، در آتش گاه گبران همه درد واماندگى از تو:
دلداده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بىعدد، یار یکى!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اللَّه تعالى شب را شرفى و مرتبتى داد که در قرآن مجید آن را محلّ قسم خود گردانید گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى و این شرف از آن یافت که چون شب درآید دوستان خداى و خاصگیان درگاه پادشاه در مناجات شوند: تنها شان در نماز، دلهاشان در نیاز، جانهاشان در راز، همه شب شراب صفا مىنوشند و خلعت رضا میپوشند و عتاب محبوب مىنوشند. چون وقت سحر باشد فرمان، رسد، تا این درهاى قبّه پیروزه باز گشایند و دامنهاى سرادقات عرش مجید براندازند و مقرّبان حضرت بامر حقّ جلّ جلاله خاموش شوند. آن گه جبّار کائنات در علوّ و کبریاء خود خطاب کند: الا تدخلا کلّ حبیب بحبیبه فاین احبّاى»؟ هر دوستى با دوست خود در خلوت و شادى آمدند، دوستان من کجااند؟
«اللّیل» داج و العصات نیام
و العابدون لذى الجلال قیام!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى یک سرّ از اسرار این سوره آنست که حقّ جلّ جلاله اندرین سورة حالت دو کس بیان کرد و سیرت ایشان بنشان عیان کرد: یکى ابو بکر صدیق، او که «اتقى» وصف و نعت او دیگر بو جهل پر جهل، او که «اشقى» حالت و صفت او. سر همه معاندان در شقاوت بو جهل و صفت او در کتاب خدا «اشقى». سالار و مهتر همه مؤمنان ابو بکر است و نعت او در کتاب آسمان «اتقى». ابو بکر آراسته ایمان و اسلام و نام او در جریده اتقیا. بو جهل آلوده کفر و شرک و نام او در جریده اشقیا. از روى اشارت میگوید چنانک از اهل کفر و و زمره شقاوت کس را آن قسوت و جفا نیست که بو جهل را. نیز از اهل ایمان و ارباب معرفت کس را آن صدق و وفا نیست که ابو بکر را و در فاتحه سوره که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى گویى از روى معنى شب و روز را در قسم از بهر آن یاد کرد در افتتاح سوره که صورت حال هر دو کس را در اثناء سورة یاد کرد. معنى چنانست که اندر شب فترت ضلالت کس را آن گمراهى نبود که بو جهل شقى را بود و اندر روز دعوت رسالت کس را آن ثبات قدم نبود که ابو بکر نفی را بود. اضداد در برابر یکدیگر کمال وصف بنمایند.
عناد بو جهل و اعتقاد ابو بکر هر دو را در یک سوره بیان کرد تا حقیقت شود اهل سنّت را بیان نصّ و منّت حقّ عزّ و جلّ در حال بو بکر صدّیق و این انوار و آثار که از وى پیدا شد، ثمره صحبت و ادب مراقبت بود و کمال یقین او که در اوامر حقّ کس را آن رتبت امتثال نبود که بو بکر را بود، هم در مجاهده و هم در مشاهده و چندان نور سرور در باطن وى استیلا یافت که هر چه داشت در برابر امر حق نثار کرد و اغیار را بر آن ایثار کرد لباس خویش در باخت مجرّد شد. حطام دنیا جمله برانداخت مفرد شد. سر را عمامه نگذاشت، تن را جامه نگذاشت، قدم را نعلین نگذاشت، گفت: محبّت رسول (ص) سرما را تاج بست، سینه ما را لباس تقوى بست و «لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ» لا جرم از حضرت عزّت امر آمد بمقرّبان آسمان و زمره عالم ملکوت که نظاره کنید مر حالت ابو بکر را! و ابو بکر بمجلس سیّد (ص) رسیده و هم بر آن حالت قرار گرفته و سیّد ولد آدم نظر رأفت بر اخلاق او گذاشته. آن ساعت جبرئیل امین فرو آمد از حضرت عزّت و گفت: یا سیّد ملک جلّ جلاله میگوید: سلام ما به ابو بکر برسان و با او بگو که: «انا عنک راض فهل انت عنّى راض»؟ بعد از انبیا و رسل در طبقات اولیا هرگز هیچکس را از حضرت عزّت ذو الجلال چنین تشریف و نواخت نیامد که ابو بکر را آمد.
و باش تا فرداى قیامت که گویند: اى مقرّبان درگاه و اى چاوشان بارگاه عزّت! دست ابو بکر گیرید و او را در سراپرده زنبورى و قدس الهى آرید تا لطف جمال ما دیده اشتیاق صدق او را این توتیا درکشد که: یتجلى الرّحمن للنّاس عامّة و لابى بکر خاصّة.
تا عزّت «بسم اللَّه» جمال و جلال خویش درین سراى حکم آشکارا کرد، جهانیان دل از خواجگى خویش برگرفتند، تا رأیت دولت این نام از غیب ظاهر گشت، از عرش مجید تا بفرش مهید همه موجودات کمر استقبال بر میان بستند تا در بطحاء مکه این نواخت بآن مهتر عالم رسید. که اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ کس را درین عالم پرواى خویش نماند.
آن عزیزى گفته در مناجات: اى پذیرنده عذر هر پشیمانى، اى سازنده کار هر بى درمانى، کدام دلست که در آتش شوق تو نیست؟ کدام دیده است که در انتظار دیدار تو نیست؟ کدام جانست که در مخلب باز عزّت تو نیست؟ کدام سر است که سرمست شراب محبّت تو نیست؟
در زاویه درویشان همه سوز طلب تو، در کوى خراباتیان همه درد نایافت تو، در کلیساى ترسایان همه نشاط جست و جوى تو، در آتش گاه گبران همه درد واماندگى از تو:
دلداده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بىعدد، یار یکى!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اللَّه تعالى شب را شرفى و مرتبتى داد که در قرآن مجید آن را محلّ قسم خود گردانید گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى و این شرف از آن یافت که چون شب درآید دوستان خداى و خاصگیان درگاه پادشاه در مناجات شوند: تنها شان در نماز، دلهاشان در نیاز، جانهاشان در راز، همه شب شراب صفا مىنوشند و خلعت رضا میپوشند و عتاب محبوب مىنوشند. چون وقت سحر باشد فرمان، رسد، تا این درهاى قبّه پیروزه باز گشایند و دامنهاى سرادقات عرش مجید براندازند و مقرّبان حضرت بامر حقّ جلّ جلاله خاموش شوند. آن گه جبّار کائنات در علوّ و کبریاء خود خطاب کند: الا تدخلا کلّ حبیب بحبیبه فاین احبّاى»؟ هر دوستى با دوست خود در خلوت و شادى آمدند، دوستان من کجااند؟
«اللّیل» داج و العصات نیام
و العابدون لذى الجلال قیام!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى یک سرّ از اسرار این سوره آنست که حقّ جلّ جلاله اندرین سورة حالت دو کس بیان کرد و سیرت ایشان بنشان عیان کرد: یکى ابو بکر صدیق، او که «اتقى» وصف و نعت او دیگر بو جهل پر جهل، او که «اشقى» حالت و صفت او. سر همه معاندان در شقاوت بو جهل و صفت او در کتاب خدا «اشقى». سالار و مهتر همه مؤمنان ابو بکر است و نعت او در کتاب آسمان «اتقى». ابو بکر آراسته ایمان و اسلام و نام او در جریده اتقیا. بو جهل آلوده کفر و شرک و نام او در جریده اشقیا. از روى اشارت میگوید چنانک از اهل کفر و و زمره شقاوت کس را آن قسوت و جفا نیست که بو جهل را. نیز از اهل ایمان و ارباب معرفت کس را آن صدق و وفا نیست که ابو بکر را و در فاتحه سوره که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى گویى از روى معنى شب و روز را در قسم از بهر آن یاد کرد در افتتاح سوره که صورت حال هر دو کس را در اثناء سورة یاد کرد. معنى چنانست که اندر شب فترت ضلالت کس را آن گمراهى نبود که بو جهل شقى را بود و اندر روز دعوت رسالت کس را آن ثبات قدم نبود که ابو بکر نفی را بود. اضداد در برابر یکدیگر کمال وصف بنمایند.
عناد بو جهل و اعتقاد ابو بکر هر دو را در یک سوره بیان کرد تا حقیقت شود اهل سنّت را بیان نصّ و منّت حقّ عزّ و جلّ در حال بو بکر صدّیق و این انوار و آثار که از وى پیدا شد، ثمره صحبت و ادب مراقبت بود و کمال یقین او که در اوامر حقّ کس را آن رتبت امتثال نبود که بو بکر را بود، هم در مجاهده و هم در مشاهده و چندان نور سرور در باطن وى استیلا یافت که هر چه داشت در برابر امر حق نثار کرد و اغیار را بر آن ایثار کرد لباس خویش در باخت مجرّد شد. حطام دنیا جمله برانداخت مفرد شد. سر را عمامه نگذاشت، تن را جامه نگذاشت، قدم را نعلین نگذاشت، گفت: محبّت رسول (ص) سرما را تاج بست، سینه ما را لباس تقوى بست و «لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ» لا جرم از حضرت عزّت امر آمد بمقرّبان آسمان و زمره عالم ملکوت که نظاره کنید مر حالت ابو بکر را! و ابو بکر بمجلس سیّد (ص) رسیده و هم بر آن حالت قرار گرفته و سیّد ولد آدم نظر رأفت بر اخلاق او گذاشته. آن ساعت جبرئیل امین فرو آمد از حضرت عزّت و گفت: یا سیّد ملک جلّ جلاله میگوید: سلام ما به ابو بکر برسان و با او بگو که: «انا عنک راض فهل انت عنّى راض»؟ بعد از انبیا و رسل در طبقات اولیا هرگز هیچکس را از حضرت عزّت ذو الجلال چنین تشریف و نواخت نیامد که ابو بکر را آمد.
و باش تا فرداى قیامت که گویند: اى مقرّبان درگاه و اى چاوشان بارگاه عزّت! دست ابو بکر گیرید و او را در سراپرده زنبورى و قدس الهى آرید تا لطف جمال ما دیده اشتیاق صدق او را این توتیا درکشد که: یتجلى الرّحمن للنّاس عامّة و لابى بکر خاصّة.