عبارات مورد جستجو در ۲۲۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا این الذین همان گروهند که لِلَّذِینَ اتَّقَوْا در آیت اول اشارت به ایشانست میگوید گفتار ایشان اینست که رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا و کردار ایشان الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ این آیت بیان گفت ایشان و آن آیت نعت کرد ایشان گفتار بجاى اساس است و کردار بجاى بنا، و اساس بىبنا بکار نیاید و بناى بىاساس پاى ندارد. یعنى که تا هر دو خصلت سر درهم ندهند بنده بدرجه ایمان نرسد، و انّنا آمنّا در حق وى محقق نشود.
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا میگوید خداوند ما! بیامرز گناهان ما. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ اى احفظنا من الشهوات و الذنوب المودّیة الى النار: و مگذار ما را فرا کارى و گفتى که سرانجام آن آتش بود.
الصَّابِرِینَ مکسور است بآن لام که در لِلَّذِینَ اتَّقَوْا است. و صبر در لغت عرب حبس است. و مصبوره که مصطفى از خوردن گوشت او نهى کرده است، آن جانور است که در جاهلیت او را در جایى بیافتند و وى را مىزدند تا مردار گشت هم موقوده است و هم مصبوره. پس معنى الصَّابِرِینَ آنست که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران گفتند الصَّابِرِینَ ای على ما امر اللَّه عز و جل و فرائضه، و الصابرین على دینهم و على ما اصابهم. یعنى که شکیبایاناند بر گذاردن فرمان اللَّه، و بجاى آوردن فرائض و لوازم. و شکیبایاناند بهر چه بایشان رسد از رنجها و مصیبتها و بىکامیها.
وَ الصَّادِقِینَ یعنى فى الاعتقاد و القول و العمل، و ذلک غایة الایمان، راست گویان و راست روان و راست کاران، در دل با صدق اعتقادند، و در زبان با صدق گفتارند، و در ارکان با صدق کردارند. وَ الْقانِتِینَ اى المطیعین للَّه، و الدائمى العبادة فى السرّ و الجهر خداى را فرمان برداراناند، و همیشه وى را پرستندگان چه در نهان و چه در آشکارا در همه حال چنانند. وَ الْمُنْفِقِینَ یعنى من الحلال فى طاعة اللَّه، هزینه کنندگان و صدقه دهندگانند، و آنچه دهند حلال دهند، و در راه خدا دهند، نعمت اللَّه در طاعت اللَّه خرج کننده وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.
یعنى المصلّین من آخر اللیل، نماز کنندگاناند در سه یک بازپسین از شب. جماعتى از مفسران بر آنند که این مستغفران ایشاناند که نماز بامداد بجماعت گذارند و ذکر استغفار در قرآن سى و سه جایست. و معنى استغفار آمرزش خواستن است و آنچه بنده گوید «استغفر اللَّه و اتوب الیه» عزم است بر استغفار نه حقیقت استغفار.
ربیع خثیم کسى را دید که میگفت: استغفر اللَّه و اتوب الیه. گفت: اى جوانمرد تو مىگویى که من از اللَّه آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وى میگردم، نى اگر نکنى دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر. آن مرد گفت: یا ربیع! اکنون چون گویم؟ گفت بگو «اللّهمّ اغفر لى و تب على» شهر حوشب گفت: این معنى در خبر است که مصطفى ص کسى را دید که همان سخن میگفت، جواب وى همین داد که ربیع خثیم داد.
وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خواندهام که «یا داود! بشنو از من که من حقام، و حق میگویم، اگر بنده از بندگان من بپرى دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان، و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار، راست، و من دانم از دل وى که آن صدق است، و نمىخواهد که با سر گناه رود، یا داود! من آن گناهان از وى زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد.
و عن عبد الرحمن ابن دلهم: ان رجلا قال یا رسول اللَّه علمنى عملا ادخل به الجنة، قال: «لا تغضب و لک الجنة»، قال: یا رسول اللَّه زدنى: قال «لا تسأل الناس شیئا و لک الجنة» قال زدنى، قال استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما. قال یا رسول اللَّه لیس لى ذنب سبعین عاما، قال فلامّک، قال لیس لامّى، قال فلابیک قال و لیس لابى قال فلاهل بیتک، قال لیس لاهل بیتى، قال فلجیرانک.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه رأس الاستغفار کل یوم الف مره.
این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب: اول مقام سابقانست، ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص. و در خبر است که «اخلص العمل یجزک منه القلیل»
، دوم مقام مقتصدانست، از اللَّه بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود. سوم مقام ظالمانست، معیشت دنیا و روزى فراخ خواستند، ایشان را هزار بار فرمود. و کلید روزى فراخ استغفار بسیار ساخت. مصطفى گفت: «من استبطأ رزقه، فلیکثر من الاستغفار.»
در آثار بیارند که یکى از فرزندان عباس نام وى ابو جعفر از بنى مروان بگریخت که قصد وى میکردند، باعرابى فرود آمد، و روزگارى در توارى با آن اعرابى بماند. پس که اعرابى بیامد، وى را گفت: اگر شنوى که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویى کنیم. اعرابى بعد از روزگارى بیامد بحضرت او، و خلافت بر وى راست شده و از وى طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزى بیاموزم اگر بکاردارى پیش از یک سال اللَّه ترا مستغنى گرداند. اعرابى گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرماى تا هزار بار استغفار کند. اعرابى رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت، نه بسى بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المؤمنین از وى خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المؤمنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سى و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتى سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابى رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتى؟
گفت از قول خداوند عز و جل اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً الى قوله وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً میگوید استغفار کنید تا روزى شما فراخ و روان شود، مصطفى ص گفت «رأس الاستغفار کل یوم الف مرة»
دانستم که هر که بحکم این خبر و بر وفق این آیت استغفار کند روزى وى فراخ شود، که اللَّه تعالى و عده خود خلاف نکند.
«وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ» جعفر بن محمد ع گفت: «من صلى من اللیل ثم استغفر فى آخره سبعین مرة کتب من المستغفرین بالاسحار»
ابن عمر نماز شب کردى تا بوقت سحر و بعد از سحر استغفار کردى تا بوقت صبح. و این تخصیص بوقت سحر بآنست که عبادت در آن وقت بر تن دشوارتر بود و وقت صافىتر و دل حاضرتر و رقیقتر . داود علیه السلام از جبرئیل پرسید که در شب کدام ساعت فاضلتر؟ گفت: این ندانم و لکن هر شب بوقت سحر عرش عظیم در اهتزاز و جنبش مىآید.
روى عن النبى ص قال: «انّ ثلاثة اصوات یجیبهم اللَّه: صوت الدیک، و صوت الّذی یقرأ القرآن، و صوت المستغفرین بالاسحار.»
و عن معاذ بن جبل قال: قال اللَّه تبارک و تعالى حقت محبتى بعبادى الذین یعمّرون مساجدى، و یکثّرون ذکرى، و یستغفرون بالاسحار، اولئک الذین اذا اردت نقمةً بعبادى خففت بهم نقمتى من عبادى.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة، مصطفى ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وى گمارد تا از بهر وى استغفار میکنند تا بقیامت. و بخبرى دیگر مىآید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید
«و انا اشهد بما شهد اللَّه و استودع اللَّه هذه الشهادة، فهی لى عند اللَّه ودیعةٌ.»
روز قیامت این خواننده را بیارند و ربّ العالمین گوید: انّ لعبدى هذا عهداً و انا احقّ من وافى بالعهد، ادخلوا عبدى الجنة
: گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد، فرود آرید بنده مرا ببهشت.
زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفى فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شَهِدَ اللَّهُ مىخواند تا بآخر، آن گه میگفت و انا على ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت. حکایت کنند که مردى شهد اللَّه برخواند، آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهى، پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفى آواز داد که «هذه ودیعتک رددناها الیک». کلبى گفت سبب نزول این آیت آن است که، دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفى ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد، یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید. پس چون مصطفى را دیدند، او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته، گفتند: «انت محمد؟» تو محمدى؟ جواب داد که: آرى من محمدم، گفتند «تو احمدى؟» گفت «آرى من احمدم» گفتند ترا از شهادتى پرسیم اگر ما را از آن خبر دهى و بیان کنى ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم، رسول خدا گفت: بپرسید آنچه خواهید.
گفتند: «اخبرنا عن اعظم شهادة فى کتاب اللَّه عز و جل» ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیمتر در کتاب خداى، جبرئیل آمد و آیت آورد شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ..
قرائت بو جعفر: شهداء اللَّه است ممدود و منصوب بر صفت یا بر حال، و چون این قرائت خوانى پیوسته باید خواند بِالْأَسْحارِ و بانه. اما قرّاء ثمانیة همه فعل خوانند شَهِدَ اللَّهُ، میگوید گواهى داد اللَّه که جز او هیچ خدا نیست، گواهى داد خود را بخود پیش از گواهى خلق او را، بىنیاز بگواهى خود از گواهى جز از خود، بسزاء حق خویش بیش از پیدایى خلق خویش.
قال المفسرون شَهِدَ اللَّهُ اى بیّن و اظهر بما نصب من الادلّة على توحیده.
مفسران گفتند: معنى شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود، یعنى که دلائل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوى، و درین مرکز سفلى، و درین آیات و روایات قدرت وى، و در زمین، و در سماوات، در برّ و در بحر، در هواء و در فضا، دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه.
حاصل معنى آنست: که «لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک اللَّه من الآیات ما ینبى انه تعالى شاهد لک بصدق دعواک.» وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ اى و شهدت الملائکة گفتهاند: که شهادت اللَّه اخبار و اعلام است، و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است، چنان که گفتهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا
اى اقررنا. و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت اللَّه نه از روى معنى است که از روى لفظ است، چنان که جاى دیگر گفت انّ اللَّه و ملائکته یصلّون على النبى ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفى ص گفت «ساعةٌ من عالم یتکئُ على فراشه ینظر فى علمه خیرٌ من عبادة العابد سبعین عاما».
و روى انه قال: خیار امتى علمائها و خیار علمائها رحمائها، الا و ان اللَّه تعالى یغفر للعالم اربعین ذنبا قبل ان یغفر للجاهل ذنبا واحدا، ألا و ان العالم الرحیم یجیء یوم القیامة و ان نوره أضاء ما بین المشرق و المغرب.
قائِماً بِالْقِسْطِ. ترتیب آیت آنست که شهد اللَّه قائما بالقسط نصب است بر حال، یعنى که ایستاده بعدل. قائم و قیّوم و قیّام و قیّم همه نامهاى خداوند عز و جلاند، و معنى آن پائنده بر حال بیک نعت، نه حال گردد و نه نعت تغییر پذیرد.
و گفتهاند که معنى قائِماً بِالْقِسْطِ آنست که مدبّر رازق، مجاز بالاعمال. یقال فلان قائم بامر فلان اى مدبّر له متعهد لاسبابه، و قائم بحق فلان اى مجاز له.. قسط نامیست داد را، و اقساط مصدرست و قسوط مصدر قاسط است، یقال معنى قسط اى اخذ قسط غیره و هو جور، و اقسط اى اعطی غیره قسطه، و ذلک عدل.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اول این کلمه شهادت است و آخر آیت همان کلمت، یعنى که اول بجاى دعوى و شهادتست و آخر بجاى حکم جعفر ابن محمد ع گفت: اول وصف و توحید است و آخر رسم و تعلیم. و گفتهاند: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ در آخر آیت از آن باز آورد که الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ از پس آن بود، و مخلوق را باین هر دو نام خوانند، یعنى که عزت او نه چون عزّ مخلوقاتست و حکمت او نه همچون حکمت ایشان، هر چند که هم نامى هست همسانى نیست، که هیچ خدا جز ازو نیست تا هم سانى میان ایشان باشد. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در پیش داشت تا این معنى را تنبیه کند.
الْعَزِیزُ عزیز در اصل شدید است و عزّت شدّت است و غلبه. پارسى عزت زور است عرب گوید عز على اى شقّ علی. عزیز علیه ما عنتّم اى شدید شاق.
و عزنی فى الخطاب اى غلبنى و شادنى
یعزّ علىّ فراقى لکم
و ان کان سهلا علیکم یسیرا
و اصل حکیم زیرکست و حکمت به است از علم، حکمت نامیست علم محکم درواخ را که اختلاف نپذیرد و بران تهمت نبود و در آن گمان نیامیزد.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ. الایة... کسایى خوانده است تنها إِنَّ الدِّینَ بنصب الف معطوف در آن که شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ، و إِنَّ الدِّینَ و کسانى آن از کس نشنیده است و بر کس نخوانده، جز زان که قرائت ابن عباس است. معنى آنست که دین معروف که آن را ملّت و کیش خوانند. آن نزدیک خدا اسلام است، و اگر تفصیل آن خواهى که بدانى، قول و عمل و نیت است، و اگر روشنتر و گشادهتر خواهى پنج چیز است: یکى قرآن و حکم آن، دیگر رسول و سنت وى، سدیگر اجماع علماء اهل سنت، چهارم آثار پیشینیان، پنجم قیاس سمعى. این همان دینست که رب العالمین گفت وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً. و بعضى مفسران گفتهاند که این جواب مشرکان است، که هر کسى ازیشان بآنچه داشت از ملت و کیش فخر مىآورد، و میگفت لا دین الا دیننا و هو دین اللَّه. پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: نه چنان است که ایشان مىگویند، انّ الدین عند اللَّه السلام الذى جاء به محمد ص. و دین را چند معنى است: فرمان دارى، و ولایتدارى، و پاداش، و شمار، و عادت و این همه در دین ملت داخلاند.
و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسى در دست کسى دهند که او را چنانک خواهى میکن او را، گویند او را مسلّم در دست وى نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:
فالآن قد جئت مستسلما
فما شئت فافعل بمستسلم
قوله: وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ ایشان که مختلف شدند جهوداناند، و کتاب توریت است، و علم اینجا قرآن است. و گفتهاند که محمد است. و از بهر آن او را علم نام نهادند که معلوم ایشان بود بنعت و صفت وى بیش از بعثت وى. میگوید تا نیامده بود یک گروه بودند بیک قول که او آمدنى است و بودنى براستى، و چون بیامد دو گروه شدند: قومى گفتند که استوارست، قومى گفتند که نیست. آن گه گفت بَغْیاً بَیْنَهُمْ یعنى این اختلاف که افتاد بحسدى بود که در میان ایشان بوده. حسد آنست که در دلست، چون بگفت و کرد آید بغى است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ قیل: یعنى بمحمد و القرآن فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ اى سریع التعریف للعامل عمله.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ میگوید: اگر این جهودان با تو خصومت کنند، در کار دین. تو بگوى من قرار دادم و سپردم خودى خود و کردار خود و دل خود و نیت خود از براى خداى وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و مهاجر و انصار که بر پى من ایستادهاند، همین کردند که من کردم. و آنچه گفت: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ مراد وجه مفرد نیست که همه تن و جمله جوارح مرادست. اما وجه با آن مخصوص کرد که شریف ترین جوارح است و عظیمتر همه، چون وجه بخضوع درآید همه جوارح تبع وى بود، وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و گو جهودان و ترسایان را که توریت و انجیل ایشان را دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب یعنى مشرکان، ایشان که کتاب نداشتند. أَ أَسْلَمْتُمْ؟: لفظ استفهام است و معنى امر، چنان که جاى دیگر گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و جاى دیگر فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ أَ أَسْلَمْتُمْ خود را بیوکنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا مصطفى ص این آیت بریشان خواند یعنى بر اهل کتاب ایشان گفتند «اسلمنا» ما مسلمان شدیم. رسول خدا گفت: جهودان را
«أ تشهدون انّ عیسى کلمة من اللَّه و عبده و رسوله؟»
ایشان گفتند: معاذ اللَّه که عیسى بنده باشد. این است که رب العالمین گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ. بلاغ اسم است و تبلیغ مصدر. میگوید: اگر ایشان از اسلام و دین برگردند، بر تو جز تبلیغ رسالت نیست، و راه نمودن کار تو نیست: لیس علیک هداهم» و این آیت پیش از نزول آیت قتال فرود آمد، پس چون آیت قتال فرود آمد این آیت منسوخ گشت.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعنى بصیر بمن آمن بک و صدّقک و بمن کفر بک و کذّبک. مومن و کافر را مىبیند، و اعمال همه مىداند، و فردا همه را پاداش مىدهد، هر کسى را سزاء خویش و جزاء خویش، چنان که گفت «و وفیّت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون.»
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا میگوید خداوند ما! بیامرز گناهان ما. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ اى احفظنا من الشهوات و الذنوب المودّیة الى النار: و مگذار ما را فرا کارى و گفتى که سرانجام آن آتش بود.
الصَّابِرِینَ مکسور است بآن لام که در لِلَّذِینَ اتَّقَوْا است. و صبر در لغت عرب حبس است. و مصبوره که مصطفى از خوردن گوشت او نهى کرده است، آن جانور است که در جاهلیت او را در جایى بیافتند و وى را مىزدند تا مردار گشت هم موقوده است و هم مصبوره. پس معنى الصَّابِرِینَ آنست که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران گفتند الصَّابِرِینَ ای على ما امر اللَّه عز و جل و فرائضه، و الصابرین على دینهم و على ما اصابهم. یعنى که شکیبایاناند بر گذاردن فرمان اللَّه، و بجاى آوردن فرائض و لوازم. و شکیبایاناند بهر چه بایشان رسد از رنجها و مصیبتها و بىکامیها.
وَ الصَّادِقِینَ یعنى فى الاعتقاد و القول و العمل، و ذلک غایة الایمان، راست گویان و راست روان و راست کاران، در دل با صدق اعتقادند، و در زبان با صدق گفتارند، و در ارکان با صدق کردارند. وَ الْقانِتِینَ اى المطیعین للَّه، و الدائمى العبادة فى السرّ و الجهر خداى را فرمان برداراناند، و همیشه وى را پرستندگان چه در نهان و چه در آشکارا در همه حال چنانند. وَ الْمُنْفِقِینَ یعنى من الحلال فى طاعة اللَّه، هزینه کنندگان و صدقه دهندگانند، و آنچه دهند حلال دهند، و در راه خدا دهند، نعمت اللَّه در طاعت اللَّه خرج کننده وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.
یعنى المصلّین من آخر اللیل، نماز کنندگاناند در سه یک بازپسین از شب. جماعتى از مفسران بر آنند که این مستغفران ایشاناند که نماز بامداد بجماعت گذارند و ذکر استغفار در قرآن سى و سه جایست. و معنى استغفار آمرزش خواستن است و آنچه بنده گوید «استغفر اللَّه و اتوب الیه» عزم است بر استغفار نه حقیقت استغفار.
ربیع خثیم کسى را دید که میگفت: استغفر اللَّه و اتوب الیه. گفت: اى جوانمرد تو مىگویى که من از اللَّه آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وى میگردم، نى اگر نکنى دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر. آن مرد گفت: یا ربیع! اکنون چون گویم؟ گفت بگو «اللّهمّ اغفر لى و تب على» شهر حوشب گفت: این معنى در خبر است که مصطفى ص کسى را دید که همان سخن میگفت، جواب وى همین داد که ربیع خثیم داد.
وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خواندهام که «یا داود! بشنو از من که من حقام، و حق میگویم، اگر بنده از بندگان من بپرى دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان، و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار، راست، و من دانم از دل وى که آن صدق است، و نمىخواهد که با سر گناه رود، یا داود! من آن گناهان از وى زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد.
و عن عبد الرحمن ابن دلهم: ان رجلا قال یا رسول اللَّه علمنى عملا ادخل به الجنة، قال: «لا تغضب و لک الجنة»، قال: یا رسول اللَّه زدنى: قال «لا تسأل الناس شیئا و لک الجنة» قال زدنى، قال استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما. قال یا رسول اللَّه لیس لى ذنب سبعین عاما، قال فلامّک، قال لیس لامّى، قال فلابیک قال و لیس لابى قال فلاهل بیتک، قال لیس لاهل بیتى، قال فلجیرانک.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه رأس الاستغفار کل یوم الف مره.
این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب: اول مقام سابقانست، ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص. و در خبر است که «اخلص العمل یجزک منه القلیل»
، دوم مقام مقتصدانست، از اللَّه بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود. سوم مقام ظالمانست، معیشت دنیا و روزى فراخ خواستند، ایشان را هزار بار فرمود. و کلید روزى فراخ استغفار بسیار ساخت. مصطفى گفت: «من استبطأ رزقه، فلیکثر من الاستغفار.»
در آثار بیارند که یکى از فرزندان عباس نام وى ابو جعفر از بنى مروان بگریخت که قصد وى میکردند، باعرابى فرود آمد، و روزگارى در توارى با آن اعرابى بماند. پس که اعرابى بیامد، وى را گفت: اگر شنوى که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویى کنیم. اعرابى بعد از روزگارى بیامد بحضرت او، و خلافت بر وى راست شده و از وى طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزى بیاموزم اگر بکاردارى پیش از یک سال اللَّه ترا مستغنى گرداند. اعرابى گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرماى تا هزار بار استغفار کند. اعرابى رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت، نه بسى بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المؤمنین از وى خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المؤمنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سى و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتى سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابى رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتى؟
گفت از قول خداوند عز و جل اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً الى قوله وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً میگوید استغفار کنید تا روزى شما فراخ و روان شود، مصطفى ص گفت «رأس الاستغفار کل یوم الف مرة»
دانستم که هر که بحکم این خبر و بر وفق این آیت استغفار کند روزى وى فراخ شود، که اللَّه تعالى و عده خود خلاف نکند.
«وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ» جعفر بن محمد ع گفت: «من صلى من اللیل ثم استغفر فى آخره سبعین مرة کتب من المستغفرین بالاسحار»
ابن عمر نماز شب کردى تا بوقت سحر و بعد از سحر استغفار کردى تا بوقت صبح. و این تخصیص بوقت سحر بآنست که عبادت در آن وقت بر تن دشوارتر بود و وقت صافىتر و دل حاضرتر و رقیقتر . داود علیه السلام از جبرئیل پرسید که در شب کدام ساعت فاضلتر؟ گفت: این ندانم و لکن هر شب بوقت سحر عرش عظیم در اهتزاز و جنبش مىآید.
روى عن النبى ص قال: «انّ ثلاثة اصوات یجیبهم اللَّه: صوت الدیک، و صوت الّذی یقرأ القرآن، و صوت المستغفرین بالاسحار.»
و عن معاذ بن جبل قال: قال اللَّه تبارک و تعالى حقت محبتى بعبادى الذین یعمّرون مساجدى، و یکثّرون ذکرى، و یستغفرون بالاسحار، اولئک الذین اذا اردت نقمةً بعبادى خففت بهم نقمتى من عبادى.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة، مصطفى ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وى گمارد تا از بهر وى استغفار میکنند تا بقیامت. و بخبرى دیگر مىآید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید
«و انا اشهد بما شهد اللَّه و استودع اللَّه هذه الشهادة، فهی لى عند اللَّه ودیعةٌ.»
روز قیامت این خواننده را بیارند و ربّ العالمین گوید: انّ لعبدى هذا عهداً و انا احقّ من وافى بالعهد، ادخلوا عبدى الجنة
: گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد، فرود آرید بنده مرا ببهشت.
زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفى فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شَهِدَ اللَّهُ مىخواند تا بآخر، آن گه میگفت و انا على ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت. حکایت کنند که مردى شهد اللَّه برخواند، آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهى، پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفى آواز داد که «هذه ودیعتک رددناها الیک». کلبى گفت سبب نزول این آیت آن است که، دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفى ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد، یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید. پس چون مصطفى را دیدند، او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته، گفتند: «انت محمد؟» تو محمدى؟ جواب داد که: آرى من محمدم، گفتند «تو احمدى؟» گفت «آرى من احمدم» گفتند ترا از شهادتى پرسیم اگر ما را از آن خبر دهى و بیان کنى ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم، رسول خدا گفت: بپرسید آنچه خواهید.
گفتند: «اخبرنا عن اعظم شهادة فى کتاب اللَّه عز و جل» ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیمتر در کتاب خداى، جبرئیل آمد و آیت آورد شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ..
قرائت بو جعفر: شهداء اللَّه است ممدود و منصوب بر صفت یا بر حال، و چون این قرائت خوانى پیوسته باید خواند بِالْأَسْحارِ و بانه. اما قرّاء ثمانیة همه فعل خوانند شَهِدَ اللَّهُ، میگوید گواهى داد اللَّه که جز او هیچ خدا نیست، گواهى داد خود را بخود پیش از گواهى خلق او را، بىنیاز بگواهى خود از گواهى جز از خود، بسزاء حق خویش بیش از پیدایى خلق خویش.
قال المفسرون شَهِدَ اللَّهُ اى بیّن و اظهر بما نصب من الادلّة على توحیده.
مفسران گفتند: معنى شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود، یعنى که دلائل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوى، و درین مرکز سفلى، و درین آیات و روایات قدرت وى، و در زمین، و در سماوات، در برّ و در بحر، در هواء و در فضا، دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه.
حاصل معنى آنست: که «لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک اللَّه من الآیات ما ینبى انه تعالى شاهد لک بصدق دعواک.» وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ اى و شهدت الملائکة گفتهاند: که شهادت اللَّه اخبار و اعلام است، و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است، چنان که گفتهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا
اى اقررنا. و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت اللَّه نه از روى معنى است که از روى لفظ است، چنان که جاى دیگر گفت انّ اللَّه و ملائکته یصلّون على النبى ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفى ص گفت «ساعةٌ من عالم یتکئُ على فراشه ینظر فى علمه خیرٌ من عبادة العابد سبعین عاما».
و روى انه قال: خیار امتى علمائها و خیار علمائها رحمائها، الا و ان اللَّه تعالى یغفر للعالم اربعین ذنبا قبل ان یغفر للجاهل ذنبا واحدا، ألا و ان العالم الرحیم یجیء یوم القیامة و ان نوره أضاء ما بین المشرق و المغرب.
قائِماً بِالْقِسْطِ. ترتیب آیت آنست که شهد اللَّه قائما بالقسط نصب است بر حال، یعنى که ایستاده بعدل. قائم و قیّوم و قیّام و قیّم همه نامهاى خداوند عز و جلاند، و معنى آن پائنده بر حال بیک نعت، نه حال گردد و نه نعت تغییر پذیرد.
و گفتهاند که معنى قائِماً بِالْقِسْطِ آنست که مدبّر رازق، مجاز بالاعمال. یقال فلان قائم بامر فلان اى مدبّر له متعهد لاسبابه، و قائم بحق فلان اى مجاز له.. قسط نامیست داد را، و اقساط مصدرست و قسوط مصدر قاسط است، یقال معنى قسط اى اخذ قسط غیره و هو جور، و اقسط اى اعطی غیره قسطه، و ذلک عدل.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اول این کلمه شهادت است و آخر آیت همان کلمت، یعنى که اول بجاى دعوى و شهادتست و آخر بجاى حکم جعفر ابن محمد ع گفت: اول وصف و توحید است و آخر رسم و تعلیم. و گفتهاند: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ در آخر آیت از آن باز آورد که الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ از پس آن بود، و مخلوق را باین هر دو نام خوانند، یعنى که عزت او نه چون عزّ مخلوقاتست و حکمت او نه همچون حکمت ایشان، هر چند که هم نامى هست همسانى نیست، که هیچ خدا جز ازو نیست تا هم سانى میان ایشان باشد. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در پیش داشت تا این معنى را تنبیه کند.
الْعَزِیزُ عزیز در اصل شدید است و عزّت شدّت است و غلبه. پارسى عزت زور است عرب گوید عز على اى شقّ علی. عزیز علیه ما عنتّم اى شدید شاق.
و عزنی فى الخطاب اى غلبنى و شادنى
یعزّ علىّ فراقى لکم
و ان کان سهلا علیکم یسیرا
و اصل حکیم زیرکست و حکمت به است از علم، حکمت نامیست علم محکم درواخ را که اختلاف نپذیرد و بران تهمت نبود و در آن گمان نیامیزد.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ. الایة... کسایى خوانده است تنها إِنَّ الدِّینَ بنصب الف معطوف در آن که شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ، و إِنَّ الدِّینَ و کسانى آن از کس نشنیده است و بر کس نخوانده، جز زان که قرائت ابن عباس است. معنى آنست که دین معروف که آن را ملّت و کیش خوانند. آن نزدیک خدا اسلام است، و اگر تفصیل آن خواهى که بدانى، قول و عمل و نیت است، و اگر روشنتر و گشادهتر خواهى پنج چیز است: یکى قرآن و حکم آن، دیگر رسول و سنت وى، سدیگر اجماع علماء اهل سنت، چهارم آثار پیشینیان، پنجم قیاس سمعى. این همان دینست که رب العالمین گفت وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً. و بعضى مفسران گفتهاند که این جواب مشرکان است، که هر کسى ازیشان بآنچه داشت از ملت و کیش فخر مىآورد، و میگفت لا دین الا دیننا و هو دین اللَّه. پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: نه چنان است که ایشان مىگویند، انّ الدین عند اللَّه السلام الذى جاء به محمد ص. و دین را چند معنى است: فرمان دارى، و ولایتدارى، و پاداش، و شمار، و عادت و این همه در دین ملت داخلاند.
و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسى در دست کسى دهند که او را چنانک خواهى میکن او را، گویند او را مسلّم در دست وى نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:
فالآن قد جئت مستسلما
فما شئت فافعل بمستسلم
قوله: وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ ایشان که مختلف شدند جهوداناند، و کتاب توریت است، و علم اینجا قرآن است. و گفتهاند که محمد است. و از بهر آن او را علم نام نهادند که معلوم ایشان بود بنعت و صفت وى بیش از بعثت وى. میگوید تا نیامده بود یک گروه بودند بیک قول که او آمدنى است و بودنى براستى، و چون بیامد دو گروه شدند: قومى گفتند که استوارست، قومى گفتند که نیست. آن گه گفت بَغْیاً بَیْنَهُمْ یعنى این اختلاف که افتاد بحسدى بود که در میان ایشان بوده. حسد آنست که در دلست، چون بگفت و کرد آید بغى است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ قیل: یعنى بمحمد و القرآن فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ اى سریع التعریف للعامل عمله.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ میگوید: اگر این جهودان با تو خصومت کنند، در کار دین. تو بگوى من قرار دادم و سپردم خودى خود و کردار خود و دل خود و نیت خود از براى خداى وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و مهاجر و انصار که بر پى من ایستادهاند، همین کردند که من کردم. و آنچه گفت: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ مراد وجه مفرد نیست که همه تن و جمله جوارح مرادست. اما وجه با آن مخصوص کرد که شریف ترین جوارح است و عظیمتر همه، چون وجه بخضوع درآید همه جوارح تبع وى بود، وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و گو جهودان و ترسایان را که توریت و انجیل ایشان را دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب یعنى مشرکان، ایشان که کتاب نداشتند. أَ أَسْلَمْتُمْ؟: لفظ استفهام است و معنى امر، چنان که جاى دیگر گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و جاى دیگر فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ أَ أَسْلَمْتُمْ خود را بیوکنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا مصطفى ص این آیت بریشان خواند یعنى بر اهل کتاب ایشان گفتند «اسلمنا» ما مسلمان شدیم. رسول خدا گفت: جهودان را
«أ تشهدون انّ عیسى کلمة من اللَّه و عبده و رسوله؟»
ایشان گفتند: معاذ اللَّه که عیسى بنده باشد. این است که رب العالمین گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ. بلاغ اسم است و تبلیغ مصدر. میگوید: اگر ایشان از اسلام و دین برگردند، بر تو جز تبلیغ رسالت نیست، و راه نمودن کار تو نیست: لیس علیک هداهم» و این آیت پیش از نزول آیت قتال فرود آمد، پس چون آیت قتال فرود آمد این آیت منسوخ گشت.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعنى بصیر بمن آمن بک و صدّقک و بمن کفر بک و کذّبک. مومن و کافر را مىبیند، و اعمال همه مىداند، و فردا همه را پاداش مىدهد، هر کسى را سزاء خویش و جزاء خویش، چنان که گفت «و وفیّت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون.»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ الایة... سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص، کعب اشرف و اصحاب او را از جهودان با دین اسلام دعوت کرد، و سید و عاقب را از ترسایى با اسلام خواند. ایشان گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ سخن ترسایانست، و أَحِبَّاؤُهُ سخن جهودان گفتند: ما خود پسران و دوستان اللَّهایم بوى نزدیکتر از آنیم که تو ما را بآن میخوانى! رسول خدا و مؤمنان گفتند: اگر آنک شما پسران و دوستانید، چرا بر شما غضب و لعنت است ازو؟ گفتند: این چنان است که پدر بر پسر خشم گیرد، یکبارگى ازو نبرد و دوستى برنخیزد. پس رب العالمین آیت فرستاد: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی. معنى آنست که: یا محمد ص! ایشان را گوى که اگر اللَّه را دوست میدارید، چنان که مىگوئید پس مرا دوست دارید که نسبت وى دارم از روى نبوت و رسالت و محبت و بر پى من باشید که من بر طاعت و عبادت وى میخوانم، و دوستى شما مر او را لا محالة از آنست که او نیز شما را دوست میدارد و آن گه شما را دوست دارد که وى را طاعت دار و فرمان بردار باشید. پس واجب است بر شما که اتّباع من کنید در طاعت او، تا شما را دوست دارد. درین آیت نشان دوستى و محبت اتّباع رسول ساخت جاى دیگر آرزوى مرگ نشان دوستى کرد. إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ میگوید: اگر راست مىگوئید که اللَّه را دوست مىدارید، آرزوى مرگ کنید که دوستى داعیه شوق است، و شوقزده را همان مراد وى دیدار دوست بود. و آن کس که همه مراد وى دیدار دوست بود، همیشه آرزوى آن باشد که بر دوست برسد و راه رسیدن بر دوست جز مرگ نیست. پس چرا کراهیّت مىدارید مرگ را؟ و مرگ سبب وصال دوست است! اما گفتند: که این مرگ قومى را راحت است، و قومى را آفت. آن را که راحت است، از آن است که: «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقائه».
و آن را که آفت است، از آن است که: «من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقائه»
زاهدى را گفتند که: مرگ را دوست دارى؟ توقف کرد. پس پرسنده گفت: اگر زهد تو با صدق تو بودى از مرگ کراهیت نبودى! سدیگر نشان در صدق محبت آنست که: همواره ذکر محبوب بر دل و بر زبان محبّ تازه بود. چنان که غفلت و نسیان بوى راه نبرد. و على هذا
قال النبى ص «من احبّ شیئا اکثر ذکره».
چهارم نشان در وفاء دوستى آنست که: هر چه با محبوب نسبتى دارد، آن را دوست دارد.
چنان که قرآن کلام وى، کعبه خانه وى، مصطفى ص رسول وى، مؤمنان دوستان وى.
مصطفى ص گفت: «احبّوا اللَّه لما یغذوکم به من نعمة، و احبّونى لحبّ اللَّه ایّاى، و احبّوا اهل بیتى لحبّى»
آن گه گفت: وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. درین تنبیه است که محبّت نه معلول است، نه باکتساب بنده تا بتحصیل طاعت یا از اجتناب معصیت فرا دست آید. یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. پس آنچه گفت: یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ که بنده باشد که گناهان دارد، آن گه خدا را دوست دارد و اللَّه وى را دوست دارد. هم ازین بابست خبر نعمان که وى را بخمر خوردن چند بار حدّ زدند. پس یکى وى را لعنت کرد، رسول خدا گفت: لعنت مکن که وى خدا و رسول او را دوست میدارد. مفسران گفتند: چون این آیت فرو آمد، عبد اللَّه بن ابى سر منافقان با اصحاب خویش گفت: محمد طاعت خود در طاعت خدا بست، میخواهد تا چنان که خداى را طاعت داریم، وى را نیز طاعت داریم و میفرماید تا وى را دوست داریم، چنانک ترسایان عیسى ع را دوست داشتند.
رب العالمین در جواب ایشان این آیت فرستاد، یعنى من که خدایم بطاعت دارى میفرمایم.
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ بگوى ایشان را که، فرمان بردار باشید، و او را یگانه و یکتا دانید، و بخداوندى و معبودى وى اقرار بدهید، و رسول وى را فرمانبردار باشید، و او را بنبوت و رسالت استوار دارید و در آیت اوّل اتّباع وى فرمود، و درین آیت طاعت وى فرمود، از بهر آنکه افتد طاعت دارى که اتّباع سیرت و افعال و اخلاق با آن نبود. و این جا هم طاعت دارى باید و هم اتّباع، تا بنده بر راه حق افتد و بر سنن صواب. آن راه که بنده در آن بکمال سعادت خویش رسد و قرآن مجید بآن اشارت میکند: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ، عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی بزرگان دین گفتند: این راه بر سه منزل نهادند: منزل اول: شناخت احکام ظاهر شرع است و بآن کار کردن و شرط آن بجا آوردن. منزل دوم: شناخت علم و زهد و ورع است که حاصل آن شناختن عیب خویش است، و قمع شهوات، و مجاهدت نفس. و منزل سوم: شناخت خواطر است که آن توقیعات سلطان ربوبیت است. و خاطرى که توقیع ربوبیّت باشد، خطا در آن راه نبرد، و بلکه همه شکستگیها بوى درست شود. مصطفى ص گفت: «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه».
این سه منزل که گفتیم، رسول بسه کلمه باز آورده و راه تحصیل آن باز نموده گفت: «سائل العلماء و خالط الحکماء و جالس الکبراء».
آن گه گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ. اگر برگردند از طاعت خدا و رسول وى، خداى ایشان را دوست ندارد هر چند که ایشان مىگویند، وى را دوست داریم آن گفت ایشان بىحاصل است، و آن دعوى ایشان باطل.
قوله: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ الایة... صفوت از هر چیز بهینه آنست. میگوید اللَّه برگزید آدم ع را بمحبّت و ولایت و نبوّت، او را رسول کرد بفرزندان خویش و بفرشتگان. و لهذا قال تعالى: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ. در خبر است که مردى گفت: «یا رسول اللَّه! أ نبیّا کان آدم؟ قال: نعم، مکلّم»
و برگزید نوح ع را و ابراهیم ع را، و آل وى اسماعیل و اسحاق و لوط و یعقوب و انبیاء فرزندان او. ابراهیم را خلّت داد و امام ملّت کرد، و ایشان را که برشمردیم از خاندان وى اهل رسالت کرد، و بریشان درود پیوست تا جاوید. آل مرد کسان وى باشند از نزدیکان و خاصگان قبیله و عشیره و موافقان در دین. پس هر که در دین موافق نباشد و در اتّباع درست نیاید، او را آل نگویند اگر چه نسب دارد. و با موافقت و اتّباع در دین آل گویند، اگر چه نسب ندارد. و الیه الاشارة بقوله: «فمن تبعنى فانّه منّى»
و قال تعالى: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ. و پسر نوح که نه موافق نوح ع بود در دین، از آل وى نشمرد و گفت: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ. و آل فرعون را گفت: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ که در ملت کفر همه یکسان بودند و بر پى یکدگر رفتند.
مصطفى (ص) خویشان کافر را گفت: «انّ آل ابى لیسوا لى باولیاء، انّما ولیّى اللَّه و صالح المؤمنین، و لکن لهم رحم ابلّها ببلالها».
روى أنّ النبى (ص) مرض فاتى اهل قبا یعودونه و قالوا: یا رسول اللَّه لم نعلم بمرضک الّا الآن، فجئنا فادعوا اللَّه لنا.
فقال سوف ادعولکم و لآل محمد. قالوا: یا رسول اللَّه و من آل محمد؟ قال: سألتمونى عن شیء ما سألنى عنه احد غیرکم، المسلمون، آل محمد ص کلّ مؤمن تقىّ
و گفتهاند که: اهل دین که نسبت ایشان با رسول خداست بر دو قسماند: گروهى خاصیگان وىاند. و متبعان وى، بعلم متقن و عمل محکم شرائط شرع او بجا آورند و براه دین وى راست روند. ایشان را «آل» گویند. قسم دیگر گروهىاند که با وى نسبت دارند و عمل ایشان بر سبیل تقلید باشد و با تقصیر و تفریط بود، نه ایشان را علم متقن است نه عمل محکم ایشان را امّت گویند نه آل. پس آل پیغامبر همه امّت اواند، نه همه امّت او آل اواند. اینجاست که جعفر بن محمد (ع) را گفتند: چه گویى باین مردمان که مىگویند مسلمانان همه آل محمداند؟ جواب داد که: کذبوا و صدقوا. گفتند: این چه معنى دارد، دروغ و راست هر دو جمع کردن؟ گفت: دروغ است آنچه میگویند که مردمان با این همه تقصیر در دین آل محمداند، و راست است چون شرائط شریعت او بجاى آرند و براه اتّباع او تمام روند، و راست روند.
وَ آلَ عِمْرانَ و برگزید آل عمران یعنى موسى ع و هارون ع. مقاتل گفت: این عمران پدر موسى و هارون است. هو عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب ع.
و گفتهاند: آل عمران مریم است و پسر وى عیسى ع و آن عمران بن ماثان است النّجار، نیک مردى بود از نیک مردان زمین مقدس.
عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم. گفتهاند: که: عالم نامى است از هر چه در موجودات است، از زمین و آسمان، و هوا و فضا، و برّ و بحر و حیوانات و جمادات. و چون عقلاء از آدمیان و فریشتگان در جمله آن بودند، جمع بنام ایشان باز کرد که در آفرینش ایشان اصلاند، و دیگر چیزها تبع ایشانست. و گفتهاند که: هر جنسى از موجودات که هست، آن را عالمى گویند. چنان که جنس آدمیان، و جنس فریشتگان، و جنس پریان، و جنس مرغان، و غیر ایشان. و گفتهاند که: اهل هر عصرى را عالمى گویند. اهل تحقیق گفتند: عالم دو است: عالم کبیر و عالم صغیر.
کبیر آنست که گفتیم، و صغیر هر آدمى بنفس خویش عالمیست و هر چه در عالم کبیر است نمودگار آن در عالم صغیر است، از زمین و کوه و نبات و جوى روان و باد و آب و آتش و سرما و گرما و پیشهوران و فریشتگان و چهارپایان و غیر آن. ازین جاست که ربّ العالمین در نفس آدمیان همان نظر فرمود که در عالم کبیر فرمود و گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟. و در آیت دیگر هر دو در هم بست، گفت: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ. مصطفى (ص) گفت: اعلمکم بنفسه، اعلمکم بربه
و جاى دیگر گفت: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تنبیها، على انهم لو تفکروا فى انفسهم لما خفى معرفته علیهم.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ذرّیة نصب است بر حال، و گفتهاند بر بدل و گفتهاند بر تکریر. اى: اصطفى ذریّة و اشتقاق ذریّت از «أذرأ اللَّه الخلق» است، فترکت همزته، کبریّة و نبى. و گفتهاند: هى فعلیة من الذرّ و چنان که نسل را ذرّیت گویند، اصل را نیز گویند، و ذلک فى قوله: وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ اى آباءهم. و زنان را ذرارى گویند. مصطفى (ص) گفت: حجوا بالذرارى و لا تأکلوا مالها و تذروا ارباقها فى اعناقها
باین ذرارى زنان خواهد بود نه کودکان، که کودکان را در شرع حج کردن درست نیاید.
بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ اى من ولد بعض، فکلهم من ذریة آدم ع ثم ذریة نوح ع ثم ذریة ابراهیم ع و قیل بعضهم من بعض یعنى فى الموالاة الدینیه لقوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و قوله تعالى: الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اهل معانى گفتند: تعلق این آیت که إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ الخ بآیت پیش از دو وجه است: یکى آنکه: ایشان همه مقرّ بودند که اتّباع این پیغامبران که بر شمردیم واجب است میگوید: چرا اتّباع محمد ص نمیکنید و ایشان همه یکسانند؟
آنچه اتّباع این پیغامبران واجب کرد، نبوت و رسالت است و آن در محمد ص موجود است، پس او را متبع باشید. وجه دیگر آنست که: اصطفائیّت این پیغامبران از آنست که خداى را فرمانبردار شدند تا مستحق محبت او گشتند، یعنى شما نیز این طاعت بجاى آرید تا بآن محبت رسید.
و آن را که آفت است، از آن است که: «من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقائه»
زاهدى را گفتند که: مرگ را دوست دارى؟ توقف کرد. پس پرسنده گفت: اگر زهد تو با صدق تو بودى از مرگ کراهیت نبودى! سدیگر نشان در صدق محبت آنست که: همواره ذکر محبوب بر دل و بر زبان محبّ تازه بود. چنان که غفلت و نسیان بوى راه نبرد. و على هذا
قال النبى ص «من احبّ شیئا اکثر ذکره».
چهارم نشان در وفاء دوستى آنست که: هر چه با محبوب نسبتى دارد، آن را دوست دارد.
چنان که قرآن کلام وى، کعبه خانه وى، مصطفى ص رسول وى، مؤمنان دوستان وى.
مصطفى ص گفت: «احبّوا اللَّه لما یغذوکم به من نعمة، و احبّونى لحبّ اللَّه ایّاى، و احبّوا اهل بیتى لحبّى»
آن گه گفت: وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. درین تنبیه است که محبّت نه معلول است، نه باکتساب بنده تا بتحصیل طاعت یا از اجتناب معصیت فرا دست آید. یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. پس آنچه گفت: یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ که بنده باشد که گناهان دارد، آن گه خدا را دوست دارد و اللَّه وى را دوست دارد. هم ازین بابست خبر نعمان که وى را بخمر خوردن چند بار حدّ زدند. پس یکى وى را لعنت کرد، رسول خدا گفت: لعنت مکن که وى خدا و رسول او را دوست میدارد. مفسران گفتند: چون این آیت فرو آمد، عبد اللَّه بن ابى سر منافقان با اصحاب خویش گفت: محمد طاعت خود در طاعت خدا بست، میخواهد تا چنان که خداى را طاعت داریم، وى را نیز طاعت داریم و میفرماید تا وى را دوست داریم، چنانک ترسایان عیسى ع را دوست داشتند.
رب العالمین در جواب ایشان این آیت فرستاد، یعنى من که خدایم بطاعت دارى میفرمایم.
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ بگوى ایشان را که، فرمان بردار باشید، و او را یگانه و یکتا دانید، و بخداوندى و معبودى وى اقرار بدهید، و رسول وى را فرمانبردار باشید، و او را بنبوت و رسالت استوار دارید و در آیت اوّل اتّباع وى فرمود، و درین آیت طاعت وى فرمود، از بهر آنکه افتد طاعت دارى که اتّباع سیرت و افعال و اخلاق با آن نبود. و این جا هم طاعت دارى باید و هم اتّباع، تا بنده بر راه حق افتد و بر سنن صواب. آن راه که بنده در آن بکمال سعادت خویش رسد و قرآن مجید بآن اشارت میکند: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ، عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی بزرگان دین گفتند: این راه بر سه منزل نهادند: منزل اول: شناخت احکام ظاهر شرع است و بآن کار کردن و شرط آن بجا آوردن. منزل دوم: شناخت علم و زهد و ورع است که حاصل آن شناختن عیب خویش است، و قمع شهوات، و مجاهدت نفس. و منزل سوم: شناخت خواطر است که آن توقیعات سلطان ربوبیت است. و خاطرى که توقیع ربوبیّت باشد، خطا در آن راه نبرد، و بلکه همه شکستگیها بوى درست شود. مصطفى ص گفت: «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه».
این سه منزل که گفتیم، رسول بسه کلمه باز آورده و راه تحصیل آن باز نموده گفت: «سائل العلماء و خالط الحکماء و جالس الکبراء».
آن گه گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ. اگر برگردند از طاعت خدا و رسول وى، خداى ایشان را دوست ندارد هر چند که ایشان مىگویند، وى را دوست داریم آن گفت ایشان بىحاصل است، و آن دعوى ایشان باطل.
قوله: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ الایة... صفوت از هر چیز بهینه آنست. میگوید اللَّه برگزید آدم ع را بمحبّت و ولایت و نبوّت، او را رسول کرد بفرزندان خویش و بفرشتگان. و لهذا قال تعالى: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ. در خبر است که مردى گفت: «یا رسول اللَّه! أ نبیّا کان آدم؟ قال: نعم، مکلّم»
و برگزید نوح ع را و ابراهیم ع را، و آل وى اسماعیل و اسحاق و لوط و یعقوب و انبیاء فرزندان او. ابراهیم را خلّت داد و امام ملّت کرد، و ایشان را که برشمردیم از خاندان وى اهل رسالت کرد، و بریشان درود پیوست تا جاوید. آل مرد کسان وى باشند از نزدیکان و خاصگان قبیله و عشیره و موافقان در دین. پس هر که در دین موافق نباشد و در اتّباع درست نیاید، او را آل نگویند اگر چه نسب دارد. و با موافقت و اتّباع در دین آل گویند، اگر چه نسب ندارد. و الیه الاشارة بقوله: «فمن تبعنى فانّه منّى»
و قال تعالى: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ. و پسر نوح که نه موافق نوح ع بود در دین، از آل وى نشمرد و گفت: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ. و آل فرعون را گفت: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ که در ملت کفر همه یکسان بودند و بر پى یکدگر رفتند.
مصطفى (ص) خویشان کافر را گفت: «انّ آل ابى لیسوا لى باولیاء، انّما ولیّى اللَّه و صالح المؤمنین، و لکن لهم رحم ابلّها ببلالها».
روى أنّ النبى (ص) مرض فاتى اهل قبا یعودونه و قالوا: یا رسول اللَّه لم نعلم بمرضک الّا الآن، فجئنا فادعوا اللَّه لنا.
فقال سوف ادعولکم و لآل محمد. قالوا: یا رسول اللَّه و من آل محمد؟ قال: سألتمونى عن شیء ما سألنى عنه احد غیرکم، المسلمون، آل محمد ص کلّ مؤمن تقىّ
و گفتهاند که: اهل دین که نسبت ایشان با رسول خداست بر دو قسماند: گروهى خاصیگان وىاند. و متبعان وى، بعلم متقن و عمل محکم شرائط شرع او بجا آورند و براه دین وى راست روند. ایشان را «آل» گویند. قسم دیگر گروهىاند که با وى نسبت دارند و عمل ایشان بر سبیل تقلید باشد و با تقصیر و تفریط بود، نه ایشان را علم متقن است نه عمل محکم ایشان را امّت گویند نه آل. پس آل پیغامبر همه امّت اواند، نه همه امّت او آل اواند. اینجاست که جعفر بن محمد (ع) را گفتند: چه گویى باین مردمان که مىگویند مسلمانان همه آل محمداند؟ جواب داد که: کذبوا و صدقوا. گفتند: این چه معنى دارد، دروغ و راست هر دو جمع کردن؟ گفت: دروغ است آنچه میگویند که مردمان با این همه تقصیر در دین آل محمداند، و راست است چون شرائط شریعت او بجاى آرند و براه اتّباع او تمام روند، و راست روند.
وَ آلَ عِمْرانَ و برگزید آل عمران یعنى موسى ع و هارون ع. مقاتل گفت: این عمران پدر موسى و هارون است. هو عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب ع.
و گفتهاند: آل عمران مریم است و پسر وى عیسى ع و آن عمران بن ماثان است النّجار، نیک مردى بود از نیک مردان زمین مقدس.
عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم. گفتهاند: که: عالم نامى است از هر چه در موجودات است، از زمین و آسمان، و هوا و فضا، و برّ و بحر و حیوانات و جمادات. و چون عقلاء از آدمیان و فریشتگان در جمله آن بودند، جمع بنام ایشان باز کرد که در آفرینش ایشان اصلاند، و دیگر چیزها تبع ایشانست. و گفتهاند که: هر جنسى از موجودات که هست، آن را عالمى گویند. چنان که جنس آدمیان، و جنس فریشتگان، و جنس پریان، و جنس مرغان، و غیر ایشان. و گفتهاند که: اهل هر عصرى را عالمى گویند. اهل تحقیق گفتند: عالم دو است: عالم کبیر و عالم صغیر.
کبیر آنست که گفتیم، و صغیر هر آدمى بنفس خویش عالمیست و هر چه در عالم کبیر است نمودگار آن در عالم صغیر است، از زمین و کوه و نبات و جوى روان و باد و آب و آتش و سرما و گرما و پیشهوران و فریشتگان و چهارپایان و غیر آن. ازین جاست که ربّ العالمین در نفس آدمیان همان نظر فرمود که در عالم کبیر فرمود و گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟. و در آیت دیگر هر دو در هم بست، گفت: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ. مصطفى (ص) گفت: اعلمکم بنفسه، اعلمکم بربه
و جاى دیگر گفت: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تنبیها، على انهم لو تفکروا فى انفسهم لما خفى معرفته علیهم.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ذرّیة نصب است بر حال، و گفتهاند بر بدل و گفتهاند بر تکریر. اى: اصطفى ذریّة و اشتقاق ذریّت از «أذرأ اللَّه الخلق» است، فترکت همزته، کبریّة و نبى. و گفتهاند: هى فعلیة من الذرّ و چنان که نسل را ذرّیت گویند، اصل را نیز گویند، و ذلک فى قوله: وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ اى آباءهم. و زنان را ذرارى گویند. مصطفى (ص) گفت: حجوا بالذرارى و لا تأکلوا مالها و تذروا ارباقها فى اعناقها
باین ذرارى زنان خواهد بود نه کودکان، که کودکان را در شرع حج کردن درست نیاید.
بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ اى من ولد بعض، فکلهم من ذریة آدم ع ثم ذریة نوح ع ثم ذریة ابراهیم ع و قیل بعضهم من بعض یعنى فى الموالاة الدینیه لقوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و قوله تعالى: الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اهل معانى گفتند: تعلق این آیت که إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ الخ بآیت پیش از دو وجه است: یکى آنکه: ایشان همه مقرّ بودند که اتّباع این پیغامبران که بر شمردیم واجب است میگوید: چرا اتّباع محمد ص نمیکنید و ایشان همه یکسانند؟
آنچه اتّباع این پیغامبران واجب کرد، نبوت و رسالت است و آن در محمد ص موجود است، پس او را متبع باشید. وجه دیگر آنست که: اصطفائیّت این پیغامبران از آنست که خداى را فرمانبردار شدند تا مستحق محبت او گشتند، یعنى شما نیز این طاعت بجاى آرید تا بآن محبت رسید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ سبب نزول این آیت آنست که: ترسایان نجران، سید و عاقب و اسقف و اصحاب ایشان آمدند بر مصطفى (ص) و گفتند: «ما لک تشتم صاحبنا» چه بودست ترا که صاحب ما را ناسزا مىگویى، یعنى عیسى (ع). رسول گفت: آن چه ناسزاست که من وى را گفتم؟ گفتند: مىگویى که وى بنده است. گفت: «اجل هو عبد اللَّه و رسوله و کلمته القاها الى مریم العذراء البتول.»
ایشان چون این سخن شنیدند همه در خشم شدند و کراهیت نمودند، گفتند: «هل رأیت انسانا قط من غیر اب؟» هرگز هیچ مردم دیدى که بىپدر باشد؟
اگر چنین است که تو مىگویى مثال این با ما نماى! رب العالمین بجواب ایشان و حجت بر ایشان این آیت فرستاد، گفت: قیاس خلق عیسى (ع) بىپدر همچون قیاس خلق آدم بىپدر و بىمادر است.
إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ میگوید سان و صفت عیسى بنزدیک خدا و در حکم وى همچون سان و صفت آدم است. آدم را از خاک بیافرید و قالب وى بساخت، و روزگارى آن جسد بىروح میان مکّه و طائف چنان که در خبر است بگذاشت، آن گه آن جسد را گفت که: اى آدم باش بشرى زنده گویا، نه پدر بود نه مادر، همچنین باد را گفت: عیسى باش، پدر نه بود و مادر بود، یعنى در تخلیق بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکىاند. چنان که آفرینش آدم بىپدر و مادر بر وى دشخوار نبود، آفرینش عیسى (ع) بىپدر دشخوار نبود.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ میگوید: آنچه با تو گفتیم از قصه و خبر عیسى درست است و راست، و پیغام از خداوند تو، و حق اینست و راست که خدا گفت، نه آن که ترسایان گفتند در کار عیسى. و روا باشد که الْحَقُّ ابتدا نهند و مِنْ رَبِّکَ خبر ابتدا، و معنى آن باشد که: الحق فى ذلک بل فى الامور کلها ما یکون مصدره من اللَّه عز و جل.
فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ هر چند که ظاهر این خطاب با مصطفى (ص) است، اما مقصد این خطاب عموم امّت است، یعنى شما که امّت محمداید بشک مباشید که مثل عیسى هم چون مثل آدم است و در گمان میفتید، چنان که ترسایان در گمان افتادند و این مثل نپذیرفتند.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ معنى محاجّه و محاقّه حجت آوردن است و خویشتن را حق نمودن. میگوید: هر که با تو حجت آرد در کار عیسى، و آنچه اللَّه گفت و بیان کرد نپذیرد، مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس از آنکه از خدا بتو پیغام آمد، و بدانستى که عیسى بنده خدا بود و رسول وى. فَقُلْ تَعالَوْا ایشان را گوى، یعنى ترسایان نجران و مهتران ایشان سیّد و عاقب که با تو خصومت میکردند، تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ بیائید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش، و ما زنان خویش و شما زنان خویش، و ما خود بخویشتن و شما خود بخویشتن، آن گه مباهلت کنیم. مباهلت آن بود که دو تن یا دو قوم بکوشش مستقصى یکدیگر را بنفرینند، و از خداى عزّ و جلّ لعنت خواهند از دو قوم بر آنکه دروغزناناند. و بهلة نامیست لعنت را، مباهلت و تباهل و ابتهال در لغت یکىاند. و تفسیر ابتهال خود در عقب لفظ بگفت. فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ. گفتهاند که: روز مباهلت روز بیست و یکم از ماه ذى الحجّه بود.
مصطفى (ص) بصحرا شد. آن روز دست حسن (ع) گرفته و حسین (ع) را در بر نشانده، و فاطمه (ع) از پس میرفت، و على (ع) از پس ایشان. و مصطفى (ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گوئید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را بصحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند، و عام را نصیحت کردند و گفتند: یا قوم! انّا نرى وجوها لو سألوا اللَّه عزّ و جلّ ان یزیل جبلا من مکانه لازاله، فلا تبتهلوا فتهلکوا و لا یبقى على وجه الارض نصرانى الى یوم القیامة.» ترسایان آن سخنان از مهتران خویش بشنیدند همه بترسیدند، و از مباهلت باز ایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند، بآنکه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب. مصطفى (ص) با ایشان در آن صلح بست. آن گه رسول خدا گفت: و الذى نفسى بیده لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازیر، و لاضطرم علیهم الوادى نارا، و لاستأصل اللَّه نجران و اهله حتى الطیر على الشجر، و لما حال الحول على النصارى کلهم حتى هلکوا.
قوله: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ اى انّ الّذى اوحینا الیک لهو الخبر الحقّ، و انّ المستحقّ للعبادة هو اللَّه عزّ و جلّ لا غیر، و لا عزّ و لا حکم الّا له». میگوید: این پیغام که بتو فرستادیم از قصه عیسى (ع) و آدم (ع) راست است و درست، و گفت ترسایان در عیسى باطل، که معبود جز خدایى عزّ و جلّ نیست، و عزّت جز عزّت او نیست، و حکم جز حکم او نیست، آن گه تعظیم را نام اللَّه اعادت کرد و گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ خداى است که کس با وى نتاود، و خدایى را او بشاید، و فرزند و انباز ندارد. حکیم است که کارها بحکمت کند و عدل و راستى در آن نگه دارد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند از مباهلت و نپذیرند کلمه حق و بیان راست، فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ آن برگشتن ایشان بر خداى پوشیده نیست، میداند از خلق خویش که تباه کار و بد کردار کیست، و فردا جزاء وى دهد بسزاء وى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب هم بترسایان نجران است. قتاده و ربیع گفتند که: اهل کتاب اینجا جهودان مدینه و ترسایان نجران بهماند که جایى دیگر ایشان را در ذمّ فراهم گرفت، گفت: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... الآیة.
قوله: تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ این کلمه سواء، کلمه «لا اله الا اللَّه» است، یعنى که مردم باید که در آن یکسان باشند در عابدى. مفسران گفتند: این آیت بجواب آن جهودان آمد که گفتند: یا محمد (ص) تو از ما آن میخواهى که ما ترا بخدایى گیریم چنان که ترسایان عیسى (ع) را گرفتند و بجواب آن ترسایان گفتند: یا محمد (ص) از ما آن میخواهى که در تو آن گوئیم که جهودان در عزیر گفتند.
رب العالمین گفت: ایشان را گوى تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ بیائید که جز خداى را نپرستیم، و جز او را عبادت نکنیم.
روى انّ النّبی (ص) قال: لا تطرؤنى کما اطرأت النّصارى ابن مریم فانّما انا عبد، فقولوا: عبد اللَّه و رسوله». و انطلقت وفد بنى عامر الى النبى (ص) فقالوا انت سیدنا فقال: السید اللَّه فقالوا افضلنا و اعظمنا طولا. فقال: «قولوا قولکم او بعض قولکم و لا یستجرینّکم الشّیطان»
وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً این کلمه همان فائده داد که أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ داد، و زیادة فائده درین کلمه آنست که عبادت خدا صورت بندد با بعضى شرک. چنان که رب العالمین جاى دیگر گفت: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: الشّرک اخفى فیکم من دبیب النّمل على الصّخرة الصّمّاء فى اللّیلة الظّلماء»، پس أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ اشارت بتوحید دارد، وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً اشارت باخلاص.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ این هم تفسیر کلمه سَواءٍ است، یعنى که هیچ کس از ما کسى را بخدایى نگیرد، و خداى نخواند، نه اهل تورات عزیر را و نه اهل انجیل، عیسى را. و نه کس باطل از مبطل بپذیرد. و گفتهاند: در معنى لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ اى لا نطیع فى معصیة اللَّه احدا، یعنى در معصیت خدا هیچ کس را فرمان نبریم، که هر که در معصیت خدا مخلوقى را فرمان برد همچنانست که جز خداى را کسى را سجده برد و او را بخدایى گرفت. مصطفى (ص) گفت: «من اطاع مخلوقا فکأنّما سجد سجدة لغیر اللَّه».
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا... الآیة این خطاب با مصطفى (ص) است و با امت وى. میگوید: «اگر ایشان از اجابت برگردند شما گوئید که ما مسلمانانیم و خداى را یکتا و بىهمتا گویانیم. اگر کسى گوید: این آیت بر سبیل حجت آورد بر ایشان، و درین چه حجت است که گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا...؟ جواب آنست که رب العالمین ما را درین آیت ادب محاجّت در آموخت، و بیان کرد که معاند را بعد از آنکه حجّت بر وى لازم گشت و حق بر وى ظاهر شد، و هم چنان عناد مینماید، راه آنست که از وى برگردند و ملاجّت در محاجّت وى بگذارند.
و فى الخبر انّ النبى (ص) کتب کتابا الى قیصر و دعاه الى الاسلام، فقال: «من محمد رسول اللَّه الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتّبع الهدى. امّا بعد، فانّا ادعوک الى الاسلام اسلم تسلم، اسلم یؤتک اللَّه اجرک مرّتین فان تولّیت فانّ علیک اثم الاریسیّین. یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم..
الى آخر الآیة».
ایشان چون این سخن شنیدند همه در خشم شدند و کراهیت نمودند، گفتند: «هل رأیت انسانا قط من غیر اب؟» هرگز هیچ مردم دیدى که بىپدر باشد؟
اگر چنین است که تو مىگویى مثال این با ما نماى! رب العالمین بجواب ایشان و حجت بر ایشان این آیت فرستاد، گفت: قیاس خلق عیسى (ع) بىپدر همچون قیاس خلق آدم بىپدر و بىمادر است.
إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ میگوید سان و صفت عیسى بنزدیک خدا و در حکم وى همچون سان و صفت آدم است. آدم را از خاک بیافرید و قالب وى بساخت، و روزگارى آن جسد بىروح میان مکّه و طائف چنان که در خبر است بگذاشت، آن گه آن جسد را گفت که: اى آدم باش بشرى زنده گویا، نه پدر بود نه مادر، همچنین باد را گفت: عیسى باش، پدر نه بود و مادر بود، یعنى در تخلیق بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکىاند. چنان که آفرینش آدم بىپدر و مادر بر وى دشخوار نبود، آفرینش عیسى (ع) بىپدر دشخوار نبود.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ میگوید: آنچه با تو گفتیم از قصه و خبر عیسى درست است و راست، و پیغام از خداوند تو، و حق اینست و راست که خدا گفت، نه آن که ترسایان گفتند در کار عیسى. و روا باشد که الْحَقُّ ابتدا نهند و مِنْ رَبِّکَ خبر ابتدا، و معنى آن باشد که: الحق فى ذلک بل فى الامور کلها ما یکون مصدره من اللَّه عز و جل.
فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ هر چند که ظاهر این خطاب با مصطفى (ص) است، اما مقصد این خطاب عموم امّت است، یعنى شما که امّت محمداید بشک مباشید که مثل عیسى هم چون مثل آدم است و در گمان میفتید، چنان که ترسایان در گمان افتادند و این مثل نپذیرفتند.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ معنى محاجّه و محاقّه حجت آوردن است و خویشتن را حق نمودن. میگوید: هر که با تو حجت آرد در کار عیسى، و آنچه اللَّه گفت و بیان کرد نپذیرد، مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس از آنکه از خدا بتو پیغام آمد، و بدانستى که عیسى بنده خدا بود و رسول وى. فَقُلْ تَعالَوْا ایشان را گوى، یعنى ترسایان نجران و مهتران ایشان سیّد و عاقب که با تو خصومت میکردند، تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ بیائید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش، و ما زنان خویش و شما زنان خویش، و ما خود بخویشتن و شما خود بخویشتن، آن گه مباهلت کنیم. مباهلت آن بود که دو تن یا دو قوم بکوشش مستقصى یکدیگر را بنفرینند، و از خداى عزّ و جلّ لعنت خواهند از دو قوم بر آنکه دروغزناناند. و بهلة نامیست لعنت را، مباهلت و تباهل و ابتهال در لغت یکىاند. و تفسیر ابتهال خود در عقب لفظ بگفت. فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ. گفتهاند که: روز مباهلت روز بیست و یکم از ماه ذى الحجّه بود.
مصطفى (ص) بصحرا شد. آن روز دست حسن (ع) گرفته و حسین (ع) را در بر نشانده، و فاطمه (ع) از پس میرفت، و على (ع) از پس ایشان. و مصطفى (ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گوئید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را بصحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند، و عام را نصیحت کردند و گفتند: یا قوم! انّا نرى وجوها لو سألوا اللَّه عزّ و جلّ ان یزیل جبلا من مکانه لازاله، فلا تبتهلوا فتهلکوا و لا یبقى على وجه الارض نصرانى الى یوم القیامة.» ترسایان آن سخنان از مهتران خویش بشنیدند همه بترسیدند، و از مباهلت باز ایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند، بآنکه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب. مصطفى (ص) با ایشان در آن صلح بست. آن گه رسول خدا گفت: و الذى نفسى بیده لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازیر، و لاضطرم علیهم الوادى نارا، و لاستأصل اللَّه نجران و اهله حتى الطیر على الشجر، و لما حال الحول على النصارى کلهم حتى هلکوا.
قوله: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ اى انّ الّذى اوحینا الیک لهو الخبر الحقّ، و انّ المستحقّ للعبادة هو اللَّه عزّ و جلّ لا غیر، و لا عزّ و لا حکم الّا له». میگوید: این پیغام که بتو فرستادیم از قصه عیسى (ع) و آدم (ع) راست است و درست، و گفت ترسایان در عیسى باطل، که معبود جز خدایى عزّ و جلّ نیست، و عزّت جز عزّت او نیست، و حکم جز حکم او نیست، آن گه تعظیم را نام اللَّه اعادت کرد و گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ خداى است که کس با وى نتاود، و خدایى را او بشاید، و فرزند و انباز ندارد. حکیم است که کارها بحکمت کند و عدل و راستى در آن نگه دارد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند از مباهلت و نپذیرند کلمه حق و بیان راست، فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ آن برگشتن ایشان بر خداى پوشیده نیست، میداند از خلق خویش که تباه کار و بد کردار کیست، و فردا جزاء وى دهد بسزاء وى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب هم بترسایان نجران است. قتاده و ربیع گفتند که: اهل کتاب اینجا جهودان مدینه و ترسایان نجران بهماند که جایى دیگر ایشان را در ذمّ فراهم گرفت، گفت: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... الآیة.
قوله: تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ این کلمه سواء، کلمه «لا اله الا اللَّه» است، یعنى که مردم باید که در آن یکسان باشند در عابدى. مفسران گفتند: این آیت بجواب آن جهودان آمد که گفتند: یا محمد (ص) تو از ما آن میخواهى که ما ترا بخدایى گیریم چنان که ترسایان عیسى (ع) را گرفتند و بجواب آن ترسایان گفتند: یا محمد (ص) از ما آن میخواهى که در تو آن گوئیم که جهودان در عزیر گفتند.
رب العالمین گفت: ایشان را گوى تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ بیائید که جز خداى را نپرستیم، و جز او را عبادت نکنیم.
روى انّ النّبی (ص) قال: لا تطرؤنى کما اطرأت النّصارى ابن مریم فانّما انا عبد، فقولوا: عبد اللَّه و رسوله». و انطلقت وفد بنى عامر الى النبى (ص) فقالوا انت سیدنا فقال: السید اللَّه فقالوا افضلنا و اعظمنا طولا. فقال: «قولوا قولکم او بعض قولکم و لا یستجرینّکم الشّیطان»
وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً این کلمه همان فائده داد که أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ داد، و زیادة فائده درین کلمه آنست که عبادت خدا صورت بندد با بعضى شرک. چنان که رب العالمین جاى دیگر گفت: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: الشّرک اخفى فیکم من دبیب النّمل على الصّخرة الصّمّاء فى اللّیلة الظّلماء»، پس أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ اشارت بتوحید دارد، وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً اشارت باخلاص.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ این هم تفسیر کلمه سَواءٍ است، یعنى که هیچ کس از ما کسى را بخدایى نگیرد، و خداى نخواند، نه اهل تورات عزیر را و نه اهل انجیل، عیسى را. و نه کس باطل از مبطل بپذیرد. و گفتهاند: در معنى لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ اى لا نطیع فى معصیة اللَّه احدا، یعنى در معصیت خدا هیچ کس را فرمان نبریم، که هر که در معصیت خدا مخلوقى را فرمان برد همچنانست که جز خداى را کسى را سجده برد و او را بخدایى گرفت. مصطفى (ص) گفت: «من اطاع مخلوقا فکأنّما سجد سجدة لغیر اللَّه».
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا... الآیة این خطاب با مصطفى (ص) است و با امت وى. میگوید: «اگر ایشان از اجابت برگردند شما گوئید که ما مسلمانانیم و خداى را یکتا و بىهمتا گویانیم. اگر کسى گوید: این آیت بر سبیل حجت آورد بر ایشان، و درین چه حجت است که گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا...؟ جواب آنست که رب العالمین ما را درین آیت ادب محاجّت در آموخت، و بیان کرد که معاند را بعد از آنکه حجّت بر وى لازم گشت و حق بر وى ظاهر شد، و هم چنان عناد مینماید، راه آنست که از وى برگردند و ملاجّت در محاجّت وى بگذارند.
و فى الخبر انّ النبى (ص) کتب کتابا الى قیصر و دعاه الى الاسلام، فقال: «من محمد رسول اللَّه الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتّبع الهدى. امّا بعد، فانّا ادعوک الى الاسلام اسلم تسلم، اسلم یؤتک اللَّه اجرک مرّتین فان تولّیت فانّ علیک اثم الاریسیّین. یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم..
الى آخر الآیة».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ... این آیت از یک روى اشارت بقدرت خداى دارد، و از یک روى اشارت بتخصیص و تشریف عیسى (ع) و آدم (ع). اما تخصیص ایشان ظاهر است. و بیان قدرت آنست که: در آفرینش عیسى و آدم باز نمود که خداى قادر بهر کمالست، و قدرت او بىکسب و بىاحتیال است.
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
توانایى او بىعجز و بىزوال است، و پایندگى او در عزّت و قدرت بىگشتن حال است.
نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیّوم و متعال است. هر چه خواهد کند، و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمى زنده کند، وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند. ازین عجبتر که از خاک مرده آدم صفى آرد، و از مریم بىپدر عیسى (ع) پیدا کند، میان این و آن خدایى خود پیدا مىکند و قدرت خود بخلق مینماید. آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است؟ آن چیست از معدوم که نه اللَّه بر آن قادر بر کمالست؟ مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبى، بعضى تواند و بعضى نه، و خداى بهر چیز قادر است: در معدوم چنان که در موجود، در مستحیل چنان که در معقول، در خیر و در شر، و در طاعت و در عصیان.
قال اللَّه تبارک و تعالى وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.یکى از بزرگان دین خداى را عزّ و جلّ ثنا کرد و گفت: یا من یقدر و لکنه یغفر، یا من یعلم و لکنه یحلم، یا من یبصر و لکنه یصبر. این ثنا از آن خبر برگرفت که: «انّ حملة العرش ثمانیة. اربعة تسبیحهم: سبحان اللَّه عدد حلمه بعد علمه، و اربعة تسبیحهم سبحان اللَّه عدد عفوه بعد قدرته.
قوله: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ یا محمد (ص) نگر تا در گمان نیفتى که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست، و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست، و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست.
یکى از پیران طریقت در مناجات گفت: خداوندا! کار آن کس کند که تواند و عطا آن کس بخشد که دارد، پس رهى چه دارد و چه تواند؟ چون توانایى تو کرا توانست؟ و در ثناء تو کرا زبانست؟ و بى مهر تو کرا سرور جان است؟
بى نسیم مهر دلبر راحت گلزار نیست
بى فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست
قوله: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اى مهتر! این بیگانگان با نهاد خراب، و جهل بىاندازه، و عقل مدخول، ایشان را چه سیرى کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندى از راه اعجاز؟ این آیت مباهلة بر ایشان خوان، و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار. مصطفى (ص) گفت: آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندى در همه روى زمین از ایشان یکى نماندى. و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفى (ص) و زهرا (ع) و مرتضى (ع) و حسن (ع) و حسین (ع). آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت، و گلیم بر ایشان پوشانید، و گفت: «اللّهمّ! انّ هؤلاء اهلى»
جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد! و انا من اهلکم»
، چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیرى و در شمار اهل بیت خویش آرى؟، رسول (ص) گفت: «یا جبرئیل و انت منّا»، آن گه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت: «من مثلى؟ و انا فى السّماء طاؤس الملائکة و فى الارض من اهل بیت محمد (ص)» یعنى چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم، و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاک سر کوى آشناى تو؟!
قوله تعالى: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ این قرآن سخنى پاک است، و کلامى راست و درست، کلام بار خداى عزیز، سخن آفریدگار حکیم عزیز. و کلامش عزیز، و رسولش عزیز. عزّت خود را گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. عزّت کلام را گفت: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ و عزّت رسول را گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ مىگوید: بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است، و رسولم عزیز است شفیع تو است، ور خود عزیزم خداى توام. چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم، ایشان در من عاصى و کافر مىشوند، مرا زن و فرزند میگویند، و از گفت ناسزاى ایشان در عزّت وحدانیّت ما نقصانى نیامد. یا محمد (ص) تا ترا برسالت بخلق فرستادم، چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند، و ترا ساحر و شاعر خواندند، و مجنون و کاهن خواندند، و در عزّت رسالت تو هیچ نقصان نیامد. و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنى کنند و عیبى آرند، هم ایشان مطعون گشتند، و در عزّت کلام ما عیب نیامد. مؤمنان عزیز کردگان مناند که گفتهام: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ. شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند، هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند، این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم: عزتى فى الولایة، و عزة رسولى فى الکفایة، و عزة کلامى فى الاعجاز و الحجة، و عزة المؤمنین فى الرعایة و النصرة.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ از روى تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت. میگوید: شما که امروز سالکان منهج صدقاید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید، نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید، و بساط وقت خویش از کدورات بشریّت فشانده دارید، و مشرب همّت از غبار اغیار پاک گردانید. یک دل، یک ارادت و یک همّت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة.
اینست که گفت: وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ با هر پراکنده دلى بهر کویى فرو مشوید. نفس امّاره را فرمان مبرید، هواء مذمومه را مپرستید و لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ.
تا ترا دامن گرد گفتار هر تر دامنى
بنده پندار خویشى بنده اللَّه نیى
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ الآیة... مقاتل گفت: «بشر» اینجا عیسى (ع) است و «کتاب» انجیل، و آیت در شأن ترسایان نجران آمد، که در عیسى دعوى باطل کردند و غلوّ نمودند. میگوید: روا نبود و سزا نباشد و هرگز خود نبود عیسى را که خداى او را پیغامبرى و کتاب انجیل دهد پس آن گه بمردم گوید: مرا بندگان باشید! و مرا بخدایى گیرید فرود از خداى. ابن عباس و عطا گفتند: بشر اینجا محمد (ص) و کتاب قرآن. و سبب نزول آن بود که بو رافع جهود و رئیس ترسایان نجران گفتند: یا محمد (ص) تو میخواهى که ما ترا بنده باشیم و ترا بخدایى گیریم! رسول اللَّه گفت: معاذ اللَّه که من این گویم یا فرمایم، «ما بذلک بعثنى و بذلک امرنى»
خداى که مرا به پیغامبرى فرستاد نه باین فرستاد که شما مىگویید و نه باین فرمود. ربّ العالمین بر وفق قول او این آیت فرستاد. حسن گفت: مردى از مصطفى (ص) در خواست که تا ترا سجود کنم، فضل از این سلام که بر یکدیگر میکنیم. رسول او را از آن نهى کرد، و آیت در شأن وى آمد.
ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ اگر برفع خوانى بر استیناف است، و اگر بنصب خوانى بر عطف، اى لا یجتمع له الأمران: ایتاء النبوة و قوله: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
میگوید: هرگز نبود بشرى را که پیغامبرى و علم و حکمت دهند آن گه این سخن گوید: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ. آن گه بیان کرد که پیغامبر چه میگوید: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى و لکن یقول کونوا ربّانیّین پیغامبر بامّت خویش این گوید: که راستان و استواران و نیک خواهان باشید و بمهربانى در آموزندگان بید. اصل ربّانىّ در معنى آنست که: کسى بعلم خلق خداى را مىپروراند، ابتدا بکمینه علم آن درآموزد، پس آن گه مهینه علم و طاقت هر متعلّم مىنگرد، و فهم هر طالب میکوشد، و ترتیب هر چه مىدرآموزد نگاه میدارد. قال الزّجاج هو منسوب الى الرّبّ، فزید فیه الالف و النّون للمبالغة فى النسبة. و قیل هو منسوب الى الرّبّان و هو فعلان من ربّ یربّ. و معناه المتخصص بالعلم الّذى یربّه باستفادته و افادته. آن روز که ابن عباس را در طائف بخاک.
کردند، ابن الحنفیه محمد بن على بن ابى طالب گفت: «مات الیوم ربّانىّ هذه الامّة».
قومى گفتند: ربّانىّ عالمى بود خدایى. و گفتهاند «ربّانىّ» کسى بود که در وى هم فقه بود هم حکمت و هم ولایت، و آن گه خلق را دین خداى درمىآموزد و ایشان را بر آن میدارد.
بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ حجازى و بصرى بتخفیف خوانند، و این اختیار بو عبیده است و باقى قرّاء بتثقیل خوانند، و این اختیار بو حاتم است. اگر بتخفیف خوانى اشارت بفضیلت متعلّمانست، و اگر بتثقیل خوانى تفضیل و نواخت معلّمانست.
وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ اى تقرؤن، کما قال اللَّه: وَ دَرَسُوا ما فِیهِ.
روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مؤمن ذکر او أنثى، حرّ أو مملوک الّا و للَّه علیه حق واجب ان یتعلّم من القرآن و یتفقّه فیه»
ثم قرأ هذه الآیة: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ. درین آیت هم تنبیه متعلّمانست و هم تنبیه معلّمان، متعلّمان را میگوید: کونوا حکماء عاملین بما علمتم، فان الحکیم فى الحقیقة من عمل بما علم، و کان محکما لعمله احکامه لعلمه. حکیم نه آنست که در علم بکوشد و روایت و درایت آن بجاى آرد و بس. حکیم اوست که علم را بعمل زیور برکند، و کردار فرا گفتار پیوندد. جماعتى از یاران رسول خدا (ص) در مسجد قبا فراهم شدند، و مذاکرهاى میکردند. مصطفى (ص) بر ایشان درشد گفت: «تعلّموا ما شئتم آن تعلّموا، فلن یأجرکم اللَّه حتّى تعملوا»
چندان که خواهید علم بیاموزید و برخوانید، امّا تا عمل فرا علم نه پیوندید و بر آنچه دانید کار نکنید هرگز بثواب آن جهانى و نواخت الهى نرسید. و عن ابى الدرداء (رض): ویل لمن لا یعلم مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل سبع مرّات. و کان یحیى بن معاذ یقول: یا اصحاب العلم قصورکم قیصریّة و بیوتکم کسرویّة و ابوابکم طاهریّة و مراکبکم قارونیّة و مذاهبکم شیطانیّة. فاین المحمدیّة؟
امّا تنبیه معلمان از روى اشارت آنست که: چون دیگران را راه سعادت مینمائید، و بر علم و عمل میخوانید، نگرید تا خود را فراموش نکنید: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ. حاتم اصم میگوید: لیس فى القیامة اشدّ حسرة من رجل علّم النّاس علما، فعملوا به، و لم یعمل هو به، ففازوا بسببه و هلک. و فى معناه انشد:
یا واعظ النّاس قد اصبحت متّهما
اذ عبت منهم امورا انت تأتیها
و قال تعالى لعیسى علیه السّلام: «یا ابن مریم عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى.
قوله: وَ لا یَأْمُرَکُمْ... الآیة شامى و حمزه و عاصم و یعقوب بنصب خوانند معطوف بر أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ و معنى آنست که: و لا ان یأمرکم ان تتّخذوا الملائکة. و ایشان که برفع خوانند میگویند: این از آیت اوّل منقطع است بر سبیل استیناف و ابتدا. گفت: وَ لا یَأْمُرَکُمْ یعنى و لا یأمرکم اللَّه. و قیل: لا یأمرکم محمد (ص). میگوید: خداى عزّ و جلّ شما را نفرماید که فریشتگان را و پیغامبران را بخدایى گیرید. فریشتگان را در میان آورد در قصّه، از بهر آنکه جهودان عزیر را پسر گفتند، ترسایان عیسى (ع) را پسر گفتند، و عرب فریشتگان را دختران گفتند.
أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ؟ استفهام است بمعنى انکار، اى لا یفعل ذلک بعد اسلامکم، اى لا یأمر بعبادة الملائکة و النّبیّین بعد أن کنتم على دین ابراهیم و تبعتم محمدا فیما (ص) دعاکم الیه.
قوله: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الایة... این میثاق و عهد نه بر پیغامبران تنها گرفتند، که هم در پیغامبران و هم در امّت ایشان گرفتند. امّا پیغامبران سران بودند و مهتران، و امّت تبع ایشان بودند. پس پیغامبران بذکر مخصوصاند که اصل ایشانند، و خطاب با اصل کنند، و مراد هم اصل باشد و هم تبع. چنان که ربّ العالمین گفت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ. و کیفیّت این عهد گرفتن و پیمان ستدن آنست که اللَّه تعالى با پیغامبران گفت و ایشان را فرمود که: یکدگر را تصدیق کنید و نصرت دهید. پیشینه را گفت که پسینه را مبشّر باش و پسینه را گفت که پیشینه را مصدّق باش، و آن گه همه را گفت و از همه پیمان ستد که شما و امّتان شما به محمد (ص) ایمان آرید که خاتم النّبیّین و رسول ربّ العالمین است، و گزیده جهانیان است.
قال علىّ بن ابى طالب (ع): لم یبعث اللَّه نبیا آدم و من بعده الا اخذ علیه العهد فى محمد و امره، و أخذ العهد على قومه لیؤمنن، و لئن بعث و هم احیاء لینصرنه.
لَما آتَیْتُکُمْ این لام در «لما» لام تأکید است، و جواب آن بلام قسم باز دهند، چنان که گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ. این هم چنانست: «لما آتیتکم لتؤمنن» و معنى «ما» اىّ شىء است، یعنى اىّ شىء اتیتکم لتومننّ. میگوید: هر چه شما را دهند از کتاب و حکمت، بآن بگروید و تصدیق کنید. حمزه خواند بکسر لام: لما اتیتکم، یعنى لاجل ما اتیتکم. و بتشدید میم قراءة شاذّ است، یعنى مهما اتیتکم، و حین آتیتکم. قراءة نافع لما اتیناکم است بر سبیل تعظیم، گفت: دهیم شما را از کتاب و حکمت.
ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ محمد (ص) را میگوید. مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ این لام جزاست، جالب این لام آن لام که در لَما آتَیْتُکُمْ.
قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی اى قبلتم عهدى. خداى گفت یک یک پیغامبران را: اقرار دادید و عهد من پذیرفتید چنان که بوفاء آن باز آئید؟
پیغمبران همه جواب دادند که اقرار دادیم. خداى گفت: فَاشْهَدُوا گفتهاند که: شهادت را دو طرف است: یکى تحمّل و یکى اقامت. در وقت تحمّل علم است، و در وقت اقامت اخبار. پس اینجا تحمّل است یعنى فاعلموا، و هو تفسیر ابن عباس. سعید بن مسیب گفت: خداى با فریشتگان گفت: فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ گواه باشید شما که فریشتگانید بر پیغامبران و اتباع ایشان، باین اقرار که دادند.
آن گه گفت: وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ خود را جلّ جلاله شاهد گفت، و معنى شاهد حاضر است، یعنى که بعلم حاضر است با همه کس، و رؤیت وى و قدرت وى بر همه روان: لا یخفى علیه خافیة. و گفتهاند که: شاهد در وصف او جلّ جلاله آنست که دلائل پیدا کند و حجّتها روشن بنماید، و میان خلق کار برگزارد، و گواه را بآن شاهد گویند که بشهادت وى حکم مشهود علیه روشن شود.
قوله تعالى: فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ... الآیة اى بعد اخذ المیثاق و ظهور آیات النّبی (ص) فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ اصل فسق از طاعت و فرمان اللَّه بیرون آمدن است، و فسق را کمینه و مهینه است. کمینه آنست که: در راه دین گناهى صغیره کند.
چنانک گفت: وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ. و مهینه آنست که کفر و شرک آرد چنان که گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً. جاى دیگر گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ، و اینجا گفت: فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ کافرانند، که هر که از عهد و پیمان خدا بیرون آید، و به محمد (ص) ایمان نیارد کافر بود لا محالة.
قوله تعالى: أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ... الآیة بیا قراءة بصرى و حفص است، باقى بتا خوانند. اگر بتا خوانى خطاب با انبیاء است و با جهودان، و اگر بیا خوانى خطاب با جهودان است. میگوید: این جهودان بجز دین خداى دینى میجویند، و دین خدا آن دین اسلام است که اللَّه بپسندید و بندگان را بآن خواند: وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ هر دو اشارت بآنست، و دین پاک و کیش درست پسندیده بنزدیک اللَّه آنست.
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً اسلام اینجا گفتهاند که استسلام است و اعتقاد دل، و اقرار زبان، و التزام احکام. و اقوال مفسّران درین آیت مختلف است: اوّل آنست که روایت کردهاند از
مصطفى (ص) قال: الملائکة اطاعوه فى السّماء، و الانصار و عبد القیس فى الارض.
و روى انّه قال: لا تسبّوا اصحابى فانّ اصحابى اسلموا من خوف اللَّه، و اسلم النّاس من خوف السّیوف.
و گفتهاند اهل آسمان فرمان برداران و منقادانند بطوع، و اهل زمین بکره، یعنى که علم آسمانیان بوحدانیّت اللَّه ضرورى است نه استدلالى، و علم اهل زمین استدلالى است نه ضرورى، فانّ الحجّة اکرهتم و الجأتهم على ذلک. و این کره نه کره مذموم است بلکه پسندیده است، و بنده را در آن ثواب. و گفتهاند: اسلم المؤمنون له طوعا، و الکافرون کرها اذ لم یقدروا على ان یمتنعوا علیه ممّا یریده بهم، و یقضیه علیهم، مؤمنان تن در دادند بطوع و کافران بکره. یعنى که ارادت و قضاء اللَّه بر کافران روان است، نتوانند که از آن بگریزند، نه قدرت آن که دفع کنند. قتاده گفت: اسلم المؤمنون له طوعا فى حال الصّحة و الامن، و الکافرون له کرها عند الخوف و الموت. «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ» گفت: مؤمنان فرمانبردارند در حال صحّت و در امن، لا جرم اسلام و ایمان ایشان را سود داشت و بکار آمد، و کافران بوقت ترس و بیم مرگ، آن گه که معاینه عذاب دیدند لا جرم اسلام و ایمان ایشان بکار نیامد: «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا» و على ذلک قوله تعالى فى قصّة فرعون: آلان و قد عصیت قبل؟ ضحاک گفت که: این عهد و پیمان روز میثاق است که ربّ العالمین با فرزندان آدم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى بعضى بَلى بطوع گفتند از میان جان، و قومى بکره گفتند از بن دندان.
مجاهد گفت: اسلام درین آیت همان سجود است که در آن آیت دیگر گفت: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً. میگوید: مؤمن خداى را بطوع خویش سجود میکند، و کافر شخص وى نمیکند لکن سایه شخص وى میکند بکره، چنان که گفت وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ و قال تعالى: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ.
آن گه گفت: عزّ و علا وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ قراءة حفص و یعقوب بیا است. یعقوب بفتح یا و حفص بضمّ یا، و باقى همه بتاء مضمومه خوانند. و مخرج این کلمه مخرج وعید است، یعنى: ایبغون غیر دین اللَّه مع انّ مرجعهم الى اللَّه. روى عن ابن عباس: اذا استصعب دابّة احدکم، او کانت شموسا فلیقرأ فى آذانها أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ الى آخر الآیة.
قوله: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... نظیر این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت. اما اهل معانى اینجا سؤالها کردهاند، گفتند: چه حکمت است که این جایگه قُلْ آمَنَّا گفت و در سورة البقرة قُولُوا آمَنَّا؟ جواب آنست که: این آیت خطاب با مصطفى (ص) است بر خصوص، و فرمان است که تا خود اعتقاد کند آن گه تبلیغ کند بامّت خویش، و ایشان را بر آن خواند و بر آن دارد. و آنجا که گفت قُولُوا آمَنَّا خطاب با عموم امّت است که تا آن را اعتقاد گیرند، و نه فرمان است ایشان را بتبلیغ رسالت. ازین جهت در آن سورة أُنْزِلَ إِلَیْنا گفت و درین سورة أُنْزِلَ عَلَیْنا. و معنى أُنْزِلَ عَلَیْهِ آنست که بر منزّل علیه بود که با دیگرى رساند. و أُنْزِلَ إِلَیْهِ بر منزّل علیه مخصوص و الیه نهایة الانزال. و على ذلک قال تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ؟، و قال: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ، فخصّ هاهنا «بالى» لما کان مخصوصا بالذّکر الّذى هو بیان المنزّل. و قالوا: هذا کلام فى الاولى لا فى الوجوب. دیگر سؤال کردهاند که اسماعیل و اسحاق و یعقوب را کتاب نبود، چه معنى را گفت: وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ؟
جواب آنست که: کتاب ایشان کتاب ابراهیم (ع) است و منزّل بایشان صحف ابراهیم است، که ایشان در تحت شریعت ابراهیم (ع) بودند. پس بر سبیل توسّع اطلاق انزال بر ایشان روا بود. چنانک گویند: و ما انزل على محمد (ص) و المسلمین. دیگر سؤال کردند که در آن آیت وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ گفت، و درین آیت وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ؟ جواب آنست که: در آن آیت خطاب بر لفظ عموم است، و حکم خطاب عموم بسط لفظ است نه ایجاز. و درین آیت خطاب خاصّ است. و حکم خطاب خاص ایجاز لفظ است.
پس درین آیت ایجاز لفظ و اختصار سخن اولىتر بود. دیگر سؤال کردند که چون این خطاب مصطفى (ص) را خاصّ است پس چون بآخر آیت گفت: وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و این اخبارست از عموم؟ و جواب آنست که: این بآن گفت تا تنبیهى باشد که امّت مصطفى (ص) از وى جدا نهاند درین اعتقاد، و مکروه نیست ایشان را که با دیگرى رسانند و بر دیگرى خوانند، چنان که رسول رسانید و پیغام گزارد. دیگر سؤال کنند که وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ مؤمنان را چون تبجّح است در ستایش خویشتن، و این بعرف و عادت مذموم است؟ جواب آنست که تبجح مذموم آن بود که مردم از خویشتن آن نماید که بآن رفعت طلب کند و تطاول بر مردمان، امّا چون بر سبیل شکر و سپاسدارى بود رواست، که ربّ العالمین گفت: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ، و نیز مؤمنان خواستند که باین اعتراف از کافران جدا مانند و حق از باطل جدا کنند، یقول تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. و گفتهاند که مؤمنان باین استسلام قصد اخلاص کردهاند که از جهت شرع بآن مأموراند. قال اللَّه تعالى: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى که ما خداى را مسلمان شدیم و گردن نهادیم نه دیگرى را، و على هذا قال عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً
خداى که مرا به پیغامبرى فرستاد نه باین فرستاد که شما مىگویید و نه باین فرمود. ربّ العالمین بر وفق قول او این آیت فرستاد. حسن گفت: مردى از مصطفى (ص) در خواست که تا ترا سجود کنم، فضل از این سلام که بر یکدیگر میکنیم. رسول او را از آن نهى کرد، و آیت در شأن وى آمد.
ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ اگر برفع خوانى بر استیناف است، و اگر بنصب خوانى بر عطف، اى لا یجتمع له الأمران: ایتاء النبوة و قوله: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
میگوید: هرگز نبود بشرى را که پیغامبرى و علم و حکمت دهند آن گه این سخن گوید: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ. آن گه بیان کرد که پیغامبر چه میگوید: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى و لکن یقول کونوا ربّانیّین پیغامبر بامّت خویش این گوید: که راستان و استواران و نیک خواهان باشید و بمهربانى در آموزندگان بید. اصل ربّانىّ در معنى آنست که: کسى بعلم خلق خداى را مىپروراند، ابتدا بکمینه علم آن درآموزد، پس آن گه مهینه علم و طاقت هر متعلّم مىنگرد، و فهم هر طالب میکوشد، و ترتیب هر چه مىدرآموزد نگاه میدارد. قال الزّجاج هو منسوب الى الرّبّ، فزید فیه الالف و النّون للمبالغة فى النسبة. و قیل هو منسوب الى الرّبّان و هو فعلان من ربّ یربّ. و معناه المتخصص بالعلم الّذى یربّه باستفادته و افادته. آن روز که ابن عباس را در طائف بخاک.
کردند، ابن الحنفیه محمد بن على بن ابى طالب گفت: «مات الیوم ربّانىّ هذه الامّة».
قومى گفتند: ربّانىّ عالمى بود خدایى. و گفتهاند «ربّانىّ» کسى بود که در وى هم فقه بود هم حکمت و هم ولایت، و آن گه خلق را دین خداى درمىآموزد و ایشان را بر آن میدارد.
بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ حجازى و بصرى بتخفیف خوانند، و این اختیار بو عبیده است و باقى قرّاء بتثقیل خوانند، و این اختیار بو حاتم است. اگر بتخفیف خوانى اشارت بفضیلت متعلّمانست، و اگر بتثقیل خوانى تفضیل و نواخت معلّمانست.
وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ اى تقرؤن، کما قال اللَّه: وَ دَرَسُوا ما فِیهِ.
روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مؤمن ذکر او أنثى، حرّ أو مملوک الّا و للَّه علیه حق واجب ان یتعلّم من القرآن و یتفقّه فیه»
ثم قرأ هذه الآیة: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ. درین آیت هم تنبیه متعلّمانست و هم تنبیه معلّمان، متعلّمان را میگوید: کونوا حکماء عاملین بما علمتم، فان الحکیم فى الحقیقة من عمل بما علم، و کان محکما لعمله احکامه لعلمه. حکیم نه آنست که در علم بکوشد و روایت و درایت آن بجاى آرد و بس. حکیم اوست که علم را بعمل زیور برکند، و کردار فرا گفتار پیوندد. جماعتى از یاران رسول خدا (ص) در مسجد قبا فراهم شدند، و مذاکرهاى میکردند. مصطفى (ص) بر ایشان درشد گفت: «تعلّموا ما شئتم آن تعلّموا، فلن یأجرکم اللَّه حتّى تعملوا»
چندان که خواهید علم بیاموزید و برخوانید، امّا تا عمل فرا علم نه پیوندید و بر آنچه دانید کار نکنید هرگز بثواب آن جهانى و نواخت الهى نرسید. و عن ابى الدرداء (رض): ویل لمن لا یعلم مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل سبع مرّات. و کان یحیى بن معاذ یقول: یا اصحاب العلم قصورکم قیصریّة و بیوتکم کسرویّة و ابوابکم طاهریّة و مراکبکم قارونیّة و مذاهبکم شیطانیّة. فاین المحمدیّة؟
امّا تنبیه معلمان از روى اشارت آنست که: چون دیگران را راه سعادت مینمائید، و بر علم و عمل میخوانید، نگرید تا خود را فراموش نکنید: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ. حاتم اصم میگوید: لیس فى القیامة اشدّ حسرة من رجل علّم النّاس علما، فعملوا به، و لم یعمل هو به، ففازوا بسببه و هلک. و فى معناه انشد:
یا واعظ النّاس قد اصبحت متّهما
اذ عبت منهم امورا انت تأتیها
و قال تعالى لعیسى علیه السّلام: «یا ابن مریم عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى.
قوله: وَ لا یَأْمُرَکُمْ... الآیة شامى و حمزه و عاصم و یعقوب بنصب خوانند معطوف بر أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ و معنى آنست که: و لا ان یأمرکم ان تتّخذوا الملائکة. و ایشان که برفع خوانند میگویند: این از آیت اوّل منقطع است بر سبیل استیناف و ابتدا. گفت: وَ لا یَأْمُرَکُمْ یعنى و لا یأمرکم اللَّه. و قیل: لا یأمرکم محمد (ص). میگوید: خداى عزّ و جلّ شما را نفرماید که فریشتگان را و پیغامبران را بخدایى گیرید. فریشتگان را در میان آورد در قصّه، از بهر آنکه جهودان عزیر را پسر گفتند، ترسایان عیسى (ع) را پسر گفتند، و عرب فریشتگان را دختران گفتند.
أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ؟ استفهام است بمعنى انکار، اى لا یفعل ذلک بعد اسلامکم، اى لا یأمر بعبادة الملائکة و النّبیّین بعد أن کنتم على دین ابراهیم و تبعتم محمدا فیما (ص) دعاکم الیه.
قوله: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الایة... این میثاق و عهد نه بر پیغامبران تنها گرفتند، که هم در پیغامبران و هم در امّت ایشان گرفتند. امّا پیغامبران سران بودند و مهتران، و امّت تبع ایشان بودند. پس پیغامبران بذکر مخصوصاند که اصل ایشانند، و خطاب با اصل کنند، و مراد هم اصل باشد و هم تبع. چنان که ربّ العالمین گفت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ. و کیفیّت این عهد گرفتن و پیمان ستدن آنست که اللَّه تعالى با پیغامبران گفت و ایشان را فرمود که: یکدگر را تصدیق کنید و نصرت دهید. پیشینه را گفت که پسینه را مبشّر باش و پسینه را گفت که پیشینه را مصدّق باش، و آن گه همه را گفت و از همه پیمان ستد که شما و امّتان شما به محمد (ص) ایمان آرید که خاتم النّبیّین و رسول ربّ العالمین است، و گزیده جهانیان است.
قال علىّ بن ابى طالب (ع): لم یبعث اللَّه نبیا آدم و من بعده الا اخذ علیه العهد فى محمد و امره، و أخذ العهد على قومه لیؤمنن، و لئن بعث و هم احیاء لینصرنه.
لَما آتَیْتُکُمْ این لام در «لما» لام تأکید است، و جواب آن بلام قسم باز دهند، چنان که گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ. این هم چنانست: «لما آتیتکم لتؤمنن» و معنى «ما» اىّ شىء است، یعنى اىّ شىء اتیتکم لتومننّ. میگوید: هر چه شما را دهند از کتاب و حکمت، بآن بگروید و تصدیق کنید. حمزه خواند بکسر لام: لما اتیتکم، یعنى لاجل ما اتیتکم. و بتشدید میم قراءة شاذّ است، یعنى مهما اتیتکم، و حین آتیتکم. قراءة نافع لما اتیناکم است بر سبیل تعظیم، گفت: دهیم شما را از کتاب و حکمت.
ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ محمد (ص) را میگوید. مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ این لام جزاست، جالب این لام آن لام که در لَما آتَیْتُکُمْ.
قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی اى قبلتم عهدى. خداى گفت یک یک پیغامبران را: اقرار دادید و عهد من پذیرفتید چنان که بوفاء آن باز آئید؟
پیغمبران همه جواب دادند که اقرار دادیم. خداى گفت: فَاشْهَدُوا گفتهاند که: شهادت را دو طرف است: یکى تحمّل و یکى اقامت. در وقت تحمّل علم است، و در وقت اقامت اخبار. پس اینجا تحمّل است یعنى فاعلموا، و هو تفسیر ابن عباس. سعید بن مسیب گفت: خداى با فریشتگان گفت: فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ گواه باشید شما که فریشتگانید بر پیغامبران و اتباع ایشان، باین اقرار که دادند.
آن گه گفت: وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ خود را جلّ جلاله شاهد گفت، و معنى شاهد حاضر است، یعنى که بعلم حاضر است با همه کس، و رؤیت وى و قدرت وى بر همه روان: لا یخفى علیه خافیة. و گفتهاند که: شاهد در وصف او جلّ جلاله آنست که دلائل پیدا کند و حجّتها روشن بنماید، و میان خلق کار برگزارد، و گواه را بآن شاهد گویند که بشهادت وى حکم مشهود علیه روشن شود.
قوله تعالى: فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ... الآیة اى بعد اخذ المیثاق و ظهور آیات النّبی (ص) فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ اصل فسق از طاعت و فرمان اللَّه بیرون آمدن است، و فسق را کمینه و مهینه است. کمینه آنست که: در راه دین گناهى صغیره کند.
چنانک گفت: وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ. و مهینه آنست که کفر و شرک آرد چنان که گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً. جاى دیگر گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ، و اینجا گفت: فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ کافرانند، که هر که از عهد و پیمان خدا بیرون آید، و به محمد (ص) ایمان نیارد کافر بود لا محالة.
قوله تعالى: أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ... الآیة بیا قراءة بصرى و حفص است، باقى بتا خوانند. اگر بتا خوانى خطاب با انبیاء است و با جهودان، و اگر بیا خوانى خطاب با جهودان است. میگوید: این جهودان بجز دین خداى دینى میجویند، و دین خدا آن دین اسلام است که اللَّه بپسندید و بندگان را بآن خواند: وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ هر دو اشارت بآنست، و دین پاک و کیش درست پسندیده بنزدیک اللَّه آنست.
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً اسلام اینجا گفتهاند که استسلام است و اعتقاد دل، و اقرار زبان، و التزام احکام. و اقوال مفسّران درین آیت مختلف است: اوّل آنست که روایت کردهاند از
مصطفى (ص) قال: الملائکة اطاعوه فى السّماء، و الانصار و عبد القیس فى الارض.
و روى انّه قال: لا تسبّوا اصحابى فانّ اصحابى اسلموا من خوف اللَّه، و اسلم النّاس من خوف السّیوف.
و گفتهاند اهل آسمان فرمان برداران و منقادانند بطوع، و اهل زمین بکره، یعنى که علم آسمانیان بوحدانیّت اللَّه ضرورى است نه استدلالى، و علم اهل زمین استدلالى است نه ضرورى، فانّ الحجّة اکرهتم و الجأتهم على ذلک. و این کره نه کره مذموم است بلکه پسندیده است، و بنده را در آن ثواب. و گفتهاند: اسلم المؤمنون له طوعا، و الکافرون کرها اذ لم یقدروا على ان یمتنعوا علیه ممّا یریده بهم، و یقضیه علیهم، مؤمنان تن در دادند بطوع و کافران بکره. یعنى که ارادت و قضاء اللَّه بر کافران روان است، نتوانند که از آن بگریزند، نه قدرت آن که دفع کنند. قتاده گفت: اسلم المؤمنون له طوعا فى حال الصّحة و الامن، و الکافرون له کرها عند الخوف و الموت. «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ» گفت: مؤمنان فرمانبردارند در حال صحّت و در امن، لا جرم اسلام و ایمان ایشان را سود داشت و بکار آمد، و کافران بوقت ترس و بیم مرگ، آن گه که معاینه عذاب دیدند لا جرم اسلام و ایمان ایشان بکار نیامد: «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا» و على ذلک قوله تعالى فى قصّة فرعون: آلان و قد عصیت قبل؟ ضحاک گفت که: این عهد و پیمان روز میثاق است که ربّ العالمین با فرزندان آدم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى بعضى بَلى بطوع گفتند از میان جان، و قومى بکره گفتند از بن دندان.
مجاهد گفت: اسلام درین آیت همان سجود است که در آن آیت دیگر گفت: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً. میگوید: مؤمن خداى را بطوع خویش سجود میکند، و کافر شخص وى نمیکند لکن سایه شخص وى میکند بکره، چنان که گفت وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ و قال تعالى: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ.
آن گه گفت: عزّ و علا وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ قراءة حفص و یعقوب بیا است. یعقوب بفتح یا و حفص بضمّ یا، و باقى همه بتاء مضمومه خوانند. و مخرج این کلمه مخرج وعید است، یعنى: ایبغون غیر دین اللَّه مع انّ مرجعهم الى اللَّه. روى عن ابن عباس: اذا استصعب دابّة احدکم، او کانت شموسا فلیقرأ فى آذانها أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ الى آخر الآیة.
قوله: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... نظیر این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت. اما اهل معانى اینجا سؤالها کردهاند، گفتند: چه حکمت است که این جایگه قُلْ آمَنَّا گفت و در سورة البقرة قُولُوا آمَنَّا؟ جواب آنست که: این آیت خطاب با مصطفى (ص) است بر خصوص، و فرمان است که تا خود اعتقاد کند آن گه تبلیغ کند بامّت خویش، و ایشان را بر آن خواند و بر آن دارد. و آنجا که گفت قُولُوا آمَنَّا خطاب با عموم امّت است که تا آن را اعتقاد گیرند، و نه فرمان است ایشان را بتبلیغ رسالت. ازین جهت در آن سورة أُنْزِلَ إِلَیْنا گفت و درین سورة أُنْزِلَ عَلَیْنا. و معنى أُنْزِلَ عَلَیْهِ آنست که بر منزّل علیه بود که با دیگرى رساند. و أُنْزِلَ إِلَیْهِ بر منزّل علیه مخصوص و الیه نهایة الانزال. و على ذلک قال تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ؟، و قال: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ، فخصّ هاهنا «بالى» لما کان مخصوصا بالذّکر الّذى هو بیان المنزّل. و قالوا: هذا کلام فى الاولى لا فى الوجوب. دیگر سؤال کردهاند که اسماعیل و اسحاق و یعقوب را کتاب نبود، چه معنى را گفت: وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ؟
جواب آنست که: کتاب ایشان کتاب ابراهیم (ع) است و منزّل بایشان صحف ابراهیم است، که ایشان در تحت شریعت ابراهیم (ع) بودند. پس بر سبیل توسّع اطلاق انزال بر ایشان روا بود. چنانک گویند: و ما انزل على محمد (ص) و المسلمین. دیگر سؤال کردند که در آن آیت وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ گفت، و درین آیت وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ؟ جواب آنست که: در آن آیت خطاب بر لفظ عموم است، و حکم خطاب عموم بسط لفظ است نه ایجاز. و درین آیت خطاب خاصّ است. و حکم خطاب خاص ایجاز لفظ است.
پس درین آیت ایجاز لفظ و اختصار سخن اولىتر بود. دیگر سؤال کردند که چون این خطاب مصطفى (ص) را خاصّ است پس چون بآخر آیت گفت: وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و این اخبارست از عموم؟ و جواب آنست که: این بآن گفت تا تنبیهى باشد که امّت مصطفى (ص) از وى جدا نهاند درین اعتقاد، و مکروه نیست ایشان را که با دیگرى رسانند و بر دیگرى خوانند، چنان که رسول رسانید و پیغام گزارد. دیگر سؤال کنند که وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ مؤمنان را چون تبجّح است در ستایش خویشتن، و این بعرف و عادت مذموم است؟ جواب آنست که تبجح مذموم آن بود که مردم از خویشتن آن نماید که بآن رفعت طلب کند و تطاول بر مردمان، امّا چون بر سبیل شکر و سپاسدارى بود رواست، که ربّ العالمین گفت: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ، و نیز مؤمنان خواستند که باین اعتراف از کافران جدا مانند و حق از باطل جدا کنند، یقول تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. و گفتهاند که مؤمنان باین استسلام قصد اخلاص کردهاند که از جهت شرع بآن مأموراند. قال اللَّه تعالى: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى که ما خداى را مسلمان شدیم و گردن نهادیم نه دیگرى را، و على هذا قال عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ الآیة... جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، کردگار نامدار، جلّ جلاله، و عظم شأنه پیش از ایجاد عالم، و پیش از خلق آدم، بعلم قدیم خود دانست که از فرزندان آدم سزاوار نبوت و ولایت کیست؟ و اهل محبت و شایسته رسالت کیست؟ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ.
آن را که در ازل داغ مهجورى نهاد، و رقم بىخبرى کشید امروز معصوم و راست راه چون شود؟ و آن را که رایگانى دولت داد و راه صدق و عصمت فرا پیش نهاد امروز بىراه و بد حال چون بود؟ پس چه صورت بندد و چون بوهم درآید؟ و هرگز نبود که مصطفى (ص) گزیده و عیسى (ع) نواخته بعد از کرامت نبوت، و تأیید عصمت، و قوّت رسالت پاى از رقم برگیرند و خلق را گویند: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
ربّ العالمین یحکم اختیار ازلى و عنایت سرمدى از بهر ایشان جواب داد، و نیابت داشت که ایشان این نگویند، و لکن گویند: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى کونوا من المختصّین باللّه الّذین وصفوا بقوله: و اذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به. ربانیان بر مذاق اهل معرفت ایشانند که خداى را یگانه شوند در تجرید قصد، هم در صحّت توکل، هم در نسیم انس. قدم از دو گیتى برگرفته، و دست بلطف مهر مولى زده، و چهار تکبیر در صفات خویش کرده.
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
نفسى دارند فانى! دلى دارند تشنه! نفسى سوخته! سرّى بعشق افروخته! جانى بآرزو آویخته!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بىغم عشق تو نفس
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس!
همّتشان از دنیا مه! مرادشان از بهشت مه! آرامشان از هفت آسمان و از زمین مه! گوش داشته تا آفتاب مهر کى بر آید؟ و ماه روى دولت کى در آید! و نسیم سعادت کى دمد! و یادگار ازلى کى بر دهد!
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم
و گفتهاند که: ربّانیان ایشانند که اختصاص دارند به اللَّه که بآن اختصاص نسبت با وى برند و باوصاف او موصوف شوند، و باخلاق او برآیند، چندان که بندگى ایشان برتابد، و نهاد ایشان جاى دارد. و این قول از آن خبر برگرفتند که مصطفى (ص) گفت: «تخلّقوا باخلاق اللَّه»، و قال علیه السّلام: «انّ اللَّه تعالى کذا خلقا، من تخلّق بواحد منها دخل الجنّة».
اهل علم گفتند: تفسیر این اخلاق معانى نود و نه نام خداست که بنده را در روش خویش بآن معانى گذر باید کرد تا بوصال اللَّه رسد، پیر خراسان ابو القاسم گرگانى رحمه اللَّه گفت: بنده تا در تحصیل این معانى و جمیع این اوصاف است هنوز در راه است، بمقصد نارسیده، و در روش خود است کشش حق نایافته، تا در معرفت است از معرفت باز مانده، و تا در طلب محبّت است از محبوب بىخبر شده.
بشتاب بعشق و نیز منشین در بند
بگذر تو ز عشق و عاشقى گامى چند
بزرگى را پرسیدند که بنده بمولى کى رسد؟ گفت آن گه که در خود برسد.
پرسیدند که در خود چون برسد؟ گفت: طلب در سر مطلوب شود و معرفت در سر معروف. گفت شرحى بیفزاى، گفت: از تن زبان ماند و بس! و از دل نشان ماند و بس! وز جان عیان ماند و بس! سمع برود شنوده ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود بوده ماند و بس.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود؟ آن حاصل ماست!
و قیل معنى قوله کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى متخصّصین باللّه غیر ملتفتین الى الوسائط، کأبى بکر لمّا قال حین مات النّبی (ص) و اضطربت اسرار عامة الناس: «من کان یعبد محمّدا (ص) فانّ محمّدا قد مات، و من کان یعبد اللَّه فانّ اللَّه تعالى حىّ لا یموت».
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الآیة... در همه قرآن هیچ آیت نیست در بیان فضیلت مصطفى (ص) تمامتر ازین آیت که وى را خاص است، کس را در آن شرکت نه. ربّ العالمین دو عهد گرفت از خلق خویش، و دو پیمان ستد از ایشان: یکى آنکه پیمان ستد از همه خلق بر خدایى و کردگارى خویش. چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ الآیة.
دیگر آنکه: پیمان ستد از فریشتگان و پیغامبران بر نبوّت محمد (ص) و نصرت دادن وى، چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ... و این غایت تشریف است و کمال تفضیل که نامش با نام خویش بزرگ کرد، و قدرش با قدر خود برداشت. پیش از وجود محمد (ص) بچندین هزار سال فرمان آمد که: یا جبرئیل! من دوستى خواهم آفرید، نام وى محمد (ص)، ستوده و نواخته من، نام او قرین نام من، قدر او برداشته لطف من، طاعت داشت او طاعت من، قول او وحى من، اتّباع او دوستى من.
یا جبرئیل! با من عهد کردى که بوى ایمان آرى و او را نصرت کنى، اینست که گفت: لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ. جبرئیل گفت: خداوندا! عهد کردم که با او دست یکى دارم و نصرت کنم و بوى ایمان آورم. خداى گفت یا جبرئیل! هم برین عهد باشى و خلاف نکنى. گفت: خداوندا! و کرا زهره آن باشد که ترا خلاف کند؟ آن گه گفت: یا میکائیل! تو بر عهد جبرئیل گواه باش، و آن گه هم چنان عهد گرفت بر میکائیل، و جبرئیل را گفت: تو بر عهد مکائیل گواه باش، و با اسرافیل و عزرائیل همین عهد گرفت.
پس که آدم (ع) را بیافرید همین عهد گرفت بر آدم، و آدم درپذیرفت. و زان پس آدم با شیث بگفت و شیث درپذیرفت، و هلمّ جرّا قرنا بعد قرن. اینت کرامت و فضیلت! و اینت مرتبت و منزلت! کرا باشد فضل بدین تمامى؟ و کار بدین نظامى کرا بود؟
این عزّ سماوى و فرّ خدایى.
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى و هم صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
آن را که در ازل داغ مهجورى نهاد، و رقم بىخبرى کشید امروز معصوم و راست راه چون شود؟ و آن را که رایگانى دولت داد و راه صدق و عصمت فرا پیش نهاد امروز بىراه و بد حال چون بود؟ پس چه صورت بندد و چون بوهم درآید؟ و هرگز نبود که مصطفى (ص) گزیده و عیسى (ع) نواخته بعد از کرامت نبوت، و تأیید عصمت، و قوّت رسالت پاى از رقم برگیرند و خلق را گویند: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
ربّ العالمین یحکم اختیار ازلى و عنایت سرمدى از بهر ایشان جواب داد، و نیابت داشت که ایشان این نگویند، و لکن گویند: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى کونوا من المختصّین باللّه الّذین وصفوا بقوله: و اذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به. ربانیان بر مذاق اهل معرفت ایشانند که خداى را یگانه شوند در تجرید قصد، هم در صحّت توکل، هم در نسیم انس. قدم از دو گیتى برگرفته، و دست بلطف مهر مولى زده، و چهار تکبیر در صفات خویش کرده.
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
نفسى دارند فانى! دلى دارند تشنه! نفسى سوخته! سرّى بعشق افروخته! جانى بآرزو آویخته!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بىغم عشق تو نفس
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس!
همّتشان از دنیا مه! مرادشان از بهشت مه! آرامشان از هفت آسمان و از زمین مه! گوش داشته تا آفتاب مهر کى بر آید؟ و ماه روى دولت کى در آید! و نسیم سعادت کى دمد! و یادگار ازلى کى بر دهد!
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم
و گفتهاند که: ربّانیان ایشانند که اختصاص دارند به اللَّه که بآن اختصاص نسبت با وى برند و باوصاف او موصوف شوند، و باخلاق او برآیند، چندان که بندگى ایشان برتابد، و نهاد ایشان جاى دارد. و این قول از آن خبر برگرفتند که مصطفى (ص) گفت: «تخلّقوا باخلاق اللَّه»، و قال علیه السّلام: «انّ اللَّه تعالى کذا خلقا، من تخلّق بواحد منها دخل الجنّة».
اهل علم گفتند: تفسیر این اخلاق معانى نود و نه نام خداست که بنده را در روش خویش بآن معانى گذر باید کرد تا بوصال اللَّه رسد، پیر خراسان ابو القاسم گرگانى رحمه اللَّه گفت: بنده تا در تحصیل این معانى و جمیع این اوصاف است هنوز در راه است، بمقصد نارسیده، و در روش خود است کشش حق نایافته، تا در معرفت است از معرفت باز مانده، و تا در طلب محبّت است از محبوب بىخبر شده.
بشتاب بعشق و نیز منشین در بند
بگذر تو ز عشق و عاشقى گامى چند
بزرگى را پرسیدند که بنده بمولى کى رسد؟ گفت آن گه که در خود برسد.
پرسیدند که در خود چون برسد؟ گفت: طلب در سر مطلوب شود و معرفت در سر معروف. گفت شرحى بیفزاى، گفت: از تن زبان ماند و بس! و از دل نشان ماند و بس! وز جان عیان ماند و بس! سمع برود شنوده ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود بوده ماند و بس.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود؟ آن حاصل ماست!
و قیل معنى قوله کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى متخصّصین باللّه غیر ملتفتین الى الوسائط، کأبى بکر لمّا قال حین مات النّبی (ص) و اضطربت اسرار عامة الناس: «من کان یعبد محمّدا (ص) فانّ محمّدا قد مات، و من کان یعبد اللَّه فانّ اللَّه تعالى حىّ لا یموت».
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الآیة... در همه قرآن هیچ آیت نیست در بیان فضیلت مصطفى (ص) تمامتر ازین آیت که وى را خاص است، کس را در آن شرکت نه. ربّ العالمین دو عهد گرفت از خلق خویش، و دو پیمان ستد از ایشان: یکى آنکه پیمان ستد از همه خلق بر خدایى و کردگارى خویش. چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ الآیة.
دیگر آنکه: پیمان ستد از فریشتگان و پیغامبران بر نبوّت محمد (ص) و نصرت دادن وى، چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ... و این غایت تشریف است و کمال تفضیل که نامش با نام خویش بزرگ کرد، و قدرش با قدر خود برداشت. پیش از وجود محمد (ص) بچندین هزار سال فرمان آمد که: یا جبرئیل! من دوستى خواهم آفرید، نام وى محمد (ص)، ستوده و نواخته من، نام او قرین نام من، قدر او برداشته لطف من، طاعت داشت او طاعت من، قول او وحى من، اتّباع او دوستى من.
یا جبرئیل! با من عهد کردى که بوى ایمان آرى و او را نصرت کنى، اینست که گفت: لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ. جبرئیل گفت: خداوندا! عهد کردم که با او دست یکى دارم و نصرت کنم و بوى ایمان آورم. خداى گفت یا جبرئیل! هم برین عهد باشى و خلاف نکنى. گفت: خداوندا! و کرا زهره آن باشد که ترا خلاف کند؟ آن گه گفت: یا میکائیل! تو بر عهد جبرئیل گواه باش، و آن گه هم چنان عهد گرفت بر میکائیل، و جبرئیل را گفت: تو بر عهد مکائیل گواه باش، و با اسرافیل و عزرائیل همین عهد گرفت.
پس که آدم (ع) را بیافرید همین عهد گرفت بر آدم، و آدم درپذیرفت. و زان پس آدم با شیث بگفت و شیث درپذیرفت، و هلمّ جرّا قرنا بعد قرن. اینت کرامت و فضیلت! و اینت مرتبت و منزلت! کرا باشد فضل بدین تمامى؟ و کار بدین نظامى کرا بود؟
این عزّ سماوى و فرّ خدایى.
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى و هم صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى:ثَلُ ما یُنْفِقُونَ
گفتهاند: این نفقات مشرکین مکه است در معاداة مصطفى (ص). چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ الآیة... ربّ العالمین در آیت پیش باز نمود که کافران را مال و فرزند هیچ بکار نیاید، و سودمند نبود. و ذلک فى قوله: لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ و درین آیت بیان کرد که سودمند نیست ایشان را، و زیان کارى نیز هست، هم چنان که باد سرد کشتزار را بزیان آرد، و هلاک کند، آن انفاق مال ایشان را هلاک کند و بعقوبت رساند. مجاهد گفت: این نفقات ببعضى کفّار و در بعضى احوال مخصوص نیست، بلکه نفقات و صدقات همه کفار است در همه احوال. یعنى هر نفقه که کافر کند، بهر چه کند وى بآن معاقب است چنان که مؤمن بهر چه نفقه کند ما دام که محظور و محرّم نبود وى بآن مثابست. و لهذا
قال النبى (ص): «انّ المؤمن لیؤجر فى کلّ شىء حتّى اللّقمة یضعها فى فىّ امرأته»
و قال لسعد: انّک لتؤجر فى نفقتک کلّها حتّى اللّقمة تضعها فى فىّ امرأتک»
و وجه این قول آنست که مؤمن هر چه گیرد و دهد بر جاى خویش بود، و موافق شرع و دین، و کافر بخلاف این کند. لا جرم حال وى خلاف حال مؤمن بود. و گفتند: انفاق مال این جایگه مثال اعمال کافرانست در حال کفر و شرک. میگوید: اعمال ایشان روز حاجت ایشان به بىمنفعتى و بىحاصلى همچون آن کشت زارست سرمازده، کشته سوخته، که ایشان را بکار نیاید، و منفعت نکند، همانست که جاى دیگر گفت: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ، الآیة و قال تعالى: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ الآیة.
و آنچه گفت:لَمُوا أَنْفُسَهُمْ
یعنى زرعوا الحرث فى غیر وقته. میگوید: کشتزار نه بوقت خویش کردن لا جرم آن را آفت رسد، همچنین عمل کافر نه بشرط خویش و جاى خویش بود، لا جرم وى را هلاک کند. ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ
لانّ ما فعله بخلقه فهو منه عدل. لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
بالکفر و العصیان.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ الآیة...
معنى «بطانة» خاصه است، بطانى هر کس آن کس است که با وى آرام دل دارد و آمیختن نهانى. آن از بطانة گرفتهاند آستر جامه که هم پوست بود با مردم.
لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا یقال: ألوت فى الحاجة اى قصرت، و ألوت فلانا اى اولیته تقصیرا نحو کسبته، اى اولیته کسبا، فقوله لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا، اى: لا یقصّرون فى بذل الخبال لکم. و «خبال» فسادى بود نهانى، و خبل فساد عقل است. و عنت تباهى است و رنجورى و خطر هلاک، یقال: اکمه عنوت و عنود اى صعبة المسلک، و المعانتة و المعاندة یتقاربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا از اینجا صفت منافقانست، و پرهیز دادن مؤمنان از صحبت ایشان. میگوید: ایشان را بدوست مگیرید بیرون از مؤمنان، و در هیچ کار استعانت بایشان مکنید. عمر بن الخطاب نهى کرد از استعانت بکفّار. آن گه این آیت بدلیل آورد و حجّت خویش ساخت. در خبر مىآید که: «ما بعث اللَّه من نبىّ و لا استخلف من خلیفة الّا کانت له بطانتان: بطانة تأمره بالخیر و تحضّه علیه، و بطانة تأمره بالشّرّ و تحضّه علیه».
آن گه ربّ العالمین علّت نهى از مباطنت ایشان بگفت، و از ضمیر دل ایشان خبر داد، گفت: لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا هیچ در فساد دین شما و ابطال کار شما سستى نکنند و رنجورى و گمراهى و تباهى شما دوست دارند و خواهند، و آن گه وقیعت و عیب مسلمانان بزبان میرانند، و آنچه در دل دارند از عداوت و خیانت از آنچه بر زبان میرانند صعبتر و بزرگتر.
قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ
روى انس بن مالک قال قال النّبی (ص):لا تستضیئوا بنار اهل الشرک، و لا تنقشوا فى خواتیمکم عربیا. فسئل الحسن عن تفسیر هذا الحدیث، فقال: معناه لا تشاوروهم فى أمورکم فانّ اللَّه تعالى یقول: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ الآیة، و قوله: لا تنقشوا على خواتیمکم عربیا یعنى: لا تنقشوا محمد رسول اللَّه. و ابو موسى اشعرى گفت به عمر بن الخطاب که: نزدیک ما مردى نصرانى است، سخت دبیر و حافظ و با کفایت. عمر گفت: قاتلک اللَّه اما سمعت قول اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ. و قال تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ هلّا اتّخذت حنیفا؟
ابو موسى گفت: مرا با دین او چه کار؟ وى را دینى و مرا دینى. عمر گفت: لا أکرمهم اذ اهانهم اللَّه، و لا اعزّهم اذ اذلّهم اللَّه. و لا ادنیهم اذ أقصاهم اللَّه.
قوله: ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ هاء تنبیه است. اولاء بمعنى الّذین. میگوید: آگاه باشید شما اینانید که ایشان را دوست میدارید بآنچه اظهار ایمان کردند، و احکام اسلام بظاهر در پذیرفتند، هر چند که بنفاق در دل خلاف آن داشتند.
وَ لا یُحِبُّونَکُمْ و ایشان شما را دوست نمیدارند. یعنى آنچه ثمره محبّت است از ارادت خیر و محض اسلام بشما نمىخواهند و شما بایشان مىخواهید.
وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ «کتاب» اسم جنس است، همه کتب خدا در آن مدرج. میگوید: شما بکتابهاى خدا همه ایمان دارید، نه چون ایشانید که فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ.
وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا این همچنانست که گفت: یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ، آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ. وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ عرب گویند: «فلان یعضّ علىّ الانامل» فلان کس بر من مىانگشت خاید، در کین و خشم. و گویند: عضّ على هذا الأمر بالنّواجذ». اى لزمه. و غیظ خشمى است میان غضب و غم. غضب آن خشم است که با آن قدرت انتقام بود، و غم آن خشم است که با وى قدرت انتقام نبود، و غیظ میان هر دو است، قدرت بر انتقام دارد لکن نه تمام بود. ازین جاست که غیظ در صفت بارى تعالى نیامده است.
قوله: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ میگوید: یا محمد ایشان را این دعاگوى که بخشم و درد خویش میباشید تا بوقت مرگ، که این مراد شما از بد خواست مسلمانان بر نخواهد آمد.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ نظیر این در قرآن فراوانست: یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ و یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ و یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى.
روى عن ابى الجوزاء قال: لأن یجاورنى القردة و الخنازیر معى فى دارى احبّ الىّ من ان یجاورنى صاحب بدعة، و لقد دخلوا فى هذه الآیة تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ الآیة.
قوله تعالى: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ. اصابت و مسّ دو لغتاند که استعمال کنند هم بخیر و هم بشرّ. امّا اصابت بشرّ مخصوص است، اگر چه به خیر نیز استعمال میکنند. و حسنة ایدر غنیمت و نصرت است، و سیّئة شکستگى و هزیمت.
میگوید: منافقان، چون شما را نصرت و غنیمت پیش آید، دلتنگ شوند و چون کسر و هزیمت بود، شاد شوند. ربّ العالمین گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا على ما تسمعون من اذاهم وَ تَتَّقُوا مخالطتهم و مقاربتهم، لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً اگر شما که مؤمناناید، بر اذاى ایشان صبر کنید، و از مخالطت ایشان بپرهیزید، هرگز کید ایشان بر شما زیان نکند، که این صبر و تقوى مایه احسانست، و خداى مزد محسنان ضایع نکند، و ایشان را بدشمن ندهد. و هو المشار الیه بقوله: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ.
لا یَضُرُّکُمْ بکسر ضاد و تخفیف راء قراءت حجازى است و بصرى، و اختیار بو حاتم من ضار، یضیر، ضیرا و منه قوله تعالى لا ضَیْرَ. و باقى بضمّ ضاد و تشدید راء خوانند، اختیار بو عبیده، من ضرّ، یضرّ، ضرّا. و لا بمعنى لیس قادر و مقدر، یعنى: ان تصبروا و تتّقوا فلیس یضرّکم کیدهم شیئا.
إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ معنى «احاطت» رسیدن است بهمگى هر چیز و بغایت هر چیز، و احاطت از دو وجه است: از روى علم و از روى قدرت، و اللَّه بهر دو معنى محیط است. هذا کقوله: ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و کقوله: لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. و کقوله أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً.
قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... این افتتاح قصه وقیعت احد است، مصطفى (ص) از اهل خویش بامداد کرد، و بیرون شد، یعنى روز احد از منزل عائشه بیرون شد، پیاده به احد رفت و اصحاب خویش را فرمود تا جنگ را صفها برکشیدند، و راست بایستادند. این است که اللَّه گفت: تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ. و اول قصه آنست که: روز چهار شنبه ابو سفیان با سه هزار مرد پیاده و دویست مرد سوار از مشرکان مکه بصحراء احد فرود آمدند. رسول خدا (ص) با یاران خویش مشورت کرد. عبد اللَّه بن ابى سلول و جماعتى از انصار گفتند: یا رسول اللَّه! هیچ روى ندارد از مدینه بیرون شدن، و استقبال دشمن کردن، بگذاریم تا اگر به مدینه در آیند در کویهاى مدینه با ایشان جنگ کنیم. و زنان و کودکان از بالاهاى خانها بایشان سنگ اندازند. رسول خدا (ص) این رأى بپسندید مگر جماعتى از یاران گفتند، که روز بدر از ایشان فائت شده بود بعذرها که در پیش آمده بود، و میخواستند که تدارک کنند: یا رسول اللَّه در مدینة نشستن روى ندارد، بعد از آنکه دشمن بساحت ما فرو آمدند، اگر نرویم میگویند که: بد دلان و ضعیفانایم، و در جمله ایشان نعمان بن مالک الانصارى بود، گفت: یا رسول اللَّه مرا از بهشت محروم مکن، بآن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که من در بهشت شوم. رسول خدا گفت: بچه در بهشت شوى؟ گفت: با آنکه گواهى میدهم بوحدانیّت و فردانیّت اللَّه آن گه در جنگ دشمن دین برنگردم و پشت بندهم، مصطفى (ص) گفت: صدقت پس نعمان آن روز کشته و شهید گشت. آن گه مصطفى (ص) گفت: مرا گاوى بخواب نمودند، بر آن تأویل خیر نهادم و نمودند که در ذنابه شمشیر من شکستگى بودى، تأویل آن هزیمت نهادم و نمودند که دست در درعى محکم استوار بردم، تأویل آن نهادم که با مدینه شوم. و رسول خدا را چنان خوش میآمد که بمدینة بایستادى، تا اگر دشمنى آمدى هم در مدینه جنگ کردى. اما چون همت و عزم جماعت دید، و جدّ ایشان در بیرون شدن، در رفت و سلاح در پوشید، و عزم رفتن کرد، یاران آن ساعت ازان گفت خویش پشیمان شدند، که چرا با رسول اللَّه این سخن گفتیم، و وى خود به از ما داند، و رأى وى قوىتر. و مراد وى آن بود که در مدینه توقف کند. پس بیامدند و همه عذر خواستند و گفتند تا: توقف کنیم. رسول گفت: هیچ پیغامبرى را نیست و سزا نبود که امت خویش را سلاح در پوشد، تا با اعداء دین جنگ کند، آن گه پیش از جنگ سلاح بنهد. این روا نباشد، و نکنم. پس مصطفى (ص) روز آدینه بعد از نماز جمعه نیمه شوال سنة ثلاث از هجرت، بیرون شد بحدود احد، سه هزار مرد با وى و گفتهاند: هزار، و گفتهاند: نهصد و پنجاه. فذلک قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
قوله تعالى: إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا این آیت تعلق بآخر آیت دارد، میگوید: اللَّه شنوا بود و دانا، آن گه که همت کرد این دو گروه از شما و بد دل شدند. و آن دو طائفه از انصار بودند، یکى بنو حارثه، و یکى بنو سلمة. و سبب آن بود که عبد اللَّه بن ابى روز احد با سیصد مرد برگشت و پشت بداد. و گفت: «علام نقتل انفسنا و اولادنا؟!» بو جابر سلمى از پیش ایشان فرا رفت و گفت: «زینهار غم با خویشتن مخورید و با پیغامبر خویش، و باز گردید». عبد اللَّه بن ابى گفت: «لو نعلم قتالا لاتّبعناکم». و آن دو طائفه از انصار همت کردند که با عبد اللَّه باز گردند. ربّ العالمین عصمت خویش بر ایشان نگه داشت تا برنگشتند.
و با رسول خدا به احد رفتند، این است که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما اى ناصرهما و موال لهما. از اول ذکر انصار در گرفت ماننده ذمّ، پس آن را بمدح بیرون برد. و این ایشان را شرفى تمام است و نواختى عظیم.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیعتمدنى فى الکفایة المؤمنون.
گفتهاند: این نفقات مشرکین مکه است در معاداة مصطفى (ص). چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ الآیة... ربّ العالمین در آیت پیش باز نمود که کافران را مال و فرزند هیچ بکار نیاید، و سودمند نبود. و ذلک فى قوله: لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ و درین آیت بیان کرد که سودمند نیست ایشان را، و زیان کارى نیز هست، هم چنان که باد سرد کشتزار را بزیان آرد، و هلاک کند، آن انفاق مال ایشان را هلاک کند و بعقوبت رساند. مجاهد گفت: این نفقات ببعضى کفّار و در بعضى احوال مخصوص نیست، بلکه نفقات و صدقات همه کفار است در همه احوال. یعنى هر نفقه که کافر کند، بهر چه کند وى بآن معاقب است چنان که مؤمن بهر چه نفقه کند ما دام که محظور و محرّم نبود وى بآن مثابست. و لهذا
قال النبى (ص): «انّ المؤمن لیؤجر فى کلّ شىء حتّى اللّقمة یضعها فى فىّ امرأته»
و قال لسعد: انّک لتؤجر فى نفقتک کلّها حتّى اللّقمة تضعها فى فىّ امرأتک»
و وجه این قول آنست که مؤمن هر چه گیرد و دهد بر جاى خویش بود، و موافق شرع و دین، و کافر بخلاف این کند. لا جرم حال وى خلاف حال مؤمن بود. و گفتند: انفاق مال این جایگه مثال اعمال کافرانست در حال کفر و شرک. میگوید: اعمال ایشان روز حاجت ایشان به بىمنفعتى و بىحاصلى همچون آن کشت زارست سرمازده، کشته سوخته، که ایشان را بکار نیاید، و منفعت نکند، همانست که جاى دیگر گفت: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ، الآیة و قال تعالى: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ الآیة.
و آنچه گفت:لَمُوا أَنْفُسَهُمْ
یعنى زرعوا الحرث فى غیر وقته. میگوید: کشتزار نه بوقت خویش کردن لا جرم آن را آفت رسد، همچنین عمل کافر نه بشرط خویش و جاى خویش بود، لا جرم وى را هلاک کند. ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ
لانّ ما فعله بخلقه فهو منه عدل. لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
بالکفر و العصیان.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ الآیة...
معنى «بطانة» خاصه است، بطانى هر کس آن کس است که با وى آرام دل دارد و آمیختن نهانى. آن از بطانة گرفتهاند آستر جامه که هم پوست بود با مردم.
لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا یقال: ألوت فى الحاجة اى قصرت، و ألوت فلانا اى اولیته تقصیرا نحو کسبته، اى اولیته کسبا، فقوله لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا، اى: لا یقصّرون فى بذل الخبال لکم. و «خبال» فسادى بود نهانى، و خبل فساد عقل است. و عنت تباهى است و رنجورى و خطر هلاک، یقال: اکمه عنوت و عنود اى صعبة المسلک، و المعانتة و المعاندة یتقاربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا از اینجا صفت منافقانست، و پرهیز دادن مؤمنان از صحبت ایشان. میگوید: ایشان را بدوست مگیرید بیرون از مؤمنان، و در هیچ کار استعانت بایشان مکنید. عمر بن الخطاب نهى کرد از استعانت بکفّار. آن گه این آیت بدلیل آورد و حجّت خویش ساخت. در خبر مىآید که: «ما بعث اللَّه من نبىّ و لا استخلف من خلیفة الّا کانت له بطانتان: بطانة تأمره بالخیر و تحضّه علیه، و بطانة تأمره بالشّرّ و تحضّه علیه».
آن گه ربّ العالمین علّت نهى از مباطنت ایشان بگفت، و از ضمیر دل ایشان خبر داد، گفت: لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا هیچ در فساد دین شما و ابطال کار شما سستى نکنند و رنجورى و گمراهى و تباهى شما دوست دارند و خواهند، و آن گه وقیعت و عیب مسلمانان بزبان میرانند، و آنچه در دل دارند از عداوت و خیانت از آنچه بر زبان میرانند صعبتر و بزرگتر.
قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ
روى انس بن مالک قال قال النّبی (ص):لا تستضیئوا بنار اهل الشرک، و لا تنقشوا فى خواتیمکم عربیا. فسئل الحسن عن تفسیر هذا الحدیث، فقال: معناه لا تشاوروهم فى أمورکم فانّ اللَّه تعالى یقول: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ الآیة، و قوله: لا تنقشوا على خواتیمکم عربیا یعنى: لا تنقشوا محمد رسول اللَّه. و ابو موسى اشعرى گفت به عمر بن الخطاب که: نزدیک ما مردى نصرانى است، سخت دبیر و حافظ و با کفایت. عمر گفت: قاتلک اللَّه اما سمعت قول اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ. و قال تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ هلّا اتّخذت حنیفا؟
ابو موسى گفت: مرا با دین او چه کار؟ وى را دینى و مرا دینى. عمر گفت: لا أکرمهم اذ اهانهم اللَّه، و لا اعزّهم اذ اذلّهم اللَّه. و لا ادنیهم اذ أقصاهم اللَّه.
قوله: ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ هاء تنبیه است. اولاء بمعنى الّذین. میگوید: آگاه باشید شما اینانید که ایشان را دوست میدارید بآنچه اظهار ایمان کردند، و احکام اسلام بظاهر در پذیرفتند، هر چند که بنفاق در دل خلاف آن داشتند.
وَ لا یُحِبُّونَکُمْ و ایشان شما را دوست نمیدارند. یعنى آنچه ثمره محبّت است از ارادت خیر و محض اسلام بشما نمىخواهند و شما بایشان مىخواهید.
وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ «کتاب» اسم جنس است، همه کتب خدا در آن مدرج. میگوید: شما بکتابهاى خدا همه ایمان دارید، نه چون ایشانید که فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ.
وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا این همچنانست که گفت: یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ، آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ. وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ عرب گویند: «فلان یعضّ علىّ الانامل» فلان کس بر من مىانگشت خاید، در کین و خشم. و گویند: عضّ على هذا الأمر بالنّواجذ». اى لزمه. و غیظ خشمى است میان غضب و غم. غضب آن خشم است که با آن قدرت انتقام بود، و غم آن خشم است که با وى قدرت انتقام نبود، و غیظ میان هر دو است، قدرت بر انتقام دارد لکن نه تمام بود. ازین جاست که غیظ در صفت بارى تعالى نیامده است.
قوله: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ میگوید: یا محمد ایشان را این دعاگوى که بخشم و درد خویش میباشید تا بوقت مرگ، که این مراد شما از بد خواست مسلمانان بر نخواهد آمد.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ نظیر این در قرآن فراوانست: یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ و یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ و یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى.
روى عن ابى الجوزاء قال: لأن یجاورنى القردة و الخنازیر معى فى دارى احبّ الىّ من ان یجاورنى صاحب بدعة، و لقد دخلوا فى هذه الآیة تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ الآیة.
قوله تعالى: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ. اصابت و مسّ دو لغتاند که استعمال کنند هم بخیر و هم بشرّ. امّا اصابت بشرّ مخصوص است، اگر چه به خیر نیز استعمال میکنند. و حسنة ایدر غنیمت و نصرت است، و سیّئة شکستگى و هزیمت.
میگوید: منافقان، چون شما را نصرت و غنیمت پیش آید، دلتنگ شوند و چون کسر و هزیمت بود، شاد شوند. ربّ العالمین گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا على ما تسمعون من اذاهم وَ تَتَّقُوا مخالطتهم و مقاربتهم، لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً اگر شما که مؤمناناید، بر اذاى ایشان صبر کنید، و از مخالطت ایشان بپرهیزید، هرگز کید ایشان بر شما زیان نکند، که این صبر و تقوى مایه احسانست، و خداى مزد محسنان ضایع نکند، و ایشان را بدشمن ندهد. و هو المشار الیه بقوله: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ.
لا یَضُرُّکُمْ بکسر ضاد و تخفیف راء قراءت حجازى است و بصرى، و اختیار بو حاتم من ضار، یضیر، ضیرا و منه قوله تعالى لا ضَیْرَ. و باقى بضمّ ضاد و تشدید راء خوانند، اختیار بو عبیده، من ضرّ، یضرّ، ضرّا. و لا بمعنى لیس قادر و مقدر، یعنى: ان تصبروا و تتّقوا فلیس یضرّکم کیدهم شیئا.
إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ معنى «احاطت» رسیدن است بهمگى هر چیز و بغایت هر چیز، و احاطت از دو وجه است: از روى علم و از روى قدرت، و اللَّه بهر دو معنى محیط است. هذا کقوله: ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و کقوله: لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. و کقوله أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً.
قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... این افتتاح قصه وقیعت احد است، مصطفى (ص) از اهل خویش بامداد کرد، و بیرون شد، یعنى روز احد از منزل عائشه بیرون شد، پیاده به احد رفت و اصحاب خویش را فرمود تا جنگ را صفها برکشیدند، و راست بایستادند. این است که اللَّه گفت: تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ. و اول قصه آنست که: روز چهار شنبه ابو سفیان با سه هزار مرد پیاده و دویست مرد سوار از مشرکان مکه بصحراء احد فرود آمدند. رسول خدا (ص) با یاران خویش مشورت کرد. عبد اللَّه بن ابى سلول و جماعتى از انصار گفتند: یا رسول اللَّه! هیچ روى ندارد از مدینه بیرون شدن، و استقبال دشمن کردن، بگذاریم تا اگر به مدینه در آیند در کویهاى مدینه با ایشان جنگ کنیم. و زنان و کودکان از بالاهاى خانها بایشان سنگ اندازند. رسول خدا (ص) این رأى بپسندید مگر جماعتى از یاران گفتند، که روز بدر از ایشان فائت شده بود بعذرها که در پیش آمده بود، و میخواستند که تدارک کنند: یا رسول اللَّه در مدینة نشستن روى ندارد، بعد از آنکه دشمن بساحت ما فرو آمدند، اگر نرویم میگویند که: بد دلان و ضعیفانایم، و در جمله ایشان نعمان بن مالک الانصارى بود، گفت: یا رسول اللَّه مرا از بهشت محروم مکن، بآن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که من در بهشت شوم. رسول خدا گفت: بچه در بهشت شوى؟ گفت: با آنکه گواهى میدهم بوحدانیّت و فردانیّت اللَّه آن گه در جنگ دشمن دین برنگردم و پشت بندهم، مصطفى (ص) گفت: صدقت پس نعمان آن روز کشته و شهید گشت. آن گه مصطفى (ص) گفت: مرا گاوى بخواب نمودند، بر آن تأویل خیر نهادم و نمودند که در ذنابه شمشیر من شکستگى بودى، تأویل آن هزیمت نهادم و نمودند که دست در درعى محکم استوار بردم، تأویل آن نهادم که با مدینه شوم. و رسول خدا را چنان خوش میآمد که بمدینة بایستادى، تا اگر دشمنى آمدى هم در مدینه جنگ کردى. اما چون همت و عزم جماعت دید، و جدّ ایشان در بیرون شدن، در رفت و سلاح در پوشید، و عزم رفتن کرد، یاران آن ساعت ازان گفت خویش پشیمان شدند، که چرا با رسول اللَّه این سخن گفتیم، و وى خود به از ما داند، و رأى وى قوىتر. و مراد وى آن بود که در مدینه توقف کند. پس بیامدند و همه عذر خواستند و گفتند تا: توقف کنیم. رسول گفت: هیچ پیغامبرى را نیست و سزا نبود که امت خویش را سلاح در پوشد، تا با اعداء دین جنگ کند، آن گه پیش از جنگ سلاح بنهد. این روا نباشد، و نکنم. پس مصطفى (ص) روز آدینه بعد از نماز جمعه نیمه شوال سنة ثلاث از هجرت، بیرون شد بحدود احد، سه هزار مرد با وى و گفتهاند: هزار، و گفتهاند: نهصد و پنجاه. فذلک قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
قوله تعالى: إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا این آیت تعلق بآخر آیت دارد، میگوید: اللَّه شنوا بود و دانا، آن گه که همت کرد این دو گروه از شما و بد دل شدند. و آن دو طائفه از انصار بودند، یکى بنو حارثه، و یکى بنو سلمة. و سبب آن بود که عبد اللَّه بن ابى روز احد با سیصد مرد برگشت و پشت بداد. و گفت: «علام نقتل انفسنا و اولادنا؟!» بو جابر سلمى از پیش ایشان فرا رفت و گفت: «زینهار غم با خویشتن مخورید و با پیغامبر خویش، و باز گردید». عبد اللَّه بن ابى گفت: «لو نعلم قتالا لاتّبعناکم». و آن دو طائفه از انصار همت کردند که با عبد اللَّه باز گردند. ربّ العالمین عصمت خویش بر ایشان نگه داشت تا برنگشتند.
و با رسول خدا به احد رفتند، این است که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما اى ناصرهما و موال لهما. از اول ذکر انصار در گرفت ماننده ذمّ، پس آن را بمدح بیرون برد. و این ایشان را شرفى تمام است و نواختى عظیم.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیعتمدنى فى الکفایة المؤمنون.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ الآیة... درین آیت تسلیت و تعزیت مسلمانان است از آنچه روز احد بر ایشان رفت، میگوید: من که خداوندم شما را روز بدر نصرت کردم با آنکه عدد شما اندک بود، و شما در چشم دشمن خوار و حقیر، یعنى گله مکنید که اگر امسال بر شما بود، پار شما را بود. تواریخیان گفتند: واقعه احد در شوّال سنه ثلاث از هجرت بود، و جنگ بدر روز آدینه بود هفدهم ماه رمضان. و دوش آن شب قدر بود. و اوّل غزوى که مصطفى (ص) بتن خویش در آن بیرون رفت، و جنگ کرد و صنادید قریش در آن کشته شدند بدر بود. شعبى گفت: بدر چاهى است از آن مردى که نام وى بدر بود، آن چاه بنام وى باز خواندند. پس نسبت حرب که آنجا رفت با آن چاه بردند.
و در خبر است که مصطفى (ص) روز بدر بر سر چاه بایستاد و گفت: «اى ابا جهل بن هشام و اى عتبة بن ربیعة و اى ولید بن عتبة و واى فلان بن فلان بئس عشیرة النّبیّ کنتم، بئس بنو عمّ النّبی کنتم، هل وجدتم ما وعد ربّکم حقّا؟. قال عمر (رض) بأبى انت و أمّى یا رسول اللَّه، هل یسمعون کلامک السّاعة و قد صاروا جیفا؟
قال و الّذى بعثنى بالحقّ أنّهم یسمعون کما تسمع، و لکن لا یقدرون ان یجیبوا».
این دلیل است که مرده سخن زندگان شنود و احوال ایشان داند.
فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ اى فاتّقون فانّه شکر نعمتى. خبر داد ربّ العالمین درین آیت که: روز بدر چون طاعت دار بودید خداى و رسول را، و صبر کردید، شما را نصرت دادیم بر دشمن هر چند که شما اندک بودید و دشمن اضعاف شما بودند. و روز احد که مخالفت فرمان رسول کردید، و از حدّ فرمان وى تجاوز نمودید، لا جرم رسید بشما آنچ رسید یعنى که عقوبت مخالفت بود آنچ بشما رسید.
نگرید تا دیگر باره مخالفت نکنید، و روى از دشمن بنگردانید. گفتهاند که: روز بدر لشکر مسلمانان سیصد و سیزده بودند، و روز احد سه هزار، و روز حنین دوازده هزار.
روى عمر بن الخطاب. قال: لما نظر رسول اللَّه (ص) الى المشرکین یوم بدر، و هم الف او نحو ذلک ثمّ نظر الى اصحابه و هم ثلاثمائة او یزیدون قلیلا، مدّ یدیه ثمّ استقبل القبلة و جعل یقول: اللّهمّ آتنى ما وعدتنى، اللهمّ ان تهلک هذه العصابة، لن تعبد فى الأرض ابدا، فما زال یدعوا مادّا یدیه حتى سقط رداؤه من منکبیه.
قوله: إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ الآیة... این منّتى دیگر است که خداى تعالى بر ایشان مینهد در نصرت روز بدر، میگوید: یاددارى. و این نعمت بر خود میشناسى که مؤمنان را گفتى: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ؟ میان علماء اختلاف است که این کدام روز بوده است: روز بدر، یا روز احد؟ یا روز احزاب؟ و درست آنست که روز بدر بود که مؤمنان از خداوند عزّ و جلّ مدد فریشتگان خواستند. ابن عباس گفت: فریشتگان آسمان هرگز جنگ نکردهاند مگر روز بدر، بلى حاضر شدهاند در معرکه و در مقام قتال تکثیر عدد و مدد را، امّا جنگ خود روز بدر کردند.
و گفتهاند: اوّل که فرود آمدند از آسمان هزار بودند، چنان که آنجا گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ، پس دو هزار دیگر تمامى سه هزار. چنان که گفت: بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ.، پس دو هزار دیگر، تمامى پنج هزار چنان که گفت: بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ. شعبى گفت: روز بدر جز هزار فریشته از آسمان نیامد، چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ بیرون از هزار هیچ نیامدند، از بهر آنکه مصطفى (ص) را گفتند: کرز بن جابر از مشرکان مدد میخواهند بجنگ مسلمانان رسول خدا (ص) و مسلمانان را این دشخوار و صعب آمد. پس ربّ العالمین تسکین مؤمنانرا آیت فرستاد: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ الآیتین، پس کرز هزیمت گرفت، و مدد مشرکان نیاورد، ربّ العالمین نیز مدد پنج هزار نفرستاد.
مُنْزَلِینَ بفتح نون و تشدید زا قراءت شامى است، از آنجا گرفته که وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ و تا منزّلین مشاکل مسوّمین باشد. و دیگر قرّاء بتخفیف نون و فتح زا خوانند، از آنجا گرفته که: وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها. و معنى انزال چیزى از بالا بزیر آوردن است. یعنى که فریشتگان را از آسمان بزمین فرو فرستادند، دلیل است این که فریشتگان را مقام در آسمان است. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ آن گه ربّ العالمین تصدیق وعد خویش را گفت: بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا یعنى من گفتم که خداوندم بَلى چنین کنم، اگر شما صبر کنید در جنگ دشمن و از معصیت خدا و مخالفت فرمان رسول وى بپرهیزید. وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا اصل «فور» از فارت القدر و التّنّور است. از ابن عباس روایت کردند که معنى فور اینجا قصد است و شتاب. مجاهد گفت: خشم است. میگوید: و بشما آید دشمن بشتاب از سر خشم که دارند. وجهى دیگر گفتهاند: وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ وقف است، آن گه گویى هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ، و معنى آنست که هذا ربّکم یمددکم، آنکه آن خداى شما است که مدد دهد شما را بپنج هزار فریشتگان.
مُسَوِّمِینَ بکسر واو قراءت مکى و بصرى و عاصم است. و معنى تسویم نشان بر کردن است، و سومة نشان بود یعنى آن فریشتگان خود را و اسپان را بنشان جنگیان نشان کرده بودند. و این عادت مستمر است میان مبارزان در جنگها که نشان جنگ بر خود کنند یا بر اسپ. گفتهاند: نشان ایشان آن بود که بر اسپهاى ابلق بودند با عمامههاى زرد، و گفتهاند: با عمامههاى سپید سرهاى آن میان دو کتف فرو گذاشته و موى در گردنها و دنبهاء اسپان افکنده. بعضى علماء گفتند: تسویم اینجا فرو گذاشتن است، یقال سوّمت الإبل و اسمته. شتران را که فرا علف گذارند سائمة گویند یعنى آن فریشتگان اسپان خود را فرا سر کفار گذاشتند تا ایشان را مقهور و مغلوب کردند.
قوله: وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَکُمْ تا آنجا که گفت فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ معنى هر سه آیت درهم بسته است، میگوید: اللَّه نکرد پارسال در جنگ بدر آن نصرت دادن و آن مدد فرستادن مگر شادى شما را، و آرام دل نو مسلمانان را و در واخ گشتن دل بد دلان را، و با جاى آمدن دل بد ایشان را. و نبود آن نصرت مگر از نزدیک خداى تا جوقى از کافران مکه ببرد و کم کند، یا ایشان را بشکستگى و هزیمت نمودن بر روى افکند، تا نومید با مکه شوند، بى ظفرى که یابند، و بىخیرى که بینند، و تخصیص قطع «طرف» از آنست که هر که را اطراف ببریدند وى را خوار و تباه کردند، که از وى نیز قوّت و غلبه نیاید، و همین معنى را اطراف مخصوص کرد. آنجا که گفت: نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها. و روا باشد که «اطراف» اعیان قوم باشند و صنادید ایشان.
قوله: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ این مقدار در میان این نظام عارض است و نصب باء در یتوب و یعذب بآن لام است که در لِیَقْطَعَ. میگوید: یا توبه دهد ایشان را یا عذاب کند، اگر عذاب کند ایشان را ستمکارى آن دارند، و هر چه کند خداى و آنچه خواهد از قطع طرف: لیقطع او یکبت او یتوب او یعذب، لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ترا از کار چیزى نیست. و گفتهاند: لَیْسَ لَکَ تعلق بآن دارد که گفت: وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. اى لیس لک و لا لغیرک من هذا النّصر شىء این هم چنان است که جاى دیگر گفت: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ.
مفسّران را اختلاف اقوال است بنزول این آیت: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ربیع و کلبى و جماعتى گفتند: روز احد فرو آمد که کافران مصطفى (ص) را برنجانیدند، و دندان مبارکش بشکستند، و رسول خدا (ص) همت کرد که بر ایشان لعنت کند و دعاء بد گوید. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد که دانست عزّ جلاله که از آن قوم کفّار بسیار مؤمن خواهند شد. و فى ذلک ما
روى عن انس بن مالک قال: لمّا کان یوم احد شجّ رسول اللَّه (ص) فى فوق حاجبیه، و کسرت رباعیته، و جرح فى وجهه فجعل یمسح الدّم عن وجهه و سالم مولى ابى حذیفة یغسل عن وجهه الدّمّ، و رسول اللَّه (ص) یقول: «کیف یفلح قوم خضبوا وجه نبیّهم بالدّم و هو یدعوهم الى اللَّه عزّ و جلّ» فانزل اللَّه تعالى: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ.
شعبى گفت: رسول خدا (ص) روز احد مثلتها دید که بر مسلمانان بعد از قتل کرده بودند. هند با جماعتى از زنان بر سر کشتگان میگشت و گوشها و بینى هاء ایشان میبرید، و از آن قلاده ساخته و جگر حمزه (رض) بیرون کرده، و همچنین عبد اللَّه بن جحش را دید گوش و بینى بریده و شکم برکرده. اما در خبر است که عبد اللَّه بن جحش خود دعا کرده بود آن گه که به احد میرفت که: بار خدایا اگر ما جنگ با کافران کنیم چنان تقدیر کن که عبد اللَّه بن جحش بر دست ایشان کشته شود، و بوى مثلة کنند تا تو گویى در قیامت که: این با تو به چه کردند؟ و من گویم: از بهر تو در دین تو. مصطفى (ص) که آن مثلتها دید دلتنگ گشت، گفت: اگر ما را نصرتى بود بعد ازین بر کافران، با ایشان همین کنیم که ایشان با مسلمانان کردند ربّ العالمین آیت فرستاد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ.
مقاتل گفت: این آیت در شأن اهل بئر معونه آمد. هفتاد مرد بودند از درویشان صحابه امیر ایشان منذر بن عمرو، رسول خدا (ص) ایشان را به بئر معونه فرستاد تا مسلمانان را آداب دین و قرآن و علم در آموزند، کافران قصد ایشان کردند و همه را بکشتند. رسول خدا (ص) عظیم دلتنگ شد. انس گوید: رسول خداى را هرگز چنان خشم در نگرفت که بقتل ایشان درگرفت، بعد از آن قنوت کرد یک ماه بعد از رکوع در همه نمازها، و میگفت: «انّ عصیة عصت اللَّه و رسوله. اللّهمّ نجّ الولید بن الولید و هشام بن الولید و عیاش بن ابى ربیعة و المستضعفین من المؤمنین. اللّهمّ علیک بأبى جهل بن هشام و الولید بن المغیرة. اللّهمّ علیک بالملإ من قریش، و اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف»
پس از یک ماه این آیت آمد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ و مصطفى (ص) قنوت بگذاشت. قوله: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة... اللَّه باز نمود درین آیت که پادشاه بحقیقت بر همه کس و بر همه چیز اوست، و رحمت و عذاب همه در مشیّت اوست. آن را که خواهد آمرزد با گناه عظیم، و آن را که خواهد عذاب کند با گناه خرد.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً الآیة...
قال رسول اللَّه (ص) «سیأتى على الناس زمان لا یبقى فیه احد الّا أکل الرّبوا، فمن لم یأکله، اصابه من غباره»
و قال مجاهد: درهم ربا اعظم عند اللَّه عزّ و جلّ من ثلاثین زنیة و قال عبد اللَّه بن سلام: «الرّبا اثنان و سبعون بابا اصغرها خطیئة مثل الّذى یجامع امّه، فى الاسلام.»
و بیان ابواب ربا و شرح آن در سورة البقرة رفت. امّا آنچه گفت: أَضْعافاً مُضاعَفَةً این دو لفظ «ضعف» تأکید را بر هم داشت. بعضى علما گفتند: این هر دو لفظ یکسان نیند، از بهر آنکه مضاعفه نه از ضعف است، بلکه از ضعف است، و ضعف نقص باشد یعنى آنچه شما زیادتى و افزونى میدانید آن نقص و قلّت است. و دلیل برین آنست که جاى دیگر گفت: وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ. و قال تبارک و تعالى: یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و فى معناه انشد:
زیادة شیب، و هى نقص زیادتى
و قوّة جسم، و هى من قوّتى ضعف
قوله: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ این آیت ردّ معتزله است که میگویند: دوزخ نیافریدهاند. و لفظ «اعدّت» دلیل است که آفریدهاند و ساخته کافران را و غیر کافران را. نه بینى که خورنده مال یتیم را بظلم، و ربا خوار را و کشنده مسلمانان را و مانند ایشان ازین عاصیان و فاسقان که در قرآن و در اخبار ظاهر است که ایشان بدوزخ شوند. پس أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ اقتضاء آن نکند که غیر کافران را نساختهاند، و روا باشد که گویند: دوزخ را درکات است آن درکه که کافران را ساختهاند، عاصیان و فاسقان را نساختهاند. و در خبر است که عاصیان این امّت را اندر طبقه اوّل فرو آرند، و چندان که خداى خواهد ایشان را عذاب کنند، آن گه بعاقبت بیرون آرند، که بمجرّد فسق و معصیت بنده کافر نشود و جاوید در دوزخ نماند.
قوله: وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ اى فیما افترض علیکم، لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ لکى ترحموا فلا تعذّبوا.
روى ابو هریرة: قال قال رسول اللَّه (ص) من اطاعنى فقد اطاع اللَّه و من اطاع الامیر فقد اطاعنى، و من عصانى فقد عصى اللَّه و من عصى الامیر فقد عصانى.
و در خبر است که مصطفى (ص) روز بدر بر سر چاه بایستاد و گفت: «اى ابا جهل بن هشام و اى عتبة بن ربیعة و اى ولید بن عتبة و واى فلان بن فلان بئس عشیرة النّبیّ کنتم، بئس بنو عمّ النّبی کنتم، هل وجدتم ما وعد ربّکم حقّا؟. قال عمر (رض) بأبى انت و أمّى یا رسول اللَّه، هل یسمعون کلامک السّاعة و قد صاروا جیفا؟
قال و الّذى بعثنى بالحقّ أنّهم یسمعون کما تسمع، و لکن لا یقدرون ان یجیبوا».
این دلیل است که مرده سخن زندگان شنود و احوال ایشان داند.
فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ اى فاتّقون فانّه شکر نعمتى. خبر داد ربّ العالمین درین آیت که: روز بدر چون طاعت دار بودید خداى و رسول را، و صبر کردید، شما را نصرت دادیم بر دشمن هر چند که شما اندک بودید و دشمن اضعاف شما بودند. و روز احد که مخالفت فرمان رسول کردید، و از حدّ فرمان وى تجاوز نمودید، لا جرم رسید بشما آنچ رسید یعنى که عقوبت مخالفت بود آنچ بشما رسید.
نگرید تا دیگر باره مخالفت نکنید، و روى از دشمن بنگردانید. گفتهاند که: روز بدر لشکر مسلمانان سیصد و سیزده بودند، و روز احد سه هزار، و روز حنین دوازده هزار.
روى عمر بن الخطاب. قال: لما نظر رسول اللَّه (ص) الى المشرکین یوم بدر، و هم الف او نحو ذلک ثمّ نظر الى اصحابه و هم ثلاثمائة او یزیدون قلیلا، مدّ یدیه ثمّ استقبل القبلة و جعل یقول: اللّهمّ آتنى ما وعدتنى، اللهمّ ان تهلک هذه العصابة، لن تعبد فى الأرض ابدا، فما زال یدعوا مادّا یدیه حتى سقط رداؤه من منکبیه.
قوله: إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ الآیة... این منّتى دیگر است که خداى تعالى بر ایشان مینهد در نصرت روز بدر، میگوید: یاددارى. و این نعمت بر خود میشناسى که مؤمنان را گفتى: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ؟ میان علماء اختلاف است که این کدام روز بوده است: روز بدر، یا روز احد؟ یا روز احزاب؟ و درست آنست که روز بدر بود که مؤمنان از خداوند عزّ و جلّ مدد فریشتگان خواستند. ابن عباس گفت: فریشتگان آسمان هرگز جنگ نکردهاند مگر روز بدر، بلى حاضر شدهاند در معرکه و در مقام قتال تکثیر عدد و مدد را، امّا جنگ خود روز بدر کردند.
و گفتهاند: اوّل که فرود آمدند از آسمان هزار بودند، چنان که آنجا گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ، پس دو هزار دیگر تمامى سه هزار. چنان که گفت: بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ.، پس دو هزار دیگر، تمامى پنج هزار چنان که گفت: بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ. شعبى گفت: روز بدر جز هزار فریشته از آسمان نیامد، چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ بیرون از هزار هیچ نیامدند، از بهر آنکه مصطفى (ص) را گفتند: کرز بن جابر از مشرکان مدد میخواهند بجنگ مسلمانان رسول خدا (ص) و مسلمانان را این دشخوار و صعب آمد. پس ربّ العالمین تسکین مؤمنانرا آیت فرستاد: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ الآیتین، پس کرز هزیمت گرفت، و مدد مشرکان نیاورد، ربّ العالمین نیز مدد پنج هزار نفرستاد.
مُنْزَلِینَ بفتح نون و تشدید زا قراءت شامى است، از آنجا گرفته که وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ و تا منزّلین مشاکل مسوّمین باشد. و دیگر قرّاء بتخفیف نون و فتح زا خوانند، از آنجا گرفته که: وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها. و معنى انزال چیزى از بالا بزیر آوردن است. یعنى که فریشتگان را از آسمان بزمین فرو فرستادند، دلیل است این که فریشتگان را مقام در آسمان است. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ آن گه ربّ العالمین تصدیق وعد خویش را گفت: بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا یعنى من گفتم که خداوندم بَلى چنین کنم، اگر شما صبر کنید در جنگ دشمن و از معصیت خدا و مخالفت فرمان رسول وى بپرهیزید. وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا اصل «فور» از فارت القدر و التّنّور است. از ابن عباس روایت کردند که معنى فور اینجا قصد است و شتاب. مجاهد گفت: خشم است. میگوید: و بشما آید دشمن بشتاب از سر خشم که دارند. وجهى دیگر گفتهاند: وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ وقف است، آن گه گویى هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ، و معنى آنست که هذا ربّکم یمددکم، آنکه آن خداى شما است که مدد دهد شما را بپنج هزار فریشتگان.
مُسَوِّمِینَ بکسر واو قراءت مکى و بصرى و عاصم است. و معنى تسویم نشان بر کردن است، و سومة نشان بود یعنى آن فریشتگان خود را و اسپان را بنشان جنگیان نشان کرده بودند. و این عادت مستمر است میان مبارزان در جنگها که نشان جنگ بر خود کنند یا بر اسپ. گفتهاند: نشان ایشان آن بود که بر اسپهاى ابلق بودند با عمامههاى زرد، و گفتهاند: با عمامههاى سپید سرهاى آن میان دو کتف فرو گذاشته و موى در گردنها و دنبهاء اسپان افکنده. بعضى علماء گفتند: تسویم اینجا فرو گذاشتن است، یقال سوّمت الإبل و اسمته. شتران را که فرا علف گذارند سائمة گویند یعنى آن فریشتگان اسپان خود را فرا سر کفار گذاشتند تا ایشان را مقهور و مغلوب کردند.
قوله: وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَکُمْ تا آنجا که گفت فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ معنى هر سه آیت درهم بسته است، میگوید: اللَّه نکرد پارسال در جنگ بدر آن نصرت دادن و آن مدد فرستادن مگر شادى شما را، و آرام دل نو مسلمانان را و در واخ گشتن دل بد دلان را، و با جاى آمدن دل بد ایشان را. و نبود آن نصرت مگر از نزدیک خداى تا جوقى از کافران مکه ببرد و کم کند، یا ایشان را بشکستگى و هزیمت نمودن بر روى افکند، تا نومید با مکه شوند، بى ظفرى که یابند، و بىخیرى که بینند، و تخصیص قطع «طرف» از آنست که هر که را اطراف ببریدند وى را خوار و تباه کردند، که از وى نیز قوّت و غلبه نیاید، و همین معنى را اطراف مخصوص کرد. آنجا که گفت: نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها. و روا باشد که «اطراف» اعیان قوم باشند و صنادید ایشان.
قوله: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ این مقدار در میان این نظام عارض است و نصب باء در یتوب و یعذب بآن لام است که در لِیَقْطَعَ. میگوید: یا توبه دهد ایشان را یا عذاب کند، اگر عذاب کند ایشان را ستمکارى آن دارند، و هر چه کند خداى و آنچه خواهد از قطع طرف: لیقطع او یکبت او یتوب او یعذب، لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ترا از کار چیزى نیست. و گفتهاند: لَیْسَ لَکَ تعلق بآن دارد که گفت: وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. اى لیس لک و لا لغیرک من هذا النّصر شىء این هم چنان است که جاى دیگر گفت: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ.
مفسّران را اختلاف اقوال است بنزول این آیت: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ربیع و کلبى و جماعتى گفتند: روز احد فرو آمد که کافران مصطفى (ص) را برنجانیدند، و دندان مبارکش بشکستند، و رسول خدا (ص) همت کرد که بر ایشان لعنت کند و دعاء بد گوید. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد که دانست عزّ جلاله که از آن قوم کفّار بسیار مؤمن خواهند شد. و فى ذلک ما
روى عن انس بن مالک قال: لمّا کان یوم احد شجّ رسول اللَّه (ص) فى فوق حاجبیه، و کسرت رباعیته، و جرح فى وجهه فجعل یمسح الدّم عن وجهه و سالم مولى ابى حذیفة یغسل عن وجهه الدّمّ، و رسول اللَّه (ص) یقول: «کیف یفلح قوم خضبوا وجه نبیّهم بالدّم و هو یدعوهم الى اللَّه عزّ و جلّ» فانزل اللَّه تعالى: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ.
شعبى گفت: رسول خدا (ص) روز احد مثلتها دید که بر مسلمانان بعد از قتل کرده بودند. هند با جماعتى از زنان بر سر کشتگان میگشت و گوشها و بینى هاء ایشان میبرید، و از آن قلاده ساخته و جگر حمزه (رض) بیرون کرده، و همچنین عبد اللَّه بن جحش را دید گوش و بینى بریده و شکم برکرده. اما در خبر است که عبد اللَّه بن جحش خود دعا کرده بود آن گه که به احد میرفت که: بار خدایا اگر ما جنگ با کافران کنیم چنان تقدیر کن که عبد اللَّه بن جحش بر دست ایشان کشته شود، و بوى مثلة کنند تا تو گویى در قیامت که: این با تو به چه کردند؟ و من گویم: از بهر تو در دین تو. مصطفى (ص) که آن مثلتها دید دلتنگ گشت، گفت: اگر ما را نصرتى بود بعد ازین بر کافران، با ایشان همین کنیم که ایشان با مسلمانان کردند ربّ العالمین آیت فرستاد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ.
مقاتل گفت: این آیت در شأن اهل بئر معونه آمد. هفتاد مرد بودند از درویشان صحابه امیر ایشان منذر بن عمرو، رسول خدا (ص) ایشان را به بئر معونه فرستاد تا مسلمانان را آداب دین و قرآن و علم در آموزند، کافران قصد ایشان کردند و همه را بکشتند. رسول خدا (ص) عظیم دلتنگ شد. انس گوید: رسول خداى را هرگز چنان خشم در نگرفت که بقتل ایشان درگرفت، بعد از آن قنوت کرد یک ماه بعد از رکوع در همه نمازها، و میگفت: «انّ عصیة عصت اللَّه و رسوله. اللّهمّ نجّ الولید بن الولید و هشام بن الولید و عیاش بن ابى ربیعة و المستضعفین من المؤمنین. اللّهمّ علیک بأبى جهل بن هشام و الولید بن المغیرة. اللّهمّ علیک بالملإ من قریش، و اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف»
پس از یک ماه این آیت آمد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ و مصطفى (ص) قنوت بگذاشت. قوله: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة... اللَّه باز نمود درین آیت که پادشاه بحقیقت بر همه کس و بر همه چیز اوست، و رحمت و عذاب همه در مشیّت اوست. آن را که خواهد آمرزد با گناه عظیم، و آن را که خواهد عذاب کند با گناه خرد.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً الآیة...
قال رسول اللَّه (ص) «سیأتى على الناس زمان لا یبقى فیه احد الّا أکل الرّبوا، فمن لم یأکله، اصابه من غباره»
و قال مجاهد: درهم ربا اعظم عند اللَّه عزّ و جلّ من ثلاثین زنیة و قال عبد اللَّه بن سلام: «الرّبا اثنان و سبعون بابا اصغرها خطیئة مثل الّذى یجامع امّه، فى الاسلام.»
و بیان ابواب ربا و شرح آن در سورة البقرة رفت. امّا آنچه گفت: أَضْعافاً مُضاعَفَةً این دو لفظ «ضعف» تأکید را بر هم داشت. بعضى علما گفتند: این هر دو لفظ یکسان نیند، از بهر آنکه مضاعفه نه از ضعف است، بلکه از ضعف است، و ضعف نقص باشد یعنى آنچه شما زیادتى و افزونى میدانید آن نقص و قلّت است. و دلیل برین آنست که جاى دیگر گفت: وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ. و قال تبارک و تعالى: یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و فى معناه انشد:
زیادة شیب، و هى نقص زیادتى
و قوّة جسم، و هى من قوّتى ضعف
قوله: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ این آیت ردّ معتزله است که میگویند: دوزخ نیافریدهاند. و لفظ «اعدّت» دلیل است که آفریدهاند و ساخته کافران را و غیر کافران را. نه بینى که خورنده مال یتیم را بظلم، و ربا خوار را و کشنده مسلمانان را و مانند ایشان ازین عاصیان و فاسقان که در قرآن و در اخبار ظاهر است که ایشان بدوزخ شوند. پس أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ اقتضاء آن نکند که غیر کافران را نساختهاند، و روا باشد که گویند: دوزخ را درکات است آن درکه که کافران را ساختهاند، عاصیان و فاسقان را نساختهاند. و در خبر است که عاصیان این امّت را اندر طبقه اوّل فرو آرند، و چندان که خداى خواهد ایشان را عذاب کنند، آن گه بعاقبت بیرون آرند، که بمجرّد فسق و معصیت بنده کافر نشود و جاوید در دوزخ نماند.
قوله: وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ اى فیما افترض علیکم، لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ لکى ترحموا فلا تعذّبوا.
روى ابو هریرة: قال قال رسول اللَّه (ص) من اطاعنى فقد اطاع اللَّه و من اطاع الامیر فقد اطاعنى، و من عصانى فقد عصى اللَّه و من عصى الامیر فقد عصانى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ. الآیة... مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) آن روز که بغزاء احد بیرون شد چون بمقام رسید بشعبى از شعبهاى احد فرو آمد، و پنجاه مرد تیرانداز از لشکر خود برگزید، و عبد اللَّه بن جبیر انصارى برادر خوات جبیر بر سر ایشان امیر کرد، و ایشان را بپایان کوه بر گذرگاه دشمن بداشت، و گفت: اگر بینید که ما را نصرت است یا هزیمت، هر چون که باشد، شما از اینجا مروید و برمگردید مبادا که برگردید و آن گه دشمن از پس در آید و ما را دریابد. پس لشکر قریش در رسید. خالد بن ولید بر میمنه ایشان، و عکرمة بن ابى جهل بر میسره ایشان و زنان قریش نیز با ایشان بیرون آمده، دف میزدند و شعر میگفتند، چنان که عادت ایشان بود. مصطفى (ص) و یاران حمله بردند، و کافران را هزیمت کردند، و قومى را بکشتند. از ایشان یکى ابى بن خلف جمحى بود، وقتى رسول خدا (ص) را گفته بود مرا مادیانى است وى را علف میدهم و نیکو میدارم تا بر پشت آن ترا کشم. رسول خدا جواب داد که من ترا کشم انشاء اللَّه. پس روز احد، ابى بن خلف نزدیک رسول (ص) درآمد و قصد وى میکرد، رسول خدا (ص) بگذاشت تا نزدیک درآمد، حربهاى ستد از حارث بن الصمة و بر گردن وى زد از اسب بیفتاد. چنان که گاو بانگ میکرد و میگفت: «قتلنى محمد.»
قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:
لقد ورث الضّلالة عن أبیه
ابى حین بارزه الرّسول
پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیة حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهندهاى از میان لشکر آواز داد: «الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنة اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشهاى شد و میگفت: «الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، و او را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند: «لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت: «اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مىافروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفهاى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ محمد و احمد دو ناماند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغتر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامعتر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):
و شقّ له من اسمه کى یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراة احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشملة، و یجتزى بالکسرة، سیفه على عاتقه.
و قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
و قوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائدة وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
و قال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایتاند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ اى ارتددتم کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مىافتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفتهاند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت: «ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ عقب پى پاشنه است کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول: سحقا لمن بدّل بعدى.
و روى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.
ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص)همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبة»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ الآیة... پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا» الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ. و قال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا اى: و من یرد بطاعته و عمله زینة الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است و الیه
اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأة یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ الآیة قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن» و معنى هر دو لغت یکسان است: اى و کم من نبىّ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) و یوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت: رِبِّیُّونَ هزارها باشند. از ربا گرفتهاند: یقال: «ربا الشّىء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیادة علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت: فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ جنّة اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه نصرت مجرّد بود بىغنیمت، که ایشان را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت: إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا... اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.
قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:
لقد ورث الضّلالة عن أبیه
ابى حین بارزه الرّسول
پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیة حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهندهاى از میان لشکر آواز داد: «الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنة اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشهاى شد و میگفت: «الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، و او را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند: «لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت: «اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مىافروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفهاى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ محمد و احمد دو ناماند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغتر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامعتر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):
و شقّ له من اسمه کى یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراة احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشملة، و یجتزى بالکسرة، سیفه على عاتقه.
و قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
و قوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائدة وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
و قال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایتاند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ اى ارتددتم کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مىافتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفتهاند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت: «ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ عقب پى پاشنه است کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول: سحقا لمن بدّل بعدى.
و روى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.
ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص)همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبة»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ الآیة... پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا» الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ. و قال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا اى: و من یرد بطاعته و عمله زینة الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است و الیه
اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأة یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ الآیة قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن» و معنى هر دو لغت یکسان است: اى و کم من نبىّ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) و یوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت: رِبِّیُّونَ هزارها باشند. از ربا گرفتهاند: یقال: «ربا الشّىء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیادة علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت: فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ جنّة اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه نصرت مجرّد بود بىغنیمت، که ایشان را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت: إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا... اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ و مپندار البته، الَّذِینَ قُتِلُوا ایشان را که بکشتند، فِی سَبِیلِ اللَّهِ (از بهر خدا) در راه خدا، أَمْواتاً که ایشان مردگاناند، بَلْ أَحْیاءٌ نیستند که زندگانند، عِنْدَ رَبِّهِمْ نزدیک خداى خویش، یُرْزَقُونَ (۱۶۹) بر ایشان رزق مىرانند و نزل میرسانند.
فَرِحِینَ شادمانان، بِما آتاهُمُ اللَّهُ بآنچه داد اللَّه ایشان را، مِنْ فَضْلِهِ از افزونى نیکویى از آن خویش، وَ یَسْتَبْشِرُونَ و شادى مىبرند، بِالَّذِینَ بکسان ایشان که هنوز زندهاند، لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ که نیز بایشان نرسیدهاند، مِنْ خَلْفِهِمْ از پس ایشان، أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ (شاد مىبیند) که بر ایشان بیم نیست فردا، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۷۰) و اندوهگن نباشند.
یَسْتَبْشِرُونَ شادى مىبرند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنواختى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى نیکوى از وى، وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ و (شاد مىبیند) که خداى ضایع نگذارد، أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۷۱) مزد گرویدگان.
الَّذِینَ اسْتَجابُوا ایشان که پاسخ نیکو کردند، لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ خداى را و رسول را، مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ از پس آنکه بایشان رسید خستگى، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشان راست که نیکو در آمدند، مِنْهُمْ از میان ایشان، وَ اتَّقَوْا و از ابا بپرهیزیدند، أَجْرٌ عَظِیمٌ (۱۷۲) مزدى بزرگوار.
الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ ایشان که مردمان فرا ایشان گفتند: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ که مردمان سپاه گرد کردند شما را، فَاخْشَوْهُمْ بترسید از ایشان، فَزادَهُمْ إِیماناً و (خبر ایشان) ایشان را ایمان افزود، وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ و گفتند که بسنده است خداى ما را، وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (۱۷۳) و نیک کاردان و کاربر پذیر که اوست.
فَانْقَلَبُوا بازگشتند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنیکویى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى از تجارت، لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ نرسید بایشان هیچ بدى، وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ و بر پى راه خوشنودى خداى افتادند، وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (۱۷۴)و خداى با فضل و بزرگوار است.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن دیو مردم بود، یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ چون خودان را مىترساند، فَلا تَخافُوهُمْ شما مترسید از ایشان، وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۵) و از من ترسید اگر گرویدگاناید.
وَ لا یَحْزُنْکَ و اندوهگن منما یاد ترا، الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ایشان که در کافرى مىشتابند، إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً که ایشان خداى را نگزایند هیچ چیز، یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد خداى، أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ که ایشان را بهرهاى ندهد در آن جهان، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۷۶) و ایشان را است عذابى بزرگ.
إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ ایشان که کفر خریدند و ایمان فروختند، لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً خداى را بر هیچ چیز نگزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۷۷) و ایشان راست عذابى دردنماى.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مپندار ایشان که کافر شدند، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ که آنچه ما ایشان را فرا گذاریم، خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ایشان را به است، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ ما ایشان را از بهر آن مىفراگذاریم، و مهلت دهیم، لِیَزْدادُوا إِثْماً تا بزه افزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۷۸) و ایشان راست عذابى خوار کننده و نومید گذارنده.
فَرِحِینَ شادمانان، بِما آتاهُمُ اللَّهُ بآنچه داد اللَّه ایشان را، مِنْ فَضْلِهِ از افزونى نیکویى از آن خویش، وَ یَسْتَبْشِرُونَ و شادى مىبرند، بِالَّذِینَ بکسان ایشان که هنوز زندهاند، لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ که نیز بایشان نرسیدهاند، مِنْ خَلْفِهِمْ از پس ایشان، أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ (شاد مىبیند) که بر ایشان بیم نیست فردا، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۷۰) و اندوهگن نباشند.
یَسْتَبْشِرُونَ شادى مىبرند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنواختى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى نیکوى از وى، وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ و (شاد مىبیند) که خداى ضایع نگذارد، أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۷۱) مزد گرویدگان.
الَّذِینَ اسْتَجابُوا ایشان که پاسخ نیکو کردند، لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ خداى را و رسول را، مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ از پس آنکه بایشان رسید خستگى، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشان راست که نیکو در آمدند، مِنْهُمْ از میان ایشان، وَ اتَّقَوْا و از ابا بپرهیزیدند، أَجْرٌ عَظِیمٌ (۱۷۲) مزدى بزرگوار.
الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ ایشان که مردمان فرا ایشان گفتند: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ که مردمان سپاه گرد کردند شما را، فَاخْشَوْهُمْ بترسید از ایشان، فَزادَهُمْ إِیماناً و (خبر ایشان) ایشان را ایمان افزود، وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ و گفتند که بسنده است خداى ما را، وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (۱۷۳) و نیک کاردان و کاربر پذیر که اوست.
فَانْقَلَبُوا بازگشتند، بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنیکویى از خداى، وَ فَضْلٍ و افزونى از تجارت، لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ نرسید بایشان هیچ بدى، وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ و بر پى راه خوشنودى خداى افتادند، وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (۱۷۴)و خداى با فضل و بزرگوار است.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن دیو مردم بود، یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ چون خودان را مىترساند، فَلا تَخافُوهُمْ شما مترسید از ایشان، وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۵) و از من ترسید اگر گرویدگاناید.
وَ لا یَحْزُنْکَ و اندوهگن منما یاد ترا، الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ایشان که در کافرى مىشتابند، إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً که ایشان خداى را نگزایند هیچ چیز، یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد خداى، أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ که ایشان را بهرهاى ندهد در آن جهان، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۷۶) و ایشان را است عذابى بزرگ.
إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ ایشان که کفر خریدند و ایمان فروختند، لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً خداى را بر هیچ چیز نگزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۷۷) و ایشان راست عذابى دردنماى.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مپندار ایشان که کافر شدند، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ که آنچه ما ایشان را فرا گذاریم، خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ایشان را به است، أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ ما ایشان را از بهر آن مىفراگذاریم، و مهلت دهیم، لِیَزْدادُوا إِثْماً تا بزه افزایند، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۷۸) و ایشان راست عذابى خوار کننده و نومید گذارنده.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة. مفسّران گفتهاند که: این آیت در شأن شهداء بدر و احد فرود آمد. شهداء بدر چهارده کس بودند، ازیشان شش کس مهاجراند: مهجع بن عبد اللَّه مولى عمر بن خطاب، و هو اوّل قتیل قتل یوم بدر، و عبید بن الحرث، و عمیر بن ابى وقاص، و ذو الشمالین عبد عمرو بن نضلة، و عقیل بن بکیر، و صفوان بن بیضا. و شهداء احد هفتاد کس بودند. ازیشان پنج کس مهاجران: حمزة بن عبد المطلب، مصعب بن عمیر، عثمان بن شماس، عبد اللَّه بن جحش، سعد مولى عتبة بن ربیعة. دیگر همه انصار بودند که در راه خدا، از بهر خدا کشته شدند، و از رب العزة بایشان نواختها رسید و کرامتها دیدند. ارواح ایشان در شکم مرغان بهشتى تا در مرغزار بهشت پرواز مىکنند، و از آن میوههاى بهشتى مىخورند، و آن گه قرارگاه ایشان قندیلهاى زرین در زیر عرش ملک. ایشان چون این نواخت و این کرامت دیدند و یافتند، قالوا: یا لیت قومنا یعلمون ما نحن فیه من النّعیم. گفتند: اى کاشک کسان ما که در دنیااند از احوال ما خبر داشتندى، و این نواخت و کرامت و این جاى خوش و این ناز و نعیم که ما داریم بدانستندى، بودى که ایشان نیز جهاد کردندى تا باین روز دولت و شادى رسیدندى.
رب العالمین گفت: شما ساکن بوید که این خبر من بازرسانم، و از آنچه شما درآنید ایشان را بیاگاهانم. پس این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً الآیة.
و خبر درست است از جابر بن عبد اللَّه، گفت: روز احد پدرم کشته شد، و من دلتنگ و رنجور نشسته بودم، مصطفى (ص) بمن برگذشت، گفت: مالى اراک مکتئبا حزینا؟ قلت: یا رسول اللَّه قتل أبى و علیه دین، و له عیال، فقال: أ لا اخبرک ما کلّم اللَّه احدا قطّ الّا من وراء حجاب، و کلّم اباک کفاحا؟ فقال: یا عبد اللَّه تمنّ علىّ اعطک، فقال: یا ربّ اتمنّى علیک ان تردّنى الى الدّنیا حتّى اقتل فیک الثّانیة، فقال: انّه سبق من القول: أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ. قال: یا ربّ! فبلّغ عنّى اصحابى. قال: ففیه نزلت: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا الآیة.
قراءت شامى «قتّلوا» مشدّد است بر معنى مبالغت، یعنى: بزارى کشتند ایشان را، و آن حمزه بود که شکم وى بشکافتند، و جگر بیرون کشیدند.
بَلْ أَحْیاءٌ ایشان را «احیاء» خواند، که ارواح ایشان را در شکمهاى مرغان از میوه بهشت روزى میرسانند روزى مقدر در وقت معین، هم چنان که زندگان را باشد. و گفتهاند که: ایشان را «احیاء» خواند از بهر آنکه ارواح ایشان تا بقیامت هر شب زیر عرش مجید بسجود درآیند، همچون ارواح زندگان مؤمنان آن گه که بوضو در خواب شوند. و گفتهاند: شهیدان را تا بقیامت هر سال ثواب غزوى بنویسند از آنکه سنّت جهاد بنهادند، پس ایشان را «احیاء» بدان خواند که هم چنان که زندگان را در جهاد ثواب نویسند ایشان را نیز مىنویسند. و گفتهاند: ایشان را نشویند و با جامه خویش بگذارند چنان که زندگان را.
قال (ص): «زمّلوهم بدمائهم و کلومهم، فانّهم یحشرون یوم القیامة بدمائهم، اللّون لون الدّم، و الرّیح ریح المسک.»
و گفتهاند که: خاک نخورد ایشان را در گور، چنان که زندگان را نخورد.
در آثار بیارند که: چهار کس آنند که خاک نخورد ایشان را بعد از مرگ: انبیاء، علماء، شهداء، و حافظان یعنى حمله قرآن. و درین معنى آوردند که عمرو بن الجموح و عبد اللَّه بن عمرو بن حزام هر دو روز احد شهید گشتند، و هر دو را در یک گور نهادند، و گور ایشان بر گذرگاه سیل بود. بعد از چهل و شش سال سر ایشان باز کردند، تا بجاى دیگر نقل کنند از بیم سیل، ایشان را تازه دیدند.
چنان که گویى یک روز گذشته است تا ایشان را دفن کردهاند، و خاک ایشان را ناخورده و تباه ناکرده.
قوله: عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ اى من ثمار الجنّة و تحفها. رزق نامى است چیزى را مقدّر در وقتى معیّن چنان که جاى دیگر گفت: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا. فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فضل خدا اینجا «قتل» است در راه خدا، که فضل دارد بر مرگ در طاعت بىقتل. و گفتهاند که: «نعیم» بهشت است و رضا و لقاء حق.
وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ اى بکرامتهم. و شادى میبرند برادران و کسان ایشان که هنوز زندهاند، و بآن پایگاه که ایشان رسیدهاند نرسیدهاند، امّا بشرف پایگاه، اینان را در ایشان رسانیدند، و هنوز زندهاند از پس ایشان.
و فى معناه
قول النبى (ص): یشفع الشّهید فى سبعین من اقاربه.
ثمّ قال: أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى: بأن لا خوف على اخوانهم المؤمنین اذا لحقوا بهم. قال السدى: یؤتى الشّهید بکتاب فیه ما یقدم علیه من اخوانه و اهله، فیقال یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، و یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، فیستبشر حین یقدمون علیه کما یستبشر اهل الغائب بقدومه فى الدّنیا.
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ اگر کسى گوید فائده این استبشار در آن جهان چیست چون در دنیا خود دانسته بودند؟ و از فضل و نعمت اللَّه آگاه بودند؟
نه چیزى بینند که ندانسته بودند، تا بآن شاد شوند؟ جواب آنست که: در دنیا هر چند دانسته بودند اما از راه خبر و استدلال دانسته بودند، نه از راه کشف و معاینه، و «لیس الخبر کالمعاینة». چون آن خبر عیان گردد، و امید نقد شود، و اندازه ثواب بحدّ استحقاق و امید در گذرد، شادى ایشان بیفزاید، و مضاعف شود. و نیز شادى دنیا با خوف خاتمه آمیخته شود و شادى عقبى از آمیغ خوف و اندوه پذیرفتن پاک باشد، و تا ازین آمیغ پاک نشود بحدّ کمال نرسد.
وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه، عطف است بر بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ. میگوید: شادى برندبنعمت و فضل خداى، و بآنکه خداى فضل و نعمت خویش بر ایشان تمام کرد، و از مزد ایشان هیچ چیز باز نگرفت، و نیز بیفزود. قراءت کسایى وَ أَنَّ اللَّهَ بکسر الف است بر معنى استیناف، و ترغیب دیگران بایمان و طلب ثواب آن، فکأنّه قال: و اللَّه لا یضیع اجر المؤمنین. و فى بیان ثواب الشّهداء ما روى على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر، عن ابیه جعفر بن محمد، عن ابیه محمد بن على، عن ابیه على بن حسین، عن ابیه حسین بن على (ع) قال: بینما على بن ابى طالب (ع) یخطب الناس و یحثّهم على الجهاد، اذ قام الیه شابّ و قال: یا امیر المؤمنین اخبرنى عن فضل الغزاة فى سبیل اللَّه. فقال: کنت ردیف رسول اللَّه (ص) على ناقة العضباء، و نحن مقفلون من غزوة، فسألته عمّا سألتنى عنه، فقال النّبی (ص): «انّ الغزاة اذا همّوا بالغزو کتب اللَّه لهم براءة من النّار، و اذا تجهّزوا لغزوهم باهى اللَّه بهم الملائکة، و اذا ودّعهم اهلوهم بکت علیهم الحیطان و البیوت، و یخرجون من ذنوبهم کما تخرج الحیّة من سلخها، و یوکّل اللَّه عزّ و جلّ لکلّ رجل منهم اربعین الف ملک یحفظونه، من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و شماله، و لا یعمل حسنة الّا اضعفت له، و یکتب له عبادة الف رجل یعبدون اللَّه عزّ و جلّ الف سنة، کلّ سنة ثلاثمائة و ستّون یوما، و الیوم مثل عمر الدّنیا. و اذا صاروا بحضرة عدوّهم، انقطع علم اهل الدّنیا عن ثواب اللَّه ایّاهم، فاذا برزوا لعدوّهم و اشرعت الا سنّة و فوّقت اسهام، و تقدّم الرّجل الى الرّجل، حفّتهم الملائکة بأجنحتها، و یدعون اللَّه لهم بالنّصر و التّثبیت، و نادى مناد: «الجنّة تحت ظلال السّیوف». فتکون الطعنة و الضّربة على الشّهید اهون من شرب الماء البارد فى الیوم الصائف، و اذا زال الشهید عن فرسه بطعنه او ضربة لم یصل الى الأرض حتّى یبعث اللَّه الیه زوجته من الحور العین، فتبشّره بما اعدّ اللَّه له من الکرامة و اذا وصل الى الأرض تقول له الارض: مرحبا بالرّوح الطّیّبة الّتى اخرجت من البدن الطیّب. ابشر فانّ لک ما لا عین رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر! و یقول اللَّه تعالى: أنا خلیفته فى اهله، و من ارضاهم فقد أرضانى، و من اسخطهم فقد اسخطنى. و یجعل اللَّه تعالى روحه فى حواصل طیر خضر تسرح فى الجنّة حیث تشاء، و تأکل من ثمارها، و تأوى الى قنادیل من ذهب معلّقة بالعرش.
قوله: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ... الآیة مجاهد و مقاتل و عکرمه گفتند: این آیات در غزوة بدر الصغرى فرو آمد، و قصه آنست که روز احد بعد از آنکه هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد ابو سفیان گفت: یا محمد بیننا و بینک موسم بدر الصّغرى ان شئت. یا محمد (ص)! ازین پس اگر خواهى به بدر صغرى با هم آئیم و جنگ کنیم. و بدر صغرى آبى بود و مرغزارى بنى کنانه را، و در جاهلیت بازارگاه ایشان بود هر سال چند روز آنجا رفتندى و بازرگانى کردندى. چون ابو سفیان آن سخن گفت، رسول خدا (ص) جواب داد: آرى چنین کنم، وعدهگاه ما آنجاست. پس دیگر سال ابو سفیان و اهل مکه بوعده بیرون آمدند تا به مر الظهران رسیدند. رب العالمین رعبى و بیمى در دل ایشان افکند، هم از آنجا ابو سفیان همت کرد که به مکه باز شود. بر نعیم بن مسعود الاشجعى رسید که از مکه مىآمد، و قصد مدینه داشت، گفت: یا نعیم وعده دارم با محمد (ص) که ببدر صغرى جنگ کنیم، و اکنون ساز جنگ و وقت آن ندارم، و مىخواهم که بمکه باز شوم، اما مىاندیشم که محمد (ص) بیرون آید بوعدهگاه، و ما را نیابد، بر ما دلیر شود، و خلف از جهت ما بیند، اگر تو تدبیرى سازى و ایشان را دفع کنى تا از مدینه بیرون نیایند، و خلف از جهت ایشان بود من ترا ده اشتر دهم. و اینک سهیل بن عمرو ضامن است تا بتو رساند. نعیم بن مسعود با ابو سفیان این قرار بداد، و بتعجیل رفت تا در مدینه شد.
قوم را دید که جنگ را تجهیز میکردند، و میعاد ابو سفیان را کار میساختند. نعیم گفت بدرایى که راى شما است! پارسال دیدید که بدیار و وطن و قرارگاه شما در آمدند و کردند آنچه کردند، اکنون شما بتن خویش ظلم میکنید که بر ایشان مىشوید، و خود را در مهلکه مىافکنید. من بو سفیان را دیدم با جمعى انبوه و لشکرى فراوان بیرون آمده، و ساز جنگ و قتل کرده. اصحاب رسول (ص) که این خبر شنیدند بسهمیدند، و چون امتناعى بنمودند رسول خدا (ص) گفت: و الّذى نفسى بیده لأخرجنّ و لو وحدى.
پس هر چه بد دل و منافق بودند بماندند، و هر چه مسلمانان و دلاور بودند با ساز قتال و صحبت رسول (ص) بیرون شدند، و گفتند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. و براه هر که بر ایشان رسید از مشرکان، میگفت: «انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم» و مؤمنان مىگفتند: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل» تا ببدر الصغرى رسیدند، بو سفیان همان که رعب در دل اوفتاد به مکه بازرفت. و اهل مکه «جیش السّویق» بر ایشان نهادند، یعنى که: «انّما خرجتم تشربون السّویق». پس رسول خدا و یاران یک دو روز آنجا بیستادند و تجارت کردند، پس به مدینه باز رفتند با سلامت و غنیمت. و جبرئیل امین از درگاه عزت در آن حال فرو آمد و آیت آورد که: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ اى الجراحات لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ بطاعة الرّسول وَ اتَّقَوْا مخالفته «أَجْرٌ عَظِیمٌ» یعنى الجنّة الَّذِینَ یعنى المؤمنین. قالَ لَهُمُ النَّاسُ یعنى نعیم بن مسعود: إِنَّ النَّاسَ یعنى ابا سفیان و اصحابه قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ و لا تأتوهم.
فَزادَهُمْ یعنى ذلک القول إِیماناً اى ثباتا فى دینهم و اقامة على نصرة نبیّهم. فَزادَهُمْ إِیماناً دلیل است که در ایمان زیادت و نقصان آید، و این رد مرجئان است که ایشان گویند: ایمان نیفزاید و نکاهد، که ایمان بنزدیک ایشان گفتى و عقدى مجرد است بى اعمال و بىاکتساب طاعات. تا اگر کسى بزبان بگوید و بدل بداند که اللَّه موجود است، و آن گه هیچ طاعت دیگر نکند و محظورات شرع بکار آرد، ایشان گویند: او مؤمن است، و ولى خدا، و مستوجب بهشت. و آن گه تفاضل و تفاوت در میان مؤمنان نبینند، و در طاعت و معصیت اثر زیادت و نقصان بر ایمان اعتقاد ندارند.
و منصوصات قرآن و اخبار و آثار و ظواهر آن دلالت میکند بر بطلان اعتقاد و خبث مقالت ایشان. قال اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.
و قال تعالى: أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ و لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ... الآیة و لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ. الآیة. و صحّ فى الخبر: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یوم القیامة فى باب الشفاعة: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول: و من کان فى قلبه وزن ذرة.
و قال (ص): «بینما أنا نائم رأیت النّاس یعرضون علىّ و علیهم قمص، منها ما یبلغ الثّدى، و منها ما یبلغ دون ذلک. و عرض علىّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجرّه، قالوا: «فما ذا اوّلت یا رسول اللَّه؟» قال: «الدّین».
و قال عمر: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الأرض، او قال بایمان هذه الأمّة، لرجح به». این آیات و اخبار دلیلاند که در ایمان تفاوت و تفاضل هست. و بد مردان هرگز بدرجه نیک مردان نباشند.
و عاصى بدرجه مطیع نباشد. و آن کس که ایمان وى ضعیف باشد هرگز برابر آن کس نبود که ایمان وى قوى باشد. و این ضعف و قوت ایمان از طاعت و معصیت خیزد،هر کرا طاعت و اعمال خیر تمامتر، ایمان وى قوىتر. و هر کرا معصیت بیشتر و بر طاعت غالبتر، ایمان وى ضعیفتر و کمتر. ابن عمر گفت: از رسول خدا (ص) پرسیدم که ایمان افزاید و کاهد؟ رسول خدا (ص) جواب داد: «نعم، یزید حتّى یدخل صاحبه الجنّة، و ینقص حتّى یدخل صاحبه النّار»، و قال على (ع): انّ الایمان یبدو لمظة بیضاء فى القلب، کلّما ازداد الایمان ازدادت بیاضا، حتى یبیضّ القلب کلّه و انّ النّفاق یبدو لمظة سوداء فى القلب، کلّما ازداد النّفاق ازدادت سوادا حتّى یسودّ القلب کلّه. و الّذى نفسى بیده لو شققتم عن قلب مؤمن وجدتموه ابیض القلب، و لو شققتم عن قلب منافق وجدتموه اسود القلب.
و سئل على بن عبد اللَّه المدینى عن الایمان فقال: قول و عمل و نیّة. قیل: أ ینتقص و یزداد؟ قال: نعم، یزداد و ینتقص حتى لا یبقى منه شىء. و قیل لبعضهم: ما زیادته و نقصانه؟ قال: اذا ذکرنا ربّنا و خشیناه فذلک زیادته، و اذا اغفلنا و نسینا و ضیّعنا، فذلک نقصانه.
وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ اى الّذى یکفینا امرهم اللَّه. وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ و ذلک امان لکلّ خائف. و قال (ص): «من قال حسبى اللَّه و نعم الوکیل، علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم، یقول اللَّه تعالى: «لاکفینّ عبدى، صادقا کان او کاذبا».
و قال (ص): آخر ما تکلّم به ابراهیم (ع) حین القى فى النّار: حسبى اللَّه و نعم الوکیل.
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ... الآیة بازگشتند، یعنى رسول خدا (ص) و مؤمنان که از بدر بازگشتند بعافیت و راحت و افزونى از تجارت، هیچ مشرک نادیده، و هیچ رنج بایشان نارسیده، و آن گه ثواب غزو ایشان را حاصل شده، و بطاعت دارى رسول خدا (ص) برضا و خوشنودى حق رسیده. این است که رب العالمین گفت:لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن صاحب خبر نعیم بن مسعود که گفت: بو سفیان با مشرکان به بدر رفت، خود دیو مردم است، و آنچه گفت دیو در دهن وى افگنده بود.
یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ اولیاء خود را ترساند، یعنى منافقان که حقیقت ایمان ندارند و در ضلالت قرین دیواند. و قیل معناه: یخوّف باولیاءه، یعنى یخوّف المؤمنین بالکفّار.
فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ: اى مصدّقین بوعدى.
وَ لا یَحْزُنْکَ میگوید: اندوهگن منمایا ترا. و بر قراءت نافع وَ لا یَحْزُنْکَ بضم یا، و کسر زا. معنى آنست که اندوهگن مگذار ترا غائب بودن ایشان که در نصرت کفر مىشتابند، و بجنگ احد نیامدند، و شما را فرو گذاشتند، از منافقان و جهودان و مشرکان.
إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن یضرّوا اولیاء اللَّه شیئا، و انّما یعود و بال ذلک علیهم. ایشان از یارى که اللَّه ترا و مؤمنان را داد هیچ چیز بنکاهند، و وبال آن هم بایشان باز گردد. و قیل: إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن ینقصوا اللَّه شیئا من ملکه و سلطانه، انّهم یضرّون انفسهم بذلک.
یُرِیدُ اللَّهُ أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ این آیت ردّ است بر قدریان که مىگویند: بنده را قدرت است و استطاعت بر فعل پیش از فعل. و معلوم است که ارادت اللَّه در حرمان ایشان از حظ آخرت، ایشان را از ایمان و طاعت باز داشت، تا نتوانستند و قدرت طاعت نداشتند، و چگونه قدرت آن را دارند و خداى مىخواهد که ندارند. و نظیر این آیت در قرآن فراوان است، منها: قوله تعالى کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ، لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِهِ، وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً، وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ، و صدوا عن السبیل و اللَّه ارکسهم بما کسبوا، فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ، إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ الى غیر ذلک من الآیات الدّالة على انّ الهادى و المضلّ هو اللَّه تعالى، و القدرة و المشیئة و الارادة کلّها للَّه تعالى. و فى الخبر أنّ النّبی (ص) قال: «اتّقوا هذا القدر فانّه شعبة من النصرانیة».
قال بعضهم: معناه، و اللَّه اعلم، انّ النّصارى تزعم انّ عیسى یملک النّفع و الضّرر مع اللَّه، کما یملکه اللَّه، فکفروا بأن جعلوا مع اللَّه شریکا او شریکین، و القدریة تزعم انّ الخلق کلّهم شرکاء للَّه، یملکون الضّر و النّفع، ان شاؤوا ضرّوا انفسهم، و ان شاؤوا نفعوها، و ان شاؤوا استقاموا، و ان شاؤوا اعوجّوا، من غیر أن یحتاجون الى توفیق، او یلحقهم خذلان، او سبق بخیرهم و شرّهم کتاب، او تکون فیهم مشیئة تغلب ارادتهم و لا یغلبونها.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً حین باعوا الایمان بالکفر.
انما یضرون انفسهم بذلک وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا قراءت حمزه بیا است بر تقدیر: و لا یحسبنّ الکفّار انّ املاءنا ایّاهم خیر لهم. و دیگران بتا خوانند خطاب با رسول و تسلیت مؤمنان و وعید کافران، یعنى و لا تحسبن یا محمد الذین کفروا... «ان ما» دو کلمه است. نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ. «انما» این، یک کلمه توان نهاد، و دو توان نهاد نُمْلِی لَهُمْ یعنى نمهلهم لیزدادوا اثما بمعاندتهم الحقّ و خلافهم الرّسول. این آیت در شأن قومى کافران آمد که: اللَّه تعالى بعلم قدیم خود دانست که ایشان هرگز ایمان نیارند، و زندگى ایشان ایشان را کفر و شرک افزاید.
سئل النبى (ص): اىّ النّاس خیر؟ قال: من طال عمره، و حسن عمله. قیل: فأىّ النّاس شرّ؟ قال من طال عمره، و ساء عمله.
و قال ابن مسعود: ما من نفس برّة و لا فاجرة الّا و الموت خیر لها، امّا الفاجر فمستراح منها، و قرأ: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ الآیة، و امّا البرّة فمستریح منها، و قرأ: نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.
رب العالمین گفت: شما ساکن بوید که این خبر من بازرسانم، و از آنچه شما درآنید ایشان را بیاگاهانم. پس این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً الآیة.
و خبر درست است از جابر بن عبد اللَّه، گفت: روز احد پدرم کشته شد، و من دلتنگ و رنجور نشسته بودم، مصطفى (ص) بمن برگذشت، گفت: مالى اراک مکتئبا حزینا؟ قلت: یا رسول اللَّه قتل أبى و علیه دین، و له عیال، فقال: أ لا اخبرک ما کلّم اللَّه احدا قطّ الّا من وراء حجاب، و کلّم اباک کفاحا؟ فقال: یا عبد اللَّه تمنّ علىّ اعطک، فقال: یا ربّ اتمنّى علیک ان تردّنى الى الدّنیا حتّى اقتل فیک الثّانیة، فقال: انّه سبق من القول: أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ. قال: یا ربّ! فبلّغ عنّى اصحابى. قال: ففیه نزلت: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا الآیة.
قراءت شامى «قتّلوا» مشدّد است بر معنى مبالغت، یعنى: بزارى کشتند ایشان را، و آن حمزه بود که شکم وى بشکافتند، و جگر بیرون کشیدند.
بَلْ أَحْیاءٌ ایشان را «احیاء» خواند، که ارواح ایشان را در شکمهاى مرغان از میوه بهشت روزى میرسانند روزى مقدر در وقت معین، هم چنان که زندگان را باشد. و گفتهاند که: ایشان را «احیاء» خواند از بهر آنکه ارواح ایشان تا بقیامت هر شب زیر عرش مجید بسجود درآیند، همچون ارواح زندگان مؤمنان آن گه که بوضو در خواب شوند. و گفتهاند: شهیدان را تا بقیامت هر سال ثواب غزوى بنویسند از آنکه سنّت جهاد بنهادند، پس ایشان را «احیاء» بدان خواند که هم چنان که زندگان را در جهاد ثواب نویسند ایشان را نیز مىنویسند. و گفتهاند: ایشان را نشویند و با جامه خویش بگذارند چنان که زندگان را.
قال (ص): «زمّلوهم بدمائهم و کلومهم، فانّهم یحشرون یوم القیامة بدمائهم، اللّون لون الدّم، و الرّیح ریح المسک.»
و گفتهاند که: خاک نخورد ایشان را در گور، چنان که زندگان را نخورد.
در آثار بیارند که: چهار کس آنند که خاک نخورد ایشان را بعد از مرگ: انبیاء، علماء، شهداء، و حافظان یعنى حمله قرآن. و درین معنى آوردند که عمرو بن الجموح و عبد اللَّه بن عمرو بن حزام هر دو روز احد شهید گشتند، و هر دو را در یک گور نهادند، و گور ایشان بر گذرگاه سیل بود. بعد از چهل و شش سال سر ایشان باز کردند، تا بجاى دیگر نقل کنند از بیم سیل، ایشان را تازه دیدند.
چنان که گویى یک روز گذشته است تا ایشان را دفن کردهاند، و خاک ایشان را ناخورده و تباه ناکرده.
قوله: عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ اى من ثمار الجنّة و تحفها. رزق نامى است چیزى را مقدّر در وقتى معیّن چنان که جاى دیگر گفت: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا. فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فضل خدا اینجا «قتل» است در راه خدا، که فضل دارد بر مرگ در طاعت بىقتل. و گفتهاند که: «نعیم» بهشت است و رضا و لقاء حق.
وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ اى بکرامتهم. و شادى میبرند برادران و کسان ایشان که هنوز زندهاند، و بآن پایگاه که ایشان رسیدهاند نرسیدهاند، امّا بشرف پایگاه، اینان را در ایشان رسانیدند، و هنوز زندهاند از پس ایشان.
و فى معناه
قول النبى (ص): یشفع الشّهید فى سبعین من اقاربه.
ثمّ قال: أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى: بأن لا خوف على اخوانهم المؤمنین اذا لحقوا بهم. قال السدى: یؤتى الشّهید بکتاب فیه ما یقدم علیه من اخوانه و اهله، فیقال یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، و یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، فیستبشر حین یقدمون علیه کما یستبشر اهل الغائب بقدومه فى الدّنیا.
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ اگر کسى گوید فائده این استبشار در آن جهان چیست چون در دنیا خود دانسته بودند؟ و از فضل و نعمت اللَّه آگاه بودند؟
نه چیزى بینند که ندانسته بودند، تا بآن شاد شوند؟ جواب آنست که: در دنیا هر چند دانسته بودند اما از راه خبر و استدلال دانسته بودند، نه از راه کشف و معاینه، و «لیس الخبر کالمعاینة». چون آن خبر عیان گردد، و امید نقد شود، و اندازه ثواب بحدّ استحقاق و امید در گذرد، شادى ایشان بیفزاید، و مضاعف شود. و نیز شادى دنیا با خوف خاتمه آمیخته شود و شادى عقبى از آمیغ خوف و اندوه پذیرفتن پاک باشد، و تا ازین آمیغ پاک نشود بحدّ کمال نرسد.
وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه، عطف است بر بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ. میگوید: شادى برندبنعمت و فضل خداى، و بآنکه خداى فضل و نعمت خویش بر ایشان تمام کرد، و از مزد ایشان هیچ چیز باز نگرفت، و نیز بیفزود. قراءت کسایى وَ أَنَّ اللَّهَ بکسر الف است بر معنى استیناف، و ترغیب دیگران بایمان و طلب ثواب آن، فکأنّه قال: و اللَّه لا یضیع اجر المؤمنین. و فى بیان ثواب الشّهداء ما روى على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر، عن ابیه جعفر بن محمد، عن ابیه محمد بن على، عن ابیه على بن حسین، عن ابیه حسین بن على (ع) قال: بینما على بن ابى طالب (ع) یخطب الناس و یحثّهم على الجهاد، اذ قام الیه شابّ و قال: یا امیر المؤمنین اخبرنى عن فضل الغزاة فى سبیل اللَّه. فقال: کنت ردیف رسول اللَّه (ص) على ناقة العضباء، و نحن مقفلون من غزوة، فسألته عمّا سألتنى عنه، فقال النّبی (ص): «انّ الغزاة اذا همّوا بالغزو کتب اللَّه لهم براءة من النّار، و اذا تجهّزوا لغزوهم باهى اللَّه بهم الملائکة، و اذا ودّعهم اهلوهم بکت علیهم الحیطان و البیوت، و یخرجون من ذنوبهم کما تخرج الحیّة من سلخها، و یوکّل اللَّه عزّ و جلّ لکلّ رجل منهم اربعین الف ملک یحفظونه، من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و شماله، و لا یعمل حسنة الّا اضعفت له، و یکتب له عبادة الف رجل یعبدون اللَّه عزّ و جلّ الف سنة، کلّ سنة ثلاثمائة و ستّون یوما، و الیوم مثل عمر الدّنیا. و اذا صاروا بحضرة عدوّهم، انقطع علم اهل الدّنیا عن ثواب اللَّه ایّاهم، فاذا برزوا لعدوّهم و اشرعت الا سنّة و فوّقت اسهام، و تقدّم الرّجل الى الرّجل، حفّتهم الملائکة بأجنحتها، و یدعون اللَّه لهم بالنّصر و التّثبیت، و نادى مناد: «الجنّة تحت ظلال السّیوف». فتکون الطعنة و الضّربة على الشّهید اهون من شرب الماء البارد فى الیوم الصائف، و اذا زال الشهید عن فرسه بطعنه او ضربة لم یصل الى الأرض حتّى یبعث اللَّه الیه زوجته من الحور العین، فتبشّره بما اعدّ اللَّه له من الکرامة و اذا وصل الى الأرض تقول له الارض: مرحبا بالرّوح الطّیّبة الّتى اخرجت من البدن الطیّب. ابشر فانّ لک ما لا عین رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر! و یقول اللَّه تعالى: أنا خلیفته فى اهله، و من ارضاهم فقد أرضانى، و من اسخطهم فقد اسخطنى. و یجعل اللَّه تعالى روحه فى حواصل طیر خضر تسرح فى الجنّة حیث تشاء، و تأکل من ثمارها، و تأوى الى قنادیل من ذهب معلّقة بالعرش.
قوله: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ... الآیة مجاهد و مقاتل و عکرمه گفتند: این آیات در غزوة بدر الصغرى فرو آمد، و قصه آنست که روز احد بعد از آنکه هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد ابو سفیان گفت: یا محمد بیننا و بینک موسم بدر الصّغرى ان شئت. یا محمد (ص)! ازین پس اگر خواهى به بدر صغرى با هم آئیم و جنگ کنیم. و بدر صغرى آبى بود و مرغزارى بنى کنانه را، و در جاهلیت بازارگاه ایشان بود هر سال چند روز آنجا رفتندى و بازرگانى کردندى. چون ابو سفیان آن سخن گفت، رسول خدا (ص) جواب داد: آرى چنین کنم، وعدهگاه ما آنجاست. پس دیگر سال ابو سفیان و اهل مکه بوعده بیرون آمدند تا به مر الظهران رسیدند. رب العالمین رعبى و بیمى در دل ایشان افکند، هم از آنجا ابو سفیان همت کرد که به مکه باز شود. بر نعیم بن مسعود الاشجعى رسید که از مکه مىآمد، و قصد مدینه داشت، گفت: یا نعیم وعده دارم با محمد (ص) که ببدر صغرى جنگ کنیم، و اکنون ساز جنگ و وقت آن ندارم، و مىخواهم که بمکه باز شوم، اما مىاندیشم که محمد (ص) بیرون آید بوعدهگاه، و ما را نیابد، بر ما دلیر شود، و خلف از جهت ما بیند، اگر تو تدبیرى سازى و ایشان را دفع کنى تا از مدینه بیرون نیایند، و خلف از جهت ایشان بود من ترا ده اشتر دهم. و اینک سهیل بن عمرو ضامن است تا بتو رساند. نعیم بن مسعود با ابو سفیان این قرار بداد، و بتعجیل رفت تا در مدینه شد.
قوم را دید که جنگ را تجهیز میکردند، و میعاد ابو سفیان را کار میساختند. نعیم گفت بدرایى که راى شما است! پارسال دیدید که بدیار و وطن و قرارگاه شما در آمدند و کردند آنچه کردند، اکنون شما بتن خویش ظلم میکنید که بر ایشان مىشوید، و خود را در مهلکه مىافکنید. من بو سفیان را دیدم با جمعى انبوه و لشکرى فراوان بیرون آمده، و ساز جنگ و قتل کرده. اصحاب رسول (ص) که این خبر شنیدند بسهمیدند، و چون امتناعى بنمودند رسول خدا (ص) گفت: و الّذى نفسى بیده لأخرجنّ و لو وحدى.
پس هر چه بد دل و منافق بودند بماندند، و هر چه مسلمانان و دلاور بودند با ساز قتال و صحبت رسول (ص) بیرون شدند، و گفتند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. و براه هر که بر ایشان رسید از مشرکان، میگفت: «انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم» و مؤمنان مىگفتند: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل» تا ببدر الصغرى رسیدند، بو سفیان همان که رعب در دل اوفتاد به مکه بازرفت. و اهل مکه «جیش السّویق» بر ایشان نهادند، یعنى که: «انّما خرجتم تشربون السّویق». پس رسول خدا و یاران یک دو روز آنجا بیستادند و تجارت کردند، پس به مدینه باز رفتند با سلامت و غنیمت. و جبرئیل امین از درگاه عزت در آن حال فرو آمد و آیت آورد که: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ اى الجراحات لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ بطاعة الرّسول وَ اتَّقَوْا مخالفته «أَجْرٌ عَظِیمٌ» یعنى الجنّة الَّذِینَ یعنى المؤمنین. قالَ لَهُمُ النَّاسُ یعنى نعیم بن مسعود: إِنَّ النَّاسَ یعنى ابا سفیان و اصحابه قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ و لا تأتوهم.
فَزادَهُمْ یعنى ذلک القول إِیماناً اى ثباتا فى دینهم و اقامة على نصرة نبیّهم. فَزادَهُمْ إِیماناً دلیل است که در ایمان زیادت و نقصان آید، و این رد مرجئان است که ایشان گویند: ایمان نیفزاید و نکاهد، که ایمان بنزدیک ایشان گفتى و عقدى مجرد است بى اعمال و بىاکتساب طاعات. تا اگر کسى بزبان بگوید و بدل بداند که اللَّه موجود است، و آن گه هیچ طاعت دیگر نکند و محظورات شرع بکار آرد، ایشان گویند: او مؤمن است، و ولى خدا، و مستوجب بهشت. و آن گه تفاضل و تفاوت در میان مؤمنان نبینند، و در طاعت و معصیت اثر زیادت و نقصان بر ایمان اعتقاد ندارند.
و منصوصات قرآن و اخبار و آثار و ظواهر آن دلالت میکند بر بطلان اعتقاد و خبث مقالت ایشان. قال اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.
و قال تعالى: أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ و لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ... الآیة و لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ. الآیة. و صحّ فى الخبر: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یوم القیامة فى باب الشفاعة: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول: و من کان فى قلبه وزن ذرة.
و قال (ص): «بینما أنا نائم رأیت النّاس یعرضون علىّ و علیهم قمص، منها ما یبلغ الثّدى، و منها ما یبلغ دون ذلک. و عرض علىّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجرّه، قالوا: «فما ذا اوّلت یا رسول اللَّه؟» قال: «الدّین».
و قال عمر: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الأرض، او قال بایمان هذه الأمّة، لرجح به». این آیات و اخبار دلیلاند که در ایمان تفاوت و تفاضل هست. و بد مردان هرگز بدرجه نیک مردان نباشند.
و عاصى بدرجه مطیع نباشد. و آن کس که ایمان وى ضعیف باشد هرگز برابر آن کس نبود که ایمان وى قوى باشد. و این ضعف و قوت ایمان از طاعت و معصیت خیزد،هر کرا طاعت و اعمال خیر تمامتر، ایمان وى قوىتر. و هر کرا معصیت بیشتر و بر طاعت غالبتر، ایمان وى ضعیفتر و کمتر. ابن عمر گفت: از رسول خدا (ص) پرسیدم که ایمان افزاید و کاهد؟ رسول خدا (ص) جواب داد: «نعم، یزید حتّى یدخل صاحبه الجنّة، و ینقص حتّى یدخل صاحبه النّار»، و قال على (ع): انّ الایمان یبدو لمظة بیضاء فى القلب، کلّما ازداد الایمان ازدادت بیاضا، حتى یبیضّ القلب کلّه و انّ النّفاق یبدو لمظة سوداء فى القلب، کلّما ازداد النّفاق ازدادت سوادا حتّى یسودّ القلب کلّه. و الّذى نفسى بیده لو شققتم عن قلب مؤمن وجدتموه ابیض القلب، و لو شققتم عن قلب منافق وجدتموه اسود القلب.
و سئل على بن عبد اللَّه المدینى عن الایمان فقال: قول و عمل و نیّة. قیل: أ ینتقص و یزداد؟ قال: نعم، یزداد و ینتقص حتى لا یبقى منه شىء. و قیل لبعضهم: ما زیادته و نقصانه؟ قال: اذا ذکرنا ربّنا و خشیناه فذلک زیادته، و اذا اغفلنا و نسینا و ضیّعنا، فذلک نقصانه.
وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ اى الّذى یکفینا امرهم اللَّه. وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ و ذلک امان لکلّ خائف. و قال (ص): «من قال حسبى اللَّه و نعم الوکیل، علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم، یقول اللَّه تعالى: «لاکفینّ عبدى، صادقا کان او کاذبا».
و قال (ص): آخر ما تکلّم به ابراهیم (ع) حین القى فى النّار: حسبى اللَّه و نعم الوکیل.
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ... الآیة بازگشتند، یعنى رسول خدا (ص) و مؤمنان که از بدر بازگشتند بعافیت و راحت و افزونى از تجارت، هیچ مشرک نادیده، و هیچ رنج بایشان نارسیده، و آن گه ثواب غزو ایشان را حاصل شده، و بطاعت دارى رسول خدا (ص) برضا و خوشنودى حق رسیده. این است که رب العالمین گفت:لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن صاحب خبر نعیم بن مسعود که گفت: بو سفیان با مشرکان به بدر رفت، خود دیو مردم است، و آنچه گفت دیو در دهن وى افگنده بود.
یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ اولیاء خود را ترساند، یعنى منافقان که حقیقت ایمان ندارند و در ضلالت قرین دیواند. و قیل معناه: یخوّف باولیاءه، یعنى یخوّف المؤمنین بالکفّار.
فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ: اى مصدّقین بوعدى.
وَ لا یَحْزُنْکَ میگوید: اندوهگن منمایا ترا. و بر قراءت نافع وَ لا یَحْزُنْکَ بضم یا، و کسر زا. معنى آنست که اندوهگن مگذار ترا غائب بودن ایشان که در نصرت کفر مىشتابند، و بجنگ احد نیامدند، و شما را فرو گذاشتند، از منافقان و جهودان و مشرکان.
إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن یضرّوا اولیاء اللَّه شیئا، و انّما یعود و بال ذلک علیهم. ایشان از یارى که اللَّه ترا و مؤمنان را داد هیچ چیز بنکاهند، و وبال آن هم بایشان باز گردد. و قیل: إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن ینقصوا اللَّه شیئا من ملکه و سلطانه، انّهم یضرّون انفسهم بذلک.
یُرِیدُ اللَّهُ أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ این آیت ردّ است بر قدریان که مىگویند: بنده را قدرت است و استطاعت بر فعل پیش از فعل. و معلوم است که ارادت اللَّه در حرمان ایشان از حظ آخرت، ایشان را از ایمان و طاعت باز داشت، تا نتوانستند و قدرت طاعت نداشتند، و چگونه قدرت آن را دارند و خداى مىخواهد که ندارند. و نظیر این آیت در قرآن فراوان است، منها: قوله تعالى کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ، لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِهِ، وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً، وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ، و صدوا عن السبیل و اللَّه ارکسهم بما کسبوا، فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ، إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ الى غیر ذلک من الآیات الدّالة على انّ الهادى و المضلّ هو اللَّه تعالى، و القدرة و المشیئة و الارادة کلّها للَّه تعالى. و فى الخبر أنّ النّبی (ص) قال: «اتّقوا هذا القدر فانّه شعبة من النصرانیة».
قال بعضهم: معناه، و اللَّه اعلم، انّ النّصارى تزعم انّ عیسى یملک النّفع و الضّرر مع اللَّه، کما یملکه اللَّه، فکفروا بأن جعلوا مع اللَّه شریکا او شریکین، و القدریة تزعم انّ الخلق کلّهم شرکاء للَّه، یملکون الضّر و النّفع، ان شاؤوا ضرّوا انفسهم، و ان شاؤوا نفعوها، و ان شاؤوا استقاموا، و ان شاؤوا اعوجّوا، من غیر أن یحتاجون الى توفیق، او یلحقهم خذلان، او سبق بخیرهم و شرّهم کتاب، او تکون فیهم مشیئة تغلب ارادتهم و لا یغلبونها.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً حین باعوا الایمان بالکفر.
انما یضرون انفسهم بذلک وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا قراءت حمزه بیا است بر تقدیر: و لا یحسبنّ الکفّار انّ املاءنا ایّاهم خیر لهم. و دیگران بتا خوانند خطاب با رسول و تسلیت مؤمنان و وعید کافران، یعنى و لا تحسبن یا محمد الذین کفروا... «ان ما» دو کلمه است. نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ. «انما» این، یک کلمه توان نهاد، و دو توان نهاد نُمْلِی لَهُمْ یعنى نمهلهم لیزدادوا اثما بمعاندتهم الحقّ و خلافهم الرّسول. این آیت در شأن قومى کافران آمد که: اللَّه تعالى بعلم قدیم خود دانست که ایشان هرگز ایمان نیارند، و زندگى ایشان ایشان را کفر و شرک افزاید.
سئل النبى (ص): اىّ النّاس خیر؟ قال: من طال عمره، و حسن عمله. قیل: فأىّ النّاس شرّ؟ قال من طال عمره، و ساء عمله.
و قال ابن مسعود: ما من نفس برّة و لا فاجرة الّا و الموت خیر لها، امّا الفاجر فمستراح منها، و قرأ: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ الآیة، و امّا البرّة فمستریح منها، و قرأ: نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة کلبى گفت: این آیت در شأن وحشى بن حرب و اصحاب وى فرو آمد. چون حمزه را بکشتند، و به مکه بازگشتند، پشیمان شدند بآنچه کردند. فراهم آمدند، و نامهاى نبشتند بر رسول خدا (ص) که: چنین کارى بدست ما رفت، و ما از آن پشیمان شدیم، و خواستیم که در اسلام آئیم، لکن از تو شنیده بودیم به مکه، که این آیت میخواندى: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ، اگر مسلمان کسى است که شرک و قتل و زنا در بار وى نبود، پس ما این همه دربار داریم و کردهایم، اگر نه این آیت بودى ما اتّباع تو کردمانى و باسلام در آمدیمى. پس این آیت فرو آمد که: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً. رسول خدا این آیت به وحشى و اصحاب وى فرستاد، تا برخواندند. ایشان گفتند: این شرط دشخوار است که اللَّه گفت: وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً. ترسیم که عمل صالح از ما نیاید، آن گه از اهل این آیت نباشیم. ربّ العالمین در تخفیف بیفزود، و این آیت فرستاد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. رسول خدا (ص) این آیت بایشان فرستاد، و بر خواندند و گفتند: ترسیم که از اهل مشیّت نباشیم، یعنى که اللَّه میگوید فرود از شرک، گناه آن کس آمرزیم که خود خواهیم. ترسیم که ما از ایشان نباشیم که اللَّه خواهد که ایشان را بیامرزد. ربّ العالمین در کرم بیفزود و این آیت امیدوار بایشان فرو فرستاد: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. وحشى و اصحاب وى چون این آیت برخواندند، برسول خدا شدند، و مسلمان گشتند. رسول خدا (ص) اسلام از ایشان بپذیرفت.
آن گه گفت: «یا وحشى! أخبرنى کیف قتلت حمزة»؟
وحشى قتل حمزه با وى بگفت. رسول خدا دلتنگ شد، گفت: «غیّب وجهک عنّى»
روى از من بپوش، و با من منشین. وحشى بعد از آن به شام رفت، و آنجا میبود تا از دنیا بیرون شد.
ابن عمر گفت: در عهد رسول خدا (ص) چون یکى از دنیا برفتى از یاران وى بر کبیره، ما گواهى میدادیم که وى از اهل آتش است تا آن روز که این آیت آمد: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. زان پس که این آیت فرو آمد آن نگفتیم، و کس را بر کبیره گواهى بآتش ندادیم. و فى ذلک ما
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «لا تزال المغفرة تحلّ بالعبد ما لم یقع الحجاب». قیل: یا رسول اللَّه و ما وقوع الحجاب؟
قال: «الا شراک باللَّه عزّ و جلّ»، ثمّ قرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة.
و فى روایة ابن عمر. قال قال رسول اللَّه (ص): «من لقى اللَّه عزّ و جلّ لا یشرک به شیئا دخل الجنّة و لم تضرّه معه خطیئة، کما لو لقیه یشرک به شیئا دخل النّار و لم تنفعه حسنة».
على (ع) گفت: در همه قرآن آیتى ازین امیدوارتر نیست که إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة. معنى آنست که اللَّه تعالى شرک نیامرزد، یعنى کسى را نیامرزد که که در شرک و کفر بمیرد، امّا کسى که از شرک توبه کند، و در اسلام بمیرد، در تحت این آیت نشود، که جاى دیگر گفت: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ..
و معنى یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ آنست که: فرود از شرک، گناهان اهل توحید هر چه خواهد آن را که خواهد بیامرزد، پیش از توبت. امّا کسى که توبت کند از گناهان، و بر توبت بمیرد، خود در تحت این آیت نشود، که جایى دیگر از بهر وى گفته است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً. و گفتهاند: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ردّ است بر معتزله، و بر قومى خوارج که میگویند: هر که بر کبائر بمیرد توبه ناکرده، جاوید در آتش بماند، و میگویند میان ایمان و شرک منزلى دیگر نیست، و ضدّ ایمان شرک میپندارد، یعنى که هر چه نه ایمان، همه شرکست نه گناه، تا آن حدّ که قومى از ایشان صغائر و کبائر همه کفر شمرند، و بنده را بگناه صغیره کافر دانند. ربّ العالمین در این آیت بر ایشان ردّ میکند، و دروغ زن میگرداند، که فرق میکند میان شرک و میان گناه. مغفرت در شرک مىنیارد، و در گناه میآرد. اگر آنست که گناهها همه شرک و کفر است، پس در إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ سخن بریده گشت، و همه نافرمانیها در زیر این شد، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ بر چه حمل کنند؟ که هیچ محمل نماند! معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است، معتقد ایشان باطل.
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً اى اختلق ذنبا غیر مغفور.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ این آیات تا کانَ عَزِیزاً حَکِیماً همه در شأن جهودان است. و تزکیت نفس که میکردند آن بود که گاهى مىگفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، و گاه طفلکان خویش را بر مصطفى (ص) میبردند و میگفتند: اى محمد ایشان را هیچ گناهى هست؟ رسول خدا (ص) گفتى: نه، پس ایشان میگفتند: ما نیز همچون ایشانیم. هر آن گناه که بروز کنیم اندر شب ما را آن گناه بیامرزند، و هر گناه که اندر شب کنیم اندر روز بیامرزند. ربّ العالمین گفت: یا محمد ننگرى این جهودان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، یعنى بدروغ. بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ
نه چنانست که ایشان میگویند، که اللَّه بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن کس را که خواهد. آن گه گفت: وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا یعنى که اگر خویشتن را به بىعیبى نستایند گناه کسى ایشان را نیالاید، و ایشان را باندازه فتیلى از جرم کس نگیرند. فتیل، النّواة، هو القشرة الرّقیقة الّتى حولها، و قیل هو ما فتلته بین اصبعیک من وسخ و عرق. آن گه گفت یا محمد! انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ در نگر که چون دروغ بر اللَّه میسازند، بآنکه میگویند: گناه ما آمرزیده است، و ما پسران و دوستان اللَّهایم. و گفتهاند: دروغ که بر اللَّه میساختند آن بود که دروغها میگفتند، و آن را از تورات مىحکایت کردند. وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً اى کفى بما قالوا اثما مبینا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ اقوال مفسّران مختلف است در معنى جبت و طاغوت. عکرمة گفت: نام دو صنماند که در میان مشرکان معروف بودند، و آن را عبادت میکردند، ضحاک گفت: جبت اینجا حیى اخطب است و طاغوت کعب اشرف. هر دو حاکمان جهودان بودند و سران ایشان. قومى گفتند: جبت نام بتان است و طاغوت نام سدنه بتان. و سدنه خدمتکاران و تیمارداران باشند. و گفتهاند: جبت نامى است کهانت را، و طاغوت نامى است هر چه را بپرستند جز از خدا. و گفتهاند هر چه اللَّه تعالى آن را حرام کرد آن را جبت گویند، و به
قال النّبیّ (ص): «العیافة و الطّرق و الطّیرة من الجبت».
العیافة زجر الطّیر، و الطّرق الضّرب بالحصى، و هو ضرب من الکهانة. قال الشاعر:
لعمرک ما تدرى الطّوارق بالحصى
و لا زاجرات الطّیر ما اللَّه صانع
امّا سبب نزول این آیت آن بود که: کعب اشرف بعد از واقعه احد به مکه شد، با هفتاد سوار از جهودان بقصد آنکه تا با مشرکان قریش دست یکى دارد، و قتال رسول خداى را تدبیر سازند. کعب چون در مکه شد بخانه بو سفیان فرو آمد.
بو سفیان او را گرامى داشت، و ترحیب و تقریب کرد، و آن جهودان که با وى بودند هر یکى را بسرایى فرو آورد. آن گه بو سفیان را گفت که: سى مرد از ما و سى مرد از شما باید تا بخانه کعبه رویم، و آنجا عهد کنیم، و پیمان گیریم، که در قتال محمد بکوشیم چندان که توانیم، و فترتى در خود نیاریم تا وى را برداریم.
بو سفیان و اصحاب وى کعب اشرف را گفتند و حیى اخطب با وى که: ما بر شما آمن نباشیم بآنچه مىگویید؟ نباید که این مکر میسازید بر ما؟ اگر میخواهید که شما را بآنچه گفتید استوار داریم، این دو بت را سجود برید، و بایشان ایمان آرید، و آن دو بت جبت و طاغوت بودند. ایشان مر آن بتان را سجود بردند، و ایشان را پرستیدند. اینست که ربّ العالمین گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ. میگوید: نه بینى اى محمد این علما و حاکمان جهودان را که به جبت و طاغوت ایمان میآرند؟ و ایشان را سجود میبرند؟
پس بو سفیان، کعب را گفت که: تو مردى از اهل کتاب خدایى، و تورات خواندهاى و دانستهاى، و ما امّیان عربایم، چون مىبینى کار محمد؟ دین وى بهتر است یا دین ما؟ راه وى بحق نزدیکتر است یا راه ما؟ کعب گفت: با من بگوئید که دین شما و راه شما چیست؟ بو سفیان گفت: ما قومى مهمان داران و مهمان دوستانیم، بروز مهمانى شتران فربه کشیم، و مهمان را گرامى داریم، و حاجیان را سقّایى کنیم، و اسیران را باز خریم، و رحم بپیوندیم، و خانه کعبه را عمارت کنیم، و گرد آن طواف کنیم، و اهل حرم خدا مائیم، و بر دین پدران خویش بماندهایم، و محمددین پدران خویش بگذاشته است، و دین نو آورده است، حرم بگذاشته است، و ما را میفرماید که بر پى من روید. کعب گفت: انتم و اللَّه اهدى سبیلا ممّا علیه محمد، و اللَّه که شما بر راه ترید از محمد، و دین شما نیکوتر است از دین وى. اینست که اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا یعنى لأبى سفیان و اصحابه، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا بمحمّد، و هم اصحابه.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ یعنى کعبا و اصحابه. میگوید: کعب و اصحاب وى که این سخن میگویند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد. وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً اى: من یباعد اللَّه من رحمته فهو مخذول فى دعواه، و مغلوب فى حجّته.
و الیهود ابین خذلانا فى أنّهم غلبوا من جمیع سائر الادیان، لأنّهم کانوا اکثر عنادا لأهل الاسلام، و انّهم کتموا الحقّ و هم یعلمونه. پس چون آن عهد و میثاق میان کعب اشرف و ابو سفیان برفت، و بر وقت آن کار وعدهاى نهادند، کعب به مدینه باز رفت، و در سراى خویش آرام گرفت. رسول خدا محمد بن مسلمة الانصارى و ثابت بن معاذ و جماعتى بفرستاد پنهان تا کعب اشرف را بکشتند. محمد بن مسلمه گفت: یا رسول اللَّه دستورى باشد تا در پیش وى هر چه خواهیم گوئیم؟ یعنى بر سبیل خدعت؟
رسول ایشان را دستورى داد. ایشان رفتند تا پیش کعب، و ضجرى نمودند از رسول خدا، گفتند: چند بلا که ما کشیدیم از دست محمد! و ضجر گشتیم! و از معیشت خویش بازماندیم! چه بود که تو ما را چند وسق خرما با وام دهى؟ تا ما از محمد بگریزیم، و طلب معیشت خویش کنیم. کعب بخندید، گفت: اکنون او را بشناختید، و دروغ وى بدانستید! آن گه گفت: شما اگر از من چیزى میخواهید زنان و پسران را پیش من بگرو بنشانید. ایشان گفتند ما شرم داریم که زنان را بگرو بنشانیم، و و نیز مردى بس با شکوه و وقارى، و زشت بود ترا که زنان را بگو گیرى، و پسران را نیز نتوانیم بگرو کردن، که آن گه عرب زبان در ایشان نهند، که شما را بوسقى خرما بگرو کردند، و ایشان را از آن تشویر بود. کعب گفت: اکنون هر چه خواهید بگرو بنهید. ایشان گفتند: شمشیرهاى خویش بنهیم، و بروز نتوانیم آوردن، که اصحاب محمد بدانند، بشب آریم. چون شب در آمد ایشان شمشیرها برداشتند، و بردند. کعب بر آن غرفه بخلوتگاه نشسته بود، و دختر عمّ خویش را نو بزنى کرده بود، و عروس بود، و آن دختر عمّ کاهنه بود. چون کعب برخاست تا بزیر شود، آن کاهنه زن وى گفت: زینهار مشو که من بوى خون از تو میشنوم. کعب گفت: دور از بر من! بازگیر دست از دامن من! کیست که مرا خواهد کشت؟
اینان که آمدهاند محمد مسلمه برادر همشیر منست، و ثابت معاذ همسایه و دوست من! اگر خفته باشم مرا بیدار نکنند. از آن غرفه بزیر آمد، و بوى مشک بیالوده، که از بر عروس برخاسته بود. مسلمانان چون آن بوى خوش شنیدند، گفتند: واها لهذه الرّیح الطّیبة، دیر است تا ما در آرزوى چنین بوئیم، فراز آى تا حظّى بر گیریم، و دستى بسرت فرو آریم. وى فراز شد، و ایشان در وى آویختند، و شمشیر زدند، و آن دشمن خدا و رسول را بکشتند، و رسول خدا (ص) با ایشان گفته بود که: چون او را کشته باشید تکبیر کنید چنان که من بشنوم، تا من نیز با شما تکبیر کنم. رسول خدا (ص) آن شب با جماعتى از یاران از مسجد بگورستان بقیع میشد، و از بقیع تا مسجد میآید، و بآسمان نظر میکرد که تا خود آواز تکبیر شنود، و یاران که با وى بودند از آن قصه بىخبر بودند، تا آن ساعت که تکبیر شنیدند، و رسول خدا (ص) تکبیر کرد، پس معلوم گشت ایشان را که کعب را کشتند. و آن ساعت که زخم کردند سر شمشیر بپاى ثابت معاذ رسید، و گوشت و استخوان همه بریده گشت.
رسول خداى که آن بدید، با هم نهاد، و دعا کرد خداى تعالى وى را شفا داد، و بحال صحّت باز شد.
چون کعب را کشته بودند، دیگر روز بامداد رسول خدا (ص) فرمود تا یاران همه سلاح در پوشیدند، و بجنگ جهودان شدند. و ایشان جمعى عظیم بودند از قبیله نضیر، و ایشان را در آن خانها حصار میدادند. پس جهودان چون دانستند که ایشان را از مدینه بیرون خواهند کرد، خانهاى خویش بدست خویش خراب میکردند، یعنى که تا مسلمانان در آن ننشینند، و مالهاى خویش بفنا میبردند، و درختان خرما میبریدند، که تا مسلمانان را نبود. آخر ایشان را بیرون کرد و به شام فرستاد، و ذلک فى قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ الآیات.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ میم صلت است، و تقدیر سخن آنست که أ لهم نصیب من الملک، و این بر جهت انکار گفت. معنى آنست که: جهودان را از ملک نصیبى نیست، و این را دو تفسیر گفتهاند: یکى آنکه ملک، نبوّت است و شرف دین، و جهودان را از آن بهره نیست. دیگر تفسیر آنست که ایشان را هرگز در زمین پادشاهى و فرمانروایى نبوده است. فَإِذاً لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً میگوید: اگر ایشان را در زمین پادشاهى و فرمانروایى بودى از بیت المال هیچ خداوند حق را از مردمان، مقدار نقیرى بندادندى! و این ذمّ ایشانست در بخل و حسد و قلّة الخیر که در ایشانست.
نقیر آن گواست که بر پشت استه خرما است، و درخت خرما از آن روید.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ناس اینجا مصطفى (ص) است و نژاد وى. از اسماعیل و آل ابراهیم درین آیت فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را میخواهد. این جهودان حسد میبردند بر رسول خدا (ص) و نژاد اسماعیل، بآنچه اللَّه ایشان را داد از کتاب و نبوّت. ربّ العزّة گفت: ایشان باین حسد میبرند.
و فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را همه نامه دادیم، و دانش و پیغامبرى، و ایشان را ملکى عظیم دادیم، ملک بزرگوار، با دین و علم، و مدّت دراز: در سبط لاوى نبوّت، و در سبط یهودا ملک. و گفتهاند: جهودان بر مصطفى (ص) حسد بردند بآنچه اللَّه تعالى وى را مباح کرده بود از زنان، گفتند: اگر پیغامبرى بودى رغبت بزنان نکردى، و از ایشان بسیار نخواستى. ربّ العزّة بجواب ایشان گفت که: وى از آل ابراهیم است، و شما خود اقرار میدهید که در آل ابراهیم پیغامبران بودند که ایشان زنان بسیار داشتند. داود را نود و نه بود، و سلیمان را هفتصد حرّه بود و سیصد سریّت.
پس چرا حسد برید بآنچه بوى دادیم؟ و بطعن مىبازگوئید؟ و آنچه سلیمان و داود را دادیم از ملک عظیم و زنان بسیار مىباز نگوئید؟ و انکار مىننمائید؟ یعنى که این جز از حسد نیست که شما را برین سخن میدارد.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ این «ها» با اللَّه میشود، و با ابراهیم میشود، و با محمد میشود. وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً اى: کفى بسعیر جهنّم عذابا لمن لا یؤمن.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً این باز در شأن جهودانست، در بیان مستقرّ ایشان در آن جهان، و رسیدن ایشان بعذاب جاودان. کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ عمر خطاب گفت: شنیدم از رسول خدا (ص) که میگفت: در ساعتى صد بار تبدیل کنند. حسن گفت: هر روز هفتاد بار سوخته شوند، یعنى که هر بار که سوخته شوند فرمان آید که: چنان که بودى بآن باز شو، تا دیگر باره میسوزى! پوست نو میشود پیاپى، تا عذاب نو میشود پیاپى.
و صحّ فى الخبر: انّ غلظ جلد الکافر اثنان و اربعون ذراعا، و انّ ضر سه مثل احد، و انّ مجلسه من جهنّم ما بین مکة و المدینة، و ما بین منکبى الکافر فى النّار مسیرة ثلاثة ایّام للرّاکب.
اگر کسى گوید بر تعنّت که: آن پوست نو که میآفریند عاصى نیست، چونست که وى را عذاب میکنند؟ جواب وى آنست که همان پوست سوخته مى نو کند، و باز آرد نه پوستى دیگر، چون قادر است که آن پوست که در خاک مىبریزد، پس همان نو میکند، و باز مىآفریند، قادر است که آن پوست در آتش بسوزد، پس بقدرت همان نو کند، و بازآفریند. پس نه تبدّل در اصل آمد، که تغیّر در حال آمد. و بناء این قاعده بر آنست که غیر بر دو معنى استعمال کنند: بر معنى تضادّ و تنافى، و بر معنى تغیّر و تبدّل. و معنى تضاد و تنافى آنست که گویند: اللّیل غیر النهار و الذّکر غیر الأنثى. و معنى تغیّر و تبدّل آنست که ربّ العزّة گفت: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ، و هى تلک الأرض بعینها، غیر انّها بدّلت جبالها و أنهارها و أشجارها. و بعرف و عادت کسى را بینى تندرست، پس او را بینى نزار و ضعیف. چون از وى پرسى گوید: انا غیر الّذى عهدت، من نه آنم که تو دیدى! و او همانست، لکن حالش متغیّر گشت و فى معناه انشد:
فما النّاس بالنّاس الّذى قد عهدتهم
و لا الدّار بالدّار الّتى کنت اعرف
سدى گفت: تأویل این آیت آنست که چون پوست کافر سوخته شود، و عذاب آن بچشد، هم از آن گوشت کافر که عصیان در آن رفته باشد، پوستى دیگر بیرون آرد تا میسوزد. پس هر پوست که سوزد از آن بود که عصیان در آن رفته باشد.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً اى قویّا، لا یغلبه شىء حَکِیماً فیما دبّر و قدّر.
ثمّ اخبر بمستقرّ المؤمنین، فقال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ یعنى البساتین، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون، و ما هم منها بمخرجین، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یمتخطن و لا یبصقن و لا یحضن و لا یشبن و لا یلدن و لا یمنین. معنى آیت آنست که مؤمنان و دوستان خدا که در دنیا کارهاى نیک کردند، و ایمان بپایان بردند، درآریم ایشان را فردا در آن بهشتهاى جاودان، و آن ناز و نعیم بیکران، با جفتهاى پاکیزه از هر فضول و هر آلایش، برنگ مروارید، و صفاء یاقوت آفریده، گیسوان دارند بمشک اذفر بیالوده، و بجواهر بیاراسته، بنغمتى خوش این آواز بر داده که: نحن الخالدات فلا نموت ابدا، نحن الجوارى الحسان، ازواج اقوام کرام، طوبى لمن کنّا له و کان لنا. قال یحیى بن کثیر: اذا سبّحت المرأة من الحور العین لم تبق فى الجنّة شجرة الا ورّدت. و در خبر است که یکى از حور گوید شوهر خویش را که: یا ولىّ اللَّه! در آن مجلسهاى ذکر، و مجمعهاى خیر که تو نشستى در دنیا، و مرا از اللَّه مىبخواستى، من بر تو مشرف بودم، و از آن خواستن تو در ناز و طرب بودم، که من از تو مشتاقتر بودم. بخدایى که مرا بتو گرامى کرد، و ترا بمن گرامى کرد، که هر بار که تو مرا از حق بخواستى هفتاد بار من ترا ازو بخواستم، فالحمد للَّه الّذى اکرمنى بک، و أکرمک بى. آن گه در روى خویش خندد، وز آن خندیدن وى نورى تابد، که روشنایى آن بهمه غرفه بهشت برسد.
وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا بعضى مفسّران گفتند که: این ظلّ ظلیل در موقف عرصات قیامت است. و بعضى گفتند: ظلّ ممدود است در بهشت. اگر گوئیم در موقف است احتمال کند که مصطفى (ص) اشارت بآن کرده و گفته: «سبعة یظلّهم اللَّه تحت ظلّه یوم لا ظلّ الّا ظلّه: امام عادل، او حکم عدل، و فتى نشأ فى عبادة اللَّه تعالى، و رجل طلبته امرأة ذات جمال و حسب، فقال: انّى اخاف اللَّه، و رجل قلبه فى المسجد اذا خرج منه، حتّى یرجع الیه، و رجل ذکر اللَّه خالیا، ففاضت عیناه من خشیة اللَّه عزّ و جلّ، و رجل تصدّق بصدقة فکان یخفیها عن شماله، و رجلان تحابّا، فاجتمعا على حبّ اللَّه تعالى، و تفرّقا على حبّه».
و اگر گوئیم در بهشت است، آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ سایه کشیده، نه تابستانى، نه زمستانى، نه باد گرم، نه باد سرد، نه آفتاب، نه زمهریر، راست چون روز نو بهار، همه بنفشهزار و گلزار، نسیم خوش، و جفت نیکو و تندرست، و مرد جوان، و جان شاد و دل خرم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اوّل زمرة تدخل من امّتى الجنّة، على صورة القمر لیلة البدر، ثمّ الّذین یلونهم على اشدّ نجم فى السّماء اضاءة. ثمّ هم بعد ذلک على منازل لا یتغوّطون و لا یبولون و لا یمتخطون و لا یبزقون».
و روى: «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة نادى مناد: یا اهل الجنّة انّ لکم ان تحیوا، فلا تموتوا ابدا، و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا، و انّ لکم أن تصحّوا فلا تسقموا ابدا، و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
آن گه گفت: «یا وحشى! أخبرنى کیف قتلت حمزة»؟
وحشى قتل حمزه با وى بگفت. رسول خدا دلتنگ شد، گفت: «غیّب وجهک عنّى»
روى از من بپوش، و با من منشین. وحشى بعد از آن به شام رفت، و آنجا میبود تا از دنیا بیرون شد.
ابن عمر گفت: در عهد رسول خدا (ص) چون یکى از دنیا برفتى از یاران وى بر کبیره، ما گواهى میدادیم که وى از اهل آتش است تا آن روز که این آیت آمد: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. زان پس که این آیت فرو آمد آن نگفتیم، و کس را بر کبیره گواهى بآتش ندادیم. و فى ذلک ما
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «لا تزال المغفرة تحلّ بالعبد ما لم یقع الحجاب». قیل: یا رسول اللَّه و ما وقوع الحجاب؟
قال: «الا شراک باللَّه عزّ و جلّ»، ثمّ قرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة.
و فى روایة ابن عمر. قال قال رسول اللَّه (ص): «من لقى اللَّه عزّ و جلّ لا یشرک به شیئا دخل الجنّة و لم تضرّه معه خطیئة، کما لو لقیه یشرک به شیئا دخل النّار و لم تنفعه حسنة».
على (ع) گفت: در همه قرآن آیتى ازین امیدوارتر نیست که إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة. معنى آنست که اللَّه تعالى شرک نیامرزد، یعنى کسى را نیامرزد که که در شرک و کفر بمیرد، امّا کسى که از شرک توبه کند، و در اسلام بمیرد، در تحت این آیت نشود، که جاى دیگر گفت: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ..
و معنى یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ آنست که: فرود از شرک، گناهان اهل توحید هر چه خواهد آن را که خواهد بیامرزد، پیش از توبت. امّا کسى که توبت کند از گناهان، و بر توبت بمیرد، خود در تحت این آیت نشود، که جایى دیگر از بهر وى گفته است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً. و گفتهاند: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ردّ است بر معتزله، و بر قومى خوارج که میگویند: هر که بر کبائر بمیرد توبه ناکرده، جاوید در آتش بماند، و میگویند میان ایمان و شرک منزلى دیگر نیست، و ضدّ ایمان شرک میپندارد، یعنى که هر چه نه ایمان، همه شرکست نه گناه، تا آن حدّ که قومى از ایشان صغائر و کبائر همه کفر شمرند، و بنده را بگناه صغیره کافر دانند. ربّ العالمین در این آیت بر ایشان ردّ میکند، و دروغ زن میگرداند، که فرق میکند میان شرک و میان گناه. مغفرت در شرک مىنیارد، و در گناه میآرد. اگر آنست که گناهها همه شرک و کفر است، پس در إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ سخن بریده گشت، و همه نافرمانیها در زیر این شد، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ بر چه حمل کنند؟ که هیچ محمل نماند! معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است، معتقد ایشان باطل.
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً اى اختلق ذنبا غیر مغفور.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ این آیات تا کانَ عَزِیزاً حَکِیماً همه در شأن جهودان است. و تزکیت نفس که میکردند آن بود که گاهى مىگفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، و گاه طفلکان خویش را بر مصطفى (ص) میبردند و میگفتند: اى محمد ایشان را هیچ گناهى هست؟ رسول خدا (ص) گفتى: نه، پس ایشان میگفتند: ما نیز همچون ایشانیم. هر آن گناه که بروز کنیم اندر شب ما را آن گناه بیامرزند، و هر گناه که اندر شب کنیم اندر روز بیامرزند. ربّ العالمین گفت: یا محمد ننگرى این جهودان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، یعنى بدروغ. بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ
نه چنانست که ایشان میگویند، که اللَّه بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن کس را که خواهد. آن گه گفت: وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا یعنى که اگر خویشتن را به بىعیبى نستایند گناه کسى ایشان را نیالاید، و ایشان را باندازه فتیلى از جرم کس نگیرند. فتیل، النّواة، هو القشرة الرّقیقة الّتى حولها، و قیل هو ما فتلته بین اصبعیک من وسخ و عرق. آن گه گفت یا محمد! انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ در نگر که چون دروغ بر اللَّه میسازند، بآنکه میگویند: گناه ما آمرزیده است، و ما پسران و دوستان اللَّهایم. و گفتهاند: دروغ که بر اللَّه میساختند آن بود که دروغها میگفتند، و آن را از تورات مىحکایت کردند. وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً اى کفى بما قالوا اثما مبینا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ اقوال مفسّران مختلف است در معنى جبت و طاغوت. عکرمة گفت: نام دو صنماند که در میان مشرکان معروف بودند، و آن را عبادت میکردند، ضحاک گفت: جبت اینجا حیى اخطب است و طاغوت کعب اشرف. هر دو حاکمان جهودان بودند و سران ایشان. قومى گفتند: جبت نام بتان است و طاغوت نام سدنه بتان. و سدنه خدمتکاران و تیمارداران باشند. و گفتهاند: جبت نامى است کهانت را، و طاغوت نامى است هر چه را بپرستند جز از خدا. و گفتهاند هر چه اللَّه تعالى آن را حرام کرد آن را جبت گویند، و به
قال النّبیّ (ص): «العیافة و الطّرق و الطّیرة من الجبت».
العیافة زجر الطّیر، و الطّرق الضّرب بالحصى، و هو ضرب من الکهانة. قال الشاعر:
لعمرک ما تدرى الطّوارق بالحصى
و لا زاجرات الطّیر ما اللَّه صانع
امّا سبب نزول این آیت آن بود که: کعب اشرف بعد از واقعه احد به مکه شد، با هفتاد سوار از جهودان بقصد آنکه تا با مشرکان قریش دست یکى دارد، و قتال رسول خداى را تدبیر سازند. کعب چون در مکه شد بخانه بو سفیان فرو آمد.
بو سفیان او را گرامى داشت، و ترحیب و تقریب کرد، و آن جهودان که با وى بودند هر یکى را بسرایى فرو آورد. آن گه بو سفیان را گفت که: سى مرد از ما و سى مرد از شما باید تا بخانه کعبه رویم، و آنجا عهد کنیم، و پیمان گیریم، که در قتال محمد بکوشیم چندان که توانیم، و فترتى در خود نیاریم تا وى را برداریم.
بو سفیان و اصحاب وى کعب اشرف را گفتند و حیى اخطب با وى که: ما بر شما آمن نباشیم بآنچه مىگویید؟ نباید که این مکر میسازید بر ما؟ اگر میخواهید که شما را بآنچه گفتید استوار داریم، این دو بت را سجود برید، و بایشان ایمان آرید، و آن دو بت جبت و طاغوت بودند. ایشان مر آن بتان را سجود بردند، و ایشان را پرستیدند. اینست که ربّ العالمین گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ. میگوید: نه بینى اى محمد این علما و حاکمان جهودان را که به جبت و طاغوت ایمان میآرند؟ و ایشان را سجود میبرند؟
پس بو سفیان، کعب را گفت که: تو مردى از اهل کتاب خدایى، و تورات خواندهاى و دانستهاى، و ما امّیان عربایم، چون مىبینى کار محمد؟ دین وى بهتر است یا دین ما؟ راه وى بحق نزدیکتر است یا راه ما؟ کعب گفت: با من بگوئید که دین شما و راه شما چیست؟ بو سفیان گفت: ما قومى مهمان داران و مهمان دوستانیم، بروز مهمانى شتران فربه کشیم، و مهمان را گرامى داریم، و حاجیان را سقّایى کنیم، و اسیران را باز خریم، و رحم بپیوندیم، و خانه کعبه را عمارت کنیم، و گرد آن طواف کنیم، و اهل حرم خدا مائیم، و بر دین پدران خویش بماندهایم، و محمددین پدران خویش بگذاشته است، و دین نو آورده است، حرم بگذاشته است، و ما را میفرماید که بر پى من روید. کعب گفت: انتم و اللَّه اهدى سبیلا ممّا علیه محمد، و اللَّه که شما بر راه ترید از محمد، و دین شما نیکوتر است از دین وى. اینست که اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا یعنى لأبى سفیان و اصحابه، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا بمحمّد، و هم اصحابه.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ یعنى کعبا و اصحابه. میگوید: کعب و اصحاب وى که این سخن میگویند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد. وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً اى: من یباعد اللَّه من رحمته فهو مخذول فى دعواه، و مغلوب فى حجّته.
و الیهود ابین خذلانا فى أنّهم غلبوا من جمیع سائر الادیان، لأنّهم کانوا اکثر عنادا لأهل الاسلام، و انّهم کتموا الحقّ و هم یعلمونه. پس چون آن عهد و میثاق میان کعب اشرف و ابو سفیان برفت، و بر وقت آن کار وعدهاى نهادند، کعب به مدینه باز رفت، و در سراى خویش آرام گرفت. رسول خدا محمد بن مسلمة الانصارى و ثابت بن معاذ و جماعتى بفرستاد پنهان تا کعب اشرف را بکشتند. محمد بن مسلمه گفت: یا رسول اللَّه دستورى باشد تا در پیش وى هر چه خواهیم گوئیم؟ یعنى بر سبیل خدعت؟
رسول ایشان را دستورى داد. ایشان رفتند تا پیش کعب، و ضجرى نمودند از رسول خدا، گفتند: چند بلا که ما کشیدیم از دست محمد! و ضجر گشتیم! و از معیشت خویش بازماندیم! چه بود که تو ما را چند وسق خرما با وام دهى؟ تا ما از محمد بگریزیم، و طلب معیشت خویش کنیم. کعب بخندید، گفت: اکنون او را بشناختید، و دروغ وى بدانستید! آن گه گفت: شما اگر از من چیزى میخواهید زنان و پسران را پیش من بگرو بنشانید. ایشان گفتند ما شرم داریم که زنان را بگرو بنشانیم، و و نیز مردى بس با شکوه و وقارى، و زشت بود ترا که زنان را بگو گیرى، و پسران را نیز نتوانیم بگرو کردن، که آن گه عرب زبان در ایشان نهند، که شما را بوسقى خرما بگرو کردند، و ایشان را از آن تشویر بود. کعب گفت: اکنون هر چه خواهید بگرو بنهید. ایشان گفتند: شمشیرهاى خویش بنهیم، و بروز نتوانیم آوردن، که اصحاب محمد بدانند، بشب آریم. چون شب در آمد ایشان شمشیرها برداشتند، و بردند. کعب بر آن غرفه بخلوتگاه نشسته بود، و دختر عمّ خویش را نو بزنى کرده بود، و عروس بود، و آن دختر عمّ کاهنه بود. چون کعب برخاست تا بزیر شود، آن کاهنه زن وى گفت: زینهار مشو که من بوى خون از تو میشنوم. کعب گفت: دور از بر من! بازگیر دست از دامن من! کیست که مرا خواهد کشت؟
اینان که آمدهاند محمد مسلمه برادر همشیر منست، و ثابت معاذ همسایه و دوست من! اگر خفته باشم مرا بیدار نکنند. از آن غرفه بزیر آمد، و بوى مشک بیالوده، که از بر عروس برخاسته بود. مسلمانان چون آن بوى خوش شنیدند، گفتند: واها لهذه الرّیح الطّیبة، دیر است تا ما در آرزوى چنین بوئیم، فراز آى تا حظّى بر گیریم، و دستى بسرت فرو آریم. وى فراز شد، و ایشان در وى آویختند، و شمشیر زدند، و آن دشمن خدا و رسول را بکشتند، و رسول خدا (ص) با ایشان گفته بود که: چون او را کشته باشید تکبیر کنید چنان که من بشنوم، تا من نیز با شما تکبیر کنم. رسول خدا (ص) آن شب با جماعتى از یاران از مسجد بگورستان بقیع میشد، و از بقیع تا مسجد میآید، و بآسمان نظر میکرد که تا خود آواز تکبیر شنود، و یاران که با وى بودند از آن قصه بىخبر بودند، تا آن ساعت که تکبیر شنیدند، و رسول خدا (ص) تکبیر کرد، پس معلوم گشت ایشان را که کعب را کشتند. و آن ساعت که زخم کردند سر شمشیر بپاى ثابت معاذ رسید، و گوشت و استخوان همه بریده گشت.
رسول خداى که آن بدید، با هم نهاد، و دعا کرد خداى تعالى وى را شفا داد، و بحال صحّت باز شد.
چون کعب را کشته بودند، دیگر روز بامداد رسول خدا (ص) فرمود تا یاران همه سلاح در پوشیدند، و بجنگ جهودان شدند. و ایشان جمعى عظیم بودند از قبیله نضیر، و ایشان را در آن خانها حصار میدادند. پس جهودان چون دانستند که ایشان را از مدینه بیرون خواهند کرد، خانهاى خویش بدست خویش خراب میکردند، یعنى که تا مسلمانان در آن ننشینند، و مالهاى خویش بفنا میبردند، و درختان خرما میبریدند، که تا مسلمانان را نبود. آخر ایشان را بیرون کرد و به شام فرستاد، و ذلک فى قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ الآیات.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ میم صلت است، و تقدیر سخن آنست که أ لهم نصیب من الملک، و این بر جهت انکار گفت. معنى آنست که: جهودان را از ملک نصیبى نیست، و این را دو تفسیر گفتهاند: یکى آنکه ملک، نبوّت است و شرف دین، و جهودان را از آن بهره نیست. دیگر تفسیر آنست که ایشان را هرگز در زمین پادشاهى و فرمانروایى نبوده است. فَإِذاً لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً میگوید: اگر ایشان را در زمین پادشاهى و فرمانروایى بودى از بیت المال هیچ خداوند حق را از مردمان، مقدار نقیرى بندادندى! و این ذمّ ایشانست در بخل و حسد و قلّة الخیر که در ایشانست.
نقیر آن گواست که بر پشت استه خرما است، و درخت خرما از آن روید.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ناس اینجا مصطفى (ص) است و نژاد وى. از اسماعیل و آل ابراهیم درین آیت فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را میخواهد. این جهودان حسد میبردند بر رسول خدا (ص) و نژاد اسماعیل، بآنچه اللَّه ایشان را داد از کتاب و نبوّت. ربّ العزّة گفت: ایشان باین حسد میبرند.
و فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را همه نامه دادیم، و دانش و پیغامبرى، و ایشان را ملکى عظیم دادیم، ملک بزرگوار، با دین و علم، و مدّت دراز: در سبط لاوى نبوّت، و در سبط یهودا ملک. و گفتهاند: جهودان بر مصطفى (ص) حسد بردند بآنچه اللَّه تعالى وى را مباح کرده بود از زنان، گفتند: اگر پیغامبرى بودى رغبت بزنان نکردى، و از ایشان بسیار نخواستى. ربّ العزّة بجواب ایشان گفت که: وى از آل ابراهیم است، و شما خود اقرار میدهید که در آل ابراهیم پیغامبران بودند که ایشان زنان بسیار داشتند. داود را نود و نه بود، و سلیمان را هفتصد حرّه بود و سیصد سریّت.
پس چرا حسد برید بآنچه بوى دادیم؟ و بطعن مىبازگوئید؟ و آنچه سلیمان و داود را دادیم از ملک عظیم و زنان بسیار مىباز نگوئید؟ و انکار مىننمائید؟ یعنى که این جز از حسد نیست که شما را برین سخن میدارد.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ این «ها» با اللَّه میشود، و با ابراهیم میشود، و با محمد میشود. وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً اى: کفى بسعیر جهنّم عذابا لمن لا یؤمن.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً این باز در شأن جهودانست، در بیان مستقرّ ایشان در آن جهان، و رسیدن ایشان بعذاب جاودان. کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ عمر خطاب گفت: شنیدم از رسول خدا (ص) که میگفت: در ساعتى صد بار تبدیل کنند. حسن گفت: هر روز هفتاد بار سوخته شوند، یعنى که هر بار که سوخته شوند فرمان آید که: چنان که بودى بآن باز شو، تا دیگر باره میسوزى! پوست نو میشود پیاپى، تا عذاب نو میشود پیاپى.
و صحّ فى الخبر: انّ غلظ جلد الکافر اثنان و اربعون ذراعا، و انّ ضر سه مثل احد، و انّ مجلسه من جهنّم ما بین مکة و المدینة، و ما بین منکبى الکافر فى النّار مسیرة ثلاثة ایّام للرّاکب.
اگر کسى گوید بر تعنّت که: آن پوست نو که میآفریند عاصى نیست، چونست که وى را عذاب میکنند؟ جواب وى آنست که همان پوست سوخته مى نو کند، و باز آرد نه پوستى دیگر، چون قادر است که آن پوست که در خاک مىبریزد، پس همان نو میکند، و باز مىآفریند، قادر است که آن پوست در آتش بسوزد، پس بقدرت همان نو کند، و بازآفریند. پس نه تبدّل در اصل آمد، که تغیّر در حال آمد. و بناء این قاعده بر آنست که غیر بر دو معنى استعمال کنند: بر معنى تضادّ و تنافى، و بر معنى تغیّر و تبدّل. و معنى تضاد و تنافى آنست که گویند: اللّیل غیر النهار و الذّکر غیر الأنثى. و معنى تغیّر و تبدّل آنست که ربّ العزّة گفت: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ، و هى تلک الأرض بعینها، غیر انّها بدّلت جبالها و أنهارها و أشجارها. و بعرف و عادت کسى را بینى تندرست، پس او را بینى نزار و ضعیف. چون از وى پرسى گوید: انا غیر الّذى عهدت، من نه آنم که تو دیدى! و او همانست، لکن حالش متغیّر گشت و فى معناه انشد:
فما النّاس بالنّاس الّذى قد عهدتهم
و لا الدّار بالدّار الّتى کنت اعرف
سدى گفت: تأویل این آیت آنست که چون پوست کافر سوخته شود، و عذاب آن بچشد، هم از آن گوشت کافر که عصیان در آن رفته باشد، پوستى دیگر بیرون آرد تا میسوزد. پس هر پوست که سوزد از آن بود که عصیان در آن رفته باشد.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً اى قویّا، لا یغلبه شىء حَکِیماً فیما دبّر و قدّر.
ثمّ اخبر بمستقرّ المؤمنین، فقال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ یعنى البساتین، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون، و ما هم منها بمخرجین، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یمتخطن و لا یبصقن و لا یحضن و لا یشبن و لا یلدن و لا یمنین. معنى آیت آنست که مؤمنان و دوستان خدا که در دنیا کارهاى نیک کردند، و ایمان بپایان بردند، درآریم ایشان را فردا در آن بهشتهاى جاودان، و آن ناز و نعیم بیکران، با جفتهاى پاکیزه از هر فضول و هر آلایش، برنگ مروارید، و صفاء یاقوت آفریده، گیسوان دارند بمشک اذفر بیالوده، و بجواهر بیاراسته، بنغمتى خوش این آواز بر داده که: نحن الخالدات فلا نموت ابدا، نحن الجوارى الحسان، ازواج اقوام کرام، طوبى لمن کنّا له و کان لنا. قال یحیى بن کثیر: اذا سبّحت المرأة من الحور العین لم تبق فى الجنّة شجرة الا ورّدت. و در خبر است که یکى از حور گوید شوهر خویش را که: یا ولىّ اللَّه! در آن مجلسهاى ذکر، و مجمعهاى خیر که تو نشستى در دنیا، و مرا از اللَّه مىبخواستى، من بر تو مشرف بودم، و از آن خواستن تو در ناز و طرب بودم، که من از تو مشتاقتر بودم. بخدایى که مرا بتو گرامى کرد، و ترا بمن گرامى کرد، که هر بار که تو مرا از حق بخواستى هفتاد بار من ترا ازو بخواستم، فالحمد للَّه الّذى اکرمنى بک، و أکرمک بى. آن گه در روى خویش خندد، وز آن خندیدن وى نورى تابد، که روشنایى آن بهمه غرفه بهشت برسد.
وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا بعضى مفسّران گفتند که: این ظلّ ظلیل در موقف عرصات قیامت است. و بعضى گفتند: ظلّ ممدود است در بهشت. اگر گوئیم در موقف است احتمال کند که مصطفى (ص) اشارت بآن کرده و گفته: «سبعة یظلّهم اللَّه تحت ظلّه یوم لا ظلّ الّا ظلّه: امام عادل، او حکم عدل، و فتى نشأ فى عبادة اللَّه تعالى، و رجل طلبته امرأة ذات جمال و حسب، فقال: انّى اخاف اللَّه، و رجل قلبه فى المسجد اذا خرج منه، حتّى یرجع الیه، و رجل ذکر اللَّه خالیا، ففاضت عیناه من خشیة اللَّه عزّ و جلّ، و رجل تصدّق بصدقة فکان یخفیها عن شماله، و رجلان تحابّا، فاجتمعا على حبّ اللَّه تعالى، و تفرّقا على حبّه».
و اگر گوئیم در بهشت است، آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ سایه کشیده، نه تابستانى، نه زمستانى، نه باد گرم، نه باد سرد، نه آفتاب، نه زمهریر، راست چون روز نو بهار، همه بنفشهزار و گلزار، نسیم خوش، و جفت نیکو و تندرست، و مرد جوان، و جان شاد و دل خرم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اوّل زمرة تدخل من امّتى الجنّة، على صورة القمر لیلة البدر، ثمّ الّذین یلونهم على اشدّ نجم فى السّماء اضاءة. ثمّ هم بعد ذلک على منازل لا یتغوّطون و لا یبولون و لا یمتخطون و لا یبزقون».
و روى: «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة نادى مناد: یا اهل الجنّة انّ لکم ان تحیوا، فلا تموتوا ابدا، و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا، و انّ لکم أن تصحّوا فلا تسقموا ابدا، و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الآیة من زیادت توکید را در نظم سخن آورد، و دلالت را بر معنى جنس. میگوید: هیچ رسولى نفرستادیم بهیچ گروه مگر که تا آن گروه رسول را فرمانبردار باشند، بهر چه فرماید، و هر حکم که کند، و هر کار که برگزارد، نه بدان فرستادیم تا بوى عاصى شوند، و حکم از دیگرى طلب کنند، چنان که بشر منافق با آن جهود که حکم از کعب اشرف طلب کرد، و ذکر و قصّه ایشان از پیش رفت. و آنچه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ یعنى که این طاعت دارى و حکم پذیرفتن رسول بفرمان خدا است، و باذن وى، و ذلک فى قوله: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، و به
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدنّ على السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیة لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویدهاند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوماند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مىکنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسىایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکمتر است و نشستهتر از کوههاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفتهاند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیمکه خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پایندهتر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکمتر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصلاند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصلاند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتّصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصلاند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند: مِنَ النَّبِیِّینَ اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفتهاند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسولاند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامة».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّة مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقاناند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّة معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاکدان همهدان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدنّ على السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیة لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویدهاند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوماند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مىکنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسىایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکمتر است و نشستهتر از کوههاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفتهاند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیمکه خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پایندهتر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکمتر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصلاند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصلاند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتّصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصلاند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند: مِنَ النَّبِیِّینَ اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفتهاند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسولاند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامة».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّة مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقاناند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّة معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاکدان همهدان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ خداوند عالم، جلیل و جبّار درین آیت مؤمنان را فرمود تا خویشتن را در تهلکه نیفکنند، و در جنگ دشمن ساز و عدّت تمام بردارند، و سلاح در پوشند، و از دشمن حذر کنند، و فرمود تا حق جهاد بجاى آورند و در آن سستى نکنند. جوک جوک بیرون شوند بجنگ دشمن، یا پس همه بهم بیرون شوند. مفسّران گفتند: این بفرمود، آن گه منسوخ کرد بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. عبد الرحمن بن زید بن اسلم گفت: «فانفروا ثبات» معنى آنست که گروه گروه پراکنده از پس یکدیگر میروید چون رسول خدا با شما نباشد، أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً پس اگر رسول (ص) بیرون شود و شما با وى باشید همه بهم باشید. جماعتى پراکنده که از هم بیفتاده باشند ایشان را ثبات گویند. یکى از آن ثبة گویند، و جمع را ثبون و ثبین گویند، همچون عضین و عزین.
اگر کسى گوید که: کارها همه بتقدیر الهى است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وى، نه براى آن تا دفع قدر کند.
این همچنانست که اعرابى را گفت حین قال له انّى خلّفت ناقتى بالعراء و توکّلتعلى اللَّه، فقال رسول اللَّه: «اعقلها و توکّل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.
و براى این گفت ربّ العزّة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و اللَّه تعالى که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خداى را عزّ و جلّ رسد بحجّت خداوندى و کردگارى هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وى کند، و بنده را جز کار کردن و بندگى نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روى نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه أ نعمل فى امر مستأنف ام فى امر قد فزع منه. قال: «بل فى امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول اللَّه (ص) اذا مرّ بصدف مائل اسرع المشى. فقیل: یا رسول اللَّه أ تفرّ من قضاء اللَّه؟ فقال: «افرّ من قضائه الى قضائه».
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ اصل کلمه، لمن یبطّئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدّد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنى که خواهد بود این لا بدّ. این آیت در شأن عبد اللَّه ابى آمد، سر منافقان، و او را در جمع مؤمنان گرفت بآنچه گفت: وَ إِنَّ مِنْکُمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفتهاند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیّت با وى رفت، نه از جهت ایمان، که وى از روى نسب و جنسیّت از ایشان بود، و از روى ایمان نه از ایشان بود.
فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ میگوید: اگر در غزا بشما بلائى و سختى و بیکامى رسد، یا از دشمن گزندى رسد، این مبطى گوید: «قد انعم اللَّه علىّ اذ لم اکن معهمشهیدا»، با من نیکویى کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ و اگر فتحى یا غنیمتى بشما رسد وى گوید: کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بتاء تأنیث قراءت مکى و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودّت نگرند، و مؤنث است، و فعل مسند است با وى، و چون فاعل مؤنث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأنّ الفعل مؤنث. باقى بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقى است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.
«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ» عارضى است که در میان سخن در آمد.
اللَّه گفت: گویى خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وى میگوید که: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». و فضل در قرآن بهفت معنى آید: یکى اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ.
همانست که در سوره یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ. دوم فضل است بمعنى نبوّت، چنان که در سورة النساء گفت: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
یعنى النّبوّة و الکتاب. همانست که در سوره بنى اسرائیل گفت: إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
سیوم فضل است بمعنى خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا یعنى الخلف للمال عند الصّدقة. چهارم فضل است بمعنى منّت، چنان که جایها است در قرآن: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً یعنى الجنّة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ یعنى الرّزق فى الجنّة. هفتم فضل است بمعنى رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، و در سورة المزمل گفت: یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ. یعنى الرّزق فى التجارة، و درین آیت ورد گفت: وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ یعنى الرّزق فى الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این مؤمن که منافق وى را مىبازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنى که اللَّه میفرماید وى را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شرى» بمعنى اشترى است.
معنى دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خداى، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقى مىخرند، باین قول «شرى» بمعنى باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلّف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنى آن باشد: آمنوا ثمّ قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شرى» بمعنى اشترى است، یعنى: یشترون الحیاة الدّنیا و یختارونها على الآخرة.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ اى: فیستشهد، أَوْ یَغْلِبْ اى یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنى قوله: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً یعنى: الجنّة. پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابى معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذّب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جاى کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. ربّ العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفتهاند: قومى زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذى مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. معنى آنست که: ولّ علینا رجلا من المؤمنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والى کن بر ما، مردى از مؤمنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً ینصرنا على عدوّک. ربّ العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفى (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفى (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوّت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعته، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى المشرکین و الیهود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ یعنى فى سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مؤمنان است، و قوّت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.
میگوید: مؤمنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: اى مؤمنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.
اگر کسى گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فى قوله: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، و معلومست که شیطان بجاى صیّاد است و دام نهنده، و زنان بجاى داماند، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «النّساء حبائل الشیطان».
و آن گه صیّاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بىتو، بى مراد تو، چنان که ترا ارادتى نبود. امّا شیطان تا از تو ارادتى نبود، کید وى بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نهبینى که هرگز تو اندر نماز ناندیشى که من جیحون را پلى کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشى که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایى چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصّه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، امّا در دلش افتاد که چه بودى اگر من همیشه اینجا بماندمى! چون ابلیس از وى این ارادت بدانست، با وى هم از در ارادت وى در آمد، و آدم را گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزى نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزارى بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود مؤثّر است بىارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.
دیگر جواب آنست که شیطان بلا حول بگریزد، از آن کید وى ضعیف خواند، و از زنان بلا حول ایمن نگردى، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالى و وسوسه مجرّد نیست، که تو او را مىنبینى، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسهاى مىکند، ازین جهت کید وى ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفتهاند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت اللَّه مقابل کنى، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنى.
اگر کسى گوید که: کارها همه بتقدیر الهى است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وى، نه براى آن تا دفع قدر کند.
این همچنانست که اعرابى را گفت حین قال له انّى خلّفت ناقتى بالعراء و توکّلتعلى اللَّه، فقال رسول اللَّه: «اعقلها و توکّل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.
و براى این گفت ربّ العزّة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و اللَّه تعالى که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خداى را عزّ و جلّ رسد بحجّت خداوندى و کردگارى هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وى کند، و بنده را جز کار کردن و بندگى نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روى نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه أ نعمل فى امر مستأنف ام فى امر قد فزع منه. قال: «بل فى امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول اللَّه (ص) اذا مرّ بصدف مائل اسرع المشى. فقیل: یا رسول اللَّه أ تفرّ من قضاء اللَّه؟ فقال: «افرّ من قضائه الى قضائه».
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ اصل کلمه، لمن یبطّئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدّد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنى که خواهد بود این لا بدّ. این آیت در شأن عبد اللَّه ابى آمد، سر منافقان، و او را در جمع مؤمنان گرفت بآنچه گفت: وَ إِنَّ مِنْکُمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفتهاند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیّت با وى رفت، نه از جهت ایمان، که وى از روى نسب و جنسیّت از ایشان بود، و از روى ایمان نه از ایشان بود.
فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ میگوید: اگر در غزا بشما بلائى و سختى و بیکامى رسد، یا از دشمن گزندى رسد، این مبطى گوید: «قد انعم اللَّه علىّ اذ لم اکن معهمشهیدا»، با من نیکویى کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ و اگر فتحى یا غنیمتى بشما رسد وى گوید: کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بتاء تأنیث قراءت مکى و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودّت نگرند، و مؤنث است، و فعل مسند است با وى، و چون فاعل مؤنث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأنّ الفعل مؤنث. باقى بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقى است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.
«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ» عارضى است که در میان سخن در آمد.
اللَّه گفت: گویى خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وى میگوید که: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». و فضل در قرآن بهفت معنى آید: یکى اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ.
همانست که در سوره یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ. دوم فضل است بمعنى نبوّت، چنان که در سورة النساء گفت: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
یعنى النّبوّة و الکتاب. همانست که در سوره بنى اسرائیل گفت: إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
سیوم فضل است بمعنى خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا یعنى الخلف للمال عند الصّدقة. چهارم فضل است بمعنى منّت، چنان که جایها است در قرآن: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً یعنى الجنّة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ یعنى الرّزق فى الجنّة. هفتم فضل است بمعنى رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، و در سورة المزمل گفت: یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ. یعنى الرّزق فى التجارة، و درین آیت ورد گفت: وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ یعنى الرّزق فى الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این مؤمن که منافق وى را مىبازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنى که اللَّه میفرماید وى را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شرى» بمعنى اشترى است.
معنى دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خداى، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقى مىخرند، باین قول «شرى» بمعنى باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلّف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنى آن باشد: آمنوا ثمّ قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شرى» بمعنى اشترى است، یعنى: یشترون الحیاة الدّنیا و یختارونها على الآخرة.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ اى: فیستشهد، أَوْ یَغْلِبْ اى یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنى قوله: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً یعنى: الجنّة. پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابى معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذّب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جاى کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. ربّ العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفتهاند: قومى زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذى مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. معنى آنست که: ولّ علینا رجلا من المؤمنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والى کن بر ما، مردى از مؤمنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً ینصرنا على عدوّک. ربّ العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفى (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفى (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوّت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعته، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى المشرکین و الیهود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ یعنى فى سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مؤمنان است، و قوّت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.
میگوید: مؤمنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: اى مؤمنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.
اگر کسى گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فى قوله: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، و معلومست که شیطان بجاى صیّاد است و دام نهنده، و زنان بجاى داماند، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «النّساء حبائل الشیطان».
و آن گه صیّاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بىتو، بى مراد تو، چنان که ترا ارادتى نبود. امّا شیطان تا از تو ارادتى نبود، کید وى بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نهبینى که هرگز تو اندر نماز ناندیشى که من جیحون را پلى کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشى که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایى چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصّه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، امّا در دلش افتاد که چه بودى اگر من همیشه اینجا بماندمى! چون ابلیس از وى این ارادت بدانست، با وى هم از در ارادت وى در آمد، و آدم را گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزى نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزارى بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود مؤثّر است بىارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.
دیگر جواب آنست که شیطان بلا حول بگریزد، از آن کید وى ضعیف خواند، و از زنان بلا حول ایمن نگردى، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالى و وسوسه مجرّد نیست، که تو او را مىنبینى، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسهاى مىکند، ازین جهت کید وى ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفتهاند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت اللَّه مقابل کنى، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ الآیة میگوید: چون از نماز خوف فارغ گشتید، و رخصت که دادیم در آن پذیرفتید، آن گه خداى را عزّ و جلّ نماز کنید، اگر تندرست باشید بر پاى ایستاده، و اگر بیمار باشید نشسته، و اگر خسته باشید که نتوانید نشستن، جنب فرا داده. ذکر اینجا بمعنى نماز است چنان که آنجا گفت: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً، و روا باشد که بمعنى توحید و تسبیح و شکر باشد، یعنى که چون از نماز فارغ گشتید خداى را یاد کنید بتعظیم و تقدیس و تسبیح و شکر. مصطفى (ص) گفت: «ذکر اللَّه علم الایمان، و براءة من النّفاق، و حصن من الشیطان، و حرز من النّیران»، و به موسى (ع) وحى آمد: «یا موسى، اجعلنى منک على بال و لا تنس ذکرى على کل حال، و لیکن همک ذکرى، فان الطریق على».
فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید: چون آرام گرفتید، و از بیم وترس و بیمارى و قتال با دشمن آمن شدید، و بخانههاى خویش بازگشتید، نماز تمام کنید، یعنى چهار رکعت. إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً که نماز فرضى است بر مؤمنان نبشته، و بر ایشان واجب کرده، و وقتهاى آن پیدا کرده.
دو رکعت در سفر، و چهار در حضر. موقوت و موقّت هر دو یکسانست، یقال: وقت اللَّه علیهم و وقّته، اى جعله لأوقات، و منه قوله: وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ، و «وقتت» مشدّد و مخفّف خواندهاند، و تخفیف فصیحتر، بدلیل قوله مَوْقُوتاً. زید اسلم گفت: مَوْقُوتاً اى منجما تؤدّونها فى انجمها، کلّما مضى نجم جاء نجم. قال مجاهد: الموقوت، المفروض.
فصل فى کیفیت الصلاة و ذکر حقوقها
بدان که نماز بنیاد دین است، و عماد مسلمانى، و سیّد همه عبادتها. هر که این پنج نماز فریضه بجاى آورد عهدى بسته آمد وى را با حق جلّ جلاله، که وى را بیامرزد، و در امان و حمایت خود دارد. و هر که از گناه کبائر دست بداشت اگر صغائر بر وى رود این پنج نماز کفّارت آن باشد.
پرسیدند از مصطفى (ص) که از کارها چه فاضلتر؟ گفت: نماز بوقت خویش بپاى داشتن.
امّا کیفیت نماز آنست که چون خود را طهارت دادى بشرط شریعت، جامه پاک پوشى، و بر جاى پاک بایستى، روى بقبله آورده، و میان دو قدم مقدار چهار انگشت گشاده، و پشت راست بداشته، و سر در پیش افکنده، و چشم فرا موضعسجود گماشته، و اگر شیطان وسوسهاى فرا پیش آورد، قُلْ أَعُوذُ بر خوانى، و آن گه اگر دانى که کسى بتو اقتدا میکند، بانگ نماز گویى بآواز بلند، و اگر نه که تنها باشى، بر اقامت اقتصار کنى، و نیّت در دل حاصل کنى، و گویى: ادا میکنم فریضه نماز پیشین خداى را جلّ جلاله، و نیّت در دل و تکبیر بر زبان هر دو برابر دارى، و هر دو دست تا بنزدیک گوش بردارى، چنان که سر انگشتان برابر گوش بود، و هر دو کف برابر دوش، و انگشتان گشاده، و اللَّه اکبر بگویى، پس دست چپ بر زیر سینه نهى، و دست راست بر زیر چپ نهى. و انگشت شهادت و انگشت میان بپشت ساعد چپ فروگذارى، و دیگر انگشتان بر ساعد حلقه کنى، و دست فرو نگذارى، و آن گه باز بسینه برى، بلکه هم در فرو آوردن بسینه برى، که درست اینست. و در نماز شدن و تکبیر کردن چنان که مهوّسان و جاهلان مبالغت نمایند و تکلّف کنند، نکنى، و چون دست بر هم نهادى تکبیر تمام کنى، و گویى: کبیرا و الحمد للَّه کثیرا، و سبحان اللَّه بکرة و أصیلا. آن گه دعاء استفتاح برخوانى، و أعوذ بگویى، و سورة الحمد برخوانى و تشدیدهاى آن بجاى آرى، و اگر توانى فرق میان ضاد و ظا بجاى آرى، امّا در حروف مبالغت نکنى، چنان که پشولیده شود، و بآخر آمین بگویى، نه پیوسته بآخر سورة، لکن اندکى باید گسسته. آن گه سورتى برخوانى. و در نماز بامداد، و در دو رکعت نخستین از نماز شام و خفتیدن، سورة الحمد و سورتى دیگر با بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، بجهر بخوانى، و بقراءت آواز بردارى، اگر امام باشى، و گر تنها، مگر در آن حال که اقتدا بدیگرى کنى. پس رکوع را تکبیر کنى چنان که بآخر سورة پیوسته نباشد، و درین تکبیر دست بردارى و تکبیر همىگویى، تا آن گه که بحدّ رکوع رسى، و کف هر دو دست بر دو زانو نهى، انگشتها از همگشاده، و زانو راست بداشته، و هر دو بازو از پهلو دور داشته، مگر که زن باشد.
آن گه سه بار گویى: سبحان ربى العظیم، و اگر امام نباشى هفت بار یا ده بار نیکوتر بود، پس از رکوع باز آیى دست برداشته و مىگویى: سمع اللَّه لمن حمده تا راست بایستى، و آرام گیرى، چون راست بایستادى گویى: «ربّنا لک الحمد ملء السّماوات و ملء ما شئت من شىء بعد»، پس تکبیر کنى، و بسجود شوى، و آنچه بزمین نزدیکتر است از اعضا، باید که بیشتر بزمین رسد، اوّل زانو، آن گه دست، آن گه پیشانى، آن گه بینى، و دو دست برابر دوش بر زمین نهى، انگشتها بهم باز نهاده. و اگر زن باشد جمله اعضا فراهم دارد. و سبحان ربى الأعلى سه بار بگویى، و اگر تنها باشى بیفزایى، هفت یا ده بار. پس تکبیر کنى و از سجود بر آیى، و بر پاى چپ نشینى، و هر دو دست بر دور آن نهى، و گویى: «ربّ اغفر لى و ارحمنى و ارزقنى و اهدنى و اجبر لى و عافنى و اعف عنّى»، و سجود دیگر همچنین کنى. پس از سجود باز نشینى نشستنى سبک، که آن را جلسة الاستراحة گویند، و تکبیر کنى، و بر پاى خیزى. و دیگر رکعت همچون اوّل بگزارى. «اعوذ» بر سر قراءت فرو نگذارى. پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شدى، بتشهد نشینى بر پاى چپ، هر دو دست بر ران نهاده، و انگشتان دست چپ گشاده دارى، و انگشتان دست راست فرو گیرى، مگر مسبّحه، چنان که در عدد پنجاه و سه گیرى، چون بکلمه شهادت رسى آنجا که گویى: «الّا اللَّه» مسبّحه دست راست بردارى، و بدان اشارت بوحدانیّت کنى. و در تشهّد دوم همچنین، لکن در تشهّد آخر هر دو پاى از زیر برون آرى، و بجانب راست پاى چپ بخوابانى، و قدم راست بپاى کنى، انگشتان بقبله، و سرون چپ بر زمین نهى، و در تشهّد اوّل «اللّهمّ صلّ على محمّد و على آلمحمّد» بگویى، و بر پاى خیزى، و در تشهّد دوم تمام بخوانى، و دعاء معروف در افزایى، و سلام باز دهى گویى: «السّلام علیکم و رحمة اللَّه»، و روى از جانب راست کنى، چندان که از قفا یک نیمه روى تو به بینند، و در سلام دوم روى از جانب چپ کنى همچنین، و در هر دو سلام روى بقبله سلام ابتدا کنى، و در سلام نخستین نیّت بیرون آمدن کنى از نماز، و در سلام دوم نیّت سلام بر حاضران و فریشتگان.
مصطفى (ص) گفت: هر که نماز بوقت خویش کند، و طهارت نیکو کند، و رکوع و سجود تمام بجاى آرد، و بدل خاشع و متواضع بود، نماز وى میشود تا بعرش، سپید و روشن، میگوید خداى ترا نگه داراد، چنان که مرا نگه داشتى! و هر که نماز بوقت خویش نکند، و طهارت نیکو نکند، و رکوع و سجود تمام بجاى نیارد، آن نماز وى میشود تا بآسمان، سیاه و تاریک، و همىگوید: خداى تعالى ترا ضایع کناد، چنان که مرا ضایع گذاشتى! تا آن گه که اللَّه خواهد جلّ جلاله، پس آن نماز وى چون جامه کهن درهم پیچند و بر وى وى باز زنند.
و فرائض و سنن نماز و آداب و شرائط آن بتفصیل در سورة البقرة شرح دادیم، و فضائل آن بعضى بر شمردیم، و اعادت شرط نیست.
وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ اى: لا تضعفوا و لا تعجزوا، کقوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. مقاتل حیان گفت: این آیت پس از وقعه احد آمد، آن گه که حمزه و جماعتى مسلمان کشته شدند، و بو سفیان و قوم وى برفته بودند، ربّ العالمین مصطفى (ص) و یاران را فرمود، بعد از آن وقعت بچند روز که: بر آثار ایشان بروید، و جنگ کنید. رسول خدا دعوت کرد مؤمنان را بآنچه اللَّه فرمود،ایشان بنالیدند از جراحتها که بر ایشان بود، و درد خویش اظهار کردند. ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ، گفت: اگر شما مینالید، ایشان نیز مینالند، و اگر شما از زخم و جراحت رنجورید، ایشان نیز از زخم و جراحت رنجوراند. آن گه شما بر ایشان افزونى دارید که شما از خدا امید بثواب و شهادت، و نصرت و ظفر، و اظهار این دین بر همه دینها دارید، و ایشان این امید ندارند. مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده، لاسیرنّ فى آثارهم و لو بنفسى».
پس هفتاد مرد با وى بیرون شدند. ابو بکر در ایشان بود، و عمر، و على، و زبیر، و عبد الرحمن عوف، و ابو عبیده جراح، و جماعتى از انصار، تا به بدر صغرى رسیدند، و ربّ العزّة رعب در دل بو سفیان و اصحاب وى افکند، تا بیرون نیامدند. و این قصّه در آل عمران بشرح گفتیم.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى از عداد انصار نام وى طعمة بن ابیرق الظفرى، زرهى دزدید از عمّى از آن خود، و آن دزدى را بر جهودى آلود که در آن سراى میآمدى، نام وى زید بن السمین.
آن جهود پیش رسول خدا (ص) آمد، و بانگ کرد به بیگناهى خود. قبیله طعمه آمدند که وى را معذور کنند بنزدیک رسول (ص). رسول خدا بعذر وى، و بیگناهى وى سخن گفت، این آیت آمد. آن گه طعمه گریخت از مدینه و به مکه آمد، و بمشرکان پیوست. و در شأن وى آمد: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ الآیة. بروایتى دیگر گفتهاند این قصّه، و آن قول مقاتل است، گفت: زید بن السمین درعى بودیعت نهاد نزدیک طعمة بن ابیرق. پس چون باز خواست طعمه جحود آورد، و انکار کرد.
پس زید با قوم آمدند بدر سراى طعمه بطلب درع، طعمه در سراى ببست، و درع برداشت، و در خانه همسایه خویش ابو هلال انصارى افکند، پس در بگشاد و ایشان در آمدند، و درع طلب کردند، و نیافتند. پس طعمه گفت: من در خانه بو هلال درعى دیدهام، همانا که درع شما است. درع از آنجا بیرون آوردند، و طعمه نفى تهمت خویش را قوم خود جمع کرد، و آمدند برسول خدا، و طعمه شکایت کرد که مرا فضیحت کردند، و نسبت دزدى با من کردند، و هر کسى زبان در من نهاد، رسول خدا (ص) همّت کرد که عذر وى بپذیرد، و آن قوم را که در خانه وى شدند عتاب کند، ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى: بالأمر و النّهى و الفصل.
لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ بما علّمک اللَّه فى کتابه، کقوله: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ اى یعلم. وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً خائنین اینجا طعمه است و قوم وى، و خصیم آنست که از بهر کسى حجّت آرد، و دیگران را از وى دفع کند. بو حاتم گفت: اگر بحق بود خصم گویند، و اگر بباطل بود خصیم گویند.
آن گه ربّ العزّة مصطفى (ص) را استغفار فرمود، گفت: «و استغفر اللَّه». مفسّران گفتند: معنى آنست که آمرزش خواه از اللَّه، ازین معذور داشتن طعمه، و آن همّت که کردى که قومى را از بهر طعمه عتاب کنى. و گفتهاند که: معنى آنست که ایشان را استغفار فرماى بآنچه ترا در آن داشتند که نصرت صاحب ایشان کنى، و طعمه را معذور دارى.
و گفتهاند: وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً هر چند بظاهر خطاب با مصطفى (ص) است، امّا مراد باین غیر اوست، چنان که جاى دیگر گفت: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ، و معلوم که مصطفى (ص) در آنچه بوى فرو فرستادند بشکّ نبود. و اگر کسى گوید: پس چرا استغفار فرمودند؟ وى را جواب آنست که استغفار واجب نکند که آنجا ذنبى است. نه بینى که در سورة العصر او را باستغفار فرمودند، بى مقدمه گناهى. و در جمله، استغفار انبیاء بر سه وجه است: یکى گناهى را که پیش از نبوت وى رفته باشد. دوم گناهان امّت و قرابت وى را. سیوم ترک مباحى را که حظر شرعى هنوز در آن نیامده باشد.
وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ
یعنى: یظلمون انفسهم بالخیانة و السّرقة، و یرمون بها غیرهم. جدال، درشتى و سختى خصومت گرفتن است، و رسنى که بیخ وى سخت باشد جدیل گویند، و چرغ که صید آن سخت باشد و قوّت آن تمام، اجدل گویند. و جدال در اصل بر دو ضربست، یکى پسندیده، و قرآن بدان آمده، و آن آنست که ربّ العزّة گفت: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ گفتهاند: این مجادلت نیکو که رسول را فرمودهاند آنست که تا کافران را گوید شما بتى چند از چوب تراشیدهاید، و بخدایى مپسندید، چونست که مرا برسولى نمىپسندید؟ و جدال مذموم ناپسندیده آنست که ربّ العالمین گفت: ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا، و مصطفى (ص) بر وفق این گفته: «الجدال فى القرآن کفر».
و قال (ص): «لعن اللَّه الّذین اتّخذوا دینهم شحنا»
یعنى الجدال فى الدّین.
و قال (ص): «ما ضلّ قوم بعد هدى کانوا علیه الّا اوتوا الجدل، ثمّ قرأ: ما ضربوا لک الّا جدلا، بل هم قوم خصمون».
و قال على بن ابى طالب (ع): «ایّاکم و الخصومة فانّها تمحق الدّین».
گفتهاند: این مبالغت نمودن در ابطال جدال، و تعظیم نهى از آن، آنست که مؤمن گاه بود که مجادلت کند در قرآن، و خصم بر وى غلبه کند، و منافق در قرآن مجادلت کند و بر خصم غلبه کند، آن گه کسى که ضعیف ایمان باشد در ضلالت افتد، و باین معنى خبر مصطفى (ص) است
بروایت نواس بن سمعان، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا تضربوا کتاب اللَّه بعضه ببعض، و لا تکذّبوا بعضه ببعض فو اللَّه انّ المؤمن لیجادل بالقرآن فیغلب، و انّ المنافق (أو قال الفاجر) لیجادل فى القرآن فیغلب».
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثِیماً
میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خیانتکارى دروغ زن. اثم نامى است از نامهاى دروغ، و این صفت طعمة بن ابیرق است که خیانت کرد در درع دزدیدن، و دروغ گفت، که بدیگرى وابست، و از خود بیفکند.
یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ
گفتهاند: معنى آنست که شرم میدارند این قوم از مردمان، و خیانت خویش از ایشان پنهان میکنند، و شرم نمىدارند از خداى، که نهانهاى ایشان میداند، و بعلم با ایشانست، و بآنچه در شب مىسگالند با یکدیگر، که چگونه این دزدى بر دیگرى بندیم، و از رسول خدا درخواهیم تا ما را مبرّا کند، ربّ العزّة این همه میداند، و بروى هیچ چیز ازین پوشیده نیست، اینست که گفت: وَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً
» قومى از جهمیان و معتزله تعلّق کردند باین آیت که: وَ هُوَ مَعَهُمْ
، گفتند که: خداى عزّ و جلّ همه جاى هست، و در هر مکانى او را یابند، و عجب آنست که این سخن بگفتند، و آن گه خود نقض کردند، و گفتند بر عرش نیست، و لا محاله عرش هم از جمله مکانها است، و از هر مکانى شریفتر و عظیمتر است. چونست که هر جاى نجاستى و هر شکم سگى را مکان وى میپسندند، و عرش شریف و عظیم را مىنپسندند. نیست این سخن ایشان و معتقد ایشان جز باطل، و بیهوده، و محض زندقه و الحاد. و معنى قول خدا جلّ جلاله: وَ هُوَ مَعَهُمْ
آنست که بعلم با ایشان است، میداند آنچه ایشان میگویند، و بر وى هیچ چیز از افعال ایشان پوشیده نه، و اگر این بمعنى ذات بودى، این آیت که: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ معنى نداشتى.
و اگر کسى گوید که زید در فلان جایگاه است، و آن گه این سخن مقیّد نکند بفعلى یا بچیزى دیگر، در فهمها جز آن نیوفتد، و جز آن نبود که بذات در آنجا بوده. أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ برین نسق است، جاى دیگر گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ. خبر داد ربّ العزّة جلّ جلاله، که تدبیر کار خلق که مىکند، از آسمان میکند، و سخن که بر بالا شود، بر وى سخن پاک برشود. اگر ذات بارى جلّ جلاله بهر مکانى و با هر کسى بودى، پس این دو آیت را معنى نماندى.
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ
این خطاب با قوم و قبیله طعمه است، چهار کلمه است پیوسته، ها تنبیه است، انتم، تعریف است، دیگر «ها» تنبیه را تأکید است، اولاء تعریف را اشارت است. میگوید: «ها» بیدار باشید أَنْتُمْ
شما «ها» هان گوش دارید «اولاء» اینان هن»
. خلاصه سخن آنست که آگاه بید شما که ایناناید.
جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
در دنیا براى ایشان خصومت گرفتید، و مجادلت کردید. فَمَنْ یُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ
فردا روز رستاخیز که اللَّه ایشان را بعذاب در کشد، و بدوزخ در آرد، آن کیست که از بهر ایشان مىخصومت کشد، و مجادلت کند؟ تا عذاب از ایشان باز دارد.
أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا
یا آن کیست که وکیل در ایشان باشد تا کار ایشان بسازد؟ یعنى که هیچ کس نباشد وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید: چون آرام گرفتید، و از بیم وترس و بیمارى و قتال با دشمن آمن شدید، و بخانههاى خویش بازگشتید، نماز تمام کنید، یعنى چهار رکعت. إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً که نماز فرضى است بر مؤمنان نبشته، و بر ایشان واجب کرده، و وقتهاى آن پیدا کرده.
دو رکعت در سفر، و چهار در حضر. موقوت و موقّت هر دو یکسانست، یقال: وقت اللَّه علیهم و وقّته، اى جعله لأوقات، و منه قوله: وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ، و «وقتت» مشدّد و مخفّف خواندهاند، و تخفیف فصیحتر، بدلیل قوله مَوْقُوتاً. زید اسلم گفت: مَوْقُوتاً اى منجما تؤدّونها فى انجمها، کلّما مضى نجم جاء نجم. قال مجاهد: الموقوت، المفروض.
فصل فى کیفیت الصلاة و ذکر حقوقها
بدان که نماز بنیاد دین است، و عماد مسلمانى، و سیّد همه عبادتها. هر که این پنج نماز فریضه بجاى آورد عهدى بسته آمد وى را با حق جلّ جلاله، که وى را بیامرزد، و در امان و حمایت خود دارد. و هر که از گناه کبائر دست بداشت اگر صغائر بر وى رود این پنج نماز کفّارت آن باشد.
پرسیدند از مصطفى (ص) که از کارها چه فاضلتر؟ گفت: نماز بوقت خویش بپاى داشتن.
امّا کیفیت نماز آنست که چون خود را طهارت دادى بشرط شریعت، جامه پاک پوشى، و بر جاى پاک بایستى، روى بقبله آورده، و میان دو قدم مقدار چهار انگشت گشاده، و پشت راست بداشته، و سر در پیش افکنده، و چشم فرا موضعسجود گماشته، و اگر شیطان وسوسهاى فرا پیش آورد، قُلْ أَعُوذُ بر خوانى، و آن گه اگر دانى که کسى بتو اقتدا میکند، بانگ نماز گویى بآواز بلند، و اگر نه که تنها باشى، بر اقامت اقتصار کنى، و نیّت در دل حاصل کنى، و گویى: ادا میکنم فریضه نماز پیشین خداى را جلّ جلاله، و نیّت در دل و تکبیر بر زبان هر دو برابر دارى، و هر دو دست تا بنزدیک گوش بردارى، چنان که سر انگشتان برابر گوش بود، و هر دو کف برابر دوش، و انگشتان گشاده، و اللَّه اکبر بگویى، پس دست چپ بر زیر سینه نهى، و دست راست بر زیر چپ نهى. و انگشت شهادت و انگشت میان بپشت ساعد چپ فروگذارى، و دیگر انگشتان بر ساعد حلقه کنى، و دست فرو نگذارى، و آن گه باز بسینه برى، بلکه هم در فرو آوردن بسینه برى، که درست اینست. و در نماز شدن و تکبیر کردن چنان که مهوّسان و جاهلان مبالغت نمایند و تکلّف کنند، نکنى، و چون دست بر هم نهادى تکبیر تمام کنى، و گویى: کبیرا و الحمد للَّه کثیرا، و سبحان اللَّه بکرة و أصیلا. آن گه دعاء استفتاح برخوانى، و أعوذ بگویى، و سورة الحمد برخوانى و تشدیدهاى آن بجاى آرى، و اگر توانى فرق میان ضاد و ظا بجاى آرى، امّا در حروف مبالغت نکنى، چنان که پشولیده شود، و بآخر آمین بگویى، نه پیوسته بآخر سورة، لکن اندکى باید گسسته. آن گه سورتى برخوانى. و در نماز بامداد، و در دو رکعت نخستین از نماز شام و خفتیدن، سورة الحمد و سورتى دیگر با بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، بجهر بخوانى، و بقراءت آواز بردارى، اگر امام باشى، و گر تنها، مگر در آن حال که اقتدا بدیگرى کنى. پس رکوع را تکبیر کنى چنان که بآخر سورة پیوسته نباشد، و درین تکبیر دست بردارى و تکبیر همىگویى، تا آن گه که بحدّ رکوع رسى، و کف هر دو دست بر دو زانو نهى، انگشتها از همگشاده، و زانو راست بداشته، و هر دو بازو از پهلو دور داشته، مگر که زن باشد.
آن گه سه بار گویى: سبحان ربى العظیم، و اگر امام نباشى هفت بار یا ده بار نیکوتر بود، پس از رکوع باز آیى دست برداشته و مىگویى: سمع اللَّه لمن حمده تا راست بایستى، و آرام گیرى، چون راست بایستادى گویى: «ربّنا لک الحمد ملء السّماوات و ملء ما شئت من شىء بعد»، پس تکبیر کنى، و بسجود شوى، و آنچه بزمین نزدیکتر است از اعضا، باید که بیشتر بزمین رسد، اوّل زانو، آن گه دست، آن گه پیشانى، آن گه بینى، و دو دست برابر دوش بر زمین نهى، انگشتها بهم باز نهاده. و اگر زن باشد جمله اعضا فراهم دارد. و سبحان ربى الأعلى سه بار بگویى، و اگر تنها باشى بیفزایى، هفت یا ده بار. پس تکبیر کنى و از سجود بر آیى، و بر پاى چپ نشینى، و هر دو دست بر دور آن نهى، و گویى: «ربّ اغفر لى و ارحمنى و ارزقنى و اهدنى و اجبر لى و عافنى و اعف عنّى»، و سجود دیگر همچنین کنى. پس از سجود باز نشینى نشستنى سبک، که آن را جلسة الاستراحة گویند، و تکبیر کنى، و بر پاى خیزى. و دیگر رکعت همچون اوّل بگزارى. «اعوذ» بر سر قراءت فرو نگذارى. پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شدى، بتشهد نشینى بر پاى چپ، هر دو دست بر ران نهاده، و انگشتان دست چپ گشاده دارى، و انگشتان دست راست فرو گیرى، مگر مسبّحه، چنان که در عدد پنجاه و سه گیرى، چون بکلمه شهادت رسى آنجا که گویى: «الّا اللَّه» مسبّحه دست راست بردارى، و بدان اشارت بوحدانیّت کنى. و در تشهّد دوم همچنین، لکن در تشهّد آخر هر دو پاى از زیر برون آرى، و بجانب راست پاى چپ بخوابانى، و قدم راست بپاى کنى، انگشتان بقبله، و سرون چپ بر زمین نهى، و در تشهّد اوّل «اللّهمّ صلّ على محمّد و على آلمحمّد» بگویى، و بر پاى خیزى، و در تشهّد دوم تمام بخوانى، و دعاء معروف در افزایى، و سلام باز دهى گویى: «السّلام علیکم و رحمة اللَّه»، و روى از جانب راست کنى، چندان که از قفا یک نیمه روى تو به بینند، و در سلام دوم روى از جانب چپ کنى همچنین، و در هر دو سلام روى بقبله سلام ابتدا کنى، و در سلام نخستین نیّت بیرون آمدن کنى از نماز، و در سلام دوم نیّت سلام بر حاضران و فریشتگان.
مصطفى (ص) گفت: هر که نماز بوقت خویش کند، و طهارت نیکو کند، و رکوع و سجود تمام بجاى آرد، و بدل خاشع و متواضع بود، نماز وى میشود تا بعرش، سپید و روشن، میگوید خداى ترا نگه داراد، چنان که مرا نگه داشتى! و هر که نماز بوقت خویش نکند، و طهارت نیکو نکند، و رکوع و سجود تمام بجاى نیارد، آن نماز وى میشود تا بآسمان، سیاه و تاریک، و همىگوید: خداى تعالى ترا ضایع کناد، چنان که مرا ضایع گذاشتى! تا آن گه که اللَّه خواهد جلّ جلاله، پس آن نماز وى چون جامه کهن درهم پیچند و بر وى وى باز زنند.
و فرائض و سنن نماز و آداب و شرائط آن بتفصیل در سورة البقرة شرح دادیم، و فضائل آن بعضى بر شمردیم، و اعادت شرط نیست.
وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ اى: لا تضعفوا و لا تعجزوا، کقوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. مقاتل حیان گفت: این آیت پس از وقعه احد آمد، آن گه که حمزه و جماعتى مسلمان کشته شدند، و بو سفیان و قوم وى برفته بودند، ربّ العالمین مصطفى (ص) و یاران را فرمود، بعد از آن وقعت بچند روز که: بر آثار ایشان بروید، و جنگ کنید. رسول خدا دعوت کرد مؤمنان را بآنچه اللَّه فرمود،ایشان بنالیدند از جراحتها که بر ایشان بود، و درد خویش اظهار کردند. ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ، گفت: اگر شما مینالید، ایشان نیز مینالند، و اگر شما از زخم و جراحت رنجورید، ایشان نیز از زخم و جراحت رنجوراند. آن گه شما بر ایشان افزونى دارید که شما از خدا امید بثواب و شهادت، و نصرت و ظفر، و اظهار این دین بر همه دینها دارید، و ایشان این امید ندارند. مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده، لاسیرنّ فى آثارهم و لو بنفسى».
پس هفتاد مرد با وى بیرون شدند. ابو بکر در ایشان بود، و عمر، و على، و زبیر، و عبد الرحمن عوف، و ابو عبیده جراح، و جماعتى از انصار، تا به بدر صغرى رسیدند، و ربّ العزّة رعب در دل بو سفیان و اصحاب وى افکند، تا بیرون نیامدند. و این قصّه در آل عمران بشرح گفتیم.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى از عداد انصار نام وى طعمة بن ابیرق الظفرى، زرهى دزدید از عمّى از آن خود، و آن دزدى را بر جهودى آلود که در آن سراى میآمدى، نام وى زید بن السمین.
آن جهود پیش رسول خدا (ص) آمد، و بانگ کرد به بیگناهى خود. قبیله طعمه آمدند که وى را معذور کنند بنزدیک رسول (ص). رسول خدا بعذر وى، و بیگناهى وى سخن گفت، این آیت آمد. آن گه طعمه گریخت از مدینه و به مکه آمد، و بمشرکان پیوست. و در شأن وى آمد: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ الآیة. بروایتى دیگر گفتهاند این قصّه، و آن قول مقاتل است، گفت: زید بن السمین درعى بودیعت نهاد نزدیک طعمة بن ابیرق. پس چون باز خواست طعمه جحود آورد، و انکار کرد.
پس زید با قوم آمدند بدر سراى طعمه بطلب درع، طعمه در سراى ببست، و درع برداشت، و در خانه همسایه خویش ابو هلال انصارى افکند، پس در بگشاد و ایشان در آمدند، و درع طلب کردند، و نیافتند. پس طعمه گفت: من در خانه بو هلال درعى دیدهام، همانا که درع شما است. درع از آنجا بیرون آوردند، و طعمه نفى تهمت خویش را قوم خود جمع کرد، و آمدند برسول خدا، و طعمه شکایت کرد که مرا فضیحت کردند، و نسبت دزدى با من کردند، و هر کسى زبان در من نهاد، رسول خدا (ص) همّت کرد که عذر وى بپذیرد، و آن قوم را که در خانه وى شدند عتاب کند، ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى: بالأمر و النّهى و الفصل.
لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ بما علّمک اللَّه فى کتابه، کقوله: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ اى یعلم. وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً خائنین اینجا طعمه است و قوم وى، و خصیم آنست که از بهر کسى حجّت آرد، و دیگران را از وى دفع کند. بو حاتم گفت: اگر بحق بود خصم گویند، و اگر بباطل بود خصیم گویند.
آن گه ربّ العزّة مصطفى (ص) را استغفار فرمود، گفت: «و استغفر اللَّه». مفسّران گفتند: معنى آنست که آمرزش خواه از اللَّه، ازین معذور داشتن طعمه، و آن همّت که کردى که قومى را از بهر طعمه عتاب کنى. و گفتهاند که: معنى آنست که ایشان را استغفار فرماى بآنچه ترا در آن داشتند که نصرت صاحب ایشان کنى، و طعمه را معذور دارى.
و گفتهاند: وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً هر چند بظاهر خطاب با مصطفى (ص) است، امّا مراد باین غیر اوست، چنان که جاى دیگر گفت: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ، و معلوم که مصطفى (ص) در آنچه بوى فرو فرستادند بشکّ نبود. و اگر کسى گوید: پس چرا استغفار فرمودند؟ وى را جواب آنست که استغفار واجب نکند که آنجا ذنبى است. نه بینى که در سورة العصر او را باستغفار فرمودند، بى مقدمه گناهى. و در جمله، استغفار انبیاء بر سه وجه است: یکى گناهى را که پیش از نبوت وى رفته باشد. دوم گناهان امّت و قرابت وى را. سیوم ترک مباحى را که حظر شرعى هنوز در آن نیامده باشد.
وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ
یعنى: یظلمون انفسهم بالخیانة و السّرقة، و یرمون بها غیرهم. جدال، درشتى و سختى خصومت گرفتن است، و رسنى که بیخ وى سخت باشد جدیل گویند، و چرغ که صید آن سخت باشد و قوّت آن تمام، اجدل گویند. و جدال در اصل بر دو ضربست، یکى پسندیده، و قرآن بدان آمده، و آن آنست که ربّ العزّة گفت: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ گفتهاند: این مجادلت نیکو که رسول را فرمودهاند آنست که تا کافران را گوید شما بتى چند از چوب تراشیدهاید، و بخدایى مپسندید، چونست که مرا برسولى نمىپسندید؟ و جدال مذموم ناپسندیده آنست که ربّ العالمین گفت: ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا، و مصطفى (ص) بر وفق این گفته: «الجدال فى القرآن کفر».
و قال (ص): «لعن اللَّه الّذین اتّخذوا دینهم شحنا»
یعنى الجدال فى الدّین.
و قال (ص): «ما ضلّ قوم بعد هدى کانوا علیه الّا اوتوا الجدل، ثمّ قرأ: ما ضربوا لک الّا جدلا، بل هم قوم خصمون».
و قال على بن ابى طالب (ع): «ایّاکم و الخصومة فانّها تمحق الدّین».
گفتهاند: این مبالغت نمودن در ابطال جدال، و تعظیم نهى از آن، آنست که مؤمن گاه بود که مجادلت کند در قرآن، و خصم بر وى غلبه کند، و منافق در قرآن مجادلت کند و بر خصم غلبه کند، آن گه کسى که ضعیف ایمان باشد در ضلالت افتد، و باین معنى خبر مصطفى (ص) است
بروایت نواس بن سمعان، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا تضربوا کتاب اللَّه بعضه ببعض، و لا تکذّبوا بعضه ببعض فو اللَّه انّ المؤمن لیجادل بالقرآن فیغلب، و انّ المنافق (أو قال الفاجر) لیجادل فى القرآن فیغلب».
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثِیماً
میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خیانتکارى دروغ زن. اثم نامى است از نامهاى دروغ، و این صفت طعمة بن ابیرق است که خیانت کرد در درع دزدیدن، و دروغ گفت، که بدیگرى وابست، و از خود بیفکند.
یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ
گفتهاند: معنى آنست که شرم میدارند این قوم از مردمان، و خیانت خویش از ایشان پنهان میکنند، و شرم نمىدارند از خداى، که نهانهاى ایشان میداند، و بعلم با ایشانست، و بآنچه در شب مىسگالند با یکدیگر، که چگونه این دزدى بر دیگرى بندیم، و از رسول خدا درخواهیم تا ما را مبرّا کند، ربّ العزّة این همه میداند، و بروى هیچ چیز ازین پوشیده نیست، اینست که گفت: وَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً
» قومى از جهمیان و معتزله تعلّق کردند باین آیت که: وَ هُوَ مَعَهُمْ
، گفتند که: خداى عزّ و جلّ همه جاى هست، و در هر مکانى او را یابند، و عجب آنست که این سخن بگفتند، و آن گه خود نقض کردند، و گفتند بر عرش نیست، و لا محاله عرش هم از جمله مکانها است، و از هر مکانى شریفتر و عظیمتر است. چونست که هر جاى نجاستى و هر شکم سگى را مکان وى میپسندند، و عرش شریف و عظیم را مىنپسندند. نیست این سخن ایشان و معتقد ایشان جز باطل، و بیهوده، و محض زندقه و الحاد. و معنى قول خدا جلّ جلاله: وَ هُوَ مَعَهُمْ
آنست که بعلم با ایشان است، میداند آنچه ایشان میگویند، و بر وى هیچ چیز از افعال ایشان پوشیده نه، و اگر این بمعنى ذات بودى، این آیت که: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ معنى نداشتى.
و اگر کسى گوید که زید در فلان جایگاه است، و آن گه این سخن مقیّد نکند بفعلى یا بچیزى دیگر، در فهمها جز آن نیوفتد، و جز آن نبود که بذات در آنجا بوده. أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ برین نسق است، جاى دیگر گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ. خبر داد ربّ العزّة جلّ جلاله، که تدبیر کار خلق که مىکند، از آسمان میکند، و سخن که بر بالا شود، بر وى سخن پاک برشود. اگر ذات بارى جلّ جلاله بهر مکانى و با هر کسى بودى، پس این دو آیت را معنى نماندى.
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ
این خطاب با قوم و قبیله طعمه است، چهار کلمه است پیوسته، ها تنبیه است، انتم، تعریف است، دیگر «ها» تنبیه را تأکید است، اولاء تعریف را اشارت است. میگوید: «ها» بیدار باشید أَنْتُمْ
شما «ها» هان گوش دارید «اولاء» اینان هن»
. خلاصه سخن آنست که آگاه بید شما که ایناناید.
جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
در دنیا براى ایشان خصومت گرفتید، و مجادلت کردید. فَمَنْ یُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ
فردا روز رستاخیز که اللَّه ایشان را بعذاب در کشد، و بدوزخ در آرد، آن کیست که از بهر ایشان مىخصومت کشد، و مجادلت کند؟ تا عذاب از ایشان باز دارد.
أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا
یا آن کیست که وکیل در ایشان باشد تا کار ایشان بسازد؟ یعنى که هیچ کس نباشد وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً و هر که بدى کند، أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ یا بر خود بیداد کند، ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ آن گه آمرزش خواهد از خداى، یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً (۱۱۰) خداى را آمرزگار یابد، و مهربان.
وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً و هر که بزه کند، فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ.
آن بزه بر تن خویش کند، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۱۱) و اللَّه دانا است راست دان همیشهاى.
وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً و هر که بدى کند یا بزه، ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً و آن گه آن را به بیگناهى اندازد، فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً برگرفت از آن کار دروغى و بیدادى وَ إِثْماً مُبِیناً (۱۱۲) و بزه آشکارا.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ و اگر نه فضل خدا آید بر تو و مهربانى او، لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ آهنگ کرد گروهى از ایشان که ترا از راه داد گم کنند، وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ و گم نکنند مگر خویشتن را، وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ
و ترا نگزایند بهیچ چیز، وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ و فرو فرستاد خداى بر تو نامه و دانش راست، وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ و در تو آموخت آنچه ندانستى، وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً (۱۱۳) و فضل خدا بر تو بزرگ بود همیشهاى.
لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ. نیکى نیست در فراوانى از رازها که میکنند، إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ مگر در راز کسى که کسى را بصدقه فرماید، أَوْ مَعْرُوفٍیا بر نیکوکارى انگیزد، أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ یا آشتى سازد میان مردمان، وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که ازین یکى کند، ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ بجستن خشنودى خداى، فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۱۴) آرى وى را دهیم مزدى بزرگوار.
وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ و هر که خلاف کند با فرستاده من، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى پس آنکه وى را راستى پیدا شد، وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ و پى برد جز راه گرویدگان. نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى روى وى فرا آن کنیم که کرد، وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ و سوختن را رسانیم وى را بدوزخ، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۱۱۵) و بد شدن گاهى که اینست.
إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ خداى نیامرزد که با وى انباز گیرند، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ و بیامرزد هر چه فرو از شرکست، او را که خواهد، وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ و هر که انباز گیرد بخداى، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً (۱۱۶) وى گم گشت گم گشتنى دور.
وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً و هر که بزه کند، فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ.
آن بزه بر تن خویش کند، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۱۱) و اللَّه دانا است راست دان همیشهاى.
وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً و هر که بدى کند یا بزه، ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً و آن گه آن را به بیگناهى اندازد، فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً برگرفت از آن کار دروغى و بیدادى وَ إِثْماً مُبِیناً (۱۱۲) و بزه آشکارا.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ و اگر نه فضل خدا آید بر تو و مهربانى او، لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ آهنگ کرد گروهى از ایشان که ترا از راه داد گم کنند، وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ و گم نکنند مگر خویشتن را، وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ
و ترا نگزایند بهیچ چیز، وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ و فرو فرستاد خداى بر تو نامه و دانش راست، وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ و در تو آموخت آنچه ندانستى، وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً (۱۱۳) و فضل خدا بر تو بزرگ بود همیشهاى.
لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ. نیکى نیست در فراوانى از رازها که میکنند، إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ مگر در راز کسى که کسى را بصدقه فرماید، أَوْ مَعْرُوفٍیا بر نیکوکارى انگیزد، أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ یا آشتى سازد میان مردمان، وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که ازین یکى کند، ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ بجستن خشنودى خداى، فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۱۴) آرى وى را دهیم مزدى بزرگوار.
وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ و هر که خلاف کند با فرستاده من، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى پس آنکه وى را راستى پیدا شد، وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ و پى برد جز راه گرویدگان. نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى روى وى فرا آن کنیم که کرد، وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ و سوختن را رسانیم وى را بدوزخ، وَ ساءَتْ مَصِیراً (۱۱۵) و بد شدن گاهى که اینست.
إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ خداى نیامرزد که با وى انباز گیرند، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ و بیامرزد هر چه فرو از شرکست، او را که خواهد، وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ و هر که انباز گیرد بخداى، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً (۱۱۶) وى گم گشت گم گشتنى دور.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً الآیة این حکایت از مشرکان مکه است، دعا بمعنى عبادتست. میگوید: ما یعبدون من دونه الّا اناثا، لات و عزى و منات همه اناثاند و اوثان، همه مؤنّث. اوثان بتان بىصورتاند، و اصنام بتان با صورت. گفتهاند که: این لات و عزى و منات بتان بودند از سنگ تراشیده، و در درون کعبه نهاده، ربّ العزّة جلّ جلاله در درون هر یکى شیطان گماشته تا با کهنه و سدنه خویش سخن میگفتند، و ایشان از راه میافتادند.
قول حسن و قتاده و بو عبیده آنست که اناث بمعنى موات است، یعنى مردگاناند که در ایشان روح نیست، و نفع و ضرّ نیست، از سنگ و چوب و کلوخ و مانند آن. و این موات همه مؤنّث باشند، و صفت آن بتأنیث کنند. عبد الرحمن زید گفت: إِلَّا إِناثاً یعنى: بزعمهم، بگفت ایشان اناثاند که ایشان بتان را بنات اللَّه خواندند. وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطاناً مَرِیداً شیطان اینجا ابلیس است، و مرید صفت وى، و هو الشّدید العالى الخارج من الطّاعة. یقال مرد الرّجل یمرد مردودا او مرادة، اذا عتا، و خرج من الطّاعة. و أصله من قول العرب: حائط ممرّد اى مملّس لا خشونة فیه، و شجرة مرداء اذا تناثر ورقها و بهذا سمّى من لم تنبت لحیته، امرد، اى املس موضع اللّحیة، المرید، الخارج من الطّاعة المتلمس منها. میگوید: ایشان نمیخوانند و نمیپرستند الّا ابلیس متمرّد عاصى بر خداى عزّ و جلّ، و اللَّه بآن تمرّد و معصیت او را برانده، و بر وى لعنت کرده.
وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضاً اى: مقطوعا معدودا. این حکایت از قول ابلیس است، و بهره بریده که نصیب وى است از هزار، نهصد و نود و نهاند، چنان که در خبر است
بروایت ابو سعید خدرى: قال قال النّبیّ (ص): «یقول اللَّه تعالى و تقدّس یوم القیامة یا آدم! فیقول: لبّیک، و سعدیک، و الخیر فى یدیک، فیقول: اخرى بعث النّار. فیقول: و ما بعث النّار؟ فیقول اللَّه تعالى: «من کل الف، تسعمائة و تسعة و تسعون.
فعنده یشیب الصغیر، و یضع کل ذات حمل حملها، و ترى الناس سکارى و ما هم بسکارى و لکن عذاب اللَّه شدید». قالوا: یا رسول اللَّه! و ایّنا ذلک الواحد؟ قال: «ابشروا فانّ منکم رجلا، و من یاجوج و ماجوج الفا». ثمّ قال: «و الّذین نفسى بیده ارجو أن تکونوا ربع اهل الجنّة»، فکبّرنا. فقال: ارجو ان تکونوا ثلث اهل الجنّة»، فکبّرنا. فقال: «ارجو ان تکونوا نصف اهل الجنة»، فکبّرنا. فقال: «ما انتم فى النّاس الّا کشعرة سوداء فى جلد ثور ابیض، او کشعرة بیضاء فى جلد ثور اسود».
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ این هم از گفت ابلیس است. میگوید: بر گردانم ایشان را از طریق هدى، و گم کنم از راه راستى و دین حق. وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و ایشان را فرا وایستن بد کنم، تا پیوسته بر آن باشند که بد میکنند، و خبر دهم ایشان را که بهشت نیست، و دوزخ نیست، و بعث نیست. چون این اعتقاد، آرند در بدى بیشتر کوشند. و یقال: لَأُمَنِّیَنَّهُمْ اى: اجمع لهم مع الاضلال، اوهمهم انّهم ینالون من الآخرة حظّا. میگوید: ایشان را بیراه کنم، آن گه با بیراهى در دل ایشان افکنم که ایشان را از آخرت نصیب خواهد بود. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ.
وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ این بحیرة است که در سورة المائده گفت، و این آنست که عرب گوش بعضى شتران میشکافتند، و اکنون هر که گوش جانور بشکافد یا ببرد، ملحق است بآن در کراهیت و معصیت.
وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ بعضى مفسّران گفتند: این تغییر خلق خدا خصىّ کردن آدمیست، و آن فرموده شیطان است، بحکم این آیت.
و در خصىّ کردن دیگر جانوران میان علما خلاف است، و هر که دندان گشاید، یا پوست روى تراشد، یا در موى موى پیوندد، یا پوست آزیند، همه ملحق است بتغییر خلق، و خضاب موى سیاه مردان را هم نزدیکست باین. و گفتهاند: تغییر خلق آنست که اللَّه تعالى چهار پایان را بیافرید از بهر آدمیان، تا مرکب خویش سازند، و طعمه خویش، و ایشان بر خود حرام کردند، و آفتاب و ماه و سنگها بیافرید، و مردم را نرم و روان کرد، تا بدان منفعت گیرند، و ایشان آن را معبود خود ساختند، و عبادت آن کردند، چون از آن نهاد که اللَّه فرمود بگردانیدند، و آن معنى که اللَّه براى آن آفرید بمعنى دیگر بدل کردند، تغییر خلق خدا کردند لا محاله.
و گفتهاند: خلق اینجا بمعنى دین است، که جاى دیگر گفت: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى لدین اللَّه، و تغییر دین آنست که حلال حرام میکردند، و حرام حلال.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً زیانکار کسى است که فرمان شیطان برد، نه فرمان اللَّه. یَعِدُهُمْ ایشان را وعده عمر دراز میدهد در دنیا، وَ یُمَنِّیهِمْ و یافت مرادها در دل ایشان مىافکند، و گفتهاند: در دل ایشان فقر مىافکند، تا از بیم فقر هزینه در کار خیر نکنند، و رحم نپیوندند. ربّ العالمین گفت: وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً و شیطان وعده که دهد جز بفرهیب ندهد، سود نماید و زیان پیش نهد. أُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ یعنى مصیرهم، وَ لا یَجِدُونَ عَنْها مَحِیصاً اى مفرّا.
اگر کسى گوید که: ابلیس از کجا دانسته بود که قومى از فرزندان آدم نصیب وى خواهند بود تا ایشان را گمراه کند باین سخن که گفت: لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضاً؟ جواب آنست که ربّ العزّة با وى این خطاب کرد: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ، و ابلیس در آنجا دریافته بود که از فرزندان آدم گروهى نصیب وى خواهند بود. دیگر جواب آنست که ابلیس بهشت و دوزخ معاینه دیده بود، و دانست که هر یکى را قومى ساکنان خواهند بود. و نیز گفتهاند که ابلیس، آدم را وسوسه داد تا بعضى مراد خویش از وى بیافت، امّا همه مراد خویش از وى نیافت، بفرزندان آدم همین طمع کرد، از اضلال همگان نومید است، امّا ببعضى طمع دارد. این سخن از آنجا گفته است.
اگر کسى گوید: چه حکمت است که ابلیس را آفرید، و آن گه او را بر خلق مسلّط کرد، تا ایشان را وسوسه میکند؟ جواب آنست که تصدیق قول خویش را جلّ جلاله که گفته است: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ، فسلطه على العصاة لیملأ جهنم من متبعیه، فقال لهم: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ، و قال لمتّبعى محمد (ص): وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا. دیگر جواب آنست که على (ع) گفت، قال: «اراد اللَّه ان یظهر کرامته على المؤمنین، فلو لم یکن ابلیس و وسوسته لما هاج من القلب ریح المودّة، و لما اضاء نور المعرفة»، و اگر نه ابلیس بودى بوى مودّت و محبّت از دل بنده مؤمن کى دمیدى؟ و نور معرفت کى تافتى؟
ابلیس را بدان آفرید که تا وى فعل خود ننماید، رحمت و مغفرت حق ظاهر نگردد.
هر چه وى خراب کند رحمت وى در آید، و آبادان گرداند. هر چه وى بغارت برد، تیغ غفران از وى واستاند، و مزیدى بر سر نهد.
مردى پیش مصطفى (ص) آمد، و از وسوسه شیطان بنالید و شکایت کرد.
مصطفى (ص) گفت: «انّ السّارق لا یدخل بیتا لیس فیه شىء، ذاک محض الایمان».
خانهاى که از کالا خالى بود دزد در آنجا نرود، دلى که از معرفت و ایمان خالى بود، شیطان آنجا چه کار دارد؟ وسوسه شیطان دلیل است بر وجود ایمان. نخعى گفته است از اینجا: کلّ صلاة لا وسوسة فیها فانّها لا تقبل، لأنّ الیهود و النصارى لا وسوسة لهم.
و قال على بن ابى طالب (ع): «الفرق بین صلوتنا و صلاة اهل الکتاب الوسوسة، لأنّ الشّیطان فرغ منهم و من عملهم».
ابو بکر وراق گفت: لیس للشّیطان مع الکفّار عمل، لأنّهم وافقوه، و المؤمن یخالفه، و المحاربة تکون مع المخالف.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الآیة مضى تفسیره.
قوله: لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ الأمانىّ، الأکاذیب. معناه: لیس بأکاذیبکم و لا أکاذیب اهل الکتاب، و این آن بود که میان جهودان و میان قومى از عرب در سخن مباهات رفت. جهودان گفتند: ما بهیم از شما، کتابنا قیل کتابکم، و نبیّنا قبل نبیّکم. این جواب ایشان را آمد. و یقال: هى من تمنّیت اى اشتهیت. معنى آنست که نه بآرزوهاى شما است، و نه بآرزوهاى اهل کتاب.
مجاهد گفت که قریش گفتند: لا نبعث و لا نحاسب، و قالوا: لا جنّة و لا نار، و جهودان گفتند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً، و قالوا نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ.
ربّ العالمین بجواب هر دو قوم این آیت فرستاد.
و اسم لیس مضمر است، المعنى: لیس ثواب اللَّه بأمانیّکم و لا امانىّ اهل الکتاب.
میگوید: ثواب و نواخت خداى و دخول بهشت نه بآرزوى شما است، و نه بآرزوى اهل کتاب، لکن بایمانست و عمل صالح، چنان که در آیت پیش گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً، باز نمود که کار دین را بنا به آرزو نیست. مصطفى (ص) گفت: «لیس الدّین بالتّمنّى و لا بالتّحلّى».
و قال (ص): «العاجز من اتّبع نفسه هواها و تمنّى على اللَّه».
مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ گفتهاند: این جزا درین جهان است، یعنى آن رنجها که بگناهکار رسد در دنیا. و درین معنى خبرها است از مصطفى (ص): قال ابو بکر الصدیق: یا رسول اللَّه کیف الصّلاح بعد هذه الآیة؟ فقال النّبیّ (ص): «أیّة آیة»؟ فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ، ما عملنا جزینا به. فقال له النّبیّ (ص): «غفر اللَّه لک یا أبا بکر! أ لست تمرض؟
الست تنصب؟ أ لیس یصیبک الّلأواء» قال: بلى. قال: «فهو ما یجزون به».
و بروایتى دیگر ابو بکر صدیق گفت: و ایّنا لم یعمل سوء، و انّا لمجزیّون بکلّ سوء عملنا. فقال النبى (ص): «امّا انت یا أبا بکر و اصحابک المؤمنون فتجزون بذلک فى الدّنیا، حتّى تلقوا اللَّه، و لیست لکم ذنوب، و امّا الآخرون فتجمع ذنوبهم حتّى یجزوا بها یوم القیامة».
عطا گفت: آن روز که این آیت فرو آمد ابو بکر گفت: هذه قاصمة الظّهر یا رسول اللَّه. فقال النّبیّ (ص): «انّما هى المصیبات تکون فى الدّنیا».
ابو هریرة گفت: آن روز که این آیت فرو آمد جماعتى یاران نشسته بودیم، چون بشنیدیم همه بگریستیم، و اندوهگن شدیم، گفتیم: یا رسول اللَّه! باقى نگذاشت این آیت، یعنى از وعید. رسول خدا گفت: «اما و الّذى نفسى بیده انّها لکما انزلت، و لکن ابشروا و قاربوا و سدّدوا، انّه لا یصیب احدا منکم مصیبة فى الدّنیا الّا کفّر اللَّه بها خطیئته حتّى الشّوکة شاکت احدکم فى قدمه».
حسن گفت: این آیت در شأن کفّار آمد که ربّ العالمین مؤمن را به بدکردارى جزا نکند، بلکه وى را بکردار نیکو جزا دهد، و سیّئات وى در گذارد، چنان که گفت: لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ. جایى دیگر گفت: وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ. و دلیل برین قول آنست که در آخر آیت گفت: وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً اگر کسى را نه در قیامت یار باشد و نه دوست، جز کافر نبود، که ربّ العزّة مؤمنانرا گفته که ولىّ ایشانم: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا، و ضمان نصرت کرده در هر دو سراى، و گفته: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ الآیة گفتهاند که چون آیت آمد که مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ، اهل کتاب با مؤمنان گفتند که: ما با شما یکسانیم بحکم این آیت، و شما را بر ما فضل نیست. ربّ العالمین مؤمنانرا بر ایشان فضل نهاد و گرامى کرد باین آیت دیگر: وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ
مکى و بصرى و ابو بکر یَدْخُلُونَ بضمّ یا و فتح خا خوانند، على اسناد الفعل الى المفعول به، و هو من الادخال، لا من الدّخول، لأنّهم لا یدخلونها حتّى یدخلوها، فلفظ الادخال اولى، و معنى آنست که در آرند ایشان را در بهشت. باقى بفتح یا و ضمّ خا خوانند، على اسناد الفعل الى الدّاخلین، لأنّهم اذا دخلوها دخلوها، یعنى در شوند ایشان در بهشت.
وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً و هى النّقرة الّتى تکون فى ظهر النّواة.
قول حسن و قتاده و بو عبیده آنست که اناث بمعنى موات است، یعنى مردگاناند که در ایشان روح نیست، و نفع و ضرّ نیست، از سنگ و چوب و کلوخ و مانند آن. و این موات همه مؤنّث باشند، و صفت آن بتأنیث کنند. عبد الرحمن زید گفت: إِلَّا إِناثاً یعنى: بزعمهم، بگفت ایشان اناثاند که ایشان بتان را بنات اللَّه خواندند. وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطاناً مَرِیداً شیطان اینجا ابلیس است، و مرید صفت وى، و هو الشّدید العالى الخارج من الطّاعة. یقال مرد الرّجل یمرد مردودا او مرادة، اذا عتا، و خرج من الطّاعة. و أصله من قول العرب: حائط ممرّد اى مملّس لا خشونة فیه، و شجرة مرداء اذا تناثر ورقها و بهذا سمّى من لم تنبت لحیته، امرد، اى املس موضع اللّحیة، المرید، الخارج من الطّاعة المتلمس منها. میگوید: ایشان نمیخوانند و نمیپرستند الّا ابلیس متمرّد عاصى بر خداى عزّ و جلّ، و اللَّه بآن تمرّد و معصیت او را برانده، و بر وى لعنت کرده.
وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضاً اى: مقطوعا معدودا. این حکایت از قول ابلیس است، و بهره بریده که نصیب وى است از هزار، نهصد و نود و نهاند، چنان که در خبر است
بروایت ابو سعید خدرى: قال قال النّبیّ (ص): «یقول اللَّه تعالى و تقدّس یوم القیامة یا آدم! فیقول: لبّیک، و سعدیک، و الخیر فى یدیک، فیقول: اخرى بعث النّار. فیقول: و ما بعث النّار؟ فیقول اللَّه تعالى: «من کل الف، تسعمائة و تسعة و تسعون.
فعنده یشیب الصغیر، و یضع کل ذات حمل حملها، و ترى الناس سکارى و ما هم بسکارى و لکن عذاب اللَّه شدید». قالوا: یا رسول اللَّه! و ایّنا ذلک الواحد؟ قال: «ابشروا فانّ منکم رجلا، و من یاجوج و ماجوج الفا». ثمّ قال: «و الّذین نفسى بیده ارجو أن تکونوا ربع اهل الجنّة»، فکبّرنا. فقال: ارجو ان تکونوا ثلث اهل الجنّة»، فکبّرنا. فقال: «ارجو ان تکونوا نصف اهل الجنة»، فکبّرنا. فقال: «ما انتم فى النّاس الّا کشعرة سوداء فى جلد ثور ابیض، او کشعرة بیضاء فى جلد ثور اسود».
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ این هم از گفت ابلیس است. میگوید: بر گردانم ایشان را از طریق هدى، و گم کنم از راه راستى و دین حق. وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و ایشان را فرا وایستن بد کنم، تا پیوسته بر آن باشند که بد میکنند، و خبر دهم ایشان را که بهشت نیست، و دوزخ نیست، و بعث نیست. چون این اعتقاد، آرند در بدى بیشتر کوشند. و یقال: لَأُمَنِّیَنَّهُمْ اى: اجمع لهم مع الاضلال، اوهمهم انّهم ینالون من الآخرة حظّا. میگوید: ایشان را بیراه کنم، آن گه با بیراهى در دل ایشان افکنم که ایشان را از آخرت نصیب خواهد بود. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ.
وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ این بحیرة است که در سورة المائده گفت، و این آنست که عرب گوش بعضى شتران میشکافتند، و اکنون هر که گوش جانور بشکافد یا ببرد، ملحق است بآن در کراهیت و معصیت.
وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ بعضى مفسّران گفتند: این تغییر خلق خدا خصىّ کردن آدمیست، و آن فرموده شیطان است، بحکم این آیت.
و در خصىّ کردن دیگر جانوران میان علما خلاف است، و هر که دندان گشاید، یا پوست روى تراشد، یا در موى موى پیوندد، یا پوست آزیند، همه ملحق است بتغییر خلق، و خضاب موى سیاه مردان را هم نزدیکست باین. و گفتهاند: تغییر خلق آنست که اللَّه تعالى چهار پایان را بیافرید از بهر آدمیان، تا مرکب خویش سازند، و طعمه خویش، و ایشان بر خود حرام کردند، و آفتاب و ماه و سنگها بیافرید، و مردم را نرم و روان کرد، تا بدان منفعت گیرند، و ایشان آن را معبود خود ساختند، و عبادت آن کردند، چون از آن نهاد که اللَّه فرمود بگردانیدند، و آن معنى که اللَّه براى آن آفرید بمعنى دیگر بدل کردند، تغییر خلق خدا کردند لا محاله.
و گفتهاند: خلق اینجا بمعنى دین است، که جاى دیگر گفت: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى لدین اللَّه، و تغییر دین آنست که حلال حرام میکردند، و حرام حلال.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً زیانکار کسى است که فرمان شیطان برد، نه فرمان اللَّه. یَعِدُهُمْ ایشان را وعده عمر دراز میدهد در دنیا، وَ یُمَنِّیهِمْ و یافت مرادها در دل ایشان مىافکند، و گفتهاند: در دل ایشان فقر مىافکند، تا از بیم فقر هزینه در کار خیر نکنند، و رحم نپیوندند. ربّ العالمین گفت: وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً و شیطان وعده که دهد جز بفرهیب ندهد، سود نماید و زیان پیش نهد. أُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ یعنى مصیرهم، وَ لا یَجِدُونَ عَنْها مَحِیصاً اى مفرّا.
اگر کسى گوید که: ابلیس از کجا دانسته بود که قومى از فرزندان آدم نصیب وى خواهند بود تا ایشان را گمراه کند باین سخن که گفت: لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضاً؟ جواب آنست که ربّ العزّة با وى این خطاب کرد: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ، و ابلیس در آنجا دریافته بود که از فرزندان آدم گروهى نصیب وى خواهند بود. دیگر جواب آنست که ابلیس بهشت و دوزخ معاینه دیده بود، و دانست که هر یکى را قومى ساکنان خواهند بود. و نیز گفتهاند که ابلیس، آدم را وسوسه داد تا بعضى مراد خویش از وى بیافت، امّا همه مراد خویش از وى نیافت، بفرزندان آدم همین طمع کرد، از اضلال همگان نومید است، امّا ببعضى طمع دارد. این سخن از آنجا گفته است.
اگر کسى گوید: چه حکمت است که ابلیس را آفرید، و آن گه او را بر خلق مسلّط کرد، تا ایشان را وسوسه میکند؟ جواب آنست که تصدیق قول خویش را جلّ جلاله که گفته است: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ، فسلطه على العصاة لیملأ جهنم من متبعیه، فقال لهم: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ، و قال لمتّبعى محمد (ص): وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا. دیگر جواب آنست که على (ع) گفت، قال: «اراد اللَّه ان یظهر کرامته على المؤمنین، فلو لم یکن ابلیس و وسوسته لما هاج من القلب ریح المودّة، و لما اضاء نور المعرفة»، و اگر نه ابلیس بودى بوى مودّت و محبّت از دل بنده مؤمن کى دمیدى؟ و نور معرفت کى تافتى؟
ابلیس را بدان آفرید که تا وى فعل خود ننماید، رحمت و مغفرت حق ظاهر نگردد.
هر چه وى خراب کند رحمت وى در آید، و آبادان گرداند. هر چه وى بغارت برد، تیغ غفران از وى واستاند، و مزیدى بر سر نهد.
مردى پیش مصطفى (ص) آمد، و از وسوسه شیطان بنالید و شکایت کرد.
مصطفى (ص) گفت: «انّ السّارق لا یدخل بیتا لیس فیه شىء، ذاک محض الایمان».
خانهاى که از کالا خالى بود دزد در آنجا نرود، دلى که از معرفت و ایمان خالى بود، شیطان آنجا چه کار دارد؟ وسوسه شیطان دلیل است بر وجود ایمان. نخعى گفته است از اینجا: کلّ صلاة لا وسوسة فیها فانّها لا تقبل، لأنّ الیهود و النصارى لا وسوسة لهم.
و قال على بن ابى طالب (ع): «الفرق بین صلوتنا و صلاة اهل الکتاب الوسوسة، لأنّ الشّیطان فرغ منهم و من عملهم».
ابو بکر وراق گفت: لیس للشّیطان مع الکفّار عمل، لأنّهم وافقوه، و المؤمن یخالفه، و المحاربة تکون مع المخالف.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الآیة مضى تفسیره.
قوله: لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ الأمانىّ، الأکاذیب. معناه: لیس بأکاذیبکم و لا أکاذیب اهل الکتاب، و این آن بود که میان جهودان و میان قومى از عرب در سخن مباهات رفت. جهودان گفتند: ما بهیم از شما، کتابنا قیل کتابکم، و نبیّنا قبل نبیّکم. این جواب ایشان را آمد. و یقال: هى من تمنّیت اى اشتهیت. معنى آنست که نه بآرزوهاى شما است، و نه بآرزوهاى اهل کتاب.
مجاهد گفت که قریش گفتند: لا نبعث و لا نحاسب، و قالوا: لا جنّة و لا نار، و جهودان گفتند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً، و قالوا نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ.
ربّ العالمین بجواب هر دو قوم این آیت فرستاد.
و اسم لیس مضمر است، المعنى: لیس ثواب اللَّه بأمانیّکم و لا امانىّ اهل الکتاب.
میگوید: ثواب و نواخت خداى و دخول بهشت نه بآرزوى شما است، و نه بآرزوى اهل کتاب، لکن بایمانست و عمل صالح، چنان که در آیت پیش گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً، باز نمود که کار دین را بنا به آرزو نیست. مصطفى (ص) گفت: «لیس الدّین بالتّمنّى و لا بالتّحلّى».
و قال (ص): «العاجز من اتّبع نفسه هواها و تمنّى على اللَّه».
مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ گفتهاند: این جزا درین جهان است، یعنى آن رنجها که بگناهکار رسد در دنیا. و درین معنى خبرها است از مصطفى (ص): قال ابو بکر الصدیق: یا رسول اللَّه کیف الصّلاح بعد هذه الآیة؟ فقال النّبیّ (ص): «أیّة آیة»؟ فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ، ما عملنا جزینا به. فقال له النّبیّ (ص): «غفر اللَّه لک یا أبا بکر! أ لست تمرض؟
الست تنصب؟ أ لیس یصیبک الّلأواء» قال: بلى. قال: «فهو ما یجزون به».
و بروایتى دیگر ابو بکر صدیق گفت: و ایّنا لم یعمل سوء، و انّا لمجزیّون بکلّ سوء عملنا. فقال النبى (ص): «امّا انت یا أبا بکر و اصحابک المؤمنون فتجزون بذلک فى الدّنیا، حتّى تلقوا اللَّه، و لیست لکم ذنوب، و امّا الآخرون فتجمع ذنوبهم حتّى یجزوا بها یوم القیامة».
عطا گفت: آن روز که این آیت فرو آمد ابو بکر گفت: هذه قاصمة الظّهر یا رسول اللَّه. فقال النّبیّ (ص): «انّما هى المصیبات تکون فى الدّنیا».
ابو هریرة گفت: آن روز که این آیت فرو آمد جماعتى یاران نشسته بودیم، چون بشنیدیم همه بگریستیم، و اندوهگن شدیم، گفتیم: یا رسول اللَّه! باقى نگذاشت این آیت، یعنى از وعید. رسول خدا گفت: «اما و الّذى نفسى بیده انّها لکما انزلت، و لکن ابشروا و قاربوا و سدّدوا، انّه لا یصیب احدا منکم مصیبة فى الدّنیا الّا کفّر اللَّه بها خطیئته حتّى الشّوکة شاکت احدکم فى قدمه».
حسن گفت: این آیت در شأن کفّار آمد که ربّ العالمین مؤمن را به بدکردارى جزا نکند، بلکه وى را بکردار نیکو جزا دهد، و سیّئات وى در گذارد، چنان که گفت: لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ. جایى دیگر گفت: وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ. و دلیل برین قول آنست که در آخر آیت گفت: وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً اگر کسى را نه در قیامت یار باشد و نه دوست، جز کافر نبود، که ربّ العزّة مؤمنانرا گفته که ولىّ ایشانم: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا، و ضمان نصرت کرده در هر دو سراى، و گفته: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ الآیة گفتهاند که چون آیت آمد که مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ، اهل کتاب با مؤمنان گفتند که: ما با شما یکسانیم بحکم این آیت، و شما را بر ما فضل نیست. ربّ العالمین مؤمنانرا بر ایشان فضل نهاد و گرامى کرد باین آیت دیگر: وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ
مکى و بصرى و ابو بکر یَدْخُلُونَ بضمّ یا و فتح خا خوانند، على اسناد الفعل الى المفعول به، و هو من الادخال، لا من الدّخول، لأنّهم لا یدخلونها حتّى یدخلوها، فلفظ الادخال اولى، و معنى آنست که در آرند ایشان را در بهشت. باقى بفتح یا و ضمّ خا خوانند، على اسناد الفعل الى الدّاخلین، لأنّهم اذا دخلوها دخلوها، یعنى در شوند ایشان در بهشت.
وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً و هى النّقرة الّتى تکون فى ظهر النّواة.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ از ترسایان هیچ کس نیست، إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ مگر که بوى بگرود پیش از مرگ وى، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً (۱۵۹) و روز رستاخیز بر ایشان همه گواه است.
فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا ببیدادگرى گروهى از ایشان که جهود شدند، حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ حرام کردم بر ایشان چیزهاى پاک، أُحِلَّتْ لَهُمْ که حلال بود بر ایشان پیش فا، وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ کَثِیراً (۱۶۰) و بباز گردانیدن ایشان از راه خداى فراوانى را.
وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا و ربا ستدن ایشان، وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ و ایشان را باز زده بودند از آن، وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ و خوردن ایشان مالهاى مردمان بباطل، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶۱) و ساختهایم کافران را از ایشان عذابى دردنماى.
لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ لکن دور درشدگان در علم مِنْهُمْ از ایشان، وَ الْمُؤْمِنُونَ و گرویدگان، یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ میگروند بآنچه بتو فرو فرستاده آمد، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ و آنچه فرو فرستاده آمد پیش از تو، وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ و بپاى دارندگان نماز، وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ و وادهندگان زکاة، وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و گرویدگان بخداى و روز رستاخیز، أُولئِکَ ایشان آنند، سَنُؤْتِیهِمْ که ایشان را دهیم، أَجْراً عَظِیماً (۱۶۲) مزدى بزرگوار.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ ما پیغام دادیم بتو، کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ چنان که پیغام دادیم به نوح، وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ و پیغامبران از پس او، وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهِیمَ و پیغام دادیم به ابراهیم، وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (۱۶۴) و دادیم داود را زبور.
وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ و پیغامبرانى که قصّه ایشان فرستادیم بتو از پیش فا، وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ و پیغامبرانى که پیغام ایشان نفرستادیم بتو، وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى و سخن گفت خداى با موسى، تَکْلِیماً (۱۶۴) سخن گفتنى.
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ پیغامبرانى شادى رسانان، وَ مُنْذِرِینَ و بیم نمایان، لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ آن را تا نماند مردمان را بر خداى، حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ حجّتى پس از فرستادگان، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۶۵) و خداى توانا است داناى همیشهاى.
لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ لکن خداى گواهى میدهد، بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ بآنچه فرو فرستاد بتو، أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ فرو فرستاد آن را بدانش خویش، وَ الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ و فریشتگان گواهى میدهند باین، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۱۶۶) و خداى گواهى بسنده است بگواهى دادن. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و برگردانیدند، مردمان را از راه خدا، قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً (۱۶۷) بیراه شدند بیراهى دور.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ ظَلَمُوا و بر خود ستم کردند، لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ خداى نیست آن را که ایشان را بیامرزد، وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً (۱۶۸) و نه آن را که ایشان را راه نماید براهى.
إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ مگر راه دوزخ، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان همیشه در آن دوزخاند، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۱۶۹) و آن بر خدا آسان است.
فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا ببیدادگرى گروهى از ایشان که جهود شدند، حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ حرام کردم بر ایشان چیزهاى پاک، أُحِلَّتْ لَهُمْ که حلال بود بر ایشان پیش فا، وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ کَثِیراً (۱۶۰) و بباز گردانیدن ایشان از راه خداى فراوانى را.
وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا و ربا ستدن ایشان، وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ و ایشان را باز زده بودند از آن، وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ و خوردن ایشان مالهاى مردمان بباطل، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶۱) و ساختهایم کافران را از ایشان عذابى دردنماى.
لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ لکن دور درشدگان در علم مِنْهُمْ از ایشان، وَ الْمُؤْمِنُونَ و گرویدگان، یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ میگروند بآنچه بتو فرو فرستاده آمد، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ و آنچه فرو فرستاده آمد پیش از تو، وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ و بپاى دارندگان نماز، وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ و وادهندگان زکاة، وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و گرویدگان بخداى و روز رستاخیز، أُولئِکَ ایشان آنند، سَنُؤْتِیهِمْ که ایشان را دهیم، أَجْراً عَظِیماً (۱۶۲) مزدى بزرگوار.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ ما پیغام دادیم بتو، کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ چنان که پیغام دادیم به نوح، وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ و پیغامبران از پس او، وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهِیمَ و پیغام دادیم به ابراهیم، وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (۱۶۴) و دادیم داود را زبور.
وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ و پیغامبرانى که قصّه ایشان فرستادیم بتو از پیش فا، وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ و پیغامبرانى که پیغام ایشان نفرستادیم بتو، وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى و سخن گفت خداى با موسى، تَکْلِیماً (۱۶۴) سخن گفتنى.
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ پیغامبرانى شادى رسانان، وَ مُنْذِرِینَ و بیم نمایان، لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ آن را تا نماند مردمان را بر خداى، حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ حجّتى پس از فرستادگان، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۶۵) و خداى توانا است داناى همیشهاى.
لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ لکن خداى گواهى میدهد، بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ بآنچه فرو فرستاد بتو، أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ فرو فرستاد آن را بدانش خویش، وَ الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ و فریشتگان گواهى میدهند باین، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۱۶۶) و خداى گواهى بسنده است بگواهى دادن. إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و برگردانیدند، مردمان را از راه خدا، قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً (۱۶۷) بیراه شدند بیراهى دور.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، وَ ظَلَمُوا و بر خود ستم کردند، لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ خداى نیست آن را که ایشان را بیامرزد، وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً (۱۶۸) و نه آن را که ایشان را راه نماید براهى.
إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ مگر راه دوزخ، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان همیشه در آن دوزخاند، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۱۶۹) و آن بر خدا آسان است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ
روى ابو هریرة قال: قال النّبیّ (ص): «لینزلنّ ابن مریم حکما عدلا، و لیقتلنّ الدجال، و لیقتلنّ الخنزیر، و لیکسرنّ الصّلیب، و تکون السّجدة واحدة للَّه ربّ العالمین». ثمّ قال ابو هریرة: فاقرؤا ان شئتم: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ الآیة.
گفتهاند که: کتاب اینجا انجیل است، و اهل کتاب ترسایاناند که در عیسى غلوّ میکنند، و کافر میشوند. میگوید: هیچ ترسا نماند بوقت نزول عیسى از آسمان، که نه بوى ایمان آرد، و پیش از مرگ عیسى بپیغامبرى و بندگى وى گواهى دهد. و گفتهاند که: اهل کتاب جهوداناند و ترسایان. و قیل: مَوْتِهِ کنایتست از آحاد ایشان. میگوید: هیچ نیست از جهودان و ترسایان که بوقت معاینه چون میمیرند، نه بعیسى ایمان آرند، و گویند پیغامبر است و بنده، لکن ایمان که بوقت معاینه بود سودى نکند، چنان که ربّ العزّة گفت: فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا. قال ابن عباس: لا یموت یهودىّ و لا صاحب کتاب حتّى یؤمن بعیسى، و ان احترق او غرق او سقط علیه جدار او اکله السّبع. عکرمه گفت: ابن عباس را امتحان کردند، گفتند: اگر از بالا بزیر افتد، و هلاک شود، ایمان چگونه آرد؟ گفت: در هوا آن کلمه بگوید. گفتند: و اگر او را گردن بزنند چون ایمان آرد؟ گفت: زبان بآن میگرداند چندان که تواند. محمد بن على بن الحنفیة گفت: کسى که جهود باشد بوقت مرگ وى فریشتگان آیند، و بر روى و بر قفاى وى میزنند، و میگویند: اى عدوّ اللَّه! نه عیسى پیغامبر بتو آمد و تو او را دروغزن گرفتى؟ آن جهود گوید: آمنت انّه عبد نبىّ. این بگوید، لکن سود ندارد، و ایمان باین وقت بکار نیاید. و همچنین ترسا را گویند: اى عدوّ اللَّه! اتاک عیسى نبیّا، فکذبت به، و زعمت انّه اللَّه او ابنه؟ ترسا ایمان آرد و گوید: انّه عبد اللَّه و رسوله، لکن بکار نیاید و سود ندارد. و قیل: «لیؤمننّ به» یعود الى محمد (ص)، و «قبل موته» یعود الى الکتابىّ، و قیل: الأوّل یعود الى اللَّه سبحانه، و الثّانی الى الکتابىّ، و الصّحیح ما سبق، اذ لیس فى الآیة الّا ذکر عیسى (ع). وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً على ان قد بلّغ الرّسالة، و اقرّ بالعبودیّة على نفسه.
فَبِظُلْمٍ اى فبظلم طائفة، مِنَ الَّذِینَ هادُوا این ظلم آن است که نقض پیمان کردند، و بآیات خداى کافر شدند. ربّ العزّة ایشان را بآن ظلم و بآن بغى عقوبت کرد، و چیزهاى حلال بر ایشان حرام کرد، و این تحریم آنجا است که گفت: وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ الآیة. و درین آیت تقدیم و تأخیر است، و نظم آیت اینست: فبظلم من الّذین هادوا و بصدّهم عن سبیل اللَّه و أخذهم الرّبوا و أکلهم اموال النّاس بالباطل حرّمنا علیهم طیّبات احلّت لهم، عقوبة لهم. میگوید: بآنکه ظلم کردند، و مردمان را از راه مصطفى و از راه خدا و از دین بر گردانیدند، و ربا ستدند، و مال مردم به بىحق و باطل خوردند، ما آن حلالها بر ایشان حرام کردیم، عقوبت ایشان را در دنیا، ایشان را این عقوبت کردیم، و در عقبى ایشان را عذابى دردنماى ساختیم. آن گه مؤمنان ایشان را چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى مستثنى کرد، و گفت: لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ یعنى فى علم کتابهم من الیهود، وَ الْمُؤْمِنُونَ یعنى اصحاب النّبیّ (ص)، یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنى القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى التوراة و الانجیل و الزبور.
وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ و در نصب مقیمین گفتند که نصب على المدح است، تفضیل اقامت صلاة را بر دیگر اعمال. این فضل و شرف از آن یافت که دیگر اعمال و احکام بواسطه جبرئیل ثابت گشت، و نماز شب معراج بىواسطه جبرئیل، مصطفى از حق گرفت جلّ جلاله. و گفتهاند که: مقیمین مجرور است، معطوف بر ها و میم که در مِنْهُمْ است، یعنى: منهم و من المقیمین الصّلاة، یعنى الصّلوات الخمس بوضوئها و وقتها و قیامها و قراءة القرآن فیها، و الرکوع و السجود و خشوعها و جمیع معالمها.
وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ یعنى الزّکاة المفروضة، وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ انّه واحد لا شریک له، وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنى البعث الّذى فیه جزاء الأعمال. أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ بیاء قراءت حمزه، و بنون قراءت باقى، و الوجه فیهما قد سبق. و اجر عظیم بهشت است.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ سبب نزول این آیت آن بود که ربّ العزّة جلّ جلاله در شأن جهودان این آیت فرستاد: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ الآیة، و آن عیب و عوار ایشان، و آن فضایح اعمال ایشان درین آیات پیدا کرد. جهودان در خشم شدند، و یک زبان بیرون آمدند که: و ما انزل اللَّه على بشر من شىء، اللَّه بهیچ بشر چیزى از کتب و صحف نفرستاد. و بعضى گفتند از ایشان که: پس از موسى بهیچ پیغامبر هیچ کتاب نفرستاد. ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ یا محمد ما بتو پیغام دادیم، و وحى فرستادیم هم چنان که پیغامبران گذشته را دادیم، سبیل تو در وحى هم سبیل ایشانست، و این بر جهودان حجّت است، که ایشان دانسته بودند از تورات که ربّ العزّة باین پیغامبران وحى فرستاد، و پیغام داد، و چنان که ایشان را پیغام داد، مصطفى را پیغام داد. و آن گه نوح را فرا پیش همگان داشت اگر چه از وى فاضلتر در انبیاء بودند، امّا از بهر آن ذکر وى فرا پیش داشت که نوح، ابو البشر بود، کما قال عزّ و جلّ: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ. و اوّل پیغامبر از پیغامبران شریعت نوح بود، و اوّل کسى که دعوت کرد، و مشرکان را بیم داد نوح بود، و اوّل کسى که امّت وى را عذاب کردند بدعاء وى، نوح بود، و معجزت وى در نفس وى بود، که وى را هزار سال عمر بود، که یکتاى موى وى سفید نگشت، و قوّت وى ساقط نشد، و هیچ پیغامبر در دعوت آن مبالغت ننمود که نوح نمود، هم در شب دعوت کرد، هم در روز، هم در نهان، هم در آشکارا، و ذلک فى قوله تعالى: قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً، و قوله: ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً، ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً. و هیچ کس در رنج خویش آن صبر نکرد که وى کرد، بروزى در چند بار وى را بزدندى، چنان که از هوش برفتى، چون بهوش باز آمدى هم چنان دعوت کردى، و در روش خویش مقام شکر داشت، که برترین مقام است. کما قال تعالى: إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً.
و اوّل کسى که برستاخیز از خاک برآید بعد از مصطفى (ص)، نوح باشد، و ربّ العزّة جلّ جلاله در کتاب خویش دو جایگه نوح را ثانى مصطفى کرد: یکى در گرفتن عهد و پیمان، و ذلک فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ. دیگر در پیغام و وحى، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ. یقال: سمّى نوحا لانّه ناح على نفسه. و «ابراهیم» نام عبرى است، و بیان آن در سورة البقرة رفت، و «اسماعیل»، مجاهد گفت: مادر وى آن گه که وى را بزاد از رنج زادن این کلمت بگفت: «اسمع یا ربّ». وحى آمد بوى: «قد سمع ایل»، پس وى را ازین کلمه نام نهاد اسماعیل. و گفتهاند: اسحاق ضحّاک است، و نوح، فرج، و ایوب، سعید، و یوسف، زیاد، و یعقوب، اسرائیل، و اسباط اولاد یعقوباند دوازده: روبیل، و شمعون، و لاوى، و یهوذا، و یشخر، و دان، و ریالون، و تفثالى، و جاد، و اسر، و یوسف، و ابن یامین.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ این همچنانست که آنجا گفت: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ. جاى دیگر گفت: ما یُقالُ لَکَ إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ.
وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ اى اوحینا الیهم فى صحف ابراهیم. آن گه داود را از جهت آواز خوش بذکر زبور مخصوص کرد، و گفت: آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً. داود هر گه که زبور خواندى از خوشى آواز وى خلقى جان بدادندى. مصطفى (ص) گفت بو موسى اشعرى را، از آنکه آواز وى خوش بود: «اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود».
شبى بو موسى قرآن میخواند، و رسول خدا سماع میکرد. دیگر روز وى را گفت: «لو رأیتنى البارحة و أنا اسمع لقراءتک»! فقال: اما و اللَّه یا رسول اللَّه! لو علمت انّک تسمع لحبّرته تحبیرا.
بو عثمان نهدى گفت: هرگز آواز هیچ مزمار خوشتر از آواز بو موسىنشنیدهام، در نماز بامداد ما را امامى میکرد، و خواستیم که سورة البقرة خواندى، یا در قراءت بیفزودى، از بس که خوش میخواند.
وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً حمزة زبورا بضم «زا» خواند، و این را دو وجه است: یکى آنکه جمع زبر باشد بمعنى مزبور، مصدرى بجاى اسم نهاده. چنان که گویند: هذا ضرب الامیر، اى مضروبه، و هذا نسج الیمن، اى منسوجها، و چنان که مکتوب را کتاب گویند، و محسوب را حساب گویند. و روا باشد که آن را جمع کنند، و گر چه مصدر است، زیرا که بجاى اسم افتاده، نبینى که کتاب مصدر است در اصل، لکن چون بمعنى مکتوبست او را بر کتب جمع کنند. همچنین زبر را زبور جمع کنند، لوقوعه موقع الاسم، و هو المزبور، و ان کان فى الأصل مصدرا.
وجه دوم آنکه: احتمال دارد که زبور بضمّ جمع زبور باشد بفتح، و این جمعى باشد زوائد از آن حذف کرده، و بر خلاف حرکت اقتصار کرده، چنان که گویند: کروان و کروان، و ورشان و ورشان، و اسد و اسد، و فرس ورد و خیل ورد، و رجل ظریف و رجال ظروف. چون روا بود که اینها را چنین جمع کردند، همچنین ممتنع نباشد که زبور را بر زبور جمع کنند.
باقى «زبورا» خوانند، بفتح زا، و وجه این ظاهر است: فانّ زبور بمعنى مزبور، فعول بمعنى مفعولست، کرکوب بمعنى مرکوب. و زبور نامى است خاصّه این کتاب را. و گفتهاند: زبور صد و پنجاه سورة است که در آن ذکر حدّ نه، و حکم نه، و فریضه نه، و حلال و حرام نه.
وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ این بآن فرو آمد که جهودان گفتند: ربّ العالمین ذکر پیغامبران کرد، و قصّه ایشان با محمد بگفت، و کار موسى بر ما روشن نکرد، که اللَّه با وى سخن گفت یا نگفت. ربّ العالمین این آیت فرستاد: وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ، میگوید: ما قصّه پیغامبران بر تو خواندیم پیش ازین، یعنى در مکه در سورة الانعام، که نزول آن به مکه بود، وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ و پیغامبرانى هستند که ذکر ایشان نکردیم، و قصّه ایشان بر تو نخواندیم. احتمال کند که ترک ذکر ایشان از آنست که نزدیک اهل کتاب در کتب ایشان ذکر و قصّه آن پیغامبران نیست، پس در ذکر ایشان رسول را بر ایشان حجّت نباشد.
آن گه گفت: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً و هو ابن اربعین سنة، لیلة النّار مرّة، و مرّة اخرى یوم اعطى التوراة. میگوید: اللَّه با موسى سخن گفت سخن گفتنى، بمصدر تأکید کرد، تا دانند که سخن گفتن با وى بىواسطه بود. و تخصیص موسى بتکلیم از میان دیگر پیغامبران، دلیل است که سخن گفتن با وى بر وجهى بود مهتر از آن وجه که با دیگران بود بواسطه.
روى الزهرى عن انس بن مالک (رض)، قال: قال رسول اللَّه (ص): «کلّم اللَّه اخى موسى بمائة الف کلمة و أربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة، فکأنّ الکلام من اللَّه، و الاستماع من موسى. فلمّا ان هبط موسى الى الوادى لقیه ابلیس، قال له: یا موسى! من این اقبلت؟ قال: کلّمنى ربّى عزّ و جلّ. قال: یا موسى لا تفرح، فانّ الّذى کلّمک لیس هو اللَّه. قال: فانطلق اللَّه الوادى الّذى کان علیه موسى، و هو یقول: یا موسى! لیطمئنّ قلبک فانّ الّذى کلّمک هو اللَّه.
قال: ثمّ رجع موسى الى مکانه الّذى کان اقبل منه، فعلم اللَّه عزّ و جلّ لمّا رجع، فقال له: لم رجعت یا موسى؟ قال موسى: الهى و سیّدى! انت کلّمتنى ام غیرک فیما بینى و بینک؟ قال اللَّه: یا موسى! أنا کلّمتک فما بینى و بینک ترجمان».
و عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا کلّم اللَّه موسى کان یبصر دبیب النّمل على الصّفا فى اللّیلة المظلمة من مسیرة عشرة فراسخ».
و عن ابن مسعود، قال: قال رسول اللَّه (ص): کلّم اللَّه موسى و کانت علیه جبّة صوف، و کساء صوف، و سراویل صوف، و عمامة صوف، و نعلاه جلد حمار غیر ذکى.
و بدان که اوّل کسى که در اسلام انکار کرد که اللَّه با موسى سخن گفت، سخن مسموع بىواسطه، جعد درهم بود، بروزگار هشام بن عبد الملک بن مروان. هشام علماء وقت را جمع کرد بواسطه، و جعد را حاضر کردند تا خود چه میگوید. جعد بر آن انکار اصرار نمود، علما همه متّفق شدند که گوینده این سخن زندیق است، و معتقد این بر باطل، که در آن ردّ قرآن است، و تکذیب شرع. پس هشام بن عبد الملک روز عید اضحى وى را حاضر کرد، و خلق را پند داد، و قربان فرمود، و گفت: ارجعوا و ضحّوا تقبّل اللَّه منکم، فانّى مضح بالجور من درهم، فانّه زعم انّ اللَّه لم یکلّم موسى تکلیما، و لم یتّخذ ابراهیم خلیلا. ثمّ نزل، و ذبحه تحت المنبر بمحضر من الخاصّة و العامّة، فاستحسن الکلّ فعله، و قالوا: نفى الغلّ من الاسلام.
امّا کلام در قرآن بر چهار وجه است: یکى آنست که خداى تعالى بخودى خود با بندگان گوید بى وحى، چنان که اللَّه میگوید، و بنده میشنود، و سخن که با موسى گفت چنین بود. یقول اللَّه تعالى: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً. نظیر این در سورة البقرة گفت: وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ یعنى: السّبعین الّذین سمعوا کلام اللَّه. وجه دوم کلام خدا است بوحى، چون قرآن به مصطفى (ص) فرود آمده بوحى، و ذلک قوله تعالى: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ یعنى القرآن. نظیر این در سورة الفتح گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ یعنى القرآن الّذى اوحى الى محمد. وجه سیوم کلام است بمعنى علم و عجائب، چنان که گفت تعالى و تقدّس: قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی یعنى لعلم ربّى و عجائبه. همانست که در سورة لقمان گفت: ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ یعنى علم اللَّه و عجائبه. وجه چهارم کلام خلق است بوقت مرگ ایشان، کلامى که آدمیان نشنوند، و ذلک فى قوله تعالى: کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها، و لا یسمعها بنو آدم، لأنّ الکافر اذا عاین الملائکة آمن و ندم، و لا ینفعه الایمان و النّدم.
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ اعراب این همچنانست که اعراب وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ، هر دو منصوباند بنزع حرف خفض، یعنى اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و الى رسل. و روا باشد که نصب آن بفعلى مضمر بود یعنى: و ارسلنا رسلا مبشّرین، یعنى بالثّواب على الطّاعة، و منذرین بالعقاب على المعصیة. میگوید: پیغامبران را فرستادیم ببشارت و نذارت، تا فردا نگویند: ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ، لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا، و این الزام بر معقول خلق است، که ایشان چنان دانند که گرفتن پیش از آگاه کردن بیداد است، و اللَّه تعالى بر عقول حجّت افکند، و پیش از آنکه آگاه کرد نگرفت، گفت: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، جاى دیگر گفت: وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولًا. و بحقیقت حجّت اللَّه راست پیش از ارسال رسل، و پس از آن بحجّت آفریدگارى و خداوندى، که وى خداوندى است بوجود آرنده از عدم. رهى را از عدم بوجود آرد، بر آنکه با وى آن کند که خود خواهد، کس را با وى در آن سخن نیست. نه وى را خرید، یا از مالکى یافت، یا از مورثى میراث برد که در آن ملک حکمى را یا شرطى را فرا وى راهى بود.
لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ این لکن استثنا از آن است که پیش ازین در قصّه جهودان گفت: وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ، بآیات خداى کافر شدند، لکن خداى گواهى میدهد بآنچه فرو فرستاد بتو، یعنى قرآن. و گفتهاند: سبب نزول این آیت آن بود که جهودان را از نبوّت مصطفى (ص) پرسیدند، گفتند که: ما ندانیم و نشناسیم، و باین گواهى ندهیم. پس جماعتى از آن جهودان در پیش رسول خدا شدند. رسول گفت: اى و اللَّه، شما دانستهاید که من رسول خدا ام. گفتند: ندانیم و نشناسیم و بدین گواهى ندهیم. خداى تعالى این آیت فرستاد: لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ اى یبیّن بنبوّتک، بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ من القرآن و دلایله، لأنّ الشّهادة تبیین. میگوید: خداى روشن گرداند بنبوّت تو بآنچه فرو فرستاد بتو از قرآن و دلائل آن. أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ اى هو یعلم انّک اهل لانزاله علیک، لقیامک به. فرو فرستاد بتو این قرآن بآنچه دانست که تو اهل آنى، و بجاى آنى. معنى دیگر: أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ اى انزل علیک فیه علمه بالخلق، و ما یسرّون و ما یعلنون، و ما لهم فیه من لبیّنات و النّور المبین، و قیل: أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ اى من علمه.
وَ الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ میگوید: فریشتگان گواهى میدهند بنبوّت تو یا محمد، اگر جهودان گواهى نمیدهند باکى نیست، و گواهى فریشتگان بقیام معجزه شناسند، هر که معجزه وى ظاهر گشت، فریشتگان بصدق وى گواهى دهند. وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً یقول: فلا شاهد افضل من اللَّه. بأنّه انزل علیک القرآن.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى بمحمّد (ص) و القرآن: وَ صَدُّوا النّاس عن الاسلام، قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً اى طویلا.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى الیهود، وَ ظَلَمُوا محمدا (ص) بکتمان نعته، میگوید: آن جهودان که به محمد و قرآن کافر شدند، و به محمد ظلم کردند که نعت و صفت وى بپوشیدند، لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ خداى بر آن نیست که ایشان را بیامرزد، که در علم قدیم وى چنانست که ایشان در کفر میرند. وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً
الى الهدى و الاسلام، و بآن نیست که ایشان را باسلام راه نماید. بلى راه جهودى که راه دوزخ است ایشان را نماید. خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً. اى عذابهم على اللَّه هیّن.
روى ابو هریرة قال: قال النّبیّ (ص): «لینزلنّ ابن مریم حکما عدلا، و لیقتلنّ الدجال، و لیقتلنّ الخنزیر، و لیکسرنّ الصّلیب، و تکون السّجدة واحدة للَّه ربّ العالمین». ثمّ قال ابو هریرة: فاقرؤا ان شئتم: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ الآیة.
گفتهاند که: کتاب اینجا انجیل است، و اهل کتاب ترسایاناند که در عیسى غلوّ میکنند، و کافر میشوند. میگوید: هیچ ترسا نماند بوقت نزول عیسى از آسمان، که نه بوى ایمان آرد، و پیش از مرگ عیسى بپیغامبرى و بندگى وى گواهى دهد. و گفتهاند که: اهل کتاب جهوداناند و ترسایان. و قیل: مَوْتِهِ کنایتست از آحاد ایشان. میگوید: هیچ نیست از جهودان و ترسایان که بوقت معاینه چون میمیرند، نه بعیسى ایمان آرند، و گویند پیغامبر است و بنده، لکن ایمان که بوقت معاینه بود سودى نکند، چنان که ربّ العزّة گفت: فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا. قال ابن عباس: لا یموت یهودىّ و لا صاحب کتاب حتّى یؤمن بعیسى، و ان احترق او غرق او سقط علیه جدار او اکله السّبع. عکرمه گفت: ابن عباس را امتحان کردند، گفتند: اگر از بالا بزیر افتد، و هلاک شود، ایمان چگونه آرد؟ گفت: در هوا آن کلمه بگوید. گفتند: و اگر او را گردن بزنند چون ایمان آرد؟ گفت: زبان بآن میگرداند چندان که تواند. محمد بن على بن الحنفیة گفت: کسى که جهود باشد بوقت مرگ وى فریشتگان آیند، و بر روى و بر قفاى وى میزنند، و میگویند: اى عدوّ اللَّه! نه عیسى پیغامبر بتو آمد و تو او را دروغزن گرفتى؟ آن جهود گوید: آمنت انّه عبد نبىّ. این بگوید، لکن سود ندارد، و ایمان باین وقت بکار نیاید. و همچنین ترسا را گویند: اى عدوّ اللَّه! اتاک عیسى نبیّا، فکذبت به، و زعمت انّه اللَّه او ابنه؟ ترسا ایمان آرد و گوید: انّه عبد اللَّه و رسوله، لکن بکار نیاید و سود ندارد. و قیل: «لیؤمننّ به» یعود الى محمد (ص)، و «قبل موته» یعود الى الکتابىّ، و قیل: الأوّل یعود الى اللَّه سبحانه، و الثّانی الى الکتابىّ، و الصّحیح ما سبق، اذ لیس فى الآیة الّا ذکر عیسى (ع). وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً على ان قد بلّغ الرّسالة، و اقرّ بالعبودیّة على نفسه.
فَبِظُلْمٍ اى فبظلم طائفة، مِنَ الَّذِینَ هادُوا این ظلم آن است که نقض پیمان کردند، و بآیات خداى کافر شدند. ربّ العزّة ایشان را بآن ظلم و بآن بغى عقوبت کرد، و چیزهاى حلال بر ایشان حرام کرد، و این تحریم آنجا است که گفت: وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ الآیة. و درین آیت تقدیم و تأخیر است، و نظم آیت اینست: فبظلم من الّذین هادوا و بصدّهم عن سبیل اللَّه و أخذهم الرّبوا و أکلهم اموال النّاس بالباطل حرّمنا علیهم طیّبات احلّت لهم، عقوبة لهم. میگوید: بآنکه ظلم کردند، و مردمان را از راه مصطفى و از راه خدا و از دین بر گردانیدند، و ربا ستدند، و مال مردم به بىحق و باطل خوردند، ما آن حلالها بر ایشان حرام کردیم، عقوبت ایشان را در دنیا، ایشان را این عقوبت کردیم، و در عقبى ایشان را عذابى دردنماى ساختیم. آن گه مؤمنان ایشان را چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى مستثنى کرد، و گفت: لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ یعنى فى علم کتابهم من الیهود، وَ الْمُؤْمِنُونَ یعنى اصحاب النّبیّ (ص)، یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنى القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى التوراة و الانجیل و الزبور.
وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ و در نصب مقیمین گفتند که نصب على المدح است، تفضیل اقامت صلاة را بر دیگر اعمال. این فضل و شرف از آن یافت که دیگر اعمال و احکام بواسطه جبرئیل ثابت گشت، و نماز شب معراج بىواسطه جبرئیل، مصطفى از حق گرفت جلّ جلاله. و گفتهاند که: مقیمین مجرور است، معطوف بر ها و میم که در مِنْهُمْ است، یعنى: منهم و من المقیمین الصّلاة، یعنى الصّلوات الخمس بوضوئها و وقتها و قیامها و قراءة القرآن فیها، و الرکوع و السجود و خشوعها و جمیع معالمها.
وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ یعنى الزّکاة المفروضة، وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ انّه واحد لا شریک له، وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنى البعث الّذى فیه جزاء الأعمال. أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ بیاء قراءت حمزه، و بنون قراءت باقى، و الوجه فیهما قد سبق. و اجر عظیم بهشت است.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ سبب نزول این آیت آن بود که ربّ العزّة جلّ جلاله در شأن جهودان این آیت فرستاد: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ الآیة، و آن عیب و عوار ایشان، و آن فضایح اعمال ایشان درین آیات پیدا کرد. جهودان در خشم شدند، و یک زبان بیرون آمدند که: و ما انزل اللَّه على بشر من شىء، اللَّه بهیچ بشر چیزى از کتب و صحف نفرستاد. و بعضى گفتند از ایشان که: پس از موسى بهیچ پیغامبر هیچ کتاب نفرستاد. ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ یا محمد ما بتو پیغام دادیم، و وحى فرستادیم هم چنان که پیغامبران گذشته را دادیم، سبیل تو در وحى هم سبیل ایشانست، و این بر جهودان حجّت است، که ایشان دانسته بودند از تورات که ربّ العزّة باین پیغامبران وحى فرستاد، و پیغام داد، و چنان که ایشان را پیغام داد، مصطفى را پیغام داد. و آن گه نوح را فرا پیش همگان داشت اگر چه از وى فاضلتر در انبیاء بودند، امّا از بهر آن ذکر وى فرا پیش داشت که نوح، ابو البشر بود، کما قال عزّ و جلّ: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ. و اوّل پیغامبر از پیغامبران شریعت نوح بود، و اوّل کسى که دعوت کرد، و مشرکان را بیم داد نوح بود، و اوّل کسى که امّت وى را عذاب کردند بدعاء وى، نوح بود، و معجزت وى در نفس وى بود، که وى را هزار سال عمر بود، که یکتاى موى وى سفید نگشت، و قوّت وى ساقط نشد، و هیچ پیغامبر در دعوت آن مبالغت ننمود که نوح نمود، هم در شب دعوت کرد، هم در روز، هم در نهان، هم در آشکارا، و ذلک فى قوله تعالى: قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً، و قوله: ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً، ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً. و هیچ کس در رنج خویش آن صبر نکرد که وى کرد، بروزى در چند بار وى را بزدندى، چنان که از هوش برفتى، چون بهوش باز آمدى هم چنان دعوت کردى، و در روش خویش مقام شکر داشت، که برترین مقام است. کما قال تعالى: إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً.
و اوّل کسى که برستاخیز از خاک برآید بعد از مصطفى (ص)، نوح باشد، و ربّ العزّة جلّ جلاله در کتاب خویش دو جایگه نوح را ثانى مصطفى کرد: یکى در گرفتن عهد و پیمان، و ذلک فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ. دیگر در پیغام و وحى، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ. یقال: سمّى نوحا لانّه ناح على نفسه. و «ابراهیم» نام عبرى است، و بیان آن در سورة البقرة رفت، و «اسماعیل»، مجاهد گفت: مادر وى آن گه که وى را بزاد از رنج زادن این کلمت بگفت: «اسمع یا ربّ». وحى آمد بوى: «قد سمع ایل»، پس وى را ازین کلمه نام نهاد اسماعیل. و گفتهاند: اسحاق ضحّاک است، و نوح، فرج، و ایوب، سعید، و یوسف، زیاد، و یعقوب، اسرائیل، و اسباط اولاد یعقوباند دوازده: روبیل، و شمعون، و لاوى، و یهوذا، و یشخر، و دان، و ریالون، و تفثالى، و جاد، و اسر، و یوسف، و ابن یامین.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ این همچنانست که آنجا گفت: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ. جاى دیگر گفت: ما یُقالُ لَکَ إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ.
وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ اى اوحینا الیهم فى صحف ابراهیم. آن گه داود را از جهت آواز خوش بذکر زبور مخصوص کرد، و گفت: آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً. داود هر گه که زبور خواندى از خوشى آواز وى خلقى جان بدادندى. مصطفى (ص) گفت بو موسى اشعرى را، از آنکه آواز وى خوش بود: «اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود».
شبى بو موسى قرآن میخواند، و رسول خدا سماع میکرد. دیگر روز وى را گفت: «لو رأیتنى البارحة و أنا اسمع لقراءتک»! فقال: اما و اللَّه یا رسول اللَّه! لو علمت انّک تسمع لحبّرته تحبیرا.
بو عثمان نهدى گفت: هرگز آواز هیچ مزمار خوشتر از آواز بو موسىنشنیدهام، در نماز بامداد ما را امامى میکرد، و خواستیم که سورة البقرة خواندى، یا در قراءت بیفزودى، از بس که خوش میخواند.
وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً حمزة زبورا بضم «زا» خواند، و این را دو وجه است: یکى آنکه جمع زبر باشد بمعنى مزبور، مصدرى بجاى اسم نهاده. چنان که گویند: هذا ضرب الامیر، اى مضروبه، و هذا نسج الیمن، اى منسوجها، و چنان که مکتوب را کتاب گویند، و محسوب را حساب گویند. و روا باشد که آن را جمع کنند، و گر چه مصدر است، زیرا که بجاى اسم افتاده، نبینى که کتاب مصدر است در اصل، لکن چون بمعنى مکتوبست او را بر کتب جمع کنند. همچنین زبر را زبور جمع کنند، لوقوعه موقع الاسم، و هو المزبور، و ان کان فى الأصل مصدرا.
وجه دوم آنکه: احتمال دارد که زبور بضمّ جمع زبور باشد بفتح، و این جمعى باشد زوائد از آن حذف کرده، و بر خلاف حرکت اقتصار کرده، چنان که گویند: کروان و کروان، و ورشان و ورشان، و اسد و اسد، و فرس ورد و خیل ورد، و رجل ظریف و رجال ظروف. چون روا بود که اینها را چنین جمع کردند، همچنین ممتنع نباشد که زبور را بر زبور جمع کنند.
باقى «زبورا» خوانند، بفتح زا، و وجه این ظاهر است: فانّ زبور بمعنى مزبور، فعول بمعنى مفعولست، کرکوب بمعنى مرکوب. و زبور نامى است خاصّه این کتاب را. و گفتهاند: زبور صد و پنجاه سورة است که در آن ذکر حدّ نه، و حکم نه، و فریضه نه، و حلال و حرام نه.
وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ این بآن فرو آمد که جهودان گفتند: ربّ العالمین ذکر پیغامبران کرد، و قصّه ایشان با محمد بگفت، و کار موسى بر ما روشن نکرد، که اللَّه با وى سخن گفت یا نگفت. ربّ العالمین این آیت فرستاد: وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ، میگوید: ما قصّه پیغامبران بر تو خواندیم پیش ازین، یعنى در مکه در سورة الانعام، که نزول آن به مکه بود، وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ و پیغامبرانى هستند که ذکر ایشان نکردیم، و قصّه ایشان بر تو نخواندیم. احتمال کند که ترک ذکر ایشان از آنست که نزدیک اهل کتاب در کتب ایشان ذکر و قصّه آن پیغامبران نیست، پس در ذکر ایشان رسول را بر ایشان حجّت نباشد.
آن گه گفت: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً و هو ابن اربعین سنة، لیلة النّار مرّة، و مرّة اخرى یوم اعطى التوراة. میگوید: اللَّه با موسى سخن گفت سخن گفتنى، بمصدر تأکید کرد، تا دانند که سخن گفتن با وى بىواسطه بود. و تخصیص موسى بتکلیم از میان دیگر پیغامبران، دلیل است که سخن گفتن با وى بر وجهى بود مهتر از آن وجه که با دیگران بود بواسطه.
روى الزهرى عن انس بن مالک (رض)، قال: قال رسول اللَّه (ص): «کلّم اللَّه اخى موسى بمائة الف کلمة و أربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة، فکأنّ الکلام من اللَّه، و الاستماع من موسى. فلمّا ان هبط موسى الى الوادى لقیه ابلیس، قال له: یا موسى! من این اقبلت؟ قال: کلّمنى ربّى عزّ و جلّ. قال: یا موسى لا تفرح، فانّ الّذى کلّمک لیس هو اللَّه. قال: فانطلق اللَّه الوادى الّذى کان علیه موسى، و هو یقول: یا موسى! لیطمئنّ قلبک فانّ الّذى کلّمک هو اللَّه.
قال: ثمّ رجع موسى الى مکانه الّذى کان اقبل منه، فعلم اللَّه عزّ و جلّ لمّا رجع، فقال له: لم رجعت یا موسى؟ قال موسى: الهى و سیّدى! انت کلّمتنى ام غیرک فیما بینى و بینک؟ قال اللَّه: یا موسى! أنا کلّمتک فما بینى و بینک ترجمان».
و عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا کلّم اللَّه موسى کان یبصر دبیب النّمل على الصّفا فى اللّیلة المظلمة من مسیرة عشرة فراسخ».
و عن ابن مسعود، قال: قال رسول اللَّه (ص): کلّم اللَّه موسى و کانت علیه جبّة صوف، و کساء صوف، و سراویل صوف، و عمامة صوف، و نعلاه جلد حمار غیر ذکى.
و بدان که اوّل کسى که در اسلام انکار کرد که اللَّه با موسى سخن گفت، سخن مسموع بىواسطه، جعد درهم بود، بروزگار هشام بن عبد الملک بن مروان. هشام علماء وقت را جمع کرد بواسطه، و جعد را حاضر کردند تا خود چه میگوید. جعد بر آن انکار اصرار نمود، علما همه متّفق شدند که گوینده این سخن زندیق است، و معتقد این بر باطل، که در آن ردّ قرآن است، و تکذیب شرع. پس هشام بن عبد الملک روز عید اضحى وى را حاضر کرد، و خلق را پند داد، و قربان فرمود، و گفت: ارجعوا و ضحّوا تقبّل اللَّه منکم، فانّى مضح بالجور من درهم، فانّه زعم انّ اللَّه لم یکلّم موسى تکلیما، و لم یتّخذ ابراهیم خلیلا. ثمّ نزل، و ذبحه تحت المنبر بمحضر من الخاصّة و العامّة، فاستحسن الکلّ فعله، و قالوا: نفى الغلّ من الاسلام.
امّا کلام در قرآن بر چهار وجه است: یکى آنست که خداى تعالى بخودى خود با بندگان گوید بى وحى، چنان که اللَّه میگوید، و بنده میشنود، و سخن که با موسى گفت چنین بود. یقول اللَّه تعالى: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً. نظیر این در سورة البقرة گفت: وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ یعنى: السّبعین الّذین سمعوا کلام اللَّه. وجه دوم کلام خدا است بوحى، چون قرآن به مصطفى (ص) فرود آمده بوحى، و ذلک قوله تعالى: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ یعنى القرآن. نظیر این در سورة الفتح گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ یعنى القرآن الّذى اوحى الى محمد. وجه سیوم کلام است بمعنى علم و عجائب، چنان که گفت تعالى و تقدّس: قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی یعنى لعلم ربّى و عجائبه. همانست که در سورة لقمان گفت: ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ یعنى علم اللَّه و عجائبه. وجه چهارم کلام خلق است بوقت مرگ ایشان، کلامى که آدمیان نشنوند، و ذلک فى قوله تعالى: کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها، و لا یسمعها بنو آدم، لأنّ الکافر اذا عاین الملائکة آمن و ندم، و لا ینفعه الایمان و النّدم.
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ اعراب این همچنانست که اعراب وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ، هر دو منصوباند بنزع حرف خفض، یعنى اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و الى رسل. و روا باشد که نصب آن بفعلى مضمر بود یعنى: و ارسلنا رسلا مبشّرین، یعنى بالثّواب على الطّاعة، و منذرین بالعقاب على المعصیة. میگوید: پیغامبران را فرستادیم ببشارت و نذارت، تا فردا نگویند: ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ، لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا، و این الزام بر معقول خلق است، که ایشان چنان دانند که گرفتن پیش از آگاه کردن بیداد است، و اللَّه تعالى بر عقول حجّت افکند، و پیش از آنکه آگاه کرد نگرفت، گفت: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، جاى دیگر گفت: وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولًا. و بحقیقت حجّت اللَّه راست پیش از ارسال رسل، و پس از آن بحجّت آفریدگارى و خداوندى، که وى خداوندى است بوجود آرنده از عدم. رهى را از عدم بوجود آرد، بر آنکه با وى آن کند که خود خواهد، کس را با وى در آن سخن نیست. نه وى را خرید، یا از مالکى یافت، یا از مورثى میراث برد که در آن ملک حکمى را یا شرطى را فرا وى راهى بود.
لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ این لکن استثنا از آن است که پیش ازین در قصّه جهودان گفت: وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ، بآیات خداى کافر شدند، لکن خداى گواهى میدهد بآنچه فرو فرستاد بتو، یعنى قرآن. و گفتهاند: سبب نزول این آیت آن بود که جهودان را از نبوّت مصطفى (ص) پرسیدند، گفتند که: ما ندانیم و نشناسیم، و باین گواهى ندهیم. پس جماعتى از آن جهودان در پیش رسول خدا شدند. رسول گفت: اى و اللَّه، شما دانستهاید که من رسول خدا ام. گفتند: ندانیم و نشناسیم و بدین گواهى ندهیم. خداى تعالى این آیت فرستاد: لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ اى یبیّن بنبوّتک، بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ من القرآن و دلایله، لأنّ الشّهادة تبیین. میگوید: خداى روشن گرداند بنبوّت تو بآنچه فرو فرستاد بتو از قرآن و دلائل آن. أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ اى هو یعلم انّک اهل لانزاله علیک، لقیامک به. فرو فرستاد بتو این قرآن بآنچه دانست که تو اهل آنى، و بجاى آنى. معنى دیگر: أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ اى انزل علیک فیه علمه بالخلق، و ما یسرّون و ما یعلنون، و ما لهم فیه من لبیّنات و النّور المبین، و قیل: أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ اى من علمه.
وَ الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ میگوید: فریشتگان گواهى میدهند بنبوّت تو یا محمد، اگر جهودان گواهى نمیدهند باکى نیست، و گواهى فریشتگان بقیام معجزه شناسند، هر که معجزه وى ظاهر گشت، فریشتگان بصدق وى گواهى دهند. وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً یقول: فلا شاهد افضل من اللَّه. بأنّه انزل علیک القرآن.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى بمحمّد (ص) و القرآن: وَ صَدُّوا النّاس عن الاسلام، قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً اى طویلا.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى الیهود، وَ ظَلَمُوا محمدا (ص) بکتمان نعته، میگوید: آن جهودان که به محمد و قرآن کافر شدند، و به محمد ظلم کردند که نعت و صفت وى بپوشیدند، لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ خداى بر آن نیست که ایشان را بیامرزد، که در علم قدیم وى چنانست که ایشان در کفر میرند. وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً
الى الهدى و الاسلام، و بآن نیست که ایشان را باسلام راه نماید. بلى راه جهودى که راه دوزخ است ایشان را نماید. خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً. اى عذابهم على اللَّه هیّن.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ الآیة این خطاب با اهل هر دو کتاب است: تورات انجیل، و رسول ایدر محمد (ص) است، میگوید: اى جهودان و اى ترسایان! محمدبشما آمد و قرآن آورد، فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ او را تصدیق کنید، و قرآن براست دارید که شما را این به بود از کفر. پس اگر کافر شید و محمد را دروغ زن گیرید، و نعمت خداى بر خود بپوشید، بدرستى بدانید که هر چه در آسمانها و زمینها خلق است همه آن اللَّه است. تواند که شما را بزمین فرو برد، یا آسمان بسر شما فرو آرد، و روزى از شما باز گیرد. کفر شما شما را زیان دارد، و اگر نه خداى بىنیاز است از شما و طاعت شما. پس گفت: وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً اللَّه دانا است بعاقبت کار همگان از کفر و ایمان، حکیم است درین تکلیف که شما را میکند، و میداند که از شما چه آید.
یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب با ترسایان است که در کار عیسى غلوّ کردند.
و معنى غلوّ از اندازه در گذشتن است بناحق. میگوید: اى ترسایان! در دین خود از اندازه در مگذرید، و بر اللَّه جز آنکه سزاى وى است مگویید، او را بىعیب و پاک دانید، از جفت و فرزند و انباز، که وى را نه انباز است، نه جفت، نه فرزند.
آن گه صفت عیسى کرد، و گفت: إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم است نه پسر خدا، چنان که ترسایان گفتند. «رَسُولُ اللَّهِ» رسول خدا است، نه چنان که جهودان گفتند که نیست. باین دو کلمه بر هر دو گروه رد کرد آنچه در عیسى گفتند. وَ کَلِمَتُهُ معنى آنست که بکلمه حق در وجود آمد، که وى را گفت «کن فکان»، و گفتهاند وى را کلمت خواند، از بهر آنکه خلق بوى هدى یافتند، چنان که بکلام وى یافتند.
أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ اى اعلمها و اخبرها بها. کما یقال: القیت الیک کلمة حسنة. میگوید: آن سخن به مریم افکند، یعنى مریم را از آن آگاهى داد، وخبر کرد از وجود عیسى بىپدر، پس عیسى که مخلوق است و پسر مریم است، چگونه خدا بود؟ و مادر وى پیش از وى بوده، و از وى در وجود آمده، و خداى قدیم است، لم یزل و لا یزال، پیش از وى هیچ چیز نه، و پس از وى هیچ چیز نه.
مصطفى (ص) گفت: «انت الأوّل فلیس قبلک شىء و انت الآخر فلیس بعدک شىء، و انت الظّاهر فلیس فوقک شىء و انت الباطن فلیس دونک شىء».
وَ رُوحٌ مِنْهُ اى امر منه، لأنّه بأمره کان، و قیل: و روح منه اى و نفخة منه، لأنّ جبرئیل نفخت فى روحها، فحملت باذن اللَّه، معنى آنست که: نفخه جبرئیل بفرمان حق به مریم رسید، و از آن بار گرفت. و نفخه جبرئیل را روح گفت، لأنّها ریح تخرج من الرّوح. و قیل: معناه، و رحمة منه، یعنى: جعله اللَّه رحمة لمن تبعه، و آمن به. یدلّ علیه قوله: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ اى قوّاهم برحمة منه. و قیل: الرّوح، الوحى. اوحى الى مریم بالبشارة و الى جبرئیل بالنّفخ، و الیه ان کن فکان، یدلّ علیه قوله: «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ».
مذهب حلولیان و ترسایان آنست که: وَ رُوحٌ مِنْهُ این «من» تبعیض است تا بعضیّت و جزئیّت میان خالق و مخلوق اثبات کنند، و نه چنانست که ایشان گفتند، تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا! این «من» نه تبعیض راست، بلکه ابتداء غایت راست، چنان که در آن آیت گفت: سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ.
اگر «روح منه» اقتضاء کند که عیسى بعضى است ازو، پس «جَمِیعاً مِنْهُ» اقتضاء کند که هر چه در آسمان و زمین چیز است ابعاض است ازو، و باتفاق این من تبعیض نیست، پس «و روح منه» همین است، و جز این نیست.
امّا روح در قرآن بر وجوه است: یکى از آن روح است که اجسام بدان زنده، و قبض آن بوقت مرگ قابض الأرواح کند. و مصطفى (ص) آن را گفته: «الارواح جنود مجنّدة، فما تعارف منها ائتلف، و ما تناکر منها اختلف.
و به یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی. و روح، جبرئیل است لقوله عزّ و جلّ: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ، و قال تعالى: و أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ. و روح نام فرشتهایست عظیم، لقوله تعالى: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا. و روح کلام خدا است، لقوله تعالى: یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ، و لقوله تعالى: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا. و روح بمعنى رحمت است، لقوله تعالى: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ اى برحمة منه، و روح عیسى است، و ذلک فى قوله: فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا، و قوله تعالى: وَ رُوحٌ مِنْهُ. فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ اى لا تقولوا بالأقانیم کما قالت النّصارى: اللَّه ثلاثة، فأقنوم الأب، و هو اللَّه سبحانه، و اقنوم الابن، و هو عیسى، و اقنوم الزّوج، و هى مریم. این یک صنفاند از ترسایان که اللَّه را ثالث ثلاثة میگفتند، یعنى که اوست و جفت و فرزند. ربّ العزّة گفت: سه مگویید، و ازین سخن باز ایستید، و توبه کنید. انْتَهُوا یعنى: توبوا الى اللَّه عزّ و جلّ من مقالتکم هذه، خَیْراً لَکُمْ یعنى: یکن خیرا لکم.
إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ خدا یکیست، یگانه، یکتا، در ذات و صفات بیهمتا و خدایى را سزا.
سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ تنزیه نفس خویش کرد، و خود را ستود، که وى را سزد که خود را ستاید، پاکست و بىعیب، بىزن و بىفرزند، بىخویش، و بى پیوند، خود بىیار، و همه عالم را یار، خود بىنیاز، و همه عالم را کارساز.
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در آسمانها، و هر چه در زمین، عیسى و غیر عیسى همه رهى و بنده وى، همه آفریده و ساخته وى.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا اى کفیلا و شهیدا بذلک.
قال رسول اللَّه (ص): «من قال: اشهد أن لا اله الّا اللَّه، وحده، و انّ محمدا عبده و رسوله، و انّ عیسى عبده و ابن امته، و کلمته القاها الى مریم، و روح منه، و انّ الجنّة حقّ، و انّ النّار حقّ، ادخله اللَّه من اىّ ابواب الجنّة الثّمانیة شاء». یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که ترسایان نجران گفتند: یا محمد! چرا همیشه صاحب ما را عیب کنى، یعنى عیسى، و وى را بد گویى؟ رسول خدا گفت: در وى چه میگویم که آن بد است؟ گفتند: مىگویى که: وى بنده خدا است. رسول گفت: وى را عیب و عار نیست که بنده خدا است. در آن حال جبرئیل آمد، و بر وفق آن آیت آورد:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ
. قیل: هم حملة العرش، و انّما ذکرهم لأنّ من الکفّار من اتّخذهم آلهة.
قومى که فریشتگان را بر انبیاء تفضیل نهادند، دست درین آیت زدند، و تمسّک باین کردند که: لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ، و این تمسّک بمذهب اهل حق درست نیست، و ایشان را درین آیت نام بردن، و ذکر کردن نه بر جهت تفضیل است، بلکه جواب دو گروه است: یکى ترسایان که عیسى را فرزند گفتند. دیگر مشرکان عرب که فریشتگان را خدایان ساختند، و عبادت ایشان کردند. ربّ العالمین گفت بردّ ایشان که: عیسى ننگ ندارد که بنده خداى باشد اى ترسایان! و نه فریشتگان که مقرّبانند از کرامت خداى، و بیشترین بشراند، مىننگ دارند از بندگى اللَّه اى مشرکان عرب! پس معلوم گشت که این بر ردّ فریقین گفت، نه بر وجه تفضیل.
دیگر جواب آنست که: چون ترسایان گفتند: نه چون دیگر آفریدگانست، که همه آفریدگان از پدر و مادر در وجود آمدند، و عیسى بىپدر در وجود آمد.
پس نه روا باشد که او را چون دیگران بنده گویند. ربّ العزّة وانمود که: وجود وى بىپدر عجبتر از فریشتگان نیست که بىپدر و مادراند، و آن گه همه بندگان اویند، از بندگى مىننگ ندارند. جواب سیوم آنست که: آن قوم که این آیت در شأن ایشان آمد، اعتقاد داشتند که فریشتگان بر انبیاء و بر جمله فرزندان آدم فضل دارند، پس ربّ العالمین خطاب با ایشان بر وفق اعتقاد ایشان کرد، و این مذهب معتزله و کرامیة و خوارج است. امّا معتقد جمهور اهل حق درین مسئله آنست که انبیاء و مؤمنان بر فریشتگان فضل دارند، که آن فضل و کرامت و تخاصیص قربت، که ربّ العزّة با پیغامبران و مؤمنان فرزند آدم کرد، با فریشتگان نکرد، که فریشتگان اگر چه بحضرت الهیّت نزدیکتراند، بحجب هیبت، و نور عزّت محجوباند. و پیغامبران و مؤمنان بنور مشاهدت و نسیم انس و ضیاء و کشف و کرامت محبّت مخصوصاند. و دلیل تخصیص و تفضیل ایشان بر فریشتگان آنست که ربّ العزّة بر ایشان ثنا کرد، گفت: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ، و محبّت خود ایشان را اثبات کرد، گفت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، و در حق ابراهیم خلیل على الخصوص گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، و پیغامبران را گفت: إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ، و مؤمنان را گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ.
و یشهد لذلک ما روى عن عبد اللَّه بن عمر موقوفا و مرفوعا: انّ الملائکة قالوا: یا ربّنا خلقت بنى آدم فجعلت لهم الدّنیا، فاجعل لنا الآخرة. فقال اللَّه تعالى: لا اجعل صالح ذرّیّة من خلقته بیدى، کمن قلت له کن فکان. و روى انّه قال (ص): «ما من شىء اکرم عند اللَّه من بنى آدم یوم القیامة». قیل: یا رسول اللَّه! و لا الملائکة؟ قال: «و لا الملائکة. انّ الملائکة مجبورون بمنزلة الشّمس و القمر، یعنى انّهما فى جریانهما و افولهما مسخّران محمولان علیهما، و الملائکة فى معناهما کالمحمولین على الطّاعة، لعدم الموانع عنها، لیست لهم نفس آمرة بالسّوء و لا شهوة داعیة، و لا شیطان یوسوس و یزیّن، و لا دنیا تغرّ و تمنّى. فاذا اطاعوا صارت طاعتهم بمنزلة العادة کنفس المتنفّس، و طرف الطّرف. و هل تستوى طاعة المجاهد و المکابر مع هذه الاعداء؟ کمن یکون فى روح و راحة؟».
قوله: مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً متکبّران، و جبّاران را درین آیت بیم داد و وعید نمود. و ایشان سه گروهاند بر تفاوت: گروهى بر خداى عزّ و جلّ تکبّر کردند، چون نمرود و فرعون و ابلیس، و کسانى که دعوى خدایى کردند، و از بندگى ننگ داشتند. و به قال اللَّه عزّ و جلّ: کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ، و گروهى به رسول (ص) تکبّر کردند چون کفّار قریش که گفتند: بشرى را همچون خود سر فرو ننهیم، چرا نه فریشته فرستادندى؟! یا بارى محتشمى چون ولید مغیره از اهل مکه یا عروة بن مسعود الثقفى از اهل طائف، و ذلک قوله: «لولا انزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم»؟ ربّ العزّة این قوم را میگوید: «فاصرف عن آیاتى الذین یتکبرون فى الأرض بغیر الحق». سیوم قوم آنند که بر بندگان خدا تکبّر کنند، و بچشم حقارت بایشان نگرند، و حق از ایشان قبول نکنند، و خویشتن را بزرگ دارند، و خود را از همه کس به دانند. رسول خدا را پرسیدند که کبر چیست؟ گفت: آنکه حق را گردن ننهد، و بچشم حقارت بمردم نگرد. یکى از جمله بزرگان دین گفته که: مرد کریم چون پارسا شود متواضع گردد، و سفیه چون پارسا شود باد کبر در وى پدید آید. و مصطفى (ص) گفته:«اعوذ بک من نفخة الکبر»، و در خبر است که چون متواضعى را بینید با وى تواضع کنید، و بر متکبّر تکبّر آرید، تا حقارت و مذلّت وى پدید آید. روز رستاخیز این متکبّران را بر صورت مور خرد حشر کنند، در زیرا پاى خلق افتاده، و بنزدیک خداى عزّ و جلّ کس از ایشان خوارتر و ذلیلتر نه، که ایشان در تکبّر و جبروت با خداى منازعت کردهاند.
قال النّبیّ (ص): «یحشر المتکبّرون امثال الذّرّ یوم القیامة، فى صورة الرّجال، یغشاهم الذّلّ من کلّ مکان، یساقون الى سجن فى جهنّم یسمّى لولس، تعلوهم نار الانیار یسقون من عصارة اهل النّار طینة الخبال».
و قال (ص): «لا یدخل الجنّة مثقال ذرّة من کبر».
فقال رجل: انّ الرّجل یحبّ ان یکون ثوبه حسنا، و نعله حسنا. قال: «انّ اللَّه جمیل یحبّ الجمال، الکبر بطر الحقّ، و غمط النّاس».
و روى: الکبر ان تسفّه الحقّ و تغمص الناس. و یقال: فان غمص النّاس و غمط النّعمة اذا تعاون بها و لم یشکرها.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ گفتهاند که: این مؤمنان مهاجر و انصاراند، و تابعین، و سلف صالحین، که حقوق دین اسلام بجاى آوردند و شرایع و فرایض بجان و دل بپذیرفتند و بپاى داشتند، و شریعت و اهل آن بزرگ داشتند. لا جرم ایشان را ثواب تمام است، و زیادتى فضل و کرم حق، و ذلک مالا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. و گفتهاند: زیادتى فضل و کرم آنست که ایشان را منزلت شفاعت بود، فیمن صنع الیهم المعروف فى الدّنیا و ان استوجبوا النّار.
وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا یعنى عن عبادته، وَ اسْتَکْبَرُوا عن السّجود له، فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا اى قریبا ینفعهم، وَ لا نَصِیراً مانعا یمنعهم من اللَّه عزّ و جلّ.
یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ برهان اینجا مصطفى (ص) است. وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً و نور قرآن است درین آیت. هم چنان که در سورة الاعراف گفت: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ یعنى القرآن. جاى دیگر گفت: فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا یعنى القرآن. و در قرآن نور است بمعنى دین اسلام، چنان که گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ یعنى: الّا ان یظهر دینه. و در سورة نور گفت: یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ یعنى لدینه. وجه سیوم نور است بمعنى ایمان، چنان که در سورة الانعام گفت: وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ. و در سورة الحدید گفت: وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ یعنى ایمانا تهتدون به. و در سورة البقرة گفت: یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ یعنى من الکفر الى الایمان. چهارم نور است بمعنى هدى، کقوله: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى بنوره و هداه یهتدى من فى السّماوات و من فى الأرض. «مثل نوره» یعنى: الّذى یقذفه فى قلب المؤمن حتّى یهتدى به. پنجم نور است بمعنى نبىّ، کقوله: «نُورٌ عَلى نُورٍ» اى نبىّ مرسل بعد نبىّ. ششم نور است بمعنى روشنایى روز، کقوله: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ. هفتم نور است بمعنى آن روشنایى که مؤمنان را در صراط بود، و ذلک فى قوله: یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ، و قال: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ یعنى نمشى بضوئکم، و قال تعالى: یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا. هشتم نور است بمعنى بیان حلال و حرام و احکام و مواعظ، چنان که گفت: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ یعنى بیان الحلال و الحرام و الأمر و النّهى. جاى دیگر گفت: قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً؟ یعنى ما فیه من الحلال و الحرام و الأمر و النّهى.
قوله تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ یعنى بأنّه واحد لا شریک له، وَ اعْتَصَمُوا بِهِ یعنى: امتنعوا بطاعته من زیغ الشّیطان، فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ یعنى الجنّة، «و فضل» یتفضّل علیهم بما لم یخطر على قلوبهم، وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً اى دینا یثبّتهم علیه.
قوله: «یَسْتَفْتُونَکَ» مقاتل گفت: سبب نزول این آیت آن بود که جابر بن عبد اللَّه در مدینه بیمار شد، مصطفى (ص) در عیادت وى شد. جابر گفت: یا رسول اللَّه! انّى کلالة لا اب لى و لا ولد، فکیف اصنع فى مالى؟ گفت: من کلالهام، نه پدر دارم و نه فرزند، در مال خویش چکنم؟ چه فرمایى؟ جبرئیل آمد، و آیت آورد: یَسْتَفْتُونَکَ الآیة، اى یسئلونک و یستخبرونک.
قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ شرح کلاله در اوّل سورة رفت. و روایت از عمر که گفت: از مصطفى (ص) پرسیدم که کلاله چیست؟ گفتا: رسول خدا دست بر سینه من زد و گفت: «یا عمر! تکفیک آیة الصّیف الّتى انزلت فى آخر سورة النساء»: ان امرؤ هلک لیس له ولد»
میگوید: اگر مردى بمیرد، و از وى فرزند نماند، و نه پدر، این در ضمیر است، و این ضمیر لا بدّ است تا معنى کلاله درست آید. «و له اخت» و خواهرى ماند از وى، یعنى خواهرى پدرى و مادرى، یا پدرى. درین آیت بیان میراث اولاد اب و امّ است و اولاد اب، نه اولاد امّ، که ذکر اولاد امّ و بیان میراث ایشان در اوّل سورة رفت. وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ چون این خواهر یکى باشد وى را نیمهاى ترکه رسد. وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ و اگر این خواهر بمیرد، و وى را فرزند و پدر نبود، برادر از وى میراث برد، و جمله ترکت وى را بود. و اگر دو خواهر باشند یا بیشتر که میراث برند از برادر، ایشان را دو سیک باشد از ترکه برادر. و اگر برادران و خواهران بهم آیند بمیراث بردن، برادران را چندان رسد که دو خواهر را.
یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا گفتهاند که این أَنْ تَضِلُّوا بجاى مصدر است یعنى: یبیّن اللَّه لکم الضّلالة، اللَّه شما را گمراهى روشن میکند، تا از آن پرهیزند و گمراه نشوند. معنى دیگر: یبیّن اللَّه لکم کراهة ان تضلّوا، اللَّه احکام خویش شما را روشن میکند، از آنکه کراهیت میدارد که شما گمراه شوید.
و قیل تقدیره: یبیّن اللَّه لکم لئلّا تضلّوا. وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ یعلم مصالح العباد فى المبدء و المعاد. سدى گفت: آخر ما نزّل من القرآن ثلاث آیات: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا، فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ.
یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب با ترسایان است که در کار عیسى غلوّ کردند.
و معنى غلوّ از اندازه در گذشتن است بناحق. میگوید: اى ترسایان! در دین خود از اندازه در مگذرید، و بر اللَّه جز آنکه سزاى وى است مگویید، او را بىعیب و پاک دانید، از جفت و فرزند و انباز، که وى را نه انباز است، نه جفت، نه فرزند.
آن گه صفت عیسى کرد، و گفت: إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم است نه پسر خدا، چنان که ترسایان گفتند. «رَسُولُ اللَّهِ» رسول خدا است، نه چنان که جهودان گفتند که نیست. باین دو کلمه بر هر دو گروه رد کرد آنچه در عیسى گفتند. وَ کَلِمَتُهُ معنى آنست که بکلمه حق در وجود آمد، که وى را گفت «کن فکان»، و گفتهاند وى را کلمت خواند، از بهر آنکه خلق بوى هدى یافتند، چنان که بکلام وى یافتند.
أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ اى اعلمها و اخبرها بها. کما یقال: القیت الیک کلمة حسنة. میگوید: آن سخن به مریم افکند، یعنى مریم را از آن آگاهى داد، وخبر کرد از وجود عیسى بىپدر، پس عیسى که مخلوق است و پسر مریم است، چگونه خدا بود؟ و مادر وى پیش از وى بوده، و از وى در وجود آمده، و خداى قدیم است، لم یزل و لا یزال، پیش از وى هیچ چیز نه، و پس از وى هیچ چیز نه.
مصطفى (ص) گفت: «انت الأوّل فلیس قبلک شىء و انت الآخر فلیس بعدک شىء، و انت الظّاهر فلیس فوقک شىء و انت الباطن فلیس دونک شىء».
وَ رُوحٌ مِنْهُ اى امر منه، لأنّه بأمره کان، و قیل: و روح منه اى و نفخة منه، لأنّ جبرئیل نفخت فى روحها، فحملت باذن اللَّه، معنى آنست که: نفخه جبرئیل بفرمان حق به مریم رسید، و از آن بار گرفت. و نفخه جبرئیل را روح گفت، لأنّها ریح تخرج من الرّوح. و قیل: معناه، و رحمة منه، یعنى: جعله اللَّه رحمة لمن تبعه، و آمن به. یدلّ علیه قوله: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ اى قوّاهم برحمة منه. و قیل: الرّوح، الوحى. اوحى الى مریم بالبشارة و الى جبرئیل بالنّفخ، و الیه ان کن فکان، یدلّ علیه قوله: «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ».
مذهب حلولیان و ترسایان آنست که: وَ رُوحٌ مِنْهُ این «من» تبعیض است تا بعضیّت و جزئیّت میان خالق و مخلوق اثبات کنند، و نه چنانست که ایشان گفتند، تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا! این «من» نه تبعیض راست، بلکه ابتداء غایت راست، چنان که در آن آیت گفت: سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ.
اگر «روح منه» اقتضاء کند که عیسى بعضى است ازو، پس «جَمِیعاً مِنْهُ» اقتضاء کند که هر چه در آسمان و زمین چیز است ابعاض است ازو، و باتفاق این من تبعیض نیست، پس «و روح منه» همین است، و جز این نیست.
امّا روح در قرآن بر وجوه است: یکى از آن روح است که اجسام بدان زنده، و قبض آن بوقت مرگ قابض الأرواح کند. و مصطفى (ص) آن را گفته: «الارواح جنود مجنّدة، فما تعارف منها ائتلف، و ما تناکر منها اختلف.
و به یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی. و روح، جبرئیل است لقوله عزّ و جلّ: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ، و قال تعالى: و أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ. و روح نام فرشتهایست عظیم، لقوله تعالى: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا. و روح کلام خدا است، لقوله تعالى: یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ، و لقوله تعالى: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا. و روح بمعنى رحمت است، لقوله تعالى: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ اى برحمة منه، و روح عیسى است، و ذلک فى قوله: فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا، و قوله تعالى: وَ رُوحٌ مِنْهُ. فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ اى لا تقولوا بالأقانیم کما قالت النّصارى: اللَّه ثلاثة، فأقنوم الأب، و هو اللَّه سبحانه، و اقنوم الابن، و هو عیسى، و اقنوم الزّوج، و هى مریم. این یک صنفاند از ترسایان که اللَّه را ثالث ثلاثة میگفتند، یعنى که اوست و جفت و فرزند. ربّ العزّة گفت: سه مگویید، و ازین سخن باز ایستید، و توبه کنید. انْتَهُوا یعنى: توبوا الى اللَّه عزّ و جلّ من مقالتکم هذه، خَیْراً لَکُمْ یعنى: یکن خیرا لکم.
إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ خدا یکیست، یگانه، یکتا، در ذات و صفات بیهمتا و خدایى را سزا.
سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ تنزیه نفس خویش کرد، و خود را ستود، که وى را سزد که خود را ستاید، پاکست و بىعیب، بىزن و بىفرزند، بىخویش، و بى پیوند، خود بىیار، و همه عالم را یار، خود بىنیاز، و همه عالم را کارساز.
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در آسمانها، و هر چه در زمین، عیسى و غیر عیسى همه رهى و بنده وى، همه آفریده و ساخته وى.
وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا اى کفیلا و شهیدا بذلک.
قال رسول اللَّه (ص): «من قال: اشهد أن لا اله الّا اللَّه، وحده، و انّ محمدا عبده و رسوله، و انّ عیسى عبده و ابن امته، و کلمته القاها الى مریم، و روح منه، و انّ الجنّة حقّ، و انّ النّار حقّ، ادخله اللَّه من اىّ ابواب الجنّة الثّمانیة شاء». یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که ترسایان نجران گفتند: یا محمد! چرا همیشه صاحب ما را عیب کنى، یعنى عیسى، و وى را بد گویى؟ رسول خدا گفت: در وى چه میگویم که آن بد است؟ گفتند: مىگویى که: وى بنده خدا است. رسول گفت: وى را عیب و عار نیست که بنده خدا است. در آن حال جبرئیل آمد، و بر وفق آن آیت آورد:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ
. قیل: هم حملة العرش، و انّما ذکرهم لأنّ من الکفّار من اتّخذهم آلهة.
قومى که فریشتگان را بر انبیاء تفضیل نهادند، دست درین آیت زدند، و تمسّک باین کردند که: لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ، و این تمسّک بمذهب اهل حق درست نیست، و ایشان را درین آیت نام بردن، و ذکر کردن نه بر جهت تفضیل است، بلکه جواب دو گروه است: یکى ترسایان که عیسى را فرزند گفتند. دیگر مشرکان عرب که فریشتگان را خدایان ساختند، و عبادت ایشان کردند. ربّ العالمین گفت بردّ ایشان که: عیسى ننگ ندارد که بنده خداى باشد اى ترسایان! و نه فریشتگان که مقرّبانند از کرامت خداى، و بیشترین بشراند، مىننگ دارند از بندگى اللَّه اى مشرکان عرب! پس معلوم گشت که این بر ردّ فریقین گفت، نه بر وجه تفضیل.
دیگر جواب آنست که: چون ترسایان گفتند: نه چون دیگر آفریدگانست، که همه آفریدگان از پدر و مادر در وجود آمدند، و عیسى بىپدر در وجود آمد.
پس نه روا باشد که او را چون دیگران بنده گویند. ربّ العزّة وانمود که: وجود وى بىپدر عجبتر از فریشتگان نیست که بىپدر و مادراند، و آن گه همه بندگان اویند، از بندگى مىننگ ندارند. جواب سیوم آنست که: آن قوم که این آیت در شأن ایشان آمد، اعتقاد داشتند که فریشتگان بر انبیاء و بر جمله فرزندان آدم فضل دارند، پس ربّ العالمین خطاب با ایشان بر وفق اعتقاد ایشان کرد، و این مذهب معتزله و کرامیة و خوارج است. امّا معتقد جمهور اهل حق درین مسئله آنست که انبیاء و مؤمنان بر فریشتگان فضل دارند، که آن فضل و کرامت و تخاصیص قربت، که ربّ العزّة با پیغامبران و مؤمنان فرزند آدم کرد، با فریشتگان نکرد، که فریشتگان اگر چه بحضرت الهیّت نزدیکتراند، بحجب هیبت، و نور عزّت محجوباند. و پیغامبران و مؤمنان بنور مشاهدت و نسیم انس و ضیاء و کشف و کرامت محبّت مخصوصاند. و دلیل تخصیص و تفضیل ایشان بر فریشتگان آنست که ربّ العزّة بر ایشان ثنا کرد، گفت: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ، و محبّت خود ایشان را اثبات کرد، گفت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، و در حق ابراهیم خلیل على الخصوص گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، و پیغامبران را گفت: إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ، و مؤمنان را گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ.
و یشهد لذلک ما روى عن عبد اللَّه بن عمر موقوفا و مرفوعا: انّ الملائکة قالوا: یا ربّنا خلقت بنى آدم فجعلت لهم الدّنیا، فاجعل لنا الآخرة. فقال اللَّه تعالى: لا اجعل صالح ذرّیّة من خلقته بیدى، کمن قلت له کن فکان. و روى انّه قال (ص): «ما من شىء اکرم عند اللَّه من بنى آدم یوم القیامة». قیل: یا رسول اللَّه! و لا الملائکة؟ قال: «و لا الملائکة. انّ الملائکة مجبورون بمنزلة الشّمس و القمر، یعنى انّهما فى جریانهما و افولهما مسخّران محمولان علیهما، و الملائکة فى معناهما کالمحمولین على الطّاعة، لعدم الموانع عنها، لیست لهم نفس آمرة بالسّوء و لا شهوة داعیة، و لا شیطان یوسوس و یزیّن، و لا دنیا تغرّ و تمنّى. فاذا اطاعوا صارت طاعتهم بمنزلة العادة کنفس المتنفّس، و طرف الطّرف. و هل تستوى طاعة المجاهد و المکابر مع هذه الاعداء؟ کمن یکون فى روح و راحة؟».
قوله: مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً متکبّران، و جبّاران را درین آیت بیم داد و وعید نمود. و ایشان سه گروهاند بر تفاوت: گروهى بر خداى عزّ و جلّ تکبّر کردند، چون نمرود و فرعون و ابلیس، و کسانى که دعوى خدایى کردند، و از بندگى ننگ داشتند. و به قال اللَّه عزّ و جلّ: کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ، و گروهى به رسول (ص) تکبّر کردند چون کفّار قریش که گفتند: بشرى را همچون خود سر فرو ننهیم، چرا نه فریشته فرستادندى؟! یا بارى محتشمى چون ولید مغیره از اهل مکه یا عروة بن مسعود الثقفى از اهل طائف، و ذلک قوله: «لولا انزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم»؟ ربّ العزّة این قوم را میگوید: «فاصرف عن آیاتى الذین یتکبرون فى الأرض بغیر الحق». سیوم قوم آنند که بر بندگان خدا تکبّر کنند، و بچشم حقارت بایشان نگرند، و حق از ایشان قبول نکنند، و خویشتن را بزرگ دارند، و خود را از همه کس به دانند. رسول خدا را پرسیدند که کبر چیست؟ گفت: آنکه حق را گردن ننهد، و بچشم حقارت بمردم نگرد. یکى از جمله بزرگان دین گفته که: مرد کریم چون پارسا شود متواضع گردد، و سفیه چون پارسا شود باد کبر در وى پدید آید. و مصطفى (ص) گفته:«اعوذ بک من نفخة الکبر»، و در خبر است که چون متواضعى را بینید با وى تواضع کنید، و بر متکبّر تکبّر آرید، تا حقارت و مذلّت وى پدید آید. روز رستاخیز این متکبّران را بر صورت مور خرد حشر کنند، در زیرا پاى خلق افتاده، و بنزدیک خداى عزّ و جلّ کس از ایشان خوارتر و ذلیلتر نه، که ایشان در تکبّر و جبروت با خداى منازعت کردهاند.
قال النّبیّ (ص): «یحشر المتکبّرون امثال الذّرّ یوم القیامة، فى صورة الرّجال، یغشاهم الذّلّ من کلّ مکان، یساقون الى سجن فى جهنّم یسمّى لولس، تعلوهم نار الانیار یسقون من عصارة اهل النّار طینة الخبال».
و قال (ص): «لا یدخل الجنّة مثقال ذرّة من کبر».
فقال رجل: انّ الرّجل یحبّ ان یکون ثوبه حسنا، و نعله حسنا. قال: «انّ اللَّه جمیل یحبّ الجمال، الکبر بطر الحقّ، و غمط النّاس».
و روى: الکبر ان تسفّه الحقّ و تغمص الناس. و یقال: فان غمص النّاس و غمط النّعمة اذا تعاون بها و لم یشکرها.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ گفتهاند که: این مؤمنان مهاجر و انصاراند، و تابعین، و سلف صالحین، که حقوق دین اسلام بجاى آوردند و شرایع و فرایض بجان و دل بپذیرفتند و بپاى داشتند، و شریعت و اهل آن بزرگ داشتند. لا جرم ایشان را ثواب تمام است، و زیادتى فضل و کرم حق، و ذلک مالا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. و گفتهاند: زیادتى فضل و کرم آنست که ایشان را منزلت شفاعت بود، فیمن صنع الیهم المعروف فى الدّنیا و ان استوجبوا النّار.
وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا یعنى عن عبادته، وَ اسْتَکْبَرُوا عن السّجود له، فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا اى قریبا ینفعهم، وَ لا نَصِیراً مانعا یمنعهم من اللَّه عزّ و جلّ.
یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ برهان اینجا مصطفى (ص) است. وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً و نور قرآن است درین آیت. هم چنان که در سورة الاعراف گفت: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ یعنى القرآن. جاى دیگر گفت: فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا یعنى القرآن. و در قرآن نور است بمعنى دین اسلام، چنان که گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ یعنى: الّا ان یظهر دینه. و در سورة نور گفت: یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ یعنى لدینه. وجه سیوم نور است بمعنى ایمان، چنان که در سورة الانعام گفت: وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ. و در سورة الحدید گفت: وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ یعنى ایمانا تهتدون به. و در سورة البقرة گفت: یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ یعنى من الکفر الى الایمان. چهارم نور است بمعنى هدى، کقوله: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى بنوره و هداه یهتدى من فى السّماوات و من فى الأرض. «مثل نوره» یعنى: الّذى یقذفه فى قلب المؤمن حتّى یهتدى به. پنجم نور است بمعنى نبىّ، کقوله: «نُورٌ عَلى نُورٍ» اى نبىّ مرسل بعد نبىّ. ششم نور است بمعنى روشنایى روز، کقوله: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ. هفتم نور است بمعنى آن روشنایى که مؤمنان را در صراط بود، و ذلک فى قوله: یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ، و قال: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ یعنى نمشى بضوئکم، و قال تعالى: یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا. هشتم نور است بمعنى بیان حلال و حرام و احکام و مواعظ، چنان که گفت: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ یعنى بیان الحلال و الحرام و الأمر و النّهى. جاى دیگر گفت: قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً؟ یعنى ما فیه من الحلال و الحرام و الأمر و النّهى.
قوله تعالى: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ یعنى بأنّه واحد لا شریک له، وَ اعْتَصَمُوا بِهِ یعنى: امتنعوا بطاعته من زیغ الشّیطان، فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ یعنى الجنّة، «و فضل» یتفضّل علیهم بما لم یخطر على قلوبهم، وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً اى دینا یثبّتهم علیه.
قوله: «یَسْتَفْتُونَکَ» مقاتل گفت: سبب نزول این آیت آن بود که جابر بن عبد اللَّه در مدینه بیمار شد، مصطفى (ص) در عیادت وى شد. جابر گفت: یا رسول اللَّه! انّى کلالة لا اب لى و لا ولد، فکیف اصنع فى مالى؟ گفت: من کلالهام، نه پدر دارم و نه فرزند، در مال خویش چکنم؟ چه فرمایى؟ جبرئیل آمد، و آیت آورد: یَسْتَفْتُونَکَ الآیة، اى یسئلونک و یستخبرونک.
قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ شرح کلاله در اوّل سورة رفت. و روایت از عمر که گفت: از مصطفى (ص) پرسیدم که کلاله چیست؟ گفتا: رسول خدا دست بر سینه من زد و گفت: «یا عمر! تکفیک آیة الصّیف الّتى انزلت فى آخر سورة النساء»: ان امرؤ هلک لیس له ولد»
میگوید: اگر مردى بمیرد، و از وى فرزند نماند، و نه پدر، این در ضمیر است، و این ضمیر لا بدّ است تا معنى کلاله درست آید. «و له اخت» و خواهرى ماند از وى، یعنى خواهرى پدرى و مادرى، یا پدرى. درین آیت بیان میراث اولاد اب و امّ است و اولاد اب، نه اولاد امّ، که ذکر اولاد امّ و بیان میراث ایشان در اوّل سورة رفت. وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ چون این خواهر یکى باشد وى را نیمهاى ترکه رسد. وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ و اگر این خواهر بمیرد، و وى را فرزند و پدر نبود، برادر از وى میراث برد، و جمله ترکت وى را بود. و اگر دو خواهر باشند یا بیشتر که میراث برند از برادر، ایشان را دو سیک باشد از ترکه برادر. و اگر برادران و خواهران بهم آیند بمیراث بردن، برادران را چندان رسد که دو خواهر را.
یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا گفتهاند که این أَنْ تَضِلُّوا بجاى مصدر است یعنى: یبیّن اللَّه لکم الضّلالة، اللَّه شما را گمراهى روشن میکند، تا از آن پرهیزند و گمراه نشوند. معنى دیگر: یبیّن اللَّه لکم کراهة ان تضلّوا، اللَّه احکام خویش شما را روشن میکند، از آنکه کراهیت میدارد که شما گمراه شوید.
و قیل تقدیره: یبیّن اللَّه لکم لئلّا تضلّوا. وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ یعلم مصالح العباد فى المبدء و المعاد. سدى گفت: آخر ما نزّل من القرآن ثلاث آیات: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا، فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ.