عبارات مورد جستجو در ۲۲۴ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ الآیة التدبّر فى اللّغة النّظر فى ادبار الامور. تدبّر آنست که در آخر کارها نظر کنى، تا اوّل و آخر آن بهم سازى و راست کنى. ربّ العالمین میگوید درین آیت که: چرا نشنوند منافقان این قرآن را؟! و چرا در آن تفکّر و تأمّل نکنند؟! و در اوّل و آخر آن ننگرند؟! تا بدانند که آیات آن براستى و درستى و پاکى همه بیکدیگر ماند، و یکدیگر را تصدیق میکند، در آن تناقض و تفاوت نه، و اگر جهانیان همه بهم آیند، و عقلها و علمها همه درهم پیوندند، تا مثل آن بیارند، نتوانند، و عاجز شوند، چنان که ربّ العزّة گفت: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ الآیة. مجاهد گفت: معنى آنست که چرا نیندیشند درین قرآن تا بدانند که مخلوق نیست، و بسخن مخلوق مانده نیست؟! مصطفى (ص) گفت: «فضل کلام اللَّه على غیره کفضل اللَّه على خلقه».
و روى انّه قال: «انّ فضل القرآن على سائر الکلام کفضل اللَّه على خلقه، و ذلک انّه منه».
عمران بن حصین گفت: عبد اللَّه مسعود را دیدم در کوفه، گفتم: یا عبد الرحمن! از علم تورات بنزدیک تو چیز هست؟ گفت: نعم، انّ اوّل ما انزل اللَّه على موسى فى التوریة: لا اله الّا اللَّه، محمد رسول اللَّه، القرآن کلام اللَّه. وکیع بن الجراح گفت امام اهل سنّت: من زعم انّ القرآن مخلوق فقد زعم انّ القرآن محدث، و من زعم انّ القرآن محدث، فقد کفره. اسماعیل بن ابى اویس گفت: القرآن کلام اللَّه، و من اللَّه، و علم اللَّه، لیس بمخلوق، و من قال هو مخلوق فهو کافر، و من قال القرآن کلام اللَّه لا ادرى مخلوق هو أم غیر مخلوق، فهو کافر، و من قال لفظى بالقرآن مخلوق فهو کافر. روایت کنند از احمد بن حنبل که جهمیان همین سه فرقت‏اند: قومى که گفتند: قرآن مخلوقست اینان را جهمى مطلق گویند، و قومى که گفتند: ندانیم که مخلوقست یا نه مخلوقست، اینان را واقفه گویند، و شکاک نیز گویند، و قومى که گفتند: لفظ ما بقرآن مخلوقست، اینان را لفظیه گویند، و هر سه متقارب‏اند، و در کفر و بدعت یکسان. و احمد بن حنبل و یحیى بن منصور گفتند: اللّفظیّة شر من الجهمیّة، لأنّ قولهم و کفرهم اغمض. فرقتى دیگراند ازین جهمیان که میگویند: کلام از متکلّم جدا نیست، و در زمین از آن چیز نیست. و قرآن و سنّت.
ایشان را دروغ زن میکنند. ربّ العالمین گفت: وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و جاى دیگر گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و مصطفى (ص) گفت: «لیسرینّ لیلة على القرآن فلا یبقى فى المصاحف و الصّدور منه شى‏ء»، و قال (ص): «لا یقرأ الحائض و لا الجنب شیئا من القرآن».
درین آیت و اخبار دلالت روشن است که قرآن بحقیقت در زمین موجود است. و در جمله سخن اهل سنت و معتقد ایشان در قرآن آنست که قرآن از حق بیامد، چنان که مصطفى (ص) گفت: «منه بدأ و الیه یعود، منه خرج و الیه یعود».
کلام اوست جلّ جلاله، و علم اوست، و صفت اوست، بحقیقت در زمین موجود است، متّصل باو، قائم باو، نه جدا ازو، هر جا که یابند، بر زبان خوانند، و در گوش شنونده، و در دل دانند، و در لوح نبشته، قائم است بحرف و صوت، یک حرف از آن مخلوق نه، جبرئیل از خدا گرفت و مصطفى (ص) از جبرئیل. گرفت، و امّت از مصطفى (ص) گرفتند، و قرآن خود یکى است، و آن عین کلام حق است، نه عبارت از آنست، چنان که مبتدعان گویند و نه لفظ خواننده بآن مخلوقست، چنان که جهمیان گویند. و نه خود قرآن، که همه کتابهاى خدا که به پیغامبران فرو فرستاد، تورات در دل جهودان نه مخلوق، و انجیل در دل ترسایان نه مخلوق، و زبور در دل صابئان نه مخلوق، همچنین نامهاى خدا هیچ از آن نه مخلوق. اینست عقیده مسلمانان، و طریقت مؤمنان، و سخن اهل سنّت و جماعت. هر که برین نیست او را در دین هیچ بوى نیست، و بر راه راست نیست، و این هدایت جز از حق نیست، و بدست بنده هیچ چیز نیست.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً، وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً این اختلاف مردمان است در قرآن، که هیچ وجه نیست از وجوه علم در قرآن مگر که خلق در آن مختلف اند، بلکه این اختلاف که در قرآن نیست اختلاف قرآن در خویشتن است، و این اختلاف تعارض است و تناقض. چنان که سخنى باشد ناهامتا و ناهموار، و یکدیگر را مضادّ. چنان که گفت: إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ اى قول غیر مستقیم. اختلاف در قول آنست که سخنى در جایى خاص بود، و در جاى دیگر همان سخن عام بود. چیزى جایى منفى بود، و جاى دیگر مثبت، و در قرآن این چنین اختلاف نیست. قرآن همه راست است و پاک است و خوش است و نیکو، در نظم متّسق، و در رسم متناسب، و در معنى مطّرد. مصطفى (ص) گفت: «القرآن افضل من دون اللَّه، فمن وقّر القرآن فقد وقّر اللَّه، و من لم یوقّر القرآن فقد استخفّ بحقّ اللَّه. حرمة القرآن عند اللَّه‏کحرمة الوالد على ولده. حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللَّه، الملبسون نور اللَّه، المعلّمون کلام اللَّه، فمن والاهم فقد والى اللَّه، و من عاداهم فقد عادى اللَّه. یقول اللَّه تعالى: یا حملة القرآن! استجیبوا للَّه بتوقیر کتابه، یزدکم حبّا و یحببکم الى عباده.
یدفع عن مستمع القرآن بلوى الدّنیا، و یدفع عن تالى القرآن شرّ الآخرة، و لتالى آیة من کتاب اللَّه افضل ممّا تحت العرش الى اسفل النّجوم، و انّ فى کتاب اللَّه لسورة یدعى صاحبها الشّریف عند اللَّه، تشفع لصاحبها یوم القیامة باکثر من ربیعة و مضر»، قال رسول اللَّه (ص): هى سورة یس.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ اى: حدیث فیه أمن او هزیمة، أَذاعُوا بِهِ افشوه. ذاع: فشا، و اذاع: افشى. این آیت در شأن منافقى آمد که رسول خدا (ص) در نهانى سخنى گفته بود در سگالش بیرون شدن غزا را بروزى از روزها، و مى‏خواست که ناگاه بسر دشمن رسد. آن منافق که آن سگالش شنفته بود، آشکارا کرد، و باز گفت. أَذاعُوا بِهِ سخن اینجا سپرى شد.
وَ لَوْ رَدُّوهُ متدبّران‏اند در قرآن. میگوید: اگر چیزى برایشان پوشیده شود، چنان که بنزدیک ایشان باختلاف ماند، آن را بکتاب خدا برندید، و با رسول وى و با اولى الأمر. گفته‏اند: اولى الأمر ابو بکر است و عمر و عثمان و على، و گفته‏اند: امیران‏اند که بر لشکرها گماشته بودند، و گفته‏اند: فقهاء دین‏اند و علماء اسلام، که راسخان‏اند در علم، خطا و صواب شناسند، و مواضع شکر و صبر دانند، و بمکاید حرب راه برند.
لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ استنباط استخراج است، میگوید که: مستنبطان علم از میان ایشان بدانندید. آن گه گفت در آخر آیت: «إِلَّا قَلِیلًا»
یعنى: لعلمه الّذین یستنبطونه منهم الّا قلیلا. یعنى مستنبطان تأویل بجاى آورندید آن را که بر ایشان پیچیده و پوشیده مانده، مگر اندکى. تأویل آن جز اللَّه کس نداند، از مبهمات قرآن چون حروف هجا در اوائل سور. معنى دیگر، گفته‏اند: «لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» آن منافقان که تتبّع اسرار از رسول (ص) کردند، و سرّ وى آشکارا کردند، اگر خود را از آن حدیث باز داشتندید، تا آن گه که از رسول خدا گرفتندید، یا از اولى الامر، بدانستندید از رسول خدا و از اولى الامر که آشکارا میباید کرد، یا نمى‏باید کرد، و آنچه حق بود ایشان را معلوم گشتید.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فضل خدا اینجا اسلام است، و رحمت قرآن است، اگر نه اسلام و قرآن بودى شما بر پى دیو ایستادید. إِلَّا قَلِیلًا مگر اندکى که اسلام و قرآن در نیافتند، و بى‏کتاب و بى‏رسول خود راه یافتند، و عبادت بتان بگذاشتند چون زید بن عمرو بن نفیل و ورقة بن نوفل، و طلاب دین که پیش از مبعث رسول (ص) بودند. و روا باشد که إِلَّا قَلِیلًا استثناء از لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ نهند. میگوید: بر پى دیو رفتید، مگر اندکى که بر پى دیو نرفتند، و ایشان صحابه رسول خدااند در میان خلق. قولى دیگر آنست که الّا قلیلا متّصل است بآنچه گفت: لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و بیان این وجه از پیش رفت.
قوله: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این «فا» در اوّل آیت جواب آنست که گفت: وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً... فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
و گفته‏اند متّصل است بآن آیت دیگر: وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. کلبى گفت: سبب نزول این آیت آن بود که بعد از وقعت احد رسول خدا (ص) با ابو سفیان‏وعده کرد که بموسم بدر صغرى با هم آیند، و قتال کنند. چون وقت آن میعاد بود رسول (ص) ایشان را گفت تا بجهاد شویم، و بسر وعده که داده‏ایم باز رویم. بعضى را از ایشان کراهیت آمد، و دشخوار گشت برایشان. ربّ العالمین در آن حال این آیت فرستاد: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى محمد! تو بیرون شو و جهاد کن. لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ که این جز بر نفس تو ننهاده‏اند. این نه بر آن معنى است که دیگران بقتال مأمور نه‏اند، یعنى که ترا الزام نمى‏کنند فعل دیگران، و ترا بآن مؤاخذت نیست. فعل تو است که تو را الزام میکنند، و ترا بآن مؤاخذت است. و قیل: لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ اى الّا فعل نفسک، على معنى انّه لا ضرر علیک فى فعل غیرک.
فلا تهتمّ بتخلّف من تخلّف عن الجهاد. ربّ العزّة وى را بجهاد فرمود، گرچه تنها بود، بى‏حشم و بى‏سپاه، از بهر آنکه وى را ضمان کرده بود بنصرت. ابو بکر هم از اینجا گفت در قتال اهل ردّت: لو خالفتنى یمینى لجاهدتها بشمالى.
وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ میگوید: مؤمنانرا بر جهاددار، و از ثواب جهاد ایشان را سخن گوى، و بزرگى وبال از پیش دشمن گریختن ایشان را باز نماى.
مصطفى (ص) بر وفق این فرمان برفت، و مؤمنانرا از ثواب جهاد خبر داد، و گفت: جاهدوا فى اللَّه القریب و البعید، فى الحضر و السّفر، فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّة، و انّه ینجى صاحبه من الهمّ و الغمّ»، و قال (ص): «رباط یوم فى سبیل اللَّه خیر من قیام شهر و صیامه، و من مات مرابطا فى سبیل اللَّه کان له اجر مجاهد الى یوم القیامة»
و قال (ص): «من غزا غزوة فى سبیل اللَّه ثمّ استشهد فیها حرّم اللَّه جسده على النّار، و ادخله الجنّة بلا حساب و لا عذاب، و یشفع فى اربعین انسانا، کلّهم ممّن وجب له النّار». ثمّ قال: «و الّذى نفسى بیده، الغزوة فى سبیل اللَّه افضل عند اللَّه من الدّنیا و ما فیها، انّ اللَّه اشترى من المؤمنین الآیة».
«عسى اللَّه» عسى اینجا نه تشکّک است از اللَّه، یا در علم وى تردّد، و نه بمعنى رجاء در نعمت وى، امّا خواست که امید آدمى بنبرد از نصرت و ظفر بر دشمن، امید در وى افکند تا بر امید کار کند، که آدمى بر نومیدى کار نکند، هم چنان که موسى و هارون را گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏، موسى و هارون را گفت: که با فرعون سخن نرم گوئید، تا مگر پند پذیرد، و حق دریابد. این «لعلّ» نه تشکّک است از اللَّه، و نه تردّد است در علم وى، که امید است که در موسى و هارون افکند، تا رنج توانند کشید بر آن امید.
أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا دو موقع است این را: یکى آنکه آن غزا که این تحریض آن را آمده، بأس آن دشمنان در آن غزا از مسلمانان بازداشت، و دیگر آنست که عیسى (ع) بزمین آید، و دجال و سپاه وى را بکشد، و حرب اوزار خویش بنهد، آن وقت است که بأس کفّار از سر مؤمنان بازداشته آید. و نیز گفته‏اند: مراد باین جهودانند و ترسایان، که ربّ العزّة بأس ایشان از مؤمنان باز داشت، تا بترک محاربت بگفتند، و بخوارى و فروتنى جزیت در پذیرفتند.
وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا تنکیل نامى است بازداشتن را، یعنى که من بازدارنده‏ترم دشمن را از مؤمنان، از آنچه آدمیان دشمنان را از خود، از «نکل» گرفته‏اند، و نکل بند است بر پاى، و هم از آنست: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً.
میگوید: نزدیک ما پایهاى دوزخیان را بندها است، و نکال هم از آن گرفته‏اند: فَجَعَلْناها نَکالًا. و نکول هم ازین گرفته‏اند، که کسى باز نشیند از پیش قاضى از سوگند خوردن، یا از گواهى دادن، هم چنان که پاى بسته باز نشیند از رفتن، و باز ماند.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها میگوید: هر که شفاعت نیکو کند، وى را از مزد آن بهره ایست، آن عفو کننده را مزد است، و این شفاعت کننده را بهره‏ایست. و شفاعت نیکو آنست که رسول (ص) گفت: «من یشفع الى ذى سلطان فى فکاک رقبة، او تیسیر عسیر ثبّت اللَّه قدمه على الصراط یوم تدحض علیه الأقدام».
میگوید: هر کس که شفاعت کند ضعیفى را بخداوند ملکى، اللَّه تعالى قدم او بر صراط نگه دارد، آن روز که قدمها از صراط در گردد، و بلرزد. و خبر دیگرى است از مصطفى (ص) که گفت: «اشفعوا توجروا، و یقضى اللَّه على لسان نبیّه ما شاء».
بمن یکدیگر را شفیع باشید، تا مزد یابید، و اللَّه خود بر زبان رسول خویش از اجابت و اباء آن راند که خود خواهد.
وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها و هر که شفاعت بد کند وى راست از وبال آن بهره‏اى شفاعت بد. آنست که رسول خدا گفت: من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضادّ اللَّه فى ملکه»،معنى آنست که هر که شفاعت وى حدّى از جانى باز دارد که نزدیک سلطان جنایت او درست شده بود، و حدّ بروى واجب شده، این شفیع با خداى عزّ و جلّ در پادشاهى او برابرى جست. و گفته‏اند: شفاعت نیکو آنست که از بهر مردم سخن نیکو گوید، و در اصلاح ذات البین بکوشد، و شفاعت بد آنست که در مردمان سخن بد گوید، و میان ایشان سخن چینى کند، تا ایشان را درهم افکند. و گفته‏اند: شفاعت نیکو و شفاعت بد درین آیت آنست که مصطفى (ص) گفت: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و أجر من عمل بها، من غیر ان ینتقص من اجورهم شى‏ء، و من سنّ سنّة سیّئة فله وزرها و وزر من عمل بها من غیر ان ینتقص من اوزارهم شى‏ء».
وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقِیتاً اى: مقتدرا، مجازیا بالحسنة و السّیّئة.
یقال: اقات على الشّى‏ء اذا اقتدر علیه، و قیل: المقیت هو الشّاهد للشى‏ء و الحافظ له، من قتّ فلانا اقوته: اى اعطیته قوّة و حفظته به. وفى الخبر: «کفى بالمرء اثما ان یضیع من یقوت»، و یروى: من یقیت. فالقوت ما به استقلال النّفس، و یکون قواما لها، و سبب بقائها.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ الآیة اظهار عزّت قرآن است، و نشر بساط توقیر کلام خداى جهانست، کلامى که دلهاى عارفان را شفا است، اسرار آشنایان را ضیا است، جانهاى دوستان را غذا است، درد درماندگان را درمان و دواست، کلامى که سناء الهیّت مطلع قدم اوست، قرآنى که بتیسیر ربوبیّت تنزّل اوست، یادگارى که قبّه حفظ حق مأمن اوست، کلامى که جانها را تذکرت است، و دلها را عدّتست، امروز وسیلت، و فردا را ذخیرتست. مصطفى (ص) گفت: «لو کان القرآن فى اهاب ما مسّه النّار»، اگر چنان بودى که این قرآن در پوستى نهاده بودى، آن را فردا بنسوختندى. پس چون در دل بنده مؤمن یابند با معرفت ایمان، هم اولى‏تر که نسوزند. امّا کسى باید که بقرآن راه جوید، تا قرآن او را بر راه دارد، که قرآن راه جویان را راهست، و یار خواهان را یار است، مؤمن که راه میجوید، او را میراند بزمام حق، در راه صدق، و رسن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات، وادى بوادى، منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ، و بیگانه که راه جوى و بارخواه نیست، لا جرم قرآن او را روشنایى و راه نیست، وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
محمد بن اسحاق گفت: در خواب نمودند مرا که قیامت برخاسته بود، و حق‏را دیدم در خواب جلّ جلاله که مرا گفتى: ما تقول فى القرآن؟ گفتم: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: ترا که گفت که کلام منست؟ گفتم: که احمد بن حنبل.
ربّ العزّة گفت که: الحمد للَّه. پس احمد را بخواند و با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ احمد گفت: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا دانستى که کلام منست؟ احمد دو و رق از هم باز کرد، در یک و رق نبشته بود: شعبه، و در یک و رق عطا عن ابن عباس، شعبه را خواند، و با وى همان گفت، و همان جواب داد، و گفت: شنیدم از عطا بن ابى رباح از ابن عباس، گفت: عطا را نخواندند اما ابن عباس را خواندند، و حق با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ فقال: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا مى‏گویى؟ گفت: اخبرنا محمد رسول اللَّه، رسول خدا محمد ما را خبر کرد. رسول را بخواندند، و ربّ العزّة با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟
گفت: اخبرنا جبرئیل عنک. آن گه گفت ربّ العزّة: «صدقت و صدقوا».
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ابو عثمان مغربى گفت: تدبّر سه قسم است: یکى اندیشه کردن در نفس خود و حال خود، آن را تدبّر موعظه گویند. دوم اندیشه کردن در...، آن را تدبّر... گویند. سه دیگر اندیشه کردن در قرآن، آن را تدبّر حقیقت و مکاشفه گویند. اوّل صفت عامّه مسلمانان است، دوم صفت زاهدان است، سوم صفت عارفان است. ایشان را دیده مکاشفه دهند، تا هر حجاب که بود میان دل ایشان و میان حق برداشته شود. همه آرزوهاشان نقد شود. آب مشاهدت شان در جوى ملاطفت روان شود. دل از ذکر پر، و زبان خاموش! سر از نظر پر، و خود را فراموش! وقار فریشتگان دیده، و ثبات ربّانیان یافته، و بسکینه صدّیقان در رسیده و مرد تا اینجا نرسد نشاید او را در بحر جلال قرآن شدن، و استنباط جواهر مکنون آن کردن، لا بل که هر ساعتى و هر لحظه‏اى بریدى از هیبت و بى‏نیازى قرآن دست رد بسینه وى باز نهد، که این علم سرّ حقّست، و این مردان صاحب اسرار. پاسبان را با راز ملک چه کار! اگر از ایشانى، دوست را وفادارى بر دل نگار، و اگر نه از ایشانى، ترا با رفتن با دوستان چه کار؟!
رو گرد سرا پرده اسرار مگرد
کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد
و اگر بتعریف ازلى و توفیق ربّانى بنده بآن مقام رسد که جلال عزّت قرآن او را بخود راه دهد، و اسرار لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ پرده غموض از روى اشکال فرو گشاید، پس اگر استنباط کند او را رسد که مصطفى (ص) او را دستورى داده، و فتوى کرده که: «انّ من العلم کهیئة المکنون، لا یعرفه الّا العلماء باللَّه، فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل العزّة باللَّه».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة المائدة صد و بیست آیتست بعدد کوفیان، و دو هزار و هشتصد و چهار کلمه، و یازده هزار و نهصد و سى و سه حرف است. همه در مدینه از آسمان برسول خدا فرو آمد، گفته‏اند مگر یک آیت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ که این در حجة الوداع فرو آمد، که رسول خدا در عرفات بود بر ناقه عضبا.
و در خبر است که رسول خدا در خطبه حجة الوداع گفت: «یا ایها الناس ان سورة المائدة من آخر القرآن نزولا، فاحلوا حلالها و حرّموا حرامها».
گفت: این سورة المائدة در آخر عهد ما فرو آمد، حلال آمد حلال دارید، و حرام آن حرام دارید، و فریضهاى آن بشناسید. بو میسره گفت: درین سورة هشتده فریضه است که در دیگر صورتها نیست: تحریم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللَّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع و ما ذبح على النصب و الاستقسام بالازلام و تحلیل طعام الذین اوتوا الکتاب و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و الجوارح مکلبین و تمام الطهور و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم، و السارق و السارقة فاقطعوا، ما جعل اللَّه من بحیرة و لا سائبة و لا وصیلة و لا حام.
ابو سلمه گفت: رسول خدا (ص) چون از مدینه بازگشت به على (ع) گفت: «یا على! اشعرت انه نزلت علىّ سورة المائدة و نعمت الفائدة؟!».
و روایت ابى کعب است از رسول خدا که: هر که سورة المائدة بر خواند وى را بعدد هر جهودى و ترسایى که در دنیا است ده نیکى بنویسند، و ده بدى از دیوان وى برگیرند، و ده درجه در بهشت وى را بیفزایند. و در این سورة نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و شانزده جایگاه گفت در این سورة که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» روایت است از شعبى و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه مى‏نوشتند افتتاح بدین کردند که «بسمک اللهم»، تا آن گه که «بسم اللَّه» فرود آمد، پس «بسم اللَّه» مى‏نوشتند، و برین اقتصار مى‏کردند، تا آیت آمد که: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ پس همه در هم پیوستند و بنوشتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
جابر بن عبد اللَّه روایت کند که مصطفى (ص) بمن گفت: یا جابر! افتتاح بنماز چون کنى؟ گفتم که: بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». گفت: یا جابر! اول بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». و در خبر است که عایشه زنى را فرمود که جامه‏اى بر دوزد چون دوخته بود با وى گفت: «أ ذکرت اللَّه حین بدأت فیه؟» چون آغاز کردى بسم اللَّه گفتى؟ گفت: نه. گفت: باز شکاف، و بنام خدا ابتدا کن. و در خبر است از مصطفى (ص) که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود، بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسى را نینگیزد که از زمین بردارد، و حرمت آن نگه دارد، پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد.
قال رسول اللَّه (ص): «اکتبوها فى کتبکم، و اذا کتبتم تکلموا بها»، و قال ابن عباس: «اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هى الشافیة من کل داء»، و تفسیر و معانى و فضائل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست، و معنى آنست که اى شما که بکتابهاى پیشین ایمان آوردید، عهدى که با شما کرده‏ام، و پیمانى که بسته‏ام در کار محمد (ص) و در نبوت وى، آن عهد و پیمان بجاى آرید، و بوفاء آن باز آئید، و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ الآیة. جمهور مفسران بر آنند که: این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را مى‏فرماید که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات، و عهد ذمى و مستأمن هم از این بابست.
روى انس بن مالک قال: قل ما خطبنا رسول اللَّه (ص) الّا قال: «لا ایمان لمن لا امانة له، و لا دین لمن لا عهد له».
و عن على (ع) قال النبى (ص): «من عامل الناس فلم یظلمهم، و حدثهم فلم یکذبهم، و وعدهم فلم یخلفهم، فهو ممن کملت مروءته، و ظهرت عدالته، و وجبت اخوته، و حرّمت غیبته».
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ این باز سخنى دیگر است که درگرفت. مى‏گوید: خوردن گوشت بهیمة الانعام شما را حلال است و گشاده، و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند. جاى دیگر از این گشاده‏تر گفت: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟. جاى دیگر گفت: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا. و انعام شتر است و گاو و گوسفند، بدلیل آنکه گفت: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً. پس تفصیل آن باین سه بیرون داد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ الى آخر الآیتین. شعبى گفت: بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ بچه است در شکم، چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است. مصطفى (ص) گفت: «ذکاة الجنین ذکاة امّه».
ابن عباس ماده گاوى دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم». کلبى گفت: «بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانى‏اند: آهو و خرگور و گاو کوهى، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که نعم باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبع‏اند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنى استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکسان‏اند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.
إِلَّا ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ یعنى غیر ما نهى اللَّه عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فى القرآن یقرأ علیکم، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ الى قوله وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، و کذلک فى قوله تعالى و تقدس: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ. مى‏گوید: بهیمة الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم. آن گاه گفت: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آن چنان که در حال احرام چیزى ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست، محرم را حلال نیست که صید برکند، اما صید بحر رواست، و شرح این در آخر سورة بیاید بجاى خویش. یقال: رجل حرام و حرم و محرم، و حلال و حل و محل مرد را و زن را حرام گویند. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ یثبت و یبرم ما یرید، و یمنع و یحرم ما یرید.
مردى بود در روزگار خویش او را کندى گفتندى، راى اهل زندقه داشت. اصحاب وى او را گفتند: اعمل لنا مثل هذا القرآن. مثل این قرآن از بهر ما بساز. گفت: آرى بسازم چیزى مثل آن. پس روزگارى خود را در حجاب داشت، و عزلت گرفت، و درین اندیشه بماند. آخر روزى برون آمد، گفت: من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد. من در مصحف نگه کردم، و درین آیت که در ابتداء سورة المائده است اندیشه کردم، و باندازه دو سطر هم امر است بوفا، هم نهى است از دروغ و غدر، و هم تجلیل بر عموم، و هم استثنا از جمع، و هم اختیار از قدرت، و هم اثبات حکم. این معانى در دو سطر جمع کرده، و این در طاقت هیچ بشر نباشد، که جمع این معانى جز در مجلدى نتوان کرد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى بود او را حطیم مى‏گفتند، نام وى شریح بن ضبیعة بن هند بن شرحیل البکرى، پیش رسول خدا آمد، و گفت: الى ما تدعونا؟ ما را به چه مى‏خوانى یا محمد؟ گفت: «الى شهادة أن لا اله الا اللَّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة».
جواب داد که: این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران، و بى رأى ایشان کارى نکنم و عقدى نبندم.
اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم. اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم. این بگفت، و بیرون شد، و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که: «یدخل علیکم رجل من ربیعة یتکلم بلسان شیطان»، و آن ساعت که بیرون شد، رسول (ص) گفت: «لقد دخل بوجه کافر، و خرج بعقبى غادر، و ما الرجل بمسلم».
این مرد که درآمد مسلمان نیست. برویى کافرانه درآمد و بپایى غادرانه بیرون شد، و براه در چون مى‏شد بچرندگان اهل مدینه در رسید، و همه را در پیش گرفت، و به یمامه راند، و براه در این رجز مى‏گفت: شعر
باتوا نیاما و ابن هند لم ینم
بات یقاسیها غلام کالزلم‏
خدلج الساقین ممسوح القدم
قد لفها اللیل بسواق حطم‏
لیس براعى ابل و لا غنم
و لا بجزار على ظهر و ضم‏
هذا اوان الشد فاشتدى زیم مسلمانان بر اثر وى برفتند، تا واستانند، نتوانستند، و عاجز بازگشتند. دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند، آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه مى‏آمد در غمار حجاج بکر و ابل، و تجارتى عظیم با وى، و آن سرخ مدینه که رانده بود هدى خانه کعبه ساخته، و قلائد در گردنهاى آن افکنده. مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه هذا الحطیم خرج حاجا، فخل بیننا و بینه. ما را بدو باز گذار تا داد خود از وى بستانیم. رسول خدا سروا زد، گفت: «انه قلد الهدى».
او قلاده در گردن هدى افکنده است امن خود را. یاران گفتند: این چیزى است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم. ایشان فاپس میگفتند، و مصطفى (ص) جواب ایشان میداد، تا رب العالمین آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ. در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت. بعضى مفسران گفتند: این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنى کنانه و بنى عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند، و قومى سعى میان صفا و مروه نمیکردند، و وقوف بعرفات از شعائر دین نمیشمردند. پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعائر دین حق است، و نشان اسلام است، نگر تا حرمت نشکنید، و شعائر دین اسلام بجاى آرید، و باین قول شعائر مناسک حج است. قتیبى گفت: «شعائر اللَّه» اى علامات دینه، واحدتها شعیرة، و هى کل شی‏ء جعل علما من اعلام طاعته. عطا گفت: شعائر اللَّه حرمات اللَّه، اتباع طاعته، و اجتناب سخطه. و گفته‏اند: تفسیر شعائر خود در آیت مفسر است.
وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ ماه حرام چهارند: ذو القعده، و ذو الحجه و محرم و رجب. معنى آنست که درین ماههاى حرام قتل و قتال حلال مدارید. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ. ابن زید گفت: این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند، چنان که رب العزة گفت: یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً، و قصه آنست که: بو ثمامة جنادة بن عوف بن امیه از بنى کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادى، و گفتى: الا انى قد احللت المحرم و حرمت صفر، احللت کذا و حرمت کذا. آنچه خواستى حلال کردى، و آنچه خواستى حرام کردى، و عرب آن از وى میگرفتند، و میپذیرفتند، تا رب العالمین آیت فرستاد که: إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ الآیة.
وَ لَا الْهَدْیَ هدى و هدى آن بدنه است که بمنى برند. آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را. وَ لَا الْقَلائِدَ این را دو معنى گفته‏اند، یکى آنست که: قلائد بمعنى مقلد است یعنى آن هدایا که قلاده در گردن آن مى‏افکنند، و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدى شاخى از درختان حرم بگرفتى، یا پوست آن باز کردى، و بر گردن شتر خود افکندى تا هر جایى که رسیدى، ایمن بودى، و کسى تعرض وى نکردى، و هر که قصد حرم داشتى همچنین چیزى در گردن شتر افگندى ازین موى گوسفند یا پشم شتر. و در خبر است که مصطفى (ص) نعلین درافگنده بود، یا پس چیزى در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدى، هر که دیدى دانستى که این هدى است، آن را حرمت داشتى. معنى دیگر آنست که قلائد عین قلاده است نه مقلدات، و آن شاخ درخت حرم بود که مى‏گرفتند در جاهلیت، و در گردن شتر مى‏افکندند امن خود را.
رب العالمین نهى کرد از آن درخت گرفتن و آن تقلید کردن.
وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یعنى: و لا قاصدین البیت الحرام. آمین و حاجین و قاصدین بمعنى یکسانند، و این آن بود که در عرب چون نه ماه حرام بودى پیوسته جنگ کردندى و حرب میان ایشان قائم بودى، و از یکدیگرشان امن نبودى، مگر کسى که هدى سوى کعبه راندى، و نشان آن بر خود یا بر شتر کردى از آن قلائد، که بآن نشان امن یافتى، و کس قصد وى نکردى. پس چون اسلام در پیوست، روزگارى مسلمانان را همان میفرمودند مصلحت مؤمنان را، پس بآخر منسوخ گشت باین آیت که رب العزة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ، و بآن آیت که گفت: فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا.
اکنون هیچ کافر و مشرک را روا نیست که حج کند، یا خویشتن را بقلائد و هدى ایمن گرداند.
یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً سیاق این سخن بر وفق عقیده و گفت کافران است، نه از آنکه ایشان را در رضوان حق نصیبى است. یعنى که ایشان مى‏گویند که: باین حج، رضاء حق میخواهیم، و رب العزة از ایشان راضى نه، تا آن گه که مسلمان شوند، پس طلب رضاء حق. و روا باشد که یَبْتَغُونَ فَضْلًا بر عموم نهند، و رِضْواناً بر خصوص مؤمنان را باشد، که مشرکان در ابتداء اسلام پیش از نسخ حج میکردند، و قصد ایشان باین حج طلب روزى دنیا بود، و قصد مسلمانان در حج کردن هم طلب فضل است درین جهان، و هم رضوان حق در آن جهان.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا امر اباحت و تخییر است، میگویند چون از حج و عمره فارغ گشتید، و حلال شدید، دستورى صید کردن هست، اگر خواهید صید کنید، و اگر خواهید مکنید، هم چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ، کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ، فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها. وطا در اصطیاد همچون طا است در اصطبار و اضطجاع و اضطباع و اضطرار.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ شنآن بسکون نو قراءت شامى است و بو بکر. باقى بفتح نون خوانند، و فتح قوى‏تر که این مصدر است، و مصدر بیشتر بوزن فعلان آید همچون طیران و لمعان و نزوان، و اختیار بو عبیده و بو حاتم اینست. «ان صدوکم» بکسر الف قراءت مکى و بو عمرو است بر معنى استقبال، یعنى لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ، و قراءت باقى بفتح الف است یعنى لا یحملنکم بغض قوم على الاعداء، لأنهم صدوکم عن المسجد الحرام فیما مضى، لأن الصد کان قد تقدم من المشرکین قبل نزول هذه الآیة، لانها نزلت بعد عام الحدیبیة. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ اى لا یحملنکم، یقال جرمنى فلان على أن صنعت کذا، اى حملنى. میگوید: بعض اهل مکه بسبب آنکه شما را از مسجد حرام باز داشتند سال حدیبیه، شما را بآن میاراد که اندازه درگذارید، و بر حجاج یمامه افزونى جویید، و آنچه محرم است حلال گردانید.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ گفته‏اند: بر و تقوى اینجا اسلام و سنت است، و اثم و عدوان کفر و بدعت، و از مصطفى (ص) پرسیدند که بر و اثم چیست؟ جواب داد که: «البرّ ما انشرح له صدرک، و الاثم ما جاءک فى صدرک، و بروایتى دیگر گفت: «البرّ حسن الخلق، و الاثم ما جاءک فى نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس».
و گفته‏اند: هر معروفى که اللَّه تعالى بر بنده فریضه گردانیده است، یابنده بطوع خود در آن شروع کرده، و بجاى آورده، آن بر است، و هر حدى که خداى تعالى در شریعت نهاد، و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد، و آن حدود بجاى آرد، آن تقوى است. و اثم حدود شرائع از جاى خود بگردانیدنست، و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن. پس تحذیر کرد و گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ و لا تستحلوا محرما، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب. عقوبت و عقاب آنست که با جانى گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ این آیت ما یُتْلى‏ عَلَیْکُمْ است که در اول سورة یاد کرد و شرح این چند کلمات در سورة البقره رفت، تا آنجا که گفت: وَ الْمُنْخَنِقَةُ، منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود، چنان که رسن در گردن وى افتد تا بمیرد، یا در دام صیاد رشته دام در حلق وى افتد و بمیرد و بکارد نرسد، و موقوذه آنست که بچوب میزنند وى را تا بمیرد، یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد، و متردیه آنست که از بالاى بزیر افتد، یا در چاهى افتد تا بمیرد و بذبح نرسد، و نطیحه آن گوسفند است که دیگرى او را بسرو مى‏زند تا بمیرد.
وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ و هر چه سبعى ناآموخته آن را بکشد، و پاره‏اى از آن بخورد، باقى حرام است. عرب این همه حرامها حلال میداشتند، و میخوردند، رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد، و خوردن آن برایشان حرام کرد، آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ مگر چیزى که بدان در رسید هنوز جان در وى مانده، و بکشى کشتنى تمام، و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد، و خون براند، و مذبوح بچشم بنگرد، و بدست و پاى و دنب تحرک کند. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى کتب الاحسان على کل شی‏ء فاذا قتلتم فأحسنوا القتلة، و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، و لیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته».
و عن عکرمة ان رجلا اضجع شاة و جعل یحد شفرته لیذبحها، فقال النبى (ص): «ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها».
فصل فى الذکاة
بدان که حیوان اندرین معنى بر دو ضرب‏اند: یکى مقدور علیه که دست تو آسان بذکوة آن رسد، و دیگر غیر مقدور علیه که ذبح آن نتوانى، و آسان بدان نرسى. اما آنچه مقدور علیه است شتر است و گاو و گوسفند و مانند آن، ذکاة آن جمله در حلق است و در بر، چنان که مصطفى (ص) گفت: «الذبح فى الحلق و اللبة لمن قدر، و لا تعجلوا الانفس حتى تزهق».
و کیفیت این ذکاة آنست که کارد تیز کند و روى ذبیحه فرا قبله کند، چنان که حلق ذبیحه و روى کشنده برابر قبله بود، و حلقوم و مرى و ودجین ببرد. اگر بجایى کارد سنگى باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد، یا چوبى تیز یا نى، روا باشد، که مصطفى (ص) گفت: «ما انهر الدم و ذکر اسم اللَّه علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر، اما السن فعظم و اما الظفر فمدى الجثة».
اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست: یکى وحشى بیابانى چون آهو و خرگوش و مانند آن، ذکاة آن بعقر باشد، هر جاى که زخم و جرح بر وى توان کرد ذکاة بدان حاصل شود، بشرط آنکه بچیزى محدد آن زخم بر وى آرد که مصطفى (ص) گفته است در بعضى اخبار: «و اذا اصبت بحده فکل، و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ»
، و باید که بقصد وى بود که اگر صیدى در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود، و صید را مجروح کند، و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست، که فعل قصد در میان نیست. ضرب دوم حیوانى انسى است که وحشى شود، و رمیده گردد، یا در چاه افتد، و ذکاة آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد، ذکاة آن ضرب همچون ذکاة صید و وحش بود بهر اندامى که طعنه بر وى توان زد بر باید زد، و ذکاة بدان حاصل شود.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ گفته‏اند که: نصب واحد است، و جمع آن انصاب، همچون عنق و اعناق، و گویند که نصب جمع است، و واحد آن نصاب، و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند، و مفسران را در این اختلاف اقوالست. قومى گفتند: سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده، چون از بهر بتان قربان کردندى، خون آن قربانى بر آن سنگها مى‏ریختند، و گوشت بر آن مى‏نهادند تعظیم بتان را، و تقرب کردن بدان.
آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند. قومى گفتند: انصاب خود عین بتان‏اند که پنداشته بودند، بر نام آن قربان میکردند. تقدیر سخن آنست که: و ما ذبح على اسم النصب.
ابن زید گفت: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» هر دو یکسانند. قطرب گفت: على بمعنى لام است یعنى و ما ذبح للنصب، اى لاجل النصب، کقوله: «فَسَلامٌ لَکَ»، اى علیک، «إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اى فعلیها.
«وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا» ان در محل رفع است، یعنى فحرم علیکم الاستقسام بالازلام، و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام. استقسام آنست که آن قسمت که اللَّه کرده در غیر از خیر و شر وى، علم آن باین ازلام جوید، و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده، بر بعضى نوشته که: امرنى ربى، و بر بعضى: نهانى ربى، و بر بعضى نوشته که: یسلم، و بر بعضى: لا یسلم، و بر بعضى: یرجع و یغنم، و بر بعضى: لا یرجع و لا یغنم. پس چون یکى را از ایشان کارى پیش آمدى یا قصد سفر داشتى در آن بیت الاصنام شدى و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده، یکى بیرون آوردى، و آن نبشته که برآمدى بر آن حکم کردى از امر و نهى، و گفته‏اند: این استقسام بالازلام آن بود که جانورى میکشتند میان قومى بقمار، و آن گه چوبى فرا مى‏گرفتند و نامهاى ایشان بر پهلوهاى آن مى‏نوشتند، پس مى‏بگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند.
هر نام که برآمدى از قسمتهاى آن جانور فرا آن کس دادندى، استقسام آن بود، و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبائر و فسق است، باید که دانى و از آن پرهیز کنى. سعید جبیر گفت: ازلام سنگ‏ریزهاى سپید بودند که مى‏بزدند و بر آن حکم میکردند. مجاهد گفت: ازلام کعاب‏اند که مقامران و نردبازان دارند. سفیان بن وکیع گفت: شطرنج است، که این هم از جمله فسق است.
امیر المؤمنین على (ع) بقومى بگذشت که شطرنج میباختند، بانگ بر ایشان زد و گفت: «ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون؟»
گفتند: یا ابا الحسن! اللعب بالشطرنج هو حرام؟ فقال: «نعم هو القمار الاصغر».
و سئل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج، فنهاه و کرهه و شدد فیه. و سئل عمر بن الخطاب عن الشطرنج، فقال: و أى شی‏ء هو؟ فوصفوا له، فقال: «هو القمار بعینه». و سئل عثمان بن عفان عنه، فقال: «هذا من عمل الجاهلیة حرام على المسلمین». و سئل على بن ابى طالب (ع) عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، و هو عمل الجاهلیة، و هو حرام حرمها اللَّه و رسوله».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: «هو القمار بعینه و هو حرام»، و سئل ابو هریرة عنه، فقال: «تسألنى عن لعب المجوس، الناظر الیها کالزانى». و سئل سعید بن جبیر و الحسن بن ابى الحسن البصرى عنه، فقالا: «الذى یلعب بالشطرنج، هو فاسق، لا یقبل شهادته و لا یسلم علیه». و سئل الاوزاعى عن اللعب بالشطرنج، فقال: «هو خبیث، معه شیاطین، و صاحبه ملعون، لانه یشتم الرب و یفترى، و یکذب. و یؤخر الصلاة و یذهب بها نور وجهه، لانه یقول قتلت الشاه، و انما الشاه هو خالقه عز و جل». و سئل سفیان الثورى عنه، فقال: «هو لعب المجوس، و هو اباطیل، لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط، و من جلس على الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتى یفرغ منه، فاذا قال قتلت الشاه قالا له: قتلک اللَّه و عذبک».
و سئل احمد بن حنبل عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه». و قیل لکعب الاحبار: ما تقول فیمن لعب بالشطرنج؟ فقال: «اللعب بالشطرنج حرام، و الذى یلعب بالشطرنج ملعون، و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس، و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر، ثم لعب به فرعون الذى کان یقول: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏»، قال: و من جلس عند من یلعب بالشطرنج، فقد اشترک مع ابلیس و فعله». قیل لکعب: یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج على شبه ادب لا على طریق القمار؟ فقال: «ملعون و رب الکعبة». ثم قال کعب: «الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک؟ لقد مر نبى من الانبیاء على رجلین یلعبان بالشطرنج، فقال لهما: انکما لو جلستما على عبادة الاوثان کان احب الى مما انتما فیه، لقد کفرتما بقولکما: قاتلت الشاه. اما علمت یا عبد اللَّه ان الشاه هو رب العالمین؟! فمن قال قتلت الشاه فقد کفر باللّه، و من قال مات شاهک فکأنه یستهزئ برب العالمین، فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج، فانى اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء. قال: فلم ینتهیا عن ذلک حتى نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الى النار.»
این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است، و شطرنج باز فاسق. و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست. اما بعضى فقها از متأخران اصحاب شافعى آن را رخصت داده‏اند بسه شرط، گفته‏اند: اذا لم یکن فى الصلاة نسیان، و فى المال خسران، و فى اللسان طغیان، فهو انس بین الخلان. و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علماى اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم.
قوله: «ذلِکُمْ فِسْقٌ» اى خروج عن الحلال الى الحرام، و خروج من طاعة اللَّه و و رکوب لمعصیته، و هو حرام لأن الازلام لا تبین شیئا و اللَّه سبحانه علام الغیوب لا الازلام و النجوم.
روى عن ابى الدرداء: قال رسول اللَّه (ص): «من تکهن او استقسم او تطیر طیرة ترده عن سفره لم ینظر الى الدرجات العلى من الجنة یوم القیامة».
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ این آیت بعد از فتح مکه آمد. میگوید: کافران اکنون نومید گشتند از بازگشت شما از دین اسلام، و این از بهر آن گفت که کافران مسلمانان را پیش از آن رنج مینمودند و فتنه میکردند تا از دین اسلام باز گردند.
میگوید: اکنون که اسلام فراخ گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان. فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وى از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم، و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ‏.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ این آیت روز آدینه فرو آمد، روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفى (ص) در حجة الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت: مردى جهود فرا عمر خطاب گفت: شما آیتى میخوانید در کتاب خویش، که اگر آن آیت بما فرو آمدى، آن روز که فروآمدى ما را عیدى عظیم بودى.
عمر گفت: کدام است؟ گفت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ عمر گفت: من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد. روز جمعه فروآمد روز عرفه، و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم، و بحمد اللَّه این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود. هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش، گفت: آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست. رسول خدا گفت: یا عمر چرا میگریى؟
گفت: یا رسول اللَّه! از آن مى‏گریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم، اکنون آیت آمد که دین سپرى گشت و تمام شد، و بعد از کمال جز نقصان نبود. رسول خدا گفت: «صدقت یا عمر»، پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست.
ابن عباس گفت: رسول خدا در حجة الوداع آن گه که براه در بود، این آیت بوى فرو آمد: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ، و این آیت را ایت صیف نام کردند.
پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. معنى آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم، احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام پیدا کردم، که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرائض و احکام از آسمان فرو نیامد.
روایت کرده‏اند از عایشه که معراج رسول (ص) پیش از هجرت بود بهجده‏ ماه، و نماز پنجگانه شب معراج فریضه گردانیدند، و پیش از آن چهار رکعت بیش نبود: دو بامداد و دو شبانگاه، وقتى معین بر آن ننهاده، پس از هجرت به مدینه زکاة واجب کردند، و روزه ماه رمضان بعد از هجرت اندر سال دوم واجب کردند اندر شعبان، و فریضه حج در سنه تسع بود، و فیه اختلاف العلماء، و غسل جنابت همچنین. پس چون رسول خدا حجة الوداع کرد، این آیت فرو آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، و پس از آن حلال و حرام نیامد. و گفته‏اند: کمال دین آنست که رب العالمین هر چه پیغامبران و امم پیشینه را داد از علم حکمت، آن همه این امت را داد، و بر ایشان بیفزود، و شرایع انبیا منسوخ کرد، و شریعت این امت تا بقیامت بپیوندد، و فسخ و تغییر در آن نشود، و این امت بهمه انبیاء بگرویدند، و تصدیق کردند، و تفریق میان ایشان نیفکندند، چنان که دیگران کردند، و حسنات این امت مضاعف گردانیدند، و در ثواب بیفزودند که با دیگر امم نکردند. اینست معنى کمال دین که در آیت گفت. ابو حفص حداد گفته: کمال دین در دو چیز است: در معرفت خدا و در اتباع سنت مصطفى (ص).
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی میگوید: نعمت خود بر شما تمام کردم، و وعده که کرده بودم از فتح مکه و قهر کفار و نصرت بر دشمن، وفا کردم، و بسر بردم. ازین پس مشرکان را نیست که با شما حج کنند، «الا لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوفن بالبیت عریان».
و گفته‏اند: کمال دین و تمامى نعمت آنست که: حج کردن آن روز که این آیت آمد با روز عرفه افتاده بود، حکم بمحل خود رسیده، و فریضه بوقت خود بازگشته، همچون آن روز که رب العزة آسمان و زمین آفرید، و نسی‏ء که کافران نهادند باطل کرد. و خبر درست است که مصطفى (ص) آن روز گفت: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض.
السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متوالیات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب، شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان».
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اى اخترت لکم الاسلام، فلیس دین ارضى عند اللَّه عز و جل من الاسلام، یقول اللَّه عز و جل: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ.
میگوید: آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است، و اصل آن پنج چیز است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بنى الاسلام على خمس: شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».
روى عمر بن الخطاب، قال: «بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سوداء الشعر، لا یرى علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد، حتى جلس الى النبى (ص) و أسند رکبتیه الى رکبتیه، و وضع یده على فخذیه، فقال یا محمد اخبرنى عن الایمان، فقال: «الایمان ان تؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر، تؤمن بالقدر خیره و شره»، فقال: صدقت فأخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و تقیم الصلاة و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا». قال: صدقت، فأخبرنى عن الاحسان. قال: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک». قال: فأخبرنى عن الساعة. قال: «ما المسؤل عنها بأعلم من السائل».
قال: فأخبرنى عن اماراتها. قال: «ان تلد الامة ربتها، و أن ترى الحفاة العراة الصم البکم ملوک الارض». قال: ثم انطلق، فلبثت ملیا، ثم قال لى: «یا عمر أ تدرى من السائل؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانه جبرئیل اتاکم یعلمکم دینکم».
فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ این سخن راجع است با اول آیت، چون محرمات یاد کرده بود، و گفته که: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»، بر عقب آن گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ. اگر کسى باضطرار و بیچارگى بجایى رسد که از گرسنگى بیم جان بود، او را رخصت است که مردار خورد، باین شرط که گفت: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ. همانست که جاى دیگر گفت: غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بشرط آنکه قدر ضرورت خورد، و بیش از کفایت و بیش از سد رمق نخورد و ننهد، و اگر سگ یابد و مردار یابد، سگ نخورد مردار خورد، اگر سگ مرده یابد و جانور دیگر مرده یابد، سگ نخورد و آن را خورد، و اگر سگ یابد و خوک یابد، سگ خورد و خوک نخورد، و اگر مردم مرده یابد و جز از مردم یابد، مرده مردم نخورد حرمت را، و گفته‏اند: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ اى غیر متعرض لمعصیة، و هو أن یکون عاصیا بسفره، أو یأکل فوق الشبع.
آن گه گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ اینجا مضمریست، یعنى: فأکل فان اللَّه غفور یغفر له ما اکل مما حرم علیه، رحیم باولیائه حیث رخص لهم. ختم آیت برحمت و مغفرت از آن کرد که آخر این مضطر حرام خورده است اگر چه بعذر خورده است، پس بحقیقت نه حلال خوار است اما معذور است و نزدیک اللَّه مغفور است.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً این در شأن دو جهود آمد که جایى خالى نشسته بودند، بانگ نماز شنیدند، خنده کردند، و بافسوس سخن گفتند. رب العالمین گفت: «ایشان که دین شما را بافسوس و بازى گرفتند بدوست مگیرید، و با ایشان موالات مکنید و در جمله سه قوم بودند که بافسوس سخن میگفتند، و مسلمانان را میرنجانیدند: مشرکان عرب و منافقان و اهل کتاب رب العالمین حوالت استهزا با مشرکان کرد، آنجا که گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ، و در صفت منافقان گفت: إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ، و در صفت اهل کتاب گفت: الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ. و الکفار مجرور قراءت ابو عمر و کسایى است معطوف بر مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى: و من الکفار.
باقى بنصب خوانند، معطوف بر الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ اى: و لا تتخذوا الکفار اولیاء.
آن گه گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ پرهیزید از خشم و عذاب خدا در موالات این کافران اگر بحقیقت گرویدگانید و بوعد و وعید وى ایمان دارید.
وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ یعنى بالاذان و الاقامة. چون مسلمانان بانگ نماز میگفتند، و بر نماز میخاستند جهودان میگفتند: قد قاموا لا قاموا، قد صلّوا لا صلّوا، رکعوا لا رکعوا، سجدوا لا سجدوا. این سخن بر طریق استهزا میگفتند و میخندیدند، تا رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد.
سدّى گفت: مردى ترسا در مدینه آواز مؤذن شنید که میگفت: «اشهد انّ محمدا رسول اللَّه». آن ترسا گفت: حرق الکاذب، سوخته باد دروغ زن. رب العزّة این سخن هم در آن ترسا اجابت کرد. چاکرى داشت، و یک شب آتش برافروخت اندر خانه، و ترسا و کسان وى همه خفته بودند. شررى از آن آتش در جامه افتاد، ترسا و کسان وى هر چه در خانه همه بسوخت. و گفته‏اند: کافران چون آواز مؤذّن شنیدند که بانگ نماز میگفت حسد بردند برسول خدا و مسلمانان، و آن را عظیم کراهیت داشتند. آمدند برسول خدا و گفتند: تو دعوى نبوت میکنى، و بدعتى نهادى که انبیا ننهادند که پیش از تو بودند، و اگر درین خیرى بودى ایشان بدان سزاوار تر بودندى از کجا برساختى و چرا نهادى این آواز دادن بدین ناخوشى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً یعنى که اگر کافران این آواز ناخوش میدانند بدان اعتبار نیست، که هیچ گفتار ازین.
نیکوتر و هیچ آواز ازین خوشتر نیست، که خلق را بر خداى میخواند، و بحق دعوت میکند. اتَّخَذُوها این‏ها و الف بیک وجه با نماز میشود، از بهر آنکه چون بر بانگ نماز استهزا کنند بر نماز کرده باشند. دیگر وجه آنست که: اتخذوا الدّعوة هزوا و لعبا. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ما لهم فى اجابتهم لو اجابوا الیها! و ما علیهم فى استهزائهم بها!
فصل فى بدو الاذان و ذکر فضائله و آدابه‏
عبد اللَّه بن زید الانصارى گفت: مسلمانان چون به مدینه آرام گرفتند نماز میکردند، و بانگ نماز خود نمى‏شناختند و نمى‏دانستند. با یکدیگر مشورت کردند که سببى باید که ما را فراهم آرد نماز را، و نشانى بود وقت نماز را. قومى گفتند: علمى بر بام مسجد برپاى کنیم بوقت نماز تا مسلمانان چون آن بینند یکدیگر را خبر دهند، و بنماز آیند. رسول خدا آن را نپسندید. قومى گفتند: آتشى برافروزیم، و مسلمانان را بدان آگاهى دهیم. قومى گفتند: قرنى سازیم چنان که جهودان ساخته‏اند.
قومى گفتند: ناقوس سازیم چنان که ترسایان کرده‏اند. مصطفى (ص) هر دو کراهیت داشت، از آنکه هر دو شعار جهودان و ترسایان بود. عبد اللَّه زید گفت: آن شب بخفتم. بخواب نمودند مرا مردى که جامه سبز پوشیده بود، و ناقوسى داشت. گفتم اى بنده خدا! این ناقوس بمن دهى؟ گفت: تا چه کنى. گفتم تا مردم را باین بر نماز خوانم. گفت: ترا بچیزى به ازین دلالت کنم. گفتم: آن چیست؟ بر بالایى ایستاد و گفت: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر. همى گفت تا بانگ نماز تمام کرد. پس از آن موضع تحول کرد، پاره‏اى فراتر شد. یک قعده بنشست. آن گه برخاست، و اقامت گفت هر کلمه‏اى یک بار مگر کلمه اقامت که دو بار بگفت. (گفتا) چون بیدار شدم، رسول خدا را از آن خواب خویش خبر دادم. گفت: یا عبد اللَّه این کلمات بلال را درآموز، تا وى بانگ نماز کند، که آواز وى بلندتر است. بلال در مسجد بانگ نماز گفت. عمر خطاب بشنید در خانه خویش، برخاست بیرون آمد، گفت: یا رسول اللَّه این آواز که بلال داد، و این بانگ نماز هم بر این صفت مرا نیز بخواب نمودند. رسول خدا از آن شاد گشت، و خداى را عز و جل حمد گفت.
و بدان که بانگ نماز سنتى مؤکد است و شعار اسلام، و تعطیل آن روا نیست. و گفته‏اند که: فرض کفایت است و ترجیع در آن سنت، و تثویب در بانگ نماز بامداد سنت، و طهارت در آن سنت، که مصطفى (ص) گفت: «حقّ و سنة ان لا یؤذّن لکم احد الا هو طاهر»، و قیام در آن سنت، که رسول خدا بلال را گفت: «قم فناد»، و در اذان ترسل سنت است، یعنى آهستگى و گسستگى، و در اقامت ادراج سنت است، یعنى پیوستگى و سبک گفتن، لقول النّبی (ص) لبلال: «اذا اذّنت فترسّل، و اذا اقمت فاجدر، و اجعل بین اذانک و اقامتک قدر ما یفرغ الاکل من اکله و الشارب من شربه، و المعتصر اذا دخل لقضاء حاجته، و لا تقوموا حتى ترونى».
هر که بانگ نماز شنود مستحبّ است جواب دادن آن هم چنان که مؤذن میگوید وى میگوید، الا در حیعله، که بجواب آن گوید: لا حول و لا قوة الا باللّه، و بجواب تثویب گوید: صدقت و بررت، و بجواب لفظ اقامت گوید: اقامها اللَّه و ادامها ما دامت السّماوات و الارض.
و اگر در نماز بود، آن ساعت که بانگ نماز شنود، چون سلام باز دهد، بقضا باز آرد، و اگر قرآن خواند جواب اذان باز دهد، آن گه بر قرآن خواندن باز شود، و چون از بانگ نماز فارغ شد درود بمصطفى دهد، لقوله (ص): «اذا سمعتم المؤذن فقولوا مثل ما یقول، ثم صلّوا علىّ فانّه من صلى علىّ مرّة صلى اللَّه علیه بها عشرا».
پس گوید هم مؤذن و هم شنونده: «اللّهمّ ربّ هذه الدّعوة التّامة و الصّلاة القائمة آت محمدا الوسیلة و الفضیلة، و ابعثه المقام المحمود الّذى و عدته»، که مصطفى (ص) گفت: هر کس که این بگوید، حلّت له شفاعتى یوم القیامة.
و در میان بانگ نماز سخن گفتن ناشایست است، و بر داشتن آواز و ایستادن بر جاى عالى و استقبال قبله از شرائط آنست، و انگشت در هر دو گوش نهادن از هیأت آن. و پس از بانگ نماز شام بگوید: «اللّهمّ هذا اقبال لیلک و ادبار نهارک و اصوات دعائک، اغفر لى»، که رسول خدا امّ سلمه را چنین فرمود. و میان بانگ نماز و اقامت دعا فرو نگذارد که مصطفى گفت: «انّ الدّعاء لا یردّ بین الاذان و الاقامة، فادعوا»، و چون نداء الصلاة شنود، گوید: مرحبا بالقائلین عدلا و بالصّلاة مرحبا و اهلا.
و مؤذن باید که مردى مسلمان عاقل باشد که از کافر و دیوانه درست نیاید، که نه اهل عبادت‏اند، و زن را کراهیت است مگر اقامت، که وى را رواست، و مستحبّ و اولى‏تر آنست که مؤذّن آزاد باشد و بالغ و عدل و امین، که در خبر است: «یؤذّن لکم خیارکم».
عمر خطاب یکى را گفت: من مؤذّنوکم؟ فقال موالینا او عبیدنا.
قال: انّ ذلک لنقص کبیر. و بیشترین علما مؤذّنى کردن فاضل‏تر داشته‏اند از امامى کردن، لقول اللَّه تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ؟ و لقول النبى (ص): «الأئمة ضمناء، و المؤذّنون امناء، فارشد اللَّه الأئمة و غفر للمؤذّنین»، و معلومست که حال امین تمامتر است از حال ضمین. و قال (ص): «ثلاثة على کثبان المسک یوم القیامة: عبد ادّى حق اللَّه و حق مولاه، و رجل امّ قوما و هم به راضون، و رجل ینادى بالصّلوات الخمس کل یوم و لیلة»، و قال (ص): «المؤذّن یغفر له مدى صوته، و یشهد له کل رطب و یابس»، و قال: «من اذن سبع سنین محتسبا کتبت له براءة من النّار»، و قال: «تعجب ربّک من راعى غنم فى راس شطیّة للجبل، یؤذن بالصلاة، و یصلى، فیقول اللَّه عز و جل: انظروا الى عبدى هذا یؤذّن و یقیم الصّلاة، یخاف منى، قد غفرت لعبدى، و أدخلته الجنة»، و قال عمر: «لو کنت مؤذّنا لما بالیت ان لا أجاهد و لا احجّ و لا اعتمر بعد حجّة الاسلام».
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا ابن عباس گفت: نفرى از جهودان برسول خدا آمدند ابو یاسر بن اخطب و رافع بن ابى رافع و اشیع و امثال ایشان، و پرسیدند از رسول خدا که از پیغامبران مرسل کدام‏اند که ایمان به ایشان میباید آورد؟ رسول گفت: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏». چون نام عیسى شنیدند نبوّت وى را جاحد شدند و انکار نمودند و گفتند: ایمان نیاریم بآنکس که بوى ایمان آرد و سوگند یاد کردند، و گفتند: و اللَّه که ندانیم بتر ازین دین که شما دارید. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا اى هل تکرهون و تنکرون منّا الا ایماننا و فسقکم؟ این خلاصه سخن است یعنى شما کراهیت میدارید ایمان ما، و میدانید که ما بر حقّیم، و این کراهیت شما از آن است که شما فاسق گشتید و بر دین باطل بماندید، بسبب آن ریاست که یافته‏اید، و رشوت میستانید، و مال بدست مى‏آرید.
وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ و او زیادت است، معنى آنست: لفسقکم نقمتم علینا الایمان. اگر کسى سؤال کند، گوید: چون تواند بود کسى که دین حق شناسد، و حقیقت و صدق آن داند، آن گه دین باطل گیرد، و حق بگذارد، این بعقل چون راست آید؟ جواب آنست که مثل این در مشاهده بسى دیده‏ایم و شنیده، کسى که داند بتحقیق که قتل گناهى صعب است و کبیره‏اى بزرگ، مرد را بدوزخ برد و بعقوبت در افکند، و آن گه در آن میکوشد و مى‏کند شفاء غیظى را یا سلب مالى را، و همچنین ابلیس مهجور دانست که اللَّه تعالى وى را بآن معصیت که کرد بگیرد و عقوبت کند، و آن گه همى کرد، و هواء خویش بر طاعت حق ایثار میکرد، و ازین جنس اگر بر شماریم فراوان است و آن همه بارادت و تقدیر خداى جهانست.
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ این ذلک اشارتست فرا تصدیق مؤمنان و هدى اللَّه ایشان را بنزدیک خدا، و این آیت جواب جهودان است که گفتند ندانیم دینى بتر از دین شما. رب العالمین گفت: یا محمد ایشان را جواب ده که: خبر کنم شما را به بتر از آنکه شما مؤمنان را مى‏پندارید بپاداش نزدیک خدا. مَثُوبَةً نصب على التفسیر است. مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ این من دو وجه دارد: یکى آنکه محل آن خفض است بر بدل شرّ، و بدیگر وجه محل آن رفع است بر اضمار هو، یعنى: هو من لعنه اللَّه، و برین وجه معنى آنست که: چون این آیت آمد که: قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکَ جهودان گفتند: من هم؟ مصطفى (ص) گفت: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ‏
یعنى: هو من لعنه اللَّه.
وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ قردة از جهودان است و خنازیر از ترسایان، قردة از صیادان شنبه‏اند به ایله، و خنازیر از مکذبانند بمائده، و عَبَدَ الطَّاغُوتَ پرستندگان گوساله‏اند. طاغوت اینجا عجل است. حمزه تنها وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ خواند بضمّ با، و طاغوت بخفض بر سبیل اضافت. و عبد بر مثال حذر و فطن بناء مبالغت است بر معنى عابد، یعنى: ذهب فى عبادة الطّاغوت کلّ مذهب. باقى قرّاء عبد بفتح با و دال خوانند، و طاغوت بنصب، و معطوفست بر ما تقدّم، یعنى: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ و عَبَدَ الطَّاغُوتَ. أُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً اى مکانة و منزلة، وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ اى عن قصد السبیل طریق الهدى.
وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنَّا در میان جهودان منافقانى بودند که در پیش رسول خدا میشدند و مى‏گفتند: نحن نعرف صفتک و نعتک، آمنّا بأنّک رسول اللَّه. بزبان این میگفتند، و در دل کفر میداشتند. رب العالمین گفت: دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ اى دخلوا و خرجوا کافرین، و الکفر معهم فى کلتى حالتیهم. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ فى قلوبهم من الکفر.
وَ تَرى‏ کَثِیراً مِنْهُمْ من الیهود، یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ یبادرون الى المعصیة و الظلم، وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ یأخذون من الرشاء على کتمان الحق. کَثِیراً مِنْهُمْ از بهر آن گفت که: نه همه آن بودند که در اثم و عدوان مسارعت نمودند، قومى آن کردند، و قومى شرم داشتند، و از آن وا ایستادند. رب العزة گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ بد چیزى است که ایشان میکنند که در حکم رشوت میستانند، و حرام میخورند، و ظلم میکنند. ربّانیان و احبار را عتاب کرد. ربّانیان علماء ترسایان‏اند، و احبار علماء جهودان. ضحّاک گفت: در قرآن صعب تر از این آیتى در خوف نیست، که رب العزة آن کس که منکر پیش گرفت و باک نداشت، و آن کس که نهى نکرد و باز نزد، هر دو را ذمّ برابر کرد. گناهکاران و مرتکبان منکر را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، و تارکان نهى منکر را گفت: لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لیخرجنّ ناس من امّتى من قبورهم فى صورة القردة و الخنازیر بما داهنوا اهل المعاصى و هم یستطیعون».
و أوحى اللَّه تعالى الى یوشع بن نون: انّى مهلک من قومک اربعین الفا من خیارهم، و ستین الفا من شرارهم. قال: یا رب هؤلاء الاشرار، فما بال الاخیار؟ قال: انّهم لم یغضبوا لغضبى، و کانوا یؤاکلونهم و یشاربونهم. و در آثار بیارند که اللَّه تعالى دو فریشته فرستاد باهل شهرى تا آن قوم را هلاک کنند، و آن شهر را زیر و زبر کنند. مردى را دیدند که در نماز بود، ایشان بآسمان بحضرت عزّت باز شدند، تا اللَّه چه فرماید. اللَّه گفت: بازگردید و همه را هلاک کنید، و آن مرد را نیز با ایشان هلاک کنید، که هرگز چون منکرى دید از بهر ما روى ترش نکرد. و جمعى کودکان در میان شهرى خروسى را گرفته بودند، و پرهاى وى میکندند، و آن را تعذیب میکردند. پیرى را دیدند در کنار ایشان که آن را میدید و نهى نمیکرد و انکار نمى‏نمود، تا رب العزة آن قوم را عقوبت کرد، و آن شهر را بزمین فرو برد. اگر کسى پرسد چه فرق است میان عمل و صنع؟ جواب آنست که صنع فعلى بود که در ضمن آرایش و نیکویى بود، و ازینجا گویند: ثوب صنیع، و فلان صنیعة فلان، اذا استخلصه على غیره، و صنع اللَّه لفلان اى احسن الیه.
پس صنع بکمال‏تر است از عمل، از بهر این معنى ربّانیان و احبار را یصنعون گفت، و عامه مردم را یعملون، چندان که ربانیان را بر عامه مردم فضل است صنع را بر عمل فضل است.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ این آیت در شأن جهودان فرو آمد فنحاص بن عازورا و اصحاب او، که اللَّه ایشان را روزى فراوان و نعمت تمام داده بود. پس چون در اللَّه کافر گشتند، و مصطفى را دروغ زن گرفتند، و در نعمت اللَّه کفران آوردند، و ذلک فى قوله «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً»! ربّ العزة آن نعمت از ایشان واستد، و بروزگار قحط و نیاز افتادند. این فنحاص و اصحاب وى گفتند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» ممسکة عنّا الرزق، دست رازق بسته است و روزى باز گرفته، و این کنایه از بخل است، یعنى که بر ما بخیلى کند، و چنان که پیش ازین روزى میداد نمى‏دهد. این همچنانست که جاى دیگر گفت رسول خود را: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ» فتنفق دون الحق، «وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ» فوق الحق. و روا باشد که بر معنى استفهام نهند یعنى: اید اللَّه مغلولة عنّا حیث قتر الرزق علینا؟
رب العالمین ایشان را جواب داد: غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ اى امسکت عن الخیرات و قبضت عن الانبساط بالعطیّات. دست ایشان است که از خیرات و عطیات فرو بسته است، که هرگز ازیشان کسى را نبینى که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسى مگر اندکى. معنى دیگر غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ یعنى یوم القیامة. «إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ» جزاء این کلمه کفر ایشان آنست که فردا در قیامت غل آتشین بر گردن ایشان نهند، و دستهاى ایشان وا گردن بندند، وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بوعدوا من رحمة اللَّه، و عذبوا بالجزیة فى الدنیا، و النّار فى العقبى. و این سخن از جهودان بس عجب نیست پس از آنکه از ایشان حکایت مى‏باز کنند که: «قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ»، و قال: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ الایة. و عن ابن عباس قال: قال النبى (ص): «من لعن شیئا لم یکن للّعنة اهلا رجعت اللعنة على الیهود بلعنة اللَّه ایّاهم».
آن گه گفت جلّ جلاله: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ اثبت الید و نفى الغلّ. ید صفت را اثبات کرد و غلّ را نفى کرد، و این ردّ است بر جهمیان که صفت را منکرند، و تأویل باطل نهادند. علماء سلف و ائمّه اهل سنت گفتند که: آنچه جهودان گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ، «ید» راست گفتند، اما مغلولة دروغ گفتند، که رب العزة ایشان را در غلّ دروغ زن کرد نه در ید، گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ. این همچنانست که قومى را گفت: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها». راست گفتند که: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، اما دروغ گفتند که: و اللَّه امرنا بها، که رب العزة ایشان را درین دروغ زن کرد نه در آن، گفت: «قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ».
فصل
بدان که مردم درین مسأله ید بر سه گروه‏اند: گروهى معتزله‏اند و قدریه و اثنا عشریه رافضه. اینان گفتند: ید اللَّه ید قدرة و قوة و نعمة، و گروهى دیگر مجسمه‏اند کرامیه و هشامیه. و هشامیه طائفه‏اى از رافضیان‏اند، امام ایشان هشام بن الحکم، گفتند که ید خدا ید جارحه است، و این سخن روى بکفر دارد که مصطفى (ص) گفت: «من شبه اللَّه بشی‏ء من المخلوقین فقد کفر».
سیوم گروه علماء سنت‏اند و قدوه امت نقله اخبار و حمله آثار، گفتند: ید خدا ید صفت است، و ید ذات، ظاهر آن پذیرفته، و باطن تسلیم کرده، و حقیقت آن در نایافته، و از راه چگونگى و تصرف و تأویل برخاسته، و تهمت بر خرد خویش نهاده، و اعتقاد کرده، که از همنامى همسانى نیست، و بخیال گرد آن گشتن روى نیست، معلوم هست اما تخیل نیست، مسموع هست اما معقول نیست.
قومى گفتند ید ید قدرت است و نعمت، و این محال است و باطل، که رب العزة گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ، دو ید گفت باز گسترده و گشاده، و معلوم است که قدرت یکى است نه دو، و نعمت نه خود یکى است که بسیار است، لقوله تعالى: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، و در قصه آدم گفت: ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ.
اگر معنى ید قدرت بودى ابلیس را بودى که گفتى: چنان که آدم را بقدرت بیافریدى مرا نیز بقدرت بیافریدى، چه شرف دارد بر من؟ چون ابلیس بجواب آن تفصیل با سخنى دیگر گشت، و فرق کرد میان آتش و گل، گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. معلوم گشت که این تخصیصى بود که جز آدم را نبود، که وى را بهر دوید صفت خویش آفرید و ید صفت حق بوى رسید، و آن دو ید اینست که گفت: بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ.
اهل تأویل گفتند: بَلْ یَداهُ یعنى رزقاه رزق موسّع و رزق مقتور، رزق حلال و رزق حرام، و این تأویل محالست و باطل، که رب العزة گفت: مَبْسُوطَتانِ، و معلومست که رزق مقتور مبسوط نبود، و نیز گفت تعالى و تقدس: لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ، مقتضى تأویل آنست که لما خلقت برزقى، و این محض کفر باشد. و مصطفى (ص) گفته: «انّ المقسطین على منابر من نور عن یمین الرحمن، و کلتا یدیه یمین».
هل یجوز أن یقال معناه عن رزق الرحمن، و کلتا رزقیه یمین! این چنین سخن جز محال و باطل نبود. اگر گویند در لغت عرب سائغ است و روان ید بمعنى نعمت و قوت، گوئیم این مسلّم است، اما در سیاق سخن متکلّم پدید آید که معنى آن چیست. اگر گوید: لفلان عندى ید أکافیه، اینجا معلوم شود که نعمت میخواهد که مکافات آن بشکر کنند، و اگر گوید: فلان لى ید و عضد و ناصر، دانیم که معنى آن نصرت و تقویت و معونت است نه حقیقت ید. اما اگر گوید: ضربنى فلان بیده، و اعطانى الشی‏ء بیده، و کتب لى بیده، هر عاقلى داند و دریابد که اینجا نه نعمت میخواهد که دست میخواهد، که بدان نویسند، و بدان عطا دهند، و بدان زنند. و در لغت عرب گویند: بید فلان امرى و مالى، بیده الطلاق و العتاق و الامر و ما اشبهه.
و هم ازین بابست آنچه در قرآن گفت: تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ، و قوله: بِیَدِکَ الْخَیْرُ، قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ، و معلوم است که این طلاق و عتاق و امر و فضل و خیر و ملک نه چیزیست که بر دست نهاده است، امّا عرب در کسى جائز دارند این کلمات و این اضافت، که خداوند دست بود و دست گیرنده در وى روا بود، نه بینى که روا باشد که گویند: بید الساعة کذا، و بید القرآن کذا، و بید العذاب کذا، و بید القریة کذا، از بهر آنکه ید بحقیقت از اینها درست نباشد، امّا لفظ بَیْنَ یَدَیْهِ بر هر دو افتد هم بر خداوندان دست و هم بر چیزها، که آن را دست نبود، چنان که گویى: بین یدى الساعة، و بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ، بین یدى کذا و کذا، از بهر آنکه معنى بین یدیه امامه و قدامه باشد، اما بید کذا و کذا الا خداوند دست را نگویند، و قرآن بلغت عرب فرو آمده است، هر چه در لغت عرب سائغ است و جائز، روا باشد که بر وفق آن تفسیر قرآن گویند، و هر چه در لغت عرب محال بود تفسیر قرآن در آن روا نبود.
وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ اى من الیهود، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً بانکارهم و تکذیبهم. کثیرا مفعولست، ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ فاعل است، طغیانا و کفرا مفعول ثانى است. میگوید: این قرآن طغیان و کفر جهودان میافزاید، چندان که قرآن فرود آید و بدان کافر میشوند، ایشان را کفر و طغیان میافزاید. وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ یعنى بین الیهود و النصارى. میان جهودان و ترسایان عداوت افکندیم، هرگز هیچ جهود ترسایان را دوست ندارد و نه هیچ ترسا جهودان را.
جهود مذهب ترسایان در عبادت مسیح دشمن دارد، و ترسا مذهب جهودان در کافر شدن مسیح دشمن دارد. این همچنانست که گفت. «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى». آن گه گفت: إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز رستاخیز این عداوت خواهد بود، و این دلیل است که مذهب جهودى و ترسایى تا بقیامت پیوسته خواهد بود.
کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ اى کلّما اجمعوا امرهم على حرب رسول اللَّه (ص) فرق اللَّه جمعهم، و أفسد تدبیرهم. این دلیل است که دین اسلام بر همه دنیا غالب است و قاهر، و کید دشمن آن باطل، و علم آن همیشه ظاهر، چنان که جاى دیگر گفت: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً یجتهدون فى رفع الاسلام و محو ذکر النبى (ص) من کتبهم، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ یعنى الیهود.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اعْلَمُوا بدان که معنى علم دانش است، و محل آن دل است، و اقسام آن سه است: علم استدلالى، و علم تعلیمى، و علم لدنىّ. اما استدلالى ثمره عقل است، و عاقبت تجربه، و ولایت تمییز، که آدمیان بآن مکرّم‏اند، و الیه الاشارة بقوله: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، و علم تعلیمى آنست که خلق از حق شنیدند در تنزیل، و از مصطفى شنیدند در بلاغ، و از استادان آموختند بتلقین، که دانایان در دو گیتى بدان عزیزند بر تفاوت و درجات، و الیه الاشارة بقوله: «وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». و علم لدنى علم حقیقت است، و علم حقیقت یافت است، و این علم عارفان و صدیقان است على الخصوص، و هو المشار الیه بقوله: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و گفته‏اند که انواع علم ده‏اند: اوّل علم توحید، دوم علم فقه، سیوم علم وعظ، چهارم علم تعبیر، پنجم علم طب، ششم علم نجوم، هفتم علم کلام، هشتم علم معاش، نهم علم حکمت، دهم علم حقیقت.
علم توحید حیات است، و علم فقه داروست، و علم وعظ غذاست، و علم تعبیر ظنّ است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربت است، و علم کلام هلاک است، و علم معاش شغل عامه خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت است.
علم توحید را گفت جلّ جلاله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ. علم فقه را گفت: لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ.
علم وعظ را گفت: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ، لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ، لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و اصل این علم وعظ تهدید است بى تقنیط، و وعد است بى‏امن، و دلالت است بر معرفت. و علم تعبیر را گفت: وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ. اصل او ظن است و قیاس و خاطر، امّا چون ببود حقیقت است آن را مى‏گوید: «قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا». و علم طب را گفت: عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ، و اصل آن تجربت است و حیلت، و آن مباح است و نیکو و عفو. شافعى گفت: «العلم علمان علم الادیان و علم الأبدان».
و علم نجوم را گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ، و آن چهار قسم است: یک قسم واجب، و آن علم دلائل قبله است، و معرفت اوقات نماز، و دیگر قسم مستحبّ است و نیکو، و آن علم شناختن جهان و طرق است رونده را در بر و بحر، آن را میگوید: «لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». قسم سوم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. چهارم قسم حرام است، و این علم احکام است بسیر کواکب، و آن علم زنادقه و فلاسفه است.
اما علم کلام آنست که گفت جلّ جلاله: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ. جاى دیگر گفت: زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً، همانست که گفت: «وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ»، و آن بگذاشتن نص کتاب و سنت است، و از ظاهر با تکلف و بحث شدن است، و از اجتهاد با استحسان عقول و هواى خود شدن است، و دانستن این علم عین جهل است. شافعى گفت: «العلم بالکلام جهل و الجهل بالکلام علم». و علم معاش را گفت: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، همانست که گفت: «وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاةَ الدُّنْیا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»، و آن علم کسبها است بدانش و رغبت میان عامه خلق، کس است بر میانه، و کس است بحرص، و آن علم عادتست. اما علم حکمت را اللَّه‏ گفت جلّ جلاله: وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ. و علم حقیقت را گفت: وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً، همانست که گفت: عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. و شرح این هر دو نوع علم جاى دیگر گفته شود ان شاء اللَّه.
و آنچه مصطفى (ص) گفت: «طلب العلم فریضة على کل مسلم»، علما مختلف‏اند که از این انواع علوم کدامست. متکلم گفت: علم کلام است، که معرفت حق تعالى بدان حاصل مى‏آید. فقها گفتند: علم فقه است، که حلال از حرام بوى جدا میشود. اصحاب حدیث گفتند: علم کتاب و سنت است که اصل علوم شرع آنست.
صوفیان گفتند: علم احوال دل است، که راه بندگى آنست، و سعادت بنده در آن است، اما اختیار محققان آنست که این خبر بیک علم مخصوص نیست، و این علمها همه نیز واجب نیست بلکه هر چه بنده را بدان حاجت است، در وقت حاجت واجب است، پس معنى خبر آنست که طلب علمى که بنده را بعمل آن حاجت است واجب است. نخست علم معرفت خداست، و اعتقاد اهل سنت. پس علم نماز و طهارت، آن مقدار که فریضه است، و آنچه سنت است علم آن نیز سنت است، و چون فراماه رمضان رسد روزه داشتن در ماه رمضان فریضه است، و اگر نصابى مال وى را حاصل شود چون یک سال تمام بسر شود، بر وى واجب است که بداند که زکاة آن چند است، و فرا که مى‏باید داد؟ و شرط آن چیست؟ و علم حج همچنین آن گه که فرا راه خواهد بود بر وى واجب است که بداند و بشناسد ارکان و فرائض و شرائط آن، و همچنین هر کار که فرا پیش وى آید چون نکاح و تجارت و مزدورى و پیشه‏ورى آن گه که فرا پیش گیرد بر وى واجب است که است بداند شرائط آن، و حلال و حرام آن، و بیرون از این آنچه بدل تعلق دارد واجب است بر هر مسلمان که بداند که حسد و ریا و عجب و حقد و عداوت و گمان بد بمسلمانان بردن این همه حرام است. پس معلوم شد که هیچ مسلمان از علم مستغنى نیست، و همه علمها نیز واجب نیست، بلکه باحوال و اوقات مى‏بگردد چنان که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ یعنى: لمن عصاه فیما امره و نهاه، وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و أناب. درین آیت معتدیان را در صید نومید نکرد، و ایشان را بتوبه امید داد، آن گه گفت: ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ یا محمد! بر پیغامبر جز رسانیدن پیغام نباشد. تو پیغام برسان. معتدیان را از عقوبت ما بیم ده، و تائبان را بمغفرت و رحمت ما بشارت ده، و ایشان را گوى که: ما نهان و آشکاراى شما دانیم. آنچه بزبان گوئید دانیم، و آنچه در دل دارید بخلاف زبان هم دانیم.
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ کلبى گفت: خبیث اینجا حرام است، و طیّب حلال، هم چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. سدى گفت: خبیث مشرک است و طیب مؤمن، هم چنان که در سورة الانفال گفت: لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، و قال تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ یعنى حتى یمیز اهل الکفر من اهل الایمان. میگوید: حلال و حرام هرگز چون هم نبود، و برابر نباشد، که حرام بد انجام است، و حلال نیک سرانجام. وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ یرید أن اهل الدنیا یعجبهم کثرة المال و زینة الدنیا، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ معنى آنست که یا محمد، اهل دنیا را خوش آید و شگفت آید کثرت مال و زینت دنیا، لیکن آنچه بنزدیک خداست نیکوتر و پاینده‏تر. فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ این خطاب با اصحاب محمد (ص) است. میگوید: از خشم خدا بپرهیزید، و حلال بحرام مدارید تا بفلاح ابد رسید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ این آیت در شأن قومى آمد که از رسول خدا فراوان چیزها مى‏پرسیدند، تا رسول خدا روزى خشمگین برخاست، و بمنبر بر شد، و خطبه خواند، گفت: «سلونى فو اللَّه لا تسئلوننى الیوم فى مقامى هذا عن شی‏ء الا اخبرتکم به».
یاران بترسیدند که مگر کارى عظیم افتاد. انس میگوید که: براست و چپ مى‏نگرستم، قومى را دیدم از یاران که مى‏گریستند، و از بیم آن حال مى‏لرزیدند. مردى از بنى سهم حاضر بود، او را عبد اللَّه بن حذافه میگفتند، و در نسب وى طعن میزدند، برخاست و گفت: یا رسول اللَّه من ابى؟ فقال (ص): «ابوک حذافة بن قیس».
زهرى گوید که: مادر این عبد اللَّه حذافه پس از آن رو فرا پسر کرد، و گفت: ما رأیت ولدا اعق منک قطّ! أ کنت تأمن ان تکون امّک قد قارفت ما قارف بعض نساء الجاهلیة فتفضحها على رؤس النّاس؟ قال: و اللَّه لو ألحقنی بعبد اسود للحقت به.
مردى دیگر از بنى عبد الدار برخاست، گفت: من ابى؟ رسول خدا گفت: «ابوک سعد»، فنسبه الى غیر ابیه. مردى دیگر برخاست گفت: یا رسول اللَّه! این أنا؟ من کجا خواهم بود یعنى در بهشت یا در دوزخ؟ رسول گفت: «انت فى الجنّة».
دیگرى برخاست، همین گفت جواب همان داد. سدیگرى برخاست، همان گفت، و همان جواب شنید. چهارم برخاست همان سؤال کرد، جواب شنید که: «انت فى النار».
مرد دلتنگ و شرمسار گشت.
عمر خطاب حاضر بود، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه استر علینا ستر اللَّه علیک. آن گه پاى رسول ببوسید، و گفت: رضینا باللّه ربّا و بالاسلام دینا و بمحمّد نبیا و بالقرآن اماما. انّا یا رسول اللَّه حدیث عهد بجاهلیّة و شرک، فاعف عفا اللَّه منک. گفت: یا رسول اللَّه ما بجاهلیت و شرک قریب العهدیم. صلاح کار خود و اسرار دین خود ندانیم. در گذار و عفو کن. رسول خدا آن سخن از عمر بپسندید، و وى را خیر گفت. پس در آن حال جبرئیل آمد، و این آیت آورد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا.
و گفته‏اند: این آیت بدان آمد که رسول خدا روزى گفت: «ایها النّاس انّ اللَّه تعالى کتب علیکم الحج». مردى از بنى اسد برخاست و هو عکاشة بن محصن و قیل هو عبد اللَّه بن جحش، گفت: أ فی کل عام یا رسول اللَّه؟ رسول خشم گرفت، بیندیشید ساعتى، آن گه جواب داد، گفت: «لا، و لو قلت نعم لوجبت و لما قمتم بها».
آن گه گفت: «ذرونى ما ترکتکم فانما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم، و اختلافهم على انبیائهم، فاذا امرتکم بشی‏ء فأتوا منه ما استطعتم، و اذا نهیتکم من شی‏ء فاجتنبوه»
، و قال (ص): «اکبر المسلمین فى المسلمین جرما من سأل عن شی‏ء لم یحرم فحرّم من اجل مسألته».
و صح‏ انه (ص) نهى عن قیل و قال و کثرة السؤال و اضاعة المال، و أنه (ص) کره المسائل و عابها. و سئل رسول اللَّه عن اللحمان یأتى بها اقوام لا ندرى ما هى؟ اذکر اسم اللَّه علیها ام لا؟ فقال: «ان اللَّه حرم حرمات فلا تنتهکوها، و حدّ حدودا فلا تعتدوها، و سکت عن اشیاء لا عن نسیان فلا تبحثوا عنها، کلوها و سمّوا اللَّه».
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها یعنى عن اشیاء حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ فیها تُبْدَ لَکُمْ اى تظهر لکم. میگوید: اگر بپرسید از چیزها چون قرآن فرو فرستند، و آن را مبین کنند، آن بر شما دشخوار بود، و طاقت ندارید، که قرآن که فرو آید بالزام فرضى فرو آید که بر شما سخت بود، یا بتحریم چیزى که شما را حلال بود. پس مپرسید، و آنچه گذشت از آن مسائل که شما را ببیان آن حاجت نبود، آن از شما درگذاشتند و عفو کردند. باین قول عَفَا اللَّهُ ضمیر مسائل است و روا باشد که عَنْها ضمیر اشیاء نهند یعنى: عفا اللَّه عن تلک الاشیاء حین لم یوجبها علیکم.
و عن عبید اللَّه بن عمیر، قال: ان اللَّه احل و حرم، فما احل فاستحلوه، و ما حرّم فاجتنبوه، و ترک بین ذلک اشیاء لم یحرمها، فذلک عفو من اللَّه. و کان ابن عباس اذا سئل عن الشی‏ء لم یجی‏ء فیه امر، یقول هو من العفو، ثمّ یقرأ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ الایة. وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ اى ذو تجاوز حین لا یعجل بالعقوبة. قَدْ سَأَلَها اى الآیات قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ یعنى قوم عیسى حین سألوا المائدة «ثمّ کفروا بها و قالوا انّها لیست من اللَّه، و قوم صالح سألوا الناقة ثم عقروها، فقال تعالى: ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. فاهلکوا.
و سأل رجل عن ابن عباس: هل تحت هذه الارض من خلق؟ قال: بلى.
قال له: اخبرنى ما هو؟ فقال: لو اخبرتک کفرت، معناه و اللَّه اعلم لو اخبرتک انکرت.
ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ این آیت تفسیر آن آیت است که آنجا گفت: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ الایة، و آن آیت که بر عقب گفت: وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ، و آن آیت که در سورة النحل است: وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً الایة.
بحیره در نهاد و سنت جاهلیت آن بود که ماده شترى چون پنج بطن بزادى، و پنجمین بچه نر بودى، ایشان گوش آن ماده شتر بشکافتندى و فرو گذاشتندى تا بمراد خویش بسر آب و گیاه شدى، و نشستن بر آن و کشتن و خوردن آن بر خود حرام کردندى. و سائبه آن بود که چون کسى از ایشان بسفر بودى یا بیمار بودى، نذر کردى و گفتى: اگر مسافر بسلامت باز آید، یا بیمار به شود، ناقتى سائبة اى مخلاة پس چون نذر واجب شدى، آن شتر که نذر در آن بود فرو گذاشتندى. و آزاد کردندى از نشستن و بار برنهادن. و در وصیلة خلافست از وجوه، و اختیار قول سعید مسیب کرده‏اند، وى گفته است که وصیلة آنست که ماده شتر که بچه ماده زادید، و پس آن باز در شکم دیگر هم ماده زادید، گفتندى: وصلت اختها، و گوش وى بریدندى بت را.
و حامى آن بود که شتر نر را نامزد کردندى که هر گه که از ضراب وى چندین شکم زاده آید، پشت او از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد است. چون آن عدد تمام شدى و بیشتر آن ده شکم میبود گفتندى: قد حمى ظهره، پشت خویش حمى کرد، نه بر نشستندى، نه بار بر نهادندى، نه بکشتندى، نه خوردندى.
روى على بن ابى طلحة عن ابن عباس، قال: البحیرة و الحامى من الإبل، و السائبة و الوصیلة من الغنم. این سنّتها و نهادهاى جاهلیت که عمرو بن لحى الجندعى پدر خزاعه نهاد، مصطفى (ص) اکثم خزاعى را گفت: «یا اکثم! رأیت عمرو بن لحى یجر قصبه فى النار، و هو اول من غیّر دین ابراهیم، و بحر البحیرة، و سیب السائبة، و وصل الوصیلة، و حمى الحامى، و انت اشبه النّاس به یا اکثم». فقال اکثم: أ یضرنی شبهه یا رسول اللَّه؟ قال: «لا انت مؤمن، و هو کافر»، و قال زید بن اسلم: قال رسول اللَّه (ص): «انا اعرف اول من سیب السوائب، و غیّر دین ابراهیم» قالوا: و من هو یا رسول اللَّه؟ قال: «عمرو بن لحىّ احد بنى کعب، لقد رأیته یجر قصبه فى النار، یوذى ریحه اهل النار، و انى لا عرف اول من بحر البحائر و وصل الوصیلة و حمى الحامى». قالوا: و من هو؟
قال: «رجل من بنى مدلج، کانت له ناقتان، جدع آذانهما، و حرم البانهما، ثم شرب البانهما بعد ذلک، و لقد رأیته فى النار، و هما تعضانه بافواههما، و تخبطانه بأیدیهما».
مشرکان این سنّت در جاهلیت نهادند، و اسلام آن را باطل کرد، و رب العزة این آیت بابطال آن فرو فرستاد، گفت: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ یعنى: ما جعل اللَّه حراما من بحیرة و لا سائبة و لم یجعلها دینا ارتضاه، و دعا الیه، و لم یخلقها حیث خلقها بحیرة. وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم قریش و خزاعة و مشرکو العرب یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بقولهم انّ اللَّه امر بتحریمها، وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ خصّ اکثرهم بأنهم لا یعقلون، لانهم اتباع فهم لا یعقلون، ان ذلک کذب و افتراء کما یعقله الرؤساء.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى مشرکى العرب، تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ فى کتابه من تحلیل ما حرموا من البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا من امر الدین، و انّا امرنا ان نعبد ما عبدوا. یقول اللَّه تعالى: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ‏ یعنى و ان کان آباؤهم، لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً من الدین، وَ لا یَهْتَدُونَ له فیتبعونهم. درین آیت ذم اهل تقلید است، و شرح آن در سورة البقره رفت.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ مفسران گفتند: این آیت در شأن کسى آمد که امر معروف و نهى منکر کند، و از وى نپذیرند. عمر عبد العزیز گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ یعنى من لم یقبل إِذَا اهْتَدَیْتُمْ یعنى اذا امرتهم و نهیتم. در همه قرآن هدى بمعنى امر معروف و نهى منکر همین است، و دلیل برین آنست که ابن عمر را گفتند: لو جلست فى هذه الایام فلم تأمر و لم تنه! فانّ اللَّه تعالى قال: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. فقال ابن عمر: انّها لیست لى و لا لاصحابى، لان‏ رسول اللَّه (ص) قال: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب»، فکنّا نحن الشهود، و انتم الغیّب، و لکن هذه الایة لا قوام یجیئون من بعدنا ان قالوا لم یقبل منهم.
و قال ابو امیة الشعثانى: سألت ابا ثعلبة الخشنى عن هذه الایة، فقال: سألت عنها رسول اللَّه (ص) فقال: «ائتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، حتى اذا رأیت دنیا موثرة و شحّا مطاعا و هوى متّبعا و اعجاب کل ذى رأى برأیه، فعلیک بخویصة نفسک، و ذر عوامهم فان وراءکم ایاما ایام الصبر، اذا عمل العبد بطاعة اللَّه لم یضره من ضل بعده و هلک، و اجر العامل المتمسک یومئذ بمثل الذى انتم علیه کأجر خمسین عاملا». قالوا: یا رسول اللَّه کأجر خمسین عاملا منهم؟ قال: «لا، بل کأجر خمسین عاملا منکم».
و عن عبد اللَّه بن مسعود فى هذه الایة: قولوها ما قبلت منکم، فاذا ردّت علیکم فعلیکم انفسکم، و الدلیل علیه ایضا ما روى قیس بن ابى حازم، قال: قال ابو بکر الصدیق على المنبر: انکم تقرؤن هذه الایة: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ و تضعون غیر موضعها، و لا تدرون ما هی، فانى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «ان الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه عمّهم اللَّه بعقاب، فأمروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و لا تغتروا بقول اللَّه عز و جل: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ، فیقول احدکم علىّ نفسى، و اللَّه لتأمرنّ بالمعروف و لتنهونّ عن المنکر، لیستعملن اللَّه علیکم شرارکم، فیسومنّکم سوء العذاب، ثم لیدعونّ اللَّه خیارکم، فلا یستجیب لهم».
مفسران گفتند: اوّل این آیت منسوخ است و آخر آیت ناسخ. بو عبید گفت: در کتاب خدا هیچ آیت نیست که در آن آیت هم ناسخ است و هم منسوخ مگر این آیت، و موضع منسوخ تا اینجاست که گفت: لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ، و ناسخ اینست که گفت: إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. قال: و الهدى هاهنا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. سعید بن جبیر گفت: این آیت در شأن اهل کتاب فرو آمد. میگوید: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ من اهل الکتاب.
کلبى روایت کند از ابو صالح از ابن عباس که رسول خدا از جهودان و ترسایان و گبران هجر جزیت پذیرفت، و از مشرکان عرب جز از اسلام نمى‏پذیرفت یا پس شمشیر. منافقان طعن کردند که این کار محمد بس عجب است. میگوید: مرا بآن فرستادند تا خلق را بر دین اسلام دعوت کنم، و اگر نپذیرند قتال کنم. اکنون جزیت از اهل هجر پذیرفت، و قتال از ایشان برداشت، و ایشان را بر کفر خود فرو گذاشت، چرا نه با ایشان همان کردى که با مشرکان عرب کرد؟ برین وجه طعن همى کردند و ملامت، تا رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى اقبلوا على انفسکم فانظروا ما ینفعکم فى امر آخرتکم، فاعملوا به، لا یضرکم من ضل من اهل هجر اذا ادوا الجزیة، و لا یضرکم ملامة اللائمین اذا اهتدیتم انتم. و گفته‏اند که: چون کافران گفتند: «حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا» رب العزة مؤمنان را گفت: علیکم انفسکم، و لا تعتدوا بآبائکم.
زجاج گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ معنى آنست که: الزمکم اللَّه امر أنفسکم، لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ اى لا یؤاخذکم اللَّه بذنوب غیرکم. إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ فى الآخرة جَمِیعاً الضال و المهتدى، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجازیکم باعمالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ این آیت در شأن تمیم بن اوس الدارى آمده و عدى بن بدا و بدیل بن ابى ماریه. این بدیل مسلمان بود، و تمیم و عدى ترسا بودند از ترسایان بنى لحم. از شام تجارت میکردند بمکه. چون مسلمانان بهجرت بمدینه شدند، ایشان تجارت خود با مدینه افکندند، هنگامى در راه بودند که با شام میشدند، بدیل بن ابى ماریه را مرگ آمد در راه، وصیت خویش در مال خویش بنوشت، و آنچه داشت از مال خویش بایشان سپرد، و ایشان را بر وصیت خویش گواه گرفت، پس بمرد، و ایشان مال وى بردند بشام. از آن لختى برگرفتند، و لختى باز سپردند.
ورثه گفتند: درین مال لختى مى‏درباید. رسول خدا ایشان را هر دو باین آیت سوگند داد که خیانت نکردند، و وصیت تبدیل نکردند. سوگند خوردند که نکردیم. ایشان را گذاشت، و دعوى ورثه رد کرد. این آیت در شأن ایشانست. میگوید: اى شما که مؤمنان‏اید، شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ یعنى مقدماته و اسبابه. چون مخائل و نشان مرگ بر یکى از شما پیدا شود، و خواهد که وصیت کند، در وقت وصیت دو گواه عدل باید که حاضر شوند.
شَهادَةُ بَیْنِکُمْ هر چند بلفظ خبر گفت، اما بمعنى امر است، یعنى: لیشهد اثنان ذوا عدل منکم. بصریان گفتند: تقدیر آیت آنست که: شهادة بینکم شهادة اثنین، و قیل: شهادة بینکم فیما امرکم ربکم و فرض علیکم ان یشهد اثنان ذوا عدل منکم.
در معنى مِنْکُمْ و مِنْ غَیْرِکُمْ دو قول است: یکى آنست: منکم من اهل دینکم، أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ اى من غیر اهل ملّتکم. قول دیگر: منکم من اهل المیّت.
و در صفت اثنان دو قولست: یکى آنست که دو گواه‏اند که گواه باشند بر وصیت موصى. دیگر آنست که دو وصى‏اند، و در حال سفر على الخصوص تاکید امر را دو وصى گفت، و دلیل برین قول آنست که در سیاق آیت گفت: فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ، و معلوم است که گواهان را سوگند لازم نیاید، و نیز آیت در دو وصى آمد که خیانت کردند در وصیت، و رسول خدا ایشان را سوگند داد، و بر این قول شهادت بمعنى حضور باشد، کقوله تعالى: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ اى و لیحضر. تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ اى صلاة العصر.
نماز دیگر میخواهد تغلیظ یمین را، که آن وقتى عظیم است، و لهذا قال: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏». قیل هى صلاة العصر، و اهل ادیان آن را بزرگ دارند، و تعظیم نهند، و على الخصوص اهل کتاب بوقت طلوع آفتاب و غروب آن عبادت کنند، و آن ساعت از گفت دروغ و سوگند دروغ نیک پرهیز کنند.
لا نَشْتَرِی بِهِ یعنى بالحلف الکاذب ثَمَناً من الدنیا، یعنى یقولان فى یمینهما لا نبیع اللَّه بعرض من الدنیا، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏ اى و لو کان المیت ذا قرابة منا، وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ اى الشهادة الّتى امر اللَّه باقامتها، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ ان کتمناها.
فَإِنْ عُثِرَ این آیت باز در شأن آنست که پس از آن بر دست تمیم الدارى و عدى جامى پدید آمد سیمین منقش بزر از جمله کالایى که بفروختند، و ورثه ابن ابى ماریه در آن افتادند. عرب گویند: عثرت على کذا، اى اطلعت علیه، و وقفت علیه.
پارسى گویان گویند که: بر افتادم بر فلان چیز، یعنى که واقف شدم. اخذ من عثاره الساقط على الشی‏ء، یرى ما لم یکن یرى، و منه قوله: وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ اى اطلعنا.
فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا خانا و اسْتَحَقَّا ان یلزما اسم الخیانة و الاثم. میگوید: اگر برافتد که ایشان هر دو بآن آوردند خویشتن را، و سزا گشتند که ایشان را خائن خوانند، و بزه کار دانند بآن خیانت و بزه که کردند، یعنى تمیم و عدى که خیانت کردند، فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما دو کس دیگر از ورثه میت بجاى آن دو وصى برخیزند. این خاست اینجا نه خاست پاى است که خاست نیابت است، یعنى ینوبان، و این آخران، میگویند عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بود و مطلب بن ابى وداعة السهمیان.
مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ اولیان تثنیه اولى است، یقال هذا الاولى بفلان، ثم یحذف من الکلام فلان فیقال: هذا الاولى. و هذان اولیان. و در معنى اولیان دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: الاولیان بالمیت من الورثة. دیگر قول آنست که: الاولیان بالشهادة ممّن کان من المسلمین، و هى شهادة الایمان. زجاج گفت: الاولیان موضع آن رفع است، از بهر آنکه بدل آن ضمیر است که در یَقُومانِ است، یعنى فلیقم الاولیان بالمیت مقام هذین الخائنین، و آن گه ضمیر «استحق» معنى وصیت باشد، چنان که گویند: استحق على زید مال بالشهادة، اى لزمه و وجب علیه الخروج منه. و برین قول مِنَ الَّذِینَ صفت خائنین باشد، و خلاصه سخن آن بود: فلیقم الاولیان مقام الخائنین الذین استحق علیهما ما ولیاه من امر الشهادة و القیام بها، و وجب علیهما الخروج منها. و روا باشد که عَلَیْهِمُ بمعنى فى بود. و ضمیر استحق معنى اثم باشد، و مِنَ الَّذِینَ صفت آخران بود، و برین قول تقدیر سخن اینست. فآخران اللذان هما من الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و یقومان مقامهما.
قراءت حفص عن عاصم اسْتَحَقَّ بفتح تا و خا، یعنى فآخران من الذین استحق الاولیان منهم و فیهم الوصیة الّتى اوصى بها الى غیر اهل بیته یقومان مقامهما، و قیل معناه استحق علیهم الاولیان ردّ الایمان. قراءت ابو بکر از عاصم و حمزه و یعقوب الاولین بجمع است، یعنى: فآخران من الاولین الذین استحق فیهم و بسببهم الاثم، و انما قیل لهم الاولین لانهم الاولون فى الذکر فى قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، و فى قوله: اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ. فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ یعنى یحلفان بعد صلاة العصر، لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما اى یمیننا احق من یمینهما و اصح لکفرهما و ایماننا، وَ مَا اعْتَدَیْنا فیما قلنا، إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ. چون این آیت فرو آمد دو کس از ورثه میت برخاستند عبد اللَّه عمرو عاص و مطلب بن ابى وداعه بعد از نماز دیگر نزدیک منبر، و سوگند خوردند که آن دو نصرانى خیانت کردند، و دروغ گفتند. پس آن جام سیمین از تمیم و عدى باز ستدند، و باولیاء میت دادند. پس تمیم دارى بعد از آن مسلمان شد، و با رسول خدا بیعت کرد، و گفت: صدق اللَّه و رسوله انا اخذت الاناء فأتوب الى اللَّه و أستغفره، و عدى بن بدا نصرانى مرد.
ذلِکَ أَدْنى‏ این ادنى اولى است، و این ولى و دنوّ قربست. میگوید، این چنین نزدیکتر بود و اولى‏تر، که گواهان بر وجه خویش و بر راستى بگزارند أَوْ یَخافُوا اى اقرب الى ان یخافوا، أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ على اولیاء المیت بعد ایمان الاوصیاء فیحلفوا على خیانتهم و کذبهم فیفتضحوا، ثم وعظ المؤمنین ان یعودوا لمثل هذا، فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ ان تحلفوا ایمانا کاذبة او تخونوا امانة، وَ اسْمَعُوا الموعظة، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ لا یرشد من کان على معصیة. درین آیت که شَهادَةُ بَیْنِکُمْ، علما سه فرقه‏اند: قومى گفتند که: این آیت نه منسوخ است، و اهل ذمت را درین هیچ چیز نیست، و آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ معنى آنست که من غیر قبیلتکم، و گفتند که: گواهى نامسلمان بهیچ کار نیاید، و قومى گفتند که: این در اهل ذمت است، و مِنْ غَیْرِکُمْ یعنى من غیر اهل دینکم، اما آیت منسوخ است، و گواهى نامسلمان بهیچ کار نیست. قومى گفتند و کثرت درین است و بیشترین علماء برین‏اند که آیت نه منسوخ است، و مِنْ غَیْرِکُمْ من غیر اهل دینکم است، اما گفتند که على الخصوص در سفر است که گواه از اهل ذمت یابند، و از مسلمان نیابند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱ - النوبة الثانیة
ابن عباس گفت: سورة الانعام جمله بمکه فرو آمد از آسمان مگر شش آیت: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ تا آخر سه آیت، و قُلْ تَعالَوْا تا آخر سه آیت. این شش آیت بمدینه فرو آمد، و باقى بیکبار اندر یک شب اندر مکه بمصطفى فرو آمد، و هفتاد هزار فریشته با وى، چنان که دو کناره عالم فرو گرفته بودند، و زجل تسبیح و تحمید ایشان بهمه عالم رسیده، و مصطفى (ص) آن ساعت بسجود درافتاده، و میگفت: سبحان اللَّه العظیم.
و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند، آن فریشتگان جمله بر وى ثنا کنند، و درود دهند، و بثواب عظیم بشارت دهند. عمر خطاب گفت: «الانعام من نواجب او نجائب القرآن». على بن ابى طالب (ع) گفت: «سورة الانعام من قرأها فقد انتهى فى رضا ربه».
جابر بن عبد اللَّه گفت: من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث اللَّه الیه اربعین الف ملک، و کتب له مثل اعمالهم الى یوم القیامة، و نزل ملک من السماء السابعة، و معه مرزبّة من حدید، کلما اراد الشیطان ان یوحى فى قلبه شیئا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا. فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل: عبدى! کل من ثمار جنتى، و استظل بظل عرشى، و اشرب من ماء الکوثر، و اغتسل من ماء السلسبیل، فأنا ربک و انت عبدى.
و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است، و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه، و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف، و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب، و بر مکذبان بعث و نشور، ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنى احتجاج همه یکسانست.
کعب احبار گفت: افتتاح تورات باول سورة الانعام است الى قوله: بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ، و ختم آن بآخر سورة بنى اسرائیل، و بیک روایت بآخر سورة هود. مقاتل گفت: مشرکان عرب مصطفى را پرسیدند که: من ربک؟ گفت: «الاحد الصمد الذى خلق السماوات و الارض».
مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد، و خود را بدان بستود، و صنع خود بر وجود دلیل آورد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیم‏تر هیچ چیز نیست. و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر، از بهر آنکه آسمان شریف‏تر است از زمین و عالى‏تر، و نیز آسمان پیش از زمین آفریده، و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسمان‏اند، و زمین بواحد گفت، که همه متصل یکدیگرند، و بقولى خود یک زمین است، آسمانى بدان عظیمى بى عمادى بر هواى لطیف بداشته، و زمین خاکى بر سر آبى بداشته، و آرام گرفته، و شب و روز بر پى یکدیگر داشته، و آن را قوام خلق ساخته، آسمانها را بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ». میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه.
و زمین بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ»، و میگویند روز سه‏شنبه بود و چهارشنبه، آسمانها از دود آفریده، و زمین از کف دریا، و ذلک فیما روى عن ابن عباس قال: ان اللَّه عز و جل خلق اول ما خلق نورا، ثم خلق ظلمة، ثم اراد أن یخلق الماء، فخلق من النور جوهرة، و هى یاقوتة خضراء، ثم دعا بها، فلما ان سمعت کلام الرب تعالى ذابت فرقا منه، حتى صارت ماء، و هی ترعد من مخافته، فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الى یوم القیامة، ثم قال: ان اللَّه عز و جل خلق الریح فوضع الماء على متن الریح، ثم خلق العرش فوضعه على الماء، فذلک قوله: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»، ثم اظهر النار من الماء، حتى غلى الماء، و ارتفع دخانه، و علاه الزبد، و السماء من الدخان، فذلک قوله: «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ».
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ جعل اینجا بمعنى خلق است، نظیره: «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً»، و له نظائر کثیرة فى القرآن و غیره، و در قرآن جعل بیاید بمعنى قول و تسمیت و صفت، نه بمعنى خلق، چنان که گفت: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» یعنى انا قلناه و سمیناه، نظیرش آنست که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ»، «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ»، «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً».
معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانى فاسقا، اى سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدى کند بمعنى خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدى کند بمعنى تسمیت و صفت باشد، یا بمعنى انزال، چنان که گفت: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا یعنى لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحى است در اثبات کلام بارى جل جلاله و رد بر معتزله، و در جاى دیگر ازین روشن‏تر گوئیم ان شاء اللَّه.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ واقدى گفت: هر جا که ظلمات و نور گفت در قرآن، آن کفر و ایمان است، مگر درین آیت که ظلمات اینجا تاریکى شب است، و نور روشنایى روز. فرا پیش داشتن ظلمات بر نور دلیل است که نخست شب آفرید، و پس روز، و یدل علیه قوله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ، و کذلک قوله: وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. قومى گفتند: نخست روز آفرید، و پس شب، بدلیل قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. قتاده گفت: ظلمات و نور اینجا بهشت است و دوزخ.
حسن گفت: کفر است و ایمان، و در جمله گفته‏اند که: ظلمات اسمى جامع است عین ظلمت را و هر چه بدان ماند از کفر و نفاق و حجتهاى باطل، و نور اسمى است جامع عین نور را و هر چه بدان ماند از ایمان و تصدیق و کلمه حق و حجتهاى روشن درست.
ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى بعد هذا البیان، بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ اى یجعلون له عدیلا، فیعبدون الحجارة الموات، و هم مقرون بأن اللَّه خالق ما وصف. عدل همتا کردن بود چیزى با چیزى که این عدل آن کنى و آن عدل این، و در خبر است: «کذب العادلون باللّه». نضر شمیل گفت: بربهم این با بمعنى عن است، و یعدلون از عدول است برگشتن، اى یمیلون و ینحرفون عن الحق. معنى جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم، و آن گه این کافران مى‏آیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست، ما را همتا مى‏سازند، و با ما برابر میکنند، و درین سخن تعجب مؤمنان است بآنچه کافران کردند، یعنى که اى مؤمنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگرى انباز گفتند، و خالق و صانع مائیم. و آن گه الحمد للَّه در پیش آیت نهاد، یعنى که شما شکر کنید، و آزادى کنید، و نعمت بر خود بشناسید، و آنچه کافران کردند مکنید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد، اما مراد بآن آفرینش آدم است که وى را از گل آفرید، و فرزندان را از آب مهین، چنان که گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»؟ ابن عباس گفت: خلق اللَّه آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم، ثم عهد الیه فنسى، فسماه الانسان، فو اللَّه ما غابت الشمس حتى اهبط الى الارض. آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش، هر که را از شور آفرید بدبخت آید، و اگر چه فرزند پیغامبر بود، و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید، و اگر چه فرزند کافر بود.
و روى ابو هریرة عن النبى (ص)، قال: «ان اللَّه خلق آدم من تراب و جعله طینا، ثم ترکه حتى کان حمأ مسنونا، ثم خلقه و صوره، ثم ترکه حتى اذا کان صلصالا کالفخار، مر به ابلیس، فقال: خلقت لامر عظیم، ثم نفخ اللَّه فیه روحه».
و روا باشد که «خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ» بر عموم رانند، و وجهه ما قیل ان اللَّه تعالى اذاب الطین، و حوله نطفة، و اودعه الاصلاب، فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین. ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ این دیگر اجل مدت درنگ وى است در خاک تا روز قیامت، و گفته‏اند: اجل اول مدت بقاء عالم است یعنى که اللَّه داند که این گیتى چند ماند، و اجل دیگر وقتى است نامزد کرده بنزدیک اللَّه در غیب علم وى، که این گیتى کى بسر آید؟
و قیامت کى خواهد بود؟ و قیل: قضى اجلا، هو النوم، و اجل مسمى عنده الموت.
و بدانکه قضا بر ده وجه آید: یکى بمعنى وصیت، و ذلک فى قوله تعالى: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ. همانست که در سورة القصص گفت: إِذْ قَضَیْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ یعنى عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الى فرعون و قومه. وجه دوم بمعنى اخبار است، چنان که گفت: «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» اى اخبرنا بنى اسرائیل فى التوراة، همانست که در سورة الحجر گفت: وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ اى اخبرنا لوطا ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنى فراغ است، چنان که گفت: «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ».
وجه چهارم بمعنى فعل است، چنان که گفت: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، اى افعل ما انت فاعل، «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا. همانست که در سورة الانفال گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا. و در آل عمران و در سورة مریم گفت: إِذا قَضى‏ أَمْراً اى اذا فعل امرا کان فى حکمه ان یفعله، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. پنجم بمعنى انزالست، چنان که گفت: یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لینزل علینا ربک الموت. همانست که در سورة الملائکة گفت: لا یُقْضى‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا ینزل علیهم الموت. ششم بمعنى وجوب است چنان که در سورة هود گفت: وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ اى وجب العذاب فوقع بقوم نوح، و در سورة مریم گفت.
إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ. جاى دیگر گفت: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب و نزل، و لهذا نظائر. هفتم قضى بمعنى کتب است، چنان که در سورة مریم گفت: وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى کان عیسى امرا من اللَّه مکتوبا فى اللوح المحفوظ انه یکون. هشتم بمعنى اتمام است، چنان که گفت: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ اى اتممت.
همانست که در سورة طه گفت: مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ، و در سورة الاحزاب گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ اى اتمّ اجله، و در سورة الانعام گفت: ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا اى اتمّه، جاى دیگر گفت: ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى اى یتم. نهم بمعنى فصل است، چنان که در سورة الزمر گفت: وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ اى فصل، و در سورة الانعام گفت: لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فصل. وجه دهم بمعنى خلق است، و ذلک فى قوله تعالى: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهن.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ قومى گفتند درین سخن حذف و اختصار است یعنى: ثم قضى اجلا، و علم اجل الآخرة مسمى عنده لا یعلمه غیره. ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ نظمه کنظم قوله: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. معنى مریة شک است و جحد، کفار مکه را مى گوید: ثم انتم تشکون فى البعث و النشور، حجت آنست که بر ایشان مى‏آرد، میگوید: بعد ازین بیان چونست که بشک مى‏افتند ببعث و نشور! آن کس که در اول آفرید قادر است که دیگر باره باز آفریند، قال عطا فى هذه الایة: لکل امرئ اجل مسمى من مولده الى موته، و من موته الى بعثه، فاذا کان الرجل تقیا صالحا بارا و اصلا الرحمة زاد اللَّه فى اجل الحیاة، و نقص من اجل الممات الى المبعث، و اذا کان غیر صالح نقص من اجل الحیاة، و زاد فى اجل البعث، و ذلک قوله: و ما معمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب یعنى فى اللوح المحفوظ، و به‏
قال النبى (ص): «صلة الرحم تزید فى العمر».
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ این فى بمعنى على است که وقف کنى، معنى آنست که بر زبر آسمانها است، آن گه گفت: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اینجا مقدم مؤخر است اى: و یعلم سرکم و جهرکم فى الارض. ابو بکر نقاش صاحب شفاء الصدور در تفسیر خویش آورده که: روا باشد که گویند هو اللَّه فى السماء، و سخن بریده گردانند، و نه روا باشد که گویند هو فى الارض، و سخن بریده کنند، بلکه ناچار آن را پیوندى باید، تا معنى ظاهر گردد، از بهر آنکه آسمان را خصوصیتى است که زمین را نیست، و خصوصیت آنست که اللَّه گفت جل جلاله: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ، و زمین را این خصوصیت نیست، این چنانست که گویى: الملائکة عند اللَّه، و سخن بریده گردانى، این جائز باشد، که اللَّه میگوید جل جلاله: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ، و اگر گویى: نحن عند اللَّه، و سخن بریده کنى، جائز نباشد تا پیوندى در آن نیارى گویى نحن عند اللَّه موجودین، نحن عند اللَّه معلومین، که آن تخصیص که فریشتگان راست در معنى عندیت، اینجا نیست از اینجا معلوم گشت که وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وقف نیکوست، پس در پیوندى، گویى: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ.
اگر کسى گوید: وى در زمین است چنان که در آسمان، که آسمان هم بر زمین است و در آن پیوسته. جواب آنست که آسمان بر زمین نیست که میگوید جل جلاله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ، فنفى ان تکون على الارض. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما خبر داد که میان آسمان و زمین چیزى است، و این دلیل است که آسمان نه بر زمین است و نه در آن پیوسته. مقاتل گفت: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اى سر اعمالکم و جهرها، وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ اى تعلمون من الخیر و الشر.
حقیقت کسب فعلى است که در آن جلب نفع باشد یا دفع ضر، از اینجاست که صفت کسب خلق را گویند، و خالق را نگویند، و نه روا باشد که گویند او را جل جلاله.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ من آیة، این من استغراق جنس است که در موضع نفى افتد، من آیات ربهم، این یکى من تبعیض است. میگوید: هیچ آیتى و نشانى باین کافران مکه نیاید، یعنى آن نشانها که دلالت مى‏کند بر وحدانیت و فردانیت اللَّه، از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب. و قیل الایة هاهنا المعجزة، و قیل القرآن. إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ مگر که از آن مى‏برگردند، و در آن تفکر نمى‏کنند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام، و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة، فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة، فزعم عبد اللَّه بن مسعود انه رأى جراء الجبل من بین فلقتى القمر حین انفلق. رب العالمین گفت: فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ انباء آنست که کسى کسى را گوید که بخبر کنم ترا.
لفظى است از لفظهاى تهدید، و فى الخبر: «یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر». فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ‏ بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را، که تکذیب و استهزا مى‏کردند، رب العالمین گفت: آرى بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب، و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند، و مسلمانان از اذى ایشان بازرستند.
و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنى است: نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، و ذلک فى قوله تعالى: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ، میگوید: بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه، براستى خدا، و بخدایى سزا، و بقدر خود بجا. جاى دیگر گفت: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ، میگوید: مؤمنان دانند که اللَّه خداست براستى، پیداست خود را بدرستى، پیداست خرد را بهستى، پیداست دلها را بدوستى. و گفته‏اند: حق در وصف او جل جلاله بمعنى موجود است، اى هو الموجود الکائن الذى لیس بمعدوم و لا منتف. و در خبر مى‏آید که: «السحر حق، و العین حق»، اى کائن موجود، و کذلک یقال: «الجنة حق، و النار حق، و الساعة حق، و العین حق، و البعث حق، و الصراط حق»، اى موجود، و روا باشد که حق در وصف اللَّه بمعنى ذى الحق باشد، چنان که گویند: رجل عدل و رضا، اى ذو عدل و ذو رضا. و در قرآن حق است بمعنى صدق، و ذلک فى قوله: فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ، و قال تعالى: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ، و قال: وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ اى صدق. و حق است بمعنى وجوب، چنان که گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏
، و تقول العرب: حق علیک کذا، اى واجب، و در جمله هر چه فعل آن نیکو بود، و اعتقاد آن درست، و گفتن آن روا، آن را حق گویند، یقال: هذا فعل حق، و هذا القول حق، و هذا الاعتقاد حق. و عکس این باطل گویند، و باطل بمعنى معدوم است، و بر زبان اهل اشارت هر چه عقائد است و معارف، آن را حق گویند، و هر چه معاملات است و منازلات، آن را حقیقت گویند، و این اصطلاح از خبر حارثه برگرفتند، که رسول خدا (ص) مرو را گفت: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک»؟
قال: اسهرت لیلى و اظمأت نهارى، فأشار بالحقیقة الى المعاملات من سهر اللیل و ظمأ النهار.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ الایة این آیات در شأن موالى و فقراء عرب فرو آمد عمار یاسر و ابو ذر غفارى و مقداد اسود و صهیب و بلال و خباب و سالم و مهجع و النمرة بن قاسط و عامر بن فهیره و ابن مسعود و امثال ایشان. رب العالمین میگوید: این قوم را آگاه کن بقرآن و بوحى که بتو فرو فرستادیم. این «ها» با «ما یوحى» شود، و خوف اینجا بمعنى علم است یعنى: یعلمون انهم یحشرون الى ربهم فى الآخرة، و نظیر این آیت آنست که گفت: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. معنى آنست که: انّما یقبل انذارک الّذین یخافون و یتقون.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرب‏اند و یاران گزیده، و گفته‏اند: مراد باین آیت مسلمانان‏اند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترف‏اند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترف‏اند حجت بر ایشان روشن‏تر بود و واجب‏تر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مؤمنان کرد و گفت: لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ یعنى: و یعلمون انّه لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ. میدانند که جز از اللَّه ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» اى یتقون اذا علموا انّه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مى‏بینى این رذّال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستاده‏اند! هر جاى که بى‏نامى است بى‏خان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگان‏اند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هؤلاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: وَ لا تَطْرُدِ مران یا محمد! الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفته‏اند: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون اللَّه و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى اللَّه تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول اللَّه عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» الایة، أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّی»، «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا»، «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ اى على اهل الصّفّة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فَتَطْرُدَهُمْ» یعنى ان تطردهم، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. و گفته‏اند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ، و فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ جواب آنست که گفت: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شی‏ء و ما من حسابک علیهم من شی‏ء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل تؤخرهم من الصّفّ الاوّل الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بى‏تمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیّه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هؤلاء یعنى الضعفاء و الفقراء مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لمّا، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا. پس آن گه گفت: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ. همه درین خیّزاند میگوید: اللَّه خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
وَ إِذا جاءَکَ جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مؤمنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد للَّه الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلّم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیؤتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلّمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتّى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبىّ (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا مؤکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النّبی (ص): «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: انّ رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لانّ ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنّه قال: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. عاصم و ابن عامر أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انّه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و نافع اوّل بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ این را بر چهار وجه خوانده‏اند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خوانده‏اند، وَ لِتَسْتَبِینَ بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدّم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مؤنّث است، و بر لغت بنى تمیم مذکّر. وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المؤمنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مى‏پرستیم بآن مى‏پرستیم تا ما را با اللَّه نزدیک گرداند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز اللَّه را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقان‏اند و عاجزان همچون شما.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و شما که بتان مى‏پرستید بهوا مى‏پرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ‏ من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بیّنت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت اللَّه نه بر پى هواام که بر بیّنت خداام.
إِنِّی عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ یعنى بالبیان، و هو معنى البیّنة، و شما آن بیان که من آورده‏ام دروغ زن میگیرید. ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این جواب نضر حارث است و رؤساء قریش که میگفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مى‏خواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. آن گه گفت: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مردّ نیست.
یَقُصُّ الْحَقَّ بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق اللَّه سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. اللَّه کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی اى بیدى، ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ من العذاب لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مى‏شتابید، و آن عذاب که مى‏خواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیؤخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ ابن عباس گفت: ازینجا تا آخر سه آیت از محکمات قرآن‏اند ام الکتاب، که اللَّه گفت در صدر سورة آل عمران. تعالوا این تعالى اصغاء است و حسن استماع و استقبال امر، نه آمدن بپاى، و فى معناه قال الشاعر:
تعالوا ندارى جهدنا عن قلوبنا
فیوشک أن نبقى بغیر قلوب.
أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ اى اقرأ علیکم الذى حرم اللَّه. میگوید: گوش فرا دارید و نیکو بنیوشید اى شما که تحریم حرث و انعام کردید! تا بر شما خوانم آنچه اللَّه بر شما حرام کرده: أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً اى: هو أن لا تشرکوا، و قیل معناه: حرم ربکم علیکم ان لا تشرکوا، و «لا» صله است، کقوله تعالى و تقدس: ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ اى تسجد، و قیل: اوصى ان لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا، یعنى اوصیکم بالوالدین برا.
مصطفى (ص) گفت: «من احبّ ان ینسأ له اجله، و یزاد فى رزقه فلیبرّ والدیه، و لیصل رحمه»
قال ابو الولید: النس‏ء فى الاجل و الزیادة فى الرزق قد فرغ اللَّه منهما، و لکنه یصح اللَّه بدنه فى بقیة اجله، و هو النس‏ء فى الاجل و الزیادة فى الرّزق.
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ یعنى دفن البنات و هنّ احیاء و هى الموؤدة. مِنْ إِمْلاقٍ خشیة الفقر و العار، یقال: املق الرجل فهو مملق، اذا افتقر. مصطفى (ص) گفت: «من کانت له انثى فلم یئدها و لم یهنها و لم یؤثر ولده علیها یعنى الذّکور ادخله اللَّه الجنة».
قال: «و من عال ثلاث بنات او مثلهنّ من الاخوات، فأدّیهن و رحمهنّ حتى یغنیهن اللَّه، اوجب اللَّه له الجنة». فقال رجل: یا رسول اللَّه! او اثنتین، قال: «او اثنتین» حتى لو قالوا: او واحدة، لقال: واحدة، و قال (ص): «من حمل طرفة من السوق الى ولده کان کحامل صدقة حتّى یعضها فیهم، و لیبدأ بالاناث قبل الذکور، و من رقّ للاناث کان کمن بکى من خشیة اللَّه، و من بکى من خشیة اللَّه غفر اللَّه له».
وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ ابن عباس و ضحاک و سدى گفتند: اهل جاهلیت بظاهر زنا مستقبح میداشتند، امّا در باطن روا میداشتند، و از آن تحرج نمیکردند. رب العالمین درین آیت ظاهر و باطن زنا حرام کرد. مجاهد گفت: فاحشة ظاهر، الجمع بین الاختین بود که در جاهلیت روا میداشتند، و همچنین زنى که پدران ایشان بزنى کرده بودند، نکاح وى روا میداشتند. رب العزة در اسلام هر دو حرام کرد، گفت وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ، و قال: أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ. این فاحشة ظاهر است و فاحشة باطن زنا است، و در جمله هر چه مکروهات است و ناشایست و ناپسندیده در تحت این آیت شود. ظاهر عمل جوارح است و باطن عمل دل، که آن را نیت و اعتقاد گویند.
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ و حقها ما
قال النبى (ص): «لا یحلّ دم امرئ مسلم باحدى ثلاث: کفر بعد ایمان، و زنا بعد احصان، و قتل نفس بغیر نفس.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ اى ذلک التحریم امرکم بلزومه و الاقامة علیه. لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‏ لکى تعقلوا ما نهاکم عنه و ما امرکم به.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏ احسن آنست که در مال وى بصلاح تصرف کند، و در آن قیام نماید، بحسبت یا بمزد بر عدل بنزدیک حاجت، و آمیختن در مال وى بر نصف و اقتصاد بر تمول و انتفاع، تا آن گه که یتیم بالغ شود، و برشد خویش رسد. حدّ اشدّ گفته‏اند که: حد بلوغ است بآن نشانها که شرع بیان کرده بر اختلاف علما با قوت عقل تمام، و رسیدن بآن حال که حسنات و سیئات بر وى نویسند.
کلبى و سدى گفتند: من ثمانى عشرة سنة الى ثلاثین سنة. و الاشد جمع فى قول بعضهم، واحده شدّ، کالضرّ و الاضرّ و الشرّ و الاشرّ، و فى قول بعض البصریین هو واحد، و هو قوة الشباب عند ارتفاعه، کما ان شد النهار قوة الضیاء عند ارتفاعه، و معنى الایة: حتى یبلغ اشده، و تؤنسوا رشده، فتدفعوه حینئذ الیه، کقوله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ.
وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ‏ اتموه من غیر نقص، وَ الْمِیزانَ‏ یعنى وزن المیزان بِالْقِسْطِ اى بالعدل لا بخس و لا شطط، لا زیادة و لا نقصان. میگوید: تمام پیمایید و راست سنجید نه زیادة و نه نقصان. آن گه گفت: لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها در کیل و وزن بر هر کسى آن نهیم که طاقت دارد. اگر دهنده را تکلیف زیادت دادن کنیم، نفس وى طاقت ندارد، و بتنگ آید، و همچنین ستاننده را اگر تکلیف کنیم که حق خود را کم کند طاقت ندارد. معنى دیگر گفته‏اند: لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها میگوید: چون هر دو بحد طاقت در کیل و وزن عدل بجاى آورند، اگر اندکى در آن فرو شود که طاقت بدریافت آن مى‏نرسد، ایشان را بزه‏اى نیست، که بر هر کسى آن نهند که طاقت دارد.
وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏ میگوید: اگر شما را میان مردم حکم سازند، و میانجى کنند، بداد حکم کنید و براستى بى‏میل، اگر چه آن حکم خویشان شما را بود یا بر ایشان بود، و در گواهى دادن همچنین گواهى راست دهید، و سخن که گوئید بحق گوئید. وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا میگوید: حق شرع در اوامر و نواهى بگزارید، و در حدود آن تجاوز مکنید، و سوگندها که خورید، و نذرها که کنید، بوفاء آن باز آئید. ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ‏ التذکر الاتعاظ و أن لا یغفل قلبک عن ذکر اللَّه و نهیه.
وَ أَنَّ هذا صِراطِی حمزه و کسایى وَ أَنَّ هذا بکسر الف خوانند.
باقى بفتح الف خوانند، و قراءت عامه قراء «و انّ» بتشدید نون است مگر ابن عامر تنها، که وى بتخفیف نون خواند، و همچنین عامه قراء صِراطِی بسکون یا خوانند مگر ابن عامر که وى بفتح یا خواند، و ابن کثیر و ابن عامر «سراطى» بسین خوانند، و حمزه میان صاد و زا. باقى بصاد خالص. وَ أَنَّ هذا صِراطِی اگر بفتح الف خوانى عطف است بر أن لا تشرکوا، یا معنى آنست که: و لأن هذا صراطى، و اگر بکسر الف خوانى بر سبیل ابتداء است. اصل سخن «و هذا صراطى» است و «أنّ» تاکید را درآوردند. وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً یرید دینى دین الحنیفیة اقوم الادیان.
فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ یعنى الاهواء المختلفة.
عن عبد اللَّه بن مسعود قال: خطّ لنا رسول اللَّه (ص) خطا، ثمّ قال: «هذا سبیل اللَّه»، ثم خط خطوطا عن یمینه و شماله، و قال: «هذه سبل، على کل سبیل منها شیطان یدعو الیه»، و قرأ: أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ اى امرکم به فى الکتاب لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لکى تتقوا السبل.
این آیات را وجهى دیگر است در تأویل «لا» که در أَلَّا تُشْرِکُوا است، و این عارض که در میان این مناهى است از احسان با والدین، و آن آنست که وقف کنى بر تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ اینجا وقف است، پس ابتدا کنى «عَلَیْکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً». معنى آنست که بر شما بادا که انباز نگیرید با خداى هیچ چیز (۱)، و بر شما بادا که با پدر و مادر نیکویى کنید، و بر شما بادا که فرزند خویش نکشید، و گرد فواحش نگردید، و خون ناحق نریزید، و گرد مال یتیم به بیداد نگردید، و کیل و وزن و مکیال و میزان راست دارید، و گواهى راست دهید، و بنذور وفا کنید، و بر پى نامه اللَّه روید. این از آیات محکمات است که در هیچ کتاب از کتب اللَّه ناسخ آن نیامده، و هیچ چیز از آن منسوخ نگشته، و این احکام بر همه بنى آدم تا بقیامت روان شده، این معنى را گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ یعنى هذه الآیات، لأنها المحکمات التی لم تنسخ فى ملة من الملل.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً این ثم بر تعقیب تلاوت است، یعنى: تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ. ثم قال: تعالوا اتل ما آتینا موسى الکتاب تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ یعنى تماما على احسان اللَّه الى موسى بالنبوة و غیرها من الکرامة. میگوید: موسى را کتاب دادیم تمام کردن نعمت خویش را بر وى، و افزودن احسان خویش با وى، یعنى که از اول با وى نیکوئیها کردیم، که وى را پیغامبرى دادیم، و به فرعون و قبطیان فرستادیم، و بعصا و ید بیضاء و آیات و معجزات او را گرامى کردیم. اکنون آن نعمت و احسان تمام کردیم، که کتاب تورات بوى دادیم، کتابى که در آن بیان احکام دین است و تفصیل هر چیز.
معنى دیگر: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ یعنى اتماما لنعمتى بالتّوراة على المحسنین من بنى اسرائیل. تمام کردن نعمت خود را بر نیکوکاران بنى اسرائیل که ایشان را وعده داده بود آنجا که گفت جل جلاله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ الى آخر الایتین. رب العزة جل جلاله آن وعده وفا کرد، و آن نعمت بر ایشان تمام کرد، و قیل: معناه تماما على احسانه، اى: احسان موسى بطاعاته، یعنى لیکمل احسانه على الذى یستحق به کمال ثوابه فى الآخرة، و قیل: تماما لکرامته فى الجنة على احسانه فى الدّنیا.
وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدىً اى التوراة هدى من الضلالة و رحمة من العذاب لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال.
وَ هذا یعنى القرآن کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ البرکة النماء و الزیادة، فهو برکة لمن آمن به و عمل بما فیه، و ان من برکة هذا الکتاب ما احله اللَّه لنا فیه مما حرّمه على الیهود، و ما احل لنا فیه من الغنائم التی حرمها على من کان قبلنا، و ما فیه من الزیادة فى العمل و الجهاد و ما على ذلک من زیادة الثواب. فَاتَّبِعُوهُ اى: اقتدوا به، وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ.
أَنْ تَقُولُوا معنى آنست که: اتقوا ان تقولوا. میگوید: بتصدیق و استوار داشت رسول من و پذیرفتن پیغام من بپرهیزید از آنچه فردا گوئید: إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ عَلى‏ طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِینَ اى: ما کنا الا غافلین عن تلاوة کتبهم. این خطاب با اهل مکه است، و مراد اثبات حجت است بر ایشان بر انزال قرآن بر محمد (ص)، یعنى که تا فردا بقیامت نگویند این کفار عرب که: اگر از ما آن میخواستند که از پیشینیان، ما را کتاب دادندى همچون ایشان، که جهودان و ترسایان را تورات دادند، و ما از آن غافل بودیم، و آن زبان ندانستیم. یعنى که بقیامت این سخن نتوانند گفت، که ما ایشان را کتاب قرآن دادیم، و فرستادیم، و احکام آن روشن کردیم، و بأوامر و نواهى فرمودیم.
أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ این جواب کفار مکه است که گفته بودند: قاتل اللَّه الیهود و النصارى! کیف کذّبوا انبیاءهم! لو جاءنا نذیر و کتاب لکنا اهدى منهم. انکار نمودند، و طعن کردند بر جهودان و ترسایان که تکذیب انبیا و کتاب خدا کردند، و گفتند: اگر بما پیغامبرى یا کتابى آمدى، ما بهتر قبول کردیمى، و راست راه‏تر بودیمى. رب العالمین ایشان را درین سخن دروغ زن کرد، گفت: فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ هدى من الضلالة، و رحمة من العذاب، و نجاة من المهلکات. آمد بشما قرآن، و در آن کافر شدید، و دروغ شمردید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ یعنى: بالقرآن، وَ صَدَفَ عَنْها اى اعرض عنها، فلم یؤمن بها. پس بر سبیل تهدید و وعید گفت: سَنَجْزِی اى: فى الآخرة الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ.
هَلْ یَنْظُرُونَ اى: ما ینظر کفار مکة بالایمان، إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ قرأ حمزة و الکسائى: الا أن یأتیهم بالیاء، یعنى: الا ان یأتیهم ملک الموت وحده بالموت، أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ یوم القیامة فى ظلل من الغمام. یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها یعنى نفسا کافرة حین لم تؤمن من قبل أن تجى‏ء هذه الایة. لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ یقول: لم تکن صدّقت قبل طلوع الشمس من مغربها، او لم تکن کسبت فى ایمانها خیرا. یقول: لم تکن عملت هذه النفس قبل طلوع الشمس من مغربها، فانه لا یقبل منها بعد طلوعها، و من کان یقبل منه قبل طلوع الشمس، فانه یقبل منه بعد طلوعها.
قوله: أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً دلیل على ان العمل مع الایمان مشروط.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث اذا خرجن لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ، او کسبت فى ایمانها خیرا: طلوع الشمس من مغربها و الدجال و دابة الارض»، و قال (ص): «لا تقوم الساعة حتى تطلع الشمس من مغربها، فاذا طلعت و رءاها الناس آمنوا اجمعون، و ذلک حین لا ینفع نفسا ایمانها»، ثم قرأ الایة.
ستا: الدخان و الدجال و دابة الارض و طلوع الشمس من مغربها و أمر العامة یعنى القیامة و خویصّة احدکم یعنى موته.
و حذیفة بن اسید الغفارى گفت: رسول خدا (ص) روزى بیرون آمد، و ما جمعى یاران بهم نشسته بودیم، و مذاکره میکردیم در کار قیامت و شدت و هول آن.
رسول خدا (ص) چون دانست که ما حدیث قیامت میکنیم، گفت: رستاخیز پدید نیاید، و قیامت برنخیزد تا نخست ده آیت به بینند. ده نشان از نشانهاى قیامت دخان است و دجال و دابه و طلوع الشمس من مغربها و نزول عیسى و یأجوج و مأجوج و سه خسف یکى بمشرق یکى بمغرب یکى بجزیره عرب، دهم نار تخرج من الیمن تطرد الناس الى محشرهم، و یروى نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الى المحشر، و یروى فى العاشرة ریح تلقى الناس فى البحر.
قُلِ انْتَظِرُوا یعنى احد هذه الاشیاء، إِنَّا مُنْتَظِرُونَ بکم احدها، و قیل انها نسخت بآیة السیف.
و در بیان آفتاب بر آمدن از مغرب خبرى جامع است بروایت عکرمه از ابن عباس از رسول خدا (ص)، گفتا: آفتاب که بمغرب فرو میشود، آن ساعت او را بآسمان هفتم مى‏برند، تا بمستقر خویش رسد زیر عرش مجید. پس بوقت صبح دستورى خواهد که از کجا برآیم؟ فرمان آید که: هم از مطلع خویش برآى از جانب مشرق، و او را بتازگى هر روز نور دهند و روشنایى. پس بآسمانها و درجات بهشت گذاره کند و فروآید، حیال المشرق فى سرعة طیران الملائکة، تا باین آسمان دنیا رسد. آن ساعت وقت انفجار صبح بود. گفتا: روزگار برین نسق همى رود تا بارادت حق قیامت نزدیک گردد، و جهان همه کفر و فساد و معاصى بگیرد. منکر آشکارا شود، و امر معروف بردارند، تا شبى در رسد که آفتاب بر عادت خویش دستورى بازگشتن خواهد، و قمر هم چنان در آفتاب رسد. هر دو سجود کنند، و دستورى خواهند. دستورى شان ندهند، تا آن شب بسر آید، و ظلمت روز در آن پیوندد، و این حال اول متهجدان بدانند شب خیزان، که عادت قیام شب داشتند، و ایشان اندکى باشند در آن وقت، و در آن زمان ایشان بیرون آیند، و در آسمان نگرند، و تعجب همى کنند که این شب را صبح نیست، و ظلمت را پایان نیست، بسر ورد خویش باز میشوند، و باز بر آسمان مى‏نگرند، و هیچ روشنایى صبح پیدا نه، تا زمانى درگذرد، و ستارگان اول شب باز پدید آیند بمکان خویش، چنان که هر شب مى‏دیدند. بدانند که روزى در ظلمت گذشت و آفتاب نیامد، همه شب زارى کنند، و در اوراد خویش بیفزایند، تا آن شب نیز درگذرد، و روز هم چنان در تاریکى بآن پیوسته، تا سوم شب بگذرد، و عالمیان همه بدانند، و غریو و زارى در جهان افتد، و از هول قیامت بیم در دلها، و لرزه بر اندامها افتد، و مؤمنان آن روزگار و متعبدان در هر شهرى بمسجدها جمع شوند، و تضرع کنند. چون سه شب گذشت، رب العزة جل جلاله و عز کبریاؤه جبرئیل را بفرستد، تا شمس و قمر هر دو بهم از جانب مغرب برآیند، نور از ایشان واستده، که ایشان را هیچ روشنایى نه، بر آن مثال که هر بار ایشان را کسوف افتادى سیاه بر آیند همچون دو شتر قرین یکدیگر، منازع یکدیگر، تا کدام یکى در پیش افتد. اینست که رب العزة گفت: وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ.
قال: فتذهل الامهات عن اولادها و الاحبة عن ثمرات قلوبها، و یجأرون الى اللَّه بالبکاء و الصراخ. فأما الصالحون و الأبرار ینفعهم بکاؤهم یومئذ، و یکتب لهم ذلک عبادة، و أما الفاسقون و الفجار فلا ینفعهم بکاؤهم یومئذ، و یکتب ذلک علیهم حسرة.
پس چون شمس و قمر بر آن صفت بسرّه آسمان رسند، جبرئیل آید بفرمان حق جل جلاله، و ایشان را باز گرداند سوى مغرب، و در مغرب درى است که آن را باب التوبة گویند. عمر خطاب گفت: بأبى انت و أمى یا رسول اللَّه! و ما باب التوبة؟
فقال: «یا عمر! خلق اللَّه بابا للتوبة، خلف المغرب، له مصراعان من ذهب مشکلان بالدر و الجواهر، ما بین المصراع الى المصراع الآخر اربعین سنة للراکب المسرع، فذلک الباب مفتوح منذ خلق اللَّه خلقه الى صبیحة تلک اللیلة عند طلوع الشمس و القمر من مغاربهما، و لم یتب عبد من عباد اللَّه توبة نصوحا منذ خلق اللَّه آدم الى ذلک الیوم الا ولجت تلک التوبة فى ذلک الباب، ثم ترفع الى اللَّه».
پس چون باز گردند آفتاب و ماه از میان آسمان بسوى مغرب، نه بمغرب خویش فرو شوند، چنان که هر بار میشدند، بلکه بآن در توبت فرو شوند، و پس از آن در فراز کنند، و استوار ببندند، که نیز نگشایند، پس از آن توبت هیچ کس نپذیرند، و اسلام هیچ کس بکار نیاید مگر کسى که پیش از آن مسلمان بوده و محسن، فذلک قوله: یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً. فقال ابى بن کعب بأبى انت و امى یا رسول اللَّه! فکیف بالشمس و القمر یومئذ؟ و بعد ذلک؟ و کیف بالناس و الدنیا؟
فقال: «یا ابى! ان الشمس و القمر یکسبان بعد ذلک الضوء و النور، ثم یطلعان على الناس و یغربان، کما کانا قبل ذلک یطلعان و یغربان، و اما الناس فأنهم رأوا ما رأوا من فظاعة تلک الایة و عظمها، فیلحون على الدنیا حتى یجروا فیها الانهار، و یغرسوا فیها الاشجار، و یبنوا البنیان، و أما الدنیا فلو نتج لرجل منهم لم یرکبه حتى تقوم الساعة من لدن طلوع الشمس من مغربها الى أن ینفخ فى الصور».
إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ بالف قراءت حمزه و کسایى است. مى‏گوید: ایشان که از دین خویش جدا شدند، و بى‏دین ماندند. باقى فرقوا خوانند بتشدید، یعنى جعلوا دین اللَّه و هو واحد دین ابراهیم ادیانا مختلفة، فتهود قوم، و تنصر قوم، و تمجس قوم. و گفته‏اند: فَرَّقُوا دِینَهُمْ آنست که دین خویش پاره پاره کردند، در بعضى تسلیم و در بعضى تکلف، در بعضى اتباع و در بعضى مخالفت، در بعضى استسلام، و در بعضى تحریف، و آنچه رب العزة گفت: جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ هم برین تأویل است، یعنى: آن را اجزا کردند. جزئى بپذیرفتند، و جزئى نپذیرفتند، چنان که قومى گفتند: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»، و آن جهودان‏اند در آن آیت، تا ایشان را گفتند: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ»؟! و این «جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» مشرکان مکه‏اند، و فَرَّقُوا دِینَهُمْ اهل بدع‏اند تا روز رستاخیز. و آنجا گفت: «لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» نهى است از آنچه مبتدعان کردند از تفریق دین خویش.
وَ کانُوا شِیَعاً اى فرقا و احزابا.
روى طاوس عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص) فى هذه الایة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ‏ءٍ و لیسوا منک، هم اهل البدع و اهل الشبهات و اهل الضلالة من هذه الامة.
و روى ابو أمامة عن النبى (ص)، قال: «هم الخوارج»، قیل: و اهل البدع فى هذه الامة کلهم خوارج.
روى زاذان ابو عمر، قال: قال لى على: یا با عمر! أ تدرى على کم افترقت الیهود»؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «افترقت على احدى و سبعین فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة. أ تدرى علم کم تفرق هذه الامة»؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «تفرق على ثلاث و سبعین فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة».
ثم قال على: «أ تدرى على کم تفترق علىّ»؟ قلت: و انه لتفترق فیک یا امیر المؤمنین؟
قال: «نعم، تفترق فىّ اثنتی عشرة فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة و انت منهم یا با عمر».
و قال النبى (ص): «لیأتین على امتى کما اتى على بنى اسرائیل حذو النعل بالنعل، حتى ان کان منهم من اتى امة علانیة، لکان فى امتى من یصنع ذلک، و ان بنى اسرائیل تفرقت على ثنتین و سبعین ملة، و تفترق امتى على ثلاث و سبعین ملة، کلهم فى النار الا ملةواحدة». قالوا: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «ما انا علیه و اصحابى».
درین خبر اختلاف روایات است و اختلاف الفاظ، و شرح آن بر سبیل اختصار در سورة آل عمران رفت.
لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ‏ءٍ اى لیس الیک شی‏ء من امرهم. إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ یعنى لم تؤمر یا محمّد! بقتالهم، فلما امر بقتالهم نسخ هذا، و قیل: لیس علیک من جنایتهم ضرر، انما امرهم الى اللَّه اى یتولى جزاءهم. ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ اى یعاقبهم و یجازیهم.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱ - النوبة الثانیة
روى ابى بن کعب قال، قال النبى (ص): «من قرأ سورة الاعراف جعل اللَّه بینه و بین ابلیس سترا، و کان آدم له شفیعا یوم القیامة».
این سورة الاعراف بعدد کوفیان دویست و شش آیت است، و سه هزار و هشتصد و بیست و پنج کلمه، و سیزده هزار و هشتصد و هفتاد و هفت حرف. جمله بمکه فرو آمد بروایت جویبر از ضحاک. مقاتل گفت: مگر پنج آیت که در مدنیات شمرند: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ تا بآخر پنج آیت. گفت: این پنج آیت به مدینه فرو آمد باقى همه به مکّه فرو آمد.
و درین سورة منسوخ نیست مگر یک آیت، و هى قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. گفته‏اند که: اول این آیت منسوخ است، و میانه آیت محکم، و آخر آیت منسوخ. اول گفت: خُذِ الْعَفْوَ یعنى الفضل من اموالهم، و این آن بود که در ابتداء اسلام کسى که صاحب مال بود، هزار درم از بهر خویش بنهادى، یا ثلث مال، و باقى بصدقه دادى. و اگر صاحب ضیاع و زرع بودى، یک ساله نفقه خود و عیال بنهادى، و باقى بصدقه دادى. اگر پیشه ور بودى، قوت یک روزه بنهادى، و باقى بصدقه دادى. پس زکاة فرض آن را منسوخ کرد. و میانه آیت، «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بالمعروف، این محکم است، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ منسوخ است بآیت سیف.
المص نامى است از نامهاى قرآن بقول حسن. آن گه گفت: کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامه‏اى است فرو فرستاده بتو. ابن عباس گفت: انا اللَّه الصادق. بروایتى دیگر هم از وى: انا اللَّه افصل. زید بن على گفت: انا اللَّه الفاصل. عکرمه گفت: انا اللَّه اعلم و أصدق. عطاء بن ابى رباح گفت: ثنائى است که اللَّه بر خویشتن کرد بسزاى خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اللَّه یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومى گفتند: معنى این همانست که گفت: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ و شرح این کلمات در صدر سورة البقره مستوفى رفت.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ اى: هذا کتاب انزل الیک، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اى شک منه، اى من الکتاب أنه من اللَّه. نگر که بگمان نباشى که این کتاب از نزدیک خدا است، و گفته اوست، و صفت و علم اوست. معنى دیگر: فلا یضیقن صدرک بابلاغ ما ارسلت به. باین قول «منه» این «ها» با انذار شود، میگوید: یا محمد! نگر تا دلت بتنگ نیاید، و از دشمن نترسى بپیغام رسانیدن، و ایشان را بیم نمودن، و این از بهر آن گفت که مصطفى (ص) در ابتداء وحى از دشمنان میترسید و میگفت: «اى ربّ انّى اخاف ان یثلغوا رأسى».
پس رب العزة خبر داد که وى در امان و زینهار حق است، و از کید دشمنان معصوم، و ذلک فى قوله تعالى: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
پس گفت: لِتُنْذِرَ بِهِ یعنى: ایمن باش و مترس، و بقوت دل پیغام برسان، و ایشان را بیم نماى، و آگاه کن که این قرآن بآن فرو فرستادیم تا تو بوى انذار کنى، و ایشان را از عذاب ما بترسانى. وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى: مواعظ للمصدقین.
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ این خطاب با اهل مکه است. ایشان را اتباع دین حق میفرماید، و بر طاعت خدا و رسول میخواند، و از مخالفت دین و پرستیدن بتان باز میزند. میگوید: دین آنست که رسول آورد، و کتاب خدا بآن فرو آمد. بر پى آن روید، و بر پى باطل مروید، و فرود از اللَّه این بتان را بخدایى مگیرید، و ایشان را دوستان و یاران مگیرید و مپسندید.
قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ یعنى: قلیلا یا معشر المشرکین اتعاظکم! و قیل: معناه، قلیلا من یتذکر منکم! حمزه و کسایى و حفص از عاصم تذکرون بتخفیف ذال خوانند. باقى بتشدید ذال، مگر ابن عامر که بیاء و تاء خواند: «یتذکّرون» على الغیبة.
وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها «کم» دو معنى را گویند: کثرة را و استفهام را، و اینجا بمعنى کثرت است، و القریة المدینة سمّیت قریة، لانها تقرى الناس اى تجمعهم.
اهلکناها اى: اهلکنا اهلها بالعذاب، یعنى الامم الماضین الذین کذّبوا الرسل. خبر میدهد رب العالمین که مردمان شهرها بسى هلاک کردیم، و بایشان انواع عذاب فرو گشادیم، و نشان ایشان از زمین برداشتیم چون عاد و ثمود و قوم لوط و قوم صالح و قوم نوح و قوم تبّع و امثال ایشان. رب العزّة میگوید: کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ اینان همگان رسولان ما را دروغ زن گرفتند، تا واجب گشت و سزا، رسانیدن بایشان آنچه بیم داده بودیم ایشان را بآن. آن گه بیان کرد که ایشان را چون کشتیم و چون هلاک کردیم، گفت: فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ بأس و بطش ما و عذاب ما فرا سر ایشان نشست ناگاه، و ایشان در خواب و غفلت. وقت شبیخون و وقت قیلوله بذکر مخصوص کرد، که باین دو وقت مردم در خواب شوند، و از حوادث و طوارق غافل باشند. یعنى که ایشان توقّع نداشتند، و غافل بودند که ناگاه بایشان عذاب آمد. آن گه چون عذاب معاینه بدیدند، بظلم خود و کفر خود اقرار دادند. اینست که رب العالمین گفت: فَما کانَ دَعْواهُمْ اى: قولهم و دعاؤهم و تضرعهم، إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ اقروا على انفسهم بالشرک، و قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. ظلم ایدر بمعنى شرک است.
همانست که در سورة الانبیاء گفت: یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ. پشیمان شدند و بجرم خود اقرار دادند لکن بوقت معاینه عذاب ندامت و اقرار سود ندارد، و تضرع و ابتهال بکار نیاید.
فَلَنَسْئَلَنَّ یعنى فى الآخرة الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ یعنى الامم الخالیة الذین اهلکوا فى الدنیا، ما اجابوا الرسل؟ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ ما ذا اجیبوا فى التوحید؟ و نسألهم هل بلغوهم؟ و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن قبول الرسالة و القیام بشروطها، و لنسألن المرسلین عن اداء الرسالة و الامانة فیها، و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن حفظ حرمات الرسل، و لنسألن المرسلین على الشفقة على الامم. رب العزة جل جلاله خود داناتر که ایشان چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ اما در قیامت از ایشان بپرسید تا حجت آرد بر کافران که از توحید سروا زدند، و حق نپذیرفتند، و ایشان را در آن عذر نماند، و حجّت نبود. آن گه در شرح بیفزود، و این معنى را بیان کرد، گفت: فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ یعنى اعمالهم بعلم منا وَ ما کُنَّا غائِبِینَ عن اعمالهم من الخیر و الشر فى الدنیا، فلا یخفى علیه منها صغیر و لا کبیر، و لا سر، و لا علانیة. خبر میدهد جل جلاله که: سؤال ما ازیشان نه از آنست که مى‏ندانیم که چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ که ما کردار و گفتار و انفاس و حرکات خلق همه دانسته‏ایم، و شمرده ایم. بر ما هیچ پوشیده نیست، و بعلم ما هیچ فرو شده نیست، اما سؤال میکنیم از روى توبیخ و تقریع ایشان، و اقامت حجّت بر ایشان. و آنجا که گفت جل جلاله: وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ یعنى: لا یسألون سؤال استرشاد و استعلام، انما هو سؤال توبیخ و تبکیت، و قیل: انه فى وقت انقطاع المسئلة عند حصولهم على العقوبة، کما قال تعالى: فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ، و قیل: استشهاد الرسل کاستنطاق الجوارح، و روى عن النبى (ص) انه قال: «ان اللَّه یسأل کل احد بکلامه، لیس بینه و بینه ترجمان».
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ میگوید: وزن اعمال روز رستاخیز بودنى است در ترازویى که آن را عمود است و دو کفه و زبان. مردى از ابن عباس پرسید که: ترازوى قیامت بر چه صفت است؟ گفت: طول العمود خمسون الف سنة، و هو من نور شطره، و شطره من ظلمة. اما الظلمة ففیها السیئات، و الشطر الذى هو من نور، ففیه الحسنات، فویل للمکذبین بهذا ایها الرجل! و روى انّه قال: الکفّة التی توزن بها الحسنات من نور، و موضعها عن یمین العرش، و التی توزن بها السیئات من ظلمة، و موضعها عن یسار العرش. و روى ان داود النبى (ص) سأل ربه ان یریه المیزان، فأراه، فاذا کل کفة من کفتیه مثل السماء و الارض. فلما رآه خرّ مغشیّا علیه، ثم افاق، فقال: الهى! من یقدر على ان یملأها حسنات؟ فقال اللَّه سبحانه: یا داود! انى اذا رضیت عن عبدى ملأتها بتمرة.
اگر کسى گوید: عمل از جمله اعراض است نه از جمله اجسام که در ترازو توان نهاد، یا وصف آن بثقل و خفة توان کرد، پس سختن آن در ترازو چون درست آید؟
و اعتقاد در آن چگونه توان داشت؟ جواب آنست که: مقتضى خبر مصطفى (ص) آنست که این سخن بصحف آن باز میگردد، یعنى که آن صحیفها که اعمال بنده در آن نوشته‏اند در ترازو نهند، و این قول عبد اللَّه بن عمرو است، یدل علیه‏
قول النبىّ (ص): «یؤتى بالرجل یوم القیامة الى المیزان، ثم یخرج له تسعة و تسعون سجلا، کل سجل منها مثل مدّ البصر، فیها خطایاه و ذنوبه، فیوضع فى کفّة، ثم یخرج له کتاب مثل الأنملة، فیها شهادة ان لا اله الا اللَّه، و أن محمدا عبده و رسوله، فیوضع فى الکفة الأخرى، فترجح خطایاه و ذنوبه».
و قیل: یوزن الانسان کما قال عبید بن عمیر: یؤتى بالرجل العظیم الجثة، فلا یزن جناح بعوضة. و قیل: یجعل اللَّه فى کفة الحسنات ثقلا و فى کفة السیئات خفّة یراها الناس یوم القیامة.
اگر کسى گوید: اعمال و احوال بندگان همه بعلم خدا است. همه میداند.
خرد و بزرگ آن مى‏بیند. کمیت و کیفیت آن و اندازه آن میشناسد، پس سختن آن در ترازو چه معنى دارد؟ جواب آنست که: رب العزة با خلق مى‏نماید که بندگان را بنزدیک وى چیست جزاء کردار از خیر و شر، و تا اهل سعادت را از اهل شقاوت بآن علامت باز دانند. گرانى کفّه حسنات گروهى را نشان نجات است، یعنى که اللَّه نجات وى خواسته و وى را آمرزیده، و گرانى کفه سیئات گروهى را نشان هلاک است، یعنى که اللَّه هلاک وى خواسته، و او را از درگاه خود رانده. و نیز تا اللَّه را بر خلق حجّت باشد بر جزاء کردار، و دانند که اللَّه مجازات که میکند بحق میکند، و ایشان سزاى آنند، و نظیره قوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ میزان یکى است، اما بجمع گفت، از بهر آنکه اعمال که بدان مى‏سنجند بسیار است، و کثرت در آن است، پس بحکم جوار اعمال موزونه میزان را نیز بجمع گفتند، هم چنان که ابراهیم (ع) یک مرد است در ذات خود، اما کثرت اتباع را وى را امت نام نهادند: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ. و روا باشد که بلفظ جمع باشد و بمعنى واحد، چنان که گفت: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ و المراد به الرسول (ص) وحده. جاى دیگر گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ، و المراد به نعیم بن مسعود، «ان الناس» یعنى ابا سفیان و اصحابه، و گفته‏اند: میزان مشتمل است بر چند چیز: عمود و لسان و کفتین، و تا این اجزاء مجتمع نبود، سختن بوى راست نیاید، پس جمع آن اشارت باجتماع این اجزاست، و قیل: لأن لکل عبد یوم القیامة میزانا، یوزن به عمله، فلذلک ذکره على الجمع.
قال ابو بکر الصدیق حین حضره الموت فى وصیته لعمر بن الخطاب: انما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتّباعهم للحق فى الدنیا، و ثقله علیهم، و حق لمیزان یوضع فیه الحق غدا ان یکون ثقیلا، و انما خفّت موازین من خفّت موازینه یوم القیامة باتّباعهم الباطل فى الدّنیا و خفّته علیهم، و حق لمیزان فیه الباطل غدا ان یکون خفیفا. و قیل: الموازین ثلاثة: میزان یفرق به بین الحق و الباطل، و هو العقل، و میزان یفرق به بین الحلال و الحرام، و هو العلم، و میزان یفرق به بین السعادة و الشقاوة و هو المشیة و الارادة، و اللَّه اعلم.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ یعنى: رحجت حسناته على سیّئاته و لو وزن ذرّة، فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ افلحوا و سعدوا و خلّدوا فى الجنة.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ اى رحجت سیئاته على حسناته، فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ صاروا الى العذاب. بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى یجحدون بما جاء به محمّد (ص). این «با» از بهر آن در آمد که مراد باین ظلم کفر و تکذیب است، چنان که جاى دیگر گفت: فَظَلَمُوا بِها اى فکفروا بها.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ این خطاب با مشرکان مکّه است. یقول: مکناکم فیما بین مکّة الى الیمن و الى الشام. میگوید: شما را درین دیار حجاز از مکه تا بیمن تا بشام دست رس دادیم، و تمکین کردیم تا در آن مى‏نشینید، و این راهها بر شما گشادیم، تا بتجارت در آن مى‏روید، و مال و نعمت در دست شما نهادیم، تا از آن روزى خود مى‏خورید. المعایش جمع المعیشه، و هو ما یتعیشون به، و قیل: ما منه العیش من مطعم و مشرب. آن گه گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى ما اقلّ شکرکم! و قد فعلت بکم هذه کلها، و قیل: معناه، قلّ من یشکر منکم!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مقدار ستة ایام. خلاف است میان علما که این شش روز روزگار کوتاه است چنان که در عهد ما است، یا روزگار دراز که اللَّه میگوید: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. حسن گفت: روزگار کوتاه است، و نقله اخبار و بیشترین مفسران بر آنند که روزگار دراز است، روزى هزار سال.
و نیز خلاف است که ابتداء آفرینش خلق کدام روز بود؟ محمد بن اسحاق صاحب المغازى گفت: اهل تورات گفتند: ابتداء آفرینش روز یکشنبه بود تا بآخر روز آدینه، و روز شنبه روز فراغ بود، و روز استواء اللَّه بر عرش. ازین جهت شنبه را تعظیم نهادند، و عید ساختند، و اهل انجیل گفتند: ابتداء آفرینش روز دوشنبه بود، و روز یکشنبه روز فراغ بود و استواء اللَّه بر عرش، و آن را بزرگ داشتند، اما مذهب اهل اسلام و سنت و اصحاب حدیث آنست که ابتداء خلق روز شنبه بود، تا بآخر پنج شنبه، قالوا: و کان السابع یوم الجمعة الذى استوى اللَّه فیه عرشه، و فرغ من خلقه، و عظّمه، و شرّفه و جعله عیدا للمسلمین، و فیه دلالة على تشریف یوم الجمعة، و بعضى اصحاب سنت گفته‏اند: خلق روز یکشنبه بود، قالوا: لا یبطل شرف الجمعة لان اللَّه عز و جل فیها خلق آدم، و أسجد له الملائکة و أدخله الجنة.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ میگوید: خداوند شما اوست که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن بشش روز بیافرید. زمین و هر چه در آن بچهار روز بیافرید، و آسمانها بدو روز، و بیان این در خبر ابن عباس است که گفت: خلقت الارض و ما فیها من شى‏ء فى اربعة ایام، و خلقت السّماء فى یومین، و این آن گه بود که سائلى از وى پرسید که بر من مشکل شده است آنچه رب العزة گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
آن سائل گفت: این دلیل است که نخست آسمان آفرید، و پس زمین، و جاى دیگر گفت: خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً الى قوله: ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ، و این دلیل است که نخست زمین آفرید. ابن عباس جواب داد آن سائل را که: خلق الارض فى یومین ثم استوى الى السماء فسوّیهن فى یومین آخرین، ثم نزل الى الارض فدحیها.
و دحیها ان اخرج منها الماء و المرعى، و شق فیها الانهار، و جعل السبل، و خلق الجبال و الرمال و الآکام و ما بینهما فى یومین آخرین، فذلک قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. بشش روز گفت، و اگر خواستى بیک لحظه بیافریدى، لکن مراد بآن تعلیم بندگان است برفق و تثبت در کارها. قال سعید بن جبیر: قدر اللَّه تعالى خلق السماوات و الارض فى لمحة او لحظة، و انما خلقهن فى ستة ایام تعلیما لخلقه الرفق و التثبت فى الامور، قال: و علّمنا بالستة الحساب الذى لا سبیل الى معرفة شی‏ء من امر الدنیا و الدین الا به، کما قال: «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ». ثم ان اصل جمیع الحساب من ستة، و منها یتفرع سائر العدد بالغا ما بلغ. و قیل: خلق هذه الاشیاء فکان خلقه سبحانه لشی‏ء منها فى کل یوم من الایام الستة کلمح بالبصر، و فى بعض التفاسیر انه جل جلاله قال للسماوات و الارض: کونى فى ستة ایام، فکانت فى المدة التی امرها ان تکون فیها.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وجدت فى تفسیر ابى بکر النقاش، یروى: ان اللَّه عز و جل کان عرشه على الماء قبل ان یخلق شیئا غیر ما خلق قبل الماء، فلما اراد ان یخلق السماء اخرج من الماء دخانا، فارتفع فوق الماء فسما علیه، فسمّاه سماء، ثم ایبس الماء فجعله ارضا واحدة، ثم فتقها فجعلها سبع ارضین فى یومین فى الاحد و الاثنین، فخلق الارض على حوت، و خلق الجبال فیها و اقوات اهلها و شجرها و ما ینبغى لها فى یومین یوم الثلاثاء و الاربعاء. ثم استوى الى السماء و هى دخان فجعلها سبع سماوات فى یومین یوم الخمیس و الجمعة. و انما سمّى یوم الجمعة لانه جمع فیه خلق السماوات و الارض. فلمّا فرغ من خلق ما احب استوى على العرش، فذلک قوله: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ استواء در لغت عرب که بر پى آن على آید استقرار است، چنان که اللَّه گفت: إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ، و اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ، لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ، فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ. و بیشتر در جلوس گویند، و در قیام روا دارند، چنان که: استوى رسول اللَّه (ص) على المنبر. و «استواء» در لغت که بر پى آن «الى» آید صعود است و عمد، چون اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ در سورة البقرة و در حم یعنى عمد و صعد، اما استواء بمعنى استیلاء و غلبه از ترهات جهمیان است، و این کفر است از دو وجه: یکى آنکه استیلاء و غلبه پس از عجز و ضعف گویند، و این استواء بر عرش فعلى است که رب العالمین خود را اثبات کرد بوقتى مخصوص، یعنى پس از آفرینش آسمان و زمین. آن کس که استواء بر استیلاء نهد صریح بگفت که پس از خلق آسمان و زمین بر عرش مستولى شد، و غلبه کرد، یعنى که پیش از آفرینش آسمان و زمین مستولى نبود، و عاجز بود، و این کفر محض است.
و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس، دو پادشاه، مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکى یا در شهرى، پس بآخر چون یکى بر آن دیگر غلبه کند، گویند: استولى فلان على بلد کذا، و معلوم است که خداى را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن. پس کسى که «استولى» میگوید خداى را منازعى پدید میکند، که بعد از خلق آسمان و زمین اللَّه بر وى غلبه کرد، بر عرش مستولى شد، و این سخن محض شرک است و عین کفر، تعالى اللَّه عن قول الجهمیة الضّلّال و تأویلهم المحال علوا کبیرا. و درست است از ام سلمه که گفت: الاستواء ایمان، و الجحود به کفر، و همچنین روایت کرده‏اند از مالک و انس. و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودى نگفتى که الاستواء غیر مجهول، و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودى نگفتى که: الاقرار به ایمان، که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار، و اقرار تسلیم است و ترک تأویل.
و عرش در لغت عرب سریر است، و مذهب اهل سنت و جماعت اینست، و مصطفى (ص) عرش را فوق و تحت و یمین و ساق گفت، و آن را حاملان‏اند از فریشتگان، و بالاى هفت آسمان است، و در آن خبرهاى درست است در صحاح آورده، و ائمه دین آن را پذیرفته، و بر ظاهر برفته، و گردن نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید نشده، که خود را فرا دریافت آن بتکلف راه نیست، و جز اذعان و تسلیم روى نیست.
روى جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه عن جده، قال: جاء اعرابى الى النبى (ص)، فقال: یا رسول اللَّه جهدت الانفس، و جاع العیال، و هلکت الاموال، فاستسق لنا ربک، فانّا نستشفع باللّه علیک، و نستشفع بک على اللَّه. فقال النبى (ص): «سبحان اللَّه سبحان اللَّه»! فما زال یسبح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه، ثم قال: «ویحک ا تدرى اللَّه ان شأنه اعظم من ذلک انه لا یستشفع به على احد من خلقه، انّه لفوق سماواته على عرشه، و أن سماواته على ارضیه کهکذا مثل القبة و أنّه لیئطّ به اطیط الرجل بالراکب»، و قال (ص): «ان فى الجنة مائة درجة اعدّ اللَّه للمجاهدین فى سبیله. بین کل درجتین کما بین السماء و الارض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فانه وسط الجنة و اعلى الجنة، و فوقه عرش الرحمن و منه تفجر انهار الجنة».
این دو خبر دلیل‏اند که عرش بالاى هفت آسمان است، و بالاى بهشت است و آن را حاملان است.
مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه اذا قضى امرا سبّحت حملة العرش، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم حتى یبلغ التسبیح اهل السماء الدنیا، ثم یقول الذین یلون حملة العرش: ما ذا قال ربکم؟ قال: فیستخبر اهل السماوات بعضهم بعضا، حتى یبلغ الخبر اهل سماء الدنیا، فتخطف الجن، فتلقونه الى اولیائهم، و یرمون بالشهاب، فما جاءوا به على وجهه فهو الحق و لکنهم یقرفون فیه و یریدون».
و قال (ص): «اذن لى ان احدّث عن ملک من الملائکة من حملة العرش انّ ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة سنة»، او قال: سبعین سنة خفقان الطیر.
و فوق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت: «لما خلق اللَّه الخلق کتب فى کتابه فهو عنده فوق العرش: أن رحمتى سبقت غضبى»، و تحت عرش آنست که بو ذر گفت: سألت النبى (ص) عن قوله: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها، قال: «مستقرها تحت العرش»
و ساق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت ابى کعب را: «لیهنّئک العلم ابا المنذر! انّ لها یعنى لآیة الکرسى لسانا و شفتین تقدس الملک عند ساق العرش».
و روى عن على (ع) قال: «اول من یکسا یوم القیامة ابراهیم قبطیتین، و النبى (ص)، حلة حبرة، و هو عن یمین العرش».
و قال ابن عباس: العرش لا یقدّر قدره احد.
یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یعنى: یغشى ظلمة اللیل ضوء النهار. این هم چنان است که گفت: «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ». یَطْلُبُهُ حَثِیثاً اى سریعا. این مثلى است، یعنى در بر یکدیگر میروند چون شتابنده در پى گریزنده، و آخر یکدیگر را درمى‏یابند، دریافتن دیدار، نه دریافتن آمیغ. یغشى مشدد قراءت حمزه و کسایى است و بو بکر از عاصم.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ یعنى: و خلق الشمس و القمر و النجوم.
و مسخرات نصب است بر حال بر قراءت شامى. بر حثیثا عمل خلق تمام کرد، آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ هر سه بر رفع‏اند، و مسخرات رفع است بر خبر، و معنى مسخرات اى: مذلّلات جاریات مجاریهن. و قیل: مسخرات للخلق، کقوله: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. بِأَمْرِهِ اى کل ذلک کان بأمره، اى: بارادته. و گفته‏اند: امر آنست که آن را گفت: کونى مسخرة، فتسخرت بأمره. و گفته‏اند که: آفتاب و ماه و ستارگان در گردونى بسته است، و فریشتگان آن را در فلک میکشند. و گفته‏اند: برون ازین سیارات معروف هفتگانه بعضى ازین ستارگان روان‏اند، و آفرینش آن مصالح بندگان راست، که حقیقت و علم آن بنزدیک اللَّه است، و بعضى ثوابت‏اند که آفرینش آن راهنمونى خلق راست در بر و بحر، چنان که گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ. و بعضى آنست که آفرینش آن زینت آسمان راست، چنان که گفت: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ، وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ. و بعضى شهب‏اند که آفرینش آن رجم شیاطین راست، چنان که گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ، و بر جمله اللَّه داند غایت مصالح بندگان که در آن بسته، و تدبیر کار عالم که در آن نهاده: ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ خلق و امر از هم جدا کرد تا معلوم شود که امر خلق نیست. امر دیگر است و خلق دیگر، و رب العزة قرآن را امر گفت: ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ و هو القرآن. پس بآنچه گفت: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، دلالت روشن است که قرآن مخلوق نیست. سفیان بن عیینه گفت درین آیت: ما یقول هذه الدویبة، یعنى بشر المریسى، فکلامه بالخلق فى القرآن؟ او ما یقرأ: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؟ فالخلق غیر الامر، و الامر، و الامر غیر الخلق. میگوید: آگاه شید و بدانید که خداى را است جهان و جهانیان و آفریدگان همگان، و وى را فرمان بر بندگان روان، چنان که خواهد بایشان فرمان دهد، نه کس او را منازع، نه دیگرى بر وى غالب.
قال رسول اللَّه (ص): «من لم یحمد اللَّه على عمل صالح، و حمد نفسه قلّ شکره، و حبط عمله، و من زعم أن اللَّه جعل للعباد من الامر شیئا فقد کفر بما انزل اللَّه على أنبیائه، لقوله: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ. تَبارَکَ اللَّهُ اى تعظم و ارتفع على کل شى‏ء، و تعالى بالوحدانیة، و عظم بدوام البقاء.
و العالمون، الخلق اجمعون. و قیل: معناه أن ذکر رب العالمین برکة علیکم و على من ذکره منکم.
قتاده گفت: چون از قدرت و عظمت و جلال خود خبر داد، خلق را در آموخت که او را چون خوانند، گفت: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً اى تذللا علانیة. یقول: اذا دعوتموه فتذلّلوا له. میگوید: چون او را خوانید خود را بیفکنید، و بزارى او را خوانید بآشکارا و نهان. و خفیة بکسر خا قراءت بو بکر است از عاصم، اى: سرا و سکونا، و منصوب است بر حال یا بر مفعول له.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ گفته‏اند: اعتداء در دعا آنست که خود را در درجه انبیاء و مرسلین خواهد، و گفته‏اند: آنست که بر مؤمنان دعاء بد کند: اللهم العنه، اللهم اهلکه، اللهم أخره، و گفته‏اند: بر داشتن آواز بلند است در دعاء، و فى ذلک ما
روى ابو موسى الاشعرى، قال: کان النبى (ص) فى غزاة، فأشرفوا على واد، فجعل الناس یکبّرون، و یهلّلون، و یرفعون اصواتهم، فقال (ص): «ایها النّاس اربعوا على انفسکم، انکم لا تدعون اصم و لا غائبا، انکم تدعون سمیعا قریبا، انه معکم».
و قیل: هو السجع فى الدعاء، و قال رسول اللَّه (ص): «یکون فى آخر الزمان اقوام یعتدون فى الدعاء و الطهور».
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بالشرک و المعاصى و سفک الدماء، بَعْدَ إِصْلاحِها ببعث الرسل و بیان الشرائع و منع النّاس عن المعصیة و الظلم. لو لا الأنبیاء و الشرائع لأکل الناس بعضهم بعضا، و کل ارض قبل ان یبعث الیها نبى فاسدة، حتى تبعث الرسل الیها، فتصلح الارض بالطاعة. میگوید: در زمین همه تباهى و ناراستى و ناشایست بود، تا رب العزة پیغامبران را فرستاد، و خلق را از شرک و معاصى و ظلم باز داشتند، و بر اسلام و طاعت و صلاح داشتند. رب العزة میگوید: پس از آنکه بفرستادن پیغامبران آن فسادها بصلاح باز آوریم، دیگر باره تباهکارى مکنید، و به بد مردى در زمین مروید؟
قال الضحاک یقول: لا تغوّروا الماء المعین، و لا تقطعوا شجرة مثمرة ضرارا، و لا تفسدوا طریقا معلوما، و لا تفرضوا الدّرهم و الدینار بالمفراض و لا تکسروه. و قال عطیة: لا تعصوا فى الارض فیمسک اللَّه المطر، و یهلک الحرث لمعاصیکم.
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اى خوفا من عقابه و طمعا فى ثوابه، و قیل: خوفا من الرّد عدلا، و طمعا فى الاجابة فضلا. و نصبهما على الحال او على المفعول له، و نظیره قوله: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى: ثواب اللَّه، و قیل: هى المطر. قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ یعنى: الذین یدعونه خوفا و طمعا. در قریب تأنیث نیست، از بهر آنکه آن قرب مکان است نه قرب نسب. قال ابو عمرو بن العلاء: القریب فى اللغة على ضربین: قریب قرب، و قریب قرابة. تقول العرب: هذه المرأة قریبة منک اذا کانت بمعنى المسافة و المکان.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً درین حرف چهار قراءت است: بضم باء و اسکان شین قراءت عاصم است، یعنى: انها تبشر بالمطر. یدل علیه قوله: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ»، و بنون مضمومه و ضم شین قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بنون مضمومه و اسکان شین قراءت ابن عامر، و بفتح نون و اسکان شین قراءت حمزه و کسایى و معنى آنست که: لها نشر، اى رائحة طیبة، یعنى آن بادها نرم است، و آن را بوى خوش است، در هوا فرو گشاده، و در پیش باران داشته. و روا باشد که نشر از انتشار بود، یعنى آن بادهاى متفرق که از هر سویى درآید، و میغ فراهم آرد، تا از آن باران آید، کقوله: وَ النَّاشِراتِ نَشْراً. عن ابى بکر بن عیاش قال: لا تقطر من السماء قطرة حتى تعمل فیها اربع ریاح، فالصبا تهیج السحاب، و الشمال تجمعه، و الجنوب تدرّه، و الدبور تفرقه.
حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ الریاح سَحاباً اى رفعته. یقال: اقلّ الشی‏ء، اذا رفعه، و استقل به، اذا اتى به سَحاباً ثِقالًا اى حملت الرّیح سحابا ثقالا بالماء، فاذا فرغت الماء فصبّته کانت خفافا، و ذلک أن اللَّه عز و جل یرسل الریاح فتنشئ السحاب، فتثیره، و ینزل الماء من السماء الى السحاب فیقسمه کیف یشاء، فیکون السحاب هو یمطره بعد ما ینزله اللَّه من السماء، فیسکنه السحاب، لقوله عزّ و جلّ: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً. و سحاب درین آیت جمع است، و سمّى السحاب سحابا لانه یمرّ منسحبا.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ اى الى بلد لیس فیه نبات، و قیل لبلد میت، اى: یابس.
نافع و حمزه و کسایى و حفص میّت بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد فَأَنْزَلْنا بِهِ یعنى بذلک السحاب الْماءَ على الارض المیتة، فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ انواع حمل الاشجار. کَذلِکَ اى کما احیینا هذا البلد باخراج الثمرات و حیاة الارض خروج نباتها، نُخْرِجُ الْمَوْتى‏ من الاجداث. لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ فتعتبرون بالبعث فتعرفون قدرة اللَّه بما نصرّف لکم من الآیات و نضرب لکم من الامثال.
روى عن ابى هریرة و ابن عباس: اذا مات الناس کلهم فى النفخة الاولى امطر علیهم اربعین عاما کمنى الرجال، من ماء تحت العرش، و یدعى ماء الحیوان، فینبتون فى قبورهم بذلک المطر، کما ینبتون فى بطون امهاتهم، و کما ینبت الزرع من الماء، حتى اذا استکملت اجسادهم نفخ فیهم الروح، ثم یلقى علیهم نومة، فینامون فى قبورهم، فاذا نفخ فى الصور الثانیة عاشوا و هم یجدون طعم النوم فى رؤسهم و أعینهم، کما یجد النائم اذا استیقظ من نومه، فعند ذلک یقولون: یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؟ فینادیهم المنادى: هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. آن گه مثل زد رب العزة مؤمنان را و کافران را، گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ میگوید: خاک خوش و تربت پاک که در آن آمیغ نمک و سنگ و ناخوش نبود، یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ بیرون آید نبات آن باذن خدا، چنان که خدا خواهد. از مقادیر و مواقیت و از الوان و طعوم نباتى نیکو، و طعامى خوش، و ریعى تمام، چنان که مردم را بکار آید، و بآن منتفع شوند. این مثل مؤمن است که در قرآن بشنود، و اثر ایمان و قرآن و اعتقاد داشتن بآن بر وى پیدا بود، و نفع آن بوى رسد. وَ الَّذِی خَبُثَ من البلدان، یعنى الارض السبخة اصابها المطر، فلم تنبت الا نکدا. و زمین شور ناخوش اگر چه باران بدان رسد نبات از آن بیرون نیاید مگر اندکى ضعیف بى‏حاصل بى‏ریع، که هم بر جاى بخوشد، و کس بآن منتفع نشود. این مثل کافر است که ایمان و قرآن بشنود، اما در وى اثر نکند، و بدان منتفع نگردد، و گفته‏اند: این مثل آدم و ذریت وى است، فمنهم طیب مؤمن و منهم خبیث کافر.
کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ شکر درین آیت نامى است ایمان و تصدیق را، یشکرون یعنى یؤمنون، کقوله تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. این سورة را شش نام است: سورة التّوبة و المبعثرة و المنقرة و المثیرة و البحوث. صد و بیست و نه آیت است و چهار هزار و نود و هشت کلمت و ده هزار و چهار صد و هشتاد و هشت حرف است، و پسین سورة که از آسمان بزمین آمد در مدینه بیکبار تمام این سورة است.
روت عائشة، قالت: قال رسول اللَّه ص: ما نزل علىّ القرآن الّا آیة آیة و حرفا حرفا ما خلا سورة برائة، و قل هو اللَّه احد، فانهما انزلتا علىّ و معهما سبعون الف صف من الملائکه.
و گفته‏اند میان روز حدیبیه و فتح مکه فرود آمد. رسول خدا ابو بکر را به حج فرستاد در آن سال بامیرى بر حاج و على بن ابى طالب (ع) را بر پى وى بفرستاد، تا این سورة به منا روز نحر بر خلق خواند و بچهار سخن ندا کرد: لا یدخل الجنة الا نفس مسلمة و لا یحج بعد العام مشرک و لا یطوف بالبیت عریان و من کان بینه و بین رسول اللَّه عهد فعهده الى مدته.
در ابتداء این سورة بِسْمِ اللَّهِ ننوشتند، از بهر آنکه بنزدیک عثمان چنان بود که انفال و برائت یک سورة است و فصل در میانه آن را کرده است که قومى از صحابه بر آن بودند که دو سورة است تا میان هر دو قول جمع کرده آید، و صحابه این را بپسندیدند و هر دو سورة را قرینتین نام نهادند. ابىّ کعب را پرسیدند که چرا در سر این سورة بِسْمِ اللَّهِ ننوشتند، گفت: لانها نزلت فى آخر القرآن و کان رسول اللَّه یأمرنى اوّل کلّ سورة ب: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و لم یأمرنى فى سورة برائة، بذلک فضمّت الى سورة الانفال لشبهها بها. یعنى امر العهود مذکور فى الانفال و هذه نزلت بنقض العهود و کانت ملتبسة بالانفال بالشّبه فضمّت الیها و کتب فى السّبع الطول.
و گفته‏اند که بِسْمِ اللَّهِ زینهار است و افتتاح خیر و اوّل این سورة و عید است و نقض عهد و برداشت زینهار، ازین سبب این ننوشتند. و درین سورة نه آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم، بیان کنیم ان شاء اللَّه تعالى و تقدّس.
قوله: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. این آیت بآن آمد که مشرکان عهدى که با رسول خدا و با مؤمنان کرده بودند و پیمانى که بسته بودند، آن را نقض کرده بودند.
پس رب العالمین مصطفى ص را و مؤمنانرا فرمود که چون ایشان پیمان بشکستند و بحرب شما بیرون آمدند، شما نیز عهدها که با ایشان کرده‏اید نقض کنید و زینهار بردارید و باین معنى آیت فرو فرستاد که بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى قد برأ اللَّه و رسوله من اعطائهم العهود و الوفاء اذ نکثوا. و برائة رفع لانه خبر ابتداء محذوف، اى هذه الآیات برائة، و قیل رفع لانه ابتداء و خبره إِلَى الَّذِینَ. و معنى برائة انقطاع عصمت است. میگوید: ایشان را عصمت نماند و عهدى و زینهارى که داشتند تا امروز منقطع گشت. آن گه سخن با معاهدان گردانید، ایشان را گفت: فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ چهار ماه در زمین مى‏آئید و میروید، چنانک خواهید از اوّل شوال تا آخر محرم، و گفته‏اند از روز عرفه تا دهم ربیع الآخر. و این معاهدان دو قوم بودند، قومى عهد داشتند از مصطفى ص کم از چهارماه، رب العزة درین آیت بچهار ماه برد، و قومى عهد داشتند بیش از چهارماه، رب العالمین فرمود، تا آن مدت بسر بردند، چنان که گفت: فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِمْ. و گفته‏اند دو گروه بودند آن معاهدان، گروهى کم از چهارماه عهد داشتند و گروهى عهد داشتند امّا مدتى نامزد نکرده بودند. رب العالمین مدّت عهد هر دو گروه بچهار ماه باز آورد. و بقول بعضى مفسران، این تأجیل ایشانراست که نقض کردند، میگوید: این چهار ماه دیگر ایشان را زمان دهید و پس از آن ایشان را عهد نیست، میکشید ایشان را و مى‏گیرید، و هر که نقض عهد نکرد بر سر عهد خویش است و هر که خود عهد نداشت، از مشرکان پنجاه روز وى را زمانست، یعنى از دهم ذى الحجه تا آخر محرم، و گفته‏اند ابتداء چهار ماه بیستم ذى القعده بود و در این سال درین روز حج نبود بحکم جاهلیّت و دیگر سال حجة الوداع بود هم ذى الحجة چنان که امروز است.
وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ اى و ان اجّلتم هذه الاربعة الاشهر فلن تفوتوا اللَّه، وَ أَنَّ اللَّهَ اى و اعلموا ان اللَّه مخزى الکافرین مذلهم بالقتل و الاسر.
زجاج گفت: که این از خداى تعالى ضمان است که مؤمنانرا بر کافران نصرت دهد.
وَ أَذانٌ، این عطف بر برائة است، اى و اعلام مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یعنى الى العرب، یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ روز عید نحر است، بقول جماعتى صحابه چون عمر و على و ابن عباس و ابو هریره و خلقى از تابعین، و بقول بعضى روز عرفه است. و حج اکبر وقوف است بعرفه و حج اصغر عمره و اجماع است که هر که وقوف بعرفه ازو فائت شد حج از وى فائت شد، و قیل الحج الاکبر القران و الاصغر الافراد. قومى گفتند: آن روز را حج اکبر نام کردند از بهر آن که عیدهاى اهل ملک ترسایان و جهودان و گبران در آن روز همه بهم آمده بود و این قول پسندیده نیست که در آن تعظیم و آئین کفر و کافران است و این روا نیست و از حج اکبر درین هیچ چیز نیست. قومى گفتند حج اکبر آن روز بود و بس، یعنى اکبر من سائر الحج لما جرى فیه ما هو اعزاز للاسلام و اذلال من الشّرک. و قیل یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ اى حین الحج ایامه کلّها کما یقال: یوم الجمل و یوم صفّین و یوم بغاث یراد به الحین و الزمان لان کلّ حرب من هذه الحروب دامت ایّاما کثیرة.
أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اى من عهودهم، وَ رَسُولِهِ اى هو و رسوله.
رب العالمین درین آیت مصطفى را فرمود تا مشرکان عرب را خبر دهد در روز حج اکبر که خداى از ایشان بیزار است و رسول وى، و این آن بود که على ع را بفرستاد بموسم سنة تسع، تا از اول سوره برائة ده آیت و بقولى هشده و بقولى چهل و بقولى همه سوره بر ایشان خواند، و مصطفى ص گفت: «لا یبلغ عنّى الّا رجل منى»
و صاحب موسم آن سال ابو بکر بود. چون على ع در رسید، گفت: امیرا جئت ام مامورا.
فقال على ع: بل مأمورا، و وقص علیه القصة، و کان ابو هریرة مع على ع.
قال الزجاج: السبب فى تولیة على (ع) تلاوة البراءة انّ العرب جرت عادتهاى فى عقد عقدها و نقضها ان یتولّى ذلک على القبیلة رجل منها و کان جائز أن تقول العرب اذا تلا علیها نقض العهد من الرّسول من هو من غیر رهطه هذا خلاف ما یعرف فینا فى نقض العهود فازاح النّبیّ ص العلّة فى ذلک، و قوله ص: لا یبلغ عنى الا رجل منى لیس بتفضیل منه لعلى على غیره و لکن عامل العرب على مثل ما کان بعضهم یتعارفه من بعضهم کعادتهم فى عقد الحلف و حلّ العقد کان لا یتولّى ذلک الّا رجل منهم.
فَإِنْ تُبْتُمْ اى رجعتم عن الکفر و اخلصتم التّوحید، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ من الاقامة على الکفر وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ عن الایمان، فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ اى لا تعجزونه هربا. آن گه ایشان را بعذاب آخرت بیم داد گفت: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ آن گه قومى را از برائة عقود مستثنى کرد، اى وقعت البراءة من المعاهدین النّاقضین للعهود.
إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ، این استثنا پیوسته بآنست که أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ، إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ من شرط العهود شَیْئاً مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بسته‏اید به حدیبیة، و از آن شرطها که در عهد با شما کردند، از آن چیزى بنه کاسته‏اند و هیچ دشمن را از آن شما بر شما یارى نداده‏اند و ایشان بنو ضمره و بنو کنانه‏اند و نه ماه از مدّت عهد ایشان را مانده بود، رب العالمین گفت: فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ الّذین یتّقون نقض العهد.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ و هى رجب و ذو القعدة و ذو الحجّة و المحرّم، و قیل هى الاربعة الاشهر الّتى هى مدّة التّأجیل. میگوید: چون مدّت تأجیل بسر آید مشرکان را بکشید هر جاى که بر ایشان دست یابید در حلّ و در حرم، وَ خُذُوهُمْ بالاسر، وَ احْصُرُوهُمْ ان تحصنوا، وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ اى على کلّ مرصد، یعنى خذوا علیهم الطّرق. علما را در نسخ این آیت سه قول است، بیک قول منسوخ است بآن آیت که خداى گفت: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً و لا یحلّ قتل اسیر صبرا، و بیک قول
منسوخ نیست، بل که ناسخ است این آیت را که گفت: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، فلا یؤخذ من الاسیر الفداء و لا یمنّ علیهم انما هو السیف او الایمان. و همچنین در قرآن صد و بیست و چهار آیت باین آیت منسوخ شده. قول سوم آنست که هر دو آیت محکم‏اند، همان که گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و همان که فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً و الامر فى ذلک الى الایمان، فَإِنْ تابُوا عن الشّرک، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ!! المفروضة، وَ آتَوُا الزَّکاةَ الواجبة من العین و الثّمار و المواشى، فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ دعوهم و ما شاؤا و لا تتعرّضوا لقتلهم و اسرهم و حصرهم، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و آمن.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ اى ان طلب واحد ممّن امرت بقتلهم ان یکون فى جوارک، فاجره، اى آمنه. حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فیتبیّن له دین اللَّه و یقوم علیه حجّة اللَّه و یعرف صدقک، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ اى فان ابى ان یسلم فردّه الى موضع امنة، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ اى یفعل کلّ هذا لانهم جهلة لا یعلمون دین اللَّه و توحیده.
این آیت حجّت روشن است و دلیلى قاطع بر لفظیان که گویند: الفاظنا بالقرآن مخلوقة، و معلوم است که آن مستجیر که قرآن مى‏شنید از لفظ رسول مى‏شنید یا از لفظ صحابى و قرائت و لفظ وى سماع کرد و بجز از لفظ وى شنیدن سماع قرآن وى را ممکن نبودى، اگر آن لفظ و قرائت که مى‏شنید مخلوق است پس حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ معنى ندارد، چون خداى سماع وى کلام خود را تحقیق کرد روشن شد و معلوم گشت که لفظ خواننده بقرآن مخلوق نیست.
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ این پیوسته است باوّل سورت و قوله: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ، کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ اى کیف لهم عهد، مع اضمارهم الغدر و نقضهم العهد. إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و هم الّذین استثناهم اللَّه من البراءة و هم بنو ضمرة بن بکر و بنو کنانة. و گفته‏اند: این استثناء منقطع است، اى لکن من عاهدتموهم عند المسجد الحرام فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ على وفاء العهد. فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ على الوفاء. قتاده گفت این عهد روز حدیبیه است، و مشرکان نقض آن عهد کردند و بنى بکر را بر خزاعة که خلفاء رسول خدا بودند یارى دادند. رب العالمین گفت تا ایشان بر وفاى عهد باشند، شما نیز بر وفاى عهد باشید چون ایشان نقض کردند و پیمان شکستند قتال و حرب با ایشان حلال است. إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ الّذین یتّقون الغدر.
کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ اى کیف لا تقتلونهم و کیف یکون لهم عهد و هم ان یظفروا بکم و یقدروا علیکم، لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ اى لا یحفظوا فیکم، إِلًّا وَ لا ذِمَّةً.
الّ بنزدیک عرب قرابت است و سوگند است و عهد است، و گفته‏اند نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله، و لمّا قرئ على ابو بکر الصدّیق قرآن مسیلمة بن حبیب الحنفى الکذاب، قال ابو بکر: و یحک ما خرج هذا الکلام من الّ قط فاین ذهب بکم. و فى اشتقاقه قولان: احدهما الّک الشی‏ء اذا حدّده و الثّانی من الّ البرق اذ المع.
و ذمّة عهد است و پیمان و اصله من الذّم، اى ما یخاف الذّم و العیب فیه. لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، معنى آنست که اگر ایشان بشما دست یابند هیچ ابقا نکنند، نه حقّ قرابت خویش بجاى آرند، نه بوفاى عهد و پیمان باز آیند.
یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ بالوعد بالایمان و الطّاعة و الوفاء بالعهد، وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ الّا الکفر و العصیان و الغدر، وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ خارجون عن العهد متمردون بالکفر اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى استبدلوا بالقرآن عرضا یسیرا و استبدلوا الدّنیا بالآخرة و هم الّذین جمعهم ابو سفیان على طعامه، و قیل هم الیهود و آیات اللَّه التوریة و هم قوم منهم دخلوا فى العهد ثمّ رجعوا عنه، فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ اى اعرضوا عن دینه و طاعته، إِنَّهُمْ ساءَ ما اى بئس ما کانُوا یَعْمَلُونَ من اشترائهم الکفر بالایمان.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً. این مشرکان‏اند که نقض عهد کردند، و گفته‏اند جهودان‏اند. پس الّ اینجا بمعنى قرابت نتوان بود که میان عرب و جهود قرابت نیست. پس الّ اینجا خدا است جلّ جلاله و الایل هو اللَّه عزّ و جلّ. قال محمد بن الفضل: حرمة المؤمن افضل الحرمات و تعظیمه اجلّ الطّاعات، یقول اللَّه عزّ و جلّ.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ المجاوزون للحلال الى الحرام بنقض العهد.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکُمْ اى فهم اخوانکم فِی الدِّینِ لا فى النّسب. دین اسمى است ملّت حنیفى را از روى شرع، امّا از روى لغت آن را چند معنى است: یکى جزا است و قصاص، چنان که گفت: مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ اى یوم الجزاء و القصاص، یقال دنته بما صنع، اى جزیته و کما تدین تدان. الدّین الملکة و السلطان، یقال دنت القوم ادنیهم، اى قهرتهم و اذللتهم فدانوا، اى ذلّوا و خضعوا، و الدّین للَّه انما هو من هذا. منه قوله: وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ.
و الدّین الحساب منه قوله تعالى: مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ و منه قوله تعالى: یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ اى حسابهم.
وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى نبیّن آیات القرآن، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انّها من عند اللَّه.
قال ابن عباس: حرّمت هذه الایة دماء اهل القبلة.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ قرائت عامه معذرون مشدد است و قرائت یعقوب معذرون مخفف. معذّران بتشدید عذر سازانند بدروغ و معذرون بتخفیف خداوندان عذراند براستى، عذر فلان اذا زوّر عذرا و اعذر فلان اذا اتى بما یعذر به. یقال اعذر من انذر وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ بتشدید. معنى آنست که آمدند قومى عذرسازان از منافقان عرب تا دستورى دهند ایشان را، و بتخفیف معنى آنست که آمدند عذر نمایندگان از عرب که عذرها داشتند بر است و ایشان قومى بودند از اعراب که مسکن ایشان بیرون از مدینه بود، از تبوک باز ماندند پس چون وعید شنیدند آمدند و عذر خویش بگفتند و درخواستند که تا ایشان را دستورى تخلف و قعود دهند گفتند: ان نحن غزونا معک تعیّر اعراب طىّ على حلائلنا و اولادنا و مواشینا. و گفته‏اند دستورى بیرون شدن بغزا میخواستند، نه دستورى تخلف.
و تفسیر بر قرائت یعقوب ظاهرتر است و درخورتر، تا ایشان که صادق العذر بودند در آیت مذکور باشند که مزوّران عذر، خود مذکوراند در آنچه گفت: وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثم اوعدهم عذابا، سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ثم ذکر اهل العذر، فقال: لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ضعیفان در نفس، پیران‏اند و ضعیفان در چشم، نابینایان‏اند و ضعیفان در عقل، دیوانگان‏اند، میگوید اینان همه اهل عذراند وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏ بیماران همچنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ فقرا و مساکین‏اند بر اینان هیچ حرج نیست و بزه نیست اگر باز نشینند و به تبوک نروند.
إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ هر گه که نصیحت بجاى آرند خداى را و رسول را، یعنى که اقوال و افعال ایشان بصدق و اخلاص بود و کوشش و سعى ایشان در آنچه صلاح اسلام و مسلمانان در آن بود. گویند. این آیت در شأن عبد اللَّه بن زائدة فرو آمد، و هو ابن ام مکتوم و کان ضریر البصر فقال: یا نبى اللَّه انى شیخ ضریر البصر خفیف الحال نحیف الجسم و لیس لى قائد فهل لى رخصة فى التخلف عن الجهاد فسکت النّبی ص فانزل اللَّه تعالى هذه الایة: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ اى ما على الّذین اطاعوا اللَّه و رسوله و نصحوا اللَّه و رسوله من سبیل، اى لیس لاحد الى لائمتهم و عتابهم سبیل لانهم محسنون، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ للمسیئ فکیف للمحسنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ نزلت فى البکائین و کانوا سبعة معقل بن یسار و صخر بن خنساء و هو الّذى کان وقع على امراته فى رمضان فامر رسول اللَّه ان یکفّرو عبد اللَّه بن کعب الانصارى و سالم بن عمیر و علیة بن زید الانصارى و ثعلبة بن عتمه و عبد اللَّه بن معقل، اتوا رسول اللَّه ص فقالوا: یا نبى اللَّه ان اللَّه عز و جل قد ندبنا للخروج معک فاحملنا على الخفاف المرقوعة و النعال المخصوفة نغزو معک، فقال: لا اجد ما احملکم علیه فتولوا و هم یبکون. مجاهد گفت: در شأن بنى مقرن فرو آمد معقل و سوید و نعمان. حسن گفت: نزلت فى ابى موسى و اصحابه و قیل نزلت فى عرباض بن ساریة.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ عطف است بر ضعفا و قوله لِتَحْمِلَهُمْ اى على النعال
روى ابو هریرة ان رسول اللَّه ص قال: فى غزوة تبوک اکثروا من النعال فان الرجل لا یزال راکبا ما کان متنعلا، و گفته‏اند مرکوب مى‏خواستند که بر آن نشینند و زاد راه. یقال حملت فلانا اذا اعطیته حمولة قُلْتَ لا أَجِدُ اى لا املک ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ اى تسیل. مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا اى بسبب ان لا یجدوا ما یُنْفِقُونَ فى مغزاهم. این آیت دلیل است که مال و توانگرى از حق خواستن و تمنّى آن کردن به نیّت آن که خیرها کند و در سبیل خدا از بهر نفقه، این تمنّى کردن و بر فوات آن غم خوردن و اندوه بردن عین طاعت است و از جمله حسنات، و یدل علیه ما
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه ص: ان الفاقة لاصحابى سعادة و ان الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة، قیل: کیف الفاقة لاصحابک سعادة؟ قال: لانهم یتعاونون على الفقر فلا یرى فاقة. قیل فکیف الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة؟ قال: لانّه یصیر المال الى بخلائهم و یسودهم اشرارهم و من سعادة المؤمن ان لا یحتاج فى ذلک الزمان الى البخیل فان استطعتم ان تکونوا اغنیاء فکونوا.
إِنَّمَا السَّبِیلُ اى للائمّة و العتاب عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ فى التخلف وَ هُمْ أَغْنِیاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ.
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ یقیمون لانفسهم عذرا باطلا إِذا رَجَعْتُمْ من هذه السفرة الیهم.
قُلْ لا تَعْتَذِرُوا بالاکاذیب و الأباطیل لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ لن نصدّقکم انّ لکم عذرا. این عذر منافقان دروغ بود و باطل قطعا از بهر آن نپذیرند، اما چون عذر راست بود قبول آن واجب بود
لقول النبى ص: من اعتذر الیه فلم یقبل کتبت علیه خطیئة صاحب مکس یعنى العشار و من تنصّل الیه فلم یقبل لم یرد على الخواض.
قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ من زائده است اى قد نبأنا اللَّه اخبارکم و اطلعنا على اسرارکم و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً... الى اخر الآیتین.
وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ بعد الیوم فایاکم و معاودة القبیح و ما یعتذر منه، و قیل معناه ان عملتم خیرا و تبتم الى اللَّه من تخلّفکم فسیرى اللَّه عملکم و رسوله.
ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ غیب در قرآن بده معنى آید. فالغیب: اللوح المحفوظ کقوله تعالى: أَطَّلَعَ الْغَیْبَ. و الغیب: الرزق لقوله تعالى و عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ. و الغیب: الوحى کقوله: فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ‏. و الغیب: القیمة کقوله: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ. و الغیب: الکوائن کقوله: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ. و الغیب.
الموت کقوله: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ اى لو کنت اعلم متى اموت. و الغیب: اخبار الانبیاء کقوله: ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى من اخبار الانبیاء. و الغیب: الظن کقوله: یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ اى بالظن. و الغیب: ما غاب عن الأبصار من الجنة و النار و البعث و الحساب کقوله: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ. و الغیب: العدم کقوله: عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ اى عالم المعدومات و الموجودات فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ینبّئکم هر جا که هست در قرآن در موضع یجازیکم است که در وعید گویند. آرى بخبر شوى، بخبر کنم ترا، آگاه شوى، همه الفاظ تهدیداند.
سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ اى سیکون منکم حلف بالکذب و الباطل بعد انصرافکم الیهم من هذه السفرة الى المدینة انهم ما قدروا على الخروج.
لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ الاعراض الصفح فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ اى اترکوا کلامهم و سلامهم. إِنَّهُمْ رِجْسٌ عملهم خبیث مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ. وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ ابن عباس گفت جد بن قیس و معتب بن قشیر و اصحاب ایشان هشتاد مرد منافق، رسول خدا چون بمدینه باز آمد گفت: لا تجالسوهم و لا تکلموهم‏ اعراض از نامهاى عفو است بنزدیک عرب، مگر خداى را که اعراض ازو ضد عفو است.
و الرجس اسم لکل مکروه. او متقذّر و الرجز ابلغ من الرجس و انکر منه و هو اسم کل مکروه. فى القرآن الرجز العذاب فى مواضع و الرجس اسم الشیطان و تغلیطه و وسوسته.
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ این عبد اللَّه ابىّ است، حلف للنبى ص بالذى لا اله الا هو ان لا یتخلف عنه بعدها و لیکوننّ معه على عدوّه و طلب الى النبى ص ان یرضى عنه میگوید: این منافق عبد اللَّه ابىّ طلب رضا و خشنودى تو میکند و سوگند میخورد بدروغ و باطل که بعد از این تخلف نکند.
فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ یرید فلا ترضوا عنهم. فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ بل یسخط علیهم شما از ایشان خشنود مشوید که خداى از ایشان خشنود نیست و با ایشان ساخط است.
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً یعنى کفار البوادى من بنى اسد و غطفان اشدّ کفرا، و منافقو الیهود اشدّ نفاقا و ذلک انهم لا یحضرون مجالس العلماء و حضرة الخطباء الا ریثا فهم اقسى قلوبا و اعظم جهلا و اکثر غفلة، یدل علیه قوله: وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ إذ هم لا یحضرونه اوقات التبلیغ و الخطبة و الدعوة، میگوید اعراب بادیه نشین. کفار ایشان کافرتراند از دیگر کافران. که بحضرکم رسند و علم دیرادیر شنوند و قرآن ندانند، کافران ایشان کافرتراند از کفار حضر که از خبر خیر حق آگاه مى‏باشند و منافقان بوادى منافق‏تراند از منافقان حضر که گاه‏گاه پند میشنوند وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا اى اقرب و اولى بان لا یعلموا حدود ما انزل اللَّه على رسوله من الفرائض و العبادات و الوعد و الوعید. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً این آیت در شأن منافقان عرب است نفقه که میکردند و زکاة که میدادند در دادن آن امید ثواب نمیداشتند و در امساک آن از عقاب نمى‏ترسیدند و آن اعتقاد بر خود واجب نمیدیدند پس آن را چون غرمى و تاوانى میدانستند و دادن بر ایشان ناکام بود و دشوار میداشتند.
یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ یقال فلان یتربص بى الدوائر، اى یتمنى موتى، یقول ینتظران ینقلب الامر علیکم بموت الرسول و ظهور المشرکین على المؤمنین، و الدوائر ما تدور به الایام من الوانها ان شر فشر و ان خیر فخیر فالخیر لقوم شرّ. مصائب قوم عند قوم.
فوائد. فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم انّ الدائرات تدور.
فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم ان الدائرات تدور.
آن گه جواب داد گفت: عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ اى علیهم تدور الحاجة و قیل: هى‏ مصدر کالعاطفة و العافیة و العاقبة. و قیل: هى صفة اى خلة تدور و تحیط بالانسان حتى لا یکون له منها محیص. مکى و ابو عمرو دائرة السوء بضمّ سین خوانند، باقى بفتح سین فبالضم البلاء و المکروه و بالفتح المصدر یقال سؤته سوأ و مساءة، قومى گفتند از مفسران که این آیت: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً، و آیت پیش: الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً این هر دو منسوخ‏اند و ناسخ آیت سوم است: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. و قومى گفتند همه محکم‏اند بجاى خویش و در آن نسخ نه.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. البعث و الحساب و الثواب و العقاب.
این اعراب حضراند که ینتابون حضرة الفقهاء و مجالسة العلماء و هم اسلم و غفار و جهینه. وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ اى فى الجهاد مع الرسول (ص) و ما یتصدق به.
قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ اى لیقربه من رحمته و رضوانه. و قیل القربة طلب الثواب و الکرامة. و صلوات الرسول اى دعاءه و استغفاره. و صلوات نصب بالعطف على ما یُنْفِقُ اى یتخذ ما ینفق و صلوات الرسول قربة و قیل نصب بالعطف على قُرُباتٍ اى یتخذ بذلک قربات اللَّه و صلوات الرسول اى یطلب الغفر ان من اللَّه و الاستغفار من الرسول این صلوات آنست که آنجا گفت: إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ فرموده بودند رسول را که ایشان را دعا کن چون از ایشان زکاة ستانى. در خبر است که عبد اللَّه بن ابى او فى الاسلمى و هو من اهل بیعة الرضوان و آخر من مات من الصحابة بالکوفة قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقة ابلى فاخذها منّى فقال: اللهم صلّ على آل ابى اوفى و انما دعا لآله لانّ العرب تقول آل فلان تعدّ الفلان فیهم.
و فى الخبر: انّ رسول اللَّه ص علّم کعب بن عجرة الصلاة على رسول اللَّه فى آخر الصلاة فقال: قل اللهم صلى على محمد کما صلیت على آل ابراهیم و انما عنى الصلاة على ابراهیم و اهل الایمان من ذریته‏
و قال اللَّه عز و جل: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ و فرعون فى الآل و على هذا المعنى، سلام على آل یاسین.
أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ اى فضیلة لهم و نجاة و المعنى هذا تصدیق لمخیلتهم.
سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره یونس صد و نه آیت و هزار و هشتصد و سى و دو کلمت است و هفت هزار و پانصد و شصت و هفت حرف همه به مکه فرو آمد مگر یک آیت: وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ که این یک آیت بمدینه فرو آمد در شأن جهودان و گفته‏اند سه آیت ازین سوره بمدینه فرو آمد: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الى آخر الآیات الثلث، و قیل کلها مکیة الا آیتین: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ نزلت فى ابىّ بن کعب الانصارى و ذلک ان رسول اللَّه لما امر ان یقرأ علیه القرآن. قال ابىّ یا رسول اللَّه و قد ذکرت هناک فبکى بکاء شدیدا، و نزلت هذه الآیه، فهى فخر و شرف لابىّ و حکمها باق فى غیره و الآیة التی تلیها ذم القوم لانهم حرّموا ما احل اللَّه لهم فصار حکمها فى کل من فعل مثل ذلک الى یوم القیمة. و درین سورت هشت آیت منسوخ است بجاى خویش گوئیم ان شاء اللَّه. و در فضیلت سورت، أبى کعب روایت کند از مصطفى ص‏
قال: من قرأ سورة یونس اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بیونس و کذّب به و بعدد من غرق مع فرعون.
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در آیت تسمیت هم کمال عبادت است هم حصول برکت هم غفران معصیت و برداشت درجت. اما کمال عبادت آنست که مصطفى ص گفت: لا وضوء لمن لم یذکر اسم اللَّه علیه‏
این لا بمعنى نفى کمال و فضیلت است چنان که گفت لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد و لا فتى الا على‏ و قال (ص): اذا توضأ احدکم فذکر اسم اللَّه علیه طهر جمیع اعضائه و اذا لم یذکر اسم اللَّه علیه لم یطهر منه الا ما مسه الماء.
اما حصول برکت آنست که رب العالمین نام خود را مبارک گفت: تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ با برکت است نام خداوند بزرگوار و بزرگوارى کردن، هر کارى که در مبدأ و مقطع وى نام خداى رود با برکت و پر خیر بود.
قومى پیش مصطفى آمدند گفتند یا رسول اللَّه طعام که میخوریم ما را کفایت نمى‏باشد و سیرى نمیکند. رسول خدا گفت: سمّوا اللَّه عز و جل و اجتمعوا علیه یبارک لکم فیه.
و غفران معصیت و برداشت درجت آنست که بو هریره روایت کند از مصطفى ص‏
قال: «من کتب بسم اللَّه الرحمن الرحیم و لم یعور الهاء الذى فى اللَّه کتب له الف الف حسنة و محا عنه الف الف سیّئة و رفع له الف الف درجة و من قال بسم اللَّه الرحمن الرحیم کتب اللَّه له اربعة آلاف حسنة و محا عنه اربعة الاف سیئة و رفع له اربعة آلاف درجة
و قال تنوق رجل فى بسم اللَّه الرحمن الرحیم فغفر له.
قوله: الر قرائت مکى، حفص و یعقوب فتح راست و باقى بکسر خوانند و معنى آنست که. انا اللَّه ارى انا الرب لا رب غیرى. قتاده گفت نامى است از نامهاى قرآن و گفته‏اند. نام سورت است و گفته‏اند قسم است که رب العالمین بنامهاى خود سوگند یاد میکند. الف اللَّه است، و لا لطیف، و را رحیم. باین نامها سوگند یاد میکند که این حروف آیات کتاب حکیم است و نامه خداوند است جل جلاله و تقدست اسماؤه و تفسیر و معانى این حروف در سورة البقرة بشرح رفت. و قیل معناه: هذه الآیات التی انزلتها علیک آیات القران الحکیم المحکم المتقن الممنوع من الخلل و الباطل لا لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه. و گفته‏اند حکیم بمعنى حاکم است اى هو القرآن الحاکم بین الناس.
چنان که جایى دیگر گفت: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ، و روا باشد که حکیم بمعنى محکوم باشد، اى حکم فیه بالعدل و الاحسان و حکم فیه بالجنة لمن اطاعه و بالنار لمن عصاه و حکم فیه بالحلال و الحرام و الارزاق و الآجال، و حکیم کسى را گویند که سخن حکمت گوید. و نیز گویند این سخنى حکیم است یعنى از حکمت یا با حکمت. عبد اللَّه بن عباس گفت ان الکلمة الحکیمة لتزید الشریف شرفا و ترفع المملوک حتى تجلسه مجالس الملوک.
قوله: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً الف استفهام است بمعنى توبیخ و این ناس مشرکان قریش‏اند و سبب نزول این آیت آن بود که کفره قریش بر سبیل انکار میگفتند عجب کاریست که خداى در همه عالم رسولى نیافت که بخلق فرستد مگر یتیم بو طالب، و روا باشد که انکار ایشان باصل رسالت بود که میگفتند: اللَّه اعظم من ان یکون رسوله بشرا مثل محمد، خداى بزرگتر از آنست که بشرى را چون محمد بخلق فرستد.
رب العالمین گفت: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً اى لیس بعجب لانه ارسل الى من قبلهم من هو مثله و التعجب انما یکون مما لا یعهد مثله و لا یعرف سببه. گفت این عجب نیست که پیش از ایشان رسولان از خدا بخلق آمدند و تعجب در چیزى کنند که معهود نباشد، میان خلق و نه آن را سببى بود. و تقدیره: ا کان ایحاؤنا الى رجل منهم بان انذر الناس عجبا فیکون ان فى الاولى فى محل الرفع و فى الثانیة فى محلّ النصب.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قدم الصدق ما تقدم لهم من اللَّه من المواعید الصادقة و سبق لهم من حسن العبادة و الطاعة، و قیل قدم الصدق شفاعة المصطفى و شفاعة المؤمنین بعضهم لبعض و قیل اراد به السقط یقوم محبنطئا على باب الجنّة فیقول لا ادخلها حتى یدخلها والدىّ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص: اذا کان یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثالثة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فیبسم الرب تعالى فى الرابعة فیقول و والداکم معکم فیثب کل طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنة فهم اعرف بآبائهم و امهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
قوله: قالَ الْکافِرُونَ تقدیره فلمّا انذرهم قال الکافرون إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ قرائت اهل مدینه است و ابو عمرو، یعنى ان هذا الرجل اى محمدا ص لساحر مبین باقى بى الف خوانند اى ان هذا الوحى لسحر مبین.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مدة مقدارها ستّة ایّام لأن الایام تکونت بعد خلق السماوات و الارض من دوران الفلک ثم استوى على العرش، شرح و بیان این همه در سورة الاعراف رفت. و یقال جمع السماوات لانها اجناس مختلفة کل سماء من غیر جنس الأخرى و وحّد الارض لانها کلها تراب.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یقضیه وحده و قیل یرتب الامور مراتبها على احکام عواقبها.
و قیل یدبّر الامر. ینزل الوحى، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ این جواب ایشان است که خداى را انبازان میگفتند و ایشان را مى‏پرستیدند و مى‏گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ. و گفته‏اند که این باوّل آیت تعلق دارد. میگوید: خداى بیافرید، آسمانها و زمینها بى‏شفاعت شفیعى و بى‏تدبیر مدبرى بعلم و ارادت خویش آفرید، بقدرت و حکمت خویش یقول تعالى: ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
آن گه گفت: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خداوند شما و دارنده و پروراننده شما اوست که آسمان و زمین آفرید و خود میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار خلق اوست نه بتان. پس او را پرستید و در خداوندى و خداکارى، او را یگانه شناسید و با وى در پرستش هیچ انباز مگیرید. أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ا فلا تتدبرون ان لا یستحق غیره العبادة.
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً. یعنى بالموت و البعث و النشور جمیعا نصب على الحال و وعد اللَّه نصب على المصدر اى وعدکم اللَّه وعدا حَقًّا اى حققه حقا. میگوید: خداى شما را وعده داده وعده راست درست که در آن خلف نه که بازگشت شما پس از مرگ با وى است و بعث و نشور و حساب و کتاب و جزاى اعمال در پیش. آن گه گفت بر استیناف: إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ لخلقه ثمّ یمیته ثمّ یعیده قرائت ابو جعفر انّه یبدأ الخلق بفتح الف است یعنى الیه مرجعکم جمیعا لانه یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لیجزى الَّذِینَ آمَنُوا اى یعیده لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ اى بالعدل. عدل اینجا احسان است که جاى دیگر میگوید: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ اى الجنّة و نعیمها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ اى ماء حار قد انتهى حرّه، حمیم فعیل بمعنى مفعول یقال حمّ الماء اذا اسخن و الحمیم العرق منه لسخنته، و الحمام لحرارة مائه او لانه یتعرق فیه.
قوله: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اى خلقها ضیاء فیکون منصوبا على الحال. و ضیاء مصدر ضاء و تقدیره جعل الشمس ذات ضیاء و یجوز ان یکون ضیاء جمیع ضوء وَ الْقَمَرَ نُوراً یستضاء به فى اللیالى. قال: الکلبى یضی‏ء وجوههما لاهل السماوات السبع و ظهورهما لاهل الارضین السبع.
وَ قَدَّرَهُ این ها با قمر شود، اى قدر القمر یسیر منازل فیکون ظرفا للسیر و قیل قدر له مَنازِلَ. میگوید تقدیر کرد و باز انداخت سیر قمر به بیست و هشت منزل در بریدن دوازده برج در هر برجى دو روز و سیکى تا هر ماه فلک بتمامى باز برد، وظیفه‏ایست آن را ساخته و انداخته. لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ تا شمار ماه و سال و روزگار میدانید بسیر قمر درین منازل. ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یعنى للحق لم یخلقه باطلا بل اظهارا لصنعه و دلالة على قدرته و حکمته. وَ لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ‏. ابن جریر گفت: الحق هاهنا هو اللَّه، اى ما خلق اللَّه ذلک الا باللّه، اى وحده لا شریک معه. یُفَصِّلُ الْآیاتِ بیاء قرائت ابن کثیر و ابو عمرو و حفص و بنون قرائت باقى و در نون معنى تعظیم است.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ. کلبى گفت، اهل مکه گفتند: یا محمد ائتنا بآیة حتّى نؤمن بک و نصدّقک فنزل: إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ فى مجى‏ء کل واحد منهما خلف الآخر و اختلاف الوانهما. وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الخلائق و العجائب و الدّلالات. لایات یوجب العلم الیقین. لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ الشرک.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا این آیت در شأن منکران بعث و نشور آمد. رجا اینجا بمعنى تصدیق است هم چنان که در سورة الفرقان گفت. وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و لقاء بعث است پس مرگ، یعنى ان الذین لا یصدقون بالبعث بعد الموت.
و قیل معناه لا یخافون عقابنا و لا یرجون ثوابنا.
رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا من اللَّه حظا فاختاروها و عملوا لها و اطمأنّوا و سکنوا الیها بدلا من الآخرة. وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا اى عن البعث و الثواب و العقاب. و قیل عن القران و محمد غافِلُونَ تارکون لها مکذّبون.
أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ اى مصیرهم و مرجعهم. النّار بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الکفر و التکذیب.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ و این ناس مشرکان قریش‏اند و موعظة و شفاء و هدى و رحمة همه صفات قرآن‏اند موعظة خواند زیرا که در آن هم وعظ است و هم زجر، مطیع بوى پند پذیرد و در طاعت بیفزاید عاصى پند گیرد و از معصیت باز ایستد، شفا خواند زیرا که درد جهل را دارو است، و بیمارى شک را درمان. هُدىً وَ رَحْمَةٌ خواند بیگانه را بر راه میخواند و آشنا را بر صواب میراند، هدایت را سبب است و نجات را وسیلت، رحمت مؤمنان است و تذکره خایفان، و تبصره دوستان و قیل: وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ اى نعمة من اللَّه لاصحاب محمد ص.
قُلْ یا محمد للمؤمنین بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا میگوید: بفضل خدا و رحمت او شاد باشید این «باء» بفضل اللَّه، خود تمام است بمعنى. و این «باء» بذلک بدل است از آن در آورد که سخن متطاول گشت هُوَ خَیْرٌ یعنى فضل اللَّه خیر، فضل و رحمت یاد کرد و آن گه جواب سخن با فضل برد تنها و این در عربیّت مشهور است و در قرآن این را نظائر است فَلْیَفْرَحُوا بیاء تجمعون بتا قرائت ابو جعفر است و شامى. و المعنى فلیفرح المؤمنون بذلک فهو خیر ممّا تجمعونه ایّها المخاطبون فلتفرحوا، و تجمعون بتاء مخاطبه قرائت یعقوب است بروایت رویس یعنى فلتفرحوا یا معشر المؤمنین هو خیر ممّا تجمعون من الاموال لانّ منافع القرآن و الایمان تبقى لصاحبه و منافع الاموال تفنى و تورث صاحبها الندامة فى العقبى. امّا تفسیر فضل و رحمت آنست که مصطفى ص گفت: قال بفضل اللَّه یعنى القرآن و برحمته ان جعلکم من اهله.
ابن عباس گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته القرآن. ابن عمر گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته تزیینه فى القلب، یقول اللَّه تعالى: وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ سهل بن عبد اللَّه گفت: فضل اللَّه، الاسلام و رحمته السّنّة. و قیل: فضل اللَّه، النّعم الظّاهرة و رحمته النّعم الباطنة.
یقول اللَّه تعالى: وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً و قیل: فضله إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ و رحمته أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ و قیل: فضل اللَّه القرآن لانّ اللَّه تعالى سمّى القرآن عظیما و سمّى فضله عظیما، فقال تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ و قال: تعالى وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً فکانّه قال: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً ان آتاک القرآن العظیم، و رحمته محمد ص قال تعالى: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ و قال النبى ص: «انّما انا رحمة مهداة»
و قیل: فضل اللَّه قوله حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ و رحمته کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ و قیل: فضله، اظهار الجمیل. و رحمته، ستر القبیح. و فى الدّعاء یا من اظهر الجمیل و ستر على القبیح‏ ذو النون: گفت رحمت عام است که گفت: رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ و فضل خاصّ است که گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً و امّت محمد را در این آیت شرفى است تمام که ایشان را در مرتبت فضل برابر پیغامبر نهاد، فقال تعالى للنبى: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً و قال لامّته: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً.
قوله: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ این خطاب با قریش است که ایشان چیزهایى حرام کردند بخویشتن چون: بحیره و سائبه و وصیله و حامى و چیزهایى حجر کردند از انعام و حرث بخویشتن و ماههایى حرام کردند بخویشتن به نسیئى و همچنین چیزهایى حلال کردند بخویشتن از حرام چون خون و مردار، و ذلک قوله: وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ و حلال گرفتن شعائر و هدى و آنچه در آن آیت است که لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ و مردان از زنان میراث بردن، و ذلک قوله: لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً اینست تحریم و تحلیل قریش که ربّ العالمین میگوید: أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ یعنى من تحلیل رِزْقٍ لکم فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ فى هذا التّحریم و التّحلیل أَمْ عَلَى اللَّهِ یعنى بل على اللَّه تَفْتَرُونَ و هو قولهم: وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها معنى آنست که اللَّه شما را دستورى داد در تحریم و تحلیل، نداد دستورى بلکه بر اللَّه شما دروغ سازید همانست که جایى دیگر گفت: آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏ و شرح وجوه این در سورة المائدة و الانعام مفصل است.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیامَةِ اى ما ظنّهم ذلک الیوم باللّه و قد افتروا على اللَّه، یعنى أ یحسبون انّ اللَّه لا یؤاخذهم به و لا یعاقبهم علیه؟ کلا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بتاخیر العذاب و بما انزل من الرّزق و وسّع على العباد وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ اللَّه على نعمه.
وَ ما تَکُونُ یا محمد فِی شَأْنٍ اى امر من امورک، و جمعه شئون تقول العرب ما شانت شانه، اى ما عملت عمله. و شان الرّأس الخطوط الّتى تکون فى الهامة.
واحدها، شان و معناه اى وقت تکون فى شأن من عبادة وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ اى من اللَّه من قرآن انزله علیک وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ تلاوت قرآن و عمل بندگان از هم جدا کرد این دلیل است که قرائت قرآن بلفظ خواننده نه مخلوق است و نه در شمار اعمال وى است بخلاف قول لفظیان و جهمیان، احمد حنبل گفت: اللفظیّة شر من الجهمیّة لانّ قولهم و کفرهم اغمض. و از احمد حنبل پرسیدند از قومى که گویند الحمد للَّه چون بقصد قرآن خواندن گویى نه مخلوق است و چون بقصد شکر نعمت گویى مخلوق است. احمد خشم گرفت و دست برسائل افشاند، گفت: این سخن دروغ است و باطل.
ما کان غیر مخلوق فهو على الالسن غیر مخلوق و ما کان مخلوقا فهو على الالسن مخلوق.
و قال ابو سعید یحیى بن منصور من اشار الى لفظ او تحریک لسان او استماع آذان او کتابة او تحریک اصابع او حفظ بالقرآن انّ شیئا منها مخلوق فهو کافر. و هذا قول احمد بن حنبل لانّ ما یحصل ملفوظا بلفظ مخلوق او یحصل مکتوبا بکتابة مخلوقة فانّه مخلوق وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً نشاهد ما تعملون.
إِذْ تُفِیضُونَ اى تاخذون و تدخلون فى ذلک العمل. این خطاب با مصطفى است و امّت وى، و افاضت هموار رفتن بود در کار. میگوید: شما هیچ کار نکنید و در هیچ کار نروید که نه ما بشما داناایم و آگاه و مى‏بینیم شما را در آن کار آن گه که در آن میروید و میکنید وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ قرائت کسایى یعزب بکسر زاء است و هما لغتان کقوله یعکفون و یعکفون و یعرشون و یعرشون و العزبة و العزوبة بعد الانسان عن التزوج، و العذاب البعید، یقال رجل عزب و امراة عزبة مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ من صلت است و معناه لا یعزب اى لا یغیب و لا یبعد عن ربّک مثقال ذرّة اى وزن ذرة و انّما قال للوزن مثقالا لانّ الشی‏ء لا یوزن حتّى یکون له ثقل و ذرّة النّملة الحمراء الصّغیرة ضربها اللَّه مثلا بصغر جرمها و خفّة وزنها فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ در قرآن ارض بهفت وجه آید یکى آنست که زمین بهشت خواهد و ذلک فى قوله وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ همانست که در سورة الانبیاء گفت: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ یعنى ارض الجنّة. وجه دوّم ارض شام است، زمین مقدّسه و هو قوله: یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ همانست که جایى دیگر گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى الارض المقدّسة. وجه سیوم ارض مدینه است و ذلک فى العنکبوت یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَة یعنى ارض المدینة یأمرهم بالهجرة الیها، همانست که در سورة النساء گفت: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً و در بنى اسرائیل گفت: وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ و قال فى النساء یَجِدْ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض المدینة مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً چهارم زمین مکه است و ذلک فى قوله أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها و در سورة الانبیاء گفت: نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ و در سورة النساء گفت: کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض مکة.
پنجم زمین مصر است چنان که گفت: اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ اى على خراج ارض مصر. و قال مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ و قال تعالى: فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ و قال: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ مراد باین همه زمین مصر است. ششم زمین اسلام است چنان که گفت: أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ یعنى ارض العرب ارض الاسلام همانست که گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض العرب و هى ارض الاسلام: وجه هفتم ارض الاسلام یعنى جمیع الارضین همه زمینها در تحت آن شود کقوله تعالى: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها یعنى جمیع الارضین و کذلک قوله: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ و کذلک قوله: فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و نظائر این فراوان است وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ حمزه و یعقوب اصغر و اکبر هر دو را برفع خوانند باقى بنصب خوانند، من رفع فالمعنى ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ... وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و من نصب فالمعنى، ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرة و لا اصغر من ذلک و لا اکبر و الموضع موضع خفض الّا انّه فتح لانّه لا ینصرف إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و هو اللّوح المحفوظ.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ اولیاء جمع ولىّ است و ولىّ بر وزن فعیل است مبالغة من الفاعل و هو من توالت طاعاته من غیر ان یتخلّلها عصیان، و روا باشد که فعیل بمعنى مفعول بود همچون جریح و قتیل، فیکون الولىّ من یتوالى علیه احسان اللَّه و افضاله، و قد یکون بمعنى کونه محفوظا فى عامّة احواله من الزّلّات و کما انّ النّبی لا یکون الّا معصوما فالولىّ لا یکون الّا محفوظا، و الفرق بین المعصوم و المحفوظ انّ المعصوم لا یلمّ بذنب البتّة و المحفوظ قد یحصل منه هنات و قد یکون له فى الندرة زلات و لکن لا یکون له اصرار اولئک الذین یتوبون من قریب و عن سعید بن جبیر قال سئل رسول اللَّه ص: من اولیاء اللَّه؟ قال: هم الذین اذا رأوا ذکر اللَّه‏ و قال النّبی ص قال اللَّه تعالى: ان اولیائى الذین یذکرون بذکرى و اذکر بذکرهم‏ و عن عمر الخطاب قال قال: رسول اللَّه ص: «انّ من عباد الل‏ه لاناسا ما هم بانبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء یوم القیمة بمکانهم من اللَّه. فقال: رجل من هم یا رسول اللَّه و ما اعمالهم لعلّنا نحبهم بذلک؟
قال: رجال یتحابون بروح اللَّه من غیر ارحام بینهم و لا اموال یتعاطونها بینهم فو اللَّه انّ وجوههم نور و انّهم لعلى منابر من نور لا یخافون اذا خاف النّاس و لا یحزنون اذا حزنوا. ثمّ قرأ أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ و عن ابى ادریس الخولانى عن ابى الدرداء قال سمعت رسول اللَّه ص یقول: قال اللَّه عز و جل حقت محبتى للمتحابین فى، و حقت محبتى للمتزاورین فى، و حقت محبتى للمتجالسین فى، الذین یعمرون مساجدى بذکرى و یعلمون الناس الخیر و یدعونهم الى طاعتى اولئک اولیائى الذین اظلهم فى ظل عرشى و اسکنهم فى جوارى و او منهم من عذابى و ادخلهم الجنة قبل الناس بخمس مائة عام یتنعمون فیها و هم فیها خالدون. ثم قرأ نبى اللَّه ص «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ و قال امیر المؤمنین ع «اولیاء اللَّه قوم صفر الوجوه من السّهر، عمش العیون من العبر، خمص البطون من الخوى، یبس الشّفاه من الدّوى.
قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ خواهى در آیت اوّل پیوند، و معنى آنست که اولیاء خدا ایشان‏اند که ایمان آوردند و پرهیزکاران‏اند و باین معنى یتّقون وقف است و سخن تمام شد، و اگر خواهى بر یحزنون سخن بریده کن وانگه الَّذِینَ آمَنُوا ابتدا کن‏هُمُ الْبُشْرى‏
خبر ابتدا بود.
لهمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
میگوید: مؤمنانرا بشارت است در این جهان و در آن جهان، درین جهان خواب نیکو است که خود را بینند یا ایشان را بینند، و در آن جهان بهشت. هکذا
روى عن النّبی ص فیما روى عن ابى الدرداء قال: سألت رسول اللَّه ص عن قول اللَّه تعالى‏هُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
قال هذه البشرى فى الآخرة قد عرفناها، فما البشرى فى الحیاة الدّنیا؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له. و فى الآخرة الجنّة.
و فى روایة عبادة قال: سالت عنها رسول اللَّه فقال: هى الرّؤیا الصّالحة یراها المؤمن لنفسه او ترى له و هو کلام یکلّم به ربک عبده فى المنام.
و عن عائشة انّ النّبی ص قال: لا یبقى بعدى من النّبوة شى‏ء الّا المبشرات. قالوا: یا رسول اللَّه و ما المبشرات؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له.
و عن ابى قتادة الانصارى عن رسول اللَّه قال: الرّؤیا الصّالحة من اللَّه و الرّؤیا السّوء من الشّیطان، فمن راى رؤیا یکرهها فلینفث عن یساره ثلثا و لیتعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم، فانها لا تضرّه و لا یخبرها احدا و ان راى رؤیا حسنة فلیستبشر بها و لا یخبرها الّا من یحبّه»
و قال النّبی ص: الرّؤیا ثلث الرّؤیا الصّالحة بشرى من اللَّه و رؤیا اخرى من الشّیطان و رؤیا من حدیث النّفس»
و قال: اصدقکم رؤیا اصدقکم حدیثا و رؤیا المؤمن جزء من ستّة و اربعین جزء من النّبوّة»
این خبر را دو معنى گفته‏اند یکى آنست که مصطفى را چهل و شش معجزه بود و خوابهاى او یکى از آن جمله بود که وى هر چه در خواب دید در بیدارى دید و لذلک قال تعالى: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ معنى دیگر گفته‏اند که مصطفى ص چهل ساله بود که وحى آمد بوى و پیش از آمدن جبرئیل شش ماه در خواب وحى بوى مى‏آمد و مدّت نبوت و وحى بیست و سه سال بود و بیست و سه سال بتفصیل چهل و شش بار شش ماه بود، پس درست شد که این شش ماه که وحى بوى اندر خواب بود جز وى است از چهل و شش جزو از مدّت نبوّت و وحى بدو ص. قال: عطاءهُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
یعنى عند الموت تاتیهم الملائکة بالرّحمة و البشارة من اللَّه و تاتى اعداء اللَّه بالغلظة و الفظاظة و فى الآخرة عند خروج نفس المؤمن یعرج بها الى اللَّه کما تزفّ العروس یبشّر برضوان من اللَّه، قال اللَّه تعالى الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ الآیة. قال ابن کیسان هى ما بشّرهم اللَّه فى الدّنیا بالکتاب و الرّسول انّهم اولیاء اللَّه و یبشّرهم فى قبورهم و فى کتبهم الّتى فیها اعمالهم بالجنّة، و یحکى عن ابى بکر محمد بن عبد اللَّه الجوزقى یقول رأیت ابا احمد الحافظ فى المنام راکبا برذونا و علیه طیلسان و عمامة فسلّمت علیه فقلت ایها الحاکم نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک فعطف علىّ و قال لى و نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک. قال اللَّه تعالى‏هُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
الثناء الحسن الثّناء الحسن و اشار بیده. و فى الخبر الصّحیح قال: ابو ذر یا رسول اللَّه الرّجل یعمل لنفسه و یحبّه النّاس. قال: تلک عاجل بشرى المؤمن.
تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ‏ اى لا تغییر لقوله و لا خلف لوعده‏لِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ سخن اینجا تمام شد و اختصارى است اینجا عظیم میگوید: اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان که از دشمنان خدا سخنان زشت نابکار منکر فراوان بود اگر ایشان ترا دروغ زن دارند و بیم دهند اندوهگن مشو إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً اى انّ الغلبة للَّه و هو ناصرک و ناصرک دینک، عزّت و قوّت و غلبه همه خداى را است آن را عزیز کند و نصرت دهد که خود خواهد، جایى دیگر گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً هر که عزّت میجوید تا از اللَّه جوید که عزّت همه او راست و آنجا که گفت: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى ان العزّ الّذی للرّسول و للمؤمنین فهو للَّه تعالى ملکا و خلقا و عزّة سبحانه له و صفا فاذا العزّ کلّه للَّه عزّ و جلّ و لا منافاة بین الآیتین.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یفعل فیهم و بهم ما یشاء وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ این ما استفهام است از روى تعجب و انکار میگوید: ما ذا یعمل الذین یعبدون غیر اللَّه چه مى‏پندارند اینان و چه بدست دارند. یعنى انّهم لیسوا فى شى‏ء و لا یصنعون شیئا کقوله تعالى: إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ آن گه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ اى ما یتّبعون الّا ظنّهم انّها تشفع لهم و تقرّبهم الى اللَّه زلفى وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یقولون ما لا یکون، التخرص الافتراء و الخرّاص المفترى، هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا اى لتهدؤا و تستریحوا فِیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً هذا کقولهم لیل فلان نائم و اللّیل لا ینام و انّما ینام فیه یعنى انّ النّهار یبصر فیه و المعنى جعل النّهار مضیئا لتهتدوا به فى حوائجکم و تنقلبوا فیه لمعاشکم، همانست که جایى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً اى مبصرا فیه إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ سماع اعتبار و موعظة.
قالُوا یعنى المشرکین من اهل مکة اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً هو قولهم الملائکة بنات اللَّه سُبْحانَهُ تنزیها له عمّا قالوه هُوَ الْغَنِیُّ ان تکون له زوجة او ولد لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ملکا و خلقا إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا من صلة است، اى ما عندکم فى کتاب اللَّه حجة و حقّ بهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یعنى اهل مکه یَفْتَرُونَ یختلقون عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ هذا وقف التّمام اى لا ینجون و لا یفوزون و لا یأمنون مَتاعٌ اى لهم متاع فِی الدُّنْیا یتمتّعون به و بلاغ ینتفعون به الى وقت انقضاء آجالهم، متاع درین آیت بمعنى بلاغ است چنان که در سورة البقره گفت: وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ اى بلاغ الى منتهى آجالکم و در سورة الانبیاء مشرکان عرب را گفت: فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ یعنى و بلاغ الى منتهى آجالکم ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ اى منقلبهم فى الآخرة ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان صد و بیست و سه آیت است و هزار و هفتصد و بیست و پنج کلمه و هفت هزار و پانصد و سیزده حرف جمله بمکة فرو آمد از آسمان بقول ابن عباس مگر یک آیت أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ که این یک آیت مدنى است.
و در خبر است که بو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه عجّل الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و اخواتها الحاقه و الواقعة و عم یتساءلون و هل اتیک حدیث الغاشیة: قال یزید بن ابان رأیت النبى (ص) فى المنام فقرأت علیه سورة هود فلمّا ختمتها قال یا: یزید قرأت فاین البکاء. و عن ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هود اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق ب هود و کذّب به و نوح و شعیب و صالح و ابراهیم (ع) و کان یوم القیامة عند اللَّه تعالى من السعداء.
و درین سوره سه آیت منسوخ است یکى إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ نسختها آیة السیف دوم مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها الآیة، نسخها قوله تعالى مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ سوم قوله تعالى: اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ إِنَّا عامِلُونَ وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ نسختها آیة السیف.
قوله: الر روایت کنند از ابن عباس الر و حم و نون الرحمن متفرقة.
قال الضحاک: معناه انا للَّه ارى. و قال الحسن هو اسم من اسماء اللَّه عز و جل. و گفته‏اند: الر کِتابٌ اى هذه الحروف الثمانیة و العشرون مجموعة کتاب، میگوید: این حروف تهجى که عدد آن بیست و هشت است کتاب خداوند است، نامه وى، سخن وى، برین معنى الر ابتداست و ما بعد خبر ابتدا، آن گه صفت نامه کرد أُحْکِمَتْ آیاتُهُ اى احکمها اللَّه عن التناقض و الکذب و الباطل و اتقنها بالنظم العجیب و اللفظ الرصین و المعنى البدیع فما یقدر ذو زیغ ان یطعن فیها. و قیل: احکمت بالحجج و الدلایل. و قیل: احکم القرآن من ان ینسخ بکتاب سواه کما نسخ سایر الکتب به ثُمَّ فُصِّلَتْ اى فصلها اللَّه یعنى بینها بالاحکام من الامر و النهى و الحلال و الحرام و الوعد و الوعید و الثواب و العقاب. و قیل: القرآن مفصل یکون کل معنى من معانیه منفصلا عن غیره. و قیل: فُصِّلَتْ اى انزلت فصلا فصلا و نجما نجما فى عشرین سنة کما دعت الحاجة الیه. مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ اى هذا الکتاب من عند اللَّه الحکیم العدل فى قضائه یضع الشی‏ء موضعه خَبِیرٍ باعمال عباده یعلم ما کان و ما یکون.
أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ محل «ان» رفع است بر ضمیر محذوف اى فى ذلک الکتاب أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ و روا باشد که محل ان خفض بود اى فصلت و احکمت آیاته بان لا تعبدوا الا اللَّه و بان استغفروا ربکم إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ اى من اللَّه نَذِیرٌ من النار لمن عصاه بَشِیرٌ بالجنة لمن اطاعه.
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ کفّار مکه را میگوید: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشرک ثُمَّ تُوبُوا اى ثم ارجعوا الیه بالطاعة و العبادة این ثُمَّ را درین موضع حکم تعقیب نیست که این در موضع واو عطف است چنان که تو گویى: فلان حکیم فصیح ثم هو فى نصاب مجد و بیت شرف، استغفار فرا پیش داشت که مقصود و مطلوب بنده مغفرت است و توبه وسیلت است و سبب، یعنى سلوا اللَّه المغفرة و توسلوا الیها بالتوبة، فالمغفرة اول فى الطلب و آخر فى السبب. و قیل: استغفروا ربکم لما مضى من الذنوب ثم توبوا الیه لما عسى یقع من الذنوب فى المستأنف اسْتَغْفِرُوا این سین طلب است و معنى آنست: اطلبوا الى اللَّه ان یغفر کفرکم و معاصیکم یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً یعمرکم و لا یهلککم و یحییکم حیاة طیبة و اصل الامتاع الاطالة. یقال: امتع اللَّه بکم و متع بکم و قال بعضهم: العیش الحسن الرضا بالمیسور و الصبر على المقدور، و فیه دلیل على استنزال الرزق و العیش الطیب بالاستغفار و التوبة و مثله اخبارا عن نوح (ع) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ الآیة إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى حین الموت. و قیل: الى یوم القیامة. و قیل: الى وقت لا یعمله الا اللَّه. وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ اى و یعط کل ذى عمل صالح فى الدنیا اجره و ثوابه فى الآخرة. قال: ابو العالیة: من کثرت طاعاته فى الدنیا زادت درجاته فى الجنة، لان الدرجات تکون بالاعمال. و قال ابن عباس: من زادت حسناته على سیّآته دخل الجنة و من زادت سیّآته على حسناته دخل النار، و من استوت حسناته و سیّآته کان من اهل الاعراف، ثم یدخلون الجنّة بعد. و قیل وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ یعنى من عمل للَّه وفقه اللَّه فیما یستقبل على طاعته. قال الزجاج: من کان ذا فضل فى دینه فضله اللَّه فى الدنیا بالمنزلة کما فضل اصحاب نبیّه (ص) و فى الآخرة بالثواب الجزیل وَ إِنْ تَوَلَّوْا اصله تتولوا فحذف احدى التاءین تخفیفا و الدلیل علیه قراءة ابن کثیر و ان تولوا بتشدید التاء. و قیل: و إِنْ تَوَلَّوْا ماض یعنى ان اعرضوا عن الاستغفار، فَإِنِّی أَخافُ اى فقل انى اخاف علیکم عَذابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ و هو یوم القیمة إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ اى مصیرکم فى الآخرة، فاحذروا عقابه ان تولیتم عما ادعوکم الیه.
وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من الاحیاء بعد الموت و العقاب على المعصیة و غیر ذلک قَدِیرٌ أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ کلبى گفت: این آیت در شأن اخنس بن شریق آمد، مردى منافق بود، ازین خوش سخنى، شیرین منظرى، مصطفى (ص) را دیدى بروى وى تازه و خندان، با وى دوست‏وار سخن گفتى، و بدل او را دشمن داشتى، و کافروار زندگانى کردى: یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ اى یخفون ما فى صدورهم من الشّحناء و العداوة و اصله من ثنّیت الثوب و غیره اذا عطفت بعضه على بعض حتى یخفى داخله لِیَسْتَخْفُوا بما اسرّوا منه، اى من النبى (ص) و قیل: من اللَّه ان استطاعوا. عبد اللَّه شداد گفت: مردى منافق برسول خدا برگذشت فثنى صدره و ظهره و طأطأ رأسه و غطى وجهه‏ کى لا یراه النبى (ص) آن منافق پشت برگردانید، و سر در پیش افکند، و روى خویش بپوشید، تا رسول خدا او را نبیند این آیت بشأن وى فرو آمد. و قیل: کان الرجل من الکفار یدخل بیته و یرخى ستره و یحنى ظهره و یتغشى بثوبه و یقول: هل یعلم اللَّه ما فى قلبى. فانزل اللَّه تعالى أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یغطّون رؤسهم بثیابهم یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ فى قلوبهم وَ ما یُعْلِنُونَ بافواههم. و قیل: ما یُسِرُّونَ یعنى عمل اللیل و ما یُعْلِنُونَ عمل النّهار. و قیل: یرید اللیل و الوقت الّذى یاوى الى فراشه فى الظلمة و یتغطى بثیابه و یستخفى بسرّه و ذلک النهایة فى الخفاء و هو للَّه ظاهر جلى. اعلم اللَّه سبحانه فى الآیة، انّهم حین یستغشون ثیابهم فى ظلمة اللیل فى اجواف بیوتهم یعلم تلک الساعة ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ، بما فى النفوس من الخیر و الشّر.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ یقال لکلّ ما دبّ من الناس و غیرهم دابة، و الهاء للمبالغة. یقول: لیس من حیوان دبّ على وجه الارض إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها غذاؤها و قوتها و ما تحتاج الیه و هو المتکفل بذلک فضلا منه و رحمة لا وجوبا.
روى سلام بن شرحبیل قال: سمعت حبة و سوا ابنى خالد یقولان اتینا رسول اللَّه (ص) و هو یعمل عملا یبنى بناء فاعنّاه علیه فلمّا فرغ دعا لنا و قال لا تأیسا من الرزق ما تهززت رؤسکما فان الانسان ولدته امّة احمر لیس علیه قشره ثمّ یعطیه اللَّه و یرزقه.
و قیل: «على» بمعنى من. اى من اللَّه رزقها ان شاء و سعه و ان شاء ضیّقه ان شاء رزق و ان شاء لم یرزق فذلک الى مشیّته. قال مجاهد: ما جاءها من رزق فمن اللَّه، و ربما لم یرزقها حتى تموت جوعا.
وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها حیث تأوى الیه و تستقرّ فیه لیلا و نهارا وَ مُسْتَوْدَعَها الموضع الّذى یدفن فیه اذا مات. و قیل: مُسْتَقَرَّها فى الآخرة للابد، و مُسْتَوْدَعَها فى الدنیا.
للاجل. قال مجاهد: مستقرها فى الرحم و مستودعها فى الصّلب، لقوله تعالى: وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ و قوله: جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ و قیل: المستقر الجنّة او النّار. و المستودع القبر، لقوله فى صفة اهل الجنّة: حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً و فى صفة اهل النّار: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. و قرى وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها فالمستقرّ الجنین و المستودع‏ النطفة کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ اى کلّ مثبت فى اللوح المحفوظ قبل ان خلقها و مثبت فى علم اللَّه سبحانه قبل وقوعها و الفائدة فى کتابة اللوح التقریر فى الفهوم ان اللَّه عزّ و جلّ قد احاط بالاشیاء کلّها و نعوتها و اماکنها و احاطتها علما.
قوله: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یعنى و ما بینهما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى ستّة ایّام لانّ الیوم من لدن طلوع الشمس الى غروبها و لم یکن یومئذ یوم و لا شمس و لا سماء فى ستّة ایّام. قال ابن عباس من ایّام الآخرة کلّ یوم الف سنة و قال الحسن کایّام الدنیا و قد سبق شرحه وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ اى فوق الماء، قبل ان خلق السّماء و الارض و کان الماء على متن الریح و فى وقوف العرش على الماء و الماء على غیر قرار اعظم الاعتبار لاهل الانکار. قال کعب: خلق اللَّه عزّ و جلّ یاقوتة خضراء ثمّ نظر الیها بالهیبة فصارت ما یرتعد ثمّ خلق الرّیح فجعل الماء. على متنها ثمّ وضع العرش على الماء قال ضمرة: انّ اللَّه عزّ و جلّ کان عرشه على الماء ثمّ خلق السماوات و الارض و خلق القلم فکتب به ما هو خالق و ما هو کائن من خلقه ثمّ انّ ذلک الکتاب سبّح اللَّه و مجّده الف عام قبل ان خلق شیئا من خلقه. و روى انّ اللَّه عزّ و جلّ کتب الکتاب و قضى القضیّة و عرشه على الماء و العرش اسم لسریر الملک، قال رسول اللَّه (ص): سعد بن معاذ یوم حکم حکمه فى بنى قریظة لقد حکمت فیهم بحکم الملک على سریره.
و قال امیة بن ابى الصلت ثمّ سوّى فوق السّماء سریرا. لِیَبْلُوَکُمْ یعنى و خلقکم و لِیَبْلُوَکُمْ اى لیختبرکم اختبار المعلم لاختبار المستعلم یقول: خلقکم لیتعبدکم فیظهر الاحسن منکم عملا فیجازیه بقدره. و قیل: أَحْسَنُ عَمَلًا اى اورع عن محارم اللَّه و اسرع الى طاعته و ازهد فى الدّنیا و اشدّ تمسّکا بالسّنة.
وَ لَئِنْ قُلْتَ این «ان» را درین موضع هیچ حکم شرط نیست و بمعنى کلّما است. میگوید: هر گاه که گویى اى محمد اهل مکه را إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ احیاء بَعْدِ الْمَوْتِ شما پس مرگ قیامت را انگیختنى‏اید و هر چند که بر ایشان خوانى بدرستى و راستى این وحى و تنزیل من و سخنان من، ایشان جواب دهند که آنچه محمد میگوید باطل است و دروغ، و محمد خود ساحر است، دروغ را سحر گویند، از بهر آنکه سحر آن باشد که چیزى نمایى که آن نبود قرأ حمزه و الکسائى «ساحر» بالالف و المراد به محمد (ص) و قرأ الباقون سِحْرٌ بغیر الف و المراد به القول.
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ یعنى عن کفار مکة العذاب إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى الى اجل معدود و مدّة معلومة اگر ما عذاب از کافران و مشرکان مکة با پس داریم تا روزگارى شمرده و هنگامى معلوم، ایشان خواهند گفت بر طریق استهزا و تکذیب ما یَحْبِسُهُ چیست آن که عذاب از ما باز میدارد و باز مى‏برد یعنى که ایشان تعجیل عذاب میکنند چنان که جایى دیگر گفت: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ. وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ و این تعجیل و استهزاء بآن میکردند که آن را دروغ میشمردند، رب العالمین گفت: «الا یوم یأتیهم العذاب» یعنى ب: بدر لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ آگاه باشید و بدانید آن روز که عذاب فروگشائیم بایشان آن عذاب از ایشان باز نگردانند و باز نبرند وَ حاقَ بِهِمْ احاط بهم و نزل بهم ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ جزاء استهزائهم. و گفته‏اند: إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى قلیلة. مدت عذاب دنیا اندک شمرد از بهر آن که مدت دنیا و بقاى دنیا باضافت با عقبى اندک است و همچنین عذاب دنیا در مقابل عذاب جاودانه که در عقبى خواهد بود اندکى است، اما لفظ امت در قرآن بر هشت وجه آید: یکى از آن بمعنى عصبة است و جماعت، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ اى عصبة مسلمة لک، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ اى عصبة. و در آل عمران گفت: أُمَّةٌ قائِمَةٌ اى عصبة قائمة. و در سورة المائدة گفت: أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ اى عصبة. و در سورة الاعراف گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ اى عصبة. وجه دوم امّت است بمعنى ملت، کقوله: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ اى على ملة وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً اى ملتکم ملة الاسلام وحدها، جایى دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام. وجه سوم امّت بمعنى مدت است. کقوله: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى‏ أُمَّةٍ اى الى مدة و کقوله: و اذکر بعد امّة. اى بعد مدّة. وجه چهارم بمعنى امام است کقوله: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً یعنى کان اماما یقتدى به فى الخیر. وجه پنجم امت است بمعنى جهانیان گذشته و جهانداران از کافران و غیر ایشان. کقوله: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ یعنى الامم الخالیة. وجه ششم امت محمد اند (ص) مسلمانان بر خصوص. کقوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ و قوله: کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً وجه هفتم کافران امت محمداند بر خصوص. و ذلک قوله: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ یعنى الکفّار خاصة. وجه هشتم امّت است بمعنى خلق. کقوله فى سورة الانعام: وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى الا خلق مثلکم.
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً انسان اینجا ولید مغیرة است یعنى اعطیناه نعمة و صحة و سعة، و اذقناه حلاوتها و مکنّاه من التلذذ بها ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ یعنى ثمّ سلبناه ایاها یئس من النعمة و کفرها لانّه لا ثقة له باللّه بل وثوقه بما فى کفه من المال.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ اى وسعنا علیه الصحة و المال و العافیة بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ اى بعد الفقر الذى ناله لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی ظن انه زایله کل مکروه فلا یعاوده و ظنّ ان البلاء لسوء و لعله خیر له إِنَّهُ لَفَرِحٌ بزوال الشدة فَخُورٌ بالنعمة من غیر شکر لها. معنى آیت آنست که اگر مردم را بعد از بلا و شدت و بى کامى و درویشى، نعمت و عافیت دهیم و آسانى و راحت چشانیم و او را در آن نعمت بطر بگیرد آن رنج و بى کامى و بى‏نوایى همه فراموش کند شکر منعم بگزارد و حق نعمت نگزارد و باز بردن بلا و مکروه نه از حق بیند، در آن نعمت مى‏نازد و شادى میکند و میگوید: «ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی» فارقنى الضر و الفقر، از نقمت و غضب حق ایمن نشیند و از مکر وى نترسد فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ رب العالمین گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اوست آن لاف زن نازنده بطر گرفته. فرح و سرور هر دو در قرآن بیاید. اما فرح بذم آید ناپسندیده و نکوهیده چنان که گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ و سرور بمدح آید ستوده و پسندیده چنان که گفت: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و الفخور المتکبّر المتطاول. و قیل: فرح فخور. اى اشر بطر، یفاخر المؤمنین بما وسّع اللَّه علیه.
ثمّ ذکر المؤمنین فقال: إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا این استثناء منقطع است یعنى لکن الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدّة و المکاره وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فى السراء و الضرّاء أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ یعنى الجنة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ سبب نزول این آیت آن بود که کفّار مکّة گفتند: یا محمد ایتنا بکتاب لیس فیه سبّ آلهتنا و لا عیبها حتّى نتبعک و نجالسک ما را کتابى آر بیرون ازین قرآن که در آن عیب بتان و خدایان ما نباشد تا آن گه ما با تو نشینیم و ترا پس رو باشیم. و نیز قومى گفتند: هلّا انزل الیک ملک یشهد لک بالصدق او تعطى کنزا تستغنى به انت و اتباعک، چرا فریشته‏اى از آسمان فرو نیاید بتو آشکارا تا بصدق تو گواهى دهد و چرا مالى فراوان بتو ندهند و گنجى بر تو نگشایند تا بر خویشتن نفقه کنى و برین درویشان پس روان تو؟ و این سخن ایشان بر طعن و تعنّت مى‏گفتند و از ایشان که این سخن میگفتند، یکى عبد اللَّه بن امیة المخزومى بود و رسول خدا (ص) از آنکه بر ایمان ایشان سخن حریص بود و خواهان، همت کرد که طعن بتان و سبّ ایشان وقتى بگذارد و آنچه ایشان شنیدن آن کراهیّت میدارند بر ایشان نخواند تا ایشان بایمان درآیند و از آنچه گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ دلتنگ و اندوهگن گشت، تا رب العالمین آیت فرستاد: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بلفظ خبر گفت اما بمعنى نهى است، اى لا ترکن الى کلامهم و لا یضق صدرک باقتراحهم و لا تهتّم ان لم تؤت ما سألوک، و الضمیر فى بِهِ یرجع الى التکذیب، و قیل یرجع الى بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ اى لا یضیقن صدرک ببعض ما یوحى الیک خوفا من ان یکذبوا به. و قیل: معنى قوله: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ اى لعظم ما یرد على قلبک من تخلیطهم تتوهم انهم یزیلونک عن بعض ما انت علیه من امر ربک «وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ» بان یقولوا «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ» نظیره فى سورة الفرقان: لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى‏ إِلَیْهِ کَنْزٌ الآیة.
إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ اى علیک ان تنذرهم و لیس علیک ان تأتیهم بما یقترحون وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ حافظ لکل شى‏ء. الوکیل المطلق هو الذى الامور موکولة الیه و هو ملى‏ء بالقیام بها وفىّ باتمامها و ذلک هو اللَّه جلّ جلاله.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این أَمْ در موضع واو عطف است یا الف استفهام یعنى و یقولون اختلقه محمد. میگویند این کافران که محمد این قرآن از خود ساخت.
جایى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ این پیغام که مى‏رساند محمد دروغى است که بر اللَّه مى‏بندد و سخنى است که خود مى‏سازد، و قومى دیگر از جهودان، که وى را در آن یارى مى‏دهند. ربّ العزّة گفت بجواب ایشان: قُلْ یا محمد فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مثل القرآن فى البلاغة و الاخبار عمّا کان و یکون مُفْتَرَیاتٍ بزعمکم، گوى ایشان را اگر آنچه من آوردم مردم ساخت پس شما که مردمان‏اید بیارید ده سورت مانند این فرا ساخته شما. این جاده سورت گفت و در سورت یونس گفت بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اگر نزول سوره هود پیش از سوره یونس بوده پس در معنى آن اشکال نیست که اوّل گفت ده سورة بیارید چون عاجز بودند از آن واکم کرد گفت یکى بیارید و این سخن بنظم خویش راست است و قول مفسران اینست، امّا قومى گفتند که: اوّل سورت یونس فرو آمد پس معنى آنست که: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ فى الخبر عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید، فلما عجز و قال لهم فى سورة هود ان عجزتم عن الإتیان بسورة مثله فى الاخبار عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ من غیر خبر و لا وعد و لا وعید و انما هى مجرّد البلاغة.
وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ الى المعاونة على المعارضة. اى ادعوا کل مخلوق یقدر معاونتکم فى هذا. میگوید: هر که توان آن دارد که سخن گوید بعربیّت او را بیارى گیرید درین معارضه اگر توانید و راست مى‏گویید که لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا پس گفت: فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فان لم یستجب لکم من تدعونهم الى المعاونة و لم یتهیأ لکم المعارضة فقد قامت علیکم الحجة. فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ انزله جبرئیل باذن اللَّه و بعلمه اى و اللَّه عالم بانزاله و عالم انه من عنده.
و گفته‏اند: این: باء، اینجا بمعنى من است. اى من علم اللَّه، میگوید: اکنون که هیچ کس شما را معاونت ندارد و معارضه راست نشد و عجز جمله عرب درین ظاهر گشت پس حجّت حق بر شما قائم شد و روشن گشت بارى بدانید که این قرآن از خداست از نزدیک او و از علم او. در قرآن چند جایگه میگوید که این قرآن از علم خدا است مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ یعنى القرآن.
ثم قال: وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ یعنى و اعلموا ان لا اله الا هو منزل القرآن على محمد فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ استفهام معناه الامر کقوله: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ و المعنى اذا رایتم العرب قاطبة عجزت عن الإتیان بمثل شى‏ء من القرآن فاسلموا. مفسران را دو قول است در این آیت یکى آنست که این خطاب با کافران است چنان که بیان کردیم دیگر قول آنست که خطاب با رسول و با مؤمنان است یعنى فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لکم یا معشر المؤمنین فقولوا لهم فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ.
قوله: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا این کانَ کون حال است نه کون قدم، و آیت در شان اهل ریا است که در دنیا طاعت بریا کنند بر دیدار مردم، نه بر اخلاص، رسول خدا (ص) گفت: «ان اخوف ما اخاف علیکم الشرک الاصغر» قالوا یا رسول اللَّه و ما الشرک الاصغر؟ قال: «الریاء».
و قال (ص): «اذا جمع اللَّه الناس یوم القیمة لیوم لا ریب فیه، نادى مناد من کان اشرک فى عمل عمل للَّه احدا فلیطلب ثوابه من عند غیر اللَّه فان اللَّه اغنى الشرکاء عن الشرک».
ضحاک گفت: این آیت در شأن کافرانست که در دنیا نیکیها کنند، گرسنگان را طعام دهند، و برهنگان را بپوشند، و مظلومان مسلمانان را نصرت کنند، و در جمله بابواب خیر کوشند، رب العالمین هم در دنیا جزاى کردار نیکوى ایشان بایشان در رساند، در مال و نعمت و روزى ایشان بیفزاید و تن درستى دهد تا بکام و مراد و هواى خود زندگى کنند تا مزد کردار ایشان در دنیا بتمامى بایشان رسد چنان که گفت: وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ اى لا ینقصون ثوابها بل یوفّونه، اما ایشان را از ثواب و نعیم آخرت هیچ نصیب نباشد چنان که گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها اى فى الدنیا لانهم لم یریدوا به وجه اللَّه و لم یؤمنوا به وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ این حکم کافرانست و منافقان، اما مؤمن که در دنیا عمل نیکو کند و در آن عمل صدق و اخلاص بجاى آرد اگر چه رزق دنیا و معیشت دنیا خواهد اما ارادت آخرت بر دل وى غالب بود.
رب العالمین به نیت نیکویى او را، هم در دنیا رزق حلال برو موسع دارد هم در عقبى بسعادت ابد و نعیم جاودانه رساند، اینست که مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجزى بها فى الآخرة و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا
أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ این کانَ هم چنان که «کان» پیشین است یعنى أ فمن هو على بینة و هو الرسول (ص) «على بینة» اى بیان و حجة، و هو القرآن مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ اى یقرأه شاهِدٌ مِنْهُ یعنى لسان محمد (ص) قال محمد بن الحنفیة: قلت لابى انت التالى، قال: و ما تعنى بالتالى. قلت: قوله سبحانه: وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ قال وددت انى هو و لکنه لسان النبى (ص): «وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» سخن اینجا تمام شد و جواب محذوف است. میگوید: که کسى بر چیزى روشن و بر پیغامى راست درست است از خداوند خویش و زبان او آن را میخواند آن زبان که گواه خدا است بر خلق این کس چنان کسى است که او را از این هیچ چیز نیست؟ و گفته‏اند: جواب محذوف آنست که أ فمن هو على بینة من ربه کمن یرید الحیاة الدنیا و زینتها و گفته‏اند: شاهد اینجا جبرئیل است و معنى یَتْلُوهُ یتبعه، مى‏گوید: کسى که او بر درستى و راستى و پیدایى بود از خداوند خویش و گواهى از اللَّه ایستاده بر پى آن کس و آن جبرئیل است که در پى محمد نشسته بپیغام افزایى و سخن رسانى و دنى آرایى این کس چنان دیگر است که او را از این هیچ چیز نیست؟ و عن الحسین بن على (ع) شاهِدٌ مِنْهُ محمد (ص) فیکون أ فمن کان هو المؤمن على بینة اى بیان و بصیرة من ربه و یتلوه شاهد منه یعنى و یشهد له محمد (ص) یوم القیمة لقوله: وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً. و قیل: یتلوه اى بتبع محمدا (ص) شاهد منه و هو على بن ابى طالب (ع) و قیل: هو ابو بکر. قال النحاس: الهاء فى ربه للنبى (ص) و فى یتلوه تعود على البینة لان البینة و البیان واحد و فى «منه» تعود على اسم اللَّه عز و جل وَ مِنْ قَبْلِهِ اى من قبل نزول القرآن و مجى‏ء محمد (ص) کان کِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً لمن اتّبعها یعنى التوریة و هى مصدّقة للقرآن شاهدة للنبىّ (ص) اماما نصب على الحال. و عرب راه را امام خوانند از بهر آنکه در پیش رونده است و حاجت را امام خوانند از بهر آنکه در پیش جوینده است، و منه قول بعضهم:
جئتک مسترفدا بلا سبب
الیک الّا بحرمة الادب‏
فاقض امامى فاننى رجل
غیر ملحّ علیک فى الطّلب‏
أُولئِکَ یعنى اصحاب محمد (ص) و قیل: اراد به مسلمة اهل الکتاب عبد اللَّه بن سلام و اصحابه یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى بالقرآن و قیل: بالتوریة. میگوید: مسلمانان اهل کتاب گرویده‏اند به تورات و گرویدگان ایشان به تورات از بهر آن گفت که ایشان در تورات نبوّت محمد (ص) مثبت یافتند و بپذیرفتند وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ اى ب: محمد (ص) و القرآن مِنَ الْأَحْزابِ من الکفار الّذین تحزّبوا و اجتمعوا على رسول اللَّه و عدوانه من الیهود و النصارى و المجوس و سایر الملل فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ میگوید: هر که به محمد کافر شود و به قرآن، از هر جوکى از جوکهاى جهود و ترسا و گبر و مشرک و دهرى و منافق آتش دوزخ وعده جاى اوست. این آیت دلیل است بر بطلان مذهب جماعتى متکلمان که گفتند کافران بحقیقت دهریان‏اند و زنادقه امّا جهود و ترسا و گبر و جمله اصناف کفره بیرون از دهرى ایشان را کافران بحقیقت نگویند منزلت ایشان منزلت مبتدعان است جاوید در آتش نمانند و این مذهب باطل است و این سخن کفر و گوینده آن کافر و اوّل من قاله و اعتقده احمد بن حمدان الهروى و قال: سعید بن جبیر: کنت اذا وجدت الحدیث عن النبى (ص) صحیحا اصبت مصداقه فى کتاب اللَّه فافکرت فى قول النبى (ص) لیس یسمع بى احد فلا یؤمن بى و لا یهودىّ و لا نصرانىّ الّا دخل النّار فطلبت مصداقه فى کتاب اللَّه فاذا هو وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ.
فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ اى من انّ موعده النّار. و قیل: من القرآن فیکون الخطاب للنبىّ (ص) و المراد غیره، یحتمل انّ التقدیر، قل للشّاک فى ذلک: فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ منزل مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ لا یصدّقون بانّ ذلک کذلک.
وَ مَنْ أَظْلَمُ اى من اعنى و اشدّ کفرا مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً انّ له ولدا و شریکا و وصفه بغیر صفته و افترى علیه ما لم ینزله، أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى‏ رَبِّهِمْ این همچنانست که جایى دیگر گفت فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ میگوید: هیچ کس عاصى‏تر و کافرتر و شوخ‏تر از آن کس نیست که خداى را ناسزا گوید و برو دروغ بندد و آنچه از بر خویش نهد و خود گوید کلام حق شمرد. این جواب ایشان است که میگفتند: افترى محمد القرآن من تلقاء نفسه، آن گه گفت: أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى‏ رَبِّهِمْ ناچار مرجع ایشان با حقّ است و انتقام را برو عرض دهند تا ایشان را بآن دروغ که گفتند جزا دهد، وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ و فریشتگان و پیغامبران و جمله مؤمنان که حاضر باشند در آن مجمع عظیم و موقف حساب گویند آن گه که ایشان را فرا دیدار اللَّه برند تا از ایشان سؤال کنند هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اینان‏اند که بر خداوند خویش دروغ میگفتند و پیغامبران را دروغ زن میگرفتند، الْأَشْهادُ جمع شاهد بمعنى حاضر کصاحب و اصحاب، و روا باشد که این اشهاد اعضاى ایشان باشد، چنان که گفت: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ الآیة.
أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ خواهى این سخن مستأنف گیر خواهى معطوف بر قول اشهاد.
آورده‏اند که مظلومى مستغیث پیش عبد الملک مروان بپاى ایستاد و عبد الملک بر منبر بود وى را گفت: یا امیر المؤمنین اتّق یوم النّدوة، وى گفت: و ما یوم الندوة؟
مستغیث گفت: یوم یَقُولُ الْأَشْهادُ... أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ. فارتعد عبد الملک و امر بردّ مظلمته و توفیر حقّه علیه. و روى عبد اللَّه بن عمر عن رسول اللَّه (ص) انّ اللَّه یدنى المؤمن یوم القیمة یستره من النّار فیقول: اى عبدى تعرف ذنب کذا و کذا؟
فیقول: نعم. حتى اذا قرّره بذنوبه قال فانّى سترتها علیک فى الدّنیا و قد غفرتها لک الیوم ثم یعطى کتاب حسناته.
و امّا الکافرون و المنافقون فیقول الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ.
الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یمنعون عن دین اللَّه، وَ یَبْغُونَها اى یبغون لها عِوَجاً اى یطلبون للاسلام میلا عن الحقّ و عن الاستقامة. و قیل: یَبْغُونَها عِوَجاً اى یتاوّلون القرآن تأویلا باطلا. العوج فیما لا یرى بالعیون من العیدان و الحیطان و ما اشبهها، قال اللَّه تعالى قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ اى بالبعث بعد الموت هُمْ کافِرُونَ.
أُولئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ این هم کون حال است یعنى أُولئِکَ لیسوا بمعجزین فى الارض، اى لم یعجزونا ان نعذّبهم فى الدّنیا و لکن اخرنا عقوبتهم و قیل: مُعْجِزِینَ اى سابقین فایتین هربا وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ یمنعونهم من عذابه، یُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ قرأ مکى و شامى و یعقوب «یضعف» مشدّدة العین بغیر الف و قرأ الباقون «یضاعف» بالالف مخفّفة العین، و قد مضى الکلام فى هذه اللفظة فیما سبق. و تضعیف العذاب لهم لاضلالهم الغیر و اقتداء الاتباع بهم ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ این دلیل است که بنده را پیش از فعل استطاعت نیست، جایى دیگر گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً. قال قتادة: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ صمّ عن سماع الحقّ فلا یسمعونه وَ ما کانُوا یُبْصِرُونَ الهدى قال اللَّه تعالى: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ و قال صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ قال ابن عباس: اخبر اللَّه تعالى انّه حال بین اهل الشّرک و بین طاعته فى الدّنیا و الآخرة قال: فَلا یَسْتَطِیعُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ و روا باشد که این نفى استطاعت از بتان بود که بتان نشنوند و نبینند و نتوانند که شنوند یا ببینند، همانست که جایى دیگر گفت أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها. أُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏ اى خسر و راحة انفسهم و سعادتها وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ‏
اى ما کانوا یزعمون من شفاعة الملائکة و الاصنام. و قیل: بطل سعیهم و خاب رجاؤهم و لم ینتفعوا بکذبهم.
لا جَرَمَ معناه حقّا. و قیل معناه: حقّ له. و قیل: لا بدّ و لا محالة، و ذهب بعض النّحویین الى ان «لا» نفى لما ظنّوا انّه ینفعهم یعنى لا ینفعهم ذلک، و معنى «جرم» کسب، و فاعله مضمر تقدیره: کسب فعلهم أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ یعنى من غیرهم و ان کان الکلّ فى الخسار.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که این سوره یوسف بقول بیشترین علما جمله بمکّه فرو آمده، عکرمه و حسن گفتند این در مدنیّات شمرند که جمله بمدینه فرو آمده. ابن عباس گفت چهار آیت از ابتداء سورة بمدینه فرو آمد باقى همه بمکّه فرو آمده و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست و بقول کوفیان صد و یازده آیت است و هزار و هفتصد و شصت و شش کلمه و هفت هزار و صد و شصت و شش حرفست. و در فضیلت این سورة ابىّ بن کعب روایت کند از
مصطفى صلى اللَّه علیه و سلم، قال «علّموا أرقّاکم سورة یوسف فانّه ایّما مسلم تلاها و علّمها اهله و ما ملکت یمینه هوّن اللَّه علیه سکرات الموت و اعطاء القوّة ان لا یحسد مسلما»
گفت بندگان و بردگان خود را سوره یوسف در آموزید، هر مسلمانى که این سوره برخواند و کسان و زیر دستان خود را در آموزد اللَّه تعالى سکرات مرگ بر وى آسان کند و وى را قوّت دهد در دین تا بر هیچ مسلمان حسد نبرد.و در خبر است که صحابه رسول گفتند یا رسول اللَّه ما را آرزوى آن مى‏بود که اللَّه تعالى بما سورتى فرستادى که در آن امر و نهى نبودى و نه وعد و وعید تا ما را بخواندن آن تنزّه بودى و دلهاى ما در آن نشاط و گشایش افزودى، ربّ العالمین بر وفق آرزوى ایشان این سوره یوسف فرو فرستاد، و نیز جهودان فخر میکردند که در کتاب ما قصّه یوسف است و شما را نیست تا ربّ العزّه بجواب ایشان و تشریف و تکریم مؤمنان این سورة و این قصّه على احسن الترتیب و اعجب نظام فرو فرستاد.
و روى ایضا: انّ علماء الیهود قالوا لاصحاب النبی (ص): سلوا صاحبکم محمّدا لماذا انتقل یعقوب من ارض کنعان الى مصر فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه السورة.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ» اى هذه السورة الّتى اسمها الر تلک آیات الکتاب المبین، باین قول الر نام سورة است، میگوید این سورة آیات قرآن است، نامه اى روشن پیدا که حق و باطل از هم جدا کند و هر چه شما را بدان حاجت است از کار دین بیان کند. و قیل معنى المبین انّه ظاهرا فى نفسه انّه کلام اللَّه، نامه‏اى که در نفس خود روشن است و پیدا که کلام خدا است و ابان لازم و متعد و قال معاذ بن جبل: المبین للحروف الّتى سقطت من السن الاعاجم و هى ستة الصاد و الضاد و الطاء و الظاء و العین و الحاء و کذلک الثاء و القاف، معنى آنست که باین حروف بیان کردیم و روشن باز نمودیم که این قرآن عربى است و بزبان عرب است، مصطفى (ص) گفت «احبّوا العرب لثلاث لانّى عربى و القرآن عربى و کلام اهل الجنّة عربىّ».
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ» این ها کنایت است از کتاب و روا باشد که کنایت از قصّه یوسف بود و خبر وى، میگوید ما این نامه که فرستادیم و این قصّه یوسف که بر شما خواندیم بزبان عربى فرستادیم و بلغت عرب تا شما که عرب‏اید معانى آن و امر و نهى آن دریابید و بدانید، و العربىّ منسوب الى العرب و العرب جمع عربىّ کرومى و روم و هو منسوب الى ارض یسکنونها و هى عربة باحة دار اسماعیل بن ابراهیم علیهما السّلام. قال الشاعر:
و عربة ارض ما یحلّ حرامها
من النّاس الا اللوذعى الحلاحل
یعنى النبى صلى اللَّه علیه و سلّم احلّت له مکة و سکّنها الشاعر ضرورة.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» الآیة... نتلوا علیک و نتّبع بعض الحدیث بعضا. «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» اى احسن البیان فهو المصدر، و قیل القصص المفعول کالسّلب و الطّلب للمصدر و المفعول. روا باشد که احسن القصص همه قرآن بود یعنى که ما بر تو مى‏خوانیم این قرآن که نیکوترین همه قصّه‏ها است و همه سخنها همانست که جایى دیگر گفت «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» سعد بن ابى وقاص گفت: انزل القرآن على رسول اللَّه فتلاه علیهم زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو قصصتنا فانزل اللَّه نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ فتلاه زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا فانزل اللَّه تعالى، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ فقالوا یا رسول اللَّه لو ذکرتنا و عظمتنا فانزل اللَّه «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ قال کلّ ذلک یؤمرون بالقرآن».
و گفته‏اند احسن القصص درین آیة قصه یوسف است و آن را احسن القصص گفت از بهر آن که مشتمل است این قصّه بر ذکر مالک و مملوک و عاشق و معشوق و حاسد و محسود و شاهد و مشهود و ذکر حبس و اطلاق و سجن و خلاص و خصب و جدب و نیز در آن ذکر انبیاء است و صالحان و ملائکه و شیاطین و سیر ملوک و ممالیک و تجار و علما و جهال و صفت مردان و زنان و مکر و حیل ایشان، و نیز در آن ذکر توحید است و عفّت و ستر و تعبیر خواب و سیاست و معاشرت و تدبیر معاش، و نیز قصّه‏اى که از بدایت آن تا بنهایت روزگار دراز برآمد و مدت آن برکشید، از عهد رؤیاى یوسف تا رسیدن پدر و برادران بوى هشتاد سال بقول حسن و چهل سال بقول ابن عباس. و قیل احسن القصص لخلوّه عن الامر و النهى الّذى سماعه یوجب اشتغال القلب «بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» این «ما» را ماء مصدر گویند، اى بایحائنا الیک هذا القرآن، یعنى ترا از قصّه یوسف خبر دادیم باین قرآن که بتو فرو فرستادیم. «وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ» عن قصّة یوسف و اخوته لانّه محمّد (ص) انّما علم ذلک بالوحى.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ» موضع اذ نصب است و المعنى نقصّ علیک اذ قال یوسف.و قیل معناه اذکر اذ قال یوسف لابیه، یوسف نامى است عجمى یعنى افزون فیروز، و قیل هو اسم عربىّ من الاسف و الاسیف فالاسف الحزن و الاسیف العبد و اجتمعا فى یوسف فلذلک سمّى یوسف. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم‏، «یا أَبَتِ» بفتح تا قراءت ابن عامر است و ابو جعفر على تقدیر یا ابتاه فرخّم، باقى بکسر تا خوانند على تقدیر یا ابتى بیاء الاضافة الى المتکلم، فحذفت الیاء لانّ یاء الاضافة تحذف فى النداء کقولهم یا قوم یا عباد، و هذه التاء عند النّحویین بدل من یاء الاضافة و تخصّ بالنداء و یحتمل ان یکون بدلا من الواو الّتى هى لام الفعل فى ایوان و ابوین، «إِنِّی رَأَیْتُ» یعنى فى المنام «أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» نصب على التمییز، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» لما تطاول الکلام کرّر الرّؤیة و لما فعلت الکواکب فعل العقلاء و هو السجود جمعهم جمع العقلاء بالیاء و النون.
و ابتداء این قصّه آنست که یعقوب را دوازده پسر بود از دو حرّه و دو سریت، حرّه یکى لیّا بود بنت لایان بن لوط و دیگر خواهرش راحیل بنت لایان بن لوط، و یعقوب ایشان را هر دو بهم داشت و در شرع ایشان جمع میان دو خواهر روا بود تا بروزگار بعثت موسى و نزول تورات که آن گه حرام شد، قومى گفتند جمع نکرد میان خواهران که از اوّل لیّا بخواست دختر مهین و از وى چهار فرزند آمد: یهودا و شمعون و لاوى و روبیل، و قیل روبین بالنون. پس لیّا فرمان یافت و راحیل را دختر کهین بخواست، و کانت اجمل نساء اهل عصرها و از وى دو پسر آمد یوسف و بن یامین، و قیل بنیامین و لایان، در جهاز این دختران دو کنیزک بایشان داده بود نام یکى زلفه و دیگر بلهه ایشان هر دو کنیزک را بیعقوب دادند و یعقوب را از ایشان شش پسر آمد: دان و نفتولى و قیل تفثالى و زبولون از زلفه، و کوذ و اوشیر و بشسوخور از بلهه، این دوازده پسر اسباطاند که ربّ العالمین در قرآن ایشان را نام برده، و السّبط فى کلام العرب:الشجرة الملتفة الکثیرة الاغصان.
و گفته‏اند که در میان سراى یعقوب درختى برآمده بود که هر گه که وى را پسرى زادى شاخى تازه از آن درخت برآمدى و چنان که کودک مى‏بالیدى و بزرگ مى‏شدى آن شاخ بزرگ مى‏شدى، پس چون کودک بحد مردى رسیدى آن شاخ ببریدى و از وى عصاى ساختى و بآن فرزند دادى که رسم انبیا چنین بودى که هیچ پیغامبر و پیغامبر زاده بى عصا نبودى.
مصطفى (ص) گفت: «ا یعجز احدکم ان تکون فى یده عصا فى اسفله عکازة یتکى علیها اذا اعیى و یمیط بها الاذى عن الطریق و یقتل بها الهوام و یقاتل بها السباع و یتخذها قبلة بارض فلاة».
چون یعقوب را ده پسر زادند و با ایشان ده عصا چنان که گفتیم، یازدهمین پسر یوسف بود و از آن درخت هیچ شاخ از بهر عصاء یوسف بر نیامد تا یوسف بزرگ شد و فرادانش خویش آمد، برادران را دید هر یکى عصائى داشتندى، پدر خویش را گفت: «یا نبىّ اللَّه لیس من اخوتى الّا و له قضیب غیرى فادع اللَّه ان یخصّنى بعصا من الجنّة» پدر دعا کرد جبرئیل آمد و قضیبى آورد از بهشت از زبرجد سبز و بیوسف داد. پس یوسف روزى در میان برادران نشسته بود خواب بروى افتاد ساعتى بخفت، آن گاه از خواب درآمد ترسان و لرزان، برادران گفتند ترا چه افتاد؟
گفت در خواب نمودند مرا که از آسمان شخصى فرو آمدى تازه روى خوش بوى با جمال و با بهاء و این عصا از من بستدى و هم چنین عصاهاى شما که برادران‏اید و همه بزمین فرو زدى آن عصا من درختى کشتى سبز برگها برآورده و شکوفه در آن پدید آمده و میوه‏هاى لونالون از آن درآویخته و مرغان خوش آواز بالحان رنگارنگ بر شاخهاى آن نشسته و آن عصاهاى شما هم چنان بحال خود بر جاى خود خشک مانده تا بادى بر آمد و آن عصا هاى شما همه از زمین برکند و بدریا افکند، برادران چون این بشنیدند غمگین گشتند و بر وى حسد بردند گفتند این پسر راحیل میخواهد که بر ما خداوند باشد و ما او را بندگان باشیم. وهب
منبه گفت یوسف هفت ساله بود که این خواب دید و آن گه بعد از پنج سال دیگر چون دوازده ساله گشت آن خواب دید که رب العزّه از وى حکایت میکند.
«إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» پس یوسف بر کنار پدر همى بود و یعقوب او را هیچ از بر خویش جدا نکردى و بنزدیک وى خفتى پس شبى از شبها خفته بود گویند که شب قدر بود و شب آدینه که یوسف از خواب درآمد، گونه روى سرخ کرده و ارتعاد بر اعضاء وى افتاده، یعقوب او را در برگرفت گفت جان پدر ترا چه رسید؟ گفت اى پدر بخواب دیدم درهاى آسمان گشاده و فروزندگان آسمان همه چون مشعلهاى افروخته و از نور و ضیاء آن همه کوه‏هاى عالم و بقاع زمین روشن گشته و دریاها بموج آمده و ماهیان دریا بانواع لغات تسبیحها در گرفته، یا پدر، مرا لباسى پوشانیدند از نور و کلیدهاى خزائن زمین بنزدیک من آوردند، آن گه یازده ستاره را دیدم که از آسمان بزیر آمدند و آفتاب و ماه با آن ستارگان مرا سجود کردند، اینست که رب العالمین گفت «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ».
روى جابر بن عبد اللَّه قال: اتى النّبی صلى اللَّه علیه و سلّم رجل من الیهود فقال یا محمد اخبرنى عن الکواکب الّتى رآها یوسف ساجدة له ما اسماؤها؟ فسکت رسول اللَّه (ص) و لم یجبه بشى‏ء فنزل علیه جبرئیل فاخبره باسمائها. فقال رسول اللَّه (ص) هل انت مؤمن ان اخبرتک باسمائها قال نعم.
قال جربان و الطارق و الذیّاک و ذو الکتاف و قابس و وثّاب و عمودان و المصبح و الفیلق و الضروح و الفرغ و الضیاء و النور، نزلن من السماء فسجدن له فقال الیهودى اى و اللَّه انّها لاسماؤها. قال بعض العلماء الضیاء هو الشمس و هو ابوه و النور هو القمر و هى امّه و کان لامه ثلث الحسن. و قال السّدى الکواکب اخوته و الشمس ابوه و القمر خالته لانّ امه راحیل کانت قد ماتت، «ساجِدِینَ» قیل هى سجدة تحیّة.
«قالَ یا بُنَیَّ» تصغیر ابن، صغّره لصغر سنّه و هو ابن اثنتى عشرة سنة. «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ» قال ابن عیسى: الرّؤیا تصوّر المعنى فى المنام على توهم الأبصار، قال و ذلک انّ العقل مغمور فى النوم فاذا تصور الانسان المعنى توهم انّه یراه،«فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً» تقول کاده و کاد له مثل نصحته و نصحت له، «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ» ظاهر العداوة. یعقوب چون این خواب از یوسف بشنید گفت اى پسر، نگر که این خواب با برادران نگویى که ایشان تعبیر آن دانند و فضل بر خود ببینند وانگه بر تو حسد برند و کید سازند تا ترا هلاک کنند، از این جا گفته‏اند حکماء که الاقارب عقارب.
یکى معاویه را گفت: انّى احبک حبّا لا یمازجه عداوة و لا یخالطه حسد، فقال: صدقت قال: بم عرفت انّى صادق، قال: لانّک لست لى باخى نسب و لا بجار قریب و لا بمشاکل فى حرفة و الحسد ینبعث من هذه الثلاثة.
یوسف چون این سخن از پدر شنید گونه وى زرد شد و غمگین گشت و از برادران در هراس شد که ایشان مردانى درشت طبع بودند، مبارزان خصم شکن، مرد افکن، یعقوب چون اثر ترس در وى بدید او را در بر گرفت و وى را دل داد و تعبیر آن خواب با وى بگفت.
فذلک قوله: «وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ» اى کما اریک ربّک هذه الرؤیا کذلک یخصّک و یصطفیک بالنّبوة، «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» یعنى تعبیر الرؤیا اى ما یؤل الیه امرها و کان یوسف اعبر الناس للرؤیا، و قیل و یعلمک من تأویل الاحادیث، یعنى معانى الکلام فى آیات اللَّه و کتبه، تعبیر و تاویل یکى است، مال مرجع و غایت کار است و عبر کرانه جوى و وادى تعبیر و تأویل آنست که سخن گویى تا اشارت کنى فرا سرانجام چیز و عاقبت کار، «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» این نعمت رسالت است چنان که آنجا گفت «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى الانبیاء. جایى دیگر گفت «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ»، میگوید: باین خواب که دیدى اللَّه بر تو نعمت رسالت تمام کند که ترا پیغامبر کند و هم چنین بر آل یعقوب تمام کند یعنى برادران تو که ایشان را نیز انبیاء کند، و این از بهر آن گفت که ربّ العزه او را خبر داده بود بوحى که نعمت خود بر وى تمام کند و بر برادران وى، هم چنان که بر ابراهیم و اسحاق تمام کرد، و اتمام نعمت بر ابراهیم و اسحاق آن‏ بود که ایشان را پیغامبران کرد. و قیل «یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» اى: یثبتک على الاسلام حتى تموت علیه، کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ» بان نجّاه من نار نمرود بان فداه بذبح عظیم و ثبتهما على الاسلام حتى ماتا علیه، و ابویک تثنیة اب، و المراد جدّک و جد ابیک، ابراهیم و اسحاق اسمان اعجمیان، و ابراهیم معناه اب رحیم، و قیل من البرهمة و هى شدة النظر، و اسحاق قیل معناه: الضاحک، «إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ» لمن یستحق الاجتباء، «حَکِیمٌ» یضع الاشیاء مواضعها، و قیل علیم بما صنع به اخوته، حکیم بما قضى. قال المفسرون: هذه الآیة دالّة على نبوّة یوسف و نبوّة اخوته.
«لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ» یعنى فى خبر یوسف و خبر اخوته «آیاتٌ» اى علامات و دلالات تدلّ على صنع اللَّه و لطائف افعاله و عجائب حکمته، «لِلسَّائِلِینَ» اى لمن سأل عن امرهم و اراد ان یعلم علمهم. و قرأ اهل مکّة آیة اى عیرة و عظة و عجب، و ذلک‏
ان الیهود سألت رسول اللَّه (ص) عن قصّة یوسف فاخبرهم بها کما فى التوریة فعجبوا منه، و قالوا من این لک هذا یا محمّد؟ فقال علّمنیه ربّى للسائلین و لغیرهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدانک این سوره چهل و سه آیت است و هشتصد و پنجاه و پنج کلمه و سه هزار و پانصد و شش حرفست، جمله بمکّه فرو آمد بقول جماعتى مفسران و بقول ابن عباس و مجاهد جمله بمدینه فرو آمد و قول درست آنست که بمکه فرو آمد مگر دو آیت: «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً» و این را قصّه ایست که بآن رسیم شرح دهیم، دیگر آیت «وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا». و در این سوره دو آیت منسوخ است: یکى مجمع على نسخها و دیگر مختلف فى نسخها. امّا آنک باجماع منسوخ است: «وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» بآیت سیف منسوخ است، آیت دیگر: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ» بقول بعضى محکم است و بقول بعضى منسوخ و ناسخها قوله: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» و در فضیلت سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الرّعد اعطى من الاجر عشر حسنات بوزن کلّ سحاب مضى و کلّ سحاب یکون الى یوم القیامة و کان یوم القیامة من الموفین بعهد اللَّه.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ المر» قال ابن عباس معناه انا اللَّه اعلم و ارى، و الکلام فى تأویل الحروف قد سبق، «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» اینجا سخن تمام شد و معناه تلک الاخبار الّتى قصصتها علیک من خبر یوسف و غیره هى آیات الکتاب الذى انزلته على الانبیاء قبلک مى‏گوید اى محمّد آن قصّه‏هاى پیغامبران که بر تو خواندیم و آئین رفتگان و سرگذشت ایشان که ترا در قرآن بیان کردیم هم چنان در تورات موسى و انجیل عیسى و زبور داود بیان کردیم و با ایشان بگفتیم یعنى که این کتابهاى خداوند، آیات و سخنان وى همه موافق یکدیگراند و مصدّق یکدیگر، و گفته‏اند که کتاب اینجا لوح محفوظ است یعنى که آن همه آیات و سخنان ما است در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده، آن گه گفت: «وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ» یعنى و القرآن الذى انزل الیک، «مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» فاعتصم به و اعمل بما فیه.
ابن عباس گفت: آیات الکتاب قرآنست، هر چه پیش ازین سوره فرو آمد از احکام و اخبار و قصص، «وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ» یعنى هذه السّورة مى‏گوید آنچ پیش ازین سوره فرو آمد از قرآن و این سوره همه حقّ است و راست، کلام خداوند و صفت وى نه چنانک کفّار مکّه مى‏گویند: انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ» من مشرکى مکّة، «لا یُؤْمِنُونَ» لا یصدّقون بالقرآن انّه من عند اللَّه، قال الزّجاج: لمّا ذکر انّهم لا یؤمنون عرّف الذى یوجب التّصدیق من دلایل الرّبوبیّة و شواهد القدرة.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ» اى من وضعها من جانب العلوّ، «بِغَیْرِ عَمَدٍ» جمع عماد و قیل جمع عمود، تقول العرب عمود البیت و عماد البیت و جمعها عمد بفتحتین کادم و اهب و یجمع العمود على عمد ایضا کرسول و رسل، «تَرَوْنَها» الضمیر یعود الى السّماوات اى ترونها کذلک فلا حاجة الى بیان، و قیل یعود الى العمد و فیه قولان احدهما لها عمد غیر مرئیّة و هى قدرة اللَّه سبحانه، و قیل هى جبل قاف و السّماء مثل القبّة اطرافها على ذلک الجبل و ذلک الجبل محیط بالدّنیا، مخلوق من زبر جدة خضراء و انّ خضرة السّماء من جبل قاف. این آیت جواب سؤال مشرکانست که از رسول خدا (ص) پرسیدند که آن خداوند که معبود تو است فعل و صنع وى چیست؟ و در قرآن مثل این آیت بجواب ایشان صد و هشتاد آیت است، و المعنى خلق اللَّه السّماوات فى الهواء من غیر اساس و غیر اعمدة و بناء الخلق لا یثبت الّا باساس و اعمدة لیعتبروا و یعرفوا قدرة اللَّه تعالى، «ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ» الاستواء فى العربیة ضدّ الاعوجاج و الاستیفاز و قد سبق بیانه، «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» معنى السّخرة ان یکون مقهورا مدبّرا لا یملک لنفسه ما یخلّصه من القهر مى‏گوید آفتاب و ماه را روان و فرمانبردار کردیم تا همى روند در مجارى خویش و همى برند درجات و منازل نام زد کرده خویش که بآن در نگذرند تا شما بر رفت ایشان سال و ماه و روزگار همى دانید و حساب معاملات همى کنید، اینست معنى «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» بیک قول، و بقول دیگر کلّ یجرى لاجل مسمّى، اى کلّ واحد منهما یجرى الى وقت معلوم و هو فناء الدّنیا و قیام السّاعة الّتى عندها تکوّر الشمس و یخسف القمر و تنکدر النجوم، «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یقضیه وحده، و قیل یبعث الملائکة بالوحى و الرزق، «یُفَصِّلُ الْآیاتِ» یبیّن الآیات الدّالّة على وحدانیّته، و قیل یبیّن آیات القرآن، «لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ» کى تتفکروا یا اهل مکّة فتعرفوا قدرته على البعث و الاعادة.
«وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ» اى بسطها من تحت الکعبة لیثبت علیها اقدام الخلق، این آیت دلیلست که شکل زمین بسیط است نه بر مثال کره، ربّ العزّه از زیر کعبه پهن باز کشید بر یک طبقه، آن گه شکافته کرد آن را و هفت طبقه ساخت فذلک قوله: «کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما» پس ربّ العالمین فریشته‏اى فرستاد از زیر عرش تا بزیر این طبقه‏هاى زمین در شد و آن را بر دوش خود گرفت، یک دست آن فریشته سوى مشرق دیگر دست سوى مغرب و هر دو طرف زمین بدو دست خود استوار بگرفته، فریشته در نگرست قدم خود دید بر هوا معلّق ایستاده و بهیچ قرارگاه نرسیده تا ربّ العزّه از فردوس گاوى فرستاد که وى را چهل هزار سیر و است و چهل هزار قائمه و برزه آن گاو قرارگاه قدم فریشته ساخت، و مى‏گویند سروهاى گاو از اقطار زمین در گذشته است و هر دو بینى گاو روى ببحر دارد، و هو یتنفّس کلّ یوم نفسا فاذا تنفّس مدّ البحر و اذا مدّ نفسه جزر، و آن گاو قدم بر هیچ قرارگاه نداشت چنانک فریشته نداشت تا ربّ العزّه زیر وى صخره‏اى آفرید سبز برنگ یاقوت چندانک هفت آسمان و هفت زمین تا قدم گاو بر آن صخره قرار گرفت، و هى الصّخرة التی قال لقمان لابنه «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ»، و آن گه صخره بر هوا بود آن را مستقرّى نه تا ربّ العزّه ماهى بیافرید از آن صخره بزرگتر و عظیم‏تر فوضع الصّخرة على ظهره و سائر جسده خال، و گفته‏اند که ماهى بر دریاست و دریا بر باد و باد بر قدرت حق.
وهب منبه گفت: ربّ العالمین باد را بیافرید و آن را در زمین دوّم محبوس کرد اکنون بادهاى مختلف از آنجا بیرون مى‏آید و چنانک اللَّه خواهد در عالم مى گرداند کما قال عزّ و جل: «وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ»، و در زمین سوم خلقى آفریده که رویهاى ایشان چون روى آدمیانست امّا دهنهاشان چون دهنهاى سگان، دستهاشان چون دست آدمى و پایهاشان چون پاى گاو و گوش چون گوش گاو و موى چون پشم میش، بر تن ایشان هیچ جامه نه و کار ایشان جز عبادت اللَّه تعالى نه: لا یعصون اللَّه طرفة عین لیلنا نهارهم و نهارنا لیلهم، و زمین چهارم معدن سنگ کبریت است اعدّها اللَّه تعالى لاهل النّار تسخّن بها جهنم، قال النّبی (ص): «و الذى نفسى بیده ان فیها لاودیة من کبریت لو ارسل فیها الجبال الرواسى لماعت».
و در زمین پنجم کژدمان و ماران عظیم آفریده چنانک کوه کوه هر یکى را هژده هزار نیش است بر مثال خرما بنان زیر هر نیش هژده هزار قله زهر ناب که اگر یک نیش از آن بر کوه‏هاى زمین زند آن را پست گرداند، ربّ العزّه آن را آفریده تا فردا برستاخیز کافران را بدان عذاب کند. و زمین ششم سجّین است جاى ارواح کافران و دواوین اعمال ایشان چنانک ربّ العزّه گفت: «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ». و زمین هفتم مسکن ابلیس است و جاى لشکر وى، فى احد جانبیه سموم و فى الآخر زمهریر و احتوشته جنوده من المردة و عتاة الجنّ و منها یبثّ سرایاه و جنوده فاعظمهم عنده منزلة اعظمهم فتنة.
روى سلمة بن کهیل عن ابى الزعراء عن عبد اللَّه قال: الجنّة الیوم فى السّماء السّابعة فاذا کان غدا جعلها اللَّه حیث یشاء، و ان النّار الیوم فى الارض السّفلى فاذا کان غدا جعلها اللَّه حیث شاء. «وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ» جبالا ثوابت من رسا الشی‏ء اذا ثبت و کانت الارض تضطرب فخلق اللَّه الجبال اوتادا فاستقرّت. قال ابن عباس: کان ابو قبیس اوّل جبل وضع على الارض.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): لمّا خلق اللَّه الارض جعلت تمید فخلق الجبال فالقاها علیها فاستقامت فتعجّبت الملائکه من شدّة الجبال فقالت یا رب فهل من خلقک شى‏ء اشدّ من الجبال؟ قال نعم، الحدید. فقال یا ربّ هل من خلقک شى‏ء اشدّ من الحدید؟ قال نعم، النّار. قالت یا ربّ فهل من خلقک شى‏ء اشدّ من النار؟ قال نعم، الماء، قالت یا رب فهل من خلقک شى‏ء اشد من الماء؟ قال نعم، الرّیح. قالت یا ربّ فهل من خلقک شى‏ء اشدّ من الرّیح؟ قال نعم، الانسان یتصدّق بیمینه فیخفیها من شماله.
قوله: «وَ أَنْهاراً» اى و جعل فیها انهارا لمنافع الخلق، جمع نهر و هو سبیل الماء من نهرت الشّى‏ء اى وسعته «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» اى و من اجناس الثّمرات، «جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» اى لونین و ضربین حلوا و حامضا و مرّا و عذبا و حارّا و باردا یرید اختلاف کلّ جنس من الثّمر و الزوج واحد و الزوج اثنان و لهذا قیّد لیعلم انّ المراد بالزّوج ها هنا الفرد لا التّثنیة و خصّ اثنین بالذّکر و ان کان من اجناس الثّمار ما یزید على ذلک لانّه الاقل اذ لا نوع ینقص اصنافه عن اثنین. و قیل «زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» الشّمس و القمر، و قیل اللّیل و النّهار على انّ الکلام تمّ على قوله: «وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ»، «یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ» اى یغشى ظلمة اللّیل ضوء النّهار و ضوء النّهار ظلمة اللّیل، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» فیها.
«وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» اى متقاربات متدالیات یقرب بعضها من بعض بالجوار و یختلف بالتّفاضل فمنها عذبة و منها مالحة و منها طیّبة تنبت و منها سبخة لا تنبت و بعضها ینبت شجرا لا ینتبه بعضها مى‏گوید در زمین بقعتهاست متصل یکدیگر، یکى خوش که نبات مى‏دهد و درخت مى‏رویاند، یکى شورستان که نبات ندهد و درخت نرویاند و انگه آن زمین که رویاند در یکى انگور و در دیگر نه، در یکى نخل در دیگر نه، در یکى زیتون در دیگر نه، در یکى ترنج و نارنج در دیگر نه، در یکى نارجیل در دیگر نه، در یکى نیل در دیگر نه، در یکى کتان در دیگر نه، «وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ» اى و بساتین من ثمر الکرم، و در زمین بستان هاست از میوه انگور رنگارنگ لونالون، قریب دویست گونه انگور عدد کرده‏اند، «وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ» این همه رفع‏اند بر قراءت ابن کثیر و ابو عمرو، عطف بر جنّات، و بر قراءت باقى همه جرّاند، عطف بر اعناب. و الزّرع القاء الحبّ للنّبات فى الارض، و النّخیل جمع نخلة، و الصنوان ان یکون الاصل واحدا ثمّ یتفرّع فیصیر نخیلا یحملن و اصلهنّ واحد. و غیر صنوان هى المتفرّقة واحدة واحدة. و الصنوان جمع صنو مثل قنوان جمع قنو و الصنو المثل، و تقول العرب هو صنوه اى اخوه لابیه و امّه. و فى الخبر: عمّ الرّجل صنو ابیه، «یُسْقى‏» بالیاء قراءة شامى و عاصم و یعقوب، اى ذلک کلّه یسقى و قرأ الباقون بتاء التّأنیث اى هذه الاشیاء تسقى، «بِماءٍ واحِدٍ» فالماء فى اصله متّحد الوصف و اختلاف الوان الماء و طعومه بالمجاورة، «و یفضل» بالیاء قراءة حمزة و الکسائى ردّا على قوله یدبّر و یغشى، و قرأ الباقون: «نُفَضِّلُ» بالنون اخبارا عن اللَّه بلفظ الجمع کقوله: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ». «بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» اى فى الثمر و هو خلاصة الشجر تأتى مختلفة و ان کان الهواء واحدا فقد علم انّ ذلک لیس من اجل الهواء و لا الطّبع و انّ لها مدبّرا.
قال ابن عباس: «وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» قال الحلو و الحامض و الفارسى و الدقل. قال مجاهد هذا مثل لبنى آدم صالحهم و طالحهم و ابوهم واحد.
و عن جابر قال سمعت النبى (ص) یقول لعلّى (ع): النّاس من شجر شتّى و انا و انت من شجرة واحدة ثم قرأ النبى (ص) و فى الارض قطع متجاورات حتّى بلغ یسقى بماء واحد، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فى الذى مضى ذکره لدلالات «لِقَوْمٍ» ذوى عقول، قال النبى (ص): «العاقل من عقل عن اللَّه امره».
و قال الواسطى العاقل ما عقلک عن المجازى «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» تقدیر الآیة و ان تعجب فقولهم: «أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» عجب، معنى آنست که اى محمّد اگر شگفت خواهى که بینى و شنوى آنک شگفت سخن ایشانست پس آنک مى‏بینند که من درخت تهى گشته و خشک شده هر سال سبز میکنم و پر بار، و زمین تهى گشته خشک سبز میکنم و پر بر، میگویند ما را در آفرینش نو خواهند گرفت، و قیل و ان تعجب یا محمد من عبادتهم ما لا ینفع و لا یضرّ و تکذیبک بعد البیان فاعجب منهم تکذیبهم بالبعث و قولهم، «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» بعد الموت، «أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» نعاد خلقا جدیدا کما کنّا قبل الموت. مکى و ابو عمرو و عاصم و حمزه «ا ئذا کنا ترابا، ا إنا» هر دو کلمت باستفهام خوانند، نافع و کسایى و یعقوب «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» باستفهام خوانند، «انا لفى خلق جدید»، ابن عامر بضدّ ایشان خواند: «اذا کنا ترابا ا إنا» و حاصل معنى آنست که اذا کنّا ترابا نبعث و نحیى، و این سخن بر سبیل انکار گفتند، پس ربّ العالمین خبر داد که بعد از این بیان که کردیم و برهان که نمودیم آن کس که بعث و نشور را انکار کند کافرست.
فقال عزّ من قائل: «أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» لانّهم انکروا البعث، «وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ» یوم القیامة و فى النّار الاغلال جمع الغلّ و هو طوق یقید به الید الى العنق و قیل الاغلال الاعمال اللازمة لهم المؤدیة الى العذاب، «وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ» اى سکّان النّار، «هُمْ فِیها خالِدُونَ» ماکثون ابدا لا یموتون فیها و لا یخرجون منها.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ» الاستعجال طلب التّعجیل و التّعجیل تقدیم الشی‏ء قبل وقته، «بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ» اى بالعقوبة قبل التصدیق و التوبة، این در شأن مشرکان مکّه است که از رسول خدا عذاب خواستند، بر سبیل استهزاء گفتند: «فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ»، جاى دیگر گفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ»، «قَبْلَ الْحَسَنَةِ» گفته‏اند این قبل بمعنى وقت است یعنى یستعجلونک بالعذاب وقت احسان اللَّه الیهم بتأخیره عنهم الى یوم القیامة میگوید عذابى که بعاجل ایشان را نفرستادم و تا روز قیامت در تأخیر نهادم، ایشان بتعجیل میخواهند.
و یحتمل «قَبْلَ الْحَسَنَةِ» اى دون الحسنة کما یستعمل دون بمعنى قبل و ذلک فى قوله (ص): «من قتل دون ماله فهو شهید»
و یقال اختر الجود قبل البخل اى دونه، «وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ» یعنى مضت من قبلهم العقوبات فى الامم المکذّبة فلم یعتبروا بها، المثلة العقوبة الشدیدة التی یضرب بها المثل لعظمها و الجمع المثلات، مثل صدقة المرأة و صدقات، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ» یرید تأخیر العذاب الى یوم الدّین لا غفران الذّنوب. و قیل هو کقوله «یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ» و قوله «عَلى‏ ظُلْمِهِمْ» حال للنّاس ما لم یکن شرکاء. و قیل على ظلمهم بالتّوبة منه. و قیل على ظلمهم یعنى على الصّغائر، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ» یعنى على المشرکین.
روى سعید بن المسیّب قال لمّا نزلت هذه الآیة
قال رسول اللَّه (ص): «لو لا عفو اللَّه و رحمته و تجاوزه لما هنأ احدا عیش و لو لا عقابه و وعیده و عذابه لاتکل کل احد».
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ» اى هلا انزل علیه أی على محمّد، «آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ» اى علامة و حجّة لنبوّته لم یقنعوا بما انزل علیه من الآیات الواضحة من انشقاق القمر و القرآن الذى دعوا الى ان یأتوا بسورة مثله و التمسوا آیة کآیة موسى و عیسى و صالح فقال مجیبا لهم، «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» اى لیس علیک الّا ابلاغ الرّسالة و انذار الکفّار و تبشیر المؤمنین، «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» یهدى الى الطاعة، فیه اربعة اقوال: احدها انّ الهادى هو المنذر و هو النبى (ص) اى انت منذر و هاد لکلّ قوم، و الثّانی انّ الهادى هو اللَّه اى انت منذر و اللَّه هاد لکلّ قوم، و الثّالث انّه عام یعنى و لکلّ امة نبى بعث الیهم یهدیهم بما یعطیه اللَّه من الآیات لا بما یتحاکمون فیه و یقترحون علیه و هو الذى اشار الیه ابن عباس «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» اى داع الى الحقّ، و القول الرّابع انّه علىّ (ع). قال ابن عباس لمّا نزلت هذه الآیة وضع رسول اللَّه (ص) یده على صدره فقال انا المنذر و اوما بیده الى منکب علىّ فقال انت الهادى یا على بک یهتدى المهتدون من بعدى، و دلیل هذا التّأویل ما روى حذیفة ان النبى (ص) قال: ان ولیتموها ابا بکر فزاهد فى الدّنیا راغب فى الآخرة و ان ولیتم عمر فقوىّ امین لا تأخذه فى اللَّه لومة لائم و ان ولیتم علیّا فهاد مهدىّ.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة ابراهیم مکّى است مگر دو آیت: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا...»
تا آخر دو آیت بمدینه فرو آمد در شأن کشتگان بدر، باقى همه بمکّه فرو آمد باتفاق مفسران، و جمله سورة پنجاه و دو آیتست و هشتصد و سى و یک کلمه و سه هزار و چهار صد و سى و چهار حرف و باجماع اهل تفسیر درین سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر قول عبد الرّحمن بن زید بن اسلم که وى گفت: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» این سه کلمه منسوخست بآن آیت که در سورة النّحل است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ». و روى ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة ابراهیم علیه السّلام اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من عبد الاصنام و بعدد من لم یعبدها.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر» انا للَّه اعلم و ارى، و قد سبق الکلام فیه، «الر، کِتابٌ» مبتدا و خبر، و قیل کتاب خبر ابتداء محذوف، اى هذا «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» یا محمد یعنى القرآن، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» اى انزلناه لتخرج النّاس بدعائک ایّاهم من ظلمات الکفر و الجهالة الى نور الایمان و العلم و من الشکّ الى الیقین و من البدعة الى السنة. الظلمات و النّور چون درهم پیوسته باشد در قرآن بر دو وجه آید: یکى شب و روز ست چنانک اللَّه گفت در سورة الانعام: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» یعنى اللیل و النّهار، دیگر هر چه از آن آید در قرآن بدان کفر و ایمان خواهد، ظلمات شرک است و کفر، لانّ الکفر غیر بیّن فمثل بالظلمات و الایمان بیّن فمثل بالنّور. و هر چه در قرآن آید ظلمات تنها که در نور پیوسته نبود هم بر دو وجه بود: یکى بمعنى اهوال چنانک در سورة الانعام گفت: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» یعنى من اهوال البرّ و البحر، و در سورة النّمل گفت: «أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» اى اهوال البرّ و البحر، دیگر وجه آنست که سه خصلت بهم یعنى سه تاریکى بهم آید چنانک در سورة الزمر گفت: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة، و در سورة الانبیاء گفت یونس را: «فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ» یعنى ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة بطن الحوت، و در سورة النور گفت: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى کافر قلبه مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
... «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» این اذن بمعنى امر است و درین سورة سه جاى دیگر است همه بمعنى امر: «ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه، «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى بامر ربّها، و در سورة النساء گفت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بامر اللَّه.
امّا آنچ در سورة یونس گفت: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» آن بمعنى دستورى و خواستست یعنى: الّا ان یأذن اللَّه فى ایمانها، و در سورة البقرة گفت: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى الّا ان یاذن اللَّه فى ضرّه، «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى اللَّه اذن فى ذلک، و روا باشد که: «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» باین معنى بود: اى لا یهتدى مهتد الّا باذن اللَّه و مشیّته و توفیقه، پس تفسیر نور کرد: «إِلى‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» اى الى دین الاسلام دین اللَّه، «الْعَزِیزِ» المنیع بالنّقمة لمن لم یتّبع الرسول، «الْحَمِیدِ» اى الشّکور للمحسن القلیل من عمله.
«اللَّهِ الَّذِی» برفع خواند مدنى و شامى هم بوصل و هم بوقف بر استیناف و باقى بخفض خوانند على انّه بدل من الحمید، اى الحمید «اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»
ملکا و خلقا و امرا، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ» ویل، واد فى جهنّم بسیل من قیح و صدید.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» اى یختارون و یؤثرون الدّنیا على العقبى و یترکون العمل لها. و قیل الاستحباب طلب المحبّة بالتّعریض لها، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هم لازمست و هم متعدى، بر مى‏گردید از راه خداى و دیگران را بر مى‏گردانید، اگر لازمست چنانست که: «رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» اى یعرضون عنک اعراضا الى غیرک و رأیتهم یصدّون اى یعرضون و هم مستکبرون، و اگر متعدیست چنانست که: «هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اى منعوکم عن دخوله: «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» اى یلتمسون لها زیغا و عیبا. و قیل یطلبون غیر سبیل القصد و صراط اللَّه هو طریق القصد. و قیل ینتظرون لمحمّد (ص) هلاکا و عوجا، منصوب على الحال مصدر موضوع فى موضع الحال، تقول بغیت الشی‏ء طلبته و ابغیته اى اعنته. «أُولئِکَ» اى الموصوفون، «فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ» فى خطاء و طریق جائر عن الصواب.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» اى بلغة قومه، و اللسان عند العرب هو الکلام. مى‏گوید هر پیغامبرى که بقومى فرستادیم بزبان ایشان و لغت ایشان فرستادیم تا پیغام ما بایشان بآن زبان که دریابند و فهم کنند برسانند و اگر نه بزبان ایشان گویند درنیابند و حجت بر ایشان درست نیاید، اینست که ربّ العزّه گفت: «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» اى لیفهمهم لتقوم علیهم الحجّة.
و عن ابى صالح عن ابن عباس قال کان جبرئیل یوحى الیه بالعربیّة و ینزل هو الى کلّ نبى بلسان قومه.
و عن عکرمة عن ابن عباس قال انّ اللَّه فضّل محمّدا على اهل السماء و على الانبیاء، قالوا یا بن عباس فکیف فضله على الانبیاء؟ فقال انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» یعنى بلسان قومه و الیهم فحسب، و قال لمحمد: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً» فارسله الى الجنّ و الانس فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً»، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» بالخذلان عن الایمان، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» بالتوفیق، اى انّما وقع الارسال للبیان لا للاضلال و الهدایة فانّ ذلک الى اللَّه عزّ و جلّ، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» الّذى لا یمنع ممّا اراد، «الْحَکِیمُ» فى توفیقه من وفّق و خذلانه من خذل.
قال الامام شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى: فى الآیة دلیل على انّ القرآن نزل بلغة العرب، لانّ الرّسول کان عربیّا، و کان اهل الخطاب یومئذ عربا لم یبلغ الخطاب العجم بعد فوجب اذ بلغهم ان یبیّن لهم بلسانهم المعنى الذى نزل الخطاب عربیّا بعینه لیبیّن للعجم کما بیّن للعرب، و الدّلیل على جواز بیان الخطاب بالالسنة کلّها لزوم القسم و الذمة به لو حلّف القاضى خصما، فقال له قل: بخداى آسمان و زمین، فحلف به لزمته الیمین کما لو حلف، فقال بربّ السّماء و الارض، و لو قال الکافر: خداى نیست مگر خداى آسمان و زمین، منعته کما تمنعه الشهادة العربیّة و لو سأل الحزبى الذمّة، فقال: زینهار بخداى، استأمن به کما استأمن بالامان العربى لفظا «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا» اى بالبرهان الذى دلّ على صحّة نبوّته نحو إخراج یده بیضاء و کون العصا حیة الى سائر آیاته التّسع، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» اى ارسلناه بان یخرج قومه و هم القبط، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» اى بدعائک الى الایمان و نهیک عن الشرک. و قیل القوم بنو اسرائیل، فیکون المعنى: اخرج قومک من ذلّ الاستبعاد الى عزّ الملکة لانّ بنى اسرائیل کانوا مؤمنین، «وَ ذَکِّرْهُمْ» اى جدد لهم الذّکر و الذّکر حصول المعنى للنفس و قد یغیب عنها بالنّسیان فیعاد الیها بالتذکیر، «بِأَیَّامِ اللَّهِ» هذا وعید و ایّام اللَّه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین، کقوله: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ» هى ایضا وعید و سننه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین.
و قیل «بِأَیَّامِ اللَّهِ» اى بما کان فى ایّام اللَّه من النعمة و المحنة فاجتزاء بذکر الایّام عنه لانّها کانت معلومة عندهم و المعنى عظهم بنعمه و نقمه‏اى بالترغیب و الترهیب و الوعد و الوعید.
و عن على (ع) قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطبنا فیذکرنا بایّام اللَّه حتّى یعرف ذلک فى وجهه کانّما یذکر قوما یصبّحهم الامر غدوة و عشیّة و کان اذا کان حدیث عهد بجبرئیل لم یتبسم ضاحکا حتّى یرتفع عنه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» اى فى اهلاک اللَّه الامم الکافرة لعلامات ببطلان ما کانوا علیه، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ» اى هى دلالات لمن صبر على الشدّة و شکر على النعمة. و قیل دلالات لکلّ مؤمن لانّ الصبر و الشکر کفلا الایمان بحکم الخبر: قال النبى (ص): «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر» خلافست میان علما که صبر به یا شکر و درویش صابر به یا توانگر شاکر، و مذهب بیشترین علماء شریعت و طریقت آنست که درویش صابر فاضلتر و در مقامات سالکان صبر از شکر برتر که صبر حال درویشانست و شکر حال توانگران و اخبار و آثار فراوان دلالت مى‏کند بر شرف درویشان و فضل ایشان بر توانگران، من ذلک قول النبى (ص).
یؤتى باشکر اهل الارض فیجزیه اللَّه تعالى جزاء الشاکرین و یؤتى باصبر اهل الارض فیقال له أ ترضى ان یجزیک کما جزینا هذا الشّاکر؟ فیقول نعم یا ربّ، فیقول اللَّه تعالى: کلّا انعمت علیه فشکر و ابتلیتک فصبرت لاضعّفن لک الاجر فیعمى اضعاف جزاء الشّاکرین، و قد قال تعالى: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ».
و عن انس بن مالک قال بعث الفقراء رسولا الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى رسول الفقراء الیک. فقال مرحبا بک و بمن جئت من عندهم؟ جئت من عند قوم احبّهم، قال: قالوا یا رسول اللَّه انّ الاغنیاء ذهبوا بالجنّة، یحجّون و لا نقدر علیه و یعتمرون و لا نقدر علیه و اذا مرضوا بعثوا بفضل اموالهم ذخیرة لهم. فقال النبى (ص) بلّغ عنّى الفقراء انّ لمن صبر و احتسب منکم فله ثلث خصال لیست للاغنیاء: الاولى انّ فى الجنّة غرفا ینظر الیها اهل الجنّة کما ینظر اهل الارض الى نجوم السّماء لا یدخلها الّا نبىّ فقیر او شهید فقیر او مؤمن فقیر، و الثانیة یدخل الفقراء الجنّة قبل الاغنیاء بنصف یوم و هو خمس مائة عام، و الثالثة اذا قال الغنى سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و قال الفقیر مثل ذلک لم یلحق الغنى الفقیر و ان انفق فیها عشرة آلاف درهم و کذلک اعمال البرّ کلّها فرجع الیهم، فقالوا رضینا رضینا.
و روى انّ النبى (ص) قال یؤتى بالرّجل یوم القیامة فیقول اللَّه: عبدى لم ازو عنک الدّنیا لهوانک، زویت عنک لصلاحک و صالح دینک.
قوله: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» اى اعلم قومک یا محمّد ما کان من موسى علیه السلام حین قال لبنى اسرائیل «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» ففرعون داخل فى آله ها هنا کما انّ ابراهیم (ع) داخل فى آله فى خبر التشهد و الیاس داخل فى آله فى قوله: «سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ» و مثله قوله: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» اثبت الواو ها هنا عطفا على «یَسُومُونَکُمْ» و حیث لا واو فانّه بدل عن الاوّل. قال الفرّاء العلة الجالبة لهذه الواو انّ اللَّه سبحانه اخبرهم انّهم یعذبون بانواع العذاب بالتذبیح و غیر التذبیح و حیث طرح الواو اراد تفسیر صفات الذین کانوا یسومونهم، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» اى یدعونهنّ احیاء لا یقتلونهنّ. و فی الخبر: اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ».
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ» یعنى آذن اى اعلم کما یقال توعد و اوعد، «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» مى‏گوید آگاهى داد خداوند شما، و آگاه کرد «شکرتم» راست و آگاهى «کفرتم» را، و شکر درین موضع توحیدست و ناسپاسى کفر است و تفسیر خود در عقب است.
«وَ قالَ مُوسى‏ إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» عن عبادتکم، «حَمِیدٌ» یحمده اهل السّماوات و الارض حمید باحسانه لمن عبده. و قیل حمید حمد نفسه قبل ان یحمده خلقه.
قال النبى (ص): من اعطى الشکر لم یحرم الزّیادة لانّ اللَّه تعالى یقول: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
و بعث رسول اللَّه (ص) سریة فقال لئن سلمتم لاشکرنّه فغنموا و سلموا، فقال اللّهم لک الحمد شکرا و لک المنّ فضلا
«فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ» تا اینجا سخن موسى است با قوم خویش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ» مفسران را درین آیت دو قول است: یک قول آنست که این هم از کلام موسى (ع) است با قوم خود، و قول دیگر آنست که این خطاب با محمد است (ص) و با امت وى یقول الم تسمعوا خبر الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود، «وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» من الامم السّالفه، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» اى لا یحصى کثرتهم الّا اللَّه. هذا دلیل على اشتباه الانساب على النسّاب و لهذا روى عن عبد اللَّه انّه قرأ هذه الآیة ثمّ قال کذب النسّابون. و عن ابن عباس قال: بین عدنان و اسماعیل ثلاثون ابا لا یعرفون، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بالمعجزات التی ثبتت بها نبوّتهم و وجبت اجابتهم ثمّ لم یؤمنوا و هو قوله «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» و فیه قولان: احدهما انّ الضمیرین یعودان الى الکفرة، اى ردّ القوم ایدیهم فى افواههم، اى على افواههم غیظا علیهم کقوله: «عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ» و هو قول ابن مسعود. قال ابن عباس عجبوا من کلام اللَّه فوضعوا ایدیهم على افواههم متفکرین فیه، و قال بعضهم اشاروا الیه بالسّکوت و وضعوا اناملهم على شفاههم و قد طبّقوها. و القول الآخر انّ الضمیر الثانى یعود الى الانبیاء اى ردّ القوم ایدیهم فى افواه الرسل کى لا یتکلّموا بما ارسلوا به و هو قول الحسن و الفرّاء و اشار الفرّاء بظهر کفّه الى من یخاطبه مى‏گوید دستهاى خود بدهنهاى پیغامبران باز نهادند گفتند مگویید یعنى که نپذیرفتند پیغام و ایشان را دروغ زن گرفتند همچون کسى که دست بدهن کسى باز نهد و گوید خاموش، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» فى هذا الکلام ایجاز فانّ القوم لم یکونوا معترفین برسالة ربّهم و المعنى انّا کفرنا بما تدّعون انّکم ارسلتم‏ به، و له فى القرآن نظایر و من ابینها قول قوم صالح فى سورة الاعراف، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا» انتم، «إِلَیْهِ مُرِیبٍ» موقع فی الرّیبة، اراب اتى بالرّیبة، اتى بالتّهمة.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
سورة الحجر مکّى است، نود و نه آیتست و ششصد و پنجاه و چهار کلمت و دو هزار و هفتصد و شصت حرف و در این سوره نه ناسخ است نه منسوخ مگر دو نیمه آیت: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ»، و دیگر «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ». این هر دو بآیه قتال منسوخست. و عن ابىّ بن کعب: قال قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الحجر کان له من الاجر عشر حسنات بعدد المهاجرین و الانصار و المستهزئین بمحمّد (ص).
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» اى هذه الحروف آیات الکتاب الذى هو قرآن مبین للاحکام. مى‏گوید این حروف آیات کتاب خداوند تبارک و تعالى است، کتاب قرآن که پیدا کننده احکامست: «یبین الرشد من‏ الغى و الهدى من الضلال» باین قول کتاب قرآنست و قرآن کتاب و عطفه علیه و هو هو لتضمّن القرآن معنى الجمع. و قیل الکتاب للجنس و المراد به ما تقدّم القرآن من الکتب اى هذه الآیات آیات الکتب التی تقدمت القرآن یرید معنى هذه معناها، باین قول معنى آنست که این آیات آیات کتاب خداوند تعالى است، آن کتابها که پیش از قرآن فرو آمده بپیغمبران، آن گه گفت: «وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ» اى و آیات قرآن مبین. مى‏گوید آیات کتب پیشینه است و آیات قرآن مبین در معنى همه یکسان و همه کلام خداوند جهان.
«رُبَما یَوَدُّ» قرأ نافع و عاصم بتخفیف الباء و الباقون بتشدیدها و هما لغتان فالتّخفیف لاهل الحجاز و التّشدید لقیس و تمیم و بکر، «رب» حرف جرّ است هم مشدّد و هم مخفف و باسم نکرة مخصوصست، تقول: ربّ رجل جاءنی، و رب رجل جاءنی، چون ما کافه در آن شود آن گه بفعل ماضى مخصوص بود، تقول: ربّما جاءنی زید، و اگر مستقبل آید از پس آن لا بد کان در آن مضمر بود چنانک درین آیتست: «رُبَما یَوَدُّ» یعنى ربّما کان یودّ الذین کفروا، و اگر کسى گوید این اضمار چگونه است درست بود و کان چیزى را گویند که گذشته و رفته بود و معلومست که این آرزوى کافران در مستقبل است نه در ماضى، جواب آنست که هر چه ربّ العزّه جلّ جلاله وعده داد که خواهد بود ماضى و مستقبل در آن یکسانست، نابوده هنوز چون بوده است و ناآمده چون آمده، که وعده وى راستست و درست، بودنى و آمدنى، اگر کسى گوید ربّ و ربما در وضع لغت قلّت را گویند و کافران این آرزو بسیار خواهند کرد بر دوام، پس استعمال ربما درین موضع چه معنى دارد؟
جواب آنست که سیاق این سخن بر سبیل تهدیدست نه بر سبیل تقلیل، چنانک کسى فعلى بد کند تو او را گویى: ربّما ندمت على ما تفعله اى لعلّک ستندم على ما تفعل و انت لا تشک انّه یندم فخرج هذا مخرج التهدید و الوعید.
امّا در بیان وقت آن که کافران این آرزو کنند، مفسران سه قول گفته‏اند: یکى آنست که این بوقت نزع گویند در حال معاینت که فریشتگان عذاب را بینند چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ» الآیة...قول دوم آنست که در قیامت گویند چون احوال و اهوال رستاخیز بینند و مسلمانان را بینند که مى‏نوازند و ببهشت مى‏فرستند. قول سیم آنست که این در دوزخ گویند آن گه که گناه کاران مسلمانان را و اصحاب کبائر را از اهل قبله بشفاعت پیغامبران و صالحان از دوزخ بیرون آرند و ببهشت فرستند، و فى ذلک ما روى ابو موسى عن النبى (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة و اجتمع اهل النّار فى النّار و معهم من شاء اللَّه من اهل القبلة قال الکفّار لمن فى النّار من اهل القبلة، الستم مسلمین؟
قالوا بلى، قالوا فما اغنى عنکم اسلامکم و قد صرتم معنا فى النّار، قالوا کانت لنا ذنوب فاخذنا بها فیغضب اللَّه لهم بفضل رحمته فیأمر بکلّ من کان من اهل القبلة فیخرجون منها فحینئذ. «یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ»، و قرأ رسول اللَّه (ص) هذه الآیة...
و عن ابن عباس قال: ما یزال اللَّه یدخل الجنّة و یرحم و یشفع حتّى یقول من کان من المسلمین فلیدخل الجنّة فحینئذ: «یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ» این آیت حجّتست بر معتزله در باب وعید، گوئیم اگر مسلمان گنه کار بگناه خویش جاوید در دوزخ بود با کافران چنانک اعتقاد خبیث ایشانست بایستى که کافران تمنّى اسلام مسلمانان نکردندى و بر فوات آن تحسر نخوردندى، بلکه بر فوت صلاح و پاکى از گناه تحسر خوردندى که بر اعتقاد ایشان صلاح و پاکى از گناهست که مرد را در بهشت آرد نه مجرّد اسلام و گر چنان بودى که مى‏گویند ربّ العزّه گفتنى: ربما یودّ الذین کفروا لو کانوا صالحین، چون ربّ العزّه تمنّى ایشان در اسلام بست معلوم شد که اسلام است که مرد را در بهشت آرد و گر چه با آن گناه بود آن گناه او را از بهشت محروم نگرداند و جاوید او را در آتش بنگذارد.
«ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا» صیغت صیغت امرست و بمعنى وعید است، یقال ذر فلانا و ذرنى و فلانا، هر دو کلمه وعید است و قرآن بهر دو ناطق، پارسى گویان بتهدید گویند فلان را بمن بگذار. یقول تعالى: ذر یا محمّد هؤلاء الکفّار یأخذوا حظوظهم من دنیاهم، «وَ یَتَمَتَّعُوا» بلذّاتها، «وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ» یعنى و یشغلهم الامانى عن الایمان و التّکثیر من الطاعات و التزوّد للمعاد، «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» ما یصیرون الیه من عذاب اللَّه. هذا کقوله: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ».
«وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ» اى من اهل قریة، و القرى فى القرآن الامصار، سمّیت قریة لانّها تقرى اهلها اى تجمعهم کما سمى الحىّ لانّه یحوى القبیلة. این آیت جواب قریش است که مى‏گفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» عذاب و هلاک بتعجیل مى‏خواستند، ربّ العزّه گفت: «ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ» اى اجل مقدور و وقت محدود لا نعذبهم و لا نهلکهم حتّى یبلغوه ما هرگز اهل شهرى را هلاک نکردیم مگر که هلاک ایشان را وقتى معیّن بود تا بآن وقت معیّن نرسند ایشان را هلاک نکنیم، چون آن وقت معیّن موقت در رسد در آن تقدیم و تأخیر نرود.
اینست که گفت جلّ جلاله: «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها» التّأنیث فى تسبق محمول على لفظ الامّة و الجمع فى «یَسْتَأْخِرُونَ» على معنى الامّة اى ما تتقدّم الوقت الذى وقت لها و لا یتأخرون عنه، هذا کقوله: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ». و قیل: «إِلَّا وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ» هو کتاب فیه اعمالهم و اعمارهم و آجالهم و هلاکهم، و معنى معلوم اى تعلم الملائکة ذلک الوقت. و قال الحسن: ما تسبق من امّة اجلها رسولها و کتابها فتعذّب قبله، و لا یستأخرون اى لا یستأخر القوم اذا کذبوا الرّسل.
«وَ قالُوا» یعنى قال مشرکو مکّة لمحمّد (ص)، «یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» اى القرآن بزعمک و دعواک، «إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ» مصاب فى عقلک و رأیک مستور علیک وجه الصواب. کافران این سخن بر سبیل استهزاء مى‏گفتند که ایشان را اعتقاد نبود که کتاب آسمان بوى مى‏آید و برسالت وى ایمان نداشتند گفتند یا محمّد تو دیوانه‏اى که ما را از دین پدران بر مى‏گردانى و میخواهى که پس رو تو باشیم بى حجتى و برهانى، آن گه حجّت و برهان خواستند.
«لَوْ ما تَأْتِینا» لو ما حثّ و تحضیض بمعنى هلا اى هلا اتیتنا، «بِالْمَلائِکَةِ» نراهم شاهدین لک على صدق ما نقول، «إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ» و گفته‏اند لو ما و لو لا یکسانست، امّا لولا بیش است در قرآن که عرب آن را بیش گویند معنى آنست که اى محمّد اگر راست مى‏گویى که من پیغامبرم چرا با خود فریشتگان نیاوردى تا بصدق تو ایشان گواهى دادندى و ما ترا پس روى کردیمى؟
ربّ العزّه بجواب ایشان گفت: «ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ» بسه قراءت خوانده‏اند: «ما ننزل» بضمّ نون و کسر زا و تشدید، «الملائکة» بنصب قراءت حمزه و کسایى و حفص است، من قوله: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ». «ما تنزل» بضمّ تا و فتح زا و تشدید، «الملائکة» برفع ابو بکر خواند تنها، من قوله: «وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا»، باقى «ما تنزل» بفتح تا و زا و تشدید خوانند، «الملائکة» برفع، من قوله: «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ» اى تتنزل معنى آنست که فریشتگان آسمان فرو نیایند مگر بمرگ ایشان، «إِلَّا بِالْحَقِّ» حق اینجا مرگست از بهر آنک آن دادست از حق جلّ جلاله، جاى دیگر گفت: «وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ». و قیل «ما تنزل الملائکة الا بالحق» اى بالرّسالة او بالعذاب اى لو شاهد و هم ثمّ کفروا، «وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ» بالعذاب.
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ» ذکر اینجا قرآنست، میگوید قرآن فرو فرستادیم، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» و ما آن را گوشدار و نگه داریم، کس را نیست و نتواند نه ابلیس و شیاطین و نه آدمیان که در آن زیادت و نقصان آرند، همانست که جاى دیگر گفت: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ». معنى دیگر «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» فى قلب من اردنا به الخیر، کسى که بوى خیر خواسته‏ایم و راه صلاح و سداد نموده‏ایم این قرآن در دل وى نگه مى‏داریم: «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، و گفته‏اند «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» اینها کنایة از رسول خداست یعنى و انّا لمحمّد (ص) حافظون ممّن اراد به سوءا، یقول اللَّه تعالى: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ».
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ» جمع شیعة و هى الامم و الفرق و الطوائف و التوابع و الانصار، مشتقة من شاعه اى تبعه و اصله من الشّیاع و هو الحطب الصّغار یوقد بها الکبار و الاوّلین من اضافة الشی‏ء الى صفته. و قیل الاوّلین هم الاقدمون الذین سنوا الضلالة لمن بعدهم و من تبعهم شیعهم لاقتدائهم بهم.
«وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» این آیت تعزیت و تسلیت مصطفى (ص) است میگویند پیش از تو رسولان فرستادیم بامّتهاى گذشته و فریشتگان را نفرستادیم برین وجه که قوم تو اقتراح مى‏کنند، و سفهاء هر امّت استهزاء کردند برسولان خویش چنانک قوم تو استهزاء مى‏کنند و نظیر این آیت در قرآن فراوانست.
«کَذلِکَ نَسْلُکُهُ» السّلک ادخال الشی‏ء فى شى‏ء فمعنى نسلکه ندخله و نجعله اى کما سلکنا فى قلوب شیع الاوّلین التکذیب و الاستهزاء، و کذلک نسلکه فى قلوب مشرکى قومک لا یؤمنون به اى باللَّه. و قیل بالذّکر الّذی انزل علیک میگوید چنانک دلهاى گروهان پیشینیان از ایمان و تصدیق باز داشتیم و چنان نهادیم و نمودیم ایشان را که تا تکذیب و استهزاء کنند بر پیغامبران هم چنان کردیم و نهادیم در دلهاى مشرکان مکه که تا ایمان نیارند و استهزاء و تکذیب کنند.
و قیل نسلک الذّکر، «فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ» باسماع النبى ایّاهم ذلک و هم مع ذلک «لا یُؤْمِنُونَ بِهِ» همچنین مى‏سازیم و مى‏نمائیم و مى‏کنیم این پیغام را در دلهاى ایشان که در علم من ناگرویدگانند تا بنگروند بآن، همانست که در جاى دیگر گفت: «کَذلِکَ سَلَکْناهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ، لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ» جاى دیگر گفت: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ». فى هذه الآیات و نظائرها ردّ على المعتزلة و القدریّة و قد شرحناها فى غیر موضع، «وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» اى تقدّمت عادتهم فى التکذیب بالآیات فهؤلاء یقتفون آثارهم فى الکفر و التّکذیب. و قیل «خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» فى اهلاکى ایّاهم و ما حلق بهم من المثلات بعد التّکذیب.
«وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ» این جواب ایشانست که اقتراح آیات مى‏کردند و مى‏گفتند: ائتنا بآیة، «وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ» اى لو اظهرنا لهم اوضح آیة و هو فتح باب «مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا» المشرکین، «فِیهِ یَعْرُجُونَ». قال ابن عباس فظلّ الملائکة فیه یعرجون اى یذهبون و یجیئون.
«لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا» اى غطیت یعنى ما هذا بحق اى غشیت ابصارنا کما یغشى السّکر عین السّکران فلا یرى الشی‏ء على حقیقته ثمّ شکّوا فى هذا ایضا فقالوا: «بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ» سحرنا محمّد فلا بنصر، قرأ ابن کثیر سکرت بالتّخفیف اى حبست عن النّظر کما یحبس الماء بالسّکر. و قیل معنى التشدید و التّخفیف واحد الّا ان التّشدید للمبالغة.
«وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً» اى خلقنا فیها بروجا و هى اثنى عشر برجا: الحمل و الثّور و الجوزاء و السّرطان و الاسد و السنبله و المیزان و العقرب و القوس و الجدى و الدّلو و الحوت، فهذه البروج کواکب شدّت بفلک السّماء یدور بها دوران الرّحى و تنزلها الشّمس و القمر و الکواکب السیارة، و قیل انّ الفلک قسم اثنى عشر قسما کلّ قسم منها سمّى برجا و لقب کلّ برج ببعض الکواکب الّتى فى ذلک القسم کالحمل و الثّور الى التّمام و اشتقاقه من البروج و هو الظّهور. و قیل البروج قصور فى السّماء، و قیل نجوم السّماء ثلاثة اقسام: قسم منها سیّارة و قسم منها رجوم لدحور الشّیاطین، و قسم منها هو القطب الّذى یدور علیه الفلک ثابت، «وَ زَیَّنَّاها» یعنى السّماء، و قیل البروج، «لِلنَّاظِرِینَ» الیها و المعتبرین بها و المستدلّین على توحید صانعها.
«وَ حَفِظْناها» یعنى السّماء، «مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ». قال ابن جریح: الرّجیم الملعون، و قیل الرّجیم الّذى یرجم بالکواکب.
«إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ» اى لکن من استرق السّمع اى المسموع، «فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ» نار یظهر لکلّ ذى عینین. قال ابن عیسى: الشّهاب عمود من نار تمتدّ بشدّة ضیائه کالنّار. و قال ابن عباس کانت الشیاطین لا یحجبون عن السّماوات فکانوا یدخلونها و یأتون باخبارها لانّ الملائکة یتدارسون ممّا انتسخوه من اللّوح المحفوظ ثمّ یأتون الکهنة فیخبرونهم بذلک فیخلطون به کذبهم فلمّا ولد عیسى (ع) منعوا من ثلث سماوات و لم یمنعوا من اربع فلما ولد محمّد (ص) منعوا من السّماوات کلّها فما منهم من یرید استراق السّمع الا رمى بشهاب فیخرجه او یخبله او یحرق جزءا منه و لا یقتله. قال الحسن: یقتله و لا یعود الشّهاب، و قیل یرجمون بها و تعود الشّهب الى اما کنها.
روى عن ابى لهب بن مالک: قال حضرت رسول اللَّه (ص) و قد ذکرت عنده الکهانة فقلت بابى و امّى نحن اوّل من فزع لحراسة السّماء و رجم الشیاطین و منع الجنّ من استراق السّمع عند قذفها بالنّجوم و انّا لمّا رأینا ذلک اجتمعنا الى کاهن لنا یقال له خطر بن مالک و کان شیخا کبیرا و قد اتت علیه ثلاثمائة و ستّون سنة فقلنا له یا خطر هل عندکم علم من هذه النّجوم الّتى یرمى بها؟ فانّا قد فزعنا و خفنا سوء عاقبتها، فقال لنا: الرّجز:
اغدوا على فى السّحر
و اتوا جمیعا بسفر
اخبرکم بذا الخبر
امّا بخیر او ضرر
قال فانصرفنا عنه یومنا فلمّا کان فى وقت السّحر اتیناه فاذا نحن به قائم على قدمیه شاخص الى السّماء بعینیه فنادیناه یا خطر فأومأ الینا ان امسکوا فامسکنا و انقضّ من السّماء نجم عظیم و صرخ با على صوته: اصابه اصابه خامره عقابه عاجله عذابه احرقه شهابه زایله جوابه یا ویله ما حاله تغیرت احواله.
ثمّ امسک طویلا و طفق یقول:
من اجل مبعوث عظیم الشّان
یا لهب یا لهب بنى قحطان
اخبرکم بالحقّ و البیان‏
اقسمت بالکعبة و الارکان
و البلد المؤمن ذى السکّان‏
و المنع للسمع عتاة الجان
بثاقب فى کفّه سلطان‏
یبعث بالتنزیل و الفرقان‏
تمحى به عبادة الاوثان قال فقلنا یا خطر انّک لتذکر امرا عظیما فما ذا تقول و ترى لقومک ان یفعلوا، قال:
ارى لهم ما قد ارى لنفسى
ان یتبعوا خیر قبیل الانس‏
برهانه مثل شعاع الشّمس
یبعث من مکّة دار الحمس‏
بمحکم التنزیل غیر لبس قال فقلنا له من هو و ما اسمه و ما مدّته؟ قال:
بالموت اقسمت لکم و العیش
انّ النّبیّ ذا لمن قریش‏
لیس یرى فى حکمه من طیش
نعم و لا فى خلقه من هیش‏
یکون فى جیش و اىّ جیش
من آل قحطان و آل البیش‏
و البیش الاخلاط من کلّ قوم. فقلنا له من اىّ البطون هو؟ فقال بطن من ولد ابراهیم (ع) یقال له قریش، قلنا له بیّن لنا من اىّ قریش هو؟ قال: و البیت و الدّعائم و الدّار و الحمائم انّ الّذى ملازمى ثناؤه و عاصمى لمن لباب هاشم من معشر اکارم قد یکتنى بالقاسم یبعث بالملاحم و قتل کلّ ظالم. ثمّ قال: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر جاء الحقّ و ظهر و انقطع عن الانس الخبر هذا هو البیان، اخبرنى به رأس الجان. ثمّ قال هذا بناى و سکت و اغمى علیه فما افاق الّا بعد ثلاثة ایّام، فلمّا افاق قال: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، ثمّ مات. فقال رسول اللَّه (ص): سبحان اللَّه، سبحان اللَّه لقد نطق بمثل نبوّة و انّه لیحشر یوم القیامة امة واحدة.
قوله: «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها» انّما مدّت لانّها لم تخلق ممدودة فمدّت بعد الخلقة من تحت الکعبة و لهذا قال تعالى: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها». قال الحسن: کانت طینة فقال اللَّه لها انبسطى فانبسطت على وجه الماء، «وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ» اى جبالا ثوابت کانت الارض تترجرج فجعل اللَّه الجبال اوتادا لها فثبتت بها، «وَ أَنْبَتْنا فِیها» اى فى الارض، «مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُونٍ» اى من کلّ شى‏ء مقدور جرى على وزن من قدر اللَّه عزّ و جل لا یجاوز ما قدّره اللَّه علیه، لا یستطیع خلق زیادة فیه و لا نقصانا. مى‏گوید برویانیدیم درین زمین از هر چیزى چنانک اللَّه خواست و تقدیر کرد و ساخت بر وزنى و معیارى که هیچ کس تغییر آن نتواند و زیادت و نقصان در آن نیارد، و روا باشد که معنى وزن اندر قدر و منزلت بود چنانک مردم بعرف و عادت گویند فلان را بنزدیک خلق وزنى نیست، یعنى که او را قدر و منزلت نیست. و گفته‏اند: «وَ أَنْبَتْنا فِیها» یعنى فى الجبال، «مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُونٍ» یوزن نحو الحدید و الرّصاص و النّحاس و الذهب و الفضّة و الزّرنیخ و الکحل و غیر ذلک ممّا یوزن وزنا و یحتمل انّ المراد به المکیل و الموزون و المعدود لانّ مآل الکلّ الى الوزن کالحنطة و الشعیر یولان الى الخبز الّذى یوزن و اشباه ذلک.
«وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ» جمع معیشة و هى مصدر عاش فجعل اسما لما یعاش به، و وزن معایش مفاعل، و لا یهمز یاؤه لانّها اصلیّة و انّما تهمز الزائدة المنقلبة نحو صحائف و رسائل و عجائز، «وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ» اى و سخرنا لکم من یخدمکم و اللَّه یرزقکم، اى جعلنا لکم فى الارض معایش تعیشون بها و ممالیک و دواب تنتفعون بها لکم نفعهم و على اللَّه رزقهم. و قیل و جعلنا لکم و لمن لستم له برازقین، «فِیها مَعایِشَ» و هى الدواب و الانعام و الوحش و السّباع و الطیر و العبید و الاماء و جاز وقوع من على ما لا یعقل لاختلاطه بمن یعقل. و قیل من ها هنا بمعنى ما کقوله: «فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ أَرْبَعٍ».