عبارات مورد جستجو در ۱۹۱ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۷۴
چو گردباد به سرگشتگی برآمده‌ام
نمی‌رود دل گمره به هیچ راه مرا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۲۰
هرگز از من چون کمان بر دست کس زوری نرفت
این کشاکش در رگ جانم چه کار افتاده است ؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۰۸
دامن صحرا نبرد از چهره‌ام گرد ملال
می‌روم چون سیل، تا دریا به فریادم رسد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۴۲
گل بی‌خار درین غمکده کم سبز شود
دست در گردن هم، شادی و غم سبز شود
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۷۰
رشتهٔ پیوند یاران را بریدن سهل نیست
چهرهٔ برگ خزان، زرد از جدایی می‌شود
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۱۲
از بیقراری دل اندوهگین خویش
خجلت کشم همیشه ز پهلونشین خویش
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۲۳
ز راستی نبود شاخه‌های بی بر را
خجالتی که من از قامت دو تا دارم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۳۷
جگر سنگ به نومیدی من می‌سوزد
آب حیوانم و از ریگ روان تشنه‌ترم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۵۲
دلی خالی ز غیبت در حضورم می‌توان کردن
نیم غمگین به سنگینی اگر مشهور شد گوشم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۸۳
خنده و جان بر لبم یکبار می‌آید چو برق
ابر می‌گرید به حالم چون تبسّم می‌کنم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۴۹
یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
با هیچ قفل، راست نیامد کلید من
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۳
گاه از شادی چو شمع میافروزم
گاهی چو چراغی از غمش میسوزم
حیران شده و عجب فرو ماندهام
گوید: «بمدان آنچه ترا آموزم»
عطار نیشابوری : باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار
شمارهٔ ۲۳
امروز منم به جان و تن درمانده
هم من به بلا و رنج من درمانده
شوریده دلی هزار شور آورده
بیخویشتنی به خویشتن درمانده
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۱۴
تا چند ترا ز پرده بیش آوردن
در هر نفسی تفرقه پیش آوردن
دانی که عذاب سختتر چیست ترا
تنها بودن روی به خویش آوردن
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۲۵
گل گفت: چنین که من کنون میآیم
حقا که خلاصهٔ جنون میآیم
شاید اگر آغشتهٔ خون میآیم
چون از رحمِ غنچه برون میآیم
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۰
شمعم که ز خود نهان فرو میگریم
میخندم و هر زمان فرو میگریم
بر گریهٔ من چو هیچ کس واقف نیست
خوش خوش به درون جان فرو میگریم
اقبال لاهوری : پیام مشرق
دل من بی قرار آرزوئی
دل من بی قرار آرزوئی
درون سینهٔ من های و هوئی
سخن ای همنشین از من چه خواهی
که من با خویش دارم گفتگوئی
اقبال لاهوری : زبور عجم
بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله
بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله
هزاران ناله خیزد از دل پرکاله پرکاله
فشان یک جرعه بر خاک چمن از بادهٔ لعلی
که از بیم خزان بیگانه روید نرگس و لاله
جهان رنگ و بو دانی ولی دل چیست میدانی
مهی کز حلقهٔ آفاق سازد گرد خود هاله
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگیرد لاله و گل رنگ و بویم
نگیرد لاله و گل رنگ و بویم
درون سینه ام مرد آرزویم
غم پنهان بحرف اندر نگجند
اگر گنجد چه گویم با که گویم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگرید مرد از رنج و غم و درد
نگرید مرد از رنج و غم و درد
ز دوران کم نشیند بر دلش گرد
قیاس او را مکن از گریه خویش
که هست از سوز و مستی گریهٔ مرد