عبارات مورد جستجو در ۱۰۴۶ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۲ - در مطایبه
در جهان چندان که گویی بی‌شمار
نیستی و محنت و ادبیر هست
وز فلک چندان که خواهی بی‌قیاس
نفرت آهو و خشم شیر هست
گر ز بالای سپهر آگه نه‌ای
زین قیاسش کن که اندر زیر هست
دورها بگذشت بر خوان نیاز
کافرم گر جز قناعت سیر هست
نام آسایش همی بردم شبی
چرخ گفتا زین تمنی دیر هست
گفتمش چون گفت آن اندر گذشت
گر کنون رغبت نمایی ... هست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۷
هزار مدح شکر طعم وصف تو گفتم
کزو نگشت مرا تازه یک صبوح فتوح
برادرم که دو تن تاک را نهد نیرو
همی گسسته نگردد غبوق او ز صبوح
درست شد که دو تن تاک به ز صد ممدوح
یقین شدم که دو ممدوح به ز صد ممدوح
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح ملک نصرةالدین
مبشر آمد و اخبار فتح ختلان داد
نشاط باده کن ای خسرو خراسان شاد
درخت رقص‌کنان گشت و مرغ نعره‌زنان
چو برد مژدهٔ فتحت به باغ و بستان باد
تویی که هرچ بخواهی خدات آن بدهد
بدان دلیل کزو هرچه خواستی آن داد
تویی که تیغ تو چون سیل خون برانگیزد
کنند انجم و ارکان ز روز طوفان یاد
به عون عدل تو از شیر و یوز بستانند
گوزن و آهو در بیشه و بیابان داد
ز سنگ ریز در تست دست دریا پر
ز فتح باب کف تست ابر نیسان راد
جهان ز خصم تو مخذول‌تر نیابد کس
مگر ز مادر محنت برای خذلان زاد
چنانکه نصرت دین می‌کنی ز رایت و رای
به هرچه روی نهی ناصر تو یزدان باد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۳ - در هجا
گر اندک صلتی بخشد امیرت
ازو بستان کزو بسیار باشد
عطای او بود چون ختنه کردن
که اندر عمر خود یکبار باشد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۸ - لغز
یکی و پنج و سی وز بیست نیمی
وگر قدرت بود فرسنگکی چند
چو زین بگذشت و ما و مطرب و می
گناه از بنده و عفو از خداوند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۳ - در مطایبه
هرکه مخلوق را کند خدمت
چون بود حر و فاضل و مرزوق
عمر باید که بگذراند خوش
پیش مخلوق با می و معشوق
پس از این در تهی نیاید نیز
از زر و جامه کیسه و صندوق
چون ز خدمت به کف نیاید این
... خر در ... زن مخلوق
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۱
ز ابتدا کاندر آمدی به عمل
بیش از این بود بارنامه و جاه
کار با آب و گل نبودت بیش
باز خواهی شدن بر آن ناگاه
نه آب و گلی که سلطان راست
به گل تیره و به آب سیاه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۸
به نزدیک خواجه بدم چند روز
بلا نفع دنیا و لا آخره
دگرباره رفتم به نزدیک او
فتلک اذا کرة خاسره
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵
با هرکه زبان چرخ رازی بگشاد
چون پای نداشت پای تا سر بنهاد
زان داد سخن همی بنتوانم داد
کابستن رازهابنتواند زاد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۶
هم توسن چرخ زیر زین را شاید
هم گوهر خورشید نگین را شاید
تا ظن نبری که آن و این را شاید
پیروز شه طغان تکین را شاید
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳
ما پرتو جوهر روانیم و خرد
نی نی، که به ذات محض جانیم و خرد
چون مرگ آید فرشته گردیم و سروش
چون جسم برفت روح مانیم و خرد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹
ای چرخ ز مهر زیر میغت برده
گیتی به ستم اجل، به تیغت برده
پرورده به صد ناز جهانت اول
و آخر ز جهان به صد دریغت برده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴
کوتاه کند زمانه این دمدمه را
وز هم بدرد گرگ فنا این رمه را
اندر سر هر کسی غروریست ولی
سیل اجل قفا زند این همه را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴
آنکس که درون سینه را دل پنداشت
گامی دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت
تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع
این جمله رهست خواجه منزل پنداشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۷
با روز بجنگیم که چون روز گذشت
چون سیل به جویبار و چون باد بدشت
امشب بنشینیم چون آن مه بگرفت
تا روز همی زنیم طاس و لب طشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۶
ناگاه بروئید یکی شاخ نبات
ناگاه بجوشید چنین آب حیات
ناگاه روان شد ز شهنشه صدقات
شادی روان مصطفی را صلوات
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸۵
با همت باز باش و یا هیبت شیر
در مخزن جان درآی با دیدهٔ سیر
رو زود بدانجا که نه زود است و نه دیر
بر بالا رو که خود نه بالا است نه زیر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۰
چون روبه من شدی تو از شیر مترس
چون دولت تو منم ز ادبیر مترس
از چرخ چو آن ماه ترا همراه است
گر روز بگاهست وگر دیر مترس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۸
مر تشنهٔ عشق را شرابیست مترس
بی‌آب شدی پیش تو آبیست مترس
گنجی تو اگر بیت خرابیست مترس
بیدار شو از جهان که خوابیست مترس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۲۸
تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش
چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
در جامه همی سوز و همی باش خموش
کاخر ز پس نیش بود روزی نوش