عبارات مورد جستجو در ۱۰۶۳ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۴۶
خوش باش که تا نه بس ازینجا بروی
امروز خوشک نشین که فردا بروی
چندین بحدیت رفتن از جا بمرو
کاینجا تو بدان آمده یی تا بروی
کمال‌الدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۱۰۵ - وقال ایضاٌفی الموعظة
چه داری ای دل؟ازاین منزل ستم برخیز
چوشیرمردان اززیربارغم برخیز
گذشت دورجوانی هنوزدرخوابی
شب دراز بخفتی،سپیده دم برخیز
صدای نفخۀ صورت بگوش دل برسید
چوغافلان چه نشینی بزیروبم؟برخیز
نخست پشت خمیده شود،چو برخیزند
چوروزگارتراپشت دادخم،برخیز
زبیش وکم چوترازومباش زیروزبر
مکن تدنق وازبند بیش وکم برخیز
گرت هواست که چون آفتاب نوردهی
چوشمع تابسحرگه بیک قدم برخیز
قوای نفس توخون ریزومفسدندبطبع
توازمیان چنین قوم متهم برخیز
چهارضدراباهم تزاحمست اینجا
توخلوتی طلب،ازجای مزدحم برخیز
نه جایگاه نشستست این خراب آباد
چوباد ازسردود و غبار و نم برخیز
زپای حرص بننشسته یی دمی یک روز
بپای عذرشبی ازسرندم برخیز
چوکوس هرکه شکم بنده گشت،زخم خورد
گرت بلای شکم نیست،چون علم برخیز
مساز دام مگس گیر بر ره ضعفا
چوعنکبوت، تونیزازسر شکم برخیز
طرب سرای بهشت ازپی توساخته اند
چرانشسته یی ازغم چنین دژم؟برخیز
فرشتگان فلک سجده می برند ترا
نشسته یی زسگان می کشی ستم،برخیز
زمحدثات بنگذشته کی قدم باشد؟
تویی حجاب بزرگ،از ره قدم برخیز
بخاک توده فرودآمدی وبنشستی
توبیش ازاینی ای صدرمحتشم،برخیز
اگرچه اینجا ازخاک خوارترشده یی
بشهر تو چو توکس نیست محترم،برخیز
چوهیچ دردسری ازتودفع می نکند
مکش تو بیهده دردسرحشم،برخیز
مخرغروردم صبح ودام شب،زنهار
نه مرغ زیرکی؟از راه دام ودم برخیز
نتیجۀ طمع وخشم،مدح وذم باشد
فرشته خو شو وز بند مدح وذم برخیز
به تیغ جورت اگرپی کنند همچوقلم
بسر بخدمت این راه،چون قلم برخیز
بمردمی وهنرآدمی مکرم شد
چو بر تو خود نکشیدند این رقم، برخیز
توکیستی که بری نام مردمی؟بنشین
توچیستی که زنی لاف ازکرم؟ برخیز
نخواهی آنکه چوسکه قفای گرم خوری
مکوب آهن سرد،ازسردرم برخیز
نه زیرکان همه برخاستند از سرخویش
چولاف میزنی از زیرکی،توهم برخیز
دمی زعمرتوصدجان نازنین ارزد
بهرزه ضایع کردیش دم بدم برخیز
چو پیرگشتی یا ایها المزمل خوان
نه جای وقت صبوحست ای صنم برخیز
بساط عمرابد از پی تو گسترده ست
بکوش باخود وازشه ره عدم برخیز
چنین نشسته بدینجات هم بنگذارند
باختیار خوداز پیش لاجرم برخیز
بصبحدم که درآیی زخواب مستی طبع
بیاد دار که چندت بگفته ام برخیز
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۲۶ - ایضا له
ایا صدری که در بازار دانش
کند کلک تو دایم در فروشی
مکن سستی چنین در کار داعی
چه خواهد کرد با این سخت کوشی
جوابش باز ده تا من نگویم
جواب احمقان باشد خموشی
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
ایزد عَلَم فتح برای تو فراشت
دولت همه صورت مراد تو نگاشت
با دولت،خشم وجنگ در نتوان بست
با ایزد،تیغ و نیزه بر نتوان داشت
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
زنهار که سرمایه ملکت ز جهان
عمری است چنان کش گذرانی گذرد
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
با خار قناعت ار بسازی یک بار
در هر قدمی برویدت صد گلزار
با خارکشان نشین که اندر دو سه روز
صد برگ بساخت گل از یک پشته خار
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
شاها به تو دارد همه آفاق نیاز
برخیز جهان بگیر و بخرام و بتاز
از هر طرفی که منزلی کوچ کنی
اقبال دو منزلت به پیش آید باز
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
ای دوست،قلم بر سخن دشمن کش!
وندر شب تاریک می روشن کش!
دیوانگیا، خیز و سر از جیب برآر!
عقلا، بنشین و پای در دامن کش!
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
گر عارضه ای روی نمودت ای شاه،
خوش باش کزو نیافت نقصان به تو راه!
زین پس بودت فزونی حشمت و جاه
زیرا که پس از محاق بفزاید ماه
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵
افسرده مکن چو تیره‌روزان خود را
از آتش عشق، برفروزان خود را
جمعند موافقان و صحبت گرم است
ای شمع چه مرده‌ای، بسوزان خود را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
وقت است اگر عنان سپاری به شتاب
با جاذبه شوق چه دریا، چه سراب
بشتاب به سرعتی که در راه رسد
اول قدمت به منزل آخر به رکاب
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
بی محنت شب‌گیر و غم ایوارت
زین راه به منزل که رساند بارت؟
تن‌پروری‌ات میخ زده بر دامن
در پیش کشیده کاهلی دیوارت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
آن را که به مقصود رهی در پیش است
خرسند به مقصود رسان از خویش است
چون راهروی ز کاروان دور افتاد
مشتاق به کاروان ز منزل بیش است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
ای تازه جوان، کمان تندت به کف است
تیرت گذرا یک سر تیر از هدف است
پر گرم متاز رخش، دوری دوری‌ست
گر این طرف منزل، اگر آن طرف است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
بدکار ز بیگانه و محرم خجل است
هر کس که بدی نمی‌کند، کم خجل است
آن کن که ز خود خجل نگردی هرگز
کز خویش خجل، از همه عالم خجل است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
ای کرده هوای معصیت پامالت
روزی که دود مرگ به استقبالت
چون دفتر اعمال تو را پیش آرند
آن روز ببین چگونه باشد حالت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲
آن را که دلش به شادی از راه افتد
از ناخن غم، کار به دلخواه افتد
از چاه، به قلاب برون می‌آرند
هرگاه که دلو آب در چاه افتد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
با جوهر ذات، هرکه یاری دارد
مردانه زبان به حرف جاری دارد
آن را که قوی‌ست دل، زبانش تیزست
شمشیر به قبض استواری دارد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
کی چرخ فروغ اختر خود داند؟
کی مهر جمال انور خود داند؟
از قدر هنر، اهل هنر بی‌خبرند
کی بحر بهای گوهر خود داند؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
بر سینه خود به عاریت نیش مبند
الماس به دل بیشتر از ریش مبند
چون آتش اگر سوختنت داعیه نیست
چون شمع، به رشته شعله بر خویش مبند