عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» اینت شرف بزرگوار و کرامت تمام و نواخت بى نهایت که ربّ العالمین بر اصحاب کهف نهاد که ایشان را جوانمردان خواند گفت: «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ» با ایشان همان کرامت کرد که با خلیل خویش ابراهیم (ع) که او را جوانمرد خواند: «قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ» و یوشع بن نون را گفت: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ» و یوسف صدّیق را که گفت: «تُراوِدُ فَتاها». و سیرت و طریقت جوانمردان آنست که مصطفى (ص) با على (ع) گفت: یا على جوانمرد راست گوى بود، وفادار و امانت گزار و رحیم دل، درویش دار و پر عطا و مهمان نواز و نیکوکار و شرمگین.
و گفتهاند سرور همه جوانمردان یوسف صدّیق بود علیه السلام که از برادران بوى رسید آنچ رسید از انواع بلیّات، آن گه چون بر ایشان دست یافت گفت: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ».
و در خبر است که رسول (ص) نشسته بود سائلى برخاست و سؤال کرد، رسول (ص) روى سوى یاران کرد گفت: با وى جوانمردى کنید، على (ع) برخاست و رفت، چون باز آمد یک دینار داشت و پنج درم و یک قرص طعام، رسول (ص) گفت یا على این چه حالست؟ گفت یا رسول اللَّه چون سائل سؤال کرد، بر دلم بگذشت که او را قرصى دهم، باز در دلم آمد که پنج درم بوى دهم، باز بخاطرم بگذشت که یک دینار بوى دهم، اکنون روا نداشتم که آنچ بخاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نکنم، رسول (ص) گفت: «لا فتى الّا على» جوانمرد نیست مگر على.
... «وَ زِدْناهُمْ هُدىً» خلعتى که بناء آن بر کمال دولت محبّت بود و درو بیان عنایت ازلى بود کم ازین نشاید که آن جوانمردان را گفته: «وَ زِدْناهُمْ هُدىً».
«وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» ایشان را بربطه عصمت ببستیم و بر بساط معرفت بداشتیم و بقید محبت استوار کردیم، در وادى عنایت ایشان را شمع رعایت افروختیم و در دبیرستان ازل، ادب صحبت آموختیم تا در عین قدس روان گشتند و در خلوت غار با راز حقیقت پرداختند، هر چیزى که عزتى دارد آن را در نقاب بسته دارند، در حجب عزت تا هر نامحرمى بدو ننگرد و دست هر متعنّتى بدو نرسد، آن جوانمردان بر درگاه احدیّت ارجمند بودند، بنور ایمان و صفاء توحید افروخته بودند و دیدههاى اهل آن روزگار برمص کفر و شرک آلوده بود، غیرت دین ایشان را در حجاب غار برد تا آن دیدههاى آلوده برمص کفر ایشان را نبیند.
فرمان آمد از جناب جبروت و درگاه عزت که: «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» درین غار غیرت روید، در ظلّ عنایت، در کنف ولایت، در عالم حمایت، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ» تا اللَّه تعالى شما را در پرده عصمت نگه دارد و لباس رحمت بپوشاند، در کنف عزت جاى دهد. اى حبّذا روزگار کسى که در راهى مىرود، ناگاه موکّل این حدیث در آید و کمندى از طلب در گردن وى افکند و مىکشد که: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى» اگر خواهى و اگر نه، تو آن منى و من آن تو: کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ» کسى که انوار اسرار ازل بباطن وى روى نهد، انوار آفتاب صورت چه زهره آن دارد که شعاع خود بر وى افکند؟ یا سلطنت خود بر وى براند، این آفتاب صورت که هست استضائت خلق راست و آن انوار اسرار که هست معرفت حق راست، این نور صورتست و آن نور سریرت، این آفتاب جهان افروز و آن انوار دل افروز، این روشن دارنده جهان تا خلق بدو نگرند، و آن روشن دارنده دل دوستان تا حق بایشان نگرد، انوار اسرار آن جوانمردان در آن غار درخشى بیرون داد از بریق شعاع آن انوار اسرار، خورشید تابنده، دامن در خود چید که: «تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ» و کسى را که سینه وى محلّ انوار اسرار غیبى کنند، صفت وى اینست که ربّ العزّه گفت در حقّ جوانمردان: «وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ» چون ظواهر ایشان نگرى ایشان را بینى مشغول در میدان اعمال، چون سرایر ایشان نگرى ایشان را بینى فارغ در بستان لطف ذو الجلال، بظاهر در عمل، بباطن در نظاره لطف ازل، از «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» کمر مجاهدت بر میان بسته، و از «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» تاج مشاهدت بر سر نهاده، در زیر قرطه تسلیم پوشیده، بر زبر درّاعه عمل فرو کشیده، کردارى موافق امر، دیدارى موافق حکم.
پیرى را پرسیدند که ایمان بى عمل تمام نیست و اصحاب کهف را عمل نبود که چون در روش آمدند در حال بخفتند، پیر جواب داد که کدام عمل ازین بزرگوارتر که ربّ العزّه ایشان را گفت: «إِذْ قامُوا». بر لسان اهل اشارت معنى آنست که از خود برخاستند، و حاصل اعمال بندگان بدان باز آید که از خود برخیزند، چون از خود برخاستند بحق رسیدند، آن گه واسطه از میان برخیزد، تصرّف در ایشان خود کند، کار ایشان خود سازد چنانک جوانمردان را گفت: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» اى نقلّبهم بین حالتى الفناء و البقاء و الکشف و الاحتجاب و التجلّی و الاستتار.
پیر طریقت چند کلمه گفته اشارت بمراتب این احوال و رموز این حقائق: الهى چند نهان باشى و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا، تا کى از استتار و تجلّى، کى بود آن تجلّى جاودانى؟ الهى چند خوانى و رانى؟
بگداختم در آرزوى روزى که در آن روز تو مانى، تا کى افکنى و برگیرى؟ این چه وعدست بدین درازى و بدین دیرى؟ سبحان اللَّه ما را برین درگاه همه نیاز، روزى چه بود که قطرهاى از شادى بر دل ما ریزى؟! تا کى ما را مى آب و آتش بر هم آمیزى؟! اى بخت ما از دوست رستخیزى.
... «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» چون فرا راه بودند، آن سگ بر پى ایشان افتاد که شما مهمانان عزیزید و مهمان عزیز طفیلى بر تابد، آن سگ در موافقت گامکى چند برداشت، تا بقیامت مؤمنان در قرآن قصّه وى میخوانند و او را جلوه میکنند که: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ»، پس چه گویى کسى که همه عمر خویش در صحبت اولیاء بسر آرد و در موافقت ایشان قدم باز پس ننهد، گویى در قیامت اللَّه تعالى او را از ایشان جدا کند؟ کلّا و لمّا، پاکست و بى عیب آن خداوندى که آن کند که خود خواهد. بلعام را که اسم اعظم دانست و از عرش تا ثرى بدید سگ خواند و از درگاه خود راند و با سگ اصحاب الکهف آن همه کرامت کند که با دوستان خود فرا راه خود دارد، بجهانیان مىنماید که قرب بنواخت ماست نه بعلّت خدمت و بعد باهانت ماست نه بعلّت معصیت، «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» مطّلع کسى را گویند که از زبر نگرد و مقام وى برتر بود، میگوید اى محمد اگر تو بایشان نگرستى ازیشان بگریختى و دل تو بهم بر شدى. اینجا محلّ اشکالست، چه! گویى: حال اصحاب الکهف بدان جاى بود که خاتم النّبیّین را که: نصرت بالرّعب، عنوان نامه مجد و جلالت او بود ازیشان بیم بودى؟ کلّا و حاشا، این خطاب با مصطفى (ص) است و مراد غیر او، و نظایر این بسیار است: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ» هذا و اشباهه. و روا باشد که گویى مراد ازین کلام نه تخویف مصطفى (ص) است بلکه تعظیم حالت ایشانست، و این در متعارف هست که گویند: فلان در بلائى بود که اگر تو بدیدى بیهوش گشتى، و ازین گفت تعظیم آن کار خواهند نه تحقیق این کلمت، و مثال این آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا تفضلونی على اخى یونس بن متى»
و قال (ص) من قال انا خیر منه فقد کذب.
و خلاف نیست میان امت که مصطفى (ص) از یونس (ع) فاضلتر بود، لکن حکمت نبوّت درین کلمه آن بود که حق تعالى در مصحف مجید در قصّه یونس چیزها یاد کرد که بیم باشد که بندگان باو گمان بد برند، چنانک گفت: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» رسول (ص) گفت نباید که چون امت من این آیت بشنوند گمان بد برند و بوى بچشم حقارت نگرند و آن بدگمانى دین ایشان را زیان دارد. هر چند که مصطفى (ص) فاضلتر بود از وى و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضلونى» مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگنان بوى بچشم تعظیم نگرند نه بدیده تحقیر.
همچنین حق تعالى خواست تا اولیاء خود را بزرگ گرداند تا خلق بچشم تعظیم بایشان نگرند با پیغامبر خود این خطاب کرد که: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» تا خلق بدیده تعظیم بایشان نگرند و دین ایشان را زیان ندارد.
علماء طریقت و خداوندان معرفت گفتهاند که بناء کار تصوّف بر روش و سیرت اصحاب الکهف نهادهاند و نیک ماند آداب طریقت و حلیت اینان باحوال و سیرت ایشان، از تحقیق قصد و تجرید ارادت و همت و عزلت از خلق و اسقاط علاقت و اخلاص در دعوت و انابت، از خود بیزار و از عالم آزاد و بحق شاد، از تحکم خویش و پسند خویش باز رسته و دست نیاز ببرّ اللَّه تعالى زده، گهى از صولت هیبت سوزان و گدازان، گهى در نسیم انس شادان و نازان.
و گفتهاند ربّ العالمین با اصحاب کهف آن کرد که مادر مهربان با فرزند کند: اول او را گهواره سازد، پس بخواباند، پس بجنباند، آن گه مگس براند. آن گه شیر دهد تا بیارامد: اللَّه تعالى با ایشان همان کرد، اول کار ایشان بساخت غار بر ایشان چون مهد کرد: «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً»، پس بخوابانید: «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ»، آن گه بجنبانید: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»، آن گه رنج آفتاب از ایشان باز داشت: «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ»، آن گه ایشان را شربت رحمت فرستاد تا آرام گرفتند: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ».
قوله: «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً» فیه اشارتان: احدیهما انّ المأخوذ على العبد المؤمن و ان بلغ الغایة القصوى فى الحقیقة ان یحفظ احکام الشّریعة لانّ کلّ حقیقة لا یشهد لها ظاهر الشّریعة فهى مکر الشّیطان و غروره و الاصل فى ذلک انّ الفتیة بعثوا احدهم لیشترى لهم طعاما و أمروه بالبحث و الفحص عن وجهه کى لا تحمله الغفلة على الوقوع فى محظور، و الأخرى ما قاله یوسف بن الحسین لبعض اصحابه اذا حملت الى الفقراء او الى اهل المعرفة شیئا او اشتریت لهم طعاما فلیکن اطیب شىء و الطفه فانّ الّذى بلغ المعرفة لا یوافقه الّا کلّ لطیف و لا یستأنس الّا بکلّ ملیح. و الاصل فیه قوله تعالى: «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً»، قال و اذا اشتریت للزهاد و العبّاد فاشتر کلّ ما تجده فانّهم بعد فى تذلیل انفسهم و منعها من الشّهوات.
و گفتهاند سرور همه جوانمردان یوسف صدّیق بود علیه السلام که از برادران بوى رسید آنچ رسید از انواع بلیّات، آن گه چون بر ایشان دست یافت گفت: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ».
و در خبر است که رسول (ص) نشسته بود سائلى برخاست و سؤال کرد، رسول (ص) روى سوى یاران کرد گفت: با وى جوانمردى کنید، على (ع) برخاست و رفت، چون باز آمد یک دینار داشت و پنج درم و یک قرص طعام، رسول (ص) گفت یا على این چه حالست؟ گفت یا رسول اللَّه چون سائل سؤال کرد، بر دلم بگذشت که او را قرصى دهم، باز در دلم آمد که پنج درم بوى دهم، باز بخاطرم بگذشت که یک دینار بوى دهم، اکنون روا نداشتم که آنچ بخاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نکنم، رسول (ص) گفت: «لا فتى الّا على» جوانمرد نیست مگر على.
... «وَ زِدْناهُمْ هُدىً» خلعتى که بناء آن بر کمال دولت محبّت بود و درو بیان عنایت ازلى بود کم ازین نشاید که آن جوانمردان را گفته: «وَ زِدْناهُمْ هُدىً».
«وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» ایشان را بربطه عصمت ببستیم و بر بساط معرفت بداشتیم و بقید محبت استوار کردیم، در وادى عنایت ایشان را شمع رعایت افروختیم و در دبیرستان ازل، ادب صحبت آموختیم تا در عین قدس روان گشتند و در خلوت غار با راز حقیقت پرداختند، هر چیزى که عزتى دارد آن را در نقاب بسته دارند، در حجب عزت تا هر نامحرمى بدو ننگرد و دست هر متعنّتى بدو نرسد، آن جوانمردان بر درگاه احدیّت ارجمند بودند، بنور ایمان و صفاء توحید افروخته بودند و دیدههاى اهل آن روزگار برمص کفر و شرک آلوده بود، غیرت دین ایشان را در حجاب غار برد تا آن دیدههاى آلوده برمص کفر ایشان را نبیند.
فرمان آمد از جناب جبروت و درگاه عزت که: «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» درین غار غیرت روید، در ظلّ عنایت، در کنف ولایت، در عالم حمایت، «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ» تا اللَّه تعالى شما را در پرده عصمت نگه دارد و لباس رحمت بپوشاند، در کنف عزت جاى دهد. اى حبّذا روزگار کسى که در راهى مىرود، ناگاه موکّل این حدیث در آید و کمندى از طلب در گردن وى افکند و مىکشد که: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى» اگر خواهى و اگر نه، تو آن منى و من آن تو: کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل.
«وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ» کسى که انوار اسرار ازل بباطن وى روى نهد، انوار آفتاب صورت چه زهره آن دارد که شعاع خود بر وى افکند؟ یا سلطنت خود بر وى براند، این آفتاب صورت که هست استضائت خلق راست و آن انوار اسرار که هست معرفت حق راست، این نور صورتست و آن نور سریرت، این آفتاب جهان افروز و آن انوار دل افروز، این روشن دارنده جهان تا خلق بدو نگرند، و آن روشن دارنده دل دوستان تا حق بایشان نگرد، انوار اسرار آن جوانمردان در آن غار درخشى بیرون داد از بریق شعاع آن انوار اسرار، خورشید تابنده، دامن در خود چید که: «تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ» و کسى را که سینه وى محلّ انوار اسرار غیبى کنند، صفت وى اینست که ربّ العزّه گفت در حقّ جوانمردان: «وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ» چون ظواهر ایشان نگرى ایشان را بینى مشغول در میدان اعمال، چون سرایر ایشان نگرى ایشان را بینى فارغ در بستان لطف ذو الجلال، بظاهر در عمل، بباطن در نظاره لطف ازل، از «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» کمر مجاهدت بر میان بسته، و از «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» تاج مشاهدت بر سر نهاده، در زیر قرطه تسلیم پوشیده، بر زبر درّاعه عمل فرو کشیده، کردارى موافق امر، دیدارى موافق حکم.
پیرى را پرسیدند که ایمان بى عمل تمام نیست و اصحاب کهف را عمل نبود که چون در روش آمدند در حال بخفتند، پیر جواب داد که کدام عمل ازین بزرگوارتر که ربّ العزّه ایشان را گفت: «إِذْ قامُوا». بر لسان اهل اشارت معنى آنست که از خود برخاستند، و حاصل اعمال بندگان بدان باز آید که از خود برخیزند، چون از خود برخاستند بحق رسیدند، آن گه واسطه از میان برخیزد، تصرّف در ایشان خود کند، کار ایشان خود سازد چنانک جوانمردان را گفت: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» اى نقلّبهم بین حالتى الفناء و البقاء و الکشف و الاحتجاب و التجلّی و الاستتار.
پیر طریقت چند کلمه گفته اشارت بمراتب این احوال و رموز این حقائق: الهى چند نهان باشى و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا، تا کى از استتار و تجلّى، کى بود آن تجلّى جاودانى؟ الهى چند خوانى و رانى؟
بگداختم در آرزوى روزى که در آن روز تو مانى، تا کى افکنى و برگیرى؟ این چه وعدست بدین درازى و بدین دیرى؟ سبحان اللَّه ما را برین درگاه همه نیاز، روزى چه بود که قطرهاى از شادى بر دل ما ریزى؟! تا کى ما را مى آب و آتش بر هم آمیزى؟! اى بخت ما از دوست رستخیزى.
... «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ» چون فرا راه بودند، آن سگ بر پى ایشان افتاد که شما مهمانان عزیزید و مهمان عزیز طفیلى بر تابد، آن سگ در موافقت گامکى چند برداشت، تا بقیامت مؤمنان در قرآن قصّه وى میخوانند و او را جلوه میکنند که: «وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ»، پس چه گویى کسى که همه عمر خویش در صحبت اولیاء بسر آرد و در موافقت ایشان قدم باز پس ننهد، گویى در قیامت اللَّه تعالى او را از ایشان جدا کند؟ کلّا و لمّا، پاکست و بى عیب آن خداوندى که آن کند که خود خواهد. بلعام را که اسم اعظم دانست و از عرش تا ثرى بدید سگ خواند و از درگاه خود راند و با سگ اصحاب الکهف آن همه کرامت کند که با دوستان خود فرا راه خود دارد، بجهانیان مىنماید که قرب بنواخت ماست نه بعلّت خدمت و بعد باهانت ماست نه بعلّت معصیت، «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» مطّلع کسى را گویند که از زبر نگرد و مقام وى برتر بود، میگوید اى محمد اگر تو بایشان نگرستى ازیشان بگریختى و دل تو بهم بر شدى. اینجا محلّ اشکالست، چه! گویى: حال اصحاب الکهف بدان جاى بود که خاتم النّبیّین را که: نصرت بالرّعب، عنوان نامه مجد و جلالت او بود ازیشان بیم بودى؟ کلّا و حاشا، این خطاب با مصطفى (ص) است و مراد غیر او، و نظایر این بسیار است: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ» هذا و اشباهه. و روا باشد که گویى مراد ازین کلام نه تخویف مصطفى (ص) است بلکه تعظیم حالت ایشانست، و این در متعارف هست که گویند: فلان در بلائى بود که اگر تو بدیدى بیهوش گشتى، و ازین گفت تعظیم آن کار خواهند نه تحقیق این کلمت، و مثال این آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا تفضلونی على اخى یونس بن متى»
و قال (ص) من قال انا خیر منه فقد کذب.
و خلاف نیست میان امت که مصطفى (ص) از یونس (ع) فاضلتر بود، لکن حکمت نبوّت درین کلمه آن بود که حق تعالى در مصحف مجید در قصّه یونس چیزها یاد کرد که بیم باشد که بندگان باو گمان بد برند، چنانک گفت: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» رسول (ص) گفت نباید که چون امت من این آیت بشنوند گمان بد برند و بوى بچشم حقارت نگرند و آن بدگمانى دین ایشان را زیان دارد. هر چند که مصطفى (ص) فاضلتر بود از وى و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضلونى» مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگنان بوى بچشم تعظیم نگرند نه بدیده تحقیر.
همچنین حق تعالى خواست تا اولیاء خود را بزرگ گرداند تا خلق بچشم تعظیم بایشان نگرند با پیغامبر خود این خطاب کرد که: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً» تا خلق بدیده تعظیم بایشان نگرند و دین ایشان را زیان ندارد.
علماء طریقت و خداوندان معرفت گفتهاند که بناء کار تصوّف بر روش و سیرت اصحاب الکهف نهادهاند و نیک ماند آداب طریقت و حلیت اینان باحوال و سیرت ایشان، از تحقیق قصد و تجرید ارادت و همت و عزلت از خلق و اسقاط علاقت و اخلاص در دعوت و انابت، از خود بیزار و از عالم آزاد و بحق شاد، از تحکم خویش و پسند خویش باز رسته و دست نیاز ببرّ اللَّه تعالى زده، گهى از صولت هیبت سوزان و گدازان، گهى در نسیم انس شادان و نازان.
و گفتهاند ربّ العالمین با اصحاب کهف آن کرد که مادر مهربان با فرزند کند: اول او را گهواره سازد، پس بخواباند، پس بجنباند، آن گه مگس براند. آن گه شیر دهد تا بیارامد: اللَّه تعالى با ایشان همان کرد، اول کار ایشان بساخت غار بر ایشان چون مهد کرد: «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً»، پس بخوابانید: «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ»، آن گه بجنبانید: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»، آن گه رنج آفتاب از ایشان باز داشت: «وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ»، آن گه ایشان را شربت رحمت فرستاد تا آرام گرفتند: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ».
قوله: «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً» فیه اشارتان: احدیهما انّ المأخوذ على العبد المؤمن و ان بلغ الغایة القصوى فى الحقیقة ان یحفظ احکام الشّریعة لانّ کلّ حقیقة لا یشهد لها ظاهر الشّریعة فهى مکر الشّیطان و غروره و الاصل فى ذلک انّ الفتیة بعثوا احدهم لیشترى لهم طعاما و أمروه بالبحث و الفحص عن وجهه کى لا تحمله الغفلة على الوقوع فى محظور، و الأخرى ما قاله یوسف بن الحسین لبعض اصحابه اذا حملت الى الفقراء او الى اهل المعرفة شیئا او اشتریت لهم طعاما فلیکن اطیب شىء و الطفه فانّ الّذى بلغ المعرفة لا یوافقه الّا کلّ لطیف و لا یستأنس الّا بکلّ ملیح. و الاصل فیه قوله تعالى: «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً»، قال و اذا اشتریت للزهاد و العبّاد فاشتر کلّ ما تجده فانّهم بعد فى تذلیل انفسهم و منعها من الشّهوات.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً» ربّ العزّه جلّ جلاله اندرین آیت مصطفى (ص) را تأدیب مىکند تا در هر چه گوید و هر کار که کند در آن استثنا بجاى آرد، یعنى که با مشیّت اللَّه تعالى افکند و گوید: ان شاء اللَّه، و سبب نزول این آیت آن بود که چون او را از قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین و روح پرسیدند وعده جواب بفردا داد و نگفت ان شاء اللَّه تا جبرئیل چهل روز از وى باز ماند، و بروایتى پانزده روز، و بروایتى سه روز، و رسول خدا (ص) از وا ایستادن جبرئیل (ع) غمگین و اندوهگن گشت و مشرکان گفتند: انّ محمّدا قد ودّعه ربّه و قلاه، پس جبرئیل فرو آمد و تسکین دل مصطفى را (ص) و تسلیت وى را این آیت فرو آورد: «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى» و او را استثنا فرمود در هر کار که پیش گیرد باین آیت که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» یعنى اذا قلت لشىء انّى فاعل غدا فقل ان شاء اللَّه لانّک لا تدری ایتم ذلک ام یعوق دون وقوعه عائق فیدخل فى میعادک خلف، و هذا الغد اسم لکل حین تستقبله و لو الى سنین.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): لا یتمّ ایمان العبد حتّى یستثنى فى کلّ کلامه.
و روى انّ سلیمان نبىّ اللَّه (ع) قال اطوف اللّیلة على مائة امرأة کلّ امرأة منهنّ تلد غلاما یضرب بالسّیف فى سبیل اللَّه فطاف لیلتئذ على مائة امرأة فلم تحمل منهنّ امرأة غیر واحدة ولدت نصف انسان و لو استثنى لولد مائة غلام کلّ غلام یقاتل فارسا.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قول ابن عباس و حسن آنست که: اذا نسیت الاستثناء ثمّ تذکرت فاستثن چون استثنا فراموش کنى آن گه که با یاد آید استثنا کن، ازینجاست که بمذهب ابن عباس اگر کسى سوگند یاد کند و پس از یک سال استثنا کند، استثنا درست باشد. و بقول حسن تا در آن مجلس که در آن سوگند مىرود نشسته باشد استثنا درست بود، چون از آن مجلس برخاست پس از آن درست نباشد، و مذهب فقها و اهل فتوى آنست که استثنا در سوگند متصل باید و گرنه درست نباشد.
امّا استثناء در ایمان اجماع ائمّه سلف است و شعار اهل سنّت، چنانک گویى: انا مؤمن ان شاء اللَّه، نه آنک در اصل ایمان بنده شک مىدرآید که شک در اصل ایمان کفرست، لکن در خاتمت آن شک مىدرآید و در کمال آن بنده نداند که خاتمت کار وى و سرانجام ایمان وى چون خواهد بود، و نیز کمال ایمان خود نداند که کمال ایمان در کمال اعمالست و در براءت از نفاق، و این هر دو خصلت بر بنده پوشیده است. و قیل انّما صحّ الاستثناء فى الایمان تأدّبا بذکر اللَّه فى کلّ حال و احالة للامور کلّها الى مشیة اللَّه فقد ادّب اللَّه سبحانه نبیّه فقال، «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» فتأدّب رسول اللَّه (ص) فى کلّ ما کان یخبر عنه معلوما کان او مشکوکا حتّى
قال لمّا دخل المقابر: السّلام علیکم اهل دار قوم مؤمنین و انا ان شاء اللَّه بکم لا حقوق، و اللّحوق بهم غیر مشکوک فیه و لکن مقتضى الادب بذکر اللَّه و ربط الامور به.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال عکرمة معناه: اذکر ربّک اذا غضبت.
و قال وهب مکتوب فى الانجیل: ابن آدم اذکرنى حین تغضب اذکرک حین اغضب فلا امحقک فیمن امحق و اذا ظلمت فلا تنتصر فانّ نصرتى لک خیر من نصرتک لنفسک. قال السدى و الضحّاک هذا فى الصلاة
لقوله (ص): من نسى صلاة او نام عنها فلیصلّها اذا ذکرها.
و قیل معناه اذکر ربّک اذا نسیت شیئا و سله ان یذکرک ذلک فان ذکرک و الّا «وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» اى عسى ان یدلّنى على ما هو ارشد من هذا الذى نسیته و ما هو اصلح لى منه. قال الحسن: «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» یعنى من عبادة الاوثان، و قال الزجاج قل عسى ان یعطینى ربّى من الآیات و الدّلالات على نبوّتى ما یکون اقرب من الرّشد و ادلّ من قصّة اصحاب الکهف و ذلک انّ القوم سألوه عن قصّة اصحاب الکهف على وجه العباد.
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» قتادة گفت: این هم سخن اهل کتابست که در مدّت لبث اصحاب کهف مختلف بودند، همچنانک در عدد ایشان مختلف بودند، تا قومى گفتند: «ثَلاثَ مِائَةٍ» و قومى گفتند: ثلاثمائة و تسع سنین، ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» یعنى انّهم لم یعلموا و انّ علمها عند اللَّه، و دلیل بر قول قتاده قراءت ابن مسعود است: «و قالوا و لبثوا فى کهفهم» امّا قول جمهور مفسران آنست که این اخبار حقّ است جلّ جلاله از مدت لبث ایشان میگوید درنگ ایشان در آن غار از آن روز که در غار شدند تا آن روز که ایشان را بینگیختند سیصد و نه سال بود، و باین قول «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» معنى آنست که: قل لمن جاءک و زعم انّها اکثر او اقلّ اللَّه اعلم بما لبثوا و قد اخبر بذلک اى محمّد ایشان را بگوى که در مدّت لبث ایشان بخلاف افتادهاند، اللَّه تعالى داناتر است بآن مدّت و آن چنانست که اللَّه تعالى خبر داد سیصد و نه سال.
و قیل «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» انّها هو للبثهم بعد موتهم الى زمان محمّد (ص)، و قال ابن جریر قالت الیهود انّهم لبثوا منذ دخلوا الکهف الى یومنا ثلاثمائة سنة، فقال اللَّه بل لبثوا فى کهفهم الى یوم موتهم ثلاثمائة سنة و تسع و سنین و اللَّه اعلم بما لبثوا بعد موتهم الى یومنا.
قراءت حمزة و کسایى: «ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» مضاف است بى تنوین باقى بتنوین خوانند، و انّما حسن التّنوین فى المائة لانّها نزلت و لیس فیها ذکر السّنین فلمّا اشتبه على السّامعین الثلاثمائة انّها اعوام ام شهور ام ایّام نزلت سنین فابقى ذلک مکانه، کما فعل بتنوین القواریر فى سورة الانسان فیکون بدلا من ثلاثمائة و قیل فیه تقدیم و تأخیر اى لبثوا فى کهفهم سنین ثلاثمائة و من لم ینون جعل ثلاثمائة مضافة الى سنین لانّ الجمع هو الاصل و هو المراد اذ المعنى ثلاثمائة من السّنین، و انّما قیل ثلاثمائة سنة اکتفاء بلفظ الواحد عن لفظ الجمع لانّه یعلم انّ المائة لا یضاف الى الواحد فى المعنى و انّ رجلا و امرأة فى قولک مائة رجل و مائة امرأة یراد به الجمع و الکثرة، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» اى ازدادوا على ثلاثمائة لبث تسع سنین. قیل انّما هى ثلاثمائة سنة بالشّمسیّة و ازدادوا تسعا بالقمریة لانّ فى کلّ سنة یتفاوت احد عشر یوما فیکون مجموع ذلک تسع سنین و اشهرا فاضرب عن ذکر الاشهر لانّ الکلام فى ذکر السّنین.
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» ممّن یختلف فى ذلک، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ما غاب فیها عن العباد، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» اللفظ لفظ الامر و المعنى التعجّب، اى ما ابصر اللَّه تعالى لکل موجود و ما اسمعه لکل مسموع، «ما لَهُمْ» اى لاهل السّماوات و الارض، «مِنْ دُونِهِ» دون اللَّه، «مِنْ وَلِیٍّ» ناصر، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً» فلیس لاحد ان یحکم بحکم لم یحکم به اللَّه، و قرأ شامى: «و لا تشرک» بالجزم على النهى اى لا تشرک ایّها الانسان فى حکمه احدا.
«وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ» اى اقرأ القرآن یا محمّد و اتّبع ما فیه «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» یعنى ما یبدل هذا القرآن مبدل یوما کما بدّل الیهود الذین ظلموا قولا غیر الذى قیل لهم: قال اللَّه عزّ و جل: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
و قیل «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا کذب فى میعاده و لا خلف لقوله، «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً» یعنى وزرا و ملجاء، ملتحد الرّجل ما یعدل الیه من ظهیر و الالتحاد الانحراف الى موضع او الى عون منه، سمّى اللّحد لعدوله عن سواء السّنن و الملحد المنحرف عن الصراط المستقیم و کذلک اللاحد و الملتحد.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» نزلت فى المؤلّفة و هم عیینة بن حصن الفزارى و الاقرع بن حابس و ذو وهم و ذلک انهم اتوا النّبی (ص) قبل ان اسلموا و عنده صهیب و خباب و عمّار و عامر بن فهیرة و مهجع و ابو ذر و سلمان الفارسى، و على سلمان شملة قد عرق فیها و بیده خوصة یشقّها ثمّ ینسجها، فقال عیینة اما یوذیک یا محمّد ریح هؤلاء فو اللَّه لقد آذانا ریحهم، ثمّ قال نحن سادات مضر و اشرافها فان اسلمنا اسلم النّاس و ان ابینا ابى النّاس و ما یمنعنا من اتّباعک الّا هؤلاء فنح هؤلاء حتّى نتّبعک او اجعل لنا مجلسا و لهم مجلسا، فانزل اللَّه تعالى: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الآیة... و قد مضى فى سورة الانعام. و قال قتادة هذه الآیة مدنیّة و قد نزلت فى اصحاب الصفّة و کانوا سبع مائة رجل فقراء فى مسجد رسول اللَّه (ص) و لزموه لا یرجعون الى تجارة و لا الى زرع و لا الى ضرع، یصلّون صلاة و ینتظرون اخرى فلمّا نزلت هذه الآیة اتاهم رسول اللَّه (ص) فقال: المحیا محیاکم و الممات مماتکم مرحبا بالذین امرت ان اصبر نفسى معهم فجلس الیهم و کان بعد ذلک یأتیهم و یجلس الیهم و کانوا یسمون اضیاف الاسلام و سمّیت الصّوفیّة فى احدى المقالتین بهم و اصله صفىّ فادرکت الضمّة الواو.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» اى احبس نفسک یا محمّد، «مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» یعبدون و یذکرون ربّهم، «بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» طرفى النّهار یعنى صلاة الصّبح و العصر، و قیل هم الذین یشهدون الصلاة المکتوبة، و قیل اراد الاجتماع للذّکر. و عن ابن عباس قال مرّ النّبی (ص) بعبد اللَّه بن رواحة و هو یذکر اصحابه. فقال رسول اللَّه (ص) اما انّکم الملأ الذین امرنى اللَّه ان اصبر نفسى معهم، ثمّ تلا هذه الآیة: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الى قوله: «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» یعنى یریدونه و ما عنده، «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» اى لا تصرف بصرک الى غیرهم من ذوى الهیئات و الزّینة، تقول عدا کذا اذا جاوزه و عدا عنه اذا انصرف عنه، و هو لازم و متعدّ و النّهى للعین و المراد صاحبها، «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» اى مریدا مجالسة الاغنیاء، حال صرف الى الاستقبال لا انّه حکم على نبیه بارادته، «زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا» یعنى امیة بن خلف الجمحى، «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى خذلناه لترکه الطاعة و اخلیناه عن الذّکر و هو القرآن. و قیل: «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى وجدناه غافلا ساهیا و لم نسمه بما نسم به قلوب المؤمنین ممّا یبین فلاحهم، کما قال: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ» من قولهم بعیر غفل لم یکن علیه سمة و کتاب غفل لم یکن علیه اعجام، «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» تجاوزا للحقّ و خروجا عنه و اصله من السّبق و العجله، یقال فرس فرط اى سبقت الخیل و فرط منّى قول اى سبق. و قیل اراد تفریطا و تضییعا و امر فرط مضیّع متهاون به و معناه ضیّع امره و عطل ایّامه اذ ترک الایمان و الاستدلال بآیات اللَّه.
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» اى تبیّن الحقّ من ربّکم و هذا الکتاب هو الحقّ من ربّکم، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» هذا وعید و استغناء لا رضا و ادن، کقوله: «آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا»، «و قیل معناه قل یا محمّد لهؤلاء الذین اغفلنا قلوبهم عن ذکرنا الحقّ من ربّکم و الیه التّوفیق و الخذلان و بیده الهدى و الاضلال یهدى من یشاء فیؤمن و یضلّ من یشاء فیکفر و لیس الى من ذلک شىء و لست بطارد المؤمنین لهواکم فان شئتم فآمنوا و ان شئتم فاکفروا فانّکم ان کفرتم فقد اعدّ لکم ربّکم على کفرکم نارا احاط بکم سرادقها و ان آمنتم و اطعتم فانّ لکم ما وصف لاهل طاعته.
و قال ابن عباس: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» یعنى من شاء اللَّه له الایمان آمن و من شاء له الکفر کفر، و هو قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ».
«إِنَّا أَعْتَدْنا» اى هیّانا و جعلنا عتادا و العتاد المعدّ الثابت اللازم، «لِلظَّالِمِینَ» الّذین عبدوا غیر اللَّه، «ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» اى احدقت بهم النّار من جمیع جوانبهم، کقوله: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ». و قیل الدّخان و اللّهب یحیط بهم قبل وصول النّار الیهم و هو الظلّ الّذى ذکر اللَّه عزّ و جل فى قوله: «انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ»، و قال الکلبى هو عنق یخرج من النّار فیحیط بالکفّار کالحظیرة. و قال ابن عباس هو حائط من نار. و عن ابى سعید الخدرى قال: سرادق النّار اربعة جدر کثافة کلّ واحد منها مسیرة اربعین سنة، «إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا» یعنى و ان یستمطروا یمطروا، «بِماءٍ کَالْمُهْلِ» کدردى الزّیت او النّحاس المذاب، تأویله: و ان یستسقوا یسقوا. قال مجاهد: المهل القیح و الدّم. و قال الضحاک: ماء اسود و انّ جهنّم سوداء و ماؤها اسود و شجرها سود و اهلها سود، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» اى ینضجها حتّى یسقط لحمها.
قال سعید بن جبیر اذا جاع اهل النّار استغاثوا بشجرة الزّقوم فیأکلون منها ثمّ یصب علیهم العطش فیستغیثون فیغاثون بماء المهل و هو الّذى قد انتهى حرّه فاذا ادنوه من افواههم انتثرت من حرّه لحوم وجوههم التی قد سقطت عنها الجلود، «بِئْسَ الشَّرابُ» اى المهل، «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» اى ساءت النّار متّکأ، تقول ارتفق اى توکّأ على مرفقه. قال مجاهد ساءت مجتمعا من معنى المرافقة. و قیل ساءت النّار مجلسا و مستقرّا ثمّ ذکر ما وعد المؤمنین، فقال: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» یعنى اجر من احسن عملا منهم فحذف العائد، و قیل «إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» اعتراض و الخبر ما بعده.
و هو قوله: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» اى اقامة، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها» اى یلبسون فى الجنة، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» جمع اسورة و اسورة جمع سوار. قال سعید بن جبیر: یحلى کلّ واحد منهم ثلاثة من الاساور: واحد من فضّة و واحد من ذهب و واحد من لؤلؤ و یواقیت و کانت الاساورة من زینة الملوک فى الدّنیا.
قال النّبی (ص) لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطّلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشمس کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم، «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً» لانّها فیما قیل احسن الوان الاثواب، «مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ» و السّندس الحریر و الاستبرق الدّیباج الرّومى، و قیل السّندس الرّقیق من الدّیباج و الاستبرق الصفیق العین. و قیل الاستبرق دیباج یعمل بالذّهب کانّه عرّب من استبر «مُتَّکِئِینَ فِیها» اى فى الجنات، «عَلَى الْأَرائِکِ» و هى السرر فى الحجال، و قیل هى السرر علیها حجال، واحدتها اریکة و اشتقاقها من ارک اذا اقام، «نِعْمَ الثَّوابُ» الجنّة، «وَ حَسُنَتْ» الارائک، «مُرْتَفَقاً» موضع الارتفاق.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): لا یتمّ ایمان العبد حتّى یستثنى فى کلّ کلامه.
و روى انّ سلیمان نبىّ اللَّه (ع) قال اطوف اللّیلة على مائة امرأة کلّ امرأة منهنّ تلد غلاما یضرب بالسّیف فى سبیل اللَّه فطاف لیلتئذ على مائة امرأة فلم تحمل منهنّ امرأة غیر واحدة ولدت نصف انسان و لو استثنى لولد مائة غلام کلّ غلام یقاتل فارسا.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قول ابن عباس و حسن آنست که: اذا نسیت الاستثناء ثمّ تذکرت فاستثن چون استثنا فراموش کنى آن گه که با یاد آید استثنا کن، ازینجاست که بمذهب ابن عباس اگر کسى سوگند یاد کند و پس از یک سال استثنا کند، استثنا درست باشد. و بقول حسن تا در آن مجلس که در آن سوگند مىرود نشسته باشد استثنا درست بود، چون از آن مجلس برخاست پس از آن درست نباشد، و مذهب فقها و اهل فتوى آنست که استثنا در سوگند متصل باید و گرنه درست نباشد.
امّا استثناء در ایمان اجماع ائمّه سلف است و شعار اهل سنّت، چنانک گویى: انا مؤمن ان شاء اللَّه، نه آنک در اصل ایمان بنده شک مىدرآید که شک در اصل ایمان کفرست، لکن در خاتمت آن شک مىدرآید و در کمال آن بنده نداند که خاتمت کار وى و سرانجام ایمان وى چون خواهد بود، و نیز کمال ایمان خود نداند که کمال ایمان در کمال اعمالست و در براءت از نفاق، و این هر دو خصلت بر بنده پوشیده است. و قیل انّما صحّ الاستثناء فى الایمان تأدّبا بذکر اللَّه فى کلّ حال و احالة للامور کلّها الى مشیة اللَّه فقد ادّب اللَّه سبحانه نبیّه فقال، «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» فتأدّب رسول اللَّه (ص) فى کلّ ما کان یخبر عنه معلوما کان او مشکوکا حتّى
قال لمّا دخل المقابر: السّلام علیکم اهل دار قوم مؤمنین و انا ان شاء اللَّه بکم لا حقوق، و اللّحوق بهم غیر مشکوک فیه و لکن مقتضى الادب بذکر اللَّه و ربط الامور به.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال عکرمة معناه: اذکر ربّک اذا غضبت.
و قال وهب مکتوب فى الانجیل: ابن آدم اذکرنى حین تغضب اذکرک حین اغضب فلا امحقک فیمن امحق و اذا ظلمت فلا تنتصر فانّ نصرتى لک خیر من نصرتک لنفسک. قال السدى و الضحّاک هذا فى الصلاة
لقوله (ص): من نسى صلاة او نام عنها فلیصلّها اذا ذکرها.
و قیل معناه اذکر ربّک اذا نسیت شیئا و سله ان یذکرک ذلک فان ذکرک و الّا «وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» اى عسى ان یدلّنى على ما هو ارشد من هذا الذى نسیته و ما هو اصلح لى منه. قال الحسن: «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» یعنى من عبادة الاوثان، و قال الزجاج قل عسى ان یعطینى ربّى من الآیات و الدّلالات على نبوّتى ما یکون اقرب من الرّشد و ادلّ من قصّة اصحاب الکهف و ذلک انّ القوم سألوه عن قصّة اصحاب الکهف على وجه العباد.
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» قتادة گفت: این هم سخن اهل کتابست که در مدّت لبث اصحاب کهف مختلف بودند، همچنانک در عدد ایشان مختلف بودند، تا قومى گفتند: «ثَلاثَ مِائَةٍ» و قومى گفتند: ثلاثمائة و تسع سنین، ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» یعنى انّهم لم یعلموا و انّ علمها عند اللَّه، و دلیل بر قول قتاده قراءت ابن مسعود است: «و قالوا و لبثوا فى کهفهم» امّا قول جمهور مفسران آنست که این اخبار حقّ است جلّ جلاله از مدت لبث ایشان میگوید درنگ ایشان در آن غار از آن روز که در غار شدند تا آن روز که ایشان را بینگیختند سیصد و نه سال بود، و باین قول «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» معنى آنست که: قل لمن جاءک و زعم انّها اکثر او اقلّ اللَّه اعلم بما لبثوا و قد اخبر بذلک اى محمّد ایشان را بگوى که در مدّت لبث ایشان بخلاف افتادهاند، اللَّه تعالى داناتر است بآن مدّت و آن چنانست که اللَّه تعالى خبر داد سیصد و نه سال.
و قیل «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» انّها هو للبثهم بعد موتهم الى زمان محمّد (ص)، و قال ابن جریر قالت الیهود انّهم لبثوا منذ دخلوا الکهف الى یومنا ثلاثمائة سنة، فقال اللَّه بل لبثوا فى کهفهم الى یوم موتهم ثلاثمائة سنة و تسع و سنین و اللَّه اعلم بما لبثوا بعد موتهم الى یومنا.
قراءت حمزة و کسایى: «ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» مضاف است بى تنوین باقى بتنوین خوانند، و انّما حسن التّنوین فى المائة لانّها نزلت و لیس فیها ذکر السّنین فلمّا اشتبه على السّامعین الثلاثمائة انّها اعوام ام شهور ام ایّام نزلت سنین فابقى ذلک مکانه، کما فعل بتنوین القواریر فى سورة الانسان فیکون بدلا من ثلاثمائة و قیل فیه تقدیم و تأخیر اى لبثوا فى کهفهم سنین ثلاثمائة و من لم ینون جعل ثلاثمائة مضافة الى سنین لانّ الجمع هو الاصل و هو المراد اذ المعنى ثلاثمائة من السّنین، و انّما قیل ثلاثمائة سنة اکتفاء بلفظ الواحد عن لفظ الجمع لانّه یعلم انّ المائة لا یضاف الى الواحد فى المعنى و انّ رجلا و امرأة فى قولک مائة رجل و مائة امرأة یراد به الجمع و الکثرة، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» اى ازدادوا على ثلاثمائة لبث تسع سنین. قیل انّما هى ثلاثمائة سنة بالشّمسیّة و ازدادوا تسعا بالقمریة لانّ فى کلّ سنة یتفاوت احد عشر یوما فیکون مجموع ذلک تسع سنین و اشهرا فاضرب عن ذکر الاشهر لانّ الکلام فى ذکر السّنین.
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» ممّن یختلف فى ذلک، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ما غاب فیها عن العباد، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» اللفظ لفظ الامر و المعنى التعجّب، اى ما ابصر اللَّه تعالى لکل موجود و ما اسمعه لکل مسموع، «ما لَهُمْ» اى لاهل السّماوات و الارض، «مِنْ دُونِهِ» دون اللَّه، «مِنْ وَلِیٍّ» ناصر، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً» فلیس لاحد ان یحکم بحکم لم یحکم به اللَّه، و قرأ شامى: «و لا تشرک» بالجزم على النهى اى لا تشرک ایّها الانسان فى حکمه احدا.
«وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ» اى اقرأ القرآن یا محمّد و اتّبع ما فیه «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» یعنى ما یبدل هذا القرآن مبدل یوما کما بدّل الیهود الذین ظلموا قولا غیر الذى قیل لهم: قال اللَّه عزّ و جل: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
و قیل «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا کذب فى میعاده و لا خلف لقوله، «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً» یعنى وزرا و ملجاء، ملتحد الرّجل ما یعدل الیه من ظهیر و الالتحاد الانحراف الى موضع او الى عون منه، سمّى اللّحد لعدوله عن سواء السّنن و الملحد المنحرف عن الصراط المستقیم و کذلک اللاحد و الملتحد.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» نزلت فى المؤلّفة و هم عیینة بن حصن الفزارى و الاقرع بن حابس و ذو وهم و ذلک انهم اتوا النّبی (ص) قبل ان اسلموا و عنده صهیب و خباب و عمّار و عامر بن فهیرة و مهجع و ابو ذر و سلمان الفارسى، و على سلمان شملة قد عرق فیها و بیده خوصة یشقّها ثمّ ینسجها، فقال عیینة اما یوذیک یا محمّد ریح هؤلاء فو اللَّه لقد آذانا ریحهم، ثمّ قال نحن سادات مضر و اشرافها فان اسلمنا اسلم النّاس و ان ابینا ابى النّاس و ما یمنعنا من اتّباعک الّا هؤلاء فنح هؤلاء حتّى نتّبعک او اجعل لنا مجلسا و لهم مجلسا، فانزل اللَّه تعالى: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الآیة... و قد مضى فى سورة الانعام. و قال قتادة هذه الآیة مدنیّة و قد نزلت فى اصحاب الصفّة و کانوا سبع مائة رجل فقراء فى مسجد رسول اللَّه (ص) و لزموه لا یرجعون الى تجارة و لا الى زرع و لا الى ضرع، یصلّون صلاة و ینتظرون اخرى فلمّا نزلت هذه الآیة اتاهم رسول اللَّه (ص) فقال: المحیا محیاکم و الممات مماتکم مرحبا بالذین امرت ان اصبر نفسى معهم فجلس الیهم و کان بعد ذلک یأتیهم و یجلس الیهم و کانوا یسمون اضیاف الاسلام و سمّیت الصّوفیّة فى احدى المقالتین بهم و اصله صفىّ فادرکت الضمّة الواو.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» اى احبس نفسک یا محمّد، «مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» یعبدون و یذکرون ربّهم، «بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» طرفى النّهار یعنى صلاة الصّبح و العصر، و قیل هم الذین یشهدون الصلاة المکتوبة، و قیل اراد الاجتماع للذّکر. و عن ابن عباس قال مرّ النّبی (ص) بعبد اللَّه بن رواحة و هو یذکر اصحابه. فقال رسول اللَّه (ص) اما انّکم الملأ الذین امرنى اللَّه ان اصبر نفسى معهم، ثمّ تلا هذه الآیة: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الى قوله: «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» یعنى یریدونه و ما عنده، «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» اى لا تصرف بصرک الى غیرهم من ذوى الهیئات و الزّینة، تقول عدا کذا اذا جاوزه و عدا عنه اذا انصرف عنه، و هو لازم و متعدّ و النّهى للعین و المراد صاحبها، «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» اى مریدا مجالسة الاغنیاء، حال صرف الى الاستقبال لا انّه حکم على نبیه بارادته، «زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا» یعنى امیة بن خلف الجمحى، «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى خذلناه لترکه الطاعة و اخلیناه عن الذّکر و هو القرآن. و قیل: «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى وجدناه غافلا ساهیا و لم نسمه بما نسم به قلوب المؤمنین ممّا یبین فلاحهم، کما قال: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ» من قولهم بعیر غفل لم یکن علیه سمة و کتاب غفل لم یکن علیه اعجام، «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» تجاوزا للحقّ و خروجا عنه و اصله من السّبق و العجله، یقال فرس فرط اى سبقت الخیل و فرط منّى قول اى سبق. و قیل اراد تفریطا و تضییعا و امر فرط مضیّع متهاون به و معناه ضیّع امره و عطل ایّامه اذ ترک الایمان و الاستدلال بآیات اللَّه.
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» اى تبیّن الحقّ من ربّکم و هذا الکتاب هو الحقّ من ربّکم، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» هذا وعید و استغناء لا رضا و ادن، کقوله: «آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا»، «و قیل معناه قل یا محمّد لهؤلاء الذین اغفلنا قلوبهم عن ذکرنا الحقّ من ربّکم و الیه التّوفیق و الخذلان و بیده الهدى و الاضلال یهدى من یشاء فیؤمن و یضلّ من یشاء فیکفر و لیس الى من ذلک شىء و لست بطارد المؤمنین لهواکم فان شئتم فآمنوا و ان شئتم فاکفروا فانّکم ان کفرتم فقد اعدّ لکم ربّکم على کفرکم نارا احاط بکم سرادقها و ان آمنتم و اطعتم فانّ لکم ما وصف لاهل طاعته.
و قال ابن عباس: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» یعنى من شاء اللَّه له الایمان آمن و من شاء له الکفر کفر، و هو قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ».
«إِنَّا أَعْتَدْنا» اى هیّانا و جعلنا عتادا و العتاد المعدّ الثابت اللازم، «لِلظَّالِمِینَ» الّذین عبدوا غیر اللَّه، «ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» اى احدقت بهم النّار من جمیع جوانبهم، کقوله: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ». و قیل الدّخان و اللّهب یحیط بهم قبل وصول النّار الیهم و هو الظلّ الّذى ذکر اللَّه عزّ و جل فى قوله: «انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ»، و قال الکلبى هو عنق یخرج من النّار فیحیط بالکفّار کالحظیرة. و قال ابن عباس هو حائط من نار. و عن ابى سعید الخدرى قال: سرادق النّار اربعة جدر کثافة کلّ واحد منها مسیرة اربعین سنة، «إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا» یعنى و ان یستمطروا یمطروا، «بِماءٍ کَالْمُهْلِ» کدردى الزّیت او النّحاس المذاب، تأویله: و ان یستسقوا یسقوا. قال مجاهد: المهل القیح و الدّم. و قال الضحاک: ماء اسود و انّ جهنّم سوداء و ماؤها اسود و شجرها سود و اهلها سود، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» اى ینضجها حتّى یسقط لحمها.
قال سعید بن جبیر اذا جاع اهل النّار استغاثوا بشجرة الزّقوم فیأکلون منها ثمّ یصب علیهم العطش فیستغیثون فیغاثون بماء المهل و هو الّذى قد انتهى حرّه فاذا ادنوه من افواههم انتثرت من حرّه لحوم وجوههم التی قد سقطت عنها الجلود، «بِئْسَ الشَّرابُ» اى المهل، «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» اى ساءت النّار متّکأ، تقول ارتفق اى توکّأ على مرفقه. قال مجاهد ساءت مجتمعا من معنى المرافقة. و قیل ساءت النّار مجلسا و مستقرّا ثمّ ذکر ما وعد المؤمنین، فقال: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» یعنى اجر من احسن عملا منهم فحذف العائد، و قیل «إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» اعتراض و الخبر ما بعده.
و هو قوله: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» اى اقامة، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها» اى یلبسون فى الجنة، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» جمع اسورة و اسورة جمع سوار. قال سعید بن جبیر: یحلى کلّ واحد منهم ثلاثة من الاساور: واحد من فضّة و واحد من ذهب و واحد من لؤلؤ و یواقیت و کانت الاساورة من زینة الملوک فى الدّنیا.
قال النّبی (ص) لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطّلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشمس کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم، «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً» لانّها فیما قیل احسن الوان الاثواب، «مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ» و السّندس الحریر و الاستبرق الدّیباج الرّومى، و قیل السّندس الرّقیق من الدّیباج و الاستبرق الصفیق العین. و قیل الاستبرق دیباج یعمل بالذّهب کانّه عرّب من استبر «مُتَّکِئِینَ فِیها» اى فى الجنات، «عَلَى الْأَرائِکِ» و هى السرر فى الحجال، و قیل هى السرر علیها حجال، واحدتها اریکة و اشتقاقها من ارک اذا اقام، «نِعْمَ الثَّوابُ» الجنّة، «وَ حَسُنَتْ» الارائک، «مُرْتَفَقاً» موضع الارتفاق.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» من عرف اللَّه سقط اختیاره عند مشیّته و اندرج احکامه فى شهوده لحکم ربّه، هر که قدم در کوى معرفت اللَّه تعالى نهاد و بدانست که خلق همه اسیر قدرت اواند در حبس مشیّت و بر ممر قضا و قدر، او نیز اختیار نکند و خود را کار نسازد و حکم نکند و کار خود بکلیت با مشیّت اللَّه تعالى افکند وانگه تکلّف خویش در آنچ اللَّه تعالى ساخته نیامیزد و چنانک حکم اللَّه تعالى بر وى مىگردد بى معارضه با آن مىسازد، و بزبان حال گوید: الهى این بوده و هست و بودنى، من بقدر تو نادانم و سزاى ترا ناتوانم، در بیچارگى خود گردانم، روز بروز بر زیانم، چون منى چون بود چنانم، از نگرستن در تاریکى بفغانم، که خود بر هیچ چیز هستماندنم ندانم، چشم بر روزى دارم که تو مانى و من نمانم، چون من کیست گر آن روز ببینم، ور ببینم، بجان فداى آنم.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قیل اذا نسیت نفسک فاذکر ربّک و اذا نسیت الخلق فاذکر الخالق میگوید چون هواء نفس زیر پاى آوردى و جاه خلق از دل بیرون کردى، ما را یاد کن و باین یاد پاک جان خود را شاد کن، هواى نفس بت است و جاه خلق زنّار، تا از بت بیزار نگردى موحد نشوى و تا زنار نگشایى مسلمان نباشى.
عابدى بود نام وى ابو بکر اشتنجى، جاهى عظیم داشت، ترسید که آن جاه او را هلاک کند، برخاست بسفرى بیرون شد در ماه رمضان، و روزه گشاد بحکم شریعت، آن گه از سفر باز آمد مفطر و خلق را از عذر وى خبر نه، و اندر شهر طعام همىخورد، تا خلق بر وى گرد آمدند و او را قفا مىزدند که بى دین است، یکى از محقّقان راه گفت آن ساعت که او را قفا همىزدند، نزدیک او شدم تا چه گوید، با خویشتن همىگفت: اى نفس خلق پرستى نه و بجاه خلق مغرور گردى نه، چگونه آوردمت تا خداى پرستى، نه خلق.
«وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال الجنید حقیقة الذکر الفناء بالمذکور عن الذّکر، لذلک قال اللَّه تعالى: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» اى اذا نسیت الذّکر یکون المذکور صفتک، ذکر نه همه آنست که تو باختیار خویش از روى تکلّف لب جنبانى، آن خود تذکر است و تذکر تصنّع است، ذکر حقیقى آنست که زبان همه دل شود و دل همه سرّ گردد و سرّ عین مشاهدت شود، اصول تفرقت منقطع گردد، کمال جمعیّت در عالم معیّت ازین مقام پدید آمد: اذا صحّ التجلّی فاللّسان و القلب و السرّ واحد، ذکر در سرّ مذکور شود و جان در سرّ نور خبر عیان گردد و عیان از بیان دور. اى حجّت را یاد و انس را یادگار که حاضرى این یاد مرا چه بکار، لطیفا دستورى ده تا بیاد تو بر آرم یک دم، دوست خوانندگان انبوهاند، و الاولى هو الاقدم. اى برون آرنده شیر خالص از میان فرث و دم، بفضل خویش ما را دست گیر مگذار ما را وانشان حوّا و آدم.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... قال و اصبر نفسک و لم یقل قلبک لانّ قلبه کان مع الحقّ امره بصحبة الفقراء جهرا بجهر و استخلص قلبه لنفسه سرّا بسرّ، اى محمد بنفس با درویشان باش که دل در قبضه صفت است با صحبت ایشان نپردازد و محبت اغیار در آن نگنجد، ازینجا گفت مصطفى (ص): لو کنت متّخذا خلیلا لاتّخذت أبا بکر خلیلا و لکنّ صاحبکم خلیل الرّحمن
اگر من دل بکسى دادمى یا مهر دل بر کسى نهادمى آن کس ابو بکر بودى که منزل حقیقت جاى قدم صدق ابو بکر است، متابعت ما فرض عین خود و حلقه انقیاد شرع در گوش فرمان کرده و من او را بجاى سمع و بصر نشانده، لکن دل بدست ما نیست و ما را در آن تصرّف نیست و مهر اغیار را در آن مدخل نیست، «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» وقت دعا و ذکر معیّن کرد: بامداد و شبانگاه، چون بارادت رسید بر معنى حال گفت بر دوام، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ»
اى مریدین وجهه، پیوسته و همیشه او را خواهند پاى بدو گیتى فرا نهاده، و از خلق آزاد گشته، و از خود باز رسته. اى محمد ایشان که باین صفتاند: «لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» ایشان دل از ما بنگردانیدند، تو چشم از ایشان بمگردان جعلنا نظرک الیوم الیهم ذریعة لهم الینا و خلفا ممّا یفوتهم الیوم من نظرهم الینا فلا تقطع الیوم عنهم نظرک فانا لا نمنع غدا نظرهم عنّا.
اى محمد ثمره ارادت ایشان امروز صحبت و مرافقت و نظر تو و فردا زلفت و قربت و وصلت ما، اینست که ربّ العالمین گفت: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» اولئک هم اصحاب الجنّة فى رغد العیش و سعادة الجدّ و کمال الرّند یلبسون حلل الوصلة و یتوّجون بتیجان القربة و یحلّون بحلّى المباسطه یتّکئون على ارائک الرّوح یشمّون ریاح الانس یقیمون فى حجال الزّلفة یسقون شراب المحبّة یأخذون بید الرّأفة ما یتحفّهم الحق من غیر واسطة یسقیهم شرابا طهورا یطهّر قلوبهم عن محبة کلّ مخلوق نعم الثّواب ثوابهم و نعمت الدّار دارهم و نعم الجار جارهم و نعم الرّبّ ربّهم.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قیل اذا نسیت نفسک فاذکر ربّک و اذا نسیت الخلق فاذکر الخالق میگوید چون هواء نفس زیر پاى آوردى و جاه خلق از دل بیرون کردى، ما را یاد کن و باین یاد پاک جان خود را شاد کن، هواى نفس بت است و جاه خلق زنّار، تا از بت بیزار نگردى موحد نشوى و تا زنار نگشایى مسلمان نباشى.
عابدى بود نام وى ابو بکر اشتنجى، جاهى عظیم داشت، ترسید که آن جاه او را هلاک کند، برخاست بسفرى بیرون شد در ماه رمضان، و روزه گشاد بحکم شریعت، آن گه از سفر باز آمد مفطر و خلق را از عذر وى خبر نه، و اندر شهر طعام همىخورد، تا خلق بر وى گرد آمدند و او را قفا مىزدند که بى دین است، یکى از محقّقان راه گفت آن ساعت که او را قفا همىزدند، نزدیک او شدم تا چه گوید، با خویشتن همىگفت: اى نفس خلق پرستى نه و بجاه خلق مغرور گردى نه، چگونه آوردمت تا خداى پرستى، نه خلق.
«وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال الجنید حقیقة الذکر الفناء بالمذکور عن الذّکر، لذلک قال اللَّه تعالى: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» اى اذا نسیت الذّکر یکون المذکور صفتک، ذکر نه همه آنست که تو باختیار خویش از روى تکلّف لب جنبانى، آن خود تذکر است و تذکر تصنّع است، ذکر حقیقى آنست که زبان همه دل شود و دل همه سرّ گردد و سرّ عین مشاهدت شود، اصول تفرقت منقطع گردد، کمال جمعیّت در عالم معیّت ازین مقام پدید آمد: اذا صحّ التجلّی فاللّسان و القلب و السرّ واحد، ذکر در سرّ مذکور شود و جان در سرّ نور خبر عیان گردد و عیان از بیان دور. اى حجّت را یاد و انس را یادگار که حاضرى این یاد مرا چه بکار، لطیفا دستورى ده تا بیاد تو بر آرم یک دم، دوست خوانندگان انبوهاند، و الاولى هو الاقدم. اى برون آرنده شیر خالص از میان فرث و دم، بفضل خویش ما را دست گیر مگذار ما را وانشان حوّا و آدم.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... قال و اصبر نفسک و لم یقل قلبک لانّ قلبه کان مع الحقّ امره بصحبة الفقراء جهرا بجهر و استخلص قلبه لنفسه سرّا بسرّ، اى محمد بنفس با درویشان باش که دل در قبضه صفت است با صحبت ایشان نپردازد و محبت اغیار در آن نگنجد، ازینجا گفت مصطفى (ص): لو کنت متّخذا خلیلا لاتّخذت أبا بکر خلیلا و لکنّ صاحبکم خلیل الرّحمن
اگر من دل بکسى دادمى یا مهر دل بر کسى نهادمى آن کس ابو بکر بودى که منزل حقیقت جاى قدم صدق ابو بکر است، متابعت ما فرض عین خود و حلقه انقیاد شرع در گوش فرمان کرده و من او را بجاى سمع و بصر نشانده، لکن دل بدست ما نیست و ما را در آن تصرّف نیست و مهر اغیار را در آن مدخل نیست، «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» وقت دعا و ذکر معیّن کرد: بامداد و شبانگاه، چون بارادت رسید بر معنى حال گفت بر دوام، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ»
اى مریدین وجهه، پیوسته و همیشه او را خواهند پاى بدو گیتى فرا نهاده، و از خلق آزاد گشته، و از خود باز رسته. اى محمد ایشان که باین صفتاند: «لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» ایشان دل از ما بنگردانیدند، تو چشم از ایشان بمگردان جعلنا نظرک الیوم الیهم ذریعة لهم الینا و خلفا ممّا یفوتهم الیوم من نظرهم الینا فلا تقطع الیوم عنهم نظرک فانا لا نمنع غدا نظرهم عنّا.
اى محمد ثمره ارادت ایشان امروز صحبت و مرافقت و نظر تو و فردا زلفت و قربت و وصلت ما، اینست که ربّ العالمین گفت: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» اولئک هم اصحاب الجنّة فى رغد العیش و سعادة الجدّ و کمال الرّند یلبسون حلل الوصلة و یتوّجون بتیجان القربة و یحلّون بحلّى المباسطه یتّکئون على ارائک الرّوح یشمّون ریاح الانس یقیمون فى حجال الزّلفة یسقون شراب المحبّة یأخذون بید الرّأفة ما یتحفّهم الحق من غیر واسطة یسقیهم شرابا طهورا یطهّر قلوبهم عن محبة کلّ مخلوق نعم الثّواب ثوابهم و نعمت الدّار دارهم و نعم الجار جارهم و نعم الرّبّ ربّهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» مثل زن ایشان را بدو مرد، «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما» کردیم و دادیم یکى را از ایشان، «جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ» دو رز از انگور، «وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» گرد بر گرد آن خرماستان کردیم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (۳۲)» و میان آن دو رز کشت زار.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» آن هر دو رز بار خود بیرون داد، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً» از چندان که هرگز تواند بود که از رز بر بیاید هیچ بنکاست، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (۳۳)» و زیر آن رزها جویها راندیم.
«وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ» و او را جز از آن مالى بود و در آن رزان میوه، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» پس گفت آن مرد با یار خویش، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا» من امروز از تو افزون مال ترم، «وَ أَعَزُّ نَفَراً (۳۴)» و انبوه خادمتر.
«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» آن مرد در آن رز خویش رفت، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» و او بر خویشتن ستمکار، «قالَ ما أَظُنُّ» گفت نپندارم، «أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً (۳۵)» که این جهان بسر آید هرگز.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» و نه پندارم که رستاخیز هرگز خاستنى است، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی» و اگر مرا باز برند با خداوند من «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (۳۶)» على حال آنجا باز بهتر یابم ازین دو رز ایدر.
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» او را گفت آن یار او، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ» کافر شدى بآن آفریدگار که بیافرید ترا از خاکى، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» آن گه از آبى، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا (۳۷)» آن گه ترا قد بر کشید و اندامها راست کرد تا مردى کرد.
«لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی» من بارى میگویم که اوست که اللَّه تعالى است خداوند من، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (۳۸)» و با خداوند خویش انباز نگیرم هیچکس را.
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ» چرا نگفتى آن گه که در رز خویش آمدى، «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» این خداى خواست توان و تاوست نیست مگر باللّه تعالى، «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً (۳۹)» اگر مرا مىبینى که منم اندک مال تر از تو و اندک فرزندتر.
«فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ» پس مگر که خداوند من مرا به از بهشت تو دهد، «وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» و مگر که فرو گشاید اللَّه تعالى بر آن بهشت تو، «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» سنگ باران از آسمان، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً (۴۰)» تا هامون شود هموارى سخت که پاى برو بخیزد.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» یا آب آن در زمین فرو شود، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً (۴۱)» که نتوانى که بازجویى یا بر روى زمین آرى.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» تباه کردند و نیست آن میوه او و آن رز او، «فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» بامداد کرد دست بر دست مىپیچید بنفریغ، «عَلى ما أَنْفَقَ فِیها» بر آن مال که نفقه کرده بود بر آن رز خویش، «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» و دیوارهاى آن بر بنا و درخت افتاده، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً (۴۲)» و مىگفت او کاشک من با خداوند خویش انباز نگرفتمى.
«وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ» و نبود او را یارى دهى «یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ» که آن روز با او گرائیدند تا او را یارى دادند فرود از اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً (۴۳)» و خود با اللَّه تعالى بر نیامد.
«هُنالِکَ» آنکه هن آنجا هن، «الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ» یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» او به است پاداش را، «وَ خَیْرٌ عُقْباً (۴۴)» و به است بسرانجام.
«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مثل زن ایشان را و جهان ایشان را و آرایش آن را، «کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» چون آبى که فرو فرستادیم آن را از آسمان، «فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ» بر رست از آمیغهاى گوناگون که از زمین روید بآن آب، «فَأَصْبَحَ هَشِیماً» پس آنک رست و آراست خشک گشت و گفته، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» باد آن را در هواى برد پراکنده، «وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً (۴۵)» و اللَّه تعالى بر همه برد و آورد تواناست، فراخ توان.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مال و پسران آن همه آرایش این جهانست، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» و کارها و سخنان نیک که آن مؤمنان را بماند و پاداش آن او را پیش آید، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» پاداش آن بنزدیک خداوند توبه، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا (۴۶)» و خداوند آن فردا امیدوارتر.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» آن هر دو رز بار خود بیرون داد، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً» از چندان که هرگز تواند بود که از رز بر بیاید هیچ بنکاست، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (۳۳)» و زیر آن رزها جویها راندیم.
«وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ» و او را جز از آن مالى بود و در آن رزان میوه، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» پس گفت آن مرد با یار خویش، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا» من امروز از تو افزون مال ترم، «وَ أَعَزُّ نَفَراً (۳۴)» و انبوه خادمتر.
«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» آن مرد در آن رز خویش رفت، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» و او بر خویشتن ستمکار، «قالَ ما أَظُنُّ» گفت نپندارم، «أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً (۳۵)» که این جهان بسر آید هرگز.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» و نه پندارم که رستاخیز هرگز خاستنى است، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی» و اگر مرا باز برند با خداوند من «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (۳۶)» على حال آنجا باز بهتر یابم ازین دو رز ایدر.
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» او را گفت آن یار او، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» و در روى او گفت، «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ» کافر شدى بآن آفریدگار که بیافرید ترا از خاکى، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» آن گه از آبى، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا (۳۷)» آن گه ترا قد بر کشید و اندامها راست کرد تا مردى کرد.
«لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی» من بارى میگویم که اوست که اللَّه تعالى است خداوند من، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (۳۸)» و با خداوند خویش انباز نگیرم هیچکس را.
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ» چرا نگفتى آن گه که در رز خویش آمدى، «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» این خداى خواست توان و تاوست نیست مگر باللّه تعالى، «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً (۳۹)» اگر مرا مىبینى که منم اندک مال تر از تو و اندک فرزندتر.
«فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ» پس مگر که خداوند من مرا به از بهشت تو دهد، «وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» و مگر که فرو گشاید اللَّه تعالى بر آن بهشت تو، «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» سنگ باران از آسمان، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً (۴۰)» تا هامون شود هموارى سخت که پاى برو بخیزد.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» یا آب آن در زمین فرو شود، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً (۴۱)» که نتوانى که بازجویى یا بر روى زمین آرى.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» تباه کردند و نیست آن میوه او و آن رز او، «فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» بامداد کرد دست بر دست مىپیچید بنفریغ، «عَلى ما أَنْفَقَ فِیها» بر آن مال که نفقه کرده بود بر آن رز خویش، «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» و دیوارهاى آن بر بنا و درخت افتاده، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً (۴۲)» و مىگفت او کاشک من با خداوند خویش انباز نگرفتمى.
«وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ» و نبود او را یارى دهى «یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ» که آن روز با او گرائیدند تا او را یارى دادند فرود از اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً (۴۳)» و خود با اللَّه تعالى بر نیامد.
«هُنالِکَ» آنکه هن آنجا هن، «الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ» یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» او به است پاداش را، «وَ خَیْرٌ عُقْباً (۴۴)» و به است بسرانجام.
«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مثل زن ایشان را و جهان ایشان را و آرایش آن را، «کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» چون آبى که فرو فرستادیم آن را از آسمان، «فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ» بر رست از آمیغهاى گوناگون که از زمین روید بآن آب، «فَأَصْبَحَ هَشِیماً» پس آنک رست و آراست خشک گشت و گفته، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» باد آن را در هواى برد پراکنده، «وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً (۴۵)» و اللَّه تعالى بر همه برد و آورد تواناست، فراخ توان.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» مال و پسران آن همه آرایش این جهانست، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» و کارها و سخنان نیک که آن مؤمنان را بماند و پاداش آن او را پیش آید، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» پاداش آن بنزدیک خداوند توبه، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا (۴۶)» و خداوند آن فردا امیدوارتر.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یعنى لابى جهل و لاخیه الحرث ابنى هشام بن المغیرة بن عبد اللَّه بن عمرو بن مخزوم حین اسلم الحرث و ثبت ابو جهل على کفره. و قیل هما اخوان من اهل مکّة احدهما مؤمن و الآخر کافر و اسم المؤمن ابو سلمة عبد اللَّه بن عبد الاسد بن عبد باللیل زوج امّ سلمة قبل النّبی (ص)، و الآخر کافر و هو الاسود بن عبد الاسد میگوید مثل زن این دو برادران را بآن دو مرد که در روزگار پیش بودند.
زجّاج گفت جهودان گفتند مشرکان مکه را که محمد را پرسید بر سبیل امتحان از قصّه آن دو مرد که در زمان پیش بودند، این آیت بجواب امتحان ایشان آمد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ» اى للّذین سألوک عن ذلک امتحانا اى حدّثهم بما فى مثله العبرة ایشان را بگوى قصّه آن دو مرد که در مثل آن قصّه عبرتست اگر عبرت مىگیرند: دو برادر بودند در بنى اسرائیل یکى مؤمن نام او یهودا، دیگرى کافر نام او قطروس، همان دو برادرند که در سوره الصّافات وصف ایشان گفته: «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ، یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ».
دو برادر بودند هشت هزار دینار از پدر میراث برده هر یکى چهار هزار دینار، قطروس رفت و بهزار دینار بستانى خرید و آن را عمارت کرد و نیکو بپرداخت، یهودا در مقابل آن هزار دینار بدرویشان داد و گفت: اللّهم ان کان فلان قد اشترى ارضا بالف دینار فانّى اشترى منک ارضا فى الجنّة بالف دینار بار خدایا اگر او بستانى خرید بهزار دینار من از تو بستانى مىخرم اندر بهشت بهزار دینار که بصدقه دادم. قطروس بهزار دینار دیگر خانهاى بنا نهاد و در آن غرفهها و منظرهها بساخت، یهودا هزار دینار دیگر بصدقه داد بدرویشان و گفت بار خدایا مرا خانهاى در بهشت مىباید از بهر من خانهاى در بهشت بساز. قطروس زنى بخواست و هزار دینار مهر وى کرد، یهودا هزار دینار دیگر بخرج درویشان و یتیمان و پیر زنان کرد و گفت بار خدایا این مهر زنان بهشتى است که تو مرا نام زد کنى. قطروس هزار دینار دیگر که مانده بود بچاکران و خدمتکاران و لباس و تجمّل خویش خرج کرد، یهودا نیز هزار دینار دیگر که باقى مانده بود بر ارباب حاجات تفرقه کرد و از خداى تعالى لباس و تجمّل بهشتى و غلمان و ولدان جاودانى بخواست.
پس بروزگار یهودا درویش گشت و اختلال حال و اضطرار او را بر آن داشت که نیاز خویش به قطروس برداشت و از وى چیزى خواست، قطروس گفت: ما فعل مالک فقد اقتسمنا مالا واحدا فاخذت شطره و انا شطره آن مال را چه کردى نه هر دو برادر بودیم و مال بهم قسمت کردیم؟ یهودا گفت آن همه بصدقه بدرویشان دادم، قطروس گفت: ائنّک لمن المصدقین آرى تو مال بصدقه دادى اکنون آمدهاى و از من میخواهى، اذهب فو اللَّه لا اعطیک شیئا فطرده. اینست که ربّ العالمین در بیان قصّه ایشان گفته: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ» اى بستانین، «مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» اى جعلنا النّخل محیطة بهما. و قیل «حففناهما» جعلنا حفافیهما اى جانبیهما نخلا، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً» یعنى جعلنا حول الاعناب النّخل و وسط الاعناب الزّرع.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» اى اعطت ثمرها و ادّت ریعها تاما اى کلّ واحدة منهما، فلذلک لم یقل آتتا، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ» اى من اکلها، «شَیْئاً» اى لم ینقص ممّا عهد، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً» اى شققنا فى المکان المتخلل بینهما جنب الزّرع اخبر اللَّه سبحانه و تعالى عن اتّصال عمارتهما و کمال تأدیة حملهما من نخلهما و اعنابهما و اخبر انّ شربهما کان من نهر جار و هو من اغزر الشرب.
«وَ کانَ لَهُ» اى لصاحب الجنّتین، «ثَمَرٌ» بفتحتین قراءة عاصم و یعقوب بروایة روح و بن حسّان و کذلک: «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» على انّه جمع ثمرة کبقرة و بقر و المعنى کان له من النّخیل و الاعناب ثمر کثیر، و قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر و حمزة و الکسائى: و کان له ثمر و احیط بثمره بضم الثّاء و المیم فیهما، وافقهم رویس فى «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» و الثّمر صنوف الاموال من الذّهب و الفضّة و غیرهما، یعنى و کان له مال سوى الجنتین، و یجوز ان یکون جمع ثمار ککتاب و کتب و یجوز ان یکون جمعا لثمرة کبدنة و بدن و خشبة و خشب و یجوز ان یکون واحدا کعنق و طنب، و قرأ ابو عمرو وحده ثمر و بثمره بضم الثّاء و تسکین المیم فیهما جمیعا و الوجه انّه مخفف من ثمر بالضّم على اىّ وجه یحمل علیه، و الثّامر الرّجل الغنىّ و الثّامر الشّىء الکثیر، قال الشّاعر:
ایّاک ادعو فتقبّل ملقى
و اغفر خطایاى و ثمّر ورقى
اى کثر ابلى و غنمى، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» المؤمن، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» اى یراجعه فى الکلام مشتق من حار اذا رجع، مراجعت در سخن میان ایشان آن بود که قطروس بجفا و زشتى با وى مىگفت که مال را چه کردى؟ و کجا بردى؟ و چرا از دست بدادى؟ تا چنین درویش و درمانده گشتى، وى مىگفت مال در وجوه خیرات و صدقات خرج کردم، از پیش خویش فرستادم تا فردا بثواب آن برسم، قطروس گفت: مال خویش ضایع کردى بظنّى محال و بعثى و ثوابى که نخواهد بود، اکنون من از تو افزون ترم بمال و انبوهترم بخدمتکار و یار، اینست که اللَّه تعالى گفت: «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً» یعنى انا ذو مال کثیر و نفر عزیز، العزّة ها هنا هى الکثرة و النّفر الخدم و النّفیر الاعوان، منه قوله تعالى: «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» اى خدما و خولا، آن گه دست برادر مسلمان گرفت و او را در آن بستان خویش برد از روى مفاخرت تا بوى نماید آن عمارت و زراعت و درختان و ثمار، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» وحد الجنّة لاتصال کلّ واحدة منهما بالآخرى، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى کافر بربه، قال النّابغة: الحمد للَّه لا شریک له من اباها فنفسه ظلما، «قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ» اى تهلک، «هذِهِ» الجنّة، «أَبَداً» انکر ان اللَّه یفنى الدّنیا و انّ القیامة تکون.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» کائنة، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی» نشرت بعد موتى الى ربّى، یعنى ان یک بعث و دار اخرى کما زعمت، «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها» اى من جنّته، قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر: «خیرا منهما» بزیادة میم للتّثنیة، و الوجه انّه على تثنیة الجنّتین المذکورتین فیما تقدّم من قوله تعالى: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ، کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ». و قرأ الباقون: «خَیْراً مِنْها» بغیر میم و الوجه انّه على الانفراد لتقدّم ذکر جنّة مفردة فى قوله تعالى: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» فافراد الضّمیر یرجع الیها، «مُنْقَلَباً» اى انقلابا. و قیل موضع انقلاب یقول کما اعطانى و اکرمنى فى الدّنیا یعطینى فى الآخرة و یکرمنى هناک، این همانست که عاص وائل گفت خباب أرت را: «لَأُوتَیَنَّ مالًا وَ وَلَداً».
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» المسلم، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» هذه المحاورة کنایة عن الصّلابة فى الدّین و شدّة الصریمة و ترک المبالاة فى اللَّه، آن برادر مسلمان گفت از قوّت ایمان و یقین و صلابت در دین: «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ» یعنى اباک آدم، «مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» اى خلقک من نطفة ابیک فى رحم امّک، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا» جعلک معتدل الخلق و القامة ذا عقل و تمییز، ثمّ جهلت امر الاعادة و لم تستدل بالمبدإ على المعاد.
«لکِنَّا» بالالف فى الوصل قرأها ابن عامر و رویس و ابن حسّان و قرأ الباقون و روح بغیر الف فى الوصل و اتّفقوا على الوقف بالالف و اصل الکلمة: لکن انا فحذفت الهمزة طلبا للخفّة لکثرة استعمالها و ادغمت احدى النّونین فى الأخرى و اثبتت الف لکنّا کما اثبتت فى الوقف على لغة من یقول انا بالالف فى الوقف و الوصل، «هُوَ اللَّهُ رَبِّی» القول ها هنا مضمر معناه: لکن انا اقول هو اللَّه ربّى، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً».
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ» لولا ها هنا للتّحضیض و یختصّ بالفعل اى هلا اذ دخلت جنّتک، «قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ» اى ما شاء اللَّه کان فهو رفع بالابتداء و الخبر مضمر. و قیل معناه الامر ما شاء اللَّه فیکون المبتدا مضمرا و المعنى الامر بمشیّة اللَّه، «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» لا یقوى احد على ما فى یدیه من ملک و نعمة الّا باللّه. و قیل هى معاذ من لقع العین، و فى ذلک ما
روى انس انّ النّبی (ص) قال من رأى شیئا فاعجبه فقال ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللّه لم یضرّه.
و قال (ص): من اعطى خیرا من اهل و مال فیقول عند ذلک ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللّه لم یرفیه ما یکره، فهذه الآیة توبیخ من المسلم للکافر على مقالته و تعلیم له ما یحبّ ان یقول، ثمّ رجع الى نفسه فقال: «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً» انا فى الآیة عماد فلذلک نصب اقلّ.
«فَعَسى رَبِّی» فلعلّ ربّى، «أَنْ یُؤْتِیَنِ» فى الآخرة او فى الدّنیا، «خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» اى على جنّتک، «حُسْباناً» عذابا، «مِنَ السَّماءِ» یرمیها به من برد او صاعقة. قال ابن عباس: «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» اى نارا، و قیل قضاء من اللَّه یقضیه. قال الزجاج: الحسبان فى اللّغة الحساب لقوله: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» فالمعنى و یرسل علیها عذاب حسبان و ذلک الحسبان حساب ما کسبت یداک، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً» الصّعید التّراب، و قیل وجه الارض و الزّلق المکان الذى لا یثبت علیه قدم بل تزل عنه. و قال الزجاج الصّعید و الزّلق الطریق الّذى لانبات فیه. و قیل الزّلق الخراب، و المعنى یصبح جنّتک هذه ارضا ملساء لا شیء فیها قد ذهب ما فیها من غرس و نبت.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» اى غابرا ذاهبا فى الارض لا تناله الایدى و الرّشاء، الغور مصدر وضع موضع الاسم کما یقال رجل نوم، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً» لا یتأتى منک طلبه، و قیل لن تستطیع ردّ الماء الغائر، و قیل لن تستطیع طلب غیره بدلا منه.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» اختلاف قراء درین کلمت و شرح قرءات و وجوه آن از پیش رفت، «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» اى افسدوا هلک، کقول یعقوب لبنیه: «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» اى الّا ان تهلکوا، «فَأَصْبَحَ» اى الکافر، «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» یصفق بیده على الأخرى و «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» ظهرا لبطن، «عَلى ما أَنْفَقَ فِیها» اى علیها، «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» اى وقعت الحیطان على الأبنیة و الشّجر، و قیل «خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» کنایة عن الخراب، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً» تمنى انّه کان غیر مشرک حین لم ینفعه التّمنّى.
«و لم یکن له فئة» بالیاى قرأها حمزة و الکسائى لتقدّم الفعل علیه، و قرأ الباقون بالتّاء لانّ الفئة مؤنثة لفظا اى جماعة و المعنى لم ینصره النّفر الّذى قال فیهم مفتخرا و اعزّ نفرا، و الفئة الجماعة تکون ردّا للعسکر یفیء الیها اللّاجى، و قیل هى جماعة فى تفرقة، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً» اى بنفسه لم یقدر على دفعه و لا له اعوان نصروه.
«هُنالِکَ» اى فى تلک الحال یعنى یوم القیامة، «الْوَلایَةُ لِلَّهِ» بکسر واو قراءت حمزه و کسایى است مشتق از والى، اى اللَّه منفرد بالملک و السّلطان یومئذ، پادشاهى و فرمان روایى آن روز اللَّه تعالى را راستست و درست، باقى «الْوَلایَةُ» بفتح واو خوانند مشتق از ولىّ و مولى، و معنى آنست که یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست، و گفتهاند که از موالاتست یعنى: یتولّون اللَّه یومئذ و یؤمنون به و یتبرّءون ممّا کانوا یعبدون، «الْحَقِّ» برفع قراءت ابو عمرو است و کسایى على انّه صفة للولایة یعنى که ولایت اللَّه تعالى را راستست و درست، باقى بخفض خوانند بر نعت اللَّه تعالى یعنى که ولایت خداى حق راست اللَّه آن خداى براستى و «لِلَّهِ الْحَقِّ» اى للَّه ذى الحق کما قالوا رجل عدل و رضى اى ذو عدل و ذو رضى، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» اى هو افضل ثوابا ممّن یرجى ثوابه، «وَ خَیْرٌ عُقْباً» اى طاعة اللَّه خیر عقبا من طاعة غیره، سکن عاصم و حمزة القاف على ان یکون مخفّفا من المثقّل لانّ ما کان على فعل جاز تخفیفه نحو العنق و الطّنب و العنق و الطّنب و الباقون بالضّم على الاصل و العقب العاقبة، یقال هذا عاقبة کذا و عقباه و عقبه و عقبهاى آخره.
«وَ اضْرِبْ» یا محمد، «لَهُمْ» اى لقومک، و قیل لهؤلاء المنکرین المترفین الّذین سألوک طرد فقراء المؤمنین، «مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» یعنى المطر، شبّه اللَّه تعالى الدّنیا بالماء لانّ الماء لا یستقرّ فى موضع کذلک الدّنیا لا تبقى على احد و لانّ الماء لا یبقى فکذلک الدّنیا تفنى و لا تبقى و لانّ الماء لا یقدر احد ان یدخله و لا یبتل فکذلک الدّنیا لا یسلم من آفتها و فتنتها احد و لانّ الماء اذا کان بقدر کان نافعا مبقیا و اذا جاوز المقدار کان ضارّا مهلکا فکذلک الدّنیا الکفاف منها ینفع و فضولها تضرّ، «فَاخْتَلَطَ بِهِ» یعنى فنبت بالماء، «نَباتُ الْأَرْضِ» مختلطا، «فَأَصْبَحَ» اى النّبات، «هَشِیماً» جافا مهشوما مکسورا متفتّتا بعد تمام النّبات و تزیّن الارض به او قبل تمامه بانقطاع المطر عنه، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» قرأ حمزة، و الکسائى: «تذروه الریح» بغیر الف اى تنسفه فتفرقه، یقال ذرته الرّیح و اذرته اذا نسفته و طارت به، «وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ» من الانشاء و الافناء، «مُقْتَدِراً» قادرا انشاء النّبات و لم یکن ثمّ افناه.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» یتزین بهما الانسان فى دنیاه شقیّا کان او سعیدا. و قیل «الْمالُ وَ الْبَنُونَ» التی یفخر بها عیینة و اصحابه من الاشراف و الاغنیاء، «زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» ممّا یتزین به فى الحیاة الدّنیا لا ممّا ینفع فى الآخرة، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» ما یأتى به سلمان و صهیب و فقراء المسلمین من الصّلوات و الاذکار و الاعمال الصّالحة و کل عمل یبقى ثوابه، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» افضل ثوابا، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا» اى خیر ما یأمله الانسان، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» فى قول ابن عباس و عکرمة و مجاهد و الضحاک قول العبد: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.
روى انّ النّبی (ص) أخذ غصنا فحرّکه حتّى سقط ورقه و قال انّ المسلم اذا قال سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر تحاتت خطایاه کما تحات هذا خذهنّ الیک ابا الدّرداء قبل ان یحال بینک و بینهنّ فهنّ من کنز الجنّة و صفایا الکلام و هنّ الباقیات الصّالحات.
و روى انّ النّبی (ص) خرج على قومه فقال خذوا جنّتکم، قالوا یا رسول اللَّه من عدوّ حضر؟ قال بل من النار، قالوا و ما جنّتنا من النار؟ قال الحمد للَّه و سبحان اللَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه فانّهنّ یأتین یوم القیامة مقدمات و مجنبات و معقّبات و هنّ الباقیات الصّالحات.
و عن ابى سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال استکثروا من الباقیات الصّالحات. فقیل و ما هنّ یا رسول اللَّه؟ قال التّکبیر و التّهلیل و التّسبیح و لا حول و لا قوّة الّا باللّه و قال سعید بن جبیر هى الصّلوات الخمس و هنّ الحسنات یذهبن السّیئات.
و عن ابن عباس قال هى الکلام الطیّب و الاعمال الصّالحة. و قیل کلمة الشّهادة للَّه و البراءة من الشرک، لقوله: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ».
و سئل الحسن عن الباقیات الصّالحات، فقال النّیّات و الهمّات لانّ بها تقبل الاعمال و ترفع. و قال ابن جریر الصّلاة الى الصّلاة و الجمعة الى الجمعة و شهر رمضان الى شهر رمضان و الحجّ الى الحجّ.
زجّاج گفت جهودان گفتند مشرکان مکه را که محمد را پرسید بر سبیل امتحان از قصّه آن دو مرد که در زمان پیش بودند، این آیت بجواب امتحان ایشان آمد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ» اى للّذین سألوک عن ذلک امتحانا اى حدّثهم بما فى مثله العبرة ایشان را بگوى قصّه آن دو مرد که در مثل آن قصّه عبرتست اگر عبرت مىگیرند: دو برادر بودند در بنى اسرائیل یکى مؤمن نام او یهودا، دیگرى کافر نام او قطروس، همان دو برادرند که در سوره الصّافات وصف ایشان گفته: «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ، یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ».
دو برادر بودند هشت هزار دینار از پدر میراث برده هر یکى چهار هزار دینار، قطروس رفت و بهزار دینار بستانى خرید و آن را عمارت کرد و نیکو بپرداخت، یهودا در مقابل آن هزار دینار بدرویشان داد و گفت: اللّهم ان کان فلان قد اشترى ارضا بالف دینار فانّى اشترى منک ارضا فى الجنّة بالف دینار بار خدایا اگر او بستانى خرید بهزار دینار من از تو بستانى مىخرم اندر بهشت بهزار دینار که بصدقه دادم. قطروس بهزار دینار دیگر خانهاى بنا نهاد و در آن غرفهها و منظرهها بساخت، یهودا هزار دینار دیگر بصدقه داد بدرویشان و گفت بار خدایا مرا خانهاى در بهشت مىباید از بهر من خانهاى در بهشت بساز. قطروس زنى بخواست و هزار دینار مهر وى کرد، یهودا هزار دینار دیگر بخرج درویشان و یتیمان و پیر زنان کرد و گفت بار خدایا این مهر زنان بهشتى است که تو مرا نام زد کنى. قطروس هزار دینار دیگر که مانده بود بچاکران و خدمتکاران و لباس و تجمّل خویش خرج کرد، یهودا نیز هزار دینار دیگر که باقى مانده بود بر ارباب حاجات تفرقه کرد و از خداى تعالى لباس و تجمّل بهشتى و غلمان و ولدان جاودانى بخواست.
پس بروزگار یهودا درویش گشت و اختلال حال و اضطرار او را بر آن داشت که نیاز خویش به قطروس برداشت و از وى چیزى خواست، قطروس گفت: ما فعل مالک فقد اقتسمنا مالا واحدا فاخذت شطره و انا شطره آن مال را چه کردى نه هر دو برادر بودیم و مال بهم قسمت کردیم؟ یهودا گفت آن همه بصدقه بدرویشان دادم، قطروس گفت: ائنّک لمن المصدقین آرى تو مال بصدقه دادى اکنون آمدهاى و از من میخواهى، اذهب فو اللَّه لا اعطیک شیئا فطرده. اینست که ربّ العالمین در بیان قصّه ایشان گفته: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ» اى بستانین، «مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» اى جعلنا النّخل محیطة بهما. و قیل «حففناهما» جعلنا حفافیهما اى جانبیهما نخلا، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً» یعنى جعلنا حول الاعناب النّخل و وسط الاعناب الزّرع.
«کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» اى اعطت ثمرها و ادّت ریعها تاما اى کلّ واحدة منهما، فلذلک لم یقل آتتا، «وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ» اى من اکلها، «شَیْئاً» اى لم ینقص ممّا عهد، «وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً» اى شققنا فى المکان المتخلل بینهما جنب الزّرع اخبر اللَّه سبحانه و تعالى عن اتّصال عمارتهما و کمال تأدیة حملهما من نخلهما و اعنابهما و اخبر انّ شربهما کان من نهر جار و هو من اغزر الشرب.
«وَ کانَ لَهُ» اى لصاحب الجنّتین، «ثَمَرٌ» بفتحتین قراءة عاصم و یعقوب بروایة روح و بن حسّان و کذلک: «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» على انّه جمع ثمرة کبقرة و بقر و المعنى کان له من النّخیل و الاعناب ثمر کثیر، و قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر و حمزة و الکسائى: و کان له ثمر و احیط بثمره بضم الثّاء و المیم فیهما، وافقهم رویس فى «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» و الثّمر صنوف الاموال من الذّهب و الفضّة و غیرهما، یعنى و کان له مال سوى الجنتین، و یجوز ان یکون جمع ثمار ککتاب و کتب و یجوز ان یکون جمعا لثمرة کبدنة و بدن و خشبة و خشب و یجوز ان یکون واحدا کعنق و طنب، و قرأ ابو عمرو وحده ثمر و بثمره بضم الثّاء و تسکین المیم فیهما جمیعا و الوجه انّه مخفف من ثمر بالضّم على اىّ وجه یحمل علیه، و الثّامر الرّجل الغنىّ و الثّامر الشّىء الکثیر، قال الشّاعر:
ایّاک ادعو فتقبّل ملقى
و اغفر خطایاى و ثمّر ورقى
اى کثر ابلى و غنمى، «فَقالَ لِصاحِبِهِ» المؤمن، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» اى یراجعه فى الکلام مشتق من حار اذا رجع، مراجعت در سخن میان ایشان آن بود که قطروس بجفا و زشتى با وى مىگفت که مال را چه کردى؟ و کجا بردى؟ و چرا از دست بدادى؟ تا چنین درویش و درمانده گشتى، وى مىگفت مال در وجوه خیرات و صدقات خرج کردم، از پیش خویش فرستادم تا فردا بثواب آن برسم، قطروس گفت: مال خویش ضایع کردى بظنّى محال و بعثى و ثوابى که نخواهد بود، اکنون من از تو افزون ترم بمال و انبوهترم بخدمتکار و یار، اینست که اللَّه تعالى گفت: «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً» یعنى انا ذو مال کثیر و نفر عزیز، العزّة ها هنا هى الکثرة و النّفر الخدم و النّفیر الاعوان، منه قوله تعالى: «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» اى خدما و خولا، آن گه دست برادر مسلمان گرفت و او را در آن بستان خویش برد از روى مفاخرت تا بوى نماید آن عمارت و زراعت و درختان و ثمار، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» وحد الجنّة لاتصال کلّ واحدة منهما بالآخرى، «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى کافر بربه، قال النّابغة: الحمد للَّه لا شریک له من اباها فنفسه ظلما، «قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ» اى تهلک، «هذِهِ» الجنّة، «أَبَداً» انکر ان اللَّه یفنى الدّنیا و انّ القیامة تکون.
«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» کائنة، «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی» نشرت بعد موتى الى ربّى، یعنى ان یک بعث و دار اخرى کما زعمت، «لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها» اى من جنّته، قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر: «خیرا منهما» بزیادة میم للتّثنیة، و الوجه انّه على تثنیة الجنّتین المذکورتین فیما تقدّم من قوله تعالى: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ، کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ». و قرأ الباقون: «خَیْراً مِنْها» بغیر میم و الوجه انّه على الانفراد لتقدّم ذکر جنّة مفردة فى قوله تعالى: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» فافراد الضّمیر یرجع الیها، «مُنْقَلَباً» اى انقلابا. و قیل موضع انقلاب یقول کما اعطانى و اکرمنى فى الدّنیا یعطینى فى الآخرة و یکرمنى هناک، این همانست که عاص وائل گفت خباب أرت را: «لَأُوتَیَنَّ مالًا وَ وَلَداً».
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ» المسلم، «وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» هذه المحاورة کنایة عن الصّلابة فى الدّین و شدّة الصریمة و ترک المبالاة فى اللَّه، آن برادر مسلمان گفت از قوّت ایمان و یقین و صلابت در دین: «أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ» یعنى اباک آدم، «مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» اى خلقک من نطفة ابیک فى رحم امّک، «ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا» جعلک معتدل الخلق و القامة ذا عقل و تمییز، ثمّ جهلت امر الاعادة و لم تستدل بالمبدإ على المعاد.
«لکِنَّا» بالالف فى الوصل قرأها ابن عامر و رویس و ابن حسّان و قرأ الباقون و روح بغیر الف فى الوصل و اتّفقوا على الوقف بالالف و اصل الکلمة: لکن انا فحذفت الهمزة طلبا للخفّة لکثرة استعمالها و ادغمت احدى النّونین فى الأخرى و اثبتت الف لکنّا کما اثبتت فى الوقف على لغة من یقول انا بالالف فى الوقف و الوصل، «هُوَ اللَّهُ رَبِّی» القول ها هنا مضمر معناه: لکن انا اقول هو اللَّه ربّى، «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً».
«وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ» لولا ها هنا للتّحضیض و یختصّ بالفعل اى هلا اذ دخلت جنّتک، «قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ» اى ما شاء اللَّه کان فهو رفع بالابتداء و الخبر مضمر. و قیل معناه الامر ما شاء اللَّه فیکون المبتدا مضمرا و المعنى الامر بمشیّة اللَّه، «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» لا یقوى احد على ما فى یدیه من ملک و نعمة الّا باللّه. و قیل هى معاذ من لقع العین، و فى ذلک ما
روى انس انّ النّبی (ص) قال من رأى شیئا فاعجبه فقال ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللّه لم یضرّه.
و قال (ص): من اعطى خیرا من اهل و مال فیقول عند ذلک ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللّه لم یرفیه ما یکره، فهذه الآیة توبیخ من المسلم للکافر على مقالته و تعلیم له ما یحبّ ان یقول، ثمّ رجع الى نفسه فقال: «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً» انا فى الآیة عماد فلذلک نصب اقلّ.
«فَعَسى رَبِّی» فلعلّ ربّى، «أَنْ یُؤْتِیَنِ» فى الآخرة او فى الدّنیا، «خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها» اى على جنّتک، «حُسْباناً» عذابا، «مِنَ السَّماءِ» یرمیها به من برد او صاعقة. قال ابن عباس: «حُسْباناً مِنَ السَّماءِ» اى نارا، و قیل قضاء من اللَّه یقضیه. قال الزجاج: الحسبان فى اللّغة الحساب لقوله: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» فالمعنى و یرسل علیها عذاب حسبان و ذلک الحسبان حساب ما کسبت یداک، «فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً» الصّعید التّراب، و قیل وجه الارض و الزّلق المکان الذى لا یثبت علیه قدم بل تزل عنه. و قال الزجاج الصّعید و الزّلق الطریق الّذى لانبات فیه. و قیل الزّلق الخراب، و المعنى یصبح جنّتک هذه ارضا ملساء لا شیء فیها قد ذهب ما فیها من غرس و نبت.
«أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً» اى غابرا ذاهبا فى الارض لا تناله الایدى و الرّشاء، الغور مصدر وضع موضع الاسم کما یقال رجل نوم، «فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً» لا یتأتى منک طلبه، و قیل لن تستطیع ردّ الماء الغائر، و قیل لن تستطیع طلب غیره بدلا منه.
«وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» اختلاف قراء درین کلمت و شرح قرءات و وجوه آن از پیش رفت، «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» اى افسدوا هلک، کقول یعقوب لبنیه: «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» اى الّا ان تهلکوا، «فَأَصْبَحَ» اى الکافر، «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» یصفق بیده على الأخرى و «یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ» ظهرا لبطن، «عَلى ما أَنْفَقَ فِیها» اى علیها، «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» اى وقعت الحیطان على الأبنیة و الشّجر، و قیل «خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» کنایة عن الخراب، «وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً» تمنى انّه کان غیر مشرک حین لم ینفعه التّمنّى.
«و لم یکن له فئة» بالیاى قرأها حمزة و الکسائى لتقدّم الفعل علیه، و قرأ الباقون بالتّاء لانّ الفئة مؤنثة لفظا اى جماعة و المعنى لم ینصره النّفر الّذى قال فیهم مفتخرا و اعزّ نفرا، و الفئة الجماعة تکون ردّا للعسکر یفیء الیها اللّاجى، و قیل هى جماعة فى تفرقة، «وَ ما کانَ مُنْتَصِراً» اى بنفسه لم یقدر على دفعه و لا له اعوان نصروه.
«هُنالِکَ» اى فى تلک الحال یعنى یوم القیامة، «الْوَلایَةُ لِلَّهِ» بکسر واو قراءت حمزه و کسایى است مشتق از والى، اى اللَّه منفرد بالملک و السّلطان یومئذ، پادشاهى و فرمان روایى آن روز اللَّه تعالى را راستست و درست، باقى «الْوَلایَةُ» بفتح واو خوانند مشتق از ولىّ و مولى، و معنى آنست که یارى دادن و بکار آمدن و بمهربانى باز آمدن خداى را جلّ جلاله راستست و درست، و گفتهاند که از موالاتست یعنى: یتولّون اللَّه یومئذ و یؤمنون به و یتبرّءون ممّا کانوا یعبدون، «الْحَقِّ» برفع قراءت ابو عمرو است و کسایى على انّه صفة للولایة یعنى که ولایت اللَّه تعالى را راستست و درست، باقى بخفض خوانند بر نعت اللَّه تعالى یعنى که ولایت خداى حق راست اللَّه آن خداى براستى و «لِلَّهِ الْحَقِّ» اى للَّه ذى الحق کما قالوا رجل عدل و رضى اى ذو عدل و ذو رضى، «هُوَ خَیْرٌ ثَواباً» اى هو افضل ثوابا ممّن یرجى ثوابه، «وَ خَیْرٌ عُقْباً» اى طاعة اللَّه خیر عقبا من طاعة غیره، سکن عاصم و حمزة القاف على ان یکون مخفّفا من المثقّل لانّ ما کان على فعل جاز تخفیفه نحو العنق و الطّنب و العنق و الطّنب و الباقون بالضّم على الاصل و العقب العاقبة، یقال هذا عاقبة کذا و عقباه و عقبه و عقبهاى آخره.
«وَ اضْرِبْ» یا محمد، «لَهُمْ» اى لقومک، و قیل لهؤلاء المنکرین المترفین الّذین سألوک طرد فقراء المؤمنین، «مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ» یعنى المطر، شبّه اللَّه تعالى الدّنیا بالماء لانّ الماء لا یستقرّ فى موضع کذلک الدّنیا لا تبقى على احد و لانّ الماء لا یبقى فکذلک الدّنیا تفنى و لا تبقى و لانّ الماء لا یقدر احد ان یدخله و لا یبتل فکذلک الدّنیا لا یسلم من آفتها و فتنتها احد و لانّ الماء اذا کان بقدر کان نافعا مبقیا و اذا جاوز المقدار کان ضارّا مهلکا فکذلک الدّنیا الکفاف منها ینفع و فضولها تضرّ، «فَاخْتَلَطَ بِهِ» یعنى فنبت بالماء، «نَباتُ الْأَرْضِ» مختلطا، «فَأَصْبَحَ» اى النّبات، «هَشِیماً» جافا مهشوما مکسورا متفتّتا بعد تمام النّبات و تزیّن الارض به او قبل تمامه بانقطاع المطر عنه، «تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» قرأ حمزة، و الکسائى: «تذروه الریح» بغیر الف اى تنسفه فتفرقه، یقال ذرته الرّیح و اذرته اذا نسفته و طارت به، «وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ» من الانشاء و الافناء، «مُقْتَدِراً» قادرا انشاء النّبات و لم یکن ثمّ افناه.
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» یتزین بهما الانسان فى دنیاه شقیّا کان او سعیدا. و قیل «الْمالُ وَ الْبَنُونَ» التی یفخر بها عیینة و اصحابه من الاشراف و الاغنیاء، «زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» ممّا یتزین به فى الحیاة الدّنیا لا ممّا ینفع فى الآخرة، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» ما یأتى به سلمان و صهیب و فقراء المسلمین من الصّلوات و الاذکار و الاعمال الصّالحة و کل عمل یبقى ثوابه، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» افضل ثوابا، «وَ خَیْرٌ أَمَلًا» اى خیر ما یأمله الانسان، «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» فى قول ابن عباس و عکرمة و مجاهد و الضحاک قول العبد: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر.
روى انّ النّبی (ص) أخذ غصنا فحرّکه حتّى سقط ورقه و قال انّ المسلم اذا قال سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر تحاتت خطایاه کما تحات هذا خذهنّ الیک ابا الدّرداء قبل ان یحال بینک و بینهنّ فهنّ من کنز الجنّة و صفایا الکلام و هنّ الباقیات الصّالحات.
و روى انّ النّبی (ص) خرج على قومه فقال خذوا جنّتکم، قالوا یا رسول اللَّه من عدوّ حضر؟ قال بل من النار، قالوا و ما جنّتنا من النار؟ قال الحمد للَّه و سبحان اللَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه فانّهنّ یأتین یوم القیامة مقدمات و مجنبات و معقّبات و هنّ الباقیات الصّالحات.
و عن ابى سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال استکثروا من الباقیات الصّالحات. فقیل و ما هنّ یا رسول اللَّه؟ قال التّکبیر و التّهلیل و التّسبیح و لا حول و لا قوّة الّا باللّه و قال سعید بن جبیر هى الصّلوات الخمس و هنّ الحسنات یذهبن السّیئات.
و عن ابن عباس قال هى الکلام الطیّب و الاعمال الصّالحة. و قیل کلمة الشّهادة للَّه و البراءة من الشرک، لقوله: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ».
و سئل الحسن عن الباقیات الصّالحات، فقال النّیّات و الهمّات لانّ بها تقبل الاعمال و ترفع. و قال ابن جریر الصّلاة الى الصّلاة و الجمعة الى الجمعة و شهر رمضان الى شهر رمضان و الحجّ الى الحجّ.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» الآیة... حاصل این آیت و این قصّه از روى فهم بر ذوق اهل ارادت اشارتست بدو مرد که در ابتداء ارادت بر بساط کرامت از روى مکاشفت نشانى بینند از لطف حق، دلى تازه و وقتى خوش و کارى بنظام و امیدى قوى، ازین دو یکى صاحب آرزو بود، دولت حقیقت میخواهد و کار بر نظام، بى رنج و بى ریاضت تمام، راست چون کسى که آرزوى در شب افروز کند، صعوبت دریاى مخطر نادیده و زفرات نهنگان جان رباى ناشنیده هرگز کى صورت بندد که بى رنج و بى خطر دست او بمروارید مراد رسد، همچنین این مرد صاحب آرزو در راه پندار خود افسرده بمانده هیچ ریاضت ناکرده و هیچ رنج نابرده و بآن وقت خویش و وجد خویش نقدى که در بدو ارادت روى بوى نموده غرّه شده و تکیه بر آن کرده و نفس خود را با هواء و شهوت الف داده تا بسر انجام از آن وقت و وجد نیز بیفتاده و مرتد طریقت گشته و او را در رشته مهجوران و مردودان کشیدند و با وى گفتند: «فارقت من تهوى فعز الملتقى» در صحبت چنین کس سود نیست، و بهره او از آتش جز دود نیست، و بر پى او رفتن جز تاریکى و حسرت نیست.
باز مرد دیگر طالب استقامت است، عنایت ازلى درو رسیده و توفیق الهى همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصى الامانى رسیده، صحبت این مرد همه سود است و آتش او بى دود است و آب او روشن است و بر پى او رفتن امید زندگانى است.
آن مرد اول از غافلانست، زینت و آرایش وى مال و فرزندانست، و این مرد دیگر از عارفانست، زینت و آرایش وى امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است، اینست که ربّ العالمین گفت: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا» شب معراج چون سیّد (ص) خواست که باز گردد گفتند اى سیّد سلام ما بکسانى رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداختهاند، یاد مرگ و قناعت بقوّت و صحبت با درویشان اختیار کردهاند، یعنى بلال و سلمان و خباب و عمار و بو ذر و صهیب و عبد اللَّه مسعود و امثال ایشان، جوانمردانى که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده، دیدهشان کحل تجلّى یافته، جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند، گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده، تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستى و درستى نگویند، دست و پاى ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود، اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است: کنت له سمعا و بصرا، چنانک دوستى مر دوستى را گوید تو دیده منى و جان منى و تن منى، همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضاى دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود، آن گه مر او را از درگاه عزت این خلعت دهند که هر چه وى میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند، نبینى که مصطفى (ص) را گفت در تنزیل مجید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى»، فعل از رسول (ص) حاصل آمد از روى صورت، لکن چون رسول اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وى جز بفرمان نبود، اللَّه تعالى مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد که صادقان عاشقان پى جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند، نام خداوند مونس ایشان، و ذکر خداوند پیشه ایشان، و رضاء خداوند قبله ایشان، و مهر خداوند در دل ایشان، اینست که ربّ العالمین بفضل خود گفت با ایشان که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا».
باز مرد دیگر طالب استقامت است، عنایت ازلى درو رسیده و توفیق الهى همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصى الامانى رسیده، صحبت این مرد همه سود است و آتش او بى دود است و آب او روشن است و بر پى او رفتن امید زندگانى است.
آن مرد اول از غافلانست، زینت و آرایش وى مال و فرزندانست، و این مرد دیگر از عارفانست، زینت و آرایش وى امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است، اینست که ربّ العالمین گفت: «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا» شب معراج چون سیّد (ص) خواست که باز گردد گفتند اى سیّد سلام ما بکسانى رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداختهاند، یاد مرگ و قناعت بقوّت و صحبت با درویشان اختیار کردهاند، یعنى بلال و سلمان و خباب و عمار و بو ذر و صهیب و عبد اللَّه مسعود و امثال ایشان، جوانمردانى که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده، دیدهشان کحل تجلّى یافته، جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند، گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده، تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستى و درستى نگویند، دست و پاى ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود، اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است: کنت له سمعا و بصرا، چنانک دوستى مر دوستى را گوید تو دیده منى و جان منى و تن منى، همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضاى دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود، آن گه مر او را از درگاه عزت این خلعت دهند که هر چه وى میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند، نبینى که مصطفى (ص) را گفت در تنزیل مجید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى»، فعل از رسول (ص) حاصل آمد از روى صورت، لکن چون رسول اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وى جز بفرمان نبود، اللَّه تعالى مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد که صادقان عاشقان پى جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند، نام خداوند مونس ایشان، و ذکر خداوند پیشه ایشان، و رضاء خداوند قبله ایشان، و مهر خداوند در دل ایشان، اینست که ربّ العالمین بفضل خود گفت با ایشان که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا».
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» اى و اذکر یوم نسیّر الجبال عن وجه الارض فنقلعها قلعا و نسیرها کما نسیر السّحاب فى الدّنیا یاد کن اى محمّد آن روز که از هول رستاخیز این کوههاى عالم بر کنیم و چنانک میغ بر هوا روان کردهایم آن را روان کنیم، قراءت مکّى و شامى و ابو عمرو «تسیر» بتا است و ضمّ آن و فتح یا «الْجِبالَ» برفع لام على اسناد الفعل الى المفعول به و لکونه جماعة انّث الفعل یعنى آن روز که کوهها روان گردانند، چنانک جاى دیگر گفت: «وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ»، «وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً» اى ظاهرة لیس علیها شىء من جبل و لا شجر و لا شىء یسترها لیرى بعضهم بعضا. و قیل «بارِزَةً» اى برز الّذین کانوا فى بطنها فصاروا على ظهرها، «وَ حَشَرْناهُمْ» یعنى الموتى من المؤمنین و الکافرین الى الموقف و الحساب، «فَلَمْ نُغادِرْ» اى لم نترک، «مِنْهُمْ أَحَداً».
«عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا» اى صفوفا، کقوله: «نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» اى اطفالا یعنى کلّ زمرة و امّة صفّ. و قیل «ًّا» اى قیاما، «َدْ جِئْتُمُونا» بلفظ عام است و بمعنى خاص، اى یقال للکفّار «َدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»
آمدید بما چنانک شما را آفریدیم روز نخستین یکان یکان، پاى برهنه و سر برهنه بى هیچ پوشش، چنانک در خبرست: ما على احد منهم قشرة، اى شىء من کسوة. و روى انّهم یحشرون حفاة عراة عزلا، همانست که آنجا گفت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ثمّ قال: «ْ زَعَمْتُمْ»
این بل بجاى واو عطفست یعنى و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فى اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة.
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» اى اقیم الحساب و نصب المیزان، این چنانست که پارسیان گویند دیوان بنهادند آن گه که خراج ستدن گیرند، و قیل: «وُضِعَ الْکِتابُ» یعنى کتاب الاعمال فى ید صاحبه فى یمینه او شماله و هو ما کتبه الحفظة علیه، «فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین، «مُشْفِقِینَ» اى خائفین، «مِمَّا فِیهِ» من الاعمال السیّئة، «وَ یَقُولُونَ» عند وقوعهم فى الهلکة، «یا وَیْلَتَنا» هذه التّاء تزاد فى الویل احیانا کما تزاد فى ثمّ، و این کلمه تفجع است سخن درد زدگان و مصیبت رسیدگان، گویند ویل بر ما این چه حالست و این چه نامه، «ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» من ذنوبنا، و قیل بل جمیع اعماله مکتوب فیه.
قال ابن عباس الصّغیرة التّبسم و الکبیرة القهقهة. و قال سعید بن جبیر الصّغیرة اللّمم و التّجمیش و المسیس و القبلة و الکبیرة الزّنا و المواقعة، «إِلَّا أَحْصاها» قال ابن عباس علمها، و قال السدى کتبها و اثبتها، و قال مقاتل حفظها و عدّها.
و ضرب رسول اللَّه (ص) لصغائر الذنوب مثلا، فقال: کمثل قوم انطلقوا یسیرون حتّى نزلوا بفلاة من الارض و حضر صنیع القوم فانطلق کلّ واحد منهم یحتطب فجعل الرّجل منهم یأتى بالعود و یجئ الرّجل بالعودین حتّى جمعوا سوادا و اجّجوا نارا و انّ الذّنب الصّغیر یجتمع على صاحبه حتّى تهلکه، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» مکتوبا. و قیل جزاء «ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» بزیادة العذاب او نقصان الثّواب، و صحّ فى الخبر من نوقش فى الحساب عذب، ثمّ انّ اللَّه سبحانه امر نبیّه (ص) ان یذکر لهؤلاء المتکبرین عن مجالسة الفقراء قصّة ابلیس و ما اورثه من الکبر فقال: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» ابن عباس گفت: قومى فریشتگانند که ایشان را جن گویند از نار السّموم آفریدهاند ایشان را و دیگر فریشتگان را از نور پاک آفریدهاند، ابلیس از آن قوم است که ایشان را از نار السّموم آفریدند. و قیل الملائکة خلقوا من الرّیح و هم روحانیّون و ابلیس و سائر الجنّ من النّار. و بروایتى دیگر از ابن عباس نسبت وى با جنان است از آنکه روزگارى خازن بهشت بوده یعنى که جنّى است چنانک گویند مکّى و مدنى است. شهر بن حوشب گفت: ابلیس از آن قوم جن بود که ساکنان زمین بودند، فریشتگان او را با سیرى گرفتند و بآسمان بردند و هرگز وى از فریشتگان نبود، و گفتهاند ابلیس اصل جن است و پدر ایشان، هم چنان که آدم اصل انس است و پدر ایشان و این جن نامى است که هم بر فریشتگان افتد هم بر جان و هم بر شیاطین لاجتنانهم جمیعا عن اعین النّاظرین، پس این جن که نسبت ابلیس با ایشانست شیاطیناند و ابلیس پدر ایشان و اصل ایشانست و نام وى بسریانى عزازیل است و بعربى حارث و له زوجة و ذریة، لقوله: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ».
قال مجاهد فمن ذریّة ابلیس لاقیس و ولهان و هما صاحبا الطّهارة و الصّلاة و الهفاف و مرّة و به یکنّى و زلنبؤن و هو صاحب الاسواق، و تیر و هو صاحب المصائب، و الاعور و هو صاحب ابواب الرّبوا، و مسوط و هو صاحب الاخبار یأتى بها فیلقیها فى افواه النّاس و لا یجدون لها اصلا، و داسم و هو الّذى اذا دخل الرّجل بیته فلم یسلّم و لم یذکر اسم اللَّه یضرّه من المتاع ما لم یرفع او نجس موضعه و اذا اکل و لم یذکر اسم اللَّه اکل معه.
قال قتادة انّهم یتوالدون کما یتوالد بنو آدم، قال اللَّه تعالى لابلیس انى لا اخلق لآدم ذرّیّة الّا ذرأت لک مثلها فلیس من ولد آدم احد الّا له شیطان قد قرن به، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» اى خرج عن طاعة ربّه و الفسوق الخروج و الفاسق الخارج عن الطاعة، ثمّ جعل اسما لکلّ خارج الى سوء عادة و سمّى رسول اللَّه (ص) سباع الطّیر و ذوات السّموم فسقة و سمّى الفارة فاسقة و الوزغة فویسقة، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» فتطیعونهم فى معصیتى، «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» کما کان لابیکم عدوا، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» بئس البدل من اللَّه ابلیس و ذریته و بئس البدل معصیة اللَّه من طاعته و بئس البدل النّار من الجنّة.
«ما أَشْهَدْتُهُمْ» اى ما احضرتهم یعنى ابلیس و ذریته. و قیل الکفّار اجمع، و قیل الملائکة، «خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فاستعین بهم على خلقهما او اشاورهم فیه، «وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» و لا استعنت ببعضهم على خلق بعض. و قیل ما اعلمتم خلق انفسهم فکیف یعلمون خلق غیرهم، اخبر جلّ جلاله عن کمال قدرته و استغنائه عن الانصار و الاعوان فیما خلق، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» اعوانا لاستغنائى بقدرتى عن الاعوان و الانصار لانّ من استغنى عن معونة الاولیاء بعظیم سلطانه و کمال قدرته کان اشدّ استغناء عن معونة الاعداء، و در شواذ خواندهاند: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» بفتح تا و خا، و معنى آنست که هرگز بى راه کنندگان را یار مباش همچنانک موسى (ع) گفت: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ» العضد و الظهر و الید هذه الثّلاثة کنایات عن العون و الظّهیر، یقال عضده یعضده اذا اعانه، و فى الدّعاء: اللّهم انت عضدى و نصیرى.
«وَ یَوْمَ یَقُولُ» قرأ حمزة «نقول» بالنّون یعنى یقول اللَّه للکفّار، «نادُوا» ادعوا بصوت عال، «شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» اى زعمتم انّها لى شرکاء لیمنعوکم من عذابى، «فَدَعَوْهُمْ» فنادوهم لا یمین لهم على اضلالهم ایّاهم، «فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ» و استغاثوهم فلم یغیثوهم لکونها جمادا. و قیل لشغلهم بانفسهم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ» و بین الکفار و آلهتهم. و قیل بین اهل الهدى و الضلالة، «مَوْبِقاً» یعنى امرا أوبقهم اى اهلکهم، یقال یضرب بینهم واد فیبقى المشرکون فى عدوة و الشرکاء فى عدوة.
و قال عبد اللَّه بن عمر: و هو واد عمیق فى جهنّم یفرق به یوم القیامة بین اهل لا اله الّا اللَّه و بین من سواهم. و قال عکرمة: هو نهر فى النّار یسیل نارا على حافیته حیّات مثل البغال الدّهم فاذا ثاورت الیهم لتأخذهم استغاثوا بالاقتحام فى النّار منها. و قیل هو واد فى جهنّم من قیح و دم. و قیل البین ها هنا بمعنى الوصال اى تواصلهم فى الدّنیا صار مهلکا لهم. و قیل الموبق الموعد، لقوله: «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» و اصله من وبق یبق و وبق یوبق اذا هلک و أوبقه أی اهلکه، و یقال للکبائر من الذّنوب الموبقات.
و فى الحدیث اجتنبوا السّبع الموبقات: الشرک باللّه، و السّحر، و قتل النّفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و اکل الرّبوا، و اکل مال الیتیم، و التّولى یوم الزّحف، و قذف المحصنات الغافلات.
«وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» عاینوها، «فَظَنُّوا» ایقنوا، «أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» اى واقعون فیها و داخلوها من وقع اذا سقط، «وَ لَمْ یَجِدُوا» یعنى الکفّار. و قیل الاصنام، «عَنْها» اى عن النّار، «مَصْرِفاً» موضعا یعدلون الیه لاحاطتها بهم من کلّ جانب.
روى ابو سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال انّ الکافر لیرى جهنّم فیظنّ انّها مواقعته من مسیرة اربعین سنة.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ» اى رددنا القول فیه مرّة بعد اخرى، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» یحتاجون الیه لیتذکروا و یتّعظوا، «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ» خلقه اللَّه، «جَدَلًا» اى جدالا و حجاجا و خصاما، قیل اراد به الکافر ابى بن خلف الجمحى، و قیل النضر بن الحارث، و قیل اراد به الانسان على العموم، فان قیل و هل یجادل غیر الانسان حتّى قال «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا»؟ فالجواب انّ ابلیس قد جادل و ان کلّ ما یعقل من الملائکة و الجنّ یجادل و الانسان اکثر هذه الاشیاء جدلا و صحّ من روایة الزّهرى عن على بن الحسین عن ابیه عن على بن ابى طالب (ع) انّ رسول اللَّه (ص) طرقه و فاطمة و قال الا قوما فصلیا فقام علىّ و به لوثة من نعاس و هو یقول انفسنا بید اللَّه فاذا شاء ان یبعثنا بعثنا فانصرف رسول اللَّه (ص) و هو یضرب فخذه و یقول: «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا».
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ» اهل مکّة «أَنْ یُؤْمِنُوا» یعنى من ان یؤمنوا، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» القرآن و الاسلام و محمّد (ص)، «وَ یَسْتَغْفِرُوا» یعنى و من ان یستغفروا، «رَبَّهُمْ» و یتوبوا من کفرهم، «إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» اى ما منعهم من الایمان و الاستغفار الّا اتیان سنّة الاوّلین و هو الاستیصال، و قیل الا انتظار العذاب، یعنى انّ اللَّه قرّر علیهم العذاب فذلک الّذى منعهم من الایمان، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا» عیانا، یعنى القتل یوم بدر، قبلا بضمّتین کوفىّ جمع قبیل یعنى قبیلا قبیلا اى صنفا صنفا یتلوا بعضها بعضا، و قرأ الباقون قبلا بکسر القاف و فتح الباء اى معاینة و مقابلة، و فى الحدیث: انّ اللَّه تعالى کلّم آدم قبلا.
«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ» المؤمنین بالجنّة، «وَ مُنْذِرِینَ» الکافرین النّار، «وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ» فى طلب الآیات و دفع النّبوّات.
قال ابن جریر جدالهم بالباطل سؤالهم النّبی (ص) عن اصحاب الکهف و ذى القرنین و الرّوح تعنّتا. و قیل یرید المستهزئین المقتسمین جادلوا فى القرآن، «لِیُدْحِضُوا بِهِ» لیبطلوا بجدالهم، «الْحَقَّ» یعنى القرآن و النّبوّة و اصل الدّحض الزّلق، یقال دحضت رجله اى زلقت و فى الدّعاء: اللّهم ثبّت قدمى یوم تدحض الاقدام، و معنى قوله تعالى: «حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ» اى باطلة، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی» یعنى القرآن، «وَ ما أُنْذِرُوا» من النّار، «هُزُواً» استهزاء و باطلا و لعبا.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ» وعظ و تلى علیه القرآن، «فَأَعْرَضَ عَنْها»
و ترک قبولها و صار عنها فى عرض اى ناحیة «وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ» اى غفل عن ذنوبه السّالفة، و فى الخبر: هذه یداى و ما جنیت بهما على نفسى. ثمّ ذکر حالهم فقال: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان اى غشاوة، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى کراهة ان یفقهوه و لئلا یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» ثقلا و صمما عن استماع الحقّ، «وَ إِنْ تَدْعُهُمْ» یا محمّد، «إِلَى الْهُدى» الایمان و القرآن، «فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» اى بعد الاکنّة و الوقر.
«وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ» فلا یعجل بالعقوبة، «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا» بکفرهم، «لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» فى الدّنیا، «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ» یعنى القیامة و البعث و الحساب. «لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا» یعنى موضع نجاة، یقال وال یئل اى نجا.
«وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ» یرید قوم نوح و عادا و ثمود، «لَمَّا ظَلَمُوا» کفروا، «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ» بفتح المیم و کسر اللّام قراءة حفص على انّه وقت الهلاک و زمانهاى جعلنا لوقت هلاکهم موعدا، و قرأ یحیى عن ابى بکر: «لِمَهْلِکِهِمْ» بفتحتین على انّه مصدر هلک اى جعلنا لهلاکهم موعدا، و قرأ الباقون «لِمَهْلِکِهِمْ» بضمّ المیم و فتح اللّام و هو الاهلاک، یقال اهلکته اهلاکا و مهلکا اى جعلنا لاهلاکنا ایّاهم، «مَوْعِداً» اى میقاتا و اجلا عندنا فلمّا بلغوه جاءهم العذاب.
«عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا» اى صفوفا، کقوله: «نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» اى اطفالا یعنى کلّ زمرة و امّة صفّ. و قیل «ًّا» اى قیاما، «َدْ جِئْتُمُونا» بلفظ عام است و بمعنى خاص، اى یقال للکفّار «َدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»
آمدید بما چنانک شما را آفریدیم روز نخستین یکان یکان، پاى برهنه و سر برهنه بى هیچ پوشش، چنانک در خبرست: ما على احد منهم قشرة، اى شىء من کسوة. و روى انّهم یحشرون حفاة عراة عزلا، همانست که آنجا گفت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ثمّ قال: «ْ زَعَمْتُمْ»
این بل بجاى واو عطفست یعنى و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فى اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة.
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» اى اقیم الحساب و نصب المیزان، این چنانست که پارسیان گویند دیوان بنهادند آن گه که خراج ستدن گیرند، و قیل: «وُضِعَ الْکِتابُ» یعنى کتاب الاعمال فى ید صاحبه فى یمینه او شماله و هو ما کتبه الحفظة علیه، «فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین، «مُشْفِقِینَ» اى خائفین، «مِمَّا فِیهِ» من الاعمال السیّئة، «وَ یَقُولُونَ» عند وقوعهم فى الهلکة، «یا وَیْلَتَنا» هذه التّاء تزاد فى الویل احیانا کما تزاد فى ثمّ، و این کلمه تفجع است سخن درد زدگان و مصیبت رسیدگان، گویند ویل بر ما این چه حالست و این چه نامه، «ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» من ذنوبنا، و قیل بل جمیع اعماله مکتوب فیه.
قال ابن عباس الصّغیرة التّبسم و الکبیرة القهقهة. و قال سعید بن جبیر الصّغیرة اللّمم و التّجمیش و المسیس و القبلة و الکبیرة الزّنا و المواقعة، «إِلَّا أَحْصاها» قال ابن عباس علمها، و قال السدى کتبها و اثبتها، و قال مقاتل حفظها و عدّها.
و ضرب رسول اللَّه (ص) لصغائر الذنوب مثلا، فقال: کمثل قوم انطلقوا یسیرون حتّى نزلوا بفلاة من الارض و حضر صنیع القوم فانطلق کلّ واحد منهم یحتطب فجعل الرّجل منهم یأتى بالعود و یجئ الرّجل بالعودین حتّى جمعوا سوادا و اجّجوا نارا و انّ الذّنب الصّغیر یجتمع على صاحبه حتّى تهلکه، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» مکتوبا. و قیل جزاء «ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» بزیادة العذاب او نقصان الثّواب، و صحّ فى الخبر من نوقش فى الحساب عذب، ثمّ انّ اللَّه سبحانه امر نبیّه (ص) ان یذکر لهؤلاء المتکبرین عن مجالسة الفقراء قصّة ابلیس و ما اورثه من الکبر فقال: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» ابن عباس گفت: قومى فریشتگانند که ایشان را جن گویند از نار السّموم آفریدهاند ایشان را و دیگر فریشتگان را از نور پاک آفریدهاند، ابلیس از آن قوم است که ایشان را از نار السّموم آفریدند. و قیل الملائکة خلقوا من الرّیح و هم روحانیّون و ابلیس و سائر الجنّ من النّار. و بروایتى دیگر از ابن عباس نسبت وى با جنان است از آنکه روزگارى خازن بهشت بوده یعنى که جنّى است چنانک گویند مکّى و مدنى است. شهر بن حوشب گفت: ابلیس از آن قوم جن بود که ساکنان زمین بودند، فریشتگان او را با سیرى گرفتند و بآسمان بردند و هرگز وى از فریشتگان نبود، و گفتهاند ابلیس اصل جن است و پدر ایشان، هم چنان که آدم اصل انس است و پدر ایشان و این جن نامى است که هم بر فریشتگان افتد هم بر جان و هم بر شیاطین لاجتنانهم جمیعا عن اعین النّاظرین، پس این جن که نسبت ابلیس با ایشانست شیاطیناند و ابلیس پدر ایشان و اصل ایشانست و نام وى بسریانى عزازیل است و بعربى حارث و له زوجة و ذریة، لقوله: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ».
قال مجاهد فمن ذریّة ابلیس لاقیس و ولهان و هما صاحبا الطّهارة و الصّلاة و الهفاف و مرّة و به یکنّى و زلنبؤن و هو صاحب الاسواق، و تیر و هو صاحب المصائب، و الاعور و هو صاحب ابواب الرّبوا، و مسوط و هو صاحب الاخبار یأتى بها فیلقیها فى افواه النّاس و لا یجدون لها اصلا، و داسم و هو الّذى اذا دخل الرّجل بیته فلم یسلّم و لم یذکر اسم اللَّه یضرّه من المتاع ما لم یرفع او نجس موضعه و اذا اکل و لم یذکر اسم اللَّه اکل معه.
قال قتادة انّهم یتوالدون کما یتوالد بنو آدم، قال اللَّه تعالى لابلیس انى لا اخلق لآدم ذرّیّة الّا ذرأت لک مثلها فلیس من ولد آدم احد الّا له شیطان قد قرن به، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» اى خرج عن طاعة ربّه و الفسوق الخروج و الفاسق الخارج عن الطاعة، ثمّ جعل اسما لکلّ خارج الى سوء عادة و سمّى رسول اللَّه (ص) سباع الطّیر و ذوات السّموم فسقة و سمّى الفارة فاسقة و الوزغة فویسقة، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» فتطیعونهم فى معصیتى، «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» کما کان لابیکم عدوا، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» بئس البدل من اللَّه ابلیس و ذریته و بئس البدل معصیة اللَّه من طاعته و بئس البدل النّار من الجنّة.
«ما أَشْهَدْتُهُمْ» اى ما احضرتهم یعنى ابلیس و ذریته. و قیل الکفّار اجمع، و قیل الملائکة، «خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فاستعین بهم على خلقهما او اشاورهم فیه، «وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» و لا استعنت ببعضهم على خلق بعض. و قیل ما اعلمتم خلق انفسهم فکیف یعلمون خلق غیرهم، اخبر جلّ جلاله عن کمال قدرته و استغنائه عن الانصار و الاعوان فیما خلق، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» اعوانا لاستغنائى بقدرتى عن الاعوان و الانصار لانّ من استغنى عن معونة الاولیاء بعظیم سلطانه و کمال قدرته کان اشدّ استغناء عن معونة الاعداء، و در شواذ خواندهاند: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» بفتح تا و خا، و معنى آنست که هرگز بى راه کنندگان را یار مباش همچنانک موسى (ع) گفت: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ» العضد و الظهر و الید هذه الثّلاثة کنایات عن العون و الظّهیر، یقال عضده یعضده اذا اعانه، و فى الدّعاء: اللّهم انت عضدى و نصیرى.
«وَ یَوْمَ یَقُولُ» قرأ حمزة «نقول» بالنّون یعنى یقول اللَّه للکفّار، «نادُوا» ادعوا بصوت عال، «شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» اى زعمتم انّها لى شرکاء لیمنعوکم من عذابى، «فَدَعَوْهُمْ» فنادوهم لا یمین لهم على اضلالهم ایّاهم، «فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ» و استغاثوهم فلم یغیثوهم لکونها جمادا. و قیل لشغلهم بانفسهم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ» و بین الکفار و آلهتهم. و قیل بین اهل الهدى و الضلالة، «مَوْبِقاً» یعنى امرا أوبقهم اى اهلکهم، یقال یضرب بینهم واد فیبقى المشرکون فى عدوة و الشرکاء فى عدوة.
و قال عبد اللَّه بن عمر: و هو واد عمیق فى جهنّم یفرق به یوم القیامة بین اهل لا اله الّا اللَّه و بین من سواهم. و قال عکرمة: هو نهر فى النّار یسیل نارا على حافیته حیّات مثل البغال الدّهم فاذا ثاورت الیهم لتأخذهم استغاثوا بالاقتحام فى النّار منها. و قیل هو واد فى جهنّم من قیح و دم. و قیل البین ها هنا بمعنى الوصال اى تواصلهم فى الدّنیا صار مهلکا لهم. و قیل الموبق الموعد، لقوله: «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» و اصله من وبق یبق و وبق یوبق اذا هلک و أوبقه أی اهلکه، و یقال للکبائر من الذّنوب الموبقات.
و فى الحدیث اجتنبوا السّبع الموبقات: الشرک باللّه، و السّحر، و قتل النّفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و اکل الرّبوا، و اکل مال الیتیم، و التّولى یوم الزّحف، و قذف المحصنات الغافلات.
«وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» عاینوها، «فَظَنُّوا» ایقنوا، «أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» اى واقعون فیها و داخلوها من وقع اذا سقط، «وَ لَمْ یَجِدُوا» یعنى الکفّار. و قیل الاصنام، «عَنْها» اى عن النّار، «مَصْرِفاً» موضعا یعدلون الیه لاحاطتها بهم من کلّ جانب.
روى ابو سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال انّ الکافر لیرى جهنّم فیظنّ انّها مواقعته من مسیرة اربعین سنة.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ» اى رددنا القول فیه مرّة بعد اخرى، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» یحتاجون الیه لیتذکروا و یتّعظوا، «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ» خلقه اللَّه، «جَدَلًا» اى جدالا و حجاجا و خصاما، قیل اراد به الکافر ابى بن خلف الجمحى، و قیل النضر بن الحارث، و قیل اراد به الانسان على العموم، فان قیل و هل یجادل غیر الانسان حتّى قال «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا»؟ فالجواب انّ ابلیس قد جادل و ان کلّ ما یعقل من الملائکة و الجنّ یجادل و الانسان اکثر هذه الاشیاء جدلا و صحّ من روایة الزّهرى عن على بن الحسین عن ابیه عن على بن ابى طالب (ع) انّ رسول اللَّه (ص) طرقه و فاطمة و قال الا قوما فصلیا فقام علىّ و به لوثة من نعاس و هو یقول انفسنا بید اللَّه فاذا شاء ان یبعثنا بعثنا فانصرف رسول اللَّه (ص) و هو یضرب فخذه و یقول: «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا».
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ» اهل مکّة «أَنْ یُؤْمِنُوا» یعنى من ان یؤمنوا، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» القرآن و الاسلام و محمّد (ص)، «وَ یَسْتَغْفِرُوا» یعنى و من ان یستغفروا، «رَبَّهُمْ» و یتوبوا من کفرهم، «إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» اى ما منعهم من الایمان و الاستغفار الّا اتیان سنّة الاوّلین و هو الاستیصال، و قیل الا انتظار العذاب، یعنى انّ اللَّه قرّر علیهم العذاب فذلک الّذى منعهم من الایمان، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا» عیانا، یعنى القتل یوم بدر، قبلا بضمّتین کوفىّ جمع قبیل یعنى قبیلا قبیلا اى صنفا صنفا یتلوا بعضها بعضا، و قرأ الباقون قبلا بکسر القاف و فتح الباء اى معاینة و مقابلة، و فى الحدیث: انّ اللَّه تعالى کلّم آدم قبلا.
«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ» المؤمنین بالجنّة، «وَ مُنْذِرِینَ» الکافرین النّار، «وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ» فى طلب الآیات و دفع النّبوّات.
قال ابن جریر جدالهم بالباطل سؤالهم النّبی (ص) عن اصحاب الکهف و ذى القرنین و الرّوح تعنّتا. و قیل یرید المستهزئین المقتسمین جادلوا فى القرآن، «لِیُدْحِضُوا بِهِ» لیبطلوا بجدالهم، «الْحَقَّ» یعنى القرآن و النّبوّة و اصل الدّحض الزّلق، یقال دحضت رجله اى زلقت و فى الدّعاء: اللّهم ثبّت قدمى یوم تدحض الاقدام، و معنى قوله تعالى: «حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ» اى باطلة، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی» یعنى القرآن، «وَ ما أُنْذِرُوا» من النّار، «هُزُواً» استهزاء و باطلا و لعبا.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ» وعظ و تلى علیه القرآن، «فَأَعْرَضَ عَنْها»
و ترک قبولها و صار عنها فى عرض اى ناحیة «وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ» اى غفل عن ذنوبه السّالفة، و فى الخبر: هذه یداى و ما جنیت بهما على نفسى. ثمّ ذکر حالهم فقال: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان اى غشاوة، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى کراهة ان یفقهوه و لئلا یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» ثقلا و صمما عن استماع الحقّ، «وَ إِنْ تَدْعُهُمْ» یا محمّد، «إِلَى الْهُدى» الایمان و القرآن، «فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» اى بعد الاکنّة و الوقر.
«وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ» فلا یعجل بالعقوبة، «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا» بکفرهم، «لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» فى الدّنیا، «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ» یعنى القیامة و البعث و الحساب. «لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا» یعنى موضع نجاة، یقال وال یئل اى نجا.
«وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ» یرید قوم نوح و عادا و ثمود، «لَمَّا ظَلَمُوا» کفروا، «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ» بفتح المیم و کسر اللّام قراءة حفص على انّه وقت الهلاک و زمانهاى جعلنا لوقت هلاکهم موعدا، و قرأ یحیى عن ابى بکر: «لِمَهْلِکِهِمْ» بفتحتین على انّه مصدر هلک اى جعلنا لهلاکهم موعدا، و قرأ الباقون «لِمَهْلِکِهِمْ» بضمّ المیم و فتح اللّام و هو الاهلاک، یقال اهلکته اهلاکا و مهلکا اى جعلنا لاهلاکنا ایّاهم، «مَوْعِداً» اى میقاتا و اجلا عندنا فلمّا بلغوه جاءهم العذاب.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ» اى اذکر اذ قال فان فى ذلک عبرة لمن اعتبر، «قالَ مُوسى لِفَتاهُ» یعنى لغلامه و غلام الرّجل تابعه الذى یتخرّج به و هو التّلمیذ و هو یوشع بن نون بن افرائیم بن میشا و میشا هو موسى بن یوسف بن یعقوب و کان یوشع نبىّ بنى اسرائیل من بعد موسى و هو الذى وقفت علیه الشّمس حتى صلّى العصر فى مغزاة کان غزاها حتّى ادرک الصّلاة. و قال بعضهم فتاه کان مملوکا و هذا قول غریب.
امّا ابتداء این قصّه از قول ابن عباس آنست که موسى (ع) و بنى اسرائیل چون در مصر آرام گرفتند و آنجا مقرّ خویش ساختند، از جبّار کائنات فرمان آمد: یا موسى «ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» ایشان را پند ده و آن نعمتها که بر ایشان ریختیم و نواختها که بر ایشان.
تورات و زمین مصر جاى ایشان ساختن و نعمتها بر ایشان روان داشتن، موسى ایشان را خطبهاى بلیغ خواند و لختى از آن نعمتها و کرامتها که اللَّه تعالى با وى کرده و با بنى اسرائیل بر شمرد، از مکالمت و اصطفائیّت و القاء محبّت و اصطناع و غیر آن، مردى بر پاى خاست گفت یا کلیم اللَّه این همه دانستهایم و شناخته، هل من احد اعلم منک؟ در زمین هیچکس از تو داناتر و عالمتر هست؟ موسى (ع) گفت لا، یعنى که هیچکس از من عالمتر نیست در زمین، از ربّ العزّه او را عتاب آمد باین سخن و جبرئیل از حق پیغام آورد که ائت عبدا لى بمجمع البحرین فتعلّم منه فانّه اعلم منک اى موسى ما را بنده ایست در مجمع البحرین از تو داناتر، رو و از وى علم آموز. موسى گفت چه نشانست او را و چگونه بوى رسم؟ گفت: ماهیى مملوح بردار با غلام خویش فرا راه باش تا بشطّ بحر آنجا که ماهى باز نیابى، او را آنجا یابى.
بروایتى دیگر از ابن عباس نقل کردهاند که موسى گفت بار خدایا: اىّ عبادک احبّ الیک از بندگان خود کرا دوستتر دارى؟ فقال الذى یذکرنى و لا ینسانى گفت بندهاى که پیوسته مرا یاد کند و یاد من فرو نگذارد، موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که حاکمتر و حکم کردن را میان خلق پسندیدهتر؟ گفت آن کس که حکم براستى کند بعدل و انصاف و بر پى هواى خود نرود. موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که داناتر و علم وى تمامتر؟ گفت آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر بکلمهاى در رسد که وى را در دین سود دارد و او را هدى افزاید. گفت بار خدایا: اگر از بندگان تو کسى از من داناترست مرا بر وى رهنمون باش تا از او علم گیرم، گفت اى موسى مرا بنده ایست از تو داناتر در مجمع البحرین او را خضر گویند، برو از وى علم بیاموز، و نشان آنست که ماهى مملّح در ساحل بحر آنجا که صخره است زنده شود، آنجا که ماهى زنده شود او را طلب کن که او را بیابى، پس موسى و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیى مملّح زاد را برداشتند.
فذلک قوله عزّ و جل: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ» سمى فتیه لانّه کان یلازمه و یخدمه، «لا أَبْرَحُ» اى لا ازال، و الخبر محذوف یعنى لا ابرح ما شیئا اى لا ازال اسیر اى ادوم علیه و لا افتر. و قیل لا ابرح اى لا ازول یعنى لا ازول عن حالى فى السّیر حتّى اصل، «حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» حیث یلتقى بحر فارس و بحر الرّوم. قال محمّد بن کعب اسمه طنجه، و قال ابى بن کعب افریقیّة. و قیل هما بحر المشرق و المغرب اللّذان یحیطان بجمیع الارض. و قیل العذب و الملح. و قیل البحران من العلم و هما موسى و الخضر، «أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً» تقدیره حتّى یکون امّا لقاء الخضر بمجمع البحرین و امّا السّیر حتّى اصل الیه و ان کان حقبا و الحقب سبعون سنة، و قیل ثمانون سنة، و قیل سنة بلغة قیس، و قیل برهة من الدّهر غیر محدودة جمعه احقاب و کذلک الحقبة جمعها حقب.
«فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما» اى مجمع وصل البحرین، «نَسِیا حُوتَهُما» انّما نسى الحوت احدهما و هو یوشع و انّما دخل موسى فى الکلام للصّحبة کما قال اجیبت دعوتکما و موسى کان یدعو و انّما دخل هارون فى الکلام للصحبة، و کقوله: «قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ» و کان القائل موسى و هذا وجه واسع فى العربیّة.
و قیل نسب النّسیان الیهما لانّ موسى نسى تعرف خبر الحوت و قد بلغ الموضع الموصوف له و نسى الفتى ان یخبره بما کان من الحوت، «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ» اى اتّخذ الحوت طریقا له من البرّ الى البحر، «سَرَباً» اى سرب فیها سربا و السّرب اسم و مصدر یقال سرب یسرب سروبا و سربا اذا دخل سربا غیر عمیق. و قیل تقدیره فاتّخذه سبیله سربا فهما مفعولان، کقوله: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا».
و قیل بقى طریقه کالسّرب و الآیة على التّقدیم و التّأخیر لانّ ذهاب الحوت کان قد تقدّم على النّسیان.
موسى و یوشع بفرمان اللَّه تعالى قصد مجمع البحرین کردند، زاد بر گرفته قرصى چند و ماهیى مملوح خشک شده، و گفتهاند ماهى تازه بریان کرده، و از آن پارهاى خورده تا مجمع البحرین رسیدند بنزدیک صخره، موسى گفت یوشع را که: امکث حتّى آتیک ساعتى درنگ کن تا من بتو باز آیم، موسى (ع) حاجتى که در پیش داشت رفت و ماهى که در زنبیل بود چون نم دریا باو رسید روح باز یافت و زنده شد و در آب شد، یوشع گفت: اذ حاء نبىّ اللَّه حدّثته چون موسى (ع) باز آید حدیث ماهى با وى بگویم، فانساه الشّیطان، چون موسى (ع) باز آمد حدیث ماهى فراموش کرد، شیطان از یاد وى ببرد.
و گفتهاند چشمهاى بود آن را ماء الحیاة میگفتند، هیچ قطرهاى از آن بمردهاى نرسیدى که نه در حال زنده گشتى، یوشع دست بدان برد و وضو مىکرد، آن گه دست بیفشاند و قطرههاى آب بماهى رسید زنده گشت و در آب شد.
و عن ابى بن کعب مرفوعا قال لمّا انتهیا الى الصّخرة وضعا رؤسهما فناما و اضطرب الحوت فى المکتل فخرج منه فسقط فى البحر «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً».
«فَلَمَّا» استیقظ موسى نسى صاحبه ان یخبره بالحوت فانطلقا بقیّة یومهما و لیلتهما حتّى اذا کان من الغد، «قالَ» موسى، «لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا» ماهى چون در آب شد ربّ العالمین بکمال قدرت خویش آن راه ماهى چون طاقى نگه داشت تا در نیامیخت.
روى ابىّ بن کعب عن رسول اللَّه (ص) قال انجاب الماء عن مسلک الحوت فصار کوة لم تلتئم فدخل موسى الکوة على اثر الحوت فاذا هو بالخضر، و قیل جمد الماء تحته، و قیل صار صخرا. و قال وهب ظهر فى الماء من اثر الحوت شقّ و اخدود شبه نهر من حیث دخلت الى حیث انتهت.
پس ایشان از آن جایگاه که ماهى در آب شده بود بر گذشتند و رفتند چندانک اللَّه تعالى خواست و آن رفتن افزونى بود، موسى (ع) در آن رفتن افزونى گرسنه شد و بوى رنج رسید و لم یعى موسى فى سفر قطّ الّا فى ذلک السّفر، یوشع را گفت: «آتِنا غَداءَنا» ما نأکله بالغداة، «لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» عنآء و تعبا، و ذلک انّه القى على موسى الجوع بعد ما جاوز الصّخرة لیتذکّر الحوت و یرجع الى موضع طلبه.
فقال له فتاه و تذکر: «أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ» و انّما کان اوى الیها یوشع لحاجته، یوشع گفت دیدى آن گه که من پناه بسنگ بردم حاجتى را که در پیش بود ماهى آنجا فراموش کردم آن گه از تیزى موسى (ع) بترسید گفت: «وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ». و قیل اعتذر بانساء الشّیطان لانّه لو ذکر ذلک لموسى (ع) ما جاوز ذلک الموضع و ما ناله النّصب، و المعنى شغل الشّیطان قلبى بوسوسته فنسیت ان اذکره، «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً» این سخن از یوشع است و فعل از حوت، اى اتّخذ الحوت سبیله فى البحر اتّخاذا عجبا، و روا باشد که سخن از یوشع بود و فعل از حوت و تعجّب از موسى یعنى که موسى چون قصّه حوت و در شدن وى بآب بر آن صفت از یوشع شنید شگفت بماند و تعجّب کرد، و روا باشد که فعل موسى نهند: اى اتّخذ موسى سبیل الحوت فى البحر عجبا، اى تعجّب من ذلک. قال عبد الرّحمن بن زید اىّ شىء اعجب من حوت کان دهرا من الدهور یؤکل منه ثمّ صار حیّا وثب فى البحر و کان شقّ حوت.
چون یوشع حدیث ماهى کرد موسى (ع) گفت: «ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» اى نطلب و نرید من العلامة، آن بود علامت و نشان آن که ما مىجستیم، «فَارْتَدَّا» اى رجعا، «عَلى آثارِهِما» الّذى جاء منه، «قَصَصاً» یقصّان الاثر اى یتبعان اثر المجیء، یقال قصّ اثره و اقتصّ على اثره قصّا و قصصا.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» ذکر یوشع اینجا منقطع گشت و علماء دین و اهل تفسیر را پس ازین در شأن و قصّه وى هیچ سخن نیست، و موسى (ع) بآن سرب در اثر ماهى میشد تا به خضر رسید، فاذا هو بالخضر نائما مسجّى بثوب علیه الماء کالطّاق او کالقبّة. و قیل کان نائما فوق الماء علیه قطیفة خضراء قد دخلها تحت رأسها و تحت رجلیه. و قیل رآه على طنفسة خضراء على وجه الماء فسلّم علیه، فقال له من انت؟ فقال انا موسى بنى اسرائیل، فقال له لقد کان لک فى التّوراة علم و فى بنى اسرائیل شغل؟ قال بلى و لکن اللَّه عزّ و جل امرنى ان آتیک و اصحبک و اتعلم منک. و قیل اسم الخضر: بلیاء بن ملکان بن یقطن و الخضر لقب له، انّما سمّى خضرا لانّه جلس على فروة بیضاء فاهتزّت تحته خضراء و القروة کلّ نبات مجتمع اذا یبس، و یقال هى الارض المرتفعة الصّلبة. و قیل انّما سمّى خضرا لانّه اذا صلّى اخضرّ ما حوله. قال سعید الخضر امّه رومیّة و ابوه فارسىّ.
و عن عبد اللَّه بن شوذب قال الخضر من ولد فارس و الیاس من بنى اسرائیل یلتقیان فى کلّ عام بالموسم. و روى فى بعض الاخبار انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة الخضر فقال کان ابن ملک من الملوک فاراد ان یستخلفه من بعده فلم یقبل منه و لحق بجزایر البحور فطلبه ابوه فلم یقدر علیه و عن ابن ابى لهیعة انّ الخضر ابن فرعون موسى حکاه النقّاش فى تفسیره و العهدة علیه، و اختلفوا فى نبوّته فمنهم من قال هو نبىّ و منهم من قال هو ولىّ و اختلفوا فى حیاته و الجمهور على انّه حىّ بعد فى زماننا فقالوا الخضر نبىّ و الیاس نبى و هما فى الاحیاء یلتقیان فى کلّ موسم فى عرفات.
و عن عمرو بن دینار قال انّ الخضر و الیاس یحییان فى الارض ما دام القرآن فى الارض فاذا رفع القرآن ماتا. و فى الخبر عن النّبی (ص) قال انّ اخى الخضر لیقضى ثلث ساعات من النّهار بین امم البحر و یشهد الصّلوات کلّها فى المسجد الحرام و یتهجّد بالسّحر عند سدّ یاجوج و ماجوج.
و روى عن محمّد بن اسحاق انّ موسى صاحب الخضر هو موسى بن افرائیم بن یوسف و هذا بعید، فانّ الصّحیح عن البخارى انّ سعید بن جبیر قال قلت لابن عباس انّ نوفا البکالیّ یزعم انّ موسى صاحب الخضر لیس هو موسى بنى اسرائیل، انّما هو موسى آخر، قال کذب عدوّ اللَّه. و فى بعض القصص انّ الخضر لمّا رأى یوشع بن نون شرب من ماء الحیاة اخذه و جعله فى تابوت و شدّه بالرّصاص و رمى به فى موج البحر و هذا بعید بل صرفه موسى و ردّه الى بنى اسرائیل و انّما ذهب الى هذا من ذهب لان ذکره انقطع ها هنا.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» یعنى النّبوّة و العلم و الطّاعة و طول الحیاة، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» اى علم من علم الغیب ما لم یعلم غیره.
«قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ» اى هل اصحبک على شرط ان تعلّمنى هدى و صوابا، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» قرأ بصرى «رُشْداً» بفتح الرّاء و الشّین و قرأ الباقون «رُشْداً» بضم الرّاء و اسکان الشّین و الرّشد و الرّشد لغتان کالبخل و البخل و انتصاب «رشدا» على انّه مفعول تعلّمنى، و قیل نصب لانّه مفعول له اى هل اتّبعک للرّشد.
«قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» لن تصبر على صنیعى لانّى علّمت غیب علم ربّى، ثمّ اعلمه العلّة فى ترک الصّبر و تدارک قلبه به، فقال: «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» اى على ما لم تعلمه من امر ظاهره منکر و باطنه بخلاف ظاهره، و انتصاب «خُبْراً» على المصدر لانّ معنى لم تحط به خبرا لم تخبره خبرا، یقال خبرت الشیء اخبره و اخبرته اذا استقصیت علمه و خبره.
«قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً» عن الانکار. و قیل عن السّؤال، «وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً» اى اتابعک على کلّ ما ترید و لا اخالفک فى شىء. و قیل تمّ الکلام على قوله «صابِراً» فصبر لمّا استثنى بقوله «إِنْ شاءَ اللَّهُ» و عصى حیث لم یستثن، فقال له الخضر: «فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی» اى صحبتنى، «فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْءٍ» ممّا افعله، «حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً» اى حتّى اکون انا الّذى افسّره لک، قرأ نافع و ابن عامر «فَلا تَسْئَلْنِی» بفتح اللّام و تشدید النّون و الوجه انّ الفعل قد الحق النّون الثّقیلة و بنى معها على الفتح، و قرأ الباقون «فَلا تَسْئَلْنِی» باسکان اللّام و تخفیف النّون و الوجه انّ الفعل مجزوم بلا الّتى للنّهى فسکنت اللّام للجزم «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَها» موسى و خضر هر دو در ساحل دریا مىرفتند کشتیى بایشان بر گذشت، اصحاب کشتى که ایشان را دیدند بسیماى نیکان و نیک مردان ایشان را بى مزد در کشتى نشاندند، و گفتهاند که اصحاب کشتى خضر را بشناختند از آن در کشتى نشاندند بى مزد، چون کشتى بمیان دریا رسید خضر تبر برداشت و کشتى را سوراخ کرد چنانک آب بکشتى برآمد، موسى (ع) بجامه خویش آن سوراخ بگرفت، و گفتهاند بوم کشتى بشکست اما آب برنیامد، موسى (ع) گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها؟»، قرأ حمزة و الکسائى «لیغرق اهلها» بالیاى مفتوحة و بفتح الرّاء و رفع الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى الاهل و ارتفاعه به، و قرأ الباقون «لِتُغْرِقَ» بالتّاء مضمومة و بکسر الرّاء و نصب الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى المخاطب و انتصاب الاهل بالفعل و المعنى: لتغرق ایّها المخاطب اهلها و هذا موافق لما قبله لانّه الخطاب و هو قوله: «أَ خَرَقْتَها» و لما بعده و هو قوله: «لَقَدْ جِئْتَ». بر قراءت حمزه و کسایى گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن بآب غرق شوند، و بر قراءت دیگران گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن را بآب غرق کنى. و قیل معناه هذا الفعل یشبه فعل من یرید الاغراق، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً» عظیما منکرا مأخوذ من امر القوم اذا کثروا و اشتدّ امرهم.
چون موسى (ع) بر فعل وى انکار نمود، خضر گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً»، ایشان در آن سخن بودند که گنجشکى از هوا فرود آمد و منقار خویش بر آب دریا زد و باز بپرید، خضر گفت: یا موسى انّ علمى و علمک و علم الخلائق کلّهم فى علم اللَّه کهذه النّقرة الّتى اخذها من عرض البحر، موسى چون دید که کشتى شکسته را آب بر نیامد و اهل کشتى را از آن هیچ زیان نداشت گفت: «لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ» اى بما غفلت فانّ النّسیان مرفوع عن الانسان، و قیل هو من النّسیان الّذى هو التّرک یعنى بما ترکت من وصیّتک. و عن ابن عباس انّ موسى لم ینس و لکنّه من معاریض الکلام و اراد شیئا آخر نسیه، «وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً» اى لا تضایقنی بهذا القدر فتعسر بصاحبک. و قیل «لا تُرْهِقْنِی» اى لا تغشنى من امرى عسرا، یقال غلام مراهق قارب ان یغشاه البلوغ.
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ» پس از کشتى بیرون آمدند و در شهر شدند، و جماعتى کودکان را دیدند که بازى میکردند، خضر یکى را از ایشان که بر وى نیکوتر بود و بجامه پاکتر و بطبع خوبتر. بگرفت و سر وى از تن جدا کرد، قیل اقتلع رأسه، و قیل ذبحه بالسّکین، و قیل دمغ رأسه بالحجر، و قیل رفسه برجله فقتله، و قیل ضرب رأسه الجدار فقتله. ابن عباس گفت کودکى بود بحد بلوغ نارسیده بدلیل آنکه موسى گفت: «نَفْساً زَکِیَّةً»، و بر قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و رویس از یعقوب «زاکیة» و هما واحدة اى طاهرة لم تبلغ حدّ التّکلیف فالزّکیّة فعلیة و الزّاکیة فاعلة و کلتاهما واحدة فى المعنى، و قیل الزّاکیة التی لم تذنب قطّ و الزّکیّة الّتى اذنبت ثمّ تابت، قومى گفتند بالغ بود و لهذا قال موسى: «بِغَیْرِ نَفْسٍ» اى بغیر قود و لو کان صغیرا لم یکن علیه قصاص و لا تبعة:
قال الکلبى کان فتى یقطع الطّریق و یأخذ المتاع و یلخاء الى ابویه فیحلفان دونه و لا یعلمان ذلک. قال الحسن کان رجلا کافرا و العرب قد تقول للرجل البالغ غلام، و قیل کان اسمه حیسون و قیل خشنود و اسم ابیه ملاس و اسم امّه رحمى، و قیل شهوى. و عن ابىّ بن کعب قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول الغلام الّذى قتله الخضر طبع کافرا، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً» اى منکرا ینکره العقلاء و النّکر اشدّ و اعظم من الامر، قرأ ابن عامر و نافع بروایة ورش و قالون و ابو بکر و یعقوب «نُکْراً» بالتّثقیل و الباقون «نُکْراً» بالتّخفیف و هما لغتان کالعنق و العنق و الطّنب و الطنب و الشّغل و الشّغل و الاصل التّثقیل و قد مضى مثله.
آوردهاند که خضر چون انکار موسى دید بر قتل غلام دست بشانه غلام زد، شانه چپ وى بیرون آورد و گوشت از وى باز کرد، بر استخوان شانه وى نبشته بود: کافر لا یؤمن باللّه ابدا.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» زاد فى هذه الآیة لک لانّ النّکیر فیه اکثر.
«قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ» یعنى سؤال توبیخ و انکار، «بَعْدَها» اى بعد هذه المسئلة، و قیل بعد هذه المرّة، و قیل بعد هذه النّفس المقتولة، «فَلا تُصاحِبْنِی» بالالف مضمومة التّاء قراءة الجمهور الّا ما رواه ابن حسّان عن یعقوب «فلا تصاحبنی» بفتح التّاء و الحاء و اسکان الصّاد بغیر الف، فتصاحبنى من المصاحبة و هو ان تکون من کلّ واحد صحبة للآخر لانّه من باب المفاعلة فیکون الفعل فیه من الاثنین و تصاحبنی من الصحبة و هو ممّا یکون الفعل لواحد و المقصود ها هنا هو صحبة المخاطب فاضاف الصّحبة الیه فقط، «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً» اعذرت فیما بینى و بینک فى الفراق، قرأ نافع «مِنْ لَدُنِّی» بضم الدّال و تخفیف النّون و قرأ ابو بکر «لَدُنِّی» باسکان الدّال و اشمامها الضمّة و تخفیف النّون، و قرأ الباقون «لَدُنِّی» مضمومة الدّال مشدّدة النّون و هو الاصل الّذى ینبغى ان تکون الکلمة علیه.
و عن ابى بن کعب قال کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر احدا فدعا له بدا بنفسه، فقال ذات یوم رحمة اللَّه على و على اخى موسى لو لم یحمله الحیاء على اخذ ذمامه الّا یصاحبه بعدها لراى من عجایب غیب اللَّه و علمه شیئا کثیرا.
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ» از آنجا رفتند بشهر انطاکیه، و گفتهاند شهر ایله و هى ابعد ارض اللَّه من السّماء، و گفتهاند شهر باجروان بزمین ارمنیة، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» استطعمهم موسى و دخل الخضر فى الکلام للصّحبة، «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» یقول ضفته اذا جئته ضیفا و اضفته اذا دعوته الى ضیافتک و کذلک ضیّفته و الضّیف و الضّیفوفة المیل و سمّى الضّیف لانّه عدل من منزله الى منزل غیره، «فَوَجَدا فِیها» اى فى القریة، «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» لفظ الارادة ها هنا مجاز و المراد به یقرب و یکاد و هذا واسع فى العربیّة یقول ترید الشّمس ان تمیل، و قال الشّاعر:
یرید الرّمح صدر بنى براء
و یمسک عن دماء بنى عقیل
... «أَنْ یَنْقَضَّ» اى ینکسر، قضضت الشّىء کسرته فانقضّ اى انکسر، و قیل ینقضّ یسقط و منه انقضاض الکواکب، «فَأَقامَهُ» اى مسّه الخضر بیده فاستوى الجدار، و قیل هدمه و جدّد بناه و اعاده صحیحا. و عن النّبی (ص) هدمه ثمّ قعد یبنیه. موسى و خضر چون بآن شهر رسیدند مهمانى خواستند و ایشان را مهمانى نکردند و طعام ندادند، مصطفى (ص) گفت لئیمان بودند قوم آن شهر که ایشان را طعام ندادند، پس خضر دیوارى دید در آن شهر طول آن صد گز و نزدیک بود که آن دیوار بیفتادى، خضر دست بوى باز نهاد و راست کرد و یا آن را بکند و باز نیکو و درست کرد، موسى گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» اى لو شئت لاتّخذت على اصلاحه اجرة و جعلا. و قیل قرى و ضیافة، قرأ مکّى و بصرى «لتخذت» مخفّفة التّاء مکسورة الخاء، و قرأ الباقون «لَاتَّخَذْتَ» مشدّدة التّاء مفتوحة الخاء و الوجه ان اتّخذ على افتعل و تخذ على فعل کلاهما واحد فى المعنى کتبع و اتّبع، یقال اتّخذت مالا اتّخذه اتّخاذا و تخذته اتّخذه تخذا على فعل بکسر العین، و اظهر ابن کثیر و حفص الذّال و کذلک یعقوب، هذا الحرف وحده و ادغم الباقون الذّال فى التّاء.
«قالَ هذا فِراقُ» اى هذا وقت فراق، «بَیْنِی وَ بَیْنِکَ». و قیل هذا السؤال منک بعد عهدک و شرطک سبب فراقنا و لا اصحبک بعد هذا و انّما کرّرتین تأکیدا معناه فراق بیننا کما یقال لعن اللَّه الغادر منّى و منک اى الغادر منّا، «سَأُنَبِّئُکَ» اى ساخبرک قبل ان تتفرّق، «بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» اى بمآل ما سألته عنه و لم تصبر علیه، خضر گفت اکنون تفسیر کنم ترا آنچ بر آن صبر نتوانستىکرد و بر من انکار کردى: اما کشتى از آن چند درویش بود یعنى ده برادر، پنج از ایشان زمن و پنج ازیشان کارگران در دریا یعنى که در دریا غوّاصى میکنند یا کشتى بکرا میدهند و بغلّه آن زندگانى میکنند، و گفتهاند که کشتى وقف بود بر ایشان، «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها» اى اجعلها ذات عیب، یقال عبته اذا جعلته ذا عیب فانت عائب و ذلک معیب، «وَ کانَ وَراءَهُمْ» اى امامهم، «مَلِکٌ» کافر اسمه جلندى، «یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ» صالحة، «غَصْباً». و قرأ عثمان «کل سفینة صالحة» قیل و امر عثمان فکتب الى بلاد المسلمین بان یکتب فى المصاحف: «صالحة» و قال قد قامت عندى البیّنة بها و کان ذلک فى آخر عمره فلم ینتشر. و فى الآیة دلیل على انّ المسکین و ان کان یملک شیئا فلا یزول عنه اسم المسکنة اذا کانت به حاجة الى ما هو زیادة على ملکه و یجوز له اخذ الزّکاة و سئل ابن عباس کیف کانوا مساکین و السّفینة قد تساوى الف دینار، فقال المسافر مسکین و ان کان معه الف دینار.
«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا» اى علمنا ان عاش ان یصیر سببا لکفر والدیه و عصیانهما اللَّه لانّهما کانا شدیدى الحبّ له، و معنى «یُرْهِقَهُما» یغشیهما. و قال الزجاج یحملهما على الرّهق و هو الجهل.
«فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما» قرأ نافع و ابو عمرو «یُبْدِلَهُما» بالتّشدید و کذلک فى النّور: «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» و فى التّحریم: «أَنْ یُبْدِلَهُ» و فى القلم: «أَنْ یُبْدِلَنا» و قرأ الباقون «یُبْدِلَهُما» بالتّخفیف و کذلک فى الجمیع الّا ابن عامر و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم فانّهم قرءوا فى النّور وحده بالتّشدید و فى الباقى بالتّخفیف، و الوجه انّ بدّل مثل ابدل و کلاهما قد جاء فى القرآن و التّبدیل فیه اکثر من الإبدال و المعنى اردنا ان یرزقهما اللَّه ولدا یکون، «خَیْراً مِنْهُ زَکاةً» اى اتمّ صلاحا و اطهر دینا، «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» قرأ ابن عامر و یعقوب «رُحْماً» بضمّ الحاء و قرأ الباقون «رُحْماً» بسکون الحاء و الوجه انّ رحما و رحما واحد و المضموم عینه اصل و المسکّن مخفّف منه و کالشّغل و الشّغل اى رحمة و عطفا الرّحم و الرّحمة و المرحمة بمعنى واحد.
و قیل هو من الرّحم و القرابة اى ابر بوالدیه و اوصل للرّحم.
کلبى گفت اللَّه تعالى بجاى این پسر ایشان را دخترى داد که پیغامبرى او را بزنى کرد و هفتاد پیغامبر از فرزندان او پدید آمد، و گفتهاند چهار صد پیغامبر از نسل وى بودند، و گفتهاند این دختر یونس متّى را دریافت و بسبب وى امّتى عظیم بهدایت حق رسیدند و آن پسر که خضر او را بکشت کافر بود و صلاح پدر و مادر در کشتن وى بود.
قال قتادة قد فرح به ابواه حین ولد و حزنا علیه حین قتل و لو بقى کان فیه هلاکهما فلیرض امرؤ بقضاء اللَّه فانّ قضاء اللَّه للمؤمن فیما یکره خیر له من قضائه فیما یحبّ.
«وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ» خضر گفت اما آن دیوار که اصلاح آن کردم رایگان «۱» از آن دو یتیم بود در آن شهر نام ایشان اصرم و صریم، «وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» و در زیر آن گنجى نهاده ایشان را.
روى انّ النّبی (ص) قال: کان ذهبا و فضّة، قال ابن عباس و الحسن کان لوحا من ذهب مکتوب فیه عجبا لمن یؤمن بالقدر کیف یحزن، و عجبا لمن یوقن بالرّزق کیف یتعب، و عجبا لمن یؤمن بالموت کیف یفرح، و عجبا لمن یؤمن بالحساب کیف یغفل، و عجبا لمن یعرف الدّنیا و تقلّبها باهلها کیف یطمئنّ الیها، لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه، و فى الشّق الآخر انا اللَّه لا اله الّا انا وحدى لا شریک لى خلقت الخیر و الشرّ فطوبى لمن خلقته للخیر و اجریته على یدیه و الویل لمن خلقته للشرّ و اجریته على یدیه.
و قال بعضهم الکنز المطلق عند العرب هو المال الّا ان یقیّد باضافة فیقال کنز علم و کنز حکمة و کنز جود، ثمّ قال: «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» قال ابن عباس ابوهما السّابع و اسمه کاشح و کان سیّاحا میگوید پدر هفتمین ایشان نیک مرد بوده بصلاح، ربّ العزّه برکت صلاح آن پدر هفتمین باین دو یتیم در رسانید و آن گنج ایشان را نگاهداشت.
و فى بعض الآثار انّ اللَّه عزّ و جل لیحفظ بصلاح الرّجل الصّالح ولده و ولد ولده و مشربته الّتى هو فیها و الدّویرات حوله فیما یزالون فى حفظ من اللَّه عزّ و جل و ستر. و عن سعید بن المسیّب انّه کان اذا راى ابنه قال اى بنىّ لازیدن صلاحى من اجلک رجاء ان احفظ فیک و یتلوا هذه الآیة. و یحکى انّ بعض العلویة دخل على هارون الرّشید و قد همّ بقتله فلمّا دخل علیه اکرمه و خلّى سبیله فقیل له بم دعوت حیث نجّاک اللَّه قال قلت یا من حفظ الکنز على الصبیین بصلاح ابیهما احفظنى منه بصلاح آبائى، «فَأَرادَ رَبُّکَ» یا موسى «أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» اى الحلم و وفور العقل و تدبیر المعاش، «وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما» اى و یخرجا مالهما، «رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» قیل هو متّصل باستخراج الکنز، و قیل متصل بفعله یعنى فعلت ما فعلت رحمة من ربّک، «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی» اى عن رأیى و تدبیرى، «ذلِکَ» اى الاجوبة الثلاثة، «تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» حذف التّاء تخفیفا و لمّا اراد موسى ان یفارقه قال له اوصنى فقال کن نفّاعا و لا تکن ضرّارا ارجع عن اللّجاجة و لا تمش فى غیر حاجة و لا تضحک من غیر عجب و لا تعیرنّ احدا بخطیئة یا بن عمران. و روى انّه لمّا فارق موسى الخضر رجع الى قومه و هم فى التّیه.
امّا ابتداء این قصّه از قول ابن عباس آنست که موسى (ع) و بنى اسرائیل چون در مصر آرام گرفتند و آنجا مقرّ خویش ساختند، از جبّار کائنات فرمان آمد: یا موسى «ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» ایشان را پند ده و آن نعمتها که بر ایشان ریختیم و نواختها که بر ایشان.
تورات و زمین مصر جاى ایشان ساختن و نعمتها بر ایشان روان داشتن، موسى ایشان را خطبهاى بلیغ خواند و لختى از آن نعمتها و کرامتها که اللَّه تعالى با وى کرده و با بنى اسرائیل بر شمرد، از مکالمت و اصطفائیّت و القاء محبّت و اصطناع و غیر آن، مردى بر پاى خاست گفت یا کلیم اللَّه این همه دانستهایم و شناخته، هل من احد اعلم منک؟ در زمین هیچکس از تو داناتر و عالمتر هست؟ موسى (ع) گفت لا، یعنى که هیچکس از من عالمتر نیست در زمین، از ربّ العزّه او را عتاب آمد باین سخن و جبرئیل از حق پیغام آورد که ائت عبدا لى بمجمع البحرین فتعلّم منه فانّه اعلم منک اى موسى ما را بنده ایست در مجمع البحرین از تو داناتر، رو و از وى علم آموز. موسى گفت چه نشانست او را و چگونه بوى رسم؟ گفت: ماهیى مملوح بردار با غلام خویش فرا راه باش تا بشطّ بحر آنجا که ماهى باز نیابى، او را آنجا یابى.
بروایتى دیگر از ابن عباس نقل کردهاند که موسى گفت بار خدایا: اىّ عبادک احبّ الیک از بندگان خود کرا دوستتر دارى؟ فقال الذى یذکرنى و لا ینسانى گفت بندهاى که پیوسته مرا یاد کند و یاد من فرو نگذارد، موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که حاکمتر و حکم کردن را میان خلق پسندیدهتر؟ گفت آن کس که حکم براستى کند بعدل و انصاف و بر پى هواى خود نرود. موسى گفت بار خدایا: از بندگان تو که داناتر و علم وى تمامتر؟ گفت آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر بکلمهاى در رسد که وى را در دین سود دارد و او را هدى افزاید. گفت بار خدایا: اگر از بندگان تو کسى از من داناترست مرا بر وى رهنمون باش تا از او علم گیرم، گفت اى موسى مرا بنده ایست از تو داناتر در مجمع البحرین او را خضر گویند، برو از وى علم بیاموز، و نشان آنست که ماهى مملّح در ساحل بحر آنجا که صخره است زنده شود، آنجا که ماهى زنده شود او را طلب کن که او را بیابى، پس موسى و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیى مملّح زاد را برداشتند.
فذلک قوله عزّ و جل: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ» سمى فتیه لانّه کان یلازمه و یخدمه، «لا أَبْرَحُ» اى لا ازال، و الخبر محذوف یعنى لا ابرح ما شیئا اى لا ازال اسیر اى ادوم علیه و لا افتر. و قیل لا ابرح اى لا ازول یعنى لا ازول عن حالى فى السّیر حتّى اصل، «حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ» حیث یلتقى بحر فارس و بحر الرّوم. قال محمّد بن کعب اسمه طنجه، و قال ابى بن کعب افریقیّة. و قیل هما بحر المشرق و المغرب اللّذان یحیطان بجمیع الارض. و قیل العذب و الملح. و قیل البحران من العلم و هما موسى و الخضر، «أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً» تقدیره حتّى یکون امّا لقاء الخضر بمجمع البحرین و امّا السّیر حتّى اصل الیه و ان کان حقبا و الحقب سبعون سنة، و قیل ثمانون سنة، و قیل سنة بلغة قیس، و قیل برهة من الدّهر غیر محدودة جمعه احقاب و کذلک الحقبة جمعها حقب.
«فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما» اى مجمع وصل البحرین، «نَسِیا حُوتَهُما» انّما نسى الحوت احدهما و هو یوشع و انّما دخل موسى فى الکلام للصّحبة کما قال اجیبت دعوتکما و موسى کان یدعو و انّما دخل هارون فى الکلام للصحبة، و کقوله: «قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ» و کان القائل موسى و هذا وجه واسع فى العربیّة.
و قیل نسب النّسیان الیهما لانّ موسى نسى تعرف خبر الحوت و قد بلغ الموضع الموصوف له و نسى الفتى ان یخبره بما کان من الحوت، «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ» اى اتّخذ الحوت طریقا له من البرّ الى البحر، «سَرَباً» اى سرب فیها سربا و السّرب اسم و مصدر یقال سرب یسرب سروبا و سربا اذا دخل سربا غیر عمیق. و قیل تقدیره فاتّخذه سبیله سربا فهما مفعولان، کقوله: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا».
و قیل بقى طریقه کالسّرب و الآیة على التّقدیم و التّأخیر لانّ ذهاب الحوت کان قد تقدّم على النّسیان.
موسى و یوشع بفرمان اللَّه تعالى قصد مجمع البحرین کردند، زاد بر گرفته قرصى چند و ماهیى مملوح خشک شده، و گفتهاند ماهى تازه بریان کرده، و از آن پارهاى خورده تا مجمع البحرین رسیدند بنزدیک صخره، موسى گفت یوشع را که: امکث حتّى آتیک ساعتى درنگ کن تا من بتو باز آیم، موسى (ع) حاجتى که در پیش داشت رفت و ماهى که در زنبیل بود چون نم دریا باو رسید روح باز یافت و زنده شد و در آب شد، یوشع گفت: اذ حاء نبىّ اللَّه حدّثته چون موسى (ع) باز آید حدیث ماهى با وى بگویم، فانساه الشّیطان، چون موسى (ع) باز آمد حدیث ماهى فراموش کرد، شیطان از یاد وى ببرد.
و گفتهاند چشمهاى بود آن را ماء الحیاة میگفتند، هیچ قطرهاى از آن بمردهاى نرسیدى که نه در حال زنده گشتى، یوشع دست بدان برد و وضو مىکرد، آن گه دست بیفشاند و قطرههاى آب بماهى رسید زنده گشت و در آب شد.
و عن ابى بن کعب مرفوعا قال لمّا انتهیا الى الصّخرة وضعا رؤسهما فناما و اضطرب الحوت فى المکتل فخرج منه فسقط فى البحر «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً».
«فَلَمَّا» استیقظ موسى نسى صاحبه ان یخبره بالحوت فانطلقا بقیّة یومهما و لیلتهما حتّى اذا کان من الغد، «قالَ» موسى، «لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا» ماهى چون در آب شد ربّ العالمین بکمال قدرت خویش آن راه ماهى چون طاقى نگه داشت تا در نیامیخت.
روى ابىّ بن کعب عن رسول اللَّه (ص) قال انجاب الماء عن مسلک الحوت فصار کوة لم تلتئم فدخل موسى الکوة على اثر الحوت فاذا هو بالخضر، و قیل جمد الماء تحته، و قیل صار صخرا. و قال وهب ظهر فى الماء من اثر الحوت شقّ و اخدود شبه نهر من حیث دخلت الى حیث انتهت.
پس ایشان از آن جایگاه که ماهى در آب شده بود بر گذشتند و رفتند چندانک اللَّه تعالى خواست و آن رفتن افزونى بود، موسى (ع) در آن رفتن افزونى گرسنه شد و بوى رنج رسید و لم یعى موسى فى سفر قطّ الّا فى ذلک السّفر، یوشع را گفت: «آتِنا غَداءَنا» ما نأکله بالغداة، «لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» عنآء و تعبا، و ذلک انّه القى على موسى الجوع بعد ما جاوز الصّخرة لیتذکّر الحوت و یرجع الى موضع طلبه.
فقال له فتاه و تذکر: «أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ» و انّما کان اوى الیها یوشع لحاجته، یوشع گفت دیدى آن گه که من پناه بسنگ بردم حاجتى را که در پیش بود ماهى آنجا فراموش کردم آن گه از تیزى موسى (ع) بترسید گفت: «وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ». و قیل اعتذر بانساء الشّیطان لانّه لو ذکر ذلک لموسى (ع) ما جاوز ذلک الموضع و ما ناله النّصب، و المعنى شغل الشّیطان قلبى بوسوسته فنسیت ان اذکره، «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً» این سخن از یوشع است و فعل از حوت، اى اتّخذ الحوت سبیله فى البحر اتّخاذا عجبا، و روا باشد که سخن از یوشع بود و فعل از حوت و تعجّب از موسى یعنى که موسى چون قصّه حوت و در شدن وى بآب بر آن صفت از یوشع شنید شگفت بماند و تعجّب کرد، و روا باشد که فعل موسى نهند: اى اتّخذ موسى سبیل الحوت فى البحر عجبا، اى تعجّب من ذلک. قال عبد الرّحمن بن زید اىّ شىء اعجب من حوت کان دهرا من الدهور یؤکل منه ثمّ صار حیّا وثب فى البحر و کان شقّ حوت.
چون یوشع حدیث ماهى کرد موسى (ع) گفت: «ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ» اى نطلب و نرید من العلامة، آن بود علامت و نشان آن که ما مىجستیم، «فَارْتَدَّا» اى رجعا، «عَلى آثارِهِما» الّذى جاء منه، «قَصَصاً» یقصّان الاثر اى یتبعان اثر المجیء، یقال قصّ اثره و اقتصّ على اثره قصّا و قصصا.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» ذکر یوشع اینجا منقطع گشت و علماء دین و اهل تفسیر را پس ازین در شأن و قصّه وى هیچ سخن نیست، و موسى (ع) بآن سرب در اثر ماهى میشد تا به خضر رسید، فاذا هو بالخضر نائما مسجّى بثوب علیه الماء کالطّاق او کالقبّة. و قیل کان نائما فوق الماء علیه قطیفة خضراء قد دخلها تحت رأسها و تحت رجلیه. و قیل رآه على طنفسة خضراء على وجه الماء فسلّم علیه، فقال له من انت؟ فقال انا موسى بنى اسرائیل، فقال له لقد کان لک فى التّوراة علم و فى بنى اسرائیل شغل؟ قال بلى و لکن اللَّه عزّ و جل امرنى ان آتیک و اصحبک و اتعلم منک. و قیل اسم الخضر: بلیاء بن ملکان بن یقطن و الخضر لقب له، انّما سمّى خضرا لانّه جلس على فروة بیضاء فاهتزّت تحته خضراء و القروة کلّ نبات مجتمع اذا یبس، و یقال هى الارض المرتفعة الصّلبة. و قیل انّما سمّى خضرا لانّه اذا صلّى اخضرّ ما حوله. قال سعید الخضر امّه رومیّة و ابوه فارسىّ.
و عن عبد اللَّه بن شوذب قال الخضر من ولد فارس و الیاس من بنى اسرائیل یلتقیان فى کلّ عام بالموسم. و روى فى بعض الاخبار انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة الخضر فقال کان ابن ملک من الملوک فاراد ان یستخلفه من بعده فلم یقبل منه و لحق بجزایر البحور فطلبه ابوه فلم یقدر علیه و عن ابن ابى لهیعة انّ الخضر ابن فرعون موسى حکاه النقّاش فى تفسیره و العهدة علیه، و اختلفوا فى نبوّته فمنهم من قال هو نبىّ و منهم من قال هو ولىّ و اختلفوا فى حیاته و الجمهور على انّه حىّ بعد فى زماننا فقالوا الخضر نبىّ و الیاس نبى و هما فى الاحیاء یلتقیان فى کلّ موسم فى عرفات.
و عن عمرو بن دینار قال انّ الخضر و الیاس یحییان فى الارض ما دام القرآن فى الارض فاذا رفع القرآن ماتا. و فى الخبر عن النّبی (ص) قال انّ اخى الخضر لیقضى ثلث ساعات من النّهار بین امم البحر و یشهد الصّلوات کلّها فى المسجد الحرام و یتهجّد بالسّحر عند سدّ یاجوج و ماجوج.
و روى عن محمّد بن اسحاق انّ موسى صاحب الخضر هو موسى بن افرائیم بن یوسف و هذا بعید، فانّ الصّحیح عن البخارى انّ سعید بن جبیر قال قلت لابن عباس انّ نوفا البکالیّ یزعم انّ موسى صاحب الخضر لیس هو موسى بنى اسرائیل، انّما هو موسى آخر، قال کذب عدوّ اللَّه. و فى بعض القصص انّ الخضر لمّا رأى یوشع بن نون شرب من ماء الحیاة اخذه و جعله فى تابوت و شدّه بالرّصاص و رمى به فى موج البحر و هذا بعید بل صرفه موسى و ردّه الى بنى اسرائیل و انّما ذهب الى هذا من ذهب لان ذکره انقطع ها هنا.
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» یعنى النّبوّة و العلم و الطّاعة و طول الحیاة، «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» اى علم من علم الغیب ما لم یعلم غیره.
«قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ» اى هل اصحبک على شرط ان تعلّمنى هدى و صوابا، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» قرأ بصرى «رُشْداً» بفتح الرّاء و الشّین و قرأ الباقون «رُشْداً» بضم الرّاء و اسکان الشّین و الرّشد و الرّشد لغتان کالبخل و البخل و انتصاب «رشدا» على انّه مفعول تعلّمنى، و قیل نصب لانّه مفعول له اى هل اتّبعک للرّشد.
«قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» لن تصبر على صنیعى لانّى علّمت غیب علم ربّى، ثمّ اعلمه العلّة فى ترک الصّبر و تدارک قلبه به، فقال: «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» اى على ما لم تعلمه من امر ظاهره منکر و باطنه بخلاف ظاهره، و انتصاب «خُبْراً» على المصدر لانّ معنى لم تحط به خبرا لم تخبره خبرا، یقال خبرت الشیء اخبره و اخبرته اذا استقصیت علمه و خبره.
«قالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً» عن الانکار. و قیل عن السّؤال، «وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً» اى اتابعک على کلّ ما ترید و لا اخالفک فى شىء. و قیل تمّ الکلام على قوله «صابِراً» فصبر لمّا استثنى بقوله «إِنْ شاءَ اللَّهُ» و عصى حیث لم یستثن، فقال له الخضر: «فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی» اى صحبتنى، «فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْءٍ» ممّا افعله، «حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً» اى حتّى اکون انا الّذى افسّره لک، قرأ نافع و ابن عامر «فَلا تَسْئَلْنِی» بفتح اللّام و تشدید النّون و الوجه انّ الفعل قد الحق النّون الثّقیلة و بنى معها على الفتح، و قرأ الباقون «فَلا تَسْئَلْنِی» باسکان اللّام و تخفیف النّون و الوجه انّ الفعل مجزوم بلا الّتى للنّهى فسکنت اللّام للجزم «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَها» موسى و خضر هر دو در ساحل دریا مىرفتند کشتیى بایشان بر گذشت، اصحاب کشتى که ایشان را دیدند بسیماى نیکان و نیک مردان ایشان را بى مزد در کشتى نشاندند، و گفتهاند که اصحاب کشتى خضر را بشناختند از آن در کشتى نشاندند بى مزد، چون کشتى بمیان دریا رسید خضر تبر برداشت و کشتى را سوراخ کرد چنانک آب بکشتى برآمد، موسى (ع) بجامه خویش آن سوراخ بگرفت، و گفتهاند بوم کشتى بشکست اما آب برنیامد، موسى (ع) گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها؟»، قرأ حمزة و الکسائى «لیغرق اهلها» بالیاى مفتوحة و بفتح الرّاء و رفع الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى الاهل و ارتفاعه به، و قرأ الباقون «لِتُغْرِقَ» بالتّاء مضمومة و بکسر الرّاء و نصب الاهل و الوجه انّه على اسناد الفعل الى المخاطب و انتصاب الاهل بالفعل و المعنى: لتغرق ایّها المخاطب اهلها و هذا موافق لما قبله لانّه الخطاب و هو قوله: «أَ خَرَقْتَها» و لما بعده و هو قوله: «لَقَدْ جِئْتَ». بر قراءت حمزه و کسایى گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن بآب غرق شوند، و بر قراءت دیگران گفت کشتى را بشکستى تا مردمان آن را بآب غرق کنى. و قیل معناه هذا الفعل یشبه فعل من یرید الاغراق، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً» عظیما منکرا مأخوذ من امر القوم اذا کثروا و اشتدّ امرهم.
چون موسى (ع) بر فعل وى انکار نمود، خضر گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً»، ایشان در آن سخن بودند که گنجشکى از هوا فرود آمد و منقار خویش بر آب دریا زد و باز بپرید، خضر گفت: یا موسى انّ علمى و علمک و علم الخلائق کلّهم فى علم اللَّه کهذه النّقرة الّتى اخذها من عرض البحر، موسى چون دید که کشتى شکسته را آب بر نیامد و اهل کشتى را از آن هیچ زیان نداشت گفت: «لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ» اى بما غفلت فانّ النّسیان مرفوع عن الانسان، و قیل هو من النّسیان الّذى هو التّرک یعنى بما ترکت من وصیّتک. و عن ابن عباس انّ موسى لم ینس و لکنّه من معاریض الکلام و اراد شیئا آخر نسیه، «وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً» اى لا تضایقنی بهذا القدر فتعسر بصاحبک. و قیل «لا تُرْهِقْنِی» اى لا تغشنى من امرى عسرا، یقال غلام مراهق قارب ان یغشاه البلوغ.
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ» پس از کشتى بیرون آمدند و در شهر شدند، و جماعتى کودکان را دیدند که بازى میکردند، خضر یکى را از ایشان که بر وى نیکوتر بود و بجامه پاکتر و بطبع خوبتر. بگرفت و سر وى از تن جدا کرد، قیل اقتلع رأسه، و قیل ذبحه بالسّکین، و قیل دمغ رأسه بالحجر، و قیل رفسه برجله فقتله، و قیل ضرب رأسه الجدار فقتله. ابن عباس گفت کودکى بود بحد بلوغ نارسیده بدلیل آنکه موسى گفت: «نَفْساً زَکِیَّةً»، و بر قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و رویس از یعقوب «زاکیة» و هما واحدة اى طاهرة لم تبلغ حدّ التّکلیف فالزّکیّة فعلیة و الزّاکیة فاعلة و کلتاهما واحدة فى المعنى، و قیل الزّاکیة التی لم تذنب قطّ و الزّکیّة الّتى اذنبت ثمّ تابت، قومى گفتند بالغ بود و لهذا قال موسى: «بِغَیْرِ نَفْسٍ» اى بغیر قود و لو کان صغیرا لم یکن علیه قصاص و لا تبعة:
قال الکلبى کان فتى یقطع الطّریق و یأخذ المتاع و یلخاء الى ابویه فیحلفان دونه و لا یعلمان ذلک. قال الحسن کان رجلا کافرا و العرب قد تقول للرجل البالغ غلام، و قیل کان اسمه حیسون و قیل خشنود و اسم ابیه ملاس و اسم امّه رحمى، و قیل شهوى. و عن ابىّ بن کعب قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول الغلام الّذى قتله الخضر طبع کافرا، «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً» اى منکرا ینکره العقلاء و النّکر اشدّ و اعظم من الامر، قرأ ابن عامر و نافع بروایة ورش و قالون و ابو بکر و یعقوب «نُکْراً» بالتّثقیل و الباقون «نُکْراً» بالتّخفیف و هما لغتان کالعنق و العنق و الطّنب و الطنب و الشّغل و الشّغل و الاصل التّثقیل و قد مضى مثله.
آوردهاند که خضر چون انکار موسى دید بر قتل غلام دست بشانه غلام زد، شانه چپ وى بیرون آورد و گوشت از وى باز کرد، بر استخوان شانه وى نبشته بود: کافر لا یؤمن باللّه ابدا.
«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» زاد فى هذه الآیة لک لانّ النّکیر فیه اکثر.
«قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ» یعنى سؤال توبیخ و انکار، «بَعْدَها» اى بعد هذه المسئلة، و قیل بعد هذه المرّة، و قیل بعد هذه النّفس المقتولة، «فَلا تُصاحِبْنِی» بالالف مضمومة التّاء قراءة الجمهور الّا ما رواه ابن حسّان عن یعقوب «فلا تصاحبنی» بفتح التّاء و الحاء و اسکان الصّاد بغیر الف، فتصاحبنى من المصاحبة و هو ان تکون من کلّ واحد صحبة للآخر لانّه من باب المفاعلة فیکون الفعل فیه من الاثنین و تصاحبنی من الصحبة و هو ممّا یکون الفعل لواحد و المقصود ها هنا هو صحبة المخاطب فاضاف الصّحبة الیه فقط، «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً» اعذرت فیما بینى و بینک فى الفراق، قرأ نافع «مِنْ لَدُنِّی» بضم الدّال و تخفیف النّون و قرأ ابو بکر «لَدُنِّی» باسکان الدّال و اشمامها الضمّة و تخفیف النّون، و قرأ الباقون «لَدُنِّی» مضمومة الدّال مشدّدة النّون و هو الاصل الّذى ینبغى ان تکون الکلمة علیه.
و عن ابى بن کعب قال کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر احدا فدعا له بدا بنفسه، فقال ذات یوم رحمة اللَّه على و على اخى موسى لو لم یحمله الحیاء على اخذ ذمامه الّا یصاحبه بعدها لراى من عجایب غیب اللَّه و علمه شیئا کثیرا.
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ» از آنجا رفتند بشهر انطاکیه، و گفتهاند شهر ایله و هى ابعد ارض اللَّه من السّماء، و گفتهاند شهر باجروان بزمین ارمنیة، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» استطعمهم موسى و دخل الخضر فى الکلام للصّحبة، «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» یقول ضفته اذا جئته ضیفا و اضفته اذا دعوته الى ضیافتک و کذلک ضیّفته و الضّیف و الضّیفوفة المیل و سمّى الضّیف لانّه عدل من منزله الى منزل غیره، «فَوَجَدا فِیها» اى فى القریة، «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» لفظ الارادة ها هنا مجاز و المراد به یقرب و یکاد و هذا واسع فى العربیّة یقول ترید الشّمس ان تمیل، و قال الشّاعر:
یرید الرّمح صدر بنى براء
و یمسک عن دماء بنى عقیل
... «أَنْ یَنْقَضَّ» اى ینکسر، قضضت الشّىء کسرته فانقضّ اى انکسر، و قیل ینقضّ یسقط و منه انقضاض الکواکب، «فَأَقامَهُ» اى مسّه الخضر بیده فاستوى الجدار، و قیل هدمه و جدّد بناه و اعاده صحیحا. و عن النّبی (ص) هدمه ثمّ قعد یبنیه. موسى و خضر چون بآن شهر رسیدند مهمانى خواستند و ایشان را مهمانى نکردند و طعام ندادند، مصطفى (ص) گفت لئیمان بودند قوم آن شهر که ایشان را طعام ندادند، پس خضر دیوارى دید در آن شهر طول آن صد گز و نزدیک بود که آن دیوار بیفتادى، خضر دست بوى باز نهاد و راست کرد و یا آن را بکند و باز نیکو و درست کرد، موسى گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» اى لو شئت لاتّخذت على اصلاحه اجرة و جعلا. و قیل قرى و ضیافة، قرأ مکّى و بصرى «لتخذت» مخفّفة التّاء مکسورة الخاء، و قرأ الباقون «لَاتَّخَذْتَ» مشدّدة التّاء مفتوحة الخاء و الوجه ان اتّخذ على افتعل و تخذ على فعل کلاهما واحد فى المعنى کتبع و اتّبع، یقال اتّخذت مالا اتّخذه اتّخاذا و تخذته اتّخذه تخذا على فعل بکسر العین، و اظهر ابن کثیر و حفص الذّال و کذلک یعقوب، هذا الحرف وحده و ادغم الباقون الذّال فى التّاء.
«قالَ هذا فِراقُ» اى هذا وقت فراق، «بَیْنِی وَ بَیْنِکَ». و قیل هذا السؤال منک بعد عهدک و شرطک سبب فراقنا و لا اصحبک بعد هذا و انّما کرّرتین تأکیدا معناه فراق بیننا کما یقال لعن اللَّه الغادر منّى و منک اى الغادر منّا، «سَأُنَبِّئُکَ» اى ساخبرک قبل ان تتفرّق، «بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» اى بمآل ما سألته عنه و لم تصبر علیه، خضر گفت اکنون تفسیر کنم ترا آنچ بر آن صبر نتوانستىکرد و بر من انکار کردى: اما کشتى از آن چند درویش بود یعنى ده برادر، پنج از ایشان زمن و پنج ازیشان کارگران در دریا یعنى که در دریا غوّاصى میکنند یا کشتى بکرا میدهند و بغلّه آن زندگانى میکنند، و گفتهاند که کشتى وقف بود بر ایشان، «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها» اى اجعلها ذات عیب، یقال عبته اذا جعلته ذا عیب فانت عائب و ذلک معیب، «وَ کانَ وَراءَهُمْ» اى امامهم، «مَلِکٌ» کافر اسمه جلندى، «یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ» صالحة، «غَصْباً». و قرأ عثمان «کل سفینة صالحة» قیل و امر عثمان فکتب الى بلاد المسلمین بان یکتب فى المصاحف: «صالحة» و قال قد قامت عندى البیّنة بها و کان ذلک فى آخر عمره فلم ینتشر. و فى الآیة دلیل على انّ المسکین و ان کان یملک شیئا فلا یزول عنه اسم المسکنة اذا کانت به حاجة الى ما هو زیادة على ملکه و یجوز له اخذ الزّکاة و سئل ابن عباس کیف کانوا مساکین و السّفینة قد تساوى الف دینار، فقال المسافر مسکین و ان کان معه الف دینار.
«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا» اى علمنا ان عاش ان یصیر سببا لکفر والدیه و عصیانهما اللَّه لانّهما کانا شدیدى الحبّ له، و معنى «یُرْهِقَهُما» یغشیهما. و قال الزجاج یحملهما على الرّهق و هو الجهل.
«فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما» قرأ نافع و ابو عمرو «یُبْدِلَهُما» بالتّشدید و کذلک فى النّور: «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ» و فى التّحریم: «أَنْ یُبْدِلَهُ» و فى القلم: «أَنْ یُبْدِلَنا» و قرأ الباقون «یُبْدِلَهُما» بالتّخفیف و کذلک فى الجمیع الّا ابن عامر و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم فانّهم قرءوا فى النّور وحده بالتّشدید و فى الباقى بالتّخفیف، و الوجه انّ بدّل مثل ابدل و کلاهما قد جاء فى القرآن و التّبدیل فیه اکثر من الإبدال و المعنى اردنا ان یرزقهما اللَّه ولدا یکون، «خَیْراً مِنْهُ زَکاةً» اى اتمّ صلاحا و اطهر دینا، «وَ أَقْرَبَ رُحْماً» قرأ ابن عامر و یعقوب «رُحْماً» بضمّ الحاء و قرأ الباقون «رُحْماً» بسکون الحاء و الوجه انّ رحما و رحما واحد و المضموم عینه اصل و المسکّن مخفّف منه و کالشّغل و الشّغل اى رحمة و عطفا الرّحم و الرّحمة و المرحمة بمعنى واحد.
و قیل هو من الرّحم و القرابة اى ابر بوالدیه و اوصل للرّحم.
کلبى گفت اللَّه تعالى بجاى این پسر ایشان را دخترى داد که پیغامبرى او را بزنى کرد و هفتاد پیغامبر از فرزندان او پدید آمد، و گفتهاند چهار صد پیغامبر از نسل وى بودند، و گفتهاند این دختر یونس متّى را دریافت و بسبب وى امّتى عظیم بهدایت حق رسیدند و آن پسر که خضر او را بکشت کافر بود و صلاح پدر و مادر در کشتن وى بود.
قال قتادة قد فرح به ابواه حین ولد و حزنا علیه حین قتل و لو بقى کان فیه هلاکهما فلیرض امرؤ بقضاء اللَّه فانّ قضاء اللَّه للمؤمن فیما یکره خیر له من قضائه فیما یحبّ.
«وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ» خضر گفت اما آن دیوار که اصلاح آن کردم رایگان «۱» از آن دو یتیم بود در آن شهر نام ایشان اصرم و صریم، «وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» و در زیر آن گنجى نهاده ایشان را.
روى انّ النّبی (ص) قال: کان ذهبا و فضّة، قال ابن عباس و الحسن کان لوحا من ذهب مکتوب فیه عجبا لمن یؤمن بالقدر کیف یحزن، و عجبا لمن یوقن بالرّزق کیف یتعب، و عجبا لمن یؤمن بالموت کیف یفرح، و عجبا لمن یؤمن بالحساب کیف یغفل، و عجبا لمن یعرف الدّنیا و تقلّبها باهلها کیف یطمئنّ الیها، لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه، و فى الشّق الآخر انا اللَّه لا اله الّا انا وحدى لا شریک لى خلقت الخیر و الشرّ فطوبى لمن خلقته للخیر و اجریته على یدیه و الویل لمن خلقته للشرّ و اجریته على یدیه.
و قال بعضهم الکنز المطلق عند العرب هو المال الّا ان یقیّد باضافة فیقال کنز علم و کنز حکمة و کنز جود، ثمّ قال: «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» قال ابن عباس ابوهما السّابع و اسمه کاشح و کان سیّاحا میگوید پدر هفتمین ایشان نیک مرد بوده بصلاح، ربّ العزّه برکت صلاح آن پدر هفتمین باین دو یتیم در رسانید و آن گنج ایشان را نگاهداشت.
و فى بعض الآثار انّ اللَّه عزّ و جل لیحفظ بصلاح الرّجل الصّالح ولده و ولد ولده و مشربته الّتى هو فیها و الدّویرات حوله فیما یزالون فى حفظ من اللَّه عزّ و جل و ستر. و عن سعید بن المسیّب انّه کان اذا راى ابنه قال اى بنىّ لازیدن صلاحى من اجلک رجاء ان احفظ فیک و یتلوا هذه الآیة. و یحکى انّ بعض العلویة دخل على هارون الرّشید و قد همّ بقتله فلمّا دخل علیه اکرمه و خلّى سبیله فقیل له بم دعوت حیث نجّاک اللَّه قال قلت یا من حفظ الکنز على الصبیین بصلاح ابیهما احفظنى منه بصلاح آبائى، «فَأَرادَ رَبُّکَ» یا موسى «أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» اى الحلم و وفور العقل و تدبیر المعاش، «وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما» اى و یخرجا مالهما، «رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» قیل هو متّصل باستخراج الکنز، و قیل متصل بفعله یعنى فعلت ما فعلت رحمة من ربّک، «وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی» اى عن رأیى و تدبیرى، «ذلِکَ» اى الاجوبة الثلاثة، «تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» حذف التّاء تخفیفا و لمّا اراد موسى ان یفارقه قال له اوصنى فقال کن نفّاعا و لا تکن ضرّارا ارجع عن اللّجاجة و لا تمش فى غیر حاجة و لا تضحک من غیر عجب و لا تعیرنّ احدا بخطیئة یا بن عمران. و روى انّه لمّا فارق موسى الخضر رجع الى قومه و هم فى التّیه.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ» الآیة... موسى را (ع) چهار سفر بود: یکى سفر هرب چنان که اللَّه تعالى گفت حکایت از موسى: «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ». دوم سفر طلب لیلة النّار و ذلک قوله: «فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ». سوم سفر طرب: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» چهارم سفر تعب.
«لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً».
امّا سفر هرب او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته و روى به مدین نهاده و آن مرد قبطى کشته چنانک ربّ العزّه گفت: «فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ» آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزى را چه نهایت بود، چون اللَّه تعالى را در کار موسى عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت موسى دست بوى زد قضاء من درو رسید، آن گه گفت موسى را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ». همچنین بنده مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وى رسانید گفت: «اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ» اللَّه تعالى گناه از ایشان در گذاشت آن وسوسه شیطان بود و عمل دیو.
دیگر سفر طلب بود لیلة النّار که موسى بطلب آتش مىشد، آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند؟ هر جا که حدیث آتش موسى رود از شور او همه عالم بوى عشق گیرد، موسى بطلب نار شد نور یافت، این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت، اگر موسى را بى واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد، چه عجب اگر دوستان او را از آن بویى رسد، اگر آتش موسى آشکارا بود، آتش این جوانمردان نهانست، ور آتش موسى در درخت بود، آتش این جوانمردان در جانست، او که دارد داند که چنانست، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، با آتش جانسوز شکیبایى نتوان.
و امّا سفر الطرب فقد سبق ذکره فى قوله: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» الآیة...
سفر چهارم موسى، سفر تعب بود اشارتست بسفر مریدان در بدایت ارادت، سفر ریاضت و احتمال مشقّت، تهذیب سه چیز را: نفس را، و خوى را، و دل را تهذیب نفس سه چیز است: از گله وا آزادى آوردن، و از غفلت وا بیدارى، و از گزاف وا هشیارى. و تهذیب خوى سه چیز است: از ضجر وا صبرآئى، و از بخل وا بذل، و از مکافات با عفو. و تهذیب دل سه چیز است: از هلاک امن با ترس آیى، و از شومى نومیدى وا برکت امید آیى. و از محنت پراکندگى دل با آزادى دل آیى. و مادّت این تهذیب سه چیزست: اتّباع علم، و غذاء حلال، و دوام ورد و ثمره آن سه چیزست: سرّى باطلاع مولى آراسته، و جانى بمهر سرمدّیت افروخته، و علم لدنى بى واسطه یافته.
اینست که ربّ العالمین با خضر کرامت کرد و در حقّ وى گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» هر که صفات خود قربان شرع مقدّس تواند کرد ما اسرار علوم حقیقت بر دل او نقش گردانیم که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» گوینده این علم محقّق است که از یافت سخن گوید، نور بر سخن وى پیدا و آشنایى بر روى وى پیدا و عبودیت در سیرت وى پیدا، برقى از نور اعظم در دل وى تافته و چراغ معرفت وى افروخته و اسرار غیبى او را مکشوف شده چنانک خضر را بود در کار کشتى و غلام و دیوار، نگر تا ظنّ نبرى که موسى کلیم با آنکه او را بدبیرستان خضر فرستادند خضر را بر وى مزید بود کلّا و لمّا که بر درگاه عزّت بعد از مصطفى (ص) هیچ پیغامبر را آن مباسطت و قربت نبود که موسى را بود، امّا خضر را کوره ریاضت موسى گردانید چنانک کسى خواهد تا نقره با خلاص برد در کوره آتش نهد آن گه فضل نقره را بود بر کوره آتش نه کوره و آتش را بر نقره، و آنچ خضر گفت: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» بر معنى فهم اشارت میکند که یا موسى سرّ فطرت تو با شواهد الهیّت چندان انبساط دارد که گویى: «أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» و من که خضرم قدرت و قوّت آن ندارم که این حدیث را بر دل خود گذر دهم یا اندیشه خود با آن پردازم، سلطنت تو با غصّه حرمان من در نسازد: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً».
امّا شکستن کشتى در دریا و کشتن غلام و باز کردن دیوار، این هر یکى از روى فهم بر ذوق اهل مواجید اشارت باصلى عظیم دارد، گفتهاند که دریا دریاى معرفتست، که صد هزار و بیست و اند هزار نقطه عصمت هر یکى با امّت خویش و قوم خویش در آن دریا غوّاصى کردند بامید آنک مگر جواهر توحید از آن دریا در دامن طلب گیرند که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
و آن کشتى کشتى انسانیّت است که خضر مىخواست تا بدست شفقت آن را خراب کند و بشکند و خداوندان آن سفینه مساکین بودند، سکینه صفت ایشان، و از بارگاه قدم با ایشان این خطاب رفته که: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» و مصطفى (ص) چون اقبال تجلّى جلال حق دید بر دلهاى ایشان گفت: اللّهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، خضر چون بدست شفقت کشتى انسانیّت خراب کرد، موسى (ع) ظاهر آن بپیرایه شریعت و طریقت آراسته و آبادان دید گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها»؟ خضر جواب داد که: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ» از پس این آبادانى ملکى است شیطانى که در جوار کشتى کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب در وى راه کند که: انّ الشّیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدّم، این آراستگى و آبادانى بدست شفقت برداریم تا چون شیطان بیاید ملک وار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد.
و آن غلام که خضر او را کشت و موسى (ع) بر وى انکار کرد اشارتست به منى و پنداشت که در میدان ریاضت و کوره مجاهدت از نهاد مرد سر بر زند، گفت ما را فرمودهاند تا هر چه نه نسبت ایمانست سرش به تیغ غیرت برداریم، نتیجه پنداشت چون در پنداشت خویش ببلوغ رسید کافر طریقت گردد، ما خود در عالم بدایت راه کفر بر وى زنیم تا بحدّ خویش باز رود.
و امّا دیوار که آن را عمارت کرد اشارتست بنفس مطمئنّه، چون دید که در کوره مجاهدت پاک و پالوده گشته و نیست خواهد شد گفت یا موسى مگذار که نیست گردد که او را بر آن درگاه حقوق خدمت است، عمارت ظاهر او و مراعات باطن او فرض عین است که: «ان لنفسک علیک حقا» و در تحت وى خزائن اسرار قدم نهادهاند، اگر این دیوار نفسانى پست شود، خزینه اسرار ربّانى بر صحرا افتد و هر بى قدرى و ناکسى در وى طمع کند، و سرّ این کلمات آنست که گنج حقیقت را در صفات بشریت نهادهاند، اطوار طینت درویشان پرده آن ساخته،همانست که آن جوانمرد گفته:
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مدام
رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن
و یقال لمّا کانت السّفینة قال الخضر اردت ان عیبها اخبر عن نفسه الانفراد بالارادة فیه حیث قال فاردت ان اعیبها مراعاة للادب حین اضاف الى نفسه ارادة العیب فلما انتهى الى حدیث الغلام المقتول، قال فاردنا لمّا کان فیه القتل و الخلق القتل منه کسبا و الخلق من اللَّه فضلا و لمّا انتهى الى حدیث الیتیمین قال: «فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» لانّه لم یکن لتکسّبه فیه شىء. و قال ابن عطاء لمّا قال الخضر فاردت اوحى الیه فى السّرّ من انت حتّى تکون لک ارادة فقال فى الثانیة فاردنا فاوحى لها فى السرّ من انت و موسى حتّى تکون لکما ارادة فرجع و قال: «فَأَرادَ رَبُّکَ».
«لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً».
امّا سفر هرب او را در بدو کار بود از دشمن بگریخته و روى به مدین نهاده و آن مرد قبطى کشته چنانک ربّ العزّه گفت: «فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ» آنجا که عنایت بود فلاح و پیروزى را چه نهایت بود، چون اللَّه تعالى را در کار موسى عنایت بود او را در آن قتل عذر بنهاد گفت موسى دست بوى زد قضاء من درو رسید، آن گه گفت موسى را در آن گناه نبود گناه دیو را بود و آن فعل از دیو بود: «قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ». همچنین بنده مؤمن را بفضل خود عذر بنهاد و عفو خود در وى رسانید گفت: «اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ» اللَّه تعالى گناه از ایشان در گذاشت آن وسوسه شیطان بود و عمل دیو.
دیگر سفر طلب بود لیلة النّار که موسى بطلب آتش مىشد، آن چه آتش بود که همه عالم بر آتش نشاند؟ هر جا که حدیث آتش موسى رود از شور او همه عالم بوى عشق گیرد، موسى بطلب نار شد نور یافت، این جوانمرد بطلب نور شد نار یافت، اگر موسى را بى واسطه حلاوت سماع کلام حق رسد، چه عجب اگر دوستان او را از آن بویى رسد، اگر آتش موسى آشکارا بود، آتش این جوانمردان نهانست، ور آتش موسى در درخت بود، آتش این جوانمردان در جانست، او که دارد داند که چنانست، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، با آتش جانسوز شکیبایى نتوان.
و امّا سفر الطرب فقد سبق ذکره فى قوله: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» الآیة...
سفر چهارم موسى، سفر تعب بود اشارتست بسفر مریدان در بدایت ارادت، سفر ریاضت و احتمال مشقّت، تهذیب سه چیز را: نفس را، و خوى را، و دل را تهذیب نفس سه چیز است: از گله وا آزادى آوردن، و از غفلت وا بیدارى، و از گزاف وا هشیارى. و تهذیب خوى سه چیز است: از ضجر وا صبرآئى، و از بخل وا بذل، و از مکافات با عفو. و تهذیب دل سه چیز است: از هلاک امن با ترس آیى، و از شومى نومیدى وا برکت امید آیى. و از محنت پراکندگى دل با آزادى دل آیى. و مادّت این تهذیب سه چیزست: اتّباع علم، و غذاء حلال، و دوام ورد و ثمره آن سه چیزست: سرّى باطلاع مولى آراسته، و جانى بمهر سرمدّیت افروخته، و علم لدنى بى واسطه یافته.
اینست که ربّ العالمین با خضر کرامت کرد و در حقّ وى گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» هر که صفات خود قربان شرع مقدّس تواند کرد ما اسرار علوم حقیقت بر دل او نقش گردانیم که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» گوینده این علم محقّق است که از یافت سخن گوید، نور بر سخن وى پیدا و آشنایى بر روى وى پیدا و عبودیت در سیرت وى پیدا، برقى از نور اعظم در دل وى تافته و چراغ معرفت وى افروخته و اسرار غیبى او را مکشوف شده چنانک خضر را بود در کار کشتى و غلام و دیوار، نگر تا ظنّ نبرى که موسى کلیم با آنکه او را بدبیرستان خضر فرستادند خضر را بر وى مزید بود کلّا و لمّا که بر درگاه عزّت بعد از مصطفى (ص) هیچ پیغامبر را آن مباسطت و قربت نبود که موسى را بود، امّا خضر را کوره ریاضت موسى گردانید چنانک کسى خواهد تا نقره با خلاص برد در کوره آتش نهد آن گه فضل نقره را بود بر کوره آتش نه کوره و آتش را بر نقره، و آنچ خضر گفت: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» بر معنى فهم اشارت میکند که یا موسى سرّ فطرت تو با شواهد الهیّت چندان انبساط دارد که گویى: «أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» و من که خضرم قدرت و قوّت آن ندارم که این حدیث را بر دل خود گذر دهم یا اندیشه خود با آن پردازم، سلطنت تو با غصّه حرمان من در نسازد: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً».
امّا شکستن کشتى در دریا و کشتن غلام و باز کردن دیوار، این هر یکى از روى فهم بر ذوق اهل مواجید اشارت باصلى عظیم دارد، گفتهاند که دریا دریاى معرفتست، که صد هزار و بیست و اند هزار نقطه عصمت هر یکى با امّت خویش و قوم خویش در آن دریا غوّاصى کردند بامید آنک مگر جواهر توحید از آن دریا در دامن طلب گیرند که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
و آن کشتى کشتى انسانیّت است که خضر مىخواست تا بدست شفقت آن را خراب کند و بشکند و خداوندان آن سفینه مساکین بودند، سکینه صفت ایشان، و از بارگاه قدم با ایشان این خطاب رفته که: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» و مصطفى (ص) چون اقبال تجلّى جلال حق دید بر دلهاى ایشان گفت: اللّهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، خضر چون بدست شفقت کشتى انسانیّت خراب کرد، موسى (ع) ظاهر آن بپیرایه شریعت و طریقت آراسته و آبادان دید گفت: «أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها»؟ خضر جواب داد که: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ» از پس این آبادانى ملکى است شیطانى که در جوار کشتى کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب در وى راه کند که: انّ الشّیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدّم، این آراستگى و آبادانى بدست شفقت برداریم تا چون شیطان بیاید ملک وار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد.
و آن غلام که خضر او را کشت و موسى (ع) بر وى انکار کرد اشارتست به منى و پنداشت که در میدان ریاضت و کوره مجاهدت از نهاد مرد سر بر زند، گفت ما را فرمودهاند تا هر چه نه نسبت ایمانست سرش به تیغ غیرت برداریم، نتیجه پنداشت چون در پنداشت خویش ببلوغ رسید کافر طریقت گردد، ما خود در عالم بدایت راه کفر بر وى زنیم تا بحدّ خویش باز رود.
و امّا دیوار که آن را عمارت کرد اشارتست بنفس مطمئنّه، چون دید که در کوره مجاهدت پاک و پالوده گشته و نیست خواهد شد گفت یا موسى مگذار که نیست گردد که او را بر آن درگاه حقوق خدمت است، عمارت ظاهر او و مراعات باطن او فرض عین است که: «ان لنفسک علیک حقا» و در تحت وى خزائن اسرار قدم نهادهاند، اگر این دیوار نفسانى پست شود، خزینه اسرار ربّانى بر صحرا افتد و هر بى قدرى و ناکسى در وى طمع کند، و سرّ این کلمات آنست که گنج حقیقت را در صفات بشریت نهادهاند، اطوار طینت درویشان پرده آن ساخته،همانست که آن جوانمرد گفته:
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مدام
رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن
و یقال لمّا کانت السّفینة قال الخضر اردت ان عیبها اخبر عن نفسه الانفراد بالارادة فیه حیث قال فاردت ان اعیبها مراعاة للادب حین اضاف الى نفسه ارادة العیب فلما انتهى الى حدیث الغلام المقتول، قال فاردنا لمّا کان فیه القتل و الخلق القتل منه کسبا و الخلق من اللَّه فضلا و لمّا انتهى الى حدیث الیتیمین قال: «فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما» لانّه لم یکن لتکسّبه فیه شىء. و قال ابن عطاء لمّا قال الخضر فاردت اوحى الیه فى السّرّ من انت حتّى تکون لک ارادة فقال فى الثانیة فاردنا فاوحى لها فى السرّ من انت و موسى حتّى تکون لکما ارادة فرجع و قال: «فَأَرادَ رَبُّکَ».
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» مىپرسند از ذو القرنین «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (۸۳)» بگوى آرى بر شما خوانم قصّه وى «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» ما او را دست رس دادیم در زمین، «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً (۸۴)» و از هر چیز وى را چارهاى دادیم و دانشى.
«فَأَتْبَعَ سَبَباً (۸۵)» تا بر آن چاره و دانش برفت راه جویان.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید بآنجا که آفتاب فرو شود، «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» آفتاب را یافت که در چشمه گرم فرو شد، «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» و بنزدیک آن چشمه مردمانى یافت، «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» ما گفتیم اى ذو القرنین، «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً (۸۶)» یا آنکه عذاب کنى یا آنکه در ایشان کارى بر دست گیرى آن یا آن.
«قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» ذو القرنین گفت امّا آن کس که کافرست، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» آرى عذاب کنیم ما او را، «ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ» آن گه او را با خداوند وى برند، «فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً (۸۷)» تا عذاب کند وى را عذابى سختتر و منکرتر.
«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» و امّا آن کس که بگرود و خداى را جلّ جلاله کار نیک کند، «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» او راست پاداش نیکویى، «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً (۸۸)» و از کار خویش نیکویى کنیم با او.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۸۹)» آن گه بر پى چاره ایستاد و توان جست.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» تا آن گه که بآنجاى رسید که آفتاب مىبرآمد، «وَجَدَها تَطْلُعُ» آفتاب را چنان یافت که بر مىآمد و بر مىتافت، «عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (۹۰)» بر گروهى که میان ایشان و میان آفتاب هیچ پوشش نبود.
«کَذلِکَ» چنان هن، «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً (۹۱)» و ما دانا بهر چه با اوست و آن اوست و باوست بآگاهى و دانش خویش.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۹۲)» پس آن گه بر پى چاره جستن ایستاد.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» تا آن گه که رسید میان دو او راز آن دو کوه، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً» جز از آن دو گروه گروهى یافت، «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا (۹۳)» که هیچ نکاستندى که سخن هیچ دریافتندى.
«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» آن قوم گفتند اى ذو القرنین، «إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» این یاجوج و ماجوج تباهى میکنند در زمین، «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» ترا ضریبهاى سازیم و خراجى نهیم، «عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا (۹۴)» بر آن تا میان ما و میان ایشان دیوارى سازى.
«قالَ» جواب داد ذو القرنین و گفت، «ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ» آن دسترس و توان که اللَّه تعالى مرا داد این کار را آن بهتر از خراج شما، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» شما مرا بنیروى تن یارى دهید، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً (۹۵)» تا میان شما و میان ایشان دیوارى بر هم نهم.
«آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» مرا خایها آهن و پولاد دهید، «حَتَّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» تا آن گه که از زمین تا سر کوه هموار کرد راست بخایه آهن پولاد برهم، «قالَ انْفُخُوا» گفت دموزنها سازید برین دیوار و آن را آتش کنید، «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» تا آن را آتشى کرد آهن گداخته سرخ، «قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً (۹۶)» گفت مس گداخته دهید مرا تا برین ریزم.
«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ» نمىتوانند که بر سر دیوار آیند، «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (۹۷)» و نمىتوانند که آن را بسنبند «قالَ» گفت ذو القرنین، «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی» این دیوار بخشایشى است بر شما از خداوند من، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی» چون آن هنگام آید که خداوند من خواسته است، «جَعَلَهُ دَکَّاءَ» این دیوار را پست کند و نیست و تباه و خرد، «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (۹۸)» و آن بودنى است در کار خداوند من براستى که خواهد بود.
«وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ» و چنان کنیم آن روز که بیرون آیند از آن سدّ بر یکدیگر مىآویزند، «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» و در صور آخر دردمند «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (۹۹)» و ایشان را با هم آریم بعرصه با هم آوردنى.
«وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً (۱۰۰)» و فرا دیدار دهیم دوزخ آن روز کافران را دیدار دادنى.
«الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ» آن کافران که چشمهاى دلهاى ایشان، «فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی» در پردهاى بود از شناخت ما و بدانستن حقّ ما، «وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً (۱۰۱)» و گوش دل نداشتند حق نمىتوانستند شنید.
«أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» چنین پنداشتند ایشان که کافر شدند، «أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ» که بندگان من بخدایى گیرند فرود از من، «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا (۱۰۲)» ما ساختیم دوزخ کافران را تا نزل ایشان بود.
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ» بگوى که شما را خبر دهم، «بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا (۱۰۳)» که زیانکارتر کارگران و بیهودهتر رنجوران و بىبرتر کردار ورزان کیست.
«الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» ایشان که رنج مىبردند درین جهان و رنج ایشان باطل گشت و نیست، «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (۱۰۴)» و مىپندارند که بس نیکوکارى مىکنند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ» ایشانند که بآیات و سخنان اللَّه تعالى کافر شدند، «وَ لِقائِهِ» و بدیدار او، «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» تا کردارهاى ایشان همه تباه گشت و نیست، «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً (۱۰۵)» فردا ایشان را در سخن هیچ سنگ ننهیم.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا» آنست سزاى ایشان بآنچ کافر شدند، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً (۱۰۶)» و پیغام و سخنان من و فرستادگان من بافسوس فرا داشتند.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، «کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا (۱۰۷)» بهشتهاى فردوس نزل ایشانست که آنجا فرود آیند.
«خالِدِینَ فِیها» جاوید در آنند، «لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا (۱۰۸)» از آن بگشتن نبیوسند و بدل نجویند.
«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً» بگوى که اگر دریا مداد بودى، «لِکَلِماتِ رَبِّی» نبشتن سخنان خداوند مرا، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی» مداد برسیدى و نیست گشتى پیش از آن که سخنان خداوند من، «وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (۱۰۹)» و گر چند دریاى دیگر مدد آریم
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» بگوى من مردمىام چون شما، «یُوحى إِلَیَّ» بمن پیغام مىرسانند، «أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که خداوند شما خدایى یکتاست، «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» هر که دیدن خداوند خویش امید میدارد، «فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» تا کار کند کار نیک، «وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (۱۱۰)» و در کردار که خداى را کند دیدار کس نجوید و پسند مردمان نخواهد.
«فَأَتْبَعَ سَبَباً (۸۵)» تا بر آن چاره و دانش برفت راه جویان.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید بآنجا که آفتاب فرو شود، «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» آفتاب را یافت که در چشمه گرم فرو شد، «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» و بنزدیک آن چشمه مردمانى یافت، «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» ما گفتیم اى ذو القرنین، «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً (۸۶)» یا آنکه عذاب کنى یا آنکه در ایشان کارى بر دست گیرى آن یا آن.
«قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» ذو القرنین گفت امّا آن کس که کافرست، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» آرى عذاب کنیم ما او را، «ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ» آن گه او را با خداوند وى برند، «فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً (۸۷)» تا عذاب کند وى را عذابى سختتر و منکرتر.
«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» و امّا آن کس که بگرود و خداى را جلّ جلاله کار نیک کند، «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» او راست پاداش نیکویى، «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً (۸۸)» و از کار خویش نیکویى کنیم با او.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۸۹)» آن گه بر پى چاره ایستاد و توان جست.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» تا آن گه که بآنجاى رسید که آفتاب مىبرآمد، «وَجَدَها تَطْلُعُ» آفتاب را چنان یافت که بر مىآمد و بر مىتافت، «عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (۹۰)» بر گروهى که میان ایشان و میان آفتاب هیچ پوشش نبود.
«کَذلِکَ» چنان هن، «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً (۹۱)» و ما دانا بهر چه با اوست و آن اوست و باوست بآگاهى و دانش خویش.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (۹۲)» پس آن گه بر پى چاره جستن ایستاد.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» تا آن گه که رسید میان دو او راز آن دو کوه، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً» جز از آن دو گروه گروهى یافت، «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا (۹۳)» که هیچ نکاستندى که سخن هیچ دریافتندى.
«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» آن قوم گفتند اى ذو القرنین، «إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» این یاجوج و ماجوج تباهى میکنند در زمین، «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» ترا ضریبهاى سازیم و خراجى نهیم، «عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا (۹۴)» بر آن تا میان ما و میان ایشان دیوارى سازى.
«قالَ» جواب داد ذو القرنین و گفت، «ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ» آن دسترس و توان که اللَّه تعالى مرا داد این کار را آن بهتر از خراج شما، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» شما مرا بنیروى تن یارى دهید، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً (۹۵)» تا میان شما و میان ایشان دیوارى بر هم نهم.
«آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» مرا خایها آهن و پولاد دهید، «حَتَّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» تا آن گه که از زمین تا سر کوه هموار کرد راست بخایه آهن پولاد برهم، «قالَ انْفُخُوا» گفت دموزنها سازید برین دیوار و آن را آتش کنید، «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» تا آن را آتشى کرد آهن گداخته سرخ، «قالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً (۹۶)» گفت مس گداخته دهید مرا تا برین ریزم.
«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ» نمىتوانند که بر سر دیوار آیند، «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (۹۷)» و نمىتوانند که آن را بسنبند «قالَ» گفت ذو القرنین، «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی» این دیوار بخشایشى است بر شما از خداوند من، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی» چون آن هنگام آید که خداوند من خواسته است، «جَعَلَهُ دَکَّاءَ» این دیوار را پست کند و نیست و تباه و خرد، «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (۹۸)» و آن بودنى است در کار خداوند من براستى که خواهد بود.
«وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ» و چنان کنیم آن روز که بیرون آیند از آن سدّ بر یکدیگر مىآویزند، «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» و در صور آخر دردمند «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (۹۹)» و ایشان را با هم آریم بعرصه با هم آوردنى.
«وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً (۱۰۰)» و فرا دیدار دهیم دوزخ آن روز کافران را دیدار دادنى.
«الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ» آن کافران که چشمهاى دلهاى ایشان، «فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی» در پردهاى بود از شناخت ما و بدانستن حقّ ما، «وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً (۱۰۱)» و گوش دل نداشتند حق نمىتوانستند شنید.
«أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» چنین پنداشتند ایشان که کافر شدند، «أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ» که بندگان من بخدایى گیرند فرود از من، «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا (۱۰۲)» ما ساختیم دوزخ کافران را تا نزل ایشان بود.
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ» بگوى که شما را خبر دهم، «بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا (۱۰۳)» که زیانکارتر کارگران و بیهودهتر رنجوران و بىبرتر کردار ورزان کیست.
«الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» ایشان که رنج مىبردند درین جهان و رنج ایشان باطل گشت و نیست، «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (۱۰۴)» و مىپندارند که بس نیکوکارى مىکنند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ» ایشانند که بآیات و سخنان اللَّه تعالى کافر شدند، «وَ لِقائِهِ» و بدیدار او، «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» تا کردارهاى ایشان همه تباه گشت و نیست، «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً (۱۰۵)» فردا ایشان را در سخن هیچ سنگ ننهیم.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا» آنست سزاى ایشان بآنچ کافر شدند، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً (۱۰۶)» و پیغام و سخنان من و فرستادگان من بافسوس فرا داشتند.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، «کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا (۱۰۷)» بهشتهاى فردوس نزل ایشانست که آنجا فرود آیند.
«خالِدِینَ فِیها» جاوید در آنند، «لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا (۱۰۸)» از آن بگشتن نبیوسند و بدل نجویند.
«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً» بگوى که اگر دریا مداد بودى، «لِکَلِماتِ رَبِّی» نبشتن سخنان خداوند مرا، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی» مداد برسیدى و نیست گشتى پیش از آن که سخنان خداوند من، «وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (۱۰۹)» و گر چند دریاى دیگر مدد آریم
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» بگوى من مردمىام چون شما، «یُوحى إِلَیَّ» بمن پیغام مىرسانند، «أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» که خداوند شما خدایى یکتاست، «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» هر که دیدن خداوند خویش امید میدارد، «فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» تا کار کند کار نیک، «وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (۱۱۰)» و در کردار که خداى را کند دیدار کس نجوید و پسند مردمان نخواهد.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» انّما سأله اهل مکّة من تلقین الیهود، مشرکان مکّه از تلقین جهودان پرسیدند از مصطفى (ص) که در گذشتگان و پیشینیان مردى طوّاف بود که بشرق و غرب رسید آن مرد کیست و قصّه وى چیست؟ ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً»
سأخبرکم من اللَّه، و قیل من ذى القرنین اى محمد ایشان را جواب ده که آرى بر شما خوانم قصّه او و آگاهى دهم شما را از احوال و سر گذشت او این ذو القرنین نام وى بعربى عمرو بود و گفتهاند عیّاش بود و بعبرانى اسکندر و اسکندریه بوى باز خوانند که وى بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جىّ بزمین اصفهان و سمرقند و مرو و هرات بزمین خراسان وى بنا نهاده و نام پدر وى فیلقوس بود ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحاق بن ابرهیماند. وهب منبه گفت: کان ذو القرنین رجلا من الرّوم ابن عجوز من عجائزها لیس لها ولد غیره. و در نبوّت وى علما مختلفاند، قومى گفتند پیغامبر بود که اللَّه تعالى گفت: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» و این خطاب جز با پیغامبران نبود، قومى گفتند پیغامبر نبود اما مردى بسامان بود نیک مرد، ناصح، ملکى عادل و فاضل. و خطاب «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» بمعنى الهامست چنانک گفت: «أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ».
قومى گفتند پیغامبر بود اما نه مرسل بود و این قول بصحّت و صواب نزدیک تر است. و در خبرى آمده که رسول خدا (ص) گفت: لا ادرى ا کان ذو القرنین نبیّا ام لا،اگر این خبر درستست پس خوض کردن در آن تکلّف و تعسّف است.
و گفتهاند چهار کساند که ملک ایشان بهمه جهان برسید دو مؤمن: سلیمان بن داود و ذو القرنین، و دو کافر: نمرود و بختنصر. و سبب آن که او را ذو القرنین گفتند علما را در آن اقوالست یک قول آنست که: بلغ قرنى الارض المشرق و المغرب بدو گوشه زمین رسید هم مشرق و هم مغرب چنان که قرآن بیان کرده، و گفتهاند او را دو گیسو بود سخت تمام و نیکو بمروارید بافته، اى کانت له ذوابتان و الذّؤابة تسمّى قرنا. و قیل کان على رأسه شبه قرنین صغیرین تواریهما العمامة.
وهب منبه گفت دو گوشه پیشانى وى از مس بود و این قولى بعید است.
امیر المؤمنین على (ع) گفت: عاش مائة سنة فقتل ثمّ احیاه اللَّه و عاش مائة اخرى فصحب فى الدّنیا قرنین.
و قیل لانّه ملک فارس و الرّوم، و قیل کان کریم الطّرفین، و قیل لانّه اعطى علم الظّاهر و الباطن، و قیل لانّه دخل النّور و الظّلمة، و قیل رأى فى المنام کانّه اخذ بقرنى الشّمس فاخبر برؤیاه فسمّى ذو القرنین.
«إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» اى مکّنّاه من التّصرف فیها على حسب ارادته، و قیل سهلنا علیه السّیر فیها و دلّلنا له طرقها، «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً» اى آتیناه من کلّ شىء یحتاج الیه الخلق حیلة و علما یتسبّب به الیه.
«فَأَتْبَعَ» ثمّ اتّبع، بوصل الف و تشدید تا قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب است باقى «فَأَتْبَعَ» ثمّ اتبع، بقطع خوانند بى تشدید و معنى قطع ادراک است و معنى وصل اتّباع اثر اگر چه ادراک نبود، تقول العرب اتّبعته حتّى اتبعته اى اتّبعت اثره حتّى اذا ادرکته، و المعنى «فَأَتْبَعَ سَبَباً» اى طریقا بین المشرق و المغرب و مسلکا لفتح المدائن و قتل الاعداء، گفتهاند معنى تمکین وى در زمین آنست که آب در زیر قدم وى بسته داشتند و زمین از بهر وى در نوشتند و میغ در هوا او را مسخّر کردند و او را عمر دراز دادند و در برّ و بحر راهها برو گشاده کردند و اقطار زمین در حقّ وى چنان بود که باد در حقّ سلیمان مسخّر و نرم.
و گفتهاند که چهار علم بچهار کس دادند: علم أسماء به آدم، لقوله: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ». و علم تعبیر به یوسف: «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ». و علم غیب به خضر «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و علم طلسم به ذو القرنین: «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً».
... «فَأَتْبَعَ سَبَباً» سبب در قرآن بر وجوه است: یکى بمعنى باب چنان که گفت: «لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ، أَسْبابَ السَّماواتِ» اى ابوابها. دیگر بمعنى دوستى: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» اى المودّات. سوم بمعنى رسن: «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ»اى بحبل. چهارم بمعنى طریق چنانک گفت: «فَأَتْبَعَ سَبَباً» اى طریقا الى البلدان.
روایت کنند از وهب منبه که ربّ العالمین ذو القرنین را گفت: یا ذا القرنین این زمین را چهار کرانه است: یکى مشرق آنجا امتىاند که ایشان را ناسک گویند. دیگر کرانه مغرب است امتى دارند که ایشان را منسک گویند میان این دو امت طول زمین است. کرانه سوم جابلقا است قومى دارند که ایشان را هاویل گویند. کرانه چهارم جابرسا است در مقابل جابلقا قومى دارند که ایشان را تاویل گویند و میان این دو قوم عرض زمینست، و بیرون ازین چهار امّت امّتهاى دیگرست در میان زمین که ایشان را جن و انس گویند و یاجوج و ماجوج، ترا باین زمین میفرستم تا پادشاه باشى و خلق را بر دین حق خوانى و بر سنن صواب رانى، ذو القرنین گفت: الهى انّک قد ندبتنى الى امر عظیم لا یقدر قدره احد و انت الرّءوف الرّحیم الّذى لا تکلّف نفسا الّا وسعها و لا تحملها الّا طاقتها بل انت ترحمها باىّ قوة اکاثرهم و باىّ حیلة اکابرهم و باىّ لسان اناطقهم و باىّ حجّة اخاصمهم بار خدایا دانى که من ضعیفم و آنچ مرا مىفرمایى کاریست عظیم بزرگ و تو خداوندى کریم مهربان که هر کسى را بار آن بر نهى که برتابد و آن فرمایى که تواند، خداوندا چون سخن گویم با ایشان؟ و ایشان را لغتها مختلف که من در نیابم، بچه حجّت با ایشان خصومت گیرم؟ بکدام قوّت و عدّت با ایشان بکاوم؟ بچه حیلت کار از پیش ببرم و در راههاى مختلف چون راه برم؟ اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله یا ذا القرنین تو اندوه مدار و مترس که من ترا قوّت دل دهم و فصاحت زبان و کمال عقل و حجت روشن و برهان صادق و ساز و عدّت تمام، و آن گه نور و ظلمت ترا مسخّر گردانم تا نور از پیش همىرود و راه مىبرد و ظلمت از پى همىآید و حیاطت همىکند، آرى ولایت عظیم بود و راه صعب و دشمن قوى و تن ضعیف، لکن چون مولى یار بود، همه کارها چون نگار بود. ذو القرنین بفرمان اللَّه تعالى فرا راه بود نور در پیش و ظلمت در قفا و با وى هزار هزار و چهار صد هزار مرد بود جنگى، رفت سوى مغرب چنانک ربّ العزّه گفت: «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید آنجا که آفتاب فرو مىشود، چشمهاى دید عظیم، آبى تاریک و گلى سیاه که آفتاب در میان آن چشمه فرو مىشد و آن چشمه همچون دیگ میجوشید اینست که ربّ العالمین گفت: «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب حمئة خوانند بهمزه بى الف، اى ذات حمأة و هو الطّین الاسود، و فى ذلک یقول الشّاعر:
قد کان ذو القرنین عمّى مسلما
ملکا تدین له الملوک و تحشد
بلغ المشارق و المغارب ینبغى
اسباب امر من حکیم مرشد
فرأى مغیب الشّمس عند مآبها
فى عین ذى خلب و ثأط حرمد
الخلب الطّین و الثأط الحمأة و الحرمد الاسود، و قرأ الباقون «فى عین حامیة» بالالف من غیر همز اى حارّة.
روى ابو ذر قال کنت ردف النّبی (ص) فقال یا با ذر این تغرب هذه؟
قلت اللَّه و رسوله اعلم، قال فانّها تغرب فى عین حامیة.
و گفتهاند معنى آیت آنست که ذو القرنین را چنان نمود که آفتاب بآن چشمه فرو مىشود همچون کسى که در دریا بود چنان نماید که آفتاب از دریا بر مىآید و هم بدریا فرو مىشود، یا در بیابان بود چنان نماید که آفتاب از بیابان بر مىآید و هم ببیابان فرو میشود، بچشم نگرند چنین نماید و حقیقت خلاف این باشد.
... «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» ذو القرنین که آنجا رسید بنزدیک آن چشمه قومى یافت یعنى شارستانى عظیم دید در آن خلقى عظیم فراوان بودند یعنى ناسک، ایشان را قوت و قامت تمام و سلاح و ساز جنگ ساخته، زبانهاشان مختلف و هواهاشان پراکنده، جامههاشان پوست صیدى و طعامها صید دریایى، همه کافر که در میان ایشان یک مؤمن نه، ذو القرنین ایشان را بر توحید دعوت کرد و دین حق بر ایشان عرضه کرد، قومى بگرویدند و قومى نه، پس ربّ العالمین گفت: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ»
آن کس که گوید ذو القرنین پیغامبر بود این قول بمعنى وحى باشد، یعنى اوحى اللَّه الیه بهذا، و آن کس که گوید پیغامبر نبود، پس آن را دو قول گفتهاند: یکى اوحى اللَّه الى نبىّ فامره النّبیّ به، و الثانى کان الهاما و القاء فى القلب: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» اى امّا ان تعذّبهم بالسّیف ان اصرّوا على کفرهم و لم یدخلوا فى الاسلام، «وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً» باکرامهم و تعلیمهم شرایع الدّین ان آمنوا. و قیل العذاب القتل و اتّخاذ الحسن الاسر، یعنى تأسرهم فتعلمهم الهدى و تبصرهم الرّشاد.
«قالَ» ذو القرنین، «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» اى کفر، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» انا و من معى بالقتل، «ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً» فى القیامة لم یعهد مثله.
«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» عمل صالح اینجا شهادتست و قربان و ختان که اعلام دیناند، «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» حمزه و کسایى و حفص و یعقوب جزاء بنصب و تنوین خوانند یعنى فله الحسنى جزاء یکون مصدرا فى موضع الحال، اى فله الحسنى مجزیا بها و الحسنى صفة و موصوفها الخلال او المکافاة و التّقدیر فله الخلال او المکافاة الحسنى، و قرأ الباقون «جَزاءً الْحُسْنى» برفع جزاء و اضافته و الوجه انّ جزاء مبتداء و له خبره و الحسنى مضاف الیها و هى صفة الخلال ایضا و تقدیره فله جزاء الخلال الحسنى و الخلال ها هنا الاعمال الصّالحة، و فى القراءة الاولى انواع الثّواب. و قیل الحسنى فى القراءة الاولى الجنّة، و صحّ فى الخبر انّ الحسنى الجنّة، «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً» اى تلین له القول و تهوّن علیه الامر، و قیل نستعمله ما یتیسّر له، و قیل تأمره بطاعة اللَّه مع احساننا الیه.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» قال ابن عباس ثمّ سلک طریقا آخر یوصله الى المشرق.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» سار من المغرب نحو المشرق حیث ظنّ الشّمس تطلع منه، و قیل حتّى لم یبق بینه و بین مطلع الشّمس احد، «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»
قال قتادة لم یکن بینهم و بین الشّمس ستر و ذلک انّهم کانوا فى مکان لا یستقرّ علیهم بناء و انّهم کانوا فى اسراب لهم حتّى اذا زالت الشّمس عنهم خرجوا الى معایشهم و حروثهم. قال الحسن کانت ارضهم ارضا لا یحتمل البناء و کانوا اذا طلعت علیهم الشّمس تهوّروا فى الماء فاذا ارتفعت عنهم خرجوا فتراعوا کما تراعى البهائم. و قیل یصطادون السّمک فیطرحونه فى الشّمس فینضبح فذلک طعامهم.
میگویند این زمین که مطلع شمس است و راء چین است و در آن زمین کوه و درخت و نباتیست که آفتاب ازیشان باز دارد، و حرارت آفتاب چنانست که بر هر کس که تابد در وقت بسوزد، ربّ العزّه آنجا خلقى آفریده که ایشان را منسک گویند، و گفتهاند: تاریس عراة حفاة عتاة عن الحقّ، سیاهانند بر مثال زنج، برهنگانند میان پوست تن ایشان و شعاع آفتاب هیچ حجاب نیست از لباس و غیر آن مگر گوشهاى ایشان که گوشهاى بزرگ دارند و بالاى ایشان کوتاه است، یک گوش خویش بر زمین فرش سازند و یکى بر زبر خویش لباس سازند، و گفتهاند که از خلق خدا جامه پوشان در جنب ایشان کم از عشر ایشانند.
«کَذلِکَ» اى کما بلغ مغرب الشّمس فکذلک بلغ مطلعها، و قیل کما وجد القبیل عند مغرب الشّمس فى الکفر و حکم فیهم کذلک وجد عند مطلع الشّمس فحکم فیهم بحکم اولئک، و قیل انّ اللَّه عزّ و جل لمّا قصّ علیه خبرهم قال کذلک اى کذلک امرهم و الخبر عنهم کما قصصنا علیک، ثمّ استأنف فقال: «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ» اى بما عند ذى القرنین من الجنود و العدّة، «خُبْراً» اى علما لم یخف علینا شىء منها لانّا اعطیناه ذلک، و خبرا نصب على المصدر لانّ فى احطنا معنى خبرناه.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» اى سار عرضا.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» اى المکان الّذى بنى فیه السّدّ و هو بین جبلى ارمینیّة و آذربیجان، و قیل السدّان جبلان منیفان من ورائهما یاجوج و ماجوج.
قرأ ابن کثیر و ابو عمرو السّدّین بفتح السّین، و کذلک: «بَیْنَهُمْ سَدًّا» و قرأ فى یس: «سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا» بفتح السین، و قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بضمّ السّین فى الاحرف الاربعة، و قرأ حمزة و الکسائى «بَیْنَ السَّدَّیْنِ» بضم السّین و فتح السّین فى الثلاثة الباقیة، و قرأ حفص عن عاصم بفتح السّین فى الاحرف الاربعة و السدّ و السدّ لغتان بمعنى واحد کالضّعف و الضّعف و الفقر و الفقر. و قال ابو عبید ما کان من اللَّه کالجبال و الشّعاب فهو سدّ بالضمّ و ما کان من الآدمى فهو سدّ بالفتح. و قال الاخفش السدّ بالفتح اکثر استعمالا من السدّ بالضّمّ. و قال ابو على السّدّ بالفتح مصدر سددته و السّدّ بالضم المسدود کالاکل و الاکل، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما» اى من دون اهل الغرب و اهل الشرق، «قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» اى لا یعلمونه و لا یفهمون معناه، قرأ حمزة و الکسائى «یَفْقَهُونَ» بالضمّ الیاء و کسر القاف اى لا یفهمون غیرهم.
«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» اگر کسى گوید چونست که ربّ العزّه ازیشان خبر داد که: لا یفقهون قولا هیچ سخن نمىدانستند، آن گه گفت: «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» یعنى ایشان با ذو القرنین گفتند و ذو القرنین با ایشان گفت، جواب آنست که: «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» معنى آنست که لا یعلمون خیرا من شرّ و لا ضلالا من هدى. و قیل لا یفقهون غیر لغتهم جز لغت خود ندانستند و در نیافتند و گویندهاى از ایشان مترجم ایشان بود چنانک در مصحف ابن مسعود است: قال الذى من دونهم یا ذا القرنین، «إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» قرأ هما عاصم مهموزین و کذلک فى الانبیاء: «فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز و الوجه انهما على هذه القراءة عربیّتان فیأجوج على هذا یفعول کیربوع و مأجوج مفعول و هما جمیعا من اجّ الظلیم اذا اسرع او من اجیح النّار و هو توقدها فهما من اصل واحد و علّة منع الصرف فیهما التّعریف و التّأنیث فانّ کلّ واحد منهما علم لقبیلة و انّما شبّهوا باجیج الظلم و اجیج النّار لسرعتهم و کثرتهم و شدّتهم و قرأ الباقون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السّورتین و الوجه انّه یجوز ان یکون اصلهما الهمز و هما على ما سبق لکنّ الهمزة خففت بان قلبت الفا کراس و اصله رأس بالهمز و یجوز ان یکون یاجوج فاعولا من ى ج ج و ماجوج فاعولا من م ج ج فهما حینئذ من اصلین مختلفین و ترک صرفهما للتّعریف و التّأنیث.
و قیل هما اسمان اعجمیان مثل طالوت و جالوت و هاروت و ماروت و علّة منع الصرف فیهما العجمة و التّعریف و الاظهر ان یکونا اعجمیین فلا یشتقّان و لا یوزنان.
قال ابن عمر انّ اللَّه عزّ و جل جزّأ الانس عشرة اجزاء فتسعة اجزاء یاجوج و ماجوج و سایر النّاس جزء واحد.
و گفتهاند یاجوج و ماجوج لقب دو پسر یافث بن نوحاند، نام یاجوج کمین است و نام ماجوج معمع. ضحّاک گفت گروهىاند از ترکان قبیلهاى از قبیلههاى ایشان از ولد یافث. کعب گفت ایشان فرزند آدماند نه از حوّا زاده که آدم را علیه السّلام وقتى احتلام رسید و نطفهاى که از وى جدا شد با خاک آمیخته گشت، آدم چون از خواب بیدار گشت بر آن نطفه که از وى بیامد غمگین گشت، ربّ العزّه از آن نطفه یاجوج و ماجوج بیافرید، فهم یتّصلون بنا من جهة الأب دون الامّ.
... «مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» اى ارضنا و بلادنا و کانوا یأکلون لحوم النّاس، و عن الاعمش عن شقیق عن عبد اللَّه قال سألت النّبی (ص) عن یاجوج و ماجوج فقال یاجوج امّة و ماجوج امّة کلّ امّة اربع مائة الف امّة لا یموت الرّجل منهم حتّى ینظر الى الف ذکر من صلبه کلّهم قد حمل السّلاح، فقیل یا رسول اللَّه صفهم لنا قال هم ثلاثة اصناف: صنف منهم امثال الارز، قیل یا رسول اللَّه و ما الارز؟ قال شجرة بالشّام طول الشّجرة مائة و عشرون ذراعا فى السّماء، و صنف منهم عرضه و طوله سواء و مائة و عشرون ذراعا و هؤلاء لا یقوم لهم جبل و لا حدید، و صنف منهم یفترش احدهم احدى اذنیه و یلتحف بالآخرى لا یمرّون بفیل و لا وحش و لا خنزیر الّا اکلوه و من مات اکلوه، مقدّمتهم بالشّام و ساقتهم بخراسان یشربون انهار المشرق و بحیرة الطّبریّة.
امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب (ع) در وصف یاجوج و ماجوج گفته که ازیشان کس هست که بالاى ایشان یک شبر است و هست که از حد در گذشته بدرازى و بافراط بالا کشیده، بر صورت آدمىاند لکن موى دارند، بجاى جامه خویشتن را بآن موى بپوشند همچون بهائم و بجاى ناخن چنگال دارند چون سباع، نیش دارند چون پلنگ و شیر، آواز دهند چون گرگ، بسرایند چون کبوتر، و هر چه بینند از مردم و چهارپاى و حشرات زمین همه جانور ناپخته بخورند، و با جفت خویش گشنى کنند چون بهائم هر جا که بر هم رسند، و گوشها دارند دراز یکى فرش کنند و یکى بر خود افکنند و هیچ کس از ایشان نمیرد تا هزار بچه نیارد، چون هزار بچه آورد داند که وى را مرگ نزدیک آمد.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» ذو القرنین چون در اطراف عالم بگشت و امم اطراف در تحت قهر و ملک خود آورد از آنجا برگشت تا رسید میان دو او راز آن دو کوه، قومى را دید مسلمانان بسامان نیک مردان مؤمنان که از یاجوج و ماجوج بنالیدند و از رنج و اذى ایشان بزاریدند گفتند: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» بالنّهب و البغى، «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» قرأ حمزة و الکسائى خراجا بالالف، و کذلک فى المؤمنین «ام تسئلهم خراجا» و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فى السّورتین و کلّهم قرأ فى المؤمنین «فَخَراجُ رَبِّکَ» بالالف الّا ابن عامر فانه قرأ «فخرج ربک خیر» بغیر الف و هما فى المعنى واحد کالنّبت و النبات و هو ما یخرج من فىء او جزیة او غلّة او ضریبة. و قیل الخراج على الارض و الذّمة و الخرج المصدر. و قیل الخرج الجعل و الاجر و العطیّة، و المعنى هل نجعل لک عطیّة نخرجها الیک من اموالنا، «تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا».
«قالَ ما مَکَّنِّی» قرأ ابن کثیر وحده «مَکَّنِّی» بنونین على الاصل و ترک الادغام و لم یعتد باجتماع النّونین لانّ الثّانیة غیر لازمة الا ترى انّک تقول مکّنه و مکّنک فلا یثبت هذه النّون الثّانیة، و قرأ الباقون «مَکَّنِّی» بنون واحدة مشدّدة، و الوجه انّه لمّا اجتمعت النّونان و هما المثلان ادغمت احدیهما فى الأخرى و المعنى ما اعطانیه اللَّه سبحانه من التّمکّن خیر من عطیتکم، و قیل تمکین اللَّه و معونته لى خیر ممّا تعرضون علىّ من الاجر و الجعل و الضّمیر فى فیه یعود الى السّدّ المسئول، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» اى بقوّة ابدانکم. و قیل بما اتقوّى به على ما ارید من الآلة و العملة و الصّنّاع الذین یحسنون البناء، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» اى سدّا متراکبا بعضه على بعض المردم الثوب الذى وقع فى رقعه الرّقاع على الرّقاع. چون ایشان مال بر ذو القرنین عرضه کردند سر وا زد گفت مال گرفتن رشوت باشد و دست یارى خواست که در آن مثوبت باشد، و گفتهاند هفتاد هزار مرد در کار ایستادند و صد فرسنگ بود میان آن دو کوه، صد فرسنگ بطول و پنجاه فرسنگ بعرض همىکندند تا بآب رسیدند.
پس گفت: «آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» ردما «ائتونى» بکسر التّنوین موصولة الالف رواها ابو بکر عن عاصم و اختلف فیها و الوجه ان معنى ائتونى جیئونى و الباء محذوف من المفعول به و هو زبر الحدید و التّقدیر ائتونى بزبر الحدید کما تقول امرتک الخیر اى امرتک بالخیر، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم «آتونى» بمدّ الالف على القطع و الوجه انّ المعنى اعطونى و زبر الحدید منصوب على انّه مفعول ثان، و زبر الحدید قطع الحدید مىگوید مرا خایها پولاد و آهن دهید، اینجا اختصارست یعنى فأتوه فردم جدارا، پارههاى آهن بر هم مىنهادند و رگى مس و رگى روى و میانه سنگ، و گویند خشتى ازین و خشتى از آن و در میان همه هیزم تعبیه کردند، «حَتَّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» تا آن گه بر هم مىنهادند که آن زمین با کنارهاى کوه راست کردند و با سر هر دو کوه برابر ساختند، نافع و حمزه و کسایى و حفص «الصَّدَفَیْنِ» بفتحتین خوانند باقى بضمتین خوانند مگر ابو بکر که بضم صاد و سکون دال خواند و معنى همه یکسان است، الصدفان و الصدفان و الصدفان واحد و هما وجها الجبلین اللّذان یتصادفان اى یتقابلان، «قالَ انْفُخُوا» اى قال ذو القرنین للعملة انفخوا فى الحدید، «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ» اى المنفوخ فیه و هو الحدید، «ناراً» اى کالنّار بالاحماء، قال: «آتُونِی» قرأ حمزة «ائتونى» موصولة الالف و الوجه انّ المعنى جیئونى بقطر افرغه علیه فهو على تقدیر حذف الجار کما سبق و العمل انّما هو للفعل الثّانی و هو «أُفْرِغْ» و قوله: «قِطْراً» منصوب به، و قرأ الباقون «آتُونِی» بقطع الالف الّا أبا بکر عن عاصم فانّه روى بقصر الالف موصولة کحمزة و قد اختلف عنه و الوجه فى «آتونى» بالقطع و المدّ على ما قدّمناه من انّه من الایتاء و هو منصرف الى معنى المناولة لا العطیّة اى ناولونى، «قطرا» افرغه علیه الى اصببه علیه کصبّ الماء و العمل ایضا للفعل الثّانی و هو افرغ کما سبق و هو اختیار سیبویه، و القطر النّحاس المذاب حتّى اذا فرغ منه جدارا صلدا من حدید و نحاس ترصّص بعضه فى بعض فصار سدّا.
«فَمَا اسْطاعُوا» بتشدید الطّاء على الادغام قرأها حمزة وحده و الوجه انّ اصله استطاعوا فادغم التّاء فى الطّاء لاجتماعهما و هما متقاربان و لم ینقل حرکة التّاء الى السّین بعد الادغام لئلا یحرّک ما لا یتحرّک فى موضع و هو سین استفعل بتشدید الطّاء مع انّ الساکن الّذى قبل المدغم لیس بحرف مدّ و قد جاء فى قوله تعالى: «فَنِعِمَّا هِیَ» عند من قرأها بسکون العین و قرأ الباقون «فَمَا اسْطاعُوا» بتخفیف الطّاء و الوجه انّ اصله ایضا استطاعوا على وزن استفعلوا کما سبق الّا انّهم کرهوا اجتماع المتقاربین و هما التّاء و الطّاء فحذفوا التّاء و لم یدغموه فى الطّاء لانّه کان یؤدى ادغامه الى تحریک السّین الّذى لم یتحرّک فى موضع او الى تبقیته ساکنا و هو غیر حرف مد و کلاهما مکروهان عندهم.
«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ» اى لم یقدروا ان یعلوا السّدّ، «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» لم یقدروا ان ینقبوه من تحته. قال قتادة ذکر لنا انّ رجلا قال یا نبىّ اللَّه قد رأیت سدّ یاجوج و ماجوج، قال انعته لى کالبرد الحبر طریقة سوداء و طریقة حمراء، قال قد رأیته «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی» فلمّا فرغ من بناء السّدّ و جاء کما احبّ ذوا القرنین قال هذا رحمة من ربّى اى هذا العمل نعمة من اللَّه علىّ و على من خاف معرّة یاجوج و ماجوج، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ» هو قوله تعالى: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ». قرأ عاصم و حمزة و الکسائى «دکاء» ممدودة مهموزة و الوجه انّه على تقدیر محذوف لانّ دکّاء على و زن فعلاء، یقال ناقة دکّاء لا سنام لها شبّهوه بهذه النّاقة و هو على حذف المضاف کانّه قال مثل دکّاء او على حذف الموصوف کانّه قال جعله بقعة دکّاء او ارضا دکّاء و هى الملساء، و قرأ الباقون «دکا» منونا، و الوجه انّ المعنى جعله ذا دکّ اى مدکوکا یعنى مکسورا، من قوله تعالى: «وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قوله: «کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا» فهو على حذف المضاف او على تقدیر دکّة دکّا فهو على صیغة المصدر لانّ جعل ها هنا یتعدّى الى مفعول واحد مثل خلق.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص) انّ یاجوج و ماجوج یحفرون الرّدم کلّ یوم حتّى یروا شعاع الشّمس من الجانب الآخر فیقول الّذى علیهم ارجعوا فستخرجون غدا فیعیده اللَّه کاشد ما کان الى حین یرید اللَّه خروجهم فلا یعیده فیخرجون على النّاس فیشربون المیاه کلّها حتّى لا یبقى منها بقیّة و یتحصّن النّاس منهم فى حصونهم و یقتلون من یدرکون فاذا لم یروا احدا رموا بسهامهم نحو السّماء فیعود علیهم کهیئة الدّم فیقولون قهرنا اهل الارض و علونا اهل السّماء فیبعث اللَّه نغفا علیهم فى اقفیتهم اى دودا فیقتلهم، فقال رسول اللَّه (ص) و الّذى نفسى بیده انّ دوابّ الارض لتسمن و تشکر شکرا من لحومهم.
و قال وهب انّهم یأتون البحار فیشربون ماءها و یأکلون دوابّها ثمّ یأکلون الخشب و الشّجر و من ظفروا به من النّاس و لا یقدرون ان یأتوا مکّة و لا المدینة و لا بیت المقدس.
... «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا» اى کائنا.
«وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ» فیه ثلاثة اقوال: احدها عن ابن عباس انّه ترک یاجوج و ماجوج یموج بعضهم فى بعض و فى الآیة تقدیم و تأخیر اى ساوى بین الصّدفین «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ». قال الزجاج اى ترکهم یموجون متعجّبین من السّدّ فیجوز ان یکون لیاجوج و ماجوج و یجوز ان یکون للّذین اجتمعوا للسدّ، و القول الثّانی انّه ترک یوم بنى ذو القرنین السّدّ بعض یاجوج و ماجوج خارج السّدّ لا حاجز بینهم و بین سائر بنى آدم یموجون ان یختلطون بسائر النّاس، قال و هم الّذین یعرفون بالتّرک و سمّوا ترکا لترک ذى القرنین ایّاهم مع النّاس لانّه لم یخف منهم ما خیف من معظمهم، و القول الثّالث انّ هذا بعد خروج یاجوج و ماجوج لا یمنعهم اللَّه عن النّاس بل یترکهم یموجون فى النّاس اى یختلطون بهم و یفسدون فیهم، یقال ماج النّاس اذا دخل بعضهم فى بعض حیارى کموج الماء. قال ابن جریح ینسف اللَّه الجبال فیزول السّدّ. و قیل یموج الانس فى الجنّ و الجنّ فى الانس. و قیل «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ» متّصل بکلام ذى القرنین، «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» لقیام السّاعة، «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» فى صعید واحد للثّواب و العقاب.
«وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً» اى اظهرناها لهم یوم القیامة قبل ان یدخلوها زجرا و تهویلا، ثمّ وصفهم فقال: «الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی» اى فى غشاوة لا یعتبرون بآیاتى فیذکرونى بالتّوحید. و قیل یرید عیون القلوب کقوله: «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، «وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً» اى لا یستطیعون استماع القرآن استثقالا للقرآن و مقتا للنّبى. و قیل حجبوا من السّمع اذا آذوا رسول اللَّه (ص) من قوله: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ» الآیة...، و قیل لا یطیقون ان یسمعوا کتاب اللَّه و یتدبّروه و یؤمنوا به لغلبة الشّقاء علیهم.
«أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» استفهام بمعنى الانکار یقول أ یظن الکفّار اتّخاذهم، «عِبادِی» یعنى الملائکة و عیسى و عزیرا اولیاء نافعهم بئس ما ظنّوا و المفعول الثّانی محذوف و هو نافعهم مىگوید کافران ظن بردند که ایشان بندگان من فریشتگان و عیسى و عزیز بخدایى گیرند فرود از من، آن عبادت ایشان را سود خواهد داشت یا ایشان را بکار آید به پنداشت که ایشانراست و بد ظنّى که مىبرند، و گفتهاند تقدیر چنین است: أ فظنّوا ان یتّخذوهم اولیاء دونى ثمّ لا اعذّبهم کلا مىپندارند که ایشان را بخدایى گیرند فرود از من پس من ایشان را عذاب نکنم کلّا نه چنانست که ایشان ظنّ مىبرند بل که من ایشان را عذاب ساختهام، «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا» و قیل معنى الآیة: أ فظنّوا انّهم مع کفرهم یوالیهم بالنّصرة و المعونة احد من عبادى المخلصین کلّا فانّ عبادى یعادون الکفّار مىپندارند این کافران که با کفر و شرک ایشان یکى از بندگان مخلص من ایشان را دوست خواهد داشت یا نصرت خواهد داد کلّا نه چنانست که ظنّ ایشانست که مؤمنان کافران را دشمناند و میان ایشان معاداتست نه موالاة، جاى دیگر گفت: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ». و قوله: «نُزُلًا» اى منزلا.
و قیل مأکولا معدّلا لهم للضّیف، و قیل جمع نازل و نصبه على الحال و یرید بجهنّم ما فیها من الزّقوم و الغسلین و غیر ذلک.
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا» الخسران ضدّ الرّبح و اعمالا نصب على التّمییز و القیاس ان یکون مفردا لکنّه جمع لاختلاف اجناس الاعمال اى خسروا فیها کلّها و الاخسر من اتعب نفسه طلبا للنّجاة فیؤدّیه الى النّار. این آیت در شأن اصحاب صوامع است از زاهدان ترسایان، قسّیسین و رهبان که خویشتن را در صومعهها باز داشتند و ریاضیات و مجاهدات عظیم بر خود نهادند و ایشان را از آن هیچ نفع نه و سرانجام ایشان جز هلاک و عذاب نه که به محمّد (ص) نگرویدند و قرآن نپذیرفتند، همانست که جاى دیگر گفت: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلى ناراً حامِیَةً» «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ» حبط عملهم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» یحسبون انّهم على الحقّ و انّهم بفعلهم مطیعون مىپندارند که بر حقّاند و بآنچ میکنند فرمان بردارند، نه چنانست که ایشان مىپندارند، پس زیان کار بحقیقت ایشانند. قومى گفتند اینان اهل اهوااند، و قومى گفتند خوارجاند و گفتهاند: کلّ من دان بدین غیر الاسلام فهو من الاخسرین اعمالا فى الآخرة، پس بیان کرد که ایشان کهاند: «أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ» یعنى بدلائل توحیده من القرآن و غیره، «و لقائه» اى بالبعث و النّشور. و قیل بجزاء اعمالهم و اللّقاء قرب الشّىء من غیر فضل، «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» اى بطلت اعمالهم الصّالحة لا یثابون علیها، «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً» اى لا تثقل موازینهم باعمالهم. و قیل معناه لا یکون لهم منزلة و لا جاه من قولهم لا وزن لفلان عند النّاس.
قال ابو سعید یأتى ناس یوم القیامة باعمال هى عندهم فى العظم کجبال تهامة فاذا وزنوها لم تزن شیئا، فذلک قوله: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً». و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) قال یجاء یوم القیامة بالرّجل السّمین العظیم فیوضع فى المیزان فلا یزن جناح بعوضة.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک الاستحقاق لهم و هو ان لا یجعل لهم وزن. و قیل ذلک بمعنى اولئک اى اولئک جزاؤهم، «جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً» یعنى جزاؤهم العذاب بکفرهم و استهزائهم برسل اللَّه و آیاته.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا» کانت ها هنا بمعنى سبق لهم وعد اللَّه بها و الفردوس البستان یجمع الکرم و النّخل.
قال رسول اللَّه (ص) الجنّة مائة درجة بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض اعلاها الفردوس، و منها تفجّر انهار الجنّة و فوقها عرش الرّحمن فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس.
و عن عبد اللَّه بن قیس عن النّبی (ص) قال: جنّات الفردوس اربع: جنّتان من فضّة آنیتهما و ما فیهما و جنّتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و ما بین القوم و بین ان ینظروا الى ربّهم الّا رداء الکبریاء على وجهه فى جنّة عدن.
و قال شمر خلق اللَّه جنّة الفردوس بیده فهو یفتحها فى کلّ یوم خمیس فیقول ازدادى طیبا و حسنا لاولیائى. و قال قتادة الفردوس ربوة الجنّة و اوسطها و افضلها و ارفعها. و قال کعب لیس فى الجنان جنّة اعلى من جنّة الفردوس و فیها الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر. قال الضحّاک الفردوس الجنّة الملتفّة الاشجار، و قیل هى الرّوضة المستحسنة.
«خالِدِینَ فِیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا» اى لا یطلبون حیلة لینقلوا الى غیرها لانّ فیها ما تشتهى الانفس و تلذّ الاعین و ما یخطر بقلب البشر، و الحول الحیلة. و قیل معناه لا یطلبون عنها تحوّلا الى غیرها، مصدر مثل الصّغر و العوج.
«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً» سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند یا محمد تو مىگویى و در کتاب خویش میخوانى: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» شما را از علم ندادند مگر اندکى و ما را تورات دادهاند و هر کرا تورات دادند او را خیر فراوان و علم تمام دادند، این آیت بجواب ایشان آمد: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ» اى البحر المحیط الّذى علیه الارض، «مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی» المداد ما یکتب به و الکلمات هى وعد اللَّه اهل الجنّة من الثّواب و الکرامة و اهل النّار من العقاب و العلامة. و قیل کلمات اللَّه ذکر ما خلق و ما یخلق و اللَّه تعالى جلّ جلاله متکلّم بکلام متى شاء تکلّم به، و تقدیر الآیة: لو کان البحر مدادا لکلمات ربّى و کتبت به، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی» و حکمه و عجائبه، قرأ حمزة و الکسائى «ان ینفد» بالیاء لتقدّم الفعل و لانّ التأنیث غیر حقیقى، و قرأ الباقون «تَنْفَدَ» بالتّاء و الوجه انّ الفاعل مؤنّث لانّه جمع کلمة فالاحسن تأنیث الفعل، «وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ» اى بمثل البحر مدادا زیادة على البحر نظیره: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ» الآیة... و هذا ردّ على الیهود حین ادّعوا انّهم اوتوا العلم الکثیر فکانّه قیل لهم اىّ شىء الّذى اوتیتم من علم اللَّه و کلماته الّتى لو تنفد لو کنت بماء البحر.
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» ابن عباس گفت علّم اللَّه رسوله التّواضع لئلّا یزهى على خلقه فامره ان یقرّ على نفسه بانّه آدمىّ کغیره الّا انّه اکرم بالوحى، و هو قوله: یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ این آیت در شأن جندب بن زهیر فرو آمد که گفت: یا رسول اللَّه انّى اعمل العمل للَّه فاذا اطّلع علیه یسرّنى دوست دارم که از بهر خداى تعالى عمل کنم و خداى را طاعت دار باشم امّا اگر کسى آن طاعت از من بداند و آن عمل از من بیند شاد شوم، رسول خدا جواب داد که: انّ اللَّه عزّ و جلّ طیّب لا یقبل الّا الطّیّب و لا یقبل ما شورک فیه. و قال طاوس قال رجل یا نبىّ اللَّه انّى احبّ الجهاد فى سبیل اللَّه و احبّ ان یرى مکانى فانزل اللَّه تعالى: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ
الآیة...
و قال مجاهد جاء رجل الى النّبی (ص) فقال: انّى اتصدّق و اصل الرّحم و لا اصنع ذاک الّا للَّه فیذکر ذلک منّى و احمد علیه فیسرّنى ذلک و اعجب به فسکت و لم یقل شیئا فانزل عزّ و جلّ هذه الآیة: قل یا محمّد إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ اى المستحق للعبادة هو وحده لا یتّصف غیره بوصفه، فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ اى یطمع ثواب ربّه و صالح المنقلب عنده.
و قیل یخاف المصیر الیه، رجا بمعنى طمع استعمال کنند و بمعنى بیم و ترس و درین یک بیت هر دو معنى موجود است:
فلا کلّ ما ترجو من الخیر کائن
و لا کلّ ما ترجو من الشرّ واقع
و گفتهاند رجا بمعنى خوف الّا در نفى نباشد، فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً خالصا اى فلیکثر من العمل الصّالح و هو الطّاعة للَّه، وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً اى لا یراء: معنى آیت نهى است از ریا و ریا شرک خفى است، آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: ان اخوف ما اخاف علیکم الشّرک الخفىّ و ایّاکم و شرک السّرائر فانّ الشّرک اخفى فى امّتى من دبیب النّمل على الصّفا فى اللّیلة الظّلماء، و من صلّى یرائی فقد اشرک و من صام یرائی فقد اشرک و من تصدّق یرائی فقد اشرک، قال فیشقّ ذلک على القوم، فقال رسول اللَّه (ص): أ فلا ادلّکم على ما یذهب عنکم صغیر الشّرک و کبیره قالوا بلى یا رسول اللَّه قال قولوا اللّهم انّى اعوذ بک ان اشرک بک و انا اعلم و استغفرک لما لا اعلم.
و عن عمرو بن قیس الکندى قال: سمعت معویة بن ابى سفیان على المنبر تلا هذه الآیة: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فقال انّها آخر آیة نزلت من القرآن.
و قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الکهف فهو معصوم ثمانیة ایّام من کلّ فتنة تکون فان خرج الدجّال فى تلک الثّمانیة عصمة اللَّه من فتنة الدجّال، و من قرأ الآیة الّتی فى آخرها: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ الى آخرها حین یأخذ مضجعه کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الى مکّة حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه حتّى یقوم من مضجعه، فان کان مضجعه بمکّة فتلاها کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الى بیت المعمور حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه و یستغفرون له حتّى یستیقظ.
و روى من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانا له نورا من قرنه الى قدمه و من قرأها کلّها کانت له نورا من الارض الى السّماء.
سأخبرکم من اللَّه، و قیل من ذى القرنین اى محمد ایشان را جواب ده که آرى بر شما خوانم قصّه او و آگاهى دهم شما را از احوال و سر گذشت او این ذو القرنین نام وى بعربى عمرو بود و گفتهاند عیّاش بود و بعبرانى اسکندر و اسکندریه بوى باز خوانند که وى بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جىّ بزمین اصفهان و سمرقند و مرو و هرات بزمین خراسان وى بنا نهاده و نام پدر وى فیلقوس بود ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحاق بن ابرهیماند. وهب منبه گفت: کان ذو القرنین رجلا من الرّوم ابن عجوز من عجائزها لیس لها ولد غیره. و در نبوّت وى علما مختلفاند، قومى گفتند پیغامبر بود که اللَّه تعالى گفت: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» و این خطاب جز با پیغامبران نبود، قومى گفتند پیغامبر نبود اما مردى بسامان بود نیک مرد، ناصح، ملکى عادل و فاضل. و خطاب «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» بمعنى الهامست چنانک گفت: «أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ».
قومى گفتند پیغامبر بود اما نه مرسل بود و این قول بصحّت و صواب نزدیک تر است. و در خبرى آمده که رسول خدا (ص) گفت: لا ادرى ا کان ذو القرنین نبیّا ام لا،اگر این خبر درستست پس خوض کردن در آن تکلّف و تعسّف است.
و گفتهاند چهار کساند که ملک ایشان بهمه جهان برسید دو مؤمن: سلیمان بن داود و ذو القرنین، و دو کافر: نمرود و بختنصر. و سبب آن که او را ذو القرنین گفتند علما را در آن اقوالست یک قول آنست که: بلغ قرنى الارض المشرق و المغرب بدو گوشه زمین رسید هم مشرق و هم مغرب چنان که قرآن بیان کرده، و گفتهاند او را دو گیسو بود سخت تمام و نیکو بمروارید بافته، اى کانت له ذوابتان و الذّؤابة تسمّى قرنا. و قیل کان على رأسه شبه قرنین صغیرین تواریهما العمامة.
وهب منبه گفت دو گوشه پیشانى وى از مس بود و این قولى بعید است.
امیر المؤمنین على (ع) گفت: عاش مائة سنة فقتل ثمّ احیاه اللَّه و عاش مائة اخرى فصحب فى الدّنیا قرنین.
و قیل لانّه ملک فارس و الرّوم، و قیل کان کریم الطّرفین، و قیل لانّه اعطى علم الظّاهر و الباطن، و قیل لانّه دخل النّور و الظّلمة، و قیل رأى فى المنام کانّه اخذ بقرنى الشّمس فاخبر برؤیاه فسمّى ذو القرنین.
«إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» اى مکّنّاه من التّصرف فیها على حسب ارادته، و قیل سهلنا علیه السّیر فیها و دلّلنا له طرقها، «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً» اى آتیناه من کلّ شىء یحتاج الیه الخلق حیلة و علما یتسبّب به الیه.
«فَأَتْبَعَ» ثمّ اتّبع، بوصل الف و تشدید تا قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب است باقى «فَأَتْبَعَ» ثمّ اتبع، بقطع خوانند بى تشدید و معنى قطع ادراک است و معنى وصل اتّباع اثر اگر چه ادراک نبود، تقول العرب اتّبعته حتّى اتبعته اى اتّبعت اثره حتّى اذا ادرکته، و المعنى «فَأَتْبَعَ سَبَباً» اى طریقا بین المشرق و المغرب و مسلکا لفتح المدائن و قتل الاعداء، گفتهاند معنى تمکین وى در زمین آنست که آب در زیر قدم وى بسته داشتند و زمین از بهر وى در نوشتند و میغ در هوا او را مسخّر کردند و او را عمر دراز دادند و در برّ و بحر راهها برو گشاده کردند و اقطار زمین در حقّ وى چنان بود که باد در حقّ سلیمان مسخّر و نرم.
و گفتهاند که چهار علم بچهار کس دادند: علم أسماء به آدم، لقوله: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ». و علم تعبیر به یوسف: «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ». و علم غیب به خضر «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و علم طلسم به ذو القرنین: «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً».
... «فَأَتْبَعَ سَبَباً» سبب در قرآن بر وجوه است: یکى بمعنى باب چنان که گفت: «لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ، أَسْبابَ السَّماواتِ» اى ابوابها. دیگر بمعنى دوستى: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» اى المودّات. سوم بمعنى رسن: «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ»اى بحبل. چهارم بمعنى طریق چنانک گفت: «فَأَتْبَعَ سَبَباً» اى طریقا الى البلدان.
روایت کنند از وهب منبه که ربّ العالمین ذو القرنین را گفت: یا ذا القرنین این زمین را چهار کرانه است: یکى مشرق آنجا امتىاند که ایشان را ناسک گویند. دیگر کرانه مغرب است امتى دارند که ایشان را منسک گویند میان این دو امت طول زمین است. کرانه سوم جابلقا است قومى دارند که ایشان را هاویل گویند. کرانه چهارم جابرسا است در مقابل جابلقا قومى دارند که ایشان را تاویل گویند و میان این دو قوم عرض زمینست، و بیرون ازین چهار امّت امّتهاى دیگرست در میان زمین که ایشان را جن و انس گویند و یاجوج و ماجوج، ترا باین زمین میفرستم تا پادشاه باشى و خلق را بر دین حق خوانى و بر سنن صواب رانى، ذو القرنین گفت: الهى انّک قد ندبتنى الى امر عظیم لا یقدر قدره احد و انت الرّءوف الرّحیم الّذى لا تکلّف نفسا الّا وسعها و لا تحملها الّا طاقتها بل انت ترحمها باىّ قوة اکاثرهم و باىّ حیلة اکابرهم و باىّ لسان اناطقهم و باىّ حجّة اخاصمهم بار خدایا دانى که من ضعیفم و آنچ مرا مىفرمایى کاریست عظیم بزرگ و تو خداوندى کریم مهربان که هر کسى را بار آن بر نهى که برتابد و آن فرمایى که تواند، خداوندا چون سخن گویم با ایشان؟ و ایشان را لغتها مختلف که من در نیابم، بچه حجّت با ایشان خصومت گیرم؟ بکدام قوّت و عدّت با ایشان بکاوم؟ بچه حیلت کار از پیش ببرم و در راههاى مختلف چون راه برم؟ اللَّه تعالى گفت جلّ جلاله یا ذا القرنین تو اندوه مدار و مترس که من ترا قوّت دل دهم و فصاحت زبان و کمال عقل و حجت روشن و برهان صادق و ساز و عدّت تمام، و آن گه نور و ظلمت ترا مسخّر گردانم تا نور از پیش همىرود و راه مىبرد و ظلمت از پى همىآید و حیاطت همىکند، آرى ولایت عظیم بود و راه صعب و دشمن قوى و تن ضعیف، لکن چون مولى یار بود، همه کارها چون نگار بود. ذو القرنین بفرمان اللَّه تعالى فرا راه بود نور در پیش و ظلمت در قفا و با وى هزار هزار و چهار صد هزار مرد بود جنگى، رفت سوى مغرب چنانک ربّ العزّه گفت: «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید آنجا که آفتاب فرو مىشود، چشمهاى دید عظیم، آبى تاریک و گلى سیاه که آفتاب در میان آن چشمه فرو مىشد و آن چشمه همچون دیگ میجوشید اینست که ربّ العالمین گفت: «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب حمئة خوانند بهمزه بى الف، اى ذات حمأة و هو الطّین الاسود، و فى ذلک یقول الشّاعر:
قد کان ذو القرنین عمّى مسلما
ملکا تدین له الملوک و تحشد
بلغ المشارق و المغارب ینبغى
اسباب امر من حکیم مرشد
فرأى مغیب الشّمس عند مآبها
فى عین ذى خلب و ثأط حرمد
الخلب الطّین و الثأط الحمأة و الحرمد الاسود، و قرأ الباقون «فى عین حامیة» بالالف من غیر همز اى حارّة.
روى ابو ذر قال کنت ردف النّبی (ص) فقال یا با ذر این تغرب هذه؟
قلت اللَّه و رسوله اعلم، قال فانّها تغرب فى عین حامیة.
و گفتهاند معنى آیت آنست که ذو القرنین را چنان نمود که آفتاب بآن چشمه فرو مىشود همچون کسى که در دریا بود چنان نماید که آفتاب از دریا بر مىآید و هم بدریا فرو مىشود، یا در بیابان بود چنان نماید که آفتاب از بیابان بر مىآید و هم ببیابان فرو میشود، بچشم نگرند چنین نماید و حقیقت خلاف این باشد.
... «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» ذو القرنین که آنجا رسید بنزدیک آن چشمه قومى یافت یعنى شارستانى عظیم دید در آن خلقى عظیم فراوان بودند یعنى ناسک، ایشان را قوت و قامت تمام و سلاح و ساز جنگ ساخته، زبانهاشان مختلف و هواهاشان پراکنده، جامههاشان پوست صیدى و طعامها صید دریایى، همه کافر که در میان ایشان یک مؤمن نه، ذو القرنین ایشان را بر توحید دعوت کرد و دین حق بر ایشان عرضه کرد، قومى بگرویدند و قومى نه، پس ربّ العالمین گفت: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ»
آن کس که گوید ذو القرنین پیغامبر بود این قول بمعنى وحى باشد، یعنى اوحى اللَّه الیه بهذا، و آن کس که گوید پیغامبر نبود، پس آن را دو قول گفتهاند: یکى اوحى اللَّه الى نبىّ فامره النّبیّ به، و الثانى کان الهاما و القاء فى القلب: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» اى امّا ان تعذّبهم بالسّیف ان اصرّوا على کفرهم و لم یدخلوا فى الاسلام، «وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً» باکرامهم و تعلیمهم شرایع الدّین ان آمنوا. و قیل العذاب القتل و اتّخاذ الحسن الاسر، یعنى تأسرهم فتعلمهم الهدى و تبصرهم الرّشاد.
«قالَ» ذو القرنین، «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» اى کفر، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» انا و من معى بالقتل، «ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً» فى القیامة لم یعهد مثله.
«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» عمل صالح اینجا شهادتست و قربان و ختان که اعلام دیناند، «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» حمزه و کسایى و حفص و یعقوب جزاء بنصب و تنوین خوانند یعنى فله الحسنى جزاء یکون مصدرا فى موضع الحال، اى فله الحسنى مجزیا بها و الحسنى صفة و موصوفها الخلال او المکافاة و التّقدیر فله الخلال او المکافاة الحسنى، و قرأ الباقون «جَزاءً الْحُسْنى» برفع جزاء و اضافته و الوجه انّ جزاء مبتداء و له خبره و الحسنى مضاف الیها و هى صفة الخلال ایضا و تقدیره فله جزاء الخلال الحسنى و الخلال ها هنا الاعمال الصّالحة، و فى القراءة الاولى انواع الثّواب. و قیل الحسنى فى القراءة الاولى الجنّة، و صحّ فى الخبر انّ الحسنى الجنّة، «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً» اى تلین له القول و تهوّن علیه الامر، و قیل نستعمله ما یتیسّر له، و قیل تأمره بطاعة اللَّه مع احساننا الیه.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» قال ابن عباس ثمّ سلک طریقا آخر یوصله الى المشرق.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» سار من المغرب نحو المشرق حیث ظنّ الشّمس تطلع منه، و قیل حتّى لم یبق بینه و بین مطلع الشّمس احد، «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»
قال قتادة لم یکن بینهم و بین الشّمس ستر و ذلک انّهم کانوا فى مکان لا یستقرّ علیهم بناء و انّهم کانوا فى اسراب لهم حتّى اذا زالت الشّمس عنهم خرجوا الى معایشهم و حروثهم. قال الحسن کانت ارضهم ارضا لا یحتمل البناء و کانوا اذا طلعت علیهم الشّمس تهوّروا فى الماء فاذا ارتفعت عنهم خرجوا فتراعوا کما تراعى البهائم. و قیل یصطادون السّمک فیطرحونه فى الشّمس فینضبح فذلک طعامهم.
میگویند این زمین که مطلع شمس است و راء چین است و در آن زمین کوه و درخت و نباتیست که آفتاب ازیشان باز دارد، و حرارت آفتاب چنانست که بر هر کس که تابد در وقت بسوزد، ربّ العزّه آنجا خلقى آفریده که ایشان را منسک گویند، و گفتهاند: تاریس عراة حفاة عتاة عن الحقّ، سیاهانند بر مثال زنج، برهنگانند میان پوست تن ایشان و شعاع آفتاب هیچ حجاب نیست از لباس و غیر آن مگر گوشهاى ایشان که گوشهاى بزرگ دارند و بالاى ایشان کوتاه است، یک گوش خویش بر زمین فرش سازند و یکى بر زبر خویش لباس سازند، و گفتهاند که از خلق خدا جامه پوشان در جنب ایشان کم از عشر ایشانند.
«کَذلِکَ» اى کما بلغ مغرب الشّمس فکذلک بلغ مطلعها، و قیل کما وجد القبیل عند مغرب الشّمس فى الکفر و حکم فیهم کذلک وجد عند مطلع الشّمس فحکم فیهم بحکم اولئک، و قیل انّ اللَّه عزّ و جل لمّا قصّ علیه خبرهم قال کذلک اى کذلک امرهم و الخبر عنهم کما قصصنا علیک، ثمّ استأنف فقال: «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ» اى بما عند ذى القرنین من الجنود و العدّة، «خُبْراً» اى علما لم یخف علینا شىء منها لانّا اعطیناه ذلک، و خبرا نصب على المصدر لانّ فى احطنا معنى خبرناه.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» اى سار عرضا.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» اى المکان الّذى بنى فیه السّدّ و هو بین جبلى ارمینیّة و آذربیجان، و قیل السدّان جبلان منیفان من ورائهما یاجوج و ماجوج.
قرأ ابن کثیر و ابو عمرو السّدّین بفتح السّین، و کذلک: «بَیْنَهُمْ سَدًّا» و قرأ فى یس: «سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا» بفتح السین، و قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بضمّ السّین فى الاحرف الاربعة، و قرأ حمزة و الکسائى «بَیْنَ السَّدَّیْنِ» بضم السّین و فتح السّین فى الثلاثة الباقیة، و قرأ حفص عن عاصم بفتح السّین فى الاحرف الاربعة و السدّ و السدّ لغتان بمعنى واحد کالضّعف و الضّعف و الفقر و الفقر. و قال ابو عبید ما کان من اللَّه کالجبال و الشّعاب فهو سدّ بالضمّ و ما کان من الآدمى فهو سدّ بالفتح. و قال الاخفش السدّ بالفتح اکثر استعمالا من السدّ بالضّمّ. و قال ابو على السّدّ بالفتح مصدر سددته و السّدّ بالضم المسدود کالاکل و الاکل، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما» اى من دون اهل الغرب و اهل الشرق، «قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» اى لا یعلمونه و لا یفهمون معناه، قرأ حمزة و الکسائى «یَفْقَهُونَ» بالضمّ الیاء و کسر القاف اى لا یفهمون غیرهم.
«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» اگر کسى گوید چونست که ربّ العزّه ازیشان خبر داد که: لا یفقهون قولا هیچ سخن نمىدانستند، آن گه گفت: «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» یعنى ایشان با ذو القرنین گفتند و ذو القرنین با ایشان گفت، جواب آنست که: «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» معنى آنست که لا یعلمون خیرا من شرّ و لا ضلالا من هدى. و قیل لا یفقهون غیر لغتهم جز لغت خود ندانستند و در نیافتند و گویندهاى از ایشان مترجم ایشان بود چنانک در مصحف ابن مسعود است: قال الذى من دونهم یا ذا القرنین، «إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» قرأ هما عاصم مهموزین و کذلک فى الانبیاء: «فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز و الوجه انهما على هذه القراءة عربیّتان فیأجوج على هذا یفعول کیربوع و مأجوج مفعول و هما جمیعا من اجّ الظلیم اذا اسرع او من اجیح النّار و هو توقدها فهما من اصل واحد و علّة منع الصرف فیهما التّعریف و التّأنیث فانّ کلّ واحد منهما علم لقبیلة و انّما شبّهوا باجیج الظلم و اجیج النّار لسرعتهم و کثرتهم و شدّتهم و قرأ الباقون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السّورتین و الوجه انّه یجوز ان یکون اصلهما الهمز و هما على ما سبق لکنّ الهمزة خففت بان قلبت الفا کراس و اصله رأس بالهمز و یجوز ان یکون یاجوج فاعولا من ى ج ج و ماجوج فاعولا من م ج ج فهما حینئذ من اصلین مختلفین و ترک صرفهما للتّعریف و التّأنیث.
و قیل هما اسمان اعجمیان مثل طالوت و جالوت و هاروت و ماروت و علّة منع الصرف فیهما العجمة و التّعریف و الاظهر ان یکونا اعجمیین فلا یشتقّان و لا یوزنان.
قال ابن عمر انّ اللَّه عزّ و جل جزّأ الانس عشرة اجزاء فتسعة اجزاء یاجوج و ماجوج و سایر النّاس جزء واحد.
و گفتهاند یاجوج و ماجوج لقب دو پسر یافث بن نوحاند، نام یاجوج کمین است و نام ماجوج معمع. ضحّاک گفت گروهىاند از ترکان قبیلهاى از قبیلههاى ایشان از ولد یافث. کعب گفت ایشان فرزند آدماند نه از حوّا زاده که آدم را علیه السّلام وقتى احتلام رسید و نطفهاى که از وى جدا شد با خاک آمیخته گشت، آدم چون از خواب بیدار گشت بر آن نطفه که از وى بیامد غمگین گشت، ربّ العزّه از آن نطفه یاجوج و ماجوج بیافرید، فهم یتّصلون بنا من جهة الأب دون الامّ.
... «مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» اى ارضنا و بلادنا و کانوا یأکلون لحوم النّاس، و عن الاعمش عن شقیق عن عبد اللَّه قال سألت النّبی (ص) عن یاجوج و ماجوج فقال یاجوج امّة و ماجوج امّة کلّ امّة اربع مائة الف امّة لا یموت الرّجل منهم حتّى ینظر الى الف ذکر من صلبه کلّهم قد حمل السّلاح، فقیل یا رسول اللَّه صفهم لنا قال هم ثلاثة اصناف: صنف منهم امثال الارز، قیل یا رسول اللَّه و ما الارز؟ قال شجرة بالشّام طول الشّجرة مائة و عشرون ذراعا فى السّماء، و صنف منهم عرضه و طوله سواء و مائة و عشرون ذراعا و هؤلاء لا یقوم لهم جبل و لا حدید، و صنف منهم یفترش احدهم احدى اذنیه و یلتحف بالآخرى لا یمرّون بفیل و لا وحش و لا خنزیر الّا اکلوه و من مات اکلوه، مقدّمتهم بالشّام و ساقتهم بخراسان یشربون انهار المشرق و بحیرة الطّبریّة.
امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب (ع) در وصف یاجوج و ماجوج گفته که ازیشان کس هست که بالاى ایشان یک شبر است و هست که از حد در گذشته بدرازى و بافراط بالا کشیده، بر صورت آدمىاند لکن موى دارند، بجاى جامه خویشتن را بآن موى بپوشند همچون بهائم و بجاى ناخن چنگال دارند چون سباع، نیش دارند چون پلنگ و شیر، آواز دهند چون گرگ، بسرایند چون کبوتر، و هر چه بینند از مردم و چهارپاى و حشرات زمین همه جانور ناپخته بخورند، و با جفت خویش گشنى کنند چون بهائم هر جا که بر هم رسند، و گوشها دارند دراز یکى فرش کنند و یکى بر خود افکنند و هیچ کس از ایشان نمیرد تا هزار بچه نیارد، چون هزار بچه آورد داند که وى را مرگ نزدیک آمد.
«حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» ذو القرنین چون در اطراف عالم بگشت و امم اطراف در تحت قهر و ملک خود آورد از آنجا برگشت تا رسید میان دو او راز آن دو کوه، قومى را دید مسلمانان بسامان نیک مردان مؤمنان که از یاجوج و ماجوج بنالیدند و از رنج و اذى ایشان بزاریدند گفتند: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» بالنّهب و البغى، «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» قرأ حمزة و الکسائى خراجا بالالف، و کذلک فى المؤمنین «ام تسئلهم خراجا» و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فى السّورتین و کلّهم قرأ فى المؤمنین «فَخَراجُ رَبِّکَ» بالالف الّا ابن عامر فانه قرأ «فخرج ربک خیر» بغیر الف و هما فى المعنى واحد کالنّبت و النبات و هو ما یخرج من فىء او جزیة او غلّة او ضریبة. و قیل الخراج على الارض و الذّمة و الخرج المصدر. و قیل الخرج الجعل و الاجر و العطیّة، و المعنى هل نجعل لک عطیّة نخرجها الیک من اموالنا، «تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا».
«قالَ ما مَکَّنِّی» قرأ ابن کثیر وحده «مَکَّنِّی» بنونین على الاصل و ترک الادغام و لم یعتد باجتماع النّونین لانّ الثّانیة غیر لازمة الا ترى انّک تقول مکّنه و مکّنک فلا یثبت هذه النّون الثّانیة، و قرأ الباقون «مَکَّنِّی» بنون واحدة مشدّدة، و الوجه انّه لمّا اجتمعت النّونان و هما المثلان ادغمت احدیهما فى الأخرى و المعنى ما اعطانیه اللَّه سبحانه من التّمکّن خیر من عطیتکم، و قیل تمکین اللَّه و معونته لى خیر ممّا تعرضون علىّ من الاجر و الجعل و الضّمیر فى فیه یعود الى السّدّ المسئول، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» اى بقوّة ابدانکم. و قیل بما اتقوّى به على ما ارید من الآلة و العملة و الصّنّاع الذین یحسنون البناء، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» اى سدّا متراکبا بعضه على بعض المردم الثوب الذى وقع فى رقعه الرّقاع على الرّقاع. چون ایشان مال بر ذو القرنین عرضه کردند سر وا زد گفت مال گرفتن رشوت باشد و دست یارى خواست که در آن مثوبت باشد، و گفتهاند هفتاد هزار مرد در کار ایستادند و صد فرسنگ بود میان آن دو کوه، صد فرسنگ بطول و پنجاه فرسنگ بعرض همىکندند تا بآب رسیدند.
پس گفت: «آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» ردما «ائتونى» بکسر التّنوین موصولة الالف رواها ابو بکر عن عاصم و اختلف فیها و الوجه ان معنى ائتونى جیئونى و الباء محذوف من المفعول به و هو زبر الحدید و التّقدیر ائتونى بزبر الحدید کما تقول امرتک الخیر اى امرتک بالخیر، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم «آتونى» بمدّ الالف على القطع و الوجه انّ المعنى اعطونى و زبر الحدید منصوب على انّه مفعول ثان، و زبر الحدید قطع الحدید مىگوید مرا خایها پولاد و آهن دهید، اینجا اختصارست یعنى فأتوه فردم جدارا، پارههاى آهن بر هم مىنهادند و رگى مس و رگى روى و میانه سنگ، و گویند خشتى ازین و خشتى از آن و در میان همه هیزم تعبیه کردند، «حَتَّى إِذا ساوى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» تا آن گه بر هم مىنهادند که آن زمین با کنارهاى کوه راست کردند و با سر هر دو کوه برابر ساختند، نافع و حمزه و کسایى و حفص «الصَّدَفَیْنِ» بفتحتین خوانند باقى بضمتین خوانند مگر ابو بکر که بضم صاد و سکون دال خواند و معنى همه یکسان است، الصدفان و الصدفان و الصدفان واحد و هما وجها الجبلین اللّذان یتصادفان اى یتقابلان، «قالَ انْفُخُوا» اى قال ذو القرنین للعملة انفخوا فى الحدید، «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ» اى المنفوخ فیه و هو الحدید، «ناراً» اى کالنّار بالاحماء، قال: «آتُونِی» قرأ حمزة «ائتونى» موصولة الالف و الوجه انّ المعنى جیئونى بقطر افرغه علیه فهو على تقدیر حذف الجار کما سبق و العمل انّما هو للفعل الثّانی و هو «أُفْرِغْ» و قوله: «قِطْراً» منصوب به، و قرأ الباقون «آتُونِی» بقطع الالف الّا أبا بکر عن عاصم فانّه روى بقصر الالف موصولة کحمزة و قد اختلف عنه و الوجه فى «آتونى» بالقطع و المدّ على ما قدّمناه من انّه من الایتاء و هو منصرف الى معنى المناولة لا العطیّة اى ناولونى، «قطرا» افرغه علیه الى اصببه علیه کصبّ الماء و العمل ایضا للفعل الثّانی و هو افرغ کما سبق و هو اختیار سیبویه، و القطر النّحاس المذاب حتّى اذا فرغ منه جدارا صلدا من حدید و نحاس ترصّص بعضه فى بعض فصار سدّا.
«فَمَا اسْطاعُوا» بتشدید الطّاء على الادغام قرأها حمزة وحده و الوجه انّ اصله استطاعوا فادغم التّاء فى الطّاء لاجتماعهما و هما متقاربان و لم ینقل حرکة التّاء الى السّین بعد الادغام لئلا یحرّک ما لا یتحرّک فى موضع و هو سین استفعل بتشدید الطّاء مع انّ الساکن الّذى قبل المدغم لیس بحرف مدّ و قد جاء فى قوله تعالى: «فَنِعِمَّا هِیَ» عند من قرأها بسکون العین و قرأ الباقون «فَمَا اسْطاعُوا» بتخفیف الطّاء و الوجه انّ اصله ایضا استطاعوا على وزن استفعلوا کما سبق الّا انّهم کرهوا اجتماع المتقاربین و هما التّاء و الطّاء فحذفوا التّاء و لم یدغموه فى الطّاء لانّه کان یؤدى ادغامه الى تحریک السّین الّذى لم یتحرّک فى موضع او الى تبقیته ساکنا و هو غیر حرف مد و کلاهما مکروهان عندهم.
«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ» اى لم یقدروا ان یعلوا السّدّ، «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» لم یقدروا ان ینقبوه من تحته. قال قتادة ذکر لنا انّ رجلا قال یا نبىّ اللَّه قد رأیت سدّ یاجوج و ماجوج، قال انعته لى کالبرد الحبر طریقة سوداء و طریقة حمراء، قال قد رأیته «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی» فلمّا فرغ من بناء السّدّ و جاء کما احبّ ذوا القرنین قال هذا رحمة من ربّى اى هذا العمل نعمة من اللَّه علىّ و على من خاف معرّة یاجوج و ماجوج، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ» هو قوله تعالى: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ». قرأ عاصم و حمزة و الکسائى «دکاء» ممدودة مهموزة و الوجه انّه على تقدیر محذوف لانّ دکّاء على و زن فعلاء، یقال ناقة دکّاء لا سنام لها شبّهوه بهذه النّاقة و هو على حذف المضاف کانّه قال مثل دکّاء او على حذف الموصوف کانّه قال جعله بقعة دکّاء او ارضا دکّاء و هى الملساء، و قرأ الباقون «دکا» منونا، و الوجه انّ المعنى جعله ذا دکّ اى مدکوکا یعنى مکسورا، من قوله تعالى: «وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قوله: «کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا» فهو على حذف المضاف او على تقدیر دکّة دکّا فهو على صیغة المصدر لانّ جعل ها هنا یتعدّى الى مفعول واحد مثل خلق.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص) انّ یاجوج و ماجوج یحفرون الرّدم کلّ یوم حتّى یروا شعاع الشّمس من الجانب الآخر فیقول الّذى علیهم ارجعوا فستخرجون غدا فیعیده اللَّه کاشد ما کان الى حین یرید اللَّه خروجهم فلا یعیده فیخرجون على النّاس فیشربون المیاه کلّها حتّى لا یبقى منها بقیّة و یتحصّن النّاس منهم فى حصونهم و یقتلون من یدرکون فاذا لم یروا احدا رموا بسهامهم نحو السّماء فیعود علیهم کهیئة الدّم فیقولون قهرنا اهل الارض و علونا اهل السّماء فیبعث اللَّه نغفا علیهم فى اقفیتهم اى دودا فیقتلهم، فقال رسول اللَّه (ص) و الّذى نفسى بیده انّ دوابّ الارض لتسمن و تشکر شکرا من لحومهم.
و قال وهب انّهم یأتون البحار فیشربون ماءها و یأکلون دوابّها ثمّ یأکلون الخشب و الشّجر و من ظفروا به من النّاس و لا یقدرون ان یأتوا مکّة و لا المدینة و لا بیت المقدس.
... «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا» اى کائنا.
«وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ» فیه ثلاثة اقوال: احدها عن ابن عباس انّه ترک یاجوج و ماجوج یموج بعضهم فى بعض و فى الآیة تقدیم و تأخیر اى ساوى بین الصّدفین «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ». قال الزجاج اى ترکهم یموجون متعجّبین من السّدّ فیجوز ان یکون لیاجوج و ماجوج و یجوز ان یکون للّذین اجتمعوا للسدّ، و القول الثّانی انّه ترک یوم بنى ذو القرنین السّدّ بعض یاجوج و ماجوج خارج السّدّ لا حاجز بینهم و بین سائر بنى آدم یموجون ان یختلطون بسائر النّاس، قال و هم الّذین یعرفون بالتّرک و سمّوا ترکا لترک ذى القرنین ایّاهم مع النّاس لانّه لم یخف منهم ما خیف من معظمهم، و القول الثّالث انّ هذا بعد خروج یاجوج و ماجوج لا یمنعهم اللَّه عن النّاس بل یترکهم یموجون فى النّاس اى یختلطون بهم و یفسدون فیهم، یقال ماج النّاس اذا دخل بعضهم فى بعض حیارى کموج الماء. قال ابن جریح ینسف اللَّه الجبال فیزول السّدّ. و قیل یموج الانس فى الجنّ و الجنّ فى الانس. و قیل «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ» متّصل بکلام ذى القرنین، «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» لقیام السّاعة، «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» فى صعید واحد للثّواب و العقاب.
«وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً» اى اظهرناها لهم یوم القیامة قبل ان یدخلوها زجرا و تهویلا، ثمّ وصفهم فقال: «الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی» اى فى غشاوة لا یعتبرون بآیاتى فیذکرونى بالتّوحید. و قیل یرید عیون القلوب کقوله: «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، «وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً» اى لا یستطیعون استماع القرآن استثقالا للقرآن و مقتا للنّبى. و قیل حجبوا من السّمع اذا آذوا رسول اللَّه (ص) من قوله: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ» الآیة...، و قیل لا یطیقون ان یسمعوا کتاب اللَّه و یتدبّروه و یؤمنوا به لغلبة الشّقاء علیهم.
«أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» استفهام بمعنى الانکار یقول أ یظن الکفّار اتّخاذهم، «عِبادِی» یعنى الملائکة و عیسى و عزیرا اولیاء نافعهم بئس ما ظنّوا و المفعول الثّانی محذوف و هو نافعهم مىگوید کافران ظن بردند که ایشان بندگان من فریشتگان و عیسى و عزیز بخدایى گیرند فرود از من، آن عبادت ایشان را سود خواهد داشت یا ایشان را بکار آید به پنداشت که ایشانراست و بد ظنّى که مىبرند، و گفتهاند تقدیر چنین است: أ فظنّوا ان یتّخذوهم اولیاء دونى ثمّ لا اعذّبهم کلا مىپندارند که ایشان را بخدایى گیرند فرود از من پس من ایشان را عذاب نکنم کلّا نه چنانست که ایشان ظنّ مىبرند بل که من ایشان را عذاب ساختهام، «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا» و قیل معنى الآیة: أ فظنّوا انّهم مع کفرهم یوالیهم بالنّصرة و المعونة احد من عبادى المخلصین کلّا فانّ عبادى یعادون الکفّار مىپندارند این کافران که با کفر و شرک ایشان یکى از بندگان مخلص من ایشان را دوست خواهد داشت یا نصرت خواهد داد کلّا نه چنانست که ظنّ ایشانست که مؤمنان کافران را دشمناند و میان ایشان معاداتست نه موالاة، جاى دیگر گفت: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ». و قوله: «نُزُلًا» اى منزلا.
و قیل مأکولا معدّلا لهم للضّیف، و قیل جمع نازل و نصبه على الحال و یرید بجهنّم ما فیها من الزّقوم و الغسلین و غیر ذلک.
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا» الخسران ضدّ الرّبح و اعمالا نصب على التّمییز و القیاس ان یکون مفردا لکنّه جمع لاختلاف اجناس الاعمال اى خسروا فیها کلّها و الاخسر من اتعب نفسه طلبا للنّجاة فیؤدّیه الى النّار. این آیت در شأن اصحاب صوامع است از زاهدان ترسایان، قسّیسین و رهبان که خویشتن را در صومعهها باز داشتند و ریاضیات و مجاهدات عظیم بر خود نهادند و ایشان را از آن هیچ نفع نه و سرانجام ایشان جز هلاک و عذاب نه که به محمّد (ص) نگرویدند و قرآن نپذیرفتند، همانست که جاى دیگر گفت: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلى ناراً حامِیَةً» «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ» حبط عملهم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» یحسبون انّهم على الحقّ و انّهم بفعلهم مطیعون مىپندارند که بر حقّاند و بآنچ میکنند فرمان بردارند، نه چنانست که ایشان مىپندارند، پس زیان کار بحقیقت ایشانند. قومى گفتند اینان اهل اهوااند، و قومى گفتند خوارجاند و گفتهاند: کلّ من دان بدین غیر الاسلام فهو من الاخسرین اعمالا فى الآخرة، پس بیان کرد که ایشان کهاند: «أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ» یعنى بدلائل توحیده من القرآن و غیره، «و لقائه» اى بالبعث و النّشور. و قیل بجزاء اعمالهم و اللّقاء قرب الشّىء من غیر فضل، «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» اى بطلت اعمالهم الصّالحة لا یثابون علیها، «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً» اى لا تثقل موازینهم باعمالهم. و قیل معناه لا یکون لهم منزلة و لا جاه من قولهم لا وزن لفلان عند النّاس.
قال ابو سعید یأتى ناس یوم القیامة باعمال هى عندهم فى العظم کجبال تهامة فاذا وزنوها لم تزن شیئا، فذلک قوله: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً». و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) قال یجاء یوم القیامة بالرّجل السّمین العظیم فیوضع فى المیزان فلا یزن جناح بعوضة.
«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» اى ذلک الاستحقاق لهم و هو ان لا یجعل لهم وزن. و قیل ذلک بمعنى اولئک اى اولئک جزاؤهم، «جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً» یعنى جزاؤهم العذاب بکفرهم و استهزائهم برسل اللَّه و آیاته.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا» کانت ها هنا بمعنى سبق لهم وعد اللَّه بها و الفردوس البستان یجمع الکرم و النّخل.
قال رسول اللَّه (ص) الجنّة مائة درجة بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض اعلاها الفردوس، و منها تفجّر انهار الجنّة و فوقها عرش الرّحمن فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس.
و عن عبد اللَّه بن قیس عن النّبی (ص) قال: جنّات الفردوس اربع: جنّتان من فضّة آنیتهما و ما فیهما و جنّتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و ما بین القوم و بین ان ینظروا الى ربّهم الّا رداء الکبریاء على وجهه فى جنّة عدن.
و قال شمر خلق اللَّه جنّة الفردوس بیده فهو یفتحها فى کلّ یوم خمیس فیقول ازدادى طیبا و حسنا لاولیائى. و قال قتادة الفردوس ربوة الجنّة و اوسطها و افضلها و ارفعها. و قال کعب لیس فى الجنان جنّة اعلى من جنّة الفردوس و فیها الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر. قال الضحّاک الفردوس الجنّة الملتفّة الاشجار، و قیل هى الرّوضة المستحسنة.
«خالِدِینَ فِیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا» اى لا یطلبون حیلة لینقلوا الى غیرها لانّ فیها ما تشتهى الانفس و تلذّ الاعین و ما یخطر بقلب البشر، و الحول الحیلة. و قیل معناه لا یطلبون عنها تحوّلا الى غیرها، مصدر مثل الصّغر و العوج.
«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً» سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند یا محمد تو مىگویى و در کتاب خویش میخوانى: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» شما را از علم ندادند مگر اندکى و ما را تورات دادهاند و هر کرا تورات دادند او را خیر فراوان و علم تمام دادند، این آیت بجواب ایشان آمد: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ» اى البحر المحیط الّذى علیه الارض، «مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی» المداد ما یکتب به و الکلمات هى وعد اللَّه اهل الجنّة من الثّواب و الکرامة و اهل النّار من العقاب و العلامة. و قیل کلمات اللَّه ذکر ما خلق و ما یخلق و اللَّه تعالى جلّ جلاله متکلّم بکلام متى شاء تکلّم به، و تقدیر الآیة: لو کان البحر مدادا لکلمات ربّى و کتبت به، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی» و حکمه و عجائبه، قرأ حمزة و الکسائى «ان ینفد» بالیاء لتقدّم الفعل و لانّ التأنیث غیر حقیقى، و قرأ الباقون «تَنْفَدَ» بالتّاء و الوجه انّ الفاعل مؤنّث لانّه جمع کلمة فالاحسن تأنیث الفعل، «وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ» اى بمثل البحر مدادا زیادة على البحر نظیره: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ» الآیة... و هذا ردّ على الیهود حین ادّعوا انّهم اوتوا العلم الکثیر فکانّه قیل لهم اىّ شىء الّذى اوتیتم من علم اللَّه و کلماته الّتى لو تنفد لو کنت بماء البحر.
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» ابن عباس گفت علّم اللَّه رسوله التّواضع لئلّا یزهى على خلقه فامره ان یقرّ على نفسه بانّه آدمىّ کغیره الّا انّه اکرم بالوحى، و هو قوله: یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ این آیت در شأن جندب بن زهیر فرو آمد که گفت: یا رسول اللَّه انّى اعمل العمل للَّه فاذا اطّلع علیه یسرّنى دوست دارم که از بهر خداى تعالى عمل کنم و خداى را طاعت دار باشم امّا اگر کسى آن طاعت از من بداند و آن عمل از من بیند شاد شوم، رسول خدا جواب داد که: انّ اللَّه عزّ و جلّ طیّب لا یقبل الّا الطّیّب و لا یقبل ما شورک فیه. و قال طاوس قال رجل یا نبىّ اللَّه انّى احبّ الجهاد فى سبیل اللَّه و احبّ ان یرى مکانى فانزل اللَّه تعالى: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ
الآیة...
و قال مجاهد جاء رجل الى النّبی (ص) فقال: انّى اتصدّق و اصل الرّحم و لا اصنع ذاک الّا للَّه فیذکر ذلک منّى و احمد علیه فیسرّنى ذلک و اعجب به فسکت و لم یقل شیئا فانزل عزّ و جلّ هذه الآیة: قل یا محمّد إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ اى المستحق للعبادة هو وحده لا یتّصف غیره بوصفه، فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ اى یطمع ثواب ربّه و صالح المنقلب عنده.
و قیل یخاف المصیر الیه، رجا بمعنى طمع استعمال کنند و بمعنى بیم و ترس و درین یک بیت هر دو معنى موجود است:
فلا کلّ ما ترجو من الخیر کائن
و لا کلّ ما ترجو من الشرّ واقع
و گفتهاند رجا بمعنى خوف الّا در نفى نباشد، فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً خالصا اى فلیکثر من العمل الصّالح و هو الطّاعة للَّه، وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً اى لا یراء: معنى آیت نهى است از ریا و ریا شرک خفى است، آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: ان اخوف ما اخاف علیکم الشّرک الخفىّ و ایّاکم و شرک السّرائر فانّ الشّرک اخفى فى امّتى من دبیب النّمل على الصّفا فى اللّیلة الظّلماء، و من صلّى یرائی فقد اشرک و من صام یرائی فقد اشرک و من تصدّق یرائی فقد اشرک، قال فیشقّ ذلک على القوم، فقال رسول اللَّه (ص): أ فلا ادلّکم على ما یذهب عنکم صغیر الشّرک و کبیره قالوا بلى یا رسول اللَّه قال قولوا اللّهم انّى اعوذ بک ان اشرک بک و انا اعلم و استغفرک لما لا اعلم.
و عن عمرو بن قیس الکندى قال: سمعت معویة بن ابى سفیان على المنبر تلا هذه الآیة: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فقال انّها آخر آیة نزلت من القرآن.
و قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الکهف فهو معصوم ثمانیة ایّام من کلّ فتنة تکون فان خرج الدجّال فى تلک الثّمانیة عصمة اللَّه من فتنة الدجّال، و من قرأ الآیة الّتی فى آخرها: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ الى آخرها حین یأخذ مضجعه کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الى مکّة حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه حتّى یقوم من مضجعه، فان کان مضجعه بمکّة فتلاها کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الى بیت المعمور حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه و یستغفرون له حتّى یستیقظ.
و روى من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانا له نورا من قرنه الى قدمه و من قرأها کلّها کانت له نورا من الارض الى السّماء.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً بیان قصّه ذو القرنین دلیلى است واضح و برهانى صادق بر صحّت نبوّت و رسالت محمّد عربى (ص). با آنک مردى بود امّى، نادبیر، هرگز بهیچ کتّاب نرفته و معلّمى را نادیده و کتابى ناخوانده و از کس نشنیده، خبر مىداد از قصّه پیشینیان و آئین رفتگان و سیرت و سرگذشت ایشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق که اهل کتاب در کتاب خوانده بودند و در صحف نبشته دیدند، بى هیچ زیادت و نقصان و بى تفاوت و اختلاف در آن، پس هر که توفیق یافت حقیقت صدق وى بتعریف حق بشناخت و بر مرکب سعادت ببساط قربت رسید، و هر که در وهده خذلان افتاد دیده وى را میل حرمان کشیدند تا بجمال نبوّت مصطفى (ص) بینا نگشت و دل وى را قفل نومیدى بر زدند تا حق در نیافت، آرى کاریست رفته و بوده و قسمتى نه فزوده و نه کاسته، مبادا که لباس عاریتى دارى و نمىدانى، مبادا که عمر میگذارى زیر مکر نهانى، آه از پاى بندى نهانى، فغان از حسرت جاودانى.
إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانى در نوشت در برّ و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان، اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکّن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشائیم و همه جهان ایشان را مسخّر گردانیم تا بتیسیر الهى و تأیید ربّانى اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز بُرند و از بعضى کارهاى غیبى نشان باز دهند.
چنانک حکایت کنند از عبد اللَّه مبارک: گفتا روز ترویه شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند، من که ازین حال محروم ماندهام بارى در خانه چرا نشینم؟ خیزم بصحرا روم و از محرومى خویش باللّه تعالى زارم، گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشهاى اختیار کردم و با خود مىگفتم اى عاجز کى بود که چنان گردى که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهى؟ درین اندیشه بودم که زنى مىآمد میان بسته، بسان سیّاحان عصائى بدست گرفته، چون مرا دید گفت: یا عبد اللَّه دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کردهاى؟
درین ره گرم رو مى باش تا از روى نادانى
مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینى
گفتم اى زن تو از کجا مىآیى و منزلگاهت کجا خواهد بود؟ گفتا از وطن خود مىآیم و منزلگاهم خانه کعبه است، گفتم از خانه کى بیرون آمدهاى؟ گفت امشب نماز خفتن به سپیجاب کردهام و سنّت بلب جیحون گزاردهام و وتر به مکّه خواهم گزارد، گفتم اى خواهر چون بدان مقام معظّم مقدّس رسى مرا بدعا یاد دار، گفت یا عبد اللَّه موافقت کن، گفتم همّت من موافقت مىکند لکن تن مرا این محل نیست، گفت یا عبد اللَّه دوستان را همّت بسنده بود، خیز تا رویم، برخاستند و روى براه نهادند، عبد اللَّه گفت همى رفتم و چنان مىپنداشتم که زمین در زیر قدم من مىنوردند، گفتا در ساعت چشمهاى آب دیدم، گفت غسلى برآر، غسلى برآوردم، ساعتى دیگر بود صحرایى فراخ دیدم، گفت یا عبد اللَّه صحراء قیامت یاد کن و حاجتى که دارى از اللَّه تعالى بخواه چنان کردم، ساعتى دیگر بود خانه کعبه دیدم و من چنان متحیّر بودم که ندانستم که آن کعبه است، از آنجا بموضعى دیگر شدم، گفت اینجا بیاساى و لختى نماز کن که مقامى بزرگوارست، چند رکعت نماز کردم، از آنجا فراتر شدم، کوهى عظیم دیدم، بر سر آن کوه شدم خلقى عظیم دیدم، گفتم این چه جاى است و این قوم چه قومند؟ گفت نمیدانى اینان حاجیانند که بر مروه ایستادهاند و دعا مىگویند و تو بر کوه صفایى، گفتم ما نیز آنجا رویم، گفت نه اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم، آن گه گفت اى عبد اللَّه آن چشمه که بدان غسل آوردى سر بادیه بود و آن صحرا که آنجا بایستادى زمین عرفات بود و آن خانه که دست برو نهادى خانه کعبه بود، چون این سخن بشنیدم از هیبت بلرزیدم و بىهوش شدم، چون بهوش بازآمدم در خود تعجب همىکردم، گفت اى عبد اللَّه چه تعجّب میکنى بآنک بساعتى چند از مرو به مکّه آمدى؟! آن کس که از مرو بمکّه بساعتى بیاید او را بحقیقت باعرفات و خانه چه کار، چنان به که آن دوستان که بعرفات ایستند پیش عرش ایستند، و ایشان که گرد خانه طواف مىکنند گرد عرش طواف کنند:
ارى الحجّاج یزجون المطایا
و ها انا ذا مطایا الشّوق ازجى
اذا ما کعبة الرّحمن حجّت
فوجهک قبلتى و الیک حجّى
آن گه مرا با خود بغارى درآورد، جوانى را دیدم خوب روى لکن ضعیف و نحیف گشته و آن پسر وى بود، برخاست و مادر را در کنار گرفت و مر او را بنواخت، پس روى بر روى مادر نهاد و چشم پر آب کرد، مادر گفت چرا مىگریى؟ گفت شبى دلم تنگ شد گفتم الهى تا کى در بند واسطه باشم، مرا ازین واسطهها برهان، هاتفى آواز داد که واسطه تو تویى، از خود بیرون آى اگر ما را میخواهى، اکنون اى مادر من کارک خویش ساختهام و بر شرف رفتنم، نگر کار من بسازى و مرا بخاک تسلیم کنى و مرا دعا گویى مگر ببرکت دعاى تو اللَّه تعالى بر من رحمت کند، پس از آن جوان دیگر باره روى بر روى مادر نهاد و جان تسلیم کرد.
گفتا کار آن جوان بساختم و او را دفن کردم و آن پیر زن بر سر خاک وى مجاور نشست، گفت اى عبد اللَّه اگر وقتى باز آیى ما را هم اینجا طلب کن، ور مرا نه بینى خاک من همین جا بود، مرا زیارت کن.
در بعضى آثار نقل کردهاند که ذو القرنین پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سدّ یاجوج و ماجوج ساخته بود، هم چنان روى نهاد در شهرها همىگشت و قوم قوم را دعوت همىکرد تا بقومى رسید که همه هم رنگ و هم سان بودند، در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته، بر یکدیگر مهربان و کلمه ایشان یکسان، نه قاضى شان بکار بود نه داور، همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر، نه یکى درویش و یکى توانگر یا یکى شریف و یکى وضیع، بلکه همه یکسان بودند و برابر، در طبعشان جنگ نه، در گفتشان فحش نه، در کردشان زشت نه و در میان ایشان بد خوى و جلف و جافى نه، عمرهاشان دراز امّا املشان کوتاه بود که بر در خانههاى خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن مىنگرند و ساز مرگ مىسازند، و سراى هاى ایشان را در نبود، ذو القرنین چون ایشان را بدید در کار ایشان خیره بماند!! گفت اى قوم شما چه قومید که در برّ و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم، مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هر چه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش، چیست این که بر در سرایهاى خویش گورهاى خود کندهاید؟! گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم. بگفت چونست که بر در سرایهاى شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست؟ گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست، و هیچکس را از کسى ترس و بیم نیست.
گفت چونست که در میان شما امیر و قاضى نیست؟ گفتند از بهر آنک در طبع ما جنگ و ظلم نیست تا حاجت بشحنه و امیر و قاضى بود و کس را با کس خصومت نیست تا حاجت بقاضى و حاکم بود. گفت این موافقت شما بظاهر و نزدیکى دلهاى شما بباطن از کجا خاسته است؟ گفتند غلّ و حسد و بغض و عداوت از دل بیرون کردیم تا موافق یکدیگر گشتیم و دوست یکدیگر شدیم.
گفت چونست که شما را عمرها دادند دراز و دیگران را کوتاه؟ گفتند از آن که بحق کوشیم و حق گوئیم و از حق در نگذریم و بعدل و راستى زندگانى کنیم. گفت چونست که شما را بروزگار آفات نرسد چنانک بمردمان میرسد؟ گفتند از آن که در هر چه پیش آید جز خداى را بپشتى نگیریم و عمل که کنیم بانوا و نجوم نکنیم.
ذو القرنین گفت خبر کنید مرا از پدران و گذشتگان خویش که هم برین سیرت زندگانى کردند؟ یا خود شما چنیناید؟ گفتند آرى پدران خود را چنین یافتیم و برین سیرت دیدیم، پیوسته درویشان را نواختندى و خستگان را تیمار داشتندى و عاجزان را دست گرفتندى و جانیان را عفو کردندى و پاداش بدى نیکى کردندى، امانت گزاردندى و رحم پیوستندى، نماز بوقت خویش گزاردندى و بوفاء عهدها باز آمدندى تا ربّ العزّه ایشان را بصلاح و سداد بداشت و بنام نیکو از دنیا بیرون برد و ما را بجاى ایشان نشاند.
أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة.. از اینجا تا آخر سوره وصف الحال و ذکر سرانجام دو گروه است: گروهى بیگانگان که آیات عجایب حکمت حق شنیدند و بدایع اسرار فطرت وى در کار موسى و خضر و در بیان قصّه ذو القرنین و آن را منکر شدند، نه سمع صواب شنو داشتند نه دیده عبرت بین نه دل روشن، تا حق تعالى را دریافتندى و پیغام را تصدیق کردندى، نه توفیق رفیق بود و نه هدایت را عنایت بود لا جرم حاصل کار ایشان و سرانجام روزگار ایشان این بود که ربّ العالمین گفت: إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا... ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً توجّه علیهم التّکلیف و لکن لم یساعدهم التّوفیق و التّعریف و کانوا کما قیل:
احسنت ظنّک بالایّام اذ حسنت
و لم تخف سوء ما یأتى به القدر
و سالمتک اللّیالى فاعتبرت بها
و عند صفو اللّیالى یحدث الکدر
گروهى دیگر مؤمنانند که عجائب آیات حکمت و رایات قدرت حق از روى عنایت و هدایت بر دلهاى ایشان کشف کردند آن را بجان و دل پذیرفتند و گردن نهادند و حلقه بندگى در گوش فرمان کردند تا ربّ العزّه ایشان را تشریف داد و باین اکرام و اعزاز مخصوص گردانید که: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا لهم جنان معجّلة سرّا بسرّ و جنان مؤجّلة جهرا بجهر، الیوم جنان الوصل و غدا جنان الفضل، الیوم جنان العرفان و غدا جنان الرّضوان میگوید مؤمنان و نیک مردان فردا که در بهشت آیند ایشان را بمنزل خاص فرود آرند و هم در وقت ایشان را نزل دهند، نبینى کسى که مهمان عزیز بوى فرو آید تا آن گه که با وى نشیند و خلوت سازد نخست او را نزلى فرماید، همچنین ربّ العالمین در ابتداء آیت حدیث نزل کرد و ذکر لقا و رؤیت بآخر آیات برد که: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ الآیة... جاى دیگر بیان کرد که آن نزل چیست: وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ هر چه آرزو کنید در آن بهشت یابید و هر چه خواهید و جویید بینید، آن گه گفت: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ نزلى است این از خدایى آمرزنده بخشاینده، بمغفرت و رحمت خود داد نه بکردار بنده.
باش اى جوانمرد تا این بساط لعب و لهو در نوردد و صفت حدثان در گور از تو پاک کند، و هیکل ترا صُدره ابد پوشاند و در فضاى ربوبیّت بى زحمت فنا، حقایق یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ بر تو کشف کند و بى عناء تعبّد در جنّات فردوس توقیعات: عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ روان کند، و از بهر رعایت دل تو و ستر کار تو عتاب تو خود کند و شکایت تو با تو خود گوید: ما منکم من احد الّا و یکلّمه ربّه لیس بینه و بین اللَّه ترجمان، و یقول الجلیل جلّ جلاله عبدى کیف کنت لک ربّا بنده من راه بندگى از خاشاک اغیار پاکست بى زحمت اغیار امروز با ما بگو که من ترا چگونه پروردگارى بودم، چگونه خداوندى بودم؟ این همه عنایت و کرامت نه حق بنده است بر خداى که بنده را بر خداى تعالى جلّ جلاله هیچ حق نیست، بلکه حق تعالى کرم خویش است که میگزارد و هرگز روا نبود که کرم او بنهایت رسد.
فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً قال سهل بن عبد اللَّه: العمل الصّالح المقیّد بالسّنّة. و قیل العمل الصّالح الّذى لیس للنّفس الیه التفات و لا به طلب ثواب و جزاء. و قیل العمل الصّالح ها هنا اعتقاد جواز الرّؤیة و انتظار وقتئذ، هر که بدیدار اللَّه تعالى طمع دارد تا در دل اعتقاد کند که اللَّه تعالى جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه دیدنى است دیدارى عیانى و رازى نهانى و مهرى جاودانى، هر که دیدار اللَّه تعالى طلبد او را میعاد است که روزى بدان رسد، من کان یرجو لقاء اللَّه فانّ اجل اللَّه لآت، بزرگ چیزى بیوسید و عظیم امیدى داشت و همّت وى بلند جایى رسید که دیدار خداى تعالى جلّ جلاله بیوسید، اگر این امید نبودى بهشت بدین خوشى چه ارزیدى، و اگر این وعده دیدار نبودى رهى را خدمت از دل کى خیزیدى، هر کس را مرادى پیش و وى بر پى، عارف منتظر است تا دیدار کى، همه خلق بر زندگانى عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار، عارف بمرگ مىشتابد باومید دیدار:
چه باشد گر خورى یک سال تیمار
چو بینى دوست را یک روز دیدار
إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ ذو القرنین را تمکین دادیم در زمین تا مشارق و مغارب زیر قدم خود آورد و اطراف زمین بآسانى در نوشت در برّ و بحر روان چنانک خود خواست گرد عالم گردان، اشارتست که ما اهل معرفت را و جوانمردان حضرت را در اطراف مملکت ممکّن گردانیم و در کرامت بر ایشان گشائیم و همه جهان ایشان را مسخّر گردانیم تا بتیسیر الهى و تأیید ربّانى اگر خواهند بیک شب بادیه درنوردند و دریا باز بُرند و از بعضى کارهاى غیبى نشان باز دهند.
چنانک حکایت کنند از عبد اللَّه مبارک: گفتا روز ترویه شبانگاه بدلم در آمد که فردا روز بازار دوستان است و موسم حاجیان که بعرفات بایستند و با خداوند هفت آسمان و هفت زمین مناجات کنند، من که ازین حال محروم ماندهام بارى در خانه چرا نشینم؟ خیزم بصحرا روم و از محرومى خویش باللّه تعالى زارم، گفتا بصحرا بیرون رفتم و گوشهاى اختیار کردم و با خود مىگفتم اى عاجز کى بود که چنان گردى که هر جا که مرادت بود قدم آنجا نهى؟ درین اندیشه بودم که زنى مىآمد میان بسته، بسان سیّاحان عصائى بدست گرفته، چون مرا دید گفت: یا عبد اللَّه دوستان چون از خانه بیرون آیند هم بر در خانه منزل نکنند تو چرا منزل کردهاى؟
درین ره گرم رو مى باش تا از روى نادانى
مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینى
گفتم اى زن تو از کجا مىآیى و منزلگاهت کجا خواهد بود؟ گفتا از وطن خود مىآیم و منزلگاهم خانه کعبه است، گفتم از خانه کى بیرون آمدهاى؟ گفت امشب نماز خفتن به سپیجاب کردهام و سنّت بلب جیحون گزاردهام و وتر به مکّه خواهم گزارد، گفتم اى خواهر چون بدان مقام معظّم مقدّس رسى مرا بدعا یاد دار، گفت یا عبد اللَّه موافقت کن، گفتم همّت من موافقت مىکند لکن تن مرا این محل نیست، گفت یا عبد اللَّه دوستان را همّت بسنده بود، خیز تا رویم، برخاستند و روى براه نهادند، عبد اللَّه گفت همى رفتم و چنان مىپنداشتم که زمین در زیر قدم من مىنوردند، گفتا در ساعت چشمهاى آب دیدم، گفت غسلى برآر، غسلى برآوردم، ساعتى دیگر بود صحرایى فراخ دیدم، گفت یا عبد اللَّه صحراء قیامت یاد کن و حاجتى که دارى از اللَّه تعالى بخواه چنان کردم، ساعتى دیگر بود خانه کعبه دیدم و من چنان متحیّر بودم که ندانستم که آن کعبه است، از آنجا بموضعى دیگر شدم، گفت اینجا بیاساى و لختى نماز کن که مقامى بزرگوارست، چند رکعت نماز کردم، از آنجا فراتر شدم، کوهى عظیم دیدم، بر سر آن کوه شدم خلقى عظیم دیدم، گفتم این چه جاى است و این قوم چه قومند؟ گفت نمیدانى اینان حاجیانند که بر مروه ایستادهاند و دعا مىگویند و تو بر کوه صفایى، گفتم ما نیز آنجا رویم، گفت نه اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم، آن گه گفت اى عبد اللَّه آن چشمه که بدان غسل آوردى سر بادیه بود و آن صحرا که آنجا بایستادى زمین عرفات بود و آن خانه که دست برو نهادى خانه کعبه بود، چون این سخن بشنیدم از هیبت بلرزیدم و بىهوش شدم، چون بهوش بازآمدم در خود تعجب همىکردم، گفت اى عبد اللَّه چه تعجّب میکنى بآنک بساعتى چند از مرو به مکّه آمدى؟! آن کس که از مرو بمکّه بساعتى بیاید او را بحقیقت باعرفات و خانه چه کار، چنان به که آن دوستان که بعرفات ایستند پیش عرش ایستند، و ایشان که گرد خانه طواف مىکنند گرد عرش طواف کنند:
ارى الحجّاج یزجون المطایا
و ها انا ذا مطایا الشّوق ازجى
اذا ما کعبة الرّحمن حجّت
فوجهک قبلتى و الیک حجّى
آن گه مرا با خود بغارى درآورد، جوانى را دیدم خوب روى لکن ضعیف و نحیف گشته و آن پسر وى بود، برخاست و مادر را در کنار گرفت و مر او را بنواخت، پس روى بر روى مادر نهاد و چشم پر آب کرد، مادر گفت چرا مىگریى؟ گفت شبى دلم تنگ شد گفتم الهى تا کى در بند واسطه باشم، مرا ازین واسطهها برهان، هاتفى آواز داد که واسطه تو تویى، از خود بیرون آى اگر ما را میخواهى، اکنون اى مادر من کارک خویش ساختهام و بر شرف رفتنم، نگر کار من بسازى و مرا بخاک تسلیم کنى و مرا دعا گویى مگر ببرکت دعاى تو اللَّه تعالى بر من رحمت کند، پس از آن جوان دیگر باره روى بر روى مادر نهاد و جان تسلیم کرد.
گفتا کار آن جوان بساختم و او را دفن کردم و آن پیر زن بر سر خاک وى مجاور نشست، گفت اى عبد اللَّه اگر وقتى باز آیى ما را هم اینجا طلب کن، ور مرا نه بینى خاک من همین جا بود، مرا زیارت کن.
در بعضى آثار نقل کردهاند که ذو القرنین پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سدّ یاجوج و ماجوج ساخته بود، هم چنان روى نهاد در شهرها همىگشت و قوم قوم را دعوت همىکرد تا بقومى رسید که همه هم رنگ و هم سان بودند، در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته، بر یکدیگر مهربان و کلمه ایشان یکسان، نه قاضى شان بکار بود نه داور، همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر، نه یکى درویش و یکى توانگر یا یکى شریف و یکى وضیع، بلکه همه یکسان بودند و برابر، در طبعشان جنگ نه، در گفتشان فحش نه، در کردشان زشت نه و در میان ایشان بد خوى و جلف و جافى نه، عمرهاشان دراز امّا املشان کوتاه بود که بر در خانههاى خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن مىنگرند و ساز مرگ مىسازند، و سراى هاى ایشان را در نبود، ذو القرنین چون ایشان را بدید در کار ایشان خیره بماند!! گفت اى قوم شما چه قومید که در برّ و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم، مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هر چه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش، چیست این که بر در سرایهاى خویش گورهاى خود کندهاید؟! گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم. بگفت چونست که بر در سرایهاى شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست؟ گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست، و هیچکس را از کسى ترس و بیم نیست.
گفت چونست که در میان شما امیر و قاضى نیست؟ گفتند از بهر آنک در طبع ما جنگ و ظلم نیست تا حاجت بشحنه و امیر و قاضى بود و کس را با کس خصومت نیست تا حاجت بقاضى و حاکم بود. گفت این موافقت شما بظاهر و نزدیکى دلهاى شما بباطن از کجا خاسته است؟ گفتند غلّ و حسد و بغض و عداوت از دل بیرون کردیم تا موافق یکدیگر گشتیم و دوست یکدیگر شدیم.
گفت چونست که شما را عمرها دادند دراز و دیگران را کوتاه؟ گفتند از آن که بحق کوشیم و حق گوئیم و از حق در نگذریم و بعدل و راستى زندگانى کنیم. گفت چونست که شما را بروزگار آفات نرسد چنانک بمردمان میرسد؟ گفتند از آن که در هر چه پیش آید جز خداى را بپشتى نگیریم و عمل که کنیم بانوا و نجوم نکنیم.
ذو القرنین گفت خبر کنید مرا از پدران و گذشتگان خویش که هم برین سیرت زندگانى کردند؟ یا خود شما چنیناید؟ گفتند آرى پدران خود را چنین یافتیم و برین سیرت دیدیم، پیوسته درویشان را نواختندى و خستگان را تیمار داشتندى و عاجزان را دست گرفتندى و جانیان را عفو کردندى و پاداش بدى نیکى کردندى، امانت گزاردندى و رحم پیوستندى، نماز بوقت خویش گزاردندى و بوفاء عهدها باز آمدندى تا ربّ العزّه ایشان را بصلاح و سداد بداشت و بنام نیکو از دنیا بیرون برد و ما را بجاى ایشان نشاند.
أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة.. از اینجا تا آخر سوره وصف الحال و ذکر سرانجام دو گروه است: گروهى بیگانگان که آیات عجایب حکمت حق شنیدند و بدایع اسرار فطرت وى در کار موسى و خضر و در بیان قصّه ذو القرنین و آن را منکر شدند، نه سمع صواب شنو داشتند نه دیده عبرت بین نه دل روشن، تا حق تعالى را دریافتندى و پیغام را تصدیق کردندى، نه توفیق رفیق بود و نه هدایت را عنایت بود لا جرم حاصل کار ایشان و سرانجام روزگار ایشان این بود که ربّ العالمین گفت: إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا... ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً توجّه علیهم التّکلیف و لکن لم یساعدهم التّوفیق و التّعریف و کانوا کما قیل:
احسنت ظنّک بالایّام اذ حسنت
و لم تخف سوء ما یأتى به القدر
و سالمتک اللّیالى فاعتبرت بها
و عند صفو اللّیالى یحدث الکدر
گروهى دیگر مؤمنانند که عجائب آیات حکمت و رایات قدرت حق از روى عنایت و هدایت بر دلهاى ایشان کشف کردند آن را بجان و دل پذیرفتند و گردن نهادند و حلقه بندگى در گوش فرمان کردند تا ربّ العزّه ایشان را تشریف داد و باین اکرام و اعزاز مخصوص گردانید که: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا لهم جنان معجّلة سرّا بسرّ و جنان مؤجّلة جهرا بجهر، الیوم جنان الوصل و غدا جنان الفضل، الیوم جنان العرفان و غدا جنان الرّضوان میگوید مؤمنان و نیک مردان فردا که در بهشت آیند ایشان را بمنزل خاص فرود آرند و هم در وقت ایشان را نزل دهند، نبینى کسى که مهمان عزیز بوى فرو آید تا آن گه که با وى نشیند و خلوت سازد نخست او را نزلى فرماید، همچنین ربّ العالمین در ابتداء آیت حدیث نزل کرد و ذکر لقا و رؤیت بآخر آیات برد که: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ الآیة... جاى دیگر بیان کرد که آن نزل چیست: وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ هر چه آرزو کنید در آن بهشت یابید و هر چه خواهید و جویید بینید، آن گه گفت: نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ نزلى است این از خدایى آمرزنده بخشاینده، بمغفرت و رحمت خود داد نه بکردار بنده.
باش اى جوانمرد تا این بساط لعب و لهو در نوردد و صفت حدثان در گور از تو پاک کند، و هیکل ترا صُدره ابد پوشاند و در فضاى ربوبیّت بى زحمت فنا، حقایق یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ بر تو کشف کند و بى عناء تعبّد در جنّات فردوس توقیعات: عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ روان کند، و از بهر رعایت دل تو و ستر کار تو عتاب تو خود کند و شکایت تو با تو خود گوید: ما منکم من احد الّا و یکلّمه ربّه لیس بینه و بین اللَّه ترجمان، و یقول الجلیل جلّ جلاله عبدى کیف کنت لک ربّا بنده من راه بندگى از خاشاک اغیار پاکست بى زحمت اغیار امروز با ما بگو که من ترا چگونه پروردگارى بودم، چگونه خداوندى بودم؟ این همه عنایت و کرامت نه حق بنده است بر خداى که بنده را بر خداى تعالى جلّ جلاله هیچ حق نیست، بلکه حق تعالى کرم خویش است که میگزارد و هرگز روا نبود که کرم او بنهایت رسد.
فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً قال سهل بن عبد اللَّه: العمل الصّالح المقیّد بالسّنّة. و قیل العمل الصّالح الّذى لیس للنّفس الیه التفات و لا به طلب ثواب و جزاء. و قیل العمل الصّالح ها هنا اعتقاد جواز الرّؤیة و انتظار وقتئذ، هر که بدیدار اللَّه تعالى طمع دارد تا در دل اعتقاد کند که اللَّه تعالى جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه دیدنى است دیدارى عیانى و رازى نهانى و مهرى جاودانى، هر که دیدار اللَّه تعالى طلبد او را میعاد است که روزى بدان رسد، من کان یرجو لقاء اللَّه فانّ اجل اللَّه لآت، بزرگ چیزى بیوسید و عظیم امیدى داشت و همّت وى بلند جایى رسید که دیدار خداى تعالى جلّ جلاله بیوسید، اگر این امید نبودى بهشت بدین خوشى چه ارزیدى، و اگر این وعده دیدار نبودى رهى را خدمت از دل کى خیزیدى، هر کس را مرادى پیش و وى بر پى، عارف منتظر است تا دیدار کى، همه خلق بر زندگانى عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار، عارف بمرگ مىشتابد باومید دیدار:
چه باشد گر خورى یک سال تیمار
چو بینى دوست را یک روز دیدار
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره مریم نود و هشت آیتست و نهصد و هشتاد و دو کلمه و سه هزار و هشتصد و دو حرف، جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت و آن آیت سجده است بقول بعضى مفسّران: و بقول بعضى: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» تا آنجا که گفت «وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً». و گفتهاند درین سوره دو آیت منسوخ است: یکى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» معنى نذارت بآیت سیف منسوخ گشت، دیگر «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این قدر از آیت منسوخست بآیت سیف. و در فضلیت سوره، ابىّ کعب روایت کرد از
«مصطفى (ص) قال: «من قرأ سورة مریم اعطى من الاجر بعدد من صدّق بزکریا و کذّب به و بیحیى و مریم و عیسى و موسى و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل عشر حسنات و بعدد من دعا اللَّه ولدا و بعدد من لم یدع له ولدا»
بسم اللَّه، این باء بسم اللَّه حرف الصاق است و الصاق را ملصق به در باید تا سخن تمام شود و محکم گردد، نبینى که اگر کسى گوید: «بالقلم، بالّسکین» سخن ناقص بود اما اگر گوید: کتبت بالقلم، قطعت بالّسکین آن گه سخن تمام شود، و ملصق به اینجا ضمیر است چنان که ابن عباس گفت: معناه ابدأ بسم اللَّه مىگوید بنام خدا آغاز کنم در همه کار و بوى تبرک گیرم بهمه حال، آن فراخ بخشایش بروزى دادن بر همه جانوران درین جهان، و مهربان بر مؤمنان در آن جهان. اگر کسى گوید، باء بسم اللَّه چرا بلند کنند و بدیگر جایها بلند نکنند؟ جواب آنست که این در اصل چنان بوده که در «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ»، الف را از آن حذف کردند و طول آن بباء دادند تا دلیل بود بر حذف الف. مذکّران گویند این باء بلند کردند، لانّها صحبت اسم اللَّه فطالت و ارتفعت، اشار الى انّ من صحب اسم المولى طال و ارتفع فى الدارین. باء که با نام مولى صحبت کرد سر افراز با ها گشت. مؤمن که همه عمر با نام مولى صحبت دارد چه عجب اگر سرافراز دو جهان گردد؟!. و اسم در اصل سمو بوده است این و او از آخر وى طرح کردند و الف در اول وى افزودند تمامى کلمه را، تا بوى ابتدا کنند. و اشتقاق آن از سمت است و سمت نشان است یعنى که اسم نشانى بود مسمى را. و گفتهاند اشتقاق اسم از سموّ است، «و هو الارتفاع و العلوّ، یعنى ان الاسم یعلو. المسمى و الاسم ما علا و ظهر فصار علما للدلالة على ما تحته من المعنى.
اما اشتقاق نام اللَّه بر قول بیشترین مفسّران از اله الاهة است اى . عبد عبادة. و یقال تألّه الرجل اذا تنسّک، و المعنى هو المستحق للعبادة، و ذو العبادة الذی الیه توجّه العباد و بها یقصد. و قال ابو الهیثم الرازى: اللَّه اصله اله و قال اللَّه عز و جلّ: «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ، إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» و لا یکون الها حتى یکون لعباده خالقا و رازقا و مدبرا و علیه مقتدرا فمن لم یکن کذلک فلیس بآله. و ان عبد ظلما، بل هو مخلوق و متعبد. و یقال: اصل اله ولاه فقلبت الواو الهمزة کما قالوا للوشاح اشاح و معنى الولاه ان الخلق یولهون الیه بحوایجهم و یتضرّعون الیه فى ما ینوبهم، و یفزعون الیه فى کلّ ما یصیبهم کما یوله کلّ طفل الى امه. و از خاصیتهاى نام اللَّه یکى آنست که هر حرفى که از وى بیفکنى باقى که بماند تمام بود: الف بیفکنى للَّه بماند تمام باشد و فایده دهد: چنان که گفت «لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ.» اگر لام اوّل بیفکنى له بماند تمام بود و معنى دهد کقوله تعالى: «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» و اگر لام دوّم بیفکنى هو بماند: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ».
اما رحمن و رحیم هر دو مشتقاند از رحمة. لکن رحمن رحمت و روزى و نعمت فایده دهد، و رحیم رحمت و عفو و مغفرت فایده دهد، و روزى و نعمت جداست و عفو و مغفرت جدا، پس این تکرار بىفایده نیست، و اشتقاق رحمت از رحم است یعنى کما انّ الرحم تشتمل على الجنین بالوقایة و الحمایة فکذلک الرّحمة تشتمل على العبد بالرعایة و الکفایة. و گفتهاند میان رحمن و رحیم فرق نیست از روى معنى، چنان که گویند ندمان و ندیم، و جمع میان هر دو تأکید راست چنان که گویند فلان جاد مجدّ.
و در شأن نزول آیت تسمیت مفسّران را دو قول است: گروهى گفتند: این آیت بسه نجم آمده و سبب آن بود که مصطفى (ص) پیش از وحى عادت داشت که «باسمک اللّهم»
گفتى بر عادت عرب در جاهلیت، چون آیت آمد که «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» رسول خدا بفرمود تا بسم اللَّه مىنوشتند، بعد از آن چون آیت آمد. «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بفرمود تا بسم اللَّه الرحمن مىنوشتند، پس از آن چون آیت آمد. «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»
بفرمود، تمام بنوشتند و گفتند «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.»
قول دوّم آنست که بیکبار از آسمان فرو آمد در بدو بعثت، ابن عباس گفت جبرئیل (ع) مصطفى (ص) را تلقین کرد بر کوه حرا و او را گفت: بگوى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» و این قصه در سوره علق گفته آید انشاء اللَّه. مذهب شافعى و اصحاب حدیث آنست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در هر سر سورتى آیتى است از آن سوره، جبرئیل از آسمان فرو آورده و بر مصطفى (ص) خوانده و خبر درست است که ابن عباس گفت: کان رسول اللَّه (ص) لا یعرف ختم سورة حتى ینزل علیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و در فضیلت آیت تسمیت آوردهاند از مصطفى (ص) که گفت: اگر آدمى و پرى همه بهم آیند چهار هزار سال تا تفسیر و فضیلت آن بدانند چهار هزار سال بآخر برسد و از فضل آن و تفسیر آن عشرى ندانسته باشند. و هر که یک بار بصدق دل بگوید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اللَّه تعالى بهر حرفى چهار هزار نیکى در دیوان وى باز کند و بنویسد، و چهار هزار بدى از دیوان وى محو کند و چهار هزار درجه در بهشت بنام وى باز کند.
قوله عز و جل: «کهیعص» در بعضى تفسیرها آوردهاند که رب العزة این حروف تهجى در اوایل سور بدان فرستاده است تا خلق را دلالت کند بر مدت بقاء اسلام، یعنى که این حروف بحساب جمل بر گیرند بىتکرار چندان که بر آید روزگار اسلام و بقاء این امت چندان باشد و این مدت ششصد و نود و سه سالست چون این مدت بسر آید قیامت برخیزد و رستاخیز پدید آید، و این قول بنزدیک اهل تحقیق ضعیف است از سه وجه: یکى آنکه این دعوى علم قیامتست و علم قیامت نزدیک خلق نیست، اللَّه تعالى میگوید: «قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ». دیگر وجه آنست که عرب هرگز حساب جمل نشناختهاند و عادت ایشان نبوده، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا».
جایى دیگر گفت: «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ». سه دیگر وجه آنست که رب العزة این حروف در اوایل سور مکرر باز گفته و ایشان این حساب نه مکرّر بر گرفته و اگر مکرّر کنند اضعاف آن باشد. و بدانکه این حروف مقطعه در قرآن بر پنج وجه است: وحدانى: چون ص، ق، ن، و ثنائى: چون طه، یس، حم، و ثلاثى: چون الم، الر، طسم، و رباعى: چون المص، المر و خماسى چون کهیعص و لَحْمَ عسق. قومى گفتند: نام سورتهااند و گفتهاند: نامهاى قرآنند و گفتهاند: نامهاى اللَّه تعالىاند و لهذا روى عن على انه کان یقول: یا کهیعص، اغفر لى.
و کان یحلف بکهیعص، امیر المؤمنین على (ع) باین حروف سوگند یاد کرد از آن که اعتقاد داشت که این حروفها نامهاى خدااند یا صفات وى، و معلوم است که سوگند جز بنام و صفت اللَّه بسته نشود. و درست است از ابن عبّاس که گفت: الکاف من کاف، و الهاء من هاد و الیاء من حلیم، و العین من علیم، و الصاد من صادق. و بروایتى دیگر از ابن عباس: کبیر، هاد، امین، عزیز، صادق. معنى آنست که خلق را بسنده کارست و ایشان را راه نما است، بگفتار و کردار از ایشان دانا و در وعد و گفت خود راست گوى، در صفت بزرگوار و در وعد استوار، راست گوى و راست کار، کلبى گفت: کاف لخلقه، هاد لعباده، یده فوق ایدیهم، عالم بتربیته، صادق فى وعده. مهمها را کافى است و وعده را وافى و راه نماى بندگان و دل گشاى ایشان، بقدر از همه برتر، بذات و صفات زور، عالم باسرار بندگان و سازنده کار ایشان در دو جهان، راست گوى و راست کار و راست دان.
«کهیعص». کسایى و ابو بکر هاء و یاء هر دو بامالت خوانند ابو عمرو هاء بامالت خواند و یاء نه، ابن عامر و حمزه یاء بامالت خوانند و هاء نه، نافع هر دو بین الفتح و الکسر خواند على مذهبه فى الامالة، باقى همه به تفخیم خوانند بى امالت.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ» خبر مبتداء محذوفست و در آیت تقدیم و تأخیر است، اى هذا الّذى نتلوه علیک ذکر ربک عبده زکریا برحمته. باین قول رب فاعل ذکر است و عبده مفعول است مىگوید: این قصه که بر تو میخوانیم یاد کرد خداوند تو است بنده خود را زکریا برحمت خویش، یعنى که برحمت خویش ذکر وى کرد و قصه وى گفت. و روا باشد که تمامى سخن در «إِذْ نادى رَبَّهُ» بود، اى دعاء زکریا ربه کان من رحمة ربک و الهامه ایّاه، مىگوید: دعاء زکریا و اجابت که از حق یافت رحمتى بود که خداوند تو بر وى کرد، و الهام که وى را داد. انگه قصه در گرفت و گفت: «إِذْ نادى رَبَّهُ» اى دعا ربه فى محرابه،. «نِداءً خَفِیًّا» اى دعا سرّا بر خواند خداوند خود را در سرّ، بآوازى نه بلند. بجاى آورد که در دعا اخفاء سنت است: فرموده و پسندیده اللَّه تعالى است که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» و پیغامبر (ص) گفته: «خیر الدعا الخفى و خیر الرزق ما یکفى»
و خبر درستست که قومى دعا کردند بآواز بلند و پیغامبر (ص) گفت: «انکم لا تدعون اصمّ و لا غایبا، انکم تدعون سمیعا قریبا.
و گفتهاند زکریا از بهر آن در سرّ دعا کرد از قوم خود پنهان داشته که از ایشان شرم داشت که گویند به پیرانه سر فرزند میخواهد از زنى نازاینده. و گفتهاند: زکریا دانست که آواز بلند و آواز نرم بنزدیک حق سبحانه و تعالى یکسانست، اما آواز نرم بخضوع و خشوع نزدیکترست و از ریا دورتر، از آن نرم گفت، آن گاه تفسیر دعا کرد و باز نمود که دعاء چه کرد و چه خواست: «قالَ رَبِّ» و این آن گاه بود که در محراب پیش مریم در زمستان میوه تابستانى دید نه بوقت خویش، گفت آن خداوند که قادرست که در زمستان میوه تابستانى دهد نه بوقت خویش، قادرست که پیرانه سر فرزند دهد، آن روز رغبت فرزند خواستن بوى پدید آمد، بمحراب باز شد و نماز کرد و در اللَّه تعالى زارید، و در سرّ این دعا کرد: «رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» اى ضعف بدنى لکبر سنّى، بار خدایا، تن من از پیرى ضعیف گشت و استخوان من سست شد! خص العظم بالذکر لانه اقوى ما فى الانسان و اذا وهن لا یرجى عود القوّة الیه. و گفتهاند استخوان کنایتست از دندان. شکا ذهاب اضراسه. گفتهاند: زکریا آن وقت هفتاد و پنج ساله بود. یقال وهن یهن و وهن یوهن وهنا و وهنا اذا ضعف. و قیل: وهن بمعنى وهى.
«وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» رأس اینجا کنایتست از موى سر و محاسن. چنان که در قصه موسى (ع) و برادر گفت: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ» یعنى اخذ بشعر رأسه و لحیته، و الاشتعال انتشار شعاع النار، اى اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار. این بر سبیل استعارت گفت. چنان که شعلهاى آتش در وقت التهاب متفرّق شود و پیدا گردد، هم چنان سپیدى پیرى در موى سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد «شیبا» نصب على التمییز.
و قال عطاء: اول من شاب رأسه ابراهیم (ع) فقال: یا رب ما هذا؟ قال هذا الوقار، قال رب زدنى وقارا.
«وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا» اى کنت مستجاب الدعوة قبل الیوم سعیدا به غیر شقى فیه. و السّعادة ادراک الخیر و الشّقاوة حرمانه. و قیل معناه: انا ممن دعاک مخلصا موحدا و من دعاک مخلصا موحدا لم یکن بعبادتک شقیّا. و قیل: الدعاء مصدر یضاف مرّة الى الداعى و مرّة الى المدعوّ، فاذا اضیف الى الداعى فالمعنى لم اکن بدعایى ایّاک خائبا، لانک وعدتنى الاجابة، و إذا اضیف الى المدعوّ فالمعنى لم اکن بدعائک ایّاى و هدایتک لى و معونتک ایّاى شقیا.
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی.» موالى اینجا عصبه اند چنان که در سورة النساء گفت: «وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ» یعنى العصبة، و المولى الناصر و المولى الزوج و المولى کل من یلیک نسبه و کل من یلیک جانبه، و المولى ما لا یفارقک. قال اللَّه تعالى: «مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» و «اللَّه تعالى مولى الذین آمنوا» اى ربهم و سیدهم. «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» مىگوید: من مىترسم از قرابات و عصبات خویش که بعد از وفات من شایستگى خلافت من ندارند و کار دین ضایع فرو گذارند، و بنا خلفى ایشان علم و نبوت از خاندان ما بریده شود. و زکریا این سخن از بهر آن مىگفت که بنى اسرائیل را دیده بود که تبدیل دین مىکردند. و انبیاء را مىکشتند، و در زمین فساد و تباه کارى مىکردند، ترسید که نیازادگان وى همان کنند و همان راه سپرند ازین جهت فرزندى خواست که شایسته نبوت و خلافت باشد، و در شواذ خواندهاند «و انى خفت الموالى من ورائى». و این قراءت ضد قرءات اول است مىگوید: قلّ بنو عمى اى ماتوا و لم یبق لى ابن عم یرثنى النبوة من ورائى. و «کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» یعنى فیما مضى من الزمان کانت عاقرا لم تلد لی. مىگوید: زن من همیشه عاقر بود که هیچ فرزند نیاورد. در ضمن این سخن سؤال است یعنى که آن علت از وى زایل گردان تا بفرزند بار گیرد. و گفتهاند «وَ کانَتِ امْرَأَتِی» این کون حال است یعنى که اکنون عاقر گشت از پیرى.
و العقر انقطاع الولادة.
«فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» پس ببخش مرا از نزدیک خویش یارى یعنى فرزندى، «مِنْ لَدُنْکَ» یعنى من قدرتک و فضلک. و این از بهر آن گفت که در معقول و عادت مستبعد بود فرزند از زکریّا که او را هفتاد و پنج سال از عمر گذشته و زن وى عاقر بود، و در چنین حال اگر فرزند آید بقدرت و فضل اللَّه تعالى آید. «وَلِیًّا» یعنى ابنا صالحا تقیا.
«یَرِثُنِی» این وراثت نبوت است نه وراثت مال. فان الانبیاء لا یورثون.
قال النبى (ص): «نحن معشر الانبیاء لا نورّث ما ترکنا صدقة،»
و معنى وراثة النبوة ان تقوم مقامه فیها الا انّها تنتقل الیه بالموت کما ینتقل المال، یقال ورث فلان شرف ابیه اذا قام مقامه فیه، و ذلک معنى
قوله (ص): «العلماء ورثة الانبیاء»
و معلوم: انّ العلم لا یورث کما یورّث المال و انه لا یوصل الیه الا بکسب و جهد و توفیق. و لکن معناه انهم قاموا مقام الانبیاء فى علمهم و حکمهم. ابو عمرو و کسایى «یَرِثُنِی وَ یَرِثُ» بجزم خوانند، و باقى برفع خوانند، جزم بر جواب دعا و رفع بر نعت. ولى بمعنى آنست که: مرا فرزندى بخش که از من و از همه نژاد اولاد یعقوب میراث علم و نبوّت و حکمت برد. بیشترین مفسّران گفتند: این یعقوب بن اسحاق است پدر یوسف، و زکریا از آل یعقوب بود از نژاد و فرزندان وى. کلبى گفت این نه یعقوب بن اسحاق است بلکه یعقوب بن ماثان است برادر زکریا. «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» اى مرضیا ترضاه انت. و قیل راضیا بحکمک، و قیل اجعله نبیا کما جعلت آبائه نبیا.
«یا زَکَرِیَّا» ممدود و مقصور هر دو خواندهاند، مقصور قراءت حمزه و کسایى و حفص است، و ممدود قراءت باقى. و اینجا اضمارست یعنى فاجیب یا زکریا، دعاء وى اجابت کردند و گفتند: «یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» رب العزة در این آیت یحیى را دو تشریف داد که او را بدان دو تشریف گرامى کرد و بر وى منت نهاد، یکى آنست که نام وى حق نهاد جل جلاله، و با پدر و مادر نگذاشت، دیگر آنست که او را نامى نهاد که پیش از وى در دنیا هیچکس را آن نام ننهاد، و هو المعنى بقوله: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا». اى لم نسم یحیى احدا قبله. و روى عن ابن عباس انه قال: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» اى مثلا و شبها، لانه لم یعص و لم یهم بمعصیة قط. و به
قال النبى (ص): «ما اذنب یحیى بن زکریا ذنبا و لا هم بامرأة»
و قیل لم تلد العواقر مثله. و قیل: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ» اى لزکریا من قبل سمیا اى ولدا و العرب تسمى الولد سمیا.
ذکره النقاش فى تفسیره و قیل: معناه سمیناه قبل العلوق و قبل الولادة و لم تسم احدا قبله على هذا الوجه. و روى عن وهب قال: نادى مناد من السماء ان یحیى بن زکریا سید من ولدت النساء، و ان جرجیس سید الشّهداء! و سمى یحیى لانه یحیى به دین اللَّه و قیل لان رحم امه حى به، و قیل لان اللَّه احیاه من بین مسنین فى حکم الولادة، و قیل لانه استشهد و الشّهداء احیاء. پس چون فرشتگان او را بشارت دادند بفرزند گفت: «رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» و انا شیخ کبیر لم یولد لى و انا شاب قوى «وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ» لم تلد فى حال شبابها؟ خداوندا مرا فرزند چون بود؟ و من مردى پیر بزاد در آمده و زن من نازاینده؟ و در جوانى هرگز از ما هیچ فرزند نیامده؟ این سخن نه بر سبیل استنکار و استبعاد گفت که وى از قدرت اللَّه تعالى بعید میداشت که به پیرى فرزند تواند داد! لکن بر سبیل تعجب و تعظیم قدرت اللَّه باز گفت. و از بس که شادى بدل وى رسیده بود تعجیل کرد بشناخت کیفیت آن فرزند دادن، و نشان و علامت آن در خواستن. و گفتهاند نیز که سیاق این سخن بر وجه استفهام است نه بر وجه استنکار، میخواست تا بداند که این فرزند هم از این زن عاقر خواهد بود؟ بر هیأت پیرى ایشان خواهد بود؟ یا ایشان را با حال جوانى بر دو فرزند دهد؟ و قیل: لما سمع نداء جبرئیل بالبشارة وسوس الیه الشیطان انه لیس من اللَّه و انما هو من الشیطان. فذکر ذلک دفعا للوسوسة. «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا» اى یبسا و انتهاء فى السن. یقال عتا یعتو عتوا عتیا و عسى یعسو عسوا و عسیا اذا یبس شیبا. و قیل معناه «بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ» حالة جفّ الماء فى صلبى قرأ حمزه و الکسائى و حفص عتیا بکسر العین و الباقون بالرفع و هما لغتان.
«قالَ کَذلِکَ» اى قال جبریل کذلک انت و امرأتک شیخان کبیر ان على هذه الحالة ترزقان الولد و لا تردّان الى حالة الشباب. جبریل (ع) گفت اکنون چنین است که شما را فرزند دهد در حال پیرى و ضعیفى چنین که هستند «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» اى اعطاء الولد على هذه الحالة منکما، علىّ هیّن سهل لا یلحقنى فیه نصب و لا تعب و لا مشقة.
و قیل تقدیره «کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» یعنى کما قیل لک قال ربّک «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». یقال هان یهون هونا فهو هاین و هیّن و هین.
و فى خبر: المؤمنون هیّنون لیّنون.
قرأ حمزه و الکسائى و قد خلقناک بالنون على الجمع و الباقون بالتاء على الوحده، و المعنى واحد لان الفعل فیهما اللَّه عزّ و جلّ لانّه خالق کل شیء. یقول تعالى: «وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل یحیى. «وَ لَمْ تَکُ» اصلا فاوجدتک من العدم، کذلک اقدر على خلق الولد و انتما على هذه الحالة، لان الایجاد من العدم ابلغ فى القدرة من ایجاد الولد من الشیخین الکبیرین.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً» اى قال زکریا، رب اجعل لى علامة اعرف بها حدوث الولد قبل الولادة فافرح به. این باز سؤالى دیگر است که از شادى بشارت بیرون داد و گفت: خداوندا مرا علامتى نماى بر حدوث و علوق این فرزند تا مر شادى افزاید و یقین، که اجابت دعا کردى. «قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» اى آیة ذلک ان لا تقدر على مکالمة الناس «ثَلاثَ لَیالٍ» مع ایامها «سَوِیًّا» صحیحا سلیما من غیر بکم و لا خرس، فتعلم بذلک ان اللَّه وهب لک الولد. و «سَوِیًّا» نصب على الحال و فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره الا تکلم الناس سویّا ثلاث لیال. و عن ابن عباس «ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» اى ثلث لیال متتابعات، جعله وصفا لثلاث. در قرآن آیت برد و معنى آید: یکى بمعنى عبرت، چنان که در سوره المؤمنین گفت: «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» اى عبرة. و در سورة العنکبوت گفت: «وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمِینَ» اى عبرة للعالمین و در سورة القمر گفت: «وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» اى عبرة و در سورة النحل گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ». اى لعبرة. دیگر بمعنى علامتست. چنان که درین سوره گفت: «رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً، قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» و در سورة یس گفت: «وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ» «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ». یعنى و علامة لهم، و در سورة الرّوم گفت: «وَ مِنْ آیاتِهِ» اى و من علامات الرّب انه واحد. «أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ» و امثال این در قرآن بسیارست.
«فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ» اى فخرج فى تلک الایّام الّتى اراه اللَّه تعالى فیها تلک الایة، من المحراب. اى من المصلى و قیل نزل من الغرفة، و المحراب اشرف موضع فى البیت. و قوله «عَلى قَوْمِهِ» یدل على انه اشرف علیهم. «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ».
الوحى فى کلام العرب الاعلام کلاما کان او ایماء و کتابة، و هو فى قصة النحل الهام، یقال وحى و اوحى اذا اشار بحاجب أو ید، «أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» فى ذکر البکرة دلیل على انّ اللیالى کانت مع الایّام، و السبحة الصلاة النافلة، و البکرة اول النهار، یقال بکر و بکّر و ابتکر، و العشیّ ما بعد قائم الظهیرة. و فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیره «فخرج على قومه من المحراب بکرة و عشیّا» فى اللیالى الثلاث فاشار الیهم ان صلوا»، زکریا را عادت بود که هر روز بامداد و شبانگاه قوم خود را پند دادى و ایشان را بتسبیح و نماز و تهلیل فرمودى، تا در هر دو طرف روز ایشان را بر طاعت و عبادت و ذکر اللَّه تعالى داشتى، پس در این سه روز که او را از سخن گفتن باز داشتند، با مردم هم چنان بر عادت بامداد و شبانگاه همى آمد و باشارت همى نمود که، بر سر ذکر و تسبیح و نماز خود باشید. و گفتهاند که وحى اینجا بمعنى کتابت است، اى کتب لهم فى کتاب، و قیل على الارض، مفسّران را خلافست، که سخن ناگفتن زکریا با مردم بر چه وجه بود؟
قومى گفتند: بر سخن گفتن توانا بود، اما نمىگفت، از بهر آنکه او را نهى کرده بودند از آن، و مىخواستند که آن سه روز بکلیت با عبادت اللَّه تعالى پردازد، و دلیل بر این قول آنست، که زبور مىخواند و تهلیل و تسبیح مىکرد و بوى خطاب آمد: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ». و قومى گفتند، سخن با مردم نمىتوانست گفت، که زبان وى دربسته بودند، بعقوبت آن که بعد از مشافهه فریشتگان، سؤال کرد و آیت خواست.
«یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» قال کعب الاحبار، کان یحیى بن زکریا نبیا حسن الصّورة و الوجه، لیّن الجناح، قلیل الشعر، قصیر الاصابع، طویل الانف، مقرون الحاجبین، رقیق الصوت، کثیر العبادة، قویّا فى طاعة اللَّه عز و جلّ. و کان قد ساد الناس فى عبادة ربه و طاعته.
روى ابو هریره قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ ابن آدم یلقى اللَّه عز و جلّ بذنب قد أذنبه، یعذّبه علیه ان شاء او یرحمه الا یحیى بن زکریا.
فانه کان سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین.
«خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ». در قرآن قوّة بر پنج وجه آید: یکى بمعنى عدد. چنان که در سورة هود گفت: «وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ» اى عددا الى عددکم، همانست که در سورة الکهف گفت، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» اى بعدد من الرّجال، و در سورة النمل گفت: «نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ» اى عدد کثیر. وجه دوم قوّة بمعنى بطش است، چنان که در سورة المصابیح گفت: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» یعنى بطشا، و در سورة هود گفت: «لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً» اى بطشا. وجه سوم قوّة بمعنى شدّت است، چنان که در سورة هود گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ» اى الشدید الذى لا یضعف، جاى دیگر گفت: «یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ»، و در سورة القصص گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ» یعنى اولى الشدة ، وجه چهارم قوة بمعنى سلاح و رمى چنان که در سورة الانفال گفت: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» یعنى السّلاح و الرّمى، وجه پنجم قوّة بمعنى جدّ و مواظبت است، چنان که در سورة البقرة و در سورة الاعراف گفت: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» یعنى خذوا ما فى التّوراة بالجد و المواظبة علیه، همانست که درین سورة گفت: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» اى بالجد و المواظبة، علیه «خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» هاهنا التوریة. و قیل الوحى و الدّین و الحکم.
قال رسول اللَّه (ص) للّذین تحاکما الیه فى حدّ الزنا: «نعم اقضى بینکما بکتاب اللَّه» ثمّ امر بالرّجم، و لیس فى القرآن ذکر الرّجم و لکن فى القرآن تولیة الرّسول و حکم رسول اللَّه (ص) و منه قوله تعالى: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ» یعنى الدّین و الحکم و کذلک قوله: «وَرِثُوا الْکِتابَ.»
یحیى زکریا پیغامبرى بود مرسل به بنى اسرائیل. هفت ساله بود که او را نبوّت دادند و بوى وحى آمد، بر انجمن بنى اسرائیل بییستاد و ایشان را بر پنج چیز دعوت کرد: بر توحید و بر نماز و بر روزه و بر صدقه و بر ذکر خداى عزّ و جل. در خبرست که کودکان با وى گفتند: اذهب بنا نلعب، فقال ما للعب خلقت.
اینست که رب العالمین گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»، در کودکى او را دین و حکمت و نبوّت دادیم. الحکم و الحکمة واحد، کالقلّ و القلة و قیل الحکم الفهم بکتاب اللَّه، و الحکمة الاصابة بالرأى و وضع الاشیاء موضعها. و قال ابن عباس من قرأ القرآن قبل ان یحتلم فهو ممن اوتى الحکم صبیا.
و روى ان اللَّه عزّ و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا. یا یحیى اذا والیت عبدى انبتت الحکمة فى صدره لم یسکن الى غیرى و کیف یسکن و انا جلیسه، یا یحیى اذا والیت عبدى، انیتت الحکمة فى صدره، فنبت الاصل فى القلب و نطق الفرع باللسان.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا» یعنى و اعطیناه مع الحکمة رحمة و عطفا من عندنا. و قیل معناه جعلناه رحیما على الخلق، یدعوهم الى الهدى، و یعلمهم العلم. الحنان العطف و الشّفقة مشتق من حنّ الیه حنینا، اذا مالت الیه نفسه حتى اظهر الجزع من انقطاع رؤیته عنه و اشتیاقه الیه. و الحنّان المترّحم و المنّان المعتق. قال الشاعر: حنانک ذا الحنان اى ارحم یا رحیم و قد یثنى فى الدعاء کقول طرفة:
ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا
حنانیک بعض الشّراهون من بعض
کانه قال تحنن مرّة بعد اخرى، و مثله فى التثنیة «لبیک و سعدیک» اى اقامة بامرک بعد اقامة، و اسعادا لک بعد اسعاد.
«وَ زَکاةً» اى اعطیناه طهارة و صلاحا، فلم یعمل بذنب. قال الکلبى: صدقة تصدق اللَّه بها على ابویه، و قیل برکة و نماء. و نصب «حنانا و زکاة» عطفا على الحکم، و قیل نصب على المفعول له و الواو زائدة. «وَ کانَ تَقِیًّا». مسلما مخلصا مطیعا.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» اى بارّا بهما یتعطّف و لا یخالفهم. و در شواذ خواندهاند بکسر باء، معطوفا على قوله «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ... وَ حَناناً... وَ زَکاةً... وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و البرّ الحبّ و قیل الاسراع الى الطاعة و المبالغة فى الخدمة. «وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» الجبار الذاهب فى نفسه، العاتى فى فعله، الغلیظ على غیره. و قیل الجبار الّذى یقتل و یصرب على الغضب و العاصى و العصى واحد، و العصى فى المعنى اکثر و ابلغ.
«وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ» اى سلام له منّا حین ولد این ثنائیست که اللَّه تعالى بر یحیى زکریا کرد، و کرامتى که او را بدان مخصوص کرد، و او را در زینهار و پناه خود گرفت، در سه جایگاه بسه وقت: یکى بوقت زادن او را نگاه داشت از همز و طعن شیطان، دیگر بوقت وفات از هول مطلع و ضغطه قبر، سدیگر روز قیامت از فزع اکبر. قال سفیان بن عیینه: اوحش ما یکون المرء فى ثلاثة مواطن: یوم ولد، فیرى نفسه خارجا مما کان فیه.
و یوم یموت، فیرى قوما لم یکن عاینهم و احکاما لیس له عهد، و یوم یبعث، فیرى نفسه فى هول عظیم. فخص اللَّه یحیى بن زکریا بالکرامة و السّلام و السّلامة فى المواطن
الثلاثة.
و گفتهاند یحیى و عیسى بهم رسیدند، یحیى گفت: اى عیسى از بهر من آمرزش خواه از حق جلّ جلاله که تو از من بهى! عیسى گفت: لا، بل تو از من بهى، آمرزش خواه از حق جلّ جلاله تو از بهر من، نه بینى که رب العزّه بر تو ثنا کرد، و من بر خود ثنا کردم، من خود را گفتم: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و رب العزّة از بهر تو گفت: «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا»
«مصطفى (ص) قال: «من قرأ سورة مریم اعطى من الاجر بعدد من صدّق بزکریا و کذّب به و بیحیى و مریم و عیسى و موسى و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل عشر حسنات و بعدد من دعا اللَّه ولدا و بعدد من لم یدع له ولدا»
بسم اللَّه، این باء بسم اللَّه حرف الصاق است و الصاق را ملصق به در باید تا سخن تمام شود و محکم گردد، نبینى که اگر کسى گوید: «بالقلم، بالّسکین» سخن ناقص بود اما اگر گوید: کتبت بالقلم، قطعت بالّسکین آن گه سخن تمام شود، و ملصق به اینجا ضمیر است چنان که ابن عباس گفت: معناه ابدأ بسم اللَّه مىگوید بنام خدا آغاز کنم در همه کار و بوى تبرک گیرم بهمه حال، آن فراخ بخشایش بروزى دادن بر همه جانوران درین جهان، و مهربان بر مؤمنان در آن جهان. اگر کسى گوید، باء بسم اللَّه چرا بلند کنند و بدیگر جایها بلند نکنند؟ جواب آنست که این در اصل چنان بوده که در «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ»، الف را از آن حذف کردند و طول آن بباء دادند تا دلیل بود بر حذف الف. مذکّران گویند این باء بلند کردند، لانّها صحبت اسم اللَّه فطالت و ارتفعت، اشار الى انّ من صحب اسم المولى طال و ارتفع فى الدارین. باء که با نام مولى صحبت کرد سر افراز با ها گشت. مؤمن که همه عمر با نام مولى صحبت دارد چه عجب اگر سرافراز دو جهان گردد؟!. و اسم در اصل سمو بوده است این و او از آخر وى طرح کردند و الف در اول وى افزودند تمامى کلمه را، تا بوى ابتدا کنند. و اشتقاق آن از سمت است و سمت نشان است یعنى که اسم نشانى بود مسمى را. و گفتهاند اشتقاق اسم از سموّ است، «و هو الارتفاع و العلوّ، یعنى ان الاسم یعلو. المسمى و الاسم ما علا و ظهر فصار علما للدلالة على ما تحته من المعنى.
اما اشتقاق نام اللَّه بر قول بیشترین مفسّران از اله الاهة است اى . عبد عبادة. و یقال تألّه الرجل اذا تنسّک، و المعنى هو المستحق للعبادة، و ذو العبادة الذی الیه توجّه العباد و بها یقصد. و قال ابو الهیثم الرازى: اللَّه اصله اله و قال اللَّه عز و جلّ: «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ، إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» و لا یکون الها حتى یکون لعباده خالقا و رازقا و مدبرا و علیه مقتدرا فمن لم یکن کذلک فلیس بآله. و ان عبد ظلما، بل هو مخلوق و متعبد. و یقال: اصل اله ولاه فقلبت الواو الهمزة کما قالوا للوشاح اشاح و معنى الولاه ان الخلق یولهون الیه بحوایجهم و یتضرّعون الیه فى ما ینوبهم، و یفزعون الیه فى کلّ ما یصیبهم کما یوله کلّ طفل الى امه. و از خاصیتهاى نام اللَّه یکى آنست که هر حرفى که از وى بیفکنى باقى که بماند تمام بود: الف بیفکنى للَّه بماند تمام باشد و فایده دهد: چنان که گفت «لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ.» اگر لام اوّل بیفکنى له بماند تمام بود و معنى دهد کقوله تعالى: «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» و اگر لام دوّم بیفکنى هو بماند: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ».
اما رحمن و رحیم هر دو مشتقاند از رحمة. لکن رحمن رحمت و روزى و نعمت فایده دهد، و رحیم رحمت و عفو و مغفرت فایده دهد، و روزى و نعمت جداست و عفو و مغفرت جدا، پس این تکرار بىفایده نیست، و اشتقاق رحمت از رحم است یعنى کما انّ الرحم تشتمل على الجنین بالوقایة و الحمایة فکذلک الرّحمة تشتمل على العبد بالرعایة و الکفایة. و گفتهاند میان رحمن و رحیم فرق نیست از روى معنى، چنان که گویند ندمان و ندیم، و جمع میان هر دو تأکید راست چنان که گویند فلان جاد مجدّ.
و در شأن نزول آیت تسمیت مفسّران را دو قول است: گروهى گفتند: این آیت بسه نجم آمده و سبب آن بود که مصطفى (ص) پیش از وحى عادت داشت که «باسمک اللّهم»
گفتى بر عادت عرب در جاهلیت، چون آیت آمد که «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» رسول خدا بفرمود تا بسم اللَّه مىنوشتند، بعد از آن چون آیت آمد. «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بفرمود تا بسم اللَّه الرحمن مىنوشتند، پس از آن چون آیت آمد. «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»
بفرمود، تمام بنوشتند و گفتند «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.»
قول دوّم آنست که بیکبار از آسمان فرو آمد در بدو بعثت، ابن عباس گفت جبرئیل (ع) مصطفى (ص) را تلقین کرد بر کوه حرا و او را گفت: بگوى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» و این قصه در سوره علق گفته آید انشاء اللَّه. مذهب شافعى و اصحاب حدیث آنست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در هر سر سورتى آیتى است از آن سوره، جبرئیل از آسمان فرو آورده و بر مصطفى (ص) خوانده و خبر درست است که ابن عباس گفت: کان رسول اللَّه (ص) لا یعرف ختم سورة حتى ینزل علیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و در فضیلت آیت تسمیت آوردهاند از مصطفى (ص) که گفت: اگر آدمى و پرى همه بهم آیند چهار هزار سال تا تفسیر و فضیلت آن بدانند چهار هزار سال بآخر برسد و از فضل آن و تفسیر آن عشرى ندانسته باشند. و هر که یک بار بصدق دل بگوید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اللَّه تعالى بهر حرفى چهار هزار نیکى در دیوان وى باز کند و بنویسد، و چهار هزار بدى از دیوان وى محو کند و چهار هزار درجه در بهشت بنام وى باز کند.
قوله عز و جل: «کهیعص» در بعضى تفسیرها آوردهاند که رب العزة این حروف تهجى در اوایل سور بدان فرستاده است تا خلق را دلالت کند بر مدت بقاء اسلام، یعنى که این حروف بحساب جمل بر گیرند بىتکرار چندان که بر آید روزگار اسلام و بقاء این امت چندان باشد و این مدت ششصد و نود و سه سالست چون این مدت بسر آید قیامت برخیزد و رستاخیز پدید آید، و این قول بنزدیک اهل تحقیق ضعیف است از سه وجه: یکى آنکه این دعوى علم قیامتست و علم قیامت نزدیک خلق نیست، اللَّه تعالى میگوید: «قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ». دیگر وجه آنست که عرب هرگز حساب جمل نشناختهاند و عادت ایشان نبوده، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا».
جایى دیگر گفت: «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ». سه دیگر وجه آنست که رب العزة این حروف در اوایل سور مکرر باز گفته و ایشان این حساب نه مکرّر بر گرفته و اگر مکرّر کنند اضعاف آن باشد. و بدانکه این حروف مقطعه در قرآن بر پنج وجه است: وحدانى: چون ص، ق، ن، و ثنائى: چون طه، یس، حم، و ثلاثى: چون الم، الر، طسم، و رباعى: چون المص، المر و خماسى چون کهیعص و لَحْمَ عسق. قومى گفتند: نام سورتهااند و گفتهاند: نامهاى قرآنند و گفتهاند: نامهاى اللَّه تعالىاند و لهذا روى عن على انه کان یقول: یا کهیعص، اغفر لى.
و کان یحلف بکهیعص، امیر المؤمنین على (ع) باین حروف سوگند یاد کرد از آن که اعتقاد داشت که این حروفها نامهاى خدااند یا صفات وى، و معلوم است که سوگند جز بنام و صفت اللَّه بسته نشود. و درست است از ابن عبّاس که گفت: الکاف من کاف، و الهاء من هاد و الیاء من حلیم، و العین من علیم، و الصاد من صادق. و بروایتى دیگر از ابن عباس: کبیر، هاد، امین، عزیز، صادق. معنى آنست که خلق را بسنده کارست و ایشان را راه نما است، بگفتار و کردار از ایشان دانا و در وعد و گفت خود راست گوى، در صفت بزرگوار و در وعد استوار، راست گوى و راست کار، کلبى گفت: کاف لخلقه، هاد لعباده، یده فوق ایدیهم، عالم بتربیته، صادق فى وعده. مهمها را کافى است و وعده را وافى و راه نماى بندگان و دل گشاى ایشان، بقدر از همه برتر، بذات و صفات زور، عالم باسرار بندگان و سازنده کار ایشان در دو جهان، راست گوى و راست کار و راست دان.
«کهیعص». کسایى و ابو بکر هاء و یاء هر دو بامالت خوانند ابو عمرو هاء بامالت خواند و یاء نه، ابن عامر و حمزه یاء بامالت خوانند و هاء نه، نافع هر دو بین الفتح و الکسر خواند على مذهبه فى الامالة، باقى همه به تفخیم خوانند بى امالت.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ» خبر مبتداء محذوفست و در آیت تقدیم و تأخیر است، اى هذا الّذى نتلوه علیک ذکر ربک عبده زکریا برحمته. باین قول رب فاعل ذکر است و عبده مفعول است مىگوید: این قصه که بر تو میخوانیم یاد کرد خداوند تو است بنده خود را زکریا برحمت خویش، یعنى که برحمت خویش ذکر وى کرد و قصه وى گفت. و روا باشد که تمامى سخن در «إِذْ نادى رَبَّهُ» بود، اى دعاء زکریا ربه کان من رحمة ربک و الهامه ایّاه، مىگوید: دعاء زکریا و اجابت که از حق یافت رحمتى بود که خداوند تو بر وى کرد، و الهام که وى را داد. انگه قصه در گرفت و گفت: «إِذْ نادى رَبَّهُ» اى دعا ربه فى محرابه،. «نِداءً خَفِیًّا» اى دعا سرّا بر خواند خداوند خود را در سرّ، بآوازى نه بلند. بجاى آورد که در دعا اخفاء سنت است: فرموده و پسندیده اللَّه تعالى است که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» و پیغامبر (ص) گفته: «خیر الدعا الخفى و خیر الرزق ما یکفى»
و خبر درستست که قومى دعا کردند بآواز بلند و پیغامبر (ص) گفت: «انکم لا تدعون اصمّ و لا غایبا، انکم تدعون سمیعا قریبا.
و گفتهاند زکریا از بهر آن در سرّ دعا کرد از قوم خود پنهان داشته که از ایشان شرم داشت که گویند به پیرانه سر فرزند میخواهد از زنى نازاینده. و گفتهاند: زکریا دانست که آواز بلند و آواز نرم بنزدیک حق سبحانه و تعالى یکسانست، اما آواز نرم بخضوع و خشوع نزدیکترست و از ریا دورتر، از آن نرم گفت، آن گاه تفسیر دعا کرد و باز نمود که دعاء چه کرد و چه خواست: «قالَ رَبِّ» و این آن گاه بود که در محراب پیش مریم در زمستان میوه تابستانى دید نه بوقت خویش، گفت آن خداوند که قادرست که در زمستان میوه تابستانى دهد نه بوقت خویش، قادرست که پیرانه سر فرزند دهد، آن روز رغبت فرزند خواستن بوى پدید آمد، بمحراب باز شد و نماز کرد و در اللَّه تعالى زارید، و در سرّ این دعا کرد: «رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» اى ضعف بدنى لکبر سنّى، بار خدایا، تن من از پیرى ضعیف گشت و استخوان من سست شد! خص العظم بالذکر لانه اقوى ما فى الانسان و اذا وهن لا یرجى عود القوّة الیه. و گفتهاند استخوان کنایتست از دندان. شکا ذهاب اضراسه. گفتهاند: زکریا آن وقت هفتاد و پنج ساله بود. یقال وهن یهن و وهن یوهن وهنا و وهنا اذا ضعف. و قیل: وهن بمعنى وهى.
«وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» رأس اینجا کنایتست از موى سر و محاسن. چنان که در قصه موسى (ع) و برادر گفت: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ» یعنى اخذ بشعر رأسه و لحیته، و الاشتعال انتشار شعاع النار، اى اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار. این بر سبیل استعارت گفت. چنان که شعلهاى آتش در وقت التهاب متفرّق شود و پیدا گردد، هم چنان سپیدى پیرى در موى سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد «شیبا» نصب على التمییز.
و قال عطاء: اول من شاب رأسه ابراهیم (ع) فقال: یا رب ما هذا؟ قال هذا الوقار، قال رب زدنى وقارا.
«وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا» اى کنت مستجاب الدعوة قبل الیوم سعیدا به غیر شقى فیه. و السّعادة ادراک الخیر و الشّقاوة حرمانه. و قیل معناه: انا ممن دعاک مخلصا موحدا و من دعاک مخلصا موحدا لم یکن بعبادتک شقیّا. و قیل: الدعاء مصدر یضاف مرّة الى الداعى و مرّة الى المدعوّ، فاذا اضیف الى الداعى فالمعنى لم اکن بدعایى ایّاک خائبا، لانک وعدتنى الاجابة، و إذا اضیف الى المدعوّ فالمعنى لم اکن بدعائک ایّاى و هدایتک لى و معونتک ایّاى شقیا.
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی.» موالى اینجا عصبه اند چنان که در سورة النساء گفت: «وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ» یعنى العصبة، و المولى الناصر و المولى الزوج و المولى کل من یلیک نسبه و کل من یلیک جانبه، و المولى ما لا یفارقک. قال اللَّه تعالى: «مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» و «اللَّه تعالى مولى الذین آمنوا» اى ربهم و سیدهم. «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» مىگوید: من مىترسم از قرابات و عصبات خویش که بعد از وفات من شایستگى خلافت من ندارند و کار دین ضایع فرو گذارند، و بنا خلفى ایشان علم و نبوت از خاندان ما بریده شود. و زکریا این سخن از بهر آن مىگفت که بنى اسرائیل را دیده بود که تبدیل دین مىکردند. و انبیاء را مىکشتند، و در زمین فساد و تباه کارى مىکردند، ترسید که نیازادگان وى همان کنند و همان راه سپرند ازین جهت فرزندى خواست که شایسته نبوت و خلافت باشد، و در شواذ خواندهاند «و انى خفت الموالى من ورائى». و این قراءت ضد قرءات اول است مىگوید: قلّ بنو عمى اى ماتوا و لم یبق لى ابن عم یرثنى النبوة من ورائى. و «کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» یعنى فیما مضى من الزمان کانت عاقرا لم تلد لی. مىگوید: زن من همیشه عاقر بود که هیچ فرزند نیاورد. در ضمن این سخن سؤال است یعنى که آن علت از وى زایل گردان تا بفرزند بار گیرد. و گفتهاند «وَ کانَتِ امْرَأَتِی» این کون حال است یعنى که اکنون عاقر گشت از پیرى.
و العقر انقطاع الولادة.
«فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» پس ببخش مرا از نزدیک خویش یارى یعنى فرزندى، «مِنْ لَدُنْکَ» یعنى من قدرتک و فضلک. و این از بهر آن گفت که در معقول و عادت مستبعد بود فرزند از زکریّا که او را هفتاد و پنج سال از عمر گذشته و زن وى عاقر بود، و در چنین حال اگر فرزند آید بقدرت و فضل اللَّه تعالى آید. «وَلِیًّا» یعنى ابنا صالحا تقیا.
«یَرِثُنِی» این وراثت نبوت است نه وراثت مال. فان الانبیاء لا یورثون.
قال النبى (ص): «نحن معشر الانبیاء لا نورّث ما ترکنا صدقة،»
و معنى وراثة النبوة ان تقوم مقامه فیها الا انّها تنتقل الیه بالموت کما ینتقل المال، یقال ورث فلان شرف ابیه اذا قام مقامه فیه، و ذلک معنى
قوله (ص): «العلماء ورثة الانبیاء»
و معلوم: انّ العلم لا یورث کما یورّث المال و انه لا یوصل الیه الا بکسب و جهد و توفیق. و لکن معناه انهم قاموا مقام الانبیاء فى علمهم و حکمهم. ابو عمرو و کسایى «یَرِثُنِی وَ یَرِثُ» بجزم خوانند، و باقى برفع خوانند، جزم بر جواب دعا و رفع بر نعت. ولى بمعنى آنست که: مرا فرزندى بخش که از من و از همه نژاد اولاد یعقوب میراث علم و نبوّت و حکمت برد. بیشترین مفسّران گفتند: این یعقوب بن اسحاق است پدر یوسف، و زکریا از آل یعقوب بود از نژاد و فرزندان وى. کلبى گفت این نه یعقوب بن اسحاق است بلکه یعقوب بن ماثان است برادر زکریا. «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» اى مرضیا ترضاه انت. و قیل راضیا بحکمک، و قیل اجعله نبیا کما جعلت آبائه نبیا.
«یا زَکَرِیَّا» ممدود و مقصور هر دو خواندهاند، مقصور قراءت حمزه و کسایى و حفص است، و ممدود قراءت باقى. و اینجا اضمارست یعنى فاجیب یا زکریا، دعاء وى اجابت کردند و گفتند: «یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» رب العزة در این آیت یحیى را دو تشریف داد که او را بدان دو تشریف گرامى کرد و بر وى منت نهاد، یکى آنست که نام وى حق نهاد جل جلاله، و با پدر و مادر نگذاشت، دیگر آنست که او را نامى نهاد که پیش از وى در دنیا هیچکس را آن نام ننهاد، و هو المعنى بقوله: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا». اى لم نسم یحیى احدا قبله. و روى عن ابن عباس انه قال: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» اى مثلا و شبها، لانه لم یعص و لم یهم بمعصیة قط. و به
قال النبى (ص): «ما اذنب یحیى بن زکریا ذنبا و لا هم بامرأة»
و قیل لم تلد العواقر مثله. و قیل: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ» اى لزکریا من قبل سمیا اى ولدا و العرب تسمى الولد سمیا.
ذکره النقاش فى تفسیره و قیل: معناه سمیناه قبل العلوق و قبل الولادة و لم تسم احدا قبله على هذا الوجه. و روى عن وهب قال: نادى مناد من السماء ان یحیى بن زکریا سید من ولدت النساء، و ان جرجیس سید الشّهداء! و سمى یحیى لانه یحیى به دین اللَّه و قیل لان رحم امه حى به، و قیل لان اللَّه احیاه من بین مسنین فى حکم الولادة، و قیل لانه استشهد و الشّهداء احیاء. پس چون فرشتگان او را بشارت دادند بفرزند گفت: «رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» و انا شیخ کبیر لم یولد لى و انا شاب قوى «وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ» لم تلد فى حال شبابها؟ خداوندا مرا فرزند چون بود؟ و من مردى پیر بزاد در آمده و زن من نازاینده؟ و در جوانى هرگز از ما هیچ فرزند نیامده؟ این سخن نه بر سبیل استنکار و استبعاد گفت که وى از قدرت اللَّه تعالى بعید میداشت که به پیرى فرزند تواند داد! لکن بر سبیل تعجب و تعظیم قدرت اللَّه باز گفت. و از بس که شادى بدل وى رسیده بود تعجیل کرد بشناخت کیفیت آن فرزند دادن، و نشان و علامت آن در خواستن. و گفتهاند نیز که سیاق این سخن بر وجه استفهام است نه بر وجه استنکار، میخواست تا بداند که این فرزند هم از این زن عاقر خواهد بود؟ بر هیأت پیرى ایشان خواهد بود؟ یا ایشان را با حال جوانى بر دو فرزند دهد؟ و قیل: لما سمع نداء جبرئیل بالبشارة وسوس الیه الشیطان انه لیس من اللَّه و انما هو من الشیطان. فذکر ذلک دفعا للوسوسة. «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا» اى یبسا و انتهاء فى السن. یقال عتا یعتو عتوا عتیا و عسى یعسو عسوا و عسیا اذا یبس شیبا. و قیل معناه «بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ» حالة جفّ الماء فى صلبى قرأ حمزه و الکسائى و حفص عتیا بکسر العین و الباقون بالرفع و هما لغتان.
«قالَ کَذلِکَ» اى قال جبریل کذلک انت و امرأتک شیخان کبیر ان على هذه الحالة ترزقان الولد و لا تردّان الى حالة الشباب. جبریل (ع) گفت اکنون چنین است که شما را فرزند دهد در حال پیرى و ضعیفى چنین که هستند «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» اى اعطاء الولد على هذه الحالة منکما، علىّ هیّن سهل لا یلحقنى فیه نصب و لا تعب و لا مشقة.
و قیل تقدیره «کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» یعنى کما قیل لک قال ربّک «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». یقال هان یهون هونا فهو هاین و هیّن و هین.
و فى خبر: المؤمنون هیّنون لیّنون.
قرأ حمزه و الکسائى و قد خلقناک بالنون على الجمع و الباقون بالتاء على الوحده، و المعنى واحد لان الفعل فیهما اللَّه عزّ و جلّ لانّه خالق کل شیء. یقول تعالى: «وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل یحیى. «وَ لَمْ تَکُ» اصلا فاوجدتک من العدم، کذلک اقدر على خلق الولد و انتما على هذه الحالة، لان الایجاد من العدم ابلغ فى القدرة من ایجاد الولد من الشیخین الکبیرین.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً» اى قال زکریا، رب اجعل لى علامة اعرف بها حدوث الولد قبل الولادة فافرح به. این باز سؤالى دیگر است که از شادى بشارت بیرون داد و گفت: خداوندا مرا علامتى نماى بر حدوث و علوق این فرزند تا مر شادى افزاید و یقین، که اجابت دعا کردى. «قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» اى آیة ذلک ان لا تقدر على مکالمة الناس «ثَلاثَ لَیالٍ» مع ایامها «سَوِیًّا» صحیحا سلیما من غیر بکم و لا خرس، فتعلم بذلک ان اللَّه وهب لک الولد. و «سَوِیًّا» نصب على الحال و فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره الا تکلم الناس سویّا ثلاث لیال. و عن ابن عباس «ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» اى ثلث لیال متتابعات، جعله وصفا لثلاث. در قرآن آیت برد و معنى آید: یکى بمعنى عبرت، چنان که در سوره المؤمنین گفت: «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» اى عبرة. و در سورة العنکبوت گفت: «وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمِینَ» اى عبرة للعالمین و در سورة القمر گفت: «وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» اى عبرة و در سورة النحل گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ». اى لعبرة. دیگر بمعنى علامتست. چنان که درین سوره گفت: «رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً، قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» و در سورة یس گفت: «وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ» «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ». یعنى و علامة لهم، و در سورة الرّوم گفت: «وَ مِنْ آیاتِهِ» اى و من علامات الرّب انه واحد. «أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ» و امثال این در قرآن بسیارست.
«فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ» اى فخرج فى تلک الایّام الّتى اراه اللَّه تعالى فیها تلک الایة، من المحراب. اى من المصلى و قیل نزل من الغرفة، و المحراب اشرف موضع فى البیت. و قوله «عَلى قَوْمِهِ» یدل على انه اشرف علیهم. «فَأَوْحى إِلَیْهِمْ».
الوحى فى کلام العرب الاعلام کلاما کان او ایماء و کتابة، و هو فى قصة النحل الهام، یقال وحى و اوحى اذا اشار بحاجب أو ید، «أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» فى ذکر البکرة دلیل على انّ اللیالى کانت مع الایّام، و السبحة الصلاة النافلة، و البکرة اول النهار، یقال بکر و بکّر و ابتکر، و العشیّ ما بعد قائم الظهیرة. و فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیره «فخرج على قومه من المحراب بکرة و عشیّا» فى اللیالى الثلاث فاشار الیهم ان صلوا»، زکریا را عادت بود که هر روز بامداد و شبانگاه قوم خود را پند دادى و ایشان را بتسبیح و نماز و تهلیل فرمودى، تا در هر دو طرف روز ایشان را بر طاعت و عبادت و ذکر اللَّه تعالى داشتى، پس در این سه روز که او را از سخن گفتن باز داشتند، با مردم هم چنان بر عادت بامداد و شبانگاه همى آمد و باشارت همى نمود که، بر سر ذکر و تسبیح و نماز خود باشید. و گفتهاند که وحى اینجا بمعنى کتابت است، اى کتب لهم فى کتاب، و قیل على الارض، مفسّران را خلافست، که سخن ناگفتن زکریا با مردم بر چه وجه بود؟
قومى گفتند: بر سخن گفتن توانا بود، اما نمىگفت، از بهر آنکه او را نهى کرده بودند از آن، و مىخواستند که آن سه روز بکلیت با عبادت اللَّه تعالى پردازد، و دلیل بر این قول آنست، که زبور مىخواند و تهلیل و تسبیح مىکرد و بوى خطاب آمد: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ». و قومى گفتند، سخن با مردم نمىتوانست گفت، که زبان وى دربسته بودند، بعقوبت آن که بعد از مشافهه فریشتگان، سؤال کرد و آیت خواست.
«یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» قال کعب الاحبار، کان یحیى بن زکریا نبیا حسن الصّورة و الوجه، لیّن الجناح، قلیل الشعر، قصیر الاصابع، طویل الانف، مقرون الحاجبین، رقیق الصوت، کثیر العبادة، قویّا فى طاعة اللَّه عز و جلّ. و کان قد ساد الناس فى عبادة ربه و طاعته.
روى ابو هریره قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ ابن آدم یلقى اللَّه عز و جلّ بذنب قد أذنبه، یعذّبه علیه ان شاء او یرحمه الا یحیى بن زکریا.
فانه کان سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین.
«خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ». در قرآن قوّة بر پنج وجه آید: یکى بمعنى عدد. چنان که در سورة هود گفت: «وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِکُمْ» اى عددا الى عددکم، همانست که در سورة الکهف گفت، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» اى بعدد من الرّجال، و در سورة النمل گفت: «نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ» اى عدد کثیر. وجه دوم قوّة بمعنى بطش است، چنان که در سورة المصابیح گفت: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» یعنى بطشا، و در سورة هود گفت: «لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً» اى بطشا. وجه سوم قوّة بمعنى شدّت است، چنان که در سورة هود گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ» اى الشدید الذى لا یضعف، جاى دیگر گفت: «یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ»، و در سورة القصص گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ» یعنى اولى الشدة ، وجه چهارم قوة بمعنى سلاح و رمى چنان که در سورة الانفال گفت: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» یعنى السّلاح و الرّمى، وجه پنجم قوّة بمعنى جدّ و مواظبت است، چنان که در سورة البقرة و در سورة الاعراف گفت: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» یعنى خذوا ما فى التّوراة بالجد و المواظبة علیه، همانست که درین سورة گفت: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» اى بالجد و المواظبة، علیه «خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» هاهنا التوریة. و قیل الوحى و الدّین و الحکم.
قال رسول اللَّه (ص) للّذین تحاکما الیه فى حدّ الزنا: «نعم اقضى بینکما بکتاب اللَّه» ثمّ امر بالرّجم، و لیس فى القرآن ذکر الرّجم و لکن فى القرآن تولیة الرّسول و حکم رسول اللَّه (ص) و منه قوله تعالى: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ» یعنى الدّین و الحکم و کذلک قوله: «وَرِثُوا الْکِتابَ.»
یحیى زکریا پیغامبرى بود مرسل به بنى اسرائیل. هفت ساله بود که او را نبوّت دادند و بوى وحى آمد، بر انجمن بنى اسرائیل بییستاد و ایشان را بر پنج چیز دعوت کرد: بر توحید و بر نماز و بر روزه و بر صدقه و بر ذکر خداى عزّ و جل. در خبرست که کودکان با وى گفتند: اذهب بنا نلعب، فقال ما للعب خلقت.
اینست که رب العالمین گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»، در کودکى او را دین و حکمت و نبوّت دادیم. الحکم و الحکمة واحد، کالقلّ و القلة و قیل الحکم الفهم بکتاب اللَّه، و الحکمة الاصابة بالرأى و وضع الاشیاء موضعها. و قال ابن عباس من قرأ القرآن قبل ان یحتلم فهو ممن اوتى الحکم صبیا.
و روى ان اللَّه عزّ و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا. یا یحیى اذا والیت عبدى انبتت الحکمة فى صدره لم یسکن الى غیرى و کیف یسکن و انا جلیسه، یا یحیى اذا والیت عبدى، انیتت الحکمة فى صدره، فنبت الاصل فى القلب و نطق الفرع باللسان.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا» یعنى و اعطیناه مع الحکمة رحمة و عطفا من عندنا. و قیل معناه جعلناه رحیما على الخلق، یدعوهم الى الهدى، و یعلمهم العلم. الحنان العطف و الشّفقة مشتق من حنّ الیه حنینا، اذا مالت الیه نفسه حتى اظهر الجزع من انقطاع رؤیته عنه و اشتیاقه الیه. و الحنّان المترّحم و المنّان المعتق. قال الشاعر: حنانک ذا الحنان اى ارحم یا رحیم و قد یثنى فى الدعاء کقول طرفة:
ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا
حنانیک بعض الشّراهون من بعض
کانه قال تحنن مرّة بعد اخرى، و مثله فى التثنیة «لبیک و سعدیک» اى اقامة بامرک بعد اقامة، و اسعادا لک بعد اسعاد.
«وَ زَکاةً» اى اعطیناه طهارة و صلاحا، فلم یعمل بذنب. قال الکلبى: صدقة تصدق اللَّه بها على ابویه، و قیل برکة و نماء. و نصب «حنانا و زکاة» عطفا على الحکم، و قیل نصب على المفعول له و الواو زائدة. «وَ کانَ تَقِیًّا». مسلما مخلصا مطیعا.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» اى بارّا بهما یتعطّف و لا یخالفهم. و در شواذ خواندهاند بکسر باء، معطوفا على قوله «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ... وَ حَناناً... وَ زَکاةً... وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و البرّ الحبّ و قیل الاسراع الى الطاعة و المبالغة فى الخدمة. «وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» الجبار الذاهب فى نفسه، العاتى فى فعله، الغلیظ على غیره. و قیل الجبار الّذى یقتل و یصرب على الغضب و العاصى و العصى واحد، و العصى فى المعنى اکثر و ابلغ.
«وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ» اى سلام له منّا حین ولد این ثنائیست که اللَّه تعالى بر یحیى زکریا کرد، و کرامتى که او را بدان مخصوص کرد، و او را در زینهار و پناه خود گرفت، در سه جایگاه بسه وقت: یکى بوقت زادن او را نگاه داشت از همز و طعن شیطان، دیگر بوقت وفات از هول مطلع و ضغطه قبر، سدیگر روز قیامت از فزع اکبر. قال سفیان بن عیینه: اوحش ما یکون المرء فى ثلاثة مواطن: یوم ولد، فیرى نفسه خارجا مما کان فیه.
و یوم یموت، فیرى قوما لم یکن عاینهم و احکاما لیس له عهد، و یوم یبعث، فیرى نفسه فى هول عظیم. فخص اللَّه یحیى بن زکریا بالکرامة و السّلام و السّلامة فى المواطن
الثلاثة.
و گفتهاند یحیى و عیسى بهم رسیدند، یحیى گفت: اى عیسى از بهر من آمرزش خواه از حق جلّ جلاله که تو از من بهى! عیسى گفت: لا، بل تو از من بهى، آمرزش خواه از حق جلّ جلاله تو از بهر من، نه بینى که رب العزّه بر تو ثنا کرد، و من بر خود ثنا کردم، من خود را گفتم: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و رب العزّة از بهر تو گفت: «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا»
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». بسم اللَّه احسن الاسماء، رب الورى و الارض و السّماء، مسخر الظلمة و الضیاء، مالک الاموات و الاحیاء، الواحد الفرد بلا اکفاء، الدّائم الباقى بلا فناء. نام خداوندى که محدثات و مکوّنات نمودگار فطرت او، جهانیان و جهانداران پرورده نعمت او، گردنهاى گردنکشان در کمند جلال و قهر او، دلهاى دوستان و آشنایان در روضه جمال و لطف او، مسبحان عالم علوى بر درگاه عزّت در حجب هیبت، کمر بسته و گوش بفرمان او، اگر جن است و اگر انس محکوم تکلیف و مقهور تصریف او، در آسمان سلطان او، در زمین برهان او، پاکست و بزرگوار و بىعیب، خداوندى که این همه صنع از او جمله قطرهایست از دریاى کبریاء و عظمت او، فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک عزّته و کلت الالسن عن استیفاء مدح جلاله، و وصف جماله. دیدههاى عقول در ادراک جلال او خیره، آبهاى روى متعزّزان در آب جمال او تیره، فهمهاى خداوندان فطنت در بحار عظمت او غریق، زبانهاى اهل فصاحت از استیفاء مدح جلال و وصف جمال او کلیل، در هر گوشه هزاران جریح است و قتیل. اى عزّ تو همه عزیزان را نعت دل کشیده، اى جلال تو همه جلالها را داغ صغر بر نهاده، اى کمال تو همه کمالها را رقم نقصان برزده، اى الهیت تو همه عالم را طراز بندگى بر کشیده، اى ارادت و مشیت و قضاى تو از آلایش افهام و اوهام خلق پاک، اى صفات و نعوت قدم تو از ادراک هواجس و خواطر و ضمایر آب و گل منزّه، اى همه عالم جانها بر من یزید عشق نهاده و جز حسرت و حیرت سود ناکرده، همه عالم را ببوى و گفت و گوى خشنود کرده، و جرعهاى از جام عزّت به کس ناداده:
اى گشته اسیر در بلاى تو
آن کس که زند دم ولاى تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریاى تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
توقیع نعم و گرنه لاى تو
«بسم اللَّه» الباء بقاء اللَّه رب العالمین. السّین سلام اللَّه على المؤمنین. المیم محبة اللَّه بعباده التائبین و المتّطهرین. باء اشارتست ببقاء اللَّه تعالى، خداوند جهان و جهانیان، و دارنده همگان، یقول اللَّه تعالى: «وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ»، سین اشارتست بسلام اللَّه بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان، یقول اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ». میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان، که بلطف خود مهر و محبت خود داد ببندگان، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ». اینست شگرف کارى، و بزرگ حالى، که قاصد بمقصود رسد، و عابد بمعبود، و طالب بمطلوب، و محبّ بمحبوب، نسیم وصال از مهبّ اقبال دمیده، و دوست بدوست رسیده، طغراى عزّت بر منشور دولت کشیده، گوى انتظار بپاى میدان ابد انداخته، علم قبول و وصول بر افراخته، رسول مقصود بدر آمده، روزگار فراق بسر آمده، سلام و کلام حق بىواسطه و ترجمان، ببنده ضعیف پیوسته: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» قوله تعالى: «کهیعص»، سماع هذى الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیائه، فاذا شربوا طربوا، و اذا طربوا طلبوا، و اذا طلبوا طاروا، و اذا طاروا و صلوا، اذا و صلوا اتصلوا، فعقولهم مستغرقة فى لطفه، و قلوبهم مستهلکة فى کشفه، سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات، شرابى است در قدح فرح ریخته، در کاس استیناس کرده، جلال احدیّت بنعت صمدیّت دوستان خود را داده، چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند، چون در طرب آیند، در طلب آیند، قفس کون بشکنند، به پر عشق بر افق غیب پرواز کنند، تا بکعبه وصل رسند، چون رسیدند، در خود برسیدند، عقلهاشان مستغرق لطف گشته، دلهاشان مستهلک کشف شده، نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده خود را گم کرده و او را یافته.
پیر طریقت گفت روزگارى او را مىجستم، خود را مىیافتم، اکنون خود را میجویم او را مىیابم، اى حجت را یاد، و انس را یادگار. چون حاضرى این جستن بچه کار، الهى یافته میجویم، با دیدهور میگویم، که دارم چه جویم، که مىبینم چه گویم، شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم، اى پیش از هر روز، و جدا از هر کس، مرا در این سور هزار مطرب نه بس.
«کهیعص» ثنائى است که حق جلّ جلاله بر خود میکند، باین حروف اسماء و صفات خود با یاد خلق میدهد، و خود را مىستاید، میگوید که: انا الکبیر، انا الکریم.
منم خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، نامدار رهى دار. کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیّت، کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت. عارفان در مکاشفه جلالاند، محبّان در مشاهده جمالاند، چون بجلالش نظر کنى جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر کنى راحت دلهاى محزونست. آن یکى آتش عالم سوزست، این یکى نور جهان افروز است، آن یکى غارت دلهاست، این یکى راحت جانهاست.
پیر طریقت گفت نامش زاد رهى، سخن آئین زبان، خبر غارت دل، عیان راحت جان. بناء محبّت که نهادند برین قاعده نهادند، اوّل خطر جان و آخر سرور جاودان، اول خروش و ناله و زارى، آخر سلوت و خلوت و شادى. باش اى جوانمرد تا این سیل بدریا رسد، و این بضاعت بخریا رسد، ابر برّ گریان شود و گل قبول خندان شود، و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که: عبادى بندگان من، رهیگان من، دوستان من، «یعینى ما تحمّل المتحمّلون من اجلى» آن رنجها که بشما رسید من میدیدم، آن نالههاى شما را مىشنیدم، پیغامبر (ص) گفت: «تملأ الأبصار من النظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرجل جلیسه، ها انا اللَّه الهادى منم
خداى راهنماى، دلگشاى حق آراى، منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم، منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم، منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم، منم که ترا در ازل پیش از تک و پوى عمل بنواختم، منم که بى تو کار تو بساختم، منم که دل تو براى خود از کونین پرداختم، قوله تعالى: «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».
خرقانى گوید: او در تو آویخته است نه تو در وى آویخته. فسطاط کرم زده، و بساط نعم گسترده، و ندا در داده که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». اى گدایان بمن آئید، نه بشما نیازى دارم، بلکه با شما رازى دارم.
آن عزیزى گوید: در بادیه مىشدم یکى دیدم بیک پا مىجست در غلبات وجد خویش.
گفتم تا کجا؟ گفت: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ». گفتم ترا چه جاى حج است، تو معذورى. گفت: «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». گفتم همانا سوداش رنجه مىدارد. چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده. گفتم چگونه رسیدى پیش از من؟ گفت: ندانستهاى که تو آمدى بتکلف کسبى، و من آمدم بجذبات غیبى. کسبى بغیبى هرگز کى رسد. یا بقول ربیع انس معنى آنست که: «یا من یجیر و لا یجار علیه» اى خداوندى که بر همه زینهار دارى و کس بر تو زینهار ندارد، از همه برهانى و کس از تو نرهاند، همه در امان تواند و تو در امان کس نه، همه مقهورند و تو قهار، همه مجبورند و تو جبّار، همه کرده و تو کردگار عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک.
«عین» میگوید «انا العزیز و انا العلى» منم تاونده با هر کاونده، بهیچ هست نماننده، بصفات خود پاینده، بزرگوارى برتر از هر چه خوردنشان داد، و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد. فرد فى وصفه تضل الافکار، وتر عن ذاته تکلّ الأبصار، ما من شیء الّا و فیه آثار، تشهد بانّه العزیز الجبّار، پایندهاى بى زوال، فردى بىیار، داننده هر چه در ضمایر و اسرار، گرداننده چرخ دوار، خالق اللیل و النّهار، قهار و قوى و عزیز و جبّار.
«صاد» میگوید، «انا الصّادق انا المصوّر» منم خداى راست گوى، راست حکم، راست کار، نگارنده رویها، آراینده نیکوئیها. یقول اللَّه تعالى: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که: «فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ»
مگر این مشتى خاک را، تا بدانى که خاکیان نواختگان لطفند، بر کشیدگان عطفند، نرگس روضه جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حکمتند، نور حدقه عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بىنظیر، او خالق بىنظیر، خود را گفت: «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». ایشان را گفت: «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
پیر طریقت گفت: الهى بعنایت ازلى تخم هدایت کاشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق پروردى، بنظر خود ببر آوردى، خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز دارى، و کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا» اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش، اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانى خویش، رحمتى که گمان بوى راه نبرد، لطفى که اندیشه در وى نرسد، رحمتى عطائى بفضل الهى، بعنایت ربانى، نه بعبادت و کسب بندگى، هر چند بنده بمعصیت میکوشد، او جلّ جلاله بستر خود مىپوشد و از فضیحت مىکوشد، و نعمت خود بر وى میریزد. اینست که آن پیر طریقت گفته: اصبحت و فى من نعم اللَّه ما لا احصیه من کثرة ما اعصیه، فلا ادرى على ما ذا اشکره، على جمیل ما یسرّ او على قبیح ما ستر.
در خبر است که پیش رسول (ص) این آیت بر خواندند: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». رسول (ص) گفت: «بلى و لا یبالى» ثم قال: «لعن اللَّه المنفّرین ثلاثا»
یعنى الّذین یقنطون النّاس من رحمة اللَّه.
آوردهاند که زاهدى در روزگار گذشته در صومعهاى صد سال عبادت کرد پس هوى بر وى غلبه کرد. معصیتى بر وى برفت و پس از آن پشیمان شد، خواست که بسرورد خود بمحراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت: اى مرد شرم ندارى؟ که چنان کار کردى؟ و اکنون بحضرت جلال حق مىآیى؟ خواست که او را از حق نومید گرداند تا نومیدى زیادت گناهان وى باشد، در آن حالت ندایى شنید که: «عبدى انت لى و انا لک قل للفضولى ما لک».
قوله: «إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا». نشان اجابت دعا ثباتست بر دعا، چون بر دعا ثبات کردى اگر از اجابت که نصیب تست محروم مانى، بعبادت که حق اللَّه تعالى است مشرّف گردى، و این قدم وراى آن قدم است، و این مقام مه از آن مقام.
پیغامبر (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
و بدان که در دعا اضطرار باید، که حق تعالى میگوید: «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ». استغاثت باید که میگوید: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ». تضرّع باید که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً». رغبت و رهبت باید که مىگوید: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». پیوسته باید نه گسسته که میگوید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». اخلاص باید که میگوید: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ». و در خبر است: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
لقمه حلال باید که گفت: «و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانّى یستجاب له».
بنده چون شرایط دعا بجاى آرد، مرغ قفصى است که رب العالمین آواز وى دوست دارد. عادت خلق چنانست که مرغى بگیرند و او را قفسى سازند و آب و علف معدّ دارند، تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید، همچنین رب العزة عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیّا کرد و کارهاشان راست کرد، آن گه در محکم تنزیل گفت: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ». بنده بعجز خود در وقت سحر مىزارد، و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و مىنیوشد.
قوله: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت، این کلمات دعوى پختگى است که از نهاد زکریا بیامد، جلال عزت احدیت آن نقد دعوى وى بر محک بلازد، تا سرّ معنى در آن دعوى پدید آید، آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود. زکریا چون بلا روى بوى نهاد پناه وا درخت داد، چنان که در قصه است، غیرت درگاه عزّت در رسید، ریشه طیلسان وى بیرون بماند، نشانى شد تا قوم وى بدانستند که درخت پناهگاه وى شد. بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادى و پناه با وى بردى، نگر که چه بلا بر تو گماریم، اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند. تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد، اژدهاى غیرت حق دمار از جان وى برآرد. اى مسلمانان در راه آئید تا حسرت آدم بینید، نوحه نوح شنوید، بى کامى خلیل بینید، مصیبت یعقوب بینید، چاه و زندان یوسف بینید، ارّه بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیى بینید، جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربى (ص) بینید، زخمهاى بدان سختى و عشقهاى بدان تیزى.
گر زهر دهى بنوش بردارم
بى راى خودم من از براى تو
جز جان و دل و جگر نمىبینم
در گردش چرخ آسیاى تو
قوله: «إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالى فرزند خواست، و حق تعالى دعاء وى اجابت کرد و او را فرزندى داد، شایسته، پسندیده، هنرى، به روز، پیغامبر، نام او یحیى. پیغامبر (ص) در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یکون خیرا من یحیى بن زکریا». قیل یا رسول اللَّه و من این؟
قال: الم تسمعوا کیف وصفه اللَّه فى القرآن: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».
آن گه پیغامبر (ص) سیرت و زهد وى حکایت کرد، گفت: در مسجد بیت المقدس شد، احبار و رهبان را دید، پشمینها پوشیده و کلاههاى صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهاى مسجد بسته، باین ریاضت و مجاهدت خداى را عبادت مىکردند، یحیى چون ایشان را دید، بخانه باز گشت مادر را گفت: براى من پشمینهاى ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خداى را عبادت کنم. مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وى دستورى خواهم. آن گه چون حال و قصه یحیى با زکریا گفت، زکریا یحیى را خواند و گفت: یا بنیّ ما یدعوک الى هذا و انت صبى صغیر؟ این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکى نارسیده، روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافتهاى. یحیى گفت: اى پدر بکودکى من چه بسته است، مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند، زکریا چون این سخن از وى بشنید مادرش را گفت: کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست. یحیى بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد. چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وى نحیف گشت و ضعیف و نزار، و از بس که بگریست پوست از روى وى برفت و بر رخسار وى مغاکها پدید آمد. زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست، گفت: اى پسر، من ترا از حق تعالى بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم، اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشتهاى؟ یحیى گفت: اى پدر تو مرا بدین فرمودى. گفت کجا بدین فرمودم؟ یحیى گفت: الست القائل انّ بین الجنّة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکّاءون من خیفة اللَّه. نه تو مىگویى عقبهایست میان بهشت و دوزخ، که جز گریندگان و زارندگان از بیم خداى تعالى آن عقبه باز نگذارند.
آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وى بیامد، پنبه پارهاى بر روى وى نهاد و اشک وى با خون آمیخته، در آن پنبه میگرفت و مىفشارد اشک و خون از آن پنبه مىچکید.
زکریا در آن نگریست دلش بسوخت، روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهمّ انّ هذا ابنى و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین» بار خدایا بر این بیچاره ببخشاى که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوى راه نیست، تویى بخشایندهتر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان. گفتهاند که خطاب آمد: اى زکریا! تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود. ناز و لذت دوستان ما جایى دگر خواهد بود، فردا در «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و همان ساعت یحیى را وحى آمد که: «یا یحیى أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزّتى و جلالى لو اطّلعت على النّار اطّلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج». و گفتهاند مادر وى وى بوى خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد، یحیى مدرعهاى از موى بافته پوشیده بود، آن از وى بر کشید و مدرعهاى از صوف در وى پوشید. گفت: آخر این یکى نرمتر باشد، چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایى. و عدسى پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد، در خواب نداء هیبت آمد که: یا یحیى اردت دارا خیرا من دارى و جوارا خیرا من جوارى. یحیى از خواب در آمد، گفت: «یا رب اقلنى عثرتى فو عزتک لا استظل بظل سوى بیت المقدس». فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس على رأسه و اتى بیت المقدس فجعل یعبد اللَّه مع الاحبار حتى کان من امره ما کان.
و روى ان اللَّه عز و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا: یا یحیى انّى قضیت على نفسى ان لا یحبّنى عبد من عبادى اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الّذى یتکلم به، و قلبه الّذى یعى به، و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیرى و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطّلع الیه فى کل یوم سبعین الف مرّة، یتقرب منى و اتقرّب منه، اسمع کلامه و احبّ تضرعه، فو عزتى و جلالى لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون.
و روى انّ عیسى و یحیى علیهما السلام یمشیان، فصدم یحیى امرأة، فقال عیسى: یا ابن خالتى لقد اصبت الیوم خطیئة ما ارى اللَّه تعالى یغفرها لک ابدا. قال: و ما هى یا ابن خالتى؟ قال: امرأة صدمتها، قال: و اللَّه ما شعرت بها. قال: سبحانک اللَّه! بدنک معى فاین روحک؟ قال: معلق بالعرش و لو ان قلبى اطمأن الى جبرئیل لظننت انى ما عرفت اللَّه تعالى طرفة عین قط.
اى گشته اسیر در بلاى تو
آن کس که زند دم ولاى تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریاى تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
توقیع نعم و گرنه لاى تو
«بسم اللَّه» الباء بقاء اللَّه رب العالمین. السّین سلام اللَّه على المؤمنین. المیم محبة اللَّه بعباده التائبین و المتّطهرین. باء اشارتست ببقاء اللَّه تعالى، خداوند جهان و جهانیان، و دارنده همگان، یقول اللَّه تعالى: «وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ»، سین اشارتست بسلام اللَّه بر دوستان و نواختن ایشان در دو جهان، یقول اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ». میم اشارتست بمحبت خداوند مهربان، که بلطف خود مهر و محبت خود داد ببندگان، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ». اینست شگرف کارى، و بزرگ حالى، که قاصد بمقصود رسد، و عابد بمعبود، و طالب بمطلوب، و محبّ بمحبوب، نسیم وصال از مهبّ اقبال دمیده، و دوست بدوست رسیده، طغراى عزّت بر منشور دولت کشیده، گوى انتظار بپاى میدان ابد انداخته، علم قبول و وصول بر افراخته، رسول مقصود بدر آمده، روزگار فراق بسر آمده، سلام و کلام حق بىواسطه و ترجمان، ببنده ضعیف پیوسته: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» قوله تعالى: «کهیعص»، سماع هذى الحروف شراب یسقیه الحق قلوب اولیائه، فاذا شربوا طربوا، و اذا طربوا طلبوا، و اذا طلبوا طاروا، و اذا طاروا و صلوا، اذا و صلوا اتصلوا، فعقولهم مستغرقة فى لطفه، و قلوبهم مستهلکة فى کشفه، سماع حروف مقطعات در مفتتح سور و آیات، شرابى است در قدح فرح ریخته، در کاس استیناس کرده، جلال احدیّت بنعت صمدیّت دوستان خود را داده، چون دوستان حق در بوستان لطف این شراب انس از جام قدس بیاشامند در طرب آیند، چون در طرب آیند، در طلب آیند، قفس کون بشکنند، به پر عشق بر افق غیب پرواز کنند، تا بکعبه وصل رسند، چون رسیدند، در خود برسیدند، عقلهاشان مستغرق لطف گشته، دلهاشان مستهلک کشف شده، نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده خود را گم کرده و او را یافته.
پیر طریقت گفت روزگارى او را مىجستم، خود را مىیافتم، اکنون خود را میجویم او را مىیابم، اى حجت را یاد، و انس را یادگار. چون حاضرى این جستن بچه کار، الهى یافته میجویم، با دیدهور میگویم، که دارم چه جویم، که مىبینم چه گویم، شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم، اى پیش از هر روز، و جدا از هر کس، مرا در این سور هزار مطرب نه بس.
«کهیعص» ثنائى است که حق جلّ جلاله بر خود میکند، باین حروف اسماء و صفات خود با یاد خلق میدهد، و خود را مىستاید، میگوید که: انا الکبیر، انا الکریم.
منم خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، نامدار رهى دار. کبیر اشارتست بجلال و کبریاء احدیّت، کریم اشارتست بجمال و کرم صمدیت. عارفان در مکاشفه جلالاند، محبّان در مشاهده جمالاند، چون بجلالش نظر کنى جگرها در میان خونست، چون بجمالش نظر کنى راحت دلهاى محزونست. آن یکى آتش عالم سوزست، این یکى نور جهان افروز است، آن یکى غارت دلهاست، این یکى راحت جانهاست.
پیر طریقت گفت نامش زاد رهى، سخن آئین زبان، خبر غارت دل، عیان راحت جان. بناء محبّت که نهادند برین قاعده نهادند، اوّل خطر جان و آخر سرور جاودان، اول خروش و ناله و زارى، آخر سلوت و خلوت و شادى. باش اى جوانمرد تا این سیل بدریا رسد، و این بضاعت بخریا رسد، ابر برّ گریان شود و گل قبول خندان شود، و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که: عبادى بندگان من، رهیگان من، دوستان من، «یعینى ما تحمّل المتحمّلون من اجلى» آن رنجها که بشما رسید من میدیدم، آن نالههاى شما را مىشنیدم، پیغامبر (ص) گفت: «تملأ الأبصار من النظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرجل جلیسه، ها انا اللَّه الهادى منم
خداى راهنماى، دلگشاى حق آراى، منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم، منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم، منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم، منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم، منم که ترا در ازل پیش از تک و پوى عمل بنواختم، منم که بى تو کار تو بساختم، منم که دل تو براى خود از کونین پرداختم، قوله تعالى: «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ».
خرقانى گوید: او در تو آویخته است نه تو در وى آویخته. فسطاط کرم زده، و بساط نعم گسترده، و ندا در داده که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». اى گدایان بمن آئید، نه بشما نیازى دارم، بلکه با شما رازى دارم.
آن عزیزى گوید: در بادیه مىشدم یکى دیدم بیک پا مىجست در غلبات وجد خویش.
گفتم تا کجا؟ گفت: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ». گفتم ترا چه جاى حج است، تو معذورى. گفت: «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». گفتم همانا سوداش رنجه مىدارد. چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده. گفتم چگونه رسیدى پیش از من؟ گفت: ندانستهاى که تو آمدى بتکلف کسبى، و من آمدم بجذبات غیبى. کسبى بغیبى هرگز کى رسد. یا بقول ربیع انس معنى آنست که: «یا من یجیر و لا یجار علیه» اى خداوندى که بر همه زینهار دارى و کس بر تو زینهار ندارد، از همه برهانى و کس از تو نرهاند، همه در امان تواند و تو در امان کس نه، همه مقهورند و تو قهار، همه مجبورند و تو جبّار، همه کرده و تو کردگار عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک.
«عین» میگوید «انا العزیز و انا العلى» منم تاونده با هر کاونده، بهیچ هست نماننده، بصفات خود پاینده، بزرگوارى برتر از هر چه خوردنشان داد، و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد. فرد فى وصفه تضل الافکار، وتر عن ذاته تکلّ الأبصار، ما من شیء الّا و فیه آثار، تشهد بانّه العزیز الجبّار، پایندهاى بى زوال، فردى بىیار، داننده هر چه در ضمایر و اسرار، گرداننده چرخ دوار، خالق اللیل و النّهار، قهار و قوى و عزیز و جبّار.
«صاد» میگوید، «انا الصّادق انا المصوّر» منم خداى راست گوى، راست حکم، راست کار، نگارنده رویها، آراینده نیکوئیها. یقول اللَّه تعالى: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» صد هزار بدایع و عجایب و صنایع در کون و کاینات از کتم عدم در عالم وجود آورد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و هیچ آفریده را این تشریف نداد که: «فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ»
مگر این مشتى خاک را، تا بدانى که خاکیان نواختگان لطفند، بر کشیدگان عطفند، نرگس روضه جودند، سرو باغ وجودند، حقه درّ حکمتند، نور حدقه عالم قدرتند، نور حدیقه فطرتند، ایشان مخلوق بىنظیر، او خالق بىنظیر، خود را گفت: «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». ایشان را گفت: «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ».
پیر طریقت گفت: الهى بعنایت ازلى تخم هدایت کاشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق پروردى، بنظر خود ببر آوردى، خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز دارى، و کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا» اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش، اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانى خویش، رحمتى که گمان بوى راه نبرد، لطفى که اندیشه در وى نرسد، رحمتى عطائى بفضل الهى، بعنایت ربانى، نه بعبادت و کسب بندگى، هر چند بنده بمعصیت میکوشد، او جلّ جلاله بستر خود مىپوشد و از فضیحت مىکوشد، و نعمت خود بر وى میریزد. اینست که آن پیر طریقت گفته: اصبحت و فى من نعم اللَّه ما لا احصیه من کثرة ما اعصیه، فلا ادرى على ما ذا اشکره، على جمیل ما یسرّ او على قبیح ما ستر.
در خبر است که پیش رسول (ص) این آیت بر خواندند: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً». رسول (ص) گفت: «بلى و لا یبالى» ثم قال: «لعن اللَّه المنفّرین ثلاثا»
یعنى الّذین یقنطون النّاس من رحمة اللَّه.
آوردهاند که زاهدى در روزگار گذشته در صومعهاى صد سال عبادت کرد پس هوى بر وى غلبه کرد. معصیتى بر وى برفت و پس از آن پشیمان شد، خواست که بسرورد خود بمحراب عبادت باز شود، چون قدم در محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت: اى مرد شرم ندارى؟ که چنان کار کردى؟ و اکنون بحضرت جلال حق مىآیى؟ خواست که او را از حق نومید گرداند تا نومیدى زیادت گناهان وى باشد، در آن حالت ندایى شنید که: «عبدى انت لى و انا لک قل للفضولى ما لک».
قوله: «إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا». نشان اجابت دعا ثباتست بر دعا، چون بر دعا ثبات کردى اگر از اجابت که نصیب تست محروم مانى، بعبادت که حق اللَّه تعالى است مشرّف گردى، و این قدم وراى آن قدم است، و این مقام مه از آن مقام.
پیغامبر (ص) گفت: «الدعاء هو العبادة».
و بدان که در دعا اضطرار باید، که حق تعالى میگوید: «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ». استغاثت باید که میگوید: «إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ». تضرّع باید که مىگوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً». رغبت و رهبت باید که مىگوید: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». پیوسته باید نه گسسته که میگوید: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». اخلاص باید که میگوید: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ». و در خبر است: «ان اللَّه لا یستجیب دعاء من قلب لاه».
لقمه حلال باید که گفت: «و ملبسه حرام و مطعمه حرام فانّى یستجاب له».
بنده چون شرایط دعا بجاى آرد، مرغ قفصى است که رب العالمین آواز وى دوست دارد. عادت خلق چنانست که مرغى بگیرند و او را قفسى سازند و آب و علف معدّ دارند، تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید، همچنین رب العزة عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیّا کرد و کارهاشان راست کرد، آن گه در محکم تنزیل گفت: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ». بنده بعجز خود در وقت سحر مىزارد، و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و مىنیوشد.
قوله: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت، این کلمات دعوى پختگى است که از نهاد زکریا بیامد، جلال عزت احدیت آن نقد دعوى وى بر محک بلازد، تا سرّ معنى در آن دعوى پدید آید، آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود. زکریا چون بلا روى بوى نهاد پناه وا درخت داد، چنان که در قصه است، غیرت درگاه عزّت در رسید، ریشه طیلسان وى بیرون بماند، نشانى شد تا قوم وى بدانستند که درخت پناهگاه وى شد. بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادى و پناه با وى بردى، نگر که چه بلا بر تو گماریم، اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند. تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد، اژدهاى غیرت حق دمار از جان وى برآرد. اى مسلمانان در راه آئید تا حسرت آدم بینید، نوحه نوح شنوید، بى کامى خلیل بینید، مصیبت یعقوب بینید، چاه و زندان یوسف بینید، ارّه بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیى بینید، جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربى (ص) بینید، زخمهاى بدان سختى و عشقهاى بدان تیزى.
گر زهر دهى بنوش بردارم
بى راى خودم من از براى تو
جز جان و دل و جگر نمىبینم
در گردش چرخ آسیاى تو
قوله: «إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» تا آخر ورد قصه زکریا است که از حق سبحانه و تعالى فرزند خواست، و حق تعالى دعاء وى اجابت کرد و او را فرزندى داد، شایسته، پسندیده، هنرى، به روز، پیغامبر، نام او یحیى. پیغامبر (ص) در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یکون خیرا من یحیى بن زکریا». قیل یا رسول اللَّه و من این؟
قال: الم تسمعوا کیف وصفه اللَّه فى القرآن: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا».
آن گه پیغامبر (ص) سیرت و زهد وى حکایت کرد، گفت: در مسجد بیت المقدس شد، احبار و رهبان را دید، پشمینها پوشیده و کلاههاى صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهاى مسجد بسته، باین ریاضت و مجاهدت خداى را عبادت مىکردند، یحیى چون ایشان را دید، بخانه باز گشت مادر را گفت: براى من پشمینهاى ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خداى را عبادت کنم. مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وى دستورى خواهم. آن گه چون حال و قصه یحیى با زکریا گفت، زکریا یحیى را خواند و گفت: یا بنیّ ما یدعوک الى هذا و انت صبى صغیر؟ این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکى نارسیده، روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافتهاى. یحیى گفت: اى پدر بکودکى من چه بسته است، مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند، زکریا چون این سخن از وى بشنید مادرش را گفت: کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست. یحیى بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد. چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وى نحیف گشت و ضعیف و نزار، و از بس که بگریست پوست از روى وى برفت و بر رخسار وى مغاکها پدید آمد. زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست، گفت: اى پسر، من ترا از حق تعالى بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم، اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشتهاى؟ یحیى گفت: اى پدر تو مرا بدین فرمودى. گفت کجا بدین فرمودم؟ یحیى گفت: الست القائل انّ بین الجنّة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکّاءون من خیفة اللَّه. نه تو مىگویى عقبهایست میان بهشت و دوزخ، که جز گریندگان و زارندگان از بیم خداى تعالى آن عقبه باز نگذارند.
آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وى بیامد، پنبه پارهاى بر روى وى نهاد و اشک وى با خون آمیخته، در آن پنبه میگرفت و مىفشارد اشک و خون از آن پنبه مىچکید.
زکریا در آن نگریست دلش بسوخت، روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهمّ انّ هذا ابنى و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین» بار خدایا بر این بیچاره ببخشاى که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوى راه نیست، تویى بخشایندهتر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان. گفتهاند که خطاب آمد: اى زکریا! تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود. ناز و لذت دوستان ما جایى دگر خواهد بود، فردا در «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ». و همان ساعت یحیى را وحى آمد که: «یا یحیى أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزّتى و جلالى لو اطّلعت على النّار اطّلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج». و گفتهاند مادر وى وى بوى خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد، یحیى مدرعهاى از موى بافته پوشیده بود، آن از وى بر کشید و مدرعهاى از صوف در وى پوشید. گفت: آخر این یکى نرمتر باشد، چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایى. و عدسى پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد، در خواب نداء هیبت آمد که: یا یحیى اردت دارا خیرا من دارى و جوارا خیرا من جوارى. یحیى از خواب در آمد، گفت: «یا رب اقلنى عثرتى فو عزتک لا استظل بظل سوى بیت المقدس». فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس على رأسه و اتى بیت المقدس فجعل یعبد اللَّه مع الاحبار حتى کان من امره ما کان.
و روى ان اللَّه عز و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا: یا یحیى انّى قضیت على نفسى ان لا یحبّنى عبد من عبادى اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الّذى یتکلم به، و قلبه الّذى یعى به، و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیرى و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطّلع الیه فى کل یوم سبعین الف مرّة، یتقرب منى و اتقرّب منه، اسمع کلامه و احبّ تضرعه، فو عزتى و جلالى لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون.
و روى انّ عیسى و یحیى علیهما السلام یمشیان، فصدم یحیى امرأة، فقال عیسى: یا ابن خالتى لقد اصبت الیوم خطیئة ما ارى اللَّه تعالى یغفرها لک ابدا. قال: و ما هى یا ابن خالتى؟ قال: امرأة صدمتها، قال: و اللَّه ما شعرت بها. قال: سبحانک اللَّه! بدنک معى فاین روحک؟ قال: معلق بالعرش و لو ان قلبى اطمأن الى جبرئیل لظننت انى ما عرفت اللَّه تعالى طرفة عین قط.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ»
اى و اذکر فى الکتاب یا محمد! المنزل علیک و هو القرآن، و قیل معناه من الکتاب. مریم اسم اعجمى، و قیل عربى و هى بنت عمران بن ماثان، و المعنى اتل یا محمد على امتک خبر مریم و قصتها و صلاحها و تعبّدها لیقتدى النّاس بها. و لم یذکر اللَّه امرأة باسم العلم فى الکتاب دون مریم لانّها لم ترد الرّجال و کانت عذراء بتولا منقطعة، فصارت حرمتها کحرمة الرّجال. «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها»
اى بعدت و اتت نبذة من الارض، بعیدة من قومها. و النبذة الناحیة. و اصل النبذة الطرح، و منه یقال للقیط منبوذ، لانه طرح بمعزل من النّاس، و انتبذ لازم نبذ.
«مَکاناً شَرْقِیًّا»
اى فى مکان یقابل المشرق تستدفئى بالشمس و من ثمّ اتخذت النصارى المشرق قبلة لانّه میلاد عیسى (ع).
روى عن ابى الضّحى قال: ذکر ابن عباس عیسى بن مریم و عنده شاب من النصارى فدمعت عیناه، فقال ابن عباس، لم اتّخذت النصارى المشرق قبلة؟ فقال امروا بذلک، فقال ابن عباس: لا، و لکن لما امرت مریم ان تتخذ «مَکاناً شَرْقِیًّا»
قلتم لا جهة افضل منها فاستقبلتموها. و قیل مکانا شرقیّا، اى شاسعا بعیدا. و قیل انّما دخل الشرقى فى الکلام حفظا لباج الآیات، و ان لم تکن الى ذکر الشرق حاجة. و خلاف است میان علماى تفسیر، که سبب اعتزال مریم و از مردم گوشه گرفتن چه بود؟ قومى گفتند خلوت و عزلت اختیار کرد، یکبارگى روى بطاعت اللَّه تعالى نهاد و از خلق بکلیت اعراض کرد و حلاوت فکرت و خدمت در خلوت دید، تا در آن گوشه مسجد زاویهاى ساخت و آنجا معتکف نشست، اینست که رب العزة گفت: «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا»
و قیل لما لک بن دینار اما تستوحش فى الدار وحدک؟ قال: ما احسب ان احدا یستوحش مع اللَّه و هو المشار الیه بقوله تعالى: «وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا» اى انقطع الیه بطاعتک و اقطع من یشغلک عن اللَّه. قومى گفتند سبب اعتزال وى آن بود که از حیض پاک شده بود و طهر یافته، میخواست که غسل کند، بحکم دیانت و مروت بگوشهاى باز شد، در پس پردهاى، تا مردم او را نبینند و غسل کند.
فذلک قوله: «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً»
این حجاب گفتهاند دیوارست، یعنى که در پس دیوارى شد تا از چشم مردم غایب شود، و گفتهاند پردهاى بود فرو گذاشته و در پس آن پرده شد. عکرمه گفت مریم پیوسته در مسجد بودى، بعبادت اللَّه تعالى مشغول، ما دام تا در طهر بودى، چون نشان حیض درو پدید آمدى از مسجد با خانه شدى، و آنجا همى بودى تا بوقت طهر، آن گه بعد از غسل بمسجد بازگشتى. گفتا در خانه خاله بود خواست که غسل کند از حیض، و روزگار زمستان بود فى اقصر یوم من السنة. با مشرقهاى شد تا غسل کند. جبرئیل آن ساعت برابر وى آمد. و ذلک قوله: «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا». الروح هاهنا جبرئیل (ع) و سمّیت الملائکة ارواحا اذ لیس لهم اجساد یشاهد و انما هم یتلطفون فیدخلون سموم الإبر یملئون الهواء، و قیل سمّى جبرئیل روحا، لانّه خلق من ریح. و اضافه الى نفسه، تعظیما لامره و تفخیما لشأنه. «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
اى تصور لها بشرا تام الخلق حسن الصّورة قائما بین یدیها. قال ابىّ بن کعب: لمّا اخذ اللَّه من آدم ذریته، کانت روح عیسى (ع) بین تلک الارواح التی اخذ میثاقها. فارسلها اللَّه الى مریم فى صورة بشر، فتمثّل لها فحملت الّذى خاطبها و هو روح عیسى.
«قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ». مریم که جبرئیل را دید در آن خلوتگاه جوانى زیبا نیکو روى، ظن برد که وى طالب فسادست. گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ»
اى ألتجی الى اللَّه و اسأله ان یعیننى ممّا اخاف من جهتک. آن گه گفت: «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
جزاء شرط اینجا محذوف است. یعنى ان کنت مسلما مطیعا للَّه فاخرج عنّى و لا تتعرض بى. و روا باشد که ان بمعنى ماء نفى بود اى «ما کنت تقیا» بدخولک علىّ و نظرک الىّ، تو مردى پرهیزکار خدا ترس نبودى که در پیش من آمدى و بمن نظر کردى. و قیل «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
فستتعظ بتعوذى باللّه منک. این همچنانست که کسى قصد تو کند خواهد که ترا بزند و برنجاند، تو گویى اگر مسلمانى مرا نرنجانى و از من باز گردى، همچنین مریم دانست که تقوى مرد را از بدى باز دارد، گفت اگر تقوى دارى از کلمه استعاذت که من مىگویم بترسى و پند پذیرى و باز گردى. و هذا کقول موسى (ع) حین دخل على فرعون: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»، «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
جبرئیل او را جواب داد که من آن نیم که تو مىپندارى و ازو مىترسى، من فرستاده خداوند توام. «لیهب لک» بیاء قرأت بصرى است و ورش و قالون یعنى لیهب لک ربّک. من فرستاده خداوند توام ببشارت آمدهام تا اللَّه تعالى ترا فرزندى بخشد پاک هنرى روز افزون، باقى بهمزه خوانند «لِأَهَبَ لَکِ»
و آن را دو وجه است: یکى آنکه جبرئیل اضافت بخشیدن فرزند با خویشتن کرد لانّه نفخ فیها روح عیسى. از بهر آنکه روح عیسى جبرئیل در وى دمید بفرمان حق، بخشنده فرزند اللَّه بود و سبب جبرئیل.
وجه دوم قول در آن مضمر است، یعنى «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
قال ربّک «لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»
طاهرا من الذنوب، نامیا على الخیر.
«قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» اى کیف و من این لى غلام؟ «وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» هذا المسیس کنایة عن الجماع، اى لم یباشرنى زوج، بالنکاح، «وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا» اى فاجرة تتعاطى الزّنا. و الولد یکون من احد هذین، و البغایا الزوانى و البغاء الزّنا و فى الخبر، البغایا النساء اللاتى ینکحن بغیر ولى.
و فى حذف التاء من البغى قولان: احد هما ان وزنه فعول، و فعول یستوى فیه المذکر و المؤنث، و الثانى انّ لفظ البغى خاص فى النساء، کالحائض و الطالق، و انّما یقال للرجال باغ، و حذف النون من «أَکُ» تخفیفا.
«قالَ کَذلِکِ» اى قال جبرئیل کذلک. اى الامر کما قلت لم یمسسک رجل، لا بالنکاح و لا بالسفاح، و لکن «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ»، اى خلق الولد من غیر أب علىّ سهل، کما خلقت آدم و حوا من غیر اب و ام و لیس هذا باعجب من ذلک. و قیل معناه قال جبرئیل کذلک قال ربّک اى هکذا «قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». «وَ لِنَجْعَلَهُ» اى الولد من غیر مسیس «آیَةً لِلنَّاسِ» اى دلالة و حجة لهم. و قد جعل اللَّه معجزة عیسى (ع) فى نفسه و معجزة سائر الانبیاء فى غیر انفسهم. «وَ رَحْمَةً مِنَّا» اى نعمة منا على الخلق لیدعوهم الى الهدى، فیهتدوا به و ینفعهم. «وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» اى خلق عیسى على هذه الصفة و جعله رحمة للناس کان امرا کائنا لا محالة محکوما به فى الازل، مقضیا فى اللوح المحفوظ. قوله: «وَ لِنَجْعَلَهُ» عطف على قوله: «لیهب»، و قیل انه للاستیناف، و اللام، لام القسم کسر لما لم یصحبه النون «فَحَمَلَتْهُ» یعنى بعد ما نفخ جبرئیل فیها روح عیسى و در کیفیت نفخ جبرئیل علما مختلفند، قومى گفتند درع نهاده بود، جبرئیل برداشت و در جیب آن دمید و باز گشت پس مریم درع در پوشید و بعیسى بار گرفت. قومى گفتند مریم درع پوشیده بود جبرئیل فرا نزدیک وى شد و بدست خویش جیب وى بگرفت و نفخه در وى دمید، آن نفخه برحم وى رسید و بعیسى بار گرفت.
سدّى گفت: درع دو شاخ بود از بر سینه، و جبرئیل دو آستین وى بگرفت و در سینه وى دمید، و باد آن نفخه جبرئیل بجوف وى رسید و بار گرفت. قال ابىّ بن کعب: دخل الرّوح فى فیها، فدخل بطنها فولدته. و گفتهاند که جبرئیل از دور بوى دمید، و باد آن نفخه بوى رسانید و از آن بار گرفت. قال ابن عباس: ما هو الا ان حملت فوضعت و لم یکن بین الحمل و الانتباذ الّا ساعة واحدة، لان اللَّه تعالى لم یذکر بینهما فصلا، فقال تعالى: «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ». و گفتهاند مریم آن وقت دهساله بود، و بقولى سیزده ساله و دو حیض بریده پیش از حمل. مقاتل گفت: مدت حمل و وضع سه ساعت بیش نبود، حملته فى ساعة و صوّر فى ساعة. و وضعته فى ساعة، حین زالت الشّمس من یومها. و قیل مدة حملها ثمانیة اشهر، و کان ذلک آیة اخرى لانّه لم یعش مولود وضع لثمانیة اشهر غیر عیسى (ع)، و قیل سنة اشهر، و قیل تسعة اشهر کسائر النساء. و گفتهاند عیسى (ع) پس از آنکه در وجود آمد سى و سه سال با مادر بود و بعد از آنکه او را بآسمان بردند، مادر شش سال دیگر بزیست، فماتت و لها اثنتان و خمسون سنة.
«فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ» یعنى لما تبیّن بها الحمل استحیت و خافت فبعدت بحملها و اتت. «مَکاناً قَصِیًّا» اى بعیدا و القصى و القاصى واحد. چون بر مریم حمل پیدا شد از شرم مردم و نیز از بیم طعن و تعییر ایشان، خویشتن را از میان مردم بیرون برد و روى بزمین مصر نهاد، تا آنجا رسید که مقطع زمین شام بود و اول زمین مصر. اینست تفسیر «مَکاناً قَصِیًّا» بر قول مفسران. وهب گفت: «مَکاناً قَصِیًّا» دهى بود که آن را بیت لحم گویند، شش میل از شهر ایلیا برفته. گفتا ابن عمى بود او را نام وى یوسف النجار صاحب و رفیق وى در خدمت مسجد بود و تیمار بردى در همه حال، او را بر خرى نشاند و از میان قوم. بیرون برد تا بیت اللحم. و گفتهاند که براه در، شیطان در دل یوسف افکند که این حمل مریم از زناست، قصد قتل وى کرد تا جبرئیل آمد و یوسف را گفت: انّه من روح القدس فلا تقتلها. مکش او را که او عذراء بتول است و فرزند وى از روح القدس.
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» یقال اجاءنى الى کذا اى جاء بى الیه و یقال ألجأنی الیه.
و المخاض تحرّک الجنین و اشتداد وجع الولادة. «إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ» یعنى ساقتها لم یکن على راسه سعف و قیل کان جذعا یابسا قد جىء به لیبتنى به بیت فى بیت لحم. و قیل صارت الى النّخلة لیتفیاء به، و قیل التجأت الى النخلة لتستند البه و تتقوى به على ما هو عادة المرأة الحامل اذا اخذها الطلق فتطلب موضعا تستند الیه، و قیل احتوشتها الملائکة محدقین بها صفوفا. قرئ فى الشواذ «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» اى اصابها الطلق فجأة. گفتهاند که یوسف، مریم را بگذاشت و خود برفت، مریم تنها و متحیر بماند، همى گریست و درد مىافزود، نگاه کرد خرما بنى دید خشک شده از قدیم الدهر باز، مریم نزدیک آن درخت شد و از بىطاقتى پشت بآن درخت بازنهاد و فریشتگان گرد وى درآمده صفها برکشیده و شراب از بهشت آورده، از سر دلتنگى و ضجر در آن حالت گفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا» اى قبل هذا الیوم و هذا الامر این ضجر نمودن، و آرزوى مرگ کردن نه از آن بود که بحکم اللَّه تعالى راضى نبود، لکن از شرم مردم میگفت، که فرزند بىپدر آورده بود و دانست که مردم او را طعن کنند و بناشایست نسبت کنند. گفت کاشک من بدین روز نرسیدمى که قومى بسبب من در معصیت افتند. و گفت: «نسیا منسیا» قرأ حمزه و حفص نسیا بفتح النون و الباقون، نسیا بالکسر و هما لغتان: کالرطل و الرطل و الجسر و الجسر و نحوهما قیل النسیء بالکسر، اسم لما ینسى، مثل النقض، اسم لما ینقض، و السقى، اسم لما یسقى، و الفتح المصدر، یقال نسیت الشیء نسیانا نسیا. و قیل انه مشتق من الترک اى و کنت شیئا متروکا لا یعرف و لا یذکر لحقارته و عن مجاهد و الضحاک یعنى حیضة ملقاة و هى خرقة الحیض.
«فَناداها مِنْ تَحْتِها» قرأ نافع و حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب: «مِنْ تَحْتِها» بکسر المیم و جر التاء بعد الحاء، و قرأ الباقون بفتح المیم و نصب التاء، فمن قرأ بالفتح و نصب کان ذلک صفة للمنادى، و من قرأ بالکسر و الجر. فمعناه من جهة تحتها، ثم اختلفوا فى المنادى، فقال بعضهم، ناداها جبرئیل من تحتها اى من تحت النخلة و قیل من دون موضعها. یعنى انّ موقفه کان تحت موقفها و اسفل منه. و قیل ناداه عیسى من تحتها، و قیل، من بطنها «أَلَّا تَحْزَنِی» اى لا تتمنى الموت. جبرئیل او را ندا کرد از آن گوشه وادى، یا از زیر آن درخت خرما، که اندوهگین مباش و آرزوى مرگ مکن.
«قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» اى ولدا شریفا کریما صالحا رضیّا. اینک فرزندى شریف کریم پسندیده که اللَّه تعالى ترا داد چرا اندوهگن باشى و آرزوى مرگ کنى، این قول حسن است و جماعتى از اهل تفسیر. اما بیشترین مفسران بر آنند که: السرى النهر الصغیر. جویى خرد باشد آب در آن روان، و این آن بود که مریم بوقت ولادت تشنه گشت و در آن صحرا آب نبود. چون عیسى در وجود آمد پاى بر زمین زد چشمه آب خوش در آن صحرا روان پدید آمد، ندا کرد بمادر «أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى بین یدیک و دونک «سَرِیًّا» و قیل «جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى تحت امرک ان امرته ان یجرى جرى، و ان امرته بالامساک امسک کقوله فیها اخبر عن فرعون: «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی» اى من تحت امرى و قیل ساق اللَّه الیها نهرا من اردن کان قد یبس.
«وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ»، یقال هزّ کذا و هزّ بکذا، کما قال: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ»، یقال اخذه و اخذ به. «تُساقِطْ عَلَیْکِ»، اینجا چهار قرأت است: تساقط بفتح تاء و تشدید سین قرائت ابن کثیر است و نافع و ابن عامر و ابو عمرو و کسایى و ابو بکر، تساقط بفتح تاء و تخفیف سین قرائت حمزه است تنها، تساقط بضم تاء و کسر قاف و تخفیف سین قرائت حفص، یساقط بیاء و فتح و تشدید سین قرائت یعقوب و نصیر.
فمن قرأ تساقط بالتاء و فتحها و تخفیف سین فالفعل مسند الى النخلة و تفاعل بمعنى فعل اى تسقط النخلة «عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» یعنى تسقط النّخلة علیک ثمر النخلة، فخذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه. و انتصاب رطبا على التفسیر او على الحال. و من قرأ بالتاء مفتوحة و تشدید السّین فالاصل فیه تتساقط بتائین. الاولى تاء التأنیث لتانیت النخلة. و الثانیة تاء تفاعل، فالتّشدید على الادغام و التخفیف على الحذف. و من قرأ تساقط بالتاء و ضمها و تخفیف السّین و کسر القاف، فالمعنى تسقط النخلة علیک رطبا، على ان فاعل بمعنى افعل کقولهم: ناساتک البیع بمعنى انساتک و الفعل للنخلة، و رطبا نصب مفعول به، و من قرأ بالیاء و فتحها و تشدید السین فکمعنى التاء فى الادغام، الّا ان الفعل للجذع، و اسند الفعل الى الجذع، لانه معظمها. و معنى الایة تتناثر علیک رطبا جنیا اى مجنیا غضا طریا ساعة جنى، یعنى کانّه جنى، اى لم یغیّره السقوط. همان منادى آواز داد: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ» اى حرّکى الى نفسک بجذع النخلة. روزگار زمستان بود نه نه وقت رطب، اما رب العزّة معجزه عیسى را و کرامت مریم را رطب پدید آورد از آن درخت خشک بىسر بىشاخ. قال عمر بن میمون: ما ادرى للمرأة اذا عسر ولدها خیرا من الرّطب. یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ الایة...»
و قالت عایشه: من السّنة ان یمضغ التمر و یدلّک به فم المولود و کذلک کان رسول اللَّه (ص) یمضغ التّمر و یحنّک به اولاد الصحابة
و عن على (ع) قال رسول اللَّه (ص): «اکرموا عمّتکم النّخله فانّها خلقت من الطین الّذى خلق منه آدم. و لیس من الشجر یلقح غیرها، و اطعموا نساءکم الولد الرّطب. و ان لم یکن رطب فالتمر، و لیس من الشّجر شجرة اکرم على اللَّه من شجرة نزلت تحتها مریم بنت عمران «فَکُلِی» یا مریم من الرطب، «وَ اشْرَبِی» من النّهر، «وَ قَرِّی عَیْناً» بعیسى، و فیه قولان: احدهما من القرّ و هو البرد، و القرور الماء البارد، و دمعة السّرور باردة، و دمعة الحزن حارّة، و لهذا قیل لضدّها سخنة العین، و الفعل منه قررت بالکسر اقرّ بالفتح. و القول الثّانی من لقرار اى صادفت العین ما ترضاه فقرّت و سکنت من النظر الى غیره، و قیل صادفت سرورا فذهب سهره فنامت و قرّت، و الفعل منه بالکسر و الفتح، و عینا نصب على التمییز. «فَإِمَّا تَرَیِنَّ» اصل الکلام فانّ و ما للصلة، و هى الّتی جلبت النّون المشدّدة کقوله: «وَ إِمَّا تَخافَنَّ» و قوله: «مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی» هاهنا ضمیر اى اذا رأیت آدمیّا یسئلک عن ولدک و قصته، «فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» اى صمتا و الصّوم فى اللغة هو الامساک، اى قولى انّى اوجبت على نفسى للَّه سبحانه و تعالى «فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» آدمیّا فلن اکلّمه بعد ان اخبرت بنذرى و صومى، بل اشتغل بالعبادة للَّه و الدّعاء. و قیل انّ اللَّه تعالى امرها ان تقول هذا اشارة لا نطقا، و قیل کانت تکلم الملائکة و لا تکلّم الانس. ربّ العزّة او را بسکوت فرمود تا سخن نگوید که اگر وى ببراءت خویش سخن گفتى ایشان او را راستگوى نداشتندى که وى به نزدیک ایشان متهم بود، و آن گه عیسى را در حال طفولیّت بسخن آورد تا پاکى مادر و برائت ساحت وى ایشان را معلوم گردد از گفتار عیسى، که آن بقبول نزدیکتر و از تهمت دورتر «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» اى لمّا فرغت من الولادة، اقبلت نحوهم حاملة ایّاه.
و قیل بعد اربعین یوما حین طهرت من النّفاس، و قیل لمّا ولدته ذهب الشیطان فاخبر بنى اسرائیل انّ مریم قد ولدت. فدعوها، «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» بعد از چهل روز مریم از نفاس پاک شده بود، عیسى را بر گرفت و باز میان قوم خویش آورد، براه در غمگین و متفکّر بود که تا قوم وى چه گویند و ایشان را چه جواب دهد؟ در آن حال عیسى (ع) بآواز آمد و گفت: یا امّاه ابشرى فانّى عبد اللَّه و مسیحه. پس چون در میان قوم خویش شد و ایشان اهل بیت صلاح بودند، بگریستند و زارى کردند گفتند: «یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» اى فظیعا منکرا عظیما چیزى عظیم است منکر، این فرزند که آوردى بىپدر. الفرّى العظیم من الامر یستعمل فى الخیر و الشرّ.
قال النبى (ص) فى عمر بن الخّطاب: «فلم ار عبقریا یفرى فریّة.
اى یعمل عمله العجیب.
«یا أُخْتَ هارُونَ» مفسّران اینجا قولها گفتهاند: یکى آنست که هارون برادر موسى (ع) است و سیاق این سخن چنانست که گویند یا أخا تمیم، اذا کان من نسلهم و صلبهم. یعنى که مریم از اولاد و نژاد هارون است برادر موسى، از این جهت او را بوى باز خواندند نه از این جهت که خواهر او بود بحقیقت، و یدل علیه ما
روى المغیرة بن شعبة قال: قال لى اهل نجران، قوله: «یا أُخْتَ هارُونَ» و قد کان بین موسى (ع) و عیسى (ع) من السنین ما قد کان، یعنى الف سنة، و قیل ستمائة سنة، قال فذکرت ذلک لرسول اللَّه (ص) فقال. «الا اخبرتهم انّهم کانوا یسمّون بالانبیاء و الصالحین من قبلهم».
قول دوّم آنست که این هارون مردى بود از نیک مردان و زاهدان بنى اسرائیل، و میگویند آن روز که این هارون از دنیا رفته بود با جنازه وى چهل هزار مرد بیرون شده بودند که نام ایشان همه هارون بوده. باین قول اخت بمعنى شبیه است، کقوله: «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها» اى شبیهها و معنى آنست که یا شبیه هارون فى العفاف، اى آنکه ما تو را در پارسایى و پرهیزگارى چون هارون میدانستیم! و قیل انّ هارون کان من افسق بنى اسرائیل و اظهر هم فسادا، فشتموها بانّک مثله، و قیل کان هارون اخا مریم من ابیها لیس من امّها، و کان امثل رجل من بنى اسرائیل. «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» اى طالحا تقول رجل سوء اى طالح و ضدّه رجل صدق، اى صالح و هذه اضافة تخصیص «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» فاجرة، البغى طالبة الشّهوة من اىّ رجل کان. معنى آن است که اى خواهر هارون! پدر تو عمران بد مرد و بد فعل نبود. و مادر تو حنّه زانیه و پلید کار نبود، چون است که از تو این فرزند پدید آمد و او را پدر نه؟
«فَأَشارَتْ إِلَیْهِ» اى الى عیسى، بان تجعلوا الکلام معه. سخن نگفت از بهر آنکه نذر کرده بود که سخن بگوید، امّا اشاره فرا عیسى کرد که جواب شما عیسى دهد، و این از آن گفت که عیسى وى را گفته بود: لا تحزنى و احیلى بالجواب علىّ، و قیل امرها جبرئیل بذلک. چون مریم حوالت جواب بر عیسى کرد، ایشان بتعجب گفتند: «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» رضیعا فى المهد، المهد سریر الصّبى و قیل المراد بالمهد هاهنا، حجر الامّ و انّما سمّاه مهدا لانّه مؤطأ للولد، و کان هاهنا صلة زائدة، یعنى من هو فى المهد. کقوله: «هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى هل انا الا بشر. و قیل من هاهنا فى معنى الشرط و کان بمعنى الاستقبال، اى من یکن فى المهد کیف نکلّم. یعنى هر که در گهواره باشد و در حجر مادر شیر خوردن را، با وى سخن چون گوئیم؟ و هب گفت: آن گه زکریا حاضر شد، چون مناظره با جهودان رفت گفت: یا عیسى، انطق بحجتک ان کنت امرت بها. سخن گوى و حجت خویش آشکارا کن اگر ترا باین فرمودهاند. عیسى (ع) بر چپ خویش تکیه زد و انگشت سبابه بیرون کرد و بآواز بلند گفت چنان که حاضران همه بشنیدند: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» گفتهاند که عیسى این سخن همان روز گفت که از مادر در وجود آمد بیک قول، و بقولى دیگر چهل روزه بود که این سخن گفت و بعد از آن هیچ سخن نگفت تا بدان حد رسید که کودکان سخن گویند.
قال النّبی (ص): «خمسة تکلّموا قبل ابان الکلام، شاهد یوسف، و ولد ماشطة فرعون، و عیسى، و صاحب جریح، و ولد المرأة الّتى احرقت فى الاخدود».
و روى عن هلال بن یساف، قال: لم یتکلم فى المهد الّا ثلاثة: عیسى بن مریم، و صاحب یوسف، و صاحب جریح.
ابن جریح مردى بود زاهد، در صومعه نشستى و خداى را جلّ جلاله عبادت کردى، مادر او بدر صومعه وى شد و او را بر خواند و وى در نماز بود، مادر را جواب نداد، مادر گفت: اللّهم لا تمته حتّى ینظر الى وجوه المومسات. بار خدایا ممیران او را تا در روى مومسات نگرد یعنى زنان نابکار. پس روزى جماعتى از بنى اسرائیل بهم آمده بودند و تعجب همیکردند از زهد جریح و عبادت وى. زنى بود پلیدکار بغایت حسن و جمال، گفت اگر شما خواهید من او را بفتنه افکنم، بنزدیک وى رفت و خویشتن را بر وى عرضه کرد، جریح بوى ننگریست و تن فرا وى نداد، آن زن از نزدیک وى بیرون آمد، شبانى بود که بصومعه او رفتى، خویشتن را بشبان داد تا از وى بار گرفت، چون از وى فرزند آمد گفت این فرزند از جریح است، بنو اسرائیل رفتند و آن صومعه وى خراب کردند و او را بخوارى بزیر آوردند و مىرنجانیدند، جریح گفت: ما شأنکم؟ چه رسید شما را؟ چه بود که مرا مىرنجانید؟ گفتند: زنیت بهذه البغىّ فولدت منک. این فاجره میگوید از تو فرزندى دارم! گفت بیارید آن فرزند را، بیاوردند. جریح دو رکعت نماز کرد آن گه دست بدان طفل زد، گفت: باللّه یا غلام، من ابوک؟ بخداى که راست بگوى اى غلام که پدر تو کیست؟ گفت: پدر من فلان است، یعنى آن مرد شبان. فاقبلوا على جریح یقبّلونه و یتمسحون به و قالوا: نبنى لک صومعتک من ذهب.
قال لا، اعیدوها من طین کما کانت، ففعلوا.
«آتانِیَ الْکِتابَ» اى علمنى الانجیل و انزله علىّ. «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» رسولا.
قول حسن است که عیسى در طفولیّت اللَّه تعالى او را عقل داد و بلوغ داد و کتاب و نبوّت داد و در شکم مادر کتاب انجیل بر خواند همچون آدم که اللَّه تعالى او را بیافرید پیغامبر بود، مکلّف و مبعوث بخلق. عیسى (ع) هم چنان بود. قال بعضهم انّ اللَّه تعالى خلق عیسى على صفة آدم، لا من جهة القامة و الصّورة و لکن من جهة العلم و الحکمة، خلقه عاقلا، عالما لم یحتج الى تلقین و تعلیم. و روى انّ مریم (ع) قالت:کنت اذا خلوت انا و عیسى. حدّثنى و حدّثته و اذا شغلنى عنه انسان، سبّح فى بطنى و انا اسمع.
و قول بیشترین مفسّران آن است که عیسى آنچه گفت: «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» از نبشته لوح محفوظ خبر داد، چنان که پیغامبر را گفتند: متى کنت نبیّا؟ قال:کنت نبیّا و آدم بین الرّوح و الجسد.
یعنى که پیغامبر خواهم بود و اللَّه تعالى مرا کتاب خواهد داد، چنان که در لوح محفوظ حکم کرد و نبشت. عکرمه در آیت همین گفت. اى قضى ذلک فیما قضى ان یؤتینى الکتاب.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» اى آمرا بالمعروف، ناهیا عن المنکر. معلما للخیر و قیل ثابتا على دین اللَّه. و اصل البرکة الثبات، و قیل برکته انه کان یحیى الموتى و یشفى المرضى حیث کان.
و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» قال: جعلنى نفاعا این اتجهت».
«وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» قیل، الزکاة صدقة الفطر و قیل، تطهیر البدن من دنس الذّنوب، اى امرنى بالطّاعة و اجتناب المعاصى مدّة عمرى، و یحتمل، و اوصانى بان آمرکم بالصّلاة و الزّکاة، فانّى نبى.
«وَ بَرًّا بِوالِدَتِی» معنى برّ در این آیت طاعت است. اى جعلنى مطیعا لامى.
همان است که یحیى را گفت: «بَرًّا بِوالِدَیْهِ»
اى مطیعا بوالدیه جاى دیگر گفت: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى»، اى على الطّاعة و التّقوى. «کِرامٍ بَرَرَةٍ».
اى مطیعین. «إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ»، اى کتاب المطیعین، «لَفِی عِلِّیِّینَ، إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ» اى انّ المطیعین للَّه لفى نعیم، امّا آنجا که گفت: «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا» صلت رحم خواهد، چنان که در سورة الامتحان گفت: «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» اى تصلوهم و قوله تعالى: «وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا» جبّار در قران بر چهار وجه آید: یکى بمعنى قهار. چنان که گفت: «الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ» اى القهّار لخلقه لما اراد.
و قال تعالى: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ» یعنى بمسیطر فتقهرهم على الاسلام. وجه دوّم جبّار است بمعنى قتّال، کشنده به بى حق چنان که گفت: «وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ» یعنى اذا اخذتم فقتلتم فى غیر حقّ، کفعل الجبابرة. و قال تعالى: إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ، اى قتّالا و کذلک قوله: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» اى قتّال فى غیر حق. وجه سوم جبّار است بمعنى متکبّر، که سر بعبادت حق تعالى فرو نیارد، چنان که در این سوره گفت: وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً اى متکبّرا عن عبادة اللَّه شقیّا. وجه چهارم عبارت است از قامت و قوّت، چنان که در سورة المائدة گفت: إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ یعنى فى الطول و العظم و القوّة قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» اى رزقنى اللَّه السّلامة و الکرامة منه فى هذه الاوقات. و قیل کانّه دعا و سأل السّلامة على احواله من یوم ولادته الى یوم موته ثم بعته، و قیل سلّم على نفسه بامر اللَّه، و قیل یرید سلام جبرئیل علیه یوم الولادة، و سلام عزرائیل علیه یوم الموت، و سلام الملائکة علیه یوم البعث.
«ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» اى الّذى تقدّم ذکره بالصفة المذکورة، هو عیسى بن مریم لا کما تصفه النصارى. این است عیسى مریم که گفت: من بنده خدایم و پیغامبر او و پرستنده او، نه چنان که ترسایان صفت او مىکنند. «قَوْلَ الْحَقِّ» قول کلمة است و حق نام اللَّه تعالى، عیسى را سخن خویش خواند هم چنان که گفت: «وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ» از بهر آنکه وى بسخن خداى تعالى و فرمان او زاده بود از مادر، بىپدر.
قول الحق بنصب لام، شامى و عاصم و یعقوب خوانند، و نصب او بفعلى مضمر بود.
اى ذلک عیسى بن مریم الّذى قال: «قَوْلَ الْحَقِّ» یعنى قوله: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»، و قیل معناه قال اللَّه قول الحق بما اخبر عن قصة عیسى و امّه. باقى قرّاء «قَوْلَ الْحَقِّ» برفع لام خوانند بر نعت عیسى، اى ذلک عیسى بن مریم کلمة اللَّه. این است عیسى مریم سخن خدا. و روا باشد که خبر مبتدا محذوف بود، اى هو یرد «قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى یشکّون فى امره و فى نبوّته و هم الیهود یقولون: انّه عن غیر رشدة، من قولهم. مریت فى الشّیء و امتریت فیه، اذا شککت فیه، و المریة الشّک و فیل: یمترون یختصمون. فصاروا فیه فرقا و احزابا. روایت کنند از ابن عباس که گفت: ترسایان در عیسى مختلف شدند، پس از آنکه او را بآسمان بردند همه بهم آمدند و چهار کس را برگزیدند از علما و احبار خویش، و بر اتّباع ایشان و بر قبول سخن ایشان و مذهب ایشان متفق شدند، و این چهار: یکى یعقوب است، دیگر نسطور، سوّم اسرائیل، چهارم ملکا یعقوب را گفتند: تو چه گویى در عیسى؟ گفت: هو اللَّه هبط الى الارض ثمّ صعد الى السّماء. نسطور را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو ابن اللَّه اظهره ما شاء ثمّ رفعه الى عنده. اسرائیل را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو آله و امّه آله و اللَّه آله. ملکا را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: کذبوا و انّما کان عبدا مخلوقا نبیّا. پس آن قوم چهار گروه شدند. هر گروهى اتّباع بیکى کردند، یعقوبیّه، و سطوریه، و اسرائیلیه، و ملکانیه. ربّ العالمین گروه ملکانیه را گفت: «مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ»، ایشانند که گفتند عیسى روح اللَّه و کلمته و عبده و نبیّه.
آن است که ربّ العالمین گفت: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ». پس ربّ العالمین پاکى و تقدس خویش از زن و فرزند و شریک یاد کرد و گفت: «ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ» اى ما کان من صفته اتّخاذ الولد. و قیل اللّام منقولة و تقدیره ما کان اللَّه لیتّخذ ولدا فقدّم اللّام سبحانه «إِذا قَضى أَمْراً» کان فى علمه، «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» کما قال لعیسى «کُنْ» فکان من غیر اب.
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» قراءت حجازى و ابو عمرو و رویس از یعقوب فتح الف است تمامى سخن عیسى، یعنى و وصانى بانّ اللَّه ربّى و ربّکم. و قیل، «و لانّ اللَّه» و قیل، «و قضى وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ». باقى قرّاء، انّ اللَّه بکسر الف خوانند معطوفا على قوله: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» یعنى قال انّى عبد اللَّه، و قال انّ اللَّه ربّى و ربّکم، و المعنى کما انا عبده فانتم عبیده و علىّ و علیکم ان نعبده، «هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ».
«فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» یعنى من بین النّاس، و قیل من بین امم عیسى و قیل، من زیادة، و قیل، هو من البین الّذى معناه البعد، اى اختلفوا فیه لبعدهم عن الحق. «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» فشدّة عذاب لهم. «مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ» اى من حضور یوم القیامة. و المشهد مصدر مضاف الى ظرف، اى مشهدهم فى یوم عظیم، و هو اعظم یوم على الخلق.
قوله: «أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ» اى ما ابصرهم بالهدى یوم القیامة و اطوعهم للهدى و اعلمهم بانّ عیسى لیس بابن اللَّه و لا ثالث ثلاثة، و لکن لا ینفعهم ذلک مع ضلالتهم فى الدّنیا. و هو قوله: «لکِنِ الظَّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» تقدیره، هؤلاء الظالمون، و ان کانوا فى الدنیا صمّا و بکما و عمیا، فما اسمعهم و ابصرهم یوم القیامة اذا کشف الغطاء.
اى و اذکر فى الکتاب یا محمد! المنزل علیک و هو القرآن، و قیل معناه من الکتاب. مریم اسم اعجمى، و قیل عربى و هى بنت عمران بن ماثان، و المعنى اتل یا محمد على امتک خبر مریم و قصتها و صلاحها و تعبّدها لیقتدى النّاس بها. و لم یذکر اللَّه امرأة باسم العلم فى الکتاب دون مریم لانّها لم ترد الرّجال و کانت عذراء بتولا منقطعة، فصارت حرمتها کحرمة الرّجال. «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها»
اى بعدت و اتت نبذة من الارض، بعیدة من قومها. و النبذة الناحیة. و اصل النبذة الطرح، و منه یقال للقیط منبوذ، لانه طرح بمعزل من النّاس، و انتبذ لازم نبذ.
«مَکاناً شَرْقِیًّا»
اى فى مکان یقابل المشرق تستدفئى بالشمس و من ثمّ اتخذت النصارى المشرق قبلة لانّه میلاد عیسى (ع).
روى عن ابى الضّحى قال: ذکر ابن عباس عیسى بن مریم و عنده شاب من النصارى فدمعت عیناه، فقال ابن عباس، لم اتّخذت النصارى المشرق قبلة؟ فقال امروا بذلک، فقال ابن عباس: لا، و لکن لما امرت مریم ان تتخذ «مَکاناً شَرْقِیًّا»
قلتم لا جهة افضل منها فاستقبلتموها. و قیل مکانا شرقیّا، اى شاسعا بعیدا. و قیل انّما دخل الشرقى فى الکلام حفظا لباج الآیات، و ان لم تکن الى ذکر الشرق حاجة. و خلاف است میان علماى تفسیر، که سبب اعتزال مریم و از مردم گوشه گرفتن چه بود؟ قومى گفتند خلوت و عزلت اختیار کرد، یکبارگى روى بطاعت اللَّه تعالى نهاد و از خلق بکلیت اعراض کرد و حلاوت فکرت و خدمت در خلوت دید، تا در آن گوشه مسجد زاویهاى ساخت و آنجا معتکف نشست، اینست که رب العزة گفت: «إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا»
و قیل لما لک بن دینار اما تستوحش فى الدار وحدک؟ قال: ما احسب ان احدا یستوحش مع اللَّه و هو المشار الیه بقوله تعالى: «وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا» اى انقطع الیه بطاعتک و اقطع من یشغلک عن اللَّه. قومى گفتند سبب اعتزال وى آن بود که از حیض پاک شده بود و طهر یافته، میخواست که غسل کند، بحکم دیانت و مروت بگوشهاى باز شد، در پس پردهاى، تا مردم او را نبینند و غسل کند.
فذلک قوله: «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً»
این حجاب گفتهاند دیوارست، یعنى که در پس دیوارى شد تا از چشم مردم غایب شود، و گفتهاند پردهاى بود فرو گذاشته و در پس آن پرده شد. عکرمه گفت مریم پیوسته در مسجد بودى، بعبادت اللَّه تعالى مشغول، ما دام تا در طهر بودى، چون نشان حیض درو پدید آمدى از مسجد با خانه شدى، و آنجا همى بودى تا بوقت طهر، آن گه بعد از غسل بمسجد بازگشتى. گفتا در خانه خاله بود خواست که غسل کند از حیض، و روزگار زمستان بود فى اقصر یوم من السنة. با مشرقهاى شد تا غسل کند. جبرئیل آن ساعت برابر وى آمد. و ذلک قوله: «فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا». الروح هاهنا جبرئیل (ع) و سمّیت الملائکة ارواحا اذ لیس لهم اجساد یشاهد و انما هم یتلطفون فیدخلون سموم الإبر یملئون الهواء، و قیل سمّى جبرئیل روحا، لانّه خلق من ریح. و اضافه الى نفسه، تعظیما لامره و تفخیما لشأنه. «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
اى تصور لها بشرا تام الخلق حسن الصّورة قائما بین یدیها. قال ابىّ بن کعب: لمّا اخذ اللَّه من آدم ذریته، کانت روح عیسى (ع) بین تلک الارواح التی اخذ میثاقها. فارسلها اللَّه الى مریم فى صورة بشر، فتمثّل لها فحملت الّذى خاطبها و هو روح عیسى.
«قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ». مریم که جبرئیل را دید در آن خلوتگاه جوانى زیبا نیکو روى، ظن برد که وى طالب فسادست. گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ»
اى ألتجی الى اللَّه و اسأله ان یعیننى ممّا اخاف من جهتک. آن گه گفت: «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
جزاء شرط اینجا محذوف است. یعنى ان کنت مسلما مطیعا للَّه فاخرج عنّى و لا تتعرض بى. و روا باشد که ان بمعنى ماء نفى بود اى «ما کنت تقیا» بدخولک علىّ و نظرک الىّ، تو مردى پرهیزکار خدا ترس نبودى که در پیش من آمدى و بمن نظر کردى. و قیل «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
فستتعظ بتعوذى باللّه منک. این همچنانست که کسى قصد تو کند خواهد که ترا بزند و برنجاند، تو گویى اگر مسلمانى مرا نرنجانى و از من باز گردى، همچنین مریم دانست که تقوى مرد را از بدى باز دارد، گفت اگر تقوى دارى از کلمه استعاذت که من مىگویم بترسى و پند پذیرى و باز گردى. و هذا کقول موسى (ع) حین دخل على فرعون: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»، «قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
جبرئیل او را جواب داد که من آن نیم که تو مىپندارى و ازو مىترسى، من فرستاده خداوند توام. «لیهب لک» بیاء قرأت بصرى است و ورش و قالون یعنى لیهب لک ربّک. من فرستاده خداوند توام ببشارت آمدهام تا اللَّه تعالى ترا فرزندى بخشد پاک هنرى روز افزون، باقى بهمزه خوانند «لِأَهَبَ لَکِ»
و آن را دو وجه است: یکى آنکه جبرئیل اضافت بخشیدن فرزند با خویشتن کرد لانّه نفخ فیها روح عیسى. از بهر آنکه روح عیسى جبرئیل در وى دمید بفرمان حق، بخشنده فرزند اللَّه بود و سبب جبرئیل.
وجه دوم قول در آن مضمر است، یعنى «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
قال ربّک «لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»
طاهرا من الذنوب، نامیا على الخیر.
«قالَتْ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» اى کیف و من این لى غلام؟ «وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» هذا المسیس کنایة عن الجماع، اى لم یباشرنى زوج، بالنکاح، «وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا» اى فاجرة تتعاطى الزّنا. و الولد یکون من احد هذین، و البغایا الزوانى و البغاء الزّنا و فى الخبر، البغایا النساء اللاتى ینکحن بغیر ولى.
و فى حذف التاء من البغى قولان: احد هما ان وزنه فعول، و فعول یستوى فیه المذکر و المؤنث، و الثانى انّ لفظ البغى خاص فى النساء، کالحائض و الطالق، و انّما یقال للرجال باغ، و حذف النون من «أَکُ» تخفیفا.
«قالَ کَذلِکِ» اى قال جبرئیل کذلک. اى الامر کما قلت لم یمسسک رجل، لا بالنکاح و لا بالسفاح، و لکن «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ»، اى خلق الولد من غیر أب علىّ سهل، کما خلقت آدم و حوا من غیر اب و ام و لیس هذا باعجب من ذلک. و قیل معناه قال جبرئیل کذلک قال ربّک اى هکذا «قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». «وَ لِنَجْعَلَهُ» اى الولد من غیر مسیس «آیَةً لِلنَّاسِ» اى دلالة و حجة لهم. و قد جعل اللَّه معجزة عیسى (ع) فى نفسه و معجزة سائر الانبیاء فى غیر انفسهم. «وَ رَحْمَةً مِنَّا» اى نعمة منا على الخلق لیدعوهم الى الهدى، فیهتدوا به و ینفعهم. «وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا» اى خلق عیسى على هذه الصفة و جعله رحمة للناس کان امرا کائنا لا محالة محکوما به فى الازل، مقضیا فى اللوح المحفوظ. قوله: «وَ لِنَجْعَلَهُ» عطف على قوله: «لیهب»، و قیل انه للاستیناف، و اللام، لام القسم کسر لما لم یصحبه النون «فَحَمَلَتْهُ» یعنى بعد ما نفخ جبرئیل فیها روح عیسى و در کیفیت نفخ جبرئیل علما مختلفند، قومى گفتند درع نهاده بود، جبرئیل برداشت و در جیب آن دمید و باز گشت پس مریم درع در پوشید و بعیسى بار گرفت. قومى گفتند مریم درع پوشیده بود جبرئیل فرا نزدیک وى شد و بدست خویش جیب وى بگرفت و نفخه در وى دمید، آن نفخه برحم وى رسید و بعیسى بار گرفت.
سدّى گفت: درع دو شاخ بود از بر سینه، و جبرئیل دو آستین وى بگرفت و در سینه وى دمید، و باد آن نفخه جبرئیل بجوف وى رسید و بار گرفت. قال ابىّ بن کعب: دخل الرّوح فى فیها، فدخل بطنها فولدته. و گفتهاند که جبرئیل از دور بوى دمید، و باد آن نفخه بوى رسانید و از آن بار گرفت. قال ابن عباس: ما هو الا ان حملت فوضعت و لم یکن بین الحمل و الانتباذ الّا ساعة واحدة، لان اللَّه تعالى لم یذکر بینهما فصلا، فقال تعالى: «فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ». و گفتهاند مریم آن وقت دهساله بود، و بقولى سیزده ساله و دو حیض بریده پیش از حمل. مقاتل گفت: مدت حمل و وضع سه ساعت بیش نبود، حملته فى ساعة و صوّر فى ساعة. و وضعته فى ساعة، حین زالت الشّمس من یومها. و قیل مدة حملها ثمانیة اشهر، و کان ذلک آیة اخرى لانّه لم یعش مولود وضع لثمانیة اشهر غیر عیسى (ع)، و قیل سنة اشهر، و قیل تسعة اشهر کسائر النساء. و گفتهاند عیسى (ع) پس از آنکه در وجود آمد سى و سه سال با مادر بود و بعد از آنکه او را بآسمان بردند، مادر شش سال دیگر بزیست، فماتت و لها اثنتان و خمسون سنة.
«فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ» یعنى لما تبیّن بها الحمل استحیت و خافت فبعدت بحملها و اتت. «مَکاناً قَصِیًّا» اى بعیدا و القصى و القاصى واحد. چون بر مریم حمل پیدا شد از شرم مردم و نیز از بیم طعن و تعییر ایشان، خویشتن را از میان مردم بیرون برد و روى بزمین مصر نهاد، تا آنجا رسید که مقطع زمین شام بود و اول زمین مصر. اینست تفسیر «مَکاناً قَصِیًّا» بر قول مفسران. وهب گفت: «مَکاناً قَصِیًّا» دهى بود که آن را بیت لحم گویند، شش میل از شهر ایلیا برفته. گفتا ابن عمى بود او را نام وى یوسف النجار صاحب و رفیق وى در خدمت مسجد بود و تیمار بردى در همه حال، او را بر خرى نشاند و از میان قوم. بیرون برد تا بیت اللحم. و گفتهاند که براه در، شیطان در دل یوسف افکند که این حمل مریم از زناست، قصد قتل وى کرد تا جبرئیل آمد و یوسف را گفت: انّه من روح القدس فلا تقتلها. مکش او را که او عذراء بتول است و فرزند وى از روح القدس.
«فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» یقال اجاءنى الى کذا اى جاء بى الیه و یقال ألجأنی الیه.
و المخاض تحرّک الجنین و اشتداد وجع الولادة. «إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ» یعنى ساقتها لم یکن على راسه سعف و قیل کان جذعا یابسا قد جىء به لیبتنى به بیت فى بیت لحم. و قیل صارت الى النّخلة لیتفیاء به، و قیل التجأت الى النخلة لتستند البه و تتقوى به على ما هو عادة المرأة الحامل اذا اخذها الطلق فتطلب موضعا تستند الیه، و قیل احتوشتها الملائکة محدقین بها صفوفا. قرئ فى الشواذ «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ» اى اصابها الطلق فجأة. گفتهاند که یوسف، مریم را بگذاشت و خود برفت، مریم تنها و متحیر بماند، همى گریست و درد مىافزود، نگاه کرد خرما بنى دید خشک شده از قدیم الدهر باز، مریم نزدیک آن درخت شد و از بىطاقتى پشت بآن درخت بازنهاد و فریشتگان گرد وى درآمده صفها برکشیده و شراب از بهشت آورده، از سر دلتنگى و ضجر در آن حالت گفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا» اى قبل هذا الیوم و هذا الامر این ضجر نمودن، و آرزوى مرگ کردن نه از آن بود که بحکم اللَّه تعالى راضى نبود، لکن از شرم مردم میگفت، که فرزند بىپدر آورده بود و دانست که مردم او را طعن کنند و بناشایست نسبت کنند. گفت کاشک من بدین روز نرسیدمى که قومى بسبب من در معصیت افتند. و گفت: «نسیا منسیا» قرأ حمزه و حفص نسیا بفتح النون و الباقون، نسیا بالکسر و هما لغتان: کالرطل و الرطل و الجسر و الجسر و نحوهما قیل النسیء بالکسر، اسم لما ینسى، مثل النقض، اسم لما ینقض، و السقى، اسم لما یسقى، و الفتح المصدر، یقال نسیت الشیء نسیانا نسیا. و قیل انه مشتق من الترک اى و کنت شیئا متروکا لا یعرف و لا یذکر لحقارته و عن مجاهد و الضحاک یعنى حیضة ملقاة و هى خرقة الحیض.
«فَناداها مِنْ تَحْتِها» قرأ نافع و حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب: «مِنْ تَحْتِها» بکسر المیم و جر التاء بعد الحاء، و قرأ الباقون بفتح المیم و نصب التاء، فمن قرأ بالفتح و نصب کان ذلک صفة للمنادى، و من قرأ بالکسر و الجر. فمعناه من جهة تحتها، ثم اختلفوا فى المنادى، فقال بعضهم، ناداها جبرئیل من تحتها اى من تحت النخلة و قیل من دون موضعها. یعنى انّ موقفه کان تحت موقفها و اسفل منه. و قیل ناداه عیسى من تحتها، و قیل، من بطنها «أَلَّا تَحْزَنِی» اى لا تتمنى الموت. جبرئیل او را ندا کرد از آن گوشه وادى، یا از زیر آن درخت خرما، که اندوهگین مباش و آرزوى مرگ مکن.
«قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» اى ولدا شریفا کریما صالحا رضیّا. اینک فرزندى شریف کریم پسندیده که اللَّه تعالى ترا داد چرا اندوهگن باشى و آرزوى مرگ کنى، این قول حسن است و جماعتى از اهل تفسیر. اما بیشترین مفسران بر آنند که: السرى النهر الصغیر. جویى خرد باشد آب در آن روان، و این آن بود که مریم بوقت ولادت تشنه گشت و در آن صحرا آب نبود. چون عیسى در وجود آمد پاى بر زمین زد چشمه آب خوش در آن صحرا روان پدید آمد، ندا کرد بمادر «أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى بین یدیک و دونک «سَرِیًّا» و قیل «جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ» اى تحت امرک ان امرته ان یجرى جرى، و ان امرته بالامساک امسک کقوله فیها اخبر عن فرعون: «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی» اى من تحت امرى و قیل ساق اللَّه الیها نهرا من اردن کان قد یبس.
«وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ»، یقال هزّ کذا و هزّ بکذا، کما قال: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ»، یقال اخذه و اخذ به. «تُساقِطْ عَلَیْکِ»، اینجا چهار قرأت است: تساقط بفتح تاء و تشدید سین قرائت ابن کثیر است و نافع و ابن عامر و ابو عمرو و کسایى و ابو بکر، تساقط بفتح تاء و تخفیف سین قرائت حمزه است تنها، تساقط بضم تاء و کسر قاف و تخفیف سین قرائت حفص، یساقط بیاء و فتح و تشدید سین قرائت یعقوب و نصیر.
فمن قرأ تساقط بالتاء و فتحها و تخفیف سین فالفعل مسند الى النخلة و تفاعل بمعنى فعل اى تسقط النخلة «عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» یعنى تسقط النّخلة علیک ثمر النخلة، فخذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه. و انتصاب رطبا على التفسیر او على الحال. و من قرأ بالتاء مفتوحة و تشدید السّین فالاصل فیه تتساقط بتائین. الاولى تاء التأنیث لتانیت النخلة. و الثانیة تاء تفاعل، فالتّشدید على الادغام و التخفیف على الحذف. و من قرأ تساقط بالتاء و ضمها و تخفیف السّین و کسر القاف، فالمعنى تسقط النخلة علیک رطبا، على ان فاعل بمعنى افعل کقولهم: ناساتک البیع بمعنى انساتک و الفعل للنخلة، و رطبا نصب مفعول به، و من قرأ بالیاء و فتحها و تشدید السین فکمعنى التاء فى الادغام، الّا ان الفعل للجذع، و اسند الفعل الى الجذع، لانه معظمها. و معنى الایة تتناثر علیک رطبا جنیا اى مجنیا غضا طریا ساعة جنى، یعنى کانّه جنى، اى لم یغیّره السقوط. همان منادى آواز داد: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ» اى حرّکى الى نفسک بجذع النخلة. روزگار زمستان بود نه نه وقت رطب، اما رب العزّة معجزه عیسى را و کرامت مریم را رطب پدید آورد از آن درخت خشک بىسر بىشاخ. قال عمر بن میمون: ما ادرى للمرأة اذا عسر ولدها خیرا من الرّطب. یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ الایة...»
و قالت عایشه: من السّنة ان یمضغ التمر و یدلّک به فم المولود و کذلک کان رسول اللَّه (ص) یمضغ التّمر و یحنّک به اولاد الصحابة
و عن على (ع) قال رسول اللَّه (ص): «اکرموا عمّتکم النّخله فانّها خلقت من الطین الّذى خلق منه آدم. و لیس من الشجر یلقح غیرها، و اطعموا نساءکم الولد الرّطب. و ان لم یکن رطب فالتمر، و لیس من الشّجر شجرة اکرم على اللَّه من شجرة نزلت تحتها مریم بنت عمران «فَکُلِی» یا مریم من الرطب، «وَ اشْرَبِی» من النّهر، «وَ قَرِّی عَیْناً» بعیسى، و فیه قولان: احدهما من القرّ و هو البرد، و القرور الماء البارد، و دمعة السّرور باردة، و دمعة الحزن حارّة، و لهذا قیل لضدّها سخنة العین، و الفعل منه قررت بالکسر اقرّ بالفتح. و القول الثّانی من لقرار اى صادفت العین ما ترضاه فقرّت و سکنت من النظر الى غیره، و قیل صادفت سرورا فذهب سهره فنامت و قرّت، و الفعل منه بالکسر و الفتح، و عینا نصب على التمییز. «فَإِمَّا تَرَیِنَّ» اصل الکلام فانّ و ما للصلة، و هى الّتی جلبت النّون المشدّدة کقوله: «وَ إِمَّا تَخافَنَّ» و قوله: «مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی» هاهنا ضمیر اى اذا رأیت آدمیّا یسئلک عن ولدک و قصته، «فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» اى صمتا و الصّوم فى اللغة هو الامساک، اى قولى انّى اوجبت على نفسى للَّه سبحانه و تعالى «فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا» آدمیّا فلن اکلّمه بعد ان اخبرت بنذرى و صومى، بل اشتغل بالعبادة للَّه و الدّعاء. و قیل انّ اللَّه تعالى امرها ان تقول هذا اشارة لا نطقا، و قیل کانت تکلم الملائکة و لا تکلّم الانس. ربّ العزّة او را بسکوت فرمود تا سخن نگوید که اگر وى ببراءت خویش سخن گفتى ایشان او را راستگوى نداشتندى که وى به نزدیک ایشان متهم بود، و آن گه عیسى را در حال طفولیّت بسخن آورد تا پاکى مادر و برائت ساحت وى ایشان را معلوم گردد از گفتار عیسى، که آن بقبول نزدیکتر و از تهمت دورتر «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» اى لمّا فرغت من الولادة، اقبلت نحوهم حاملة ایّاه.
و قیل بعد اربعین یوما حین طهرت من النّفاس، و قیل لمّا ولدته ذهب الشیطان فاخبر بنى اسرائیل انّ مریم قد ولدت. فدعوها، «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» بعد از چهل روز مریم از نفاس پاک شده بود، عیسى را بر گرفت و باز میان قوم خویش آورد، براه در غمگین و متفکّر بود که تا قوم وى چه گویند و ایشان را چه جواب دهد؟ در آن حال عیسى (ع) بآواز آمد و گفت: یا امّاه ابشرى فانّى عبد اللَّه و مسیحه. پس چون در میان قوم خویش شد و ایشان اهل بیت صلاح بودند، بگریستند و زارى کردند گفتند: «یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا» اى فظیعا منکرا عظیما چیزى عظیم است منکر، این فرزند که آوردى بىپدر. الفرّى العظیم من الامر یستعمل فى الخیر و الشرّ.
قال النبى (ص) فى عمر بن الخّطاب: «فلم ار عبقریا یفرى فریّة.
اى یعمل عمله العجیب.
«یا أُخْتَ هارُونَ» مفسّران اینجا قولها گفتهاند: یکى آنست که هارون برادر موسى (ع) است و سیاق این سخن چنانست که گویند یا أخا تمیم، اذا کان من نسلهم و صلبهم. یعنى که مریم از اولاد و نژاد هارون است برادر موسى، از این جهت او را بوى باز خواندند نه از این جهت که خواهر او بود بحقیقت، و یدل علیه ما
روى المغیرة بن شعبة قال: قال لى اهل نجران، قوله: «یا أُخْتَ هارُونَ» و قد کان بین موسى (ع) و عیسى (ع) من السنین ما قد کان، یعنى الف سنة، و قیل ستمائة سنة، قال فذکرت ذلک لرسول اللَّه (ص) فقال. «الا اخبرتهم انّهم کانوا یسمّون بالانبیاء و الصالحین من قبلهم».
قول دوّم آنست که این هارون مردى بود از نیک مردان و زاهدان بنى اسرائیل، و میگویند آن روز که این هارون از دنیا رفته بود با جنازه وى چهل هزار مرد بیرون شده بودند که نام ایشان همه هارون بوده. باین قول اخت بمعنى شبیه است، کقوله: «وَ ما نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِها» اى شبیهها و معنى آنست که یا شبیه هارون فى العفاف، اى آنکه ما تو را در پارسایى و پرهیزگارى چون هارون میدانستیم! و قیل انّ هارون کان من افسق بنى اسرائیل و اظهر هم فسادا، فشتموها بانّک مثله، و قیل کان هارون اخا مریم من ابیها لیس من امّها، و کان امثل رجل من بنى اسرائیل. «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» اى طالحا تقول رجل سوء اى طالح و ضدّه رجل صدق، اى صالح و هذه اضافة تخصیص «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» فاجرة، البغى طالبة الشّهوة من اىّ رجل کان. معنى آن است که اى خواهر هارون! پدر تو عمران بد مرد و بد فعل نبود. و مادر تو حنّه زانیه و پلید کار نبود، چون است که از تو این فرزند پدید آمد و او را پدر نه؟
«فَأَشارَتْ إِلَیْهِ» اى الى عیسى، بان تجعلوا الکلام معه. سخن نگفت از بهر آنکه نذر کرده بود که سخن بگوید، امّا اشاره فرا عیسى کرد که جواب شما عیسى دهد، و این از آن گفت که عیسى وى را گفته بود: لا تحزنى و احیلى بالجواب علىّ، و قیل امرها جبرئیل بذلک. چون مریم حوالت جواب بر عیسى کرد، ایشان بتعجب گفتند: «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» رضیعا فى المهد، المهد سریر الصّبى و قیل المراد بالمهد هاهنا، حجر الامّ و انّما سمّاه مهدا لانّه مؤطأ للولد، و کان هاهنا صلة زائدة، یعنى من هو فى المهد. کقوله: «هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» اى هل انا الا بشر. و قیل من هاهنا فى معنى الشرط و کان بمعنى الاستقبال، اى من یکن فى المهد کیف نکلّم. یعنى هر که در گهواره باشد و در حجر مادر شیر خوردن را، با وى سخن چون گوئیم؟ و هب گفت: آن گه زکریا حاضر شد، چون مناظره با جهودان رفت گفت: یا عیسى، انطق بحجتک ان کنت امرت بها. سخن گوى و حجت خویش آشکارا کن اگر ترا باین فرمودهاند. عیسى (ع) بر چپ خویش تکیه زد و انگشت سبابه بیرون کرد و بآواز بلند گفت چنان که حاضران همه بشنیدند: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» گفتهاند که عیسى این سخن همان روز گفت که از مادر در وجود آمد بیک قول، و بقولى دیگر چهل روزه بود که این سخن گفت و بعد از آن هیچ سخن نگفت تا بدان حد رسید که کودکان سخن گویند.
قال النّبی (ص): «خمسة تکلّموا قبل ابان الکلام، شاهد یوسف، و ولد ماشطة فرعون، و عیسى، و صاحب جریح، و ولد المرأة الّتى احرقت فى الاخدود».
و روى عن هلال بن یساف، قال: لم یتکلم فى المهد الّا ثلاثة: عیسى بن مریم، و صاحب یوسف، و صاحب جریح.
ابن جریح مردى بود زاهد، در صومعه نشستى و خداى را جلّ جلاله عبادت کردى، مادر او بدر صومعه وى شد و او را بر خواند و وى در نماز بود، مادر را جواب نداد، مادر گفت: اللّهم لا تمته حتّى ینظر الى وجوه المومسات. بار خدایا ممیران او را تا در روى مومسات نگرد یعنى زنان نابکار. پس روزى جماعتى از بنى اسرائیل بهم آمده بودند و تعجب همیکردند از زهد جریح و عبادت وى. زنى بود پلیدکار بغایت حسن و جمال، گفت اگر شما خواهید من او را بفتنه افکنم، بنزدیک وى رفت و خویشتن را بر وى عرضه کرد، جریح بوى ننگریست و تن فرا وى نداد، آن زن از نزدیک وى بیرون آمد، شبانى بود که بصومعه او رفتى، خویشتن را بشبان داد تا از وى بار گرفت، چون از وى فرزند آمد گفت این فرزند از جریح است، بنو اسرائیل رفتند و آن صومعه وى خراب کردند و او را بخوارى بزیر آوردند و مىرنجانیدند، جریح گفت: ما شأنکم؟ چه رسید شما را؟ چه بود که مرا مىرنجانید؟ گفتند: زنیت بهذه البغىّ فولدت منک. این فاجره میگوید از تو فرزندى دارم! گفت بیارید آن فرزند را، بیاوردند. جریح دو رکعت نماز کرد آن گه دست بدان طفل زد، گفت: باللّه یا غلام، من ابوک؟ بخداى که راست بگوى اى غلام که پدر تو کیست؟ گفت: پدر من فلان است، یعنى آن مرد شبان. فاقبلوا على جریح یقبّلونه و یتمسحون به و قالوا: نبنى لک صومعتک من ذهب.
قال لا، اعیدوها من طین کما کانت، ففعلوا.
«آتانِیَ الْکِتابَ» اى علمنى الانجیل و انزله علىّ. «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» رسولا.
قول حسن است که عیسى در طفولیّت اللَّه تعالى او را عقل داد و بلوغ داد و کتاب و نبوّت داد و در شکم مادر کتاب انجیل بر خواند همچون آدم که اللَّه تعالى او را بیافرید پیغامبر بود، مکلّف و مبعوث بخلق. عیسى (ع) هم چنان بود. قال بعضهم انّ اللَّه تعالى خلق عیسى على صفة آدم، لا من جهة القامة و الصّورة و لکن من جهة العلم و الحکمة، خلقه عاقلا، عالما لم یحتج الى تلقین و تعلیم. و روى انّ مریم (ع) قالت:کنت اذا خلوت انا و عیسى. حدّثنى و حدّثته و اذا شغلنى عنه انسان، سبّح فى بطنى و انا اسمع.
و قول بیشترین مفسّران آن است که عیسى آنچه گفت: «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» از نبشته لوح محفوظ خبر داد، چنان که پیغامبر را گفتند: متى کنت نبیّا؟ قال:کنت نبیّا و آدم بین الرّوح و الجسد.
یعنى که پیغامبر خواهم بود و اللَّه تعالى مرا کتاب خواهد داد، چنان که در لوح محفوظ حکم کرد و نبشت. عکرمه در آیت همین گفت. اى قضى ذلک فیما قضى ان یؤتینى الکتاب.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» اى آمرا بالمعروف، ناهیا عن المنکر. معلما للخیر و قیل ثابتا على دین اللَّه. و اصل البرکة الثبات، و قیل برکته انه کان یحیى الموتى و یشفى المرضى حیث کان.
و عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» قال: جعلنى نفاعا این اتجهت».
«وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» قیل، الزکاة صدقة الفطر و قیل، تطهیر البدن من دنس الذّنوب، اى امرنى بالطّاعة و اجتناب المعاصى مدّة عمرى، و یحتمل، و اوصانى بان آمرکم بالصّلاة و الزّکاة، فانّى نبى.
«وَ بَرًّا بِوالِدَتِی» معنى برّ در این آیت طاعت است. اى جعلنى مطیعا لامى.
همان است که یحیى را گفت: «بَرًّا بِوالِدَیْهِ»
اى مطیعا بوالدیه جاى دیگر گفت: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى»، اى على الطّاعة و التّقوى. «کِرامٍ بَرَرَةٍ».
اى مطیعین. «إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ»، اى کتاب المطیعین، «لَفِی عِلِّیِّینَ، إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ» اى انّ المطیعین للَّه لفى نعیم، امّا آنجا که گفت: «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا» صلت رحم خواهد، چنان که در سورة الامتحان گفت: «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» اى تصلوهم و قوله تعالى: «وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا» جبّار در قران بر چهار وجه آید: یکى بمعنى قهار. چنان که گفت: «الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ» اى القهّار لخلقه لما اراد.
و قال تعالى: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ» یعنى بمسیطر فتقهرهم على الاسلام. وجه دوّم جبّار است بمعنى قتّال، کشنده به بى حق چنان که گفت: «وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ» یعنى اذا اخذتم فقتلتم فى غیر حقّ، کفعل الجبابرة. و قال تعالى: إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ، اى قتّالا و کذلک قوله: «یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ» اى قتّال فى غیر حق. وجه سوم جبّار است بمعنى متکبّر، که سر بعبادت حق تعالى فرو نیارد، چنان که در این سوره گفت: وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً اى متکبّرا عن عبادة اللَّه شقیّا. وجه چهارم عبارت است از قامت و قوّت، چنان که در سورة المائدة گفت: إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ یعنى فى الطول و العظم و القوّة قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» اى رزقنى اللَّه السّلامة و الکرامة منه فى هذه الاوقات. و قیل کانّه دعا و سأل السّلامة على احواله من یوم ولادته الى یوم موته ثم بعته، و قیل سلّم على نفسه بامر اللَّه، و قیل یرید سلام جبرئیل علیه یوم الولادة، و سلام عزرائیل علیه یوم الموت، و سلام الملائکة علیه یوم البعث.
«ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» اى الّذى تقدّم ذکره بالصفة المذکورة، هو عیسى بن مریم لا کما تصفه النصارى. این است عیسى مریم که گفت: من بنده خدایم و پیغامبر او و پرستنده او، نه چنان که ترسایان صفت او مىکنند. «قَوْلَ الْحَقِّ» قول کلمة است و حق نام اللَّه تعالى، عیسى را سخن خویش خواند هم چنان که گفت: «وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْیَمَ» از بهر آنکه وى بسخن خداى تعالى و فرمان او زاده بود از مادر، بىپدر.
قول الحق بنصب لام، شامى و عاصم و یعقوب خوانند، و نصب او بفعلى مضمر بود.
اى ذلک عیسى بن مریم الّذى قال: «قَوْلَ الْحَقِّ» یعنى قوله: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»، و قیل معناه قال اللَّه قول الحق بما اخبر عن قصة عیسى و امّه. باقى قرّاء «قَوْلَ الْحَقِّ» برفع لام خوانند بر نعت عیسى، اى ذلک عیسى بن مریم کلمة اللَّه. این است عیسى مریم سخن خدا. و روا باشد که خبر مبتدا محذوف بود، اى هو یرد «قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى یشکّون فى امره و فى نبوّته و هم الیهود یقولون: انّه عن غیر رشدة، من قولهم. مریت فى الشّیء و امتریت فیه، اذا شککت فیه، و المریة الشّک و فیل: یمترون یختصمون. فصاروا فیه فرقا و احزابا. روایت کنند از ابن عباس که گفت: ترسایان در عیسى مختلف شدند، پس از آنکه او را بآسمان بردند همه بهم آمدند و چهار کس را برگزیدند از علما و احبار خویش، و بر اتّباع ایشان و بر قبول سخن ایشان و مذهب ایشان متفق شدند، و این چهار: یکى یعقوب است، دیگر نسطور، سوّم اسرائیل، چهارم ملکا یعقوب را گفتند: تو چه گویى در عیسى؟ گفت: هو اللَّه هبط الى الارض ثمّ صعد الى السّماء. نسطور را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو ابن اللَّه اظهره ما شاء ثمّ رفعه الى عنده. اسرائیل را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: هو آله و امّه آله و اللَّه آله. ملکا را گفتند: تو چه گویى؟ گفت: کذبوا و انّما کان عبدا مخلوقا نبیّا. پس آن قوم چهار گروه شدند. هر گروهى اتّباع بیکى کردند، یعقوبیّه، و سطوریه، و اسرائیلیه، و ملکانیه. ربّ العالمین گروه ملکانیه را گفت: «مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ»، ایشانند که گفتند عیسى روح اللَّه و کلمته و عبده و نبیّه.
آن است که ربّ العالمین گفت: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ». پس ربّ العالمین پاکى و تقدس خویش از زن و فرزند و شریک یاد کرد و گفت: «ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ» اى ما کان من صفته اتّخاذ الولد. و قیل اللّام منقولة و تقدیره ما کان اللَّه لیتّخذ ولدا فقدّم اللّام سبحانه «إِذا قَضى أَمْراً» کان فى علمه، «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» کما قال لعیسى «کُنْ» فکان من غیر اب.
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» قراءت حجازى و ابو عمرو و رویس از یعقوب فتح الف است تمامى سخن عیسى، یعنى و وصانى بانّ اللَّه ربّى و ربّکم. و قیل، «و لانّ اللَّه» و قیل، «و قضى وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ». باقى قرّاء، انّ اللَّه بکسر الف خوانند معطوفا على قوله: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» یعنى قال انّى عبد اللَّه، و قال انّ اللَّه ربّى و ربّکم، و المعنى کما انا عبده فانتم عبیده و علىّ و علیکم ان نعبده، «هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ».
«فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» یعنى من بین النّاس، و قیل من بین امم عیسى و قیل، من زیادة، و قیل، هو من البین الّذى معناه البعد، اى اختلفوا فیه لبعدهم عن الحق. «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» فشدّة عذاب لهم. «مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ» اى من حضور یوم القیامة. و المشهد مصدر مضاف الى ظرف، اى مشهدهم فى یوم عظیم، و هو اعظم یوم على الخلق.
قوله: «أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ» اى ما ابصرهم بالهدى یوم القیامة و اطوعهم للهدى و اعلمهم بانّ عیسى لیس بابن اللَّه و لا ثالث ثلاثة، و لکن لا ینفعهم ذلک مع ضلالتهم فى الدّنیا. و هو قوله: «لکِنِ الظَّالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» تقدیره، هؤلاء الظالمون، و ان کانوا فى الدنیا صمّا و بکما و عمیا، فما اسمعهم و ابصرهم یوم القیامة اذا کشف الغطاء.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ»
الآیات الى آخر القصة... این قصه مریم و داستان ولادت عیسى، دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان، و اشارت بنواختن غریبان. و مرهم نهادن بر دل سوختگان، و امید دادن درماندگان. هر چند که اوّل همه بلا نمودند و محنت، بآخر همه و لا دیدند و آثار محبّت، اوّل که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروى خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند، جبرئیل آمد بصورت جوانى ظریف زیبا برابر بایستاد، مریم بترسید که تنها بود، مرد اجنبى دید و جاى خالى و راه گریز نه، تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه اللَّه تعالى باز شد و او را بحق ترسانید و گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
اى مرد که قصد من ضعیفه دارى، آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده، دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند! جبرئیل گفت: مترس! من نه آنم که تو پنداشتى! من رسول خدایم، بکارى آمدهام، مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وى آمده، گفت: عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمدهاى؟ گفت: نه، که آمدهام تا ترا بشارت دهم بفرزندى نیکو، پاک، هنرى، مریم را این سخن عجب آمد، گفت: «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ؟» از کجا مرا فرزندى بود!؟ و هرگز هیچ بشرى بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته!؟ جبرئیل گفت: بارى بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است، که بقدرت و مشیّت است. مریم گفت: هرگز که دید که نباتى بىتخم از زمین برآمد!؟ جبرئیل گفت: اوّل نباتى که بر آمد بىتخم بقدرت اللَّه تعالى آمد. پس جبرئیل روح عیسى در وى دمید، از آن بار گرفت. چون وقت زادن آمد، در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بىنوا و بىکام، گرسنه و هیچ طعام نه، تشنه و هیچ قطره آب نه، و یک رفیق سازگار نه، درد ره خاسته و زادن بعیسى نزدیک گشته، ربّ العزّة میگوید: «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ» از بى طاقتى و رنجورى پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد، بر غریبى و تنهایى و بىکامى خود مىنالید و مىگریید که: اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم؟ که این کودک از کجا آوردم؟ و از کجا بار گرفتم؟ و کودک را بچه شویم؟ و او را چه پوشم؟
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچه دل ما کشدا
همى گریست و مىگفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا». پس چون درد و اندوه بغایت رسید، سخن بریده گشت، و چشم پر آب شد و دل پر حسرت، و مرگ بآرزو خواست، فرمان آمد بجبرئیل که مریم را دریاب که در غرقا بست. جبرئیل (ع) آمد و از بالاى سر وى ندا کرد، اى مریم! دلتنگى مکن و اندوه مدار، «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»: اى ولدا سیّدا شریفا و بقولى دیگر عیسى که از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست که مادرش دلتنگ است و رنجور، آواز داد «أَلَّا تَحْزَنِی» اى مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو، چه دانى که در این کار چه تعبیه است و چه دولت؟ آخر بگشاید این کار گشاینده کار! «تبارک اللَّه و سبحانه ما کلّ همّ هو بالسّرمد» مریم گفت اى پسر چون دلتنگ نباشم، در این بیابان خشک شربتى آب نه که بیاشامم یا بدان طهارت کنم، عیسى (ع) پاى بر زمین مالید چشمه آب پدید آمد گفت: گفت: یا امّاه «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»
اى مادر! اینک جوى روان و آب زلال. مریم از آن آب شربتى بیاشامید، و بآن طهارت کرد، سکونى در وى پدید آمد، آرزوى طعامش خاست، عیسى گفت: «هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ». گفتهاند هفتصد سال بود که آن درخت خشک بى سروى شاخ در آن بیابان مانده بود، اللَّه تعالى آن را نگاه میداشت تا روز ولادت عیسى معجزه وى گرداند، و فرا عالمیان نماید که آن خداوندى که قادر است از چوب خشک رطب آرد، قادر است که بى پدر عیسى را از مادر در وجود آرد. مریم با آن ضعیفى برخاست، و دست فرا آن درخت خشک برد، چون برد، دست وى بآن چوب خشک رسید، تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد، و هم در آن حالت رطب شد و پیش وى ببارید بسر وى.
الهام آمد که ما قدرت آن داشتیم که بىآنکه تو دست فرا درخت برى و بجنبانى، رطب پیش تو بیاریم، لکن خواستیم که ترا در آن جنبانیدن دو کرامت پدید کنیم: یکى آنکه در زادن و ضعیفى و بیمارى ترا آن قوّت دادیم که درخت بجنبانى، آن ترا نشان کرامت و صدق بود. دیگر آنکه خواستیم که تا برکت دست تو بدرخت رسد، درخت بر آور گردد، تا عالمیان بدانند که هر که در غم و اندوه ما بود، دست وى شفاء دردها بود. مریم گفت: اى پسر، اکنون طعام و شراب راست شد، امّا چون مرا گویند این فرزند از کجا آمد؟ چه جواب دهم؟ عیسى گفت: تو دل مشغول مدار که این جواب من خود دهم. جواب آن بود که گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» ربّ العالمین در ازل عالم بود و دانا، که ترسایان در کار عیسى غلو کنند و او را ابن اللَّه و ثالث ثلاثه گویند، در حال طفولیّت بر خرق عادت بر زبان وى براند که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» تا بر ایشان حجّت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح، و از روى مجادلت با ترسایان گویند، عیسى بآنچه گفت «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» از دو بیرون نیست: یا راست گفت یا دروغ، اگر راست گفت قول ترسایان باطل است که هو «ابْنُ اللَّهِ» و هو اللَّه و اگر دروغ گفت، آن کس که دروغ گوید، خدایى را نشاید «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» بر قول ایشان که گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیّت مکلف و مبعوث. این آیت ردّ است بر ایشان که گویند. استحقاق نبوّت بکثرت طاعت است.
از بهر آنکه از عیسى هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و ربّ العزّة او را نبوت داد. تا بدانى که ربّ العزّة آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوّت داد، بفضل خود داد نه بعلت طاعت، و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبّت گردانید، بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت. آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضدّ آن پیدا کنند نتوانند.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» کان من برکاته، اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف و نصرة المظلوم و مواساة الفقیر و ارشاد الضّال و النّصیحة للخلق و کفّ الاذى عنهم و تحمّل الاذى منهم.
قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» چند فرق است میان محمد مصطفى حبیب اللَّه و میان عیسى روح اللَّه. عیسى خود را گفت: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ» و مصطفى عربى (ص) شب قرب و کرامت، بر مقام قاب قوسین از حضرت ذى الجلال، بنعت اکرام و افضال این کرامت یافت که: «السّلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته». و گفتهاند:«وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» سلام اینجا بمعنى سلامتست اى سلامة لى یوم الولادة ممّا نسبته الىّ النصارى فى مجاوزة الحدّ فى المدح، و ممّا وصفتنى به الیهود من الذّم، فلست کما قالت الطائفتان جمیعا. تبرئه ساحت خویش میکند که از گفتار دو طایفه بیزارم و پاک، از گفتار ترسایان که در مدح من غلوّ کردند، و از گفتار جهودان که در ذمّ من شروع کردند. «وَ یَوْمَ أَمُوتُ»، و روز مرگ امیدوارم که دین سلامت بپایان برم، و فضل و نعمت اللَّه بر خود تمام بینم. «وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و روز رستاخیز بجاى ملامت سلامت بینم، و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «إنّ عیسى بن مریم ارسلته امّه الى الکتّاب، فقال له المعلم: قل بسم اللَّه. فقال عیسى، الباء بهاء اللَّه و السین سناء اللَّه، و المیم ملک اللَّه».
و عن محمد بن علىّ الباقر (ع) قال: لمّا ولد عیسى کان ابن یوم کأنه ابن شهر، فلمّا کان ابن تسعة اشهر، اخذت والدته بیده و جاءت به الى الکتّاب و اقعدته بین یدى المؤدب فقال له المؤدب: قل بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. فقال عیسى: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، فقال له المؤدب: قل ابجد. فقال عیسى: الالف آلاء اللَّه، الباء بهجة اللَّه. و الجیم جلال اللَّه، و الدّال دین اللَّه. هوّز الهاء هوة جهنّم و هى الهاویة، و الواو ویل لا هل النّار و الزاء.
زفیر جهنّم. حطّى حطّت الخطایا عن المستغفرین کلمن کلام اللَّه لا مبدّل لکلماته.
سعفص صاع بصاع. و الجزاء بالجزاء. فقال المؤدب لامّه: خذى بیده فلا حاجة له الى المؤدب.
و عن یعلى بن شداد عن النبى (ص) قال: «لیخرجنّ اللَّه تعالى من النّار بشفاعة عیسى مثل اهل الجنة».
و عن سفیان قال: قال عیسى بن مریم: تقرّبوا الى اللَّه، ببغض اهل المعاصى، و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم، قالوا: فمن نجالس؟ قال: من یذکر کم اللَّه رؤیته و یرغبکم فى الآخرة عمله و یزید فى فهمکم منطقه.
روایت کردهاند که عیسى (ع) سیاحى کردى. وقتى در بیابانى میشد، باران در ایستاد، خود را جاى پوشش طلب کرد نیافت، روباهى را دید که از زخم باران در سوراخ خویش میشد، عیسى بگریست گفت: یا رب جعلت لهذا الثعلب کنّا و لم تجعل لى! بار خدایا این روباه را جاى پوشش و آرامگاه دادى این ساعت و مرا ندادى! وحى آمد که یا عیسى میخواهى جایى که بدو باز شوى؟ گفت خواهم، گفت در این وادى شو که آنچه میخواهى یابى، عیسى در وادى شد، پیرى را دید که در نماز بود، آن پیر چون عیسى را بدید، نماز خویش تمام کرد. آن گه بدست اشارت کرد که ما ذا ترید؟ چه میخواهى؟ عیسى گفت مرا باران گرفت، جایى طلب کردم که بدو باز شوم. اینجایم نشان دادند، پیر خطى گرد خود در کشیده بود و در آن دایره نماز میکرد و هیچ قطرة باران بوى نمیرسید. عیسى را گفت: قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد. هم چنان کرد، پیر بسر نماز باز شد. عیسى در کار آن پیر تأمل میکرد و باران که بوى نمىرسید از آن تعجب همى کرد. چون سلام باز داد گفت: یا شیخ ما قصتک؟ قصه خویش بگو و از حال خویش مرا خبر ده پیر گفت: من وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا از آن گناه توبه میکنم و از حق تعالى عذر مىخواهم. عیسى گفت: آن چه گناهست؟ پیر گفت: گناهى که اللَّه تعالى بر من بپوشید و ستر کرد تو چه پرسى از آن؟ من آن گناه با کس نگویم مگر که پیغامبرى را بینم از پیغامبران خداى و با وى بگویم. عیسى گفت: پس من پیغامبر خدایم عیسى مریم با من بگوى! گفت: اى عیسى وقتى بر درگاه ربّ العزّة فضولى کردهام. کارى را که اللَّه تعالى خواسته بود و رانده و کرده، گفتم لیته لم یکن، فانا استغفر اللَّه منه منذ اربعین سنة. فارسل عیسى عینیه بالدّموع فقال: انّى ارى اخى هذا یستغفر من ذنب لم یخطر لى ببال.
الآیات الى آخر القصة... این قصه مریم و داستان ولادت عیسى، دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان، و اشارت بنواختن غریبان. و مرهم نهادن بر دل سوختگان، و امید دادن درماندگان. هر چند که اوّل همه بلا نمودند و محنت، بآخر همه و لا دیدند و آثار محبّت، اوّل که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروى خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند، جبرئیل آمد بصورت جوانى ظریف زیبا برابر بایستاد، مریم بترسید که تنها بود، مرد اجنبى دید و جاى خالى و راه گریز نه، تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه اللَّه تعالى باز شد و او را بحق ترسانید و گفت: «أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
اى مرد که قصد من ضعیفه دارى، آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده، دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند! جبرئیل گفت: مترس! من نه آنم که تو پنداشتى! من رسول خدایم، بکارى آمدهام، مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وى آمده، گفت: عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمدهاى؟ گفت: نه، که آمدهام تا ترا بشارت دهم بفرزندى نیکو، پاک، هنرى، مریم را این سخن عجب آمد، گفت: «أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ؟» از کجا مرا فرزندى بود!؟ و هرگز هیچ بشرى بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته!؟ جبرئیل گفت: بارى بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است، که بقدرت و مشیّت است. مریم گفت: هرگز که دید که نباتى بىتخم از زمین برآمد!؟ جبرئیل گفت: اوّل نباتى که بر آمد بىتخم بقدرت اللَّه تعالى آمد. پس جبرئیل روح عیسى در وى دمید، از آن بار گرفت. چون وقت زادن آمد، در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بىنوا و بىکام، گرسنه و هیچ طعام نه، تشنه و هیچ قطره آب نه، و یک رفیق سازگار نه، درد ره خاسته و زادن بعیسى نزدیک گشته، ربّ العزّة میگوید: «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ» از بى طاقتى و رنجورى پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد، بر غریبى و تنهایى و بىکامى خود مىنالید و مىگریید که: اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم؟ که این کودک از کجا آوردم؟ و از کجا بار گرفتم؟ و کودک را بچه شویم؟ و او را چه پوشم؟
تنها خورد این دل غم و تنها کشدا
گردون نکشد آنچه دل ما کشدا
همى گریست و مىگفت: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا». پس چون درد و اندوه بغایت رسید، سخن بریده گشت، و چشم پر آب شد و دل پر حسرت، و مرگ بآرزو خواست، فرمان آمد بجبرئیل که مریم را دریاب که در غرقا بست. جبرئیل (ع) آمد و از بالاى سر وى ندا کرد، اى مریم! دلتنگى مکن و اندوه مدار، «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»: اى ولدا سیّدا شریفا و بقولى دیگر عیسى که از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست که مادرش دلتنگ است و رنجور، آواز داد «أَلَّا تَحْزَنِی» اى مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو، چه دانى که در این کار چه تعبیه است و چه دولت؟ آخر بگشاید این کار گشاینده کار! «تبارک اللَّه و سبحانه ما کلّ همّ هو بالسّرمد» مریم گفت اى پسر چون دلتنگ نباشم، در این بیابان خشک شربتى آب نه که بیاشامم یا بدان طهارت کنم، عیسى (ع) پاى بر زمین مالید چشمه آب پدید آمد گفت: گفت: یا امّاه «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»
اى مادر! اینک جوى روان و آب زلال. مریم از آن آب شربتى بیاشامید، و بآن طهارت کرد، سکونى در وى پدید آمد، آرزوى طعامش خاست، عیسى گفت: «هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ». گفتهاند هفتصد سال بود که آن درخت خشک بى سروى شاخ در آن بیابان مانده بود، اللَّه تعالى آن را نگاه میداشت تا روز ولادت عیسى معجزه وى گرداند، و فرا عالمیان نماید که آن خداوندى که قادر است از چوب خشک رطب آرد، قادر است که بى پدر عیسى را از مادر در وجود آرد. مریم با آن ضعیفى برخاست، و دست فرا آن درخت خشک برد، چون برد، دست وى بآن چوب خشک رسید، تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد، و هم در آن حالت رطب شد و پیش وى ببارید بسر وى.
الهام آمد که ما قدرت آن داشتیم که بىآنکه تو دست فرا درخت برى و بجنبانى، رطب پیش تو بیاریم، لکن خواستیم که ترا در آن جنبانیدن دو کرامت پدید کنیم: یکى آنکه در زادن و ضعیفى و بیمارى ترا آن قوّت دادیم که درخت بجنبانى، آن ترا نشان کرامت و صدق بود. دیگر آنکه خواستیم که تا برکت دست تو بدرخت رسد، درخت بر آور گردد، تا عالمیان بدانند که هر که در غم و اندوه ما بود، دست وى شفاء دردها بود. مریم گفت: اى پسر، اکنون طعام و شراب راست شد، امّا چون مرا گویند این فرزند از کجا آمد؟ چه جواب دهم؟ عیسى گفت: تو دل مشغول مدار که این جواب من خود دهم. جواب آن بود که گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» ربّ العالمین در ازل عالم بود و دانا، که ترسایان در کار عیسى غلو کنند و او را ابن اللَّه و ثالث ثلاثه گویند، در حال طفولیّت بر خرق عادت بر زبان وى براند که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» تا بر ایشان حجّت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح، و از روى مجادلت با ترسایان گویند، عیسى بآنچه گفت «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» از دو بیرون نیست: یا راست گفت یا دروغ، اگر راست گفت قول ترسایان باطل است که هو «ابْنُ اللَّهِ» و هو اللَّه و اگر دروغ گفت، آن کس که دروغ گوید، خدایى را نشاید «آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا» بر قول ایشان که گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیّت مکلف و مبعوث. این آیت ردّ است بر ایشان که گویند. استحقاق نبوّت بکثرت طاعت است.
از بهر آنکه از عیسى هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و ربّ العزّة او را نبوت داد. تا بدانى که ربّ العزّة آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوّت داد، بفضل خود داد نه بعلت طاعت، و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبّت گردانید، بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت. آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضدّ آن پیدا کنند نتوانند.
«وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ» کان من برکاته، اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف و نصرة المظلوم و مواساة الفقیر و ارشاد الضّال و النّصیحة للخلق و کفّ الاذى عنهم و تحمّل الاذى منهم.
قوله: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» چند فرق است میان محمد مصطفى حبیب اللَّه و میان عیسى روح اللَّه. عیسى خود را گفت: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ» و مصطفى عربى (ص) شب قرب و کرامت، بر مقام قاب قوسین از حضرت ذى الجلال، بنعت اکرام و افضال این کرامت یافت که: «السّلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته». و گفتهاند:«وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ» سلام اینجا بمعنى سلامتست اى سلامة لى یوم الولادة ممّا نسبته الىّ النصارى فى مجاوزة الحدّ فى المدح، و ممّا وصفتنى به الیهود من الذّم، فلست کما قالت الطائفتان جمیعا. تبرئه ساحت خویش میکند که از گفتار دو طایفه بیزارم و پاک، از گفتار ترسایان که در مدح من غلوّ کردند، و از گفتار جهودان که در ذمّ من شروع کردند. «وَ یَوْمَ أَمُوتُ»، و روز مرگ امیدوارم که دین سلامت بپایان برم، و فضل و نعمت اللَّه بر خود تمام بینم. «وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و روز رستاخیز بجاى ملامت سلامت بینم، و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «إنّ عیسى بن مریم ارسلته امّه الى الکتّاب، فقال له المعلم: قل بسم اللَّه. فقال عیسى، الباء بهاء اللَّه و السین سناء اللَّه، و المیم ملک اللَّه».
و عن محمد بن علىّ الباقر (ع) قال: لمّا ولد عیسى کان ابن یوم کأنه ابن شهر، فلمّا کان ابن تسعة اشهر، اخذت والدته بیده و جاءت به الى الکتّاب و اقعدته بین یدى المؤدب فقال له المؤدب: قل بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. فقال عیسى: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، فقال له المؤدب: قل ابجد. فقال عیسى: الالف آلاء اللَّه، الباء بهجة اللَّه. و الجیم جلال اللَّه، و الدّال دین اللَّه. هوّز الهاء هوة جهنّم و هى الهاویة، و الواو ویل لا هل النّار و الزاء.
زفیر جهنّم. حطّى حطّت الخطایا عن المستغفرین کلمن کلام اللَّه لا مبدّل لکلماته.
سعفص صاع بصاع. و الجزاء بالجزاء. فقال المؤدب لامّه: خذى بیده فلا حاجة له الى المؤدب.
و عن یعلى بن شداد عن النبى (ص) قال: «لیخرجنّ اللَّه تعالى من النّار بشفاعة عیسى مثل اهل الجنة».
و عن سفیان قال: قال عیسى بن مریم: تقرّبوا الى اللَّه، ببغض اهل المعاصى، و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم، قالوا: فمن نجالس؟ قال: من یذکر کم اللَّه رؤیته و یرغبکم فى الآخرة عمله و یزید فى فهمکم منطقه.
روایت کردهاند که عیسى (ع) سیاحى کردى. وقتى در بیابانى میشد، باران در ایستاد، خود را جاى پوشش طلب کرد نیافت، روباهى را دید که از زخم باران در سوراخ خویش میشد، عیسى بگریست گفت: یا رب جعلت لهذا الثعلب کنّا و لم تجعل لى! بار خدایا این روباه را جاى پوشش و آرامگاه دادى این ساعت و مرا ندادى! وحى آمد که یا عیسى میخواهى جایى که بدو باز شوى؟ گفت خواهم، گفت در این وادى شو که آنچه میخواهى یابى، عیسى در وادى شد، پیرى را دید که در نماز بود، آن پیر چون عیسى را بدید، نماز خویش تمام کرد. آن گه بدست اشارت کرد که ما ذا ترید؟ چه میخواهى؟ عیسى گفت مرا باران گرفت، جایى طلب کردم که بدو باز شوم. اینجایم نشان دادند، پیر خطى گرد خود در کشیده بود و در آن دایره نماز میکرد و هیچ قطرة باران بوى نمیرسید. عیسى را گفت: قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد. هم چنان کرد، پیر بسر نماز باز شد. عیسى در کار آن پیر تأمل میکرد و باران که بوى نمىرسید از آن تعجب همى کرد. چون سلام باز داد گفت: یا شیخ ما قصتک؟ قصه خویش بگو و از حال خویش مرا خبر ده پیر گفت: من وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا از آن گناه توبه میکنم و از حق تعالى عذر مىخواهم. عیسى گفت: آن چه گناهست؟ پیر گفت: گناهى که اللَّه تعالى بر من بپوشید و ستر کرد تو چه پرسى از آن؟ من آن گناه با کس نگویم مگر که پیغامبرى را بینم از پیغامبران خداى و با وى بگویم. عیسى گفت: پس من پیغامبر خدایم عیسى مریم با من بگوى! گفت: اى عیسى وقتى بر درگاه ربّ العزّة فضولى کردهام. کارى را که اللَّه تعالى خواسته بود و رانده و کرده، گفتم لیته لم یکن، فانا استغفر اللَّه منه منذ اربعین سنة. فارسل عیسى عینیه بالدّموع فقال: انّى ارى اخى هذا یستغفر من ذنب لم یخطر لى ببال.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» الانذار اعلام مع التّخویف، و الحسرة النّدامة على الفائت. معنى حسرت غایت اندوه و کمال غم است، که دل را شکسته و کوفته کند، یعنى یدع القلب حسیرا. روز قیامت روز حسرت خواند لانّه یتحسّر فیه کلّ مفرط فى الطاعة على تفریطه، و کلّ من کب المعصیة على معصیته. معنى آنست که اى محمد! امت خود را بیم ده و بترسان از روز قیامت، که خلق در آن روز بغایت اندوه و شکستگى و درماندگى باشند، یکى بتقصیر در طاعت، یکى بارتکاب معصیت. قال ابن عباس: قوله «یَوْمَ الْحَسْرَةِ»، هذا من اسماء یوم القیامة عظّمه اللَّه و حذّره عباده. «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الحساب و ادخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، و ذبح الموت.
روى ابو سعید الخدرى رضی اللَّه عنه قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا استقرّ اهل الجنّة فى الجنّة و اهل النّار فى النّار، جیء بالموت فى صورة کبش املح، فیوقف بین الجنّة و النّار، فینادى یا اهل الجنّة، فیشرئبون و ینظرون، ثم ینادى یا اهل النّار، فیشرئبون و ینظرون، فیقال أ تعرفون هذا؟ هذا الموت. و لیس فیهم الا من یعرفه، فیذبح بین الجنّة و النّار، ثم یقال یا اهل الجنّة خلود لا موت فیه و یا اهل النّار خلود لا موت فیه. ثم قرأ رسول اللَّه (ص) «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ».
و فى روایة ابو هریره قال: قال رسول اللَّه (ص). «یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصّراط فیقال یا اهل الجنة! فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، ثم یقال یا اهل النّار! فیطلعون فرحین مستبشرین رجاء ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، فیذبح على الصّراط، ثم یقال، خلود فلا موت.
فیزداد اهل الجنّة فرحا الى فرحهم و یزداد اهل النّار حزنا الى حزنهم».
و عن ابن مسعود قال: لیس من نفس الّا و هى تنظر الى بیت فى الجنّة و بیت فى النّار، و هو «یَوْمَ الْحَسْرَةِ» و یرى اهل النّار البیت الّذى فى الجنّة، ثم یقال لو عملتم، فتأخذهم الحسرة. و یرى اهل الجنّة البیت الّذى فى النّار، فیقولون لو لا ان منّ اللَّه علیکم قوله: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ» اى هم الیوم فى غفلة. این غفلت بمعنى تغافل است.
میگوید امروز در دنیا خویشتن را غافل میسازند از کار آخرت و بدان ایمان مىنیارند، فذلک قوله: «وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» اى لا یصدّقون به».
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» اى نمیتهم فیبقى الرّب سبحانه فیرثهم.
معنى وراثت در لغت آنست که ملک مورث بوفات وى با وارث نشیند، و وراثت حق تعالى نه باین معنى است که آسمان و زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک اللَّه تعالى است، همه آفریده و نو کرده و ساخته او، نه از کسى خریده و یافته یا از دیگرى بوى رسیده، پس معنى آیت آنست که جهانیان و جهانداران را برداریم و خلق را جمله بمیرانیم و ولایت داشت و امر و نهى ایشان بمرگ بریده گردانیم، تا دنیا از خلق خالى شود و جر مالک حقیقى و خداى باقى نماند، «وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ» یردّون فنجازیهم جزاء وفاقا. و قرأ یعقوب «یرجعون» بفتح الیاء و کسر الجیم.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ» اى اذکر یا محمّد لقومک و امتک فى القران الّذى انزل علیک قصّة ابراهیم مع ابیه لیکون دلیلا على صحّة نبوّتک. «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً» کثیر الصّدق. نَبِیًّا رسولا ینبئ عن اللَّه بالوحى.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ»
و هو یعبد الصّنم: «یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ»
الدّعا، «وَ لا یُبْصِرُ»
العبادة و لا یدفع عنک مضرّة و لا مکروها. رب العالمین ابراهیم (ع) را بپسندید و او را بستود بانکار که نمود بر بت پرستى پدر. معنى آنست که: اى محمد (ص) قوم خود را خبر ده از قصّه ابراهیم، آن مرد پیغامبر راستگوى راست رو که پدر خود را گفت، آزر بت پرست: «لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ»
چرا پرستى بتى که سمع ندارد و بصر ندارد؟
نه سمع دارد که دعاى تو شنود. نه بصر دارد که عبادت تو بیند. این دلیلى ظاهر است که خداوند عالم معبود جهانیان و آفریدگار همگان، او را سمعست و بصر. سمیع بسمعه، بصیر، ببصره. شنوایى است که همه آوازها شنود و بشنوایى خود بهمه رازها رسد.
بینائیست که بهیچ بیننده نماند، پوشیده و دور چون آشکار او نزدیک بیند. «وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً»
قیل لا یدفع عنک عذاب اللَّه. چرا بت پرستى که فردا عذاب اللَّه تعالى از تو بار نتواند داشت؟
«یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ» یعنى من الوحى. «ما لَمْ یَأْتِکَ» و قیل اتانى اللَّه من علم التّوحید و معرفة اللَّه، و من علم ما یکون بعد الموت و من استحقاق الکافر عذاب اللَّه.
«ما لَمْ یَأْتِکَ» اى پدر از وحى خداى تعالى بمن آن آمد که بتو نیامد، و من آن دانم که تو ندانى از علم توحید و معرفت خدا، و من دانم که فردا کافر را و بت پرست را عذاب کنند و تو مىندانى. بارى بر پى من رو و اتّباع من کن تا دلائل توحید بر تو روشن کنم، و راه دین پسندیده بتو نمایم. «أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا» یعنى دینا عدلا و هو الاسلام. معنى سوى در آیت عدلست هم چنان که در سورة الملک گفت: «أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا» اى عدلا مهتدیا على صراط مستقیم.
اما آنچه در اول سورة گفت حکایت از جبرئیل «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
آن تسویت خلق است بر صورت بشر، هم چنان که در صفت آدم گفت: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ». اى سوّى خلقه.
«یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ» عبادة الشّیطان طاعته فى تکفیره و اضلاله، یقول لا تطعه فیما یأمرک، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا». العصى و العاصى واحد، العصیّ فى المعنى اکثر و کان اینجا زیادت است آن را معنى نیست، و گفتهاند کان بمعنى صار است.
«یا أَبَتِ» بفتح در هر چهار حرف، قراءت شامى است و شرح آن و وجه آن در سورة یوسف رفت. «إِنِّی أَخافُ» این خوف بمعنى علم است چنان که آنجا گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» و المعنى انّک اعلم ان متّ على ما أنت علیه، «أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ». و قیل معناه اخاف ان لا تقبل منّى نصیحتى فیعذّبک اللَّه. «فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا» قرینا فى النّار تلیه و یلیک.
اى پدر مىترسم نصیحت من نپذیرى وانگه للَّه تعالى ترا عذاب کند و در دوزخ قرین شیطان باشى. آن گه پدر او را جواب داد: «أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ؟» این استفهام بمعنى انکار است، یعنى أ ترغب عن عبادتها و تمیل عنها؟ اى ابراهیم از عبادت بتان مىبرگردى و مىننگ دارى و طعن کنى و مرا امر و نهى میکنى؟ «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ» عن مقالتک و امرى و نهیى، «لَأَرْجُمَنَّکَ» و اگر ازین سخن برنگردى و این امر در باقى نکنى من ترا سنگسار کنم و هلاک و قیل «لَأَرْجُمَنَّکَ» اى لأشتمنّک یقال فلان یرمى فلانا و یرجم اذا شتمه، و منه قوله سبحانه.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ».
رجم در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قتل، چنان که در سورة یس گفت: «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» یعنى لنقتلنّکم، و در سورة الدّخان گفت: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ» یعنى تقتلون، و در سورة هود گفت: «وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ» اى قتلناک. وجه دون رجم است بمعنى شتم، چنان که درین سورة گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» لاشتمنّک.
وجه سوم رجم است بمعنى رمى، چنان که گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» یرمون بها.
وجه چهارم رجم است بمعنى ظن، چنان که در سورة الکهف گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» یعنى رمیا بالظن وجه پنجم رجم است بمعنى لعن در صفت شیطان «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ.»
اى الملعون.
قوله: «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» یعنى زمانا طویلا، یقال تملّ حبیبک اى عش معه دهرا.
و منه قیل اللیل و النّهار ملوان، و قیل «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» اى سلیما صحیحا قبل ان یلحقک مکروه.
«قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ» این سلام تودیع است کنایت از بیزارى و جدایى و هجرت، چنان که تو از کسى فرا ببرى و از وى برگردى گویى، سلمت على فلان و کبّرت علیه. و قیل سلام علیک اى سلّمت منى لا لصیبک بمکروه، و هذا جواب الجاهل کقوله: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».
«سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی» یعنى ان تبت و آمنت. معنى آنست که آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش اگر شرایط استغفار بجاى آورى، یعنى که از شرک توبه کنى و بوحدانیت اللَّه تعالى ایمان آرى، و گفتهاند ابراهیم (ع) که این سخن میگفت نمىدانست که استغفار از بهر مشرک محظور است و هنوز آیت نهى نیامده بود پدر را وعده استغفار داد بر امید اجابت، پس تا پدر زنده بود امید داشت که اللَّه تعالى وى را ایمان دهد، بدان امید از بهر او آمرزش میخواست، پس چون کافر مرد استغفار بگذاشت و نیز آمرزش نخواست.
«إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا» اى بارّا لطیفا محسنا. و قیل الحفى العالم، المستقصى عن الشیء استخبارا. یقال تحفى به اذا کرمه. اى کان یجیبنى اذا دعوته.
«وَ أَعْتَزِلُکُمْ» هذا تفسیر السّلام. «وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» الدعاء فى هذه الایة بمعنى العبادة. یقول افارقکم و افارق ما تعبدون من اصنامکم، «وَ أَدْعُوا رَبِّی» اى اتفرد بعبادة ربّى. «عَسى أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی» اى بعبادة ربّى. «شَقِیًّا» کما شقیتم انتم بعبادة الاصنام و یرید انّه یتقبّل عبادتى و یثیبنى علیها، و الشقاء بالدّعاء ترک اجابة الداعى.
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» چون ابراهیم از قوم خویش و از بتان و بت پرستان هجرت کرد و روى بما نهاد او را فرزند بخشیدیم: اسحاق و از پس اسحاق یعقوب و همه را پیغامبر کردیم. ابراهیم و اسحاق و یعقوب.
تا عالمیان بدانند که بر اللَّه تعالى هیچکس زیان نکند و مزد هیچ نیکوکار ضایع نکند.
ربّ العالمین در این آیت منّت نهاد بر ابراهیم (ع) که او را فرزند بخشیدیم، دلیلست که فرزند صالح نعمتى باشد از اللَّه تعالى بر بنده، و آنچه گفت: «أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»
اگر چه مخرج آن عامّست معنى آن خاصّست، که فرزند طالح خواهد نه صالح محال باشد که اللَّه بر ابراهیم منّت نهد به بخشیدن فرزند وانگه فرزند بر وى فتنه باشد، و از اینجا گفت پیغامبر (ص): «نعم الولد الصالح للرّجل الصالح».
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» این عزلت ابراهیم هجرت وى است از زمین عراق از کوثى بسوى شام، و اول که بشام فرو آمد بشهر حرّان فرو آمد، و آنجا ساره را بزنى کرد، و ساره دختر ملک حران بود بقول سدّى، و بقول بعضى مفسّران دختر هاران بود عمّ ابراهیم، و ابراهیم مدتى در حران بماند پس قصد مصر کرد و با وى لوط پیغامبر بود و ساره. و این هجرت آنست که اللَّه تعالى گفت: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ» و قال: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی» پس از مصر بیرون آمد و لوط بمؤتفکات فرو آمد و ابراهیم بزمین فلسطین. «وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا» اى جعلنا کلّ واحد منهم نبیّا.
«وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا» المال و الولد و النبوّة «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» اى بقینا لهم الثناء الحسن، و الذکر الرفیع فى کلّ الادیان. این آنست که هر گروهى بر هر دین که باشند ابراهیم (ع) را ثنا گویند، و او را دوست دارند، و بنبوّت وى اقرار دهند، همانست که جایى دیگر گفت: «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» اى القول بالحکمة و الخیر، و سمّى القول لسانا لانّه باللسان یکون.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» مسلما موحّدا مطیعا للَّه، خالصا غیر مراء. و قرأ الکوفیّون، مخلصا بفتح اللّام، اى نبیّا مختارا اخلصه اللَّه. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا» مرسلا بالوحى رفیع الشأن.
«وَ نادَیْناهُ» اى دعوناه و کلّمناه لیلة الجمعة. «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ» الطّور جبل بین مصر و مدین. و الایمن الیمین. و هو یمین موسى و ذلک حین اقبل موسى من مدین یرید مصر، فنودى من الشجرة و کانت فى جانب الجبل على یمین موسى.
موسى از مدین برفته و روى بمصر نهاده که نداء حق شنید از جانب درخت از کران کوه از سوى راست موسى. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال ابن عباس: ادنى حتى سمع صوت القلم. و فى روایة، حتى سمع صریف القلم الّذى کتب به التّوراة.
و فى روایة، قرّبه الربّ الیه حتى سمع صریر القلم حین کتب التّوراة فى الالواح.
و قال السّدى: ادخل فى السماء فکلّم. و قیل «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» اى رفعناه من سماء الى سماء و من حجاب الى حجاب حتى لم یکن بینه و بین العرش الّا حجاب واحد. و عن مجاهد فى قوله: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال بین السّماء السّابعة و بین العرش سبعون الف حجاب: حجاب نور، و حجاب ظلمة، و حجاب نور، و حجاب ظلمة، فما زال موسى یقرب حتى کان بینه و بینه حجاب. فلمّا رأى مکانه و سمع صریف القلم قال: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»، و عن الربیع بن انس قال: مکث على الطّور اربعین لیلة و انزل علیه التوراة فى الالواح، و کانت الالواح من برد. فقرّبه الرّب نجیّا و کلّمه و سمع صریف القلم، و ذکر انّه لم یحدث حدثا فى الاربعین لیلة حتى هبط من الطّور. و النّجى هو الّذى یناجیک و تناجیه، الواحد و الجماعة فیه سواء. قال اللَّه تعالى: «خَلَصُوا نَجِیًّا». یقال ناجیته و نجّیته و انتجیته، قوم نجى و قوم نجوى. یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى». و قیل هو مشتق من النجوة و هى الارتفاع. و نجیّا نصب على الحال.
«وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا» این اجابت دعاء موسى است که وزارت هارون بدعا خواسته بود و گفته: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی» اى «جعلنا اخاه هارون نبیّا نعمة منّا على موسى.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ» یعنى یصدق اذا وعد و یفى اذا ضمن، و قیل الصّادق بمعنى المصدوق اى کان مصدوق الوعد، مفسّران گفتند: پیغامبران همه راست وعده بودند، اما تخصیص وى بذکر از آن بود که با کسى وعده نهاده و سه روز در آن مقام در انتظار بنشست و بقول کلبى یک سال. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا»بعثه اللَّه الى جرهم.
اسماعیل بن ابراهیم پیغامبرى بود مرسل، فرستاده اللَّه تعالى به جرهم، قبیلهاى بود از قبائل عرب و قوم وى بودند، و از ایشان زن خواست و زبان ایشان داشت. قال عطاء بن ابى رباح: لم یتکلم بالعربیّة من الانبیاء الا خمسة: هود و صالح و اسماعیل و شعیب و محمد صلى اللَّه علیهم اجمعین. و عن ابى جعفر قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ الهم اسماعیل العربیّة و ترک اسحاق على لسان ابیه.
«وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ» الاهل هاهنا هم القوم الّذین آمنوا به من ذوى القربى و غیرهم، کقوله مخبرا عن لوط: «رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی» یعنى و من آمن بى، و کذلک فى قوله: «قُلْنَا احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ». و یقال لاهل مکة اهل اللَّه لانّهم سکّان حرمه و بیته، و یقال لحفظة القران اهل اللَّه. و اهل کلّ شیء هو الّذى یستحقّه، قال اللَّه تعالى: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ».
«بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» اى بالصلاة و الزّکاة المفروضة علیهم فى شریعته.
«وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا» لانّه قام بطاعته.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا». ادریس جدّ پدر نوح است، نوح بن ملک بن متوشلخ بن اخنوخ و میان ادریس و میان آدم پنج پدرست و هو: اخنوخ بن یارد بن مهلائیل بن قینان بن یانش بن شیث بن آدم. بقولى دیگر چهار پدر است میان ایشان: اخنوخ بن مهلائیل بن انوش بن شیث بن آدم.
و نام ادریس بیک قول الیاس است بیک قول اخنوخ و هو الاصح. و سمّى ادریس لکثرة درسه الصّحف المنزلة علیه. و قیل ادراسین. رب العزّة سى صحیفه بوى فرو فرستاد و بروایتى پنجاه صحیفه، و از بس که آن را درس کرد او را ادریس گفتند. اوّل کسى که خیاطت کرد و جامه دوخته پوشید او بود. و کانوا یکتسون قبل ذلک الجلود. و اوّل کسى که خط نبشت بقلم او بود. و اوّل کسى که در نجوم و علم حساب نظر کرد او بود. سدّى گفت: اوّل پیغامبرى که رب العزّة بخلق فرستاد از زمین پس از آدم و شیث ادریس بود. و عمل وى در طاعت اللَّه تعالى هر روز چندانى بود که اعمال همه خلق، و تحمید وى این بود: الحمد للَّه ربّ العالمین کما ینبغى لکرم وجهه، و عزّ جلاله.
و او را بآسمان برد زنده، چنان که عیسى را بآسمان بردند، بقول بعضى مفسّران در آسمان چهارم است زنده، و بقول بعضى در بهشت است. مصطفى (ص) گفت: «لمّا عرج بى الى السّماء اتیت على ادریس فى السّماء الرّابعة».
و گفتهاند چهار پیغامبر اکنون زندهاند، دو در زمین و دو در آسمان: الیاس و خضر در زمین، و عیسى و ادریس در آسمان. و علماء تفسیر را خلافست که: سبب رفع وى بآسمان چه بود؟ ابن عباس گفت و جماعتى مفسّران که: ادریس وقتى بصحرا رفت بوقت هاجره، آفتاب بر وى تافت و از حرارت و تیزى گرما رنجور گشت گفت: من یک ساعت طاقت نمیدارم، آن فریشته که پیوسته آن را بر میدارد و با وى است چون طاقت مىدارد، شفقت برد گفت: یا ربّ خفّف عمّن یحملها من حرّها و ثقلها. رب العزّة دعاء وى در حق فریشته اجابت کرد و آن بار گران بر وى سبک شد و تبش آن کم گشت، فریشته گفت: بار خدایا این حکم چیست و از کجا این قضا کردى؟ گفت: بدعاء بنده من ادریس. گفت بار خدایا مرا بنزدیک وى فرود آر و میان ما دوستى پدید کن. فریشته دستورى یافت و بر ادریس آمد، ادریس گفت من دانم که تو از مهینان فریشتگانى و ترا بنزدیک ملک الموت آبرویست، و سخن تو بر وى روان، از بهر من شفاعت کن تا قبض روح من در تأخیر نهد و روزگارى مرا فروگذارد تا در شکر و عبادت اللَّه تعالى بیفزایم. فریشته او را بر پر خویش گرفت و بر آسمان برد و او را بنشاند آنجا که مطلع آفتابست، و خود پیش ملک الموت رفت و گفت مرا بتو حاجتى است، دوستى از فرزندان آدم نام وى ادریس مرا بتو شفیع آورده که اجل وى روزگارى در تأخیر نهى. ملک الموت گفت این حکم در من نیست و در اجل خلق تقدیم و تأخیر نیست، اما اگر خواهى او را از مرگ خویش خبر دهم تا بارى بساز کار آن روز مشغول شود. پس ملک الموت در دیوان عمر وى نظر کرد و بآن فریشته گفت تو در حق کسى سخن مىگویى که از عمر وى بس چیزى نمانده و وفات وى آنجا رسد که مطلع آفتابست. فریشته گفت او در مطلع آفتاب نشسته است و این ساعت من از نزدیک وى آمدم، ملک الموت گفت چون تو باز گردى او را زنده نیابى چون فریشته باز آمد، ادریس (ع) را دید رفته و روح وى باللّه تعالى رسیده. و عن کعب: انّ ادریس کان له صدیق من الملائکة فقال له، کلّم لى ملک الموت حتى یؤخّر قبض روحى، فحمله الملک تحت طرف جناحه فلمّا بلغ السّماء الرابعة لقى ملک الموت فکلّمه فقال: این هو؟ قال: ها هو ذا. فقال من العجب انّى امرت ان اقبض روحه فى السماء الرابعة. فقبض هناک. وهب گفت: ادریس در روزگار خویش عابدترین فرد بود، بدنیا التفات نکردى و پیوسته در آرزوى بهشت بودى و یک ساعت از عبادت نیاسودى و هر روز عمل وى بآسمان بردند چندان که عمل هر که در زمین، فریشتگان از آن تعجب میکردند، و ملک الموت مشتاق دیدار وى شد از اللَّه تعالى دستورى خواست تا بزیارت وى شود. دستورى یافت بیامد بصورت آدمى و او را زیارت کرد. ادریس صائم الدهر بود، نماز شام که افطار کرد، ملک الموت بر آن صورت آدمى حاضر بود او را بطعام خواند نخورد، ادریس گفت: انّى احبّ ان اعلم من انت؟ من میخواهم بدانم که تو کهاى؟ گفت: من ملک الموت، از اللَّه تعالى دستورى خواستم تا بزیارت و صحبت تو آیم. ادریس گفت: مرا بتو حاجتى است.
گفت: چه حاجت؟ گفت: آنکه قبض روح من کنى. ملک الموت گفت. این بفرمان اللَّه تعالى توانم کرد، از اللَّه تعالى فرمان آمد که: اقبض روحه چون میخواهد روح او قبض کن، ملک الموت قبض روح او کرد، ربّ العالمین همان ساعت او را زنده کرد.
ملک الموت گفت: اى ادریس چون دیدى؟ گفت: صعب دیدم و هائل، کارى دشخوار و عقبهاى سخت. گفت: چه فایده را این سؤال کردى؟ گفت: لا ذوق کرب الموت فاکون له اشدّ استعدادا، آن گه ادریس گفت. مرا بتو حاجتى دیگر است، خواهم که مرا بآسمان برى تا بهشت و دوزخ ببینم. ملک الموت بدستورى و فرمان اللَّه تعالى او را بآسمان برد، آن گه گفت از مالک در خواه تا درهاى دوزخ بگشاید و لختى از آن انکال و سلاسل و انواع عقوبات که ربّ العزة بیگانگان را ساخته به بینم. هم چنان کرد.
ادریس (ع) چون آن دید از هول آن و شدّت و صعوبت آن بیفتاد و بیهوش شد. چون بهوش باز آمد گفت: چنان که دوزخ نمودى بهشت نیز بمن نماى. بهشت بوى نمود بفرمان اللَّه تعالى. ادریس ساعتى در بهشت طواف میکرد و در آن ناز و نعیم و فوز مقیم نظاره میکرد. ملک الموت گفت: بیرون آى از بهشت تا بمقرّ خود باز گردیم.
ادریس در درخت بهشت آویخت و گفت: لا اخرج منها. فقال انطلق فلیس هذا باوانها. بیرون آى که هنوز وقت آن نیست که اینجا قرارگاه سازى. ربّ العزّة فریشته دیگر فرستاد تا میان ایشان حکم کند فریشته گفت: ما لک لا تخرج؟ چونست که بیرون نمىآیى؟ بچه حجت اینجا قرار گرفتهاى؟ ادریس گفت. حکم الهى و قضاى ربّانى چنانست که: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ». هر تنى که آفرید ناچار مرگ بچشد و من چشیدم. و گفته است: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» هیچکس نیست از شما که نه بدوزخ رسد و به ببند، و من رسیدم و دیدم. و گفته است جلّ جلاله: «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» کسى که در بهشت شد بیرون نیاید، پس باین حجت من بیرون نیایم. فاوحى اللَّه تعالى الى ملک الموت: باذنى دخل الجنّة و بامرى یخرج هو حىّ هناک، فذلک قوله تعالى: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا».
«أُولئِکَ الَّذِینَ» اى الّذین تقدّم ذکرهم. «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» این کنایت است از بعثت و تنبئت. میگوید ایشان آنانند که ما ایشان را پیغامبران کردیم و بکرامت و رسالت مخصوص کردیم تا خلق بایشان اقتدا کنند و راه ایشان روند. آن گه گفت پیغامبران کیستند. «مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ» یعنى ادریس، که ازین پیغامبران نامبرده هیچکس بآدم نزدیکتر از ادریس نبود. «وَ مِمَّنْ حَمَلْنا» یعنى و من ذرّیة من حملنا «مَعَ نُوحٍ» یعنى ابراهیم که از فرزندان سام نوح است و سام با نوح در کشتى بود. «وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ» یعنى اسماعیل و اسحاق و یعقوب. «وَ إِسْرائِیلَ» یعنى و من ذرّیة اسرائیل و از فرزندان یعقوب، موسى و هارون و زکریا و یحیى و عیسى.
«وَ مِمَّنْ هَدَیْنا» الى دیننا «وَ اجْتَبَیْنا» من بین النّاس یعنى المؤمنین. «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» اینجا ضمیرى است یعنى کانوا «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ» اى کتب اللَّه المنزلة.
«خَرُّوا سُجَّداً» اى سقطوا لوجوههم ساجدین، تعظیما للَّه و کلامه. «وَ بُکِیًّا» اى باکین خوفا منه و طمعا، و «سُجَّداً وَ بُکِیًّا» منصوبان على الحال، و بکیّا جمع باک، و اصله بکویا على وزن فعول، کشاهد و شهود و حاضر و حضور.
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» اى انقرض هؤلاء الانبیاء و جاء بعدهم قوم لا خیر فیهم، و الخلف اذا اضفته سکنت اللّام، تقول خلف صدق و خلف سوء. و اذا لم تضفه، سکنته فى الشرّ و فتحته فى الخیر. و الخلف ایضا اسم للقرن. یقال انقرضت قرون و خلوف. «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» میگوید چون پیغامبران و دینداران و صالحان و مؤمنان بسر رسیدند، از پس ایشان در رسیدند، یعنى در روزگار فترت قومى بد نابکار یعنى جهودان و ترسایان و گبران. «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى ترکوا الصّلاة المفروضة و لم یعتقدوا وجوبها لقوله تعالى: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ» فدل على کفرهم. مجاهد و قتاده و جماعتى گفتند این خلف قومىاند بدان و عاصیان از امت احمد: «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى اخروها عن مواقیتها و صلّوها لغیر وقتها. «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» یعنى اللذات، شرب الخمر و الزّنا و غیر ذلک. نماز باول وقت نگزارند و در آن تقصیر کنند و بر پى شهوتها روند. خمر خورند و زنا کنند، قال وهب: شرابون للقهوات، لعابون بالکعبات، رکابون للشهوات، متّبعون للذّات، تارکون للجمعات. خمر خوارانند، نرد بازانند، بحرام شهوت رانند و جمع و جماعت بگذارند. مجاهد گفت هذا عند قیام الساعة و ذهاب صالحى امّة محمد (ص) ینروا بعضهم على بعض فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى امّتى من یقتل على الغضب فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى أمّتی من یقتل على الغضب و یرتشى فى الحکم و یضیع الصلاة و یتبع الشّهوات و لا تردّ له رایة». قیل یا رسول اللَّه: أ مؤمنون هم؟ قال: «بالایمان یقرّون».
و عن انس قال: قال النبى (ص): «انّها ستکون فى بعدى ائمة فسقة یصلون الصلاة لغیر وقتها فاذا کان ذلک فصلوا الصلاة لوقتها و اجعلوا الصلاة معهم نافلة.
«فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى هلاکا و شرّا و عذابا طویلا، و قیل «یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى جزاء غیهم.
و قیل الغى واد فی جهنّم بعید القعر منتن الرّیح، فیه بئر یقال لها الهبهب کلما خبت جهنّم سعّرت منها، فذلک. قوله: «کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً» و قیل هو نهر حمیم فى النّار بعید القعر، خبیث الطعم، یقذف فیه الّذین اتّبعوا الشّهوات. و قال ابن عباس: الغیّ اسم و واد فی جهنّم، و انّ اودیة جهنّم لتستعیذ من حرّه، عدّ ذلک الوادى للزانى المصر علیه، و لشارب الخمر المصر علیه، و لأکل الربوا الّذى لا ینزع عنه، و لاهل العقوق، و لشاهد الزور، و لامرأة ادخلت على زوجها ولدا.
«إِلَّا مَنْ تابَ» من الشّرک و رجع عن ذنبه «وَ آمَنَ» بلسانه و قلبه و صدّق النبیین «وَ عَمِلَ صالِحاً» ادّى الفرائض، «فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً» اى لا ینقصون من ثواب اعمالهم شیئا. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، یدخلون بضم الیاء و فتح الخاء، و الباقون بفتح الیاء و ضمّ الخاء. و وجه القرائتین ظاهر لا خفاء به.
روى ابو سعید الخدرى رضی اللَّه عنه قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا استقرّ اهل الجنّة فى الجنّة و اهل النّار فى النّار، جیء بالموت فى صورة کبش املح، فیوقف بین الجنّة و النّار، فینادى یا اهل الجنّة، فیشرئبون و ینظرون، ثم ینادى یا اهل النّار، فیشرئبون و ینظرون، فیقال أ تعرفون هذا؟ هذا الموت. و لیس فیهم الا من یعرفه، فیذبح بین الجنّة و النّار، ثم یقال یا اهل الجنّة خلود لا موت فیه و یا اهل النّار خلود لا موت فیه. ثم قرأ رسول اللَّه (ص) «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ».
و فى روایة ابو هریره قال: قال رسول اللَّه (ص). «یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصّراط فیقال یا اهل الجنة! فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، ثم یقال یا اهل النّار! فیطلعون فرحین مستبشرین رجاء ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم یا ربّنا هذا الموت، فیذبح على الصّراط، ثم یقال، خلود فلا موت.
فیزداد اهل الجنّة فرحا الى فرحهم و یزداد اهل النّار حزنا الى حزنهم».
و عن ابن مسعود قال: لیس من نفس الّا و هى تنظر الى بیت فى الجنّة و بیت فى النّار، و هو «یَوْمَ الْحَسْرَةِ» و یرى اهل النّار البیت الّذى فى الجنّة، ثم یقال لو عملتم، فتأخذهم الحسرة. و یرى اهل الجنّة البیت الّذى فى النّار، فیقولون لو لا ان منّ اللَّه علیکم قوله: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ» اى هم الیوم فى غفلة. این غفلت بمعنى تغافل است.
میگوید امروز در دنیا خویشتن را غافل میسازند از کار آخرت و بدان ایمان مىنیارند، فذلک قوله: «وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» اى لا یصدّقون به».
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» اى نمیتهم فیبقى الرّب سبحانه فیرثهم.
معنى وراثت در لغت آنست که ملک مورث بوفات وى با وارث نشیند، و وراثت حق تعالى نه باین معنى است که آسمان و زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک اللَّه تعالى است، همه آفریده و نو کرده و ساخته او، نه از کسى خریده و یافته یا از دیگرى بوى رسیده، پس معنى آیت آنست که جهانیان و جهانداران را برداریم و خلق را جمله بمیرانیم و ولایت داشت و امر و نهى ایشان بمرگ بریده گردانیم، تا دنیا از خلق خالى شود و جر مالک حقیقى و خداى باقى نماند، «وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ» یردّون فنجازیهم جزاء وفاقا. و قرأ یعقوب «یرجعون» بفتح الیاء و کسر الجیم.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ» اى اذکر یا محمّد لقومک و امتک فى القران الّذى انزل علیک قصّة ابراهیم مع ابیه لیکون دلیلا على صحّة نبوّتک. «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً» کثیر الصّدق. نَبِیًّا رسولا ینبئ عن اللَّه بالوحى.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ»
و هو یعبد الصّنم: «یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ»
الدّعا، «وَ لا یُبْصِرُ»
العبادة و لا یدفع عنک مضرّة و لا مکروها. رب العالمین ابراهیم (ع) را بپسندید و او را بستود بانکار که نمود بر بت پرستى پدر. معنى آنست که: اى محمد (ص) قوم خود را خبر ده از قصّه ابراهیم، آن مرد پیغامبر راستگوى راست رو که پدر خود را گفت، آزر بت پرست: «لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ»
چرا پرستى بتى که سمع ندارد و بصر ندارد؟
نه سمع دارد که دعاى تو شنود. نه بصر دارد که عبادت تو بیند. این دلیلى ظاهر است که خداوند عالم معبود جهانیان و آفریدگار همگان، او را سمعست و بصر. سمیع بسمعه، بصیر، ببصره. شنوایى است که همه آوازها شنود و بشنوایى خود بهمه رازها رسد.
بینائیست که بهیچ بیننده نماند، پوشیده و دور چون آشکار او نزدیک بیند. «وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً»
قیل لا یدفع عنک عذاب اللَّه. چرا بت پرستى که فردا عذاب اللَّه تعالى از تو بار نتواند داشت؟
«یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ» یعنى من الوحى. «ما لَمْ یَأْتِکَ» و قیل اتانى اللَّه من علم التّوحید و معرفة اللَّه، و من علم ما یکون بعد الموت و من استحقاق الکافر عذاب اللَّه.
«ما لَمْ یَأْتِکَ» اى پدر از وحى خداى تعالى بمن آن آمد که بتو نیامد، و من آن دانم که تو ندانى از علم توحید و معرفت خدا، و من دانم که فردا کافر را و بت پرست را عذاب کنند و تو مىندانى. بارى بر پى من رو و اتّباع من کن تا دلائل توحید بر تو روشن کنم، و راه دین پسندیده بتو نمایم. «أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا» یعنى دینا عدلا و هو الاسلام. معنى سوى در آیت عدلست هم چنان که در سورة الملک گفت: «أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا» اى عدلا مهتدیا على صراط مستقیم.
اما آنچه در اول سورة گفت حکایت از جبرئیل «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»
آن تسویت خلق است بر صورت بشر، هم چنان که در صفت آدم گفت: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ». اى سوّى خلقه.
«یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ» عبادة الشّیطان طاعته فى تکفیره و اضلاله، یقول لا تطعه فیما یأمرک، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا». العصى و العاصى واحد، العصیّ فى المعنى اکثر و کان اینجا زیادت است آن را معنى نیست، و گفتهاند کان بمعنى صار است.
«یا أَبَتِ» بفتح در هر چهار حرف، قراءت شامى است و شرح آن و وجه آن در سورة یوسف رفت. «إِنِّی أَخافُ» این خوف بمعنى علم است چنان که آنجا گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» و المعنى انّک اعلم ان متّ على ما أنت علیه، «أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ». و قیل معناه اخاف ان لا تقبل منّى نصیحتى فیعذّبک اللَّه. «فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا» قرینا فى النّار تلیه و یلیک.
اى پدر مىترسم نصیحت من نپذیرى وانگه للَّه تعالى ترا عذاب کند و در دوزخ قرین شیطان باشى. آن گه پدر او را جواب داد: «أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ؟» این استفهام بمعنى انکار است، یعنى أ ترغب عن عبادتها و تمیل عنها؟ اى ابراهیم از عبادت بتان مىبرگردى و مىننگ دارى و طعن کنى و مرا امر و نهى میکنى؟ «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ» عن مقالتک و امرى و نهیى، «لَأَرْجُمَنَّکَ» و اگر ازین سخن برنگردى و این امر در باقى نکنى من ترا سنگسار کنم و هلاک و قیل «لَأَرْجُمَنَّکَ» اى لأشتمنّک یقال فلان یرمى فلانا و یرجم اذا شتمه، و منه قوله سبحانه.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ».
رجم در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قتل، چنان که در سورة یس گفت: «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» یعنى لنقتلنّکم، و در سورة الدّخان گفت: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ» یعنى تقتلون، و در سورة هود گفت: «وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ» اى قتلناک. وجه دون رجم است بمعنى شتم، چنان که درین سورة گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» لاشتمنّک.
وجه سوم رجم است بمعنى رمى، چنان که گفت: «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ» یرمون بها.
وجه چهارم رجم است بمعنى ظن، چنان که در سورة الکهف گفت: «رَجْماً بِالْغَیْبِ» یعنى رمیا بالظن وجه پنجم رجم است بمعنى لعن در صفت شیطان «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ.»
اى الملعون.
قوله: «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» یعنى زمانا طویلا، یقال تملّ حبیبک اى عش معه دهرا.
و منه قیل اللیل و النّهار ملوان، و قیل «وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا» اى سلیما صحیحا قبل ان یلحقک مکروه.
«قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ» این سلام تودیع است کنایت از بیزارى و جدایى و هجرت، چنان که تو از کسى فرا ببرى و از وى برگردى گویى، سلمت على فلان و کبّرت علیه. و قیل سلام علیک اى سلّمت منى لا لصیبک بمکروه، و هذا جواب الجاهل کقوله: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».
«سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی» یعنى ان تبت و آمنت. معنى آنست که آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش اگر شرایط استغفار بجاى آورى، یعنى که از شرک توبه کنى و بوحدانیت اللَّه تعالى ایمان آرى، و گفتهاند ابراهیم (ع) که این سخن میگفت نمىدانست که استغفار از بهر مشرک محظور است و هنوز آیت نهى نیامده بود پدر را وعده استغفار داد بر امید اجابت، پس تا پدر زنده بود امید داشت که اللَّه تعالى وى را ایمان دهد، بدان امید از بهر او آمرزش میخواست، پس چون کافر مرد استغفار بگذاشت و نیز آمرزش نخواست.
«إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا» اى بارّا لطیفا محسنا. و قیل الحفى العالم، المستقصى عن الشیء استخبارا. یقال تحفى به اذا کرمه. اى کان یجیبنى اذا دعوته.
«وَ أَعْتَزِلُکُمْ» هذا تفسیر السّلام. «وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» الدعاء فى هذه الایة بمعنى العبادة. یقول افارقکم و افارق ما تعبدون من اصنامکم، «وَ أَدْعُوا رَبِّی» اى اتفرد بعبادة ربّى. «عَسى أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی» اى بعبادة ربّى. «شَقِیًّا» کما شقیتم انتم بعبادة الاصنام و یرید انّه یتقبّل عبادتى و یثیبنى علیها، و الشقاء بالدّعاء ترک اجابة الداعى.
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» چون ابراهیم از قوم خویش و از بتان و بت پرستان هجرت کرد و روى بما نهاد او را فرزند بخشیدیم: اسحاق و از پس اسحاق یعقوب و همه را پیغامبر کردیم. ابراهیم و اسحاق و یعقوب.
تا عالمیان بدانند که بر اللَّه تعالى هیچکس زیان نکند و مزد هیچ نیکوکار ضایع نکند.
ربّ العالمین در این آیت منّت نهاد بر ابراهیم (ع) که او را فرزند بخشیدیم، دلیلست که فرزند صالح نعمتى باشد از اللَّه تعالى بر بنده، و آنچه گفت: «أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»
اگر چه مخرج آن عامّست معنى آن خاصّست، که فرزند طالح خواهد نه صالح محال باشد که اللَّه بر ابراهیم منّت نهد به بخشیدن فرزند وانگه فرزند بر وى فتنه باشد، و از اینجا گفت پیغامبر (ص): «نعم الولد الصالح للرّجل الصالح».
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» این عزلت ابراهیم هجرت وى است از زمین عراق از کوثى بسوى شام، و اول که بشام فرو آمد بشهر حرّان فرو آمد، و آنجا ساره را بزنى کرد، و ساره دختر ملک حران بود بقول سدّى، و بقول بعضى مفسّران دختر هاران بود عمّ ابراهیم، و ابراهیم مدتى در حران بماند پس قصد مصر کرد و با وى لوط پیغامبر بود و ساره. و این هجرت آنست که اللَّه تعالى گفت: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ» و قال: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی» پس از مصر بیرون آمد و لوط بمؤتفکات فرو آمد و ابراهیم بزمین فلسطین. «وَ کُلًّا جَعَلْنا نَبِیًّا» اى جعلنا کلّ واحد منهم نبیّا.
«وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا» المال و الولد و النبوّة «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» اى بقینا لهم الثناء الحسن، و الذکر الرفیع فى کلّ الادیان. این آنست که هر گروهى بر هر دین که باشند ابراهیم (ع) را ثنا گویند، و او را دوست دارند، و بنبوّت وى اقرار دهند، همانست که جایى دیگر گفت: «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» اى القول بالحکمة و الخیر، و سمّى القول لسانا لانّه باللسان یکون.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» مسلما موحّدا مطیعا للَّه، خالصا غیر مراء. و قرأ الکوفیّون، مخلصا بفتح اللّام، اى نبیّا مختارا اخلصه اللَّه. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا» مرسلا بالوحى رفیع الشأن.
«وَ نادَیْناهُ» اى دعوناه و کلّمناه لیلة الجمعة. «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ» الطّور جبل بین مصر و مدین. و الایمن الیمین. و هو یمین موسى و ذلک حین اقبل موسى من مدین یرید مصر، فنودى من الشجرة و کانت فى جانب الجبل على یمین موسى.
موسى از مدین برفته و روى بمصر نهاده که نداء حق شنید از جانب درخت از کران کوه از سوى راست موسى. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال ابن عباس: ادنى حتى سمع صوت القلم. و فى روایة، حتى سمع صریف القلم الّذى کتب به التّوراة.
و فى روایة، قرّبه الربّ الیه حتى سمع صریر القلم حین کتب التّوراة فى الالواح.
و قال السّدى: ادخل فى السماء فکلّم. و قیل «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» اى رفعناه من سماء الى سماء و من حجاب الى حجاب حتى لم یکن بینه و بین العرش الّا حجاب واحد. و عن مجاهد فى قوله: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» قال بین السّماء السّابعة و بین العرش سبعون الف حجاب: حجاب نور، و حجاب ظلمة، و حجاب نور، و حجاب ظلمة، فما زال موسى یقرب حتى کان بینه و بینه حجاب. فلمّا رأى مکانه و سمع صریف القلم قال: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»، و عن الربیع بن انس قال: مکث على الطّور اربعین لیلة و انزل علیه التوراة فى الالواح، و کانت الالواح من برد. فقرّبه الرّب نجیّا و کلّمه و سمع صریف القلم، و ذکر انّه لم یحدث حدثا فى الاربعین لیلة حتى هبط من الطّور. و النّجى هو الّذى یناجیک و تناجیه، الواحد و الجماعة فیه سواء. قال اللَّه تعالى: «خَلَصُوا نَجِیًّا». یقال ناجیته و نجّیته و انتجیته، قوم نجى و قوم نجوى. یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى». و قیل هو مشتق من النجوة و هى الارتفاع. و نجیّا نصب على الحال.
«وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا» این اجابت دعاء موسى است که وزارت هارون بدعا خواسته بود و گفته: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی» اى «جعلنا اخاه هارون نبیّا نعمة منّا على موسى.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ» یعنى یصدق اذا وعد و یفى اذا ضمن، و قیل الصّادق بمعنى المصدوق اى کان مصدوق الوعد، مفسّران گفتند: پیغامبران همه راست وعده بودند، اما تخصیص وى بذکر از آن بود که با کسى وعده نهاده و سه روز در آن مقام در انتظار بنشست و بقول کلبى یک سال. «وَ کانَ رَسُولًا نَبِیًّا»بعثه اللَّه الى جرهم.
اسماعیل بن ابراهیم پیغامبرى بود مرسل، فرستاده اللَّه تعالى به جرهم، قبیلهاى بود از قبائل عرب و قوم وى بودند، و از ایشان زن خواست و زبان ایشان داشت. قال عطاء بن ابى رباح: لم یتکلم بالعربیّة من الانبیاء الا خمسة: هود و صالح و اسماعیل و شعیب و محمد صلى اللَّه علیهم اجمعین. و عن ابى جعفر قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ الهم اسماعیل العربیّة و ترک اسحاق على لسان ابیه.
«وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ» الاهل هاهنا هم القوم الّذین آمنوا به من ذوى القربى و غیرهم، کقوله مخبرا عن لوط: «رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی» یعنى و من آمن بى، و کذلک فى قوله: «قُلْنَا احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ». و یقال لاهل مکة اهل اللَّه لانّهم سکّان حرمه و بیته، و یقال لحفظة القران اهل اللَّه. و اهل کلّ شیء هو الّذى یستحقّه، قال اللَّه تعالى: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ».
«بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ» اى بالصلاة و الزّکاة المفروضة علیهم فى شریعته.
«وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا» لانّه قام بطاعته.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا». ادریس جدّ پدر نوح است، نوح بن ملک بن متوشلخ بن اخنوخ و میان ادریس و میان آدم پنج پدرست و هو: اخنوخ بن یارد بن مهلائیل بن قینان بن یانش بن شیث بن آدم. بقولى دیگر چهار پدر است میان ایشان: اخنوخ بن مهلائیل بن انوش بن شیث بن آدم.
و نام ادریس بیک قول الیاس است بیک قول اخنوخ و هو الاصح. و سمّى ادریس لکثرة درسه الصّحف المنزلة علیه. و قیل ادراسین. رب العزّة سى صحیفه بوى فرو فرستاد و بروایتى پنجاه صحیفه، و از بس که آن را درس کرد او را ادریس گفتند. اوّل کسى که خیاطت کرد و جامه دوخته پوشید او بود. و کانوا یکتسون قبل ذلک الجلود. و اوّل کسى که خط نبشت بقلم او بود. و اوّل کسى که در نجوم و علم حساب نظر کرد او بود. سدّى گفت: اوّل پیغامبرى که رب العزّة بخلق فرستاد از زمین پس از آدم و شیث ادریس بود. و عمل وى در طاعت اللَّه تعالى هر روز چندانى بود که اعمال همه خلق، و تحمید وى این بود: الحمد للَّه ربّ العالمین کما ینبغى لکرم وجهه، و عزّ جلاله.
و او را بآسمان برد زنده، چنان که عیسى را بآسمان بردند، بقول بعضى مفسّران در آسمان چهارم است زنده، و بقول بعضى در بهشت است. مصطفى (ص) گفت: «لمّا عرج بى الى السّماء اتیت على ادریس فى السّماء الرّابعة».
و گفتهاند چهار پیغامبر اکنون زندهاند، دو در زمین و دو در آسمان: الیاس و خضر در زمین، و عیسى و ادریس در آسمان. و علماء تفسیر را خلافست که: سبب رفع وى بآسمان چه بود؟ ابن عباس گفت و جماعتى مفسّران که: ادریس وقتى بصحرا رفت بوقت هاجره، آفتاب بر وى تافت و از حرارت و تیزى گرما رنجور گشت گفت: من یک ساعت طاقت نمیدارم، آن فریشته که پیوسته آن را بر میدارد و با وى است چون طاقت مىدارد، شفقت برد گفت: یا ربّ خفّف عمّن یحملها من حرّها و ثقلها. رب العزّة دعاء وى در حق فریشته اجابت کرد و آن بار گران بر وى سبک شد و تبش آن کم گشت، فریشته گفت: بار خدایا این حکم چیست و از کجا این قضا کردى؟ گفت: بدعاء بنده من ادریس. گفت بار خدایا مرا بنزدیک وى فرود آر و میان ما دوستى پدید کن. فریشته دستورى یافت و بر ادریس آمد، ادریس گفت من دانم که تو از مهینان فریشتگانى و ترا بنزدیک ملک الموت آبرویست، و سخن تو بر وى روان، از بهر من شفاعت کن تا قبض روح من در تأخیر نهد و روزگارى مرا فروگذارد تا در شکر و عبادت اللَّه تعالى بیفزایم. فریشته او را بر پر خویش گرفت و بر آسمان برد و او را بنشاند آنجا که مطلع آفتابست، و خود پیش ملک الموت رفت و گفت مرا بتو حاجتى است، دوستى از فرزندان آدم نام وى ادریس مرا بتو شفیع آورده که اجل وى روزگارى در تأخیر نهى. ملک الموت گفت این حکم در من نیست و در اجل خلق تقدیم و تأخیر نیست، اما اگر خواهى او را از مرگ خویش خبر دهم تا بارى بساز کار آن روز مشغول شود. پس ملک الموت در دیوان عمر وى نظر کرد و بآن فریشته گفت تو در حق کسى سخن مىگویى که از عمر وى بس چیزى نمانده و وفات وى آنجا رسد که مطلع آفتابست. فریشته گفت او در مطلع آفتاب نشسته است و این ساعت من از نزدیک وى آمدم، ملک الموت گفت چون تو باز گردى او را زنده نیابى چون فریشته باز آمد، ادریس (ع) را دید رفته و روح وى باللّه تعالى رسیده. و عن کعب: انّ ادریس کان له صدیق من الملائکة فقال له، کلّم لى ملک الموت حتى یؤخّر قبض روحى، فحمله الملک تحت طرف جناحه فلمّا بلغ السّماء الرابعة لقى ملک الموت فکلّمه فقال: این هو؟ قال: ها هو ذا. فقال من العجب انّى امرت ان اقبض روحه فى السماء الرابعة. فقبض هناک. وهب گفت: ادریس در روزگار خویش عابدترین فرد بود، بدنیا التفات نکردى و پیوسته در آرزوى بهشت بودى و یک ساعت از عبادت نیاسودى و هر روز عمل وى بآسمان بردند چندان که عمل هر که در زمین، فریشتگان از آن تعجب میکردند، و ملک الموت مشتاق دیدار وى شد از اللَّه تعالى دستورى خواست تا بزیارت وى شود. دستورى یافت بیامد بصورت آدمى و او را زیارت کرد. ادریس صائم الدهر بود، نماز شام که افطار کرد، ملک الموت بر آن صورت آدمى حاضر بود او را بطعام خواند نخورد، ادریس گفت: انّى احبّ ان اعلم من انت؟ من میخواهم بدانم که تو کهاى؟ گفت: من ملک الموت، از اللَّه تعالى دستورى خواستم تا بزیارت و صحبت تو آیم. ادریس گفت: مرا بتو حاجتى است.
گفت: چه حاجت؟ گفت: آنکه قبض روح من کنى. ملک الموت گفت. این بفرمان اللَّه تعالى توانم کرد، از اللَّه تعالى فرمان آمد که: اقبض روحه چون میخواهد روح او قبض کن، ملک الموت قبض روح او کرد، ربّ العالمین همان ساعت او را زنده کرد.
ملک الموت گفت: اى ادریس چون دیدى؟ گفت: صعب دیدم و هائل، کارى دشخوار و عقبهاى سخت. گفت: چه فایده را این سؤال کردى؟ گفت: لا ذوق کرب الموت فاکون له اشدّ استعدادا، آن گه ادریس گفت. مرا بتو حاجتى دیگر است، خواهم که مرا بآسمان برى تا بهشت و دوزخ ببینم. ملک الموت بدستورى و فرمان اللَّه تعالى او را بآسمان برد، آن گه گفت از مالک در خواه تا درهاى دوزخ بگشاید و لختى از آن انکال و سلاسل و انواع عقوبات که ربّ العزة بیگانگان را ساخته به بینم. هم چنان کرد.
ادریس (ع) چون آن دید از هول آن و شدّت و صعوبت آن بیفتاد و بیهوش شد. چون بهوش باز آمد گفت: چنان که دوزخ نمودى بهشت نیز بمن نماى. بهشت بوى نمود بفرمان اللَّه تعالى. ادریس ساعتى در بهشت طواف میکرد و در آن ناز و نعیم و فوز مقیم نظاره میکرد. ملک الموت گفت: بیرون آى از بهشت تا بمقرّ خود باز گردیم.
ادریس در درخت بهشت آویخت و گفت: لا اخرج منها. فقال انطلق فلیس هذا باوانها. بیرون آى که هنوز وقت آن نیست که اینجا قرارگاه سازى. ربّ العزّة فریشته دیگر فرستاد تا میان ایشان حکم کند فریشته گفت: ما لک لا تخرج؟ چونست که بیرون نمىآیى؟ بچه حجت اینجا قرار گرفتهاى؟ ادریس گفت. حکم الهى و قضاى ربّانى چنانست که: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ». هر تنى که آفرید ناچار مرگ بچشد و من چشیدم. و گفته است: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» هیچکس نیست از شما که نه بدوزخ رسد و به ببند، و من رسیدم و دیدم. و گفته است جلّ جلاله: «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» کسى که در بهشت شد بیرون نیاید، پس باین حجت من بیرون نیایم. فاوحى اللَّه تعالى الى ملک الموت: باذنى دخل الجنّة و بامرى یخرج هو حىّ هناک، فذلک قوله تعالى: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا».
«أُولئِکَ الَّذِینَ» اى الّذین تقدّم ذکرهم. «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» این کنایت است از بعثت و تنبئت. میگوید ایشان آنانند که ما ایشان را پیغامبران کردیم و بکرامت و رسالت مخصوص کردیم تا خلق بایشان اقتدا کنند و راه ایشان روند. آن گه گفت پیغامبران کیستند. «مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ» یعنى ادریس، که ازین پیغامبران نامبرده هیچکس بآدم نزدیکتر از ادریس نبود. «وَ مِمَّنْ حَمَلْنا» یعنى و من ذرّیة من حملنا «مَعَ نُوحٍ» یعنى ابراهیم که از فرزندان سام نوح است و سام با نوح در کشتى بود. «وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهِیمَ» یعنى اسماعیل و اسحاق و یعقوب. «وَ إِسْرائِیلَ» یعنى و من ذرّیة اسرائیل و از فرزندان یعقوب، موسى و هارون و زکریا و یحیى و عیسى.
«وَ مِمَّنْ هَدَیْنا» الى دیننا «وَ اجْتَبَیْنا» من بین النّاس یعنى المؤمنین. «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» اینجا ضمیرى است یعنى کانوا «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ» اى کتب اللَّه المنزلة.
«خَرُّوا سُجَّداً» اى سقطوا لوجوههم ساجدین، تعظیما للَّه و کلامه. «وَ بُکِیًّا» اى باکین خوفا منه و طمعا، و «سُجَّداً وَ بُکِیًّا» منصوبان على الحال، و بکیّا جمع باک، و اصله بکویا على وزن فعول، کشاهد و شهود و حاضر و حضور.
«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» اى انقرض هؤلاء الانبیاء و جاء بعدهم قوم لا خیر فیهم، و الخلف اذا اضفته سکنت اللّام، تقول خلف صدق و خلف سوء. و اذا لم تضفه، سکنته فى الشرّ و فتحته فى الخیر. و الخلف ایضا اسم للقرن. یقال انقرضت قرون و خلوف. «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» میگوید چون پیغامبران و دینداران و صالحان و مؤمنان بسر رسیدند، از پس ایشان در رسیدند، یعنى در روزگار فترت قومى بد نابکار یعنى جهودان و ترسایان و گبران. «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى ترکوا الصّلاة المفروضة و لم یعتقدوا وجوبها لقوله تعالى: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ» فدل على کفرهم. مجاهد و قتاده و جماعتى گفتند این خلف قومىاند بدان و عاصیان از امت احمد: «أَضاعُوا الصَّلاةَ» یعنى اخروها عن مواقیتها و صلّوها لغیر وقتها. «وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» یعنى اللذات، شرب الخمر و الزّنا و غیر ذلک. نماز باول وقت نگزارند و در آن تقصیر کنند و بر پى شهوتها روند. خمر خورند و زنا کنند، قال وهب: شرابون للقهوات، لعابون بالکعبات، رکابون للشهوات، متّبعون للذّات، تارکون للجمعات. خمر خوارانند، نرد بازانند، بحرام شهوت رانند و جمع و جماعت بگذارند. مجاهد گفت هذا عند قیام الساعة و ذهاب صالحى امّة محمد (ص) ینروا بعضهم على بعض فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى امّتى من یقتل على الغضب فى الأزفة.
روى ابن عمر قال: قال النبى (ص): «یکون فى أمّتی من یقتل على الغضب و یرتشى فى الحکم و یضیع الصلاة و یتبع الشّهوات و لا تردّ له رایة». قیل یا رسول اللَّه: أ مؤمنون هم؟ قال: «بالایمان یقرّون».
و عن انس قال: قال النبى (ص): «انّها ستکون فى بعدى ائمة فسقة یصلون الصلاة لغیر وقتها فاذا کان ذلک فصلوا الصلاة لوقتها و اجعلوا الصلاة معهم نافلة.
«فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى هلاکا و شرّا و عذابا طویلا، و قیل «یَلْقَوْنَ غَیًّا» اى جزاء غیهم.
و قیل الغى واد فی جهنّم بعید القعر منتن الرّیح، فیه بئر یقال لها الهبهب کلما خبت جهنّم سعّرت منها، فذلک. قوله: «کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً» و قیل هو نهر حمیم فى النّار بعید القعر، خبیث الطعم، یقذف فیه الّذین اتّبعوا الشّهوات. و قال ابن عباس: الغیّ اسم و واد فی جهنّم، و انّ اودیة جهنّم لتستعیذ من حرّه، عدّ ذلک الوادى للزانى المصر علیه، و لشارب الخمر المصر علیه، و لأکل الربوا الّذى لا ینزع عنه، و لاهل العقوق، و لشاهد الزور، و لامرأة ادخلت على زوجها ولدا.
«إِلَّا مَنْ تابَ» من الشّرک و رجع عن ذنبه «وَ آمَنَ» بلسانه و قلبه و صدّق النبیین «وَ عَمِلَ صالِحاً» ادّى الفرائض، «فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً» اى لا ینقصون من ثواب اعمالهم شیئا. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، یدخلون بضم الیاء و فتح الخاء، و الباقون بفتح الیاء و ضمّ الخاء. و وجه القرائتین ظاهر لا خفاء به.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» یوم الحسرة یوم القیامة سبق لقوم الشقاوة من غیر ان یرتکبوا معصیة، و لآخرین السعادة قبل ان یقترفوا حسنة. روز حسرت روز اول است در عهد ازل، که حکم کردند و قضا راندند و هر کس را آنچه سزاى وى بود دادند، رانده بىجرم و جریمت، نواخته بى وسیلت طاعت. یکى را خلعت رفعت دوختند و میل نه.
یکى را بآتش قطیعت سوختند و جور نه. آن یکى بر بساط لطف پر از ناز و خطاب: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» شنیده. این یکى در وهده خذلان بنعت حرمان زهر «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ»
چشانیده، آرى سابقهاى رانده، چنان که خود دانسته. عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته از بشریّت تیرى ضعیف ترکیب در وجود آورده، و آن تیر در کمان علم ازل نهاده و در هدف حکم انداخته. اگر راست رود، ثنا و احسنت اندازنده را، اگر کژ رود طعن و لعن تیر را. شعر:
حیرت اندر حیرتست و تشنگى در تشنگى
گه گمان گردد یقین و گه یقین گردد گمان.
حضرت عزّ و جلال و بى نیازى فرش او منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان.
قوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» میگوید مائیم میراث بر جهان از جهانیان، و باقى پس جهانیان و جهان، و باز گشت کار خلق با ماست جاودان. اشارتست ببقاء احدیت و فناء خلقیت آن روز که اطلال و رسوم کون را آتش بى نیازى در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک بگذراند، و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند، و زمام اعدام بر سر مرکب وجود کند. پس ندا در دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید، تا هم جلال احدیت جمال صمدیت را پاسخ کند. و عزّ قدوسى کمال سبوحى را جواب دهد که: «اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ».
قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» الصّدیق هو الواقف مع اللَّه فى عموم الاوقات على الصّدق کسى را صدّیق گویند که با اللَّه تعالى بهمه حال و در همه وقت راست رود. بنفس در مجاهدت. بدل در مشاهدت. بروح در مکاشفت، بسرّ در ملاطفت، مراد خود فداء مراد حق کرده، ظاهر بخلق داده، باطن با حق آسوده، همه کس دست در دامن وى زده و دل وى بکس التفات ناکرده، خویشتن را باللّه تعالى سپرده و بهر چه پیش آید رضا داده، اینست حال خلیل (ع) بگاه بلا و محنت. جبرئیل او را پیش آمد که: هل لک من حاجة؟ روى از جبرئیل گردانید و گفت: امّا الیک فلا.
آن گه دست تسلیم از آستین رضا بیرون کرد و بر وى اسباب باز زد و بزبان تفرید گفت: «حسبى اللَّه و نعم الوکیل».
عزیزى میگوید: در عیادت درویشى شدم او را در بلاى عظیم دیدم، گفتم: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على ضربه. در دوستى اللَّه تعالى صادق نیست آن کس که در زخم بلاء او صابر نیست، درویش سر برآورد گفت: اى جوانمرد غلط کردى، لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذذ بضربه. در دوستى او صادق نیست کسى کش با زخم او خوش نیست.
معاذ در سکرات مرگ افتاده و آن شدت نزع و هول مطلع پدید آمده میگفت: اخنقنى خنقک فو عزّتک انّى لاحبّک، و خنق آن باشد، که حلق کسى بگیرى و مىفشارى، معاذ گفت بیفشار چندان که خواهى بىآزرم که ترا دوست دارم. اى جوانمرد دلى که قدر حق در آن دل نزول کرد قدر همه عالم رخت از دل وى برگرفت، دیدهاى که مشاهدت حق در آن دیده جاى گرفت همه مشاهدتها در آن مشاهدت متلاشى گشت. یکى در کار خلیل ابراهیم (ع) اندیشه کن که بر بساط صدق، در مجامع جمعیت، در محراب فردانیت معتکف گشت، بقصور و تقصیر خود معترف شد، از طلب نصیب خود غایب گشت، در میدان قرب حق قدم زد، آفت زمان و مکان، و آثار و اعیان، و اطلال و اشکال، و موجودات و معلومات بکلّى از پیش خویش برداشت، گهى از خلق تبرّا جست که: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ»، گهى بحق تولّا کرد که: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، لا جرم از حضرت عزّت او را خلعت و نعمت دادند و رقم خلّت کشیدند که: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا و ابراهیم الذى و فى انه کان صدیقا نبیا» قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» بفتح لام خواندهاند و بکسر لام، اگر بکسر خوانى بدایت کار موسى است آنکه که در روش خویش بود، و اگر بفتح خوانى اشارت بنهایت حال اوست آن گه که در کشش حق افتاد، یعنى کان موسى مخلصا فى سلوکه منهج النّبوة عند عنفوان دولته، ثمّ خلّصناه عن سلوکه فجذبناه و اخلصناه. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» موسى را هم روش بود و هم کشش. «جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» اشارت است بتفرقت وى در حال روش و کلمه «رب» هم چنان است که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا».
باین کلمه حق او را در نقطه جمع میکشد، و مرد تا در روش خویش است قدم وى بر زمین خطر باشد چنان که گفتهاند: «و المخلصون على خطر عظیم»
باز که بنقطه جمع رسد و کشش حق در رسد. ارض خطر را با قدم او کار نباشد، و قدم خود چندان بود که در روش باشد، چون کشش آمد قدم را پى کنند، نه قدم ماند نه قدمگاه، اینجا سرّ «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» آشکارا گردد و قوّت دل وى همه ذکر حق بود، غذاى جان وى سماع کلام حق بود، آرام وى همه با صفات و نام حق بود.
وحى آمد بموسى که اى موسى دانى که از بهر چه با تو سخن گفتم و بخلوتگاه مناجات بردم؟ اى موسى اطّلاع کردم بر دلهاى جهانیان، ندیدم دلى مشتاقتر و متواضع تر و در محبّت صافىتر از دل تو، یا موسى اسمع کلامى و احفظ وصیّتى، و ارع عهدى، فانّى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منى، یا موسى اسمع نعتى، و لا نعت لنعتى الّا ما نعت لک من نعتى، انّ من نعتى انّه لا ینبغى ان ینعت نعتى الّا انا، فانا الّذى اعرف نعتى، فلا اله الّا انا، لیس لى شبیه و لا ندّ و لا نظیر و لا عدیل و لا وزیر یوازرنى. کنت قبل الاشیاء و اکون بعد الاشیاء، معروف بالدّوام و البقاء و العز و السناء فلا اله غیرى، و لا ینبغى ان یکون کذلک غیرى.
قوله: «أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ»، لختى پیغامبران را نام برد درین سورة، و مؤمنان و صالحان امّت در ایشان پیوست که: «وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا» گفت ایشان را بفضل خود نواختم، بلطف خود را هشام نمودم، بعنایت ازلى رقم دوستى کشیدم، بخواست خود نه بکردار ایشان برگزیدم، بکرم خود نه بجهد ایشان پسندیدم. آن گه در لطف و کرم بیفزود و ایشان را بستود که: «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا». ظاهر عنوان باطن است، سجود ظاهرشان بر وجود سرائر دلیل واضح است. تنهاى ایشان بر خدمت داشته، دلها بحرمت آراسته، نور دلهاى ایشان بآسمان پیوسته.
قوله: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» الایه.. آن دور در گذشت و آن قرن بسر رسید باز قومى دیگر رسیدند بعکس ایشان و سیرتشان، بر پى شهوتها رفتند و دل در آشیانه شیطان بستند، حریص چون خوکان، متکبر چون پلنگان، محتال چون روبهان شریر چون سگان، بظاهر آدمى و بباطن شیطان.
اى جوانمرد خاصیّت آدمى نه بتغذّى و تناسل است که نبات را همین هست نه بحسّ و حرکت است که حیوانات دیگر را همین هست، بلکه خاصیّت آدمى بعلم و معرفت است، امّا خطر گاهى دادهاند او را که بیک لحظه بدرجه جبرئیل و میکائیل رسد، بلکه از ایشان در گذرد، و بیک خطرت بهیمهاى سبعى گردد بلاقیمت، اگر نظر فضل الهى بدو رسد، «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ» او را در پرده عصمت خویش گیرد، و اگر بعدل جبّارى بحکم سیاست بدو نگرد، «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» او را در وهده غىّ افکند که: «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا».
قوله: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»، فاولئک الّذین تدارکتهم الرّحمة الازلیة و یسبقون فى النّعم السّرمدیة.
یکى را بآتش قطیعت سوختند و جور نه. آن یکى بر بساط لطف پر از ناز و خطاب: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» شنیده. این یکى در وهده خذلان بنعت حرمان زهر «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ»
چشانیده، آرى سابقهاى رانده، چنان که خود دانسته. عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته از بشریّت تیرى ضعیف ترکیب در وجود آورده، و آن تیر در کمان علم ازل نهاده و در هدف حکم انداخته. اگر راست رود، ثنا و احسنت اندازنده را، اگر کژ رود طعن و لعن تیر را. شعر:
حیرت اندر حیرتست و تشنگى در تشنگى
گه گمان گردد یقین و گه یقین گردد گمان.
حضرت عزّ و جلال و بى نیازى فرش او منقطع گشته درین ره صد هزاران کاروان.
قوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها» میگوید مائیم میراث بر جهان از جهانیان، و باقى پس جهانیان و جهان، و باز گشت کار خلق با ماست جاودان. اشارتست ببقاء احدیت و فناء خلقیت آن روز که اطلال و رسوم کون را آتش بى نیازى در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک بگذراند، و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند، و زمام اعدام بر سر مرکب وجود کند. پس ندا در دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید، تا هم جلال احدیت جمال صمدیت را پاسخ کند. و عزّ قدوسى کمال سبوحى را جواب دهد که: «اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ».
قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» الصّدیق هو الواقف مع اللَّه فى عموم الاوقات على الصّدق کسى را صدّیق گویند که با اللَّه تعالى بهمه حال و در همه وقت راست رود. بنفس در مجاهدت. بدل در مشاهدت. بروح در مکاشفت، بسرّ در ملاطفت، مراد خود فداء مراد حق کرده، ظاهر بخلق داده، باطن با حق آسوده، همه کس دست در دامن وى زده و دل وى بکس التفات ناکرده، خویشتن را باللّه تعالى سپرده و بهر چه پیش آید رضا داده، اینست حال خلیل (ع) بگاه بلا و محنت. جبرئیل او را پیش آمد که: هل لک من حاجة؟ روى از جبرئیل گردانید و گفت: امّا الیک فلا.
آن گه دست تسلیم از آستین رضا بیرون کرد و بر وى اسباب باز زد و بزبان تفرید گفت: «حسبى اللَّه و نعم الوکیل».
عزیزى میگوید: در عیادت درویشى شدم او را در بلاى عظیم دیدم، گفتم: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على ضربه. در دوستى اللَّه تعالى صادق نیست آن کس که در زخم بلاء او صابر نیست، درویش سر برآورد گفت: اى جوانمرد غلط کردى، لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذذ بضربه. در دوستى او صادق نیست کسى کش با زخم او خوش نیست.
معاذ در سکرات مرگ افتاده و آن شدت نزع و هول مطلع پدید آمده میگفت: اخنقنى خنقک فو عزّتک انّى لاحبّک، و خنق آن باشد، که حلق کسى بگیرى و مىفشارى، معاذ گفت بیفشار چندان که خواهى بىآزرم که ترا دوست دارم. اى جوانمرد دلى که قدر حق در آن دل نزول کرد قدر همه عالم رخت از دل وى برگرفت، دیدهاى که مشاهدت حق در آن دیده جاى گرفت همه مشاهدتها در آن مشاهدت متلاشى گشت. یکى در کار خلیل ابراهیم (ع) اندیشه کن که بر بساط صدق، در مجامع جمعیت، در محراب فردانیت معتکف گشت، بقصور و تقصیر خود معترف شد، از طلب نصیب خود غایب گشت، در میدان قرب حق قدم زد، آفت زمان و مکان، و آثار و اعیان، و اطلال و اشکال، و موجودات و معلومات بکلّى از پیش خویش برداشت، گهى از خلق تبرّا جست که: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ»، گهى بحق تولّا کرد که: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، لا جرم از حضرت عزّت او را خلعت و نعمت دادند و رقم خلّت کشیدند که: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا و ابراهیم الذى و فى انه کان صدیقا نبیا» قوله: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً» بفتح لام خواندهاند و بکسر لام، اگر بکسر خوانى بدایت کار موسى است آنکه که در روش خویش بود، و اگر بفتح خوانى اشارت بنهایت حال اوست آن گه که در کشش حق افتاد، یعنى کان موسى مخلصا فى سلوکه منهج النّبوة عند عنفوان دولته، ثمّ خلّصناه عن سلوکه فجذبناه و اخلصناه. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» موسى را هم روش بود و هم کشش. «جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا» اشارت است بتفرقت وى در حال روش و کلمه «رب» هم چنان است که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا».
باین کلمه حق او را در نقطه جمع میکشد، و مرد تا در روش خویش است قدم وى بر زمین خطر باشد چنان که گفتهاند: «و المخلصون على خطر عظیم»
باز که بنقطه جمع رسد و کشش حق در رسد. ارض خطر را با قدم او کار نباشد، و قدم خود چندان بود که در روش باشد، چون کشش آمد قدم را پى کنند، نه قدم ماند نه قدمگاه، اینجا سرّ «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» آشکارا گردد و قوّت دل وى همه ذکر حق بود، غذاى جان وى سماع کلام حق بود، آرام وى همه با صفات و نام حق بود.
وحى آمد بموسى که اى موسى دانى که از بهر چه با تو سخن گفتم و بخلوتگاه مناجات بردم؟ اى موسى اطّلاع کردم بر دلهاى جهانیان، ندیدم دلى مشتاقتر و متواضع تر و در محبّت صافىتر از دل تو، یا موسى اسمع کلامى و احفظ وصیّتى، و ارع عهدى، فانّى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منى، یا موسى اسمع نعتى، و لا نعت لنعتى الّا ما نعت لک من نعتى، انّ من نعتى انّه لا ینبغى ان ینعت نعتى الّا انا، فانا الّذى اعرف نعتى، فلا اله الّا انا، لیس لى شبیه و لا ندّ و لا نظیر و لا عدیل و لا وزیر یوازرنى. کنت قبل الاشیاء و اکون بعد الاشیاء، معروف بالدّوام و البقاء و العز و السناء فلا اله غیرى، و لا ینبغى ان یکون کذلک غیرى.
قوله: «أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ»، لختى پیغامبران را نام برد درین سورة، و مؤمنان و صالحان امّت در ایشان پیوست که: «وَ مِمَّنْ هَدَیْنا وَ اجْتَبَیْنا» گفت ایشان را بفضل خود نواختم، بلطف خود را هشام نمودم، بعنایت ازلى رقم دوستى کشیدم، بخواست خود نه بکردار ایشان برگزیدم، بکرم خود نه بجهد ایشان پسندیدم. آن گه در لطف و کرم بیفزود و ایشان را بستود که: «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا». ظاهر عنوان باطن است، سجود ظاهرشان بر وجود سرائر دلیل واضح است. تنهاى ایشان بر خدمت داشته، دلها بحرمت آراسته، نور دلهاى ایشان بآسمان پیوسته.
قوله: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» الایه.. آن دور در گذشت و آن قرن بسر رسید باز قومى دیگر رسیدند بعکس ایشان و سیرتشان، بر پى شهوتها رفتند و دل در آشیانه شیطان بستند، حریص چون خوکان، متکبر چون پلنگان، محتال چون روبهان شریر چون سگان، بظاهر آدمى و بباطن شیطان.
اى جوانمرد خاصیّت آدمى نه بتغذّى و تناسل است که نبات را همین هست نه بحسّ و حرکت است که حیوانات دیگر را همین هست، بلکه خاصیّت آدمى بعلم و معرفت است، امّا خطر گاهى دادهاند او را که بیک لحظه بدرجه جبرئیل و میکائیل رسد، بلکه از ایشان در گذرد، و بیک خطرت بهیمهاى سبعى گردد بلاقیمت، اگر نظر فضل الهى بدو رسد، «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ» او را در پرده عصمت خویش گیرد، و اگر بعدل جبّارى بحکم سیاست بدو نگرد، «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» او را در وهده غىّ افکند که: «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا».
قوله: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»، فاولئک الّذین تدارکتهم الرّحمة الازلیة و یسبقون فى النّعم السّرمدیة.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» نصب بدل من قوله الجنّة، و قیل هو نصب على المدح، و عدن فى معنى اقامة، یقال عدن بالمکان، اذا اقام به. جنّات بجمع گفت از بهر آن که هر مؤمنى را جدا گانه بهشتى خواهد بود، و گفتهاند هر مؤمنى را چهار بهشت است چنان که در سورة الرّحمن آن را بیان کرد و گفت: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» پس از آن گفت: «وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ»، و پیغامبر (ص) آن را بیان کرده و گفته: «جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیها، و جنتان من فضة آنیتها و ما فیها. و ما بین القوم و بین ان ینظروا الى ربهم الا رداء الکبریاء على وجهه فى جنة عدن».
و قیل العدن بطنان الجنّة و ذلک وسطها و سائر الجنان محدقة بها، و فیها عین التسنیم، ینزلها الصدّیقون و الشّهداء و و الصّالحون. مجاهد گفت: از ابن عباس پرسیدم که بهشت خداوند کجاست؟ گفت.
فوق سبع سماوات. بالاى هفت آسمان. عبد اللَّه مسعود گفت: امروز بالاى هفت آسمان است امّا فردا در قیامت آنجا بود که اللَّه تعالى خواهد. «الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» اى بالمغیب عنهم و لم یروها، اى هم فى الدّنیا و الموعود فى حال غیبة عنهم، یعنى در دنیااند بهشت را نادیده و از اللَّه تعالى وعده یافته که بآن رسند، «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» یؤتى ما وعده لا محالة، بندگان بآنچه اللَّه تعالى وعده داد رسیدنىاند، و روا باشد که مفعول بمعنى فاعل باشد اى وعده آت لا محالة. آنچه اللَّه تعالى وعده داد آمدنى است لا محالة.
«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً» اى قبیحا من القول. اللّغو ما یلقى من الکلام و یؤثم فیه. لغو سخن نابکار است و سخن فحش که مردم بآن گناهکار شوند، و گفتهاند که لغو آن است که آن را معنى نباشد و از شنیدن آن هیچ فایده نبود، ربّ العالمین میگوید در بهشت این چنین سخنهاى بیهوده بىفایده نگویند و نشنوند. «إِلَّا سَلاماً».
این استثنا منقطع است تقدیره لکن یسمعون قولا حسنا یسلمون منه. هر چه گویند و شنوند در بهشت از عیب و طعن رسته، و شنونده از گناه و ملامت ایمن و گفتهاند «إِلَّا سَلاماً» سلام است که بهشتیان بر یکدیگر میکنند و نیز فریشتگان بر ایشان سلام میکنند چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» و گفتهاند سلام ملک است جلّ جلاله بر بنده که میگوید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» اى فى الاوقات الّتى لو کانت ایاما و لیالى معتادة، لکان ذلک بکرة و عشیّا، کقوله تعالى: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ» و لم یکن هناک ایّام و لا زمان، لکن بمعنى انّه خلقها فى مدة لو کانت مدة وقت و زمان لکان ذلک ستة ایّام. و قیل لیس فى الجنّة لیل، هم فى نور ابدا و انّما یعرفون مقدار اللیل بارخاء الحجب و مقدار النهار برفع الحجب. و قیل تخدمهم باللّیل الجوارى و بالنّهار الغلمان، فذاک آیة اللّیل و النهار.
در بهشت شب نیست همه نورست و روشنایى. گهى پردهها فرو گذارند، بجاى آرند که شبست، گهى پردهها بردارند، دانند که روزست. و گفتهاند چون کنیزکان ایشان را خدمت کنند و بر سر ایشان پیرایهاى شراب گردانند آن را شب شمرند، و چون غلمان و ولدان ایشان را خدمت کنند آن را روز شمردند. و چون معلوم گشت که در بهشت شب نیست پس بامداد و شبانگاه را معنى آنست که ایشان را طعام و شراب دهند بدو وقت، بر مقدار بامداد و شامگاه، چنان که عادت مردم متنعّم است. و قیل معناه الدّوام، و ذکر طرفى النّهار و اراد به کله، کقوله: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» و یرید به الدّنیا کلّها، یدلّ على هذا قوله: «أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» و بهذا المعنى قوله: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا» قوله: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» اى تلک الجنة الّتى وصفت، هى التى نعطى المتّقین الّذین یتقون الشّرک. قرأ رویس عن یعقوب نورّث بالتّشدید، و هما لغتان مثل وصى و اوصى و الاختیار التخفیف، کقوله: «اورثتموها وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ» و الوراثة اقوى لفظة تستعمل فى هذا الباب لا تعقب بفسخ و نقض و استرجاع. و قیل المؤمنون یرثونها من الکفار. فانّ اللَّه تعالى خلق لکلّ مکلف قصرا فى الجنّة فمن آمن سکن قصره و من کفر جعل قصره لمؤمن زیادة فى درجته و کرامته.
روى ابو هریره رضی اللَّه عنه قال: «قال رسول اللَّه (ص): «ما من غداة من غدوات الجنة و کل الجنة غدوات الّا ترفّ الى ولّى اللَّه حوراء، و انّ من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من خالص المسک و الزعفران»
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبؤس یحیى لا یموت لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
و قالت عائشة: «الجنّة سجسج لیس فیها برد و لا حرّ، ترابها الزّعفران» و قال الحسن: نخل الجنّة جذوعها ذهب و کربها زمرد و یاقوت و سعفها حلل، تخرج الرّطب امثال القلال احلى من العسل و ابیض من اللّبن.
قوله: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» سبب نزول این آیت آن بود که مدتى بگذشت که جبرئیل (ع) برسول خداى (ص) نیامد و وحى نیاورد، گفتهاند چهل روز بود و بروایتى پانزده روز و بروایتى دوازده روز، و کافران ظنّ بد بردند و گفتند: «انّ محمّدا و دعه ربّه و قلاه» و رسول خداى (ص) از ناآمدن جبرئیل دلتنگ و رنجور گشت و بر وى دشخوار آمد. تا ربّ العزة جبرئیل را فرستاد و آیت آورد: «وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى» رسول (ص) گفت: «ابطأت علىّ حتى ساء ظنى و اشتقت الیک»
دیر آمدى اى جبرئیل و مشتاق بودم بآمدن تو. ربّ العالمین بجواب وى آیت فرستاد «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اى قل یا جبرئیل لمحمد: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اللَّه تعالى جبرئیل را گفت که محمّد را جواب ده که ما که فریشتگانیم فرو نمىآئیم. مگر بفرمان خداى تو، آن گه توانیم آمدن که فرماید و فرستد.
و خلافست میان علما که بازماندن جبرئیل را سبب چه بود؟ مقاتل و کلبى و قتاده و ضحاک و عکرمه گفتند: قریش از رسول خداى پرسیدند قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین و از روح. و رسول گفت: «ارجعوا غدا اخبرکم»
و لم یقل ان شاء اللَّه، فابطأ جبرئیل و لم ینزل علیه الى اربعین یوما.
و قال مجاهد: ابطأ الملک على رسول (ص) ثم اتاه فقال لعلى ابطأت؟ قال قد فعلت قال و لم لا افعل و انتم لا تتسوّکون و لا تقصّون اظفار کم و لا تنقّون براجمکم و لا تأخذون براجمکم، و قال: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ».
و قیل هذا اخبار عن اهل الجنّة انّهم یقولون عند دخولها: و ما نتنزّل هذه الجنان الّا بامر اللَّه، قوله: «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» من امر الآخرة، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما مضى من امر الدنیا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقتنا هذا الى یوم القیامة. و قیل «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» اى ما بین نفختین. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» ما سیکون، «وَ ما خَلْفَنا» ما کان، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» فى الحال. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» اى ما تقدّمنا قبل ان نخلق، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما یکون بعد فنائنا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقت خلقنا الى ان نموت. «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» اى ما نسیک ربّک یا محمد و ان تأخر عنک الوحى.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول (ص): «ما احلّ اللَّه فى کتابه فهو حلال، و ما حرّم فهو حرام و ما سکت عنه فهو عافیة، فاقبلوا من اللَّه عافیته فانّ اللَّه لم یکن لینسى شیئا، ثم تلا هذه الایة: «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا».
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» اى خالقها و مالکها «فَاعْبُدْهُ» اى وحّده.
«وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» حتى یأتیک الموت کقوله: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» و یقال، «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» دلیل على انّ العبادة ثقیلة مملولة و المؤمن مأمور بالصبر علیها لانّ الصبر لا یکون الّا مقرونا بالکراهة و الصعوبة.
قوله: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا» اى مثلا و قیل احدا یسمّى اللَّه، و قیل احد یسمّى الرحمن فانّهما اسمان ممتنعان على الخلیقة، و قیل معناه هل تعلم احدا یستحقّ ان یوصف بصفات اللَّه عزّ و جل، فیقال له خالق و قادر و عالم بما کان و ما یکون فذلک لا یکون الّا من صفة اللَّه عزّ و جل.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» قراءت عامّه أ اذا بهمزتین است بر استفهام، مگر قراءت ابن عامر که وى اذا خواند بیک همزه بر لفظ خبر ما متّ، ما صله است و اصل سخن اذا متّ است. «لَسَوْفَ» این لام، لام مجازاة است و معارضه نه لام تأکید، و انسان درین آیة ابىّ بن خلف الجمحى است که بعث را منکر بود و این سخن بر سبیل استهزاء و تکذیب گفت. استخوان ریزیده پارهاى بر دست نهاد و ریزه ریزه میکرد و مىگفت: یزعم لکم محمدا انّا نبعث بعد ما نموت. محمّد (ص) مىگوید که پس از آنکه بمیریم ما را زنده خواهند کرد، همانست که جاى دیگر گفت: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» ربّ العزّة او را جواب داد و بر وى حجّت آورد که: «أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ» مخفف بر قراءت مدنى و شامى و عاصم. میگوید یاد نمىدارد مردم «أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ». بر قراءت باقى «أ و لا یذّکر الانسان» بتشدید، اصله یتذکر، فاندرج التاء فى الذّال. میگوید نیندیشد و در یاد نیاورد ابى خلف که ما او را نخست بیافریدیم و خود هیچیز نبود، آن کس که بر نشأت اولى قادر بود بر نشأت اخرى هم قادر باشد، همانست که گفت: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ».
قوله: «وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» دلیل على انّ المعدوم لیس بشیء فى حال عدمه. آن گه ربّ العزّة سوگند یاد کرد که بر انگیزم این کافران را روز قیامت ناچار با شیاطین، که همسر و همراه ایشانند، هر کافرى با شیطان خود در یک سلسله بسته و حاضر کرده، اینست که اللَّه تعالى گفت.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» اى لنجمعنّهم فى المعاد و الشیاطین. این واو بمعنى مع است اى لنحشرنّهم مع الشیاطین، و هم قرناؤهم الّذین اضلوهم. «ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا» اى حبسوا حولها فأحدقوا بها جثیا على رکبهم حتّى یدفعوا فیها الاوّل فالاوّل.
آن کافران را همه گردن بسته و بزانوها در نشسته گرد دوزخ در نشانند، همه بهم آرند، و آن گه الاول فالاوّل بدوزخ مىاندازند. «جِثِیًّا» اى جاثیة على رکبهم. و قیل جماعات جماعات جمع جثوة.
قوله. «ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ» اى جماعة متعاونة على الشّرک و المعصیة.
«أَیُّهُمْ أَشَدُّ» ابتداء و خبر على الرّحمن «عِتِیًّا» اى عتوا و تجبّرا فى الکفر و غلوّا، و المعنى نبدأ فى التّعذیب بالاعتى فالاعتى و الاکبر فالاکبر جرما برؤساء الضّلالة اولا، ثم باتباعهم و اشیاعهم.
«ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» ثمّ هاهنا لیست مما توجب تعقیبا، هذا کقولک فلان فاجر مارد ثم هو مع هذا من غیر رشدة یقول تعالى: «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» انّ الّذین هم اشدّ عتیّا، «هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا» اى دخولا و لزوما. یقال صلى یصلى صلیّا مثل لقى یلقى لقیّا، و صلیا نصب على التمییز.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخرج من النار عنق اشدّ سوادا من القار فیقول انّى وکّلت بثلاثة نفر: بکلّ جبّار عنید. و من دعا مع اللَّه الها آخر.
و من قتل نفسا بغیر نفس. قال فتنطبق علیهم النّار بمقدار خمس مائة سنة».
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» اى ما منکم احد الّا وارد جهنّم، «عَلى رَبِّکَ» کان ورود کم النّار، «عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا» حتم ذلک و قضى قضاء لا محیص عنه. در معنى ورود اهل علم مختلفند قومى گفتند دخولست، قومى گفتند اشرافست و مرور بىدخول یعنى که فرا سر آن رسند و بگذرند و در آنجا نشوند. و منشأ خلاف آنست که وعیدیه معتزله گویند: من دخل النّار من الموحّدین لا یخرج منها ابدا. گفتند موحّد که در آتش شود هرگز بیرون نیاید، و مرجیان گویند: لا یدخلها مؤمن. مؤمن خود در آتش نشود. و اهل سنّت گویند جایز است که مؤمنان در آتش شوند و ایشان را بمعصیت که کردهاند عقوبت کنند، آن گه از آتش بیرون آرند، و بقول اهل سنّت ورود، دخول است و حجّت ایشان از قران قوله تعالى: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» و قال تعالى: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» خلاف نیست که فرعون و بتان و بت پرستان که اندر این آیات از ایشان خبر میدهد در دوزخ شوند نه آنجا بگذرند، که اگر بگذشتندى در بهشت شدندى که بعد از دنیا جز دوزخ و بهشت سراى دیگر نیست، و شک نیست که ایشان هرگز به بهشت نشوند و جز دوزخ جاى ایشان نیست و معنى ورود جز دخول نیست.
و دلیل برین قول سیاق آیتست که گفت: «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» و نجات بعد از دخول باشد، نخست در میان کار شوند آن گه بیرون آمدن را نجات گویند، چنان که گفت: «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و خبر درست است از پیغمبر (ص) که گفت: «الورود الدّخول لا یبقى برّ و لا فاجر الّا دخلها فتکون على المؤمنین بردا و سلاما کما کانت على ابراهیم حتّى انّ للنّار او لجهنم ضجیجا من بردها».
«ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»
عن ابن مسعود قال: قال النبىّ (ص): «یرد النّاس النّار و یصدّون عنها باعمالهم، فاوّلهم کلمع البرق ثمّ کالرّیح ثم کخضر الغرس ثم کشدّ الرجل ثم کمشیه».
و عن انس قال: قال النّبی (ص): «یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن شعیرة، ثمّ یخرج من النّار من قال «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة، ثمّ یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن ذرة».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مسلم یموت له ثلاثة من الولد الّا لم یلج النّار الّا تحلة القسم، ثم قرأ وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها»
و روى عن عمرو بن دینار قال: «تمارى ابن عباس و نافع بن الازرق، فقال نافع لیس الورود الدخول، فقال ابن عباس: هو الدخول، أ رأیت قول اللَّه تعالى؟
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» ادخلوا ام لا؟ و قوله: «وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» ادخل هؤلاء ام لا؟ اما و اللَّه انا و انت سنردها و انا ارجو ان یخرجنى اللَّه منها و لا یخرجک منها لتکذیبک».
و روى انّ النّبیّ (ص) سئل عن معنى هذه الایة و عن کیفیت الورود فقال: «انّ اللَّه تعالى یجعل النار کالسّمن الجامد و یجمع علیها خلق الاولین و الآخرین ثمّ ینادى المنادى ان خذى اصحابک و درى اصحابى فو الّذى نفس محمّد بیده لهى اعرف باصحابها من الوالدة بولدها».
و حکى عن ابى جعفر النحاس قال: «إِلَّا وارِدُها» یعود الى یوم القیامة. و قال مجاهد: هو الحمّى و الامراض تأخذ المؤمن «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» الشّرک، «وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ» اى المشرکین، «فِیها جِثِیًّا»، اى بارکین على رکبهم صاغرین.
و قیل «نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» فى مسیرهم على الصّراط من الوقوع فیها و التأذى بحرها، و من دخل الصراط فقد دخل النّار قال ابن عباس: الورود على الصّراط و الصّراط على جهنم. و قال الحسین بن الفضل: تفکرت فى کون الصّراط على النّار و کیفیته سنین، فلم یتصوّر ذلک الى ان وقع لى ذات یوم انّ الصّراط فى النار شبه الارجوحة فى الدّار».
«وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها» اى نترک الکفّار فى النار، «جِثِیًّا» جمیعا. و قال ابن زید الجثى شرّ الجلوس.
قوله. «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا» اى اذا قرئت على هؤلاء الکفّار آیات القرآن بیّنات واضحات الدلائل و فیها ذکر المؤمنین و انّ اللَّه ولیهم و ناصرهم، «قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى النضر بن الحارث و اصحابه، للّذین آمنوا» اى لفقراء لصحابة «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ» یعنى المؤمنین و الکافرین. «خَیْرٌ مَقاماً» منزلا و حالا «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا» ازین مجلسا و مکانا.
مشرکان قریش اصحاب مال و زینت دنیا و عیش فراخ و جاى خوش تنعّم و ناز بودند و درویشان صحابه اصحاب فقر و فاقت و خشونت بودند و بآن مال و زینت خود را بر درویشان صحابه فضل دیدند و افتخار آوردند. پس معنى آیت آنست که چون ما آیات قرآن فرو فرستیم، که در آن ذکر مؤمنان بود و نواختن ایشان و در آن دلایل و عبر بود ایشان در آن تدبّر و تفکّر نکنند بلکه از آن افتخار و مکاثرت بمال و ثروت کردند و گویند بنگرید، که از ما و شما کدام گروهست که جاى و منزل وى خوشتر و مال وى بیشتر و نعمت و جاه وى تمامتر، یعنى که ما به از شمائیم و حال ما بنزدیک اللَّه تعالى از حال شما نیکوتر. النّدى و النادى المجلس الّذى یجمع القوم لحادثة او مشورة و منه دار الندوة، لانّ المشرکین کانوا یجلسون فیها و یتشاورون فى امورهم. و قرأ مکى مقاما بضمّ المیم و هما لغتان فى المعنى واحد لانّهما یرجعان الى اسم المکان.
پس ربّ العالمین ایشان را جواب داد: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً» اى قد اهلکنا اسلافهم و کانوا فى الدّنیا اکثر نعمة و اوفر زینة فلم ینفعهم من اللَّه و لم یقرّبهم من رحمته و و النّجاة من عذابه. قال اهل اللّغة: الاثاث متاع البیت ما یتمتّع به الانسان من اداة لا غنى عنها، مشتقّ من اثیث و هو الکثیر و ریّا بتشدید قراءت شامى است، و قالون و اسماعیل از نافع. باقى قرّاء رئیا خوانند بهمز و هو المنظر، مشتقّ من رأیت اى ما یرى فى صورة الانسان و لباسه. و قیل هو من قولک رویت اى منظره مرتو من النعمة اى انّ علیه نضارة. و انتصاب اثاثا و رئیا على التفسیر.
قوله: «قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیَمْدُدْ». الصیغة، صیغة الامر و المعنى الخبر، اى من کان فى الشّرک و الجهالة مدّه اللَّه فى کفره و متّعه بطول عمره لیزداد طغیانا و ضلالا، یعنى جعل اللَّه جزاء ضلالته ان یترکه و یمدّه فیها. کقوله: «مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ». و قیل معناه من کان فى الضّلالة زاده اللَّه ضلالا. و قیل معناه فلیعش ما شاء فانّ مصیره الى النّار.
قوله: «حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ» اى الى ان یأتیهم ما یوعدون من الجزاء على کفرهم، ثمّ فصّل فقال: «إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ» فهما منصوبان على البدل من «ما یُوعَدُونَ» و المعنى حتّى اذا رأوا العذاب او رأوا السّاعة، فالعذاب ما وعدوا به من نصر المؤمنین علیهم بانهم یعذّبونهم قتلا و اسرا. و الساعة یعنى القیامة و ما وعدوا فیها من الخلود فى النّار. معنى آیت آنست که هر که در ضلالت و کفرست ربّ العزّة بجزاء کفر وى او را روزگار دراز فرا گذارد تا طغیان و ضلالت وى مىافزاید، آن گه یا در دنیا عذاب قتل و سبى بوى رسد یا در قیامت بدوزخ شود جاوید. «فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً» جواب آنست که گفتند: «خَیْرٌ مَقاماً». «وَ أَضْعَفُ جُنْداً» جواب آنست که گفتند: «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا».
قوله تعالى: «وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا» بالمنسوخ، «هدى» بالنّاسخ، و قیل یجعل جزاهم ان یزیدهم فى یقینهم هدى کما أضلّ الفاسق بفسقه.
«وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» قیل الصلوات الخمس، و قیل اداء الفرائض، و قیل «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» هى الباقیات الصّالحات لانّ ثوابها یبقى ابدا. «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» اى خیر ممّا فیه الکفّار من المال و حسن الحال. «وَ خَیْرٌ مَرَدًّا» عاقبة و مرجعا.
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا» این کافر العاص بن وائل السهمى است. مردى بود زندیق منکر بعث از جمله مستهزءان. خباب را برو دینى بود بتقاضا شد جواب وى داد باستهزا که: نه شما مىگوئید که در بهشت زر و سیم و حریرست؟ خباب گفت: بلى ما مىگوئیم و در کتاب خداست. عاص گفت باستهزا اکنون صبر کن تا ببهشت رسیم که اللَّه تعالى مرا آنجا مال و فرزند دهد دین تو بگزارم، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: «أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ یعنى فى الجنّة، «مالًا وَ وَلَداً» جاى دیگر گفت: «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً» «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى» قرأ حمزه و الکسائى، و ولدا بالضمّ و الاسکان و قرأ الآخرون. و ولدا بفتح الواو و اللام و هما لغتان مثل العرب و العرب، و العجم و العجم، و منهم من یحعل الولد بالضمّ جمعا و الولد بالفتح واحدا، مثل اسد و اسد، و قیل الولد بالفتح الابن و الابنة و بالضم الاهل و الولد.
قوله: «أَطَّلَعَ الْغَیْبَ» یعنى انظر فى اللوح المحفوظ. و قیل اعلم علم الغیب حتّى یعلم فى الجنّة هو، ام لا، «أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» یعنى ام قال: «لا آله الا اللَّه» و قدّم عملا صالحا. و قیل اعهد اللَّه الیه ان یدخله الجنّة.
روى ابن عباس قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من ادخل على مؤمن سرورا فقد سرّنى، و من سرّنى فقد اتّخذ عند اللَّه عهدا فلا تمسّه النّار، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ».
و عن الاسود بن یزید قال: قال عبد اللَّه: یقول اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة من کان له عندى عهد فلیقم، فقالوا یا ابا عبد الرحمن فعلمنا قال: قولوا: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ، انّى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدّنیا بانّى اشهد انّک لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک و انّ محمدا عبدک و رسولک و انّک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشرّ و تباعدنى من الخیر، و انّى لا اثق الّا برحمتک، فاجعل لى عندک عهدا تؤدیه الىّ یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد».
«کَلَّا» رد لقول العاص، اى لیس الامر کما یقول، «سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ» اى سنحفظ علیه «ما یَقُولُ» فنجازیه به فى الآخرة. «وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا» اى نزید له من العذاب زیادة لا انقطاع لها، اى نزیده عذابا فوق العذاب، «وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ» یعنى نسلبه ما یفتخر به من المال و النّعمة، و نعطیه غیره من المؤمنین، «وَ یَأْتِینا» اى فى الآخرة، «فَرْداً» لا یصحبه شیء من امواله و لا ینفعه احد من اولاده، و قیل التقدیر «نَرِثُهُ ما یَقُولُ» انّه فى الدنیا یملکه و یعطى فى الآخرة مثله و ذلک انّه قال لخباب، لئن کان ما تقول حقا فانّى فى الآخرة افضل نصیبا.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا» اى عبد الکفار الاصنام و الشّیاطین و الملائکة و عیسى، لیتعززوا فى الدّنیا. و یصیروا الى العزّ الدائم فى العقبى، و قیل لیکونوا لهم عدة فى القیامة و شفعاء لهم کقوله: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، و قوله: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى». کافران پرستیدهها که پرستیدند فرود از اللَّه تعالى بآن پرستیدند تا ایشان را از آن عزّ باشد و جاه و انبوهى در دنیا و بقیامت یارایشان باشند در دفع عذاب خدا از ایشان و شفیع ایشان. رب العالمین گفت: «کَلَّا» نه چنان است که ایشان مىپندارند که ایشان نه عزّند و نه یار و نه شفیع، نه در دنیا بکار آیند نه در عقبى.
«سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ» فردا در قیامت همه از یکدیگر بیزار شوند و بیکدیگر کافر، هم عابد از معبود و هم معبود از عابد، و در قرآن از این نمط فراوانست «وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ»
«قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ» «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا» «ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ» «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ».
قوله: «وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى اعوانا علیهم و اعداء ارادوا ان یکونوا لهم شفعاء فیصیرون لهم خصماء. الضدّ یقع على الواحد و الجمع. فرداى قیامت رب العزّة بتان را با کافران حشر کند و ایشان را عقل و نطق دهد تا در دوزخ عابدان خود را خصمى کنند و گویند: ربّنا عذّب هؤلاء الّذین عبدونا من دونک. و قیل «یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى قرناء فى النّار على هیئة یعذّبون بها، کما قال تعالى فى مانعى الزّکاة: «یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ».
قوله: «أَ لَمْ تَرَ» یا محمد: «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ»، اى سلطناهم علیهم بالاغواء و ذلک قوله: «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ» الایه... و قیل قیضنا لهم الشّیاطین مجازاة على کفرهم کقوله: «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» و قیل «ارسلنا الشیاطین علیهم» اى خلینا الشّیاطین و ایاهم فلم نعصمهم. قوله: «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» اى تزعجهم ازعاجا حتى یرکبوا المعاصى. و الازّ و الهزّ واحد و هو التحریک و الازیز الغلیان، و منه الخبر
کان النبى (ص) یصلّى و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء.
و معنى الایة مکنّا الشیاطین من دعاء الکفّار بالوساوس الى الکفر و الشرک و تزیّن المعاصى بالتّمویهات.
«فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این درشان قومى است که استهزامى کردند بمؤمنان و بقرآن و رسول خداى از آن ضجر میشد میخواست که ایشان را بزودى عذاب رسد و هلاک شوند.
ربّ العالمین گفت: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» العقوبة لهم، «إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ» الایام و السنین حتى تنقضى آجالهم فینقلوا الى النّار، و قیل نعد اعمالهم نحصى انفاسهم و نمهلهم، لیزدادوا اثما، فنجازیهم على جمیع ذلک.
حکى انّ المأمون کان یقرأ سورة مریم و عنده العلماء فلما انتهى الى هذه الایة التفت الى محمد بن السماک مشیرا الیه بان یعظه فقال: اذا کانت الانفاس بالعدد و لم یکن لها مدد فما اسرع ما ینفد.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» راکبین على النوق، و قیل على نجایب. و الوفد مصدر، وفد وفدا و وفودا و وفادة اذا زار الملوک و الاشراف. و قیل جمع وافد کصاحب و صحب.
«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ» کما تساق البهائم، «إِلى جَهَنَّمَ» قال سبحانه فى مقابلة الحشر، السوق لما فى ذلک من الکرامة و فى هذا من الاهانة، اى یساقون بعنف الى ذلّ، کما تساق الإبل العطاش الى الماء. «وِرْداً» اى مشاة افرادا عطاشا، لانّ الوارد یرد لازالة العطش. قال اهل اللغة وردا مصدر، و التقدیر ذوى ورد، و قیل وردا بمعنى واردین.
و قیل الورد النصیب، اى یکونون وردا لها، اى نصیبا و حظا، اى هم نصیب جهنم، و المؤمنون نصیب الجنة. قال الربیع بن انس: امّا المتّقون فیفدون الى ربهم فیکرمون و یعطون و یحیّون و یشفعون. و المجرمین یساقون رجالا عطاشا قد تقطعت اعناقهم من العطش.
روى انّ على بن ابى طالب (ع) قال: لمّا نزلت هذه الایة، قلت یا رسول اللَّه انّى رأیت الملوک و وفودهم، فلم ار وفدا الّا رکبانا فما وفد اللَّه؟ فقال رسول اللَّه یا على اذا حان المنصرف من بین یدى اللَّه تعالى تلقّت الملائکة المؤمنین بنوق بیض، رحالها و ازمّتها الذهب، على کلّ مرکب حلة لا تساویها الدّنیا، فیلبس کلّ مؤمن حلة، ثم یستوون على مراکبهم فتهوى بهم النّوق حتى تنتهى بهم الى الجنّة، فتتلقاهم الملائکة «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ».
روى انّ النبى (ص) قال: «یا على و الّذى نفسى بیده، انّهم اذا خرجوا من قبورهم، استقبلوا بنوق علیها رحال الذهب، شراک نعالهم نور یتلألأ، فیسیرون علیها، فینطلقون حتى ینتهوا الى باب الجنّة».
و عن ابى مرزوق فى قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» قال: یستقبل المؤمن عند خروجه من قبره احسن صورة وجها و اطیبها ریحا، فیقول، من انت؟ فیقول، أما تعرفنى؟ فیقول، لا، الّا انّ اللَّه طیّب ریحک و حسن وجهک، فیقول انا عملک الصّالح، هکذا کنت فى الدّنیا حسن العمل طیّبه، طالما رکبتک فى الدّنیا فهلم فارکبنى، فیرکبه، فذلک قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قوله تعالى: «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ» اى لا یملک الشفاعة، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»، العهد هاهنا توحید اللَّه عزّ و جلّ و الایمان به معنى آن است که شفاعت نتواند کرد در حق هیچکس الّا مؤمن موحّد. یعنى که مؤمن موحّدهم خود شفاعت کند از بهر دیگران و هم براى وى شفاعت کنند باللّه تعالى، و روا باشد که «لا یَمْلِکُونَ» ضمیر مجرمان نهند، اى لا یملک المجرمون الشفاعة، یعنى لا یشفعون لا حد و لا یشفع لهم احد، کما یشفع المؤمنون بعضهم لبعض، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ» باین قول استثناء منقطع است، اى لکن مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً، انّه یملک الشّفاعة.
سمّیت شفاعة شفاعة، لانّ الشفیع یأتى فردا و ینصرف شفعا. پارسى شفاعت جفت شدن است، و منه الشّفعه فى الرّباع. قال ابن عباس: لا یشفع الّا من شهد ان لا اله الّا اللَّه، و تبرا من الحول و القوّة، لا یرجو الّا اللَّه عزّ و جلّ.
روى ابن مسعود قال: سمعت النّبی (ص) یقول لاصحابه ذات یوم: أ یعجز احدکم ان یتّخذ کلّ صباح و مساء عند اللَّه عهدا؟ قالوا: و کیف ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: یقول کلّ صباح و مساء: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ انى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدنیا بانى اشهد انک لا آله الا انت، وحدک لا شریک لک و ان محمدا عبدک و رسولک و انک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشر، و تباعدنى من الخیر، و انى لا اثق الا برحمتک فاجعل لى عندک عهدا توفینه یوم القیامة انک لا نخلف المیعاد». فاذا قال ذلک طبع علیه طابع، و وضع تحت العرش، فاذا کان یوم القیامة نادى مناد: این الّذین لهم عند اللَّه عهد؟ فیدخلون الجنّة.
عن کعب بن عجزة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه تعالى: «من صلى صلاة لوقتها و لم یذرها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و له عندى عهد ان ادخله الجنة، و من لم یصلها لوقتها و ترکها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و لیس له عندى عهد، ان شئت عذبته و ان شئت غفرت له».
قوله: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» یعنى النصارى و قبائل من العرب کانوا یزعمون انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک سترهم عن العیون.
«لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً» اى قل لهم یا محمّد لقد جئتم شیئا «إِدًّا» آتیتم امرا منکرا و قلتم قولا عظیما، اى کفرا عظیما. و الاد الدّاهیة، و هى الامر الشّدید، یقال: ادّ الامر یئد اذا عظم.
قوله تعالى: «تَکادُ السَّماواتُ» قرأ نافع و الکسائى، یکاد بالیاء لتقدّم الفعل، و الباقون بالتاء لتأنیث السّماوات «یَتَفَطَّرْنَ» بالتاء، حجازى و الکسائى و حفص و هو من التفطّر، یقال: فطرته فتفطّر، مثل صدعته فتصدّع. و قرأ الباقون ینفطرن بالنّون، من الانفطار و معناهما واحد. «وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» یعنى تنصدع، «وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» اى تسقط الجبال کسرا. و قیل انهداما بشدّة، و الهدّة صوت الصّاعقة.
«أَنْ دَعَوْا» اى لان دعوا، «لِلرَّحْمنِ وَلَداً». قال ابن عباس: فزعت السّماوات و الارض و الجبال و جمیع الخلائق الّا الثقلین و کادت ان تزول، و غضبت الملائکة و استعرت جهنّم حین قالوا اللَّه سبحانه ولد. و عن عون بن عبد اللَّه قال: انّ الجبل لینادى الجبل باسمه، یا فلان هل مرّ بک الیوم ذاکر للَّه؟ فیقول، نعم، فیستر به.
ثم قال عون: هى للخیر اسمع أ فیسمعن الزّور و الباطل و لا یسمعن غیره؟ ثم قرأ هذه الایة.
و روى ابو موسى قال: قال رسول اللَّه (ص): ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، انّهم یدعون له ولدا و انّه یعافیهم و یرزقهم، ثم نزّه نفسه عزّ و جلّ عن الولد، فقال: «وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» اى لا یفعل ذلک و لا یحتاج الیه و لا یوصف به لانّه لا یلیق به الولد اذ لا مجانسة بینه و بین احد، لانّه غنیّ غیر محتاج الى معونة الاولاد و الانس معهم و التزیّن بهم.
قوله: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى ما کلّ من فى السماوات و الارض من الملائکة و الانس. ممّن اتّخذوه الها و ممّن سمّوه ولدا کعیسى و عزیر و غیرهما، «إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً» اى الّا و هو یأتى اللَّه سبحانه یوم القیامة مقرّا له بالعبودیّة، و انّما ذکر ذلک لانّه کان فى الدّنیا من یدّعى الربوبیّه لنفسه و یستکبر عن الاعتراف للَّه بالعبودیّة، فاذا کان یوم القیامة استووا کلّهم فى الإقرار للَّه بالعبودیّة و تبرؤا الیه من کلّ کفر و شرک. قوله: «آتِی» اسم فاعل من اتى و هو للاستقبال، و التقدیر یأتیه.
قوله: «لَقَدْ أَحْصاهُمْ» اى احصى مبلغ جمیعهم فى اللّوح المحفوظ.
«وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» اى علم عددهم و انفاسهم و اقوالهم و افعالهم، حرکاتهم و سکناتهم قوله: «کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» وحیدا بلا مال و لا ولد و لا ناصر و لا معین.
و قوله: «آتِیهِ» و حدّ لفظه جملا على لفظ الکلّ.
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» اى یحبهم و یحببهم الى عباده المؤمنین من اهل السماء و الارض. قومى گفتند این محبّت فردا در قیامت خواهد بود که ربّ العزّة غلّ از دل مؤمنان بیرون کند، چنان که گفت: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»، تباغض از میان ایشان برخیزد و محبّت محض و دوستى خالص بماند، و گفتهاند که منادى ندا کند در عرصات قیامت که: انّ اللَّه یحبّ فلانا فاحبوه، فیحبّه، هل القیامة.
امّا بیشترین مفسّران بر آنند که این محبّت در دنیاست. سلمان فارسى گفت: اذا اراد اللَّه بعبد خیرا فقه فى الدّین و حبّبه الى الناس.
و پیغامبر (ص) گفت: چون اللَّه تعالى بندهاى را دوست دارد، بجبرئیل خطاب کند که من فلان را دوست میدارم، شما که اهل آسمانهائید او را دوست دارید، اهل آسمانها او را دوست دارند، آن گه در زمین محبّت وى در دل خلق افکند تا زمینیان او را دوست دارند، و در بغض همچنین.
براء عازب گفت که: پیغامبر (ص) على (ع) را گفت: «یا على قل اللّهم اجعل لى عندک عهدا، و فى صدور المؤمنین ودا»، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة، فما من مؤمن الّا و هو یحبّ علیّا.
و کان هرم بن حیّان یقول: ما اقبل عبد بقلبه الى اللَّه الّا اقبل اللَّه بقلوب المؤمنین الیه حتى یرزقه مودّتهم و رحمتهم.
قوله: «فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ» اى سهّلنا القران على لسانک و انزلناه بلغتک، «لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ» یعنى المؤمنین. «وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا» شدادا فى الخصومة. رجل الدّ شدید الخصومة. و رجال لدّ اذا کان من عادتهم مخاصمة النّاس. و اللدد شدّة الخصومة و قیل الالدّ الّذى لا یقبل الحقّ و یدّعى الباطل. قال اللَّه تعالى: «وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ».
و قال النّبی (ص): «ابغض الرّجال الى اللَّه، الا لدّ الخصم».
ثم خوّف اهل مکة فقال: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» اى قبل قریش من امة کافرة. «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ» هل ترى منهم احدا؟ «أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» صوتا الاحساس الادراک بالحاسة الرکز الصوت الخفى، و الحرکة الّتى لا تفهم.
اى لمّا اتاهم عذابنا لم یبق منهم شخص یرى، و لا صوت یسمع. و قیل ماتوا و نسى ذکرهم.
روى انّ ابا بکر الصدّیق، کان یقول فى خطبته: این الوضاء الحسنة وجوههم المعجبون بشبابهم؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الذّین اتّخذوا المدائن و حصنوها بالحوائط، و اتخذوا فیها العجائب؟ این الشباب النّاعمون اصبحوا فى بطون الارض؟ هل تحسّ منهم من احد؟ او تسمع لهم رکزا؟
و قیل العدن بطنان الجنّة و ذلک وسطها و سائر الجنان محدقة بها، و فیها عین التسنیم، ینزلها الصدّیقون و الشّهداء و و الصّالحون. مجاهد گفت: از ابن عباس پرسیدم که بهشت خداوند کجاست؟ گفت.
فوق سبع سماوات. بالاى هفت آسمان. عبد اللَّه مسعود گفت: امروز بالاى هفت آسمان است امّا فردا در قیامت آنجا بود که اللَّه تعالى خواهد. «الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» اى بالمغیب عنهم و لم یروها، اى هم فى الدّنیا و الموعود فى حال غیبة عنهم، یعنى در دنیااند بهشت را نادیده و از اللَّه تعالى وعده یافته که بآن رسند، «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» یؤتى ما وعده لا محالة، بندگان بآنچه اللَّه تعالى وعده داد رسیدنىاند، و روا باشد که مفعول بمعنى فاعل باشد اى وعده آت لا محالة. آنچه اللَّه تعالى وعده داد آمدنى است لا محالة.
«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً» اى قبیحا من القول. اللّغو ما یلقى من الکلام و یؤثم فیه. لغو سخن نابکار است و سخن فحش که مردم بآن گناهکار شوند، و گفتهاند که لغو آن است که آن را معنى نباشد و از شنیدن آن هیچ فایده نبود، ربّ العالمین میگوید در بهشت این چنین سخنهاى بیهوده بىفایده نگویند و نشنوند. «إِلَّا سَلاماً».
این استثنا منقطع است تقدیره لکن یسمعون قولا حسنا یسلمون منه. هر چه گویند و شنوند در بهشت از عیب و طعن رسته، و شنونده از گناه و ملامت ایمن و گفتهاند «إِلَّا سَلاماً» سلام است که بهشتیان بر یکدیگر میکنند و نیز فریشتگان بر ایشان سلام میکنند چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» و گفتهاند سلام ملک است جلّ جلاله بر بنده که میگوید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» اى فى الاوقات الّتى لو کانت ایاما و لیالى معتادة، لکان ذلک بکرة و عشیّا، کقوله تعالى: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ» و لم یکن هناک ایّام و لا زمان، لکن بمعنى انّه خلقها فى مدة لو کانت مدة وقت و زمان لکان ذلک ستة ایّام. و قیل لیس فى الجنّة لیل، هم فى نور ابدا و انّما یعرفون مقدار اللیل بارخاء الحجب و مقدار النهار برفع الحجب. و قیل تخدمهم باللّیل الجوارى و بالنّهار الغلمان، فذاک آیة اللّیل و النهار.
در بهشت شب نیست همه نورست و روشنایى. گهى پردهها فرو گذارند، بجاى آرند که شبست، گهى پردهها بردارند، دانند که روزست. و گفتهاند چون کنیزکان ایشان را خدمت کنند و بر سر ایشان پیرایهاى شراب گردانند آن را شب شمرند، و چون غلمان و ولدان ایشان را خدمت کنند آن را روز شمردند. و چون معلوم گشت که در بهشت شب نیست پس بامداد و شبانگاه را معنى آنست که ایشان را طعام و شراب دهند بدو وقت، بر مقدار بامداد و شامگاه، چنان که عادت مردم متنعّم است. و قیل معناه الدّوام، و ذکر طرفى النّهار و اراد به کله، کقوله: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» و یرید به الدّنیا کلّها، یدلّ على هذا قوله: «أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» و بهذا المعنى قوله: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا» قوله: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» اى تلک الجنة الّتى وصفت، هى التى نعطى المتّقین الّذین یتقون الشّرک. قرأ رویس عن یعقوب نورّث بالتّشدید، و هما لغتان مثل وصى و اوصى و الاختیار التخفیف، کقوله: «اورثتموها وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ» و الوراثة اقوى لفظة تستعمل فى هذا الباب لا تعقب بفسخ و نقض و استرجاع. و قیل المؤمنون یرثونها من الکفار. فانّ اللَّه تعالى خلق لکلّ مکلف قصرا فى الجنّة فمن آمن سکن قصره و من کفر جعل قصره لمؤمن زیادة فى درجته و کرامته.
روى ابو هریره رضی اللَّه عنه قال: «قال رسول اللَّه (ص): «ما من غداة من غدوات الجنة و کل الجنة غدوات الّا ترفّ الى ولّى اللَّه حوراء، و انّ من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من خالص المسک و الزعفران»
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبؤس یحیى لا یموت لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
و قالت عائشة: «الجنّة سجسج لیس فیها برد و لا حرّ، ترابها الزّعفران» و قال الحسن: نخل الجنّة جذوعها ذهب و کربها زمرد و یاقوت و سعفها حلل، تخرج الرّطب امثال القلال احلى من العسل و ابیض من اللّبن.
قوله: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» سبب نزول این آیت آن بود که مدتى بگذشت که جبرئیل (ع) برسول خداى (ص) نیامد و وحى نیاورد، گفتهاند چهل روز بود و بروایتى پانزده روز و بروایتى دوازده روز، و کافران ظنّ بد بردند و گفتند: «انّ محمّدا و دعه ربّه و قلاه» و رسول خداى (ص) از ناآمدن جبرئیل دلتنگ و رنجور گشت و بر وى دشخوار آمد. تا ربّ العزة جبرئیل را فرستاد و آیت آورد: «وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى» رسول (ص) گفت: «ابطأت علىّ حتى ساء ظنى و اشتقت الیک»
دیر آمدى اى جبرئیل و مشتاق بودم بآمدن تو. ربّ العالمین بجواب وى آیت فرستاد «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اى قل یا جبرئیل لمحمد: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اللَّه تعالى جبرئیل را گفت که محمّد را جواب ده که ما که فریشتگانیم فرو نمىآئیم. مگر بفرمان خداى تو، آن گه توانیم آمدن که فرماید و فرستد.
و خلافست میان علما که بازماندن جبرئیل را سبب چه بود؟ مقاتل و کلبى و قتاده و ضحاک و عکرمه گفتند: قریش از رسول خداى پرسیدند قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین و از روح. و رسول گفت: «ارجعوا غدا اخبرکم»
و لم یقل ان شاء اللَّه، فابطأ جبرئیل و لم ینزل علیه الى اربعین یوما.
و قال مجاهد: ابطأ الملک على رسول (ص) ثم اتاه فقال لعلى ابطأت؟ قال قد فعلت قال و لم لا افعل و انتم لا تتسوّکون و لا تقصّون اظفار کم و لا تنقّون براجمکم و لا تأخذون براجمکم، و قال: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ».
و قیل هذا اخبار عن اهل الجنّة انّهم یقولون عند دخولها: و ما نتنزّل هذه الجنان الّا بامر اللَّه، قوله: «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» من امر الآخرة، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما مضى من امر الدنیا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقتنا هذا الى یوم القیامة. و قیل «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» اى ما بین نفختین. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» ما سیکون، «وَ ما خَلْفَنا» ما کان، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» فى الحال. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» اى ما تقدّمنا قبل ان نخلق، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما یکون بعد فنائنا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقت خلقنا الى ان نموت. «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» اى ما نسیک ربّک یا محمد و ان تأخر عنک الوحى.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول (ص): «ما احلّ اللَّه فى کتابه فهو حلال، و ما حرّم فهو حرام و ما سکت عنه فهو عافیة، فاقبلوا من اللَّه عافیته فانّ اللَّه لم یکن لینسى شیئا، ثم تلا هذه الایة: «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا».
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» اى خالقها و مالکها «فَاعْبُدْهُ» اى وحّده.
«وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» حتى یأتیک الموت کقوله: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» و یقال، «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» دلیل على انّ العبادة ثقیلة مملولة و المؤمن مأمور بالصبر علیها لانّ الصبر لا یکون الّا مقرونا بالکراهة و الصعوبة.
قوله: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا» اى مثلا و قیل احدا یسمّى اللَّه، و قیل احد یسمّى الرحمن فانّهما اسمان ممتنعان على الخلیقة، و قیل معناه هل تعلم احدا یستحقّ ان یوصف بصفات اللَّه عزّ و جل، فیقال له خالق و قادر و عالم بما کان و ما یکون فذلک لا یکون الّا من صفة اللَّه عزّ و جل.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» قراءت عامّه أ اذا بهمزتین است بر استفهام، مگر قراءت ابن عامر که وى اذا خواند بیک همزه بر لفظ خبر ما متّ، ما صله است و اصل سخن اذا متّ است. «لَسَوْفَ» این لام، لام مجازاة است و معارضه نه لام تأکید، و انسان درین آیة ابىّ بن خلف الجمحى است که بعث را منکر بود و این سخن بر سبیل استهزاء و تکذیب گفت. استخوان ریزیده پارهاى بر دست نهاد و ریزه ریزه میکرد و مىگفت: یزعم لکم محمدا انّا نبعث بعد ما نموت. محمّد (ص) مىگوید که پس از آنکه بمیریم ما را زنده خواهند کرد، همانست که جاى دیگر گفت: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» ربّ العزّة او را جواب داد و بر وى حجّت آورد که: «أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ» مخفف بر قراءت مدنى و شامى و عاصم. میگوید یاد نمىدارد مردم «أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ». بر قراءت باقى «أ و لا یذّکر الانسان» بتشدید، اصله یتذکر، فاندرج التاء فى الذّال. میگوید نیندیشد و در یاد نیاورد ابى خلف که ما او را نخست بیافریدیم و خود هیچیز نبود، آن کس که بر نشأت اولى قادر بود بر نشأت اخرى هم قادر باشد، همانست که گفت: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ».
قوله: «وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» دلیل على انّ المعدوم لیس بشیء فى حال عدمه. آن گه ربّ العزّة سوگند یاد کرد که بر انگیزم این کافران را روز قیامت ناچار با شیاطین، که همسر و همراه ایشانند، هر کافرى با شیطان خود در یک سلسله بسته و حاضر کرده، اینست که اللَّه تعالى گفت.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» اى لنجمعنّهم فى المعاد و الشیاطین. این واو بمعنى مع است اى لنحشرنّهم مع الشیاطین، و هم قرناؤهم الّذین اضلوهم. «ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا» اى حبسوا حولها فأحدقوا بها جثیا على رکبهم حتّى یدفعوا فیها الاوّل فالاوّل.
آن کافران را همه گردن بسته و بزانوها در نشسته گرد دوزخ در نشانند، همه بهم آرند، و آن گه الاول فالاوّل بدوزخ مىاندازند. «جِثِیًّا» اى جاثیة على رکبهم. و قیل جماعات جماعات جمع جثوة.
قوله. «ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ» اى جماعة متعاونة على الشّرک و المعصیة.
«أَیُّهُمْ أَشَدُّ» ابتداء و خبر على الرّحمن «عِتِیًّا» اى عتوا و تجبّرا فى الکفر و غلوّا، و المعنى نبدأ فى التّعذیب بالاعتى فالاعتى و الاکبر فالاکبر جرما برؤساء الضّلالة اولا، ثم باتباعهم و اشیاعهم.
«ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» ثمّ هاهنا لیست مما توجب تعقیبا، هذا کقولک فلان فاجر مارد ثم هو مع هذا من غیر رشدة یقول تعالى: «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» انّ الّذین هم اشدّ عتیّا، «هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا» اى دخولا و لزوما. یقال صلى یصلى صلیّا مثل لقى یلقى لقیّا، و صلیا نصب على التمییز.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخرج من النار عنق اشدّ سوادا من القار فیقول انّى وکّلت بثلاثة نفر: بکلّ جبّار عنید. و من دعا مع اللَّه الها آخر.
و من قتل نفسا بغیر نفس. قال فتنطبق علیهم النّار بمقدار خمس مائة سنة».
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» اى ما منکم احد الّا وارد جهنّم، «عَلى رَبِّکَ» کان ورود کم النّار، «عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا» حتم ذلک و قضى قضاء لا محیص عنه. در معنى ورود اهل علم مختلفند قومى گفتند دخولست، قومى گفتند اشرافست و مرور بىدخول یعنى که فرا سر آن رسند و بگذرند و در آنجا نشوند. و منشأ خلاف آنست که وعیدیه معتزله گویند: من دخل النّار من الموحّدین لا یخرج منها ابدا. گفتند موحّد که در آتش شود هرگز بیرون نیاید، و مرجیان گویند: لا یدخلها مؤمن. مؤمن خود در آتش نشود. و اهل سنّت گویند جایز است که مؤمنان در آتش شوند و ایشان را بمعصیت که کردهاند عقوبت کنند، آن گه از آتش بیرون آرند، و بقول اهل سنّت ورود، دخول است و حجّت ایشان از قران قوله تعالى: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» و قال تعالى: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» خلاف نیست که فرعون و بتان و بت پرستان که اندر این آیات از ایشان خبر میدهد در دوزخ شوند نه آنجا بگذرند، که اگر بگذشتندى در بهشت شدندى که بعد از دنیا جز دوزخ و بهشت سراى دیگر نیست، و شک نیست که ایشان هرگز به بهشت نشوند و جز دوزخ جاى ایشان نیست و معنى ورود جز دخول نیست.
و دلیل برین قول سیاق آیتست که گفت: «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» و نجات بعد از دخول باشد، نخست در میان کار شوند آن گه بیرون آمدن را نجات گویند، چنان که گفت: «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و خبر درست است از پیغمبر (ص) که گفت: «الورود الدّخول لا یبقى برّ و لا فاجر الّا دخلها فتکون على المؤمنین بردا و سلاما کما کانت على ابراهیم حتّى انّ للنّار او لجهنم ضجیجا من بردها».
«ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»
عن ابن مسعود قال: قال النبىّ (ص): «یرد النّاس النّار و یصدّون عنها باعمالهم، فاوّلهم کلمع البرق ثمّ کالرّیح ثم کخضر الغرس ثم کشدّ الرجل ثم کمشیه».
و عن انس قال: قال النّبی (ص): «یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن شعیرة، ثمّ یخرج من النّار من قال «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة، ثمّ یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن ذرة».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مسلم یموت له ثلاثة من الولد الّا لم یلج النّار الّا تحلة القسم، ثم قرأ وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها»
و روى عن عمرو بن دینار قال: «تمارى ابن عباس و نافع بن الازرق، فقال نافع لیس الورود الدخول، فقال ابن عباس: هو الدخول، أ رأیت قول اللَّه تعالى؟
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» ادخلوا ام لا؟ و قوله: «وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» ادخل هؤلاء ام لا؟ اما و اللَّه انا و انت سنردها و انا ارجو ان یخرجنى اللَّه منها و لا یخرجک منها لتکذیبک».
و روى انّ النّبیّ (ص) سئل عن معنى هذه الایة و عن کیفیت الورود فقال: «انّ اللَّه تعالى یجعل النار کالسّمن الجامد و یجمع علیها خلق الاولین و الآخرین ثمّ ینادى المنادى ان خذى اصحابک و درى اصحابى فو الّذى نفس محمّد بیده لهى اعرف باصحابها من الوالدة بولدها».
و حکى عن ابى جعفر النحاس قال: «إِلَّا وارِدُها» یعود الى یوم القیامة. و قال مجاهد: هو الحمّى و الامراض تأخذ المؤمن «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» الشّرک، «وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ» اى المشرکین، «فِیها جِثِیًّا»، اى بارکین على رکبهم صاغرین.
و قیل «نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» فى مسیرهم على الصّراط من الوقوع فیها و التأذى بحرها، و من دخل الصراط فقد دخل النّار قال ابن عباس: الورود على الصّراط و الصّراط على جهنم. و قال الحسین بن الفضل: تفکرت فى کون الصّراط على النّار و کیفیته سنین، فلم یتصوّر ذلک الى ان وقع لى ذات یوم انّ الصّراط فى النار شبه الارجوحة فى الدّار».
«وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها» اى نترک الکفّار فى النار، «جِثِیًّا» جمیعا. و قال ابن زید الجثى شرّ الجلوس.
قوله. «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا» اى اذا قرئت على هؤلاء الکفّار آیات القرآن بیّنات واضحات الدلائل و فیها ذکر المؤمنین و انّ اللَّه ولیهم و ناصرهم، «قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى النضر بن الحارث و اصحابه، للّذین آمنوا» اى لفقراء لصحابة «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ» یعنى المؤمنین و الکافرین. «خَیْرٌ مَقاماً» منزلا و حالا «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا» ازین مجلسا و مکانا.
مشرکان قریش اصحاب مال و زینت دنیا و عیش فراخ و جاى خوش تنعّم و ناز بودند و درویشان صحابه اصحاب فقر و فاقت و خشونت بودند و بآن مال و زینت خود را بر درویشان صحابه فضل دیدند و افتخار آوردند. پس معنى آیت آنست که چون ما آیات قرآن فرو فرستیم، که در آن ذکر مؤمنان بود و نواختن ایشان و در آن دلایل و عبر بود ایشان در آن تدبّر و تفکّر نکنند بلکه از آن افتخار و مکاثرت بمال و ثروت کردند و گویند بنگرید، که از ما و شما کدام گروهست که جاى و منزل وى خوشتر و مال وى بیشتر و نعمت و جاه وى تمامتر، یعنى که ما به از شمائیم و حال ما بنزدیک اللَّه تعالى از حال شما نیکوتر. النّدى و النادى المجلس الّذى یجمع القوم لحادثة او مشورة و منه دار الندوة، لانّ المشرکین کانوا یجلسون فیها و یتشاورون فى امورهم. و قرأ مکى مقاما بضمّ المیم و هما لغتان فى المعنى واحد لانّهما یرجعان الى اسم المکان.
پس ربّ العالمین ایشان را جواب داد: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً» اى قد اهلکنا اسلافهم و کانوا فى الدّنیا اکثر نعمة و اوفر زینة فلم ینفعهم من اللَّه و لم یقرّبهم من رحمته و و النّجاة من عذابه. قال اهل اللّغة: الاثاث متاع البیت ما یتمتّع به الانسان من اداة لا غنى عنها، مشتقّ من اثیث و هو الکثیر و ریّا بتشدید قراءت شامى است، و قالون و اسماعیل از نافع. باقى قرّاء رئیا خوانند بهمز و هو المنظر، مشتقّ من رأیت اى ما یرى فى صورة الانسان و لباسه. و قیل هو من قولک رویت اى منظره مرتو من النعمة اى انّ علیه نضارة. و انتصاب اثاثا و رئیا على التفسیر.
قوله: «قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیَمْدُدْ». الصیغة، صیغة الامر و المعنى الخبر، اى من کان فى الشّرک و الجهالة مدّه اللَّه فى کفره و متّعه بطول عمره لیزداد طغیانا و ضلالا، یعنى جعل اللَّه جزاء ضلالته ان یترکه و یمدّه فیها. کقوله: «مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ». و قیل معناه من کان فى الضّلالة زاده اللَّه ضلالا. و قیل معناه فلیعش ما شاء فانّ مصیره الى النّار.
قوله: «حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ» اى الى ان یأتیهم ما یوعدون من الجزاء على کفرهم، ثمّ فصّل فقال: «إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ» فهما منصوبان على البدل من «ما یُوعَدُونَ» و المعنى حتّى اذا رأوا العذاب او رأوا السّاعة، فالعذاب ما وعدوا به من نصر المؤمنین علیهم بانهم یعذّبونهم قتلا و اسرا. و الساعة یعنى القیامة و ما وعدوا فیها من الخلود فى النّار. معنى آیت آنست که هر که در ضلالت و کفرست ربّ العزّة بجزاء کفر وى او را روزگار دراز فرا گذارد تا طغیان و ضلالت وى مىافزاید، آن گه یا در دنیا عذاب قتل و سبى بوى رسد یا در قیامت بدوزخ شود جاوید. «فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً» جواب آنست که گفتند: «خَیْرٌ مَقاماً». «وَ أَضْعَفُ جُنْداً» جواب آنست که گفتند: «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا».
قوله تعالى: «وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا» بالمنسوخ، «هدى» بالنّاسخ، و قیل یجعل جزاهم ان یزیدهم فى یقینهم هدى کما أضلّ الفاسق بفسقه.
«وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» قیل الصلوات الخمس، و قیل اداء الفرائض، و قیل «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» هى الباقیات الصّالحات لانّ ثوابها یبقى ابدا. «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» اى خیر ممّا فیه الکفّار من المال و حسن الحال. «وَ خَیْرٌ مَرَدًّا» عاقبة و مرجعا.
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا» این کافر العاص بن وائل السهمى است. مردى بود زندیق منکر بعث از جمله مستهزءان. خباب را برو دینى بود بتقاضا شد جواب وى داد باستهزا که: نه شما مىگوئید که در بهشت زر و سیم و حریرست؟ خباب گفت: بلى ما مىگوئیم و در کتاب خداست. عاص گفت باستهزا اکنون صبر کن تا ببهشت رسیم که اللَّه تعالى مرا آنجا مال و فرزند دهد دین تو بگزارم، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: «أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ یعنى فى الجنّة، «مالًا وَ وَلَداً» جاى دیگر گفت: «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً» «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى» قرأ حمزه و الکسائى، و ولدا بالضمّ و الاسکان و قرأ الآخرون. و ولدا بفتح الواو و اللام و هما لغتان مثل العرب و العرب، و العجم و العجم، و منهم من یحعل الولد بالضمّ جمعا و الولد بالفتح واحدا، مثل اسد و اسد، و قیل الولد بالفتح الابن و الابنة و بالضم الاهل و الولد.
قوله: «أَطَّلَعَ الْغَیْبَ» یعنى انظر فى اللوح المحفوظ. و قیل اعلم علم الغیب حتّى یعلم فى الجنّة هو، ام لا، «أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» یعنى ام قال: «لا آله الا اللَّه» و قدّم عملا صالحا. و قیل اعهد اللَّه الیه ان یدخله الجنّة.
روى ابن عباس قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من ادخل على مؤمن سرورا فقد سرّنى، و من سرّنى فقد اتّخذ عند اللَّه عهدا فلا تمسّه النّار، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ».
و عن الاسود بن یزید قال: قال عبد اللَّه: یقول اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة من کان له عندى عهد فلیقم، فقالوا یا ابا عبد الرحمن فعلمنا قال: قولوا: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ، انّى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدّنیا بانّى اشهد انّک لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک و انّ محمدا عبدک و رسولک و انّک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشرّ و تباعدنى من الخیر، و انّى لا اثق الّا برحمتک، فاجعل لى عندک عهدا تؤدیه الىّ یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد».
«کَلَّا» رد لقول العاص، اى لیس الامر کما یقول، «سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ» اى سنحفظ علیه «ما یَقُولُ» فنجازیه به فى الآخرة. «وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا» اى نزید له من العذاب زیادة لا انقطاع لها، اى نزیده عذابا فوق العذاب، «وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ» یعنى نسلبه ما یفتخر به من المال و النّعمة، و نعطیه غیره من المؤمنین، «وَ یَأْتِینا» اى فى الآخرة، «فَرْداً» لا یصحبه شیء من امواله و لا ینفعه احد من اولاده، و قیل التقدیر «نَرِثُهُ ما یَقُولُ» انّه فى الدنیا یملکه و یعطى فى الآخرة مثله و ذلک انّه قال لخباب، لئن کان ما تقول حقا فانّى فى الآخرة افضل نصیبا.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا» اى عبد الکفار الاصنام و الشّیاطین و الملائکة و عیسى، لیتعززوا فى الدّنیا. و یصیروا الى العزّ الدائم فى العقبى، و قیل لیکونوا لهم عدة فى القیامة و شفعاء لهم کقوله: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، و قوله: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى». کافران پرستیدهها که پرستیدند فرود از اللَّه تعالى بآن پرستیدند تا ایشان را از آن عزّ باشد و جاه و انبوهى در دنیا و بقیامت یارایشان باشند در دفع عذاب خدا از ایشان و شفیع ایشان. رب العالمین گفت: «کَلَّا» نه چنان است که ایشان مىپندارند که ایشان نه عزّند و نه یار و نه شفیع، نه در دنیا بکار آیند نه در عقبى.
«سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ» فردا در قیامت همه از یکدیگر بیزار شوند و بیکدیگر کافر، هم عابد از معبود و هم معبود از عابد، و در قرآن از این نمط فراوانست «وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ»
«قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ» «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا» «ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ» «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ».
قوله: «وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى اعوانا علیهم و اعداء ارادوا ان یکونوا لهم شفعاء فیصیرون لهم خصماء. الضدّ یقع على الواحد و الجمع. فرداى قیامت رب العزّة بتان را با کافران حشر کند و ایشان را عقل و نطق دهد تا در دوزخ عابدان خود را خصمى کنند و گویند: ربّنا عذّب هؤلاء الّذین عبدونا من دونک. و قیل «یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى قرناء فى النّار على هیئة یعذّبون بها، کما قال تعالى فى مانعى الزّکاة: «یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ».
قوله: «أَ لَمْ تَرَ» یا محمد: «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ»، اى سلطناهم علیهم بالاغواء و ذلک قوله: «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ» الایه... و قیل قیضنا لهم الشّیاطین مجازاة على کفرهم کقوله: «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» و قیل «ارسلنا الشیاطین علیهم» اى خلینا الشّیاطین و ایاهم فلم نعصمهم. قوله: «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» اى تزعجهم ازعاجا حتى یرکبوا المعاصى. و الازّ و الهزّ واحد و هو التحریک و الازیز الغلیان، و منه الخبر
کان النبى (ص) یصلّى و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء.
و معنى الایة مکنّا الشیاطین من دعاء الکفّار بالوساوس الى الکفر و الشرک و تزیّن المعاصى بالتّمویهات.
«فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این درشان قومى است که استهزامى کردند بمؤمنان و بقرآن و رسول خداى از آن ضجر میشد میخواست که ایشان را بزودى عذاب رسد و هلاک شوند.
ربّ العالمین گفت: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» العقوبة لهم، «إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ» الایام و السنین حتى تنقضى آجالهم فینقلوا الى النّار، و قیل نعد اعمالهم نحصى انفاسهم و نمهلهم، لیزدادوا اثما، فنجازیهم على جمیع ذلک.
حکى انّ المأمون کان یقرأ سورة مریم و عنده العلماء فلما انتهى الى هذه الایة التفت الى محمد بن السماک مشیرا الیه بان یعظه فقال: اذا کانت الانفاس بالعدد و لم یکن لها مدد فما اسرع ما ینفد.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» راکبین على النوق، و قیل على نجایب. و الوفد مصدر، وفد وفدا و وفودا و وفادة اذا زار الملوک و الاشراف. و قیل جمع وافد کصاحب و صحب.
«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ» کما تساق البهائم، «إِلى جَهَنَّمَ» قال سبحانه فى مقابلة الحشر، السوق لما فى ذلک من الکرامة و فى هذا من الاهانة، اى یساقون بعنف الى ذلّ، کما تساق الإبل العطاش الى الماء. «وِرْداً» اى مشاة افرادا عطاشا، لانّ الوارد یرد لازالة العطش. قال اهل اللغة وردا مصدر، و التقدیر ذوى ورد، و قیل وردا بمعنى واردین.
و قیل الورد النصیب، اى یکونون وردا لها، اى نصیبا و حظا، اى هم نصیب جهنم، و المؤمنون نصیب الجنة. قال الربیع بن انس: امّا المتّقون فیفدون الى ربهم فیکرمون و یعطون و یحیّون و یشفعون. و المجرمین یساقون رجالا عطاشا قد تقطعت اعناقهم من العطش.
روى انّ على بن ابى طالب (ع) قال: لمّا نزلت هذه الایة، قلت یا رسول اللَّه انّى رأیت الملوک و وفودهم، فلم ار وفدا الّا رکبانا فما وفد اللَّه؟ فقال رسول اللَّه یا على اذا حان المنصرف من بین یدى اللَّه تعالى تلقّت الملائکة المؤمنین بنوق بیض، رحالها و ازمّتها الذهب، على کلّ مرکب حلة لا تساویها الدّنیا، فیلبس کلّ مؤمن حلة، ثم یستوون على مراکبهم فتهوى بهم النّوق حتى تنتهى بهم الى الجنّة، فتتلقاهم الملائکة «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ».
روى انّ النبى (ص) قال: «یا على و الّذى نفسى بیده، انّهم اذا خرجوا من قبورهم، استقبلوا بنوق علیها رحال الذهب، شراک نعالهم نور یتلألأ، فیسیرون علیها، فینطلقون حتى ینتهوا الى باب الجنّة».
و عن ابى مرزوق فى قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» قال: یستقبل المؤمن عند خروجه من قبره احسن صورة وجها و اطیبها ریحا، فیقول، من انت؟ فیقول، أما تعرفنى؟ فیقول، لا، الّا انّ اللَّه طیّب ریحک و حسن وجهک، فیقول انا عملک الصّالح، هکذا کنت فى الدّنیا حسن العمل طیّبه، طالما رکبتک فى الدّنیا فهلم فارکبنى، فیرکبه، فذلک قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قوله تعالى: «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ» اى لا یملک الشفاعة، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»، العهد هاهنا توحید اللَّه عزّ و جلّ و الایمان به معنى آن است که شفاعت نتواند کرد در حق هیچکس الّا مؤمن موحّد. یعنى که مؤمن موحّدهم خود شفاعت کند از بهر دیگران و هم براى وى شفاعت کنند باللّه تعالى، و روا باشد که «لا یَمْلِکُونَ» ضمیر مجرمان نهند، اى لا یملک المجرمون الشفاعة، یعنى لا یشفعون لا حد و لا یشفع لهم احد، کما یشفع المؤمنون بعضهم لبعض، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ» باین قول استثناء منقطع است، اى لکن مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً، انّه یملک الشّفاعة.
سمّیت شفاعة شفاعة، لانّ الشفیع یأتى فردا و ینصرف شفعا. پارسى شفاعت جفت شدن است، و منه الشّفعه فى الرّباع. قال ابن عباس: لا یشفع الّا من شهد ان لا اله الّا اللَّه، و تبرا من الحول و القوّة، لا یرجو الّا اللَّه عزّ و جلّ.
روى ابن مسعود قال: سمعت النّبی (ص) یقول لاصحابه ذات یوم: أ یعجز احدکم ان یتّخذ کلّ صباح و مساء عند اللَّه عهدا؟ قالوا: و کیف ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: یقول کلّ صباح و مساء: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ انى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدنیا بانى اشهد انک لا آله الا انت، وحدک لا شریک لک و ان محمدا عبدک و رسولک و انک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشر، و تباعدنى من الخیر، و انى لا اثق الا برحمتک فاجعل لى عندک عهدا توفینه یوم القیامة انک لا نخلف المیعاد». فاذا قال ذلک طبع علیه طابع، و وضع تحت العرش، فاذا کان یوم القیامة نادى مناد: این الّذین لهم عند اللَّه عهد؟ فیدخلون الجنّة.
عن کعب بن عجزة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه تعالى: «من صلى صلاة لوقتها و لم یذرها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و له عندى عهد ان ادخله الجنة، و من لم یصلها لوقتها و ترکها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و لیس له عندى عهد، ان شئت عذبته و ان شئت غفرت له».
قوله: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» یعنى النصارى و قبائل من العرب کانوا یزعمون انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک سترهم عن العیون.
«لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً» اى قل لهم یا محمّد لقد جئتم شیئا «إِدًّا» آتیتم امرا منکرا و قلتم قولا عظیما، اى کفرا عظیما. و الاد الدّاهیة، و هى الامر الشّدید، یقال: ادّ الامر یئد اذا عظم.
قوله تعالى: «تَکادُ السَّماواتُ» قرأ نافع و الکسائى، یکاد بالیاء لتقدّم الفعل، و الباقون بالتاء لتأنیث السّماوات «یَتَفَطَّرْنَ» بالتاء، حجازى و الکسائى و حفص و هو من التفطّر، یقال: فطرته فتفطّر، مثل صدعته فتصدّع. و قرأ الباقون ینفطرن بالنّون، من الانفطار و معناهما واحد. «وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» یعنى تنصدع، «وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» اى تسقط الجبال کسرا. و قیل انهداما بشدّة، و الهدّة صوت الصّاعقة.
«أَنْ دَعَوْا» اى لان دعوا، «لِلرَّحْمنِ وَلَداً». قال ابن عباس: فزعت السّماوات و الارض و الجبال و جمیع الخلائق الّا الثقلین و کادت ان تزول، و غضبت الملائکة و استعرت جهنّم حین قالوا اللَّه سبحانه ولد. و عن عون بن عبد اللَّه قال: انّ الجبل لینادى الجبل باسمه، یا فلان هل مرّ بک الیوم ذاکر للَّه؟ فیقول، نعم، فیستر به.
ثم قال عون: هى للخیر اسمع أ فیسمعن الزّور و الباطل و لا یسمعن غیره؟ ثم قرأ هذه الایة.
و روى ابو موسى قال: قال رسول اللَّه (ص): ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، انّهم یدعون له ولدا و انّه یعافیهم و یرزقهم، ثم نزّه نفسه عزّ و جلّ عن الولد، فقال: «وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» اى لا یفعل ذلک و لا یحتاج الیه و لا یوصف به لانّه لا یلیق به الولد اذ لا مجانسة بینه و بین احد، لانّه غنیّ غیر محتاج الى معونة الاولاد و الانس معهم و التزیّن بهم.
قوله: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى ما کلّ من فى السماوات و الارض من الملائکة و الانس. ممّن اتّخذوه الها و ممّن سمّوه ولدا کعیسى و عزیر و غیرهما، «إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً» اى الّا و هو یأتى اللَّه سبحانه یوم القیامة مقرّا له بالعبودیّة، و انّما ذکر ذلک لانّه کان فى الدّنیا من یدّعى الربوبیّه لنفسه و یستکبر عن الاعتراف للَّه بالعبودیّة، فاذا کان یوم القیامة استووا کلّهم فى الإقرار للَّه بالعبودیّة و تبرؤا الیه من کلّ کفر و شرک. قوله: «آتِی» اسم فاعل من اتى و هو للاستقبال، و التقدیر یأتیه.
قوله: «لَقَدْ أَحْصاهُمْ» اى احصى مبلغ جمیعهم فى اللّوح المحفوظ.
«وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» اى علم عددهم و انفاسهم و اقوالهم و افعالهم، حرکاتهم و سکناتهم قوله: «کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» وحیدا بلا مال و لا ولد و لا ناصر و لا معین.
و قوله: «آتِیهِ» و حدّ لفظه جملا على لفظ الکلّ.
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» اى یحبهم و یحببهم الى عباده المؤمنین من اهل السماء و الارض. قومى گفتند این محبّت فردا در قیامت خواهد بود که ربّ العزّة غلّ از دل مؤمنان بیرون کند، چنان که گفت: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»، تباغض از میان ایشان برخیزد و محبّت محض و دوستى خالص بماند، و گفتهاند که منادى ندا کند در عرصات قیامت که: انّ اللَّه یحبّ فلانا فاحبوه، فیحبّه، هل القیامة.
امّا بیشترین مفسّران بر آنند که این محبّت در دنیاست. سلمان فارسى گفت: اذا اراد اللَّه بعبد خیرا فقه فى الدّین و حبّبه الى الناس.
و پیغامبر (ص) گفت: چون اللَّه تعالى بندهاى را دوست دارد، بجبرئیل خطاب کند که من فلان را دوست میدارم، شما که اهل آسمانهائید او را دوست دارید، اهل آسمانها او را دوست دارند، آن گه در زمین محبّت وى در دل خلق افکند تا زمینیان او را دوست دارند، و در بغض همچنین.
براء عازب گفت که: پیغامبر (ص) على (ع) را گفت: «یا على قل اللّهم اجعل لى عندک عهدا، و فى صدور المؤمنین ودا»، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة، فما من مؤمن الّا و هو یحبّ علیّا.
و کان هرم بن حیّان یقول: ما اقبل عبد بقلبه الى اللَّه الّا اقبل اللَّه بقلوب المؤمنین الیه حتى یرزقه مودّتهم و رحمتهم.
قوله: «فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ» اى سهّلنا القران على لسانک و انزلناه بلغتک، «لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ» یعنى المؤمنین. «وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا» شدادا فى الخصومة. رجل الدّ شدید الخصومة. و رجال لدّ اذا کان من عادتهم مخاصمة النّاس. و اللدد شدّة الخصومة و قیل الالدّ الّذى لا یقبل الحقّ و یدّعى الباطل. قال اللَّه تعالى: «وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ».
و قال النّبی (ص): «ابغض الرّجال الى اللَّه، الا لدّ الخصم».
ثم خوّف اهل مکة فقال: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» اى قبل قریش من امة کافرة. «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ» هل ترى منهم احدا؟ «أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» صوتا الاحساس الادراک بالحاسة الرکز الصوت الخفى، و الحرکة الّتى لا تفهم.
اى لمّا اتاهم عذابنا لم یبق منهم شخص یرى، و لا صوت یسمع. و قیل ماتوا و نسى ذکرهم.
روى انّ ابا بکر الصدّیق، کان یقول فى خطبته: این الوضاء الحسنة وجوههم المعجبون بشبابهم؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الذّین اتّخذوا المدائن و حصنوها بالحوائط، و اتخذوا فیها العجائب؟ این الشباب النّاعمون اصبحوا فى بطون الارض؟ هل تحسّ منهم من احد؟ او تسمع لهم رکزا؟
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» خداوند زمین و آسمان، کردگار نیکوکار رهى دار مهربان، لطیف نشان و کریم پیمان و قدیم احسان.
بندگان خود را تشریف مىدهد، بفضل و لطف خود ایشان را مىنوازد، بناء حجره دولت مینهد، وعده راز و ناز و نعمت میدهد، وعدهاى نیکو، تشریفى بکمال، خلعتى تمام، فضلى بى نهایت، همه قدیسان آسمان خواستند که تقدیس خود بغارت بدادندى از این خلعت و کرامت و نواخت بىنهایت که روى بخاک نهاد، یکى «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ». دیگر «لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً إِلَّا سَلاماً». سدیگر «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا». چهارم «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» نگر تا بچشم حقارت در نهاد خاکیان ننگرى، که ایشان مقبول شواهد الهیتند و منبع اسرار فطرت ازل، اول مشتى خاک بود آلوده، در ظلمت کثافت خود بمانده، در تاریکى نهاد خود متحیّر شده، همى از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت خاک عنبر گشت و سنگ گوهر گشت، شب روز شد، و روز نوروز شد، و بخت فیروز شد. تقاضایى از پرده غیب بصحراى ظهور آمد، بر همه عالم بگذشت بکس التفات نکرد، چون بسر خاک آدم رسید عنان باز کشید، نقاب از جمال دلرباى برداشت و گفت اى خاک افتاده و خویشتن را بیفکنده، منت آمدهام، سرمادارى. شعر:
و کم باسطین الى وصلنا
اکفهم لن ینالوا نصیبا.
که داند که درین خاک چه تعبیهها است، حقّ میگوید جلّ جلاله: «خلقت قلوب عبادى من رضوانى».
ما گل دل دوستان خود را بزلال رضاى خود سرشتیم، آن گه کالبد را بر فتراک دل بستیم و بعالم صورت فرستادیم، آن گه برین کالبد پر فضول شحنهاى از تکلیف خطاب شرع گماشتیم، گفتیم اى چشم تو در تصرّف شحنه تکلیف باش، اى دل تو ندیم سلطان غیب باش،. انّ اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم.
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» دارنده آسمان و زمین و عرش و فرش و بر و بحر اوست، غالب بر همه امر او، نافذ بر همه مشیت او، جهان و جهانیان همه رهى و چاکر او، هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک او، پادشاهى که ملکش را عزل نیست، عزّش را ذلّ نیست، جدّش را هزل نیست، حکمش را رد نیست، و از وى بدّ نیست.
بموسى (ع) وحى کرد: یا موسى. انا بدّک اللازم فالزم بدک. اى موسى من ناگزیر توام، از همه گریزست و از من گریز نیست، از همه چاره و از من چاره نیست، بندگى کن که بنده را حیلتى به از بندگى نیست، اینست که ربّ العالمین فرمود در این آیت: «فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» بار بندگى بارى گرانست و راه تکلیف راهى دشخوار، چون میدانى که نهنده این بار کیست، و تعبیه این بار در این راه چیست؟
شکیبایى کن و هیچ منال. هر که جلال حق بشناخت، و مقصد این راه بدانست، دست تصرّف وى از کونین کوتاه بود، و پاى عشق وى همیشه در راه بود، قعر چاه بنزدیک وى چون صدر و جاه بود.
پیر طریقت گفت: الهى گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که بینم، باز ناگاه نورى تابد که جمله بشریّت در جنب آن ناپدید بود، الهى چون عین هنوز منتظر عیانست، این بلاى دل چیست؟ چون این طریق همه بلاست چندین لذّت چیست؟
الهى گاه از تو مىگفتم و گاه مىنیوشیدم، میان جرم خود لطف تو مىاندیشیدم، کشیدم آنچه کشیدم، همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدم.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» الآیة... ربّ العزّة در این آیت شکایت از بیگانگان با دوستان میکند، که ایشان بعث خلق از جلال قدرت ما مستبعد مىدارند، همانست که در خبر صحیح گفت: «کذّبنى ابن آدم و لیس له ذلک»
فرزند آدم مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را و نه سزد که مرا دروغ زن گیرد، و همى گوید: «لن یعید نى کما بدأنى» چنان که از نخست مرا بیافرید باز نیافریند مرا بعد از مرگ، و نه چنانست که میگوید، که من همان قادرم که در اوّل بودم، در اوّل نبود و بیافریدم، در آخر پس از آن که بود و نیست گشت، باز آفرینم، بجلال حکمت و کمال قدرت خویش، پس سوگند بر سر نهاد و گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» قسم در قرآن بر سه قسم است: یکى بذات بارى جلّ و جلاله، دیگر بصفات او، سوم بافعال او. امّا قسم بذات آنست که گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» «فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» «فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ» «قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ». و قسم بصفات آنست که گفت: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» «فَبِعِزَّتِکَ» و قسم بافعال قسم بمخلوقاتست و آن چهار ضرب است: یکى تنبیه خلق بر معرفت قدرت چنان که گفت: (وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً» «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» «وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً» و مانند آن، دیگر تعریف ایشانست بجلال هیبت، چنان که گفت: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیمَةِ» اقسم بالقیامة لیعلم هیبته فیها. سوّم تذکیر نعمت چنان که گفت: «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ». اقسم بهما لیعلم نعمته على العباد. چهارم بیان تشریفست، چنان که ربّ العزّة گفت در حق مصطفى (س): «لعمرک». اقسم بذلک لیعلم شرفه و تخصیصه بالقربة و الزّلفة. و فائده سوگند آنست که تا مؤمن را در دین یقین افزاید و در وى هیچ تهمت و شبهت نماند، و کافر در انکار بیفزاید، تا حجت بر وى قوىتر و بلیغتر گردد و عقوبت وى صعبتر بود. «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ» آدمیان دو گروهند: مؤمنان و کافران، مؤمنان بهمه حال قرین ایشان فریشتگانند هم در دنیا چنان که گفت جلّ جلاله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ». هم بوقت مرگ چنان که گفت: «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» هم. در قیامت، چنان که گفت: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ». هم در بهشت، چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ».
و کافران قرین ایشان شیاطیناند بهمه حال، در دنیا گفت: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ». در قیامت گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ». در دوزخ گفت: «وَ تَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» اى کلّ واحد من الکفار یکون مقرّنا مع شیطان بالسّلاسل فى النّار.
قوله: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» ورود بر دو ضربست دو گروه را، یکى ورود ادب و تهذیب، دیگر ورود غضب و تعذیب، ادب و تهذیب مؤمنانرا است، غضب و تعذیب کافران را. مؤمن بگناه آلوده گشته از آن که دنیا سراى پر غبارست درن و وسخ معاصى برو نشسته، از دوزخ گرمابهاى ساختند او را، تا از اوساخ مطهّر گردد و مهذّب شود، آن گه بمحلّ کرامت و منزل سعادت رسد، و نیز جوهر آب و گل تا خام بود بىقیمت بود، چون بآتش بگذشت آن گه قیمت گیرد پیرایه شراب شود، حضرت ملوک را بشاید. و گفتهاند حکمت ربّانى بآوردن مؤمنان در آتش، آنست که تا جودت عنصر و قوت حال موحّدان بمشرکان نماید، که جوهر چون اصلى بود، آتش آن را تباه نکند، زر خالص چون که در آتش نهى آتش آن را تباه نکند، بلکه روشنتر و افروختهتر گردد، چنانستى که با ابلیس میگوید: تو بر طینت آدم تکبّر آوردى که: «أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً»، اکنون در نگر تا شرف طینت بینى، آن طینت بتمکین و تربیت احدیّت بآنجا رسد که دوزخ از وى بفریاد آید، که: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى».
و روى ان بعض المؤمنین اذا دخل الجنّة قال أ لیس قد وعدنا ربّنا ان نرد النّار؟
فتقول له الملائکة انّکم قد وردتموها و هى خامدة. و قیل یورد اللَّه الخلق النّار ثم یجعلهم فرقتین، فرقة یستغیثون من النّار، و فرقة تستغیث النّار منهم، لیتبیّن انّ النّار مأمورة لا تحرق الّا بامر.
در بعضى اخبار آمده که روز قیامت قومى را از امّت محمّد سوى دوزخ رانند، چون بدر دوزخ رسند مالک ایشان را گوید شما چه قومید؟ چون افتادید باین راه که بر شما آثار شقاوت و داغ بیگانگى نمىبینم؟ نشان بیگانگان آنست که رویهاى سیاه دارند و چشمهاى ازرق، سلسله بر دست و پاى و غل بر گردن شما را این حال نیست، ایشان گویند: نحن العصاة من امّة محمّد (ص).
مالک گوید اکنون خود در آتش شوید که مرا از محمّد پیغامبر شرم آید که امت وى را بقهر و عنف بدوزخ اندازم، ایشان گویند: یا مالک دعنا نبک على انفسنا ساعة، بگذار یک ساعت که ما بر خود بگرئیم و ماتم خود بداریم، که ما هرگز ندانستیم و ظنّ نبردیم که ما را باین راه در آرند و بدین حال رسیم. پس ایشان چندان بگریند، که اگر کشتى بر اشک ایشان نهند روان گردد، پس ندا آید از بطنان عرش مجید
یا مالک الى متى تعاتب العصاة ادخلهم النار.
تا کى ایشان را عتاب کنى بآتش انداز ایشان را، مالک گوید: ادخلوا النّار.
در دوزخ شوید ایشان قدم بر دارند گویند: بسم اللَّه.
آتش از زیر قدم ایشان چهل ساله راه بگریزد مالک گوید.
یا نار خذیهم.
اى آتش بگیر ایشان را، آتش روى باز کند تا ایشان را بپاى فرو گیرد، ایشان دیگر بار گویند، بسم اللَّه
آتش هم چنان مىگریزد از گفتار ایشان، مالک یکباره خشمگین شود گوید: کیف لا تأخذین العصاة؟
چونست که عاصیان را نگیرى؟ آتش گوید، کیف آخذ قوما یعرفون ربّى و یذکرون ربّى.
چون گیرم قومى را که بر زبان ایشان ذکر خداوند جلّ و جلاله و در دلشان مهر خداوند، بر زبانشان نام و ذکر او، و در دلشان یاد و مهر او، ایشان در آن مناظره باشند که ندا آید از جبّار کاینات: یا مالک، دع هؤلاء القوم یرجعوا من طریق الجحیم الى طریق دار النعیم فانى اوردتهم للعتاب لا للعذاب.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً»، لم یقل الى الجنان وفدا، تطییبا لقلوب خواص المحبین. فانّهم لا یعبدونه رجاء الجنة و لا خوف النار، بل یعبدونه لاجله، فوعدهم انّه یحشرهم الیه. بهشت جویان دیگرند، و خداى تعالى جویان دیگر.
بهشتجویان را بهشت اضافت کرد، «إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» و خدا جویان را گفت: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
ممشاد دینورى در نزع بود درویشى پیش وى استاده، و دعا میکرد، بار خدایا بر وى رحمت کن و بهشت او را کرامت کن، ممشاد در او نگرست بانگى بر وى زد اى غافل سى سال است تا بهشت را پرطرف غرف و حور و قصور جلوه مىکنند فما اعرتها طرفى. اکنون بسر مشرب حقیقت میرسم تو زحمت آورده و مرا بهشت و رحمت میخواهى. اى جوانمرد این حدیث در حوصله هر کسى نگنجد، این جوانمردانى را رسد، که در سرادقات مطالعات و در مقامات کرامات عین طلبند، زمانى در حله مجاهدت زمانى، در قرطه مشاهدت، گاهى در سکر شکر، گاهى در صحو محو، هم نیست و هم هست، هم هشیار و هم مست، دلهاشان حریق نار غیرت، جانهاشان غریق بحر حیرت، ساکنان پوینده. خاموشان گوینده، فردا که خلق را بحضرت ذى الجلال حشر کنند، هر کسى را مرکبى باشد، یکى را نجیب طاعت، یکى را براق همّت و ایشان را قبضه عزّت احدیّت، در خبر آمده که ارواح الشهداء فى اجواف طیر خضر.
جانهاى شهیدان چون از این عالم حکم رحیل کنند در حوصله مرغان سبز نهند و در قنادیل نور، نیز گفتهاند در مرغزار بهشت. امّا این جوانمردان حوصله محبّت ایشان از آن فراختر است که بحوصله مرغى در فرو آید، ایشان را مقام چیست؟ ارواح الاحباب فى قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته. سیرت ایشان چیست؟ آنکه خود را بکلّ بمحبوب مشغول دارند، جان و دل و تن در راه او بذل کنند، در سرّ و جهر و در علانیت و سریرت موافقت او طلب کنند، نصیب او بر نصیب خود مقدّم کنند، و آن گه خود را افکنده عجز، و شکسته تقصیر شناسند. نواخت ایشان از حضرت ذى الجلال چیست؟
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ و یحبّهم و یحبّونه.»
پیر طریقت گفته که این محبّت تعلق بخاک ندارد، و محبّت وى تعلق بنظر ازلى دارد، اگر علّت محبّت خاک بودى در عالم خاک بسیارست و نه هر جاى محبّت است. لکن قرعهاى از قدرت خود بزد ما بر آمدیم، فالى از حکمت بیاورد آن ما بودیم، او جلّ جلاله که بتو نگرد بحکم ازل نگرد نه بحکم حال.
بو سلیمان دارانى ببویزید نوشت که: کسى که ازو غافل باشد و بشب بخسبد هیچ تواند بود که بمنزل رسد؟ بو یزید جواب نبشت: «اذا هبّت ریاح العنایة بلغ المنزل من غیر کلفة». اگر باد لطف ازلیّت از هواى فردانیّت بحکم عنایت بر دل او وزد، بمنزل رسد بى کلفت. او جلّ جلاله بندگان را در معصیت مىبیند و میداند که توبه خواهند کرد. ایشان را حکم از آن توبه کند، نه از این معصیت، بنده را در حال مىبیند که گناه مىکند، امّا مىداند که نیک خواهد شد، او را از صالحان شمرد نه از مفسدان. موسى (ع) در غضب الواح توراة بر زمین زد، با وى عتاب نکرد، سلیمان اسبان بىجرم را پى کرد با وى خطاب نکرد، زیرا که بکرد ظاهر ننگرست بسابقه ازلى نگرست، گاه بکاهى بگیرد، گاه بکوهى عفو کند، بکاهى بگیرد قدرت را، بکوهى عفو کند رحمت را، ما که در ازل ترا دوستى اثبات کردیم، خطّى بگرد تو بر کشیدیم، اگر معصوم بایستى، معصوم آفریدمى، چنان که بایست آفریدیم، اعتماد کن بر دوستى کسى که ترا جز معصوم دوست ندارد، اگر ترا عصمت دادمى و از تو همه پاکى بودى جلال وحدانیّت را شریک بودى، و من خداوند بىشریکم و بى انباز و بىنظیر و بىنیاز. هر که را رقم دوستى کشیدم هر آینه کار وى بسازم، و خصمان او را کفایت کنم. و هر که بخصمى دوستى از دوستان ما بیرون آید، ما خصم اوئیم. من آذى لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربة. ابلیس را دیدى که در حق تو یک سخن گفت ملعون ابد گشت، نمرود با آن همه طول و عرض بینم پشه او را هلاک کردیم مکافات درد دل خلیل را، در عصر نوح یک جهان خلق را در آب بکشتیم مجازات درد دل نوح از آن جفاها که ازیشان بوى رسید. آرى هر که مختار ما بود و محل اسرار ما بود، و منبع انوار ما بود، دل وى آراسته بیادگار ما بود، اصلاح کار او کار ما بود.
بندگان خود را تشریف مىدهد، بفضل و لطف خود ایشان را مىنوازد، بناء حجره دولت مینهد، وعده راز و ناز و نعمت میدهد، وعدهاى نیکو، تشریفى بکمال، خلعتى تمام، فضلى بى نهایت، همه قدیسان آسمان خواستند که تقدیس خود بغارت بدادندى از این خلعت و کرامت و نواخت بىنهایت که روى بخاک نهاد، یکى «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ». دیگر «لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً إِلَّا سَلاماً». سدیگر «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا». چهارم «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» نگر تا بچشم حقارت در نهاد خاکیان ننگرى، که ایشان مقبول شواهد الهیتند و منبع اسرار فطرت ازل، اول مشتى خاک بود آلوده، در ظلمت کثافت خود بمانده، در تاریکى نهاد خود متحیّر شده، همى از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت خاک عنبر گشت و سنگ گوهر گشت، شب روز شد، و روز نوروز شد، و بخت فیروز شد. تقاضایى از پرده غیب بصحراى ظهور آمد، بر همه عالم بگذشت بکس التفات نکرد، چون بسر خاک آدم رسید عنان باز کشید، نقاب از جمال دلرباى برداشت و گفت اى خاک افتاده و خویشتن را بیفکنده، منت آمدهام، سرمادارى. شعر:
و کم باسطین الى وصلنا
اکفهم لن ینالوا نصیبا.
که داند که درین خاک چه تعبیهها است، حقّ میگوید جلّ جلاله: «خلقت قلوب عبادى من رضوانى».
ما گل دل دوستان خود را بزلال رضاى خود سرشتیم، آن گه کالبد را بر فتراک دل بستیم و بعالم صورت فرستادیم، آن گه برین کالبد پر فضول شحنهاى از تکلیف خطاب شرع گماشتیم، گفتیم اى چشم تو در تصرّف شحنه تکلیف باش، اى دل تو ندیم سلطان غیب باش،. انّ اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم.
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» دارنده آسمان و زمین و عرش و فرش و بر و بحر اوست، غالب بر همه امر او، نافذ بر همه مشیت او، جهان و جهانیان همه رهى و چاکر او، هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک او، پادشاهى که ملکش را عزل نیست، عزّش را ذلّ نیست، جدّش را هزل نیست، حکمش را رد نیست، و از وى بدّ نیست.
بموسى (ع) وحى کرد: یا موسى. انا بدّک اللازم فالزم بدک. اى موسى من ناگزیر توام، از همه گریزست و از من گریز نیست، از همه چاره و از من چاره نیست، بندگى کن که بنده را حیلتى به از بندگى نیست، اینست که ربّ العالمین فرمود در این آیت: «فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» بار بندگى بارى گرانست و راه تکلیف راهى دشخوار، چون میدانى که نهنده این بار کیست، و تعبیه این بار در این راه چیست؟
شکیبایى کن و هیچ منال. هر که جلال حق بشناخت، و مقصد این راه بدانست، دست تصرّف وى از کونین کوتاه بود، و پاى عشق وى همیشه در راه بود، قعر چاه بنزدیک وى چون صدر و جاه بود.
پیر طریقت گفت: الهى گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که بینم، باز ناگاه نورى تابد که جمله بشریّت در جنب آن ناپدید بود، الهى چون عین هنوز منتظر عیانست، این بلاى دل چیست؟ چون این طریق همه بلاست چندین لذّت چیست؟
الهى گاه از تو مىگفتم و گاه مىنیوشیدم، میان جرم خود لطف تو مىاندیشیدم، کشیدم آنچه کشیدم، همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدم.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» الآیة... ربّ العزّة در این آیت شکایت از بیگانگان با دوستان میکند، که ایشان بعث خلق از جلال قدرت ما مستبعد مىدارند، همانست که در خبر صحیح گفت: «کذّبنى ابن آدم و لیس له ذلک»
فرزند آدم مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را و نه سزد که مرا دروغ زن گیرد، و همى گوید: «لن یعید نى کما بدأنى» چنان که از نخست مرا بیافرید باز نیافریند مرا بعد از مرگ، و نه چنانست که میگوید، که من همان قادرم که در اوّل بودم، در اوّل نبود و بیافریدم، در آخر پس از آن که بود و نیست گشت، باز آفرینم، بجلال حکمت و کمال قدرت خویش، پس سوگند بر سر نهاد و گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» قسم در قرآن بر سه قسم است: یکى بذات بارى جلّ و جلاله، دیگر بصفات او، سوم بافعال او. امّا قسم بذات آنست که گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» «فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» «فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ» «قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ». و قسم بصفات آنست که گفت: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» «فَبِعِزَّتِکَ» و قسم بافعال قسم بمخلوقاتست و آن چهار ضرب است: یکى تنبیه خلق بر معرفت قدرت چنان که گفت: (وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً» «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» «وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً» و مانند آن، دیگر تعریف ایشانست بجلال هیبت، چنان که گفت: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیمَةِ» اقسم بالقیامة لیعلم هیبته فیها. سوّم تذکیر نعمت چنان که گفت: «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ». اقسم بهما لیعلم نعمته على العباد. چهارم بیان تشریفست، چنان که ربّ العزّة گفت در حق مصطفى (س): «لعمرک». اقسم بذلک لیعلم شرفه و تخصیصه بالقربة و الزّلفة. و فائده سوگند آنست که تا مؤمن را در دین یقین افزاید و در وى هیچ تهمت و شبهت نماند، و کافر در انکار بیفزاید، تا حجت بر وى قوىتر و بلیغتر گردد و عقوبت وى صعبتر بود. «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ» آدمیان دو گروهند: مؤمنان و کافران، مؤمنان بهمه حال قرین ایشان فریشتگانند هم در دنیا چنان که گفت جلّ جلاله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ». هم بوقت مرگ چنان که گفت: «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» هم. در قیامت، چنان که گفت: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ». هم در بهشت، چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ».
و کافران قرین ایشان شیاطیناند بهمه حال، در دنیا گفت: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ». در قیامت گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ». در دوزخ گفت: «وَ تَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» اى کلّ واحد من الکفار یکون مقرّنا مع شیطان بالسّلاسل فى النّار.
قوله: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» ورود بر دو ضربست دو گروه را، یکى ورود ادب و تهذیب، دیگر ورود غضب و تعذیب، ادب و تهذیب مؤمنانرا است، غضب و تعذیب کافران را. مؤمن بگناه آلوده گشته از آن که دنیا سراى پر غبارست درن و وسخ معاصى برو نشسته، از دوزخ گرمابهاى ساختند او را، تا از اوساخ مطهّر گردد و مهذّب شود، آن گه بمحلّ کرامت و منزل سعادت رسد، و نیز جوهر آب و گل تا خام بود بىقیمت بود، چون بآتش بگذشت آن گه قیمت گیرد پیرایه شراب شود، حضرت ملوک را بشاید. و گفتهاند حکمت ربّانى بآوردن مؤمنان در آتش، آنست که تا جودت عنصر و قوت حال موحّدان بمشرکان نماید، که جوهر چون اصلى بود، آتش آن را تباه نکند، زر خالص چون که در آتش نهى آتش آن را تباه نکند، بلکه روشنتر و افروختهتر گردد، چنانستى که با ابلیس میگوید: تو بر طینت آدم تکبّر آوردى که: «أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً»، اکنون در نگر تا شرف طینت بینى، آن طینت بتمکین و تربیت احدیّت بآنجا رسد که دوزخ از وى بفریاد آید، که: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى».
و روى ان بعض المؤمنین اذا دخل الجنّة قال أ لیس قد وعدنا ربّنا ان نرد النّار؟
فتقول له الملائکة انّکم قد وردتموها و هى خامدة. و قیل یورد اللَّه الخلق النّار ثم یجعلهم فرقتین، فرقة یستغیثون من النّار، و فرقة تستغیث النّار منهم، لیتبیّن انّ النّار مأمورة لا تحرق الّا بامر.
در بعضى اخبار آمده که روز قیامت قومى را از امّت محمّد سوى دوزخ رانند، چون بدر دوزخ رسند مالک ایشان را گوید شما چه قومید؟ چون افتادید باین راه که بر شما آثار شقاوت و داغ بیگانگى نمىبینم؟ نشان بیگانگان آنست که رویهاى سیاه دارند و چشمهاى ازرق، سلسله بر دست و پاى و غل بر گردن شما را این حال نیست، ایشان گویند: نحن العصاة من امّة محمّد (ص).
مالک گوید اکنون خود در آتش شوید که مرا از محمّد پیغامبر شرم آید که امت وى را بقهر و عنف بدوزخ اندازم، ایشان گویند: یا مالک دعنا نبک على انفسنا ساعة، بگذار یک ساعت که ما بر خود بگرئیم و ماتم خود بداریم، که ما هرگز ندانستیم و ظنّ نبردیم که ما را باین راه در آرند و بدین حال رسیم. پس ایشان چندان بگریند، که اگر کشتى بر اشک ایشان نهند روان گردد، پس ندا آید از بطنان عرش مجید
یا مالک الى متى تعاتب العصاة ادخلهم النار.
تا کى ایشان را عتاب کنى بآتش انداز ایشان را، مالک گوید: ادخلوا النّار.
در دوزخ شوید ایشان قدم بر دارند گویند: بسم اللَّه.
آتش از زیر قدم ایشان چهل ساله راه بگریزد مالک گوید.
یا نار خذیهم.
اى آتش بگیر ایشان را، آتش روى باز کند تا ایشان را بپاى فرو گیرد، ایشان دیگر بار گویند، بسم اللَّه
آتش هم چنان مىگریزد از گفتار ایشان، مالک یکباره خشمگین شود گوید: کیف لا تأخذین العصاة؟
چونست که عاصیان را نگیرى؟ آتش گوید، کیف آخذ قوما یعرفون ربّى و یذکرون ربّى.
چون گیرم قومى را که بر زبان ایشان ذکر خداوند جلّ و جلاله و در دلشان مهر خداوند، بر زبانشان نام و ذکر او، و در دلشان یاد و مهر او، ایشان در آن مناظره باشند که ندا آید از جبّار کاینات: یا مالک، دع هؤلاء القوم یرجعوا من طریق الجحیم الى طریق دار النعیم فانى اوردتهم للعتاب لا للعذاب.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً»، لم یقل الى الجنان وفدا، تطییبا لقلوب خواص المحبین. فانّهم لا یعبدونه رجاء الجنة و لا خوف النار، بل یعبدونه لاجله، فوعدهم انّه یحشرهم الیه. بهشت جویان دیگرند، و خداى تعالى جویان دیگر.
بهشتجویان را بهشت اضافت کرد، «إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» و خدا جویان را گفت: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
ممشاد دینورى در نزع بود درویشى پیش وى استاده، و دعا میکرد، بار خدایا بر وى رحمت کن و بهشت او را کرامت کن، ممشاد در او نگرست بانگى بر وى زد اى غافل سى سال است تا بهشت را پرطرف غرف و حور و قصور جلوه مىکنند فما اعرتها طرفى. اکنون بسر مشرب حقیقت میرسم تو زحمت آورده و مرا بهشت و رحمت میخواهى. اى جوانمرد این حدیث در حوصله هر کسى نگنجد، این جوانمردانى را رسد، که در سرادقات مطالعات و در مقامات کرامات عین طلبند، زمانى در حله مجاهدت زمانى، در قرطه مشاهدت، گاهى در سکر شکر، گاهى در صحو محو، هم نیست و هم هست، هم هشیار و هم مست، دلهاشان حریق نار غیرت، جانهاشان غریق بحر حیرت، ساکنان پوینده. خاموشان گوینده، فردا که خلق را بحضرت ذى الجلال حشر کنند، هر کسى را مرکبى باشد، یکى را نجیب طاعت، یکى را براق همّت و ایشان را قبضه عزّت احدیّت، در خبر آمده که ارواح الشهداء فى اجواف طیر خضر.
جانهاى شهیدان چون از این عالم حکم رحیل کنند در حوصله مرغان سبز نهند و در قنادیل نور، نیز گفتهاند در مرغزار بهشت. امّا این جوانمردان حوصله محبّت ایشان از آن فراختر است که بحوصله مرغى در فرو آید، ایشان را مقام چیست؟ ارواح الاحباب فى قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته. سیرت ایشان چیست؟ آنکه خود را بکلّ بمحبوب مشغول دارند، جان و دل و تن در راه او بذل کنند، در سرّ و جهر و در علانیت و سریرت موافقت او طلب کنند، نصیب او بر نصیب خود مقدّم کنند، و آن گه خود را افکنده عجز، و شکسته تقصیر شناسند. نواخت ایشان از حضرت ذى الجلال چیست؟
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ و یحبّهم و یحبّونه.»
پیر طریقت گفته که این محبّت تعلق بخاک ندارد، و محبّت وى تعلق بنظر ازلى دارد، اگر علّت محبّت خاک بودى در عالم خاک بسیارست و نه هر جاى محبّت است. لکن قرعهاى از قدرت خود بزد ما بر آمدیم، فالى از حکمت بیاورد آن ما بودیم، او جلّ جلاله که بتو نگرد بحکم ازل نگرد نه بحکم حال.
بو سلیمان دارانى ببویزید نوشت که: کسى که ازو غافل باشد و بشب بخسبد هیچ تواند بود که بمنزل رسد؟ بو یزید جواب نبشت: «اذا هبّت ریاح العنایة بلغ المنزل من غیر کلفة». اگر باد لطف ازلیّت از هواى فردانیّت بحکم عنایت بر دل او وزد، بمنزل رسد بى کلفت. او جلّ جلاله بندگان را در معصیت مىبیند و میداند که توبه خواهند کرد. ایشان را حکم از آن توبه کند، نه از این معصیت، بنده را در حال مىبیند که گناه مىکند، امّا مىداند که نیک خواهد شد، او را از صالحان شمرد نه از مفسدان. موسى (ع) در غضب الواح توراة بر زمین زد، با وى عتاب نکرد، سلیمان اسبان بىجرم را پى کرد با وى خطاب نکرد، زیرا که بکرد ظاهر ننگرست بسابقه ازلى نگرست، گاه بکاهى بگیرد، گاه بکوهى عفو کند، بکاهى بگیرد قدرت را، بکوهى عفو کند رحمت را، ما که در ازل ترا دوستى اثبات کردیم، خطّى بگرد تو بر کشیدیم، اگر معصوم بایستى، معصوم آفریدمى، چنان که بایست آفریدیم، اعتماد کن بر دوستى کسى که ترا جز معصوم دوست ندارد، اگر ترا عصمت دادمى و از تو همه پاکى بودى جلال وحدانیّت را شریک بودى، و من خداوند بىشریکم و بى انباز و بىنظیر و بىنیاز. هر که را رقم دوستى کشیدم هر آینه کار وى بسازم، و خصمان او را کفایت کنم. و هر که بخصمى دوستى از دوستان ما بیرون آید، ما خصم اوئیم. من آذى لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربة. ابلیس را دیدى که در حق تو یک سخن گفت ملعون ابد گشت، نمرود با آن همه طول و عرض بینم پشه او را هلاک کردیم مکافات درد دل خلیل را، در عصر نوح یک جهان خلق را در آب بکشتیم مجازات درد دل نوح از آن جفاها که ازیشان بوى رسید. آرى هر که مختار ما بود و محل اسرار ما بود، و منبع انوار ما بود، دل وى آراسته بیادگار ما بود، اصلاح کار او کار ما بود.