عبارات مورد جستجو در ۱۳۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ... الآیة. فرمان آمد از درگاه.
احدیّت و جناب صمدیّت بمهتر کائنات، و سیّد سادات، شمس هدایت، و کیمیاى دولت، سهیل سعادت، و بحر طهارت، که ما ترا بخلق فرستادیم تا طبیب دلهاى اندوهگنان باشى، مرهم درد سوختگان، و آسایش جان مؤمنان باشى، این نامه ما بر ایشان خوانى، و آن لهیب آتش عشق ایشان و سوز دل ایشان در آرزوى دیدار ما امروز بر بنشانى، و فردا را وعده وصال و دیدار دهى، پس بدانکه تنى چند ازین مهجوران عدل ما، و رنجوران داغ قطیعت ما، شنیدن آن مى‏نخواهند که ذوق آن نمیدانند، و حوصله آن ندارند، و آن گه از تو ترک آن مى‏درخواهند آن را مى‏بگذارى، و بر امید صلاح و ایمان ایشان مراد ایشان مى‏جویى، مکن اى محمد، مراد ایشان مجوى، و دل در ایشان مبند، که ما ایشان را در ازل براندیم، و داغ حرمان و خذلان بر ایشان نهادیم.
اى سید ایشان ترا دشمنان و بد خواهانند اگر سخنى بطعن گویند یا تعنّتى جویند دل خویش بتنگ میار، و اگر ایمان نیارند غم مخور، ایشان خبیث‏اند و حضرت عزّت ما پاک است جز پاکان را بخود راه ندهد «ان اللَّه تعالى طیب لا یقبل الا الطیب» هر که نه آن ما است اگر چه عین طهارت است او را پلید دان چه آدمى و چه سگ. یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و هر که آن ما است اگر چه عین نجاست است او را پاک شمر چه آدمى و چه سگ. یقول اللَّه تعالى: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ سگى بر وفاى دین قدمى برداشت ما جبرئیل را بخدمت او فرستادیم، و در دنیا با آن جوانمردان بداشتیم، و از آفات نگه داشتیم، نجاست او بطهارت برداشتیم، در دنیا با ایشان، و در غار با ایشان، و در قیامت با ایشان، و در بهشت با ایشان. پس بنده مومن که هفتاد سال بر بساط اسلام بوده و ذوق ایمان چشیده و قدم بر قدم رسول نهاده و خداوند عالم او را پاک خوانده، و مهر خود در دل وى نهاده، کجا روا دارد که در قیامت او را نومید کند.
ما را بمران چو سایلان از در خویش
بنگر صنما که عاشقم یا درویش‏
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها... الآیة من قنع منّا بالدّنیا مع دناءة صفتها ما ضننّا علیه بإمتاع ایّام، لکن یعقب ارى کمالها شرى زوالها و یتلوا طعم عسلها سم حنظلها. هر که از ما دنیا خواهد دنیا از وى دریغ نیست لکن از آخرت درماند و آن دنیا با وى هم بنماند.
در آثار بیارند که هر که روى در دنیا دارد پشت بر خداى دارد و پشت بر خداى داشتن آنست که پیوسته باندیشه دنیا خسبد، و بر اندیشه دنیا خیزد، و اوقات وى بدان مستغرق بود، نداند آن مسکین که این دنیا متاع الغرور است، و بساط لعب و لهو جاى بازیچه نادانان، و سبب فریب ایشان، دنیا دار بسان مسافر است در کشتى نشسته و دنیا زاد وى، اگر زاد افزون از آن بر گیرد که باید کشتى غرق شود و سبب هلاک وى گردد.
آورده‏اند که ذو القرنین در بلاد مغرب رفت ملک آن دیار زنى داشت، ذو القرنین گفت: این ملک بمن تسلیم کن. گفت: لا و لا کرامة، خواست که بقهر ملک بستاند عارش آمد که با زنى جنگ کند، زن گفت: ترا مهمان کنم چون از دعوت فارغ شوى ملک بتو تسلیم کنم چون بخوان آمد خوانى دید زرّین نهاده، همه کاسه‏هاى زرین و بجاى طعام مروارید و جواهر در آن کرده. ذو القرنین گفت: چه خورم طعام باید، که این هیچ خوردن را نشاید، آن زن گفت: چون نصیب تو از دنیا نان بیش نبود ملک زمین کجا برى شاید که نبود ترا ملکى که نصیب تو از دو تا نان بیش نیست دیگر همه وبال است و نکال، ابو بکر وراق گفت حیات دنیا دیگرست، و زینت دنیا دیگر، زینت دنیا آنست که در آن آیت گفت: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ الى آخرها. و حیات دنیا کراهیت مرگ است. هر که دنیا دوست دارد، از خدا خبر ندارد، و هر که از خدا خبر ندارد هرگز آرزوى مرگ نکند، و زندگانى همین داند، که زندگانى دنیا است شهوتى بر کمال و غفلتى بى‏نهایت، و از آن حَیاةً طَیِّبَةً که دوستان در آن‏اند بى‏خبر، اشارت قرآن مجید و عزت کلام بار خدا اینست که أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ هرگز برابر کى بود حیات غافلان و حیات عارفان. حیات غافلان آنست که گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها و حیات عارفان أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ میگوید: عارفان در روشنایى آشنایى‏اند بر نور دین، و روح یقین، براه توفیق رفته، و بمقصد تحقیق رسیده، دلهاشان از تجرید و تفرید عمارت یافته، این بیّنت بر لسان اهل اشارت آن تخم درد عشق است که روز اول در عهد ازل در دلهاى دوستان خود ریخت چنان که در خبر است: «ثم رش علیهم نورا من نوره»
نهاد ایشان خاکى خوش بود که در عهد خلقت آدم از قسم طیب برآمده بود، قابل تخم درد عشق آمده پس آفتاب وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها بر آن تافت، پرورشى تمام بیافت، تا عبهر عهد برآمد گل انس بشکفت، مهب ریاح سعادت گشت، و محل نظر الهیت شد، بروزى و شبى سیصد و شصت بار آن بنده همه شب در خواب و این نظر بدل وى روان، او خفته و نظر اللَّه وى را کوشوان، و اگر از جاده حقیقت یک بار میلى کند یا در هواى بشریت پروازى کند از عالم غیب ندا آید که وَ أَنِیبُوا إِلى‏ رَبِّکُمْ.
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت من است.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ اى تواضعوا لربّهم و خشعوا. و قیل: انابوا و اطمأنّوا و سکنت جوارحهم، و اشتقاقه من الخبت و هى الارض المستویة کما تقول: انجد و اتهم، این إِلى‏ بموضع لام افتاده است که در معنى هر دو متقارب‏اند، و روا باشد که إِلى‏ بمعنى «من» باشد، اى اخبتوا من خوف ربّهم. و قیل: قصدوا باخباتهم الى ربّهم، حقیقت اخبات آرام دل است و سلوت جان و سکون جوارح در طاعت، رسته از تراجع و دور از تردّد و نزدیک بحق، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ الواصلون الى الرّضوان الاکبر، هُمْ فِیها خالِدُونَ.
آن گه مثل زد مؤمنان و کافران را: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ فریق المسلمین و فریق‏ الکافرین، همانست که جایى دیگر گفت: فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ میگوید: سان و صفت کافران و مؤمنان همچون دو فریق است یک فریق نابینا و کر، و دیگر فریق بینا و شنوا، کافر در نابینایى و کرىّ دل، راست چون کسى است بچشم نابینا و بگوش کر، و مسلمان در بینایى و شنوایى دل، راست چون کسى است بچشم سر بینا و گوش سر شنوا، آن گه گفت: هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى هل یتشابهان فى المثل؟ و هو نصب على التّمییز، در صفت هرگز کى یکسان باشند و چون هم؟ ثمّ قال: أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون؟ یا اهل مکه فتنتفعوا بضرب المثل.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا این واو عطف است و لام تأکید قسم، تقدیره: «و اللَّه لقد ارسلنا نوحا» کان اسمه ساکتا فسمّى نوحا لانّه کان ینوح على نفسه. و الجمهور على انّه اسم أعجمی الى قومه المبعوث الیهم، إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ بفتح الف قرائت مکى و بصرى و کسایى است یعنى بانّى لکم، اى ارسلناه بالانذار. باقى بکسر الف خوانند بر اضمار قول، یعنى فاتاهم فقال إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ أنذرکم عذاب اللَّه، «مبین» ابیّن لکم مصالحکم.
أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ یجوز ان یکون نصبا على تقدیر ارسلناه ب: أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ. و قیل: ابیّن لکم أَنْ لا تَعْبُدُوا و یجوز ان یکون جزما على النّهى و «ان» هى المفسّرة إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ یرید الغرق و «یوم الیم» کقول القائل: نهاره صائم، لان الالم و الایلام یقعان فیه. و قال مقاتل: بعث نوح (ع) بعد مائة سنة و لبث یدعو قومه تسع مائة و خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن وهب قال: اوحى الیه و هو ابن خمسین سنة و لبث فى قومه تسع مائة و خمسین سنة و عاش بعد هلاک القوم خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن ابن عباس قال: اوحى الیه و هو ابن اربع مائة و ثمانین سنة و دعا قومه مائة و عشرین سنة و رکب السّفینة و هو ابن ستمائة سنة و بقى بعد هلاک قومه ثلاثمائة و خمسین سنة، فذلک الف سنة الّا خمسین عاما.
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ اى الاشراف من قومه «ما نریک» یا نوح إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا سمى الانسان بشرا لظهور بشرته خلافا للبهائم و الطیور و الصدف. چون نوح ایشان را دعوت کرد بر عبادت اللَّه و ایشان را از عذاب بیم داد، مهتران و سروران ایشان جواب دادند که: اى نوح ما ترا آدمیى همچون خود دانیم بصورت و پیکر ما و هیچ افزونى نیست ترا بر ما، و این سخن بر انکار صحت نبوت وى گفتند وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا همانست که جاى دیگر گفت: «أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» اراذل جمع جمع است رذل و ارذل و اراذل مثل کلب و اکلب و اکالب. و گفته‏اند: جمع ارذل است و هو الناقص القدر، یعنى، فرومایه و بى‏قدر نه خواجه و رئیس «بادى الرّأى» قرأ ابو عمرو بادئ بالهمز بعد الدال «الرّاى» بغیر همز، و المعنى «اراذلنا» فى مبتدأ الرّاى اتّبعوک و لم یفکروا و لم ینظروا و لو فکروا ما اتبعوک. و قرأ الباقون بادى بالیاى غیر مهموزة. فمن قرأ بادى الراى بالهمز، فمعناه اوّل الرّاى من بدأت الشی‏ء و ابتدأت، و من قرأ بادى الرّاى بغیر الهمز فمعناه: ظاهر الرّأى من بدا الشی‏ء یبدو اذا اظهر، چون بهمز خوانى معنى آنست که ترا پس روى نکرد و نپذیرفت مگر این اراذل که نفایه مااند که پیشین دیدار که ترا دیدند بپذیرفتند و بتو پى‏بردند، و اگر در کار تو اندیشه کرد ندید تا ترا بشناختندید، هرگز ترا نپذیرفتندید، و پس روى نکردندید، و اگر به «یا» خوانى بى‏همز، معنى آنست که پى نبرد بتو مگر ایشان که نفایه مااند چنان که پیداست و چنان که فرا مى‏نگریم، یعنى ظاهر رأى و اول راى نماید و معلوم شود که ایشان اراذل و سفله‏اند و در کار ایشان حاجت بتأمل نیست. و قیل: معناه: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک. و فى الرّاى قولان: احدهما من الرؤیة کقوله: رأى العین. و الثانى من التفکر، و هذا اظهر. و انتصاب بادى على المصدر کما تقول ضربته اوّل الضرب. و قیل: على الظرف و انما حمل على الظرف و لیس بزمان و لا مکان لان «فى» مقدّر معه اى فى ظاهر الامر و فى اوّل الرّاى.
وَ ما نَرى‏ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نوح را میگفتند و اتباع وى را که شما را بر ما فضلى نیست و افزونى، نه در مال و نه در نسب و نه در دین، که در آنچه مى‏گوئید دروغ زنان‏اید، نوح در دعوى که میکند، و اتباع وى در تصدیق.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ این کون حال است عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اى على بیان و یقین من ربّى، و معرفة ما یجب له علىّ وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ رحمنى بها فجعلنى نبیّا. «فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ» تلک البینة، اى خفیت علیکم فعمیتم عنها، لانّ اللَّه سلبکم علمها و منعکم معرفتها لعنادکم الحق. بیّنة اینجا دلایل نبوت است از معجزات و آیات، و رحمت نبوت است که سبب نجات خلق است و سعادت ایشان در دو جهان، ازین جهت آن را رحمت نام کرد، قرأ حمزة و الکسایى و حفص «فعمیت علیکم» مضمومة العین مشددة المیم من عمّى یعمى تعمیة، اى عماها اللَّه علیکم لاعراضکم عنها، کما قال اللَّه تعالى: أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ و قیل: عماها الشیطان بوسوسته لکم و تزیینه، کقوله: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و الفعل فى هذه القراءة مبنى لما لم یسم فاعله، و عمیت، اى اخفیت و التاء ضمیر الرحمة من قوله: وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ و قرأ الباقون فعمیت بفتح العین و تخفیف المیم، و الوجه ان الفعل مبنى للفاعل و هو ضمیر الرحمة، و عمیت، بمعنى خفیت و یجوز ان یکون على القلب، و المعنى: عمیتم عنها کما تقول، ادخلت الخاتم فى اصبعى و کقوله: فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ و یقال: عمى على هذا الامر و عمیت عنه اذا لم افهمه أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ یعنى أ نلزمکم قبولها و نضطرّکم الى معرفتها اذ کرهتم، قال ابن جریر: اى لا نجبرکم على الایمان باللّه و انتم کارهون لذلک و لکن نکل امرکم الى اللَّه حتى یقضى فى امرکم ما یشاء. قال مقاتل: لو استطاع نبى اللَّه لالزمها قومه، و لکن لم یملک ذلک.
وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اى على تبلیغ الرسالة کنایة عن غیر مذکور، «مالا» اى جعلا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ اى ما ثوابى الا على اللَّه وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا این جواب آنست که گفتند: «هُمْ أَراذِلُنا» اینان که بتو پى برده‏اند نزدیک ما سفله و رذال‏اند نه اشراف و رؤسا، و ما ننگ داریم که با ایشان باشیم، ایشان را از بر خویش بران تا بتو ایمان آریم. نوح بجواب ایشان گفت: ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا من ایشان را نرانم که ایشان گرویدگان‏اند «إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» ایشان ببعث و نشور ایمان دارند، و ایشان خداوند خویش را خواهند دید، و جزاى ایمان و کردار خویش ببینند، و هر که ایشان را راند و برایشان ظلم کند بجزاى خویش رسد وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لکن شما قومى نادانان‏اید نمیدانید که اینان به از شمااند که اینان مؤمنان‏اند و شما کافران.
وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ اى من ینجینى من عذاب اللَّه إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون و تتفکّرون ان طرد من قرّبه اللَّه یوجب سخط اللَّه.
وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ اى خزائن امواله فاعطیکم على الایمان.
و قیل: خزائن المطر فاسوقها الیکم. و قیل: مفاتح الغیب، و هو جواب لقولهم اتّبعوک فى ظاهر ما ترى منهم و هم فى الباطن على خلافک، فقال مجیبا لهم: لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ غیوب اللَّه وَ لا أَعْلَمُ ما یغیب عنى مما یستسرّونه فى نفوسهم فسبیلى قبول ما ظهر منهم.
وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ این جواب ایشان است که گفتند: ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا ما ترا بشرى، آدمیى هم چون خود مى‏بینیم نوح گفت: من خود نمى گویم که من ملکى‏ام که من همان آدمى و بشرام که شما مى‏گویید وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی اى تستصغر و تستخسّ اعینکم یعنى المؤمنین «تزدرى» تفتعل، من قولهم زریت على الشی‏ء اذا عبته و خسّست فعله و ازریت به اذا قصّرت به لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً توفیقا و ایمانا اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ من الخیر و الشر و لیس لى ان اطلع على ما فى نفوسهم و ضمائرهم إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ ان طردتهم تکذیبا لهم بعد ما ظهر لى منهم الایمان. این سخن جواب ایشان است که گفتند: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک، نوح گفت: بر من آنست که دعوت کنم بر توحید و ایمان هر که اتّباع من کند بظاهر او را قبول کنم و بر دلهاى ایشان مطلع نه‏ام اللَّه داند که در دلها و ضمیرها چیست اگر در ایشان عیبى است او به داند او داناتر است که در ایشان چه بود که بآن راه نمودن را شایستند اگر من ایشان را برانم پس آنکه بظاهر ایمان آوردند، آن گه من از ستمکاران باشم.
قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا اى بالغت فى خصومتنا، و معنى الجدال فتل الخصم عن رأیه بالحجاج، جدل در لغت عرب بر پیچیدن است، جدیل مهار پیچیده است، و در شواذ خوانده‏اند: یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا برین قرائت مقدم مؤخر است یعنى قد اکثرت جدلنا فجدلتنا. اى نوح چندان با ما باز پیچیدى و پیکار کردى تا ما را بجدال ببردى و به پیکار بشکستى، یقال: جادلنى فجدلنى و خاصمنى فخصمنى و غالبنى فغلبنى. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى وعیدک.
قالَ إِنَّما یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ اى لیس الذى تستعجلون به من العذاب الىّ انما ذلک الى اللَّه و هو الذى یاتیکم به إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ اى لستم بمعجزیه و لا فائتیه اذا اراد تعذیبکم. وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی اى دعائى الى التوحید إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ اینجا سخن تمام شد و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: ان کان اللَّه یرید ان یغویکم لا ینفعکم نصحى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ میگوید: اگر اللَّه خواسته است که شما را بى راه کند و حکم شقاوت که در ازل کرده بر سر شما براند نصیحت من امروز شما را چه سود دارد و نیک خواست من چه بکار آید. من لم یساعده تعریف الحق بحکم العنایة، لم ینفعه نصح الخلق فى النهایة، من لم یؤهّله الحق للوصال فى آزاله، لم ینفعه نصح الخلق فى احواله، حجّتى محکم است این آیت بر معتزله و قدریه، که اضافت ضلالت و غوایت با خود میکنند، و ارادت خود فرا پیش ارادت حق میدارند، و این مایه ندانند که هادى و مضل خدا است، سعادت و شقاوت، هدایت و ضلالت بحکم اوست، و بارادت و مشیّت اوست، لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته فمنه الخیر و الشرّ و النفع و الضرّ و الاسلام و الکفر و الرشد و الغوایة، لا رادّ لقضائه و لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ هُوَ رَبُّکُمْ اى خالقکم و مالککم و سیدکم فیتصرف فیکم على قضیة ارادته وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى الى حکمه ترجعون و الى مشیته تمضون، و قیل: إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ بالموت و البعث فیجازیکم على اعمالکم، قال اهل اللغة: «الغىّ» فوق الضلّال، و الغىّ لا یقال، الّا للانسان فانّه یقال ضلّ اللّبن فى الماء و ضلّ التبن فى الطّین و لا یقال غوى الّا للنّاکب عن الصواب.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این آیت عارض است در میان قصّه نوح و مخاطب باین مصطفى است (ص) و معنى آنست که ایشان میگویند یعنى کافران قریش که این محمد قصّه نوح از بر خویش نهاد و خود ساخت قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ اى محمد گوى اگر من نهادم فَعَلَیَّ إِجْرامِی و بال جرم من و جزاى بد کرد من بر من نه بر شما.
یقال: اجرم الرجل اذا اذنب، و الاسم الجرم. ابو عمرو خواند بروایت عبد الوارث «فعلى اجرامى» بفتح الف، میگوید: بد کردهاى من بر من. آن گه گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ این از بهر آن گفت که در فَعَلَیَّ إِجْرامِی تبرئت قوم است پس تبرئت خود را گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ و من هم بیزارم از آن بد که شما کنید. و قیل: أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ یعنى به نوحا عن فیحتاج الى اضمار یعنى فقلنا ل: نوح قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ و الاول اظهر. قوله: وَ أُوحِیَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ حقّ عزّ و جلّ»
درین آیت استدامت کفر ایشان بیان کرد و نوح را از ایمان ایشان نومید کرد تا نزول عذاب بایشان او را محقق شد، از اینجا روا داشت که بریشان دعاى بد کرد گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً. قال: اهل التفسیر کان نوح (ع) یضرب ثم یلف فى لبد فیلقى فى بیته یرون انه قد مات فیخرج فیدعوهم حتى اذا ایس من ایمان قومه دعا علیهم. و قیل: جاءه رجل معه ابنه و هو یتوکّأ على عصاه فقال: یا بنىّ انظر هذا الشیخ لا یغرّنک. قال: یا ابت مکنّى من العصا فناوله ایّاها فشجه شجّة فى رأسه فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ اى لا تغتم و لا تحزن. و الابتیاس افتعال من البؤس و البؤس الحزن، و قیل: الابتیاس حزن معه استکانة. قیل: هذا خطاب له بعد الدعاء لانّه لمّا دعا علیهم حزن و اغتمّ. و قیل: هو متّصل بالاول، اى لا تحزن و لا تستکن بما کانوا یفعلون فانى مهلکهم و منقذک منهم فحینئذ دعا علیهم فقال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ الایة.
از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت میگوید: فردا ساکنان حظیره قدس و ملوک مقعد صدق و اشراف درجات علیّین ایشان خواهند بود که امروز حلقه فرمان ما در گوش بندگى دارند، در سراى اخبات آرام گرفته، در شاهراه رضا بحکم بندگى گوش بفرمان داشته، و از راه معارضه برخاسته. گفته‏اند: حقیقت بندگى دو خصلت است: آن کنى که او پسندد، و آن پسندى که او کند، اى مسکین، نمرود طاغى در کافرى یک بار تیر انکار در روى ایمان زد، تو در مسلمانى بروزى چندین بار تیر انکار و اعتراض بر روى احکام تقدیر زنى، صفت بندگیت کجا درست آید، رضا و تسلیم چون بود؟
بندگى آنست که در کوى حقیقت کمر وفا بر میان بندى، و دست در بند شریعت دهى، که تا دست در بند مى‏بود هرگز بگشادن کمر نرسد تو بنده‏اى و راه آزادان میروى، تو بنده‏اى و مراد خداوندان میجویى، بنده هرگز چون خداوند نبود، آزادى و بندگى هر دو بهم نیایند.
راحت مشرّقة و رحت مغرّبا
و متى التقاء مشرّق و مغرّب‏
اینست که ربّ العالمین میگوید: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمى‏ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا نابیناى بحقیقت اوست که نه دیده عبرت دارد، تا از روى استدلال بآیات آفاق نظر کند، نه دل فکرت دارد تا در آیات انفس تأمّل کند، نه بصیرت حقیقت دارد تا بنور فراست مکاشفات اسرار غیبى بیند، و بیناى بحقیقت اوست که بعلم الیقین شواهد افعال نگرد. که أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ باز بعین الیقین حقائق صفات بیند که أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ باز بحق الیقین جلال ذات بیند. که أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ علم الیقین بشرط برهانست، عین الیقین بحکم بیانست، حق الیقین بنعت عیانست، علم الیقین مؤمنان راست، عین الیقین پیغامبران راست، حق الیقین مصطفى راست (ص)، از آن است که عالمیان با خبراند و او باعیان. همه عالم صدف‏اند و او جوهر، همه عالم طفیل‏اند و او مقصود.
گرنه سبب تو بودى اى درّ خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب‏
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ الآیة. آورده‏اند که نوح (ع) روزى بسگى‏ برگذشت بر زبان وى برفت که: ما اقبحه، چه زشت است این سگ و چه ناخوش این صورت سگ. ربّ العزّة آن از وى در نگذاشت، تازیانه عتاب آمد، که اى نوح مى عیب کنى بر آفریده ما؟ اخلق انت احسن من هذا؟ نوح از سیاست این عتاب بگریست، روزگار دراز بر خود نوحه کرد، تا نام وى نوح نهادند، وحى آمد که: یا نوح کم تنوح؟ اى مسکین! نوح با درازى عمر یک بار کلمه‏اى گفت نه پسند خالق، بنگر که چه زارى کرد و چند گریست؟ پس ترا با این زلّات نهمار، و معصیت بى‏شمار، خود چه باید کرد، و حالت گویى چون بود و سرانجام بچه رسد. نوح پدر عالمیان بود، و مایه جهانیان بود، و پیر پیغامبران بود، و نواخته خداى جهان بود، با این همه کان حسرت و مایه درد و معدن اندهان بود.
پیر طریقت گفت: الهى! کان حسرت است این دل من، مایه درد و غم است این تن من، الهى! نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من، نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش صبر همى کرد و خداى را شکر همیگفت، نه آن بلا و رنج ازو بکاست، نه وى از سر آن صبر و شکر برخاست، دانست که بلا بستر انبیاست، و قرین اولیاست، و هر که درو صبر کند، دوستى را سزاست: مصطفى (ص) گفت: «انّ اللَّه تعالى اذا احبّ عبدا ابتلاه، فان صبر اقتناه»
چون اللَّه تعالى بنده‏اى را دوست دارد، بلاها بدو فرستد، تا پرواى دیگرانش نبود، اگر صبر کند بر بلا، از خاصگیان حضرتش کند. نوح آن همه بار بلاى قوم خویش همى کشید که او را گفته بودند هر که لباس جوانمردى پوشد، ناچار تیر جفاى ناجوانمردان خورد، و در راه ریاضت زخمهاى زهر آلود چشد و ننالد.
در عشق تو از ملامت بى‏خبران
در جان و جگر خدنگها دارم من‏
پیر طریقت گفت: چون بنده‏اى را بدوستى خود بپسندد و شایسته حضرت عنایت گرداند، نخست بار بلا بر وى نهد تا بنده رام شود در زخم بلا، پس آن گه قوت خورد از حقیقت رضا، پس چنان گردد که خود شود عاشق بلا. چنان که بو یزید بسطامى روزى که بلایى بدو نرسیدى گفتى: بار خدایا طعام‏ بى ادام چون خورند؟ خلق مى‏پنداشتند که او طعام وابلا میخورد، خود ندانستند که و ارضا میخورد، و خود رضا میجوید که در منازل دوستى منزلى برتر از منزلت رضا نیست، و ثمره‏اى بزرگوارتر از ثمره رضا نیست. و ذلک قوله: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا و کشتى کن بر دیدار دو عین ما و به پیغام ما، وَ لا تُخاطِبْنِی و با ما سخن مگوى، فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا در کار قوم بشفاعت کردن یا مهلت خواستن، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (۳۷) که ایشان بآب کشتنى‏اند.
وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ و کشتى میکردید، وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ و هر گاه که بر گذشتید برو، مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ گروهى از قوم او، سَخِرُوا مِنْهُ افسوس میکردند برو قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا گفت: اگر مى افسوس دارید از ما فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ ما هم افسوس داریم هنگامى از شما چنان که شما افسوس میدارید از ما
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آرى آگاه شوید که آن کیست که عذاب آید و رسد باو عذابى که رسوا کند او را وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۳۹) و که آن کیست که فرو آید از خداوند برو عذابى پاینده جاودانه‏
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا تا آن گه که فرمان ما آمد، وَ فارَ التَّنُّورُ و از تنور تافته آب برجوشید، قُلْنَا احْمِلْ فِیها را گفتیم بر گیر در کشتى، مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ از هر چیز که وى را جفت بود نرینه‏اى و مادینه‏اى وَ أَهْلَکَ و کسان خویش، إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مگر او که سخن حقّ بکفر وى در ازل برفت، وَ مَنْ آمَنَ و هر که گرویده است وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ (۴۰) و بنگروید با او مگر اندکى.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها گفت: در نشینید در کشتى بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها بنام خدا راندن آن و بازداشتن آن، إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۴۰) خداى من براستى که گناه آمرز است مهربان.
وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ و مى‏بردى کشتى روان ایشان را فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ در موج موج چون کوه کوه، وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ و خواند بآواز نوح پسر خویش را، وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ و با یک سو شده بود کران گرفته یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا اى پسر بیا و در نشین با ما وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ (۴۱) و با کافران مباش.
قالَ سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ پسر گفت: من با کوهى شوم، یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ که مرا نگاه دارد از آب، قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ گفت هیچ نگاه دارنده نیست امروز از فرمان خداى، إِلَّا مَنْ رَحِمَ مگر اللَّه که هم او بخشاید، وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ موج میان ایشان در آمد، فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ (۴۲) و از غرق کردگان گشت.
وَ قِیلَ و گفتند: یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ اى زمین فرو بر تو آن آب خویش که بر انداخته‏اى وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی و اى آسمان تو بازگیر آن آب که فرو گذاشته‏اى، وَ غِیضَ الْماءُ و آب زمین در زمین فرو بردند، وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و کار بر گزاردند، وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ و کشتى آرام گرفت بر سر کوه جودى، وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۳) و اللَّه گفت: دورى و لعنت باد این گروه ستمکاران را بر خویشتن.
وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ نوح خداوند خویش را خواند بآواز، فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی گفت خداوند من پسر من از کسان من بود، وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ و وعده تو راست است، وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ (۴۳) و تو راست حکم‏تر حاکمانى و با دادتر داوران.
قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ گفت: اى نوح آن پسر از کسان تو نبود، إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ که او کسى بود که کار نه نیک میکرد، فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ هان نگر که از من چیزى نخواهى که ترا بآن دانش نیست، إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ (۴۵) من ترا پند مى‏دهم تا از نادانان نباشى.
قالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ نوح گفت خداوند من فریاد خواهم بتو، أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ که چیزى خواهم از تو که مرا بآن دانش نیست و ندانم که چه میخواهم، وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی و اگر بنه آمرزى مرا و بنه بخشایى بر من، أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ (۴۷) از زیان کاران یکى باشم.
قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ اللَّه گفت اى نوح فرودآى بِسَلامٍ مِنَّا بسلامتى و تحیّتى از ما وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ و برکات از ما بر تو، وَ عَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ و بر گروهانى که از پشت این پسران بود نى‏اند که با تواند، وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ و گروهانى خواهند بود که ایشان را برخوردارى این جهان دهیم ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۴۸) و آن گه بایشان رسد از ما عذابى دردنماى.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا اى اعمل السفینة بِأَعْیُنِنا اى بمرئى منّا و بمنظر منّا. و قیل: على اعیننا کقوله: وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی یقال: ما زال فلان بعینى حتى و اراه عنّى الجدار، و درین آیت «اعین» گفت و در جاى دیگر در قرآن بِأَعْیُنِنا و آن بمعنى عینین است، بو موسى اشعرى گوید: که مصطفى (ص) گفت: «الاثنان فما فوقهما جماعة
و این در عربیت سائر است و سائغ وَ وَحْیِنا یعنى على ما اوحینا الیک من صفتها و ذلک انّه لم یدر کیف یصنع فاوحى اللَّه الیه ان اصنعه مثل جوجوء الطائر لیشقّ الماء. و قیل: بوحینا الیک ان اصنعها وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا اى لا تراجعنى فى امهالهم نهى ان یشفع لهم، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ بالطوفان، و قیل: المراد بقوله: فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا زوجته واغلة و ابنه کنعان. ابن عباس گفت: جبرئیل آمد و تخم ساج آورد و گفت این را بکار تا درخت روید و از آن کشتى ساز پس چون آن درخت برآمد و ببالید و ببرید و خشک گشت مزدوران را بدست یارى گرفت تا آن کشتى بساختند هزار و دویست گز طول آن بود و ششصد گز عرض آن و سى گز ارتفاع آن. و قیل: کان طولها ثلاثمائة ذراع و عرضها خمسین ذراعا و بابها فى عرضها. بدانکه سه طبقه‏ ساخت: طبقه علیا مردمان را و طبقه وسطى چهارپایان و مرغان را و طبقه سفلى وحوش و سباع و هوام را. و از ابتداى درخت کشتن تا پرداختن کشتى صد سال در آن شد، اما کشتى بدو سال بپرداخت.
وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ ربّ العزّة میگوید جلّ جلاله: هر گاه که بر گذشتید بدو نفرى از قوم وى چون کشتى میکرد برو افسوس مى کردند و مى‏گفتند: یا نوح صرت نجارا بعد النبوة، پس از آنکه پیغامبر بودى درودگر گشتى؟ و از میان پیغامبران دو کس درودگر بود یکى نوح دیگر زکریا و افسوس کردن ایشان آن بود که مى‏گفتند: اى نوح چیست این که مى کنى؟ گفت: کشتى که بر سر آب رود، گفتند: کیف تجرى السفینة فى البرّ؟ اینجا خشک زمین است بر خشک زمین کشتى چون رود؟ هم چنان افسوس میداشتند و با یکدیگر مى‏خندیدند، نوح گفت: إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا الیوم فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ عند نزول العذاب کَما تَسْخَرُونَ الان، قیل: معناه نجازیکم على سخریّتکم، و قیل: نستجهلکم کما تستجهلون. آن گه ایشان را خبر کرد که عاقبت ایشان چه خواهد بود، گفت: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ من، استفهام است بمعنى: اىّ، و موضع آن رفع، و التقدیر فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ فیما بعد ایّنا اولى بالاستهزاء و ایّنا احمد عاقبة و ایّنا یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ یهلکه و یفضحه وَ یَحِلُّ ینزل عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ دایم علیه.
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا بعذابهم و بهلاکم وَ فارَ التَّنُّورُ یعنى جعل علامة ل: نوح مبتدأ الغرق فوران تنّور ملاى نارا. حسن گفت: تنورى بود از سنگ ساخته در خانه نوح که اهل وى در آن نان مى‏پخت. ربّ العزّة بر جوشیدن آب از آن تنور تافته بوقت نان پختن علامتى ساخت نزول عذاب را، میگویند: روز شنبه بود که زن نوح رحما نام وى، آن تنور تافته بود تا نان پزد ناگاه آب برآمد و نوح را خبر کرد، نوح در کشتى نشست با اصحاب وى. شعبى گفت: اتّخذ نوح السفینة فى‏ جوف مسجد الکوفة و کان التنور على یمین الداخل ممّا یلى باب کندة، و قیل: کان فى ارض الهند، و قیل: کان ب: الشام فى موضع یدعى عین وردة. و قیل: فارَ التَّنُّورُ کنایة عن اشتداد الامر و صعوبته کما یقال: حمى الوطیس اذا اشتد الحرب، و قیل: التنور وجه الارض. یعنى اذا رأیت الماء قد فار على وجه الارض فارکب انت و اصحابک السفینة، و قیل: فارَ التَّنُّورُ اى طلع الفجر. و الاکثرون على انه تنور الخابزة کما ذکرنا.
قُلْنَا احْمِلْ فِیها اى فى السفینة مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ. قرأ حفص: مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ بتنوین لام کلّ، و کذلک فى المؤمنین، و المعنى: من کل شى‏ء فحذف المضاف الیه و نوّن کلا بعد حذف المضاف الیه، و زوجین نصب مفعول احْمِلْ و المراد احمل فى السفینة من کل شى‏ء او من کل صنف من الحیوان زَوْجَیْنِ ذکرا و انثى، ثم قال: اثْنَیْنِ على سبیل التأکید و التحقیق. و قرأ الباقون: مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ مضافا غیر منون فى السورتین. و الوجه ان کلا اضیف الى الزوجین و جعل قوله: اثْنَیْنِ مفعول احْمِلْ و المعنى: احمل اثنین من کل زوجین، اى احمل من کل شى‏ء له زوج اثنین ذکرا و انثى، و الزوج فى کلام العرب کل واحد معه قرین، و الاثنان زوجان، یقال: علیه زوجا نعل اذا کان علیه نعلان و کذلک عنده زوجا حمام.
قال اللَّه تعالى: وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏ فالذّکر زوج للانثى و الانثى زوج للذّکر. وَ أَهْلَکَ یعنى ولدک و عیالک إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ یعنى تقدّم قولى لک «لا تخاطبنى فیه» و هو ابنه کنعان و امرأته واغلة. و قیل: إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ یعنى من کان فى علم اللَّه انّه یغرق بکفره. وَ مَنْ آمَنَ اى و احمل من صدّقک من المؤمنین.
وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ مفسران گفتند: این قلیل هشتاد بودند، چهل مرد و چهل زن، و هشتاد در کثرت امّت نوح اندک باشد و درست‏تر آنست که در کشتى کم از ده تن بودند، نوح بود و زن وى و سه پسر: سام و حام و یافث و زنان ایشان. و اصاب حام امرأته فى السّفینة فدعا نوح ان تغیّر نطفته فجاء بالسّودان. هر چه‏ در کشتى بودند از آدمى همه عقیم گشتند بى‏فرزند مگر این سه پسر نوح که عالمیان امروز همه از فرزندان ایشان‏اند یافث پدر ترک است و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، ساکنان حدود مشرق تا بمهبّ شمال ایشان‏اند. و حام پدر سیاهان است. سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان. و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صباست باقى همه فرزندان سام‏اند و سام را پنج پسر بود: ارم مهینه ایشان پدر عاد و ثمود و عالم پدر خراسان و یفر پدر روم و اسود پدر فارس و نزل کل رجل منهم مع ولده فى الارض الّتى سمّیت و نسبت الیه، و گفته‏اند: ششم پسر وى ارفخشد و هو الّذى ینتهى الیه نسب الرسول (ص) و بعد از نوح خلیفه وى بر فرزندان نوح، سام بود و بعد از سام، ارفخشد و الّذى تسمّیه العجم، ایران. و هو الّذى بنى ارض العراق فاختصها لنفسه فسمّى ایران شهر و بعد از ارفخشد، شالخ بود پسر وى و بعد ازو برادرزاده وى جمّ بن و یونجهان بن ارفخشد و هو الّذى ثبت ارکان الملک و بنى معالمه و اتخذ یوم النوروز عیدا و فى زمان جم تبلبلت الالسن ب: بابل و ذلک انّ ولد نوح کثروا بها فشحنت بهم و کان کلام الجمیع السریانیة و هى لغة نوح فاصبحوا ذات یوم و قد تبلبلت السنتهم و تغیّرت الفاظهم و ماج بعضهم فى بعض فتفرّقت کلّ فرقة جهة من جهات العالم باللّسان الّذى علیه اعقابهم الى الیوم. و عن ابن عباس قال: قال الحواریون، ل: عیسى (ع) لو بعثت من شهد السّفینة فحدّثنا عنها، فانطلق بهم حتّى انتهى الى کثیب من تراب فاخذ کفّا من ذلک التّراب بکفّه قال: أ تدرون ما هذا؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال: هذا قبر سام بن نوح فضرب الکثیب بعصاه فقال قم باذن اللَّه فاذا هو قائم ینفض التّراب عن راسه قد شاب. قال له عیسى (ع): هکذا اهلکت؟ قال: لا، متّ و انا شاب و لکنّى ظننت انّها السّاعة فمن ثمّ شبت.
قال: حدّثنا عن سفینة نوح. قال: کان طولها الف ذراع و مائتی ذراع و عرضها ستّمائة ذراع و کانت ثلاث طبقات فطبقة فیها الدّوابّ و الوحش و طبقة فیها الانس و طبقه فیها الطّیر، فلمّا کثرت فیها ارواث الدّوابّ اوحى اللَّه الى نوح ان اغمز ذنب الفیل فغمزه فوقع منه خنزیر و خنزیرة فاقبلا على الرّوث. فلمّا وقع الفار فى السّفینة جعل‏ یقرضها و حبالها و ذلک انّ الفار توالدت فى السّفینة فاوحى اللَّه الى نوح ان اضرب بین عینى الاسد فضرب فخرج من منخره سنّور و سنّورة فاقبلا على الفارة، فقال له: یا عیسى (ع) کیف علم نوح ان البلاد قد غرقت؟ قال: بعث الغراب یاتیه بالخبر فوجد جیفة فوقع علیها فدعا علیه بالخوف، فلذلک لا یالف البیوت ثم بعث الحمامة فجاءت بورق زیتون بمنقارها و طین برجلیها فعلم انّ البلاد قد غرقت قال فطوّقها الحمرة الّتى فى عنقها و دعا لها ان تکون فى انس و امان فمن ثمّ تالف البیوت. قال: فقالوا یا رسول اللَّه: الا ننطلق به الى اهلنا فیجلس معنا و یحدّثنا، قال: کیف یتبعکم من لا رزق له. قال فقال له: عد باذن اللَّه فعاد ترابا.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها اى قال اللَّه ارکبوا فیها. و قیل: قال لهم نوح ارکبوا فى السّفینة. یقال: رکب الدّابّة و رکب فى الفلک. قال ابن عباس: اوّل ما حمل نوح فى الفلک من الدّواب الذّرة، و آخر ما حمل الحمار، فلمّا دخل الحمار و دخل صدره تعلّق ابلیس بذنبه فلم یستقلّ رجلاه فجعل نوح یقول: ویحک ادخل فینهض فلا یستطیع حتّى قال نوح: ویحک ادخل و ان کان الشیطان معک. کلمة سبقت على لسانه.
فلمّا قالها نوح، خلى الشیطان سبیله فدخل و دخل الشیطان معه فقال له نوح: ما ادخلک علىّ یا عدوّ اللَّه؟ فقال: الم تقل ادخل و ان کان الشیطان معک؟ قال: اخرج عنّى یا عدوّ اللَّه قال: لا بد من ان تحملنى معک. فکان فیما یزعمون فى ظهر الفلک.
و قیل: انّ ابلیس و اولاده صاروا ریاحا فطاروا فى الهواء الى ان نضب الماء عن وجه الارض.
و گفته‏اند که مار و کژدم آمدند، گفتند: یا نوح ما را در نشان در کشتى نوح گفت: ننشانم که سبب مضرّت و بلیّت‏اید، ایشان گفتند: ما را در نشان که با تو عهد کردیم که هر که نام تو برد، او را نگزیم و نرنجانیم اکنون هر که از مضرّات ایشان ترسد تا این آیت برخواند: سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، فانّهما لا تضرّانه. وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها نوح گفت: در نشینید در کشتى بنام خداى گوئید: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها قرائت حمزه و کسایى و حفص مَجْراها بفتح میم است، اى جریها بنام خدا است رفتن آن. باقى «مجراها» خوانند، اى اجراؤها و ارساؤها بنام خداى راندن آن و بازداشتن آن و بر ضمّ میم، «مرسیها» همه متفق‏اند و در شواذّ خوانده‏اند مَجْراها وَ مُرْساها بنام خداى که رواننده آنست و بدارنده آن زجاج گفت: باللّه تجرى و به تستقرّ، بنام اللَّه کشتى مى‏رفت و بنام وى قرار مى‏گرفت و هر گه که نوح خواستى تا کشتى روان شود گفتى: بِسْمِ اللَّهِ روان گشتید و چون خواستى که بایستد گفتى بِسْمِ اللَّهِ بایستادید.
إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ لمن آمن منهم رَحِیمٌ حین خلصهم. و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «امان لامتى من الغرق اذا رکبوا السفن فى البحران یقولوا بسم اللَّه الملک و ما قدروا اللَّه حق قدره»، بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ چون نوح در کشتى نشست و اصحاب وى، فرمان دادند تا آسمان آب فرو گذاشت چنان که اللَّه گفت: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ و زمین آب خویش برانداخت از هفتم طبقه زمین و چشمه‏ها روان گشت چنان که گفت: وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً چون هر دو آب بهم رسید و درهم شد، باد هاى عواصف فروگشادند تا در میان آب افتاد و آن را موجها کرد همچون کوه‏هاى عظیم، اینست که ربّ العزّة گفت: وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ الموج جمع موجة کتمر و تمرة، و الموج حرکة الماء الکثیر بدخول الرّیاح الشّدیدة فى خلاله.
وَ نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ و اسمه کنعان و قیل یام، و قیل عرویا، وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ من السّفینة، و قیل: بمعزل عن دین اللَّه، و العزلة البعد. یا بُنَیَّ قرائت عامّه قرّاء کسر، «یا» است مگر عاصم که بفتح یا خواند، فمن کسر فلانّه حذف یاء المتکلّم فبقیت الکسرة قبلها لیدلّ علیها، کما تقول: یا غلام، و من فتح فلانّه قلب یاء الاضافة الفا لخفّة الفتحة ثمّ حذف الالف کما تحذف الیاء من یاء غلام.
ارْکَبْ مَعَنا باظهار، قرائت نافع است و ابن عامر و حمزه و یعقوب و بزى از ابن کثیر، و ترک الادغام فى مثل هذا اصل لانّ الحرفین من کلمتین و هما متقاربان لا مثلان. باقى بادغام خوانند لأنّهما حرفان متقاربان من مخرج واحد فلمّا کانا من مخرج واحد اشبها المثلین فحسن ادغام احدهما فى الآخر. نوح گفت مر پسر خویش را: ارْکَبْ مَعَنا یعنى اسلم و ارکب، او را بر کشتى میخواند بشرط ایمان. و گفته‏اند: این پسر منافق بود اظهار ایمان مى‏کرد ازین جهت نوح او را میخواند، و اگر نوح آن نفاق از وى شناختید و از ایمان وى نومید بودید او را نخواندید.
قالَ: سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ گفته‏اند: آن پیشین کشتى بود که خلق دیده بودند در جهان، و او مى‏ترسید که در آن نشیند گفت: من در کشتى نیارم آمد، آن گه گفت: سَآوِی إِلى‏ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ اى من الغرق قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ گفته‏اند: این عاصم بمعنى معصوم است، کماء دافق و عیشة راضیة، میگوید: هیچ نگاه داشته نیست امروز از فرمان خداى و عذاب او إِلَّا مَنْ رَحِمَ استثنا منقطع است یعنى لکن من رحمه اللَّه معصوم، موضع مِنَ نصب است برین قول. و اگر گوئیم استثنا صحیح است موضع مِنَ رفع باشد، یعنى من رحم هو اللَّه عزّ و جلّ، اى لا عاصم الّا اللَّه وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ اى بین نوح و ابنه، و قیل: بین ابنه و الجبل فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ اى صار من المهلکین بالماء. روى انّ ابن نوح بنى من الزّجاج بیتا وقت اتّخاذ ابیه السّفینة فلمّا رکب نوح السّفینة دخل ابنه فى البیت الّذى اتّخذه من من الزّجاج ثمّ انّ اللَّه تعالى سلّط علیه البول فأخذ یبول حتّى امتلأ ذلک البیت الزّجاجىّ من بوله فغرق کلّ فى ماء البحر و غرق ابن نوح فى بوله لیعلم انّه لا مفرّ من القدر. مفسّران گفتند: شش ماه نوح و اصحاب وى در کشتى بودند دهم رجب در کشتى بودند، و روز عاشورا از کشتى فرو آمدند، و درست‏تر آنست که هفت ماه در کشتى بودند و ارتفاع آب در زمین چندان بود که بهمه کوه‏هاى عالم سى گز آب بر گذشته بود و بروایتى پانزده گز، و روى انّه کان لامراة صبىّ صغیر و کانت تحبّه فحملته الى الجبل وقت الغرق فلمّا غشیها الماء، رفعته فوق صدرها ثم فوق منکبها ثمّ شالت به نحو السّماء بیدیها فلمّا ألجمها الماء طرحته فقال اللَّه ل: نوح: لو رحمت احدا لرحمت المرأة و ابنها. و قیل: رکب نوح السّفینة فى اوّل یوم من رجب فمرّت بالبیت و طاف به سبعا و قد رفعه اللَّه من الغرق و جرت السّفینة بهم الى یوم النحر وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ یوم النحر فمکثت علیه شهرا حتى جفّت الارض و خرجوا منها یوم عاشوراء فصام نوح و من معه شکرا للَّه عزّ و جل.
وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی یعنى قال اللَّه للارض بعد تناهى الامر فى هلاک قوم نوح یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ اى تشرّبیه و تنشفیه، اللَّه تعالى فرمان داد بزمین که آب‏ خویش در اجزاى خویش فرو بر، میگویند: لختى از آن بقاع زمین استعصا نمود و سر وازد ازین فرمان، تا ربّ العالمین آب وى تلخ و شور گردانید و آن زمین شورستان کرد. وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی اى یا سحاب امسکى عن انزال المیاه. وَ غِیضَ الْماءُ اى و نقص الماء فذهب و نضب و مصدره الغیض و الغیوض، یقال: غاض الماء یغیض، اذا غار فى الارض، و غاضه اللَّه اى نقصه، لازم و متعدّ کما یقال: زاد الشی‏ء و زدته. وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى فرغ من محازاة الاعداء، کقوله: وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ یعنى فرغ من محاسبة الاعداء و مجازاتهم وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ یعنى استقرّت السّفینة على جبل الجودى و هو جبل معروف بناحیة الموصل و قیل: فى جزیرة الشام من وراء آمد. وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ بعدا مصدر موضوع موضع الامر میگوید: دورى بادا و لعنت این گروه ظالمان را، این از کلمتهاى نفى ندامت است که اللَّه بآن خویشتن را از پشیمانى تنزیه کرد چنان که جایى دیگر گفت: «أَلا بُعْداً لِعادٍ» «أَلا بُعْداً لِثَمُودَ» «أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ» «وَ لا یَخافُ عُقْباها» هم از این باب است. آنچه موسى را گفت: فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ و از شعیب باز گفت: فَکَیْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ کافِرِینَ و لیس ربّنا بجبّار یبدو له ندامة او یخاف عاقبة، اجمع المعاندون على ان طوق البشر قاصر عن الإتیان بمثل هذه الآیة، بعد ان فتشوا جمیع کلام العرب و العجم فلم یجدوا مثلها فى فخامة الفاظها و حسن نظمها و جودة معانیها فى تصویر الحال مع ایجاز من غیر اخلال.
وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی و قد وعدتنى ان تنجینى و اهلى، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَهْلَکَ بار خدایا تو مرا گفته‏اى که ترا و کسان ترا از غرق برهانم و این پسر از کسان من بود، وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ ربّ العالمین او را جواب داد که: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ اى من اهل دینک. و قیل: لیس من اهلک الّذین وعدتک انجاءهم. روایت کنند از على (ع) که گفت‏ لم یکن ابنه و انّما کان ابن امرأته من زوج آخر، و لهذا قال: من اهلى و لم یقل: منّى.
و قیل: کان لغیر رشده و هذا غیر صحیح لانّ اللَّه تعالى عصم انبیاءه من مثله، و حمل المفسّرون. قوله فَخانَتاهُما على الدّین لا على الفراش یعنى احدیهما کانت تخبر النّاس انّه مجنون و الأخرى کانت تدلّ على الاضیاف. و قال ابن عباس: ما بغت امراة نبىّ قط. یکى از سعید جبیر پرسید که إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی این پسر نوح بود یا نبود. سعید خشم گرفت، گفت: سبحان اللَّه لا اله الّا اللَّه» خداى میگوید جلّ جلاله با رسول خویش که پسر وى بود و تو مى‏گویى که نبود، آن گه گفت: کان ابنه و لکنّه کان مخالفا فى النیّة و العمل و الدّین فمن ثمّ قال: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ بکسر المیم و فتح اللّام و نصب غَیْرُ قرأها الکسایى و یعقوب، و الوجه انّ الضمیر فى إِنَّهُ لابن نوح و المعنى: انّ ابنک عمل غیر صالح، و التقدیر: عمل عملا غیر صالح فحذف الموصوف و اقیم الصّفة مقامه. میگوید: اى نوح او از کسان تو نبود که کار نیک نمیکرد یعنى که در دین و نیّت و عمل مخالف تو بود. و قرأ الباقون عَمَلٌ بفتح المیم و رفع اللّام منوّنة و رفع غَیْرُ و الوجه انه یجوز ان یکون الضمیر فى إِنَّهُ لابن نوح ایضا فیکون على حذف المضاف، و التقدیر انّ ابنک ذو عمل غیر صالح فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و یجوز ان یکون الضّمیر فى إِنَّهُ للسّؤال، و التّقدیر انّ سؤالک، ما لیس لک به علم عمل غیر صالح.
یعنى این گفت که تو مرا گفتى اى نوح کارى نه نیک است و آن گفت وى خلاص خواستن پسر بود پس از آنکه کفر وى شناخته بود و دانسته. و گفته‏اند خلاص وى خواستن بود پس از آنکه گفت: لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً فَلا تَسْئَلْنِ درین کلمت سه قرائت است تَسْئَلْنِ بفتح لام و نون و نون مشدّد قرائت ابن کثیر است و بفتح لام و کسر نون و نون مشدد قرائت نافع و ابن عامر است و لکن ورش و اسماعیل از نافع اثبات یاء روایت کرده‏اند در حال وصل نه در حال وقف، و قالون حذف یاء روایت کرده در هر دو حال، و بصریان و کوفیان تَسْئَلْنِ خوانند بسکون لام و کسر نون مخفّف، و از بصریان ابو عمرو یاء اثبات کند در حال وصل دون الوقف، و یعقوب در هر دو حال اثبات کند و کوفیان در هر دو حال حذف کنند و اصل کلمه فَلا تَسْئَلْنِ بجزم لام است بر معنى نهى و دخلته النّون الثقیلة للتّوکید، معنى آنست که مپرس آنچه علم آن بر تو پوشیده کرده‏ام و ندانى که در حکم من‏ جائز است إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ اینجا، لا، مضمر است یعنى ان لا تکون من الجاهلین. و قیل: معناه: ان تکون من الجاهلین فتظنّ انى لا افى بوعد وعدته.
پس نوح بزلّت خویش معترف شد، گفت: رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ اى استجیر بک أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ اى ان اتکلف مسئلتک ما لا اعلم ممّا استاثرت بعلمه وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی ذنبى بسئوالى وَ تَرْحَمْنِی بفضلک و تنقذنى من غضبک أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ الهالکین.
قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ انزل من السفینة الى الارض بِسَلامٍ مِنَّا اى بسلامة و خلاص من المکاره و الهلاک. قال: عمر بن الخطاب لمّا استقرّت السفینة على الجودى لبثت ما شاء اللَّه ان یلبث ثمّ انه اذن له فهبط على الجبل فدعا الغراب فقال ائتنى بخبر الارض فانحدر الغراب على الارض و فیها الغرقى من قوم نوح فوقع على جیفة من قوم نوح فابطاء علیه فلعنه، و دعا الحمامة فوقعت على کف نوح فقال: اهبطى فأتینى بخبر الارض فانحدرت فلم تلبث الّا قلیلا حتى جاءت. تنفض ریشة فى منقارها.
و روى انها اتته بورق الزیتون فى منقارها و الطّین فى رجلیها، فقالت: اهبط فقد انبتت الارض. قال نوح: بارک اللَّه فیک و فى بیت یؤویک و حبّبک الى النّاس لولا ان یغلبک النّاس على نفسک لدعوت اللَّه ان یجعل رأسک من ذهب. و قیل: بِسَلامٍ اى بتحیّة و بتسلیم مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ یعنى زیادات فى نسلک حتّى صار ابا البشر بعد آدم و ان بنى آدم کلّهم من ذلک الیوم من بنیه الثلاثة، البیض من سام، و الحمر من یافث، و السّود من حام. اینست که رب العالمین گفت: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ ادرکت البرکة کلّهم فتنا سلوا و ادرک السلام بعضهم فاسلموا. ذلک قوله: وَ عَلى‏ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ اى و على قرون من ذریّة من معک من ولدک و هم المؤمنون منهم، ثمّ استأنف الکلام فقال: وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ فى دنیاهم، یعنى الامم الکافرة من ذریّته ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ امّا عاجلا و امّا آجلا، قال: محمد بن کعب القرظى: دخل فى ذلک السلام کل مؤمن و مؤمنة الى یوم القیمة و کذلک فى ذلک العذاب و الامتاع کلّ کافر و کافرة الى یوم القیامة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا نوح را فرمان آمد از روى شریعت بظاهر حکم که از چوب ساج کشتى ساز و درو نشین تا از طوفان برهى و از روى حقیقت بحکم تخصیص و نعت تقریب بسر وى ندا آمد که دریاى نفس در پیش دارى دریاى مغرق مهلک در آن گردابها است پر خطر. و نهنگان جان رباى بر رصد، و ناچار بر آن عبره مى‏باید کرد تا بساحل امن رسى، از اخلاص کشتى ساز بسه طبقه یکى خوف و دیگر رجا و سوم رضا، وانگه بادبان صدق بر آن بند و بر مهبّ صباى اطلاع ما بدار. اینست که گفت: بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا که ما خود چنان که باید راند و آنجا که باید راند خود رانیم هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از روى اشارت میگوید بنده من تدبیر کار خود و امن گذار و خویشتن را یکسر بمن سپار و تصرف خود دور دار تو محمول لطف مایى و محمول الکرام لا یقع فان وقع وجد من یأخذ بیده. این همانست که مصطفى (ص) گفت: «الا فتسلکون جسرا من النّار یطأ احدکم الجمرة فیقول الجسر، یقول ربّک عزّ و جلّ او انه کرامتى‏
بزرگوار است و لطفى بى‏نهایت که فردا ربّ العزّة بر گذرگاه صراط با بنده عاصى کند، فمرّة یقف و مرّة یعثر. مى‏افتد و مى‏خیزد و رب العزّة داند که بنده را جز وى فریادرس و دستگیر نیست. بجلال تعزّز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیرى کند. در خبر مى‏آید که رحمت اللَّه بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند، و اگر تقدیرا فرزندى هزار بار پایش بگل فرو رود، هر بار مادر گوید برخیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفق‏تر و مهربان‏تر بود.
پیر طریقت گفت: الهى! تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت، و تا برّ تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت، الهى! ما نه ارزانى بودیم تا ما را بر گزیدى، و نه ناارزانى بودیم که بغلط گزیدى، بلکه بخود ارزانى کردى تا برگزیدى و بپوشیدى عیب، که مى‏دیدى.
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ چون سلطان عظمت و بى‏نیازى و جلال عزت قهارى بنعت سیاست کمین‏گاه مکر بر آن بى حرمتان و بیگانگان گشاد و طوفان عقوبت و عذاب فرا سر ایشان نشست، فرمان آمد از جبار کاینات به نوح پیغامبر که: «احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» هر که ما در ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم، امروز تو او را واپناه خودگیر و در کشتى نشان که وى امروز از رستگارانست و فردا از نواختگان، و در ازل از خواندگان. ابلیس آمد در آن حال تا خود را در کشتى افکند نوح سر وازد که این جاى خواندگان است، نه جاى راندگان. ابلیس گفت: اما علمت انّى مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ و لا مکان الیوم الا فى سفینتک. ندا آمد که اى نوح، ابلیس را در نشان که او شبه سیاه است در عقد مروارید: در رشته کشند با جواهر شبهى.
عجب آنست که نوح پسر خود را میخواند که ارْکَبْ مَعَنا و ابلیس دشمن را میراند، تا فرمان آمد که ابلیس دشمن را بردار و پسر خود را بگذار، تا بدانى که اسرار تقدیر بر قیاس خلق نیست میگوید: من آن کنم که خود خواهم و کس را بر حکم من اعتراض نیست لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها بسم اللَّه سلامة الخلق، و باللّه نجاة الخلق، بسم اللَّه شفاء عند کلّ بلیّة، و سلوة عند کلّ حسرة، و حبرة عند کلّ ترحة، بنام خداست آرام دل مؤمنان، بنام خداست شفاء درد بیمار دلان، بنام خداست آسایش اندهگنان، خداوندا نامت نور دیده آشنایان، یادت آیین منزل مشتاقان، یافتت فراغ دل مریدان، مهرت انس جان دوستان.
وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی پیر طریقت گفته که درگاه حق عزیز است، و فناى قدس او عظیم، سراپرده قهر زده، و ایوان کبریا بر کشیده، و بساط عظمت گسترانیده، کس را نیست و نرسد که بستاخى کند بر آن بساط عظمت جز بفرمان. نبینى نوح را که بستاخى کرد، گفت: إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی تا او را جواب دادند که إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ موسى (ع) همچنین بر بساط جلال و عظمت انبساطى نمود بى‏دستورى دیدار خواست، گفت: «ارنى» جواب آمد که: لَنْ تَرانِی، باز مصطفى (ص) شب الفت و زلفت، شب قرب و کرامت که بحضرت اعلى رسید، و بساط جلال و عظمت دید، سر در پیش افکند و هیچ نگفت حرمت حضرت احدیت را و اجلال درگاه صمدیت را خاموش گشته، و گوش فرا داشته که تا فرمان چه آید، و دستورى چه دهد، ندا آمد که یا محمد سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى دستورى دادیم ترا زبان دعا و ثنا بگشاى، و ما را بپاکى بستاى، مصطفى (ص) در نگرست جلال و عظمت و کبریاى الوهیّت بى‏نهایت دید، دانست که کمال ثناى مخلوق هرگز ببدایت جلال لم یزل نرسد، ثناى خود همچون چراغ دید در آفتاب و قطره در دریا، چراغ در آفتاب چه روشنایى دهد، و قطره در دریاچه افزاید، همین کلمت گفت: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک»
فرمان آمد که اى محمد بستاخى کن بخواه تا بخشم، بگوى تا نیوشم، سل تعطه اشفع تشفع.
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل‏
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى تلک الاقاصیص فى خبر نوح (ع).
من اخبار الغیب عنک ینزل بها جبرئیل علیک معجزة و صحّة لنبوّتک یا محمد، ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ العرب مِنْ قَبْلِ هذا الوقت. و قیل: من قبل القرآن اى لولا انّا اوحینا الیک ما کنت تعرفها فَاصْبِرْ اى على تکذیبهم لک کما صبر نوح. إِنَّ الْعاقِبَةَ، اى حسن العاقبة من الظفر و النّصر لِلْمُتَّقِینَ کما کان لمؤمنى قوم نوح و سایر من آمن بالأنبیاء و الرسل.
وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً ارسال در آن مضمر است، یعنى ارسلنا الى عاد اخاهم هودا و این عاد اوّل است، و هو عاد بن ارم بن سام بن نوح. نژاد این عاد همه جبّاران بودند و طاغیان، و در عصر خویش جهانداران، و در زمین یمن مسکن داشتند و اولاد سام و حام و یافث در آن عصر همه مغلوب و مقهور ایشان گشتند، و مهینه ایشان و ملک ایشان شدید بن عملیق بن عاد بن ارم بود، این ملک برادر زاده خود را ضحاک بن علوان بن عملیق بن عاد که عجم او را بیوراسف گویند بزمین بابل فرستاد تا اولاد سام را مقهور کرد و جم بن ویونجهان بن ارفخشد بن سام که پادشاه ایشان بود بدست وى کشته شد و ابن عم خویش را الولید بن الریان بن عاد بن ارم بزمین مصر، فرستاد و اولاد حام را مقهور کرد، مصر بن القبط بن حام که پادشاه ایشان بود بدست وى کشته شد و مى‏گویند که الریان بن الولید ملک مصر که صاحب یوسف بود و الولید بن مصعب، فرعون موسى و جالوت الجبّار که داود او را کشت، این هر سه از فرزندان ولید بن الریان بن عاداند و شدید بن عملیق برادر زاده‏اى دیگر داشت، غانم بن علوان بن عملیق، برادر ضحاک او را بزمین ترک فرستاد و اولاد یافث را مقهور کرد و افراسیاب که ملک ایشان بود بدست وى کشته شد، و یقال: ان رستم الشدید من ولد غانم. پس شدید بن عملیق هلاک گشت و برادر وى شداد بن عملیق بن عاد بن ارم بجاى وى نشست هم چنان کافر و طاغى و متمرّد با قوم خویش، تا ربّ العالمین در آن عصر هود پیغامبر بایشان فرستاد و ایشان را بر دین حقّ دعوت کرد، فذلک قوله: وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً و هو هود بن خالد بن الخلود بن عیص بن عملیق بن عاد. و قیل: هود بن عبد اللَّه بن عوص بن ارم، و هو الاصح. و سمّاه اخاهم لانه کان من نسبهم. قال الزّجاج: هو اخوهم من حیث انّه من ولد آدم و هم اولاده.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوه ما لَکُمْ من معبود غَیْرُهُ اللَّه إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ کاذبون فى اشراککم مع اللَّه الاوثان.
یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ على ما ادعوکم الیه من اخلاص العبادة أَجْراً اى ثوابا و رزقا إِنْ أَجْرِیَ اى ما جزائى و ثوابى إِلَّا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی اى ابتدأ خلقى و لم اک شیئا أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّى لا اطلب منکم على ذلک عرض الدنیا و انّما قال هذا لان الامم قالت للرّسل ما تریدون الّا ان تتملّکوا اموالنا.
وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ این استغفار در قرآن کفّار را جایها است لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ آن قوم صالح ازین جنس است، وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ همه ازین جنس است و قول مصطفى (ص) که عدى حاتم او را گفت: انّ ابى کان یقرى الضّیف و یفعل و یفعل فهل نفعه ذلک و قالت له عائشة ل: عبد اللَّه بن جدعان التیمى کذلک فقال (ص) لهما و ما یغنى ذلک عنهما و لم یستغفر اللَّه قط، فاستغفار الکافر رجوعه الى الاسلام بالتّوحید لانّه اذا شهد بالتّوحید استحقّ المغفرة فتوحیده استغفار.
ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ ثُمَّ در جاى عطف است نه در جاى تعقیب. یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً، هود این سخن از بهر آن میگفت که ایشان اصحاب زروع و ارباب عمارت بودند و خشک سال ایشان را پیش آمد، هفت سال پیوسته قحط بود و باران نمى‏آمد هود ایشان را گفت: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من کفرکم بان تؤمنوا ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ من ذنوبکم یُرْسِلِ السَّماءَ سماء اینجا مطر است. «زید بن خالد الجهنى گفت در صحاح‏
خطب رسول اللَّه (ص): فى اثر سماء کانت من اللّیل یعنى فى اثر مطر.
مِدْراراً یعنى دائما ساکنا و ذلک انفع ما یکون، و اصله من درّ اللبن اذا نزل متتابعا، و مفعال من بناء المبالغة یستوى فیه المذکّر و المؤنّث.
وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُمْ این از بهر آن گفت که ایشان در روزگار قحط و شدّت ضعیف و نزار شده بودند لقلّة غذائهم فى الجدب. و قیل: معناه و یزدکم عزّا الى عزّکم بکثرة عددکم و اموالکم و اولادکم و ذلک انّ اللَّه حبس عنهم القطر و اعقم ارحام نسائهم فوعدهم هود (ع) المطر و الاولاد على الایمان و الاستغفار و التوبة، وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ اى لا تعرضوا عمّا ادعوکم الیه من التّوحید مقیمین على الکفر قالُوا یا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَیِّنَةٍ اى برهان و حجة، وَ ما نَحْنُ بِتارِکِی آلِهَتِنا اى لا نترک عبادة آلهتنا عَنْ جهة قَوْلِکَ، وَ ما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ مصدقین إِنْ نَقُولُ اى ما نقول فیک «الّا» قولنا «اعتراک» اصابک بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ یعنى بجنون و خبل بسبب سبّک ایّاها فصرت تتکلم بما نسمع، یقال عراه و اعتراه اذا الم به.
قالَ لهم هود: إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ على نفسى وَ اشْهَدُوا یا قوم أَنِّی بَرِی‏ءٌ من آلهتکم الّتى یخوّفوننى بها فسمّونى ما شئتم، فَکِیدُونِی جَمِیعاً هود گفت: من خداى ترا بر گواه میگیرم و شما نیز گواه باشید که از بتان شما بیزارم و ایشان را عیب جویم سخن من اینست، شما هر چه خواهید کنید، و هر کید که توانید سازید، و بهر نام که خواهید مرا نام نهید و گر بتان شما بمن بدى و کیدى توانند ایشان را در کید و حیلت بیارى گیرید، وَ لا تُنْظِرُونِ و مرا زمان مدهید اگر توانید، همانست که از نوح پیغامبر حکایت کرد.
فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ الآیة. و این معنى در قرآن از چند پیغامبر حکایت است بر الفاظ مختلف، و این عظیم‏تر برهانى است پیغامبران را بر صحت نبوّت که ایشان اندک بودند یا یگانه، و دشمنان انبوه بودند یا بى عدد، خاصه نوح و هود.
إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ این آیت حرزى عظیم است مستعیذان را از جبابره. ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها یعنى نواصى الجبابرة بیده و الاخذ بالنّاصیة کنایة عن الاقتدار. و روى فى بعض الدعاء فى الخبر: اللهم انت ربى و انا عبدک ناصیتى بیدک‏ و منه قوله: لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ کلّ ذلک مأخوذ من فعل العرب انّهم اذا ظفر احدهم بمن یبارزه و استولى علیه اخذ بناصیته عنفا و اذا اراد تنکیله جزّ ناصیته. و منه قوله: فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ یعنى تاخذ الرّبانیة بنواصى الکفّار: یقال: اخذت بناصیته، و بناصاته و انشدوا:
فما الدّنیا بباقیة لحىّ
و ما حىّ على الدّنیا بباق.
إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ هذا کقوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ و قیل معناه: انّ ربّى على طریق الحق یجازى المحسن باحسانه و المسی‏ء باسائته لا یظلم احدا.
و قیل: یحملنّکم عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ و هو الاسلام، و قال: ابن عباس یرید انّ الّذى بعثنى اللَّه به دین مستقیم، و المعنى على هذا: انّ دین ربّى على صراط مستقیم فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى ان تتولّوا، اى تعرضوا و لم تؤمنوا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ الزمتکم الحجة بتبلیغ الرّسالة وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ هذا تهدید خفىّ لانّ اللَّه لا یستخلف قوما الّا بعد اهلاک الّذین قبلهم، یعنى ان لم تؤمنوا اقام خلفاء یکونون سکّان الارض بعدکم یعبدونه، وَ لا تَضُرُّونَهُ شَیْئاً بتولّیکم و اعراضکم انّما تضرّون انفسکم إِنَّ رَبِّی عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ یحفظنى من ان تنالونى بسوء، و قیل: حفیظ على اعمال العباد فیجازیهم علیها.
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى عذابنا. و قیل: امرنا بهلاک عاد نَجَّیْنا هُوداً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ و هم اربعة آلاف بِرَحْمَةٍ مِنَّا بما اریناهم من البیان، و هدیناهم للایمان، و عصمناهم من الکفر. و قیل: «برحمة منّا» انّه لا ینجو احد و ان اجتهد الّا برحمة اللَّه، وَ نَجَّیْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ و هو الرّیح التی اهلکت عاد بها، و قیل: عذاب یوم القیمة، یعنى کما نجّیناهم فى الدنیا من العذاب، کذلک نجّیناهم فى الآخرة من العذاب.
وَ تِلْکَ عادٌ جَحَدُوا جحد مه از انکار است، جحد آنست که چیزى بدانى و نپذیرى، میگوید: قبیله عاد و وفد عاد حق نپذیرفتند و سر کشیدند و تمرد نمودند وَ عَصَوْا رُسُلَهُ مراد باین رسل هود است یگانه، چنان که جایى دیگر گفت: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ باین مرسلین مراد هود است و هر پیغامبرى را که این لفظ در قرآن بیاید معنى هم اینست، و گفته‏اند: هر پیغامبرى که بقوم خویش آمد ایشان را گفت گواهى دهید که اللَّه یکى و من و محمد رسولان او، از بهر آنکه همه پیغامبران را گفته بودند که لَتَنْصُرُنَّهُ آن مرسلون و این رسل هود است و محمد، و آنجا که گفت: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ نوح است و محمد و آنجا که گفت: کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ صالح است و محمد. و گفته‏اند: انما جمع لانّ من کذّب رسولا واحدا فقد کفر بجمیع الرسل وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ متکبر کافر قهار یجبر غیره على ما یرید و باب فعّال فعل و قد جاء من افعل اجبر، فهو جبار و ادرک فهو درّاک، و الجبّار فى حقّ اللَّه من الجبر و هو الاصلاح، و یجوز ان یکون من اجبر ایضا عَنِیدٍ اى طاغ باغ، تقول، عند عنودا و عندا، اذا تجبر و طغا، و عند عن الحق. مال، و قیل: هو فعیل من لفظ عندى کان فیه معنى الاعجاب و حسن الظّنّ بنفسه و ما عنده، و المعنى: عصوا من فى طاعته سعادتهم و اطاعوا من فى طاعته شقاوتهم.
وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً اى بعد هلاکهم یلعنهم الملائکة و المؤمنون.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ، یعنى و فى یوم القیمة یلعنون ایضا کما قال: لعنوا فى الدنیا و الآخرة، تمّ الکلام هاهنا ثمّ استانف فقال: أَلا إِنَّ عاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ نزّه نفسه فى هذه الایة عن النّدم و الظّلم کَفَرُوا رَبَّهُمْ اى نعمة ربهم، و قیل: ربهم کفروا، اى بربّهم، کما تقول: نصحته و نصحت له و شکرته و شکرت له.
أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ انتصاب بُعْداً على انه مصدر اقیم مقام فعل الدعاء کما یقال: سقاه اللَّه و یوضع مکانه سقیا له، اى ابعدهم اللَّه من خیره فبعدوا بعدا.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً فرستادیم ب: ثمود کس ایشان صالح، قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ گفت اى قوم خداى را پرستید، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ نیست شما را خدایى جز او، هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ او آفرید و کرد شما را از خاک زمین، وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها و شما را در زمین نشاند، فَاسْتَغْفِرُوهُ آمرزش خواهید ازو، ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ و با او گردید، إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ (۶۱) که خداوند من نزدیک است پاسخ کننده.
قالُوا یا صالِحُ گفتند: اى صالح قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا ما از تو جز ازین مى‏بیوسیدیم پیش ازین، أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا باز مى‏زنى ما را که پرستیم آنچه پرستیدند پدران ما، وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ و ما در گمانیم از آنچه ما را با آن میخوانى، مُرِیبٍ (۶۲) دل را و خرد را شورنده‏
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ گفت: اى قوم چه بینید، إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اگر من بر کارى روشن و راهى راست و پیغامى درست‏ام از خداوند خویش وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً و او مرا پیغام داد بمهربانى، فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ که رهاند مرا ازو اگر من درو عاصى شوم و کى یارى دهد؟ فَما تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ (۶۳) نمى‏فزائید مرا در پاسخ مگر زیان کارى.
وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً و اى قوم این ناقه خدا شما را نشانى است، فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ باز شوید از آن و گذارید آن را تا روزى مى‏خورد در زمین خداى، وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و بآن هیچ بدى‏ مرسانید فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَرِیبٌ (۶۴) که شما فرا گیرد عذابى نزدیک.
فَعَقَرُوها پى کردند آن ناقه را و بکشتند، فَقالَ تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ صالح گفت: برخورید و فرا گذارید سه روز از جهان، ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ (۶۵) آن وعده‏ایست که در آن دروغ نیست.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا چون فرمان ما آمد نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ رهانیدیم صالح را و ایشان که گرویدگان بودند با او، بِرَحْمَةٍ مِنَّا ببخشایشى از ما، وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ از رسوایى آن روز، إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ (۶۶) خداوند تو اوست آن تاونده با نیروى و کم آورنده سخت‏گیر.
وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ و فرا گرفت آن ستمکاران را بانگ فریشته که بر ایشان زد، فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ (۶۷) تا در سرایهاى خویش افتاده مرده گشتند.
کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها چنان که گویى هرگز در آن نبودند، أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ آگاه باشید که ثمود کافر شدند بخداى خویش و ناسپاس آمدند درو، أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (۶۸) آگاه باشید که دورى بادا ثمود را.
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ و آمد فرستادگان ما به ابراهیم، بِالْبُشْرى‏ ببشارت دادن، قالُوا سَلاماً گفتند: درود بر تو قالَ سَلامٌ ابراهیم گفت: درود بر شما فَما لَبِثَ هیچ درنگ نکرد، أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ (۶۹) که گوساله آورد بریان کرده در سنگ‏
فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ چون ابراهیم دستهاى ایشان دید که فرا گوساله نمى‏شود، نَکِرَهُمْ ایشان را بانکار فراز آمد، وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً و از ایشان مى‏ترسید و ترس در دل مى‏پوشید، قالُوا لا تَخَفْ ایشان گفتند: که مترس، إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ (۷۰) ما فریشتگانیم که ما را فرستادند بقوم لوط.
وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ و زن ابراهیم بر پاى بود، فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ آن زن چون بر زبان فریشتگان او را بشارت دادیم به پسر، بخندید از شگفتى، وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ، یَعْقُوبَ (۷۱) و از پس اسحاق، یعقوب.
قالَتْ یا وَیْلَتى‏ گفت آن زن اى ویل بمن، أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ من فرزند زایم و من پیر زن. وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً و این که شوى منست پیر است، إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ (۷۲) اینت چیزى شگفت.
قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ گفتند: شگفت میدارى از کار خداى، رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ بخشایش خدا و برکات او بر شما اى خاندان، إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ (۷۳) او خداوندى است ستوده بزرگوار.
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ چون بیم از ابراهیم برفت، وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‏ و آمد بوى بشارت به فرزند، یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ (۷۴) با ما باز پیچیدن در گرفت در حقّ قوم لوط.
إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ ابراهیم زیرک است بردبار، أَوَّاهٌ آوه کننده از بیم خداى، مُنِیبٌ (۷۵) باز گراینده و دل با خدا آرنده.
یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا ابراهیم را گفتیم روى گردان ازین سخن، إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ که فرمان خداوند تو آمد، وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ و بایشان آمدنى است عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ (۷۶) عذابى نه باز بردنى.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ یعنى و ارسلنا الى ثمود أَخاهُمْ صالِحاً ثمود و عاد نام جدّ ایشان است همچون قریش و ربیعه و مضر نامهاى اجداد عرب، و ثمود عاد آخر است برادرزاده عاد اول، و هو ثمود بن عابر بن ارم بن سام بن نوح دو برادر دیگر داشت یکى فالغ بن عابر و هو جدّ ابراهیم (ع) دیگر قحطان بن عابر و هو ابو الیمن و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود و کان ذلک فى آخر ملک نمرود بن کنعان بن جم الملک الّذى تسمّیه العجم افریدون و نژاد این ثمود که در آن عصر بودند همچون عاد اوّل متمرّد و طاغى و کافر بودند و مسکن به وادى القرى داشتند زمینى است میان مدینه و شام و بر روى زمین تباه کارى میکردند و کفر مى‏برزیدند تا از ربّ العزّة از نسب ایشان و قبیله ایشان صالح فرستاد پیغامبرى بایشان، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً صالح و هود را در پیغامبران عربى شمارند که ایشان از فرزندان ارم بودند و عاد و ثمود هم چنان، و ذکر انّ ولد آدم خص باللّسان العربى عند تبلبل الالسن و هم العرب الاولى الذین انقرضوا عن آخرهم.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اخلصوا العبادة للَّه دون ما سواه ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ یستوجب علیکم العبادة غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ اى خلقکم من آدم و آدم خلق من تراب الارض. و قیل: انشأکم فى الارض. و قیل: انشأکم بنبات الارض. وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها یعنى و استسکنکم فیها، و عمّار الدار سکانها. و قیل: اقدرکم على العمارة و جعلکم عمّارها، باین قول اسْتَعْمَرَکُمْ مشتق از عمارت است و روا باشد که مشتق از اعمر بود فیکون استعمر و اعمر بمعنى واحد، نحو: استحیاه و احیاه اذا ترکه حیّا، و مثل ذلک استهلکه و اهلکه و استغواه و اغواه.
فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ معنى این استغفار از پیش رفت إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ لراجیه مُجِیبٌ لداعیه، القریب و البارّ العطوف.
قالُوا یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا مرجوّ کسى بود که او کارى بزرگ را شاید و ازو نیکى بیوسند و مرجّا از بهر آن نام کنند، گفتند: اى صالح پیش ازین روز و این گفت که میکنى ما بتو امید داشتیم که ما را پیشرو و کارگزار و سید باشى که ترا بجوانى با عقل و زیرک و دانایى و رأى متین دیدیم و نیز ظن مى‏بردیم که بدین ما باز گردى، و این از آن گفتند که ایشان را تا آن روز مخالفت میکرد در عبادت بتان، امّا ایشان را از آن نهى نمیکرد، پس چون ایشان را نهى کرد این سخن بگفتند: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا یرید الاصنام وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ اى تهمة و حیرة مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ من عبادة اللَّه وحده مُرِیبٍ اى موجب للتّهمة، یقال: اراب فلان، اذا فعل فعلا یوجب الریبة.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این جواب ایشان است که گفتند: قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا. قوله: على بینة من ربى، اى على یقین و بصیرة من ربّى وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً اى نبوة فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ من یمنعنى من عذاب اللَّه إِنْ عَصَیْتُهُ فى تبلیغ رسالته و منعکم عن عبادة الاوثان فَما تَزِیدُونَنِی باحتجاجکم بقولکم: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر تخسیر لکم حظوظکم من رحمة اللَّه، فالتخسیر لهم، لا له، (ع) هذا کما تقول لمن تدعوه الى رشد فیابى ما تریدنى الا مضرة یعنى لنفسک. و قیل: خسّره، اى نسبه الى الخسران، اى فیما تزیدوننى غیر نسبتى ایاکم الى الخسران. و قال ابن عباس: غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر بصارتکم فى خسارتکم.
وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً ناقة اللَّه خوانند تعظیم را کالکعبة الّتى اضافها اللَّه تعالى الیه تشریفا و تعظیما، فقال: طَهِّرْ بَیْتِیَ و آیَةً نصب است بر حال، و العامل فیها معنى الاشارة فى هذه، مى‏گوید: اینست ناقه خدا که اللَّه شما را نمود نشانى روشن، و معجزتى ظاهر، و دلیلى قاطع بر صحت نبوّت من. و قیل: لَکُمْ آیَةً اى عبرة لانّها خرجت من صخرة صماء، و سبق شرحه فى سورة الاعراف، فَذَرُوها تَأْکُلْ من العشب فِی أَرْضِ اللَّهِ فلیس علیکم مئونتها و لا علفها، وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و لا تصیبوها بعقر او نحر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَرِیبٌ فى الدنیا اى لا تمهلون، یقال: عقر الناقة و عرقبها اذا نحرها، لانّ الناحر یعقرها اوّلا ثم ینحرها اذا وجبت.
فَعَقَرُوها فَقالَ: صالح تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ اى عیشوا فى منازلکم.
و قیل: المراد بدارکم دار الدّنیا. و قیل: انّما وحّد لانّ المراد بها البلد، ذلِکَ اى ذلک الاجل الّذى اجلتکم وَعْدٌ من اللَّه غَیْرُ مَکْذُوبٍ لیس فیه کذب، اى انّ العذاب نازل بکم بعد ثلاثة ایّام حقیقة، و قیل: مکذوب مصدر کالمعقول و المحصول، یقال ما له معقول، اى عقل.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى العذاب. و قیل: امرنا بالعذاب، نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ این «واو» زائد است در این موضع تدخلها العرب مرّة و تحذفها اخرى، کقوله: وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و فتح و کسر در میم یَوْمِئِذٍ اینجا هر دو رواست، فتح قرائت کسایى است و ورش و قالون، و کسر قرائت باقى وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ یعنى نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بنعمة علیهم منّا مِنْ خِزْیِ الیوم الّذى اتاهم فى العذاب. و الخزى، العیب الّذى تظهر فضیحته و یستحیى من مثله إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ فى بطشه الْعَزِیزُ فى سلطانه لا یغلبه غالب.
وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ صاح بهم جبرئیل، و قیل: الصّیحة، العذاب، کما تقول: صاح فلان بفلان، اذا زجره و ردعه. و قیل: لمّا ایقنوا بالعذاب تحنّطوا و تکفّنوا و التفّوا فى الانطاع و القوا نفوسهم بالارض یقلّبون ابصارهم نحو السّماء لا یدرون من این یأتیهم العذاب، فلمّا اصبحوا فى الیوم الرّابع اتتهم صیحة من السّماء فیها صوت کلّ صاعقة و صوت کلّ شى‏ء فى الارض تقطّعت منها قلوبهم فى صدورهم فَأَصْبَحُوا فِی مساکنهم و بلادهم جاثِمِینَ میّتین صرعى، و الجثوم، السّقوط على الوجه فاماتهم اللَّه الا رجلا کان فى حرم اللَّه فمنعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه و جاء فى الخبر انّه ابو ثقیف.
کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها کان لم یقیموا فیها لانقطاع آثارهم بهلاکهم باجمعهم الّا ما بقى من اجسادهم الدّالة على الخزى النّازل بهم أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ قرائت حمزة و یعقوب و حفص «ثمود» بغیر تنوین، و الباقون ثمودا منوّنا. قال سیبویه: انّ ثمود قد یصرف فیجعل اسما للحىّ و لا یصرف فیجعل اسما للقبیلة أَلا بُعْداً لِثَمُودَ اى بعدا من اللَّه و رحمته ل: ثمود.
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏ گفته‏اند: که این فریشتگان سه کس بودند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل. سدى گفت: یازده بودند بر صورتهاى جوانان و نیکو رویان. و قیل: على صورة الاضیاف. ابن عباس گفت: جبرئیل بود و با وى دوازده فریشته دیگر آمدند و ابراهیم را بفرزند اسحاق بشارت دادند. و قیل: بشّروه بهلاک قوم لوط، و القرى المؤتفکات لخلاص ابن عمّه لوط منهم قالُوا سَلاماً سلام گفتند یعنى که: بر ابراهیم رسیدند و سلام کردند «سلام» نصب على المصدر اى سلّموا سلاما، کما یقال: کلّموا کلاما، و اعطوا عطاء و انبت نباتا، و قیل: نصب لانّه مفعول القول قال: «سلام» اى و علیکم سلام. فریشتگان سلام کردند و ابراهیم جواب داد. حمزه و کسایى «سلم» خوانند بکسر سین بى الف، و السلم هو الصلح، و المعنى نحن سلم لکم و لسنا بحرب فتمتنعوا من تناول طعامنا و هو خبر مبتداء محذوف چون فریشتگان وى را دیدند که بترسید، گفتند: آشتى و صلح، ابراهیم جواب داد که: آشتى و صلح یعنى که از یک دیگر ایمن‏ایم.
و نیز گفته‏اند که: سلم از بهر آنست که زبان ابراهیم عبرى بود و در زبان عبرى سلام نیست. و روا بود که سلم بمعنى سلام است فان السلم و السلام واحد، کما یقال: حرم و حرام و حلّ و حلال، و التقدیر، امرنا سلام، او علیکم سلام، و قرء الباقون سلام، بالالف و فتح السین، و الوجه انه جواب تسلیمهم، فقوله: سَلامٌ اى علیکم سلام فحذف الخبر، او امرنا سَلامٌ فحذف المبتدا. در خبر است که خصصنا ایّتها الامة بثلاث: بالسلام و التأمین و الصف فى الصلاة.
این خبر دلیل است که در زبان عبرى سلام نیست فَما لَبِثَ اى ما مکث ابراهیم أَنْ جاءَ اى عن أَنْ جاءَ فیکون محلّه نصبا على نزع الخافض بِعِجْلٍ حَنِیذٍ محنوذ و هو المشوىّ بالحجارة المحماة.
و قیل: حَنِیذٍ اى مشوى یقطر و دکه، من قولهم: حنذت الفرس اى جعلت علیه الجلّ حتى یقطر عرقا. و یقال: الحنیذ السمیط. و قیل: السمین، درین آیت حث است بر تعجیل مهمان دارى که رب العزة ابراهیم را بستود بآنکه زود طعام فرا پیش مهمان آورد و تعلیم است امّت احمد را بنواختن مهمانان و طعام دادن ایشان و انشد بعضهم:
رسم جرى فى الناس لیس بقاصد
حبس الجماعة لانتظار الواحد
حسن گفت فریشتگان بر صورت مهمانان در ابراهیم شدند که دانستند که ابراهیم مهمان دوست دارد، پس چون طعام فرا پیش ایشان برد ایشان نخوردند فان الملائکة لا یأکلون و لا یشربون. ابراهیم چون ایشان را دید که دست بطعام وى نمى‏بردند، بانکار فرا پیش ایشان آمد و بخود در بترسید که نباید که ایشان دشمنان‏اند یا دزدان‏اند که ببدى و ببلایى آمده‏اند، و طعام از آن نمى‏خورند تا حرمت داشت بر ایشان بطعام واجب نگردد، و آن ترس در دل میداشت پنهان، اینست که اللَّه گفت: نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یقال: نکر و انکر و استنکر بمعنى واحد وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یعنى خاف منهم خیفة فاوجسها فى نفسه یعنى اخفاها کقوله: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏ و قیل: الایجاس الادراک: اى ادرک و اجس بخوف حدث فى نفسه، چون فریشتگان ابراهیم را دیدند که بترسید گفتند: لا تَخَفْ مترس که ما فریشتگانیم. ابراهیم را ترس بیفزود که اگر فریشتگان‏اند نباید که عذاب را آمده‏اند بمن و بقوم من، که فریشتگان آن گه چون بزمین آمدندید عذاب را آمدندید چنان که اللَّه گفت: ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ اى بالعذاب فریشتگان گفتند: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ مترس که ما را با هلاک قوم لوط فرستاده‏اند، همانست که جایى دیگر گفت: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ. و جاء فى الخبر ان ابراهیم (ع) قال لهم: الا تأکلون؟ قالوا: یا ابراهیم لا نطعمه الا بثمن، قال ابراهیم: فانّ ثمنه ان تسمّوا اللَّه علیه فى اوّله و تحمدوا اللَّه فى آخره، فنظر جبرئیل الى میکائیل فقال: حق لهذا ان یتخذه ربه خلیلا.
وَ امْرَأَتُهُ و هى سارة بنت هاران بن ناحور بن شاروع بن ارغواء بن فالغ و هى ابنة عم ابراهیم قائِمَةٌ من وراء الستر تسمع کلام الرّسل و کلام ابراهیم فَضَحِکَتْ لانها کانت قالت لابراهیم اضمم لوطا ابن اخیک الیک فانى اعلم انه سینزل بهولاء القوم العذاب فضحکت سرورا لما اتى الامر على ما توهمته.
سارة با ابراهیم گفته بود که برادر زاده خود را لوط واپناه خود گیر و از میان آن قوم بیرون آر که من مى‏پندارم که ایشان را عذاب رسد، پس چون آن فریشتگان آمدند و خبر دادند که ما بعذاب قوم لوط آمده‏ایم ساره در پس پرده ایستاده بود و گوش فرا سخن ایشان داشته چون آن سخن بشنید بخندید بشادى، آن گه آنچه وى گفته بود فرا ابراهیم راست آمد و درست. و گفته‏اند: قائِمَةٌ آنست که ساره بخدمت مهمانان ایستاده بود و ابراهیم با ایشان نشسته و در آن وقت زنان در حجاب نبودند و ایستادن ایشان بخدمت مهمانان عیب نمى‏داشتند کعادة الاعراب و نازلة البوادى و الصحراء. پس چون فریشتگان طعام نمى‏خوردند وى بخندید بتعجب، که این شگفت کارى است که ما بنفس خویش خدمت مهمانان‏ کنیم و ایشان طعام نخورند و پیش از آن ندیده بودند که مهمانان طعام نخوردند، و گفته‏اند: آن ساعت که گوساله بریان کرده در پیش نهادند جبرئیل پرّ خویش بوى فرو آورد و دعا کرد تا اللَّه تعالى آن را زنده کرد و برخاست و در رفتن ایستاد ساره آن کار شگفت داشت بخندید. و اصح الاقوال آنست که آن تبسم و شادى وى ببشارت فرزند بود به پیرانه سر، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى فبشرناها باسحق، فضحکت تعجبا من ان یکون من شیخین کبیرین ولد. و یقال: الضحک خاصة للانسان اذا رأى العجیب البدیع حصل من مادة البدن هیئة الضحک و گفته‏اند: فَضَحِکَتْ اى حاضت یعنى رأت امارة ذلک بعد البشارة او قبلها، و هذا قول مجاهد و عکرمة تقول العرب: ضحکت الارنب اى حاضت.
فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ انما خصت بالبشارة جزاء على خدمتها للضیف. و قیل: لان النّساء اعظم سرورا بالولد من الرجال، و قیل: لان ساره لم یکن لها ولد و کان ل: ابراهیم ولد و هو اسماعیل (ع). و گفته‏اند: بشارت دادن فریشتگان ساره را آن بود که گفتند: ایّتها الضاحکة ستلدین غلاما، و مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ اى و بعد بشارة اسحاق ب: یعقوب. شامى و حمزه و حفص «یعقوب» بنصب خوانند بر تقدیر فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب من وراء اسحاق اى من بعد اسحاق و موضعه الجر الا انه لا ینصرف فیکون فى حال الجر مفتوحا و قیل: انتصابه بفعل مضمر و التقدیر فبشرناها ب: اسحاق و وهبنا لها یعقوب، باقى یعقوب برفع خوانند و هو مرفوع بالابتداء و خبره من وراء اسحاق مقدم علیه فیکون المعنى: فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب یحدث لها من وراء اسحاق، قال: ابن عباس و الشعبى و جماعة من المفسرین و اهل اللغة: الوراء ولد الولد تقول العرب: هذا ابنى من الوراء: اى ابن ابنى. یقول بشرناها بانها تعیش الى ان ترى ولد ولدها فکانت سن ابراهیم یومئذ مائة سنة و ساره اصغر منه بسنة.
قالَتْ یا وَیْلَتى‏ نداء ندبة و هو ایذان بورود الامر الفظیع أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ همانست که جایى دیگر گفت: فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ دست بر وى همیزد چنان که عادت زنان باشد بوقت تعجب که چیزى شگفت بینند یا شنوند، میگفت: من فرزند چون زایم و من پیر زن، سال من به نود و نه رسیده و این که شوى منست سالش بصد رسیده. و قیل: انّها ابنة تسعین سنة و هو ابن مائة و عشرین سنة، وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً نصب على الحال اى ما تذکرون من ولادتى على کبر سنّ ابرهیم و ترکه غشیان النساء لشى‏ء عجیب، استبعاد و استنکار وى از جهت عرف و عادت بود نه از جهت انکار قدرت حق جلّ جلاله.
آن گه فریشتگان گفتند: أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ؟ استفهام است بمعنى تنبیه، و امر اللَّه حکمه و قضاؤه رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ این دعائى است که فریشتگان گفتند خاندان ابراهیم را، و این دعا در شریعت مصطفى (ص) بماند تا آخر الابد تا در تشهد نماز میگویند «کما صلیت و بارکت على ابراهیم و على آل ابراهیم» و آن برکات نبوّت است در خاندان ابراهیم که هر چه پیغامبران بودند بعد از ابراهیم از نسل اسحاق و اسماعیل بودند. قیل: انّما وحد الرحمة لان الرحمة مصدر فصلحت للجمع البرکة لان المراد به بقاء کلّ خیر إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ اى محمود على کل نعمة، مجید ذو مجد و ثناء. و قیل: مَجِیدٌ اى کریم جواد یکثر الخیر من قبله و المجد نیل الشّرف، یقال: مجد فهو ماجد و مجد فهو مجید.
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ اى الفزع وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‏ بالولد، البشرى البشارة مصدر کالرّجعى یُجادِلُنا اى اخذ یجادلنا فحذف للدّلالة علیه، و المعنى: یجادل رسلنا. این مجادله آن بود که چون فریشتگان گفتند: إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ابراهیم گفت با فریشتگان: أ رأیتم ان کان فیها خمسون من المسلمین أ تهلکونهم؟ قالوا: لا، قال: اربعون؟ قالوا لا، قال: عشرة؟ قالوا: لا، حتّى بلغ الواحد قالوا: لا، قال: إِنَّ فِیها لُوطاً و هو مؤمن، قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها الایة. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ اى رزین عاقل وقور أَوَّاهٌ یعنى رحیم مُنِیبٌ اى راجع الى الطّاعة «حلیم» در قرآن، ابراهیم راست و پسر او را و یحیى را آنجا که گفت: وَ سَیِّداً یعنى حلیما و مصطفى (ص) یوسف را گفت: ان کان لحلیما ذا اناة.
پس فریشتگان گفتند: یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا الجدال و دع الخصومة فى امرهم إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ باهلاکهم وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ غیر مصروف عنهم بشفاعة و لا غیرها، یروى انّ ابراهیم لمّا جاءته الملائکة کان یعمل فى ارض له فکلّما عمل دیرة من الدّیار غرز بالّة و صلّى. فقالت الملائکة: حقیق على اللَّه ان یتّخذ اللَّه ابراهیم خلیلا.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً کردگار قدیم جبّار نام دار عظیم خداوند حکیم، جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه و عظم شأنه در بیان قصه عاد و ثمود اظهار جلال و تعزّز و استغناى ازلى میکند، سیاست جبّارى و عظمت قهارى خود بخلق مینماید، تا بدانند که او بى‏نیاز است از جهان و جهانیان، نه ملک وى بطاعت مطیعان، نه عزّت وى بتوحید موحدان، نه در جلال وى نقص آید از کفر کافران، درگاه عزّت را چه زیان، اگر همه عالم زنّار بر بندند: در باغ جلال گو خلالى کم باش.
فرمان آمد که اى هود تو عاد را بخوان، اى صالح تو ثمود را بخوان، اى ابراهیم تو نمرود را بخوان، شما میخوانید و من آن کس را بار دهم که خود خواهم کارها بارادت و مشیّت ما است ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است.
پیر طریقت گفت: آدمى هر چند کوشید با حکم خدا برنامد، کوشش رهى با ردّ ازلى برنامد، عبادت با داغ خداى برنامد، وایست ما بانوایست حقّ برنامد، جهد ما با مکر نهانى برنامد، مفلس گشتیم کس را ور ما رحمت نامد، دنیا بسر آمد و اندوه بسر نامد.
هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ اى قوم! اللَّه شما را بیافرید و ساکنان زمین کرد، تا بنظر عبرت در آن نگرید، و کردگار و آفریدگار آن بشناسید، و درین دنیا کار آخرت بسازید، نه بدان آفرید تا یکبارگى روى بدنیا آرید، و طاغى و یاغى شوید. آورده‏اند که جوانى زیبا دست از دنیا بداشته بود یاران وى او را گفتند: چرا از دنیا نصیبى بر ندارى؟ گفت: اگر از شما کسى شنود که ما با عجوزى فرتوت وصلتى کرده‏ایم شما چه گوئید ناچار گوئید دریغا چنین جوانى که سر بچنین عجوزى فرتوت فرو آورد و جوانى خود ضایع کرد، پس بدانید که این دنیا آن عجوز گنده پیر است و تا امروز هزاران هزار شوهر کشته هنوز عدّت یکى تمام بسر نابرده، که با دیگرى در پیوسته، و در حجله جلوه وى آمده، کسى که خرد دارد چگونه با وى عشق بازى کند، و دل در روى بندد؟ آن بیچاره بدبخت که با وى آرام دارد، و او را به عروسى خود مى‏پسندد، از آنست که عروس دین مرو را جلوه نکرده‏اند، و جمال وى هرگز ندیده.
اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستى
ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستى؟
و گر رنگى ز گلزار حدیث او ببینى تو
بچشم تو همه گلها که در باغ است خارستى.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏ ابراهیم پیغامبرى بزرگوار بود شایسته کرامت نبوّت و رسالت بود، سزاى خلّت و محبّت بود، بتخاصیص قربت و تضاعیف نعمت مخصوص بود، صاحب فراستى صادق بود، با این همه چون فریشتگان آمدند ایشان را نشناخت، و در فراست برو بسته شد دو معنى را، یکى آنکه تا بداند که عالم الخفیّات بحقیقت خدا است، در هفت آسمان و هفت زمین نهان دان دوربین خود آن یگانه یکتاست لا یعزب عنه مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ دیگر معنى آنست که وى جلّ جلاله چون حکمى کند، و قضایى راند بران کس که خواهد، مسالک فراست بربندد، تا حکم براند، و قهر خود بنماید، و خدایى خود آشکارا کند، و او را رسد هر چه کند، و سزد هر چه خواهد، بحجّت خداوندى و کردگارى و آفریدگارى، فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ و گفته‏اند: رب العزّة فریشتگان را فرستاد کرامت خلیل را تا او را بشارت دهند بدوام خلّت و کمال وصلت از اول او را بنواخت و خلیل خود خواند، گفت: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا آن گه او را بدوام خلّت بشارت داد، و از قطیعت ایمن کرد، گفت: قالُوا سَلاماً و اىّ بشارة اتمّ من سلام الخلیل على الخلیل.
و انّ صباحا یکون مفتتحا بسلام الحبیب لصباح مبارک فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ ابراهیم اول پنداشت که مهمانان‏اند شرط میزبانى بجاى آورد، زود برخاست و ما حضر پیش نهاد، رب العزّة آن تعجل از وى بپسندید و از وى آزادى کرد، گفت: فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ جایى دیگر گفت فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ و المحبّة توجب استکثار القلیل من الحبیب و استقلال ما منک للحبیب. مصطفى (ص) گفت: «الجهول السخىّ احبّ الى اللَّه من العابد البخیل»
پیر طریقت جنید گفته: بناى تصوّف بر شش خصلت نهادند، اوّل سخا، دیگر رضا، سیوم صبر، چهارم لبس صوف، پنجم سیاحت، ششم فقر. فالسخاء ل: ابراهیم و الرضا ل: اسماعیل و الصبر ل: ایوب و لبس الصوف ل: موسى و السیاحة ل: عیسى و الفقر ل: محمد (ص) مردى بود او را نوح عیار میگفتند پیر خراسان بود در عصر خویش بجوانمردى و مهمان دارى معروف نفرى از مسافران عراق بوى فرو آمدند اشارت به خادم کرد که قدّم السّفرة، خادم رفت و دیر باز آمد و مسافران در انتظار مانده و در بعضى از ایشان انکارى پدید آمد که این نه نشان فتوت است و نه عادت جوانمردان، پس از آن که انتظار دراز گشته بود سفره آورد نوح گفت: لم تانیّت فى تقدیم السفرة؟ فقال: یا سیّدى کانت علیها نملة فلم ار فى الفتوّة ان اوذیها او ذبها و لا فى الادب ان اقدّمها مع النّملة الى الاضیاف فلمّا صعدت النّملة منها الى الجدار، قدّمتها.
فقالوا باجمعهم: احسنت، و قاموا و قبّلوا رأس نوح.
فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ تمام احسان الضّیف تناول الید الى ما یقدّم الیه من الطّعام و الامتناع من اکل ما قدّم الیه معدود فى جملة الجفاء و الاکل فى الدّعوة واجب على احد الوجهین فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‏ یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ مراجعتى که ابراهیم میکرد در کار لوط و باز پیچیدن که میرفت للَّه و فى اللَّه میرفت از شوب ریا پاک، و از حظّ نفس دور، لا جرم آن جدال او را مسلّم داشتند، و ازو در گذاشتند، و در نواخت و کرامت بیفزودند، که بر وى این ثنا گفتند: إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ بر خداى هیچ کس زیان نکند، و هر چه براى خدا بود جز در شرف و کرامت نیفزاید، جوانمردى مهمان دارى کرد جمعى را که رسیده بودند، و در آن ضیافت فرمود تا هزار چراغ بیفروختند، یکى مرو را گفت: که اسراف کردى که این همه چراغ بیفروختى، گفت: در خانه رو و هر آنچه نه از بهر حقّ و نه در طلب رضا برافروخته‏ام آن را بکش که رواست، مرد در خانه گرد آن چراغها برآمد تا یکى فرو کشد نتوانست و نه دستش بآن رسید.
هر آن شمعى که ایزد بر فروزد
گر آن را پف کنى سبلت بسوزد
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً چون از نزدیک ابراهیم بیامدند روى نهادند بشارستان قوم لوط و از آنجا که ابراهیم بود تا بشارستان لوط چهار فرسنگ بود، چون آنجا رسیدند در نیمه روز لوط را دیدند در صحرا کشاورزى میکرد، لوط در ایشان نگرست قومى را دید بصورت جوانان نیکو رویان سیاه چشمان خوش بویان جامهاى نیکو بر تن ایشان و فراز آمده بصورت مهمانان، لوط چون ایشان را بر آن صفت دید از آمدن ایشان و بسبب ایشان اندوهگن و دل تنگ گشت دانست که قوم وى قصد ایشان کنند و او را دفع باید کرد و رنج باید کشید اینست که ربّ العزّة گفت سِی‏ءَ بِهِمْ اى ساء مجیئهم و احزن بسببهم، یقال: سؤته فسئى، نظیره: سررته فسرّ. مدنى و شامى و کسایى و رویس «سیئ» باشمام ضم خوانند اشارة الى الاصل فانّ اصله سوى بهم من السّوء، غیر انّ الواو اسکنت و نقلت کسرتها الى السّین تخفیفا، وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً اى ضاق بمکانهم صدره لما یعرف من قومه، یقال: ضاق بامره ذرعا، اذا لم یجد من المکروه سبیلا. و نسب الى الذرع على عادة العرب فى وصف القادر على الشی‏ء المنبسط فیه بالتذرع و التبوع و طول الید و الباع و الذراع ثم یوضع ضیق الذرع مکان ضیق الصدر و هو نصب على التمییز وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ اى ثقیل و شدید فى الشر و کذلک العصبصب و اصله من العصب و هو الشد.
گفته‏اند لوط چون فریشتگان دید بترسید، هم چنان که ابراهیم بترسید پس گفت: شما که باشید، ایشان گفتند ما مهمانان‏ایم، لوط با فریشتگان فرا راه بود تا بخانه روند و ایشان را مهمانى کند، و رب العزة با فریشتگان گفته که: لا تهلکوهم حتى یشهد علیهم لوط اربع شهادات، براه در چون مى‏آمدند لوط ایشان را گفت ما بلغکم امر هذه القریة، بشما چه رسید کار و خبر این شارستانها؟ گفتند: و ما امرهم؟
و کار و خبر ایشان چیست و در چه‏اند ایشان؟ لوط گفت: اشهد باللّه انها لشرّ قریة فى الارض عملا، چهار بار این سخن باز گفت تا چهار بار بر ایشان گواهى بداد ببدى و پلیدکارى تا مستوجب عقوبت گشتند، پس همى رفتند تا در خانه شدند و کس خبر نداشت از حال ایشان مگر زن لوط آن عجوز بد که از خانه بدر شد و قوم لوط را گفت که جمعى رسیده‏اند نکو رویان و جوانان و هرگز از ایشان نیکو روى‏تر و زیباتر ندیده‏ام. اینست معنى آن که رب العزة گفت فَخانَتاهُما خیانت وى این بود که مهمانان را بقوم مى‏سپرد نه آنکه از وى فجور مى‏آمد که در خبر است که: ما فجرت امرأة نبى قط.
قوم لوط چون آن خبر شنیدند بشتاب آمدند، فذلک قوله تعالى: وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ اى لطلب الفاحشة منهم. و الاهراع، الاسراع مع رعدة. و قیل: هو السوق العنیف و جاء على لفظ المجهول، کقولهم: عنیت بکذا.
و قیل: کان یسوق بعضهم بعضا و یحث بعضهم بعضا. وَ مِنْ قَبْلُ یعنى من قبل مجى‏ء الملائکة کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ، کنایة عن اتیان الذکران. و قیل: کانوا تأتون النساء فى ادبارهنّ، و المعنى الفوا الفاحشة فجهروا بها و لم یستحیوا منها. و قیل: کانوا یتضارطون فى المجالس و یتنابزون بالالقاب و یتصافعون.
قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی یعنى بنات صلبه و هما اثنتان زعورا و ریسا، تزویج دختران خود بر ایشان عرضه کرد، یعنى ان اسلمتم زوّجتکم هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ اى هن احلّ لکم، میگوید: اگر مسلمان شوید ایشان را بزنى بشما دهم که شما را ایشان حلال‏تر باشند و تزویج ایشان پاک‏تر و بپرهیزگارى نزدیک‏تر، و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ و گفته‏اند: روا باشد، که در آن عصر نکاح میان کافر و مسلمان روا بود چنان که در عصر رسول خدا پیش از وحى، که از دختران خویش یکى بزنى به عتبة بن ابى لهب داد و یکى به ابو العاص بن الربیع و ایشان هر دو کافر بودند همچنین رؤساى قوم لوط دختران وى را پیش از آن حال به زنى میخواستند و لوط اجابت نمى‏کرد تا آن ساعت که کار بر وى تنگ شد گفت: اسعفکم بما کنتم تطلبون. یعنى آنچه تا اکنون نمى‏کردم اکنون مى‏کنم و دختران را بزنى بشما مى‏دهم. مجاهد گفت: بنات امّة میخواهد نه بنات صلب، و کل نبى ابو امّته، و منه قراءة من قرأ: النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ هو ابوهم و ازواجه امهاتهم، فان قیل: فاى طهارة فى نکاح الرجال حتى قال لبناته هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، قیل: هذا لیس بالف زیادة الفعل کقولهم: فلان غنى و فلان اغنى منه و انما هو الف التفضیل و هو سائغ فى کلام العرب، کقولنا: و اللَّه اکبر، و ما کابر اللَّه احد حتى یکون هو اکبر منه، و قد یقول الرجل لولده، الاعز و لیس له ولد غیره. و منه‏ قول النبى (ص) فى جواب ابى سفیان، قل یا عمر اللَّه اعلى و اجلّ، لما قال: اعل هبل. و لم یکن هبل قطّ عالیا.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی اى لا تذلّونى و لا تشوّرونى فیهم، من الخزایة و هو الاستحیاء. و قیل: لا تفضحونى فیهم لانّهم اذا هجموا على اضیافه بالمکروه لحقته الفضیحة. و قوله: فِی ضَیْفِی یعنى فى اضیافى، یقال: هذا ضیفى و هؤلاء ضیفى، أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ اى صالح سدید یأمر بالمعروف و ینهى عن المنکر، استفهام بمعنى الانکار.
«قالوا لقد علمت یا لوط ما لنا فى بناتک من حق» حق اینجا بمعنى حاجت است اى لا حاجة لنا فى بناتک. و قیل: معناه بناتک لن لنا بازواج فیکون لنا فیهن حقّ، وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ یعنى اتیان الذکور.
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً این لَوْ بمعنى لیت است، اى لیتنى کان لى فیکم عشیرة تحمینى و تنصرنى. و قیل: معناه لو قدرت على دفعکم ببدنى و قوّتى او انضمّ و ارجع الى عشیرة منیعة ینصروننى لدفعتکم، فحذف الجواب لدلالة الکلام علیه، قال زید بن ثابت: لو کان ل: لوط مثل رهط شعیب لجاهد بهم، و عن ابن عباس قال: ما بعث اللَّه بعد هذه الکلمة من لوط، نبیا الا فى عزّ و ثروة و عشیرة و منعة من قومه.
أَوْ آوِی إِلى‏ رُکْنٍ شَدِیدٍ
قال النبى (ص) عند قراءة هذه الایة: رحم اللَّه اخى لوطا لقد کان یأوى الى رکن شدید، یعنى الى اللَّه عز و جلّ، و نصره.
و گفته‏اند که: لوط این سخن با قوم خویش از پس دیوار و در میگفت که در سراى بایشان در بسته بود، و ایشان آهنگ آن کردند که بدیوار بر آیند فریشتگان چون دیدند، که لوط اندوهگن است بسبب ایشان، و در رنج و مشقت، گفتند: یا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ بمکروه لانّا نحول بینهم و بین ذلک فهوّن علیک، یا لوط کار آسانتر از آن است که تو مى‏پندارى، ما رسولان خداوند توایم، آمده‏ایم تا ایشان را هلاک کنیم، در سراى باز نه تا در آیند، و آن گه عجایب قهر و بطش حق بین بایشان، لوط چون سخن ایشان بشنید در سراى باز نهاد و ایشان در آمدند، جبرئیل پر خویش بر روى ایشان زد همه نابینا گشتند، هیچ کس را نمى‏دیدند و راه فرا در نمى‏بردند، همى گفتند: «النجا النجا» فانّ فى بیت لوط سحرة سحرونا. آن گه لوط را تهدید دادند که تو جادوان را بخانه آورده‏اى چون خویشتن، و آن گه مى‏گویى که مهمان‏اند، کما انت یا لوط حتى یصبح، تا بامداد که بر ما روشن شود بینى که با تو چه کنیم، ازینجا گفت لوط: متى موعد هلاکهم؟ قالوا: الصبح، فقال: ارید اسرع من ذلک لو اهلکتموهم الآن. فقالوا: أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟
آن گه جبرئیل گفت: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ قرأ مکى و مدنى فَأَسْرِ موصولة الالف و قرأ الباقون فأسر مقطوعة الالف، و الوصل و القطع لغتان، یقال: سریت و اسریت اذا سرت لیلا، و نطق القرآن بهما. قال اللَّه تعالى: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلًا، و قال: وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ قوله: بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ القطع و القطیع هوى من اللیل، فریشتگان گفتند: اى لوط اهل و مال و مواشى خویش بشب بیرون بر، یک نیمه شب گذشته، شو ب: صارعوا، دهى بود بچهار فرسنگى سدوم وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ اى لا یتخلّف منکم احد، و قیل: لا ینظر الى ما ورائه. و قیل: لا یلتفت الى ماله هناک، اى لا یبال به إِلَّا امْرَأَتَکَ قرأ مکى و ابو عمرو بالرفع، و الباقون بالنصب، فمن رفع فعلى البدل من احد على ان یکون الاستثناء من الالتفات لا من الاسراء و تکون المرأة مخرجة ملتفتة اى ناظرة الى ورائها، فالاستثناء على هذا لیس من الموجب فلذلک رفعت امرأتک، کما تقول: ما جاءنی احد الا زید. و من نصب فعلى انه مستثنى من قوله: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ فالاستثناء على هذا من الموجب فلذلک صار نصبا، کما تقول: قام القوم الا زیدا، و المعنى «فاسر باهلک الا امرأتک» فیکون لوط مامورا بان لا یخرج امرأته لانّها کافرة، قیل: نهوا عن الالتفات فخالفت المرأة فالتفت فجاء حجر من السماء فقتلها.
إِنَّهُ مُصِیبُها ما أَصابَهُمْ یعنى ان المرأة تهلک کما یهلک القوم «إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ» اى موعد هلاکهم وقت الصّبح، فقال لوط: ارید اعجل من ذلک، فقالوا أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ اى الوقت الذى امرنا فیه باهلاکهم قریب و هو اول الفجر.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى قضاؤنا فیهم بالهلاک و بلغ الکتاب اجله جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها میگوید: چون حکم و قضاى ما که در ازل کردیم بایشان رسید، و هنگام هلاک ایشان آمد، جبرئیل را فرمودیم تا پر خویش زیر چهار شارستان ایشان فرو کرد: سدوم و عامورا و داذوما و صبوائیم و هى المؤتفکات، و آن را از قعر زمین برآورد و بعنان آسمان برد چنان که اهل آسمان بانگ سگ و خروه مى‏شنیدند، در گردانید و زیر آن زبر کرد.
روى انّ النبى (ص) قال ل: جبرئیل انّ اللَّه تعالى سمّاک باسماء ففسرها لى، قال اللَّه تعالى فى وصفک: ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ فاخبرنى عن قوّتک. فقال: یا محمد رفعت قرى قوم لوط من تخوم الارض على جناحى فى الهواء حتى سمعت ملائکة السماء اصواتهم و اصوات الدیکة ثم قلبتها ظهرا لبطن. قال: فاخبرنى عن قوله: مُطاعٍ قال ان رضوان خازن الجنان و مالکا خازن النیران متى کلّفتهما فتح ابواب الجنّة و النّار فتحاهما لى. قال: فاخبرنى عن قوله: «امین» قال: انّ اللَّه عز و جلّ انزل من السماء مائة و اربعة کتب على انبیائه لم یاتمن علیها غیرى.
قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها یعنى على المدن. و قیل: على شذّاذها و مسافریها، میگوید: سنگ باران کردیم بر مسافران قوم لوط ایشان که در وقت عذاب بغربت بودند آنجا که بودند سنگ بارید بر سر ایشان تا هلاک شدند. مجاهد گفت: مردى از ایشان در حرم مکه بود ببازرگانى، قال: فجاء حجر لیصیبه فى الحرم، فقامت الیه ملائکة الحرم، فقالوا: للحجر ارجع من حیث جئت فانّ الرجل فى حرم اللَّه فخرج الحجر فوقف خارجا من الحرم اربعین یوما بین السماء و الارض حتّى قضى الرجل تجارته، فلمّا خرج اصابه الحجر خارجا من الحرم. و عن مقاتل عن ابى نضرة عن ابى سعید قال: من عمل ذلک من قوم لوط انما کانوا ثلاثین رجلا و نیفا لا یبلغون الاربعین فاهلکهم اللَّه عز و جلّ جمیعا، یؤید ذلک‏
قول النبى (ص): لتأمرن و لتنهون عن المنکر او لیعمنّکم العقوبة.
و عن ابى بکر بن عیاش قال: سألت ابا جعفر اعذّب اللَّه نساء قوم لوط بعمل رجالهم؟ فقال: اللَّه تعالى اعدل من ذلک استغنى الرجال بالرجال و النّساء بالنّساء.
قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْها حِجارَةً اى جعلنا الحجارة بدل المطر حتى اهلکهم من آخرهم مِنْ سِجِّیلٍ ابن عباس گفت: سِجِّیلٍ پارسى معرّب است یعنى سنگ و گل، بدلیل قوله: لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ سنگها بود در دیدار گل و در تا شش سنگ سخت، و گفته‏اند: سِجِّیلٍ سجّین است فابدلت نونه لاما و سجّین جهنم است یعنى امطرنا علیها حجارة من جهنّم. ابن زید گفت: السّجیل اسم للسماء الدنیا، عکرمه گفت: بحر معلّق بین الارض و السماء منه انزلت الحجارة، و قیل: سجّیل فعیل من اسجلته، اذا ارسلته فکانها مرسلة علیهم. و قیل: حجارة من مثل السّجل فى الارسال، و السجل الدلو. و قیل: من سجّیل کقولک: من سجل اى مما کتب لهم، و المعنى انها حجارة ممّا کتب اللَّه ان یعذّبهم بها مَنْضُودٍ نضد بعضه على بعض حتى صار حجرا، یقال: نضدت اللبن اذا جعلت بعضه على بعض. و قیل: مَنْضُودٍ اى مصفوف فى تتابع یتلوا بعضه بعضا کالمطر قطرة بعد قطرة مُسَوَّمَةً اى معلمة ببیاض و حمزة. یقال: سوّمت الشی‏ء اذا اعلمته. و قیل: مُسَوَّمَةً بعلامة یعلم بها انّها لیست من حجارة اهل الدنیا و یعلم بسیماها انها مما عذّب اللَّه عز و جل به. و قیل: مکتوب علیها اسم من اهلک بها عند ربّک فى خزائنه و فى علمه. وهب منبه گفت: آتش و کبریت بود که بر ایشان بارانیدند. آن گه ربّ العزة کفار مکه را باین عذاب و این عقوبت بیم داد گفت: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ اى لیست هذه الحجارة و العذاب عن مکذّبیک ببعید، ان اصرّوا على ذلک. و قیل: ما هى ممّن عمل، عمل قوم لوط ببعید.
قال انس بن مالک: سأل رسول اللَّه (ص) جبرئیل عن قوله: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ فقال یعنى عن ظالمى امتک ما من ظالم منهم الا و هو بعرض حجر یسقط من ساعة الى ساعة.
وَ إِلى‏ مَدْیَنَ یعنى و ارسلنا الى اهل مدین فحذف اهل و اقیم مدین مقامه.
مدین نام آن زمین است که شعیب آنجا مسکن داشت نزدیک طور است: و قیل: هى اسم للقبیلة. و قیل: اسم لقریة بناها ابن ل: ابراهیم (ع)، اسمه مدین فسمّیت به و شعیب صهر موسى است، شعیب بن یثرون بن بویب بن مدین بن ابراهیم. قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ اى المکیل بالمکیال و الموزون بالمیزان، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ اى فى نعمة و خصب و سعة یعنى فاىّ حاجة بکم‏ الى التّطفیف مع ما انعم اللَّه سبحانه علیکم من المال و رخص السّعر، وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ یعنى یوم یحیط عذابه بکم. قیل: هو غلاء السّعر. و قیل: اراد به القیامة.
روى عکرمة عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «یا معشر التّجار انّکم قد ولیتم امرا اهلکت فیه الامم السّالفة المکیال و المیزان».
و روى طاوس عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): ما نقض قوم العهد الّا سلّط علیهم عدوّهم و لا طفّفوا الکیل الّا منعوا النّبات و اخذوا بالسّنین.
و قال (ص): «ما نقص قوم المکیال و المیزان الّا سلّط اللَّه علیهم الجوع.
وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ انّ الوفاء تمام الحقّ و الایفاء اتمامه. یقول: اجعلوها وافیة. بِالْقِسْطِ اى بالعدل مصدر امیت فعله و الفعل منه بالزّیادة.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اى حقوقهم ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القائف و النّخاس و الخرّاص و صاحب القبّان و المسّاح و الذرّاع و المحصى. میگوید: هیچ چیز از حقوق مردمان مکاهید وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى و العیث اشدّ الفساد، یقال: عاث یعیث و عثى یعثى واحد.
بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اى ما ابقى اللَّه لکم بعد ایفاء الکیل و الوزن خیر لکم من التّطفیف لانّ اللَّه تعالى یجعل فیه البرکة. و قیل: طاعة اللَّه خیر لکم لانّ ثوابها یبقى ابدا. و قیل: رزق اللَّه و رحمة اللَّه، من قوله وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏. قال ابن زید: الهلاک فى العذاب، و البقیّة فى الرّحمة، یعنى اذا اطعتم فبقیتم خیر من ان عصیتم فهلکتم إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ شرط الایمان لانّهم انّما یعرفون صحة ما یقول اذا کانوا مؤمنین. وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ اى لم اومر بقتالکم و اکراهکم على الایمان ما علىّ الّا البلاغ و قد بلغت، و قیل: وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ یحفظ علیکم نعمکم فاحفظوها بترک المعصیة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً الآیة.
اشارت است بکمال حزن لوط و غایت درد و اندوه وى در راه دین، هم تشریف است او را هم بشارت، تشریف است از آن روى که عزّت قرآن او را جلوه میکند، و از اندوه وى عالمیان را بر آتش اندوه مى‏نشاند، و خلعت مثوبت روز دولت ایشان را میدوزد، و بشارت از آن است که هر کرا بر آمدن مراد در طالع وى بود، نخست تیر بى‏مرادى در کام وى نشانند، و بر درد و اندوهش اندوه فزایند، آن گه چون یکبارگى دل خویش باندوه سپرد، و از راه مراد خود برخاست، محبّت حقّ او را در پرده عصمت خویش گیرد که: «ان اللَّه یحب کل قلب حزین» دوست دارد اللَّه دلى که همه غم نادیدن وى خورد، همه بار درد نایافت وى کشد، اندوهش بدان دهد تا روزى گوید، که: لا تَحْزَنْ ترس و بیم در دلش افکند، تا در وقت نزع او را گوید که: لا تَخَفْ آن ساعت که بنده مؤمن را در خاک نهند، و آن خر پشته گور بر سینه عزیز او نصب کنند، دوستان متفکّر حال او، خویشان متحیّر انتقال او، دل وى پر از اندوه و بیم گشته، میان نواخت و سیاست درمانده، گوش بر غیب نهاده، تا خود چه خطاب آید و با وى چه کنند، بنده درین سوز و حسرت بود، که فضل الهى در رسد، لطف ایزدى در پیوندد، خطاب آید، بنعمت اکرام و افضال، عبدى ترکوک و عزّتى و جلالى لانشرنّ علیک رحمتى، بنده من دوستان مجازى ترا رها کردند غم مخور و اندوه مدار که ما ترا واپناه رحمت خویش گرفتیم، و در روضه رضوان جاى تو ساختیم، همانست که ربّ العزّة گفت: أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اینست بار درخت اندهان، و غایت درد دوستان، نه از گزاف گفت آنچه پیر طریقت گفت: الهى! نصیب این بیچاره ازین کار همه درد است، مبارک باد که مرا این درد سخت در خورد است، بیچاره آن کس که ازین درد فرد است، حقّا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است.
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد زان با هر درد صحبت از سر گیرد
دردى دگرش بجاى در برگیرد.
کآتش چو رسد بسوخته اندر گیرد.
قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلى‏ رُکْنٍ شَدِیدٍ قال ابن عطاء لو انّ لى بکم قوّة من نفسى لمنعتکم من معصیة ربّى و لو انّ المعرفة بیدى لا وصلتها الیکم، آن مهجوران درگاه عزّت و زخم خوردگان عدل ازل گرد سراى لوط برآمدند بقصد آن عزیزان، بر مخالفت فرمان، و آن کار بر لوط دشخوار شد و رنج دل وى در حق آن مهمانان بغایت رسید، و بى آرام گشت از سر تحیّر گفت: لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً با آن همه رنج که از ایشان دید شفقت از ایشان هم باز نگرفت و آرزوى توفیق و هدایت ایشان در دل خود راه داد، گفت: اگر کلید معرفت و هدایت بدست من بودى، بر دلهاى ما در معرفت گشادمى، و شما را باین عصیان و خذلان فرو نگذاشتى لکن چه سود که این کار بدست من نیست، و هدایت بخواست من نیست، همانست که مصطفى (ص) را گفتند: «لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» یا محمد هدایت و غوایت خلق حقایق تعزّز ماست، و خصایص تفرّد ما، بر تو جز از دعوت نیست، و راه نمودن جز کار الهیّت ما نیست.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها سنّة اللَّه فى عباده قلب الاحوال علیهم، و الانقلاب من سمات الحدوث، و الّذى لا یزول و لا یحول فهو الّذى لم یزل و لا یزال بنعوت الصّمدیّة، گردش احوال و تیرگى روزگار نعت حدثان است، و سرانجام بندگان است، روزى ایشان را نعمت، و روزى غمانست، یکى بى کام و بى‏نوا یکى شادان و نازان است، از آن گه چنین و گه چنان است، که از خاک مختلط آفریده، و بآب تغیّر سرشته، و تا بدانى که یکتا و یگانه خداست که در صفت او تغیّر نه، و در نعت او تبدّل نه، و با او هیچ منازع و مشارک نه، آن را که خواهد بفضل خود نوازد، و او را به وى حاجت نه، و آن را که خواهد بعدل خود راند، و از کس بیم نه، آن گه در آخر آیت گفت: وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ این چنان است که گفتند:
و من یرنى فلا یغترّ بعدى
فانّ لکلّ معصیة عقابا
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ ابن عباس گفت: شعیب نماز بسیار کردید از آن جهت این سخن گفتند یعنى این نمازهاى فراوان تو میفرماید ترا که ما را از پرستش بتان بازدارى. حمزه و کسایى و حفص «أ صلاتک» خوانند بر لفظ واحد، یعنى أ قراءتک التی تقرأها فى صلوتک تامرک، و قیل دینک یامرک ان نترک ما یعبد آباؤنا من الاصنام، أَوْ أَنْ نَفْعَلَ این «او» بمعنى واو است، هم چنان که فلان گویند یرکب البغل او الفرس یعنى مرة هذا و مرة ذاک أَنْ نَفْعَلَ عطف است بر ما یَعْبُدُ نه عطف است بر أَنْ نَتْرُکَ یعنى أ صلاتک تامرک ان نترک ما یعبد آباؤنا و فعلنا فى اموالنا ما نشاء. و آنچه ایشان در مال خویش میکردند بخس بود در کیل‏ و وزن و تکسیر الدّراهم و الدّنانیر، یعنى اذا تراضینا فیما بیننا بذلک فلم تمنعنا منه، میگوید: ما خود رضا دادیم و پسندیدیم آنچه میکنیم از بخس و تکسیر، تو چرا ما را باز میدارى. و در شواذّ خوانده‏اند «ما تشاء» به تاء، و برین قرائت أَنْ نَفْعَلَ عطف بر أَنْ نَتْرُکَ باشد و معنى آنست که سفیان ثورى گفت: کان یأمرهم بالزّکاة فاجابوه بذلک. إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ این سخن بر وجه استهزا گفتند و بوى ضدّ این خواستند یعنى انک لانت السّفیه الغاوى. این هم چنان است که خزنه آتش بو جهل را گویند: ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ و روا باشد که این سخن بتحقیق گفته باشند یعنى انّک فینا حلیم رشید فلیس یحمل بک شقّ عصا قومک و لا مخالفة دینهم. هم چنان که قوم صالح گفتند: یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا و الرّشید یصلح للفاعل و المفعول، تقول: رشد رشدا و رشد فهو رشید و ارشده اللَّه فهو رشید مرشد و مرشد فیهما جمعا.
قال: یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اى اخبرونى عما ترون فیما اقول ان کنت على بیان من ربى و برهان فیما ادعوکم الیه. وَ رَزَقَنِی مِنْهُ اى من اللَّه، و قیل: من البیان. رِزْقاً حَسَناً حلالا طیّبا من غیر بخس و تطفیف و ذلک انّه کان کثیر المال. و قیل: رزقا حسنا، علما و معرفة و نبوة. جواب شرط محذوف است و إِنْ کُنْتُ این کون حال است میگوید: من که بر بیان و بصیرت تمام و بر حجّتى روشن و روزى فراخ فراوان از مال و نعمت حلال و از علم و معرفت و نبوّت و رسالت و توفیق طاعت، أ فأعدل عنها و اتّبع الضلال؟ چه بینید شما و چه گوئید ازین بر گردم و بر پى ضلالت روم؟
وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ یعنى لا انهاکم عن شى‏ء ثمّ آتیه.
میگوید: من شما را از چیزى نهى نکنم که پس خود کنم بخلاف آنچه میگویم و این از نکوترین خطابهاست در قرآن و پندها که علما را داده‏اند و آن سه آیت‏اند در قرآن یکى اینست، دیگر أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ سه دیگر لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ بر علما واجب است نظر درین آیات کردن و حقّ آن بجاى آوردن و کار بند آن بودن، خود در آن پند پذیرفتن، و آن گه دیگران را در آن پند دادن، و باین معنى گفته‏اند:
لا تنه عن خلق و تاتى مثله
و قال آخر:
عار علیک اذا فعلت عظیم
و غیر تقیّ یأمر النّاس بالتّقى
طبیب یداوى و الطّبیب مریض.
و گفته‏اند: یحیى معاذ هر گه که بر سریر نشستى تا خلق را پند دهد، نخست این بیت گفتید:
مواعظ الواعظ لن تقبلا
حتّى یعیها قلبه اوّلا
یا قوم ما اقبح من واعظ
خالف ما قد قاله فى الملا
اظهر للنّاس من احسانه
و بارز الرّحمن لمّا خلا.
إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ اى ما ارید فیما آمرکم به و انهاکم عنه الّا الاصلاح فیما بینى و بینکم بان تعبدوا اللَّه وحده و تفعلوا ما یفعل من یخاف اللَّه. میگوید: من بآنچه میفرمایم شما را جز صلاح کار شما نمى‏خواهم که صلاح کار شما در آنست که خداى را پرستید، و او را طاعت دار باشید، و کار نیکان و پرهیزگاران کنید، آن گه گفت. مَا اسْتَطَعْتُ یعنى این پند که دادم، و صلاح شما که خواستم، بقدر طاعت خویش کردم، و طاقت و وسع من بیش از ابلاغ و انذار نیست. امّا شما را بر طاقت داشتن در قدرت من نیست، که آن جز بتوفیق اللَّه نیست وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ یعنى و ما توفیقى لدعائکم الى الاسلام و ترک التّطفیف إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ اى فوّضت امرى الیه و استعنت به و وثقت به وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ ارجع فى السراء و الضّراء و الیه ارجع فى المعاد.
وَ یا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ اى لا یکسبنّکم و لا یحملنّکم کقول الشاعر:
و لقد طعنت ابا عیینة طعنة
جرمت فزارة بعدها ان تغضبا.
و هو متعدّ الى مفعولین احدهما الکاف و المیم و الثانى أَنْ یُصِیبَکُمْ و الشّقاق المخالفة و المعاداة و ان یکون فى شقّ غیر شقّه. و معنى الآیة: لا یحملنّکم معاداتکم ایّاى أَنْ یُصِیبَکُمْ عذاب العاجلة مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ من الغرق أَوْ قَوْمَ هُودٍ من الریح العقیم، أَوْ قَوْمَ صالِحٍ من الرجفة و الصّیحة، وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ این از بهر آن گفت که ایشان قریب العهد بودند با هلاک قوم لوط که شعیب را بر اثر لوط فرستادند. میگوید: نه دیر است تا ایشان را هلاک کردند، چرا بهلاک ایشان پند نپذیرید، و عبرت نگیرید، و گفته‏اند: دیار و وطن قوم لوط نزدیک بود بایشان میگوید: چرا در آن دیار و وطن ننگرید، و عبرت نگیرید، که رب العزّة آن را چنان زیر و زبر کرده، و دمار برآورده؟
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ معنى استغفار و موضع این ثُمَّ از پیش رفت، إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ رحیم بالمؤمنین ودود متحبب الى عباده و بالاحسان علیهم. میگوید: خداوند من مهربانست. و بخشاینده بر مؤمنان، سخت دوست دار ایشان. و مهر او کننده میان خود و بندگان، بنیکو کارى کردن با ایشان وَدُودٌ بناء مبالغة است فعول بمعنى فاعل، و روا باشد که فعول بمعنى مفعول بود، و بهر دو معنى صفت خداست، و او را سزاست، فانّه تعالى یودّ المؤمنین و یودّونه، کما قال جلّ و عزّ: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ و قال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ. و قال: سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا.
قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ اى ما نفهم الا الیسیر مما تقول من التوحید و البعث و النشور و وفاء الکیل و المیزان. وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفاً اى ضعیف البدن. و قیل: قلیل البصر بمصالح الدنیا و عمارتها و الانتفاع بها. و قیل: ضعیفا، اى ضریرا، یعنى ضعیف البصر. و فى لغة حمیر: یسمى الضریر ضعیفا، و کان شعیب (ع) ضریرا و یسمّى الاعمى ضریرا لانه ضرّ بذهاب بصره، و یسمّى ایضا مکفوفا لانه کف عن التصرف بذهاب بصره. گفته‏اند: شعیب (ع) ضریر بود، از بس که بگریسته بود از بیم خدا ضریر گشت، و او را خطیب پیغامبران میگفتند، شیرین سخن بود و خوش نطق و پاک عبارت، و عشیره و قبیله وى فراوان بودند ازینجا بود که قوم وى گفتند: لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ میگویند، رهط وى چهار هزار بار هزار بودند همه بر ملّت ایشان نه بر ملّت شعیب، ازین جهت بایشان میل داشتند و اکرام‏ ایشان را میگفتند لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ اى لولا عشیرتک و اقرباؤک لقتلناک بالرجم و هو من شر القتلات. و قیل: رجمناک سببناک و شتمناک، وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ لست عندنا من اهل الکرامة و التوقیر. و قیل: و ما انت علینا بذى غلبة و ملک، و کانوا یسمون الملک عزیز.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ الرهط و العصبة و النفر لا یقع الا على الرجال، چون ایشان گفتند: لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ شعیب بر ایشان انکار نمود گفت: تترکون قتلى لرهطى و اللَّه عزّ و جلّ اولى بان تتّبع امره أ عشیرتى اعظم فى قلوبکم من اللَّه و اللَّه خالقکم و رازقکم؟ مرا در عشیرت من آزرم میدارید، و ایشان را در دل خویش بزرگ میدانید، و در خداوند بزرگوار، و کردگار ذو الجلال که آفریدگار، و روزى گمار، شماست مى‏آزرم نمى‏دارید؟ سزاتر و نیکوتر آن بود که مرا در اللَّه نگه دارید و از بهر وى آزرم دارید نه از بهر عشیرت.
وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا این در نسق استفهام است، یعنى که شما اللَّه را پس پشت گرفته‏اید، و فرمان وى بگذاشته‏اید. الظهرى، من ولّیت علیک ظهرک، یقال: فلان جعل فلانا ظهریّا و القى حاجته وراء ظهره و جعل حاجته منه بظهر، قال اللَّه عزّ و جلّ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ و امّا قوله: وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِیراً یعنى عونا لاعدائه علیه، و یقال: مولیا علیه ظهره إِنَّ رَبِّی بِما تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ عالم به مجاز علیه.
وَ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ قرأ ابو بکر مکاناتکم بالجمع، و المکانة المنزلة.
و قیل: مصدر، مکن مکانة اذا تمکن من الشّی‏ء وَ یا قَوْمِ اعْمَلُوا این آیت و نظایر این در قرآن تهدیداند و اظهار غنا از خلق. و المعنى: اعملوا على ما انتم علیه إِنِّی عامِلٌ على ما انا علیه من طاعة اللَّه و سترون منزلتکم بمنزلتى سَوْفَ تَعْلَمُونَ ایّنا الجانى على نفسه و المخطى فى فعله مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ یذلّه و یفضحه وَ مَنْ هُوَ کاذِبٌ قیل: مَنْ فى محلّ النّصب. اى سوف تعلمون من هو کاذب. و قیل: و یخزى من هو کاذب.
و قیل: محلّه رفع تقدیره، و من هو کاذب فیعلم کذبه و یذوق و بال امره وَ ارْتَقِبُوا اى انتظروا ما وعدتکم من العذاب إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ اى منتظر لکم العذاب فى الدّنیا و قیل: انّى مرتقب الرّحمة من اللَّه.
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى قضاؤنا فى قوم شعیب بالعذاب نَجَّیْنا شُعَیْباً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ قیل: الصّیحة الصّیاح، صاح بهم جبرئیل فماتوا. و قیل: الصّیحة هاهنا العذاب و انّما اهلکوا بالحرّ و هم اهل یَوْمِ الظُّلَّةِ و قیل: بعث اللَّه شعیبا الى مدین و الى اصحاب الایکة فاهلک اصحاب مدین بالصّیحة کما فى الآیة، و اصحاب الایکة بالحرّ و یقویه ما بعده أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ و ثمود اهلکوا بالصّیحة فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ میّتین صرعى هلکى، کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها اى کأن لم یکونوا فیها، اى فى دیارهم. و قیل: فى الدّنیا، اى کان لم یعیشوا فى الدّنیا و لم یکونوا من عمّارها. و قیل: کأن لم ینزلوها، یقال: غنینا بالمکان، اذا نزلنا به أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ اى انّهم قد بعدوا من رحمة اللَّه عزّ و جلّ. و هو منصوب على المصدر، اى ابعدهم اللَّه فبعدوا بعدا. بعد بالضّمّ ضدّ قرب، و بعد بالکسر هلک.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا و هى التوریة و ما انزل فیها من الاحکام وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ حجّة واضحة نیّرة و هى العصا و الجراد و القمّل و الضّفادع و غیرها. و السّلطان من السّلیط. و السّلیط: ما یستضاء به، و من هذا قیل للزّیت سلیط. و المبین الواضح و الموضح ایضا لانّ، ابان، یجی‏ء لازما و متعدّیا. و قیل: السّلطان، الّذى خصّه اللَّه به استیلاؤه على قلب من رآه، کما قال: وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی لم یره احد الّا احبّه ثمّ لم یأخذه فى اللَّه ضعف و لا فشل، لطم وجه فرعون و هو رضیع کما فى القصّة و لطم وجه ملک الموت کما
فى الخبر «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ»
و قتل القبطى و اقدم بالجسارة على سؤال الرّؤیة ففى جمیع هذا تجاوز اللَّه عنه لما اعطاه من السّلطان و القوّة إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاتَّبَعُوا اى الملأ اتّبعوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ هذا جواب ل: فرعون فى قوله: وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ و قیل: ما امره ذا صلاح و قیل الرّشید هاهنا بمعنى المرشد یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ یعنى یتقدّمهم فیقودهم الى النّار، یقال: قدمه یقدمه قدما اذا تقدّمه فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ ذکره بلفظ الماضى یحتمل وجهین: احدهما: فاوردهم فى الدّنیا النّار، اى موجبها و هو الکفر و الثانى: انّ الفاظ القیمة اکثرها جاء بلفظ الماضى تحقیقا فیکون المعنى یقودهم الى ان یوردهم فیدخل قبلهم و هم خلفه وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ اى بئس المدخل المدخول فیه النّار و هو ذمّ للنّار. و قیل: للواردین و اصله من الورد و هو اتیان الماء.
و قیل: الورد، الدّخول.
وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ اى فى هذه الدّنیا «لعنة» نزّه الجبّار عزّ و جلّ نفسه عن النّدم فى هذه الآیة. درین آیت اظهار جلال و عزّت خود میکند و پاکى و تقدّس خود از ندم و پس آورد بخلق مى‏نماید یعنى پاکست و منزّه خداوند ذو الجلال، و و کردگار بر کمال، از آنچه بر کرد وى پشیمانى رود، یا فعل وى بر وى تاوان آید، یا از پس آورد او را بیم بود. وَ أُتْبِعُوا فِی هذِهِ لَعْنَةً میگوید: درین جهان لعنت بر پى ایشان داشتند، کس را نبینى که ایشان را یاد کند، که نه لعنت بر ایشان کند، هم مؤمنان بر ایشان لعنت میکنند در زمین، و هم فریشتگان در آسمان، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ و همچنین فردا در قیامت فریشتگان بر ایشان لعنت کنند بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ اى بئس العطاء المعطى اللّعنة بعد اللعنة. و کلّ شى‏ء جعلته عونا لشى‏ء و اسندت به شیئا فقد رفدته به، یقال: عمدت الحائط و اسندته و رفدته بمعنى واحد. معنى آنست که: فردا در قیامت که مؤمنانرا بهشت عطا دهند عطاى کافران لعنت بود پس لعنت، و بد عطائى است ایشان را لعنت ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى‏ این هم چنان است که در عقب خبر نوح گفت: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ، ذلِکَ اى هذا الّذى اخبرت من اخبار القرى و الامم نَقُصُّهُ عَلَیْکَ نبیّنه لک و نتلوه علیک، فحذّر قومک من مثل عذاب الامم الخالیه. میگوید: اینست خبر شهرها و امّتها و سرگذشت ایشان، و عذاب و هلاک که فرو گشادند بر ایشان، یعنى که قوم خود را و عرب را بترسان، و بیم نماى ایشان را از مثل آن عذاب، آن گه گفت: مِنْها قائِمٌ از آن شهرها هست که اینز بر پاى است و خراب نگشته چون قسطنطنیه و هرمین مصر و کنیسه رها وَ حَصِیدٌ و هست از آن که خراب شده و نیست گشته چون خورنق و سدیر و غمدان و سیلجین و بارق و ما رب و عماد عاد و امثال آن. و گفته‏اند: «قائم» دیار قوم هود است و قوم صالح که آثار و اطلال آن پیدا است و حَصِیدٌ دیار قوم نوح و قوم لوط که آن را هیچ اثر و طلل نیست.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ بالعذاب وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ بالکفر و المعصیة. انّى یجوز الظّلم فى وصفه و تصرّفه فى ملکه بحق الهیّته و المتصرّف فى مطلق ملکه متحکّم بحسب ارادته و مشیّته و اذا لم یتوجّه لخلق علیه حق فکیف یجوز الظّلم فى صفته، فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ اى ما نفعتهم و لا دفعت عنهم آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ اى شیئا من العذاب لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ اى قضاؤه بعذابهم فنزل بهم عقابه وَ ما زادُوهُمْ اى ما زادتهم عبادتها غَیْرَ تَتْبِیبٍ اى غیر تخسیر و هلاک، التّباب الخسار، یقول تعالى: وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ و منه قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ اى خسرت.
وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ اى هکذا یعذّب کفّار مکة کما عذب الامم الخالیة، اى مثل هذا الاخذ الّذى اخذ اولئک یأخذ القرى یعنى اهل القرى اذا کفروا، و المراد بالاخذ العقوبة: إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ اى مؤلم شَدِیدٌ یعسر زواله، کقوله: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ، روى ابو موسى قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه یمهل الظّالم و روى یملى الظالم، فاذا اخذه لم یفلته. ثم قرأ وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏ وَ هِیَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ الآیة. شعیب (ص) متعبّد بود، بر اداء طاعات و تحصیل عبادات پیوسته حریص و بر آن مواظب بود، ساعت شب بنماز مستغرق داشتید و هنگام روز بلفظ شیرین و بیان پر آفرین پیغام حق با قوم خویش گزاردید و ازین سخنان که ربّ العزّة از وى حکایت میکند کمال کفایت و وفور عقل و نور بصیرت و حصول سکینه در دل وى پیداست، و ذلک قوله: إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این بیّنت که نوریست که در دل تابد، تا خاطر از حرمت پر کند، و اخلاق را تهذیب کند و اطراف را ادب کند، نه پیش دعا حجاب گذارد، نه پیش فراست بند نه پیش امید دیوار، از اینجا آغاز کند علم ربّانیان، و یقین عارفان، و ناز دوستان.
وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً باز نمود و بیان کرد که آنچه یافتم و دیدم، نه از خود یافتم، و نه بمردى و قوّت خود بآن رسیدم، بلکه آن رزق الهى است، موهبت ربّانى و لطف ایزدى، همانست که مصطفى (ص) گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
کرامتى عظیم، و نواختى کریم، از خداى کریم، و بدان فخر مى‏نیارم، که نه مکتسب منست، و نه بجلادت و قوّت من، تا بآن فخر توانم کرد، موهبت الهى است، و عطاء ربّانى بفضل خود کارى ساخته و پرداخته، و بى ما راست کرده. و گفته‏اند: رزق حسن، دوام نعمت است بى‏مئونت، و کمال صفات بى وسیلت، دوام نعمت غذاى نفس است مرکب خدمت را، و کمال صفاوت غذاى روح است مرکز مشاهدت را، و از رزق حسن است که کردار مخالف گفتار نبود، چنان که شعیب گفت: وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ.
بو عثمان گفت: واعظ نیست او که بزبان خلق را پند دهد، و آنچه گوید خود نکند، حکیم نیست او که بر زبان حکمت راند، و اعمال و سیرت وى بر وفق حکمت نبود، و در اخبار بیارند که اللَّه تعالى به عیسى وحى فرستاد که: یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس، و الا فاستحى منّى. و یقال: من لم یکن له حکم على نفسه فى المنع عن الهوى، لم یمض له حکم على غیره فیما یرشده الیه من الهدى. و فى الخبر: «من ازداد علما و لا یزدد هدى، لم یزدد من اللَّه الا بعدا هر که وى را علم افزاید، و آن گه راه هدى برو نگشاید. از حقّ او را جذر دورى نیفزاید. اما میدان بیقین که کلید گنج هدى توفیق است، کوشش بطاعات، و یافت درجات بتوفیق است، طوبى آن کس که توفیق او را رفیق است، بنده بجهد خود کجا رسد اگر توفیق نبود، نجات خود کى تواند، بى مرکب توفیق راه بحقّ چون برد. ربّ العزّة حکایت میکند از قول شعیب که گفت: وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ توفیق چوگانست، و بنده گوى و انابت میدان، ذکر بر زبان، و آواى برّ در گوش و ثمره وعد در دل و تازگى منّت در جان.
پیر طریقت گفت: تا جان در تن است، و نفس را بر لب گذر است، و هشیارى حاصل است، از عبودیت چاره نیست. راست است که طاعت بتوفیق است، امّا جهد بگذاشتن روى نیست، راست است که معصیت بخذلان است، امّا جذر فرو گذاشتن شرط نیست، اندیشیدن که رهى توانستى که گناه نکردید، سر همه گناه است، و این سخن گناه کار را عذر پنداشتن هم از گناه است، الهى! عزّت ترا گردن نهادیم، و حکم ترا جان فدا کردیم، ما را مى‏گویى که مکن و در مى‏افکنى، و مى‏گویى که کن و فانمیگذارى، ما را جاى خصومت و ترا جاى عزّت، پس ما را چه ماند مگر گردن نهادن بطاعت.
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ میگوید: آمرزش خواهید از خداوند خویش که وى آمرزگار است، و رهى نو از نه بسزاى رهى بل بسزاى خویش هر چند که رهى را جرم بسیار است، آخر فضل مولى پیش الطاف ربوبیّت است، که کرم خود بر صفت عبودیّت عرضه میکند، که هر چه از رهى تقصیر است، بى‏نیازى من برابر آنست، و هر چه ازو ناپسندیده است، مهربانى من بر سر آنست، و هر چه رهى را امید است، فضل من برتر از آنست. إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ الودود الّذى یتحبّب الى عباده بالاحسان الیهم. ودود اوست که بمهربانى نواخت خود بر بنده نهد، و نعمت بر وى پیاپى ریزد، تا بنده او را دوست شود. ازینجا بود که با داود (ع) گفت که: «یا داود حبب الى عبادى» راه ما بر بندگان ما روشن‏دار، و دوستى ما در دل ایشان افکن، و نعمت ما با یاد ایشان ده، و سخنان ما در دل ایشان شیرین کن، و بگوى من آن خداوندم که با جودم بخل نه، و با علمم جهل نه، و با صبرم عجز نه، و با غضبم ضجر نه، در صفتم تغیّر نه، و در گفتم تبدّل نه، ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ پس اگر بنده تقصیر کند، و حقّ این کرامت بنشناسد، و شکر نعمت بنگزارد او را عتاب کند و گوید: یا بن آدم ما انصفتنى أتحبّب الیک بالنّعم، و تتمقّت الىّ بالمعاصى، خیرى علیک نازل و شرّک الىّ صاعد، رواه على بن ابى طالب (ع) عن النبى (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ: یا بن آدم... و ذکر الحدیث.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى انّ فى ذلک الّذى نزل بالامم المهلکة من انواع العذاب، لعبرة لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ اعتقد صحته و وجوده. و قیل: «لآیة» اى علامة انّ اللَّه ینجز وعده للمؤمنین و للانبیاء ان ینصرهم ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ یحشر الخلائق کلهم فیه و لیس یوم بهذه الصفة الا یوم القیمة وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یشهده اهل السماوات و الارضین. و فى تفسیر شاهد و مشهود ان الشاهد محمد (ص) و المشهود یوم القیامة قال مقاتل: یشهده الربّ عز و جلّ فى ملائکته لعرض الخلائق و حسابهم. و فى الخبر الصحیح عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «یجمع اللَّه الخلق یوم القیمة فى صعید واحد ثم یطلع علیهم رب العالمین فیقول یتّبع کل انسان ما کان یعبد و یبقى المسلمون فیطلع علیهم و یعرفهم نفسه، ثم: یقول انا ربکم فاتبعونى.
وَ ما نُؤَخِّرُهُ الى الیوم المذکور إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ سنوه و شهوره و ایامه و ساعاته میگوید: ما روز قیامت با پس نمى‏داریم مگر هنگامى شمرده را یعنى که: سالها و ماهها و روزها و ساعتها از آن روز که دنیا بیافریدیم تا وقت قیامت همه شمرده‏ایم و دانسته، و در علم قدیم خود مقرر کرده، و نام زده شده، و از خلق پوشیده داشته، که چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت بخواهد گذشت تا پس قیامت بود، چون آن روزگار بسر آید قیامت بود که یک ساعت در پیش نیفتد و با پس نبود. و قیل: ان ذلک الوقت سبعة آلاف سنة منذ خلق اللَّه الدنیا الى ان تنقضى.
«یوم یأتى» اثبت الیاء مکى و یعقوب وصلا و وقفا، مدنى و ابو عمرو و الکسائى، وصلا و حذفها الباقون فى الحالین، و اثباتها و حذفها لغتان، تقول العرب: لا ادر، فتحذف الیاء و تجتزى بالکسرة و ذلک لکثرة الاستعمال، و الاجود فى النحو اثبات الیاء. گفته‏اند یَوْمَ یَأْتِ این یَوْمَ بمعنى حین است، اى حین یاتى ذلک الیوم الذى یجمع فیه الخلائق لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ اى لا تتکلم نفس فیه و لا تنفع من شفاعة او وسیلة إِلَّا بِإِذْنِهِ تبارک و تعالى. میگوید: روز رستاخیز روزى صعب است، و هول آن عظیم، هیچ کس زهره ندارد که سخن گوید در آن روز، و نه هیچ کس شفاعت کند، یا و سیلتى بر سازد مگر بدستورى اللَّه. همانست که جایى دیگر گفت: لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ و روا باشد که از درازى روز قیامت در آن مواطن و مواقف بود در بعضى مواقف سخن گویند چنان که گفت: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ و در بعضى نگویند چنان که گفت لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ.
لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ و آن گه در آن روز خلق دو گروه باشند گروهى اهل شقاوت که در ازل شقى بودند و گروهى اهل سعادت که در ازل سعید آمدند فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ کتبت علیه الشقاوة و منهم سعید کتبت علیه السعادة.
روى عن عمر قال: لمّا نزلت: فمنهم شقى و سعید، قلت: یا رسول اللَّه فعلام نعمل اذا على شى‏ء قد فرغ منه ام على على شى‏ء لم یفرغ منه؟ قال: بل على شى‏ء قد فرغ منه یا عمر و جرت به الاقلام و لکن کلّ میسّر لما خلق له.
فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ الزفیر اول نهیق الحمار و الشهیق آخره، شبّه اصواتهم فیها بانکر الاصوات قال ابو العالیة الزفیر فى الحلق ‏و الشهیق فى الصدر و الزفیر اصله من المزفور و هو الشدید الخلق، و الشهیق اصله الطول من الجبل الشاهق.
خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ و گفته‏اند سماوات اینجا اطباق دوزخ است و ارض ادراک آن. و در دیگر آیت سماوات اطباق بهشت است و ارض تربت آن، و مستقیم‏تر وجه آنست در هر دو که آن کنایت است از تابید بر مذهب عرب که گویند: لا اکلّمک و لا افعل ذلک ما ذرّ شارق، و طلع کوکب، و هبّت ریح، و حتى یعود اللبن فى الضرع، و حتى یعود امس، و یبیض الغراب، و حتى یرجع السهم على فوقه. و منه قول الشاعر:
ترجّى الخیر و انتظرى ایابى
اذا ما القارظ العنزى آبا
و قال امرؤ القیس: و انى مقیم ما اقام عسیب باین همه درازى روزگار خواهند و معنى ابد. آن گه گفت: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ این «ما» بمعنى من است یعنى الّا من شاء ربک، و هم قوم موحدون یخرجون من النّار و یدخلون الجنة. میگوید: جاوید در دوزخ باشند همیشه مگر قومى موحدان گنه کاران که پس از آن که عذاب چشیدند اللَّه خواست که ایشان را از دوزخ بیرون آرد و ببهشت فرستد که شقاوت ایشان بحکم ازل ابدى نبود و بر وفق این خبر مصطفى است (ص).
روى جابر بن عبد اللَّه قال قرأ رسول اللَّه (ص): فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا الى قوله: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ فقال (ص): «ان شاء اللَّه ان یخرج اناسا من الّذین شقوا من النّار فیدخلهم الجنة فعل»
و قال (ص): «یخرج قوم من النّار بعد ما یصیبهم منها سفع فیدخلون الجنة فیسمیهم اهل الجنة الجهنمیین»
و در دیگر آیت باین قول معنى آنست که: نیکبختان جاوید در بهشت باشند إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ من قدر مکث المعذبین فى النّار من الموحدین من لدن دخولها الى ان دخلوا الجنّة، مگر قومى از موحّدان که مدتى در آتش باشند و خداوند تو خواست که ایشان را بیرون آرد و ببهشت فرستد فهؤلاء لم یشقوا شقاء من یدخل النار على التابید و لا سعدوا سعادة من لا تمسّه النّار. و فى ذلک ما روى عن ابن عباس قال: قوم من اهل الکبائر من اهل هذه القبلة یعذّبهم اللَّه بالنار ما شاء بذنوبهم ثم یأذن لهم فى الشفاعة فیشفع لهم المؤمنون فیخرجهم من النار فیدخلهم الجنة فسماهم اشقیاء حین عذّبهم فى النار. فقال: فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ حین اذن لهم فى الشفاعة اخرجهم من النّار و ادخلهم الجنّة و هم، هم قال: وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا یعنى بعد الشقاء الّذى کانوا فیه فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها (ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ) إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ یعنى الّذین کانوا فى النّار. قولى دیگر گفته‏اند که آسمانها و زمین آسمان دنیا و زمین دنیا است و «الا» بمعنى سوى است چنان که کسى گوید لو کان معنا رجل الا زید یعنى سوى زید لقاتلنا، اگر با ما مردى بودى بیرون ازین زید ما قتال کردیمى همچنین معنى آیت آنست که ایشان جاوید در آن باشند ما دام که این آسمانها و زمین بر پاى است که نهایت دیدار شما است که از ابد خود همین دیدید بیرون از آن ابد جاودانه که در علم ما است و بخواست ما است که علم مخلوق بدان نرسد و هرگز منقطع نشود. و قال قتادة: تبدل هذه السماء و هذه الارض فالمعنى: خالدین فیها ما دامت السماوات تلک السماء و تلک الارض المبدلتان من هاتین.
و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ من زیادة اهل النار فى العذاب و اهل الجنة فى النعیم. و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ من کونهم فى مهلة الدنیا و فى التراب على طول البلى و فى الموقف حتى تظهر النّار. و قیل: إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ و هو لا یشاء ان یخرجهم، یعنى لو شاء ان یرحمهم لقدر و لکنّه، لکنّه اعلمنا انهم خالدون ابدا.
روى ابو هریرة قال، قال رسول اللَّه (ص): «یؤتى بالموت یوم القیمة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنة فیطلعون خائفین وجلین بان یخرجوا من مکانهم الذى هم به، ثم یقال: یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین ان یخرجوا من مکانهم الذى هم به، فیقال لهم: هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم، ربنا هذا الموت فیامر به فیذبح على الصراط، ثم یقال للفریقین خلود لا تجدون فیها موتا ابدا.
وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا قرأ حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم: سُعِدُوا بضم السین، و الوجه انه مبنى للمفعول به من قولهم: سعدت الرجل اسعده سعدا فهو مسعود، و یکون متعدیا لسعد کما یقال: خزنته فخزن هو، و قرأ الباقون سُعِدُوا بفتح السین، و الوجه انه فعل لازم مبنى للفاعل على وزن فعل یقال سعد فلان یسعد سعادة فهو سعید، کما یقال شقى یشقى فهو شقى و السعد سبب الخبر کما ان ضده من النحس سبب الشر خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ اى غیر مقطوع عنهم. عطاء نصب على المصدر، اى اطلعوا عطاء، قال وکیع کفرت الجهمیة باربع آیات من کتاب اللَّه عز و جل فى وصف نعیم الجنة قوله: لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ قالوا تقطع و تمنع. و قوله: أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها قالوا: لا یدوم. و قوله: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ قالوا: لا یبقى. و قوله: عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ قالوا: یجذ و یقطع.
فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ المریة، الشک، و الفعل منه: امترى و تمارى و مارى غیره مماراة و مراء، در معنى این آیت سه قول گفته‏اند: یکى آنست که لا تشک ان عبادة ما یعبدونه ضلال، اى محمد نگر بگمان نباشى که پرستش این بتان که قریش آن را مى‏پرستند ضلال است و گم‏راهى. دیگر معنى لا تشکّ انها تقلید لآبائهم و اقتداء منهم بهم، بگمان مباش که ایشان باین عبادت بتان تقلید پدران خویش میکنند و بر پى اسلاف خویش مى‏روند. قول سوم آنست که کفار دو فرقت‏اند، فرقتى نفى صانع میکنند، و بوجود صانع بهیچ حال اقرار نمى‏دهند، و فرقتى بوجود صانع اقرار میدهند اما با وى انباز مى‏گیرند و بتان و طواغیت را مى‏پرستند، میگوید: لا تشک فى انّ هؤلاء فى الکفر کهؤلاء نگر بگمان نباشى که اینان همه در کفر یکسان‏اند و هر دو فرقت گمراهند ما یَعْبُدُونَ إِلَّا کَما یَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ اى هم کآبائهم فى الکفر و التقلید. و قوله: کَما یَعْبُدُ یعنى کما کان یعبد فحذف لانّ قَبْلُ یدل علیه وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ حظّهم غَیْرَ مَنْقُوصٍ یعنى حظهم من الرزق. و قیل: من الخیر و الشرّ. و قیل: من العذاب.
روى اوسط بن عمرو البجلى قال: قدمنا المدینه فالفیت ابا بکر على المنبر یخطب الناس فسمعته یقول‏ قام فینا رسول اللَّه (ص) قال سألوا اللَّه العافیة فانّه لم یعط احد افضل من معافاة بعد یقین و ایاکم و الریبة فانه لم یؤت احد اشد من ریبة بعد کفر.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ هذا تسلیة للنّبى (ص) ب: موسى و ما کان یلقاه من قومه من تکذیبهم ایّاه و اختلافهم فى التوریة میگوید: موسى را تورات دادیم و اهل تورات در آن دو گروه گشتند قومى بوى ایمان آوردند و استوار گرفتند و قومى کافر شدند و دروغ زن گرفتند، ایشان با تورات همان کردند که قوم تو با قرآن. گفته‏اند: این اختلاف ایشان بعد از بعثت مصطفى است یعنى اختلف من بعد ما اتاهم محمد، فى تصدیق ما نزّل فیها من خبر نبوّة محمد وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر العذاب عن امّة محمد الى یوم القیامة لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى لاهلکوا فى الدّنیا و فرغ من عذابهم. و قیل: وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر العذاب عن اهل الکتاب لاهلکوا حین اختلفوا فى التوریة وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من التوریة. و قیل: من القرآن مُرِیبٍ ذى ریب موقع فى الرّیب و التّهمة وَ إِنَّ کُلًّا لَمَّا بتشدید إِنَّ و تخفیف «لما» قرائت بو عمر و کسایى و یعقوب است و باین قرائت «ما» بمعنى من است چنان که اهل حجاز گویند: سبحان ما سبّح له الرّعد، اى من سبّح الرّعد و لام در «لما» لام تأکید است که در خبر «ان» شود و لام لَیُوَفِّیَنَّهُمْ لام قسم محذوف مضمر است، و التقدیر: و اللَّه لیوفینهم. میگوید: همه که دشمنان‏اند کتابى و مشرک همه آنست که حقّا که بایشان خواهد سپرد جزاى کردارهاى ایشان خداوند تو. و روا باشد که «ما» زیادت باشد زیدت بین اللّامین لیفصل بینهما کراهة اجتماعها. ابن کثیر و نافع إِنَّ کُلًّا لَمَّا هر دو بتخفیف خوانند و این هم بر معنى قرائت اوّل است و اصل ان «ان» بوده فخففت و بقى عملها. شامى و حمزه و حفص إِنَّ کُلًّا لَمَّا نون و میم هر دو بتشدید خوانند، و الوجه انّ الاصل فیه: و انّ کلّا لمن ما لیوفینّهم، فوصلت «من» الجارة بما فانقلبت النّون میما للادغام فاجتمعت ثلاث میمات فحذفت احدیهنّ فبقى لَمَّا بالتشدید و «ما» بمعنى من کما ذکرنا و اسم لجماعة النّاس کما قال تعالى: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ اى من طاب. و المعنى: و انّ کلّا لمن الّذین لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ و قرائت ابو بکر از عاصم إِنَّ کُلًّا بتخفیف نون است و «لما» بتشدید میم، و الوجه انّ «ان» على ما سبق من انها مخفّفة من الشدیدة و لما على ما ذکرنا من انّ اصله من ما و اللّام هى الّتى تدخل على خبر «ان» و اللّام فى لَیُوَفِّیَنَّهُمْ هى اللام القسم على ما سبق فى الجمیع، و التّقدیر: و ان کلّا لمن ما و اللَّه لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ و «ما» بمعنى «من» کما ذکرنا. و یجوز ان یکون «ان» للجحد، بمعنى: «ما» و انتصاب کُلًّا بنزع الخافض، و التّقدیر: و ان من کلّ، و «لما» بمعنى: الّا، و المعنى: ما کلّ من المؤمن و الکافر و البرّ و الفاجر الّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ کقوله: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ اى ما کلّ نفس الّا علیها حافظ إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ یعلم الصّالح منهم و غیر الصّالح.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ هذا الکلام هاهنا و فى سورة حم شامل کلّ امر خوطب به رسول اللَّه (ص) فى القرآن و خارجه، یقول: استقم یا محمد کما امرک ربّک و بلّغ الرّسالة و ادع النّاس الى الایمان باللّه، میگوید: راست باش و راست زى بر بردبارى و هشیارى و مردى و مردمى و جوانمردى و خدا ترسى و خدا پرستى پیغام برسان و خلق بر دین حقّ خوان. و قیل: استقم على القرآن و لا تشرک بى شیئا و توکّل علىّ فیما ینوبک.
قال: السدى الخطاب للنبىّ و المراد به امّته و قال ابن عبّاس: ما نزلت على رسول اللَّه (ص) فى جمیع القرآن آیة کانت اشد و لا اشقّ علیه من هذه الایة، و لذلک قال لاصحابه، حین قالوا لقد اسرع الیک الشیب، فقال: شیّبتنى سورة هود وَ مَنْ تابَ مَعَکَ یعنى من اسلم و آمن بک فلیستقیموا وَ لا تَطْغَوْا اى لا تجاوزوا امر اللَّه إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ یعلم اعمالکم فیجازیکم علیه.
وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا اى لا تمیلوا الیهم و لا تطمئنّوا الى قولهم و لا تداهنوهم من قوله: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ و قیل: الرّکون الى الظلمة الرّضا بعمل الظّلمة، اى لا ترضوا باعمالهم فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ و یقال: لا تصاحب الاشرار فانّ ذلک یحرمک صحبة الاخیار. تقول: رکن الیه یرکن رکنا و رکن یرکن رکونا.
و قال قوم: رکن یرکن، و هى شاذّة نادرة و افصح اللّغات: رکن یرکن، و الرّکن ناحیة من الجبل او الحائط قویّة. و بدانکه مسّ در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى اصابت چنان که درین آیت گفت: فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ اى یصیبکم لفحها. و در سورة الاعراف گفت: مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ اى اصاب آباءنا الشدّة و الرّخاء.
و در سورة ص گفت: مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ اى اصابنى و در سورة الحجر گفت: لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ اى لا یصیبهم. و در آل عمران گفت: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ اى ان تصبکم. وجه دوم مسّ بمعنى جماع، کقوله: فى البقرة ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ یعنى ما لم تجامعوهن وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ. و فى الاحزاب ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ یعنى من قبل ان تجامعوهنّ. وجه سوم مسّ است بمعنى خبل، و ذلک فى قوله تعالى: الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ، قوله: وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ اعوان یمنعونکم من عذاب اللَّه ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ حال و لیس بعطف اى حالکم حینئذ هذا.
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ میگوید: بپاى دار نماز بر دو گوشه روز یک طرف نماز بامداد و یک طرف نماز دیگر وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ یعنى نماز شام و خفتن. این قول حسن است، مجاهد گفت: طَرَفَیِ النَّهارِ نماز بامداد است و پیشین و دیگر وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ شام و خفتن تا هر پنج نماز جمع کند، مقاتل گفت: صلاة الفجر و الظّهر طرف و صلاة العصر و المغرب طرف وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ العشاء الآخرة.
ازهرى گفت: طَرَفَیِ النَّهارِ، غدوّه و عشیّه فصلاة الفجر فى احد الطّرفین و صلاة الظّهر و العصر فى الطّرف الآخر و تسمّیان صلوتى العشى وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ، اى ساعات اللّیل من اوله و فیها المغرب و العشاء الآخرة، و انما سمّیت الساعات التی فى اوّل اللیل زلفا، لقربها من النّهار واحدتها زلفة مثل غرفة و غرف و رکبة و رکب. و نصب طرفى و زلفا على الظّرف کما تقول: جئت طرفى النّهار و اوّل اللّیل. و قیل: یعنى صلوتى العشاء لزلفة احدیهما من الأخرى و قربها منها.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ یعنى ان الصلوات الخمس. یکفّرن ما بینهنّ من الخطایا الصغائر. و عن ابى عثمان قال: کنت مع سلمان تحت شجرة فاخذ غصنا منها یابسا فهزّه حتّى تحاتّ ورقه. ثم قال لى سلمان: الا تسئلنى لم افعل هذا؟ فقلت: و لم تفعله؟ قال: انّ المسلم اذا توضأ ثمّ احسن الوضوء ثمّ صلّى الصلوات الخمس تحاتّ خطایاه کما تحاتّ هذا الورق. ثمّ تلا هذه الآیة: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ الآیة.
و روى انّ ابا الیسر عمرو بن غزیة الانصارى کان یبیع التمر، فاتته امراة تبتاع تمرا، فقال: انّ فى البیت تمرا اجود منه فهل لک فیه؟ قالت: نعم. فذهب بها الى بیته، فضمها الى نفسه و قبّلها. فقالت: اتّق اللَّه. فترکها و ندم على هذا فاتى النبى (ص) و قال: یا رسول اللَّه ما تقول فى رجل راود امرأة عن نفسها. و لم یبق شیئا مما یفعل الرّجال بالنّساء الّا رکبه غیر انه لم یجامعها. فقال: عمر لقد سترک اللَّه لو سترت على نفسک، و لم یرد علیه رسول اللَّه (ص) و قال: انتظر فیه امر ربى، و حضرت صلاة العصر فصلى النبى ص العصر فلمّا فرغ اتاه جبرئیل ع بهذه الآیة فقال النبى (ص) این ابو الیسر؟ فقال: ها انا ذا یا رسول اللَّه، قال: أ شهدت معنا هذه الصلاة؟ قال: نعم. قال: اذهب فانّها کفّارة لما عملت. فقال عمر: یا رسول اللَّه أ هذا له خاصة ام لنا عامّة؟ فقال: بل للنّاس عامة.
و روى انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یقول: اللّهم اغفر لى و ما اراک تغفر، فقال النبى ص: ما اسوء ظنّک بربّک. فقال: یا رسول اللَّه انّى اذنبت فى الجاهلیة و الاسلام فقال: (ص) ما فى الجاهلیة فقد محاه الاسلام و ما فى الاسلام تمحوه الصلوات الخمس، فانزل اللَّه تعالى وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ‏ و روى عن النبى (ص) قال: مثل الصلوات الخمس مثل نهر جار غمر على باب احدکم یغتمس فیه کلّ یوم خمس مرّات فما ذا یبقین من درنه.
و قیل: الْحَسَناتِ فى هذه الایة قول العبد «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» ذلِکَ اى هذا الّذى ذکرنا.
و قیل: القرآن ذِکْرى‏ لِلذَّاکِرِینَ وعظ للمتّعظین.
وَ اصْبِرْ یا محمد على ما یصیبک من اذى قومک و استعن على ما امرت به بالصبر فانّ بالصبر تنال درجة المحسنین. و قیل و اصبر على الصلاة فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ اى المصلّین. هو کقوله: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها.
فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ اى هلّا کان، و هو موضوع للتحضیض و یختص بالفعل أُولُوا بَقِیَّةٍ البقیّة الباقى من الشی‏ء اى من بقیت له بقیة من الرأى و العقل‏ و التمییز و البصیرة فیعرف الحقّ من الباطل و الصواب من الخطأ. و قیل: أُولُوا بَقِیَّةٍ اصحاب جماعة تبقى من نسلهم، و المعنى: لو کان منهم من هذه صفته لما نزل بهم العذاب إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ این استثناء منقطع است اى لکن قلیلا منهم انجیناهم لانهم کانوا بهذه الصفة. میگوید: هر قرنى از پیشینان و هر قومى که در میان ایشان زیرکان بودند که مى‏باز زدند از فساد آن قوم را عذاب نکردیم و آن اندک قوم بودند چرا آن دیگران قومها که عذاب کردیم در میان ایشان هم زیرکان نبودند که ایشان را باز زدندى از فساد تا ما ایشان را عذاب نکردیمى وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ اى اتّبع الظلمة ما نعموا فیه من لذات الدنیا و آثروه و نسوا الآخرة.
و معنى اترفوا مکّنوا من التّرفة و هى التنعّم، اى آثروا ذلک على طاعة اللَّه فهلکوا وَ کانُوا مُجْرِمِینَ کافرین.
وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ اى بظلم من اللَّه وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ مؤمنون محسنون، این یک قول آنست که در نوبت اول رفت. معنى دیگر: وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ منهم، اى بعضهم و الاکثر على الصلاح، خداوند تو بر آن نیست که اهل شهرى هلاک کند بآنکه قومى از ایشان ظلم کنند چون بیشترین ایشان بر صلاح باشند. سه دیگر قول آنست که ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ بشرک منهم وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ فى المعاملات فیما بینهم یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و لا یظلم بعضهم بعضا، میگوید: خداوند تو آن را نیست و نخواهد که اهل شهرى را هلاک کند بشرک و کفر ایشان چون در معاملات با یکدیگر انصاف و عدل نگه دارند و بر یکدیگر ظلم نکنند و امر معروف و نهى منکر بپاى دارند از بهر آنکه مکافات کفر و شرک آتش دوزخ است و مکافات ظلم و تعدى در شرک اهلاک و عذاب دنیا. و لهذا قال ابن عباس: لم یهلک اللَّه قریة بالشرک حتى انضاف الیه ظلم بعضهم بعضا.
و قال بعضهم: الصلاح فى ثلاثة اشیاء فى اکل الحلال و اتّباع السنن و مخالفة الهوى.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً مسلمین کلّهم و لکن لم یشاء کذلک، اگر اللَّه خواستى خلق همه مسلمانان بودندى بر دین راست و ملت درست. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ اگر اللَّه خواستید همه را راه نمودید و هدایت دادید لکن نخواست و این حکم در ازل نکرد که ایشان را مختلف آفرید بر ملّتها و دینهاى پراکنده جدا جدا خواهند بود از جهودى و ترسایى و گبرکى.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ الا من عصم ربک برحمته فهداه الى الایمان فانه ناج من الاختلاف بالباطل، مگر کسى که اللَّه برحمت خویش او را ازین اختلاف باطل معصوم دارد، و او را براه حقّ و دین اسلام راه نماید، آن گه گفت: وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ یعنى اهل الاختلاف للاختلاف و اهل الرحمة للرحمة، خلق که آفرید اختلاف را و رحمت را آفرید، قومى رحمت را آفرید، نیکبختان‏اند سزاى بهشت، قومى اختلاف باطل را آفرید، بدبختان‏اند سزاى دوزخ، ایشان را چنین آفرید تا درست شود آنچه گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ اى حکمه السابق فى اهل النار انه یملأ جهنم مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ اى منهما لا من احدهما و لیس ذلک للاحاطة، و قیل: من عصاة الجنّة و الناس اجمعین فیکون للاحاطة.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ کلا منصوب بنقصّ ما نُثَبِّتُ موضعه نصب لانه بدل عن کلّ، یعنى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ و نقوى به قلبک فتطیب به و تصبر صبرهم، اى فلا تجزع من تکذیب قومک و اسلک سبیل الرسل قبلک فى الصّبر على امر ربک. میگوید: اى محمد قصه‏هاى پیشینیان، و آئین رفتگان و اخبار پیغامبران، بر تو خواندیم تا بدانى که آن پیغامبران همه بر بلا و اذاى قوم خویش چون صبر کردند و در آخر نصرت و قوّت ما چه دیدند آن را کردیم و بر تو قصه‏ها خواندیم تا دل قوى دارى و از اذاى دشمنان و طعن بیگانگان بس ننالى و بر تکذیب ایشان صبر کنى و گوش بنصرت دارى که ما در ازل حکم کرده‏ایم که پیغامبران خود را نصرت دهیم إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ‏ و در بیان این قصه‏ها حجت روشن است، و دلالت تمام بر صحت نبوت و صدق رسالت‏ مصطفى (ص) که وى پیغامبر امّى بود هرگز بمعلمى نارفته، و مؤدّبى ندیده، و هیچ کتاب ناخوانده و نه هیچ چیز نوشته، و آن گه اخبار پیشینیان و سیر ملوک و اقاصیص امم چنان بیان میکرد و از همه خبر میداد و آنچه در طوق بشر نباشد که از ذات خود بر سازد اظهار میکرد و بر زبان مى‏راند و فصحاى عرب و زیرکان عالم همه از آن عاجز گشته، عاقل چون در نگرد داند که این صنعت بشر نیست، جز وحى پاک نیست، و جز رسالت خداوند و نامه وى بر زبان جبرئیل نیست، و رسالت و نبوت وى جز صدق و راستى نیست، صفت امّى در حقّ عالمیان نقص بود در حق وى هنر آمد تا لا جرم او را باین صفت جلوه کردند که: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ، قوله: ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ این تثبیت و تسکین دل مصطفى (ص) نه از آن است که در وى شکى بود لکن هر جاى که دلالت قوى‏تر و برهان بیشتر آن کار و آن حکم در دل ثابت‏تر، و دل بوى آرمیده‏تر، هم چنان که ابراهیم گفت (ص): وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ اى ما جاءک فى هذه السورة الحق مع ما جاءک من الحق فى سائر القرآن هر چه بمصطفى فرو آمد. از قرآن و پیغام همه حقّ است و راست و پاک و نیکو، امّا این سورت بذکر مخصوص کرد که درین سورت اقاصیص انبیا است و مواعظ فراوان و ذکر بهشت و دوزخ و تحقیق تأکید را گفت: درین سورت همه راستى آمد بتو و درستى و این دلیل نیست که بیرون ازین حقّ نیست هم چنان که کسى سخن شنود از کسى گوید: هذا حقّ، فلیس یجب من هذا ان یکون ما سواه باطلا. فکذلک فى قوله: وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ. و قیل: جاءک فى هذه الدّنیا، اى النبوّة. وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ عبرة لمن اعتبر تذکّر لمن تذکّر.
وَ قُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى‏ مَکانَتِکُمْ قرأ ابو بکر «مکاناتکم» بالجمع إِنَّا عامِلُونَ.
وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ هذا امر تهدید و وعید، اى اعملوا ما انتم عاملون على غیر ما انتم علیه و انتظروا ما یعدناکم الشیطان انّا منتظرون ما یعد ربّنا من النّصر.
قیل: هو منسوخ بآیة السّیف.
وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائنهما، و قیل: جمیع ما غاب عن العباد، و قیل: غیب نزول العذاب من السّماء، و قیل: ما اشتملت علیه السّماوات و الارض وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فى المعاد فلا یبقى لاحد فیه ملک و لا امر. قرأ نافع و حفص یُرْجَعُ الْأَمْرُ بضمّ الیاء و فتح الجیم اى یرد، فاعبده وحده و اطعمه لانّه مستحقّ العبادة و الطّاعة، و توکّل علیه، ثق به، و فوّض امرک الیه وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ یقول: هو عالم بما یعمل الخلق اجمعون یجزى المحسن باحسانه و المسی‏ء باساءته. قرائت مدنى و شامى و حفص و یعقوب تَعْمَلُونَ به تاء است میگوید: اللَّه ناآگاه نیست از آنچه شما مى‏کنید نیکى از نیکان شما مى‏داند، و آن را پاداش دهد، و بدى از بدان شما مى‏داند، و مى‏بیند و آن را جزا دهد. باقى به یاء خوانند معنى آنست که: اللَّه غافل نیست از آنچه دشمنان مى‏کنند، این آیت از جوامع الکلم است، در آن ایجاز لفظ است، و حسن نظم، و کثرت معانى، و اشارت ببدایت و نهایت. میگوید: علم آسمان و زمین و هر چه در آن، و علم همه گذشتها و بودنیها خدایراست در بدایت و نهایت، ملک و ملک همه ویراست قدرت وى همه را شامل و حکم وى بر همه نافذ، آفریدگان همه رهى و بنده او، بر همه واجب است و لازم عبادت و طاعت که مالک همه بحقیقت او، بازگشت همه کار و همگان بدو، کردار بندگان نیک و بد امروز بمشیّت و خواست او، فردا هر کسى را جزاى کردار از ثواب و عقاب او، روى عن کعب الاحبار انّه قال: خاتمة التوریة هذه الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یحیى معاذ گفت: روزها پنج است، یکى روز مفقود دیگر روز مشهود سیوم روز مورود چهارم روز موعود پنجم روز ممدود، امّا روز مفقود روز دینیه است که بر تو گذشت وفایت شد و با تو جذر حسرت و تلهّف‏ در فوات آن نماند، دریافت آن را درمان نه، و با پس آوردن آن ممکن نه، و اگر گویى امروز تدارک کنم امروز را خود حقّى است که جز حقّ خویش را در آن جایگیر نه، با تو جز ازین نماند که گویى «یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» و ربّ العزّة آن کند که خود خواهد، اگر بیامرزد فضل آن دارد، و فضل از وى سزا است، و اگر عقوبت کند بعدل کند، و عدل وى راست. امّا روز مشهود این روز است که تو در آنى، اگر خود را دریابى و عمل کنى، و سفر آخرت را زادى برگیرى، و مقام رستاخیز را عدّتى بسازى، وقت آن یافته‏اى بغنیمت‏دار، و ببیدارى و هشیارى کار خود بساز پیش از آنکه روز بسر آید، و وقت در گذرد و کوش تا امروز از دى ترا به بود که مصطفى (ص): گفته مغبون کسى است که دى و امروز او را یکسان است‏ «من استوى یوماه فهو مغبون».
و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشه آن نبرى، و دل در آن نبندى، و وقت خویش بامّید فردا ضایع نکنى که فرداى ناآمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که:
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
آن کو که ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى (ص) فرا عبد اللَّه عمر گفت «کن فى الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فى الموتى و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدرى ما اسمک غدا».
و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار، عمر بآخر رسیده، و جان بچنبر گردن مانده، و در غرقاب حیرت افتاده، و آب حسرت گرد دیده در آمده، و آن روى ارغوانى زعفرانى گشته.
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابى
رخ گلرنگ شاهان را چو شاخ زعفران یابى‏
هشیار کسى بود که آن روز را پیوسته برابر چشم خویش دارد و یک ساعت از یاد کردن آن نیاساید، مصطفى (ص) گفت: «ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا، الا و انّ من علامات العقل التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التزوّد لسکنى القبور، و التأهّب لیوم النشور».
و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین حشر کنند، و ایشان را دو گروه گردانند، گروهى نیکبختان، و گروهى بدبختان، چنان که رب العزّة گفت: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» ابو سعید خراز را گفتند چه معنى دارد آنچه مصطفى (ص) گفت:شیّبتنى سورة هود؟
قال معناه: شیّبتنى ذکر اخبار اللَّه تعالى عن اهلاک الامم السالفة، فورد علیه من ذلک هیبة السطوة و فیه الاخبار عمّا حکم على عباده فى الاول بقوله: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» گفت: درین سورت دو کار عظیم بیان کرده، و سطوت عزت الهیّت بخلق نموده، یکى بطش قهارى و سیاست جبروت عزت، که بر قومى رانده، و از خانهاشان بر انداخته و دمار از همه برآورده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته، گروهى را بداغ خود گرفته، و با عیب شان خریده، و بى وسیلت طاعت نامشان در جریده سعدا کرده، و گروهى را بى جرم از درگاه خود برانده، و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده، و در وهده نبایست افکنده، آن سعید پیش از عمل رسته، و کارش بر آمده، و این شقى بتیر قطعیت خسته، و بمیخ ردّ وابسته، چه توان کرد اللَّه چنین خواسته، و حکم عدل حکم این رانده، نه مشک خود بوى خریده، نه عسل بخود شیرینى یافته، کاریست در ازل بوده و رفته، نه فزوده و نه کاسته، اینست که اللَّه گفت جل جلاله: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ خراز گفت رسول خدا (ص) از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت: «شیّبتنى هود».
پیر طریقت را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان، و فرق میان ایشان، گفت: نفس بدبخت دود چراغیست کشته، در خانه‏اى تنگ بى‏در، و نفس نیکبخت چشمه‏ایست روشن و روان در بوستانى آراسته با بر.
شقیق بلخى گفت: علامت سعادت پنج چیز است: لین القلب، و کثرة البکاء و الزهد فى الدنیا، و قصر الامل، و کثرة الحیاء، دلى نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن، و از بیم عقوبت بسیار گریستن، و در دنیا زاهد بودن، و امل کوتاه کردن، و بر حیا و شرم زیستن. گفتا: و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است: قساوة القلب، و جمود العین، و الرغبة فى الدّنیا، و طول الامل، و قلّة الحیاء.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ در کلّ عالم و در فرزند آدم کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وى کنند، که: فَاسْتَقِمْ؟ و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصله محمد عربى که بالطاف کرم آراسته، و بانوار شهود افروخته، و بتأیید رسالت مؤید گردانیده، و آن گه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وى بسته، که لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه بر بساط انبساط نشسته، و در خلوت أَوْ أَدْنى‏ از حق شنیده، و آیات کبرى دیده، و اگر نه این قوّت و کرامت و الطاف عنایت بودى، طاقت کشش بار عزت فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ نداشتى، نبینى که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند، از نتاوست ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد، گفت: استقیموا و لن تحصوا، اى لن تطیقوا الاستقامة التی امرت بها. و قال ابو على الجوزجانى: کن طالب الاستقامة، لا طالب الکرامة، فان نفسک متحرکة فى طلب الکرامة، و ربک تعالى یطلب منک الاستقامة.
و معنى استقامت هموار بودن است بى‏تلون، هر که از مقام تلوین بهیئت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد، و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق. در فعل آنست که ظاهر بر موافقت دارى و باطن در مخالصت. و در خلق آنست که اگر جفا شنوى، عذر دهى، و اگر اذى نمایند، شکر کنى. و یقال: استقامة النفوس فى نفى الزلة، و استقامة القلوب بنفى الغفلة، و استقامة الارواح بنفى الملاحظة، وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ اوقات و ساعات شبانروز که نام زد کرده‏اند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کرده‏اند، تا بنده روزگار و اوقات خویش لا بل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتى را وردى ساخته دارد و بداند که واردات الهى در اوراد بندگى بسته، هر که را ورد طاعات بیشتر، او را واردات مکاشفات قوى‏تر و تمامتر، پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم، قسمى تذکر زبان و عبادت ارکان، و قسمى تفکر دل و مراقبت جان، تا این کرامت ثناء حقّ بوى رسد که میگوید عز جلاله: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ الحسنات ما یجود به الحق، و السیئات ما یذنب به العبد، فاذا ادخل حسنات عفوه على قبایح العبد و جرمه، محاها و ابطلها. و یقال: حسنات التوبة تذهب سیآت الزلّة، و حسنات العنایة تذهب سیّآت الجنایة. قال یحیى بن معاذ: انّ اللَّه عز و جل لم یرض للمؤمن بالذنب حتى ستر، و لم یرض بالسّتر حتى غفر، و لم یرض بالغفران حتى بدّل، و لم یرض بالتبدیل حتى اجره علیه. فقال: إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ خداوندان معانى و ارباب معارف بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کرده‏اند تا مقصود از آن که قصه‏هاى انبیا و امم با مصطفى عربى گفتند چه بود قومى گفتند مقصود آن بود تا شرف امّت وى و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزّت قرآن خبر چنین داده که کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ مناقب دیگران، و آیین روزگار ایشان، و وصف شرایع ایشان، با این امّت گفتند، تا این امّت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند، و آن گران بارى ایشان در احکام تکلیف بدانستند، و تخفیف خود اندرین معنى بشناختند، و بر وقف این رب العزّة جلّ جلاله گفته: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً. قال بعض المفسرین: النّعمة الظّاهرة تخفیف الشّرائع و النّعمة الباطنة تضعیف الصّنائع. پس مصطفى (ص) چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوى پیوست، و بامّت وى خواست تا بشکر آن قیام کند، از قیام شب و صیام روز، کارى و مجاهده‏اى عظیم بر خود نهاد، کان یصلّى باللّیل حتّى تورّمت قدماه، فقیل: یا رسول اللَّه أ لیس «قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: أ فلا اکون عبدا شکورا؟
ثم افتخر فقال: بعثت بالحنیفیّة السهلة، بدان اى جوانمرد که شاه راهى بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین ره دادند، هر یکى را بکسوتى دیگر بپوشیدند، و هر یکى را بخلعتى دیگر بیاراستند همه که بودند مقدّمه لشکر سید اوّلین و آخرین مصطفى عربى (ص) بودند با همه حدیث وى کردند، و سیرت و سنّت وى گفتند و نام وى بردند، چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیه انبیا در بستند، قصه آن عزیزان همه با وى گفتند، و او را خبر دادند، که: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ اى مهتر ساکن باش، و دل بر جاى دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصه تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نه‏اند، و تو بدانى که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.
از اینجا گفت سیّد ولد آدم و مهتر عالم (ص): «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد، آدم و من دونه تحت لوائى، یوم القیمة. نحن الآخرون السابقون».
و روى عن ابى بکر الکتانى قال: سالت الجنید عن مجازاة الحکایة فقال: هى جند من جنود اللَّه فى ارضه یقوى به احوال المریدین. فقلت: اله اصل فى الکتاب؟
قال: نعم، قوله: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ» بنام خداوند، «الرَّحْمنِ» فراخ بخشایش «الرَّحِیمِ» مهربان.
«الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» این آیتها نامه ایست، «الْمُبِینِ» (۱) پیدا کننده حق و باطل.
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ» ما فرو فرستادیم آن را، «قُرْآناً عَرَبِیًّا» قرآنى تازى، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (۲) تا مگر شما دریابید.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» ما بر تو میخوانیم، «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» نیکوتر همه قصّه‏ها، «بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» باین پیغام که دادیم بتو، «هذَا الْقُرْآنَ» این قرآن، «وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ» و نبودى پیش از فرو آمدن این نامه، «لَمِنَ الْغافِلِینَ» (۳) مگر از ناآگاهان.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ» آن گه که یوسف گفت پدر خویش را، «یا أَبَتِ» اى پدر اى «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» من دیدم در خواب یازده ستاره، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» و خورشید و ماه، «رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» (۴) ایشان خود را دیدم که سجده کردند.
«قالَ یا بُنَیَّ» یعقوب گفت اى پسر، «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ» بمگوى خواب خویش و پیدا مکن آن را بر برادران خویش، «فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً» که ترا ساز بد سازند، «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ» (۵) که دیو مردم را دشمنى است آشکارا.
«وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ» و هم چنان که بتو نمود خداوند تو بگزیند ترا، «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» و در تو آموزد تعبیر خوابها، «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» و تمام کند نعمت خویش بر تو «وَ عَلى‏ آلِ یَعْقُوبَ» و بر کسان یعقوب، «کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ» چنانک تمام کرد آن را بر پدران تو از پیش هر دو ابراهیم و اسحاق، «إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۶) خداوند تو دانایى است راست دان، تمام دان، نیکو دان، همه دان.
«لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ» در یوسف و برادران او و در قصص ایشان، «آیاتٌ لِلسَّائِلِینَ» (۷) شگفتها است پرسندگان را.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که این سوره یوسف بقول بیشترین علما جمله بمکّه فرو آمده، عکرمه و حسن گفتند این در مدنیّات شمرند که جمله بمدینه فرو آمده. ابن عباس گفت چهار آیت از ابتداء سورة بمدینه فرو آمد باقى همه بمکّه فرو آمده و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست و بقول کوفیان صد و یازده آیت است و هزار و هفتصد و شصت و شش کلمه و هفت هزار و صد و شصت و شش حرفست. و در فضیلت این سورة ابىّ بن کعب روایت کند از
مصطفى صلى اللَّه علیه و سلم، قال «علّموا أرقّاکم سورة یوسف فانّه ایّما مسلم تلاها و علّمها اهله و ما ملکت یمینه هوّن اللَّه علیه سکرات الموت و اعطاء القوّة ان لا یحسد مسلما»
گفت بندگان و بردگان خود را سوره یوسف در آموزید، هر مسلمانى که این سوره برخواند و کسان و زیر دستان خود را در آموزد اللَّه تعالى سکرات مرگ بر وى آسان کند و وى را قوّت دهد در دین تا بر هیچ مسلمان حسد نبرد.و در خبر است که صحابه رسول گفتند یا رسول اللَّه ما را آرزوى آن مى‏بود که اللَّه تعالى بما سورتى فرستادى که در آن امر و نهى نبودى و نه وعد و وعید تا ما را بخواندن آن تنزّه بودى و دلهاى ما در آن نشاط و گشایش افزودى، ربّ العالمین بر وفق آرزوى ایشان این سوره یوسف فرو فرستاد، و نیز جهودان فخر میکردند که در کتاب ما قصّه یوسف است و شما را نیست تا ربّ العزّه بجواب ایشان و تشریف و تکریم مؤمنان این سورة و این قصّه على احسن الترتیب و اعجب نظام فرو فرستاد.
و روى ایضا: انّ علماء الیهود قالوا لاصحاب النبی (ص): سلوا صاحبکم محمّدا لماذا انتقل یعقوب من ارض کنعان الى مصر فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه السورة.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ» اى هذه السورة الّتى اسمها الر تلک آیات الکتاب المبین، باین قول الر نام سورة است، میگوید این سورة آیات قرآن است، نامه اى روشن پیدا که حق و باطل از هم جدا کند و هر چه شما را بدان حاجت است از کار دین بیان کند. و قیل معنى المبین انّه ظاهرا فى نفسه انّه کلام اللَّه، نامه‏اى که در نفس خود روشن است و پیدا که کلام خدا است و ابان لازم و متعد و قال معاذ بن جبل: المبین للحروف الّتى سقطت من السن الاعاجم و هى ستة الصاد و الضاد و الطاء و الظاء و العین و الحاء و کذلک الثاء و القاف، معنى آنست که باین حروف بیان کردیم و روشن باز نمودیم که این قرآن عربى است و بزبان عرب است، مصطفى (ص) گفت «احبّوا العرب لثلاث لانّى عربى و القرآن عربى و کلام اهل الجنّة عربىّ».
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ» این ها کنایت است از کتاب و روا باشد که کنایت از قصّه یوسف بود و خبر وى، میگوید ما این نامه که فرستادیم و این قصّه یوسف که بر شما خواندیم بزبان عربى فرستادیم و بلغت عرب تا شما که عرب‏اید معانى آن و امر و نهى آن دریابید و بدانید، و العربىّ منسوب الى العرب و العرب جمع عربىّ کرومى و روم و هو منسوب الى ارض یسکنونها و هى عربة باحة دار اسماعیل بن ابراهیم علیهما السّلام. قال الشاعر:
و عربة ارض ما یحلّ حرامها
من النّاس الا اللوذعى الحلاحل
یعنى النبى صلى اللَّه علیه و سلّم احلّت له مکة و سکّنها الشاعر ضرورة.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» الآیة... نتلوا علیک و نتّبع بعض الحدیث بعضا. «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» اى احسن البیان فهو المصدر، و قیل القصص المفعول کالسّلب و الطّلب للمصدر و المفعول. روا باشد که احسن القصص همه قرآن بود یعنى که ما بر تو مى‏خوانیم این قرآن که نیکوترین همه قصّه‏ها است و همه سخنها همانست که جایى دیگر گفت «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» سعد بن ابى وقاص گفت: انزل القرآن على رسول اللَّه فتلاه علیهم زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو قصصتنا فانزل اللَّه نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ فتلاه زمانا قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا فانزل اللَّه تعالى، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ فقالوا یا رسول اللَّه لو ذکرتنا و عظمتنا فانزل اللَّه «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ قال کلّ ذلک یؤمرون بالقرآن».
و گفته‏اند احسن القصص درین آیة قصه یوسف است و آن را احسن القصص گفت از بهر آن که مشتمل است این قصّه بر ذکر مالک و مملوک و عاشق و معشوق و حاسد و محسود و شاهد و مشهود و ذکر حبس و اطلاق و سجن و خلاص و خصب و جدب و نیز در آن ذکر انبیاء است و صالحان و ملائکه و شیاطین و سیر ملوک و ممالیک و تجار و علما و جهال و صفت مردان و زنان و مکر و حیل ایشان، و نیز در آن ذکر توحید است و عفّت و ستر و تعبیر خواب و سیاست و معاشرت و تدبیر معاش، و نیز قصّه‏اى که از بدایت آن تا بنهایت روزگار دراز برآمد و مدت آن برکشید، از عهد رؤیاى یوسف تا رسیدن پدر و برادران بوى هشتاد سال بقول حسن و چهل سال بقول ابن عباس. و قیل احسن القصص لخلوّه عن الامر و النهى الّذى سماعه یوجب اشتغال القلب «بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» این «ما» را ماء مصدر گویند، اى بایحائنا الیک هذا القرآن، یعنى ترا از قصّه یوسف خبر دادیم باین قرآن که بتو فرو فرستادیم. «وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ» عن قصّة یوسف و اخوته لانّه محمّد (ص) انّما علم ذلک بالوحى.
«إِذْ قالَ یُوسُفُ» موضع اذ نصب است و المعنى نقصّ علیک اذ قال یوسف.و قیل معناه اذکر اذ قال یوسف لابیه، یوسف نامى است عجمى یعنى افزون فیروز، و قیل هو اسم عربىّ من الاسف و الاسیف فالاسف الحزن و الاسیف العبد و اجتمعا فى یوسف فلذلک سمّى یوسف. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم‏، «یا أَبَتِ» بفتح تا قراءت ابن عامر است و ابو جعفر على تقدیر یا ابتاه فرخّم، باقى بکسر تا خوانند على تقدیر یا ابتى بیاء الاضافة الى المتکلم، فحذفت الیاء لانّ یاء الاضافة تحذف فى النداء کقولهم یا قوم یا عباد، و هذه التاء عند النّحویین بدل من یاء الاضافة و تخصّ بالنداء و یحتمل ان یکون بدلا من الواو الّتى هى لام الفعل فى ایوان و ابوین، «إِنِّی رَأَیْتُ» یعنى فى المنام «أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» نصب على التمییز، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» لما تطاول الکلام کرّر الرّؤیة و لما فعلت الکواکب فعل العقلاء و هو السجود جمعهم جمع العقلاء بالیاء و النون.
و ابتداء این قصّه آنست که یعقوب را دوازده پسر بود از دو حرّه و دو سریت، حرّه یکى لیّا بود بنت لایان بن لوط و دیگر خواهرش راحیل بنت لایان بن لوط، و یعقوب ایشان را هر دو بهم داشت و در شرع ایشان جمع میان دو خواهر روا بود تا بروزگار بعثت موسى و نزول تورات که آن گه حرام شد، قومى گفتند جمع نکرد میان خواهران که از اوّل لیّا بخواست دختر مهین و از وى چهار فرزند آمد: یهودا و شمعون و لاوى و روبیل، و قیل روبین بالنون. پس لیّا فرمان یافت و راحیل را دختر کهین بخواست، و کانت اجمل نساء اهل عصرها و از وى دو پسر آمد یوسف و بن یامین، و قیل بنیامین و لایان، در جهاز این دختران دو کنیزک بایشان داده بود نام یکى زلفه و دیگر بلهه ایشان هر دو کنیزک را بیعقوب دادند و یعقوب را از ایشان شش پسر آمد: دان و نفتولى و قیل تفثالى و زبولون از زلفه، و کوذ و اوشیر و بشسوخور از بلهه، این دوازده پسر اسباطاند که ربّ العالمین در قرآن ایشان را نام برده، و السّبط فى کلام العرب:الشجرة الملتفة الکثیرة الاغصان.
و گفته‏اند که در میان سراى یعقوب درختى برآمده بود که هر گه که وى را پسرى زادى شاخى تازه از آن درخت برآمدى و چنان که کودک مى‏بالیدى و بزرگ مى‏شدى آن شاخ بزرگ مى‏شدى، پس چون کودک بحد مردى رسیدى آن شاخ ببریدى و از وى عصاى ساختى و بآن فرزند دادى که رسم انبیا چنین بودى که هیچ پیغامبر و پیغامبر زاده بى عصا نبودى.
مصطفى (ص) گفت: «ا یعجز احدکم ان تکون فى یده عصا فى اسفله عکازة یتکى علیها اذا اعیى و یمیط بها الاذى عن الطریق و یقتل بها الهوام و یقاتل بها السباع و یتخذها قبلة بارض فلاة».
چون یعقوب را ده پسر زادند و با ایشان ده عصا چنان که گفتیم، یازدهمین پسر یوسف بود و از آن درخت هیچ شاخ از بهر عصاء یوسف بر نیامد تا یوسف بزرگ شد و فرادانش خویش آمد، برادران را دید هر یکى عصائى داشتندى، پدر خویش را گفت: «یا نبىّ اللَّه لیس من اخوتى الّا و له قضیب غیرى فادع اللَّه ان یخصّنى بعصا من الجنّة» پدر دعا کرد جبرئیل آمد و قضیبى آورد از بهشت از زبرجد سبز و بیوسف داد. پس یوسف روزى در میان برادران نشسته بود خواب بروى افتاد ساعتى بخفت، آن گاه از خواب درآمد ترسان و لرزان، برادران گفتند ترا چه افتاد؟
گفت در خواب نمودند مرا که از آسمان شخصى فرو آمدى تازه روى خوش بوى با جمال و با بهاء و این عصا از من بستدى و هم چنین عصاهاى شما که برادران‏اید و همه بزمین فرو زدى آن عصا من درختى کشتى سبز برگها برآورده و شکوفه در آن پدید آمده و میوه‏هاى لونالون از آن درآویخته و مرغان خوش آواز بالحان رنگارنگ بر شاخهاى آن نشسته و آن عصاهاى شما هم چنان بحال خود بر جاى خود خشک مانده تا بادى بر آمد و آن عصا هاى شما همه از زمین برکند و بدریا افکند، برادران چون این بشنیدند غمگین گشتند و بر وى حسد بردند گفتند این پسر راحیل میخواهد که بر ما خداوند باشد و ما او را بندگان باشیم. وهب
منبه گفت یوسف هفت ساله بود که این خواب دید و آن گه بعد از پنج سال دیگر چون دوازده ساله گشت آن خواب دید که رب العزّه از وى حکایت میکند.
«إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» پس یوسف بر کنار پدر همى بود و یعقوب او را هیچ از بر خویش جدا نکردى و بنزدیک وى خفتى پس شبى از شبها خفته بود گویند که شب قدر بود و شب آدینه که یوسف از خواب درآمد، گونه روى سرخ کرده و ارتعاد بر اعضاء وى افتاده، یعقوب او را در برگرفت گفت جان پدر ترا چه رسید؟ گفت اى پدر بخواب دیدم درهاى آسمان گشاده و فروزندگان آسمان همه چون مشعلهاى افروخته و از نور و ضیاء آن همه کوه‏هاى عالم و بقاع زمین روشن گشته و دریاها بموج آمده و ماهیان دریا بانواع لغات تسبیحها در گرفته، یا پدر، مرا لباسى پوشانیدند از نور و کلیدهاى خزائن زمین بنزدیک من آوردند، آن گه یازده ستاره را دیدم که از آسمان بزیر آمدند و آفتاب و ماه با آن ستارگان مرا سجود کردند، اینست که رب العالمین گفت «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ».
روى جابر بن عبد اللَّه قال: اتى النّبی صلى اللَّه علیه و سلّم رجل من الیهود فقال یا محمد اخبرنى عن الکواکب الّتى رآها یوسف ساجدة له ما اسماؤها؟ فسکت رسول اللَّه (ص) و لم یجبه بشى‏ء فنزل علیه جبرئیل فاخبره باسمائها. فقال رسول اللَّه (ص) هل انت مؤمن ان اخبرتک باسمائها قال نعم.
قال جربان و الطارق و الذیّاک و ذو الکتاف و قابس و وثّاب و عمودان و المصبح و الفیلق و الضروح و الفرغ و الضیاء و النور، نزلن من السماء فسجدن له فقال الیهودى اى و اللَّه انّها لاسماؤها. قال بعض العلماء الضیاء هو الشمس و هو ابوه و النور هو القمر و هى امّه و کان لامه ثلث الحسن. و قال السّدى الکواکب اخوته و الشمس ابوه و القمر خالته لانّ امه راحیل کانت قد ماتت، «ساجِدِینَ» قیل هى سجدة تحیّة.
«قالَ یا بُنَیَّ» تصغیر ابن، صغّره لصغر سنّه و هو ابن اثنتى عشرة سنة. «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ» قال ابن عیسى: الرّؤیا تصوّر المعنى فى المنام على توهم الأبصار، قال و ذلک انّ العقل مغمور فى النوم فاذا تصور الانسان المعنى توهم انّه یراه،«فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً» تقول کاده و کاد له مثل نصحته و نصحت له، «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ» ظاهر العداوة. یعقوب چون این خواب از یوسف بشنید گفت اى پسر، نگر که این خواب با برادران نگویى که ایشان تعبیر آن دانند و فضل بر خود ببینند وانگه بر تو حسد برند و کید سازند تا ترا هلاک کنند، از این جا گفته‏اند حکماء که الاقارب عقارب.
یکى معاویه را گفت: انّى احبک حبّا لا یمازجه عداوة و لا یخالطه حسد، فقال: صدقت قال: بم عرفت انّى صادق، قال: لانّک لست لى باخى نسب و لا بجار قریب و لا بمشاکل فى حرفة و الحسد ینبعث من هذه الثلاثة.
یوسف چون این سخن از پدر شنید گونه وى زرد شد و غمگین گشت و از برادران در هراس شد که ایشان مردانى درشت طبع بودند، مبارزان خصم شکن، مرد افکن، یعقوب چون اثر ترس در وى بدید او را در بر گرفت و وى را دل داد و تعبیر آن خواب با وى بگفت.
فذلک قوله: «وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ» اى کما اریک ربّک هذه الرؤیا کذلک یخصّک و یصطفیک بالنّبوة، «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» یعنى تعبیر الرؤیا اى ما یؤل الیه امرها و کان یوسف اعبر الناس للرؤیا، و قیل و یعلمک من تأویل الاحادیث، یعنى معانى الکلام فى آیات اللَّه و کتبه، تعبیر و تاویل یکى است، مال مرجع و غایت کار است و عبر کرانه جوى و وادى تعبیر و تأویل آنست که سخن گویى تا اشارت کنى فرا سرانجام چیز و عاقبت کار، «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» این نعمت رسالت است چنان که آنجا گفت «الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى الانبیاء. جایى دیگر گفت «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ»، میگوید: باین خواب که دیدى اللَّه بر تو نعمت رسالت تمام کند که ترا پیغامبر کند و هم چنین بر آل یعقوب تمام کند یعنى برادران تو که ایشان را نیز انبیاء کند، و این از بهر آن گفت که ربّ العزه او را خبر داده بود بوحى که نعمت خود بر وى تمام کند و بر برادران وى، هم چنان که بر ابراهیم و اسحاق تمام کرد، و اتمام نعمت بر ابراهیم و اسحاق آن‏ بود که ایشان را پیغامبران کرد. و قیل «یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» اى: یثبتک على الاسلام حتى تموت علیه، کَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ» بان نجّاه من نار نمرود بان فداه بذبح عظیم و ثبتهما على الاسلام حتى ماتا علیه، و ابویک تثنیة اب، و المراد جدّک و جد ابیک، ابراهیم و اسحاق اسمان اعجمیان، و ابراهیم معناه اب رحیم، و قیل من البرهمة و هى شدة النظر، و اسحاق قیل معناه: الضاحک، «إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ» لمن یستحق الاجتباء، «حَکِیمٌ» یضع الاشیاء مواضعها، و قیل علیم بما صنع به اخوته، حکیم بما قضى. قال المفسرون: هذه الآیة دالّة على نبوّة یوسف و نبوّة اخوته.
«لَقَدْ کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ» یعنى فى خبر یوسف و خبر اخوته «آیاتٌ» اى علامات و دلالات تدلّ على صنع اللَّه و لطائف افعاله و عجائب حکمته، «لِلسَّائِلِینَ» اى لمن سأل عن امرهم و اراد ان یعلم علمهم. و قرأ اهل مکّة آیة اى عیرة و عظة و عجب، و ذلک‏
ان الیهود سألت رسول اللَّه (ص) عن قصّة یوسف فاخبرهم بها کما فى التوریة فعجبوا منه، و قالوا من این لک هذا یا محمّد؟ فقال علّمنیه ربّى للسائلین و لغیرهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ برادران یوسف گفتند براستى که یوسف و هم مادر او، أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا دوست تر است بپدر ما از ما، وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ و ما ایم گروهى ده تن، إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۸) پدر ما در مهر این دو برادر در ضلالى است آشکارا.
اقْتُلُوا یُوسُفَ بکشید یوسف را، أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یا او را بیفکنید بزمینى «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» تا پرداخته گردد شما را و خالى روى پدر شما و مهر دل او، «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ (۹)» و پس آن گروهى باشید از نیکان و تائبان.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» از میان آن برادران گوینده‏اى گفت، «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ» مکشید یوسف را، «وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» و بیفکنید او را در کنج قعر چاه، «یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ» تا بر گیرد او را کسى از کاروانیان، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» (۱۰) اگر خواهید کرد.
«قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى‏ یُوسُفَ» چیست ترا که ما را استوار نمیدارى بر یوسف «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» (۱۱) و ما او را نیک خواهانیم.
«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً» بفرست او را با ما فردا، «یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ» تا ما گلّه چرانیم و او بازى کند، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (۱۲) و ما او را نگه بان باشیم.
«قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی» یعقوب گفت مرا اندوهگن میدارد، «أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» که شما او را ببرید، «وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» و مى‏ترسم که گرگ او را بخورد، «وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ» (۱۳) و شما ازو ناآگاه.
«قالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» گفتند اگر گرگ او را بخورد و ما ده تن، «إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» (۱۴) ما آن گه ضایع گذارندگانیم.
«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ» چون ببردند او را، «وَ أَجْمَعُوا» و در دل کردند، «أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» که او را در کنج چاه کنند، «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ» و پیغام دادیم ما باو، «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا» ناچار ایشان را خبر کنى بآنچه میکنند امروز، «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» (۱۵) و ایشان نمى‏دانند.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ» (۱۶) آمدند با پدر خویش شبانگاه و مى گریستند.
«قالُوا یا أَبانا» گفتند اى پدر ما، «إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» ما رفتیم که تیر اندازیم، «وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا» و یوسف را گذاشتیم بنزدیک رخت و کالاى خویش، «فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ» گرگ او را بخورد، «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا» و تو ما را باستوار نخواهى داشت، «وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ» (۱۷) و هر چند که ما راست گوئیم.
«وَ جاؤُ عَلى‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» و آمدند خون بدروغ آوردند بر پیراهن او، «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» یعقوب گفت نه چنان که تنهاى شما شما را کارى بر آراست، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اکنون کار من شکیبایى است نیکو، «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ» (۱۸) و یارى خواست من به خداى است بر آنچه شما مى‏گویید و صفت میکنید.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدّس: «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ» این لام، لام قسم است، تقدیره و اللَّه لیوسف و اخوه، «أَحَبُّ إِلى‏ أَبِینا مِنَّا» و روا باشد که گویند لام تأکید است که در اوصاف شود نه در اسماء چنانک گویند «اذ قالوا یوسف و اخوه لاحب الى ابینا»، لکن پیوستن آن باسم یوسف نظم سخن را نیکوتر و لایق تر بود از پیوستن آن بوصف، این معنى را در اسم پیوستند نه در وصف، «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عصبة گروهى باشد از سه تا ده بدلیل این آیت که ایشان ده بودند، و گفته‏اند از ده تا بچهل چنان که در آن آیت گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ» و عصبه را از لفظ خود واحد بگویند، هم چون نفر و رهط، و اشتقاق آن از عصب است و تعصّب، و اقویا را گویند نه ضعاف را، «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ضلال درین موضع و دو جاى دیگر هم درین سوره نام محبّت مفرط است، آن محبّت که مرد در آن با خود بر نیاید و برشد خود راه نبرد و نصیحت نشنود، معنى آیت آنست که پدر ما یوسف را و بنیامین را بدرستى و تحقیق بر ما برگزیده و مهر دل بافراط بر ایشان نهاده، دو کودک خرد فرا پیش ما داشته، و ما ده مردیم نفع ما بیشتر، و او را بکار آمده تر. «إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قیل فى خطاء من رأیه و جور من فعله، پدر ما راى خطا زد و در فعل جور کرد که در محبّت فرزندان راه عدل بگذاشت. و قیل: فى ضلال مبین اى فى غلظ من امر دنیاه، فانّا نقوم بامواله و مواشیه. برادران این سخن آن گه گفتند که خبر خواب یوسف بایشان رسید، و میل یعقوب بوى هر روز زیاده‏تر میدیدند، و یعقوب را خواهرى بود که پیراهن ابراهیم داشت و کمر اسحاق، چون یعقوب خواب یوسف با وى بگفت وى بیامد و چشم یوسف ببوسید و پیراهن و کمر بوى داد، پسران یعقوب چون این بشنیدند دل تنگ شدند، بر عمّه خویش آمدند، و شکایت کردند که یوسف را بدین هدیه مخصوص کردن و حقّ ما بگذاشتن چه معنى دارد؟ عمّه از شرم گفت: من بیعقوب دادم و یعقوب او را داده، برادران از آنجا خشمگین و کینه ور برخاستند و کمر عداوت بربستند، با یکدیگر گفتند: «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ» این گوینده شمعون بود بقول بعضى مفسّران و بیک قول دان، و بیک قول روبیل، «أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً» یعنى: ابعدوه عن ارض ابیه الى ارض بعیدة عنه، و تقدیره فى ارض، بحذف الجار و تعدّى الفعل الیه، «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» اى یصف مودته لکم و یقبل بکلّیته علیکم. این هم آن وجه است که جایها در قرآن یاد کرده: «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ، وَجَّهْتُ وَجْهِیَ فَأَقِمْ وَجْهَکَ، أَقِمْ وَجْهَکَ» این وجه دل است و نیّت و قصد درین موضعها «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد قتله او طرحه، «قَوْماً صالِحِینَ» تقدیره، ثم توبوا لتکونوا قوما صالحین، هیئوا التوبة قبل المعصیة. و قیل صالحین تائبین، مثل قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً» صالح درین آیت هم آن مصلح است که جایهاى دیگر گفت: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا».
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» چون ایشان همّت قتل یوسف کردند گوینده‏اى از میان ایشان گفت: «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ»، میگویند روبیل بود برادر مهین بسنّ و از همه قوى‏تر برأى، و گفته‏اند یهودا بود که از همه عاقل‏تر بود. مجاهد گفت شمعون بود، «لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ» فانّ القتل عظیم، یوسف را مکشید که قتل کارى عظیم است و عاقبت آن وخیم، «وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ» و بر قراءت مدنى «فى غیابات الجب» غیابات جمع غیابة است، و غیابة کران قعر چاه بود یا کنجى یا چون طاقى که نگرنده از سر چاه آن را نبیند، و در شواذ خوانده‏اند: «غیبة الجب» زیر چاه است از سر تا زیر که از روندگان در هامون پنهان بود. قتاده گفت: چاهى است معروف به بیت المقدس. کعب گفت میان مدین و مصر است به اردنّ مقاتل گفت چاهى است بر سه فرسنگى منزل یعقوب چاهى تاریک وحش، قعر آن دور، زیر آن فراخ، بالاء آن تنگ، آب آن شور، و میگویند سام بن نوح آن را کنده، «یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ» اى یأخذه بعض المجتازین الالتقاط تناول الشی‏ء من الطریق، و منه اللقطة و اللقیط، و السیّارة رفقة مسافرین یسیرون فى الارض، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما قصدتم من التفریق بینه و بین ابیه، و قیل ان کنتم فاعلین بمشورتى.
قومى گفتند از علماء تفسیر که برادران یوسف آن گه که این سخن گفتند و این فعل با یوسف کردند بالغ نبودند، مراهقان بودند به بلوغ نزدیک، قومى گفتند بالغان بودند و اقویا امّا هنوز پیغامبر نبودند که بعد از آن ایشان را نبوّت دادند، پس چون عزم درست کردند که او را در چاه افکنند آمدند و پدر را گفتند: «یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلى‏ یُوسُفَ» مقاتل گفت: درین آیت تقدیم و تأخیر است، و تقدیره انّهم قالوا ارسله معنا غدا نرتع و نلعب. فقال ابوهم: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» الآیة... «فقالوا یا ابانا ما لک لا تأمنا على یوسف ان ترسله معنا» اى لم تخافنا علیه فلا تخرجه معنا الى الصّحراء. قرأ عامّتهم لا تأمنّا باشمام نون المدغمة، الضمّ للاشعار بالاصل، لانّ الاصل لا تامننا بنونین الاولى مرفوعة فادغمت فى الثّانیة لتماثلهما طلبا للخفّة و اشمت الضّمّ لیعلم انّ محلّ الکلمة رفع على الخبر و لیس بجزم على النّهى.
و قرأ ابو جعفر بالادغام من غیر اشمام لخفّته فى اللفظ و موافقته لخطّ المصحف، «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» فى الرّحمة و البرّ و الشّفقة، النصح: طلب الصّلاح و اصلاح العمل و النّاصح: الخیّاط. پسران یعقوب پیش پدر آمدند و دست وى را بوسه دادند و تواضع کردند، گفتند اى پدر چرا در کار یوسف بر ما ایمن نه اى؟! و چرا ترسى و او را با ما بصحرا نفرستى؟ چنین برادرى خوب روى بود ما را دوازده ساله شده و هرگز از پیش پدر بیرون نیامده، و با مردم نه نشسته، فردا چون بزرگ شود، در میان مردم مستوحش بود و بد دل، او را با ما بصحرا فرست تا بچراگاه آید و بازى کند و به تنزّه و تفرّج نشاط گیرد و با مردم بستاخ شود و ما او را نگه بان‏ و دوست دار و بر وى مشفق و مهربان باشیم.
اینست که ربّ العزّه گفت: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ». مکى و شامى و ابو عمرو، نرتع و نلعب بنون خوانند، یعنى نرتع مواشینا و نلهو و ننشط. یقال: رتع فلان فى ماله اذا انعم فیه و انفقه فى نشاطه، و قیل: نلعب بالرّمى قیل لابى عمرو کیف تقرأ نلعب بالنّون و هم انبیاء؟ قال: لم یکونوا یومئذ انبیاء. اهل کوفه یرتع و یلعب هر دو بیا خوانند یعنى یرتع یوسف ساعة و یلعب ساعة. یعقوب نرتع بنون خواند و یلعب بیا یعنى نرتع مواشینا و یلعب یوسف. اهل حجاز نرتع بکسر عین خوانند من الارتعاء اى نتحارس و یحفظ بعضا. چون برادران این سخن گفتند، یعقوب گفت: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» این چراگاه شما معدن گرگ است و من ترسم که شما غافل باشید و گرگ او را بخورد. این چنان است که در مثال گویند: ذکرتنى الطّعن و کنت ناسیا، برادران خود ندانسته بودند که گرگ مردم خورد! و راه بدین حیله نبردند تا از پدر بنشنیدند.
و در خبر است از مصطفى (ص): «لا تلقنوا الناس الکذب فیکذبوا» فانّ بنى یعقوب لم یعلموا انّ الذئب یأکل الانسان فلمّا لقّنهم انّى اخاف ان یأکله الذئب قالوا اکله الذئب.
و یعقوب از بهر آن مى‏گفت که او را در خواب نموده بودند که یعقوب بر سر کوه ایستاده بود و یوسف در میان وادى و ده گرگ بقصد وى گرد وى در آمده، یعقوب خواست تا فرو آید و او را از ایشان برهاند، راه فرو آمدن نبود و دستش بدان نرسید، گفتا چون نومید گشتم گرگ مهین را دیدم که یوسف را در حمایت خویش گرفت از دیگران، آن گه زمین را دیدم که از هم باز شد و یوسف بآن شکاف در شد و بعد از سه روز از آنجا بیرون آمد.
ابن عباس گفت به تعبیر این خواب: آن ده گرگ برادران وى بودند آن روز که قصد قتل وى کردند، و آن گرگ مهین یهودا است که او را از دست ایشان بستد و از قتل برهانید، و آن زمین که شکافته شد چاه است که یوسف را در آن افکندند.
چون یعقوب گفت «أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ» ایشان گفتند: «لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» عشرة رجال «إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» عجزة مغبونون.
ثم قالوا یا نبى اللَّه کیف یأکله الذئب و فینا شمعون اذا غضب لا یسکن غضبه حتى یصیح، فاذا صاح لا تسمعه حامل الّا وضعت ما فى بطنها. و فینا یهودا اذا غضب شقّ السّبع بنصفین. یوسف چون این سخن از ایشان بشنید فرا پیش پدر رفت گفت یا ابة ارسلنى معهم قال أ تحبّ ذلک یا بنىّ؟ قال نعم، قال فاذا کان غدا اذنت لک فی ذلک.
یعقوب او را وعده داد که فردا ترا با ایشان بفرستم، یوسف همه شب خرّم بود و شادى میکرد که فردا با برادران بچراگاه و تماشا روم، یعقوب بامداد موى وى بشانه زد و پیراهن ابراهیم در وى پوشانید و کمر اسحاق بر میان وى بست و عصا بدست وى داد و پسران را وصیّت کرد گفت: اوصیکم بتقوى اللَّه و بحبیبى یوسف، اسئلکم باللَّه ان جاع یوسف فاطعموه و ان عطش فاسقوه و قوموا علیه و لا تخذلوه و کونوا متواصلین متراحمین، آن گه یوسف را در بر گرفت و میان دو چشمش ببوسید و گفت: استودعک ربّ العالمین. و یعقوب را سلّه‏اى بود که ابراهیم زاد اسحاق در آن نهادى بوقت سفر کردن، یعقوب هم چنان طعام در آن نهاد از بهر زاد یوسف و بدست لاوى داد و کوزه آب بدست شمعون، و روبیل یوسف را بر دوش گرفت و برفتند، یعقوب در ایشان مینگریست و میگریست تا از دیدار چشم وى غایب شدند، یعقوب بخانه باز گشت غمگین و گریان بخفت، در خواب دید که کسى گفتى هفتاد، هفتاد، هفتاد، هفتاد. یعقوب از خواب در آمد، و تعبیر خواب نیک دانست گفت آه یوسف از بر من رفت هفتاد ساعت و هفتاد روز و هفتاد ماه و هفتاد سال. و پسران یعقوب چون از دیدار پدر غائب گشتند: روبیل، یوسف را از دوش فرو هشت و همه از پیش برفتند و در تدبیر کار وى شدند، یوسف پاره‏اى برفت، رنجور گشت گفت اى برادران تشنه‏ام مرا آب دهید و شمعون کوزه آب بر زمین زده و شکسته، یوسف بدانست که بلا آغاز کرد و او را محنت پیش آمد، بگریست و زارى کرد و از پس ایشان همى دوید، عرق از پیشانى گشاده و اشک از دیده روان و پاى آبله کرده همى گوید اى برادران اى آل ابراهیم نه این بود عهد پدر با شما از بهر من!! نه این بود بشما امید پدر من، چرا رحمت نکنید و بوفاء عهد باز نیائید؟ ایشان آن همى شنیدند و او را هم چنان بتشنگى و گرسنگى و رنج همى داشتند تا آن گه که از ایشان نومید گشت و از بیم قتل بیفتاد و بیهوش شد، یهودا بر وى مشفق گشت، سر وى در کنار گرفت، یوسف بهش باز آمد گفت اى برادر زینهار، یهودا او را تسکین دل داد گفت مترس که از قتل بزینهار منى، یوسف گفت من خود دانسته بودم که من اهل غم گینان‏ام و از خاندان محنت زدگان، لکن گفتم مگر محنت من از بیگانگان بود، کى دانستم و کجا گمان بردم که محنت از برادران بینم و داغ بر دل من بدست ایشان نهند؟ آن گاه بنالید و بزارید و گفت اى پدر از حال من خبر ندارى و ندانى که بر من چه مى‏رود! برادران گفتند مر یهودا را که تو ما را از کشتن منع میکنى و کار وى بجایى رسانیدیم که او را واپیش پدر بردن هیچ روى نیست، اکنون تدبیر چیست؟ یهودا گفت من چاهى دیده‏ام درین وادى او را در آن چاه افکنیم، تا راه گذرى فرا رسد و او را ببرد و مقصود شما گم بودن وى است تا پدر او را نه بیند و دل بشما دهد. ایشان بحکم وى رضا دادند و راى وى موافق داشتند، او را بر گرفتند و بسر چاه بردند، و پیراهن از وى برکشیدند، بعلت آنکه تا پیراهن بخون آلوده پیش پدر برند و آن وى را نشانى بود که گرگ یوسف را بخورد، یوسف گفت: یا اخوتاه ردّوا علىّ قمیصى اتوار به فی الجبّ، فقالوا ادع الاحد عشر کوکبا و الشّمس و القمر یکسوک و یؤنسوک. پس او را بچاه فرو گذاشتند، چون بنیمه چاه رسید رسن از دست رها کردند، ربّ العزّه او را بقعر آن چاه رسانید، چنان که هیچ رنج بوى نرسید، و در میان آب سنگى بود، یوسف بر آن سنگ نشست و برادران از سر چاه برفتند، یهودا باز آمد که بر وى از همه مشفق تر بود و دلش نمیداد که او را فرو گذارد، فرا سر چاه آمد گریان‏ و نالان و رنجور دل، گفت یا یوسف صعب است این کار که ترا پیش آمد و من عظیم رنجورم باین که برادران با تو کردند، یوسف گفت: یا اخى این حکم خداست و بر حکم خدا اعتراض نیست، لکن ترا وصیّت میکنم اگر روزى غریبى را بینى تشنه و گرسنه و ستم رسیده، با وى مساعدت کن و لطف و مهربانى نماى، اى یهودا و چون بخانه باز روى برادرم بنیامین و خواهرم دینه از من سلام برسان و ایشان را بنواز، و ازین معاملت که برادران با من کردند پدر را هیچ آگاه مکن که مرا امید است که ازینجا خلاص یابم، تا من ایشان را عفو کنم، و پدر این خبر نشنیده باشد. و گفته‏اند که از سر چاه تا بقعر صد و شصت گز بود و از کرامت یوسف آواز یکدیگر آسان مى‏شنیدند، یهودا گفت چرا باید که پدر این خبر نشنود؟ گفت نباید که از سر ضجر بر ایشان دعا کند و ایشان را گزندى رسد که اندوه آن بعضى بمن رسد. اینست کمال شفقت و غایت کرم و مهربانى بى نهایت، طبع کریم پیوسته احسان را متقاضى بود، اصل شریف همواره با کرم و لطف گراید.
و گفته‏اند که آب آن چاه تلخ بود، چون یوسف در چاه آرام گرفت آب آن خوش گشت و چاه تاریک روشن شد، و یوسف برهنه بود، امّا بر بازوى وى تعویذى بسته که یعقوب آن را از بیم چشم زخم بر وى بسته بود، و در آن تعویذ پیراهن ابراهیم خلیل بود، پیراهن از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود از بهشت، آن روز که ابراهیم را برهنه در آتش نمرود مى‏افکندند، و بعد از ابراهیم، اسحاق بمیراث برد از وى و بعد از اسحاق، یعقوب. آن ساعت که یوسف برهنه در چاه آمد، جبرئیل آن تعویذ بگشاد و پیراهن بیرون آورد و در یوسف پوشانید. و گفته‏اند بهى از بهشت بیاورد و بوى داد تا بخورد. و گفته‏اند که ربّ العزّه بوى فریشته‏اى فرستاد که او را ملک النّور گویند، که آن فریشته مونس ابراهیم بود در آتش نمرود، و مونس اسماعیل بود آن گه که هاجر بطلب آب رفت و او را تنها بگذاشت، و مونس یونس بود آن گه که از شکم ماهى بیرون آمد در عراء، این ملک النّور در چاه مونس یوسف بود. و گفته‏اند یوسف در چاه دعا کرد گفت: یا صریخ المستصرخین، یا غوث المستغیثین، یا مفرّج کرب المکروبین، قد ترى مکانى، و تعرف حالى، و لا یخفى علیک شى‏ء من امرى فریشتگان آسمان آواز وى بشنیدند همه بغلغل افتادند گفتند: الهنا و سیدنا انّا لنسمع بکاء و دعاء امّا البکاء فبکاء صبىّ، و اما الدّعاء فدعاء نبىّ، فاوحى اللَّه الیهم: ملائکتى هذا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن خلیل ابراهیم. فاتّسع الجبّ له مدّ بصره و وکّل اللَّه به سبعین الف ملک یؤنّسونه و کان جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره فجعل اللَّه له الجبّ روضة خضراء و کانت تؤنّسه و کان اللَّه من وراء ذلک مطّلع علیه.
یوسف سه روز در آن چاه بماند و یهودا پنهان از برادران همى آمد و او را طعام همى داد، روز چهارم جبرئیل گفت: یا غلام، من طرحک فى هذا الجبّ؟
قال اخوتى لابى، قال و لم؟ قال حسدونى بمنزلتى من ابى، فقال أ تحبّ ان تخرج من هذا الجبّ؟ قال نعم، فقال له قل: یا صانع کل مصنوع و یا جابر کلّ کسیر و یا شاهد کلّ نجوى یا قریبا غیر بعید یا مونس کلّ وحید یا غالبا غیر مغلوب یا حىّ لا اله الا انت یا بدیع السّماوات و الارض یا ذا الجلال و الاکرام، اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا، یوسف این دعا بگفت در حال فریشته‏اى آمد ببشارت و راحت و پیغام ملک. فذلک قوله عزّ و جل: وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ این واو زیادت است، تقدیره: فلمّا ذهبوا به و اجمعوا، اى عزموا على ان یجعلوه فى غیابت الجبّ اوحینا الیه. و روا باشد که این واو ثابته باشد و واو در اجمعوا زیادت بود یعنى فلمّا ذهبوا به اجمعوا.
آن گه ابتدا کرد، گفت: و اوحینا الیه. و مثله قوله فلما اسلما و تلّه للجبین و نادیناه، اى نادیناه، و الواو زائدة. و قیل الوحى ها هنا وحى الهام.
معنى آیت آنست که چون یوسف را ببردند و در چاه کردند ما پیغام دادیم باو که ناچار تو ایشان را خبر کنى در مصر از آنچه امروز مى‏رود و آنچه با تو میکنند، و ذلک فى قوله: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»، انّک یوسف، اى لا یعرفونک، یعنى که تو ایشان را مى‏گویى: هل علمتم ما فعلتم بیوسف، و ایشان ترا نشناسند و روا باشد که با وحى شود، اى اوحینا و هم لا یشعرون بذلک الوحى.
روى عن الحسن قال: القى یوسف فى الجبّ، و هو ابن سبع عشرة سنة، و کان فى العبودیّة و السّجن و الملک ثمانین سنة، و عاش بعد ذلک ثلثا و عشرین سنة، و مات و هو ابن مائة و عشرین سنة، و قیل حین القى فى الجبّ کان ابن اثنتى عشرة سنة.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً» برادران چون از سر چاه باز گشتند گفتند اکنون پیش پدر رویم چه حجّت آریم و چه گوئیم؟ اتّفاق کردند که بزغاله‏اى بکشند و پیراهن یوسف بخون وى آلوده کنند و پیش پدر دربرند، گویند یوسف گرگ بخورد و این پیراهن آلوده بخون نشان است، و یعقوب بانتظار ایشان از خانه یک میل بیامده و بر سر راه نشسته، ایشان بوقت شبان گاه پیش پدر رسیدند، گریان و زارى‏کنان. «عشاء» آخر روزست و ابتداء شب و از بهر آن بشب آمدند تا بر اعتذار دلیرتر باشند که در آن روز حیا ایشان را مانع بود از عذر دروغ آوردن، و از اینجا گفته‏اند: لا تطلب الحاجة باللّیل فانّ الحیاء فى العین و لا تعتذر بالنّهار فتلجلج فى الاعتذار فلا تقدر على اتمامه و در شواذ خوانده‏اند «عشاء» بضم عین، معنى آنست که از اشک فرا نمى‏دیدند که مى‏گریستند. و گفته‏اند که گریستن ایشان بحقیقت بود نه بمجاز، سه معنى را: یکى آن که شیبت یعقوب دیدند و دانستند که او را در بلاء و غم صعب افکندند. دوّم کودکى و بى گناهى یوسف یاد آوردند. سیوم بر کرده خویش پشیمان شدند و روى اصلاح کار نمى‏دیدند. یعقوب چون زارى و فزع ایشان شنید از جاى برجست و بر خود بلرزید، گفت: ما لکم یا بنى و این یوسف؟ چه رسید شما را اى پسران و یوسف کجا است؟
ایشان گفتند: «یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» اى نتسابق، یعنى یرید کلّ واحد منّا ان یسبق الآخر و ذلک من ریاضة الأبدان. این آیت دلیل است که مسابقت بر اقدام رواست و یدلّ علیه‏
خبر عائشة: قالت سابقت رسول اللَّه (ص) فسبقته فلمّا حملت من اللّحم سابقنى فسبقنى، فقال یا عائشة هذه بتلک.
و عن الزهرى قال: کانوا یستبقون على عهد رسول اللَّه (ص) على الخیل و الإبل و الرجال على اقدامهم و کانوا یستبقون لیشدّوا بذلک انفسهم. و گفته‏اند: إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ، این سباق رمى‏ است و مصطفى (ص) گفته: الرّمى سهم من سهام الاسلام من تعلّم الرّمى ثمّ ترکه فنعمة ترکها.
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: من حقّ الولد على الوالد ان یعلّمه کتاب اللَّه و السّباحة و الرّمى.
قال و لیس من اللهو الا ثلاثة: ملاعبة الرّجل اهله، و تأدیبه فرسه، و رمیه بقوسه، و من علّمه اللَّه الرّمى و ترکه رغبة عنه فنعمة کفرها. و فى روایة: قال کلّ شى‏ء من لهو الدّنیا باطل الّا ثلثا: انتضالک بقوسک، و تأدیبک فرسک، و ملاعبتک اهلک، فانّهنّ من الحقّ.
و روى انّ النّبی (ص) مرّ بنفر یتناضلون، فقال: ارموا بنى اسماعیل فانّ اباکم کان رامیا و انا مع ابن الادرع فطرحوا نبالهم، و قالوا من کنت معه یا رسول اللَّه غلب؟ قال ارموا و انا معکم کلّکم ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الىّ من ان ترکبوا.
«قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» گفتند اى پدر ما، ما ریاضت تن را و آزمون قوّت را با یکدیگر سباق مى‏بردیم و تیر مى‏انداختیم و یوسف از آن که کودک بود او را نزدیک رخت خویش بگذاشتیم، گرگ آمد و او را بخورد، «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا» معنى مؤمن درین موضع مصدّق است هم چنان که آنجا گفت «وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ» اى یصدق المؤمنین، جایى دیگر گفت «لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ» اى لن نصدّقکم، «وَ لَوْ کُنَّا صادِقِینَ» لیس یریدون انّ یعقوب لا یصدّق من یعلم انه صادق هذا محال، لا یوصف الانبیاء بذلک و لکنّ المعنى لو کنّا عندک من اهل الثقة و الصدق لاتّهمتنا فى یوسف لمحبّتک ایّاه و ظننت انّا قد کذبناک.
«وَ جاؤُ عَلى‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ» اى ذى کذب یرید مکذوبا فیه، لانّه لم یکن دم یوسف بل دم سخلة. یعقوب چون پیراهن دید، هیچ ندریده و پاره نگشته وانگه بخون آغشته، گفت شما دروغ مى‏گوئید که اگر گرگ خورد پیراهن وى پاره کردى، آن گه گفت: تاللَّه ما رأیت کالیوم ذئبا حلیما اکل ابنى و لم یخرق علیه قمیصه. یعقوب چون پیراهن دید آرام در دل وى آمد، دانست‏ که یوسف زنده است گرگ او را نخورده، و ایشان دروغ مى‏گویند، و آن پیراهن بر وى خود مى‏نهاد و مى‏بوئید و مى‏گفت: ما هذا بریح دم ابنى فانظروا ما صنعتم، آن گه گفت «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» اى زیّنت لکم انفسکم امرا فصنعتموه «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» یعنى فصبرى صبر جمیل لا شکوى فیه و لا جزع، «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ» کلمة یسکن الیها الملهوف اى استعین باللَّه على احتمال ما تصفون.
قال الشعبى لقمیص یوسف ثلث آیات: احدیها حین جاءوا علیه بدم کذب، و الثانیة حین قدّ، و الثالثة حین القى على وجه یعقوب فارتدّ بصیرا. و روى انّهم انطلقوا فنصبوا شبکة و اصطادوا ذئبا و اتوا به یعقوب، فقالوا یا ابانا هذا الذئب الذى افترسه و قد اتیناک به فرفع یده الى السّماء، و قال یا ربّ ان کنت استجبت لى دعوة او رحمت لى عبرة فانطلق لى هذا الذّئب حتّى یکلّمنى فانطقه اللَّه عزّ و جلّ فابتداه بالسّلام، و قال: السّلام علیک یا نبى اللَّه، فقال یعقوب و علیک السّلام ایّها الذّئب، لقد فجعتنى بحبیبى و قرة عینى و اورثتنى حزنا طویلا، قال: لا و حقّک یا نبىّ اللَّه، ما اکلت له لحما و لا شربت له دما و انّ لحومکم و دماؤکم لمحرمة علینا معاشر الانبیاء.