عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة طه بعدد کوفیان صد و سى و دو آیتست، و بعدد بصریان صد و سى و پنج آیت است، و هزار و سیصد و چهل و یک کلمه و پنج هزار و دویست و چهل و دو حرف است. جمله بمکّه فرو آمده مگر یک آیت «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ»، بقول بعضى مفسّران این یک آیت در مدنیات شمرند که بدر مدینه فرو آمد و درین سورة سه آیت منسوخست: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» نسخها قوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى‏». دیگر «فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ». سوّم «قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا». این هر دو آیت منسوخند بآیت سیف. و در فضیلت این سوره ابو هریره روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: «انّ اللَّه عزّ و جلّ قرأ طه و یس قبل ان خلق آدم بالف عام فلمّا سمعت الملائکة القرآن قالوا طوبى لامّة ینزل هذا علیها و طوبى لاجواف تحمل هذا، و طوبى لالسن تکلّم بهذا».
و عن الحسن ان النّبی (ص) قال: «لا یقرأ اهل الجنّة من القرآن الّا طه و یس».
و روى کلّ القرآن موضوع عن اهل الجنة فلا یقرءون منه الّا سورة یس و طه فانّهم یقرءونهما فى الجنّة»
و روى عن ابى امامة قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة طه، اعطى یوم القیامة ثواب المهاجرین و الانصار»
و عن معقل بن یسار قال: «قال رسول اللَّه (ص): «اعطیت طه و الطّواسین من الواح موسى»
«طه» بکسر طا و هاء، قراءت حمزه و کسایى و ابو بکر است، و بفتح طا و کسر هاء، قراءت ابو عمرو و بضمتین قراءت باقى! و اقوال مفسّران در تفسیر این مختلف است. مجاهد گفت و حسن و عطا: طه یعنى یا رجل. این لغت حبشه است و لغت سریانیان بقول قتاده، و لغت نبطیه بقول سعید بن جبیر، و مراد باین رجل محمّد مصطفى (ص) است. و این بجواب بو جهل و النضر بن الحارث فرو آمد که مصطفى را در کثرت عبادت و شدّت مجاهدت مى‏دیدند پیوسته در قیام شب و عبادت روز گفتند: «یا محمّد انّک لتشقى بترک دیننا»، دین ما بگذاشتى لا جرم بدبخت و رنجور تن گشتى، ربّ العالمین گفت: یا رجل یا محمّد «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏». قومى گفتند طه نامیست از نامهاى خداوند عزّ و جلّ. قومى گفتند نام قرآنست قومى گفتند نام سورة است بدلیل آن خبر که: «انّ اللَّه عزّ و جلّ قرأ طه و یس».
عطا گفت نامى است از نامهاى مصطفى (ص) در قرآن.
و روایت کنند که پیغامبر را در قرآن هفت نامست: محمّد و احمد و طه و یس و المزمّل و المدّثر و عبد اللَّه.
و گفته‏اند طا در حساب جمل نه است و ها پنج، جمله چهارده باشد یعنى یا ایّها البدر، و در شواذ خوانده‏اند طه بسکون هاء و هو امر من وطئى الّا انّ الهمزة قلبت هاء نحو هیّاک و ایّاک، و المعنى طا الارض بقدمیک. خبر درست است از مغیرة بن شعبه که: رسول خدا (ص) چندان نماز کرد که بشب پایهاى مبارکش آماس گرفت. و آورده‏اند که بر یک پاى بایستادى و نماز کردى و این در ابتداء اسلام بود پیش از نزول فرائض و تعیین نماز پنج گانه، او را گفتند: لم تفعل ذلک و قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخره؟
چرا این میکنى و اللَّه تعالى گناهان تو آمرزیده است گذشته و آینده؟ رسول (ص) جواب داد: ا فلا اکون عبدا شکورا؟
من وى را بنده سپاس دار نباشم؟ پس ربّ العالمین تخفیف وى را آیت فرستاد «طه» اى طئى الارض بقدمیک. اى محمد هر دو پاى بر زمین نه و این همه رنج بر خود منه که ما رنج بى‏طاقت از بنده نخواهیم، طاعت معروفه خواهیم، خدمتى بچم راهى میانه نه افراط و نه تفریط. همانست که گفت: «وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» راه میانه را روى باللّه تعالى است و کردار میانه بپسند اللَّه تعالى است.
«ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» اى لتتعب و لتتکلّف ما لا طاقة لک به من العمل.
پس از آنکه این آیت فرو آمد رسول خدا نماز شب مى‏کرد لختى بر پاى ایستاده لختى نشسته لختى دراز لختى سبک.
«إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى‏» اى لکن انزلناه تذکرة و موعظة للمؤمنین. جایى دیگر گفت: «تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى‏ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ» تذکره در یاد دادنست و تبصره فرا دیدار دادن. جایى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» یادگار را تذکره گویند یرا که بسبب آن غایب در یاد آید. و بسبب آن فراموش در یاد آید، اللَّه تعالى جایها قرآن را یادگار خواند، یعنى تذکره و این بر سه وجه است: یا از عقوبت چیزى یاد میکند، یا امید در یاد بنده دهد، یا از کرم و لطف و عطف خود چیزى یاد کند، تا مهر خود در یاد بنده دهد. «لِمَنْ یَخْشى‏» یعنى لمن یخشى اللَّه فینتفع به و خص من یخشى بالذّکر لانتفاعه به.
قوله: «تَنْزِیلًا» اى نزّله اللَّه تنزیلا. و قیل بدل من التذکرة، و هو مصدر ارید به الاسم یعنى منزلا. «مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏» قیل و هو جمع العلیا کالکبرى و الکبر یقال و سماء علیا و سماوات على. و العلیا تأنیث الاعلى قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» وقف بعضهم على العرش ثمّ استأنف، فقال استوى له ما فى السماوات و ما فى الارض، و الاستواء فى اللغة العلوّ و الاستقرار.
و قال ابو عبیده: استوى اى علا و لا یزاد فى تفسیره من فعل اللَّه عزّ و جلّ على قول مالک بن انس حین سئل عنه فقال: الاستواء معلوم و الکیف مجهول و الایمان به واجب و السّؤال عنه بدعة. و عن محمد بن نعمان قال: دخل رجل على مالک بن انس فقال یا با عبد اللَّه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» کیف استوى؟ فاطرق مالک و جعل یعرق. ثمّ قال: الاستواء منه غیر مجهول، و الکیف فیه غیر معقول، و الایمان به واجب، و السؤال عنه بدعة و لا احسبک الّا ضالا، اخرجوه عنّى. و عن ابن عباس قال: العرش لا یقدر قدره احد. و عن ابن مسعود قال: ما بین الکرسى الى الماء مسیرة خمس مائة عام، و العرش فوق الماء، و اللَّه فوق العرش، لا یخفى علیه من اعمالکم شی‏ء.
و عن کعب الاحبار قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: «انا اللَّه فوق عبادى و عرشى فوق جمیع خلقى و انا على عرشى، ادبر امر عبادى لا یخفى علىّ شی‏ء من امر عبادى فى سمائى و ارضى، و ان حجبوا عنّى فلا یغیب عنهم علمى.» و عن على بن حسن بن شقیق قال: قلت لعبد اللَّه بن المبارک، کیف نعرف ربّنا؟ قال: فوق سبع سماوات على العرش بائن من خلقه.
و فى الخبر الصّحیح انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه جهدت الانفس و جاعت العیال، و هلکت الانعام، فاستسق لنا ربّک فانا نستشفع بک على اللَّه و نستشفع باللّه علیک.
فقال رسول اللَّه (ص): «و یحک تدرى ما تقول؟ و سبّح رسول اللَّه فما زال یسبّح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه. ثمّ قال و یحک انّه لا یستشفع باللّه على احد من خلقه، شأن اللَّه اعظم من ذلک. و یحک أ تدرى ما اللَّه؟ انّ اللَّه عزّ و جلّ على عرشه، و انّ عرشه على سماواته، و انّ سماواته على ارضیه هکذا، و قال باصبعه مثل القبه».
و عن ابى هریره انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لمّا قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش، انّ رحمتى غلبت غضبى».
و عن انس قال: یلقى الناس یوم القیامة ما شاء اللَّه ان یلقوا، ثم ینطلقون الى محمّد (ص) فیقولون یا محمد: اشفع لنا الى ربّنا، فیقول انا لها و صاحبها، قال فانطلق حتى استفتح باب الجنّة فیفتح لى فادخل و ربّى تبارک و تعالى على عرشه. و عن ابن عباس قال: ما بین السّماء السابعة الى کرسیه سبعة آلاف نور و هو فوق ذلک. و عن عمران بن موسى الطرسوسى قال: قلت لسنید بن داود، هو على عرشه بائن من خلقه. قال: نعم الم تر الى قوله عزّ و جلّ: «وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ»، و عن الاوزاعى قال: قال موسى (ع): یا ربّ من معک فى السماء؟ قال ملائکتى. قال و کم هم یا ربّ؟ قال اثنا عشر سبطا. قال و کم عدد کل سبط؟ قال عدد التّراب.
قوله. «لَهُ ما فِی السَّماواتِ» من الملائکة و الشمس و القمر و النجوم و غیرها.
«وَ ما فِی الْأَرْضِ» من الجنّ و الانس و الجبال و البحار و غیرها. «وَ ما بَیْنَهُما» اى ما بین السماء و الارض، من الهواء و الرّیاح و السحاب و الامطار و غیرها. «وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏» و ما تحت سبع ارضین. و الثرى هو التراب الندى. و قیل الثرى اسم لاسفل الارض. قال ابن عباس: الارض على ظهر النّون، و النّون على بحر، و انّ طرفى النّون رأسه و ذنبه یلتقیان تحت العرش، و البحر على صخرة خضراء، و خضرة السماء منها، و هى الصخرة الّتى ذکرها اللَّه عزّ و جلّ فى القران فى قصة لقمان: «فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ» و الصخرة على قرن ثور، و الثور على الثّرى. و ما تحت الثرى لا یعلمه الا اللَّه عزّ و جلّ.
و ذلک الثور فاتح فاه فاذا جعل اللَّه البحار بحرا واحدا سالت فى جوف ذلک الثور، فاذا وقعت فى جوفه یبست البحار. و روى انّ کعبا سئل، فقیل له و ما تحت هذه الارض؟
قال الماء، قیل و ما تحت الماء؟ قال صخرة، قیل ما تحت الصخرة؟ قال ملک، قیل و ما تحت الملک؟ قال حوت معلق طرفاه بالعرش، قیل و ما تحت الحوت؟ قال الهواء و الظّلمة و انقطع العلم. و روى عن ابن عباس قال: الارضون على الثور، و الثور فى سلسلة، و السلسلة فى اذن الحوت، و الحوت بید الرّحمن عزّ و جلّ.
قوله تعالى: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏» تقدیره و ان تجهر بالقول لم یکن عنده اظهر ممّا تسره. معنى آنست که اگر تو سخن بلند گویى یا نرم گویى بلند گفتن بنزدیک اللَّه تعالى ظاهر تر نخواهد بود از آن نرم گفتن، او خداوندى است که نهان داند و نهان‏تر از نهان داند فکیف آشکارا و قیل معناه «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ» فلحاجتک الیه، فاما اللَّه فانه لا یحتاج الى الجهر لیسمع اگر بجهر گویى شاید که ترا بدان حاجتست، امّا ربّ العزّه که سرّ و اخفى داند چه حاجت دارد بجهر گفتن تو تا شنود.
گفته‏اند که سرّ آنست که امروز در خود پنهان دارى و اخفى آن است که فردا پنهان خواهى داشت از خلق. و گفته‏اند که سرّ آنست که بنده در نفس خود مى‏داند و پنهان میدارد و اخفى آنست که اللَّه تعالى از بنده مى‏داند و بنده از خود نمى‏داند.
ابن عباس گفت: السّر ما اسررت فى نفسک و اخفى ما لم یکن و هو کائن. سرّ اسرار بندگان است که اللَّه میداند و از وى هیچیز از آن پوشیده نه، و اخفى آنست که از عدم در وجود نیامده و اللَّه مى‏داند که در وجود خواهد آمد، و داند که کى آید، و چون آید، و روا باشد که اخفى فعل ماضى بود، یعنى یعلم اسرار عباده. و اخفى سرّ نفسه عن خلقه. اسرار بندگان همه داند و سرّ خود خود داند با کس بنگوید و کس را بر آن اطلاع ندهد.
قوله تعالى: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اى الرحمن الذى فعل هذه الاشیاء، هو الا له على الحقیقة لا یستحق الالهیّة غیره. رحمن که این همه فعل اوست و محدثات و مکوّنات نمودار قدرت اوست، خداى بندگان و معبود همگان بحقیقت اوست، و خدایى و خداکارى سراى اوست. قوله: «لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» لانّ سماعها یدلّ على توحیده، وجوده، و کرمه، و کلّ اسمائه مدح و ثناء لایق بذاته و صفاته و لا یستحقّ انّ یسمّى بها غیره. نامهاى اللَّه تعالى همه نیکواند، پاک و بزرگوار و درست. همه مدح و ثناء او، همه سزاى ذات و صفات او، دلیل بر توحید وجود و کرم او، هر که آن را یاد کند و بدان توحید و تعظیم اللَّه تعالى خواهد در بهشت شود اینست که مصطفى (ص) گفت: «انّ للَّه تسعة و تسعون اسما من احصاها دخل الجنّة».
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏» سیاق این آیت تسلیت مصطفى است و تسکین دل وى بآن رنج و اذى که از قوم خود میدید، و طعنها که از مشرکان مى‏شنید، ربّ العزّة او را بدیدن و شنیدن آن مکاره صبر میفرماید و وعده درجات و کرامات میدهد، و از قصه و سرگذشت موسى او را خبر میکند که از دشمنان چه رنج بوى رسید و بعاقبت از حق چه کرامت دید، گفت جلّ جلاله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏» اى قد اتیک حدیث موسى و قصته.
«إِذْ رَأى‏ ناراً» و این آن گه بود که موسى (ع) روزگار مزدورى شعیب تمامى ده سال بسر برده بود و از شعیب دستورى خواسته بود تا بنزدیک مادر باز شود و عیال را با خود ببرد. و شعیب او را دستورى داد و از مدین بیرون آمد عیال و اسباب با وى و چند سر گوسپند که شعیب وى را داده بود. روى نهادند بمصر و موسى (ع) را کلاهى نمدین بر سر و ازار کى پشمین بر تن و نعلینى از پوست خر ناپیراسته در پاى و عصا در دست، همى رفتند تا رسیدند بوادى طوى، آنجا که طورست. شب آدینه‏اى پیش آمد. شبى تاریک سهمگین، جهان همه تاریکى ظلمت فرو گرفته، ابر و باد و باران و رعد و برق و صاعقه همه در هم پیوسته و موسى (ع) از جاده راه بیفتاده و سرگشته شده، و گرگى در گله افتاده و گله پراکنده کرده. در آن حال اهل موسى در ناله آمد و وقت زادن نزدیک گشته موسى را طاقت برسید و آرام از دل وى برمید، از جان خویش بفریاد آمد مضطر ماند. آتش زنه برداشت سنگ بر آن زد هیچ شرر آتش بیرون نداد، درین میانه باز نگرست بسوى چپ از دور آتشى دید. اینست که ربّ العالمین گفت: «إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ» اى لامرأته و ولدیه. موسى (ع) با زن خویش و دو فرزند که با وى بودند، و مى‏گویند آن شب او را پسرى آمد. موسى (ع) چون آتش دید ایشان را گفت «امْکُثُوا» اى اقیموا مکانکم، «إِنِّی آنَسْتُ ناراً» یقال للّذى ابصر الشی‏ء من بعید ممّا یسکن الیه آنسه. «لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ» شعلة من النّار فى طرف عود، «أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» اى هادیا یدلّنى على الطریق و الماء. موسى راه گم کرده بود و راه بسراب نمیبرد و سرماى سخت بود و آتش زنه آتش نمیداد، چون از دور آتش دید گفت روم و آتش بیارم یا کسى را بینم که راه داند و جاى آب شناسد و ما را راهنمونى کند، و از آنجا که موسى بود تا بآتش میگویند سیصد فرسنگ بود، موسى بیک طرفة العین آنجا رسید. اینست که اللَّه تعالى گفت: «فَلَمَّا أَتاها» چون رسید آنجا درختى دید، میگویند درخت عنّاب بود، و گفته‏اند درخت سدره بود، درختى سبز و تازه سر تا پاى آن بآتش افروخته و هیچ شاخ آن ناسوخته، آتشى بود برنگ سپید و بى‏دود، و هر شاخ که آتش در وى میافتاد سبز و تازه تر میشد. موسى (ع) در آن حال تسبیح فریشتگان شنید و نورى عظیم دید، موسى از شگفتى آن حال تنگ دل بیستاد پشت بدرخت باز نهاد و چشم پر آب کرد. و آن ساعت ندا آمد که: «یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» کرّر الکنایة لتحقیق المعرفة و توکید الدّلالة. و ازالة الشبهة، نظیره قوله للنّبى (ص): «وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ».
قراءت مکّى و ابو عمرو، انّى بفتح الف است. یعنى نودى بانّى انا ربّک.
و موضع انّى نصب. باقى انّى بکسر الف خوانند بر اضمار قول نودى.
فقیل «یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» این آیت حجتى قاطع و دلیلى روشن است بر معتزله که بخلق قرآن مى‏گویند، و بر ایشان که سخن گفتن بر خداى تعالى روا نمى دارند، ایشان را گویند، «نُودِیَ» این ندا از کیست؟ اگر گویند از فریشته است گوئیم.
«إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» که مى‏گوید، اگر گویند فریشته میگوید کفر صریح است که فریشته خداى موسى نیست، و اگر گوید خدا میگوید و جز او کس را نرسد که گوید: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» اقرار دادند که اللَّه تعالى متکلّم است و گویا، سخن وى صفت ویست نامخلوق. بموسى گفت منم که خداوند توام «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» نعلین از پاى بیرون کن. خلافست میان علما که از بهر چه او را خلع نعلین فرمودند؟ روایت کنند از مصطفى (ص) که گفت: «کانتا من جلد حمار میّت غیر مدبوغ».
روى عن ابن مسعود قال: قال النبى (ص): «و کلم اللَّه موسى و کانت علیه جبة صوف و کسآء صوف و سراویل صوف و عمامة صوف و نعلاه جلد حمار غیر زکى».
او را فرمودند که نعلین از پاى بیرون کن که از پوست خر بود ناپیراسته و ناپاک. چون این فرمان بوى رسید نعلین از پاى بیرون کرد واپس وادى افکند. حسن و عکرمه و مجاهد گفتند که: نعلین از پوست گاو بود پاک امّا او را بخلع آن فرمودند تشریف زمین مقدّسه را، یعنى که برکت زمین مقدّسه بپاى تو رسد. و گفته‏اند تهى کردن پاى از نعلین نشان تواضع است و خشوع و تأدیب. موسى را فرمودند تا ادب گیرد و در تواضع و خشوع بیفزاید، و عادت سلف بوده در تعظیم خانه کعبه که پاى برهنه در خانه کعبه شدندى. قال ابن الزبیر: حج هذا البیت سبع مائة الف من بنى اسرائیل، یضعون نعالهم بالتنعیم یدخلون حفاة تعظیما للکعبة. و فقیل فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ. اى فرغ قلبک عن شغل الاهل و الولد. روى اشعث بن اسحاق عن جعفر قال: ترکهم اربعین سنة فى المکان الّذى نودى فیه، و مضى لامر اللَّه حتّى قضى ما امر به.
قوله: «إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ» اى المطهر لکلام اللَّه عزّ و جل. و قیل المقدس اى المبارک، طوى قرأ اهل الکوفة و ابن عامر بالتنوین. و قرأ الآخرون، طوى بغیر تنوین، فوجه التنوین انّه اسم منصرف على وزن فعل، مثل صرد و حطم. سمى به الوادى و هو مذکر، فیکون منصرفا لخلوه مما یمنع الصرف، و من لم ینّونه ترک صرفه من جهتین. احدیهما ان یکون معدولا عن طاو، فیصیر مثل عمر المعدول عن عامر فلا ینصرف و الثانیة انّه اسم للبقعه او الارض، فهى مؤنثة فى المعنى فمنع الصّرف لاجتماع التأنیث و التعریف فیه. و قیل طوى مصدر مثل هدى، و المعنى نودى طوى او قدّس طوى، اى مرّتین مشتق من الطى، اى طویت علیه البرکة و التقدیس و النّداء طیّا بعد طى.
قوله: «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ» اى اصطفیتک للنّبوة. و قرأ حمزة و انّا بفتح الالف و تشدید النون. اخترناک، بالنّون و الالف على لفظ الجمع، دون معناه للعظمة، لانّه من خطاب الملوک. و قوله: «أَنَا» عطف على قوله: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ»، و الکلّ من صلة نودى، و المعنى نودى بانّى انا ربّک و بانا اخترناک.
قوله: «فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى‏» اى استمع لما یوحى الیک منّى «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی» اى وحدنى و اطعنى و لا تعبد غیرى، «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی». اینجا سه قول گفته‏اند: یکى آنست که نماز بپاى دار لتذکرنى فیها. تا مرا یاد کنى در آن که شریف‏تر ذکرى آنست که در نماز بود. قول دیگر اقم الصلاة طلبا لذکرى حتّى اذکرک. نماز بپاى دار طلب ذکر مرا، که هر که مرا یاد کند من او را یاد کنم، هم چنان که گفت: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ». قول سوم اقم الصلاة متى ذکرت ان علیک صلاة، و المعنى لتذکیرى ایّاک بها. میگوید هر گه که فراموش شود بر تو نماز چون یاد آید نماز کن در هنگام، یا پس هنگام، که آن من بیاد تو دادم و منه‏
قول النّبی (ص): «من نسى صلاة او نام عنها فلیصلها اذا ذکرها، انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی».
و روى من نام عن صلاة او نسیها فلیصلها اذا ذکرها فان ذلک وقتها، لا وقت لها الّا ذلک و تلا قوله: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی».
و روى من نسى صلاة فلیصلها اذا ذکرها لا کفارة لها الّا ذاک.
و فى روایة ابى قتادة قال: «خطبنا رسول اللَّه (ص): فذکر قصة نومهم عن الصلاة فقال رسول اللَّه: ما الّذى تهمسون دونى؟ قلنا تفریطنا عن الصلاة. قال اما لکم فى اسوة انّه لیس فى النوم تفریط، و لکن التفریط على من لم یصل صلاة حتى یجی‏ء وقت صلاة اخرى، فمن فعل ذلک فلیصلها حین ینتبه فاذا کان الغد فلیصلها عند وقتها».
گفته‏اند این خطاب با مصطفى (ص) است تا آنجا که گفت: «فَتَرْدى‏»، آن گه بقصه موسى باز میشود.
قوله: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ» اى القیامة کائنة لا محالة، «أَکادُ أُخْفِیها» ارید ان استرها عن جمیع النّاس فلا اطلع علیها احدا بل تأتیهم على غرة منهم کقوله: «لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً» بل تأتیهم بغتة فیبهتهم. میگوید رستخیزا مدنى است میخواهم که کى آن وقت از خلق بپوشم تهویل و تعظیم آن را، تا آید بایشان ناگاه، روایت کرده‏اند از ابن عباس که گفت در تفسیر این آیت: اکاد استرها عن نفسى فکیف یعلمها مخلوق. این سخن بر مخرج سخن عرب بیرون آمد و بر عادت ایشان و مبالغت در کتمان و جدّ نمودن در آن.
و قیل أُخْفِیها اى اظهرها و هو من الاضداد، کما انّ الاسرار یجی‏ء بمعنى الاظهار فى قوله: «وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ» اى اظهروها، و یحتمل ان یکون اخفیها بمعنى ازلّت الخفا عنها، کما یقال اشکیته: اى ازلت شکواه، باین قول اکاد، زیادت است هم چنان که گفت: «قُلْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً» اى هو قریب و عسى زیادة.
«لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ» تعلق باخفا دارد، هر که اخفاء بمعنى اظهار نهند. و معنى آنست که رستخیز آمدنى و بودنى است، آن را بوقت خویش اظهار کنم تا هر کس بجزاء کردار خویش رسد و سزاى خویش بیند، و روا باشد که لتجزى تعلق باتیان دارد یعنى «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ... لِتُجْزى‏»، و محتملست که تعلق «ب أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» دارد، اى اقم الصلاة لذکرى لتجزى کلّ نفس على ما عملت من خیر او شر.
«فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها» الصدّ یستعمل فى الصرف عن الخیر، تقول صدّه عن الخیر و لا تقول صدّه عن الشّر، و المعنى لا یمنعک عن الایمان بالقیامة و التّأهب لها و عن اقامة الصلاة، «مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ» الهوى یستعمل فى المعاصى و حقیقته میل النّفس الى الشّی‏ء للشهوة. «فَتَرْدى‏» اى فتهلک فى القیامة و تعذّب بالنّار. قیل الخطاب للنّبى (ص) و المراد به امته.
قوله: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» استفهام است بمعنى تنبیه و تقریر، ربّ العزّه خواست که بر وى مقرّر کند باقرار وى که آنچه در دست دارد عصاست، تا چون مار گردد نترسد، و نیز خواست که او را باقرار خود فرا گیرد و بر وى حجّت آرد که آن عصاست تا چون مار گردد انکار نکند، که همیشه چوب بود و دعوى نتواند کرد که همیشه مار بود، و گفته‏اند مراد باین خطاب آنست که تا موسى را گستاخ گرداند و با کلام حق انس گیرد و از هیبت دیدن عجایب مدهوش نگردد و قوّت دل دارد بهر چه او را فرماید، «وَ ما تِلْکَ» از بهر آن گفت که عصا مؤنث است و اشاره بآنست، و «بِیَمِینِکَ» از بهر آن گفت که عصا در دست راست داشت، و محتملست که در دست چپ چیزى دیگر داشت تا جواب بر وى ملتبس نشود.
«قالَ هِیَ عَصایَ» گفته‏اند که عصاى موسى ببالا ده گز بود سر آن دو شاخ و زیر آن سنان، و نام آن علیّق و قیل نبعه از چوب بادام، و گفته‏اند از مورد بهشت بود. و عن محمّد بن قیس قال: اعطى آدم من الجنّة یاقوتة و عصا موسى و شیئا من زرع: فامّا الیاقوتة فهى الرکن کانت بیضا فاسودّ من ایدى الخطائین، و امّا العصا، فعصا موسى تناسخها القرون، و امّا الزرع فما اعطى بنو آدم. قوله: «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها» اى اعتمد علیها اذا اعییت، و ذلک انّ الرّعاء یستریحون على عصیهم بالاتکاء، «وَ أَهُشُّ بِها» اى اضرب بها الاغصان الورق، «عَلى‏ غَنَمِی» الغنم عند العرب لعدد من الضّان لا ینقص من مائة فصاعدا قوله. «وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏» المآرب الحوائج واحدتها ماربة و مأربة و الارب و الاربة ایضا الحاجة. و ارب الانسان عضوه، جمعه اراب و صحّ‏
فى الحدیث: «امرت ان اسجد على سبعة آراب».
و الا ریب لهو العاقل الّذى یقوم لحوائجه، و انّما قال اخرى لانّ المآرب جماعة و اصلها اخر، فاجراها على الوحدة کالحسنى لانّ آیات السورة على الیاء. گفته‏اند که موسى بقدر سؤال جواب داد، چون خطاب آمد که: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» موسى جواب داد که عصا، دیگر بار خطاب آمد که: لمن هى، این عصا آن کیست؟ موسى گفت: «عَصایَ» عصاى من. خطاب آمد. و ما تصنع‏ بها. چکنى باین عصا؟ موسى گفت: «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها» و آن منافع بر شمرد، و گفته‏اند خطاب هم آن بود که: «ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» امّا موسى در جواب بیفزود که میخواست تا منافع آن بر شمرد و شکر نعمت حق بگزارد. روى عن ابن عباس قال: کان موسى (ع) یحمل على عصاه زاده و سقاه و تماشیه و تحدّثه و کان یضرب بها الارض فیخرج ما یأکل یومه و یرکزها فیخرج الماء، فاذا رفعها ذهب الماء و اذا ظهر له عدوّ حاربت و ناضلت عنه. و اذا اراد الاستقاء من البئر ادلاها فکانت على طول البئر، و صارت شعبتاها کالدّلو حتّى یستقى، و کان یظهر على شعبتیها کالشمع باللّیل یضی‏ء له و یهتدى به، و اذا اشتهى ثمرة من الثمار، رکرها فتغصّنت غصن تلک الشجرة و اورقت ورقها و اثمرت ثمرها، گفته‏اند این همه منافع که ابن عباس بر شمرده است پس از سؤال «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» در عصا پیدا شد زیرا که آن همه معجزه است و موسى را پیش از آن شب معجزه نبود.
«قالَ أَلْقِها» قال الربّ الق العصا «یا مُوسى‏» فَأَلْقاها من یده. «فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏» تمشى مسرعة على بطنها. چون موسى عصا از دست بیفکند مارى زرد گشت آن را عرف بود چون عرف اسب، از اوّل که پیدا گشت جانّ بود باریک و کوچک پس همى افزود تا ثعبان گشت، مارى بزرگ صعب، چنان که بدرختى رسید آن درخت بخورد، و خاییدن درخت و دندانها که بر هم میزد موسى پر خوان آن میشنید، و گفته‏اند پاره پاره کوه میکند و فرو میبرد. یقال الجانّ اوّل حالة الحیّة، و هى الصغیرة منها، و الثعبان آخر حالها و هى اعظم ما تکون، و الحیّة للجنس یعم الکلّ. و قیل کانت فى عظم الثعبان و سرعة الجان. موسى چون مار دید که نهیب مى‏برد بترسید و برمید، جایى دیگر گفت: «وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ» برگشت و پشت برگردانید گریزان، باز نیامد و باز پس ننگریست، تا خطاب آمد از حق جلّ جلاله که اى موسى بجاى خود باز آى، باز آمد. وى را گفت: «خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى‏» تقدیره سنعیدها الى سیرتها، فحذف الجار أی سنردها الى خلقتها و هیئتها کما کانت عصا، فمدّ موسى یده الى قرنیها فعادا شعبتین و صارت عصا. و گفته‏اند که موسى پشمینه پوشیده بود چون خطاب آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ». دست بآستین مدرعه فرا برد تا بر گیرد، خطاب آمد که موسى اگر از این مار گزندى بتو خواهد رسید، آستین بچه کار آید ترا و چه دفع کند؟ موسى گفت خداوندا مرا باین مگیر که مرا ضعیف آفریده‏اى و آنچه میکنم از ضعف و عجز مى‏کنم، پس موسى دست برهنه در دهن وى فرو برد چون دست وى برسید عصا گشت و دست خود در میان دو شاخ عصا دید، پس خطاب آمد که یا موسى ادن، فلم یزل یدینه حتّى شدّ ظهره بجذع الشجرة فاستقرّ و ذهبت عنه الرّعدة و جمع یدیه فى العصا و خضع برأسه و عنقه.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ» جناح الانسان ما بین المرفق و الإبط.
«تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» یعنى تخرج و لها نور و شعاع کشعاع الشمس من غیر مرض و لا برص، «آیَةً أُخْرى‏» یعنى هذه آیة اخرى لنبوّتک سوى آیة العصا. و انتصابها على الحال.
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى‏» من المعجزات العظام التی نعطیکها.
و قیل تقدیره «لنراک الکبرى من آیاتنا» و هى الید البیضاء، و لهذا قال: ابن عباس کانت ید موسى اکبر آیاته.
قوله: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ» اى اذهب بهاتین الآیتین فى الحال الیه و ادعه الى عبادتى و وحدانیتى و الى اقامة الصلاة. لذکرى، «إِنَّهُ طَغى‏» اى عصى و علا و تکبّر و جاوز الحد فى الشرک و المعصیة. قال ابن عباس: لم یرجع موسى الى اهله الّا بعد حول، و القبط تسمى الطاغى فرعون و اسمه الولید بن الریان القبطى.
و قیل الولید بن مصعب و قیل کان فرعون من اصطخر و عن علقمة بن مرثد قال: بعث اللَّه موسى الى فرعون، فلمّا ولىّ موسى ناداه یا موسى امّا انّ فرعون لن یؤمن، قال موسى یا ربّ ففیم ترسلنى الیه، و قد علمت انّه لن یؤمن، فبعث اللَّه الیه بثمانیة املاک، فقالوا یا موسى امض لما امرت به، فقد اعنى علم هذا القرون هن قبلکم.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». ذکر اللَّه حبذا ذکراه جل الملک الحق تعالى اللَّه ما اشرف ذکره و ما اعلاه و ما اطیب وصفه و ما احلاه، فهو العزیز الصّمد الا له، اللَّه است قدیم و آفریدگار رحمن است عظیم و پروردگار، رحیم است و حلیم و آمرزگار، کریمست و لطیف، عیب پوش و عذر پوش و رهى‏دار، دستگیر و کارساز، عذر پذیر و سپاس دار، نغز کردار و خوش گفتار و لطیف دیدار، جمال نام امروز نصیب کفتار، جمال نام فردا نصیب دیدار، الهى در ازل تومان بر گرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که بر گرفتى بمگذار و در سایه لطف خود میدار، قوله: «طه» اینست خطاب خطیر و نظام بى‏نظیر، اینست سخن پر آفرین و بر دلها شیرین، دل را انس و جان را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. «طه» هم نامست و هم تعریف، هم مدح، و هم پیغام، نام راست و تعریف درست، مدح بسزا پیغام تمام. قومى گفتند سوگندیست که ربّ العزّة یاد مى‏کند بصفات و افعال خویش، مى‏گوید بطول خداوند بر بندگان، بپاکى حق از گفت ناسزایان، بطهارت دل محمّد خاتم پیغمبران، بطهارت اهل بیت محمّد شمعهاى تابان، بطهارت دل عارفان و سوز سرّ والهان. بدرخت طوبى جاى ناز بهشتیان، بطرب اهل بهشت و یافت روح و ریحان، باین جمله سوگند یاد میکند: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏». سعید جبیر گفت. طا از طیّب است و ها از هادى، طا اشارتست بپاکى، و پاکى اللَّه را صفتست، و ها اشارتست بهدایت، و اللَّه ولى هدایتست، طا آنست که مصطفى (ص) گفت: انّ اللَّه تعالى طیب لا یقبل الّا الطیب».
ها آنست که قرآن مجید از آن خبر داد: «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا»
. اللَّه بحقیقت راه نماى و دل گشاى مؤمنانست، سراراى و مهر فزاى رهیگانست، طیب از عیب پاک، صمد از دریافت پاک، برتر از دورى پاک، نزدیک از آمیغ پاک، قیوم از تغیّر پاک، احد از انباز و جفت و فرزند و کفو و همتا پاک، یافته از دریافت پاک، صبور از عجز پاک، مانع از بخل پاک، منتقم از حقد پاک، جبّار از جور پاک، متکبّر از بغى پاک، غضبان از ضجر پاک، شناختنى از اوهام پاک، صانع از حاجت پاک».
قوله: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» تسکین روعة مصطفى (ص) است که او ترسنده‏تر خلق بود چنان که گفت: انّى ارجو ان اکون اخشاکم للَّه»
یاران گفتند، رسول خدا نماز کردى و در دل مبارک وى چندان ترس بودى که مى‏جوشیدى چنان که آب گرم جوشیدى بر آتش. عمر خطّاب گفت: وى را دیدم در ملتزم ایستاده و زار زار مى‏گریست، چون مرا دید گفت: هاهنا تسکب العبرات.
قوله: «إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى‏»، قرآن یادگار ترسندگانست و خشیت ترس زنده دلان و عالمان است، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» ترسى که خاطر را از حرمت مرکب کند، و اخلاق را مهذب کند، و اطراف را ادب کند.
هر دل که در آن از خداى عزّ و جلّ ترس نیست آن دل خرابست و معدن فتنه، و از نظر اللَّه محروم و از تبصره شناخت حق محجوب، دلیرى و بى‏حرمتى و ناپاکى را باللّه چه رویست، و با وى چه سر و کار، این چنانست که مصطفى (ص) گفت در قنوت: «و الشرّ لیس الیک»
شر را بتو چه راه و اهل آن را با تو چه روى.
قوله: «تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏» این قرآن فرو فرستاده خالق زمین و آسمانست، انس دل دوستان و مرهم درد سوختگانست، شفاى درد و طبیب بیمار دلانست، مصطفى (ص) گفت: «الّا من اشتاق الى اللَّه فلیسمع کلام اللَّه فان مثل القرآن کمثل جراب مسک، اىّ وقت فتحته فاح ریحه».
جایى دیگر گفت: «تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ» فرو فرستاده آن عزیز است که او را هم نور عزّت است و هم نار عزّت. بنور عزّت آشنا را بیفروخت و بنار عزّت بیگانه را بسوخت، جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ» فرو فرستاده خداوند جهانیان است، پروردگار و دارنده همگانست، یکى تن پرورد بنعمت و دل پرورد بمحبّت، آن در ناز و نعمت، و این در راز ولى‏نعمت، آن بر درگاه شریعت است در خدمت و ریاضت، این در پیشگاه حقیقت سزاى صحبت و قربت.
قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» هفت جاى در قرآن یاد کرد که من بر عرش مستویم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه، استواء خداوند بر عرش در قرآنست و مرا بدین ایمانست، تأویل نجویم که تأویل درین باب طغیانست، ظاهر قبول کنم و باطن تسلیم، این اعتقاد سنیّانست، و نادر یافته بجان پذیرفته طریقت ایشانست، ایمان من سمعى است، شرع من خبرى است، معرفت من یافتنى است، خبر را مصدقم یافت را محققم، سمع را متبعّم، بآلت عقل، بگواهى صنع، بدلالت نور، باشارت تنزیل، به پیغام رسول، بشرط تسلیم، امّا همیدانم که نه جایگیر است بحاجت، که جاى نمایست بحجت، نه عرش بر دارنده اللَّه تعالى است، که اللَّه دارنده و نگهدارنده عرشست، عرش خداجویان را ساخته، نه خداشناسان را، خداجوى دیگرست و خدا شناس دیگر، خداجوى را گفت: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» خداشناسان را گفت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر عرش بذات، بعلم هر جاى، بصحبت در جان، بقرب در نفس. اى جوانمرد در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» رخت فرو منه که «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» با وى روانست، بر بساط «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» آرام مگیر که «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» زبر آنست، با «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ» گستاخ مباش که «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» از بر آنست، هر چه «هُوَ الْأَوَّلُ» مى‏دهد «هو الآخر» مى‏رباید، هر چه «هو الظاهر» نشان میکند، «هو الباطن» محو مى‏کند، این همه چیست، تا مؤمن میان خوف و رجا و عارف میان قبض و بسط طوف مى‏کنند، نمیتوان گفت که نمیتوان یافت، که شریعت خصمى میکند، و نمیتوان گفت که توان یافت، که عزّت رضا نمیدهد، عزیز عظیم لا یعرف قدره و لا یدرک حقه، لطیف ودود یحبهم و یحبّونه.
قوله: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏» النفسى لا تقف على ما فى القلب، و القلب لا یقف على اسرار الروح، و الروح لا سبیل له الى حقائق السر، و الّذى هو اخفى فما لا یطّلع علیه الّا الحق. نفس چه داند که در کنج خانه دل چه تعبیه است، دل چه داند که در حرم روح چه لطائف است، روح چه داند که در سراپرده سرّ چه ودایع است، سرّ چه داند که در اخفى چه حقایقست، نفس محلّ امانتست، دل خانه معرفتست، روح نشانه مشاهدتست، سرّ محط رحل عشق است، اخفى حق داند که چیست، و داننده آن کیست، و هم و فهم خلق از دانش آن تهیست.
قوله: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» هر منزل که سلطان آنجا فرو خواهد آمد فراش باید که از پیش برود و آن منزل بروبد، از خاشاک و خس پاک کند، چهار بالش سلطان بنهد، تا چون سلطان در رود، کارها ساخته بود و منزل پرداخته، چون سلطان عزت الّا اللَّه بسینه بنده نزول کند فرّاش لا اله از پیش بیاید، و ساحت سینه بجاروب تجرید و تفرید بروبد و خس و خاشاک بشریّت و آدمیّت و شیطنت نیست کند و بیرون او کند آب رضا بزند، فرش وفا بیفکند، عود صفا بر مجمره و لا بسوزد، چهار بالش سعادت و دست سیادت بنهد، تا چون سلطان الا اللَّه در رسد، در مهد عهد بر سریر سر تکیه زند. شعر:
تکیه بر جان رهى کن که ترا باد فدا
چکنى تکیه بر آن گوشه دار افزبنا
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏ إِذْ رَأى‏ ناراً» آتش نشان جودست، و دلیل سخا، عرب آتش افروزد تا بدان مهمان گیرد، هیچکس بآتش مهمانى چون موسى (ع) نیافت و هیچکس از آتش میزبانى چون اللَّه تعالى ندید، موسى آتشى میجست که خانه افروزد. آتشى یافت که جان و دل سوزد، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، بآتش جان سوز شکیبایى نتوان. آتشها بر تفاوتست، آتش شرم و آتش شوق و آتش مهر، آتش شرم تفرّق سوزد، آتش شوق صبر سوزد، آتش مهر دو گیتى سوزد، تا جز از حق نماند، دلیل یافت دوستى دو گیتى بسوختن است، نشان محقق با غیر حق نپرداختن است، علامت نیستى در خود برسیدن است، باران که بدریا رسید برسید، در خود برسید آن کس که بمولى رسید، موسى (ع) بسر مشرب توحید رسیده بود، که خطاب: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» شنید، او را فرمودند که قدم در عالم تفرید نه، پاى بر دو گیتى نهاد و مولى را همّت یگانه کرد.
قوله: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» اى فرّغ قلبک عن حدیث الدّارین، و تجرّد للحق بنعت الانفراد، اى موسى یگانه را یگانه باش، اوّل در تجرید قصد، آن گاه در نسیم انس، از دو گیتى بیزار شو تا نسیم انس از صحراء لم یزل دمیدن گیرد، حجاب تقسیم از پیش برخاسته و نداء لطف بجان رسیده «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» چون خطاب «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» بسمع موسى رسید.
سلطان هیبت بر او تاختن آورد در حیرت و دهشت افتاد، از صولت آن هیبت آرام را جاى نماند نه تن صبر بر تافت، نه دل با عقل پرداخت، تا ربّ العالمین بنداء لطف تدارک دل وى کرد، حدیث عصا در میان آورد گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» چیست اینکه در دست دارى اى موسى؟ گفت: «هِیَ عَصایَ» عصاى منست. فرمان آمد که: «أَلْقِها یا مُوسى‏» بیفکن این عصا که مى‏گویى عصاى منست. موسى بیفکند آن عصا مار گشت. موسى چون آهنگ مار دید که قصد وى کرد، بترسید و بهزیمت شد، ندا آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ» اى موسى بر گیر و مترس، این همان عصاست که تو گفتى و دعوى کردى که عصاى منست، اى موسى ترا با دعوى چه کار بود، مردان راه دعوى نکنند و هیچ چیز بخود اضافت نکنند، آن صفت هستى و آثار دعوى موسى بود که در آن حضرت روى بوى آورد، که از دعوت بشریّت با فطرت او شوبى مانده بود، آن شوب باین دعوى پدید آمد که «عَصایَ». گفتند اى موسى هنوز ازین انیّت چیزى با تو مانده است. رحمتى بود از حق جلّ جلاله بموسى عمران که گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» تا آن همه دعوى از نهاد موسى سر بر زد و موسى (ع) را بر آن اطلاع دادند تا از آن دعوى برخاست و دامن عصمت خویش از آن گرد بیفشاند.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» معجزه موسى یکى بیرون از نفس وى بود عصا، دیگر در نفس وى بودید بیضا. عصا نمود کارى است از آیات آفاق، و ید بیضا نمود کارى است از آیات انفس. و ربّ العالمین راه توحید خود بر شناخت این دو طرف نهاده میگوید جل جلاله. «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى‏» اى الایة الکبرى و هى ما کان یجده من الشهود و الوجود و ما لا یکون بتکلّف العبد و تصرفه من فنون الاحوال التی یدرکها صاحبها ذوقا. آیت کبرى بحقیقت آنست که از دیده خلق پوشیده و از تکلّف و تصرف بنده رسته، شرابى از غیب روى نهاده ناخواسته، بسرّ بنده رسیده و چاشنى آن آن بجان یافته، عیشى روحانى با صد هزار طبل نهانى، رستاخیز جاودانى، نفسى بصحبت آمیخته، جانى در آرزو آویخته، دلى بنور یافت غرق گشته، از غرق که هست طلب از یافت باز نمى‏داند. و از شعاع وجود عبارت نمى‏تواند، در آتش مهر مى‏سوزد و از ناز باز نمى‏پردازد.
پیر طریقت گفت: الهى آنچه ناخواسته یافتنى است، خواهنده بدان کیست؟ و آنچه از پاداش برتر است سؤال در جنب آن چیست؟ پس هر چه از باران منت است بهار آن دمى است، و هر چه از تعرض و سؤال است از رهى مستمدّیست، الهى دانش و کوشش محنت آدمیست، و بهره هر یکى از تو بسزا کرد ازلیست.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی». چون فرمان آمد از جبّار کائنات بموسى (ع) کلیم که: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» و موسى دل بر آن نهاد که پیش فرعون رود، از اللَّه تعالى تمکین خواست و ساز و اهبّت آن کار، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» و این از بهر آن گفت که موسى را آن ساعت دل بتنگ آمده بود و بارى بر دل وى نشسته که از چنان مقام مناجات مى‏بایست شدن و با دشمن سخن مى‏بایست گفت. پس از آن که با حق تعالى جلّ جلاله سخن گفته بود. گفت بار خدایا چون با دشمن سخن مى‏باید گفت نخست این بار از دل من فرو نه و دلم بر گشاى و فراخ گردان تا رسالت بتوانم گزارد و جواب بتوانم شنید. قال ابن جریح: اشْرَحْ لِی صَدْرِی، اى وسع و لیّن قلبى بالایمان و النبوّة لاعى عنک ما تودعه من وحیک و اجترى على خطاب فرعون.
«وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» سهّل علىّ ما امرتنى من تبلیغ الرّسالة الى فرعون.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی» العقدة لکلّ ما لم ینطق بحرف مثل التمتمه و الفأفأة.
یقول افتح لسانى و ازل ما به من الرّتة یفهموا کلامى و ما اخاطبهم به، مجاهد گفت: عقده زبان وى از آن بود که ربّ العزّة محبّت وى در دل آسیه و فرعون افکنده بود چنان که یک ساعت ایشان را از دیدار وى شکیبایى نبود، فرعون روزى او را بر کنار خود نشانده بود و در روى وى مى‏خندید و بازى میکرد، موسى دست فرا کرد و موى روى وى بگرفت و تایى چند از آن برکند، فرعون خشم گرفت، سیّاف را بخواند تا او را هلاک کند. آسیه گفت کودکى چه داند که چه کند آتش و یاقوت از هم نشناسد، پس آزمودن را یاقوت و آتش بهم جمع کردند. موسى خواست که دست بیاقوت برد، جبرئیل بیامد و دست وى فرا آتش برد، آتش بر گرفت و در دهن نهاد دستش نسوخت از آنکه موى روى فرعون بدست بر کنده بود، زبانش بسوخت که روزى فرعون را پدر خوانده بود، این عقده زبان وى از آن بود.
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» الوزیر مشتق من الوزر، و الوزر الحمل و سمى الوزیر وزیرا لانه یزر اوزار الملک و یحمل أعباء ملکه. و قیل مشتق من الوزر و هو الملجأ، و منه قوله: «کَلَّا لا وَزَرَ» اى لا ملجأ، فعلیهذا سمّى الوزیر وزیر الانّ الامیر یلجئ الیه فیما یعرض له من الامور.
قوله: «هارُونَ أَخِی» اى اجعل اخى هارون وزیرا لى من بین اهل بیتى، و انّما قال من اهلى لتکامل شفقته.
قوله: «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» اى قوّ به ظهرى. و قیل ازرى قوّتى، و قیل ضعفى اى اجعله معاونا لى استعین برأیه و مشورته. قرأ ابن عامر اخى اشدد به ازرى و اشرکه فى امرى، بسکون الیاء من اخى و قطع الالف من اشدد و قطع الالف من اشرکه، و الوجه انّ قوله اشدد و اشرکه على الخبر لا على الامر، و هما مجزومان لانّهما على جواب الدّعاء الّذى هو قوله: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» و جواب الدعاء مجزوم لان الشرط فیه مقدر، و المعنى اجعل لى اخى وزیرا فانک ان تجعله وزیرا لى اشدد به ازرى، فاشدد فى المعنى جواب الشرط المقدّر فهو مجزوم و اشرکه معطوف علیه فهو تابع له فى الجزم. و قرأ الباقون اشدد بوصل الالف و اشرکه بفتح الالف، و الوجه انّهما على الدّعاء الّذى هو بلفظ الامر، فقوله اشدد بوصل الالف صیغة امر یراد به الدّعاء فهو مبنى على السّکون، و اشرکه مثله و هو معطوف علیه و هذا وجه القرائتین لانّه اشدّ موافقة لما قبله و هو قوله: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی»، و فتح ابن کثیر و ابو عمرو، الیاء من اخى، و اسکنتها الباقون.
قوله: «کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً» ننزهک عما لا یلیق بک و نقول سبحان اللَّه و نصلّى لک.
«وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» بالدّعاء و الثناء على کلّ حال.
«إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً» هذا کون الحال، یعنى لم تزل کنت بنا بصیرا. اى علیما باحوالنا و صفتنا.
موسى (ع) از حقّ جلّ جلاله بدعا و مسألت خواست مشارکت برادر خویش هارون در نبوّت، تا او را یارى دهد بر تبلیغ رسالت و اداء امانت و آسان کردن کار بر خویشتن، تا او را فراغ تسبیح و تعظیم ذکر حق بود و کثرت عبادت بقدر امکان، و ربّ العزّة دعاء وى مستجاب کرد و هارون را در نبوّت شریک وى کرد و پشت وى باو قوى کرد.
آن گه منّت بر وى نهاد گفت: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏» اى اعطیت سؤلک و مرادک یا موسى، من شرح الصدر و تیسیر الامر و ازالة العقدة عن اللسان و تقویة الظهر بنبوة الاخ.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرى‏» اى انعمنا علیک فى زمان آخر، قبل هذه المرّة.
«إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّکَ ما یُوحى‏» وحى اینجا بمعنى الهامست. چنان که گفت: «وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» اى الهمناها ما یلهم من الصواب حتّى فعلت ما فعلت. و روا باشد که بمعنى رؤیا بود، اى اریناها فى المنام «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ»، جایى دیگر گفت: «فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ». نام مادر موسى بو خاید است و از فرزندان لاوى بن یعقوب بود ویم نامى است نیل را على الخصوص. اما قصه ولادت موسى بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابى دید هائل، معبّران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنى اسرائیل کودکى پدید آید که بدست وى قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد، فرعون گفت تدبیر چیست؟ گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنى اسرائیل آن را هلاک کنى. روزگارى بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا مى‏رفتند، پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند، مهینان بنى اسرائیل نماندند و کهینان را میکشند، نه بس روزگار کسى از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد، و برنج آئیم، تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه. پس تقدیر الهى چنان بود که هارون برادر موسى آن سال که نمى‏کشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که مى‏کشتند بموسى بارور گشت. چون زادن موسى نزدیک آمد زنى بود قابله و بر باروران زنان موکّل بود از جهت فرعون تا هر کودکى را که زادندى بفرعون گفتى و او را هلاک کردى، این قابله دوست مادر موسى بود، در وقت زادن او را بخواند و گفت: دوستى تو امروز بکار آید، ما را همى بینى که در چه حالیم، مرا یارى ده و ستر کن. چون موسى از مادر بوجود آمد قابله در وى نگریست نورى دید میان ذو چشم وى، شیفته آن نور و آن جمال وى گشت گفت: اى فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد، اکنون از آن نیّت بگشتم، که این فرزند چشم و چراغ منست، میوه دل و جان منست.
پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد، یکى از آن ذبّاحان او را دید که از آن سراى بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندى آمده است، رفت و یاران خود را خبر کرد، چون بدر سراى آمدند خواهر موسى ایشان را بدید، نام آن خواهر مریم بود گفت: یا امّاه هذا الحرس بالباب: اینک اعوان و کسان فرعون آمدند، مادر موسى بیخود گشت، از سر آشفتگى موسى را خرقه‏اى پیچید و از دست بیفکند، تنورى تافته بود در آن تنور افتاد، اعوان فرعون چون در شدند مادر موسى را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وى پیدانه و گونه روى وى متغیر نگشته، گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندى نیامده است؟! مادر موسى گفت او دوست منست، گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند، ایشان باز گشتند، و مادر میگوید یا مریم این الصّبی؟ کودک کجا است؟ مریم گفت. چه دانم من ازو بیخبر بودم، همى در سخن وى بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته، مادر فرا سر وى رفت و او را برداشت یک تاى موى وى ناسوخته، فجعل اللَّه علیه النار بردا و سلاما. پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه، قومى گفتند که او را در بستانى پنهان کرد و چهار ماه او را شیر مى‏داد بروز یک بار و شب یک بار، آن گه او را بدریا افکند. قومى گفتند. هم روز ولادت از وى بترسید از قهر فرعون، و ربّ العزّة در دل وى افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند، اینست که ربّ العالمین گفت: «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» اى اقذفى التّابوت و هو فیه فى الیمّ اى فى البحر، و مادر موسى کس فرستاد بنجّار، مردى مصرى بود از کسان فرعون و از وى تابوت خواست تا بخرد، نجّار گفت: تابوت را چه میکنى؟ کراهیّت داشت که دروغ گوید، و نیز دانست که پسر وى را نزدیک خداى تعالى کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان، براستى بیرون آمد گفت پسرى آورده‏ام و از بیم فرعون و کید وى او را در تابوت پنهان میکنم. نجّار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه، چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد. بدست اشارت مى‏کرد، ذباحان نمى‏دانستند که چه میگوید او را بدر کردند، نجّار بخانه باز شد زبان وى نیک گشت، دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد. ربّ العالمین زبان وى لال کرد و چشم وى نابینا، ایشان او را بزدند و بیرون کردند، گنگ و نابینا بیرون آمد، براه در چاهى بود در آن چاه افتاد، نجّار بدانست که خداى را عزّ و جلّ را در آن سریست نیّت کرد که اگر بحال صحّت و سلامت باز شود، آن حال بپوشد و مادر موسى را یارى دهد در حفظ موسى، ربّ العالمین صدق وى دانست در آن نیت که کرد، او را چشم روشن و زبان گویا باز داد، بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد، اوست که رب العزّة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل. پس تابوتى ساخت بقدّ موسى، خمسة اشبار فى خمسة، و مادر موسى موسى را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده، و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد.
و بفرمان اللَّه تعالى بدریا افکند، و فرعون را دخترى بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وى درمانده بودند، ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وى از روى دریا مى‏نماید، شخصى پدید آید، خیوء آن شخص بر وى مالند شفا یابد، پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود، زن وى آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد، ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد، موج آب آن را بساحل افکند چنان که اللَّه تعالى گفت: «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ» اى فلیرده الماء الى الشط یعنى که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند، «یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ» انّما قال ذلک لانّ فرعون کان عدوّ اللَّه و لانبیائه، و الفراعنة ثلاثة: فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جدّ فرعون موسى، و فرعون موسى و هو الولید بن مصعب.
پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند، هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد، مگر بدست آسیه، چون سر تابوت بر گرفتند، کودکى را دیدند در آن تابوت، من اصبح الناس وجها. با روى چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروى وى نورى تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد. فرعون در وى نگریست محبّت و مهر وى در دل او جاى گرفت، اینست که ربّ العزة گفت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک. قال ابن عباس: احبه اللَّه و حبّبه الى خلقه، و قال قتاده: ملاحة کانت فى عینى موسى لا یکاد یصبر عنه من رآه. و قیل «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» اى لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک. و هو معنى قوله. «وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَیْنِی» اى و لتربّى على ارادتى بمرئى منى. و قیل لتغذى على محبّتى، یقال صنع الصبى اذا احسن غدائه. چون موسى را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پاره‏اى خیوء وى بگرفت و بر آن علّت دختر خویش مالید، دختر از آن علّت برص پاک گشت. دختر او را در بر گرفت و مى‏بوسید، غاویان قوم فرعون گفتند: ایّها الملک انّا نظنّ انّ المولود الذى تحذر منه من بنى اسرائیل هو هذا، رمى به فرقا منک، فاقتله. اى ملک آن کودک اسرائیلى که تو از وى مى‏ترسى بر ملک خویش، مگر اوست نکش او را تا ایمن شوى، فرعون بقتل وى همت کرد، آسیه گفت. قرة عین لى و لک لا تقتله. ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایى چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد.
قال النّبی (ص): «انّ فرعون قال امّا انا فلا حاجة لى فیه، و لو قال یومئذ هو قرة عین لى کما هو لک لهداه اللَّه کما هداها»، رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتى قرة عین لى، راه یافتى چنان که آسیه گفت و راه یافت، امّا فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست. لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند، و گفته‏اند چون فرعون قصد قتل وى کرد، آسیه گفت این کودک نه از بنى اسرائیل است بلکه از زمینى دیگر و قومى دیگر است از کشتن او چه آید، بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمى‏داد که او را بکشد که او را دوست مى‏داشت و مهر وى در دل داشت. پس آسیه او را موشا نام بر نهاد، بزبان عبرى، موسى موشا است. مو آب است و شا درخت یعنى که او را در میان آب و درخت یافتیم. آن گه دایه‏اى را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وى عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسى آن ساعت با مریم خواهر موسى میگوید قصیه بر خیز و بر پى برادر برو و دانشى بکن که خود زنده است یا مرده، خواهر بیامد تا بداند.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ مَنْ یَکْفُلُهُ» اى على من یضمن القیام بارضاعه و تربیته. خواهر بیامد دید که دایه طلب مى‏کنند، گفت من شما را نشان دهم بکسى که او را دایگى کند و شیر دهد، زنى است که او را فرزند کشته‏اند و اگر او را بدایگى خوانید بیاید، آسیه گفت بیار او را تا دایکى این پسر من بکند، اگر شیر وى بگیرد با وى نیکیها کنم، مریم رفت و و مادر را بیاورد، موسى چون بوى مادر شنید بجست و پستان وى در دهن گرفت و و بمزید، اینست که اللَّه تعالى گفت: «فَرَجَعْناکَ إِلى‏ أُمِّکَ» اى موسى ترا وا مادر دادیم چنان که با وى وعده کرده بودیم انّا رادوه الیک قوله: «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ» این بآن کردیم تا چشم وى روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو، «وَ قَتَلْتَ نَفْساً» یعنى قبطیا کافرا. موسى چون آن قبطى را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوئیم. قوله: «فَنَجَّیْناکَ مِنَ الْغَمِّ» اى من خوف القتل. یعنى سهلنا لک الخروج من مصر الى مدین سالما من فرعون، و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه، قال وهب: اوحى اللَّه الى موسى (ع) لو انّ النفس الّتى قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانى خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانّها لم تقر لى ساعة. قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة، و قیل خلصناک مرة بعد مرة. احدیها انّ امه حملت به فى السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال، القاؤه فى الیمّ، ثم منعه الرّضاع الا من ثدى امه، ثم جرّه لحیة فرعون حتّى هم بقتله، ثم تناول الجمرة بدل التمرة، ثم و کزه القبطى حین استغاثه الاسرائیلى، ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعى من شیعته بما عزموا علیه من قتله. و قیل الفتون ما لحقه من الفزع، و الهرب و الاغتراب الى ارض مدین، و ما ادرکه هناک من الکرامة و النّبوة، «فَلَبِثْتَ سِنِینَ» یعنى عشر سنین فى اهل مدین و هو بلدة شعیب، على ثمانى مراحل من مصر وهب گفت موسى که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وى صفیرا، و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانى مى‏کرد تا او را فرزند زاد، چون سن وى بچهل رسید وحى آمد بوى، اینست که ربّ العزّة گفت: «ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ یا مُوسى‏» یعنى جئت للوقت الّذى اردنا ارسالک فیه الى فرعون. على قد راى على مقدار مقدور قدرناه لرسالتک.
مقاتل گفت: على قدر اى على موعد وعدناک. پس آن گه آمدى بر سر آن وعده که ترا نهاده بودیم. گفته‏اند بظاهر با وى بقول وعده‏اى نرفته بود، پس احتمال کند که این وعده بخواب بود که ربّ العزّة او را بخواب نمود که ترا برسالت بفرعون و قوم وى خواهم فرستاد، و قیل: معناه جئت على موعد و عدنا الرّسل. و ذلک انّ اللَّه تعالى اخبر الرّسل الماضیة انّه سیبعث موسى الى خلقه و سینزل علیه التّوراة.
قوله: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» الاصطناع افتعال من الصنعة. و هو اتخاذ الصنیعة اى اتخذتک صنیعة، و المعنى اصطفیتک برسالتى و اختصصتک بوحیى الّذى هو خاص امرى. و یحتمل انّ النفس ها هنا تأکید. اى و اصطفیتک لى نفسى. و قیل معناه اخترتک لإقامة حجتى و جعلتک بینى و بین خلقى، حتى صرت فى الخطاب و التبلیغ عنّى بمنزلتى الّتى انا بها لو خاطبتهم و احتججت علیهم.
قوله: «اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی» اى امضیا بالتوریة. قیل بآیاتى بالید و العصا، «وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی» اى لا تضعفانى ان تذکرانى فانّ ذکر کما ایّاى یقوى عزمکما. و قیل معناه لا تفترا و لا تقصرا فى تبلیغ ذکرى الناس. یقال ونى و توانى فى الامر، اذا و هن فیه.
«اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ» اعاد لانّ الأوّل مطلق و الثانى مقیّد. «إِنَّهُ طَغى‏» کفر و جاوز الحدّ فى الکفر. مفسران گفتند موسى با اهل خویش از مدین برفت و روى بمصر نهاد و هارون آن وقت بمصر بود نزدیک مادر خویش، وحى آمد بهرون که موسى را استقبال کن، یک مرحله باستقبال موسى آمد و موسى را گفت مرا چنین وحى آمد و بفرمان حق جل جلاله آمدم، موسى گفت آرى که رب العزّة مرا برسالت بر فرعون میفرستاد، درخواستم تا تو با من باشى و مرا یارى دهى تا رسالت حق بهم بگزاریم، پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد «اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏».
«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» اى تلطفا له فى القول و لا تغلظا. چون بر فرعون شوید بتلطف شوید، سخن نرم گوئید، بمدارا و رفق گویید، درشتى مکنید، و این از بهر آن گفت که مرد متمرّد طاغى چون او را دعوت کنند، اگر بعنف و خشونت با وى سخن کنند، خشم گیرد و در حجّت خصم تأمّل نکند و پند نپذیرد، و نیز قصد قتل خصم کند، باز چون برفق و لطف با وى گویند سخن بسمع خود راه دهد و در حجّت خصم تأمل کند و منقاد گردد. ازینجا گفت مصطفى (ص): «ما دخل الرفق فى شی‏ء الّا زانه و ما دخل العنف فى شى‏ء الّا شانه».
و گفته‏اند او را برفق فرمود یعنى حق تربیت وى بجاى آر که او ترا پرورده، حق تربیت دارد بر تو، و گفته‏اند معنى این تلطف آنست که او را بکنیت خوان و کنیت وى ابو العباس است، و گفته‏اند ابو الولید و گفته‏اند ابو مرّة. با موسى چنین گفت و با مصطفى (ص) گفت: «وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» زیرا که طبع و خلقت موسى بر حدّت و صلابت بود و طبع و خلقت مصطفى بر رفق و رحمت. موسى را گفت از آن درشتى و تیزى لختى باز کم کن با دشمن، و مصطفى (ص) را گفت بر آن رفق و مدارا لختى درشتى و تیزى بیار با دشمن، روى انّ عائشة قالت: یا رسول اللَّه کیف اجترأ موسى على الرؤیة و سؤاله ایّاها؟ قال علم اللَّه حدّته فحلم عنه.
قوله: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» فان قیل کان فى علم اللَّه انّه لا یتذکّر و لا یخشى فما معنى لعلّه یتذکّر؟ قیل هو مصروف الى غیر فرعون و مجازه لعلّه یتذکّر او یخشى خاش اذا رأى برّى و الطافى بمن خلقته و رزقته و انعمت علیه ثم ادّعى الرّبوبیة. و قال ابو بکر الورّاق: لعلّ من اللَّه واجب، و لقد تذکّر فرعون و خشى حین لم ینفعه الذّکرى و الخشیة، و ذلک حین ألجمه الغرق فى البحر، فقال آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ. و قال اهل المعانى، لعلّ حرف ترج و طمع، و هو هاهنا یعود الى حال موسى و هارون. اى اذهبا انتما على رجائکما و طمعکما، و قد علم اللَّه سبحانه ما یکون منه. حقّ جلاله خود دانا بود که عاقبت کار فرعون چه خواهد بود امّا موسى و هارون را گفت شما او را دعوت کنید بر امید و طمع آن که وى ایمان آرد و سرّى که خود دانست از کار فرعون با ایشان نگفت تا در ایشان فترت نیاید و در دعوت جدّ نمایند تا ثواب ایشان در آن جدّ نمودن تمامتر و عظیم تر بود، و معنى یتذکّر یتّعظ و یعتبر، و یخشى اى یسلم.
«قالا رَبَّنا» گوینده موسى بود امّا اضافت با هر دو کرد که هارون با او در کار بود قوله: «إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا» یعنى ان یعجل بالعقوبة و یبادر الى قتلنا قبل ان یتأمل حجّتنا فرط اذا تقدم و سبق، و الفارط و الفرط الّذى یتقدّم القوم فى طلب الماء. و منه‏
قوله صلى اللَّه علیه و سلّم: «انا فرطکم على الحوض».
«أَوْ أَنْ یَطْغى‏» ان یتکبّر عن قبول الحقّ و یزداد کفرا الى کفره بردّنا.
فقال اللَّه عزّ و جلّ: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» بالعون و النصرة و الدفع عنکما، اسمع قولکما و قوله، ارى فعلکما و فعله «أَسْمَعُ وَ أَرى‏»، دلیلست که خداى را جلّ جلاله سمع است و بصر، سمیع است بسمع نامخلوق، بصیر است ببصر نامخلوق، و معنى سمع و بصرنه علم و احاطتست چنان که معتزله گویند، که اگر چنان بودى أَسْمَعُ وَ أَرى‏ بى فایده و بى معنى بودى، که معنى علم و احاطت در انّنى معکما موجود است و سخن تمام است، هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا» چون بعد از کمال آن معنى، أَسْمَعُ وَ أَرى‏ گفت معلوم شد که أَسْمَعُ وَ أَرى‏ نه علم است و احاطت که سمع و بصر نامخلوقست.
روى عن عبد اللَّه قال: اذا کان على احدکم امام یخاف بطشه او ظلمه فلیقل: اللّهم ربّ السّماوات السّبع و ربّ العرش العظیم کن لى جارا من فلان بن فلان و اشیاعه و احزابه من خلیقتک ان یفرطوا علىّ او یطغوا، عزّ جارک و جلّ ثناؤک و لا اله غیرک و لا آله الّا انت.
قوله: «فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ» اى اطلقهم.
«وَ لا تُعَذِّبْهُمْ» اى لا تتعبهم فى العمل. و کان بنو اسرائیل عند آل فرعون فى تعب. و نصب و عذاب شدید من قتل الانبیاء و استخدام النساء و کانوا یکلفونهم الاعمال الشاقة من ضرب اللّبن و بناء المدائن و نقل الحجر من غیر اجرة. و فى بعض القصص قال اللَّه عزّ و جل لموسى: «جاهده بنفسک و اخیک و انتما محتسبان بجهاده فانّى لو شئت ان آتیه بجنود لا قبل له بها لفعلت، و لکن لیعلم هذا العبد الضعیف الّذى قد اعجبته قوته و جنوده انّ الفئة القلیلة و لا قلیل منّى تغلب الفئة الکثیرة باذنى» اگر من خواستمى اى موسى بایشان سپاهى فرستادمى که با آن بر نیامدندى و طاقت نداشتندى لکن خواستم که این بنده بیچاره مغرور بقوّت و سپاه خود غرّه شده بداند که سپاه اندک با معونت من به آید و غلبه کند بر سپاه فراوان. همانست که جایى دیگر گفت: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ».
موسى و هارون بفرمان اللَّه تعالى رفتند تا بدرگاه قصر فرعون و آن قصر را دربندهاى عظیم ساخته و پاسبانان و نوبت داران فراوان نشسته. سدّى گفت شب بود که موسى بر فرعون شد و آن پاسبانان و دربانان همه در خواب بودند که ناگاه موسى بعصاى خویش در بزد. بواب گفت کیست که این ساعت بچنین درگاه آمده و در مى زند؟ موسى (ع) گفت: انا رسول ربّ العالمین. منم فرستاده خداوند جهانیان، بوّاب بترسید رعبى در دل وى افتاد، بشتاب رفت تا پیش فرعون گفت انّ هاهنا انسانا مجنونا یزعم انّه رسول ربّ العالمین. مردى دیوانه را مى‏بینم این ساعت بدرگاه ملک آمده میگوید من رسول خداى جهانیانم. فرعون نیز بترسید، ازین سخن که شنید، گفت تا درآید و به بینم که کیست؟
چون در شد فرعون در وى تأمّل میکرد تا او را بشناخت، آن گه گفت: من انت؟
تو کیستى؟ گفت من موسى عمرانم. گفت: فما شأنک؟ چه کار دارى و بچه آمدى؟
گفت: ارسلنى الیک ربّ العالمین. آفریدگار جهان و جهانیان مرا برسولى بتو فرستاد. گفت هیچ حجّت و نشان دارى بر درستى آنچه مى‏گویى؟ گفت: «قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ» آوردم بتو نشانى از خداوند تو. گفت آن چه نشانست؟
موسى دست در جیب خویش کرد بیرون آورد سپید روشن شعاع نور از وى اشراق مى‏زد، چنان که همه خانه از آن روشن گشت. قومى گفتند از اهل تفسیر روز بود نه شب، که موسى بر فرعون رفت و این دعوت کرد و ید بیضاء که بیرون آورد چندان نور داشت که بر شعاع آفتاب غلبه کرد، و گفتند آن روز معجزه عصا بوى ننمود که معجزه عصا روز زینت نمود که سحره مجتمع بودند. آن گه موسى گفت: «وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏» گفته‏اند که این تفسیر قول لیّن است که اللَّه تعالى ایشان را گفته بود: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» و السلام جمع السلامة کالملام جمع الملامة، و المعنى السّلامة من عذاب اللَّه لمن اتّبع الاسلام، و قیل معناه من اسلم و تبع الهدى فله التحیة و السلام، و لم یکن موسى یحیى فرعون بالسّلام انّما قرأ السلام على من اجابه و صدّقه.
قوله: «إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ» فى الدنیا و الآخرة، «عَلى‏ مَنْ کَذَّبَ» الانبیاء «وَ تَوَلَّى» عن الایمان. قیل هذه ارجى آیة للمؤمنین و الموحدین فى القرآن. آن گه فرعون با موسى مناظره در گرفت، گفت: «فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى‏» اى من ربّکما الّذى تدعوننى الیه یا موسى؟ فوحد لانّ المتکلّم کان موسى وحده. و قیل معناه یا موسى و هارون، فذکر موسى دون هارون لرؤس الآى.
قوله. «قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏» اى تمم لکل شی‏ء خلقه ثم هداه لما یصلحه من مطعمه و ملبسه و مسکنه و منکحه و امور معاشه. فرعون گفت کیست خداوند شما که مرا بوى میخوانید؟ موسى (ع) گفت خداوند ماست که هر چیزى را آفرینش آن تمام بداد چنان که در بایست بود و سزا بود، دست را گیرایى و پاى را روایى، و زبان را گویایى و چشم را بینایى و دل را دانایى، آنکه هر چیزى را جفت وى آفرید، هم نظیر وى، هم جنس وى، هم صوت وى، و هر چیزى را راه نمود و در دل افکند که بمادر چون رسد، و از دشمن چون پرهیزد و قوت از کجا جوید.
همانست که جایى دیگر گفت: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قرأ نصیر خلقه بفتح اللام اى کلّ ما خلقه. ما هو اصلح فى معاشه و الانتفاع به على انّ خلقه فعل ماض من صلة شی‏ء و المفعول الثانى محذوف لعلم المخاطبین بموضعه. بعضى مفسران گفتند خلقه، اضافه این‏ها با خداست یعنى اعطى خلقه کلّ شی‏ء من النعم. بندگان خود را همه چیز بداد از نعمت و آلات خدمت، و دنیا و نعمت که آفرید براى ایشان آفرید چنان که جایى دیگر گفت: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوى‏» یعنى دلّه الى معرفة توحیده. پس فرعون پرسید از موسى که کار و بار پیشینیان و احوال رفتگان چیست؟! «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى‏» اى ما حالهم و شأنهم فانهم لم یکونوا على ما تدعونى الیه و لم یقروا بما تقول، ثم لم ینلهم ما توعدنى به من العذاب. میگوید امّتهاى گذشته برین نبودند که تو مى‏گویى و آن گه ایشان را این عذاب نرسید که تو مرا بیم دهى بدان.
معنى دیگر احتمال کند که فرعون گفت اگر شما پیغامبرید چنان که مى‏گویید، احوال گذشتگان و رفتگان بگوئید که چون بوده است، و اسماء ایشان چه بوده است؟
یا معنى آنست که ما حال القرون متى یبعثون و کیف یبعثون و هم رمیم بالیة؟
موسى (ع) بحکم آنکه هنوز توریة نگرفته بود. که تورة بعد از هلاک فرعون بوى دادند، قصّه پیشینیان و اخبار گذشتگان نخوانده بود و ندانسته، لا جرم حوالت آن با علم حق کرد گفت: «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. گفت علم ان بنزدیک خداوند منست و در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده، آن گه بى‏نیازى اللَّه تعالى از کتاب و نسخت یاد کرد گفت: «لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى‏» لفظان معنا هما واحد، ضلّ الرجل کذا اذا نسیه و اضلّه اذا انساه و خداوند من فرو نگذارد هیچیز و نه فراموش کند. ضلال و نسیان بر وى روا نبود و او را حاجت بکتاب و نسخت نه، امّا اثبات کرد در لوح ترغیب و ترهیب بندگان را، و تا بنماید که مخبر بر وفق خبر آمد، و گفته‏اند فرعون اوّل حجت جست بر موسى (ع) بر پیکار و در اللَّه تعالى محاجت در گرفت، پس از آن محاجت بگریخت و عدول کرد، با ذکر قرون و امم گذشته گفت: اعمال ایشان چیست و آن را چه کردند؟ موسى (ع) گفت اعمال ایشان بر ایشان شمرده‏اند و نگه داشته در صحیفه اعمال ایشان، تا فرداى قیامت جزاء ایشان بتمامى بایشان رسانند، موحدان را مثوبت، مشرکان را عقوبت. «لا یَضِلُّ رَبِّی» اى لا یترک من کفره حتى ینتقم منه و لا ینسى من وحده حتى یجازیه. باین قول کتاب صحیفه اعمال ایشانست نه لوح محفوظ.
قوله: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً» اى ممهودا موطأ، و هو مصدرا قیم مقام المفعول و هو قراءة الکوفیین و قرأ الباقون مهادا، و المهاد یصلح للواحد کالفراش للجمع، و هو جمع المهد الّذى یهیأ للصبى لینام فیه. معنى آنست که این زمین شما را آرامگاه و بنگاه کرد چنان که در آن مسکن و منزل توانید ساخت و حرث و حفر توانید کرد، نه شکسته و ناهموار که در آن استقرار و حرث و حفر ممکن نبود، «وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلًا» اى اوضح لکم فیها طرقا تسلکونها. و قیل معناه ادخل لأجلکم فیها طرقا تبلغون الى منافعها فانّها متفرقة فیها فما فقد فى مکان جلب من مکان. من قوله: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ».
قوله: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من ناحیة السماء «السَّماءِ» مطرا. اینجا جواب موسى تمام شد. پس خطاب بگشت، ربّ العزّة. گفت جلّ جلاله: «فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً» اى اصنافا، «مِنْ نَباتٍ شَتَّى» مختلف الالوان و الطّعوم و المنافع من بین ابیض و اخضر و اصفر و احمر، کل صنف زوج منها للنّاس و منها للدّواب. «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» اى کلوا من طیّبات ما اخرجنا من الارض، و ارعوا فیها انعامکم اى اسرحوها فیما هو ارزاق بهائمکم، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما وصفت «لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏» لعبرا لذوى العقول تدلّ على وحدانیة اللَّه. النهى جمع نهیة یقال فلان ذو نهیة. معناه ذو عقل، ینتهى الى رأیه و معرفته، و قیل سمّى العقل نهیة لانّها تنهى صاحبها ما لا یجوده و لا یحسن.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» فرمان آمد از جبّار کائنات بموسى کلیم (ع) که یا موسى: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» برو بر آن مرد طاغى شوخ گردنکش که بر معاصى دلیر گشته. چگویم خداوندا فرمان چیست؟ «فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» اى موسى هر چند که او کافروار بامامى زند تو او را که دعوت کنى، بلطف دعوت کن و برفق سخن گوى.
اى موسى تو رسول منى، فرستاده منى خلق من گیر، من رفیق و لطیفم، رفق و لطف دوست دارم، برفق با وى گو: «هَلْ لَکَ إِلى‏ أَنْ تَزَکَّى» افتدت که با ما صلح کنى، مسلمان شوى و از راه جنگ و مخالفت بر خیزى، اى موسى با وى بگوى چهار صد سال در کفر بسر آوردى، اگر مسلمان شوى و ما را به یگانگى یاد کنى چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانى و تندرستى و شادى و پیروزى، و در آن جهان بهشت جاودانى و سعادت ابدى. با مصطفى (ص) همین گفت چون کفره قریش را دعوت مى‏کرد او را برفق فرمود گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد با ایشان بلطف سخن گوى اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویى کن بگو: «إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ» من شما را پند مى‏دهم بیک چیز «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏» که خیزید خداى را یگانه و دو گانه، پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم، شما را بملک ابد و نعیم سرمد مى‏خوانم. لطیفا سخنا که اینست ولى چه سود که بایسته نبودند در ازل، کار نه آن دارد که از کسى عمل آید و از کسى کسل، کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست، و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در جوارست. یکى از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار. فرعون که چندین سال میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» با وى خطاب مى‏کند بدین لطیفى، مؤمنى که هفتاد سال در سجود مى‏گوید «سبحان ربى الاعلى» گویى که در گور با وى خود چه خطاب کند و بر وى چه نواخت نهد. موسى (ع) چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از اللَّه تعالى تمکین خواست و تهیّه اسباب اداء رسالت، گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» از بهر موسى چنین گفت باز از بهر مصطفى (ص) گفت: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» باز مؤمنان امت را گفت: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» موسى بخواست، پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفى (ص) را ناخواسته بداد، امّا منّت بر وى نهاد، باز مؤمنان امّت را بى‏خواست و بى‏منّت این نعمت در کنار نهاد، نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلى و شرفى است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان، و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند، نبینى پدرى که فرزندان دارد و یکى از ایشان ناخلف بود، آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد، پیوسته دلش با وى مى‏گراید، و از حوادث روزگار بر وى مى‏ترسد، خداى را عزّ و جلّ بر روى زمین چندین صدّیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودى خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که: «هل من سائل هل من تائب هل من مستغفر؟» میگوید جلّ جلاله: نعم المولى انا، نیک خداوندى که منم، نیک یارى و مهربانى که منم، «ان عصیتنى سترتک و ان سألتنى أعطیتک و ان استغفرتنى غفرت لک و ان دعوتنى لبیتک و ان اعرضت عنّى نادیتک».
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نکته لطیف بشنو، گفت، اشْرَحْ لِی صَدْرِی، نگفت قلبى، از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد، صدر دیگرست و قلب دیگر، صدر در خبرست و قلب در نظر، صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت، با دوام انس و لذّت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد، موسى در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود، دریاى مهر در باطن وى بموج آمده، همى ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همى در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالى سؤالى دیگر مى‏کرد، از «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» تا آنجا که: گفت: «وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»، تا ربّ العزّة درد عشق و سوز عشق و شوق وى را این مرهم بر نهاد که: «قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى‏» اى موسى هر چه خواستى دادم و هر چه خواهى مى‏دهم. ربّ العزّة همین کرامت که با موسى کرد با امّت محمّد کرد گفت: «وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» اى محمّد امّت ترا گرامى کردم، که هر کرامت که با موسى کردم، و هر نواخت که بر وى نهادم، با امّت تو بقدر ایشان همان کردم، با موسى گفتم: «أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی»، با امّت تو گفتم: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» با موسى گفتم: «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ» با امّت تو گفتم: «أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ» با موسى گفتم: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، با امّت تو گفتم: «و اسجد و اقترب و نحن اقرب»، با موسى گفتم. «أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما» با امّت تو گفتم: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» با موسى گفتم: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما»، با امّت تو گفتم: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا»، موسى را گفتم: «وَ أَنْجَیْنا مُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ»، امّت ترا گفتم: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، موسى با ما گفت: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏»، با امّت تو گفتم: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ».
قوله: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا فاستخلصناک لنا حتّى لا تکون لغیرنا. اى موسى ترا در کوره بلا بردیم و باخلاص نهادیم، تا در دلت جز مهر ما و بر زبانت جز ذکر ما نماند، آن بلاها و فتنها که بر سر وى نشست چه بود، اوّل که وى را زادند متوارى زادند در خانه تاریک بى‏چراغ، بى‏نوا، و بى‏کام، مادر را نمى‏بایست که پسر بود از بیم فرعون که پسران را مى‏کشت، او را در تابوت کرد و بدریا افکند، منزل اولش دریا بود دشمن او را برگرفت چون چشم باز کرد شمشیر و نطع دید، منزل اوّل دریا، منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن، منزل سوم بیم از قبطیان که ازیشان یکى را کشته بود، وانگه بگریخته بپس وا نگران، دل آشفته و جان حیران، پاى برهنه و شکم گرسنه، هیچ ندانست که کجا مى‏رود تا رسید بمدین، بمزدورى شعیب و شبانى، از سر سور و حسرت بر توالى محنت گفت:
بهر کویى مرا تا کى دوانى
زهر زهرى مرا تا کى چشانى‏
برود اندازى اوّل تو رهى را
پس آن گه بربر دشمن نشانى‏
و زان پس افکنى او را بغربت
بمزدورى شعیب و بشبانى‏
شبانى را کجا آن قدر باشد
که تو بى واسطه وى را بخوانى
پس او را اورى بر طور سینا
هزاران تو سخن با وى برانى
و گر گوید زتو دیدار خواهم
جواب آید که موسى لن ترانى
او را چنین در بلاء لطف آمیغ مى‏داشت، و بزخم شفقت آمیز مى‏پیراست، و بانواع بلیّات مى‏شست، آن همه از چه بود، از آن کش خود را مى‏بایست، همانست که گفت: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» اى موسى نه در مى‏بایستى کم مى‏بایستى ترا بگزیدم، نه ترا بلکه خویشتن را. از آن بود که سر برادر گرفت و او را بقهر بخود کشید و ازو نگفت چرا کردى، بیک مشت چشم عزرائیل بر افکند، نگفت چرا کردى، الواح توریة بر زمین زد نگفت چرا زدى، آرى در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، و در پناه دوستى محتمل بود. شعر:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع‏
قوله: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً» الایة... عن وهب بن منبه. قال: لما بعث اللَّه موسى (ع) الى فرعون قال له و اسمع کلامى و احفظ وصیّتى و ارع عهدى، فانى قد وقفتک الیوم منّى موقفا لا ینبغى لبشر بعدک ان یقوم مقامک منّى ادنیتک و قرّبتک حتّى سمعت کلامى و کنت باقرب الامکنة منّى فانطلق برسالتى فانک بعینى و سمعى و انّ معک نصرى و انّى قد البستک جبّة من سلطانى، تستکمل بها القوة فى امرى، فانت جند عظیم من جندى بعثتک الى خلق ضعیف من خلقى، بطر نعمتى و امن مکرى و انکر ربوبیتى و عبد دونى و زعم انّه لا یعرفنى و انّى اقسم بعزّتى لو لا الحجة و العذر الّذى وضعته بینى و بین خلقى لبطشت به بطشة جبّار یغضب لغضبه السماء و الارض و الجبال و البحار فان اذنت للسّماء حصبته، و ان اذنت للارض ابتلعته و ان اذنت للجبال دمّرته، و ان اذنت للحبار غرّقته، و لکنّه هان علىّ و سقط من عینى و وسعه حلمى و استغنیت بما عندى و حقّ لى انا الغنیّ لا غنى غیرى، فبلغه رسالتى و ادعه الى عبادتى و توحیدى، و حذّره نقمتى و بأسى، و اخبره انه لا یقوم شی‏ء لغضبى و ذکّره إیای و قل له فیما بین ذلک «قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏» و اخبر انّى الى العفو و المغفرة اسرع الى الغضب و العقوبة و لا یروعنک ما البسته من لباس الدنیا، فان ناصیته بیدى لیس یطرف و لا ینطق و لا یتنفس الّا بعلمى و اذنى، و قال له اجب ربّک فانّه واسع المغفرة امهلک اربع مائة سنة و فى کلّها کنت تبارزه بالمحاربة و هو یمطر علیک السّماء و ینبت لک الارض و یلبسک العافیة لا تسقم و لا تهرم و لم تفتقر و لم تغلب و لو شاء ان یخلعک من ذلک او یسلبکه فعل، و لکنّه ذو أناة و ذو حلم عظیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ» مردودة الى الارض المسمّاة فى الآیة قبل. میگوید شما را که آفریدم از زمین آفریدم یعنى آدم که اصل شما است و پدر شما او را از خاک و گل آفریدم.
عطاء خراسانى گفت: روا باشد که آیت بر عموم رانند و همه فرزند آدم خواهد از بهر آنکه در آفرینش هر بشرى فرمان آید بملک رحم تا لختى خاک از موضع دفن وى بردارد و بر ان نطفه ریزد که اصل وى خواهد بود و ربّ العزّة او را از آن خاک و آن نطفه مى‏آفریند. قومى گفتند نطفه که در ترکیب اصلاب است تکوّن آن از انواع اغذیه است و انواع اغذیه از زمین و خاک بحاصل آمده، ازین جهت گفت: شما را از زمین آفریدم. «وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» عند الموت و الدفن.
روى البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد فذکر حدیثا طویلا فقال فیه، اذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیّین و یقول الرّب تبارک و تعالى ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدته انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه.
و فى روایة فیعرجان به فیقولان ربّنا هذا عبدک المؤمن فیقول الرّب اروه مقعده من کرامتى، ثمّ اعیدوه فى القبر فانّى قضیت منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى.
و عن على (ع) قال: انّ المؤمن اذا قبض الملک روحه انتهى به الى السماء و قال یا ربّ عبدک فلان قبضنا نفسه، فیقول ارجعوه فانّى قد وعدته «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» فانّه لیسمع خفق نعالهم اذا ولّوا مدبرین.
و کان عمر یقول فى خطبته ایّاکم و الفخور و ما فخور عبد خلق من التراب و فى التراب یعود.
قوله: «وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى‏» اى نخلقکم عند البعث مرة اخرى، کقوله: «ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏».
قوله: «وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» اى ارینا فرعون الآیات التسع الّتى اصحبناها موسى و هى الید و العصا و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدم و السّنون و نقص الثمرات، و قیل هى الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدّم و الید و العصا و البحر رهوا و التاسعة هى المحبّة الّتى القیت على موسى حتّى امسک فرعون عن قتله. «فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ أَبى‏» امتنع من طاعة اللَّه و الایمان به.
«قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» یعنى ارض مصر، «بِسِحْرِکَ یا مُوسى‏» اى قد عرفنا خداعک، «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» اى نقابلک بمثل فعلک، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» اى واعدنا مکانا یجتمع فیه للمغالبة فیتبین صدقک فى دعوى النبوّة، ثم لا نخلف ذلک الموعد لا نحن و لا انت. قوله: «مَکاناً سُوىً» قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و یعقوب سوى بضم السّین، و الباقون بکسرها، و هما لغتان مثل عدى و عدى و طوى طوى، و المعنى مکانا سواء، فاذا کسر او ضم قصر و اذا فتح مدّ، یعنى مکانا نصفا وسطا تستوى مسافته على الفریقین، و قیل سوى اى سویّا لا ساتر فیه. «قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ» یعنى یوم عید لهم، یقال کان یوم النیروز وافق عاشوراء، و قیل یوم السّبت.
«وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» و ان یساق النّاس وقت الضحوة نهارا جهارا لیکون ابلغ فى الحجة و ابعد من الریبه و ان یحشر موضعه خفض عطف على الزّینة اى موعدکم یوم الزّینة و حشر النّاس.
«فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ» ادبر فرعون و اعرض، «فَجَمَعَ کَیْدَهُ» اى حیله و سحرته.
«ثُمَّ أَتى‏» جاء للمیعاد. ابن عباس گفت: سحره فرعون هفتاد و دو مرد بودند و چهار صد نیز گفته‏اند و هفتاد هزار گفته‏اند، وهب گفت: سى و سه هزار بودند، ابن جریح گفت: نهصد بودند. سیصد از پارس و سیصد از روم و سیصد از اسکندریه. اما محتملست که هفتاد و که ابن عباس گفت مهتران و سروران ایشان بودند و دیگران اتباع و تلامذه بودند و با هر یکى عصائى و رسنى بود، و گفته‏اند سیصد اشتر و از عصا و رسن در هامون بیفکندند، و فرعون خیمه اى زد بران بالا بر که ارتفاع آن هفتاد گز بود، و بایشان فرو مى‏نگرست با خاصگیان و مقربان خویش، سحره بگوشه‏اى فرو آمده باقى حشم و لشکر بگوشه دیگر، و موسى و هارون بجانبى دیگر.
موسى روى سوى سحره کرد و گفت: «وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» اى لا تشرکوا باللّه احدا و لا تقولوا لما جئت به سحر، واى بر شما بر اللَّه تعالى دروغ مسازید و آنچه من آورده‏ام دروغ و سحر مشمرید و با خداى تعالى انباز مگیرید. «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ» که اللَّه تعالى شما را بعذاب هلاک کند و بیخ شما نکند. قرأ حمزه و الکسائى و حفص عن عاصم و رویس عن یعقوب، فیسحتکم بصم الیاء و کسر الحاء و الباقون بفتح الیاء و الحاء و هما لغتان، یقال: سحته و اسحته اذا اهلکه و استأصله. «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‏» یعنى من کذّب لینال رغیبة خاب اجرا، و قیل خاب من افترى. اى خسر من ادعى مع اللَّه إلها آخر.
«فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» سحره چون سخن موسى بشنیدند در تنازع افتادند در کار موسى، قومى گفتند ساحرست همچون ما، قومى گفتند این سخن که میگوید «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» بسخن ساحران نماند، قومى گفتند اگر آنچه موسى آورد سحرست ما به آئیم و بر وى غلبه کنیم که از ما ساحرتر کس نیست و اگر نه سحرست پس او را کارى عظیم در گیرد، آن گه با یکدیگر براز گفتند: ان غلبنا موسى نتبعه، اگر موسى بر ما غلبه کند بوى ایمان آریم و او را پس رو باشیم، و قیل الضّمیر فى تنازعوا لفرعون و قومه و السّحرة جمیعا اى تشاوروا فى امر موسى و فیما یخافون من قبله.
«قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» ابن کثیر و حفص، ان بتخفیف نون خوانند، هذان بالف یعنى ما هذان الّا ساحران کقوله: «إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» اى ما نظنک الّا من الکاذبین.
ابو عمرو به تنها ان به تشدید نون خواند، هذین بیاء و اعراب درست و لغت عالیه این است اما خلاف مصحف است، ابو عمرو گفت اکتبه فى المصحف بالالف و اقرأه بالیاء.
و یروى انّ عثمان کان یقرأ من المصحف فلمّا انتهى الى هذا الموضع قال انّى لارى فیه لحنا و ستقوّمه العرب بالسنتها. فقرأ ابو عمرو هذین و قال انا من العرب و قد قوّمته.
باقى قراء انّ بتشدید خوانند هذان بالف و درین قولها است و یکى آنست که این لغت کنانه است و لغت بو الحرث بن کعب که تثنیه بهر سه حال بالف گویند، هذان اخواک، و رایت اخواک، و مررت باخواک. قال الشّاعر:
فاطرق اطراق الشجاع و لو یرى
تزوّد منّا بین اذناه ضربة
مساغا لناباه الشّجاع لصمما.
دعته الى هابى التراب عقیما
یرید لنابیه. و قال آخر:
اراد اذنیه. و قال آخر:
کان صریف ناباه اذا ما
انّ اباها و ابا اباها
اصرّهما ترنم اخطبان‏
قد بلغا فى المجد غایتاها
اراد نابیه و اخطبین. و قال آخر:
اراد غایتیها. و امّا اباها فانه اجراه مجرى عصاها.
فقوله: «هذانِ» فى موضع النصب لانّه اسم انّ و لساحران خبرها و حسن دخول اللّام فیه لانّه یدخل فى خبر انّ. قول دیگر آنست که قومى نحویان گفتند که که این بر اضمار امر و شأنست و التقدیر انّه هذان لساحران اى انّ الامر او الشأن هذان لساحران فاضمر الامر کما اضمر الشاعر فى قوله:
انّ من لام فى بنى بنت حسّان
المّه و اعصه فى الخطوب.
اى انّ الامر فعلیهذا یکون الامر اسم انّ و هذان لساحران مبتداء و خبرا و هما خبران و قد دخلت اللام هاهنا على خبر المتبدأ و یضعف هذا الوجه من جهت دخول اللام فى خبر المبتدا و هو بعید. قول سوم انّ بمعنى نعم باشد کما قیل شعر:
بکر العواذل فى الصباح یلمننى و الومهنّه
یقلن شیب قد علاک و قد کبرت فقلت انّه.
اراد نعم، فیکون «هذانِ» على هذا مبتداء و «لَساحِرانِ» خبره، و هذا الوجه ایضا ضعیف من جهة دخول اللّام فى خبر المبتدا و هو انّما جاء فى الشعر. قال الشاعر:
خالى لانت و من جریر خاله
ینل العلا و یکرم الاخوالا
اى خالى انت. فزاد اللام. و قول چهارم آنست که زجّاج گفته که در آن اضمار امرست چنان که گفته آمد الّا آنکه در آن اضمارى دیگرست، و هو انّ التقدیر انّ هذان لهما ساحران، فاضمر الشأن کانّه قال: انّه هذان فحذف المضمر ثمّ اضمر المتبدأ و هو هما فقال لهما ساحران فیکون اسم انّ مضمرا و هو الامر او الشّأن، و هذان مبتدا و لهما مبتداء ثان، و ساحران خبر المتبدأ الثانى، و الجملة اعنى لهما، و ساحران خبر المتبدأ الأوّل و هو هذان و الکلّ خبر انّ و اللام فى هذا التقدیر داخلة على المتبدأ لا على الخبر، لکنّه لما حذف المبتدا الّذى هو هما انتقل اللام الى خبره و هو ساحران.
قوله: «وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى‏» اى باشرافکم و افاضلکم، یقال للرّجل الفاضل هذا طریقة قومه اى هذا الّذى ینبغى ان یجعله قومه قدوة یسلکوا طریقته، نظیرة قومه اى هذا الّذى ینبغى ان ینظر الیه قومه و یتّبعوه، و المثلى تأنیث الامثل و هو الاحسن الافضل و قیل الطریقة المثلى هى السّمت الاحسن و الهدى المستقیم و بهذا المعنى فى الایة اضمار، یعنى و یذهبا باهل طریقتکم المثلى کقوله: «وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» اى اهل القریة. و قیل معناه و یذهبا بدینکم الاجود و الا قوم. قال قتادة طریقتهم المثلى یومئذ بنو اسرائیل کانوا اکثر القوم عددا و اموالا، فقال عدوّ اللَّه یریدان ان یذهبا بهم لانفسهم. گفته‏اند این آیت تفسیر نجوى است، یعنى که فرعون و قوم او همه با هم شدند و با یکدیگر راز کردند گفتند این موسى و هارون دو جادواند میخواهند که بسحر خویش ابطال دین شما کنند، و عادت و سیرت پسندیده شما بردارند و بر اشراف و خیار شما مستولى گردند، شما نیز در کید و سحر خویش بکوشید و بجهد و طاقت خویش آنچه ایشان آورده‏اند باطل کنید. اینست که گفت: «فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ». قرأ ابو عمرو وحده فاجمعوا بوصل الالف و فتح المیم، امر من جمع بجمع، اى لا تدعوا شیئا من کیدکم الّا جئتم به، بدلیل قوله: «فَجَمَعَ کَیْدَهُ».
و قرأ الباقون فاجمعوا بقطع الالف و کسر المیم، فقد قیل معناه الجمع ایضا، تقول العرب اجمعت الشی‏ء و جمعته، و الصّحیح انّ معناه العزم، و الاحکام یقال اجمعت الامر و ازمعته، و اجمعت على الامر ازمعت علیه اذا عزمت علیه. اى اعز مواکلکم على کیدکم مجتمعین له و لا تختلفوا فیختلّ امرکم. «ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا» اى مجمعا. و قیل: مصطفین اى مجتمعین لیکون انظم لامورکم و اشدّ لهیبتکم. قال ابو عبیده: الصّف المجمع، مثل مصلى اهل البلد یجتمعون فیه فى الاعیاد، و المعنى ثمّ ائتوا المکان الموعود. «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‏» اى نال البغیة و فاز من غلب.
«قالُوا یا مُوسى‏ إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ» اى امّا ان تبدأ فتطرح ما معک من العصا و امّا ان نبدأ فنطرح ما معنا، جادوان همه بهم آمدند در آن مجمع صفها برکشیدند و گفتند اى موسى تو پیشتر عصا بیفکنى یا ما پیشتر بیفکنیم آنچه داریم، موسى را مخیّر کردند از بهر آنکه بخود مستظهر بودند که بر وى غلبه کنند و موسى ابتدا بایشان داد که واثق بود باللّه که کید و سحر ایشان باطل کند. اگر کسى گوید که القاء ایشان کفر بود موسى چرا فرمود و چرا گفت القوا؟ جواب آن است که موسى بر سبیل تقریع و تهدید گفت، چنان که: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ». یا معنى آن است که: ان کنتم محقّین کما تزعموا فالقوا ما انتم ملقون.
قوله: «فَإِذا حِبالُهُمْ» اینجا مضمرى است یعنى فالقوا فاذا حبالهم، جاى دیگر گفت: «أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ». التخائیل التصاویر من خال یخال اذا ظنّ، یقال خلت مخیلة، و المخیلة ما تخاله شیئا و لا تتبینّه و منه سمّى الخیال، و خیال الشی‏ء ما یتصور فى النفس على مثاله و لیس به فى الحقیقة، و المعنى یرى من سحرهم «أَنَّها تَسْعى‏» اى تمشى سریعا آن چوبها و رسنها بزیبق بیالوده در آن وادى بیفکندند و زیبق چون حرارت آفتاب بآن رسید در جنبش آمد، بموسى چنان نمودند از جادویى ایشان که همه مارانند بسر یکدیگر در میشوند و بموسى نهیب میدارند.
قرأ ابن عامر و الرّوح عن یعقوب تخیل بالتاء. ردا الى الحبال و العصیّ، و قرأ الآخرون یخیّل بالیاء، ردا الى الکید و السحر.
قوله: «فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏» اى اضمر فى نفسه مخافة موسى در دل خویش از سحر ایشان ترسى و بیمى یافت بطبع بشرى امّا نهان داشت و آشکارا نکرد، و مردم که چیزى صعب سهمگین بیند و پیش از آن ندیده باشد ناچار بطبع بشرى از آن بترسد. و گفته‏اند موسى دانست که فعل ایشان باطل است و آن را حقیقتى نیست و از آن ترسید، بلى ترس وى از آن بود که فعل ایشان مردم را بفتنه افکند و کار موسى بشک افتد و اتّباع وى نکنند. و گفته‏اند سبب خوف وى تأخیر وحى بود بالقاء عصا، چون وحى دیرتر میآمد موسى ترسید که اگر بر ایشان غلبه نکند.
تا ربّ العزّة او را گفت:«لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏» اى القاهر الغالب.
قوله: «وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ» یعنى العصا. قیل هذا قول جبرئیل لموسى عن اللَّه عزّ و جلّ و هى على یمینه فى تلک الساعة. «تَلْقَفْ» اى تبلع ما صنعوا من السحر. قرأ ابن عامر تلقّف بفتح اللّام و تشدید القاف و رفع الفاء على معنى الحال یعنى متلقّفة. «ما صَنَعُوا» و انّما انّث ما فى یمینه حملا على المعنى انّه کان عصا و العصا مؤنثة. و قرأ الباقون بجزم الفاء و کلّهم شدّد القاف الّا حفصا فانّه روى عن عاصم تلقف بسکون اللّام و تخفیف القاف و وجه سکون اللّام انّ الفعل من لقفت الشی‏ء على فعلت بکسر العین بمعنى تلقفته، و شدّد التاء ابن کثیر و خفّفها الباقون و جزم الفاء من اجل انّه جواب الامر و هو قوله تعالى: «وَ أَلْقِ» و ما کان جوابا للامر کان مجزوما، لانّه على تقدیر جواب الشّرط کانّه قال و الق ما فى یمینک فانّک ان تلقه تلقف.
قوله: «إِنَّما صَنَعُوا» یکتب انّما موصولا اتّباعا لخط المصحف، و الاصل فیه الفصل و ما فى موضع النصب، لانّه اسم انّ و خبرها کید ساحر، اى حیلة السّاحر. قرأ حمزة و الکسائى، کید سحر بکسر السّین بلا الف، و قرأ الباقون کید ساحر، و هذا هو الظاهر لانّ اضافة الکید الى الفاعل اولى من اضافته الى الفعل و ان کان ذلک لا یمتنع فى العربیّة. «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏» اى حیث کان، و این کان یقتل حیث یوجد.
قال النبى (ص): اذا رأیتم السّاحر فاقتلوه ثمّ قرأ: «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏»
و الى هذا ذهبت عائشة و جماعة عظیمة من الأئمة انّ السّاحر یقتل حیث یوجد. و امّا الشافعى فیقول: یقتل السّاحر اذا تبیّن منه القتل بسحره.
گفته‏اند سحر سه قسم است: یک قسم از آن سبکدستى است چنان که مشعبدان کنند آن نه کفر است. دیگر قسم دانستن خاصیّت چیزهاست تا کارهاى عجب کند چنان که سنگ مغناطیس بدست دارند تا آهن بخود کشد، و طلق در خویشتن مالند تا ایشان را زیان ندارد چون در آتش شوند، این نیز نه کفر است. سدیگر دیو پرستیدن است چنان که ثنائى که خداى را سزد دیو را کنند تا دیو بمراد ایشان کارها کند، این یک قسم کفر است. و قیل: «لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏» اى لا ینال الظفر لانّه باطل. چون وحى آمد که عصا بیفکن موسى عصا بیفکند، اندک اندک بزرگ میشد تا همه وادى از آن پر شد و شکم وى چنان شد که همه در آن گنجد، آن گه دهن باز کرد یک لب بر زمین نهاده و آن دیگر برداشته و آن چوبها و رسنها همه بیکبار فروبرد آن گه قصد قبّه فرعون کرد، فرعون بفریاد آمد موسى دست فراز کرد و بر گرفت عصا شد چنان که بود. سحره چون آن بدیدند، گفتند اى قوم این نه فعل بشرى است، که این صنع الهى است ساخته آسمانى است که اگر سحر بودى با غلبه وى آلات سحر ما بماندى که جادوان غلبه کنند بر یکدیگر و آلات سحر ایشان بر جاى بماند، اینجا نماند از آنکه صنع الهى است و دلیل صدق نبوّت موسى (ع) و هارون.
آن گه همه بسجود در افتادند و آواز بر آوردند: «آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏» قدّم هارون لرؤس الآى و لأنّ الواو لا یوجب الترتیب و قیل قدّم هارون على موسى کى لا بتوهم متوهّم انّهم آمنوا بفرعون فانّه هو الذى ربّى موسى فى حال صغره. و عن ابن عباس انّه قال: سبحان اللَّه اصبح السحرة کفرة و امسوا شهداء بررة «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ» اى لموسى یقال آمنت له و آمنت به. و قیل اللّام یتضمّن معنى الاتّباع و التصدیق و الباء یتضمّن التصدیق دون الاتّباع. «قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» قبل ان آمرکم به. «إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ» اى انّ موسى امامکم و انتم اشیاعه و اتباعه ما عجزتم عن معارضته و لکنّکم ترکتم معارضته احتشاما له و احتراما و قیل تواطأتم على ما فعلتم لتصرفوا وجوه النّاس الیکم، و لتصیر الرّئاسة لکم «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ» الید الیمنى و الرجل الیسرى. و قیل من خلاف یعنى من اجل خلاف ظهر منکم. «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» اى لاجعلنّکم على الخشب حتى تموتوا علیها جوعا و عطشا. و قیل التصلیب ان هو یترک المصلوب على الخشب الى ان یسیل منه الصّلیب و هو الودک. و فرعون اول من صلب. و فى هاهنا بمعنى على، لانّ المصلوب اذا على الخشب صار الخشب ظرفا له و مستقرّا، و لانّ حروف الجر ینوب بعضها عن بعض. «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏» انا؟ ام ربّ موسى؟ الّذى آمنتم به خوفا من عذابه. ابقى اى ادوم.
«قالُوا» یعنى السحرة، «لَنْ نُؤْثِرَکَ» اى لن نختار دینک «عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» الیقین و العلم. «وَ الَّذِی فَطَرَنا» اى و لا نختارک على الّذى خلقنا، فیکون معطوفا على ما، و قیل هو قسم، اى اقسموا باللّه انّهم لا یؤثرونه.
گفته‏اند: بیّنات آنست که چون ایشان را بسجود افکندند حجابها از پیش دیده ایشان برداشتند تا بهشت و دوزخ بدیدند، و آنچه ربّ العزّة مؤمنانرا ساخته در بهشت بایشان نمودند، و منازل و درجات خویش بدیدند، آن گه گفتند: «لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى‏ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» ترا و دین ترا بر نگزینیم برین منازل و درجات که بما نمودند، و سوگند برین یاد کردند، که بآن خداى که ما را آفرید که بر نگزینم «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، تو هر چه خواهى کن، فاصنع ما انت صانع. گفته‏اند که زن فرعون پرسید که دست کرا بود و غلبه که کرد؟ گفتند موسى، وى گفت: «آمنت برب موسى و هارون». فرعون بفرمود که او را بخوابانید و سنگى عظیم بسر وى فرو گذارید، اگر از دین موسى باز نگردد، ربّ العزّة فرمود تا حجابها از پیش دیده وى برداشتند و جاى خویش در بهشت بدید، و هم چنان بر ایمان خویش برفت و از دین حق باز نگشت. چون خواستند که سنگ بسر وى فرو گذارند، ربّ العزة روح از کالبد وى بستد تا سنگ بر جسد بى‏روح آمد و در وى اثر نکرد، قوله: «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى امرک و سلطانک فى الدّنیا و سیزول عن قریب.
«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اى ذنوبنا و شرکنا، «ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» الاکراه تحمیل ما لا یطاق، و الاستکراه التحامل فى الامر، و تعسف التأویل یسمّى استکراها. و یجوز ان یکونوا فیما مضى کارهین للسّحر لما ذخر لهم من الهدى. مقاتل گفت سحره هفتاد و دو مرد بودند دو از قبط، هفتاد از بنى اسرائیل، فرعون آن هفتاد مرد را باکراه بر تعلّم سحر داشته بود. و گفته‏اند، سحره فرعون را گفتند که موسى را خفته بما نماى تا در کار وى تأمل کنیم، موسى را خفته دیدند و عصاى وى او را پاسبانى مى‏کرد، ایشان گفتند این نه سحر است که ساحر چون بخسبد سحر وى باطل شود، و ما طاقت وى نداریم و معارضت وى نکنیم، فرعون باکراه ایشان را بر عمل سحر داشت، اینست که گفت: «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» اى خیرا لهیّة و ابقى عذابا، جوابا لقوله: «أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏».
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً» یعنى کافرا. مى‏گوید، روز رستاخیز که بندگان بر اللَّه تعالى رسند هر که کافر بدو رسد و چون باو آید کافر آید. یعنى در دنیا بر کفر میرد، «فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ» جزاء وى دوزخست. این هاء کنایتست از مجرم و اگر با «رَبَّهُ» شود روا باشد کنایت از اللَّه بود یعنى که خداى تعالى را دوزخیست که مجرم را بدان عذاب کند. «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏» اى لا یموت المجرم فیها فیستریح و لا یحیى حیاة یلذّها. جانهاشان بحنجره رسیده، نه بر آید تا برهد، نه بمقرّ خود بود تا خوش زید، این عذاب کافران و مشرکانست در دوزخ، که جاوید در دوزخ باشند. امّا عاصیان اهل توحید که بمعصیت در دوزخ شوند و جاوید در دوزخ نباشند، عذاب ایشان نه چون عذاب کافران باشد، بلکه اللَّه تعالى ایشان را در آتش بمیراند، تا از عذاب بى‏خبر باشند، تا ربّ العزة شفیع انگیزد و ایشان را بنهر الحیوان زنده گرداند.
و باین معنى خبر مصطفى (ص) است، روى ابو سعید الخدرى، انّ رسول اللَّه (ص) خطب النّاس فاتى على هذه الآیة «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏» فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم: امّا اهلها، الّذین هم اهلها، فانّهم لا یموتون فیها و لا یحیون، و امّا الّذین لیسوا باهلها فانّ النّار تمیتهم اماتة، ثمّ یقوم الشفعاء فیشفعون لهم فیجعلون ضبائر فیؤتى بهم نهر، یقال له نهر الحیاة او الحیوان فینبتون کما ینبت الغثاء فى جمیل السیل». و فى روایة امّا ناس یرید اللَّه بهم الرّحمة و فى روایة و لکن اناس تصیبهم النّار بذنوبهم فیمیتهم اللَّه اماتة، حتّى اذا صاروا فحما اذن، فى الشّفاعة فجی‏ء بهم ضبائر ضبائر فبثوا على انهار الجنّة: فیقال لاهل الجنة افیضوا علیهم. قال: فینبتون کما تنبت الحبة البذر یسقط من الشّجر فتصیبه السّیول فینبت.
فان قیل کیف الجمع بین هذا الحدیث و بین قوله عزّ و جلّ: «لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‏»؟
فیقال ذاک فى اهل الجنّة ممّن لم تمسه النّار الّا تحلة القسم، لا فیمن تمسه النّار ببعض عذابها.
«وَ مَنْ یَأْتِهِ» بکسر الهاء غیر مشبعة قرأها ابو جعفر و قالون، و قرأ الباقون یأتهى مشبعة «مؤمنا» یعنى مات على الایمان، «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ» قد أدى الفرائض «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» اى الرّفیعة فى الجنّة. و العلى جمع العلیا، و العلیا تأنیث الاعلى.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» اى جنّات اقامة «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى من تحت اشجارها و قصورها الانهار، «خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» اى تطهّر من الکفر و المعاصى و قیل تزکّى اى اعطى زکاة نفسه و قال لا اله الا اللَّه.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اهل الدّرجات العلى لیریهم من تحتهم کما ترون الکوکب الدرّى فى افق من آفاق السماء، و انّ ابا بکر و عمر منهم و انعما».
قال عطیّة انعما اخصبا. و عن ابن محیریز یرفعه قال: ما بین الدّرجة الى الدّرجة جرى الفرس المضمر ستّین سنة. قال الضّحاک: الجنّة درجات، بعضها فوق بعض، هکذا فیرى الاعلى فضیلته على من اسفل منه، و لا یرى الاسفل احدا فضل علیه.
قوله: «وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» قرأ ابن کثیر و نافع، ان اسر بوصل الالف من اسر و کسر النون من ان. و قرأ الباقون ان اسر بقطع الالف و الوجه ان سرى و اسرى لغتان.
چون روزگار فرعون بسر آمد و طغیان وى بغایت رسید، رب العزة خواست که او را هلاک کند، بموسى وحى آمد، «أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی» اى سربهم لیلا من ارض مصر. بندگان مرا بشب بیرون بر از زمین مصر، ایشان در ایستادند و پیرایه‏ها و جامه‏ها و مرکوبها از قبطیان بعاریت خواستند، گفتند ان لنا یوم عید نرید الخروج الیه: ما را روز عیدیست در مقامى معلوم، مى‏خواهیم که آنجا رویم، آن پیرایه‏ها بعاریت ستدند چون شب در آمد راه گم کردند و تا تابوت یوسف (ع) با خود برنداشتند راه بر ایشان گشاده نگشت، بامداد فرعون را از رفتن بنى اسرائیل خبر کردند، تا با لشکر و قوم خویش بر نشست و از پى ایشان برفت. گفته‏اند بیرون از میمنه و میسره و قلب و مقدمه لشکر وى دو هزار هزار بود، و پنج هزار دیگر، فرعون با این لشکر عظیم از پى ایشان برفتند چون نزدیک رسیدند بنى اسرائیل آثار غبار ایشان دیدند، گفتند: یا موسى انا لمدرکون، موسى (ع) گفت: «کَلَّا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ» گفتند یا موسى این نمضى؟ البحر امامنا و فرعون خلفنا دریا از پیش و دشمن از پس کجا رویم چکنیم؟ فرمان آمد از جبار کائنات بموسى که: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً» اى اجعل لهم طریقا فى البحر بالضرب بالعصا یابسا لیس فیه ماء و لا طین، «لا تَخافُ» درکا من فرعون خلفک، «وَ لا تَخْشى‏» غرقا من البحر امامک. قرأ حمزة «لا تخف» بالجزم على جواب الامر و هو قوله: «فَاضْرِبْ» و التقدیر «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً» فانک ان تضرب لا تخف.قرأ الباقون لا تخاف بالالف مرفوعة على انه حال من الفاعل تقدیره، اضرب لهم طریقا غیر خائف و لا خاش، و یجوز ان یکون مقطوعا من الاول، بتقدیر و انت لا تخاف و لا تخشى. و اختار ابو عبیده هذه القراءة لقوله: «وَ لا تَخْشى‏» رفعا.
«فَأَتْبَعَهُمْ» یعنى نلحقهم «فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ» اى نالهم و اصابهم، «مِنَ الْیَمِّ» اى البحر، «ما غَشِیَهُمْ». یعنى الماء، و قیل الغرق، و قیل «غَشِیَهُمْ» غرقهم، ذکره بلفظ «ما» تهویلا و تعظیما.
«وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ» اى ادخل فرعون قومه البحر «وَ ما هَدى‏» اى ما اخرجهم، یقال ضلّ اللّبن فى الماء، یعنى خفى فیه و منه قوله: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى‏» یقال هدیت العروس اذا جلوتها و اخرجتها من خدرها. و قیل «أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ» عن الدین «وَ ما هَدى‏» اى ما هداهم الى مراشدهم، و هو جواب لقول فرعون: «ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى‏ وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ». فکذّبه اللَّه تعالى و قال بل اضلّهم و ما هداهم.
و تمامى قصّه غرق در سورة البقرة و سورة یونس مستوفى گفته‏ایم.
قوله: «یا بَنِی إِسْرائِیلَ» قول اینجا مضمر است، ثم قلنا و اوحینا یا بنى اسرائیل و کانوا یومئذ الف الف ستمائة الف، مع کثرة ما کان یذبح فرعون من ذکور اولادهم دهرا عظیما. قوله: «قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ» قرأ حمزة و الکسائى، انجیتکم و واعدتکم ما رزقتکم بالتاء فیهن على التوحید. و الوجه انّه على اخبار اللَّه تعالى عن نفسه بانه فعل بهم هذه الاشیاء. و قرأ الآخرون انجیناکم و واعدناکم ما رزقناکم، بالنون و الالف فیهن على لفظ الجمع، و الوجه انّه اخبار عن النفس ایضا على سبیل التعظیم و لم یختلفوا فى نزلنا لانّه مکتوب بالالف و المعنى اذکر و انعمتى علیکم بانّى قد انجیتکم من عدوکم و وعدت نبیکم ان یأتى الجانب الایمن من الطور لا کلّمه و هذا شرف لکم، «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏» لطعامکم و ادامکم فى التیه «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ» اى من حلال ما رزقناکم، «وَ لا تَطْغَوْا فِیهِ» بتحریم الحلال و تحلیل الحرام. و قیل معناه استعینوا به على طاعة اللَّه لا نستعینوا به على معصیته، «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» قرأ الکسائى فیحل بضم الحاء و من یحلل بضم اللّام الاولى، من قولهم حلّ بالمکان اذا نزل یحل بضم الحاء و یستعمل فى العذاب، فیقال حلّ به العذاب کما یستعمل فیه لفظ نزل، قال اللَّه تعالى: «أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ» و اجرى الغضب مجرى العذاب ما کان یتبعه من العذاب فاستعمل فیه لفظ الحلول. و قرأ الآخرون فیحل: بکسر الحاء و من یحلل بکسر اللام الاولى، من قولهم حل الشی‏ء اذا وجب یحل بالکسر قال ابو زید: یقال حلّ علیه امر اللَّه یحل بالکسر حلولا، و حل الدار یحلها بالضم حلولا، اذا نزلها و یقوى وجه الکسر اتفاقهم فى قوله: «أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» و فى قوله: «وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ» على الکسر. «وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوى‏» اى هلک و صار الى الهاویة و هى قعر جهنم.
قوله: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ» هذه الایة بیان ابنیة الایمان. «لِمَنْ تابَ» اقرّ، «وَ آمَنَ» صدق، «وَ عَمِلَ صالِحاً» بنفسه و ماله، «ثُمَّ اهْتَدى‏» اتبع السّنة. قال سفیان الثورى: الایمان، اقرار و تصدیق و عمل و اتباع السنة لا یتم الایمان الا بها.
قوله: «وَ ما أَعْجَلَکَ» اى ما حملک على العجلة، «عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏»؟ قیل له هذا و هو على الطور فى الکرّة الثانیة حین اعطى التوراة، لا لیلة النار، فقد مضت قصة لیلة النار فى اوّل السورة. سیاق این ایت بر سبیل معاتبه و زجرست و استفهام بمعنى انکار است، و سبب آن بود که رب العزة موسى را فرمود تا بطور آید با هفتاد مرد از نیکمردان بنى اسرائیل، و ذلک قوله: «وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا» رب العزّة او را گفته بود که با ایشان بمیعاد آید تا ایشان کلام حق بى‏واسطه بشنوند و تورتة از حق قبول کنند، موسى (ع) چون بطور نزدیک گشت ایشان را بگذاشت و خود بشتافت.
رب العالمین با وى گفت: لم سبقتهم و تقدمت و اخرتهم؟ اى موسى چه چیز ترا بشتابانید و ایشان را بگذاشتى؟ موسى عذر آورد که نه ترفع و تطاول مرا برین عجله داشت، بلکه شوق سماع کلام تو مرا برین داشت و طلب رضاء تو، و ایشان اینک بر پى من میآیند. و قیل امره اللَّه ان یحضر المیقات فى وقت معلوم، فاتى قبل ذلک الوقت فعاتبه.
و قال الحسن فى قوله: «هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی» یعنى انهم ینتظرون ما آتیهم به من عندک «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏» اى لتزداد عنّى رضا.
و «قالَ» اللَّه، «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» اى ابتلینا قومک الّذین خلفتهم مع هارون و کانوا ستمأئة الف، فتنوا بالعجل غیر اثنى عشر الفا و قوله: «مِنْ بَعْدِکَ» اى من بعد انطلاقک من الجبل. «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» بدعائه ایاهم الى عبادة العجل و اجابتهم له. قیل اضاف الفتنة التی هى الامتحان الى نفسه قضاء و اضاف الاضلال الى السامرى رعاء، فامّا فى الحقیقة فلیس الى السامرى شی‏ء من ذلک و السّامرى کان من قوم یعبدون البقر و هو اوّل منافق یعرف من بنى آدم و کان من قریة باجروان. و قیل کان علجا من اهل کرمان، و الاکثر فى التفسیر انّه کان عظیما من عظماء بنى اسرائیل من قبیلة یقال لها سامرة. و قیل بینه و بین موسى نسب و قیل لم یکن اسمه سامریا لکنّه کان من قریة یقال لها سامرة، اسمه موسى بن ظفر.
قوله: «فَرَجَعَ مُوسى‏» یعنى من مناجاة ربّه، «إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ» شدید الغضب.
«أَسِفاً» حزینا متلهفا على ما فاته «قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً؟ یعنى الجنّة فى الآخرة ان تمسکتم بالدین فى الدنیا. و قیل یعنى النصر و الظفر، و قیل «وَعْداً حَسَناً» اى صدقا انّه یعطیکم التوریة. «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» اى فبعد علیکم العهد فنسیتم ما وعدکم اللَّه على لسانى؟ «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» اى ان یجب علیکم. «غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» بعبادتکم العجل. «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» خالفتمونى فیما تواعدنا علیه؟
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا» قرأ نافع و ابو جعفر و عاصم «بِمَلْکِنا» بفتح المیم و قرأ حمزة و الکسائى بضمها. و قرأ الآخرون بکسرها، و الوجه فى القراءات الثلاث انّها کلّها لغات. یقال ملکت الشی‏ء ملکا و ملکا و ملکا، بالحرکات الثلاث فى المیم، و المعنى ما اخلفنا موعدک و نحن نملک امرنا، و قیل ما اخلفنا موعدک باختیارنا.
و من قرأ بالضمّ معناه بقدرتنا و سلطاننا، و ذلک انّ المرء اذا وقع فى البلیة و الفتنة لم یملک نفسه. پارسى آنست که ما خلاف نکردیم وعده تو بدست رس خویش، و این چنانست که گویند فلان کس بر کار خویش نه پادشاهست، یعنى کار او نه بدست اوست.
«وَ لکِنَّا حُمِّلْنا» قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب، «حملنا» بفتح الحاء و تخفیف المیم، قرأ الآخرون «حملنا» بضمّ الحاء و تشدید المیم، اى جعلونا نحملها و کلفنا حملها «أَوْزاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ» اى من حلى قوم فرعون، سماها اوزارا لانّهم اخذوها على وجه العاریة فلم یردوها، و قیل انّ اللَّه تعالى لمّا اغرق فرعون و قومه نبذ البحر حلیهم فاخذوها و کانت غنیمة، و لم تکن الغنیمة لهم حلالا فى ذلک الزمان فسمّا اوزارا باین هر دو قول اوزار بمعنى اثام است و بعضى مفسران گفتند این پیرایه خواستن بعاریت از قبطیان، موسى فرمود ایشان را بفرمان اللَّه و آن حلال بود ایشان را، باین قول اوزار بمعنى اثقال است یعنى که پیرایه بسیار بود و برداشتن آن برایشان گران بود مفسران گفتند موسى که که بمیعاد حقتعالى رفت با ایشان وعده کرده بود که بچهل روز باز گردد سامرى روز و شب هر دومى شمرد چون بیست روز گذشته بود گفت وعده بسر آمد و چهل گذشت بیست روز و بیست شب، اما موسى (ع) وعده خلاف کرد و نیامد از آنکه شما پیرایه حرام دارید از قبطان بعاریت ستده، ایشان گفتند اکنون چه تدبیرست و راى تو در آن چیست، گفت آتشى سازیم و همه در آتش افکنیم. سامرى حفره‏اى بکند و آتش بر افروخت و آنچه داشت از پیرایه در آتش افکند، و بنو اسرائیل آنچه داشتند همه در آتش افکندند، اینست که رب العالمین از ایشان حکایت کرد «فَقَذَفْناها فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ». پس چون ایشان برگشتند سامرى آن زر گداخته بیرون آورد و صنعت زرگرى دانست و از آن سبیکه صورت گوساله‏اى بساخت، بجواهر مرصع کرد جسدى بى‏روح، ابن عباس گفت هارون بوى بر گذشت آن وقت که گوساله مى‏ساخت، گفت چیست این که میکنى اى سامرى؟ گفت: اصنع ما ینفع و لا یضرّ. چیزى مى‏کنم که درو نفعست و ضرر نه اى هارون! و خواهم که دعائى کنى در کار من، هارون گفت اللّهم اعطه ما یسأل کما یحبّ. بار خدایا آنچه میخواهد چنان که میخواهد بدو ده، چون هارون از وى بر گذشت گفت: اللهم انّى اسئلک ان یخور. خداوندا آن خواهم که ازین گوساله بانگى آید، پس یک بانگ از وى بیامد بدعاء هارون، و نیز هیچ بانگ دیگر نکرد و بنو اسرائیل در وى بفتنه افتادند و آن را سجود بردند. حسن گفت سامرى قبضه‏اى خاک از پى اسب جبرئیل بر گرفته بود آن گه که در دریا مى‏شد از پیش فرعون، سامرى آن قبضه خاک با خود مى‏داشت، تا آن روز که گوساله ساخت آن قبضه خاک در آن فکند، جسدى گشت با گوشت و پوست حیوانى همى رفت با روح، و بانگ گاو همى کرد. نام وى بهیوث و ذلک قوله: «فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ».
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏» اى قال السامرى و من تبعه من السفلة و العوام، هذا العجل الهکم و اله موسى. «فَنَسِیَ» اى ترک موسى طریق الوصول الى ربّه و انا ما ترکته. و قیل نسى موسى ان یذکر لکم انّه الهه. تا اینجا سخن سامرى است. و روا باشد که فنسى استیناف کلام است از حق تعالى جلّ جلاله. یعنى فنسى السامرى اللَّه و الایمان و الاستدلال على ان العجل لا یجوز ان یکون الها.
پس ربّ العالمین ایشان را توبیخ کرد گفت: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَلَّا یَرْجِعُ» اى انه لا یرجع «إِلَیْهِمْ قَوْلًا» یعنى الا یکلّمهم العجل و لا یحیهم. کقوله: «أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ». و قیل «أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا» اى لا یرجع الى الخوار و الصوت، انّما خار مرة واحدة. «وَ لا یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» فکیف یکون إلها «وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل رجوع موسى «یا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اى اختبرکم اللَّه بهذا العجل لیعلم به الصحیح الایمان من الشاک منکم فى دینه.
«وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» لا العجل، «فَاتَّبِعُونِی» على دینى، «وَ أَطِیعُوا أَمْرِی».
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» لن بانزال مقیمین على العجل و عبادته، «حَتَّى یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسى‏». فاعتزلهم هارون فى اثنى عشر الفا، و هم الّذین لم یعبدوا العجل.
مفسّران گفتند هفت روز عبادت گوساله کردند و سبب آن بود که موسى ایشان را وعده داده بود که از میقات حق تعالى بسى روز باز مى‏گردم، ربّ العزّة گفت: «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً» پس ربّ العزة ده روز در افزود چنان که گفت: «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً» پس چون سى روز گذشته بود و موسى نیامد ایشان بعبادت گوساله همت کردند. هارون سه روز زمان خواست، ایشان سه روز در انتظار موسى بودند، چون موسى نیامد سامرى ایشان را بعبادت گوساله دعوت کرد. هفت روز او را عبادت میکردند، پس از چهل روز موسى باز آمد و آشوب و شغب و مشغله ایشان شنید که گرد گوساله بر آمده بودند و رقص مى‏کردند. موسى (ع) با آن هفتاد مرد که با وى بودند گفت هذا صرت الفتنة، این آشوب و جلبه گوساله پرستانست که بفتنه افتاده‏اند.
آن گه هارون را دید فاخذ شعره بیمینه و لحیته بشماله غضبا و انکارا علیه.
«قالَ یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا» بعبادة العجل، «أَلَّا تَتَّبِعَنِ» لا زائدة، و التأویل ان تتبعنى کقوله: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنى ان تسجد. یقول اى شی‏ء منعک من اللحوق بى و اخبارى بضلالتهم فیکون مفارقتک ایّاهم تقریعا و زجرا لهم عمّا اتوه. و قیل معناه هلّا اتبعت عادتى فى منعهم و الانکار علیهم و مقاتلتهم على کفرهم. «أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی» حیث اقمت فیما بینهم و هم یعبدون غیر اللَّه.
«قالَ» هارون « بْنَ أُمَّ» و کان هارون اخاه لابیه و امّه لکنّه اراد بقوله ان یرفقه و یستعطفه علیه فیترکه. و قیل کان اخاه لامّه دون ابیه و قیل لانّ کون ولد من الامّ على التحقیق و للاب من جهة الحکم قرأ حجازى و بصرى و حفص « بْنَ أُمَّ» بفتح المیم و الباقون بکسرها، فمن کسر اضافها الى نفسه فحذف الیاء تخفیفا. و من فتح جعل ابن ام شیئا واحدا کخمسة عشر. «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» یعنى ذوائبى و شعر رأسى، اذ هما عضوان مصونان یقصدان بالاکرام و الاعظام من بین سائر الاعضاء یقال انّ موسى حدث فیه من الغضب فى ذات اللَّه ما یوهم القصد الى اخذ الرأس و اللحیة فظنّ هارون قصد اخذ رأسه و لحیته و الدّلیل علیه انّه قال: «تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی»
و لو کان آخذ رأسه و لحیته لکان الالیق باللفظ ان یقول ارفع یدک عن لحیتى، و قیل اخذ برأسه على وجه التأدیب و السیاسة بحکم الاخوة و الرئاسة. ثم رفع یده على لحیته و هو الاظهر لقوله: «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» ثمّ ذکر هارون عذره فقال: «ِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ»
اى خفت ان خرجت و فارقتهم، لحق بى فریق، و تبع السامرى على عبادة العجل فریق، و توقف فریق، و لم آمن ان قاتلتهم، ان توبخنى فتقول لى فرقت بین بنى اسرائیل، اى اوقعت الفرقة فیما بینهم، «لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»
لم تحفظ وصیّتى حین قلت لک اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ.
ثمّ اقبل على السامرى منکرا علیه، و «قالَ فَما خَطْبُکَ یا سامِرِیُّ» اى ما شأنک، و ما الذى حملک على ما فعلت.
«قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» قرأ حمزة و الکسائی بالتاء على الخطاب ادخالا للجمع فى الخبر و قرأ الباقون «یبصره» بالیاء على الغیبة و المعنى لم یبصر به بنو اسرائیل. یقال ابصرت الشی‏ء و بصرت به تدخل الباء فیه، «فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ» و التّأویل علمت بما لم یعلم به بنو اسرائیل یعنى یوم دخول البحر. موسى گفت: سامرى را که چه چیز ترا برین داشت که کردى؟ گفت: من آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید و بندانستید و نه بنو اسرائیل دانستند، آن روز که در دریا میشدیم جبرئیل را بدیدم بر اسب حیاة، در دل من افتاد که از خاک پى اسب جبرئیل قبضه‏اى خاک بردارم و بر هر چه افکنم حیوانى گردد با گوشت و پوست و روح، آن را در زر گداخته افکندم تا گوساله‏اى زنده گشت. اینست که گفت: «فَنَبَذْتُها» یعنى طرحتها فیما ذاب من الحلى، و قیل طرحتها فى جوف العجل، و قیل فى فم العجل حتى خار، و قیل حتّى صار لحما و دما. موسى گفت: چرا چنین کردى؟ گفت: «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» حین رأیت قومک سألوک ان تجعل لهم الها. چون قوم ترا دیدم کى بت پرستان را دیدند گفتند: اجعل لنا الها کما لهم آلهة. نفس من مرا چنان بر آراست که آن گوساله کردم و آن قبضه بر وى افکندم موسى گفته «فَاذْهَبْ» اى اعزب عنى «فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» فان قیل کیف عرف السامرى جبرئیل من سائر النّاس یوم دخول البحر؟ قیل لانّ امّه لما ولدته فى السنة الّتى یقتل فیها البنون وضعته فى کهف حذرا من القتل، فبعث اللَّه عزّ و جل جبرئیل لیربّیه لما قضى على بدیه من الفتنة فکان فى صغره یمص من احدى ابهامى جبرئیل العسل و من الأخرى السمن، فلما رآه فى کبره عرفه. و قیل ناقض السامرى فى جوابه لانّه قال: «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ» فادعى العلم، ثم قال: «سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» فنسبه الى حدیث النفس. «قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ» اى انک لا تمس احدا و لا یمسک احد فى حیاتک و لا یکون بینک و بین احد مماسة. فامر موسى بنى اسرائیل ان لا یؤاکلوه و لا یجالسوه و لا یبایعوه. و قیل معنى «لا مِساسَ» انک تعیش فى البریة مع السباع و الوحوش، فلا تمس و لا مس. و قیل ما مس احدا و لا مسه احد الا حما جمیعا.
و من اراد ان یمسه جهلا بحاله، قال له السامرى لا مساس خوفا من الحمى و تنبیها للغیر. و یقال ذلک باق فى عقبه الى الیوم، و قیل اراد موسى ان یقتله فمنعه اللَّه من قبله و قال لا تقتله فانه سخى.
قوله: «وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً» یعنى موعد العذاب یوم القیامة، «لَنْ تُخْلَفَهُ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب «لن تخلفه» بکسر اللام اى لن یغیب عنه و لا مذهب لک عنه بل توافیه یوم القیامة. و قرأ الباقون «تُخْلَفَهُ» بفتح اللام اى لن تکذبه و لن یخلفک اللَّه ایاه، و المعنى ان اللَّه تعالى یکافئک فعلک لا یفوته. «وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ» بزعمک، اى الى معبودک، یعنى العجل «الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً»، دمت علیه مقیما تعبده، ظلت اصله ظللت و لکن اللام الاولى حذفت لثقل التضعیف و الکسر، و بقیت الظاء على فتحها، و «عاکِفاً» منصوب لانّه خبر ظلّت. «لَنُحَرِّقَنَّهُ» یعنى بالنار، «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ» اى لنثیرن رماده «فِی الْیَمِّ نَسْفاً». قال ابن عباس: احرقه بالنار ثم ذراه فى البحر. معنى آنست که بسوزیم آن را و بباد بردهیم و پراکنده کنیم بروى دریا، و این از آیات و عجایب دنیا یکیست که آتش هرگز زر را نسوخت و نسوزد مگر گوساله سامرى، بر قول ایشان که گفتند گوساله باصل خویش زرین مانده بود و لحم و دم نگشته و ازو یک بانگ گاو بیامده، و در شواذ خوانده‏اند «لنحرّقنه» بفتح نون و ضم راء اى لنبردنه بالمبرد، میگوید آن را بسوهان بسائیم، آن گه بدریا افکنیم. و على قول الحسن یروى ان موسى اخذ العجل فذبحه فسال منه دم، لانّه کان قد صار لحما و دما، ثم حرقه بالنار، ثم ذراه فى الیم. و عن عکرمة قال لما جاء موسى و حرق العجل و نسفه فى الیم استقبلوا الجریة فجعلوا یشربون منه لحبهم العجل، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ».
قوله: «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ» اى معبود کم المستحق للعبادة. «اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» لا العجل «وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» لا یضیق علمه عن شی‏ء و لم یعبدوا العجل الا بعلمه.
«کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ» اى کما قصصنا علیک قصة موسى، «نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ» اى بعض اخبار من سبق زمانه زمانک. «وَ قَدْ آتَیْناکَ مِنْ لَدُنَّا ذِکْراً» یعنى القرآن.
«مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ» فلم یؤمن به و لم یعمل بما فیه «فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وِزْراً» حملا ثقیلا من الکفر.
«خالِدِینَ فِیهِ» فى الوزر لا نغفر لهم ذلک و لا نکفر عنهم شیئا، «وَ ساءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ حِمْلًا» بئس ما حملوا على انفسهم من المآثم کفرا بالقران، و حملا منصوب على التمییز.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: «إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏ وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» بر ذوق ارباب معرفت و جوانمردان طریقت این دو آیت اشارت بدو گروه است: گروهى که صفت انتقام درگاه عزت ذى الجلال بایشان روى نماید تا بحکم قهر پرده تجمل از روى کار ایشان بردارند و نقاب حشمت از روى جاه ایشان فرو گشایند و رقم مهجورى بر حاشیه وقت ایشان کشند و قبله رد همه عالم گردانند، گهى در چنک قبض اسیر تحیر گشته، گهى از بیم قهر عین فزع شده، نه نواختى که دل را زندگى دهد، نه زهرى که نفس باو کشته شود، «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏» نه روى آنکه باز گردد، نه زهره آن که فرا پیش شود، بزبان بیچارگى از سر درماندگى گوید:
از جام وجود خود نه مستم نه نیم
زیر لگد فلک نه پستم نه نیم‏
نه راحت جان نه درد دل و اى بمن
یا رب چه کسم من که نه هستم نه نیم‏
باز گروهیند که تجلى نظر جمال لطف حق بدلهاى ایشان پیوسته، نواختهاى ایشان یکى امروز یکى فردا، امروز بر بساط انبساط، در روضه انس و ناز آرام گرفته و از شراب خانه محبّت هر ساعتى و لحظه‏اى جامهاى مالامال از بهر ایشان روان کرده، و فردا در جنات مأوى و درجات على صدره بقاى ابد و خلّه ملک سرمد پوشیده، بر متکاى اقبال در مشاهده ملک ذو الجلال نشانده، کاسات وصال متواتر، و خلعت افضال متوالى هر دمى نواختى و قبولى، هر لحظه فتوحى و وصلى، اینست که رب العالمین جل جلاله گفت: «خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ مَنْ تَزَکَّى» امّا نشان استقبال این دولت و آثار یافت این رتبت و منزلت آنست که بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و دامن خویش از ساق جدّ کشف کند و نفس خود را بآداب شریعت ریاضت دهد و داد دین از روزگار خرد بستاند و جهد کند که اعمال و اقوال خود را بمعیار شریعت و مقتضى حقیقت راست کند، و حکم این آیت بر خود لازم گرداند و بداند که ربّ العزة مى‏گوید: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏» غفّار بناء مبالغتست، اقتضاى کثرت کند، یعنى که اللَّه فراخ بخشایش است، و «لِمَنْ تابَ» فعل بنده است و فعل اقتضاء کثرت نکند، اشارت آیت آنست که اگر بنده از روى ندامت. یک بار بحق باز گردد، ربّ العزة از روى لطف و رحمت بارها بوى باز گردد، از بنده یک قدم در راه مجاهدت، و از اللَّه تعالى هزار کرم بحکم عنایت، عبدى منک قلیل طاعة و منى جلیل رحمة، منک یسیر خدمته و منى کبیر نعمة همانست که مصطفى (ص) گفته است حکایت از کردگار قدیم جلّ جلاله: «من تقرّب الى شبرا تقربت الیه ذراعا و من تقرّب الىّ ذراعا تقربت الیه باعا».
«وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ» معلومست که توبه بى‏ایمان درست نیست، پس «آمَنَ» اینجا چه فایده مى‏دهد یعنى و آمن بانه لیس نجاته بتوبته و طاعته، انّما نجاته برحمته. داند که نجات وى نه بطاعت و جهد و بندگیست، بلکه بفضل و لطف الهى است، غفار از غفر است و معنى غفر پوشیدنست و ستر بر وى نگاه داشتن، و پرده عفو و رحمت بر اعمال و اقوال وى داشتن، هم طاعت و هم معصیت، که نه خود معاصى بنده را بستر حاجتست که طاعت وى را هم بستر حاجتست، اگر آفات طاعت بنده پیش وى آرند از طاعت خود بیش از آن ترسد که از معصیت. عائشة روایت کند که از: مصطفى (ص) پرسیدم معنى این آیت، «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»
هو الرّجل یزنى و یسرق و یشرب الخمر؟ قال لا هو الرجل یصلى و یصوم و یتصدّق و یخاف ان لا یقبل منه‏ رابعه عدویه بسیار گفتى: استغفر اللَّه من قلّة صدقى، فى قولى استغفر اللَّه، بدان اى جوانمرد که پرده دواست یکى برداشته، و هرگز مبادا که فرو گذارند. یکى فرو گذاشته و هرگز مبادا که بر گیرند. آن پرده برداشته، حجاب فکرت است از پیش دلهاى موحدان و سینه‏هاى مؤمنان برداشته، و آن پرده فرو گذاشته، ستر کرم است پیش اقوال و اعمال عاصیان و مطیعان و صدّیقان و متقیان، پرده کرم بحکم قهر قدم از پیش طاعت ابلیس برداشتند همه معصیت آمده.
من لم یکن للوصال اهلا
فکل احسانه ذنوب
پرده عفو بحکم لطف و کرم پیش زلّت آدم فرو گذاشتند عنایت ازل زبان بر گشاد که: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً».
من لم یکن للفراق اهلا
فکلّ اعضائه قلوب‏
قوله: «وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى‏» عتاب موسى است که قوم را واپس گذاشت و از پیش ایشان برفت، بمیعاد حق تعالى شتافت، گفت: اى موسى! ندانستى که من ضعیفان را دوست دارم؟ شکستگان را بیش نوازم! پیوسته در دلهاشان مى‏نگرم؟ هر کرا بینم در دل ایشان او را بدوست گیرم؟ تا موسى عذرى داد که. «هُمْ أُولاءِ عَلى‏ أَثَرِی» ما خلفتهم لتضییعى و لکنى «عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى‏» خداوندا! تو خود دانایى و از سرّ این بنده آگاهى، که باین عجله نه تضییع ایشان خواستم و نه ترک رعایت حق صحبت ایشان قصد داشتم. لکن رضاى تو خواستم و زیادت خشنودى تو جستم، گفت اى موسى رضاء من در مراعات دل ایشانست، «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى، انا جلیس من ذکرنى»
اى موسى! چون مرا جویى در دل ایشان جو، که من در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» با ذاکران نشینم، مونس دل درویشانم، یادگار جان عارفانم، حاضر راز محبّانم، نور دیده آشنایانم، مایه رمیدگان و زاد مضطران و پناه ضعیفانم، اى موسى، هر کجا درویشى بینى افکنده جور روزگار، خسته دهر او را غلامى کن، تا بتوانى مفارقت وى مجو، صحبت او را خریدارى کن، که آن نهاد وى خزینه اسرار ازلست و تعبیه بازار ابد، با مصطفى (ص) همین وصیّت رفت «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» اى محمد! نگر تا دو چشم خویش از ایشان بنگردانى، و ایشان را بدیگران نفروشى، که ایشان بر کشیدگان ذکر مااند، نام نهادگان فضل مااند، آراستگان لطف مااند، برداشتگان مشیّت مااند، از علم آمده، بر تقدیر عرض کرده، از ارادت نشان یافته، از حکم توقیع بر کشیده، در ازل پدید آورده علم من، امروز موجود امر من، فردا نگاه داشته حکم من، علم ولایت ازل دارد. امر ولایت وقت دارد، حکم ولایت ابد دارد، سلطان که خاصگیان دارد هر یکى را ولایتى دهد، ولایت سه است: ولایت ازل، ولایت وقت، ولایت ابد. اى علم تو جانب ازل گیر، اى امر تو راه وقت گیر، اى حکم تو دامن ابد گیر، اى آدمى ترا سه صفت دادم و آخر بخودت رسانیدم: اول بسلطان علم سپردم، پس بپادشاه امر دادم، پس بشاهنشاه حکم تسلیم کردم، پس این ندا در عالم دادم که: «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏» اى علم تو بامر ده، اى امر تو بحکم ده، اى حکم تو بمن ده، علم همه صفاست، امر همه بلاست، حکم همه بقاست، که داند که درین اسرار چه تعبیه‏هاست.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» آن روز که در صور دمند، «وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ» و با هم آریم آن روز بدکاران را، «زُرْقاً» (۱۰۲) سبز چشمان.
«یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ» با یکدیگر براز مى‏گویند، «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً» (۱۰۳) نبودید مگر ده روز.
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ» ما دانیم آنچه مى‏گویند، «إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً» انگه که مى‏گویند ایشان که پاک سیرت و راست سخن‏تراند «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً» (۱۰۴) نبودید مگر یک روز.
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ» مى‏پرسند ترا از کوه‏ها «فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً» (۱۰۵) گو مى‏برکند آن را خداوند من از زمین برکندنى.
«فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً» (۱۰۶) آن را گذارد هامونى راغ‏ «لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً» نه در آن کژى بینى «وَ لا أَمْتاً» (۱۰۷) و نه بالایى.
«یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ» آن روز که خلق بر نشان آن باز خواننده مى‏آیند «لا عِوَجَ لَهُ» در آن کژى و غلط نه، «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ» و آوازها همه فروشده تا رحمن سخن گوید: «فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً» (۱۰۸) نشنوى مگر آوازى نرم.
«یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ» آن روز سود ندارد پایمردى و خواهش، «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» مگر آن کس را که دستورى دهد او را رحمن «وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا» (۱۰۹) و او را سخن گفتن بپسندند.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» او مى‏داند آنچه پیش ایشانست «وَ ما خَلْفَهُمْ» و آنچه واپس ایشانست «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» (۱۱۰) و ایشان او را نیک نمى‏دانند.
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ» درماند و اسیر و بسته گشت همه رویها، «لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» آن زنده پاینده را، «وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً» (۱۱۱) و باز نومیدى کشید آن کس که بار کفر کشید.
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» و هر که کار نیک کند، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و او گرویده است، «فَلا یَخافُ ظُلْماً» نترسد از خداى ستمى، «وَ لا هَضْماً» (۱۱۲) و نه شکستى.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» هم چنان فرو فرستادیم این سخن را، «قُرْآناً عَرَبِیًّا» قرآنى تازى، «وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ» و بیم دادن در آن از گونه گونه گردانیدیم «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» تا مگر بترسند، «أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً» (۱۱۳) یا قرآن ایشان را بیدارى و یاد کردنى و پند پذیرفتنى نو پدید آرد.
«فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» پاکست و بى عیب و برتر آن خداى پادشاه براستى «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» مشتاب بقران «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» پیش از آن که بتو گزارده آید پیغام بان، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» (۱۱۴) و بگوى خداوند من مرا حفظ افزاى.
«وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ» پیمان کردیم بآدم از پیش، «فَنَسِیَ» پیمان بگذاشت «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (۱۱۵) وى را در دل کردن معصیت نیافتیم.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ» گفتیم فریشتگان را «اسْجُدُوا لِآدَمَ» سجود کنید آدم را «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند مگر ابلیس «أَبى‏» (۱۱۶) سر باز زد.
«فَقُلْنا یا آدَمُ» پس گفتیم اى آدم «إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ» این ابلیس دشمن است ترا و جفت ترا. «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ» بیرون نکناد هان شما را هر دو از بهشت. «فَتَشْقى‏» (۱۱۷) برنج افتید.
«إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها» ترا درین بهشت آنست که گرسنه نباشى وَ لا تَعْرى‏ (۱۱۸) و نه برهنه مانى‏ «وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها» و تو تشنه نباشى در آن، «وَ لا تَضْحى‏» (۱۱۹) و نه در آفتاب باشى‏
«فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ» فرادل وى داشت شیطان «قالَ یا آدَمُ» گفت اى آدم «هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ» ترا نشانى دهم بر درختى که بار آن خورى اینجا جاوید مانى؟ «وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏» (۱۲۰) و بر پادشاهى که تباه نگردد.
«فَأَکَلا مِنْها» بخورند از آن، «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» پیدا شد.
ایشان را و پدید آمد عورتهاى ایشان «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما» در ایستادند و بر هم مى نهادند بر عورت خویش، «مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» ازین برکهاى درخت بهشت، «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ» عاصى شد آدم در خداى خویش، «فَغَوى‏» (۱۲۱) و از راه بیفتاد.
«ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» پس آن اللَّه تعالى بگزید او را، «فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏» (۱۲۲) توبه داد او را و راه نمود
«قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً» گفت فروروید از آسمان همگان، «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» آدم و حوا ابلیس را دشمن، و ابلیس ایشان را دشمن، «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» اگر بشما آید از من پیغامى براهنمونى، «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ» هر که پى برد براهنمونى من، «فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏» (۱۲۳) نه گمراه گردد نه بدبخت.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» قرأ بو عمرو ینفخ بالنون و فتحها و ضمّ الفاء کقوله، و نحشر، و قرأ الآخرون ینفخ بالیاء و ضمها و فتح الفاء على غیر تسمیة الفاعل. خلافست میان علماء تفسیر که صور چیست؟ قول حسن با جماعتى آنست که صور جمع صورتست و معنى نفخ صور آنست که فردا در قیامت ربّ العزّة صورتهاى خلق باز آفریند چنان که در دنیا بود، آن گه روحها در وى دمند چنان که در دنیا در رحم مادر صورت بیافرید و روح در وى دمیدند. باز جمهور مفسران مى‏گویند که صور شبیه قرنى است و اسرافیل در دهن گرفته و گوش بر فرمان حق نهاده تا کى فرماید او را که در آن دمد: اوّل نفخه فزع چنان که ربّ العزّة گفت: «وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ». پس نفخه صعق چنان که گفت: «فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ». سوم نفخه بعث چنان که گفت: «ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ».
قومى گفتند اسرافیل صاحب صور نیست فریشته‏اى دیگر صاحب صور است که عائشة روایت میکند از مصطفى (ص) که گفت: انّ اسرافیل له جناح بالمشرق، و جناح بالمغرب، و جناح متسرول به، و القلم على اذنه فاذا نزل الوحى جرى القلم، و صاحب الصّور اسفل منه قد حنا ظهره و الصّور على فمه و ینظر الى اسرافیل و قد امر صاحب الصّور اذا رأیت اسرافیل ضم جناحه فانفخ.» قالت عائشة: هکذا سمعت رسول اللَّه یقول‏
و عن ابى سعید قال: ذکر النّبی، صاحب الصور فقال عن یمینه جبرئیل و عن یساره میکائیل.
و عن ابن مسعود قال یقوم ملک بین السّماء و الارض فینفخ فیه.
«وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین. «یَوْمَئِذٍ زُرْقاً» الزرقة هى الخضرة فى سواد العین و هى اقبح نعوت العین و العرب یتشأم بها، و من علامة اهل النّار زرقة العیون و سواد الوجوه و قیل تصیر أعینهم من العطش زرقا، و کذلک تصیر العین فى شدة العطش.
و قیل زرقا اى عمیا یخرجون من قبورهم بصراء کما خلقوا اوّل مرة و یعمون فى المحشر. و انّما قال «زُرْقاً» لانّ السواد یزرق اذا ذهبت نواظرهم.
و عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه: «ما من غادر الّا له لواء یوم القیمة یعرف به وصائح یصیح معه هذا لواء غادر بنى فلان مسود وجهه و زرقة عیناه، مصفودة یداه، معقولة رجلاه على رقبته مثل الطود العظم من ذنوبه».
قوله: «یَتَخافَتُونَ بَیْنَهُمْ» اى یتناجون و یتکلمون خفیة «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً» اى ما مکثتم فى الدّنیا الّا عشر لیال. «و قیل فى القبور، و قیل ما بین النفختین و هو اربعون سنة، لانّ العذاب یرفع عنهم بین النفختین، استقصروا مدّة لبثهم لهول ما عاینوا. معنى آنست که مجرمان در قیامت از هول رستاخیز و صعوبت عذاب مدّت درنگ خویش در دنیا اندک شمرند و نعیم دنیا در جنب آن عذاب ناچیز دانند و فراموش کنند، با یکدیگر بآوازى نرم در خفیه مذاکره همى کنند: قومى گویند در دنیا چند بودید دیگران جواب دهند که ده روز، جایى دیگر گفت: «لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» روزى یا پاره‏اى از روزى.
ربّ العزة گفت: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَقُولُونَ» ما دانیم آنچه مى‏گویند: «إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً» اى اصوبهم جوابا و اعدلهم قولا. «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً» و انّما قال ذلک لانّ الیوم الواحد اقرب الى الصّدق من العشرة، لان العشرة و الیوم الواحد اذا قوبلا بمدة القیامة و بایامهم کان الیوم الواحد اقرب الى الصّدق من العشرة. و روا باشد که این مدت اندک بین النفختین خواهد که عذاب گور از ایشان بردارند، و این آنست که کافران و بیگانگان را روزگارى در گور عذاب کنند پس ایشان را بین النفختین از عذاب فرو گذارند و بخسبند. باز بنفخه بعث ایشان را بر انگیزانند و گویند: «یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا». پس از هول و صعوبت رستاخیز، آن مدت که عذاب گور از ایشان برداشته‏اند بدانش ایشان یک روز نماید گویند: «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً».
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها» ان قیل ما العلّة للفاء التی فى قوله: «فَقُلْ» خلافا لاخواتها فى القرآن؟ فالجواب انّ تلک اسؤلة تقدمت سألوا عنها رسول اللَّه (ص)، فجاء الجواب عقیب السّؤال، و هذا سؤال لم یسألوه بعد و قد علم اللَّه سبحانه انّهم سائلوه عنه فاجاب قبل السّؤال، و مجازه و ان سألوک عن الجبال، فقل ینسفها.
ابن عباس گفت: قومى بودند از قبیله ثقیف منکران بعث، تعجب همى کردند که حدیث فنادینا همى شنیدند، گفتند کیف تکون هذه الجبال الرّاسیات یومئذ؟ در آن روز رستاخیز که تو مى‏گویى این کوه‏ها بدین عظیمى و بزرگى چون شود و حاصل آن بچه باز آید؟ ربّ العالمین گفت: «فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً». جایى دیگر گفت: «تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً» جایى دیگر گفت: «وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا» جایى دیگر گفت: «وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ». جایى دیگر گفت: «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا». اول گفت: «یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً» اى یقلعها عن اماکنها قلعا و یسیرها خداوند آن را از بیخ بر کند و روان گرداند چنان که گفت: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ»، پس آن را ریگ گرداند، چنان که گفت: «کَثِیباً مَهِیلًا». پس باد را فرماید تا آن را در هوا پراکنده کند همچون پشم زده، چنان که گفت: «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»، پس آن را در هوا هبا گرداند همچون آثار آفتاب در روزن، چنان که گفت: «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا».
«فَیَذَرُها» اى یدع مکان الجبال من الارض، «قاعاً صَفْصَفاً» ارضا ملساء مستویة لانبات فیها، و القاع ما انبسط من الارض، و الصّفصف الا ملس. «لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» اى انخفاضا و ارتفاعا. قال الحسن: العوج ما انخفض من الارض، و الامت ما نشز من الرّوابى، اى لا ترى فیها وادیا و لا رابیة.
«یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ» اى داعى اللَّه الّذى یدعوهم الى الموقف و هو اسرافیل فیسرع المؤمنون و یتثافل المجرمون. فیرسل اللَّه نارا او دخانا علیهم فیسوقهم الى ارض المحشر.
روى حذیفة بن اسید الغفارى قال: اطّلع النبى (ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال ما تذکرون؟ قلنا نذکر السّاعة، قال انّها لن تقوم حتى تروا قبلها عشر آیات: فذکر، الدّخان، و الدجال، و الدابة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى بن مریم، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق، و خسف بالمغرب، و خسف بجزیرة العرب، و آخر ذلک نار تخرج من الیمن، تطرد النّاس الى محشرهم، و یروى نار تخرج من قعر عدن، تسوق الناس الى المحشر، و قیل یدعوهم اسرافیل من صخرة بیت المقدس، و هو قوله: «وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ» یقول: ایتها العظام النخرة و الاوصال المتفرقة، و اللحوم المتمزقة، و الشعور السّاقطة.
قومى الى ربّک لیجزیک باعمالک. قوله: «لا عِوَجَ لَهُ» اى لا غلط فیه. مى‏گوید آن نه آوازى است که کسى گوید که ازین سومى آید و کسى گوید از آن سو مى‏آید، و قیل «لا عِوَجَ لَهُ» اى لا معدل عنه لا یقدر احد ان یعدل عنه. قوله: «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ» اى سکنت اصوات الخلائق لمهابة اللَّه. «فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً» یعنى صوت وطئى الاقدام الى المحشر. قال ابن عباس: الهمس تحریک الشّفاه من غیر منطق.
«یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ» احدا «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» فى آن یشفع له، و هم المسلمون الّذین رضى اللَّه سبحانه قولهم، لانّهم قالوا لا آله الّا اللَّه و هو معنى قوله: «وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا» و هذا یدلّ على انّه لا یشفع لغیر المؤمنین.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» اى ما بین ایدى الخلق من امر الآخرة. «وَ ما خَلْفَهُمْ» من امر الدّنیا، و قیل ما قدّموا و ما خلّفوا من خیر و شرّ. «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» فیه قولان: احدهما انّ الکنایة راجعة الى ما، اى هو یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و هم لا یعلمونه.
و الثّانی انّها راجعة الى اللَّه تعالى لانّ عباده «لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» اى لا یحیط علمهم باللّه عزّ و جل. قوله: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» اى ذلت و خضعت و استأسرت.
و منه قیل للاسیر عان، و فى الحدیث: «انّما النساء عندکم عوان».
ملیک على عرش السّماء مهیمن
و قال امیة بن ابى الصلت:
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد.
المراد بالوجوه، الانفس کقوله عز و جل: «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ» اى تریدون اللَّه و قال: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» اى الّا هو. و قال: «وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ» اى و یبقى ربّک و انت تقسم و تقول بوجه اللَّه ترید باللّه، و من هذا الباب‏
قول رسول اللَّه لقتلة کعب بن الاشرف: «افلحت الوجوه». و قوله للکفّار یوم بدر: «شاهت الوجوه»
و عن طلق بن حبیب فى قوله: «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» قال: هو وضعک جبهتک و کفیک و رکبتیک و اطراف قدمیک فى السّجود. «وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً» اى خسر من اشرک باللّه، و الظّلم الشّرک، و منه قول الشاعر.
الحمد للَّه لا شریک له
من اباها فنفسه ظلما.
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً»، قرأ ابن کثیر وحده «فلا یخف» مجزوما على النهى جوابا للشرط: و هو قوله: «وَ مَنْ یَعْمَلْ» و المراد به الخبر کانه قال: «و من یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا خوف علیه» و قرأ الآخرون فلا یخاف بالالف و رفع الفاء على تقدیر مبتداء محذوف یراد بعد الفاء، کانه قال فهو لا یخاف ظلما.
قال ابن عباس: «فَلا یَخافُ» ان یزاد على سیآته و لا ان ینقص من حسناته. و اصل الهضم الکسر، و المعنى لا یظلم بحرمان الثواب و لا یهضم بنقصان الجزاء.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما انزلنا التّوراة على موسى بلغة قومه، انزلنا علیک هذا القران بلغة قومک لیفهموه، و قال النبى (ص): «احبّوا العرب لثلاث: لانّى عربىّ، و القرآن عربىّ، و کلام اهل الجنّة عربىّ».
«صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ» اى کررنا القول فیه من الوعید، و هو ذکر الطوفان و الصیحة و الرّجفة و المسخ. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» ان ینزل بهم مثل ما نزّل بمن تقدّمهم، «أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً» اى یحدث لهم القرآن عبرة وعظة، فیعتبروا و یتعظوا بذکر عقاب اللَّه الامم.
قوله: «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» جل اللَّه عن الحاد الملحدین، و عمّا یقوله المشرکون، و تعالى فوق کلّ شی‏ء و هو الملک حقّا، لا یزول ملکه و هو المالک للاشیاء على الحقیقة.
«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» قال الشّافعى: هو القرآن بغیر همز و هو اسم لکتابنا کالتّوریة و الانجیل و الزّبور، لکتب بنى اسرائیل، و لو کان من القراءة لکان یسمّى کلّ مقروء قرآنا و لا یسمّى باسم کتاب اللَّه شی‏ء غیره. «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» کان رسول اللَّه یتعجّل بقراءة القرآن ساعة الوحى قبل ان یفرغ جبرئیل من إلقاء الوحى خشیة النّسیان، فامر بالانصات و حسن الاستماع الى ان یفرغ جبرئیل من البلاغ هر بار که جبرئیل آمدى و وحى گزاردى مصطفى بشتاب خواندن گرفتى با جبرئیل و صبر نکردید تا جبرئیل از تلاوت و ابلاغ آن فارغ شدى از بیم آنکه بر وى فراموش شود، ربّ العزّة او را از آن نهى کرد و فرمود که تا آن ساعت که جبرئیل وحى پاک همى گزارد و قرآن همى خواند وى خاموش میباشد و مى‏شنود. همانست که جایى دیگر گفت: «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ». قوله: «مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» یعنى من قبل ان یفرغ جبرئیل من تلاوته علیک. قرأ یعقوب نقضى، بالنون و فتحها و کسر الضّاد و نصب الیاء وحیه منصوبا، و الوجه انّ الفعل للَّه تعالى ذکره بلفظ التعظیم و هذا موافق لما قبله الّذى جاء بلفظ التعظیم و هو قوله: «أَنْزَلْناهُ... وَ صَرَّفْنا»، و لما بعده و هو قوله: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا» فى انّ کلیهما على لفظ التعظیم. و قرأ الباقون یقضى بضم الیاء و فتح الضّاد، وحیه بالرّفع، و الوجه انّه على اسناد الفعل الى المفعول به و هو الوحى و معلوم انّ اللَّه تعالى هو الموحى فلذلک وقع الاستغناء عن ذکر الفاعل. و قال مجاهد و قتادة لا تقرءه اصحابک و لا تمله علیهم حتّى تبین لک معانیه و قال السدّى لا تسأل انزاله قبل ان یأتیک و قیل معناه لا تلتمس انزال القران جملة فانّا ننزل علیک لوقت الحاجة.
«وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» اى زدنى حفظا حتى لا انسى ما اوحى الىّ. و قیل معناه ربّ زدنى علما، بالقران و معانیه، قیل علما الى ما علمت. و کان ابن مسعود اذا قرأ هذه الایة قال: اللّهم زدنى ایمانا و یقینا.
قوله: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ» اى امرناه و اوصینا الیه، «مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هؤلاء الّذین ترکوا امرى و نقضوا عهدى فى تکذیبک. «فَنَسِیَ» اى ترک ما امر به، معنى آنست که اگر کفره قریش نقض عهد کردند و فرمان ما بگذاشتند، بس عجب نیست که پدر ایشان آدم ازین پیش همین کرد، با وى عهد بستیم و او را فرمودیم که هر چه در بهشت ترا مباحست مگر درخت گندم، و گرد آن مگرد و از آن مخور، آن عهد و آن فرمان بگذاشت و از آن بخورد، «فَنَسِیَ» اى ترک امر ربّه کقوله: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» اى ترکوا امر اللَّه فترکهم فى النّار. گفته‏اند نهى بر دو وجه است نهى تنزیه، و نهى تحریم، و فرق میان تحریم و تنزیه آنست که با تحریم وعید باشد، و با تنزیه نه، و نهى آدم از خوردن آن درخت نهى تحریم بود که وعید قرینه آن بود، آدم وعید بگذاشت و نهى تنزیه پنداشت ربّ العزة گفت: «فَنَسِیَ» اى نسى الوعید المقرون بالنهى لا العهد، فحمله على التنزیه لا على التحریم، و قیل نسى العهد و سهى و لم یکن النسیان فى ذلک الوقت مرفوعا عن الانسان، بل کان مؤاخذا به و انّما رفع عنا. «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قیل لم نجد له عزما على الذّنب لانّه اخطأ و لم یتعمّد العصیان، انّما استزله الشّیطان. و قیل لم نجد له قوة استقامة على العهد. قال الحسن: لم نجد له صبرا عمّا نهى عنه. و قال عطیة العوفى. لم نجد له حفظا لما امر به.
قال ابن کیسان: لم نجد له اصرارا على العود الى الذّنب ثانیا. و اصل العزم فى اللّغة توطین النّفس على الفعل و اعتقاد القلب الشی‏ء، و قیل محافظة على امر اللَّه. و روى عن ابى امامة قال لو وزنت احلام بنى آدم بحلم آدم لرجح حلمه. و قد قال اللَّه عزّ و جل: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قوله: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ»، سبق شرحه. «أَبى‏» ان یسجد، «فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏» اى تتعب و تنصب و یکون عیشک من کدّ یمینک بعرق جبینک. قال السدى یعنى الحرث و الزرع و الحصد و الطحن. و عن سعید بن جبیر قال: اهبط الى آدم ثورا احمر فکان یحرث علیه و یمسح العرق عن جبینه، فذلک شقاؤه. و عن الحسن قال: عنى به شقاء الدّنیا فلا تلقى ابن آدم الا شقیّا ناصبا. و قیل لما اخرج اللَّه آدم من الجنة اوحى الیه یا آدم اعمل و ازرع و کل من عمل یدیک فعمل، فلما اکل الخبز احتاج الى قضاء الحاجة، فلمّا خرج منه الطعام و شم منه رائحة، حزن حزنا کان اشدّ من حزنه حین اخرج من الجنّة، و کان فى الجنة لا یعرف هذا و ذلک قوله: «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏» و لم یقل فتشقیا رجوعا به الى آدم لان تعبه اکثر، فانّ الرّجل هو السّاعى على زوجته و علیه نفقتها، فهو یحتاج الى الاکتساب دونها. و قیل اراد فتشقیا لکنه و حدّ لمشاکلة رؤس الاى.
در قصص آورده‏اند که آدم (ع) چون از آسمان بزمین آمد برهنه آمد سرما و گرما در وى اثر کرد، بنالید تا ربّ العزة جبرئیل را بفرستاد و او را فرمود تا نر میشى را قربان کند. آدم نر میشى را قربان کرد و پشم آن بحوا داد تا برشت، و آدم پشمینه‏اى از آن ببافت، و آدم و حوا هر دو خویشتن را بآن پشمینه بپوشانیدند.
جابر بن عبد اللَّه روایت کرد که مردى آمد بمصطفى (ص) و گفت: یا رسول اللَّه چگویى در حرفت من یعنى جامه بافتن؟ رسول خدا گفت: «حرفتک حرفة ابینا آدم و کان اول من نسج آدم، و کان جبرئیل معلمه و آدم تلمیذه ثلاثة ایّام و انّ اللَّه عز و جل یحب حرفتک و انّ حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم و من لعنکم فقد لعن آدم، و من آذاکم فقد اذى آدم، فانّ آدم خصمه یوم القیامة فلا تخافوا و ابشروا فانّ حرفتکم حرفة مبارکة و یکون آدم قائدکم الى الجنة».
آدم پس از آن که عورت پوشیده بود در باطن خویش اضطرابى و آشفتگى مى‏دید که عبارت وى بوصف آن راه نمى‏برد، که هرگز مثل آن اضطراب در خود ندیده بود، تا جبرئیل بجاى آورد گفت: اى آدم آن رنج گرسنگى است که ترا مضطرب مى‏دارد، آدم گفت اکنون تدبیر چیست؟ جبرئیل گفت آرى من کار تو را بسازم، رفت و بفرمان حق دو گاو سرخ آورد و آلات حراثت و زراعت و دانه‏هاى گندم، و ارشاد کرد او را بتخم کشتن، گفت با آدم خذ فانّها سبب سدّ جوعک و بها تحیى فى الدّنیا و بها تلقى الفتنة انت و اولادک الى قیام الساعة. چون آدم تخم در زمین افکند همان ساعت برست و خوشه بیاورد. گفت اى جبرئیل بخورم؟ گفت نه صبر کن تا بدروى و پاک کنى؟ چون بدرود و پاک کرد، گفت اکنون خورم؟ گفت نه، تا آرد کنى، جبرئیل او را فرمود تا دو سنگ آورد و آن دانها همه آرد کرد، آدم گفت اکنون خورم؟ گفت نه تا خمیر کنى و بآتش او را پخته گردانى، گفته‏اند آدم آن را بیخت و نخاله آن باز بر آن زمین افکند که گندم از آن دروده بود، جو بررست. پس چون آدم آن را بپخت بگریست گفت یا جبرئیل ما هذا التعب و النصب؟ فقال جبرئیل هذا وعد اللَّه الّذى وعدک و ذلک فى قوله: «فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏».
«إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى‏» اى لا یلحقک فى الجنّة جوع و لا عرى.
«وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لا تَضْحى‏» اى لا یلحقک فیها عطش و لا حرّ. و قیل لا یلحقک اذى الشمس اذ لیس فى الجنّة شمس کما اخبر اللَّه به فى قوله: «لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً» بل اهلها فى ظلّ ممدود و ماء مسکوب. قرأ نافع و ابو بکر و انّک بکسر الالف على الاستیناف، و قرأ الآخرون بالفتح نسقا على قوله: «أَلَّا تَجُوعَ» یقال ظمئ یظمأ ظمأ فهو ظمآن اى عطشان. و ضحى الرجل یضحى ضحى، و ضحا یضحو ضحوا و ضحوا و ضحى یضحى و ضحاء و ضحیا، اذا برز للشّمس فاصابه حرّها.
قوله: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ» یعنى على شجرة ان اکلت منها بقیت مخلّدا. «وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏» لا یبید و لا یفنى. «فَأَکَلا مِنْها» اى من الشجرة. «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» انکشفت لهما عوراتهما، و کانت مستورة عن اعینهما. و قیل عوقبا بازالة السّتر عنهما و کشف ما کانا یستران به من اللباس فى الجنّة. «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما» اى اقبلا و جعلا یلصقان علیهما من ورقة تین الجنة یستران به عوراتهما. «و عصى آدم ربه باکل الشجرة فغوى» اى فعل ما لم یکن فعله، و قیل اخطأ طریق الحق و ضلّ حیث طلب الخلد باکل ما نهى عن اکله، فخاب و لم ینل مراده، و قال ابن الاعرابى: فسدّ علیه عیشه و صار من العزّ إلى الذلّ، و من الرّاحة الى التعب. قال ابن قتیبة: لم یکن ذنب آدم من اعتقاد متقدّم و نیة صحیحة فنحن نقول و عصى و غوى، کما قال اللَّه، و لا نقول آدم عاص و غاو کما تقول لرجل قطع ثوبه و خاطه قد قطعه و خاطه، و لا تقول هو خیّاط حتى یکون معاودا لذلک الفعل معروفا به. و فى الخبر الصحیح عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «احتج آدم و موسى، فقال موسى یا آدم انت ابونا خیبتنا و اخرجتنا من الجنّة فقال آدم انت موسى اصطفاک اللَّه بکلامه و خط لک التّوراة بیده أ تلومنى على امر قدّره اللَّه على قبل ان خلقنى باربعین سنة؟ فحجج آدم موسى، و فى روایة اخرى قال آدم بکم وجدت اللَّه کتب التوریة قبل ان اخلق؟ قال موسى باربعین سنة. قال آدم، فهل وجدت فیها، فعصى آدم ربّه فغوى؟ قال نعم، قال ا فتلومنى على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان اعمله قبل ان یخلقنى باربعین سنة؟ قال: رسول اللَّه (ص) «فحجج آدم موسى».
قوله: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» اى اختاره و اصطفاه، «فَتابَ عَلَیْهِ» بالعفو «وَ هَدى‏» اى یهدیه الى التوبة حتّى قال رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا.
«قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» انتما عدوّ ابلیس و هو عدو کما و عدو ذریتکما. «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» یعنى: یأتکم، «مِنِّی هُدىً» اى کتاب و رسول.
«فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ» کتابى و رسولى، «فَلا یَضِلُّ» لا یزول عن الحق، «وَ لا یَشْقى‏» فى الآخرة بالعذاب. روى سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: من قرأ القران و اتبع ما فیه، هداه اللَّه من الضّلالة و وقاه یوم القیامة سوء الحساب و ذلک بانّ اللَّه یقول: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏». و قال الشّعبى عن ابن عباس: اجار اللَّه تابع القرآن من ان یضلّ فى الدّنیا و یشقى فى الآخرة، و قرأ هذه الایة.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» الایة. نفخ اسرافیل در صور نشان قیامتست، و اظهار سیاست و هیبت الهیت. یک بار بدمد همه زندگان مرده شوند، بار دیگر بدمد همه مردگان زنده شوند، صور یکى، و دمنده یکى، و آواز یکى، گاه زنده مرده شود، گاه مرده زنده شود، تا بدانى که احیا و افناء خلق بقدرت ملکست نه بنفخه ملک.
آن صیحه اسرافیل بمشرق هم چنان رسد که بمغرب، و بمغرب هم چنان رسد که بمشرق، شرقیان هم چنان شوند که غربیان، غربیان هم چنان شوند که مشرقیان، خلق را در سماع آن صیحه تفاوت نه، یکى را دورتر و دیگرى را نزدیکتر نه، این چنانست که قدیسان ملأ اعلى حافین، و صافین کروبیان و روحانیان خداى را میخوانند و آن ذرّه که زیر اطباق زمینست در تحت الثرى او را میخواند، نه خواندن آن ذرّه از سمع اللَّه دورتر، نه خواندن عرشیان بسمع او نزدیکتر. از این عجبتر مردى بود در صدر این امت نام او ساریه. بصحراى نهاوند جنگ میکرد عمر خطاب در مسجد مدینه بر منبر خطبه مى‏کرد و این قصّه معروفست، تا آنجا که گفت یا ساریة الجبل الجبل، رب العزة از مدینه تا نهاوند حجابها برداشت، تا ساریه آواز عمر بشیند دور چون نزدیک و نزدیک چون دور. همچنین اسرافیل و صور، از آدمیان دور لکن نفخه وى بایشان نزدیک تا بدانى که کار در رسانیدنست نه در دمیدن. و گفته‏اند که آواز صور نفخه هیبتست و اظهار سیاست، و بنفخه هیبت کسى را زنده کنند که ببعث و نشور ایمان ندارد و از قیامت و هول رستاخیز نترسد، اما بنده مسلمان که ببعث و نشور ایمان دارد و از احوال و اهوال رستاخیز پیوسته ترسان و لرزان بود، او را که بیدار کنند بآواز فریشته رحمت، بنعت لطف و کرامت بیدار کنند. هر مؤمنى را فریشته‏اى آید بسر خاک وى با هزاران لطف و رحمت و انواع کرامت که یا ولى اللَّه خیز، که اللَّه تعالى ترا میخواند.
قوله: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً» الایة. از روى ظاهر هیبت و سطوت عزت خود بخلق مینماید، و از روى باطن بندگان و دوستان خود را تشریف میدهد که ما این زمین را فراش شما گردانیدیم، و بساط شما ساختیم. چون شما نباشید بساط بچه کار آید، آسمان سقف شما ساختم، ستاره دلیل شما، آفتاب طباخ شما، ماه شمع رخشان شما، چون شما رفتید شمع بچه کار آید، و دلیل چه کند، بساطى که براى دوست کردند چون برفت ناچار برچینند، چون شما رفتید ما این بساط بر گیریم که نه کسى دیگر را خواهیم آفرید. «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» آسمان و زمین و ماه و آفتاب و جبال راسیات و بحار زاخرات دلاله راه شما بودند هر یکى را مشعله‏اى در دست نهاده و فراراه شما داشته. فردا که وقت نظر بود همه را از پیش تو برگیریم، گوئیم خبر رفت و نظر آمد، برهان وقتى باید که عیان نبود، چون عیان آمد برهان چه کند، دلاله چندان بکار آید که دوست بدوست نرسیده است، اما چون دوست بدوست رسید دلاله را چکند، چون روزگار روزگار خبر بود هدهد در میان باید تا خبر دهد، امّا چون عهد نظر آمد هدهد بکار نیاید. مصطفى (ص) تا بمکّه بود جبرئیل آمد شدى مى‏داشت چون بسدره منتهى رسید جبرئیل بایستاد، گفت ما اکنون حجاب گشتیم دوست بدوست رسید واسطه بکار نیست، و دلاله اکنون جز حجاب نیست. «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» الایة. مصطفى (ص) گفت: «انّ الرّجل من امتى لیشفع للفئام من الناس فیدخلون الجنّة بشفاعته. و انّ الرّجل لیشفع للقبیلة و انّ الرّجل لیشفع للعصبة، و انّ الرّجل لیشفع لثلاثة نفر، و للرّجلین و للرّجل»
و روى انّ من هذه الامّة لمن یشفع یوم القیامة لاکثر من ربیعة و مضر، فیشفع کل رجل على قدر عمله.
و عن جابر قال: کنا حول رسول اللَّه فقال: «الا انّه مثّلت لى امّتى: فى الطین و علّمت أسماءهم کما علّم آدم الاسماء کلها، و عرضت على الرایات و انّ الفقیر من الفقراء لیشفع لعدد مثل ربیعة و مضر، فلا تزهدوا فى فقراء المؤمنین».
مى‏گوید در امت من کس باشد که فرداى قیامت بعد در بیعة و مضر بشفاعت وى در بهشت روند، چون عظمت چاکران اینست و شرف ایشان بدرگاه عزت چنین است، حشمت و حرمت و شرف سید اولین و آخرین در مقام شفاعت خود چونست؟ گویى در آن مى‏نگرم که فردا در ان عرصه عظمى و انجمن کبرى سیّد صلوات اللَّه علیه طیلسان شفاعت بر سفت شفقت افکنده و آن بیچارگان و عاصیان امت دست در دامن شفاعت وى زده: و سید (ص) همى گوید تا یکى مانده من نروم، شفاعتى لاهل الکبائر من امتى‏، و از حضرت عزت ذى الجلال این نداء لطف روان: «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏» اى محمد چندان که میخواهى مى‏بخشم و آنچه مى‏گویى مى‏پذیرم، اى محمد سوختگان درگاه ما را گوى تا دست تهى آرید بر ما، که ما دست تهى دوست داریم، فروشندگان دست پر خواهند، بخشندگان دست تهى، اى محمّد در ازل همه احسان من، در حال همه انعام من، در ابد همه افضال من، اشارت بدرگاه بى نهایت بحکم رأفت و رحمت این است که اگر صد سال جفا کنى، چون عذرخواهى گویم کس را در میان شفیع مکن، تا نداند که تو چه کرده‏اى آن روز که مرا شفیع باید من خود شفیع انگیزم «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» آن روز که شفیع انگیزم، عدد جفاهاى تو با وى بنگویم، و گرنه شفاعت نکند زان که حلم من کشد بار جفاى تو شفیع نکشد، کرم من پوشد عیبهاى تو شفیع نپوشد. در خبرست که روز قیامت بنده‏اى را بدوزخ مى‏برند، مصطفى (ص) او را ببیند گوید: یا رب امّتى امّتى.
خطاب آید که اى محمد ندانى که وى چه کرده است؟ عدد جفاهاى بنده با وى بگوید، مصطفى (ص) گوید: سحقا سحقا، او که شفیع تو است چون بداند جفاهاى تو، چنین گوید. پس بدان که آلوده ملوث را نپذیرد کسى مگر من، معیوب را ننوازد کسى جز از من «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ»، علوه کبریاؤه، و کبریاؤه سناؤه، و علاؤه مجده، و عزّته عظمته، کسى که علوّ و کبریاء جلّ جلاله بدانست و اعتقاد کرد، نشانش آنست که همه قدرها در جنب قدر او غدر بیند، همه جلالها در عالم جلال او زوال بیند، همه کمالها نقصان، و همه دعویها تاوان داند، که با کمال او کس را کمال مسلّم نیست و با جمال او کس را جمال مسلم نیست.
الا کلّ شی‏ء ما خلا اللَّه باطل.
اگر عزت مى‏طلبى ترا در آن نصیب نیست، که عزّت صفت خاص ماست و ذبول و خمول و قلّت سزاى شما، ابلیس دعوى عزّت کرد، دست در دامن تکبّر زد، بنگر که با وى چه کردیم. فرعون خود را در صفت علو جلوه کرد، بنگر که او را بآب چون کشتیم، قارون بکنوز خود تفاخر کرد، بنگر که او را بزمین چون فرو بردیم، بو جهل دعوى عزّت کرد، گفت در میان قوم خود مطاع و عزیزم فردا در دوزخ با وى گویند: «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ». آرى من تواضع للَّه رفعه اللَّه، و من تکبّر وضعه اللَّه.
«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» مصطفى عربى، رسول قرشى، که آسمان و زمین که آراستند باقبال و افضال و عصمت و حرمت وى آراستند، خطبه سلطنت در کونین بنام وى کردند، اسم او را شطر سطر توحید ساختند.
علم اوّلین و آخرین در وى آموختند و منّت بر وى ننهادند که: «وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ»
با این همه منقبت و مرتبت او را گفتند: از طلب علم فرو منشین زیادتى طلب کن. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» تا بدانى که لطایف و حقایق علوم را نهایتى نیست، مصطفى (ص) گفت: «انّ من العلم کهیئة المکنون لا یعرفه الّا العلماء باللّه فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل الغرة باللّه.
و قال (ص): لا یشبع عالم من علم حتى یکون منتهاه الجنّة».
و گفته‏اند که بر زبان سیّد صلوات اللَّه علیه این کلمه برفت که: «انا اعلمکم باللَّه و اخشاکم»، و این کلمه اگر چه سیّد (ع) از روى تواضع گفت شکر نعمت معرفت رنگ دعوى داشت، ربّ العزة آن نکته از وى در نگذاشت و بحکم غیرت او را از سر آن دعوى فرا داشت گفت: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» اى محمد بر مقام افتقار بنعت انکسار دعا کن و از ما زیادتى علم خواه، چه جاى دعوى است و دعوى کردن خویشتن دیدنست، و بنده باید که در همه احوال نظاره الطاف ربّانى کند نه نه نظاره خود، که هلاک در خویشتن دیدنست و نجات در اللَّه تعالى دیدن. و فرقست میان مصطفى (ص) و موسى کلیم، موسى چون دعوى علم کرد، ربّ العزة حوالت او بر خضر کرد و بدبیرستان خضر فرستاد، تا میگفت: «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً». و مصطفى (ص) را حوالت بر خود کرد گفت: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً».
قوله: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ» تا آخر ورد قصّه آدم است و عهد نامه خلافت وى، اوّل با وى خطاب هیبت رفت، تازیانه عتاب دید قدم در کوى خوف نهاد و زارى کرد، باز او را بزبر لطف نشاند عنایت ازلى در رسید، تاج اصطفا دید بر بساط رجا شادى کرد، آرى کاریست رفته و حکمى در ازل پرداخته، هنوز آدم زلت نیاورده که خیّاط لطف صدره توبة او دوخته، هنوز ابلیس قدم در معصیت ننهاده بود که پیلور قهر معجون زهر لعنت وى آمیخته. ابتداء آثار عنایت ازلى در حق آدم صفى آن بود که جلال عزّت احدیت بکمال صمدیت خویش قبضه‏اى خاک بخودى خود از روى زمین برگرفت، «ان اللَّه تعالى خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض».
آن گه آن را نخست در قالب تقویم نهاد چنان که گفت: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»، پس آن را در تخمیر تکوین آورد که:«خمّر طینة آدم بیده اربعین صباحا»، پس شاه روح را در چهار بالش نهاد او بنشاند که: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». پس منشور خلافت و سلطنت او در دار الملک ازل برخواند که: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً». اسامى جمله موجودات بقلم لطف قدم بر لوح دل او ثبت کرد که: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» مسبحان و مقدسان حظائر قدس و ریاض انس را در پیش تخت دولت او سجده فرمود که: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» این همه مرتبت و منقبت و منزلت مى‏دان که نه در شأن گل را بود، که آن سلطان دل را بود، لطیفه‏اى از لطائف الهى، سرّى از اسرار پادشاهى، معنیى از معنیهاى غیبى، که در ستر سرّ «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» بود، در سویداى دل آدم ودیعت نهاد، و بر زبان مطهر مصطفى (ص) از آن سرّ سر بسته این نشان باز داد که: «خلق اللَّه آدم على صورته» ملاء اعلى چون آن بزرگى و علاء وى دیدند، ارواح خود را نثار آستانه مقدّس خاک کردند. اى جوانمرد آدم خاک بود، چندان که قالب قدرت ندیده بود، و در پرده صنع لطیف نیامده بود، و نور سرّ علم بر وى نتافته بود، و سر مواصلت و حقیقت معیت محبت روى ننموده بود. اکنون که این معانى ظاهر گشت و این در حقایق در درج دل وى نهادند، او را خاک مگو، که او را پاک گو، او را حماء مسنون مگو، که او را لؤلؤ مکنون گو. اگر کیمیاء که مصنوع خلقست مى‏شاید که مس را زر کند، محبّتى که صفت حقست چرا نشاید که خاک را از کدورت پاک کند، و تاج تارک افلاک کند، اگر از گلى که سرشته تو است گل آید، چه عجب گر از گلى که سرشته اوست دل آید پیرى را پرسیدند از پیران طریقت که آدم صفى (ع) با آن همه دولت و رتبت و منزلت و قربت که او را بود نزدیک حق جلّ جلاله، نداء «وَ عَصى‏ آدَمُ» بر وى زدن چه حکمت داشت. پیر بزبان حکمت بر ذوق معرفت جواب داد که: تخم محبّت در زمین دل آدم افکندند و از کاریز دیدگان آب حسرت برو گشادند، آفتاب «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» بر آن تافت، طینتى خوش بود قابل تخم درد آمد، شجره محبّت بر رست، هواى «فَنَسِیَ» آن را در صحراى بهشت بپرورد، آفتاب «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» آن را خشک کرد، پس بداس «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بدرود، آن گه بباد «فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏» پاک کرد، آن گه خواست که آن را بآتش پخته گرداند، تنورى از سیاست «وَ عَصى‏ آدَمُ» بتافت و آن قوت عشق در آن تنور پخته کرد هنوز طعم آن طعام بمذاق آدم نرسیده بود که زبان نیاز بر گشاد گفت: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» و گفته‏اند که آدم را دو وجود بود: وجود اول دنیا را بود نه بهشت، وجود دوم بهشت را. فرمان آمد که اى آدم از بهشت بیرون شو بدنیا رو و تاج و کلاه و کمر در راه عشق در باز، و با درد و محنت بساز. آن گه ترا بدین وطن عزیز و مستقرّ بقا باز رسانیم با صد هزار خلعت لطف و انواع کرامت على رؤس الاشهاد بمشهد صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوّت و ذات طهارت و منبع صفوت. فردا آدم را بینى با ذریّت خود که در بهشت میرود و ملائکه ملکوت بتعجّب مى‏نگرند و مى‏گویند: این مرد فردست، که بى‏نوا و بى برگ از فردوس رخت برداشت. اى آدم بیرون آوردن تو از بهشت پرده کارها و سرّ رازها است، زیرا که صلب تو بحر صد هزار و بیست و اند هزار نقطه درّ نبوّت است.
رنجى بر گیر، و تا روزى چند گنجى بر گیر، همچنین مصطفى عربى (ص) را گفتند اى محمد! ما مکیان را بر گماشتیم تا ترا از مکّه بیرون کردند، و فرمودیم که بمدینه هجرت کن، لباس غربت در پوش و بزاویه حسرت بو ایوب انصارى رو، این همه تعبیه آنست که روز فتح مکّه ترا با ده هزار مرد مبارز تیغ زن بمکّه باز آریم تا صنادید قریش و رؤساء مکّة تعجب همى کنند که این مرد است که تنها بگریخت اکنون بنگرید که کارش بکجا رسید. همچنین روح پاک مقدس را گفتیم: تو معدن لطافتى و منبع روح و راحتى ترا که بوطن غربت فرستادیم، و در صحبت نفس شور انگیز بداشتیم، و درین خاکدان محبوس کردیم، مقصود آن بود که بآخر کار با صد هزار خلع الطاف و تحف مبار و هدایاى اسرار بحضرت خود باز خوانیم، که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ». اى آدم اگر ترا از بهشت در صحبت مار و ابلیس بدنیا فرستادیم، در صحبت رحمت و مغفرت و بدرقه اقبال و دولت باز آوردیم. اى محمّد اگر ترا از مکّه بصفت ذلّ بیرون آوردیم، با فتح و ظفر و نصرت بصفت عزّ باز آوردیم. اى روح! عزیز اگر ترا درین خاکدان و منزل اندوهان و بیت الاحزان فراق روزى چند مبتلا کردیم، و مدتى در صحبت نفس اماره بداشتیم، بآخر در صحبت رضا و بدرقه خطاب «ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ» بجوار کرامت باز آوردیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۶ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» یعنى عن القران. اعراض الجحود و التکذیب. فیکون هذا وعیدا للکفار. «فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» فى نار جهنم الزّقوم و الغسلین و الضّریع. باین قول این آیت وعید کافرانست و اعراض جحود و تکذیب است. گاهى مى‏گفتند: «هذا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ» و گاهى میگفتند: «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ». گاهى میگفتند: «إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ». میگوید آنان که قرآن را دروغ شمرند و پیغام رسان را دروغ‏زن گیرند، فردا در دوزخ ایشان را عیشى است با تنگى و سختى میان زقوم و غسلین و ضریع، و هر چند که ایشان را در دنیا فراخى وسعت باشد اما از اللَّه تعالى ایشان را خذلان باشد تا همه حرام گیرند و حرام خورند، و سرانجام کار ایشان فردا تنگ عیشى باشد و ناخوش عذاب و عقوبت و سخط اللَّه تعالى.
این همچنانست که ربّ العزة خورندگان مال یتیم را گفت: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً». قومى آیت بر عموم براندند و گفتند اعراض هم از کافرانست هم از مؤمن، اعراض کافر ترک ایمانست، و اعراض مؤمن ترک عمل و عقوبت ایشان باین اعراض که کردند اینست که گفت: «فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً».
ابن مسعود و ابو هریره و ابو سعید خدرى و جماعتى مفسران گفتند که عیش ضنک عذاب قبر است، کافر را بر اندازه کفر و مؤمن را بر اندازه معصیت.
و خبرى درستست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّى منذ حدثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شی‏ء، فقال: «یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى اسماع المؤمنین کالاثمد فى العین، و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالامّ الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصداع فتقوم الیه فتغمّز رأسه غمزا رفیقا، و لکن یا عائشة ویل للشاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم ضغطة البیض على الصّخرة».
و قال ابن جریر: «مَعِیشَةً ضَنْکاً» اى یسلب القناعة حتّى لا یشبع، و قیل کسبا خبیثا و عملا سیّئا فى الدّنیا، و قیل اراد به عیش الدّنیا، لانّ عیش الدنیا ضنک ضیق لانقضائه و قصر مدّته و کثرة توابعه.
و انّما العیش الواسع عیش الآخرة، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ».
«وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏» اختلفوا فیه، فقال بعضهم اعمى عن الحجّة و الاعتذار، لانّه لا یکون حجّة یحتج بها، و لا عذر یعتذر به، و انّما قال اعمى لانّه لا یرى فى القیمة ما یسره و ینتفع به، و لا عذر یعتذر به، و لذلک یسمّى الکفار عمیا لانّهم لا ینتفعون بابصارهم. و قیل یحشرهم اللَّه القیامة اعمى البصر، فان قیل کیف یقرءون الکتب؟
قلنا انّ اللَّه تعالى یزد علیهم البصر لیقرءوا الکتب فاذا فرغوا من القراءة یرد علیهم العمى، قال ابن عباس: یحشر بصیرا ثم اذا سیق الى المحشر عمى. و قیل اعمى عن کل شی‏ء الّا عن جهنم.
«قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ» فى دار الدّنیا، «بَصِیراً».
«قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها» یعنى فترکتها و لم تؤمن بها، و قیل معناه فترکتها و لم تعمل بها، فیلحق الکافر الوعید على ترک الایمان بها، و المؤمن على ترک العمل بها، و قیل على نسیان آیات اللَّه. «وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏» اى تترک فى العمى و العذاب، و قیل نعاملک معاملة المنسى. «وَ کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ» اى کما جازینا المعرض، نجزى المسرف و هو المشرک الّذى «لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ» ممّا نعذّبهم به فى الدّنیا و القبر، «وَ أَبْقى‏» اى ادوم.
«أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ» یعنى أ فلم یبین لهم القرآن، یرید کفّار مکة، و قیل معناه أ فلم یبین لهم الامر اهلاک من قبلهم من القرون السّالفة و الامم الماضیة فلا یتعظون و لا یعتبرون. «یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ» یعنى اهلکناهم و هم یمشون فى مساکنهم، کقوله: «تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ». باین قول معنى آنست که باز ننمود قرآن و پیدا نکرد کفّار مکّه را که چند هلاک کردیم ازین گروه گروه پیشینیان که در جایگاه و خانه خویش آمن میرفتند و غافل بودند که ناگاه گرفتیم ایشان را و هلاک کردیم؟ چون که اینان عبرت نمیگیرند و پند نمى‏پذیرند با هلاک ایشان؟ و قیل معناه اهلکناهم و انّ قومک یمشون فى مساکنهم، و ذلک انّ قریشا کانوا یسافرون الى الشّام فیرون دیار المهلکین من اصحاب الحجر ثمود و قریات قوم لوط، و هو نظیر قوله: «وَ سَکَنْتُمْ فِی مَساکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ». «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهى‏» اى انّ فى اهلاکنا ایّاهم مع کثرة عددهم و عدّتهم و شدّة قوّتهم و شوکتهم لدلالات لذوى العقول.
«وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى». فیها تقدیم و تأخیر، و تقدیره: «و لو لا کلمة سبقت من ربک و اجل مسمى لکان لزاما» یعنى للزمهم العذاب عاجلا، و الکلمة قوله ینالهم نصیبهم من الکتاب. و المعنى لو لا ما قضاه اللَّه لکلّ احد من عمر و رزق لا یموت حتّى یستوفیه، لکان العذاب و هو القتل ببدر لازما لهم، حتّى لا یبقى منهم احد اى لو لا انّه سبق لکلّ واحد منهم رزق لا بدّ ان یستوفیه، و عمر لا بدّ ان یعیشه و انّه اجل لهم اجلا مسمى یعاقبهم فیه، و هو یوم القیامة، لکان العذاب لازمهم لزاما. و قیل المراد بالاجل المسمى الموت، و قیل المراد به عذاب القبر، و قیل الکلمة التی سبقت، هى انّه لا یعذبهم و محمد (ص) بینهم، لانّه قال: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ». معنى آیت بدو قول باز مى‏آید. خلاصه یک قول آنست که اگر نه آن بودى که اللَّه تعالى حکم کرده و گفته هر کسى را عمر چند است و روزى چند و زمان عقوبت وى کى، مشرکان را روز بدر همه هلاک کردمى و بیخ ایشان بر آوردمى تا ازیشان کس نماندى، لکن زمان عقوبت ایشان روز قیامتست چنان که گفت: «بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى‏ وَ أَمَرُّ». خلاصه قول دیگر آنست که اى محمد اگر نه حرمت و حشمت و شرف و جاه تو بودى و حکمى که کرده‏ام و گفته که: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» ما ایشان را هم در دنیا عذاب کردیمى و بیخ ایشان بر آوردیمى.
قوله: «فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ» من الافتراء بانّک مجنون و انّک ساحر، و قیل هو منسوخ بآیة السّیف. «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» السبحة من أسماء الصّلاة اى صل بامر ربّک، و قیل صل بمنة ربّک و منه یقال فى المثل. بحمد اللَّه لا بحمدک. «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها» یعنى صلاة الصّبح و صلاة العصر. و فى الخبر: «من صلى البردین دخل الجنة».
«وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ» اى من ساعاته. و واحد الآناء انى و انّى و هى صلاة المغرب و العشاء. «وَ أَطْرافَ النَّهارِ» یعنى صلاة الظهر، و سمّى وقت الظهر اطراف النّهار لانّ وقته عند الزوال و هو طرف النصف الاوّل انتهاء، و طرف النصف الآخر ابتداء.
و قیل المراد من آناء اللیل صلاة العشاء و من اطراف النّهار، صلاة الظّهر و المغرب، لانّ الظهر فى آخر الطّرف الاول من النّهار و فى اول الطرف الآخر، فهو فى طرفین منه، و الطرف الثالث غروب الشّمس و عند ذلک یصلّى المغرب. «لَعَلَّکَ تَرْضى‏» ثوابه فى المیعاد، و قیل مرضى بالشّفاعة و مثله قوله: «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏» و قرأ الکسائى و ابو بکر عن عاصم. ترضى بضم التّاء اى یرضیک اللَّه بکرامته. و فى الخبر الصّحیح عن جریر بن عبد اللَّه قال: کنا جلوسا عند رسول اللَّه (ص) فرأى القمر لیلة البدر فقال: «انّکم ترون ربّکم کما ترون هذا القمر لا تضامون فى رؤیته، فان استطعتم ان لا تغلبوا على صلاة، قبل طلوع الشمس و قبل غروبها، فافعلوا، ثم قرأ «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها».
و قال بعض اهل العلم من تهاون بالصلاة عاقبه اللَّه بخمس عشرة عقوبة: ستّ فى الدّنیا و ثلاث عند الموت، و ثلاث فى القبر، و ثلاث یوم القیامة. فامّا اللواتى فى الدنیا فاحدیهنّ ان یرفع اللَّه من حیاته البرکة، و الثانى یرفع اللَّه من وجهه سیما الصّالحین، و الثالثة لا یأجره اللَّه على شى‏ء من طاعته، و الرابعة لا یجعل اللَّه له نصیبا فى دعاء الصّالحین، و الخامسة. لا یسمع له دعاء. و السّادسة لا تدفع عنه البلایا. و اما اللّاتى عند الموت، فاحدیهنّ ان تقع علیه شدة، و الثانیة لو سقى ماء البحر مات و هو عطشان. و الثالثة لو اطعم ما فى الارض مات جائعا. و اما اللاتى فى القبر، فاحدیهن ان یقع فى غمّ طویل، و الثانیة ان یخرج من قبره فیبقى فى ظلمة لا یبصره، و الثّالثة ان یضیق علیه لحده، و امّا اللاتى فى القیامة فاولیهن شدة الحساب، و الثانیة غضب الجبّار، و الثالثة عذاب النار.
قوله: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» در سبب نزول این آیت ابو رافع روایت کند مولى رسول اللَّه (ص) گفت: مهمانى برسول خداى فرود آمد و در خانه رسول هیچ طعام نبود مرا فرستاد بجهودى تا طعام خرم از وى بسلف تا ماه رجب، جهود گفت لا ابیعه و لا اسلفه الا برهن. طعام بسلف نفروشم مگر برهن، بو رافع بازگشت و رسول را گفت که جهود گرو میخواهد تا طعام بدهد. رسول گفت و اللَّه لئن باعنى او اسلفنى لقضیته و انّى لامین فى السّماء، امین فى الارض، اذهب بدرعى الحدید الیه‏، فنزلت هذه الایة: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» اى لا تنظر، «إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» اى اصنافا و هم الرّجال و النساء، و قیل ازواجا منهم اشکالا منهم لانّهم اشکال فى الذّهاب عن الصّواب.
«زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» اى زینتها و بهجتها، شبّهها بزهرة الشّجرة لانّها تروق و لا تبقى.
قرأ یعقوب زهرة بفتح الهاء، و الباقون بسکونها و هما لغتان. «لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» اى لنجعل ذلک فتنة لهم بان ازید لهم النعمة و یزیدوا کفرانا و طغیانا «وَ رِزْقُ رَبِّکَ» فى الجنة، «خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» و ذلک بانّ الدّنیا بما فیها قلیل، لقوله تعالى: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» و نصیب الواحد منها قلیل عن قلیل، ثمّ یؤخذ عنه کلّه و یسئل عن کلّ ذرة بعد ذرة، بخلاف نعیم الآخرة فانّها مع کثرتها و تمامها و صفائها و خلوها عما ینغّصها و یکدّرها، لا یخاف نقصانها و لا فناؤها، و لا یخاف علیها حساب و لا عقاب.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» اى واظب علیها، حتّى یأخذ عنک اهلک، بیّن اللَّه انّه لا ینبغى لاحد ان یأمر غیره بما لا یفعل. «لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً» لخلقنا و لا لنفسک «نَحْنُ نَرْزُقُکَ» فالتمس منّا فانّ اللَّه رازق الجمیع. «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏» اى العاقبة الجمیلة المحمودة لاهل التّقوى. قال ابن عباس: یعنى الّذین صدقوک و اتبعوک و اتقونى. و فى بعض المسانید انّ النبى (ص) کان اذا اصاب اهله ضرّ، امرهم بالصّلاة و تلا هذه الآیة.
و کان بکر بن عبد اللَّه المزنى اذا اصابت اهله خصاصة یقول قوموا فصلّوا، ثمّ یقول بهذا امر اللَّه و رسوله، و یتلوا هذه الآیة. و کان هشام بن عروة اذا رأى ما عند السّلاطین، دخل داره فقرأ. «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الى قوله «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏.»
ثمّ ینادى الصلاة یرحمکم اللَّه.
«وَ قالُوا» یعنى المشرکین، «لَوْ لا یَأْتِینا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ» یعنى آیة تدلّ على صدق محمّد (ص). قال الزجاج: قد اتتهم الآیات و البیّنات و لکنّهم طلبوا ان یؤتوا ما کانوا یقترحون فى سورة بنى اسرائیل و هو قوله تعالى اخبارا عنهم: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً» الآیات. فقال اللَّه عز و جل: «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ»؟ قرأ اهل المدینة و البصرة و حفص عن عاصم: تأتهم بالتّاء لتأنیث البیّنة و قرأ الآخرون بالیاء لتقدم الفعل، و لانّ البینة هى البیان، فردّ الى المعنى یقول اللَّه تعالى: «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ» یعنى فى القرآن «بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى‏» اى بیان ما فى التوراة و الانجیل و الزّبور من انباء الامم انهم اقترحوا الآیات فلما اتتهم و لم یؤمنوا بها کیف عجلنا لهم العذاب و الهلاک فما یؤمنهم ان اتتهم الآیة، ان یکون حالهم کحال اولئک.
«وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَکْناهُمْ» اى اهلکنا المکذبین بهذا القرآن. «بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ» اى من قبل نزول القران، «لَقالُوا» یعنى یوم القیامة اذا عذبوا. «رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ» اى هلّا ارسلت، «إِلَیْنا رَسُولًا» یدعونا الى طاعتک، «فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ» اى امرک و نهیک، «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ» بالعذاب، «وَ نَخْزى‏» فى جهنّم.
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ» اى قل یا محمد کل منتظر لمن یکون النّصر و الغلبة، و قیل معناه کلّ منتظر دوائر الزّمان، و ذلک انّ المشرکین قالوا نتربّص بمحمد حوادث الدّهر، فاذا مات تخلصنا، قال اللَّه: «فَتَرَبَّصُوا» اى فانتظروا. «فَسَتَعْلَمُونَ» اذا جاء امر اللَّه و قامت القیامة. «مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِیِّ» المستقیم، «وَ مَنِ اهْتَدى‏» من الضّلالة أ نحن ام انتم؟
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» الایة.
قال جعفر الصادق (ع) فى هذه الایة: لو عرفونى ما اعرضوا عنّى و من اعرض عنّى رددته الى الاقبال على ما یلیق به من الاجناس و الالوان.
هر که او را شناسد در همه حال او را یاد کند و ز همه یادها جز یاد او اعراض کند، هر که او را داند پیوسته ذاکر او بود و بر اداء فرایض و نوافل مواظب بود، و قدم خود را بگذارد، حقوق او مطالب بود، و هر که در همه عمر یک طرفة العین روى از ذکر حق بگرداند و بذکر خلق آرد مخدّره معرفت روى از وى بپوشد که هرگز از آن جمال بهره نیابد. هذا لمن اعرض عن ذکره فى جمیع عمره طرفة عین فکیف حال من لم یقبل على ذکر الحق فى جمیع عمره طرفة عین.
خطاب آمد از جبّار کاینات با آن مهتر عالم نقطه دایره حادثات که: اى سیّد من نپسندم که در دو کون اعتماد تو جز بر ما بود یا بر زبان تو جز ذکر ما و در دل تو جز مهر ما بود، همه را بر تو بیرون آریم و همه را خصمان تو کنیم تا در دو کون جز از مات یاد نیاید، اول خویشان و تبار و نزدیکان وى را بر وى بیرون آورد تا چون از نزدیکان جفا بیند بر دوران خود دل ننهد، میخواست جلّ جلاله تا روى دل وى از خلق بگرداند و سر وى از کل عالم باز بندد و بخود پیوندد، فانّ الاتّصال بالحق على قدر الانفصال عن الخلق. واسطى گوید: هر که بدو نگرد بخود ننگرد، هر که یاد او کند یاد خود فراموش کند، یاد خود و یاد خلق تخم غمانست، یاد یاد حقّست دیگر همه تاوانست، اگر نه در ازل ترا یاد کردى ترا زهره یاد کرد او کى بودى، اگر نه این توقیع رفیع از حضرت عزّت روان گشتى که: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» که یارستى ذکر وى بخواب اندر بدیدن یا نام وى بخاطر بگذرانیدن، خلقى بودند در مهامه حیرت و در ظلمات فکرت، همى لطف ربّانى و مدد یزدانى سفرى کرد بعالم خاک، یتیم بو طالب درّ یتیم هر طالب گردانید، آن سیّد کونین چون در آمد سفره بیفکند و صلا آواز در داد، خواجگان قریش چون بو جهل و بو لهب و امثال ایشان اجابت نکردند، گفتند خواجگان و مهتران ننگ دارند که بدعوت گدایان حاضر آیند، آن صلا گفتن مهتر کونین در اقطار عالم طوافى کرد هر کجا سوخته‏اى بود اجابت کرد، بلال حبشى صلاى مهتر بشنید روى براه آورد، صهیب در روم بشنید، سرگردان در تک و پوى افتاد. سلمان از فارس عاشق‏وار روى بحضرت نهاد، چون در رسیدند بر سفره نشستند و آن دولت دست در هم زد و آفتاب سعادت در آسمان ارادت بکمال رسید، آن صنادید و گردنکشان در نگرستند بى‏دولتى خود در جنب دولت ایشان بدیدند، حسد بردند خواستند که ایشان را از آن سفره بر انگیزانند گفتند اى محمّد ایشان را بر ان تا ما با تو همسایگى کنیم، ما را عار مى‏آید که با گدایان نشینیم. مهتر از غایت حرص که بر اسلام داشت خواست که آن کار پیش گیرد، از حضرت عزّت خطاب آمد که: گرد آزار دل سوختگان مگرد که کریمان را عادت نبود که گدایان را از سفره بر انگیزانند. «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى محمد این درویشان را مر ان که زندگانى ایشان بذکر ماست. وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا. و آن خواجگان را فرمان مبر که دل ایشان از ذکر ما خالیست.
درویشان را صفت اینست که: «یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً» عادتشان اینست که «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». سیرتشان اینست: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ». حاصلشان اینست که «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». باز خواجگان قریش را صفت اینست. «یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً» همتشان اینست که: «لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ» حاصلشان اینست، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» اینست «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى‏».
قوله: «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ» الایة... هر کرا نواخت در ازل نواخت بفضل خود نه بطاعت او، هر کرا انداخت در ازل انداخت بعدل خود نه بمعصیت او، هر کرا قبول کرد از وى هیچ سرمایه نخواهد، و هر کرا رد کرد از وى هیچ سرمایه نپذیرد. باش تا فردا که فریشتگان سرمایه‏هاى خود بباد بر دهند که: ما عبدناک حقّ عبادتک. آدمیان خرمنهاى طاعت خود آتش در زنند که: ما عرفناک حقّ معرفتک انبیاء و رسل از علم و دانش خویش پاک بیرون آیند که: لا عِلْمَ لَنا. تا بدانى حق جلّ جلاله هر چه راست کند از آن خود راست کند، هیچیز از کرد تو پیوند کرد او نشاید اگر روا بودى که طاعت پیوند رحمت وى آمدى در خدایى درست نبودى، و اگر روا بودى که معصیت تو پیوند عقوبت او آمدى ترازو برابر آمدى، اگر رحمت کرد بفضل خود کرد نه بطاعت تو، ور عقوبت کرد بعدل خود کرد نه بمعصیت تو.
«فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» جاى دیگر گفت: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمد ما مى‏دانیم که دل تو بتنک میآید از گفتار ناسزایان و جهل بى‏حرمتان، تو صبر کن و دل خود را بحمد و ثنا و تسبیح ما تسلّى ده، هر گه ایشان قدم در کوى بى‏حرمتى نهند، تو قدم در حضرت نماز نه، تا راز نماز بار اذى ایشان از دل تو فرو نهد.
بامداد و شبانگاه و در اطراف روز همه وقت، در همه حال خواهم که حلقه در ما کوبى و در ذکر و ثناء ما باشى اى محمّد اگر مکیّان ترا ناسزا گویند، باک مدار که ما لوح مدح و ثناء تو بقلم لطف قدم مى‏نویسیم، چون ایشان تخته هجو تو خواندن گیرند، تو سورة مدح و ثناء ما آغاز کن. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمّد سینه‏اى که در وى سوز عشق ما بود، سرى که در وى خمار شربت ذکر ما بود. دلى که حریق مهر و محبّت ما بود، جانى که غریق نظر لطف ما بود، تنى که پیوسته در ناز و راز ما بود، از کجا به اسماع گفت و گوى بیگانگان پردازد، یا جهل و بیهوده ایشان در وى چه اثر کند.
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الایة... این باز مرهمى دیگر است که بر دل درویشان مى‏نهد، حقارت و مهانت دنیا فرا خلق نماید، و عیب و عوار آن آشکارا مى‏کند و دوستان خود را از دیدن و دوست داشتن آن منع مى‏کند، مى‏گوید: «زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» این دنیا شکوفه‏ایست، ترى و تازگى و زیبایى وى روزى چند بود، آن گه پژمرده شود و نیست گردد و فتنه وى در دل بماند.
چه دارى مهر بى مهرى کز و بى‏جان شد اسکندر
چه بازى عشق با یارى کزو بى‏ملک شد دارا.
رجوع الاغنیاء الى الدنیا و رجوع الفقراء الى المولى، شتّان بین ذا و ذا. توانگران بهر چه شان پیش آید رجوع با دنیا کنند، درویشان بهمه حال دل با مولى دارند، ازینجا معلوم شود شرف درویشان بر توانگران.
جنید رحمة اللَّه علیه، درویشى را بر توانگرى فضل نهادى، و ابن عطا بر خلاف وى توانگرى را بر درویشى شرف نهادى، روزى میان ایشان مناظره رفت جنید حجّت آورد که رسول خدا میگوید: یدخل فقراء امتى الجنّة قبل اغنیائها بنصف یوم و ذلک خمس مائة عام.
گفت کسى که در بهشت شود فاضلتر از آن که پانصد سال در شمار بماند. ابن عطا گفت لا بل این فاضلتر که در شمار بماند از بهر آنکه آن کس که در بهشت است در لذت نعمتست و آن کس که در شمارست در لذت عتاب حقست، و با دوست سخن گفتن اگر چه در مقام عتاب بود وراء آنست که بغیر دوست مشغول شدن ور چه در مقام نعمت بود، زیرا که در بلاء دوست بودن خوشتر از آن که در نعمت دوست بى دوست بودن. جنید جواب داد که اگر توانگر را لذّت عتابست درویش را لذت اعتذار است. و ذلک فیما روى انس بن مالک عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه لیؤتى بالعبد الفقیر یوم القیامة فیستره من النّاس فى کنف منه ثم یعتذر الیه کما کان الرّجل یعتذر الى الرجل فى الدّنیا، فیقول عبدى و عزّتى و جلالى ما زویت عنک الدّنیا لهوانک علىّ و لکن لما اعددت لک من الکرامة و الفضیلة، اخرج یا عبدى الى هذه الصفوف فانظر من اطعمک و سقاک او کساک لا یرید بذلک الا وجهى فخذ بیده فهو لک و النّاس یومئذ قد ألجمهم العرق، فیخرج فیتخلل الصفوف و یتصفح وجوه النّاس، فازا رأى رجلا قد صنع به شیئا من ذلک اخذ بیده فیقال قد وهب له.»
جنید این خبر بدلیل آورد و گفت اگر با توانگر عتاب مى‏کند از درویش عذر میخواهد، و لذت عذر وراء لذت عتابست، زیرا که عتاب با دوست و دشمن رود و عذر جز با دوستان نرود، این منع دنیا از درویشان نه از آنست که دنیا از ایشان دریغ است، لکن ایشان از دنیا دریغند، همت ایشان به از دنیا، مراد ایشان به از عقبى، مقصود ایشان دیدار مولى.
لقمان سرخسى را وقتى موى دراز گشته بود بر خاطر او بگذشت که کاشکى در مى‏بودى که بگرما به شدى و موى باز کردى هنوز این در خاطر تمام در نیاورده بود که یک صحرا همه زر دید، لقمان دیده فراز کرد و با خود گفت:
گر من سخنى بگفتم اندر مستى
اشتر بقطار ما چرا دربستى.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» بنده را آموخت میفرماید و بر اظهار عبودیت و ملازمت طاعت مى‏دارد، و تا بنده شایسته و پسندیده نباشد او را بر درگاه خود بخدمت بندارد، و بحضرت راز در نماز او را راه ندهد، چه دولتست وراء آن که در روزى پنج بار، بار گیر بارگاه وصل بحکم فضل در دست رکابى لطف بکلبه عجز بنده فرستد، و این طغراى عزت بر منشور دولت او ثبت کند که: قسمت الصلاة بینى و بین عبدى نصفین الحدیث.
موسى کلیم را در وعده مناجات چهل روز در انتظار بداشت، چون نوبت باین امت رسید مائده انتظار برداشت، در شبانروزى پنج بار قدح مناجات بر دست ساقى لطف دمادم کرد که: «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» و این نه تفضیل اعم است بر انبیاء لکن من کان اضعف فالرب به الطف. رب الارباب کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند، صد هزار ملک مقرب در بحر رکوع و سجود غوص کردند و کس حدیث ایشان نکند و این گداى بى‏نوا از خواب در آید و گوید آه که بیگاه شد، ربّ العالمین در مصحف مجد رقم اعزاز از بر کسوة راز وى کشد که: «تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» الایة.
«لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ» هر که اعتقاد کرد که رازق بحقیقت خداوند است و رزق همه ازوست و اسباب بتقدیر اوست، نشان وى آن بود که بهمگى دل بر وى توکل کند و از اغیار تبتل کند، تا ربّ العزة کار وى میسازد و هر دمى بانواع کرامت او را مى‏نوازد، مردى بنزدیک حاتم اصم آمد اصم آمد گفت بچه چیز روزگار مى‏گذرانى که ضیاعى و عقارى ندارى؟ حاتم گفت من خزانته. از خزانه حق میخورم. مرد گفت نان از آسمان بتو فرو اندازد؟ حاتم گفت لو لم تکن له الارض لکان یلقى على الخبز من السماء. اگر زمین آن او نبودى نان از آسمان فرو انداختى.
فقال الرّجل، انتم تقولون بالکلام، فقال حاتم لانه لم ینزل من السّماء الا الکلام فقال الرّجل انا لا اقوى على مجادلتک. فقال لان الباطل لا یقوى مع الحق. اى مسکین هیچ بیمارى صعب‏تر از بیمارى ضعف یقین نیست، یقین با حق درست کن و دست ترا. اسم یقین است، علم یقین است، و عین یقینست و حق یقینست و حقیقت حق یقینست، اسم یقین عوام راست، علم یقین خواص راست، عین یقین خاص الخاص راست، حق یقین انبیاء راست، حقیقت حق یقین مصطفى راست، مرد که مرد گردد بیقین گردد، یقین باید که بزبان رسد تا گوینده آید، بچشم رسد تا بیننده آید، بگوش رسد تا شنونده آید، بدست رسد تا گیرنده آید، بپاى رسد تا رونده آید.
مصطفى (ص) گفت: عیسى (ع) بر روى آب برفت و گر یقینش زیادت بودى بر هوا برفتى. استاد ابو على دقاق گفت این اشارت بخود کرد یعنى شب معراج ما که بر هوا میرفتیم از کمال یقین بود.
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا» الایة. ارباب التفرقة ینتظرون نوب الایام، کیف یقتضیه حکم الافلاک و ما الّذى یوجبه الطبائع و النجوم. و المسلمون ینتظرون ما یبدو من المقادیر فهم فى روح التوحید و الباقون فى ظلمات الشّرک.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
سورة الانبیاء مکّیست چهار هزار و هشتصد و نود حرفست و هزار و صد و شصت و هشت کلمتست، و صد و دوازده آیتست و درین سورة سه آیت منسوخست متصل یکدیگر: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» تا آنجا که گفت: «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» و ناسخ آن سه آیتست متصل یکدیگر: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏» تا آنجا که گفت: «الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»
و روى ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة اقترب للناس حسابهم، حسابه اللَّه حسابا یسیرا و صافحه و سلم علیه کل نبى ذکر اسمه فى القرآن».
و قال ابن مسعود: سورة بنى اسرائیل و الکهف و مریم و طه و الانبیاء من العتاق الاول و هن من تلادى.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» اى یوم حسابهم و هو یوم القیامة. کقوله: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ». مفسران گفتند ناس اینجا اهل مکه‏اند و منکران بعث، و روا باشد که بر عموم رانند و بدان جمله مردمان خواهند، یعنى قرب و دنا محاسبة اللَّه ایّاهم و مجازاته لهم على اعمالهم و انّما قال ذلک لانّ ما هو آت قریب. مى‏گوید نزدیک آمد وقت محاسبت بندگان و مجازات ایشان بر اعمال نیک و بد ایشان، یعنى قیامت آمدنیست و آمدنى آمده گیر و نزدیک شده گیر، و گفته‏اند معنى اقتراب آنست که آنچه مانده است از دنیا باضافت آنچه بگذشت کمست و اندک. مصطفى (ص) گفته: «اقتربت الساعة و لا یزداد الناس على الدنیا الّا حرصا و لا تزداد منهم الّا بعدا.
همانست که رب العالمین گفت: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» اى معرضون عن امر الآخرة و الاستعداد للحساب و الجزاء. این واو حالست، و معنى آنست که خلق از کار آخرت غافلند، همچون ناآگاهان روى از آن گردانیده و بساز و برگ آن نامشغول شده تا آن گه که ناگاه آید بایشان و ایشان را در غفلت گیرد، چنان که گفت: «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ». و اگر گوئیم آیت در شأن مشرکانست پس اعراض، اعراض از ایمانست، یعنى «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» عن الایمان و الهدى.
«ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ» ذکر اینجا قرآنست چنان که آنجا گفت: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ»، و در سورة الزخرف گفت: «أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً» یعنى القرآن و لفظ محدث با تنزیل مى‏شود نه با قرآن، که قرآن که فرو آمد نو بنو فرو آمد آیت پس از آیت و سورة پس از سورة بوقتهاى مختلف، چنان که حاجت بود، و المعنى ما یحدث اللَّه من تنزیل شی‏ء من القرآن یذکرهم و یعظهم به، «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» و مقاتل گفت یحدث اللَّه تعالى الامر بعد الامر، همانست که اللَّه گفت: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً»، حرب بن اسماعیل الحنظلى گفت امام اهل سنت: قدیم من رب العزة محدث الى الارض. «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» یعنى لا یستمعون الیه، استماع تدبر و تفکر و قبول و انقیاد، و انما یستمعون الیه استماع لهو و استهزاء. و گفته‏اند ذکر اینجا محمّد است صلّى اللَّه علیه و سلم. چنان که در سورة القلم گفت: «وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» یعنى محمّد (ص). دلیل برین تأویل آنست که بر عقب گفت حکایت از کفار: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» و اگر مراد قرآن بودى کافران گفتندى: «هل هذا الا اساطیر الاولین». و باین قول محدث به ما ارسال شود.
یعنى ما یأتیهم من ذکر ربّهم محدث بالارسال الا استمعوه و هم یلعبون مستهزءون به.
«لاهِیَةً» نصب على الحال، «قُلُوبُهُمْ» رفع لانّه فاعل، اى ساهیة غافلة قلوبهم، و قیل مشتغلة بالباطل عن الحق، و باللّهو عن الذکر، تقول هى عن الشی‏ء یلهى، اذا اشتغل عنه بغیره. قوله: «أَسَرُّوا النَّجْوَى» صفت آن مستمعانست که قرآن بلعب و استهزاء شنیدند، یعنى. و هم یلعبون و اسروا النجوى. آن گه بیان کرد که ایشان که‏اند گفت: «الَّذِینَ ظَلَمُوا» یعنى هم الّذین ظلموا. و روا باشد که الّذین در موضع نصب بود بر تقدیر، اعنى الّذین ظلموا. کسایى گفت، درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى و الذین ظلموا اسروا النجوى. و گفته‏اند، الّذین در موضع خفض است، لانّه نعت الناس فى اوّل السورة، تقدیره اقترب للناس الّذین ظلموا حسابهم.
قومى نحویان گفتند این در لغت بعض عرب سائغ است که فعل پیش اسم بجمع گوید اکلونى البراغیث. و على هذا قوله. «ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ». قوله: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» این تفسیر نجوى است یعنى و اسرّوا النجوى، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» معنى آنست که کافران با یکدیگر براز میگفتند که این محمد بشرى است همچون شما آدمى مانند گوشت و پوست، چه تخصیص است او را که دیگران را نیست که اتّباع وى باید کرد و سخن وى باید پذیرفت؟ «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» اى تقبلون سحره و انتم ترون انه رجل مثلکم. و قیل أ تقبلونه و انتم تعلمون انّه سحر؟ یعنى القرآن، و قیل أ تقبلونه و انتم عقلاء؟ او را مى‏پذیرید و سحر وى مى‏پسندید و شما عاقلان چشم دارید که مى‏نگرید.
: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» رب العزة مصطفى (ص) را خبر داد از آنچه ایشان با یکدیگر پنهان مى‏گفتند، آن گه گفت: اى محمد ایشان را جواب ده و بگوى خداوند من مى‏داند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین گویند پنهان یا آشکارا بر وى هیچ گفت پوشیده نه، آنچه با یکدیگر بر از گفتید میداند و آن گه صدق من و دروغ شما میداند. قرأ اهل الکوفة غیر ابى بکر: «قالَ رَبِّی» بالالف على انه اخبار عن الرسول صلّى اللَّه علیه و سلّم بالقول، و القول مسند الى الرسول و هو بشر فى قوله تعالى: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»، و قرأ الباقون: «قل ربّى» بغیر الالف، و الوجه انّه على الامر للرسول (ص) بان یقول لهم انّ ربى یعلم القول، یعنى السر و النجوى.
قوله: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» مبرّد گفت: بل در کلام عرب برد و وجه استعمال کنند: یکى آنست که از سخنى با سخنى گردد که دومى غلطى آید یا بر وى نسیانى رود، و این بر اللَّه تعالى روا نیست تعالى عن ذلک. دیگر وجه آنست که سخنى درست تمام بسر برد آن گاه ابتدا کند بسخنى دیگر، و این بر اللَّه تعالى جائز است و باین معنى رب العالمین گفت: «بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» حکایت از کافران مى‏کند که در قرآن سخنهاى مختلف بباطل مى‏گویند و از بهر آن که سخن ایشان همه دروغست تناقض در آنست و صورت دروغ همین باشد که بر یک حالت و بر یک صفت بنایستد، یک بار گفتند سحر است: «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ»، پس گفتند سحر نیست. اضغاث احلامست، اى اباطیل یراها النائم فى نومه لیس لها حقیقة. پس گفتند اضغاث و احلام نیست: «بَلِ افْتَراهُ» این محمد مفتریست، از بر خویش مى‏نهد و اضافت باللّه تعالى مى‏کند. پس این نیز نقض کردند گفتند: «بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده و فریت نیست، که محمد شعر گوئیست، و الشعر معناه العلم، و انما سمّى شعرا لانّه خاص برأسه لاهله، لا یستطیعه غیرهم، یقال شعر بمعنى علم، و شعر اذا قال الشعر. آن گه گفتند اگر محمد بآنچه میگوید راست گویست «فَلْیَأْتِنا بِآیَةٍ» معجزه‏اى ظاهر نماید چنان که پیغامبران پیشین نمودند، چون ناقه صالح و عصا و ید بیضاء موسى و ابراء اکمه و ابرص و مرده زنده گردانیدن عیسى.
رب العالمین بجواب ایشان گفت: «ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى اهل قریة اتتهم الآیات اهلکناها، حکمنا باهلاکهم، «أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» استفهام تبعید و انکار یعنى فلا تأتیهم اذ قضینا فى السابق ان لا نعذب امّة محمد بالاستیصال، بل الساعة موعدهم، و الساعة ادهى و امر. معنى آیت آنست که اى محمد مشرکان قریش اقتراح آیات مى‏کنند و اگر آنچه مى‏خواهند از آیات بایشان نماییم ایمان نیارند و نگروند، چنان که جاى دیگر گفت: «أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» و آن گه چون نگروند عذاب استیصال ایشان را واجب آید چنان که پیشینیان را واجب آمد، و ما عذاب این امت با قیامت افکنده‏ایم، و حکمى که در ازل کرده‏ایم نگردانیم. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ».
و گفته‏اند وجه احتجاج بر ایشان بآنکه پیشینیان بعد از ظهور آیات ایمان نیاورند آنست که اگر ظهور آیات سبب ایمان بندگان بودى، پیشینیان را بودى، چون پیشینیان را نبود پسینیان را هم نباشد، و اگر آیات سبب ایمان بودى قریش را آیات نمودیم، که ایشان را قرآن معجز فرستادیم فعجزوا ان یأتوا بسورة مثله، و انشقاق قمر نمودیم: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» الى غیر ذلک من الآیات و المعجزات. «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ». قرأ حفص عن عاصم نوحى بالنون و کسر الحاء على لفظ التعظیم لموافقة ما تقدمه من قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا». و قرأ الباقون یوحى بالیاء و فتح الحاء على بناء الفعل لما لم یسم فاعله، و معلوم انّ الموحى هو اللَّه تعالى على کل حال. این آیت جواب ایشانست که گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» علت ترک ایمان خویش بشریت مصطفى (ص) مینهادند که چرا بما بشرى فرستادند همچون ما نه فریشته‏اى؟ رب العالمین بر ایشان حجت آورد که رسول پیشینیان هم بشر فرستادیم از بهر آنکه هر کسى با جنس خویش انس گیرد، و بطبع وى نزدیکتر بود، و از وى سخن بهتر فهم کند، و لانّ الانسان کنفس واحدة و لا یأنف الانسان من نفسه. آن گه گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اسئلوا کل من یقر برسول من اهل التوریة و الانجیل. «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ان الرسل بشر.
این خطاب با قریش است، مى‏گوید از اهل دانش بپرسید ایشان که کتب خوانده‏اند و اخبار پیشینیان دانسته‏اند و برسل اقرار داده‏اند، اگر شما نمى‏دانید که پیغامبران بشر بوده‏اند. قال ابن زید: اراد بالذکر القرآن، یعنى فسئلوا المؤمنین العالمین من اهل القرآن، و هذا ما قال على (ع) لمّا نزلت هذه الآیة نحن اهل الذکر یعنى المؤمنین.
و فى الخبر انما شفاء العىّ السؤال.
«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً» اکثر ما یقال الجسد لما لیس فیه روح، قال اللَّه تعالى: «عِجْلًا جَسَداً» و الجسد واحد ینبئ عن جماعة اى ما جعلناهم ذوى اجساد. «لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و هذه جواب قولهم، ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، و قولهم یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ، وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ. و قولهم: «إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ». فاعلموا ان الرسل اجمعین یأکلون الطعام و انهم یموتون و هو قوله: «وَ ما کانُوا خالِدِینَ» و هذا جواب قولهم: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ»، و المعنى، هم من جمیع الوجوه کسائر بنى آدم الا فى رتبة النبوة و شرف المنزلة.
«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» اى صدقنا رسلنا الوعد الذى وعدناهم باهلاک من کذّبهم، «فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ» من المؤمنین، «وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» اى المشرکین.
و النجاة على وجهین: احدهما ان ینجى بعد الوقوع فى العذاب. و الثانى ان یمنع الوقوع فیه، و نجاة الانبیاء و المؤمنین من الوقوع فى العذاب.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر قریش، «کِتاباً» یعنى القرآن، «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، فان القرآن نزل بلغتهم، و فى ارضهم و على رجل منهم، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» یعنى ان هذا القرآن شرف لک و لقومک، و قال تعالى: «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» یعنى بشرفهم. و قیل معناه «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، ان عملتم بما فیه. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» انّ فیه شرفکم ان تمسّکتم بما فیه، و قیل أ فلا تعقلون ما فضّلتکم به على غیرکم.
«وَ کَمْ قَصَمْنا» کم فى موضع نصب بقصمنا، و معنى قصمنا اهلکنا و اذهبنا، یقال قصم اللَّه عمر الکافر اى اذهبه، و قیل القصم کسر الشی‏ء الصلب حتى یلین. و یقال للذاهبة قاصمة الظهر، «مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً»، یعنى من اهل قریة کانوا ظالمین.
«وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها» اى و حدثنا بعد اهلاکها، «قَوْماً آخَرِینَ» یقال انشأه فنشأ، و هو ناشئ و الجمع نشأ کخدم و حرس. «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» اى ادرکوا بحواسهم عذابنا. یعنى اهل القریة المهلکة. «إِذا هُمْ مِنْها» اى من القریة، «یَرْکُضُونَ» اى یسرعون هاربین.
و یقول لهم الملائکة: «لا تَرْکُضُوا» اى لا تهربوا فان هربکم لا ینفعکم و سعیکم لا یغنیکم من القدر. «وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» اى الى تنعمکم الّذى لاجله عصیتم اللَّه فاحفظوه ان قدرتم علیه، هذا امر تبکیت على ما کانوا یکذّبون به من العذاب، او تنبیه على ان هربهم لا ینفعهم. «وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» یعنى تسئلون هل وجدتم ما وعد ربکم حقا. و قیل لعلکم تسئلون من دنیاکم شیئا. قالت الملائکة لهم هذا على طریق الاستهزاء بهم کانّهم قیل لهم ارجعوا الى ما کنتم فیه من المال و النعمة لعلکم تسئلون فانکم اغنیاء تملکون المال. قال الحسن: لعلکم تسئلون معناه لکى تعذبوا فیها و یحکى عن العرب انهم یقولون قدّم الىّ فلانا لا سأله، یعنى لا عذبه. کلبى گفت: این در شأن قومى آمد از اهل حصورا دیهى از دیههاى یمن، رب العزة بایشان پیغامبرى فرستاد و ایشان آن پیغامبر را دروغ زن داشتند و بکشتند تا رب العزة بخت‏نصر را بر انگیخت و قصد قتل و استیصال ایشان کرد، ایشان از بخت‏نصر و قصد وى آگاهى یافتند، همه از دیه بیرون شدند گریزان و ترسان، اللَّه تعالى فریشتگان را فرستاد تا ایشان را بقهر باز گردانیدند با خانها و مسکنهاى ایشان و فریشتگان مى‏گفتند: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ» و بخت‏نصر در پى ایشان نشست تا همه را بکشت، مردان و زنان ایشان خرد و بزرگ، و چهار پاى و مرغ ایشان تا در آن دیه ازیشان یک چشم نگرنده نماند و در آن حال منادى از هوا ندا میکرد: یا آل ثارات الانبیاء. یک قول آنست که ایشان خود گفتند با یکدیگر: لا تهربوا و ارجعوا الى منازلکم و اموالکم. «لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» مالا و خراجا یرضى به بخت‏نصر فلا یتعرض للقتل و القتال.
«قالُوا یا وَیْلَنا» آن گه که اعتراف ایشان سود نداشت بگناه خویش معترف شدند و گفتند: «یا وَیْلَنا» اى هلکنا و وقعنا فى اشد البلاء. «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» اقرّوا على انفسهم بظلمهم بالاشراک باللّه و قتل نبیّه. چون بأس و بطش حق بدیدند گفتند اى ویل بر ما گناه ما را بود. «فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» یعنى فما زالت دعویهم بالویل.
و الدعوى و الدعا واحد. همه آن ویل مى‏خواندند بر خود که: «یا وَیْلَنا»، یعنى و قالوا للویل، تعال فهذا اوانک کقولهم یا عجبا، فیدعون العجب معناه یا عجب.
یقال فهذا اوانک، و کقولهم یا اسفا معناه یا اسف تعال و ربّما قلبوا یاء النداء واوا فقالوا وا اسفا، وا عجبا «حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً» محصودا بالسیف، مستأصلا بالعذاب «خامِدِینَ» میّتین حصدهم الموت حصدا قال الشاعر:
اذا الرجال ولدت اولادها
و اضطربت من کبر اعضادها.
و جعلت اسقامها تعتادها
فهى زروع قد دنا حصادها.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» عبثا و باطلا. اللعب یدعو الیه الجهل یروق اوّله و لا ثبات له. و انما خلقنا هما لتجازى المحسن و المسی‏ء و یستدل بهما على وحدانیة اللَّه عز و جل و قدرته. و قیل ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما، لیأکل الناس و یشربوا و یتمتعوا و یفعلوا ما یریدون ثم، یموتوا و لا یحشروا. و قیل ما خلقنا هما لنتخذ الزوجة و الولد و الشرکاء. ثم قال تعالى: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» بحیث لا یطلع علیه احد لانّه نقص و ستره اولى، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» یعنى من السماء من الحور العین فانهن اطهر و اطیب، لا من الارض، و هذا رد على النصارى اذ جعلوا له مریم بزعمهم زوجة، و قیل اللهو الولد فى لغة حضرموت، فیکون ردا على من قال عیسى ابنه، «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» کقوله: «لَاصْطَفى‏ مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» معنى آنست که ما آسمان و زمین که آفریدیم نه بدان آفریدیم تا جفت و فرزند و انباز گیریم، آن گه گفت اگر ما خواستیمى که جفت و فرزند گیریم از نزدیک خود گرفتیمى چنان که کس را بر ان اطلاع نبودى و از خلق خویش آن برگزیدیم که خود خواستیم «إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» اگر ما خواستیمى چنین کردیمى لکن نخواستیم و نکردیم و از جفت و فرزند و انباز پاکیم و منزه و مقدس، «تعالى اللَّه عن ذلک علوا کبیرا» و ان شئت. جعلت ان کلمة نفى، یعنى ما کنّا فاعلین، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» اى عندنا بحیث لا یصل الیه علمکم. قال ابن بحر: لیس فى الایة ذکر الولد و الزوجة، انّما هى عطف على الایة الاولى، اى لو کان اللعب یلیق بنا لاتخذنا منه ما یکون فى علمنا و قدرنا.
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ» نفى اللهو و اللعب بقوله بل. نه نه بازى کن نیستیم و فرزند گیر و جفت گیر و انباز گیر نه‏ایم. آن گه گفت نقذف بالحق على الباطل یعنى بالاسلام على الشرک و بالحجة على الشبهة و بالوعظ على المعاصى. و قیل الحق القرآن و و الباطل ابلیس، و التقدیر فى اللغة على ذى الباطل، «فَیَدْمَغُهُ» فیکسره فیبلغ ام دماغه فلا یحیى و لا یبقى بعده، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» اى هالک ذاهب و المعنى نرمى بالحق على الباطل بالانبیاء و الکتب فیبطله حتى لا بقاله بعدها. «وَ لَکُمُ الْوَیْلُ» اى شدة العذاب «مِمَّا تَصِفُونَ» اللَّه به مما لا یلیق به من الصاحبة و الولد.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسم من له الثبوت الاحدى و الکون الصمدى، اسم من له البقاء الازلى و البهاء الأبدى، اسم من له العلم و الحلم و الارادة و الطول و العز و السیادة، اسم من له القدرة و الحیاة و الاسامى و الصفات، اسم من له الوجه ذو الجمال و القدر ذو الجلال، سبحانه هو اللَّه الکبیر المتعال. بنام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل بانوال، صانع بى احتیال، قیوم بى‏گشتن حال، در ذات و صفات متعال، موصوف بوصل جمال، منعوت بنعت جلال، کردگارست و بزرگوار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز است و بى‏نیاز از یار، خود بى‏یار و همه عالم را یار، آنجا که دورست دیده یقین پر دودست، و آنجا که ناپیداست روى توحید گرد آلودست، پس آن را که بکرم نزدیکست روزگار او همه سور و سرور است، و آن را که بفضل پیداست کار او نور على نور است.
یا حبیبى و مونسى و عمادى
و غیاثى و معقلى و رجائى.
یا ملاذى و مأملى و مرادى
ارحم الیوم ذلتى و بکایى‏
اى خداوند اعلم! اى مهیمن اکرم، اى صمد ارحم، هر انس که نه با تو همه در دست و غم، صحبت که نه در جوار تو همه اندوهست و ماتم. جز یاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزى که باز رهم از لوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزاد شوم از بند وجود و عدم، از دل بیرون کرده حسرت و ندم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم. بداود وحى آمد که یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و کفایتى للمتوکلین و زیادتى للشاکرین، و رحمتى للمحسنین و انسى للمشتاقین، و انا خاصة للمحبین. اى داود هم طالبان و قاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج کسى ضایع نکنیم هر کس را آنچه سزاى اوست و همت او بدو دهیم، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء، ذاکران را گفتیم سلام و تحیت شما را، مطیعان را گفتیم نعمت جنت شما را متوکلان را گفتیم کرامت کفایت شما را، شاکران را گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقان را گفتیم انس و سلوت شما را، محبان را گفتیم شما مرا من شما را. من آن خداوندم که ببنده خود بفضل خود نزدیکم، ناخوانده بوى نزدیکم، ناجسته و نادر یافته بوى نزدیکم، بعلم نزدیکم و از وهمها دور، بهره محبان خودم و بهره رسان من دور، یاد من عیشست و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح است و قرب من نور.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» قال یحیى بن معاذ: حان لک ان تحاسب نفسک فقد مضى اکثر عمرک و تنزجر عن الغفلة، فقد نودیت و دعیت الى الانتباه نداء لم یبق لاحد معه عذر. و هو قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» فرحم اللَّه عبدا حاسب نفسه قبل ان یحاسب، و وزن اعماله قبل ان توزن و انتبه من غفلته قبل ان ینتبه.
اولئک هم الأبرار. نزدیک آمد وقت حساب بندگان، و بندگان در خواب غفلتند اینک رستاخیز با هیبت روى نهاد بآفریدگان و ایشان مست شهوت، نه دیده آن که صورت روزگار خویش به بینند، نه همت آن که روزى شمار خود برگیرند، نیکمردان و جوانمردان بحقیقت ایشانند که از عرض گاه و خطرگاه قیامت بترسند، و از بیم حساب فردا امروز حرکات و سکنات خود بشمارند، لباس مراقبت در پوشند و گوش باقوال و اعمال و احوال خود دارند و ساحت سینه خود را از لوث غفلت مطهر دارند، چون میدانند که اللَّه تعالى محصى انفاسست، و عالم بحواسست و آن را روز شمار باز خواستست، بى‏اجازت شریعت یک دم نزنند. و بى‏اذن حقیقت یک قدم ننهند، و فقر و فاقت اختیار کردند، و این کلمات را مطالعت کردند، که طوبى للفقیر فى الدنیا و الآخرة، اما فى الدنیا فلا مؤنة علیه و لا خراج، و اما فى الآخرة فلا عتاب معه و لا حساب. مى‏گوید خوشا عیشا که عیش درویشانست هم در دنیا و هم در آخرت، در دنیا شغل طلب خراج و مؤنت نه، و در عقبى اندوه حساب و باز خواست نه، و ازین عجیبتر و بزرگوارتر که ایشان را لذت اعتذار است از حضرت ذى الجلال، چنان که در خبر مى‏آید: یؤتى بالرجل یوم القیامة فیقول اللَّه عز و جل له عبدى لم ازو عنک الدنیا لهوانک زویتها عنک لصلاحک و صلاح دینک، «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» الغفلة على قسمین: غافل عن حسابه لاستغراقه فى دنیاه و هواه. و غافل عن حسابه لاستهلاکه فى مولاه فالغفلة الاولى سمة الهجر، و الغفلة الثانیة صفة الوصل، فالاولون لا یستفیقون من غفلتهم الا فى عسکر الموتى و هؤلاء لا یرجعون من غیبتهم ابد الابد، لفنائهم فى وجود الحق جل و علا. غافلان دواند: یکى در کار دنیا و هواى نفس مستغرق، از شغل دنیا با کار دین نپرداخته و در غرقاب شهوت بمانده، یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ. دیگر مردیست در مشاهدت جلال و جمال حق چنان مستهلک شده که از وجود خود بى‏خبر گشته حق او را از بود خود بیزار کرده نفایه حدث بینداخته و صفت قدم برداشته، یحول بین المرء و قلبه. این حالت مصطفى (ص) است شب قرب و کرامت که او را بر گلشن بلند خرام دادند چون بمنزل قاب قوسین رسید و کبریا و عظمت آلهیت دید گفت: لا احصى ثناء علیک.
این عجب نگر همه ثناء اللَّه تعالى از وى مى‏آموزند و او بعجز خود از ثناء وى مقر آمد، این چگونه باشد چنانستى که سید گفتى ما چون با خلق باشیم علم ایشان در جنب علم ما جهل نماید، ایشان را شرط خاموشى باشد و مرا شرط گفتن، باز چون بحضرت عزت ذو الجلال رسیم، علم ما و علم عالمیان در جنب علم قدیم حق جهل نماید، آنجا مرا خاموشى سزد و اقرار بعجز دادن. فرمان آمد که اى محمد لا احصى اقرار بعجز است چنان که اعوذ بک منک: لا احصى ثناء علیک: هنوز در بند صفات خویش مانده‏اى و تا از نظر صفات خویش پاک برنخیزى ما را نیابى. آن گه سید گفت: انت کما اثنیت على نفسک.
تو چنانى که خود خود را ستایى، مر ترا وصف کردن هم تو توانى، آنى که خود گفتى و چنان که خود گفتى. انى لا احصى تجریدست، انت کما اثنیت على نفسک، تفرید است. و تا بنده از غیر حق مجرد نگردد حق را فرد نگردد.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علت و دردى باید.
«قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، در هفت آسمان و هفت زمین خداست خوانندگان را پاسخ کننده و آوازها را نیوشنده و بشنوایى خود برازها رسنده، و خواهندگان را بخشنده یکى نعمت دنیا خواست یکى نعمت دین، دنیا چهار چیز است: صحت و عافیت، و امن و فراغت، نعمت دین هم چهار چیزست: در تن طاعت، بر زبان شهادت، در دل معرفت، در سر محبت، رب العزة بفضل و کرم خویش این نعمتها از تو دریغ نداشت، تو نیز بطمع زیادت شکر از وى دریغ مدار، که میگوید جل جلاله «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست بعلم شریعت که آدمیان بآن مکرمند و دانایان در دو گیتى عزیز، از حق شنیده در تنزیل، وز مصطفى شنیده در بلاغ. و زاستادان آموخته بتلقین، و گذشت از علم شریعت علم حقیقتست که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». علم شریعت آموختنى است. علم حقیقت یافتنى، علم شریعت بتلقینست، علم حقیقت از نور یقینست، این علم حقیقت آفتابى است که مرد بنور عزت از آفاق دل بیند، و ذات نبوت و صفات رسالت بشناسد، چون این شناخت پدید آمد جلال نبوت دامن ذرّاعه وى در گوشه پرده خود بندد که «العلماء خلفاء الانبیاء» و گفته‏اند اهل الذکر اهل قرآنند، ایشان که در معانى و مبانى قرآن نظر کردند، و بلطایف و حقایق آن راه بردند و باحکام و مواعظ و زواجر آن کار کردند، تا رب العزة دلهاى ایشان بنور حکمت روشن گردانید و چراغ معرفت در باطن ایشان بیفروخت و مؤمنانرا بچراغ علم ایشان راه دین حق نمود، تا اعلام قدرت و شواهد عزت و دلائل حکمت بر ایشان کشف گشت، و باین تشریف و اعزاز حق رسیدند که رب العزة گفت: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» این آیت اهل قرآن را تشریفى است بزرگوار و تهنیتى مهربار و بعزت عزیز که خاک جهان غلام اقدام اهل قرآنست، عرصه قیامت و صعید سیاست در آرزوى روى اهل قرآنست، اقداح شراب کوثر مشتاق لبان اهل قرآنست، درجات جنات مأوى و حور عین و اشجار و انهار سلسبیل و زنجبیل، در بند انتظار اهل قرآنست، و ازین همه عزیزتر و بزرگوارتر ذات صمدى و صفات سرمدى در اشتیاق دیدار اهل قرآنست، خود مى‏گوید جل جلاله:
الا طال شوق الأبرار الى لقایى
و انّى الیهم لا شد شوقا.
«وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» نتیجه ظلم خرابى وطنست، مصطفى (ص) گفت: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب»
و ظلم صعب آنست که بنده بر خویشتن کند که بجاى طاعت معصیت نهد تا رب العزة باطن وى خراب کند، بجاى توفیق خذلان نشیند، شواهد معرفت رخت بردارد وسواس شیطان بجاى وى رخت فرو نهد، اینست که رب العزة گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» و گفته‏اند درین آیت محو و اثباتست، محو آنست که گفت: «وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» اثبات آنست که گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» قومى جهان داران را زین جهان مى‏برند آن محو است، دیگران را بجاى ایشان مى‏نشانند، آن اثباتست. و ذلک معنى قوله: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» فى قول بعض المفسرین، و قیل یمحو ما یشاء من الباطل، و یثبت ما یشاء من الحق. کقوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ» اى ندخل نهار التحقیق على لیالى الاوهام، فیتقشع سحاب الغیبة و ینجلى صباب الإبهام و تبرز شمس الیقین عن خفاء الظنون.
پیر طریقت باین معنى اشارت کرده گفته بر خبر همى رفتم جویان یقین، ترس، مایه و امید قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند و از دوست چنین.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خلقا و ملکا فکیف یکون ولدا و بینهما تناف. ملک و ولادت هرگز بهم جمع نیاید و همچنین ملک و نکاح که میان ایشان منافاتست، کسى که فرزندى دارد نتواند بود که آن فرزند ملک وى باشد، و نه کسى که زنى دارد آن زن در آن حال که منکوحه ویست مملوکه وى تواند بود، پس میدان که هر که در آسمان و زمین همه رهى و بنده‏اند خداى را عزّ و جل، همه مملوک و مصنوع ویند، دعوى ولادت بر وى باطل و او جل جلاله از آن مقدس و منزه.
«وَ مَنْ عِنْدَهُ» یعنى الملائکة الّذین عنده، الّذین جعلتهم العرب بناته، کما قال عزّ و جل: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً». «وَ مَنْ عِنْدَهُ». حجتست بر معتزله و جهمیه در اثبات جهت و مکان بارى جلّ جلاله، اذ لو لم یکن بذاته فى موضع و علمه فى کل موضع، لما کان لقوله: «وَ مَنْ عِنْدَهُ» معنى «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» اى لا یتعظمون و لا یستنکفون عن عبادته، و لا یخرجون عن طاعته. «وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ» اى لا یعیون. یقال حسر الرجل و استحسر، اذا لغب و اعیى، و الملائکة لا یعیون فان تسبیحهم یجرى مجرى النفس.
«یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» ینزهون اللَّه عن الولد و الزوجة و الشریک و عمّا لا یلیق به على الدوام، «لا یَفْتُرُونَ» اى لا یضعفون عنه، و قیل لا یفترون اى لا یشغلهم عن التسبیح رسالة، و یجرى التسبیح منهم مجرى النفس منّا لا یشغلنا عن النفس شی‏ء فلذلک تسبیحهم دائم.
«أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ» یعنى اهم اتخذوا آلهة ینشرون الموتى من الارض؟ استفهام است بمعنى انکار، مى‏گوید مشرکان قریش که، بتان را خدایان گرفتند این خدایان مردگان را از گور بر مى‏انگیزانند و ایشان را زنده مى‏گردانند تا ایشان را بان شبهت افتد و ایشان را انبازان اللَّه تعالى گویند، معنى آنست که آنکه قدرت آن ندارد که مرده زنده کند خدایى را نشاید.
«لَوْ کانَ فِیهِما» اى فى السّماء و الارض. «آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ» یعنى غیر اللَّه. الّا اینجا بمعنى غیرست و همچنین در همه قرآن هر جا که گفت: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» یعنى لا اله غیره.
قال الشاعر:
و کل اخ مفارقه اخوه
لعمر ابیک الّا الفرقدان.
المعنى و کل اخ غیر الفرقدین مفارقه اخوه و معنى الآیة لو کان فى السّماوات و الارض، ارباب غیر اللَّه لخربتا و هلک من فیهما بوقوع التنازع بین الآلهة. «فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ» اى له السّماوات و الارض و ما فوقها من الکرسى و العرش، و هو منزه عن الوصف بالشریک و الصاحبة و الولد.
«لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ» اى لیس علیه اعتراض فى فعله و لا فى حکمه اذ لا احد مثله و فوقه فیسأله عن فعله و حکمه بعباده. «وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» اى العباد مسئولون عن افعالهم. او خداوندست آفریدگار و کردگار، گفت وى همه راست، حکم وى همه صواب، فعل وى همه پاک، امر و نهى وى محکم، کس را نرسد که بر حکم وى اعتراض کند، یا بر فعل وى چون و چرا گوید بحجت خداوندى و آفریدگارى، فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ. و بندگان را پرسند از اقوال و اعمال ایشان چنان که آنجا گفت: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» نه بدان پرسید تا بداند که ایشان چه کرده‏اند که حق جلّ جلاله دانا بود در ازل که از بندگان چه آید از اعمال و اقوال و حرکات و سکنات، دانست که ایشان چه کنند و کى کنند و چون کنند، پس سؤال ایشان از طریق ایجاب حجّت است بر ایشان، نه از طریق استعلام، یکى اهل توبیخ باشد از وى پرسد تا حجّت بر وى درست شود و او را توبیخ کند، یکى اهل مغفرت باشد از وى پرسد تا جزاء کردار وى بتمامى بدو رساند، ضحاک گفت: سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند: یا محمّد ربّنا یکتب علینا الذنب ثم یعذّبنا علیه، و باین سخن تکذیب قدر خواستند، تا ربّ العزة این ایت فرو فرستاد بجواب ایشان و این آیت حجّتى قاطع است بر قدریه و دلیلى واضح بر بطلان دعوى ایشان. و مصطفى (ص) گفته: «القدریة مجوس هذه الامّة ان مرضوا فلا تعودهم و ان ماتوا فلا تشهدوهم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم. «صنفان من امّتى لیس لهما فى الاسلام نصیب، المرجئة و القدریة».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یکون فى امّتى خسف و مسخ و ذلک فى المکذبین بالقدر».
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یؤمن عبد حتى یؤمن باربع، یشهد بان لا اله الّا اللَّه و انّى رسول اللَّه بعثنى بالحق، و یؤمن بالموت و بالبعث، و یؤمن بالقدر».
و عن عائشة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ستة لعنتهم لعنهم اللَّه و کل نبى، مجاب الزائد فى کتاب اللَّه و المکذب بقدر اللَّه و المتسلط بالجبروت لیعز من اذل اللَّه، و یذل من اعز اللَّه، و المستحل لحرم اللَّه و المستحل من عترتى ما حرم اللَّه و التارک لسنتى.
قوله: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً» امرهم اللَّه بعبادتها فى کتاب من کتبه. «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ» قربوا حجتکم على ذلک. «هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ» اى هذا القرآن فیه ذکر امّتى و ذکر الامم المتقدمة و لیس فیه جواز ذلک و لا الامر بعبادة الاوثان.
و قیل تقدیره «هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ» یعنى القرآن، و هذا «ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی» یعنى التوریة و الانجیل، و لیس فیها کلها اباحه ذلک. معنى آنست که ایشان جز از اللَّه تعالى خدایان گرفتند و پرستیدند، اى محمّد تو ایشان را گوى حجّت خود بیارید بآن که اللَّه تعالى شما را پرستش ایشان فرموده در کتابى از کتابهاى خویش، اینک قرآن کتاب او که با من، و اینک توریة و انجیل که پیش از من فرو فرستاده‏اند، و درین کتابها ازین معنى هیچ چیز نیست تا بدانید که هرگز هیچ کس حجّتى نداشت بپرستش پرستیده‏اى جز اللَّه تعالى. و گفته‏اند. «أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً» در آیت پیش گفت و «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً» درین آیت گفت، و این تکرار بى‏فایده نیست از بهر آنکه آنچه در آیت پیش گفت قیاسى است و این که درین آیت گفت تقلیدى. فقال فى الآیة الاولى: «أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ» یعنى اوجدوا آلهة ینشرون الموتى من الارض فاتخذوهم آلهة قیاسا؟ و قال فى هذه الآیة: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً». معناه اوجدوا فى کتاب اللَّه الامر باتخاذ الآلهة فاتخذوهم آلهة تقلیدا؟
و هذا معنى مفید حسن، و قیل معنى الآیة «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ» على استحقاقها الالهیة و قد تم الکلام. ثم استأنف فقال «هذا» اى القرآن، «ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ» اى خبر من معى و ما احل اللَّه لهم و ما حرم علیهم و ما لهم من الثواب و العقاب. «وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی» اى خبر من قبلى من الامم السالفة ما فعل اللَّه بهم فى الدنیا و ما هو فاعل بهم فى الآخرة. «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ الْحَقَّ» فلا یتأملون حجة التوحید. «فَهُمْ مُعْرِضُونَ» بسبب جهلهم. قیل انما عدموا العلم لاعراضهم عن النظر، و لو وضعوا النظر موضعه لعلموا لا محالة، و هذا دلیل على وجوب النظر، و ان العلوم الدینیة کلها کسبیّة.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ». قرأ حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم. نوحى بالنون و کسر الحاء اعتبارا بما تقدمه من قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا»، و قرأ الباقون یوحى بالیاء و فتح الحاء على ما لم یسمّ فاعله. «أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ»
یرید لم یبعث رسولا الا بتوحید اللَّه و لم یأت رسول بان لهم الها غیر اللَّه.
«وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» الاتّخاذ و التبنی واحد، لکنه اذا استحال ان یکون له ولد، فالتبنى بولد الغیر ابعد، لان ذلک انّما یطلب به التعزز و الاعتضاد بمکانه، و اللَّه «سُبْحانَهُ» غنى عن ذلک. این آیت رد است بر مشرکان که گفتند الملائکة بنات اللَّه، و هم خزاعة. و بر طایفه جهودان که گفتند عزیر بن اللَّه، و بر ترسایان که گفتند المسیح بن اللَّه سبحانه کلمة تنزیه‏اى هو منزه عن اتخاذ الولد لان ذلک یقتضى المجانسة و اللَّه عز و جل منزه عن الوصف بالجنس و النوع. «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ» اى بل هم عباد مکرمون، اکرمهم اللَّه بطاعته و لیسوا بالاولاد، ثم اثنى علیهم فقال: «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» اى لا یتکلمون الا بما امرهم به، و لا یتعبدون الّا ما امروا به. «وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» ما یعملون بامره. نظیره قوله: «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» قال سهل بن عبد اللَّه: لا یسبقونه اى لا اختیار لهم مع اختیاره، و هم بامره یعملون اتباع السنة فى الظاهر و مراقبة اللَّه فى الباطن.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» اى ما عملوا و ما هم عاملون. قال ابن عباس: و قیل ما کان قبل خلقهم و ما یکون بعد خلقهم. «وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏» اى لمن رضیه اللَّه. و قال لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. «وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» اى خائفون و من مکره لا یأمنون، گفته‏اند خشیت اینجا بمعنى علم است اى من العلم به مشفقون. مى‏گوید ایشان از آن که وى را مى‏دانند ازو میترسند. قال الواسطى: الخوف للجهال و الخشیة للعلماء، و الرّهبة للانبیاء، و قد ذکر اللَّه الملائکة، فال «وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» و فیه دلیل على انّه سبحانه لو عذّبهم لکان ذلک جائزا اذ لو لم یجز ان یعذب البرئ لکانوا لا یخافونه لعلمهم اللَّه انهم لم یرتکبوا ازلة. قوله: «وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ» اى من الملائکة و ممن عبدوا من دون اللَّه. «إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ» اى ذلک القائل. «نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ» اى الکافرین. قال قتادة: اراد به ابلیس حیث ادعى الشرکة و دعا الى عبادة نفسه و امر بطاعته، قال لانّه لم یقل اجد من الملائکة «إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ».
«أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا» قرأ ابن کثیر وحده الم یر بغیر الواو، و قرأ الباقون ا و لم بالواو و هما فى المعنى سواء، و الرؤیة هاهنا بمعنى العلم. و قیل هى من رؤیة البصر. «أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً» اى منسدتین و لم یقل رتقین لان الرتق مصدر، و المعنى کانتا ذواتى رتق فجعلنا هما ذواتى فتق، و الفتق هو الفصل بین شیئین، کانتا ملتئمتین.
و فیها اربعة اقوال: احدها انّ السّماوات کانت متّصلة بالارض، ففتقنا هما بان جعلنا بینهما الهواء. و الثانى انّ السّماوات کانت واحدة، ففتقناها بان جعلناها سبعا. و الثالث کانت السّماوات رتقا لیس فیهما فتق و لا فروج ینزل منها المطر، و کانت الارض رتقا لیس فیها فتق یخرج منه النبات. ففتقنا السّماوات لا بانزال الغیث، و فتقنا الارض لإخراج النبات، و على هذا القول المراد بالسّموات، السماء الدنیا فجمعت، و القول الرابع کانتا رتقا بالظلمة لا یرى ما فیهما، ففتقنا هما بخلق الاجرام النیّرة. معنى آیت آنست که نمى‏بینند ناگرویدگان و ننگرند که آسمانها یک طبقه بود و ما بقدرت و حکمت خویش آن را هفت طبقه کردیم و زمین یک طبقه بود هفت کردیم، در میان آسمان و زمین هوا نبود که هر دو درهم بسته بود ما از هم جدا کردیم، آسمان بر هوا بقدرت بداشتیم، و زمین بر آب نهادیم آسمان بسته بود از باران، و زمین از نبات، ما آن را بگشادیم و فرجها پدید کردیم تا از آسمان باران آمد و از زمین نبات مصالح و منافع آدمیان را. همانست که گفت: «وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ» این همه بآن کردیم تا در نگرید و بدانید که این کرده‏ها را کردگارى هست و این آفریده‏ها را آفریدگارى، آن گه در دلایل توحید بیفزود گفت: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ» اى خلقنا کل شی‏ء له حیاة من الماء، و هو النطفة التی تخرج من بین الصلب و الترائب، نظیره قوله: «وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ» اى کل حیوان یدبّ من عاقل و بهیمة، و قیل یرید به الماء المشروب، لان اللَّه سبحانه خلق الماء اولا ثم قلب الماء نارا و خلق منها الجنّ و قلبه ریحا و خلق منها الملائکة ثم احاله طینا و خلق منه آدم.
و سأل ابو هریره رسول اللَّه (ص). ممّ خلق اللَّه الخلق؟ فقال علیه السلم: «مِنَ الْماءِ».
و قیل جعلنا، هاهنا یتعدى الى مفعولین و المعنى یعیش کل شی‏ء بالماء، و فیه اضمار، تقدیره و جعلنا الماء حیاة کل شی‏ء، فخذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه. ثم قال تعالى: «أَ فَلا یُؤْمِنُونَ» مع ظهور الآیات.
«وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ» اى جبالا ثوابت، من رسا اذا ثبت، و سمّیت رواسى لانّ الارض رسّت بها. «أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ» یعنى لأن لا تمید بهم، قال قتادة: کانت الارض تمید و لا یثبت علیها بناء فاصبحت و قد خلق اللَّه الجبال اوتادا لها حتى لا تمید.
و المید فى اللغة التحرک و الدوران. «وَ جَعَلْنا فِیها» اى فى الارض. و قیل فى الجبال «فِجاجاً» اى طرقا. جمع فج و هو الطریق الواسع. و قیل هو الطریق بین الجبلین.
«لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ». الى دیارهم و اوطانهم، و قیل یهتدون بالاعتبار، یقال انّ ما بین المشرق و المغرب مسیرة خمس ماتة عام، اکثرها مفاوز و جبال و بحار، و القلیل منها العمران ثم اکثر العمران اهل الکفر، و القلیل منه الاسلام، و حول الدنیا ظلمة و وراء الظلمة جبل قاف، و هو جبل محیط بالدنیا، و هو من زمرّد اخضر و اطراف السماء ملتصقة به، و یقال ما من جبل فى الدنیا الا و عرق من عروقه یتّصل بقاف، و قد سلّط اللَّه ملکا بالقاف فاذا اراد اللَّه هلاک قوم، امر الملک فحرک عرقا من عروقه، فانخسف بهم.
قوله: «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً» یعنى سقفا فى الارض. «مَحْفُوظاً» حفظه اللَّه جل و عز من الوقوع على الارض الّا باذنه، کقوله: «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ». و قیل محفوظا من الشیاطین بالشهب کقوله: «وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ» و قیل محفوظا بالهواء من غیر علاقة و لا عماد. «وَ هُمْ عَنْ آیاتِها» اى الکفّار عن الادلة التی فیها کالشمس و القمر و النجوم، «مُعْرِضُونَ» غیر متفکرین فیها.
و لا معتبرین بها.
«وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» اللیل و النهار خلقان للَّه عزّ و جل فما دامت الشمس تقطع من المشرق الى المغرب فهو نهار، و ما دامت تقطع من المغرب الى المشرق فهو لیل، و لو لا تعاقبهما لما کان بشر و لا نبات و لا للحیوان قرار کما کان فى الاماکن الّتى لا تزول عنها الشمس و الاماکن التی لا تطلع علیها، «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» انما قال هذا لان الفلک یدور فى بحر مسکوب، و قال یسبحون کنى عنهم بکنایة العقلاء لانه اضاف الیهم فعل العقلاء کقوله: «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» روى عن ابن عباس انه قال: القمر اربعون فرسخا فى اربعین فرسخا فى ستین فرسخا، و کل نجم مثل جبل عظیم فى الدنیا، و قال بعضهم الشمس مثل عرض الدنیا و لو لا ذلک لکانت لا ترى من جمیع الدنیا، و کذلک القمر، و اختلفوا فى الفلک فقال ابن عباس: الفلک السّماء. و اکثر المفسرین على انّ الفلک موج مکفوف تحت السّماء تجرى فیه الشمس و القمر و النجوم. و قال الحسن: الفلک شبه الطاحونة تجرى تحت السّماء. و قال قتادة: الفلک له استدارة بین السّماء و الارض یدور بالنجوم مع ثبوت السّماء، و قیل انه یدور دور الکرة، و قیل یدور دور الرحى، و قیل الفلک القطب الذى تدور علیه النجوم، و قیل الفلک المواضع التی رکبت فیها النجوم، و قیل «فِی فَلَکٍ» یعنى فى دوران، و قیل الفلک جرم مستدیر و الاستدراة سمّى فلکا و لکل واحد من السّیّارات فلک، و فلک الافلاک یحرکها کل یوم حرکة واحدة من المشرق الى المغرب، و اللَّه اعلم، و من المفسرین من قال ان اللَّه عزّ و جل هو العالم بکیفیّة جریها، یجریها کیف یشاء و کما یشاء.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... له الحادثات ملکا و الکائنات حکما و تعالى ان یتجمل بوفاق او ینتقص بخلاف، کائنات و محدثات موجودات و متلاشیات در زمین و در سماوات همه ملک و ملک اوست، رهى و بنده و چاکر اوست حقیقت ملک بنزدیک ارباب معانى قدرت است بر ابداع و اختراع، و این حقیقت صفت اوست و ملک بسزا ملک اوست، بى‏خیل و خدم و بى طبل و علم و بى سپاه و حشم، شاهان جهان چون لشکر عرض دهند خدم و حشم بر نشانند، خیل و خول آشکارا کنند پس بملک و ملک و نعمت و تنعم و سوار و پیاده و درگاه و بارگاه خود سر افتخار بر افرازند، و حق سبحانه و تعالى اطلال و رسوم کون را آتش بى‏نیازى در زند و عالم هباء منثور گرداند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و زمام اعلام بر سر مرکب وجود کند، آن گه ندا در عالم دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؟» پس هم خود بجلال عزّت خویش خود را جواب دهد «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» مؤمن چون اعتقاد کند که همه حق و ملک اوست و عزّت عزّت اوست، سزاى وى آنست که لوح دعوى بشکند و بساط هوس در پیچد و سوداى انیّت از سر بیرون کند و دامن از کونین و عالمین در کشد، ننگش آید که بمخلوق همچون خود سر فرود آرد، یا دل در کسى بندد: و من قصد البحر استقل السواقیا.
غواص بلند همت که با دریاى مغرق بجان ستد و داد کند تا گوهر شب افروز بدست آورد کى بشبه سیاه رنگ تن در دهد، نیکو سخنى گفت آن عزیز عهد که: من عرف الحق لم یحتمل اذلال الخلق.
قوله: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» تا اگر در آسمان و زمین جز از اللَّه تعالى خدایان بودى میان ایشان تنازع بودى و عالم همه خراب گشتى، این بر ذوق جوانمردان طریقت اشارتست بقطع علاقه و رفض اسباب و به قال السیارى: حثک فى هذه الایة على الرجوع الیه و الاعتماد علیه و قطع العلائق و الاسباب عن قلبک. هر کرا دیده بر اسرار این آیت افتاد و توفیق رفیق خود یافت دیده از نظر اغیار بر دوزد و خرمن اطماع بخلق بسوزد و با دلى بى غبار و سینه‏اى بى بار منتظر الطاف و مبار الهى بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خودکار او میسازد و دل او را در مهد عهد مى‏دارد، اعرابى را دیدند دست در آستان کعبه زده و مى‏گوید: من مثلى ولى اله ان اذنبت مثانى، و ان تبت رجانى و ان اقبلت ادنانى، و ان ادبرت نادانى، إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ.
قوله: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» رد قدریانست و ارشاد سنّیان، قدریان گفتند اگر کل حوادث باو حوالت کنیم خداى تعالى معیوب گردد گفتند شر از ما است و خیر ازو، هم چنان که گبران گویند خیر از یزدان و شر از اهرمن، القدریة مجوس هذه الامة. قدرى مر گبرى را گفت مسلمان شو گفت تا او نخواهد چون مسلمان شوم؟ قدرى گفت او میخواهد لکن ابلیس نمى‏خواهد، گبر گفت پس من با خصم قوى ترم ضعیف را چه خواهم کرد. اما ارشاد سنیان از آن رویست که حق جل جلاله مالک بر اطلاقست او را رسد که در ملک خود چنان که خواهد تصرف کند. مصطفى (ص) گفت: «لو عذبنى و ابن مریم لعذبنا غیر ظالم»
بترس از خداى که هر چه خواهد کند و کس را زهره اعتراضى نه، و بر حکم وى چون و چرا نه. استحیى من اللَّه لقربه منک و خف اللَّه لقدرته علیک. از خداى شرم دار که بتو نزدیکست و ز خداى بترس که بر تو قادرست و بدان که این کارى است رفته و بوده هر کس را بمنزل خود رسانیده و موضع وى پدید کرده، آن گه بسر راه معاملت باز آورده. انبیاء که آمدند نه کارى نو درین عالم آوردند یا خبرى نو در سینه تو نهادند، بلکه آنچه در سینه تو بود بجنبانیدند و آنچه در حق تو نهاده بود ترا سوى آن خواندند. «وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» امیر المؤمنین على (ع) را پرسیدند از قدر گفت: سرّ اللَّه فلا نکشفه. بحر عظیم فلا تلجه.
علم بشریت طاقت کشش وى ندارد، فهم و وهم آدمى هرگز بدان نرسد، و نداند هر چند پیش رود متحیرتر بود، هر چند بیش تصرف کند افتاده‏تر آید.
با رخ تو کیست جان جز که یکى بلفضول
با لب تو کیست عقل جز که یکى بلهوس.
قوله: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ» الایة. الاشارة فیه الى التوحید الحق و افراد الرّب بوصف التفرّد و نعت الوحدانیة و اصل التوحید الطیران فى میدان التجرید و الاقامة عند احکامه بالتفرید، و قطع الخوف و الرجاء عن القریب و البعید، و تسلیم الامر الى اللَّه لیحکم کیف یرید. و قال الشبلى: الواحد یکفیک من الکل، و الکل لا یکفیک من الواحد. شبلى گفت حق جل جلاله واحدست اگر تو هزار خصم دارى چون حق تعالى با تو باشد همه کفایت کند، و اگر تقدیرا هزار یار و معین دارى چون حق تعالى با تو نباشد بدست تو باد بود، رسول خداى (ص) در غار با صدّیق مى‏گفت: «لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»
اندوه مدار که اللَّه تعالى با ماست و عنکبوتى را گفتند مهتر پیغامبران و سر صدّیقان را در غار از دشمن پنهان کرده‏ایم رو زاویه عجز و فقر خود بر در آن غار بزن، تا بدرقه ایشان باشد، هیچ چیز در عالم از عنکبوت عاجزتر نیست و از خانه وى ضعیف تر نیست. «وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ» چون خواهد که هلاک کند دشمنى را چون نمرود بپشه هلاک کند، او خداوندى است که هر چه خواهد کن دو قدرت خود بهر چه خواهد نماید، یکى نظاره کن در کمال قدرت او در آفرینش آسمان و زمین که مى‏گوید جل جلاله: «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ» و جعلنا و جعلنا و جعلنا، تا آخر آیات همه اشارتست بکمال قدرت او بیان حکمت او، چون بقدرت نگرى همه معدومات رنگ وجود گیرد. چون بعزت نگرى همه موجودات رنگ عدم گیرد، و تا ظن نبرى که هر چه دانست بگفت، هر چه توانست بکرد، و هر چه داشت بداد، موجودات و مخلوقات نمود کاریست از قدرت او، وحیها و الهامها ذره‏ایست از علم او، چنان که حکمى چند از علم خویش بخلق فرستاد، و علم بته نرسید همچنین کلوخى چند بهم باز نهاد و قدرت او بپایان نرسید، اگر هزاران عرش و کرسى و آسمان و زمین بیافریند هنوز ذره‏اى از قدرت خود پیدا نکرده باشد، آن قدرت تو است که متقاصر است و متناهى، اما قدرت او جل جلاله متعالى است و نامتناهى، هر چه در عقل محالست، اللَّه عز و جل بر ان قادر بر کمالست، و در قدرت بى‏احتیال است و در قیّومیّت بى گشتن حالست، و در ذات و صفات جاوید متعال است.
قوله: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» بر ذوق اهل معرفت این شب و روز نشان قبض و بسط عارفانست و این قبض و بسط حکم الهى و تقدیر پادشاهى است، گاه در قبضه قبضش نهد تا سلطان جمال او را بحکم نوال بنوازد، و آن گه شرط مرد صاحب درد آنست که در قبضه قبض مهذب و بى اعتراض بود، و بر بساط بسط مؤدب بى اعراض باشد، که بزرگان دین چنین گفته‏اند: لا یجد العبد حلاوة الایمان حتى یأتیه البلاء من کلّ مکان «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» شمس و قمر بیافرید در بروج آسمان و بر ذروه افلاک روان. آفتاب بر وجهى آفرید که بیفزاید و نکاهد، و قمر بر وجهى که افزاید و کاهد. گاه در محاق بود و گاه در اشراق. آفتاب نشان صاحب توحید است که بنعت تمکین در حضرت شهود مى‏گوید: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.
و قمر نشان صاحب علم است که در میدان اجتهاد قدم دارد از راه نظر و استدلال در آمده و دیده در طاعت و اعمال داشته لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم صاحب توحید خداوند درد است و صاحب علم خداوند کرد است، صاحب کرد در نظاره سبب، و صاحب درد در نظاره مسبب از سبب فارغ است. و بزرگان دین گفته‏اند سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست. عارفى را دیدند که بر لب دجله گفت: سیدى انا عطشان و مضى و لم یشرب. آن عزیز در نظاره مسبب چنان مستغرق بود که پرواى سبب نداشت در مشاهده حق نه دجله دید و نه آب دجله. کسى که مشغول کارى بود اگر حوراء بهشت بر وى بگذرد خبر ندارد،
یعلم اللَّه گر همى دانم نگارا شب ز روز
زانکه هستم روز و شب مدهوش و سرگردان عشق
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» اى دوام البقاء فى الدنیا، «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» اى فهم الخالدون ان متّ، این جواب مشرکان قریش است که هلاک پیغمبر بآرزو میخواستند میگفتند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ» چشم نهاده‏ایم بآن که او بمیرد و باز رهیم ازو، رب العزة گفت تو بمیرى نه ایشان خواهند بود که ایشان هم بمیرند. همانست که گفت: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ». یعنى که در مرگ شماتت نیست که بهمه کس خواهد رسید و هر کسى خواهد چشید، اینست که گفت جل جلاله: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» اى کلّ ذى جسد و روح سیذوق و یقاسى مرارة الموت، در آفرینش کسى نیست که شربت مرگ نچشد هم فریشته مقرب و هم پیغامبر مرسل.
قضیت تحنبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم‏
کانّ یومى علىّ حتما
و لیس للشامتین یوم‏
آن روز که «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» از آسمان فرو آمد یعنى که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است، فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا، ایشان را بقا باشد بر دوام، تا آیت آمد که: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند، و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسى را از قهر مرگ خلاص بودى مصطفى عربى بودى که سیّد و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود، و بنزدیک اللَّه تعالى عزیز و مکرم بود، و با وى میگوید انّک میّت. عائشه روایت میکند از مصطفى که گفت: «من اصیب منکم بمصیبة بعدى فلیتعز بمصیبته بى»
هر کرا بعد از من مصیبتى رسد بوفات عزیزى تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد. از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفى (ص) چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن عباس که گفتند: که آن روز که جبرئیل امین پیک حضرت، برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفى گفت: یا جبرئیل نفسى قد نعیت‏ اى جبرئیل ما را از قهر مرگ خبر داده‏اند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید، جبرئیل گفت: یا محمّد «وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى‏ وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏» آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاة جامعة. مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد، رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبه‏اى بلیغ خواندن گرفت چون کسى که وداع کند گفت: «یا ایّها الناس اىّ نبى کنت لکم؟»
چگونه پیغامبرى بودم شما را وحى حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم؟ یاران گفتند جزاک اللَّه من نبى خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادّیت رسالات اللَّه و بلغتنا وحیه و دعوت الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة. اى سید چه گوئیم بکدام زبان تو را ستائیم و ثناء تو بسزاى تو کى توانیم، تو ما را چون پدر مهربان بودى و چون برادر مشفق نصیحت کردى، مهجوران را شفیع بودى مریدان را دلیل بودى، درویشان را مونس بودى، وحى پاک و رسالت حق بشرط و رمّت گزاردى، خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندى. آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگى خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصى است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت، و این سخن سه بار گفت آخر پیرى برخاست از میان قوم، نام وى عکاشه پاى بسر مردم در مى‏نهاد تا نزدیک مصطفى رسید گفت یا رسول اللَّه اگر نه آن بودى که سه بار سوگند دادى و درخواستى من برنخاستمى، پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمى، وقتى من با تو در غزائى بودم و اللَّه ما را نصرت داد و فتح بر آمد، چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پاى مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختى و بر پهلوى من زدى، ندانم مرا بقصد زدى یا بقصد ناقه زدى و بر من آمد. رسول خدا گفت: یا عکاشة اعیذک بجلال اللَّه ان یتعمدک رسول اللَّه بالضرب.
آن گه بلال را فرمود تا بسراى فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد، بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خداى از نفس خویش قصاص میدهد، آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت اى دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده، فاطمه گفت، اى بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد؟ و امروز نه روز حج است و نه روز عزا. بلال گفت: یا فاطمة ما اغفلک عمّا فیه ابوک انّ رسول اللَّه یودّع الدّین و یفارق الدّنیا و یعطى القصاص من نفسه. اى فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بى خبر مانده‏اى که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد، و از نفس خود قصاص میدهد، فاطمه گفت اى بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد؟
اى بلال اگر ناچارست بارى حسن و حسین را گوى تا حوالت آن قصاص با خود گیرند، و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا. بلال قضیب آورد و بدست رسول داد، و رسول بدست عکاشه داد، ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند: یا عکاشة ها نحن بین یدیک فاقتص منّا و لا تقتص من رسول اللَّه. رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف اللَّه مکانکما و مقامکما، على بن ابى طالب (ع) برخاست گفت یا عکاشة انا فى الحیاة بین یدى رسول اللَّه و لا تطیب نفسى ان تضرب رسول اللَّه فهذا ظهرى و بطنى اقتص منّى بیدک و اجلدنى مائة و لا تقتص من رسول اللَّه.
رسول خدا او را گفت‏ یا على اقعد، فقد عرف اللَّه مقامک و نیّتک‏، حسن و حسین بزارى پیش آمدند و خویشتن را بر عکاشه عرض کردند و گفتند یا عکاشة أ لیس تعلم انّا سبطا رسول اللَّه فالقصاص منّا کالقصاص من رسول اللَّه.
هم چنان رسول خداى ایشان را دلخوشى داد و ساکن کرد و گفت:
اقعدا یا قرّتى عینى لانسى اللَّه لکما هذا المقام.
پس گفت اى عکاشه بزن اگر میزنى، عکاشه گفت یا رسول اللَّه آن روز که آن قضیب بر من آمد پهلوى من برهنه بود، رسول جامه از پهلو باز گرفت چنان که خورشید شعاع و نور خود بر زمین افکند تا تلألؤ نور از پهلوى رسول بر قوم افتاد یاران همه فریاد و غریو در گرفتند. عکاشه برجست و روى بر پهلوى رسول مالید و میگفت فداک ابى و امّى، پدر و مادر من فداى تو باد چه جاى آنست که من از تو قصاص خواهم و کرا خود دل دهد که از تو قصاص خواهد عکاشه را هزار جان بایستى که فداى این ساعت کردى، رسول خدا گفت: اما ان تضرب و اما ان تعفو؟ فقال قد عفوت عنک رجاء ان یعفو اللَّه عنّى فى القیامة. فقال النبى (ص): «من اراد ان ینظر الى رفیقى فى الجنّة فلینظر الى هذا الشیخ»
فقام المسلمون یقبلون ما بین عینى عکاشه و یقولون طوباک ثم طوباک نلت الدرجات العلى و مرافقة رسول اللَّه. پس رسول خدا همان روز بیمارى بوى در آمد هژده روز بیمار بود. در بیمارى بلال بانگ نماز گفت آن گه بدر حجره آمد گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه رسول خدا آواز بلال شنید، فاطمه (ع) گفت‏ یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه.
رسول خداى امروز بخود مشغول است، بلال در مسجد شد چون اسفار صبح ببود گفت و اللَّه که من اقامت نگویم و نماز نکنم تا از سید خود رسول خداى دستورى نخواهم، باز گشت و بر در بایستاد و ندا کرد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه. رسول آواز بلال بشنید گفت: ادخل یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه، مرّ أبا بکر یصلّ بالنّاس.
اى بلال بگو تا قوم نماز کنند و ابو بکر پیش رود بجاى من، که من طاقت بیرون آمدن ندارم، بلال بیرون آمد دست بر سر نهاده و مى‏گوید وا غوثاه باللّه، وا انقطاع رجائى، وا انقصام ظهرى، لیتنى لم تلدنى امّى و اذ ولدتنى لم اشهد من رسول اللَّه هذا الیوم.
پس گفت یا ابا بکر رسول خداى فرمود تا تو بجاى وى نماز بجماعت بگزارى و ابو بکر مردى رقیق دل بود چون پیش شد و مقام رسول دید از رسول خالى، بیفتاد و بیهوش گشت، یاران همه گریستن در گرفتند خروش و زارى عظیم در مسجد افتاد، آواز ایشان بسمع رسول رسید گفت این چه آشوب و شور و چه خروش و زارى است؟ گفتند صیحة المسلمین لفقدک یا رسول اللَّه.
پس رسول خداى على را و ابن عباس را بخواند، و تکیه بر ایشان کرد تا بمسجد آمد و نماز جماعت بگزارد دو رکعت سبک، آن گه روى ملیح با یاران کرد و گفت: «معاشر المسلمین استودعکم اللَّه انتم فى رجاء اللَّه و امانه و اللَّه خلیفتى علیکم، معاشر المسلمین علیکم باتّقاء اللَّه و حفظ طاعته من بعدى فانّى مفارق الدنیا هذا اول بوم من الآخرة و آخر یوم من الدنیا».
پس رسول خدا بخانه باز شد و روز دوشنبه کار بر وى سخت شد و کان صلّى اللَّه علیه و سلّم ولد یوم الاثنین و بعث یوم الاثنین و قبض فى یوم الاثنین، و اوحى اللَّه عز و جل الى ملک الموت ان اهبط الى حبیبى و صفیّى محمّد. فى احسن صورة و ارفق به فى قبض روحه.
ملک الموت از آسمان فرو آمد مانند اعرابى بر در حجره رسول بایستاد، پس گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة أ ادخل؟ عایشه گفت یا فاطمة اجیبى الرّجل. مردى بر در است او را جواب ده و باز گردان، فاطمه گفت‏: آجرک اللَّه فى ممشاک یا عبد اللَّه انّ رسول اللَّه مشغول بنفسه.
یک بار دیگر همان ندا کرد و همان جواب شنید، سوم بار ندا کرد و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة أ ادخل فلا بدّ من الدخول؟ در آیم که ناچارست در آمدن، رسول خدا آواز ملک الموت بشنید گفت اى فاطمه کیست که بر در است؟ گفت یا رسول اللَّه مردى بر در است که دستورى در آمدن میخواهد و ما یک بار و دو بار او را جواب دادیم سوم بار آوازى داد که از آن موى بر اندام من برخاست و شانه‏ام بلرزید، رسول خدا او را گفت اى فاطمه اى جان پدر دانى کیست که بر در است؟
هذا هادم اللّذات و مفرّق الجماعات، هذا مرمّل الازواج و مؤتم الاولاد هذا مخرب الدور و عامر القبور، این شکننده کامهاست جدا کننده جمعها است، قطع کننده پیوندها است، زنان را بیوه کند طفلان را یتیم کند خانه‏ها را خراب کند گورها را آباد کند، دوستان را از یکدیگر جدا کند این ملک الموت است.
آن گه گفت‏: ادخل یرحمک اللَّه یا ملک الموت.
ملک الموت در آمد رسول خدا چون او را دید گفت: جئتنى زائرا ام قابضا؟
بزیارت آمدى یا بقبض روح؟ گفت جئت زائرا و قابضا، هم بزیارت آمده‏ام و هم بقبض روح اگر دستورى دهى که اللَّه تعالى مرا چنین فرمود که بحضرت تو آیم بدستورى تو آیم و قبض روح بدستورى تو کنم اگر دستورى دهى اگر نه باز گردم و بحضرت خداوند خویش باز شوم. رسول گفت: یا ملک الموت این خلفت حبیبى جبرئیل.
آن دوست من را جبرئیل کجا گذاشتى گفت در آسمان دنیا و فریشتگان او را تعزیت مى‏دهند، تا درین سخن بودند جبرئیل در آمد و بر بالین مصطفى بنشست. رسول (ص) گفت: یا جبرئیل هذا الرحیل من الدنیا فبشّرنى بمالى عند اللَّه.
اى جبرئیل اینک طومار عمر ما در نوشتند و گوشوار مرگ در گوش بندگى ما کردند و سفر قیامت در پیش ما نهادند از لطف الهى و ذخایر غیبى ما را نشانى ده و در آن نشان ما را بشارتى ده تا بخوشدلى ما ودیعت غیبى بسپاریم. قال ابشرک یا حبیب اللَّه انّى ترکت ابواب السماء قد فتحت و الملائکة قد قاموا صفوفا بالتحیّة و الریحان یحیّون روحک یا محمّد. گفت یا حبیب اللَّه درهاى آسمان جمله گشاده و مقربان صف صف ایستاده با نثار روح و ریحان و تحف رضوان و انتظار روح پاک تو مى‏کشند، اى محمّد فقال لوجه ربّى الحمد فبشّرنى یا جبرئیل.
گفت حمد خداوند مرا که با من این همه کرامت کرد و عطا داد نه ازین مى‏پرسم، مرا بشارت ده. گفت بشارت مى‏دهم ترا بآن که درهاى دوزخ استوار ببستند و درهاى بهشت گشادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را بیاراستند و آذین بستند و جویهاى آن مطرّد گشت و درختان آن متدلى شد و حوران خویشتن را بیاراستند قدوم روح ترا اى محمّد.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل خداى را ثنا میگویم و سپاس دارى میکنم بر نعمتهاى ریزان و نواختهاى بى‏کران، اما نه ازین مى‏پرسم، مرا بشارت ده. گفت اول کسى که از خاک بر آید تو باشى و اول کسى که در حضرت عزت بندگان را شفاعت کند تو باشى و اول کسى که شفاعت او قبول کنند و مرادش در کنار نهند تو باشى.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل حمد خداى را بر نعمتهاى وى نه ازین پرسم مرا بشارت ده. قال جبرئیل یا حبیبى عمّا تسئلنى؟ گفت اى دوست مرا از چه مى‏پرسى؟
قال اسئلک عن غمّى و همّى فمن لقرّاء القرآن من بعدى، من لصوّام شهر رمضان من بعدى، من لحجّاج بیت اللَّه الحرام من بعدى، من لامّتى المصطفاة من بعدى.
اى جبرئیل ترا از غم و اندوه خود مى‏پرسم اندوه من همه براى امّت است، مشتى درویشان و بیچارگان که در متابعت ما کمر وفادارى بر میان بستند حلقه بندگى شرع در گوش فرمان بردارى کردند دین اسلام و ملت شریعت بپاى داشتند و بجان و دل پذیرفتند و بدوستى ما و امید شفاعت ما روز بسر آوردند، گویى سرانجام کار ایشان بچه رسد و فردا با ایشان چه کنند؟ جبرئیل گفتا، ابشر یا حبیب اللَّه فان اللَّه عز و جل یقول قد حرّمت الجنّة على جمیع الانبیاء و الامم حتى تدخلها انت و امتک یا محمّد.
قال الآن طابت نفسى ادن یا ملک الموت فانته الى ما امرت‏ على (ع) حاضر بود گفت: یا رسول اللَّه از ما که زهره آن دارد که ترا شوید و بر تو کفن کند و بر تو نماز کند و ترا در خاک نهد مگر که تو دستورى دهى و آنچه فرمودنى است فرمایى، ما را خبر کن که چون روح تو مقبوض شود که ترا شوید و در چه جامه ترا کفن کند و بر تو که نماز کند و که در قبر شود؟
گفت یا على شستن تو و آب ریختن فضل بن عباس و جبرئیل سوم شما باشد، آن گه چون از غسل فارغ شوید مرا در سه جامه نو کفن کنید و حنوط بهشتى که جبرئیل از بهشت آورد بر ان پراکنید آن گه چون فارغ شوید مرا در مسجد بر سریر نهید و شما همه از مسجد بیرون روید، فانّ اول من یصلى علىّ الرّب من فوق عرشه ثمّ جبرئیل ثمّ میکائیل ثمّ اسرافیل ثمّ الملائکة زمرا زمرا ثمّ ادخلوا فقوموا صفوفا لا یتقدّم علىّ احد.
فاطمه آن ساعت بر فراق پدر زار بگریست و گفت‏ الیوم الفراق فمتى القاک؟
فقال لها یا بنیّة تلقیننى یوم القیامة عند الحوض و انا اسقى من یرد على الحوض من امتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقینى عند المیزان و انا اشفع لامّتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقیننى عند الصراط و انا انادى ربّ سلم امّتى من النار.
پس چون کار تمام شد و قبض روح پاک او کردند و وصیت او چنان که فرموده بود بجاى آوردند سریر در میان مسجد بنهادند خالى و خود بیرون رفتند. على (ع) گفت: لقد سمعنا فى المسجد همهمة و لم نر لهم شخصا فسمعنا هاتفا یهتف و هو یقول، ادخلوا رحمکم اللَّه فصلّوا على نبیّکم فدخلنا و قمنا صفوفا کما امرنا رسول اللَّه فکبّرنا بتکبیر جبرئیل و صلّینا على رسول اللَّه بصلاة جبرئیل، ما تقدّم منا احد على رسول اللَّه و دخل القبر ابو بکر الصدّیق و على بن ابى طالب و ابن عباس.
و دفن رسول اللَّه فلمّا انصرف الناس قالت فاطمة لعلى: یا ابا الحسن دفنتم رسول اللَّه؟
قال نعم، قالت فاطمة کیف طابت انفسکم ان تحثوا التراب على رسول اللَّه اما کان فى صدورکم لرسول اللَّه الرحمة اما کان معکم الخیر؟ قال بلى یا فاطمة و لکن امر اللَّه الّذى لا مردّ له، فجعلت تبکى و تندب و هى تقول یا ابتاه الآن انقطع عنّا جبرئیل و کان یأتینا بالوحى من السّماء.
روى ابو الاشعث الصنعانى عن اوس بن اوس قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة، فاکثروا من الصلاة علىّ فیه فانّ صلوتکم معروضة على قالوا یا رسول اللَّه و کیف تعرض صلاتنا علیک و قد ارمت؟ قال اللَّه عز و جل حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء.
قوله: «ارمت» اصله ارممت فادغمت احدى المیمین فى التّاء، یقال رمّ العظم اذا بلى، و ارم الرجل اذا صارت عظامه بالیة، قوله: «وَ نَبْلُوکُمْ» اى نختبرکم، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ» اى بالشدّة و الرخاء و الصّحة و السقم و الغنى و الفقر و بما تحبّون و ما تکرهون، «فِتْنَةً» ابتلاء و امتحانا لننظر کیف شکرکم فیما تحبّون و صبرکم فیما تکرهون، یعنى ما دمتم احیاء. معنى آنست که تا زنده‏اید شما را مى‏آزمائیم گاه بیمارى و گاه تندرستى و گاه درویشى و گاه توانگرى، گاه بلا و شدت و گاه آسانى و راحت، گاهى با نشاط و شادى همه آن بینید که دل شما خواهد، گهى با خروش و زارى همه آن بینید که شما را کراهت آید، این همه بآن کنیم تا بنگریم که از شما صابر بر بلا و شاکر بر عطا کیست. و آن گه از همه بپرسیم، شاکر را بر شکر جزا دهیم و صابر را بر صبر، اینست که اللَّه تعالى گفت: «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» یعنى للحساب و الثواب و العقاب. قرأ یعقوب وحده ترجعون بفتح التّاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون ترجعون بضم التّاء و کسر الجیم.
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل و ابو سفیان در انجمن قریش نشسته بودند رسول خدا بایشان بر گذشت بو جهل باستهزاء گفت بابو سفیان: انظر الى نبىّ بنى عبد مناف. درنگر باین پیغامبر بنى عبد مناف، بو سفیان گفت چه بود اگر پیغامبرى از بنى عبد مناف بود.
رسول خداى سخن هر دو بشنید، آن گه روى به ابو جهل کرد و گفت: ما اریک تنتهى حتى ینزل بک ما نزل بعمّک الولید بن المغیرة، و بابو سفیان نگریست و گفت: انّما قلت الّذى قلته حمیّة.
فانزل اللَّه عز و جل «وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» اى ما یتخذونک الّا بالاستهزاء، و قیل تقدیره و اذا رأوک داعیا الى رفض آلهتهم اتخذوک هزوا و قالوا: «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ اى یعیب آلهتکم. یقال فلان یذکر الناس، اى یغتابهم و یذکرهم بالعیوب. و یقال فلان یذکر اللَّه اى یصفه بالعظمة و یثنى علیه و یوحّده. «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ» اى باسم الرّحمن، «هُمْ کافِرُونَ» یعنى الّذین قالوا، و ما الرّحمن، لا نعرف الرّحمن الّا رحمن الیمامة مسیلمة، و قیل ذکر الرحمن هاهنا القرآن و التوحید، یعنى هم بالتوحید و القرآن کافرون.
معنى آیت آنست که رب العزة گفت اى محمد چون تو ایشان را گویى که بتان را مپرستید که ایشان سزاى پرستش نیستند و خدایى را نشایند، ایشان با یکدیگر گویند بر طریق استهزاء، اینست که عیب بتان ما میکند و ایشان را بزبان مى‏آرد و مى‏گوید ایشان را سزاوارى الهیت نیست، تا ما را از پرستش ایشان باز دارد. آن گه رب العزة گفت: «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» این بر سبیل تعجب گفت و تنبیه بر جهل ایشان، یعنى که بر رسول ما انکار کردند که عیب بتان گفت و ایشان را از آنان منع کرد، و آن گه خود بنام رحمن و سخن وى کافر میشوند، و رسول را بر عبادت اللَّه تعالى عیب مى‏کنند، این غایت جهل و حماقت است.
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» هذا من الامثال، کما تقول خلق فلان من الغضب، و عجن فلان من الجود، و قطع فلان من القمر. و انّما اراد بهذا استعجال الکفار بالعذاب، و هو قولهم: «ائْتِنا بِما تَعِدُنا» «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و کذلک استعجل طائفة من المؤمنین بالعذاب للکفّار، فقال للطائفتین: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» یعنى خلق الانسان عجولا. کما قال فى سورة بنى اسرائیل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا»، و قیل المراد به آدم، (ع) قال مجاهد: لمّا خلق اللَّه آدم فى آخر ما خلق عند آخر النهار فصار الروح فى لسانه و عینیه، رأى الشمس قاربت الغروب، فقال: یا رب عجل تمام خلقى قبل ان تغیب الشمس، فقیل له خلق الانسان من عجل. و قال سعید بن جبیر: لمّا دخل الروح فى رأس آدم و عینیه نظر الى ثمار الجنّة فلمّا دخل فى جوفه اشتهى الطعام فوثب قبل ان تبلغ الروح الى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّة فذلک قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» و قیل معناه خلق الانسان بسرعة، و تعجیل على غیر ترتیب، خلق سائر الآدمیّین من النطفة و العلقة و المضغة و غیرها، و قیل العجل الطین بلغة الحمیر، یعنى خلق الانسان من طین قوله: «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» یعنى ما توعدون به من العذاب، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» این در شأن النضر بن الحارث فرو آمد که عذاب بتعجیل میخواست باستهزاء مى‏گفته، اللّهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء او ائتنا بعذاب الیم. و همچنین جماعتى مؤمنان که عذاب کافران بتعجیل میخواستند، ربّ العزّة گفت مرا مشتابانید بعذاب فرو گشادن بر ایشان که ما بوقت خویش مواعید خویش بشما نمائیم، پس آن بود که روز بدر ایشان را هلاک کرد، و گفته‏اند که استعجال قیامت میکردند مى‏گفتند: «مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: «لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» جواب لو محذوفست یعنى لو علموا ما استعجلوا و لا قالوا متى هذا الوعد، و قیل لو علموا لما اقاموا على کفرهم و لسارعوا الى الایمان.
«حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» اى حین تلفح وجوههم النّار فلا یدفعونها عن وجوههم، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» یعنى السیاط، «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» اى و لا هم یمنعون من عذاب اللَّه. و قیل معناه لیت الّذین کفروا یعلمون حین لا یکفّون. کاشک بدانند کافران حال خویش در آن هنگام که باز نمى‏توانند برد از رویهاى خویش آتش، و نه از پس پشتهاى خویش چنان که جاى دیگر گفت: «وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ».
قوله: «بَلْ تَأْتِیهِمْ» اى السّاعة، «بَغْتَةً» اى فجأة، و قیل تأتیهم العقوبة بغتة على غرّة منهم. «فَتَبْهَتُهُمْ» فتحیّرهم، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» اى لا یقدرون على دفعها، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» یمهلون.
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزى بهذا نبیّه، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»
اى فحل بهم جزاء استهزائهم، و عاد علیهم ما ارادوا بالرّسل. باین آیت پیغامبر را تسلى میدهد میگوید، این کفره قریش با تو همان مى‏کنند که کافران پیش با پیغامبران کردند، اى محمّد تو دل بتنگ میار و ضجر مشو از ایذا و استهزاء ایشان که ما هم چنان که پیشینیان ترا جزاء استهزاء بدادیم ایشان را هم جزاء خود بدهیم، کافران پیش را آن بد که پیغامبران را خواستند خود فراسر ایشان نشست، اینان را هم آن بد که بتو میخواهند فراسر ایشان نشیند.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ» قل لهم یا محمّد من یحفظکم، «بِاللَّیْلِ» اذا نمتم، «وَ النَّهارِ» اذا تصرفتم، «مِنَ الرَّحْمنِ» اى من بأس الرّحمن، و من عذابه، و قیل من امره هذا کقوله: «فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ»، و قیل هذا استفهام معناه النفى، اى لا کالى لکم من عذابه ان اتاکم لیلا او نهارا، نقول کلاه کلاة اى حفظه.
«بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ» اى عن علم قدرته علیهم معرضین و قیل عن مواعظ ربّهم «مُعْرِضُونَ» لا یلتفتون الیها، و قیل عن القرآن معرضون لا یتدبّرونه.
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» معناه ام لهم آلهة تجعلهم فى منعة و عزّ من ان ینالهم مکروه و عذاب من جهتنا، و قال ابن عباس: فیه تقدیم و تأخیر، و المعنى ام لهم آلهة من دوننا تمنعهم، ثمّ وصف الآلهة بالضّعف، فقال: «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» اى لا یستطیعون دفع ذباب عنها فکیف یرجون نصرها، «وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» قیل الکنایة للآلهة اى و لا یصحبها اللَّه معونة على النصر، و قیل الکنایة للکفار، یعنى و لا الکفار منّا یجارون اى یحفظون، من قولهم صحبک اللَّه اى حفظک و نصرک.
«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» اى لیس لهم آلهة یرجون نصرها بل وسّعنا علیهم ما یعیشون به و على آبائهم من قبلهم و طوّلنا اعمارهم فغرهم ذلک و ترکوا تدبّر آیاتنا فصاروا کفارا. معنى آیت آنست که این کافران که بتان را مى‏پرستند ایشان را از آن بتان عزى و نصرتیست و بازداشتى از عذاب، تا ایشان را بطمع آن نصرت و معونت پرستند، آن بتان از ضعیفى چنانند که یک مگس از خود دفع نتوانند کرد، و خود را بکار نیایند دیگران را چون بکار آیند و نصرت کنند. آن گه گفت نه که ایشان را امید نصرت و منعت بتان نیست لکن ما ایشان را و پدران ایشان را در دنیا برخوردارى و نعمت و عمر دراز دادیم، تا بدان غرّه شدند و دلهاشان در تنعم سخت گشت تا در آیات و سخنان ما تفکر نکردند و در دلایل وحدانیت و قدرت ما نظر نکردند و کافر شدند.
و فى الخبر الصحیح: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه یدعون له الولد ثمّ یعافیهم و یرزقهم».
«أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نفتحها لمحمّد و یخرجها من ایدى المشرکین. و یزیدها فى ارض المسلمین، و قیل «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نمیت الواحد بعد الواحد و القرن بعد القرن. قال ابن عباس: نقصانها موت العلماء و الفقهاء و خیار النّاس لانّ عمارة الارض بحیاة العلماء و الخیار، و المعنى اذا لم یبق الخیار و العلماء لم یبق، الاشرار و الکفار. و قیل نقصانها جور ولاتها، و قیل نقصانها ذهاب البرکة عن ثمارها و نباتها. «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» ام محمّد و اصحابه، و المعنى لیس ذلک کما یظنه المشرکون بل حزبنا هم الغالبون.
«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى أنذرکم عذاب اللَّه بامره و بما اوحى الىّ.
«وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» قرأ ابن عامر وحده و لا تسمع الصم بالتّاء و ضمّها و کسر المیم من تسمع و نصب الصم و الوجه انه على مخاطبة النّبی حملا على ما قبله و هو خطاب له، و ذلک قوله. «قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى انّک لا تقدر على اسماع الصم، و المراد انهم معاندون فاذا اسمعتهم لم یعلموا بما سمعوا کانّهم صم لم یسمعوا، و قرأ الباقون یسمع بالتّاء مفتوحة، الصم رفعا، و الوجه انه على الذّم و التوبیخ بترک استماع ما یجب علیهم استماعه، فکانّهم صم لا یسمعون. و ارتفاع الصم بانه فاعل و تذکیر الفعل من اجل تقدمه، و یکون التأنیث غیر حقیقى. دعا اینجا نداست چنان که در سورة الملائکة گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ» یعنى ان تنادوهم لا یسمعوا نداءکم. همانست که گفت: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» اى ینادیکم جبرئیل.
جاى دیگر گفت: «یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ» اى ینادى المنادى. «إِذا ما یُنْذَرُونَ» اى یخوفون.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ» اى ضربة «مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» من قولهم نفحت الدابة اذا رمحت، و قیل النفحة الدفعة الیسیرة من الشی‏ء، من قولهم نفح فلان لفلان، اذا اعطاه قدرا یسیرا من المال، و قیل النفحة الزمهریر، و معنى الآیة لو عاینوا ادنى عذاب من اللَّه دلوا و خضعوا و دعوا بالویل على انفسهم مقرّین بانهم کانوا «ظالِمِینَ».
قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ» هذا الوضع یراد به النصب. یقال وضع صاحب الدیوان المیزان، اذا اخذ فى اخذ الخراج و المراد بالموازین المیزان کقوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» و المراد به النّبی (ص) وحده، و العرب تذکر الجمع و ترید به الواحد، کما قال الاعشى:
و وجه نقى اللون صاف یزینه
مع الجید لبات لها و معاصم‏
اراد بذلک لبة و معصما. قال الزّجاج: القسط، العدل، و هو مصدر یوصف به الواحد و الجمع، یقال میزان قسط، اى ذات قسط، و موازین قسط، اى ذوات قسط. «لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» اى لاهل یوم القیامه، و قیل فى یوم القیامة، و قیل لجزاء یوم القیامة، و فى الخبر المیزان له لسان و کفّتان، توزن به صحایف الحسنات و السیّئات فیثقل و یخیف على قدر الطاعات و المعاصى. و عن ابن عباس قال: ینصب المیزان فیکون العمود منه کما بین المشرق و المغرب. و گفته‏اند: کطباق الدنیا جمیعا فى طولها و عرضها، فاحدى کفتیه من نور و هى الکفة التی توزن بها الحسنات و موضعها عن یمین العرش، و الکفّة الأخرى من الظلمة و هى الکفة التی توزن بها السیئات و موضعها عن یسار العرش. «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» اى لا ینقص من ثواب حسناته و لا یزاد على سیآته.
«وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ» قراءت اهل مدینه مثقال حبّة برفع لام است و باین قراءت کان بمعنى وقع است، یعنى و ان وقع و حصل للعبد مثقال حبّة «مِنْ خَرْدَلٍ» مى‏گوید از کردار هیچکس هیچ چیز نکاهند و اگر آن چیز همسنگ یک دانه خردل بود، و اگر بنصب خوانى بر قراءت باقى، تقدیر آنست که، و ان کان العمل مثقال حبّة من خردل زیرا که کان برین قراءت ناقص بود و محتاج اسم و خبر باشد مثقال که منصوب است خبر کان است و اسم در وى مضمر، و اگر این سخن مستأنف نهى، رواست گویى: و ان کان مثقال حبّة من خردل. «أَتَیْنا بِها» یعنى و اگر همسنگ یک دانه خردل بود از کردار او بترازو آریم آن را و وى را بدان پاداش دهیم، «وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ» اى محصلین و قیل عالمین حافظین لانّ من حسب شیئا علمه و حفظه، قیل دخلت الباء لان معناه معنى الامر، کانّه قال اکتفوا باللّه محاسبا، و انتصابه على التمییز.
روى انّ رسول اللَّه (ص) صلّى صلاة الصبح یوما فقرأ فیها هذه السورة فلمّا بلغ قوله «وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ» اخذته سعلة فرکع.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» یعنى الکتاب المفرق بین الحق الباطل و هو الترویة، و قال ابن زید الفرقان، النصر على الاعداء. کما قال: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ» یعنى یوم بدر. و لانّه قال: «وَ ضِیاءً» ادخل الواو فیه اى آتینا موسى و هارون النصر و الضّیاء، و هو التوریة، و من قال المراد بالفرقان التوریة، قال الواو فى قوله «وَ ضِیاءً» زائدة معجمة، معناه آتینا هما التوریة ضیاء، و قیل هو صفة اخرى للتوریة، مثل قوله فى سورة المائدة فى صفة الانجیل: «فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» خصّ المؤمنین بالذکر لانّهم هم المنتفعون به و المتبعون له، ثمّ فسّر فقال: «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» اى یخافونه و لم یروه بعد، و قیل یخشون ربّهم اى یطیعونه فى خلواتهم مستترین عن اعین الخلق. «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ» اى من القیامة. «مُشْفِقُونَ» خائفون. «وَ هذا» یعنى القرآن «ذِکْرٌ مُبارَکٌ» کثیر الخیر دائم النفع یتبرک به و یطلب منه الخیر، «أَنْزَلْناهُ» على محمّد «أَ فَأَنْتُمْ» یا اهل مکّة، «لَهُ مُنْکِرُونَ» جاحدون؟ و هذا استفهام توبیخ و تعییر.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» حسن گفت رشد اینجا نبوّتست، و من قبل یعنى من قبل موسى و هارون. معنى آنست که ابراهیم را نبوّت دادیم پیش از موسى و هارون، و گفته‏اند رشد توفیق خیرست و راست راهى بشناختن، و صلاح دین خود بدانستن، و من قبل یعنى فى صغره قبل البلوغ. مى‏گوید او را توفیق دادیم تا راست راهى یافت و بهى کار خویش بدانست از کودکى پیش از بلوغ، آن گه که از سرب بیرون آمد و گفت: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ» الایه... هم چنان که یحیى زکریا را گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» و قیل معناه کتبت له السعادة من قبل ان خلق.
«وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» انّه اهل للهدایة و النبوّة و هو نظیر قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ» و قوله: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ».
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» معناه آتینا ابراهیم رشده اذ قال لابیه، «وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» یقال اسم ابیه آزر و قیل آزرى، و ذکر النسّابون انّ له اسما آخر و هو التارخ بن ناخور بن ارغو بن فالغ بن ارفخشد بن سام بن نوح.
و التّماثیل جمع تمثال و هو شی‏ء یعمل مشبّها بغیره فى الشکل. و العکوف اطالة الاقامة، و یقال کانت تماثیل على صور السّباع و الطیور و الانسان، و قیل على صور هیاکل الکواکب یعبدون اللَّه بوساطة العبادة للکواکب، ثمّ اعتقدوا انّها فى انفسها آلهة.
«قالُوا وَجَدْنا» اسلافنا، «عابِدِینَ». لها فاقتدینا بهم. این اشارتست بعجز ایشان از اقامت بیّنت و اظهار حجّت بر عبادت بتان، چون از حجّت و بیّنت درماندند دست در تقلید زدند، در ضمن آیت ذم تقلید و اهل تقلیدست.
«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» هذا کون الحال. اى انتم و اسلافکم فى خسار بیّن بعبادتکم ایّاها.
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ» اى أ بجدّ منک هذا الکلام ام تلعب بهذا المقال.
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ» اى لست بلاعب و انّما ربّکم و خالقکم الّذى یجب علیکم عبادته هو ربّ السّماوات و الارض، و فاطرهما و یحتمل انّ الضمیر فى فطرهن یعود الى التّماثیل. «وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» بانّه ربّکم، تقدیره و انا شاهد على ذلکم من الشّاهدین «وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» اصله و اللَّه فقلبت الواو تاء، و لا تصلح التاء فى القسم الّا فى اسم اللَّه، تقول تاللّه و لا تقول تا الرّحمن، و تقول و حقّ اللَّه لأفعلن کذا و لا یجوز تحقّ اللَّه لأفعلن. «لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» اى لاکسرنّها بعد ذهابکم عنها الى عید لکم، و سمّاه کیدا لانّه مکر بذلک عابدیها.
مفسران گفتند ایشان را عیدى بود که هر سال یک بار اهل شهر در مجمعى بیرون از شهر حاضر مى‏شدند چون از آنجا باز گشتندى در بتخانه رفتندى و بتان را سجود کردندى، آن گه بخانه خویش باز گشتندى، آن روز که میرفتند آزر گفت ابراهیم را که اگر رغبت کنى درین عید ما مگر ترا دین ما و کار و بار ما خوش آید، ابراهیم با ایشان بیرون رفت در راه خویشتن را بیفکند و گفت من بیمارم و از درد پاى مى‏نالید، ایشان که سران و سروران بودند همه در گذشتند، بآخر که ضعیفان و کمینان بر گذشتند از پى ایشان برفت، و گفت: «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» بخداى که در بتخانه شما روم و بتان را بشکنم، ضعیفان و واپس ماندگان مردمان آن سخن از وى بشنیدند، و گفته‏اند که یک مرد بشنید و بر دیگران آشکار کرد پس چون ایشان بعید خویش رفتند، ابراهیم از آنجا باز گشت و در بتخانه رفت، بهویى عظیم بود، در آن بهو هفتاد و دو صنم بر افراشته بودند. بعضى زرین بعضى سیمین، بعضى از آهن، بعضى از شبه و ارزیز، و بعضى از چوب و سنگ، و برابر بهو صنمى عظیم افراشته بودند مهینه ایشان، صنمى زرین بجواهر مرصع کرده، و در دو چشم وى دو یاقوت روشن نشانده، و در پیش آن بتان طعامهاى الوان نهاده، یعنى تا آن بتان در آن طعامها برکت افزایند و مشرکان چون از عید گاه باز آیند بخورند، ابراهیم چون آن دید بر طریق استهزاء بتان را گفت: أَ لا تَأْکُلُونَ. نمى‏خورید ازین طعامها که پیش شما نهاده‏اند؟ بتان جواب نمیدادند از آن که جماد بودند. ابراهیم گفت هم بر طریق استهزاء: ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ. چه بوده است شما را که سخن نمى‏گوئید و مرا جواب نمى‏دهید؟ آن گه تبر درنهاد و همه را خرد کرد، چنان که ربّ العزّه گفت: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» ایشان را ریزه ریزه کرد، جذاذ بکسر جیم قراءت کسایى است یعنى کسرا و قطعا، جمع جذیذ، و هو الهشیم مثل خفیف و خفاف، و ثقیل و ثقال و طویل و طوال. باقى قرّاء جذاذا بضم جیم خوانند، مثل الحطام و الرّقات و معناه المجذوذ، اى المقطوع. «إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ» اى للکفّار، و قیل للاصنام، فانّه لم یکسره. همه را بشکست و بر آن نکال کرد، مگر آن بت مهینه ایشان که در جثه و صورت مهینه بود، از روى تعظیم و عبادت ایشان که آن مهینه را نشکست و تبر بر دست وى بست، و بقول بعضى از گردن وى در آویخت، «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» یعنى لعلّهم اذا راوا ما باصنامهم من العجز و الهو ان یرجعون الى ابراهیم بالاقرار له و بالتوبة. و قیل یرجعون الى اللَّه بالایمان و الاقرار بوحدانیته.
پس آن قوم چون از عید خویش باز گشتند و در بتخانه شدند و بتان را بدان صفت دیدند گفتند: «مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» اى لمن المجرمین. که کرد این نکال بر خدایان ما ظلم کرد بر ایشان که بجاى عبادت ایشان مذلّت نهاد، آن قوم که از ابراهیم شنیده بودند که گفت: «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ». گفتند: «سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» اى یعیبهم و یسبّهم، «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ» آن جوانى هست که او را ابراهیم گویند، و ما مى‏شنیدیم از وى که عیب خدایان ما میکرد و ایشان را ناسزا میگفت، ظن مى‏بریم که این فعل اوست.
این خبر با نمرود جبّار افتاد و اشراف قوم وى گفتند: «فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْیُنِ النَّاسِ» اى جیئوا به ظاهرا بمرئى من النّاس. «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» علیه بفعله و قوله، فیکون حجّة علیه، کرهوا ان یأخذوه بغیر بیّنة، خواستند که او را چون گیرند عقوبت کنند بحجت و بیّنت کنند. این معنى را گفتند: «فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» و گفته‏اند معنى آنست که او را بر دیدار قوم عقوبت کنید، تا دیگران عبرت گیرند و چنین کار نکنند.
ابراهیم را حاضر کردند و او را گفتند: «أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ» این تو کردى بخدایان ما اى ابراهیم؟ ابراهیم جواب داد و گفت: «بَلْ» یعنى نه من کردم، «فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» غضب من ان تعبدوا معه هذه الصغار، و هو اکبر منها فکسرها، آن بزرگ و مهینه ایشان کرد، که خشم آمد وى را بآن که این کهینان را با وى پرستیدند. «فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» بپرسید اینان را اگر سخن گویند تا جواب دهند که این فعل بایشان که کرد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز و خوارى و ناتوانى بتان بایشان نماید، و حجّت بر ایشان درست شود که بتان سزاى عبادت نیستند، از آن جهت که سخن نگویند و جواب ندهند. و این دلیلى روشن است که ربّ العالمین جلّ جلاله گویاست و نطق بر وى رواست سخن گوید و از وى سخن شنوند و او جلّ جلاله از دیگران سخن شنود و جواب دهد، و در قرآن عیب بتان کرد که نشنوند و جواب ندهند گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ» قال القتیبى: تقدیره بل فعله کبیرهم هذا ان کانوا ینطقون فسئلوهم. جعل اضافة الفعل الیه مشروطا بنطقهم، و لم یقع الشرط فلم یقع الجزاء. و قال فى ضمنه انا فعلت ذلک. معنى سخن قتیبى آنست که ابراهیم اضافت فعل که با صنم کرد بشرط نطق کرد، یعنى که اگر صنم قدرت نطق را داشتى قدرت فعل نیز داشتى و این فعل وى کرده بودى، اکنون معلومست که وى قدرت نطق ندارد و چون قدرت نطق ندارد قدرت فعل هم ندارد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز بتان بایشان نماید و در ضمن این سخن آنست که این فعل من کردم و این معنى را کسایى وقف کند «بَلْ فَعَلَهُ». یعنى فعله، و این تأویل اگر چه نیکوست بعضى علماء دین نپسندیده‏اند و گفته‏اند این تأویل بر خلاف قول رسول (ع) است که رسول بر ابراهیم تقدیر کرد که سه جاى سخن گفت بر خلاف راستى، و ذلک‏
ما روى ابو هریره انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لم یکذب ابراهیم الّا ثلاث کذبات فى ذات اللَّه قوله: «إِنِّی سَقِیمٌ» و قوله: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ» و قوله. لسارة: «هذه اختى».
هر چند که اهل تأویل گفتند «إِنِّی سَقِیمٌ» اى ساسقم، یعنى عند الموت، و قیل انّى سقیم اى مغتمّ بضلالتکم و قوله لسارة «هذه، اختى» یعنى فى الدین، این تأویل گفته‏اند لکن آن نیکوتر که آن را کذب دانند چنان که رسول تقدیر کرد بر وى، و بیش از آن نیست که این زلّتى است از صغایر، و ربّ العالمین در قرآن جایها زلّات صغایر با انبیاء اضافت کرده، و روا باشد که ربّ العزه ابراهیم را در آن کذب رخصت داد قصد صلاح را و اقامت حجّت را بر مشرکان هم چنان که یوسف را رخصت داد در آنچه با برادران گفت: «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ و لم یکونوا سرقوا.
قوله: «فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ» اى فتفکروا فى قلوبهم، و رجعوا الى عقولهم «فَقالُوا» ما تراه الّا کما قال. «إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» بعبادتکم من لا یتکلّم، و قیل انتم الظّالمون لابراهیم فى سؤالکم ایاه، و هذه آلهتکم الّتى فعل بها ما فعل حاضرة فسئلوها.
«ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» قال اهل التفسیر اجرى اللَّه الحق على لسانهم فى القول الاوّل ثمّ ادرکتهم الشقاوة فهو معنى قوله: «نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ». اى ثمّ ردّوا الى الکفر بعد ان اقرّوا على انفسهم بالظلم. یقال نکس المریض اذا رجع الى حالته الاولى، ربّ العزّه بر زبان ایشان سخنى راست بر صواب راند، و گناه سوى خویش نهادند، اما شقاوت ازلى در رسید، و ایشان را با کفر خویش برد، اینست که اللَّه تعالى گفت: «ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» اى ردّوا الى غیّهم و ارکسوا فیه فرکبوا رؤسهم، «لَقَدْ عَلِمْتَ» اینجا قول مضمر است، یعنى فقالوا لقد علمت، «ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» فکیف تأمرنا بسؤالهم.
آن گه حجت بر ایشان متوجه گشت ابراهیم گفت: «أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ أُفٍّ لَکُمْ» تبا لکم و نتنا «وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» احجار لا صنع لها، و لا نطق و لا بیان، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ا فلا تستحیون من عبادة من کان بهذه الصفة؟
فلمّا لزمتهم الحجة و عجزوا عن الجواب. «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ» باهلاک من یعیبها. «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» امرا فى اهلاکه. روایت کردند از ابن عمر که گفت آن کس که ایشان را ارشاد کرد بتحریق ابراهیم مردى بود از اعراب فارس ازین کردان دشت نشین، نام وى هیزن، و قیل هیون. ربّ العزّه او را بزمین فرو برد، هنوز مى‏رود تا قیامت، پس نمرود جبّار گفت تا حظیره‏اى ساختند گرد آن دیوار بر آوردند طول آن شصت گز، و ذلک قوله تعالى: «قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً، فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ» و گفت تا هر کسى از هر جانب هیمه کشیدند هم شریف و هم وضیع یک ماه، و گفته‏اند چهل روز، و گفته‏اند یک سال، و آن را بزرگ طاعتى مى‏دانستند، تا آن حد که زن بیمار مى‏گفت: لئن عوفیت لأجمعن الحطب لابراهیم. بعد از یک سال که هیمه جمع کردند آتش در آن زدند، آتشى عظیم بر افروختند و ابراهیم را دست و پاى بستند و غل بر گردن نهاده در منجنیق نهادند تا بآتش افکنند، روایت کنند که آن ساعت فریشتگان آسمان آواز بر آوردند و هر چه در زمینست بیرون از ثقلین، و گفتند: ربّنا لیس فى ارضک احد یعبدک غیر ابراهیم یحرّق فیک فاذن لنا فى نصرته، فقال اللَّه تعالى انّه خلیلى لیس لى خلیل غیره و انّا الهه، لیس له اله غیرى. فان استغاث بکم فاغیثوه و ان استنصرکم فانصروه، و ان لم یدع غیرى، و لم یستنصر سواى و لم یستغث الّا بى فخلّوا بینه و بینى.
و روى ان خازن الماء اتاه فقال یا ابراهیم ان اردت اخمدت النّار فانّ خزائن المیاه و الامطار بیدى، و اتاه خازن الریاح فقال ان شئت طیرت النّار فی الهواء فانّ خزائن الرّیاح بیدى، فقال ابراهیم لا حاجة بى الیکم.
ثم رفع رأسه الى السماء فقال: الهى انت الواحد فى السّماء و انا الواحد فى الارض لیس فى الارض احد یعبدک غیرى، حسبى اللَّه و نعم الوکیل. یا احد یا صمد بک استعین و بک استغیث و علیک اتوکّل لا اله الّا انت سبحانک ربّ العالمین لک الحمد و لک الملک، لا شریک لک.
پس چون او را بیفکندند جبرئیل او را پیش آمد و گفت یا ابراهیم أ لک الحاجة؟ فقال اما الیک فلا. قال جبرئیل فسئل ربّک فقال، حسبى من سؤالى علمه بحالى، فقال اللَّه عزّ و جل: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً» اى کونى ذات برد و سلامة، «عَلى‏ إِبْراهِیمَ» لا یکون فیها برد مضرّ و لا حرّ موذ، قال ابن عباس: لو لم یقل سلاما لمات ابراهیم من بردها، و من المعروف فى الآثار انّه لم تبق یومئذ نار فى الارض الّا طفئت فلم ینتفع فى ذلک الیوم بنار فى العالم ظنت انّها تغنى و لو لم یقل على ابراهیم بقیت ذات برد ابدا. و قال الحسن: قوله: «وَ سَلاماً» هو تسلیم من اللَّه عزّ و جل على ابراهیم. و المعنى سلّم اللَّه سلاما على ابراهیم کقوله تعالى: «قالُوا سَلاماً» اى سلّموا سلاما، و مثله فى المعنى، فى سورة الصافات، «سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ». قال کعب الاحبار: جعل کل شی‏ء یطفئ عنه النّار الّا الوزغ، فانّه کان ینفخ فى النّار، و لهذا امر النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم بقتل الوزغ، و قال کان ینفخ على ابراهیم. سدّى گفت: چون ابراهیم را بآتش افکندند ربّ العزّه فریشتگان را فرستاد تا هر دو بازوى ابراهیم را بگرفتند و او را بآهستگى بر زمین نشاندند، آنجا چشمه آب خوش پدید آمد و گل سرخ و نرگس بویا، و ربّ العزّه فریشته ظلّ را بفرستاد بصورت ابراهیم تا با وى بنشست و مونس وى بود، و جبرئیل آمد و طنفسه‏اى آورد از بهشت، و آنجا بگسترانید و پیراهنى از حریر بهشت در وى پوشانید و او را بر آن طنفسه نشاند و جبرئیل با وى حدیث مى‏کند و میگوید: انّ ربّک یقول اما علمت انّ النّار لا تضر احبائىّ. اى ابراهیم ملک تعالى میگوید، ندانستى که آتش دوستان مرا نسوزد و ایشان را گزند نرساند. قال کعب: ما احرقت النّار من ابراهیم الّا وثاقه. و قال المنهال بن عمرو: قال ابراهیم خلیل اللَّه ما کنت ایّاما قطّ انعم منّى من الایّام الّتى کنت فیها فى النّار، ابراهیم گفت: در همه عمر خویش مرا وقتى خوشتر از آن نبود و روزگارى خوب تر از آن چند روز که در آتش بودم، هفت روز گفته‏اند که در آتش بود بقول بیشترین مفسران. پس نمرود بر بام قصر خویش نظاره کرد تا خود کار ابراهیم بچه رسیده است او را دید در آن روضه میان گل و نرگس و چشمه آب نشسته و گرد بر گرد آن روضه آتش زبانه میزد. آواز داد که یا ابراهیم! کبیر إلهک الّذى بلغت قدرته ان حال بینک و بین ما ارى. اى ابراهیم بزرگ خدایى دارى که قدرت وى اینست که مى‏بینم و با تو این صنع نموده، اى ابراهیم هیچ توانى که ازین موضع بیرون آیى ناسوخته و رنج نارسیده؟ گفت توانم، گفت هیچ مى‏ترسى که همانجا بمانى ترا از آتش گزندى رسد؟ گفت نه، گفت پس بیرون آى تا با تو سخن گویم، و بروایتى دیگر نمرود گفت وزیران خویش را، بروید و ابراهیم را بنگرید تا حالش بچه رسید ایشان گفتند چه نگریم سوخته و نیست گشته بى‏هیچ گمان آتشى بدان عظیمى که کوه بدان بگدازد وى در آن نسوزد؟
نمرود گفت: من خوابى عجیب دیدم چنان دانم که وى نسوخته است. بخواب نمودند مرا که دیوارهاى حظیره‏اى که ما بنا کردیم بیفتادى و ابراهیم بى‏رنج بیرون آمدى، و پس ما او را طلب کردیم و نیافتیم پس نمرود از بام قصر خویش بوى نظر کرد و او را چنان دید و بیرون خواند، و ابراهیم بیرون آمد نمرود گفت: من الرجل الّذى رأیته معک فى مثل صورتک قاعدا الى جنبک؟ آن که بود که با تو نشسته بود مردى هم بصورت تو؟ ابراهیم گفت فریشته ظلّ بود خداوند من فرستاد او را بر من تا مرا مونس باشد، گفت اى ابراهیم مهربان خدایى دارى و کریم، که با تو این همه نیکویى کرد بآن که تو وى را مى‏پرستى. اى ابراهیم من میخواهم که چهار هزار گاو از بهر وى قربان کنم، ابراهیم گفت: اذا لا یقبل اللَّه منک ما کنت على دینک حتى تفارقه الى دینى. خداى من از تو قربان نپذیرد تا بر دین خویشى پس اگر با دین من آیى و او را توحید گویى بپذیرد، نمرود گفت: لا استطیع ترک ملکى، و لکن سوف اذ بحهاله، فذبحها، پس نمرود دست از ابراهیم بداشت و نیز تعرض وى نکرد، و وبال کید وى هم بوى بازگشت و ذلک قوله: «وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» اى خسروا السعى و النفقة و لم یحصل لهم مرادهم. و قیل معناه انّ اللَّه ارسل على نمرود و قومه البعوض فاکلت لحومهم و شربت دماء هم و دخلت واحدة فى دماغه فاهلکته.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» محمد بن اسحاق بن یسار گفت: پس از آن که اللَّه تعالى با ابراهیم آن کرامت کرد و دشمن وى نومید و خاکسار گشت جماعتى بوى ایمان آوردند یکى از ایشان لوط بود و هو لوط بن هاران بن تارخ، و هاران هو اخو ابراهیم.
و قیل لهما کان اخ ثالث و هو ناخور بن تارخ و هو ابو توبیل و توبیل ابو لایان، و رتقا بنت توبیل امرأة اسحاق بن ابراهیم ام یعقوب، و لیّان و راحیل زوجتا یعقوب ابنتا لایان، و همچنین ساره بوى ایمان آورد و ابراهیم او را بزنى کرد بوحى آسمان. و اوّل وحى که بابراهیم آمد این بود، و ساره دختر مهین هاران بود عمّ ابراهیم. و بعضى مفسران گفتند که ساره دختر ملک حرّان بود، مفسّران گفتند ابراهیم برفت از زمین عراق بجایى که آن را کوثى گویند بزمین شام، و با وى لوط بود و ساره، اینست که ربّ العزّه گفت: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی». و قال تعالى: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» یعنى نجیناه من نمرود و قومه. «إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ» یعنى الشام.
بارک اللَّه فیها بالخصب و کثرة الاشجار و الثمار و الانهار و منها بعث اکثر الانبیاء. قال ابىّ بن کعب: سمّاها مبارکة لانّه ما من ماء عذب الّا و ینبع اصله من تحت الصخرة التی هى ببیت المقدس.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّها ستکون هجرة بعد هجرة فخیار النّاس الى مهاجر ابراهیم».
و عن معمّر عن قتاده انّ عمر بن الخطاب قال لکعب: الّا تتحول الى المدینة فیها مهاجر رسول اللَّه و قبره؟ فقال له کعب یا امیر المؤمنین انّى وجدت فى کتاب اللَّه المنزل انّ الشام کنز اللَّه فى ارضه و بها کنزه من عباده. و عن قتاده قال: الشام دار عقار الهجرة و ما نقص من الارض زید فى الشام و ما نقص من الشام زید فى فلسطین و هى ارض المحشر و المنشر و بها یجمع النّاس و بها ینزل عیسى بن مریم و بها یهلک اللَّه الدجّال.
و حدث ابو قلابة ان رسول اللَّه (ص) قال: «رأیت فیما یرى النائم کان الملائکة حملت عمود الکتاب فوضعه بالشام فادلّته ان الفتنة اذا وقعت کان الایمان بالشام.
و عن زید بن ثابت قال: قال رسول اللَّه (ص) «طوبى للشام، قلنا لاىّ ذلک یا رسول اللَّه؟ قال لانّ ملائکة الرّحمن باسطة اجنحتها علیها.
قوله: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» النافلة هاهنا ولد الولد یعنى به خاصة یعقوب، لان اللَّه تعالى اعطاه اسحاق بدعائه حیث قال رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ، و زاده یعقوب ولد الولد، و النافلة الزّیادة. و قال مجاهد و عطاء معنى النافلة، العطیة و هما جمیعا من عطاء اللَّه عزّ و جلّ نافلة اى عطاء. فعلى هذا، لقول تعود النافلة الیهما جمیعا و على القول الاوّل تعود الى یعقوب وحده. «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» اى ابراهیم و لوطا و اسحاق و یعقوب جعلناهم انبیاء، و قیل امرنا هم بالصلاح فصلحوا «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» یعنى انبیاء یقتدى بهم فى الخیر «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» اى یدعون النّاس الى دیننا بوحینا و اذننا. «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» اى اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات، قیل ما فیه رضا اللَّه فانّه من الخیرات، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» یعنى و ان اقیموا الصّلاة و آتوا الزّکاة، و حذفت هاء الاقامة لما فى الاضافة من الدلالة علیها. «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» خاشعین غیر مستکبرین.
«وَ لُوطاً آتَیْناهُ» یعنى و آتینا لوطا، «حُکْماً وَ عِلْماً». و قیل و اذکر لوطا آتیناه حکما. الحکم فى القرآن على وجهین: احدیهما بمعنى القضیّة کقوله: «لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ». و الثانى بمعنى الحکمة تجده فى مواضع من القرآن و هو هاهنا من هذه الوجه، تقول حکم و حکمة کما تقول نعم و نعمة. و علما بمعنى فقها بدین اللَّه، و قیل حکما و علما، اى النبوّة و الکتاب. «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ» اى من اهل القریة کقوله: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ» اى عتى اهلها، و القریة سدوم «الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» ما کره اللَّه، من اللواط و قطع السبیل، و اتیان المنکر من التضارط فى الاندیة، و خذف النّاس بالبنادق. «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» شرارا، «فاسِقِینَ» خارجین عن طاعة اللَّه، «وَ أَدْخَلْناهُ» یعنى لوطا، «فِی رَحْمَتِنا» فنجّیناه بها، و قیل ادخلناه فى النجاة و الخلاص من قومه. «إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» المطیعین لامر اللَّه.
«وَ نُوحاً إِذْ نادى‏ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل ابراهیم و لوطا، «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» اى اجبناه الى ما سأل. یعنى قوله: «لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ» اى اهل بیته. «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ». قال ابن عباس: من الغرق و تکذیب قومه و اذاهم، و قیل من شدّة البلاء لانّه کان اطول الانبیاء عمرا و اشدّهم بلاء. و الکرب، اشدّ الغم.
«وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ» یعنى انجیناه من القوم، و قیل من هاهنا بمعنى على اى نصرناه على القوم. «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ» فاهلکناهم بالماء. «أَجْمَعِینَ» صغیرهم و کبیرهم، ذکرهم و انثاهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» و یاد کن داود و سلیمان را، «إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» که داورى مى‏بریدند در آن کشتزار، «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ» که چرا کرد در آن بشب. «غَنَمُ الْقَوْمِ» گله گوسفند قومى دیگر، «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ» (۷۸) و ما داورى بریدن ایشان را آنجا بودیم بآگاهى و دانش.
«فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» دریافت داورى سلیمان را دادیم، «وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» و هر دو را حکمت و علم دادیم، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» و نرم کردیم و فرمان بردار کوه‏ها را با داود، «یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ» تا کوه و مرغ مى‏ستودند با داود که مرا میشود، «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» (۷۹) و کردیم از نیکوکارى آنچه کردیم و توانایان بودیم بر کرد آنچه کردیم.
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» و در آموختیم داود را زره کردن از بهر شما، «لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» تا نگه داریم شما را بآن از گزند سخت شما، «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» (۸۰) مرا سپاس دار هستید؟
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً» و نرم کردیم و فرمانبردار سلیمان را باد عاصفه، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» مى‏رفت و مى‏برد بفرمان او، «إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» بزمین مقدسه‏اى که ما برکت کردیم در آن، «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عالِمِینَ» (۸۱) و ما بهمه چیز دانائیم همیشه.
«وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ» و از دیوان او را غواصان دادیم «وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ» و جز از آن هر کار که میخواست میکردند. «وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ» (۸۲) و مى‏کوشیدیم ایشان را تا آنچه میکردند تباه نکردند.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» و یاد کن ایوب را که آواز داد خداوند خویش را، «أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» که گزند رسید بمن. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (۸۳) و تو بخشاینده‏تر بخشایندگانى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» باز بردیم آن ‏ گزند که بود باو. «وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» و باو دادیم. کسان او و هم چندان دیگر با ایشان، «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا» بخشایشى از نزدیک ما، «وَ ذِکْرى‏ لِلْعابِدِینَ» (۸۴) و یادگارى امّت محمّد را.
«وَ إِسْماعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ» و یاد کن اسماعیل را و ادریس را و ذا الکفل را، «کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ» (۸۵) همه از شکیبایان بودند.
«وَ أَدْخَلْناهُمْ فِی رَحْمَتِنا» و در آوردیم ایشان را در نبوّت خویش. «إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۸۶) که ایشان از نیکان بودند.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» الایه، داود و سلیمان بحکم نبوّت مشترکند لکن در درجه و فضیلت متفاوتند، نبینى که سلیمان را درین یک مسأله افزونى داد بعلم، فهم او را مخصوص کرد و گفت: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، ملکى بدان عظیمى بوى داد بر وى منت ننهاد بلکه حقارت آن بوى نمود بآنچه گفت: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ» اى اعط من شئت لحقارته و خسته. چون بعلم و فهم رسید تشریف داد و منت بر نهاد که: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، علم فهم وراء علم تفسیر و تأویلست، تفسیر بواسطه تعلیم و تلقین است، تأویل بارشاد و توفیقست، فهم بى‏واسطه بالهام ربّانیست، و تفسیر بى استاد بکار نیست، تأویل بى‏اجتهاد راست نیست، و صاحب فهم را معلم جز حق نیست، تفسیر و تأویل بدانش است و کوشش، و فهم یافتست و کشش. حسن بصرى گفت حذیفه یمان را پرسیدم از علم باطن یعنى علم فهم، حذیفه گفت: از رسول خدا پرسیدم و گفت: علم بین اللَّه و بین اولیائه لم یطّلع علیه ملک مقرّب و لا احد من خلقه.
فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایى رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد، ایشان را در هر حرفى مقامى است.
و از هر کلمه‏اى پیغامى، از هر آیتى ولایتى، و از هر سورتى سوزى و سورى، وعید در راه ایشان وعد است، و وعد در حق ایشان نقد است، بهشت و دوزخ بر راه ایشان منزل است، و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است، دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است، روز در منزل را زند و شب در محمل نازند، روز در نظر صنایعند و شب در مشاهده جمال صانعند، روز با خلق در خلقند و شب با حق در قدم صدقند، روز در کارند و شب در خمارند، بروز راه جویند و بشب راز گویند.
لیلى من وجهک شمس الضحى
و انّما الظلمة فى الجوّ
و النّاس فى الظلمة من لیلهم
و نحن من وجهک بالضوء.
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً»، سلیمان پیغامبر با آن همه مرتبت و منزلت او را گفتند اى سلیمان بدست تو جز بادى نیست و آن باد نیز بدست سلیمان نبود، بلکه بامر خداوند جهان بود، بامداد مسافت یک ماهه راه مى‏برید و شبانگاه هم چنان، و اگر سلیمان خواستى که بر آن مسافت بقدر یک گز بیفزاید نتوانستى و بدست وى نبودى، زیرا که آن تقدیر الهى بود نه تدبیر سلیمانى، مملکتى بدان عظیمى بر هوا مى‏برد و بکشتزارى بر گذشتى یک پره کاه نجنبانیدى. و گفته‏اند که سلیمان بر مرکب باد، روزى به پیرى بر گذشت که در مزرعه خویش کشاورزى میکرد آن پیر چون مملکت سلیمان دید گفت: «لقد اوتى آل داود ملکا عظیما»، باد آن سخن بگوش سلیمان افکند سلیمان فرو آمد و پیر را گفت من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا با تو بگویم این ملک بدین عظیمى که تو مى‏بینى بنزدیک اللَّه تعالى آن را قدرى و محلى نیست. لتسبیحة واحدة یقبّلها اللَّه تعالى خیر ممّا اوتى آل داود. یک تسبیح راست که از بنده مؤمن بیاید و اللَّه تعالى آن را بپذیرد به است ازین ملک و مملکت که آل داود را دادند.
پیر گفت: اذهب اللَّه همّک کما اذهبت همّى.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ»، عادت خلق چنانست که هر که را بدوستى اختیار کنند همه راحت آن دوست خود خواهند و روا ندارند که باد هوا بر وى گذر کند، لکن سنت الهى بخلاف اینست هر کرا بدوستى اختیار کرد شربت محنت با خلعت محبت بوى فرستد، هر کرا درجه وى در مقام محبت عالى‏تر، بلاى او عظیم‏تر، اینست که مصطفى (ص) گفت: «انّ اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل».
و بر وفق این قاعده قضیه ایوب پیغامبر علیه السلام است، هرگز هیچکس بلا چنان بر نداشت که ایوب برداشت، گفتند کسى که پیش سلطانى سنگى نیکو بردارد چکنند خلعتى درو پوشانند ایوب چون سنگ بلا نیکو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید که: نعم العبد. صد هزار هزاران جام زهر بلا بر دست ایوب نهادند گفتند: این جامهاى زهر بلا نوش کن، گفت ما جام زهر بى تریاق صبر نوش نتوانیم کرد، تا هم از وجود او جام پا زهر ساختند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ» اینت عجب قصه‏اى که قصه ایوب است، در سراى عافیت آرام گرفته حله ناز پوشیده. سلسله نعمت وى منتظم، اسباب دنیا مهیّا در راحت و انس بر وى گشاده، قبله اقبال قبول گشته. ناگاه متقاضى این حدیث بدر سینه وى آمد شورى و آشوبى در روزگار وى افتاد احوال همه منعکس. گشت نعمت از ساخت وى بار بر بست لشکر محنت خیمه بزد و نام و ننگ برفت، سلامت با ملامت گشت، عافیت هزیمت شد، بلا روى نهاد، مهجور قوم گشت تا او را از شهر بیرون کردند و در همه عالم یک تن با وى بگذاشتند عیال وى رحمه، و آن نیز هم سبب بلا گشت که در قصص منقول چنین است که آن سرپوشیده هر روز در آن دیه رفتى و مردمان آن دیه را کار کردى تا دو قرص بوى دادندى و بایوب بردى، ابلیس در آن میان تلبیسى بر آورد اهل دیه را گفت شما او را بخود راه مدهید و در خانه‏ها مگذارید که وى تعهد بیمارى میکند مشکل نباید که آن علت بشما تولّد کند پس از آن چنان گشت که کس را بر وى رحمت نیامد و هیچکس او را کار نفرمود و هیچ چیز نداد، دلتنگ و تهى دست از دیه بیرون آمد، ابلیس را دید بر سر راه نشسته، گفت چرا دلتنگى؟ گفت از بهر آنکه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نکردم و کس را بر ما رحمت نیامد ابلیس گفت اگر آن دو گیسوى خویش بمن فروشى ترا دو قرص دهم تا بسر بیمار برى، رحمه گیسو بفروخت و دو قرص بستد ابلیس بتعجیل نزد ایوب رفت گفت خبر دارى که رحمه را چه واقعه افتاد، او را بناسزایى گرفتند و هر دو گیسوى وى ببریدند، و ایوب را عادت چنان بود که هر گاه برخاستى دست بگیسوى وى زدى تا بر توانستى خاستن، آن روز گیسو ندید تلبیس ابلیس باور کرد و رحمه را مهجور کرد، آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهى گشت فریاد برآورد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». اى جوانمرد ایوب آن همه بلا بقوت شربتى میتوانست کشد که از حضرت عزت ذو الجلال بامداد و شبانگاه پیاپى میرسید که: دوش شب بر بلاء ما چگونه گذاشتى؟ امروز در بلاء ما چون بسر آوردى.
خرسند شدم بدان که گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود؟