عبارات مورد جستجو در ۱۳۲۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا ولیّهم و مولاهم و والیهم و متولیهم از روى معنى همه یکسان‏اند، میگوید اللَّه خداوند مؤمنان است، کار ساز و یارى دهنده ایشانست، و راهنماى و دلگشاى دوست ایشانست. در بعضى اخبار مى‏آید از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت کسى که کعبه مشرف معظم خراب کند و سنگ از سنگ جدا کند و آتش در آن زند در معصیت چنان نباشد که بدوستى از دوستان اللَّه استخفاف کند، اعرابیى حاضر بود، گفت یا رسول اللَّه این دوستان اللَّه که‏اند؟ گفت مؤمنان همه دوستان خدااند و اولیاء وى، نخوانده‏اى این آیت که اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا نظیرش آنست که گفت جل جلاله ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ میگوید اللَّه یار و دوست مؤمنانست و کافران را نه. و نه خود درین جهان دوست و کار ساز مؤمنانست که در آن جهان همچنانست، چنانک گفت «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»
و در حکایت از قول یوسف گفت أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بسا فرقا که میان هر دو آیت است از نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ‏
تا أَنْتَ وَلِیِّی بس دورست، و انکس که بدین بصر ندارد معذور است، نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ‏
از عین جمع رود و أَنْتَ وَلِیِّی اشارتست بتفرقت، نه از آنک ولى را بر نبى فضل است که نهایت کار ولى همیشه بدایت کار نبى است، لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند و عاجزان را بیش نوازند، که جسارت دعوى آشنایى ندارند، و از آنک خود را آلوده دانند زبان گفتار ندارند! هر که درمانده‏تر بدوست نزدیکتر! هر که شکسته تر بدوستى سزاوارتر! «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى» در خبر مى‏آید که روز قیامت یکى را بحضرت برند، ازین شکسته سوخته، اللَّه گوید بنده من چه دارى؟ گوید دو دست تهى و دلى پر درد و جانى آشفته و حیران، در موج اندوه و غمان، گوید همچنین مى رو تا بسراى دوستان، که من شکستگان و اندوهگنان را دوست دارم «انین المذنبین احب الى من زجل المسبحین»
گفتم چه نهم پیش دو زلف تو نثار
پیشت بنهم این جگر سوخته زار
گر هیچ بنزد چاکر آیى یک بارظ کاید جگر سوخته با مشک بکار
داود ع گفت بار خدایا! گیرم که اعضا را بآب بشویم تا از حدیث طهارت پذیرد، دل را بچه شویم تا از غیر تو طهارت پذیرد؟ فرمان آمد که یا داود دل را بآب حسرت و اندوه بشوى تا بطهارت کبرى رسى، گفت بار خدایا این اندوه از کجا بدست آرم؟
گفت این اندوه ما خود فرستیم، شرط آنست که دامن در دامن اندوهگنان و شکستگان بندى، گفت بار خدایا ایشان را چه نشانست؟ گفت یراقبون الظلال و یدعوننا رغبا و رهبا همه روز آفتاب را مى‏نگرند تا کى فرو شود و پرده شب فرو گذارند، تا ایشان در خلوتگاه وَ نَحْنُ أَقْرَبُ کوفتن گیرند، فمن بین صارخ و باک و متأوّه، همه شب خروشان و سوزان و گریان، با نیاز و گداز، روى بر خاک نهاده و بآواز لهفان ما را میخوانند، که یا ربّاه یا ربّاه! بزبان حال میگویند.
شبهاى فراق تو کمانکش باشد
صبح از بر او چو تیر آرش باشد
و ان شب که مرا با تو بتا خوش باشد
گویى شب را قدم بر آتش باشد
و از جبار عالم ندا مى‏آید که اى جبرئیل و میکائیل شما ز جل تسبیح بگذارید که آواز سوخته مى‏آید، هر چند بار عصیان دارد اما در دل درخت ایمان دارد، در آب و گل مهر ما سرشته دارد، مقربان ملا اعلى از آن روز باز که در وجود آمدند، تا برستاخیز دست در کمر بندگى ما زده‏اند، و فرمان را چشم نهاده و در آرزوى یک نظر میسوزند، انگشتان حسرت در دهان حیرت گرفته که این چیست! خدمت اینجا و محبت آنجا! دویدن و پوییدن بر ما و رسیدن و نادیدن ایشان را! و عزت احدیت بنعت تقدیرایشان را جواب میدهد که کار سوز دارد و اندوه، نهاد ایشان معدن سوزست و کان اندوه‏.
بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر
بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن
در خم زلفین جان آویز جانان روز وصل
جز دل مسکین خون آلود را قربان مکن‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏ الآیة... این آیه بزبان کشف بر ذوق ارباب حقائق رمزى دیگر دارد و بیانى دیگر.
گفتند ابراهیم مشتاق کلام حق بود و سوخته خطاب او، سوزش بغایت رسیده و سپاه صبرش بهزیمت شده، و آتش مهر زبانه زده، گفت خداوندا بنماى مرا، تا مرده چون زنده کنى؟ گفت یا ابراهیم أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ایمان نیاورده که من مرده زنده کنم؟
گفت آرى و لکن دلم از آرزوى شنیدن کلام تو و سوز عشق خطاب تو زیر زبر شده بود، خواستم تا گویى أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ مقصود همین بود که گفتى و در دلم آرام آمد.
آرام من پیغام تو
وین پاى من در دلم تو
حکایت کنند که یکى در کار سر پوشیده بود و میخواست تا با وى سخن گوید نمى‏گفت، و امتناعى مى‏نمود، و آن کار افتاده سخت درمانده و گرفتار وى بود، و در آرزوى سخن گفتن با وى، دانست که ایشان را بجواهر میلى باشد، رفت و هر چه داشت بیک دانه جوهر پر قیمت بداد و بیاورد و برابر وى سنگى بر آن نهاد تا بشکند آن معشوقه طاقت نداشت که بر شکستن آن صبر کند، گفت اى بیچاره چه میکنى! گفت بآن میکنم تا تو گویى چه میکنى!
اندر دل من قرار و آرام نماند
دشنام فرست اگرت پیغام نماند
و گفته‏اند ابراهیم بآنچه گفت أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏ زندگى دل مى خواست و طمأنینه سرّ، دانست که تا دلى زنده نبود طمأنینت در آن فرو نیاید، و تا طمأنینه نبود بغایت مقصد عارفان نرسد، و غایت مقصد عارفان روح انس و شهود دل و دوام مهرست، زبان در یاد و دل با راز و جان در ناز، زبان در ذکر و دل در فکر و جان با مهر، زبان ترجمان دل در بیان و جان باعیان. گفتند اى ابراهیم اکنون که زندگى در مردن است و بقا در فنا، شو چهار مرغ را بکش، از روى ظاهر، چنانک فرمودیم تعظیم فرمان ما را و اظهار بندگى خویش را، و از روى باطن هم در نهاد خود این فرمان بجاى آر، طاوس زینت را سر بردار و با نعیم دنیا و زینت دنیا آرام مگیر.
کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ
کین جا همه بانک بینى آنجا همه رنگ‏
غراب حرص را بکش، نیز حریص مباش بر آنچه نماند و زود بسر آید.
چه بازى عشق با یارى کزو بى جان شد اسکندر
چه دارى مهر بر مهرى کزو بى ملک شد دارا
خروه شهوت را باز شکن، هیچ شهوت بدل خود راه مده که از ما باز مانى.
گر از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى
چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینى‏
کرکس امل را بکش، امل دراز مکن، و دل بر حیاة لعب و لهو منه، تا بحیاة طیبه رسى، اى ابراهیم حیاة طیبه آن زندگى دل است و طمأنینه سرکه تو میخواهى! و گفته‏اند ابراهیم باین سؤال که کرد طلب رؤیت میکرد، چنانک موسى کرد، اما ابراهیم برمز دیدار خواست نه بصریح، لا جرم جواب نیز برمز شنید و هو قوله أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ اى ابراهیم شنیدیم سؤال تو و دانستیم مراد تو، و بحقیقت دان که اللَّه عزیز است و یافت وى عزیز و دیدار وى عزیز، و موسى ع بصریح خواست نه برمز، لا جرم جواب نیز صریح شنید که لَنْ تَرانِی و گفته‏اند چون ابراهیم گفت، خداوندا با من نماى که مرده چون زنده کنى، بسرّ وى ندا آمد که تو نیز بنماى که اسماعیل زنده را چون مرده کنى، مطالبت بمطالبت اگر وفا کنى وفا کنم، پس ابراهیم وفا کرد و اللَّه در آن وفا بر وى ثنا کرد گفت: و ابراهیم الّذى و فى رب العالمین نیز وفا کرد و مراد وى بداد. و گفته‏اند ابراهیم در این سؤال که کرد غایت یقین میخواست و یقین را سه رتبت است: اول علم الیقین، پس عین الیقین، پس حق الیقین. علم الیقین آنست که از زبان پیغامبران ببندگان خدا رسد، و عین الیقین آنست که بنور هدایت بایشان رسد، حق الیقین آنست که هم بنور هدایت بود هم بآثار وحى و سنت ابراهیم خواست تا هر سه رتبت او را جمع شود تا هیچ شبهة نیز بخاطر وى نرسد، ثم قال وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. رب العزة و مالک العزّة، متعزّز بعزّ سنائه و وصف جلاله، معزّ لغیره بکرمه و افضاله. بدانکه خداى با عزت است و با قدرت با جلال و با قوت، عزیزى که هیچکس بعزّ او نرسد، هیچ فهم حدّ او در نیابد، هیچ دانا قدر او بنداند، خود عزیز و عزیز کننده خوار کردگان، و باز نماینده کم بودگان، و بردارنده افکندگان، و اعزاز وى مر بندگان را هم درین جهانست و هم در آن جهان، درین جهان بمال و حال، و در آن جهان بدیدار و وصال، لم یزل و لا یزال.
قوله مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بو جعفر قاینى گفت که اللَّه تعالى نواخت درویشان و مراعات ایشان بجایى رسانید که از هفت روى مواسات ایشان از توانگران درخواست، یکى از روى امر چنانک گفت أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ، أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ. دیگر از روى تلطف چنانک گفت مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً سوم از روى وعد و افزونى پاداش. چنانک گفت مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ
جاى دیگر گفت فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ چهارم از روى وعید، چنانک گفت لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ پنجم از روى نصیحت چنانک گفت الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ ششم از روى تهدید چنانک گفت وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ هفتم از روى تحقیق چنانک گفت ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
و على الجمله در مراعات و مواسات درویشان هم کفارت گناهان است، هم رضاء رحمن، هم شفاء بیماران و کشف غمان، و هم طهارت دل و جان، هم قبول و نواخت از جهت خداوند جهان. اما کفارت گناهان و رضا رحمن آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «صدقة السر تطفئ غضب الرب و صدقة العلانیة تطفئ الخطیئة کما یطفئ الماء النار»
و در بعضى اخبارست که جنازه حاضر بود، رسول خدا بر آن نماز نمى‏کرد، جبرئیل آمد و گفت یا رسول اللَّه نماز کن بر وى که او در شبى که باران مى‏آمد صدقه بدرویشى محتاج داد و اللَّه او را بآن صدقه بیامرزید و از وى خشنود گشت. و شفاء بیماران و کشف غمان آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «داووا مرضاکم بالصدقة، و استقبلوا امواج البلایا بالدعاء، و تدارکوا الغموم بالصدقة، تکشف عنکم»
و طهارت آنست که اللَّه گفت خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها و قبول آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان اللَّه تعالى یقبل الصدقة و لا یقبل الا الطیب، یقبلها بیمینه ثم یربیها لصاحبها کما یربى الرجل منکم مهره حتى ان اللقمة لتصیر مثل جبل احد»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ، اول خانه‏اى که بر زمین نهادند مردمان را، لَلَّذِی بِبَکَّةَ این است که به مکة، مُبارَکاً برکت کرده در آن، وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ (۹۷) و نشانى ساخته جهانیان را.
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ در آن خانه نشانهایى است پیدا روشن، مَقامُ إِبْراهِیمَ فرود آمدن‏گاه و نشستنگاه ابراهیم، وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً. و هر که در آن خانه شد، ایمن گشت. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ و خدایراست بر مردمان، حِجُّ الْبَیْتِ قصد و زیارت خانه، مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا هر که تواند که بآن راهى برد، وَ مَنْ کَفَرَ و هر که کافر شد، فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (۹۷) خداى بى‏نیاز است از همه جهانیان.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ بگوى اى خوانندگان تورات، لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ‏ چرا مى کافر شوید بسخنان خداى (که در تورات مى‏خوانید)؟ وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ (۹۸) خدا گواه است و دانا بآنچه میکنید.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ بگو: اى خوانندگان تورات، لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ چرا مى‏بازگردانید از راه خداى؟ مَنْ آمَنَ آن کس که بگروید، تَبْغُونَها عِوَجاً عیب و کژى مى‏جوئید راهى را که خداى راست نهاد؟ وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ و شما خود گواهان که چنین است، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۹۹) و خداى ناآگاه نیست از آنچه میکنید!
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً اگر فرمان برید گروهى را، مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ از خوانندگان اهل تورات، یَرُدُّوکُمْ با پس آرند شما را، بَعْدَ إِیمانِکُمْ پس گرویدن شما، کافِرِینَ (۱۰۰) تا کافران باشید.
وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ و چون کافر شوید پس ایمان، وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ و شما آنید که بر شما میخوانند سخنان خداى، وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ و در میان شما رسول وى، وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ و هر که دست در خداى زند، فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۰۱) اوست که راه نمودند وى را براه درست راست.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قَدْ خَلَتْ گذشت و بود، مِنْ قَبْلِکُمْ پیش از شما، سُنَنٌ نهادهاى روزگار، فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین و بر رسید، فَانْظُروا بنگرید و برسید، کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۱۳۷) چون بود سرانجام ایشان که پیغامهاى من دروغ شمردند، و رسانندگان مرا استوار نگرفتند.
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ این بیان کردن و پیدا آوردنى است مردمان را، وَ هُدىً و راه نمونى، وَ مَوْعِظَةٌ و پندى، لِلْمُتَّقِینَ (۱۳۸) پرهیزگاران را.
وَ لا تَهِنُوا و سست مگردید، وَ لا تَحْزَنُوا و اندوهگین مبید، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ و شما آخر برترید و غالب آیید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) (چنین کنید و چنین دانید) اگر گرویدگانید.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ اگر بشما رسید امروز خستگى، فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ رسید بآن قوم، قَرْحٌ مِثْلُهُ خستگى هم چنان که بشما رسید، وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ و این روزگار آنست، نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ که میگردانیم آن را میان مردمان بر دول.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و تا خداى بیند که مؤمنان براستى و درستى که‏اند، وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ و تا از شما گروهى شهیدان کند، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (۱۴۰) و خداى دوست ندارد کافران و ستمکاران را.
وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و تا پاک کند و بشوید مؤمنان را بآنچه بایشان رسید، وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ (۱۴۱) و ناچیز و تباه کند کافران را.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ پنداشتید که در بهشت شوید، وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ و نیز بندید اللَّه، الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ ایشان را که باز کوشند بتن و مال با دشمنان وى از شما که‏اند؟ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ (۱۴۲) و بندید که شکیبایان از شما که‏اند؟
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ و شما بآرزو میخواستید مرگ بر شهادت، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ پیش از آنچه دیدید در احد، فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ آن گه آنچه میخواستید دیدید، وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۱۴۳). و بچشم خود فرا آرزوى خود مینگرید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ این افتتاحى دیگر است ذکر قصّه وقعه احد را، و تعزیت است دلهاى مؤمنان را. میگوید: پیش از شما در جهان سنّتها بود، یعنى: سنن الأیّام فى تداولها، عادتها و خویهاى روزگار در حال گردى و روزگردى میان جهانیان، بنیک و بد، گاه شادى و گاه اندوه، گاه راحت و گاه محنت، گاه آسانى و گاه شدّت. و اگر خواهى اضافت سنّت به اللَّه برى، یعنى سنن اللَّه فى خلقه. میگوید: پیش از شما بود در جهان سنّتها و نهادهاى اللَّه در کار راندن میان جهانیان، گاه آزمودن اهل حق بدولت اهل باطل، و دولت بازگردانیدن از اهل باطل با اهل حق، و آخر بعاقبت پیروزى اهل حق بر اهل باطل.
فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین و در سرانجام کار بیگانگان نگرید که ایشان را چون زمان دادیم و فرو گذاشتیم! و آن گه بعاقبت چون کشتیم و بیفکندیم! و اهل حق را نصرت دادیم. شکستگان روز احد را میگوید که: با شماهمان کنیم، کافران را فرو گذاریم تا زمان ایشان برسد. آن گه بعاقبت ایشان را هلاک کنیم و مصطفى (ص) و مؤمنان را نصرت دهیم.
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ میگوید: این قصّه که رفت و این شرح که دادیم درین آیت عبرت نمودنى است مردمان را و تعزیت کردن، و دلها را آرام دادن، و از عواقب نشان دادن. و اگر خواهى «هذا» اشارت به قرآن نهى. و متّقیان در آخر آیت متّقیان امت محمد (ص) اند على الخصوص. یعنى که این قرآن ایشان را روشنایى است و راه نمونى، بیان من العمایة، و هدى من الضّلالة، و موعظة من الجهالة لامّة محمّد خاصّة.
وَ لا تَهِنُوا فرا مقاتلان روز احد میگوید: پشت مدهید و از دست فرو میفتید و از آنچه بر شما رفت از هزیمت و مصیبت اندوهگن مبید. آن روز هفتاد مرد از انصار کشته شدند و پنج مرد از مهاجرین. یکى حمزة بن عبد المطلب، دوم مصعب بن عمیر صاحب رایت رسول خدا (ص)، سوم عبد اللَّه بن جحش ابن عمّة رسول اللَّه، چهارم عثمان بن شماس، پنجم سعد مولى عتبه. و هفتاد مرد دیگر را مجروح کردند، ازیشان یکى على بن ابى طالب (ع) بود. بر وى شصت و اند جراحت بود.
فجعل رسول اللَّه یمسحها و هى تلتئم باذن اللَّه کأن لم تکن. و قتادة بن نعمان را ضربتى بر چشم آمد، چشمش از چشمخانه بیرون افتاد رسول خدا (ص) آن دیده بر جاى خویش نهاد، فعادت کاحسن ما کانت.
ربّ العالمین بر سبیل تسلیت و تعزیت میگوید: اندوهگن مبید باین قتل و جرح که بر شما رفت، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ که بآخر سرانجام شما دارید، و شما برتر آئید، و پیروزى شما بینید. ابن عباس گفت: چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، اصحاب رسول (ص) بشعبى گریختند، خالد بن ولید با لشکر مشرکان خواست که بر بالاى ایشان افتد تا بر ایشان غلبت کند، مصطفى (ص) دعا کرد: بار خدایا اینان بر ما مسلط مکن و بر مایارى ایشان مده، ما را جز تو پناه نیست، و بى تو ما را قوّت و داشت نیست. بار خدایا! درین شهر همین گروه‏اند که ترا به یگانگى گواهى میدهند و ترا میپرستند، ایشان را بدست دشمن مده. پس ربّ العالمین دعاء وى اجابت کرد و این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ضعیف و بد دل مشوید و از جنگ دشمن باز پس منشینید، و خود را عاجز وار میفکنید. پس نفرى مسلمانان تیراندازان پیش از مشرکان با کوه افتادند بر بالاء کافران تا بریشان غلبه کردند. این است که ربّ العالمین گفت: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى: اذ کنتم مؤمنین.
قوله: إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ قراءت حمزه و على و بو بکر بضمّ قاف است.
و قرح و قرح دو لغت است چون ضعف و ضعف، شهد و شهد فراء گفت: چون بفتح گویى عین جراحت است و چون بضمّ گویى أ لم جراحت است. و گفته‏اند: بضمّ اسم است، و بفتح مصدر. و معنى قرح در اصل خلوص است، و منه القریحة خالص الطّبیعة. و ماء قراح: خالص من الکدر، و القراح من الأرض: خالص الطّین، و رجل قرحان: اذا لم یصبه جدرىّ و لا حصبة. پس جراحت را بدان قرح گویند، لخلوص الألم الى نفس صاحبها.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ این باز تعزیتى دیگر است مؤمنان را در وقعه احد.
میگوید: اگر بشما جراحتها رسید روز احد، کفّار قریش را روز بدر مثل آن رسید. اگر امسال در احد از شما قومى کشته شدند، پارسال ازیشان هم در بدر قومى کشته شدند. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ. و جاى دیگر گفت أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها. این بآنست که ربّ العالمین روزگار میگرداند میان مردم بر دول: یک روز دولت آن را و یک روز این را.
فیوم علینا و یوم لنا
فیوما نساء و یوما نسرّ
فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ. ابن عباس گفت: روز احد، ابو سفیان بر سر کوه شد، ساعتى بایستاد و آن گه گفت: این ابن کبشة؟
این ابن ابى قحافه؟ این ابن الخطاب؟ عمر جواب داد و گفت: هذا رسول اللَّه، هذا ابو بکر، و ها أنا ذا عمر. ابو سفیان گفت: «یوم بیوم و انّ الایّام دول و الحرب سجال» عمر گفت: لا سواء، قتلانا فى الجنّة و قتلا کم فى النّار.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا علم اینجا بمعنى دیدار است، لیعلم اى لیرى.
قتیبى گفت: خداى را دو علم است: یکى پیش از کار، و دیگرى پس از کار. داند که چه خواهد بود پیش از بود آن خبر، و داند که چه بود پس بود آن خبر. و گفت که: این علم دوم معنى آن دیدار است، و آن در قرآن جایها است. و عرب از رؤیت بعلم و از علم برؤیت کنایت کنند، چنان که گفت عزّ و علا: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ و أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا و امثال این فراوانست.
وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ میگوید: تا از شما گواهان گیرد خویشتن را، و شما یکدیگر را، تا گواه شوید بر آن کس که جان بذل کرد از بهر خداى و آن کس که جان خود بذل کرد در خلاف خداى. و گفته‏اند: شهداء اینجا شهیدانند، «سمّوا بذلک لأنّهم عاینوا ثوابهم و شهدوا فى مکانهم،» و این بآن گفت که مسلمانان میگفتند: اگر ما را روزى بود چون روز بدر در آن روز با کافران قتال کنیم، و از خدا شهادت خواهیم. ربّ العالمین گفت: روز احد که کافران را دولت دادیم نه از دوستى ایشان بود وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اى الکافرین، لکن از بهر آن بود که مسلمانان شهادت میخواستند، و نیز خداى خواست که مؤمنان را بآن رنجها و مصیبت‏ها که آن روز بایشان رسید، و صبر کردند، ایشان را از گناهان پاک گرداند و صافى و هنرى‏و قوّت و شوکت کافران را ناچیز و ناپیدا کند و تباه، این است که ربّ العالمین گفت: وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ التّمحیص التّنقیة و التّخلیص، و المحق النّقص و الهلاک.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ این «ام» در قرآن جایها است، و در موضع استفهام است. یعنى أ حسبتم؟. و گفته‏اند که: در موضع «بل» است. و «لَمَّا یَعْلَمِ» بمعنى لم یعلم است. و لمّا بمعنى لم در قرآن فراوان است. و علم درین آیت بهر دو جایگه بمعنى رؤیت است. و این نصب که در وَ یَعْلَمَ است، نصب على الصّرف است. ربّ العالمین درین آیت بیان کرد که مؤمنان در راه خدا مقاسات بلا کشند، و رنجها احتمال کنند. و این بجواب آن منافقان آمد که روز احد فرا مؤمنان گفتند: «لم تقتلون انفسکم و تهلکون اموالکم فانّ محمّدا لو کان نبیّا لم یسلّط علیه القتل فقال المؤمنون: بلى! من قتل منّا دخل الجنّة. فقال المنافقون لم تمنّون انفسکم الباطل، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة.
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ سیاق این آیت عتاب مؤمنانست. میگوید: از پارسال و ازگه که شرف شهیدان بدر شنیدید همه روز شهادت بآرزو میخواستید و میگفتید با پیغمبر که: اگر ما را وقعه‏اى چون وقعه بدر بود، بینى که ما چون جنگ کنیم تا در راه حق شهید شویم؟! «فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ» اینک روز احد بدیدید، آنچه میخواستید.
وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ و بچشم سر در محمد (ص) نگریستید، و در آن قتل و قتال که آنجا رفت، و با این همه بهزیمت شدید، و روى از دشمن بر گردانیدید. اکنون حکم مسلمانان در قتال کفّار آنست که: چون در صف قتال بایستند روى از دشمن بنگردانند و بهزیمت نشوند و شکستگى بر مسلمانان نیارند که این حرام است و از جمله کبائر، ما دام که لشکر کفّار دو بار چندان که لشکر مسلمانان، بیش نباشند.
ابن عباس ازین جا گفت: «من فرّ من اثنین فقد فرّ، و من فرّ من ثلاثة لم یفرّ.
و هو المشار الیه بقوله تعالى: إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا. پس اگر عدد دشمن دو بار چندان که عدد مسلمانان، بیش بود، گریختن و قتال بگذاشتن رواست و ایشان در آن معذور، لقوله تعالى: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان، یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خداوند خویش، الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ آن خداوند که شما را بیافرید از یک تن، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و بیافرید از آن یک تن، جفت وى وَ بَثَّ مِنْهُما و از ایشان هر دو پراکند در جهان، رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً مردان و زنان فراوان، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ و بپرهیزید از خشم آن خداى که داد و زینهار از یکدیگر بوى میخواهید، وَ الْأَرْحامَ و بپرهیزید از خویشاوندان ببریدن، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (۱) که خداى بر شما دیده بان است و گوشوان.
وَ آتُوا الْیَتامى‏ أَمْوالَهُمْ مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ و مال یتیم که شما را خبیث است بدل مگیرید از مال خویش که شما را پاکست، وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ و مال ایشان با مال خویش مخورید، إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً (۲) که خوردن مال یتیم بزه بزرگست.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر بترسید، أَلَّا تُقْسِطُوا که داد نکنید، فِی الْیَتامى‏ در کار یتیمان، فَانْکِحُوا بزنى کنید، «ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ آنچه شما را حلال و پاکست از زنان، مَثْنى‏ دوگانه، وَ ثُلاثَ و سه گانه، وَ رُباعَ و چهارگانه، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا پس اگر ترسید که داد نکنید میان ایشان، فَواحِدَةً پس یک زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا سریت همى‏دارید بملکیت، ذلِکَ أَدْنى‏ أَلَّا تَعُولُوا (۳) آن نزدیک‏تر بود بآنکه گران مؤنت نبید.
وَ آتُوا النِّساءَ و بزنان دهید، صَدُقاتِهِنَّ کاوینهاى ایشان نِحْلَةً فریضه نامزد کرده و خدا بایشان بخشیده، فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ اگر این زنان خوش منش باشند شما را، عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً بآنکه چیزى از کاوین بشما دهند بخوش دلى، فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً (۴) میخورید آن را نوش و گوارنده.
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ مالهاى خویش فرا بیخردان مدهید، الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً آن مال که خداى آن شما را قیام شما کرد، وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن، وَ اکْسُوهُمْ و بپوشید ایشان را بجامه، وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۵) و ایشان را سخن خوش گوئید سخن نیک پسندیده.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ الآیة کردگار نهان دان، خداوند مهربان، و بخشاینده بر همگنان، درین آیت خبر داد از رحمت و فضل خود بر بندگان، و اسبال ستر خویش بر عیب ایشان، تا همه خود داند فعل بد ایشان، و آب رویشان نبرد نزدیک خلقان. هر چند رهى شوخ‏تر، وى جلّ جلاله کریم‏تر، هر چند رهى گیرنده‏تر، اللَّه او را باز خواننده‏تر.
روى فى بعض الکتب المنزلة: «عبدى! انت العوّاد الى الذّنوب، و انا العوّاد الى المغفرة، لتعلم أنا أنا و انت انت». داود (ع) زبور خواندى، هر گه که بآیتى رسیدى که در آن ذکر گناهکاران بودى گفتى: اللّهمّ لا تغفر للخطّائین! ملکا بر گنه‏کاران رحمت مکن، و تقدیر انگشت تهدید در وى میگزید که: اى داود! باش تا ترا کار افتد، آن گه ازین گفته استغفار کنى! پس چون آن واقعه بیفتاد، و آن تیر تقدیر در حلق او نشست در خاک ندم مى‏غلطید و میگفت: «ربّ اغفر لى»، و تقدیر میگفت: اى داود نه تو میگفتى که گنه کاران را میامرز؟ گفت: بار خدایا ندانسته بودم. هنوز بکر بودم. مقرع سهام قدر نگشته بودم. بار خدایا! از آن گفت توبه میکنم. تو آن کن که سزاى آنى. تو احوال بندگان به دانى. مطّلع بر سرّ ایشانى. عزیز و سلطانى.
کریم و مهربانى.
از مهربانى وى نکته‏اى بشنو، بنگر درین آیت، و تأمّل کن درین حالت، که شهادت چهار گواه عدول در ثبوت فاحشه معتبر کرد، بر وجهى و تحقیقى که اقامت بیّنت بر آن صفت دشخوار صورت بندد. این همه از آن کرد تا آن فاحشه بر بنده درست نشود، و او را فضیحت نرسد. مصطفى (ص) این خلق کرم از درگاه عزّت گرفت، و این ادب بیاموخت، تا چون ماعز بن مالک بر وى آمد، و اقرار داد بفاحشه، رسول خدا بهانه‏ها فرا پیش میآورد، و او را از سر آن فرا میداشت. و در خبر است که اول ماعز گفت: یا رسول اللَّه طهّرنى، مرا پاک گردان. رسول گفت: برو اى ماعز استغفار و توبه کن. ماعز ساعتى رفت، باز آمد، و همان سخن گفت. رسول همان جواب داد. تا سه بار برفت. چهارم بار که باز آمد، رسول خدا گفت: ترا از چه پاک کنم؟ ماعز گفت: از زنا. دیگر بار رسول (ص) واسر بهانه شد، گفت: مگر دیوانه است این مرد؟ گفتند: یا رسول اللَّه دیوانه نیست. گفت: مگر خمر خورده است، و مست شده؟ یکى را گفت: بنگر تا خود از وى بوى خمر آید یا نه؟ گفتند: نه.
آن گه رسول گفت: یا ماعز زنا کردى؟ ماعز گفت: آرى. رسول گفت: بنگر مگر که نظرى کردى، یا بدست پاسیده‏اى، یا دهن داده‏اى؟ گفت: نه، یا رسول اللَّه.
پس دیگر بار بزنا اقرار داد. پس رسول خدا بفرمود تا وى را رجم کردند. آن گه یاران را گفت: استغفروا لماعز بن مالک لقد تاب توبة لو قسمت بین امّة لوسعتهم.
با اینهمه آورده‏اند که: بار خداى عالم آن سوخته را در سرّ بشنوانید که یا ماعز! ندانسته بودى که ما رسول، تنفیذ احکام شرع را فرستادیم، و حاکم مملکت کردیم، چون نزدیک وى شدى وى اندر حکم کردن و حدّ راندن تقصیر نکند، که قلم شرع بدو داده‏ایم. آن گه بدرگاه او شدى ترا رجم کرد، چرا بدرگاه من نیامدى تا توبت تو پذیرفتمى، و گناهت در گذاشتمى؟! فانّى أنا الغفور الرّءوف! إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ الآیة توبت نشان راه است، و سالار بار، و کلید گنج، و شفیع وصال، و سر همه شادى، و مایه آزادى.
اول پشیمانى در دل است، پس عذر بر زبان، پس بریدن از بدى و بدان! در خبر مى‏آید که ره که توبه کند و رفیقان بد بنگذارد، تائب نیست. هر که توبه کند وطعام و شراب بنگذارد تائب نیست. هر که توبه کند و جامه خواب بنگذارد، و خواب از دیده بیرون نکند، تائب نیست. هر که توبه کند و از مال وى آنچه از قوت بسر آید انفاق نکند تائب نیست. شرط توبه آنست که از همه موجودات دل بر گیرد، و روى در حق آرد. هر خون و گوشت که بر هفت اندام دارد بریاضت فرو گذارد.
توبه مقدّمه آتش است که از قعر دوزخ آمده، تا آنچه فردا آتش با تو خواهد کرد، تو امروز بآب دیده با خود بکنى! توبه اشخاص حضرت است، بر تو فرستادند که: اى جوانمرد این جنگ تا کى؟ و این بد عهدى تا چند؟ و از آى و صلحى بکن!
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت منست‏
اى آزاد مرد! چند گه در خوابى؟ بیدار شو که وقت صباح است! و در سر شور شراب شوق دارى؟ همین که هنگام صبوح است! تا کى شکسته دل و عهدى؟ بیا که وقت قبول نصیحت و توبه نصوح است.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ الآیة بزبان علم توبه پیش از مرگ باید، و گر همه یک لحظه بود و بزبان معاملت پیش از عادت نفس باید در خویشتن دیدن، و خود پرستیدن، هر که خویشتن را پسندید و بعادت در خود نگرید، در توبه بر وى فرو بستند، و آب فلاح از وى باز گرفتند.
دور شو از صحبت خود بر در عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
نه هر که در راه شریعت توبه کرد بعفو و مغفرت رسید، از روى حقیقت بصدق محبت رسید! روزگارى داود پیغامبر (ع) میگریست و تضرّع میکرد. آخر او را گفتند: یا داود لم تبکى و قد غفرت لک، و أرضیت خصمک، و قبلت توبتک؟! چرا مى‏گریى و ترا آمرزیدم، و خصمت خشنود کردم، و توبت تو قبول کردم، و عذرت بپذیرفتم؟! گفت: بار خدایا! میدانم، لکن آن وقت خوش که داشتم در صحبت، و آن نفس که مرا با تو بود در خلوت، باز ده. گفت: یا داود! هیهات! ذاک ودّ قد مضى.
فخلّ سبیل العین بعدک بالبکا
فلیس لایّام الصّفاء رجوع
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست‏
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدّس: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ این دو پسر آدم یکى هابیل است و دیگر قابیل، و قیل قاین و هو الاصح و آدم را علیه السلام چهل فرزند بود به بیست بطن بیامده، هر بطنى پسرى و دخترى مگر شیث که مفرد آمد بى‏هم‏بطنى که با وى بود، و اوّل فرزند که آمد وى را، قابیل بود، و توأمه وى اقلیمیا، دوم هابیل، و توأمه وى لوذا، و آخر فرزندان عبد المغیث بود، و توأمه وى امة المغیث.
پس ربّ العالمین در نسل آدم برکت کرد، و بسیار شدند فرزند فرزندان، چنان که آدم چهل هزار ازیشان بدید، پس از دنیا بیرون شد. و در مولد قابیل و توأمه وى اختلافست علما را، قومى گفتند: در بهشت بود پیش از آنکه بزلّت در افتاد، و حوا در آن ولادت هیچ درد زه و رنج طلق و اثر نفاس ندید، از آنکه در بهشت قاذورات نبود. پس چون بزمین آمد بهابیل و توأمه وى یار گرفت، و بولادت ایشان رنج و نفاس دید، چنان که زنان بینند. قومى گفتند: ولادت ایشان در بهشت نبود که هم در زمین بود، پس از آنکه از بهشت بیرون آمد بصد سال، پس چون بحدّ بلوغ رسیدند، فرمان آمد از حق جلّ جلاله بآدم که خواهر هابیل بزنى بقابیل ده، و خواهر قابیل بهابیل، و در شرع وى روا بود که پسر این بطن، دختر آن بطن دیگر بزنى کردى. یا دختر هر بطنى که خواستى، مگر توأمه خویش که هم بطن وى بود، این یکى روا نبود.
آدم این پیغام ملک جلّ جلاله با حوا بگفت، و حوّا با هر دو پسر گفت.
هابیل رضا بداد و پیغام خداى را گردن نهاد، و قابیل خشم گرفت، و فرمان نبرد، و گفت: این آدم میکند نه خداى میفرماید، و من خواهر خود بزنى بهابیل ندهم، که خواهر من نیکوتر است، و کانت اجمل بنات آدم. من او را خود بزنى کنم، و من بدو سزاترم، که ولادت ما در بهشت بوده، و ولادت ایشان در زمین، و مرا و خواهرم را بر ایشان فضل و شرف است، و بدان رضا ندهم که بوى دهند. آدم گفت: حلال نیست که تو وى را بزنى کنى. خواهر هابیل ترا حلال است، و فرموده خداى است. جواب داد که: این راى تو است نه فرموده خداى، و من نشنوم، و فرمان نبرم.
آدم گفت: اکنون هر یکى قربانى کنید، هر آن کس که قربانى وى پذیرفته آید اقلیمیا زن وى باشد. و هابیل شبان بود، گوسفندان داشت، و قابیل برزیگر بود کشاورزى کردى. هابیل رفت و آن نر میشى نیکو پسندیده فربه که در میان گله معروف بود، و نام وى زریق، این نر میش بیاورد و پاره روغن و شیر چندان که حاضر بود، و قابیل رفت و از آن خوشهاى ردّى بى‏مغز چیزى جمع کرد، و آورد. هر دو بر کوه شدند، و آن قربانى خویش بر سر کوه نهادند، و آدم با ایشان بود، و قابیل در دل داشت که اگر قربانى من پذیرند یا نپذیرند، خواهر خود بزنى بوى ندهم، و هابیل رضا و تسلیم در دل داشت. پس آدم دعا کرد تا آتشى سفید از آسمان فرو آمد، و نخست فرامیش هابیل شد، و بوى بوى فرا داشت، آن گاه با قربانى وى گشت و بخورد، و فرامیش قابیل شد، و وى را ببوئید آن گه فرا قربان وى شد، و نخورد، هم چنان بگذاشت تا مرغان و ددان بخوردند، و در آن روزگار نشان قبول قربان این بود، آتش برین صفت از آسمان فرو آمدى و صاحب قربان را ببوییدى، آن گه با قربان وى گشتى، اگر بخوردى مقبول بودى، و اگر نخوردى مردود بودى، و گفته‏اند: آن نر میش که هابیل قربان کرد، و پذیرفته آمد، خداى تعالى آن را ببهشت بازداشت روزگار دراز، تا آن روز که ابراهیم خلیل را ذبح فرزند بخواب نمودند، و آن کبش فداى وى شد.
و در این قصه تزویج بنات آدم مر پسران وى را، هیچ کس از علما خلاف نکرد مگر جعفر صادق (ع) که گفت: معاذ اللَّه که آدم دختر خود به پسر خود داد، که اگر این روا بودى و آدم کردى مصطفى (ص) همان کردى، و روا داشتى، که دین هر دو یکسان بود. اما ربّ العزّة جل جلاله چون خواست که نسل آدم در پیوندد، حورائى از بهشت بزمین فرستاد، بصورت انسى، و در وى رحم آفرید، و با آدم وحى آمد که این حورا بزنى بهابیل ده، و دخترى را از اولاد جانّ صورت انسى داد، و آدم را فرمود که وى را بزنى بقابیل ده، پس قابیل خشم گرفت و با آدم گفت: من پسر مهینم، و هابیل پسر کهین، چرا حورا بوى دادى و من بدو سزاوارتر بودم؟!. آدم گفت: «یا بنى ان الفضل بید اللَّه»، این فضل خداست، او را دهد که خود خواهد. قابیل گفت: این رأى تو بود نه فرموده خداى. گفت: اکنون قربانى کنید هر یکى از شما، تا آن کس که قربان وى پذیرفته بود، فضل و شرف وى را بود، و حورا سزاى وى بود.
پس چون قربان هابیل پذیرفته آمد، و قربان قابیل مردود، قابیل را حسد آمد بر برادر، و بغى کرد با وى، و آن حسد و بغى و کینه در دل میداشت، تا آن روز که آدم به مکه میشد بزیارت خانه کعبه، و آدم (ع) چون خواست بمکّه شود آسمان را گفت: «یا سماء احفظى ولدى» یا آسمان فرزند من گوش‏دار، و امانت من نگه‏دار.
آسمان سر وازد، و نپذیرفت، آن گه گفت: «یا ارض احفظى ولدى» زمین هم چنان سر وازد.
آن گه گفت: «یا جبال احفظى ولدى»، کوه‏ها نیز سر وازدند. پس بقابیل سپرد، قابیل درپذیرفت، اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یعنى قابیل، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا» حین حمل امانة ابیه، ثم خانه.
پس چون آدم غائب گشت، قابیل بر هابیل شد آنجا که گله بر چرا داشت، گفت: «لأقتلنک یا هابیل» من آدم تا ترا بکشم یا هابیل، که قربان من رد کردند و نپذیرفتند، قربان تو پذیرفتند، و خواهر من که با جمال و حسن است بتو میدهند، و خواهر تو که بى‏جمال است و بى‏حسن، بمن میدهند. فردا مردم درین سخن گویند، و فرزند تو بر فرزند من شرف آورد، و فضل جوید. هابیل گفت: من پاکدل بودم بى‏خیانت و بى‏حسد، از آنست که قربان من بپذیرفتند، و ترا این صفا و پاکى نبود، بلکه حسد و بغى بود، از آن نپذیرفتند، و إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ و خداى که قربان پذیرد از ایشان پذیرد که پرهیزگار و پاکدل باشند. پس بدانست که وى را خواهد کشت. زبان تضرّع و نصیحت بگشاد. عبد اللَّه عمر گفت: نه از آنکه عاجز بود از کوشیدن با وى، که این از وى قوى‏تر بود، لکن پرهیزگارى و پارسایى وى را نگذاشت که دست بوى باز کند، و با وى بکوشد. گفت: یا برادر از خداى بترس و مرا مکش. مى‏بینى که آدم از یک زلّت چه دید! تو از قتل من خود چه خواهى دید! اگر مرا بکشى خوار و ذلیل شوى در میان مردم، و از هر کس و هر چیز بترسى. در آثار آورده‏اند که آن ساعت که وى را بکشت، ندا آمد از آسمان که: «کن خائفا ابدا یا قابیل، لا ترى احدا الا خفت منه حتّى تراه یقتلک».
آن گه گفت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ» اگر تو دست بمن گذارى تا مرا بکشى، من دست بتو نگذارم، و ترا نکشم، که من از خداى ترسم نه از آنکه نشکیبم، یا با تو برنیایم، إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ.
اگر کسى گوید چون اللَّه گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ پس چگونه گناه وى بردارد، و این مناقض آن مینماید. جواب آنست که این اثم هر دو با کشنده میشود یعنى بالاثم الّذى من قبلى فى قتلک ایّاى و اثمک الّذى تقدم. میگوید آن گناه که پیش ازین قتل کردى، و این گناه که بسبب قتل من کردى هر دو با خود ببرى. و آنچه گفت: من میخواهم، این نه ارادت تمنّى است، که این طلب سلامت است، و از کینه خواستن فرو نشستن، و کار بحق سپردن، و قیل «إِنِّی أُرِیدُ» معناه لا ارید، لقوله «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا» اى لا تضلّوا.
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ اى فطاوعته نفسه فى قتل اخیه. نفس وى او را فرمانبردار شد، و بطوع پیش آمد در آن قتل، و هیچ سر وانزد، تا او را بکشت.
گفته‏اند که اوّل راه بقتل نمى‏برد، و نمیدانست که چگونه میباید کشت. ابلیس بیامد، و در وى آموخت که بگذار تا در خواب شود، چون در خواب شد، سنگى بوى داد که این سنگ بر سر وى زن. چنان کرد بفرمان ابلیس، و او را بکشت، و هابیل آن روز بیست ساله بود که کشته شد، و در آن حال زمین خون وى فرو خورد، چنان که آب فرو خورد. رب العالمین آن زمین بلعنت کرد، و سباخ گردانید، تا هرگز نبات نروید پس از آن روز هرگز زمین هیچ خون فرو نخورد، از آنجاست که امروز خون بر سرزمین ببندد، و هیچ چیز از آن بخاک فرونشود. پس چون وى را کشته بود، ندانست که با وى چه باید کرد، و چون دفن باید کرد؟ وى را بر پشت خویش گرفت، و هشتاد روز با خود میگردانید، و بروایتى سه روز، از بیم آنکه ددان بیابان و مرغان او را بخورند. پس از آن رب العالمین دو کلاغ بینگیخت، تا با یکدیگر جنگ کردند، و یکى کشته شد.
آن کلاغ دیگر بمنقار و چنگ خویش حفره‏اى بکند، و آن کلاغ کشته را در آن حفره زیر خاک پنهان کرد، و قابیل در آن مینگرست.
آن گه گفت: «یا وَیْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخِی». آن گه پشیمان شد چنان که اللَّه گفت فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ. گویند پشیمان نه بدان شد که چرا او را بکشتم، بدان پشیمان شد که چرا چندین روز او را داشتم، و در خاک پنهان نکردم، و گویند پشیمانى وى بر فوات برادر بود نه بر گناه خویش، آن ندامت نه توبه بود که میکرد، که آن تحسر بود بر نایافت برادر. و آن پشیمانى که عین توبت است، و مصطفى (ص) بر آن اشارت کرده که‏ «الندم توبة» آن خاصه امّت احمد است، و هیچ امت دیگر را نبود.
پس ندا آمد از آسمان که: «یا قابیل ما فعل اخوک»؟ برادر تو چه کرد؟
و کجاست؟ جواب داد که: من ندانم، و نه بر وى من رقیب بودم. گفتند: «قتلته لعنک اللَّه»؟ او را بکشتى، رو که لعنت بر تو باد. قابیل بترسید از آن آواز، و از میان خلق‏ بگریخت، و با وحش بیابان بیامیخت، و در آن وقت وحش بیابانى با آدمى متأنس بودند، و وحشى نبودند. چون روزى چند برآمد گرسنه شد. طعامى نمى‏یافت. آهوى بیابانى را بگرفت، و سنگ بر سر وى میزد تا بکشت آن را، و بخورد. رب العالمین آن روز موقوذه در شرائع حرام کرد، و وحش بیابانى ازو نفرت گرفتند. و پس از آن با بنى آدم انس نگرفتند.
پس قابیل ترسان و لرزان دست خواهر خویش گرفت اقلیمیا، و او را بزمین عدن برد از دیار یمن. ابلیس او را گفت: تو ندانى که آتش چرا قربان هابیل بخورد، و قربان تو نخورد، از بهر آنکه وى خدمت و عبادت آتش کرد، تو نیز آتشى بساز، تا ترا و جفت ترا معبود بود. آن بیچاره بدبخت فرمان ابلیس برد، و آتشگاهى بساخت.
اوّل کسى که آتشگاه ساخت، و آتش پرستید، وى بود. ربّ العزّة فرشته‏اى بر وى گماشت، تا پاى راست وى با سرین چپ وى بست، و پاى چپ وى با سرین راست بست، و استوار کرد و او را محکم ببست، آن گه او را در آفتاب گرم افکند، و هفت حظیره آتش گرد وى درآورد، و هشتاد سال او را چنین عذاب کرد، پس از آن وحى آمد از حقّ جلّ جلاله، که: اخسفى به، قابیل را بزمین فرو بر، زمین او را تا بهر دو کعب فروبرد. قابیل فریاد کرد، و رحمت خواست. ربّ العزّة گفت: «ویحک انما اضع رحمتى على کلّ رحیم»، من رحمت بر رحیمان کنم «الراحمون یرحمهم الرحمن، ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء». دیگر باره فرمان آمد بزمین که وى را فرو بر، تا بنیمه تن فرو شد. سدیگر فرمان آمد بزمین که او را فروبر، فرو شد، و تا بقیامت فرو میشود.
و گفته‏اند که: این آلات لهو و فسق که در دنیاست چون طبل و ناى و بربط و چنگ و امثال آن، و نیز خمر خوردن و زنا و فاحشها و آتش پرستیدن همه آنست که اولاد قابیل بدید آوردند، و جهان ازیشان پر از فساد گشت تا بروزگار نوح. پس رب العالمین ایشان را بیک بار بطوفان غرق کرد، و نسل ایشان بریده شد، و نسل شیث پیوسته گشت. مصطفى (ص) گفت: «لا تقتل نفس مسلمة الا کان على ابن آدم کفل من دمه لانّه اوّل من سنّ القتل»، و قال (ص) حین سئل عن یوم الثلاثاء، فقال: «یوم دم».
قالوا: و کیف یا رسول اللَّه؟ قال: «فیه حاضت حوّاء و قتل ابن آدم اخاه».
ابن عباس گفت: چون هابیل بدست قابیل کشته شد، آن روز در درختان خار پدیدآمد، و میوه‏ها بعضى ترش گشت، و طعمها بگردید، و روى زمین دیگرگون گشت. آدم به مکه بود، گفت: «قد حدث فى الارض حدث» امروز در زمین حادثه‏اى پدیدآمده است، ندانم تا چه بوده؟ بر اثر آن برفت تا آن احوال بدید، و این چند کلمت بزبان سریانى بگفت، و بعضى فرزندان وى نقل با عربیت کردند:
تغیرت البلاد و من علیها
و وجه الارض مغبر قبیح‏
تغیر کلّ ذى طعم و لون
و قلّ بشاشة الوجه الصّبیح‏
و مالى لا اجود بسکب دمع
و هابیل تضمّنه الضریح‏
و جاءت سهلة و لها رنین
لهابلها و قابلها یصیح
لقتل ابن النّبی بغیر جرم
فقلبى عند قتلته جریح‏
و پس از آن آدم روزگارى دراز بگریست، و اندوهگن میبود بر فراق هابیل، و نمیخندید، تا ربّ العزّة وى را گفت: «حیّاک اللَّه و بیّاک» اى اضحکک، پس از آن بخندید، و دل وى خوش گشت، و از پس قتل هابیل پنجاه سال برآمد، و عمر آدم بصد و سى سال رسید، شیث آورد و نام وى هبة اللَّه. ربّ العزّة عبادت خلق در ساعت‏ شب و روز وى را در آموخت، و پنجاه صحیفه با وى فرو فرستاد، و وصى آدم بود، و پس از وى خلیفه و ولى عهد وى، و نور مصطفى (ص) از حوّا با وى انتقال کرده، و این خصوصیت از میان فرزندان یافته، و در آن قصه‏ایست معروف بجاى خود گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ درین «اجل ذلک» مخیرى، خواهى با «نادمین» بر، یعنى پشیمان شد از بهر آن، ورخواهى ابتدا کن.
«مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا» اى من سبب فعل قابیل فرضنا و اوجبنا، «عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ» از بهر آنکه قابیل در خون برادر شد، و او را بکشت، ما بر بنى اسرائیل فرض کردیم. و این حکم بر همه خلق فرض کرد اما بنى اسرائیل را بذکر مخصوص کرد، که ایشان اهل توراتند و بیان این حکم اول در تورات فرو آمد، و بر دیگران که واجب شد هم بتورات واجب شد. میگوید: واجب کردیم بر ایشان که هر کسى که تنى بکشد، «بِغَیْرِ نَفْسٍ» یعنى بغیر قود، «أَوْ فَسادٍ» یعنى بغیر فساد «فِی الْأَرْضِ» بى‏قصاص یا بى‏انبازى که در خون کشته‏اى داشته بود با کشنده‏اى، یا پس احصان زنایى کرده بود، یا از دین برگشته بود، «فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً» هم چنان بود که همه مردمان کشته بود، یعنى باستحقاق عقوبت و دورى از مغفرت، نه باندازه عذاب و مقادیر عقوبت، که اندازه آن اللَّه داند، چنان که خود خواهد بقدر گناه عقوبت کند یا عفو کند.
«یَفْعَلُ ما یَشاءُ» و «یَحْکُمُ ما یُرِیدُ».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً و هر که تنى زنده کند یعنى او را از دست کشنده‏اى رها کند، یا از غرقى و حرقى و هدمى برهاند، یا از ضلالتى و کفرى بازآرد، هم چنان بود که همه مردمان زنده کرده بود، یعنى مزد وى چندان باشد که‏ همه مردمان رهانیده باشد. ابن عباس گفت: «من قتل نبیا او اماما عدلا فکأنما قتل الناس جمیعا، و من شد على عضد نبى او امام عدل فکأنما احیا الناس جمیعا». فتاده و ضحاک گفتند: «عظم اللَّه اجرها و عظم وزرها، فمعناها من استحلّ قتل مسلم بغیر حقه فکأنما قتل الناس جمیعا، لأنهم لا یسلمون منه، و من احیاها فحرمها، و تورع عن قتلها، فکأنما احیا الناس جمیعا، لسلامتهم منه».
قال رسول اللَّه (ص): «من سقى مؤمنا شربة من ماء، و الماء موجود، فکأنما اعتق سبعین، و من سقى فى غیر موطنها فکأنما احیا نفسا، وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً».
وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بما بان لهم صدق ما جاءوهم به، ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ اى مجاوزون حد الحق.
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ این آیت در شأن قاطعان است و راهزنان، ایشان که راهها ببیم دارند و مکابره در خون و مال مسلمانان سعى کنند، و آنچه گفت که با خدا و رسول بجنگ‏اند، آنست که در ناایمنى راهها انقطاع حج است و عمره و غزو و زیارت و صلات ارحام و امثال آن. مقاتل گفت و ابن جبیر که: این در شأن قومى عرینان فرو آمد که آمدند برسول خدا و بر اسلام بیعت کردند، و در دل نفاق و کفر میداشتند، پس گفتند: ما در مدینه نمیتوانیم بودن، و از وباء مدینه میترسیم، و آب و هواء آن ما را سازگار نیست. رسول خدا ایشان را بصحرا فرستاد، آنجا که شتران صدقات ایستاده بودند، گفت: روید و ابوال و البان آن بکار دارید، و از آن بخورید، تا صحت یابید. ایشان رفتند، و رعاة را کشتند، و شتران را جمله براندند، و مرتد گشتند. خبر بمدینه افتاد، و لشکر اسلام تاختن بردند، و ایشان را گرفتند و آوردند. رسول خدا فرمود: تا دستها و پایهاشان ببرند، و داغ بر چشمهاشان بنهند، و میل درکشند، و در آفتاب گرم بیفکنند ایشان را، تا بمیرند. جبرئیل آمد در آن حال، و این آیت آورد، گفت: یا محمد ملک میگوید جل جلاله، که: جزاء ایشان آنست که ما درین آیت بیان کردیم، نه آن مثلت که تو فرمودى. پس رسول خدا مثلت نهى کرد، و شرب بول بعد از آن منسوخ گشت.
کلبى گفت: این در شأن ابو بریدة الاسلمى آمد، و هو هلال بن عویمر، که با رسول خدا عهد بست که یارى وى ندهد، و دشمنان را نیز بر وى یارى ندهد، و مسلمانان را از خود ایمن دارد، و مسلمانان نیز از خود ایمن دارند، و هر کس که بر هلال بگذرد، و قصد مصطفى (ص) و اسلام دارد، هلال او را منع نکند، و راه بوى فرو نگیرد.
پس قومى از بنى کنانه بطمع اسلام قصد رسول خدا کردند. اصحاب هلال بر ایشان افتادند، و هلال خود حاضر نبود، و ایشان را کشتند، و مال بردند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، میگوید که: جزاء ایشان که راه زنند، و در زمین تباه‏کارى کنند، و بناایمن داشتن راهها میکوشند، أَنْ یُقَتَّلُوا آنست که: هر که کشتن کرده بود و مال نستده، او را بکشند، اگر چه ولى دم عفو کند عفو سود ندارد، که طریق آن طریق حد است نه طریق قصاص، و درست آنست که تکافؤ درین قتل شرط نیست، أَوْ یُصَلَّبُوا و آنکه کشتن کرده بود و مال ستده، او را بکشند، و بردار کنند، سه روز پیش از قتل یا پس از قتل، چنان که رأى امام باشد. أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ و آنکه مال ستده بود و کشتن نکرده، دستى و پایى از آن وى ببرند، یکى از راست و یکى از چپ، و باید که مال کم از نصاب سرقت نبود. أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ و آنکه کشتن نکرده بود و مال نستده اما با ایشان بود، و ایشان را انبوه دارد و قوى، و ایشان را پشتیوان بود، وى را نفى کنند. نفى آن بود که او را بترسانند و میجویند تا میگریزد، و جایى قرار نگیرد، فاما یتوب او یحصل فى ید الامام، فیقیم علیه الحد.
چون در دست امام افتد حد قطاع طریق بر وى براند. این مذهب بو حنیفه است، و بنزدیک وى بناء این عقوبات بر محاربت است نه بر مباشرت فعل، قال: و هذا الردی‏ء المعاون محارب معنى و ان لم یکن مباشرا صورة.
اما بمذهب شافعى بر تعزیر اقتصار کنند، که از وى مباشرت فعل نبود، و نه حقیقت محاربت، حضور مجرد و تکثیر سواد حدى لازم نکند، بلکه تعزیر کفایت باشد. قول حسن و ابن المسیب آنست که «او» درین آیت بمعنى اباحت است و تخییر، یعنى که امام درین عقوبات مر قاطع طریق را مخیر است، آن یکى که خواهد میکند، و معنى نفى حبس است در زندان، که هر کرا در زندان کردند گویى که وى را از دنیا بیرون کردند.
ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا اى هوان و فضیحة فى الدنیا، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ این عذاب کافران است على الخصوص آن قوم عرینان که آیت در شأن ایشان فرو آمد، اما مسلمانان چون ازیشان جنایتى آید، و حد شرعى بر ایشان برانند، آن ایشان را کفارت گناهان باشد، و در آن جهان ایشان را عذاب نبود، و ذلک فى‏
قوله (ص): «من اصاب ذنبا اقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته»، و روى: «من اصاب حدا فعجّل عقوبته فى الدنیا، فاللّه اعدل من ان یثنى عبده العقوبة فى الآخرة، و من اصاب حدا فستره اللَّه علیه، و عفا عنه، فاللّه اکرم من ان یعود فى شى‏ء قد عفا عنه».
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا یعنى تابوا من الشّرک، و رجعوا من الکفر، و آمنوا و اصلحوا، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فتعاقبوهم، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لا سبیل علیهم بشی‏ء من الحدود الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الایة، و لا تبعة لاحد قبله فیما اصاب فى حال کفره لا فى مال و لا فى دم. میگوید: مگر ایشان که توبت کنند از شرک و کفر، و در اسلام آیند پیش از آنکه در دست شما افتند، و ایشان را عقوبت کنید، کس را بر ایشان راهى نه، و حدى برایشان لازم نه. اسلام آن همه از ایشان برداشت و مغفرت اللَّه در ایشان رسید، لقوله تعالى: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، و قال النبى (ص): «الاسلام یهدم ما قبله».
این حکم مشرکان است، ایشان که توبه کنند از محاربت و باسلام درآیند، اما مسلمانان که از محاربت و راه زدن توبه کنند علما در آن مختلف‏اند، و احوال در آن مختلف است: اگر پس از آن توبت کند که در دست امام افتاده باشد، و بر وى ظفر یافته، آن توبت هیچ حکم از احکام شرع از وى بازندارد، و تغییر در آن نیارد، و گر پیش از آن توبت کند، حقوق آدمیان چون ضمان اموال و وجوب قصاص، هیچ چیز از وى اسقاط نکند. اما حقوق اللَّه تعالى بر دو ضربست: بعضى از آن بمحاربت مخصوص است، و هو انحتام القتل و الصلب و قطع الید و الرجل، این همه بیفتد، و بعضى آنست که بمحاربت مخصوص نیست چون حد زنا و حد شرب خمر، این دو قولى باشد: بیک قول بیفتد، و بیک قول نه. سدى گوید: اگر محاربى بزینهار آید و توبت کند پیش از آنکه امام را برو دستى بود، یا کسى برو ظفر یابد، خود بازآید و توبت کند، و امان جوید، او را توبت پذیرند، و امان دهند، و بجنایات گذشته او را نگیرند. گفتا: و دلیل برین قصه على الاسدى است، مردى محارب بود راهزن، فراوانى از خون و مال مسلمانان در گردن وى، و ائمه و عامه پیوسته در طلب وى بودند، و بر وى ظفر مى‏نیافتند. آخر روزى کسى را دید که این آیت میخواند: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ. آن بر دل وى اثر کرد، و همچون مرغ نیم بسمل بارى چند در خاک بغلطید، سلاح بیفکند، و برخاست‏ و در مدینه شد اندر میانه شب، بوقت سحر غسلى برآورد، و بمسجد رسول خدا شد، و با مسلمانان نماز بامداد بجماعت بگزارد، آن گه فرا پیش بو هریره شد، و جماعتى یاران مصطفى (ص) حاضر بودند، گفت: یا باهریره منم فلان مرد گنهکار، جئت تائبا من قبل ان تقدروا علىّ، و اللَّه عز و جل یقول: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. بو هریره گفت: راست گفتى، کس را بر تو دست نیست، و کس را بر تو تبعت نیست. پس بو هریره دست وى گرفت، و پیش مروان حکم برد، که روزگار امارت وى بود، و قصه وى بگفت. مروان او را بنواخت، و گفت: کس را بر تو دست نیست. پس آن مرد بغزا شد، و در بحر روم غرق گشت رحمه اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از خشم و عذاب خداى، وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ و بوى نزدیکى جویید، وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ و باز کوشید با دشمن وى از بهر وى، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۳۵) تا مگر بر راه پیروزى بمانید.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، لَوْ أَنَّ لَهُمْ اگر ایشان را بود، ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً هر چه در زمین چیز است همه، وَ مِثْلَهُ مَعَهُ و هم چندان با آن، لِیَفْتَدُوا بِهِ و خواهندى که خود را بآن باز خریدندى، مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ از عذاب روز رستاخیز، ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ نپذیرندى از ایشان، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۳۶) و ایشانراست عذابى درد نماى.
یُرِیدُونَ میخواهند، أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ که بیرون آیندى از آتش، وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها و ایشان از آتش بیرون آمدنى نه‏اند، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ (۳۷) و ایشانراست عذابى پاینده.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ دزد اگر مرد است و اگر زن، فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما دست ایشان ببرید، جَزاءً بِما کَسَبا پاداش بآن دزدى که کردند، نَکالًا مِنَ اللَّهِ نکالى است از اللَّه، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۳۸) و خدا تواناى است داناى راست دان.
فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ هر که توبه کند پس از آن دزدى که کرد، وَ أَصْلَحَ و کار خود راست کند، فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ اللَّه وى را توبت دهد و از وى توبت پذیرد، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۹) که خداى آمرزگار است مهربان.
أَ لَمْ تَعْلَمْ نمیدانى، أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ که اللَّه را است پادشاهى آسمان و زمین، یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ عذاب کند او را که خواهد، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ و بیامرزد او را که خواهد، وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۴۰) و اللَّه بر همه چیز تواناست.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ اى پیغامبر! لا یَحْزُنْکَ اندوهگن مکناد ترا، الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اینان که میشتابند بکفر، مِنَ الَّذِینَ قالُوا ازین منافقان که گفتند بزبان، آمَنَّا بگرویدیم، بِأَفْواهِهِمْ این گفت زبان است بدهنهاى ایشان، وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ و دلهاى ایشان هنوز ناگرویده، وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا و ازینان که جهود شدند، سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ دروغ شنوان‏اند، و دروغ پذیران، سَمَّاعُونَ جاسوسان و سخن‏گیران و سخن‏جویان، لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سخن میبرند با غایبان خویش که بتو نمى‏آیند، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ سخن مى‏بگردانند، مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ پس آنکه اللَّه نهاد آن را بجاى خود، یَقُولُونَ میگویند، إِنْ أُوتِیتُمْ هذا اگر شما را درین حکم حد دهند نه رجم، فَخُذُوهُ گیرید و پذیرید آن حکم را، وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ و اگر چنانست که شما را حد ندهند فرود از رجم، فَاحْذَرُوا از پذیرفتن آن پرهیزید، وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ و هر که اللَّه فتنه دل وى خواهد، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً بدست تو از خداى وى را هیچ چیز نیست، أُولئِکَ الَّذِینَ ایشان آنند، لَمْ یُرِدِ اللَّهُ که اللَّه مى نخواهد، أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ که دلهاى ایشان پاک کند، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ ایشانراست در دنیا رسوایى و فرومایگى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ (۴۱) و ایشانراست در آخرت عذابى بزرگوار.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ دروغ نیوشان و دروغ پذیرانند از یکدیگر، أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ رشوت‏خواران، فَإِنْ جاؤُکَ اگر بتو آیند، فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ حکم کن میان ایشان، أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ یا روى گردان از ایشان، وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ و اگر روى گردانى از ایشان، فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً نگزایند ترا هیچ چیز، وَ إِنْ حَکَمْتَ و اگر حکم کنى میان ایشان، فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ حکم کن براستى و داد، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۴۲) که اللَّه راستکاران و داد دهان دوست دارد.
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ و ترا حاکم چون پسندند، وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ و کتاب تورات بنزدیک ایشان، فِیها حُکْمُ اللَّهِ حکم خدا براستى در آن، ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ و مى‏برگردند از کار کردن بآن، وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (۴۳) و هرگز گرویدگان نه‏اند بآن.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ الایة درین آیت اشارتست که ایمان شنیدنى است و دیدنى و شناختنى و گفتنى و کردنى. سمعوا دلیل است که شنیدنى است، تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ دلیل است که دیدنى است، مِمَّا عَرَفُوا دلیل است که شناختنى است، یَقُولُونَ دلیل است که گفتنى است. آن گه در آخر آیت گفت: وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ این محسنین دلیل است که عمل در آن کردنى است اما ابتدا بسماع کرد که نخست سماع است، بنده حق بشنود، او را خوش آید، درپذیرد، و بکار درآید و عمل کند. رب العالمین قومى را مى‏پسندد که جمله این خصال در ایشان موجود است. گفته‏اند که: سه چیز نشان معرفتست، و هر سه ایشان را بکمال بود: بکا و دعا و رضا. بکا بر جفا و دعا بر عطا و رضا بقضا. هر آن کس که دعوى معرفت کند، و این سه خصلت در وى نیست، وى در دعوى صادق نیست، و در شمار عارفان نیست، و در میان جوانمردان و دینداران او را نوایى نیست.
پیر طریقت گفت: «معرفت دو است: معرفت عام و معرفت خاص. معرفت عام سمعى است و معرفت خاص عیانى. معرفت عام از عین جود است، و معرفت خاص محض موجود. معرفت عام را گفت: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ». معرفت خاص را گفت: «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها». «وَ إِذا سَمِعُوا» اهل شریعت را مدحت است، «سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ» اهل حقیقت را تهنیت است. هر که از شریعت گوید، گر هیچ با پس نگرد ملحد گردد. هر که از حقیقت گوید، گر هیچ با خود نگرد مشرک گردد.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ این جوانمردانى را بیامد که جانهاى ایشان محمل اندوه است، و دلهاشان منزل درد. سریر اسرار عزّت دین در ازل در پرده اطوار طینت ایشان نهادند، و آفتاب معرفت از شرفات مجد دولت ایشان بتافت.
گفتند: پس از آنکه جمال عزت قرآن بر دلهاى ما تجلى نمود، چون که ننازیم! و در راه عشق او جان چرا نبازیم! عجب دانى چیست؟ عجب آنست که هر که گرفتار این حدیث است شاد بدان است که روزى در سرا نیست:
ما را غم آن غمزه غماز خوش است
وز چون توبتى کشیدن ناز خوش است.
در هر دورى و در هر قرنى این بار درد و اندوه دین را حمالى برخاست، و در هیچ دور اندر طبقه اولیا طرفه‏تر از آن جوان خراباتى برنخاست که در روزگار جنید و شبلى بود. پیر زنى را فرزندى بود و او را ناخلف مى‏شمردند و از اعجوبهاى تقدیر خود خبر نداشتند، ندانستند که این خلف و ناخلف نقدى است که بدست تقدیر در دار الضرب ازل زده‏اند، و کس را بر آن اطلاع نداده‏اند. آن پسر را همه روز در خرابات مى‏دیدند دام دریده و آشفته روزگار، و آن مادر وى شب و روز دست بدعا برداشته، و در خداى مى‏زارد و مى‏نالد که: بار خدایا! هیچ روى آن دارد که این جگر گوشه ما را ازین گرداب معصیت بیرون آرى، و از جام بیدارى او را شربتى دهى! تا دل ما فارغ گردد.
گفتا: هاتفى آواز داد که: اى پیر زن خوش باش، که ما این پسر را در کار دل پردرد تو کردیم، و آن گه دانه شوق بر دام محبّت براى صید او بستیم. تا پیر زن درین اندیشه بود، جوان از خواب درآمد آشفته و سرگردان نعره همى کشید و همى گفت: این ربى این ربى؟ کجات جویم اى ماه دلستان، از کجا خوانم اى دلرباى دوستان. این ربّى این ربى؟ اى مادر خداى من کو؟ دلگشاى و رهنماى من کو؟ مرهم خستگى من کو؟ داروى درماندگى من کو؟ آه! کجا بدست آید امروز این چنین خراباتى، تا بغبار نعل قدم او تبرک گیریم، و آن را کحل دیده خویش سازیم! نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:
در زوایاى خرابات از چنین مستان هنوز
چند گویى مرد هست و مرد هست آن مرد کو؟
بر درختى کین چنین مرغان همى دستان زنند
زان درخت امروز اصل و بیخ و شاخ و ورد کو؟
از براى انس جان اندر میان انس و جان
یک رفیق هم سرشت هم دم هم درد کو؟
هم چنان همى بود تا دیگر روز، هر ساعتى سوخته‏تر و واله‏تر. دیگر روز مادر او را پیش مشایخ شهر برد، گفت: این پسرم را درمان بسازید، و این درد را دارو پدید کنید. ایشان درماندند، گفتند: این دردى بس محکم است و جایگیر، تدبیر آنست که او را به بغداد برى پیش پیران طریقت جنید و شبلى، که اوتاد جهان ایشانند. آن پیر زن به بس رنج و تعب او را در پیش گرفت، و به بغداد برد پیش مشایخ طریقت. جنید درو نگرست، قابل نظر ربوبیّت دید، بباطن آن جوان نظرى کرد، خورشید دولت دید که از زیر ابر بشریت وى مى‏تافت. گفت: یا ضعیفه او را بمکّه باید شد پیش بو العباس عطا و ابو بکر کتانى که پیران جهان امروز ایشان‏اند، و درمان این درد هم ایشان دانند. آن پیر زن او را فرار راه کرد، و سر ببادیه درنهاد بهزاران مشقّت به مکه رسیدند پیش آن شاهان طریقت. ایشان چون او را دیدند، گفتند: عجب جوانى است این جوان! که نسیم صباء دولت فقر از سر زلف وى مى‏دمد! او را بکوه لبنان باید برد که قوام دهر آنجااند. مادر گفت: خیز جان مادر! چیزیست هر آینه درین زیر گلیم! پاى برهنه و سر برهنه و شکم گرسنه روى در بیابان نهادند تا رسیدند بکوه لبنان:
جبالىّ التألف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
پویان و دوان‏اند و غریوان بجهان در
در صومعه و کوهان در غار و بیابان
یک چند در آن صحرا همى گشتند، تا بکناره چشمه رسیدند. شش کس را دیدند ایستاده، و یکى در پیش نهاده. چون آن جوان را دیدند استقبال کردند، گفتند: دیر آمدى، نماز کن برین مرد که وى غوث جهان بود، و چون از دنیا بیرون مى‏شد وصیت کرد که خلیفه من در راه است، همین ساعت رسد، او را گوئید تا بر من نماز کند، و مرقع من درپوشد، و بجاى من بنشیند. آن جوان رفت، و غسلى کرد، و مرقع شیخ در پوشید، و انوار خداى بر نقطه دل وى تجلّى کرد، و مشکلات شریعت و اسرار طریقت نهمار بر دل وى کشف گشت، فراز آمد، و آن شیخ را غسلى بداد بر وى نماز کرد، و او را در خاک نهاد، و بجاى وى نشست. پیر زن چون وى را چنان دید آهى کرد، و جان بداد:
هر مرحله‏اى که بود راهى کردیم
وز آتش دل آتشگاهى کردیم‏
در هر چیز بتا! نگاهى کردیم
دیدیم در آن نقش تو آهى کردیم.
آرى جان و جهان کشش این کار کند، و جذبه الطاف این رنگ دارد. جذبة من الحق توازى عمل الثقلین.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ نشان سعادت بنده آنست که بر حدّ فرمان بایستد، و از اندازه شرع در نگذرد. اگر مباحى بیند بخضوع و خشوع پیش شود، و بجان و دل در پذیرد، و گر محظورى بیند بایستد و در آن تصرف نکند، و جحود نیارد. هواى و دل خواست خویش در باقى کند، و خود را بدست زمام شریعت دهد:
اگر نز بهر شرعستى در اندر بنددى گردون
و گر نز بهر دینستى کمر بگشایدى جوزا.
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً حلال طیّب آنست که بى‏طلب از غیب درآید، و هر چه از غیب آید بى‏عیب آید. بجان و دل قبول باید کرد، و رازق را در آن نهمار شکر باید کرد. خبر درست است که رسول خدا (ص) عمر خطاب را عطا داد.
عرم گفت: اعطه افقر الیه منى، فقال (ص): «خذه فتمولّه، و تصدق به، فما جاءک من هذا المال و انت غیر مشرف و لا سائل، فخذه، و مالا فلا تتبعه نفسک»، و قال نافع کان‏ المختار یبعث الى ابن عمر بالمال فیقبله، و یقول: لا اسأل احدا شیئا، و لا اردّ ما رزقنى اللَّه. و گفته‏اند: حلال طیب آنست که آنچه خورد بر شهود رازق خورد، اگر بدین رتبت نرسد بر ذکر وى خورد، که مصطفى (ص) گفت: «سمّ اللَّه و کل بیمینک و کل مما یلیک».
و زینهار که بغفلت نخورى که خوردن بغفلت در شریعت ارادت حرام است و تخم طغیانست، و اهل غفلت را میگوید عزّ جلاله: یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ جوانمردان طریقت در غلبات وجد خویش تجدید عهد و تاکید عقد را گه گه سوگندى یاد کنند که: و حقک لا نظرت الى سواک و لا قلت لغیرک و لا خلت عن عهدک. این سوگندها بحکم توحید لغو است، و از شهود احدیّت سهو، که بنده را چه جاى آنست که خود را وزنى نهد، یا کسى پندارد! یا گفت خود را محلّى داند! تا برو سوگند نهد! بلکه سزاى بنده آنست که احکام وى را بحسن رضا استقبال کند، اگر خوانند یا راند در آن اعتراض نیارد، و از آن اعراض نکند، و در حقایق، وصلت و هجرت نگوید. آنچه دهد گیرد، و آنچه آید پذیرد، و بحقیقت داند که مهربان بر کمال اوست، و مقدر و مدبر بهمه حال اوست.
پیر طریقت گفت: «اى نزدیکتر بما از ما! و مهربان‏تر بما از ما! نوازنده ما بى‏ما، بکرم خویش نه بسزاء ما، نه کار بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منت بتوان ما، هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردى باقى بر ما. هر چه کردى بجاى ما بخود کردى نه براى ما».
و چنان که کفارت در شریعت بزبان علم معروفست اما العتق و اما الاطعام و اما الکسوة فان لم یستطع فصیام ثلاثة ایام، هم چنان کفارت طریقت بزبان اشارت سه قسم‏ است: بذل الروح بحکم الوجد، او بذل القلب بصحّة القصد، او بذل النفس بدوام الجهد، فان عجزت فامساک و صیام عن المناهى و المزاجر.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى‏
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
الْحَمْدُ لِلَّهِ ستایش نیکو خداى را الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که او بیافرید آسمانها و زمین وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و تاریکى شب آفرید و روشنایى روز ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا پس ایشان که کافر شدند بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱) آمدند و با خداى خویش انباز گفتند.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ او آنست که بیافرید شما را مِنْ طِینٍ از گل ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا آن گه درنگ را کیى ساخت وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ و کیى است نام زد کرده بنزدیک وى ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲) و آن گه شما که بیگانگان‏اید در شک مى‏پیچید.
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ و اوست اللَّه نام و در آسمانها است، وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ و نهان شما و آشکاراى شما میداند در زمین وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ (۳) و میداند آنچه میکنید.
وَ ما تَأْتِیهِمْ و نمى‏آید بایشان مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ سخنى از سخنان خداوند ایشان إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴) مگر که از آن روى گردانیده مى‏باشند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ اکنون که دروغ زن گرفتند کار راست و سخن درست، لَمَّا جاءَهُمْ چون بایشان آمد فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ آرى آید بایشان أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵) خبرهاى آنچه افسوس میکنند بر آن.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم ملیک لا یستظهر بجیش و عدد، اسم عزیز لا یتعزز بقوم و عدد، اسم عظیم لا یحصره زمان و لا امد، و لا یدرکه غایة و مرد، تعالى عن المثل و الند، و الشبه و الولد، و هو الواحد الاحد، القیوم الصمد، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. نام خداوندیست باقى و پاینده بى‏امد، غالب و تاونده بى‏یار و بى‏مدد، در ذات احد است بى عدد، در صفات قیوم و صمد، بى شریک و بى‏نظیر، بى‏مشیر و بى‏ولد، نه فضل او را حد، نه حکم او را رد، لم یلد و لم یولد، از ازل تا ابد. خدایى عظیم، جبارى کریم، ماجدى نام‏دار قدیم، صاحب هر غریب، مونس هر وحید، مایه هر درویش، پناه هر دل ریش. کردش همه پاک، و گفتنش همه راست، علمش بى نهایت، و رحمت بیکران، زیبا صنع و شیرین ساخت، نعمت بخش و نوبت ساز، و مهربان نهانست، نهان از دریافت چون، و از قیاس وهمها بیرون، و پاک از گمان و پندار و ایدون، برتر از هر چه خرد نشان داد، دور از هر چه پنداشت بدان افتاد، پاک از هر اساس که تفکر و بحث نهاد، تفکر و بحث بعلم و عقل خود در ذات و صفات وى حرام، تصدیق ظاهر و قبول منقول و تسلیم معانى در دین ما را تمام، این خود زبان علم است باشارت شریعت، مزدوران را مایه، و بهشت‏جویان را سرمایه. باز عارفان و خدا شناسان را زبانى دیگر است، و رمزى دیگر. زبانشان زبان کشف، و رمزشان رمز محبت. باشارت حقیقت زبان علم بروایت است و زبان کشف بعنایت. روایتى بر سر عالم رایت است، و عنایتى در دو گیتى آیت. روایتى مزدور است و طالب حور، عنایتى در بحر عیان غرقه نور.
پیر طریقت گفت رضوان خدا برو باد: «ار مزدور را بهشت باقى حظ است، عارف از دوست در آرزوى یک لحظ است. ار مزدور در بند زیان و سود است، عارف سوخته بآتش بى دود است. ار مزدور از بیم دوزخ در گداز است، سر عارف سر تا سر همه ناز است»:
چندان ناز است ز عشق تو در سر من
تا در غلطم که عاشقى تو بر من‏
یا خیمه زند وصال تو بر در من
یا در سر کار تو شود این سر من‏
«بسم اللَّه» عموم خلق راست، باللّه خاصگیان درگاه راست، اللَّه صدیقیان و خلوتیان راست. گوینده «بسم اللَّه» فعل خود دید، و سبب دید، و مسبب دید. گوینده باللّه سبب دید، و مسبب دید، و فعل خود ندید. گوینده اللَّه نه فعل خود دید، و نه سبب دید، که همه مسبب دید، قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اشارت بآنست، و خدا جویان را نشانست، یک نفس با دوست به از ملک جاودانست، یک طرفة العین انس با دوست خوشتر از جانست، عزیز آن رهى که سزاى آنست، هم راحت جان، و هم عیش جان، و هم درد جانست:
هم در دل منى و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزى و هم فتنه نشان.
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ میگوید: بنده من! همه مهر من بین، همه داشت من بین، بفعل خود منت بر ما منه، توفیق ما بین، بیاد خود پس مناز، تلقین ما بین از نشان خود گریز، یکبارگى مهر ما بین. و زبان حال بنده جواب میدهد: خداوندا! از علم چراغى ده، وز معرفتم داغى نه، تا همه ترا بینم، همه ترا دانم. خداوندا! وا درگاه آمدم بنده‏وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار، آرنده شادى و آراینده اسرار! اى رباینده پرکندگى، و دارنده انوار! چشمى که ترا نه بیند سیاه است، دلى که ترا نشناسد مردار:
چشمى که ترا دید شد از درد معافى
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلم.
قوله: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بدأ سبحانه بالثناء على نفسه، فحمد نفسه بثنائه الازلى، و أخبر عن سنائه الصمدى و علائه الاحدى. ستایش خداوند عظیم، کردگار حکیم، باقى ببقاء خویش، متعالى بصفات خویش، متکبر بکبریاء خویش، باعلاء دیمومى و سناء قیومى، وجود احدى و کون صمدى، وجه ذو الجلال و قدرت بر کمال، سبحانه، هو اللَّه الواحد القهار، و العزیز الجبار، و الکبیر المتعال.
یکى از بزرگان دین و ائمه طریقت گفته: من ذا الذى یستحق الحمد الا من یقدر على خلق السماوات و الارض، و جعل الظلمات و النور؟ کرا رسد و کرا سزد که وى را بپاکى بستایند، و ببزرگوارى نام برند، مگر او که آفریدگار آسمان و زمین است، و آفریدگار روز و شب، و آسمان چو سقفى راست کرده، و زمین چون مهدى آراسته، و روز معاش ترا پرداخته، و شب آرامگاه تو ساخته. گفته‏اند که: آسمان اشارتست بآسمان معرفت، و آن دلهاى عارفان است، و زمین اشارتست بزمین خدمت، و آن نفسهاى عابدان است، و چنان که آسمان صورت باختران نگاشته، و بشمس و قمر آراسته، و نظاره‏گاه زمینیان کرده، آسمان معرفت را بآفتاب علم و قمر توحید و نجوم خواطر آراسته، و آن گه نظاره‏گاه آسمانیان کرده. هر گه که شیاطین قصد استراق سمع کنند، از آسمان عزت برجم نجم ایشان را مقهور کنند. اینست که رب العزة گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ.
همچنین هر گه که شیطان قصد وسوسه کند، بدل بنده مؤمن برقى جهد از آسمان معرفت، که شیطان از آن بسوزد. اینست که گفت رب العزة: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.
و چنان که در بسیط زمین هفت دریاست که در آن منافع و معاش خلق است، در زمین خدمت نیز هفت دریاست، که در آن سعادت و نجات بنده است. بو طالب مکى صاحب قوت القلوب بجمله آن اشارت کرده و گفته: مناهج السالکین سبعة ابحر: سکر وجد و برق کشف و حیرة شهود و نور قرب و ولایة وجود و بهاء جمع و حقیقة افراد. گفت این هفت دریااند بر سر کوى توحید نهاده، چنان که در حق مترسمان هفت درکه دوزخ بر راه بهشت نهاده، و تا مترسمان و عوام خلق برین هفت درکه گذر نکنند ببهشت نرسند، همچنین سالکان راه توحید تا برین هفت دریا گذر نکنند، بحقیقت توحید نرسند.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ هر جا که جهل است همه ظلمت است، و هر جا که علم است همه نور است، و آنجا که علم و عمل است نور على نور است. بنده تا در تدبیر کار خویش است در ظلمت جهل است، و در غشاوة غفلت، و تا در تفویض است در ضیاء معرفت است و نور هدایت. در آثار بیارند که یا ابن آدم! دو کار عظیم ترا در پیش است: یکى امر و نهى بکار داشتن، این بر تو نهادیم، آن را ملازم باش. دیگر تدبیر مصالح خویش، آن در خود پذیرفتیم، و از تو برداشتیم، دل و از آن مپرداز، «ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر».
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ آدم دو چیز بود طینت و روحانیت. طینت وى خلقى بود، و روحانیت وى امرى بود. خلقى آن بود که: خمر طینة آدم بیده، امرى آن بود که: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ» از جمال امرى بود، و عَصى‏ آدَمُ از آلایش خلقى بود. در آدم هم گلزار بود و هم گلزار، و گل محل گل بود، لکن با هر گلى خارى بود، گلى چون ابراهیم خلیل (ع)، و خارى چون نمرود طاغى، گلى چون موسى عمران، خارى چون فرعون و هامان، گلى چون عیسى پاک، خارى چون آن جهودان ناپاک، گلى چون محمد عربى (ص)، خارى چون بو جهل شقى. که داند سر فطرت آدم؟ که شناسد دولت و رتبت آدم؟ عقاب هیچ خاطر بر شاخ درخت دولت آدم نه نشست، دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوت آدم درنیافت. چون در فرادیس اعلى آرام گرفت، و راست بنشست، گمان برد که تا ابد او را همان پرده سلامت مى‏باید زدن. از جناب جبروت، و درگاه عزت خطاب آمد که: أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ؟ یا آدم ما میخواهیم که از تو مردى سازیم، تو چون عروسان برنگ و بوى قناعت کردى:
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار.
یا آدم! دست از گردن حوا بیرون کن، که ترا دست در گردن نهنگ عشق مى‏باید کرد، و با شیر شریعت هم کاسگى مى‏باید کرد. از سر صفات هستى برخیز، که ترا بقدم ریاضت بپا فزار ملامت بآفاق فقر سفر مى‏باید کرد. رو در آن خاک دان بنشین، بنانى و خلقانى و ویرانى قناعت کن تا مردى شوى:
جان فشان و راه کوب و راد زى و مرد باش
تا شوى باقى چو دامن بر فشانى زین دمن
یا آدم! نگر تا خود بین نباشى، و دست از خود بیفشانى، که آن فریشتگان که بر پرده وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ نواى «سبوح قدوس» زدند خود بین بودند، دیده در جمال خود داشتند، لا جرم باطن ایشان از بهر شرف تو از عشق تهى کردیم. ترا از قعر دریاى قدرت از بهر آن برکشیدیم، تا بر پرده عصیان خویش نواى رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا زنى:
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ بذات در آسمان مى‏گوى، بعلم هر جاى، بصحبت در جان، بقرب در نفس، نفس درو متلاشى، و او بجاى جان درو متلاشى. در وجود آنجا که یابند، در عرفان آنجا که شناسند. نه خبر حقیقت تباه کند، نه حقیقت خبر باطل کند.
اسْتَوى‏ میگوى که بر عرش است باستوا، وَ هُوَ مَعَکُمْ میخوان که با تو است هر جا که باشى. نه جاى گیر است بحاجت، جاى نمایست برحمت، عرش خداجویان را ساخته نه خداشناسان را، خدا شناس اگر بى او یک نفس زند زنار در بندد. اى در دو گیتى فخر زبان من! و فردا در دیدار عیش جان من! اى شغل دو جهان من! واساز با خود شغل‏شان من. نه نثار یافت ترا جان است، نه شناخت منت ترا زبان است. بیننده تو در دیدار نهان است، و جوینده تو نه بزمین نه بآسمان است.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ الایة اذا مسّکم الضرّ فممّن ترومون کشفه؟ او نابکم امر فمن الّذى تؤمّلون لطمه؟ مسکین فرزند آدم که قدر این لطف نمیداند! و خطر این عزت نمى‏شناسد! درین آیت هم اظهار عزت و جلال است و بى نیازى خود از بندگان، هم تعبیه لطف و افضال است و نثار رحمت بر ایشان. میگوید: اگر بخداوندى خود از روى عدل بطشى نمایم برین خلقان، آن کیست که آن بطش از ایشان باز دارد، و ایشان را فریاد رسد؟ و اگر از کمین‏گاه غیب ناگاه علم رستاخیز بیرون آریم، این بندگان کجا گریزند؟ و دست در که زنند؟ و کرا خوانند؟ آن گه بکرم خود هم خود جواب داد که: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ هم مرا خوانید، و مرا دانید، و کشف بلا از من خواهید، که قادر بر کمال منم. مفضل با نوال منم. دوست و یار نیکوکار نیکوخواه منم.
در اخبار داود است که: یا داود! زمینیان را بگوى چرا نه من دوستى گیرید، که سزاى دوستى منم! من آن خداوندم که با جودم بخل نه، با علمم جهل نه، با صبرم عجز نه، در صفتم تغیر نه، در گفتم تبدیل نه. رهى را بخشاینده و فراخ رحمتم. هرگز از فضل و کرم بنگشتم. در ازل رحمت وى بر خود نبشتم، عود محبت سوختم. دل وى بنور معرفت افروختم. زبان حال بنده گوید بنغمت شکر:
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار.
یا داود! لو یعلم المدبرون عنى کیف انتظارى لهم، و شوقى الى ترک‏ معاصیهم، لماتوا شوقا الىّ، و انقطعت اوصالهم من محبّتى. یا داود! هذا ارادتى فى المدبّرین عنّى، فکیف ارادتى فى المقلبین علىّ!
یا داود! نعمت از ما است شکر از دیگرى میکنند. دفع بلا از ما است از دیگرى مى‏بینند. پناهشان حضرت ما است، پناه با دیگران مى‏برند! آرى بروند بگریزند و بآخر هم باز آیند:
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى.
یا داود! من دوست آنم کو مرا دوست است. من رفیق آنم کو مرا رفیق است.
هام نشین آنم که در خلوت ذکر با من نشیند. من مونس آنم که بیاد من انس گیرد.
یا داود! هر که مرا جوید مرا یابد، و او که یابد سزد که نبازد.
پیر طریقت گفت: «اى حجت را یاد، و انس را یادگار، خود حاضرى ما را جستن چه بکار! الهى! هر کس را امیدى و امید رهى دیدار. رهى را بى دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار»:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ جریرى گفت: اندر رموز این آیت: مرجع العارفین فى اوائل البدایات الى الحق، و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق. عارفان در اول کار در بدایت احوال با حق گریزند، و دل در خلق نبندند، و اسباب نه بینند، و عامه خلق در اسباب پیچند، و دل در خلق بنندند، بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند.
جنید گفت: من دعا الخلق فبایاه یدعوا، اذ یقول اللَّه تعالى: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ ضمیر حق جل جلاله فرا پیش داشت، و دعوت خلق فا پس داشت، اشارت است که باجابت حق بنده بدعا رسید، نه بدعاء خود باجابت حق رسید. این هم چنان است که گویند که: عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب. و این مسئله را بسطى، و شرح آن در سورة فاتحه رفت.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ ابن عطا گفت اخذنا علیهم الطرق کلها لیرجعوا الینا. راهها فرو بستیم بر ایشان یا یکبارگى از کل کون اعراض کردند، و با صحبت ما پرداختند، و مهر دل بر ما نهادند، و بر وفق این حکایت مجنون است: او را دیدند در طواف کعبه بیخود گشته، و بى آرام شده، و دریاى عشق در سینه او موج بر اوج زده، و دست بر داشته که: اللهم زدنى حب لیلى. بار خدایا! عشق لیلى در دلم بیفزاى، و بلاء مهر وى یکى هزار کن. آن پدر وى امیر وقت بود، گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار بر خاسته‏اند. روزى چند غائب شو، مگر ترا فراموش کنند و این سودا بر لیلى کمتر شود. مجنون برفت، روز سوم باز آمد، گفت: یا پدر! معذورم دار که عشق لیلى همه راهها بما فرو گرفته، و جز بسر کوى لیلى هیچ راه نمى‏برم:
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو!
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ قال الترمذى: اخذ سمعکم عن فهم خطابه، و ابصارکم عن الاعتبار بصنائع قدرته. وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ سلبکم معرفته هل یقدر احد فتح باب من هذه الأبواب سواء؟ کلا بل هو البدئ بالنعمة تفضلا و فى الانتهاء کرما.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ الایة الاصل منهمک فى الجحود، و النسل متصف بالتوحید، و الحق سبحانه و تعالى یفعل ما یرید. این عجب نگر پدر بتگر و پسر پیغامبر! پدر رانده با خوارى و مذلّت! پسر خوانده با هزاران کرامت؟ پدر در قبضه عدل بداغ قطعیت بر راه نومیدى در لباس بیگانگى! پسر در سایه فضل در نسیم قرب بر راه پیروزى در لباس آشنایى! سبحان من یخرج الحىّ من المیّت و یخرج المیّت من الحىّ. فردا در انجمن قیامت در آن عرصه کبرى چون ابراهیم را جلوه کنند، و با صد هزار نواخت و کرامت ببازار قیامت برآرند، آزر را بصفت خوارى پیش پاى وى نهند، از آنکه در دنیا چون ابراهیم در شکم مادر بود آزر تمنى کرد که: اگر مرا پسرى نیکو آید، او را در پاى نمرود کشم، و بتقرب پیش وى قربان کنم. وى نتوانست که دستش نرسید، و در حق اندیشه خود بجزاء آن برسید. این چنانست که مصریان چون جمال یوسف (ع) دیدند، بر من یزید داشته، هر کس آرزوى آن کردند که یوسف غلام وى بود. رب العزّة تقدیر چنان کرد که مسأله بازگشت، و مصریان همه بنده و رهى و چاکر وى گشتند.
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اول او را ملکوت آسمان و زمین نمودند، تا از راه استدلال دلیل گرفت بر وجود صانع. در کوکب نگرست گفت: «هذا رَبِّی» اى: هذا دلیل على ربى، لأن ربى لم یزل و لا یزال، و هذا قد أفل «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». پس بآخر جمال حقیقت او را روى نمود، از راه استدلال و برهان بمشاهدت و عیان بازگشت. روى از همه بگردانید، گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ، و جبرئیل را گفت: اما الیک فلا. اول عالم‏وار شد، آخر عارف وار آمد.
واسطى گوید: خلق عالم بدو همى‏شوند، و عارفان ازو همى آیند. گفتا: اگر کسى گوید که: خداى را بدلیل شناسم، تو او را گوى دلیل را بچه شناختى؟
بلى در بدایت از دلیل چاره نیست، چنان که بدایت راه خلیل بود. چون آن همه دلایل در راه خلیل (ع) آمد، کوکب و قمر و آفتاب، بهر دلیلى که میرسید در وى همى آویخت که: «هذا رَبِّی». چون از درجه دلایل برگذشت، جمال توحید بدیده عیان بدید. گفت: یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ، اى: من الاستدلال بالمخلوقات على الخالق، فلا دلیل علیه سواه. همانست که آن مهتر دین گفت: «عرفت اللَّه باللّه و عرفت ما دون اللَّه بنور اللَّه»، و هو المشار الیه لقوله: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها».
آن جوانمرد طریقت اینجا نکته‏اى عزیز گفته، و روش راهروان را و کشش ربودگان را بیانى نموده، گفتا: چون از درگاه احدیّت بنعت رأفت و رحمت این نواخت به خلیل رسید که: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا، فرمان آمد که اى خلیل! در راه خلّت ایستادگى شرط نیست، از منزل «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» فراتر شو. سفرى کن که آن را سفر تفرید گویند، «سیروا سبق المفرّدون». خلیل طالبى تیز رو بود. جوینده یادگار ازل بود. نعلین قصد در پاى همّت کرد. سفر «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» پیش گرفت.
از کمین‏گاه غیب خزائن عزت فرو گشادند، و از آن درر الغیب و عجائب الذّخائر بسى در راه «إِنِّی ذاهِبٌ» فرو ریختند. خلیل هنوز رونده بود، بسته «إِنِّی ذاهِبٌ» گشته، بنقطه جمع نرسیده، باز نگرست، غنیمت دید، بغنیمت مشغول شد. جمال توحید از وى روى بپوشید که چرا باز نگرستى؟ تا آن گه که استغفار لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ بکرد، و آن درر الغیب هم چنان میدید، و وى باز مى‏ایستاد که «هذا ربّى»، «هذا ربّى»، که آن درر الغیب بس دل فریب و بس شاغل بود، گفتند: اى خلیل! نبایستى که ترا این وقفت بودى! در راه «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» روى، و آن گه بغنیمت و ذخایر باز نگرى. چرا چشم همّت از آن فرو نگرفتى؟ و چرا سنّت «ما زاغَ الْبَصَرُ» بکار نداشتى؟! اینست سنّت آن مهتر عالم، و خاصیّت سید ولد آدم، که شب زلفت و الفت آیات کبرى در راه او تجلّى کرد، و او برین ادب بود که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏». اى خلیل! کسى که یادگار ازل جوید، و راز ولى نعمت، او غنایم و ذخایر را چه کند؟!
کسى کش مار نیشى بر جگر زد
ورا تریاق سازد نه طبرزد.
خلیل دست تجرید از آستین تفرید بیرون کرد، و بروى اسباب باز زد که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى: افردت قصدى للَّه، و طهرت عقدى عن غیر اللَّه، و حفظت عهدى فى اللَّه للَّه، و خلصت وجدى باللّه، فأنا للَّه باللّه، بل محو فى اللَّه، و اللَّه اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَقُلْ تَعالَوْا الایة جلیل و جبار، خداى بزرگوار، وفادار نیکوکار، خداوند دادگر، گشاینده هر در، آغاز کننده هر سر، از لطیفى و مهربانى که که هست بر بندگان، و بنده نوازى و کار سازى و خداوندى خود را که فرا مینماید بایشان، درین آیت رهیگان را بتوحید راه مى‏نماید، و بر اخلاق پسندیده میخواند، و از فواحش و کبائر باز مى‏زند، و آنچه زهر دین ایشان است فرا مى‏نماید، و از آن پرهیز میفرماید، همچون طبیب مهربان که بسر بیمار شود، و علت شناسد، و دارو داند، گوید: این خور که ترا سازنده است، آن مخور که ترا هلاک کننده است. هر چه سازگار بود بدان وصیت کند. هر چه زیان کار بود، از آن پرهیز فرماید. رب العزة بسعت رحمت خویش با بنده همین میکند. از شرک پرهیز مى‏فرماید، که شرک زهر دین است، آن زهرى که تریاق مغفرت آن را سود ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ.
شرک دو قسم است: شرک جلى، و شرک خفى. شرک جلى عبادت اصنام است، و شرک خفى ملاحظه خلق بچشم اعظام. آن یکى از بهشت و درجات محروم گرداند، و این یکى از روح مناجات.پس آنکه محرمات و فواحش لختى برشمرد، و از آن حذر نمود، و باخلاق پسندیده بر طاعت اللَّه فرمود، گفت: عقوق پدر و مادر بگذارید، و توقیر ایشان بر دست گیرید، و فرزندان را از درویشى مکشید، و روزى گمار را در ضمان استوار دارید، و در نهان و آشکارا گرد خیانت مگردید، و آب روى خویش بمبرید، و از خوردن مال یتیم پرهیز کنید، و بچشم تکریم و شفقت بدو نگرید، و در معاملات خلق بر انصاف روید، و از مظالم و تبعات دور باشید، و پیمانه و ترازو راست دارید، تا برستاخیز در مقام ترازو نجات یابید. اینست وصیت خداوند ببندگان. نیوشید و بکار دارید تا برهید.
اگر کسى گوید: احسان با پدر و مادر در قرآن ثانى توحید ساختن چه حکمت است؟ جواب آنست که آدمى در وجود آمد اول باختراع و ایجاد حق، و آنچه وى را دربایست بود از خلق و خلق و روزى و غیر آن وى را بیافرید، و آن گه بثانى الحال بتربیت پدر و مادر. پس وجود کمال وى را دو سبب است: سبب اول اختراع حق سبحانه و تعالى، و سبب دوم تربیت پدر و مادر. پس چون اللَّه وى را بیافرید، بر خود رحمت نبشت «۲» از بهر وى، و بر مقابل آن شکر و نعمت توحید بر وى واجب کرد. این برحمت خویش کرد. همچنین چون مادر و پدر سبب وجود وى بودند، از راه تربیت و رحمت که اللَّه در دل ایشان نهاد، شکر آن نعمت تربیت بر ایشان واجب کرد باحسان با ایشان.
ازینجا مناسبتى ظاهر گشت میان رحم و رحمت، مناسبتى معنوى بعد از مناسبت لفظى، از اینجاست که شکر والدین و احسان با ایشان در نظر شرع عظیم است و بزرگ و ثانى توحید، تا رب العزة جل جلاله که میگوید: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً تنبیهى باشد خلق را که ایشان وجود فرزند را سبب آخراند، چنان که اللَّه جل جلاله سبب اول است. وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا سخن چون بعدل رود در عاجل و آجل آن را تبعه‏اى نبود، و لیس ذلک الا ذکر اللَّه عز و جل. بو سلیمان گفت: «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»
یعنى اذا تکلمتم فتکلموا بذکره. سخن که گوئید سخن خدا گوئید، و کتاب او خوانید، و حدیث او کنید. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه هر گه که درویشى سوخته‏اى بر وى در شدى، چراغ وى فرا چراغ وى داشتى، و از درد دل بنالیدى، گفتى: مردى‏ام فارغ.
شغلى ندارم. کارى ندانم. سروسامان خود گم کرده‏ام. در غرقاب حیرت دستى مى‏زنم.
دستگیرى مى‏طلبم. دمسازى میجویم، تا با من حدیث دوست کند، من با وى حدیث دوست کنم، کز حدیث دوست بوى دوست آید:
این دیده من همه جمالت خواهد
طبع دل من بوى وصالت خواهد
بخشاى بر آن کسى که اندر شب و روز
در خواب بآرزو خیالت خواهد.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
قال الجوزجانى: العهود کثیرة، و أحق العهود بالوفاء الامر بالمعروف و النهى عن المنکر، تأمر نفسک بالمعروف، فان قبلت منک، و الا رضتها بالجوع و السهر و کثرة الذکر و مجالسة الصالحین لترغب فى المعروف. ثم تأمر غیرک، و تنهى نفسک عن المنکر، فان قبلت و الّا فأدّبها بالسّیاحة و التقطع و العزلة و قلة الکلام و ملازمة الصبر لتنتهى، فاذا انتهت فانه الناس عن المنکر.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً الایة اى محمد! پس از آنکه راه شرع نمودى، و آداب و احکام شرع در آموختى، و محلات و محرمات روشن کردى، و بامر معروف و نهى منکر فرمودى، بشارت ده ایشان را که این نعمت بر ایشان تمام کنم.
امروز بروح مناجات و حلاوت طاعات، و فردا بنعیم باقى و فضائل درجات. سنت ما چنین است. ما پیغامبران و مؤمنان موسى و بنى اسرائیل را گفتیم: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ.
مصطفى محمد عربى و امّت وى را گفتیم: «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»، و تمام نعمت آنست که چراغ هدایت از روزن رسالت بتأیید الهیت در دل شما افروختیم، تا بصراط مستقیم راه بردید، و در سنت و جماعت راست رفتید، تا از خوض معترضان و جدال مضطران و تأویل جهمیان و ساخته مبتدعان آزاد گشتید. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ. بر این صراط مستقیم محکم باشید، و بر پى آن روید، و منهج صواب آن دانید، و سبب نجات آن شناسید، تا بنعیم باقى و سعادت جاودان رسید، نه بینى که در آخر ورد گفت رب العزة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ‏ءٍ.
ایشان که صراط مستقیم را پى بر نبودند، و در سنت و جماعت راست نرفتند، و راههاى حیرت و ضلالت برگرفتند، نه ایشان امت تواند از روى اتّباع، نه تو شفیع ایشان. نه ایشان را نور بصیرت، نه چراغ معرفت، نه سخن بر بیّنت، نه اتّباع کتاب و سنت.
مصطفى (ص) ایشان را میگوید: «یکون فى آخر الزمان دجالون کذابون، یأتونکم من الاحادیث بما لم تسمعوا انتم و لا آباؤکم، فایاکم و ایاهم، لا یضلونکم و لا یفتنونکم»!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۴ - النوبة الاولى
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ نبشتیم موسى را در تخته‏ها مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً از همه چیزى پندى وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ و تفصیل دادن هر چیز از حلال و حرام فَخُذْها بِقُوَّةٍ گیر آن را بزور وَ أْمُرْ قَوْمَکَ و فرماى قوم خویش را یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها تا بگیرند بنیکوتر فرمان که در آن‏اند سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ (۱۴۵) آرى نمایم شما را فردا سراى و منزل ایشان که از فرمان و طاعت بیرون شدند.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ آرى باز گردانم از سخنان خویش الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان را که گردن میکشند در زمین بِغَیْرِ الْحَقِّ ببى حق وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ و اگر بینند هر نشانى که نمائیم لا یُؤْمِنُوا بِها بنگروند بآن وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ و اگر راه راستى بینند لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه نگیرند وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ و اگر راه بى‏راهى بینند یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا آن را راه گیرند ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آن بآن است که ایشان سخنان ما دروغ شمردند وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (۱۴۶) و از آن چو ناآگاهان غافل نشستند.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و ایشان که سخنان ما دروغ شمردند و بآن دروغ زن گرفتند وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و بدیدار آخرت کافر شدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ تباه گشت کردار ایشان که درین جهان کردند هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴۷) و پاداش دهند ایشان را مگر آنچه میکردند؟
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ و قوم موسى ساختند و کردند مِنْ بَعْدِهِ از پس غائب شدن موسى به طور مِنْ حُلِیِّهِمْ از آن پیرایه‏هاى ایشان که از آل فرعون بعاریت خواسته بودند عِجْلًا گوساله‏اى جَسَداً کالبدى بیجانى لَهُ خُوارٌ بانگى درو أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ نمى‏بینند که او با ایشان سخن نمیگوید؟ وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا و ایشان را بهیچ راه نمى‏نماید؟ اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمِینَ (۱۴۸) بخدایى گرفتند آن را و در آن ستمکار بودند بر خود.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ و چون پشیمان گشتند از پرستیدن گوساله وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا و دیدند که از راه بیراه گشتند قالُوا گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا اگر نبخشاید بر ما خداوند ما و نیامرزد ما را لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۱۴۹) ناچار که از زیانکاران باشیم و از نو میدان.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ و چون موسى از طور با قوم خویش آمد غَضْبانَ أَسِفاً و وى خشمگین و بغایت اندوهگن قالَ گفت: بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی بد خلیفتان بودید مرا از پس غیبت من! أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ دیر آمد شما را وعده‏اى که خداوند شما نهاده بود شما را وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ و تخته‏ها بیفکند وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ او را فرا خود کشید موى و محاسن گرفته قالَ گفت: ابْنَ أُمَّ اى پسر مادر من! إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی قوم مرا بیچاره و اندک دیدند و بیچاره گرفتند وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی و کاستندى مرا بکشتندى فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ دشمنان بمن شاد مکن وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۱۵۰) و مرا در عداد مجرمان منه و با گناهکاران یکسان مکن.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی گفت: خداوند من! بیامرز مرا و برادر مرا وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ و درآر ما را در بخشایش خویش وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۱۵۱) و تو مهربانتر مهربانانى.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ ایشان که گوساله را خداى گرفتند سَیَنالُهُمْ آرى بایشان رسد غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ خشمى از خداوند ایشان وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و خوارى درین جهان وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ (۱۵۲) و همچنین پاداش دهیم نو آورندگان را در دین رسول پس مرگ او.
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و ایشان که گناهان کردند ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها و باز گشتند پس از آن وَ آمَنُوا و بگرویدند إِنَّ رَبَّکَ خداوند تو مِنْ بَعْدِها پس گناهان ایشان لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۵۳) حقّا که آمرزگار است و بخشاینده‏
وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ و چون خاموش ایستاد از موسى خشم و بیارامید أَخَذَ الْأَلْواحَ تخته‏ها برگرفت وَ فِی نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ و در نسخت آن راهنمونى است و بخشایشى لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (۱۵۴) ایشان را که از خداوند خویش میترسند.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ... الایة، غنیمت مال کافران است که مسلمانان بران ظفر یابند بوقت قتال و جهاد، و گفته‏اند جهاد دو قسم است: جهاد ظاهر، و جهاد باطن، جهاد ظاهر با کافر است به تیغ، و جهاد باطن با نفس است بقهر.
مجاهدان به تیغ سه مردند: کوشنده مأجور و خسته مغفور و کشته شهید. همچنین مجاهدان با نفس سه مردند، یکى میکوشد وى از ابرار است، یکى مى‏تازد وى از اوتاد است یکى باز رسته وى از ابدال است. او که در جهاد کفّار است بمال غنیمت توانگر شود، او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود، توانگر بمال آن مال وى یا حلال است و محنت، یا حرام است و لعنت، و توانگر بدل همتى دارد مه از دنیا و مرادى مه از عقبى. مصطفى ص جهاد نفس را عظیم‏تر خواند، و بزرگ‏تر گفت: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر
از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان. و با هر دشمنى اگر بسازى از شر وى ایمن گردى، و با نفس اگر بسازى هلاک خود در آن بینى. و آزاد بار نفس آنست که مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم، گفت: خداى بدل نگرد و بنفس ننگرد، و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است، و نانگرستن تأثیر بغض، اگر نفس دشمن داشته حق نبودى بوى نظر کردى، چنان که بدل کند.
پس واجب کند نفس را دشمن داشتن، و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوى ننگرستن، و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وى کردن، و دیده مراد وى بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفى ص: «من مقت نفسه فى ذات اللَّه آمنه اللَّه من عذاب یوم القیمة»، و در این معنى حکایت احمد بن خضرویه معروف است. گفتا: روزگارى در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزى نشاط غزو کرد، با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانى و نشان طاعت‏دارى. و من از نشاط وى عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید، و بخیر کمتر گراید، گفتم: ناچار در زیر این مکرى است پیوسته، او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگى ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد! گفتم: با نفس نذرى کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم، بلکه بیفزایم، گفت: روا دارم و روزه نگشایم، گفتم: مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پاى دارم، گفت: روا دارم و ازان ننالم. اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق مى‏نیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند، همت کردم که در سفر جز بمنزلهاى خراب فرو نیایم، و از خلق گوشه گیرم. آن نیز از من روا داشت و بپسندید. پس از روى عجز و تضرع در حق زاریدم که الهى بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن! آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنى و هزار بار بکشى و خلق را از آن آگاهى نه، بارى بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت، گفتم: صعب خصمى که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید، نه در عقبى سعادت خواهد، کمین ریا خواست که بر من گشاید، و در زمره هالکان آرد، تا رب العزة مرا از مکر وى آگاهى داد، و در جناب کرم و لطف مرا جاى داد، آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسى دیدم.
پیر طریقت گفت: «الهى! از بیم تواند بود، بجان رسیدم، هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم، هیچ غیرت نگرفتم و خلقى بعبرت خویش ندیدم، هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم. ملکا، دانى که نه بى‏تو خود را این روز گزیدم! الهى مران کسى را که خود خواندى ظاهر مکن، جرمى که خود پوشیدى! کریما، میان ما با تو داور تویى، آن کن که سزاى آنى! قوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمى است خداى را و رسول را، هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمى است خداى را، که بنده در آن آزاد بود از حظّ خود و رقّ کون همه حقّ باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد.
پیر طریقت گفت: «بنده را وقتى بیاید که از تن زبان ماند و بس، و از دل نشان ماند و بس، و از جان عیان ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود ربوده ماند و بس، این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند، چون بدریا رسید در دریا افتاد، و سختى بپرسید، در خود برسید او که بمولى رسید:
بلعجب بادى است در هنگام مستى باد فقر
کز میان خشک رودى ماهیان تر گرفت‏
ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت
پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت
سالها مجنون طوافى کرد در کهسار و دشت
تا شبى معشوقه را در خانه ما در گرفت‏
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا ازینجا تا آخر ورد قصه بدریان است، و وصف الحال جوانمردان، که در معرکه ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاء حق بایستادند، تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیّت موصوف گشتند، و اعلاء کلمه حقّ را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسبان‏
بجاى دسته گل قبضه تیغ
بجاى قرط بر تن درع و خفتان‏
رب العالمین گفت: آن کاریست که در ازل من خواستم، قضایى که من کردم، حکمى که من راندم، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فریشتگان را فرستادم آرام دلها را و بشارت مؤمنانرا، امّا نصرت دادن کار الهیّت ما است و خصایص ربوبیّت ما، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. همچنین رسولان را از بهر دعوت فرستادم و هدایت بعنایت ماست، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ! کسب بنده تقدیر کردم و سبب ساختم اما روزى دادن و رسانیدن بر ماست وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها.
جفت دادن و تخم ریختن سبب کردم لکن وجود فرزند بقدرت ماست یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا از روى اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است، و مخالفت مایه ضلالت، چنان که در دین و عقیدت موافقت واجب است، در راى و عزیمت هم واجب است، از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولى الامر همه در هم بست، و خروج و خالفت حرام کرد. مصطفى گفت: «امرتکم بخمس بالجماعة و السّمع و الطّاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل اللَّه. و انّه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجع،و قال ص: «من اطاعنى فقد اطاع اللَّه، و من عصانى فقد عصا اللَّه، و من یطع الامین فقد اطاعنى، و من یعص الامیر فقد عصانى، و انما الامام جنّة یقاتل من ورائه، و یتّقى به فان امر بتقوى اللَّه و عدل فانّ له بذلک اجراً، و ان قال بغیره فانّ علیه منّة، و ان امر علیکم عبد مجدّع یقودکم بکتاب اللَّه، فاسمعوا له و اطیعوا.
ثمّ قال تعالى: وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ یتولّى الکفایة اذا حصل منهم الثّبات و حسن التفویض. حسن بصرى رحمه اللَّه هر گه که قصه اصحاب بدر خواندى گفتى: طوبى سپاهى را که امیر ایشان رسول خدا، جاسوس ایشان جبرئیل امین خدا، مبارز ایشان حمزه و على شیر خدا، مدد ایشان فریشتگان خدا، مقصود ایشان اظهار دین خدا، حاصل ایشان رضاى خدا.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ بزرگست و بزرگوار خداوند کردگار، نامدار رهى‏دار، کریم و مهربان، خداى جهان و جهانیان، دارنده ضعیفان، نوازنده لهیفان، نیوشنده آواز سایلان، پذیرنده عذر عذر خواهان، دوستدار نیاز و سوز درویشان و ناله خستگان، دوست دارد بنده‏اى را که درو زارد، و از کرد بد خویش بدو نالد، خود را دست آویزى نداند، دست از همه وسائل و طاعات تهى بیند، اشک از چشم روان، و ذکر بر زبان، و مهر در میان جان، نبینى که با قوم یونس چه کرد؟ آن گه که درماندند و عذاب بایشان نزدیک گشته، و یونس بخشم بیرون شده، و ایشان را وعده عذاب داده، بامداد از خانها بدر آمدند، ابر سیاه دیدند و دود عظیم، آتش از آن پاره پاره مى‏افتاد، بجاى آوردند که آن عذاب است که یونس مر ایشان را وعده داد یونس را طلب کردند و نیافتند، جمعى عظیم بصحرا بهم آمدند طفلکان را از مادران جدا کردند، کودکان را از پدران باز بریدند، تا آن کودکان و طفلکان بفراق مادر و پدر گریستن و زارى در گرفتند، پیران سرها برهنه کردند و محاسن سپید بر دست نهادند همى بیک بار فغان برآوردند، و بزارى و خوارى زینهار خواستند، گفتند: اللهم ان ذنوبنا عظمت و جلّت و انت اعظم منها و اجلّ، خداوندا گناه ما بزرگست و عفو تو از آن بزرگتر، خداوندا بسزاى ما چه نگرى بسزاى خود نگر. آن گه سه فرقت شدند به سه صف ایستاده صفى پیران و صفى جوانان و صفى کودکان. عذاب فرو آمد بر سر پیران بایستاد. پیران گفتند، بار خدایا تو ما را فرموده‏اى که بندگان را آزاد کنید ما همه بندگانیم، و بر درگاه تو زارندگانیم، چه بود که ما را از عقوبت و عذاب خود آزاد کنى؟ عذاب از سر ایشان بگشت بر سر جوانان بایستاد. جوانان گفتند: خداوندا تو ما را فرموده‏اى که ستمکاران را عفو کنید و گناه ایشان در گذارید ما همه ستمکارانیم بر خویشتن، عفو کن و از ما درگذار. عذاب از ایشان در گذشت بر سر کودکان بایستاد. کودکان گفتند: خداوندا تو ما را فرموده‏اى که سایلان را رد مکنید و باز مزنید ما همه سایلانیم ما را ردّ مکن و نومید بازمگردان، اى فریادرس نومیدان، و چاره بیچارگان، و فراخ بخش مهربان.
آن عذاب از ایشان بگشت و توبه ایشان قبول کرد. اینست که رب العالمین گفت: کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِینٍ قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ بى‏آیینه توفیق کس روى ایمان نبیند، بى‏عنایت حق کس بشناخت حقّ نرسد، بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند، تا با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات و نعوت خود در دل وى مقرّر نکند، بنده هرگز بشناخت او راه نبرد. و اللَّه لولا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا، آب و خاک را نبود پس بود را چه رسد که بدرگاه قدم آشنایى جوید اگر نه عنایت قدیم بود، دعوى شناخت ربوبیّت چون کند اگر نه توفیقش رفیق بود.
دل کیست که گوهرى فشاند بى تو
یا تن که بود که ملک راند بى‏تو
و اللَّه که خرد راه نداند بى تو
جان زهره ندارد که بماند بى تو.
قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، دلایل و امارات وحدانیّت اوست، نگرنده مى‏درباید، از همه جانب بساحت او راه است رونده مى‏باید، بستان حقایق پر ثمار لطائف است، خورنده مى‏باید.
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست.
وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ الادلّة و ان کانت ظاهرة فما تغنى اذا کانت البصائر مسدودة کما أنّ الشّموس و ان کانت طالعة فما تغنى اذا کانت الأبصار عن الادراک بما عمى مردودة. و ما انتفاع اخى الدّنیا بمقلته اذا استوت عنده الانوار و الظّلم.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ تشریف و نواخت مؤمنان است که رب العزّة به نعت اعزاز و اکرام نجات ایشان بر نجات پیغامبران بست، و در نعت تخصیص و تشریف ایشان را درهم پیوست. گفت حق است از ما، واجب است از کرم و لطف ما، که مؤمنان را رهانیم، چنان که پیغامبران را رهانیدیم، تا چنان که بر هیچ پیغامبر روا نیست که فردا در آتش شود و عذاب چشد، هیچ مؤمن را روا نیست که در دوزخ و در عذاب جاوید بماند، فانّه جلّ جلاله اخبر انّه ینجى الرّسل و المؤمنین جمیعا. وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ اى اخلص قصدک للدّین و جرّد قلبک عن اثبات کل ما لحقه قهر التکوین. میگوید: دین خویش از شوب ریا پاک دار، و قصد خویش در جستن کیمیاى حقیقت درست کن دل از علایق بریده، و کمربندى بر میان بسته، و حلقه خدمت در گوش وفا کرده، و خواست خود فداى خواست ازلى کرده، نفس فداى رضا، و دل فداى وفا، و چشم فداى بقا.
نفسم همه عمر در وصالت خواهد گوشم سمع از بهر مقالت خواهد
روحم راحت ز اتّصالت خواهد
چشمم بصر از شوق جمالت خواهد.
ازینجا نور حقیقت آغاز کند، باز محبّت بر هواى تفرید پرواز کند، جذبه الهى در رسد، رهى را از دست تصرّف بستاند، نه غبار زحمت آرزوى بهشت بر وقت وى نشیند، نه بیم دوزخ او را راه گیرى کند. بزبان حال گوید:
عاشق بره عشق چنان مى‏باید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
رهى تا اکنون طالب بود. مطلوب گشت، عاشق بود معشوق شد، مرید بود مراد گشت، بساط یگانگى دید بشتافت، تا قرب دوست بیافت، خبر عیان گشت، و مبهم بیان شد، رهى در خود میرسید که بدوست رسید، خود را ندید او، که درست دید.
پیر طریقت گفت: الهى تا آموختنى را آموختم، و آموخته را جمله بسوختم، اندوخته را برانداختم، و انداخته را بیندوختم، نیست را بفروختم، تا هست را بیفروختم، الهى تا یگانگى بشناختم، در آرزوى شادى بگداختم، کى باشد که گویم پیمانه بینداختم، و از علائق وا پرداختم، و بود خویش جمله درباختم.
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ... الآیة. فرمان آمد از درگاه.
احدیّت و جناب صمدیّت بمهتر کائنات، و سیّد سادات، شمس هدایت، و کیمیاى دولت، سهیل سعادت، و بحر طهارت، که ما ترا بخلق فرستادیم تا طبیب دلهاى اندوهگنان باشى، مرهم درد سوختگان، و آسایش جان مؤمنان باشى، این نامه ما بر ایشان خوانى، و آن لهیب آتش عشق ایشان و سوز دل ایشان در آرزوى دیدار ما امروز بر بنشانى، و فردا را وعده وصال و دیدار دهى، پس بدانکه تنى چند ازین مهجوران عدل ما، و رنجوران داغ قطیعت ما، شنیدن آن مى‏نخواهند که ذوق آن نمیدانند، و حوصله آن ندارند، و آن گه از تو ترک آن مى‏درخواهند آن را مى‏بگذارى، و بر امید صلاح و ایمان ایشان مراد ایشان مى‏جویى، مکن اى محمد، مراد ایشان مجوى، و دل در ایشان مبند، که ما ایشان را در ازل براندیم، و داغ حرمان و خذلان بر ایشان نهادیم.
اى سید ایشان ترا دشمنان و بد خواهانند اگر سخنى بطعن گویند یا تعنّتى جویند دل خویش بتنگ میار، و اگر ایمان نیارند غم مخور، ایشان خبیث‏اند و حضرت عزّت ما پاک است جز پاکان را بخود راه ندهد «ان اللَّه تعالى طیب لا یقبل الا الطیب» هر که نه آن ما است اگر چه عین طهارت است او را پلید دان چه آدمى و چه سگ. یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و هر که آن ما است اگر چه عین نجاست است او را پاک شمر چه آدمى و چه سگ. یقول اللَّه تعالى: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ سگى بر وفاى دین قدمى برداشت ما جبرئیل را بخدمت او فرستادیم، و در دنیا با آن جوانمردان بداشتیم، و از آفات نگه داشتیم، نجاست او بطهارت برداشتیم، در دنیا با ایشان، و در غار با ایشان، و در قیامت با ایشان، و در بهشت با ایشان. پس بنده مومن که هفتاد سال بر بساط اسلام بوده و ذوق ایمان چشیده و قدم بر قدم رسول نهاده و خداوند عالم او را پاک خوانده، و مهر خود در دل وى نهاده، کجا روا دارد که در قیامت او را نومید کند.
ما را بمران چو سایلان از در خویش
بنگر صنما که عاشقم یا درویش‏
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها... الآیة من قنع منّا بالدّنیا مع دناءة صفتها ما ضننّا علیه بإمتاع ایّام، لکن یعقب ارى کمالها شرى زوالها و یتلوا طعم عسلها سم حنظلها. هر که از ما دنیا خواهد دنیا از وى دریغ نیست لکن از آخرت درماند و آن دنیا با وى هم بنماند.
در آثار بیارند که هر که روى در دنیا دارد پشت بر خداى دارد و پشت بر خداى داشتن آنست که پیوسته باندیشه دنیا خسبد، و بر اندیشه دنیا خیزد، و اوقات وى بدان مستغرق بود، نداند آن مسکین که این دنیا متاع الغرور است، و بساط لعب و لهو جاى بازیچه نادانان، و سبب فریب ایشان، دنیا دار بسان مسافر است در کشتى نشسته و دنیا زاد وى، اگر زاد افزون از آن بر گیرد که باید کشتى غرق شود و سبب هلاک وى گردد.
آورده‏اند که ذو القرنین در بلاد مغرب رفت ملک آن دیار زنى داشت، ذو القرنین گفت: این ملک بمن تسلیم کن. گفت: لا و لا کرامة، خواست که بقهر ملک بستاند عارش آمد که با زنى جنگ کند، زن گفت: ترا مهمان کنم چون از دعوت فارغ شوى ملک بتو تسلیم کنم چون بخوان آمد خوانى دید زرّین نهاده، همه کاسه‏هاى زرین و بجاى طعام مروارید و جواهر در آن کرده. ذو القرنین گفت: چه خورم طعام باید، که این هیچ خوردن را نشاید، آن زن گفت: چون نصیب تو از دنیا نان بیش نبود ملک زمین کجا برى شاید که نبود ترا ملکى که نصیب تو از دو تا نان بیش نیست دیگر همه وبال است و نکال، ابو بکر وراق گفت حیات دنیا دیگرست، و زینت دنیا دیگر، زینت دنیا آنست که در آن آیت گفت: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ الى آخرها. و حیات دنیا کراهیت مرگ است. هر که دنیا دوست دارد، از خدا خبر ندارد، و هر که از خدا خبر ندارد هرگز آرزوى مرگ نکند، و زندگانى همین داند، که زندگانى دنیا است شهوتى بر کمال و غفلتى بى‏نهایت، و از آن حَیاةً طَیِّبَةً که دوستان در آن‏اند بى‏خبر، اشارت قرآن مجید و عزت کلام بار خدا اینست که أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ هرگز برابر کى بود حیات غافلان و حیات عارفان. حیات غافلان آنست که گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها و حیات عارفان أَ فَمَنْ کانَ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ میگوید: عارفان در روشنایى آشنایى‏اند بر نور دین، و روح یقین، براه توفیق رفته، و بمقصد تحقیق رسیده، دلهاشان از تجرید و تفرید عمارت یافته، این بیّنت بر لسان اهل اشارت آن تخم درد عشق است که روز اول در عهد ازل در دلهاى دوستان خود ریخت چنان که در خبر است: «ثم رش علیهم نورا من نوره»
نهاد ایشان خاکى خوش بود که در عهد خلقت آدم از قسم طیب برآمده بود، قابل تخم درد عشق آمده پس آفتاب وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها بر آن تافت، پرورشى تمام بیافت، تا عبهر عهد برآمد گل انس بشکفت، مهب ریاح سعادت گشت، و محل نظر الهیت شد، بروزى و شبى سیصد و شصت بار آن بنده همه شب در خواب و این نظر بدل وى روان، او خفته و نظر اللَّه وى را کوشوان، و اگر از جاده حقیقت یک بار میلى کند یا در هواى بشریت پروازى کند از عالم غیب ندا آید که وَ أَنِیبُوا إِلى‏ رَبِّکُمْ.
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت من است.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ اشارت است بجلال قدر مصطفى (ص)، و کمال عزّ وى لطف ایزدى است که گوهر فطرت محمد مرسل را جلوه میکند، میگوید: ما قصّه پیشینان، و آیین رفتگان، و سرگذشت جهانیان از قوم نوح و عاد و ثمود و امثال ایشان همه بر تو کشف کردیم، و مشکلهاى غیبى و نکتهاى علمى خلق را بر زبان تو بیان کردیم دو معنى را، یکى اجلال قدر تو خواستیم، و کمال امانت و دیانت تو وا خلق نمودیم، تا جهانیان بدانند که مفتى عالم جبروت و منهى خطّه ملکوت تویى، محلّ کشف اسرار ازل و ابد تویى، آن اسرار که با تو بگفتیم با کس نگفتیم، و آن انوار که بدل تو راه دادیم بکس ندادیم، اى محمد ما جان تو از خزینه قدس بیرون آوردیم و در صورتى شیرین و پیکرى نگارین بیرون دادیم، تا بزبان خویش واجب شرع ما را وابندگان ما شرح دهى، و قصّه عالمیان و سرگذشت ایشان از مبدأ کاینات تا مقطع دائره حادثات بر ایشان خوانى، تا ببرکت رسالت تو و بشیرین سخنان تو خلقى را از غشاوه بیگانگى بنور آشنایى رسانیم که ما در عزیز کلام خویش گفته‏ایم وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. دیگر معنى آنست که ما خواستیم تا ببیان این قصه‏ها و سرگذشتها آرامى در دل تو آریم، و در آن سکون افزائیم، و تا بدانى که برادران تو آن پیغامبران که گذشتند از قوم خویش چه بار رنج کشیدند و بعاقبت اثر نصرت ما چون دیدند، سنت ما با تو همانست فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ صبر کن، هیچ منال، و اندوه مدار، که هر آن گل که اینجا خار در دست تو بیش نشاند، در قیامت بوى خوش بدماغ تو خوشتر رساند.
پیرى را پرسیدند که تقوى چیست؟ گفت: تقوى آنست که چون با تو حدیث دوزخ گویند آتشى در نهاد خود برافروزى چنان که دود خوف بر ظاهر تو بنماید، و چون حدیث بهشت گویند نشاطى گرد جان تو برآید چنان که از شادى رجاء هر دو خدّ تو مورّد گردد، چون خواهى که متقى بر کمال باشى، بدل بدان، و بتن درآى، و بزبان بگوى، و آنچه گویى از مایه علم و سرمایه خرد گوى، که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسیا بود، عمرى میگردد و یک سر سوزن فراتر نشود، بشنو صفت متقیان و سیرت ایشان، بو هریره گفت: روزى رسول خدا (ص) نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردى از در مسجد درآید که منظور حق است نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است. بو هریره برخاست، بدر شد و باز آمد سیّد گفت: یا با هریرة زحمت مکن آن نه تویى، تو خود مى‏آیى و او را مى‏آرند، تو خود میخواهى و او را میخواهند، خواهنده هرگز چون خواسته نبود، رونده هرگز چون ربوده نبود، رونده مزدور است و ربوده مهمان، مزد مزدور در خور مزدور، و نزل مهمان در خور میزبان، در ساعت سیاهکى از در در آمد جامه کهنه پوشیده و از بس ریاضت و مجاهدت که کرده پوست روى او بر روى او خشک گشته، و از بیدارى و بیخوابى شب، تن وى نزار و ضعیف و چون خیالى شده.
زین گونه که عشق را نهادى بنیاد
اى بس که چو من بباد بر خواهى داد.
بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن جوانمرد اینست؟ گفت: آرى اینست، غلام مغیره بود نام وى هلال در مسجد آمد و در نماز ایستاد سید گفت: ان الملائکة لتأتمّ به، فریشتگان آسمان بر موافقت و متابعت وى در خدمت نماز ایستاده‏اند، چون سلام باز داد رسول خداى اشارت کرد، او را نزدیک خود خواند دست در دست رسول (ص) نهاد رسول گفت: مرا دعائى گوى هلال بحکم فرمان گفت: اللهمّ صلّ على محمد وعلى آل محمد، رسول گفت: آمین، پس برخاست و رفت و رسول خدا دو دیده مبارک خود در آن شخص و نهاد وى گماشته و تیز در وى مى‏نگرد و میگوید: ما اکرمک على اللَّه، ما احبّک الى اللَّه، چه گرامى بنده‏اى بر خدا که تویى، چه عزیز روزگارى و صافى وقتى که در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ تو دارى، دل در نظر حق شادان، و جان بمهر ازل نازان.
پیر طریقت گفت: حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظرى کند، حبّذا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو ما را خبرى دهد، جان خود طعمه سازیم بازى را، که در فضاى طلب تو پروازى کند، دل خود نثار کنیم محبّى را، که بر سر کوى تو آوازى دهد.
چون هلال از مسجد بدر شد رسول خدا (ص) گفت: لم یبق من عمره الّا ثلاثة ایّام، بو هریره گفت: چرا خبرش نکنى گفت: بر اندوه وى اندوهى دیگر نیفزایم هر چند که وى مرگ باندوه ندارد، روز سیوم رسول برخاست با یاران و بسراى آل مغیره رفت گفت: یا آل المغیرة هل مات فیکم احد؟ فقالوا لا، فقال: بلى، و اللَّه اتاکم طارق فاخذ خیر اهلکم. فقال المغیرة: یا رسول اللَّه هو اقلّ ذکرا و احمل قدرا من ان یذکره مثلک.
فقال رسول اللَّه (ص) کان معروفا فى السّماء، مجهولا فى الارض، دوستان خدا در زمین مجهول باشند و در آسمان معروف، غیرت حق نگذارد ایشان را که از پرده عزّت بیرون آیند، «اولیائى فى قبابى لا یعرفهم غیرى» رسول خدا در چهره آن دوست خدا نگرست، قفس خالى دید و مرغ امانت با آشیان ازل باز رفته.
بدوستیت بمیرم بذکر زنده شوم
شراب وصل تو گرداندم زحال بحال.
رسول خدا (ص) چون در وى نگرست دو چشم نرگسین خود پر آب کرد، آن گه گفت: یا مغیرة انّ للَّه تعالى سبعة نفر فى ارضه بهم یمطر، و بهم یحیى، و بهم یمیت، و هذا کان خیارهم، ثم قال: یا معشر الموالى خذوا فى غسل اخیکم. عمر خواست تا فرا پیش شود و او را غسل دهد، سید گفت: یا عمر امروز روز غلامان است و کار کار مولایان، سلمان و بلال در پیش رفتند تا او را بشویند عمر دلتنگ شد، رسول گفت: دل خوشى‏ عمر را: خذوه عونا لکم، عمر را نیز بیارى گیرید. آرى خوش بود داستان دوستان گفتن، و دل افروزد قصّه جانان خواندن.