عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۱۶
تا چند ز نیستی و هستی ای دل
در هر دویکی مقام ورستی ای دل
در بُعد، اگر رونده خواهی بودن
به زانکه به قُرب در باستی ای دل
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۱۷
جانی دگرست و جانفزایی دگرست
شهری دگرست و پادشایی دگرست
ما بستهٔ دام هر گدایی نشویم
ما را نظر دوست به جایی دگرست
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۱۸
آن گنج که من در طلب آن گنجم
در دیر طلسمات از آن میرنجم
آن بحر کزو دو کون یک قطره نیافت
آن میخواهم که جمله بر خود سنجم
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۲۳
در عشق تو هردلی که مردانه بود
در سوختن خویش چو پروانه بود
تا کی ز بهانه همچو پروانه بسوز
در عشق بهانه جستن افسانه بود
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۲۵
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۲۶
هر لحظه ز چرخ بیش میباید رفت
گاه از بس و گه زپیش میباید رفت
در گردِ جهان دویدنت فایده نیست
گردِ سر و پای خویش میباید رفت
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۲۷
نردِ هوسِ وصال میباید باخت
اسبِ طمعِ محال میباید تاخت
یک لحظه سپر همی نباید انداخت
میباید سوخت و کار میباید ساخت
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۲۸
بنشستهای و بسی سفر داری تو
هر ذرّه که هست ره گذر داری تو
صد قافله در هر نفسی میگذرد
ای بیخبر آخر چه خبر داری تو
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۳۰
ای آن که هزار گونه سودا داری
مردان همه ماتم، تو تماشا داری
خوش میخور و میخفت که داند تا تو
در پیش چه وادی و چه دریا داری
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۳۶
اوّل قدمت دولت انبوه مجوی
کاهیت نخست بس بود کوه مجوی
گر یک سرِ ناخنت پدید آمد کار
در کار شو و به ناخن اندوه مجوی
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۳۹
ای پای ز دست داده در پی نرسی
نظّارهٔ جام کن که در می نرسی
تو هیچ نیی در که توانی پیوست
با تست بهم، چگونه در وی نرسی
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۴۱
گر هست درین راه سر بهبودت
بر باید خاست از سر هستی زودت
در عشق بمیر از آنکه سرمایهٔ عمر،
تا تو نکنی زیان، ندارد سودت
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۴۲
هر دل که ز سِرِّ کار آگاهی یافت
در هر مویی ز ماه تا ماهی یافت
افسوس بود که بیخبر خاک شوی
آخر بشتاب اگر خبر خواهی یافت
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۴۳
بی ره رفتن، رموز میاندیشی
برفیست که در تموز میاندیشی
مردان جهان هزار عالم رفتند
تو بر دو قدم، هنوز میاندیشی
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۵۰
گه پیشرو نبرد میباید بود
گه پس رو اهل درد میباید بود
این کار به سرسری بسر مینشود
کاری است عظیم، مرد میباید بود
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۱
تا هیچ پراکنده توانی بودن
حقّا که اگر بنده توانی بودن
از یک یک چیز میبباید مردن
تا بوک بدو زنده توانی بودن
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۴
نه جان صفت رضای او میگیرد
نه دل طلب وفای او میگیرد
هرچیز که آن در دل تو جای گرفت
میدان به یقین که جای او میگیرد
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۸
هر چند که بیرون و درون خواهی دید
مشتی رگ و استخوان و خون خواهی دید
هر روز،‌هزار پرده بر خویش تنی
با این همه پرده، راه چون خواهی دید
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۱۲
با عشق، وجود خود برانداخته به
با سوختگی چو شمع درساخته به
زان پیش که در ششدره افتی، خود را،
در باز، که هرچه هست درباخته به
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۱۳
دیوانه اگر مقید زنجیرست
سر تا سر کار او همه تقصیرست
تا شیوهٔ تو تصرّف و تدبیرست
یک یک چیزت که هست دامنگیرست