عبارات مورد جستجو در ۱۳۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» بدانک شاه راه دین حق سه چیزست: اسلام و سنّت و اخلاص. در اسلام خائف باش و در سنت راجى و در اخلاص محبّ، اسلام از خوف چاره نیست و سنّت بى رجا نیست و اخلاص جز مایه محبّ نیست، خائف را گویند مى‏ترس، راجى را گویند همى‏جوى، محبّ را گویند همى‏سوز، تا هنگامى آید که خائف را خطاب این بود که لا تخف مترس که روز ترس بسر آمد، و راجى را گویند لا تحزن اندوه مدار که امیدت بر آمد و درخت شادى ببرآمد، و محبّ را گویند ابشر شاد باش که شب هجر بپایان رسید و صبح وصل برآمد، این هر یکى را در عالم روش خویش محو و اثباتست، از دل خائف ریا مى‏سترد و یقین مى‏نهد، بخل مى‏سترد جود مى‏نهد، شره مى‏سترد قناعت مى‏نهد، حسد مى سترد شفقت مى‏نهد، بدعت مى‏سترد سنّت مى‏نهد، بم مى‏سترد امن مى‏نهد. از دل راجى اختیار مى‏سترد تسلیم مى‏نهد، تفرقت مى‏سترد جمع مى‏نهد، سرگردانى بنده مى‏سترد نور سبق مى‏نهد. از دل محبّ رسوم انسانیّت مى‏سترد شواهد حقیقت مى‏نهد، یمحو النّعوت الانسانیّة و یثبت النّعوت الرّبّانیة، یمحو شواهد کم و یثبت شاهده، از شاهد بنده مى‏کاهد و از شاهد خود مى‏فزاید تا چنانک باوّل خود بود بآخر هم خود باشد.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى جلال عزّت تو جاى اشارت نگذاشت، محو و اثبات تو راه اضافت برداشت، تا گم گشت، هر چه رهى در دست داشت، الهى زان تو مى‏فزود و زان رهى مى‏کاست تا آخر همان ماند که اوّل بود راست.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست
و یقال یمحو العارفین بکشف جلاله و یثبتهم بلطف جماله فبکشف الجلال انخنست العقول فطاحت و بلطف الجمال طربت الارواح فارتاحت. اوّل بنده را در بحر کشف جلال بموج دهشت غرق کند تا در غلبه انس از خود رها شود بحالى که تن صبر بر نتابد و دل با عقل نپردازد و نظر تمییز را نپاید، بسان مستان بوادى دهشت سر در نهد عطشان و حیران گهى گریان و گه خندان، نه فراغتى که دل رمیده باز جوید، نه مساعدى که بخت خویش با وى باز گوید:
فرید عن الخلّان فى کل بلدة
اذا عظم المطلوب قل المساعد
همى‏گوید بزبان انکسار بنعت افتقار: الهى این سوز ما امروز درد آمیزست، نه طاقت بسر بردن و نه جاى گریزست، الهى این چه تیغ است که چنین تیز است، نه جاى آرام و نه روى پرهیزست، کریما منزل ما چنین دورست همراهان برگشتند که این کار غرورست، گر منزل ما سرورست این انتظار سورست و این محنت بر محنت نور على نورست، باز بنظر لطف در میان جان بنده نگرد از آن سکر با صحو آید، آرمیده الطاف عنایت، افروخته نور مشاهدت، از خود باز رسته و دنیا و آخرت از پیش وى برخاسته، بنسیم انس زنده و یادگار ازلى دیده و شادى جاودان یافته، میگوید الهى گاه از تو مى‏گفتم و گاه مى‏نیوشیدم، میان جرم خود و لطف تو مى‏اندیشیدم، کشیدم آنچ کشیدم، همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدم.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بزبان اهل اشارت و بر ذوق ارباب معرفت تفسیر این آیت در آن خبرست که مصطفى (ص) گفت: «بدلاء امتى اربعون رجلا اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات منهم واحد ابدل مکانه آخر فاذا جاء الامر قبضوا».
اصلى عظیم است این خبر در علوم حقایق و تمکین ارباب معارف و ما شرح آن در کتاب اربعین مستوفى‏ گفته‏ایم، کسى که این بیان خواهد از آنجا طلب کند، «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» لا رادّ لقضائه و لا ناقض لامره، خداوندیست کارگزار، راست کار، پاک داد، نیکو نهاد، کارها پرداخته بحکمت خود، بنیادها ساخته بعلم خود، حکمها رانده بخواست خود، هر کسى را قسمتى رفته و هر یکى را بر کارى داشته، چون مى‏دانى که بر وى اعتراض نیست و از حکم وى اعراض نیست بهر چه پیش آید رضا ده که جز ازین روى نیست، در راه دین منزلى بزرگوار تر از رضا دادن بحکم وى نیست و یافت کرامت قربت را و سیلتى تمامتر از رضا نیست.
حسن بصرى روزى بر رابعه عدویه در آمد و آن سیّده عصر خویش عقد نماز بسته بود، گفت ساعتى بنشستم بر سجاده نماز وى، نگه کردم در دیده راست وى خارى شکسته دیدم و قطره‏هاى خون بر رخان وى روان گشته و بسجده گاه وى رسیده، چون از عقد نماز فارغ گشت گفتم این چه حالست؟ خار در دیده شکسته و جاى نماز بخون چشم رنگین گشته، گفت اى حسن بعزّت آن خداى که این بیچاره را بعزّ اسلام عزیز کرد که مرا ازین حال خبر نیست، اى حسن دلم این ساعت بر صفتى بود که اگر ممکن شود که هر محنتى و عقوبتى که در هفت طبقه دوزخ است میلى سازند و در دیده راستم کشند اگر دیده چپم خبر یابد دست فرو کنم و دیده از بن بر کنم.
بحقّ تو، بحق مهر تو، بصحبت تو
که دیده بر کنم ار دیده در رضاى تو نیست‏
ترا خوش است که هر کس ترا بجاى منست
مرا بتر که مرا هیچ کس بجاى تو نیست‏
و الحمد للَّه ربّ العالمین و العاقبة للمتّقین.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«الر» منم خداى دانا، مى‏دانم و مى‏بینم، «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» این نامه اى است که فرو فرستادیم بتو، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» تا بیرون آورى مردمان را، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» از تاریکیها بروشنایى، «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» بفرمان خداوند ایشان، «إِلى‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۱)» با راه خداوند توانا، بى همتا، نیکو سزا.
«اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» آن خداى که او راست هر چه در آسمانها و در زمینها، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ (۲)» ویل ناگرویدگان را از عذابى سخت.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» ایشان که مى‏برگزینند بدوستى زندگانى این جهان بر آن جهان، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» و بر مى‏گردانند از راه خداى، «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» و آن را عیب و کژى مى‏جویند «أُولئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ (۳)» ایشانند که در گمراهى دورند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ» و نفرستادیم هیچ فرستاده‏اى، «إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» مگر بزبان قوم او، «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» تا پیدا کند ایشان را، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» تا گمراه کند اللَّه او را که خواهد، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» و با راه آرد او را که خواهد، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» و اوست تاونده با هر کاونده و بهیچ هست‏ نماننده، «الْحَکِیمُ (۴)» دانا، راست دانش، راست کار.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا» و فرستادیم موسى را بسخنان خویش، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» که بیرون آر قوم خویش را، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» از تاریکیها بروشنایى، «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» و یاد کن بر ایشان گذشتهاى روزگار خدا، «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین پیغام و در یاد کرد گذشتهاى روزگار پندهاست و نشانها، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۵)» هر شکیبایى را سپاس دار.
«وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ» موسى گفت قوم خویش را، «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» یاد کنید نیکى اللَّه بر خویشتن، «إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» که باز رهاند شما را از کسان فرعون، «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» مى‏چشانیدند و مى‏رسانیدند بشما بد عذاب، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» و گلو مى‏بریدند پسران شما را، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» و زنده مى‏گذاشتند دختران شما را، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ» و در آن شما را آزمایشى بود از خداوند شما، «عَظِیمٌ (۶)» بزرگ.
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» آگاهى داد خداوند شما و آگاه کرد، «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» که اگر شاکر باشید ناچار شما را بیفزایم، «وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ» و اگر ناسپاس بید، «إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ (۷)» عذاب من سخت است.
«وَ قالَ مُوسى‏» و گفت موسى، «إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» اگر کافر شوید شما و هر که در زمین‏اند همه، «فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ (۸)» اللَّه بى نیاز است، سزاى ستایش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ» نیامد بشما، «نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» خبر ایشان که پیش از شما بودند «قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» و ایشان که‏ پس قوم نوح و عاد و ثمود بودند، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» نداند ایشان را مگر خداى، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بایشان آمد فرستادگان بایشان، پیغامها درست روشن و معجزها نیکو آشکارا، «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» دستهاى خود بدهنهاى خود باز نهادند، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» و گفتند ما کافرانیم بآنچ شما را بآن فرستادند، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ» و ما در گمانیم از آنچ ما را مى‏خوانید با آن، «مُرِیبٍ» گمانى که دل را مى‏شوراند.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة ابراهیم مکّى است مگر دو آیت: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا...»
تا آخر دو آیت بمدینه فرو آمد در شأن کشتگان بدر، باقى همه بمکّه فرو آمد باتفاق مفسران، و جمله سورة پنجاه و دو آیتست و هشتصد و سى و یک کلمه و سه هزار و چهار صد و سى و چهار حرف و باجماع اهل تفسیر درین سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر قول عبد الرّحمن بن زید بن اسلم که وى گفت: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» این سه کلمه منسوخست بآن آیت که در سورة النّحل است: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ». و روى ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة ابراهیم علیه السّلام اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من عبد الاصنام و بعدد من لم یعبدها.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر» انا للَّه اعلم و ارى، و قد سبق الکلام فیه، «الر، کِتابٌ» مبتدا و خبر، و قیل کتاب خبر ابتداء محذوف، اى هذا «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ» یا محمد یعنى القرآن، «لِتُخْرِجَ النَّاسَ» اى انزلناه لتخرج النّاس بدعائک ایّاهم من ظلمات الکفر و الجهالة الى نور الایمان و العلم و من الشکّ الى الیقین و من البدعة الى السنة. الظلمات و النّور چون درهم پیوسته باشد در قرآن بر دو وجه آید: یکى شب و روز ست چنانک اللَّه گفت در سورة الانعام: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» یعنى اللیل و النّهار، دیگر هر چه از آن آید در قرآن بدان کفر و ایمان خواهد، ظلمات شرک است و کفر، لانّ الکفر غیر بیّن فمثل بالظلمات و الایمان بیّن فمثل بالنّور. و هر چه در قرآن آید ظلمات تنها که در نور پیوسته نبود هم بر دو وجه بود: یکى بمعنى اهوال چنانک در سورة الانعام گفت: «قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» یعنى من اهوال البرّ و البحر، و در سورة النّمل گفت: «أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» اى اهوال البرّ و البحر، دیگر وجه آنست که سه خصلت بهم یعنى سه تاریکى بهم آید چنانک در سورة الزمر گفت: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة، و در سورة الانبیاء گفت یونس را: «فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ» یعنى ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة بطن الحوت، و در سورة النور گفت: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى کافر قلبه مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
... «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» این اذن بمعنى امر است و درین سورة سه جاى دیگر است همه بمعنى امر: «ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه، «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى بامر ربّها، و در سورة النساء گفت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بامر اللَّه.
امّا آنچ در سورة یونس گفت: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» آن بمعنى دستورى و خواستست یعنى: الّا ان یأذن اللَّه فى ایمانها، و در سورة البقرة گفت: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى الّا ان یاذن اللَّه فى ضرّه، «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى اللَّه اذن فى ذلک، و روا باشد که: «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» باین معنى بود: اى لا یهتدى مهتد الّا باذن اللَّه و مشیّته و توفیقه، پس تفسیر نور کرد: «إِلى‏ صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» اى الى دین الاسلام دین اللَّه، «الْعَزِیزِ» المنیع بالنّقمة لمن لم یتّبع الرسول، «الْحَمِیدِ» اى الشّکور للمحسن القلیل من عمله.
«اللَّهِ الَّذِی» برفع خواند مدنى و شامى هم بوصل و هم بوقف بر استیناف و باقى بخفض خوانند على انّه بدل من الحمید، اى الحمید «اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»
ملکا و خلقا و امرا، «وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ» ویل، واد فى جهنّم بسیل من قیح و صدید.
«الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» اى یختارون و یؤثرون الدّنیا على العقبى و یترکون العمل لها. و قیل الاستحباب طلب المحبّة بالتّعریض لها، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هم لازمست و هم متعدى، بر مى‏گردید از راه خداى و دیگران را بر مى‏گردانید، اگر لازمست چنانست که: «رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» اى یعرضون عنک اعراضا الى غیرک و رأیتهم یصدّون اى یعرضون و هم مستکبرون، و اگر متعدیست چنانست که: «هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» اى منعوکم عن دخوله: «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» اى یلتمسون لها زیغا و عیبا. و قیل یطلبون غیر سبیل القصد و صراط اللَّه هو طریق القصد. و قیل ینتظرون لمحمّد (ص) هلاکا و عوجا، منصوب على الحال مصدر موضوع فى موضع الحال، تقول بغیت الشی‏ء طلبته و ابغیته اى اعنته. «أُولئِکَ» اى الموصوفون، «فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ» فى خطاء و طریق جائر عن الصواب.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» اى بلغة قومه، و اللسان عند العرب هو الکلام. مى‏گوید هر پیغامبرى که بقومى فرستادیم بزبان ایشان و لغت ایشان فرستادیم تا پیغام ما بایشان بآن زبان که دریابند و فهم کنند برسانند و اگر نه بزبان ایشان گویند درنیابند و حجت بر ایشان درست نیاید، اینست که ربّ العزّه گفت: «لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» اى لیفهمهم لتقوم علیهم الحجّة.
و عن ابى صالح عن ابن عباس قال کان جبرئیل یوحى الیه بالعربیّة و ینزل هو الى کلّ نبى بلسان قومه.
و عن عکرمة عن ابن عباس قال انّ اللَّه فضّل محمّدا على اهل السماء و على الانبیاء، قالوا یا بن عباس فکیف فضله على الانبیاء؟ فقال انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» یعنى بلسان قومه و الیهم فحسب، و قال لمحمد: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً» فارسله الى الجنّ و الانس فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً»، «فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ» بالخذلان عن الایمان، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» بالتوفیق، اى انّما وقع الارسال للبیان لا للاضلال و الهدایة فانّ ذلک الى اللَّه عزّ و جلّ، «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» الّذى لا یمنع ممّا اراد، «الْحَکِیمُ» فى توفیقه من وفّق و خذلانه من خذل.
قال الامام شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى: فى الآیة دلیل على انّ القرآن نزل بلغة العرب، لانّ الرّسول کان عربیّا، و کان اهل الخطاب یومئذ عربا لم یبلغ الخطاب العجم بعد فوجب اذ بلغهم ان یبیّن لهم بلسانهم المعنى الذى نزل الخطاب عربیّا بعینه لیبیّن للعجم کما بیّن للعرب، و الدّلیل على جواز بیان الخطاب بالالسنة کلّها لزوم القسم و الذمة به لو حلّف القاضى خصما، فقال له قل: بخداى آسمان و زمین، فحلف به لزمته الیمین کما لو حلف، فقال بربّ السّماء و الارض، و لو قال الکافر: خداى نیست مگر خداى آسمان و زمین، منعته کما تمنعه الشهادة العربیّة و لو سأل الحزبى الذمّة، فقال: زینهار بخداى، استأمن به کما استأمن بالامان العربى لفظا «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا» اى بالبرهان الذى دلّ على صحّة نبوّته نحو إخراج یده بیضاء و کون العصا حیة الى سائر آیاته التّسع، «أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ» اى ارسلناه بان یخرج قومه و هم القبط، «مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» اى بدعائک الى الایمان و نهیک عن الشرک. و قیل القوم بنو اسرائیل، فیکون المعنى: اخرج قومک من ذلّ الاستبعاد الى عزّ الملکة لانّ بنى اسرائیل کانوا مؤمنین، «وَ ذَکِّرْهُمْ» اى جدد لهم الذّکر و الذّکر حصول المعنى للنفس و قد یغیب عنها بالنّسیان فیعاد الیها بالتذکیر، «بِأَیَّامِ اللَّهِ» هذا وعید و ایّام اللَّه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین، کقوله: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ» هى ایضا وعید و سننه عقوباته و مثلاته فى الاوّلین.
و قیل «بِأَیَّامِ اللَّهِ» اى بما کان فى ایّام اللَّه من النعمة و المحنة فاجتزاء بذکر الایّام عنه لانّها کانت معلومة عندهم و المعنى عظهم بنعمه و نقمه‏اى بالترغیب و الترهیب و الوعد و الوعید.
و عن على (ع) قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطبنا فیذکرنا بایّام اللَّه حتّى یعرف ذلک فى وجهه کانّما یذکر قوما یصبّحهم الامر غدوة و عشیّة و کان اذا کان حدیث عهد بجبرئیل لم یتبسم ضاحکا حتّى یرتفع عنه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» اى فى اهلاک اللَّه الامم الکافرة لعلامات ببطلان ما کانوا علیه، «لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ» اى هى دلالات لمن صبر على الشدّة و شکر على النعمة. و قیل دلالات لکلّ مؤمن لانّ الصبر و الشکر کفلا الایمان بحکم الخبر: قال النبى (ص): «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر» خلافست میان علما که صبر به یا شکر و درویش صابر به یا توانگر شاکر، و مذهب بیشترین علماء شریعت و طریقت آنست که درویش صابر فاضلتر و در مقامات سالکان صبر از شکر برتر که صبر حال درویشانست و شکر حال توانگران و اخبار و آثار فراوان دلالت مى‏کند بر شرف درویشان و فضل ایشان بر توانگران، من ذلک قول النبى (ص).
یؤتى باشکر اهل الارض فیجزیه اللَّه تعالى جزاء الشاکرین و یؤتى باصبر اهل الارض فیقال له أ ترضى ان یجزیک کما جزینا هذا الشّاکر؟ فیقول نعم یا ربّ، فیقول اللَّه تعالى: کلّا انعمت علیه فشکر و ابتلیتک فصبرت لاضعّفن لک الاجر فیعمى اضعاف جزاء الشّاکرین، و قد قال تعالى: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ».
و عن انس بن مالک قال بعث الفقراء رسولا الى رسول اللَّه (ص) فقال انّى رسول الفقراء الیک. فقال مرحبا بک و بمن جئت من عندهم؟ جئت من عند قوم احبّهم، قال: قالوا یا رسول اللَّه انّ الاغنیاء ذهبوا بالجنّة، یحجّون و لا نقدر علیه و یعتمرون و لا نقدر علیه و اذا مرضوا بعثوا بفضل اموالهم ذخیرة لهم. فقال النبى (ص) بلّغ عنّى الفقراء انّ لمن صبر و احتسب منکم فله ثلث خصال لیست للاغنیاء: الاولى انّ فى الجنّة غرفا ینظر الیها اهل الجنّة کما ینظر اهل الارض الى نجوم السّماء لا یدخلها الّا نبىّ فقیر او شهید فقیر او مؤمن فقیر، و الثانیة یدخل الفقراء الجنّة قبل الاغنیاء بنصف یوم و هو خمس مائة عام، و الثالثة اذا قال الغنى سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و قال الفقیر مثل ذلک لم یلحق الغنى الفقیر و ان انفق فیها عشرة آلاف درهم و کذلک اعمال البرّ کلّها فرجع الیهم، فقالوا رضینا رضینا.
و روى انّ النبى (ص) قال یؤتى بالرّجل یوم القیامة فیقول اللَّه: عبدى لم ازو عنک الدّنیا لهوانک، زویت عنک لصلاحک و صالح دینک.
قوله: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» اى اعلم قومک یا محمّد ما کان من موسى علیه السلام حین قال لبنى اسرائیل «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» ففرعون داخل فى آله ها هنا کما انّ ابراهیم (ع) داخل فى آله فى خبر التشهد و الیاس داخل فى آله فى قوله: «سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ» و مثله قوله: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»، «وَ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ» اثبت الواو ها هنا عطفا على «یَسُومُونَکُمْ» و حیث لا واو فانّه بدل عن الاوّل. قال الفرّاء العلة الجالبة لهذه الواو انّ اللَّه سبحانه اخبرهم انّهم یعذبون بانواع العذاب بالتذبیح و غیر التذبیح و حیث طرح الواو اراد تفسیر صفات الذین کانوا یسومونهم، «وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» اى یدعونهنّ احیاء لا یقتلونهنّ. و فی الخبر: اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم، «وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ».
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ» یعنى آذن اى اعلم کما یقال توعد و اوعد، «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ» مى‏گوید آگاهى داد خداوند شما، و آگاه کرد «شکرتم» راست و آگاهى «کفرتم» را، و شکر درین موضع توحیدست و ناسپاسى کفر است و تفسیر خود در عقب است.
«وَ قالَ مُوسى‏ إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ» عن عبادتکم، «حَمِیدٌ» یحمده اهل السّماوات و الارض حمید باحسانه لمن عبده. و قیل حمید حمد نفسه قبل ان یحمده خلقه.
قال النبى (ص): من اعطى الشکر لم یحرم الزّیادة لانّ اللَّه تعالى یقول: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
و بعث رسول اللَّه (ص) سریة فقال لئن سلمتم لاشکرنّه فغنموا و سلموا، فقال اللّهم لک الحمد شکرا و لک المنّ فضلا
«فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ» تا اینجا سخن موسى است با قوم خویش.
«أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ» مفسران را درین آیت دو قول است: یک قول آنست که این هم از کلام موسى (ع) است با قوم خود، و قول دیگر آنست که این خطاب با محمد است (ص) و با امت وى یقول الم تسمعوا خبر الذین من قبلکم قوم نوح و عاد و ثمود، «وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ» من الامم السّالفه، «لا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» اى لا یحصى کثرتهم الّا اللَّه. هذا دلیل على اشتباه الانساب على النسّاب و لهذا روى عن عبد اللَّه انّه قرأ هذه الآیة ثمّ قال کذب النسّابون. و عن ابن عباس قال: بین عدنان و اسماعیل ثلاثون ابا لا یعرفون، «جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» بالمعجزات التی ثبتت بها نبوّتهم و وجبت اجابتهم ثمّ لم یؤمنوا و هو قوله «فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ» و فیه قولان: احدهما انّ الضمیرین یعودان الى الکفرة، اى ردّ القوم ایدیهم فى افواههم، اى على افواههم غیظا علیهم کقوله: «عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ» و هو قول ابن مسعود. قال ابن عباس عجبوا من کلام اللَّه فوضعوا ایدیهم على افواههم متفکرین فیه، و قال بعضهم اشاروا الیه بالسّکوت و وضعوا اناملهم على شفاههم و قد طبّقوها. و القول الآخر انّ الضمیر الثانى یعود الى الانبیاء اى ردّ القوم ایدیهم فى افواه الرسل کى لا یتکلّموا بما ارسلوا به و هو قول الحسن و الفرّاء و اشار الفرّاء بظهر کفّه الى من یخاطبه مى‏گوید دستهاى خود بدهنهاى پیغامبران باز نهادند گفتند مگویید یعنى که نپذیرفتند پیغام و ایشان را دروغ زن گرفتند همچون کسى که دست بدهن کسى باز نهد و گوید خاموش، «وَ قالُوا إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» فى هذا الکلام ایجاز فانّ القوم لم یکونوا معترفین برسالة ربّهم و المعنى انّا کفرنا بما تدّعون انّکم ارسلتم‏ به، و له فى القرآن نظایر و من ابینها قول قوم صالح فى سورة الاعراف، «وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا» انتم، «إِلَیْهِ مُرِیبٍ» موقع فی الرّیبة، اراب اتى بالرّیبة، اتى بالتّهمة.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» سماع بسم اللَّه یوجب الهیبة و الهیبة تتضمّن الفناء و الغیبة، سماع الرّحمن الرّحیم یوجب الحضور و الاوبة و الحضور یتضمن البقاء و القربة، من اسمعه بسم اللَّه ادهشه فى کشف جلاله و من اسمعه الرّحمن الرّحیم عیشه بلطف جماله و کرم افضاله، اللَّه است قادر و قدیم مستوجب قدم، رحمن است قاهر و عظیم مستحق عظم، رحیم است غافر و حلیم سزاء فضل و کرم، اى مهیمن اکرم و اى مفضل ارحم، اى محتجب بجلال متجلّى بکرم، به باقرب تو اندوه است نه با یاد تو غم.
چشمى که ترا دید شد از درد معافا
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلم
کار آنست که تو در گرفتى، راه آنست که تو نمودى، قسمت آنست که تو کردى پیش از لوح و پیش از قلم، قضا قضاء تو و خواست خواست تو و حکم حکم تو، حکم دیگران همه میل است و ستم:
قضى اللَّه امرا و جف القلم
و فیما قضى ربنا ما ظلم‏
اللَّه است آفریدگار جهانیان، رحمن است روزى گمار همگان، رحیم است آمرزگار مؤمنان، اللَّه است آفریننده بى نظیر، رحمن است پروراننده و دست گیر، رحیم است آمرزنده و عذر پذیر، هر چند که خردبین است عظیم و بزرگوار است، هر چند که سخت گیر است فرا گذار و آسان گذارست، در صفت عزّت وى هم نور و هم نار است، بنار عزّت قومى را مى‏گدازد، بنور عزّت قومى را مى‏ نوزاد، آن سوخته را بعدل خود در ظلمات کفر مى‏دارد، و آن نواخته را بفضل خود بدعوت مصطفى (ص) و بنور قرآن راه مى‏نماید و از تاریکى بیگانگى به روشنایى آشنایى مى‏آرد، اینست که ربّ العالمین گفت: «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى محمد این چراغ قرآن که در دست تو است افروزنده آن مائیم، راهبر بوى آن کس بود که ما خواهیم.
بزرگان دین گفتند نشان راه بردن بوى پنج چیز است: اوّل آنک حق او را قبول کند چنانک گفت عزّ جلاله: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ». دیگر آنک او را دست گیرد: «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ» سوم دل وى در خود بندد: «وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»، چهارم برق دوستى در دل وى تابد: «رَأى‏ کَوْکَباً» پنجم جان وى را بوى وصال دماند: «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ»، و اصل این همه عنایت از لیست، چون عنایت بود طاعت سبب مثوبت بود و معصیت سبب مغفرت، و اگر عنایت نبود طاعت سبب ندامت بود و معصیت سبب شقاوت.
«اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» قال الواسطى: الکون کلّه له فمن طلب الکون فانّه المکون و من طلب الحقّ فوجده سخر له الکون بما فیه.
هر که خویشتن را فامکون داد و دل خود فاصحبت وى پرداخت، کاینات و حادثات یکسر فاخدمت وى پرداخت، مى‏گوید عبدى هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن است ملک و ملک ماست، همه بنده و رهى ماست، اگر وفاى عهد ما را میان بندى و چاکر وار سر در ربقه طاعت آرى همه را حلقه چاکرى تو در گوش کنیم و مسخر تو گردانیم، و اگر سر از چنبر فرمان بگردانى یا دل خود فاصحبت غیرى پردازى همه را بخصمى تو بر پاى کنیم و قدمگاه تو بر تو زندان کنیم.
سلیمان پیغامبر با چندان مرتبت و منزلت روزى بر تخت مملکت نشسته بود شاد روان دولت گسترانیده، جن و انس و طیور صفها کشیده، تاج رسالت بر فرق‏ نبوّت نهاده، بخاطرش بگذشت که امروز هیچ کس را گذشت از پسر داود روا بود که این منزلت و رفعت او را عطا دهند؟ در حال باد را فرمودند تا آن رداء وى از فرق سر او در کشید و بر خاک انداخت، سلیمان روى در هم کشید از سر سطوت خویش باد را گفت: ردّى على ردائى، باد جواب داد که ردّ علیک قلبک اى سلیمان تو دل خود بخود باز آر تا ما رداء تو بتو باز آریم.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، یا محمد ما موسى کلیم را همان فرمودیم که ترا مى‏فرمائیم، همه را گفتیم چراغ دعوت بیفروزید و خلق را از ظلمات شک با نور یقین خوانید و از تاریکى جهل بروشنایى علم آرید، تدبیر خود بگذارید، تقدیر حق بینید، بدعت منهید و مپسندید طریقت سنّت و جماعت سپرید، «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ» هى الایّام التی کان العبد فیها فى کتم العدم و الحقّ یقول بقوله الازلى عبادى، اى محمد با یادشان ده آن روزگار که شما نبودید و من شما را بودم، بى شما من کار شما بساختم و عقد دوستى ببستم و رحمت از بهر شما بر خود نبشتم: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» این آن رمزست که پیر طریقت در مناجات گفت: الهى آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودى و من نبودم تا با آن روز نرسم میان آتش و دودم، و اگر بدو گیتى آن روز را باز یابم بر سودم، و ربود تو خود را دریابم به نبود خود خشنودم، الهى من کجا بودم که تو مرا خواندى، من نه منم که تو مرا ماندى، الهى مران کسى را که خود خواندى، ظاهر مکن جرمى که خود پوشیدى، الهى خود بر گرفتى و کسى نگفت که بردار، اکنون که برگرفتى بمگذار و در سایه لطف خود میدار و جز بفضل و رحمت خود مسپار.
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» اى لئن شکرتم الاسلام لازیدنّکم الایمان، و لئن شکرتم الایمان لازیدنکم الاحسان، و لئن شکرتم الاحسان لازیدنّکم‏ المعرفة، و لئن شکرتم المعرفة لازیدنّکم الوصلة، و لئن شکرتم الوصلة لازیدنّکم المشاهدة، و لئن شکرتم ما خوّلناکم من عطائى لازیدنّکم ما وعدناکم من لقایى.
و روى انّ داود (ع) قال: یا ربّ کیف اشکرک و شکرى لک تجدید منّة منک علىّ، فقال یا داود الآن شکرتنى‏
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قالَتْ رُسُلُهُمْ» رسولان ایشان گفتند، «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ» در اللَّه نیز گمانى است؟، «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» کردگار و آفریدگار آسمان و زمین، «یَدْعُوکُمْ» مى‏خواند شما را، «لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» تا بیامرزد شما را گناهان شما، «وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» و با پس دارد شما را تا هنگامى نام زد کرده، «قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» گفتند که نیستید شما مگر مردمانى همچون ما، «تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونا» مى‏خواهید که برگردانید ما را، «عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا» از پرستش آنچ پدران ما پرستیدند، «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۱۰)» بیارید بما حجتى روشن.
«قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ» فرا ایشان گفت رسولان ایشان، «إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیستیم ما مگر مردمانى همچون شما، «وَ لکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» لکن سپاس نهد اللَّه بر هر که خواهد از بندگان خویش، «وَ ما کانَ لَنا» و نیست ما را، «أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» که بشما حجتى آریم مگر بفرمان اللَّه «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۱)» و ایدون بادا که گرویدگان توکل و پشتى دارى بر خداى دارند.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ» و چرا که ما پشتى نداریم و توکل نکنیم بر اللَّه، «وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» و اوست که راه نمود ما را براههاى راست ما، «وَ لَنَصْبِرَنَّ» و بر آنیم که شکیبایى کنیم، «عَلى‏ ما آذَیْتُمُونا» بر آن رنجها که شما مى‏نمائید ما را، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (۱۲)» و ایدون بادا که بر خداى تعالى توکل دارند متوکلان.
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ» کافران گفتند رسولان خویش را، «لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا» که بیرون کنیم شما را از زمین خویش، «أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا» یا باز گردید و در کیش ما آئید، «فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» پیغام داد خداوند ایشان بایشان «لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ (۱۳)» که ما خود آن ستمکاران را هلاک کنیم.
«وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ» و شما را در زمین نشانیم پس ایشان «ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی» این پاداش آن کس راست که گرویده است برستاخیز و ایستادن شمار را، «وَ خافَ وَعِیدِ (۱۴)» و ببیم است از وعید من.
«وَ اسْتَفْتَحُوا» و عذاب خواستند گفتند که میان ما و میان رسولان کار برگزار و بر گشاى، «وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (۱۵)» و نومید ماند هر گردن کشى شوخ.
«مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» دوزخ پیش او فا، «وَ یُسْقى‏ مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ (۱۶)» و مى‏آشامانند او را از آبى زردابه وقیح «یَتَجَرَّعُهُ» در دهن مى‏کشد آن را، «وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ» و نمى‏تواند که روان فرو برد آن را، «وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ» و مى‏رسد باو درد مرگ از هر جاى، «وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ» و آنکه مردنى نه، «وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ (۱۷)» و پیش او فا باز عذابى سختر از آن و ستبرتر از آن.
«مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ» مثل کردار ایشان که بخداوند خویش کافر شدند، «کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ» چون خاکسترى خشک که باد در آن زور گرفت، «فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» در روزى سخت باد، «لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى‏ شَیْ‏ءٍ» باد شاه نشوند و درنیابند از آن کردگار که کردند بر هیچیز، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ (۱۸)» آنست آن گمراهى و تباهى دور.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» نمى‏بینى که اللَّه بیافرید هفت آسمان و هفت زمین بیکتایى و توانایى، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ» اگر خواهد ببرد شما را، «وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (۱۹)» و آفریده‏اى آرد نو.
«وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ (۲۰)» و آن بر اللَّه نه سخت است نه دشوار.
«وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعاً» و بیرون آیند خوانندگان اللَّه همه بیکبار، «فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا» پس روان گویند گردن گردن‏کشان را، «إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً» که ما شما را پس روان بودیم «فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ» امروز ما را بکار آیید و از عذاب ما چیزى بردارید، «قالُوا» گویند، «لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ» اگر اللَّه ما را راه نمودى ما هم شما را راه نمودیمى «سَواءٌ عَلَیْنا» یکسانست بر ما، «أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا» خروش کنیم یا شکیبایى کنیم، «ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ (۲۱)» ما را دورى یافت نیست از عذاب و نه رستن.
«وَ قالَ الشَّیْطانُ» و دیو گوید، «لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» آن گه که کار شمار برگزارده آید، «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ» خداى شما را وعده داد وعده‏اى درست راست، «وَ وَعَدْتُکُمْ» و من شما را وعده دادم «فَأَخْلَفْتُکُمْ» و آنچ گفتم نکردم، «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» و مرا بر شما دست رسى نبود و توانى، «إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ» مگر آنک خواندم شما را، «فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» و پاسخ کردید مرا، «فَلا تَلُومُونِی» مرا مه نکوهید، «وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» خویشتن را نکوهید، «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ» نه من فریاد رس شماام، «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» و نه شما فریاد رس من، «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ» که من کافر بودم بآنچ شما انباز گرفتید مرا در آن پیش، «إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۲۲)» کافران را فردا عذابى درد نماى است.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ» یعنى أ فی توحید اللَّه شک، این آیت جواب کافرانست که مى‏گفتند: «إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ مُرِیبٍ» و استفهام بمعنى انکارست اى لا تشکّوا فى وجود اللَّه و وحدانیّته سبحانه فقد دلّ على توحیده و وجوده و قدرته خلق السّماوات و الارض.
ابتدا مى‏گوید در هستى و یکتایى و بى همتایى اللَّه در گمان مباشید و یقین دانید که اوست یگانه خداوند بى نظیر و بى مانند، آفریدگار آسمان و زمین، چون مى دانید بى گمان که آفریدگار کائنات اوست، پس بى گمان بدانید که معبود و خداوند اوست، «یَدْعُوکُمْ» الى الایمان و طاعة الرّسل یبعثه ایّانا الیکم «لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» اذا آمنتم به، من زیادتست یعنى لیغفر لکم ذنوبکم، و روا باشد که من تبعیض باشد یعنى ما سلف من ذنوبکم، «وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» اى الى منتهى آجالکم الّذى سمّى لکم فلا یأخذکم بالعذاب و الهلاک کما اخذ به من کفر قبلکم، «قالُوا» اى القوم، «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» فى الصورة و الهیئة و لستم بملائکة تحبّون صدّنا عن عبادة الاصنام الّتى کان یعبدها آباؤنا «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» حجّة واضحة یتیقّن بها انّکم محقون فى دعواکم.
«قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ» صدقتم فى قولکم انّا بشر مثلکم و لکن منّ اللَّه علینا بالنّبوّة و الرّسالة و کما منّ علینا: «یَمُنُّ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» این جواب ایشانست که گفتند: «فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ».
اقتراح آیات کردند بیرون از آن معجزها که با ایشان بود و نمودند، «وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ» اى لا یتاتى لنا ان نأتیکم بالحجّة التی طلبتموها، «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بامر اللَّه لنا بذلک، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» من کان یرید اتباع الحق اذ اقام الدّلیل فانّه یتوکّل على اللَّه و یرضى بما یعطیه و لا یعاند باقتراح الآیات.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ» اى لا عذر لنا ان ترکنا التوکل علیه، «وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» ارشدنا للایمان و رزقنا النبوة، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى‏ ما آذَیْتُمُونا» جواب قسم مضمر حلفوا على الصبر على اذاهم و ان لا یمسکوا عن دعائهم، «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» یرید فى صبرنا على اذاکم، و التّوکل على اللَّه تفویض الامر الیه و التّسلیم له.
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا» اى حلف الکافرون.
و قالوا لنخرجنّکم و من آمن معکم من بین اظهرنا و من بلادنا، «أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا» اى الّا ان ترجعوا عن دعوتکم هذه و تعودوا الى عبادة الاصنام و لم تکن الرّسل على ملّتهم قطّ حتّى یعودوا فیها و قد مضى هذا فى الاعراف، «فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» اى کما حلف الکفّار على اخراج الرّسل و المؤمنین من بلادهم الّا ان یعودوا الى دینهم کذلک اقسم اللَّه عزّ و جلّ و اوحى به الى الرّسل انّه یهلک الکافرین و یورثهم دیارهم و اموالهم فانجز وعده فذلک قوله: «وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ» اى ذلک الاهلاک و الاسکان، «لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى مقامه بین یدى للحساب فاضاف مقام العبد الى نفسه لانّه یقیمه فیه کما تقول ندمت على ضربک اى ضربى ایّاک و سررت برؤیتک اى برؤیتى ایّاک، و قد قال اللَّه سبحانه: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» اى رزقى ایّاکم. و گفته‏اند این خوف بمعنى علم است کقوله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ» اى علمتم. جاى دیگر گفت: «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما» اى علمنا، فعلى هذا المعنى: «ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی» اى ذلک لمن علم و صدّق بالمقام بین یدىّ و صدّق و عیدى. و قیل معناه ذلک لمن علم قیامى علیه و حفظى اسبابه، من قوله: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ» «وَ خافَ وَعِیدِ» اى ما اوعدت من العذاب.
«وَ اسْتَفْتَحُوا» قومى گفتند این ضمیر کافران است و استفتاح ایشان عذاب خواستن است که مى‏گفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا ائْتِنا بِما تَعِدُنا ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ». قومى گفتند ضمیر پیغامبران است و استفتاح ایشان فتح خواستن است و نصرت بر کافران، و ربّ العزّه اجابت کرد و پیغامبران را و مسلمانان را بر کافران نصرت داد چنانک گفت: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ».«وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» اى خاب ما اراد و لم یدرک ما تمنى، و الجبّار العالى المتکبّر على اللَّه و هو صفة ذمّ فى المخلوقین و هو الذى لا یرى لاحد علیه حقّا، تقول اجبر فهو جبّار و مثله ادرک فهو درّاک و هو قلیل، و اللَّه عزّ و جلّ جبار جبر العباد على ما ارى و قد سبق شرحه، و العنید المعاند المجانب للحقّ الذى یأبى ان یقول لا اله الّا اللَّه. یقال عند عنادا اى عدل عن القصد و عرق عاند لا یرقى دمه کانّه خرج عن المعتاد.
قال ابن عباس کانت الرّسل و المؤمنون یستضعفهم قومهم و یقهرونهم و یکذبونهم و یدعونهم الى ان یعودوا فى ملتهم فابى اللَّه لرسله و المؤمنین ان یعودوا فى ملّة الکفر فامرهم ان یتوکلوا على اللَّه و امرهم ان یستفتحوا على الجبابرة و وعدهم ان یسکنهم الارض من بعدهم فانجز اللّه لهم ما وعدهم، و استفتحوا کما امرهم اللَّه ان یستفتحوا، «وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): یسیر عنق من جهنّم یوم‏ القیامة فیقول انّى امرت بثلث. بکلّ جبّار عنید، و من جعل مع اللَّه الها آخر و من قتل نفسا بغیر نفس. و فى روایة اخرى وکلّت بثلث: بکلّ جبار عنید، و بکلّ من دعا مع اللَّه الها آخر. و بالمصورین.
قوله: «مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ» اى امامه و قدامه جهنّم فهو یردّها کما یقال: الموت من ورائک. و قیل من ورائه اى من وراء حیاته یعنى بعد موته جهنّم و الاصل فیه ان کلّ من وارى عنک شیئا من خلف او قدّام فهو وراک و قیل من وراء ما هو فیه جهنّم اى تتلوه کما تقول للرّجل من وراء هذا ما تحبّ اى یتلوه، «وَ یُسْقى‏ مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ» فالصدید بدل من الماء و لیس صفة له، اى یسقى الصّدید مکان الماء کانّه قال: «جعل ماؤه صدیدا» و سمّى ماء لمیعه، کما قیل للمنى ماء و للدّمع ماء و لیسا بالماء و یجوز ان یکون على التّشبیه اى یسقى ماء کانّه صدید، و هو ما یسیل من الجرح مختلطا بالدّم و القیح. قال قتادة هو ما یخرج من جلد الکافر و لحمه. و قال الربیع بن انس هو غسالة اهل النّار و ذلک من فروج الزناة و جاز ان یکون الصدید وصفا للماء فیکون المعنى من ماء صدید، یصدّ عن شربه لکراهة مذاقه.
«یَتَجَرَّعُهُ» یتحسّاه و یشربه جرعة جرعة لمرارته و حرارته، «وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ» اى یسیغه بعد ابطاء، تقول ساغ الشراب یسوغ سوغا اذا جاز الحلق و وصل الى الجوف، و قیل لا یسوغ فى حلقه بل یغصّ به فیطول به عذابه.
روى ابو امامة قال النبى (ص) یقرّب الیه فیتکرّهه فاذا ادنى منه شوى وجهه و وقعت فروة رأسه فاذا شربه قطع امعائه حتّى یخرج من دبره.
یقول اللَّه عزّ و جل: «وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» و قال: «یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ».
و قال ابن عباس فى جهنّم اودیة تجرى فى تلک الاودیة صدید اهل النّار قیحهم و دماؤهم فیسقون من ذلک الصدید. ریحه انتن من کلّ قذرة، «وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ» من بدنه حتّى من اطراف شعره مى‏گوید از هر مقدار رستنگاه موى دردى مى‏بیند که از چنان درد زنده میرد و او از آن نمیرد. قال ابن جریح یعلق نفسه عند حنجرته فلا تخرج من فیه فیموت و لا ترجع الى مکانها من جوفه فتنفعه الحیاة، نظیره قوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏»، «وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ» اى و من بعد ذلک حبس الانفاس و دوام العذاب و الخلود فى النّار، نظیره قوله: «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ».
«مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا» فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره مثل اعمال الذین کفروا، کقوله: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ» اى احسن خلق کلّ شى‏ء، «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» یعنى ترى وجوه الذین کذبوا على اللَّه مسودة، و قیل فیه اضمار اى فیما انزل اللَّه «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ» ثمّ ابتدأ فقال: «أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ» و قیل المثل زیادة و تقدیره: الذین کفروا بربّهم اعمالهم کرماد اشتدّت به الرّیح. و فى قراءة نافع: اشتدّت به الرّیاح، «فِی یَوْمٍ عاصِفٍ» وصف الیوم بالمعصوف و هو من صفة الرّیح لانّ الرّیح تکون فیه کما یقال یوم بارد و حارّ لانّ البرد و الحرّ یکونان فیه و کذلک یقال نهاره صائم و لیلة قائم اى هو صائم و قائم فیه، فکذلک یوم عاصف اى ریحه عاصفة، «لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى‏ شَیْ‏ءٍ» فیه قولان: احدهما هى اعمالهم التی کسبوها من الخیرات کالصدقات و صلة الرّحم و بناء القناطیر و سایر ابواب البرّ لانّ الکفر محبط، و الثّانی هى اعمالهم الّتی عملوها للاصنام، و معنى الآیة انّ اعمال الکفّار تصیر هباء منثورا فتبطل بطلان رماد حصل فى عراء هبّت به الرّیاح فبدّدته و مزّقته فصیّرته بحیث لا یرى و لا ینتفع به، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ما وصفنا هو الضّلال عن القصد البعید عن الرّشاد. و قیل ذلک هو الخسران الکبیر ضلال اعمالهم و ذهابها.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اى قل لکل واحد منهم، و قیل الخطاب للنبى و المراد به غیره. قرأ حمزة و على: «خالق السماوات و الارض» بالاضافة و المعنى فیهما سواء، «بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ: کن کما قال، «وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ». و قیل بالحقّ اى لم یخلقهما باطلا و انّما خلقهما لامر عظیم، «إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ» عن الارض، «وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ» سواکم، و قیل هو خطاب لاهل مکّة اى ان یشأ یمتکم و یخلق غیرکم من هو امثل و اطوع له منکم.
«وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ» ممتنع بل سهل علیه یسیر و معنى الآیة انّ من قدر على خلق السّماوات و الارض لا یصعب علیه اعادة من کان حیّا ففنى.
«وَ بَرَزُوا» اى ظهروا من قبورهم فصاروا الى البراز من الارض و البراز الصحراء لظهورها هذا کقوله عزّ و جل: «یومهم بارزون»، «لِلَّهِ» یعنى لدعوة اللَّه ایّاهم من قبورهم، کقوله: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ یَوْمَ یَدْعُوکُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ». برزوا بلفظ ماضى گفت و معنى مستقبل است که این بروز بعد از فناء دنیا خواهد بود بقیامت مى‏گوید خلق بزمین محشر بهم آیند و تابع و متبوع بر هم رسند، «فَقالَ الضُّعَفاءُ» جمع ضعیف اى ضعیف الرّأى و التدبیر و هم السّفلة و التّابعون، «لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا» یعنى الّذین طلبوا الکبر و الکبر رفع النّفس فوق القدر و هم الرّؤساء و السّادة المتبوعون، پس از آنک تابع و متبوع اهل ضلالت بعذاب رسیدند، پس روان و کمینان با مهتران و پیش روان خود گویند: «إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً» جمع تابع مثل حارس و حرس و راصد و رصد و نافر و نفر، «فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا» اى هل تقدرون ان تدفعوا عنّا شیئا ممّا نحن فیه بصرفه عنّا او بحمله و ان قلّ گویند ما پس روى شما کردیم و فرمان شما بردیم هیچ توانید که امروز ازین عذاب که بر ماست چیزى بگردانید و بکاهید از ما یا خود بردارید؟! آن مستکبران و پیش روان جواب دهند: «لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ» اى اخترنا لکم ما اخترناه لانفسنا و کنّا حسبنا انّا راشدون مرشدون و لکن ضللنا فاضللناکم گویند ما شما را آن نمودیم که خود داشتیم و آن فرمودیم که خود کردیم، پنداشتیم که خود راه بریم و شما را راه نمائیم، ندانستیم که خود بى راه بودیم و شما را بى راه کردیم، اگر اللَّه ما را راه صواب نمودى ما نیز راه صواب بشما نمودیمى تا هم ما را از عذاب نجات بودى و هم شما را، آن گه در میان آتش و عذاب با یکدیگر گویند راه ما آنست که صبر کنیم مگر فرج آید که در دنیا هر که صبر کرد فرج دید، پانصد سال در آن عذاب صبر کنند و ایشان را صبر بکار نیاید و سود ندارد، آن گه جزع در گیرند و گویند جزع کنیم مگر بر ما رحمت کنند، پانصد سال جزع همى کنند و کس را بر ایشان رحمت نیاید، آن گه نومید شوند و گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ» مهرب و معدل عن العذاب و الحیص العدول على جهة الفرار، یقال وقع فلان فى حیص بیص اذا وقع فیما لا یقدر ان یتخلص منه.
«وَ قالَ الشَّیْطانُ» یعنى ابلیس، «لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» فرغ من الامر اى من الحساب و دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النّار، چون کار خلق در قیامت بر گزارده آید و فصل و قضا تمام شود، بهشتیان ببهشت فرو آمده و دوزخیان بآتش رسیده، کافران روى بابلیس نهند و او را سرزنش کنند که تو ما را باین روز بد افکندى که در دنیا ما را راه کژ نمودى، آن گه ابلیس را در میان آتش منبرى نهند بآن منبر بر شود و ایشان را جواب دهد، گوید یا اهل النّار: «إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ» اى دوزخیان بدانید که اللَّه شما را در دنیا وعده‏اى داد که این روز رستاخیز و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب بودنى است، آن وعده‏اى بود راست و درست اللَّه وعده خود راست کرد و سزاى هر کس داد، «وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ» و من شما را وعده‏اى دروغ دادم که رستاخیز و بهشت و دوزخ نخواهد بود و شما را گفتم که در کفر و معصیت نجاتست، آنچ گفتم باطل بود و آنچ وعده دادم خلاف آن بود، «وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» این سلطان بمعنى ملک است و قهر یعنى ما کان لى علیکم من ملک فاقهر کم على الشّرک، هم چنان که در سورة الصافات گفت: «وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ» اى من ملک فنقهر کم على الشّرک، بیرون ازین در همه قرآن سلطان بمعنى حجّتست و برهان.
ابلیس گوید مرا بر شما دست رسى و توانى نبود بآنچ شما را فرمودم و بر آن‏ خواندم و نه شما را بقهر و غلبه بر آن داشتم که مرا خود آن قهر و غلبه و امکان نبود، بیش از آن نیست که شما را دعوتى کردم و وسوسه‏اى انگیختم و شما دعوت من پاسخ کردید و باجابت مسارعت نمودید، «إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ» استثناء منقطع اى لکن دعوتکم بالوساوس، «فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» اسرعتم اجابتى، «فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» اذ تبعتمونى لا بحجّة و برهان و لا تسلّط و غلبة مرا ملامت مکنید ملامت خود کنید و گناه سوى خود نهید که دعوت من بى حجّتى و برهانى اجابت کردید بعد از آن که عداوت من با خود شناخته بودید، و ربّ العزّه با شما گفته: «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»، «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ» فاخرجکم من النّار، «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» فتخرجونى منها، امروز نه من شما را بکار آیم نه شما مرا بکار آیید، نه من شما را فریاد رس و نه شما مرا فریاد رس. جاى دیگر گفت: «فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ» اى لا مغیث لهم و لا غیاث، ایشان را خود فریاد رس نیست در آتش و رستگارى نیست از آتش. جاى دیگر گفت: «وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها»، فریاد همى‏خوانند و کس ایشان را فریاد نرسد.
... «وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» بکسر الیاء قرأه حمزة، و قرأ الباقون بفتح الیاء، و وجه الکسر انّ الاصل مصرخینى فذهبت النّون لاجل الاضافة و ادغمت یاء الجماعة فى یاء الاضافة و حرّکت بالکسر لالتقاء السّاکنین و من فتحها ردّ الى حرکته التی کانت له و هى اخفّ الحرکات، قوله: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ » اى باشراککم ایّاى مع اللَّه سبحانه فى الطّاعة، اى جحدت ان اکون شریکا للَّه فیما اشرکتمونى فیه من طاعتکم ایّاى فى الدّنیا و تبرّأت من ذلک هذا کقوله: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ». و قیل معناه انّى کفرت قبلکم بما اشرکتمونى من بعد، فانّ کفر ابلیس قبل کفرهم، «إِنَّ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» یحتمل انّه من تمام کلام ابلیس و یحتمل الاستیناف.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ» کیف یشکّ فى توحیده من لا یتصرّف الّا بتصریفه و تدبیره، بل کیف یبسر جلال قدره الّا من کحله بنور برّه و لطفه. تا سرمه عنایت بمیل هدایت در دیده تو نکشد، آیات و روایات قدرت او نبینى و عجایب و بدایع فطرت او نشناسى، تعجّب همى‏کردند رسولان که خود در آفرینش کسى باشد که در وحدانیّت و فردانیّت خداوند ذو الجلال بگمان بود، پس از آن آنک کلیّات و جزئیات در کون و کائنات همه دلیلست و گواه بر یکتایى و بى همتایى او:
مرد باید که بوى تاند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست‏
لکن زهر افعى چون مستولى گردد بر جان بیچاره‏اى هزار خروار تریاق سود نکند، من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق، اوّل نمودن است پس دیدن، اوّل نمایش است پس روش، تا ننماید نه بینى، تا نخواند نروى، خواندنش اینست که: «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» آفریدگار زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بى نیاز از طاعت و اعمال بندگان بانعام و افضال خود، نه بسزاء شما، بل بسزاء خود مى‏خواند شما را که باز آیید، درگاه ما را لزوم گیرید، چون مى‏دانید که جز من خداوند نیست، از من آمرزش خواهید که ما را از گناه آمرزیدن باک نیست، عیب خود عرضه کنید که ما را از معیوب پذیرفتن عار نیست، بجرم رهى را گرفتن انتقام است و ما را با رهى انتقام نیست، باول بر گرفتن و بآخر بیفکندن در علم نقصانست و در علم ما نقصان نیست، کرامت ازین بزرگوارتر نباید، لطف ازین تمامتر نبود، کید دشمن بتو نماید و از وى حذر فرماید گوید: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» شیطان دشمن شما است او را دشمن دارید، فرمان وى مبرید، دعوت وى را اجابت مکنید: «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» او خود خرمن سوخته است ترا سوخته خرمن خواهد تا ترا با خود بدوزخ برد، فرمان وى مبر، فرمان خداوند خود بر، دعوت اللَّه را پاسخ کن، «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» که بآن میخواند تا ترا بیامرزد و بنوازد.
جاى دیگر گفت: «أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ» همه را مى‏خواند لکن تا خود کرا بار دهد و مقبول حضرت بى نیازى که بود، آنها که مقبول حضرت بى نیازى آمدند، علم سعادت و روایت اقبال نخست بر درگاه سینه‏هاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و دیوارى از عصمت بگرد روزگار ایشان درکشیدند تا صولت دعوت شیطانى راه بساحات دل ایشان نیافت، آن گه جمال بى نهایت: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» بر دل ایشان تجلّى کرد و از یک جانب عنایت شریعت او را مدد داد که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ»، و از دیگر جانب جلال حقیقت او را نواخت که: «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی» پس چه عجب باشد اگر رهى با این عنایت و رعایت مقبول حضرت الهیّت شود.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» اى و قد رقّانا من حدّ تکلف البرهان الى وجود روح البیان بکثرة ما افاض علینا من جمیل الاحسان و کفانا من مهمّات الشّان. توکل نشان یقینست و مایه ایمان و ثمره توحید و آن را دو درجه است: یکى توکّل عام مکتسبان امّت را، دیگر توکّل خاص راضیان حضرت را، توکّل عام آنست که از راه اسباب برنخیزى، کسب و تجارت و حراثت که سنّت شریعتست دست بندارى و آنکه اعتماد بر آن کسب نکنى و روزى از اسباب نبینى، بلکه از مسبّب الاسباب بینى و اعتماد جز بر فضل اللَّه نکنى و حرکات اسباب و حول و قوّت خود بداشت وى بینى، درین توکّل اسباب در میان دیدن رواست اما با اسباب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست، بهشت در میان ندیدن بى شرعى است اما با بهشت بماندن دون همّتى است، از روى شریعت اگر کسى در غارى نشیند که راه گذر خلق بر وى نبود و آنجا گیاه نبود گوید توکّل مى‏کنم این حرامست که وى در هلاک خویش شده و سنّت حق سبحانه و تعالى در کار اقسام و ارزاق خلق بندانسته.
آورده‏اند که در بنى اسرائیل زاهدى از شهر بیرون شد، در غارى نشست که توکّل مى‏کنم تا روزى من بمن رسد، یک هفته بر آمد و هیچ رفقى پدید نیامد و بهلاک نزدیک گشت، وحى آمد به پیغامبر روزگار که آن زاهد را گوى: بعزّت من که تا با شهر نشوى در میان مردم من ترا روزى ندهم، پس بفرمان حق بشهر باز آمد و رفقها آغاز کرد، از هر جانبى هر کسى تقرّبى میکرد و چیزى مى آورد، در دل وى افتاد که این چه حالست؟ وحى آمد به پیغامبر که در آن روزگار بود، که او را بگوى: تو خواستى که بزهد خویش حکمت ما باطل کنى، ندانستى که من روزى بنده خویش که از دست دیگران دهم دوستر از آن دارم که از قدرت خویش، تو بندگى کن، کار خدایى و روزى گمارى بما باز گذار.
و در اخبار موسى کلیم است علیه السلام که او را علّتى پدید آمد، طبیبان گفتند داروى این علّت فلان چیزست، موسى گفت دارو نکنم تا اللَّه خود عافیت فرستد و شفا دهد، آن علّت بر وى دراز گشت، گفتند اى موسى این دارو مجرّبست اگر بکار دارى در آن شفا بود، موسى (ع) نشنید و دارو نکرد تا از حق جلّ جلاله وحى آمد که بعزّت من که تا تو دارو نخورى من شفا ندهم، موسى دارو بخورد در حال شفا آمد، موسى را چیزى در دل آمد که بار خدایا این چونست؟! وحى آمد که یا موسى تو چونى مپرس و سنّتى که ما نهاده‏ایم اسرار آن مجوى که کس را باسرار الهیّت ما راه نیست و گفتن چون و چرا روا نیست، اینست بیان درجه اوّل در توکّل که هم اسباب بیند هم مسبّب اما داند که اسباب از مسبّب است و خلق از خالق، همه از یک اصل مى‏رود و فاعل یکى بیش نیست و بر دیگرى حوالت‏ نیست و بنده تا درین مقامست در تفرقه است که در دایره جمع نیست، چون ازین درجه برگذشت توکّل راضیانست و آن حال صدّیقانست که از مسبّب و اسباب نپردازند همه یکى را بینند و یکى را شناسند، دیگران کار باو سپارند و ایشان خود را باو سپارند، دیگران ازو خواهند و ایشان خود او را خواهند، دیگران بعطا آرام گیرند و ایشان بمعطى آرام گیرند، این توکل چراغى است در دل که اینک منم، ندائیست در گوش که ایدرم نشانیست روشن که با توام.
حسین منصور حلاج، خواص را دید که در بیابان مى‏گشت گفت چه میکنى؟ گفت قدم خویش در توکّل درست مى‏کنم، گفت: افنیت عمرک فى عمران باطنک فاین الفناء فى التّوحید. و ابو بکر صدیق بیمار بود، او را گفتند طبیب را بیاریم تا ترا علاج کند، گفت طبیب مرا دید و گفت: انّى افعل ما ارید، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى‏ ما آذَیْتُمُونا» این دلیلست که صبر کردن بر رنج و احتمال کردن و بدفع آن مشغول نابودن از توکّلست، همانست که جاى دیگر گفت:«وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» هر که بر رنجها صبر کند و ننالد او را هم مقام متوکّلانست هم مقام صابران و در روش دین داران دو مقام ازین عزیزتر نه‏اند.
ربّ العالمین متوکّلانرا مى‏گوید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» و صابران را مى‏گوید: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» و کمال شرف و فضیلت صبر را ربّ العزّه در قرآن زیادت از هفتاد جاى صبر یاد کرده و هر درجه‏اى که آن نیکوتر و بزرگوارتر با صبر حوالت کرده، درجه‏اى بزرگوارتر از امامت در راه دین نیست و با صبر حوالت کرده که: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا» مزد بى نهایت و ثواب بى شمار با صبر حوالت کرده که: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» صلوات و رحمت و هدایت کس را بهم جمع نکرد مگر صابران را، گفت: «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ». و در خبرست که صبر گنجیست از گنجهاى بهشت و اگر صبر مردى بودى، مردى کریم بودى، و عیسى (ع) را وحى آمد که اى عیسى نیابى آنچ خواهى تا صبر کنى بر آنچ نخواهى. و رسول (ص) قومى را دید از انصار، گفت مؤمنانید؟
گفتند آرى، گفت نشان ایمان چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در محنت صبر و بقضاء اللَّه راضى، مصطفى (ص) گفت: مؤمنون و ربّ الکعبه.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا» و در آرند ایشان را که بگرویدند، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که زیر درختان آن جویها روان باشد، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» و بخواست او، «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ (۲۳)» نواخت ایشان در آن بهشت سلام است،.
«أَ لَمْ تَرَ» نبینى، «کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» که اللَّه مثل که زد، چون زد، «کَلِمَةً طَیِّبَةً» سخنى خوش پاک، «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» چون درختى خوش پاک، «أَصْلُها ثابِتٌ» بیخ آن استوار و محکم، «وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ (۲۴)» و شاخ آن در بالا.
«تُؤْتِی أُکُلَها» مى‏دهد بر خویش، «کُلَّ حِینٍ» هر هنگامى، «بِإِذْنِ رَبِّها» بخواست خداوند خویش، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثلها مى‏زند اللَّه مردمان را، «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۵)» تا مگر به دریابند.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» و مثل سخنى ناراست ناپاک، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ» چون درختیست ناخوش ناشیرین، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» فرا جنبانیدند و درودند از سرزمین، «ما لَها مِنْ قَرارٍ (۲۶)» آن را در زمین بیخ و آرام نه‏ «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» استوار مى‏دارد و محکم، اللَّه گرویدگان را، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» بآن سخن راست درست محکم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» هم درین جهان، «وَ فِی الْآخِرَةِ» و هم در آن جهان، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» و در گمراهى مى‏دارد اللَّه ناگرویدگان را، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ (۲۷)» و آن کند اللَّه که خود خواهد.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا» نبینى ایشان را که بدل کردند، «نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» شکر نعمت اللَّه را بناسپاسى، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» و فرود آوردند قوم خویش را، «دارَ الْبَوارِ (۲۸)» در سراى تباهى و زیان و نومیدى.
«جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها» دوزخ رسند بآن، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ (۲۹)» و بد آرامگاه که آنست.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» و خداى را همتایان گفتند، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» تا گم شوند از راه او، «قُلْ تَمَتَّعُوا» گوى هم برین روزگار گذاشت مى بینید، «فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ (۳۰)» که بازگشت شما بآتش است.
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» گوى بندگان گرویده مرا، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» تا نماز بهنگام بپاى دارند، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» و نفقه کنند از آنچ ایشان را روزى دادیم نهان و آشکارا، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ» پیش از آنک روزى آید، «لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خِلالٌ (۲۱)» که در آن روز نه باز فروختن بود و نه میان ایشان دوستى.
«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اللَّه آن کس است که بیافرید هفت آسمان و هفت زمین، «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ» تا بیرون آورد بآن آب همه میوه‏ها، «رِزْقاً لَکُمْ» روزى شما را، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» و روان کرد شما را کشتیها، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» تا مى‏رود در دریا بفرمان او، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ (۳۲)» و جویهاى آب روان کرد شما را.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» و روان کرد و تابان شما را آفتاب و ماه رنجور پیوسته رو، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ (۳۳)» و روان کرد شما را شبانروز.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» و داد شما را از هر چه خواستید ازو، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» و اگر در ایستید که نعمتهاى اللَّه شمارید نتوانید و در نیابید، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ (۳۴)» این آدمى ستمکاریست نهمار ناسپاس.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» هذه حکایة حال المؤمنین بعد قضاء الامر، آیت پیش وصف الحال کافران و بیگانگانست و مآل و مستقرّ ایشان و این آیت حکایت حال مؤمنانست و سرانجام کار ایشان مى‏گوید پس از آنک کار شمار برگزاردند و مرگ را گشتند هر کس را سزاى خویش دهند و بمستقرّ خود فرود آرند، دشمنان را بدوزخ و دوستان را ببهشت، آن گه بهشت را صفت کرد گفت: «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ».
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): انهار الجنّة تخرج من تحت تلال او من تحت جبال المسک و لو قیل لاهل الجنّة انّکم ماکثون فى الجنّة عدد کلّ حصاة فى الدّنیا سنة لحزنوا و قالوا انّا لا بدّ خارجون و لکن جعلهم اللَّه للابد و لم یجعل‏ لهم امدا.
و عن ابى هریرة قال قال النبى (ص): یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنّة فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه فیقال: یا اهل الجنّة هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم ربّنا هذا الموت، ثمّ یقال یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین بان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال لهم هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم ربّنا هذا الموت فیأمر به فیذبح على الصّراط و یقال للفریقین جمیعا خلود فیما تجدون لا موت فیه ابدا، فذلک قوله عزّ و جل: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم و بفضل ربّهم. اذن اینجا امرست و اطلاق و این رده معتزلیان و قدریان است که ایشان معنى اذن علم مى‏گویند از بیم آن که در آن آیت که: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» خلاف معتقد ایشان بر ایشان لازم آید اگر بر اطلاق حمل کنند، و اگر چنانست که ایشان مى‏گویند که اذن بمعنى علم است درین آیت که: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» پس کسى دیگر ایشان را در بهشت مى‏آرد نه اللَّه و نه بفرمان اللَّه و این کفر صریحست «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» یسلّم بعضهم على بعض و یسلّم علیهم الملائکة و یسلّم علیهم الجبّار جلّ جلاله، قال اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ».
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم و العلم معلّق بمکان الاستفهام یعنى تنبّه لهذا المثل و الکلمة الطیّبة هى لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه، و قیل هى القرآن و قیل جمیع افعال المؤمن و طاعاته، و المراد بالطیّب ان یکون من الاخلاص. قال ابن عباس: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» هى شجرة فى الجنة و الجمهور على انّها النخلة.
روى عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) ذات یوم قال لاصحابه انبئونى بشجرة تشبه المسلم لا یتحات ورقها تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها، فوقع فى قلبى انّها النخلة، فقال النبى (ص) هى النّخلة، فقلت لابى لقد کان وقع فى قلبى انّها النخلة، قال فما منعک ان تکون قلته لان تکن قلته احبّ الىّ من کذا و کذا فقلت: کنت فى القوم و ابو بکر فلم تقولا شیئا فکرهت ان اقول.
و قال ابو العالیة: اتى انس بن مالک بطبق من رطب فقال لى کل فانّ هذه الشجرة الّتى قال اللَّه سبحانه فى کتابه: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ»
ثمّ‏ قال انس اتى رسول اللَّه (ص) بقناع علیه بسر فقرأ هذه الآیة و قوله: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» اى طیبة الثمرة فترک ذکر الثّمرة لدلالة الکلام علیها، «أَصْلُها» اى اصل هذه الشجرة، «ثابِتٌ» فى الارض «وَ فَرْعُها» اعلاها و افنانها، «فِی السَّماءِ» اى عال نحو السّماء، کذلک الایمان و القرآن ثابت راسخ فى قلب المؤمن بالمعرفة و التصدیق و الاخلاص و قراءته و تسبیحه و طاعته عالیة مرتفعة الى السّماء لیس لها حجاب حتّى تنتهى الى اللَّه عزّ و جلّ لقوله تعالى: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» الآیة..
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ مثل هذا الدّین کمثل شجرة نابتة الایمان اصلها و الزّکاة فرعها و الصّیام عروقها و التأخّی فى اللَّه نباتها و حسن الخلق ورقها و الکفّ عن محارم اللَّه ثمرتها فکما لا تکمل هذه الشجرة الّا بثمرة طیّبة لا یکمل الایمان الّا بالکفّ عن محارم اللَّه.
و عن مقاتل بن حیّان عن الضحاک عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ للَّه عزّ و جلّ عمودا من نور اسفله تحت الارض السّابعة و رأسه تحت العرش فاذا قال العبد اشهد ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبده و رسوله، اهتزّ ذلک العمود، فیقول اللَّه عزّ و جل اسکن فیقول کیف اسکن و لم تغفر لقائلها، فقال النّبی (ص) اکثروا من هزوز العمود.
ربّ العالمین در این آیت مثل زد کلمه شهادت را و ایمان و طاعات بنده را.
گفت مثل مؤمن در کلمه شهادت که بر زبان دارد و ایمان و تصدیق که در میان جان دارد و پذیرفتن احکام شریعت و اتّباع سنّت که بدست دارد، راست مثل درخت خرماست که بیخ بر جاى دارد استوار و شاخ بر هوا دارد باز، همچنین بنده مؤمن ایمان و معرفت در دل وى ثابت گشته و راسخ شده بتصدیق و اخلاص و شهادت زبان و خواندن قرآن و اعمال ارکان از وى مى‏شود بى حجاب بر آسمان.
آن گه گفت: «تُؤْتِی أُکُلَها» اى تخرج ثمرها، «کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى‏ کلّ سنة لانّ التمر یکون فى السنة مرّة. و قیل ستّة اشهر لانّ التّمر یبقى علیها ستّة اشهر. و قیل شهرین و هما مدة الصرام الى وقت ظهور الطّلع. و قیل کلّ ساعة لیلا و نهارا شتاء و صیفا تؤکل فى جمیع الاوقات کذلک المؤمن لا یخلو من الخیر فى الاوقات کلّها و یرتفع فى کلّ یوم و لیلة الى اللَّه عمل صالح. گفته‏اند که تشبیه مؤمن بدرخت خرما از آن کرد که هیچ درخت از روى معنى شبه آدمى ندارد مگر درخت خرما، نبینى هر درختى که سر آن بر گیرند دیگر بار از اصل خود شاخ زند مگر درخت خرما که چون وى برگیرند خشک شود، صفت آدمى همین است تا سر بر جاست همه تن برجاست چون سر نماند تن نیز نماند. دیگر وجه آنست که هر درختى بى لقاح بار دهد و درخت خرما بى لقاح بار ندهد.
مصطفى (ص) گفت: «خیر المال سکة مأبورة او مهرة مأمورة»، حال آدمى همینست. سدیگر وجه آنست که درخت خرما از فضله تربت آدم (ع) آفریده‏اند. مصطفى (ص) گفت: اکرموا عمّتکم، فقیل یا رسول اللَّه و من عمّتنا قال النّخلة و ذلک انّ اللَّه تعالى لمّا خلق آدم فضلت من طینه فضلة فخلق منها النخلة، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» فانّها اتمّ للبیان و اوضح للبرهان.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» یعنى الکفر، و قیل کلمة الشرک لقوله: «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ». و قیل کلّ کلمة نهى اللَّه عنها فهى خبیثة، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
روى عن النبى (ص) انّه قال انّها الحنظل.
قال ابن عباس هذه شجرة لم یخلقها اللَّه و هو مثل و معنى خبیثة کریهة المطعم مرّة المذاق ینفر عنها الطّباع، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» اى استوصلت جثّته و قلعت بتمامها لانّ عروقها قریبة من الظاهر لا تثبت زمانا بخلاف النخلة و کثیر من سایر الاشجار کذلک الکافر لیس لقوله و لا لعمله اصل یستقر على الارض و لا فرع یصعد الى السّماء.
روى عن ابى هریرة انّه قال: ذکرت الکمأة عند رسول اللَّه (ص) فقال رجل انّى لا رآها الشجرة، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» و اللَّه مالها من فرع و لا اصل، فقال (ص): لا تقل ذلک انّها من المنّ و ماءها شفاء العین و العجوة من الجنّة و هى شفاء من السم.
و روى ابو موسى الاشعرى عن النبى (ص) انّه قال مثل المؤمن الّذى یقرأ القرآن مثل الا ترجّة ریحها طیّب و طعمها طیّب و مثل المؤمن الّذى لا یقرأ القرآن مثل التمرة طعمها طیّب و لا ریح لها، و مثل الفاجر الّذى یقرأ القرآن مثل الرّیحانة طعمها مرّ و ریحها طیّب و مثل الفاجر الّذى لا یقرأ القرآن مثل الحنظلة طعمها مرّ و لا ریح لها.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» ثبّت اللَّه المؤمن بشهادة الحق على الدین الحقّ فلم یبطل ایمانه ذنب ما لم یفسد ثباته علیه، جحد او شکّ تثبیت آنست که مؤمن را بر کلمه شهادت بر زبان و ایمان و تصدیق در دل مى‏دارد تا اگر از وى گناهى رود آن گناه ایمان وى باطل نگرداند مگر که از وى جحود آید در توحید یا شک آرد در ایمان و تصدیق و نفع آن در دنیا و آخرت بوى مى‏رسد، در دنیا خون و مال وى معصوم و در آخرت بهشت باقى و سعادت جاویدى، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» این با بایمان متصلست، اى آمنوا بهذا القول الثّابت الدّائم النّفع فى الدّنیا و فى الآخرة و هو قول: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه. جمهور مفسران بر آن‏اند که این آیت در سؤال قبر فرو آمد، آن ساعت که بنده را در خاک نهند و فریشتگان از وى سؤال کنند که: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فاذا قال العبد: اللَّه ربّى و محمد نبیّى و الاسلام دینى فقد ثبّته اللَّه عزّ و جلّ بالقول الثّابت فى الآخرة، لانّ هذا بعد وفاته و یثبت به فى الدّنیا لانّه لا یلقّنه فى الآخرة الّا ان یکون عقده فى الدنیا. و قال مقاتل انّ المؤمن اذا مات بعث اللَّه الیه ملکا یقال له دومان فیدخل قبره فیقول له: یأتیک الان ملکان اسودان فیسالانک من ربّک و من نبیّک و ما دینک فاجبهما بما کنت علیه فى حیاتک، ثمّ یخرج، فیدخل الملکان و هما منکر و نکیر اسودان ازرقان فظان غلیظان اعینهما کالبرق الخاطف و اصواتهما کالرّعد القاصف، معهما مرزبة فیقعدانه و یسألانه و لا یشعران بدخول دومان فیقول ربّى اللَّه و نبیّى محمد و دینى الاسلام، فیقولان له عشت سعیدا و متّ شهیدا، ثمّ یقولان: اللّهم ارضه کما ارضاک و یفتح له فى قبره باب من الجنّة یأتیه منها التّحف، فاذا انصرفا عنه قالا له: نم نومة العروس، فهذا هو التثبیت، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» یعنى لا یلقّنهم و ذلک انّ الکافر اذا دخل علیه الملکان، قالا له من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ قال لا ادرى، قالا له لا دریت و لا کنت عشت عصیّا و مت شقیّا، ثمّ یقولان له نم نومة المنهوس و یفتح فى قبره باب من جهنّم و یضربانه ضربة بتلک المرزبة فیشهق شهقة یسمعها کلّ حیوان الا الثّقلین و یلعنه کلّ من یسمع صوته فذلک قوله: «وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».
و عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة روح المؤمن قال: فیعاد روحه فى جسده و یأتیه ملکان فیجلسانه فى قبره فیقولان: من ربّک و ما دینک و من نبیّک و هى آخر فتنة تعرض على المؤمن فیثبته اللَّه تعالى فیقول: ربّى اللَّه و دینى الاسلام و نبیّى محمد، فینادى مناد من السماء ان صدق عبدى.
فذلک قوله: «یُثَبِّتُ اللَّهُ... الآیة» و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة فقال: یا ایّها النّاس انّ هذه الامّة تبتلى فى قبورها فاذا الانسان دفن و تفرّق عنه اصحابه جاءه ملک بیده مطراق فاقعده، فقال ما تقول فى هذا الرّجل فان کان مؤمنا، قال اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، فیقول له صدقت فیفتح له باب الى النّار فیقال له هذا منزلک کان لو کفرت بربّک، فامّا اذ آمنت به فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى الجنّة، فیرید ان ینهض له، فیقال له اسکن، ثمّ یفسح له فى قبره. و امّا الکافر او المنافق فیقال له ما تقول فى هذا الرّجل فیقول لا ادرى، فیقال له لا دریت و لا اهتدیت، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فیقال له هذا منزلک لو آمنت بربک، فامّا اذا کفرت فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى النّار، ثمّ یقمعه الملک بالمطراق قمعة یسمعه خلق اللَّه کلّهم الا الثّقلین.
قال بعض اصحابه یا رسول اللَّه ما من احد یقوم على رأسه ملک بیده مطراق الّا هیل عند ذلک؟ فقال رسول اللَّه (ص): «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ».
و فى روایة اخرى عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): اذا وضع المؤمن فى قبره اتاه ملکان فانتهزاه. فقال یهبّ کما یهبّ النّائم، قال فیقال له: من ربّک؟
فیقول: اللَّه ربّى و الاسلام دینى و محمّد نبیّى، قال فینادى مناد ان صدقت فافرشوه من الجنّة و البسوه من الجنّة فیقول: دعونى اخبر اهلى فیقال له اسکن.
و عن سعید بن المسیب عن عائشة امّ المؤمنین رضى اللَّه عنها انّها قالت یا رسول اللَّه انّى منذ حدّثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شى‏ء، قال یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى سماع المؤمن کالاثمد فى العین و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالام الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصّداع فیقوم الیه فتغمز رأسه غمزا رقیقا و لکن یا عائشة ویل للشّاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم کضغطة البیضة على الصّخرة.
و عن البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد. فجلس و جلسنا حوله کانّ على اکتافنا فلق الصّخر و على رؤسنا الطیر فارم قلیلا و الارمام السّکوت فلمّا رفع رأسه قال: انّ المؤمن اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت علیه ملائکة من السّماء معهم کفن من الجنّة و حنوط من الجنّة فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه فقال: اخرجى ایّتها النّفس المطمئنة اخرجى الى رحمة اللَّه و رضوانه فیسلّ نفسه کما تنزل القطرة من السّماء فاذا خرجت نفسه صلّى علیه کلّ شى‏ء بین السماء و الارض الّا الثّقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء فیفتح له السّماء الدنیا و یشیّعه مقرّبوها الى السّماء الثانیة و الثّالثة و الرّابعة و الخامسة و السّادسة و السابعة الى العرش مقرّبوا کل سماء فاذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیین، فیقول اللَّه عزّ و جل ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیر ان الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفار هما فیجلسانه، ثمّ یقولان له: یا هذا من ربّک؟ فیقول: ربّى اللَّه، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان له: ما دینک؟ فیقول الاسلام، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان. من نبیّک؟
فیقول: محمّد قال یقولان: صدقت، ثمّ یفسح له فى قبره مدّ بصره و یأتیه حسن الوجه طیّب الرّیح حسن الثّیاب، فیقول جزاک اللَّه خیرا ان کنت سریعا فى طاعة اللَّه بطیئا عن معصیة اللَّه فیقول و انت فجزاک اللَّه خیرا، و من انت قال انا عملک الصّالح، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فینظر الى مقعده و منزلته فیها حتّى تقوم السّاعة. و انّ الکافر اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت ملائکة من السّماء معهم کفن من نار و حنوط من نار فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه، ثمّ قال اخرجى ایّتها النّفس الخبیثة اخرجى الى غضب اللَّه و سخطه فیتفرّق روحه فى جسده کراهیة ان تخرج لما ترى و تعاین فیستخرجها کما یستخرج السّفود من الصّوف المبلول فاذا خرجت نفسه لعنه کلّ شى‏ء بین السّماء و الارض الّا الثقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء الدّنیا فتغلق دونه فیقول الرب عزّ و جلّ ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلفتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیردّ الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیران الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفارهما اصواتهما کالرّعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف فیجلسانه، ثمّ یقولان یا هذا من ربّک؟ فیقول: لا ادرى، فینادى من جانب القبران لا دریت فیضربانه بمرزبة من حدید لو اجتمع علیها ما بین الخافقین لم یقلّوها فیشعل فیه قبره نارا و یضیق علیه قبره حتّى تختلف اضلاعه و یأتیه قبیح الوجه قبیح الثّباب منتن الرّیح فیقول جزاک اللَّه شرّا فو اللَّه ان کنت لبطیئا عن طاعة اللَّه سریعا الى معصیة اللَّه، فیقول: و انت فجزاک اللَّه شرّا، من انت؟ فیقول: انا عملک الخبیث، ثمّ یفتح له باب الى النّار فینظر الى مقعده فیها حتّى تقوم السّاعة.
قال اللَّه تعالى: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بلا اله الا اللَّه «وَ فِی الْآخِرَةِ» یعنى القبر بلا اله الا اللَّه اذا سئل عنها، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» عنها فلا یقولونها اذا سئلوا عنها، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» و قیل یفعل اللَّه ما یشاء لا اعتراض علیه فى تثبیت المؤمنین و اضلال الظالمین.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» هم صنادید قریش و ظلمتهم قطع اللَّه دابرهم یوم بدر. و قیل هو عام فى جمیع المشرکین و نعمة اللَّه محمّد (ص) بعثة اللَّه نعمة علیهم فکفروا و غیروا. قال الزّجاج هم اهل مکّة اسکنهم اللَّه حرمه و آتاهم نعمه و آمنهم من الخوف و جعلهم قوام بیته فبدّلوا ذلک کفرا، «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» اى بدّلوا شکر نعمة اللَّه کفرا کقوله: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» یعنى شکر رزقکم. قال ابن عباس هم متنصّرة العرب جبلة بن ایهم و اصحابه، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» الّذین اتّبعوهم، «دارَ الْبَوارِ» هى جهنم و البوار الهلاک و الاستیصال و البور الهلکى: رجل بور و رجال بور و امرأة بور و نساء بور. و عن على (ع) دار البوار بدر.
«جَهَنَّمَ» بدل من دار البوار و جهنم لا یتصرّف لانّها مؤنثة و هى معرفة، «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» اى و بئس المستقرّ جهنم.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى سمّوا اصنامهم امثالا و نظراء للَّه، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» بضم یا، قراءت کوفیانست و باین قراءت لام لام کى است یعنى کى یضلّوا النّاس عن سبیل اللَّه، و بفتح یا، قراءت باقى است و باین قراءت لام لام عاقبتست اى کانت عاقبة اتّخاذهم، الانداد: الضلال عن الصّواب، «قُلْ تَمَتَّعُوا» این امر تهدید و وعید است اى استمتعوا من الحیاة الدّنیا بشهواتکم و بعبادة الاوثان فانّها سریعة الزّوال عنکم و «مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ».
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» خصهم اللَّه بالاضافة الیه تشریفا لهم، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» المفروضة و اقامتها ادامتها بشروطها، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ» الزّکاة الواجبة و سائر ابواب البرّ و جزم یقیموا و ینفقوا على جواب الامر و المعنى مرهم بالصّلاة یقیموها و بالزّکاة ینفقوها، «سِرًّا وَ عَلانِیَةً» مصدران وقعا موقع الحال اى مسرّین و معلنین. و قیل سرّا ما یتطوّع به مخافة الرّیاء و علانیة اى ما یجب علیه لئلّا یتّهم و لیقتدى به غیره. و قیل السر، الصدقات و العلانیة النفقات، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ» اى لا فدیة للکفّار، «وَ لا خِلالٌ» اى لا مخالة، یقال خاللت فلانا خلالا و مخالّة، و الاسم الخلّة و هى الصّداقة. و قیل الخلال جمع خلّة کقلة و قلال اى لا شفاعة للکفار لانّ الخلیل یشفع للخلیل. قراءة مکى و بصرى لابیع فیه و لا خلال بالنّصب على النّفى بلا، ثمّ وحد نفسه و عدّ نعمه على خلقه.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، و قیل من جانب السّماء، و قیل من السّماء التی فیها الملائکة ینزل الى السّحاب، ثمّ ینزل من السّحاب الى الارض، «السَّماءِ» اى مطرا، «فَأَخْرَجَ بِهِ» اى بالمطر، «مِنَ الثَّمَراتِ» حمل الاشجار و غیره، «رِزْقاً لَکُمْ» معاشا و غذاء،و انتصاب رزقا على المصدر الّذى هو فى المعنى مفعول له، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» اى ذلّل لکم رکوب السّفن، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ» تجرى فیها المیاه. و قیل تسخیر هذه الاشیاء تعلیمه کیفیّة اتّخاذها.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» قال ابن عباس دؤبهما فى طاعة اللَّه اى مقیمین على طاعة اللَّه سبحانه فى الجرى لا یفتران: سئل عبد اللَّه بن انس بن مالک عن الشّمس و القمر و النجوم من اىّ شى‏ء خلقوا، قال حدّثنى ابى عن رسول اللَّه (ص): انّهم خلقوا من نور العرش.
و عن ابى امامة قال قال رسول اللَّه (ص): و کلّ بالشّمس سبعة املاک یرمونها بالثلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته.
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): لا تسبّوا اللیل و النّهار و لا الشمس و القمر و لا الرّیاح فانّها رحمة لقوم و عذاب الآخرین، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» لتسکنوا فیه، «وَ النَّهارَ» یعنى لتبتغوا من فضله. و قیل هیّاهما لمعاشکم و یختلفان علیکم لمنافعکم فلو کان الوقت کلّه لیلا او کلّه نهارا ما کان على الارض نبات و لا حیوان کما هو کذلک حیث لا تفارقه الشّمس و حیث لا تطلع علیه الشّمس و معنى لکم فى هذه الآیة لاجلکم لیس انّها مسخرة لنا هى مسخرة للَّه سبحانه لاجلنا.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» قراءت عامّه کل ما سألتموه باضافتست مگر یعقوب که وى کل بتنوین خواند و باین قراءت ما نفى است و معنى آنست که داد شما را همه چیز که آفرید، آن گه گفت: «ما سَأَلْتُمُوهُ» آن داد شما را که هرگز نخواستید ازو که آن آفرین ما را، و بر قراءت عامّه معنى آنست که و آتاکم من کلّ الّذى سألتموه شیئا فحذف المفعول الثانى اکتفاء بدلالت الکلام على التّبعیض کقوله: «وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» یعنى اوتیت من کلّ شى‏ء فى زمانها شیئا و قیل هو على التّکثیر نحو قولک فلان یعلم کلّ شى‏ء و انت تعنى بعضه و نظیره فتحنا علیهم ابواب کلّ شى‏ء، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى ان تریدوا عدّها لا تطیقوا عدّها لکثرتها، و قیل لا تحصوها اى لا تطیقوا ذکرها و القیام بشکرها لا بالجنان و لا بالبنان و لا باللّسان، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» اى کثیر الظلم و الکفر، و لفظ الانسان جنس قصد به الکافر ها هنا خاصة کما قال عزّ و جلّ: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
فالانسان غیر المؤمن ظلوم کفّار.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا» معنى آنست که مؤمنان و دوستان را فردا به بهشت فرود آرند در آن سراى پیروزى و نعیم باقى و ملک جاودانى، امّا ظاهر لفظ ادخل آنست که این حکم راندند روز اوّل در عهد ازل و مؤمنان را آن روز ببهشت فرو آوردند که این حکم راندند، نه خواستى تو است که مى‏دروا کند، کرده ازلیست که مى آشکار کند، نه امروزشان مى‏نوازد که در ازلشان نواخته است و این کار پرداخته، عابد همه نظاره ابد کند، بیم وى از آن بود که تا فردا با من چه کنند، عارف همه نظاره ازل کند، سوزش همه آن بود که در ازل با من چه کرده‏اند، او که در ابد نگرد همه رکوع و سجود بیند، او که در ازل نگرد همه وجد و وجود بیند، از دیدار خود غایب بود، نه خود را بیند نه از خود، بلکه همه حق را بیند و حق را داند، او که به ابد نگرد هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، و او که بازل نگرد نه هیچیز قبول کند نه بهیچ خلعت قانع شود، اگر هر چه در کونین خلعتست او را بآن بیارایند هر لحظتى که بر آید برهنه‏تر بود، و اگر کلّ کون مائده‏اى سازند و پیش دل وى نهند وى را از آن نزل چاشنى نیاید. هر دو کون لقمه‏اى ساختند و در حوصله پر درد بو یزید نهادند هنوز روى سیرى نمى‏دید، فریاد همى‏داشت که من گرفتار عیانم بخبر قناعت چون کنم من که نقد را جویانم بامید کفایت چون کنم!!
بى تو اى آرام جانم زندگانى چون کنم
چون نباشى در کنارم شادمانى چون کنم‏
«وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ» ایشان را فرو آرند فردا در آن بهشتها، نه یک بهشت است که هشت بهشتست، نه هشت درجه است که صد درجه است. مصطفى (ص) گفت: «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیله».
مردمى باید که در راه خداى جهاد کند، هم با نفس خویش بقهر، هم با دیو بصبر، هم با دشمن بتیغ، تا این درجه‏ها را گذاره کند و بفردوس رسد: فانّه وسط الجنّة و اعلا الجنة و فوقه عرش الرّحمن، و آن گه بدان خرسند نشود تا در کرامت تحیّت بیفزایند که: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» فقوم یحییهم الملک و قوم یحییهم الملک قومى را تحیّت و سلام ملک، قومى را تحیّت و سلام ملک، سلام ملک اهل طاعت و خدمت را، مى‏گوید جلّ جلاله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» سلام ملک اصل صفوت و قربت را، یقول تعالى: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» معنى سلام آزادیست و رستگارى، مى‏گوید آزاد گشتید از احتراق، رستید از فراق، اینجا نه عتابست نه حجاب، هان که وقت سماعست و دیدار و شراب.
پیر طریقت گفت: اى جوانمرد، بس منال که بس نماند تا آنچ خبرست عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بى کران شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه باو نگران شود:
چه باشد گر خورى یک سال تیمار
چو بینى دوست را یک روز دیدار
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» سخن پاک و گفت راست که از دهن مؤمن بیرون آید همچون آن درخت پاکست که میوه‏ پاک بیرون دهد، درخت پاک بر تربت نیکو بر آب خوش جز میوه شیرین بیرون ندهد، آنست که گفت: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» تربت پاک نفس بنده مؤمنست، درخت پاک درخت معرفتست، آب خوش آب ندامتست، میوه شیرین کلمه توحید است، چنانک درخت بیخ بزمین فرو برد هم چنان معرفت و ایمان در دل مؤمن بیخ فرو برد، چنانک شاخ بر هوا میوه آرد این درخت معرفت توحید بر زبان و عمل در ارکان آرد، هر دو بالا گیرد، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»، قوام درخت بسه چیز است: بیخى بر زمین فرو برده، اصلى بر جاى ایستاده، شاخى بهوا بر شده. و درخت معرفت را این سه چیز بر کمالست: تصدیق بالجنان و عمل بالارکان و قول باللّسان.
قال النبى (ص): «الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالابدان».
پیر طریقت گفت: الهى آب عنایت تو بسنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید، درخت میوه و بار گرفت، درختى که بارش همه شادى طعمش همه انس، بویش همه آزادى، درختى که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا «تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» بقول ابن عباس آن درخت که ربّ العزّه ایمان مؤمنان مثل بدان زد، درختیست در بهشت که میوه آن هرگز بریده نگردد و بسر نیاید: «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، کذلک لطائف قلوب العارفین من ثمرات شجرة الایمان لا مقطوعة و لا ممنوعة، و قلوب اهل الحقایق عنها لا مصروفة و لا محجوبة و هى لها فى کلّ وقت و نفس مبذولة غیر محجوبة.
آن گه کفر کافر را نیز مثل زد گفت: «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
کلمه خبیثه همچون شجره خبیثه است، این شجره خبیثه میگویند شجره شهواتست، زمین آن نفس امّاره، آب آن امل، اوراق آن کسل، میوه آن معصیت، غایت آن دوزخ. نهاد کافر شوره زمینست، از شوره زمین هرگز درخت خوش نروید اگر چه باران خوش بر آن بارد، باران هر چند پاکست و خوش امّا تا بر کدام موضع آید، چون بر صدف آید جوهر روید، چون بر مزبله آید کرم روید، پس کار زمین دارد و تخم، نه آب و باران، همانست که آنجا گفت: «صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ».
دو بنده را مثل زد: یکى آشنا، یکى بیگانه. گفتا مثل ایشان چون دو درختست: یکى شیرین، یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، تلخ را جرمى نبود که تلخ آمد، شیرین را هنرى نبود که شیرین آمد. لکن این تخم بر سبیل شایستگى افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگى، پس کار نه بآنست که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنارست.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» تثبیت عارف آنست که وى را در دنیا زندگانى باستقامت دهد، زندگانى که دامن وى پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست و مرکب وى نیز تا بدر مرگ، آن گه زندگانى حقیقت آغاز کند، بحیاة طیّبة رسد، از سایه انسانیّت و صفت کنودى خلاص یافته و بمقرّ عزّ و قرارگاه خود رسیده و شرف و صولت خود بر فریشتگان بدیده، ازینجا بود که رسول خداى (ص) عمر خطاب را گفت: کیف بک یا عمر اذا رأیت ملکین فظین غلیظین یدخلان علیک القبر فیقولان من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فقال یا رسول اللَّه ا یکون عقلى معى؟ قال نعم، قال اذا لا ابالى.
و رأى یزید بن هارون بعد موته فى المنام، فقیل له ما صنع اللَّه بک؟ قال دخل علىّ منکر و نکیر قبرى، فقالا من ربّک فاخذت بلحیتى، و قلت أ مثلی یسأل من ربّک و قد دعوت الخلق الى اللَّه سبعین سنة، فقال احدهما للآخر ارفق به فقد صدق.
و حکى عن ابى یزید البسطامى انّه قال: لو قال لى منکر و نکیر فى القبر من ربّک؟ قلت لهما لا تسألانى من ربّک و لکن سلا ربّى من عبدک؟
و سئل جعفر الصادق (ع) ما تقول فى منکر و نکیر؟ قال انّما یدخل منکر و نکیر قبر الکافر، فامّا قبر المؤمن فانّما یدخله مبشر و بشیر.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ» اى و اذکر اذ قال ابراهیم، «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ» صیّر مکّة، «آمِناً» ذات امن لمن سکنها. و قیل آمنا لا یصاد طیره و لا یقطع شجره، «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ» اى جنّبنى و ولدى عبادة الاصنام، یقال جنّبه اللَّه السّوء، و اجنبه و جنّبه بمعنى واحد و اجنبنى اى ثبّتنى على اجتناب عبادتها کما قال: «وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ» اى ثبّتنا على الاسلام.
«رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً» اى ضلّ بسبب الاصنام کثیر من النّاس. قیل هو ما یسمع من الصّوت تخرج من افواهها بدخول الشّیطان فیها گفته‏اند که اضلال اصنام آنست که شیطان در دهنهاى ایشان شود و آواز دهد و کافران بآن گمراه شوند، چنانک روایت کنند از حجر بن ابى حجر التمیمى گفتا: بو جهل نشسته بود در انجمن قریش و بت خویش پیش نهاده، رسول خداى (ص) بر گذشت، بو جهل روى قرابت کرد گفت یا سیّدى اهج محمّدا محمد را (ص) هجو کن، یعنى که او را بشعر ناسزا گوى، بت او را هجو کرد و ناسزا گفت چنانک از دهن وى آواز مى‏آمد و مى‏شنیدند، پس رسول خداى (ص) در مسجد نشسته بود که هاتفى آواز داد که السّلام علیک یا رسول اللَّه، رسول خداى (ص) جواب داد و گفت‏ من انت یرحمک اللَّه؟
آن هاتف سخن در گرفت و گفت:
انا قتلت ذا الفجور مسعرا
انّى عبد اللَّه و ابن الهیعرا
و عاند الحق و قال منکرا
قتلته لما طغى و استکبرا
و اللَّه لا ابرح حتّى یظهرا
بسبّه نبیّنا المطهّرا
و یعلوا الاسلام ثمّ یقهرا
این مسعر شیطانى بود که بر دهنهاى بتان سخن گفتى و عبد اللَّه بن الهیعرا یکى بود از مؤمنان جنّ که برسول (ص) ایمان آورده بود، رسول خداى را خبر داد باین شعر که من آن مسعر را کشتم، آن گه گفت یا رسول اللَّه فردا به بو جهل و آن بت بر گذر تا آن شنوى که چشمت روشن باشد، رسول خدا (ص) دیگر روز به بو جهل برگذشت و بو جهل هم چنان بت پیش نهاده و او را سجود مى‏کند و مى‏گوید یا سیّدى اهج محمّدا، از دهن بت این شعر شنیدند: انّى عبد اللَّه و ابن الهیعرا... تا آخر که مدح رسول تمام شد، بو جهل آن بت را بر زمین زد و بشکست و گفت تبّا لک من اله بالامس تهجوه و الیوم تمدحه.
... «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی» اى من اطاعنى فى دینى فانّه ولیّى و نصیرى، «وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ» له، «رَحِیمٌ» به ان تاب و آمن.
«رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی» تاریخیان گفتند: میان طوفان نوح و مولد ابراهیم (ع) هزار و دویست و شصت و سه سال بود و ابراهیم را در عهد نمرود بن کنعان زادند و پس از آنک ربّ العزّه او را از آتش نمرود خلاص داد از ناگرویدگان و دشمنان دین اعراض کرد و لوط با وى بود و ساره زن وى و جمعى مؤمنان باعلاء کلمه حق کوشیدند و از کفر و کافران بیزارى گرفتند، چنانک ربّ العزّه از ایشان حکایت کرد که ایشان گفتند: «إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ» رفتند تا به حرّان روزى چند آنجا مقام کردند، آن گه بمصر شدند و در مصر جبّارى بود از جبابره روزگار ازین کافر دلى کافر کیش گردنکش، با وى گفتند مردى رسیده و با وى زنى است سخت با جمال بغایت خوبى و نیکویى، آن جبّار طمع کرد در وى، کس فرستاد و ابراهیم را بخواند و گفت این زن از تو که باشد؟ ابراهیم گفت: هى اختى او خواهر منست، از بیم آنک اگر گوید زن منست او را هلاک کند و از وى بستاند، گفت اگر خواهرست او را آراسته بر من فرست تا در وى نگرم، ابراهیم باز آمد و ساره را خبر داد که این جبّار ترا از من بخواست و من گفته‏ام که تو خواهر منى و راست گفته‏ام که در دین و اسلام و کتاب تو خواهر منى نگر تا مرا دروغ زن نکنى و اگر او پرسد همین جواب دهى، ساره بیامد، چون بر آن جبّار در شد و او را بدید، خواست که دست بوى کشد، دستش خشک گشت، بدانست که کار وى عظیم تر از آنست که وى اندیشه کرده پشیمان گشت گفت: سلى إلهک ان یطلق عنّى فو اللَّه لا آذیتک، فقالت سارة اللّهم ان کان صادقا فاطلق له یده، فاطلق اللَّه تعالى له یده.
و در خبرست که ربّ العزّه حجاب برداشت میان ابراهیم و ساره، چون از نزدیک وى برفت کرامت ابراهیم را و سکون دل وى را تا ابراهیم هم چنان بوى مى‏نگریست تا باز گشت، چون ساره بازگشت ابراهیم را گفت: کفى اللَّه کید الفاجر و اخدمنى هاجر، آن جبّار چون ساره را باز گردانید کنیزکى نیکو روى بوى داد نام او هاجر، ساره آن کنیزک را بابراهیم داد گفت مرا از تو فرزند نمى‏آید این کنیزک را بتو دادم مگر ترا از وى فرزند آید و ما را قرّة العین بود، پس باین همت نیکوى وى ربّ العزّه ساره را نیز از ابراهیم فرزند داد بعد از آنک نود سال از عمر وى گذشته بود و ابراهیم را صد و بیست سال گذشته.
سدّى گفت و محمد بن یسار که هاجر به اسماعیل بار گرفت و ساره به اسحاق و هر دو بیک وقت بار فرو نهادند و هر دو فرزند بهم بزرگ شدند.
روزى ابراهیم، اسماعیل را بر دامن نشاند و او را نواختى کرد زیادت از نواخت اسحاق، ساره آن بدید و خشم گرفت، گفت: فرزندى که از کنیزک‏ آمد او را به مى‏نوازى از فرزند من: فو اللَّه لاقطّعنّ بضعة منها و لاغیّرن خلقها، آن غیرت که در زنان گیرد درو گرفت و از سر آن غیرت و خشم سوگند یاد کرد که از اندام هاجر پاره‏اى ببرم و خلق وى بگردانم، پس از آن گفت خویش پشیمان گشت و عذر خواست، ابراهیم تحقیق گفتار و تصدیق سوگند وى را گفت: اثقبى اذنیها هر دو گوش وى سوراخ کن، آن خود سنّتى گشت نیکو پسندیده در زنان.
پس چون اسماعیل و اسحاق هر دو فرا رفتن آمدند روزى چنانک کودکان بهم بر آویزند ایشان بهم بر آویختند، ساره دیگر باره خشم گرفت بر هاجر و از غیرت گفت: لا تساکنینی فى بلد در یک شهر بهم نه نشینیم، و ابراهیم را گفت: هاجر را و اسماعیل را بشهرى دیگر بر که من با ایشان ننشینم. ابراهیم درین اندیشه بود که ایشان را کجا برد، ربّ العزّه وحى فرستاد بوى که ایشان را بزمین مکّه بر، ابراهیم ایشان را بر گرفت و بمکّه آورد و آنجا که چاه زمزم است ایشان را بنشاند، چون ازیشان بازگشت، آنجا که ایشان از چشم وى غایب شدند گفت: «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی» اى اسکنت بعض ذریتى و من نابت مناب البعض، «بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» اى وادى مکّة یعنى الأبطح و هو حجر و جبل لا ینبت زرعا، «عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ» و هو بیت اللَّه لم یملکه احد سوى اللَّه و معنى المحرّم اى حرّم فیه ما احل فى غیره. و قیل حرّم استحلال حرمات اللَّه فیه و الاستخفاف بحقّه.
و قیل المحرّم اى العظیم الحرمة و اشار بقوله: «بَیْتِکَ» الى ما بناه آدم علیه السّلام فرفع زمن الطوفان. و قیل بیتک الّذى قضیت فى سابق علمک ان یبنى.
قومى گفتند: اسماعیل بالغ بود آن گه که ابراهیم او را در وادى بنشاند و دلیل برین قول آنست که پدر را یارى مى‏داد در بناء خانه. قومى گفتند از طفلى بر گذشته بود و بحدّ بلوغ نارسیده. و قول درست آنست که طفل بود و بیشترین مفسّران برین قول‏اند.
و گفته‏اند که چون ابراهیم ازیشان بازگشت هاجر از پى وى فرا رفت‏ گفت: الى من تکلنا؟ ما را بکه باز مى‏گذارى؟ ابراهیم جواب نمى‏داد تا هم آن زن گفت: اللَّه امرک بهذا؟ اللَّه ترا بدین فرمود که کردى؟ ابراهیم گفت آرى مرا اللَّه چنین فرمود، هاجر گفت: اذا لا یضیّعنا پس او ما را ضایع نگذارد.
و گفته‏اند که پس از آن که ابراهیم برفت جبرئیل علیه السّلام آمد و گفت: من انت؟ تو کیستى؟ گفت: من سریة ابراهیم، مرا و پسرم را رها کرد و خود برفت، جبرئیل گفت: الى من و کلکما؟ قالت وکّلنا الى اللَّه تعالى، قال لقد وکّلکما الى کاف. پس ربّ العزه کرامت ایشان را چشمه زمزم پدید کرد، قبیله‏اى از قبائل عرب که ایشان را جرهم گویند مى‏گذشتند بقصد شام مرغان را دیدند بر آن کوه نشسته، بجاى آوردند که آنجا چشمه آبست بر آن دلیل بیامدند، هاجر را و اسماعیل را دیدند نزدیک آن چشمه، گفتند اگر خواهید و پسندید ما اینجا منزل سازیم و شما را مونس باشیم، ما از چشمه شما آب خوریم و شما از گوسفندان ما منفعت گیرید، بدین رضا دادند و جرهم آنجا نزول کردند و ساکنان زمین مکّه اوّل ایشان بودند، و اسماعیل ازیشان زن خواست و زبان ایشان گرفت.
.... «رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ» هذه لام کى و هى متّصلة بقوله اسکنت. و قیل متّصلة بقوله: «وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ» لیقیموا الصّلاة و قیل هى لام الامر کانّه دعا لهم باقامة الصّلاة، «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» تسرع الیهم بالمودة و المحبّة فینزلون بها و یحجّون الیها عاما فعاما فما مسلم الّا و یحبّ الحجّ و لو قال افئدة النّاس تهوى الیهم لحجّت الیهود و النّصارى و المجوس و لکنّه قال من النّاس فهم المسلمون.
قال ابن عباس لو لم یقل من النّاس لزاحمتکم فارس و الرّوم و فارس یومئذ ارض المجوس و ملوکهم. و قیل معناه افرض حجّ البیت على النّاس و حبّب الیهم ذلک لیسرعوا الیه، «وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ» لذلک یجبى الیه ثمرات کلّ شى‏ء من مشارقها و مغاربها فلا ترى خیار الثّمرات شرقیها و غربیها، رطبها و یابسها بارض غیر مکّة لدعوة ابراهیم علیه السّلام، «لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ» کى یوحّدوک و یعظّموک.
«رَبَّنا إِنَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفِی» من الاخلاص، «وَ ما نُعْلِنُ» من الطّاعة، ما نخفى من التّرحّم على الولد، و ما نعلن من اسکانه بواد غیر ذى زرع، «وَ ما یَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ» خواهى این از سخن ابراهیم گیر و خواهى مستأنف.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ» قال ابن عباس ولد اسماعیل لإبراهیم و هو ابن تسع و تسعین سنة و ولد له اسحاق و هو ابن مائة و اثنتى عشرة سنة. و قیل ابن مائة و عشرین سنة. و قیل ولدا معا، «إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ» قیل فى اسماعیل لانه کان مسئولا و اسحاق کان نافلة.
«رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ» مؤدّیا فرض الصّلاة «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» اى و اجعل ذریّتى ایضا من یقیمها، قیل هو محمّد (ص) و قال ابن عباس لا یزال من ولد ابراهیم ناس على الفطرة الى ان تقوم السّاعة، «رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ» اى ایمانى و عملى و عبادتى.
«رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ» انّما دعا بهذا اوّلا فلمّا تبیّن له انّه عدوّ للَّه تبرّأ منه. و قیل یعنى بوالدیه آدم و حوّاء «وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» کلّهم. و قیل من امّة محمد (ص)، «یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ» اى یوم القیامة و هو یوم الثّواب و العقاب.
قوله: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» درین آیت سخن بر دو ضربست: یکى بیان و عید ظالم، دیگر بیان ثواب مظلوم. و ما درین نوبت و عید ظالم بیان کنیم و در نوبت آخر ثواب مظلوم گوئیم و سخن درین باب دو طرف دارد: یکى در نفس ظالمان سخن گفتن، و دیگر ایشان را که بر ظلم یارى دهند و ظلم پسندند. و در جمله بدانک ظلم درختیست که ظلمت بر دهد هم در دل هم در گور هم در قیامت، مصطفى (ص) گفت: «ایّاکم و الظّلم فانّ الظّلم ظلمات یوم القیامة و ایّاکم و الفحش فانّ اللَّه لا یحبّ الفحش و التفحّش و ایّاکم و الشحّ فانّ الشحّ اهلک من کان قبلکم امرهم بالقطیعة فقطعوا و امرهم بالفجور ففجروا و امرهم بالظّلم فظلموا».
قال فقام رجل فقال یا رسول اللَّه اىّ المؤمنین افضل؟ قال من سلم المسلمون من یده و لسانه.
ظلم دین مرد تباه کند و دل وى تاریک گرداند و خانه خراب کند، نه در دنیا او را بر خوردارى نعمت بود، نه در گور روشنایى و راحت، نه در قیامت رستگارى از آتش. مصطفى (ص) گفت: «تزفر جهنّم یوم القیامة زفرة فتنشقّ منها قلوب الظالمین ثمّ تزفر زفرة فیکبکبون على رؤسهم فى النّار».
و عن کعب قال: وجدت فى التّوراة الا انّ الظّالم ملعون، الا انّ الظّالم یخرّب بیته. گفتا در تورات خوانده‏ام که ظالم ملعونست، از رحمت خدا دور و بسخط اللَّه نزدیک، ظالم خانه خویش خراب مى‏کند و دین خویش تباه مى‏کند و نظیر این در قرآنست: «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا».
و داود (ع) از دست فاسقان و رنج ظالمان بنالید وحى آمد که: یا داود بى فافرح و بذکرى فتنعّم فعمّا قلیل افرغ الدّار من الفاسقین، و انزل لعنتى على الظّالمین اى داود بنام من شاد باش، بذکر من خوش باش و فرج گوش دار که نه بس روزگارى این سراى از فاسقان وا پردازم، ایشان را بردارم و لعنت خود بر ظالمان فرو بارم، یا داود انه الظّالمین عن ذکرى و عن القعود فى مساجدى فانّى آلیت على نفسى ان من ذکرنى ذکرته و انّ الظّالم اذا ذکرنى لعنته اى داود ظالمان را گوى تا نام ما نبرند و ما را نخوانند و در مسجدهاى ما ننشینند و آشنایى با ما نجویند که ما بجلال عزت خود با خود سوگند یاد کرده‏ایم که هر که ما را یاد کند ما او را یاد کنیم و ظالمان را بلعنت یاد کنیم. اینست عقوبت ظالمان و ستمکاران و هر کس که بایشان پشت باز نهد و ایشان را بر ظلم یارى دهد فردا در آتش عقوبت با ایشانست که ربّ العالمین گفت: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ».
و قال تعالى: «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» اى اتباعهم الّذین کانوا یعاونوهم على الشرّ فى دار الدّنیا فلا یبقى احد ممّن کان شایعه الا قام معه حتّى من کان صبّ فى دواتهم او قرأ لهم کتابا او اخذ لهم رکابا او سلم علیهم او هوى هوا هم فیحشرون جمیعا الى النّار، عبد اللَّه بن کیسان در تفسیر این آیت گفت که فردا در عرصات قیامت منادى ندا کند: کجااند ظالمان و ستمکاران که در دنیا بر خلق ظلم کردند، حق از مستحق باز گرفتند و افزونى جستند و ناگرفتنى گرفتند،ظالمان همه برخیزند، آن گه منادى ندا کند: این ازواجهم؟ کجااند آنان که ایشان را پس روى کردند و بر ظلم یارى دادند، پس با ایشان بر خیزد هر کس که روزى آب در دوات ایشان کرد یا از بهر ایشان نامه خواند یا رکاب ایشان گرفت یا بر ایشان سلام کرد یا بر هوا و خواست ایشان برفت، آن گه بفرمان اللَّه همه را بدوزخ رانند. و بر وفق این مصطفى (ص) گفت: «من اعان ظالما فقد ولى الاسلام وراء ظهره، من اعان ظالما سلّطه اللَّه علیه، من مشى مع ظالم لیعینه و هو یعلم انّه ظالم فقد خرج من الاسلام».
و قال الحسن: من اعان ظالما او اماما جائرا لم یستقرّ قدماه بین یدى الرّحمن حتى یؤمر به الى النّار و من جبى له درهما حبس فى ضحضاح من نار.
و عن معاذ بن جبل قال: ینادى مناد یوم القیامة فیقول این الظلمة و اعوان الظلمة فیقومون مسودّة وجوههم مزرقة اعینهم حتّى من لاق لهم دواة او برى لهم قلما.
و در خبر مى‏آید از رسول خدا (ص) که گفت: در بنى اسرائیل مردى بود عابد، هرگز معصیت نکرده بود و در روزگار وى پادشاهى ظالم بود، این عابد برخاست با اصحاب خویش و در پیش آن ظالم شدند تا در وى تقرّب کنند، این عابد دست آن ظالم گرفت و در روى وى خندید، دست از وى باز نگرفته بود هنوز که ربّ العزّه صورت وى بگردانید و او را ممسوخ کرد.
و عن جابر بن عبد اللَّه: قال قال رسول اللَّه (ص) لکعب بن عجرة یا کعب تعوذ باللَّه من امارة السّفهاء انّه سیکون أمراء من دخل علیهم فصدّقهم بکذبهم و اعانهم على ظلمهم فلیس منّى و لست منه و من لم یدخل علیهم و لم یصدّقهم بکذبهم و لم یعنهم على ظلمهم فهو منّى و انا منه و سیلقانى فى الدّرجات العلى.
«وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» خطاب با مصطفى است (ص) و مراد وعید ظالمانست، «إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ» عامّة قرّاء بیا خوانند مگر عباس از ابو عمرو که وى «نؤخرهم» بنون خواند و در هر دو قراءت فاعل تأخیر اللَّه است جلّ و علا و تفخیم در نون بیشتر بود الا آنک «یؤخرهم» بیا که قراءت عامّه است فعل در آن مسند است با ضمیر اسم اللَّه که از پیش گفت: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا» و تقدیر چنان بود که «انما یؤخرهم اللَّه» و هذا اولى لموافقة ما قبله، و قوله: «یؤخرهم» اى یؤخر عذابهم و یمهلهم، «لِیَوْمٍ» اى لمجى‏ء یوم، «تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ» اى تذهب فیه ابصار الخلائق الى الهواء حیرة و دهشة. و قیل شخوصها ان تتحیر فلا تغتمض من هول ما ترى فى ذلک الیوم. مى‏گوید از حیرت و دهشت و هول قیامت چشمهاشان در هوا نگران، متحیر بمانده که از هول و بیم مى‏وا ننگرند، همانست که جاى دیگر گفت: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا».
«مُهْطِعِینَ» اى مسرعین الى الدّاعى و الاهطاع الاسراع مع ادامه النظر، و قیل المهطع الفاتح عینه لا تطرف، «مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ» مفسر بوجهین، احدهما: رافعى رؤسهم و هو قول ابن عباس. و الثّانی: ناکسی رؤسهم بلغة قریش. و الاوّل اکثر یروى انّهم لا یزالون یرفعون رؤسهم ینظرون الى ما یأتى من عند اللَّه عزّ و جلّ، «لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ» اى بقیت عیونهم شاخصة من الخوف فلا تطرف. قال الحسن: وجوه النّاس یوم القیامة الى السّماء لا ینظر احد الى احد، «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» اى خالیة من کلّ شى‏ء لا تعقل شیئا من شدة الخوف. و قیل قلوبهم خالیة عن العقول ممّا ذهلوا من الفزع «وَ أَنْذِرِ النَّاسَ» اى انذر یا محمد کفّار مکّة و غیرهم، «یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذابُ» یعنى یوم القیامة. و قیل یوم الموت و هو مفعول به، اى خوفهم بالیوم الذى یأتیهم فیه العذاب، «فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا» اى اصرّوا على الکفر، «رَبَّنا أَخِّرْنا» اى اخر العذاب عنّا و ردّنا الى الدّنیا و من حمل الیوم على یوم الموت قال یسئلون ان یؤخرهم فلا یمیتهم فى الوقت و یبقیهم، «إِلى‏ أَجَلٍ» یؤمنون فیه و معنى «قَرِیبٍ» مقدار ما نجیب دعوتک و هو الاسلام، «وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ» على دینهم فذلک زمان قلیل مى‏گوید کافران روز مرگ زمان خواهند، گویند بار خدایا ما را زمان ده و مرگ ما با پس دار چندانک دعوت پیغامبران را اجابت کنیم و مسلمان شویم باین زمان اندک و هنگام قریب، یعنى آنچ ما میخواهیم از عمر اندکى است. و اگر گوئیم «یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذابُ» روز قیامتست معنى آنست که کافران روز قیامت چون عذاب بینند گویند بار خدایا ما را با دنیا فرست هنگامى نزدیک یعنى که عمر دنیااند کست و از دنیا بیرون آمدن نزدیک، تا اجابت دعوت کنیم و بر پى رسولان رویم، ایشان را جواب دهند و گویند: «أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَکُمْ مِنْ زَوالٍ» نه شما در دنیا سوگندان خوردید که شما را از مرگى بزندگانى گشتن نیست؟ و این آنست که اللَّه گفت: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ».
قال المبرّد تمّ الکلام عند قوله: «أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ» یعنى قوله: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ» ثمّ استأنف فقال: «ما لَکُمْ مِنْ زَوالٍ» اى لا تزولون عمّا انتم علیه و لا تجابون الى ما تریدون.
«وَ سَکَنْتُمْ فِی مَساکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» بالکفر و المعاصى، اى نزلتم فى الدّنیا منازل الکفّار قوم نوح و عاد و ثمود و غیرهم، «وَ تَبَیَّنَ لَکُمْ» اى ظهر لکم، «کَیْفَ فَعَلْنا بِهِمْ » فلم تنزجروا، «وَ ضَرَبْنا لَکُمُ الْأَمْثالَ» فى القرآن فلم تعتبروا. و قیل شاهدتم فى منازلهم آثار ما نزل بهم فانّها باقیة، «وَ ضَرَبْنا لَکُمُ الْأَمْثالَ» انّ من فعل فعلهم فحکمه فى حلول العذاب حکمهم.
«وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ» اى دبر الامم الخالیة تدبیرهم کما دبّر قومک و کفروا برسلهم کما کفروا بک و جهدوا للخلود جهدهم میگوید: امّتهاى پیشین که گذشتند و جهان‏داران که بودند به پیغامبران و رسولان خویش کافر شدند و سازهاى بد ساختند در کار پیغامبران و ایذاء ایشان هم چنان که مشرکان مکه بتو کافر مى‏شوند و در قتل و نفى تو سازهاى بد مى‏سازند، «وَ عِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ» اى هو ثابت عنده لیوم الجزاء غیر خاف علیه، و آن ساز و مکر و کفر ایشان بنزدیک خداى تعالى ثابتست بر وى پوشیده نه مى‏داند و مى‏بیند تا روز جزا که ایشان را جزاء آن دهد، «وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ» اى و ما کان مکرهم لیزول به امر النبى (ص) و امر دین الاسلام و ثبوته کثبوت الجبال الرّاسیة لانّ اللَّه عزّ و جلّ‏ وعد نبیّه علیه الصلاة و السّلام اظهار دینه على کلّ الادیان فقال جلّ ذکره: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» معنى آنست که مکر ایشان اگر چند کوشند و سازند کوه را از جاى نبرد و نه جنباند، یعنى کار دین اسلام و نبوّت مصطفى همچون کوهست راسخ و ثابت، مکر ایشان و ساز و تدبیر و حیل ایشان در آن اثر نکند که ربّ العزّه وعده داد که این دین اسلام بر همه دینها غالب بود و مصطفى را و مؤمنانرا بر دشمن ظفر و نصرت بود و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: «فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ».
قرأ الکسائى لتزول بفتح اللام الاولى و ضمّ الثانیة و المعنى: و ان کان مکرهم یبلغ فى الکید الى ازالة الجبال فانّ اللَّه عزّ و جلّ ینصر دینه و مکرهم عنده لا یخفى علیه مى‏گوید اگر کید و مکر ایشان از عظیمى که بود بجایى رسد که کوه از جاى ببرد ایشان در آن سود نکنند و بکار نیاید ایشان را، قومى گفتند: این مکر نمرود است که کوه از آن مکر وى بجنبید.
و بیان این قصّه آنست که على بن ابى طالب (ع) و جماعتى گفتند که نمرود جبّار گفت اگر آنچ ابراهیم مى‏گوید حقست و راست پس من ننشینم تا آن گه که بدانم که در آسمان کیست و چیست؟! بفرمود تا چهار بچه کرکس را بگوشت بپروردند تا بزرگ شدند، آن گه تابوتى ساخت و خود با دیگرى در آن نشست و تابوت در پایهاى نسور بست و بالاى تابوت عصائى فرو زد بر سر آن پاره‏اى گوشت آویخته آن گه ایشان را فرا گذاشت تا بر پریدند بطمع آن گوشت، و آن تابوت را دو در ساخته بود یکى سوى بالا و یکى سوى زیر، چون نیک بر هوا پرواز کرده بودند نمرود صاحب خویش را گفت: افتح الباب الاعلى و انظر الى السّماء هل قربنا منها این در که سوى بالاست بگشاى تا خود کجا رسیدیم؟ در بگشاد آسمان را بهیئة خود دید چنانک بود، آن گه گفت: افتح الباب الاسفل فانظر الى الارض کیف تراها آن در که سوى زمین است بگشاى تا خود چونست؟ بگشاد و گفت زمین را همچون میان دریا مى‏بینم و کوه‏ها چون دخان، درها فرو افکندند تا از آن برتر پریدند، باز دیگر باره بفرمود تا در بگشاد بنگرست، آسمان هم چنان بهیئة خود دید و در زیر نگرست گفت از زمین سیاهى مى‏بینم هیچ آثار و اطلال پیدا نه، و آن گه از بالا ندا آمد: ایّها الطاغیة انّى ترید اى گمراه بى حاصل چه میخواهى و کجا مى‏روى؟ عکرمه گوید آن غلام که با وى بود تیر و کمان داشت یک تیر سوى هوا انداخت ماهیى از آن دریا که بر هواست تن خویش فدا کرد، درخواست تا آن تیر بخون وى آلوده کنند، آن تیر آلوده بخون آن ماهى بتابوت باز آمد، نمرود گفت: کفیت شغل اله السّماء، پس فرمود آن غلام خویش را تا آن عصا از سوى هوا با سوى زیرین گردانید تا آن مرغان بطمع گوشت قصد زیر کردند و تابوت بزمین باز آوردند، این بود تدبیر و مکر نمرود و کوه‏هاى زمین از پریدن آن مرغان و بردن و آوردن آن تابوت پنداشتند که فزع قیامت و رستاخیزست از جاى خود بجنبیدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ». آن مکر و کید و تدبیر مشرکان اگر چند بتدبیر و مکر نمرود رسد که از آن کوه‏ها بجنبد، ایشان را سود ندارد و بکار نیاید.
«فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ» یا محمّد، «مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ» ما وعدهم من النّصر و الفتح لاولیائه و الهلاک لاعدائه، «إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ» منیع، «ذُو انتِقامٍ» من الکفّار یجازیهم بما کان سیّآتهم.
«یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ» العامل فى یوم، قوله: «ذُو انتِقامٍ» اى هو ذو انتقام فى ذلک الیوم، «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ» مفسران اینجا دو قول گفته‏اند: یکى آنست که این تبدیل تغییر صورتست نه تبدیل عین جوهر، زمین و دأب زمین همان است، امّا صورت و صفت وى بگردد که این نشیب و فراز و کوه و دریا و انهار و اشجار همه بردارند تا زمینى شود ملساء، هامونى یک رنگ: «قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» و همچنین جوهر آسمان بر جاى بود امّا صفت وى بگردد که ستارگان فرو ریزند و آفتاب و ماه را روشنایى ببرند، گهى چون دردى زیت بود چنانک گفت: «یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ». گهى گلگون و سرخ رنگ شکافته چنانک گفت: «فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَکانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهانِ». قول دیگر آنست که این تبدیل عین است نه تبدیل صورت، این زمین و آسمان که هست عین آن بردارند و زمینى و آسمانى دیگر بجاى آن نهند.
ابن مسعود گفت و جماعتى مفسران: تبدل ارضا بیضاء کانّها فضّة لم یسفک فیها دم و لم تعمل علیها خطیئة. سعید جبیر گفت و محمد بن کعب: هى ارض من خبز یعنى تبدل خبزة بیضاء یأکل منها المؤمنون من تحت اقدامهم، و فى ذلک ما روى ابو سعید الخدرى عن النبى (ص) قال: تکون الارض یوم القیامة خبزة واحدة یکفاها الجبّار بیده کما یکفاه احدکم خبزته فى السّفرة نزلا لاهل الجنّة.
و قیل تبدل الارض نارا فتصیر الارض کلّها نارا و الجنّة من وراءها یرى کواعبها و اکوابها، و قال کعب تصیر السّماوات جنانا و یصیر مکان البحر النّار. و قیل تبدیل السّماوات طیّها من قوله: «یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» و قیل تبدل الارض جهنّم و السماوات جنانا. و عن عائشة قالت سألت رسول اللَّه (ص) این یکون النّاس حین تبدّل الارض؟ فقال على الصراط، و یروى على جسر جهنّم، و یروى اضیاف اللَّه،«وَ بَرَزُوا» اى خرجوا من قبورهم، «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» لمحاسبته ایّاهم و مجازاته على اعمالهم.
روى انس بن مالک: قال نزل جبرئیل على محمّد (ص) و هو یتلوا هذه الآیة: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ»، فقال محمد (ص) یا جبرئیل و این یکون النّاس یوم القیامة، قال یا محمّد على ارض بیضاء لم یعمل علیها ذنب قطّ، فاذا زفرت جهنّم تتعلق الملائکة بالعرش کل ینادى لا اسألک الّا نفسى، «وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ». تذوب من مخافة جهنّم یا محمد و یجاء بجهنّم یوم القیامة تزفّ زفا علیها سبعون الف زمام على کلّ زمام سبعون الف ملک حتّى توقف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ، فیقال لها یا جهنّم تکلّمى، قال تقول جهنّم لا اله الّا انت و عزّتک و عظمتک لانتقمنّ الیوم ممّن اکل رزقک و عبد غیرک لا یجاوزنى الّا من عنده جوازه، قال محمد (ص) یا جبرئیل و ما الجواز یوم القیامة؟ قال ابشر ابشر یا محمّد فانّ امّتک على الجواز، الا من شهد ان لا اله الّا اللَّه ثابتا جاز من جسر جهنّم، قال فقال محمّد (ص): الحمد للَّه الذى الهم امّتى شهادة ان لا اله الّا اللَّه.
«وَ تَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ» و ترى یا محمّد الکفّار یوم القیامة، «مُقَرَّنِینَ» مشدودین فى القرن و هو الحبل. و قیل قرنوا فى القیود و الاغلال، من قرنت الشی‏ء بالشى‏ء اى ضممته فیقرن الکافر مع الکافر. و قیل یقرن الکافر مع شیطانه. و قیل یجعل کلّ واحد مع قرینه، «فِی الْأَصْفادِ» جمع صفد و هو الغلّ. و قیل القید و کلّ ما صفد به الانسان اى شدّ.
«سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» اى لباسهم من القطران الذى یطلى به الإبل و هو منتن الرّیح تسرع الیه النّار. و قیل القطران ما یتحلّب من شجر الأبهل و هو اقبل الاشیاء اشتعالا و لو اراد اللَّه جلّ و عزّ المبالغة فى احراقهم بغیر نار و بغیر قطران لقدر على ذلک و لکنّه عذب بما یعقل العباد العذاب من جهته و حذرهم ما یعرفون حقیقته، و قرئ من قطر آن و القطر النّحاس المذاب و الآنى الذى بلغ الغایة فى الحرارة، «وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ» تعلوها فتلفحها فلا یطیقون ردّها.
«لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ» یجزى وفق اعمالهم، ان خیرا فخیرا و ان شرّا فشرّا، «إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ» یحاسب جمیع العباد فى اسرع من لمح البصر.
«هذا» اى هذا القرآن، «بَلاغٌ لِلنَّاسِ» ابلغ اللَّه به الیهم فى الحجّة علیهم. و قیل البلاغ الکفایة، من قوله: «إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً» اى هو کاف فى انذار النّاس، «وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ» قیل الواو زایدة و التقدیر لینذروا به. و قیل هو محمول على المعنى اى هذا القرآن بلاغ فیه کفایة للنّاس لیتعظوا به و لینذروا به. و قیل هو عطف على اول السورة اى انزلنا الکتاب لتخرج النّاس و لتنذرهم انت یا محمد، «وَ لِیَعْلَمُوا» بما ذکر فیه من الحجج، «أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» لا شریک معه و لا معین، «وَ لِیَذَّکَّرَ» اى و لیتعظ، «أُولُوا الْأَلْبابِ» اهل اللّب و العقل و البصائر.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً» ابراهیم (ع) درین آیت از حق دو چیز خواست: یکى امن مکّه از استیلاء دشمن، دیگر امن دل از غلبه سلطان هوا، گفت بار خدایا این شهر مکه را حرمى گردان ایمن که هیچ جبّارى را بر آن دست نبود و هیچ کس را درو ترس نبود، رب العالمین دعاء وى اجابت کرد و آن را حرمى ساخت مبارک و جاى امن، چنانک گفت: «مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً» هرگز هیچ جبّارى را در آن دست نه و هر کس که شود در آن حرم از آدمى و غیر آدمى، از صید وحشى و مرغ هوایى او را بیم نه. و امن دل که خواست از روى اشارت آنست که گفت: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»، هر چه ترا از حق باز دارد آن صنم تو است و هر چه دلت بدان گراید و نگرد جز از حق آن هواء تو است، و ربّ العزّه میگوید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ».
یکى را مالى و تجارتى در پیش، یکى را زن و فرزند در پیش، یکى را جاه و حشمت در پیش، یکى در بند حرمت پارسایى و خویشتن دارى بمانده و از آنجا قدم بر نگرفته، یکى طاعت و عبادت قبله خود ساخته و نگرستن بدان و تکیه بر آن حجاب راه وى گشته، و ربّ العالمین مى‏گوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» اى شما که مؤمنانید، اگر مى‏خواهید که دلهاتان حرم نظر خود گردانم و از حجاب قطعیت ایمن دارم، یکبارگى روى بما نهید و از همه بر گردید، یک بار با راه خود مى‏خواند بزبان صنایع تحقیق آشنایى را، یک بار با خود مى‏خواند بزبان کشف تأکید دوستى را، مى‏گوید: یکبارگى با وى پردازید از خود شناخت حقّ وى را، چشم فرا کنید از طاعت خود دیدار منّت وى را، باز رهید از هستى خود چشیدن دوستى وى را، این بود که ابراهیم مى‏خواست بآنچ گفت: «اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ».
جعفر صادق (ع) در تفسیر این آیت گفت: لا تردنى الى مشاهدة الخلّة و لا ترد اولادى الى مشاهدة النبوة
بار خدایا مرا خلّت دادى، دیده من از دیدن آن بگردان تا نه از خود بینم. و فرزندان مرا نبوت دادى، ایشان را بسته فعل خود و دیدن خود مگردان. ابن عطاء گفت ابراهیم را فرمود که خانه کعبه را بناز ساز، ابراهیم آن بنا را چنانک فرمود ساخت و تمام کرد، آن گه گفت: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» بار خدایا بپذیر از ما آنچ کردیم، عتاب آمد از حق که: امرتک ببناء البیت و مننت علیک به و وفقتک له الا تستحیى ان تمنّ و تقول تقبل منّا فنسیت منّتى علیک و ذکرت فعلک و منّتک، از ابراهیم ملاحظه‏اى رفت بآن کرده خویش تا مى‏گفت: «تَقَبَّلْ مِنَّا» فرمان آمد که اى ابراهیم فعل خود و منّت خود مى بینى در آنچ کردى و نمى‏دانى که آن توفیق ما بود و منّت ما بود و تخصیص ما بود، ابراهیم (ع) از سیاست این عتاب دعا کرد، گفت: «اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» بار خدایا دیدن فعل خود و نسبت با خود در راه خلّت ما و نبوت فرزندان صنم است که راه بر ما مى‏زند، بلطف خود این صنم از راه ما بردار و هستى ما از پیش بردار و هم چنان منّت خود بر ما مى‏دار. و گفته‏اند ابراهیم رونده‏اى بکمال بود، امّا از حدّ تلوین بهیئة تمکین هنوز نرسیده بود، میان لطف حقّ و فقر نفس خود مانده بود، چون با لطف حقّ نگرستى میدان فضل فراخ دیدى، بزبان بسط در حالت انس گفتى: «وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ»، باز بفقر نفس خود نگرستى عرصه‏اى تنگ دیدى و عقبه‏اى خطرناک، بزبان قبض در حالت خوف گفتى: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ»، اینست قاعده خوف و رجا اهل‏ شریعت را و قبض و بسط اهل حقیقت را.
«رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» عالمیان را باین آیت طریق توکل و ترک اعتماد بر اسباب در آموخت و باز نمود که خود را در ظلّ عنایت حق داشتن اولیتر از ظل نعمت وى بر خود خواستن که در همه حال نعمت تبع عنایتست.
حکایت کنند از سلطان محمود که وقتى لشگریان خود را مى‏نواخت و هر کسى را خلعتى همى‏داد و مقصود وى همه آن بود که تا ایاز خاص آرزویى کند و خلعتى خواهد، ایاز هم چنان کمر بسته و بخدمت بحرمت ایستاده و زبان معارضه بریده و همّت از آن اجناس اموال پرداخته «۱»، محمود گفت: اى غلام ازین مال و نعمت ترا خود آرزویى نبود؟ ایاز خدمت کرد و تواضع نمود گفت: چون تو هستى همه جهان آن منست. شب معراج هر چه خزاین نعمت بود فرا پیش مصطفى (ص) نهادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را درها باز نهادند که تا سیّد از آن چیزى خواهد و آرزویى کند، سیّد (ص) بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست، از جناب کرم ندا آمد که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏».
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى بسلامت بکرانه نشود
... «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» قال ابن عطاء: من انقطع عن الخلق بالکلّیة صرف اللَّه الیه وجوه الخلق و جعل مودّته فى صدورهم و محبّته فى قلوبهم.
و ذلک من دعاء الخلیل علیه السلام لمّا انقطع باهله عن الخلق و الارقاق و الاسباب دعا لهم فقال: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ». هر که یکبارگى با خدمت حق پردازد، عالمیان دل با محبّت وى پردازند از برکت دعاء خلیل و بیان اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» این دوستى اوّل از حق در پیوندد آن گه بخلق سرایت کند، یک ذرّه جمال محبّت ازلى در دیده موسى کلیم (ع) نهادند که: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» تا فرعون جان و دل و دیده خود بر شاهد آن ذرّه همى‏فشاند، شب تا روز جز این کار نداشتى که بدست خویش گهواره موسى مى‏جنبانیدى.
و در خبر مى‏آید که هر آن بنده‏اى که سحرگاه بر خیزد و طهارتى بیارد و دو رکعت نماز کند، جبّار عالم محبّت وى بآب افکند و با چشمه‏هاى دنیا بیامیزد تا هر که از آن آب بمقدار یک قطره مى‏خورد، دوستى آن بنده بحکم عنایت و محبّت ازلى در دل وى پیدا مى‏شود.
«وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» قال احمد بن خضرویه: لو اذن لى فى الشّفاعة ما بدأت الّا بظالمى، و لا اغتنم سفرا الّا یکون فیه معى من یوذینى و یظلمنى شوقا منّى لتعرفه اللَّه للمظلومین. یقول تعالى: «لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» آن ساعت که مظلوم از دست ظالم برنج آید و از درد دل و سوز جگر بحق نالد، از آن ناله و سوز وى زلزله در طبقات آسمان افتد و مقرّبان در غلغل آیند، و آن دعاء مظلوم بر مثال شرارات آتش سوى هوا بر شود و تا بحضرت عزّت ذو الجلال هیچیز آن را حجاب نکند و ربّ العالمین گوید: و عزّتى لانصرنّک و لو بعد حین.
مصطفى (ص) گفت: «ایاک و دعوة المظلوم و لو کان کافرا فانه لیس لها دون اللَّه حجاب»
دعاء مظلوم کافر را چنین مى‏گوید، دعاء مظلوم مسلمان متعبد خود چون بود؟!.
یکى از بزرگان دین حکایت کند که مردى را دیدم در طواف مى‏گفت: من رآنى فلا یظلم احدا، هر که مرا بیند و حال من باز داند تا بر کس ظلم نکند و ستمکار نبود، گفتم اى جوانمرد در چنین جایگه مثل این سخن نگویند که ذکر و ثنا و دعا گویند، گفت اگر قصّه و سر گذشت خود با تو بگویم مرا معذور دارى: مردى بودم از متنعمان بصره، روزگار بغفلت و بیهوده بسر آورده و نفس خود بر پى هوا و شهوت داشته، ناکردنى در شرع مى‏کردم و کردنى فرو مى‏گذاشتم، بجهل و ظلم سر در نهاده و از بطش و قهر حق ناآگاه بوده، تا روزى بر کنار شط بر صیادى رسیدم که ماهیى بزرگ صید کرده بود، آن ماهى بقهر و ظلم از وى بستدم و از سوز دل و دعاى وى نیندیشیدم، چون بخانه باز آمدم آن ماهى بریان کردم و خوردم، ناگاه کف دست من سیاه شد، طبیب را خواندم تا معالجت کند، طبیب گفت اگر این کف دست از خود جدا نکنى سرایت کند و هلاک تن تو در آن بود، کف از خود جدا کردم بالاى کف تا بباز و سیاه شد، آن نیز از خود جدا کردم هنوز مى‏افزود، آخر از سر آن درد و رنج در خواب شدم، گوینده‏اى بانگ بر من زد که: الحق الصیّاد و الّا هلک بدنک کلّه، گفت از خواب در آمدم، مرا در محفّه‏اى نشاندند و بکنار شط بردند همانجاى که صیّاد را دیده بودم، بپاى وى در افتادم و عذر همى‏خواستم، صیاد چون مرا چنان دید گفت: بردارید او را که این نه کرده منست و نه گشایش این بند بدست منست، مرا برداشتند و بمحلّتى دیگر بردند، عریشى را دیدم از چوب و برگ خرما فراهم نهاده و در درون آن دخترکى بود بحدّ پانزده ساله در نماز ایستاده، چون مرا بدید نماز خود کوتاه کرد تا سلام باز داد، آن گه گفت: یا ابه مالک، أ لک حاجة؟ اى پدر ترا چه بوده و چه رسیده؟ پدر قصّه من با وى بگفت که این آن مرد است که دى بر ما ستم کرد و اکنون مى‏بینى حال وى و رنج تن وى، آن دخترک روى سوى آسمان کرد و گفت: یا مولاى ما عرفتک عجولا فکیف عجلت علیه بجاهى علیک الّا رددت علیه ذراعه، فما استتمت کلامها حتّى ردّ اللَّه جلّ جلاله علىّ ذراعى.
«هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ» این آیت از جوامع قرآنست که مصطفى (ص) گفته: «اوتیت جوامع الکلم» و در قرآن ازین نمط بسیارست، هر آیتى از آن بجاى کتابى است که اگر از آسمان بر این امّت جز از آن نیامدى ایشان را در آن غناء وافى بودى و در دین ایشان را تمام بودى، نبینى درین یک آیت که چون جمع کرد در آن همه انواع علوم و ارکان دین و وجوه شریعت و انواع حکمت و ابواب حقیقت، هم قرآن را مدحست و هم شریعت را، هم وعظ را پیغامست و هم تهنیت را، هم رحمت را بسط است و هم حجّت را، اوّل چه گفت: «هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ»، این ستایش قرآنست و تصدیق قصّه آن و برداشت قدر آن و تعظیم منّت بدان و جهانیان را تهنیت بدان و باز نمودنست که از مردم در آن چیز نیست، آفریده و کرده نیست، بلکه بلاغست رسیده بمردمان، کلامى پاک و پیغامى درست از خداى جهان، «وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ» درین کلمت باز الزام حجّتست بر دشمنان و بناء همه تهدید هاست که در قرآن و همه حدّها که در گردن سلطان و همه نهى منکرها که واجبست بر مؤمنان، «وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» این باز دلیلست که ایمان سمعى است که توحید در بلاغ بست سمعى است، پیغام شنیدنى است. اهل سنّت ازینجا گفتند دین ما مسموع است نه معقول، که ایمان را مسموع مایه است و عقل آن را پیرایه است. دیگر هر آیت که در قرآنست که در آن ذکر نامى است از نامهاى اللَّه یا صفتى از صفتهاى وى یا اشارتى فرا ذات وى یا کلمه‏اى از مدح وى و هر چه در عالم پیداست از آیات و رایات قدرت وى، صنایع و عجایب فطرت وى آن همه در تحت این شود که: «وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» پس این کلمه خزینه ایست علم توحید را و قاعده ایست اصول دین را، آن گه گفت: «وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» تا پند گیرند عاقلان و یادگار ستانند زیرک دلان که زیرکان و هشیاران را بنزدیک اللَّه مقدارست و نازیرک بر آفریدگار خوارست، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ». از اللَّه او پند پذیرد که دل با وى دارد، از اللَّه او شرم دارد که از نظر وى خبر دارد، با اللَّه او گراید که حاجت خود بوى داند، بر اللَّه مهر او نهد که وى را شناسد و نظر وى پیش چشم خویش دارد.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» این حرفها آیتها نامه است، «وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ (۱)» و قرآنى پیدا کننده، باز نماینده.
«رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى بسا هنگاما که دوست بود و آرزو بود ناگرویدگان را، «لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ (۲)» اگر مسلمان بودندى. «ذَرْهُمْ» گذار ایشان را، «یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا» تا مى‏خورند و کام مى‏رانند، «وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ» و دراز دیدن عمر ایشان را مشغول میدارد، «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۳)» تا آن گه که آگاه شوند.
«وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ» هرگز هلاک نکردیم شهرى را، «إِلَّا وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ (۴)» مگر آن را تقدیرى بود و حکمى از ما و نبشته‏اى ما را معلوم و هنگام آن دانسته.
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ» پیشى نکند هیچ گروهى، «أَجَلَها» بر هنگام مرگ خویش، «وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ (۵)» و نه با پس ماند از آن هنگام.
«وَ قالُوا» کافران گفتند، «یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» اى آن کس که پیغام و یاد بر وى فرو فرستادند، «إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (۶)» تو دیوانه‏اى.
«لَوْ ما تَأْتِینا بِالْمَلائِکَةِ» چرا فریشتگان نیاوردى بما با خود، «إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۷)» اگر از راست گویانى.
«ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ» فرو نفرستیم بر ایشان فریشتگان، «إِلَّا بِالْحَقِّ» مگر بمرگ ایشان، «وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ (۸)» و آن گه که فریشته آید ایشان را درنگ ندهد.
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ» ما فرو فرستادیم این یاد و پیغام، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۹)» و ما خود نگه دارانیم.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و فرستادیم پیش از تو رسالتها، «فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ (۱۰)» در گروهان پیشینیان.
«وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ» و نیامد بایشان هیچ پیغامبر، «إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۱)» مگر افسوس مى‏کردند برو.
«کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (۱۲). لا یُؤْمِنُونَ بِهِ» چنان نهادیم و نمودیم در دلهاى بدان‏
که تا بنگروند بخدا و رسول و قرآن، «وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ (۱۳)» و گذشت درین جهان سنّت پیشینیان.
«وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ» و اگر باز گشائیم بر ایشان درى از آسمان، «فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ (۱۴)» و ایشان در ایستند در ان در و مى برشوند.
«لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا» گویند چشمهاى ما بپوشیده‏اند و بر بسته‏اند و کژ نموده‏اند، «بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (۱۵)» بلکه ما گروهى‏ایم چشم به جادویى بر بسته.
«وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً» و آفریدیم و کردیم در آسمان برجها، «وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ (۱۶)» و بر آراستیم آن را نگرندگان شب را.
«وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ (۱۷)» و نگه داشتیم آن را از هر دیوى نفریده‏اى.
«إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ» مگر کسى از ایشان که سخن دزدیده نیوشد، «فَأَتْبَعَهُ» در پى او نشیند، «شِهابٌ مُبِینٌ (۱۸)» شاخى آتش آشکارا.
«وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها» و زمین را پهن باز کردیم، «وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ» و در آن کوه‏ها در افکندیم، «وَ أَنْبَتْنا فِیها» و برویانیدیم در آن، «مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُونٍ (۱۹)» از هر چیزى سختنى.
«وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ» و شما را در آن زیستن را جاى ساختیم و چیز، «وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ (۲۰)» که شما ایشان را روزى دهان نیستید.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
سورة الحجر مکّى است، نود و نه آیتست و ششصد و پنجاه و چهار کلمت و دو هزار و هفتصد و شصت حرف و در این سوره نه ناسخ است نه منسوخ مگر دو نیمه آیت: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ»، و دیگر «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ». این هر دو بآیه قتال منسوخست. و عن ابىّ بن کعب: قال قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الحجر کان له من الاجر عشر حسنات بعدد المهاجرین و الانصار و المستهزئین بمحمّد (ص).
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» اى هذه الحروف آیات الکتاب الذى هو قرآن مبین للاحکام. مى‏گوید این حروف آیات کتاب خداوند تبارک و تعالى است، کتاب قرآن که پیدا کننده احکامست: «یبین الرشد من‏ الغى و الهدى من الضلال» باین قول کتاب قرآنست و قرآن کتاب و عطفه علیه و هو هو لتضمّن القرآن معنى الجمع. و قیل الکتاب للجنس و المراد به ما تقدّم القرآن من الکتب اى هذه الآیات آیات الکتب التی تقدمت القرآن یرید معنى هذه معناها، باین قول معنى آنست که این آیات آیات کتاب خداوند تعالى است، آن کتابها که پیش از قرآن فرو آمده بپیغمبران، آن گه گفت: «وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ» اى و آیات قرآن مبین. مى‏گوید آیات کتب پیشینه است و آیات قرآن مبین در معنى همه یکسان و همه کلام خداوند جهان.
«رُبَما یَوَدُّ» قرأ نافع و عاصم بتخفیف الباء و الباقون بتشدیدها و هما لغتان فالتّخفیف لاهل الحجاز و التّشدید لقیس و تمیم و بکر، «رب» حرف جرّ است هم مشدّد و هم مخفف و باسم نکرة مخصوصست، تقول: ربّ رجل جاءنی، و رب رجل جاءنی، چون ما کافه در آن شود آن گه بفعل ماضى مخصوص بود، تقول: ربّما جاءنی زید، و اگر مستقبل آید از پس آن لا بد کان در آن مضمر بود چنانک درین آیتست: «رُبَما یَوَدُّ» یعنى ربّما کان یودّ الذین کفروا، و اگر کسى گوید این اضمار چگونه است درست بود و کان چیزى را گویند که گذشته و رفته بود و معلومست که این آرزوى کافران در مستقبل است نه در ماضى، جواب آنست که هر چه ربّ العزّه جلّ جلاله وعده داد که خواهد بود ماضى و مستقبل در آن یکسانست، نابوده هنوز چون بوده است و ناآمده چون آمده، که وعده وى راستست و درست، بودنى و آمدنى، اگر کسى گوید ربّ و ربما در وضع لغت قلّت را گویند و کافران این آرزو بسیار خواهند کرد بر دوام، پس استعمال ربما درین موضع چه معنى دارد؟
جواب آنست که سیاق این سخن بر سبیل تهدیدست نه بر سبیل تقلیل، چنانک کسى فعلى بد کند تو او را گویى: ربّما ندمت على ما تفعله اى لعلّک ستندم على ما تفعل و انت لا تشک انّه یندم فخرج هذا مخرج التهدید و الوعید.
امّا در بیان وقت آن که کافران این آرزو کنند، مفسران سه قول گفته‏اند: یکى آنست که این بوقت نزع گویند در حال معاینت که فریشتگان عذاب را بینند چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ» الآیة...قول دوم آنست که در قیامت گویند چون احوال و اهوال رستاخیز بینند و مسلمانان را بینند که مى‏نوازند و ببهشت مى‏فرستند. قول سیم آنست که این در دوزخ گویند آن گه که گناه کاران مسلمانان را و اصحاب کبائر را از اهل قبله بشفاعت پیغامبران و صالحان از دوزخ بیرون آرند و ببهشت فرستند، و فى ذلک ما روى ابو موسى عن النبى (ص) قال: «اذا کان یوم القیامة و اجتمع اهل النّار فى النّار و معهم من شاء اللَّه من اهل القبلة قال الکفّار لمن فى النّار من اهل القبلة، الستم مسلمین؟
قالوا بلى، قالوا فما اغنى عنکم اسلامکم و قد صرتم معنا فى النّار، قالوا کانت لنا ذنوب فاخذنا بها فیغضب اللَّه لهم بفضل رحمته فیأمر بکلّ من کان من اهل القبلة فیخرجون منها فحینئذ. «یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ»، و قرأ رسول اللَّه (ص) هذه الآیة...
و عن ابن عباس قال: ما یزال اللَّه یدخل الجنّة و یرحم و یشفع حتّى یقول من کان من المسلمین فلیدخل الجنّة فحینئذ: «یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ» این آیت حجّتست بر معتزله در باب وعید، گوئیم اگر مسلمان گنه کار بگناه خویش جاوید در دوزخ بود با کافران چنانک اعتقاد خبیث ایشانست بایستى که کافران تمنّى اسلام مسلمانان نکردندى و بر فوات آن تحسر نخوردندى، بلکه بر فوت صلاح و پاکى از گناه تحسر خوردندى که بر اعتقاد ایشان صلاح و پاکى از گناهست که مرد را در بهشت آرد نه مجرّد اسلام و گر چنان بودى که مى‏گویند ربّ العزّه گفتنى: ربما یودّ الذین کفروا لو کانوا صالحین، چون ربّ العزّه تمنّى ایشان در اسلام بست معلوم شد که اسلام است که مرد را در بهشت آرد و گر چه با آن گناه بود آن گناه او را از بهشت محروم نگرداند و جاوید او را در آتش بنگذارد.
«ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا» صیغت صیغت امرست و بمعنى وعید است، یقال ذر فلانا و ذرنى و فلانا، هر دو کلمه وعید است و قرآن بهر دو ناطق، پارسى گویان بتهدید گویند فلان را بمن بگذار. یقول تعالى: ذر یا محمّد هؤلاء الکفّار یأخذوا حظوظهم من دنیاهم، «وَ یَتَمَتَّعُوا» بلذّاتها، «وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ» یعنى و یشغلهم الامانى عن الایمان و التّکثیر من الطاعات و التزوّد للمعاد، «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» ما یصیرون الیه من عذاب اللَّه. هذا کقوله: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ».
«وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ» اى من اهل قریة، و القرى فى القرآن الامصار، سمّیت قریة لانّها تقرى اهلها اى تجمعهم کما سمى الحىّ لانّه یحوى القبیلة. این آیت جواب قریش است که مى‏گفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» عذاب و هلاک بتعجیل مى‏خواستند، ربّ العزّه گفت: «ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ» اى اجل مقدور و وقت محدود لا نعذبهم و لا نهلکهم حتّى یبلغوه ما هرگز اهل شهرى را هلاک نکردیم مگر که هلاک ایشان را وقتى معیّن بود تا بآن وقت معیّن نرسند ایشان را هلاک نکنیم، چون آن وقت معیّن موقت در رسد در آن تقدیم و تأخیر نرود.
اینست که گفت جلّ جلاله: «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها» التّأنیث فى تسبق محمول على لفظ الامّة و الجمع فى «یَسْتَأْخِرُونَ» على معنى الامّة اى ما تتقدّم الوقت الذى وقت لها و لا یتأخرون عنه، هذا کقوله: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ». و قیل: «إِلَّا وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ» هو کتاب فیه اعمالهم و اعمارهم و آجالهم و هلاکهم، و معنى معلوم اى تعلم الملائکة ذلک الوقت. و قال الحسن: ما تسبق من امّة اجلها رسولها و کتابها فتعذّب قبله، و لا یستأخرون اى لا یستأخر القوم اذا کذبوا الرّسل.
«وَ قالُوا» یعنى قال مشرکو مکّة لمحمّد (ص)، «یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» اى القرآن بزعمک و دعواک، «إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ» مصاب فى عقلک و رأیک مستور علیک وجه الصواب. کافران این سخن بر سبیل استهزاء مى‏گفتند که ایشان را اعتقاد نبود که کتاب آسمان بوى مى‏آید و برسالت وى ایمان نداشتند گفتند یا محمّد تو دیوانه‏اى که ما را از دین پدران بر مى‏گردانى و میخواهى که پس رو تو باشیم بى حجتى و برهانى، آن گه حجّت و برهان خواستند.
«لَوْ ما تَأْتِینا» لو ما حثّ و تحضیض بمعنى هلا اى هلا اتیتنا، «بِالْمَلائِکَةِ» نراهم شاهدین لک على صدق ما نقول، «إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ» و گفته‏اند لو ما و لو لا یکسانست، امّا لولا بیش است در قرآن که عرب آن را بیش گویند معنى آنست که اى محمّد اگر راست مى‏گویى که من پیغامبرم چرا با خود فریشتگان نیاوردى تا بصدق تو ایشان گواهى دادندى و ما ترا پس روى کردیمى؟
ربّ العزّه بجواب ایشان گفت: «ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ» بسه قراءت خوانده‏اند: «ما ننزل» بضمّ نون و کسر زا و تشدید، «الملائکة» بنصب قراءت حمزه و کسایى و حفص است، من قوله: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ». «ما تنزل» بضمّ تا و فتح زا و تشدید، «الملائکة» برفع ابو بکر خواند تنها، من قوله: «وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزِیلًا»، باقى «ما تنزل» بفتح تا و زا و تشدید خوانند، «الملائکة» برفع، من قوله: «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ» اى تتنزل معنى آنست که فریشتگان آسمان فرو نیایند مگر بمرگ ایشان، «إِلَّا بِالْحَقِّ» حق اینجا مرگست از بهر آنک آن دادست از حق جلّ جلاله، جاى دیگر گفت: «وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ». و قیل «ما تنزل الملائکة الا بالحق» اى بالرّسالة او بالعذاب اى لو شاهد و هم ثمّ کفروا، «وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ» بالعذاب.
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ» ذکر اینجا قرآنست، میگوید قرآن فرو فرستادیم، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» و ما آن را گوشدار و نگه داریم، کس را نیست و نتواند نه ابلیس و شیاطین و نه آدمیان که در آن زیادت و نقصان آرند، همانست که جاى دیگر گفت: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ». معنى دیگر «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» فى قلب من اردنا به الخیر، کسى که بوى خیر خواسته‏ایم و راه صلاح و سداد نموده‏ایم این قرآن در دل وى نگه مى‏داریم: «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، و گفته‏اند «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» اینها کنایة از رسول خداست یعنى و انّا لمحمّد (ص) حافظون ممّن اراد به سوءا، یقول اللَّه تعالى: «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ».
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ» جمع شیعة و هى الامم و الفرق و الطوائف و التوابع و الانصار، مشتقة من شاعه اى تبعه و اصله من الشّیاع و هو الحطب الصّغار یوقد بها الکبار و الاوّلین من اضافة الشی‏ء الى صفته. و قیل الاوّلین هم الاقدمون الذین سنوا الضلالة لمن بعدهم و من تبعهم شیعهم لاقتدائهم بهم.
«وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» این آیت تعزیت و تسلیت مصطفى (ص) است میگویند پیش از تو رسولان فرستادیم بامّتهاى گذشته و فریشتگان را نفرستادیم برین وجه که قوم تو اقتراح مى‏کنند، و سفهاء هر امّت استهزاء کردند برسولان خویش چنانک قوم تو استهزاء مى‏کنند و نظیر این آیت در قرآن فراوانست.
«کَذلِکَ نَسْلُکُهُ» السّلک ادخال الشی‏ء فى شى‏ء فمعنى نسلکه ندخله و نجعله اى کما سلکنا فى قلوب شیع الاوّلین التکذیب و الاستهزاء، و کذلک نسلکه فى قلوب مشرکى قومک لا یؤمنون به اى باللَّه. و قیل بالذّکر الّذی انزل علیک میگوید چنانک دلهاى گروهان پیشینیان از ایمان و تصدیق باز داشتیم و چنان نهادیم و نمودیم ایشان را که تا تکذیب و استهزاء کنند بر پیغامبران هم چنان کردیم و نهادیم در دلهاى مشرکان مکه که تا ایمان نیارند و استهزاء و تکذیب کنند.
و قیل نسلک الذّکر، «فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ» باسماع النبى ایّاهم ذلک و هم مع ذلک «لا یُؤْمِنُونَ بِهِ» همچنین مى‏سازیم و مى‏نمائیم و مى‏کنیم این پیغام را در دلهاى ایشان که در علم من ناگرویدگانند تا بنگروند بآن، همانست که در جاى دیگر گفت: «کَذلِکَ سَلَکْناهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ، لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ» جاى دیگر گفت: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ». فى هذه الآیات و نظائرها ردّ على المعتزلة و القدریّة و قد شرحناها فى غیر موضع، «وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» اى تقدّمت عادتهم فى التکذیب بالآیات فهؤلاء یقتفون آثارهم فى الکفر و التّکذیب. و قیل «خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» فى اهلاکى ایّاهم و ما حلق بهم من المثلات بعد التّکذیب.
«وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ» این جواب ایشانست که اقتراح آیات مى‏کردند و مى‏گفتند: ائتنا بآیة، «وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ» اى لو اظهرنا لهم اوضح آیة و هو فتح باب «مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا» المشرکین، «فِیهِ یَعْرُجُونَ». قال ابن عباس فظلّ الملائکة فیه یعرجون اى یذهبون و یجیئون.
«لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا» اى غطیت یعنى ما هذا بحق اى غشیت ابصارنا کما یغشى السّکر عین السّکران فلا یرى الشی‏ء على حقیقته ثمّ شکّوا فى هذا ایضا فقالوا: «بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ» سحرنا محمّد فلا بنصر، قرأ ابن کثیر سکرت بالتّخفیف اى حبست عن النّظر کما یحبس الماء بالسّکر. و قیل معنى التشدید و التّخفیف واحد الّا ان التّشدید للمبالغة.
«وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً» اى خلقنا فیها بروجا و هى اثنى عشر برجا: الحمل و الثّور و الجوزاء و السّرطان و الاسد و السنبله و المیزان و العقرب و القوس و الجدى و الدّلو و الحوت، فهذه البروج کواکب شدّت بفلک السّماء یدور بها دوران الرّحى و تنزلها الشّمس و القمر و الکواکب السیارة، و قیل انّ الفلک قسم اثنى عشر قسما کلّ قسم منها سمّى برجا و لقب کلّ برج ببعض الکواکب الّتى فى ذلک القسم کالحمل و الثّور الى التّمام و اشتقاقه من البروج و هو الظّهور. و قیل البروج قصور فى السّماء، و قیل نجوم السّماء ثلاثة اقسام: قسم منها سیّارة و قسم منها رجوم لدحور الشّیاطین، و قسم منها هو القطب الّذى یدور علیه الفلک ثابت، «وَ زَیَّنَّاها» یعنى السّماء، و قیل البروج، «لِلنَّاظِرِینَ» الیها و المعتبرین بها و المستدلّین على توحید صانعها.
«وَ حَفِظْناها» یعنى السّماء، «مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ». قال ابن جریح: الرّجیم الملعون، و قیل الرّجیم الّذى یرجم بالکواکب.
«إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ» اى لکن من استرق السّمع اى المسموع، «فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ» نار یظهر لکلّ ذى عینین. قال ابن عیسى: الشّهاب عمود من نار تمتدّ بشدّة ضیائه کالنّار. و قال ابن عباس کانت الشیاطین لا یحجبون عن السّماوات فکانوا یدخلونها و یأتون باخبارها لانّ الملائکة یتدارسون ممّا انتسخوه من اللّوح المحفوظ ثمّ یأتون الکهنة فیخبرونهم بذلک فیخلطون به کذبهم فلمّا ولد عیسى (ع) منعوا من ثلث سماوات و لم یمنعوا من اربع فلما ولد محمّد (ص) منعوا من السّماوات کلّها فما منهم من یرید استراق السّمع الا رمى بشهاب فیخرجه او یخبله او یحرق جزءا منه و لا یقتله. قال الحسن: یقتله و لا یعود الشّهاب، و قیل یرجمون بها و تعود الشّهب الى اما کنها.
روى عن ابى لهب بن مالک: قال حضرت رسول اللَّه (ص) و قد ذکرت عنده الکهانة فقلت بابى و امّى نحن اوّل من فزع لحراسة السّماء و رجم الشیاطین و منع الجنّ من استراق السّمع عند قذفها بالنّجوم و انّا لمّا رأینا ذلک اجتمعنا الى کاهن لنا یقال له خطر بن مالک و کان شیخا کبیرا و قد اتت علیه ثلاثمائة و ستّون سنة فقلنا له یا خطر هل عندکم علم من هذه النّجوم الّتى یرمى بها؟ فانّا قد فزعنا و خفنا سوء عاقبتها، فقال لنا: الرّجز:
اغدوا على فى السّحر
و اتوا جمیعا بسفر
اخبرکم بذا الخبر
امّا بخیر او ضرر
قال فانصرفنا عنه یومنا فلمّا کان فى وقت السّحر اتیناه فاذا نحن به قائم على قدمیه شاخص الى السّماء بعینیه فنادیناه یا خطر فأومأ الینا ان امسکوا فامسکنا و انقضّ من السّماء نجم عظیم و صرخ با على صوته: اصابه اصابه خامره عقابه عاجله عذابه احرقه شهابه زایله جوابه یا ویله ما حاله تغیرت احواله.
ثمّ امسک طویلا و طفق یقول:
من اجل مبعوث عظیم الشّان
یا لهب یا لهب بنى قحطان
اخبرکم بالحقّ و البیان‏
اقسمت بالکعبة و الارکان
و البلد المؤمن ذى السکّان‏
و المنع للسمع عتاة الجان
بثاقب فى کفّه سلطان‏
یبعث بالتنزیل و الفرقان‏
تمحى به عبادة الاوثان قال فقلنا یا خطر انّک لتذکر امرا عظیما فما ذا تقول و ترى لقومک ان یفعلوا، قال:
ارى لهم ما قد ارى لنفسى
ان یتبعوا خیر قبیل الانس‏
برهانه مثل شعاع الشّمس
یبعث من مکّة دار الحمس‏
بمحکم التنزیل غیر لبس قال فقلنا له من هو و ما اسمه و ما مدّته؟ قال:
بالموت اقسمت لکم و العیش
انّ النّبیّ ذا لمن قریش‏
لیس یرى فى حکمه من طیش
نعم و لا فى خلقه من هیش‏
یکون فى جیش و اىّ جیش
من آل قحطان و آل البیش‏
و البیش الاخلاط من کلّ قوم. فقلنا له من اىّ البطون هو؟ فقال بطن من ولد ابراهیم (ع) یقال له قریش، قلنا له بیّن لنا من اىّ قریش هو؟ قال: و البیت و الدّعائم و الدّار و الحمائم انّ الّذى ملازمى ثناؤه و عاصمى لمن لباب هاشم من معشر اکارم قد یکتنى بالقاسم یبعث بالملاحم و قتل کلّ ظالم. ثمّ قال: اللَّه اکبر، اللَّه اکبر جاء الحقّ و ظهر و انقطع عن الانس الخبر هذا هو البیان، اخبرنى به رأس الجان. ثمّ قال هذا بناى و سکت و اغمى علیه فما افاق الّا بعد ثلاثة ایّام، فلمّا افاق قال: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، ثمّ مات. فقال رسول اللَّه (ص): سبحان اللَّه، سبحان اللَّه لقد نطق بمثل نبوّة و انّه لیحشر یوم القیامة امة واحدة.
قوله: «وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها» انّما مدّت لانّها لم تخلق ممدودة فمدّت بعد الخلقة من تحت الکعبة و لهذا قال تعالى: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها». قال الحسن: کانت طینة فقال اللَّه لها انبسطى فانبسطت على وجه الماء، «وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ» اى جبالا ثوابت کانت الارض تترجرج فجعل اللَّه الجبال اوتادا لها فثبتت بها، «وَ أَنْبَتْنا فِیها» اى فى الارض، «مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُونٍ» اى من کلّ شى‏ء مقدور جرى على وزن من قدر اللَّه عزّ و جل لا یجاوز ما قدّره اللَّه علیه، لا یستطیع خلق زیادة فیه و لا نقصانا. مى‏گوید برویانیدیم درین زمین از هر چیزى چنانک اللَّه خواست و تقدیر کرد و ساخت بر وزنى و معیارى که هیچ کس تغییر آن نتواند و زیادت و نقصان در آن نیارد، و روا باشد که معنى وزن اندر قدر و منزلت بود چنانک مردم بعرف و عادت گویند فلان را بنزدیک خلق وزنى نیست، یعنى که او را قدر و منزلت نیست. و گفته‏اند: «وَ أَنْبَتْنا فِیها» یعنى فى الجبال، «مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُونٍ» یوزن نحو الحدید و الرّصاص و النّحاس و الذهب و الفضّة و الزّرنیخ و الکحل و غیر ذلک ممّا یوزن وزنا و یحتمل انّ المراد به المکیل و الموزون و المعدود لانّ مآل الکلّ الى الوزن کالحنطة و الشعیر یولان الى الخبز الّذى یوزن و اشباه ذلک.
«وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ» جمع معیشة و هى مصدر عاش فجعل اسما لما یعاش به، و وزن معایش مفاعل، و لا یهمز یاؤه لانّها اصلیّة و انّما تهمز الزائدة المنقلبة نحو صحائف و رسائل و عجائز، «وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِینَ» اى و سخرنا لکم من یخدمکم و اللَّه یرزقکم، اى جعلنا لکم فى الارض معایش تعیشون بها و ممالیک و دواب تنتفعون بها لکم نفعهم و على اللَّه رزقهم. و قیل و جعلنا لکم و لمن لستم له برازقین، «فِیها مَعایِشَ» و هى الدواب و الانعام و الوحش و السّباع و الطیر و العبید و الاماء و جاز وقوع من على ما لا یعقل لاختلاطه بمن یعقل. و قیل من ها هنا بمعنى ما کقوله: «فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ أَرْبَعٍ».
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ: بنام او که زبانها گویا شده بنام او، جانها شیدا شده بنام او، بیگانه آشنا شده بنام او، زشتیها زیبا شده بنام او، کارها هویدا شده بنام او، راهها پیدا شده بنام او. بنام او که چشمهاى مشتاقان گریان بنام او، دلهاى عارفان سوزان بنام او، سرّهاى والهان خروشان بنام او، تنهاى عاشقان پیچان بنام او. بنام او که جانها اسیر پیغام او، عارف افتاده بدام او، مشتاق مست مهر از جام او، طوبى کسى را که ازین جام شربتى کشید، یا درین راه منزلى برید، دل وى بنور اعظم افروخته و بروح انس زنده و بعزّ وصال فرخنده، گهى در حیرت شهود مکاشف جلال، گهى در بحر وجود غرقه لطف و جمال، بزبان ناز و دلال همى‏گوید:
در عشق تو من کیم که در منزل من
از وصل رخت گلى دمد بر گل من‏
این بس نبود ز عشق تو حاصل من
کاراسته وصل تو باشد دل من‏
«الر» الف: آلاء اوست، لام: لطف او، را: رحمت او. از روى اشارت میگوید: بنده من نعمت از مادران و لطف از ما بین و رحمت از ما خواه، من آن خداوندم که با جودم بخل نه و با لطف من عجز نه و در رحمت من نقصان نه، بنده من هر چه جویى به از نعمت من نجویى، شاکر باش تا بیفزایم. هر چه دارى به از لطف من ندارى، ذاکر باش تا پرده لطف بر تو نگه دارم. هر چه گزینى هرگز چون رحمت من نگزینى، بر در من باش تا رحمت باز نگیرم. بنده من هر کس را گنجى است و گنج مؤمنان خزینه نعمت من، هر کس را نازى است و ناز دوستان بلطف من، هر کس را امیدى است و امید عاصیان برحمت من.
«رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ» باش تا این مملکت دنیا بر دارند و این بساط لعب و لهو در نوردند و در میدان عقبى و عرصه عظمى ایوان کبریا برکشند، پرده از روى کارها بر گرفته و خبرها عیان گشته، بیچاره بیگانگان آن روز بدانند که از چه باز مانده‏اند و چه شراب خورده‏اند، آرزوى اسلام کنند و چه سود دارد؟! تخمى که نکشتند چه دروند؟ درختى که ننشاندند به بر آن چه امید دارند؟ و تا نگویى که این حسرت و غبن خود کافران را خواهد بود که از اسلام باز ماندند، فاسقان را همین حسرت خواهد بود که از طاعت باز ماندند و غافلان که از ذکر باز ماندند. یکى از بزرگان دین و ائمّه سلف گفته درین آیت: ربّما یودّ الّذین فسقوا لو کانوا مطیعین، ربّما یودّ الّذین غفلوا لو کانوا ذاکرین. ما خرج احد من الدّنیا من مؤمن و لا کافر الّا على ندامة و حسرة فالکافر لما یرى من سوء ما یجازى به و المؤمن لرؤیة تقصیره فى القیام بمواجب الحرمة و ترک الخدمة و شکر النّعمة.
«ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا» الآیة... التّزیّن بالدّنیا من اخلاق المنافقین و التمتّع بها من اخلاق الکافرین و التّمرّغ فیها من اخلاق الهالکین. قال اللَّه عزّ و جلّ: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»
روى انّ النّبی (ص) غرز عودا بین یدیه و آخر الى جنبه و آخر بعده، قال تدرون ما هذا؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال فانّ هذا الانسان و هذا الاجل فیتعاطى الامل فیختلجه الاجل دون ذلک.
و روى انّه قال (ص) صلاح اوّل هذه الامّة بالزهد و الیقین و یهلک آخرها بالبخل و الامل.
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» نشر بساط توقیر قرآنست و اظهار شرف و عزّت آن بنزدیک خداى جهان، قرآنى که یادگار دل مؤمنانست و مونس جان عارفان و سلوت دوستان و آسایش مشتاقان، دلهاى مؤمنان بدان آراسته، عیب ایشان بدان پوشیده، دین ایشان به آن کوشیده، سعادت و پیروزى فرداى ایشان در آن پیدا کرده، «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» یک قول آنست که: نحفظه بقرّائه فقلوب القرّاء خزائن کتابه و هو لا یضیّع حفظة کتابه فانّ فى تضییعهم تضییع کتابه، بشارتى عظیمست دانایان قرآن را و خوانندگان آن را از بهر آنک اطوار طینت ایشان خزینه آیات قرآنست و سویداء دل ایشان مستودع اسرار عزّت قرآنست و معلومست که جوهر تا در صدف بود صدف بعزّ جوهر عزیز بود، از خطر ایمن و از آفت ضیاع محفوظ. و یقال: انزل التّوراة و وکّل حفظها الى بنى اسرائیل، فقال بما استحفظوا من کتاب اللَّه فحرّفوا و بدّلوا و انزل القرآن و اخبر انّه حافظه بقوله: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» فلمّا تولّى حفظه لا جرم «إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ».
«وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً» بروج آسمان کواکب‏اند، ربّ العزّه آن را بقدرت «۱» خویش آفریده و آسمان را بدان نگاشته و نظاره‏گاه آدمیان کرده، یقول اللَّه تعالى: «وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ» همچنین دلهاى عارفان بلطف خویش بکواکب معرفت و قمر علم و آفتاب توحید آراسته و نظرگاه خود ساخته. مصطفى (ص) گفت: و لکن ینظر الى قلوبکم، شیطان چون قصد آسمان کند استراق سمع را بآتش عقوبت مى‏بسوزد، چون قصد دل بنده مؤمن کند وسوسه را چه عجب اگر بآتش معرفت بسوزد.
«وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ» سبب عیش کلّ احد مختلف، فعیش المریدین بیمن اقباله و عیش العارفین بلطف جماله و عیش الموحّدین بکشف جلاله کل مربوط بحاله و لکلّ نصیب من افضاله و الحقّ منزّه عن التجمّل بافعاله.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» مفسران گفتند مراد باین شى‏ء بارانست، فانّه اصل جمیع الاشیاء و به نبات کلّ شى‏ء فالمعنى: و ان من شى‏ء من ارزاق الخلق الّا عندنا خزائنه، جعل خزائن الماء خزائن الثمار و الاشجار و الحبوب لمّا کانت منه. مى‏گوید خزینهاى آب و باران که اصل همه چیزها است و مایه همه نبات و اثمار بنزدیک ماست یعنى در حکم و فرمان ماست و مقدور ماست و روزى خلق همه در ید ماست و کار همه بتدبیر و تقدیر ماست، متولّى و حافظ ایشان مائیم. و گفته‏اند لفظ خزائن مستعار است و معنى آنست که: الخیر کلّه بید اللَّه، آن گه گفت: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» اى معلوم عند اللَّه حدّه و مبلغه، گفته‏اند که این آب آسمانست که از آسمان بفرمان حق در میغ آید، آن گه از میغ بزمین آید، قطرات آن بر شمرده و هنگام آن دانسته، و چند که عدد فرزند آدم و عدد فرزند ابلیس، با باران از آسمان بزیر آیند دانند که هر قطره‏اى کجا بزمین آید و از آن چه روید، و قیل «ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» لا ینقصه و لا یزیده غیر انّه یصرفه الى من شاء حیث شاء کما شاء. مى‏گوید باران را در همه سال حدّى و مبلغى معلوم است، اندازه آن دانسته و مقدار آن نام زد کرده که در آن نیفزایند و از آن نکاهند.
ابن مسعود ازینجا گفت: لیس ارض بامطر من ارض و لا عام بامطر من عام و لکن اللَّه یقسمه و یقدّره فى الارض کیف شاء عاما ها هنا و عاما ها هنا ثمّ قرأ هذه الآیة. و عن الحکم بن عیینه فى هذه الآیة قال: ما من عام باکثر مطرا من عام و لا اقل و لکنّه یمطر قوم و یحرم آخرون و ربّما کان فى البحر. قال وهب: ثلاثة ما اظنّ یعلمها الّا اللَّه: الرّعد و البرق و الغیث، ما ادرى من این هى و ما هى، فقیل له «أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» قال و لا ادرى امطر من السّماء على السّحاب ام خلق فى السّحاب. و عن جعفر بن محمد (ع) عن ابیه عن جدّه انّه قال فى العرش تمثال جمیع ما خلق اللَّه فى البرّ و البحر و هو تأویل قوله: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» قرأ حمزة: «و ارسلنا الریح» على انّه للجنس کالانسان و واحدة اللّواقح لاقحة اى حاملة، یقال لقحت النّاقة فهى لاقح و لاقحة اذا حملت و انّما صفت الرّیاح بذلک لانّها تحمل السّحاب و الماء و لانّ الخیر فیها فکانها حاملة له، اى و ارسلنا الرّیاح حوامل للماء و الخیر. و قیل لواقح فى معنى ملاقح جمع ملقحة و هى الّتى تلقح الشجر و السّحاب کما یلقح الفحل النّاقة.
قال ابو بکر بن عیّاش: لا تقطر قطرة من السّحاب الّا بعد ان تعمل الرّیاح الاربع فیه: فالصبا تهیّجه، و الدّبور تلقّحه، و الجنوب تدرّه، و الشمال تقذفه. و عن عبید بن عمیر قال: یبعث اللَّه المبشرة فتقم الارض قمّا ثمّ یبعث اللَّه المثیرة فتثیر السّحاب ثمّ یبعث اللَّه المؤلّفة فتؤلّف السّحاب ثمّ یبعث اللَّه اللّواقح فتلقح الشّجر ثمّ تلا: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ». و عن ابى هریرة قال الرّیح الجنوب من الجنّة و هى الرّیاح اللّواقح الّتى ذکرها اللَّه فى کتابه و فیها منافع للنّاس. و قال ابن مسعود: تحمل الرّیاح الماء فتلقح السّحاب و تمرّ به فتدره کما تدرّ الملقحة ثمّ تمطر. و قال ابن عباس تلقح الرّیاح الشّجر و السحاب.
«فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، «ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» اى جعلناه لکم سقیا و فیه حیاتکم. قیل ما تناله الایدى و الدّلاء فهو السّقى و ما لا تناله الایدى و الدلاء فهو الاسقاء «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» اى بمانعین ممّن اسقیه لان ذلک بیدى اسقیه من اشاء و امنعه من اشاء. و قیل و ما انتم له بخازنین حافظین فى الارض لولا حفظ اللَّه ایّاه لکم. و قیل لیست خزائنه بایدیکم. و قیل هذا دلیل على انّ الماء لا یملک الّا محذورا.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» نحیى بالایجاد و نمیت بالافناء، «وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ» اذا مات الخلائق کلّها و لا یبقى حىّ سوانا فنرث الارض و من علیها.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» الى این صاروا و ما ذا لقوا، «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ» کم یعیشون و متى یموتون و کیف یبلون و کیف یحشرون. میگوید ما دانسته‏ایم گذشتگان پیشینیان از جهانیان و جهانداران که کار و حال ایشان بچه رسید و سرانجام‏شان چه بود و چه دیدند و بچه رسیدند، و دانسته‏ایم پسینیان شما یعنى ایشان که زادند و ایشان که خواهند زاد تا بقیامت که هنوز در پشت پدران‏اند دانسته‏ایم که چند زیند و کى میرند و در گور چند باشند و در قیامت چه بینند و بچه رسند. معنى دیگر «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» فى الطاعات و الخیرات «الْمُسْتَأْخِرِینَ» عنها. مى‏گوید ایشان که بطاعات و خیرات مى‏شتابند و بنیک مردى و نیک عهدى در پیش افتاده‏اند و ایشان که از طاعات و نیکى واپس مانده‏اند همه مى‏دانیم و هر کس را بسزاى خود جزا دهیم. ابن عباس گفت این آیت در صفوف نماز گران آمده است، قومى نیک مردان صحابه بصف اوّل مى‏شتافتند دو معنى را: یکى آنک رسول خدا (ص) بر آن تحریض مى‏کرد و وعده ثواب نیکو مى‏داد. و دیگر آنک در آخر صفوف بودندى که زنان ایستاده بودندى و نمى‏خواستند که زنان را بینند، مستقدمان ایشانند، و مستأخران قومى بودند که هم در صف آخر ایستادندى و آن گه نظاره آن زنان مى‏کردند بوقت رکوع یا بعد از سلام. و فى الخبر انّ بعض المنافقین کان یصلّى فى آخر صفوف الرّجال فاذا رکع و سجد رمق النّساء خلفه بلحظه فنزلت هذه الآیة...
معنى آنست که ما مستقدمان در صف اوّل مى‏دانیم نیّت ایشان و همّت ایشان و فردا ایشان را بآن ثواب دهیم و مستأخران در صف آخر مى‏دانیم آن ریبة که در دل ایشان است یعنى منافقان و فردا ایشان را جزاى کردار خود دهیم و لهذا المعنى‏
قال النبى (ص): «خیر صفوف الرجال اولها و شرها آخرها و شر صفوف النساء اولها و خیرها آخرها».
«وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ» اى یجمع الاوّل و الآخر یوم القیامة فیریهم اعمالهم و یجزیهم بها، «إِنَّهُ حَکِیمٌ» فى تدبیر خلقه فى احیائهم و اماتتهم، «عَلِیمٌ» بهم و باعمالهم.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» یعنى آدم، «مِنْ صَلْصالٍ» قال ابن عباس: هو الطّین الیابس. و قال قتاده: ییبس فیصیر له صلصلة و الصّلصلة الصّوت. قال ابو عبیدة: یقال للطّین الیابس صلصال ما لم تأخذه النّار فاذا اخذته النّار فهو فخار، «مِنْ حَمَإٍ» جمع حمأة و هى الطّین بطول جریان الماء علیه فینتن و یسودّ، «مَسْنُونٍ» اى مصبوب لییبس و السّن الصبّ. و قیل مسنون اى متغیّر من حال الحمأة الى حال الصّلصلة. و قیل متغیّر الرّائحة منتن. و قیل المسنون المصوّر اخذ من سنة الوجه و هى صورته و معنى الآیة: خلقنا آدم من طین یابس ذلک الطّین من حماء مصبوب فصار صلصالا.
«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ» قال الحسن و قتاده و مقاتل: هو ابلیس. و قال ابن عباس: آدم ابو البشر و الجان ابو الجنّ و ابلیس ابو الشیاطین و هم لا یموتون الّا مع ابیهم و الجنّ یموتون و منهم کافر و منهم مؤمن، «مِنْ قَبْلُ» اى من قبل آدم، «مِنْ نارِ السَّمُومِ» السّموم الحارّة المحرقة و سمّیت الرّیح الحارّة سموما لدخولها فى المسامّ. و قال الکلبى: هى نار لا دخان لها و الصّواعق تکون فیها و هى بین السّماء و بین الحجاب فاذا احدث اللَّه امرا خرقت الحجاب فهدّت الى ما امرت فالهدّة الّتى تسمعون خرق ذلک الحجاب. و عن ابن عباس قال: کان ابلیس من حىّ من احیاء الملائکة یقال لهم الجنّ خلقوا من نار السّموم من بین الملائکة و خلقت الجنّ الّذین ذکروا فى القرآن: «مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ». و قال ابن مسعود: هذه السّموم جزء من سبعین جزءا من السّموم الّتى خلق منها الجان و تلا: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ».
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ» اى ساخلق، «بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ، فَإِذا سَوَّیْتُهُ» عدّلت صورته و اتممت خلقه، «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» فصار بشرا حیّا، «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ». بدانک نفخ بر خداى عزّ و جل رواست، فعلیست از افعال او جلّ جلاله، او را هم فعلست و هم قول، در فعل یکتاست و در قول بى همتا، اگر کند یا گوید بر صفت کمال است و از وى سزا، و اگر نکند یا نگوید برفعت کمالست و از عیب جدا، نفخ اضافت با خود کرد و آدم را بآن مشرّف کرد، حیاة آدم بآن حاصل آمد و از ذات بارى جلّ جلاله در ذات آدم جزئى نه همچنانک نفخ عیسى (ع) در مرغ روان گشت و از ذات عیسى در مرغ جزئى نه، اهل تأویل گفتند «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» اجریت فیه من روحى المخلوقة.
و این نه در اخبار صحاح است و نه در آثار صحابه و سلف و نه گفت مفسران ثقات، تأویل بگذار که تأویل راه بى راهانست و مایه طغیانست، اقرار و تسلیم گوش دار و ظاهر دست بمدار که راه مؤمنانست و اعتقاد سنیان است و نجات در آنست، یقول اللَّه عزّ و جلّ: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا»، و قال الشافعی (رض): الظاهر املک، قوله: «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» یعنى سجود تحیّة و تکرمة، لا سجود صلاة و عادة.
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» الاستثناء صحیح و هو من قوم من الملائکة یقال لهم الجن کما ذکرنا. و قال الحسن الاستثناء منقطع و لم یکن هو من الملائکة و لا طرفة عین. و عن ابن عباس قال: لما خلق اللَّه عزّ و جلّ الملائکة قال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا لا نفعل فارسل علیهم نارا فاحرقتهم، ثمّ خلق ملائکة فقال: انّى خالق بشرا من طین، فاذا انا خلقته فاسجدوا له، قالوا سمعنا و اطعنا الّا ابلیس کان من الکافرین الاوّلین، «أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» امتنع من ان یکون معهم.
«قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» موضع آن نصب باسقاط فى، و المعنى مالک فى ان لا تکون مع السّاجدین، ثمّ اظهر العداوة الّتى کان یکتمها فقال: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ».
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» من السّماء و قیل من الجنّة، و قیل من صورة الملائکة، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» ملعون مطرود. و قیل معنى رجیم اى ان حاولت الرّجوع الى السّماء رجمت بالشّهاب کما یرجم الشّیاطین.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ» اى لعنة اللَّه و غضبه، «إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ» اى الى یوم مجازاة العباد.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی» اى ربّ فاذا اخرجتنى من السّماوات، فاخرنى الى یوم تبعث خلقک من قبورهم، یرید ان ینجو من الموت.
«قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ» اى ممّن اخر هلاکه.
«إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» و هو النفخة الاولى حین یموت الخلق کلّهم.
«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی» اى بسبب اغوائک ایّاى، «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ» لاولاد آدم، الباطل حتى یقعوا فیه، اى ادعوهم بالوسوسة الى المعاصى، «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ»و لاضلنّهم و احملهم على عصیانک.
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» قرأ اهل المدینة و الکوفة و الشّام: بفتح اللام، یعنى الّا من اخلصته لطاعتک و طهرته من الشوائب بتوفیقک فانّه لا سلطان لى علیه. و قرأ الباقون: المخلصین بکسر اللام، یعنى الّا من اخلص لک التوحید و الطاعة، و اکثر هذه الآیات سبق تفسیرها و ما یتعلّق بها.
«قالَ هذا صِراطٌ» هذا اشارتست باخلاص بنده و طاعتدارى وى میگوید: اخلاص بنده و طریق عبودیّت صراط مستقیم است، «عَلَیَّ» ان بیّنه و اظهره، پیدا کردن و روشن داشتن آن و راه نمودن بآن بر من یعنى که هیچ کس راه راست نیافت مگر بتوفیق و ارشاد من و هیچ کس بطریق عبودیّت و اخلاص نرفت مگر بهدایت و ارادت من. و قیل: معناه الحقّ طریقه علىّ و مرجعه الىّ.
و روا باشد که این سخن بر سبیل تهدید رانى چنانک کسى را بیم دهى، گویى: علىّ طریقت آرى! راه گذر تو بر منست، تو هر چه خواهى میکن.
ربّ العزّه ابلیس را گفت: طریقهم علىّ و مرجعهم الىّ فاجازى کلا باعمالهم بازگشت همگان با من و راه گذر همگان بر من، هر کس را بکردار خود جزا دهم چنانک سزاى اوست، و گفته‏اند این تهدید على الخصوص ابلیس راست، یقول تعالى: «افعل ما شئت فطریقک على».
و قرأ یعقوب: «صِراطٌ عَلَیَّ» بکسر اللام و رفع الیاء، اى صراط عال.
باین قراءت معنى آنست که این راهیست بلند، بزرگوار، هموار.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» اى لیس لک قوّة على قلوب المخلصین من عبادى، ترا بر دلهاى مخلصان بندگان من توانى و دست رسى نیست. و روا باشد که باوّل آیت تعلّق دارد، معنى آنست که عهدیست و پیمانى محکم ایشان را بر من که ترا بر ایشان قوّتى و دست رسى نیست. «إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ» اى لیس لک سلطان على قلوب المؤمنین انّ سلطانک على قلوب الغاوین الضّالّین الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» الآیة...، خزائن اللَّه فى الارض قلوب العارفین، خداى را جلّ جلاله در زمین خزینها است و آن خزینها دلهاى عارفانست و سرّهاى مریدان، و آنکه در آن خزینها درهاست شب افروز و ودیعتهاى گران مایه و بدان آراسته و نگاشته، بعضى بلطایف علم آراسته: دلهاى عالمانست، بعضى بحقایق عقل نگاشته: دلهاى عابدانست، بعضى ببدایع سرّ پرداخته: دلهاى عارفانست. آن گه مهر ربوبیّت بر آن نهاده و در صدف قدم بسته که: قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرّحمن.
اگر کسى گوید: این را چه نشانست؟ گوئیم نشان آنست که تلألؤ شعاع آن جوهر بر جوارح بنده تابد تا همگى وى با خدمت اللَّه پردازد، بشب قیام کند، بروز روزه دارد، پیوسته دلش با طاعت مى‏گراید و بخیر مى‏شتابد و برخصت فرو بیاید. از شبهت پاک بود و از حرام دور، در حلال زاهد و از گذشته بدرد و در وقت با اندیشه و در باقى عمر لرزان و از دوزخ گریزان، بلقمه‏اى و خرقه‏اى راضى، جهان بجهانیان فرو گذاشته و با خدمت اللَّه پرداخته، تن در اشتیاق سوزان و دل بدوست یازان و جان در دوست خندان.
پیر طریقت گفت: الهى از جود تو هر مفلسى را نصیبى است، از کرم تو هر دردمندى را طبیبى است، از سعت رحمت تو هر کسى را بهره ایست، از بسیارى صوب برّ تو هر نیازمندى را قطره‏ایست، بر سر هر مؤمن از تو تاجیست، در دل هر محبّ از تو سراجیست، هر شیفته‏اى را با تو سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.
«وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» بوقت ربیع که نظر حق بدنیا رسد و عالم بنازد باد لواقح فرو گشایند، بندهاى بسته بر گشایند، عروق اشجار را دهن باز کنند تا شاخه‏هاى آن از راه عروق آب کشد و میوه لطیف آرد. همچنین ربّ العزّه بنظر مهر و محبت بدل بنده مؤمن نگرد، باد عنایت فرو گشاید، راه سمع و طاعت بوى بر گشاید، تا شایسته قبول موعظت گردد، بتوبه و انابت بحق باز گردد، راغب در خدمت، مشغول بعبادت، مداوم بر ذکر حق، مواظب بر قهر نفس، در گوش نداء برّ پیوسته، شکوفه امید رسته، میوه طمع بر شاخ فضل بسته، اینت آثار باد عنایت، اینت روایح نسیم کرامت. یقول اللَّه تعالى: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» اذا هبّت ریاح الکرم على اسرار العارفین اعتقهم من هواجس انفسهم و رعونات طبایعهم و فساد اهوائهم و مراداتهم و یظهر فى القلوب نتائج الکرم و هو الاعتصام باللّه و الاعتماد علیه و الانقطاع عمّا سواه. نشان سعادت بنده آنست که از مهبّ توفیق ناگاه باد عنایت در آید، ابر معاملت فراهم آرد، پس آن ابر بدریاى عین یقین فرو شود، آب ندامت بر گیرد، برق ذکر بدرخشد، رعد ارادت بنالد، باران فکرت ببارد، صحراء دل از آن باران زنده گردد، فذلک قوله: «یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» بنده بهمگى بحق باز گردد با نفسى مرده در خود، دلى زنده بحق، زبانى گشاده بذکر، جانى زنده بمهر:
لیس فى القلب و الفؤاد جمیعا
موضع فارغ لغیر الحبیب
انت حبیبى و منیتى و مرادى
و به ما حییت عیشى یطیب‏
و اذا ما السّقام حل بقلبى
لم یکن غیره لسقمى طبیب‏
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» نحیى قلوب العارفین بالمشاهدة و نمیت نفوسهم بالمجاهدة. دلهاى عارفان بمشاهدت زنده گردانیم و تنهاشان بمجاهدت مرده، نفس حجاب دلست، تا این حجاب در پیش دلست، دل از مشاهدات محروم است، باز که نفس از روى مجاهدت بر وفق شریعت کشته گردد، زندگى دل آغاز کند، هدایت در رسد، مشاهدت در پیوندد، «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» و یقال نحیى المریدین بذکرنا و نمیت العارفین بهجرنا.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ» الآیة...، المستقدمون: المسارعون فى الخیرات، و المستأخرون: المتکاسلون عن الخیرات. و یقال معناه: عرفنا الرّاغبین فینا و المعرضین عنّا.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ» الآیة...، روى انّ ابن عمر کان یتّخذ المجالس، فقال کعب لرجل من جلسائه سل ابن عمر من ما ذا خلق اللَّه آدم؟ فقال ابن عمر: خلق اللَّه آدم من خمسة اشیاء: من الطّین و الماء و النّار و النّور و الرّیح، فلمّا اجاب ابن عمر قال کعب جالسوه: فانّه رجل عالم. مفهوم خبر آنست که ربّ العالمین آدم را که بیافرید از پنج چیز آفرید: از گل و آب و آتش و نور و باد. حکمت در این آنست که ربّ العزّه هر چه آفرید از خلق خویش از یک جنس آفرید، فریشتگان را از نور آفرید و جانّ را از نار آفرید، و هما نور العزّة و نار العزة و من ها هنا اقسم ابلیس بالعزّة لانّه خلق من نار العزّة و الملائکة من نور العزّة، و مرغان را از باد آفرید و دواب و حشرات زمین را از خاک آفرید و خلق دریا را از آب آفرید، هر یکى را از جنسى مفرد آفرید و آدم را از جمله این اجناس آفرید تکریم و تشریف وى را تا بر همه خلق عالم فضل دارد، همه او را مسخّراند و او بر همه مسلّط، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ... الى قوله: وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا».
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (۴۳)» و دوزخ وعده‏گاه ایشانست همگان.
«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ» آن را هفت در است، «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (۴۴)»هر درى را از ایشان باز بخشیده.
«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۴۵)» پرهیزکاران در بهشتهااند و چشمه‏ها.
«ادْخُلُوها بِسَلامٍ» در روید در آن بسلامت، «آمِنِینَ (۴۶)» ایمن.
«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ» و بیرون ستانیم ما از دلهاى ایشان، «مِنْ غِلٍّ» از کژى و نبایستى و ناساختن با هم، «إِخْواناً» برادران، «عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۷)» بر تختها رویها فرا روى.
«لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ» نرسد بایشان در آن ماندگى، «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ (۴۸)» و نه هرگز ایشان را از آنجا بیرون کنند.
«نَبِّئْ عِبادِی» آگاه کن بندگان مرا، «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۴۹)» که من که منم آمرزگار و مهربانم.
«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ (۵۰)» و که عذاب من عذابى دردناکست.
«وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ (۵۱)» و خبر کن ایشان را از مهمانان ابراهیم.
«إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ» آن گه که برو در شدند، «فَقالُوا سَلاماً» او را سخنى گفتند نیکو «قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ (۵۲)» گفت ما از شما مى‏ترسیم.
«قالُوا لا تَوْجَلْ» گفتند مترس، «إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ (۵۳)» ما بشارت دهیم ترا به پسرى دانا.
«قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی» گفت مرا بشارت مى‏دهید؟، «عَلى‏ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ» بر سر آنچ بمن رسید از پیرى، «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (۵۴)» بچه چیز مرا بشارت مى‏دهید.
«قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ» گفتند ترا بشارت مى‏دهیم براستى، «فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ (۵۵)» نگر که از نومیدان نباشى.
«قالَ» گفت، «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ» و آن کیست که نومید بود از بخشایش خداوند خویش، «إِلَّا الضَّالُّونَ (۵۶)» مگر گمراهان.
«قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ (۵۷)» گفت کار شما چیست اى فرستادگان؟
«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (۵۸)» گفتند ما را فرستادند بآن گروه بدان.
«إِلَّا آلَ لُوطٍ» مگر لوط و هم دینان او، «إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۹)» که ما برهانندگان ایشانیم همه.
«إِلَّا امْرَأَتَهُ» مگر زن او، «قَدَّرْنا» تقدیر کردیم، «إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ (۶۰)» که زن ازیشان بود که باز ماندگانند.
«فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (۶۱)» چون بلوط و هم دینان او آمدند فرستادگان.
«قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (۶۲)» گفت ایشان را شما را نمى‏شناسم.
«قالُوا بَلْ جِئْناکَ بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ (۶۳)» گفتند بلکه بتو بآن آمده‏ایم تا آنک ایشان در آن بشک‏اند.
«وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ» و بتو راستى آوردیم.
«وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۶۴)» و ما راست گوئیم.
«فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ» کسان خویش را بشب بیرون بر، «بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» که پاسى از شب بگذرد، «وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ» و بر پى کسان خویش مى‏رو، «وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» و هیچکس از شما باز پس منگرید، «وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ (۶۵)» و برگذرید آنجا که مى‏فرمایند شما را.
«وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ» و باو پیغام گزاردیم، «ذلِکَ الْأَمْرَ» آن کار، «أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ» که بیخ و دنبال این قوم برید نیست، «مُصْبِحِینَ (۶۶)» آن گه که مى در بامداد شوند.
«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ» و آمدند اهل شارستان، «یَسْتَبْشِرُونَ (۶۷)» شادى مى‏بردند.
«قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی» گفت که این مهمانان منند، «فَلا تَفْضَحُونِ (۶۸)» مرا رسوا مکنید.
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ (۶۹)» و از خداى بترسید و مرا خجل مکنید.
«قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ (۷۰)» گفتند نه ترا بآزرده‏ایم از جهانیان.
«قالَ هؤُلاءِ بَناتِی إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ (۷۱)» گفت این دختران من‏اند اگر مسلمان شوید بشما دهم.
«لَعَمْرُکَ» بزندگانى تو، «إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ (۷۲)» که ایشان در مستى خویش سر در نهاده‏اند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ (۷۳)» عذاب ایشان را فرا گرفت بوقت بر تابیدن روز.
«فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها» کردیم زبر آن زیر آن، «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ (۷۴)» و بر ایشان بارانیدیم سنگها از گل و سنگ.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» در آن نشانها آشکار است، «لِلْمُتَوَسِّمِینَ (۷۵)» ایشان را که نیک بزیرکى درنگرند در کار ایشان.
«وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ (۷۶)» و آنک بر راه قافله و کاروانست.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (۷۷)» در آن نشانى آشکار است گرویدگان را.
«وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ لَظالِمِینَ (۷۸)» مردمان ایکه سخت ستمکاران بودند.
«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ» تا کین ستدیم از ایشان، «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ (۷۹)» و آن هر دو بر راه گذر خلقند پیدا و روشن.
«وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ (۸۰)» دروغ زن گرفتند مردمان حجر پیغامبران را.
«وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا» و ایشان را نشانهاى خود دادیم «فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۸۱)» از آن روى گردانیده بودند.
«وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً» و از سنگهاى کوه‏ها خانه‏ها مى‏بریدند و مى‏تراشیدند، «آمِنِینَ (۸۲)» تا جاوید مانند بى بیم.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» فرا گرفت ایشان را بانگ، «مُصْبِحِینَ (۸۳)» که مى در بامداد شدند.
«فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۸۴)» نه آن خانه‏هاى سنگین بکار آمد ایشان را نه آنچ ساخته بودند و کرده. «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» نیافریدیم آسمان و زمین را و آنچ میان آنست، «إِلَّا بِالْحَقِّ» مگر بفرمان روان بى انباز، «وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ» و رستاخیز آمدنیست، «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ (۸۵)» فرا گذار فرا گذاشتن نیکو.
«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ (۸۶)» که خداوند تو آن آفریدگار است بهمه چیز دانا.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» اى موعد الجنّ و الانس جمیعا.
و قیل یرید ابلیس و من تبعه من الغاوین الّذین وعدوا النّار.
«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ» اى لجهنّم سبعة اطباق طبق فوق طبق لکلّ باب یدخل المعذّبون فیها، فذلک قوله: «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ» ان من اتباع ابلیس، «جُزْءٌ مَقْسُومٌ» اى نصیب مفرز معلوم على قدر منزلته فى الذّنب: قرأ ابو بکر: جزء مثقّلا مهموزا.
دوزخ هفت درک است زبر یکدیگر، هر درکى را درى است که اهل آن درک بآن در درشوند: درک اوّل جهنّم است سمّیت جهنّم لانّها تتجهّم فى وجوه الخلق، این جهنّم جاى عاصیان امّت احمد (ص) است، ایشان که اهل توحیدند امّا گنه کارانند بقدر گناه ایشان را درین جهنّم عذاب کنند و بعاقبت بیرون آیند و ببهشت شوند و عذاب ایشان از تبش آتش بود نه از عین آتش که درین درک عین آتش نباشد، فاذا خرج منها اهل التّوحید جعلت طبقا على سائر الدّرکات.
درک دوم لظى است و هى التی تتلظّى اى تتلهّب. و قیل تتلظّى اى تتغیّظ على اهلها، این درک دوّم جاى جهودان است، یقول اللَّه تعالى: «کَلَّا إِنَّها لَظى‏ نَزَّاعَةً لِلشَّوى‏».
درک سیم حطمه است و هى الّتى تحطم ما فیها اى تکسر. ترسایان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ».
درک چهارم سعیر است و السّعیر هى المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد، و السّعر النّار بعینها، صابیان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ».
درک پنجم سقر است و هى التی تسقر اى تذیب ما القى فیها و سقرات الشّمس حرّها، این سقر جاى مجوس است، قال اللَّه تعالى: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ» درک ششم جحیم است و الجحیم ما عظم من النّار، و جاحم النّار هو الموضع الشّدید الحر، مشرکان عرب درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ».
درک هفتم هاویه است و هى الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و قیل من الهوّة و هى الوهدة العظیمة، این درک هفتم درک اسفل است جاى منافقان کفار، چنانک رب العزّه گفت: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» و از عظیمى و صعبى که این هاویه هست ربّ العالمین در وصف آن مبالغت کرد گفت: «فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ نارٌ حامِیَةٌ» گفته‏اند که این هفت درک دوزخ زیر همه مخلوقاتست و اضیق المواضع آنست، یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً». و گفته‏اند که هیأت و شکل عالم بر مثل صنوبر است، هر چه بالاتر، آن فراختر و هر چه زیرتر، آن تنگ تر. عرش عظیم بالاى مخلوقاتست، لا جرم فراخ تر همه مخلوقاتست و دوزخ زیر مخلوقات، لا جرم تنگ ترین همه جایهاست. و یروى فى بعض الاخبار انّ الارض على قرنى الثّور و قوائم الثّور على ظهر الحوت و الحوت على الثّرى و الثّرى على الصّخرة و الصّخرة على النّار مطبقة و هذه الصّخرة اسمها سجّین و عندها تکون کبت اهل النّار و ارواح اهل الشّقاوة.
و عن ابى هریرة قال: بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ سمعنا وجبة ففزعنا منها فقال: هل تدرون ما هذه؟ قلنا لا، قال: هذا حجر کان فى اعلى جهنّم فلم یزل یهوى حتّى وقع فى اسفلها منذ سبعین عاما.
در خبر است که رسول خداى (ص) در مسجد مدینه نماز مى‏کرد، زنى اعرابیّه بگذشت، رسول (ص) را دید که در نماز بود تنها، در دل آن زن افتاد که بر متابعت رسول خدا دو رکعت نماز کند تا سعید ابد گردد، هم چنان کرد و رسول خدا (ص) از وى خبر نداشت و در نماز این آیت همى‏خواند: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» آن اعرابیّه که این از رسول خداى شنید بیفتاد و بیهوش شد، رسول خدا چون آن حسّ و حرکت بگوش وى رسید و جوش دل وى بشنید از نماز فارغ شد، بلال را گفت: علىّ بماء، آب خواست و بر روى وى مى‏ریخت تا بهوش باز آمد، آن گه رسول گفت: یا هذه ما حالک؟
اى زن ترا چه بود و چه رسید؟ گفت یا رسول اللَّه ترا دیدم که نماز مى‏کردى تنها، مرا آرزو خاست که دو رکعت نماز بر متابعت بتو بگزارم، یا رسول اللَّه آنچ میخواندى از کتاب خدایست یا خود تو مى‏گویى؟ گفت یا اعرابیّه: بل هو فى کتاب اللَّه المنزل، در کتاب خداست و گفته خداست. گفت یا رسول اللَّه: هر عضوى از اعضاى من آن را عذاب کنند بهر درى از درهاى دوزخ؟ گفت یا اعرابیه: لکلّ باب منهم جزء مقسوم یعذب على کل باب على قدر اعمالهم، فقالت و اللَّه انّى امرأة مسکینة ما لى مال و ما لى الّا سبعة اعبد اشهدک یا رسول اللَّه انّ کلّ عبد منهم على کلّ باب من ابواب جهنّم حرّ لوجه اللَّه تعالى. فاتاه جبرئیل، فقال یا رسول اللَّه: بشر الاعرابیّة انّ اللَّه قد حرّم علیک ابواب جهنّم کلّها و فتح لک ابواب الجنّة کلّها.
قوله: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، ادْخُلُوها» اى یقال لهم: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ» اى بسلامة من النّار و من الآفات. و قیل بسلام بتحیّة منّا تصحبکم، «آمِنِینَ» من المرض و الموت فیها و الخروج منها.
روى اسامة بن زید قال سمعت رسول اللَّه (ص) و ذکر الجنّة یوما فقال: «الا مشمر لها هى و رب الکعبة ریحانة تهتز و نور یتلألأ و نهر مطرد و زوجة لا تموت فى حبور و نعیم فى مقام ابدا».
«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» مى‏گوید هر چه کژى و ناراستى بود از دلهاى ایشان برون ستدیم و پاک کردیم و روا باشد که این در دنیا بود، و مراد باین صحابه رسول است که ربّ العزّه دلهاى ایشان از کینه و عداوت پاک کرد و میان ایشان دوستى افکند چنانک گفت: «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» و روا باشد که این در بهشت باشد، ربّ العزّه دلهاى بهشتیان پاک گرداند از آن غدر و خیانت و حسد و بخل که در دنیا با ایشان بود.
روى فى بعض الاخبار انّه یخلص المؤمنون من النّار فیحبسون على قنطرة بین الجنة و النّار و یقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدّنیا، ثمّ یؤمر بهم الى الجنّة و قد نقوا و هذّبوا و خلصت نیّاتهم من الاحقاد.
«إِخْواناً» نصب على الحال، «عَلى‏ سُرُرٍ» جمع سریر «مُتَقابِلِینَ» بالوجوه یرى بعضهم بعضا و لا یرى بعضهم قفا بعض. و قیل متقابلین بالمودة و المحبّة.
«لا یَمَسُّهُمْ فِیها» فى الجنّة، «نَصَبٌ» تعب، «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» فانّ تمام النّعمة بالخلود.
روى عن على بن الحسین بن على (ع) انّ هذه الآیة نزلت فى ابو بکر و عمر و على قال: و اللَّه انّها لفیهم نزلت و فیمن نزلت الّا فیهم، فقیل و اىّ غل هو؟ فقال: غلّ الجاهلیّة انّ بنى تمیم و عدى و بنى هاشم کان بینهم فى الجاهلیّة ما کان فلما اسلم هؤلاء القوم تحابّوا فاخذت أبا بکر الخاصرة فجعل علىّ (ع) یسخّن یده و یکمد بها خاصرة ابى بکر فنزلت الآیة.
و روى عن على (ع) انّه کان یقول فینا اهل بدر نزلت هذه الآیة و قال له رجل اللَّه اعدل من ان یجمع‏ بینک و بین طلحة و الزّبیر فى الجنّة و قد سلا علیک السّیف، فقال مه بفیک التراب ان لم نکن اصحاب هذه الآیة فمن هم.
«نَبِّئْ عِبادِی» اى اخبر یا محمّد عبادى، «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» استر على ذنوبهم اذا تابوا منها فلا اعذّبهم بها.
«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ» لمن اصرّ على ذنوبه و لم یتب منها. و قیل انّى انا الغفور الرّحیم لمن استغفر و انّ عذابى هو العذاب الالیم لمن استکبر.
رسول خداى (ص) روزى بیاران برگذشت و ایشان مى‏خندیدند و با یکدیگر مطایبت مى‏کردند، رسول خدا گفت:«أ تضحکون و بین ایدیکم الجنة و النار، لا اریکم تضحکون»
ایشان را بیم داد گفت چه جاى آنست که شما خندید و طیبت کنید، چون میدانید که بهشت و دوزخ شما را در پیش است، مبادا که ازین پس شما را بینم خندان. یاران همه در خود افتادند رنجور و دل تنگ، رسول خداى (ص) چون پاره‏اى رفته بود باز آمد، گفت: انّى لمّا خرجت جاء جبرئیل (ع) فقال یا محمّد یقول اللَّه عزّ و جلّ لم تقنط عبادى «نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» و انگه باین فرو بگذاشت تا بنده یکبارگى ایمن ننشیند گفت: «وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ».
و عن قتادة قال بلغنا ان نبىّ اللَّه (ص) قال: «لو یعلم العبد قدر عفو اللَّه لما تورع عن حرام و لو یعلم قدر عذابه لبخع نفسه بالعبادة».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم المؤمن ما عند اللَّه من العقوبة ما طمع فى جنة ابدا و لو یعلم الکافر ما عند اللَّه من الرحمة ما قنط من رحمته ابدا».
«وَ نَبِّئْهُمْ» اى اخبر امّتک، «عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ» یعنى اضیافه کقوله: «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ» یعنى الخصوم لانه مصدر یصلح للواحد و الجمع و المذکر و المؤنّث و هم الملائکة الّذین اتوه للبشرى بالولد و لا هلاک قوم لوط.
«إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً» تقدیره سلمت سلاما بمعنى الدّعاء له.
و قیل سلّموا سلاما، «قالَ» ابرهیم، «إِنَّا مِنْکُمْ» اى انا و اصحابى منکم،«وَجِلُونَ» خائفون اذ لم تنالوا من طعامنا.
«قالُوا لا تَوْجَلْ» لا تخف، «إِنَّا نُبَشِّرُکَ» قرأ حمزة: «نبشرک» بفتح النّون و ضمّ الشین مخفّفة و قرأ الباقون: «نُبَشِّرُکَ» بضمّ النّون و کسر الشّین مشدّدة، و هما لغتان و المعنى واحد، یقال بشرت فلانا و بشرته، «بِغُلامٍ» یعنى اسحاق (ع)، «عَلِیمٍ» اى اذا بلغ کان علیما نبیّا یعنى یعیش حتّى یعلم لانّ الطّفل لیس من اهل العلم فکانت بشارتهم بالولد و ببقاء الولد.
«قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى‏ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ» اى على ما مسّنى من الکبر و العرب تضع على موضع بعد یعنى ابشرتمونى بعد ما مسّنى من الکبر، «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» اى فباىّ شى‏ء تبشرونى أ على حالى هذه من الکبر أم یعاد الىّ شبابى. نافع و ابن کثیر: «تبشرون» بکسر نون خوانند، امّا نافع نون بتخفیف گوید و ابن کثیر بتشدید، على معنى تبشروننى فادعم ابن کثیر النون الاولى و هى نون الجمع فى النّون الثانیة فبقى تبشرونى و حذف نافع الثانیة من النّونین تخفیفا فبقى تبشرونى و انّما حذف الثّانیة لانّ الاولى علامة الرّفع و لانّ الثّانیة زائدة قد تحذف کثیرا لانّ حرف الضّمیر هو الیاء دون النّون ثمّ انّ التّکرار بالثّانیة وقع، قال الشاعر:
ا بالموت الّذى لا بدّ انّى
ملاق لا ابا لک تخوفینى‏
و ابن کثیر و نافع هر دو موافق‏اند در حذف یاء ضمیر از تبشرون، حذفاها و اکتفیا بالکسرة، باقى قرّاء «تبشرون» خوانند بفتح نون بى تشدید و وجهش آنست که بر یک نون اقتصار کرده‏اند و آن نون علامت رفع است در فعل جماعت و آن مفتوح باشد لا محاله، و ضمیر مفعول درین قراءت محذوفست، و حذف ضمیر المفعول به کثیر فى الکلام و در تشدید شین درین کلمه خلاف نیست.
«قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ» اى بالصّدق. و قیل بامر اللَّه. «فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ» اى الائسین من الولد.
«قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ» بکسر نون قراءت بصرى و کسایى است، باقى بفتح نون خوانند، دو لغتند بمعنى یکسان، یقال: قنط یقنط و قنط یقنط اذا یئس یقول: و من ییأس، «مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» الّذین یجهلون قدرة اللَّه و لا یعرفون سعة رحمة اللَّه.
«قالَ فَما خَطْبُکُمْ» اى فما شأنکم، «أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ» علم انّ اللَّه عزّ و جلّ لم یرسل اثنى عشر ملکا للبشارة بالغلام فحسب بل انّهم امروا بامر غیر البشرى.
«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ» اى مشرکین.
«إِلَّا آلَ لُوطٍ» یعنى اهله المؤمنین و هم ابنتان و امرأة سوى الغابرة، «إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ» ممّا یعذّب به القوم. قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب: «لَمُنَجُّوهُمْ» باسکان النّون و تخفیف الجیم و هو من: انجى ینجى نقل بالالف من: نجا ینجو، فمنجوهم مفعلوهم من النّجاة قال اللَّه تعالى: «وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا» و قال: «فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ» و قرأ الباقون: «لَمُنَجُّوهُمْ» بفتح النون و تشدید الجیم، و الوجه انّه من: نجى ینجى تنجیة و هو ممّا عدى بالتّضعیف من نجا قال اللَّه تعالى: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً».
«إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» بتخفیف الدّال قرأها ابو بکر عن عاصم وحده ها هنا و فى النّمل و قرأ الباقون: «قَدَّرْنا» بتشدید الدّال، و الوجه انّ قدرت بالتخفیف و قدّرت بالتشدید بمعنى واحد الّا انّ قدرت بالتشدید هو الاشهر فى هذا المعنى و الاکثر فى الاستعمال، قال اللَّه تعالى: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قال: «وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها». «إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» اى قضینا، «إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ» اى الباقین فى العذاب.
«فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ» انّما قال آل لوط و هم اتوا لوطا لانهم کانوا فى بلدة واحدة. و قیل آل لوط یرید شخصه کما فى الخبر: «و بارک على آل ابرهیم» و عنى به ابرهیم.
«قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ» اى لا اعرفکم. و قیل معناه انکرت مجیئکم و کرهته و انّما قال ذلک لخوفه علیهم من قومه، چون لوط از آمدن ایشان انکارنمود، ایشان جواب دادند گفتند: «بَلْ جِئْناکَ» این بل ردّ انکار ایشانست، اى لسنا بمنکرین بل نحن ملائکة قد جئناک، «بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى جئناک لنراک فیهم ما کانوا یشکّون من العذاب انّه نازل بهم.
«وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ» این هم جواب سخن لوط است که ایشان را گفت: بهم اتیتمونى و من این تقولون لى ما تقولون؟ بچه آمدید و از کجا مى‏گوئید آنچ مى‏گوئید؟ ایشان گفتند: براستى آمدیم و راستى بتو آوردیم و بفرمان اللَّه تعالى آمدیم و عذاب آوردیم، تو هیچ اندوه مدار و مترس که ما راست گویانیم.
«فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» الاسراء لا یکون الّا باللیل الّا انّ قوله «بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» یدلّ على ذهاب کثیر من اللّیل. قرأ ابن کثیر و نافع: فاسر موصولة الالف، و قرأ الباقون: فاسر بقطع الالف و هما لغتان فى سیر اللّیل سرى و اسرى بمعنى واحد و کلاهما لازم و یعدیان بالباء کما عدّیا ها هنا بالباء فى قوله: «بِأَهْلِکَ» و المعنى: قالت الملائکة للوط اخرج اهلک من هذا البلد فى جوف اللّیل، «وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ» اى امش وراءهم، «وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» لینظر ما وراه، یعنى لئلا یرى عظیم ما ینزل بقومه من العذاب فیرحمهم. و قیل لئلا یقع الشغل به عن المضىّ. و قیل لئلا یصیبهم ممّا اصابهم، «وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ» اى حیث یقول لکم جبرئیل یعنى الشام، و قیل مصر.
«وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» اى اعلمناه و اوحینا الیه و اخبرناه ذلک الامر الّذى اخبرته الملائکة ابرهیم من عذاب قومه و هو: «أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ» اى اصلهم و آخرهم، «مَقْطُوعٌ» مستأصل، «مُصْبِحِینَ» وقت دخولهم فى الصبح. و قیل معنى: و قضینا الیه فرغنا الى لوط من ذلک الامر و اخبرناه انّ دابر هؤلاء مقطوع مصبحین.
«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ» یعنى سدوم، «یَسْتَبْشِرُونَ» باضیاف لوط طمعا منهم فى رکوب الفاحشة. قال عطاء بن ابى ریاح: ظهرت امرأة لوط على سطح فلوّحت الى القوم یعلمهم بالاضیاف. و قیل بعثت الیهم و کانت العلامة بینها و بینهم اطعمونا ملحا فیعرفون ما ترید.
«قالَ» لوط، «إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی» و حقّ على الرّجل اکرام ضیفه، «فَلا تَفْضَحُونِ» بالتّعرض لهم بمکروه.
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» ان یحلّ بکم عقابه، «وَ لا تُخْزُونِ» اى لا تهینونى و لا تخجلونى و ذلک قبل ان اخبروه بانّهم ملائکة فلمّا رأت الملائکة دهش لوط اشفاقا على ضیفه، قالوا یا لوط انّا رسل ربّک لن یصلوا الیک، فلمّا قال لوط هؤلاء ضیفى.
«قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ» اى عن ضیافة الغرباء فانّا نغلبک علیهم و نرید منهم الفاحشة و کانوا یقصدون بفعلهم الغرباء.
«قالَ هؤُلاءِ بَناتِی» ازوّجهنّ ایّاکم ان اسلمتم فأتوا النّساء الحلال و دعوا ما حرّم اللَّه علیکم من اتیان الرّجال، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما آمرکم به. قال الحسن: ان کنتم فاعلین، کنایة عن الجماع یعنى ان کنتم فاعلین هذا الشّأن فأتوا النساء الحلال، و قیل اراد ببناته نساء امّته لانّ نساء امّة کلّ نبىّ بمنزلة بناته و ازواجه بمنزلة امّهاتهم و لهذا قیل کلّ نبى کالولد لامّته.
«لَعَمْرُکَ» اى لحیوتک یا محمّد، مفسران گفتند ربّ العزّه هرگز بحیاة هیچکس از آدمیان سوگند یاد نکرد مگر بحیاة محمد (ص)، تشریف و تفضیل وى را بر همه خلق. و بهذا قال ابو الجوزاء: ما سمعت اللَّه عزّ و جل حلف بحیاة احد غیره (ص). و قیل: «لَعَمْرُکَ» رفع بالابتداء و خبره محذوف، تقدیره لعمرک قسمى. و قیل معناه و حقّک کما تقول لعمر اللَّه اى حقّه، و العمر و العمر بقاء الحىّ و لا یستعمل فى القسم الّا مفتوحا، و قول العرب: عمرک اللَّه، اى اسأل اللَّه ان یعمرک.
قال بعض شعراء العرب حین انکحت الثّریّا بنت سعید بن زید و کان یشبب بها من سهیل بن عبد الرّحمن بن عوف:
ایّها المنکح الثریّا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان‏
هى شامیّة اذا ما استقلّت
و سهیل اذا استقل یمان‏
سهیل نجم کبیر یطلع تحت مرزم الجوزاء، یظهر على وجه بحر الیمن اذا ارتفع المرزم، یقال انه مسخ ملک کان بالیمن کان صاحب مکس یقال انّه اوّل من وضع العشور فمسخ عقوبة و صعد به عبرة کما قیل فى الزّهرة.
«إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ» این ها و میم روا باشد که ضمیر قریش نهند و روا باشد که ضمیر قوم لوط بود و معنى سکرت جهلست و ضلالت و غفلت و «یَعْمَهُونَ» آنست که سر در نهند بگزاف کارى و تباه کارى و بى راهى همى‏روند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» اى العذاب. و قیل صاح بهم جبرئیل صیحة اهلکتهم، «مُشْرِقِینَ» داخلین فى وقت شروق الشّمس و ذلک انّ تمام الهلاک کان مع اشراق الشّمس، یقال: شرقت الشّمس اذا طلعت و اشرقت اذا اضاءت. و قیل اشرق الرّجل صادف شروق الشّمس.
«فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها» اى صیرنا اعلا المدینة اسفلها و ذلک انّ جبرئیل (ع) رفعها بجناحه الى السّماء ثم قلّبها، «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً» فیه قولان: احدهما رفعه جبرئیل الى السّماء و امطروا حجارة ثمّ قلّبها و الثّانی على الغائبین من البلد، «مِنْ سِجِّیلٍ» من السّماء الدّنیا، و قد سبق بیان هذه الآیات فى سورة هود.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»، اى للنّاظرین المتأمّلین المعتبرین. قال اهل اللّغة توسّمت الشّى‏ء نظرت الیه حتّى تبیّنت حقیقة سمته و وسمه و هو العلامة.
قال النبى (ص): «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» ثمّ قرأ: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»، و قال (ص): «ان للَّه عبادا یعرفون الناس بالتوسم».
«وَ إِنَّها» یعنى مدینة قوم لوط، «لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ» على طریق قومک الى الشام و هو طریق لا یندرس و لا یخفى. و قیل مقیم معلوم معبّد دائم السّلوک.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ» اى لعبرة للمصدّقین، یعنى انّ المؤمنین اعتبروا بها.
«وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ لَظالِمِینَ» اى کافرین و الایکة الشجرة المتکائفة، اى الملتفّة و جمعها ایک . و قیل الایکة اسم النّاحیة و لیکة اسم المدینة کمکّة و بکّة. و قیل کانوا اصحاب غیاض و ریاض و اشجار و انهار یأکلون فى الصّیف الفاکهة الرّطبة و فى الشّتاء الیابسة.
«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ» اى کذّبوا شعیبا، فانتقمنا منهم اى اهلکناهم و عذّبناهم و ذلک انّ اللَّه عزّ و جل سلّط علیهم الحرّ سبعة ایّام لا یمنعهم منه شى‏ء ثمّ بعث علیهم ظلّة کسحابة فالتجاؤا الى ظلّها یلتمسون الرّوح فبعث اللَّه علیهم منها نارا فاحرقتهم، «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» جمهور المفسرین على انّ الکنایة تعود الى قریتى قوم لوط و شعیب. اى انّهما على ممرّ السّابلة و الامام الطریق یامّه کلّ احد. و قیل الکنایة ترجع الى لوط و شعیب، اى «إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» طریق من الجنّة واضح. و قیل الخبر بهلاک قوم لوط و اصحاب الایکة لمکتوب فى امام مبین، و هو اللّوح المحفوظ.
بدانک لفظ امام در قرآن بر پنج وجه آید: یکى امامست مقتداى خیر که مردم بوى اقتدا کنند چنانک ربّ العزّه گفت ابراهیم را: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» یعنى قائدا فى الخیر یقتدى بسنّتک و هدیک، همانست که در سورة الفرقان گفت: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً» یعنى قادة فى الخیر یقتدى بنا. وجه دوم امامست بمعنى نامه کردار بندگان، کقوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم الّذى عملوا فى الدّنیا. وجه سوم لوح محفوظ است، کقوله: «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. وجه چهارم تورات است، کقوله فى سورة هود: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏ إِماماً» یعنى التوریة اماما یقتدى به و رحمة لمن آمن به، همانست که در سورة الاحقاف گفت: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏ إِماماً» یعنى التّوراة. پنجم امام بمعنى طریقست، کقوله فى هذه السّورة:«وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» اى لبطریق واضح.
«وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ» الحجر دیار ثمود و هو واد بین المدینة و الشام، کذّبوا رسلهم یعنى صالحا و انّما قال کذّبوا المرسلین و رسولهم صالح وحده لانّ من کذّب رسولا فقد کذّب جمیع الرّسل.
«وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا» یعنى النّاقة کما قال: «هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً» فخرجها على لفظ الجمع، قیل یرید بها النّاقة و ولدها و البئر التی کانت تشرب منها. و قیل انزلت الیهم آیات من کتاب اللَّه. و قیل یرید بها نصب الادلّة، «فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» اى اعرضوا عنها فلم ینظروا فیها و لم یستدلّوا بها على صدق صالح.
«وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ» ینقبون الجبال و یتّخذون فیها مساکن، و قیل یبنون من الحجارة، «بُیُوتاً آمِنِینَ» یعنى من الخراب و وقوع الجبل علیهم، و قیل من العذاب، و قیل من الموت.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» اى العذاب، «مُصْبِحِینَ» فى الیوم الرّابع وقت الصبح.
«فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» اى ما دفع عنهم عذاب اللَّه اموالهم و مساکنهم و قوتهم، و قیل ما کانوا یکسبون من الشرک و الاعمال الخبیثة.
روى عبد اللَّه بن عمرو جابر بن عبد اللَّه قالا مررنا مع النبى (ص) على الحجر فقال لنا رسول اللَّه (ص): «لا تدخلوا مساکن الذین ظلموا انفسهم الا ان تکونوا باکین حذرا ان یصیبکم مثل ما اصابهم» ثمّ قال: «هؤلاء قوم صالح اهلکهم اللَّه عز و جل الا رجلا فى حرم اللَّه منعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه»، قیل من هو یا رسول اللَّه؟ قال: ابو رغال و الیه ینسب ثقیف، ثمّ اسرع رسول اللَّه (ص) حتّى خلّفها.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ» اى ما خلقنا الخلائق الّا بالعدل و الانصاف و لم نهلک من تقدّم ذکرهم الّا بعد اقامة الحجّة علیهم. مى گوید ما خلایق که آفریدیم بخداوندى و پادشاهى خویش آفریدیم، بعزّت و قدرت خویش، بعدل و انصاف خویش، بفرمان روان و دانش تمام، بى شریک و انباز، بى نظیر و بى نیاز، آنچ آفریدیم بحکمت، آفریدیم بارادت نه بحاجت، و آنچ هلاک کردیم بعدل، هلاک کردیم بعد از اقامت حجّت، ما آن خداوندیم که ظلم نپسندیم و بى حجّت عذاب نفرستیم: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»، «وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ» اى الجزاء قریب، «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ» فلا تعجل علیهم، نسختها آیة القتال، و الصّفح الجمیل الاعراض کقوله: «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا، وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا». و قیل هو کقوله تعالى: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ» و قیل اصفح حیث الصّفح ادعى الى الایمان، و اخشن حیث الخشونة اولى.
«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ» لجمیع الموجودات، «الْعَلِیمُ» باحوالهم و بما یصلحهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» ترا دادیم سبع مثانى، «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (۸۷)» و قرآن بزرگوار.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» نگرد و چشم خویش در آن نبندى و ننگرى، «إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ» بآنک ایشان را بر خوردار کردیم بآن، «أَزْواجاً مِنْهُمْ» قومى را از مردان و زنان، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان اندوه نخورى، «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ (۸۸)» و فروتن باش گرویدگان را.
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ (۸۹)» و گوى که من بیم نمایم آشکارا.
«کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ (۹۰)» همچنانک فرو فرستادیم برین مقتسمان.
«الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ (۹۱)» ایشان که قرآن بجادویى فرا داشتند و آن را پاره پاره باز دادند.
«فَوَ رَبِّکَ» بخداوند تو، «لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۹۲)» که ناچاره پرسیم ایشان را همگان.
«عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۳)» از آنچ در دنیا مى‏کردند.
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» سخن شکاف و باز نه با دشمنان من، «وَ أَعْرِضْ» و روى گردان، «عَنِ الْمُشْرِکِینَ (۹۴)» از مشرکان.
«إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ (۹۵)» ترا کفایت کردیم کار این افسوس گران.
«الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» ایشان که با اللَّه تعالى خدایى دیگر مى‏گویند، «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۹۶)» آرى آگاه شوند.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ (۹۷)» و نیک مى‏دانیم که دل تو تنگ مى‏شود از آنچ مى‏گویند مرا و ترا.
«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» خداوند خویش را بپاکى مى‏ستاى، «وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (۹۸)» و از پرستکاران مى‏باش.
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ» و خداوند خویش را پرست، «حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (۹۹)» تا آن گه که بتو آید آن روز که همه خلق بى‏گمانند در آن روز.