عبارات مورد جستجو در ۱۰۶۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٩
بهترین مراتب آن باشد
کان بفضل و هنر بدست آید
رتبتی کان نباشد استحقاق
زودش اندر بنا شکست آید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢٨
کار چون سخت گشت بر بنده
فضل حق زود دستگیر شود
چون ببرد طمع ز نصرت خلق
ایزدش بیگمان نصیر شود
چون کمان گر چه کج نماید کار
هم ز لطف خدا چو تیر شود
هر که گردد اسیر گو خوش باش
عاقبت همچو ما امیر شود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴٠
گر نبندی کمر بخدمت خود
خدمت دیگرانت باید کرد
در همه کارها چه نیک و چه بد
فکر سود و زیانت باید کرد
در همه جا و در همه مورد
نفس خود امتحانت باید کرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴١
کسی بمدح و ثنای برادران عزیز
ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
ز دشمنان شنو ایدوست تا چه میگویند
که عیب در نظر دوستان هنر باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴٧
گر بمثقال ذره ئی بد و نیک
آورد فعلت از عدم بوجود
در قیامت جزاش خواهی یافت
پس ببین تا چه میکنی محمود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵۴
مرد باید بهر کجا باشد
عزت خویشتن نگهدارد
خود پسندی و ابلهی نکند
هر چه کبر و منی است بگذارد
بطریقی رود که مردم را
سر موئی ز خود نیازارد
همه کس را ز خویش به داند
هیچکس را حقیر نشمارد
سر و زر در طلب نهد آنگه
تا مگر دوستی بدست آرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١۶
چون روزگار هست بتصحیف روز کار
پس روز کار خواندنش به که روزگار
یعنی که روز کار کنونست کار کن
کین روز چون گذشت دیگر نیست روز کار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧٩
هر کرا همت بلند بود
راه یابد بمنتهای بیوس
و آنکه در کسب نیکنامی نیست
عمر بر باد میدهد بفسوس
از کرم میتوان رسید بکام
تاجدار از کرم شدست خروس
کرمست آنکه در میان آرد
ور بود کم ز نیم ذره سبوس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨۴
اول ببین مواقع اقدام خویشتن
در نه قدم از آن پس و با احتیاط باش
خواهی که بی درنگ بمقصود خود رسی
پیوسته مستقیم رو بر صراط باش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴١
اگر چه صبر مفتاح نجاتست
ولیکن صابری کاریست مشکل
باول عمر در وی صرف کردن
بآخر داشتن زو غصه بر دل
بتلخی صبر همچون نام خویشست
بود دور از صبوری مرد غافل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵٠
تو بدی میکنی و میخواهی
کآیدت نیک پیش در همه حال
نیک پاداش بد نخواهد شد
بگذر ایخواجه از خیال محال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶١
گر چه میبینم پریشان ایدل آشفته کار
روزگارت را ولیکن غم مخور در هیچ حال
در حوادث پایداری میکن و میدار امید
ای که یابی پای بوسان از پی نقص کمال
پیش بینی آنکه در اطوار هستی از ثبات
اطلسی آید ز برگ توت و بدری از هلال
بارها بر وجه پند مشفقانه گفته ام
گر ز دستت شد برون مال و منال ایدل منال
راستی غبنی بود فاحش بر ابن یمین
گر عزیزی پایمال ذل شود از بهر مال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩۵
چو در دنیا نخواهد ماند چیزی
ز بد کردار و نیکوکار جز نام
بکسب نیکنامی کوش و نیکی
که نیکو را نکو باشد سرانجام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٩
ایدل ار ننگ داری از نقصان
جز سلوک ره کمال مکن
هر چه عقلت بدان دهد دستور
جز بدان کار اشتغال مکن
شرف نفس اگر همی خواهی
با فرومایه قیل و قال مکن
بامیدی که شم خیر بود
از در راحت ارتحال مکن
غم که فردا رسد مخور امروز
ترک شادی بنقد حال مکن
عرض نفس نفیس را هرگز
در پی مال پایمال مکن
منت از دوست بهر دنیائی
ور بود حاتم احتمال مکن
عجز و بیچارگی بهیچ سبیل
دشمن ار هست پور زال مکن
بشنو این پندها ز ابن یمین
ور مفید است از آن ملال مکن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠١
هر چند روزگار کند پست مرد را
از همت بلند نشاید بکاستن
رزقت چو از خزانه خالق مقدرست
دون همتی بود ز در خلق خواستن
بنشین بعزت از پی کاریکه کار تست
تا پیش کس بپای نباید بخاستن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١٧
ایدل صبور باش بر احداث روزگار
نیکو شود بصبر سرانجام کار تو
با هیچکس ز خلق خدا دشمنی مکن
تا بر مراد دوست بود روزگار تو
با حلم و با تواضع اگر همنشین شوی
اغیار تو شود بصفا یار غار تو
بر هرچه کردگار ترا داد شکر کن
تا بیش از ان جزات دهد کردگار تو
همت بلند دار که نزد خدا و خلق
باشد بقدر همت تو اعتبار تو
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨٣
اگر چه رزق مقسومست میجوی
که خوش فرمود این معنی معزی
که یزدان رزق اگر بی سعی دادی
به مریم کی ندا کردی که هزی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩۴
آسمان زیر پای خود آرد
هر کرا هست همت عالی
وانکه باشد خسیس طبع و لئیم
سر فرو آورد بحمالی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢٩
چنان زندگانی کن ای نیک رای
به وقتی که اقبال دادت خدای
که خایند از حسرت انگشت دست
گرت بر زمین آید انگشت پای
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
برخیز اگر دسترسی هست ترا
میدان بیقین که نیست پیوست ترا
در یاب و مده فرصت امکان از دست
شاید که دگر می نرسد دست ترا