عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ... گفتهاند که: القیام للَّه نقطه پرگار طریقت است و مدار اسرار حقیقت، هر که از تدبیر خود برخاست و کار خود با حق جل جلاله گذاشت ثمره حیاة طیّبه برداشت، نبینى جوانمردان اصحاب الکهف را که از خود برخاستند و تدبیر خود بگذاشتند و روى بدرگاه ربوبیت نهادند چنانک رب العزة فرمود: وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا، نگر که ایشان را در غار غیرت در ظلّ رعایت و کنف ولایت چگونه جاى داد، آفتاب صورت را و خورشید تابنده را زهره نبود که کرد غار غیرت ایشان گردد و نور آفتاب متقاصر آید بحکم اضافت بانوار اسرار ایشان، زیرا که نور آفتاب براى استضاءت خلق است و انوار اسرار ایشان براى معرفت حقّ.
دع الاقمار تخبو ام تنیر
لنا بدر تذل له البدور
نور آفتاب نور صورت است و نور دل ایشان نور سریرت، لا جرم شعاع آفتاب صورت چون بایشان رسیدى از بریق شعاع نور سرّ ایشان دامن در چیدى، رب العالمین فرمود. وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ پندارى که ایشان بیدارند و خود خفته بودند، اینست صفت اهل طریقت، بظاهرشان نگرى ایشان را بینى مشغول در میادین اعمال، بسر آئرشان نگرى ایشان را بینى فارغ در بساتین لطف ذو الجلال، بظاهر در عمل در باطن نظّاره لطف ازل، از إِیَّاکَ نَعْبُدُ کمر مجاهدت بر میان بسته، از إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ تاج مشاهدت بسر نهاده، در زیر قرطه تسلیم پوشیده، بر زبر درّاعه عمل فرو کشیده، و فى اختیار اصحاب الکهف ابین دلیل و اوضح سبیل على انّ الاصطفاء لیس بعلّة و الاختیار لیس بحیلة. سگى که چند گام برداشت از پى دوستان حقّ تا بقیامت میخوانند که: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ. پس مسلمانى که از سوزى و ایمانى هفتاد سال با اولیاء حق صحبت دارد و سواد شباب به بیاض شیب رساند چه ظن برى که حق جل جلاله روز قیامت او را نومید گرداند؟ کلا و لمّا انّه لا یفعل ذلک.
قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ آن روز که رسول خدا (ص) قدم مبارک در کعبه نهاد و عمر خطاب بعزّ اسلام رسیده و مؤمنان باسلام وى شاد گشته و در کعبه بتان بسیار نهاده رسول (ص) در دست قضیبى داشت بر سینه بتان میزد و میگفت: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ، و عمر میگفت: یا ایّها الاصنام هذا احمد هذا رسول اللَّه حقّا فاشهدوا ان کان حقّا فاشهدوا ان کان حقّا ما یقول فاسجدوا، آن بتان بیکبار همه در سجود افتادند. اى جوانمرد! کدام روز خواهد بود که رسول تحقیق با عمر تصدیق بر موجب اشارت توفیق باین کعبه سینه تو در آیند و آن بتان هوا و حرص را بر هم زنند و این ندا در دهند که جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ چگویى؟ ایشان بسجده آمدند یا ما ایشان را بسجده آوردیم؟ غلامى با خواجه میرفت، غلام در مسجد شد نماز کرد و در لذّت مناجات دراز بماند، خواجه گفت: بیرون آى اى غلام، گفت: نمىگذارند، گفت: که ترا بیرون نمىگذارد؟ گفت: آنکه ترا در نمىگذارد. عجب نباشد که آدمى شنواى گویاى دانا سجده کند عجب آنست که عمر گوید: اى بتان ناشنواى ناگویا اگر دین محمد حقّ است سجده کنید، همه بیکبار سجده کردند. پاکا خداوندا! دو کار منکر قبیح پیش عمر نهادند: عداوت رسول و طمع دنیا، آن گه از میان هر دو حالى بدان نیکویى پدید آوردند که عمر را بزینت اسلام بیاراستند، همچنین دو کار منکر پیش سحره فرعون نهادند: یکى عداوت موسى دیگر ولایت فرعون، آن گه سرّى بدان عزیزى از میانه پدید آوردند که: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ. دو محنت صعب پیش یوسف نهادند: یکى چاه دیگر زندان، آن گه از میان هر دو ولایت و سلطنت یوسف پدید آوردند که: مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ. دو نطفه مهین در رحم فراهم آوردند و از میان هر دو صورتى بدین زیبایى پدید آوردند که: وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ دو نجاست فراهم آوردند در نهاد حیوان: یکى فرث دیگر دم، از میان هر دو شیر صافى پدید آوردند مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً. دو کار صعب بر بنده جمع آمد: یکى معصیت دیگر تقصیر در طاعت از میان هر دو رحمت و مغفرت پدید آوردند که: یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ خبر میدهد از ان بیچاره که در سکرات مرگ افتد و جانش بچنبر گردن رسد، رخساره رنگینش از هیبت مرگ بیرنگ گردد، قطرات عرق حسرت از پیشانى وى روان گردد، فرزندان بناز پرورده بر بالین وى نشسته و روى بر روى وى مىمالند و دوستان و برادران بناکام او را وداع میکنند و بزبان حیرت میگویند:
یا جامع الشمل و الاحشآء و الکبد
یا لیت امّک لم تحبل و لم تلد
تهدى الى عرصة الموتى على عجل
مودّع الاهل و الاحباب و الولد
کرام الکاتبین طومار کردار در میپیچند خازنان روزى جریده رزق در مىنوردند، متقاضیان حضرت قصد جان میکنند و آن بیچاره فرومانده در آرزوى یک روز مهلت بود و مهلتش ندهند، خواهد که سخن گوید و قوّتش ندهند، اینست که رب العالمین فرمود: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ. روزى مردى صاحب واقعه بنزدیک رسول خدا آمد و از پراکندگى دل و معصیت خود بنالید، آب حسرت از دیده همى بارید و نفس سرد همى کشید و میگفت: یا رسول اللَّه طبیب دلها بیماران تویى، دردها را درمان ساز تویى، این درد مرا درمانى بساز و این خستگى مرا مرهمى پدید کن که سخت بیمارم بگناه خویش، غرقهام بجرم خویش، آلودهام بکردار خویش، مغرورم بپندار خویش. رسول خدا گفت: روزى و شبى را که در پیش دارى بارى کار خود بساز، آن روز که رب العزة میفرماید: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ، و آن شب نخستین که ازو خبر میدهد: وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ، رو خلوتى بساز و ساعتى با درد و اندوه خود پرداز، اشکى گرم از دیده فرو بار و آهى سرد از دل بر آر و بزبان تضرّع بگوى: خداوندا! بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که خوانندم ببندگى تو معروفم.
بنده گر خوبست و گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
خداوندا! همچون یتیم بى پدر گریانم، درمانده در دست خصمانم، خسته جرمم و از خویشتن بر تاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار دیدى من آنم. خداوندا! فریاد رس که از ناکسى خود بفغانم. آن بیچاره برگشت با دلى پر درد و جانى پر حسرت، دو دست بر سر نهاده و چون زارندگان نوحه تلهّف و تأسف در گرفته که: آه! من شدّة الموت و سکراته و من حسرت الفوت و غمراته، وحشة الاغتراب و فرقة الاحباب و النّوم على التّراب، آه! من الایّام الّتى مضت فى البطالة و الاوقات الّتى فنیت فى الجهالة.
دریغا که روزگار بباد بر دادیم و شکر نعمت مولى نگزاردیم! دریغا که قدر عمر خود نشناختیم و از کار دنیا با طاعت مولى نه پرداختیم! دریغا که عمر عزیز بسر آمد و نوبت رفتن در آمد، روزگار بگذشت و تبعات روزگار بماند.
اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
واى خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از ان کین جان عذر آور فروماند ز نطق
پیش از ان کین چشم عبرت بین فروماند ز کار
دع الاقمار تخبو ام تنیر
لنا بدر تذل له البدور
نور آفتاب نور صورت است و نور دل ایشان نور سریرت، لا جرم شعاع آفتاب صورت چون بایشان رسیدى از بریق شعاع نور سرّ ایشان دامن در چیدى، رب العالمین فرمود. وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ پندارى که ایشان بیدارند و خود خفته بودند، اینست صفت اهل طریقت، بظاهرشان نگرى ایشان را بینى مشغول در میادین اعمال، بسر آئرشان نگرى ایشان را بینى فارغ در بساتین لطف ذو الجلال، بظاهر در عمل در باطن نظّاره لطف ازل، از إِیَّاکَ نَعْبُدُ کمر مجاهدت بر میان بسته، از إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ تاج مشاهدت بسر نهاده، در زیر قرطه تسلیم پوشیده، بر زبر درّاعه عمل فرو کشیده، و فى اختیار اصحاب الکهف ابین دلیل و اوضح سبیل على انّ الاصطفاء لیس بعلّة و الاختیار لیس بحیلة. سگى که چند گام برداشت از پى دوستان حقّ تا بقیامت میخوانند که: وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ. پس مسلمانى که از سوزى و ایمانى هفتاد سال با اولیاء حق صحبت دارد و سواد شباب به بیاض شیب رساند چه ظن برى که حق جل جلاله روز قیامت او را نومید گرداند؟ کلا و لمّا انّه لا یفعل ذلک.
قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ آن روز که رسول خدا (ص) قدم مبارک در کعبه نهاد و عمر خطاب بعزّ اسلام رسیده و مؤمنان باسلام وى شاد گشته و در کعبه بتان بسیار نهاده رسول (ص) در دست قضیبى داشت بر سینه بتان میزد و میگفت: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ، و عمر میگفت: یا ایّها الاصنام هذا احمد هذا رسول اللَّه حقّا فاشهدوا ان کان حقّا فاشهدوا ان کان حقّا ما یقول فاسجدوا، آن بتان بیکبار همه در سجود افتادند. اى جوانمرد! کدام روز خواهد بود که رسول تحقیق با عمر تصدیق بر موجب اشارت توفیق باین کعبه سینه تو در آیند و آن بتان هوا و حرص را بر هم زنند و این ندا در دهند که جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ چگویى؟ ایشان بسجده آمدند یا ما ایشان را بسجده آوردیم؟ غلامى با خواجه میرفت، غلام در مسجد شد نماز کرد و در لذّت مناجات دراز بماند، خواجه گفت: بیرون آى اى غلام، گفت: نمىگذارند، گفت: که ترا بیرون نمىگذارد؟ گفت: آنکه ترا در نمىگذارد. عجب نباشد که آدمى شنواى گویاى دانا سجده کند عجب آنست که عمر گوید: اى بتان ناشنواى ناگویا اگر دین محمد حقّ است سجده کنید، همه بیکبار سجده کردند. پاکا خداوندا! دو کار منکر قبیح پیش عمر نهادند: عداوت رسول و طمع دنیا، آن گه از میان هر دو حالى بدان نیکویى پدید آوردند که عمر را بزینت اسلام بیاراستند، همچنین دو کار منکر پیش سحره فرعون نهادند: یکى عداوت موسى دیگر ولایت فرعون، آن گه سرّى بدان عزیزى از میانه پدید آوردند که: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ. دو محنت صعب پیش یوسف نهادند: یکى چاه دیگر زندان، آن گه از میان هر دو ولایت و سلطنت یوسف پدید آوردند که: مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ. دو نطفه مهین در رحم فراهم آوردند و از میان هر دو صورتى بدین زیبایى پدید آوردند که: وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ دو نجاست فراهم آوردند در نهاد حیوان: یکى فرث دیگر دم، از میان هر دو شیر صافى پدید آوردند مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً. دو کار صعب بر بنده جمع آمد: یکى معصیت دیگر تقصیر در طاعت از میان هر دو رحمت و مغفرت پدید آوردند که: یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ.
وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ خبر میدهد از ان بیچاره که در سکرات مرگ افتد و جانش بچنبر گردن رسد، رخساره رنگینش از هیبت مرگ بیرنگ گردد، قطرات عرق حسرت از پیشانى وى روان گردد، فرزندان بناز پرورده بر بالین وى نشسته و روى بر روى وى مىمالند و دوستان و برادران بناکام او را وداع میکنند و بزبان حیرت میگویند:
یا جامع الشمل و الاحشآء و الکبد
یا لیت امّک لم تحبل و لم تلد
تهدى الى عرصة الموتى على عجل
مودّع الاهل و الاحباب و الولد
کرام الکاتبین طومار کردار در میپیچند خازنان روزى جریده رزق در مىنوردند، متقاضیان حضرت قصد جان میکنند و آن بیچاره فرومانده در آرزوى یک روز مهلت بود و مهلتش ندهند، خواهد که سخن گوید و قوّتش ندهند، اینست که رب العالمین فرمود: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ. روزى مردى صاحب واقعه بنزدیک رسول خدا آمد و از پراکندگى دل و معصیت خود بنالید، آب حسرت از دیده همى بارید و نفس سرد همى کشید و میگفت: یا رسول اللَّه طبیب دلها بیماران تویى، دردها را درمان ساز تویى، این درد مرا درمانى بساز و این خستگى مرا مرهمى پدید کن که سخت بیمارم بگناه خویش، غرقهام بجرم خویش، آلودهام بکردار خویش، مغرورم بپندار خویش. رسول خدا گفت: روزى و شبى را که در پیش دارى بارى کار خود بساز، آن روز که رب العزة میفرماید: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ، و آن شب نخستین که ازو خبر میدهد: وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ، رو خلوتى بساز و ساعتى با درد و اندوه خود پرداز، اشکى گرم از دیده فرو بار و آهى سرد از دل بر آر و بزبان تضرّع بگوى: خداوندا! بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم، بهر نام که خوانندم ببندگى تو معروفم.
بنده گر خوبست و گر زشت آن تست
عاشق ار دانا و گر نادان تراست
خداوندا! همچون یتیم بى پدر گریانم، درمانده در دست خصمانم، خسته جرمم و از خویشتن بر تاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار دیدى من آنم. خداوندا! فریاد رس که از ناکسى خود بفغانم. آن بیچاره برگشت با دلى پر درد و جانى پر حسرت، دو دست بر سر نهاده و چون زارندگان نوحه تلهّف و تأسف در گرفته که: آه! من شدّة الموت و سکراته و من حسرت الفوت و غمراته، وحشة الاغتراب و فرقة الاحباب و النّوم على التّراب، آه! من الایّام الّتى مضت فى البطالة و الاوقات الّتى فنیت فى الجهالة.
دریغا که روزگار بباد بر دادیم و شکر نعمت مولى نگزاردیم! دریغا که قدر عمر خود نشناختیم و از کار دنیا با طاعت مولى نه پرداختیم! دریغا که عمر عزیز بسر آمد و نوبت رفتن در آمد، روزگار بگذشت و تبعات روزگار بماند.
اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
واى خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از ان کین جان عذر آور فروماند ز نطق
پیش از ان کین چشم عبرت بین فروماند ز کار
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره سورة الملائکة خوانند از بهر آن که صفت خلقت فریشتگان جز درین سوره نیست در همه قرآن و در مکیّات شمرند که نزول همه بمکه بوده سه هزار و صد و سى حرف است و صد و نود و هفت کلمه و چهل و پنج آیت و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت بقول بعضى مفسران معنى آن منسوخ است نه لفظ إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً و در فضیلت سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى علیه الصلاة و السلام قال: من قرأ سورة الملائکة دعته یوم القیمة ثمانیة ابواب من الجنة ان ادخل من اى ابواب شئت.
الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الشکر للَّه و المنّة للَّه.
قال النبی (ص): لیس شىء احب الى اللَّه من الحمد و لذلک حمد نفسه لیقتدى به فى حمده
و قال (ص): الحمد رأس الشکر ما شکر اللَّه عبد لا یحمده.
قال بعض اهل العلم: الحمد نوع و الشّکر جنس فکل حمد شکر و لیس کل شکر حمدا و هو على ثلث منازل: شکر القلب و هو الاعتقاد بان اللَّه تعالى ولى النّعم فذلک قوله: وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ و شکر اللسان و هو اظهار النّعمة بالذّکر لها و الثّناء على مسدیها فذلک قوله: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و هو رأس الشکر المذکور فى الحدیث و شکر العمل و هو آداب النفس بالطّاعة فذلک قوله: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً.
قوله: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَةٍ یعنى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت و الحفظة و یقال لم ینزل اسرافیل على نبیّ الّا على محمد نزل فاخبره بما هو کائن الى یوم القیمة ثمّ عرج و روى انّ رسول اللَّه (ص) سأل جبرئیل علیه السلام ان یتراءى له؟ فى صورته فقال له جبرئیل: انّک لن تطیق ذلک، قال انّى احبّ ان تفعل فخرج رسول اللَّه (ص) الى المصلّى فى لیلة مقمرة فاتاه جبرئیل فى صورته فغشى على رسول اللَّه (ص) حین رآه ثمّ افاق و جبرئیل مسنده واضعا احدى یدیه على صدره و الأخرى بین کتفیه فقال رسول اللَّه (ص): سبحان اللَّه ما کنت ارى شیئا من الخلق هکذا فقال جبرئیل فکیف لو رایت اسرافیل انّ له لاثنى عشر جناحا جناح منها بالمشرق و جناح بالمغرب و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاک الاحایین لعظمة اللَّه عز و جل حتى یعود مثل الوضع.
قوله: مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ کقوله عز و جل. فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یعنى اثنین اثنین و ثلاثة ثلاثة و اربعة و الفتح فى ثلاث و رباع لانّها معدولتان عن ثلاثة ثلاثة و اربعة اربعة و هما و مثنى فى موضع خفض لأنّهما نعوت اجنحة و قوله: مَثْنى وَ فُرادى فى سورة سبا فى موضع النصب على الحال تقول: دخلوا احاد احاد و ثناء و ثلاث و رباع کذلک الى العشرة. أُولِی أَجْنِحَةٍ اولوا جمع ذووا و لات جمع ذات یقال رجل ذو قوّة و رجال اولو قوّة و امرأة ذات حمل و نساء اولات حمل و یقال ایضا رجل ذو قوّة و رجال ذوو قوى و امراة ذات حمل و نساء ذوات احمال، یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ اى فى خلق الملائکة ما یشاء وردت فى عجائب صور الملائکة اخبار یقال انّ حملة العرش لهم قرون و هم فى صورة الاوعال و فى الخبر انّ فى السماء ملائکة نصفهم ثلج و نصفهم نور و ملائکة نصفهم ثلج و نصفهم نار تسبیحهم: یا من یؤلّف بین الثّلج و النّار الّف بین قلوب المؤمنین و قیل: لم یجمع اللَّه عز و جل فى الارض لشىء من خلقه بین الاجنحة و القرون و الخراطیم و القوالم الّا لا ضعف خلقه و هو البعوض و قال الزهرىّ فى قوله: یزید فى الخلق ما یشاء و هو الصوت الحسن و روى فى بعض الاخبار انّ النّبی (ص) قال: زینوا القرآن باصواتکم و هذه الرّوایة ان صحّت فمعناه: زیّنوا اصواتکم بالقرآن فقدم الاصوات على مذهبهم فى قلب الکلام کقول العرب: عرضت الناقة على الحوض، اى عرضت الحوض على النّاقة و قال الشّاعر:
کانت عقوبة ما فعلت کما
کان الزّناء عقوبة الرّجم
و المعنى: کان الرّجم عقوبة الزنا و روى عن شعبة قال: نهانى ایوب ان احدّث «زیّنوا القرآن باصواتکم» قال لان فیه اثبات مذهب من یقول باللّفظ و جلّ کلام الخالق ان یزیّنه صوت مخلوق بل هو بالتّزیین لغیره و التحسین له اولى قال و الصّحیح ما روى عبد الرزاق عن معمر عن منصور عن طلحة عن عبد الرحمن بن عوسجة عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) قال: «زیّنوا اصواتکم بالقرآن» و هکذا رواه سهیل بن ابى صالح عن ابیه عن ابى هریرة بتقدیم الاصوات على القرآن
و المعنى اشغلوا اصواتکم بالقرآن و الهجوا بقراءته و اتخذوه زینة و شعارا و لم یرد تطریب الصوت به اذ لیس هذا فى وسع کل احد و عن عبد اللَّه بن کعب عن ابیه انّ اسید بن خضیر کان رجلا حسن الصوت بالقرآن و انّه اتى النّبی (ص) فقال: بینا انا اقراء على ظهر بیتى و المرأة فى الحجرة و الفرس مربوط اذ غشیتنى مثل السحابة فخشیت ان ینفر الفرس فتفزع المرأة فتسقط فانصرفت فقال النّبی (ص): اقرأ اسید فانّ ذاک ملک استمع القرآن.
و عن عبد الرحمن بن السائب قال: قدم علینا سعد بن مالک بعد ما کف بصره و اتیته مسلما علیه فقال مرحبا بابن اخى بلغنى انک حسن الصوت بالقرآن سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ هذا القرآن نزل بحزن و کآبة فاذا قرأتموه فابکوا فان لم تبکوا فتباکوا و تغنّوا به فمن لم یتغنّ به فلیس منّا»
قال الشافعى (رض): معنى التغنّى تحسین الصّوت کیف ما قدر حدرا و تحزینا لم یکن فیه زیادة فى هجاء الحروف حتى یحول بذلک معنى الحروف و قیل «یزید فى الخلق ما یشاء» یعنى الخط الحسن و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «الخط الحسن یزید الحق وضحا» و قال قتادة هو الملاحة فى العینین و الفصاحة فى المنطق و و قیل: جمال الصّورة و کمال السیرة و هو الخلق الحسن. «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» من الزّیادة و النّقصان.
«ما یَفْتَحِ اللَّهُ» جزم الحاء للشرط و کذلک قوله «وَ ما یُمْسِکْ» اسکان الکاف للشرط و معنى الفتح ها هنا الارسال یعنى: ما یرسل اللَّه للناس من رحمة مطر و رزق و عافیه «فَلا مُمْسِکَ لَها» اى لا یستطیع احد حبسها و منعها، «وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد امساکه «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» فیما امسک «الْحَکِیمُ» فیما ارسل. و قیل: الفتح ضربان: فتح الهى و هو النّصرة بالوصول الى العلوم و الهدایات الّتى هى ذریعة الى الثواب و المقامات المحمودة فذلک قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً و قوله: فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ و الثانى فتح دنیوى و هو النّصرة فى الوصول الى اللّذات البدنیّة و ذلک قوله ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ و قوله: لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ و هى ثلاثة اضرب: نعمة خارجة کالمال و الجاه، و نعمة بدنیّة کالصحة و القوة، و نعمة نفسیّة کالعقل و الفطنة، فاذکروها بالشکر لها و الثناء على معطیها. هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ قرأ حمزة و الکسائى «غیر» بالخفض الباقون بالرفع «یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعنى المطر و النبّات، تاویل الآیة: انّ من لا یقدر على الخلق لا یقدر على الرزق. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ؟
تصرفون عن الحق.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ یعزّى اللَّه عزّ و جل نبیّه علیه السلام وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یعنى الى مراده.
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ اى کائن لا شک فیه و هى الساعة آتیة لا ریب فیها، فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ یعنى الشّیطان و الدّنیا، و فى بعض الآثار: یا بن آدم لا یغرنک طول المهلة فانما یعجل بالاخذ من یخاف الفوت، و قرئ فى الشواذّ: «الغرور» بضمّ الغین و له معنیان: احدهما المصدر و الثانى الجمع تقول غارّ و غرور مثل قاعد و قعود و جالس و جلوس و راقد و رقود و هى الشّیطان و الدّنیا و القرین السوء، قال امیر المؤمنین على (ع): «الدنیا تضرّ و تغرّ و تمرّ».
«إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ» یعنى فى الدّین «فاتخذوه عدوّا» اى عادوه و حاربوه و لا تطیعوه، «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ» اشیاعه و اولیاءه، «لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» اى لیسوقهم الى النّار فهذه عداوته، ثم بین حال موافقیه و مخالفیه فقال: «الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى بمحمد و القرآن، «لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ» غلیظ، «وَ الَّذِینَ آمَنُوا» بمحمد و القرآن «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» الطاعات فیما بینهم و بین ربّهم «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ» لذنوبهم «وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ» تواب عظیم فى الجنّة.
«أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ» اى شبّه و موّه علیه و حسّن له، «سُوءُ عَمَلِهِ» و قبیح فعله، «فَرَآهُ حَسَناً» هذا کلام جوابه محذوف تأویل جوابه: هو کمن لم یزیّن له سوء عمله و رأى الحقّ حقّا و الباطل باطلا. این آیه در شأن بو بکر صدیق فرو آمد و بو جهل هشام، بو جهل است که کفر و شرک و فعل بد او برو آراستند تا آن را نیکو دید و بر پى آن ایستاد و راه حق بگذاشت و شیطان را طاعت داشت و خذلان حق بدو رسید، و بو بکر صدیق توفیق یافت تا حق از باطل بشناخت و بر پى حق رفت و باطل بگذاشت، رب العالمین گفت: ایشان کى برابر باشند یکى کشته خذلان و دلش نهبه شیطان و آن دیگر آراسته توفیق و دلش حرم رحمن، بو بکر بحکم لطف ازل نواخته و علّت نه، بو جهل بحکم عدل رانده و حیلت نه، اینست که رب العزة گفت: فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ اللَّه آن را که خواهد بیراه کند و آن را که خواهد راه نماید، اى محمد تو بر کفر ایشان و هلاک ایشان غم مخور فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ یعنى فلا تذهبنّ تتحسّر علیهم، تو مشو که بر ایشان نفریغها خورى. و بر قراءت جعفر. «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ» جان خویش در سر نفریغ بر ایشان مکن، جان خویش در سر زحیر خوردن بر ایشان مکن، همانست که گفت: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ و محتمل است که که فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ جواب «أ فمن زیّن» باشد یعنى: أ فمن زّین له سوء عمله فاضلّه اللَّه تتحسّر علیه؟. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر مجازه: أ فمن زیّن له سوء عمله فرآه حسنا فلا تذهب نفسک علیهم حسرات فانّ اللَّه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ » اللَّه میداند که ایشان در کار محمد (ص) چه مکر میسازند در دار الندوه، و ایشان را بسزاى ایشان عقوبت کند.
اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ ارسال در قرآن بدو معنى است: یکى بمعنى فرستادن کقوله: أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً، و یکى بمعنى فرو گشادن کقوله: أَرْسَلَ الرِّیاحَ اللَّه است که فرو گشاید بتقدیر و تدبیر خویش بهنگام دربایست و باندازه بایست بادهاى مختلف از مخارج مختلف، یکى از ان بادها آنست که میغ فراهم آرد چنانک گفت: «فَتُثِیرُ سَحاباً» السحاب هو جسم یملأه اللَّه ماء کما شاء. و قیل: هو بخار یرتفع من البحار و الارض فیصیب الجبال فیستمسک یناله البرد فیصیر ماء و ینزل، فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُورُ من القبور.
عن ابى رزین قال: قلت: یا رسول اللَّه کیف یحیى اللَّه الموتى و ما آیة ذلک فى خلقه؟ فقال: هل مررت بوادى اهلک محلا ثمّ مررت بها تهتز خضراء؟ قلت: نعم. قال: کذلک یحیى اللَّه الموتى و ذلک آیاته فى خلقه.
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ یعنى: من کان یریدان یعلم لمن العزّة؟ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً سبب نزول این آیه آن بود که کافران بتان را مىپرستیدند و بآن پرستش عزّ خود میخواستند و ازیشان عزّت طلب میکردند چنانک رب العزة گفت: أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً عزّت بحقیقت همه خدایراست و هر که خواهد که در دو جهان عزیز گردد تا خداى را فرمان بردار بود فانّما ینال ما عند اللَّه بطاعته و اثبت العزّ فى آیة اخرى للَّه و لرسوله و للمؤمنین و قال هاهنا: فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً وجه الجمع بینهما انّ عزّ الرّبوبیّه و الالهیّة للَّه وصفا و عزّ الرسول و عزّ المؤمنین له فعلا و منّة و فضلا فاذا للَّه العزّة جمیعا.
إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ یعنى لا اله الا اللَّه و کلّ ذکر مرضى للَّه سبحانه و تعالى.
روى ابو هریرة عن النبی (ص) فى قوله عز و جل: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ، قال: هو قول الرّجل سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر اذا قالها العبد عرج بها ملک الى السماء فحیّا بها وجه الرّحمن عز و جل، فاذا لم یکن عمل صالح لم تقبل منه.
قال الحسن و قتادة: الکلم الطیب ذکر اللَّه و العمل الصالح اداء فرائضه فمن ذکر اللَّه و لم یود فرائضه ردّ قوله على عمله. و فى الخبر: لیس الایمان بالتمنّى و لا بالتحلّى و لکن ما وقر فى القلب و صدّقه العمل فمن قال حسنا و عمل غیر صالح ردّ اللَّه علیه قوله و من قال حسنا و عمل صالحا رفعه العمل ذلک بانّ اللَّه یقول إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ و دلیل هذا التأویل قوله (ص): «لا یقبل اللَّه قولا الّا بعمل و لا یقبل قولا و عملا الّا بنیّة» و جاء فى الخبر: «طلب الجنّة بلا عمل ذنب من الذنوب» و قیل: «یرفعه» اى یجعله رفیعا ذا قدر و قیمة مثل ثوب رفیع و مرتفع و قیل: الهاء کنایة عن العمل و الرّفع من صفة اللَّه عز و جل، اى یرفعه اللَّه وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ، قال ابو العالیة: یعنى الذین مکروا برسول اللَّه فى دار الندوة و قال الکلبى: یعملون السیئات فى الدّنیا و هم اهل الرّیاء و قال ابن عباس و مجاهد: هم اصحاب الزّنا. و قیل: نزلت فى المشرکین ابى جهل و ذویه «وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ» اى یکسد و یفسد و یضمحل «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» فللمکر النّیّىء قوم أشقیاء و للکلم الطّیّب و العمل الصّالح قوم سعداء، یقال: رجل بور و قوم بور اى هلکى و البوار و الکساد، و فى الحدیث: «نعوذ باللّه من بوار الایم».
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ یعنى آدم «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» یعنى ذرّیته، ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً اى اصنافا، «وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى» دخلت «من» للتأکید، و «لا تَضَعُ» حملها لتمام و غیر تمام، «إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ» اى من طویل عمر، «وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ» یعنى و لا ینقص عمر هذا فیجعل اقلّ من عمر الآخر، «إِلَّا فِی کِتابٍ» اى مکتوب «مبین» فى لوح محفوظ. قیل هو مکتوب فى اول الکتاب عمره کذا و کذا سنة ثم یکتب اسفل من ذلک ذهب یوم ذهب یومان ذهب ثلاثة ایّام حتى ینقطع عمره «إِنَّ ذلِکَ» اى حفظ ذلک «عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ».
الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الشکر للَّه و المنّة للَّه.
قال النبی (ص): لیس شىء احب الى اللَّه من الحمد و لذلک حمد نفسه لیقتدى به فى حمده
و قال (ص): الحمد رأس الشکر ما شکر اللَّه عبد لا یحمده.
قال بعض اهل العلم: الحمد نوع و الشّکر جنس فکل حمد شکر و لیس کل شکر حمدا و هو على ثلث منازل: شکر القلب و هو الاعتقاد بان اللَّه تعالى ولى النّعم فذلک قوله: وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ و شکر اللسان و هو اظهار النّعمة بالذّکر لها و الثّناء على مسدیها فذلک قوله: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و هو رأس الشکر المذکور فى الحدیث و شکر العمل و هو آداب النفس بالطّاعة فذلک قوله: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً.
قوله: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَةٍ یعنى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت و الحفظة و یقال لم ینزل اسرافیل على نبیّ الّا على محمد نزل فاخبره بما هو کائن الى یوم القیمة ثمّ عرج و روى انّ رسول اللَّه (ص) سأل جبرئیل علیه السلام ان یتراءى له؟ فى صورته فقال له جبرئیل: انّک لن تطیق ذلک، قال انّى احبّ ان تفعل فخرج رسول اللَّه (ص) الى المصلّى فى لیلة مقمرة فاتاه جبرئیل فى صورته فغشى على رسول اللَّه (ص) حین رآه ثمّ افاق و جبرئیل مسنده واضعا احدى یدیه على صدره و الأخرى بین کتفیه فقال رسول اللَّه (ص): سبحان اللَّه ما کنت ارى شیئا من الخلق هکذا فقال جبرئیل فکیف لو رایت اسرافیل انّ له لاثنى عشر جناحا جناح منها بالمشرق و جناح بالمغرب و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاک الاحایین لعظمة اللَّه عز و جل حتى یعود مثل الوضع.
قوله: مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ کقوله عز و جل. فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یعنى اثنین اثنین و ثلاثة ثلاثة و اربعة و الفتح فى ثلاث و رباع لانّها معدولتان عن ثلاثة ثلاثة و اربعة اربعة و هما و مثنى فى موضع خفض لأنّهما نعوت اجنحة و قوله: مَثْنى وَ فُرادى فى سورة سبا فى موضع النصب على الحال تقول: دخلوا احاد احاد و ثناء و ثلاث و رباع کذلک الى العشرة. أُولِی أَجْنِحَةٍ اولوا جمع ذووا و لات جمع ذات یقال رجل ذو قوّة و رجال اولو قوّة و امرأة ذات حمل و نساء اولات حمل و یقال ایضا رجل ذو قوّة و رجال ذوو قوى و امراة ذات حمل و نساء ذوات احمال، یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ اى فى خلق الملائکة ما یشاء وردت فى عجائب صور الملائکة اخبار یقال انّ حملة العرش لهم قرون و هم فى صورة الاوعال و فى الخبر انّ فى السماء ملائکة نصفهم ثلج و نصفهم نور و ملائکة نصفهم ثلج و نصفهم نار تسبیحهم: یا من یؤلّف بین الثّلج و النّار الّف بین قلوب المؤمنین و قیل: لم یجمع اللَّه عز و جل فى الارض لشىء من خلقه بین الاجنحة و القرون و الخراطیم و القوالم الّا لا ضعف خلقه و هو البعوض و قال الزهرىّ فى قوله: یزید فى الخلق ما یشاء و هو الصوت الحسن و روى فى بعض الاخبار انّ النّبی (ص) قال: زینوا القرآن باصواتکم و هذه الرّوایة ان صحّت فمعناه: زیّنوا اصواتکم بالقرآن فقدم الاصوات على مذهبهم فى قلب الکلام کقول العرب: عرضت الناقة على الحوض، اى عرضت الحوض على النّاقة و قال الشّاعر:
کانت عقوبة ما فعلت کما
کان الزّناء عقوبة الرّجم
و المعنى: کان الرّجم عقوبة الزنا و روى عن شعبة قال: نهانى ایوب ان احدّث «زیّنوا القرآن باصواتکم» قال لان فیه اثبات مذهب من یقول باللّفظ و جلّ کلام الخالق ان یزیّنه صوت مخلوق بل هو بالتّزیین لغیره و التحسین له اولى قال و الصّحیح ما روى عبد الرزاق عن معمر عن منصور عن طلحة عن عبد الرحمن بن عوسجة عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) قال: «زیّنوا اصواتکم بالقرآن» و هکذا رواه سهیل بن ابى صالح عن ابیه عن ابى هریرة بتقدیم الاصوات على القرآن
و المعنى اشغلوا اصواتکم بالقرآن و الهجوا بقراءته و اتخذوه زینة و شعارا و لم یرد تطریب الصوت به اذ لیس هذا فى وسع کل احد و عن عبد اللَّه بن کعب عن ابیه انّ اسید بن خضیر کان رجلا حسن الصوت بالقرآن و انّه اتى النّبی (ص) فقال: بینا انا اقراء على ظهر بیتى و المرأة فى الحجرة و الفرس مربوط اذ غشیتنى مثل السحابة فخشیت ان ینفر الفرس فتفزع المرأة فتسقط فانصرفت فقال النّبی (ص): اقرأ اسید فانّ ذاک ملک استمع القرآن.
و عن عبد الرحمن بن السائب قال: قدم علینا سعد بن مالک بعد ما کف بصره و اتیته مسلما علیه فقال مرحبا بابن اخى بلغنى انک حسن الصوت بالقرآن سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ هذا القرآن نزل بحزن و کآبة فاذا قرأتموه فابکوا فان لم تبکوا فتباکوا و تغنّوا به فمن لم یتغنّ به فلیس منّا»
قال الشافعى (رض): معنى التغنّى تحسین الصّوت کیف ما قدر حدرا و تحزینا لم یکن فیه زیادة فى هجاء الحروف حتى یحول بذلک معنى الحروف و قیل «یزید فى الخلق ما یشاء» یعنى الخط الحسن و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «الخط الحسن یزید الحق وضحا» و قال قتادة هو الملاحة فى العینین و الفصاحة فى المنطق و و قیل: جمال الصّورة و کمال السیرة و هو الخلق الحسن. «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» من الزّیادة و النّقصان.
«ما یَفْتَحِ اللَّهُ» جزم الحاء للشرط و کذلک قوله «وَ ما یُمْسِکْ» اسکان الکاف للشرط و معنى الفتح ها هنا الارسال یعنى: ما یرسل اللَّه للناس من رحمة مطر و رزق و عافیه «فَلا مُمْسِکَ لَها» اى لا یستطیع احد حبسها و منعها، «وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ» اى من بعد امساکه «وَ هُوَ الْعَزِیزُ» فیما امسک «الْحَکِیمُ» فیما ارسل. و قیل: الفتح ضربان: فتح الهى و هو النّصرة بالوصول الى العلوم و الهدایات الّتى هى ذریعة الى الثواب و المقامات المحمودة فذلک قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً و قوله: فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ و الثانى فتح دنیوى و هو النّصرة فى الوصول الى اللّذات البدنیّة و ذلک قوله ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ و قوله: لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ و هى ثلاثة اضرب: نعمة خارجة کالمال و الجاه، و نعمة بدنیّة کالصحة و القوة، و نعمة نفسیّة کالعقل و الفطنة، فاذکروها بالشکر لها و الثناء على معطیها. هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ قرأ حمزة و الکسائى «غیر» بالخفض الباقون بالرفع «یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعنى المطر و النبّات، تاویل الآیة: انّ من لا یقدر على الخلق لا یقدر على الرزق. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ؟
تصرفون عن الحق.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ یعزّى اللَّه عزّ و جل نبیّه علیه السلام وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یعنى الى مراده.
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ اى کائن لا شک فیه و هى الساعة آتیة لا ریب فیها، فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ یعنى الشّیطان و الدّنیا، و فى بعض الآثار: یا بن آدم لا یغرنک طول المهلة فانما یعجل بالاخذ من یخاف الفوت، و قرئ فى الشواذّ: «الغرور» بضمّ الغین و له معنیان: احدهما المصدر و الثانى الجمع تقول غارّ و غرور مثل قاعد و قعود و جالس و جلوس و راقد و رقود و هى الشّیطان و الدّنیا و القرین السوء، قال امیر المؤمنین على (ع): «الدنیا تضرّ و تغرّ و تمرّ».
«إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ» یعنى فى الدّین «فاتخذوه عدوّا» اى عادوه و حاربوه و لا تطیعوه، «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ» اشیاعه و اولیاءه، «لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» اى لیسوقهم الى النّار فهذه عداوته، ثم بین حال موافقیه و مخالفیه فقال: «الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى بمحمد و القرآن، «لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ» غلیظ، «وَ الَّذِینَ آمَنُوا» بمحمد و القرآن «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» الطاعات فیما بینهم و بین ربّهم «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ» لذنوبهم «وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ» تواب عظیم فى الجنّة.
«أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ» اى شبّه و موّه علیه و حسّن له، «سُوءُ عَمَلِهِ» و قبیح فعله، «فَرَآهُ حَسَناً» هذا کلام جوابه محذوف تأویل جوابه: هو کمن لم یزیّن له سوء عمله و رأى الحقّ حقّا و الباطل باطلا. این آیه در شأن بو بکر صدیق فرو آمد و بو جهل هشام، بو جهل است که کفر و شرک و فعل بد او برو آراستند تا آن را نیکو دید و بر پى آن ایستاد و راه حق بگذاشت و شیطان را طاعت داشت و خذلان حق بدو رسید، و بو بکر صدیق توفیق یافت تا حق از باطل بشناخت و بر پى حق رفت و باطل بگذاشت، رب العالمین گفت: ایشان کى برابر باشند یکى کشته خذلان و دلش نهبه شیطان و آن دیگر آراسته توفیق و دلش حرم رحمن، بو بکر بحکم لطف ازل نواخته و علّت نه، بو جهل بحکم عدل رانده و حیلت نه، اینست که رب العزة گفت: فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ اللَّه آن را که خواهد بیراه کند و آن را که خواهد راه نماید، اى محمد تو بر کفر ایشان و هلاک ایشان غم مخور فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ یعنى فلا تذهبنّ تتحسّر علیهم، تو مشو که بر ایشان نفریغها خورى. و بر قراءت جعفر. «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ» جان خویش در سر نفریغ بر ایشان مکن، جان خویش در سر زحیر خوردن بر ایشان مکن، همانست که گفت: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ و محتمل است که که فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ جواب «أ فمن زیّن» باشد یعنى: أ فمن زّین له سوء عمله فاضلّه اللَّه تتحسّر علیه؟. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر مجازه: أ فمن زیّن له سوء عمله فرآه حسنا فلا تذهب نفسک علیهم حسرات فانّ اللَّه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ » اللَّه میداند که ایشان در کار محمد (ص) چه مکر میسازند در دار الندوه، و ایشان را بسزاى ایشان عقوبت کند.
اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ ارسال در قرآن بدو معنى است: یکى بمعنى فرستادن کقوله: أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً، و یکى بمعنى فرو گشادن کقوله: أَرْسَلَ الرِّیاحَ اللَّه است که فرو گشاید بتقدیر و تدبیر خویش بهنگام دربایست و باندازه بایست بادهاى مختلف از مخارج مختلف، یکى از ان بادها آنست که میغ فراهم آرد چنانک گفت: «فَتُثِیرُ سَحاباً» السحاب هو جسم یملأه اللَّه ماء کما شاء. و قیل: هو بخار یرتفع من البحار و الارض فیصیب الجبال فیستمسک یناله البرد فیصیر ماء و ینزل، فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُورُ من القبور.
عن ابى رزین قال: قلت: یا رسول اللَّه کیف یحیى اللَّه الموتى و ما آیة ذلک فى خلقه؟ فقال: هل مررت بوادى اهلک محلا ثمّ مررت بها تهتز خضراء؟ قلت: نعم. قال: کذلک یحیى اللَّه الموتى و ذلک آیاته فى خلقه.
مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ یعنى: من کان یریدان یعلم لمن العزّة؟ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً سبب نزول این آیه آن بود که کافران بتان را مىپرستیدند و بآن پرستش عزّ خود میخواستند و ازیشان عزّت طلب میکردند چنانک رب العزة گفت: أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً عزّت بحقیقت همه خدایراست و هر که خواهد که در دو جهان عزیز گردد تا خداى را فرمان بردار بود فانّما ینال ما عند اللَّه بطاعته و اثبت العزّ فى آیة اخرى للَّه و لرسوله و للمؤمنین و قال هاهنا: فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً وجه الجمع بینهما انّ عزّ الرّبوبیّه و الالهیّة للَّه وصفا و عزّ الرسول و عزّ المؤمنین له فعلا و منّة و فضلا فاذا للَّه العزّة جمیعا.
إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ یعنى لا اله الا اللَّه و کلّ ذکر مرضى للَّه سبحانه و تعالى.
روى ابو هریرة عن النبی (ص) فى قوله عز و جل: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ، قال: هو قول الرّجل سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر اذا قالها العبد عرج بها ملک الى السماء فحیّا بها وجه الرّحمن عز و جل، فاذا لم یکن عمل صالح لم تقبل منه.
قال الحسن و قتادة: الکلم الطیب ذکر اللَّه و العمل الصالح اداء فرائضه فمن ذکر اللَّه و لم یود فرائضه ردّ قوله على عمله. و فى الخبر: لیس الایمان بالتمنّى و لا بالتحلّى و لکن ما وقر فى القلب و صدّقه العمل فمن قال حسنا و عمل غیر صالح ردّ اللَّه علیه قوله و من قال حسنا و عمل صالحا رفعه العمل ذلک بانّ اللَّه یقول إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ و دلیل هذا التأویل قوله (ص): «لا یقبل اللَّه قولا الّا بعمل و لا یقبل قولا و عملا الّا بنیّة» و جاء فى الخبر: «طلب الجنّة بلا عمل ذنب من الذنوب» و قیل: «یرفعه» اى یجعله رفیعا ذا قدر و قیمة مثل ثوب رفیع و مرتفع و قیل: الهاء کنایة عن العمل و الرّفع من صفة اللَّه عز و جل، اى یرفعه اللَّه وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ، قال ابو العالیة: یعنى الذین مکروا برسول اللَّه فى دار الندوة و قال الکلبى: یعملون السیئات فى الدّنیا و هم اهل الرّیاء و قال ابن عباس و مجاهد: هم اصحاب الزّنا. و قیل: نزلت فى المشرکین ابى جهل و ذویه «وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ» اى یکسد و یفسد و یضمحل «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ» فللمکر النّیّىء قوم أشقیاء و للکلم الطّیّب و العمل الصّالح قوم سعداء، یقال: رجل بور و قوم بور اى هلکى و البوار و الکساد، و فى الحدیث: «نعوذ باللّه من بوار الایم».
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ یعنى آدم «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» یعنى ذرّیته، ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً اى اصنافا، «وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى» دخلت «من» للتأکید، و «لا تَضَعُ» حملها لتمام و غیر تمام، «إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ» اى من طویل عمر، «وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ» یعنى و لا ینقص عمر هذا فیجعل اقلّ من عمر الآخر، «إِلَّا فِی کِتابٍ» اى مکتوب «مبین» فى لوح محفوظ. قیل هو مکتوب فى اول الکتاب عمره کذا و کذا سنة ثم یکتب اسفل من ذلک ذهب یوم ذهب یومان ذهب ثلاثة ایّام حتى ینقطع عمره «إِنَّ ذلِکَ» اى حفظ ذلک «عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ».
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: و ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ دو دریا بهم نه یکسان، هذا عَذْبٌ فُراتٌ این یکى خوش سخت خوش، سائِغٌ شَرابُهُ گوارنده آب او، وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ و این دیگر شور تلخ زبان گز، وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ و از هر یکى میخورید، لَحْماً طَرِیًّا گوشتى تازه، وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً و بیرون مىآرید از هر شورى مروارید، تَلْبَسُونَها تا مىپوشید آن را، وَ تَرَى الْفُلْکَ فِیهِ و مىبینید کشتیها در ان، مَواخِرَ روان و آب برّان، لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ تا میجوئید از فضل و نیکوکارى او، وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۲) و تا مگر آزادى کنید.
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ در مىآرد شب تاریک در روز روشن، وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ و در مىآرد روز روشن در شب تاریک، وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ و نرم کرد و روان و بفرمان خورشید و ماه را، کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى شب و روز خورشید و ماه میرود سرانجامى نام برده را، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن خداوند شماست، لَهُ الْمُلْکُ و پادشاهى او راست، وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان را که مىپرستید بخدایى فرود از اللَّه، ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ (۱۳) بدست ایشان پوست خست خرما نیست.
إِنْ تَدْعُوهُمْ اگر خوانید ایشان را، لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ خواندن شما نشنوند، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ و اگر شنودندى پاسخ نتوانندى و بکار نیایندى شما را، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ و روز رستاخیز بانباز گرفتن شما کافر شوند و از شما بیزار، وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ (۱۴) و خبر نکند ترا هیچ کس چنان خبردار، و آگاه نکند ترا هیچ کس چنان آگاه کن.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ شما درویشاناید و با نیاز فرا اللَّه، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۱۵) و اللَّه اوست آن بىنیاز نکو نام ستوده.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ اگر خواهد ببرد شما را با نیست، وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (۱۶) و آفریدهاى آرد نو.
وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ (۱۷) و آن بر اللَّه دشخوار و سخت نیست.
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و هیچ بارکش بار بد کس نکشد، وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ و اگر تنى گران بار کرده خود را بگناهان کسى را خواند، إِلى حِمْلِها با آن بار خود تا از وى برگیرد، لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ از آن بار او هیچیز بر نگیرند، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى و از چند سخت نزدیک خویشاوند خواند، إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ تو که آگاه کنى آگاه کردن که سود دارد ایشانراست که مىترسند از خداوند خویش نادیده، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارند، بهنگام وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ و هر که هنرى با دید آید خویشتن را با دید آید، وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ و بازگشت خلق همه با خداى است.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ هام سان نیست نابینا و بینا، وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ (۲۰) و نه تاریکیها و روشنائیها.
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ (۲۱) و نه سایه خنک و تیزى گرما.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ و یکسان نبود زندگان و مردگان، إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ اللَّه مىشنواند او را که خواهد، وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ (۲۲) و تو شنواننده نیستى مردگان را در گورها.
إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ (۲۳) نیستى تو مگر آگاهى نماى، إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً ما فرستادیم ترا بشارت رسانى بیم نمایى، وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ (۲۴) مگر بایشان آگاه کنندهاى آمد و گذشت.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ و اگر دروغ زن دارند ترا، فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دروغ زن داشتند پیشینیان ایشان که پیش از دشمنان تو بودند، جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ رسولان آمدند بایشان پیغامهاى روشن، وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ (۲۵) و بنامها و بنبشته روشن.
ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا آن گه فرا گرفتم ایشان را که بنگرویدند، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ (۲۶) پیدا کردن نشان ناخشنودى چون بود، حال گردانیدن من چون دیدى؟
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً نمىبینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ تا بیرون آوردیم بآن آب میوهها، مُخْتَلِفاً أَلْوانُها گوناگون رنگهاى آن وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ و از کوهها راههاى پیدا شده از روندگان، بِیضٌ وَ حُمْرٌ خطّهاى سپید و خطّهاى سرخ، مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها گوناگون رنگهاى آن، وَ غَرابِیبُ سُودٌ (۲۷) و کوهها و سنگهاى سخت سیاه.
وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ و از مردمان و جنبندگان و چهارپایان و شتران مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ گوناگون رنگهاى ایشان هم چنان که میوهها و کوهها رنگها و نیم رنگها، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ از خداى دانایان ترسند، إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ (۲۸) اللَّه تواناى است آمرزگار.
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ ایشان که مىخوانند نامه خداى، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز هنگام بپاى مىدارند، وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ و از دست مىبیرون کنند درویشان را از آنچه ما ایشان را روزى دادیم، سِرًّا وَ عَلانِیَةً نهان و آشکارا، یَرْجُونَ تِجارَةً مىبیوسند سود بازرگانیى، لَنْ تَبُورَ (۲۹) که آن بازرگانى هرگز زیان زد نیاید
لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ آن را تا بایشان گزارد اللَّه مزدهاى ایشان تمام، وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ و بیفزاید ایشان را از فضل و نیکوکارى خویش، إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ (۳۰) که او بزرگ آمرز است خرد پذیر.
وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ و آنچه ما بتو پیغام دادیم از این نامه هُوَ الْحَقُّ آن نامه راست است، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ گواه و استوار گیر آن نامهها که پیش باز آمد از اللَّه، إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ (۳۱) اللَّه برهیکان خویش داناست و ازیشان آگاه.
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ در مىآرد شب تاریک در روز روشن، وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ و در مىآرد روز روشن در شب تاریک، وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ و نرم کرد و روان و بفرمان خورشید و ماه را، کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى شب و روز خورشید و ماه میرود سرانجامى نام برده را، ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ آن خداوند شماست، لَهُ الْمُلْکُ و پادشاهى او راست، وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان را که مىپرستید بخدایى فرود از اللَّه، ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ (۱۳) بدست ایشان پوست خست خرما نیست.
إِنْ تَدْعُوهُمْ اگر خوانید ایشان را، لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ خواندن شما نشنوند، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ و اگر شنودندى پاسخ نتوانندى و بکار نیایندى شما را، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ و روز رستاخیز بانباز گرفتن شما کافر شوند و از شما بیزار، وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ (۱۴) و خبر نکند ترا هیچ کس چنان خبردار، و آگاه نکند ترا هیچ کس چنان آگاه کن.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ شما درویشاناید و با نیاز فرا اللَّه، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۱۵) و اللَّه اوست آن بىنیاز نکو نام ستوده.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ اگر خواهد ببرد شما را با نیست، وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (۱۶) و آفریدهاى آرد نو.
وَ ما ذلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ (۱۷) و آن بر اللَّه دشخوار و سخت نیست.
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و هیچ بارکش بار بد کس نکشد، وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ و اگر تنى گران بار کرده خود را بگناهان کسى را خواند، إِلى حِمْلِها با آن بار خود تا از وى برگیرد، لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ از آن بار او هیچیز بر نگیرند، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى و از چند سخت نزدیک خویشاوند خواند، إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ تو که آگاه کنى آگاه کردن که سود دارد ایشانراست که مىترسند از خداوند خویش نادیده، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارند، بهنگام وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ و هر که هنرى با دید آید خویشتن را با دید آید، وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ و بازگشت خلق همه با خداى است.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ هام سان نیست نابینا و بینا، وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ (۲۰) و نه تاریکیها و روشنائیها.
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ (۲۱) و نه سایه خنک و تیزى گرما.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ و یکسان نبود زندگان و مردگان، إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ اللَّه مىشنواند او را که خواهد، وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ (۲۲) و تو شنواننده نیستى مردگان را در گورها.
إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ (۲۳) نیستى تو مگر آگاهى نماى، إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً ما فرستادیم ترا بشارت رسانى بیم نمایى، وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ (۲۴) مگر بایشان آگاه کنندهاى آمد و گذشت.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ و اگر دروغ زن دارند ترا، فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دروغ زن داشتند پیشینیان ایشان که پیش از دشمنان تو بودند، جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ رسولان آمدند بایشان پیغامهاى روشن، وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ (۲۵) و بنامها و بنبشته روشن.
ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا آن گه فرا گرفتم ایشان را که بنگرویدند، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ (۲۶) پیدا کردن نشان ناخشنودى چون بود، حال گردانیدن من چون دیدى؟
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً نمىبینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ تا بیرون آوردیم بآن آب میوهها، مُخْتَلِفاً أَلْوانُها گوناگون رنگهاى آن وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ و از کوهها راههاى پیدا شده از روندگان، بِیضٌ وَ حُمْرٌ خطّهاى سپید و خطّهاى سرخ، مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها گوناگون رنگهاى آن، وَ غَرابِیبُ سُودٌ (۲۷) و کوهها و سنگهاى سخت سیاه.
وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ و از مردمان و جنبندگان و چهارپایان و شتران مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ کَذلِکَ گوناگون رنگهاى ایشان هم چنان که میوهها و کوهها رنگها و نیم رنگها، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ از خداى دانایان ترسند، إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ (۲۸) اللَّه تواناى است آمرزگار.
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ ایشان که مىخوانند نامه خداى، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز هنگام بپاى مىدارند، وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ و از دست مىبیرون کنند درویشان را از آنچه ما ایشان را روزى دادیم، سِرًّا وَ عَلانِیَةً نهان و آشکارا، یَرْجُونَ تِجارَةً مىبیوسند سود بازرگانیى، لَنْ تَبُورَ (۲۹) که آن بازرگانى هرگز زیان زد نیاید
لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ آن را تا بایشان گزارد اللَّه مزدهاى ایشان تمام، وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ و بیفزاید ایشان را از فضل و نیکوکارى خویش، إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ (۳۰) که او بزرگ آمرز است خرد پذیر.
وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ و آنچه ما بتو پیغام دادیم از این نامه هُوَ الْحَقُّ آن نامه راست است، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ گواه و استوار گیر آن نامهها که پیش باز آمد از اللَّه، إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ (۳۱) اللَّه برهیکان خویش داناست و ازیشان آگاه.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ الفرات اشدّ الماء عذوبة، «سائغ» اى هنىء شهى سهل المرور فى الحلق، «شرابه» اى ماؤه، «وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، الاجاج اشدّ الماء ملوحة، و من کلّ تأکلون» اى من کلّ بحر من العذب و الملح «تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا» طعاما شهیّا یعنى السمک، وَ تَسْتَخْرِجُونَ یعنى من الملح دون العذب، «حلیة» یعنى زینة اللؤلؤ و الجوهر، و قیل: فى الملح عیون عذبة و ممّا بینهما یخرج اللؤلؤ، و قیل: ینعقد اللؤلؤ من ماء السماء، تَلْبَسُونَها اى تتخذ نساءکم منها ملابس، وَ تَرَى الْفُلْکَ الفلک واحد و جمع، «فیه» اى فى الکلّ «مواخر» اى جوارى، و المخر قطع السفینة الماء بالجرى. قال مقاتل: هو ان ترى سفینتین احدیهما مقبلة و الأخرى مدبرة هذه تستقبل تلک و تلک تستدبر هذه تجریان بریح واحدة. و فى الخبر: استمخروا الرّیح و اعدّوا النبل، یعنى عند الاستنجاء اى اجعلوا ظهورکم ممّا یلى الرّیح و کذلک حالة السفن.
«لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» اى من رزقه بما تستخرجون من اللؤلؤ و المرجان و تصیدون من الحوت و تربحون بالتجارة و تغنمون بالجهاد، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» لکى تشکروا نعمته.
روى عن سهیل بن ابى صالح عن ابیه عن ابى هریرة انّ النبى (ص) قال: «کلّم اللَّه البحرین فقال للبحر الّذى بالشام: یا بحر إنّی قد خلقتک و اکثرت فیک من الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یحمدوننى و یهللوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اغرقهم، قال اللَّه عزّ و جلّ: فانّى احملهم على ظهرک و اجعل بأسک فى نواحیک، و قال للبحر الذى بالیمن: اّنى قد خلفتک و اکثرت فیک الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اسبّحک و احمدک و اهلّلک و أکبّرک معهم و احملهم على بطنى، قال اللَّه عز و جل: فانى افضلک على البحر الآخر بالحلیة و الطرى.
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من اللیل فیزیده فى النهار و ینقص من النهار فیزیده فى اللیل، «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یوم القیمة ثمّ ینقطع جریهما. و قیل: یجریان الى اقصى منازلهما لا یجاوزان ذلک ثمّ یرجعان الى ادنى منازلهما.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى الّذى فعل هذه الاشیاء هو خالقکم، لَهُ الْمُلْکُ و هو المستحقّ للعبادة، وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اى الاصنام، و قیل: الملائکة، ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ اى من خلق قطمیر و هو القشرة البیضاء بین التّمر و النّواة.
إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ اى الاصنام، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ فانّه لا لسان لها، و قیل: معناه: ما اجابوکم الى ملتمسکم، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ حین یجعل اللَّه لها بیانا و لسانا، و قیل: یعنى الملائکة یتبرّءون منکم، و یقولون: بل کانوا یعبدون الجن ما کنتم ایانا تعبدون، قوله: وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ یعنى نفسه، اى لا ینبّئک احد مثلى خبیر عالم بالأشیاء.
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ فى الدنیا الى رزقه و فى الآخرة الى مغفرته، و الفقیر المحتاج، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ عن خلفه الْحَمِیدُ فى ملکه.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ فیه قولان: احدهما ان یشأ یفنکم و یأت بقوم آخرین اطوع للَّه منکم، و الثانى یفن عالمکم و انواعکم و یأت بعالم آخر سوى ما یعرفون، وَ ما ذلِکَ الاذهاب و الإتیان عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ اى منیع صعب.
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى اى لا تحمل نفس آثمة اثم نفس اخرى، وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ اى نفس مثقلة بالذنوب احدا، «إِلى حِمْلِها» ثقلها لیتحمّل عنها بعض ذلک «لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» اى لا یحمل المدعوّ شیئا من الثقل، وَ لَوْ کانَ المدعوّ ذا قُرْبى ذا قرابة قریبة کالاب و الامّ و الاخ.
روى انّ الامّ تقول یوم القیمة لولدها: الم یکن لک بطنى وعاء؟ فیقول: بلى، فتقول: الم یکن ثدیى لک سقاء؟ فیقول: بلى، فتقول: یا بنىّ قد أثقلتنی ذنوبى فاحمل عنّى ذنبا واحدا، فیقول: یا امّاه الیک عنّى فانّى الیوم عنک مشغول.
سئل الحسین بن الفضل عن الجمع بین قوله: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و بین قوله: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ، فقال: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» طوعا وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ کرها.
إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ الرّسول نذیر الخلق کلّهم و لکن تأویل الایة: انّما ینتفع بالانذار. الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون ربهم فیؤمنون بالغیب و هو ما غاب عنهم من الجنّة و النّار. و قیل: معنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون اللَّه سرّا فلا یأتون المعاصى الّتى لا یطلع علیها غیر اللَّه. و قیل: یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ اى عذاب ربّهم بِالْغَیْبِ لم یروه وَ أَقامُوا الصَّلاةَ اداموها فى مواقیتها الخمسة، و غایر بین اللفظین لانّ اوقات الخشیة دائمة و اوقات الصلاة معیّنة منقضیة، و یحتمل انّ المعنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ مع توفرهم على الطّاعات. «وَ مَنْ تَزَکَّى» اى تطهّر عن دنس المعاصى بالاعمال الصّالحة، فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ اى فلنفسه ثواب ذلک، وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ المرجع.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ اى الجاهل و العالم، و قیل: الکافر و المؤمن، وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ اى الکفر و الایمان و قیل: الجهل و العلم، و قیل: المعصیة و الطاعة.
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ یعنى الجنّة و النّار، و قیل: الحرور الریح الحارّة تأتى باللیل و السموم بالنهار، و الحرور فعول من الحرارة و هو اشتداد الحرّ و نفحه، و قیل: الظلّ الحق، و الحرور الباطل: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ المؤمنون و الکافرون، و قیل: العلماء و الجهّال و «لا» فى قوله: وَ لَا النُّورُ وَ لَا الْحَرُورُ وَ لَا الْأَمْواتُ زوائد افادت نفى المساواة من الجانبین، انّ اللَّه یسمع من یشاء حتّى یتّعظ و یجیب، وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ یعنى الکفار، شبّهم بالاموات فى القبور حیث لا ینتفعون بمسموعهم، و قیل: ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ تحملهم على القبول من قولهم سمع اللَّه لمن حمده اى قبل. إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ اى ما انت الا منذر و لیس الیک غیره.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى بالدین الحق، و قیل: بالقرآن، بَشِیراً لاهل الطاعة نَذِیرٌ لاهل المعصیه، وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ فیه قولان: احدهما نذیر منهم اى اتاهم رسول هو من جملتهم و قبیلتهم، و الثانى بلغتها نذارة نذیر و دعاء داع قامت به حجّة اللَّه علیها و ان لم یکن منهم کما بلغت نذارة محمد (ص) جمیع اجناس بنى آدم و هو من العرب، و المراد بالامّة هاهنا جماعة متفقة على مقصد من غیر وقوف على مبلغ و حدّ فکانه قال ما اتّفق قوم على دین من الادیان الا و قد اقام اللَّه الحجّة علیهم بارسال رسول الیهم منذرا عاقبة ما هم علیه من الخطاء و الایة تدل على ان کلّ وقت لا یخلوا من حجّة حبریّة و انّ اوّل النّاس آدم و کان مبعوثا الى اولاده ثمّ لم یخل بعده زمان من صادق مبلغ عن اللَّه او آمر یقوم مقامه فى البلاغ و الاداء حین الفترة و قد قال اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً لا یؤمر و لا ینهى فان قیل کیف تجمع بین هذه الایة و بین قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ؟ الجواب انّ مع الایة إِنْ مِنْ أُمَّةٍ من الامم الماضیة الا و قد ارسلت الیهم رسولا ینذرهم على کفرهم و یبشرهم على ایمانهم اى سوى امّتک الّتی بعثناک الیهم یدلّ على ذلک قوله: وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ و قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ، و قیل: المراد ما من امّة هلکوا بعذاب الاستیصال الا بعد ان اقیم علیهم الحجّة بارسال الرّسول بالاعذار و الانذار.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ هذا تعزیة للرّسول (ص)، فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالمعجزات وَ بِالزُّبُرِ یعنى بالکتب وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ الواضح کرّر ذکر الکتاب بعد ذکر الزّبر على طریق التأکید.
ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا بانواع العذاب، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ اى کیف کان عقابى و تغییرى حالهم، و قیل: انکارى علیهم، و قیل: جزاء المنکر من الفعل.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ اى بالماء ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها یجوز ان یکون المراد به اللون حقیقة حمرا و صفرا و بیضا و سودا و یجوز ان یکون المراد به الصنف، وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها جدد جمع جدّة کغدّة و غدد، اى طرائق جدّة بیضاء و جدّة حمراء و الهاء فى الوانها تعود الى الجبال، و قیل: الى حمر اى بعضها اشدّ حمرة و بعضها اخفّ و بعضها وسط فى الحمرة، «وَ غَرابِیبُ سُودٌ» اى سود غرابیب على التقدیم و التأخیر یقال: اسود غربیب، اى شدید السواد تشبیها بلون الغراب اى طرائق سود.
وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فیه اضمار و تقدیره: ما هو مختلف الوانه، کَذلِکَ یعنى و من هذه الاشیاء جنس مختلف الوانه کاختلاف الثمرات و تمّ الکلام عند قوله: «کذلک» ثمّ ابتدأ فقال: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ قال ابن عباس: معناه انّما یخافنى من خلقى من علم جبروتى و عزّتى و سلطانى
قالت عائشة: صنع رسول اللَّه شیئا فرخص فیه فتنزّه عنه قوم فبلغ ذلک النبى (ص) فخطب فحمد اللَّه ثمّ قال: ما بال اقوام یتنزّهون عن الشیء اصنعه فو اللّه انّى لاعلمهم باللّه و اشدّهم له خشیة.
و قال (ص): لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.
و قال ابن مسعود: کفى بخشیة اللَّه علما و بالاغترار به جهلا. و قال رجل للشعبى: اقتنى ایّها العالم، فقال الشعبى: انّما العالم من خشى اللَّه عز و جلّ. و عن عطاء قال: نزلت هذه الایة فى ابى بکر الصدیق و ذلک انّه ظهر من ابى بکر خوف حتى عرف فیه فکلّمه النبى (ص) فى ذلک فنزل فیه: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
قومى گفتند: خشیة درین موضع بمعنى علم نیکوست کقوله تعالى: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما اى علمنا، و کقوله: أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى علماه. اگر تفسیر خشیت خوف کنى معنى آنست که از خداى عز و جل دانایان ترسند و اگر علم گویى معنى آنست که دانایان دانند که اللَّه کیست. و در شواذّ خواندهاند: انما یخشى اللَّه برفع العلماء بنصب و له مخرج صحیح و هو کما یقول الناس: لا اعلم قومک و قبیلتک انما اعلم قومى و قبیلتى، برین قراءت معنى آنست که اللَّه دانایان را دانا داند و ایشان را دانا شمرد، این چنانست که کسى گوید کسى را: ترا بدانا دارم من ایشان را بدانا ندارم.
إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ فى ملکه غَفُورٌ لذنوب عباده.
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ یعنى القرّاء یقرءون القرآن، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ المفروضة، وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا یعنى الصدقة، وَ عَلانِیَةً یعنى الزکاة، و غایر بین المستقبل و الماضى لانّ اوقات التلاوة اعمّ من اوقات الصلاة و الزکاة و یجوز ان یکون التلاوة فى الصلاة، و فى الخبر: «قراءة القرآن فى الصلاة افضل من قراءة القرآن فى غیر الصلاة و قراءة القرآن فى غیر الصلاة افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقة و الصدقة افضل من الصوم و الصوم جنّة من النار».
قوله: یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ یعنى ربح تجارة لن تکسر و لن تخسر و ذلک ما وعد اللَّه من الثواب.
قال النبى (ص): «اذا کان یوم القیمة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنة ینادى مناد: این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد، فاذا فرغ اللَّه من حساب الخلق حملوا على تلک النوق الى الجنّة»
و قال: «ان اردتم عیش السعداء و موت الشهداء و النجاة یوم الحشر و الظلّ یوم الحرور و الهدى یوم الضلالة، فادرسوا القرآن فانّه کلام الرحمن و حرز من الشیطان و رجحان فى المیزان».
لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ اى ثواب اعمالهم، وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ یضاعف لهم الحسنات و یشفعون فیمن وجب له النار. و قیل: یفسح لهم فى قبورهم. و قیل: یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ممّا لم ترعین و لم تسمع اذن، إِنَّهُ غَفُورٌ یغفر العظیم من ذنوبهم، شَکُورٌ یشکر الیسیر من اعمالهم.
قوله: وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ یعنى القرآن هُوَ الْحَقُّ الصدق لا یشوبه کذب لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ موافقا لما فى الکتب المتقدّمة. و قیل: یجعل ما تقدّمه من الکتب صادقة لانّ فیها الوعد به و قیل: مصدّقا باعجازه دعوى النبى (ص) إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ عالم بهم.
«لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» اى من رزقه بما تستخرجون من اللؤلؤ و المرجان و تصیدون من الحوت و تربحون بالتجارة و تغنمون بالجهاد، «وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» لکى تشکروا نعمته.
روى عن سهیل بن ابى صالح عن ابیه عن ابى هریرة انّ النبى (ص) قال: «کلّم اللَّه البحرین فقال للبحر الّذى بالشام: یا بحر إنّی قد خلقتک و اکثرت فیک من الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یحمدوننى و یهللوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اغرقهم، قال اللَّه عزّ و جلّ: فانّى احملهم على ظهرک و اجعل بأسک فى نواحیک، و قال للبحر الذى بالیمن: اّنى قد خلفتک و اکثرت فیک الماء و انّى حامل فیک عبادا لى یسبّحوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى فما انت صانع بهم؟ قال: اسبّحک و احمدک و اهلّلک و أکبّرک معهم و احملهم على بطنى، قال اللَّه عز و جل: فانى افضلک على البحر الآخر بالحلیة و الطرى.
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من اللیل فیزیده فى النهار و ینقص من النهار فیزیده فى اللیل، «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یوم القیمة ثمّ ینقطع جریهما. و قیل: یجریان الى اقصى منازلهما لا یجاوزان ذلک ثمّ یرجعان الى ادنى منازلهما.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ اى الّذى فعل هذه الاشیاء هو خالقکم، لَهُ الْمُلْکُ و هو المستحقّ للعبادة، وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اى الاصنام، و قیل: الملائکة، ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ اى من خلق قطمیر و هو القشرة البیضاء بین التّمر و النّواة.
إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ اى الاصنام، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ فانّه لا لسان لها، و قیل: معناه: ما اجابوکم الى ملتمسکم، وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ حین یجعل اللَّه لها بیانا و لسانا، و قیل: یعنى الملائکة یتبرّءون منکم، و یقولون: بل کانوا یعبدون الجن ما کنتم ایانا تعبدون، قوله: وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ یعنى نفسه، اى لا ینبّئک احد مثلى خبیر عالم بالأشیاء.
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ فى الدنیا الى رزقه و فى الآخرة الى مغفرته، و الفقیر المحتاج، وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ عن خلفه الْحَمِیدُ فى ملکه.
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ فیه قولان: احدهما ان یشأ یفنکم و یأت بقوم آخرین اطوع للَّه منکم، و الثانى یفن عالمکم و انواعکم و یأت بعالم آخر سوى ما یعرفون، وَ ما ذلِکَ الاذهاب و الإتیان عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ اى منیع صعب.
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى اى لا تحمل نفس آثمة اثم نفس اخرى، وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ اى نفس مثقلة بالذنوب احدا، «إِلى حِمْلِها» ثقلها لیتحمّل عنها بعض ذلک «لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ» اى لا یحمل المدعوّ شیئا من الثقل، وَ لَوْ کانَ المدعوّ ذا قُرْبى ذا قرابة قریبة کالاب و الامّ و الاخ.
روى انّ الامّ تقول یوم القیمة لولدها: الم یکن لک بطنى وعاء؟ فیقول: بلى، فتقول: الم یکن ثدیى لک سقاء؟ فیقول: بلى، فتقول: یا بنىّ قد أثقلتنی ذنوبى فاحمل عنّى ذنبا واحدا، فیقول: یا امّاه الیک عنّى فانّى الیوم عنک مشغول.
سئل الحسین بن الفضل عن الجمع بین قوله: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى و بین قوله: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ، فقال: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» طوعا وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ کرها.
إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ الرّسول نذیر الخلق کلّهم و لکن تأویل الایة: انّما ینتفع بالانذار. الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون ربهم فیؤمنون بالغیب و هو ما غاب عنهم من الجنّة و النّار. و قیل: معنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافون اللَّه سرّا فلا یأتون المعاصى الّتى لا یطلع علیها غیر اللَّه. و قیل: یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ اى عذاب ربّهم بِالْغَیْبِ لم یروه وَ أَقامُوا الصَّلاةَ اداموها فى مواقیتها الخمسة، و غایر بین اللفظین لانّ اوقات الخشیة دائمة و اوقات الصلاة معیّنة منقضیة، و یحتمل انّ المعنى یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ مع توفرهم على الطّاعات. «وَ مَنْ تَزَکَّى» اى تطهّر عن دنس المعاصى بالاعمال الصّالحة، فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ اى فلنفسه ثواب ذلک، وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ المرجع.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ اى الجاهل و العالم، و قیل: الکافر و المؤمن، وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ اى الکفر و الایمان و قیل: الجهل و العلم، و قیل: المعصیة و الطاعة.
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ یعنى الجنّة و النّار، و قیل: الحرور الریح الحارّة تأتى باللیل و السموم بالنهار، و الحرور فعول من الحرارة و هو اشتداد الحرّ و نفحه، و قیل: الظلّ الحق، و الحرور الباطل: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ المؤمنون و الکافرون، و قیل: العلماء و الجهّال و «لا» فى قوله: وَ لَا النُّورُ وَ لَا الْحَرُورُ وَ لَا الْأَمْواتُ زوائد افادت نفى المساواة من الجانبین، انّ اللَّه یسمع من یشاء حتّى یتّعظ و یجیب، وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ یعنى الکفار، شبّهم بالاموات فى القبور حیث لا ینتفعون بمسموعهم، و قیل: ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ تحملهم على القبول من قولهم سمع اللَّه لمن حمده اى قبل. إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ اى ما انت الا منذر و لیس الیک غیره.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى بالدین الحق، و قیل: بالقرآن، بَشِیراً لاهل الطاعة نَذِیرٌ لاهل المعصیه، وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ فیه قولان: احدهما نذیر منهم اى اتاهم رسول هو من جملتهم و قبیلتهم، و الثانى بلغتها نذارة نذیر و دعاء داع قامت به حجّة اللَّه علیها و ان لم یکن منهم کما بلغت نذارة محمد (ص) جمیع اجناس بنى آدم و هو من العرب، و المراد بالامّة هاهنا جماعة متفقة على مقصد من غیر وقوف على مبلغ و حدّ فکانه قال ما اتّفق قوم على دین من الادیان الا و قد اقام اللَّه الحجّة علیهم بارسال رسول الیهم منذرا عاقبة ما هم علیه من الخطاء و الایة تدل على ان کلّ وقت لا یخلوا من حجّة حبریّة و انّ اوّل النّاس آدم و کان مبعوثا الى اولاده ثمّ لم یخل بعده زمان من صادق مبلغ عن اللَّه او آمر یقوم مقامه فى البلاغ و الاداء حین الفترة و قد قال اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً لا یؤمر و لا ینهى فان قیل کیف تجمع بین هذه الایة و بین قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ؟ الجواب انّ مع الایة إِنْ مِنْ أُمَّةٍ من الامم الماضیة الا و قد ارسلت الیهم رسولا ینذرهم على کفرهم و یبشرهم على ایمانهم اى سوى امّتک الّتی بعثناک الیهم یدلّ على ذلک قوله: وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ و قوله: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ، و قیل: المراد ما من امّة هلکوا بعذاب الاستیصال الا بعد ان اقیم علیهم الحجّة بارسال الرّسول بالاعذار و الانذار.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ هذا تعزیة للرّسول (ص)، فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالمعجزات وَ بِالزُّبُرِ یعنى بالکتب وَ بِالْکِتابِ الْمُنِیرِ الواضح کرّر ذکر الکتاب بعد ذکر الزّبر على طریق التأکید.
ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا بانواع العذاب، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ اى کیف کان عقابى و تغییرى حالهم، و قیل: انکارى علیهم، و قیل: جزاء المنکر من الفعل.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ اى بالماء ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها یجوز ان یکون المراد به اللون حقیقة حمرا و صفرا و بیضا و سودا و یجوز ان یکون المراد به الصنف، وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها جدد جمع جدّة کغدّة و غدد، اى طرائق جدّة بیضاء و جدّة حمراء و الهاء فى الوانها تعود الى الجبال، و قیل: الى حمر اى بعضها اشدّ حمرة و بعضها اخفّ و بعضها وسط فى الحمرة، «وَ غَرابِیبُ سُودٌ» اى سود غرابیب على التقدیم و التأخیر یقال: اسود غربیب، اى شدید السواد تشبیها بلون الغراب اى طرائق سود.
وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فیه اضمار و تقدیره: ما هو مختلف الوانه، کَذلِکَ یعنى و من هذه الاشیاء جنس مختلف الوانه کاختلاف الثمرات و تمّ الکلام عند قوله: «کذلک» ثمّ ابتدأ فقال: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ قال ابن عباس: معناه انّما یخافنى من خلقى من علم جبروتى و عزّتى و سلطانى
قالت عائشة: صنع رسول اللَّه شیئا فرخص فیه فتنزّه عنه قوم فبلغ ذلک النبى (ص) فخطب فحمد اللَّه ثمّ قال: ما بال اقوام یتنزّهون عن الشیء اصنعه فو اللّه انّى لاعلمهم باللّه و اشدّهم له خشیة.
و قال (ص): لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا.
و قال ابن مسعود: کفى بخشیة اللَّه علما و بالاغترار به جهلا. و قال رجل للشعبى: اقتنى ایّها العالم، فقال الشعبى: انّما العالم من خشى اللَّه عز و جلّ. و عن عطاء قال: نزلت هذه الایة فى ابى بکر الصدیق و ذلک انّه ظهر من ابى بکر خوف حتى عرف فیه فکلّمه النبى (ص) فى ذلک فنزل فیه: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
قومى گفتند: خشیة درین موضع بمعنى علم نیکوست کقوله تعالى: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما اى علمنا، و کقوله: أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى علماه. اگر تفسیر خشیت خوف کنى معنى آنست که از خداى عز و جل دانایان ترسند و اگر علم گویى معنى آنست که دانایان دانند که اللَّه کیست. و در شواذّ خواندهاند: انما یخشى اللَّه برفع العلماء بنصب و له مخرج صحیح و هو کما یقول الناس: لا اعلم قومک و قبیلتک انما اعلم قومى و قبیلتى، برین قراءت معنى آنست که اللَّه دانایان را دانا داند و ایشان را دانا شمرد، این چنانست که کسى گوید کسى را: ترا بدانا دارم من ایشان را بدانا ندارم.
إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ فى ملکه غَفُورٌ لذنوب عباده.
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ یعنى القرّاء یقرءون القرآن، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ المفروضة، وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا یعنى الصدقة، وَ عَلانِیَةً یعنى الزکاة، و غایر بین المستقبل و الماضى لانّ اوقات التلاوة اعمّ من اوقات الصلاة و الزکاة و یجوز ان یکون التلاوة فى الصلاة، و فى الخبر: «قراءة القرآن فى الصلاة افضل من قراءة القرآن فى غیر الصلاة و قراءة القرآن فى غیر الصلاة افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقة و الصدقة افضل من الصوم و الصوم جنّة من النار».
قوله: یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ یعنى ربح تجارة لن تکسر و لن تخسر و ذلک ما وعد اللَّه من الثواب.
قال النبى (ص): «اذا کان یوم القیمة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنة ینادى مناد: این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد، فاذا فرغ اللَّه من حساب الخلق حملوا على تلک النوق الى الجنّة»
و قال: «ان اردتم عیش السعداء و موت الشهداء و النجاة یوم الحشر و الظلّ یوم الحرور و الهدى یوم الضلالة، فادرسوا القرآن فانّه کلام الرحمن و حرز من الشیطان و رجحان فى المیزان».
لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ اى ثواب اعمالهم، وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ یضاعف لهم الحسنات و یشفعون فیمن وجب له النار. و قیل: یفسح لهم فى قبورهم. و قیل: یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ممّا لم ترعین و لم تسمع اذن، إِنَّهُ غَفُورٌ یغفر العظیم من ذنوبهم، شَکُورٌ یشکر الیسیر من اعمالهم.
قوله: وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ یعنى القرآن هُوَ الْحَقُّ الصدق لا یشوبه کذب لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ موافقا لما فى الکتب المتقدّمة. و قیل: یجعل ما تقدّمه من الکتب صادقة لانّ فیها الوعد به و قیل: مصدّقا باعجازه دعوى النبى (ص) إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ عالم بهم.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ...
الایة فیه اشارة الى حالتى الاقبال على اللَّه و الاعراض عن اللَّه فالمقبل على اللَّه مشتغل بطاعته مشتعل فى معرفته و المعرض عن اللَّه منقبض عن عبادته معترض علیه فى قسمته و قضیّته فهذا سبب وصاله و ذاک سبب هجره و انفصاله. این دو دریاى مختلف یکى فرات و یکى اجاج، مثال دو دریاست که میان بنده و خداست یکى دریاى هلاک دیگر دریاى نجات، در دریاى هلاک پنج کشتى روانست: یکى حرص دیگر ریا سدیگر اصرار بر معاصى چهارم غفلت پنجم قنوط، هر که در کشتى حرص نشیند بساحل حبّ دنیا رسد هر که در کشتى ریا نشیند بساحل نفاق رسد، هر که در کشتى اصرار بر معاصى نشیند بساحل شقاوت رسد، هر که در کشتى غفلت نشیند بساحل حسرت رسد، هر که در کشتى قنوط نشیند بساحل کفر رسد. امّا دریاى نجات در وى پنج کشتى روانست. یکى خوف دیگر رجا سدیگر زهد دیگر معرفت پنجم توحید، هر که در کشتى خوف نشیند بساحل امن رسد هر که در کشتى رجا نشیند بساحل عطا رسد، هر که در کشتى زهد نشیند بساحل قربت رسد، هر که در کشتى معرفت نشیند بساحل انس رسد، هر که در کشتى توحید نشیند بساحل مشاهدت رسد.
پیر طریقت موعظتى بلیغ گفته یاران و دوستان خود را، گفت: اى عزیزان و برادران! هنگام آن بود که ازین دریاى هلاک نجات جویید و از ورطه فترت برخیزید، نعیم باقى باین سراى فانى بنفروشید، نفس بىخدمت بیگانه است بیگانه مپرورید، دل بىیقظت غول است با غول صحبت مدارید، نفس بىآگاهى با دست با باد عمر مگذارید، باسمى و رسمى از حقیقت و معنى قانع مباشید، از مکر نهانى ایمن منشینید، از کار خاتمه و نفس باز پسین همواره بر حذر باشید. شیرین سخنى و نیک نظمى که آن شاعر گفته:
اى دل ار عقبیت باید چنگ ازین دنیا بدار
پاک بازى پیشه گیر و راه دین کن اختیار
پاى بر دنیا نه و بر دوز چشم نام و ننگ
دست در عقبى زن و بر بند راه فخر و عار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف
و اللَّه ار دیدش رسد هرگز بدرّ شاهوار
قال بعض اهل المعرفة فى قوله: «وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ» یعنى: ما یستوى الوقتان هذا بسط و صاحبه فى روح و هذا قبض و صاحبه فى نوح هذا فرق و صاحبه بوصف العبودیة و هذا جمع و صاحبه فى شهود الربوبیّة. مر ذوق عارفان این دو بحر اشارت است بقبض و بسط سالکان، و قبض و بسط منتهیان را چنانست که خوف و رجا مبتدیان را، مرید را در بدو ارادت بوقت خدمت از خوف و رجا چاره نیست چنانک در نهایت حالت با کمال معرفت از قبض و بسط خالى نیست، او که در خوف و رجاست نظر وى همه سوى ابد شود که آیا با من چه کنند فردا، و او که در قبض و بسط است نظر وى همه سوى ازل شود که آیا با من چه کردهاند و چه حکم راندهاند در ازل.
پیر طریقت ازینجا گفت: آه! از قسمتى پیش از من رفته، فغان از گفتارى که خود راى گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته، بیمم همه از انست که آن قادر در ازل چه گفته. بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان خوردش چون خورد بیماران و عیش چون عیش زندانیان بسزاى نیاز خویش مىزید و بخوارى و زارى راه مىبرد و بزبان تذلّل میگوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چون زارى و خوارى وى بغایت رسد و تذلّل و عجز وى ظاهر گردد. رب العزة تدارک دل وى کند در بسط و انبساط بر دل وى گشاید وقت وى خوش گردد، دلش با مولى پیوسته و سر باطلاع حق آراسته و بزبان شکر میگوید: الهى! محنت من بودى دولت من شدى، اندوه من بودى راحت من شدى، داغ من بودى چراغ من شدى، جراحت من بودى مرهم من شدى.
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ... بدان که فقر بر دو ضرب است: فقر خلقتى و فقر صفتى، فقر خلقت عامّ است هر حادثى را که از عدم در وجود آید، و معنى فقر حاجت است، هر مخلوقى را بخالق حاجت است در اوّل حال بآفرینش و در ثانى الحال بپرورش، پس میدان که اللَّه بىنیاز است و بى حاجت دیگران همه با نیازاند و با حاجت، اینست که رب العزة فرمود: وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ. امّا فقر صفت آنست که رب العالمین فرمود: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ، صحابه رسول را باین فقر مخصوص کرد و ایشان را درین فقر بستود، همانست که فرمود: لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ایشان را فقرا نام نهاد و آن تلبیس توانگرى حال است تا کس توانگرى ایشان بنداند، این چنانست که گفتهاند: ارسلانم خوان تا کس بنداند که کهام.
پیران طریقت گفتند: بناى دوستى بر تلبیس نهادند، سلیمان را نام ملکى تلبیس فقر بود، آدم را عصیان تلبیس صفوت بود، ابراهیم را لباس نعمت تلبیس خلّت بود.
زیرا که شرط محبّت غیر تست و دوستان حال خود بهر کس ننمایند کسى که از کون ذرّهاى ندارد و بکونین نظرى ندارد و همواره نظر اللَّه پیش چشم خویش دارد او را فقیر گویند که از همه درویش است و بحق توانگر، انما الغنىّ غنى القلب توانگرى در سینه مىباید نه در خزینه، فقیر اوست که خود را در دو جهان جز حق دست آویز نه بیند و نظر با خود ندارد چهار تکبیر بر ذات و صفات خود کند چنانک آن جوانمرد گفت:
نیست عشق لا یزالى را در ان دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً اى ما جعلنا الیک الا هذین الامرین فحسب فامّا توفیق القبول و خذلان الردّ فلیس لک الیهما سبیل اى محمد ما که ترا فرستادیم بخلق بشارت و نذارت را فرستادیم و بس. امّا توفیق قبول و خذلان ردّ کار الهیّت ماست و خصایص ربوبیّت ما، اى محمد تو بو جهل را میخوان، اى ابراهیم تو نمرود را میخوان، اى موسى تو فرعون را میخوان، شما میخوانید و ما آن را راه نمائیم که خود خواهیم، اى محمد تو نتوانى که زخم خوردگان عدل ازل را و راندگان حضرت عزت را حق شنوانى و بر قبول دارى وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ اى محمد دل در بو جهل چه بندى، او نه از ان اصل است که طینت وى نقش نگین تو پذیرد، دل در سلمان بند که پیش از آن که تو قدم در میدان بعثت نهادى چندین سال گرد عالم سرگردان در طلب تو میگشت و نشان تو میجست و لسان الحال یقول:
گرفت خواهم زلفین عنبرینت را
ز مشک نقش کنم برک یا سمینت را
بتیغ هندى دست مرا جدا نکنند
اگر بگیرم یک ره سر آستینت را
الایة فیه اشارة الى حالتى الاقبال على اللَّه و الاعراض عن اللَّه فالمقبل على اللَّه مشتغل بطاعته مشتعل فى معرفته و المعرض عن اللَّه منقبض عن عبادته معترض علیه فى قسمته و قضیّته فهذا سبب وصاله و ذاک سبب هجره و انفصاله. این دو دریاى مختلف یکى فرات و یکى اجاج، مثال دو دریاست که میان بنده و خداست یکى دریاى هلاک دیگر دریاى نجات، در دریاى هلاک پنج کشتى روانست: یکى حرص دیگر ریا سدیگر اصرار بر معاصى چهارم غفلت پنجم قنوط، هر که در کشتى حرص نشیند بساحل حبّ دنیا رسد هر که در کشتى ریا نشیند بساحل نفاق رسد، هر که در کشتى اصرار بر معاصى نشیند بساحل شقاوت رسد، هر که در کشتى غفلت نشیند بساحل حسرت رسد، هر که در کشتى قنوط نشیند بساحل کفر رسد. امّا دریاى نجات در وى پنج کشتى روانست. یکى خوف دیگر رجا سدیگر زهد دیگر معرفت پنجم توحید، هر که در کشتى خوف نشیند بساحل امن رسد هر که در کشتى رجا نشیند بساحل عطا رسد، هر که در کشتى زهد نشیند بساحل قربت رسد، هر که در کشتى معرفت نشیند بساحل انس رسد، هر که در کشتى توحید نشیند بساحل مشاهدت رسد.
پیر طریقت موعظتى بلیغ گفته یاران و دوستان خود را، گفت: اى عزیزان و برادران! هنگام آن بود که ازین دریاى هلاک نجات جویید و از ورطه فترت برخیزید، نعیم باقى باین سراى فانى بنفروشید، نفس بىخدمت بیگانه است بیگانه مپرورید، دل بىیقظت غول است با غول صحبت مدارید، نفس بىآگاهى با دست با باد عمر مگذارید، باسمى و رسمى از حقیقت و معنى قانع مباشید، از مکر نهانى ایمن منشینید، از کار خاتمه و نفس باز پسین همواره بر حذر باشید. شیرین سخنى و نیک نظمى که آن شاعر گفته:
اى دل ار عقبیت باید چنگ ازین دنیا بدار
پاک بازى پیشه گیر و راه دین کن اختیار
پاى بر دنیا نه و بر دوز چشم نام و ننگ
دست در عقبى زن و بر بند راه فخر و عار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف
و اللَّه ار دیدش رسد هرگز بدرّ شاهوار
قال بعض اهل المعرفة فى قوله: «وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ» یعنى: ما یستوى الوقتان هذا بسط و صاحبه فى روح و هذا قبض و صاحبه فى نوح هذا فرق و صاحبه بوصف العبودیة و هذا جمع و صاحبه فى شهود الربوبیّة. مر ذوق عارفان این دو بحر اشارت است بقبض و بسط سالکان، و قبض و بسط منتهیان را چنانست که خوف و رجا مبتدیان را، مرید را در بدو ارادت بوقت خدمت از خوف و رجا چاره نیست چنانک در نهایت حالت با کمال معرفت از قبض و بسط خالى نیست، او که در خوف و رجاست نظر وى همه سوى ابد شود که آیا با من چه کنند فردا، و او که در قبض و بسط است نظر وى همه سوى ازل شود که آیا با من چه کردهاند و چه حکم راندهاند در ازل.
پیر طریقت ازینجا گفت: آه! از قسمتى پیش از من رفته، فغان از گفتارى که خود راى گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته، بیمم همه از انست که آن قادر در ازل چه گفته. بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان خوردش چون خورد بیماران و عیش چون عیش زندانیان بسزاى نیاز خویش مىزید و بخوارى و زارى راه مىبرد و بزبان تذلّل میگوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چون زارى و خوارى وى بغایت رسد و تذلّل و عجز وى ظاهر گردد. رب العزة تدارک دل وى کند در بسط و انبساط بر دل وى گشاید وقت وى خوش گردد، دلش با مولى پیوسته و سر باطلاع حق آراسته و بزبان شکر میگوید: الهى! محنت من بودى دولت من شدى، اندوه من بودى راحت من شدى، داغ من بودى چراغ من شدى، جراحت من بودى مرهم من شدى.
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ... بدان که فقر بر دو ضرب است: فقر خلقتى و فقر صفتى، فقر خلقت عامّ است هر حادثى را که از عدم در وجود آید، و معنى فقر حاجت است، هر مخلوقى را بخالق حاجت است در اوّل حال بآفرینش و در ثانى الحال بپرورش، پس میدان که اللَّه بىنیاز است و بى حاجت دیگران همه با نیازاند و با حاجت، اینست که رب العزة فرمود: وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ. امّا فقر صفت آنست که رب العالمین فرمود: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ، صحابه رسول را باین فقر مخصوص کرد و ایشان را درین فقر بستود، همانست که فرمود: لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ایشان را فقرا نام نهاد و آن تلبیس توانگرى حال است تا کس توانگرى ایشان بنداند، این چنانست که گفتهاند: ارسلانم خوان تا کس بنداند که کهام.
پیران طریقت گفتند: بناى دوستى بر تلبیس نهادند، سلیمان را نام ملکى تلبیس فقر بود، آدم را عصیان تلبیس صفوت بود، ابراهیم را لباس نعمت تلبیس خلّت بود.
زیرا که شرط محبّت غیر تست و دوستان حال خود بهر کس ننمایند کسى که از کون ذرّهاى ندارد و بکونین نظرى ندارد و همواره نظر اللَّه پیش چشم خویش دارد او را فقیر گویند که از همه درویش است و بحق توانگر، انما الغنىّ غنى القلب توانگرى در سینه مىباید نه در خزینه، فقیر اوست که خود را در دو جهان جز حق دست آویز نه بیند و نظر با خود ندارد چهار تکبیر بر ذات و صفات خود کند چنانک آن جوانمرد گفت:
نیست عشق لا یزالى را در ان دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً اى ما جعلنا الیک الا هذین الامرین فحسب فامّا توفیق القبول و خذلان الردّ فلیس لک الیهما سبیل اى محمد ما که ترا فرستادیم بخلق بشارت و نذارت را فرستادیم و بس. امّا توفیق قبول و خذلان ردّ کار الهیّت ماست و خصایص ربوبیّت ما، اى محمد تو بو جهل را میخوان، اى ابراهیم تو نمرود را میخوان، اى موسى تو فرعون را میخوان، شما میخوانید و ما آن را راه نمائیم که خود خواهیم، اى محمد تو نتوانى که زخم خوردگان عدل ازل را و راندگان حضرت عزت را حق شنوانى و بر قبول دارى وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ اى محمد دل در بو جهل چه بندى، او نه از ان اصل است که طینت وى نقش نگین تو پذیرد، دل در سلمان بند که پیش از آن که تو قدم در میدان بعثت نهادى چندین سال گرد عالم سرگردان در طلب تو میگشت و نشان تو میجست و لسان الحال یقول:
گرفت خواهم زلفین عنبرینت را
ز مشک نقش کنم برک یا سمینت را
بتیغ هندى دست مرا جدا نکنند
اگر بگیرم یک ره سر آستینت را
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ ثمّ تعقیب على قوله: لِما بَیْنَ یَدَیْهِ آنست که پس وفات پیغامبران و پس امّتان گذشته ما میراث دادیم امّت احمد را علم فقه دین و احکام کتاب باز مانده از اخبار و فقهاى پیشینان. کتاب درین آیت هم قرآن است و هم دین، و فى الخبر الصحیح انّ رجلین اختصما الى رسول اللَّه (ص) فقال احدهما: اقض بیننا بکتاب اللَّه و قال الآخر: اجل یا رسول اللَّه فاقض بیننا بکتاب و أذن لى ان أتکلّم فقال: تکلّم قال: إنّ ابنى کان عسیفا على هذا فزنا بامرأته؟ فأخبرونی انّ على ابنى الرّجم فافتدیت منه بمائة شاة و بجاریة لى ثمّ إنّی سألت أهل العلم فأخبرونی انّ على ابنى جلد مائة و تغریب عام و انّما الرّجم على امرأته، فقال رسول اللَّه (ص): اما و الّذى نفسى بیده لأقضینّ بینکما بکتاب اللَّه امّا غنمک و جاریتک فردّ علیک و امّا ابنک فعلیه جلد مائة و تغریب عام و امّا انت یا انیس فاغد على امرأة هذا فان اعترفت فارجمها، فاعترفت فرجمها.
مقصود ازین خبر آنست که رسول خدا فرمود: «لاقضینّ بینکما بکتاب اللَّه»، و در ظاهر قرآن رجم محض نیست و کتاب درین خبر بمعنى دین است، درین آیت هم چنان است زیرا که این امّت از ربانیان گذشته و دانشمندان رفته علم دین میراث بردند و نور حکمت و برکت سنّت و شرف حق و حقیقت. و گفتهاند: این امّت را وارثان خواند از بهر آنکه جهان از جهانیان میراث بردند و بهشت از بدبختان میراث بردند و کتاب و دین از کتاب خوانان پیشین میراث بردند، امّا میراث بردن جهان از جهانیان آنست که گفت: «أَ وَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها»، و میراث بردن بهشت از بدبختان آنست که فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ»، و میراث بردن کتاب و دین از کتاب خوانان پیشین آنست که فرمود: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ»، و بلفظ میراث فرمود از بهر آنکه رب العزة این کرامت و نعمت ایشان را عطا داد بى کسب ایشان و بى مسألت ایشان فصار لهم کما یصیر المیراث للورثة، آن روز که این آیت آمد مصطفى (ص) سخت شاد شد و از شادى که بوى رسید سه بار فرمود: امّتى و رب الکعبة. آن گه صفت این امّت کرد فرمود: «الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» ایشان را که برگزیدیم از بندگان خویش پسینان این گیتى و پیشینان آن گیتى میراث بران حق گواهان انبیا شفیعان جهانیان پیشوایان بهشتیان. «عباد» اینجا در موضع کرامت است اگر چه نسبت عبودیّت آدمى را حقیقت است در قرآن چند جایگه عبد بیاید بمعنى پذیرفته و پسندیده که نه هر کس که نسبت عبودیّت دارد او پذیرفته حق جلاله باشد لکن چون بنده را بپذیرد و به پسندد گوید: عبدى، عبادى امّا نسبت عبودیّت بىکرامت اصطفائیّت آنست که فرمود: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً. و آنچه با کرامت قبول است در قرآن فراوان است: أَسْرى بِعَبْدِهِ، نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ، وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ، وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ، یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ هذا و امثاله.
آن گه ایشان را بسه قسم بیرون داد: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ این تقسیم بر وفق درجات ایمان ایشانست و تفاوت و تباین در اعمال و اخلاق ایشان قسمى مه قسمى میانه قسمى کم، و همه را وعده داد به بهشت.
مصطفى علیه الصلاة و السلام این آیت بر خواند آن گه فرمود: «کلّهم فى الجنّة».
و عن عبد اللَّه بن عمر قال قال النبى: «ما من امّة الّا و بعضها فى الجنة و بعضها فى النّار الّا امّتى فانّها کلّها فى الجنّة»
روایت کنند از ابو عثمان نهدى گفتا شنیدم از عمر خطاب که بر منبر این آیت بر خواند آن گه گفت قال رسول اللَّه (ص): «سابقنا سابق و مقتصدنا ناج و ظالمنا مغفور له» فرمود: سابق پیشواست و مقتصد رسته و ظالم آمرزیده.
ابو الدرداء گفت: شنیدم از مصطفى علیه الصلاة و السلام که این آیت بر خواند آن گه فرمود: «امّا السابق بالخیرات فیدخل الجنّة بغیر حساب و امّا المقتصد فیحاسب حسابا یسیرا و امّا الظالم لنفسه فیحبس فى المقام حتّى یدخله الهمّ ثمّ یدخله الجنّة فیقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ
میگوید: سابق را بىشمار بار دهند مقتصد را شمار آسان کنند ظالم را بر مقام بدارند تا اندهگن شود آن گه او را ببهشت فرستند و گوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. عثمان عفان گفت: سابقنا اهل جهادنا و مقتصدنا اهل حضرنا و ظالمنا اهل بدونا گفت سابقان غازیاناند، مقتصدان شهریاناند، ظالمان بدویاناند یعنى روستائیان و کوهیان. عقبة بن صهبا گفت: تفسیر این آیت از عایشه صدیقه پرسیدم گفت: یا بنىّ کلّهم فى الجنّة امّا السابق بالخیرات فمن مضى على عهد رسول اللَّه (ص) و شهد له رسول اللَّه بالجنّة و امّا المقتصد فمن اّتبع اثره من اصحابه حتّى لحق به و امّا الظالم فمثلى و مثلک یا عقبه و عن الحسن قال: السابق من رجحت حسناته على سیّآته و المقتصد من استوت حسناته و الظالم الّذى ترجّحت سیّآته على حسناته. و عن جعفر بن محمد قال: السابق مقرّب ناج و المقتصد معاتب ناج و الظالم معذّب ناج و عن ابى یزید قال: الظالم الذى یعبده على العادة و المقتصد الذى یعبده على الرّغبة و الرهبة و السابق الذى یعبده على المحبّة. و عن سهل بن عبد اللَّه قال: السابق العالم و المقتصد المتعلم و الظالم الجاهل. و قیل: الظالم تالى للقرآن و المقتصد القارى له العالم به و السابق القارى له العالم به و العامل بما فیه. و قیل: الظالم صاحب الکبائر و المقتصد صاحب الصغائر و السابق الذى لم یرتکب کبیرة و لا صغیره. و قال جعفر بن محمد: بدا بالظالمین اخبارا انّه لا یتقرّب الیه الّا بکرمه و انّ الظّلم لا یؤثر فى الاصطفاء ثمّ ثنى بالمقتصدین لانّهم بین الخوف و الرجاء ثمّ ختم بالسابقین لئلّا یأمن احد مکره و کلّهم فى الجنّة.
و قال ابو بکر الوراق: رتّبهم هذا الترتیب على مقامات النّاس لأن احوال العبد ثلاثة معصیة و غفلة ثمّ توبة ثمّ قربة فاذا عصى دخل فى حیّز الظالمین فاذا تاب دخل فى جملة المقتصدین فاذا صحّت التوبة و کثرت العبادة و المجاهدة دخل فى عداد السابقین باین قولها که گفتیم ظالم درین آیت مسلمانست گنهکار یحبس فى الموقف ثمّ یدخل الجنّة بعد المقتصد و السابق، و بر قول ابن عباس و کلبى ظالم کافرست و منافق و ترتیب ایشان در آخر سورة الواقعة گفت: فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ... الى قوله: وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ، و على هذا القول لا یدخل الظالم فى قوله: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها، و حمل هذا القائل الاصطفاء على الاصطفاء فى الخلقة و ارسال الرسول الیهم و انزال الکتاب، و الاوّل هو الاصح و علیه عامّة اهل العلم.
و قوله: «بِإِذْنِ اللَّهِ» معناه: ظلم الظالم و قصد المقتصد و سبق السابق بعلم اللَّه و ارادته. ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ اى ذلک الاصطفاء و الایراث هو الفضل الکبیر.
ثمّ جمعهم اللَّه سبحانه و تعالى فى دخول الجنّة فقال: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یعنى الاصناف الثلاثة. قرأ ابو عمرو: «یدخلونها» بضمّ الیاء و فتح الخاء و قرأ الآخرون: «یدخلونها» بفتح الیاء و ضمّ الخاء.
یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ جمع اسورة، و اسورة جمع سوار مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً یعنى من ذهب مرصع باللؤلؤ: قال الزجاج: من ذهب فى صفاء اللؤلؤ کما قیل من فضّة فى صفاء قواریر. و قیل: الحلىّ فیها للنّساء دون الرجال. و الصحیح انّه للرجال و النساء جمعیا لقوله: وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ.
«وَ قالُوا» اى یقولون اذا دخلوا الجنّة: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ».
قال ابن عباس یعنى: حزن النّار، و قال قتادة: حزن الموت. و قال عکرمة: حزن الذنوب و السیّئات و خوف ردّ الطاعات. و قال سعید بن جبیر: یعنى همّ الخبز فى الدنیا و همّ المعیشة، و قال الزجاج: اذهب اللَّه عن اهل الجنّة کلّ الاحزان ما کان منها لمعاش او لمعاد، قال مقاتل: لأنّهم کانوا لا یدرون ما یصنع اللَّه بهم، و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «لیس على اهل لا اله الّا اللَّه وحشة فى قبورهم و لا فى محشرهم و لا فى منشرهم و کانّى باهل لا اله الا اللَّه ینفضون التّراب عن رؤسهم و یقولون: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ...» الایة.
قوله: «الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ» اى دار الاقامة لا نبرح منها و لا نفارقها. المقامة المصدر، تقول: اقام، یقیم، اقامة، و مقامة، «مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ» لا یصیبنا فیها عنآء و مشقّة، «وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» اى اعیاء من التّعب یقال: النصب على القلب و اللغوب على البدن. روى عن الضحاک قال: اذا ادخل اهل الجنّة الجنّة استقبلهم الولدان و الخدم کأنّهم اللؤلؤ المکنون، قال: فیبعث اللَّه من الملائکة معه هدیّة من رب العالمین و کسوة من کسوة الجنّة فیلبسه قال فیریدان یدخل الجنّة فیقول الملک کما انت فیقف و معه عشرة خواتیم من خواتیم الجنّة هدیّة من رب العالمین فیضعها فى اصابعه مکتوب فى اوّل خاتم منها «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ»، و فى الثانى مکتوب «ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ»، و فى الثالث مکتوب «رفعت عنکم الاحزان و الهموم»، و فى الرابع مکتوب «زوّجناکم الحور العین»، و فى الخامس مکتوب «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ»، و فى السادس مکتوب «إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا»، و فى السابع مکتوب «أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ»، و فى الثامن مکتوب «صرتم آمنین لا تخافون ابدا» و فى التاسع مکتوب «رافقتم النبیّین و الصّدّیقین و الشهداء»، و فى العاشر مکتوب «فى جوار من لا یؤذى الجیران»، ثمّ یقول الملک: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ»، فلمّا دخلوا «قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ، الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ»، الایة.
قوله: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضى عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا یهلکون فیستریحوا، کقوله: فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ اى قتله. و قیل: لا یقضى علیهم الموت فیموتوا، کقوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لیقض علینا الموت فنستریح، وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها اى من عذاب النّار، و قوله کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ لا یدلّ على تخفیف عنهم بل على نقصان فى النّار ثمّ تزداد. کَذلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُورٍ قرأ ابو عمرو: «یجزى» بضمّ الیاء و فتح الزّاء، «کلّ کفور» بالرفع على غیر تسمیة الفاعل. و قرأ الآخرون: «نجزى» بفتح النّون و کسر الزّاء، «کلّ کفور» بالنّصب.
«وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ» اى یستغیثون و یصیحون فیها. اصطرخ افتعل من الصّراخ و هو الصّیاح دخلت الطاء فیه للمبالغة کدخولها فى الاصطبار و الاصطفاء و الاصطباع و الاصطیاد، و الصّریخ الغیاث و المغیث ایضا، «رَبَّنا أَخْرِجْنا» القول هاهنا مضمر، تأویله: یقولون ربّنا اخرجنا من النّار و ردّنا الى الدنیا «نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ» من الشرک و السیئات، فیقول اللَّه لهم توبیخا: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ» قال الحسن: اربعون سنة. و قال ابن عباس: ستّون سنة و هو العمر الّذى اعذر اللَّه الى ابن آدم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «من عمّره اللَّه ستّین سنة فقد اعذر الیه فى العمر».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اعمار امّتى ما بین الستین الى السبعین و اقلهم من یجوز ذلک».
و عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة نودى این أبناء الستین و هو الّذى قال اللَّه عزّ و جلّ: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ.
و قال قتادة: العمر حجّة علیک یا ابن آدم.
وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ محمد (ص). هذا قول اکثر المفسرین. و قیل: النذیر القرآن. و قیل: هو الشیب، معناه: أ و لم نعمّرکم حتّى شبتم و یقال: الشیب برید الموت و فى الاثر: ما من شعرة تبیضّ الّا قالت لاختها استعدى فقد قرب الموت. و نظر فضیل الى رجل و خطّه الشیب فقال: اتّق اللَّه فانّ الموت قد غرز اعلامه فى لحیتک: و قیل: النذیر موت الاهل و الاقارب. «فَذُوقُوا» اى العذاب، «فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» ناصر یعینهم.
«إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى ما غاب فیهما عنکم و ان شاهده غیرکم، «إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» الّتى یشاهدها احد. و قیل: عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فلا تضمروا فیها ما یکرهه سبحانه. و قیل: إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فلو اخرجکم لعدتم الى ما کنتم علیه لقوله: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه.
هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ بعد الامم الخالیة کلّ قائم بعد ذاهب خلیفة. و قیل: معناه جعلکم امّة خلفت من قبلها و رأت فیمن قبلها ما ینبغى ان یعتبر به.
و قیل: اورثکم الکتاب و جعلکم خلائف فى الارض لتشکروه و لا تکفروه ثمّ اوعد الکفّار.
فقال: «فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ» اى جزاء کفره وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً، بغضا و غضبا، وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً تبارا و هلاکا و خسرانا بالجنّة.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى الاصنام، تأویله: شرکائى فاضاف الیهم لانهم زعموا ذلک. اى جعلتموهم شرکائى بزعمکم. أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ یعنى قل لهم: ان خلقوا شیئا من الارض او من السّماء فارونیه، أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْهُ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و حمزة و حفص: بینة على التوحید، و الباقون: بینات بالجمع، تأویله: ام انزلنا کتابا فیه انّ للَّه شرکاء فهم على بیّنة واضحة ممّا فى ذلک الکتاب او آتیناهم کتابا بانّ اللَّه لا یعذّبهم فهم واثقون به بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ اى ما یعد الظالمون بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً اى کفرهم عن تقلید محض و وعد کاذب. قال مقاتل: یعنى ما یعد الشیطان کفّار بنى آدم من شفاعة الالهة لهم فى الآخرة غرور باطل.
إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا یعنى ان لا تزولا کقوله: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا، یعنى ان لا تضلّوا و کقوله: أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى: ان لا تمید بکم، وَ لَئِنْ زالَتا یعنى: لو خلاهما لزالتا و لو زالتا، إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ الزوال.
و قیل: من بعد اللَّه، اى من غیره و سواه، اى ما قدر احد على اعادتهما الى مکانهما الّا اللَّه، إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً. فان قیل فما معنى ذکر الحلم هاهنا؟ قیل: لانّ السماوات و الارض کادتا تتفطّران و تنشقّان و تزولان عند قولهم: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً و همّتا بما همّتا من عقوبة الکفّار فامسکهما اللَّه عزّ و جلّ عن الزوال بحلمه و غفر انه ان یعاجلهم بالعقوبة، و بهذا المعنى دخل الرؤف الرّحیم فى قوله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ سبب نزول این آیه آن بود که کفّار قریش پیش از مبعث رسول صلى اللَّه علیه و سلّم بایشان رسید که اهل کتاب پیغامبران خود را دروغ زن داشتند، ایشان گفتند: لعن اللَّه الیهود و النصارى اتتهم الرسل فکذّبوهم لعنت باد بر جهودان و ترسایان که پیغامبران خود را دروغ زن داشتند، آن گه سوگند یاد کردند بایمان مغلّظه که اگر بما رسولى آید و کتابى آرد او را بپذیریم و راستگوى داریم تا ازیشان راست راهتر باشیم، و قریش این سخن را از حسد میگفتند که اهل کتاب را عزّ کتاب و شریعت بود و قریش را نبود، از حق جلّ جلاله کتاب و رسول میخواستند، پس چون رسول آمد بایشان و قرآن نپذیرفتند و هم بران کفر و شرک مىبودند اینست که رب العالمین فرمود: فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً اى ما زادهم مجیئه الّا تباعدا عن الهدى.
اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیِّئِ اى تکبّروا عن الایمان و مکروا السّیّئ فى دفع امره، استکبارا منصوب على البدل من النفور، و مَکْرَ السَّیِّئِ یعنى العمل القبیح، اضیف المکر الى صفته کمسجد الجامع. قال الکلبى: و هو اجماعهم على الشرک و قتل النبى (ص). و قرأ حمزة: مکر السّیّئ ساکنة الهمز فى الوصل تخفیفا، فان وقف فبالیاء. وَ لا یَحِیقُ اى لا یحلّ و لا یحیط المکر السّیّئ إِلَّا بِأَهْلِهِ فقتلوا یوم بدر و قال ابن عباس: عاقبة الشرک لا تحلّ الّا بمن اشرک، و المعنى انّ و بال مکرهم راجع الیهم، و فى المثل: من حفر لاخیه وقع فیه.
فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ السنّة الصورة و الطریقة، تأویله: ما ینتظرون الّا ان ینزل بهم العذاب کما نزل بمن مضى من الکفّار و المکذّبین، فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فانّ من سافر فیها رأى آثار نزول العذاب بمن مکر السیّئات. و قیل: معناه: اقرؤا القرآن فتعرفوا ما حلّ بمن قبلکم، وَ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ من اهل مکة قُوَّةً وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ اى من احد. فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ عَلِیماً بهم قَدِیراً علیهم. و قیل: عَلِیماً بالمعصیة قَدِیراً على العقوبة.
وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما کَسَبُوا من المعاصى، ما تَرَکَ عَلى ظَهْرِها اى على ظهر الارض، مِنْ دَابَّةٍ الدّابّة فى هذه الایة عند بعضهم الانس و الجنّ. و قیل: الانس وحدهم. و قیل: عامّ فیما دبّ و درج، فانّ ابن مسعود قال: ان الجعل یهلک بخطیئة ابن آدم. و قال انس: انّ الضّبّ لیموت هزالا فى جحره بذنب ابن آدم.
قال بعض الأئمّة: لیس انّ البهیمة تؤخذ بذنب ابن آدم و لکنّها خلقت لابن آدم فلا معنى لا بقائها بعد افناء من خلقت له. و قیل: معنى ذلک لو أخذ الجانى فى الوقت الثانى من معصیته لکان قد فنى الخلق و انقطع النّسل لانّه لا احد الا و قد عصى هو و ابوه او جدّه و لو اهلک اوّل عاص لانقطع النّسل لانّه قدیما و قیل یحبس عنهم المطر فیهلک کلّ شىء. و قیل قد فعل بهم مرّة فى زمان نوح فلم یبق منهم سوى ما کان فى السفینة.
وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى معیّن، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ اى ذلک المعیّن، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً بمکانهم فیؤاخذهم و باعمالهم فیجازیهم.
عن عبد اللَّه بن عمر قال قال النبى (ص): «اذا اصاب اللَّه عزّ و جلّ قوما بعذاب اصاب به من بین ظهرانیهم ثمّ یبعثون یوم القیمة على اعمالهم و اللَّه اعلم.
مقصود ازین خبر آنست که رسول خدا فرمود: «لاقضینّ بینکما بکتاب اللَّه»، و در ظاهر قرآن رجم محض نیست و کتاب درین خبر بمعنى دین است، درین آیت هم چنان است زیرا که این امّت از ربانیان گذشته و دانشمندان رفته علم دین میراث بردند و نور حکمت و برکت سنّت و شرف حق و حقیقت. و گفتهاند: این امّت را وارثان خواند از بهر آنکه جهان از جهانیان میراث بردند و بهشت از بدبختان میراث بردند و کتاب و دین از کتاب خوانان پیشین میراث بردند، امّا میراث بردن جهان از جهانیان آنست که گفت: «أَ وَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها»، و میراث بردن بهشت از بدبختان آنست که فرمود: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ»، و میراث بردن کتاب و دین از کتاب خوانان پیشین آنست که فرمود: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ»، و بلفظ میراث فرمود از بهر آنکه رب العزة این کرامت و نعمت ایشان را عطا داد بى کسب ایشان و بى مسألت ایشان فصار لهم کما یصیر المیراث للورثة، آن روز که این آیت آمد مصطفى (ص) سخت شاد شد و از شادى که بوى رسید سه بار فرمود: امّتى و رب الکعبة. آن گه صفت این امّت کرد فرمود: «الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» ایشان را که برگزیدیم از بندگان خویش پسینان این گیتى و پیشینان آن گیتى میراث بران حق گواهان انبیا شفیعان جهانیان پیشوایان بهشتیان. «عباد» اینجا در موضع کرامت است اگر چه نسبت عبودیّت آدمى را حقیقت است در قرآن چند جایگه عبد بیاید بمعنى پذیرفته و پسندیده که نه هر کس که نسبت عبودیّت دارد او پذیرفته حق جلاله باشد لکن چون بنده را بپذیرد و به پسندد گوید: عبدى، عبادى امّا نسبت عبودیّت بىکرامت اصطفائیّت آنست که فرمود: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً. و آنچه با کرامت قبول است در قرآن فراوان است: أَسْرى بِعَبْدِهِ، نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ، وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ، وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ، یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ هذا و امثاله.
آن گه ایشان را بسه قسم بیرون داد: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ این تقسیم بر وفق درجات ایمان ایشانست و تفاوت و تباین در اعمال و اخلاق ایشان قسمى مه قسمى میانه قسمى کم، و همه را وعده داد به بهشت.
مصطفى علیه الصلاة و السلام این آیت بر خواند آن گه فرمود: «کلّهم فى الجنّة».
و عن عبد اللَّه بن عمر قال قال النبى: «ما من امّة الّا و بعضها فى الجنة و بعضها فى النّار الّا امّتى فانّها کلّها فى الجنّة»
روایت کنند از ابو عثمان نهدى گفتا شنیدم از عمر خطاب که بر منبر این آیت بر خواند آن گه گفت قال رسول اللَّه (ص): «سابقنا سابق و مقتصدنا ناج و ظالمنا مغفور له» فرمود: سابق پیشواست و مقتصد رسته و ظالم آمرزیده.
ابو الدرداء گفت: شنیدم از مصطفى علیه الصلاة و السلام که این آیت بر خواند آن گه فرمود: «امّا السابق بالخیرات فیدخل الجنّة بغیر حساب و امّا المقتصد فیحاسب حسابا یسیرا و امّا الظالم لنفسه فیحبس فى المقام حتّى یدخله الهمّ ثمّ یدخله الجنّة فیقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ
میگوید: سابق را بىشمار بار دهند مقتصد را شمار آسان کنند ظالم را بر مقام بدارند تا اندهگن شود آن گه او را ببهشت فرستند و گوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. عثمان عفان گفت: سابقنا اهل جهادنا و مقتصدنا اهل حضرنا و ظالمنا اهل بدونا گفت سابقان غازیاناند، مقتصدان شهریاناند، ظالمان بدویاناند یعنى روستائیان و کوهیان. عقبة بن صهبا گفت: تفسیر این آیت از عایشه صدیقه پرسیدم گفت: یا بنىّ کلّهم فى الجنّة امّا السابق بالخیرات فمن مضى على عهد رسول اللَّه (ص) و شهد له رسول اللَّه بالجنّة و امّا المقتصد فمن اّتبع اثره من اصحابه حتّى لحق به و امّا الظالم فمثلى و مثلک یا عقبه و عن الحسن قال: السابق من رجحت حسناته على سیّآته و المقتصد من استوت حسناته و الظالم الّذى ترجّحت سیّآته على حسناته. و عن جعفر بن محمد قال: السابق مقرّب ناج و المقتصد معاتب ناج و الظالم معذّب ناج و عن ابى یزید قال: الظالم الذى یعبده على العادة و المقتصد الذى یعبده على الرّغبة و الرهبة و السابق الذى یعبده على المحبّة. و عن سهل بن عبد اللَّه قال: السابق العالم و المقتصد المتعلم و الظالم الجاهل. و قیل: الظالم تالى للقرآن و المقتصد القارى له العالم به و السابق القارى له العالم به و العامل بما فیه. و قیل: الظالم صاحب الکبائر و المقتصد صاحب الصغائر و السابق الذى لم یرتکب کبیرة و لا صغیره. و قال جعفر بن محمد: بدا بالظالمین اخبارا انّه لا یتقرّب الیه الّا بکرمه و انّ الظّلم لا یؤثر فى الاصطفاء ثمّ ثنى بالمقتصدین لانّهم بین الخوف و الرجاء ثمّ ختم بالسابقین لئلّا یأمن احد مکره و کلّهم فى الجنّة.
و قال ابو بکر الوراق: رتّبهم هذا الترتیب على مقامات النّاس لأن احوال العبد ثلاثة معصیة و غفلة ثمّ توبة ثمّ قربة فاذا عصى دخل فى حیّز الظالمین فاذا تاب دخل فى جملة المقتصدین فاذا صحّت التوبة و کثرت العبادة و المجاهدة دخل فى عداد السابقین باین قولها که گفتیم ظالم درین آیت مسلمانست گنهکار یحبس فى الموقف ثمّ یدخل الجنّة بعد المقتصد و السابق، و بر قول ابن عباس و کلبى ظالم کافرست و منافق و ترتیب ایشان در آخر سورة الواقعة گفت: فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ... الى قوله: وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ، و على هذا القول لا یدخل الظالم فى قوله: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها، و حمل هذا القائل الاصطفاء على الاصطفاء فى الخلقة و ارسال الرسول الیهم و انزال الکتاب، و الاوّل هو الاصح و علیه عامّة اهل العلم.
و قوله: «بِإِذْنِ اللَّهِ» معناه: ظلم الظالم و قصد المقتصد و سبق السابق بعلم اللَّه و ارادته. ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ اى ذلک الاصطفاء و الایراث هو الفضل الکبیر.
ثمّ جمعهم اللَّه سبحانه و تعالى فى دخول الجنّة فقال: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یعنى الاصناف الثلاثة. قرأ ابو عمرو: «یدخلونها» بضمّ الیاء و فتح الخاء و قرأ الآخرون: «یدخلونها» بفتح الیاء و ضمّ الخاء.
یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ جمع اسورة، و اسورة جمع سوار مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً یعنى من ذهب مرصع باللؤلؤ: قال الزجاج: من ذهب فى صفاء اللؤلؤ کما قیل من فضّة فى صفاء قواریر. و قیل: الحلىّ فیها للنّساء دون الرجال. و الصحیح انّه للرجال و النساء جمعیا لقوله: وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ.
«وَ قالُوا» اى یقولون اذا دخلوا الجنّة: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ».
قال ابن عباس یعنى: حزن النّار، و قال قتادة: حزن الموت. و قال عکرمة: حزن الذنوب و السیّئات و خوف ردّ الطاعات. و قال سعید بن جبیر: یعنى همّ الخبز فى الدنیا و همّ المعیشة، و قال الزجاج: اذهب اللَّه عن اهل الجنّة کلّ الاحزان ما کان منها لمعاش او لمعاد، قال مقاتل: لأنّهم کانوا لا یدرون ما یصنع اللَّه بهم، و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «لیس على اهل لا اله الّا اللَّه وحشة فى قبورهم و لا فى محشرهم و لا فى منشرهم و کانّى باهل لا اله الا اللَّه ینفضون التّراب عن رؤسهم و یقولون: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ...» الایة.
قوله: «الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ» اى دار الاقامة لا نبرح منها و لا نفارقها. المقامة المصدر، تقول: اقام، یقیم، اقامة، و مقامة، «مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ» لا یصیبنا فیها عنآء و مشقّة، «وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» اى اعیاء من التّعب یقال: النصب على القلب و اللغوب على البدن. روى عن الضحاک قال: اذا ادخل اهل الجنّة الجنّة استقبلهم الولدان و الخدم کأنّهم اللؤلؤ المکنون، قال: فیبعث اللَّه من الملائکة معه هدیّة من رب العالمین و کسوة من کسوة الجنّة فیلبسه قال فیریدان یدخل الجنّة فیقول الملک کما انت فیقف و معه عشرة خواتیم من خواتیم الجنّة هدیّة من رب العالمین فیضعها فى اصابعه مکتوب فى اوّل خاتم منها «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ»، و فى الثانى مکتوب «ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ»، و فى الثالث مکتوب «رفعت عنکم الاحزان و الهموم»، و فى الرابع مکتوب «زوّجناکم الحور العین»، و فى الخامس مکتوب «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ»، و فى السادس مکتوب «إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا»، و فى السابع مکتوب «أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ»، و فى الثامن مکتوب «صرتم آمنین لا تخافون ابدا» و فى التاسع مکتوب «رافقتم النبیّین و الصّدّیقین و الشهداء»، و فى العاشر مکتوب «فى جوار من لا یؤذى الجیران»، ثمّ یقول الملک: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ»، فلمّا دخلوا «قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ، الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ»، الایة.
قوله: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا یُقْضى عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا یهلکون فیستریحوا، کقوله: فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ اى قتله. و قیل: لا یقضى علیهم الموت فیموتوا، کقوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لیقض علینا الموت فنستریح، وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها اى من عذاب النّار، و قوله کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ لا یدلّ على تخفیف عنهم بل على نقصان فى النّار ثمّ تزداد. کَذلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُورٍ قرأ ابو عمرو: «یجزى» بضمّ الیاء و فتح الزّاء، «کلّ کفور» بالرفع على غیر تسمیة الفاعل. و قرأ الآخرون: «نجزى» بفتح النّون و کسر الزّاء، «کلّ کفور» بالنّصب.
«وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ» اى یستغیثون و یصیحون فیها. اصطرخ افتعل من الصّراخ و هو الصّیاح دخلت الطاء فیه للمبالغة کدخولها فى الاصطبار و الاصطفاء و الاصطباع و الاصطیاد، و الصّریخ الغیاث و المغیث ایضا، «رَبَّنا أَخْرِجْنا» القول هاهنا مضمر، تأویله: یقولون ربّنا اخرجنا من النّار و ردّنا الى الدنیا «نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ» من الشرک و السیئات، فیقول اللَّه لهم توبیخا: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ» قال الحسن: اربعون سنة. و قال ابن عباس: ستّون سنة و هو العمر الّذى اعذر اللَّه الى ابن آدم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «من عمّره اللَّه ستّین سنة فقد اعذر الیه فى العمر».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اعمار امّتى ما بین الستین الى السبعین و اقلهم من یجوز ذلک».
و عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة نودى این أبناء الستین و هو الّذى قال اللَّه عزّ و جلّ: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ.
و قال قتادة: العمر حجّة علیک یا ابن آدم.
وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ محمد (ص). هذا قول اکثر المفسرین. و قیل: النذیر القرآن. و قیل: هو الشیب، معناه: أ و لم نعمّرکم حتّى شبتم و یقال: الشیب برید الموت و فى الاثر: ما من شعرة تبیضّ الّا قالت لاختها استعدى فقد قرب الموت. و نظر فضیل الى رجل و خطّه الشیب فقال: اتّق اللَّه فانّ الموت قد غرز اعلامه فى لحیتک: و قیل: النذیر موت الاهل و الاقارب. «فَذُوقُوا» اى العذاب، «فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» ناصر یعینهم.
«إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى ما غاب فیهما عنکم و ان شاهده غیرکم، «إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» الّتى یشاهدها احد. و قیل: عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فلا تضمروا فیها ما یکرهه سبحانه. و قیل: إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فلو اخرجکم لعدتم الى ما کنتم علیه لقوله: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه.
هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ بعد الامم الخالیة کلّ قائم بعد ذاهب خلیفة. و قیل: معناه جعلکم امّة خلفت من قبلها و رأت فیمن قبلها ما ینبغى ان یعتبر به.
و قیل: اورثکم الکتاب و جعلکم خلائف فى الارض لتشکروه و لا تکفروه ثمّ اوعد الکفّار.
فقال: «فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ» اى جزاء کفره وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً، بغضا و غضبا، وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً تبارا و هلاکا و خسرانا بالجنّة.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى الاصنام، تأویله: شرکائى فاضاف الیهم لانهم زعموا ذلک. اى جعلتموهم شرکائى بزعمکم. أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ یعنى قل لهم: ان خلقوا شیئا من الارض او من السّماء فارونیه، أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً فَهُمْ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْهُ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و حمزة و حفص: بینة على التوحید، و الباقون: بینات بالجمع، تأویله: ام انزلنا کتابا فیه انّ للَّه شرکاء فهم على بیّنة واضحة ممّا فى ذلک الکتاب او آتیناهم کتابا بانّ اللَّه لا یعذّبهم فهم واثقون به بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ اى ما یعد الظالمون بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً اى کفرهم عن تقلید محض و وعد کاذب. قال مقاتل: یعنى ما یعد الشیطان کفّار بنى آدم من شفاعة الالهة لهم فى الآخرة غرور باطل.
إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا یعنى ان لا تزولا کقوله: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا، یعنى ان لا تضلّوا و کقوله: أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى: ان لا تمید بکم، وَ لَئِنْ زالَتا یعنى: لو خلاهما لزالتا و لو زالتا، إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ الزوال.
و قیل: من بعد اللَّه، اى من غیره و سواه، اى ما قدر احد على اعادتهما الى مکانهما الّا اللَّه، إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً. فان قیل فما معنى ذکر الحلم هاهنا؟ قیل: لانّ السماوات و الارض کادتا تتفطّران و تنشقّان و تزولان عند قولهم: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً و همّتا بما همّتا من عقوبة الکفّار فامسکهما اللَّه عزّ و جلّ عن الزوال بحلمه و غفر انه ان یعاجلهم بالعقوبة، و بهذا المعنى دخل الرؤف الرّحیم فى قوله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ سبب نزول این آیه آن بود که کفّار قریش پیش از مبعث رسول صلى اللَّه علیه و سلّم بایشان رسید که اهل کتاب پیغامبران خود را دروغ زن داشتند، ایشان گفتند: لعن اللَّه الیهود و النصارى اتتهم الرسل فکذّبوهم لعنت باد بر جهودان و ترسایان که پیغامبران خود را دروغ زن داشتند، آن گه سوگند یاد کردند بایمان مغلّظه که اگر بما رسولى آید و کتابى آرد او را بپذیریم و راستگوى داریم تا ازیشان راست راهتر باشیم، و قریش این سخن را از حسد میگفتند که اهل کتاب را عزّ کتاب و شریعت بود و قریش را نبود، از حق جلّ جلاله کتاب و رسول میخواستند، پس چون رسول آمد بایشان و قرآن نپذیرفتند و هم بران کفر و شرک مىبودند اینست که رب العالمین فرمود: فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً اى ما زادهم مجیئه الّا تباعدا عن الهدى.
اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیِّئِ اى تکبّروا عن الایمان و مکروا السّیّئ فى دفع امره، استکبارا منصوب على البدل من النفور، و مَکْرَ السَّیِّئِ یعنى العمل القبیح، اضیف المکر الى صفته کمسجد الجامع. قال الکلبى: و هو اجماعهم على الشرک و قتل النبى (ص). و قرأ حمزة: مکر السّیّئ ساکنة الهمز فى الوصل تخفیفا، فان وقف فبالیاء. وَ لا یَحِیقُ اى لا یحلّ و لا یحیط المکر السّیّئ إِلَّا بِأَهْلِهِ فقتلوا یوم بدر و قال ابن عباس: عاقبة الشرک لا تحلّ الّا بمن اشرک، و المعنى انّ و بال مکرهم راجع الیهم، و فى المثل: من حفر لاخیه وقع فیه.
فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ السنّة الصورة و الطریقة، تأویله: ما ینتظرون الّا ان ینزل بهم العذاب کما نزل بمن مضى من الکفّار و المکذّبین، فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فانّ من سافر فیها رأى آثار نزول العذاب بمن مکر السیّئات. و قیل: معناه: اقرؤا القرآن فتعرفوا ما حلّ بمن قبلکم، وَ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ من اهل مکة قُوَّةً وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ اى من احد. فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ عَلِیماً بهم قَدِیراً علیهم. و قیل: عَلِیماً بالمعصیة قَدِیراً على العقوبة.
وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما کَسَبُوا من المعاصى، ما تَرَکَ عَلى ظَهْرِها اى على ظهر الارض، مِنْ دَابَّةٍ الدّابّة فى هذه الایة عند بعضهم الانس و الجنّ. و قیل: الانس وحدهم. و قیل: عامّ فیما دبّ و درج، فانّ ابن مسعود قال: ان الجعل یهلک بخطیئة ابن آدم. و قال انس: انّ الضّبّ لیموت هزالا فى جحره بذنب ابن آدم.
قال بعض الأئمّة: لیس انّ البهیمة تؤخذ بذنب ابن آدم و لکنّها خلقت لابن آدم فلا معنى لا بقائها بعد افناء من خلقت له. و قیل: معنى ذلک لو أخذ الجانى فى الوقت الثانى من معصیته لکان قد فنى الخلق و انقطع النّسل لانّه لا احد الا و قد عصى هو و ابوه او جدّه و لو اهلک اوّل عاص لانقطع النّسل لانّه قدیما و قیل یحبس عنهم المطر فیهلک کلّ شىء. و قیل قد فعل بهم مرّة فى زمان نوح فلم یبق منهم سوى ما کان فى السفینة.
وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى معیّن، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ اى ذلک المعیّن، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً بمکانهم فیؤاخذهم و باعمالهم فیجازیهم.
عن عبد اللَّه بن عمر قال قال النبى (ص): «اذا اصاب اللَّه عزّ و جلّ قوما بعذاب اصاب به من بین ظهرانیهم ثمّ یبعثون یوم القیمة على اعمالهم و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ... خداوند عالم کردگار مهربان نوازنده بندگان جلّ جلاله و تقدّست أسماؤه و تعالت صفاته، امّت احمد را اندرین آیت تشریف داد بهفت کرامت تشریفى تمام و تکریمى بزرگ و نواختى بىنهایت، و از فرزندان آدم هیچکس این هفت کرامت بهم نیافت مکر این امّت. از ان هفت سه چیز در صدر آیت است: اوّل أَوْرَثْنَا، دیگر اصْطَفَیْنا، سدیگر عِبادِنا. أَوْرَثْنَا وارثان خواند، اصْطَفَیْنا برگزیدگان خواند، عِبادِنا بندگان خواند میراث بران ما، برگزیدگان ما، بندگان پذیرفتگان ما. چون وارثان خواند، بحقیقت میراث وانستاند، چون برگزیدگان خواند در علم وى غلط نیست ردّ نکند، چون پذیرفتگان خواند با عیب بنیفکند. أَوْرَثْنَا میراث دادیم، نور هدى دولت دین عزّ علم آئین معرفت بهاى ایمان برکت سنّت میوه حکمت این همه کرا دادیم، الَّذِینَ اصْطَفَیْنا ایشان را که برگزیدیم چون میگزیدیم عیب مىدیدیم، رهى را به بىنیازى خود چنانک بود برگزیدیم اى محمد! آن روز که ما امّت ترا گزیدیم فریشتگان دراز عمر پر طاعت میدیدیم، آن روز که در نحل ضعیف عسل نهادیم بازان با قوّت میدیدیم آن روز که آن کرمک ضعیف را ابریشم دادیم ماران با هیبت میدیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم شیران با صولت میدیدیم، آن روز که گاو بحرى را عنبر دادیم پیلان با عظمت میدیدیم، آن روز که در صدف مروارید نهادیم نهنگان با سطوت میدیدیم، آن روز که آواز خوش بعندلیب دادیم طاووسان با زینت میدیدیم، آن روز که امّت محمد را مدح و ثنا گفتیم و رقم اصطفائیّت کشیدیم فرشتگان دراز عمر و مقرّبان پر طاعت را بر درگه خدمت میدیدیم.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم ز براى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خواستهام
از ان هفت سه رفت سه قسم دیگر آنست که فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ تقسیمى لطیف و کرامتى عظیم، هرگز از جهانیان هیچ کس از مولى این شرف و کرامت نیافت که این امّت یافت، رقم اصطفائیّت بر همه کشید، آن گه بکرم خود ابتدا بظالم کرد تا آن ظالم خجل نگردد، دل گیرد و امید تازه دارد. همانست که جاى دیگر فرمود: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... طبقات گزیدگان یاد کرد و نظام نیکان این امّت پیوسته عرضه کرد و ابتدا بکمینه ایشان کرد: التائبون هر چند گنهکاراناند از کرده خود پشیماناند و بتن فروشکسته و بدل اندهگناناند، عذر خواهان و عفو جویانند، مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: عرضت علىّ ذنوب امّتى و ما یلقى بعضهم من ظلم بعض فسألت اللَّه الشفاعة فاعطانیها
، فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ طفیلیاناند، وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ خواندگاناند، وَ مِنْهُمْ سابِقٌ باردادگاناند، ظالم ستمکار است عفو من وى را، مقتصد جوینده است عون من وى را، سابق بار داده است فضل من وى را، ظالم بتازیانه غفلت زده، بتیغ ناپاکى کشته، بر درگاه مشیّت افکنده، امید بر رحمت نهاده. مقتصد بتازیانهاى نیازرده، بتیغ خجل کشته، بر درگاه طلب افکنده، بر امید نزدیکى نشسته، سابق بتازیانه آشنایى زده، بتیغ دوستى کشته، بر درگاه آرزومندى سوخته، امید بر دیدار نهاده. اى ظالم عفو ترا تا لطف پیدا شود، اى مقتصد عون ترا تا فضل پیدا شود، اى سابق قربت ترا تا برّ و احسان پیدا شود. اى ظالم ستر ترا و ننگ نیست، اى مقتصد قبول ترا و باک نیست، اى سابق قربت ترا و بخل نیست. اگر ظالمى من راحمام، ور مقتصدى من عالمام، ور سابقى من ناظرم. اگر ظالمى عذرى بس، ور مقتصدى سعیى بس، ور سابقى قصدى بس. ظلم ظالم زیر ستر من، جهد مقتصد زیر عون من، سبق سابق زیر لطف من، این همه بفضل بزرگوار من. سه فرقت بر سه مرتبت یاد کرد، باعمال از هم جدا کرد و بفضل درهم رسانید.
ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ این فضل کبیر هفت کرامت است که با این امت کرد. اى دوست هر چه فضل برگیرد عیب بنیفکند، عدل با فضل هرگز برنیاید.
ابن الاعرابى گوید: هر کجا در قرآن ذکر عذاب و ذکر رحمت آید تو مینگر اگر پیشتر رحمت یاد کرده پس عذاب، وعید است، و اگر پیشتر عذاب یاد کرده پس رحمت، عذاب منسوخ است، و اگر هر دو بهم یاد کرده حکم رحمت راست، از بهر آنکه حکیم بر حقّ خویش بنا کند امّا حقّ کس فرو نگذارد، و رب العالمین در خدایى خود از خلق و خدمت خلق بىنیاز است و از معاصى خلق بىگزند بردبار و فراخ فضل و بر خلق مهربان.
اهل معرفت گفتهاند: این هر سه فرقت که یاد کردیم هر یکى را از مشرب توحید آبشخورى است بر اندازه روش خویش یکى شاربه یکى ساقیه یکى سائمه، شاربه سابقاناند، ساقیه مقتصداناند، سائمه ظالماناند. شاربه محققاناند، ساقیه خاکیاناند، سائمه متعرّضاناند و الیه الاشارة بقوله: لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ، شاربه از جام عیان آشامیدند در ساقى مینگرستند چون شراب میچشیدند، ساقیه هر چند که نیافتند آنچه شنیدند امّا در شنیده ببهره رسیدند، سائمه نه شنیدند و نه دیدند امّا هم بىبهره نباشند چون انکار نگزیدند. شاربه در پیشگاهاند، ساقیه در طلب همراهاند، سائمه موقوف مانده بر درگاهاند، هر یکى را بآنچه سزاست میدارد نه نامستحق را زیادت کند نه از سزاى سزاواران بکاهد، ذلک هو الفضل الکبیر الذى ذکر الظالم مع السابق.
و قیل: الظالم مع السابق. و قیل: الظالم هو الافضل لانّه اراد به من ظلم نفسه لکثرة ما حمّلها من الطاعة. و قیل: لمّا ذکر بلفظ الایراث ففى المیراث یبدأ بذوى الفرض ثمّ ما یبقى فللعصبة و ان کان صاحب الفرض اضعف استحقاقا کذلک قال اللَّه عز و جل: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ فقدّمه على السابق. و قیل: الظالم الذى ترک الحرام و المقتصد الذى ترک الشبهة و السابق الذى ترک الفضل فى الجملة. و قیل: الظالم من له علم الیقین و المقتصد من له عین الیقین و السابق من له حق الیقین. و قیل: الظالم صاحب المودّة و المقتصد صاحب الخلّة و السابق صاحب المحبّة. و قیل: الظالم صاحب سخاء و المقتصد صاحب جود و السابق صاحب ایثار. و قیل: الظالم صاحب خوف و المقتصد صاحب خشیة و السابق صاحب هیبة و قیل: الظالم طالب الدنیا و المقتصد طالب العقبى و السابق طالب المولى و قیل: الظالم صاحب تواجد و المقتصد صاحب وجد و السابق صاحب وجود.
و قیل: الظالم صاحب المحاضرة و المقتصد صاحب المکاشفة و السابق صاحب المشاهدة.
و قیل: الظالم یراه فى الآخرة بمقدار ایام الدنیا فى کلّ جمعة مرة و المقتصد یراه فى کلّ یوم مرّة و السابق غیر محجوب عنه البتّة ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ.
جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها لمّا ذکر اصنافهم رتّبها و لمّا ذکر الجنّة ذکرهم على الجمع فقال: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها نبّه على انّ دخولهم الجنّة لا لاستحقاق بل بفضله و لیس فى الفضل تمییز.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ اى جوانمرد! قدر تریاق مار گزیده داند، قدر آتش سوزان پروانه داند، قدر پیراهن یوسف، یعقوب غمگین داند، او که مغرور سلامت خویش است اگر او را تریاق دهى قدر آن چه داند؟ جان بلب رسیدهاى باید تا قدر و خطر تریاق بداند، درویشى دل شکستهاى غم خوردهاى اندوه کشیدهاى باید تا قدر این نواخت و عزّ این خطاب بداند که الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ.
باش تا فردا که آن درویش دل ریش را در حظیره قدس بر سریر سرور نشانند و آن غلمان و ولدان چاکروار پیش تخت دولت او سماطین برکشند، شب محنت بپایان رسیده خورشید سعادت از افق کرامت برآمده و از حضرت عزّت الطاف کرم روى بدرویش نهاده بزبان ناز و دلال همیگوید بنعت شکر: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. اى مسکین! این دنیا عالم مجاز است، در عالم مجاز پدید بود که از حقایق چه کشف توان کرد، بر پر پشهاى پیدا بود که چه نقش توان کرد، دنیا زندانست بر زندانیان جز حزن و اندوه و حسرت چه نشان توان کرد، روز بازار و هنگام بار این اندهگنان فردا بود که مکنونات لطف و مخزونات غیب از ستر غیرت بیرون آرند نابسوده دستها و نابرماسیده خاطرها و درویش را حوصلهاى دهند فراخ تا قدح قدح بلکه بحر بحر شراب رؤیت مىکشد و نعره هل من مزید میزند. الحمد للَّه وحده.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم ز براى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خواستهام
از ان هفت سه رفت سه قسم دیگر آنست که فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ تقسیمى لطیف و کرامتى عظیم، هرگز از جهانیان هیچ کس از مولى این شرف و کرامت نیافت که این امّت یافت، رقم اصطفائیّت بر همه کشید، آن گه بکرم خود ابتدا بظالم کرد تا آن ظالم خجل نگردد، دل گیرد و امید تازه دارد. همانست که جاى دیگر فرمود: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... طبقات گزیدگان یاد کرد و نظام نیکان این امّت پیوسته عرضه کرد و ابتدا بکمینه ایشان کرد: التائبون هر چند گنهکاراناند از کرده خود پشیماناند و بتن فروشکسته و بدل اندهگناناند، عذر خواهان و عفو جویانند، مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: عرضت علىّ ذنوب امّتى و ما یلقى بعضهم من ظلم بعض فسألت اللَّه الشفاعة فاعطانیها
، فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ طفیلیاناند، وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ خواندگاناند، وَ مِنْهُمْ سابِقٌ باردادگاناند، ظالم ستمکار است عفو من وى را، مقتصد جوینده است عون من وى را، سابق بار داده است فضل من وى را، ظالم بتازیانه غفلت زده، بتیغ ناپاکى کشته، بر درگاه مشیّت افکنده، امید بر رحمت نهاده. مقتصد بتازیانهاى نیازرده، بتیغ خجل کشته، بر درگاه طلب افکنده، بر امید نزدیکى نشسته، سابق بتازیانه آشنایى زده، بتیغ دوستى کشته، بر درگاه آرزومندى سوخته، امید بر دیدار نهاده. اى ظالم عفو ترا تا لطف پیدا شود، اى مقتصد عون ترا تا فضل پیدا شود، اى سابق قربت ترا تا برّ و احسان پیدا شود. اى ظالم ستر ترا و ننگ نیست، اى مقتصد قبول ترا و باک نیست، اى سابق قربت ترا و بخل نیست. اگر ظالمى من راحمام، ور مقتصدى من عالمام، ور سابقى من ناظرم. اگر ظالمى عذرى بس، ور مقتصدى سعیى بس، ور سابقى قصدى بس. ظلم ظالم زیر ستر من، جهد مقتصد زیر عون من، سبق سابق زیر لطف من، این همه بفضل بزرگوار من. سه فرقت بر سه مرتبت یاد کرد، باعمال از هم جدا کرد و بفضل درهم رسانید.
ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ این فضل کبیر هفت کرامت است که با این امت کرد. اى دوست هر چه فضل برگیرد عیب بنیفکند، عدل با فضل هرگز برنیاید.
ابن الاعرابى گوید: هر کجا در قرآن ذکر عذاب و ذکر رحمت آید تو مینگر اگر پیشتر رحمت یاد کرده پس عذاب، وعید است، و اگر پیشتر عذاب یاد کرده پس رحمت، عذاب منسوخ است، و اگر هر دو بهم یاد کرده حکم رحمت راست، از بهر آنکه حکیم بر حقّ خویش بنا کند امّا حقّ کس فرو نگذارد، و رب العالمین در خدایى خود از خلق و خدمت خلق بىنیاز است و از معاصى خلق بىگزند بردبار و فراخ فضل و بر خلق مهربان.
اهل معرفت گفتهاند: این هر سه فرقت که یاد کردیم هر یکى را از مشرب توحید آبشخورى است بر اندازه روش خویش یکى شاربه یکى ساقیه یکى سائمه، شاربه سابقاناند، ساقیه مقتصداناند، سائمه ظالماناند. شاربه محققاناند، ساقیه خاکیاناند، سائمه متعرّضاناند و الیه الاشارة بقوله: لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ، شاربه از جام عیان آشامیدند در ساقى مینگرستند چون شراب میچشیدند، ساقیه هر چند که نیافتند آنچه شنیدند امّا در شنیده ببهره رسیدند، سائمه نه شنیدند و نه دیدند امّا هم بىبهره نباشند چون انکار نگزیدند. شاربه در پیشگاهاند، ساقیه در طلب همراهاند، سائمه موقوف مانده بر درگاهاند، هر یکى را بآنچه سزاست میدارد نه نامستحق را زیادت کند نه از سزاى سزاواران بکاهد، ذلک هو الفضل الکبیر الذى ذکر الظالم مع السابق.
و قیل: الظالم مع السابق. و قیل: الظالم هو الافضل لانّه اراد به من ظلم نفسه لکثرة ما حمّلها من الطاعة. و قیل: لمّا ذکر بلفظ الایراث ففى المیراث یبدأ بذوى الفرض ثمّ ما یبقى فللعصبة و ان کان صاحب الفرض اضعف استحقاقا کذلک قال اللَّه عز و جل: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ فقدّمه على السابق. و قیل: الظالم الذى ترک الحرام و المقتصد الذى ترک الشبهة و السابق الذى ترک الفضل فى الجملة. و قیل: الظالم من له علم الیقین و المقتصد من له عین الیقین و السابق من له حق الیقین. و قیل: الظالم صاحب المودّة و المقتصد صاحب الخلّة و السابق صاحب المحبّة. و قیل: الظالم صاحب سخاء و المقتصد صاحب جود و السابق صاحب ایثار. و قیل: الظالم صاحب خوف و المقتصد صاحب خشیة و السابق صاحب هیبة و قیل: الظالم طالب الدنیا و المقتصد طالب العقبى و السابق طالب المولى و قیل: الظالم صاحب تواجد و المقتصد صاحب وجد و السابق صاحب وجود.
و قیل: الظالم صاحب المحاضرة و المقتصد صاحب المکاشفة و السابق صاحب المشاهدة.
و قیل: الظالم یراه فى الآخرة بمقدار ایام الدنیا فى کلّ جمعة مرة و المقتصد یراه فى کلّ یوم مرّة و السابق غیر محجوب عنه البتّة ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ.
جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها لمّا ذکر اصنافهم رتّبها و لمّا ذکر الجنّة ذکرهم على الجمع فقال: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها نبّه على انّ دخولهم الجنّة لا لاستحقاق بل بفضله و لیس فى الفضل تمییز.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ اى جوانمرد! قدر تریاق مار گزیده داند، قدر آتش سوزان پروانه داند، قدر پیراهن یوسف، یعقوب غمگین داند، او که مغرور سلامت خویش است اگر او را تریاق دهى قدر آن چه داند؟ جان بلب رسیدهاى باید تا قدر و خطر تریاق بداند، درویشى دل شکستهاى غم خوردهاى اندوه کشیدهاى باید تا قدر این نواخت و عزّ این خطاب بداند که الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ.
باش تا فردا که آن درویش دل ریش را در حظیره قدس بر سریر سرور نشانند و آن غلمان و ولدان چاکروار پیش تخت دولت او سماطین برکشند، شب محنت بپایان رسیده خورشید سعادت از افق کرامت برآمده و از حضرت عزّت الطاف کرم روى بدرویش نهاده بزبان ناز و دلال همیگوید بنعت شکر: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. اى مسکین! این دنیا عالم مجاز است، در عالم مجاز پدید بود که از حقایق چه کشف توان کرد، بر پر پشهاى پیدا بود که چه نقش توان کرد، دنیا زندانست بر زندانیان جز حزن و اندوه و حسرت چه نشان توان کرد، روز بازار و هنگام بار این اندهگنان فردا بود که مکنونات لطف و مخزونات غیب از ستر غیرت بیرون آرند نابسوده دستها و نابرماسیده خاطرها و درویش را حوصلهاى دهند فراخ تا قدح قدح بلکه بحر بحر شراب رؤیت مىکشد و نعره هل من مزید میزند. الحمد للَّه وحده.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره یس سه هزار حرف است و هفتصد و بیست و نه کلمت و هشتاد و سه آیت، جمله به مکه فرو آمد و در مکّیات شمرند، و درین سوره نه ناسخ است نه منسوخ.
روى عن ابى بکر الصدیق (رض) قال قال رسول اللَّه (ص): یس تدعى المعمة قیل: یا رسول اللَّه و ما المعمّة؟ قال: یعم صاحبها خیر الدنیا و خیر الآخرة و تدعى الدافعة و القاضیة تدفع عنه کل سوء و تقضى له کل حاجة.
و عن عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): ان فى القرآن سورة یشفع قارئها و یغفر لمستمعها الا و هى سورة یس.
و روى عنه صلى اللَّه علیه و سلم قال: من قرأها عدلت له عشرین حجة و من سمعها کانت له الف دینار فى سبیل اللَّه و من کتبها ثم شربها ادخلت جوفه الف دواء و الف نور و الف برکة و الف رحمة و نزع منه کل داء.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة یس فى لیلة اصبح مغفورا له.
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: من دخل المقابر و قرأ سورة یس خفف عنهم یومئذ و کان له بعدد من فیها حسنات.
و عن یحیى بن ابى کثیر قال: بلغنا انّ من قرأ یس حین یصبح لم یزل فى فرح حتّى یمسى و من قرأها حین یمسى لم یزل فى فرح حتّى یصبح.
یس باخفاء نون قراءت ابن عامر و کسایى و ابو بکر و نافع است و باماله یاء قراءت حمزه و کسایى و ابو بکر. مفسران گفتند: یس معنى آنست که: یا انسان، یعنى محمدا صلى اللَّه علیه و سلّم. ابو العالیة گفت: معناه یا رجل. بو بکر و راق گفت: یا سیّد البشر. ابن عباس گفت: تأویل این تأویل حروف مقطّعه است در اوائل سور و شرح آن هر جاى در موضع خویش رفت.
وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ قسم است که رب العزّة یاد میفرماید به قرآن. میگوید: باین قرآن راست درست بىغلط که تو اى محمد از فرستادگانى، یعنى تو یکى از پیغامبران مرسل، جواب بو جهل است و ولید مغیرة که میگفتند: لست مرسلا. و حکیم اینجا صفت قرآن است بمعنى محکم، اى احکمه اللَّه، کالسعید اسعده اللَّه همانست که جاى دیگر فرمود: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ. و قیل: الحکیم الحاکم.
عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ در موضع حال است و صفت مصطفى است، یعنى که تو از مرسلانى بر طریقى راست بر دینى درست و شریعتى پاک و سیرتى پسندیده، همانست که جایى دیگر فرمود: إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ. و روا باشد که صراط مستقیم صلة مرسلین بود و المعنى: انّک لمن المرسلین الذى ارسلوا على صراط مستقیم و هو الاسلام تو از ان فرستادگانى که ایشان را بر راه راست و دین اسلام فرستادند.
تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ حمزه و کسایى و ابن عامر و حفص تنزیل بنصب خوانند بر مصدر یعنى نزل تنزیلا. باقى برفع خوانند بر خبر مبتداى محذوف کانّه قال: هو تنزیل العزیز الرّحیم. و قیل: المراد به المنزل و لهذا نظائر فى القرآن و تقول العرب: هذا الدّرهم ضرب الامیر، اى مضروبه. و تنزیل بناء کثرت و مبالغت است، اشارت است که این قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بکرّات و مرّات فرو آمد بمدّت بیست و سه سال سیزده سال به مکه و ده سال به مدینه نجم نجم آیت آیت سوره سوره چنانک حاجت بود و لایق وقت بود. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ اى عزیز بالأعداء، رحیم بالمؤمنین. عزیزم تا دشمن در دنیا مرا نداند، رحیمام تا مؤمن در عقبى مرا به بیند.
لِتُنْذِرَ قَوْماً این سخن متّصل است بارسال، اى ارسلت لتنذر قوما. ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ قَوْماً درین موضع دو وجه دارد یکى آنکه صلت است و معنى آنست که ترا فرستادیم تا آگاه کنى قومى را که پدران ایشان را آگاه کردهاند، چنان که انبیا پدران ایشان را آگاه کردند تو ایشان را آگاه کن. و قیل: معناه لتنذر قوما العذاب الّذى انذر آباؤهم، ذلک کقوله:نَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً. وجه دیگر آنست که: این ماى نفى است یعنى: لم ینذر آباؤهم، کقوله: وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ یعنى العرب و المراد: آباؤهم الادنون و هم قریش فانّ آباءهم الاقدمین اتاهم المنذرین لا محالة.
گفتهاند: این در روزگار فترت بود میان رفع عیسى و بعثت محمد مصطفى علیهما السلام که در مکه مشرکان عرب بودند که نه کتاب داشتند و نه بایشان پیغامبرى آمد و هو المشار الیه بقوله عزّ و جلّ: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا الى قوله: وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
فَهُمْ غافِلُونَ عن الایمان و الرّشد کنایة عن القوم. و من جعله نفیا جاز ان یعود الى الآباء و الغفلة ذهاب المعنى عن النفس و النّسیان ذهاب المعنى عن النفس بعد حضوره.
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى وجب العذاب و السخط لانّهم لا یؤمنون، و القول حکم اللَّه عزّ و جلّ انّهم اهل النّار. و قیل: قوله لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ نظیره قوله: وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ.
قول درین آیت قضیّت از لیست، میگوید: واجب شد و درست گشت سخن خداى در ازل که بیشترین کافران و بیگانگان ایمان نیارند، اى محمد تو ایشان را میخوان لکن پیش از خواندن تو هر کس که خشم من در وى رسید هرگز ایمان نیارد، و هم ازین باب است آنچه گفت: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا، جاى دیگر فرمود: إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ.
و فى الخبر الصحیح روى عبد اللَّه بن عمرو بن عاص قال: خرج رسول اللَّه (ص) و فى یده کتابان فقال للّذى فى یده الیمنى: هذا کتاب من ربّ العالمین فیه أسماء اهل الجنّة و أسماء آبائهم و قبائلهم ثمّ اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا ثمّ قال للّذى فى شماله: هذا کتاب من رب العالمین فیه اسماء اهل النار و أسماء آبائهم و قبائلهم ثمّ اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا، ثمّ قال بیده فنبذاهما ثمّ قال: فرغ ربّکم من العباد فریق فى الجنّة و فریق فى السعیر.
قوله: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا، التأویل: جعلنا فى ایدیهم اغلالا الى اعناقهم لانّ الغلّ لا یکون فى العنق دون الید. و فى قراءة ابن عباس و ابن مسعود: جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ فهى راجعة الى الایمان المحذوفة فى الایة، یعنى فتلک الایمان مجموعة الى اذقانهم فَهُمْ مُقْمَحُونَ غاضوا الأبصار رافعو الرّؤس لانّ المغلول اذا ردّ یده الى ذقنه رفع رأسه، و اصل الاقماح غضّ البصر و رفع الرّأس یقال: بعیر مقمح و مقامح اذا روى من الماء فاقمح، معنى آنست که مادر گردنهاى ایشان زنجیرها کردیم تا دستهاى ایشان بزنخها وا بر گردن بستیم، فَهُمْ مُقْمَحُونَ تا سرهاى ایشان برداشته آمد یعنى که نتوانند که سر در پیش افکنند یا در پیش نگرند که هر آن کس که دست او بغلّ با گردن و زنخ بسته شود سرش برداشته بماند و از متحیّرى چشمش در آسمان خیره بماند. ابو عبید گفت: این مثلى است که ربّ العالمین زد از بهر آن بیگانگان ناگرویده، و معنى آنست که ما دستهاى ایشان از نفقه کردن در راه خداى و سعى کردن در تقرّب بخداى فرو بستیم استوار تا هیچ نتواند که دستى بخیر فرا کنند یا تقرّبى باللّه کنند. مفسران گفتند: این آیت على الخصوص در شأن بو جهل فرو آمد و آن یا روى از قبیلة مخزوم، و سبب آن بود که بو جهل سوگند یاد کرد به لات و عزى که بروم و چون محمد نماز کند سنگى بسر وى فروگذارم و عرب را ازو باز رهانم، رفت و سنگ برداشت و رسول خدا در نماز بود، بو جهل دست برداشت تا سنگ بیندازد بتقدیر الهى آن دست وى با سنگ در بر گردن وى بسته شد، بو جهل نومید بازگشت و با یاران خود بگفت آنچه دید و آن سنگ از دست وى بیفتاد، آن مخزومى گفت: انا اقتله بهذا الحجر. سنگ برداشت و رفت، چون نزدیک مصطفى (ص) رسید اللَّه چشم وى نابینا کرد تا حس و آواز مىشنید و کس را مىندید، پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
ابن عباس گفت: رسول خدا در نماز قراءت بلند میخواند و مشرکان قریش را خوش نمىآمد همه فراهم آمدند تا بیکبار بسر وى زخم برند و او را هلاک کنند، در آن حال که قصد کردند دستهاشان و ابر گردن بسته شد و نابینا گشتند، پس همه از روى عجز پیش مصطفى (ص) آمدند، گفتند: اى محمد خدا ترا بر تو سوگند مىنهیم و حرمت قرابت و حقّ رحم شفیع مىآریم دعا کن تا ما بحال خود باز شویم و نیز قصد تو نکنیم.
آن گه رب العالمین در بیان این قصّه آیت فرستاد و باز نمود که ایشان از ان ایمان مىنیارند که ما ایشان را از راه هدى باز داشتهایم و چشم دل ایشان از دیدن حق نابینا کردهایم و دست همّت ایشان از عروه اسلام دور داشتهایم وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً.
قوله: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا قرا حمزة و الکسائى و حفص سدا بفتح السین، و الباقون بضمّها، و هما لغتان، و قیل: السدّ بالفتح ما کان معمولا من فعل بنى آدم، و بالضّم ما کان خلقة من فعل اللَّه. و قیل: بالفتح المصدر و بالضّم الاسم و هو معنى قوله عز و جل: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً.
فَأَغْشَیْناهُمْ اى اعمیناهم، من التغشیة و هى التغطیة، فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ سبیل الهدى این آیت هم در شأن ایشانست که قصد رسول خدا کردند یعنى که ایشان را بمنزلت کسى کرد که پس و پیش وى دیوارى برآرند و دو دست وى بغلّ با گردن بندند و نابینا گردانند تا چنانک این کس به هیچ چیز و هیچکس راه نبرد و درماند ایشان نیز درماندند و برسول خدا دست نیافتند. و گفتهاند: این آیت حرزى نیکوست، کسى که از دشمن ترسد این آیت بر روى دشمن خواند، اللَّه تعالى شر ان دشمن از وى باز دارد و دشمن را از وى در حجاب کند چنانک با رسول خدا کرد آن شب که کافران قصد وى کردند بدر سراى وى آمدند تا بسر وى هجوم برند و رسول خداى على (ع) را بجاى خود خوابانید و بیرون آمد بایشان بر گذشت و این آیت میخواند: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا... الى آخرها، و دشمنان او را ندیدند و در حجاب بماندند رسول برگذشت به ایشان و قصد مدینه کرد و آن ابتداى هجرت وى بود صلوات اللَّه و سلامه علیه.
وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى من اضلّه اللَّه هذا الضّلال لم ینفعه الانذار روى انّ عمر بن عبد العزیز دعا غیلان القدرى فقال: یا غیلان بلغنى انّک تکلّم فى القدر فقال: یا امیر المؤمنین انهم یکذّبون علىّ. قال: یا غیلان اقرأ اوّل سورة یس فقرأ: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ... الى قوله: وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، فقال غیلان: یا امیر المؤمنین و اللَّه لکأنّى لم اقرأها قطّ قبل الیوم اشهدک یا امیر المؤمنین انّى تائب ممّا کنت اقول فى القدر، فقال عمر بن عبد العزیز: اللّهم ان کان صادقا فتب علیه و ثبّته و ان کان کاذبا فسلّط علیه من لا یرحمه و اجعله آیة للمؤمنین، قال فاخذه هشام فقطع یدیه و رجلیه، قال ابن عون: انا رأیته مصلوبا على باب دمشق.
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ اى انّما ینفع انذارک من اتّبع الذّکر یعنى القرآن فعمل بما فیه، وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ اى و خاف عقاب اللَّه و لم یره.
و قیل: بالغیب فى سریرته، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ حسن و هو الجنّة، نظیره قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ.
روى عن ابى بکر الصدیق (رض) قال قال رسول اللَّه (ص): یس تدعى المعمة قیل: یا رسول اللَّه و ما المعمّة؟ قال: یعم صاحبها خیر الدنیا و خیر الآخرة و تدعى الدافعة و القاضیة تدفع عنه کل سوء و تقضى له کل حاجة.
و عن عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): ان فى القرآن سورة یشفع قارئها و یغفر لمستمعها الا و هى سورة یس.
و روى عنه صلى اللَّه علیه و سلم قال: من قرأها عدلت له عشرین حجة و من سمعها کانت له الف دینار فى سبیل اللَّه و من کتبها ثم شربها ادخلت جوفه الف دواء و الف نور و الف برکة و الف رحمة و نزع منه کل داء.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة یس فى لیلة اصبح مغفورا له.
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: من دخل المقابر و قرأ سورة یس خفف عنهم یومئذ و کان له بعدد من فیها حسنات.
و عن یحیى بن ابى کثیر قال: بلغنا انّ من قرأ یس حین یصبح لم یزل فى فرح حتّى یمسى و من قرأها حین یمسى لم یزل فى فرح حتّى یصبح.
یس باخفاء نون قراءت ابن عامر و کسایى و ابو بکر و نافع است و باماله یاء قراءت حمزه و کسایى و ابو بکر. مفسران گفتند: یس معنى آنست که: یا انسان، یعنى محمدا صلى اللَّه علیه و سلّم. ابو العالیة گفت: معناه یا رجل. بو بکر و راق گفت: یا سیّد البشر. ابن عباس گفت: تأویل این تأویل حروف مقطّعه است در اوائل سور و شرح آن هر جاى در موضع خویش رفت.
وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ قسم است که رب العزّة یاد میفرماید به قرآن. میگوید: باین قرآن راست درست بىغلط که تو اى محمد از فرستادگانى، یعنى تو یکى از پیغامبران مرسل، جواب بو جهل است و ولید مغیرة که میگفتند: لست مرسلا. و حکیم اینجا صفت قرآن است بمعنى محکم، اى احکمه اللَّه، کالسعید اسعده اللَّه همانست که جاى دیگر فرمود: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ. و قیل: الحکیم الحاکم.
عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ در موضع حال است و صفت مصطفى است، یعنى که تو از مرسلانى بر طریقى راست بر دینى درست و شریعتى پاک و سیرتى پسندیده، همانست که جایى دیگر فرمود: إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ. و روا باشد که صراط مستقیم صلة مرسلین بود و المعنى: انّک لمن المرسلین الذى ارسلوا على صراط مستقیم و هو الاسلام تو از ان فرستادگانى که ایشان را بر راه راست و دین اسلام فرستادند.
تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ حمزه و کسایى و ابن عامر و حفص تنزیل بنصب خوانند بر مصدر یعنى نزل تنزیلا. باقى برفع خوانند بر خبر مبتداى محذوف کانّه قال: هو تنزیل العزیز الرّحیم. و قیل: المراد به المنزل و لهذا نظائر فى القرآن و تقول العرب: هذا الدّرهم ضرب الامیر، اى مضروبه. و تنزیل بناء کثرت و مبالغت است، اشارت است که این قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بکرّات و مرّات فرو آمد بمدّت بیست و سه سال سیزده سال به مکه و ده سال به مدینه نجم نجم آیت آیت سوره سوره چنانک حاجت بود و لایق وقت بود. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ اى عزیز بالأعداء، رحیم بالمؤمنین. عزیزم تا دشمن در دنیا مرا نداند، رحیمام تا مؤمن در عقبى مرا به بیند.
لِتُنْذِرَ قَوْماً این سخن متّصل است بارسال، اى ارسلت لتنذر قوما. ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ قَوْماً درین موضع دو وجه دارد یکى آنکه صلت است و معنى آنست که ترا فرستادیم تا آگاه کنى قومى را که پدران ایشان را آگاه کردهاند، چنان که انبیا پدران ایشان را آگاه کردند تو ایشان را آگاه کن. و قیل: معناه لتنذر قوما العذاب الّذى انذر آباؤهم، ذلک کقوله:نَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً. وجه دیگر آنست که: این ماى نفى است یعنى: لم ینذر آباؤهم، کقوله: وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ یعنى العرب و المراد: آباؤهم الادنون و هم قریش فانّ آباءهم الاقدمین اتاهم المنذرین لا محالة.
گفتهاند: این در روزگار فترت بود میان رفع عیسى و بعثت محمد مصطفى علیهما السلام که در مکه مشرکان عرب بودند که نه کتاب داشتند و نه بایشان پیغامبرى آمد و هو المشار الیه بقوله عزّ و جلّ: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا الى قوله: وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
فَهُمْ غافِلُونَ عن الایمان و الرّشد کنایة عن القوم. و من جعله نفیا جاز ان یعود الى الآباء و الغفلة ذهاب المعنى عن النفس و النّسیان ذهاب المعنى عن النفس بعد حضوره.
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى وجب العذاب و السخط لانّهم لا یؤمنون، و القول حکم اللَّه عزّ و جلّ انّهم اهل النّار. و قیل: قوله لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ نظیره قوله: وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ.
قول درین آیت قضیّت از لیست، میگوید: واجب شد و درست گشت سخن خداى در ازل که بیشترین کافران و بیگانگان ایمان نیارند، اى محمد تو ایشان را میخوان لکن پیش از خواندن تو هر کس که خشم من در وى رسید هرگز ایمان نیارد، و هم ازین باب است آنچه گفت: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا، جاى دیگر فرمود: إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ.
و فى الخبر الصحیح روى عبد اللَّه بن عمرو بن عاص قال: خرج رسول اللَّه (ص) و فى یده کتابان فقال للّذى فى یده الیمنى: هذا کتاب من ربّ العالمین فیه أسماء اهل الجنّة و أسماء آبائهم و قبائلهم ثمّ اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا ثمّ قال للّذى فى شماله: هذا کتاب من رب العالمین فیه اسماء اهل النار و أسماء آبائهم و قبائلهم ثمّ اجمل على آخرهم فلا یزاد فیهم و لا ینقص منهم ابدا، ثمّ قال بیده فنبذاهما ثمّ قال: فرغ ربّکم من العباد فریق فى الجنّة و فریق فى السعیر.
قوله: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا، التأویل: جعلنا فى ایدیهم اغلالا الى اعناقهم لانّ الغلّ لا یکون فى العنق دون الید. و فى قراءة ابن عباس و ابن مسعود: جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ فهى راجعة الى الایمان المحذوفة فى الایة، یعنى فتلک الایمان مجموعة الى اذقانهم فَهُمْ مُقْمَحُونَ غاضوا الأبصار رافعو الرّؤس لانّ المغلول اذا ردّ یده الى ذقنه رفع رأسه، و اصل الاقماح غضّ البصر و رفع الرّأس یقال: بعیر مقمح و مقامح اذا روى من الماء فاقمح، معنى آنست که مادر گردنهاى ایشان زنجیرها کردیم تا دستهاى ایشان بزنخها وا بر گردن بستیم، فَهُمْ مُقْمَحُونَ تا سرهاى ایشان برداشته آمد یعنى که نتوانند که سر در پیش افکنند یا در پیش نگرند که هر آن کس که دست او بغلّ با گردن و زنخ بسته شود سرش برداشته بماند و از متحیّرى چشمش در آسمان خیره بماند. ابو عبید گفت: این مثلى است که ربّ العالمین زد از بهر آن بیگانگان ناگرویده، و معنى آنست که ما دستهاى ایشان از نفقه کردن در راه خداى و سعى کردن در تقرّب بخداى فرو بستیم استوار تا هیچ نتواند که دستى بخیر فرا کنند یا تقرّبى باللّه کنند. مفسران گفتند: این آیت على الخصوص در شأن بو جهل فرو آمد و آن یا روى از قبیلة مخزوم، و سبب آن بود که بو جهل سوگند یاد کرد به لات و عزى که بروم و چون محمد نماز کند سنگى بسر وى فروگذارم و عرب را ازو باز رهانم، رفت و سنگ برداشت و رسول خدا در نماز بود، بو جهل دست برداشت تا سنگ بیندازد بتقدیر الهى آن دست وى با سنگ در بر گردن وى بسته شد، بو جهل نومید بازگشت و با یاران خود بگفت آنچه دید و آن سنگ از دست وى بیفتاد، آن مخزومى گفت: انا اقتله بهذا الحجر. سنگ برداشت و رفت، چون نزدیک مصطفى (ص) رسید اللَّه چشم وى نابینا کرد تا حس و آواز مىشنید و کس را مىندید، پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
ابن عباس گفت: رسول خدا در نماز قراءت بلند میخواند و مشرکان قریش را خوش نمىآمد همه فراهم آمدند تا بیکبار بسر وى زخم برند و او را هلاک کنند، در آن حال که قصد کردند دستهاشان و ابر گردن بسته شد و نابینا گشتند، پس همه از روى عجز پیش مصطفى (ص) آمدند، گفتند: اى محمد خدا ترا بر تو سوگند مىنهیم و حرمت قرابت و حقّ رحم شفیع مىآریم دعا کن تا ما بحال خود باز شویم و نیز قصد تو نکنیم.
آن گه رب العالمین در بیان این قصّه آیت فرستاد و باز نمود که ایشان از ان ایمان مىنیارند که ما ایشان را از راه هدى باز داشتهایم و چشم دل ایشان از دیدن حق نابینا کردهایم و دست همّت ایشان از عروه اسلام دور داشتهایم وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً.
قوله: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا قرا حمزة و الکسائى و حفص سدا بفتح السین، و الباقون بضمّها، و هما لغتان، و قیل: السدّ بالفتح ما کان معمولا من فعل بنى آدم، و بالضّم ما کان خلقة من فعل اللَّه. و قیل: بالفتح المصدر و بالضّم الاسم و هو معنى قوله عز و جل: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً.
فَأَغْشَیْناهُمْ اى اعمیناهم، من التغشیة و هى التغطیة، فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ سبیل الهدى این آیت هم در شأن ایشانست که قصد رسول خدا کردند یعنى که ایشان را بمنزلت کسى کرد که پس و پیش وى دیوارى برآرند و دو دست وى بغلّ با گردن بندند و نابینا گردانند تا چنانک این کس به هیچ چیز و هیچکس راه نبرد و درماند ایشان نیز درماندند و برسول خدا دست نیافتند. و گفتهاند: این آیت حرزى نیکوست، کسى که از دشمن ترسد این آیت بر روى دشمن خواند، اللَّه تعالى شر ان دشمن از وى باز دارد و دشمن را از وى در حجاب کند چنانک با رسول خدا کرد آن شب که کافران قصد وى کردند بدر سراى وى آمدند تا بسر وى هجوم برند و رسول خداى على (ع) را بجاى خود خوابانید و بیرون آمد بایشان بر گذشت و این آیت میخواند: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا... الى آخرها، و دشمنان او را ندیدند و در حجاب بماندند رسول برگذشت به ایشان و قصد مدینه کرد و آن ابتداى هجرت وى بود صلوات اللَّه و سلامه علیه.
وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى من اضلّه اللَّه هذا الضّلال لم ینفعه الانذار روى انّ عمر بن عبد العزیز دعا غیلان القدرى فقال: یا غیلان بلغنى انّک تکلّم فى القدر فقال: یا امیر المؤمنین انهم یکذّبون علىّ. قال: یا غیلان اقرأ اوّل سورة یس فقرأ: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ... الى قوله: وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، فقال غیلان: یا امیر المؤمنین و اللَّه لکأنّى لم اقرأها قطّ قبل الیوم اشهدک یا امیر المؤمنین انّى تائب ممّا کنت اقول فى القدر، فقال عمر بن عبد العزیز: اللّهم ان کان صادقا فتب علیه و ثبّته و ان کان کاذبا فسلّط علیه من لا یرحمه و اجعله آیة للمؤمنین، قال فاخذه هشام فقطع یدیه و رجلیه، قال ابن عون: انا رأیته مصلوبا على باب دمشق.
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ اى انّما ینفع انذارک من اتّبع الذّکر یعنى القرآن فعمل بما فیه، وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ اى و خاف عقاب اللَّه و لم یره.
و قیل: بالغیب فى سریرته، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ حسن و هو الجنّة، نظیره قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز من اشتاق الى لقیاه استعذب فیه ما یلقاه من بلواه فان طلب مونسا فى دنیاه او عقباه ضلّ من یدعو الّا ایاه بنام او که خرد را باو راه نیست و هیچکس از حقیقت جلال او آگاه نیست، بنام او که مفلسان را جز حضرت او پناه نیست و عاصیان را جز درگاه او درگاه نیست، بنام او که جهانیان را چو او پادشاه نیست و در آسمان و زمین جز او اللَّه نیست. اى خداوندى که دستگیر درماندگان جز توقیع جلال تو نیست: اى مهربانى که رهنماى متحیّریان جز منشور رحمت تو نیست، اى کریمى که آرام سوختگان جز از حضرت جمال و لطف تو نیست، اى عزیزى که عربده مستان عشق جز از جام شراب و شربت نوشاگین تو نیست، اى لطیفى که انس جان مشتاقان جز در انتظار دیدار و رضاى تو نیست، و اللَّه الموفق و المعین
گر پاى من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظنّ نبرى که دل گرفتار تو نیست
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست
قوله تعالى: یس گفتهاند که یس نام سوره است بدلیل آن خبر که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «انّ اللَّه تعالى قرأ یس و طه قبل ان خلق آدم بالفى عام فلمّا سمعت الملائکة قالوا طوبى لامّة ینزل علیهم هذا و طوبى لالسن تکلّم بهذا و طوبى لأجواف تحمل هذا»
حقّ جل جلاله و تقدّست أسماؤه پیش از آفرینش آدم بدو هزار سال طه و یس برخواند، ملائکة ملکوت چون آن بشنیدند گفتند: خنک مران امّتى را که این کلام پاک بایشان فروآید، خنک مران زبانها را که این خواند، خنک مران سینهها را که صدف این جوهر مکنون بود. و در خبر است که چون دوستان و مؤمنان در ان بوستان سعادت روند و بآن ناز و نعیم بهشت رسند از جناب جبروت ندا آید که از دیگران بسیار شنیدید وقت آن آمد که از ما شنوید فیسمعهم سورة الفاتحه و طه و یس. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «کانّ الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فى الرحمن یتلوه علیهم»، گل باید که از درخت خود بازکنى تا بوى آن بشرط یابى.
اسمعه ممّن قاله تزدد به
شعفا فطیب الورد من اغصانه
پس یک قول آنست که «یا انسان»، و این خطاب با صورت و بشریّت مصطفى است چنانک جاى دیگر فرمود: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ. از آنجا که انسانیّت و جنسیّت او مشاکل خلق است، و این خطاب با انسان بر وفق آنست و از آنجا که شرف نبوّت است و تخصیص رسالت خطاب با وى اینست که یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ، و این خطاب که با صورت و بشریّت است از بهر آن رفت تا نقاب غیرت سازند و هر نامحرمى را بر جمال و کمال وى اطلاع ندهند، این چنانست که گویند: ارسلانم خوان تا کس به نداند که کهام. دریغ بود آن چنان جمالى و کمالى که پر ماس دیده بو جهل و عتبه و شیبه گردد وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ دیده بو جهل که خیره شده انکارست از وى جز انسانیّت و بشریّت نبیند، دیده صدیق اکبر باید ز دوده استغفار تا جمال نبوت و کمال رسالت وى ببیند، دیده عتبه و شیبه که حجاب افکنده شب ردّ از لست جز نسبت عبد المطلب نبیند، دیده صدیق و فاروق باید روشن کرده صبح قبول ازل تا شرف و نواخت محمد رسول اللَّه ببیند. آرى حرم را بنا محرم نمودن شرط نیست کسى باید محرم شریعت و طریقت شده و گرد متابعت سید صلوات اللَّه و سلامه علیه در دیده طلب وى توتیاى حرمت گشته تا اهلیّت آن دارد که آن جمال ببیند.
و قیل: یس، الیاء اشارة الى یوم المیثاق و السین اشارة الى سرّه مع الاحباب فکانّه قال بحق یوم المیثاق و بسرّى مع الاحباب و بالقرآن الحکیم إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.
قوله: تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ این قرآن فرو فرستاده خداوندیست که نام وى عزیزست و رحیم، عزیز اوست که دشخوارست دریافتن او، اللَّه تعالى عزیز است بآن معنى که دریافت وى نیست و افهام و اوهام را رسیدن بکنه جلال وى نیست.
پیر طریقت گفت: اى نادر یافته یافته و نادیده عیان، اى در نهانى پیدا و در پیدایى نهان، یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان، بسر بر ما را کارى که از آن عبارت نتوان. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ هم عزیز است هم رحیم، عزیز به بیگانگان رحیم بمؤمنان، اگر عزیز بود بىرحیم هرگز کس او را نیابد و اگر رحیم بود بىعزیز همه کس او را یابد، عزیزست تا کافران در دنیا او را ندانند، رحیم است در عقبى تا مؤمنان او را به بینند.
لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ غافلان دواند یکى از کار دین غافل و از طلب صلاح خود بیخبر، سر بدنیا در نهاده و مست شهوت گشته و دیده فکرت و عبرت بر هم نهاده حاصل وى آنست که رب العزّة فرمود: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ، أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و فى الخبر: عجبت لغافل و لیس بمغفول عنه دیگر غافلى است پسندیده از کار دنیا و ترتیب معاش غافل، سلطان حقیقت بر باطن وى استیلا نموده، در مکاشفه جلال احدیّت چنان مستهلک شده که از خود غائب گشته، نه از دنیا خبر دارد نه از عقبى، بزبان حال میگوید:
این جهان در دست عقلست آن جهان در دست روح
پاى همّت بر قفاى هر دو دیه سالار زن
گر پاى من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظنّ نبرى که دل گرفتار تو نیست
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست
قوله تعالى: یس گفتهاند که یس نام سوره است بدلیل آن خبر که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «انّ اللَّه تعالى قرأ یس و طه قبل ان خلق آدم بالفى عام فلمّا سمعت الملائکة قالوا طوبى لامّة ینزل علیهم هذا و طوبى لالسن تکلّم بهذا و طوبى لأجواف تحمل هذا»
حقّ جل جلاله و تقدّست أسماؤه پیش از آفرینش آدم بدو هزار سال طه و یس برخواند، ملائکة ملکوت چون آن بشنیدند گفتند: خنک مران امّتى را که این کلام پاک بایشان فروآید، خنک مران زبانها را که این خواند، خنک مران سینهها را که صدف این جوهر مکنون بود. و در خبر است که چون دوستان و مؤمنان در ان بوستان سعادت روند و بآن ناز و نعیم بهشت رسند از جناب جبروت ندا آید که از دیگران بسیار شنیدید وقت آن آمد که از ما شنوید فیسمعهم سورة الفاتحه و طه و یس. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «کانّ الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فى الرحمن یتلوه علیهم»، گل باید که از درخت خود بازکنى تا بوى آن بشرط یابى.
اسمعه ممّن قاله تزدد به
شعفا فطیب الورد من اغصانه
پس یک قول آنست که «یا انسان»، و این خطاب با صورت و بشریّت مصطفى است چنانک جاى دیگر فرمود: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ. از آنجا که انسانیّت و جنسیّت او مشاکل خلق است، و این خطاب با انسان بر وفق آنست و از آنجا که شرف نبوّت است و تخصیص رسالت خطاب با وى اینست که یا أَیُّهَا النَّبِیُّ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ، و این خطاب که با صورت و بشریّت است از بهر آن رفت تا نقاب غیرت سازند و هر نامحرمى را بر جمال و کمال وى اطلاع ندهند، این چنانست که گویند: ارسلانم خوان تا کس به نداند که کهام. دریغ بود آن چنان جمالى و کمالى که پر ماس دیده بو جهل و عتبه و شیبه گردد وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ دیده بو جهل که خیره شده انکارست از وى جز انسانیّت و بشریّت نبیند، دیده صدیق اکبر باید ز دوده استغفار تا جمال نبوت و کمال رسالت وى ببیند، دیده عتبه و شیبه که حجاب افکنده شب ردّ از لست جز نسبت عبد المطلب نبیند، دیده صدیق و فاروق باید روشن کرده صبح قبول ازل تا شرف و نواخت محمد رسول اللَّه ببیند. آرى حرم را بنا محرم نمودن شرط نیست کسى باید محرم شریعت و طریقت شده و گرد متابعت سید صلوات اللَّه و سلامه علیه در دیده طلب وى توتیاى حرمت گشته تا اهلیّت آن دارد که آن جمال ببیند.
و قیل: یس، الیاء اشارة الى یوم المیثاق و السین اشارة الى سرّه مع الاحباب فکانّه قال بحق یوم المیثاق و بسرّى مع الاحباب و بالقرآن الحکیم إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.
قوله: تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ این قرآن فرو فرستاده خداوندیست که نام وى عزیزست و رحیم، عزیز اوست که دشخوارست دریافتن او، اللَّه تعالى عزیز است بآن معنى که دریافت وى نیست و افهام و اوهام را رسیدن بکنه جلال وى نیست.
پیر طریقت گفت: اى نادر یافته یافته و نادیده عیان، اى در نهانى پیدا و در پیدایى نهان، یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان، بسر بر ما را کارى که از آن عبارت نتوان. تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ هم عزیز است هم رحیم، عزیز به بیگانگان رحیم بمؤمنان، اگر عزیز بود بىرحیم هرگز کس او را نیابد و اگر رحیم بود بىعزیز همه کس او را یابد، عزیزست تا کافران در دنیا او را ندانند، رحیم است در عقبى تا مؤمنان او را به بینند.
لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ غافلان دواند یکى از کار دین غافل و از طلب صلاح خود بیخبر، سر بدنیا در نهاده و مست شهوت گشته و دیده فکرت و عبرت بر هم نهاده حاصل وى آنست که رب العزّة فرمود: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ، أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و فى الخبر: عجبت لغافل و لیس بمغفول عنه دیگر غافلى است پسندیده از کار دنیا و ترتیب معاش غافل، سلطان حقیقت بر باطن وى استیلا نموده، در مکاشفه جلال احدیّت چنان مستهلک شده که از خود غائب گشته، نه از دنیا خبر دارد نه از عقبى، بزبان حال میگوید:
این جهان در دست عقلست آن جهان در دست روح
پاى همّت بر قفاى هر دو دیه سالار زن
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى ماایم که زنده کنیم مردگان را، وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا و مینویسیم هر چه پیش میفرستند، وَ آثارَهُمْ و نشانها و رسمها و نهادها که مىنهادند، وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ و همه چیز را دانستهایم و شمرده، فِی إِمامٍ مُبِینٍ (۱۲) در لوح محفوظ آن پیشواى روشن پیدا.
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا ایشان را مثل زن و همسان ساز، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ مردمان آن شهر را، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳) آن گه که بایشان آمد فرستادگان.
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فرستادیم بایشان دو تن، فَکَذَّبُوهُما دروغ زن گرفتند ایشان را هر دو، فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ قوى کردیم آن دو رسول بآن سه دیگر، فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ (۱۴) ایشان را گفتند ما بشما فرستادگانیم.
قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا گفتند نیستید شما مگر مردمى همچون ما، وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ و فرو نفرستاد خداى هیچیز، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ (۱۵) نیستید شما مگر دروغ مىگویید.
قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ گفتند خداوند ما میداند، إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۶) که ما بشما فرستادگانیم.
وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۷) و نیست بر ما مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ گفتند ما بشما فال بد گرفتیم، لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا اگر باز نشوید ازین سخن، لَنَرْجُمَنَّکُمْ شما را بسنگ بکشیم، وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸) و بشما رسد از ما عذابى دردنماى.
قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ گفتند آنچه شما از ان میترسید آن با شماست، أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ باش از بهر آنکه شما را پند دادند دروغ زن میگیرید؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹) بلکه شما گروهى گزاف کاراناید.
وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ و آمد از دورتر جاى ازان شهر، رَجُلٌ یَسْعى مردى شتابان، قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (۲۰) گفت اى قوم بر پى این فرستادگان ایستید.
اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً بر پى ایشان ایستید که از شما مزدى نمیخواهند وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۲۱) و ایشان بر راه راستاند و بنشان راست.
وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی و چه رسید مرا که نپرستم آن خداوند که مرا آفرید؟ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲) و شما را همه با او خواهند برد.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً من فرود از اللَّه خدایان گیرم؟ إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ که اگر رحمن بمن گزندى خواهد، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً بکار نیاید مرا با من بودن ایشان هیچ، وَ لا یُنْقِذُونِ (۲۳) و مرا ازان گزند نرهانند.
إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) آن گه که من چنین کنم پس من در گمراهیى آشکارا باشم.
إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (۲۵) من بگرویدم بخداوند شما که یکتاست همه بمن نیوشید.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ او را گفتند در رو در بهشت، قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (۲۶) گفت: کاشکى قوم من دانندى.
بِما غَفَرَ لِی رَبِّی بآنچه بیامرزید مرا خداوند من، وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (۲۷) و مرا از نواختگان کرد.
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ و فرو نفرستادیم بر قوم او پس او، مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ هیچ سپاهى از آسمان، وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ (۲۸) فرو نفرستادیم بر ایشان هیچ عذابى.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک جبرئیل فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (۲۹) که همه بیکبار مرده شدند.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ اى دریغا بر رهیکان، ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ نیامد بایشان هیچ فرستادهاى، إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۰) مگر برو افسوس میکردند.
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا ایشان را مثل زن و همسان ساز، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ مردمان آن شهر را، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳) آن گه که بایشان آمد فرستادگان.
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فرستادیم بایشان دو تن، فَکَذَّبُوهُما دروغ زن گرفتند ایشان را هر دو، فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ قوى کردیم آن دو رسول بآن سه دیگر، فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ (۱۴) ایشان را گفتند ما بشما فرستادگانیم.
قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا گفتند نیستید شما مگر مردمى همچون ما، وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ و فرو نفرستاد خداى هیچیز، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ (۱۵) نیستید شما مگر دروغ مىگویید.
قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ گفتند خداوند ما میداند، إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۶) که ما بشما فرستادگانیم.
وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۷) و نیست بر ما مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ گفتند ما بشما فال بد گرفتیم، لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا اگر باز نشوید ازین سخن، لَنَرْجُمَنَّکُمْ شما را بسنگ بکشیم، وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸) و بشما رسد از ما عذابى دردنماى.
قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ گفتند آنچه شما از ان میترسید آن با شماست، أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ باش از بهر آنکه شما را پند دادند دروغ زن میگیرید؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹) بلکه شما گروهى گزاف کاراناید.
وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ و آمد از دورتر جاى ازان شهر، رَجُلٌ یَسْعى مردى شتابان، قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (۲۰) گفت اى قوم بر پى این فرستادگان ایستید.
اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً بر پى ایشان ایستید که از شما مزدى نمیخواهند وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۲۱) و ایشان بر راه راستاند و بنشان راست.
وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی و چه رسید مرا که نپرستم آن خداوند که مرا آفرید؟ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲) و شما را همه با او خواهند برد.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً من فرود از اللَّه خدایان گیرم؟ إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ که اگر رحمن بمن گزندى خواهد، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً بکار نیاید مرا با من بودن ایشان هیچ، وَ لا یُنْقِذُونِ (۲۳) و مرا ازان گزند نرهانند.
إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) آن گه که من چنین کنم پس من در گمراهیى آشکارا باشم.
إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (۲۵) من بگرویدم بخداوند شما که یکتاست همه بمن نیوشید.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ او را گفتند در رو در بهشت، قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (۲۶) گفت: کاشکى قوم من دانندى.
بِما غَفَرَ لِی رَبِّی بآنچه بیامرزید مرا خداوند من، وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (۲۷) و مرا از نواختگان کرد.
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ و فرو نفرستادیم بر قوم او پس او، مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ هیچ سپاهى از آسمان، وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ (۲۸) فرو نفرستادیم بر ایشان هیچ عذابى.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک جبرئیل فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (۲۹) که همه بیکبار مرده شدند.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ اى دریغا بر رهیکان، ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ نیامد بایشان هیچ فرستادهاى، إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۰) مگر برو افسوس میکردند.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى میگوید جل جلاله: ماایم که مرده زنده گردانیم. و مرده زنده گردانیدن در وصف بارى جل جلاله آنست که در بنده و در حیوان حیاة آفریند و آفریننده حیاة جز آن قادر بر کمال نیست، یقول اللَّه تعالى: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ و این در سه طور است، در طور اوّل حیاة در نطفه آفریند اندر رحم مادر، در طور دیگر حیاة در مرده آفریند اندر زاویه لحد تا با وى رود سؤال چنانک در خبر صحیح است، در طور سوم روز قیامت خلق را زنده گرداند فصل و قضا را و ثواب و عقاب را و از ان پس جاوید همه زندگى بود هیچ مردگى نه، امّا خلود فى الجنّة و امّا خلود فى النار.
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا اى نحفظ علیهم ما اسلفوا من خیر و شرّ. همانست که جاى دیگر فرمود: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
و قال تعالى: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ. وَ آثارَهُمْ للاثار وجهان: احدهما الخطى الّتی کانوا یمشونها فى الخیر و الشّر.
و فى الخبر انّ بنى سلمة من الانصار ارادوا ان ینتقلوا الى قرب مسجد رسول اللَّه (ص) لشهود الجماعة فنهاهم رسول اللَّه (ص) و قال: «یا بنى سلمة آثارکم آثارکم یعنى الزموا بیوتکم و اغتنموا کثرة خطاکم فانّها تکتب حسنات و فیهم نزلت هذه الایة.
و عن ابى موسى قال قال النبى (ص): اعظم النّاس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الّذی ینتظر الصّلاة حتّى یصلیها مع الامام اعظم اجرا من الّذى یصلى ثمّ ینام.
الوجه الثانى: آثارهم ما سنّوا من سنّة حسنة او سیّئة، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة».
روایت کنند از انس رضى اللَّه عنه.
که گفت: «و آثارهم» گامهاست که روز آدینه بردارند على الخصوص بقصد نماز آدینه ازینجاست که آهسته رفتن و گامها خرد بر گرفتن در جمعه و جماعت اندر شریعت اولىتر است و پسندیدهتر از شتاب کردن، و فى معناه ما روى ابو هریرة قال قال النبى (ص): «اذا اقیمت الصّلاة فلا تبتوها و انتم تسعون و لکن ائتوها و انتم تمشون و علیکم السکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا».
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ حفظناه و عددناه و بیّنّاه فِی إِمامٍ مُبِینٍ هو اللوح المحفوظ سمّى اماما لانّه اصل النسخ و الالواح و الکتب کلّها. این لوح محفوظ همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عزّ خود برگشاید و در ان نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در ان نگرد، و ذلک
فى خبر ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): «ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فینفتح الذکر فى الساعة الاولى الّذی لا یراه احد فیمحو ما یشاء»، و ذکر الحدیث.
قوله: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا» اى اذکر لاهل مکة شبها مثل حالهم من قصّة «أَصْحابَ الْقَرْیَةِ» و هى انطاکیة من قرى الروم، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ یعنى رسل عیسى علیه السلام. قال الزجاج معناه: مثّل لهم مثلا من قولهم هذه الاشیاء على ضرب واحد، اى على مثال واحد و عندى من هذا الضرب کثیر، اى من هذا المثال، و ضرب المثل هاهنا تعدّى الى مفعولین احدهما: «مثلا»، و الآخر: «اصحاب القریة».
و قیل: «اصحاب القریة» بدل من مثل کانّه قال: اذکر لهم اصحاب القریة، اى خبر القریة: میگوید: اى محمد ایشان را بگوى خبر اصحاب شهر انطاکیه آن گه که رسولان عیسى بایشان آمدند و ذلک قوله: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ اسند الارسال الى نفسه سبحانه لانّ عیسى ارسلهم بامره عز و جل. و قصه آنست که: ربّ العالمین وحى فرستاد به عیسى علیه السلام که من ترا بآسمان خواهم برد، حواریان را یکان یکان و دوان دوان بشهرها فرست تا خلق را بر دین حقّ دعوت کنند عیسى ایشان را حاضر کرد و رئیس و مهتر ایشان شمعون و ایشان را یکان یکان و دوان دوان بقوم قوم میفرستاد و شهر ایشان را نامزد میکرد و ایشان را گفت: چون من بآسمان رفتم شما هر کجا که من معیّن کردهام میروید و دعوت میکنید و اگر زبان آن قوم ندانید در ان راه که میروید شما را فریشتهاى پیش آید جامى شراب بر دست نهاده از ان شراب نورانى باز خورید تا زبان آن قوم بدانید، و دو کس را بشهر انطاکیه فرستاد نام ایشان تاروص و ماروص، و قیل: یحیى و یونس، و قیل صادق و صدوق، صادق کهل بود و صدوق جوان، و این جوان خدمت آن کهل میکرد، چون بدر شهر انطاکیه رسیدند پیرى را دیدند که گوسپندان بچرا داشت، بروى سلام کردند، پیر گفت: شما که باشید؟ گفتند ما رسولان عیسى علیه السلام آمدهایم تا شما را بر دین حق دعوت کنیم و راه راست و ملّت پاک بشما نمائیم که دین حق توحید است و عبادت یک خداى، آن خداى که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، پیر گفت: شما را بر راستى این سخن هیچ آیتى و حجّتى هست؟ گفتند آرى هست که بیماران را در وقت شفا پدید کنیم و نابیناى مادرزاد را بینا کنیم و ابرص را از علّت برص پاک کنیم، این همه بتوفیق و فرمان اللَّه کنیم، پیر گفت: مرا پسریست دیرگاه است تا وى بیمارست و درد وى علاج اطبّا مىنپذیرد خواهم که او را به بینید، ایشان را بخانه برد نزد آن بیمار، دعا کردند و دست بوى فرو آوردند، آن بیمار هم در آن ساعت تندرست برخاست، این خبر در شهر آشکارا گشت و بیماران بسیار بودند همه را دعا میکردند و بدست مىپاسیدند و رب العزّة بر دست ایشان شفا پدید میکرد، تا آن خبر با ملک ایشان افتاد و آن ملک بتپرست بود نام وى انطیخس و قیل: شلاحن و کان من ملوک الرّوم، این ملک ایشان را حاضر کرد و احوال پرسید، ایشان گفتند ما رسولان عیسىایم آمدهایم تا شما را از بتپرستى با خداپرستى خوانیم و از دین باطل با دین حق بریم، ملک گفت: بجز این خدایان ما خدایى هست؟ گفتند آرى خدایى هست که ترا آفریننده است و دارنده. ملک چون این سخن بشنید گفت: اکنون روید تا من در کار شما نظر کنم، ایشان رفتند و جمعى در ایشان افتادند و ایشان را زدند و در حبس و بند کردند، این خبر به شمعون رسید و شمعون این «ثالث» است که رب العزّة فرمود: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ، او را شمعون الصفا گویند و شمعون الصخره گویند. قراءت بو بکر از عاصم فَعَزَّزْنا مخفّف است بمعنى غلبه من قولهم: من عزّ بزّ، اى من غلب سلب. و معنى آنست که: ما باز شکستیم آن مردمان را بآن سدیگر. باقى قرّاء «فعزّزنا» مشدّد خوانند یعنى فقوّینا بثالث، اى برسول ثالث پس شمعون از راه تلطّف و مدارا با ایشان درآمد و ایشان را باسلام در آورد و یاران خود را برهانید، و بیان این قصّه آنست که: شمعون چون به انطاکیه رسید بدانست که آن دو رسول بزندان محبوساند، رفت و گرد سراى ملک متنکّروار میگشت تا جماعتى را از خاصگیان ملک با دست آورد و با ایشان بعشرت خوش درآمد تا با وى انس گرفتند و ملک را از وى خبر کردند، ملک او را بخواند و صحبت و عشرت وى بپسندید و از جمله مقربان و نزدیکان خویش کرد، بر ان صفت همى بود تا روزى که حدیث یاران خود در افکند گفت: ایّها الملک بمن رسید که تو دو مرد را بخوارى و مذلّت باز داشتهاى و ایشان را رنجها رسانیدهاى از آن که ترا بر دینى دیگر دعوت همى کردند چرا نه با ایشان سخن گفتى و سخن بشنیدى تا حاصل آن بر تو روشن گشتى و پیدا شدى؟ ملک گفت: حال الغضب بینى و بین ذلک من بر ایشان خشم گرفتم و از خشم با مناظره نپرداختم، شمعون گفت: اگر راى ملک باشد اکنون بفرماید تا بیایند و آنچه دانند بگویند، ملک ایشان را حاضر کرد، شمعون گفت: من ارسلکما الى هاهنا؟ قالا: اللَّه الذى خلق کلّ شىء و لیس له شریک. شمعون گفت: آن خداى را که شما را فرستاده است صفت چیست؟ گفتند: انّه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. شمعون گفت: چه نشان دارید و چه آیت بر درستى این دعوت؟ گفتند: هر چه شما خواهید، ملک بفرمود تا غلامى را حاضر کردند مطموس العینین چشم خانه وى با پیشانى راست بود چنانک نه روشنایى بود نه چشم خانه ایشان بآشکارا، دعا کردند و شمعون بسرّ دعا کرد تا بفرمان و قدرت اللَّه موضع چشم و حدقه شکافته شد، ایشان دو بندقه از گل بساختند و در هر دو حدقه وى نهادند دو دیده روشن گشت بفرمان اللَّه، ملک در عجب ماند و در خود مضطرب گشت، شمعون گفت: ایّها الملک اگر تو نیز از خدایان خود بخواهى تا مثل این صنعى بنمایند هم ترا و هم خدایان را شرفى عظیم باشد و نیز جواب ایشان داده باشى، ملک گفت: من راز خود از تو پنهان ندارم خدایان ما این صنع نتوانند و از ان عاجزتراند که چنین کار توانند که ایشان نه شنوند نه بینند نه سود کنند نه گزند نمایند، ملک چون آن حال دید گفت: اینجا مردهایست پسر دهقانى که هفت شبانروزست تا بمرد و من او را دفن نکردم که پدرش غائب بود تا باز آید، اگر او را زنده کنید نشان درستى دعوى شما بود و ما قبول کنیم و بخداى شما ایمان آریم، آن مرده را بیاوردند و ایشان بآشکارا و شمعون بسرّ دعا کردند تا مرده زنده گشت و بدست خویش کفن از خویشتن باز کرد و بر پاى بیستاد، ملک گفت: چند روز است تا مردهاى؟ گفت: هفت روز. گفت: چه دیدى درین هفت روز؟ گفت چون جانم از کالبد جدا گشت مرا بهفت وادى آتش بگذرانیدند از آنک بکفر مرده بودم، اکنون شما را مىترسانم و بیم مىنمایم، زینهار کفر بگذارید و بخداى آسمان ایمان آرید تا برهید، آنک درهاى آسمان مىبینم گشاده و عیسى پیغامبر ایستاده زیر عرش و از بهر این شفاعت میکند و میگوید خداوندا ایشان را نصرت ده که ایشان رسولان مناند. ملک گفت: و این سه کس کداماند؟ گفت: یکى شمعون و آن دو رسول دیگر شمعون بدانست که آن قصّه و آن حال در دل ملک اثر کرد و زبان نصیحت و دعوت بگشاد و آشکارا بیرون آمد و کلمه حق بگفت. آن ملک با جماعتى ایمان آوردند و قومى بر کفر بماندند و هلاک شدند. وهب منبه گفت و کعب احبار که آن ملک و جماعت وى همه بر کفر بماندند و ایمان نیاوردند و آن رسولان را هر سه بگرفتند و ایشان را تعذیب همىکردند، و این در روزگار ملوک طوایف بود.
پس آن رسولان گفتند: «إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»، ایشان جواب دادند که «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا»، همانست که جاى دیگر فرمود: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ».
آن کافران و بیگانگان گفتند: ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ.
رسولان گفتند:بُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ، وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ یعنى تشاءمنا بکم حیث خالفتم آباؤکم فترکتم معبودکم فلا نأمن سوء عاقبة ذلک. و قیل: حبس عنهم المطر عام اتاهم الرّسل فنسبوا ذلک الیهم.
و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) کان یحبّ الفال و یکره التّطیّر، و الفرق بینهما انّ الفال انّما هو من طریق حسن الظّنّ باللّه عز و جل و التّطیّر انّما هو من طریق الاتکال على شىء سواه و هو التشاؤم بطیر الشؤم و سئل ابن عون عن الفال فقال هو ان یکون مریضا فیسمع یا سالم. و فى الخبر انّ النبى (ص) لمّا توجّه نحو المدینة خرج بریدة الاسلمى فى سبعین راکبا فتلقى نبىّ اللَّه لیلا فقال له: من انت؟ فقال: بریدة. قال: فالتفت الى ابى بکر فقال: برد امرنا و صلح ثمّ قال (ص) ممّن؟ قال: بریدة من اسلم، فقال (ص) لابى بکر: سلمنا.
قال اهل اللغة: قوله «برد امرنا»، اى سهل امرنا، و منه قوله: «الصّوم فى الشتاء الغنیمة الباردة».
قوله: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا» یعنى عن مقالتکم هذه «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» اى لنقتلنّکم بالحجارة «وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ».
«قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ» اى شؤمکم معکم بکفرکم و تکذیبکم یعنى اصابکم الشؤم من قبلکم لانّ الشؤم کلّه فى عبادة الصّنم و هو معکم، «أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ» هذا استفهام محذوف الجواب مجازه: ائن وعظتم باللّه تطیّرتم بنا و کذبتم و تواعدتم بالرّجم و العذاب، «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» مشرکون مجاوزون الحدّ. گفتهاند: کافران و بیگانگان دارها بزدند و آن رسولان را با چهل تن که ایمان آورده بودند گلوهاشان سوراخ کردند و رسنها بگلو در کشیدند و از دار بیاویختند، خبر به حبیب نجار رسید مؤمن آل یس که خداى را عز و جل مىپرستید در ان غارى اندر میان کوهها چنانک ابدال در کوه نشینند و از خلق عزلت گیرند و اندر سرّ با خدا خلوت دارند، این حبیب با خدا خلوت داشت، و این عزلت و خلوت سنّت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه که که روزگارى با کوه حرا نشسته بود و میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنا و نحبّه».
اگر کسى گوید معنى عزلت فرقت است و شریعت از فرقت نهى کرده قال اللَّه تعالى: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا، و قال تعالى: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا
و قال النبى (ص): «من فارق الجماعة فمات فمیتته جاهلیّة و من شقّ عصا المسلمین و المسلمون فى اسلام فقد خلع ربقة الاسلام»، جواب آنست که فرقت دو قسم است یکى فرقة الآراء و الادیان، دیگر فرقة الاشخاص و الأبدان، امّا آن فرقت که محظور و محرم است و اشارت این آیت و خبر بوى است، فرقة الآراء و الادیان است از قضایاى شریعت و اصول دین برگشتن و جاده سنّت و جماعت بگذاشتن و مخالف ائمّه هدى و اهل اجماع بودن، این چنین فرقت داعیه ضلالت است و سبب تعطیل و ابطال فوائد بعثت انبیا و رسل لا جرم در شرع محظور آمد و در عقل منکر. امّا آن فرقت و عزلت که در شریعت و حقیقت مستحبّ است و مندوب الیه آنست که ربّ العالمین در شأن و قصّه اصحاب الکهف فرمود: وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ، و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «لیاتینّ على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه الّا من فرّ بدینه من قریة الى قریة و من شاهق الى شاهق و من حجر الى حجر کالثعلب الذى یروغ»، قالوا: و متى ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: «اذا لم تنل المعیشة الّا بمعاصى اللَّه عزّ و جلّ فاذا کان ذلک الزمان حلّت العزوبة»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه و قد امرتنا بالتّزویج؟ قال: «انّه اذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على یدى ابویه فان لم یکن له ابوان فعلى یدى زوجته و ولده فان لم یکن له زوجة و لا ولد فعلى یدى قرابته»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه؟ فقال (ص): «یعیّرونه بضیق المعیشة فیکلّف ما لا یطیق حتّى یورده موارد الهلکة».
و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بینما نحن حول رسول اللَّه (ص) اذ ذکر الفتنة او ذکرت عنده فقال (ص): «اذا رأیت النّاس مرجت عهودهم و خفّت اماناتهم و کانوا هکذا» و شبک بین اصابعه، قال فقمت الیه فقلت: کیف افعل عند ذلک جعلنى اللَّه فداک؟ فقال علیه السلام: «الزم بیتک و املک علیک لسانک و خذ ما تعرف و دع ما تنکر و علیک بامر الخاصة و دع عنک امر العامّة».
بزرگان دین و علماى شریعت و طریقت متفقاند که در روزگار فتنه و استیلاء اهل بدعت و ظهور ظلم و خیانت عزلت اولىتر از صحبت که عزلت در چنین وقت سنّت انبیاست و عصمت اولیا و سیرت حکما. عمر خطاب رضى اللَّه عنه گفت: خذوا حظکم من العزلة ففى العزلة راحة من خلیط السوء. و قال ابن سیرین: العزلة عبادة. و قیل لعبد اللَّه بن زبیر: الا تأتى المدینة؟ فقال: ما بقى بالمدینة الّا حاسد نعمة او فرح بنقمة. و قال داود الطائى فرّ من الناس فرارک من الاسد. و قال الفضیل: کفى باللّه محبّا و بالقرآن مونسا و بالموت واعظا اتّخذ اللَّه صاحبا و دع الناس جانبا. و قیل لمالک بن مغول و هو فى داره بالکوفة جالسا وحده: اما تستوحش فى هذه الدّار؟ فقال: ما کنت اظنّ احدا یستوحش مع اللَّه.
قوله تعالى: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى چون خبر به حبیب نجار رسید که رسولان عیسى را گرفتند و بخواهند کشت، از ان منزل خویش بیامد بشتاب، قومى گفتند: خانه داشت در ان گوشه شهر بدورتر جاى از مردمان و کسب کردى، هر روز آنچه کسب وى بود یک نیمه بصدقه دادى و یک نیمه بخرج عیال کردى. و گفتهاند: مردى بود شکسته تن بیمار چهر خداى را عز و جل پنهان عبادت کردى و کس از حال وى خبر نداشتى تا آن روز که رسولان عیسى را برنجانیدند و جفا کردند از ان منزل خویش بشتاب بیامد و ایمان خویش آشکارا کرد و گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ قتاده گفت: چون بیامد نخست رسولان را بدید گفت شما باین دعوت که میکنید و باین پیغام که میگزارید هیچ مزد میخواهید؟ ایشان گفتند: ما هیچ مزد نمىخواهیم و جز اعلاء کلمه حق و اظهار دین اللَّه مقصود نیست. حبیب بیامد آن گه و قوم را گفت: اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا باللّه طرفة عین: على بن ابى طالب (ع) و صاحب یس یعنى حبیب النجار و مؤمن آل فرعون یعنى حزبیل فهم الصدّیقون».
چون حبیب رسولان را نصرت داد و آن قوم را نصیحت کرد ایشان گفتند: و انت مخالف لدیننا و متابع لهؤلاء الرسل؟ حبیب جواب داد: وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی اى خلقنى وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى و مصیر الکلّ الیه.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الاصنام، إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ اى بسوء و مکروه، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً اى لا شفاعة لها فتغنى، وَ لا یُنْقِذُونِ من ذلک المکروه. و قیل: لا یُنْقِذُونِ من عذاب اللَّه لو عذّبنى اللَّه ان فعلت ذلک إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
ثمّ اقبل على الرسل و قال: إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ اى اشهدوا علىّ و قیل: خاطب به القوم فلمّا سمعوا منه هذا الکلام وثبوا علیه فقتلوه و قیل: علّقوه من سور المدینة و قبره فى سوق انطاکیه. سدى گفت: دست بسنگ بوى فرا داشتند و او را بسنگ بکشتند و وى در ان حال میگفت: اللّهم اهد قومى اللهم اهد قومى. این دلیل است بر کمال حلم و فرط شفقت وى بر خلق. این همچنانست که ابو بکر صدیق بنى تیم را گفت آن گه که او را مىرنجانیدند و از دین حق با دین باطل مىخواندند گفت: اللهم اهد بنى تیم فانّهم لا یعلمون یأمروننى بالرجوع من الحق الى الباطل. کمال شفقت و مهربانى بو بکر بر خلق خدا غرفهاى بود از بحر نبوت محمد عربى صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن خبر که گفت:«ما صبّ اللَّه تعالى شیئا فى صدرى الّا و صببته فى صدر ابى بکر».
و خلق مصطفى صلوات اللَّه علیه با خلق چنان بود که کافران بقصد وى برخاسته بودند و دندان عزیز وى مىشکستند و نجاست بر مهر نبوت مىانداختند و آن مهتر عالم دست شفقت بر سر ایشان نهاده که اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ چون حبیب را بکشتند، رب العالمین او را زنده کرد و گفت با وى: ادْخُلِ الْجَنَّةَ حبیب چون در بهشت شد و نواخت و کرامت حق دید آرزو کرد گفت: کاشک قوم من بدانستندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ حسن بصرى گفت: رحمت خدا بر حبیب نجار باد که بعد از مرگ نصیحت هم فرو نگذاشت گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. آن پادشاه و آن قوم اگر این کرامت دیدندى ایشان نیز ایمان آوردى.
قوله: بِما غَفَرَ لِی رَبِّی «ما» هاهنا للمصدر، اى بمغفرة ربّى. و قیل: «ما» بمعنى الّذى، اى بالّذى غفر لی ربّى بسببه. و قیل: لمّا اراد القوم ان یقتلوه رفعه اللَّه الیه فهو فى الجنّة و لا یموت الا بفناء السماوات. پس چون رسولان عیسى را هلاک کردند و حبیب را بران صفت بکشتند، رب العالمین اثر خشم خود بایشان نمود و عذاب و نقمت فرو گشاد، جبرئیل را فرمود تا یک صیحه بر ایشان زد همه بیکبار فرو مردند و چون خاکستر گشتند.
اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ یعنى قوم حبیب من بعد قتله مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ لنصرة الرسل، اى لم نحتج فى اهلاکهم الى ارسال جند وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ کرّره تأکیدا. و قیل: «ما» بمعنى الّذى: تقدیره: من جند من السماء و ممّا کنّا منزلین على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.
ثمّ بیّن عقوبتهم فقال: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً اى ما کانت عقوبتهم الا صیحة واحدة: قال المفسّرون: اخذ جبرئیل بعضادتى باب المدینة ثمّ صاح بهم صیحة واحدة فَإِذا هُمْ خامِدُونَ میّتون.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ معنى حسرت غایت اندوه است و کمال غم که دل را شکسته کند و کوفته، یعنى یدع القلب حسیرا. و تأویل کلمه آنست که: یا حسرة ان کنت آتیة فهذا اوانک، و این نداى درد زدگانست بر خویشتن همچنانک یعقوب پیغامبر علیه السلام گفت: «یا اسفى على یوسف» اى اندها که آمد بر فراق یوسف.
و هم ازین باب است که آنچه فردا در قیامت گناهکاران گویند از تحیّر و حیرت: یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ... عکرمه گفت: «یا حسرة» درین موضع بر دو وجه است: یکى آنکه از گفت اللَّه است یعنى یا حسرة و کآبة علیهم حین لم یؤمنوا اى حسرتا و اندوها که بر ایشانست که ایمان نیاوردند و نه گرویدند. وجه دیگر: این کلمه از گفتار هالکان است آن گه که معاینه عذاب دیدند یعنى که آرزوى ایمان کردند آن ساعت لکن سود نداشت که در وقت معاینه ایمان سود ندارد.
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ خلاصه سخن آنست که: اى دریغا بر بندگان! هیچ فرستاده نیامد بایشان مگر که برو افسوس میکردند تا آن افسوس کردن ایشان حسرت گشت بر ایشان. و معنى این حسرت آنست که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه فرمود: «ان المستهزئین بالنّاس فى الدنیا یفتح لهم یوم القیمة باب من ابواب الجنّة فیقال لهم: هلّم هلّم، فیأتیه بکربه و غمّه فاذا اتاه اغلق دونه فلا یزال یفعل به ذلک حتى یفتح له الباب فیدعى الیه فلا یجیب من الایاس».
و قال مالک بن دینار قرأت فى زبور داود: طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزوء المستهزئین، و فى انجیل عیسى: طوبى للرّحماء اولئک یکون علیهم الرحمة ویل للمستهزئین کیف یحرقون بالنّار!
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا اى نحفظ علیهم ما اسلفوا من خیر و شرّ. همانست که جاى دیگر فرمود: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
و قال تعالى: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ. وَ آثارَهُمْ للاثار وجهان: احدهما الخطى الّتی کانوا یمشونها فى الخیر و الشّر.
و فى الخبر انّ بنى سلمة من الانصار ارادوا ان ینتقلوا الى قرب مسجد رسول اللَّه (ص) لشهود الجماعة فنهاهم رسول اللَّه (ص) و قال: «یا بنى سلمة آثارکم آثارکم یعنى الزموا بیوتکم و اغتنموا کثرة خطاکم فانّها تکتب حسنات و فیهم نزلت هذه الایة.
و عن ابى موسى قال قال النبى (ص): اعظم النّاس اجرا فى الصّلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الّذی ینتظر الصّلاة حتّى یصلیها مع الامام اعظم اجرا من الّذى یصلى ثمّ ینام.
الوجه الثانى: آثارهم ما سنّوا من سنّة حسنة او سیّئة، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة و من سنّ سنّة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة».
روایت کنند از انس رضى اللَّه عنه.
که گفت: «و آثارهم» گامهاست که روز آدینه بردارند على الخصوص بقصد نماز آدینه ازینجاست که آهسته رفتن و گامها خرد بر گرفتن در جمعه و جماعت اندر شریعت اولىتر است و پسندیدهتر از شتاب کردن، و فى معناه ما روى ابو هریرة قال قال النبى (ص): «اذا اقیمت الصّلاة فلا تبتوها و انتم تسعون و لکن ائتوها و انتم تمشون و علیکم السکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا».
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ حفظناه و عددناه و بیّنّاه فِی إِمامٍ مُبِینٍ هو اللوح المحفوظ سمّى اماما لانّه اصل النسخ و الالواح و الکتب کلّها. این لوح محفوظ همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عزّ خود برگشاید و در ان نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در ان نگرد، و ذلک
فى خبر ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): «ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فینفتح الذکر فى الساعة الاولى الّذی لا یراه احد فیمحو ما یشاء»، و ذکر الحدیث.
قوله: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا» اى اذکر لاهل مکة شبها مثل حالهم من قصّة «أَصْحابَ الْقَرْیَةِ» و هى انطاکیة من قرى الروم، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ یعنى رسل عیسى علیه السلام. قال الزجاج معناه: مثّل لهم مثلا من قولهم هذه الاشیاء على ضرب واحد، اى على مثال واحد و عندى من هذا الضرب کثیر، اى من هذا المثال، و ضرب المثل هاهنا تعدّى الى مفعولین احدهما: «مثلا»، و الآخر: «اصحاب القریة».
و قیل: «اصحاب القریة» بدل من مثل کانّه قال: اذکر لهم اصحاب القریة، اى خبر القریة: میگوید: اى محمد ایشان را بگوى خبر اصحاب شهر انطاکیه آن گه که رسولان عیسى بایشان آمدند و ذلک قوله: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ اسند الارسال الى نفسه سبحانه لانّ عیسى ارسلهم بامره عز و جل. و قصه آنست که: ربّ العالمین وحى فرستاد به عیسى علیه السلام که من ترا بآسمان خواهم برد، حواریان را یکان یکان و دوان دوان بشهرها فرست تا خلق را بر دین حقّ دعوت کنند عیسى ایشان را حاضر کرد و رئیس و مهتر ایشان شمعون و ایشان را یکان یکان و دوان دوان بقوم قوم میفرستاد و شهر ایشان را نامزد میکرد و ایشان را گفت: چون من بآسمان رفتم شما هر کجا که من معیّن کردهام میروید و دعوت میکنید و اگر زبان آن قوم ندانید در ان راه که میروید شما را فریشتهاى پیش آید جامى شراب بر دست نهاده از ان شراب نورانى باز خورید تا زبان آن قوم بدانید، و دو کس را بشهر انطاکیه فرستاد نام ایشان تاروص و ماروص، و قیل: یحیى و یونس، و قیل صادق و صدوق، صادق کهل بود و صدوق جوان، و این جوان خدمت آن کهل میکرد، چون بدر شهر انطاکیه رسیدند پیرى را دیدند که گوسپندان بچرا داشت، بروى سلام کردند، پیر گفت: شما که باشید؟ گفتند ما رسولان عیسى علیه السلام آمدهایم تا شما را بر دین حق دعوت کنیم و راه راست و ملّت پاک بشما نمائیم که دین حق توحید است و عبادت یک خداى، آن خداى که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، پیر گفت: شما را بر راستى این سخن هیچ آیتى و حجّتى هست؟ گفتند آرى هست که بیماران را در وقت شفا پدید کنیم و نابیناى مادرزاد را بینا کنیم و ابرص را از علّت برص پاک کنیم، این همه بتوفیق و فرمان اللَّه کنیم، پیر گفت: مرا پسریست دیرگاه است تا وى بیمارست و درد وى علاج اطبّا مىنپذیرد خواهم که او را به بینید، ایشان را بخانه برد نزد آن بیمار، دعا کردند و دست بوى فرو آوردند، آن بیمار هم در آن ساعت تندرست برخاست، این خبر در شهر آشکارا گشت و بیماران بسیار بودند همه را دعا میکردند و بدست مىپاسیدند و رب العزّة بر دست ایشان شفا پدید میکرد، تا آن خبر با ملک ایشان افتاد و آن ملک بتپرست بود نام وى انطیخس و قیل: شلاحن و کان من ملوک الرّوم، این ملک ایشان را حاضر کرد و احوال پرسید، ایشان گفتند ما رسولان عیسىایم آمدهایم تا شما را از بتپرستى با خداپرستى خوانیم و از دین باطل با دین حق بریم، ملک گفت: بجز این خدایان ما خدایى هست؟ گفتند آرى خدایى هست که ترا آفریننده است و دارنده. ملک چون این سخن بشنید گفت: اکنون روید تا من در کار شما نظر کنم، ایشان رفتند و جمعى در ایشان افتادند و ایشان را زدند و در حبس و بند کردند، این خبر به شمعون رسید و شمعون این «ثالث» است که رب العزّة فرمود: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ، او را شمعون الصفا گویند و شمعون الصخره گویند. قراءت بو بکر از عاصم فَعَزَّزْنا مخفّف است بمعنى غلبه من قولهم: من عزّ بزّ، اى من غلب سلب. و معنى آنست که: ما باز شکستیم آن مردمان را بآن سدیگر. باقى قرّاء «فعزّزنا» مشدّد خوانند یعنى فقوّینا بثالث، اى برسول ثالث پس شمعون از راه تلطّف و مدارا با ایشان درآمد و ایشان را باسلام در آورد و یاران خود را برهانید، و بیان این قصّه آنست که: شمعون چون به انطاکیه رسید بدانست که آن دو رسول بزندان محبوساند، رفت و گرد سراى ملک متنکّروار میگشت تا جماعتى را از خاصگیان ملک با دست آورد و با ایشان بعشرت خوش درآمد تا با وى انس گرفتند و ملک را از وى خبر کردند، ملک او را بخواند و صحبت و عشرت وى بپسندید و از جمله مقربان و نزدیکان خویش کرد، بر ان صفت همى بود تا روزى که حدیث یاران خود در افکند گفت: ایّها الملک بمن رسید که تو دو مرد را بخوارى و مذلّت باز داشتهاى و ایشان را رنجها رسانیدهاى از آن که ترا بر دینى دیگر دعوت همى کردند چرا نه با ایشان سخن گفتى و سخن بشنیدى تا حاصل آن بر تو روشن گشتى و پیدا شدى؟ ملک گفت: حال الغضب بینى و بین ذلک من بر ایشان خشم گرفتم و از خشم با مناظره نپرداختم، شمعون گفت: اگر راى ملک باشد اکنون بفرماید تا بیایند و آنچه دانند بگویند، ملک ایشان را حاضر کرد، شمعون گفت: من ارسلکما الى هاهنا؟ قالا: اللَّه الذى خلق کلّ شىء و لیس له شریک. شمعون گفت: آن خداى را که شما را فرستاده است صفت چیست؟ گفتند: انّه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. شمعون گفت: چه نشان دارید و چه آیت بر درستى این دعوت؟ گفتند: هر چه شما خواهید، ملک بفرمود تا غلامى را حاضر کردند مطموس العینین چشم خانه وى با پیشانى راست بود چنانک نه روشنایى بود نه چشم خانه ایشان بآشکارا، دعا کردند و شمعون بسرّ دعا کرد تا بفرمان و قدرت اللَّه موضع چشم و حدقه شکافته شد، ایشان دو بندقه از گل بساختند و در هر دو حدقه وى نهادند دو دیده روشن گشت بفرمان اللَّه، ملک در عجب ماند و در خود مضطرب گشت، شمعون گفت: ایّها الملک اگر تو نیز از خدایان خود بخواهى تا مثل این صنعى بنمایند هم ترا و هم خدایان را شرفى عظیم باشد و نیز جواب ایشان داده باشى، ملک گفت: من راز خود از تو پنهان ندارم خدایان ما این صنع نتوانند و از ان عاجزتراند که چنین کار توانند که ایشان نه شنوند نه بینند نه سود کنند نه گزند نمایند، ملک چون آن حال دید گفت: اینجا مردهایست پسر دهقانى که هفت شبانروزست تا بمرد و من او را دفن نکردم که پدرش غائب بود تا باز آید، اگر او را زنده کنید نشان درستى دعوى شما بود و ما قبول کنیم و بخداى شما ایمان آریم، آن مرده را بیاوردند و ایشان بآشکارا و شمعون بسرّ دعا کردند تا مرده زنده گشت و بدست خویش کفن از خویشتن باز کرد و بر پاى بیستاد، ملک گفت: چند روز است تا مردهاى؟ گفت: هفت روز. گفت: چه دیدى درین هفت روز؟ گفت چون جانم از کالبد جدا گشت مرا بهفت وادى آتش بگذرانیدند از آنک بکفر مرده بودم، اکنون شما را مىترسانم و بیم مىنمایم، زینهار کفر بگذارید و بخداى آسمان ایمان آرید تا برهید، آنک درهاى آسمان مىبینم گشاده و عیسى پیغامبر ایستاده زیر عرش و از بهر این شفاعت میکند و میگوید خداوندا ایشان را نصرت ده که ایشان رسولان مناند. ملک گفت: و این سه کس کداماند؟ گفت: یکى شمعون و آن دو رسول دیگر شمعون بدانست که آن قصّه و آن حال در دل ملک اثر کرد و زبان نصیحت و دعوت بگشاد و آشکارا بیرون آمد و کلمه حق بگفت. آن ملک با جماعتى ایمان آوردند و قومى بر کفر بماندند و هلاک شدند. وهب منبه گفت و کعب احبار که آن ملک و جماعت وى همه بر کفر بماندند و ایمان نیاوردند و آن رسولان را هر سه بگرفتند و ایشان را تعذیب همىکردند، و این در روزگار ملوک طوایف بود.
پس آن رسولان گفتند: «إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»، ایشان جواب دادند که «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا»، همانست که جاى دیگر فرمود: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ».
آن کافران و بیگانگان گفتند: ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ.
رسولان گفتند:بُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ، وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ یعنى تشاءمنا بکم حیث خالفتم آباؤکم فترکتم معبودکم فلا نأمن سوء عاقبة ذلک. و قیل: حبس عنهم المطر عام اتاهم الرّسل فنسبوا ذلک الیهم.
و فى الخبر انّ رسول اللَّه (ص) کان یحبّ الفال و یکره التّطیّر، و الفرق بینهما انّ الفال انّما هو من طریق حسن الظّنّ باللّه عز و جل و التّطیّر انّما هو من طریق الاتکال على شىء سواه و هو التشاؤم بطیر الشؤم و سئل ابن عون عن الفال فقال هو ان یکون مریضا فیسمع یا سالم. و فى الخبر انّ النبى (ص) لمّا توجّه نحو المدینة خرج بریدة الاسلمى فى سبعین راکبا فتلقى نبىّ اللَّه لیلا فقال له: من انت؟ فقال: بریدة. قال: فالتفت الى ابى بکر فقال: برد امرنا و صلح ثمّ قال (ص) ممّن؟ قال: بریدة من اسلم، فقال (ص) لابى بکر: سلمنا.
قال اهل اللغة: قوله «برد امرنا»، اى سهل امرنا، و منه قوله: «الصّوم فى الشتاء الغنیمة الباردة».
قوله: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا» یعنى عن مقالتکم هذه «لَنَرْجُمَنَّکُمْ» اى لنقتلنّکم بالحجارة «وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ».
«قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ» اى شؤمکم معکم بکفرکم و تکذیبکم یعنى اصابکم الشؤم من قبلکم لانّ الشؤم کلّه فى عبادة الصّنم و هو معکم، «أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ» هذا استفهام محذوف الجواب مجازه: ائن وعظتم باللّه تطیّرتم بنا و کذبتم و تواعدتم بالرّجم و العذاب، «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» مشرکون مجاوزون الحدّ. گفتهاند: کافران و بیگانگان دارها بزدند و آن رسولان را با چهل تن که ایمان آورده بودند گلوهاشان سوراخ کردند و رسنها بگلو در کشیدند و از دار بیاویختند، خبر به حبیب نجار رسید مؤمن آل یس که خداى را عز و جل مىپرستید در ان غارى اندر میان کوهها چنانک ابدال در کوه نشینند و از خلق عزلت گیرند و اندر سرّ با خدا خلوت دارند، این حبیب با خدا خلوت داشت، و این عزلت و خلوت سنّت مصطفى است صلوات اللَّه و سلامه علیه که که روزگارى با کوه حرا نشسته بود و میگفت: «انّ حراء جبل یحبّنا و نحبّه».
اگر کسى گوید معنى عزلت فرقت است و شریعت از فرقت نهى کرده قال اللَّه تعالى: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا، و قال تعالى: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا
و قال النبى (ص): «من فارق الجماعة فمات فمیتته جاهلیّة و من شقّ عصا المسلمین و المسلمون فى اسلام فقد خلع ربقة الاسلام»، جواب آنست که فرقت دو قسم است یکى فرقة الآراء و الادیان، دیگر فرقة الاشخاص و الأبدان، امّا آن فرقت که محظور و محرم است و اشارت این آیت و خبر بوى است، فرقة الآراء و الادیان است از قضایاى شریعت و اصول دین برگشتن و جاده سنّت و جماعت بگذاشتن و مخالف ائمّه هدى و اهل اجماع بودن، این چنین فرقت داعیه ضلالت است و سبب تعطیل و ابطال فوائد بعثت انبیا و رسل لا جرم در شرع محظور آمد و در عقل منکر. امّا آن فرقت و عزلت که در شریعت و حقیقت مستحبّ است و مندوب الیه آنست که ربّ العالمین در شأن و قصّه اصحاب الکهف فرمود: وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ، و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «لیاتینّ على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه الّا من فرّ بدینه من قریة الى قریة و من شاهق الى شاهق و من حجر الى حجر کالثعلب الذى یروغ»، قالوا: و متى ذاک یا رسول اللَّه؟ قال: «اذا لم تنل المعیشة الّا بمعاصى اللَّه عزّ و جلّ فاذا کان ذلک الزمان حلّت العزوبة»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه و قد امرتنا بالتّزویج؟ قال: «انّه اذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على یدى ابویه فان لم یکن له ابوان فعلى یدى زوجته و ولده فان لم یکن له زوجة و لا ولد فعلى یدى قرابته»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول اللَّه؟ فقال (ص): «یعیّرونه بضیق المعیشة فیکلّف ما لا یطیق حتّى یورده موارد الهلکة».
و قال عبد اللَّه بن عمرو بن العاص بینما نحن حول رسول اللَّه (ص) اذ ذکر الفتنة او ذکرت عنده فقال (ص): «اذا رأیت النّاس مرجت عهودهم و خفّت اماناتهم و کانوا هکذا» و شبک بین اصابعه، قال فقمت الیه فقلت: کیف افعل عند ذلک جعلنى اللَّه فداک؟ فقال علیه السلام: «الزم بیتک و املک علیک لسانک و خذ ما تعرف و دع ما تنکر و علیک بامر الخاصة و دع عنک امر العامّة».
بزرگان دین و علماى شریعت و طریقت متفقاند که در روزگار فتنه و استیلاء اهل بدعت و ظهور ظلم و خیانت عزلت اولىتر از صحبت که عزلت در چنین وقت سنّت انبیاست و عصمت اولیا و سیرت حکما. عمر خطاب رضى اللَّه عنه گفت: خذوا حظکم من العزلة ففى العزلة راحة من خلیط السوء. و قال ابن سیرین: العزلة عبادة. و قیل لعبد اللَّه بن زبیر: الا تأتى المدینة؟ فقال: ما بقى بالمدینة الّا حاسد نعمة او فرح بنقمة. و قال داود الطائى فرّ من الناس فرارک من الاسد. و قال الفضیل: کفى باللّه محبّا و بالقرآن مونسا و بالموت واعظا اتّخذ اللَّه صاحبا و دع الناس جانبا. و قیل لمالک بن مغول و هو فى داره بالکوفة جالسا وحده: اما تستوحش فى هذه الدّار؟ فقال: ما کنت اظنّ احدا یستوحش مع اللَّه.
قوله تعالى: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى چون خبر به حبیب نجار رسید که رسولان عیسى را گرفتند و بخواهند کشت، از ان منزل خویش بیامد بشتاب، قومى گفتند: خانه داشت در ان گوشه شهر بدورتر جاى از مردمان و کسب کردى، هر روز آنچه کسب وى بود یک نیمه بصدقه دادى و یک نیمه بخرج عیال کردى. و گفتهاند: مردى بود شکسته تن بیمار چهر خداى را عز و جل پنهان عبادت کردى و کس از حال وى خبر نداشتى تا آن روز که رسولان عیسى را برنجانیدند و جفا کردند از ان منزل خویش بشتاب بیامد و ایمان خویش آشکارا کرد و گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ قتاده گفت: چون بیامد نخست رسولان را بدید گفت شما باین دعوت که میکنید و باین پیغام که میگزارید هیچ مزد میخواهید؟ ایشان گفتند: ما هیچ مزد نمىخواهیم و جز اعلاء کلمه حق و اظهار دین اللَّه مقصود نیست. حبیب بیامد آن گه و قوم را گفت: اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا باللّه طرفة عین: على بن ابى طالب (ع) و صاحب یس یعنى حبیب النجار و مؤمن آل فرعون یعنى حزبیل فهم الصدّیقون».
چون حبیب رسولان را نصرت داد و آن قوم را نصیحت کرد ایشان گفتند: و انت مخالف لدیننا و متابع لهؤلاء الرسل؟ حبیب جواب داد: وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی اى خلقنى وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى و مصیر الکلّ الیه.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً یعنى الاصنام، إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ اى بسوء و مکروه، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً اى لا شفاعة لها فتغنى، وَ لا یُنْقِذُونِ من ذلک المکروه. و قیل: لا یُنْقِذُونِ من عذاب اللَّه لو عذّبنى اللَّه ان فعلت ذلک إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
ثمّ اقبل على الرسل و قال: إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ اى اشهدوا علىّ و قیل: خاطب به القوم فلمّا سمعوا منه هذا الکلام وثبوا علیه فقتلوه و قیل: علّقوه من سور المدینة و قبره فى سوق انطاکیه. سدى گفت: دست بسنگ بوى فرا داشتند و او را بسنگ بکشتند و وى در ان حال میگفت: اللّهم اهد قومى اللهم اهد قومى. این دلیل است بر کمال حلم و فرط شفقت وى بر خلق. این همچنانست که ابو بکر صدیق بنى تیم را گفت آن گه که او را مىرنجانیدند و از دین حق با دین باطل مىخواندند گفت: اللهم اهد بنى تیم فانّهم لا یعلمون یأمروننى بالرجوع من الحق الى الباطل. کمال شفقت و مهربانى بو بکر بر خلق خدا غرفهاى بود از بحر نبوت محمد عربى صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن خبر که گفت:«ما صبّ اللَّه تعالى شیئا فى صدرى الّا و صببته فى صدر ابى بکر».
و خلق مصطفى صلوات اللَّه علیه با خلق چنان بود که کافران بقصد وى برخاسته بودند و دندان عزیز وى مىشکستند و نجاست بر مهر نبوت مىانداختند و آن مهتر عالم دست شفقت بر سر ایشان نهاده که اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ چون حبیب را بکشتند، رب العالمین او را زنده کرد و گفت با وى: ادْخُلِ الْجَنَّةَ حبیب چون در بهشت شد و نواخت و کرامت حق دید آرزو کرد گفت: کاشک قوم من بدانستندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ حسن بصرى گفت: رحمت خدا بر حبیب نجار باد که بعد از مرگ نصیحت هم فرو نگذاشت گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. آن پادشاه و آن قوم اگر این کرامت دیدندى ایشان نیز ایمان آوردى.
قوله: بِما غَفَرَ لِی رَبِّی «ما» هاهنا للمصدر، اى بمغفرة ربّى. و قیل: «ما» بمعنى الّذى، اى بالّذى غفر لی ربّى بسببه. و قیل: لمّا اراد القوم ان یقتلوه رفعه اللَّه الیه فهو فى الجنّة و لا یموت الا بفناء السماوات. پس چون رسولان عیسى را هلاک کردند و حبیب را بران صفت بکشتند، رب العالمین اثر خشم خود بایشان نمود و عذاب و نقمت فرو گشاد، جبرئیل را فرمود تا یک صیحه بر ایشان زد همه بیکبار فرو مردند و چون خاکستر گشتند.
اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ یعنى قوم حبیب من بعد قتله مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ لنصرة الرسل، اى لم نحتج فى اهلاکهم الى ارسال جند وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ کرّره تأکیدا. و قیل: «ما» بمعنى الّذى: تقدیره: من جند من السماء و ممّا کنّا منزلین على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.
ثمّ بیّن عقوبتهم فقال: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً اى ما کانت عقوبتهم الا صیحة واحدة: قال المفسّرون: اخذ جبرئیل بعضادتى باب المدینة ثمّ صاح بهم صیحة واحدة فَإِذا هُمْ خامِدُونَ میّتون.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ معنى حسرت غایت اندوه است و کمال غم که دل را شکسته کند و کوفته، یعنى یدع القلب حسیرا. و تأویل کلمه آنست که: یا حسرة ان کنت آتیة فهذا اوانک، و این نداى درد زدگانست بر خویشتن همچنانک یعقوب پیغامبر علیه السلام گفت: «یا اسفى على یوسف» اى اندها که آمد بر فراق یوسف.
و هم ازین باب است که آنچه فردا در قیامت گناهکاران گویند از تحیّر و حیرت: یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ... عکرمه گفت: «یا حسرة» درین موضع بر دو وجه است: یکى آنکه از گفت اللَّه است یعنى یا حسرة و کآبة علیهم حین لم یؤمنوا اى حسرتا و اندوها که بر ایشانست که ایمان نیاوردند و نه گرویدند. وجه دیگر: این کلمه از گفتار هالکان است آن گه که معاینه عذاب دیدند یعنى که آرزوى ایمان کردند آن ساعت لکن سود نداشت که در وقت معاینه ایمان سود ندارد.
ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ خلاصه سخن آنست که: اى دریغا بر بندگان! هیچ فرستاده نیامد بایشان مگر که برو افسوس میکردند تا آن افسوس کردن ایشان حسرت گشت بر ایشان. و معنى این حسرت آنست که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه فرمود: «ان المستهزئین بالنّاس فى الدنیا یفتح لهم یوم القیمة باب من ابواب الجنّة فیقال لهم: هلّم هلّم، فیأتیه بکربه و غمّه فاذا اتاه اغلق دونه فلا یزال یفعل به ذلک حتى یفتح له الباب فیدعى الیه فلا یجیب من الایاس».
و قال مالک بن دینار قرأت فى زبور داود: طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزوء المستهزئین، و فى انجیل عیسى: طوبى للرّحماء اولئک یکون علیهم الرحمة ویل للمستهزئین کیف یحرقون بالنّار!
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى ارباب معرفت در احیاء موتى معنى دیگر دیدهاند و فهمى دیگر کردهاند گفتند: اشارت است بزنده گردانیدن دلهاى اهل غفلت بنور قربت و زنده کردن جانهاى اهل هوا و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت، اگر همه جانهاى عالمیان ترا بود و نور قربت ترا حیاة طیّبه ندهد مرده زندانى تویى، و اگر هزار سال در خاک بودهاى چون ریحان توحید رحمن در روضه روح تو بود مایه همه زندگانى تویى، عزیز باشد کسى که ناگاه بسر چشمه حیاة رسد. و خضروار درو غسلى بیارد تا حىّ ابد گردد.
پیر طریقت گفت: الهى! زندگانى همه با یاد تو و شادى همه با یافت تو، و جان آنست که در و شناخت تو، الهى! موجود نفسهاى جوانمردانى، حاضر دلهاى ذاکرانى، از نزدیکت نشان میدهند و برتر ازانى، و از دورت مىپندارند و نزدیکتر از جانى، ندانم که در جانى یا خود جانى نه اینى نه آنى، جان را زندگى مىباید تو آنى.
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ یعنى خطاهم الى المسجد فى ظلم اللیل و وقوفهم على بساط المناجاة معنا. و فى الخبر بشر المشائین فى اللیل الى المساجد بالنور التام یوم القیمة.
در وقت سحرگاه که بنده از حجره اندوه خود بیرون آید بقصد مسجد و محراب، و قدم بر بساط مناجات نهد، هر چه در اطراف و اکناف سماوات مقرّب بود زبانها بحمد و ثنا بگشایند و از جناب جبروت سرا بسر کأس شراب وصل انا جلیس من ذکرنى روان گردد، آن ساعت آسمان و زمین از غیرت فرو گدازند و در این اطباق کونین زبانهاى تعطّش از عین شوق بگشایند که و للارض من کأس الکرام نصیب، عزیز کسى که آن ساعت بستر و بالین وداع کند و روى بمحراب عبادت نهد و درد خود را مرهم جوید، شریف وقتى که آنست، عزیز ساعتى آن ساعت که جلال احدیّت بنعت صمدیّت بساط نزول بیفکند و با تو این خطاب کند که هل من سائل؟ هل من تائب؟ هیچ درد زدهاى را سؤالى هست تا جام اجابت در کام او ریزیم؟ هیچ تائبى هست تا مرکب قبول باستقبال او فرستیم؟ هیچ عاصیى هست تا جریده جریمه او را توقیع غفران کشیم.
خلیلى هل ابصرتما او سمعتما
با کرم من مولى تمشى الى عبد؟
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ خبر میدهد از بازداشتگان عدل ازل، وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى نشان میدهد از برداشتگان لطف قدم، آن بازداشتگان عدل را داغ قطیعت بر نهاد که لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، این برداشتگان لطف ازل را بالزام از راه تقوى در کشید که وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، آن رانده اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ و این خوانده وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ مقبولان حضرت دیگراند و مطرودان قطیعت دیگر، مقبولان حضرت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، مطرودان قطیعت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ کرم و رحمت او مقرعه عزت پیش مرکب دولت حزب اللَّه میزند و چون و چرا نه، جبروت و کبریاى او کوس قهر و سیاست در دماغ حزب الشیطان میکوبد و روى سؤال نه، و کس را بر اسرار جلال ذو الجلال اطّلاع نه امیر المؤمنین على کرّم اللَّه وجهه گوید: یکى را در خاک مىنهادم سه بار روى او بجانب قبله کردم هر بار روى از قبله بگردانید، پس ندایى شنیدم که اى على دست بدار آن را که ما ذلیل کردیم تو او را عزیز نتوانى کرد. کرامت خواندگان و اهانت راندگان همه از درگاه جلال اوست و بارادت و مشیّت اوست تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ نشان کرامت بنده آنست که مردوار در آید و جان و دل و روزگار فداى دین اسلام کند چنانک آن جوانمرد کرد حبیب نجار مؤمن آل یس، تا از حضرت عزّت این خلعت کرامت بدو رسید که: ادْخُلِ الْجَنَّةَ دوستان او چون بآن عقبه خطرناک رسند بایشان خطاب آید که أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا، باز ایشان را بشارت دهند که وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. احمد حنبل قدس اللَّه روحه در نزع بود بدست اشارت میکرد و بزبان دندنهاى میگفت عبد اللَّه پسرش گوش بر دهان او نهاد تا چه شنود، او در خویشتن میگفت: لا بعد لا بعد نه هنوز نه هنوز، پسر گفت اى پدر این چه حالت است؟ گفت اى عبد اللَّه وقتى با خطرست بدعا مددى ده اینک ابلیس برابر ایستاده و خاک ادبار بر سر میریزد و میگوید: اى احمد جان ببردى از زخم ما، و من میگویم: لا بعد هنوز نه، تا یک نفس مانده جاى خطر است نه جاى امن. در خبر میآید که بنده مؤمن چون از این سراى فانى روى بدان منزل بقا نهاد، غسال او را بران تخته چوبین خواباند تا بشوید، از جناب قدم بنعت کرم خطاب آید که اى مقرّبان درگاه در نگرید چنانک آن غسال ظاهر او بآب میشوید ما باطن او بآب رحمت میشوئیم، ساکنان حضرت جبروت گویند: پادشاها ما را خبر کن تا آن چه نور است که از دهان وى شعله میزند؟
گوید که آن نور جلال ماست که از باطن وى بر ظاهر تجلّى میکند. حبیب نجار چون بآن مقام دولت رسید او را گفتند: ادْخُلِ الْجَنَّةَ، اى حبیب در رو درین جاى ناز دوستان و میعاد راز محبّان و منزل آسایش مشتاقان تا هم طوبى بینى هم زلفى هم حسنى، طوبى عیش بىعتاب است، زلفى ثواب بىحساب است، حسنى دیدار بىحجاب است.
حبیب چون آن نواخت و کرامت دید گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی...
آرزو کرد که کاشک قوم من دانندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! نواخت حقّ دیدیم و بمغفرت اللَّه رسیدیم.
آنجاى که ابرار نشینند نشستیم
صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم
ما را همه مقصودى بخشایش حق بود
المنّة للَّه که بمقصود رسیدیم
الحمد لولیّه.
پیر طریقت گفت: الهى! زندگانى همه با یاد تو و شادى همه با یافت تو، و جان آنست که در و شناخت تو، الهى! موجود نفسهاى جوانمردانى، حاضر دلهاى ذاکرانى، از نزدیکت نشان میدهند و برتر ازانى، و از دورت مىپندارند و نزدیکتر از جانى، ندانم که در جانى یا خود جانى نه اینى نه آنى، جان را زندگى مىباید تو آنى.
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ یعنى خطاهم الى المسجد فى ظلم اللیل و وقوفهم على بساط المناجاة معنا. و فى الخبر بشر المشائین فى اللیل الى المساجد بالنور التام یوم القیمة.
در وقت سحرگاه که بنده از حجره اندوه خود بیرون آید بقصد مسجد و محراب، و قدم بر بساط مناجات نهد، هر چه در اطراف و اکناف سماوات مقرّب بود زبانها بحمد و ثنا بگشایند و از جناب جبروت سرا بسر کأس شراب وصل انا جلیس من ذکرنى روان گردد، آن ساعت آسمان و زمین از غیرت فرو گدازند و در این اطباق کونین زبانهاى تعطّش از عین شوق بگشایند که و للارض من کأس الکرام نصیب، عزیز کسى که آن ساعت بستر و بالین وداع کند و روى بمحراب عبادت نهد و درد خود را مرهم جوید، شریف وقتى که آنست، عزیز ساعتى آن ساعت که جلال احدیّت بنعت صمدیّت بساط نزول بیفکند و با تو این خطاب کند که هل من سائل؟ هل من تائب؟ هیچ درد زدهاى را سؤالى هست تا جام اجابت در کام او ریزیم؟ هیچ تائبى هست تا مرکب قبول باستقبال او فرستیم؟ هیچ عاصیى هست تا جریده جریمه او را توقیع غفران کشیم.
خلیلى هل ابصرتما او سمعتما
با کرم من مولى تمشى الى عبد؟
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ خبر میدهد از بازداشتگان عدل ازل، وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى نشان میدهد از برداشتگان لطف قدم، آن بازداشتگان عدل را داغ قطیعت بر نهاد که لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، این برداشتگان لطف ازل را بالزام از راه تقوى در کشید که وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، آن رانده اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ و این خوانده وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ مقبولان حضرت دیگراند و مطرودان قطیعت دیگر، مقبولان حضرت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، مطرودان قطیعت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ کرم و رحمت او مقرعه عزت پیش مرکب دولت حزب اللَّه میزند و چون و چرا نه، جبروت و کبریاى او کوس قهر و سیاست در دماغ حزب الشیطان میکوبد و روى سؤال نه، و کس را بر اسرار جلال ذو الجلال اطّلاع نه امیر المؤمنین على کرّم اللَّه وجهه گوید: یکى را در خاک مىنهادم سه بار روى او بجانب قبله کردم هر بار روى از قبله بگردانید، پس ندایى شنیدم که اى على دست بدار آن را که ما ذلیل کردیم تو او را عزیز نتوانى کرد. کرامت خواندگان و اهانت راندگان همه از درگاه جلال اوست و بارادت و مشیّت اوست تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ نشان کرامت بنده آنست که مردوار در آید و جان و دل و روزگار فداى دین اسلام کند چنانک آن جوانمرد کرد حبیب نجار مؤمن آل یس، تا از حضرت عزّت این خلعت کرامت بدو رسید که: ادْخُلِ الْجَنَّةَ دوستان او چون بآن عقبه خطرناک رسند بایشان خطاب آید که أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا، باز ایشان را بشارت دهند که وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. احمد حنبل قدس اللَّه روحه در نزع بود بدست اشارت میکرد و بزبان دندنهاى میگفت عبد اللَّه پسرش گوش بر دهان او نهاد تا چه شنود، او در خویشتن میگفت: لا بعد لا بعد نه هنوز نه هنوز، پسر گفت اى پدر این چه حالت است؟ گفت اى عبد اللَّه وقتى با خطرست بدعا مددى ده اینک ابلیس برابر ایستاده و خاک ادبار بر سر میریزد و میگوید: اى احمد جان ببردى از زخم ما، و من میگویم: لا بعد هنوز نه، تا یک نفس مانده جاى خطر است نه جاى امن. در خبر میآید که بنده مؤمن چون از این سراى فانى روى بدان منزل بقا نهاد، غسال او را بران تخته چوبین خواباند تا بشوید، از جناب قدم بنعت کرم خطاب آید که اى مقرّبان درگاه در نگرید چنانک آن غسال ظاهر او بآب میشوید ما باطن او بآب رحمت میشوئیم، ساکنان حضرت جبروت گویند: پادشاها ما را خبر کن تا آن چه نور است که از دهان وى شعله میزند؟
گوید که آن نور جلال ماست که از باطن وى بر ظاهر تجلّى میکند. حبیب نجار چون بآن مقام دولت رسید او را گفتند: ادْخُلِ الْجَنَّةَ، اى حبیب در رو درین جاى ناز دوستان و میعاد راز محبّان و منزل آسایش مشتاقان تا هم طوبى بینى هم زلفى هم حسنى، طوبى عیش بىعتاب است، زلفى ثواب بىحساب است، حسنى دیدار بىحجاب است.
حبیب چون آن نواخت و کرامت دید گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی...
آرزو کرد که کاشک قوم من دانندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! نواخت حقّ دیدیم و بمغفرت اللَّه رسیدیم.
آنجاى که ابرار نشینند نشستیم
صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم
ما را همه مقصودى بخشایش حق بود
المنّة للَّه که بمقصود رسیدیم
الحمد لولیّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: أَ لَمْ یَرَوْا یعنى اهل مکه کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ الم یعتبروا بمن هلک قبلهم فیؤمنوا مخافة ان ینزل بهم مثل ما نزل بمن قبلهم. مشرکان مکه را میگوید: نه نگرند و عبرت نگیرند بآن گذشتگان و رفتگان ازین جهان و جهانیان داران و ستمکاران که ما چون ایشان را هلاک کردیم و از خانه و وطن برانداختیم و نام و نشان ایشان از زمین برگرفتیم، نترسند اینان که با ایشان همان کنیم که با آنان کردیم. اهل کلّ عصر قرن سمّوا بذلک لاقترانهم فى الوجود، و «کم» موضعه نصب باهلکنا، و الجملة فى تقدیر النّصب بیروا.
و أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ بدل من الجملة، و المعنى: انّهم لا یعودون الى الدنیا و لا یرجعون الیهم یوم القیمة نمیدانند و نمىبینند که ما چند هلاک کردیم پیش ازیشان از گروه گروه و آنکه از ان هلاک کردگان و گذشتگان هیچکس باز نمىآید، همه میروند و کس را بازگشت نه، همه میروند و دیده عبرت نه.
فى الذاهبین الاولی
ن من القرون لنا بصائر
لما رأیت مواردا
للموت لیس لها مصادر
و رأیت قومى نحوها
تمضى الاکابر و الاصاغر
لا یرجع الماضى الىّ
و لا من الباقین عابر
ایقنت انّى لا محا
لة حیث صار القوم صائر
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ اى نجمعهم یوم القیمة للحساب و الجزاء على الاعمال. ابن عامر و حمزه و عاصم «لمّا» بتشدید خوانند و باین قراءت «ان» بمعنى جحد است و «لمّا» بمعنى الا، اى و ما کلّ الا جمیع لدینا محضرون. باقى قرّا «لمّا» بتخفیف خوانند. و باین قراءت «ان» تحقیق سخن راست و «ما» صلت و زیادت توکید یعنى: و ان کلّ لجمیع لدینا محضرون.
«و آیة» رفع بالابتداء «لهم» خبره، «الارض المیتة» اى الیابسة. «احییناها» بالمطر، وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا من الحنطة و الشعیر و ما اشبههما الحبّ الذى یطحن و البذر الذى یعصر منه الدّهن و الحبّة عجم العنب، «فمنه» اى من الحبّ «یأکلون».
«وَ جَعَلْنا فِیها» اى فى الارض، «جنّات» بساتین، مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ.
«لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ» اى ثمر الماء، لانّ الماء اصل الجمیع. و قیل: من ثمر ذلک.
قرأ حمزة و الکسائى: «من ثمره» بضمّتین، و الباقون «ثمره» بفتحتین. «وَ ما عَمِلَتْ» بغیر الهاء قراءة اهل الکوفة، و بالهاء قراءة الباقین. «ما» درین موضع بر دو وجه است: یکى بمعنى «الّذى» یعنى: و الّذى عملت ایدیهم، اى غرست و زرعت و حفرت میگوید: بستانها کردیم از آنچه ایشان کشتند و نشاندند و چشمهها گشادیم از آنچه ایشان کندند و کاویدند. وجه دوم ماء نفى است یعنى: لیأکلوا من ثمره و لم تعمله ایدیهم تا از ان میوهها خورند که نه از صنع ایشانست رویانیدن آن و نه کار ایشانست بیرون آوردن آن، ایشان کشتند امّا ببر نیاوردند ایشان نشاندند امّا ببار نیاوردند ایشان کندند امّا از سنگ آب نیاوردند، همانست که جاى دیگر فرمود میوه را: «ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» و آب را گفت: «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» جاى دیگر فرمود: «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»، «أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ» و قیل: اراد العیون و الانهار التی لم تعملها ید خلق مثل دجلة و الفرات و النیل و نحوها. و قوله «ایدیهم» هذا کنایة عن القوّة لانّ اقوى جوارح الانسان فى العمل یده فصار ذکر الید غالبا فى الکنایة، و مثله قوله: ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ. و فى کلام العجم: بدست خویش کردم بخویشتن: و انت لا تنوى الید بعینها. أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنى الامر، اى لیشکروا نعمى.
ثمّ نزّه نفسه عزّ و جلّ فقال: سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها اى الاجناس و الاعمال و الانواع، مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ من الحبوب و الثمار و الحشیش و الاشجار، وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ یعنى الذّکور و الاناث و ممّا خلق من الاشیاء من دوابّ البرّ و البحر یقال خلق اللَّه دابة ملأت ثلثى الارض و دوابّ البرّ و البحر الف صنف لا یعلم الناس اکثرها، یقول اللَّه تعالى: وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ.
وَ آیَةٌ لَهُمُ اى لاهل مکة تدلّ على قدرتنا: «اللَّیْلُ نَسْلَخُ» اى ننزع و نکشط منه النهار فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ داخلون فى الظلمة، و المعنى: نذهب بالنهار و نجىء باللیل و ذلک انّ الاصل هى الظلمة و النهار داخل علیها اذا غربت الشمس سلخ النهار من اللیل فتظهر الظلمة، اى سلخنا الضّوء الذى هو شعاع الشمس من الهواء و کان کاللباس للهواء فصار لیلا کما ینزع اللباس من الشیء، و منه قولهم: سلخت المرأة جلبابها اى نزعته.
وَ الشَّمْسُ تَجْرِی یعنى: و آیة لهم الشمس تجرى، «لِمُسْتَقَرٍّ لَها»، اى الى مستقر لها. معنى آنست که: خورشید میرود تا آرامگاه خویش و آرامگاه وى زیر عرش عظیم است. خبر درست است از مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه که فرمود فرا بو ذر غفارى: یا با ذر هیچ دانى که این آفتاب که فرو میشود کجا میرود؟ بو ذر گفت: اللَّه و رسوله اعلم، رسول فرمود: همى رود تا بزیر عرش او را قرار گاهى است، چون آنجا رسد سجود کند، پس دستورى خواهد تا از مشرق برآید بر عادت خویش، هر روز دستورى مىیابد و از مطلع خویش بر میآید تا روزى که او را دستورى ندهند، شفیع طلب کند و شفیع نیابد، دیر بماند و وقت در گذرد بداند که اگر نیز دستورى یابد بمشرق نرسد بنالد گوید: خداوندا مشرق دور است چه فرمایى؟ فرمان آید که از جاى خویش برآى آن گه از مغرب برآید و آن نشان مهین است از نشانهاى قیامت، آن گه مصطفى فرمود علیه السلام: «أ تدرون متى ذاکم؟ حین لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل».
و گفتهاند: مستقرّ وى آنست که در غروب و طلوع هر روز او را مشرقى و مغربى است، آن روز که باقصى المشارق و آخر المغارب رسد بمستقرّ خویش رسد، لانها لا تجاوزه. و قیل: «مستقرّها» نهایة ارتفاعها فى السماء فى الصّیف و نهایة هبوطها فى الشتاء. و در شواذّ خواندهاند: «و الشّمس تجرى لا مستقر لها» و هو قراءة ابن مسعود یعنى انها جاریة ابدا لا تثبت فى مکان، همانست که جاى دیگر فرمود: «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» این خورشید بر دوام همى رود او را آرام نه و باز ایستاد نه تا آن گه که دنیا بسر آید و بنهایت روش خویش رسد.
«وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ» نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب «و القمر» برفع خوانند بر معنى ابتدایا بر تقدیر: و آیة لهم القمر. باقى بنصب خوانند یعنى: و قدّرنا القمر. «قدّرناه» اختیار بو حاتم رفع است و اختیار ابو عبید نصب، نظیره قوله تعالى: وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ میگوید: ماه را در رفتن اندازه کردیم منزلهایى که اول آن شرطین است و آخر آن بطن الحوت تا درین منزلها میرود هر شب بمنزلى فروآید بیست و هشت منزل اندر دوازده برج فلک در هر برجى دو روز و سه یکى بماند تا در یک ماه فلک بتمامى باز برد و آن روز که بمنزل آخر رسد «عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ» آن شاخ خرما بن که بر سر خوشه دارد چون یک سال برآید کهن گردد و خشک شود باریک و ضعیف و زرد شود و از خشکى متقوس گردد، رب العالمین میفرماید: ماه نو در آخر ماه هم چنان گردد، و در آن آیت دیگر فرمود: لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ این زیادت و نقصان ماه از آنست تا بر دیدار ماه و شمار رفتن او سال و ماه و روزگار میدانید.
«لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها» اى یسهل لها، بغیت الشیء فانبغى لى، اى استسهلته فتسهل لى و طلبته فتیسر لی، یقول عز و جل: لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ لاختلاف مکانیهما فانّ القمر فى السماء الدنیا و الشمس فى السماء الرابعة. «وَ لَا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ » لاختلاف زمانیهما فانّ زمان النهار وقت طلوع الشمس و زمان اللیل زمان غیبتها، سلطان قمر شب و سلطان آفتاب روز، میگوید: نیست ایشان را که امروز بر هم رسند یا بر سلطان یکدیگر زور کنند و پیشى گیرند تا بروز قیامت، پس چون قیامت پدید آید هر دو بر یکدیگر رسند چنانک رب العزة فرمود: وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اما امروز یکى در فلک خویش میرود و بسلطان خویش مینازد. فذلک قوله: وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ السّبح الانبساط فى السیر کالسّباحة فى الماء.
وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: ذرّیاتهم» على الجمع، و قرأ الآخرون: «ذریّتهم» على التوحید، و المراد بالذّریّة ها هنا الآباء و الاجداد. و اسم الذّرّیة یقع على الآباء الذین ذرى منهم الاولاد و الذّریّة فى قوله مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ هم الاولاد الذین ذرؤا من الاماء، و الذّرء الخلق، و «الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ» هو سفینة نوح علیه السلام الآباء فى سفینة و الأبناء فى اصلابهم.
وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما یَرْکَبُونَ یعى الزوارق و صغار السفن. و قال ابن عباس: هو الإبل تحمل فى البرّ کما تحمل السفن فى البحر. میگوید: در برّ آفریدیم مانند کشتى در بحر تا خلق بر ان مىنشینند و از آن منفعت همى گیرند. جاى دیگر فرمود: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ما فرزندان آدم را برداشتیم در دشت و در دریا، در دشت و صحرا باشتران و در دریا بکشتى. و گفتهاند: سه چیز آنست که اللَّه راند بکمال قدرت خویش: شتران در صحرا و میغ در هوا و کشتى در دریا.
قوله: وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ نعمتهاى خویش بر شمرد و عطاها بر داد آن گه آیت قهر و هیبت بر پى آن داشت تا ایشان را تنبیه کند و خبر دهد که نعمت بشکر مقابل کنید و عطا بطاعت او بکار دارید، اگر نکنید نعمت بر شما و بال کنم و آن کشتى و آن دریا سبب هلاک کنم فذلک قوله: وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِیخَ لَهُمْ اى لا مغیث لهم، وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ ینجون من الغرق.
إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ اى الا ان نرحمهم و نمتّعهم الى انقضاء آجالهم فهما منصوبان على المفعول له، و الرحمة هاهنا المهلة.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَ ما خَلْفَکُمْ قال ابن عباس: «ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ» یعنى الآخرة فاعملوا لها، «وَ ما خَلْفَکُمْ» یعنى الدنیا فاحذروها و لا تغترّوا بها. و قیل: معناه اتّقوا الذى قدمتم بین ایدیکم من الذنوب و الّذی خلفکم منها لم تعملوها بعد و انتم عاملوها.
قال شقیق البلخى: لانا ممّا لم اعمل من الذنوب اشدّ خوفا مما عملت. و قال قتادة: «اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ» اى اتّقوا نکالا کنکال من کان قبلکم من الامم «وَ ما خَلْفَکُمْ» اى اتّقوا قیام الساعة میفرماید: بپرهیزید از چنان فضیحت و چنان عقوبت که پیشینان را بود، آن مکنید که ایشان کردند که بشما رسد آن عقوبت که بایشان رسید، همانست که فرمود: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ». «وَ ما خَلْفَکُمْ» اى اتقوا قیام الساعة التی خلفکم بترسید از قیامت که میآید در قفاى شما، یعنى آن مکنید که در قیامت شما را بآن عذاب کنند و جواب این سخن محذوف است، اى اذا قیل لهم اتّقوا لم یتّقوا و لم یرتدعوا.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ اى دلالة على صدق محمد (ص)، «إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ». قوله: «من آیة» این «من» تحقیق نفى است «مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ» «من» تبعیض است.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ، یعنى لمشرکى قریش: «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» تصدّقوا على الفقراء و انفقوا على المساکین ممّا زعمتم من اموالکم انّه للَّه و هو ممّا جعلوه للَّه من الحرث و الانعام، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ قالوها استهزاء، لا نطعمهم و لا نعطیهم و لم یعرفوا انّ اللَّه امرهم بذلک تعبّدا و امتحانا للعباد لیبلوا الغنیّ بالفقیر فیما فرض له فى مال الغنى، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ فیه ثلاثة اقوال: احدهما انّه من تمام کلام الکفّار قالوا للمؤمنین: انتم فى ضلال مبین حیث ترکتم دین آبائکم و اتّبعتم محمدا صلى اللَّه علیه و سلم. و قیل: هو جواب من اللَّه لهم. و قیل امر المؤمنین بان یقولوا لهم «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ».
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ یعنون وعد البعث و فیه اضمار، التأویل: ارونا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ و انّما ذکر بلفظ الوعد دون الوعید لانّهم زعموا انّ لهم الحسنى عند اللَّه ان کان الوعد حقّا.
«ما یَنْظُرُونَ» اى ما ینتظرون، «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» هذه الصیحة صعقة القیامة ینفخ فى الصور ثلث نفخات: الاولى نفخة الفزع و الثانیة نفخة الصّعقة و الثالثة نفخة القیام لرب العالمین بین کلّ نفختین اربعون سنة، و هذه الآیة فى النفخة الثانیة، «تَأْخُذُهُمْ» اى تلحقهم «وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ» قرأ حمزة «یخصمون» بسکون الخاء و تخفیف الصّاد، اى یغلب بعضهم بعضا بالخصام، و قرأ الآخرون بتشدید الصاد، اى یختصمون، فادغمت التاء فى الصّاد، ثمّ ابن کثیر و یعقوب و ورش یفتحون الخاء، و ابو عمرو یختلس فتحة الخاء، و قرأ الباقون بکسر الخاء.
روى انّ النبى (ص) قال: «اتقوا من السّاعة و قد نشر الرجلان ثوبهما فلا یتبایعانه و لا یطویانه و اتقوا من الساعة و قد رفع الرجل اکلته فلا یطعمها».
«فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً» اى لا یقدرون على ان یوصى بعضهم بعضا، «وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ» یعنى انّ السّاعة لا تمهلهم لشىء بل یموتون حیث یسمعون الصّیحة. معنى آیت آنست که: اسرافیل در صور دمد یعنى نفخه صعق و مردم غافل باشند از قیامت و با یکدیگر در آویخته در معاملت و متاجرت، چنان که جامهاى در دست دو کس باشد بایع و مشترى و مىپیمایند در ان حال آواز صور برآید و هر دو در مقام خویش بمیرند یکى ترازو در دست دارد و بار مىسنجد ناگاه مرده بیفتد و ترازو هم چنان در دست وى، یکى گاو میدوشد یکى آب میکشد هر کس بر سر شغل خویش و از قیامت و رستاخیز بیخبر که ناگاه ایشان را صعقه افتد، اینست که رب العالمین فرمود: فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ.
«وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» این نفخه سوم است نفخه بعث که خلق از گورها برآیند، و ذلک قوله: فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ الاجداث القبور، واحدها جدث «یَنْسِلُونَ» اى یخرجون من القبور احیاء، نسل، اى خرج من مضیق، و منه قیل للولد: نسل لخروجه من بطن امّه، و الصور قرن فیه ارواح الموتى ینفخ فیه. و ذهب ابو عبید الى انّه جمع صورة کصوفة و صوف، اى تنفخ فى الاجسام فیحیون «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» یسرعون.
قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا قال ابن عباس و قتادة: انّما یقولون هذا لانّ اللَّه تعالى یرفع العذاب عنهم بین النفختین فیرقدون فاذا بعثوا بعد النفخة الآخرة و عاینوا القیمة دعوا بالویل. و قال اهل المعانى: انّ الکفّار إذا عاینوا جهنّم و انواع عذابها صار عذاب القبر فى جنبها کالنوم فقالوا: «مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا»، ثم قالوا: «هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ»، اقرّوا حین لم ینفعهم الاقرار. و قیل: قالت الملائکة لهم: «هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ».
«إِنْ کانَتْ» یعنى ما کانت «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» یعنى النفخة الآخرة، «فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ» للحساب و الخصومات. هلاک ایشان بصیحهاى و بعث و احیاء ایشان بصیحهاى، میگوید: نباشد مگر یک بانگ چون بنگرى همه بهم نزدیک ما حاضر کردگان باشند، همانست که گفت: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً». و گفتهاند: صیحه بعث آنست که اسرافیل گوید بر صخره بیت المقدس: ایّتها العظام البالیة هلمّوا الى العرض على جبّار الجبابرة.
فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجوز ان یکون «ما» مفعولا، و یجوز ان یکون تقدیره: بما کنتم تعملون، فحذف الجار، و نظیر هذه الآیة قوله: الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ و قوله: وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ و قوله: وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ و قوله: وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا.
و أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ بدل من الجملة، و المعنى: انّهم لا یعودون الى الدنیا و لا یرجعون الیهم یوم القیمة نمیدانند و نمىبینند که ما چند هلاک کردیم پیش ازیشان از گروه گروه و آنکه از ان هلاک کردگان و گذشتگان هیچکس باز نمىآید، همه میروند و کس را بازگشت نه، همه میروند و دیده عبرت نه.
فى الذاهبین الاولی
ن من القرون لنا بصائر
لما رأیت مواردا
للموت لیس لها مصادر
و رأیت قومى نحوها
تمضى الاکابر و الاصاغر
لا یرجع الماضى الىّ
و لا من الباقین عابر
ایقنت انّى لا محا
لة حیث صار القوم صائر
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ اى نجمعهم یوم القیمة للحساب و الجزاء على الاعمال. ابن عامر و حمزه و عاصم «لمّا» بتشدید خوانند و باین قراءت «ان» بمعنى جحد است و «لمّا» بمعنى الا، اى و ما کلّ الا جمیع لدینا محضرون. باقى قرّا «لمّا» بتخفیف خوانند. و باین قراءت «ان» تحقیق سخن راست و «ما» صلت و زیادت توکید یعنى: و ان کلّ لجمیع لدینا محضرون.
«و آیة» رفع بالابتداء «لهم» خبره، «الارض المیتة» اى الیابسة. «احییناها» بالمطر، وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا من الحنطة و الشعیر و ما اشبههما الحبّ الذى یطحن و البذر الذى یعصر منه الدّهن و الحبّة عجم العنب، «فمنه» اى من الحبّ «یأکلون».
«وَ جَعَلْنا فِیها» اى فى الارض، «جنّات» بساتین، مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ.
«لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ» اى ثمر الماء، لانّ الماء اصل الجمیع. و قیل: من ثمر ذلک.
قرأ حمزة و الکسائى: «من ثمره» بضمّتین، و الباقون «ثمره» بفتحتین. «وَ ما عَمِلَتْ» بغیر الهاء قراءة اهل الکوفة، و بالهاء قراءة الباقین. «ما» درین موضع بر دو وجه است: یکى بمعنى «الّذى» یعنى: و الّذى عملت ایدیهم، اى غرست و زرعت و حفرت میگوید: بستانها کردیم از آنچه ایشان کشتند و نشاندند و چشمهها گشادیم از آنچه ایشان کندند و کاویدند. وجه دوم ماء نفى است یعنى: لیأکلوا من ثمره و لم تعمله ایدیهم تا از ان میوهها خورند که نه از صنع ایشانست رویانیدن آن و نه کار ایشانست بیرون آوردن آن، ایشان کشتند امّا ببر نیاوردند ایشان نشاندند امّا ببار نیاوردند ایشان کندند امّا از سنگ آب نیاوردند، همانست که جاى دیگر فرمود میوه را: «ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» و آب را گفت: «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» جاى دیگر فرمود: «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»، «أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ» و قیل: اراد العیون و الانهار التی لم تعملها ید خلق مثل دجلة و الفرات و النیل و نحوها. و قوله «ایدیهم» هذا کنایة عن القوّة لانّ اقوى جوارح الانسان فى العمل یده فصار ذکر الید غالبا فى الکنایة، و مثله قوله: ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ. و فى کلام العجم: بدست خویش کردم بخویشتن: و انت لا تنوى الید بعینها. أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنى الامر، اى لیشکروا نعمى.
ثمّ نزّه نفسه عزّ و جلّ فقال: سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها اى الاجناس و الاعمال و الانواع، مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ من الحبوب و الثمار و الحشیش و الاشجار، وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ یعنى الذّکور و الاناث و ممّا خلق من الاشیاء من دوابّ البرّ و البحر یقال خلق اللَّه دابة ملأت ثلثى الارض و دوابّ البرّ و البحر الف صنف لا یعلم الناس اکثرها، یقول اللَّه تعالى: وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ.
وَ آیَةٌ لَهُمُ اى لاهل مکة تدلّ على قدرتنا: «اللَّیْلُ نَسْلَخُ» اى ننزع و نکشط منه النهار فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ داخلون فى الظلمة، و المعنى: نذهب بالنهار و نجىء باللیل و ذلک انّ الاصل هى الظلمة و النهار داخل علیها اذا غربت الشمس سلخ النهار من اللیل فتظهر الظلمة، اى سلخنا الضّوء الذى هو شعاع الشمس من الهواء و کان کاللباس للهواء فصار لیلا کما ینزع اللباس من الشیء، و منه قولهم: سلخت المرأة جلبابها اى نزعته.
وَ الشَّمْسُ تَجْرِی یعنى: و آیة لهم الشمس تجرى، «لِمُسْتَقَرٍّ لَها»، اى الى مستقر لها. معنى آنست که: خورشید میرود تا آرامگاه خویش و آرامگاه وى زیر عرش عظیم است. خبر درست است از مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه که فرمود فرا بو ذر غفارى: یا با ذر هیچ دانى که این آفتاب که فرو میشود کجا میرود؟ بو ذر گفت: اللَّه و رسوله اعلم، رسول فرمود: همى رود تا بزیر عرش او را قرار گاهى است، چون آنجا رسد سجود کند، پس دستورى خواهد تا از مشرق برآید بر عادت خویش، هر روز دستورى مىیابد و از مطلع خویش بر میآید تا روزى که او را دستورى ندهند، شفیع طلب کند و شفیع نیابد، دیر بماند و وقت در گذرد بداند که اگر نیز دستورى یابد بمشرق نرسد بنالد گوید: خداوندا مشرق دور است چه فرمایى؟ فرمان آید که از جاى خویش برآى آن گه از مغرب برآید و آن نشان مهین است از نشانهاى قیامت، آن گه مصطفى فرمود علیه السلام: «أ تدرون متى ذاکم؟ حین لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل».
و گفتهاند: مستقرّ وى آنست که در غروب و طلوع هر روز او را مشرقى و مغربى است، آن روز که باقصى المشارق و آخر المغارب رسد بمستقرّ خویش رسد، لانها لا تجاوزه. و قیل: «مستقرّها» نهایة ارتفاعها فى السماء فى الصّیف و نهایة هبوطها فى الشتاء. و در شواذّ خواندهاند: «و الشّمس تجرى لا مستقر لها» و هو قراءة ابن مسعود یعنى انها جاریة ابدا لا تثبت فى مکان، همانست که جاى دیگر فرمود: «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» این خورشید بر دوام همى رود او را آرام نه و باز ایستاد نه تا آن گه که دنیا بسر آید و بنهایت روش خویش رسد.
«وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ» نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب «و القمر» برفع خوانند بر معنى ابتدایا بر تقدیر: و آیة لهم القمر. باقى بنصب خوانند یعنى: و قدّرنا القمر. «قدّرناه» اختیار بو حاتم رفع است و اختیار ابو عبید نصب، نظیره قوله تعالى: وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ میگوید: ماه را در رفتن اندازه کردیم منزلهایى که اول آن شرطین است و آخر آن بطن الحوت تا درین منزلها میرود هر شب بمنزلى فروآید بیست و هشت منزل اندر دوازده برج فلک در هر برجى دو روز و سه یکى بماند تا در یک ماه فلک بتمامى باز برد و آن روز که بمنزل آخر رسد «عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ» آن شاخ خرما بن که بر سر خوشه دارد چون یک سال برآید کهن گردد و خشک شود باریک و ضعیف و زرد شود و از خشکى متقوس گردد، رب العالمین میفرماید: ماه نو در آخر ماه هم چنان گردد، و در آن آیت دیگر فرمود: لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ این زیادت و نقصان ماه از آنست تا بر دیدار ماه و شمار رفتن او سال و ماه و روزگار میدانید.
«لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها» اى یسهل لها، بغیت الشیء فانبغى لى، اى استسهلته فتسهل لى و طلبته فتیسر لی، یقول عز و جل: لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ لاختلاف مکانیهما فانّ القمر فى السماء الدنیا و الشمس فى السماء الرابعة. «وَ لَا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ » لاختلاف زمانیهما فانّ زمان النهار وقت طلوع الشمس و زمان اللیل زمان غیبتها، سلطان قمر شب و سلطان آفتاب روز، میگوید: نیست ایشان را که امروز بر هم رسند یا بر سلطان یکدیگر زور کنند و پیشى گیرند تا بروز قیامت، پس چون قیامت پدید آید هر دو بر یکدیگر رسند چنانک رب العزة فرمود: وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اما امروز یکى در فلک خویش میرود و بسلطان خویش مینازد. فذلک قوله: وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ السّبح الانبساط فى السیر کالسّباحة فى الماء.
وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: ذرّیاتهم» على الجمع، و قرأ الآخرون: «ذریّتهم» على التوحید، و المراد بالذّریّة ها هنا الآباء و الاجداد. و اسم الذّرّیة یقع على الآباء الذین ذرى منهم الاولاد و الذّریّة فى قوله مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ هم الاولاد الذین ذرؤا من الاماء، و الذّرء الخلق، و «الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ» هو سفینة نوح علیه السلام الآباء فى سفینة و الأبناء فى اصلابهم.
وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما یَرْکَبُونَ یعى الزوارق و صغار السفن. و قال ابن عباس: هو الإبل تحمل فى البرّ کما تحمل السفن فى البحر. میگوید: در برّ آفریدیم مانند کشتى در بحر تا خلق بر ان مىنشینند و از آن منفعت همى گیرند. جاى دیگر فرمود: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ما فرزندان آدم را برداشتیم در دشت و در دریا، در دشت و صحرا باشتران و در دریا بکشتى. و گفتهاند: سه چیز آنست که اللَّه راند بکمال قدرت خویش: شتران در صحرا و میغ در هوا و کشتى در دریا.
قوله: وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ نعمتهاى خویش بر شمرد و عطاها بر داد آن گه آیت قهر و هیبت بر پى آن داشت تا ایشان را تنبیه کند و خبر دهد که نعمت بشکر مقابل کنید و عطا بطاعت او بکار دارید، اگر نکنید نعمت بر شما و بال کنم و آن کشتى و آن دریا سبب هلاک کنم فذلک قوله: وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِیخَ لَهُمْ اى لا مغیث لهم، وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ ینجون من الغرق.
إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ اى الا ان نرحمهم و نمتّعهم الى انقضاء آجالهم فهما منصوبان على المفعول له، و الرحمة هاهنا المهلة.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَ ما خَلْفَکُمْ قال ابن عباس: «ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ» یعنى الآخرة فاعملوا لها، «وَ ما خَلْفَکُمْ» یعنى الدنیا فاحذروها و لا تغترّوا بها. و قیل: معناه اتّقوا الذى قدمتم بین ایدیکم من الذنوب و الّذی خلفکم منها لم تعملوها بعد و انتم عاملوها.
قال شقیق البلخى: لانا ممّا لم اعمل من الذنوب اشدّ خوفا مما عملت. و قال قتادة: «اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ» اى اتّقوا نکالا کنکال من کان قبلکم من الامم «وَ ما خَلْفَکُمْ» اى اتّقوا قیام الساعة میفرماید: بپرهیزید از چنان فضیحت و چنان عقوبت که پیشینان را بود، آن مکنید که ایشان کردند که بشما رسد آن عقوبت که بایشان رسید، همانست که فرمود: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ». «وَ ما خَلْفَکُمْ» اى اتقوا قیام الساعة التی خلفکم بترسید از قیامت که میآید در قفاى شما، یعنى آن مکنید که در قیامت شما را بآن عذاب کنند و جواب این سخن محذوف است، اى اذا قیل لهم اتّقوا لم یتّقوا و لم یرتدعوا.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ اى دلالة على صدق محمد (ص)، «إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ». قوله: «من آیة» این «من» تحقیق نفى است «مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ» «من» تبعیض است.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ، یعنى لمشرکى قریش: «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» تصدّقوا على الفقراء و انفقوا على المساکین ممّا زعمتم من اموالکم انّه للَّه و هو ممّا جعلوه للَّه من الحرث و الانعام، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ قالوها استهزاء، لا نطعمهم و لا نعطیهم و لم یعرفوا انّ اللَّه امرهم بذلک تعبّدا و امتحانا للعباد لیبلوا الغنیّ بالفقیر فیما فرض له فى مال الغنى، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ فیه ثلاثة اقوال: احدهما انّه من تمام کلام الکفّار قالوا للمؤمنین: انتم فى ضلال مبین حیث ترکتم دین آبائکم و اتّبعتم محمدا صلى اللَّه علیه و سلم. و قیل: هو جواب من اللَّه لهم. و قیل امر المؤمنین بان یقولوا لهم «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ».
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ یعنون وعد البعث و فیه اضمار، التأویل: ارونا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ و انّما ذکر بلفظ الوعد دون الوعید لانّهم زعموا انّ لهم الحسنى عند اللَّه ان کان الوعد حقّا.
«ما یَنْظُرُونَ» اى ما ینتظرون، «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» هذه الصیحة صعقة القیامة ینفخ فى الصور ثلث نفخات: الاولى نفخة الفزع و الثانیة نفخة الصّعقة و الثالثة نفخة القیام لرب العالمین بین کلّ نفختین اربعون سنة، و هذه الآیة فى النفخة الثانیة، «تَأْخُذُهُمْ» اى تلحقهم «وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ» قرأ حمزة «یخصمون» بسکون الخاء و تخفیف الصّاد، اى یغلب بعضهم بعضا بالخصام، و قرأ الآخرون بتشدید الصاد، اى یختصمون، فادغمت التاء فى الصّاد، ثمّ ابن کثیر و یعقوب و ورش یفتحون الخاء، و ابو عمرو یختلس فتحة الخاء، و قرأ الباقون بکسر الخاء.
روى انّ النبى (ص) قال: «اتقوا من السّاعة و قد نشر الرجلان ثوبهما فلا یتبایعانه و لا یطویانه و اتقوا من الساعة و قد رفع الرجل اکلته فلا یطعمها».
«فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً» اى لا یقدرون على ان یوصى بعضهم بعضا، «وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ» یعنى انّ السّاعة لا تمهلهم لشىء بل یموتون حیث یسمعون الصّیحة. معنى آیت آنست که: اسرافیل در صور دمد یعنى نفخه صعق و مردم غافل باشند از قیامت و با یکدیگر در آویخته در معاملت و متاجرت، چنان که جامهاى در دست دو کس باشد بایع و مشترى و مىپیمایند در ان حال آواز صور برآید و هر دو در مقام خویش بمیرند یکى ترازو در دست دارد و بار مىسنجد ناگاه مرده بیفتد و ترازو هم چنان در دست وى، یکى گاو میدوشد یکى آب میکشد هر کس بر سر شغل خویش و از قیامت و رستاخیز بیخبر که ناگاه ایشان را صعقه افتد، اینست که رب العالمین فرمود: فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ.
«وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» این نفخه سوم است نفخه بعث که خلق از گورها برآیند، و ذلک قوله: فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ الاجداث القبور، واحدها جدث «یَنْسِلُونَ» اى یخرجون من القبور احیاء، نسل، اى خرج من مضیق، و منه قیل للولد: نسل لخروجه من بطن امّه، و الصور قرن فیه ارواح الموتى ینفخ فیه. و ذهب ابو عبید الى انّه جمع صورة کصوفة و صوف، اى تنفخ فى الاجسام فیحیون «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» یسرعون.
قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا قال ابن عباس و قتادة: انّما یقولون هذا لانّ اللَّه تعالى یرفع العذاب عنهم بین النفختین فیرقدون فاذا بعثوا بعد النفخة الآخرة و عاینوا القیمة دعوا بالویل. و قال اهل المعانى: انّ الکفّار إذا عاینوا جهنّم و انواع عذابها صار عذاب القبر فى جنبها کالنوم فقالوا: «مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا»، ثم قالوا: «هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ»، اقرّوا حین لم ینفعهم الاقرار. و قیل: قالت الملائکة لهم: «هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ».
«إِنْ کانَتْ» یعنى ما کانت «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» یعنى النفخة الآخرة، «فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ» للحساب و الخصومات. هلاک ایشان بصیحهاى و بعث و احیاء ایشان بصیحهاى، میگوید: نباشد مگر یک بانگ چون بنگرى همه بهم نزدیک ما حاضر کردگان باشند، همانست که گفت: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً». و گفتهاند: صیحه بعث آنست که اسرافیل گوید بر صخره بیت المقدس: ایّتها العظام البالیة هلمّوا الى العرض على جبّار الجبابرة.
فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجوز ان یکون «ما» مفعولا، و یجوز ان یکون تقدیره: بما کنتم تعملون، فحذف الجار، و نظیر هذه الآیة قوله: الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ و قوله: وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ و قوله: وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ و قوله: وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا... نه نگرند بدیده سر تا بدایع صنایع بینند؟ نه نگرند بدیده سرّ تا لطایف وظایف بینند؟ ننگرند بدیده سر تا آیات آفاق بینند؟
ننگرند بدیده سرّ تا آیات انفس بینند؟ ننگرند بدیده دل تا انوار هدایت بینند؟ ننگرند بدیده جان تا اسرار عنایت بینند؟ ننگرند بدیده شهود تا حضرت مشهود بینند؟ ننگرند بدیده وجد تا رایت وجود بینند؟ ننگرند بدیده بیخودى تا دوست عیان بینند؟ ننگرند بدیده فنا تا جهانى بیکران بینند؟!
الا تا کى درین زندان فریب این و آن بینى
یکى زین چاه ظلمانى برون شو تا جهان بینى
جهانى کاندرو هر دل که یابى پادشا یابى
جهانى کاندر و هر جان که بینى شادمان بینى
اى مسکین تا کى در صنایع نگرى؟ یک بار در صانع نگر! تا کى ببدایع مشغول باشى؟ یک بار بمبدع مشغول شو! تا کى مرد هر درى باشى؟ مرد هر درى را هرگز صلاح و فلاح نبود، لا تکن امعة فتهلک. هزار حصن روئین از جاى برکندن آسانتر ازان بود که مرد هر درى را بیک در باز آوردن. بو یزید بسطامى را حدیث دل پرسیدند، گفتا: دل آن بود که بمقدار یک ذره آرزوى خلق درو نباشد.
أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ سلمان فارسى رضى اللَّه عنه هر گه که بخرابهاى بر گذشتى توقّف کردى بزارى بنالیدى و رفتگان آن منزل یاد کردى گفتى: کجا اندایشان که این بنا نهادند و ازان مسکن ساختند دل بدادند و مال و جان درباختند تا آن غرفهها بیاراستند، چون دل بران نهادند و چون گل بر بار بشکفتند از بار بریختند و در گل خفتند.
سل الطّارم العالى الذرى عن قطینه
نجا ما نجا من بوس عیش و لینه
فلمّا استوى فى الملک و استعبد الورى
رسول المنایا تلّه لجبینه
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ صفت روز رستاخیز است که در ان روز رزمههاى نفاق برگشایند و سرپوشهاى زرّاقى از سر آن بر گیرند و گویند: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ». مدّعیان بىمعنى را بینى که زبانهاشان از راه قفا بدر میکشند و لوح معاملات هر کس در رویهاشان میدارند که «اقْرَأْ کِتابَکَ»، و هر ذرّهاى که بظلم ستده باشند یا از زکاة باز گرفته داغ قهر میگردانند و بر پیشانیهاى عوانان خویشتنپرست مىنهند. اى مسکین! آخر نگویى که تا چند از این مکابره بر دوام و تا کى ازین شوخى و دلیرى فراوان، از حال طفولیّت تا جوانى و برنایى و از جوانى و برنایى تا بکهلى و از کهلى تا بپیرى و از پیرى تا بکى؟! سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها... الآیة پاکى و بىعیبى آن خداى را که در زمین از یک آب و یک خاک و یک هوا این همه عجائب صنع نماید و آیات و رایات قدرت پدید کند، بینا کردن بندگان را و باز نمودننشان را که آن کس که ندیده بود ببیند و آن کس که در نیافته بود دریابد که این کرده را کردگارى است و این ساخته را سازنده ایست و این آراسته را آرایندهایست و رسته را رویانندهاى، هر یکى بر هستى اللَّه گواه و بر یگانگى وى نشان، نه گواهى دهنده را خرد نه نشان دهنده را زبان،
و فى کلّ شىء له آیة
تدلّ على انّه واحد
وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ بزرگى را پرسیدند که شب فاضلتر یا روز؟
جواب داد که شب فاضلتر که در شب همه آسایش و راحت بود و راحت از بهشت است و در روز همه رنج و دشوارى بود اندر طلب معاش و رنج و دشوارى از دوزخ است. و نیز گفت: شب حظّ مخلصان است که عبادت باخلاص کنند ریادران نه، روز حظّ مرائیان است.
که عبادت بریا کنند اخلاص در ان نه، شب وقت خلوت دوستانست و میعاد آشتى جویان و سلوت مشتاقان و هنگام راز محبّان. وحى آمد ببعضى انبیا: کذب من ادّعى محبتى اذا جنّه اللّیل نام عنى ا لیس کلّ محبّ یحبّ خلوة حبیبها انا مطّلع علیکم اسمع و ارى».
و گفتهاند: شب و روز نشان قبض و بسط عارفان است، گهى شب قبض بود ایشان را و گهى روز بسط، در شب قبض همه فترت و هیبت بینند، در روز بسط همه لطف و رحمت یابند، در شب قبض صرصر قهر آید شواهد جلال نماید بنده بزارد در خواهش آید، در روز بسط همه نسیم لطف دمد بوى وصال آرد شواهد جمال نماید بنده بنازد در رامش آید.
پیر طریقت گفت: گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که مىبود، گاه نورى تابد که بشریّت در جنب آن ناپدید شود، نورى و چه نورى که از مهر ازل نشانست و بر سجل زندگانى عنوانست، هم راحت جان و هم عیش جان و هم درد جانست.
هم درد دل منى و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزى و هم فتنه نشان
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ... از روى حکمت گفتهاند که زیادت و نقصان ماه از آنست که ماه در ابتداى آفرینش نور او بر کمال بود بخود نظرى کرد، عجبى در وى پیدا شد، رب العزة جبرئیل را فرمود تا پر خویش بر روى ماه زد و آن نور از وى بستد ابن عباس گفت: آن خطّها که بر روى ماه مىبینید، نشان پرّ جبرئیل است نور از وى بستد امّا نقش بر جاى بماند و نقش کلمه توحید است بر پیشانى ماه نبشته «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه»، چون نور از ماه بستدند او را خدمت درگاه منع کردند، ماه از فرشتگان مدد خواست تا از بهر وى شفاعت کردند گفتند: بار خدایا ماه در خدمت درگاه عزّت خوى کرده هیچ روى آن دارد که یکبارگى او را مهجور نکنى؟ رب العزة شفاعت ایشان قبول کرد و او را دستورى داد تا هر ماهى یک بار سجود کند در شب چهارده، اکنون هر شب که بر آید و بوقت خدمت نزدیکتر میگردد نور وى مىافزاید تا شب چهارده که وقت سجود بود نورش بکمال رسد، باز از چهارده چون در گذرد هر شب در نور وى نقصان میآید که از بساط خدمت دورتر میگردد. و قیل: شبیه الشمس عبد یکون ابدا فى ضیاء معرفته و هو صاحب تمکین غیر متلون اشرقت شمس معرفته من بروج سعادته دائما لا یأخذه کسوف و لا یستره سحاب و شبیه القمر عبد یکون احواله فى التنقل و هو صاحب تلوین له من البسط ما یرقّیه الى حد الوصال ثمّ یردّ الى الفترة و یقع فى القبض ممّا کان به من صفاء الحال فیتناقص و یرجع الى نقصان امره الى ان یرفع قلبه عن وقته ثمّ یجود علیه الحقّ سبحانه فیوفّقه لرجوعه عن فطرته و افاقته عن سکرته فلا یزال تصفو حاله الى ان یقرب من الوصال و یرتقى الى ذروة الکمال فعند ذلک یقول بلسان الحال:
ما زلت انزل من ودادک منزلا
تتحیّر الالباب عند نزوله
ننگرند بدیده سرّ تا آیات انفس بینند؟ ننگرند بدیده دل تا انوار هدایت بینند؟ ننگرند بدیده جان تا اسرار عنایت بینند؟ ننگرند بدیده شهود تا حضرت مشهود بینند؟ ننگرند بدیده وجد تا رایت وجود بینند؟ ننگرند بدیده بیخودى تا دوست عیان بینند؟ ننگرند بدیده فنا تا جهانى بیکران بینند؟!
الا تا کى درین زندان فریب این و آن بینى
یکى زین چاه ظلمانى برون شو تا جهان بینى
جهانى کاندرو هر دل که یابى پادشا یابى
جهانى کاندر و هر جان که بینى شادمان بینى
اى مسکین تا کى در صنایع نگرى؟ یک بار در صانع نگر! تا کى ببدایع مشغول باشى؟ یک بار بمبدع مشغول شو! تا کى مرد هر درى باشى؟ مرد هر درى را هرگز صلاح و فلاح نبود، لا تکن امعة فتهلک. هزار حصن روئین از جاى برکندن آسانتر ازان بود که مرد هر درى را بیک در باز آوردن. بو یزید بسطامى را حدیث دل پرسیدند، گفتا: دل آن بود که بمقدار یک ذره آرزوى خلق درو نباشد.
أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ سلمان فارسى رضى اللَّه عنه هر گه که بخرابهاى بر گذشتى توقّف کردى بزارى بنالیدى و رفتگان آن منزل یاد کردى گفتى: کجا اندایشان که این بنا نهادند و ازان مسکن ساختند دل بدادند و مال و جان درباختند تا آن غرفهها بیاراستند، چون دل بران نهادند و چون گل بر بار بشکفتند از بار بریختند و در گل خفتند.
سل الطّارم العالى الذرى عن قطینه
نجا ما نجا من بوس عیش و لینه
فلمّا استوى فى الملک و استعبد الورى
رسول المنایا تلّه لجبینه
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ صفت روز رستاخیز است که در ان روز رزمههاى نفاق برگشایند و سرپوشهاى زرّاقى از سر آن بر گیرند و گویند: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ». مدّعیان بىمعنى را بینى که زبانهاشان از راه قفا بدر میکشند و لوح معاملات هر کس در رویهاشان میدارند که «اقْرَأْ کِتابَکَ»، و هر ذرّهاى که بظلم ستده باشند یا از زکاة باز گرفته داغ قهر میگردانند و بر پیشانیهاى عوانان خویشتنپرست مىنهند. اى مسکین! آخر نگویى که تا چند از این مکابره بر دوام و تا کى ازین شوخى و دلیرى فراوان، از حال طفولیّت تا جوانى و برنایى و از جوانى و برنایى تا بکهلى و از کهلى تا بپیرى و از پیرى تا بکى؟! سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها... الآیة پاکى و بىعیبى آن خداى را که در زمین از یک آب و یک خاک و یک هوا این همه عجائب صنع نماید و آیات و رایات قدرت پدید کند، بینا کردن بندگان را و باز نمودننشان را که آن کس که ندیده بود ببیند و آن کس که در نیافته بود دریابد که این کرده را کردگارى است و این ساخته را سازنده ایست و این آراسته را آرایندهایست و رسته را رویانندهاى، هر یکى بر هستى اللَّه گواه و بر یگانگى وى نشان، نه گواهى دهنده را خرد نه نشان دهنده را زبان،
و فى کلّ شىء له آیة
تدلّ على انّه واحد
وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ بزرگى را پرسیدند که شب فاضلتر یا روز؟
جواب داد که شب فاضلتر که در شب همه آسایش و راحت بود و راحت از بهشت است و در روز همه رنج و دشوارى بود اندر طلب معاش و رنج و دشوارى از دوزخ است. و نیز گفت: شب حظّ مخلصان است که عبادت باخلاص کنند ریادران نه، روز حظّ مرائیان است.
که عبادت بریا کنند اخلاص در ان نه، شب وقت خلوت دوستانست و میعاد آشتى جویان و سلوت مشتاقان و هنگام راز محبّان. وحى آمد ببعضى انبیا: کذب من ادّعى محبتى اذا جنّه اللّیل نام عنى ا لیس کلّ محبّ یحبّ خلوة حبیبها انا مطّلع علیکم اسمع و ارى».
و گفتهاند: شب و روز نشان قبض و بسط عارفان است، گهى شب قبض بود ایشان را و گهى روز بسط، در شب قبض همه فترت و هیبت بینند، در روز بسط همه لطف و رحمت یابند، در شب قبض صرصر قهر آید شواهد جلال نماید بنده بزارد در خواهش آید، در روز بسط همه نسیم لطف دمد بوى وصال آرد شواهد جمال نماید بنده بنازد در رامش آید.
پیر طریقت گفت: گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که مىبود، گاه نورى تابد که بشریّت در جنب آن ناپدید شود، نورى و چه نورى که از مهر ازل نشانست و بر سجل زندگانى عنوانست، هم راحت جان و هم عیش جان و هم درد جانست.
هم درد دل منى و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزى و هم فتنه نشان
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ... از روى حکمت گفتهاند که زیادت و نقصان ماه از آنست که ماه در ابتداى آفرینش نور او بر کمال بود بخود نظرى کرد، عجبى در وى پیدا شد، رب العزة جبرئیل را فرمود تا پر خویش بر روى ماه زد و آن نور از وى بستد ابن عباس گفت: آن خطّها که بر روى ماه مىبینید، نشان پرّ جبرئیل است نور از وى بستد امّا نقش بر جاى بماند و نقش کلمه توحید است بر پیشانى ماه نبشته «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه»، چون نور از ماه بستدند او را خدمت درگاه منع کردند، ماه از فرشتگان مدد خواست تا از بهر وى شفاعت کردند گفتند: بار خدایا ماه در خدمت درگاه عزّت خوى کرده هیچ روى آن دارد که یکبارگى او را مهجور نکنى؟ رب العزة شفاعت ایشان قبول کرد و او را دستورى داد تا هر ماهى یک بار سجود کند در شب چهارده، اکنون هر شب که بر آید و بوقت خدمت نزدیکتر میگردد نور وى مىافزاید تا شب چهارده که وقت سجود بود نورش بکمال رسد، باز از چهارده چون در گذرد هر شب در نور وى نقصان میآید که از بساط خدمت دورتر میگردد. و قیل: شبیه الشمس عبد یکون ابدا فى ضیاء معرفته و هو صاحب تمکین غیر متلون اشرقت شمس معرفته من بروج سعادته دائما لا یأخذه کسوف و لا یستره سحاب و شبیه القمر عبد یکون احواله فى التنقل و هو صاحب تلوین له من البسط ما یرقّیه الى حد الوصال ثمّ یردّ الى الفترة و یقع فى القبض ممّا کان به من صفاء الحال فیتناقص و یرجع الى نقصان امره الى ان یرفع قلبه عن وقته ثمّ یجود علیه الحقّ سبحانه فیوفّقه لرجوعه عن فطرته و افاقته عن سکرته فلا یزال تصفو حاله الى ان یقرب من الوصال و یرتقى الى ذروة الکمال فعند ذلک یقول بلسان الحال:
ما زلت انزل من ودادک منزلا
تتحیّر الالباب عند نزوله
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو «فى شغل» مخفّف خوانند و باقى قرّاء مثقّل خوانند، و هما لغتان مثل السّحت و السّحت، و تفسیر «شغل» بقول ابن عباس افتضاض ابکار است. مصطفى علیه الصلاة و السلام در تفسیر این آیه گفته: «انّ احدهم لیفتضّ فى الغداة الواحدة مائة عذراء» قال: «ففى هذا شغلهم».
و قال عکرمة: فتکون الشهوة فى اخریهنّ کالشهوة فى اولیهنّ و کلّما افتضّها رجعت على حالها عذراء. و قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه انفضى الى نسائنا فى الجنّة کما نفضى الیهنّ فى الدنیا؟ قال: «و الذى نفسى بیده انّ المؤمن لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء».
گفتهاند که در صحبت بهشتیان منى و مذى و فضولات نباشد چنانک در دنیا، بلى لذّت صحبت آن باشد که زیر هر تار مویى یک قطره عرق بیاید که رنگ رنگ عرق بود و بوى بوى مشک. و عن عبد اللَّه وهب قال: انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولىّ اللَّه ان یأتیها اتیها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلانار.
کلبى گفت: «فى شغل» یعنى عمّا فیه اهل النار، اى لا یهمّهم امرهم فلا یذکرونهم، معنى آنست که: بهشتیان را چندان ناز و نعیم بود که ایشان را پرواى اهل دوزخ نبود نه خبر ایشان پرسند نه پرداخت آن دارند که نام ایشان برند. و گفتهاند: قومى عاصیان امّت احمد در عرصات قیامت بمانند از دوزخ رسته و ببهشت نارسیده، ربّ العزة با ایشان خطاب کند که اهل دوزخ در عذاب و سخط ما گرفتاراند و از محنت خویش با کس نپردازند و اهل بهشت در ناز و نعیم غرقاند و بانعام و افضال ما مشغول، ایشان را چندان شغل است در ان ناز و نعیم خویش که با دیگرى نمىپردازند، فذلک قوله: «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ»، آن گه گوید: عبادى چون از هر دو فریق باز ماندید، اینک من با شما رحمت کردم و شما را آمرزیدم. ابن کیسان گفت: شغل ایشان در بهشت زیارت یکدیگر است این بزیارت آن میرود و آن بزیارت این میآید، وقتى پیغامبران بزیارت صدّیقان و اولیا و علما روند، وقتى صدّیقان و اولیا و علما بزیارت پیغامبران روند، وقتى همه بهم جمع شوند بزیارت درگاه عزت و حضرت الهیّت روند. و فى الخبر عن ابن عباس رضى اللَّه عنه عن النبى (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عز و جل فى کلّ یوم جمعة فى رمال الکافور و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».
و عن انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینما اهل الجنّة على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لجامها من ذهب یتحدّثون تحت ظلّ الشجرة عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربّهم عز و جل ان اجیبوا ربّکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض اتیح منابر من ذهب و منار من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضّة فیجلسون علیها فیقول الجبّار جلّ جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنّة ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اسقوهم فیسقونهم شرابا ما شربوا مثله فى الجنّة قطّ، ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قطّ فى الجنّة ثمّ یقول تبارک و تعالى: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى عطّروهم فیعطّرونهم بعطر ما عطروا بمثله فى الجنّة قطّ، ثم یقول: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و کسوا و عطّروا و احق لى ان اتجلّى لهم فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فینظرون الى وجهه عز و جل فیغشاهم من نوره ما لولا انّ اللَّه عز و جل قضى ان لا یموتوا لاحترقوا ثم یقال لهم ارجعوا الى منازلکم فیرجعون الى منازلهم و قد خفوا على ازواجهم بما غشیهم من نوره تبارک و تعالى فیقول لهم ازواجهم لقد خرجتم من عندنا بصورة و رجعتم الینا بغیرها فیقولون تجلّى لنا ربّنا عز و جل فنظرنا الیه».
و قال بعض المفسرین: قوله «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» یعنى فى ضیافة اللَّه عز و جل و سیاق الحدیث الذى اوردناه یدل علیه. خداى را عز و جل دو ضیافت است مر بندگان را یکى اندر ربض بهشت بیرون بهشت و یکى اندر بهشت و شرح این دو ضیافت از پیش رفت.
قوله: «فاکهون» و «فکهون» لغتان مثل الحاذر و الحذر و المعنى ناعمون فرحون. و قیل: الفاکه کثیر الفاکهة کاللّابن و التامر، قال الشاعر: و دعوتنى و زعمت انّک لابن فى الضیف تامر و الفکه الّذى یتناول الفاکهة او الطّعام، قوله: «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فى ظلل» بضمّ الظّاء من غیر الف جمع ظلّة. و قراءة العامّة «فى ظلال» بالالف و کسر الظّاء على جمع ظل نظیره قوله: «وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا» «وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها». معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در زیر سایههااند، همانست که فرمود: «وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ». و اگر «ظلل» خوانى معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در سایهوانهااند بناها و خیمهها که از بهر ایشان ساختهاند، در بهشت خیمه هاست از مروارید سپید چهار فرسنگ در چهار فرسنگ آن خیمه زده شصت میل ارتفاع آن و در ان خیمه سریرها و تختها نهاده هر تختى سیصد گز ارتفاع آن، بهشتى چون خواهد که بر ان تخت شود تخت بزمین پهن باز شود تا بهشتى آسان بیرنج بر ان تخت شود، اینست که رب العالمین فرمود: عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ یعنى على السرر فى الحجال.
واحدتها اریکه، قال ثعلب: لا تکون اریکة حتّى تکون علیها حجال. و قیل: هى الوسائد و الفرش، «متّکئون» اى جالسون. و قیل: «متّکئون» ذووا تکأة.
«لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ» یعنى ما یتمنون، تقول: ادّع علىّ، اى تمنّ و قیل: «یدّعون» یفتعلون من الدّعاء، اى لهم فیها ما یدّعون اللَّه به. و قیل: للمؤمنین فى الجنّة ما یدّعون فى الدّنیا من الثّواب و الدرجات فیها و ینکره الکافرون.
«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» گفتهاند: آرزوى بهشتیان سلام خداوند رحیم است، معنى هر دو آیت درهم بسته و «سلام» بدل «ما یدّعون» است، میگوید: ایشانراست هر چه آرزو کنند و آرزوى ایشان سلام است، یعنى لهم سلام یقول اللَّه قولا ایشان را آرزوى سلام است و ایشانراست آن سلام که آرزوى ایشانست، سلامى که از گفتار خداوند مهربان است نه واسطه در میان و نه آنجا سفیر و ترجمانست، گفتهاند: معنى سلام آنست که سلمتم عبادى من الحرقة و الفرقة، و آنچه گفت: «مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» اشارت رحمت درین موضع آنست که ایشان را برحمت خویش قوّت و طاقت دهد تا بیواسطه کلام حق بشنوند و دیدار وى به بینند و ایشان را دهشت و حیرت نبود.
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینا اهل الجنّة فى نعیمهم اذ سطع لهم نور فرفعوا رؤسهم فاذا الرّب عزّ و جلّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السّلام علیکم یا اهل الجنّة فذلک قوله: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» فینظر الیهم و ینظرون الیه فلا یلتفتون الى شىء من النعیم ما داموا ینظرون الیه حتّى یحتجب فیبقى نوره و برکته علیهم فى دیارهم.
«وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» القول ها هنا مضمر، التأویل: و یقال للکفّار: «امْتازُوا الْیَوْمَ» یعنى تمیّزوا من المؤمنین. و فى معناه قوله تعالى: یَصَّدَّعُونَ یَتَفَرَّقُونَ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً قال قتادة: معناه اعتزلوا عن کلّ خیر. و قال السدىّ: اى کونوا على حدة. و قال الضحاک: انّ لکل کافر فى النار بیتا یدخل فیه و یردم بابه بالنار فیکون فیه ابد الآبدین لا یرى و لا یرى، و کان النبى (ص) کثیرا یقول: «اللّهم انّى اعوذ بک من النّار ویل لاهل النّار».
قوله: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ» اى الم آمرکم، الم اوصیکم یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ عبادة الشیطان طاعته، و کذلک تأویل قوله تعالى: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً یعنى اطاعوهم فى الباطل. و قیل: معناه ان لا تعبدوا الاصنام، فاضاف الى الشیطان لانّهم عبدوها بامره فکانّهم عبدوه، و المراد بالعهد ما عهد الیهم فى قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ.. الآیة. و قیل: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ بارسال الرسل و انزال الکتب؟ یقول اللَّه لهم هذا یوم القیمة، و یحتمل ان یکون هذا من خطاب اللَّه تعالى عباده فى الدّنیا، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة.
وَ أَنِ اعْبُدُونِی اطیعونى و وحّدونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ دین قیّم.
وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً نافع و عاصم جِبِلًّا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند، یعقوب بضمّ جیم و با و تشدید لام. ابن عامر و ابو عمرو بضمّ جیم و سکون با. باقى قرّا بضمّ جیم و با و تخفیف لام. و الجبل جمع الجبلّة، و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل، و کلها لغات معناها الخلق و الجماعة، اى خلقا کثیرا جبلهاى خلقه. معنى آنست که شیطان از شما گروهانى انبوه بیراه کرد، و این بر طریق تسبّب است، یعنى سار الشیطان سببا لضلالتهم، کقوله تعالى للاصنام رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ، و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالى و تقدّس.
أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ استفهام تقریع على ترکهم الانتفاع بالعقل. و قیل: أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ما اتاکم من هلاک الامم الخالیة بطاعة ابلیس.
و یقال لهم لمّا دنوا من النّار: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ بها فى الدنیا.
اصْلَوْهَا الْیَوْمَ ادخلوها و الزموها و ذوقوا حرّها بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ قال ابو هریرة: اوقدت النّار الف عام فابیضّت ثمّ اوقدت الف عام فاحمرّت ثمّ اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم.
الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ روز قیامت عمل کافران بر کافران عرضه کنند و صحیفه هاى کردگار ایشان بایشان نمایند آن رسواییها بینند و کردهها بر مثال کوههاى عظیم، انکار کنند و خصومت در گیرند و بر فریشتگان دعوى دروغ کنند گویند: ما این که در صحیفههاست نه کردهایم و عمل ما نیست و اللَّه ربّنا ما کنّا مشرکین، همسایگان بر ایشان گواهى دهند، همسایگانرا دروغ زن گیرند، اهل و عشیرت گواهى دهند و ایشان را نیز دروغ زن گیرند، پس رب العالمین مهر بر دهنهاى ایشان نهد و جوارح ایشان بسخن آرد تا بر کردههاى ایشان گواهى دهند، اینست که ربّ العزة فرمود: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ. و اول چیزى از اعضاى ایشان که گواهى دهد استخوان ران چپ بود
لقول النبى (ص): ان اول عظم من الانسان ینطق یوم یختم على الافواه فخذه من رجله الشمال.
و قال (ص): انکم تدعون یوم القیمة مقدمة افواهکم بالقدام اى مشددة فاول ما یسئل عن احدکم فخذه و کفه.
و روى انّهم یقولون لجوارحهم: ما شهادتکنّ هذه و عنکنّ کنّا نناضل، اى نجادل.
و فى کیفیّة هذا الکلام قولان: احدهما انّ اللَّه یمکنها من الکلام و یجعل لها خلقة تصلح للنطق، و الثّانی انّ المتکلّم هو اللَّه سبحانه الا انّه یسمع من جهتها فنسب الیها.
و فى الخبر عن جابر بن عبد اللَّه قال: لمّا رجعت مهاجرة البحر قال رسول اللَّه (ص): الا تحدّثونى باعجب ما رأیتم بارض الحبشة قالوا بینما نحن جلوس اذ مرّت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل على رأسها قلّة من ماء فمرّت بفتى منهم فجعل احدى یدیه بین کتفیها ثمّ دفعها فخرّت على رکبتیها فانکسرت قلتها فلمّا ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر اذا وضع اللَّه الکرسى و جمع الاوّلین و الآخرین و تکلّمت الایدى و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امرى و امرک فقال رسول اللَّه (ص): صدقت ثمّ صدقت کیف یقدّس اللَّه قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم.
وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ قال ابن عباس معناه: لو نشاء لفقأنا اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیّهم و حولنا ابصارهم من الضلالة الى الهدى فابصروا رشدهم فَأَنَّى یُبْصِرُونَ؟ و لم نفعل ذلک بهم. معنى آنست که: اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند، آن گه فرمود: فَأَنَّى یُبْصِرُونَ و لم افعل ذلک بهم. چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان. زجاج گفت: معنى آنست که: ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند، و اگر این کنیم از کجا بینایى یابند و چون فرا راه بینند؟
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَکانَتِهِمْ قرأ ابو بکر: على مکاناتهم یعنى: لو نشاء جعلناهم قردة و خنازیر فى منازلهم اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جاى خویش بر منزل خویش مىباشند. و قیل لو نشاء لجعلناهم حجارة على المکان، اى ساعتئذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع، و المکان و المکانة واحد.
و قیل: لو نشاء لاقعدناهم عن ارجلهم فلا یقدرون على ذهاب و لا رجوع. و قیل: فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا اى ما قدروا ان یجاوزوا تکذیبهم، وَ لا یَرْجِعُونَ اى لا یتوبون.
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى من اطلنا عمره رددناه الى ارذل العمر شبّه الصّبی فى اول الخلق و قیل: نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى نصیّره الى الضّعف بعد القوّة و الى النقصان بعد الزّیادة. نُنَکِّسْهُ بضمّ نون اول و فتح دوم و تشدید کاف قراءت عاصم و حمزه است، باقى بفتح نون اول و اسکان نون دوم و ضمّ کاف و تخفیف خوانند.
أَ فَلا یَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب است، باقى بیا خوانند. میگوید: هر کرا عمر دراز دهیم خلق وى برگردانیم به پس و او را بشبه کودکان باز داریم، یعنى که پس از زیادت او را نقصان دهیم و پس از قوت او را ضعف دهیم، همانست که در ان آیت فرمود: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً... و قال سفیان: اذا بلغ الرّجل ثمانین سنة تغیّر جسمه. أَ فَلا یَعْقِلُونَ فیعتبروا و یعلموا انّ الذى قدر على تصریف احوال الانسان یقدر على البعث بعد الموت.
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ این جواب مشرکان قریش است که میگفتند: رسول خدا شاعر است و آنچه میگوید و میخواند شعر است، و ذلک فى قوله تعالى: أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.
رب العالمین فرمود: ما او را شعر نیاموختیم و او شاعر نیست، شعر گفتن شبهت آر و در وى شبهت نیست و در گفتار وى تهمت نیست وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ اى بمتّهم.
او در هر چه خبر داد از غیب متّهم نیست و پیغام که آورده جز وحى پاک نیست إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ.
روى عن الحسن انّ النبى (ص) کان یتمثّل بهذا البیت: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. فقال: کفى بالاسلام و الشیب للمرء ناهیا.
فقال ابو بکر: یا نبى اللَّه انّما قال الشاعر: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. ثمّ قال ابو بکر او عمر اشهد انّک رسول اللَّه یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ. و عن قتادة قال: بلغنى انّ عائشة سئلت: هل کان النبى (ص) یتمثّل بشىء من الشعر؟ قالت: کان الشعر ابغض الحدیث الیه، قالت: و لم یتمثّل بشىء من الشعر الّا ببیت اخى بنى قیس طرفة:
ستبدى لک الایّام ما کنت جاهلا
و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد
فجعل یقول (ص): و یأتیک من لم تزوّد بالاخبار. فقال ابو بکر: لیس هکذا الشعر انّما هو: و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد، فقال (ص): ما علمت الشعر و ما ینبغى لى.
إِنْ هُوَ یعنى القرآن إِلَّا ذِکْرٌ اى موعظة وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ فیه الفرائض و الحدود و الاحکام.
لِیُنْذِرَ قرأ اهل المدینة و الشام و یعقوب: لتنذر بتاء المخاطبة و کذلک فى الاحقاف وافقهم ابن کثیر فى الاحقاف، اى لتنذر یا محمد. و قرأ الآخرون بالیاء، اى لینذر القرآن مَنْ کانَ حَیًّا یعنى مؤمنا حىّ القلب لانّ الکافر کالمیّت فى انّه لا یتدبّر و لا یتفکر. وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى تجب حجّة العذاب على الکافرین. حى اینجا بمعنى عاقل و مؤمن است و خصّه بالذکر لانتفاعه به کقوله: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. و معنى آنست که: تو کسى را توانى که آگاه کنى که عاقل بود و مؤمن تا سخن دریابد و انذار تو در دل وى اثر کند و پند تو وى را سود دهد، امّا کافر و جاهل دلهاى مرده دارند و در شمار مردگاناند نه پند تو ایشان را سود دارد نه انذار تو در دل ایشان اثر کند، این حکم ما در ازل کردیم و در لوح چنان نبشتیم که زنده دلان را پند تو سود دارد و بر مرده دلان عذاب ما واجب آید، اینست که ربّ العزة فرمود: وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى و یجب العذاب على الکافرین واجب شد و درست گشت بر کافران سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا اى تولینا خلقها بابداعنا من غیر اعانة احد، و ذکر الایدى ها هنا یفید ان اللَّه تعالى خلقها بذاته سبحانه من غیر واسطة.
معنى خلق بحقیقت آفریدن است از نیست هست کردن و از نبود بود آوردن و از آغاز نو ساختن، و حقیقت این فعل جز کردگار قدیم و خداوند حکیم را نیست که کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت جز وى را نیست. و در قرآن خلق بچند معنى بیاید: خلق است بمعنى تصویر کقوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ اى تصویر، و خلق است بمعنى دروغ کقوله: وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و خلق است بمعنى دین کقوله: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى لدینه، و خلق است بمعنى ابداع و اختراع کقوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ و کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا قال القتیبىّ: الْأَیْدِی هاهنا القدرة و القوّة و قوله: عَمِلَتْ أَیْدِینا حکایت عن الفعل و ان لم یباشر الفعل بالید، هذا کقوله: جرى بناء هذه القنطرة و هذا القصر على یدى فلان.
و فى الخبر: على الید ما اخذت حتى تؤدیه فالأمانة مؤداة و ان لم تباشر بالید.
و تقول: ما لى فى ید فلان، و الیتیم تحت ید القیّم فالید یکنى بها عن الملکة و الضبط.
أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ ضابطون قاهرون، اى لم نخلق الانعام وحشیّة نافرة من بنى آدم لا یقدرون على ضبطها بل هى مسخّرة لهم، و هى قوله: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ سخّرناها لهم، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ الرکوب و الرکوبة ما یرکب من الإبل، و کذلک الحلوب و الحلوبة ما یحلب منها بالهاء و بحذف الهاء قیل: الرکوب جمع و الرکوبة واحد. وَ مِنْها یَأْکُلُونَ اى سخّرناها لهم لیرکبوا ظهرها و یأکلوا لحمها.
وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ المنافع الاصواف و الاوبار و الاشعار و الاولاد، و المشارب اللبن، أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنى الامر.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ یعنى لعلّ اصنامهم تنصرهم اذا حزنهم امر و تمنعهم من ذلک و لا یکون ذلک قط.
لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ و منعهم من العذب، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ اى الکفّار جند للاصنام یغضبون لها و یحضرونها فى الدنیا هى لا تسوق الیهم خیرا و لا تستطیع لهم نصرا. و قیل: هذا فى الآخرة یؤتى بکلّ معبود من دون اللَّه و معه اتباعه الّذین عبدوه کأنّهم جند محضرون فى النّار.
فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ فیه قولان: احدهما قولهم فى اللَّه انّ له شریکا و ولدا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنجازیهم على اقوالهم و افعالهم، و الثّانی قولهم فیک یا محمد انّک شاعر و مجنون و ساحر. و قیل: قَوْلُهُمْ اى تهدیدهم ایّاک بالقتل و وعیدهم، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنحول بینک و بینهم.
أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ جدل بالباطل مبین بیّن الخصومة، یعنى انّه مخلوق من نطفة ثمّ یخاصم فکیف لا یتفکر فى بدو خلقه حتّى یدع الخصومة نمىبینند مردم که ما بیافریدیم او را از آبى مهین در قرارى مکین، چهل روز او را در طور نطفه نگه داشتیم تا علقه گشت و آن گه در طور علقه چهل روز بداشتیم تا مضغه گشت. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة ثم یکون علقة مثل ذلک ثم یکون مضغة مثل ذلک ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا با ربع کلمات فیقول: اکتب اجله و رزقه و شقى او سعید.
آن گه تقطیع هیکل او و صورت شخص او در ظهور آوردیم و او را کسوت بشریت پوشانیدیم و از آن قرار مکین باین فضاى رحیب آوردیم و از پستان پر از خون او را شیر صافى دادیم و بعقل و فهم و سمع و بصر و دل و جان او را بیاراستیم و بقبض و بطش و مشى و حرکات او را قوّت دادیم، با این همه نعمت و کرامت که با وى کردیم و از ان نطفه باین رتبه رسانیدیم همى با ما خصمى کند، اینست که رب العالمین فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ خصیم درین موضع ابىّ بن خلف الجمحى است و این آیت در شأن وى آمده، استخوانى ریزیده کهن گشته برداشت، گفت: یا محمد أ ترى یحیى اللَّه هذا بعد ما رمّ؟
فقال علیه الصلاة و السلام: نعم و یبعثک و یدخلک النّار، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ اى خلقنا ایّاه، مصدر مضاف الى المفعول قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ یقال: رمّ الشیء و رممته فهى رمیم، ککفّ خضیب و عین کحیل.
قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها خلقها أَوَّلَ مَرَّةٍ ابتداء حین وجد، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه أجزاؤه و ان تفرّقت فى البرّ و البحر فیجمعه و یعیده خلقا کما کان یقال العلم هاهنا مشتمل على سعة الاقتدار على الامر فانّ العلم بالخلق اعجب من القدرة على الخلق.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً قال ابن عباس: هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخرى العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السوّاکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر على العفار و هى اثنى فتخرج منهما النار باذن اللَّه، و تقول العرب: فى کلّ شجر نار و استمجد المرخ و العفار.
و یقال: فى کلّ عود نار الاعود العناب و الشجر یذکّر و یؤنّث، ففی قوله: وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ مذکر، و فى قوله: مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ مؤنّث.
فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ اى تقدحون و توقدون النّار من ذلک الشجر، این آیت از روى اشارت حجت است بر منکران بعث، آن خداوند که آتش در درخت سبز بیافرید قادر است که زندگى در استخوان پوسیده ریزیده بیافریند و بر وى دشوار نیاید و قدرت بر وى تنگ نبود.
پس در حجّت بیفزود و آفرینش آسمان و زمین بر ایشان حجّت آورد فرمود: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ قرأ یعقوب: یقدر بالیاء على الفعل، اى یقدر على ان یخلق مثلهم، ثمّ قال: بَلى اى قل بلى هو قادر على ذلک إذ لیس له جواب غیر ذلک، وَ هُوَ الْخَلَّاقُ یخلق خلقا بعد خلق، الْعَلِیمُ بجمیع ما خلق.
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً فرمان او آنست که چون چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ اى لذلک الشیء: کُنْ فَیَکُونُ اى فهو یکون على ما قدّر و اراد. آن چیز را گوید که: باش، هر چند که آن چیز حاضر نبود امّا معلوم حق بود و آنچه معلوم حقّ است بمنزلت حاضر است و خطاب با وى درست. در بعضى اخبارست که حقّ جلّ جلاله فرمود: انى جواد ماجد عطایى کلام و عذابى کلام و اذا اردت شیئا فانما اقول له کن فیکون.
فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ کلمة تعظیم است و اجلال حق جل جلاله و تنزیه و تقدیس وى از ان که در قدرت وى نقصانى آید یا از عجز و عیب در وى نشانى بود، و الملکوت هو الملک با بلغ الالفاظ فلا یکون الّا للَّه وحده. و در قرآن سبحان بدو معنى آید: یکى بمعنى تنزیه، دیگر بمعنى تعجّب، آنچه بمعنى تنزیه است با ذات احدیّت گردد جلّ جلاله، و آنچه بمعنى تعجب است با افعال وى گردد عزّ شأنه، تنزیه آنست که فرمود: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً و هم ازین باب است حکایت از قول موسى و عیسى و یونس: سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و آنچه بمعنى تعجّب است: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ، و هم ازین باب است: سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ پاکى و بىعیبى خداى را که بدست اوست و بداشت او پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و بازگشت همه خلق با اوست و بازگشت همه کار با خواست او و بازگشت هر بودنى با حکم او، و قیل: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ امّا الى الجنّة و امّا الى النار.
و قال عکرمة: فتکون الشهوة فى اخریهنّ کالشهوة فى اولیهنّ و کلّما افتضّها رجعت على حالها عذراء. و قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه انفضى الى نسائنا فى الجنّة کما نفضى الیهنّ فى الدنیا؟ قال: «و الذى نفسى بیده انّ المؤمن لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء».
گفتهاند که در صحبت بهشتیان منى و مذى و فضولات نباشد چنانک در دنیا، بلى لذّت صحبت آن باشد که زیر هر تار مویى یک قطره عرق بیاید که رنگ رنگ عرق بود و بوى بوى مشک. و عن عبد اللَّه وهب قال: انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجة اذا اراد ولىّ اللَّه ان یأتیها اتیها جبرئیل فآذنها فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها یبخرنها بمجامر بلانار.
کلبى گفت: «فى شغل» یعنى عمّا فیه اهل النار، اى لا یهمّهم امرهم فلا یذکرونهم، معنى آنست که: بهشتیان را چندان ناز و نعیم بود که ایشان را پرواى اهل دوزخ نبود نه خبر ایشان پرسند نه پرداخت آن دارند که نام ایشان برند. و گفتهاند: قومى عاصیان امّت احمد در عرصات قیامت بمانند از دوزخ رسته و ببهشت نارسیده، ربّ العزة با ایشان خطاب کند که اهل دوزخ در عذاب و سخط ما گرفتاراند و از محنت خویش با کس نپردازند و اهل بهشت در ناز و نعیم غرقاند و بانعام و افضال ما مشغول، ایشان را چندان شغل است در ان ناز و نعیم خویش که با دیگرى نمىپردازند، فذلک قوله: «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ»، آن گه گوید: عبادى چون از هر دو فریق باز ماندید، اینک من با شما رحمت کردم و شما را آمرزیدم. ابن کیسان گفت: شغل ایشان در بهشت زیارت یکدیگر است این بزیارت آن میرود و آن بزیارت این میآید، وقتى پیغامبران بزیارت صدّیقان و اولیا و علما روند، وقتى صدّیقان و اولیا و علما بزیارت پیغامبران روند، وقتى همه بهم جمع شوند بزیارت درگاه عزت و حضرت الهیّت روند. و فى الخبر عن ابن عباس رضى اللَّه عنه عن النبى (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عز و جل فى کلّ یوم جمعة فى رمال الکافور و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».
و عن انس بن مالک رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینما اهل الجنّة على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لجامها من ذهب یتحدّثون تحت ظلّ الشجرة عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربّهم عز و جل ان اجیبوا ربّکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض اتیح منابر من ذهب و منار من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضّة فیجلسون علیها فیقول الجبّار جلّ جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنّة ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اسقوهم فیسقونهم شرابا ما شربوا مثله فى الجنّة قطّ، ثمّ یقول جل جلاله: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قطّ فى الجنّة ثمّ یقول تبارک و تعالى: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى عطّروهم فیعطّرونهم بعطر ما عطروا بمثله فى الجنّة قطّ، ثم یقول: مرحبا بخلقى و زوّارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و کسوا و عطّروا و احق لى ان اتجلّى لهم فیتجلّى لهم تبارک و تعالى فینظرون الى وجهه عز و جل فیغشاهم من نوره ما لولا انّ اللَّه عز و جل قضى ان لا یموتوا لاحترقوا ثم یقال لهم ارجعوا الى منازلکم فیرجعون الى منازلهم و قد خفوا على ازواجهم بما غشیهم من نوره تبارک و تعالى فیقول لهم ازواجهم لقد خرجتم من عندنا بصورة و رجعتم الینا بغیرها فیقولون تجلّى لنا ربّنا عز و جل فنظرنا الیه».
و قال بعض المفسرین: قوله «فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» یعنى فى ضیافة اللَّه عز و جل و سیاق الحدیث الذى اوردناه یدل علیه. خداى را عز و جل دو ضیافت است مر بندگان را یکى اندر ربض بهشت بیرون بهشت و یکى اندر بهشت و شرح این دو ضیافت از پیش رفت.
قوله: «فاکهون» و «فکهون» لغتان مثل الحاذر و الحذر و المعنى ناعمون فرحون. و قیل: الفاکه کثیر الفاکهة کاللّابن و التامر، قال الشاعر: و دعوتنى و زعمت انّک لابن فى الضیف تامر و الفکه الّذى یتناول الفاکهة او الطّعام، قوله: «هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فى ظلل» بضمّ الظّاء من غیر الف جمع ظلّة. و قراءة العامّة «فى ظلال» بالالف و کسر الظّاء على جمع ظل نظیره قوله: «وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا» «وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها». معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در زیر سایههااند، همانست که فرمود: «وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ». و اگر «ظلل» خوانى معنى آنست که: ایشان و جفتان ایشان در سایهوانهااند بناها و خیمهها که از بهر ایشان ساختهاند، در بهشت خیمه هاست از مروارید سپید چهار فرسنگ در چهار فرسنگ آن خیمه زده شصت میل ارتفاع آن و در ان خیمه سریرها و تختها نهاده هر تختى سیصد گز ارتفاع آن، بهشتى چون خواهد که بر ان تخت شود تخت بزمین پهن باز شود تا بهشتى آسان بیرنج بر ان تخت شود، اینست که رب العالمین فرمود: عَلَى الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ یعنى على السرر فى الحجال.
واحدتها اریکه، قال ثعلب: لا تکون اریکة حتّى تکون علیها حجال. و قیل: هى الوسائد و الفرش، «متّکئون» اى جالسون. و قیل: «متّکئون» ذووا تکأة.
«لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ» یعنى ما یتمنون، تقول: ادّع علىّ، اى تمنّ و قیل: «یدّعون» یفتعلون من الدّعاء، اى لهم فیها ما یدّعون اللَّه به. و قیل: للمؤمنین فى الجنّة ما یدّعون فى الدّنیا من الثّواب و الدرجات فیها و ینکره الکافرون.
«سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» گفتهاند: آرزوى بهشتیان سلام خداوند رحیم است، معنى هر دو آیت درهم بسته و «سلام» بدل «ما یدّعون» است، میگوید: ایشانراست هر چه آرزو کنند و آرزوى ایشان سلام است، یعنى لهم سلام یقول اللَّه قولا ایشان را آرزوى سلام است و ایشانراست آن سلام که آرزوى ایشانست، سلامى که از گفتار خداوند مهربان است نه واسطه در میان و نه آنجا سفیر و ترجمانست، گفتهاند: معنى سلام آنست که سلمتم عبادى من الحرقة و الفرقة، و آنچه گفت: «مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» اشارت رحمت درین موضع آنست که ایشان را برحمت خویش قوّت و طاقت دهد تا بیواسطه کلام حق بشنوند و دیدار وى به بینند و ایشان را دهشت و حیرت نبود.
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «بینا اهل الجنّة فى نعیمهم اذ سطع لهم نور فرفعوا رؤسهم فاذا الرّب عزّ و جلّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السّلام علیکم یا اهل الجنّة فذلک قوله: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» فینظر الیهم و ینظرون الیه فلا یلتفتون الى شىء من النعیم ما داموا ینظرون الیه حتّى یحتجب فیبقى نوره و برکته علیهم فى دیارهم.
«وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» القول ها هنا مضمر، التأویل: و یقال للکفّار: «امْتازُوا الْیَوْمَ» یعنى تمیّزوا من المؤمنین. و فى معناه قوله تعالى: یَصَّدَّعُونَ یَتَفَرَّقُونَ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً قال قتادة: معناه اعتزلوا عن کلّ خیر. و قال السدىّ: اى کونوا على حدة. و قال الضحاک: انّ لکل کافر فى النار بیتا یدخل فیه و یردم بابه بالنار فیکون فیه ابد الآبدین لا یرى و لا یرى، و کان النبى (ص) کثیرا یقول: «اللّهم انّى اعوذ بک من النّار ویل لاهل النّار».
قوله: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ» اى الم آمرکم، الم اوصیکم یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ عبادة الشیطان طاعته، و کذلک تأویل قوله تعالى: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً یعنى اطاعوهم فى الباطل. و قیل: معناه ان لا تعبدوا الاصنام، فاضاف الى الشیطان لانّهم عبدوها بامره فکانّهم عبدوه، و المراد بالعهد ما عهد الیهم فى قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ.. الآیة. و قیل: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ بارسال الرسل و انزال الکتب؟ یقول اللَّه لهم هذا یوم القیمة، و یحتمل ان یکون هذا من خطاب اللَّه تعالى عباده فى الدّنیا، إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة.
وَ أَنِ اعْبُدُونِی اطیعونى و وحّدونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ دین قیّم.
وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً نافع و عاصم جِبِلًّا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند، یعقوب بضمّ جیم و با و تشدید لام. ابن عامر و ابو عمرو بضمّ جیم و سکون با. باقى قرّا بضمّ جیم و با و تخفیف لام. و الجبل جمع الجبلّة، و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل، و کلها لغات معناها الخلق و الجماعة، اى خلقا کثیرا جبلهاى خلقه. معنى آنست که شیطان از شما گروهانى انبوه بیراه کرد، و این بر طریق تسبّب است، یعنى سار الشیطان سببا لضلالتهم، کقوله تعالى للاصنام رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ، و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالى و تقدّس.
أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ استفهام تقریع على ترکهم الانتفاع بالعقل. و قیل: أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ما اتاکم من هلاک الامم الخالیة بطاعة ابلیس.
و یقال لهم لمّا دنوا من النّار: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ بها فى الدنیا.
اصْلَوْهَا الْیَوْمَ ادخلوها و الزموها و ذوقوا حرّها بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ قال ابو هریرة: اوقدت النّار الف عام فابیضّت ثمّ اوقدت الف عام فاحمرّت ثمّ اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم.
الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ روز قیامت عمل کافران بر کافران عرضه کنند و صحیفه هاى کردگار ایشان بایشان نمایند آن رسواییها بینند و کردهها بر مثال کوههاى عظیم، انکار کنند و خصومت در گیرند و بر فریشتگان دعوى دروغ کنند گویند: ما این که در صحیفههاست نه کردهایم و عمل ما نیست و اللَّه ربّنا ما کنّا مشرکین، همسایگان بر ایشان گواهى دهند، همسایگانرا دروغ زن گیرند، اهل و عشیرت گواهى دهند و ایشان را نیز دروغ زن گیرند، پس رب العالمین مهر بر دهنهاى ایشان نهد و جوارح ایشان بسخن آرد تا بر کردههاى ایشان گواهى دهند، اینست که ربّ العزة فرمود: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ. و اول چیزى از اعضاى ایشان که گواهى دهد استخوان ران چپ بود
لقول النبى (ص): ان اول عظم من الانسان ینطق یوم یختم على الافواه فخذه من رجله الشمال.
و قال (ص): انکم تدعون یوم القیمة مقدمة افواهکم بالقدام اى مشددة فاول ما یسئل عن احدکم فخذه و کفه.
و روى انّهم یقولون لجوارحهم: ما شهادتکنّ هذه و عنکنّ کنّا نناضل، اى نجادل.
و فى کیفیّة هذا الکلام قولان: احدهما انّ اللَّه یمکنها من الکلام و یجعل لها خلقة تصلح للنطق، و الثّانی انّ المتکلّم هو اللَّه سبحانه الا انّه یسمع من جهتها فنسب الیها.
و فى الخبر عن جابر بن عبد اللَّه قال: لمّا رجعت مهاجرة البحر قال رسول اللَّه (ص): الا تحدّثونى باعجب ما رأیتم بارض الحبشة قالوا بینما نحن جلوس اذ مرّت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل على رأسها قلّة من ماء فمرّت بفتى منهم فجعل احدى یدیه بین کتفیها ثمّ دفعها فخرّت على رکبتیها فانکسرت قلتها فلمّا ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر اذا وضع اللَّه الکرسى و جمع الاوّلین و الآخرین و تکلّمت الایدى و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امرى و امرک فقال رسول اللَّه (ص): صدقت ثمّ صدقت کیف یقدّس اللَّه قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم.
وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ قال ابن عباس معناه: لو نشاء لفقأنا اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیّهم و حولنا ابصارهم من الضلالة الى الهدى فابصروا رشدهم فَأَنَّى یُبْصِرُونَ؟ و لم نفعل ذلک بهم. معنى آنست که: اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند، آن گه فرمود: فَأَنَّى یُبْصِرُونَ و لم افعل ذلک بهم. چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان. زجاج گفت: معنى آنست که: ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند، و اگر این کنیم از کجا بینایى یابند و چون فرا راه بینند؟
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَکانَتِهِمْ قرأ ابو بکر: على مکاناتهم یعنى: لو نشاء جعلناهم قردة و خنازیر فى منازلهم اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جاى خویش بر منزل خویش مىباشند. و قیل لو نشاء لجعلناهم حجارة على المکان، اى ساعتئذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع، و المکان و المکانة واحد.
و قیل: لو نشاء لاقعدناهم عن ارجلهم فلا یقدرون على ذهاب و لا رجوع. و قیل: فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیًّا اى ما قدروا ان یجاوزوا تکذیبهم، وَ لا یَرْجِعُونَ اى لا یتوبون.
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى من اطلنا عمره رددناه الى ارذل العمر شبّه الصّبی فى اول الخلق و قیل: نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ اى نصیّره الى الضّعف بعد القوّة و الى النقصان بعد الزّیادة. نُنَکِّسْهُ بضمّ نون اول و فتح دوم و تشدید کاف قراءت عاصم و حمزه است، باقى بفتح نون اول و اسکان نون دوم و ضمّ کاف و تخفیف خوانند.
أَ فَلا یَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب است، باقى بیا خوانند. میگوید: هر کرا عمر دراز دهیم خلق وى برگردانیم به پس و او را بشبه کودکان باز داریم، یعنى که پس از زیادت او را نقصان دهیم و پس از قوت او را ضعف دهیم، همانست که در ان آیت فرمود: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً... و قال سفیان: اذا بلغ الرّجل ثمانین سنة تغیّر جسمه. أَ فَلا یَعْقِلُونَ فیعتبروا و یعلموا انّ الذى قدر على تصریف احوال الانسان یقدر على البعث بعد الموت.
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ این جواب مشرکان قریش است که میگفتند: رسول خدا شاعر است و آنچه میگوید و میخواند شعر است، و ذلک فى قوله تعالى: أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.
رب العالمین فرمود: ما او را شعر نیاموختیم و او شاعر نیست، شعر گفتن شبهت آر و در وى شبهت نیست و در گفتار وى تهمت نیست وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ اى بمتّهم.
او در هر چه خبر داد از غیب متّهم نیست و پیغام که آورده جز وحى پاک نیست إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ.
روى عن الحسن انّ النبى (ص) کان یتمثّل بهذا البیت: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. فقال: کفى بالاسلام و الشیب للمرء ناهیا.
فقال ابو بکر: یا نبى اللَّه انّما قال الشاعر: کفى الشیب و الاسلام للمرء ناهیا. ثمّ قال ابو بکر او عمر اشهد انّک رسول اللَّه یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ. و عن قتادة قال: بلغنى انّ عائشة سئلت: هل کان النبى (ص) یتمثّل بشىء من الشعر؟ قالت: کان الشعر ابغض الحدیث الیه، قالت: و لم یتمثّل بشىء من الشعر الّا ببیت اخى بنى قیس طرفة:
ستبدى لک الایّام ما کنت جاهلا
و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد
فجعل یقول (ص): و یأتیک من لم تزوّد بالاخبار. فقال ابو بکر: لیس هکذا الشعر انّما هو: و یأتیک بالاخبار من لم تزوّد، فقال (ص): ما علمت الشعر و ما ینبغى لى.
إِنْ هُوَ یعنى القرآن إِلَّا ذِکْرٌ اى موعظة وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ فیه الفرائض و الحدود و الاحکام.
لِیُنْذِرَ قرأ اهل المدینة و الشام و یعقوب: لتنذر بتاء المخاطبة و کذلک فى الاحقاف وافقهم ابن کثیر فى الاحقاف، اى لتنذر یا محمد. و قرأ الآخرون بالیاء، اى لینذر القرآن مَنْ کانَ حَیًّا یعنى مؤمنا حىّ القلب لانّ الکافر کالمیّت فى انّه لا یتدبّر و لا یتفکر. وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى تجب حجّة العذاب على الکافرین. حى اینجا بمعنى عاقل و مؤمن است و خصّه بالذکر لانتفاعه به کقوله: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. و معنى آنست که: تو کسى را توانى که آگاه کنى که عاقل بود و مؤمن تا سخن دریابد و انذار تو در دل وى اثر کند و پند تو وى را سود دهد، امّا کافر و جاهل دلهاى مرده دارند و در شمار مردگاناند نه پند تو ایشان را سود دارد نه انذار تو در دل ایشان اثر کند، این حکم ما در ازل کردیم و در لوح چنان نبشتیم که زنده دلان را پند تو سود دارد و بر مرده دلان عذاب ما واجب آید، اینست که ربّ العزة فرمود: وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ اى و یجب العذاب على الکافرین واجب شد و درست گشت بر کافران سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا اى تولینا خلقها بابداعنا من غیر اعانة احد، و ذکر الایدى ها هنا یفید ان اللَّه تعالى خلقها بذاته سبحانه من غیر واسطة.
معنى خلق بحقیقت آفریدن است از نیست هست کردن و از نبود بود آوردن و از آغاز نو ساختن، و حقیقت این فعل جز کردگار قدیم و خداوند حکیم را نیست که کمال قدرت و حکمت و جلال عزّت جز وى را نیست. و در قرآن خلق بچند معنى بیاید: خلق است بمعنى تصویر کقوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ اى تصویر، و خلق است بمعنى دروغ کقوله: وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و خلق است بمعنى دین کقوله: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى لدینه، و خلق است بمعنى ابداع و اختراع کقوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ و کقوله: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا قال القتیبىّ: الْأَیْدِی هاهنا القدرة و القوّة و قوله: عَمِلَتْ أَیْدِینا حکایت عن الفعل و ان لم یباشر الفعل بالید، هذا کقوله: جرى بناء هذه القنطرة و هذا القصر على یدى فلان.
و فى الخبر: على الید ما اخذت حتى تؤدیه فالأمانة مؤداة و ان لم تباشر بالید.
و تقول: ما لى فى ید فلان، و الیتیم تحت ید القیّم فالید یکنى بها عن الملکة و الضبط.
أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ ضابطون قاهرون، اى لم نخلق الانعام وحشیّة نافرة من بنى آدم لا یقدرون على ضبطها بل هى مسخّرة لهم، و هى قوله: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ سخّرناها لهم، فَمِنْها رَکُوبُهُمْ الرکوب و الرکوبة ما یرکب من الإبل، و کذلک الحلوب و الحلوبة ما یحلب منها بالهاء و بحذف الهاء قیل: الرکوب جمع و الرکوبة واحد. وَ مِنْها یَأْکُلُونَ اى سخّرناها لهم لیرکبوا ظهرها و یأکلوا لحمها.
وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ المنافع الاصواف و الاوبار و الاشعار و الاولاد، و المشارب اللبن، أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنى الامر.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ یعنى لعلّ اصنامهم تنصرهم اذا حزنهم امر و تمنعهم من ذلک و لا یکون ذلک قط.
لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ و منعهم من العذب، وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ اى الکفّار جند للاصنام یغضبون لها و یحضرونها فى الدنیا هى لا تسوق الیهم خیرا و لا تستطیع لهم نصرا. و قیل: هذا فى الآخرة یؤتى بکلّ معبود من دون اللَّه و معه اتباعه الّذین عبدوه کأنّهم جند محضرون فى النّار.
فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ فیه قولان: احدهما قولهم فى اللَّه انّ له شریکا و ولدا، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنجازیهم على اقوالهم و افعالهم، و الثّانی قولهم فیک یا محمد انّک شاعر و مجنون و ساحر. و قیل: قَوْلُهُمْ اى تهدیدهم ایّاک بالقتل و وعیدهم، إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ فنحول بینک و بینهم.
أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ جدل بالباطل مبین بیّن الخصومة، یعنى انّه مخلوق من نطفة ثمّ یخاصم فکیف لا یتفکر فى بدو خلقه حتّى یدع الخصومة نمىبینند مردم که ما بیافریدیم او را از آبى مهین در قرارى مکین، چهل روز او را در طور نطفه نگه داشتیم تا علقه گشت و آن گه در طور علقه چهل روز بداشتیم تا مضغه گشت. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة ثم یکون علقة مثل ذلک ثم یکون مضغة مثل ذلک ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا با ربع کلمات فیقول: اکتب اجله و رزقه و شقى او سعید.
آن گه تقطیع هیکل او و صورت شخص او در ظهور آوردیم و او را کسوت بشریت پوشانیدیم و از آن قرار مکین باین فضاى رحیب آوردیم و از پستان پر از خون او را شیر صافى دادیم و بعقل و فهم و سمع و بصر و دل و جان او را بیاراستیم و بقبض و بطش و مشى و حرکات او را قوّت دادیم، با این همه نعمت و کرامت که با وى کردیم و از ان نطفه باین رتبه رسانیدیم همى با ما خصمى کند، اینست که رب العالمین فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ خصیم درین موضع ابىّ بن خلف الجمحى است و این آیت در شأن وى آمده، استخوانى ریزیده کهن گشته برداشت، گفت: یا محمد أ ترى یحیى اللَّه هذا بعد ما رمّ؟
فقال علیه الصلاة و السلام: نعم و یبعثک و یدخلک النّار، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیات.
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ اى خلقنا ایّاه، مصدر مضاف الى المفعول قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ یقال: رمّ الشیء و رممته فهى رمیم، ککفّ خضیب و عین کحیل.
قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها خلقها أَوَّلَ مَرَّةٍ ابتداء حین وجد، وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه أجزاؤه و ان تفرّقت فى البرّ و البحر فیجمعه و یعیده خلقا کما کان یقال العلم هاهنا مشتمل على سعة الاقتدار على الامر فانّ العلم بالخلق اعجب من القدرة على الخلق.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً قال ابن عباس: هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخرى العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السوّاکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر على العفار و هى اثنى فتخرج منهما النار باذن اللَّه، و تقول العرب: فى کلّ شجر نار و استمجد المرخ و العفار.
و یقال: فى کلّ عود نار الاعود العناب و الشجر یذکّر و یؤنّث، ففی قوله: وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ مذکر، و فى قوله: مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ مؤنّث.
فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ اى تقدحون و توقدون النّار من ذلک الشجر، این آیت از روى اشارت حجت است بر منکران بعث، آن خداوند که آتش در درخت سبز بیافرید قادر است که زندگى در استخوان پوسیده ریزیده بیافریند و بر وى دشوار نیاید و قدرت بر وى تنگ نبود.
پس در حجّت بیفزود و آفرینش آسمان و زمین بر ایشان حجّت آورد فرمود: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ قرأ یعقوب: یقدر بالیاء على الفعل، اى یقدر على ان یخلق مثلهم، ثمّ قال: بَلى اى قل بلى هو قادر على ذلک إذ لیس له جواب غیر ذلک، وَ هُوَ الْخَلَّاقُ یخلق خلقا بعد خلق، الْعَلِیمُ بجمیع ما خلق.
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً فرمان او آنست که چون چیزى خواهد که بود، أَنْ یَقُولَ لَهُ اى لذلک الشیء: کُنْ فَیَکُونُ اى فهو یکون على ما قدّر و اراد. آن چیز را گوید که: باش، هر چند که آن چیز حاضر نبود امّا معلوم حق بود و آنچه معلوم حقّ است بمنزلت حاضر است و خطاب با وى درست. در بعضى اخبارست که حقّ جلّ جلاله فرمود: انى جواد ماجد عطایى کلام و عذابى کلام و اذا اردت شیئا فانما اقول له کن فیکون.
فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ کلمة تعظیم است و اجلال حق جل جلاله و تنزیه و تقدیس وى از ان که در قدرت وى نقصانى آید یا از عجز و عیب در وى نشانى بود، و الملکوت هو الملک با بلغ الالفاظ فلا یکون الّا للَّه وحده. و در قرآن سبحان بدو معنى آید: یکى بمعنى تنزیه، دیگر بمعنى تعجّب، آنچه بمعنى تنزیه است با ذات احدیّت گردد جلّ جلاله، و آنچه بمعنى تعجب است با افعال وى گردد عزّ شأنه، تنزیه آنست که فرمود: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً و هم ازین باب است حکایت از قول موسى و عیسى و یونس: سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و آنچه بمعنى تعجّب است: سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ، و هم ازین باب است: سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ پاکى و بىعیبى خداى را که بدست اوست و بداشت او پادشاهى همه چیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و بازگشت همه خلق با اوست و بازگشت همه کار با خواست او و بازگشت هر بودنى با حکم او، و قیل: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ امّا الى الجنّة و امّا الى النار.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۴ - اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سورة یس مفرد جمعى کردهام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست، النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ وکیع بن الجرّاح گفت: شغل ایشان در بهشت سماع است، همانست که جاى دیگر فرمود: فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ فهذا الخبر هو السّماع فى الجنّة، بنده مؤمن در بهشت آرزوى سماع کند، ربّ العزة اسرافیل را فرستد تا بر جانب راست وى بیستد و قرآن خواندن گیرد، داود بر چپ وى بایستد زبور خواندن گیرد، بنده سماع همى کند تا وقت وى خوش گردد، جان وى فرا سماع آید، دل وى فرا نشاط آید، سرّ وى فرا کار آید، از تن زبان ماند و بس، از دل نشان ماند و بس، از جان عیان ماند و بس، تن در وجد واله شود، دل در شهود مستهلک شود، جان در وجود مستغرق گردد، دیده آرزوى دیدار ذو الجلال کند، دل آرزوى شراب طهور کند، جان آرزوى سماع حق کند، رب العزة پرده جلال بردارد، دیدار بنماید، بنده را بجام شراب بنوازد، طه و یس خواندن گیرد جان بنده آن گه بحقیقت در سماع آید. اى جوانمرد! از تن سماع نیاید که در بند برترى است، از دل سماع نیاید که رهگذرى است، سماع سماع جانست که نه ایدرى است.
تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرد است.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید
و گفتهاند: شغل بهشتیان ده چیز است: ملکى که در و عزل نه، جوانیى که با او پیرى نه، صحتى بر دوام که با او بیمارى نه، عزّى پیوسته که با او ذلّ نه، راحتى که با او شدّت نه، نعمتى که با او محنت نه، بقایى که با او فنا نه، حیاتى که با او مرگ نه، رضایى که با او سخط نه، انسى که با او وحشت نه.
پیر طریقت گفت: این شغل عامّه مؤمنان است که مصطفى (ص) در حق ایشان گفته: اکثر اهل الجنة البله.
امّا مقرّبان مملکت و خواصّ حضرت مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همى گویند:
روزى که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جاى بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو على سیاه گفت: او را کسانىاند که اگر یک لحظهشان بى او میباید بود زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.
امیر المؤمنین على (ع) فرمود: لو حجبت عنه ساعة لمت.
لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ، سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است: یکى بسفیر و واسطه، یکى بى سفیر و بیواسطه. امّا آنچه بواسطه است اوّل سلام مصطفى است، و ذلک فى قوله: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ اى محمد چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، تو بنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، باز چون روزگار حیاة بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایى و درگاه مایى بفرمان ما قبض روح بنده همى کنى، نخست او را شربت شادى ده و مرهمى بر دل خسته وى نه بروى سلام کن و نعمت بر وى تمام کن.
اینست که رب العزة فرمود: تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً. آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموتاند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». اى بنده مؤمن بخوش دلى ودیعت جان تسلیم کردى نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سراى حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو. و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ» سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگى کردید، اکنون در روید درین سراى جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوى دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که: اى معدن ناز من نیاز من تا کى؟ اى شغل جان من این شغل جان من تا کى؟ اى هم راز دل من این انتظار دل من تا کى؟ اى ساقى سرّ من این تشنگى من تا کى؟ اى مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کى؟ خداوندا! موجود دل عارفانى، در ذکر یگانه، آرزوى جان مشتاقانى، در وجود یگانه، هیچ روى آن دارد خداوندا که دیدار بنمایى و خود سلام کنى برین بنده. فیتجلّى اللَّه عزّ و جلّ و یقول.
سلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
قوله تعالى: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ... الآیة گفتهاند: هم چنان که اندام دشمن گواهى دهد بر دشمن بر کردههاى بد اندام دوست هم گواهى دهد دوست را بر کردههاى نیک در آثار آوردهاند که بنده مؤمن را خطاب آید که چه آوردى؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات. ربّ العزّة دست وى بسخن آرد تا گوید: چندین صدقه داد، پاى وى گوید: چندین نماز کرد، انگشتان وى گواهى دهند بر تسبیحات و تهلیلات.
قال النبى (ص) لبعض النّساء: «علیکنّ بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهنّ مسئولات مستنطقات».
آن یکتا موى مژگان چشم بنده را گواهى دهد، یقول اللَّه تعالى: تکلمى یا شعرة جفن عین عبدى فاحتجى عن عبدى اى موى مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجّت از بهر بنده من، گوید: بار خدایا گواهى دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوى دیدار تو بسیار گریست، اللَّه گوید: راست مىگویى و من مىدیدم، آن گه گوید: این بنده را بگواهى یک تا موى آمرزیدم و منادى ندا کند هذا عتیق اللَّه بشعرة، این سخن گفتن اندامهاى بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمى پوشیده است و بر خواست اللَّه حوالت است و در توان وى آن را جاى است، نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهى بر کردار وى دهد، و ذلک فى قوله: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» اى تشهد على کلّ عبد و امة بما عمل على ظهرها و هم ازین باب است که اللَّه در قرآن دوزخ را خشم گفت «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ»، و آسمان و زمین که اللَّه را پاسخ داد: «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل مىنپذیرد و دل از ان مىشورد و دین آن را مىپذیرد و اللَّه آن را گواهى میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته مىپذیرند کما قال تعالى: امرنا لنسلم لرب العالمین.
قوله: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ این آیت بندگان را تنبیهى است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنى که خود را دریا بید و روزگار جوانى و قوّت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید.
قال النبى (ص): «اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک».
پس اگر روزگار جوانى ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیرى و عجز عذرى باز خواهد هم نیکو بود.
قال النبى (ص): «اذا بلغ الرّجل تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّر و کتب اسیر اللَّه فى الارض و شفع فى اهل بیته، و اذا بلغ مائة سنة استحیى اللَّه عزّ و جلّ منه ان یحاسبه».
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزه مصطفى است و برهان نبوّت و رسالت وى، هر پیغامبرى که آمد برهان نبوّت وى از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها در آمد، هر پیغامبرى را معجزهاى ظاهر دادند: معجزه ابراهیم آتش بود که وى را نسوخت و همچون بستان گشت، معجزه موسى عصا و ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود، اینهمه ظاهر بود محل اطّلاع دیدهها، معجزه مصطفى عربى بوستان دوستان با صفوت بود، گلستان مستان شربت محبّت بود «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن. امّا مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد، عیسى تحدّى باحیاء موتى کرد، مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه تحدّى بکلام اللَّه کرد: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»، عصاى موسى هر چند که در و صنعت ربّانى تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم عیسى هر چند که در و لطف الهى تعبیه بود امّا ودیعت سینه بشر بود، اى محمد تو که میروى دمى و چوبى با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر. کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکى میگفت: «سحر مستمرّ» دیگرى میگفت: «اساطیر الاوّلین، ان هذا الّا افک افتراه» و مصطفى را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وى آیت فرستاد که: فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اى تکذیبهم و اذاهم اى محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوّت تو گواهى مىندهند ترا چه زیان و چه باک؟ من که خداوندم ترا گواهى میدهم که محمد رسول اللَّه اگر ایشان ترا بطعن مىگویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیر و نذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است، من میگویم شفا و رحمت و نور است. اى محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوى؟ ترا این شادى نه بس که همه عالم مرا مىستانید و من ترا مىستایم یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً الآیة همه عالم ثناى من میگویند و من ثناى تو میگویم که إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ همه رضاى من مىجویند و من رضاى تو میجویم که وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «لعمرک»، بر پیشانى عرش نبشته: «محمد رسول اللَّه»، بر کرسى نبشته: «محمد حبیب اللَّه»، بر لوح نبشته: «محمد صفىّ اللَّه»، بر لواى حمد نبشته: «محمد خیرة اللَّه».
اى محمد اینجهانى و ان جهانى نیستى
لا جرم اینجا ندارى صدر و آنجا متّکا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما
و الضّحى میخوان و میدان قصد آن چندان حسود
و الضّحى میخوان و مىبین شکر آن چندان عطا
تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرد است.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علّت و دردى باید
و گفتهاند: شغل بهشتیان ده چیز است: ملکى که در و عزل نه، جوانیى که با او پیرى نه، صحتى بر دوام که با او بیمارى نه، عزّى پیوسته که با او ذلّ نه، راحتى که با او شدّت نه، نعمتى که با او محنت نه، بقایى که با او فنا نه، حیاتى که با او مرگ نه، رضایى که با او سخط نه، انسى که با او وحشت نه.
پیر طریقت گفت: این شغل عامّه مؤمنان است که مصطفى (ص) در حق ایشان گفته: اکثر اهل الجنة البله.
امّا مقرّبان مملکت و خواصّ حضرت مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همى گویند:
روزى که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جاى بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو على سیاه گفت: او را کسانىاند که اگر یک لحظهشان بى او میباید بود زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.
امیر المؤمنین على (ع) فرمود: لو حجبت عنه ساعة لمت.
لَهُمْ فِیها فاکِهَةٌ وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ، سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است: یکى بسفیر و واسطه، یکى بى سفیر و بیواسطه. امّا آنچه بواسطه است اوّل سلام مصطفى است، و ذلک فى قوله: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ اى محمد چون مؤمنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، تو بنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، باز چون روزگار حیاة بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایى و درگاه مایى بفرمان ما قبض روح بنده همى کنى، نخست او را شربت شادى ده و مرهمى بر دل خسته وى نه بروى سلام کن و نعمت بر وى تمام کن.
اینست که رب العزة فرمود: تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً. آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموتاند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». اى بنده مؤمن بخوش دلى ودیعت جان تسلیم کردى نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سراى حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو. و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ» سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگى کردید، اکنون در روید درین سراى جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ». چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوى دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که: اى معدن ناز من نیاز من تا کى؟ اى شغل جان من این شغل جان من تا کى؟ اى هم راز دل من این انتظار دل من تا کى؟ اى ساقى سرّ من این تشنگى من تا کى؟ اى مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کى؟ خداوندا! موجود دل عارفانى، در ذکر یگانه، آرزوى جان مشتاقانى، در وجود یگانه، هیچ روى آن دارد خداوندا که دیدار بنمایى و خود سلام کنى برین بنده. فیتجلّى اللَّه عزّ و جلّ و یقول.
سلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
قوله تعالى: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ... الآیة گفتهاند: هم چنان که اندام دشمن گواهى دهد بر دشمن بر کردههاى بد اندام دوست هم گواهى دهد دوست را بر کردههاى نیک در آثار آوردهاند که بنده مؤمن را خطاب آید که چه آوردى؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات. ربّ العزّة دست وى بسخن آرد تا گوید: چندین صدقه داد، پاى وى گوید: چندین نماز کرد، انگشتان وى گواهى دهند بر تسبیحات و تهلیلات.
قال النبى (ص) لبعض النّساء: «علیکنّ بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهنّ مسئولات مستنطقات».
آن یکتا موى مژگان چشم بنده را گواهى دهد، یقول اللَّه تعالى: تکلمى یا شعرة جفن عین عبدى فاحتجى عن عبدى اى موى مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجّت از بهر بنده من، گوید: بار خدایا گواهى دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوى دیدار تو بسیار گریست، اللَّه گوید: راست مىگویى و من مىدیدم، آن گه گوید: این بنده را بگواهى یک تا موى آمرزیدم و منادى ندا کند هذا عتیق اللَّه بشعرة، این سخن گفتن اندامهاى بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمى پوشیده است و بر خواست اللَّه حوالت است و در توان وى آن را جاى است، نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهى بر کردار وى دهد، و ذلک فى قوله: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» اى تشهد على کلّ عبد و امة بما عمل على ظهرها و هم ازین باب است که اللَّه در قرآن دوزخ را خشم گفت «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ»، و آسمان و زمین که اللَّه را پاسخ داد: «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل مىنپذیرد و دل از ان مىشورد و دین آن را مىپذیرد و اللَّه آن را گواهى میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته مىپذیرند کما قال تعالى: امرنا لنسلم لرب العالمین.
قوله: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ این آیت بندگان را تنبیهى است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنى که خود را دریا بید و روزگار جوانى و قوّت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید.
قال النبى (ص): «اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک و صحّتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک».
پس اگر روزگار جوانى ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیرى و عجز عذرى باز خواهد هم نیکو بود.
قال النبى (ص): «اذا بلغ الرّجل تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّر و کتب اسیر اللَّه فى الارض و شفع فى اهل بیته، و اذا بلغ مائة سنة استحیى اللَّه عزّ و جلّ منه ان یحاسبه».
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزه مصطفى است و برهان نبوّت و رسالت وى، هر پیغامبرى که آمد برهان نبوّت وى از راه دیدهها درآمد و برهان نبوّت محمد عربى از راه دلها در آمد، هر پیغامبرى را معجزهاى ظاهر دادند: معجزه ابراهیم آتش بود که وى را نسوخت و همچون بستان گشت، معجزه موسى عصا و ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود، اینهمه ظاهر بود محل اطّلاع دیدهها، معجزه مصطفى عربى بوستان دوستان با صفوت بود، گلستان مستان شربت محبّت بود «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محلّ اطّلاع دیدهها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضبّ و غیر آن. امّا مقصود آنست که موسى تحدّى بعصا کرد، عیسى تحدّى باحیاء موتى کرد، مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه تحدّى بکلام اللَّه کرد: «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»، عصاى موسى هر چند که در و صنعت ربّانى تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم عیسى هر چند که در و لطف الهى تعبیه بود امّا ودیعت سینه بشر بود، اى محمد تو که میروى دمى و چوبى با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر. کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکى میگفت: «سحر مستمرّ» دیگرى میگفت: «اساطیر الاوّلین، ان هذا الّا افک افتراه» و مصطفى را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وى آیت فرستاد که: فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اى تکذیبهم و اذاهم اى محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوّت تو گواهى مىندهند ترا چه زیان و چه باک؟ من که خداوندم ترا گواهى میدهم که محمد رسول اللَّه اگر ایشان ترا بطعن مىگویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیر و نذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است، من میگویم شفا و رحمت و نور است. اى محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوى؟ ترا این شادى نه بس که همه عالم مرا مىستانید و من ترا مىستایم یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً الآیة همه عالم ثناى من میگویند و من ثناى تو میگویم که إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ همه رضاى من مىجویند و من رضاى تو میجویم که وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «لعمرک»، بر پیشانى عرش نبشته: «محمد رسول اللَّه»، بر کرسى نبشته: «محمد حبیب اللَّه»، بر لوح نبشته: «محمد صفىّ اللَّه»، بر لواى حمد نبشته: «محمد خیرة اللَّه».
اى محمد اینجهانى و ان جهانى نیستى
لا جرم اینجا ندارى صدر و آنجا متّکا
هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین
هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما
و الضّحى میخوان و میدان قصد آن چندان حسود
و الضّحى میخوان و مىبین شکر آن چندان عطا
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره و الصافات صد و هشتاد و دو آیت است و هشتصد کلمه و سه هزار و هشتصد و بیست و شش حرف جمله به مکه فرو آمد باتفاق مفسّران آن را مکّى شمرند و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر چهار آیت، از ان چهار هر دو آیت متلاصق یکدیگر، یکى: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» دیگر: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» این چهار آیت بآیت سیف منسوخاند. و در بیان فضیلت این سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى علیه الصّلاة و السّلام
قال: «من قرأ و الصاّفات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد کلّ جنّى و شیطان و تباعدت منه مردة الشّیاطین و برىء من الشّرک و شهد له حافظاه یوم القیمة انّه کان مؤمنا بالمرسلین».
قوله: وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا ابن عباس گفت: فرشتگاناند که در آسمان خداى را مىپرستند صفها برکشیده هم چنان که در دنیا نمازگران صفها برکشند.
همانست که در آخر سوره فرمود: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ، جایى دیگر فرمود: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا روى جابر بن سمرة قال قال رسول اللَّه (ص): «الا تصفّون الملائکة عند ربّهم»؟ قلنا و کیف تصفّ الملائکة عند ربّهم؟ قال: «یتمّون الصّفوف المقدّمه و یتراصون فى الصّف»
و کان عمر بن الخطاب اذا اراد ان یفتتح بالنّاس الصّلاة قال: استووا تقدّم یا فلان تاخر یا فلان انّ اللَّه عزّ و جلّ یرى لکم بالملئکة اسوة یقول: «وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا». و قیل: هم الملائکة تصفّ اجنحتها فى الهواء واقفة حتّى یأمرها للَّه بما یرید. و قیل: هى الطّیر دلیله قوله تعالى: وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ، و الصّف ترتیب الجمع على خطّ کالصّف فى الصّلاة.
قوله: فَالزَّاجِراتِ زَجْراً» یعنى الملائکة تزجر السّحاب و تسوقه الى حیث امر اللَّه.
بفرشتگان که میغ مىرانند و باران را فراهم مىآرند تا آنجا که فرمان اللَّه بود. و قیل: هى زواجر القرآن یعنى آیات النّواهى تنهى عن المحظورات و تزجر عن القبیح.
«فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً» هم الملائکة یتلون کتاب اللَّه على الانبیاء. و قیل: هم جماعة قرّاء القرآن. و قیل: المراد بالثلثة الغزاة کقوله: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً و هم الصّافّات فى الحرب الزاجرات للکفّار التّالیات لذکر اللَّه بالتّسبیح و التّکبیر و التّهلیل. الصّافّ واحد، و الصافات جمع و الصافات جمع الصّافة و الزجر الصّرف عن الشیء بخوف و تخویف. و التّلاوة القراءة و التلو الاتباع. و قیل: فیه اضمار، یعنى و ربّ الصّافّات و الزّاجرات و التّالیات. قرأ ابو عمرو و حمزة کلّهن بالادغام، و قرأ الباقون بالاظهار.
جواب مشرکان قریش است که گفتند: «اجعل الآلهة الها واحدا» این مرد خدایان را همه با یکى آورد، ربّ العالمین قسم یاد کرد باین سه چیز تعظیم و تشریف آن سه چیز که خداوند شما یکى است إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ. آن گه فرمود: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ یعنى مشارق الشمس و مغاربها فى الصیف و الشتاء، مائة و ثمانون مشرقا و مائة و ثمانون مغربا فنزلت الشمس منها کلّ منزل فى السنّة مرّتین مرّة فى الصّیف صاعدة و مرّة فى الشّتاء منحدرة، کلّ یوم لها مشرق و مغرب لا تنزلهما فى السّنة الا مرّتین و امّا قوله: رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ فالمشرقان مشرق الشمس اطول یوم من السّنة و مشرقها اقصر یوم منها و المغربان مغرب الشّمس اطول یوم من السّنة و مغربها اقصر یوم منها. و امّا قوله: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» فهو افق شروق الشّمس و افق غروبها.
«إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا» تأنیث الادنى و هى التی تدنوا من الارض، «بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» قرأ عاصم بروایة ابى بکر: «بزینة» منوّنة «الکواکب» نصبا، اى بتزییننا الکواکب.
و قرأ حمزة و حفص «بزینة» منوّنة «الکواکب» خفضا على البدل، اى بزینة بالکواکب، یعنى زیّناها بالکواکب. و قرأ الآخرون: «بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» بلا تنوین على الاضافة. قال ابن عباس: معناه بضوء الکواکب.
«و حفظا» اى و حفظناها حفظا. و قیل: جعلنا الکواکب حفظا، «مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ» اى متمرّد خال عنّ الخیر خبیث.
«لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى» اى الى کلام الملأ الاعلى و هم الملائکة، و تقدیره: ان لا یسمعوا اى لئلّا یسمعوا، فلما حذف ان رفع الفعل و عدّاه بالى لانّه فى معنى الاصغاء.
و قیل: سمعت الیه بمعنى صرفت الى جهته سمعى. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «یسّمّعون» بتشدید السّین و المیم، اى یتسمّعون فادغمت التاء فى السّین. و قرأ الآخرون: «یسمعون» باسکان السین و تخفیف المیم من سمع یسمع و المعنى لا یستطیعون الاستماع الى الملأ الاعلى.
وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً این سخن را دو وجه است یکى آنست که مىاندازند ایشان را از هر سوى. دیگر وجه: آتش بایشان مىاندازند از هر سوى، تقول: قذفت الشیء اى طرحته، و قذفته بحجر رمیت الیه حجرا و منه قذفه بالفجور.
«دحورا» مصدر من غیر لفظ الفعل الاوّل اى یقذفون قذفا. و قیل: فعله مضمر تقدیره: و یدحرون دحورا، اى یبعدون عن مجالس الملائکة. و قیل «دحورا» جمع دحر و هو ما یرمى به فیکون تقدیره بدحور فخذف لجارّ و نصب. و قرأ بعضهم: «یقذفون» بفتح الیاء و کسر الذّال یعنى الملائکة یقذفون الشیاطین بالشهب فیکون تفسیرا «للزاجرات زجرا».
«وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ» اى الشیاطین عذاب دائم و المواصبة و المواظبة سواء و تاویله: ان کلّ شیطان ادرکه الشّهب لم تفارقه ناره ابدا. و قیل: «عَذابٌ واصِبٌ» اى موجع من الوصب.
«إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ» اى الا مسترق یختطف کلمة من لسان ملک مسارقة فیزید فیها اکاذیب «فَأَتْبَعَهُ» اى لحقه «شِهابٌ ثاقِبٌ» کوکب مضیء قوىّ لا یخطئه فاذا قذفوا احترقوا. و قیل: تصیبهم آفة فلا یعودون. و قیل: لا یقتلون بالشّهب بل یحسّ بذلک فلا یرجع و لهذا لا یمتنع غیره عن ذلک. و قیل: تصیبهم مرّة و یسلسون مرّة فصاروا فى ذلک کراکب السفینة فى البحر للتّجارة قال عطاء: سمى النجم الّذى یرمى به الشیاطین ثاقبا لانه یثقبهم.
«فاستفتهم یعنى قریشا «أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً» استفهام بمعنى التّقریر اى اهم اشدّ على الخالق فى الاعادة ام آدم فى الانشاء و الابتداء «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ» یعنى خلقناهم من آدم و خلقنا آدم من طین. و قیل: «أَمْ مَنْ خَلَقْنا» یعنى امم الخالیة و التّقدیر: ام خلقنا قبلهم و سواهم، اى هؤلاء لیسوا باحکم خلقا من عیرهم من الامم و قد اهلکناهم بذنوبهم فما الذى یؤمن هؤلاء من العذاب. قال الحسن فى جماعة «أَمْ مَنْ خَلَقْنا» یرید السماوات و الارض و الجبال کقوله: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ» فیکون «من» حینئذ لازدواج الکلام.
ثمّ ذکر خلق الانسان فقال: «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ» اى جید حرّ لاصق یعلق بالید لا رمل فیه و اللازب اللازم و الباء بدل من المیم مثل بکّة و مکّة و قال الشاعر:
فما و رق الدّنیا بباق لاهلها
و لا شدّة البلوى بضربة لازب
و قال مجاهد و الضحاک: «مِنْ طِینٍ لازِبٍ» اى منتن.
بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ اى عجبت من تکذیبهم و هم یسخرون من تعجّبک و قیل: عجبت من انکارهم شأنک مع معاینتهم انشقاق القمر و آیات النبّوة و اعجاز القرآن و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ. قرأ حمزة و الکسائى: «بل عجبت» بضمّ التّاء و هى قراءة ابن عباس و ابن مسعود: قال الحسین بن الفضل: العجب من اللَّه ارکان الشیء و تعظیمه و قیل: العجب من اللَّه استعظامه ادّعاهم علیه الشرکاء فقد یکون بمعنى الانکار و الذم و قد یکون بمعنى الاستحسان و الرّضا کما جاء فى الحدیث: «عجب ربکم من شاب لیست له صبوة» و جاء فى الحدیث: «عجب ربّکم من الّکم و قنوطکم و سرعة اجابته ایّاکم».
و قال (ص): «عجب ربّنا من اقوام یقادون الى الجنّة بالسلاسل».
و سئل جنید عن هذه الآیة فقال: انّ اللَّه تعالى لا یعجب من شىء و لکن اللَّه وافق رسوله لما عجب رسوله.
فقال «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» اى هو کما یقوله، و الجملة انّ العجب صفة من صفات اللَّه عزّ و جلّ جاءت فى الکتاب و السنة، قال اللَّه عزّ و جلّ فى مواضع فى القرآن: کَیْفَ و هو تعجّب کقوله: إِنِّی و هو تعجّب کقوله: فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ، أَنَّى یُصْرَفُونَ و سبیله سبیل سائر الصّفات الّتى وردت فى الکتاب و السنة لا تزال عن وجهها و اسمها و لا تضرب لها الامثال و لا یقال فیها بالتّوهم و الرّأى و لا تحمل على المعانى الوحشیة الشاذة و المستحسن من العقول و لا یقال فیها لم و لا کیف، معانیها اسماءها و تفسیرها ظواهرها و لیس علینا فى ذلک الا الاقرار و التّسلیم و الاذعان و التّصدیق و اللَّه اعلم.
قوله: وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ اى اذا وعظوا بالقرآن لا یتّعظون.
وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ اى یسخرون و هذه السین زائدة دخلت للمبالغة کما دخلت فى الاستضحاک. و قیل: یستدعى بعضهم بعضا الى ان یسخروا. الآیة، هاهنا انشقاق القمر.
وَ قالُوا إِنْ هذا اى ما هذا الّذى نراه إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ اى ظاهر.
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ. أَ وَ آباؤُنَا قراءة نافع و ابن عامر او آباؤنا بسکون و اوست اینجا و در سورة الواقعه، و در کلام تقدیم و تأخیر است یعنى: ائنا او آباؤنا الأولون لمبعوثون باش آن گه که ما خاک و استخوان گردیم ما یا پدران پیشینان ما برانگیختنىایم؟ باقى بفتح واو خوانند و معنى آنست که: باش و پدران و پیشینان ما برانگیختنىاند؟قُلْ نَعَمْ تبعثون و آباؤکم وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ صاغرون أذلاء على زغم منکم.
فَإِنَّما هِیَ اى القیامة او نفخة القیامة زَجْرَةٌ واحِدَةٌ صیحة واحدة فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ اى احیاء ینظرون: و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم الزّجر السوق على الغضب.
و یروى ان اغضب ما یکون اللَّه عزّ و جلّ حین ینفخ فى نفخة البعث.
وَ قالُوا یا وَیْلَنا معناه وجب لنا الویل و الحزن، و قیل: حلّ بنا اشدّ شىء نکرهه، هذا یَوْمُ الدِّینِ. قیل: هو من تمام کلامهم، اى هذا یوم الجزاء الّذى کنّا ننکره. و قیل: تمّ الکلام على قوله: یا وَیْلَنا ثمّ قال اللَّه: هذا یَوْمُ الدِّینِ.
هذا یَوْمُ الْفَصْلِ بین المحسن و المسىء الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ.
احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا اى کفروا وَ أَزْواجَهُمْ اى نساءهم اللّاتى على دینهم و قیل. اتباعهم. و قال ابن عباس: امثالهم و اضرابهم و نظراءهم الزّانى مع الزّانى و صاحب الخمر مع صاحب الخمر. و قال مقاتل: قرناؤهم من الشیاطین کل کافر مع شیطانه فى سلسلة. وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فى الدنیا یعنى الاصنام لیعذّب بها الکفّار، فَاهْدُوهُمْ اى ادعوهم و قیل دلّوهم. و قیل: قدّموهم، و السابق یسمّى الهادى و منه هادیة الشاة لرقبتها. إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ اى وسطها. و قیل: طریقها.
قال: «من قرأ و الصاّفات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد کلّ جنّى و شیطان و تباعدت منه مردة الشّیاطین و برىء من الشّرک و شهد له حافظاه یوم القیمة انّه کان مؤمنا بالمرسلین».
قوله: وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا ابن عباس گفت: فرشتگاناند که در آسمان خداى را مىپرستند صفها برکشیده هم چنان که در دنیا نمازگران صفها برکشند.
همانست که در آخر سوره فرمود: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ، جایى دیگر فرمود: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا روى جابر بن سمرة قال قال رسول اللَّه (ص): «الا تصفّون الملائکة عند ربّهم»؟ قلنا و کیف تصفّ الملائکة عند ربّهم؟ قال: «یتمّون الصّفوف المقدّمه و یتراصون فى الصّف»
و کان عمر بن الخطاب اذا اراد ان یفتتح بالنّاس الصّلاة قال: استووا تقدّم یا فلان تاخر یا فلان انّ اللَّه عزّ و جلّ یرى لکم بالملئکة اسوة یقول: «وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا». و قیل: هم الملائکة تصفّ اجنحتها فى الهواء واقفة حتّى یأمرها للَّه بما یرید. و قیل: هى الطّیر دلیله قوله تعالى: وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ، و الصّف ترتیب الجمع على خطّ کالصّف فى الصّلاة.
قوله: فَالزَّاجِراتِ زَجْراً» یعنى الملائکة تزجر السّحاب و تسوقه الى حیث امر اللَّه.
بفرشتگان که میغ مىرانند و باران را فراهم مىآرند تا آنجا که فرمان اللَّه بود. و قیل: هى زواجر القرآن یعنى آیات النّواهى تنهى عن المحظورات و تزجر عن القبیح.
«فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً» هم الملائکة یتلون کتاب اللَّه على الانبیاء. و قیل: هم جماعة قرّاء القرآن. و قیل: المراد بالثلثة الغزاة کقوله: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً و هم الصّافّات فى الحرب الزاجرات للکفّار التّالیات لذکر اللَّه بالتّسبیح و التّکبیر و التّهلیل. الصّافّ واحد، و الصافات جمع و الصافات جمع الصّافة و الزجر الصّرف عن الشیء بخوف و تخویف. و التّلاوة القراءة و التلو الاتباع. و قیل: فیه اضمار، یعنى و ربّ الصّافّات و الزّاجرات و التّالیات. قرأ ابو عمرو و حمزة کلّهن بالادغام، و قرأ الباقون بالاظهار.
جواب مشرکان قریش است که گفتند: «اجعل الآلهة الها واحدا» این مرد خدایان را همه با یکى آورد، ربّ العالمین قسم یاد کرد باین سه چیز تعظیم و تشریف آن سه چیز که خداوند شما یکى است إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ. آن گه فرمود: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ یعنى مشارق الشمس و مغاربها فى الصیف و الشتاء، مائة و ثمانون مشرقا و مائة و ثمانون مغربا فنزلت الشمس منها کلّ منزل فى السنّة مرّتین مرّة فى الصّیف صاعدة و مرّة فى الشّتاء منحدرة، کلّ یوم لها مشرق و مغرب لا تنزلهما فى السّنة الا مرّتین و امّا قوله: رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ فالمشرقان مشرق الشمس اطول یوم من السّنة و مشرقها اقصر یوم منها و المغربان مغرب الشّمس اطول یوم من السّنة و مغربها اقصر یوم منها. و امّا قوله: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» فهو افق شروق الشّمس و افق غروبها.
«إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا» تأنیث الادنى و هى التی تدنوا من الارض، «بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» قرأ عاصم بروایة ابى بکر: «بزینة» منوّنة «الکواکب» نصبا، اى بتزییننا الکواکب.
و قرأ حمزة و حفص «بزینة» منوّنة «الکواکب» خفضا على البدل، اى بزینة بالکواکب، یعنى زیّناها بالکواکب. و قرأ الآخرون: «بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ» بلا تنوین على الاضافة. قال ابن عباس: معناه بضوء الکواکب.
«و حفظا» اى و حفظناها حفظا. و قیل: جعلنا الکواکب حفظا، «مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ» اى متمرّد خال عنّ الخیر خبیث.
«لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى» اى الى کلام الملأ الاعلى و هم الملائکة، و تقدیره: ان لا یسمعوا اى لئلّا یسمعوا، فلما حذف ان رفع الفعل و عدّاه بالى لانّه فى معنى الاصغاء.
و قیل: سمعت الیه بمعنى صرفت الى جهته سمعى. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «یسّمّعون» بتشدید السّین و المیم، اى یتسمّعون فادغمت التاء فى السّین. و قرأ الآخرون: «یسمعون» باسکان السین و تخفیف المیم من سمع یسمع و المعنى لا یستطیعون الاستماع الى الملأ الاعلى.
وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً این سخن را دو وجه است یکى آنست که مىاندازند ایشان را از هر سوى. دیگر وجه: آتش بایشان مىاندازند از هر سوى، تقول: قذفت الشیء اى طرحته، و قذفته بحجر رمیت الیه حجرا و منه قذفه بالفجور.
«دحورا» مصدر من غیر لفظ الفعل الاوّل اى یقذفون قذفا. و قیل: فعله مضمر تقدیره: و یدحرون دحورا، اى یبعدون عن مجالس الملائکة. و قیل «دحورا» جمع دحر و هو ما یرمى به فیکون تقدیره بدحور فخذف لجارّ و نصب. و قرأ بعضهم: «یقذفون» بفتح الیاء و کسر الذّال یعنى الملائکة یقذفون الشیاطین بالشهب فیکون تفسیرا «للزاجرات زجرا».
«وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ» اى الشیاطین عذاب دائم و المواصبة و المواظبة سواء و تاویله: ان کلّ شیطان ادرکه الشّهب لم تفارقه ناره ابدا. و قیل: «عَذابٌ واصِبٌ» اى موجع من الوصب.
«إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ» اى الا مسترق یختطف کلمة من لسان ملک مسارقة فیزید فیها اکاذیب «فَأَتْبَعَهُ» اى لحقه «شِهابٌ ثاقِبٌ» کوکب مضیء قوىّ لا یخطئه فاذا قذفوا احترقوا. و قیل: تصیبهم آفة فلا یعودون. و قیل: لا یقتلون بالشّهب بل یحسّ بذلک فلا یرجع و لهذا لا یمتنع غیره عن ذلک. و قیل: تصیبهم مرّة و یسلسون مرّة فصاروا فى ذلک کراکب السفینة فى البحر للتّجارة قال عطاء: سمى النجم الّذى یرمى به الشیاطین ثاقبا لانه یثقبهم.
«فاستفتهم یعنى قریشا «أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً» استفهام بمعنى التّقریر اى اهم اشدّ على الخالق فى الاعادة ام آدم فى الانشاء و الابتداء «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ» یعنى خلقناهم من آدم و خلقنا آدم من طین. و قیل: «أَمْ مَنْ خَلَقْنا» یعنى امم الخالیة و التّقدیر: ام خلقنا قبلهم و سواهم، اى هؤلاء لیسوا باحکم خلقا من عیرهم من الامم و قد اهلکناهم بذنوبهم فما الذى یؤمن هؤلاء من العذاب. قال الحسن فى جماعة «أَمْ مَنْ خَلَقْنا» یرید السماوات و الارض و الجبال کقوله: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ» فیکون «من» حینئذ لازدواج الکلام.
ثمّ ذکر خلق الانسان فقال: «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ» اى جید حرّ لاصق یعلق بالید لا رمل فیه و اللازب اللازم و الباء بدل من المیم مثل بکّة و مکّة و قال الشاعر:
فما و رق الدّنیا بباق لاهلها
و لا شدّة البلوى بضربة لازب
و قال مجاهد و الضحاک: «مِنْ طِینٍ لازِبٍ» اى منتن.
بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ اى عجبت من تکذیبهم و هم یسخرون من تعجّبک و قیل: عجبت من انکارهم شأنک مع معاینتهم انشقاق القمر و آیات النبّوة و اعجاز القرآن و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ. قرأ حمزة و الکسائى: «بل عجبت» بضمّ التّاء و هى قراءة ابن عباس و ابن مسعود: قال الحسین بن الفضل: العجب من اللَّه ارکان الشیء و تعظیمه و قیل: العجب من اللَّه استعظامه ادّعاهم علیه الشرکاء فقد یکون بمعنى الانکار و الذم و قد یکون بمعنى الاستحسان و الرّضا کما جاء فى الحدیث: «عجب ربکم من شاب لیست له صبوة» و جاء فى الحدیث: «عجب ربّکم من الّکم و قنوطکم و سرعة اجابته ایّاکم».
و قال (ص): «عجب ربّنا من اقوام یقادون الى الجنّة بالسلاسل».
و سئل جنید عن هذه الآیة فقال: انّ اللَّه تعالى لا یعجب من شىء و لکن اللَّه وافق رسوله لما عجب رسوله.
فقال «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ» اى هو کما یقوله، و الجملة انّ العجب صفة من صفات اللَّه عزّ و جلّ جاءت فى الکتاب و السنة، قال اللَّه عزّ و جلّ فى مواضع فى القرآن: کَیْفَ و هو تعجّب کقوله: إِنِّی و هو تعجّب کقوله: فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ، أَنَّى یُصْرَفُونَ و سبیله سبیل سائر الصّفات الّتى وردت فى الکتاب و السنة لا تزال عن وجهها و اسمها و لا تضرب لها الامثال و لا یقال فیها بالتّوهم و الرّأى و لا تحمل على المعانى الوحشیة الشاذة و المستحسن من العقول و لا یقال فیها لم و لا کیف، معانیها اسماءها و تفسیرها ظواهرها و لیس علینا فى ذلک الا الاقرار و التّسلیم و الاذعان و التّصدیق و اللَّه اعلم.
قوله: وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ اى اذا وعظوا بالقرآن لا یتّعظون.
وَ إِذا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ اى یسخرون و هذه السین زائدة دخلت للمبالغة کما دخلت فى الاستضحاک. و قیل: یستدعى بعضهم بعضا الى ان یسخروا. الآیة، هاهنا انشقاق القمر.
وَ قالُوا إِنْ هذا اى ما هذا الّذى نراه إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ اى ظاهر.
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ. أَ وَ آباؤُنَا قراءة نافع و ابن عامر او آباؤنا بسکون و اوست اینجا و در سورة الواقعه، و در کلام تقدیم و تأخیر است یعنى: ائنا او آباؤنا الأولون لمبعوثون باش آن گه که ما خاک و استخوان گردیم ما یا پدران پیشینان ما برانگیختنىایم؟ باقى بفتح واو خوانند و معنى آنست که: باش و پدران و پیشینان ما برانگیختنىاند؟قُلْ نَعَمْ تبعثون و آباؤکم وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ صاغرون أذلاء على زغم منکم.
فَإِنَّما هِیَ اى القیامة او نفخة القیامة زَجْرَةٌ واحِدَةٌ صیحة واحدة فَإِذا هُمْ یَنْظُرُونَ اى احیاء ینظرون: و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم الزّجر السوق على الغضب.
و یروى ان اغضب ما یکون اللَّه عزّ و جلّ حین ینفخ فى نفخة البعث.
وَ قالُوا یا وَیْلَنا معناه وجب لنا الویل و الحزن، و قیل: حلّ بنا اشدّ شىء نکرهه، هذا یَوْمُ الدِّینِ. قیل: هو من تمام کلامهم، اى هذا یوم الجزاء الّذى کنّا ننکره. و قیل: تمّ الکلام على قوله: یا وَیْلَنا ثمّ قال اللَّه: هذا یَوْمُ الدِّینِ.
هذا یَوْمُ الْفَصْلِ بین المحسن و المسىء الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ.
احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا اى کفروا وَ أَزْواجَهُمْ اى نساءهم اللّاتى على دینهم و قیل. اتباعهم. و قال ابن عباس: امثالهم و اضرابهم و نظراءهم الزّانى مع الزّانى و صاحب الخمر مع صاحب الخمر. و قال مقاتل: قرناؤهم من الشیاطین کل کافر مع شیطانه فى سلسلة. وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فى الدنیا یعنى الاصنام لیعذّب بها الکفّار، فَاهْدُوهُمْ اى ادعوهم و قیل دلّوهم. و قیل: قدّموهم، و السابق یسمّى الهادى و منه هادیة الشاة لرقبتها. إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ اى وسطها. و قیل: طریقها.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ تقول: وقفته وقفا فوقف وقوفا، اى احبسوهم، قال المفسّرون: لمّا سیقوا الى النار حبسوا عند الصّراط لانّ السؤال عند الصّراط.
مفسران گفتند: روز رستاخیز چون کافران را سوى دوزخ رانند ندا آید از جبّار عالم بفرشتگان که احبسوهم باز دارید این کافران را بر پل صراط. بعضى مفسران گفتند که همه خلق را بر پل صراط باز دارند و از همه سؤال کنند چنانک ربّ العزّة فرمود: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. صراط هفت قنطره است ثلاثة صعود و ثلاثة هبوط و السّابعة وسطها فى اعلى الصراط و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة العلیا ثانى رجلیه یقول: و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. قال ابن عباس: یسئلون عن جمیع اقوالهم و افعالهم. و روى عنه ایضا: إنّهم یسئلون عن لا اله الا اللَّه ایشان را پرسند از کلمه لا اله الّا اللَّه که حدّ آن چون شناختید و حقّ آن چون گزاردید، و گزاردن حقّ وى آنست که امر و نهى در آن بجاى آرند و از محرّمات شرع بپرهیزند. عمر خطاب گفت: من قال لا اله الا اللَّه فلیعرف حقّها. حسن بصرى را پرسیدند: چه گویى درین خبر که «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة ؟ قال: لمن عرف حدّها و ادّى حقّها.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: خطبنا رسول اللَّه (ص) فقال فى خطبته «من جاء بلا اله الّا اللَّه لم یخلط معها غیرها و جبت له الجنة»، فقام الیه على بن ابى طالب علیه السلام و کان احبّ من قام الیه ذلک الیوم فى مسئلة فقال: یا رسول اللَّه بابى انت و امّى ما لم یخلط معها غیرها فسرّه لنا، قال: «حبّا للدّنیا و رضا بها و طلبا لها یقولون اقاویل الانبیاء و و یفعلون افعال الجبابرة فمن جاء بلا اله الا اللَّه لیس فیها شىء من هذا وجبت له الجنّة
و عن ابن مسعود قال قال النبىّ (ص): «لا یزول قدما ابن آدم حتّى یسأل عن اربع خصال عن شبابه فیما ابلاه و عن عمره فیما افناه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه و ما ذا عمل فیما علم».
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة دعا اللَّه عزّ و جلّ بعبد من عبیده فیوقفه بین یدیه فیسائله عن جاهه کما یسائله عن ماله».
گفتهاند: سؤال از کافران آنست که خازنان آتش ایشان را گویند بر سبیل توبیخ و تقریع: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چیست شما را امروز که معبودان خود را نصرت نمىدهید چنانک ایشان را در دنیا نصرت مىدادید؟ و ها هى تحشر الى النّار آنک ایشان را بدوزخ مىبرند.
و ایشان را بکار نمىآئید و از دوزخ نمىرهانید. و گفتهاند: این جواب بو جهل است که روز بدر گفت: نحن جمیع منتصر ما همه هم پشتایم یکدیگر را تا کین کشیم از محمد. روز رستاخیز او را گویند خزنه جهنم: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چون است که امروز هم پشت نهاید و نه کین کش؟ ربّ العالمین فرمود: بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ اى خاضعون اذلّاء منقادون لا حیلة لهم.
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» یعنى الرّؤساء و الاتباع، «یَتَساءَلُونَ» یتخاصمون قال الاتباع للرؤساء: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین فتضلوننا عنه، اى تأتوننا عن اقوى الوجوه و ایمنها کانّکم تنفعوننا نفع السانح فجنحنا الیکم فهلکنا. و قیل: «عن الیمین» عن الخیر، اى تروننا انّکم تریدون بنا الخیر و قال بعضهم: کان الرّؤساء یحلفون لهم ان ما یدعونهم الیه هو الحقّ. فمعنى قوله: «تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ» اى من ناحیة الایمان الّتى کنتم تحلفونها فوثقنا بها: و قیل. عن الیمین، اى عن القوّة و القدرة فتکرهوننا علیه، کقوله: «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ». قال الشماخ:
اذا ما رایة رفعت لمجد
تلقاها عرابة بالیمین
اى بالقوّة، و عرابة اسم ملک الیمین.
«قالُوا» یعنى الرّؤساء «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» اى ما کنتم مؤمنین فرددناکم عن الایمان.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و برهان. و قیل: من قوّة و قدرة فنقهرکم على متابعتنا، «بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ» کفرتم بطغیانکم.
«فَحَقَّ عَلَیْنا» اى وجب علینا جمیعا «قَوْلُ رَبِّنا» کلمة العذاب و هى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
إِنَّا لَذائِقُونَ العذاب، اى انّ الضّالّ و المضلّ جمیعا فى النّار. و قیل: «حقّ علینا قول» اللَّه و اخباره انّا جمیعا نکفره و نصیر الى النّار و نذوق العذاب.
فَأَغْوَیْناکُمْ اى دعوناکم الى الغىّ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ و قیل: خیّبناکم کما خبنا و الغوایة الغیبة.
قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ الرّوساء و الاتباع جمیعا، إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى بالمشرکین.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ یتکبّرون عن کلمة التوّحید و یتکبّرون على من یدعوهم الى قول لا اله الّا اللَّه وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ یعنون محمد (ص) فردّ اللَّه علیهم فقال: «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ» اى بالقرآن و التوّحید «وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ» وافق ما کان معهم اى انّه اتى بما اتى به المرسلون.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ القول هاهنا مضمر، اى یقال للکفّار: إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدّنیا من الشّرک. تمّ الکلام ها هنا، ثمّ قال إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ هذا الاستثناء منقطع یعنى: لکن عباد اللَّه المخلصین.
أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ اى معلوم دوامه، و قیل: معلوم وقته بکرة و عشیّا، کما قال: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا.
«فَواکِهُ» جمع فاکهة و هى الثّمار کلّها رطبها و یابسها و هى کلّ طعام یوکل للتلذّذ لا لحفظ الصّحة و القوّة «وَ هُمْ مُکْرَمُونَ» بثواب اللَّه فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ لا شىء فیها الّا النّعیم.
«عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» یقابل بعضهم بعضا لا یرى بعضهم قفا بعض و قیل لا عداوة بینهم.
«یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ» إناء فیه شراب و لا یکون کاسا حتّى یکون فیه شراب و الّا فهو اناء و قوله «مِنْ مَعِینٍ» اى من خمر جاریة فى الانهار ظاهرة تراها العیون. تقول: معن الماء اذا جرى على وجه الارض. و قیل: «معین» فعیل من المعن و هو المنفعة.
«بیضاء» من صفة الکأس. و قیل: من صفة الخمر. قال الحسن: خمر الجنّة اشدّ بیاضا من اللّبن و البیاض احسن الالوان، و قیل: «بَیْضاءَ»، اى صافیة فى نهایة اللّطافة.
قال الاخفش: کلّ کأس فى القرآن و هو خمر. قوله «لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ».
«لا فِیها غَوْلٌ» الغول داء فى البطن، و اصل الغول الهلاک و الفساد و الغائلة کلّ ما یحملک على الکراهة و یدعوک الیها، و المراد بالغول هاهنا السّکر و هلاک العقل و فساده، و ذلک لان خمر الدّنیا یحصل منها انواع من الفساد منها السّکر و ذهاب العقل و وجع البطن و الصّداع و القىء و البول و لا یوجد شىء من ذلک فى خمر الجنة. «وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ» قرأ حمزة و الکسائى: «ینزفون» بکسر الزّاء و اتصال افقهما عاصم فى الواقعة، و قرأ الآخرون بفتح الزّاء فیها. من قرأ بفتح الزاء فالمعنى لا تغلبهم على عقولهم و لا یسکرون، و من قرأ بکسر الزّاء فله معنیان: احدهما لا یسکرون، من قولهم: انزف الرجل اذا سکر، و الثّانی: لا ینفد شرابهم، من قولهم: انزف الرجل فهو منزف اذا نفد شرابه. و قیل: المنزف الّذى اتى على شرابه کلّه.
قال الشّاعر:
لعمرى لئن انزفتم او صحوتم
لبئس الندامى انتم آل ابجرا
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ» یقال: فلانة کانت عند فلان اذا کانت تحته و زوجته. و قاصرة الطّرف هى الّتى قصرت طرفها على زوجها عن غیره، و قصر الطّرف جنس من التغنّج. و «عین» جمع عیناء، اى نجلاء، واسعة العین، یقال: رجل اعین و امراة عیناء و رجال و نساء عین.
«کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ» جمیع البیضة و هى بیض النعام یشوب بیاضها صفرة و هو احسن الالوان عند العرب و «المکنون» المصور یقال کنت الشّىء اذا صنته، و اکننت الشّىء اذا اخفیته فى کنان. و انّما ذکر المکنون و البیض جمع لانّه ردّة الى اللفظ شبهن ببیض النعام لانّها تکنّها عن الرّیح و الشّمس و الغبار بریشها.
«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ» یعنى اهل الجنة یتذاکرون احوال الدّنیا و احوال أصدقائهم.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» بهشتیان در بهشت احوال دنیا از یکدیگر پرسند، و احوال دوستان ایشان و دشمنان ایشان در دنیا، گویندهاى گوید از بهشتیان که مرا قرینى بود در دنیا، یعنى شریکى یا برادرى که بعث و نشور را منکر بود. مقاتل گفت: آن دو برادرند که قصه ایشان در سورة الکهف است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یکى مسلمان و یکى کافر. برادر کافر میگفت مران مسلمان را که: «أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ» بالبعث تو ازیشانى که ببعث و نشور میگروند و آن را استوار میگیرند؟
«أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ» مجزیون و محاسبون. استفهام انکارست، میگوید: ما چون بمردیم و خاک گردیم و استخوان، باز انگیختنىایم، و با ما شمار کردنى و پاداش دادنى؟
آن گه ربّ العالمین فرماید با آن بهشتیان: هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ خواهید که فرو نگرید بدوزخ تا جاى ایشان ببینید و قدر و منزلت خویش بدانید: و گفتهاند آن برادر بهشتى گوید فرا بهشتیان: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ» الى النّار لننظر کیف منزلة اخى، نیائید تا فرو نگریم بآتش و منزلت آن برادر و آن قرین به بینیم که چون است؟ بهشتیان گویند: انت اعرف به منّا فاطّلع انت تو فرو نگر که تو او را از ما به شناسى و دانى.
قال ابن عباس: انّ فى الجنّة کوى ینظر اهلها منها الى النّار و اهلها و یناظرون اهلها لانّ لهم فى توبیخ اهل النّار لذّة و سرورا، پس آن برادر فرو نگرد، و آن قرین و برادر خویش را در میان دوزخ بیند، اینست که ربّ العالمین فرمود: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ اى فى وسطه. بهشتى گوید با وى: «تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ» اى کدت ان تهلکنى، «وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی» اى عصمته و رحمته، «لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ» معک فى النّار. الاحضار لا یستعمل الا فى الشّرّ.
«أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى» هذا استفهام تعجّب، یقول اهل الجنّة للملائکة حین یذبح الموت: «أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ» فتقول لهم الملائکة: «لا»، فیقولون: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» بهشتیان گویند: پس ازین ما نخواهیم مرد، جز از آن مردن پیشین در دنیا و ما را عذاب نخواهند کرد، فریشتگان گویند: «بلى» چنین است، نه مرگ است اینجا و نه عذاب. آن گه بهشتیان گویند: اینت پیروزى بزرگوار و کرامت بىنهایت! و محتمل است که این سخن بهشتیان فرا یکدیگر گویند از شادى و خرّمى، یعنى أ فما نحن بمن شأنه ان یموت کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى انک من شأنه ان یموت، و قیل: هذا من تمام کلام المؤمن لقرینه یقوله على جهة التّوبیخ بما کان ینکره من امر البعث، ثمّ قال اللَّه عزّ و جلّ: لِمِثْلِ هذا اى لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النّعیم الّذى ذکرناه فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ.
«أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا» یعنى اذلک الّذى ذکرت من نعیم اهل الجنّة خیر نزلا «أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» الّتى هى نزل اهل النّار. الزّقوم ثمرة شجرة خبیثة مرّة منتنة کریهة الطّعم یکره اهل النّار على تناوله فهم یتزقمونه على اشدّ کراهیّة و منه قولهم: تزقّم الطّعام، اذا تناوله على کره و مشقّة. روى انّ ابن الزبعرى قال لصنادید قریش: انّ محمّدا یخوّفنا بالزّقوم و انّ الزّقوم بلسان بربرة و افریقیّة الزید و التمر. و روى انّ ابا جهل لمّا سمع ذکر الزّقوم الّذى نزل به القرآن جمع زبدا و عسلا و جعل یقول للجاریة: زقمینا فان محمّدا یتهدّدنا بالزّقوم حتّى نتزقم یستهزئ فانزل اللَّه صفة الزّقوم.
فقال: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ» اى الکافرین. فتنتها قول الکفّار: کیف ینبت الشّجر فى النّار و النّار تأکل الشّجر «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» اى منبتها فیها. قال الحسن: اصلها فى قعر جهنّم و اغصانها ترفع الى درکاتها.
«طَلْعُها» اى ثمرها. سمّى طلعا لطلوعه «کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ» فیه ثلاثة اقوال قال ابن عباس: هم الشّیاطین باعیانهم شبّه بها لقبحه لانّ النّاس اذا وصفوا شیئا بغایة القبح قالوا کانّه شیطان و ان کانت الشیاطین لا ترى لانّ قبح صورتها متصوّر فى النّفس و العقول تتشاهد بقبحها الى غیر غایة. الثّانی انّ المراد بالشیاطین الحیّات و العرب تسمّى الحیّة القبیحة شیطانا. و قیل هى نوع من الحیّات تعرفها العرب و تسمّیها الشّیطان لها اعراف و رؤس قباح. و القول الثّالث: انها شجرة قبیحة منتنة تکون فى البادیة تسمیها العرب رؤس الشیاطین شبّه طلع الزّقوم بها فى قبح المنظر.
«فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» الملء حشو الوعاء بما لا یحتمل الزّیادة علیه.
«ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها» اى على اکل الشّجرة «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ» اى خلطا من ماء حارّ شدید الحرارة و من الصدید و الغسّاق، یقال: انهم اذا اکلوا الزّقوم شربوا علیه الحمیم فیخلطونه به.
«ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ» الالف فى «الى» فى نسخة المصاحف و هى زائدة، و المعنى: انهم فى وقت اکلهم و شربهم لا یعذّبون بالنار ثمّ یردّون الى الجحیم. و قیل: هذا کقولهم: فلان یرجع الى مال و نعمة، اى هو فیها یرید لا مخلص لهم و لا مرجع الامن نوع من العذاب الى نوع من العذاب.
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ» اى وجدوا آباءهم «ضالّین»، «فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ» یزعجون و یستحثّون. و الاهراع الاسراع فى الشّىء و قال الکلبى: یعملون مثل عملهم.
«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ» قبل اهل مکّة «أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ» من الامم الخالیة.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ» رسلا و انبیاء، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ» الکافرین، اى کان عاقبتهم العذاب، «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» الموحّدین نجوا من العذاب.
«وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ» اى دعا ربه على قومه فقال: «أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ»، «فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ» نحن اجبنا دعاءه و اهلکنا قومه.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» اى من کرب الغرق و الطّوفان و اهوال السّفینة. و قیل: من تکذیب قومه ایّاه و استذلاله.
«وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ»، فالخلق کلّهم من نسل نوح. قال ابن عباس لمّا خرج نوح من السّفینة مات من کان معه من الرّجال و النّساء الّا بنیه الثّلاثة سام و حام و یافث و نساءهم. اصحاب تواریخ گفتند: فرزندان یافث هفت بودند. نامهاى ایشان: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، و مسکن ایشان میان مشرق و مهبّ شمال بود. هر چه ازین جنس مردماند از فرزندان این هفت برادراناند، و همچنین فرزندان حام بن نوح هفت بودند، نامهاى ایشان، سند و هند و زنج و قبطه و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صبا بود، و جنس سیاهان همه از فرزندان این هفت برادراناند. امّا فرزندان سام میگویند پنج بودند، و قومى میگویند که هفت بودند: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و تارخ و تورخ ارم پدر عاد و ثمود بود، ارفخشد پدر عرب بود و از ایشان فالغ و قحطان بود، ففالغ جدّ ابرهیم علیه السّلام و قحطان، ابو الیمن و عالم پدر خراسان بود، و اسود پدر فارس بود، و یفر پدر روم بود، و تورخ پدر ارمین بود صاحب ارمینیه، و تارخ پدر کرمان بود، و این دیار و اقطار همه بنام ایشان باز میخوانند. و بعد از نوح خلیفه وى سام بود و بر سر فرزندان نوح فرمانده بود، و کار ساز و مسکن وى زمین عراق بود و ایران شهر. و قیل: کان یشتو بارض جوخى و یصیف بالموصل. و نوح را پسرى چهارمین بود، نام او یام و هو الغریق و لم یکن له عقب.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ» اى ابقینا له ثناء حسنا و ذکرا جمیلا فیمن بعده من الانبیاء و الامم الى یوم القیمة. تمّ الکلام.
ثمّ قال اللَّه سبحانه و تعالى: سَلامٌ عَلى نُوحٍ اى سلام علیه منّا فِی الْعالَمِینَ و قیل: تاویله: وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ فى العالمین سَلامٌ عَلى نُوحٍ و لم ینتصب السلام لانّ الحکایة لا تزال عن وجهها و کرّر فى الآخرین فى العالمین «سَلامٌ عَلى نُوحٍ» للکلام الّذى عرض بینهما. و قیل: معناه و ترکنا علیه ان یقول الآخرون: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ».
«إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» اى سائر المحسنین ننجّیهم و نثنى علیهم کما انجینا نوحا و اثنینا علیه.
«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ» خصّ الایمان بالذّکر و النّبوّة، اشرف منه بیانا لشرف المؤمنین لا لشرف نوح کما تقول: انّ محمدا علیه السلام من بنى هاشم. و قیل: فیه بیان انه انّما استحقّ ذلک بایمانه فضیلة للایمان و ترغیبا فیه.
«ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ» یعنى قومه الکافرین.
مفسران گفتند: روز رستاخیز چون کافران را سوى دوزخ رانند ندا آید از جبّار عالم بفرشتگان که احبسوهم باز دارید این کافران را بر پل صراط. بعضى مفسران گفتند که همه خلق را بر پل صراط باز دارند و از همه سؤال کنند چنانک ربّ العزّة فرمود: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. صراط هفت قنطره است ثلاثة صعود و ثلاثة هبوط و السّابعة وسطها فى اعلى الصراط و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة العلیا ثانى رجلیه یقول: و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. قال ابن عباس: یسئلون عن جمیع اقوالهم و افعالهم. و روى عنه ایضا: إنّهم یسئلون عن لا اله الا اللَّه ایشان را پرسند از کلمه لا اله الّا اللَّه که حدّ آن چون شناختید و حقّ آن چون گزاردید، و گزاردن حقّ وى آنست که امر و نهى در آن بجاى آرند و از محرّمات شرع بپرهیزند. عمر خطاب گفت: من قال لا اله الا اللَّه فلیعرف حقّها. حسن بصرى را پرسیدند: چه گویى درین خبر که «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة ؟ قال: لمن عرف حدّها و ادّى حقّها.
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: خطبنا رسول اللَّه (ص) فقال فى خطبته «من جاء بلا اله الّا اللَّه لم یخلط معها غیرها و جبت له الجنة»، فقام الیه على بن ابى طالب علیه السلام و کان احبّ من قام الیه ذلک الیوم فى مسئلة فقال: یا رسول اللَّه بابى انت و امّى ما لم یخلط معها غیرها فسرّه لنا، قال: «حبّا للدّنیا و رضا بها و طلبا لها یقولون اقاویل الانبیاء و و یفعلون افعال الجبابرة فمن جاء بلا اله الا اللَّه لیس فیها شىء من هذا وجبت له الجنّة
و عن ابن مسعود قال قال النبىّ (ص): «لا یزول قدما ابن آدم حتّى یسأل عن اربع خصال عن شبابه فیما ابلاه و عن عمره فیما افناه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه و ما ذا عمل فیما علم».
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة دعا اللَّه عزّ و جلّ بعبد من عبیده فیوقفه بین یدیه فیسائله عن جاهه کما یسائله عن ماله».
گفتهاند: سؤال از کافران آنست که خازنان آتش ایشان را گویند بر سبیل توبیخ و تقریع: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چیست شما را امروز که معبودان خود را نصرت نمىدهید چنانک ایشان را در دنیا نصرت مىدادید؟ و ها هى تحشر الى النّار آنک ایشان را بدوزخ مىبرند.
و ایشان را بکار نمىآئید و از دوزخ نمىرهانید. و گفتهاند: این جواب بو جهل است که روز بدر گفت: نحن جمیع منتصر ما همه هم پشتایم یکدیگر را تا کین کشیم از محمد. روز رستاخیز او را گویند خزنه جهنم: «ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ» چون است که امروز هم پشت نهاید و نه کین کش؟ ربّ العالمین فرمود: بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ اى خاضعون اذلّاء منقادون لا حیلة لهم.
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» یعنى الرّؤساء و الاتباع، «یَتَساءَلُونَ» یتخاصمون قال الاتباع للرؤساء: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین فتضلوننا عنه، اى تأتوننا عن اقوى الوجوه و ایمنها کانّکم تنفعوننا نفع السانح فجنحنا الیکم فهلکنا. و قیل: «عن الیمین» عن الخیر، اى تروننا انّکم تریدون بنا الخیر و قال بعضهم: کان الرّؤساء یحلفون لهم ان ما یدعونهم الیه هو الحقّ. فمعنى قوله: «تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ» اى من ناحیة الایمان الّتى کنتم تحلفونها فوثقنا بها: و قیل. عن الیمین، اى عن القوّة و القدرة فتکرهوننا علیه، کقوله: «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ». قال الشماخ:
اذا ما رایة رفعت لمجد
تلقاها عرابة بالیمین
اى بالقوّة، و عرابة اسم ملک الیمین.
«قالُوا» یعنى الرّؤساء «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» اى ما کنتم مؤمنین فرددناکم عن الایمان.
وَ ما کانَ لَنا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ اى من حجّة و برهان. و قیل: من قوّة و قدرة فنقهرکم على متابعتنا، «بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طاغِینَ» کفرتم بطغیانکم.
«فَحَقَّ عَلَیْنا» اى وجب علینا جمیعا «قَوْلُ رَبِّنا» کلمة العذاب و هى قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
إِنَّا لَذائِقُونَ العذاب، اى انّ الضّالّ و المضلّ جمیعا فى النّار. و قیل: «حقّ علینا قول» اللَّه و اخباره انّا جمیعا نکفره و نصیر الى النّار و نذوق العذاب.
فَأَغْوَیْناکُمْ اى دعوناکم الى الغىّ إِنَّا کُنَّا غاوِینَ و قیل: خیّبناکم کما خبنا و الغوایة الغیبة.
قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ الرّوساء و الاتباع جمیعا، إِنَّا کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى بالمشرکین.
إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَکْبِرُونَ یتکبّرون عن کلمة التوّحید و یتکبّرون على من یدعوهم الى قول لا اله الّا اللَّه وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ یعنون محمد (ص) فردّ اللَّه علیهم فقال: «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ» اى بالقرآن و التوّحید «وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ» وافق ما کان معهم اى انّه اتى بما اتى به المرسلون.
إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ القول هاهنا مضمر، اى یقال للکفّار: إِنَّکُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِیمِ.
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدّنیا من الشّرک. تمّ الکلام ها هنا، ثمّ قال إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ هذا الاستثناء منقطع یعنى: لکن عباد اللَّه المخلصین.
أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ اى معلوم دوامه، و قیل: معلوم وقته بکرة و عشیّا، کما قال: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا.
«فَواکِهُ» جمع فاکهة و هى الثّمار کلّها رطبها و یابسها و هى کلّ طعام یوکل للتلذّذ لا لحفظ الصّحة و القوّة «وَ هُمْ مُکْرَمُونَ» بثواب اللَّه فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ لا شىء فیها الّا النّعیم.
«عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» یقابل بعضهم بعضا لا یرى بعضهم قفا بعض و قیل لا عداوة بینهم.
«یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ» إناء فیه شراب و لا یکون کاسا حتّى یکون فیه شراب و الّا فهو اناء و قوله «مِنْ مَعِینٍ» اى من خمر جاریة فى الانهار ظاهرة تراها العیون. تقول: معن الماء اذا جرى على وجه الارض. و قیل: «معین» فعیل من المعن و هو المنفعة.
«بیضاء» من صفة الکأس. و قیل: من صفة الخمر. قال الحسن: خمر الجنّة اشدّ بیاضا من اللّبن و البیاض احسن الالوان، و قیل: «بَیْضاءَ»، اى صافیة فى نهایة اللّطافة.
قال الاخفش: کلّ کأس فى القرآن و هو خمر. قوله «لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ».
«لا فِیها غَوْلٌ» الغول داء فى البطن، و اصل الغول الهلاک و الفساد و الغائلة کلّ ما یحملک على الکراهة و یدعوک الیها، و المراد بالغول هاهنا السّکر و هلاک العقل و فساده، و ذلک لان خمر الدّنیا یحصل منها انواع من الفساد منها السّکر و ذهاب العقل و وجع البطن و الصّداع و القىء و البول و لا یوجد شىء من ذلک فى خمر الجنة. «وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ» قرأ حمزة و الکسائى: «ینزفون» بکسر الزّاء و اتصال افقهما عاصم فى الواقعة، و قرأ الآخرون بفتح الزّاء فیها. من قرأ بفتح الزاء فالمعنى لا تغلبهم على عقولهم و لا یسکرون، و من قرأ بکسر الزّاء فله معنیان: احدهما لا یسکرون، من قولهم: انزف الرجل اذا سکر، و الثّانی: لا ینفد شرابهم، من قولهم: انزف الرجل فهو منزف اذا نفد شرابه. و قیل: المنزف الّذى اتى على شرابه کلّه.
قال الشّاعر:
لعمرى لئن انزفتم او صحوتم
لبئس الندامى انتم آل ابجرا
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ» یقال: فلانة کانت عند فلان اذا کانت تحته و زوجته. و قاصرة الطّرف هى الّتى قصرت طرفها على زوجها عن غیره، و قصر الطّرف جنس من التغنّج. و «عین» جمع عیناء، اى نجلاء، واسعة العین، یقال: رجل اعین و امراة عیناء و رجال و نساء عین.
«کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ» جمیع البیضة و هى بیض النعام یشوب بیاضها صفرة و هو احسن الالوان عند العرب و «المکنون» المصور یقال کنت الشّىء اذا صنته، و اکننت الشّىء اذا اخفیته فى کنان. و انّما ذکر المکنون و البیض جمع لانّه ردّة الى اللفظ شبهن ببیض النعام لانّها تکنّها عن الرّیح و الشّمس و الغبار بریشها.
«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ» یعنى اهل الجنة یتذاکرون احوال الدّنیا و احوال أصدقائهم.
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» بهشتیان در بهشت احوال دنیا از یکدیگر پرسند، و احوال دوستان ایشان و دشمنان ایشان در دنیا، گویندهاى گوید از بهشتیان که مرا قرینى بود در دنیا، یعنى شریکى یا برادرى که بعث و نشور را منکر بود. مقاتل گفت: آن دو برادرند که قصه ایشان در سورة الکهف است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» یکى مسلمان و یکى کافر. برادر کافر میگفت مران مسلمان را که: «أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ» بالبعث تو ازیشانى که ببعث و نشور میگروند و آن را استوار میگیرند؟
«أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِینُونَ» مجزیون و محاسبون. استفهام انکارست، میگوید: ما چون بمردیم و خاک گردیم و استخوان، باز انگیختنىایم، و با ما شمار کردنى و پاداش دادنى؟
آن گه ربّ العالمین فرماید با آن بهشتیان: هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ خواهید که فرو نگرید بدوزخ تا جاى ایشان ببینید و قدر و منزلت خویش بدانید: و گفتهاند آن برادر بهشتى گوید فرا بهشتیان: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ» الى النّار لننظر کیف منزلة اخى، نیائید تا فرو نگریم بآتش و منزلت آن برادر و آن قرین به بینیم که چون است؟ بهشتیان گویند: انت اعرف به منّا فاطّلع انت تو فرو نگر که تو او را از ما به شناسى و دانى.
قال ابن عباس: انّ فى الجنّة کوى ینظر اهلها منها الى النّار و اهلها و یناظرون اهلها لانّ لهم فى توبیخ اهل النّار لذّة و سرورا، پس آن برادر فرو نگرد، و آن قرین و برادر خویش را در میان دوزخ بیند، اینست که ربّ العالمین فرمود: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَواءِ الْجَحِیمِ اى فى وسطه. بهشتى گوید با وى: «تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ» اى کدت ان تهلکنى، «وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی» اى عصمته و رحمته، «لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ» معک فى النّار. الاحضار لا یستعمل الا فى الشّرّ.
«أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ، إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى» هذا استفهام تعجّب، یقول اهل الجنّة للملائکة حین یذبح الموت: «أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتِینَ» فتقول لهم الملائکة: «لا»، فیقولون: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» بهشتیان گویند: پس ازین ما نخواهیم مرد، جز از آن مردن پیشین در دنیا و ما را عذاب نخواهند کرد، فریشتگان گویند: «بلى» چنین است، نه مرگ است اینجا و نه عذاب. آن گه بهشتیان گویند: اینت پیروزى بزرگوار و کرامت بىنهایت! و محتمل است که این سخن بهشتیان فرا یکدیگر گویند از شادى و خرّمى، یعنى أ فما نحن بمن شأنه ان یموت کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» یعنى انک من شأنه ان یموت، و قیل: هذا من تمام کلام المؤمن لقرینه یقوله على جهة التّوبیخ بما کان ینکره من امر البعث، ثمّ قال اللَّه عزّ و جلّ: لِمِثْلِ هذا اى لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النّعیم الّذى ذکرناه فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ.
«أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا» یعنى اذلک الّذى ذکرت من نعیم اهل الجنّة خیر نزلا «أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ» الّتى هى نزل اهل النّار. الزّقوم ثمرة شجرة خبیثة مرّة منتنة کریهة الطّعم یکره اهل النّار على تناوله فهم یتزقمونه على اشدّ کراهیّة و منه قولهم: تزقّم الطّعام، اذا تناوله على کره و مشقّة. روى انّ ابن الزبعرى قال لصنادید قریش: انّ محمّدا یخوّفنا بالزّقوم و انّ الزّقوم بلسان بربرة و افریقیّة الزید و التمر. و روى انّ ابا جهل لمّا سمع ذکر الزّقوم الّذى نزل به القرآن جمع زبدا و عسلا و جعل یقول للجاریة: زقمینا فان محمّدا یتهدّدنا بالزّقوم حتّى نتزقم یستهزئ فانزل اللَّه صفة الزّقوم.
فقال: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ» اى الکافرین. فتنتها قول الکفّار: کیف ینبت الشّجر فى النّار و النّار تأکل الشّجر «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ» اى منبتها فیها. قال الحسن: اصلها فى قعر جهنّم و اغصانها ترفع الى درکاتها.
«طَلْعُها» اى ثمرها. سمّى طلعا لطلوعه «کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ» فیه ثلاثة اقوال قال ابن عباس: هم الشّیاطین باعیانهم شبّه بها لقبحه لانّ النّاس اذا وصفوا شیئا بغایة القبح قالوا کانّه شیطان و ان کانت الشیاطین لا ترى لانّ قبح صورتها متصوّر فى النّفس و العقول تتشاهد بقبحها الى غیر غایة. الثّانی انّ المراد بالشیاطین الحیّات و العرب تسمّى الحیّة القبیحة شیطانا. و قیل هى نوع من الحیّات تعرفها العرب و تسمّیها الشّیطان لها اعراف و رؤس قباح. و القول الثّالث: انها شجرة قبیحة منتنة تکون فى البادیة تسمیها العرب رؤس الشیاطین شبّه طلع الزّقوم بها فى قبح المنظر.
«فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» الملء حشو الوعاء بما لا یحتمل الزّیادة علیه.
«ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها» اى على اکل الشّجرة «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ» اى خلطا من ماء حارّ شدید الحرارة و من الصدید و الغسّاق، یقال: انهم اذا اکلوا الزّقوم شربوا علیه الحمیم فیخلطونه به.
«ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ» الالف فى «الى» فى نسخة المصاحف و هى زائدة، و المعنى: انهم فى وقت اکلهم و شربهم لا یعذّبون بالنار ثمّ یردّون الى الجحیم. و قیل: هذا کقولهم: فلان یرجع الى مال و نعمة، اى هو فیها یرید لا مخلص لهم و لا مرجع الامن نوع من العذاب الى نوع من العذاب.
«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ» اى وجدوا آباءهم «ضالّین»، «فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ» یزعجون و یستحثّون. و الاهراع الاسراع فى الشّىء و قال الکلبى: یعملون مثل عملهم.
«وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ» قبل اهل مکّة «أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ» من الامم الخالیة.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ» رسلا و انبیاء، «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ» الکافرین، اى کان عاقبتهم العذاب، «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» الموحّدین نجوا من العذاب.
«وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ» اى دعا ربه على قومه فقال: «أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ»، «فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ» نحن اجبنا دعاءه و اهلکنا قومه.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» اى من کرب الغرق و الطّوفان و اهوال السّفینة. و قیل: من تکذیب قومه ایّاه و استذلاله.
«وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ»، فالخلق کلّهم من نسل نوح. قال ابن عباس لمّا خرج نوح من السّفینة مات من کان معه من الرّجال و النّساء الّا بنیه الثّلاثة سام و حام و یافث و نساءهم. اصحاب تواریخ گفتند: فرزندان یافث هفت بودند. نامهاى ایشان: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کمارى و صین، و مسکن ایشان میان مشرق و مهبّ شمال بود. هر چه ازین جنس مردماند از فرزندان این هفت برادراناند، و همچنین فرزندان حام بن نوح هفت بودند، نامهاى ایشان، سند و هند و زنج و قبطه و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صبا بود، و جنس سیاهان همه از فرزندان این هفت برادراناند. امّا فرزندان سام میگویند پنج بودند، و قومى میگویند که هفت بودند: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و تارخ و تورخ ارم پدر عاد و ثمود بود، ارفخشد پدر عرب بود و از ایشان فالغ و قحطان بود، ففالغ جدّ ابرهیم علیه السّلام و قحطان، ابو الیمن و عالم پدر خراسان بود، و اسود پدر فارس بود، و یفر پدر روم بود، و تورخ پدر ارمین بود صاحب ارمینیه، و تارخ پدر کرمان بود، و این دیار و اقطار همه بنام ایشان باز میخوانند. و بعد از نوح خلیفه وى سام بود و بر سر فرزندان نوح فرمانده بود، و کار ساز و مسکن وى زمین عراق بود و ایران شهر. و قیل: کان یشتو بارض جوخى و یصیف بالموصل. و نوح را پسرى چهارمین بود، نام او یام و هو الغریق و لم یکن له عقب.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ» اى ابقینا له ثناء حسنا و ذکرا جمیلا فیمن بعده من الانبیاء و الامم الى یوم القیمة. تمّ الکلام.
ثمّ قال اللَّه سبحانه و تعالى: سَلامٌ عَلى نُوحٍ اى سلام علیه منّا فِی الْعالَمِینَ و قیل: تاویله: وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ فى العالمین سَلامٌ عَلى نُوحٍ و لم ینتصب السلام لانّ الحکایة لا تزال عن وجهها و کرّر فى الآخرین فى العالمین «سَلامٌ عَلى نُوحٍ» للکلام الّذى عرض بینهما. و قیل: معناه و ترکنا علیه ان یقول الآخرون: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ».
«إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» اى سائر المحسنین ننجّیهم و نثنى علیهم کما انجینا نوحا و اثنینا علیه.
«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ» خصّ الایمان بالذّکر و النّبوّة، اشرف منه بیانا لشرف المؤمنین لا لشرف نوح کما تقول: انّ محمدا علیه السلام من بنى هاشم. و قیل: فیه بیان انه انّما استحقّ ذلک بایمانه فضیلة للایمان و ترغیبا فیه.
«ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ» یعنى قومه الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ قومى را سؤال از روى عتاب بود، قومى را سؤال سبب عذاب بود، ایشان را که اهل عذاباند بر پل صراط بدارند على رؤس الاشهاد، ازیشان سؤال کنند و اللَّه جلّ جلاله با ایشان بخشم، ایشان را گویند: امروز حکم شما با شما افکندیم کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً، جریده سیاه و کردار بد ایشان بر روى ایشان دارند، گویند کسى را که عمل وى این بود، جزاى او چه بود؟ بناکام گویند: جزاؤه النّار، پس ندا آید که ادخلوها بحکمکم.
آوردهاند که فرعون چون دعوى خدایى کرد و گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» جبرئیل آمد براه وى بصورت بشر و از وى پرسید که: چگویى خواجهاى را که غلام خود بر کشد و او را مال و جاه و نعمت دهد و بر دیگران سرور و مهتر گرداند، آن گه غلام خواهد که بر خواجه خویش نیز مهتر باشد، جزاى وى چه بود؟ فرعون گفت: جزاى وى آنست که او را بآب غرق کنند تا دیگران بوى عبرت گیرند. از حضرت عزّت فرمان آمد که اى جبرئیل این فتوى یاد دار تا آن روز که او را بدریا در کشیم و بحکم فتوى وى او را غرق کنیم.
امّا قومى که سؤال ایشان از روى عتاب رود و نه سبب عذاب بود مؤمناناند باعتقاد، موحّداناند بمهر دل و صدق محبّت، امّا گنهکاراناند و مقصّران در عمل. ازیشان سؤال کند حقّ جلّ جلاله، لکن از خلق بپوشد عیب ایشان، گناه با یاد ایشان دهد، لکن عفو و مغفرت ازیشان باز نگیرد و سؤال ایشان در خلوت کند و فى الخبر الصّحیح «انّ اللَّه عزّ و جلّ یدنى المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم اى ربّ حتى قرره بذنوبه و رأى فى نفسه انّه هلک، قال: سترتها علیک فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.
بو عثمان حیرى قدّس اللَّه روحه وقتى در محبّت سخن میگفت، جوانى برخاست گفت: کیف السبیل الى محبّته چکنم تا بدوستى او رسم؟ بو عثمان گفت: تترک مخالفته، بترک مخالفت او بگوى تا بدوستى او رسى. جوان گفت: کیف ادّعى محبّته و لم اترک مخالفته؟ از من کى دعوى دوستى درست آید و قدم از راه مخالفت باز نکشیدهام: آن گه برخاست نعرهاى همى کشید و همى گریست. بو عثمان گفت: صادق فى حبّه مقصّر فى حقّه بظاهر از جمله مقصّران است، بباطن در زمره دوستان است.
اى جوانمرد! اگر چنان است که در جهد و در عمل تقصیر دارى، در ان کوش که در صدق محبّت و درد شوق تقصیر نباشد که صدق محبّت تقصیر عمل را جبر کند، اما توفیر عمل تقصیر محبّت را جبران کند. آن فرشتگان که معایب آدمیان برشمردند، ایشان را گفت: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» اى فریشتگان بجفاى عمل ایشان چه نگرید، بصفاى علم ما نگرید اى ابلیس، بحمأ مسنون چه نگرى، بخلعت صفت ما نگر، اگر بر دوستان ما زلّتى رود و نقد معاملت ایشان بمعصیت مغشوش گردد، بوته توبه با ایشان برابر میداریم که «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» حکمت زلّت آنست که تا بنده از زلّت بخود مىنگرد، افتقار مىآرد و از طاعت بما مینگرد، افتخار مىآرد، و بنده باید که پیوسته میان افتقار و افتخار روان بود، میان خوف و رجا گردان بود، در خوف مىزارد کفّارت گناهان را، در رجا مىنازد یافت نعیم جاودان را.
پیر طریقت از اینجا گفت: بر خبر همى رفتم جویان یقین، خوف مایه و رجا قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلّى تافت از کمین، از ظنّ چنان روز بینند و از دوست چنین.
کسى را که این حال بود و روش وى برین صفت بود، سرانجام کار و ثمره روزگار وى آن بود که ربّ العزّة فرمود: أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ فَواکِهُ، لهم فى الجنّة رزق معلوم لابشارهم فى اوقات معیّنة بکرة و عشیّا، و لهم رزق معلوم لاسرارهم فى کلّ وقت.
یحیى معاذ را پرسیدند که: هل یقبل الحبیب بوجهه على الحبیب؟ فقال: و هل یصرف الحبیب وجهه عن الحبیب؟ گفتند هرگز بود که دوست روى بدوست آرد؟ گفت و خود کى بود که دوست روى از دوست بگرداند؟! هزار جان فداى آن جوانمرد باد که رمز عشق بداند. او جلّ جلاله کسانى را که طوق محبّت در گردن دارند در حجر فضل و مهد عهد و قبّه قربت تربیت میدهد، فیکاشفهم بذاته؟؟ و یخاطبهم بصفاته. عرش در صفت رفعت است، او را رفعت بس. کرسى در نعت عظمت است، او را عظمت بس.
آسمان را آرایش و زینت است، او را آرایش و زینت بس. نفس را دعوى انیّت است، او را دعوى انیّت بس. امّا دلى که رفعت عرش ندارد، عظمت کرسى ندارد، زینت آسمان و بسطت زمین ندارد، دعوى هستى و انیّت ندارد، همه انکسار و افتقار دارد. فضل و رحمت ما او را بس «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا».
قوله: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ» اگر مؤمنانرا سزاست که بر امید ناز و نعیم بهشت و دیدار غلمان و ولدان گویند: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ» پس عارفان سزاتراند که بر امید دیدار جلال احدیّت و یافت حقایق قربت و تباشیر وصلت، دیده و دل فدا کنند و جان و روان در این بشارت نثار کنند.
على مثل سلمى یقتل المرء نفسه
و ان بات من سلمى على الیأس طاویا
آوردهاند که فرعون چون دعوى خدایى کرد و گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» جبرئیل آمد براه وى بصورت بشر و از وى پرسید که: چگویى خواجهاى را که غلام خود بر کشد و او را مال و جاه و نعمت دهد و بر دیگران سرور و مهتر گرداند، آن گه غلام خواهد که بر خواجه خویش نیز مهتر باشد، جزاى وى چه بود؟ فرعون گفت: جزاى وى آنست که او را بآب غرق کنند تا دیگران بوى عبرت گیرند. از حضرت عزّت فرمان آمد که اى جبرئیل این فتوى یاد دار تا آن روز که او را بدریا در کشیم و بحکم فتوى وى او را غرق کنیم.
امّا قومى که سؤال ایشان از روى عتاب رود و نه سبب عذاب بود مؤمناناند باعتقاد، موحّداناند بمهر دل و صدق محبّت، امّا گنهکاراناند و مقصّران در عمل. ازیشان سؤال کند حقّ جلّ جلاله، لکن از خلق بپوشد عیب ایشان، گناه با یاد ایشان دهد، لکن عفو و مغفرت ازیشان باز نگیرد و سؤال ایشان در خلوت کند و فى الخبر الصّحیح «انّ اللَّه عزّ و جلّ یدنى المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم اى ربّ حتى قرره بذنوبه و رأى فى نفسه انّه هلک، قال: سترتها علیک فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.
بو عثمان حیرى قدّس اللَّه روحه وقتى در محبّت سخن میگفت، جوانى برخاست گفت: کیف السبیل الى محبّته چکنم تا بدوستى او رسم؟ بو عثمان گفت: تترک مخالفته، بترک مخالفت او بگوى تا بدوستى او رسى. جوان گفت: کیف ادّعى محبّته و لم اترک مخالفته؟ از من کى دعوى دوستى درست آید و قدم از راه مخالفت باز نکشیدهام: آن گه برخاست نعرهاى همى کشید و همى گریست. بو عثمان گفت: صادق فى حبّه مقصّر فى حقّه بظاهر از جمله مقصّران است، بباطن در زمره دوستان است.
اى جوانمرد! اگر چنان است که در جهد و در عمل تقصیر دارى، در ان کوش که در صدق محبّت و درد شوق تقصیر نباشد که صدق محبّت تقصیر عمل را جبر کند، اما توفیر عمل تقصیر محبّت را جبران کند. آن فرشتگان که معایب آدمیان برشمردند، ایشان را گفت: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» اى فریشتگان بجفاى عمل ایشان چه نگرید، بصفاى علم ما نگرید اى ابلیس، بحمأ مسنون چه نگرى، بخلعت صفت ما نگر، اگر بر دوستان ما زلّتى رود و نقد معاملت ایشان بمعصیت مغشوش گردد، بوته توبه با ایشان برابر میداریم که «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ» حکمت زلّت آنست که تا بنده از زلّت بخود مىنگرد، افتقار مىآرد و از طاعت بما مینگرد، افتخار مىآرد، و بنده باید که پیوسته میان افتقار و افتخار روان بود، میان خوف و رجا گردان بود، در خوف مىزارد کفّارت گناهان را، در رجا مىنازد یافت نعیم جاودان را.
پیر طریقت از اینجا گفت: بر خبر همى رفتم جویان یقین، خوف مایه و رجا قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلّى تافت از کمین، از ظنّ چنان روز بینند و از دوست چنین.
کسى را که این حال بود و روش وى برین صفت بود، سرانجام کار و ثمره روزگار وى آن بود که ربّ العزّة فرمود: أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ فَواکِهُ، لهم فى الجنّة رزق معلوم لابشارهم فى اوقات معیّنة بکرة و عشیّا، و لهم رزق معلوم لاسرارهم فى کلّ وقت.
یحیى معاذ را پرسیدند که: هل یقبل الحبیب بوجهه على الحبیب؟ فقال: و هل یصرف الحبیب وجهه عن الحبیب؟ گفتند هرگز بود که دوست روى بدوست آرد؟ گفت و خود کى بود که دوست روى از دوست بگرداند؟! هزار جان فداى آن جوانمرد باد که رمز عشق بداند. او جلّ جلاله کسانى را که طوق محبّت در گردن دارند در حجر فضل و مهد عهد و قبّه قربت تربیت میدهد، فیکاشفهم بذاته؟؟ و یخاطبهم بصفاته. عرش در صفت رفعت است، او را رفعت بس. کرسى در نعت عظمت است، او را عظمت بس.
آسمان را آرایش و زینت است، او را آرایش و زینت بس. نفس را دعوى انیّت است، او را دعوى انیّت بس. امّا دلى که رفعت عرش ندارد، عظمت کرسى ندارد، زینت آسمان و بسطت زمین ندارد، دعوى هستى و انیّت ندارد، همه انکسار و افتقار دارد. فضل و رحمت ما او را بس «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا».
قوله: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ» اگر مؤمنانرا سزاست که بر امید ناز و نعیم بهشت و دیدار غلمان و ولدان گویند: «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ» پس عارفان سزاتراند که بر امید دیدار جلال احدیّت و یافت حقایق قربت و تباشیر وصلت، دیده و دل فدا کنند و جان و روان در این بشارت نثار کنند.
على مثل سلمى یقتل المرء نفسه
و ان بات من سلمى على الیأس طاویا
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ اى من اهل دینه و نسبه، و الشیعة الجماعة تتّبع سیّدهم، مشتق من: شاعه، بشیعه، شیعا، اذ اتبعه. و قیل: الشیعة الاعوان و اصله من الشیاع و هو الحطب الصغار توضع مع الکبار على النار.
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ» اى قصد و اقبل الى طاعة ربه، «بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» من الشرک و الشکّ خال من کلّ دنس و قیل: سلیم من کل علاقة دون اللَّه و قیل: اى حزین من قولهم: فلان سلیم اى لدیغ. و قیل: معنى سلیم لا یکون لعّانا.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «وَ قَوْمِهِ» عبدة الاوثان: «ما ذا تَعْبُدُونَ» یعنى لاىّ شىء تعبدون؟
فانّ السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع.
«أَ إِفْکاً آلِهَةً» یعنى أ تأفکون افکا و تعبدون آلهة سوى اللَّه؟ و الافک أسوء الکذب.
و قیل: «افکا نصب على الحال، اى کاذبین و «آلهة» منصوب «تریدون».
«فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» انّه من اى جنس من اجناس الاشیاء حتّى شبّهتم به هذه الاصنام، اى لا یشبهه شىء.
«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» ابن عباس گفت: قومى بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروى منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدى سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودى را نشایند و ایشان را عیدى بود در روزى معیّن چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامهها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند: در عید ما با ما مساعدت کن. ابراهیم از روى فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ» اى مطعون کانوا یفرّون من الطّاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلّفوه تطیّرا، ابراهیم گفت: در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید. ایشان چون نام طاعون شنیدند از وى برمیدند و بوى فال بد گرفتند و بجاى بگذاشتند. اینست که رب العالمین فرمود: فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هى قوله: إِنِّی سَقِیمٌ و قوله بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و قوله لسارة: هذه اختى.
و قیل: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» اى فکّر فى الحیل «فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ» فاقنعهم «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ».
«فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ» الرّوغان المیل خفیا، اى مال الیها فى خفیة. «فَقالَ» استهزاء بها: «أَ لا تَأْکُلُونَ» یعنى الطعام الذى بین یدیکم «ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ» «فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً» عدّاه بعلى لانّ راغ بمنزلة مال فکما تقول فى المحبوب: مال الیه، و فى المکروه: مال علیه، کذلک راغ الیه و راغ علیه «ضربا» اى یضرب ضربا فیکون مصدر الفعل المحذوف «بِالْیَمِینِ» اى بالید الیمین لانها اقوى على العمل من الشمال و قیل «بِالْیَمِینِ» اى بالقوة و قیل: «بِالْیَمِینِ» اى بالقسم الذى سبق منه و هو قوله: تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ.
«فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ» اى الى ابرهیم بآلهتهم فاسرعوا الیه لیأخذوه. قرأ حمزة «یَزِفُّونَ» بضمّ الیاء و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان. و قیل: بضمّ الیاء، اى یحملون دوابّهم على الجدّ و الاسراع.
«قالَ» لهم ابرهیم على وجه الحجاج: «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» بایدیکم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ» بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل على انّ افعال العباد مخلوقة اللَّه تعالى.
«قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً» قال مقاتل: بنوا له حائطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فى السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه من الحطب و اوقدوا فیه النّار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل.
و عن عائشة عن رسول اللَّه (ص) قال: «انّ ابرهیم لمّا القى فى النّار کانت الدوابّ کلّها تطفئ عنه النّار الا الوزغة فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها».
«فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً» شرّا و مکرا و هو ان یحرّقوه «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ» یعنى المقهورین حیث سلم اللَّه ابرهیم و ردّ کیدهم.
«وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» گفتهاند: ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش مىافکندند گفت: من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید.
و قیل: انى ذاهب الى ما قضى به علىّ ربى من فراسر قضا و حکم اللَّه مبروم؟ چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفتهاند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی» معنى آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضاى اللَّه سوى شام میروم سیهدینى الى مقصدى. و قیل معناه: انى مهاجر بعملى و نیتى متجرّد لعبادة ربى «سَیَهْدِینِ» سیثبتنى على الهدى. ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدّسه رسید او را گفتند حاجت خواه، گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» اى هب لى ولدا صالحا من الصالحین.
«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ» و قال فى موضع آخر: «وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» قیل: بغلام حلیم فى صغره علیم فى کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهى فى السّنّ حتّى یوصف بالعلم. و قیل: ما اثنى اللَّه عز و جل فى القرآن على بشر بالحلم الّا على ابرهیم و ابنه و خصّت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» الآیة.
قوله: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ ابتداى قصّه ذبیح است قصّهاى عظیم و اختلاف علما در ان عظیم، هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکى بود اسحاق یا اسماعیل، و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه؟ طایفهاى عظیم از علماى دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد اللَّه بن عمرو و محمد بن کعب القرظى و سعید مسیب و شعبى و حسن بصرى و مجاهد و ضحاک و کلبى و غیر ایشان میگویند: ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که: «انا ابن الذبیحین» مصطفى (ص) فرمود: من پسر دو ذبیحام یکى جد پیشین اسماعیل و یکى پدر خویش عبد اللَّه.
و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکى را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد اللَّه آمد که پدر مصطفى (ص) بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتى که نور فطرت مصطفى با وى بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد اللَّه آمد، ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وى و میان آن بیست شتر، قرعه هم بر عبد اللَّه آمد، ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد اللَّه میآمد و او ده شتر مىافزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود، عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت. و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» فدلّ انّ المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود: «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ» فلمّا بشّر باسحق بشّر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه. امّا عمر بن الخطاب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتى علماى تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفى است (ص) که پرسیدند: یا رسول اللَّه من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامىترین مردمان و شریفترین ایشان بنسب کیست؟ گفت: یوسف صفى اللَّه بن یعقوب اسرائیل اللَّه بن اسحاق ذبیح اللَّه بن ابرهیم خلیل اللَّه
و علیه عامّة اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما، و من قال بهذا القول فسّر البشارتین فقال: امّا قوله فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ انه بشّر بمولد اسحاق و اما قوله فَبَشَّرْناها بشّر بنبوّة اسحاق. ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منى گفتند در در مکه، و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام.
اصمعى پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق؟ گفت: یا اصیمع این ذهب عقلک متى کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الّذى بنى البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنى الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الى ان احترق البیت و احترق القرن فى ایّام ابن الزبیر و الحجاج.
امّا قصّه ذبح بر قول سدى آنست که ابراهیم بر سر پیرى از حق تعالى فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت: هو اذا للَّه ذبیح، نذر کرد که اللَّه را قربان کند، پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدى به مکه، وقتى ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده، شب ترویه پیش آمد بخفت، بخواب نمودند او را که: یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کردهاى وفا کن. ابراهیم از خواب درآمد با خود مىاندیشید که این خواب گویى نموده شیطان است یا فرموده حق. آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود، فسمّى ذلک الیوم یوم الترویة اى کان یروّى مع نفسه ان ما رأیت کان من اللَّه او من الشیطان. دیگر شب بخفت، او را همین خواب نمودند، بدانست که فرموده اللَّه است و بجاى آورد که خواب پیغامبران وحى باشد از حقّ جلّ جلاله، فسمّى ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من اللَّه عزّ و جلّ. و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولى سیزده ساله. امّا قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندى بامداد از شام برفتى نماز پیشین به مکه بودى زیارت کردى و بازگشتى شبانگاه به شام بودى. چون اسماعیل بزرگ شد او را هنرى و روز افزون دید، همگى دل وى بگرفت و دل در حیاة او بست، لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته. تا شبى که نمودند او را بخواب که گویندهاى گوید: انّ اللَّه یأمرک بذبح ابنک هذا. ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحى خداوندست و فرمان وى، هاجر را گفت: میخواهم که خداى را عزّ و جلّ قربانى کنم اندران وادى که گوسپندان ایستادهاند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم، سرش بشوى و موى را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیاراى تا خرّم شود و با خود ببرم، آن گه گفت: جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم. چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اى بسر بسى محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانى رسیده از همه صعبتر مىفرمایند مرا که ترا قربان کنم، «فَانْظُرْ ما ذا تَرى» درنگر تا در دل خویش چه بینى و ترا درین فرمان چه راى است؟ حمزه و کسایى «ما ذا ترى» بضمّ تا و کسر را خوانند، یعنى در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایى؟ میخواست که بداند از وى که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود. اسماعیل گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ». ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت: لئن لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستى نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود، در ان حال شیطان بر صورت مردى ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت: هیچ دانى که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد؟ هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند. گفت: نه که خود پسر را قربان میکند.
هاجر گفت: کلّا هو ارحم به و اشدّ حبّا له من ذلک این چه سخن است که تو مىگویى او بروى از ان مهربانتر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خداى میفرماید خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب از وى نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت: اى پسر دانى که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم، گفت: نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: اللَّه او را چنین میفرماید. گفت: اگر اللَّه میفرماید فسمعا و طاعة. از وى نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروى؟ گفت مرا حاجتى است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و اللَّه که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنّى یا عدوّ اللَّه فو اللّه لامضینّ لامر ربى. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وى آمد، ابراهیم هفت سنگ بوى انداخت و همچنین در جمرة الوسطى و جمرة الکبرى شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروى سنگها مىانداخت. ربّ العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنّتى گردانید بر امّت احمد تا در مناسک حج بجاى میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.
«فَلَمَّا أَسْلَما» اى انقادا و خضعا لامر اللَّه. و قیل: سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ» اى صرعه على جبینه، و الجبین احد جانبى الجبهة اسماعیل گفت: اى پدر مرا بتو سه حاجت است: یکى آنکه دست و پاى من سخت ببندى زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بىحرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضایع شود. دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وى افکنى تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم، و نیز نباید که تو در روى من نگرى رحمت آید ترا بر من و در فرمان اللَّه سست شوى، و من در روى تو نگرم بر فراق تو جزع؟ آرم و بخداى عاصى گردم. سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوى و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وى مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوى من مىدارد، اى پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردى صعب است و کارى سخت! ابراهیم چون این سخن از وى بشنید بگریست و روى سوى آسمان کرد گفت: الهى انا ابراهیم الّذى عبدتک و لم اعبد غیرک و قومى کانوا یعبدون الاصنام، الهى انا الّذى قذفت فى النّار فنجّیتنى منها، الهى ابتلیتنى بهذا البلاء الّذى اهتزّ منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السّماوات و الارضون، الهى ان تجرّب عبدک فانت تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک و انت علّام الغیوب خداوندا من آن ابراهیمام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدى و از کید دشمن خلاص دادى، اکنون بلائى بدین عظیمى بر من نهادى، بلائى که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد، الهى اگر بنده را مىآزمایى ترا رسد که خداوندى و من بنده تو دانى که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست، داناى نهان و خداى همگان تویى. پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجاى آرد، کارد همىکشید و حلق نمىبرید، تا بدانى که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد، همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد، ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت، اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد. جبرئیل از سدره منتهى در پرید و کارد برگردانید. جبرئیل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگى هرگز بتو رسید؟ گفت: در سه وقت رسید: یکى آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند، دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند، سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهى بودم ندا آمد که: ادرک عبدى «وَ نادَیْناهُ» این واو درین موضع زیادت است، تقدیره: فلمّا اسلمنا و تلّه للجبین، «نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیدهاى راست کردى. اینجا سخن تمام شد.
آن گه گفت: «إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یعنى: کما عفونا عن ذبح ولده نجزى من احسن فى طاعتنا. قال مقاتل: جزاه اللَّه باحسانه فى طاعته العفو عن ذبح ابنه.
اگر کسى گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد «صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» چه معنى دارد؟
جواب آنست که: او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وى همان بود که کرد، تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن، چون این بجاى آورد تصدیق وى درست آمد. گفتند: اى ابراهیم مقصود آن بود که تو سرّ خود از وى ببرى اکنون که سرّ ببریدى ما سر در کار تو کردیم.
«إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ» اى الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه. و قال مقاتل: «البلاء» هاهنا هو النّعمة و هى ان فدى ابنه بالکبش.
«وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن. نظر ابراهیم فاذا هو بجبرئیل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشّخص فقال: هذا فداء لابنک فاذبحه دونه، فکبّر جبرئیل و کبّر ابراهیم و کبّر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرئیل را دید بر هوا که مىآمد و آن نرمیش عظیم فداى اسماعیل با وى و جبرئیل میگفت: اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر، ابراهیم بموافقت وى گفت: لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، اسماعیل گفت: اللَّه اکبر و للَّه الحمد. این تکبیر سنّتى گشت در روزگار عید و در مناسک حجّ. و گفتهاند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود. قیل: رعى فى الجنّة اربعین خریفا سعید جبیر گفت: حقّ له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن ربّ العالمین، آرنده آن جبرئیل امین، فداى اسماعیل جدّ سیّد المرسلین.
و قال الحسن: ما فدى اسماعیل الّا بتیس من الاروى اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابراهیم «فِی الْآخِرِینَ» ثناء حسنا.
«سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ، کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ».
«وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» قیل: اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سمّ بالشیب لانّ الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثمّ شاب الناس بعده.
«وَ بارَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابرهیم فى اولاده «وَ عَلى إِسْحاقَ» بکون اکثر الانبیاء من نسله. یقال: خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبىّ. و صحّ
فى الحدیث: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى مؤمن و کافر «مُبِینٌ» ظاهر. هذا کقوله فى سورة البقرة: مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قال «و من کفر». للعلماء فى الذبح ثلاثة اقوال: احدها انه امر بالذبح ثمّ نسخ، الثانى انه امر غیر ممتدّ فلا یحتمل النسخ، و الثالث انه اتى بما امر به على ما سبق بیانه.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ» اى انعمنا علیهما بالنبوة.
«وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما» یعنى بنى اسرائیل «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» یعنى من استعباد فرعون ایّاهم و من کرب الغرق.
«وَ نَصَرْناهُمْ» یعنى موسى و هارون و قومهما «فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ» على القبط.
«وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ» اى المستنیر و هو التوریة. قیل: هذه السین که فى قوله: «یستسخرون...» بان و ابان و استبان واحد.
«وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» دین اللَّه الاسلام، اى اثبتناهما علیه.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ، سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» عبد اللَّه مسعود گفت: الیاس، ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است: اسرائیل و یعقوب. و در مصحف ابن مسعود چنین است: «و انّ ادریس لمن المرسلین» و قول عکرمه اینست. امّا جمهور مفسّران برانند که الیاس پیغامبرى بود از بنى اسرائیل بعد از موسى و از فرزندان هارون بود، الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران. و قیل: هو ابن عمّ الیسع، و بعثت وى بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنى اسرائیل سر بطغیان و فساد در نهادند، سبطى از ایشان بتپرست شدند در نواحى شام جایى که بعل بک گویند و نام آن بت که مىپرستیدند بعل بود، و به سمّیت مدینتهم بعلبک، و آن بعل بالاى وى بیست گز بود و چهار روى داشت شیطان در جوف وى شدى و با ایشان سخن گفتى تا ایشان را بفتنه افکندى.
«مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» و ایشان را پادشاهى بود نام وى اجب، زنى داشت نام وى ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هى التی قتلت یحیى بن زکریا، این پادشاه وزن وى و آن سبط بنى اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و ربّ العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید اللَّه دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وى کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوهها با غارى شد و هفت سال آنجا بماند متوارى از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوى وى بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنى پنهان شد، مادر یونس بن متى و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت. و در قصه آوردهاند که یونس بکودکى فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وى اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایى و دعاى تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعاى وى زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان مىافزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وى از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: اى پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم. و بهر چه گفتى ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وى همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آى و دیدار خود ما را بنماى تا عذرى بخواهیم، الیاس گفت: اللّهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لى ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشى بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزّة بر ایشان قحط و جوع مسلّط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزاى این عذاباند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقى من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین. پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقى از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنى اسرائیل کودکى بود نام وى الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وى بود و هر جا که الیاس رفتى او را با خود بردى، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزّة وحى آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممّن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام اى الیاس خلقى ازین بىگناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند. بعد از ان رب العزّة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخى نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصرّ بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهى، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبى بینى بر وى نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وى اسبى دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل: لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنى مرا چه فرمایى؟ فرمى الیاس الیه بکسائه من الجوّ الیاس گلیم خویش از هوا بوى انداخت، یعنى که ترا خلیفت خویش کردم بر بنى اسرائیل فرفع اللَّه الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الرّیش فکان انسیّا ملکیّا ارضیّا سماویّا. و قال بعضهم: الیاس موکّل بالفیافى و الخضر موکّل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فى کلّ عام و هما آخر من یموت من بنى آدم، فذلک قوله عزّ و جلّ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ عذاب اللَّه بالایمان به؟
«أَ تَدْعُونَ بَعْلًا» و هو اسم الصنم الذى کانوا یعبدونه، و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فى عینیه یاقوتتان کبیرتان. قال مجاهد و قتادة: البعل الرّب بلغة اهل الیمن. و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم. و قیل: هو تنّین عبده اهل ذلک الزمان.
و المعنى: أ تدعون بعلا الها و تعرضون عن احسن الخالقین؟
«اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب و حفص: «اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ» بالنصب فیهما على البدل. و قرأ الآخرون برفعها على الاستیناف.
«فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» فى النّار «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» من قومه فانهم نجوا من العذاب «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ».
«سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: آل یاسین» بفتح الهمزة مشبعة و کسر اللّام مقطوعة على کلمتین و یؤیّد هذه القراءة انها فى المصحف مفصولة من یاسین. و قرأ الآخرون: بکسر الهمزة و سکون اللام موصولة على کلمة واحدة. فمن قرأ «آل یاسین» مقطوعا اراد آل محمد (ص) روى ذلک عن ابن عباس و جماعة و دلیله تفسیرهم قوله تعالى: یس بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبى «یاسین» لقراءة بعضهم. «وَ إِنَّ إِلْیاسَ» بهمزة الوصل فزیدت فى آخره الیاء و النّون کما زیدت فى الیاسین، فعلى هذا یجوز ان یکون «آل یاسین» آل ذلک النبى. و من قرأ «الیاسین» بالوصل على کلمة واحدة ففیه قولان: احدهما انه لغة فى الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکائیل، و الثانى انه قد جمع، و المراد الیاس و اتباعه من المؤمنین و اصله الیاسین بیاء النّسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فى قراءة ابن مسعود: «سلام على ادراسین» على تأویل انّ الیاس هو ادریس و هذا قول جماعة من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل: خمسة من الانبیاء لهم اسمان: الیاس هو ادریس، یعقوب هو اسرائیل، یونس هو ذو النون، عیسى هو المسیح، محمد هو احمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.
«وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عَجُوزاً» یعنى الخائنة امرأة لوط «فِی الْغابِرِینَ» اى الباقین فى المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون.
«ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ» التدمیر الاهلاک.
«وَ إِنَّکُمْ » یا اهل مکة «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ » اى على آثارهم و منازلهم «مُصْبِحِینَ».
یعنى وقت الصباح، «وَ بِاللَّیْلِ » اى تمرّون علیهم باللیل و النهار اذا ذهبتم الى اسفارکم و رجعتم. و ذلک لانّ ممرّهم من المدینة الى الشام على سدوم قریة قوم لوط، و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ فتعتبروا بهم؟ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ان من فعل ذلک بهم قادر على ان یفعل بکم مثله؟
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ» اى قصد و اقبل الى طاعة ربه، «بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» من الشرک و الشکّ خال من کلّ دنس و قیل: سلیم من کل علاقة دون اللَّه و قیل: اى حزین من قولهم: فلان سلیم اى لدیغ. و قیل: معنى سلیم لا یکون لعّانا.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «وَ قَوْمِهِ» عبدة الاوثان: «ما ذا تَعْبُدُونَ» یعنى لاىّ شىء تعبدون؟
فانّ السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع.
«أَ إِفْکاً آلِهَةً» یعنى أ تأفکون افکا و تعبدون آلهة سوى اللَّه؟ و الافک أسوء الکذب.
و قیل: «افکا نصب على الحال، اى کاذبین و «آلهة» منصوب «تریدون».
«فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» انّه من اى جنس من اجناس الاشیاء حتّى شبّهتم به هذه الاصنام، اى لا یشبهه شىء.
«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» ابن عباس گفت: قومى بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروى منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدى سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودى را نشایند و ایشان را عیدى بود در روزى معیّن چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامهها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند: در عید ما با ما مساعدت کن. ابراهیم از روى فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ» اى مطعون کانوا یفرّون من الطّاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلّفوه تطیّرا، ابراهیم گفت: در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید. ایشان چون نام طاعون شنیدند از وى برمیدند و بوى فال بد گرفتند و بجاى بگذاشتند. اینست که رب العالمین فرمود: فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هى قوله: إِنِّی سَقِیمٌ و قوله بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و قوله لسارة: هذه اختى.
و قیل: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» اى فکّر فى الحیل «فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ» فاقنعهم «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ».
«فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ» الرّوغان المیل خفیا، اى مال الیها فى خفیة. «فَقالَ» استهزاء بها: «أَ لا تَأْکُلُونَ» یعنى الطعام الذى بین یدیکم «ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ» «فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً» عدّاه بعلى لانّ راغ بمنزلة مال فکما تقول فى المحبوب: مال الیه، و فى المکروه: مال علیه، کذلک راغ الیه و راغ علیه «ضربا» اى یضرب ضربا فیکون مصدر الفعل المحذوف «بِالْیَمِینِ» اى بالید الیمین لانها اقوى على العمل من الشمال و قیل «بِالْیَمِینِ» اى بالقوة و قیل: «بِالْیَمِینِ» اى بالقسم الذى سبق منه و هو قوله: تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ.
«فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ» اى الى ابرهیم بآلهتهم فاسرعوا الیه لیأخذوه. قرأ حمزة «یَزِفُّونَ» بضمّ الیاء و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان. و قیل: بضمّ الیاء، اى یحملون دوابّهم على الجدّ و الاسراع.
«قالَ» لهم ابرهیم على وجه الحجاج: «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» بایدیکم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ» بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل على انّ افعال العباد مخلوقة اللَّه تعالى.
«قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً» قال مقاتل: بنوا له حائطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فى السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه من الحطب و اوقدوا فیه النّار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل.
و عن عائشة عن رسول اللَّه (ص) قال: «انّ ابرهیم لمّا القى فى النّار کانت الدوابّ کلّها تطفئ عنه النّار الا الوزغة فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها».
«فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً» شرّا و مکرا و هو ان یحرّقوه «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ» یعنى المقهورین حیث سلم اللَّه ابرهیم و ردّ کیدهم.
«وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» گفتهاند: ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش مىافکندند گفت: من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید.
و قیل: انى ذاهب الى ما قضى به علىّ ربى من فراسر قضا و حکم اللَّه مبروم؟ چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفتهاند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی» معنى آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضاى اللَّه سوى شام میروم سیهدینى الى مقصدى. و قیل معناه: انى مهاجر بعملى و نیتى متجرّد لعبادة ربى «سَیَهْدِینِ» سیثبتنى على الهدى. ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدّسه رسید او را گفتند حاجت خواه، گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» اى هب لى ولدا صالحا من الصالحین.
«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ» و قال فى موضع آخر: «وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» قیل: بغلام حلیم فى صغره علیم فى کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهى فى السّنّ حتّى یوصف بالعلم. و قیل: ما اثنى اللَّه عز و جل فى القرآن على بشر بالحلم الّا على ابرهیم و ابنه و خصّت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» الآیة.
قوله: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ ابتداى قصّه ذبیح است قصّهاى عظیم و اختلاف علما در ان عظیم، هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکى بود اسحاق یا اسماعیل، و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه؟ طایفهاى عظیم از علماى دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد اللَّه بن عمرو و محمد بن کعب القرظى و سعید مسیب و شعبى و حسن بصرى و مجاهد و ضحاک و کلبى و غیر ایشان میگویند: ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که: «انا ابن الذبیحین» مصطفى (ص) فرمود: من پسر دو ذبیحام یکى جد پیشین اسماعیل و یکى پدر خویش عبد اللَّه.
و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکى را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد اللَّه آمد که پدر مصطفى (ص) بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتى که نور فطرت مصطفى با وى بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد اللَّه آمد، ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وى و میان آن بیست شتر، قرعه هم بر عبد اللَّه آمد، ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد اللَّه میآمد و او ده شتر مىافزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود، عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت. و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» فدلّ انّ المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود: «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ» فلمّا بشّر باسحق بشّر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه. امّا عمر بن الخطاب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتى علماى تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفى است (ص) که پرسیدند: یا رسول اللَّه من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامىترین مردمان و شریفترین ایشان بنسب کیست؟ گفت: یوسف صفى اللَّه بن یعقوب اسرائیل اللَّه بن اسحاق ذبیح اللَّه بن ابرهیم خلیل اللَّه
و علیه عامّة اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما، و من قال بهذا القول فسّر البشارتین فقال: امّا قوله فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ انه بشّر بمولد اسحاق و اما قوله فَبَشَّرْناها بشّر بنبوّة اسحاق. ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منى گفتند در در مکه، و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام.
اصمعى پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق؟ گفت: یا اصیمع این ذهب عقلک متى کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الّذى بنى البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنى الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الى ان احترق البیت و احترق القرن فى ایّام ابن الزبیر و الحجاج.
امّا قصّه ذبح بر قول سدى آنست که ابراهیم بر سر پیرى از حق تعالى فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت: هو اذا للَّه ذبیح، نذر کرد که اللَّه را قربان کند، پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدى به مکه، وقتى ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده، شب ترویه پیش آمد بخفت، بخواب نمودند او را که: یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کردهاى وفا کن. ابراهیم از خواب درآمد با خود مىاندیشید که این خواب گویى نموده شیطان است یا فرموده حق. آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود، فسمّى ذلک الیوم یوم الترویة اى کان یروّى مع نفسه ان ما رأیت کان من اللَّه او من الشیطان. دیگر شب بخفت، او را همین خواب نمودند، بدانست که فرموده اللَّه است و بجاى آورد که خواب پیغامبران وحى باشد از حقّ جلّ جلاله، فسمّى ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من اللَّه عزّ و جلّ. و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولى سیزده ساله. امّا قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندى بامداد از شام برفتى نماز پیشین به مکه بودى زیارت کردى و بازگشتى شبانگاه به شام بودى. چون اسماعیل بزرگ شد او را هنرى و روز افزون دید، همگى دل وى بگرفت و دل در حیاة او بست، لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته. تا شبى که نمودند او را بخواب که گویندهاى گوید: انّ اللَّه یأمرک بذبح ابنک هذا. ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحى خداوندست و فرمان وى، هاجر را گفت: میخواهم که خداى را عزّ و جلّ قربانى کنم اندران وادى که گوسپندان ایستادهاند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم، سرش بشوى و موى را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیاراى تا خرّم شود و با خود ببرم، آن گه گفت: جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم. چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اى بسر بسى محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانى رسیده از همه صعبتر مىفرمایند مرا که ترا قربان کنم، «فَانْظُرْ ما ذا تَرى» درنگر تا در دل خویش چه بینى و ترا درین فرمان چه راى است؟ حمزه و کسایى «ما ذا ترى» بضمّ تا و کسر را خوانند، یعنى در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایى؟ میخواست که بداند از وى که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود. اسماعیل گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ». ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت: لئن لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستى نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود، در ان حال شیطان بر صورت مردى ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت: هیچ دانى که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد؟ هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند. گفت: نه که خود پسر را قربان میکند.
هاجر گفت: کلّا هو ارحم به و اشدّ حبّا له من ذلک این چه سخن است که تو مىگویى او بروى از ان مهربانتر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خداى میفرماید خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب از وى نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت: اى پسر دانى که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم، گفت: نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: اللَّه او را چنین میفرماید. گفت: اگر اللَّه میفرماید فسمعا و طاعة. از وى نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروى؟ گفت مرا حاجتى است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و اللَّه که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنّى یا عدوّ اللَّه فو اللّه لامضینّ لامر ربى. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وى آمد، ابراهیم هفت سنگ بوى انداخت و همچنین در جمرة الوسطى و جمرة الکبرى شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروى سنگها مىانداخت. ربّ العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنّتى گردانید بر امّت احمد تا در مناسک حج بجاى میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.
«فَلَمَّا أَسْلَما» اى انقادا و خضعا لامر اللَّه. و قیل: سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ» اى صرعه على جبینه، و الجبین احد جانبى الجبهة اسماعیل گفت: اى پدر مرا بتو سه حاجت است: یکى آنکه دست و پاى من سخت ببندى زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بىحرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضایع شود. دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وى افکنى تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم، و نیز نباید که تو در روى من نگرى رحمت آید ترا بر من و در فرمان اللَّه سست شوى، و من در روى تو نگرم بر فراق تو جزع؟ آرم و بخداى عاصى گردم. سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوى و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وى مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوى من مىدارد، اى پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردى صعب است و کارى سخت! ابراهیم چون این سخن از وى بشنید بگریست و روى سوى آسمان کرد گفت: الهى انا ابراهیم الّذى عبدتک و لم اعبد غیرک و قومى کانوا یعبدون الاصنام، الهى انا الّذى قذفت فى النّار فنجّیتنى منها، الهى ابتلیتنى بهذا البلاء الّذى اهتزّ منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السّماوات و الارضون، الهى ان تجرّب عبدک فانت تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک و انت علّام الغیوب خداوندا من آن ابراهیمام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدى و از کید دشمن خلاص دادى، اکنون بلائى بدین عظیمى بر من نهادى، بلائى که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد، الهى اگر بنده را مىآزمایى ترا رسد که خداوندى و من بنده تو دانى که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست، داناى نهان و خداى همگان تویى. پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجاى آرد، کارد همىکشید و حلق نمىبرید، تا بدانى که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد، همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد، ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت، اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد. جبرئیل از سدره منتهى در پرید و کارد برگردانید. جبرئیل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگى هرگز بتو رسید؟ گفت: در سه وقت رسید: یکى آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند، دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند، سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهى بودم ندا آمد که: ادرک عبدى «وَ نادَیْناهُ» این واو درین موضع زیادت است، تقدیره: فلمّا اسلمنا و تلّه للجبین، «نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیدهاى راست کردى. اینجا سخن تمام شد.
آن گه گفت: «إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یعنى: کما عفونا عن ذبح ولده نجزى من احسن فى طاعتنا. قال مقاتل: جزاه اللَّه باحسانه فى طاعته العفو عن ذبح ابنه.
اگر کسى گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد «صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» چه معنى دارد؟
جواب آنست که: او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وى همان بود که کرد، تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن، چون این بجاى آورد تصدیق وى درست آمد. گفتند: اى ابراهیم مقصود آن بود که تو سرّ خود از وى ببرى اکنون که سرّ ببریدى ما سر در کار تو کردیم.
«إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ» اى الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه. و قال مقاتل: «البلاء» هاهنا هو النّعمة و هى ان فدى ابنه بالکبش.
«وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن. نظر ابراهیم فاذا هو بجبرئیل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشّخص فقال: هذا فداء لابنک فاذبحه دونه، فکبّر جبرئیل و کبّر ابراهیم و کبّر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرئیل را دید بر هوا که مىآمد و آن نرمیش عظیم فداى اسماعیل با وى و جبرئیل میگفت: اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر، ابراهیم بموافقت وى گفت: لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، اسماعیل گفت: اللَّه اکبر و للَّه الحمد. این تکبیر سنّتى گشت در روزگار عید و در مناسک حجّ. و گفتهاند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود. قیل: رعى فى الجنّة اربعین خریفا سعید جبیر گفت: حقّ له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن ربّ العالمین، آرنده آن جبرئیل امین، فداى اسماعیل جدّ سیّد المرسلین.
و قال الحسن: ما فدى اسماعیل الّا بتیس من الاروى اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابراهیم «فِی الْآخِرِینَ» ثناء حسنا.
«سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ، کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ».
«وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» قیل: اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سمّ بالشیب لانّ الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثمّ شاب الناس بعده.
«وَ بارَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابرهیم فى اولاده «وَ عَلى إِسْحاقَ» بکون اکثر الانبیاء من نسله. یقال: خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبىّ. و صحّ
فى الحدیث: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى مؤمن و کافر «مُبِینٌ» ظاهر. هذا کقوله فى سورة البقرة: مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قال «و من کفر». للعلماء فى الذبح ثلاثة اقوال: احدها انه امر بالذبح ثمّ نسخ، الثانى انه امر غیر ممتدّ فلا یحتمل النسخ، و الثالث انه اتى بما امر به على ما سبق بیانه.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ» اى انعمنا علیهما بالنبوة.
«وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما» یعنى بنى اسرائیل «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» یعنى من استعباد فرعون ایّاهم و من کرب الغرق.
«وَ نَصَرْناهُمْ» یعنى موسى و هارون و قومهما «فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ» على القبط.
«وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ» اى المستنیر و هو التوریة. قیل: هذه السین که فى قوله: «یستسخرون...» بان و ابان و استبان واحد.
«وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» دین اللَّه الاسلام، اى اثبتناهما علیه.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ، سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» عبد اللَّه مسعود گفت: الیاس، ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است: اسرائیل و یعقوب. و در مصحف ابن مسعود چنین است: «و انّ ادریس لمن المرسلین» و قول عکرمه اینست. امّا جمهور مفسّران برانند که الیاس پیغامبرى بود از بنى اسرائیل بعد از موسى و از فرزندان هارون بود، الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران. و قیل: هو ابن عمّ الیسع، و بعثت وى بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنى اسرائیل سر بطغیان و فساد در نهادند، سبطى از ایشان بتپرست شدند در نواحى شام جایى که بعل بک گویند و نام آن بت که مىپرستیدند بعل بود، و به سمّیت مدینتهم بعلبک، و آن بعل بالاى وى بیست گز بود و چهار روى داشت شیطان در جوف وى شدى و با ایشان سخن گفتى تا ایشان را بفتنه افکندى.
«مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» و ایشان را پادشاهى بود نام وى اجب، زنى داشت نام وى ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هى التی قتلت یحیى بن زکریا، این پادشاه وزن وى و آن سبط بنى اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و ربّ العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید اللَّه دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وى کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوهها با غارى شد و هفت سال آنجا بماند متوارى از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوى وى بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنى پنهان شد، مادر یونس بن متى و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت. و در قصه آوردهاند که یونس بکودکى فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وى اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایى و دعاى تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعاى وى زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان مىافزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وى از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: اى پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم. و بهر چه گفتى ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وى همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آى و دیدار خود ما را بنماى تا عذرى بخواهیم، الیاس گفت: اللّهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لى ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشى بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزّة بر ایشان قحط و جوع مسلّط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزاى این عذاباند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقى من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین. پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقى از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنى اسرائیل کودکى بود نام وى الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وى بود و هر جا که الیاس رفتى او را با خود بردى، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزّة وحى آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممّن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام اى الیاس خلقى ازین بىگناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند. بعد از ان رب العزّة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخى نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصرّ بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهى، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبى بینى بر وى نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وى اسبى دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل: لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنى مرا چه فرمایى؟ فرمى الیاس الیه بکسائه من الجوّ الیاس گلیم خویش از هوا بوى انداخت، یعنى که ترا خلیفت خویش کردم بر بنى اسرائیل فرفع اللَّه الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الرّیش فکان انسیّا ملکیّا ارضیّا سماویّا. و قال بعضهم: الیاس موکّل بالفیافى و الخضر موکّل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فى کلّ عام و هما آخر من یموت من بنى آدم، فذلک قوله عزّ و جلّ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ عذاب اللَّه بالایمان به؟
«أَ تَدْعُونَ بَعْلًا» و هو اسم الصنم الذى کانوا یعبدونه، و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فى عینیه یاقوتتان کبیرتان. قال مجاهد و قتادة: البعل الرّب بلغة اهل الیمن. و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم. و قیل: هو تنّین عبده اهل ذلک الزمان.
و المعنى: أ تدعون بعلا الها و تعرضون عن احسن الخالقین؟
«اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب و حفص: «اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ» بالنصب فیهما على البدل. و قرأ الآخرون برفعها على الاستیناف.
«فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» فى النّار «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» من قومه فانهم نجوا من العذاب «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ».
«سَلامٌ عَلى إِلْیاسِینَ» قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: آل یاسین» بفتح الهمزة مشبعة و کسر اللّام مقطوعة على کلمتین و یؤیّد هذه القراءة انها فى المصحف مفصولة من یاسین. و قرأ الآخرون: بکسر الهمزة و سکون اللام موصولة على کلمة واحدة. فمن قرأ «آل یاسین» مقطوعا اراد آل محمد (ص) روى ذلک عن ابن عباس و جماعة و دلیله تفسیرهم قوله تعالى: یس بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبى «یاسین» لقراءة بعضهم. «وَ إِنَّ إِلْیاسَ» بهمزة الوصل فزیدت فى آخره الیاء و النّون کما زیدت فى الیاسین، فعلى هذا یجوز ان یکون «آل یاسین» آل ذلک النبى. و من قرأ «الیاسین» بالوصل على کلمة واحدة ففیه قولان: احدهما انه لغة فى الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکائیل، و الثانى انه قد جمع، و المراد الیاس و اتباعه من المؤمنین و اصله الیاسین بیاء النّسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فى قراءة ابن مسعود: «سلام على ادراسین» على تأویل انّ الیاس هو ادریس و هذا قول جماعة من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل: خمسة من الانبیاء لهم اسمان: الیاس هو ادریس، یعقوب هو اسرائیل، یونس هو ذو النون، عیسى هو المسیح، محمد هو احمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.
«وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عَجُوزاً» یعنى الخائنة امرأة لوط «فِی الْغابِرِینَ» اى الباقین فى المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون.
«ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ» التدمیر الاهلاک.
«وَ إِنَّکُمْ » یا اهل مکة «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ » اى على آثارهم و منازلهم «مُصْبِحِینَ».
یعنى وقت الصباح، «وَ بِاللَّیْلِ » اى تمرّون علیهم باللیل و النهار اذا ذهبتم الى اسفارکم و رجعتم. و ذلک لانّ ممرّهم من المدینة الى الشام على سدوم قریة قوم لوط، و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ فتعتبروا بهم؟ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ان من فعل ذلک بهم قادر على ان یفعل بکم مثله؟