عبارات مورد جستجو در ۶۷۰۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۶
گر دف نبود نیشکر او دف ماست
آخر نه شراب عاشقی در کف ماست
آخر نه قباد صف‌شکن در صف ماست
آخر نه سلیمان نهان آصف ماست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۳
گفتا که بیا سماع در کار شده‌است
گفتم که برو که بنده بیمار شده‌است
گوشم بکشید و گفت از اینها بازآی
کان فتنه هردو کون بیدار شده‌است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۵
ما عاشق عشقیم و مسلمان دگر است
مامور ضعیفیم و سلیمان دگر است
از ما رخ زرد و جگرپاره طلب
بازارچهٔ قصب فروشان دگر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۹
منصور حلاجی که اناالحق میگفت
خاک همه ره به نوک مژگان می‌رفت
درقلزم نیستی خود غوطه بخورد
آنکه پس از آن در اناالحق می‌سفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۴
آن کس که ز دل دم اناالحق میزد
امروز بر این رسن معلق میزد
وانکس که ز چشم سحر مطلق میزد
بر خود ز غمت هزار گون دق میزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۴
امشب ساقی به مشک می گردان کرد
دل یغما بر دو دست در ایمان کرد
چندان می لعل ریخت تا طوفان کرد
چندانکه وثاق عقل را ویران کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۹
اندر طلب آن قوم که بشتافته‌اند
از هرچه جز اوست روی برتافته‌اند
خاک در او باش که سلطان و فقیر
این سلطنت و فقر از او یافته‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۳
ای آنکه ز تو مشکلم آسان گردد
سرو و گل و باغ مست احسان گردد
گل سرمست و خار بد مست و خمار
جامی در ده که جمله یکسان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۰
این مست به باده‌ای دگر می‌گردد
قرابه تهی گشت و بسر می‌گردد
ای محتسب این مست مرا دره مزن
هرچند ز پیش مست‌تر می‌گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۵
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۵
جانم ز هواهای تو یادی دارد
بیرون ز مرادها مرادی دارد
بر باد دهم خویش در این بادهٔ عشق
کاین باده ز سودای تو بادی دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۶
چون خمر تو در ساغر ما در ریزند
پنهان شدگان این جهان برخیزند
هم امت پرهیز ز ما پرهیزند
هم اهل خرابات ز ما بگریزند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۷
دانی صوفی بهر چه بسیار خورد
زیرا که بایام یکی بار خورد
بگذار که تا این گل و گلزار خورد
تا چند چو اشتران ز غم خار خورد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۰
عشاق به یک دم دو جهان در بازند
صد ساله بقا به یک زمان دربازند
بر بوی دمی هزار منزل بروند
وز بهر دلی هزار جان دربازند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۴
عشق تو بهر صومعه مستی دارد
بازار بتان از تو شکستی دارد
دست غم تو بهر دو عالم برسید
الحق که غمت درازدستی دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۱
غم را بر او گزیده میباید کرد
وز چاه طمع بریده میباید کرد
خون دل من ریخته میخواهد یار
این کار مرا به دیده میباید کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۳
هر روز دلم نو شکری نوش کند
کز ذوق گذشته‌ها فراموش کند
اول باده ز عاشقی نوش کند
آنگاه دهد به ما و مدهوش کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۰
امروز من از تشنه دهانی و خمار
نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار
می‌آیم و می‌روم چو انگور افشار
آخر قدح شیره به عصار بسیار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۳
ای آنکه دلت باید در وی منگر
زاهد شو و چشم را بخوابان بگذار
اما چکند چشم که بیرون و درون
بیچارهٔ عشق اوست بیچاره نظر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۷
ای دل بگذر ز عشق و معشوق و دیار
گر دیده وری ز هر سه بندی زنار
در توبهٔ نیستی شو و باک مدار
کاین فقر منزه است ز یار و اغیار