عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ، إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ابراهیم از شیعت نوح بود، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه، همانست که فرمود تعالى تقدّس: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً...» الآیة. اختلافى که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»، و مثل ایشان چون قومى است که روى بمنزلى دارند هر یکى براهى میروند و آخر منزل یکى، راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفى (ص) و شریعت وى نیست، ازینجاست که شریعت وى ناسخ شرعها آمد و عقد وى فاسخ عقدها آمد، شرعى منزل نه محدث، و عقدى مبرم نه مختل، شرعى مقدّس نه مهوّس، و عقدى مؤیّد نه موقّت، شرعى معلوم نه مجهول، و عقدى مبسوط نه مقصور، شرعى که از روشنى چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفى (ص) فرمود: «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فى مثل القمر لیلة البدر و لا یبصره منکم الا البصیر».
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ابراهیم روى نهاد بدرگاه رب العزّة بدلى سلیم بىهیچ آفت و بىهیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی ذهابه فى اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالى ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی اخبارست از قول او، موسى را گفت: جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفى را فرمود: أَسْرى بِعَبْدِهِ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسى در عین جمع بود، مصطفى در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسى «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفى علیه الصلاة و السلام «دَنا فَتَدَلَّى». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» اشارت است بانقطاع بنده، و معنى انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعى و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعى را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطى گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق مىآمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینى که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلى که میرسید در و همى آویخت که «هذا ربى» و این بدایت حال وى بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیَهْدِینِ».
پیر طریقت گفت: الهى! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهى! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمىتواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمىپردازد.
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» اسماعیل کودکى روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که اى خلیل ما ترا از بت آزرى نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلى کنى؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزرى و چه روى اسماعیلى.
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى خلیل دعوى دوستى ما کردى و مریدوار در راه ارادت آمدى که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، از خلایق و علایق بیزارى گرفتى که «انهم عدوّ لى الارب العالمین»، اکنون آمدى و دلى که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختى و مهر مهر برو نهادى، قرّبه لى قربانا و انقطع الىّ انقطاعا خیز او را قربان کن ور ما را میخواهى درد خود را درمان کن.
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى بسلامت بکرانه نشود
پیران طریقت مریدان را در ابتداى ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند براى آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت. یعقوب روزى بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست، ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف! مصطفى (ص) روزى فرمود: من عایشه را دوست دارم، کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان! خلیل را همین حال افتاد، گوشه دل بمهر اسماعیل داد، هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند. چون قصه خواب با وى بگفت که «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اسماعیل خود رشید بود، کریم طبع و نیکو خلق، جواب داد که: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» اى پدر آنچه فرمودهاند بجاى آر، راه خلّت تو پاک باید و پسندیده، ما را گو خواه سر باش و خواه مباش. سخن گفتهاند تا ازیشان هر دو کدام سخىتر بود، او که فرزند مىفدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد؟ ابراهیم گفت: کار من عجبتر که فرزند عزیز مىفدا کنم، اسماعیل گفت: سخاوت من عظیمتر که جان عزیز و تن نفیس مىفدا کنم، ابراهیم گفت: ترا درد یک ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسى دردى بود، و در هر لحظهاى اندوهى که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم، چنانستى که رب العزة گفتى: من از شما هر دو جوادترم و کریمتر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحى که اللَّه فرستد! جبرئیل آرد، ابراهیم پذیرد فداى اسماعیل شود.
قوله: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ محمد بن احمد العابد گوید: در مسجد اقصى نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکى بر صفت و هیئت ما، و آن دیگر شخصى عظیم بود قدّى بلند و پیشانى فراخ پهن قدر ذراعى، این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم: من انت رحمک اللَّه تو کیستى و آن که از ما دور نشسته کیست؟ گفت من خضرم و او برادر من است الیاس. گفتا: رعبى از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم، خضر گفت: لا بأس علیک نحن نحبّک ما تو را دوست داریم چه اندیشه برى؟ آن گه گفت: هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روى سوى قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همى گوید: یا اللَّه یا رحمن، رب العزة دعاى وى مستجاب گرداند و حاجت وى روا کند. گفتم: آنستنى آنسک اللَّه بذکره، گفتم طعام تو چه باشد؟ گفت: کرفس و کماه، گفتم: طعام الیاس چه باشد؟ گفت: دور غیف حوارى هر شب وقت افطار، گفتم: مقام او کجا باشد؟ گفت: در جزائر دریا، گفتم: شما کى با هم آئید گفت: چون یکى از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم، و در موسم عرفات بهم آئیم و بعد از فراغ مناسک او موى من باز کند و من موى او باز کنم. گفتم: اولیاء اللَّه را همه شناسى؟
گفت: قومى معدود را شناسم، آن گه گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبى الى یوم القیمة، رب العالمین فرمود: من ازین. امّت مردانى را پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا باشد. آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وى باشم، گفت: تو با من نتوانى بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام، و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامى در حجر تا آفتاب بر آید، آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفى گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سدّ ذو القرنین، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ابراهیم روى نهاد بدرگاه رب العزّة بدلى سلیم بىهیچ آفت و بىهیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی ذهابه فى اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالى ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی اخبارست از قول او، موسى را گفت: جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفى را فرمود: أَسْرى بِعَبْدِهِ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسى در عین جمع بود، مصطفى در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسى «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفى علیه الصلاة و السلام «دَنا فَتَدَلَّى». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی» اشارت است بانقطاع بنده، و معنى انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعى و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعى را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطى گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق مىآمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینى که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلى که میرسید در و همى آویخت که «هذا ربى» و این بدایت حال وى بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیَهْدِینِ».
پیر طریقت گفت: الهى! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهى! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمىتواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمىپردازد.
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» اسماعیل کودکى روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که اى خلیل ما ترا از بت آزرى نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلى کنى؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزرى و چه روى اسماعیلى.
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى خلیل دعوى دوستى ما کردى و مریدوار در راه ارادت آمدى که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، از خلایق و علایق بیزارى گرفتى که «انهم عدوّ لى الارب العالمین»، اکنون آمدى و دلى که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختى و مهر مهر برو نهادى، قرّبه لى قربانا و انقطع الىّ انقطاعا خیز او را قربان کن ور ما را میخواهى درد خود را درمان کن.
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى بسلامت بکرانه نشود
پیران طریقت مریدان را در ابتداى ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند براى آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت. یعقوب روزى بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست، ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف! مصطفى (ص) روزى فرمود: من عایشه را دوست دارم، کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان! خلیل را همین حال افتاد، گوشه دل بمهر اسماعیل داد، هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند. چون قصه خواب با وى بگفت که «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اسماعیل خود رشید بود، کریم طبع و نیکو خلق، جواب داد که: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» اى پدر آنچه فرمودهاند بجاى آر، راه خلّت تو پاک باید و پسندیده، ما را گو خواه سر باش و خواه مباش. سخن گفتهاند تا ازیشان هر دو کدام سخىتر بود، او که فرزند مىفدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد؟ ابراهیم گفت: کار من عجبتر که فرزند عزیز مىفدا کنم، اسماعیل گفت: سخاوت من عظیمتر که جان عزیز و تن نفیس مىفدا کنم، ابراهیم گفت: ترا درد یک ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسى دردى بود، و در هر لحظهاى اندوهى که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم، چنانستى که رب العزة گفتى: من از شما هر دو جوادترم و کریمتر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحى که اللَّه فرستد! جبرئیل آرد، ابراهیم پذیرد فداى اسماعیل شود.
قوله: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ محمد بن احمد العابد گوید: در مسجد اقصى نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکى بر صفت و هیئت ما، و آن دیگر شخصى عظیم بود قدّى بلند و پیشانى فراخ پهن قدر ذراعى، این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم: من انت رحمک اللَّه تو کیستى و آن که از ما دور نشسته کیست؟ گفت من خضرم و او برادر من است الیاس. گفتا: رعبى از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم، خضر گفت: لا بأس علیک نحن نحبّک ما تو را دوست داریم چه اندیشه برى؟ آن گه گفت: هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روى سوى قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همى گوید: یا اللَّه یا رحمن، رب العزة دعاى وى مستجاب گرداند و حاجت وى روا کند. گفتم: آنستنى آنسک اللَّه بذکره، گفتم طعام تو چه باشد؟ گفت: کرفس و کماه، گفتم: طعام الیاس چه باشد؟ گفت: دور غیف حوارى هر شب وقت افطار، گفتم: مقام او کجا باشد؟ گفت: در جزائر دریا، گفتم: شما کى با هم آئید گفت: چون یکى از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم، و در موسم عرفات بهم آئیم و بعد از فراغ مناسک او موى من باز کند و من موى او باز کنم. گفتم: اولیاء اللَّه را همه شناسى؟
گفت: قومى معدود را شناسم، آن گه گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبى الى یوم القیمة، رب العالمین فرمود: من ازین. امّت مردانى را پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا باشد. آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وى باشم، گفت: تو با من نتوانى بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام، و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامى در حجر تا آفتاب بر آید، آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفى گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سدّ ذو القرنین، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ بعثه اللَّه الى اهل نینوى من الموصل و اسم ابیه متى و اسم امّه تنحیس و هو ذو النون و هو صاحب الحوت سمّى به لانّه التقمه «إِذْ أَبَقَ » اى هرب و تباعد «إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ » اى المثقّل المملوء، و کان یونس علیه السلام وعد قومه العذاب فلمّا تأخر العذاب عنهم خرج کالمتشوّر عنهم فقصد البحر و رکب السفینة. و قیل: لمّا وعدهم العذاب خرج من بین اظهرهم کعادة الانبیاء اذا نزل بقومهم العذاب. و قیل: وعدهم العذاب لثلاثة ایّام فاعلمهم و خرج منهم قبل ان یؤمر بالخروج فلمّا اتیهم العذاب بعد ثلث فزعوا الى یونس فلم یجدوه، ففزعوا الى اللَّه عز و جل و خرجوا الى الصحراء باهالیهم و اولادهم و دوابّهم و فرّقوا بین الامّهات و الاطفال بین الأتن و الجحوش و بین البقر و العجول و بین الإبل و الفصلان و بین الضّان و الحملان و بین الخیل و الافلاء فرتفع الضّجیح الى السماء فلمّا امسى یونس سأل محتبطا مرّ بقومه فقال: هم سالمون، فابق مغاضبا حتى اتى البحر و قال: انهم یکذّبوننى فما ذا ارى یفعلون بى آلان و قد آمنوا فلمّا رکب السفینة احتبست السّفینة، و قیل: رست، فقال الملّاحون هاهنا عبد آبق من سیّده فاقترعوا فاصابه القرعة یونس، قیل: ثلث مرّات، فقام یونس و قال: انا الآبق، فالقى نفسه فى البحر فصادفه حوت جاء من قبل الیمن فابتلعه فسفل به الى قرار الارضین حتّى سمع تسبیح الحصا. و قیل للحوت: ما جعلناه لک رزقا انما جعلناک له مسجدا. و تمام القصّة مذکور فیما سبق.
«فساهم» المساهمة المقارعة، و ذلک القاء السّهام على وجه القرعة، «فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ » اى المقروعین المغلوبین بالحجّة. یقال: دحضت حجّته فهى داحضة و ادحضت زیدا اذا ادحضت حجّته و غلبته. و قیل: «المدحض» الملقى فى البحر، و الدحض الزّلق و منه قولهم: اللّهم ثبّت اقدامنا یوم دحض الاقدام، و «الملیم» هو الذى یأتى امرا یلام علیه و ان لم یلم و الملوم الّذى اخذته الالسنة باللائمة و ان لم یأت ذنبا.
«فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ» اى المصلّین العابدین الذّاکرین للَّه قبل ذلک و کان کثیر الذکر. قال الضحاک: شکر اللَّه له طاعته القدیمة. و قال سعید بن جبیر: «فلولا انه کان من المسبّحین» فى بطن الحوت، و ذلک قوله: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ.
«لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» فیه ثلاثة اوجه: احدها بقى هو و الحوت الى یوم البعث، و الثانى یموت الحوت و یبقى هو فى بطنه، و الثالث یموتان ثمّ یحشر یونس من بطنه فیکون بطن الحوت له قبرا الى یوم القیمة، فلم یلبث لکونه من المسبّحین، و اختلفوا فى مکثه فى بطن الحوت، فقیل: لبث ستّة اشهر و قیل: اربعین یوما و علیه الاکثرون. و قیل: سبعة ایام. و قیل: التقمه صباحا و نبذه مساء و هو قول الحسن.
«فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» اى رمیناه بالمکان الخالى عن الشجر و النبات و البناء. و قیل: «العراء» الساحل و قیل: وجه الارض. «وَ هُوَ سَقِیمٌ» مریض ممّا ناله من التقام الحوت فصار کبدن الاطفال فى الرّقة و الضّعف. و قیل: کالفرخ الممعطّ.
«وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» یعنى القرع، و علیه اکثر المفسّرین، و خصّ بالقرع لانه لمّا نبذ بالعراء کان فى غایة الرّقة و اللطافة فکان یؤذیه وقوع الذباب علیه و و رق القرع لا یحوم حوله الذباب. و قیل: «الیقطین» کلّ شجرة تنبطح على وجه الارض لیس لها ساق تسمّوا علیه من بطیخ او قثاء أو قثد او حنظل او قرع او غیره.
قیل: هو یفعیل من القطون و هو الاقامة، و القاطین المقیم الساکن، و القطنیّ الزرع الّذى یقیم فى الارض من الخضر. و قال مقاتل بن حیان: کانت تختلف الیه و علّة یشرب من لبنها حتّى قوى ثمّ یبست الشجر فبکى حزنا علیها فاوحى اللَّه تعالى الیه: أ تبکی على هلاک شجرة و لا تبکى على هلاک مائة الف او یزیدون؟ فان قیل: قال هاهنا: «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» و قال فى موضع آخر: «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» فهذا یدلّ على انه ینبذ، فالجواب قوله: «لولا» هناک یرجع الى الذّم معناه: لولا نعمة ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم، لکنّه تدارکته النعمة فنبذ و هو غیر مذموم.
قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ قیل: ارسل الى اهل نینوى من الموصل قبل ان یصیبه ما اصابه، و المعنى: و قد ارسلناه. و قیل: ارسل بعد خروجه من بطن الحوت الى قوم آخرین. و یجوز ان یکون ارسل الى الاوّلین بشریعة اخرى فآمنوا بها. و قوله: أَوْ یَزِیدُونَ یعنى بل یزیدون. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو کقوله: عُذْراً أَوْ نُذْراً. و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «یزیدون عشرین الفا».
و قال ابن عباس: ثلثین الفا. و قیل: خمسة و ثلثین الفا. و قیل: سبعین الفا.
فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ» یعنى الى انقضاء آجالهم، و هذا کنایة عن ردّ العذاب عنهم و صرف العقوبة، فان قیل لم لم یختم قصّة لوط و یونس بالسلام اسوة من تقدّم من الانبیاء فى السورة؟ قلنا: لانه لمّا قال: «وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ » فکانه قد قال: سلام علیهما لانّ اللَّه عز و جل قد سلم على جمیع المرسلین آخر السورة، فقال: «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ» فاکتفى بذلک عن ذکر کلّ واحد منفردا بالسلام.
«فَاسْتَفْتِهِمْ» یعنى: سل یا محمد اهل مکة، سؤال توبیخ و تجهیل: «أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ» و ذلک انّ بنى خزاعة زعموا انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک یسترهنّ، یقول: اىّ قیاس یقتضى ان یختار سبحانه لنفسه الانقص و یجعل لکم الافضل؟
«أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ» حاضرون خلقنا ایاهم، هذا کقوله: «أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ» فیشهدون عن مشاهدة و عیان؟
أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ» اى لم یقولوا عن قیاس و لا مشاهدة بل عن کذب محض یقولون ولدهم اللَّه «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» فى هذا و فى سائر ما یتدیّنون به.
«أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ» رجع من الحکایة الى الخطاب، «اصطفى» هذه الف استفهام خفیف فیه الف الوصل اصله «ا اصطفى» و الاصطفاء اخذ صفوة الشّىء یقول: فکیف اخذ الشائب الکدر و ترک الصفو الخالص.
«ما لَکُمْ» اىّ شىء لکم فى هذه الدّعوى «کَیْفَ تَحْکُمُونَ» لربکم ما لا ترضونه لانفسکم؟
«أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» انه واحد لا ولد له لا ذکر و لا انثى.
«أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ» برهان بیّن على انّ للَّه ولدا ام لکم کتاب من عند اللَّه فیه انّ الملائکة بنات اللَّه؟
«فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ » اى فأتوا بذلک «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ » فى دعویکم، ربّ العالمین اندرین آیات حجّت آورد بر بنى خزاعه که فریشتگان را دختران اللَّه گفتند، میفرماید جلّ جلاله: درین دعوى که کردید حجّت و برهان از سه وجه تواند بود: یا قیاسى روشن یا عیانى و مشاهدهاى درست یا کتابى از نزدیک خدا بحقیقت، و شما را ازین سه چیز هیچ نیست نه قیاس نه مشاهده نه کتاب پس بدانید که دعوى شما باطل است دروغى بر ساخته و عنادى ظاهر گشته.
«وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً» هذا تکرار للکلام الاوّل بعینه و هو تعظیم لافکهم و الجنّة هاهنا الملائکة، سمّیت بهذا الاسم للمعنى الّذى سمّیت به الجنّ و هو اجتنانهم من العیون و استتارهم و منه سمّى الجنین و کذلک الجنون لانه خفاء العقل و اجننت المیّت اذا دفنته. و قال: ابن عباس: حىّ من الملائکة یقال لهم الجنّ و منهم ابلیس قالوا هم بنات اللَّه و قال الکلبى: قالوا لعنهم اللَّه الملائکة بنات اللَّه. فقال ابو بکر الصدیق: فمن امّهاتهم قالوا سروات الجنّ، اى تزوّج من الجنّ فخرجت منها الملائکة تعالى اللَّه عن ذلک. و قال بعض الکفار: البارئ جل جلاله و ابلیس اخوان و النّور و الخیر من اللَّه و الظلمة و الشّرّ من ابلیس، و قال الحسن: معنى النسب أنّهم اشرکوا الشیطان فى عبادة اللَّه «وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» اى علمت الملائکة انّ الذین قالوا هذا القول لمحضرون فى النار. و قیل: معناه علمت الملائکة انّهم میّتون ثمّ یحضرون الموقف، کقوله: وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ نحویان گفتند: «انّ» چون از قفاى علم و شهادت آید مفتوح باشد مگر که در خبر لام درآید که آن گه مکسور باشد کقول العرب: اشهد انّ فلانا عاقل و اشهد انّ فلانا لعاقل.
ثمّ نزّه نفسه عمّا قالوا فقال: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» تقدیره: انّهم لمحضرون الّا عباد اللَّه المخلصین فانّهم لا یحضرون. معنى آنست که ایشان در دوزخ حاضر کردنىاند مگر بندگان که خداى را باخلاص عبادت کنند و او را یکتا دانند و روا باشد که استثنا از واصفان بود یعنى پاکى و بىعیبى خداى را از آن صفت که دشمنان میکنند مگر آن صفت که بندگان مخلصان پاک دلان میکنند او را.
«فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ» این آیت حجّتى روشن است بر قدریان. گفتهاند: عمر بن عبد العزیز این آیت حجّت آورد بر غیلان قدرى. غیلان چون این آیت از وى بشنید گفت: یا امیر المؤمنین گویى این آیت هرگز نشنیده بودم اکنون از ان مذهب بازگشتم و توبه کردم و نیز نگویم. عمر گفت: ارفع یدیک فقال عمر: اللّهم ان کان غیلان صادقا فى توبته فتقبّلها منه و ان کان کاذبا فسلّط علیه من یسمل عینیه و یقطع یدیه و رجلیه و یصلبه. فلمّا کانت لیالى هشام عاد غیلان الى کلامه فى القدر فاخذه هشام و سمل عینیه و قطع یدیه و رجلیه و صلبه.
قوله: فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ، ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ الهاء فى قوله «علیه» راجعة الى اللَّه عز و جل، تأویل الآیة: انکم ایّها العابدون معبودا من دونى لستم انتم ضالّین و لا مضلین على اللَّه احدا الّا من هو داخل النار فى علم اللَّه السابق. قال: حماد بن زید قال لى خالد الحذاء: اتیت الحسن البصرى فقلت له: یا با سعید ما معنى قوله عز و جل: فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ الآیة؟ فنظر الىّ الحسن و قال: ما کان هذا من کلامک یا با المنازل؟ قلت: أرید أن اعلم ذلک، قال: یقول عز و جل: ما انتم بمضلین.
«الّا من هو صالى» النار فى علم اللَّه السابق میفرماید شما که بت پرستاناید شما و معبودان شما هیچکس را بیراه نتوانید کرد مگر کسى که در علم من و درخواست من خود شقى است و بآتش شدنى است، معنى این «علیه» همان است که مردمان گویند: افسد فلان علىّ غلامى، افسد علىّ خادمى، افسد علىّ شریکى فلان کس غلام من بر من تباه کرد، شاگرد من بر من تباه کرد، انباز من بر من تباه کرد.
قوله وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ جمهور مفسّران برانند که این سخن فریشتگان است. جبرئیل آمد و مصطفى را گفت: ما منّا ملک الّا له فى السماء مقام معلوم یعبد اللَّه هناک نیست از ما هیچ فرشتهاى مگر که او را در آسمان مقامى است معلوم که خداى را جل جلاله در آن مقام مىپرستد و تسبیح و تقدیس میکند. یعنى که ما بندگانایم و عابدان نه معبودان چنانک کافران میگویند، نظیره قوله:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ. قال ابن عباس: ما فى السماء موضع شبر الّا و علیه ملک یصلّى او یسبّح. و قال النبى (ص): «اطّت السماء و حقّ لها ان تئطّ و الذى نفسى بیده ما فیها اربع اصابع الّا و ملک واضع جبهته ساجدا للَّه».
ابو بکر ورّاق گفت: مقام معلوم ایشان مقامات راه دین است و منازل تعبّد چون خوف و رجا و توکل و محبّت و رضا و غیر آن. سدّى گفت: «مقام معلوم» فى القربة و المشاهدة.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ» قال الکلبى، هم صفوف الملائکة فى السماء للعبادة کصفوف الناس فى الارض.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» اى المصلّون المنزّهون للَّه عن السّوء. و قیل. هم الصّافون حول العرش. و قیل: فى الهواء. قال قتادة: کان الرّجال و النساء یصلّون معا حتى نزلت: «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» فتقدّم الرجال و تأخر النساء فکانوا یصلّون منفردا حتى نزلت: «وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» و قیل: الضمیر هاهنا راجع الى النبى (ص) و المؤمنین و من خاطبهم من الکفار یعنى لیس منّا و منکم الّا من له فى الآخرة مقام معلوم کقوله: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا الى آخر الآیتین.
و کذلک قوله: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ المراد به النبى (ص) و المؤمنون یعنى نحن الصّافّون للَّه فى الصلاة و نحن المسبّحون الممجّدون المنزّهون اللَّه عن السوء. و قیل: ما منّا یوم القیمة الّا من له مقام معلوم بین یدى اللَّه عز و جل.
ثمّ اعاد الکلام الى الاخبار عن المشرکین فقال: «وَ إِنْ کانُوا» یعنى و قد کانوا «لَیَقُولُونَ» هذه لام التأکید.
«لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ» اى کتابا مثل کتاب الاوّلین، «لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» هذا کقوله عز و جل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ... الآیة.
«فَکَفَرُوا بِهِ» یعنى فلمّا اتاهم ذلک کفروا به. و فى الآیة وجه آخر و هم انهم قالوا لو علمنا حال آبائنا و ما آل الیه امرهم و کان ذلک کما یقوله محمد لآمنّا به و اخلصنا لکنّا على شک ممّا یقوله فلا نصدّقه فذلک قوله: فَکَفَرُوا بِهِ اى بمحمد «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» هذا تهدید لهم، اى سوف یعلمون عاقبة کفرهم.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» اى سبق وعدنا ایّاهم بالنصرة و هو قوله: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» و قوله: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ.
«إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ» اى حزب اللَّه لهم الغلبة بالحجّة و بالنصرة فى العاقبة. قیل: لم یقتل نبىّ فى معرکة و قتال و انّما قتل منهم من لم یؤمر بالقتال، قال الکلبى: ان لم ینصروا فى الدنیا نصروا فى الآخرة. و قیل: «لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» بالحجّة و البرهان و الغالبون بالسلطان.
«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ» اى اعرض عن قولهم «حَتَّى حِینٍ» یعنى الى یوم بدر. و قیل: الى فتح مکة. و قیل: الى الموت. قال السدى: معناه فتول عنهم حتى نأمرک بالقتال.
و قال مقاتل بن حیان: نسختها آیة القتال.
«وَ أَبْصِرْهُمْ» اى ابصر ما ینالهم یومئذ «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» ذلک. و قیل: ابصر حالهم بقلبک «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» معاینة. و قیل: اعلمهم فسوف یعلمون. و قیل: «أَبْصِرْ» ما ضیّعوا من امرنا «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» ما یحلّ بهم من عذابنا. چون این آیه فرو آمد و ایشان را بعذاب تهدید کردند گفتند: متى هذا العذاب این عذاب که ما را بوى مىبیم دهند کى خواهد بود؟
رب العالمین فرمود: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ بعذاب ما مىشتابند و بتعجیل میخواهند؟
در توریة موسى است: ابى یغترون ام علىّ یجترءون بمهلت دادن و فرا گذاشتن من مىفریفته شوند یا بر من دلیرى میکنند و نمىترسند.
«فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ» نزل محمد بدارهم او نزل العذاب بفنائهم «فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ» اى بئس صباح الکافرین، الذین انذروا بالعذاب.
روى عن انس بن مالک قال: نزل رسول اللَّه (ص) باهل خیبر لیلا فلمّا اصبحوا اخرج الاکارون بمکاتلهم و مساحیهم فرأوا رسول اللَّه (ص) و اصحابه فاذا سرعانهم نحو الحصن یقولون محمد و اللَّه و الخمیس، فقال رسول اللَّه (ص): خربت خیبر نحن اذا نزلنا بساحة قوم «فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ».
ثمّ کرّر ما ذکر تأکیدا لوعد العذاب و تعظیما للتقریع، فقال: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ وَ أَبْصِرْ» العذاب اذا نزل بهم «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ». و قیل: الاوّل فى الدنیا و الثانى فى الآخرة.
ثمّ نزّه نفسه و امر المؤمنین بالتنزیه فقال: «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ» من اتّخاذ الصّاحبة و الاولاد. قوله: رَبِّ الْعِزَّةِ معناه ذى العزة لانّ العزة صفته لا مربوبه و فى الحدیث انّ بن عباس سمع رجلا یقول: اللّهم ربّ القرآن فانکر علیه، و قال القرآن لیس بمربوب لکنّه کلام اللَّه.
«وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ» عمّم الرسل بالسلام بعد ما خصّ البعض فى السورة لانّ تخصیص کلّ واحد بالذکر یطول و المعنى: و سلام على المرسلین الذین بلغوا عن اللَّه التوحید و الشرائع.
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» على هلاک الاعداء و نصرة الانبیاء علیهم السلام.
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «من احبّ ان یکال له غدا بالکیل الا وفى فلیکن آخر کلامه حین یقوم من مجلسه: سبحان ربک ربّ العزة عمّا یصفون و سلام على المرسلین و الحمد للَّه ربّ العالمین».
«فساهم» المساهمة المقارعة، و ذلک القاء السّهام على وجه القرعة، «فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ » اى المقروعین المغلوبین بالحجّة. یقال: دحضت حجّته فهى داحضة و ادحضت زیدا اذا ادحضت حجّته و غلبته. و قیل: «المدحض» الملقى فى البحر، و الدحض الزّلق و منه قولهم: اللّهم ثبّت اقدامنا یوم دحض الاقدام، و «الملیم» هو الذى یأتى امرا یلام علیه و ان لم یلم و الملوم الّذى اخذته الالسنة باللائمة و ان لم یأت ذنبا.
«فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ» اى المصلّین العابدین الذّاکرین للَّه قبل ذلک و کان کثیر الذکر. قال الضحاک: شکر اللَّه له طاعته القدیمة. و قال سعید بن جبیر: «فلولا انه کان من المسبّحین» فى بطن الحوت، و ذلک قوله: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ.
«لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» فیه ثلاثة اوجه: احدها بقى هو و الحوت الى یوم البعث، و الثانى یموت الحوت و یبقى هو فى بطنه، و الثالث یموتان ثمّ یحشر یونس من بطنه فیکون بطن الحوت له قبرا الى یوم القیمة، فلم یلبث لکونه من المسبّحین، و اختلفوا فى مکثه فى بطن الحوت، فقیل: لبث ستّة اشهر و قیل: اربعین یوما و علیه الاکثرون. و قیل: سبعة ایام. و قیل: التقمه صباحا و نبذه مساء و هو قول الحسن.
«فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» اى رمیناه بالمکان الخالى عن الشجر و النبات و البناء. و قیل: «العراء» الساحل و قیل: وجه الارض. «وَ هُوَ سَقِیمٌ» مریض ممّا ناله من التقام الحوت فصار کبدن الاطفال فى الرّقة و الضّعف. و قیل: کالفرخ الممعطّ.
«وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ» یعنى القرع، و علیه اکثر المفسّرین، و خصّ بالقرع لانه لمّا نبذ بالعراء کان فى غایة الرّقة و اللطافة فکان یؤذیه وقوع الذباب علیه و و رق القرع لا یحوم حوله الذباب. و قیل: «الیقطین» کلّ شجرة تنبطح على وجه الارض لیس لها ساق تسمّوا علیه من بطیخ او قثاء أو قثد او حنظل او قرع او غیره.
قیل: هو یفعیل من القطون و هو الاقامة، و القاطین المقیم الساکن، و القطنیّ الزرع الّذى یقیم فى الارض من الخضر. و قال مقاتل بن حیان: کانت تختلف الیه و علّة یشرب من لبنها حتّى قوى ثمّ یبست الشجر فبکى حزنا علیها فاوحى اللَّه تعالى الیه: أ تبکی على هلاک شجرة و لا تبکى على هلاک مائة الف او یزیدون؟ فان قیل: قال هاهنا: «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» و قال فى موضع آخر: «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ» فهذا یدلّ على انه ینبذ، فالجواب قوله: «لولا» هناک یرجع الى الذّم معناه: لولا نعمة ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم، لکنّه تدارکته النعمة فنبذ و هو غیر مذموم.
قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ قیل: ارسل الى اهل نینوى من الموصل قبل ان یصیبه ما اصابه، و المعنى: و قد ارسلناه. و قیل: ارسل بعد خروجه من بطن الحوت الى قوم آخرین. و یجوز ان یکون ارسل الى الاوّلین بشریعة اخرى فآمنوا بها. و قوله: أَوْ یَزِیدُونَ یعنى بل یزیدون. و قیل: «او» هاهنا بمعنى الواو کقوله: عُذْراً أَوْ نُذْراً. و فى الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «یزیدون عشرین الفا».
و قال ابن عباس: ثلثین الفا. و قیل: خمسة و ثلثین الفا. و قیل: سبعین الفا.
فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ» یعنى الى انقضاء آجالهم، و هذا کنایة عن ردّ العذاب عنهم و صرف العقوبة، فان قیل لم لم یختم قصّة لوط و یونس بالسلام اسوة من تقدّم من الانبیاء فى السورة؟ قلنا: لانه لمّا قال: «وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ » فکانه قد قال: سلام علیهما لانّ اللَّه عز و جل قد سلم على جمیع المرسلین آخر السورة، فقال: «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ» فاکتفى بذلک عن ذکر کلّ واحد منفردا بالسلام.
«فَاسْتَفْتِهِمْ» یعنى: سل یا محمد اهل مکة، سؤال توبیخ و تجهیل: «أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ» و ذلک انّ بنى خزاعة زعموا انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک یسترهنّ، یقول: اىّ قیاس یقتضى ان یختار سبحانه لنفسه الانقص و یجعل لکم الافضل؟
«أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ» حاضرون خلقنا ایاهم، هذا کقوله: «أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ» فیشهدون عن مشاهدة و عیان؟
أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ» اى لم یقولوا عن قیاس و لا مشاهدة بل عن کذب محض یقولون ولدهم اللَّه «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» فى هذا و فى سائر ما یتدیّنون به.
«أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ» رجع من الحکایة الى الخطاب، «اصطفى» هذه الف استفهام خفیف فیه الف الوصل اصله «ا اصطفى» و الاصطفاء اخذ صفوة الشّىء یقول: فکیف اخذ الشائب الکدر و ترک الصفو الخالص.
«ما لَکُمْ» اىّ شىء لکم فى هذه الدّعوى «کَیْفَ تَحْکُمُونَ» لربکم ما لا ترضونه لانفسکم؟
«أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» انه واحد لا ولد له لا ذکر و لا انثى.
«أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ» برهان بیّن على انّ للَّه ولدا ام لکم کتاب من عند اللَّه فیه انّ الملائکة بنات اللَّه؟
«فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ » اى فأتوا بذلک «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ » فى دعویکم، ربّ العالمین اندرین آیات حجّت آورد بر بنى خزاعه که فریشتگان را دختران اللَّه گفتند، میفرماید جلّ جلاله: درین دعوى که کردید حجّت و برهان از سه وجه تواند بود: یا قیاسى روشن یا عیانى و مشاهدهاى درست یا کتابى از نزدیک خدا بحقیقت، و شما را ازین سه چیز هیچ نیست نه قیاس نه مشاهده نه کتاب پس بدانید که دعوى شما باطل است دروغى بر ساخته و عنادى ظاهر گشته.
«وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً» هذا تکرار للکلام الاوّل بعینه و هو تعظیم لافکهم و الجنّة هاهنا الملائکة، سمّیت بهذا الاسم للمعنى الّذى سمّیت به الجنّ و هو اجتنانهم من العیون و استتارهم و منه سمّى الجنین و کذلک الجنون لانه خفاء العقل و اجننت المیّت اذا دفنته. و قال: ابن عباس: حىّ من الملائکة یقال لهم الجنّ و منهم ابلیس قالوا هم بنات اللَّه و قال الکلبى: قالوا لعنهم اللَّه الملائکة بنات اللَّه. فقال ابو بکر الصدیق: فمن امّهاتهم قالوا سروات الجنّ، اى تزوّج من الجنّ فخرجت منها الملائکة تعالى اللَّه عن ذلک. و قال بعض الکفار: البارئ جل جلاله و ابلیس اخوان و النّور و الخیر من اللَّه و الظلمة و الشّرّ من ابلیس، و قال الحسن: معنى النسب أنّهم اشرکوا الشیطان فى عبادة اللَّه «وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» اى علمت الملائکة انّ الذین قالوا هذا القول لمحضرون فى النار. و قیل: معناه علمت الملائکة انّهم میّتون ثمّ یحضرون الموقف، کقوله: وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ نحویان گفتند: «انّ» چون از قفاى علم و شهادت آید مفتوح باشد مگر که در خبر لام درآید که آن گه مکسور باشد کقول العرب: اشهد انّ فلانا عاقل و اشهد انّ فلانا لعاقل.
ثمّ نزّه نفسه عمّا قالوا فقال: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» تقدیره: انّهم لمحضرون الّا عباد اللَّه المخلصین فانّهم لا یحضرون. معنى آنست که ایشان در دوزخ حاضر کردنىاند مگر بندگان که خداى را باخلاص عبادت کنند و او را یکتا دانند و روا باشد که استثنا از واصفان بود یعنى پاکى و بىعیبى خداى را از آن صفت که دشمنان میکنند مگر آن صفت که بندگان مخلصان پاک دلان میکنند او را.
«فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ» این آیت حجّتى روشن است بر قدریان. گفتهاند: عمر بن عبد العزیز این آیت حجّت آورد بر غیلان قدرى. غیلان چون این آیت از وى بشنید گفت: یا امیر المؤمنین گویى این آیت هرگز نشنیده بودم اکنون از ان مذهب بازگشتم و توبه کردم و نیز نگویم. عمر گفت: ارفع یدیک فقال عمر: اللّهم ان کان غیلان صادقا فى توبته فتقبّلها منه و ان کان کاذبا فسلّط علیه من یسمل عینیه و یقطع یدیه و رجلیه و یصلبه. فلمّا کانت لیالى هشام عاد غیلان الى کلامه فى القدر فاخذه هشام و سمل عینیه و قطع یدیه و رجلیه و صلبه.
قوله: فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ، ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ الهاء فى قوله «علیه» راجعة الى اللَّه عز و جل، تأویل الآیة: انکم ایّها العابدون معبودا من دونى لستم انتم ضالّین و لا مضلین على اللَّه احدا الّا من هو داخل النار فى علم اللَّه السابق. قال: حماد بن زید قال لى خالد الحذاء: اتیت الحسن البصرى فقلت له: یا با سعید ما معنى قوله عز و جل: فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ الآیة؟ فنظر الىّ الحسن و قال: ما کان هذا من کلامک یا با المنازل؟ قلت: أرید أن اعلم ذلک، قال: یقول عز و جل: ما انتم بمضلین.
«الّا من هو صالى» النار فى علم اللَّه السابق میفرماید شما که بت پرستاناید شما و معبودان شما هیچکس را بیراه نتوانید کرد مگر کسى که در علم من و درخواست من خود شقى است و بآتش شدنى است، معنى این «علیه» همان است که مردمان گویند: افسد فلان علىّ غلامى، افسد علىّ خادمى، افسد علىّ شریکى فلان کس غلام من بر من تباه کرد، شاگرد من بر من تباه کرد، انباز من بر من تباه کرد.
قوله وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ جمهور مفسّران برانند که این سخن فریشتگان است. جبرئیل آمد و مصطفى را گفت: ما منّا ملک الّا له فى السماء مقام معلوم یعبد اللَّه هناک نیست از ما هیچ فرشتهاى مگر که او را در آسمان مقامى است معلوم که خداى را جل جلاله در آن مقام مىپرستد و تسبیح و تقدیس میکند. یعنى که ما بندگانایم و عابدان نه معبودان چنانک کافران میگویند، نظیره قوله:نْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ. قال ابن عباس: ما فى السماء موضع شبر الّا و علیه ملک یصلّى او یسبّح. و قال النبى (ص): «اطّت السماء و حقّ لها ان تئطّ و الذى نفسى بیده ما فیها اربع اصابع الّا و ملک واضع جبهته ساجدا للَّه».
ابو بکر ورّاق گفت: مقام معلوم ایشان مقامات راه دین است و منازل تعبّد چون خوف و رجا و توکل و محبّت و رضا و غیر آن. سدّى گفت: «مقام معلوم» فى القربة و المشاهدة.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ» قال الکلبى، هم صفوف الملائکة فى السماء للعبادة کصفوف الناس فى الارض.
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» اى المصلّون المنزّهون للَّه عن السّوء. و قیل. هم الصّافون حول العرش. و قیل: فى الهواء. قال قتادة: کان الرّجال و النساء یصلّون معا حتى نزلت: «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» فتقدّم الرجال و تأخر النساء فکانوا یصلّون منفردا حتى نزلت: «وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» و قیل: الضمیر هاهنا راجع الى النبى (ص) و المؤمنین و من خاطبهم من الکفار یعنى لیس منّا و منکم الّا من له فى الآخرة مقام معلوم کقوله: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا الى آخر الآیتین.
و کذلک قوله: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ المراد به النبى (ص) و المؤمنون یعنى نحن الصّافّون للَّه فى الصلاة و نحن المسبّحون الممجّدون المنزّهون اللَّه عن السوء. و قیل: ما منّا یوم القیمة الّا من له مقام معلوم بین یدى اللَّه عز و جل.
ثمّ اعاد الکلام الى الاخبار عن المشرکین فقال: «وَ إِنْ کانُوا» یعنى و قد کانوا «لَیَقُولُونَ» هذه لام التأکید.
«لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ» اى کتابا مثل کتاب الاوّلین، «لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» هذا کقوله عز و جل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ... الآیة.
«فَکَفَرُوا بِهِ» یعنى فلمّا اتاهم ذلک کفروا به. و فى الآیة وجه آخر و هم انهم قالوا لو علمنا حال آبائنا و ما آل الیه امرهم و کان ذلک کما یقوله محمد لآمنّا به و اخلصنا لکنّا على شک ممّا یقوله فلا نصدّقه فذلک قوله: فَکَفَرُوا بِهِ اى بمحمد «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» هذا تهدید لهم، اى سوف یعلمون عاقبة کفرهم.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» اى سبق وعدنا ایّاهم بالنصرة و هو قوله: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا» و قوله: کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ.
«إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ» اى حزب اللَّه لهم الغلبة بالحجّة و بالنصرة فى العاقبة. قیل: لم یقتل نبىّ فى معرکة و قتال و انّما قتل منهم من لم یؤمر بالقتال، قال الکلبى: ان لم ینصروا فى الدنیا نصروا فى الآخرة. و قیل: «لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» بالحجّة و البرهان و الغالبون بالسلطان.
«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ» اى اعرض عن قولهم «حَتَّى حِینٍ» یعنى الى یوم بدر. و قیل: الى فتح مکة. و قیل: الى الموت. قال السدى: معناه فتول عنهم حتى نأمرک بالقتال.
و قال مقاتل بن حیان: نسختها آیة القتال.
«وَ أَبْصِرْهُمْ» اى ابصر ما ینالهم یومئذ «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» ذلک. و قیل: ابصر حالهم بقلبک «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» معاینة. و قیل: اعلمهم فسوف یعلمون. و قیل: «أَبْصِرْ» ما ضیّعوا من امرنا «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» ما یحلّ بهم من عذابنا. چون این آیه فرو آمد و ایشان را بعذاب تهدید کردند گفتند: متى هذا العذاب این عذاب که ما را بوى مىبیم دهند کى خواهد بود؟
رب العالمین فرمود: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ بعذاب ما مىشتابند و بتعجیل میخواهند؟
در توریة موسى است: ابى یغترون ام علىّ یجترءون بمهلت دادن و فرا گذاشتن من مىفریفته شوند یا بر من دلیرى میکنند و نمىترسند.
«فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ» نزل محمد بدارهم او نزل العذاب بفنائهم «فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ» اى بئس صباح الکافرین، الذین انذروا بالعذاب.
روى عن انس بن مالک قال: نزل رسول اللَّه (ص) باهل خیبر لیلا فلمّا اصبحوا اخرج الاکارون بمکاتلهم و مساحیهم فرأوا رسول اللَّه (ص) و اصحابه فاذا سرعانهم نحو الحصن یقولون محمد و اللَّه و الخمیس، فقال رسول اللَّه (ص): خربت خیبر نحن اذا نزلنا بساحة قوم «فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ».
ثمّ کرّر ما ذکر تأکیدا لوعد العذاب و تعظیما للتقریع، فقال: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِینٍ وَ أَبْصِرْ» العذاب اذا نزل بهم «فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ». و قیل: الاوّل فى الدنیا و الثانى فى الآخرة.
ثمّ نزّه نفسه و امر المؤمنین بالتنزیه فقال: «سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ» من اتّخاذ الصّاحبة و الاولاد. قوله: رَبِّ الْعِزَّةِ معناه ذى العزة لانّ العزة صفته لا مربوبه و فى الحدیث انّ بن عباس سمع رجلا یقول: اللّهم ربّ القرآن فانکر علیه، و قال القرآن لیس بمربوب لکنّه کلام اللَّه.
«وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ» عمّم الرسل بالسلام بعد ما خصّ البعض فى السورة لانّ تخصیص کلّ واحد بالذکر یطول و المعنى: و سلام على المرسلین الذین بلغوا عن اللَّه التوحید و الشرائع.
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» على هلاک الاعداء و نصرة الانبیاء علیهم السلام.
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «من احبّ ان یکال له غدا بالکیل الا وفى فلیکن آخر کلامه حین یقوم من مجلسه: سبحان ربک ربّ العزة عمّا یصفون و سلام على المرسلین و الحمد للَّه ربّ العالمین».
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ.. خداوند کریم مهربان لطیف و رحیم ببندگان چون یونس را در شکم ماهى بزندان کرد مونس وى یاد و نام خود کرد تا همى گفت: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ» نام اللَّه چراغ ظلمت او بود، یاد اللَّه انس زحمت او بود، مهر اللَّه سبب راحت او بود، هر کرا در دل مهر اللَّه نقش بود،
گرچه اندر آب و در آتش بود
عیش او با مهر اللَّه خوش بود
نام تو چراغ ظلمت یونس گشت
آرایش هر چه در جهان مجلس گشت
هر چند که از روى ظاهر شکم ماهى بلاى یونس بود امّا از روى باطن خلوتگاه وى بود. میخواست تا بىزحمت اغیار با دوست رازى گوید چنانک یونس را شکم ماهى خلوتگاه ساختند خلیل را در میان آتش نمرود خلوتگاه ساختند، و صدیق اکبر را با مهتر عالم در آن گوشه غار خلوتگاه ساختند. همچنین هر کجا مؤمنى موحّدى است او را خلوتگاهى است و آن سینه عزیز وى است و غار سرّ وى نزول گاه لطف الهى و موضع نظر ربانى. اى مؤمن موحّد گر بنازى ترا زیبد، ور طرب کنى شاید که خود میگوید جلّ جلاله: غار سینه مؤمن تعبیهگاه اسرار الهیّت ماست، و بر درخت ایمان مؤمن آشیان مرغ اقبال ماست، و در مرغزار دل مؤمن چشمه فیض نظر جلال ماست، اینت خلوتگاه مبارک! اینت روضه با نزهت! اینت چشمه زلال بى هیچ آفت! غارى که ما در سینه تو سازیم مأوى گاه دیو نباشد، درختى که در باطن تو ما نشانیم که «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» بر آن درخت مرغ وسوسه شیطان آشیانگاه نسازد، چشمهاى که از ساحت سینه تو سازیم و بر جو شد از ان چشمه جز آب افضال نیاید، آن غار که در سینه تو ساختیم متعهد آن غار ما بودیم. درختى که در سینه تو نشاندیم مربى آن درخت ما بودیم، گوهر معرفت که در صدف دل تو نهادیم حارس آن گوهر ما بودیم.
در قصّه آوردهاند که چون یونس علیه السلام از ان ظلمت نجات یافت و از ان محنت برست و با میان قوم خود شد، وحى آمد بوى که فلان مرد فخارى را گوى تا آن خنورها و پیرایهها که باین یک سال ساخته و پرداخته همه بشکند و بتلف آرد، یونس باین فرمان که آمد اندهگن گشت و بر ان فخارى بخشایش کرد گفت: بار خدایا مرا رحمت مىآید بر آن مرد که یک ساله عمل وى تباه خواهى کرد و نیست خواهد شد، آن گه اللَّه فرمود: اى یونس بخشایش مىنمایى بر مردى که عمل یک ساله وى تباه و نیست میشود و بر صد هزار مرد از بندگان من بخشایش ننمودى و هلاک و عذاب ایشان خواستى یا یونس لم تخلقهم و لو خلقتهم لرحمتهم.
بشر حافى را بخواب دیدند گفتند حق تعالى با تو چه کرد؟ گفت با من عتاب کرد گفت: اى بشر حافى آن همه خوف و وجل در دنیا ترا از بهر چه بود؟ اما علمت انّ الرحمة و الکرم صفتى ندانستى که رحمت و کرم صفت منست؟! فردا مصطفى عربى را در کار گنهکاران امّت شفاعت دهد تا آن گه که گوید خداوندا مرا در حق کسانى شفاعت ده که هرگز هیچ نیکى نکردهاند، فیقول اللَّه عز و جل یا محمد هذا لی اى محمد این یکى مراست حق من و سزاى من است، آن گه خطاب آید که: اخرجوا من النّار من ذکرنى مرّة فى مقام أو خاف منّى فى وقت.
این آن رحمت است که سؤال در وى گم گشت، این آن لطف است که اندیشه در وى نیست گشت، این آن کرم است که و هم در و متحیّر گشت، این آن فضل است که حد آن از اندازه غایت در گذشت، بنده اگر طاعت کنى قبول بر من، ور سؤال کنى عطا بر من، ور گناه کنى عفو بر من، آب در جوى من راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با جمال من، سرور ببقاى من شادى بلقاى من.
وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» این آیت بر لسان طریقت اشارت است بمنازلات و مکاشفات ارباب حقیقت: یکى در شکر وجد یکى در برق کشف، یکى در حیرت شهود یکى در نور قرب، یکى در ولایت وجود یکى در بهاء جمع یکى در حقیقت افراد. این هفت دریاست بر سر کوى توحید نهاده، رونده درین راه تا برین هفت دریا گذر نکند روا نباشد که بسر کوى توحید رسد و استسقاى این هفت بحر از هفت درگاه قرآنست که مصطفى علیه الصلاة و السلام خبر داد که: «انزل القرآن على سبعة احرف کلّها کاف شاف لکلّ آیة منها ظهر و بطن و لکلّ حرف حدّ و مطلع».
و چنانک صدیقان و سالکان راه فرمودند که برین هفت بحر گذر کنید تا بتوحید رسید این هفت بحر را فرمودند که بر سدّه رسالت آن مهتر عالم (ص) گذر کنید و هر موجى از شرع او توقیعى بستانید و هر قطرهاى از عهد او مدد خواهید تا پس آن گه منازل دوستان ما را بشائید اینست رمز آن پیر طریقت که گفت: هر حقیقتى که از سینه عارف سر برزند تا دو گواه شریعت بر درستى وى گواهى ندهد آن مقبول حق نشود.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا...» الآیة کلمت اینجا مشتمل است بر سه اصل یکى علم دیگر ارادت سوم حکمت. اوّل سبق علم است، پیش از کرد دانست که مىباید کرد، دیگر سبق ارادت است، آنچه دانست که باید کرد خواست که کند، سوم سبق حکمت است، آنچه کرد راست کرد و بسزا کرد. و بدان که اللَّه را حاجت بمدت نیست که مدت علت است و او را در کرد علت نیست. او را ناآمده نقد است و گذشته یاد، آن تویى که از ناآمده بباید اندیشید و گذشته یاد باید آورد و حاضر نگه باید داشت، او را جل جلاله گذشته یاد نباید آورد که آن در علم اوست و از ناآمده اندیشه نباید که آن در حکم اوست و حاضر نگاه نباید داشت که آن در ملک اوست، از ازل تا ابد باو کم از یک نفس و صد هزار سال باو کم از یک ساعت، دى و فردا بنزدیک او نیست، او در عزّت دائم است و بقدر خویش قائم جل جلاله و عظم شأنه. اینست سرّ آن سخن که عبد اللَّه بن مسعود گفت: انّ ربکم لیس عنده لیل و لا نهار. نظیر آیت خوان «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى»، عبدى پیش از ان که تو گفتى که من بنده توام من گفتهام که من خداوند توام، «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» پیش از ان که تو گفتى که من دوست توام من گفتهام که من دوست توام «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». عبدى تو نبودى و من ترا بودم خود را بعزّت بودم ترا برحمت بودم
«کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».
پیر طریقت گفت: از کجا بازیابم آن روز که تو مرا بودى و من نبودم، تا باز آن روز نرسم میان آتش و دودم، ور بدو گیتى آن روز را بازیابم بر سودم، و ربود تو دریابم بنبود خود خشنودم.
گرچه اندر آب و در آتش بود
عیش او با مهر اللَّه خوش بود
نام تو چراغ ظلمت یونس گشت
آرایش هر چه در جهان مجلس گشت
هر چند که از روى ظاهر شکم ماهى بلاى یونس بود امّا از روى باطن خلوتگاه وى بود. میخواست تا بىزحمت اغیار با دوست رازى گوید چنانک یونس را شکم ماهى خلوتگاه ساختند خلیل را در میان آتش نمرود خلوتگاه ساختند، و صدیق اکبر را با مهتر عالم در آن گوشه غار خلوتگاه ساختند. همچنین هر کجا مؤمنى موحّدى است او را خلوتگاهى است و آن سینه عزیز وى است و غار سرّ وى نزول گاه لطف الهى و موضع نظر ربانى. اى مؤمن موحّد گر بنازى ترا زیبد، ور طرب کنى شاید که خود میگوید جلّ جلاله: غار سینه مؤمن تعبیهگاه اسرار الهیّت ماست، و بر درخت ایمان مؤمن آشیان مرغ اقبال ماست، و در مرغزار دل مؤمن چشمه فیض نظر جلال ماست، اینت خلوتگاه مبارک! اینت روضه با نزهت! اینت چشمه زلال بى هیچ آفت! غارى که ما در سینه تو سازیم مأوى گاه دیو نباشد، درختى که در باطن تو ما نشانیم که «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» بر آن درخت مرغ وسوسه شیطان آشیانگاه نسازد، چشمهاى که از ساحت سینه تو سازیم و بر جو شد از ان چشمه جز آب افضال نیاید، آن غار که در سینه تو ساختیم متعهد آن غار ما بودیم. درختى که در سینه تو نشاندیم مربى آن درخت ما بودیم، گوهر معرفت که در صدف دل تو نهادیم حارس آن گوهر ما بودیم.
در قصّه آوردهاند که چون یونس علیه السلام از ان ظلمت نجات یافت و از ان محنت برست و با میان قوم خود شد، وحى آمد بوى که فلان مرد فخارى را گوى تا آن خنورها و پیرایهها که باین یک سال ساخته و پرداخته همه بشکند و بتلف آرد، یونس باین فرمان که آمد اندهگن گشت و بر ان فخارى بخشایش کرد گفت: بار خدایا مرا رحمت مىآید بر آن مرد که یک ساله عمل وى تباه خواهى کرد و نیست خواهد شد، آن گه اللَّه فرمود: اى یونس بخشایش مىنمایى بر مردى که عمل یک ساله وى تباه و نیست میشود و بر صد هزار مرد از بندگان من بخشایش ننمودى و هلاک و عذاب ایشان خواستى یا یونس لم تخلقهم و لو خلقتهم لرحمتهم.
بشر حافى را بخواب دیدند گفتند حق تعالى با تو چه کرد؟ گفت با من عتاب کرد گفت: اى بشر حافى آن همه خوف و وجل در دنیا ترا از بهر چه بود؟ اما علمت انّ الرحمة و الکرم صفتى ندانستى که رحمت و کرم صفت منست؟! فردا مصطفى عربى را در کار گنهکاران امّت شفاعت دهد تا آن گه که گوید خداوندا مرا در حق کسانى شفاعت ده که هرگز هیچ نیکى نکردهاند، فیقول اللَّه عز و جل یا محمد هذا لی اى محمد این یکى مراست حق من و سزاى من است، آن گه خطاب آید که: اخرجوا من النّار من ذکرنى مرّة فى مقام أو خاف منّى فى وقت.
این آن رحمت است که سؤال در وى گم گشت، این آن لطف است که اندیشه در وى نیست گشت، این آن کرم است که و هم در و متحیّر گشت، این آن فضل است که حد آن از اندازه غایت در گذشت، بنده اگر طاعت کنى قبول بر من، ور سؤال کنى عطا بر من، ور گناه کنى عفو بر من، آب در جوى من راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با جمال من، سرور ببقاى من شادى بلقاى من.
وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» این آیت بر لسان طریقت اشارت است بمنازلات و مکاشفات ارباب حقیقت: یکى در شکر وجد یکى در برق کشف، یکى در حیرت شهود یکى در نور قرب، یکى در ولایت وجود یکى در بهاء جمع یکى در حقیقت افراد. این هفت دریاست بر سر کوى توحید نهاده، رونده درین راه تا برین هفت دریا گذر نکند روا نباشد که بسر کوى توحید رسد و استسقاى این هفت بحر از هفت درگاه قرآنست که مصطفى علیه الصلاة و السلام خبر داد که: «انزل القرآن على سبعة احرف کلّها کاف شاف لکلّ آیة منها ظهر و بطن و لکلّ حرف حدّ و مطلع».
و چنانک صدیقان و سالکان راه فرمودند که برین هفت بحر گذر کنید تا بتوحید رسید این هفت بحر را فرمودند که بر سدّه رسالت آن مهتر عالم (ص) گذر کنید و هر موجى از شرع او توقیعى بستانید و هر قطرهاى از عهد او مدد خواهید تا پس آن گه منازل دوستان ما را بشائید اینست رمز آن پیر طریقت که گفت: هر حقیقتى که از سینه عارف سر برزند تا دو گواه شریعت بر درستى وى گواهى ندهد آن مقبول حق نشود.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا...» الآیة کلمت اینجا مشتمل است بر سه اصل یکى علم دیگر ارادت سوم حکمت. اوّل سبق علم است، پیش از کرد دانست که مىباید کرد، دیگر سبق ارادت است، آنچه دانست که باید کرد خواست که کند، سوم سبق حکمت است، آنچه کرد راست کرد و بسزا کرد. و بدان که اللَّه را حاجت بمدت نیست که مدت علت است و او را در کرد علت نیست. او را ناآمده نقد است و گذشته یاد، آن تویى که از ناآمده بباید اندیشید و گذشته یاد باید آورد و حاضر نگه باید داشت، او را جل جلاله گذشته یاد نباید آورد که آن در علم اوست و از ناآمده اندیشه نباید که آن در حکم اوست و حاضر نگاه نباید داشت که آن در ملک اوست، از ازل تا ابد باو کم از یک نفس و صد هزار سال باو کم از یک ساعت، دى و فردا بنزدیک او نیست، او در عزّت دائم است و بقدر خویش قائم جل جلاله و عظم شأنه. اینست سرّ آن سخن که عبد اللَّه بن مسعود گفت: انّ ربکم لیس عنده لیل و لا نهار. نظیر آیت خوان «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى»، عبدى پیش از ان که تو گفتى که من بنده توام من گفتهام که من خداوند توام، «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» پیش از ان که تو گفتى که من دوست توام من گفتهام که من دوست توام «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». عبدى تو نبودى و من ترا بودم خود را بعزّت بودم ترا برحمت بودم
«کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».
پیر طریقت گفت: از کجا بازیابم آن روز که تو مرا بودى و من نبودم، تا باز آن روز نرسم میان آتش و دودم، ور بدو گیتى آن روز را بازیابم بر سودم، و ربود تو دریابم بنبود خود خشنودم.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدان که این سوره هشتاد و هشت آیت است و هفتصد و سى و دو کلمه و سه هزار و شصت و هفت حرف، جمله به مکه فرو آمد از آسمان و مکّى شمرند، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر دو آیت: یکى إِنْ یُوحى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ معنى نذرات درین آیت منسوخ است بآیت سیف، دیگر آیت وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ منسوخ است بآیت سیف. سعید مسیب گفت: بلغنى انه ما من عبد یقرأ ص کلّ لیلة الّا اهتزّ له العرش.
قوله تعالى: «ص» مفسران را درین حرف قولهاست مختلف ابن عباس گفت و ضحاک: «ص» اى صدق اللَّه و صدق محمد. باین قول «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» قسم است و جواب قسم فرا پیش داشته میگوید: باین قرآن بزرگوار با شرف با بیان که اللَّه راست گفت و محمد راست گفت. و گفتهاند: در آسمان بحرى است که عرش اللَّه بران بحر است و «ص» نام آن بحر است. و قیل: هو اسم من أسماء اللَّه. و قیل: هو اسم للقرآن. و قیل: هو اسم للسّورة. و در شواذّ خواندهاند: «صاد» بفتح دال، یعنى اقرأ صاد و بکسر دال خواندهاند فیکون مشتقّا من المصاداة و هى الملاینة و المساهلة، باین قول معنى آنست که: اى محمد رفق بکار دار و سهل فراگیر، همانست که جاى دیگر فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ». و قیل: هى المعارضة، اى عارض القرآن بعملک و کلّ شأنک.
«وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» اى ذى الشرف و الصّیت، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ». و شرفه انه لیس بمخلوق و قال ابن عباس و مقاتل: «ذِی الذِّکْرِ» اى ذى البیان. و قیل: «ذِی الذِّکْرِ» اى فیه ذکر الاولین و نبأ الآخرین. و در جواب قسم علماى تفسیر مختلفاند، قومى گفتند: جواب قسم «کَمْ أَهْلَکْنا» است، و تقدیره: لکم اهلکنا، فخذف اللام لتطاول الکلام، کقوله فى سورة الشمس: «قَدْ أَفْلَحَ» تقدیره لقد افلح، لکن لمّا حیل بین القسم و المقسم علیه حذف اللام فکذلک هاهنا. و گفتهاند: جواب قسم در آخر سوره است: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ و قیل: ان هذا لرزقنا.
و قیل: جوابه: «إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا و کقوله فى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و إِنْ کُلُّ نَفْسٍ. و قال النحاس: جواب القسم محذوف. و قیل: «بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا» حلّ محلّ الجواب، تقدیره: و القرآن ذى الذکر ما آمن بک قومک و ما الامر کما یقول هؤلاء الکفّار.
«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ» رب العزة سوگند یاد میکند بصاد و بقرآن که این قوم تو نگرویدند بتو و نه چنانست که ایشان گفتند که تو دروغ زنى و سخن دروغ آوردى، بلکه ایشان در ستیزاند و در عداوت ظاهر و از راه صواب برگشته و از حقّ روى گردانیده. «فِی عِزَّةٍ» اى فى انفة من الانقیاد للحقّ و فى تکبّر عن قبول الحقّ، «وَ شِقاقٍ» اى خلاف و عداوة، و منه قیل للعصیان: شقّ العصا.
قوله: کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل قریش، «مِنْ قَرْنٍ» یعنى من الامم الخالیة، و القرن اسم لاهل کلّ عصر. و قیل: هو اسم للزّمان، و تقدیره: من اهل قرن و هو ثلاثون سنة، و قیل: ستّون. و قیل: ثمانون. و قیل: مائة. و قیل: مائة و عشرون
«فَنادَوْا» اى استغاثوا و رفعوا اصواتهم بالویل عند نزول العذاب و حلول النقمة «وَ لاتَ» بمعنى لیس بلغة اهل الیمن. قال الشاعر:
طلبوا صلحنا ولات اوان
فاجبنا ان لیس حین بقاء
و نصب «حِینَ» لانّ معنى لات لیس فنصب بلات کما ینصب بلیس، اى لیس الحین حین مناص. و یجوز «وَ لاتَ حِینَ» برفع النّون على انه اسم لیس و خبره محذوف اى لیس حین مناص لهم. و الکسر شاذ شبیه بالخطاء عند البصریّین و لم یروه سیبویه و الخلیل و الّذى علیه العمل النصب و الرّفع. و قال الاخفش: انّ «لاتَ حِینَ مَناصٍ» نصبها بلا، کما تقول: لا رجل فى الدّار، و دخلت التّاء للتّأنیث. و قیل: هى «لا» زیدت فیها التّاء کقولهم: ربّ و ربّت، و ثمّ و ثمّت. و قیل: التّاء یلحق بحین کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
و المطعمون زمان ما من مطعم
و «المناص» مصدر ناص، ینوص، نوصا و مناصا، و هو الفرار و الهرب، ابن عباس گفت: کافران در حرب بوقت عزیمت با یکدیگر میگفتند: مناصا، اى اهربوا و خذوا حذرکم. روز بدر بوقت نزول عذاب همچنین گفتند: مناصا بگریزید و حذر کنید.
ربّ العالمین بجواب ایشان فرمود: لاتَ حِینَ مَناصٍ نه جاى این سخن است و نه وقت گریز.
«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ» اى من ان جاءهم، «مُنْذِرٌ مِنْهُمْ» اى رسول من انفسهم و نسبهم، یعنى محمدا علیه الصلاة و السلام، استبعدوا ان یکون النبى من البشر.
«وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ» یسحر اعیننا فى اظهار المعجزات، «کَذَّابٌ» یکذب على اللَّه انه رسوله.
«أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» معنى «جعل» هاهنا سمّى و حکم. «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ» اى عجیب فى النهایة و کیف یسع الخلق کلّهم اله واحد! العجیب و العجاب واحد، یقال: رجل کریم و کرام، و طویل و طوال، و عریض و عراض، و جمیل و جمال، و قریب و قراب، و کبیر و کبار، و قد یشدّد للمبالغة فیقال: جمّال و حسّان و کبّار، و منه قوله: وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً.
سبب نزول این آیت آن بود که چون عمر خطاب باسلام درآمد مسلمانان شاد شدند و کافران بغایت اندوهگن و غمگین گشتند و کار بریشان سخت شد و دشوار، تا ولید مغیره که مهتر و پیر ایشان بود فرا صنادید و اشراف قریش گفت، و کانوا خمسة عشر رجلا: بر بو طالب روید و او را گوئید: انت شیخنا و کبیرنا و قد علمت ما فعل هؤلاء السفهاء بنا فرّقوا جمعنا و سفّهوا احلامنا و انا جئناک لتقضى بیننا و بین ابن اخیک، پانزده مرد از ان صنادید و اشراف قریش برخاستند و بر بو طالب شدند و بو طالب بیمار بود، او را عیادت کردند آن گه گفتند: مىبینى که این نادانان و ناکسان بما چه کردند و ما بچه روز رسیدیم؟ جمع ما پراکنده کردند و پیران ما را حرمت برداشتند و خدایان ما را خوار کردند، اکنون ما بر تو آمدیم که سرور و مهتر ما تویى و تیمار بر ما تویى تا این برادرزاده خود را بخوانى و میان ما و وى براستى حکم کنى، او ما را با خدایان ما فروگذارد تا ما وى را بخداى وى فروگذاریم، نه او ما را رنجاند و نه ما او را رنجانیم، بو طالب کس فرستاد و رسول را (ص) بخواند، رسول خدا آمد و بر بالین وى بنشست، و بو طالب سخنان ایشان با وى بگفت. رسول اللَّه جواب داد که: انما ادعوهم الى کلمة واحدة یملکون بها العرب و تدین لهم بها العجم من ایشان را که میخوانم بر یک کلمه میخوانم تا بدان بر عرب و عجم دست یابند و خلق ایشان را زیر دست شوند. بو جهل گفت: ما هى لک فهى لک و عشر امثالها آن چه کلمت است و چه درخواست بگو تا مرادت بدهیم این و ده چندین. رسول خداى فرمود: «تشهدون ان لا اله الّا اللَّه».
آن بدبختان بیگانگان چون کلمت شهادت شنیدند نفور گشتند و بخشم و غیظ برخاستند و رفتند و میگفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» مىبینى که چه میگوید، خدایان را با یکى آورد، یک خداى کار همه عالم و همه خلق چون راست دارد، فانزل اللَّه هذه الآیات.
آن گه ولید مغیره با قوم میگوید: «امْشُوا» و اترکوا محمدا «وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ» اى على عبادتها «إِنَّ هذا» یعنى التوحید «لَشَیْءٌ یُرادُ» اى هذا امر یریده محمد گفتند این توحید چیزى است و کارى که محمد خود میخواهد و مىباید که او را پیش شود تا ما را زیر دست خود کند. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ» اى هذا الاستعلاء و الترفع و الریاسة شىء یریده کل احد و کل ذى همّة. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ» بنا و مکر یمکر علینا.
«ما سَمِعْنا بِهذا» اى بهذا الّذى یقوله محمد من التوحید «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» یعنى النصرانیة التی هى آخر الملک فانّهم لا یوحّدون بل یقولون ثالث ثلاثة. و قیل: «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» اى فى زمان قریش و دینهم الّذى هم علیه. «إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ» کذب و افتعال اختلقه محمد من تلقاء نفسه. «أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» یعنى: و انزل علیه القرآن و اعطى النبوة من بیننا و لیس هو باکبرنا و لا اشرفنا، یقوله اهل مکة حسدا فاجابهم اللَّه تعالى: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی وحیى و وحدانیّتى، اى انهم لا یکذّبونک و لکن جحدوا آیاتى: بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ اى لم یذوقوه بعد و سیذوقون.
قال قتادة: هو یوم بدر اخبرهم اللَّه به قبل ان یکون. و قیل: لم یذوقوا عذابى و لو ذاقوه لمّا قالوا هذا القول.
«أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» الرحمة فى هذه الآیة که فى قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ معنا هما الرسالة، یقول تعالى: أ عندهم مفاتیح النبوّة فیعطونها من یشاء. و قیل: «خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» اى علم ربک فهم یعلمون على من ینزل وحى ربک «الْعَزِیزِ» فى ملکه «الْوَهَّابِ» لمن یشاء ما یشاء.
«أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» فیفعلون ما یشاءون من الا عطاء و المنع، اى لیس لهم ذلک و کیف یتجاسرون على عداوتى ولى ملک السماوات و الارض و ما بینهما، ثم قال: «فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ» یعنى ان یملکوا السماء فلیصعدوا الیها و لیأتوا منها بالوحى الى من یختارون. و هذا امر توبیخ و تعجیز. و اسباب السمّوات ابوابها.
قال زهیر بن ابى سلمى:
و من هاب اسباب المنایا ینلنه
و لو رام اسباب السماء بسلّم
«جُنْدٌ ما هُنالِکَ» اى هؤلاء الذین یقولون هذا القول: «جُنْدٌ ما هُنالِکَ» و «ما» صلة مهزوم، اى مقهور مغلوب «مِنَ الْأَحْزابِ» اى من جملة الاحزاب الذین یتحزّبون علیک یوم بدر و یهزمون الحزب الجند المتحزبون على من عداهم. تقول حزّبت علیک الاحزاب، اى هیجت علیک الاعداء. و قیل: «مِنَ الْأَحْزابِ» اى هم من القرون الماضیة الّذین تحزّبوا و تجمعوا على الانبیاء بالتکذیب فقهروا و اهلکوا. و قیل: «الاحزاب» هاهنا ابلیس و اتباعه. نزول این آیه به مکه بود و وقوع این حالت روز بدر بود و «هُنالِکَ» اشارت است بروز بدر و بمصارع قوم، خلاصه معنى آنست که کفّار مکه حزبىاند از احزاب ابلیس و اتباع وى سپاهى از سپاههاى پیشین دشمنان پیغامبران که بر پیغامبران جمع آمدند و ایشان را دروغ زن گرفتند تا همه مقهور و مغلوب گشتند و هلاک شدند، اینان هم چنان بر دشمنى تو جمع آیند روز بدر و باز شکسته شوند مغلوب و مقهور، همانست که جاى دیگر فرمود «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
ثم قال تعالى معزّیا لنبیّه (ص): کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ» یعنى فرعون موسى «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الملک الشدید الثابت و القوّة و البطش، من قول العرب: هم فى عزّ ثابت الاوتاد، اى دائم شدید. و قیل ذو الجنود و الجموع الکثیرة، یعنى انهم کانوا یقوّون امره و یشدّدون ملکه کما یقوّى الوتد الشیء. و قیل: ارادوا اوتاد الخیام و کانت فیها کثیرة. قال ابن عباس و محمد بن کعب: «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الأبنیة المحکمة و ذلک انه بنى ابنیة طویلة محکمة صارت کالاوتاد تطول بقائها و ثباتها. و قال الکلبى و مقاتل: «الاوتاد» جمع الوتد، و کانت له اوتاد یعذب الناس علیها فکان اذا غضب على احد مدّة مستلقیا بین اربعة اوتاد یعذّب الناس علیها شدّ کلّ ید و کلّ رجل منه الى ساریة و کان کذلک فى الهواء بین السماء و الارض حتى یموت. و قال مجاهد و مقاتل بن حیان: کان یمدّ الرجل مستلقیا على الارض ثمّ یتد یدیه و رجلیه و رأسه على الارض بالأوتاد و یرسل علیه العقارب و الحیّات. و قال قتاده و عطاء: کانت له اوتاد و ارسان و ملاعب یلعب علیه بین یدیه.
«وَ ثَمُودُ» و هم قوم صالح. قال ابن عباس: انّ قوم صالح آمنوا به فلما مات صالح رجعوا بعده عن الایمان فاحیا اللَّه صالحا و بعثه الیهم فاعلمهم انه صالح فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة فکذّبوه فعقروها فاهلکهم اللَّه. «وَ قَوْمُ لُوطٍ» و قال مجاهد. کانوا اربع مائة الف بیت فى کلّ بیت عشرة. و قال عطاء: ما من احد من الانبیاء الّا یقوم معه یوم القیمة قوم من امّته الّا لوط فانه یقوم وحده. «وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ» کذّبوا شعیبا. و قیل: هم اصحاب الرس ایضا یأتون فى الصیف الرس و یعودون فى الشتاء الى الایکة «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» اى احزاب الشیاطین بالموالاة. و قیل: «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» الذین تحزّبوا على الانبیاء بالعداوة، فاعلم یا محمد ان مشرکى قریش حزب من هؤلاء الاحزاب.
«إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» اى ما کل الّا کذب الرسل، «فَحَقَّ عِقابِ» اى وجب عقابى و نزل بهم عذابى.
«وَ ما یَنْظُرُ» اى ما ینتظر «هؤُلاءِ» یعنى کفار مکة، و المعنى یلحقهم لحوق المنتظر و ان کانوا لا یتوقعون، «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» و هى النفخة الاولى نفخة الفزع، «ما لَها مِنْ فَواقٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فواق» بضمّ الفاء، و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان، بالفتح لغة قریش و بالضم لغة تمیم، و المعنى: مالها من رجوع و مردّ، اى ما یردّ ذلک الصوت فیکون لها رجوع. و قیل: مالها نظرة و لا مثنویة، اى تلک الصیحة الّتى هى میعاد عذابهم اذا جاءت لم تردّ و لم تصرف. و قیل: الفواق بالفتح الافاقة و الفواق بالضم ما بین الحلبتین، اى العذاب لا یمهلهم بذلک القدر الیسیر.
«وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» هذا قول النضر بن الحارث بن علقمة بن کلدة الخزاعى کان من شیاطینهم و نزل فى شأنه فى القرآن بضع عشرة آیة، و هو الذى قال: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و القطّ الصّک و هو الحظّ اخذ من القطّ و هو القطع، فالقطّ فى الاصل النصیب المقطوع. فقیل للکتاب الذى یکتب للرّجل بنصیبه القطّ، و المعنى: عجّل لنا نصیبنا المقطوع من العذاب. و قال الکلبى: لمّا نزلت: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ» قاله استهزاء: عجّل لنا کتابنا فى الدّنیا «قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ».
«اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ» اى اصبر على اذى قومک فانک مبتلى بذلک کما صبر سائر الانبیاء على ما ابتلیتهم به، ثم عدّهم و بدأ بداود علیه السلام فقال: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ» اى ذا القوّة فى العبادة کان یصوم یوما و یفطر یوما و ذلک اشد الصوم و کان یقوم اللیل کله.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ احبّ الصیام الى اللَّه صوم داود و احبّ الصلاة الى اللَّه صلاة داود و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان ینام نصف اللیل و یقوم ثلثه و ینام سدسه».
و قیل: ذا القوّة فى الملک. و قیل: فى الحرب. «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه عزّ و جل بالتوبة عن کلّ ما یکره. و قیل: مطیع. و قیل: مسبّح بلغة الحبشة.
قوله تعالى: «ص» مفسران را درین حرف قولهاست مختلف ابن عباس گفت و ضحاک: «ص» اى صدق اللَّه و صدق محمد. باین قول «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» قسم است و جواب قسم فرا پیش داشته میگوید: باین قرآن بزرگوار با شرف با بیان که اللَّه راست گفت و محمد راست گفت. و گفتهاند: در آسمان بحرى است که عرش اللَّه بران بحر است و «ص» نام آن بحر است. و قیل: هو اسم من أسماء اللَّه. و قیل: هو اسم للقرآن. و قیل: هو اسم للسّورة. و در شواذّ خواندهاند: «صاد» بفتح دال، یعنى اقرأ صاد و بکسر دال خواندهاند فیکون مشتقّا من المصاداة و هى الملاینة و المساهلة، باین قول معنى آنست که: اى محمد رفق بکار دار و سهل فراگیر، همانست که جاى دیگر فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ». و قیل: هى المعارضة، اى عارض القرآن بعملک و کلّ شأنک.
«وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» اى ذى الشرف و الصّیت، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ». و شرفه انه لیس بمخلوق و قال ابن عباس و مقاتل: «ذِی الذِّکْرِ» اى ذى البیان. و قیل: «ذِی الذِّکْرِ» اى فیه ذکر الاولین و نبأ الآخرین. و در جواب قسم علماى تفسیر مختلفاند، قومى گفتند: جواب قسم «کَمْ أَهْلَکْنا» است، و تقدیره: لکم اهلکنا، فخذف اللام لتطاول الکلام، کقوله فى سورة الشمس: «قَدْ أَفْلَحَ» تقدیره لقد افلح، لکن لمّا حیل بین القسم و المقسم علیه حذف اللام فکذلک هاهنا. و گفتهاند: جواب قسم در آخر سوره است: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ و قیل: ان هذا لرزقنا.
و قیل: جوابه: «إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا و کقوله فى: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و إِنْ کُلُّ نَفْسٍ. و قال النحاس: جواب القسم محذوف. و قیل: «بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا» حلّ محلّ الجواب، تقدیره: و القرآن ذى الذکر ما آمن بک قومک و ما الامر کما یقول هؤلاء الکفّار.
«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ» رب العزة سوگند یاد میکند بصاد و بقرآن که این قوم تو نگرویدند بتو و نه چنانست که ایشان گفتند که تو دروغ زنى و سخن دروغ آوردى، بلکه ایشان در ستیزاند و در عداوت ظاهر و از راه صواب برگشته و از حقّ روى گردانیده. «فِی عِزَّةٍ» اى فى انفة من الانقیاد للحقّ و فى تکبّر عن قبول الحقّ، «وَ شِقاقٍ» اى خلاف و عداوة، و منه قیل للعصیان: شقّ العصا.
قوله: کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ اى من قبل قریش، «مِنْ قَرْنٍ» یعنى من الامم الخالیة، و القرن اسم لاهل کلّ عصر. و قیل: هو اسم للزّمان، و تقدیره: من اهل قرن و هو ثلاثون سنة، و قیل: ستّون. و قیل: ثمانون. و قیل: مائة. و قیل: مائة و عشرون
«فَنادَوْا» اى استغاثوا و رفعوا اصواتهم بالویل عند نزول العذاب و حلول النقمة «وَ لاتَ» بمعنى لیس بلغة اهل الیمن. قال الشاعر:
طلبوا صلحنا ولات اوان
فاجبنا ان لیس حین بقاء
و نصب «حِینَ» لانّ معنى لات لیس فنصب بلات کما ینصب بلیس، اى لیس الحین حین مناص. و یجوز «وَ لاتَ حِینَ» برفع النّون على انه اسم لیس و خبره محذوف اى لیس حین مناص لهم. و الکسر شاذ شبیه بالخطاء عند البصریّین و لم یروه سیبویه و الخلیل و الّذى علیه العمل النصب و الرّفع. و قال الاخفش: انّ «لاتَ حِینَ مَناصٍ» نصبها بلا، کما تقول: لا رجل فى الدّار، و دخلت التّاء للتّأنیث. و قیل: هى «لا» زیدت فیها التّاء کقولهم: ربّ و ربّت، و ثمّ و ثمّت. و قیل: التّاء یلحق بحین کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
و المطعمون زمان ما من مطعم
و «المناص» مصدر ناص، ینوص، نوصا و مناصا، و هو الفرار و الهرب، ابن عباس گفت: کافران در حرب بوقت عزیمت با یکدیگر میگفتند: مناصا، اى اهربوا و خذوا حذرکم. روز بدر بوقت نزول عذاب همچنین گفتند: مناصا بگریزید و حذر کنید.
ربّ العالمین بجواب ایشان فرمود: لاتَ حِینَ مَناصٍ نه جاى این سخن است و نه وقت گریز.
«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ» اى من ان جاءهم، «مُنْذِرٌ مِنْهُمْ» اى رسول من انفسهم و نسبهم، یعنى محمدا علیه الصلاة و السلام، استبعدوا ان یکون النبى من البشر.
«وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ» یسحر اعیننا فى اظهار المعجزات، «کَذَّابٌ» یکذب على اللَّه انه رسوله.
«أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» معنى «جعل» هاهنا سمّى و حکم. «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ» اى عجیب فى النهایة و کیف یسع الخلق کلّهم اله واحد! العجیب و العجاب واحد، یقال: رجل کریم و کرام، و طویل و طوال، و عریض و عراض، و جمیل و جمال، و قریب و قراب، و کبیر و کبار، و قد یشدّد للمبالغة فیقال: جمّال و حسّان و کبّار، و منه قوله: وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً.
سبب نزول این آیت آن بود که چون عمر خطاب باسلام درآمد مسلمانان شاد شدند و کافران بغایت اندوهگن و غمگین گشتند و کار بریشان سخت شد و دشوار، تا ولید مغیره که مهتر و پیر ایشان بود فرا صنادید و اشراف قریش گفت، و کانوا خمسة عشر رجلا: بر بو طالب روید و او را گوئید: انت شیخنا و کبیرنا و قد علمت ما فعل هؤلاء السفهاء بنا فرّقوا جمعنا و سفّهوا احلامنا و انا جئناک لتقضى بیننا و بین ابن اخیک، پانزده مرد از ان صنادید و اشراف قریش برخاستند و بر بو طالب شدند و بو طالب بیمار بود، او را عیادت کردند آن گه گفتند: مىبینى که این نادانان و ناکسان بما چه کردند و ما بچه روز رسیدیم؟ جمع ما پراکنده کردند و پیران ما را حرمت برداشتند و خدایان ما را خوار کردند، اکنون ما بر تو آمدیم که سرور و مهتر ما تویى و تیمار بر ما تویى تا این برادرزاده خود را بخوانى و میان ما و وى براستى حکم کنى، او ما را با خدایان ما فروگذارد تا ما وى را بخداى وى فروگذاریم، نه او ما را رنجاند و نه ما او را رنجانیم، بو طالب کس فرستاد و رسول را (ص) بخواند، رسول خدا آمد و بر بالین وى بنشست، و بو طالب سخنان ایشان با وى بگفت. رسول اللَّه جواب داد که: انما ادعوهم الى کلمة واحدة یملکون بها العرب و تدین لهم بها العجم من ایشان را که میخوانم بر یک کلمه میخوانم تا بدان بر عرب و عجم دست یابند و خلق ایشان را زیر دست شوند. بو جهل گفت: ما هى لک فهى لک و عشر امثالها آن چه کلمت است و چه درخواست بگو تا مرادت بدهیم این و ده چندین. رسول خداى فرمود: «تشهدون ان لا اله الّا اللَّه».
آن بدبختان بیگانگان چون کلمت شهادت شنیدند نفور گشتند و بخشم و غیظ برخاستند و رفتند و میگفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً» مىبینى که چه میگوید، خدایان را با یکى آورد، یک خداى کار همه عالم و همه خلق چون راست دارد، فانزل اللَّه هذه الآیات.
آن گه ولید مغیره با قوم میگوید: «امْشُوا» و اترکوا محمدا «وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ» اى على عبادتها «إِنَّ هذا» یعنى التوحید «لَشَیْءٌ یُرادُ» اى هذا امر یریده محمد گفتند این توحید چیزى است و کارى که محمد خود میخواهد و مىباید که او را پیش شود تا ما را زیر دست خود کند. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ» اى هذا الاستعلاء و الترفع و الریاسة شىء یریده کل احد و کل ذى همّة. و قیل: «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ» بنا و مکر یمکر علینا.
«ما سَمِعْنا بِهذا» اى بهذا الّذى یقوله محمد من التوحید «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» یعنى النصرانیة التی هى آخر الملک فانّهم لا یوحّدون بل یقولون ثالث ثلاثة. و قیل: «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» اى فى زمان قریش و دینهم الّذى هم علیه. «إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ» کذب و افتعال اختلقه محمد من تلقاء نفسه. «أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» یعنى: و انزل علیه القرآن و اعطى النبوة من بیننا و لیس هو باکبرنا و لا اشرفنا، یقوله اهل مکة حسدا فاجابهم اللَّه تعالى: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی وحیى و وحدانیّتى، اى انهم لا یکذّبونک و لکن جحدوا آیاتى: بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ اى لم یذوقوه بعد و سیذوقون.
قال قتادة: هو یوم بدر اخبرهم اللَّه به قبل ان یکون. و قیل: لم یذوقوا عذابى و لو ذاقوه لمّا قالوا هذا القول.
«أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» الرحمة فى هذه الآیة که فى قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ معنا هما الرسالة، یقول تعالى: أ عندهم مفاتیح النبوّة فیعطونها من یشاء. و قیل: «خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ» اى علم ربک فهم یعلمون على من ینزل وحى ربک «الْعَزِیزِ» فى ملکه «الْوَهَّابِ» لمن یشاء ما یشاء.
«أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» فیفعلون ما یشاءون من الا عطاء و المنع، اى لیس لهم ذلک و کیف یتجاسرون على عداوتى ولى ملک السماوات و الارض و ما بینهما، ثم قال: «فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ» یعنى ان یملکوا السماء فلیصعدوا الیها و لیأتوا منها بالوحى الى من یختارون. و هذا امر توبیخ و تعجیز. و اسباب السمّوات ابوابها.
قال زهیر بن ابى سلمى:
و من هاب اسباب المنایا ینلنه
و لو رام اسباب السماء بسلّم
«جُنْدٌ ما هُنالِکَ» اى هؤلاء الذین یقولون هذا القول: «جُنْدٌ ما هُنالِکَ» و «ما» صلة مهزوم، اى مقهور مغلوب «مِنَ الْأَحْزابِ» اى من جملة الاحزاب الذین یتحزّبون علیک یوم بدر و یهزمون الحزب الجند المتحزبون على من عداهم. تقول حزّبت علیک الاحزاب، اى هیجت علیک الاعداء. و قیل: «مِنَ الْأَحْزابِ» اى هم من القرون الماضیة الّذین تحزّبوا و تجمعوا على الانبیاء بالتکذیب فقهروا و اهلکوا. و قیل: «الاحزاب» هاهنا ابلیس و اتباعه. نزول این آیه به مکه بود و وقوع این حالت روز بدر بود و «هُنالِکَ» اشارت است بروز بدر و بمصارع قوم، خلاصه معنى آنست که کفّار مکه حزبىاند از احزاب ابلیس و اتباع وى سپاهى از سپاههاى پیشین دشمنان پیغامبران که بر پیغامبران جمع آمدند و ایشان را دروغ زن گرفتند تا همه مقهور و مغلوب گشتند و هلاک شدند، اینان هم چنان بر دشمنى تو جمع آیند روز بدر و باز شکسته شوند مغلوب و مقهور، همانست که جاى دیگر فرمود «سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ».
ثم قال تعالى معزّیا لنبیّه (ص): کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ اى قبل اهل مکه «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ» یعنى فرعون موسى «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الملک الشدید الثابت و القوّة و البطش، من قول العرب: هم فى عزّ ثابت الاوتاد، اى دائم شدید. و قیل ذو الجنود و الجموع الکثیرة، یعنى انهم کانوا یقوّون امره و یشدّدون ملکه کما یقوّى الوتد الشیء. و قیل: ارادوا اوتاد الخیام و کانت فیها کثیرة. قال ابن عباس و محمد بن کعب: «ذُو الْأَوْتادِ» اى ذو الأبنیة المحکمة و ذلک انه بنى ابنیة طویلة محکمة صارت کالاوتاد تطول بقائها و ثباتها. و قال الکلبى و مقاتل: «الاوتاد» جمع الوتد، و کانت له اوتاد یعذب الناس علیها فکان اذا غضب على احد مدّة مستلقیا بین اربعة اوتاد یعذّب الناس علیها شدّ کلّ ید و کلّ رجل منه الى ساریة و کان کذلک فى الهواء بین السماء و الارض حتى یموت. و قال مجاهد و مقاتل بن حیان: کان یمدّ الرجل مستلقیا على الارض ثمّ یتد یدیه و رجلیه و رأسه على الارض بالأوتاد و یرسل علیه العقارب و الحیّات. و قال قتاده و عطاء: کانت له اوتاد و ارسان و ملاعب یلعب علیه بین یدیه.
«وَ ثَمُودُ» و هم قوم صالح. قال ابن عباس: انّ قوم صالح آمنوا به فلما مات صالح رجعوا بعده عن الایمان فاحیا اللَّه صالحا و بعثه الیهم فاعلمهم انه صالح فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة فکذّبوه فعقروها فاهلکهم اللَّه. «وَ قَوْمُ لُوطٍ» و قال مجاهد. کانوا اربع مائة الف بیت فى کلّ بیت عشرة. و قال عطاء: ما من احد من الانبیاء الّا یقوم معه یوم القیمة قوم من امّته الّا لوط فانه یقوم وحده. «وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ» کذّبوا شعیبا. و قیل: هم اصحاب الرس ایضا یأتون فى الصیف الرس و یعودون فى الشتاء الى الایکة «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» اى احزاب الشیاطین بالموالاة. و قیل: «أُولئِکَ الْأَحْزابُ» الذین تحزّبوا على الانبیاء بالعداوة، فاعلم یا محمد ان مشرکى قریش حزب من هؤلاء الاحزاب.
«إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ» اى ما کل الّا کذب الرسل، «فَحَقَّ عِقابِ» اى وجب عقابى و نزل بهم عذابى.
«وَ ما یَنْظُرُ» اى ما ینتظر «هؤُلاءِ» یعنى کفار مکة، و المعنى یلحقهم لحوق المنتظر و ان کانوا لا یتوقعون، «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» و هى النفخة الاولى نفخة الفزع، «ما لَها مِنْ فَواقٍ» قرأ حمزة و الکسائى: «فواق» بضمّ الفاء، و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان، بالفتح لغة قریش و بالضم لغة تمیم، و المعنى: مالها من رجوع و مردّ، اى ما یردّ ذلک الصوت فیکون لها رجوع. و قیل: مالها نظرة و لا مثنویة، اى تلک الصیحة الّتى هى میعاد عذابهم اذا جاءت لم تردّ و لم تصرف. و قیل: الفواق بالفتح الافاقة و الفواق بالضم ما بین الحلبتین، اى العذاب لا یمهلهم بذلک القدر الیسیر.
«وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» هذا قول النضر بن الحارث بن علقمة بن کلدة الخزاعى کان من شیاطینهم و نزل فى شأنه فى القرآن بضع عشرة آیة، و هو الذى قال: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و القطّ الصّک و هو الحظّ اخذ من القطّ و هو القطع، فالقطّ فى الاصل النصیب المقطوع. فقیل للکتاب الذى یکتب للرّجل بنصیبه القطّ، و المعنى: عجّل لنا نصیبنا المقطوع من العذاب. و قال الکلبى: لمّا نزلت: «فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ» «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ» قاله استهزاء: عجّل لنا کتابنا فى الدّنیا «قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ».
«اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ» اى اصبر على اذى قومک فانک مبتلى بذلک کما صبر سائر الانبیاء على ما ابتلیتهم به، ثم عدّهم و بدأ بداود علیه السلام فقال: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ» اى ذا القوّة فى العبادة کان یصوم یوما و یفطر یوما و ذلک اشد الصوم و کان یقوم اللیل کله.
قال رسول اللَّه (ص): «انّ احبّ الصیام الى اللَّه صوم داود و احبّ الصلاة الى اللَّه صلاة داود و کان یصوم یوما و یفطر یوما و کان ینام نصف اللیل و یقوم ثلثه و ینام سدسه».
و قیل: ذا القوّة فى الملک. و قیل: فى الحرب. «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه عزّ و جل بالتوبة عن کلّ ما یکره. و قیل: مطیع. و قیل: مسبّح بلغة الحبشة.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ فیه تقدیم و تأخیر، تأویله: انا سخرنا الجبال یسبّحن معه، و کان داود علیه السلام یسمع و یفهم تسبیح الجبال على وجه تخصیصه به کرامة له معجزة. و قیل: تسخیرها انها کانت تسیر معه اذا اراد سیرها الى حیث یرید معجزة له، هذا کقوله: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ.
و قوله: بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ اى غدوّة و عشیّا. و الاشراق ان تشرق الشمس و یتنار ضوءها، تقول: شرقت الشمس اذا طلعت، و اشرقت أضاءت، و هو اصل صلاة الضحى فى القرآن.
قال ابن عباس: کنت امرّ بهذه الآیة لا ادرى ماهى حتّى حدّثتنى امّ هانى بنت ابى طالب انّ رسول اللَّه (ص) دخل علیها فدعا بوضوء فتوضّأ فصلّى الضّحى، فقال: یا امّ هانى هذه صلاة الاشراق.
«وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً» اى و سخرنا الطّیر محشورة له، اى مجموعة من کلّ ناحیة کانت الملائکة تحشر الیه ما امتنع علیه منها. و قیل: زاد اللَّه فیها ما فهمت الامر و النّهى و الزّجر به، «کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ» اى الجبال و الطّیر للَّه مسبّح. و قیل: «له» اى لداود على مذهب التّقدیم و التأخیر کما ذکرنا.
«وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى ثبّتناه فى بیته حتّى ورّثناه ابنه و قیل: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى قوّیناه بالحرس و الجنود. و قال ابن عباس: کان اشد الملوک سلطانا کان تحرسه کل لیلة ثلاثة و ثلاثون الف رجل. و قیل: «شَدَدْنا مُلْکَهُ» بالعدل فى القضیة و حسن السیرة فى الرّعیة و قبض ایدى الظّلمة «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ» یعنى العلم و النبوّة. و قیل: احکام الرأى و التدبیر.
«وَ فَصْلَ الْخِطابِ» یعنى الشهود على المدّعى و الیمین على المدّعى علیه، و ذلک لانّ کلام الخصوم ینقطع و ینفصل به. و قیل: «فصل الخطاب» هو قول الانسان بعد حمد اللَّه و الثناء علیه، امّا بعد اذا اراد الشروع فى کلام و اوّل من قاله داود علیه السلام. و قال مقاتل: «فصل الخطاب» علم الحکم و البصر بالقضاء.
عکرمه گفت: دو مرد برخاستند بخصومت، نزدیک داود علیه السلام آمدند، یکى بر دیگر دعوى کرد بگاوى که از من بغصب دارد، مدّعى علیه آن دعوى را منکر شد و با انکار لطمهاى بر روى آن مدّعى زد، داود از مدّعى بیّنت خواست، بیّنت نبود، داود گفت: امروز برخیزید تا من در کار شما اندیشه کنم، آن شب داود را بخواب نمودند که مدّعى علیه کشتنى است او را بکش و گاو بمدّعى تسلیم کن. داود گفت: این خوابست که مرا نمودند و اندرین حکم تعجیل نکنم تا آن گه که بوحى مرا محقّق شود، پس وحى آمد از حق جلّ جلاله که آنچه ترا فرمودیم حکم ماست و فرموده ما حکمى درست و قضیّتى راست. داود هر دو خصم را حاضر کرد و گاو بمدّعى داد و بر مدّعى علیه حکم قتل کرد، آن مرد گفت: و بى حجّت قتل من از کجا روا میدارى؟ گفت: وحى خداوند است و فرمان حقّ جلّ جلاله. گفت: اگر چنین است بارى من راست گویم: پدر این مرد را کشتهام و گاو از وى بغصب ستدهام اینچه بر من میرود جزاى آنست و قصاص آن و بر اللَّه جلّ جلاله چیزى فرو نشود و آنچه بر آدمى پوشیده شود بر حق پوشیده نشود، آن گه داود بفرمود تا او را بکشند. پس هیبتى عظیم از داود بر بنى اسرائیل افتاد همه منقاد وى شدند و سر بر خطّ وى نهادند، گفتند: داود ملک که میراند و حکم که میکند بوحى آسمان میکند و بتأیید و نصرت الهى، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.
قوله: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ این آیت ابتداى قصّه داود است، و علماى تفسیر مختلفاند که سبب آن امتحان چه بود. قول سدى و کلبى و مقاتل آنست که داود علیه السلام روزگار خود قسمت کرده بود، هر روزى را کارى ساخته و وردى نهاده، روزى حکم را بود و فصل خصومات میان مردم، روزى عبادت را بود و خلوت داشتن با حقّ باخلاص و صدق، روزى زنان را بود کار ایشان راست داشتن و معاش خویش را ترتیب دادن، و داود در کتاب خدا خوانده بود شرف و منزلت آبا و اجداد خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آن درجات و کرامات و فضل و افضال که حق جل جلاله با ایشان کرده و ایشان را بمحلّ رفیع رسانیده، داود منزلت و درجت ایشان آرزو کرد، وحى آمد از حقّ جلّ جلاله که: اى داود ایشان بلاها چشیدند و رنجها کشیدند تا بآن نواخت و کرامت رسیدند، اگر ابراهیم بود در آتش نمرود و ذبح فرزند دید آنچه دید، ور اسحاق بود در ذبح خویش و تن فراکشتن دادن چشید آنچه چشید، ور یعقوب بود در فراق یوسف رسید بوى آنچه رسید، داود گفت: بار خدایا اگر بلائى بر من نهى و مرا در ان ممتحن کنى من صبر کنم چنانک ایشان صبر کردند تا مگر آنجا رسم که ایشان رسیدند. فرمان آمد که اى داود ما حکم کردیم و قضا راندیم که فلان روز در فلان ماه روز بلاى تو خواهد بود و هنگام امتحان تو.
داود آن روز که اللَّه او را وعده نهاد در محراب شد و خویشتن را با عبادت پرداخت، ساعتى نماز کرد و ساعتى زبور خواند، شیطان آمد بصورت مرغى حمامه مرغى که هر دو بال وى مروارید و زبرجد بود و نهاد وى از زر بود و از هر رنگ نیکو او را رنگى بود، از بالا در پرید و میان دو پاى داود بنشست، داود را سخت عجب آمد آن مرغ و آن رنگ وى، دست فراز کرد تا آن را بگیرد و فرا بنى اسرائیل نماید تا در عجائب قدرت اللَّه نظر کنند، آن مرغ پارهاى فراتر شد چنانک دست داود بدان نرسید، امّا از وى نومید نگشت که نزدیک بود، داود بر روزن شد، مرغ بر پرید، داود از بالا نظر کرد که کجا پرید تا صیّاد را فرستد و او را بگیرد، آن ساعت چشم داود بر زنى آمد برهنه در بوستانى بر شطّ برکهاى غسل میکرد، زنى را دید بغایت جمال و حسن، آن زن باز نگرست، سایه مرد دید بدانست که کسى مینگرد، موى خویش بیفشاند در میان موى خویش پنهان شد، داود را از حسن وى این عجبتر آمد، پرسید که این زن کیست؟
گفتند: بتشایع بنت شایع زن اوریا ابن حنانا، اینجا مفسّران را اقوال مختلف است: قومى گفتند ذنب داود بیش از ان نبود که در دل خود دوست میداشت و آرزو کرد که اوریا در غزاة کشته شود و زن وى را بزنى کنم. قومى گفتند: داود نامه نوشت به ایوب بن صوریا که روز جنگ اوریا را فرا پیش کن که جنگ کند، و مقصود وى آن بود که کشته شود و زن وى را بزنى کند، و این قول ضعیف است و محقّقان نپسندیدهاند.
روى انّ علیا رضى اللَّه عنه قال: «من حدّث بحدیث داود على ما یرویه القصّاص معتقدا صحّته جلّدته مائة و ستّین»
اى حدّین لعظیم ما ارتکب من الاثم و کبیر ما احتقب من الوزر. قومى گفتند: اوریا آن زن را خطبه کرده بود او را بخواسته و از قوم وى اجابت یافته و دل بر وى نهاده، امّا عقد نکاح هنوز نرفته بود، چون اوریا بغزاة رفت داود بسر وى در آمد و او را بخواست، تزوّجت منه لجلالته، فاغتمّ لذلک اوریا و صار ذلک من داود معصیة فعاتبه اللَّه على ذلک حیث لم یترک هذه الواحدة لخاطبها و عنده تسع و تسعون امرأة. قومى گفتند: کشتن اوریا در غزاة و شهید گشتن وى بىقصد داود بود و بىآگاهى وى، امّا ذنب وى آن بود که چون خبر قتل وى رسید او را دشخوار نیامد و برنا یافت وى جزع نکرد چنانک بر دیگران کرد و پیش از ان تمنّى کرده و گفته.
کاشک این زن مرا حلال بودى، على الجمله از داود این ذنب صغیره بود، و صغیرة الانبیاء عند اللَّه عظیمة فعاتبه اللَّه على ذلک. پس چون خبر قتل اوریا برسید و عدّت آن زن بسر آمد، داود او را بخواست و از وى سلیمان زاد، بعد از ان که وى را خواسته بود و دخول کرده ربّ العالمین دو ملک فرستاد بوى بر صورت دو خصم، گویند جبرئیل بود و میکائیل، فذلک قوله تعالى: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ، و «الخصم» ها هنا بمعنى الخصوم، تقول: رجل خصم و قوم خصم و امرأة خصم و نسوة خصم، و رجل عدل و قوم عدل و امرأة عدل و نسوة عدل، و کذلک رجلان و امرأتان، و انما صلح للواحد و الاثنین و الجماعة و الذکر و الانثى لانه مصدر، تقول: خصمته اخصمه خصما، فاذا قلت: هما خصم و هم خصم فالمعنى هما ذوا خصم و هم ذووا خصم، و کذلک اذا قلت: هى خصم و هنّ خصم فالمعنى هى ذات خصم و هنّ ذوات خصم، کما تقول: هما عدل و هم عدل اى هما ذوا عدل و هم ذووا عدل و هى عدل و هنّ عدل، اى هى ذات عدل و هنّ ذوات عدل، و ما کان من المصادر و قد وصف به الاسماء فتوحیده جائز و ان و صفت به الجماعة، فتذکیره جائز و ان وصفت به الانثى، تقول: هو رضى و هما رضى و هم رضى و هذه رضى، و ان قلت: هم خصوم و هم عدول جاز. و التسور الصعود، و المحراب ها هنا القصر.
«إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ» الاثنان فما فوقهما جماعة، کان دخل علیه جبرئیل و میکائیل فى صورة رجلین، «فَفَزِعَ مِنْهُمْ» اى فزع منهما، و انما فزع لانهما دخلا علیه فى غیر حین الاذن، فقال: ما ادخلکما علىّ؟ «قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ» اى نحن خصمان «بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ» جئناک لتقضى بیننا، فان قیل: کیف قالا بغى بعضنا على بعض و هما ملکان لا یبغیان؟ قلنا معناه: أ رأیت خصمین بغى احدهما على الآخر، هذا من معاریض الکلام لا على تحقیق البغى من احدهما، «فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ» اى بالعدل «وَ لا تُشْطِطْ» اى لا تجر یقال: شطّ الرجل شططا و اشطّ اشطاطا اذا جار فى حکمه، و معناه: مجاوزة الحدّ و اصل الکلمة من شطّت الدّار اذا بعدت، و یقرأ «لا تشطط» و یجوز «لا تشطط»، یقال: شطّ یشطّ و یشط، و معناه: لا تبعد عن الحق، قال الشاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و للدّار بعد غد ابعد
«وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ» اى ارشدنا الى طریق الصّواب و العدل.
فقال داود لهما تکلّما، فقال احدهما: «إِنَّ هذا أَخِی» اى على دینى و طریقتى.
و قیل: صاحبى، «لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً» اى امرأة، «وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ» و العرب تکنى عن المرأة بالنّعجة و بالشّاة ایضا. قال الاعشى:
فرمیت غفلة عینه عن شاته
فاصبت حبّة قلبها و طحالها
قال الحسین بن ابو الفضل: هذا تعریض للتنبیه و التفهیم لانه لم یکن هناک بغى و لا نعاج، فهو کقولهم: ضرب زید عمروا، و اشترى بکر دارا، و لیس هناک ضرب و لا شرى.
«فَقالَ أَکْفِلْنِیها» قال ابن عباس: اعطنیها. و قال مجاهد: انزل لى عنها.
و قال اهل اللغة: «أَکْفِلْنِیها» اى اجعلنى کافلالها اقوم بامرها، و المعنى طلّقها لا تزوّجها.
«وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ» اى غلبنى فى الخصومة، اى کان اقدر على الاحتجاج منّى و صار اعزّ منّى فى مخاصمته ایّاى ان تکلّم کان افصح منّى و ان حارب کان ابطش منّى فغلبنى.
«قالَ» داود: «لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ» اى مضمومة الى نعاجه.
گفتهاند: سخنگوى درین قصّه جبرئیل بود، با داود گفت: این برادر منست در دین و طریقت و صاحب من، او را نود و نه میش است و مرا یک میش، او را مهمانى رسید قصد کشتن میش من کرد مهمان را از دریغ داشتن میش خویش داود چون این سخن شنید خشم گرفت گفت: و اللَّه لاقتلنّه ان ذبحها، فقال جبرئیل: أ تقتل فى ذبح شاة و لا تقتل من استلب امرأة جاره و استنکحها.
«وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ» هذا کلام مستأنف لیس من قول داود، و الخلطاء الشرکاء، جمع خلیط کظریف و ظرفاء، «لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى لیظلم بعضهم بعضا، «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» فانهم لا یظلمون احدا، «وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» اى و قلیل هم، و «ما» زیادة، معناه: الصّالحون الذین لا یظلمون قلیل. داود چون حکم ایشان برگزارد، جبرئیل با صاحب خویش نگرست بخندید و گفت: حکم على نفسه بر خویشتن حکم کرد. این سخن بگفت و هر دو بآسمان شدند، داود بدانست که ایشان فریشته بودند و آزمودن وى را آمده بودند، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ ظَنَّ داوُدُ اى علم و ایقن داود، «أَنَّما فَتَنَّاهُ» اى ابتلیناه، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ» سأل ربه الغفران، «وَ خَرَّ راکِعاً» اى سقط ساجدا، و الرکوع ها هنا السجود لان الساجد یهوى راکعا الى السجود. قال مجاهد: سجد اربعین یوما و لیلة لا یرفع رأسه و لا یرقاء دمعه، «وَ أَنابَ» اى رجع من خطیئته.
«فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ» اى سترنا له ذلک الذنب، «وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى قربة و منزلة رفیعة، الزلفى القربى، و الزلفة القربة، و الازلاف التقریب، و الازدلاف الاقتراب، و منه سمّیت المزدلفة لقربها من الموقف، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» اى حسن مرجع، و هو الجنّة.
قال ابن عباس: سجدة «ص» لیست من عزائم السجود و قد رأیت النبى (ص) یسجد فیها، یعنى عند قوله: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ، فقال صلى اللَّه علیه و سلم: «سجدها نبىّ اللَّه داود توبة و سجدناها شکرا»
و قال ابن عباس: جاء رجل الى النبىّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه رأیتنى اللیلة و انا نائم کانى اصلّى خلف شجرة فسجدت فسجدت الشجرة لسجودى فسمعتها و هى تقول: اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقبّلها منّى کما تقبّلها من عبدک داود، قال ابن عباس فقرأ النبى (ص) سجدة ثم سجد فسمعته و هو یقول مثل ما اخبره الرّجل عن قول الشجرة.
«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا یا داود انا جعلناک، «خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» اى خلیفة ممّن کان قبلک من الرّسل، و الخلیفة المدبّر للامر من قبل غیره على جهة البدل من تدبیره. و قیل: جعلناک خلیفة اللَّه فى الارض. بدانکه خلیفه کسى را گویند که وى مأمور بود با قامت امور و تنفیذ احکام و سیاست ملک چنانک موسى فرا هارون گفت: اخلفنى فى قومى خلیفه من باش در نگهداشت بنى اسرائیل، و مصالح دین و دنیاى ایشان درست گشت که خلیفه در لغت بمعنى کار ران بود بامر کسى دیگر، آدم و داود صلوات اللَّه علیهما هر دو مأمور بودند از جهت حقّ جلّ جلاله بتبلیغ وحى و رسالت بخلق و بیان کردن امر و نهى و با قامت حدود شریعت تا ایشان را هر دو در قرآن خلیفه نام نهاد، و بعضى علما کراهیت داشتهاند که ایشان را گویند خلیفة اللَّه گفتند: نام خلیفه مضاف باللّه جلّ جلاله در قرآن نیامده است در قرآن مطلق آمده بىاضافت چنانک آمده مىباید گفت. عبد الملک بن مروان خطبه میکرد گفت: اللّهم اصلح خلیفتک کما اصلحت خلفاءک الرّاشدین، فقام رجل و قال: یا امیر المؤمنین لا تقل خلیفتک و لکن قل خلیفة المتقدّمین، فقال عبد الملک: اما علمت قول اللَّه تعالى: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً و قال: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؟ فقال الرّجل: ذکر الخلیفة مطلقا و لم یقل خلیفتى و لا خلیفة لى، فتحیّر عبد الملک. امّا بیشترین علما روا داشتهاند آدم را و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى تبلیغ وحى و رسالت و اقامت احکام و حدود شریعت که نه هر بندهاى شایسته وحى اللَّه بود، و باین تأویل همه انبیا را خلیفه شاید گفت و ازینجاست که علماى اسلام روا داشتهاند در خطبهها خلیفة اللَّه گفتن و فى الحدیث عن النبى (ص) انه کان یذکر الدّجال فقالت امرأة: یا رسول اللَّه انى لاعجن العجین فاخاف ان یخرج الدّجال قبل الخبز، فقال رسول اللَّه (ص): «ان یخرج و انا فیکم فانا حجیجه دونکم و ان یخرج بعدى فاللّه خلیفتى على کلّ مسلم».
چون مصطفى (ص) روا داشت خداوند را عز و جل خلیفه خویش گفتن بآن معنى که نگاه دارنده امت منست از شرّ دجّال، هم روا بود آدم و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى آن که بیان کننده دین حقاند و نگاه دارنده احکام شریعت.
قوله عزّ و جلّ: فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ اى بالعدل «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى» اى لا تحمل الى هوى نفسک فتقضى بغیر عدل. و قیل «لا تَتَّبِعِ الْهَوى» کما فعلت بامرأة اوریا، «فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى فیستزلّک الهوى عن طاعة اللَّه، «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى عن طاعة اللَّه، و قیل: عن دین الاسلام، «لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» اى اعرضوا عنه و ترکوا العمل بما ینفعهم فیه، و قیل: لم یؤمنوا به، و «یَوْمَ الْحِسابِ» مفعول «نسوا». و قیل. لهم عذاب شدید یوم الحساب بما ترکوا من القضاء بالعدل.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» من الخلق «باطلا» عبثا لغیر شىء فنترک الخلق سدى بلا ثواب و لا عقاب بل نتّبع هذه الدّار دارا اخرى نفصل فیها بین المحسن و المسىء و ینتصف المظلوم من الظالم. و قیل بل خلقنا هما للدّلالة على خالقهما، «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى ظنّهم ان لا بعث و لا حساب و لا جنّة و لا نار، «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ».
«أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار، یعنى: لو سوّینا بینهما لکنّا خلقناهما باطلا. و فى التفسیر انها نزلت فى ثلاثة رهط: علىّ و حمزة و عبیدة بن الحارث، «کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار عتبة و شیبة ابنى ربیعة و الولید بن عتبة و هم الّذین تبارزوا یوم بدر فقتل علىّ (ع) الولید و قتل حمزة، عتبة و قتل عبیدة، شیبة. و قیل: هو عام. «أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ» الّذین یتّقون الشرک و المعاصى «کَالْفُجَّارِ» فى الثواب؟! «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ» اى هذا کتاب انزلناه «إِلَیْکَ» یعنى القرآن «مُبارَکٌ» فیه البرکة کثیر خیره و نفعه و فیه مغفرة الذنوب لمن آمن به، «لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ» لیقفوا على ما فیه و یعلموا به، و تشدید الدّال لادغام التاء فیها، اصله لیتدبروا. و قال الحسن: تدبّر آیاته اتّباعه، «وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى لیتّعظ بالقرآن ذووا العقول.
و قوله: بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ اى غدوّة و عشیّا. و الاشراق ان تشرق الشمس و یتنار ضوءها، تقول: شرقت الشمس اذا طلعت، و اشرقت أضاءت، و هو اصل صلاة الضحى فى القرآن.
قال ابن عباس: کنت امرّ بهذه الآیة لا ادرى ماهى حتّى حدّثتنى امّ هانى بنت ابى طالب انّ رسول اللَّه (ص) دخل علیها فدعا بوضوء فتوضّأ فصلّى الضّحى، فقال: یا امّ هانى هذه صلاة الاشراق.
«وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً» اى و سخرنا الطّیر محشورة له، اى مجموعة من کلّ ناحیة کانت الملائکة تحشر الیه ما امتنع علیه منها. و قیل: زاد اللَّه فیها ما فهمت الامر و النّهى و الزّجر به، «کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ» اى الجبال و الطّیر للَّه مسبّح. و قیل: «له» اى لداود على مذهب التّقدیم و التأخیر کما ذکرنا.
«وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى ثبّتناه فى بیته حتّى ورّثناه ابنه و قیل: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» اى قوّیناه بالحرس و الجنود. و قال ابن عباس: کان اشد الملوک سلطانا کان تحرسه کل لیلة ثلاثة و ثلاثون الف رجل. و قیل: «شَدَدْنا مُلْکَهُ» بالعدل فى القضیة و حسن السیرة فى الرّعیة و قبض ایدى الظّلمة «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ» یعنى العلم و النبوّة. و قیل: احکام الرأى و التدبیر.
«وَ فَصْلَ الْخِطابِ» یعنى الشهود على المدّعى و الیمین على المدّعى علیه، و ذلک لانّ کلام الخصوم ینقطع و ینفصل به. و قیل: «فصل الخطاب» هو قول الانسان بعد حمد اللَّه و الثناء علیه، امّا بعد اذا اراد الشروع فى کلام و اوّل من قاله داود علیه السلام. و قال مقاتل: «فصل الخطاب» علم الحکم و البصر بالقضاء.
عکرمه گفت: دو مرد برخاستند بخصومت، نزدیک داود علیه السلام آمدند، یکى بر دیگر دعوى کرد بگاوى که از من بغصب دارد، مدّعى علیه آن دعوى را منکر شد و با انکار لطمهاى بر روى آن مدّعى زد، داود از مدّعى بیّنت خواست، بیّنت نبود، داود گفت: امروز برخیزید تا من در کار شما اندیشه کنم، آن شب داود را بخواب نمودند که مدّعى علیه کشتنى است او را بکش و گاو بمدّعى تسلیم کن. داود گفت: این خوابست که مرا نمودند و اندرین حکم تعجیل نکنم تا آن گه که بوحى مرا محقّق شود، پس وحى آمد از حق جلّ جلاله که آنچه ترا فرمودیم حکم ماست و فرموده ما حکمى درست و قضیّتى راست. داود هر دو خصم را حاضر کرد و گاو بمدّعى داد و بر مدّعى علیه حکم قتل کرد، آن مرد گفت: و بى حجّت قتل من از کجا روا میدارى؟ گفت: وحى خداوند است و فرمان حقّ جلّ جلاله. گفت: اگر چنین است بارى من راست گویم: پدر این مرد را کشتهام و گاو از وى بغصب ستدهام اینچه بر من میرود جزاى آنست و قصاص آن و بر اللَّه جلّ جلاله چیزى فرو نشود و آنچه بر آدمى پوشیده شود بر حق پوشیده نشود، آن گه داود بفرمود تا او را بکشند. پس هیبتى عظیم از داود بر بنى اسرائیل افتاد همه منقاد وى شدند و سر بر خطّ وى نهادند، گفتند: داود ملک که میراند و حکم که میکند بوحى آسمان میکند و بتأیید و نصرت الهى، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.
قوله: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ این آیت ابتداى قصّه داود است، و علماى تفسیر مختلفاند که سبب آن امتحان چه بود. قول سدى و کلبى و مقاتل آنست که داود علیه السلام روزگار خود قسمت کرده بود، هر روزى را کارى ساخته و وردى نهاده، روزى حکم را بود و فصل خصومات میان مردم، روزى عبادت را بود و خلوت داشتن با حقّ باخلاص و صدق، روزى زنان را بود کار ایشان راست داشتن و معاش خویش را ترتیب دادن، و داود در کتاب خدا خوانده بود شرف و منزلت آبا و اجداد خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آن درجات و کرامات و فضل و افضال که حق جل جلاله با ایشان کرده و ایشان را بمحلّ رفیع رسانیده، داود منزلت و درجت ایشان آرزو کرد، وحى آمد از حقّ جلّ جلاله که: اى داود ایشان بلاها چشیدند و رنجها کشیدند تا بآن نواخت و کرامت رسیدند، اگر ابراهیم بود در آتش نمرود و ذبح فرزند دید آنچه دید، ور اسحاق بود در ذبح خویش و تن فراکشتن دادن چشید آنچه چشید، ور یعقوب بود در فراق یوسف رسید بوى آنچه رسید، داود گفت: بار خدایا اگر بلائى بر من نهى و مرا در ان ممتحن کنى من صبر کنم چنانک ایشان صبر کردند تا مگر آنجا رسم که ایشان رسیدند. فرمان آمد که اى داود ما حکم کردیم و قضا راندیم که فلان روز در فلان ماه روز بلاى تو خواهد بود و هنگام امتحان تو.
داود آن روز که اللَّه او را وعده نهاد در محراب شد و خویشتن را با عبادت پرداخت، ساعتى نماز کرد و ساعتى زبور خواند، شیطان آمد بصورت مرغى حمامه مرغى که هر دو بال وى مروارید و زبرجد بود و نهاد وى از زر بود و از هر رنگ نیکو او را رنگى بود، از بالا در پرید و میان دو پاى داود بنشست، داود را سخت عجب آمد آن مرغ و آن رنگ وى، دست فراز کرد تا آن را بگیرد و فرا بنى اسرائیل نماید تا در عجائب قدرت اللَّه نظر کنند، آن مرغ پارهاى فراتر شد چنانک دست داود بدان نرسید، امّا از وى نومید نگشت که نزدیک بود، داود بر روزن شد، مرغ بر پرید، داود از بالا نظر کرد که کجا پرید تا صیّاد را فرستد و او را بگیرد، آن ساعت چشم داود بر زنى آمد برهنه در بوستانى بر شطّ برکهاى غسل میکرد، زنى را دید بغایت جمال و حسن، آن زن باز نگرست، سایه مرد دید بدانست که کسى مینگرد، موى خویش بیفشاند در میان موى خویش پنهان شد، داود را از حسن وى این عجبتر آمد، پرسید که این زن کیست؟
گفتند: بتشایع بنت شایع زن اوریا ابن حنانا، اینجا مفسّران را اقوال مختلف است: قومى گفتند ذنب داود بیش از ان نبود که در دل خود دوست میداشت و آرزو کرد که اوریا در غزاة کشته شود و زن وى را بزنى کنم. قومى گفتند: داود نامه نوشت به ایوب بن صوریا که روز جنگ اوریا را فرا پیش کن که جنگ کند، و مقصود وى آن بود که کشته شود و زن وى را بزنى کند، و این قول ضعیف است و محقّقان نپسندیدهاند.
روى انّ علیا رضى اللَّه عنه قال: «من حدّث بحدیث داود على ما یرویه القصّاص معتقدا صحّته جلّدته مائة و ستّین»
اى حدّین لعظیم ما ارتکب من الاثم و کبیر ما احتقب من الوزر. قومى گفتند: اوریا آن زن را خطبه کرده بود او را بخواسته و از قوم وى اجابت یافته و دل بر وى نهاده، امّا عقد نکاح هنوز نرفته بود، چون اوریا بغزاة رفت داود بسر وى در آمد و او را بخواست، تزوّجت منه لجلالته، فاغتمّ لذلک اوریا و صار ذلک من داود معصیة فعاتبه اللَّه على ذلک حیث لم یترک هذه الواحدة لخاطبها و عنده تسع و تسعون امرأة. قومى گفتند: کشتن اوریا در غزاة و شهید گشتن وى بىقصد داود بود و بىآگاهى وى، امّا ذنب وى آن بود که چون خبر قتل وى رسید او را دشخوار نیامد و برنا یافت وى جزع نکرد چنانک بر دیگران کرد و پیش از ان تمنّى کرده و گفته.
کاشک این زن مرا حلال بودى، على الجمله از داود این ذنب صغیره بود، و صغیرة الانبیاء عند اللَّه عظیمة فعاتبه اللَّه على ذلک. پس چون خبر قتل اوریا برسید و عدّت آن زن بسر آمد، داود او را بخواست و از وى سلیمان زاد، بعد از ان که وى را خواسته بود و دخول کرده ربّ العالمین دو ملک فرستاد بوى بر صورت دو خصم، گویند جبرئیل بود و میکائیل، فذلک قوله تعالى: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ، و «الخصم» ها هنا بمعنى الخصوم، تقول: رجل خصم و قوم خصم و امرأة خصم و نسوة خصم، و رجل عدل و قوم عدل و امرأة عدل و نسوة عدل، و کذلک رجلان و امرأتان، و انما صلح للواحد و الاثنین و الجماعة و الذکر و الانثى لانه مصدر، تقول: خصمته اخصمه خصما، فاذا قلت: هما خصم و هم خصم فالمعنى هما ذوا خصم و هم ذووا خصم، و کذلک اذا قلت: هى خصم و هنّ خصم فالمعنى هى ذات خصم و هنّ ذوات خصم، کما تقول: هما عدل و هم عدل اى هما ذوا عدل و هم ذووا عدل و هى عدل و هنّ عدل، اى هى ذات عدل و هنّ ذوات عدل، و ما کان من المصادر و قد وصف به الاسماء فتوحیده جائز و ان و صفت به الجماعة، فتذکیره جائز و ان وصفت به الانثى، تقول: هو رضى و هما رضى و هم رضى و هذه رضى، و ان قلت: هم خصوم و هم عدول جاز. و التسور الصعود، و المحراب ها هنا القصر.
«إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ» الاثنان فما فوقهما جماعة، کان دخل علیه جبرئیل و میکائیل فى صورة رجلین، «فَفَزِعَ مِنْهُمْ» اى فزع منهما، و انما فزع لانهما دخلا علیه فى غیر حین الاذن، فقال: ما ادخلکما علىّ؟ «قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ» اى نحن خصمان «بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ» جئناک لتقضى بیننا، فان قیل: کیف قالا بغى بعضنا على بعض و هما ملکان لا یبغیان؟ قلنا معناه: أ رأیت خصمین بغى احدهما على الآخر، هذا من معاریض الکلام لا على تحقیق البغى من احدهما، «فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ» اى بالعدل «وَ لا تُشْطِطْ» اى لا تجر یقال: شطّ الرجل شططا و اشطّ اشطاطا اذا جار فى حکمه، و معناه: مجاوزة الحدّ و اصل الکلمة من شطّت الدّار اذا بعدت، و یقرأ «لا تشطط» و یجوز «لا تشطط»، یقال: شطّ یشطّ و یشط، و معناه: لا تبعد عن الحق، قال الشاعر:
تشطّ غدا دار جیراننا
و للدّار بعد غد ابعد
«وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ» اى ارشدنا الى طریق الصّواب و العدل.
فقال داود لهما تکلّما، فقال احدهما: «إِنَّ هذا أَخِی» اى على دینى و طریقتى.
و قیل: صاحبى، «لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً» اى امرأة، «وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ» و العرب تکنى عن المرأة بالنّعجة و بالشّاة ایضا. قال الاعشى:
فرمیت غفلة عینه عن شاته
فاصبت حبّة قلبها و طحالها
قال الحسین بن ابو الفضل: هذا تعریض للتنبیه و التفهیم لانه لم یکن هناک بغى و لا نعاج، فهو کقولهم: ضرب زید عمروا، و اشترى بکر دارا، و لیس هناک ضرب و لا شرى.
«فَقالَ أَکْفِلْنِیها» قال ابن عباس: اعطنیها. و قال مجاهد: انزل لى عنها.
و قال اهل اللغة: «أَکْفِلْنِیها» اى اجعلنى کافلالها اقوم بامرها، و المعنى طلّقها لا تزوّجها.
«وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ» اى غلبنى فى الخصومة، اى کان اقدر على الاحتجاج منّى و صار اعزّ منّى فى مخاصمته ایّاى ان تکلّم کان افصح منّى و ان حارب کان ابطش منّى فغلبنى.
«قالَ» داود: «لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ» اى مضمومة الى نعاجه.
گفتهاند: سخنگوى درین قصّه جبرئیل بود، با داود گفت: این برادر منست در دین و طریقت و صاحب من، او را نود و نه میش است و مرا یک میش، او را مهمانى رسید قصد کشتن میش من کرد مهمان را از دریغ داشتن میش خویش داود چون این سخن شنید خشم گرفت گفت: و اللَّه لاقتلنّه ان ذبحها، فقال جبرئیل: أ تقتل فى ذبح شاة و لا تقتل من استلب امرأة جاره و استنکحها.
«وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ» هذا کلام مستأنف لیس من قول داود، و الخلطاء الشرکاء، جمع خلیط کظریف و ظرفاء، «لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى لیظلم بعضهم بعضا، «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» فانهم لا یظلمون احدا، «وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» اى و قلیل هم، و «ما» زیادة، معناه: الصّالحون الذین لا یظلمون قلیل. داود چون حکم ایشان برگزارد، جبرئیل با صاحب خویش نگرست بخندید و گفت: حکم على نفسه بر خویشتن حکم کرد. این سخن بگفت و هر دو بآسمان شدند، داود بدانست که ایشان فریشته بودند و آزمودن وى را آمده بودند، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ ظَنَّ داوُدُ اى علم و ایقن داود، «أَنَّما فَتَنَّاهُ» اى ابتلیناه، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ» سأل ربه الغفران، «وَ خَرَّ راکِعاً» اى سقط ساجدا، و الرکوع ها هنا السجود لان الساجد یهوى راکعا الى السجود. قال مجاهد: سجد اربعین یوما و لیلة لا یرفع رأسه و لا یرقاء دمعه، «وَ أَنابَ» اى رجع من خطیئته.
«فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ» اى سترنا له ذلک الذنب، «وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى قربة و منزلة رفیعة، الزلفى القربى، و الزلفة القربة، و الازلاف التقریب، و الازدلاف الاقتراب، و منه سمّیت المزدلفة لقربها من الموقف، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» اى حسن مرجع، و هو الجنّة.
قال ابن عباس: سجدة «ص» لیست من عزائم السجود و قد رأیت النبى (ص) یسجد فیها، یعنى عند قوله: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ، فقال صلى اللَّه علیه و سلم: «سجدها نبىّ اللَّه داود توبة و سجدناها شکرا»
و قال ابن عباس: جاء رجل الى النبىّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه رأیتنى اللیلة و انا نائم کانى اصلّى خلف شجرة فسجدت فسجدت الشجرة لسجودى فسمعتها و هى تقول: اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقبّلها منّى کما تقبّلها من عبدک داود، قال ابن عباس فقرأ النبى (ص) سجدة ثم سجد فسمعته و هو یقول مثل ما اخبره الرّجل عن قول الشجرة.
«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا یا داود انا جعلناک، «خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» اى خلیفة ممّن کان قبلک من الرّسل، و الخلیفة المدبّر للامر من قبل غیره على جهة البدل من تدبیره. و قیل: جعلناک خلیفة اللَّه فى الارض. بدانکه خلیفه کسى را گویند که وى مأمور بود با قامت امور و تنفیذ احکام و سیاست ملک چنانک موسى فرا هارون گفت: اخلفنى فى قومى خلیفه من باش در نگهداشت بنى اسرائیل، و مصالح دین و دنیاى ایشان درست گشت که خلیفه در لغت بمعنى کار ران بود بامر کسى دیگر، آدم و داود صلوات اللَّه علیهما هر دو مأمور بودند از جهت حقّ جلّ جلاله بتبلیغ وحى و رسالت بخلق و بیان کردن امر و نهى و با قامت حدود شریعت تا ایشان را هر دو در قرآن خلیفه نام نهاد، و بعضى علما کراهیت داشتهاند که ایشان را گویند خلیفة اللَّه گفتند: نام خلیفه مضاف باللّه جلّ جلاله در قرآن نیامده است در قرآن مطلق آمده بىاضافت چنانک آمده مىباید گفت. عبد الملک بن مروان خطبه میکرد گفت: اللّهم اصلح خلیفتک کما اصلحت خلفاءک الرّاشدین، فقام رجل و قال: یا امیر المؤمنین لا تقل خلیفتک و لکن قل خلیفة المتقدّمین، فقال عبد الملک: اما علمت قول اللَّه تعالى: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً و قال: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؟ فقال الرّجل: ذکر الخلیفة مطلقا و لم یقل خلیفتى و لا خلیفة لى، فتحیّر عبد الملک. امّا بیشترین علما روا داشتهاند آدم را و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى تبلیغ وحى و رسالت و اقامت احکام و حدود شریعت که نه هر بندهاى شایسته وحى اللَّه بود، و باین تأویل همه انبیا را خلیفه شاید گفت و ازینجاست که علماى اسلام روا داشتهاند در خطبهها خلیفة اللَّه گفتن و فى الحدیث عن النبى (ص) انه کان یذکر الدّجال فقالت امرأة: یا رسول اللَّه انى لاعجن العجین فاخاف ان یخرج الدّجال قبل الخبز، فقال رسول اللَّه (ص): «ان یخرج و انا فیکم فانا حجیجه دونکم و ان یخرج بعدى فاللّه خلیفتى على کلّ مسلم».
چون مصطفى (ص) روا داشت خداوند را عز و جل خلیفه خویش گفتن بآن معنى که نگاه دارنده امت منست از شرّ دجّال، هم روا بود آدم و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنى آن که بیان کننده دین حقاند و نگاه دارنده احکام شریعت.
قوله عزّ و جلّ: فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ اى بالعدل «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى» اى لا تحمل الى هوى نفسک فتقضى بغیر عدل. و قیل «لا تَتَّبِعِ الْهَوى» کما فعلت بامرأة اوریا، «فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى فیستزلّک الهوى عن طاعة اللَّه، «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» اى عن طاعة اللَّه، و قیل: عن دین الاسلام، «لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» اى اعرضوا عنه و ترکوا العمل بما ینفعهم فیه، و قیل: لم یؤمنوا به، و «یَوْمَ الْحِسابِ» مفعول «نسوا». و قیل. لهم عذاب شدید یوم الحساب بما ترکوا من القضاء بالعدل.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» من الخلق «باطلا» عبثا لغیر شىء فنترک الخلق سدى بلا ثواب و لا عقاب بل نتّبع هذه الدّار دارا اخرى نفصل فیها بین المحسن و المسىء و ینتصف المظلوم من الظالم. و قیل بل خلقنا هما للدّلالة على خالقهما، «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى ظنّهم ان لا بعث و لا حساب و لا جنّة و لا نار، «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ».
«أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار، یعنى: لو سوّینا بینهما لکنّا خلقناهما باطلا. و فى التفسیر انها نزلت فى ثلاثة رهط: علىّ و حمزة و عبیدة بن الحارث، «کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار عتبة و شیبة ابنى ربیعة و الولید بن عتبة و هم الّذین تبارزوا یوم بدر فقتل علىّ (ع) الولید و قتل حمزة، عتبة و قتل عبیدة، شیبة. و قیل: هو عام. «أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ» الّذین یتّقون الشرک و المعاصى «کَالْفُجَّارِ» فى الثواب؟! «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ» اى هذا کتاب انزلناه «إِلَیْکَ» یعنى القرآن «مُبارَکٌ» فیه البرکة کثیر خیره و نفعه و فیه مغفرة الذنوب لمن آمن به، «لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ» لیقفوا على ما فیه و یعلموا به، و تشدید الدّال لادغام التاء فیها، اصله لیتدبروا. و قال الحسن: تدبّر آیاته اتّباعه، «وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى لیتّعظ بالقرآن ذووا العقول.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ قال ابن عباس: اولادنا من مواهب اللَّه تعالى: یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ، و قد سمى اللَّه عزّ و جلّ الولد الهبة فى القرآن فى مواضع منها قوله: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا.
«نِعْمَ الْعَبْدُ» کنایة یکنى بها عن کلّ مدحة، اى نعم العبد سلیمان «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه بالعبادة.
«إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ» اى على سلیمان، «بِالْعَشِیِّ» اى بعد الظّهر، «الصَّافِناتُ» اى الخیول الّتى تثنى احدى قوائمها و تقف على سنبکها و السّنبک طرف مقدم الحافر.
و قیل: الصّافن من الخیل القائم باىّ صفة کانت، و فى الحدیث: «من سرّه ان یقوم له الرّجال صفونا فلیتبوّأ مقعده من النار، یعنى قیاما، و «الجیاد» الخیار السراع، واحدها جواد، و قیل: واحدها جود کسوط و سیاط و قیل: الجیاد الطّوال الاعناق مشتقّ من الجید.
«فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ» اى آثرت، کقوله تعالى: یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ یعنى یؤثرون. «حُبَّ الْخَیْرِ» یعنى حبّ الخیل، سمّیت الخیل خیرا لکثرة ما فیها من الخیر.
و فى الحدیث الصحیح: «الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیمة»
و قد سمّى اللَّه عزّ و جلّ فى کتابه فى مواضع متاع الدنیا و الظّفر بها خیرا على ماهى عند النّاس حتّى قال: «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً».
و قوله: عَنْ ذِکْرِ رَبِّی اى على ذکر ربى، و «الذکر» هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله: «بِالْعَشِیِّ» و کانت فرضا علیه و سمّیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عزّ و جلّ: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ اى یصلّى فیها.
قوله: حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ اى توارت الشمس بالحجاب یعنى باللیل لانّ اللیل یستر کلّ شىء. و قیل: الحجاب جبل قاف. و قیل: هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشّمس تغرب من ورائه. خلاف است میان علماى تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوى رسیدند. عکرمه گفت: بیست هزار بودند. ابراهیم تیمى گفت: بیست بودند. حسن گفت: هزار بودند و پرها داشتند، اسبهاى بحرى بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند. مقاتل گفت: اسبهاى داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر. کلبى گفت: سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت، اسبهاى تازیى بودند نیکو رنگ نیکو قدّ تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسى نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وى عرضه کردند، بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد، چون نهصد بر وى عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده، بآفتاب نگرست، آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وى فوت شده، دلتنگ و غمگین گشت، گفت: «رُدُّوها عَلَیَّ» باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فائت شد، «فَطَفِقَ مَسْحاً» اى ما زال یمسح، اى یقطع قطعا بالسّوق، جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الّا و قد اباح اللَّه له ذلک و ما اباح اللَّه فلیس بمنکر. قال محمد بن اسحاق: لم یعنّفه اللَّه على عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا على ما فاته من فریضة ربه. و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدّق بلحومها و کان الذّبح على ذلک الوجه مباحا فى شریعته. و قیل: معناه انه حبسها فى سبیل اللَّه و کوى ساقها و اعناقها بکىّ الصدقة. ابن عباس گفت: سلیمان آن اسبها را بشمشیر پى کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جلّ جلاله تقرب بود و او را مباح بود، هر چند که درین امّت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست، و یجوز اباحه اللَّه الشیء فى وقت و حظره ایّاه فى وقت. و گفتهاند: اسبان هزار بودند امّا بوقت عرض نهصد، او را مشغول داشتند تا نماز از وى فائت شد، آن نهصد را بکشت و صد بماند، امروز هر چه در دنیا اسب تازى است از نژاد آن صد است.
و روى عن على (ع) قال: قال سلیمان بامر اللَّه عزّ و جلّ للملئکة الموکلین بالشمس، «ردّوها علىّ» یعنى الشّمس فردّوها علیه حتّى صلّى العصر فى وقتها، و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدوّ «حتّى توارت بالحجاب».
قوله: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحّت نزدیکتر است بگوئیم: محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت: سلیمان مردى بود غازى پیوسته در غزاة بودى و باعلاء کلمه حقّ و اظهار دین اسلام کوشیدى، وقتى شنید که در جزیره دریا شهرستانى است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهى است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وى راه نیست از انک در پیش وى دریاست، امّا سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وى غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگى آورده نام وى جراده و کانت اکثر ما فى العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الى الاسلام فاسلمت. دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونى نهاد هم بدوستى و هم بمراعات، دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زارى میکرد، لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الى سلیمان الّا شزرا و لا تکلّمه الّا نزرا. و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وى میداد، سلیمان را گفت: اگر میخواهى که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبّت تو پردازم، شیاطین را فرماى تا تمثالى سازند بر صورت پدر من تا وى را مىبینم و تسلّى خود بدان حاصل میکنم، سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وى بساختند و فرا پیش وى نهادند و آن را جامه پوشانیدند، شیاطین در غیبت سلیمان با وى گفتند: عظّمى اباک و اسجدى له پدر خود را گرامى دار و او را سجود کن، دختر او را سجود میکرد، کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند: هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هى اعلم بما تصنع، چهل روز در خانه سلیمان آن بت را مىپرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه. پس بنى اسرائیل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدّیقا: ایّها الصّدّیق انّ الملک یعبد فى داره صنم من دون اللَّه خبر دارى که در خانه ملک بت مىپرستند؟ آصف آن قصّه با سلیمان گفت، سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلى برآورد و لبس ثیاب الطّهرة ثیابا لا یغزلها الّا الأبکار و لا ینسجها الّا الأبکار و لا یغسلها الّا الأبکار و لم تمسّها امرأة قد رأت الدّم. آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزارى و خوارى بگریست و بسیار تضرّع کرد و گفت: الهى غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطّاء بن الخطّاء، الهى ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فى دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام على وجوهها، الهى لا تمح اسمى من أسماء النبیّین بخطیئتى، الهى غافر ذنب داود اغفر لى ذنبى و عزّتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت ممّا ادخلتنى فیه من دینک. و گفتهاند: ملک سلیمان در خاتم وى بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود، هر گاه که بوضوگاه رفتى آن خاتم بزنى دادى از زنان وى نام آن زن امینه، آن شب که این واقعه افتاده بود، بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد، شیطانى بود نام وى صخر و کان صاحب البحر، ربّ العالمین صورت سلیمان بر وى افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست، امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوى داد، صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جنّ و انس او را منقاد شدند و ربّ العزّة او را بر مملکت سلیمان مسلّط کرد مگر بر زنان وى که او را بر ایشان دست نبود، فذلک قوله تعالى: وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً این جسد شیطان است یعنى صخر که چهل روز بر کرسى سلیمان نشست هر روزى بر مقابل روزى که در خانه وى بت پرستیدند. سلیمان چون از وضوگاه باز آمد، امینه را گفت: هاتى خاتمى خاتم من بیار، امینه گفت: دادم، سلیمان باز نگرست، شیطان را دید بر کرسى وى نشسته، بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وى و وقت را ملک از وى بستدند، روى نهاد بصحرا و روز و شب همى زارید در اللَّه و توبه همى کرد و عذر گناهان میخواست، و در ان مدّت که صخر ملک همى راند بنى اسرائیل سیرت وى مستنکر داشتند و حکمى که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند، همى گفتند: چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد؟ چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وى ظاهر گشت، مردى بود در بنى اسرائیل مانند عمر خطاب درین امّت، کمین کرد بر ان شیطان تا بر وى هجوم کند، شیطان بدانست که بنى اسرائیل بقصد وى برخاستند و او را خواهند گرفت، از میان ایشان بگریخت و سوى دریا شد، انگشترى در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدّت محنت و بلا بسر آمد، چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد، قومى صیّادان را دید که صید ماهى میکردند، سلیمان از ایشان طعام خواست، ماهیى که از ان ردىتر و کمتر نبود بوى انداختند، سلیمان آن را برداشت و شکم وى بشکافت تا بشوید، انگشترى از شکم وى بیرون آمد، سلیمان انگشترى را در انگشت کرد و خداى را سجود شکر کرد، با سریر و ملک خویش گشت. اینست که ربّ العالمین فرمود. ثُمَّ أَنابَ اى رجع الى ملکه. ثمّ انه بعث فى طلب صخر فاتى به و جعله فى صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثمّ القاه فى البحر و قال: هذا سجنک الى یوم القیمة. گفتهاند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوى رسید آن بود که او را نهى کرده بودند که زنى خواهد بیرون از زنان بنى اسرائیل، و او بر خلاف این نهى دختر ملک صیدون بخواست، و کان من قوم یعبدون الاصنام، تا دید آنچه دید و رسید بوى آنچه رسید. و قیل: انّ سلیمان قال: لاطوّفنّ اللیلة على تسعین امرأة تأتى کلّ واحدة بفارس یجاهد فى سبیل اللَّه، و لم یقل ان شاء اللَّه، فلم تحمل منهنّ الّا امرأة واحدة جاءت بشق ولد.
قال النبی (ص): «فو الّذى نفس محمد بیده لو قال: ان شاء اللَّه لجاهدوا فى سبیل اللَّه فرسانا اجمعین».
قیل: فجاءت القابلة فالقت هذا المولود على کرسیّه عقوبة له حین ترک الاستثناء، ثمّ تاب و اناب. و قال الشعبى: ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض: ان عاش له ولد لم ننفکّ ممّا نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السّحاب حتّى حملته الریح الیه فغذا ابنه فى السحاب خوفا من معرّة الشیطان فعاقبه اللَّه بخوفه من الشیطان و مات الولد و القى میّتا على کرسیّه فهو الجسد الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تأویله: هب لى ملکى شیئا لا یکون لاحد غیرى. قال مقاتل بن حیان: کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فى ملکه یعلم بها النّاس انّ اللَّه قد رضى عنه. و قیل: انما سأل بهذه الصّفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا. و قیل: معناه: هب لى ملکا لا تسلبه منّى فى آخر عمرى و تعطیه غیرى کما سلبته منّى فیما مضى من عمرى، و انما سأل ذلک باذن اللَّه له فى السّؤال: و قیل: «لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» اى غیرى ممّن بعثت الیهم، و لم یرد من بعده الى یوم القیمة. و فى الخبر انّ النبىّ (ص) صلّى یوما صلاة الغداة فقال: کنت اصلّى البارحة فدنا منّى شیطان لیفسد علىّ صلاتى فاخذته حتى سال لعابه على یدى فاردت ان اربطه بساریة فى المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثمّ ذکرت دعوة اخى سلیمان «هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» فخلّیته.
«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً» لینة لیست بعاصفة «حَیْثُ أَصابَ» اى قصد، کما تقول للّذى یجیبک عن المسئلة: اصبت، اى قصدت المراد.
«وَ الشَّیاطِینَ» اى سخّرنا له الشیاطین، «کُلَّ بَنَّاءٍ» یبنون له ما یشاء من محاریب و تماثیل «وَ غَوَّاصٍ» یستخرجون اللّؤلؤ من البحر، و هو اوّل من استخرج له اللّؤلؤ من البحر.
«وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» یعنى مردة الشیاطین موثقة مشدودین فى القیود ما لم یؤمنوا فاذا آمنوا خلّى سبیلهم. الصّفد القید یقال منه: صفده، یصفده، و الصّفد العطیّة لانّک تقیّد من اعطیته بمنّتک، تقول منه: اصفده، یصفده.
«هذا عَطاؤُنا» القول ها هنا مضمر، اى قلنا لسلیمان هذا الّذى ذکر عطاؤنا لک، «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» فى الکلام تقدیم و تاخیر، تقدیره: هذا عطاؤنا بغیر حساب فامنن او امسک، و قیل: معناه اعطه من شئت و امسک عمّن شئت بغیر حساب، اى لا تحاسب و لا علیک تبعة یوم القیمة على ما تعطى و تمنع، قال الحسن: ما انعم اللَّه على احد نعمة الّا علیه تبعة الّا سلیمان فانه ان اعطى أجر و إن لم یعط لم یکن علیه تبعة.
و قال مقاتل: هذا فى امرا لجنّ و الشیاطین، اى اعتق من الجنّ من شئت و احبس من شئت بغیر اثم علیک.
«وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى القربة فى الآخرة، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» یعنى الجنّة و نعیمها.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ» کان ایوب فى زمان یعقوب بن اسحاق و امرأته لیا بنت لایان، «إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» قرأ ابو جعفر: «بنصب» بضم النون و الصاد، و قرأ یعقوب بفتحها، و قرأ الآخرون بضمّ النون و سکون الصّاد، و معنى الکلّ واحد، اى بمشقّة و ضرّ فى بدنى و عذاب فى اهلى و مالى، و کان الشیطان سلّط علیه فاحرق زرعه و اسقط الأبنیة على اهله و اولاده و ممالیکه و نفخ فى ایوب نفخة خرجت به النّفاخات ثمّ تقطّرت بالدّم الاسود و اکله الدّود سبع سنین، و قیل: ثمانى عشرة سنه، و کان سبب ابتلائه انّ رجلا استعانه على دفع ظلم فلم یعنه.
و قیل: کانت مواشیه فى ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل: ذبح شاة فاکلها و جاء جائع لم یطعمه. و قیل: رأى منکرا فسکت عنه. و قیل: ابتلاه اللَّه لرفع الدّرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصّته فى سورة الانبیاء.
فلمّا انقضت مدّة بلائه قال له جبرئیل: «ارْکُضْ بِرِجْلِکَ» الارض، ففعل فنبعت عین حارّة، فقال له: اغتسل منها، فاغتسل فصحّ ظاهر بدنه، ثمّ قال له: اضرب برجلک الأخرى الارض، ففعل فنبعت عین باردة، فقال له: اشرب منها، فشرب فصحّ باطن جسده و عاد الى اصحّ ما کان و اشبّ و احسن، و تقدیر الآیة: هذا مغتسل اى ماء یغتسل به، و هذا شراب بارد.
«وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ» احیى اللَّه عزّ و جلّ له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له «مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» اى زاده مثلهم من اولاد الصّلب. و قیل: من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد.
«رَحْمَةً مِنَّا» اى رحمناه رحمة، و یجوز ان یکون مفعولا له، «وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ» یعنى اذا ابتلى لبیب بمحنة ذکر بلاء ایوب فصبر.
«وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا لایّوب: «خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً» و هو ملاء الکفّ من الشّجر و الحشیش.
مفسران گفتند: ابلیس بر صورت طبیبى بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت: بیمارى که فلان علّت دارد او را مداواة کنى؟ ابلیس گفت: او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید: انت شفیتنى تو مرا شفا دادى و از شما جز از این نخواهم. زن بیامد و آنچه از وى شنید با ایّوب گفت، ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد، گفت: و اللَّه لئن برئت لاضربنک مائة. و گفتهاند: ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانى کند بنام من او را در حال شفا دهم، زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین، از تنگدلى گفت افزع الیه و اذبح له عناقا. ایّوب ازین سخن وى در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیمارى برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم. پس چون ایوب از بیمارى به شد، خواست که سوگند راست کند، جبرئیل آمد و پیغام آورد از حقّ جلّ جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وى را و تصدیق سوگند خود را دستهاى گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضهاى ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وى حاصل آید. مجاهد گفت: این حکم ایوب را بود على الخصوص و در شریعت ما منسوخ است.
قتادة گفت: در حقّ این امّت همانست که در حقّ ایّوب. و قول درست آنست که: بیمار نزار را رواست و دیگران را نه.
«إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً» على بلائنا، «نِعْمَ الْعَبْدُ» کان لنا، «إِنَّهُ أَوَّابٌ» مقبل على طاعته.
«وَ اذْکُرْ عِبادَنا» قرأ ابن کثیر: «عبدنا» على التوحید، و قرأ الآخرون: «عبادنا» بالجمع، فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلّهم داخلون فى العبودّیة و الذّکر، و من وحّد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فى العبودّیة و الذّکر و غیره عطف على العبد داخل فى الذّکر فحسب، «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» قال ابن عباس: اى اولى القوّة فى العبادة و البصیرة فى الدّین، فعبّر عن القوّة بالید لأنّ بها یکون البطش و عبّر عن المعرفة بالابصار لانّ البصیرة تحصل المعارف. و قیل: الایدى النّعمة لانّ اللَّه تعالى انعم علیهم، تقول: ایادیک عندى مشکورة، و الایدى و الایادى النّعم. و قیل: «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» اى اولى العلم و العمل فالمراد بالایدى العمل و بالابصار العلم.
«إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ» نافع مضاف خواند بىتنوین، و المعنى: اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا النّاس الیها و یرغبوهم فیها، و «الذکرى» بمعنى الذکر. میگوید: ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن. قال مالک بن دینار: نزعنا من قلوبهم حبّ الدّنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها. و قال ابن زید: معناه اخلصناهم بافضل ما فى الجنّة، کما تقول: اخلصناهم بخیر الآخرة. بر قراءت نافع «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى آخرت است چنانک گفتیم، و بر قراءت باقى قرّا که بتنوین خوانند بىاضافت «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى دنیاست، و المعنى: اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم، اى لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر. میگوید: برگزیدیم ایشان را و فضیلتى خالص دادیم که دیگران را نیست.
این فضیلت آنست که: ایشان را آواى جهان کردیم که تا گیتى بود ایشان را آواى نیکو بود، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا، وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» یعنى الثناء الحسن فى الدّنیا «وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ» اى اصطفیناهم من کلّ دنس، و الاخیار جمع خیّر کمیّت و اموات.
«وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ» الیسع هو خلیفة الیاس فى قومه. و قیل: هو ابن عمّ الیاس. و قیل: هو ابن الیاس و ذو الکفل قال الحسن کان نبیّا، و قال قتادة کان رجلا صالحا یصلّی کلّ یوم مائة صلاة و لم یکن نبیّا و سمّى ذا الکفل لانه تکفّل بالجنّة لملک کان فى بنى اسرائیل ضمن له الجنة ان اسلم، فاسلم الملک على کفالته. و قیل: هو یوشع بن نون «وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ» اى کلّهم من الاخیار.
«هذا ذِکْرٌ» کلمة تمّ بها الکلام، اى هذا شرف و ثناء جمیل یذکرون به ابدا. و قیل: معناه هذا القرآن ذکر، اى بیان من اللَّه لخلقه. و قیل: هو ذکر لک و لقومک، اى شرف لک و لقومک «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ» اى لحسن مرجع فى الآخرة.
ثمّ فسّر فقال: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» دار اقامة، «مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اذا و صلوا الیها وجدوها مفتوحة الأبواب لا یحتاجون الى فتح بمعاناة. و قیل: هذا مثل کما تقول: متى جئتنى وجدت بابى مفتوحا، اى لا تمنع من الدّخول و قیل: هذا وصف بالسّعة حتّى یسافر الطّرف فى کلّ جانب.
«مُتَّکِئِینَ فِیها» اى جالسین فیها جلسة المتنعمین للراحة، «یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ» الفاکهة ما یوکل للذّة لا للغذاء «وَ شَرابٍ» یعنى: و شراب کثیر فحذف اکتفاء بالاوّل، اى یتحکّمون فى ثمارها و شرابها فاذا قالوا لشىء منها: اقبل، حصل عندهم.
یقال: نطق القرآن بعشرة اشربة فى الجنّة منها الخمر الجاریة من العیون و فى الانهار.
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ» هذا کقولهم: فلانة عند فلان، اى زوجته. و «قاصِراتُ الطَّرْفِ» هى الّتى قصرت طرفها على زوجها لا تنظر الى غیره: «أَتْرابٌ» اى لدات مستویات فى السّنّ لا عجوز فیهنّ و لا صبیّة بنات ثلث و ثلثین سنة. و قیل: على خلق ازواجهنّ لا اصغر و لا اکبر. و قیل: متواخیات لا یتباغضن و لا یتغایرن. و فى الخبر الصّحیح: «یدخل اهل الجنّة الجنّة جردا مردا مکحلین أبناء ثلث و ثلثین سنة لکلّ رجل منهم زوجتان على کلّ زوجة سبعون حلّة یرى مخّ ساقها من ورائها».
«هذا ما تُوعَدُونَ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: «یوعدون» بالیاء، اى یوعد المتّقون. و قرأ الآخرون بالتّاء، و المعنى: قل للمؤمنین هذا ما توعدون «لِیَوْمِ الْحِسابِ» اى فى یوم الحساب.
«إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ» اى فناء و انقطاع کقوله: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
«هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ» التأویل هذا هو جزاء المتّقین و نعت مآبهم، «وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ» اى لشرّ مصیر و مرجع.
«جَهَنَّمَ» بدل منه «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «فَبِئْسَ الْمِهادُ» اى بئس ما مهّد لهم و بئس ما مهّدوا لانفسهم. الطّاغى هو الباغى و الطّغیان و الطّغو و الطّاغیة و الطّغوى العتوّ.
«هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ» فیه تقدیم و تأخیر، اى هذا حمیم فلیذوقوه، و «الحمیم» الماء الحارّ الّذى انتهى حرّه و قیل: «الحمیم» دموع اعینهم تجمع فى حیاض النّار یسقونها، «وَ غَسَّاقٌ» ما یسیل من ابدان اهل النّار من القیح و الصّدید، من قولهم: غسقت عینه، اذا سالت و انصبت، و الغسقان الانصباب. و قال ابن عباس: الغسّاق الزّمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرّها. و قیل: هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النّار. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «غسّاق» بالتشدید حیث کان. و قرأ الآخرون بالتّخفیف، فمن شدّد جعله اسما على فعّال نحو الخبّاز و الطبّاخ. و من خفّف جعله اسما على فعال نحو العذاب.
«وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ» یعنى: و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغسّاق.
قرأ اهل البصرة: «و اخر» بضمّ الالف على جمع اخرى مثل الکبر و الکبرى، و قرأ الآخرون بفتح الهمزة مشبعة على الواحد.
«هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ» الفوج الجماعة، و الاقتحام الدخول على شدّة، یعنى: أنّهم یضربون بالمقامع حتّى یوقعوا انفسهم فى النّار خوفا من تلک المقامع، و المعنى یقول الخزنة للطّاغین اذا دخلوا النّار: هذا فوج من اتباعکم یدخلون النّار معکم کما دخلتم، فیقولون جوابا للخزنة: «لا مَرْحَباً بِهِمْ» اى بالاتباع، فیقول الخزنة: «إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ» اى صائرون الیها معکم.
«قالُوا» اى یقول لهم الاتباع: «بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا» اى زیّنتم لنا الکفر و دعوتمونا الیه حتى صرنا الى العذاب، «فَبِئْسَ الْقَرارُ» اى بئس المستقرّ. و قوله: «مَرْحَباً» معناه بلغت مرحبا و نزلت مرحبا، اى وردت موردا فیه رحب و سعة، و تقول: رحّب بیفلان اذا قال لک مرحبا، و الرّحب السعة، و رجل رحیب الصدر واسعه، و فلان رحیب الکفّ، و رحبة المسجد العرصة ببابه، و جمع الرحبة رحاب، و تقول: ضاقت علىّ الارض بما رحبت و ضاقت علىّ الارض برحبها، و قال بعضهم لغیره مرحبا، فاجابه: رحبت علیک الدنیا و الآخرة.
«قالُوا رَبَّنا» هذا من قول الاتباع، «مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا» اى من شرعه و سنّه لنا هذا «فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً» اى مضاعفا على عذابنا «فِی النَّارِ». قال ابن مسعود: یعنى حیّات و افاعى.
«وَ قالُوا» یعنى: المضلّین و الاتباع جمیعا: «ما لَنا لا نَرى رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» اى نعدّهم من الارذال فى الدّنیا، یعنون المؤمنین الّذین کانوا یسخرون منهم فى الدّنیا و یهزؤن بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الّذین کانوا یقولون لهم: «أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» ثمّ ذکروا انهم کانوا یسخرون من هؤلاء فقالوا: «أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ» موصولة الهمزة فى الدّرج مکسورة فى الابتداء. و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فى الحالین على الاستفهام و یکون «ام» على هذه القراءة بمعنى بل، و من فتح الالف فال هو على اللفظ لا على المعنى لیعادل «ام» فى قوله: أَمْ زاغَتْ کقوله: أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ. و قال القرّاء: هذا من الاستفهام الّذى معناه التوبیخ و التّعجّب. «زاغت» یعنى مالت «عَنْهُمُ الْأَبْصارُ»، و مجاز الآیة: ما لنا لا نرى هؤلاء الّذین اتّخذناهم سخریّا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا، و قیل: ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فى الدنیا تحقیرا لهم.
«إِنَّ ذلِکَ» الّذى ذکرت «لَحَقٌّ» ثمّ بیّن و صرّح فقال: «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» فى النّار حق، هذا اخبار عمّا سیکون.
«قُلْ» یا محمد لمشرکى مکة: «إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ» اى رسول اخوّفکم عذاب اللَّه، «وَ ما» لکم «مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ» فى ملکه «الْغَفَّارُ» لمن تاب و آمن.
«نِعْمَ الْعَبْدُ» کنایة یکنى بها عن کلّ مدحة، اى نعم العبد سلیمان «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الى اللَّه بالعبادة.
«إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ» اى على سلیمان، «بِالْعَشِیِّ» اى بعد الظّهر، «الصَّافِناتُ» اى الخیول الّتى تثنى احدى قوائمها و تقف على سنبکها و السّنبک طرف مقدم الحافر.
و قیل: الصّافن من الخیل القائم باىّ صفة کانت، و فى الحدیث: «من سرّه ان یقوم له الرّجال صفونا فلیتبوّأ مقعده من النار، یعنى قیاما، و «الجیاد» الخیار السراع، واحدها جواد، و قیل: واحدها جود کسوط و سیاط و قیل: الجیاد الطّوال الاعناق مشتقّ من الجید.
«فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ» اى آثرت، کقوله تعالى: یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ یعنى یؤثرون. «حُبَّ الْخَیْرِ» یعنى حبّ الخیل، سمّیت الخیل خیرا لکثرة ما فیها من الخیر.
و فى الحدیث الصحیح: «الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیمة»
و قد سمّى اللَّه عزّ و جلّ فى کتابه فى مواضع متاع الدنیا و الظّفر بها خیرا على ماهى عند النّاس حتّى قال: «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً».
و قوله: عَنْ ذِکْرِ رَبِّی اى على ذکر ربى، و «الذکر» هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله: «بِالْعَشِیِّ» و کانت فرضا علیه و سمّیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عزّ و جلّ: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ اى یصلّى فیها.
قوله: حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ اى توارت الشمس بالحجاب یعنى باللیل لانّ اللیل یستر کلّ شىء. و قیل: الحجاب جبل قاف. و قیل: هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشّمس تغرب من ورائه. خلاف است میان علماى تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوى رسیدند. عکرمه گفت: بیست هزار بودند. ابراهیم تیمى گفت: بیست بودند. حسن گفت: هزار بودند و پرها داشتند، اسبهاى بحرى بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند. مقاتل گفت: اسبهاى داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر. کلبى گفت: سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت، اسبهاى تازیى بودند نیکو رنگ نیکو قدّ تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسى نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وى عرضه کردند، بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد، چون نهصد بر وى عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده، بآفتاب نگرست، آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وى فوت شده، دلتنگ و غمگین گشت، گفت: «رُدُّوها عَلَیَّ» باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فائت شد، «فَطَفِقَ مَسْحاً» اى ما زال یمسح، اى یقطع قطعا بالسّوق، جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الّا و قد اباح اللَّه له ذلک و ما اباح اللَّه فلیس بمنکر. قال محمد بن اسحاق: لم یعنّفه اللَّه على عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا على ما فاته من فریضة ربه. و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدّق بلحومها و کان الذّبح على ذلک الوجه مباحا فى شریعته. و قیل: معناه انه حبسها فى سبیل اللَّه و کوى ساقها و اعناقها بکىّ الصدقة. ابن عباس گفت: سلیمان آن اسبها را بشمشیر پى کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جلّ جلاله تقرب بود و او را مباح بود، هر چند که درین امّت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست، و یجوز اباحه اللَّه الشیء فى وقت و حظره ایّاه فى وقت. و گفتهاند: اسبان هزار بودند امّا بوقت عرض نهصد، او را مشغول داشتند تا نماز از وى فائت شد، آن نهصد را بکشت و صد بماند، امروز هر چه در دنیا اسب تازى است از نژاد آن صد است.
و روى عن على (ع) قال: قال سلیمان بامر اللَّه عزّ و جلّ للملئکة الموکلین بالشمس، «ردّوها علىّ» یعنى الشّمس فردّوها علیه حتّى صلّى العصر فى وقتها، و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدوّ «حتّى توارت بالحجاب».
قوله: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحّت نزدیکتر است بگوئیم: محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت: سلیمان مردى بود غازى پیوسته در غزاة بودى و باعلاء کلمه حقّ و اظهار دین اسلام کوشیدى، وقتى شنید که در جزیره دریا شهرستانى است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهى است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وى راه نیست از انک در پیش وى دریاست، امّا سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وى غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگى آورده نام وى جراده و کانت اکثر ما فى العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الى الاسلام فاسلمت. دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونى نهاد هم بدوستى و هم بمراعات، دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زارى میکرد، لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الى سلیمان الّا شزرا و لا تکلّمه الّا نزرا. و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وى میداد، سلیمان را گفت: اگر میخواهى که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبّت تو پردازم، شیاطین را فرماى تا تمثالى سازند بر صورت پدر من تا وى را مىبینم و تسلّى خود بدان حاصل میکنم، سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وى بساختند و فرا پیش وى نهادند و آن را جامه پوشانیدند، شیاطین در غیبت سلیمان با وى گفتند: عظّمى اباک و اسجدى له پدر خود را گرامى دار و او را سجود کن، دختر او را سجود میکرد، کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند: هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هى اعلم بما تصنع، چهل روز در خانه سلیمان آن بت را مىپرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه. پس بنى اسرائیل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدّیقا: ایّها الصّدّیق انّ الملک یعبد فى داره صنم من دون اللَّه خبر دارى که در خانه ملک بت مىپرستند؟ آصف آن قصّه با سلیمان گفت، سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلى برآورد و لبس ثیاب الطّهرة ثیابا لا یغزلها الّا الأبکار و لا ینسجها الّا الأبکار و لا یغسلها الّا الأبکار و لم تمسّها امرأة قد رأت الدّم. آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزارى و خوارى بگریست و بسیار تضرّع کرد و گفت: الهى غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطّاء بن الخطّاء، الهى ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فى دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام على وجوهها، الهى لا تمح اسمى من أسماء النبیّین بخطیئتى، الهى غافر ذنب داود اغفر لى ذنبى و عزّتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت ممّا ادخلتنى فیه من دینک. و گفتهاند: ملک سلیمان در خاتم وى بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود، هر گاه که بوضوگاه رفتى آن خاتم بزنى دادى از زنان وى نام آن زن امینه، آن شب که این واقعه افتاده بود، بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد، شیطانى بود نام وى صخر و کان صاحب البحر، ربّ العالمین صورت سلیمان بر وى افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست، امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوى داد، صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جنّ و انس او را منقاد شدند و ربّ العزّة او را بر مملکت سلیمان مسلّط کرد مگر بر زنان وى که او را بر ایشان دست نبود، فذلک قوله تعالى: وَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً این جسد شیطان است یعنى صخر که چهل روز بر کرسى سلیمان نشست هر روزى بر مقابل روزى که در خانه وى بت پرستیدند. سلیمان چون از وضوگاه باز آمد، امینه را گفت: هاتى خاتمى خاتم من بیار، امینه گفت: دادم، سلیمان باز نگرست، شیطان را دید بر کرسى وى نشسته، بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وى و وقت را ملک از وى بستدند، روى نهاد بصحرا و روز و شب همى زارید در اللَّه و توبه همى کرد و عذر گناهان میخواست، و در ان مدّت که صخر ملک همى راند بنى اسرائیل سیرت وى مستنکر داشتند و حکمى که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند، همى گفتند: چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد؟ چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وى ظاهر گشت، مردى بود در بنى اسرائیل مانند عمر خطاب درین امّت، کمین کرد بر ان شیطان تا بر وى هجوم کند، شیطان بدانست که بنى اسرائیل بقصد وى برخاستند و او را خواهند گرفت، از میان ایشان بگریخت و سوى دریا شد، انگشترى در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدّت محنت و بلا بسر آمد، چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد، قومى صیّادان را دید که صید ماهى میکردند، سلیمان از ایشان طعام خواست، ماهیى که از ان ردىتر و کمتر نبود بوى انداختند، سلیمان آن را برداشت و شکم وى بشکافت تا بشوید، انگشترى از شکم وى بیرون آمد، سلیمان انگشترى را در انگشت کرد و خداى را سجود شکر کرد، با سریر و ملک خویش گشت. اینست که ربّ العالمین فرمود. ثُمَّ أَنابَ اى رجع الى ملکه. ثمّ انه بعث فى طلب صخر فاتى به و جعله فى صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثمّ القاه فى البحر و قال: هذا سجنک الى یوم القیمة. گفتهاند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوى رسید آن بود که او را نهى کرده بودند که زنى خواهد بیرون از زنان بنى اسرائیل، و او بر خلاف این نهى دختر ملک صیدون بخواست، و کان من قوم یعبدون الاصنام، تا دید آنچه دید و رسید بوى آنچه رسید. و قیل: انّ سلیمان قال: لاطوّفنّ اللیلة على تسعین امرأة تأتى کلّ واحدة بفارس یجاهد فى سبیل اللَّه، و لم یقل ان شاء اللَّه، فلم تحمل منهنّ الّا امرأة واحدة جاءت بشق ولد.
قال النبی (ص): «فو الّذى نفس محمد بیده لو قال: ان شاء اللَّه لجاهدوا فى سبیل اللَّه فرسانا اجمعین».
قیل: فجاءت القابلة فالقت هذا المولود على کرسیّه عقوبة له حین ترک الاستثناء، ثمّ تاب و اناب. و قال الشعبى: ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض: ان عاش له ولد لم ننفکّ ممّا نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السّحاب حتّى حملته الریح الیه فغذا ابنه فى السحاب خوفا من معرّة الشیطان فعاقبه اللَّه بخوفه من الشیطان و مات الولد و القى میّتا على کرسیّه فهو الجسد الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تأویله: هب لى ملکى شیئا لا یکون لاحد غیرى. قال مقاتل بن حیان: کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فى ملکه یعلم بها النّاس انّ اللَّه قد رضى عنه. و قیل: انما سأل بهذه الصّفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا. و قیل: معناه: هب لى ملکا لا تسلبه منّى فى آخر عمرى و تعطیه غیرى کما سلبته منّى فیما مضى من عمرى، و انما سأل ذلک باذن اللَّه له فى السّؤال: و قیل: «لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» اى غیرى ممّن بعثت الیهم، و لم یرد من بعده الى یوم القیمة. و فى الخبر انّ النبىّ (ص) صلّى یوما صلاة الغداة فقال: کنت اصلّى البارحة فدنا منّى شیطان لیفسد علىّ صلاتى فاخذته حتى سال لعابه على یدى فاردت ان اربطه بساریة فى المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثمّ ذکرت دعوة اخى سلیمان «هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» فخلّیته.
«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً» لینة لیست بعاصفة «حَیْثُ أَصابَ» اى قصد، کما تقول للّذى یجیبک عن المسئلة: اصبت، اى قصدت المراد.
«وَ الشَّیاطِینَ» اى سخّرنا له الشیاطین، «کُلَّ بَنَّاءٍ» یبنون له ما یشاء من محاریب و تماثیل «وَ غَوَّاصٍ» یستخرجون اللّؤلؤ من البحر، و هو اوّل من استخرج له اللّؤلؤ من البحر.
«وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» یعنى مردة الشیاطین موثقة مشدودین فى القیود ما لم یؤمنوا فاذا آمنوا خلّى سبیلهم. الصّفد القید یقال منه: صفده، یصفده، و الصّفد العطیّة لانّک تقیّد من اعطیته بمنّتک، تقول منه: اصفده، یصفده.
«هذا عَطاؤُنا» القول ها هنا مضمر، اى قلنا لسلیمان هذا الّذى ذکر عطاؤنا لک، «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» فى الکلام تقدیم و تاخیر، تقدیره: هذا عطاؤنا بغیر حساب فامنن او امسک، و قیل: معناه اعطه من شئت و امسک عمّن شئت بغیر حساب، اى لا تحاسب و لا علیک تبعة یوم القیمة على ما تعطى و تمنع، قال الحسن: ما انعم اللَّه على احد نعمة الّا علیه تبعة الّا سلیمان فانه ان اعطى أجر و إن لم یعط لم یکن علیه تبعة.
و قال مقاتل: هذا فى امرا لجنّ و الشیاطین، اى اعتق من الجنّ من شئت و احبس من شئت بغیر اثم علیک.
«وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى» اى القربة فى الآخرة، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» یعنى الجنّة و نعیمها.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ» کان ایوب فى زمان یعقوب بن اسحاق و امرأته لیا بنت لایان، «إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» قرأ ابو جعفر: «بنصب» بضم النون و الصاد، و قرأ یعقوب بفتحها، و قرأ الآخرون بضمّ النون و سکون الصّاد، و معنى الکلّ واحد، اى بمشقّة و ضرّ فى بدنى و عذاب فى اهلى و مالى، و کان الشیطان سلّط علیه فاحرق زرعه و اسقط الأبنیة على اهله و اولاده و ممالیکه و نفخ فى ایوب نفخة خرجت به النّفاخات ثمّ تقطّرت بالدّم الاسود و اکله الدّود سبع سنین، و قیل: ثمانى عشرة سنه، و کان سبب ابتلائه انّ رجلا استعانه على دفع ظلم فلم یعنه.
و قیل: کانت مواشیه فى ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل: ذبح شاة فاکلها و جاء جائع لم یطعمه. و قیل: رأى منکرا فسکت عنه. و قیل: ابتلاه اللَّه لرفع الدّرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصّته فى سورة الانبیاء.
فلمّا انقضت مدّة بلائه قال له جبرئیل: «ارْکُضْ بِرِجْلِکَ» الارض، ففعل فنبعت عین حارّة، فقال له: اغتسل منها، فاغتسل فصحّ ظاهر بدنه، ثمّ قال له: اضرب برجلک الأخرى الارض، ففعل فنبعت عین باردة، فقال له: اشرب منها، فشرب فصحّ باطن جسده و عاد الى اصحّ ما کان و اشبّ و احسن، و تقدیر الآیة: هذا مغتسل اى ماء یغتسل به، و هذا شراب بارد.
«وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ» احیى اللَّه عزّ و جلّ له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له «مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» اى زاده مثلهم من اولاد الصّلب. و قیل: من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد.
«رَحْمَةً مِنَّا» اى رحمناه رحمة، و یجوز ان یکون مفعولا له، «وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ» یعنى اذا ابتلى لبیب بمحنة ذکر بلاء ایوب فصبر.
«وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا لایّوب: «خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً» و هو ملاء الکفّ من الشّجر و الحشیش.
مفسران گفتند: ابلیس بر صورت طبیبى بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت: بیمارى که فلان علّت دارد او را مداواة کنى؟ ابلیس گفت: او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید: انت شفیتنى تو مرا شفا دادى و از شما جز از این نخواهم. زن بیامد و آنچه از وى شنید با ایّوب گفت، ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد، گفت: و اللَّه لئن برئت لاضربنک مائة. و گفتهاند: ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانى کند بنام من او را در حال شفا دهم، زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین، از تنگدلى گفت افزع الیه و اذبح له عناقا. ایّوب ازین سخن وى در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیمارى برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم. پس چون ایوب از بیمارى به شد، خواست که سوگند راست کند، جبرئیل آمد و پیغام آورد از حقّ جلّ جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وى را و تصدیق سوگند خود را دستهاى گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضهاى ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وى حاصل آید. مجاهد گفت: این حکم ایوب را بود على الخصوص و در شریعت ما منسوخ است.
قتادة گفت: در حقّ این امّت همانست که در حقّ ایّوب. و قول درست آنست که: بیمار نزار را رواست و دیگران را نه.
«إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً» على بلائنا، «نِعْمَ الْعَبْدُ» کان لنا، «إِنَّهُ أَوَّابٌ» مقبل على طاعته.
«وَ اذْکُرْ عِبادَنا» قرأ ابن کثیر: «عبدنا» على التوحید، و قرأ الآخرون: «عبادنا» بالجمع، فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلّهم داخلون فى العبودّیة و الذّکر، و من وحّد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فى العبودّیة و الذّکر و غیره عطف على العبد داخل فى الذّکر فحسب، «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» قال ابن عباس: اى اولى القوّة فى العبادة و البصیرة فى الدّین، فعبّر عن القوّة بالید لأنّ بها یکون البطش و عبّر عن المعرفة بالابصار لانّ البصیرة تحصل المعارف. و قیل: الایدى النّعمة لانّ اللَّه تعالى انعم علیهم، تقول: ایادیک عندى مشکورة، و الایدى و الایادى النّعم. و قیل: «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» اى اولى العلم و العمل فالمراد بالایدى العمل و بالابصار العلم.
«إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ» نافع مضاف خواند بىتنوین، و المعنى: اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا النّاس الیها و یرغبوهم فیها، و «الذکرى» بمعنى الذکر. میگوید: ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن. قال مالک بن دینار: نزعنا من قلوبهم حبّ الدّنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها. و قال ابن زید: معناه اخلصناهم بافضل ما فى الجنّة، کما تقول: اخلصناهم بخیر الآخرة. بر قراءت نافع «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى آخرت است چنانک گفتیم، و بر قراءت باقى قرّا که بتنوین خوانند بىاضافت «ذِکْرَى الدَّارِ» سراى دنیاست، و المعنى: اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم، اى لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر. میگوید: برگزیدیم ایشان را و فضیلتى خالص دادیم که دیگران را نیست.
این فضیلت آنست که: ایشان را آواى جهان کردیم که تا گیتى بود ایشان را آواى نیکو بود، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا، وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» یعنى الثناء الحسن فى الدّنیا «وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ» اى اصطفیناهم من کلّ دنس، و الاخیار جمع خیّر کمیّت و اموات.
«وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ» الیسع هو خلیفة الیاس فى قومه. و قیل: هو ابن عمّ الیاس. و قیل: هو ابن الیاس و ذو الکفل قال الحسن کان نبیّا، و قال قتادة کان رجلا صالحا یصلّی کلّ یوم مائة صلاة و لم یکن نبیّا و سمّى ذا الکفل لانه تکفّل بالجنّة لملک کان فى بنى اسرائیل ضمن له الجنة ان اسلم، فاسلم الملک على کفالته. و قیل: هو یوشع بن نون «وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ» اى کلّهم من الاخیار.
«هذا ذِکْرٌ» کلمة تمّ بها الکلام، اى هذا شرف و ثناء جمیل یذکرون به ابدا. و قیل: معناه هذا القرآن ذکر، اى بیان من اللَّه لخلقه. و قیل: هو ذکر لک و لقومک، اى شرف لک و لقومک «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ» اى لحسن مرجع فى الآخرة.
ثمّ فسّر فقال: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» دار اقامة، «مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اذا و صلوا الیها وجدوها مفتوحة الأبواب لا یحتاجون الى فتح بمعاناة. و قیل: هذا مثل کما تقول: متى جئتنى وجدت بابى مفتوحا، اى لا تمنع من الدّخول و قیل: هذا وصف بالسّعة حتّى یسافر الطّرف فى کلّ جانب.
«مُتَّکِئِینَ فِیها» اى جالسین فیها جلسة المتنعمین للراحة، «یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ» الفاکهة ما یوکل للذّة لا للغذاء «وَ شَرابٍ» یعنى: و شراب کثیر فحذف اکتفاء بالاوّل، اى یتحکّمون فى ثمارها و شرابها فاذا قالوا لشىء منها: اقبل، حصل عندهم.
یقال: نطق القرآن بعشرة اشربة فى الجنّة منها الخمر الجاریة من العیون و فى الانهار.
«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ» هذا کقولهم: فلانة عند فلان، اى زوجته. و «قاصِراتُ الطَّرْفِ» هى الّتى قصرت طرفها على زوجها لا تنظر الى غیره: «أَتْرابٌ» اى لدات مستویات فى السّنّ لا عجوز فیهنّ و لا صبیّة بنات ثلث و ثلثین سنة. و قیل: على خلق ازواجهنّ لا اصغر و لا اکبر. و قیل: متواخیات لا یتباغضن و لا یتغایرن. و فى الخبر الصّحیح: «یدخل اهل الجنّة الجنّة جردا مردا مکحلین أبناء ثلث و ثلثین سنة لکلّ رجل منهم زوجتان على کلّ زوجة سبعون حلّة یرى مخّ ساقها من ورائها».
«هذا ما تُوعَدُونَ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: «یوعدون» بالیاء، اى یوعد المتّقون. و قرأ الآخرون بالتّاء، و المعنى: قل للمؤمنین هذا ما توعدون «لِیَوْمِ الْحِسابِ» اى فى یوم الحساب.
«إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ» اى فناء و انقطاع کقوله: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
«هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ» التأویل هذا هو جزاء المتّقین و نعت مآبهم، «وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ» اى لشرّ مصیر و مرجع.
«جَهَنَّمَ» بدل منه «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «فَبِئْسَ الْمِهادُ» اى بئس ما مهّد لهم و بئس ما مهّدوا لانفسهم. الطّاغى هو الباغى و الطّغیان و الطّغو و الطّاغیة و الطّغوى العتوّ.
«هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ» فیه تقدیم و تأخیر، اى هذا حمیم فلیذوقوه، و «الحمیم» الماء الحارّ الّذى انتهى حرّه و قیل: «الحمیم» دموع اعینهم تجمع فى حیاض النّار یسقونها، «وَ غَسَّاقٌ» ما یسیل من ابدان اهل النّار من القیح و الصّدید، من قولهم: غسقت عینه، اذا سالت و انصبت، و الغسقان الانصباب. و قال ابن عباس: الغسّاق الزّمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرّها. و قیل: هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النّار. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «غسّاق» بالتشدید حیث کان. و قرأ الآخرون بالتّخفیف، فمن شدّد جعله اسما على فعّال نحو الخبّاز و الطبّاخ. و من خفّف جعله اسما على فعال نحو العذاب.
«وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ» یعنى: و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغسّاق.
قرأ اهل البصرة: «و اخر» بضمّ الالف على جمع اخرى مثل الکبر و الکبرى، و قرأ الآخرون بفتح الهمزة مشبعة على الواحد.
«هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ» الفوج الجماعة، و الاقتحام الدخول على شدّة، یعنى: أنّهم یضربون بالمقامع حتّى یوقعوا انفسهم فى النّار خوفا من تلک المقامع، و المعنى یقول الخزنة للطّاغین اذا دخلوا النّار: هذا فوج من اتباعکم یدخلون النّار معکم کما دخلتم، فیقولون جوابا للخزنة: «لا مَرْحَباً بِهِمْ» اى بالاتباع، فیقول الخزنة: «إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ» اى صائرون الیها معکم.
«قالُوا» اى یقول لهم الاتباع: «بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا» اى زیّنتم لنا الکفر و دعوتمونا الیه حتى صرنا الى العذاب، «فَبِئْسَ الْقَرارُ» اى بئس المستقرّ. و قوله: «مَرْحَباً» معناه بلغت مرحبا و نزلت مرحبا، اى وردت موردا فیه رحب و سعة، و تقول: رحّب بیفلان اذا قال لک مرحبا، و الرّحب السعة، و رجل رحیب الصدر واسعه، و فلان رحیب الکفّ، و رحبة المسجد العرصة ببابه، و جمع الرحبة رحاب، و تقول: ضاقت علىّ الارض بما رحبت و ضاقت علىّ الارض برحبها، و قال بعضهم لغیره مرحبا، فاجابه: رحبت علیک الدنیا و الآخرة.
«قالُوا رَبَّنا» هذا من قول الاتباع، «مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا» اى من شرعه و سنّه لنا هذا «فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً» اى مضاعفا على عذابنا «فِی النَّارِ». قال ابن مسعود: یعنى حیّات و افاعى.
«وَ قالُوا» یعنى: المضلّین و الاتباع جمیعا: «ما لَنا لا نَرى رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» اى نعدّهم من الارذال فى الدّنیا، یعنون المؤمنین الّذین کانوا یسخرون منهم فى الدّنیا و یهزؤن بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الّذین کانوا یقولون لهم: «أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» ثمّ ذکروا انهم کانوا یسخرون من هؤلاء فقالوا: «أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ» موصولة الهمزة فى الدّرج مکسورة فى الابتداء. و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فى الحالین على الاستفهام و یکون «ام» على هذه القراءة بمعنى بل، و من فتح الالف فال هو على اللفظ لا على المعنى لیعادل «ام» فى قوله: أَمْ زاغَتْ کقوله: أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ. و قال القرّاء: هذا من الاستفهام الّذى معناه التوبیخ و التّعجّب. «زاغت» یعنى مالت «عَنْهُمُ الْأَبْصارُ»، و مجاز الآیة: ما لنا لا نرى هؤلاء الّذین اتّخذناهم سخریّا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا، و قیل: ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فى الدنیا تحقیرا لهم.
«إِنَّ ذلِکَ» الّذى ذکرت «لَحَقٌّ» ثمّ بیّن و صرّح فقال: «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» فى النّار حق، هذا اخبار عمّا سیکون.
«قُلْ» یا محمد لمشرکى مکة: «إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ» اى رسول اخوّفکم عذاب اللَّه، «وَ ما» لکم «مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ» فى ملکه «الْغَفَّارُ» لمن تاب و آمن.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ اى نعم العبد لانه اوّاب الى اللَّه، رجّاع فى جمیع الاحوال فى النعمة بالشکر و فى المحنة بالصبر. نیکو بندهاى که سلیمان بود، بازگشت وى در همه حال با اللَّه بود، در نعمت شاکر و در محنت صابر بود، بظاهر ملک و مملکت میراند و بباطن فقر و فاقت همىراند و مىپرورد، و یعجبنى فقرى الیک و لم اکن لیعجبنى لولا محبّتک الفقر. سلیمان روزى تمنّى کرد گفت: بار خدایا جن و انس و طیور و وحوش بفرمان من کردى چه بود گر ابلیس را نیز بفرمان من کنى تا او را در بند کنم؟ گفت: اى سلیمان این تمنّى مکن که در آن مصلحت نیست، گفت: بار خدایا گر هم دو روز باشد این مراد من بده، گفت دادم. سلیمان ابلیس را در بند کرد و معاش سلیمان با آن همه ملک و مملکت از دست رنج خویش بود، هر روز زنبیلى ببافتى و بدو قرص بدادى و در مسجد با درویشى بهم بخوردى و گفتى: مسکین جالس مسکینا. آن روز که ابلیس را در بند کرد، زنبیل ببازار فرستاد و کس نخرید که در بازار آن روز هیچ معاملت و تجارت نبود و مردم همه بعبادت مشغول بودند، آن روز سلیمان هیچ طعامى نخورد، دیگر روز هم چنان بر عادت زنبیل بافت و کس نخرید، سلیمان گرسنه شد باللّه نالید گفت: بار خدایا گرسنهام و کس زنبیل نمىخرد، فرمان آمد که اى سلیمان نمیدانى که تو چون مهتر بازاریان در بند کنى در معاملت بر خلق فرو بسته شود و مصلحت خلق نباشد، او معمار دنیاست و مشارک خلق در اموال و اولاد، یقول اللَّه تعالى: وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ.
قوله: إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ... این آیت بآیت اول متصل است، یعنى: نعم العبد اذ عرض علیه. سلیمان نیک بندهایست که در راه خدا آن همه اسبان فدا کرد و دل از ان زینت و آرایش دنیا برداشت و با عبادت اللَّه پرداخت، لا جرم ربّ العزّة او را به از ان عوض داد، بجاى اسبان باد رخا مرکب او ساخت و بسبب آن اندوه که بوى رسید بر فوت عبادت، فریشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانید از بهر وى تا نماز دیگر بوقت خویش بگزارد و آن وى را معجزهاى گشت، و چنانک این معجزه از بهر سلیمان پیغامبر پیدا گشت، درین امّت از بهر امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) از روى کرامت پیدا گشت.
در خبر است که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه سر بر کنار على نهاد و بخفت، على (ع) نماز دیگر نکرده بود، نخواست که خواب بر رسول قطع کند، مرد عالم بود گفت: نماز طاعت حقّ و حرمت داشت رسول طاعت حق، هم چنان مىبود تا قرص آفتاب بمغرب فرو شد. مصطفى (ص) از خواب در آمد، على گفت: یا رسول اللَّه وقت نماز دیگر فوت شد و من نماز نکردم، رسول گفت: اى على چرا نماز نکردى؟ گفت: نخواستم که لذّت خواب بر تو قطع کنم، جبرئیل آمد که یا محمد حق تعالى مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا على نماز دیگر بوقت بگزارد، بعضى یاران گفتند: قرص آفتاب را چندان باز آورد که شعاع آفتاب دیدیم که بر دیوارهاى مدینه میتافت.
«قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» لم یطلب الملک الظاهر و انّما اراد به ان یملک نفسه فانّ الملک على الحقیقة من یملک نفسه و من ملک نفسه لم یتّبع هواه. سلیمان باین دعا ملک خواست بر نفس خویش گفت: بار خدایا چنانک خلق عالم را زیر دست من کردى این نفس را زیر دست من کن تا در طاعت وى نباشم و بر پى هواى وى نروم، طاعت نفس و طاعت حقّ ضد یکدیگراند، و الضّدّان لا یجتمعان. نکو گفت آن جوانمرد:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن
مصطفى علیه الصلاة و السلام پیوسته گفتى: «اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقلّ من ذلک».
یوسف صدیق را علیه السلام آن همه بلا رسید از چاه و زندان و غیر آن و از هیچ بلا بفریاد نیامد چنانک از نفس امّاره آمد تا میگفت: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی»، و آنچه گفت: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» از بیم نفس اماره میگفت نه از بیم شیطان که شیطان ار چه خصم است از مؤمن طمع معصیت دارد نه طمع کفر و نفس طمع کفر دارد میکوشد و بر هواها و بدعتها میخواند تا او را بکفر کشد. ربّ العالمین در قرآن دو چیز یاد کرد و نگفت که چیست: نفس را یاد کرد و نفرمود که چیست، دنیا را یاد کرد و نفرمود که چیست. امّا علماى دین دنیا را بسه حرف بیان کردهاند گفتند: ما صدّک عن مولاک فهو دنیاک هر چه ترا از خدا باز دارد آن دنیاست، اگر نان یک شبه ندارى و بخود معجب باشى، آن عجب تو دنیاست، و اگر ملک شرق و غرب دارى و بخدا مشغول باشى آن نه دنیاست که آن عقبى است. امّا نفس آنست که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
نفس خواهنده هواست و دل خواهنده بلا، نفس نظرگاه شیطان است و دل نظرگاه رحمن، نفس مصطبه دیو است و دل خزینه معرفت، این خزینه معرفت در کنار دشمن نهاد امّا بحفظ خود بداشت و از دشمن نگاه داشت.
موسى را با بنى اسرائیل در آورد و ایشان را در حفظ خود بداشت تا یک دامن ایشان تر نشد، ابراهیم را در آتش آورد و یک رشته از جامه وى نسوخت، همچنین دل که خزینه معرفت است در کنار نفس نهاد و آن گه بحمایت و رعایت خود بداشت تا دشمن بران دست نیافت. روى انّ عامر بن عبد قیس کان من افضل العابدین ففرض على نفسه کلّ یوم الف رکعة یقوم عند طلوع الشمس فلا یزال قائما الى العصر ثمّ ینصرف و قد انتفخت ساقاه و قدماه فیقول: یا نفس انما خلقت للعبادة یا امّارة بالسّوء فو اللَّه لاعملنّ بک عملا یأخذ الفراش منک نصیبا.
قوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی لم یضنّ به على الانبیاء علیهم السلام و لکن قال «لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» من الملوک لا من الانبیاء، و انما سأل الملک لسیاسة النّاس و انصاف الناس بعضهم من بعض لما فیه من القیام بحقّ اللَّه و لم یسئله لاجل میله الى الدنیا و هو کقول یوسف علیه السلام: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ».
قوله: فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً سلیمان را علیه السلام باد مسخر کردند تا در روزى مسافت دو ماهه باز برید، و این کرامتى عظیم است و شرفى تمام. امّا مقام مصطفى (ص) بزرگوارتر و منزلت وى شریفتر که حشمت و جاه او را و شرف و منزلت او را در امّت وى از چاکران و پس روان وى کس هست که بیک ساعت بادیهاى بدان درازى باز برد تا بکعبه رسد، و این در کرامات اولیا معروفست و حکایات مشایخ در آن فراوان است.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ...» الآیة قال ابن مسعود: ایّوب علیه السلام رأس الصّابرین الى یوم القیمة، در هر دورى بار بلا را حمّالى برخاست و هیچ حمّالى چون ایوب پیغامبر برنخاست. از جبّار کائنات وحى آمد که این بلا بستر انبیاست و ذخیره اولیا و اختیار اصفیا، هر یکى بنوعى ممتحن بودند: نوح بدست قوم خویش گرفتار، ابراهیم بآتش نمرود، اسحاق بفتنه ذبح، یعقوب بفراق یوسف، زکریا و یحیى بمحنت قتل، موسى بدست فرعون و قبطیان، و على هذا اولیا و اصفیا یکى را محنت غربت بود و مذلت، یکى را گرسنگى و فاقت، یکى را بیمارى و علّت، یکى را قتل و شهادت. مصطفى (ص) گفت: «انّ اللَّه عزّ و جلّ ادّخر البلاء لأولیائه کما ادّخر الشّهادة لاحبّآئه».
ایوب چون جام زهر بلا بر دست وى نهادند، گفت: بار خدایا ما جام زهر با پا زهر صبر نوش توانیم کرد، رب العالمین هم از وجود او جام پا زهر ساخت که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»، ایوب گفت: اکنون که از بارگاه قدم ما را این خلعت کرامت دادند که «نِعْمَ الْعَبْدُ» تا امروز بار بلا بتن کشیدیم، از امروز باز بجان و دل کشیم. در خبر آمده که چون ربّ العزّة آن بلاها از ایوب کشف کرد، روزى بخاطر وى بگذشت که نیک صبر کردم در آن بلا، ندا آمد که: انت صبرت ام نحن صبّرناک یا ایّوب لولا انّا وضعنا تحت کلّ شعرة من الباء جبلا من الصّبر لم تصبر؟ جنید گفت: من شهد البلاء بالبلاء ضجّ من البلاء و من شهد البلاء من المبلى حنّ الى البلاء قوله: وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ اى اولى القوّة و البصائر فى مقاساة البلایا و المحن تعزیت و تسلیت مصطفى (ص) است و تسکین دل وى در ان رنجها و محنتها که میکشید از کفّار قریش. اسما دختر ابو بکر روایت کند که: مصطفى (ص) روزى در انجمن قریش بگذشت، یکى ازیشان برخاست گفت: تویى که خدایان ما را بد مىگویى و دشنام میدهى؟ رسول خدا گفت: من میگویم که معبود عالمیان و خداوند جهانیان یکیست بىشریک و بىانباز، بىنظیر و بىنیاز و شما در پرستش اصنام بر باطلاید. ایشان همه بیکبار هجوم کردند و در رسول آویختند و او را میزدند، اسما گفت: آن ساعت یکى آمد بدر سراى بو بکر و گفت: ادرک صاحبک صاحب خویش را دریاب که در زخم دشمنان گرفتار است، بو بکر بشتاب رفت و با ایشان گفت: ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربى اللَّه و قد جاءکم البیّنات من ربکم. ایشان رسول را بگذاشتند و با ابو بکر گردیدند و او را بىمحابا زدند و ابو بکر گیسوان داشت، چون بخانه باز آمد دست بگیسوان فرو مىآورد و موى بدست وى باز مىآمد و میگفت: تبارکت و تعالیت یا ذا الجلال و الاکرام. ربّ العالمین این همه بلا و رنج بر دوستان نهد که ازیشان دو چیز دوست دارد: چشمى گریان و دلى بریان دوست دارد، که بنده میگرید و او را در آن گریه مىستاید که: «تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ»، و دوست دارد که بنده مینالد و بر درگاه او مىزارد و او را در ان مىستاید که: «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ».
پیر طریقت گفت در مناجات: اى یار مهربان بارم ده تا قصه درد خود بتو پردازم، و بر درگاه تو میزارم و در امید بیمآمیز مىنازم، الهى! فاپذیرم تا با تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم.
«هذا ذِکْرٌ...» اینست قصه پیغامبران و سرگذشت ایشان. آن گه بیان کرد ثواب و درجات در ان جهان بآن رنجها که کشیدند و بلاها که در دنیا چشیدند گفت: «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ، جَنَّاتِ عَدْنٍ...» متقیان را بر عموم گفت تا دانى که نه خود پیغامبران را میگوید بر خصوص بلکه همه مؤمنانرا میگوید بر عموم.
«جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اى اذا جاءوها لا یلحقهم ذلّ الحجاب و لا کلفة الاستیذان تستقبلهم الملائکة بالتبجیل و الترحیب و الاکرام یقولون: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.
روى ابو سعید الخدرىّ قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه تعالى بنى جنّة عدن بیده و بناها بلبنة من ذهب و لبنة من فضّة و جعل ملاطها المسک و و ترابها الزّعفران و حصباءها الیاقوت، ثمّ قال لها: تکلّمى، فقالت: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» قالت الملائکة: طوبى لک منزل الملوک.
قوله: إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ... این آیت بآیت اول متصل است، یعنى: نعم العبد اذ عرض علیه. سلیمان نیک بندهایست که در راه خدا آن همه اسبان فدا کرد و دل از ان زینت و آرایش دنیا برداشت و با عبادت اللَّه پرداخت، لا جرم ربّ العزّة او را به از ان عوض داد، بجاى اسبان باد رخا مرکب او ساخت و بسبب آن اندوه که بوى رسید بر فوت عبادت، فریشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانید از بهر وى تا نماز دیگر بوقت خویش بگزارد و آن وى را معجزهاى گشت، و چنانک این معجزه از بهر سلیمان پیغامبر پیدا گشت، درین امّت از بهر امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) از روى کرامت پیدا گشت.
در خبر است که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه سر بر کنار على نهاد و بخفت، على (ع) نماز دیگر نکرده بود، نخواست که خواب بر رسول قطع کند، مرد عالم بود گفت: نماز طاعت حقّ و حرمت داشت رسول طاعت حق، هم چنان مىبود تا قرص آفتاب بمغرب فرو شد. مصطفى (ص) از خواب در آمد، على گفت: یا رسول اللَّه وقت نماز دیگر فوت شد و من نماز نکردم، رسول گفت: اى على چرا نماز نکردى؟ گفت: نخواستم که لذّت خواب بر تو قطع کنم، جبرئیل آمد که یا محمد حق تعالى مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا على نماز دیگر بوقت بگزارد، بعضى یاران گفتند: قرص آفتاب را چندان باز آورد که شعاع آفتاب دیدیم که بر دیوارهاى مدینه میتافت.
«قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» لم یطلب الملک الظاهر و انّما اراد به ان یملک نفسه فانّ الملک على الحقیقة من یملک نفسه و من ملک نفسه لم یتّبع هواه. سلیمان باین دعا ملک خواست بر نفس خویش گفت: بار خدایا چنانک خلق عالم را زیر دست من کردى این نفس را زیر دست من کن تا در طاعت وى نباشم و بر پى هواى وى نروم، طاعت نفس و طاعت حقّ ضد یکدیگراند، و الضّدّان لا یجتمعان. نکو گفت آن جوانمرد:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن
مصطفى علیه الصلاة و السلام پیوسته گفتى: «اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقلّ من ذلک».
یوسف صدیق را علیه السلام آن همه بلا رسید از چاه و زندان و غیر آن و از هیچ بلا بفریاد نیامد چنانک از نفس امّاره آمد تا میگفت: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی»، و آنچه گفت: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» از بیم نفس اماره میگفت نه از بیم شیطان که شیطان ار چه خصم است از مؤمن طمع معصیت دارد نه طمع کفر و نفس طمع کفر دارد میکوشد و بر هواها و بدعتها میخواند تا او را بکفر کشد. ربّ العالمین در قرآن دو چیز یاد کرد و نگفت که چیست: نفس را یاد کرد و نفرمود که چیست، دنیا را یاد کرد و نفرمود که چیست. امّا علماى دین دنیا را بسه حرف بیان کردهاند گفتند: ما صدّک عن مولاک فهو دنیاک هر چه ترا از خدا باز دارد آن دنیاست، اگر نان یک شبه ندارى و بخود معجب باشى، آن عجب تو دنیاست، و اگر ملک شرق و غرب دارى و بخدا مشغول باشى آن نه دنیاست که آن عقبى است. امّا نفس آنست که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
نفس خواهنده هواست و دل خواهنده بلا، نفس نظرگاه شیطان است و دل نظرگاه رحمن، نفس مصطبه دیو است و دل خزینه معرفت، این خزینه معرفت در کنار دشمن نهاد امّا بحفظ خود بداشت و از دشمن نگاه داشت.
موسى را با بنى اسرائیل در آورد و ایشان را در حفظ خود بداشت تا یک دامن ایشان تر نشد، ابراهیم را در آتش آورد و یک رشته از جامه وى نسوخت، همچنین دل که خزینه معرفت است در کنار نفس نهاد و آن گه بحمایت و رعایت خود بداشت تا دشمن بران دست نیافت. روى انّ عامر بن عبد قیس کان من افضل العابدین ففرض على نفسه کلّ یوم الف رکعة یقوم عند طلوع الشمس فلا یزال قائما الى العصر ثمّ ینصرف و قد انتفخت ساقاه و قدماه فیقول: یا نفس انما خلقت للعبادة یا امّارة بالسّوء فو اللَّه لاعملنّ بک عملا یأخذ الفراش منک نصیبا.
قوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی لم یضنّ به على الانبیاء علیهم السلام و لکن قال «لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» من الملوک لا من الانبیاء، و انما سأل الملک لسیاسة النّاس و انصاف الناس بعضهم من بعض لما فیه من القیام بحقّ اللَّه و لم یسئله لاجل میله الى الدنیا و هو کقول یوسف علیه السلام: «اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ».
قوله: فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً سلیمان را علیه السلام باد مسخر کردند تا در روزى مسافت دو ماهه باز برید، و این کرامتى عظیم است و شرفى تمام. امّا مقام مصطفى (ص) بزرگوارتر و منزلت وى شریفتر که حشمت و جاه او را و شرف و منزلت او را در امّت وى از چاکران و پس روان وى کس هست که بیک ساعت بادیهاى بدان درازى باز برد تا بکعبه رسد، و این در کرامات اولیا معروفست و حکایات مشایخ در آن فراوان است.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ...» الآیة قال ابن مسعود: ایّوب علیه السلام رأس الصّابرین الى یوم القیمة، در هر دورى بار بلا را حمّالى برخاست و هیچ حمّالى چون ایوب پیغامبر برنخاست. از جبّار کائنات وحى آمد که این بلا بستر انبیاست و ذخیره اولیا و اختیار اصفیا، هر یکى بنوعى ممتحن بودند: نوح بدست قوم خویش گرفتار، ابراهیم بآتش نمرود، اسحاق بفتنه ذبح، یعقوب بفراق یوسف، زکریا و یحیى بمحنت قتل، موسى بدست فرعون و قبطیان، و على هذا اولیا و اصفیا یکى را محنت غربت بود و مذلت، یکى را گرسنگى و فاقت، یکى را بیمارى و علّت، یکى را قتل و شهادت. مصطفى (ص) گفت: «انّ اللَّه عزّ و جلّ ادّخر البلاء لأولیائه کما ادّخر الشّهادة لاحبّآئه».
ایوب چون جام زهر بلا بر دست وى نهادند، گفت: بار خدایا ما جام زهر با پا زهر صبر نوش توانیم کرد، رب العالمین هم از وجود او جام پا زهر ساخت که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»، ایوب گفت: اکنون که از بارگاه قدم ما را این خلعت کرامت دادند که «نِعْمَ الْعَبْدُ» تا امروز بار بلا بتن کشیدیم، از امروز باز بجان و دل کشیم. در خبر آمده که چون ربّ العزّة آن بلاها از ایوب کشف کرد، روزى بخاطر وى بگذشت که نیک صبر کردم در آن بلا، ندا آمد که: انت صبرت ام نحن صبّرناک یا ایّوب لولا انّا وضعنا تحت کلّ شعرة من الباء جبلا من الصّبر لم تصبر؟ جنید گفت: من شهد البلاء بالبلاء ضجّ من البلاء و من شهد البلاء من المبلى حنّ الى البلاء قوله: وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ اى اولى القوّة و البصائر فى مقاساة البلایا و المحن تعزیت و تسلیت مصطفى (ص) است و تسکین دل وى در ان رنجها و محنتها که میکشید از کفّار قریش. اسما دختر ابو بکر روایت کند که: مصطفى (ص) روزى در انجمن قریش بگذشت، یکى ازیشان برخاست گفت: تویى که خدایان ما را بد مىگویى و دشنام میدهى؟ رسول خدا گفت: من میگویم که معبود عالمیان و خداوند جهانیان یکیست بىشریک و بىانباز، بىنظیر و بىنیاز و شما در پرستش اصنام بر باطلاید. ایشان همه بیکبار هجوم کردند و در رسول آویختند و او را میزدند، اسما گفت: آن ساعت یکى آمد بدر سراى بو بکر و گفت: ادرک صاحبک صاحب خویش را دریاب که در زخم دشمنان گرفتار است، بو بکر بشتاب رفت و با ایشان گفت: ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربى اللَّه و قد جاءکم البیّنات من ربکم. ایشان رسول را بگذاشتند و با ابو بکر گردیدند و او را بىمحابا زدند و ابو بکر گیسوان داشت، چون بخانه باز آمد دست بگیسوان فرو مىآورد و موى بدست وى باز مىآمد و میگفت: تبارکت و تعالیت یا ذا الجلال و الاکرام. ربّ العالمین این همه بلا و رنج بر دوستان نهد که ازیشان دو چیز دوست دارد: چشمى گریان و دلى بریان دوست دارد، که بنده میگرید و او را در آن گریه مىستاید که: «تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ»، و دوست دارد که بنده مینالد و بر درگاه او مىزارد و او را در ان مىستاید که: «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ».
پیر طریقت گفت در مناجات: اى یار مهربان بارم ده تا قصه درد خود بتو پردازم، و بر درگاه تو میزارم و در امید بیمآمیز مىنازم، الهى! فاپذیرم تا با تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم.
«هذا ذِکْرٌ...» اینست قصه پیغامبران و سرگذشت ایشان. آن گه بیان کرد ثواب و درجات در ان جهان بآن رنجها که کشیدند و بلاها که در دنیا چشیدند گفت: «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ، جَنَّاتِ عَدْنٍ...» متقیان را بر عموم گفت تا دانى که نه خود پیغامبران را میگوید بر خصوص بلکه همه مؤمنانرا میگوید بر عموم.
«جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اى اذا جاءوها لا یلحقهم ذلّ الحجاب و لا کلفة الاستیذان تستقبلهم الملائکة بالتبجیل و الترحیب و الاکرام یقولون: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.
روى ابو سعید الخدرىّ قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه تعالى بنى جنّة عدن بیده و بناها بلبنة من ذهب و لبنة من فضّة و جعل ملاطها المسک و و ترابها الزّعفران و حصباءها الیاقوت، ثمّ قال لها: تکلّمى، فقالت: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» قالت الملائکة: طوبى لک منزل الملوک.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ فیه ثلاثة اقوال: احدها انه القرآن و سمّاه عظیما، لانه کلام ربّ العالمین کقوله: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ.
قاله ابن عباس و مجاهد و قتادة. و قیل: هو یوم القیمة کقوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. و القول الثالث: نبوّة الرسول، یعنى النبأ الّذى انبأتکم به عن اللَّه نبا عظیم و انتم تعدّونه لعبا و تعرضون.
«ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى» یعنى الملائکة «إِذْ یَخْتَصِمُونَ» اى لو لم اکن نبیّا یوحى الىّ لما کان لى علم بالملإ الاعلى و اختصامهم.
«إِنْ یُوحى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى ما یوحى الىّ الّا الانذار. نظم این آیات و معنى آنست که: اى محمد کفّار قریش را گوى: این پیغام که من از اللَّه رسانیدم و قرآن که آوردم و بر شما خواندم و وعده رستاخیز و بعث و نشور که دادم کارى عظیم است و خبرى بزرگوار درست و شما آن را بازى میشمرید و از تصدیق آن روى میگردانید، اگر نه من پیغامبر بودمى پیغام رسان و وحى گزار اللَّه من کجا دانستمى اختصام فریشتگان در آسمان؟ اکنون که شما را از اختصام فریشتگان و گفت و گوى ایشان در کار آدم و غیر وى خبر دادم بدانید که آن از وحى پاک میگویم و از نبوّت درست.
و در معنى اختصام فریشتگان ابن عباس گفت: اختصموا فى امر آدم علیه السلام، یعنى حین قال اللَّه عزّ و جلّ: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً، قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ... الآیة. و قیل: اختصامهم تنازعهم فى الکلام فى فضل الاعمال و اختلافهم فى ذلک و انما اختلفوا فى بیان الاجر و کمیّة الفضیلة فیها لا فى جحود الاصل، و دلیل هذا التّأویل الخبر الصحیح و هو ما روى عبد الرحمن بن عائش الحضرمىّ قال قال النبى (ص): «رأیت ربى فى احسن صورة» یعنى فى المنام، فقال: فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟
قلت: انت اعلم اى رب، قال: فوضع کفّه بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت ما فى السّماء و الارض، قال: ثمّ تلا هذه الآیة: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ، ثمّ قال. فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟ قلت فى الکفّارات و الدّرجات، قال: و ما الکفّارات؟ قلت: اسباغ الوضوء فى السّبرات و المشى على الاقدام الى الجمعات و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، قال: و ما الدّرجات؟ قلت: اطعام الطعام و افشاء السلام و لین الکلام و الصّلاة باللیل و النّاس نیام، قال: صدقت یا محمد من یفعل ذلک یعش بخیر و یمت بخیر و یکن من خطیئته کیوم ولدته امّه.
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً» یعنى آدم علیه السلام «مِنْ طِینٍ» اى تراب مبلول.
«فَإِذا سَوَّیْتُهُ» اتممت خلقه «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» هذه ثلاثة الفاظ بمعنى واحد کلّ لفظ منها یفید فائدة حسنة الملائکة جماعة لو لم یزد علیها لجاز أن یکون سجد منهم طائفة، فقوله: کُلُّهُمْ افاد انهم سجدوا له عن آخرهم، و قوله: أَجْمَعُونَ افاد انهم سجدوا له فى وقت واحد لا تراخى فیه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم من تراب فعجنه بماء من ماء الجنّة و جعله طینا ثمّ ترکه حتّى اذا کان حمأ مسنونا خلقه و صوّره حتّى اذا کان صلصالا کالفخار کان یمرّ به ابلیس فیقول: لقد خلقت لامر عظیم. ثمّ نفخ اللَّه فیه من روحى و کان اوّل شىء اجرى فیه الرّوح بصره و خیاشیمه، فلمّا بلغ الرّوح خیاشیمه عطس فالقاه اللَّه حمده فحمد ربه عزّ و جلّ فقال اللَّه: یرحمک ربک، ثمّ قال: یا آدم اذهب الى اولئک النفر، فقل: السّلام علیکم فانظر ما یقولون، فجاءهم فسلّم علیهم فقالوا: و علیک السّلام و رحمة اللَّه، فجاء الى اللَّه فقال: ما ذا قالوا لک؟ و هو اعلم بما قالوا، قال: قالوا و علیک السلام و رحمة اللَّه، قال: یا آدم هذه تحیّتک و تحیّة ذریّتک، قال: یا رب و ما ذریّتى؟ قال: اختر یدى، قال: اخترت یمین ربى و کلتا یدى ربى یمین، فنسف اللَّه کفّه فاذا من هو من ذرّیته فى کفّ الرحمن عزّ و جلّ.
و عن ابى موسى عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ یوم خلق آدم قبض من صلبه قبضتین فوقع کلّ طیّب بیمینه و وقع کلّ خبیث بیده الأخرى، فقال: هؤلاء اصحاب الیمین اصحاب الجنّة و لا ابالى، و هؤلاء اصحاب الشمال اصحاب النّار و لا ابالى، ثمّ اعادهم فى صلبه فعلى ذلک ینسلون».
قوله: إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ اى امتنع من السجود «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» فى علم اللَّه عز و جلّ.
«قالَ یا إِبْلِیسُ» اى قال اللَّه لابلیس حین امتنع من السجود: «ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» اى ما الّذى دعاک الى ترک السجود لمن خصصته بخلقى ایّاه بیدىّ کرامة له، «أَسْتَکْبَرْتَ» الف استفهام دخلت على الف الوصل، و هو استفهام توبیخ و انکار، «أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ» المتکبّرین. یقول: استکبرت بنفسک حین ابیت السّجود، ام کنت من القوم الّذین یتکبّرون فتکبّرت عن السجود لکونک منهم؟ یقال: العلوّ اسم، اسم من أسماء التکبّر، کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و کقوله: لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ.
«قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» ظنّ انّ ذلک شرف له و لم یعلم انّ الشّرف یکتسب بطاعة اللَّه.
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» یعنى من الجنّة. و قیل: من السّماوات. قال الحسن و ابو العالیة: اى من الخلقة الّتى انت فیها و هى صورة الملک. قال الحسین بن الفضل: هذا تأویل صحیح لانّ ابلیس تجبّر و افتخر بالخلقة فغیّر اللَّه خلقته فاسودّ و قبح بعد حسنه. و قیل «فَاخْرُجْ مِنْها» اى من الارض الى جزائر البحور، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» اى لعین طرید.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی» على السنة عبادى یلعنونک فلا تنقطع عنک الى یوم القیمة و قیل: «انّ علیک لعنتى» اى طردى من الجنّة و ابعادى من کلّ خیر «إِلى یَوْمِ الدِّینِ» یعنى الى الابد. گفتهاند: روز قیامت روزى است که هرگز آن را سپرى شدن نیست، مدّتى خلق در عرصات ایستاده باشند فصل و قضا را، و بعد از ان لا یزال بهشتى در بهشت شود و دوزخى در دوزخ، و ازینجاست که حقّ جلّ جلاله لعنت ابلیس بقیامت پیوسته کرد و گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ»، اگر آن روز را هرگز سپرى شدن بودى لعنت ابلیس منقطع شدى بانقطاع قیامت، و مراد ازین بسته کردن لعنت بقیامت تأبید است و تخلید، ازینجا معلوم شد که قیامت را هرگز سپرى شدن نیست.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» انما قال: «یبعثون» لئلّا یذوق الموت، فابى اللَّه سبحانه ان یعطیه سؤله فقال: «فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» یعنى نفخة الموت، و هذا اخبار من اللَّه سبحانه لا استجابة لدعائه. و قال بعضهم: لم یعلمه الوقت الّذى انظره الیه.
«قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ» اى لاحملنّهم على الغىّ و هو ضدّ الرّشد، «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» اى الّذین عصمتهم منّى. و قرئ «المخلصین» بکسر اللّام، اى الّذین اخلصوا طاعتهم للَّه.
«قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ» قراءت عاصم و حمزه و یعقوب: «فالحقّ» برفع است «وَ الْحَقَّ أَقُولُ» بنصب، یعنى: انا الحقّ و الحقّ اقول میگوید: من خداوند راستگوى استوارم و راست میگویم، باقى هر دو حقّ بنصب خوانند، یعنى: فالحقّ قلت و الحقّ اقول، «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» راست گفتم و راست میگویم که: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» و قیل: معناه القسم، اى حقّا حقّا اقول میگویم حقّا حقّا لأملأنّ جهنّم. و در شواذّ هر دو حقّ برفع خواندهاند، یعنى سخن راست اینست و بودنى. آن گه گوید: «اقول لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنى من الجنّة و النّاس.
«قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ» اى على تبلیغ الرّسالة «مِنْ أَجْرٍ» اى جعل و رزق، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ» المتقوّلین القرآن من تلقاء نفسى، و کلّ من قال شیئا من تلقاء نفسه فقد تکلّف له. و صحّ فى الحدیث عن رسول اللَّه (ص) النهى عن التکلّف.
و عن مسروق قال: دخلنا على عبد اللَّه بن مسعود فقال یا ایّها النّاس من علم شیئا فلیقل به، و من لم یعلم فلیقل: اللَّه اعلم، فانّ من العلم ان یقول لما لا یعلم: اللَّه اعلم، قال اللَّه لنبیّه: «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ».
«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» اى ما هذا القرآن الّا تذکرة و شرف وعظة للخلق.
«وَ لَتَعْلَمُنَّ» انتم یا کفّار مکة، «نَبَأَهُ» یعنى خبر صدقه «بَعْدَ حِینٍ» اى بعد الموت.
قال الکلبىّ: من بقى علم ذلک اذا ظهر امره و من مات علمه بعد موته. قال الحسن: ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر الیقین و قیل: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ» یعنى نبأ القرآن و ما فیه من الوعد و الوعید و ذکر البعث و النّشور، «بَعْدَ حِینٍ» یعنى یوم القیمة.
فتح السّورة بالذّکر و ختمها بالذّکر.
قاله ابن عباس و مجاهد و قتادة. و قیل: هو یوم القیمة کقوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. و القول الثالث: نبوّة الرسول، یعنى النبأ الّذى انبأتکم به عن اللَّه نبا عظیم و انتم تعدّونه لعبا و تعرضون.
«ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى» یعنى الملائکة «إِذْ یَخْتَصِمُونَ» اى لو لم اکن نبیّا یوحى الىّ لما کان لى علم بالملإ الاعلى و اختصامهم.
«إِنْ یُوحى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى ما یوحى الىّ الّا الانذار. نظم این آیات و معنى آنست که: اى محمد کفّار قریش را گوى: این پیغام که من از اللَّه رسانیدم و قرآن که آوردم و بر شما خواندم و وعده رستاخیز و بعث و نشور که دادم کارى عظیم است و خبرى بزرگوار درست و شما آن را بازى میشمرید و از تصدیق آن روى میگردانید، اگر نه من پیغامبر بودمى پیغام رسان و وحى گزار اللَّه من کجا دانستمى اختصام فریشتگان در آسمان؟ اکنون که شما را از اختصام فریشتگان و گفت و گوى ایشان در کار آدم و غیر وى خبر دادم بدانید که آن از وحى پاک میگویم و از نبوّت درست.
و در معنى اختصام فریشتگان ابن عباس گفت: اختصموا فى امر آدم علیه السلام، یعنى حین قال اللَّه عزّ و جلّ: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً، قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ... الآیة. و قیل: اختصامهم تنازعهم فى الکلام فى فضل الاعمال و اختلافهم فى ذلک و انما اختلفوا فى بیان الاجر و کمیّة الفضیلة فیها لا فى جحود الاصل، و دلیل هذا التّأویل الخبر الصحیح و هو ما روى عبد الرحمن بن عائش الحضرمىّ قال قال النبى (ص): «رأیت ربى فى احسن صورة» یعنى فى المنام، فقال: فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟
قلت: انت اعلم اى رب، قال: فوضع کفّه بین کتفى فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت ما فى السّماء و الارض، قال: ثمّ تلا هذه الآیة: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ، ثمّ قال. فیم یختصم الملأ الاعلى یا محمد؟ قلت فى الکفّارات و الدّرجات، قال: و ما الکفّارات؟ قلت: اسباغ الوضوء فى السّبرات و المشى على الاقدام الى الجمعات و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، قال: و ما الدّرجات؟ قلت: اطعام الطعام و افشاء السلام و لین الکلام و الصّلاة باللیل و النّاس نیام، قال: صدقت یا محمد من یفعل ذلک یعش بخیر و یمت بخیر و یکن من خطیئته کیوم ولدته امّه.
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً» یعنى آدم علیه السلام «مِنْ طِینٍ» اى تراب مبلول.
«فَإِذا سَوَّیْتُهُ» اتممت خلقه «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» هذه ثلاثة الفاظ بمعنى واحد کلّ لفظ منها یفید فائدة حسنة الملائکة جماعة لو لم یزد علیها لجاز أن یکون سجد منهم طائفة، فقوله: کُلُّهُمْ افاد انهم سجدوا له عن آخرهم، و قوله: أَجْمَعُونَ افاد انهم سجدوا له فى وقت واحد لا تراخى فیه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه عزّ و جلّ خلق آدم من تراب فعجنه بماء من ماء الجنّة و جعله طینا ثمّ ترکه حتّى اذا کان حمأ مسنونا خلقه و صوّره حتّى اذا کان صلصالا کالفخار کان یمرّ به ابلیس فیقول: لقد خلقت لامر عظیم. ثمّ نفخ اللَّه فیه من روحى و کان اوّل شىء اجرى فیه الرّوح بصره و خیاشیمه، فلمّا بلغ الرّوح خیاشیمه عطس فالقاه اللَّه حمده فحمد ربه عزّ و جلّ فقال اللَّه: یرحمک ربک، ثمّ قال: یا آدم اذهب الى اولئک النفر، فقل: السّلام علیکم فانظر ما یقولون، فجاءهم فسلّم علیهم فقالوا: و علیک السّلام و رحمة اللَّه، فجاء الى اللَّه فقال: ما ذا قالوا لک؟ و هو اعلم بما قالوا، قال: قالوا و علیک السلام و رحمة اللَّه، قال: یا آدم هذه تحیّتک و تحیّة ذریّتک، قال: یا رب و ما ذریّتى؟ قال: اختر یدى، قال: اخترت یمین ربى و کلتا یدى ربى یمین، فنسف اللَّه کفّه فاذا من هو من ذرّیته فى کفّ الرحمن عزّ و جلّ.
و عن ابى موسى عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ یوم خلق آدم قبض من صلبه قبضتین فوقع کلّ طیّب بیمینه و وقع کلّ خبیث بیده الأخرى، فقال: هؤلاء اصحاب الیمین اصحاب الجنّة و لا ابالى، و هؤلاء اصحاب الشمال اصحاب النّار و لا ابالى، ثمّ اعادهم فى صلبه فعلى ذلک ینسلون».
قوله: إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ اى امتنع من السجود «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» فى علم اللَّه عز و جلّ.
«قالَ یا إِبْلِیسُ» اى قال اللَّه لابلیس حین امتنع من السجود: «ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» اى ما الّذى دعاک الى ترک السجود لمن خصصته بخلقى ایّاه بیدىّ کرامة له، «أَسْتَکْبَرْتَ» الف استفهام دخلت على الف الوصل، و هو استفهام توبیخ و انکار، «أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ» المتکبّرین. یقول: استکبرت بنفسک حین ابیت السّجود، ام کنت من القوم الّذین یتکبّرون فتکبّرت عن السجود لکونک منهم؟ یقال: العلوّ اسم، اسم من أسماء التکبّر، کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و کقوله: لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ.
«قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» ظنّ انّ ذلک شرف له و لم یعلم انّ الشّرف یکتسب بطاعة اللَّه.
«قالَ فَاخْرُجْ مِنْها» یعنى من الجنّة. و قیل: من السّماوات. قال الحسن و ابو العالیة: اى من الخلقة الّتى انت فیها و هى صورة الملک. قال الحسین بن الفضل: هذا تأویل صحیح لانّ ابلیس تجبّر و افتخر بالخلقة فغیّر اللَّه خلقته فاسودّ و قبح بعد حسنه. و قیل «فَاخْرُجْ مِنْها» اى من الارض الى جزائر البحور، «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ» اى لعین طرید.
«وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی» على السنة عبادى یلعنونک فلا تنقطع عنک الى یوم القیمة و قیل: «انّ علیک لعنتى» اى طردى من الجنّة و ابعادى من کلّ خیر «إِلى یَوْمِ الدِّینِ» یعنى الى الابد. گفتهاند: روز قیامت روزى است که هرگز آن را سپرى شدن نیست، مدّتى خلق در عرصات ایستاده باشند فصل و قضا را، و بعد از ان لا یزال بهشتى در بهشت شود و دوزخى در دوزخ، و ازینجاست که حقّ جلّ جلاله لعنت ابلیس بقیامت پیوسته کرد و گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ»، اگر آن روز را هرگز سپرى شدن بودى لعنت ابلیس منقطع شدى بانقطاع قیامت، و مراد ازین بسته کردن لعنت بقیامت تأبید است و تخلید، ازینجا معلوم شد که قیامت را هرگز سپرى شدن نیست.
«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» انما قال: «یبعثون» لئلّا یذوق الموت، فابى اللَّه سبحانه ان یعطیه سؤله فقال: «فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» یعنى نفخة الموت، و هذا اخبار من اللَّه سبحانه لا استجابة لدعائه. و قال بعضهم: لم یعلمه الوقت الّذى انظره الیه.
«قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ» اى لاحملنّهم على الغىّ و هو ضدّ الرّشد، «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» اى الّذین عصمتهم منّى. و قرئ «المخلصین» بکسر اللّام، اى الّذین اخلصوا طاعتهم للَّه.
«قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ» قراءت عاصم و حمزه و یعقوب: «فالحقّ» برفع است «وَ الْحَقَّ أَقُولُ» بنصب، یعنى: انا الحقّ و الحقّ اقول میگوید: من خداوند راستگوى استوارم و راست میگویم، باقى هر دو حقّ بنصب خوانند، یعنى: فالحقّ قلت و الحقّ اقول، «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» راست گفتم و راست میگویم که: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» و قیل: معناه القسم، اى حقّا حقّا اقول میگویم حقّا حقّا لأملأنّ جهنّم. و در شواذّ هر دو حقّ برفع خواندهاند، یعنى سخن راست اینست و بودنى. آن گه گوید: «اقول لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنى من الجنّة و النّاس.
«قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ» اى على تبلیغ الرّسالة «مِنْ أَجْرٍ» اى جعل و رزق، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ» المتقوّلین القرآن من تلقاء نفسى، و کلّ من قال شیئا من تلقاء نفسه فقد تکلّف له. و صحّ فى الحدیث عن رسول اللَّه (ص) النهى عن التکلّف.
و عن مسروق قال: دخلنا على عبد اللَّه بن مسعود فقال یا ایّها النّاس من علم شیئا فلیقل به، و من لم یعلم فلیقل: اللَّه اعلم، فانّ من العلم ان یقول لما لا یعلم: اللَّه اعلم، قال اللَّه لنبیّه: «قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ».
«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» اى ما هذا القرآن الّا تذکرة و شرف وعظة للخلق.
«وَ لَتَعْلَمُنَّ» انتم یا کفّار مکة، «نَبَأَهُ» یعنى خبر صدقه «بَعْدَ حِینٍ» اى بعد الموت.
قال الکلبىّ: من بقى علم ذلک اذا ظهر امره و من مات علمه بعد موته. قال الحسن: ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر الیقین و قیل: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ» یعنى نبأ القرآن و ما فیه من الوعد و الوعید و ذکر البعث و النّشور، «بَعْدَ حِینٍ» یعنى یوم القیمة.
فتح السّورة بالذّکر و ختمها بالذّکر.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ این «نبأ عظیم» بیک قول اشارت است بنبوّت و رسالت مصطفى علیه الصّلاة و السّلام و جلالت حالت وى. میگوید: خبر نبوّت وى خبرى عظیم است و شأن او شأنى جلیل و شما از ان غافل، از جمال او روى گردانیده و از شناخت او وامانده، ندانید که چه گم کردهاید و از چه واماندهاید، مهترى که در عالم خود دو کلمه است و بس: «لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه»، یک کلمه اللَّه را و دیگر کلمه محمد را، فرمان آمد که: یا محمد تو در حضرت خود ثناى ما میگوى که ما در حضرت خود ثناى تو مىگوییم، یا محمد تو مىگویى: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ما مىگوییم: «محمد رسول اللَّه». ذرهاى از طلعت زیباى آن مهتر در انگشت آدم تعبیه کردند، هشت بهشت بدرود کرد و گفت: ما را خود توانگر آفریدهاند سر ما بحجره هر گدایى فرو نیاید، آن ذره هم چنان میرفت و بهر که میرسید در عین حسرت در شوق آن جمال میسوخت، حشمت نوح و جاه خلیل و کرامت کلیم همه قطرهاى بود در مقابل بحر رسالت او، دولت بلال و خباب و عمار و دیگر یاران بود که ابراهیم و موسى و عیسى در عداد احیاء صورت نبودند که اگر ایشان زنده بودندى آن جاروب خدمت که ایشان برداشتند، ابراهیم و موسى برداشتندى، «لو کان موسى حیّا لما و سبعه الّا اتباعى». مهترى با این همه منقبت و مرتبت و کمال و جمال با مشتى گداى بىنوا میگوید: «انّما انالکم مثل الوالد لولده»
و میگوید: «شفاعتى لاهل الکبائر من امّتى».
ما امروز مینگریم تا کجاست کافرى ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانى آشکارا گردد، و فردا در عرصات قیامت مىنگریم تا کجاست فاسقى آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهى آشکارا شود. و گفتهاند: این نبأ عظیم سه چیز است: هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیى معاذ گفت: لو ضربت السّماوات و الارض بهذه السّیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار! مسکین فرزند آدم، او را عقبههاى عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها مىافتد بیش است، امّا در دریاى عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش مىاندیشد، نه از خاتمه کار میترسد، هر روز بامداد فریشتهاى ندا میکند که: «خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون» در کار و روزگار خود چون اندیشه کند، کسى که زبان را بدروغ ملوّث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سرى که موضع امانت است بخیانت سپرده، دلى که معدن تقوى است زنگار خلف گرفته، زبانى که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده، لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.
اذا ما الناس جرّبهم لبیب
فانّى قد اکلتهم و ذاقا
فلم ار ودّهم الّا خداعا
و لم ار دینهم الّا نفاقا
اکنون اگر میخواهى که درد غفلت را مداواة کنى راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویى و بر راهگذر بادى که از مهبّ ندامت بر آید بنهى و بدبیرستان شرع شوى و سورة اخلاص بنویسى که خداوند عالم از بندگان اخلاص در مىخواهد، میگوید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، و مصطفى علیه الصّلاة و اللام گفت: «اخلص العمل یجزک منه القلیل».
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ...» تا آخر سوره قصّه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم، از روى ظاهر زلّتى آمد از آدم و معصیتى از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن، نکرد. امّا سرمایه ردّ و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایاى قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ آدم بسعادت رفت هم از نهاد وى متمسّکى پیدا آوردند و جنایت وى بحکم عذر بوى حوالت کردند گفتند: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». و ابلیس را که فلم بحکم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت، هم از نهاد وى کمینگاهى بر ساختند و جنایت وى بدو حوالت کردند گفتند: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» قلادهاى از بهر لعنت برساختند و بحکم ردّ ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهرى که از بوته عمل وى برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش نفایه آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که: الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع.
اىّ محبّ فیک لم احکه ؟
و اىّ لیل فیک لم ابکه؟
ان کان لا یرضیک الادمى
فقد اذنالک فى سفکه
آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم ردّ، هر کجا درودى و تحیّتى است روى بآدم نهاده، هر کجا لعنتى و طردى است روى بابلیس نهاده. این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لکن مقصود الهى ان بود تا هر کجا کودکى را سر انگشتى در سنگ آید سنگ لعنتى بر سرش میزنند که: لعنت بر ابلیس باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاکان مملکت و مقرّبان درگاه که یکى را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ کشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند، جبرئیل نزدیک عزازیل آمد، این که امروز ابلیس است، گفت: اگر چنین حالى پدید آید دست بر سر من دار، و او میگفت: این کار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکى را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستادهام، پس جواز آمد از درگاه عزت که: اسجدوا لآدم. آن لعین عنان خواجگى باز نکشید که نخوت «انا خیر» در سرداشت بخواجگى پیش آمد که من بهام ازو «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت. اى لعین از کجا مىگویى که آتش به از خاک است؟ نمیدانى که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن؟ آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» ابلیس که از آتش بود بگسست، تا او را گفتند: «عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ» خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد، لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».
درویشى در پیش بو یزید بسطامى شد ازین درد زدهاى شوریده رنگى سر و پاى گم کردهاى، بسان مسافران درآمد، از سر و جد خویش گفت: یا با یزید! چه بودى اگر این خاک بىباک خود نبودى، بو یزید از دست خود رها شد، بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودى، این سوز سینهها نبودى، ور خاک نبودى شادى و اندوه دین نبودى، ور خاک نبودى آتش عشق نیفروختى، ور خاک نبودى بوى مهر ازل که شنیدى؟ ور خاک نبودى آشناى لم یزل که بودى؟ اى درویش! لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست، صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست، سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست، اقبال ازلى تحفه و خلعت خاکست، تقاضاى غیبى معدّ بنام خاکست، صفات ربانى مشّاطه جمال خاکست، محبّت الهى غذاى اسرار خاکست، صفات قدم زاد توشه راه خاکست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى خاکست.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم زبراى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خاستهام
و میگوید: «شفاعتى لاهل الکبائر من امّتى».
ما امروز مینگریم تا کجاست کافرى ناگرویده که او را دعوت کنیم تا هدایت ربانى آشکارا گردد، و فردا در عرصات قیامت مىنگریم تا کجاست فاسقى آلوده که او را شفاعت کنیم تا رحمت الهى آشکارا شود. و گفتهاند: این نبأ عظیم سه چیز است: هول مرگ و حساب قیامت و آتش دوزخ. یحیى معاذ گفت: لو ضربت السّماوات و الارض بهذه السّیاط لانقادت خاشعة فکیف و قد ضرب بها ابن آدم الموت و الحساب و النار! مسکین فرزند آدم، او را عقبههاى عظیم در پیش است و از آنچه در گمانها مىافتد بیش است، امّا در دریاى عشق دنیا بموج غفلت چنان غرق گشته که نه از سابقه خویش مىاندیشد، نه از خاتمه کار میترسد، هر روز بامداد فریشتهاى ندا میکند که: «خلقتم لامر عظیم و انتم عنه غافلون» در کار و روزگار خود چون اندیشه کند، کسى که زبان را بدروغ ملوّث کرده و دل را بخلف آلوده و سر را بخیانت شوریده گردانیده، سرى که موضع امانت است بخیانت سپرده، دلى که معدن تقوى است زنگار خلف گرفته، زبانى که آلت تصدیق است بر دروغ وقف کرده، لا جرم سخن جز خداع نیست و دین جز نفاق نیست.
اذا ما الناس جرّبهم لبیب
فانّى قد اکلتهم و ذاقا
فلم ار ودّهم الّا خداعا
و لم ار دینهم الّا نفاقا
اکنون اگر میخواهى که درد غفلت را مداواة کنى راه تو آنست که تخته نفاق را بآب چشم که از حسرت خیزد بشویى و بر راهگذر بادى که از مهبّ ندامت بر آید بنهى و بدبیرستان شرع شوى و سورة اخلاص بنویسى که خداوند عالم از بندگان اخلاص در مىخواهد، میگوید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»، و مصطفى علیه الصّلاة و اللام گفت: «اخلص العمل یجزک منه القلیل».
«إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ...» تا آخر سوره قصّه آدم و ابلیس است و سخن در ایشان دراز گفته شد و اینجا مختصر کردیم، از روى ظاهر زلّتى آمد از آدم و معصیتى از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن، نکرد. امّا سرمایه ردّ و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایاى قدم خاست، قلم از نتائج مشیت قدم در حقّ آدم بسعادت رفت هم از نهاد وى متمسّکى پیدا آوردند و جنایت وى بحکم عذر بوى حوالت کردند گفتند: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». و ابلیس را که فلم بحکم مشیّت قدم بردّ و طرد او رفت، هم از نهاد وى کمینگاهى بر ساختند و جنایت وى بدو حوالت کردند گفتند: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» قلادهاى از بهر لعنت برساختند و بحکم ردّ ازل برجید روزگار او بستند تا هر جوهرى که از بوته عمل وى برآمد در دست نقّاد علم نفایه آمد، عملش نفایه آمد، عبادتش سبب لعنت گشته، طاعتش داعیه راندن شده و از حقیقت کار او این عبارت برون داده که: الحکم لا یکابد و الازل لا ینازع.
اىّ محبّ فیک لم احکه ؟
و اىّ لیل فیک لم ابکه؟
ان کان لا یرضیک الادمى
فقد اذنالک فى سفکه
آدم در عالم قبول چنان بود که ابلیس در عالم ردّ، هر کجا درودى و تحیّتى است روى بآدم نهاده، هر کجا لعنتى و طردى است روى بابلیس نهاده. این که ناصیه آن لعین در دامن قیامت بستند نه تشریف او بود، لکن مقصود الهى ان بود تا هر کجا کودکى را سر انگشتى در سنگ آید سنگ لعنتى بر سرش میزنند که: لعنت بر ابلیس باد. از جناب جبروت خطاب عزّت آمد بپاکان مملکت و مقرّبان درگاه که یکى را از میان شما منشور عزل نوشتیم و توقیع ردّ کشیدیم، ایشان همه عین حسرت و سوز گشتند، جبرئیل نزدیک عزازیل آمد، این که امروز ابلیس است، گفت: اگر چنین حالى پدید آید دست بر سر من دار، و او میگفت: این کار بر من نویس، و آن سادات فریشتگان میآمدند و همچنین درخواست میکردند و او هر یکى را ضمان میکرد که دل فارغ دارید که من شما را ایستادهام، پس جواز آمد از درگاه عزت که: اسجدوا لآدم. آن لعین عنان خواجگى باز نکشید که نخوت «انا خیر» در سرداشت بخواجگى پیش آمد که من بهام ازو «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» آن لعین قیاس کرد و در قیاس راه خطا رفت. اى لعین از کجا مىگویى که آتش به از خاک است؟ نمیدانى که آتش سبب فرقت است و خاک سبب وصلت؟ آتش آلت گسستن است و خاک آلت پیوستن؟ آدم که از خاک بود بپیوست تا او را گفتند: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» ابلیس که از آتش بود بگسست، تا او را گفتند: «عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ» خاک چون تر شود نقش پذیرد، آتش چون بالا گیرد همه نقشها بسوزد، لا جرم نقش معرفت ابلیس بسوخت و نقش معرفت دل آدم و آدمیان را بیفروخت «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ».
درویشى در پیش بو یزید بسطامى شد ازین درد زدهاى شوریده رنگى سر و پاى گم کردهاى، بسان مسافران درآمد، از سر و جد خویش گفت: یا با یزید! چه بودى اگر این خاک بىباک خود نبودى، بو یزید از دست خود رها شد، بانگ بر درویش زد که اگر خاک نبودى، این سوز سینهها نبودى، ور خاک نبودى شادى و اندوه دین نبودى، ور خاک نبودى آتش عشق نیفروختى، ور خاک نبودى بوى مهر ازل که شنیدى؟ ور خاک نبودى آشناى لم یزل که بودى؟ اى درویش! لعنت ابلیس از آثار کمال جلال خاکست، صور اسرافیل تعبیه اشتیاق خاکست، سؤال منکر و نکیر نایب عشق سینه خاکست، رضوان با همه غلمان و ولدان خاک قدم خاکست، اقبال ازلى تحفه و خلعت خاکست، تقاضاى غیبى معدّ بنام خاکست، صفات ربانى مشّاطه جمال خاکست، محبّت الهى غذاى اسرار خاکست، صفات قدم زاد توشه راه خاکست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى خاکست.
زان پیش که خواستى منت خواستهام
عالم زبراى تو بیاراستهام
در شهر مرا هزار عاشق بیش است
تو شاد بزى که من ترا خاستهام
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره را دو نام است: سورة الزمر و سورة الغرف. قال وهب بن منبه الیمانى: من احبّ ان یعرف قضاء اللَّه عزّ و جلّ فى خلقه فلیقرأ سورة الغرف. این سوره چهار هزار و هفتصد و هشت حرف است و هزار و صد و نود و دو کلمت و هفتاد و پنج آیت. جمله به مکه فرو آمد از آسمان مگر سه آیت که به مدینه فروآمد: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا» الى تمام ثلث آیات. و درین سوره هفت آیت منسوخ است بآیت سیف یکى: إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. دیگر: فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ. سوم: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ. چهارم: قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ. پنجم: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. ششم: فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ. هفتم: قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة نسخ معناها بآیة السّیف. و عن ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الزّمر لم یقطع اللَّه رجاءه و اعطاه ثواب الخائفین».
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ کلّ لیلة بنى اسرائیل و الزّمر.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب. و قیل: تنزیل الکتاب مبتدا و خبره «مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» اى تنزیل القرآن من اللَّه لا کما یقول المشرکون انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه. و قیل: معناه تنزیل الکتاب من اللَّه فاستمعوا له و اعملوا به، «العزیز» فى سلطانه «الحکیم» فى تدبیر.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» یعنى لاثبات الحقّ و هو الایمان باللّه و صفاته.
و قیل: بالصّدق فى الاخبار عمّا کان و عمّا یکون و قیل: «بالحقّ» یعنى بما حقّ فى الکتب من انزاله علیک، و لیس قوله: «إِنَّا أَنْزَلْنا» تکرارا لانّ الاوّل کالعنوان للکتاب، و الثانى لبیان ما فى الکتاب.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» الخطاب للنّبى، و المراد به هو و امّته، اى اعبدوه مخلصین له الطّاعة من غیر شائبة شکّ و نفاق، «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» «الدین» هاهنا کلمة لا اله الا اللَّه و قیل: هو الاسلام. و قیل: هو الطّاعة، یعنى: الا للَّه الطّاعة الخالصة الّتى تقع موقع القبول. و قیل: معناه لا یستحقّ الدّین الخالص الّا للّه.
قال النّبی (ص): «قال اللَّه سبحانه: من عمل لى عملا اشرک فیه معى غیرى فهو له کلّه و انا منه برىء و انا اغنى الاغنیاء عن الشّرک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یقبل اللَّه عملا فیه مقدار ذرة من ریاء».
«وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» یعنى الاصنام، «ما نَعْبُدُهُمْ» القول هاهنا مضمر، اى و یقولون ما نعبدهم، «إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ» قال قتاده: انهم کانوا اذا قیل لهم: من ربکم و من خلقکم و من خلق السماوات و الارض؟ قالوا: اللَّه. فیقال لهم: فما معنى عبادتکم الاوثان؟
قالوا: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» اى قربى، و هو اسم اقیم مقام لمصدر کانّه قال، الا لیقرّبونا الى اللَّه تقریبا و یشفعوا لنا عند اللَّه. قیل: هم الملائکة و عیسى و عزیر.
«إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» اى یحکم بین المسلمین و المشرکین فیظهر المحقّ من المبطل، و هذا ردّ لقولهم و وعید و قیل: هذا الاختلاف قوله: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فالاحزاب من النّصارى تحزبوا فى عیسى و افترقوا ثلث فرق: النّسطوریّة و الملکائیّة و الیعقوبیّة، فرقة تقول: عیسى هو اللَّه، و فرقة تقول: هو ابن اللَّه، و فرقة تقول:هو شریک اللَّه، و فى ثلاثتهم نزل قوله عزّ و جلّ: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ و قوله: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، و قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ... الآیة.
«إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی» لا یرشد الى دینه. و قیل: لا یهدى الى الجنّة «مَنْ هُوَ کاذِبٌ» فى قوله: الملائکة بنات اللَّه، و عزیر ابن اللَّه، و المسیح ابن اللَّه، «کَفَّارٌ» یکفر نعمته و یعبد غیره.
«لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» کما زعموا، «لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» یعنى الملائکة، کما قال: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا». و قیل: معناه لو اتّخذ من خلقه ولدا لم یتّخذه باختیارهم بل یصطفى من خلقه من یشاء، ثمّ نزّه نفسه فقال سبحانه تنزیها له عن ذلک ممّا لا یلیق بطهارته: «هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» یعنى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: خلقهما لاقامة الحقّ بهما، «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ» ینقص من اللّیل فیزید فى النّهار و ینقص من النّهار فیزید فى اللّیل فما نقص من اللّیل دخل فى النّهار و ما نقص.
من النّهار دخل فى اللّیل، و منتهى النقصان تسع ساعات و منتهى الزّیادة خمس عشرة ساعة، و معنى الکور الزّیادة، من قولهم: نعوذ باللّه من الحور بعد الکور، اى من النّقصان بعد الزّیادة. و قیل: اصل التکویر اللفّ و الجمع، و منه کور العمامة و منه کارة القصّار.
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» ذلّلهما لمنافع بنى آدم، «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یجریان من ادنى منازلهما الى اقصى منازلهما، ثمّ یعودان کذلک لا یجاوزانه. و قیل: «الاجل المسمّى» قیام السّاعة، «أَلا هُوَ الْعَزِیزُ» اى الا من فعل ذلک هو العزیز الّذى لا یغالب فى ملکه، «الْغَفَّارُ» الّذى لا یتعاظمه غفران الذّنوب و ان کثرت.
بعضى اهل علم گفتهاند: آفتاب شصت فرسنگ است و ماه چهل فرسنگ: و از ابن عباس روایت کردهاند که آفتاب چندان است که همه زمین از شرق تا غرب و ماه چندان که نیمه زمین. و فى روایة اخرى سئل ابن عباس: کم طول الشمس و القمر و کم عرضها؟ فقال: تسع مائة فرسخ فى تسع مائة فرسخ و طول الکواکب اثنا عشر فرسخا فى اثنى عشر فرسخا. و گفتهاند: آفتاب از نور کرسى آفرید و کرسى از نور عرش آفرید و عرش از نور کلام خود آفرید، قال اللَّه تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و گفتهاند: ربّ العزّة هر یکى را از این آفتاب و ماه گردونى آفریده که سیصد و شصت گوشه دارد، بر هر گوشهاى فریشتهاى موکّل کرده تا آن را میکشد، چون بمغرب فرو شوند همى روند تا زیر عرش ملک جلّ جلاله، فذلک قوله تعالى: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و قد سبق شرحه. و عن ابى امامة الباهلى قال قال رسول اللَّه (ص): «و کلّ بالشمس سبعة املاک یرمونها بالثّلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته»
و عن حیان بن عطیة قال: الشمس و القمر و النجوم فى فلک بین السماء و الارض تدور. گفتهاند: چهار چیز در عالم یگانه است و آثار ایشان بهمه عالم رسیده، آفتاب یکى و ماه یکى و نور ایشان بهمه عالم رسیده، این دلیل است که اللَّه جلّ جلاله یکى و قدرت و رحمت وى بهمه عالم رسیده، و به قال اللَّه عزّ و جلّ. وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ. و گفتهاند: ستارگان آسمان دو قسماند قسمى بر آفتاب گذر کنند و از وى روشنایى گیرند و قسمى آفتاب بر ایشان گذر کند و ایشان را روشنایى دهد. از روى اشارت میگوید: مؤمنان دو گروهاند گروهى بدرگاه شوند بجهد و اجتهاد تا نور هدایت یابند لقوله تعالى: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و گروهى آنند که عنایت ازلى بر ایشان گذر کند و ایشان را نور معرفت دهد لقوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
قوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» یعنى حواء خلقت من قصیرى آدم و هو آخر اضلاعه. و فى الخبر: «لن تستقیم المرأة على خلق انها خلقت من ضلع اعوج».
«وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» معنى الانزال هاهنا الاحداث و الانشاء کقوله: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً. و قیل: انزل الماء الّذى هو سبب نبات القطن الّذى یکون منه اللّباس و سبب النّبات الّذى تبقى به الانعام. و قیل: انزلنا من الجنّة على آدم. و قیل: «أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» اى جعلها لکم نزلا و رزقا. «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» یعنى ثمانیة اصناف، «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ» و خصّت هذه بالذّکر لکثرة الانتقاع بها من اللّبن و اللّحم و الجلد و الشعر و الوبر. الازواج جمع زوج، و الزّوج الفرد له مثل، و قد یقال لهما زوج تقول: زوج حمامة و زوج خفّ.
«یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» اى فى ارحامهنّ «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ لحما ثمّ انشأناهم خلقا آخر صوّرهم ثمّ نفخ فیهم الرّوح، نظیره قوله: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً. و قیل: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» اى خلقا فى بطن الامّ بعد خلق فى صلب آدم علیه السّلام، «فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة. «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ» اى الّذى خلق هذه الاشیاء هو ربکم على الحقیقة، «لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» عن طریق الحقّ بعد هذا البیان؟
«إِنْ تَکْفُرُوا» یا اهل مکة «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» اى عن عبادتکم کقوله: إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ. و کقوله: فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ، «وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ» اى لعباده المؤمنین «الْکُفْرَ» و هم الّذین قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ فیکون عامّا فى اللّفظ خاصّا فى المعنى کقوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یعنى بعض عباد اللَّه و اجراه قوم على العموم، و هو قول السّلف قالوا: کفر الکافر غیر مرضىّ للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد کلّها خیرها و شرّها مخلوقة للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد مرادة له لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الّا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته، و لا رادّ لقضائه و لا معقّب لحکمه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون».
بدانکه افعال بندگان نیک و بد ایشان طاعت و معصیت ایشان حرکات و سکنات ایشان همه بقضا و حکم اللَّه است و بارادت و مشیّت او، هر چه هست و بود و خواهد بود همه بتدبیر و تقدیر او، آن کند که خود خواهد و کس را نرسد که اعتراض کند بر حکم و فعل او، کوزهگر را رسد در حرفت خود که از بعضى گل کوزه کند و از بعضى کاسه و از بعضى خنبره و کس را نرسد که اعتراض کند بر وى، سلطان را رسد که بعضى بندگان خود را ستوربانى دهد و بعضى را خزینه دارى و بعضى را جان دارى و کس را نرسد که برو اعتراض کند، پس خداوند کونین و عالمین که هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست همه بنده و چاکر او اگر یکى را بخواند و بنوازد و یکى را براند و بیندازد کرا رسد که بر او اعتراض کند، بسیار فعلها بود که از ما زشت بود و از اللَّه نیکو بود و پسندیده، او را جلّ جلاله تکبّر رسد و ازو نیکو بود و ما را نرسد و از ما زشت بود زیرا که او خداوندست و ما بنده، او آفریدگارست و ما آفریده، او جلّ جلاله آن کند که خود خواهد و آنچه خواهد که کند کردش نیکو بود زیرا که نخواهد که کند مگر آنکه در حکمت نیکو بود. نگونسار باد معتزلى که گفت: اللَّه گناه نخواهد بر بنده که خواستن گناه زشت بود، نه چنانست که معتزلى گفت، اللَّه در ازل آزال دانست که بنده چکند نخواست که آنچه وى داند چنان نبود که پس علم وى خطا بود، اللَّه در ازل دانست که قومى کافر شوند و اللَّه ایشان را بیراه کند چنانک فرمود: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» چون از کسى کفر داند و آن گه نخواهد که آن کفر که از وى داند هم چنان بود و خواهد که از وى ایمان بود پس خواسته بود که علم وى خطا شود و آن در خداوندى نقص بود تعالى اللَّه عمّا یقول المعتزلى علوّا کبیرا. اعتقاد چنان کن که حقّ جلّ جلاله از ما گناه داند و ما جز آن نکنیم که وى از ما داند و آن دانش وى گناه را بر وى عیب نه و ما را در علم وى حجّت نه، همچنین گناه ما بارادت و خواست اوست و آن خواستن گناه از وى زشت نه و خواست وى ما را حجت نه، و درین خواستن گناه از ما غرض آنست تا دانسته وى حاصل آید همچنانک وى دانست. قال عمر بن عبد العزیز: اذا خاصمتکم القدریة فخاصموهم بالعلم تخصموهم، معنى ذلک انّ الرّجل اذا اقرّ بانّ اللَّه عزّ و جلّ علم من العبد ما هو عامله ثمّ قال: لم یشأ اللَّه ان یعمل العبد ما علم منه فقد نقض فى نفسه ما حاول ابرامه و وصف اللَّه با عجز عجز، و ان قال لم یعلم من العبد ما هو عامله فقد وصف اللَّه بالجهل و لهم الویلممّا یصفون.
قوله: وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ معنى الشکر هاهنا التّصدیق و التوحید یعنى: ان تؤمنوا بربکم و توحّدوه یرضه لکم فیثیبکم علیه. قرأ ابو عمرو: «یرضه» ساکنة الهاء، و یختلسها اهل المدینة، و عاصم و حمزة و الباقون بالاشباع. «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» ان لا یؤخذ احد بذنب غیره، «ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فیحاسبکم علیها و یجازیکم.
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ» اى بلاء و شدّة «دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ» راجعا الیه مستغیثا به، اى لم یدع سواه لعلمه بانه لا یقدر على کشف الضرّ غیره، «ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ» اى اعطاه «نِعْمَةً مِنْهُ» اى من اللَّه. التّخویل التملیک، و الخول على وجهین: الخول الخدم و المالیک و ربما ادخلوا فیه الانعام، و الخول السّاسة، یقال: فلان تخول اهله، اى یسوسهم و یمونهم، و واحد الخول خائل. و فى الخبر فى صفة ملوک آخر الزّمان: «یتّخذون دین اللَّه دخلا و مال اللَّه دولا و عباد اللَّه خولا»
معناه: یقهرونهم و یتّخذونهم عبیدا.
«نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ» اى نسى الضرّ الّذى کان یدعو اللَّه الى کشفه، هذا کقوله: مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ و قیل: نسى اللَّه الّذى کان یدعوه، فیکون «ما» بمعنى «من»، کقوله: «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ».
«وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» یعنى لیزلّ عن دین الاسلام و عن سبیل الشکر.
و اللّام لام العاقبة، و قرئ بضمّ الیاء، اى لیضلّ نفسه عن الشکر. و قیل: لیضلّ النّاس، و اللّام لام العلّة.
«قل» یا محمد لهذا الکافر، «تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا» هذا امر بمعنى التّهدید، اى عش بکفرک قلیلا فى الدّنیا الى اجلک، «إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» فى الآخرة. نزلت هذه الآیة فى عتبة بن ربیعة، و قال مقاتل: فى ابى حذیفة بن المغیرة المخزومى.
و قیل: عامّ فى کلّ کافر.
و عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) یقرأ کلّ لیلة بنى اسرائیل و الزّمر.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب. و قیل: تنزیل الکتاب مبتدا و خبره «مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» اى تنزیل القرآن من اللَّه لا کما یقول المشرکون انّ محمّدا تقوله من تلقاء نفسه. و قیل: معناه تنزیل الکتاب من اللَّه فاستمعوا له و اعملوا به، «العزیز» فى سلطانه «الحکیم» فى تدبیر.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» یعنى لاثبات الحقّ و هو الایمان باللّه و صفاته.
و قیل: بالصّدق فى الاخبار عمّا کان و عمّا یکون و قیل: «بالحقّ» یعنى بما حقّ فى الکتب من انزاله علیک، و لیس قوله: «إِنَّا أَنْزَلْنا» تکرارا لانّ الاوّل کالعنوان للکتاب، و الثانى لبیان ما فى الکتاب.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» الخطاب للنّبى، و المراد به هو و امّته، اى اعبدوه مخلصین له الطّاعة من غیر شائبة شکّ و نفاق، «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» «الدین» هاهنا کلمة لا اله الا اللَّه و قیل: هو الاسلام. و قیل: هو الطّاعة، یعنى: الا للَّه الطّاعة الخالصة الّتى تقع موقع القبول. و قیل: معناه لا یستحقّ الدّین الخالص الّا للّه.
قال النّبی (ص): «قال اللَّه سبحانه: من عمل لى عملا اشرک فیه معى غیرى فهو له کلّه و انا منه برىء و انا اغنى الاغنیاء عن الشّرک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یقبل اللَّه عملا فیه مقدار ذرة من ریاء».
«وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» یعنى الاصنام، «ما نَعْبُدُهُمْ» القول هاهنا مضمر، اى و یقولون ما نعبدهم، «إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ» قال قتاده: انهم کانوا اذا قیل لهم: من ربکم و من خلقکم و من خلق السماوات و الارض؟ قالوا: اللَّه. فیقال لهم: فما معنى عبادتکم الاوثان؟
قالوا: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» اى قربى، و هو اسم اقیم مقام لمصدر کانّه قال، الا لیقرّبونا الى اللَّه تقریبا و یشفعوا لنا عند اللَّه. قیل: هم الملائکة و عیسى و عزیر.
«إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» اى یحکم بین المسلمین و المشرکین فیظهر المحقّ من المبطل، و هذا ردّ لقولهم و وعید و قیل: هذا الاختلاف قوله: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فالاحزاب من النّصارى تحزبوا فى عیسى و افترقوا ثلث فرق: النّسطوریّة و الملکائیّة و الیعقوبیّة، فرقة تقول: عیسى هو اللَّه، و فرقة تقول: هو ابن اللَّه، و فرقة تقول:هو شریک اللَّه، و فى ثلاثتهم نزل قوله عزّ و جلّ: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ و قوله: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ، و قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ... الآیة.
«إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی» لا یرشد الى دینه. و قیل: لا یهدى الى الجنّة «مَنْ هُوَ کاذِبٌ» فى قوله: الملائکة بنات اللَّه، و عزیر ابن اللَّه، و المسیح ابن اللَّه، «کَفَّارٌ» یکفر نعمته و یعبد غیره.
«لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» کما زعموا، «لَاصْطَفى مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» یعنى الملائکة، کما قال: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا». و قیل: معناه لو اتّخذ من خلقه ولدا لم یتّخذه باختیارهم بل یصطفى من خلقه من یشاء، ثمّ نزّه نفسه فقال سبحانه تنزیها له عن ذلک ممّا لا یلیق بطهارته: «هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.
«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» یعنى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: خلقهما لاقامة الحقّ بهما، «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّیْلِ» ینقص من اللّیل فیزید فى النّهار و ینقص من النّهار فیزید فى اللّیل فما نقص من اللّیل دخل فى النّهار و ما نقص.
من النّهار دخل فى اللّیل، و منتهى النقصان تسع ساعات و منتهى الزّیادة خمس عشرة ساعة، و معنى الکور الزّیادة، من قولهم: نعوذ باللّه من الحور بعد الکور، اى من النّقصان بعد الزّیادة. و قیل: اصل التکویر اللفّ و الجمع، و منه کور العمامة و منه کارة القصّار.
«وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» ذلّلهما لمنافع بنى آدم، «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى یجریان من ادنى منازلهما الى اقصى منازلهما، ثمّ یعودان کذلک لا یجاوزانه. و قیل: «الاجل المسمّى» قیام السّاعة، «أَلا هُوَ الْعَزِیزُ» اى الا من فعل ذلک هو العزیز الّذى لا یغالب فى ملکه، «الْغَفَّارُ» الّذى لا یتعاظمه غفران الذّنوب و ان کثرت.
بعضى اهل علم گفتهاند: آفتاب شصت فرسنگ است و ماه چهل فرسنگ: و از ابن عباس روایت کردهاند که آفتاب چندان است که همه زمین از شرق تا غرب و ماه چندان که نیمه زمین. و فى روایة اخرى سئل ابن عباس: کم طول الشمس و القمر و کم عرضها؟ فقال: تسع مائة فرسخ فى تسع مائة فرسخ و طول الکواکب اثنا عشر فرسخا فى اثنى عشر فرسخا. و گفتهاند: آفتاب از نور کرسى آفرید و کرسى از نور عرش آفرید و عرش از نور کلام خود آفرید، قال اللَّه تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و گفتهاند: ربّ العزّة هر یکى را از این آفتاب و ماه گردونى آفریده که سیصد و شصت گوشه دارد، بر هر گوشهاى فریشتهاى موکّل کرده تا آن را میکشد، چون بمغرب فرو شوند همى روند تا زیر عرش ملک جلّ جلاله، فذلک قوله تعالى: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و قد سبق شرحه. و عن ابى امامة الباهلى قال قال رسول اللَّه (ص): «و کلّ بالشمس سبعة املاک یرمونها بالثّلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته»
و عن حیان بن عطیة قال: الشمس و القمر و النجوم فى فلک بین السماء و الارض تدور. گفتهاند: چهار چیز در عالم یگانه است و آثار ایشان بهمه عالم رسیده، آفتاب یکى و ماه یکى و نور ایشان بهمه عالم رسیده، این دلیل است که اللَّه جلّ جلاله یکى و قدرت و رحمت وى بهمه عالم رسیده، و به قال اللَّه عزّ و جلّ. وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ. و گفتهاند: ستارگان آسمان دو قسماند قسمى بر آفتاب گذر کنند و از وى روشنایى گیرند و قسمى آفتاب بر ایشان گذر کند و ایشان را روشنایى دهد. از روى اشارت میگوید: مؤمنان دو گروهاند گروهى بدرگاه شوند بجهد و اجتهاد تا نور هدایت یابند لقوله تعالى: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و گروهى آنند که عنایت ازلى بر ایشان گذر کند و ایشان را نور معرفت دهد لقوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
قوله: خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ یعنى آدم «ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» یعنى حواء خلقت من قصیرى آدم و هو آخر اضلاعه. و فى الخبر: «لن تستقیم المرأة على خلق انها خلقت من ضلع اعوج».
«وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» معنى الانزال هاهنا الاحداث و الانشاء کقوله: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً. و قیل: انزل الماء الّذى هو سبب نبات القطن الّذى یکون منه اللّباس و سبب النّبات الّذى تبقى به الانعام. و قیل: انزلنا من الجنّة على آدم. و قیل: «أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ» اى جعلها لکم نزلا و رزقا. «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» یعنى ثمانیة اصناف، «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ» و خصّت هذه بالذّکر لکثرة الانتقاع بها من اللّبن و اللّحم و الجلد و الشعر و الوبر. الازواج جمع زوج، و الزّوج الفرد له مثل، و قد یقال لهما زوج تقول: زوج حمامة و زوج خفّ.
«یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» اى فى ارحامهنّ «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ لحما ثمّ انشأناهم خلقا آخر صوّرهم ثمّ نفخ فیهم الرّوح، نظیره قوله: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً. و قیل: «خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ» اى خلقا فى بطن الامّ بعد خلق فى صلب آدم علیه السّلام، «فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» یعنى البطن و الرّحم و المشیمة. «ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ» اى الّذى خلق هذه الاشیاء هو ربکم على الحقیقة، «لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» عن طریق الحقّ بعد هذا البیان؟
«إِنْ تَکْفُرُوا» یا اهل مکة «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ» اى عن عبادتکم کقوله: إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ. و کقوله: فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ، «وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ» اى لعباده المؤمنین «الْکُفْرَ» و هم الّذین قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ فیکون عامّا فى اللّفظ خاصّا فى المعنى کقوله: عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یعنى بعض عباد اللَّه و اجراه قوم على العموم، و هو قول السّلف قالوا: کفر الکافر غیر مرضىّ للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد کلّها خیرها و شرّها مخلوقة للَّه عزّ و جلّ و ان کان بارادته و افعال العباد مرادة له لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الّا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته، و لا رادّ لقضائه و لا معقّب لحکمه یضلّ من یشاء و یهدى من یشاء لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون».
بدانکه افعال بندگان نیک و بد ایشان طاعت و معصیت ایشان حرکات و سکنات ایشان همه بقضا و حکم اللَّه است و بارادت و مشیّت او، هر چه هست و بود و خواهد بود همه بتدبیر و تقدیر او، آن کند که خود خواهد و کس را نرسد که اعتراض کند بر حکم و فعل او، کوزهگر را رسد در حرفت خود که از بعضى گل کوزه کند و از بعضى کاسه و از بعضى خنبره و کس را نرسد که اعتراض کند بر وى، سلطان را رسد که بعضى بندگان خود را ستوربانى دهد و بعضى را خزینه دارى و بعضى را جان دارى و کس را نرسد که برو اعتراض کند، پس خداوند کونین و عالمین که هفت آسمان و هفت زمین ملک و ملک اوست همه بنده و چاکر او اگر یکى را بخواند و بنوازد و یکى را براند و بیندازد کرا رسد که بر او اعتراض کند، بسیار فعلها بود که از ما زشت بود و از اللَّه نیکو بود و پسندیده، او را جلّ جلاله تکبّر رسد و ازو نیکو بود و ما را نرسد و از ما زشت بود زیرا که او خداوندست و ما بنده، او آفریدگارست و ما آفریده، او جلّ جلاله آن کند که خود خواهد و آنچه خواهد که کند کردش نیکو بود زیرا که نخواهد که کند مگر آنکه در حکمت نیکو بود. نگونسار باد معتزلى که گفت: اللَّه گناه نخواهد بر بنده که خواستن گناه زشت بود، نه چنانست که معتزلى گفت، اللَّه در ازل آزال دانست که بنده چکند نخواست که آنچه وى داند چنان نبود که پس علم وى خطا بود، اللَّه در ازل دانست که قومى کافر شوند و اللَّه ایشان را بیراه کند چنانک فرمود: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» چون از کسى کفر داند و آن گه نخواهد که آن کفر که از وى داند هم چنان بود و خواهد که از وى ایمان بود پس خواسته بود که علم وى خطا شود و آن در خداوندى نقص بود تعالى اللَّه عمّا یقول المعتزلى علوّا کبیرا. اعتقاد چنان کن که حقّ جلّ جلاله از ما گناه داند و ما جز آن نکنیم که وى از ما داند و آن دانش وى گناه را بر وى عیب نه و ما را در علم وى حجّت نه، همچنین گناه ما بارادت و خواست اوست و آن خواستن گناه از وى زشت نه و خواست وى ما را حجت نه، و درین خواستن گناه از ما غرض آنست تا دانسته وى حاصل آید همچنانک وى دانست. قال عمر بن عبد العزیز: اذا خاصمتکم القدریة فخاصموهم بالعلم تخصموهم، معنى ذلک انّ الرّجل اذا اقرّ بانّ اللَّه عزّ و جلّ علم من العبد ما هو عامله ثمّ قال: لم یشأ اللَّه ان یعمل العبد ما علم منه فقد نقض فى نفسه ما حاول ابرامه و وصف اللَّه با عجز عجز، و ان قال لم یعلم من العبد ما هو عامله فقد وصف اللَّه بالجهل و لهم الویلممّا یصفون.
قوله: وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ معنى الشکر هاهنا التّصدیق و التوحید یعنى: ان تؤمنوا بربکم و توحّدوه یرضه لکم فیثیبکم علیه. قرأ ابو عمرو: «یرضه» ساکنة الهاء، و یختلسها اهل المدینة، و عاصم و حمزة و الباقون بالاشباع. «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» ان لا یؤخذ احد بذنب غیره، «ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فیحاسبکم علیها و یجازیکم.
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ» اى بلاء و شدّة «دَعا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ» راجعا الیه مستغیثا به، اى لم یدع سواه لعلمه بانه لا یقدر على کشف الضرّ غیره، «ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ» اى اعطاه «نِعْمَةً مِنْهُ» اى من اللَّه. التّخویل التملیک، و الخول على وجهین: الخول الخدم و المالیک و ربما ادخلوا فیه الانعام، و الخول السّاسة، یقال: فلان تخول اهله، اى یسوسهم و یمونهم، و واحد الخول خائل. و فى الخبر فى صفة ملوک آخر الزّمان: «یتّخذون دین اللَّه دخلا و مال اللَّه دولا و عباد اللَّه خولا»
معناه: یقهرونهم و یتّخذونهم عبیدا.
«نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ» اى نسى الضرّ الّذى کان یدعو اللَّه الى کشفه، هذا کقوله: مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ و قیل: نسى اللَّه الّذى کان یدعوه، فیکون «ما» بمعنى «من»، کقوله: «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ».
«وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» یعنى لیزلّ عن دین الاسلام و عن سبیل الشکر.
و اللّام لام العاقبة، و قرئ بضمّ الیاء، اى لیضلّ نفسه عن الشکر. و قیل: لیضلّ النّاس، و اللّام لام العلّة.
«قل» یا محمد لهذا الکافر، «تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا» هذا امر بمعنى التّهدید، اى عش بکفرک قلیلا فى الدّنیا الى اجلک، «إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» فى الآخرة. نزلت هذه الآیة فى عتبة بن ربیعة، و قال مقاتل: فى ابى حذیفة بن المغیرة المخزومى.
و قیل: عامّ فى کلّ کافر.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
«بسم اللَّه» کلمة سماعها یوجب للقلوب شفاءها و للارواح ضیاءها و للاسرار سناها و علاها و بالحقّ بقاءها، فالاسم اسم لسموّه من العدم و الحقّ حقّ لعلوّه بحق القدم. نام خداوندى که نام او دلها را بستانست و یاد او شمع تابانست. نام خداوندى که مهر او زندگانى دوستانست و یک نفس با او بدو گیتى ارزانست، یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، یک نظر ازو بصد هزار جان رایگانست.
و لا اصافح انسى بعد فرقتکم
حتّى تصافح کفّ اللامس القمرا
و لا امل مدى الایّام ذکرکم
حتّى یمل نسیم الرّوضة السّحرا
گمان مبر که مرا جز تو یار خواهد بود
دلم جز از تو کسى را شکار خواهد بود
«تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» کتاب عزیز من ربّ عزیز انزل على عبد عزیز بلسان ملک عزیز فى شأن امر عزیز.
ورد الرسول من الحبیب الاوّل
یعد التّلاقى بعد طول تزیّل
این قرآن نامه خداوند کریم است، بندگان را یادگار مهر قدیم است، نامهاى که مستودع آن در جهان است و مستقرّ آن در میان جانست، هفت اندام بنده بنامه دوست نیوشان است، نامه دوست نه اکنونیست که آن جاودان است، نامه خبر و خبر مقدّمه عیان است. هذا سماعک من القارى فکیف سماعک من البارئ! هذا سماعک فى دار الفناء فکیف سماعک فى دار البقاء! هذا سماعک و انت فى الخطر فکیف سماعک و انت فى النظر؟!
قال النبى (ص): «کانّ النّاس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فى الرّحمن یتلوه علیهم».
امروز در سراى فنامیان بلا و عنا لذّت سماع اینست، فردا در سراى بقا در محل رضا بوقت لقا گویى لذّت سماع خود چونست؟
غنّت سعاد بصوتها فتخارست
الحان داود من الخجل
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» اى محمد! ما این قرآن بتو فرو فرستادیم تا گمشدگان را براه نجات خوانى، مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آرى، رنجوران را از ظلمت ادبار بساحت اقبال آرى، مکارم اخلاق باین قرآن تمام کنى، قوانین شرع بوى نظام دهى. اى محمد! هر کجا نور ملت تو نیست همه ظلمت شرک است، هر کجا انس شریعت تو نیست همه زحمت شکّ است. اى محمد! ما عزّ دولت تو و شرف رسالت تو تا ابد پیوستیم.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اکنون همه ما را باش سرّ خود با ما پرداخته و از اغیار دل برداشته و از بند خویش و تحکّم خویش باز رسته، رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه باین خطاب چنان ادب گرفت که جبرئیل آمد و گفت: یا محمد أ تختاران تکون ملکا نبیّا او عبدا نبیّا آن دوستتر دارى که ملکى پیغامبر باشى یا بندهاى پیغامبر؟
گفت: خداوندا بندگى خواهم و ملکى نخواهم ملکى ترا مسلّم است و بندگى ما را مسلّم، مأوى من جز لطف تو نیست و پناه من جز حضرت عزّت تو نیست، اگر ملک اختیار کنم با ملک بمانم و آن گه افتخار من بملک من باشد لکن بندگى اختیار کنم تا مملوک تو باشم و افتخار من بملک تو باشد، ازینجا گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
منم مهتر فرزند آدم و بدین فخر نیست، فخر ما که هست بدوست نه بغیر او، کسى که فخر کند بچیزى کند که آن بر او بود نه فرود او، در هر دو کون هیچیز بر ما نیست پس ما را به هیچ چیز فخر نیست فخر ما بخالق است زیرا که بر ما کسى نیست جز او، اگر بغیر او فخر کنم بغیر او نگرسته باشم و فرمان «فاعبد اللَّه مخلصا» بگذاشته باشم و بگذاشت فرمان نیست و بغیر او نگرستن شرط نیست لا جرم بغیر او فخر نیست.
فان سمّیتنى مولى فمولاى الّذى تدرى
و ان فتّشت عن قلبى ترى ذکراک فى صدرى
«أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» سزاى اللَّه عبادت پاک است بى نفاق و طاعت باخلاص بىریا، و گوهر اخلاص که یابند در صدف دل یابند در دریاى سینه، و از اینجاست که حذیفه گوید رضى اللَّه عنه: از ان مهتر کائنات پرسیدم صلوات اللَّه و سلامه علیه که اخلاص چیست؟ گفت: از جبرئیل پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: از ربّ العزة پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: «سرّ من سرىّ استودعته قلب من احببت من عبادى»
گفت: گوهرى است که از خزینه اسرار خویش بیرون آوردم و در سویداى دل دوستان خویش ودیعت نهادم. این اخلاص نتیجه دوستى است و اثر بندگى، هر که لباس محبّت پوشید و خلعت بندگى بر افکند هر کار که کند از میان دل کند. دوستى حقّ جلّ جلاله با آرزوهاى پراکنده در یک دل جمع نشود. فریضه تن نماز و روزه است و فریضه دل دوستى حقّ. نشان دوستى آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید بر دیده نهى.
و لو بید الحبیب سقیت سمّا
لکان السّمّ من یده یطیب
آن دل که تو سوختى ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختى بتو فخر کند
و انّ دما اجریته لک شاکر
و انّ فؤادا رعته لک حامد
زهرى که بیاد تو خورم نوش آید
دیوانه ترا بیند و با هوش آید
«خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» آسمان و زمین و روز و شب آفرید تا صفت قدرت خود بخلق نماید، بدانند که او قادر بر کمال است و صانع بىاحتیال است، بر وحدانیّت او از صنع او دلیل گیرند. آدم و آدمیان را بیافرید تا ایشان را خزینه اسرار قدم گرداند، و نشانه الطاف کرم «کنت کنزا خفیّا فاحببت ان اعرف»
ذات و صفات منزّه داشتم عارف میبایست، جلال و جمال بىنهایت داشتم محبّ میبایست، دریاى رحمت و مغفرت بموج آمده مرحوم میبایست. مخلوقات دیگر با محبّت کارى نداشتند از انک هرگز در خود همّت بلند ندیدند، آن یک تویى که همّت بلند دارى. فریشتگان و کارى راست بسامان از ان است که با ایشان حدیث محبّت نرفته، و آن کنوز رموز که در نهاد آدمیان تعبیه است در ایشان ننهاده، آن زیر زبرى آدمیان آن تحیّر و دهشت ایشان آن قبض و بسط ایشان حزن و سرور ایشان غیبت و حضور ایشان جمع و تفرقت ایشان شربتهاى زهرا میغ ساخته بر دست ایشان تیغها آهخته بر گردن ایشان، اینهمه با ایشان از انست که شمّهاى از گل محبّت رسیده بمشام ایشان.
عشق تو مرا چنین خراباتى کرد
و رنه بسلامت و بسامان بودم
بو یزید بسطامى گوید: وقتى در خمار شراب عشق بودم در خلوت «انا جلیس من ذکرنى»
بستاخى بکردم و از ان بستاخى بار بلا بسى کشیدم و جرعه محنت بسى چشیدم گفتم: الهى! جوى تو روان این تشنگى من تا کى، این چه تشنگى است و جامها مىبینم پیاپى!
زین نادرهتر کرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
عزیز دو گیتى چند نهان باشى و چند پیدا، دل حیران گشته و جان شیدا، تا کى ازین استتار و تجلّى آخر کى بود آن تجلى جاودانى، چند خوانى و چند رانى، بگداختم در آرزوى روزى که در ان روز تو مانى، تا کى افکنى و برگیرى، این چه وعد است بدین درازى و بدین دیرى؟ گفتا بسرم الهام دادند که با یزید خبر ندارى که باین طائفه گوشت بىجگر نفروشند و در انجمن دوستى جز لباس بلا نپوشند، بگریز اگر سر بلا ندارى و رنه خونت بریزند. بو یزید گفت: در بستاخى بیفزودم و به بیخودى گفتم: الهى! من گریختم لطف تو در من آویخت، آتش یافت بر نور شناخت کرم تو انگیخت، از باغ وصال نسیم قرب مهر تو انگیخت، باران فردانیّت بر گرد بشریّت فضل تو ریخت.
اوّل تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مىساز
ما کى گنجیم در سرا پرده راز
لافیست بدست ما و منشور نیاز
گفت: آخر بسرّم ندا آمد و از آسمان لطف باران برّ آمد، درخت امید ببر آمد و اشخاص پیروزى بدر آمد، کى پاى بگل فرو شده دست بیار.
پیر طریقت گفت: نه پیدا که عزّت قدم رهى را چه ساخته از انواع کرم، رهى را اوّل قصدى دهد غیبى تا از جهانش باز برد، پس نورى دهد روشن تا از جهانیانش باز برد، پس کششى دهد قربى، تا از آب و گل باز برد، چون فرد شود آن گه وصال فرد را شاید.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد ز هر علّت و دردى باید
زان مىنرسد بوصل تو هیچ کسى
کاندر خور غمهاى تو مردى باید
و لا اصافح انسى بعد فرقتکم
حتّى تصافح کفّ اللامس القمرا
و لا امل مدى الایّام ذکرکم
حتّى یمل نسیم الرّوضة السّحرا
گمان مبر که مرا جز تو یار خواهد بود
دلم جز از تو کسى را شکار خواهد بود
«تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» کتاب عزیز من ربّ عزیز انزل على عبد عزیز بلسان ملک عزیز فى شأن امر عزیز.
ورد الرسول من الحبیب الاوّل
یعد التّلاقى بعد طول تزیّل
این قرآن نامه خداوند کریم است، بندگان را یادگار مهر قدیم است، نامهاى که مستودع آن در جهان است و مستقرّ آن در میان جانست، هفت اندام بنده بنامه دوست نیوشان است، نامه دوست نه اکنونیست که آن جاودان است، نامه خبر و خبر مقدّمه عیان است. هذا سماعک من القارى فکیف سماعک من البارئ! هذا سماعک فى دار الفناء فکیف سماعک فى دار البقاء! هذا سماعک و انت فى الخطر فکیف سماعک و انت فى النظر؟!
قال النبى (ص): «کانّ النّاس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فى الرّحمن یتلوه علیهم».
امروز در سراى فنامیان بلا و عنا لذّت سماع اینست، فردا در سراى بقا در محل رضا بوقت لقا گویى لذّت سماع خود چونست؟
غنّت سعاد بصوتها فتخارست
الحان داود من الخجل
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ» اى محمد! ما این قرآن بتو فرو فرستادیم تا گمشدگان را براه نجات خوانى، مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آرى، رنجوران را از ظلمت ادبار بساحت اقبال آرى، مکارم اخلاق باین قرآن تمام کنى، قوانین شرع بوى نظام دهى. اى محمد! هر کجا نور ملت تو نیست همه ظلمت شرک است، هر کجا انس شریعت تو نیست همه زحمت شکّ است. اى محمد! ما عزّ دولت تو و شرف رسالت تو تا ابد پیوستیم.
«فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اکنون همه ما را باش سرّ خود با ما پرداخته و از اغیار دل برداشته و از بند خویش و تحکّم خویش باز رسته، رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه باین خطاب چنان ادب گرفت که جبرئیل آمد و گفت: یا محمد أ تختاران تکون ملکا نبیّا او عبدا نبیّا آن دوستتر دارى که ملکى پیغامبر باشى یا بندهاى پیغامبر؟
گفت: خداوندا بندگى خواهم و ملکى نخواهم ملکى ترا مسلّم است و بندگى ما را مسلّم، مأوى من جز لطف تو نیست و پناه من جز حضرت عزّت تو نیست، اگر ملک اختیار کنم با ملک بمانم و آن گه افتخار من بملک من باشد لکن بندگى اختیار کنم تا مملوک تو باشم و افتخار من بملک تو باشد، ازینجا گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر»
منم مهتر فرزند آدم و بدین فخر نیست، فخر ما که هست بدوست نه بغیر او، کسى که فخر کند بچیزى کند که آن بر او بود نه فرود او، در هر دو کون هیچیز بر ما نیست پس ما را به هیچ چیز فخر نیست فخر ما بخالق است زیرا که بر ما کسى نیست جز او، اگر بغیر او فخر کنم بغیر او نگرسته باشم و فرمان «فاعبد اللَّه مخلصا» بگذاشته باشم و بگذاشت فرمان نیست و بغیر او نگرستن شرط نیست لا جرم بغیر او فخر نیست.
فان سمّیتنى مولى فمولاى الّذى تدرى
و ان فتّشت عن قلبى ترى ذکراک فى صدرى
«أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» سزاى اللَّه عبادت پاک است بى نفاق و طاعت باخلاص بىریا، و گوهر اخلاص که یابند در صدف دل یابند در دریاى سینه، و از اینجاست که حذیفه گوید رضى اللَّه عنه: از ان مهتر کائنات پرسیدم صلوات اللَّه و سلامه علیه که اخلاص چیست؟ گفت: از جبرئیل پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: از ربّ العزة پرسیدم که اخلاص چیست؟ گفت: «سرّ من سرىّ استودعته قلب من احببت من عبادى»
گفت: گوهرى است که از خزینه اسرار خویش بیرون آوردم و در سویداى دل دوستان خویش ودیعت نهادم. این اخلاص نتیجه دوستى است و اثر بندگى، هر که لباس محبّت پوشید و خلعت بندگى بر افکند هر کار که کند از میان دل کند. دوستى حقّ جلّ جلاله با آرزوهاى پراکنده در یک دل جمع نشود. فریضه تن نماز و روزه است و فریضه دل دوستى حقّ. نشان دوستى آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید بر دیده نهى.
و لو بید الحبیب سقیت سمّا
لکان السّمّ من یده یطیب
آن دل که تو سوختى ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختى بتو فخر کند
و انّ دما اجریته لک شاکر
و انّ فؤادا رعته لک حامد
زهرى که بیاد تو خورم نوش آید
دیوانه ترا بیند و با هوش آید
«خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» آسمان و زمین و روز و شب آفرید تا صفت قدرت خود بخلق نماید، بدانند که او قادر بر کمال است و صانع بىاحتیال است، بر وحدانیّت او از صنع او دلیل گیرند. آدم و آدمیان را بیافرید تا ایشان را خزینه اسرار قدم گرداند، و نشانه الطاف کرم «کنت کنزا خفیّا فاحببت ان اعرف»
ذات و صفات منزّه داشتم عارف میبایست، جلال و جمال بىنهایت داشتم محبّ میبایست، دریاى رحمت و مغفرت بموج آمده مرحوم میبایست. مخلوقات دیگر با محبّت کارى نداشتند از انک هرگز در خود همّت بلند ندیدند، آن یک تویى که همّت بلند دارى. فریشتگان و کارى راست بسامان از ان است که با ایشان حدیث محبّت نرفته، و آن کنوز رموز که در نهاد آدمیان تعبیه است در ایشان ننهاده، آن زیر زبرى آدمیان آن تحیّر و دهشت ایشان آن قبض و بسط ایشان حزن و سرور ایشان غیبت و حضور ایشان جمع و تفرقت ایشان شربتهاى زهرا میغ ساخته بر دست ایشان تیغها آهخته بر گردن ایشان، اینهمه با ایشان از انست که شمّهاى از گل محبّت رسیده بمشام ایشان.
عشق تو مرا چنین خراباتى کرد
و رنه بسلامت و بسامان بودم
بو یزید بسطامى گوید: وقتى در خمار شراب عشق بودم در خلوت «انا جلیس من ذکرنى»
بستاخى بکردم و از ان بستاخى بار بلا بسى کشیدم و جرعه محنت بسى چشیدم گفتم: الهى! جوى تو روان این تشنگى من تا کى، این چه تشنگى است و جامها مىبینم پیاپى!
زین نادرهتر کرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
عزیز دو گیتى چند نهان باشى و چند پیدا، دل حیران گشته و جان شیدا، تا کى ازین استتار و تجلّى آخر کى بود آن تجلى جاودانى، چند خوانى و چند رانى، بگداختم در آرزوى روزى که در ان روز تو مانى، تا کى افکنى و برگیرى، این چه وعد است بدین درازى و بدین دیرى؟ گفتا بسرم الهام دادند که با یزید خبر ندارى که باین طائفه گوشت بىجگر نفروشند و در انجمن دوستى جز لباس بلا نپوشند، بگریز اگر سر بلا ندارى و رنه خونت بریزند. بو یزید گفت: در بستاخى بیفزودم و به بیخودى گفتم: الهى! من گریختم لطف تو در من آویخت، آتش یافت بر نور شناخت کرم تو انگیخت، از باغ وصال نسیم قرب مهر تو انگیخت، باران فردانیّت بر گرد بشریّت فضل تو ریخت.
اوّل تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مىساز
ما کى گنجیم در سرا پرده راز
لافیست بدست ما و منشور نیاز
گفت: آخر بسرّم ندا آمد و از آسمان لطف باران برّ آمد، درخت امید ببر آمد و اشخاص پیروزى بدر آمد، کى پاى بگل فرو شده دست بیار.
پیر طریقت گفت: نه پیدا که عزّت قدم رهى را چه ساخته از انواع کرم، رهى را اوّل قصدى دهد غیبى تا از جهانش باز برد، پس نورى دهد روشن تا از جهانیانش باز برد، پس کششى دهد قربى، تا از آب و گل باز برد، چون فرد شود آن گه وصال فرد را شاید.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد ز هر علّت و دردى باید
زان مىنرسد بوصل تو هیچ کسى
کاندر خور غمهاى تو مردى باید
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ قرأ ابن کثیر و نافع و حمزة: «امن» بتخفیف المیم، و قرأ الآخرون بتشدیدها، فمن شدّد فله وجهان: احدهما ان یکون المیم فى «ام» صلة، و معنى الکلام استفهام و جوابه محذوف، مجازه: امّن هو قانت کمن هو غیر قانت؟
و الوجه الآخر انه عطف على الاستفهام، مجازه: الّذى جعل للَّه اندادا خیر ام من هو قانت؟
و من قرأ بالتخفیف فهو الف استفهام دخل على «من» معناه: أ هذا القانت کالّذى جعل للَّه اندادا؟ و قیل: الالف بمعنى حرف النّداء، تقدیره: یا من هو قانت: و معنى الآیة: قل تمتع بکفرک قلیلا انک من اصحاب النّار یا من هو قانت آناء اللیل انک من اهل الجنّة.
هذا کقول القائل: فلان لا یصلّى و لا یصوم فیامن یصلّى و یصوم ابشر. و قیل: المنادى هو الرّسول صلّى اللَّه علیه و سلّم و المعنى: یا من هو قانت آناء اللیل.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» معنى قنوت درین آیت قیام است در نماز. مصطفى را علیه السلام پرسیدند: اىّ الصّلاة افضل؟ فقال: «طول القنوت» فسمّى الصّلاة قنوتا لانها بالقیام تکون. و قال النّبی (ص): «مثل المجاهد فى سبیل اللَّه کمثل القانت الصّائم» یعنى المصلّى الصّائم، ثمّ قیل: للدّعاء قنوت لانه انما یدعو به قائما فى الصّلاة قبل الرّکوع او بعده. و در قرآن قنوت است بمعنى اقرار بعبودیّت کقوله: وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ اى مقرّون بعبودیّته. و قنوت است بمعنى طاعت کقوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ اى المطیعین و المطیعات، و قال تعالى: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ اى مطیعا.
«آناءَ اللَّیْلِ» ساعاته، واحدها «انى» و «انى» این آیت تحریض است بر نماز شب، همانست که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود فرا معاذ جبل: «الا ادلّک على ابواب الخیر: الصّوم جنّة و الصّدقة تطفئ الخطیئة و صلاة الرّجل فى جوف اللیل».
«ساجِداً وَ قائِماً» یعنى مصلّیا. و قال ربیعة بن کعب الاسلمىّ: کنت ابیت مع رسول اللَّه (ص) فآتیه بوضوئه و حاجته فقال لى: سل، فقلت: اسئلک مرافقتک فى الجنّة فقال: او غیر ذلک، قلت: هو ذلک، قال: فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود، اى بکثرة الصّلاة.
«یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» این آیه بقول ابن عباس در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، و بقول ابن عمر در شأن عثمان عفان فرو آمد. کلبى گفت: در شأن ابن مسعود و عمار و سلمان فرو آمد.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» اى کما لا یستوى العالم و الجاهل لا یستوى المطیع و العاصى. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» هم المؤمنون الموقنون، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» الکافرون المرتابون. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» ما لهم و علیهم، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» ذلک. «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» انهما لیسا سواء. فانّ قیمة کل امرئ ما یحسنه.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ» بامتثال اوامره و اجتناب نواهیه، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا» اى اطاعوا اللَّه فى الدنیا، اى قالوا لا اله الّا اللَّه و ثبتوا على ایمانهم و عملوا صالحا لهم حسنة فى الآخرة و هى الجنّة و الکرامة. این قول مقاتل است میگوید: ایشان که در این جهان نیکوکار بودند و فرمانبردار و موحّد، ایشانراست در ان جهان بهشت و کرامت. سدى گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى: للّذین احسنوا حسنة فى هذه الدنیا و هى الصّحّة و العافیة و الثّناء الجمیل و بهاء الوجه و نور القلب.
میگوید: ایشان که ایمان آوردند و نیکو در اسلام ماندند و بران بایستادند ایشانراست درین دنیا صحّت و عافیت و ثناى نیکو، بهاى ظاهر و نور باطن. و قیل: معناه لهم فى هذه الدنیا مهاجر حسن و هو مدینة الرسول (ص) ایشان که در اسلام آمدند ایشانراست در دنیا هجرت گاهى نیکو مدینه رسول اللَّه علیه افضل الصّلوات تا هجرت کنند بمدینه، فذلک قوله: «وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ». و قیل: نزلت فى مهاجرى الحبشة. و قال سعید بن جبیر: من امر بالمعاصى فلیهرب.
«إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» الّذین صبروا على دینهم فلم یترکوه للاذى. قیل: نزلت فى جعفر بن ابى طالب و اصحابه حیث لم یترکوا دینهم لما اشتدّ فیهم البلاء و صبروا و جاهدوا. و قال على (ع): کلّ مطیع یکال له کیلا و یوزن له وزنا الّا الصّابرین فانه یحثى علیهم حثیا».
و فى الخبر یؤتى باهل البلاء فلا ینصب لهم میزان و لا ینشر لهم دیوان و یصبّ علیهم الاجر صبّا بغیر حساب حتّى یتمنّى اهل العافیة فى الدنیا انّ اجسادهم تقرض بالمقاریض ممّا یذهب به اهل البلاء من الفضل.
و سئل النبى (ص): اىّ النّاس اشدّ بلاء؟ قال: «الانبیاء ثمّ الامثل فالامثل یبتلى الرجل على حسب دینه فان کان فى دینه صلبا اشتدّ بلاؤه و ان کان فى دینه رقة هوّن علیه فما زال کذلک حتّى یمشى على الارض ماله ذنب».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ العبد اذا سبقت له من اللَّه منزلة لم یبلغها بعلمه ابتلاه اللَّه فى جسده او فى ماله او فى ولده ثمّ صبّره على ذلک حتّى یبلغه المنزلة الّتى سبقت له من اللَّه و انّ عظم الجزاء مع عظم البلاء و انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا احبّ قوما ابتلاهم فمن رضى فله الرّضا و من سخط فله السّخط».
«قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ» اى بان اعبد اللَّه «مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اى التوحید لا اشرک به شیئا.
«وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ» اى لاجل ان اکون «أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ» من هذه الامّة فاخلص له العبادة قبل امّتى.
«قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی» و عبدت غیره «عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»، و هذا حین دعى الى دین آبائه. و قیل: المراد به امّته. و قیل: منسوخ. و قیل: نزلت قبل ان غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر.
«قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی» اى قد امتثلت ما امرت به، «فَاعْبُدُوا» یا معشر الکفّار «ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ» هذا امر توبیخ و تهدید کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ «اعملوا على مکانتکم» «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» «قل استهزءوا» «فانتظروا و ارتقبوا» کلّها کلمات خرجت مخرج الاستغناء.
«قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ» قیل له: خسرت ان خالفت دین آبائک فانزل اللَّه: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» بالتخلید فى النّار، «و اهلیهم» بانهم لم یدخلوا الجنّة فیکون لهم اهلون من الحور العین و لیس فى النّار اهل. قال ابن عباس: انّ اللَّه جعل لکلّ انسان منزلا فى الجنّة و اهلا فمن عمل بطاعة اللَّه کان ذلک المنزل و الاهل له و من عمل بمعصیة اللَّه دخل النّار و کان ذلک المنزل و الاهل لغیره ممّن عمل بطاعة اللَّه، «أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» حین استبدلوا بالجنّة نارا و بالدّرجات درکات.
«لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ» لان النّار تحیط بهم کما قال: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» و سمّى النّار ظلّة لغلظها و کثافتها و لانها تمنع من النّظر الى ما فوقهم. و قیل: الظّل الاطباق. و قال فى موضع آخر: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ» اطباق النّار غواش و اطباق الجنّة غرف و المنافقون فى الدرک الاسفل من النّار، و انما جاز ان یسمّى ما تحتهم ظلالا لأنها اطباق فوق تحتهم، و الظلّة هى ما اظلّک من فوقک، «ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ» اى ذلک الّذى وصف من العذاب، یخوّف اللَّه به عباده فى القرآن لیؤمنوا، «یا عِبادِ فَاتَّقُونِ» وحدونى و اطیعونى.
«وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها» کلّ من عبد شیئا غیر اللَّه فهو طاغ و معبوده طاغوت. التّاء لیست باصلیة هى فى الطّاغوت که فى الملکوت و الجبروت و اللاهوت و النّاسوت و الرّحموت و الرّهبوت «وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» اى رجعوا الى عبادة اللَّه «لَهُمُ الْبُشْرى» فى الدّنیا بالجنّة فى العقبى. «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» مثال هذا الاحسن فى الدّین انّ ولىّ القتیل اذا طلب بالدّم فهو حسن، فاذا عفا و رضى بالدّبة فهو احسن، و من جزى بالسّیئة مثلها فهو حسن فان عفا و غفر فهو احسن، فان وزن او کال فعدل فهو حسن فان ارجح فهو احسن، فان اتّزن و عدل فهو حسن و ان طفّف على نفسه فهو احسن، فان ردّ السّلام فقال: و علیکم السّلام فهو حسن، فان قال: و علیکم السلام و رحمة اللَّه فهو احسن على هذا العیار. فان حجّ راکبا فهو حسن فان فعله راجلا فهو احسن. فان غسل أعضاءه فى الوضوء مرّة مرّة فهو حسن، فان غسلها ثلاثا ثلاثا فهو احسن. فان جزى ظالمه بمثل مظلمته فهو حسن، فان جازاه بحسن فهو احسن. فان سجد او رکع ساکتا فهو جائز و الجائز حسن و ان فعلها مسبّحا فهو احسن. و نظیر هذه الآیة قوله عزّ و جلّ لموسى علیه السلام: فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها و قوله: وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ. قال ابن عباس: آمن ابو بکر بالنبى (ص) فجاءه عثمان و عبد الرحمن بن عوف و طلحة و الزبیر و سعد بن ابى وقاص و سعید بن زید فسألوه و اخبرهم بایمانه فآمنوا و نزلت فیهم: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» یعنى یستمعون القول من ابى بکر فیتّبعون احسنه و هو قول لا اله الّا اللَّه. و در اسلام عثمان رضى اللَّه عنه، روایت کردهاند اصحاب اخبار که: عثمان مردى بود سخت زیبا روى نیکو قدّ خوش سخن شرمگن حلیتى و هیئتى نیکو داشت و کس بجمال وى نبود در ان عصر وزن نخواسته بود و رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه دخترى داشت نام وى رقیه، و عثمان میخواست که او را بزنى کند امّا پیش از وى عتبة بن ابى لهب او را بخواست و بوى دادند، عثمان اندوهگن شد، برخاست و در خانه مادر شد و خاله وى آنجا بود و خاله وى کاهنه بود، گفت: اى عثمان خبر دارى که یتیم بو طالب چه میگوید؟ دینى نو آورده و کارى نو بر ساخته همى گوید که من رسول خدا ام بنماز همى فرماید و روزه و زکاة و دیگر خیرات و پیوستن با خویشان و قرابات. عثمان گفت: اى خاله مرا ازین سخن هیچ خبر نیست، اما در دلم این سخن جاى گرفت و اثرى تمام کرد، عثمان گفت: و مرا با ابو بکر دوستى بود بغایت، برخاستم و نزدیک وى شدم و این سخن باو گفتم که چنین حدیثى شنیدم و در دل من اثر کرد، ابو بکر بدانست که از عالم غیب درى در دل وى گشادند و حلقه دل وى بجنبانیدند واو را بر سر راه آوردند در نصیحت بیفزود گفت: اى عثمان تو مردى عاقل و هوشیارى و زیرک، نمیدانى که پرستش جماد نه کار زیرکان است و نه مقتضى عقل؟ اگر تو رسول را بینى کار بر تو روشن شود و چنان دانم که این بند گشاده گردد، عثمان برخاست و رفت تا بحضرت آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه، گفتا: چون چشم من بر وى افتاد مهر و محبت وى همه دلم بگرفت، گویى شمعى در سینه من بیفروختند و از کمینگاه غیب کمندى بینداختند، رسول خدا علیه الصّلاة و السّلام آثار آن در چهره من بدید، گفت: اى عثمان من فرستاده اللّهام، وحى گزار و پیغام رسان او بتو و بهمه جهانیان، بگو: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، عثمان کلمه شهادت بگفت و رسول بایمان وى شاد گشت، آن گه بس روزگارى بر نیامد که رقیه را از عتبه باز ستد و به عثمان داد و از نیکویى که هر دو بودند، مردمان گفتند: جمع الشمس و القمر ماه و آفتاب بهم رسیدند
روى عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) مضطجعا فى بیته کاشفا عن فخذیه او ساقیه فاستأذن ابو بکر فاذن له و هو على تلک الحال یتحدث ثم استأذن عمر و اذن له و هو کذلک یتحدث ثم استأذن عثمان فجلس رسول اللَّه (ص) و سوّى ثیابه فلمّا خرج قالت عائشة: دخل ابو بکر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عمر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عثمان فجلست و سوّیت ثیابک؟
فقال: الا استحیى من رجل تستحیى منه الملائکة و قال: «لکلّ نبىّ رفیق و رفیقى فى الجنّة عثمان».
و عن انس قال: لمّا امر رسول اللَّه (ص) ببیعة الرّضوان کان عثمان رسول اللَّه (ص) الى مکة فبایع النّاس فقال رسول اللَّه (ص): «انّ عثمان فى حاجة اللَّه و حاجة رسوله» فضرب باحدى یدیه على الأخرى فکانت یدا رسول اللَّه (ص) لعثمان خیرا من ایدیهم لانفسهم.
قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ لدینه «وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى اولوا العلم باللّه.
«أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ» تکرار الف الاستفهام فى هذه الآیة من الطف الخطاب و اشدّ الوعید. «حقّ علیه» اى وجب علیه عدلا فى علم اللَّه و من حکمه انه فى النّار، أ فأنت یا محمد تنقذه من النّار. و قوله: کَلِمَةُ الْعَذابِ قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ و قیل: «هؤلاء فى النّار و لا ابالى». قال ابن عباس: یرید أبا لهب و ولده. در صفت دوزخیان گفتهاند که اگر یکى ازیشان بروز روشن سر از زمین بردارد، همه جهان تاریک شود از سیاهى و تاریکى ایشان، بچشم ازرق باشند لقوله: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً بروى سیاه باشند لقوله: وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ، بر گردنها شان غلّ باشد لقوله: إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ بر دستهاشان زنجیر بود لقوله: وَ السَّلاسِلُ، بر پاهایشان بند بود لقوله: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا، جامهشان قطران بود لقوله: سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ، خوردشان حمیم و زقوم بود، وا ویلشان از گرسنگى بود، جایهایشان تنگ بود، دیوشان قرین بود، گریه بسیار کنند و فریادشان نرسند، زینهار خواهند و زینهارشان ندهند چون نومید شوند گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ».
قوله: «لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» اى لهم فى الجنّة منازل رفیعة من فوقها منازل ارفع منها و احسن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى من تحت اشجارها انهار الماء و اللّبن و الخمر و العسل. «وَعْدَ اللَّهِ» نصب على المصدر، اى وعدهم اللَّه تلک الغرف و المنازل وعدا لا یخلفه.
عن ابى سعید الخدرى عن النبىّ (ص) قال: «ان اهل الجنّة یتراءون اهل الغرف من فوقهم کما تتراءون الکوکب الدّرّى فى الافق من الشرق او الغرب لتفاضل ما بینهم»، قالوا: تلک منازل الانبیاء لا یبلغها غیرهم؟ قال: «بلى و الّذى نفسى بیده رجال آمنوا باللّه و صدّقوا المرسلین».
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» یرید المطر و کلّ ماء فى الارض فاصله من السماء ینزله اللَّه من السّماء الى الغیم ثمّ ینزله من الغیم الى الارض ثمّ یجرى من العیون، «فسلکه» اى ادخله، «ینابیع» جمع ینبوع و هو الماء الّذى یخرج من الارض، و «ینابیع» نصب على الحال. و قیل: الینبوع موضع الّذى یخرج منه الماء کالعیون و الآبار فیکون نصبا على الظرف، اى فى ینابیع فیکون «فى الارض» صفة لینابیع، «ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» اى اصنافه کالبرّ و الشّعیر و سائر الحبوب. و قیل: «الوانه» من الصفرة و الحمرة و الخضرة و غیرها، «ثُمَّ یَهِیجُ» اى یتمّ جفافه، تقول: هاج الرّطب اذا ذوى، «فتراه» بعد خضرته «مصفرّا» لیبسه، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما ذکرته لکم «لذکرى» اى عظة و تفکّرا، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» یتفکّرون فیذکرون ان هذا یدلّ.
على توحید اللَّه.
و الوجه الآخر انه عطف على الاستفهام، مجازه: الّذى جعل للَّه اندادا خیر ام من هو قانت؟
و من قرأ بالتخفیف فهو الف استفهام دخل على «من» معناه: أ هذا القانت کالّذى جعل للَّه اندادا؟ و قیل: الالف بمعنى حرف النّداء، تقدیره: یا من هو قانت: و معنى الآیة: قل تمتع بکفرک قلیلا انک من اصحاب النّار یا من هو قانت آناء اللیل انک من اهل الجنّة.
هذا کقول القائل: فلان لا یصلّى و لا یصوم فیامن یصلّى و یصوم ابشر. و قیل: المنادى هو الرّسول صلّى اللَّه علیه و سلّم و المعنى: یا من هو قانت آناء اللیل.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» معنى قنوت درین آیت قیام است در نماز. مصطفى را علیه السلام پرسیدند: اىّ الصّلاة افضل؟ فقال: «طول القنوت» فسمّى الصّلاة قنوتا لانها بالقیام تکون. و قال النّبی (ص): «مثل المجاهد فى سبیل اللَّه کمثل القانت الصّائم» یعنى المصلّى الصّائم، ثمّ قیل: للدّعاء قنوت لانه انما یدعو به قائما فى الصّلاة قبل الرّکوع او بعده. و در قرآن قنوت است بمعنى اقرار بعبودیّت کقوله: وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ اى مقرّون بعبودیّته. و قنوت است بمعنى طاعت کقوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ اى المطیعین و المطیعات، و قال تعالى: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ اى مطیعا.
«آناءَ اللَّیْلِ» ساعاته، واحدها «انى» و «انى» این آیت تحریض است بر نماز شب، همانست که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود فرا معاذ جبل: «الا ادلّک على ابواب الخیر: الصّوم جنّة و الصّدقة تطفئ الخطیئة و صلاة الرّجل فى جوف اللیل».
«ساجِداً وَ قائِماً» یعنى مصلّیا. و قال ربیعة بن کعب الاسلمىّ: کنت ابیت مع رسول اللَّه (ص) فآتیه بوضوئه و حاجته فقال لى: سل، فقلت: اسئلک مرافقتک فى الجنّة فقال: او غیر ذلک، قلت: هو ذلک، قال: فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود، اى بکثرة الصّلاة.
«یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» این آیه بقول ابن عباس در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، و بقول ابن عمر در شأن عثمان عفان فرو آمد. کلبى گفت: در شأن ابن مسعود و عمار و سلمان فرو آمد.
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» اى کما لا یستوى العالم و الجاهل لا یستوى المطیع و العاصى. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» هم المؤمنون الموقنون، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» الکافرون المرتابون. و قیل: «الَّذِینَ یَعْلَمُونَ» ما لهم و علیهم، «وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» ذلک. «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» انهما لیسا سواء. فانّ قیمة کل امرئ ما یحسنه.
«قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ» بامتثال اوامره و اجتناب نواهیه، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا» اى اطاعوا اللَّه فى الدنیا، اى قالوا لا اله الّا اللَّه و ثبتوا على ایمانهم و عملوا صالحا لهم حسنة فى الآخرة و هى الجنّة و الکرامة. این قول مقاتل است میگوید: ایشان که در این جهان نیکوکار بودند و فرمانبردار و موحّد، ایشانراست در ان جهان بهشت و کرامت. سدى گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى: للّذین احسنوا حسنة فى هذه الدنیا و هى الصّحّة و العافیة و الثّناء الجمیل و بهاء الوجه و نور القلب.
میگوید: ایشان که ایمان آوردند و نیکو در اسلام ماندند و بران بایستادند ایشانراست درین دنیا صحّت و عافیت و ثناى نیکو، بهاى ظاهر و نور باطن. و قیل: معناه لهم فى هذه الدنیا مهاجر حسن و هو مدینة الرسول (ص) ایشان که در اسلام آمدند ایشانراست در دنیا هجرت گاهى نیکو مدینه رسول اللَّه علیه افضل الصّلوات تا هجرت کنند بمدینه، فذلک قوله: «وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ». و قیل: نزلت فى مهاجرى الحبشة. و قال سعید بن جبیر: من امر بالمعاصى فلیهرب.
«إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» الّذین صبروا على دینهم فلم یترکوه للاذى. قیل: نزلت فى جعفر بن ابى طالب و اصحابه حیث لم یترکوا دینهم لما اشتدّ فیهم البلاء و صبروا و جاهدوا. و قال على (ع): کلّ مطیع یکال له کیلا و یوزن له وزنا الّا الصّابرین فانه یحثى علیهم حثیا».
و فى الخبر یؤتى باهل البلاء فلا ینصب لهم میزان و لا ینشر لهم دیوان و یصبّ علیهم الاجر صبّا بغیر حساب حتّى یتمنّى اهل العافیة فى الدنیا انّ اجسادهم تقرض بالمقاریض ممّا یذهب به اهل البلاء من الفضل.
و سئل النبى (ص): اىّ النّاس اشدّ بلاء؟ قال: «الانبیاء ثمّ الامثل فالامثل یبتلى الرجل على حسب دینه فان کان فى دینه صلبا اشتدّ بلاؤه و ان کان فى دینه رقة هوّن علیه فما زال کذلک حتّى یمشى على الارض ماله ذنب».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ العبد اذا سبقت له من اللَّه منزلة لم یبلغها بعلمه ابتلاه اللَّه فى جسده او فى ماله او فى ولده ثمّ صبّره على ذلک حتّى یبلغه المنزلة الّتى سبقت له من اللَّه و انّ عظم الجزاء مع عظم البلاء و انّ اللَّه عزّ و جلّ اذا احبّ قوما ابتلاهم فمن رضى فله الرّضا و من سخط فله السّخط».
«قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ» اى بان اعبد اللَّه «مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» اى التوحید لا اشرک به شیئا.
«وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ» اى لاجل ان اکون «أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ» من هذه الامّة فاخلص له العبادة قبل امّتى.
«قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی» و عبدت غیره «عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»، و هذا حین دعى الى دین آبائه. و قیل: المراد به امّته. و قیل: منسوخ. و قیل: نزلت قبل ان غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر.
«قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی» اى قد امتثلت ما امرت به، «فَاعْبُدُوا» یا معشر الکفّار «ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ» هذا امر توبیخ و تهدید کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ «اعملوا على مکانتکم» «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا» «قل استهزءوا» «فانتظروا و ارتقبوا» کلّها کلمات خرجت مخرج الاستغناء.
«قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ» قیل له: خسرت ان خالفت دین آبائک فانزل اللَّه: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» بالتخلید فى النّار، «و اهلیهم» بانهم لم یدخلوا الجنّة فیکون لهم اهلون من الحور العین و لیس فى النّار اهل. قال ابن عباس: انّ اللَّه جعل لکلّ انسان منزلا فى الجنّة و اهلا فمن عمل بطاعة اللَّه کان ذلک المنزل و الاهل له و من عمل بمعصیة اللَّه دخل النّار و کان ذلک المنزل و الاهل لغیره ممّن عمل بطاعة اللَّه، «أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» حین استبدلوا بالجنّة نارا و بالدّرجات درکات.
«لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ» لان النّار تحیط بهم کما قال: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» و سمّى النّار ظلّة لغلظها و کثافتها و لانها تمنع من النّظر الى ما فوقهم. و قیل: الظّل الاطباق. و قال فى موضع آخر: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ» اطباق النّار غواش و اطباق الجنّة غرف و المنافقون فى الدرک الاسفل من النّار، و انما جاز ان یسمّى ما تحتهم ظلالا لأنها اطباق فوق تحتهم، و الظلّة هى ما اظلّک من فوقک، «ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ» اى ذلک الّذى وصف من العذاب، یخوّف اللَّه به عباده فى القرآن لیؤمنوا، «یا عِبادِ فَاتَّقُونِ» وحدونى و اطیعونى.
«وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها» کلّ من عبد شیئا غیر اللَّه فهو طاغ و معبوده طاغوت. التّاء لیست باصلیة هى فى الطّاغوت که فى الملکوت و الجبروت و اللاهوت و النّاسوت و الرّحموت و الرّهبوت «وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» اى رجعوا الى عبادة اللَّه «لَهُمُ الْبُشْرى» فى الدّنیا بالجنّة فى العقبى. «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» مثال هذا الاحسن فى الدّین انّ ولىّ القتیل اذا طلب بالدّم فهو حسن، فاذا عفا و رضى بالدّبة فهو احسن، و من جزى بالسّیئة مثلها فهو حسن فان عفا و غفر فهو احسن، فان وزن او کال فعدل فهو حسن فان ارجح فهو احسن، فان اتّزن و عدل فهو حسن و ان طفّف على نفسه فهو احسن، فان ردّ السّلام فقال: و علیکم السّلام فهو حسن، فان قال: و علیکم السلام و رحمة اللَّه فهو احسن على هذا العیار. فان حجّ راکبا فهو حسن فان فعله راجلا فهو احسن. فان غسل أعضاءه فى الوضوء مرّة مرّة فهو حسن، فان غسلها ثلاثا ثلاثا فهو احسن. فان جزى ظالمه بمثل مظلمته فهو حسن، فان جازاه بحسن فهو احسن. فان سجد او رکع ساکتا فهو جائز و الجائز حسن و ان فعلها مسبّحا فهو احسن. و نظیر هذه الآیة قوله عزّ و جلّ لموسى علیه السلام: فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها و قوله: وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ. قال ابن عباس: آمن ابو بکر بالنبى (ص) فجاءه عثمان و عبد الرحمن بن عوف و طلحة و الزبیر و سعد بن ابى وقاص و سعید بن زید فسألوه و اخبرهم بایمانه فآمنوا و نزلت فیهم: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» یعنى یستمعون القول من ابى بکر فیتّبعون احسنه و هو قول لا اله الّا اللَّه. و در اسلام عثمان رضى اللَّه عنه، روایت کردهاند اصحاب اخبار که: عثمان مردى بود سخت زیبا روى نیکو قدّ خوش سخن شرمگن حلیتى و هیئتى نیکو داشت و کس بجمال وى نبود در ان عصر وزن نخواسته بود و رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه دخترى داشت نام وى رقیه، و عثمان میخواست که او را بزنى کند امّا پیش از وى عتبة بن ابى لهب او را بخواست و بوى دادند، عثمان اندوهگن شد، برخاست و در خانه مادر شد و خاله وى آنجا بود و خاله وى کاهنه بود، گفت: اى عثمان خبر دارى که یتیم بو طالب چه میگوید؟ دینى نو آورده و کارى نو بر ساخته همى گوید که من رسول خدا ام بنماز همى فرماید و روزه و زکاة و دیگر خیرات و پیوستن با خویشان و قرابات. عثمان گفت: اى خاله مرا ازین سخن هیچ خبر نیست، اما در دلم این سخن جاى گرفت و اثرى تمام کرد، عثمان گفت: و مرا با ابو بکر دوستى بود بغایت، برخاستم و نزدیک وى شدم و این سخن باو گفتم که چنین حدیثى شنیدم و در دل من اثر کرد، ابو بکر بدانست که از عالم غیب درى در دل وى گشادند و حلقه دل وى بجنبانیدند واو را بر سر راه آوردند در نصیحت بیفزود گفت: اى عثمان تو مردى عاقل و هوشیارى و زیرک، نمیدانى که پرستش جماد نه کار زیرکان است و نه مقتضى عقل؟ اگر تو رسول را بینى کار بر تو روشن شود و چنان دانم که این بند گشاده گردد، عثمان برخاست و رفت تا بحضرت آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه، گفتا: چون چشم من بر وى افتاد مهر و محبت وى همه دلم بگرفت، گویى شمعى در سینه من بیفروختند و از کمینگاه غیب کمندى بینداختند، رسول خدا علیه الصّلاة و السّلام آثار آن در چهره من بدید، گفت: اى عثمان من فرستاده اللّهام، وحى گزار و پیغام رسان او بتو و بهمه جهانیان، بگو: لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، عثمان کلمه شهادت بگفت و رسول بایمان وى شاد گشت، آن گه بس روزگارى بر نیامد که رقیه را از عتبه باز ستد و به عثمان داد و از نیکویى که هر دو بودند، مردمان گفتند: جمع الشمس و القمر ماه و آفتاب بهم رسیدند
روى عن عائشة قالت: کان رسول اللَّه (ص) مضطجعا فى بیته کاشفا عن فخذیه او ساقیه فاستأذن ابو بکر فاذن له و هو على تلک الحال یتحدث ثم استأذن عمر و اذن له و هو کذلک یتحدث ثم استأذن عثمان فجلس رسول اللَّه (ص) و سوّى ثیابه فلمّا خرج قالت عائشة: دخل ابو بکر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عمر فلم تهتشّ له و لم تباله ثمّ دخل عثمان فجلست و سوّیت ثیابک؟
فقال: الا استحیى من رجل تستحیى منه الملائکة و قال: «لکلّ نبىّ رفیق و رفیقى فى الجنّة عثمان».
و عن انس قال: لمّا امر رسول اللَّه (ص) ببیعة الرّضوان کان عثمان رسول اللَّه (ص) الى مکة فبایع النّاس فقال رسول اللَّه (ص): «انّ عثمان فى حاجة اللَّه و حاجة رسوله» فضرب باحدى یدیه على الأخرى فکانت یدا رسول اللَّه (ص) لعثمان خیرا من ایدیهم لانفسهم.
قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ لدینه «وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» اى اولوا العلم باللّه.
«أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ» تکرار الف الاستفهام فى هذه الآیة من الطف الخطاب و اشدّ الوعید. «حقّ علیه» اى وجب علیه عدلا فى علم اللَّه و من حکمه انه فى النّار، أ فأنت یا محمد تنقذه من النّار. و قوله: کَلِمَةُ الْعَذابِ قوله: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ و قیل: «هؤلاء فى النّار و لا ابالى». قال ابن عباس: یرید أبا لهب و ولده. در صفت دوزخیان گفتهاند که اگر یکى ازیشان بروز روشن سر از زمین بردارد، همه جهان تاریک شود از سیاهى و تاریکى ایشان، بچشم ازرق باشند لقوله: وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً بروى سیاه باشند لقوله: وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ، بر گردنها شان غلّ باشد لقوله: إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ بر دستهاشان زنجیر بود لقوله: وَ السَّلاسِلُ، بر پاهایشان بند بود لقوله: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا، جامهشان قطران بود لقوله: سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ، خوردشان حمیم و زقوم بود، وا ویلشان از گرسنگى بود، جایهایشان تنگ بود، دیوشان قرین بود، گریه بسیار کنند و فریادشان نرسند، زینهار خواهند و زینهارشان ندهند چون نومید شوند گویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ».
قوله: «لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ» اى لهم فى الجنّة منازل رفیعة من فوقها منازل ارفع منها و احسن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى من تحت اشجارها انهار الماء و اللّبن و الخمر و العسل. «وَعْدَ اللَّهِ» نصب على المصدر، اى وعدهم اللَّه تلک الغرف و المنازل وعدا لا یخلفه.
عن ابى سعید الخدرى عن النبىّ (ص) قال: «ان اهل الجنّة یتراءون اهل الغرف من فوقهم کما تتراءون الکوکب الدّرّى فى الافق من الشرق او الغرب لتفاضل ما بینهم»، قالوا: تلک منازل الانبیاء لا یبلغها غیرهم؟ قال: «بلى و الّذى نفسى بیده رجال آمنوا باللّه و صدّقوا المرسلین».
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» یرید المطر و کلّ ماء فى الارض فاصله من السماء ینزله اللَّه من السّماء الى الغیم ثمّ ینزله من الغیم الى الارض ثمّ یجرى من العیون، «فسلکه» اى ادخله، «ینابیع» جمع ینبوع و هو الماء الّذى یخرج من الارض، و «ینابیع» نصب على الحال. و قیل: الینبوع موضع الّذى یخرج منه الماء کالعیون و الآبار فیکون نصبا على الظرف، اى فى ینابیع فیکون «فى الارض» صفة لینابیع، «ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ» اى اصنافه کالبرّ و الشّعیر و سائر الحبوب. و قیل: «الوانه» من الصفرة و الحمرة و الخضرة و غیرها، «ثُمَّ یَهِیجُ» اى یتمّ جفافه، تقول: هاج الرّطب اذا ذوى، «فتراه» بعد خضرته «مصفرّا» لیبسه، «إِنَّ فِی ذلِکَ» اى فیما ذکرته لکم «لذکرى» اى عظة و تفکّرا، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» یتفکّرون فیذکرون ان هذا یدلّ.
على توحید اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» اى وسعه لقبول الحقّ، «فَهُوَ عَلى نُورٍ» اى على معرفة «مِنْ رَبِّهِ». و قیل: على بیان و بصیرة. و قیل: النّور القرآن فهو نور لمن تمسّک به. و فى الکلام حذف، اى من شرح اللَّه صدره للاسلام فاهتدى کمن قسى اللَّه قلبه فلم یهتد؟
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: تلا رسول اللَّه (ص): «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ» قلنا یا رسول اللَّه فما علامة ذلک؟ قال: «الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور و التأهب للموت قبل نزول الموت».
قال المفسرون: نزلت هذه الایة فى حمزة و على و ابى لهب و ولده فعلى و حمزة ممّن شرح اللَّه صدره للاسلام و ابو لهب و ولده من الّذین قست قلوبهم من ذکر اللَّه فذلک قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ القلب القاسى الیابس الّذى لا ینجع فیه الایمان و لا الوعظ. و قیل: القاسى الخالى عن ذکر اللَّه، و «ذکر اللَّه» القرآن.
«أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قال مالک بن دینار: ما ضرب احد بعقوبة اعظم من قسوة قلب و ما غضب اللَّه على قوم الّا نزع منهم الرّحمة. و عن جعفر بن محمد قال: «کان فى مناجاة اللَّه عزّ و جلّ موسى علیه السلام: یا موسى لا تطوّل فى الدّنیا املک فیقسو قلبک و القلب القاسى منّى بعید و کن خلق الثیاب جدید القلب تخف على اهل الارض و تعرف فى اهل السّماء».
و قال النبى (ص): «تورث القسوة فى القلب ثلث خصال: حبّ الطعام و حبّ النّوم و حبّ الراحة».
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» عن عون بن عبد اللَّه قال: قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا، فنزلت: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». و القرآن احسن الحدیث لکونه صدقا کلّه. و قیل: احسن الحدیث لفصاحته و اعجازه. و قیل: لانه اکمل الکتب و اکثرها احکاما. «کِتاباً مُتَشابِهاً» یشبه بعضه بعضا فی الحقّ و الحسن و البیان و الصدق و یصدّق بعضه بعضا لیس فیه تناقض و لا اختلاف. و قیل: «متشابها» یشبه اللّفظ اللّفظ و المعنى المعنى غیر مختلفین.
«مثانى» فى المثانى وجهان من المعنى: احدهما ان یکون تثنّى قصصها و احکامها و امثالها فى مواضع منه کقوله: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی فالقرآن کلّه مثان و الوجه الثانى ان تکون المثانى جمع مثنى و هو ان یکون الکتاب مزدوجا فیه ذکر الوعد و الوعید و ذکر الدّنیا و الآخرة و ذکر الجنّة و النّار و الثواب و العقاب. وجه اوّل معنى آنست که: این قرآن نامهایست دو تو دو تو و دیگر باره دیگر باره. و بر وجه دوم معنى آنست که: نامهایست جفت جفت، سخن درو از دو گونه. «مثنى» مفعل من ثنیت و ثنیت مخفّف و مثقل بمعنى واحد و هو ان تضیف الى الشیء مثله. و قیل: سمّى «مثانى» لانّ فیه السّبع المثانى و هى الفاتحة. قال ابن بحر: لمّا کان القرآن مخالفا لنظم البشر و نثرهم جعل أسماؤه بخلاف ما سمّوا به کلامهم على الجملة و التّفصیل فسمّى جملته قرآنا کما سمّوه دیوانا و کما قالوا: قصیدة و خطبة و رسالة، قال: سورة، و کما قالوا: بیت قال: آیة، و کما سمّیت الأبیات لاتّفاق اواخرها قوافى سمّى اللَّه القرآن لاتّفاق خواتیم الآى فیه مثانى.
«تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» القشعریرة تقبض یعرو جلد الانسان و شعره عند الخوف و الوجل. و قیل: المراد من الجلود القلوب، اى اذا ذکرت آیات العذاب اقشعرّت جلود الخائفین للَّه و اذا ذکرت آیات الرّحمة لانت و سکنت قلوبهم کما قال تعالى: أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، و حقیقة المعنى ان قلوبهم تضطرب من الوعید و الخوف و تلین من الوعد و الرّجاء.
روى العباس بن عبد المطلب قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه تحاتت عند ذنوبه کما یتحاتّ عن الشّجرة الیابسة ورقها».
و قال (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه حرّمه اللَّه على النّار».
و قال قتاده: هذا نعت اولیاء اللَّه نعمتهم بان تقشعرّ جلودهم من خشیة اللَّه و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللَّه و لم ینعتهم بذهاب عقولهم و الغشیان علیهم انما ذلک فى اهل البدع و هو من الشیطان. و قیل: لاسماء بنت ابى بکر: کیف کان اصحاب رسول اللَّه یفعلون اذا قرئ علیهم القرآن؟ قالت: کانوا کما نعتهم اللَّه عزّ و جلّ تدمع اعینهم و تقشعرّ جلودهم، قال: فقلت لها: انّ اناسا اذا قرئ علیهم القرآن خرّ أحدهم مغشیّا علیه، فقالت: اعوذ باللّه من الشیطان. و روى انّ ابن عمر مرّ برجل من اهل العراق ساقط، فقال: ما بال هذا؟ قالوا: انه اذا قرئ علیه القرآن و سمع ذکر اللَّه سقط، فقال ابن عمر: انا لنخشى اللَّه و ما نسقط انّ الشیطان یدخل فى جوف احدهم ما کان هذا ضیع اصحاب محمد (ص).
قوله: «ذلک» اشارة الى الکتاب، «هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ» اى یوفّقه للایمان و قیل: «ذلک» اشارة الى الطریق بین الخوف و الرجاء «یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ» «یتّقى» یعنى یتوقى، و ذلک انّ اهل النّار یساقون الیها و الاغلال فى اعناقهم و السّلاسل فیتوقون النّار بوجوههم. قال عطاء: ان الکافر یرمى به فى النّار منکوسا فاوّل شىء منه تمسّه النّار وجهه، و المعنى لا یترک ان یصرف وجهه عن النّار. و قال مقاتل: هو انّ الکافر یرمى به فى النّار مغلولة یداه الى عنقه و فى عنقه صخرة مثل الجبل العظیم من الکبریت تشتعل النّار فى الحجر و هو معلّق فى عنقه فحرّها و وهجها على وجهه لا یطیق دفعها على وجهه للاغلال الّتى فى عنقه و یده. و هذا الکلام محذوف الجواب، تأویله: أ فمن یتّقى بوجهه سوء العذاب کمن یأتى آمنا یوم القیمة؟! «وَ قِیلَ لِلظَّالِمِینَ» اى یقول الخزنة للکافرین اذا سحبوا على وجوههم فى النّار: «ذُوقُوا ما کُنْتُمْ» اى جزاء ما کنتم «تَکْسِبُونَ» من تکذیب اللَّه و رسوله.
«کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى من قبل کفّار مکة کذّبوا الرّسل «فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» یعنى و هم آمنون غافلون عن العذاب. و قیل: لا یعرفون له مدفعا و لا مردّا.
«فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْیَ» اى العذاب و الهوان، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» یعنى: احسّوا به احساس الذّائق المطعوم، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ» المعدّ لهم «أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» المعنى: لو علموا شدّة العذاب ما عصوا اللَّه و رسوله.
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ رأینا المصلحة فى ضربه، یرید هاهنا تخویفهم بذکر ما اصاب من قبلهم ممّن سلکوا سبیلهم فى الکفر، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ اى یتّعظون.
قُرْآناً عَرَبِیًّا نصب على الحال، غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى مستقیما لا یخالف بعضه بعضا لانّ الشّىء المعوّج هو المختلف. و فى روایة الضحاک عن ابن عباس: غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى غیر مخلوق، و یروى ذلک عن مالک بن انس، و حکى عن سفیان بن عیینة عن سبعین من التابعین: ان القرآن لیس بخالق و لا مخلوق بل هو کلام اللَّه بجمیع جهاته، یعنى اذا قرأه قارى او کتبه کاتب او حفظه حافظ او سمعه سامع کان المقرؤ و المکتوب و المحفوظ و المسموع غیر مخلوق لانه قرآن و هو الّذى تکلّم اللَّه به و هو نعت من نعوت ذاته و لم یصر بالقراءة و الکتابة و الحفظ و السّماع مخلوقا و ان کانت هذه الآلات مخلوقة فقد اودعه اللَّه جلّ جلاله قبل ان ینزله اللوح المحفوظ فلم یصر مخلوقا و کتب التوریة لموسى علیه السلام فى الالواح و لم تصر مخلوقة و سمعه النبىّ (ص) من جبرئیل و النّاس من محمد (ص). و قال تعالى: فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فسمّاه کلامه و ان کان مسموعا من فى محمد (ص). و فى بعض الاخبار انّ النبىّ (ص) قال: «انّ هذه الصلاة لا یصلح فیها شىء من کلام النّاس انما هى التکبیر و التسبیح و قراءة القرآن» ففرّق رسول اللَّه (ص) بین کلام الناس و بین قراءة القرآن و هو یعلم انّ القرآن فى الصلاة یتلوه النّاس بالسنتهم فلم یجعله کلاما لهم و ان ادّوه بآلة مخلوقة و ذلک ان کلام اللَّه لا یکون فى حالة کلاما له و فى حالة کلاما للنّاس بل هو فى جمیع الاحوال کلام اللَّه صفة من صفاته و نعت من نعوت ذاته.
قوله: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا... هذا مثل ضربه اللَّه عز و جل للمشرک و لما یعبده من الشّرکاء و للموحّد و المعبود الواحد الّذى یعبده و المعنى: ضرب اللَّه مثلا عبدا مملوکا فیه عدّة من ارباب یدعونه یأمره هذا و ینهاه هذا و یختلفون علیه و عبدا مملوکا لا یملکه الّا ربّ واحد فهو سلم لمالک واحد سالم الملک خالص الرّق له لا یتنازع فیه المتنازعون و هو الرّجل السّالم فى الآیة مثل ضربه اللَّه لنفسه یدلّ على وحدانیّته و یهنّئ به الموحّد بتوحیده، اعلم اللَّه تعالى بهذا المثل انّ عدولهم من الاله الواحد الى آلهة شتّى سوى ما فیه من العذاب فى العاقبة هو سوء التدبیر و الرّأى الخطاء فى طلب الرّاحة لانه لیس طلب رضا واحد کطلب رضا جماعة، و الى هذا المعنى اشار یوسف علیه السلام: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؟
قوله تعالى: مُتَشاکِسُونَ اى متضایقون مختلفون سیّئة اخلاقهم کلّ واحد منهم یستخدمه بقدر نصیبه فیه. یقال: رجل شکس شرس اذا کان سیّئ الخلق مخالفا للنّاس لا یرضى بالانصاف. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: «سالما» بالالف، اى خالصا لا شریک و لا منازع له فیه، و قرأ الآخرون: «سلما» بفتح اللّام من غیر الف و هو الذى لا ینازع فیه من قولهم: هو لک سلم، اى مسلّم لا منازع لک فیه. هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى لا یستویان فى المثل، اى فى الصّفة.
و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ تنزیه عارض فى الکلام، اى للَّه الحمد کلّه دون غیره من المعبودین. و قیل: تقدیره قولوا الحمد للَّه شکرا على ذلک، بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ موقع هذه النّعمة. و قیل: لا یَعْلَمُونَ انهما لا یستویان مثلا فهو لجهلهم بذلک یعبدون آلهة شتّى و المراد بالاکثر الکلّ.
إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ اى انک ستموت و انهم سیموتون. قیل: اعلم اللَّه بذلک ان الخلق للموت سواء و لئلّا یختلفوا فى موت النبى (ص) کما اختلفوا فى موت غیره من الانبیاء.
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «ایّها النّاس ایّما احد من امّتى اصیب بمصیبة بعدى فلیتعزّ بمصیبته بى عن المصیبة الّتى تصیبه بعدى».
و فى روایة اخرى قال (ص): «من اصیب بمصیبة فلیذکر مصیبته بى فانها افضل المصائب».
و انشد بعضهم:
و اذا اعترتک وساوس بمصیبة
اصبر لکلّ مصیبة و تجلّد
و اعلم بانّ المرء غیر مخلّد
فاذکر مصابک بالنّبى محمد
و قیل: المراد بهذا الآیة حثّ النّاس على الطّاعة و الاستعداد للموت، قال النّبی (ص): «ایّها النّاس ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا الاوان من علامات العقل التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و التّزوّد لسکنى القبور و التأهب لیوم النشور».
قصّه وفات مصطفى علیه الصّلاة و السلام در سورة الانبیاء بشرح گفتیم و اینجا وفات آدم گوئیم صلوات اللَّه علیه. روایت کردهاند از کعب احبار گفت: خواندهام در کتب شیث بن آدم علیهما السّلام که آدم را هزار سال عمر بود، چون روزگار عمر وى بآخر رسید وحى آمد از حق جل جلاله که: یا آدم اوص وصیّتک الى ابنک شیث فانک میّت فرزند خود را شیث وصیّت کن که عمرت بآخر رسید و روز مرگت نزدیک آمد، گفت: یا رب و کیف الموت این مرگ چیست؟ و صفت کن، وحى آمد که: اى آدم روح از کالبدت جدا کنم و ترا نزدیک خویش آرم و کردار ترا جزا دهم، اى آدم هر کرا کردار نیکو بود جزا نیکو بیند و هر کرا کردار بد بود جزا بیند. آدم گفت این مرگ مرا خواهد بود بر خصوص یا همه فرزندانم را خواهد بود بر عموم؟ فرمان آمد که: اى آدم هر که حلاوت حیاة چشید ناچار مرارت مرگ چشد، الموت باب وکّل الناس داخله، الموت کأس و کلّ الناس شاربها. هر که در زندگانى در آمد ناچار از در مرگ در آید، قرارگاه عالمیان و بازگشتنگاه جهانیان گور است. موعد ایشان رستاخیز قیامت است، مورد ایشان بهشت یا دوزخ است. پس هیچ اندیشه مهمتر از تدبیر مرگ نیست. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «الکیّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، پس آدم، شیث را حاضر کرد و او را خلیفه خویش کرد در زمین و او را وصیّت کرد گفت: علیک بتقوى اللَّه و لزوم طاعته و علیک بمناقب الخیر ل و ایّاک و طاعة النّساء فانها بئست الوزیرة و بئست الشریکة و لا بدّ منها و کلّما ذکرت اللَّه فاذکر الى جانبه محمدا (ص) فانى رأیته مکتوبا فى سرادق العرش و انا بین الرّوح و الطّین اى پسر تقوى پیشه گیر و در همه حال پرهیزگار و طاعت دار باش و در خدمت لزومگیر و در خیرها بکوش و زنان را طاعت دار مباش و بفرمان ایشان کار مکن که من بفرمان حوا کار کردم و رسید بمن آنچه رسید، اى پسر ذکر محمد بسیار کن، هر که نام اللَّه گویى نام وى ور نام اللَّه بند که من نام او دیدم نوشته بر سرادق عرش و بر اطراف حجب و پردههاى بهشت و در هیچ آسمان نگذشتم که نه نام او میبردند و ذکر او میکردند. شیث گفت: و این محمد کیست بدین بزرگوارى و بدین عزیزى؟! آدم گفت: نبىّ آخر الزمان آخرهم خروجا فى الدّنیا و اوّلهم دخولا فى الجنّة طوبى لمن ادرکه و آمن به.
کعب گفت: روز آدینه آن ساعت که بدو خلق آدم بود همان ساعت وقت وفات وى بود، فرمان آمد بملک الموت علیه السلام: ان اهبط على آدم فى صورتک الّتى لا تهبط فیها الّا على صفیى و حبیبى احمد فرو رو بقبض روح آدم هم بران صفت که قبض روح احمد کنى آن برگزیده و دوست من، اى ملک الموت نگر که قبض روح وى نکنى تا نخست شراب عزا و صبر بدو دهى و با وى گویى: لو خلدت احدا لخلدتک اگر در همه خلق کسى را زندگانى جاودان دادمى ترا دادمى لکن حکمى است این مرگ رانده در ازل و قضایى رفته بر سر همه خلق، و انى انا اللَّه لا اله الا انا الدیان الکبیر اقضى فى عبادى ما أشاء و احکم ما ارید منم آن خداوند که جز من خداوند نیست دیّان و مهربان و بزرگوار و بزرگ بخشایش بر بندگان حکم کنم و قضا رانم بر ایشان چنان که خواهم و کس را باز خواست نیست و بر حکم من اعتراض نیست لا اسئل عما افعل و هم یسئلون اى ملک الموت با بنده من آدم بگو: انما قضیت علیک الموت لاعیدک الى الجنة التی اخرجتک منها دل خوش دار و انده مدار که این قضاء مرگ بر سر تو بدان راندم تا ترا بآن سراى پیروزى و بهشت جاودانى باز برم که از انجات بیرون آوردم و در آرزوى آن بماندهاى. ملک الموت فرو آمد و پیغام ملک بگزارد و شراب عزا و صبر که اللَّه فرستاد بوى داد، آدم چون ملک الموت را دید زار بگریست ملک الموت گفت: اى آدم آن روز که از بهشت واماندى و بدنیا آمدى چندین گریه و زارى نکردى که امروز میکنى بر فوت دنیا، آدم گفت: نه بر فوت دنیا میگریم که دنیا همه بلا و عناست لکن بر فوت لذّت خدمت و ذکر حقّ میگریم، در بهشت لذّت نعمت بود و در دنیا لذّت خدمت و راز ولى نعمت، چون راز ولى نعمت آمد لذّت نعمت کجا پدید آید. بروایتى دیگر گفتهاند: پیش از انک ملک الموت رسید، آدم فرا پسران خویش گفت: مرا آرزوى میوه بهشت است روید و مرا میوه بهشت آرید، ایشان رفتند و در ان صحرا طواف همى کردند، و گفتهاند که بر طور سینا شدند و دعا همى کردند، جبرئیل را دیدند با دوازده فریشته از مهتران و سروران فریشتگان و با ایشان کفن و حنوط بهشتى بود و بیل و تبر و آن کفن از روشنایى فروغ میداد و بوى حنوط میان آسمان و زمین همى دمید، جبرئیل فرزندان آدم را گفت: ما بالکم محزونین چیست شما را و چه رسید که چنین اندهگن و غمناک ایستادهاید؟ گفتند: ان ابانا قد کلّفنا ما لا نطیقه پدر ما میوه بهشت آرزو میکند و دست ما بدان نمیرسد، بر ما آن نهاده که طاقت نداریم، جبرئیل گفت: باز گردید که آنچه آرزوى اوست ما آوردهایم، ایشان بازگشتند، چون آمدند جبرئیل را دید و فریشتگان و ملک الموت بر بالین آدم نشسته، جبرئیل گوید: کیف تجدک یا آدم خود را چون بینى این ساعت اى آدم؟ آدم گفت: مرگ عظیم است و دردى صعب، اما صعبتر از درد مرگ آنست که از خدمت و عبادت اللَّه مىبازمانم، آن گه جبرئیل گفت: یا ملک الموت ارفق به فقد عرفت حاله هو آدم الذى خلقه اللَّه بیده و نفخ فیه من روحه و امرنا بالسّجود له و اسکنه جنّته. آدم آن ساعت گفت: یا جبرئیل انى لاستحیى من ربى لعظیم خطیئتى فاذکر فى السماء تائبا او خاطئا چکنم اى جبرئیل ترسم که مرا در ان حضرت آب روى نبود که نافرمانى کردهام و اندازه فرمان در گذشتهام، اى جبرئیل اگر چه عفو کند نه شرم زده باشم و شرمسار در انجمن آسمانیان که گویند: این آن تائب است گنهکار، آدم میگوید و جبرئیل میگرید و فریشتگان همه بموافقت میگریند، در آن حال فرمان آمد که: اى جبرئیل آدم را گو سر بردار و بر آسمان نگر تا چه بینى، آدم سر برداشت از بالین خود تا سرادقات عرش عظیم و فریشتگان را دید صفها برکشیده و انتظار قدوم روح آدم را جنّات مأوى و فرادیس اعلى و انهار و اشجار آن آراسته و حور العین بر ان کنگرهها ایستاده و ندا میکنند که: یا آدم من اجلک خلقنا ربنا، آدم چون آن کرامت و آن منزلت دید گفت: یا ملک الموت عجّل فقد اشتدّ شوقى الى ما اعطانى ربى فلم یزل آدم یقدّس ربه حتّى قبض ملک الموت روحه و سجّاه جبرئیل بثوبه ثمّ غسله جبرئیل و الملائکة و حنّطوه و کفّنوه و وضعوه على سریره ثمّ تقدّم جبرئیل و الملائکة ثمّ بنوا آدم ثمّ حواء و بناتها و کبّر جبرئیل علیه اربعا، و یقال: انه قدّم للصّلوة علیه ابنه شیث و اسمه بالعربیّة هبة اللَّه ثمّ حفروا له و دفنوه و سنّوا علیه التّراب ثمّ التفت جبرئیل الى ولد آدم و عزّاهم و قال لهم: احفظوا وصیّة ابیکم فانکم ان فعلتم ذلک لن تضلّوا بعده ابدا و اعلموا ان الموت سبیلکم و هذه سنّتکم فى موتاکم فاصنعوا بهم ما صنعنا بابیکم و انکم لن ترونا بعد الیوم الى یوم القیمة: روى ان آدم لمّا اهبط الى الارض قیل له: لد للفناء و ابن للخراب.
من شاب قد مات و هو حىّ
یمشى على الارض مشى هالک
لو کان عمر الفتى حسابا
فانّ فى شیبه فذلک
قوله: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قال ابن عباس یعنى المحقّ و المبطل و الظّالم و المظلوم.
روى انّ الزبیر بن العوام رضى اللَّه عنه قال: یا رسول اللَّه أ نختصم یوم القیمة بعد ما کان بیننا فى الدّنیا مع خواصّ الذنوب؟ قال: «نعم حتّى یؤدّى الى کلّ ذى حقّ حقّه»، قال الزبیر: و اللَّه انّ الامر اذا لشدید. و قال ابن عمر: عشنا برهة من الدّهر و کنّا نرى ان هذه الآیة انزلت فینا و فى اهل الکتابین، قلنا: کیف نختصم و دیننا واحد و کتابنا واحد حتى رأیت بعضنا یضرب وجوه بعض بالسیف فعرفت انها نزلت فینا. و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا نقول ربنا واحد و دیننا واحد و نبینا واحد فما هذه الخصومة؟ فلمّا کان یوم الصّفین و شدّ بعضنا على بعض بالسّیوف قلنا: نعم هو هذا.
و عن ابراهیم قال: لمّا نزلت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قالوا: کیف نختصم و نحن اخوان، فلمّا قتل عثمان قالوا: هذه خصومتنا. و سئل النّبی (ص) فیم الخصومة؟ فقال: «فى الدّماء فى الدّماء»
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) «من کانت لاخیه عنده مظلمة من عرض او مال فلیتحلّله الیوم قبل ان یؤخذ منه یوم لا دینار و لا درهم فان کان له عمل صالح اخذ منه بقدر مظلمته و ان لم یکن له عمل اخذ من سیّآته فجعلت علیه».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «أ تدرون ما المفلس»؟ قالوا: المفلس فینا من لا درهم له و لا متاع، قال: «ان المفلس من امّتى من یأتى یوم القیمة بصلاة و صیام و زکاة و کان قد شتم هذا و قذف هذا و اکل مال هذا و سفک دم هذا فیقضى هذا من حسناته و هذا من حسناته فان فنیت حسناته قبل ان یقضى ما علیه اخذ من خطایاهم فطرحت علیه ثمّ طرح فى النّار».
قیل لابى العالیة: قال اللَّه لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ ثمّ قال إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ کیف هذا؟ قال: قوله لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ لاهل الشرک، و قوله عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ لاهل الملّة فى الدّماء و المظالم الّتى بینهم. و قال ابن عباس: فى القیامة مواطن فهم یختصمون فى بعضها و یسکنون فى بعضها.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ فزعم انّ له ولدا و شریکا وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ اى بالقرآن إِذْ جاءَهُ، و القرآن اصدق الصّدق. و قیل: «بالصّدق» اى بالصّادق یعنى محمدا صلّى اللَّه علیه و سلّم. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ استفهام تقریر، یعنى: أ لیس هذا الکافر یستحقّ الخلود فى النّار.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: تلا رسول اللَّه (ص): «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ» قلنا یا رسول اللَّه فما علامة ذلک؟ قال: «الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور و التأهب للموت قبل نزول الموت».
قال المفسرون: نزلت هذه الایة فى حمزة و على و ابى لهب و ولده فعلى و حمزة ممّن شرح اللَّه صدره للاسلام و ابو لهب و ولده من الّذین قست قلوبهم من ذکر اللَّه فذلک قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ القلب القاسى الیابس الّذى لا ینجع فیه الایمان و لا الوعظ. و قیل: القاسى الخالى عن ذکر اللَّه، و «ذکر اللَّه» القرآن.
«أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» قال مالک بن دینار: ما ضرب احد بعقوبة اعظم من قسوة قلب و ما غضب اللَّه على قوم الّا نزع منهم الرّحمة. و عن جعفر بن محمد قال: «کان فى مناجاة اللَّه عزّ و جلّ موسى علیه السلام: یا موسى لا تطوّل فى الدّنیا املک فیقسو قلبک و القلب القاسى منّى بعید و کن خلق الثیاب جدید القلب تخف على اهل الارض و تعرف فى اهل السّماء».
و قال النبى (ص): «تورث القسوة فى القلب ثلث خصال: حبّ الطعام و حبّ النّوم و حبّ الراحة».
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» عن عون بن عبد اللَّه قال: قالوا یا رسول اللَّه لو حدّثتنا، فنزلت: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». و القرآن احسن الحدیث لکونه صدقا کلّه. و قیل: احسن الحدیث لفصاحته و اعجازه. و قیل: لانه اکمل الکتب و اکثرها احکاما. «کِتاباً مُتَشابِهاً» یشبه بعضه بعضا فی الحقّ و الحسن و البیان و الصدق و یصدّق بعضه بعضا لیس فیه تناقض و لا اختلاف. و قیل: «متشابها» یشبه اللّفظ اللّفظ و المعنى المعنى غیر مختلفین.
«مثانى» فى المثانى وجهان من المعنى: احدهما ان یکون تثنّى قصصها و احکامها و امثالها فى مواضع منه کقوله: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی فالقرآن کلّه مثان و الوجه الثانى ان تکون المثانى جمع مثنى و هو ان یکون الکتاب مزدوجا فیه ذکر الوعد و الوعید و ذکر الدّنیا و الآخرة و ذکر الجنّة و النّار و الثواب و العقاب. وجه اوّل معنى آنست که: این قرآن نامهایست دو تو دو تو و دیگر باره دیگر باره. و بر وجه دوم معنى آنست که: نامهایست جفت جفت، سخن درو از دو گونه. «مثنى» مفعل من ثنیت و ثنیت مخفّف و مثقل بمعنى واحد و هو ان تضیف الى الشیء مثله. و قیل: سمّى «مثانى» لانّ فیه السّبع المثانى و هى الفاتحة. قال ابن بحر: لمّا کان القرآن مخالفا لنظم البشر و نثرهم جعل أسماؤه بخلاف ما سمّوا به کلامهم على الجملة و التّفصیل فسمّى جملته قرآنا کما سمّوه دیوانا و کما قالوا: قصیدة و خطبة و رسالة، قال: سورة، و کما قالوا: بیت قال: آیة، و کما سمّیت الأبیات لاتّفاق اواخرها قوافى سمّى اللَّه القرآن لاتّفاق خواتیم الآى فیه مثانى.
«تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» القشعریرة تقبض یعرو جلد الانسان و شعره عند الخوف و الوجل. و قیل: المراد من الجلود القلوب، اى اذا ذکرت آیات العذاب اقشعرّت جلود الخائفین للَّه و اذا ذکرت آیات الرّحمة لانت و سکنت قلوبهم کما قال تعالى: أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، و حقیقة المعنى ان قلوبهم تضطرب من الوعید و الخوف و تلین من الوعد و الرّجاء.
روى العباس بن عبد المطلب قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه تحاتت عند ذنوبه کما یتحاتّ عن الشّجرة الیابسة ورقها».
و قال (ص): «اذا اقشعرّ جلد العبد من خشیة اللَّه حرّمه اللَّه على النّار».
و قال قتاده: هذا نعت اولیاء اللَّه نعمتهم بان تقشعرّ جلودهم من خشیة اللَّه و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللَّه و لم ینعتهم بذهاب عقولهم و الغشیان علیهم انما ذلک فى اهل البدع و هو من الشیطان. و قیل: لاسماء بنت ابى بکر: کیف کان اصحاب رسول اللَّه یفعلون اذا قرئ علیهم القرآن؟ قالت: کانوا کما نعتهم اللَّه عزّ و جلّ تدمع اعینهم و تقشعرّ جلودهم، قال: فقلت لها: انّ اناسا اذا قرئ علیهم القرآن خرّ أحدهم مغشیّا علیه، فقالت: اعوذ باللّه من الشیطان. و روى انّ ابن عمر مرّ برجل من اهل العراق ساقط، فقال: ما بال هذا؟ قالوا: انه اذا قرئ علیه القرآن و سمع ذکر اللَّه سقط، فقال ابن عمر: انا لنخشى اللَّه و ما نسقط انّ الشیطان یدخل فى جوف احدهم ما کان هذا ضیع اصحاب محمد (ص).
قوله: «ذلک» اشارة الى الکتاب، «هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ» اى یوفّقه للایمان و قیل: «ذلک» اشارة الى الطریق بین الخوف و الرجاء «یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ» «یتّقى» یعنى یتوقى، و ذلک انّ اهل النّار یساقون الیها و الاغلال فى اعناقهم و السّلاسل فیتوقون النّار بوجوههم. قال عطاء: ان الکافر یرمى به فى النّار منکوسا فاوّل شىء منه تمسّه النّار وجهه، و المعنى لا یترک ان یصرف وجهه عن النّار. و قال مقاتل: هو انّ الکافر یرمى به فى النّار مغلولة یداه الى عنقه و فى عنقه صخرة مثل الجبل العظیم من الکبریت تشتعل النّار فى الحجر و هو معلّق فى عنقه فحرّها و وهجها على وجهه لا یطیق دفعها على وجهه للاغلال الّتى فى عنقه و یده. و هذا الکلام محذوف الجواب، تأویله: أ فمن یتّقى بوجهه سوء العذاب کمن یأتى آمنا یوم القیمة؟! «وَ قِیلَ لِلظَّالِمِینَ» اى یقول الخزنة للکافرین اذا سحبوا على وجوههم فى النّار: «ذُوقُوا ما کُنْتُمْ» اى جزاء ما کنتم «تَکْسِبُونَ» من تکذیب اللَّه و رسوله.
«کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اى من قبل کفّار مکة کذّبوا الرّسل «فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» یعنى و هم آمنون غافلون عن العذاب. و قیل: لا یعرفون له مدفعا و لا مردّا.
«فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْیَ» اى العذاب و الهوان، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» یعنى: احسّوا به احساس الذّائق المطعوم، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ» المعدّ لهم «أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» المعنى: لو علموا شدّة العذاب ما عصوا اللَّه و رسوله.
وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ رأینا المصلحة فى ضربه، یرید هاهنا تخویفهم بذکر ما اصاب من قبلهم ممّن سلکوا سبیلهم فى الکفر، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ اى یتّعظون.
قُرْآناً عَرَبِیًّا نصب على الحال، غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى مستقیما لا یخالف بعضه بعضا لانّ الشّىء المعوّج هو المختلف. و فى روایة الضحاک عن ابن عباس: غَیْرَ ذِی عِوَجٍ اى غیر مخلوق، و یروى ذلک عن مالک بن انس، و حکى عن سفیان بن عیینة عن سبعین من التابعین: ان القرآن لیس بخالق و لا مخلوق بل هو کلام اللَّه بجمیع جهاته، یعنى اذا قرأه قارى او کتبه کاتب او حفظه حافظ او سمعه سامع کان المقرؤ و المکتوب و المحفوظ و المسموع غیر مخلوق لانه قرآن و هو الّذى تکلّم اللَّه به و هو نعت من نعوت ذاته و لم یصر بالقراءة و الکتابة و الحفظ و السّماع مخلوقا و ان کانت هذه الآلات مخلوقة فقد اودعه اللَّه جلّ جلاله قبل ان ینزله اللوح المحفوظ فلم یصر مخلوقا و کتب التوریة لموسى علیه السلام فى الالواح و لم تصر مخلوقة و سمعه النبىّ (ص) من جبرئیل و النّاس من محمد (ص). و قال تعالى: فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فسمّاه کلامه و ان کان مسموعا من فى محمد (ص). و فى بعض الاخبار انّ النبىّ (ص) قال: «انّ هذه الصلاة لا یصلح فیها شىء من کلام النّاس انما هى التکبیر و التسبیح و قراءة القرآن» ففرّق رسول اللَّه (ص) بین کلام الناس و بین قراءة القرآن و هو یعلم انّ القرآن فى الصلاة یتلوه النّاس بالسنتهم فلم یجعله کلاما لهم و ان ادّوه بآلة مخلوقة و ذلک ان کلام اللَّه لا یکون فى حالة کلاما له و فى حالة کلاما للنّاس بل هو فى جمیع الاحوال کلام اللَّه صفة من صفاته و نعت من نعوت ذاته.
قوله: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا... هذا مثل ضربه اللَّه عز و جل للمشرک و لما یعبده من الشّرکاء و للموحّد و المعبود الواحد الّذى یعبده و المعنى: ضرب اللَّه مثلا عبدا مملوکا فیه عدّة من ارباب یدعونه یأمره هذا و ینهاه هذا و یختلفون علیه و عبدا مملوکا لا یملکه الّا ربّ واحد فهو سلم لمالک واحد سالم الملک خالص الرّق له لا یتنازع فیه المتنازعون و هو الرّجل السّالم فى الآیة مثل ضربه اللَّه لنفسه یدلّ على وحدانیّته و یهنّئ به الموحّد بتوحیده، اعلم اللَّه تعالى بهذا المثل انّ عدولهم من الاله الواحد الى آلهة شتّى سوى ما فیه من العذاب فى العاقبة هو سوء التدبیر و الرّأى الخطاء فى طلب الرّاحة لانه لیس طلب رضا واحد کطلب رضا جماعة، و الى هذا المعنى اشار یوسف علیه السلام: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؟
قوله تعالى: مُتَشاکِسُونَ اى متضایقون مختلفون سیّئة اخلاقهم کلّ واحد منهم یستخدمه بقدر نصیبه فیه. یقال: رجل شکس شرس اذا کان سیّئ الخلق مخالفا للنّاس لا یرضى بالانصاف. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: «سالما» بالالف، اى خالصا لا شریک و لا منازع له فیه، و قرأ الآخرون: «سلما» بفتح اللّام من غیر الف و هو الذى لا ینازع فیه من قولهم: هو لک سلم، اى مسلّم لا منازع لک فیه. هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى لا یستویان فى المثل، اى فى الصّفة.
و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ تنزیه عارض فى الکلام، اى للَّه الحمد کلّه دون غیره من المعبودین. و قیل: تقدیره قولوا الحمد للَّه شکرا على ذلک، بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ موقع هذه النّعمة. و قیل: لا یَعْلَمُونَ انهما لا یستویان مثلا فهو لجهلهم بذلک یعبدون آلهة شتّى و المراد بالاکثر الکلّ.
إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ اى انک ستموت و انهم سیموتون. قیل: اعلم اللَّه بذلک ان الخلق للموت سواء و لئلّا یختلفوا فى موت النبى (ص) کما اختلفوا فى موت غیره من الانبیاء.
روى عن عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «ایّها النّاس ایّما احد من امّتى اصیب بمصیبة بعدى فلیتعزّ بمصیبته بى عن المصیبة الّتى تصیبه بعدى».
و فى روایة اخرى قال (ص): «من اصیب بمصیبة فلیذکر مصیبته بى فانها افضل المصائب».
و انشد بعضهم:
و اذا اعترتک وساوس بمصیبة
اصبر لکلّ مصیبة و تجلّد
و اعلم بانّ المرء غیر مخلّد
فاذکر مصابک بالنّبى محمد
و قیل: المراد بهذا الآیة حثّ النّاس على الطّاعة و الاستعداد للموت، قال النّبی (ص): «ایّها النّاس ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا الاوان من علامات العقل التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و التّزوّد لسکنى القبور و التأهب لیوم النشور».
قصّه وفات مصطفى علیه الصّلاة و السلام در سورة الانبیاء بشرح گفتیم و اینجا وفات آدم گوئیم صلوات اللَّه علیه. روایت کردهاند از کعب احبار گفت: خواندهام در کتب شیث بن آدم علیهما السّلام که آدم را هزار سال عمر بود، چون روزگار عمر وى بآخر رسید وحى آمد از حق جل جلاله که: یا آدم اوص وصیّتک الى ابنک شیث فانک میّت فرزند خود را شیث وصیّت کن که عمرت بآخر رسید و روز مرگت نزدیک آمد، گفت: یا رب و کیف الموت این مرگ چیست؟ و صفت کن، وحى آمد که: اى آدم روح از کالبدت جدا کنم و ترا نزدیک خویش آرم و کردار ترا جزا دهم، اى آدم هر کرا کردار نیکو بود جزا نیکو بیند و هر کرا کردار بد بود جزا بیند. آدم گفت این مرگ مرا خواهد بود بر خصوص یا همه فرزندانم را خواهد بود بر عموم؟ فرمان آمد که: اى آدم هر که حلاوت حیاة چشید ناچار مرارت مرگ چشد، الموت باب وکّل الناس داخله، الموت کأس و کلّ الناس شاربها. هر که در زندگانى در آمد ناچار از در مرگ در آید، قرارگاه عالمیان و بازگشتنگاه جهانیان گور است. موعد ایشان رستاخیز قیامت است، مورد ایشان بهشت یا دوزخ است. پس هیچ اندیشه مهمتر از تدبیر مرگ نیست. مصطفى علیه الصّلاة و السلام گفت: «الکیّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، پس آدم، شیث را حاضر کرد و او را خلیفه خویش کرد در زمین و او را وصیّت کرد گفت: علیک بتقوى اللَّه و لزوم طاعته و علیک بمناقب الخیر ل و ایّاک و طاعة النّساء فانها بئست الوزیرة و بئست الشریکة و لا بدّ منها و کلّما ذکرت اللَّه فاذکر الى جانبه محمدا (ص) فانى رأیته مکتوبا فى سرادق العرش و انا بین الرّوح و الطّین اى پسر تقوى پیشه گیر و در همه حال پرهیزگار و طاعت دار باش و در خدمت لزومگیر و در خیرها بکوش و زنان را طاعت دار مباش و بفرمان ایشان کار مکن که من بفرمان حوا کار کردم و رسید بمن آنچه رسید، اى پسر ذکر محمد بسیار کن، هر که نام اللَّه گویى نام وى ور نام اللَّه بند که من نام او دیدم نوشته بر سرادق عرش و بر اطراف حجب و پردههاى بهشت و در هیچ آسمان نگذشتم که نه نام او میبردند و ذکر او میکردند. شیث گفت: و این محمد کیست بدین بزرگوارى و بدین عزیزى؟! آدم گفت: نبىّ آخر الزمان آخرهم خروجا فى الدّنیا و اوّلهم دخولا فى الجنّة طوبى لمن ادرکه و آمن به.
کعب گفت: روز آدینه آن ساعت که بدو خلق آدم بود همان ساعت وقت وفات وى بود، فرمان آمد بملک الموت علیه السلام: ان اهبط على آدم فى صورتک الّتى لا تهبط فیها الّا على صفیى و حبیبى احمد فرو رو بقبض روح آدم هم بران صفت که قبض روح احمد کنى آن برگزیده و دوست من، اى ملک الموت نگر که قبض روح وى نکنى تا نخست شراب عزا و صبر بدو دهى و با وى گویى: لو خلدت احدا لخلدتک اگر در همه خلق کسى را زندگانى جاودان دادمى ترا دادمى لکن حکمى است این مرگ رانده در ازل و قضایى رفته بر سر همه خلق، و انى انا اللَّه لا اله الا انا الدیان الکبیر اقضى فى عبادى ما أشاء و احکم ما ارید منم آن خداوند که جز من خداوند نیست دیّان و مهربان و بزرگوار و بزرگ بخشایش بر بندگان حکم کنم و قضا رانم بر ایشان چنان که خواهم و کس را باز خواست نیست و بر حکم من اعتراض نیست لا اسئل عما افعل و هم یسئلون اى ملک الموت با بنده من آدم بگو: انما قضیت علیک الموت لاعیدک الى الجنة التی اخرجتک منها دل خوش دار و انده مدار که این قضاء مرگ بر سر تو بدان راندم تا ترا بآن سراى پیروزى و بهشت جاودانى باز برم که از انجات بیرون آوردم و در آرزوى آن بماندهاى. ملک الموت فرو آمد و پیغام ملک بگزارد و شراب عزا و صبر که اللَّه فرستاد بوى داد، آدم چون ملک الموت را دید زار بگریست ملک الموت گفت: اى آدم آن روز که از بهشت واماندى و بدنیا آمدى چندین گریه و زارى نکردى که امروز میکنى بر فوت دنیا، آدم گفت: نه بر فوت دنیا میگریم که دنیا همه بلا و عناست لکن بر فوت لذّت خدمت و ذکر حقّ میگریم، در بهشت لذّت نعمت بود و در دنیا لذّت خدمت و راز ولى نعمت، چون راز ولى نعمت آمد لذّت نعمت کجا پدید آید. بروایتى دیگر گفتهاند: پیش از انک ملک الموت رسید، آدم فرا پسران خویش گفت: مرا آرزوى میوه بهشت است روید و مرا میوه بهشت آرید، ایشان رفتند و در ان صحرا طواف همى کردند، و گفتهاند که بر طور سینا شدند و دعا همى کردند، جبرئیل را دیدند با دوازده فریشته از مهتران و سروران فریشتگان و با ایشان کفن و حنوط بهشتى بود و بیل و تبر و آن کفن از روشنایى فروغ میداد و بوى حنوط میان آسمان و زمین همى دمید، جبرئیل فرزندان آدم را گفت: ما بالکم محزونین چیست شما را و چه رسید که چنین اندهگن و غمناک ایستادهاید؟ گفتند: ان ابانا قد کلّفنا ما لا نطیقه پدر ما میوه بهشت آرزو میکند و دست ما بدان نمیرسد، بر ما آن نهاده که طاقت نداریم، جبرئیل گفت: باز گردید که آنچه آرزوى اوست ما آوردهایم، ایشان بازگشتند، چون آمدند جبرئیل را دید و فریشتگان و ملک الموت بر بالین آدم نشسته، جبرئیل گوید: کیف تجدک یا آدم خود را چون بینى این ساعت اى آدم؟ آدم گفت: مرگ عظیم است و دردى صعب، اما صعبتر از درد مرگ آنست که از خدمت و عبادت اللَّه مىبازمانم، آن گه جبرئیل گفت: یا ملک الموت ارفق به فقد عرفت حاله هو آدم الذى خلقه اللَّه بیده و نفخ فیه من روحه و امرنا بالسّجود له و اسکنه جنّته. آدم آن ساعت گفت: یا جبرئیل انى لاستحیى من ربى لعظیم خطیئتى فاذکر فى السماء تائبا او خاطئا چکنم اى جبرئیل ترسم که مرا در ان حضرت آب روى نبود که نافرمانى کردهام و اندازه فرمان در گذشتهام، اى جبرئیل اگر چه عفو کند نه شرم زده باشم و شرمسار در انجمن آسمانیان که گویند: این آن تائب است گنهکار، آدم میگوید و جبرئیل میگرید و فریشتگان همه بموافقت میگریند، در آن حال فرمان آمد که: اى جبرئیل آدم را گو سر بردار و بر آسمان نگر تا چه بینى، آدم سر برداشت از بالین خود تا سرادقات عرش عظیم و فریشتگان را دید صفها برکشیده و انتظار قدوم روح آدم را جنّات مأوى و فرادیس اعلى و انهار و اشجار آن آراسته و حور العین بر ان کنگرهها ایستاده و ندا میکنند که: یا آدم من اجلک خلقنا ربنا، آدم چون آن کرامت و آن منزلت دید گفت: یا ملک الموت عجّل فقد اشتدّ شوقى الى ما اعطانى ربى فلم یزل آدم یقدّس ربه حتّى قبض ملک الموت روحه و سجّاه جبرئیل بثوبه ثمّ غسله جبرئیل و الملائکة و حنّطوه و کفّنوه و وضعوه على سریره ثمّ تقدّم جبرئیل و الملائکة ثمّ بنوا آدم ثمّ حواء و بناتها و کبّر جبرئیل علیه اربعا، و یقال: انه قدّم للصّلوة علیه ابنه شیث و اسمه بالعربیّة هبة اللَّه ثمّ حفروا له و دفنوه و سنّوا علیه التّراب ثمّ التفت جبرئیل الى ولد آدم و عزّاهم و قال لهم: احفظوا وصیّة ابیکم فانکم ان فعلتم ذلک لن تضلّوا بعده ابدا و اعلموا ان الموت سبیلکم و هذه سنّتکم فى موتاکم فاصنعوا بهم ما صنعنا بابیکم و انکم لن ترونا بعد الیوم الى یوم القیمة: روى ان آدم لمّا اهبط الى الارض قیل له: لد للفناء و ابن للخراب.
من شاب قد مات و هو حىّ
یمشى على الارض مشى هالک
لو کان عمر الفتى حسابا
فانّ فى شیبه فذلک
قوله: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قال ابن عباس یعنى المحقّ و المبطل و الظّالم و المظلوم.
روى انّ الزبیر بن العوام رضى اللَّه عنه قال: یا رسول اللَّه أ نختصم یوم القیمة بعد ما کان بیننا فى الدّنیا مع خواصّ الذنوب؟ قال: «نعم حتّى یؤدّى الى کلّ ذى حقّ حقّه»، قال الزبیر: و اللَّه انّ الامر اذا لشدید. و قال ابن عمر: عشنا برهة من الدّهر و کنّا نرى ان هذه الآیة انزلت فینا و فى اهل الکتابین، قلنا: کیف نختصم و دیننا واحد و کتابنا واحد حتى رأیت بعضنا یضرب وجوه بعض بالسیف فعرفت انها نزلت فینا. و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا نقول ربنا واحد و دیننا واحد و نبینا واحد فما هذه الخصومة؟ فلمّا کان یوم الصّفین و شدّ بعضنا على بعض بالسّیوف قلنا: نعم هو هذا.
و عن ابراهیم قال: لمّا نزلت: ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ قالوا: کیف نختصم و نحن اخوان، فلمّا قتل عثمان قالوا: هذه خصومتنا. و سئل النّبی (ص) فیم الخصومة؟ فقال: «فى الدّماء فى الدّماء»
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) «من کانت لاخیه عنده مظلمة من عرض او مال فلیتحلّله الیوم قبل ان یؤخذ منه یوم لا دینار و لا درهم فان کان له عمل صالح اخذ منه بقدر مظلمته و ان لم یکن له عمل اخذ من سیّآته فجعلت علیه».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «أ تدرون ما المفلس»؟ قالوا: المفلس فینا من لا درهم له و لا متاع، قال: «ان المفلس من امّتى من یأتى یوم القیمة بصلاة و صیام و زکاة و کان قد شتم هذا و قذف هذا و اکل مال هذا و سفک دم هذا فیقضى هذا من حسناته و هذا من حسناته فان فنیت حسناته قبل ان یقضى ما علیه اخذ من خطایاهم فطرحت علیه ثمّ طرح فى النّار».
قیل لابى العالیة: قال اللَّه لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ ثمّ قال إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ کیف هذا؟ قال: قوله لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ لاهل الشرک، و قوله عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ لاهل الملّة فى الدّماء و المظالم الّتى بینهم. و قال ابن عباس: فى القیامة مواطن فهم یختصمون فى بعضها و یسکنون فى بعضها.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ فزعم انّ له ولدا و شریکا وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ اى بالقرآن إِذْ جاءَهُ، و القرآن اصدق الصّدق. و قیل: «بالصّدق» اى بالصّادق یعنى محمدا صلّى اللَّه علیه و سلّم. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْکافِرِینَ استفهام تقریر، یعنى: أ لیس هذا الکافر یستحقّ الخلود فى النّار.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ... بدانکه دل آدمى را چهار پرده است: پرده اول صدر است مستقر عهد اسلام لقوله تعالى: أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، پرده دوم قلب است محل نور ایمان لقوله تعالى: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، پرده سوم فؤاد است سراپرده مشاهدت حقّ لقوله: ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى، پرده چهارم شغاف است محطّ رحل عشق لقوله: قَدْ شَغَفَها حُبًّا. این چهار پرده هر یکى را خاصیتى است و از حق بهر یکى نظرى، رب العالمین چون خواهد که رمیدهاى را بکمند لطف در راه دین خویش کشد، اول نظرى کند بصد روى تا سینه وى از هواها و بدعتها پاک گردد و قدم وى بر جاده سنت مستقیم شود، پس نظرى کند بقلب وى تا از آلایش دنیا و اخلاق نکوهیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت پاک گردد و در راه ورع روان شود پس نظرى کند بفؤاد وى و او را از علائق و خلائق باز برد، چشمه علم و حکمت در دل وى گشاید، نور هدایت تحفه نقطه وى گرداند، چنانک فرمود: فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ، پس نظرى کند بشغاف وى، نظرى و چه نظرى! نظرى که بر روى جان نگارست و درخت سرور از وى ببارست و دیده طرب بوى بیدارست. نظرى که درخت است و صحبت دوست سایه آن، نظرى که شراب است و دل عارف پیرایه آن.
چون این نظر بشغاف رسد او را از آب و گل باز برد، قدم در کوى فنا نهد، سه چیز در سه چیز نیست شود: جستن دریافته نیست شود، شناختن در شناخته نیست شود، دوستى در دوست نیست شود.
پیر طریقت گفت: دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نه مىیارم گفت که منم، نمىیارم گفت که اوست.
چشمى دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است تا دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده یا دیده خود اوست
قوله: فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ نور بر سه قسم است: یکى بر زبان یکى بر دل یکى در تن. نور زبان توحید است و شهادت، نور تن خدمت است و طاعت و نور دل شوق است و محبّت. نور زبان بجنّت رساند، لقوله: فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ نور تن بفردوس رساند، لقوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا، نور دل بلقاء دوست رساند، لقوله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. کسى که در دنیا این سه نور یافت هم در دنیا او را سه خلعت دهند: اول مهابت تا از وى شکوه دارند بىآنکه از وى بیم دارند، دوم حلاوت تا او را جویند بىآنکه با وى سببى دارند، سوم محبت تا او را دوست دارند بىآنکه با وى نسبتى دارند.
پیر طریقت گفت: آن مهابت و حلاوت و محبت ازان است که نور قرب در دل او تابانست و دیده ورى دوست دیده دل او را عیانست.
قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ بدانکه این قسوة دل از بسیارى معصیت خیزد و بسیارى معصیت از کثرت شهوات خیزد، و کثرت شهوات از سیرى شکم خیزد عایشه صدیقه گوید: اول بدعتى که بعد از رسول خدا در میان خلق پدید آمد سیرى بود، نفسهاى خود را سیرى دادند تا شهوتهاى اندرونى و بیرونى سر بر زد و سرکشى در گرفتند. ذو النون مصرى گوید: هرگز سیر نخوردم که نه معصیتى کردم.
بو سلیمان دارایى گوید: هر انکس که سیر خورد در وى شش خصلت پدید آید از خصال بد: یکى حلاوت عبادت نیابد، دیگر حفظ وى در یاد داشت حکمت بد شود، سوم از شفقت بر خلق محروم ماند پندارد که همه همچون وى سیراند، چهارم شهوات بر وى زور کند و زیادت شود، پنجم طاعت و عبادت اللَّه بر وى گران شود، ششم چون مؤمنان گرد مسجد و محراب گردند وى همه گرد طهارت گردد. و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت که دلهاى خویش را زنده گردانید باندک خوردن و پاک گردانید بگرسنگى تا صافى و نیکو شود. و گفت: هر که خویشتن را گرسنه دارد دل وى زیرک شود و اندیشه وى عظیم. شبلى گفت: هیچ وقت گرسنه نه نشستم که نه در دل خود حکمتى و عبرتى تازه یافتم و قال النبى (ص): «افضلکم عند اللَّه اطولکم جوعا و تفکرا و ابغضکم الى اللَّه کلّ اکول شروب نئوم، کلوا و اشربوا فى انصاف البطون فانه جزء من النّبوّة».
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ... روندگان در راه شریعت و حقیقت دو گروهاند، گروهى مبتدیان راهاند «تقشعرّ منه جلود الّذین یخشون ربهم» در شأن ایشان، گریستن بزارى و نالیدن بخوارى صفت ایشان، ناله ایشان ناله تائبان، خروش ایشان خروش عاصیان، اندوه ایشان اندوه مصیبت زدگان، آن ناله ایشان دیو راند گناه شوید دل گشاید. گروه دیگر سرهنگان درگاهاند، نواختگان لطف اللَّه تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ صفت ایشان، ذکر اللَّه مونس دل ایشان، وعد اللَّه آرام جان ایشان، نفس ایشان نفس صدیقان، وقار ایشان وقار روحانیان، ثبات ایشان ثبات ربانیان. یکى از صحابه روزى با آن مهتر عالم گفت صلوات اللَّه و سلامه علیه: یا رسول اللَّه چرا رخساره ما در استماع قرآن سرخ میگردد و آن منافقان سیاه؟ گفت: زیرا که قرآن نورى است ما را مىافروزد و ایشان را مىسوزد «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً»، آن خواندن که در سالها اثر نکند از انست که از زبانى آلوده بر مىآید و بدلى آشفته فرو میشود. دل خویش بکلّى با کلام ازلى قدیم باید داد تا بمعانى آن تمتّع یابى و بحقیقت سماع آن رسى، یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ.
چون این نظر بشغاف رسد او را از آب و گل باز برد، قدم در کوى فنا نهد، سه چیز در سه چیز نیست شود: جستن دریافته نیست شود، شناختن در شناخته نیست شود، دوستى در دوست نیست شود.
پیر طریقت گفت: دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نه مىیارم گفت که منم، نمىیارم گفت که اوست.
چشمى دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است تا دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده یا دیده خود اوست
قوله: فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ نور بر سه قسم است: یکى بر زبان یکى بر دل یکى در تن. نور زبان توحید است و شهادت، نور تن خدمت است و طاعت و نور دل شوق است و محبّت. نور زبان بجنّت رساند، لقوله: فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ نور تن بفردوس رساند، لقوله: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا، نور دل بلقاء دوست رساند، لقوله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. کسى که در دنیا این سه نور یافت هم در دنیا او را سه خلعت دهند: اول مهابت تا از وى شکوه دارند بىآنکه از وى بیم دارند، دوم حلاوت تا او را جویند بىآنکه با وى سببى دارند، سوم محبت تا او را دوست دارند بىآنکه با وى نسبتى دارند.
پیر طریقت گفت: آن مهابت و حلاوت و محبت ازان است که نور قرب در دل او تابانست و دیده ورى دوست دیده دل او را عیانست.
قوله: فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ بدانکه این قسوة دل از بسیارى معصیت خیزد و بسیارى معصیت از کثرت شهوات خیزد، و کثرت شهوات از سیرى شکم خیزد عایشه صدیقه گوید: اول بدعتى که بعد از رسول خدا در میان خلق پدید آمد سیرى بود، نفسهاى خود را سیرى دادند تا شهوتهاى اندرونى و بیرونى سر بر زد و سرکشى در گرفتند. ذو النون مصرى گوید: هرگز سیر نخوردم که نه معصیتى کردم.
بو سلیمان دارایى گوید: هر انکس که سیر خورد در وى شش خصلت پدید آید از خصال بد: یکى حلاوت عبادت نیابد، دیگر حفظ وى در یاد داشت حکمت بد شود، سوم از شفقت بر خلق محروم ماند پندارد که همه همچون وى سیراند، چهارم شهوات بر وى زور کند و زیادت شود، پنجم طاعت و عبادت اللَّه بر وى گران شود، ششم چون مؤمنان گرد مسجد و محراب گردند وى همه گرد طهارت گردد. و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت که دلهاى خویش را زنده گردانید باندک خوردن و پاک گردانید بگرسنگى تا صافى و نیکو شود. و گفت: هر که خویشتن را گرسنه دارد دل وى زیرک شود و اندیشه وى عظیم. شبلى گفت: هیچ وقت گرسنه نه نشستم که نه در دل خود حکمتى و عبرتى تازه یافتم و قال النبى (ص): «افضلکم عند اللَّه اطولکم جوعا و تفکرا و ابغضکم الى اللَّه کلّ اکول شروب نئوم، کلوا و اشربوا فى انصاف البطون فانه جزء من النّبوّة».
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ... روندگان در راه شریعت و حقیقت دو گروهاند، گروهى مبتدیان راهاند «تقشعرّ منه جلود الّذین یخشون ربهم» در شأن ایشان، گریستن بزارى و نالیدن بخوارى صفت ایشان، ناله ایشان ناله تائبان، خروش ایشان خروش عاصیان، اندوه ایشان اندوه مصیبت زدگان، آن ناله ایشان دیو راند گناه شوید دل گشاید. گروه دیگر سرهنگان درگاهاند، نواختگان لطف اللَّه تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّهِ صفت ایشان، ذکر اللَّه مونس دل ایشان، وعد اللَّه آرام جان ایشان، نفس ایشان نفس صدیقان، وقار ایشان وقار روحانیان، ثبات ایشان ثبات ربانیان. یکى از صحابه روزى با آن مهتر عالم گفت صلوات اللَّه و سلامه علیه: یا رسول اللَّه چرا رخساره ما در استماع قرآن سرخ میگردد و آن منافقان سیاه؟ گفت: زیرا که قرآن نورى است ما را مىافروزد و ایشان را مىسوزد «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً»، آن خواندن که در سالها اثر نکند از انست که از زبانى آلوده بر مىآید و بدلى آشفته فرو میشود. دل خویش بکلّى با کلام ازلى قدیم باید داد تا بمعانى آن تمتّع یابى و بحقیقت سماع آن رسى، یقول اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ قال ابن عباس: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ یعنى رسول اللَّه جاء بلا اله الا اللَّه وَ صَدَّقَ بِهِ الرسول ایضا بلّغه الخلق. و قال السدى: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ جبرئیل جاء بالقرآن «و صدّق به» محمدا (ص) تلقاه بالقبول. و قال ابو العالیة و الکلبى: «جاءَ بِالصِّدْقِ» رسول اللَّه (ص)، «و صدّق به» ابو بکر. و قیل: «صدّق به» المؤمنون، لقوله: أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ و قال الحسن: هم المؤمنون صدّقوا به فى الدنیا و جاءوا به فى الآخرة. و فى الخبر ان المؤمن یجیء یوم القیمة بالقرآن فیقول: هذا الّذى اعطیتمونا صدّقنا به و علمنا بما فیه. أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ عذاب اللَّه.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ اى لهم ما یتمنّون فى الجنّة عند ربهم اذا دخلوها، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى ثواب الموحدین. یقال: اجمع العبارات عن نعیم الجنّة انّ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ و اجمع العبارات لعذاب الآخرة قوله: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللّام فى قوله: لِیُکَفِّرَ متّصل بالمحسنین، یعنى: الّذین احسنوا رجاء ان یکفّر اللَّه عنهم مساوى اعمالهم و یجزیهم بمحاسنها. و قیل: متصل بالجزاء یعنى: جزاهم کى یکفّر عنهم، أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا اى الکفر بالتوحید و المعاصى بطاعتهم، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ اى یعطیهم ثوابهم بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى بسبب ایمانهم. و قیل: أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا قبل الایمان و احسن الذى عملوا فى الایمان.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ مفسّران گفتند این آیت دو بار از آسمان فرو آمد، یک بار در حقّ مصطفى صلوات اللَّه علیه و یک بار در شأن خالد بن الولید، و روا باشد نزول یک آیت دو بار از آسمان چنان که سوره فاتحه بیک قول از بهر آن آن را مثانى گویند که دو بار از آسمان فرو آمد یک بار به مکه و یک بار به مدینه، همچنین أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ، هر چه مکّاران عالم در هلاک کسى بکوشند، کفّار مکه در هلاک مصطفى (ص) بکار داشتند و مکر و دستان بر وى ساختند چنانک رب العزة فرمود: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، امّا آن مکر و دستان ایشان از پیش نرفت و بر وى دست نیافتند که رب العزة این آیت فرستاده بود در حقّ وى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى محمدا (ص) و نزول دوم و شأن خالد بن ولید آنست که قومى از مشرکان عرب درختى را بمعبودى گرفته بودند و دیوى در زیر بیخ آن درخت قرار کرده بود نام آن دیو عزى و رب العزة آن را سبب ضلالت ایشان کرده، مصطفى (ص) خالد بن ولید را فرمود درخت را از بیخ بر آرد و آن دیو را بکشد، مشرکان گرد آمدند و خالد را بترسانیدند که عزى ترا هلاک کند یا دیوانه کند، خالد از مقالت ایشان مصطفى (ص) را خبر کرد و رب العزة در حقّ وى این آیت فرستاد که أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ، خالد بازگشت و آن درخت را از بیخ بکند، و مشرکان میگفتند: جنّینه یا عزّى حرّقیه، خالد از ان نیندیشید و درخت بکند و زیر آن درخت شخصى یافت عظیم سیاه کریه المنظر و او را بکشت، پس مصطفى (ص) گفت: تلک عزّى و لن تعبد ابدا.
حمزه و کسایى و ابو جعفر «بکاف عباده» خوانند بجمع و المراد به الانبیاء علیهم السلام قصدهم قومهم بالسوء کما قال تعالى: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ فکفاهم اللَّه شرّ من عاداهم.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ اى من اضلّه اللَّه عن طریق الرّشاد و سبیل الحقّ فلا یهدیه غیره.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ اى من یهده اللَّه لدینه لا یستطیع احد ان یضلّه او یخذله، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ اى منیع فى ملکه، ذِی انْتِقامٍ من أعدائه.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اى لو سألت یا محمد هؤلاء المشرکین الذین یخوفونک بآلهتهم فقلت لهم: مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فسألهم النّبی علیه الصّلاة و السلام عن ذلک فقالوا: اللَّه خلقهما، فقال اللَّه لمحمد علیه الصلاة و السلام. قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ شدّة و بلاء و ضیق معیشة. الضّرّ اذا قرن بالنفع فتح الضّاد و اذا افرد ضمّ و هو اسم لکلّ مکروه، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ اى هل الاصنام دافعات شدّته عنّى؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ نعمة و برکة هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قرأ اهل البصرة: «کاشفات» «ممسکات» بالتنوین «ضرّه» و «رحمته» بنصب الرّاء و التاء.
و قرأ الآخرون بلاتنوین على الاضافة. قال مقاتل: فسألهم النبى (ص) عن ذلک فسکتوا فقال اللَّه لرسوله: قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ثقتى به و اعتمادى علیه عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ اى به یثق الواثقون، اى اذا قال الکفّار انّا نعبد الاصنام لیقرّبونا الى اللَّه زلفى فقل لهم «حسبى اللَّه» قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ اى على ناحیتکم الّتى اخترتموها و تمکنت عندکم. قال اهل اللغة: المکانة مصدر مکن فهو مکین، اى حصلت له مکانة و قدرة، إِنِّی عامِلٌ فى الکلام اضمار، اى اعملوا على مکانتکم انى عامل على مکانتى. و قیل: اعملوا على شاکلتکم و عادتکم انى عامل على شاکلتى و عادتى.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ هذا تهدید و وعید، اى سوف تعلمون من یأتیه عذاب یهینه و یفضحه فى الدّنیا، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. دائم لا یفارقه فى الآخرة.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ یعنى القرآن «للناس» اى لجمیع الناس بالحقّ اى بسبب الحق لیعمل به. و قیل: «بالحق» اى بالخبر عن الحشر و الحساب و جمیع ما هو حق و کائن ممّا اخبر اللَّه عز و جل عنه، فَمَنِ اهْتَدى الحق و لزمه «فلنفسه» نفع ذلک وَ مَنْ ضَلَّ فارق الحق فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى فضلالته على نفسه، یعنى اثم ضلالته و وبال امره راجع الیه، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى بمسلّط تحملهم على الایمان، انما علیک البلاغ. در ابتداى سوره إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ گفت و درین موضع أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ گفت، و فرق آنست که در هر موضع که «انزلنا علیک» گفت خطابى است با تخفیف، و هر جا که «انزلنا الیک» گفت خطابى است با تکلیف، نبینى که در اول سوره مصطفى را با خلاص در عبادت مکلّف کرد گفت: فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ، و درین موضع ختم آیت بتخفیف کرد گفت: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى لست بمسؤل عنهم، فخفّف عنه ذلک.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ النفس اسم لحرکة الحىّ، و لکلّ انسان نفسان: نفس حیاة و نفس یقظة یحیى باحدیهما و یستیقظ بالآخرى، و التوفى على وجهین: توفى النّوم کقوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ، و توفى الموت کقوله: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ فالمیّت متوفى تفارقه نفس الحیاة عند الموت و انقضاء الاجل و النائم متوفى تفارقه نفس الیقظة و التمییز عند النوم، و معنى الآیة اللَّه یتوفى الانفس مرّتین مرّة حین موتها و مرّة حین نومها، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ فلا یردّها الى الجسد وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى یعنى و یردّ الأخرى الّتى لم یقض علیها الموت الى الجسد إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى ان یأتى وقت موته. قرأ حمزة و الکسائى: «قضى» بضمّ القاف و کسر الضّاد على ما لم یسمّ فاعله الموت برفع التاء. و قرأ الباقون «قضى» بفتح القاف و الضّاد على تسمیة الفاعل لقوله: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الموت بنصب التّاء و قال بعضهم فى الانسان نفس و روح بینهما مثل شعاع الشمس فالنفس الّتى بها العقل و التمییز و الروح الّتى بها النفس و الحرکة فاذا نام العبد قبض اللَّه نفسه و لم یقبض روحه. و عن على (ع) «یخرج الروح عند النوم و یبقى شعاعه فى الجسد فبذلک یرى الرّؤیا فاذا انتبه من النوم عاد الرّوح الى الجسد باسرع من لحظة».
و یقال: ان ارواح الاحیاء و الاموات تلتقى فى المنام فتعارف ما شاء اللَّه و تأتى ما شاء اللَّه من بلاد الارض و من السّماء و من الغیب و اذا ارادت الرّجوع الى اجسادها امسک اللَّه ارواح الاموات عنده و ارسل ارواح الاحیاء حتّى ترجع الى اجسادها الى انقضاء مدة حیاتها. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اوى احدکم الى فراشه فلینفض فراشه بداخلة از اره فانه لا یدرى ما خلفه علیه ثمّ یقول باسمک ربى وضعت جنبى و بک ارفعه ان امسکت روحى فارحمها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادک الصّالحین».
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لدلالات على قدرته حیث لم یغلط فى امساک ما یمسک من الارواح و ارسال ما یرسل منها. و قال مقاتل: لعلامات، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى امر البعث، اى توفّی نفس النائم و ارسالها بعد التوفى دلیل على البعث.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ «ام» ها هنا هى المعادلة لهمزة الاستفهام، تقدیره: اعبدوا الاوثان لانها خلقت الکائنات ام لانها تدفع المکروه ام لانها تشفع لهم. و قیل: «ام» بمعنى بل، یعنى انّ هؤلاء الکفّار لا یؤمنون بما یخبرهم به بل یتّخذون من دون اللَّه شرکاء یزعمون انهم شفعاؤهم عنده قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا یعنى قل یا محمد و ان کانت آلهة لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً من الشفاعة وَ لا یَعْقِلُونَ انکم تعبدونهم، و جواب هذا محذوف، تقدیره: و ان کانوا بهذه الصّفة یتخذونهم: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لا یشفع احد الا باذنه و قوله «جمیعا» نصب على الحال. لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ یعنى الیه مرجعکم فاحذروا سخطه و اتّقوا عقابه.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ نفرت. قال ابن عباس: «اشمأزّت» اى انقبضت عن التوحید. و قال قتادة: استکبرت، و اصل الاشمئزاز النفور و الاستکبار.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاصنام إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ یفرحون قال مجاهد و مقاتل: و ذلک حین قرأ النبى (ص) سورة النجم فالقى الشیطان فى امنیّته تلک الغرانیق العلى ففرح به الکفّار.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
روى عن ابى سلمة قال: سألت عائشه بما کان رسول اللَّه (ص) یفتتح الصلاة من اللیل قالت کان یقول: اللهم رب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون اهدنى لما اختلف فیه من الحق باذنک انک تهدى من تشاء الى صراط مستقیم.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ اى من شدّة العذاب «یوم القیمة» لو کان یخلصهم ذلک. و قیل: لا یقبل منهم ذلک، وَ بَدا لَهُمْ ظهر لهم مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ فى الدّنیا انه نازل بهم فى الآخرة اى ظنّوا ان لهم ثوابا على حسناتهم فلم تنفعهم حسناتهم مع الشرک باللّه و قیل: لانّهم کانوا ینکرون البعث، و الاحتساب الاعتداد بالشىء من جهة دخوله فیما یحسبه. و قیل: انّهم کانوا یتقرّبون الى اللَّه بعبادة الاصنام فلمّا عوقبوا علیها بدا لهم من اللَّه ما لم یحتسبوا.
روى انّ محمد بن المنکدر جزع عند الموت فقیل له فى ذلک فقال: اخشى ان یبدو لى ما لم احتسب وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى مساوى اعمالهم من الشرک و ظلم اولیاء اللَّه، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ احاط بهم جزاء استهزائهم.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا قیل: هذه الآیة نزلت فى ابى جهل. و قیل: فى ابى حذیفة بن المغیرة و قیل عامّ فى جمیع الکفّار، و المعنى من عادة هؤلاء الکفّار انه اذا مسّهم ضرّ بؤس و شدّة و مرض اخلصوا الدعاء لا یرون لکشفه غیرنا.
روى انّ النبى (ص) قال للحصین الخزاعىّ قبل ان اسلم: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدة فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال: انهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک، فقال: الذى فى السّماء ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ اى اعطیناه نِعْمَةً مِنَّا اى صحّة و رخاء فى العیش، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى على علم من اللَّه بانى له اهل. قال مقاتل: اى على خیر علمه اللَّه عندى و ذکر الکنایة لانّ المراد بالنعمة الانعام، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ یعنى تلک النعمة فتنة استدراج من اللَّه تعالى و امتحان و بلیّة. و قیل: بل کلمته الّتى قالها فتنة، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انه استدراج و امتحان.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قال مقاتل: یعنى قارون فانه قال انّما أوتیته على علم عندى، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ یعنى فلم ینفعهم ما کانوا یکسبون من الکفر حین اتیهم العذاب.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى جزاؤها یعنى العذاب، ثمّ اوعد کفّار مکة فقال: وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ اى بفائتین لانّ مرجعهم الى اللَّه عز و جل.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ هذا جواب لقول من قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى لیس کما یظنّه أ و لم یعلموا انه لیس احد یقدر على بسط الرّزق و تقتیره الا اللَّه یوسع الرزق لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ اى یقترّ على یشاء، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى فى ضیق حال اللبیب و سعة حال الأبله دلیل على الرزاق، و تقدیره یردّ بهذه الایة على من یرى الغناء من الکیس و الفقر من العجز، قال الشاعر:
و لا کل ما یحوى الفتى من تلاده
لحزم و لا ما فاته لتوان
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ اى لهم ما یتمنّون فى الجنّة عند ربهم اذا دخلوها، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ اى ثواب الموحدین. یقال: اجمع العبارات عن نعیم الجنّة انّ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ و اجمع العبارات لعذاب الآخرة قوله: وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللّام فى قوله: لِیُکَفِّرَ متّصل بالمحسنین، یعنى: الّذین احسنوا رجاء ان یکفّر اللَّه عنهم مساوى اعمالهم و یجزیهم بمحاسنها. و قیل: متصل بالجزاء یعنى: جزاهم کى یکفّر عنهم، أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا اى الکفر بالتوحید و المعاصى بطاعتهم، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ اى یعطیهم ثوابهم بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ اى بسبب ایمانهم. و قیل: أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا قبل الایمان و احسن الذى عملوا فى الایمان.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ مفسّران گفتند این آیت دو بار از آسمان فرو آمد، یک بار در حقّ مصطفى صلوات اللَّه علیه و یک بار در شأن خالد بن الولید، و روا باشد نزول یک آیت دو بار از آسمان چنان که سوره فاتحه بیک قول از بهر آن آن را مثانى گویند که دو بار از آسمان فرو آمد یک بار به مکه و یک بار به مدینه، همچنین أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ، هر چه مکّاران عالم در هلاک کسى بکوشند، کفّار مکه در هلاک مصطفى (ص) بکار داشتند و مکر و دستان بر وى ساختند چنانک رب العزة فرمود: وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا، امّا آن مکر و دستان ایشان از پیش نرفت و بر وى دست نیافتند که رب العزة این آیت فرستاده بود در حقّ وى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ یعنى محمدا (ص) و نزول دوم و شأن خالد بن ولید آنست که قومى از مشرکان عرب درختى را بمعبودى گرفته بودند و دیوى در زیر بیخ آن درخت قرار کرده بود نام آن دیو عزى و رب العزة آن را سبب ضلالت ایشان کرده، مصطفى (ص) خالد بن ولید را فرمود درخت را از بیخ بر آرد و آن دیو را بکشد، مشرکان گرد آمدند و خالد را بترسانیدند که عزى ترا هلاک کند یا دیوانه کند، خالد از مقالت ایشان مصطفى (ص) را خبر کرد و رب العزة در حقّ وى این آیت فرستاد که أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ، خالد بازگشت و آن درخت را از بیخ بکند، و مشرکان میگفتند: جنّینه یا عزّى حرّقیه، خالد از ان نیندیشید و درخت بکند و زیر آن درخت شخصى یافت عظیم سیاه کریه المنظر و او را بکشت، پس مصطفى (ص) گفت: تلک عزّى و لن تعبد ابدا.
حمزه و کسایى و ابو جعفر «بکاف عباده» خوانند بجمع و المراد به الانبیاء علیهم السلام قصدهم قومهم بالسوء کما قال تعالى: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ فکفاهم اللَّه شرّ من عاداهم.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ اى من اضلّه اللَّه عن طریق الرّشاد و سبیل الحقّ فلا یهدیه غیره.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ اى من یهده اللَّه لدینه لا یستطیع احد ان یضلّه او یخذله، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ اى منیع فى ملکه، ذِی انْتِقامٍ من أعدائه.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اى لو سألت یا محمد هؤلاء المشرکین الذین یخوفونک بآلهتهم فقلت لهم: مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، فسألهم النّبی علیه الصّلاة و السلام عن ذلک فقالوا: اللَّه خلقهما، فقال اللَّه لمحمد علیه الصلاة و السلام. قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ شدّة و بلاء و ضیق معیشة. الضّرّ اذا قرن بالنفع فتح الضّاد و اذا افرد ضمّ و هو اسم لکلّ مکروه، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ اى هل الاصنام دافعات شدّته عنّى؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ نعمة و برکة هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قرأ اهل البصرة: «کاشفات» «ممسکات» بالتنوین «ضرّه» و «رحمته» بنصب الرّاء و التاء.
و قرأ الآخرون بلاتنوین على الاضافة. قال مقاتل: فسألهم النبى (ص) عن ذلک فسکتوا فقال اللَّه لرسوله: قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ ثقتى به و اعتمادى علیه عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ اى به یثق الواثقون، اى اذا قال الکفّار انّا نعبد الاصنام لیقرّبونا الى اللَّه زلفى فقل لهم «حسبى اللَّه» قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ اى على ناحیتکم الّتى اخترتموها و تمکنت عندکم. قال اهل اللغة: المکانة مصدر مکن فهو مکین، اى حصلت له مکانة و قدرة، إِنِّی عامِلٌ فى الکلام اضمار، اى اعملوا على مکانتکم انى عامل على مکانتى. و قیل: اعملوا على شاکلتکم و عادتکم انى عامل على شاکلتى و عادتى.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ هذا تهدید و وعید، اى سوف تعلمون من یأتیه عذاب یهینه و یفضحه فى الدّنیا، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ. دائم لا یفارقه فى الآخرة.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ یعنى القرآن «للناس» اى لجمیع الناس بالحقّ اى بسبب الحق لیعمل به. و قیل: «بالحق» اى بالخبر عن الحشر و الحساب و جمیع ما هو حق و کائن ممّا اخبر اللَّه عز و جل عنه، فَمَنِ اهْتَدى الحق و لزمه «فلنفسه» نفع ذلک وَ مَنْ ضَلَّ فارق الحق فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى فضلالته على نفسه، یعنى اثم ضلالته و وبال امره راجع الیه، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى بمسلّط تحملهم على الایمان، انما علیک البلاغ. در ابتداى سوره إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ گفت و درین موضع أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ گفت، و فرق آنست که در هر موضع که «انزلنا علیک» گفت خطابى است با تخفیف، و هر جا که «انزلنا الیک» گفت خطابى است با تکلیف، نبینى که در اول سوره مصطفى را با خلاص در عبادت مکلّف کرد گفت: فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ، و درین موضع ختم آیت بتخفیف کرد گفت: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ اى لست بمسؤل عنهم، فخفّف عنه ذلک.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ النفس اسم لحرکة الحىّ، و لکلّ انسان نفسان: نفس حیاة و نفس یقظة یحیى باحدیهما و یستیقظ بالآخرى، و التوفى على وجهین: توفى النّوم کقوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ، و توفى الموت کقوله: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ فالمیّت متوفى تفارقه نفس الحیاة عند الموت و انقضاء الاجل و النائم متوفى تفارقه نفس الیقظة و التمییز عند النوم، و معنى الآیة اللَّه یتوفى الانفس مرّتین مرّة حین موتها و مرّة حین نومها، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ فلا یردّها الى الجسد وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى یعنى و یردّ الأخرى الّتى لم یقض علیها الموت الى الجسد إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى ان یأتى وقت موته. قرأ حمزة و الکسائى: «قضى» بضمّ القاف و کسر الضّاد على ما لم یسمّ فاعله الموت برفع التاء. و قرأ الباقون «قضى» بفتح القاف و الضّاد على تسمیة الفاعل لقوله: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الموت بنصب التّاء و قال بعضهم فى الانسان نفس و روح بینهما مثل شعاع الشمس فالنفس الّتى بها العقل و التمییز و الروح الّتى بها النفس و الحرکة فاذا نام العبد قبض اللَّه نفسه و لم یقبض روحه. و عن على (ع) «یخرج الروح عند النوم و یبقى شعاعه فى الجسد فبذلک یرى الرّؤیا فاذا انتبه من النوم عاد الرّوح الى الجسد باسرع من لحظة».
و یقال: ان ارواح الاحیاء و الاموات تلتقى فى المنام فتعارف ما شاء اللَّه و تأتى ما شاء اللَّه من بلاد الارض و من السّماء و من الغیب و اذا ارادت الرّجوع الى اجسادها امسک اللَّه ارواح الاموات عنده و ارسل ارواح الاحیاء حتّى ترجع الى اجسادها الى انقضاء مدة حیاتها. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا اوى احدکم الى فراشه فلینفض فراشه بداخلة از اره فانه لا یدرى ما خلفه علیه ثمّ یقول باسمک ربى وضعت جنبى و بک ارفعه ان امسکت روحى فارحمها و ان ارسلتها فاحفظها بما تحفظ به عبادک الصّالحین».
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لدلالات على قدرته حیث لم یغلط فى امساک ما یمسک من الارواح و ارسال ما یرسل منها. و قال مقاتل: لعلامات، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى امر البعث، اى توفّی نفس النائم و ارسالها بعد التوفى دلیل على البعث.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ «ام» ها هنا هى المعادلة لهمزة الاستفهام، تقدیره: اعبدوا الاوثان لانها خلقت الکائنات ام لانها تدفع المکروه ام لانها تشفع لهم. و قیل: «ام» بمعنى بل، یعنى انّ هؤلاء الکفّار لا یؤمنون بما یخبرهم به بل یتّخذون من دون اللَّه شرکاء یزعمون انهم شفعاؤهم عنده قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا یعنى قل یا محمد و ان کانت آلهة لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً من الشفاعة وَ لا یَعْقِلُونَ انکم تعبدونهم، و جواب هذا محذوف، تقدیره: و ان کانوا بهذه الصّفة یتخذونهم: قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لا یشفع احد الا باذنه و قوله «جمیعا» نصب على الحال. لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ یعنى الیه مرجعکم فاحذروا سخطه و اتّقوا عقابه.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ نفرت. قال ابن عباس: «اشمأزّت» اى انقبضت عن التوحید. و قال قتادة: استکبرت، و اصل الاشمئزاز النفور و الاستکبار.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاصنام إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ یفرحون قال مجاهد و مقاتل: و ذلک حین قرأ النبى (ص) سورة النجم فالقى الشیطان فى امنیّته تلک الغرانیق العلى ففرح به الکفّار.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
روى عن ابى سلمة قال: سألت عائشه بما کان رسول اللَّه (ص) یفتتح الصلاة من اللیل قالت کان یقول: اللهم رب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون اهدنى لما اختلف فیه من الحق باذنک انک تهدى من تشاء الى صراط مستقیم.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ اى من شدّة العذاب «یوم القیمة» لو کان یخلصهم ذلک. و قیل: لا یقبل منهم ذلک، وَ بَدا لَهُمْ ظهر لهم مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ فى الدّنیا انه نازل بهم فى الآخرة اى ظنّوا ان لهم ثوابا على حسناتهم فلم تنفعهم حسناتهم مع الشرک باللّه و قیل: لانّهم کانوا ینکرون البعث، و الاحتساب الاعتداد بالشىء من جهة دخوله فیما یحسبه. و قیل: انّهم کانوا یتقرّبون الى اللَّه بعبادة الاصنام فلمّا عوقبوا علیها بدا لهم من اللَّه ما لم یحتسبوا.
روى انّ محمد بن المنکدر جزع عند الموت فقیل له فى ذلک فقال: اخشى ان یبدو لى ما لم احتسب وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى مساوى اعمالهم من الشرک و ظلم اولیاء اللَّه، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ احاط بهم جزاء استهزائهم.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا قیل: هذه الآیة نزلت فى ابى جهل. و قیل: فى ابى حذیفة بن المغیرة و قیل عامّ فى جمیع الکفّار، و المعنى من عادة هؤلاء الکفّار انه اذا مسّهم ضرّ بؤس و شدّة و مرض اخلصوا الدعاء لا یرون لکشفه غیرنا.
روى انّ النبى (ص) قال للحصین الخزاعىّ قبل ان اسلم: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدة فى السّماء و ستّة فى الارض، فقال: انهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک، فقال: الذى فى السّماء ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ اى اعطیناه نِعْمَةً مِنَّا اى صحّة و رخاء فى العیش، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى على علم من اللَّه بانى له اهل. قال مقاتل: اى على خیر علمه اللَّه عندى و ذکر الکنایة لانّ المراد بالنعمة الانعام، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ یعنى تلک النعمة فتنة استدراج من اللَّه تعالى و امتحان و بلیّة. و قیل: بل کلمته الّتى قالها فتنة، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ انه استدراج و امتحان.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قال مقاتل: یعنى قارون فانه قال انّما أوتیته على علم عندى، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ یعنى فلم ینفعهم ما کانوا یکسبون من الکفر حین اتیهم العذاب.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا اى جزاؤها یعنى العذاب، ثمّ اوعد کفّار مکة فقال: وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ اى بفائتین لانّ مرجعهم الى اللَّه عز و جل.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ هذا جواب لقول من قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ اى لیس کما یظنّه أ و لم یعلموا انه لیس احد یقدر على بسط الرّزق و تقتیره الا اللَّه یوسع الرزق لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ اى یقترّ على یشاء، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى فى ضیق حال اللبیب و سعة حال الأبله دلیل على الرزاق، و تقدیره یردّ بهذه الایة على من یرى الغناء من الکیس و الفقر من العجز، قال الشاعر:
و لا کل ما یحوى الفتى من تلاده
لحزم و لا ما فاته لتوان
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ... بدانکه معنى صدق راستى است و راستى در چهار چیز است در قول و در وعد و در عزم و در عمل، راستى در قول آنست که حق جل جلاله گفت مصطفى را صلوات و سلامه علیه: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ. راستى در وعد آنست که اسماعیل پیغامبر را گفت علیه السّلام: إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ. راستى در عزم آنست که اصحاب رسول را گفت: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ. راستى در عمل آنست که مؤمنان را گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا. کسى که این خصلتها جمله در وى مجتمع شود او را صدیق گویند، ابراهیم خلیل صلوات اللَّه و سلامه علیه برین مقام بود که رب العزة در حق وى فرمود: إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا مصطفى (ص) را پرسیدند که کمال دین چیست؟ گفت: گفتار بحق و کردار بصدق. پیرى را گفتند: صدق چیست؟ گفت: آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهى باشى. صدق در قول آنست که بنده چون با حق در مناجات شود صدق از خود طلب کند، چون گوید: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ میگوید: روى آوردم در خداوند آسمان و زمین، اگر درین حال روى وى با دنیا بود پس دروغ بود. چون گوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ من بنده توام ترا پرستم و آن گه در بند دنیا و در بند شهوت بود دروغ گفته باشد، زیرا که مرد بنده آنست که در بند آنست، ازینجا گفت مصطفى علیه الصلاة و السلام: «تعس عبد الدرهم تعس عبد الدینار»
او را بنده زر و سیم خواند چون در بند زر و سیم بود. بنده باید که از دنیا و شهوات آزاد شود و از خویشتن نیز آزاد شود تا بندگى حق مرورا درست گردد.
بو یزید بسطامى گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف فى کلّ موقف عرض علىّ المملکة، فقلت: لا اریدها، فقال لى فى آخر الموقف: یا با یزید ما ترید؟
قلت: ارید ان لا ارید، قال انت عبدى حقّا گفت در عالم حقایق از روى الهام حق جل جلاله مرا ترقى داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفى مملکت کونین بر من عرض داد، بتوفیق الهى خود را از بند همه آزاد دیدم، گفتم ازین ذخایر و درر الغیب که در پیش ما ریختى هیچ نخواهم، آن گه در آخر موقف گفت: پس چه خواهى؟ گفتم: آن خواهم که نخواهم من که باشم که مرا خواست بود من که باشم که مرا من بود، نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرک عبارت علّت پس چه ماند یکى و بس باقى هوس. امّا صدق در وفاى عزم آنست که مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت با استقامت، چنان که صحابه رسول بودند که بعزم خویش وفا کردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا کردند تا رب العزة ایشان را در ان وفاى عزم و تحقیق عهد بستود که رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ، و آن مرد منافق که با خدا عهد کرد و در دل عزم داشت که اگر مرا مال دهد بذل کنم و راه تقوى را از ان مرکب سازم پس عزم خویش را نقض کرد و بوفاى عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وى میگوید: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ تا آنجا که گفت: بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ او را دروغ زن گفت و کاذب نام کرد بآن خلف وعد و نقض عهد که از وى برفت. امّا صدق صادقان در سلوک راه دین و اعمال ایشان آنست که در هر مقامى از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن، حقیقت آن از خویشتن طلب کنند و بظواهر و اوائل آن قناعت نکنند، نه بینى که رب العزة در صفت مؤمنان فرمود: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ. جاى دیگر فرمود: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ و بآخر آیت گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا، تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشان را صادق نخواند، و اگر مثالى خواهى کسى، که از چیزى ترسد نشان صدق وى آن بود که بتن میلرزد و بر وى زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانک داود پیغامبر صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن زلّت صغیره که وى را افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آن گه که از اشک چشم وى گیاه از زمین برآمد ندا آمد که اى داود چرا میگریى، اگر گرسنهیى تا ترا طعام دهم ور تشنهاى تا آب دهم ور برهنهاى تا بپوشم، داود از سر سوختگى بنعت زارى نالهاى کرد که از ان نفس وى چوب بسوخت، آن گه گفت: بار خدایا بر گریستن من رحمت کن و گناه من بر کف دست من نقش کن تا هرگز فراموش نکنم رب العالمین صدق وى در معاملت وى بشناخت توبه وى بپذیرفت و دعاى وى اجابت کرد. و هم در اخبار داود است که چون بر گناه خود خواست که نوحه کند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روى بصحرا نهاد و سلیمان را گفت تا ندا کند در انجمن بنى اسرائیل که هر که میخواهد که نوحه داود بشنود تا حاضر آید، خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و داود ابتدا بتسبیح و ثناى اللَّه کرد و آن گه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه کرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد که سلیمان بر سر وى ایستاده بود، گفت: اى پدر بس کن که جمع بسیار هلاک شدند. آوردهاند که روزى چهل هزار حاضر بودند و از ایشان سى هزار هلاک شدند، اینست نشان صدق در ابواب معاملت و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام که هرگز جبرئیل از آسمان فرو نیامد بر من که نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله، و على بن الحسین را رضوان اللَّه علیهما دیدند که طهارت کرد و بر در مسجد بیستاد روى زرد گشته و لرزه بر اندام وى افتاده، او را گفتند: این چه حال است؟ گفت: نمیدانید که پیش که خواهم رفت و بحضرت که خواهم ایستاد؟! داود طائى عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که: یا اهل الارض ان داود الطائى قدم على ربه و هو عنه راض با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود که بو بکر عیاش حکایت کند که در حجره وى شدم او را دیدم نشسته، پارهاى نان خشک در دست داشت و میگریست، گفتم: مالک یا داود؟ فقال: هذه الکسرة ان آکلها و لا ادرى أ من حلال هى ام حرام حقّا که هر که عزّت دین بشناخت هرگز هواى بشریّت ازو بر نخورد، اگر یک نفس از صدق صدیقان سر از قبه صفات خود بیرون کند و بما فرو نگرد جز بى قدرى نعت ما هیچ چیز نبیند.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ هداه حتّى عرفه وفقه حتّى عبده لقّنه حتّى سأله نوّر قلبه حتّى احبّه. بنواخت تا بشناخت، توفیق داد تا عبادت کرد، تلقین کرد تا بخواست، دل را معدن نور کرد تا دوست داشت، هر که کار خود بکلیّت بحق جل جلاله باز گذاشت وى ثمره از حیاة طیّبه برداشت و حق را وکیل و کارساز خود یافت. من تبرّا من اختیاره و احتیاله و صدق رجوعه الى اللَّه فى احواله و لا یستعین بغیر اللَّه من اشکاله و امثاله آواه الى کنف اقباله و کفاه جمیع اشغاله و هیّاله محلا فى ظلال افضاله بکمال جماله.
هر که از حول و قوه خود بیزار گشت و در احتیال و اختیار بر خود ببست و بصدق افتقار خود را بر درگاه قدرت بیفکند از علایق بریده و دست از خلایق شسته، جلال احدیّت بنعت رأفت و رحمت او را در پرده عنایت و کنف حمایت خود بدارد و مهمّات وى کفایت کند.
«من اصبح و همومه همّ واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة».
عبد الواحد زید را گفتند: هیچ کس در دانى که در مراقبت خالق چنان مستغرق بود که او را پرواى خلق نباشد؟ گفت: یکى را دانم که همین ساعت در آید، عتبة الغلام در آمد، عبد الواحد گفت: اى عتبه در راه کرا دیدى؟ گفت هیچ کس را و راه وى بازار بود انجمن خلق.
او را بنده زر و سیم خواند چون در بند زر و سیم بود. بنده باید که از دنیا و شهوات آزاد شود و از خویشتن نیز آزاد شود تا بندگى حق مرورا درست گردد.
بو یزید بسطامى گفت: اوقفنى الحق سبحانه بین یدیه الف موقف فى کلّ موقف عرض علىّ المملکة، فقلت: لا اریدها، فقال لى فى آخر الموقف: یا با یزید ما ترید؟
قلت: ارید ان لا ارید، قال انت عبدى حقّا گفت در عالم حقایق از روى الهام حق جل جلاله مرا ترقى داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفى مملکت کونین بر من عرض داد، بتوفیق الهى خود را از بند همه آزاد دیدم، گفتم ازین ذخایر و درر الغیب که در پیش ما ریختى هیچ نخواهم، آن گه در آخر موقف گفت: پس چه خواهى؟ گفتم: آن خواهم که نخواهم من که باشم که مرا خواست بود من که باشم که مرا من بود، نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرک عبارت علّت پس چه ماند یکى و بس باقى هوس. امّا صدق در وفاى عزم آنست که مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت با استقامت، چنان که صحابه رسول بودند که بعزم خویش وفا کردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا کردند تا رب العزة ایشان را در ان وفاى عزم و تحقیق عهد بستود که رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ، و آن مرد منافق که با خدا عهد کرد و در دل عزم داشت که اگر مرا مال دهد بذل کنم و راه تقوى را از ان مرکب سازم پس عزم خویش را نقض کرد و بوفاى عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وى میگوید: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ تا آنجا که گفت: بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ او را دروغ زن گفت و کاذب نام کرد بآن خلف وعد و نقض عهد که از وى برفت. امّا صدق صادقان در سلوک راه دین و اعمال ایشان آنست که در هر مقامى از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن، حقیقت آن از خویشتن طلب کنند و بظواهر و اوائل آن قناعت نکنند، نه بینى که رب العزة در صفت مؤمنان فرمود: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ. جاى دیگر فرمود: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ و بآخر آیت گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا، تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشان را صادق نخواند، و اگر مثالى خواهى کسى، که از چیزى ترسد نشان صدق وى آن بود که بتن میلرزد و بر وى زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانک داود پیغامبر صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن زلّت صغیره که وى را افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آن گه که از اشک چشم وى گیاه از زمین برآمد ندا آمد که اى داود چرا میگریى، اگر گرسنهیى تا ترا طعام دهم ور تشنهاى تا آب دهم ور برهنهاى تا بپوشم، داود از سر سوختگى بنعت زارى نالهاى کرد که از ان نفس وى چوب بسوخت، آن گه گفت: بار خدایا بر گریستن من رحمت کن و گناه من بر کف دست من نقش کن تا هرگز فراموش نکنم رب العالمین صدق وى در معاملت وى بشناخت توبه وى بپذیرفت و دعاى وى اجابت کرد. و هم در اخبار داود است که چون بر گناه خود خواست که نوحه کند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روى بصحرا نهاد و سلیمان را گفت تا ندا کند در انجمن بنى اسرائیل که هر که میخواهد که نوحه داود بشنود تا حاضر آید، خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و داود ابتدا بتسبیح و ثناى اللَّه کرد و آن گه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه کرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد که سلیمان بر سر وى ایستاده بود، گفت: اى پدر بس کن که جمع بسیار هلاک شدند. آوردهاند که روزى چهل هزار حاضر بودند و از ایشان سى هزار هلاک شدند، اینست نشان صدق در ابواب معاملت و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام که هرگز جبرئیل از آسمان فرو نیامد بر من که نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله، و على بن الحسین را رضوان اللَّه علیهما دیدند که طهارت کرد و بر در مسجد بیستاد روى زرد گشته و لرزه بر اندام وى افتاده، او را گفتند: این چه حال است؟ گفت: نمیدانید که پیش که خواهم رفت و بحضرت که خواهم ایستاد؟! داود طائى عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که: یا اهل الارض ان داود الطائى قدم على ربه و هو عنه راض با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود که بو بکر عیاش حکایت کند که در حجره وى شدم او را دیدم نشسته، پارهاى نان خشک در دست داشت و میگریست، گفتم: مالک یا داود؟ فقال: هذه الکسرة ان آکلها و لا ادرى أ من حلال هى ام حرام حقّا که هر که عزّت دین بشناخت هرگز هواى بشریّت ازو بر نخورد، اگر یک نفس از صدق صدیقان سر از قبه صفات خود بیرون کند و بما فرو نگرد جز بى قدرى نعت ما هیچ چیز نبیند.
قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ هداه حتّى عرفه وفقه حتّى عبده لقّنه حتّى سأله نوّر قلبه حتّى احبّه. بنواخت تا بشناخت، توفیق داد تا عبادت کرد، تلقین کرد تا بخواست، دل را معدن نور کرد تا دوست داشت، هر که کار خود بکلیّت بحق جل جلاله باز گذاشت وى ثمره از حیاة طیّبه برداشت و حق را وکیل و کارساز خود یافت. من تبرّا من اختیاره و احتیاله و صدق رجوعه الى اللَّه فى احواله و لا یستعین بغیر اللَّه من اشکاله و امثاله آواه الى کنف اقباله و کفاه جمیع اشغاله و هیّاله محلا فى ظلال افضاله بکمال جماله.
هر که از حول و قوه خود بیزار گشت و در احتیال و اختیار بر خود ببست و بصدق افتقار خود را بر درگاه قدرت بیفکند از علایق بریده و دست از خلایق شسته، جلال احدیّت بنعت رأفت و رحمت او را در پرده عنایت و کنف حمایت خود بدارد و مهمّات وى کفایت کند.
«من اصبح و همومه همّ واحد کفاه اللَّه هموم الدنیا و الآخرة».
عبد الواحد زید را گفتند: هیچ کس در دانى که در مراقبت خالق چنان مستغرق بود که او را پرواى خلق نباشد؟ گفت: یکى را دانم که همین ساعت در آید، عتبة الغلام در آمد، عبد الواحد گفت: اى عتبه در راه کرا دیدى؟ گفت هیچ کس را و راه وى بازار بود انجمن خلق.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ابن عباس گفت: این آیت تا آخر سه آیت در شأن وحشى فرو آمد که رسول خدا (ص) بعد از اسلام وحشى در وى نمى نگرست که وى حمزه را کشته بود و بروى مثلت کرده و آن در دل رسول (ص) تأثیر کرده بود چنان که طاقت دیدار وى نمیداشت. وحشى پنداشت که چون رسول بوى نمىنگرد اسلام وى پذیرفته نیست، رب العالمین این آیت فرستاد تا رسول بوى نگرست و آن وحشت از پیش برداشت. ابن عمر گفت: این آیات در شأن عیاش بن ابى ربیعه فرو آمد و در شأن ولید بن الولید و جماعتى دیگر که در مکه مسلمان شدند اما هجرت نکردند و مشرکان ایشان را معذّب میداشتند تا ایشان را از اسلام برگردانیدند، صحابه رسول گفتند اللَّه تعالى از ایشان نه فرض پذیرد نه نافله هرگز که از بیم عقوبت مشرکان بترک دین خویش بگفتند، رب العالمین در حق ایشان این آیات فرستاد، عمر خطاب این آیت بنوشت و بایشان فرستاد، ایشان بدین اسلام باز آمدند و هجرت کردند.
عبد اللَّه عمر گفت: ما که صحابه رسول بودیم باول چنان میدانستیم و میگفتیم که حسنات ما جمله مقبول است که در ان شک نیست، پس چون این آیت فرو آمد که: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ گفتیم که آن چه باشد که اعمال ما باطل کند، بجاى آوردیم که آن کبائر است و فواحش، پس از ان هر که از وى کبیرهاى آمد یا فاحشهاى گفتیم که کار وى تباه گشت و سرانجام وى بد شد تا آن روز که این آیت فرو آمد: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ، نیز آن سخن نگفتیم، بلى بر گناهکار ترسیدیم و امید برحمت داشتیم. باین قول اسراف ارتکاب کبائر است. عبد اللَّه مسعود گفت: روزى در مسجد شدم دانشمندى سخن میگفت از روى وعید، همه ذکر آتش میکرد و صفت اغلال و انکال، ابن مسعود گفت او را گفتم: اى دانشمند این چه چیز است که بندگان را از رحمت اللَّه نومید میکنى نمىخوانى آنچه رب العزة فرمود: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؟ خبر درست است که رسول خدا علیه الصلاة و السلام این آیت برخواند گفت: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و لا یبالى و بروایتى دیگر مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود.
ان تغفر اللهم فاغفر جمّا
و اىّ عبد لک لا المّا
چون آمرزى خداوندا همه بیامرز و آن کدام بنده است که او گناه نکرد. و فى الخبر الصحیح عن ابى سعید الخدرى عن النبى (ص) قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل قتل تسعة و تسعین انسانا ثم خرج یسأل فدلّ على راهب فاتاه فقال: انى قتلت تسعا و تسعین نفسا و هل بى من توبة؟ قال: لا، فقتله، فکمّل به مائة، ثمّ سأل عن اعلم اهل الارض فدلّ على رجل عالم فقال له: قتلت مائة نفس فهل لى من توبة؟ قال: نعم و من یحول بینک و بین التوبة انطلق الى ارض کذا و کذا فانّ بها ناسا یعبدون اللَّه فاعبد اللَّه معهم و لا ترجع الى ارضک فانها ارض سوء، فانطلق حتى اذا اتى نصف الطریق اتاه الموت، فاختصمت فیه ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب فاتاهم ملک فى صورة آدمىّ فجعلوه بینهم فقالوا: قیسوا بین الارضین فالى ایّتهما ادنى فهو لها، فقاسوا فوجدوه ادنى الى الارض التی اراد فقبضته ملائکة الرّحمة».
و عن ابى هریرة ان رسول اللَّه (ص) قال: «قال رجل لم یعمل خیرا قطّ لاهله اذا مات فحرّقوه ثمّ اذروا نصفه فى البرّ و نصفه فى البحر، فو اللّه لئن قدر اللَّه علیه لیعذّبنّه عذابا لا یعذّبه احدا من العالمین، قال: فلمّا مات فعلوا به ما امرهم، فامر اللَّه البحر فجمع ما فیه و امر البرّ فجمع ما فیه ثمّ قال له: لم فعلت هذا؟ قال: من خشیتک یا رب و انت اعلم، فغفر له».
و قال النبى (ص): «ما احبّ ان لى الدنیا و ما فیها بهذه الآیة».
و یقال: هذه الآیة تعمّ کلّ ذنب لا یبلغ الشرک ثمّ قیّد المغفرة بقوله: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ، فامر بالتوبة. قیل: هذه الآیة متّصلة بما قبلها. و قیل: الکلام قد تمّ على الآیة الاولى ثمّ خاطب الکفار بهذه الایة فقال: أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ فتکون الانابة هى الرجوع من الشرک الى الاسلام.
و قیل: «أسلموا له» اى اخلصوا له التوحید. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ اى من قبل ان تموتوا فتستوجبوا العذاب ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ اى لا تمنعون من العذاب.
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى القرآن و القرآن کلّه حسن.
قال الحسن: ان الذى انزل فى القرآن على ثلاثة اوجه: ذکر القبیح لتجتنبه و ذکر الاحسن لتختاره و ذکر ما دون الاحسن لئلّا ترغب فیه، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً فجاءة وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ حین یفجأکم. و قیل: من قبل ان یأتیکم العذاب الموت فتقعوا فى العذاب.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى او تقول هذه الکلمات الثلث مردودة على قوله: مِنْ قَبْلِ، کانه یقول عز و جل: من قبل ان تقول نفس یا حَسْرَتى من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً، و ان شئت جعلته ممّا حذف منه «لا» فیکون التأویل فى الکلمات الثلث: ان لا تقول نفس. کقوله عز و جل: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنى ان لا تضلّوا و کقوله: أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى ان لا تمید بکم، و کقوله: أَنْ تَزُولا یعنى ان لا تزولا. بر حذف لا معنى آنست که: مبادا که هر کس گویا فردا از شما که «یا حسرتى»، مبادا که هر کس گویا از شما فردا لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی، مبادا که هر کس گویا از شما فردا که لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً. و فى الخبر «ما من احد من اهل النار یدخل النار حتى یرى مقعده من الجنّة فیقول: لو ان اللَّه هدانى لکنت من المتقین فتکون علیه حسرة».
تقول العرب: یا حسرة یا لهفا، یا حسرتى یا لهفى، یا حسرتاى یا لهفاى. تقول هذه الکلمة فى نداء الاستغاثة و الحسرة ان تأسف النفس اسفا تبقى منه حسیرا، اى منقطعا و قیل: «یا حسرتى» یعنى یا ایّتها الحسرة هذا اوانک، عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى قصّرت فى طاعة اللَّه و اقامة حقّه. و قیل: على ما ضیّعت فى ذات اللَّه. قال مجاهد: فِی جَنْبِ اللَّهِ اى فى امر اللَّه، کقول الشاعر:
امّا تتّقین اللَّه فى جنب عاشق
له کبد حرّى علیک تقطّع
و قیل: معناه: قصّرت فى الجانب الّذى یؤدّى الى رضاء اللَّه، و العرب تسمّى الجانب جنبا. این کلمه بر زبان عرب بسیار رود و چنانست که مردمان گویند: در جنب فلان توانگر شدم، از پهلوى فلان مال بدست آوردم. وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ اى المستهزئین بدین اللَّه و کتابه و رسوله و المؤمنین قال قتادة: لم یکفهم ما ضیعوا من طاعة اللَّه حتى سخروا باهل طاعته.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ اى مرّة تقول هذا و مرّة تقول ذلک. و قیل: ان قوما یقولون هذا و قوما یقولون ذلک.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ عیانا: لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً رجعة الى الدنیا، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ اى الموحدین.
ثمّ یقال لهذا القائل: بَلى قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی یعنى القرآن فَکَذَّبْتَ بِها و قلت انها لیست من اللَّه، وَ اسْتَکْبَرْتَ اى تکبّرت عن الایمان بها، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ یروى ان النبى (ص) قرأ قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی فَکَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ بالتأنیث فیکون خطابا للنفس و من فتح التاءات ردّها الى معنى النفس و هو الانسان.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ بان له ولدا و صاحبة و شریکا، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ من قوله: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. و قیل: وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ممّا ینالهم من نفخ النّار. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً اى مقاما و منزلا لِلْمُتَکَبِّرِینَ عن الایمان؟ یعنى: أ لیس حقا ان نجعل جهنّم مکانا لهم؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «بمفازاتهم» بالالف على الجمع، اى بالطرق التی تؤدّیهم الى الفوز و النجاة و هى اکتساب الطاعات و اجتناب المعاصى. و قرأ الآخرون: «بمفازتهم» على الواحد و هى بمعنى الفوز، اى ننجّیهم بفوزهم من النار باعمالهم الحسنة و قیل: هى شهادة ان لا اله الا اللَّه.
لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى لا یمسّ ابدانهم اذى و لا قلوبهم حزن.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و کلّ شىء بائن منه، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ اى کلها موکولة الیه فهو القائم بحفظها.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ المقالید المفاتیح، واحدها مقلاد، اى له مفاتیح خزائن السماوات و الارض یفتح الرزق على من یشاء و یغلقه على من یشاء. قال اهل اللغة: المقلاد المفتاح، و المقلاد القفل، قلد بابه، اى اغلقه و قلده اذا فتحه.
و قیل: مقالید السماوات الامطار و مقالید الارض النبات، و معنى الآیة: لا ینزل من السماء ملک و لا قطرة و لا ینبت من الارض نبات الا باذنه.
روى عن عثمان بن عفان ان رسول اللَّه (ص) سئل عن تفسیر هذه الآیة، فقال: «تفسیر المقالید لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه لا حول و لا قوة الا باللّه الاول و الآخر و الظاهر و الباطن یحیى و یمیت بیده الخیر و هو على کلّ شىء قدیر».
و فى الخبر ان رسول اللَّه (ص) قال: «اتیت بمفاتیح خزائن الارض فعرضت علىّ فقلت: لا، بل اجوع یوما و اشبع یوما».
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ اى جحدوا قدرته على ذلک، أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ فى الآخرة.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ قال مقاتل: ان قریشا: دعته الى دین آبائه فنزلت هذه الآیة «قل» لهم یا محمد بعد هذا البیان: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ؟ قرأ ابن عامر «تأمروننى» بنونین خفیفتین. و قرأ نافع: «تأمرونى» بنون واحدة خفیفة على الحذف و قرأ الآخرون: «تأمرونّى» بنون واحدة مشدّدة على الادغام.
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: و اوحى الى الذین من قبلک بمثل ذلک لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ الذى عملته قبل الشرک. فهذا خطاب مع الرسول، و المراد به غیره. و قیل: هذا ادب من اللَّه لنبیّه و تهدید لغیره لان اللَّه عز و جل عصمه من الشرک.
وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ.
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ اى وحّد و اخلص له العبادة، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ للَّه فیما انعم به علیک من الهدایة و النبوة.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عرفوه حقّ معرفته و ما عظّموه حقّ عظمته حیث اشرکوا به غیره، ثمّ اخبر عن عظمته فقال: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ القبضة مصدر اقیم مقام المفعول، اى الارض مقبوضة فى قبضته یوم القیمة. وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ من الطّىّ و هو الادراج، بیانه قوله: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ.
«سبحانه» اى تنزیها له و تعظیما من ان یکون له نظیر فى ذاته و صفاته، وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ اى و هو متعال عمّا یصفه المشرکون. روى عبد اللَّه بن مسعود و عبد اللَّه بن عباس رضى اللَّه عنهما ان حبرا من الیهود اتى رسول اللَّه (ص) فقال: یا محمد اشعرت ان اللَّه یضع یوم القیمة السماوات على اصبع و الارضین على اصبع و الجبال على اصبع و الماء و الثرى و الشجر على اصبع و جمیع الخلائق على اصبع ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این الملوک؟
فضحک رسول اللَّه (ص) تعجّبا منه و تصدیقا له، فانزل اللَّه هذه الآیة: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و فى روایة ابى هریرة عن رسول اللَّه (ص) انه قال: «یقبض اللَّه السماوات بیمینه و الارضین بیده الأخرى ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این ملوک الارض».
و قیل: للَّه یدان کلتاهما یمینان.
و قال الشاعر:
و فى الخبر: «کلتا یدى ربنا یمین».
له یمینان عدلا لا شمال له
و فى یمینیه آجال و ارزاق
و قال ابن عباس: ما السماوات السبع و الارضون السبع فى ید اللَّه الّا کخردلة فى ید احدکم سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ هذه هى النفخة الثانیة و هى نفخة الصعقة بعد نفخة الفزع باربعین سنة. قال بعض المفسّرین: النفخة اثنتان، الاولى للموت و الثانیة للبعث و بینهما اربعون سنة.
و الاکثرون على انها ثلث نفخات، الاولى للفزع و الثانیة للموت و الثالثة للبعث. «فصعق» اى مات مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یقال: صعق فلان و صعق اذا اصابته الصعقة و الصاعقة هى الصوت معه العذاب او معه النار. إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ قال الحسن: یعنى اللَّه وحده و قیل: إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ یعنى من فى الجنة من الخزنة و الحور و الغلمان و من فى جهنم من الخزنة.
و قیل: هم حملة العرش. و قیل: هم الشهداء و هم متقلّدون السیوف حول العرش. و قیل: هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت
و فى الخبر: «ان اللَّه عز و جل یقول حینئذ: یا ملک الموت خذ نفس اسرافیل، ثمّ یقول من بقى؟ فیقول: جبرئیل و میکائیل و ملک الموت فیقول خذ نفس میکائیل حتى یبقى ملک الموت و جبرئیل و یقول مت یا ملک الموت فیموت ثم یقول یا جبرئیل من بقى؟ فیقول: تبارکت و تعالیت ذا الجلال و الاکرام وجهک الدائم الباقى و جبرئیل المیّت الفانى، فیقول: یا جبرئیل لا بدّ من موتک، فیقع ساجدا یخفق بجناحه فیموت».
قوله: ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى هذه هى النفخة الثالثة و هى النفخة البعث، فَإِذا هُمْ قِیامٌ من قبورهم «ینظرون» الى البعث. و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و ذلک حین ینزل اللَّه سبحانه على کرسیّه لفصل القضاء بین عباده. و قیل: یتجلّى فتشرق عرصات القیامة بنوره عز و جل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ کقوله: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ. و قیل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ یعنى کتب الاعمال للمحاسبة و الجزاء.
و قیل: وضع ایدى اصحابه حتّى یقرءوا منها اعمالهم. و قیل: الکتاب اللوح المحفوظ تقابل صحف اعمالهم بما فى اللوح المحفوظ.
وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ قال ابن عباس: یعنى الذین یشهدون للرسل بتبلیغ الرسالة و هم امّة محمد (ص). و قال عطاء. یعنى الحفظة یدلّ علیه قوله: وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ. و قیل: الشهداء هم الأبرار فى کلّ زمان یشهدون على اهل ذلک الزمان. و قیل: تشهد على العباد یوم القیمة الجوارح و المکان و الزّمان.
وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ بالعدل وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى لا یزاد فى سیّآتهم و لا ینقص من حسناتهم.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ اى ثواب ما عملت وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ قال عطاء: اى هو عالم بافعالهم لا یحتاج الى کاتب و لا شاهد. قال ابن عباس. اذا کان یوم القیمة بدّل اللَّه الارض غیر الارض و زاد فى عرضها و طولها کذا و کذا فاذا استقرّت علیها اقدام الخلائق برّهم و فاجرهم اسمعهم اللَّه تعالى کلامه یقول: ان کتابى کانوا یکتبون علیکم ما اظهرتم و لم یکن لهم علم بما اسررتم فانا عالم بما اظهرتم و بما اسررتم و محاسبکم الیوم على ما اظهرتم و على ما اسررتم ثم اغفر لمن أشاء منکم.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ سوقا عنیفا یسحبون على وجوههم الى جهنم «زمرا» اى جماعة بعد جماعة مع امامها. و قیل: بعضهم قبل الحساب و بعضهم بعد الحساب. حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها و هى سبعة لقوله: لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ و کانت قبل ذلک مغلقة ففتحت للکفار. قرأ اهل الکوفة: «فتحت» و «فتحت» کلاهما بالتخفیف. و قرأ الآخرون بالتشدید على التکثیر. وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها توبیخا و تقریعا لهم: أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ اى من انفسکم یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا؟ یأخذون اقرارهم بانهم استحقّوا العذاب: قالُوا بَلى وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ تقدیره: و لکن کفرنا فحقّت کلمة العذاب على الکافرین. و کَلِمَةُ الْعَذابِ علم اللَّه السابق کقوله: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا و کقوله: إِنَّا کُلٌّ فِیها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ. و قیل: کلمة العذاب قوله سبحانه: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها اى عالمین انکم مخلّدون فیها، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ النّار.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً دوزخیان را گفت: «سیق» و بهشتیان را گفت: «سیق»، ازدواج سخن را چنین گفت نه تسویت حال را، و فرق است میان هر دو سوق، دوزخیان را میرانند بقهر و عنف بر روى، همى کشند ایشان را بزجر و سیاست تا بآتش سقر لقوله: یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ. بهشتیان را همى برند بعزّ و ناز بر نجائب نور و بر پرهاى فرشتگان تا بجنّة الخلد.
قال النبى (ص): «عجب ربنا من اقوام یقادون الى الجنة بالسلاسل».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها این واو ثمانیه گویند دلالت کند که درهاى بهشت هشتاند بر وفق خبر مصطفى علیه الصلاة و السلام قال: «ان للجنّة لثمانیه ابواب ما منها بابان الا بینهما سیر الراکب سبعین عاما و ما بین کلّ مصراعین من مصاریع الجنّة مسیرة سبع سنین». و فى روایة «مسیرة اربعین سنة». و فى روایة «کما بین مکة و بصرى».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «باب امّتى الذى یدخلون منه الجنة عرضه مسیرة الراکب المجوّد ثلثا ثمّ انهم لیضغطون علیه حتى تکاد مناکبهم تزول»
و قال (ص): «انا اوّل من یأتى باب الجنة فاستفتح فیقول الخازن: من انت؟ فاقول محمد، فیقول: نعم بک امرت ان لا افتح لاحد قبلک».
و فى روایة اخرى: «انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى فیدخلنیها».
و قال صلى اللَّه علیه و سلم: تفتح ابواب الجنة کلّ اثنین و خمیس».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها هذا کلام جوابه محذوف، تقدیره: حتّى اذا جاءوها و فتحت ابوابها سعدوا بدخولها. و قیل: جوابه: قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها، و الواو فیه ملغاة، تقدیره: حتى اذا جاءوها و فتحت ابوابها قال لهم خزنتها: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ مؤمنان چون بدر بهشت رسند خازنان بهشت بر ایشان سلام کنند بفرمان اللَّه و گویند: «طبتم» اى طبتم عیشا و طاب لکم المقام خوش جایى که جاى شماست و خوش عیشى که عیش شماست. امیر المؤمنین على (ع) گفت: بر در بهشت درختى است که از بیخ آن دو چشمه آب روانست مؤمن آنجا رسد بیکى از ان دو چشمه غسل کند تا ظاهر وى پاک شود و روشن، و از دیگر چشمه شربتى خورد تا باطن وى از همه آلایش پاک گردد و نیکو شود، آن گه رضوان و اصحاب وى او را استقبال کنند و گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ اى انجز لنا ما وعدنا فى الدنیا من نعیم العقبى وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ اى ارض الجنة، و ذلک قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ اى ثواب المطیعین.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ اى محیطین بالعرش محدقین بحفافیه، اى جانبیه و ذلک بعد ان احیاهم اللَّه. تقول: حفّوا بى و احفّوا بى، اى احاطوا بى. و قیل: الحافّ بالشىء الملازم له. یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ تلذّذا لا تعبّدا لانّ التکلیف متروک فى ذلک الیوم. وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى بین اهل الجنّة و النّار، «بالحقّ» اى بالعدل، فاستقرّ فى الجنة اهل الجنة و اهل النار فى النار. وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تأویل هذا الکلام ان اللَّه عز و جل لا یندم على امر قد قضاه و لا یتردّد فى حکم امضاه، کقوله: وَ لا یَخافُ عُقْباها، مجاز قوله: قِیلَ اى قال اللَّه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و قال الزجاج: ان اللَّه ابتدأ خلق الاشیاء بالحمد فقال: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، کذلک ختم بالحمد فقال لمّا استقرّ اهل الجنة فى الجنة و اهل النار فى النار: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل: هذا من کلام الملائکة، اى الحمد له دائم و ان انقطع التکلیف. و قیل: هو من کلام اهل الجنة شکرا على ما صاروا الیه من نعیم الجنة.
عبد اللَّه عمر گفت: ما که صحابه رسول بودیم باول چنان میدانستیم و میگفتیم که حسنات ما جمله مقبول است که در ان شک نیست، پس چون این آیت فرو آمد که: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ گفتیم که آن چه باشد که اعمال ما باطل کند، بجاى آوردیم که آن کبائر است و فواحش، پس از ان هر که از وى کبیرهاى آمد یا فاحشهاى گفتیم که کار وى تباه گشت و سرانجام وى بد شد تا آن روز که این آیت فرو آمد: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ، نیز آن سخن نگفتیم، بلى بر گناهکار ترسیدیم و امید برحمت داشتیم. باین قول اسراف ارتکاب کبائر است. عبد اللَّه مسعود گفت: روزى در مسجد شدم دانشمندى سخن میگفت از روى وعید، همه ذکر آتش میکرد و صفت اغلال و انکال، ابن مسعود گفت او را گفتم: اى دانشمند این چه چیز است که بندگان را از رحمت اللَّه نومید میکنى نمىخوانى آنچه رب العزة فرمود: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؟ خبر درست است که رسول خدا علیه الصلاة و السلام این آیت برخواند گفت: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و لا یبالى و بروایتى دیگر مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود.
ان تغفر اللهم فاغفر جمّا
و اىّ عبد لک لا المّا
چون آمرزى خداوندا همه بیامرز و آن کدام بنده است که او گناه نکرد. و فى الخبر الصحیح عن ابى سعید الخدرى عن النبى (ص) قال: «کان فى بنى اسرائیل رجل قتل تسعة و تسعین انسانا ثم خرج یسأل فدلّ على راهب فاتاه فقال: انى قتلت تسعا و تسعین نفسا و هل بى من توبة؟ قال: لا، فقتله، فکمّل به مائة، ثمّ سأل عن اعلم اهل الارض فدلّ على رجل عالم فقال له: قتلت مائة نفس فهل لى من توبة؟ قال: نعم و من یحول بینک و بین التوبة انطلق الى ارض کذا و کذا فانّ بها ناسا یعبدون اللَّه فاعبد اللَّه معهم و لا ترجع الى ارضک فانها ارض سوء، فانطلق حتى اذا اتى نصف الطریق اتاه الموت، فاختصمت فیه ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب فاتاهم ملک فى صورة آدمىّ فجعلوه بینهم فقالوا: قیسوا بین الارضین فالى ایّتهما ادنى فهو لها، فقاسوا فوجدوه ادنى الى الارض التی اراد فقبضته ملائکة الرّحمة».
و عن ابى هریرة ان رسول اللَّه (ص) قال: «قال رجل لم یعمل خیرا قطّ لاهله اذا مات فحرّقوه ثمّ اذروا نصفه فى البرّ و نصفه فى البحر، فو اللّه لئن قدر اللَّه علیه لیعذّبنّه عذابا لا یعذّبه احدا من العالمین، قال: فلمّا مات فعلوا به ما امرهم، فامر اللَّه البحر فجمع ما فیه و امر البرّ فجمع ما فیه ثمّ قال له: لم فعلت هذا؟ قال: من خشیتک یا رب و انت اعلم، فغفر له».
و قال النبى (ص): «ما احبّ ان لى الدنیا و ما فیها بهذه الآیة».
و یقال: هذه الآیة تعمّ کلّ ذنب لا یبلغ الشرک ثمّ قیّد المغفرة بقوله: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ، فامر بالتوبة. قیل: هذه الآیة متّصلة بما قبلها. و قیل: الکلام قد تمّ على الآیة الاولى ثمّ خاطب الکفار بهذه الایة فقال: أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ فتکون الانابة هى الرجوع من الشرک الى الاسلام.
و قیل: «أسلموا له» اى اخلصوا له التوحید. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ اى من قبل ان تموتوا فتستوجبوا العذاب ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ اى لا تمنعون من العذاب.
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى القرآن و القرآن کلّه حسن.
قال الحسن: ان الذى انزل فى القرآن على ثلاثة اوجه: ذکر القبیح لتجتنبه و ذکر الاحسن لتختاره و ذکر ما دون الاحسن لئلّا ترغب فیه، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً فجاءة وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ حین یفجأکم. و قیل: من قبل ان یأتیکم العذاب الموت فتقعوا فى العذاب.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى او تقول هذه الکلمات الثلث مردودة على قوله: مِنْ قَبْلِ، کانه یقول عز و جل: من قبل ان تقول نفس یا حَسْرَتى من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی من قبل ان تقول نفس لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً، و ان شئت جعلته ممّا حذف منه «لا» فیکون التأویل فى الکلمات الثلث: ان لا تقول نفس. کقوله عز و جل: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنى ان لا تضلّوا و کقوله: أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى ان لا تمید بکم، و کقوله: أَنْ تَزُولا یعنى ان لا تزولا. بر حذف لا معنى آنست که: مبادا که هر کس گویا فردا از شما که «یا حسرتى»، مبادا که هر کس گویا از شما فردا لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی، مبادا که هر کس گویا از شما فردا که لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً. و فى الخبر «ما من احد من اهل النار یدخل النار حتى یرى مقعده من الجنّة فیقول: لو ان اللَّه هدانى لکنت من المتقین فتکون علیه حسرة».
تقول العرب: یا حسرة یا لهفا، یا حسرتى یا لهفى، یا حسرتاى یا لهفاى. تقول هذه الکلمة فى نداء الاستغاثة و الحسرة ان تأسف النفس اسفا تبقى منه حسیرا، اى منقطعا و قیل: «یا حسرتى» یعنى یا ایّتها الحسرة هذا اوانک، عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى قصّرت فى طاعة اللَّه و اقامة حقّه. و قیل: على ما ضیّعت فى ذات اللَّه. قال مجاهد: فِی جَنْبِ اللَّهِ اى فى امر اللَّه، کقول الشاعر:
امّا تتّقین اللَّه فى جنب عاشق
له کبد حرّى علیک تقطّع
و قیل: معناه: قصّرت فى الجانب الّذى یؤدّى الى رضاء اللَّه، و العرب تسمّى الجانب جنبا. این کلمه بر زبان عرب بسیار رود و چنانست که مردمان گویند: در جنب فلان توانگر شدم، از پهلوى فلان مال بدست آوردم. وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ اى المستهزئین بدین اللَّه و کتابه و رسوله و المؤمنین قال قتادة: لم یکفهم ما ضیعوا من طاعة اللَّه حتى سخروا باهل طاعته.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ اى مرّة تقول هذا و مرّة تقول ذلک. و قیل: ان قوما یقولون هذا و قوما یقولون ذلک.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ عیانا: لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً رجعة الى الدنیا، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ اى الموحدین.
ثمّ یقال لهذا القائل: بَلى قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی یعنى القرآن فَکَذَّبْتَ بِها و قلت انها لیست من اللَّه، وَ اسْتَکْبَرْتَ اى تکبّرت عن الایمان بها، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ یروى ان النبى (ص) قرأ قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی فَکَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ بالتأنیث فیکون خطابا للنفس و من فتح التاءات ردّها الى معنى النفس و هو الانسان.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ بان له ولدا و صاحبة و شریکا، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ من قوله: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. و قیل: وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ممّا ینالهم من نفخ النّار. أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً اى مقاما و منزلا لِلْمُتَکَبِّرِینَ عن الایمان؟ یعنى: أ لیس حقا ان نجعل جهنّم مکانا لهم؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «بمفازاتهم» بالالف على الجمع، اى بالطرق التی تؤدّیهم الى الفوز و النجاة و هى اکتساب الطاعات و اجتناب المعاصى. و قرأ الآخرون: «بمفازتهم» على الواحد و هى بمعنى الفوز، اى ننجّیهم بفوزهم من النار باعمالهم الحسنة و قیل: هى شهادة ان لا اله الا اللَّه.
لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى لا یمسّ ابدانهم اذى و لا قلوبهم حزن.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ و کلّ شىء بائن منه، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ اى کلها موکولة الیه فهو القائم بحفظها.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ المقالید المفاتیح، واحدها مقلاد، اى له مفاتیح خزائن السماوات و الارض یفتح الرزق على من یشاء و یغلقه على من یشاء. قال اهل اللغة: المقلاد المفتاح، و المقلاد القفل، قلد بابه، اى اغلقه و قلده اذا فتحه.
و قیل: مقالید السماوات الامطار و مقالید الارض النبات، و معنى الآیة: لا ینزل من السماء ملک و لا قطرة و لا ینبت من الارض نبات الا باذنه.
روى عن عثمان بن عفان ان رسول اللَّه (ص) سئل عن تفسیر هذه الآیة، فقال: «تفسیر المقالید لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر و سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه لا حول و لا قوة الا باللّه الاول و الآخر و الظاهر و الباطن یحیى و یمیت بیده الخیر و هو على کلّ شىء قدیر».
و فى الخبر ان رسول اللَّه (ص) قال: «اتیت بمفاتیح خزائن الارض فعرضت علىّ فقلت: لا، بل اجوع یوما و اشبع یوما».
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ اى جحدوا قدرته على ذلک، أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ فى الآخرة.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ قال مقاتل: ان قریشا: دعته الى دین آبائه فنزلت هذه الآیة «قل» لهم یا محمد بعد هذا البیان: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ؟ قرأ ابن عامر «تأمروننى» بنونین خفیفتین. و قرأ نافع: «تأمرونى» بنون واحدة خفیفة على الحذف و قرأ الآخرون: «تأمرونّى» بنون واحدة مشدّدة على الادغام.
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى: و اوحى الى الذین من قبلک بمثل ذلک لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ الذى عملته قبل الشرک. فهذا خطاب مع الرسول، و المراد به غیره. و قیل: هذا ادب من اللَّه لنبیّه و تهدید لغیره لان اللَّه عز و جل عصمه من الشرک.
وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ.
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ اى وحّد و اخلص له العبادة، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ للَّه فیما انعم به علیک من الهدایة و النبوة.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عرفوه حقّ معرفته و ما عظّموه حقّ عظمته حیث اشرکوا به غیره، ثمّ اخبر عن عظمته فقال: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ القبضة مصدر اقیم مقام المفعول، اى الارض مقبوضة فى قبضته یوم القیمة. وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ من الطّىّ و هو الادراج، بیانه قوله: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ.
«سبحانه» اى تنزیها له و تعظیما من ان یکون له نظیر فى ذاته و صفاته، وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ اى و هو متعال عمّا یصفه المشرکون. روى عبد اللَّه بن مسعود و عبد اللَّه بن عباس رضى اللَّه عنهما ان حبرا من الیهود اتى رسول اللَّه (ص) فقال: یا محمد اشعرت ان اللَّه یضع یوم القیمة السماوات على اصبع و الارضین على اصبع و الجبال على اصبع و الماء و الثرى و الشجر على اصبع و جمیع الخلائق على اصبع ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این الملوک؟
فضحک رسول اللَّه (ص) تعجّبا منه و تصدیقا له، فانزل اللَّه هذه الآیة: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و فى روایة ابى هریرة عن رسول اللَّه (ص) انه قال: «یقبض اللَّه السماوات بیمینه و الارضین بیده الأخرى ثمّ یهزهنّ و یقول: انا الملک این ملوک الارض».
و قیل: للَّه یدان کلتاهما یمینان.
و قال الشاعر:
و فى الخبر: «کلتا یدى ربنا یمین».
له یمینان عدلا لا شمال له
و فى یمینیه آجال و ارزاق
و قال ابن عباس: ما السماوات السبع و الارضون السبع فى ید اللَّه الّا کخردلة فى ید احدکم سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ هذه هى النفخة الثانیة و هى نفخة الصعقة بعد نفخة الفزع باربعین سنة. قال بعض المفسّرین: النفخة اثنتان، الاولى للموت و الثانیة للبعث و بینهما اربعون سنة.
و الاکثرون على انها ثلث نفخات، الاولى للفزع و الثانیة للموت و الثالثة للبعث. «فصعق» اى مات مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یقال: صعق فلان و صعق اذا اصابته الصعقة و الصاعقة هى الصوت معه العذاب او معه النار. إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ قال الحسن: یعنى اللَّه وحده و قیل: إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ یعنى من فى الجنة من الخزنة و الحور و الغلمان و من فى جهنم من الخزنة.
و قیل: هم حملة العرش. و قیل: هم الشهداء و هم متقلّدون السیوف حول العرش. و قیل: هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت
و فى الخبر: «ان اللَّه عز و جل یقول حینئذ: یا ملک الموت خذ نفس اسرافیل، ثمّ یقول من بقى؟ فیقول: جبرئیل و میکائیل و ملک الموت فیقول خذ نفس میکائیل حتى یبقى ملک الموت و جبرئیل و یقول مت یا ملک الموت فیموت ثم یقول یا جبرئیل من بقى؟ فیقول: تبارکت و تعالیت ذا الجلال و الاکرام وجهک الدائم الباقى و جبرئیل المیّت الفانى، فیقول: یا جبرئیل لا بدّ من موتک، فیقع ساجدا یخفق بجناحه فیموت».
قوله: ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى هذه هى النفخة الثالثة و هى النفخة البعث، فَإِذا هُمْ قِیامٌ من قبورهم «ینظرون» الى البعث. و قیل: ینتظرون امر اللَّه فیهم.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و ذلک حین ینزل اللَّه سبحانه على کرسیّه لفصل القضاء بین عباده. و قیل: یتجلّى فتشرق عرصات القیامة بنوره عز و جل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ کقوله: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ. و قیل. وَ وُضِعَ الْکِتابُ یعنى کتب الاعمال للمحاسبة و الجزاء.
و قیل: وضع ایدى اصحابه حتّى یقرءوا منها اعمالهم. و قیل: الکتاب اللوح المحفوظ تقابل صحف اعمالهم بما فى اللوح المحفوظ.
وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ قال ابن عباس: یعنى الذین یشهدون للرسل بتبلیغ الرسالة و هم امّة محمد (ص). و قال عطاء. یعنى الحفظة یدلّ علیه قوله: وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ. و قیل: الشهداء هم الأبرار فى کلّ زمان یشهدون على اهل ذلک الزمان. و قیل: تشهد على العباد یوم القیمة الجوارح و المکان و الزّمان.
وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ بالعدل وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى لا یزاد فى سیّآتهم و لا ینقص من حسناتهم.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ اى ثواب ما عملت وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ قال عطاء: اى هو عالم بافعالهم لا یحتاج الى کاتب و لا شاهد. قال ابن عباس. اذا کان یوم القیمة بدّل اللَّه الارض غیر الارض و زاد فى عرضها و طولها کذا و کذا فاذا استقرّت علیها اقدام الخلائق برّهم و فاجرهم اسمعهم اللَّه تعالى کلامه یقول: ان کتابى کانوا یکتبون علیکم ما اظهرتم و لم یکن لهم علم بما اسررتم فانا عالم بما اظهرتم و بما اسررتم و محاسبکم الیوم على ما اظهرتم و على ما اسررتم ثم اغفر لمن أشاء منکم.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ سوقا عنیفا یسحبون على وجوههم الى جهنم «زمرا» اى جماعة بعد جماعة مع امامها. و قیل: بعضهم قبل الحساب و بعضهم بعد الحساب. حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها و هى سبعة لقوله: لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ و کانت قبل ذلک مغلقة ففتحت للکفار. قرأ اهل الکوفة: «فتحت» و «فتحت» کلاهما بالتخفیف. و قرأ الآخرون بالتشدید على التکثیر. وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها توبیخا و تقریعا لهم: أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ اى من انفسکم یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا؟ یأخذون اقرارهم بانهم استحقّوا العذاب: قالُوا بَلى وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ تقدیره: و لکن کفرنا فحقّت کلمة العذاب على الکافرین. و کَلِمَةُ الْعَذابِ علم اللَّه السابق کقوله: غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا و کقوله: إِنَّا کُلٌّ فِیها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ. و قیل: کلمة العذاب قوله سبحانه: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها اى عالمین انکم مخلّدون فیها، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ النّار.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً دوزخیان را گفت: «سیق» و بهشتیان را گفت: «سیق»، ازدواج سخن را چنین گفت نه تسویت حال را، و فرق است میان هر دو سوق، دوزخیان را میرانند بقهر و عنف بر روى، همى کشند ایشان را بزجر و سیاست تا بآتش سقر لقوله: یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ. بهشتیان را همى برند بعزّ و ناز بر نجائب نور و بر پرهاى فرشتگان تا بجنّة الخلد.
قال النبى (ص): «عجب ربنا من اقوام یقادون الى الجنة بالسلاسل».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها این واو ثمانیه گویند دلالت کند که درهاى بهشت هشتاند بر وفق خبر مصطفى علیه الصلاة و السلام قال: «ان للجنّة لثمانیه ابواب ما منها بابان الا بینهما سیر الراکب سبعین عاما و ما بین کلّ مصراعین من مصاریع الجنّة مسیرة سبع سنین». و فى روایة «مسیرة اربعین سنة». و فى روایة «کما بین مکة و بصرى».
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «باب امّتى الذى یدخلون منه الجنة عرضه مسیرة الراکب المجوّد ثلثا ثمّ انهم لیضغطون علیه حتى تکاد مناکبهم تزول»
و قال (ص): «انا اوّل من یأتى باب الجنة فاستفتح فیقول الخازن: من انت؟ فاقول محمد، فیقول: نعم بک امرت ان لا افتح لاحد قبلک».
و فى روایة اخرى: «انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى فیدخلنیها».
و قال صلى اللَّه علیه و سلم: تفتح ابواب الجنة کلّ اثنین و خمیس».
حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها هذا کلام جوابه محذوف، تقدیره: حتّى اذا جاءوها و فتحت ابوابها سعدوا بدخولها. و قیل: جوابه: قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها، و الواو فیه ملغاة، تقدیره: حتى اذا جاءوها و فتحت ابوابها قال لهم خزنتها: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ مؤمنان چون بدر بهشت رسند خازنان بهشت بر ایشان سلام کنند بفرمان اللَّه و گویند: «طبتم» اى طبتم عیشا و طاب لکم المقام خوش جایى که جاى شماست و خوش عیشى که عیش شماست. امیر المؤمنین على (ع) گفت: بر در بهشت درختى است که از بیخ آن دو چشمه آب روانست مؤمن آنجا رسد بیکى از ان دو چشمه غسل کند تا ظاهر وى پاک شود و روشن، و از دیگر چشمه شربتى خورد تا باطن وى از همه آلایش پاک گردد و نیکو شود، آن گه رضوان و اصحاب وى او را استقبال کنند و گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ اى انجز لنا ما وعدنا فى الدنیا من نعیم العقبى وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ اى ارض الجنة، و ذلک قوله: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ اى ثواب المطیعین.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ اى محیطین بالعرش محدقین بحفافیه، اى جانبیه و ذلک بعد ان احیاهم اللَّه. تقول: حفّوا بى و احفّوا بى، اى احاطوا بى. و قیل: الحافّ بالشىء الملازم له. یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ تلذّذا لا تعبّدا لانّ التکلیف متروک فى ذلک الیوم. وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ یعنى بین اهل الجنّة و النّار، «بالحقّ» اى بالعدل، فاستقرّ فى الجنة اهل الجنة و اهل النار فى النار. وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تأویل هذا الکلام ان اللَّه عز و جل لا یندم على امر قد قضاه و لا یتردّد فى حکم امضاه، کقوله: وَ لا یَخافُ عُقْباها، مجاز قوله: قِیلَ اى قال اللَّه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و قال الزجاج: ان اللَّه ابتدأ خلق الاشیاء بالحمد فقال: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، کذلک ختم بالحمد فقال لمّا استقرّ اهل الجنة فى الجنة و اهل النار فى النار: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل: هذا من کلام الملائکة، اى الحمد له دائم و ان انقطع التکلیف. و قیل: هو من کلام اهل الجنة شکرا على ما صاروا الیه من نعیم الجنة.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره را سورة المؤمن خوانند از بهر آنکه درین سوره ذکر مؤمن آل فرعون است، چهار هزار و نهصد و شصت حرف است و هزار و صد و نود و نه کلمت و هشتاد و پنج آیت. و بقول ابن عباس جمله سوره به مکه فروآمد. مجاهد و قتاده گفتند: سوره مکى است مگر دو آیت که به مدینه فرو آمد: إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ.
الى آخر الآیتین. حسن گفت: سوره مکى است مگر یک آیت: «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ قال لان الصّلوات فرضت بالمدینة. و از منسوخات درین سوره سه آیت یکى: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف، و کذلک قوله: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ، اول و آخر این آیت منسوخ است بآیت سیف سوم: فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ نسخ معنى الحکم فى الدنیا بآیة السیف. و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «ان لکلّ شىء ثمرة و ان ثمرة القرآن ذوات حامیم هى روضات حسنات مخصبات متجاورات فمن احبّ ان یرتع فى ریاض الجنة فلیقرأ الحوامیم».
و قال (ص): «الحوامیم دیباج القرآن».
و قال ابن عباس: لکل شىء لباب و لباب القرآن الحوامیم و قال ابن مسعود: اذا وقعت فى آل حم یعنى فى جماعة الحوامیم وقعت فى روضات دمثات اتانق فیها. فامّا ما یختصّ بهذه السورة من الفضیلة ما روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ حم المؤمن لم یبق روح نبى و لا صدّیق و لا شهید و لا مؤمن الا صلّوا علیه و استغفروا له».
قوله: حم قال رسول اللَّه (ص): «حم اسم من أسماء للَّه عز و جل و هى مفاتیح خزائن ربک».
و قیل: هو اسم اللَّه الاعظم. و قیل: هو اسم القرآن. و قیل: اسم السورة.
و قیل: هو قسم اقسم اللَّه عز و جل بحلمه و ملکه. و قال ابن عباس: الر و حم و نون حروف الرّحمن مقطّعة. و قال الضحاک و الکسائى معناه: ما هو کائن، اى قضى ما هو کائن قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر «حم» بکسر الحاء و الباقون بفتحها.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب «من اللَّه». و قیل: «تنزیل الکتاب» رفع بالابتداء و خبره «من اللَّه» اى القرآن انزله اللَّه لم یختلقه محمد کما قال الکافرون.
و «العزیز» الّذى لا یغالب و لا یمتنع علیه شىء، «العلیم» الواسع المعلوم.
غافِرِ الذَّنْبِ یستره و لا یفضح صاحبه یوم القیمة، وَ قابِلِ التَّوْبِ التوب و التوبة مصدران.
و قیل: التوب جمع التوبة على انها اسم مثل دوم و دومة و عوم و عومة. و المعنى: ما ذنب تاب منه العبد الا قبل توبته. و قیل: «غافر الذنب» الصغیر «و قابل التوب» من الذنب الکبیر. و قیل: «غافر الذنب» باسقاط العقاب «و قابل التوب» بایجاب الثواب. شَدِیدِ الْعِقابِ اى اذا عاقب فعقابه شدید. ذِی الطَّوْلِ اى ذى النعم و القدرة و الغنى و السعة و الفضل. و اصل الطول الغنى و السعة، تقول: هذا امر ما له طائل، اى لا یغنى شیئا فیوبه له، و قوله عز و جل: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا اى سعة و غنى. و قیل: اصل الطول الانعام الّذى تطول مدّته على صاحبه. قال ابن عباس: غافِرِ الذَّنْبِ لمن قال لا اله الا اللَّه وَ قابِلِ التَّوْبِ ممّن قال لا اله الا اللَّه شَدِیدِ الْعِقابِ لمن لا یقول لا اله الا اللَّه ذِی الطَّوْلِ ذى الغنى عمّن یقول لا اله الا اللَّه.
ثمّ وحّد نفسه فقال: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ المرجع فى الآخرة. عمر خطاب دوستى داشت با وى برادرى گفته در دین مردى عاقل پارسا متعبّد، وقتى بشام بود آن دوست و کسى از نزدیک وى آمده بود. عمر حال آن دوست از وى پرسید گفت: چه میکند آن برادر ما و حال وى چیست؟ این مرد گفت: او برادر ابلیس است نه برادر تو، یعنى که فترتى در راه وى آمده و سر در نهاده درین زمر و خمر و انواع فساد. عمر گفت: چون باز گردى مرا خبر کن تا بوى نامهاى نویسم، پس این نامه نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم من عبد اللَّه عمر الى فلان بن فلان سلام علیک انى احمد الیک اللَّه الذى لا اله الا هو غافر الذنب قابل التوب شدید العقاب ذى الطول لا اله الا هو الیه المصیر. چون آن نامه بوى رسید گفت: صدق اللَّه و نصح عمر کلام خدا راست است و نصیحت عمر نیکو، بسیار بگریست و توبه کرد و حال وى نیکو شد، بعد از ان عمر میگفت: هکذا افعلوا باخیکم اذا زاغ سدّدوه و لا تکونوا علیه عونا للشیطان برادرى را که فترت افتد و از راه صواب بگردد بنصیحت یارى دهید و شفقت باز مگیرید و یار شیطان بر وى مباشید راه سداد و صواب او را بنمائید و با وى همان کنید که من کردم.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا این آیت در شأن حارث بن قیس السهمى فرو آمد از جمله مستهزیان بود و سخت خصومت بباطل در انکار و تکذیب قرآن.
ابو العالیه گفت: دو آیت است در قرآن که در ان تهدید عظیم است مجادلان را در آیات قرآن، یکى اینست. ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا، دیگر آیت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ. و رسول خدا گفت صلوات اللَّه علیه: «المراء فى القرآن کفر».
و عن ابى الدرداء و ابى امامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک رضى اللَّه عنهم قالوا: خرج الینا رسول اللَّه (ص) و نحن نتمارى فى شىء من الدین، فغضب غضبا شدیدا لم یغضب مثله ثمّ انتهرنا فقال: «یا امّة محمد لا تهیجوا على انفسکم وهج النار» ثمّ قال: «بهذا امرتم أ و لیس عن هذا نهیتم أ و لیس انما هلک من کان قبلکم بهذا ذروا المراء لقلّة خیره ذروا المراء فان نفعه قلیل و یهیج العداوة بین الاخوان ذروا المراء فان المراء لا یؤمن فتنته ذروا المراء فان المراء یورث الشک و یحبط العمل ذروا المراء فان المؤمن لا یمارى ذروا المراء فان الممارى لا اشفع له یوم القیمة ذروا المراء فانا زعیم ثلاثة ابیات فى الجنّة وسطها و ریاضها و اعلاها لمن ترک المراء و هو صادق ذروا المراء فان اول ما نهانى ربى عز و جل عنه بعد عبادة الاوثان و شرب الخمر المراء ذروا المراء فان الشیطان قد أیس ان یعبد و لکنّه قد رضى منکم بالتّحریش و هو المراء فى الدین».
اگر کسى گوید این مرا و مجادلت در قرآن که رسول خدا علیه السلام بدین مبالغت از ان نهى میکند کدام است؟ جواب آنست که رب العزة قرآن را که فرستاد بهفت لغت فرستاد از لغات عرب چنانک مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت: «نزل القرآن على سبعة احرف»
اى على سبع لغات و رسول خدا صلوات اللَّه علیه هر قبیلهاى را تلقین میداد بر لغت ایشان چنانک احتمال میکرد، و کان ذلک تخفیفا من اللَّه عز و جل بامّة محمد (ص).
پس ایشان که قرآن شنیده بودند بر لغت خویش چون چیزى از قرآن نه بر لغت خویش از دیگرى مىشنیدند جدال مىدرگرفتند و بر یکدیگر مىپیچیدند و قراءت یکدیگر را مىانکار کردند مىگفتند که رسول خدا بما نه چنین آموخت و نه چنانست که تو میخوانى باین نسق، خلاف و جدال در میان ایشان مىافتاد تا رسول خدا (ص) ایشان را از ان خلاف باز زد و گفت هر کسى چنانک از ما شنیدید بر ان لغت که شما را آموختند میخوانید و یکدیگر را خلاف مکنید که این خلاف کفر است فذلک قوله (ص): «المراء فى القرآن کفر»
روایت کنند از عمر خطاب گفت: مردى صحابى در نماز سورة الفرقان برخواند نه بر ان نسق که من میخواندم و رسول مرا تلقین کرده بود، دست وى گرفتم و او را بحضرت نبوّت بردم گفتم: یا رسول اللَّه این مرد سورة الفرقان میخواند بر خلاف آن که مرا تلقین کردهاى، رسول خدا آن مرد را گفت: بر خوان، آن مرد بر خواند همچنانک در نماز خواند، رسول گفت: «هکذا انزلت ان هذا القرآن نزل على سبعة احرف فاقرؤا ما تیسّر منه».
و عبد اللَّه مسعود یکى را دید سورتى میخواند بر خلاف آن که عبد اللَّه میخواند، گفت او را پیش رسول خدا بردم گفتم: یا رسول اللَّه اختلفنا فى قراءتنا فتغیّر وجه رسول اللَّه (ص) رسول خدا متغیّر گشت و اثر خشم بر روى مبارک وى پیدا شد گفت: «انما هلک من کان قبلکم بالاختلاف فلیقرأ کلّ رجل منکم ما اقرئ».
قوله: فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ التقلّب الجیئة و الذهاب یعنى کثرتهم و تمکّنهم فى الارض و هم قریش یرید رحلة الشتاء و الصیف، یقول تعالى: فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ بالتجارات و تصرّفهم فیها کیف شاءوا و سلامتهم فیها مع کفرهم فان عاقبة امرهم الهلاک و العذاب، نظیره قوله تعالى: لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و هم الذین تحزّبوا على الانبیاء بالتکذیب و هم عاد و ثمود و قوم لوط. وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ قال ابن عباس: لیقتلوه و یهلکوه. و قیل: لیأسروه و العرب تسمّى الاسیر اخیذا و اخذ الناس لا یستعمل الا فى مکروه. وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اى لیبطلوا به «الحق» الذى جاء به الرسل و مجادلتهم مثل قولهم: ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ و نحو ذلک. یقال: دحضت حجّته، اى بطلت. و قیل: «لیدحضوا» لیزلقوا «به الحق». و فى الخبر «الصراط دحض مزلّة».
«فاخذتهم» اى اهلکتهم بالعقوبة. فَکَیْفَ کانَ عِقابِ هذا سؤال عن صدق العذاب و عن صفة العذاب. قال قتادة: شدید و اللَّه.
وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ اى کما حقّت و وجبت کلمة العذاب على الامم المکذّبة فى الدنیا فعذّبوا کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ یعنى بانهم اصحاب النار.
ثم اخبر بفضل المؤمنین فقال: الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ و هم اربعة املاک: ملک فى صورة رجل یسترزق لبنى آدم، و ملک فى صورة ثور یسترزق للبهائم، و ملک فى صورة اسد یسترزق للسباع، و ملک فى صورة نسر یسترزق للطّیر و العرش علیهم و هو یاقوتة حمراء و الملک الذى فى صورة رجل هو اسرافیل و انشد رسول اللَّه (ص) قول امیة:
رجل و ثور تحت رجل یمینه
و النسر للأخرى و لیس مرصد
فقال: «صدق». و امّا حملة العرش یوم القیمة فهم ثمانیة املاک فى صورة الاوعال فالعرش على قرونهم. وَ مَنْ حَوْلَهُ هم الحافون الصّافون یسمّون الکرّوبیّین و هم سادة الملائکة. قال ابن عباس: حملة العرش ما بین کعب احدهم الى اخمص قدمه مسیرة خمس مائة عام و یروى «ان اقدامهم فى تخوم الارضین و الارضون و السماوات الى حجرهم و هم یقولون: سبحان ذى العزّ و الجبروت سبحان ذى الملک و الملکوت سبحان الحى الّذى لا یموت سبّوح قدوس رب الملائکة و الرّوح».
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذن ربى ان احدّث عن ملک من حملة عرشه ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة عام»
و قیل: هم خشوع لا یرفعون طرفهم و هم اشدّ خوفا من اهل السّماء السابعة و اهل السماء السابعة اشدّ خوفا من اهل السماء التی تلیها و الّتى تلیها اشدّ خوفا من الّتى تلیها. و عن جعفر بن محمد (ص) عن ابیه عن جدّه انه قال: «ان بین القائمة من قوائم العرش و القائمة الثانیة خفقان الطیر المسرع ثلثین الف عام و العرش یکسى کلّ یوم سبعین الف لون من النور لا یستطیع ان ینظر الیه خلق من خلق اللَّه و الاشیاء کلّها فى العرش کحلقة فى فلاة».
و قال وهب بن منبه انّ حول العرش سبعین الف صفّ من الملائکة صفّ خلف صفّ یطوفون بالعرش یقبل هؤلاء و یدبر هؤلاء فاذا استقبل بعضهم بعضا هلّل هؤلاء و کبّر هؤلاء و من ورائهم سبعون الف صفّ قیام ایدیهم الى اعناقهم قد وضعوها على عواتقهم فاذا سمعوا تکبیر اولئک و تهلیلهم رفعوا اصواتهم فقالوا سبحانک و بحمدک ما اعظمک و اجلک انت اللَّه لا اله غیرک انت الاکبر الخلق کلّهم لک راجون و من وراء هؤلاء مائة الف صفّ من الملائکة قد وضعوا الیمنى على الیسرى لیس منهم احد الّا و هو یسبّح بتحمید لا یسبّحه الآخر ما بین جناحى احدهم مسیرة ثلاثمائة عام و ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة اربع مائة عام و احتجب اللَّه من الملائکة الّذین حول العرش بسبعین حجابا من نار و سبعین حجابا من ظلمة و سبعین حجابا من نور و سبعین حجابا من درّ ابیض و سبعین حجابا من یاقوت احمر و سبعین حجابا من زبرجد أخضر و سبعین حجابا من ثلج و سبعین حجابا من ماء و سبعین حجابا من ما لا یعلمه الّا اللَّه عز و جل، قال و لکلّ واحد من حملة العرش و من حوله اربعة اوجه وجه ثور و وجه اسد و وجه نسر و وجه انسان و لکلّ واحد منهم اربعة اجنحة امّا جناحان فعلى وجهه مخافة ان ینظر الى العرش فیصعق و امّا جناحان فیهفو بهما لیس لهم کلام الّا التسبیح و التحمید و التکبیر و التمجید و عن ابن عباس رضى اللَّه عنه قال: لمّا خلق اللَّه سبحانه حملة العرش قال لهم: احملوا عرشى، فلم یطیقوا فخلق مع کلّ ملک منهم من اعوانهم مثل جنود من فى السماوات من الملائکة و من فى الارض من الخلق فقال: احملوا عرشى، فلم یطیقوا فخلق مع کلّ واحد منهم مثل جنود سبع سماوات و سبع ارضین و ما فى الارض من عدد الحصى و الثّرى فقال: احملوا عرشى، فلم یطیقوا فقال: قولوا لا حول و لا قوّة الّا باللّه فلمّا قالوها استقلّوا عرش ربنا فنفذت اقدامهم فى الارض السابعة على متن الثرى و استقرّت و روى فکتب فى قدم ملک منهم اسما من أسمائه فاستقرّت اقدامهم. و فى بعض الرّوایات لا تتفکّروا فى عظمة ربکم و لکن تفکّروا فیما خلق فان خلقا من الملائکة یقال له اسرافیل زاویة من زوایا العرش على کاهله و قدماه فى الارض السفلى و قد مرق رأسه من سبع سماوات و انه لیتضاءل من عظمة اللَّه حتى یصیر کالوصع. قوله: یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ اى یسبّحونه بان یحمدوه، اى یعظّمونه بالحمد له و هو الاعتراف بالنعمة ان کلها منه، وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ اى یهلّلونه. و قیل: یجدّدون الایمان به و قیل: یصدّقون بانه واحد لا شریک له. قال شهر بن حوشب: حملة العرش ثمانیة فاربعة منهم یقولون: سبحانک اللهم بحمدک لک الحمد على حلمک بعد علمک و اربعة یقولون: سبحانک اللّهم و بحمدک لک الحمد على عفوک بعد قدرتک.
وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا یسئلون ربهم مغفرة ذنوب المؤمنین کانهم یرون ذنوب بنى آدم. «ربنا» اى یقولون: رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً اى نالت رحمتک فى الدّنیا کلّ شىء و احاط علمک بکلّ شىء.
فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا من الشرک وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ اى دینک الاسلام، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ قال مطرف: انصح عباد اللَّه للمؤمنین الملائکة و اغش الخلق الشیاطین.
رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ روى ان عمر بن الخطاب قال لکعب الاحبار: ما جنّات عدن؟ قال: قصور من ذهب فى الجنّة یدخلونها النبیّون و ائمة العدل و عن ابن عباس قال: جنة عدن هى قصبة الجنّة و هى مشرفة على الجنان کلّها و هى دار الرّحمن تبارک و تعالى و باب جنة عدن مصراعان من زمرّد و زبرجد من نور کما بین المشرق و المغرب «و من صلح» اى و من آمن کقوله: یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ قال سعید بن جبیر: یدخل المؤمن الجنّة فیقول این ابى این امّى این ولدى این زوجتی؟ فیقال: انهم لم یعملوا مثل عملک، فیقول: انى کنت اعمل لى و لهم، فیقال: ادخلوهم الجنّة.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنّة زمرا فیقولون یا ربنا و والدینا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنّة زمرا فیقولون یا ربنا و والدینا معنا فیبسم الرّب تعالى فى الرّابعة فیقول و والدیکم معکم فیثب کلّ طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنّة فهم اعرف بآبائهم و امّهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ لا یمتنع علیک مراد «الحکیم» لا تسهو فى حکمک.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ اى العقوبات، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یعنى و من تقه السّیّئات، اى العقوبات. و قیل: جزاء السّیّئات. یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ اى فقد رحمته یوم القیمة وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لمّا عاین الکفار النّار و دخلوها مقتوا انفسهم، اى لاموها و غضبوا علیها لاعمالهم فى الدنیا حتى اکلوا اناملهم فناداهم خزنة النار: لَمَقْتُ اللَّهِ اى غضب اللَّه و سخطه علیکم أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ فى الدنیا «فتکفرون» و قیل: معناه لمقت اللَّه ایاکم فى الدنیا إذ تدعون الى الایمان فتکفرون اکبر من مقتکم انفسکم الیوم عند حلول العذاب بکم.
قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ قال ابن عباس و قتادة و الضحاک: کانوا امواتا فى اصلاب آبائهم فاحیاهم اللَّه فى الدنیا فى ارحام الامهات ثمّ اماتهم الموتة الّتى لا بدّ منها ثمّ احیاهم للبعث یوم القیمة فهما موتتان و حیاتان و هذا کقوله تعالى: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ. و قال السدى: امیتوا فى الدنیا ثم احیوا فى قبورهم للسؤال ثمّ امیتوا فى قبورهم ثمّ احیوا فى الآخرة.
«فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا» اى اقررنا بکفرنا و ظهر لنا ان البعث حق، فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ یعنى فهل الى خروج من النّار الى الدّنیا سبیل فتصلح اعمالنا و نعمل بطاعتک، نظیره قوله: هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. کافران روز رستاخیز بگناهان و کفر خویش مقر شوند و ببد سزاى خود اقرار دهند آن گه که رستاخیز بپاى شود و عذاب معاینت بینند گویند هیچ روى آن هست که ما را وادنیا فرستند تا فرمان بردار شویم و عمل شایسته کنیم؟ ایشان را جواب دهند که: لا سبیل الى ذلک و هذا العذاب و الخلود فى النّار بسبب بِأَنَّهُ إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ اى اذا قیل لا اله الّا اللَّه انکرتم جواب آرزوى ایشان این بود که بازگشت با دنیا نیست و این عقوبت که بشما میرسد و عذاب که مىبینید بآنست که در دنیا چون شما را با کلمه توحید مىخواندند مىکافر شدید و توحید مىانکار کردید و مىگفتید: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً، و چون با کفر میخواندند صدّق مىزدید و آن را حق مىشناختید و بر پى آن مىرفتید. آن گه گفت: فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ این هم چنان است که گفت: إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ، اکنون حکم آنست که اللَّه کرد و کار آنست که اللَّه گزارد که شما جاوید در آتش خواهید بود و سزاى شما اینست. جایى دیگر فرمود: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ بگناهان و کفر خود معترف شدند و ایشان را جواب دهند که دورى بادا دوزخیان را.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ اى منزل هذا الکتاب هو الذى یریکم آیاته الدّالّة على وحدانیّته و هى السماوات و الارض و الشمس و القمر و النجوم و السحاب و اللیل و النهار و الاشجار و الثمار و الریاح و الفلک الّتى تجرى فى البحر بما ینفع الناس، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً اى مطرا یکون به الرزق، هذا کقوله: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ اى داعیا تدرک باجابتک رحمتى، و کقوله: أَعْصِرُ خَمْراً اى عنبا تحصل منه الخمر، وَ ما یَتَذَکَّرُ اى لا یتّعظ بالقرآن و ما یتفکّر فى هذه الاشیاء فیوحد اللَّه، إِلَّا مَنْ یُنِیبُ یعنى الّا من یرجع الیه بالطاعة.
ثمّ امر عباده بالطاعة و الاخلاص فقال: فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى مخلصین له الطّاعة و العبادة، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ عبادتکم ایّاه و اخلاصکم.
الى آخر الآیتین. حسن گفت: سوره مکى است مگر یک آیت: «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ قال لان الصّلوات فرضت بالمدینة. و از منسوخات درین سوره سه آیت یکى: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف، و کذلک قوله: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ، اول و آخر این آیت منسوخ است بآیت سیف سوم: فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ نسخ معنى الحکم فى الدنیا بآیة السیف. و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «ان لکلّ شىء ثمرة و ان ثمرة القرآن ذوات حامیم هى روضات حسنات مخصبات متجاورات فمن احبّ ان یرتع فى ریاض الجنة فلیقرأ الحوامیم».
و قال (ص): «الحوامیم دیباج القرآن».
و قال ابن عباس: لکل شىء لباب و لباب القرآن الحوامیم و قال ابن مسعود: اذا وقعت فى آل حم یعنى فى جماعة الحوامیم وقعت فى روضات دمثات اتانق فیها. فامّا ما یختصّ بهذه السورة من الفضیلة ما روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ حم المؤمن لم یبق روح نبى و لا صدّیق و لا شهید و لا مؤمن الا صلّوا علیه و استغفروا له».
قوله: حم قال رسول اللَّه (ص): «حم اسم من أسماء للَّه عز و جل و هى مفاتیح خزائن ربک».
و قیل: هو اسم اللَّه الاعظم. و قیل: هو اسم القرآن. و قیل: اسم السورة.
و قیل: هو قسم اقسم اللَّه عز و جل بحلمه و ملکه. و قال ابن عباس: الر و حم و نون حروف الرّحمن مقطّعة. و قال الضحاک و الکسائى معناه: ما هو کائن، اى قضى ما هو کائن قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر «حم» بکسر الحاء و الباقون بفتحها.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ اى هذا تنزیل الکتاب «من اللَّه». و قیل: «تنزیل الکتاب» رفع بالابتداء و خبره «من اللَّه» اى القرآن انزله اللَّه لم یختلقه محمد کما قال الکافرون.
و «العزیز» الّذى لا یغالب و لا یمتنع علیه شىء، «العلیم» الواسع المعلوم.
غافِرِ الذَّنْبِ یستره و لا یفضح صاحبه یوم القیمة، وَ قابِلِ التَّوْبِ التوب و التوبة مصدران.
و قیل: التوب جمع التوبة على انها اسم مثل دوم و دومة و عوم و عومة. و المعنى: ما ذنب تاب منه العبد الا قبل توبته. و قیل: «غافر الذنب» الصغیر «و قابل التوب» من الذنب الکبیر. و قیل: «غافر الذنب» باسقاط العقاب «و قابل التوب» بایجاب الثواب. شَدِیدِ الْعِقابِ اى اذا عاقب فعقابه شدید. ذِی الطَّوْلِ اى ذى النعم و القدرة و الغنى و السعة و الفضل. و اصل الطول الغنى و السعة، تقول: هذا امر ما له طائل، اى لا یغنى شیئا فیوبه له، و قوله عز و جل: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا اى سعة و غنى. و قیل: اصل الطول الانعام الّذى تطول مدّته على صاحبه. قال ابن عباس: غافِرِ الذَّنْبِ لمن قال لا اله الا اللَّه وَ قابِلِ التَّوْبِ ممّن قال لا اله الا اللَّه شَدِیدِ الْعِقابِ لمن لا یقول لا اله الا اللَّه ذِی الطَّوْلِ ذى الغنى عمّن یقول لا اله الا اللَّه.
ثمّ وحّد نفسه فقال: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ المرجع فى الآخرة. عمر خطاب دوستى داشت با وى برادرى گفته در دین مردى عاقل پارسا متعبّد، وقتى بشام بود آن دوست و کسى از نزدیک وى آمده بود. عمر حال آن دوست از وى پرسید گفت: چه میکند آن برادر ما و حال وى چیست؟ این مرد گفت: او برادر ابلیس است نه برادر تو، یعنى که فترتى در راه وى آمده و سر در نهاده درین زمر و خمر و انواع فساد. عمر گفت: چون باز گردى مرا خبر کن تا بوى نامهاى نویسم، پس این نامه نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم من عبد اللَّه عمر الى فلان بن فلان سلام علیک انى احمد الیک اللَّه الذى لا اله الا هو غافر الذنب قابل التوب شدید العقاب ذى الطول لا اله الا هو الیه المصیر. چون آن نامه بوى رسید گفت: صدق اللَّه و نصح عمر کلام خدا راست است و نصیحت عمر نیکو، بسیار بگریست و توبه کرد و حال وى نیکو شد، بعد از ان عمر میگفت: هکذا افعلوا باخیکم اذا زاغ سدّدوه و لا تکونوا علیه عونا للشیطان برادرى را که فترت افتد و از راه صواب بگردد بنصیحت یارى دهید و شفقت باز مگیرید و یار شیطان بر وى مباشید راه سداد و صواب او را بنمائید و با وى همان کنید که من کردم.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا این آیت در شأن حارث بن قیس السهمى فرو آمد از جمله مستهزیان بود و سخت خصومت بباطل در انکار و تکذیب قرآن.
ابو العالیه گفت: دو آیت است در قرآن که در ان تهدید عظیم است مجادلان را در آیات قرآن، یکى اینست. ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا، دیگر آیت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ. و رسول خدا گفت صلوات اللَّه علیه: «المراء فى القرآن کفر».
و عن ابى الدرداء و ابى امامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک رضى اللَّه عنهم قالوا: خرج الینا رسول اللَّه (ص) و نحن نتمارى فى شىء من الدین، فغضب غضبا شدیدا لم یغضب مثله ثمّ انتهرنا فقال: «یا امّة محمد لا تهیجوا على انفسکم وهج النار» ثمّ قال: «بهذا امرتم أ و لیس عن هذا نهیتم أ و لیس انما هلک من کان قبلکم بهذا ذروا المراء لقلّة خیره ذروا المراء فان نفعه قلیل و یهیج العداوة بین الاخوان ذروا المراء فان المراء لا یؤمن فتنته ذروا المراء فان المراء یورث الشک و یحبط العمل ذروا المراء فان المؤمن لا یمارى ذروا المراء فان الممارى لا اشفع له یوم القیمة ذروا المراء فانا زعیم ثلاثة ابیات فى الجنّة وسطها و ریاضها و اعلاها لمن ترک المراء و هو صادق ذروا المراء فان اول ما نهانى ربى عز و جل عنه بعد عبادة الاوثان و شرب الخمر المراء ذروا المراء فان الشیطان قد أیس ان یعبد و لکنّه قد رضى منکم بالتّحریش و هو المراء فى الدین».
اگر کسى گوید این مرا و مجادلت در قرآن که رسول خدا علیه السلام بدین مبالغت از ان نهى میکند کدام است؟ جواب آنست که رب العزة قرآن را که فرستاد بهفت لغت فرستاد از لغات عرب چنانک مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت: «نزل القرآن على سبعة احرف»
اى على سبع لغات و رسول خدا صلوات اللَّه علیه هر قبیلهاى را تلقین میداد بر لغت ایشان چنانک احتمال میکرد، و کان ذلک تخفیفا من اللَّه عز و جل بامّة محمد (ص).
پس ایشان که قرآن شنیده بودند بر لغت خویش چون چیزى از قرآن نه بر لغت خویش از دیگرى مىشنیدند جدال مىدرگرفتند و بر یکدیگر مىپیچیدند و قراءت یکدیگر را مىانکار کردند مىگفتند که رسول خدا بما نه چنین آموخت و نه چنانست که تو میخوانى باین نسق، خلاف و جدال در میان ایشان مىافتاد تا رسول خدا (ص) ایشان را از ان خلاف باز زد و گفت هر کسى چنانک از ما شنیدید بر ان لغت که شما را آموختند میخوانید و یکدیگر را خلاف مکنید که این خلاف کفر است فذلک قوله (ص): «المراء فى القرآن کفر»
روایت کنند از عمر خطاب گفت: مردى صحابى در نماز سورة الفرقان برخواند نه بر ان نسق که من میخواندم و رسول مرا تلقین کرده بود، دست وى گرفتم و او را بحضرت نبوّت بردم گفتم: یا رسول اللَّه این مرد سورة الفرقان میخواند بر خلاف آن که مرا تلقین کردهاى، رسول خدا آن مرد را گفت: بر خوان، آن مرد بر خواند همچنانک در نماز خواند، رسول گفت: «هکذا انزلت ان هذا القرآن نزل على سبعة احرف فاقرؤا ما تیسّر منه».
و عبد اللَّه مسعود یکى را دید سورتى میخواند بر خلاف آن که عبد اللَّه میخواند، گفت او را پیش رسول خدا بردم گفتم: یا رسول اللَّه اختلفنا فى قراءتنا فتغیّر وجه رسول اللَّه (ص) رسول خدا متغیّر گشت و اثر خشم بر روى مبارک وى پیدا شد گفت: «انما هلک من کان قبلکم بالاختلاف فلیقرأ کلّ رجل منکم ما اقرئ».
قوله: فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ التقلّب الجیئة و الذهاب یعنى کثرتهم و تمکّنهم فى الارض و هم قریش یرید رحلة الشتاء و الصیف، یقول تعالى: فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ بالتجارات و تصرّفهم فیها کیف شاءوا و سلامتهم فیها مع کفرهم فان عاقبة امرهم الهلاک و العذاب، نظیره قوله تعالى: لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و هم الذین تحزّبوا على الانبیاء بالتکذیب و هم عاد و ثمود و قوم لوط. وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ قال ابن عباس: لیقتلوه و یهلکوه. و قیل: لیأسروه و العرب تسمّى الاسیر اخیذا و اخذ الناس لا یستعمل الا فى مکروه. وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اى لیبطلوا به «الحق» الذى جاء به الرسل و مجادلتهم مثل قولهم: ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ و نحو ذلک. یقال: دحضت حجّته، اى بطلت. و قیل: «لیدحضوا» لیزلقوا «به الحق». و فى الخبر «الصراط دحض مزلّة».
«فاخذتهم» اى اهلکتهم بالعقوبة. فَکَیْفَ کانَ عِقابِ هذا سؤال عن صدق العذاب و عن صفة العذاب. قال قتادة: شدید و اللَّه.
وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ اى کما حقّت و وجبت کلمة العذاب على الامم المکذّبة فى الدنیا فعذّبوا کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ یعنى بانهم اصحاب النار.
ثم اخبر بفضل المؤمنین فقال: الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ و هم اربعة املاک: ملک فى صورة رجل یسترزق لبنى آدم، و ملک فى صورة ثور یسترزق للبهائم، و ملک فى صورة اسد یسترزق للسباع، و ملک فى صورة نسر یسترزق للطّیر و العرش علیهم و هو یاقوتة حمراء و الملک الذى فى صورة رجل هو اسرافیل و انشد رسول اللَّه (ص) قول امیة:
رجل و ثور تحت رجل یمینه
و النسر للأخرى و لیس مرصد
فقال: «صدق». و امّا حملة العرش یوم القیمة فهم ثمانیة املاک فى صورة الاوعال فالعرش على قرونهم. وَ مَنْ حَوْلَهُ هم الحافون الصّافون یسمّون الکرّوبیّین و هم سادة الملائکة. قال ابن عباس: حملة العرش ما بین کعب احدهم الى اخمص قدمه مسیرة خمس مائة عام و یروى «ان اقدامهم فى تخوم الارضین و الارضون و السماوات الى حجرهم و هم یقولون: سبحان ذى العزّ و الجبروت سبحان ذى الملک و الملکوت سبحان الحى الّذى لا یموت سبّوح قدوس رب الملائکة و الرّوح».
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): «اذن ربى ان احدّث عن ملک من حملة عرشه ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة عام»
و قیل: هم خشوع لا یرفعون طرفهم و هم اشدّ خوفا من اهل السّماء السابعة و اهل السماء السابعة اشدّ خوفا من اهل السماء التی تلیها و الّتى تلیها اشدّ خوفا من الّتى تلیها. و عن جعفر بن محمد (ص) عن ابیه عن جدّه انه قال: «ان بین القائمة من قوائم العرش و القائمة الثانیة خفقان الطیر المسرع ثلثین الف عام و العرش یکسى کلّ یوم سبعین الف لون من النور لا یستطیع ان ینظر الیه خلق من خلق اللَّه و الاشیاء کلّها فى العرش کحلقة فى فلاة».
و قال وهب بن منبه انّ حول العرش سبعین الف صفّ من الملائکة صفّ خلف صفّ یطوفون بالعرش یقبل هؤلاء و یدبر هؤلاء فاذا استقبل بعضهم بعضا هلّل هؤلاء و کبّر هؤلاء و من ورائهم سبعون الف صفّ قیام ایدیهم الى اعناقهم قد وضعوها على عواتقهم فاذا سمعوا تکبیر اولئک و تهلیلهم رفعوا اصواتهم فقالوا سبحانک و بحمدک ما اعظمک و اجلک انت اللَّه لا اله غیرک انت الاکبر الخلق کلّهم لک راجون و من وراء هؤلاء مائة الف صفّ من الملائکة قد وضعوا الیمنى على الیسرى لیس منهم احد الّا و هو یسبّح بتحمید لا یسبّحه الآخر ما بین جناحى احدهم مسیرة ثلاثمائة عام و ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة اربع مائة عام و احتجب اللَّه من الملائکة الّذین حول العرش بسبعین حجابا من نار و سبعین حجابا من ظلمة و سبعین حجابا من نور و سبعین حجابا من درّ ابیض و سبعین حجابا من یاقوت احمر و سبعین حجابا من زبرجد أخضر و سبعین حجابا من ثلج و سبعین حجابا من ماء و سبعین حجابا من ما لا یعلمه الّا اللَّه عز و جل، قال و لکلّ واحد من حملة العرش و من حوله اربعة اوجه وجه ثور و وجه اسد و وجه نسر و وجه انسان و لکلّ واحد منهم اربعة اجنحة امّا جناحان فعلى وجهه مخافة ان ینظر الى العرش فیصعق و امّا جناحان فیهفو بهما لیس لهم کلام الّا التسبیح و التحمید و التکبیر و التمجید و عن ابن عباس رضى اللَّه عنه قال: لمّا خلق اللَّه سبحانه حملة العرش قال لهم: احملوا عرشى، فلم یطیقوا فخلق مع کلّ ملک منهم من اعوانهم مثل جنود من فى السماوات من الملائکة و من فى الارض من الخلق فقال: احملوا عرشى، فلم یطیقوا فخلق مع کلّ واحد منهم مثل جنود سبع سماوات و سبع ارضین و ما فى الارض من عدد الحصى و الثّرى فقال: احملوا عرشى، فلم یطیقوا فقال: قولوا لا حول و لا قوّة الّا باللّه فلمّا قالوها استقلّوا عرش ربنا فنفذت اقدامهم فى الارض السابعة على متن الثرى و استقرّت و روى فکتب فى قدم ملک منهم اسما من أسمائه فاستقرّت اقدامهم. و فى بعض الرّوایات لا تتفکّروا فى عظمة ربکم و لکن تفکّروا فیما خلق فان خلقا من الملائکة یقال له اسرافیل زاویة من زوایا العرش على کاهله و قدماه فى الارض السفلى و قد مرق رأسه من سبع سماوات و انه لیتضاءل من عظمة اللَّه حتى یصیر کالوصع. قوله: یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ اى یسبّحونه بان یحمدوه، اى یعظّمونه بالحمد له و هو الاعتراف بالنعمة ان کلها منه، وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ اى یهلّلونه. و قیل: یجدّدون الایمان به و قیل: یصدّقون بانه واحد لا شریک له. قال شهر بن حوشب: حملة العرش ثمانیة فاربعة منهم یقولون: سبحانک اللهم بحمدک لک الحمد على حلمک بعد علمک و اربعة یقولون: سبحانک اللّهم و بحمدک لک الحمد على عفوک بعد قدرتک.
وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا یسئلون ربهم مغفرة ذنوب المؤمنین کانهم یرون ذنوب بنى آدم. «ربنا» اى یقولون: رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً اى نالت رحمتک فى الدّنیا کلّ شىء و احاط علمک بکلّ شىء.
فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا من الشرک وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ اى دینک الاسلام، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ قال مطرف: انصح عباد اللَّه للمؤمنین الملائکة و اغش الخلق الشیاطین.
رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ روى ان عمر بن الخطاب قال لکعب الاحبار: ما جنّات عدن؟ قال: قصور من ذهب فى الجنّة یدخلونها النبیّون و ائمة العدل و عن ابن عباس قال: جنة عدن هى قصبة الجنّة و هى مشرفة على الجنان کلّها و هى دار الرّحمن تبارک و تعالى و باب جنة عدن مصراعان من زمرّد و زبرجد من نور کما بین المشرق و المغرب «و من صلح» اى و من آمن کقوله: یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ. مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ قال سعید بن جبیر: یدخل المؤمن الجنّة فیقول این ابى این امّى این ولدى این زوجتی؟ فیقال: انهم لم یعملوا مثل عملک، فیقول: انى کنت اعمل لى و لهم، فیقال: ادخلوهم الجنّة.
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنّة زمرا فیقولون یا ربنا و والدینا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنّة زمرا فیقولون یا ربنا و والدینا معنا فیبسم الرّب تعالى فى الرّابعة فیقول و والدیکم معکم فیثب کلّ طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنّة فهم اعرف بآبائهم و امّهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ لا یمتنع علیک مراد «الحکیم» لا تسهو فى حکمک.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ اى العقوبات، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یعنى و من تقه السّیّئات، اى العقوبات. و قیل: جزاء السّیّئات. یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ اى فقد رحمته یوم القیمة وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لمّا عاین الکفار النّار و دخلوها مقتوا انفسهم، اى لاموها و غضبوا علیها لاعمالهم فى الدنیا حتى اکلوا اناملهم فناداهم خزنة النار: لَمَقْتُ اللَّهِ اى غضب اللَّه و سخطه علیکم أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ فى الدنیا «فتکفرون» و قیل: معناه لمقت اللَّه ایاکم فى الدنیا إذ تدعون الى الایمان فتکفرون اکبر من مقتکم انفسکم الیوم عند حلول العذاب بکم.
قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ قال ابن عباس و قتادة و الضحاک: کانوا امواتا فى اصلاب آبائهم فاحیاهم اللَّه فى الدنیا فى ارحام الامهات ثمّ اماتهم الموتة الّتى لا بدّ منها ثمّ احیاهم للبعث یوم القیمة فهما موتتان و حیاتان و هذا کقوله تعالى: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ. و قال السدى: امیتوا فى الدنیا ثم احیوا فى قبورهم للسؤال ثمّ امیتوا فى قبورهم ثمّ احیوا فى الآخرة.
«فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا» اى اقررنا بکفرنا و ظهر لنا ان البعث حق، فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ یعنى فهل الى خروج من النّار الى الدّنیا سبیل فتصلح اعمالنا و نعمل بطاعتک، نظیره قوله: هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ. کافران روز رستاخیز بگناهان و کفر خویش مقر شوند و ببد سزاى خود اقرار دهند آن گه که رستاخیز بپاى شود و عذاب معاینت بینند گویند هیچ روى آن هست که ما را وادنیا فرستند تا فرمان بردار شویم و عمل شایسته کنیم؟ ایشان را جواب دهند که: لا سبیل الى ذلک و هذا العذاب و الخلود فى النّار بسبب بِأَنَّهُ إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ اى اذا قیل لا اله الّا اللَّه انکرتم جواب آرزوى ایشان این بود که بازگشت با دنیا نیست و این عقوبت که بشما میرسد و عذاب که مىبینید بآنست که در دنیا چون شما را با کلمه توحید مىخواندند مىکافر شدید و توحید مىانکار کردید و مىگفتید: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً، و چون با کفر میخواندند صدّق مىزدید و آن را حق مىشناختید و بر پى آن مىرفتید. آن گه گفت: فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ این هم چنان است که گفت: إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ، اکنون حکم آنست که اللَّه کرد و کار آنست که اللَّه گزارد که شما جاوید در آتش خواهید بود و سزاى شما اینست. جایى دیگر فرمود: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ بگناهان و کفر خود معترف شدند و ایشان را جواب دهند که دورى بادا دوزخیان را.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ اى منزل هذا الکتاب هو الذى یریکم آیاته الدّالّة على وحدانیّته و هى السماوات و الارض و الشمس و القمر و النجوم و السحاب و اللیل و النهار و الاشجار و الثمار و الریاح و الفلک الّتى تجرى فى البحر بما ینفع الناس، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً اى مطرا یکون به الرزق، هذا کقوله: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ اى داعیا تدرک باجابتک رحمتى، و کقوله: أَعْصِرُ خَمْراً اى عنبا تحصل منه الخمر، وَ ما یَتَذَکَّرُ اى لا یتّعظ بالقرآن و ما یتفکّر فى هذه الاشیاء فیوحد اللَّه، إِلَّا مَنْ یُنِیبُ یعنى الّا من یرجع الیه بالطاعة.
ثمّ امر عباده بالطاعة و الاخلاص فقال: فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى مخلصین له الطّاعة و العبادة، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ عبادتکم ایّاه و اخلاصکم.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که قدر او بىمنتهاست و صحبت او با دوستان بىبهاست، در قدر نهان و در صنع آشکار است. بنام او که از مانندگى دور و از اوهام جداست، دل را بدوستى و خرد را بهستى پیداست. بنام او که نه در صفت او چون و نه در حکم چراست، در شنوایى و دانایى و بینایى یکتاست.
آن عزیزى گوید در مناجات: الهى در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست، چون تو مولى کراست و چون تو دوست کجاست، هر چه دادى نشانست و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغامست و خلعت برجاست، نشانت بیقرارى دل و غارت جانست، خلعت وصال در مشاهده جلال چگویم که چون است.
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که خون خواهى کرد
«حم» حا اشارتست بمحبت و میم اشارت است بمنت، میگوید اى بحاى محبت من دوست گشته نه بهنر خود، اى بمیم منت من مرا یافته نه بطاعت خود، اى من ترا دوست گرفته و تو مرا ناشناخته، اى من ترا خواسته و تو مرا نادانسته، اى من ترا بوده و تو مرا نابوده، صد هزار کس بر درگاه ما ایستاده، ما را خواستند و دعاها کردند بایشان التفات نکردیم و شما را اى امت احمد بىخواست شما گفتیم: «اعطیتکم قبل ان تسئلونى و اجبتکم قبل ان تدعونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى».
آن رغبت و شوق انبیاى گذشته بتو تا خلیل میگفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ، و کلیم میگفت: اجعلنى من امّة احمد، نه از ان بود که افعال تو با ایشان شرح دادیم که اگر ما افعال شما با ایشان گفتید، همه دامن از شما در چیدندید، لکن از ان بود که افضال و انعام خود با شما ایشان را شرح دادیم، پیش از شما هر که را برگزیدیم یکان یکان را برگزیدیم، چنان که اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ. چون نوبت بشما رسید على العموم و الشمول گفتیم: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ همه برگزیدگان ما اید، جاى دیگر فرمود: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، در تحت این خطاب هم زاهد و هم عابد است هم ظالم و عاصى.
غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ توبه مؤخر آمد و غفران مقدّم بر مقتضى فضل و کرم، اگر من گفتمى توبه پذیرم پس گناه آمرزم، خلق بپنداشتندى که تا از بنده توبه نبود از اللَّه مغفرت نیاید نخست بیامرزم آن گه توبت پذیرم تا عالمیان دانند که چنانک بتوبت آمرزم بىتوبت هم آمرزم. اگر توبه مقدّم غفران بودى تو به علت غفران بودى و غفران ما را علّت نیست و فعل ما بحیلت نیست، نخست بیامرزم و بزلال افضال بند مرا پاک گردانم، تا چون قدم بر بساط ما نهد بر پاکى نهد چون بر ما آید بصفت پاکى آید، همانست که جاى دیگر فرمود: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا. غافرم آن معاصى را که توبه نکرد، قابلم آن را که توبه کرد، مراد از غفران ذنب درین موضع غفران ذنب غیر تائب است بدلیل آنکه و او عطف در میان آورد و معطوف دیگر باشد و معطوف علیه دیگر لکن در حکم یکسان باشد چنانک گویى: جاءنى زید و عمرو، زید دیگر است و عمرو دیگر، لکن هر دو را حکم یکیست در آمدن، اگر حکم مخالف بودى عطف خطا بودى و اگر هر دو یکى بودى هر دو غلط بودى. لطیفهاى نیکو شنو در غفران ذنب و قبول توبه اوّل صفت خود کرد جلّ جلاله فرمود: غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ، و صفت او جلّ جلاله محلّ تصرّف نیست، و پذیرنده تغییر و تبدیل نیست پس چون حدیث عقوبت کرد شَدِیدِ الْعِقابِ گفت، شدید صفت عقوبت نهاد و عقوبت محلّ تصرّف هست و پذیرنده تغییر و تبدیل هست، گفت سخت عقوبتم لکن اگر خواهم سست کنم و آن را بگردانم که در ان تصرّف گنجد و تغییر و تبدیل پذیرد. و گفتهاند: شَدِیدِ الْعِقابِ اشارت بملک دارد و اگر همه ملک عالم نیست کند در جلال و کمال وى نقصان و قصور نیاید. غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ اشارت بصفت دارد و در صفات او جلّ جلاله هرگز تغیّر و تحوّل نیاید، و یقال: غافِرِ الذَّنْبِ للظّالمین وَ قابِلِ التَّوْبِ للمقتصدین شَدِیدِ الْعِقابِ للمشرکین ذِی الطَّوْلِ للسابقین. سنت خداوند است جلّ جلاله که بنده را بآیت وعید بترساند تا بنده در ان شکسته و کوفته گردد سوزى و نیازى در بندگى بنماید زاریى و خواریى بر خود نهد، آن گه رب العزة بنعت رأفت و رحمت بآیت وعد تدارک دل وى کند و بفضل و رحمت خود او را بشارت دهد، نه بینى که شَدِیدِ الْعِقابِ گفت تابنده در زارى و خواهش آید، ذِی الطَّوْلِ در ان پیوست تا بنده در ناز و در رامش آید، بنده در سماع شَدِیدِ الْعِقابِ بسوزد و بگدازد بزبان انکسار گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
باز در سماع ذِی الطَّوْلِ بنازد و دل بیفروزد، بزبان افتخار گوید:
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چکند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاى تو کشم
بو بکر شبلى یک روز چون مبارزان دست اندازان همى رفت و میگفت: لو کان بینى و بینک بحار من نار لخضتها اگر درین راه صد هزار دریاى آتش است همه بدیده گذاره کنم و باک ندارم، دیگر روز او را دیدند که مىآمد سر فرو افکنده چون محرومى درمانده نرم نرم میگفت: المستغاث منک بک فریاد از حکم تو زینهار از قهر تو، نه با تو مرا آرام نه بىتو کارم بنظام، نه روى آنکه بازآیم نه زهره آنکه بگریزم.
گر باز آیم همى نبینم جاهى
ور بگریزم همى ندانم راهى
گفتند: اى شبلى آن دى چه بود و امروز چیست؟ گفت: آرى جغد که طاووس نبیند لاف جمال زند، لکن جغد جغد است و طاوس طاوس.
آن عزیزى گوید در مناجات: الهى در دل دوستانت نور عنایت پیداست، جانها در آرزوى وصالت حیران و شیداست، چون تو مولى کراست و چون تو دوست کجاست، هر چه دادى نشانست و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغامست و خلعت برجاست، نشانت بیقرارى دل و غارت جانست، خلعت وصال در مشاهده جلال چگویم که چون است.
روزى که سر از پرده برون خواهى کرد
دانم که زمانه را زبون خواهى کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهى کرد
یا رب چه جگرهاست که خون خواهى کرد
«حم» حا اشارتست بمحبت و میم اشارت است بمنت، میگوید اى بحاى محبت من دوست گشته نه بهنر خود، اى بمیم منت من مرا یافته نه بطاعت خود، اى من ترا دوست گرفته و تو مرا ناشناخته، اى من ترا خواسته و تو مرا نادانسته، اى من ترا بوده و تو مرا نابوده، صد هزار کس بر درگاه ما ایستاده، ما را خواستند و دعاها کردند بایشان التفات نکردیم و شما را اى امت احمد بىخواست شما گفتیم: «اعطیتکم قبل ان تسئلونى و اجبتکم قبل ان تدعونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى».
آن رغبت و شوق انبیاى گذشته بتو تا خلیل میگفت: وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ، و کلیم میگفت: اجعلنى من امّة احمد، نه از ان بود که افعال تو با ایشان شرح دادیم که اگر ما افعال شما با ایشان گفتید، همه دامن از شما در چیدندید، لکن از ان بود که افضال و انعام خود با شما ایشان را شرح دادیم، پیش از شما هر که را برگزیدیم یکان یکان را برگزیدیم، چنان که اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ. چون نوبت بشما رسید على العموم و الشمول گفتیم: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ همه برگزیدگان ما اید، جاى دیگر فرمود: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، در تحت این خطاب هم زاهد و هم عابد است هم ظالم و عاصى.
غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ توبه مؤخر آمد و غفران مقدّم بر مقتضى فضل و کرم، اگر من گفتمى توبه پذیرم پس گناه آمرزم، خلق بپنداشتندى که تا از بنده توبه نبود از اللَّه مغفرت نیاید نخست بیامرزم آن گه توبت پذیرم تا عالمیان دانند که چنانک بتوبت آمرزم بىتوبت هم آمرزم. اگر توبه مقدّم غفران بودى تو به علت غفران بودى و غفران ما را علّت نیست و فعل ما بحیلت نیست، نخست بیامرزم و بزلال افضال بند مرا پاک گردانم، تا چون قدم بر بساط ما نهد بر پاکى نهد چون بر ما آید بصفت پاکى آید، همانست که جاى دیگر فرمود: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا. غافرم آن معاصى را که توبه نکرد، قابلم آن را که توبه کرد، مراد از غفران ذنب درین موضع غفران ذنب غیر تائب است بدلیل آنکه و او عطف در میان آورد و معطوف دیگر باشد و معطوف علیه دیگر لکن در حکم یکسان باشد چنانک گویى: جاءنى زید و عمرو، زید دیگر است و عمرو دیگر، لکن هر دو را حکم یکیست در آمدن، اگر حکم مخالف بودى عطف خطا بودى و اگر هر دو یکى بودى هر دو غلط بودى. لطیفهاى نیکو شنو در غفران ذنب و قبول توبه اوّل صفت خود کرد جلّ جلاله فرمود: غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ، و صفت او جلّ جلاله محلّ تصرّف نیست، و پذیرنده تغییر و تبدیل نیست پس چون حدیث عقوبت کرد شَدِیدِ الْعِقابِ گفت، شدید صفت عقوبت نهاد و عقوبت محلّ تصرّف هست و پذیرنده تغییر و تبدیل هست، گفت سخت عقوبتم لکن اگر خواهم سست کنم و آن را بگردانم که در ان تصرّف گنجد و تغییر و تبدیل پذیرد. و گفتهاند: شَدِیدِ الْعِقابِ اشارت بملک دارد و اگر همه ملک عالم نیست کند در جلال و کمال وى نقصان و قصور نیاید. غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ اشارت بصفت دارد و در صفات او جلّ جلاله هرگز تغیّر و تحوّل نیاید، و یقال: غافِرِ الذَّنْبِ للظّالمین وَ قابِلِ التَّوْبِ للمقتصدین شَدِیدِ الْعِقابِ للمشرکین ذِی الطَّوْلِ للسابقین. سنت خداوند است جلّ جلاله که بنده را بآیت وعید بترساند تا بنده در ان شکسته و کوفته گردد سوزى و نیازى در بندگى بنماید زاریى و خواریى بر خود نهد، آن گه رب العزة بنعت رأفت و رحمت بآیت وعد تدارک دل وى کند و بفضل و رحمت خود او را بشارت دهد، نه بینى که شَدِیدِ الْعِقابِ گفت تابنده در زارى و خواهش آید، ذِی الطَّوْلِ در ان پیوست تا بنده در ناز و در رامش آید، بنده در سماع شَدِیدِ الْعِقابِ بسوزد و بگدازد بزبان انکسار گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
باز در سماع ذِی الطَّوْلِ بنازد و دل بیفروزد، بزبان افتخار گوید:
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چکند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاى تو کشم
بو بکر شبلى یک روز چون مبارزان دست اندازان همى رفت و میگفت: لو کان بینى و بینک بحار من نار لخضتها اگر درین راه صد هزار دریاى آتش است همه بدیده گذاره کنم و باک ندارم، دیگر روز او را دیدند که مىآمد سر فرو افکنده چون محرومى درمانده نرم نرم میگفت: المستغاث منک بک فریاد از حکم تو زینهار از قهر تو، نه با تو مرا آرام نه بىتو کارم بنظام، نه روى آنکه بازآیم نه زهره آنکه بگریزم.
گر باز آیم همى نبینم جاهى
ور بگریزم همى ندانم راهى
گفتند: اى شبلى آن دى چه بود و امروز چیست؟ گفت: آرى جغد که طاووس نبیند لاف جمال زند، لکن جغد جغد است و طاوس طاوس.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ رفیع بمعنى رافع است همچون سمیع بمعنى سامع، میگوید: بردارنده درجههاى بندگان است زبر یکدیگر چه در دنیا چه در عقبى. در دنیا آنست که فرمود: وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ برداشت شما را از بر یکدیگر درجهها افزونى، یکى را بدانش یکى را بنسب یکى را بمال یکى را بشرف یکى را بصورت یکى را بصوت یکى را بقوّت. جاى دیگر فرمود: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا برداشتیم ایشان را زبر یکدیگر در عز و مال در رزق و معیشت یکى مالک یکى مملوک یکى خادم یکى مخدوم یکى فرمان ده یکى فرمان بر. اما درجات عقبى آنست که گفت: وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا سراى آن جهانى مه در کما بیشى و مه در افزونى دادن بر یکدیگر، هر که در دنیا بمعرفت و طاعت افزونتر در عقبى بحق نزدیکتر و کرامت وى بیشتر. مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت: «ان ادنى اهل الجنة منزلة لمن ینظر الى جنانه و ازواجه و نعیمه و خدمه و سرره مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه من ینظر الى وجهه غدوة و عشیة».
و روى «ان اسفل اهل الجنة درجة لیعطى مثل ملک الدنیا کلها عشر مرار و انه لیقول: اى رب لو اذنت لى اطعمت اهل الجنة و سقیتهم لم ینقص ذلک مما عندى شیئا، و انّ له من الحور العین ثنتین و سبعین زوجة سوى ازواجه من الدنیا»
و روى «انّ اخس اهل الجنة درجة و لیس فیها خسیس رجل له قصر من یاقوتة حمراء له اربعة ابواب فباب تدخل منه الملائکة بالتحیة من عند اللَّه و باب تدخل علیه منه ازواجه من الحور العین و باب یدخل علیه منه خدمه من الولدان و باب ینظر منه الى وجه ربه تبارک و تعالى و هو اکرم الأبواب».
و قیل: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ اى رافع السماوات بعضها فوق بعض.
ذُو الْعَرْشِ یعنى هو على العرش. و قیل: خالق العرش. و العرش عند العرب سریر الملک. یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ الروح هاهنا هو الوحى کقوله: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا سمّى روحا لانّ حیاة القلب به کما انّ حیاة الاجساد بالارواح قال ابن عباس مِنْ أَمْرِهِ اى من قضائه. و قیل: من قوله. و قال مقاتل: معناه یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ اى بامره.
عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ اى على من یختصه بالرسالة. یخاطب بهذا من کره نبوة محمد (ص). «لینذر» اى لینذر النبى بالوحى یَوْمَ التَّلاقِ و هو یوم القیمة یتلاقى فیه الاوّلون و الآخرون و الجنّ و الانس و اهل السماء و الارض و الظالم و المظلوم و قیل: یلتقى فیه الخالق و الخلق. و قیل: معناه یوم یلقى فیه المرء عمله. و قیل: تتلقّاهم الملائکة.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ من قبورهم ظاهرون لا یسترهم شىء و یکشف ما کان مستورا من امرهم، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ، کقوله: یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْکُمْ خافِیَةٌ.
و قیل: لا یبقى احد الّا حضر ذلک الموقف و لا یخفى شىء من اعمالهم التی عملوها. و یقول اللَّه فى ذلک الیوم بعد فناء الخلق و بعد ان یطوى السماوات و الارض بیدیه: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؟ و لا احد یجیبه فیجیب نفسه فیقول: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ الذى قهر الخلائق بالموت.
و قال بعض المفسرین: یقول اللَّه ذلک لخلائق تقریرا لهم على ان الملک له لان الکفّار کانوا ینازعونه فى الملک لعبادتهم غیره فیجیب الجمیع: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ یقوله المؤمن تلذّذا و یقوله الکافر صغارا و هو انا و على سبیل التحسّر و الندامة. روى عن ابن مسعود رضى اللَّه عنه قال: یجمع اللَّه عز و جل الخلق یوم القیمة فى صعید واحد بارض بیضاء کانها سبیکة فضّة لم یعض اللَّه فیها قطّ فاوّل ما یتکلّم به ان ینادى لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.
الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ و روى انه جل جلاله یقول: «انا الدیّان و هذا یوم الذین الا لا ظلم الیوم الا لا یمزّ بى الیوم ظلم ظالم حتى آخذ لمظلومه منه ظلامته و عزّتى لاقصنّ من القرناء الجمّاء ستعلمون الیوم من اصحاب الکرم».
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ اى انذر یا محمد اهل مکة یوم القیمة. سمیت القیمة آزفة لقربها، أَزِفَتِ الْآزِفَةُ اى قربت القیامة. قال اللَّه تعالى: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ وَ نَراهُ قَرِیباً و فى الخبر: «انا النذیر و الموت المغیر و الساعة الموعد بعثت انا و الساعة کهاتین ان کادت لتسبقنى».
إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ و ذلک ان الکفار اذا عاینوا النار فى الآخرة زالت قلوبهم عن اماکنها من الخوف حتى تصیر الى الحناجر فلا هی تعود الى اماکنها و لا تخرج من افواههم فیموتوا و یستریحوا. و قیل: ینتفخ السحر جبنا فیرفع القلب الى الحنجرة. و قیل: یَوْمَ الْآزِفَةِ یوم الوقت وقت خروج الروح إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ. کاظِمِینَ اى مکروبین ممتلئین خوفا و حزنا، و الکظم تردّد الغیظ و الخوف و الحزن فى القلب حتى یصیق. و قیل: «کاظمین» اى سکوتا لا معذرة لهم. ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ قریب ینفعهم وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ فیشفع فیهم.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ یعنى النظرة الخائنة و هى اللحظة الثانیة.
و فى الخبر: «یا بن آدم لک النظرة الاولى فما بال الثانیة»؟
و قیل: هى مسارقة النظر الى ما لا یحلّ و قیل: هى الرمز بالعین على وجه العیب و الخائنة و الخیانة مصدران کالکاذبة و الخاطئة. وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ اى یعلم ما یسرّ کلّ امرئ فى قلبه من الخیر و الشرّ.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ اى بالعدل و یجزى المحسن و المسىء وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاوثان لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ لانها لا تعلم شیئا و لا تقدر على شىء و لیسوا باهل القضاء اصلا. قرأ نافع «تدعون» بتاء المخاطبة. و قرأ الآخرون بالیاى. إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ لاقوال الخلق الْبَصِیرُ بافعالهم.
ثمّ خوّف کفّار مکة فقال: أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ کعاد و ثمود و قوم لوط «کانوا هم اشدّ منهم هاهنا عماد و فصل.
قیل: هو تأکید للضمیر الذى هو اسم کان. و قرأ ابن عامر «اشدّ منکم قوّة» بالکاف على الرجوع عن الغیبة الى الخطاب و هو حسن. وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ یعنى اکثر زراعة و عمارة و ابنیة و اشدّ لها طلبا و ابعد غایة. و قیل: اکثر جیشا و اموالا و ملکا فى الارض من اهل مکة فلم ینفعهم ذلک فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ یقیهم من اللَّه.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى ذلک الاخذ بسبب انهم کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالآیات الدالّة على وحدانیته فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ کرّر فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ لبیان علّة الاخذ إِنَّهُ قَوِیٌّ فى امره و سلطانه، شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا التسع وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ حجة ظاهرة قاهرة للباطل یعنى عصاه.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ کان فرعون الملک و هامان وزیره، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ اى موسى ساحر حین اخرج یده بیضاء و حین صارت العصا حیّة، کذّاب حین زعم انه رسول رب العالمین.
فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ اى فلمّا جاءهم موسى بالدین الحق، مِنْ عِنْدِنا قالُوا اى قال فرعون و قومه: اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قال قتادة: هذا القتل غیر القتل الاوّل فى الزمن الذى کان یخافهم سببا لزوال ملکه عند مولد موسى علیه السلام، انما هذه القتلة کانت عقوبة لمن آمن بموسى لیصدّوهم بقتل الأبناء عن متابعة موسى وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ یعنى للخدمة و غیرها و کان یزوّج بناتهم من القبط. وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ عمّم الاخبار فتضمّن کید فرعون و جنوده.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ لاشراف قومه: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى انما قال هذا بعد قولهم له: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ کانوا یزعمون ان موسى ساحر فان قتله فرعون هلک فمنعوه عن قتله. و قیل: خوّفوه من قتله و قالوا: لا نأمن ان نعجز أو ینالنا من الاهة و عصاه مکروه.
وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ اى و لیدع موسى ربه الذى یزعم انه ارسله فیمنعه منّا، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ الذى انتم علیه أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ قرأ یعقوب و اهل الکوفة «اوان»، و قرأ الآخرون: «و ان»، و قرأ اهل المدینة و البصرة و حفص: «یظهر» بضمّ الیاء و کسر الهاء على التعدیة «الفساد» بالنصب ردّا على قوله: أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ حتى یکون الفعلان على نسق واحد. و قرأ الآخرون: «یظهر» بفتح الیاء و الهاء على اللزوم «الفساد» بالرفع و اراد بالفساد تبدیل الدین و عبادة غیره. و قیل: اراد بالفساد انّ موسى یقتل أبناءکم کما قتلتم أبناءهم و یستحیى نساءکم کما استحییتم نساءهم.
«و قال موسى» لمّا توعده فرعون بالقتل: إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ اى اعتصمت باللّه الذى هو ربى و ربکم و استعذت به من تسلیطه ایّاکم علىّ ایّها المتکبرون و معنى لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ اى لا یعتقد البعث و الجزاء على الاعمال فیکون اجرا على الاساءة، و هذا مثل قوله: وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ، و مثل قول مریم لجبرئیل لمّا تمثّل لها بشرا: إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا، و کذلک قاله سعید بن جبیر للحجاج حین علاه بالسیف.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ خلاف است میان علماى تفسیر که این مؤمن آل فرعون کیست و نام وى چیست. مقاتل و سدى گفتند: مردى بود قبطى ابن عمّ فرعون شوهر ماشطه دختر فرعون، پنهان از فرعون و کسان وى ایمان آورده بود بوحدانیت اللَّه پیش از مبعث موسى، گفتهاند که صد سال ایمان خویش ازیشان پنهان داشت، همان مرد است که رب العالمین از وى حکایت کرد که: وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ... الآیة. قومى دیگر گفتند از مفسران که مردى اسرائیلى بود نه قبطى، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و قال رجل مؤمن یکتم ایمانه من آل فرعون، زیرا که از آل فرعون هرگز هیچ مؤمن برنخاست. امّا نام او از قول ابن عباس و بیشترین علما حزبیل بود، و گفتهاند خبرل، و گفتهاند سمعان، و گفتهاند حبیب چون بسمع وى رسید که فرعون قصد قتل موسى کرد، ایمان خویش آشکارا کرد، فرا پیش آمد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ. خبر درست است که عروة بن الزبیر گفت فرا عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: مرا خبر کن از صعبتر کارى که مشرکان با رسول خدا کردند، گفت: رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه روزى بفناء کعبه در نماز بود، عقبة بن ابى معیط فراز آمد و منکب رسول بگرفت و جامه در گردن وى کرد و حلق وى بگرفت و به پیچید سخت تا ابو بکر صدیق فرارسید و او را از دست دشمن بستد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ.
قوله: وَ إِنْ یَکُ کاذِباً اى و ان یک موسى کاذبا، فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ اى و بال کذبه عائد الى نفسه، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ قال ابو عبیدة: المراد بالبعض هاهنا الکلّ کقوله: یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ، و المعنى: ان قتلتموه و هو صادق اصابکم کلّ ما یتوعدکم به من العذاب. و قیل: «بعض» هاهنا صلة یعنى: یصبکم الذى یعدکم. و قال اهل المعانى: هذا على المظاهرة فى الحجاج کانه قال: اقلّ ما فى صدقه ان یصیبکم بعض الذى یعدکم و فى بعض ذلک هلاککم، فذکر البعض لیوجب الکلّ. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الى دینه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ المسرف الذى یتجاوز الحدّ فى المعصیة. و قیل المسرف السفاک للدم بغیر حقّ، و الکذّاب الذى یکذب مرّة بعد اخرى. و قیل: کذّاب على اللَّه عز و جل.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ اى قال المؤمن لفرعون و قومه: لکم الملک الیوم و انتم ظاهرون غالبون على ارض مصر و بنى اسرائیل فاترکوا موسى و شأنه و لا تتعرّضوا لعذاب اللَّه بتکذیبه و قتله و احفظوا نعمکم بمداراته فانه ان کان صادقا فاتانا بعض ما یعد من عذاب اللَّه من یردّه و من یمنعه منّا؟ فاجابه فرعون و قال: ما أُرِیکُمْ من الرأى و النصیحة إِلَّا ما أَرى لنفسى انه حقّ و صواب. قال الضحاک: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى اى ما اعلمکم الّا ما اعلم، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ اى الّا طریق الهدى و الرشد.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ فى تکذیبه مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ اى مثل عذاب الامم الخالیة.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى مثل عادتهم فى الاقامة على التکذیب حتّى اتیهم العذاب، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ لا یهلکهم قبل ایجاب الحجّة و لا یعاقب بغیر ذنب. و قیل: معنى الآیة: انى اخاف علیکم ان یجرى اللَّه فیکم من العادة ما اجراه فى قوم نوح من الطوفان او فى عاد من الریح او فى ثمود من الصیحة. و هذا تخویف من عذاب الدنیا.
ثمّ خوّفهم عذاب الآخرة فقال: وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یعنى یوم القیمة یدعى کلّ اناس بامامهم و ینادى بعضهم بعضا فینادى اصحاب الجنة اصحاب النار و اصحاب النار اصحاب الجنة و ینادى اصحاب الاعراف و ینادى المنادى بالسعادة و الشقاوة الّا انّ فلان بن فلان سعد سعادة لا یشقى بعدها ابدا و فلان بن فلان شقى شقاوة لا یسعد بعدها ابدا و ینادى حین یذبح الموت یا اهل الجنة خلود فلا موت و یا اهل النار خلود فلا موت. و قرئ فى الشواذ: «یوم التناد» بتشدید الدّال، و الندود النفور و ذلک انهم هربوا فندّوا فى الارض کندود الإبل اذا شردت عن اربابها، قال الضحاک: کذلک اذا سمعوا زفیر النار ندّوا هربا فلا یأتون قطرا من الاقطار الا وجدوا الملائکة صفوفا فیرجعون الى المکان الذى کانوا فیه فذلک قوله: وَ الْمَلَکُ عَلى أَرْجائِها و قوله: إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا قوله: یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ اى منصرفین من موقف الحساب الى النار. و قیل: فارّین غیر معجزین. ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ یعصکم من عذابه. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ یهدیه الى دینه.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ یعنى یوسف بن یعقوب «من قبل» اى من قبل موسى «بالبیّنات» یعنى تعبیر الرؤیا. و قیل: شهادة الطفل على برائته. و قیل: هو قوله: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. و فرعون موسى هو فرعون یوسف آمن بیوسف ثمّ ارتدّ و عاد الى کفره بعد موت یوسف و عاش حتى ادرکه موسى. و قیل: هو یوسف بن ابرهیم بن یوسف بن یعقوب اقام فیهم عشرین سنة، و القول الاوّل اصحّ و علیه اکثر المفسرین فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ من عبادة اللَّه وحده لا شریک له، قاله ابن عباس. حَتَّى إِذا هَلَکَ اى مات قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا اى اقمتم على کفرکم و ظننتم ان اللَّه لا یجدد علیکم الحجة و لا یأتیکم احد یدعى الرسالة و ذلک عند انقطاع الرّسل بعد یوسف زمانا طویلا. کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مشرک «مرتاب» شاک.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ قال الزجاج: هذا تفسیر المسرف المرتاب یعنى هم الذین یجادلون فى آیات اللَّه، اى فى ابطالها بالتکذیب بِغَیْرِ سُلْطانٍ حجّة «اتاهم» من اللَّه. و قیل: هذه الآیة عارضة فى قصّة موسى و مؤمن آل فرعون و آیة اللَّه فى هذه الآیة هى الدجال و المجادلون هم الیهود یتولّونه و ینتظرونه و یقولون هو الذى یبدّل الدین العربى.
«کبر مقتا» فیه اضمار، تأویله: کبر جدالهم و قولهم مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ قرأ ابو عمرو ابن عامر «قلب» بالتنوین، و قرأ الآخرون بالاضافة، فمن نوّن جعل الکبریاء و الجبروت نعتین من نعوت القلب و یعنى به صاحبه کقول العرب: ید بخیلة و ید یابسة یعنون صاحبها.
و فى الخبر: «زنا العینین النظر» یعنى زنا صاحبهما. و قال الشاعر: عفّ الجنان و لکن فاسق النظر.
و من اضاف جعل تقدیره: على قلب کلّ متکبر جبار، و هى قراءة عبد اللَّه بن مسعود.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً کان هامان وزیر فرعون و لم یکن من القبط و لا من بنى اسرائیل یقال انه لم یغرق مع فرعون و عاش بعده زمانا شقیّا مجروبا یتکفّف الناس. و الصّرح کلّ بناء مشرف ظاهر لا یخفى على الناظر و ان بعد، مأخوذ من التصریح و هو الاظهار. لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ.
أَسْبابَ السَّماواتِ اى طرقها و ابوابها من سماء الى سماء، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى. و قیل: السبب ما یتوصل به الى الشیء و المعنى: لعلىّ اصل الى السماء فاطلع الى اله موسى. قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: أَبْلُغُ الْأَسْبابَ. و قرأ حفص عن عاصم: «فاطلع» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء. وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ اى اظنّ موسى «کاذبا» فیما یقول ان له الها غیرى فى السماء ارسله الینا. قیل: امر فرعون هامان ببناء الصرح بالآجر لقوله: فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ... و سبق شرحه.
«و کذلک زیّن لفرعون سوء عمله» هذا کقوله: زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ. وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ قرأ اهل الکوفة و یعقوب: «و صدّ» بضمّ الصاد نسقا على قوله: زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ، قال ابن عباس: صدّه اللَّه عن سبیل الهدى. قرأ الآخرون بالفتح، اى و صدّ فرعون الناس عن السبیل. وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ التباب الهلاک و الفساد و الخسار و الضیاع من قوله تعالى: وَ ما زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ و قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ.
و روى «ان اسفل اهل الجنة درجة لیعطى مثل ملک الدنیا کلها عشر مرار و انه لیقول: اى رب لو اذنت لى اطعمت اهل الجنة و سقیتهم لم ینقص ذلک مما عندى شیئا، و انّ له من الحور العین ثنتین و سبعین زوجة سوى ازواجه من الدنیا»
و روى «انّ اخس اهل الجنة درجة و لیس فیها خسیس رجل له قصر من یاقوتة حمراء له اربعة ابواب فباب تدخل منه الملائکة بالتحیة من عند اللَّه و باب تدخل علیه منه ازواجه من الحور العین و باب یدخل علیه منه خدمه من الولدان و باب ینظر منه الى وجه ربه تبارک و تعالى و هو اکرم الأبواب».
و قیل: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ اى رافع السماوات بعضها فوق بعض.
ذُو الْعَرْشِ یعنى هو على العرش. و قیل: خالق العرش. و العرش عند العرب سریر الملک. یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ الروح هاهنا هو الوحى کقوله: أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا سمّى روحا لانّ حیاة القلب به کما انّ حیاة الاجساد بالارواح قال ابن عباس مِنْ أَمْرِهِ اى من قضائه. و قیل: من قوله. و قال مقاتل: معناه یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ اى بامره.
عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ اى على من یختصه بالرسالة. یخاطب بهذا من کره نبوة محمد (ص). «لینذر» اى لینذر النبى بالوحى یَوْمَ التَّلاقِ و هو یوم القیمة یتلاقى فیه الاوّلون و الآخرون و الجنّ و الانس و اهل السماء و الارض و الظالم و المظلوم و قیل: یلتقى فیه الخالق و الخلق. و قیل: معناه یوم یلقى فیه المرء عمله. و قیل: تتلقّاهم الملائکة.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ من قبورهم ظاهرون لا یسترهم شىء و یکشف ما کان مستورا من امرهم، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ، کقوله: یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْکُمْ خافِیَةٌ.
و قیل: لا یبقى احد الّا حضر ذلک الموقف و لا یخفى شىء من اعمالهم التی عملوها. و یقول اللَّه فى ذلک الیوم بعد فناء الخلق و بعد ان یطوى السماوات و الارض بیدیه: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؟ و لا احد یجیبه فیجیب نفسه فیقول: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ الذى قهر الخلائق بالموت.
و قال بعض المفسرین: یقول اللَّه ذلک لخلائق تقریرا لهم على ان الملک له لان الکفّار کانوا ینازعونه فى الملک لعبادتهم غیره فیجیب الجمیع: لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ یقوله المؤمن تلذّذا و یقوله الکافر صغارا و هو انا و على سبیل التحسّر و الندامة. روى عن ابن مسعود رضى اللَّه عنه قال: یجمع اللَّه عز و جل الخلق یوم القیمة فى صعید واحد بارض بیضاء کانها سبیکة فضّة لم یعض اللَّه فیها قطّ فاوّل ما یتکلّم به ان ینادى لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.
الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ و روى انه جل جلاله یقول: «انا الدیّان و هذا یوم الذین الا لا ظلم الیوم الا لا یمزّ بى الیوم ظلم ظالم حتى آخذ لمظلومه منه ظلامته و عزّتى لاقصنّ من القرناء الجمّاء ستعلمون الیوم من اصحاب الکرم».
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ اى انذر یا محمد اهل مکة یوم القیمة. سمیت القیمة آزفة لقربها، أَزِفَتِ الْآزِفَةُ اى قربت القیامة. قال اللَّه تعالى: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَرِیباً وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ وَ نَراهُ قَرِیباً و فى الخبر: «انا النذیر و الموت المغیر و الساعة الموعد بعثت انا و الساعة کهاتین ان کادت لتسبقنى».
إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ و ذلک ان الکفار اذا عاینوا النار فى الآخرة زالت قلوبهم عن اماکنها من الخوف حتى تصیر الى الحناجر فلا هی تعود الى اماکنها و لا تخرج من افواههم فیموتوا و یستریحوا. و قیل: ینتفخ السحر جبنا فیرفع القلب الى الحنجرة. و قیل: یَوْمَ الْآزِفَةِ یوم الوقت وقت خروج الروح إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ. کاظِمِینَ اى مکروبین ممتلئین خوفا و حزنا، و الکظم تردّد الغیظ و الخوف و الحزن فى القلب حتى یصیق. و قیل: «کاظمین» اى سکوتا لا معذرة لهم. ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ قریب ینفعهم وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ فیشفع فیهم.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ یعنى النظرة الخائنة و هى اللحظة الثانیة.
و فى الخبر: «یا بن آدم لک النظرة الاولى فما بال الثانیة»؟
و قیل: هى مسارقة النظر الى ما لا یحلّ و قیل: هى الرمز بالعین على وجه العیب و الخائنة و الخیانة مصدران کالکاذبة و الخاطئة. وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ اى یعلم ما یسرّ کلّ امرئ فى قلبه من الخیر و الشرّ.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ اى بالعدل و یجزى المحسن و المسىء وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ یعنى الاوثان لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ لانها لا تعلم شیئا و لا تقدر على شىء و لیسوا باهل القضاء اصلا. قرأ نافع «تدعون» بتاء المخاطبة. و قرأ الآخرون بالیاى. إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ لاقوال الخلق الْبَصِیرُ بافعالهم.
ثمّ خوّف کفّار مکة فقال: أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ کعاد و ثمود و قوم لوط «کانوا هم اشدّ منهم هاهنا عماد و فصل.
قیل: هو تأکید للضمیر الذى هو اسم کان. و قرأ ابن عامر «اشدّ منکم قوّة» بالکاف على الرجوع عن الغیبة الى الخطاب و هو حسن. وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ یعنى اکثر زراعة و عمارة و ابنیة و اشدّ لها طلبا و ابعد غایة. و قیل: اکثر جیشا و اموالا و ملکا فى الارض من اهل مکة فلم ینفعهم ذلک فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ یقیهم من اللَّه.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى ذلک الاخذ بسبب انهم کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالآیات الدالّة على وحدانیته فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ کرّر فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ لبیان علّة الاخذ إِنَّهُ قَوِیٌّ فى امره و سلطانه، شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا التسع وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ حجة ظاهرة قاهرة للباطل یعنى عصاه.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ کان فرعون الملک و هامان وزیره، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ اى موسى ساحر حین اخرج یده بیضاء و حین صارت العصا حیّة، کذّاب حین زعم انه رسول رب العالمین.
فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ اى فلمّا جاءهم موسى بالدین الحق، مِنْ عِنْدِنا قالُوا اى قال فرعون و قومه: اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قال قتادة: هذا القتل غیر القتل الاوّل فى الزمن الذى کان یخافهم سببا لزوال ملکه عند مولد موسى علیه السلام، انما هذه القتلة کانت عقوبة لمن آمن بموسى لیصدّوهم بقتل الأبناء عن متابعة موسى وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ یعنى للخدمة و غیرها و کان یزوّج بناتهم من القبط. وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ عمّم الاخبار فتضمّن کید فرعون و جنوده.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ لاشراف قومه: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى انما قال هذا بعد قولهم له: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ کانوا یزعمون ان موسى ساحر فان قتله فرعون هلک فمنعوه عن قتله. و قیل: خوّفوه من قتله و قالوا: لا نأمن ان نعجز أو ینالنا من الاهة و عصاه مکروه.
وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ اى و لیدع موسى ربه الذى یزعم انه ارسله فیمنعه منّا، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ الذى انتم علیه أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ قرأ یعقوب و اهل الکوفة «اوان»، و قرأ الآخرون: «و ان»، و قرأ اهل المدینة و البصرة و حفص: «یظهر» بضمّ الیاء و کسر الهاء على التعدیة «الفساد» بالنصب ردّا على قوله: أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ حتى یکون الفعلان على نسق واحد. و قرأ الآخرون: «یظهر» بفتح الیاء و الهاء على اللزوم «الفساد» بالرفع و اراد بالفساد تبدیل الدین و عبادة غیره. و قیل: اراد بالفساد انّ موسى یقتل أبناءکم کما قتلتم أبناءهم و یستحیى نساءکم کما استحییتم نساءهم.
«و قال موسى» لمّا توعده فرعون بالقتل: إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ اى اعتصمت باللّه الذى هو ربى و ربکم و استعذت به من تسلیطه ایّاکم علىّ ایّها المتکبرون و معنى لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ اى لا یعتقد البعث و الجزاء على الاعمال فیکون اجرا على الاساءة، و هذا مثل قوله: وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ، و مثل قول مریم لجبرئیل لمّا تمثّل لها بشرا: إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا، و کذلک قاله سعید بن جبیر للحجاج حین علاه بالسیف.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ خلاف است میان علماى تفسیر که این مؤمن آل فرعون کیست و نام وى چیست. مقاتل و سدى گفتند: مردى بود قبطى ابن عمّ فرعون شوهر ماشطه دختر فرعون، پنهان از فرعون و کسان وى ایمان آورده بود بوحدانیت اللَّه پیش از مبعث موسى، گفتهاند که صد سال ایمان خویش ازیشان پنهان داشت، همان مرد است که رب العالمین از وى حکایت کرد که: وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ... الآیة. قومى دیگر گفتند از مفسران که مردى اسرائیلى بود نه قبطى، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و قال رجل مؤمن یکتم ایمانه من آل فرعون، زیرا که از آل فرعون هرگز هیچ مؤمن برنخاست. امّا نام او از قول ابن عباس و بیشترین علما حزبیل بود، و گفتهاند خبرل، و گفتهاند سمعان، و گفتهاند حبیب چون بسمع وى رسید که فرعون قصد قتل موسى کرد، ایمان خویش آشکارا کرد، فرا پیش آمد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ. خبر درست است که عروة بن الزبیر گفت فرا عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: مرا خبر کن از صعبتر کارى که مشرکان با رسول خدا کردند، گفت: رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه روزى بفناء کعبه در نماز بود، عقبة بن ابى معیط فراز آمد و منکب رسول بگرفت و جامه در گردن وى کرد و حلق وى بگرفت و به پیچید سخت تا ابو بکر صدیق فرارسید و او را از دست دشمن بستد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ.
قوله: وَ إِنْ یَکُ کاذِباً اى و ان یک موسى کاذبا، فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ اى و بال کذبه عائد الى نفسه، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ قال ابو عبیدة: المراد بالبعض هاهنا الکلّ کقوله: یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ، و المعنى: ان قتلتموه و هو صادق اصابکم کلّ ما یتوعدکم به من العذاب. و قیل: «بعض» هاهنا صلة یعنى: یصبکم الذى یعدکم. و قال اهل المعانى: هذا على المظاهرة فى الحجاج کانه قال: اقلّ ما فى صدقه ان یصیبکم بعض الذى یعدکم و فى بعض ذلک هلاککم، فذکر البعض لیوجب الکلّ. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الى دینه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ المسرف الذى یتجاوز الحدّ فى المعصیة. و قیل المسرف السفاک للدم بغیر حقّ، و الکذّاب الذى یکذب مرّة بعد اخرى. و قیل: کذّاب على اللَّه عز و جل.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ اى قال المؤمن لفرعون و قومه: لکم الملک الیوم و انتم ظاهرون غالبون على ارض مصر و بنى اسرائیل فاترکوا موسى و شأنه و لا تتعرّضوا لعذاب اللَّه بتکذیبه و قتله و احفظوا نعمکم بمداراته فانه ان کان صادقا فاتانا بعض ما یعد من عذاب اللَّه من یردّه و من یمنعه منّا؟ فاجابه فرعون و قال: ما أُرِیکُمْ من الرأى و النصیحة إِلَّا ما أَرى لنفسى انه حقّ و صواب. قال الضحاک: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى اى ما اعلمکم الّا ما اعلم، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ اى الّا طریق الهدى و الرشد.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ فى تکذیبه مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ اى مثل عذاب الامم الخالیة.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى مثل عادتهم فى الاقامة على التکذیب حتّى اتیهم العذاب، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ لا یهلکهم قبل ایجاب الحجّة و لا یعاقب بغیر ذنب. و قیل: معنى الآیة: انى اخاف علیکم ان یجرى اللَّه فیکم من العادة ما اجراه فى قوم نوح من الطوفان او فى عاد من الریح او فى ثمود من الصیحة. و هذا تخویف من عذاب الدنیا.
ثمّ خوّفهم عذاب الآخرة فقال: وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یعنى یوم القیمة یدعى کلّ اناس بامامهم و ینادى بعضهم بعضا فینادى اصحاب الجنة اصحاب النار و اصحاب النار اصحاب الجنة و ینادى اصحاب الاعراف و ینادى المنادى بالسعادة و الشقاوة الّا انّ فلان بن فلان سعد سعادة لا یشقى بعدها ابدا و فلان بن فلان شقى شقاوة لا یسعد بعدها ابدا و ینادى حین یذبح الموت یا اهل الجنة خلود فلا موت و یا اهل النار خلود فلا موت. و قرئ فى الشواذ: «یوم التناد» بتشدید الدّال، و الندود النفور و ذلک انهم هربوا فندّوا فى الارض کندود الإبل اذا شردت عن اربابها، قال الضحاک: کذلک اذا سمعوا زفیر النار ندّوا هربا فلا یأتون قطرا من الاقطار الا وجدوا الملائکة صفوفا فیرجعون الى المکان الذى کانوا فیه فذلک قوله: وَ الْمَلَکُ عَلى أَرْجائِها و قوله: إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا قوله: یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ اى منصرفین من موقف الحساب الى النار. و قیل: فارّین غیر معجزین. ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ یعصکم من عذابه. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ یهدیه الى دینه.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ یعنى یوسف بن یعقوب «من قبل» اى من قبل موسى «بالبیّنات» یعنى تعبیر الرؤیا. و قیل: شهادة الطفل على برائته. و قیل: هو قوله: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. و فرعون موسى هو فرعون یوسف آمن بیوسف ثمّ ارتدّ و عاد الى کفره بعد موت یوسف و عاش حتى ادرکه موسى. و قیل: هو یوسف بن ابرهیم بن یوسف بن یعقوب اقام فیهم عشرین سنة، و القول الاوّل اصحّ و علیه اکثر المفسرین فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ من عبادة اللَّه وحده لا شریک له، قاله ابن عباس. حَتَّى إِذا هَلَکَ اى مات قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا اى اقمتم على کفرکم و ظننتم ان اللَّه لا یجدد علیکم الحجة و لا یأتیکم احد یدعى الرسالة و ذلک عند انقطاع الرّسل بعد یوسف زمانا طویلا. کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مشرک «مرتاب» شاک.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ قال الزجاج: هذا تفسیر المسرف المرتاب یعنى هم الذین یجادلون فى آیات اللَّه، اى فى ابطالها بالتکذیب بِغَیْرِ سُلْطانٍ حجّة «اتاهم» من اللَّه. و قیل: هذه الآیة عارضة فى قصّة موسى و مؤمن آل فرعون و آیة اللَّه فى هذه الآیة هى الدجال و المجادلون هم الیهود یتولّونه و ینتظرونه و یقولون هو الذى یبدّل الدین العربى.
«کبر مقتا» فیه اضمار، تأویله: کبر جدالهم و قولهم مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ قرأ ابو عمرو ابن عامر «قلب» بالتنوین، و قرأ الآخرون بالاضافة، فمن نوّن جعل الکبریاء و الجبروت نعتین من نعوت القلب و یعنى به صاحبه کقول العرب: ید بخیلة و ید یابسة یعنون صاحبها.
و فى الخبر: «زنا العینین النظر» یعنى زنا صاحبهما. و قال الشاعر: عفّ الجنان و لکن فاسق النظر.
و من اضاف جعل تقدیره: على قلب کلّ متکبر جبار، و هى قراءة عبد اللَّه بن مسعود.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً کان هامان وزیر فرعون و لم یکن من القبط و لا من بنى اسرائیل یقال انه لم یغرق مع فرعون و عاش بعده زمانا شقیّا مجروبا یتکفّف الناس. و الصّرح کلّ بناء مشرف ظاهر لا یخفى على الناظر و ان بعد، مأخوذ من التصریح و هو الاظهار. لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ.
أَسْبابَ السَّماواتِ اى طرقها و ابوابها من سماء الى سماء، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى. و قیل: السبب ما یتوصل به الى الشیء و المعنى: لعلىّ اصل الى السماء فاطلع الى اله موسى. قراءة العامّة برفع العین نسقا على قوله: أَبْلُغُ الْأَسْبابَ. و قرأ حفص عن عاصم: «فاطلع» بنصب العین على جواب لعلّ بالفاء. وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ اى اظنّ موسى «کاذبا» فیما یقول ان له الها غیرى فى السماء ارسله الینا. قیل: امر فرعون هامان ببناء الصرح بالآجر لقوله: فَأَوْقِدْ لِی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ... و سبق شرحه.
«و کذلک زیّن لفرعون سوء عمله» هذا کقوله: زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ. وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ قرأ اهل الکوفة و یعقوب: «و صدّ» بضمّ الصاد نسقا على قوله: زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ، قال ابن عباس: صدّه اللَّه عن سبیل الهدى. قرأ الآخرون بالفتح، اى و صدّ فرعون الناس عن السبیل. وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ التباب الهلاک و الفساد و الخسار و الضیاع من قوله تعالى: وَ ما زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ و قوله: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ.