عبارات مورد جستجو در ۱۳۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» اى دوام البقاء فى الدنیا، «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» اى فهم الخالدون ان متّ، این جواب مشرکان قریش است که هلاک پیغمبر بآرزو میخواستند میگفتند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ» چشم نهادهایم بآن که او بمیرد و باز رهیم ازو، رب العزة گفت تو بمیرى نه ایشان خواهند بود که ایشان هم بمیرند. همانست که گفت: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ». یعنى که در مرگ شماتت نیست که بهمه کس خواهد رسید و هر کسى خواهد چشید، اینست که گفت جل جلاله: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» اى کلّ ذى جسد و روح سیذوق و یقاسى مرارة الموت، در آفرینش کسى نیست که شربت مرگ نچشد هم فریشته مقرب و هم پیغامبر مرسل.
قضیت تحنبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم
کانّ یومى علىّ حتما
و لیس للشامتین یوم
آن روز که «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» از آسمان فرو آمد یعنى که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است، فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا، ایشان را بقا باشد بر دوام، تا آیت آمد که: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند، و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسى را از قهر مرگ خلاص بودى مصطفى عربى بودى که سیّد و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود، و بنزدیک اللَّه تعالى عزیز و مکرم بود، و با وى میگوید انّک میّت. عائشه روایت میکند از مصطفى که گفت: «من اصیب منکم بمصیبة بعدى فلیتعز بمصیبته بى»
هر کرا بعد از من مصیبتى رسد بوفات عزیزى تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد. از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفى (ص) چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن عباس که گفتند: که آن روز که جبرئیل امین پیک حضرت، برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفى گفت: یا جبرئیل نفسى قد نعیت اى جبرئیل ما را از قهر مرگ خبر دادهاند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید، جبرئیل گفت: یا محمّد «وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى» آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاة جامعة. مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد، رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبهاى بلیغ خواندن گرفت چون کسى که وداع کند گفت: «یا ایّها الناس اىّ نبى کنت لکم؟»
چگونه پیغامبرى بودم شما را وحى حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم؟ یاران گفتند جزاک اللَّه من نبى خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادّیت رسالات اللَّه و بلغتنا وحیه و دعوت الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة. اى سید چه گوئیم بکدام زبان تو را ستائیم و ثناء تو بسزاى تو کى توانیم، تو ما را چون پدر مهربان بودى و چون برادر مشفق نصیحت کردى، مهجوران را شفیع بودى مریدان را دلیل بودى، درویشان را مونس بودى، وحى پاک و رسالت حق بشرط و رمّت گزاردى، خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندى. آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگى خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصى است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت، و این سخن سه بار گفت آخر پیرى برخاست از میان قوم، نام وى عکاشه پاى بسر مردم در مىنهاد تا نزدیک مصطفى رسید گفت یا رسول اللَّه اگر نه آن بودى که سه بار سوگند دادى و درخواستى من برنخاستمى، پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمى، وقتى من با تو در غزائى بودم و اللَّه ما را نصرت داد و فتح بر آمد، چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پاى مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختى و بر پهلوى من زدى، ندانم مرا بقصد زدى یا بقصد ناقه زدى و بر من آمد. رسول خدا گفت: یا عکاشة اعیذک بجلال اللَّه ان یتعمدک رسول اللَّه بالضرب.
آن گه بلال را فرمود تا بسراى فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد، بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خداى از نفس خویش قصاص میدهد، آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت اى دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده، فاطمه گفت، اى بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد؟ و امروز نه روز حج است و نه روز عزا. بلال گفت: یا فاطمة ما اغفلک عمّا فیه ابوک انّ رسول اللَّه یودّع الدّین و یفارق الدّنیا و یعطى القصاص من نفسه. اى فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بى خبر ماندهاى که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد، و از نفس خود قصاص میدهد، فاطمه گفت اى بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد؟
اى بلال اگر ناچارست بارى حسن و حسین را گوى تا حوالت آن قصاص با خود گیرند، و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا. بلال قضیب آورد و بدست رسول داد، و رسول بدست عکاشه داد، ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند: یا عکاشة ها نحن بین یدیک فاقتص منّا و لا تقتص من رسول اللَّه. رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف اللَّه مکانکما و مقامکما، على بن ابى طالب (ع) برخاست گفت یا عکاشة انا فى الحیاة بین یدى رسول اللَّه و لا تطیب نفسى ان تضرب رسول اللَّه فهذا ظهرى و بطنى اقتص منّى بیدک و اجلدنى مائة و لا تقتص من رسول اللَّه.
رسول خدا او را گفت یا على اقعد، فقد عرف اللَّه مقامک و نیّتک، حسن و حسین بزارى پیش آمدند و خویشتن را بر عکاشه عرض کردند و گفتند یا عکاشة أ لیس تعلم انّا سبطا رسول اللَّه فالقصاص منّا کالقصاص من رسول اللَّه.
هم چنان رسول خداى ایشان را دلخوشى داد و ساکن کرد و گفت:
اقعدا یا قرّتى عینى لانسى اللَّه لکما هذا المقام.
پس گفت اى عکاشه بزن اگر میزنى، عکاشه گفت یا رسول اللَّه آن روز که آن قضیب بر من آمد پهلوى من برهنه بود، رسول جامه از پهلو باز گرفت چنان که خورشید شعاع و نور خود بر زمین افکند تا تلألؤ نور از پهلوى رسول بر قوم افتاد یاران همه فریاد و غریو در گرفتند. عکاشه برجست و روى بر پهلوى رسول مالید و میگفت فداک ابى و امّى، پدر و مادر من فداى تو باد چه جاى آنست که من از تو قصاص خواهم و کرا خود دل دهد که از تو قصاص خواهد عکاشه را هزار جان بایستى که فداى این ساعت کردى، رسول خدا گفت: اما ان تضرب و اما ان تعفو؟ فقال قد عفوت عنک رجاء ان یعفو اللَّه عنّى فى القیامة. فقال النبى (ص): «من اراد ان ینظر الى رفیقى فى الجنّة فلینظر الى هذا الشیخ»
فقام المسلمون یقبلون ما بین عینى عکاشه و یقولون طوباک ثم طوباک نلت الدرجات العلى و مرافقة رسول اللَّه. پس رسول خدا همان روز بیمارى بوى در آمد هژده روز بیمار بود. در بیمارى بلال بانگ نماز گفت آن گه بدر حجره آمد گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه رسول خدا آواز بلال شنید، فاطمه (ع) گفت یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه.
رسول خداى امروز بخود مشغول است، بلال در مسجد شد چون اسفار صبح ببود گفت و اللَّه که من اقامت نگویم و نماز نکنم تا از سید خود رسول خداى دستورى نخواهم، باز گشت و بر در بایستاد و ندا کرد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه. رسول آواز بلال بشنید گفت: ادخل یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه، مرّ أبا بکر یصلّ بالنّاس.
اى بلال بگو تا قوم نماز کنند و ابو بکر پیش رود بجاى من، که من طاقت بیرون آمدن ندارم، بلال بیرون آمد دست بر سر نهاده و مىگوید وا غوثاه باللّه، وا انقطاع رجائى، وا انقصام ظهرى، لیتنى لم تلدنى امّى و اذ ولدتنى لم اشهد من رسول اللَّه هذا الیوم.
پس گفت یا ابا بکر رسول خداى فرمود تا تو بجاى وى نماز بجماعت بگزارى و ابو بکر مردى رقیق دل بود چون پیش شد و مقام رسول دید از رسول خالى، بیفتاد و بیهوش گشت، یاران همه گریستن در گرفتند خروش و زارى عظیم در مسجد افتاد، آواز ایشان بسمع رسول رسید گفت این چه آشوب و شور و چه خروش و زارى است؟ گفتند صیحة المسلمین لفقدک یا رسول اللَّه.
پس رسول خداى على را و ابن عباس را بخواند، و تکیه بر ایشان کرد تا بمسجد آمد و نماز جماعت بگزارد دو رکعت سبک، آن گه روى ملیح با یاران کرد و گفت: «معاشر المسلمین استودعکم اللَّه انتم فى رجاء اللَّه و امانه و اللَّه خلیفتى علیکم، معاشر المسلمین علیکم باتّقاء اللَّه و حفظ طاعته من بعدى فانّى مفارق الدنیا هذا اول بوم من الآخرة و آخر یوم من الدنیا».
پس رسول خدا بخانه باز شد و روز دوشنبه کار بر وى سخت شد و کان صلّى اللَّه علیه و سلّم ولد یوم الاثنین و بعث یوم الاثنین و قبض فى یوم الاثنین، و اوحى اللَّه عز و جل الى ملک الموت ان اهبط الى حبیبى و صفیّى محمّد. فى احسن صورة و ارفق به فى قبض روحه.
ملک الموت از آسمان فرو آمد مانند اعرابى بر در حجره رسول بایستاد، پس گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة أ ادخل؟ عایشه گفت یا فاطمة اجیبى الرّجل. مردى بر در است او را جواب ده و باز گردان، فاطمه گفت: آجرک اللَّه فى ممشاک یا عبد اللَّه انّ رسول اللَّه مشغول بنفسه.
یک بار دیگر همان ندا کرد و همان جواب شنید، سوم بار ندا کرد و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة أ ادخل فلا بدّ من الدخول؟ در آیم که ناچارست در آمدن، رسول خدا آواز ملک الموت بشنید گفت اى فاطمه کیست که بر در است؟ گفت یا رسول اللَّه مردى بر در است که دستورى در آمدن میخواهد و ما یک بار و دو بار او را جواب دادیم سوم بار آوازى داد که از آن موى بر اندام من برخاست و شانهام بلرزید، رسول خدا او را گفت اى فاطمه اى جان پدر دانى کیست که بر در است؟
هذا هادم اللّذات و مفرّق الجماعات، هذا مرمّل الازواج و مؤتم الاولاد هذا مخرب الدور و عامر القبور، این شکننده کامهاست جدا کننده جمعها است، قطع کننده پیوندها است، زنان را بیوه کند طفلان را یتیم کند خانهها را خراب کند گورها را آباد کند، دوستان را از یکدیگر جدا کند این ملک الموت است.
آن گه گفت: ادخل یرحمک اللَّه یا ملک الموت.
ملک الموت در آمد رسول خدا چون او را دید گفت: جئتنى زائرا ام قابضا؟
بزیارت آمدى یا بقبض روح؟ گفت جئت زائرا و قابضا، هم بزیارت آمدهام و هم بقبض روح اگر دستورى دهى که اللَّه تعالى مرا چنین فرمود که بحضرت تو آیم بدستورى تو آیم و قبض روح بدستورى تو کنم اگر دستورى دهى اگر نه باز گردم و بحضرت خداوند خویش باز شوم. رسول گفت: یا ملک الموت این خلفت حبیبى جبرئیل.
آن دوست من را جبرئیل کجا گذاشتى گفت در آسمان دنیا و فریشتگان او را تعزیت مىدهند، تا درین سخن بودند جبرئیل در آمد و بر بالین مصطفى بنشست. رسول (ص) گفت: یا جبرئیل هذا الرحیل من الدنیا فبشّرنى بمالى عند اللَّه.
اى جبرئیل اینک طومار عمر ما در نوشتند و گوشوار مرگ در گوش بندگى ما کردند و سفر قیامت در پیش ما نهادند از لطف الهى و ذخایر غیبى ما را نشانى ده و در آن نشان ما را بشارتى ده تا بخوشدلى ما ودیعت غیبى بسپاریم. قال ابشرک یا حبیب اللَّه انّى ترکت ابواب السماء قد فتحت و الملائکة قد قاموا صفوفا بالتحیّة و الریحان یحیّون روحک یا محمّد. گفت یا حبیب اللَّه درهاى آسمان جمله گشاده و مقربان صف صف ایستاده با نثار روح و ریحان و تحف رضوان و انتظار روح پاک تو مىکشند، اى محمّد فقال لوجه ربّى الحمد فبشّرنى یا جبرئیل.
گفت حمد خداوند مرا که با من این همه کرامت کرد و عطا داد نه ازین مىپرسم، مرا بشارت ده. گفت بشارت مىدهم ترا بآن که درهاى دوزخ استوار ببستند و درهاى بهشت گشادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را بیاراستند و آذین بستند و جویهاى آن مطرّد گشت و درختان آن متدلى شد و حوران خویشتن را بیاراستند قدوم روح ترا اى محمّد.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل خداى را ثنا میگویم و سپاس دارى میکنم بر نعمتهاى ریزان و نواختهاى بىکران، اما نه ازین مىپرسم، مرا بشارت ده. گفت اول کسى که از خاک بر آید تو باشى و اول کسى که در حضرت عزت بندگان را شفاعت کند تو باشى و اول کسى که شفاعت او قبول کنند و مرادش در کنار نهند تو باشى.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل حمد خداى را بر نعمتهاى وى نه ازین پرسم مرا بشارت ده. قال جبرئیل یا حبیبى عمّا تسئلنى؟ گفت اى دوست مرا از چه مىپرسى؟
قال اسئلک عن غمّى و همّى فمن لقرّاء القرآن من بعدى، من لصوّام شهر رمضان من بعدى، من لحجّاج بیت اللَّه الحرام من بعدى، من لامّتى المصطفاة من بعدى.
اى جبرئیل ترا از غم و اندوه خود مىپرسم اندوه من همه براى امّت است، مشتى درویشان و بیچارگان که در متابعت ما کمر وفادارى بر میان بستند حلقه بندگى شرع در گوش فرمان بردارى کردند دین اسلام و ملت شریعت بپاى داشتند و بجان و دل پذیرفتند و بدوستى ما و امید شفاعت ما روز بسر آوردند، گویى سرانجام کار ایشان بچه رسد و فردا با ایشان چه کنند؟ جبرئیل گفتا، ابشر یا حبیب اللَّه فان اللَّه عز و جل یقول قد حرّمت الجنّة على جمیع الانبیاء و الامم حتى تدخلها انت و امتک یا محمّد.
قال الآن طابت نفسى ادن یا ملک الموت فانته الى ما امرت على (ع) حاضر بود گفت: یا رسول اللَّه از ما که زهره آن دارد که ترا شوید و بر تو کفن کند و بر تو نماز کند و ترا در خاک نهد مگر که تو دستورى دهى و آنچه فرمودنى است فرمایى، ما را خبر کن که چون روح تو مقبوض شود که ترا شوید و در چه جامه ترا کفن کند و بر تو که نماز کند و که در قبر شود؟
گفت یا على شستن تو و آب ریختن فضل بن عباس و جبرئیل سوم شما باشد، آن گه چون از غسل فارغ شوید مرا در سه جامه نو کفن کنید و حنوط بهشتى که جبرئیل از بهشت آورد بر ان پراکنید آن گه چون فارغ شوید مرا در مسجد بر سریر نهید و شما همه از مسجد بیرون روید، فانّ اول من یصلى علىّ الرّب من فوق عرشه ثمّ جبرئیل ثمّ میکائیل ثمّ اسرافیل ثمّ الملائکة زمرا زمرا ثمّ ادخلوا فقوموا صفوفا لا یتقدّم علىّ احد.
فاطمه آن ساعت بر فراق پدر زار بگریست و گفت الیوم الفراق فمتى القاک؟
فقال لها یا بنیّة تلقیننى یوم القیامة عند الحوض و انا اسقى من یرد على الحوض من امتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقینى عند المیزان و انا اشفع لامّتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقیننى عند الصراط و انا انادى ربّ سلم امّتى من النار.
پس چون کار تمام شد و قبض روح پاک او کردند و وصیت او چنان که فرموده بود بجاى آوردند سریر در میان مسجد بنهادند خالى و خود بیرون رفتند. على (ع) گفت: لقد سمعنا فى المسجد همهمة و لم نر لهم شخصا فسمعنا هاتفا یهتف و هو یقول، ادخلوا رحمکم اللَّه فصلّوا على نبیّکم فدخلنا و قمنا صفوفا کما امرنا رسول اللَّه فکبّرنا بتکبیر جبرئیل و صلّینا على رسول اللَّه بصلاة جبرئیل، ما تقدّم منا احد على رسول اللَّه و دخل القبر ابو بکر الصدّیق و على بن ابى طالب و ابن عباس.
و دفن رسول اللَّه فلمّا انصرف الناس قالت فاطمة لعلى: یا ابا الحسن دفنتم رسول اللَّه؟
قال نعم، قالت فاطمة کیف طابت انفسکم ان تحثوا التراب على رسول اللَّه اما کان فى صدورکم لرسول اللَّه الرحمة اما کان معکم الخیر؟ قال بلى یا فاطمة و لکن امر اللَّه الّذى لا مردّ له، فجعلت تبکى و تندب و هى تقول یا ابتاه الآن انقطع عنّا جبرئیل و کان یأتینا بالوحى من السّماء.
روى ابو الاشعث الصنعانى عن اوس بن اوس قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة، فاکثروا من الصلاة علىّ فیه فانّ صلوتکم معروضة على قالوا یا رسول اللَّه و کیف تعرض صلاتنا علیک و قد ارمت؟ قال اللَّه عز و جل حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء.
قوله: «ارمت» اصله ارممت فادغمت احدى المیمین فى التّاء، یقال رمّ العظم اذا بلى، و ارم الرجل اذا صارت عظامه بالیة، قوله: «وَ نَبْلُوکُمْ» اى نختبرکم، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ» اى بالشدّة و الرخاء و الصّحة و السقم و الغنى و الفقر و بما تحبّون و ما تکرهون، «فِتْنَةً» ابتلاء و امتحانا لننظر کیف شکرکم فیما تحبّون و صبرکم فیما تکرهون، یعنى ما دمتم احیاء. معنى آنست که تا زندهاید شما را مىآزمائیم گاه بیمارى و گاه تندرستى و گاه درویشى و گاه توانگرى، گاه بلا و شدت و گاه آسانى و راحت، گاهى با نشاط و شادى همه آن بینید که دل شما خواهد، گهى با خروش و زارى همه آن بینید که شما را کراهت آید، این همه بآن کنیم تا بنگریم که از شما صابر بر بلا و شاکر بر عطا کیست. و آن گه از همه بپرسیم، شاکر را بر شکر جزا دهیم و صابر را بر صبر، اینست که اللَّه تعالى گفت: «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» یعنى للحساب و الثواب و العقاب. قرأ یعقوب وحده ترجعون بفتح التّاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون ترجعون بضم التّاء و کسر الجیم.
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل و ابو سفیان در انجمن قریش نشسته بودند رسول خدا بایشان بر گذشت بو جهل باستهزاء گفت بابو سفیان: انظر الى نبىّ بنى عبد مناف. درنگر باین پیغامبر بنى عبد مناف، بو سفیان گفت چه بود اگر پیغامبرى از بنى عبد مناف بود.
رسول خداى سخن هر دو بشنید، آن گه روى به ابو جهل کرد و گفت: ما اریک تنتهى حتى ینزل بک ما نزل بعمّک الولید بن المغیرة، و بابو سفیان نگریست و گفت: انّما قلت الّذى قلته حمیّة.
فانزل اللَّه عز و جل «وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» اى ما یتخذونک الّا بالاستهزاء، و قیل تقدیره و اذا رأوک داعیا الى رفض آلهتهم اتخذوک هزوا و قالوا: «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ اى یعیب آلهتکم. یقال فلان یذکر الناس، اى یغتابهم و یذکرهم بالعیوب. و یقال فلان یذکر اللَّه اى یصفه بالعظمة و یثنى علیه و یوحّده. «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ» اى باسم الرّحمن، «هُمْ کافِرُونَ» یعنى الّذین قالوا، و ما الرّحمن، لا نعرف الرّحمن الّا رحمن الیمامة مسیلمة، و قیل ذکر الرحمن هاهنا القرآن و التوحید، یعنى هم بالتوحید و القرآن کافرون.
معنى آیت آنست که رب العزة گفت اى محمد چون تو ایشان را گویى که بتان را مپرستید که ایشان سزاى پرستش نیستند و خدایى را نشایند، ایشان با یکدیگر گویند بر طریق استهزاء، اینست که عیب بتان ما میکند و ایشان را بزبان مىآرد و مىگوید ایشان را سزاوارى الهیت نیست، تا ما را از پرستش ایشان باز دارد. آن گه رب العزة گفت: «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» این بر سبیل تعجب گفت و تنبیه بر جهل ایشان، یعنى که بر رسول ما انکار کردند که عیب بتان گفت و ایشان را از آنان منع کرد، و آن گه خود بنام رحمن و سخن وى کافر میشوند، و رسول را بر عبادت اللَّه تعالى عیب مىکنند، این غایت جهل و حماقت است.
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» هذا من الامثال، کما تقول خلق فلان من الغضب، و عجن فلان من الجود، و قطع فلان من القمر. و انّما اراد بهذا استعجال الکفار بالعذاب، و هو قولهم: «ائْتِنا بِما تَعِدُنا» «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و کذلک استعجل طائفة من المؤمنین بالعذاب للکفّار، فقال للطائفتین: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» یعنى خلق الانسان عجولا. کما قال فى سورة بنى اسرائیل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا»، و قیل المراد به آدم، (ع) قال مجاهد: لمّا خلق اللَّه آدم فى آخر ما خلق عند آخر النهار فصار الروح فى لسانه و عینیه، رأى الشمس قاربت الغروب، فقال: یا رب عجل تمام خلقى قبل ان تغیب الشمس، فقیل له خلق الانسان من عجل. و قال سعید بن جبیر: لمّا دخل الروح فى رأس آدم و عینیه نظر الى ثمار الجنّة فلمّا دخل فى جوفه اشتهى الطعام فوثب قبل ان تبلغ الروح الى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّة فذلک قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» و قیل معناه خلق الانسان بسرعة، و تعجیل على غیر ترتیب، خلق سائر الآدمیّین من النطفة و العلقة و المضغة و غیرها، و قیل العجل الطین بلغة الحمیر، یعنى خلق الانسان من طین قوله: «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» یعنى ما توعدون به من العذاب، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» این در شأن النضر بن الحارث فرو آمد که عذاب بتعجیل میخواست باستهزاء مىگفته، اللّهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء او ائتنا بعذاب الیم. و همچنین جماعتى مؤمنان که عذاب کافران بتعجیل میخواستند، ربّ العزّة گفت مرا مشتابانید بعذاب فرو گشادن بر ایشان که ما بوقت خویش مواعید خویش بشما نمائیم، پس آن بود که روز بدر ایشان را هلاک کرد، و گفتهاند که استعجال قیامت میکردند مىگفتند: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: «لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» جواب لو محذوفست یعنى لو علموا ما استعجلوا و لا قالوا متى هذا الوعد، و قیل لو علموا لما اقاموا على کفرهم و لسارعوا الى الایمان.
«حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» اى حین تلفح وجوههم النّار فلا یدفعونها عن وجوههم، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» یعنى السیاط، «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» اى و لا هم یمنعون من عذاب اللَّه. و قیل معناه لیت الّذین کفروا یعلمون حین لا یکفّون. کاشک بدانند کافران حال خویش در آن هنگام که باز نمىتوانند برد از رویهاى خویش آتش، و نه از پس پشتهاى خویش چنان که جاى دیگر گفت: «وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ».
قوله: «بَلْ تَأْتِیهِمْ» اى السّاعة، «بَغْتَةً» اى فجأة، و قیل تأتیهم العقوبة بغتة على غرّة منهم. «فَتَبْهَتُهُمْ» فتحیّرهم، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» اى لا یقدرون على دفعها، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» یمهلون.
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزى بهذا نبیّه، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»
اى فحل بهم جزاء استهزائهم، و عاد علیهم ما ارادوا بالرّسل. باین آیت پیغامبر را تسلى میدهد میگوید، این کفره قریش با تو همان مىکنند که کافران پیش با پیغامبران کردند، اى محمّد تو دل بتنگ میار و ضجر مشو از ایذا و استهزاء ایشان که ما هم چنان که پیشینیان ترا جزاء استهزاء بدادیم ایشان را هم جزاء خود بدهیم، کافران پیش را آن بد که پیغامبران را خواستند خود فراسر ایشان نشست، اینان را هم آن بد که بتو میخواهند فراسر ایشان نشیند.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ» قل لهم یا محمّد من یحفظکم، «بِاللَّیْلِ» اذا نمتم، «وَ النَّهارِ» اذا تصرفتم، «مِنَ الرَّحْمنِ» اى من بأس الرّحمن، و من عذابه، و قیل من امره هذا کقوله: «فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ»، و قیل هذا استفهام معناه النفى، اى لا کالى لکم من عذابه ان اتاکم لیلا او نهارا، نقول کلاه کلاة اى حفظه.
«بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ» اى عن علم قدرته علیهم معرضین و قیل عن مواعظ ربّهم «مُعْرِضُونَ» لا یلتفتون الیها، و قیل عن القرآن معرضون لا یتدبّرونه.
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» معناه ام لهم آلهة تجعلهم فى منعة و عزّ من ان ینالهم مکروه و عذاب من جهتنا، و قال ابن عباس: فیه تقدیم و تأخیر، و المعنى ام لهم آلهة من دوننا تمنعهم، ثمّ وصف الآلهة بالضّعف، فقال: «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» اى لا یستطیعون دفع ذباب عنها فکیف یرجون نصرها، «وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» قیل الکنایة للآلهة اى و لا یصحبها اللَّه معونة على النصر، و قیل الکنایة للکفار، یعنى و لا الکفار منّا یجارون اى یحفظون، من قولهم صحبک اللَّه اى حفظک و نصرک.
«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» اى لیس لهم آلهة یرجون نصرها بل وسّعنا علیهم ما یعیشون به و على آبائهم من قبلهم و طوّلنا اعمارهم فغرهم ذلک و ترکوا تدبّر آیاتنا فصاروا کفارا. معنى آیت آنست که این کافران که بتان را مىپرستند ایشان را از آن بتان عزى و نصرتیست و بازداشتى از عذاب، تا ایشان را بطمع آن نصرت و معونت پرستند، آن بتان از ضعیفى چنانند که یک مگس از خود دفع نتوانند کرد، و خود را بکار نیایند دیگران را چون بکار آیند و نصرت کنند. آن گه گفت نه که ایشان را امید نصرت و منعت بتان نیست لکن ما ایشان را و پدران ایشان را در دنیا برخوردارى و نعمت و عمر دراز دادیم، تا بدان غرّه شدند و دلهاشان در تنعم سخت گشت تا در آیات و سخنان ما تفکر نکردند و در دلایل وحدانیت و قدرت ما نظر نکردند و کافر شدند.
و فى الخبر الصحیح: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه یدعون له الولد ثمّ یعافیهم و یرزقهم».
«أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نفتحها لمحمّد و یخرجها من ایدى المشرکین. و یزیدها فى ارض المسلمین، و قیل «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نمیت الواحد بعد الواحد و القرن بعد القرن. قال ابن عباس: نقصانها موت العلماء و الفقهاء و خیار النّاس لانّ عمارة الارض بحیاة العلماء و الخیار، و المعنى اذا لم یبق الخیار و العلماء لم یبق، الاشرار و الکفار. و قیل نقصانها جور ولاتها، و قیل نقصانها ذهاب البرکة عن ثمارها و نباتها. «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» ام محمّد و اصحابه، و المعنى لیس ذلک کما یظنه المشرکون بل حزبنا هم الغالبون.
«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى أنذرکم عذاب اللَّه بامره و بما اوحى الىّ.
«وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» قرأ ابن عامر وحده و لا تسمع الصم بالتّاء و ضمّها و کسر المیم من تسمع و نصب الصم و الوجه انه على مخاطبة النّبی حملا على ما قبله و هو خطاب له، و ذلک قوله. «قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى انّک لا تقدر على اسماع الصم، و المراد انهم معاندون فاذا اسمعتهم لم یعلموا بما سمعوا کانّهم صم لم یسمعوا، و قرأ الباقون یسمع بالتّاء مفتوحة، الصم رفعا، و الوجه انه على الذّم و التوبیخ بترک استماع ما یجب علیهم استماعه، فکانّهم صم لا یسمعون. و ارتفاع الصم بانه فاعل و تذکیر الفعل من اجل تقدمه، و یکون التأنیث غیر حقیقى. دعا اینجا نداست چنان که در سورة الملائکة گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ» یعنى ان تنادوهم لا یسمعوا نداءکم. همانست که گفت: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» اى ینادیکم جبرئیل.
جاى دیگر گفت: «یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ» اى ینادى المنادى. «إِذا ما یُنْذَرُونَ» اى یخوفون.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ» اى ضربة «مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» من قولهم نفحت الدابة اذا رمحت، و قیل النفحة الدفعة الیسیرة من الشیء، من قولهم نفح فلان لفلان، اذا اعطاه قدرا یسیرا من المال، و قیل النفحة الزمهریر، و معنى الآیة لو عاینوا ادنى عذاب من اللَّه دلوا و خضعوا و دعوا بالویل على انفسهم مقرّین بانهم کانوا «ظالِمِینَ».
قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ» هذا الوضع یراد به النصب. یقال وضع صاحب الدیوان المیزان، اذا اخذ فى اخذ الخراج و المراد بالموازین المیزان کقوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» و المراد به النّبی (ص) وحده، و العرب تذکر الجمع و ترید به الواحد، کما قال الاعشى:
و وجه نقى اللون صاف یزینه
مع الجید لبات لها و معاصم
اراد بذلک لبة و معصما. قال الزّجاج: القسط، العدل، و هو مصدر یوصف به الواحد و الجمع، یقال میزان قسط، اى ذات قسط، و موازین قسط، اى ذوات قسط. «لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» اى لاهل یوم القیامه، و قیل فى یوم القیامة، و قیل لجزاء یوم القیامة، و فى الخبر المیزان له لسان و کفّتان، توزن به صحایف الحسنات و السیّئات فیثقل و یخیف على قدر الطاعات و المعاصى. و عن ابن عباس قال: ینصب المیزان فیکون العمود منه کما بین المشرق و المغرب. و گفتهاند: کطباق الدنیا جمیعا فى طولها و عرضها، فاحدى کفتیه من نور و هى الکفة التی توزن بها الحسنات و موضعها عن یمین العرش، و الکفّة الأخرى من الظلمة و هى الکفة التی توزن بها السیئات و موضعها عن یسار العرش. «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» اى لا ینقص من ثواب حسناته و لا یزاد على سیآته.
«وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ» قراءت اهل مدینه مثقال حبّة برفع لام است و باین قراءت کان بمعنى وقع است، یعنى و ان وقع و حصل للعبد مثقال حبّة «مِنْ خَرْدَلٍ» مىگوید از کردار هیچکس هیچ چیز نکاهند و اگر آن چیز همسنگ یک دانه خردل بود، و اگر بنصب خوانى بر قراءت باقى، تقدیر آنست که، و ان کان العمل مثقال حبّة من خردل زیرا که کان برین قراءت ناقص بود و محتاج اسم و خبر باشد مثقال که منصوب است خبر کان است و اسم در وى مضمر، و اگر این سخن مستأنف نهى، رواست گویى: و ان کان مثقال حبّة من خردل. «أَتَیْنا بِها» یعنى و اگر همسنگ یک دانه خردل بود از کردار او بترازو آریم آن را و وى را بدان پاداش دهیم، «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» اى محصلین و قیل عالمین حافظین لانّ من حسب شیئا علمه و حفظه، قیل دخلت الباء لان معناه معنى الامر، کانّه قال اکتفوا باللّه محاسبا، و انتصابه على التمییز.
روى انّ رسول اللَّه (ص) صلّى صلاة الصبح یوما فقرأ فیها هذه السورة فلمّا بلغ قوله «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» اخذته سعلة فرکع.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» یعنى الکتاب المفرق بین الحق الباطل و هو الترویة، و قال ابن زید الفرقان، النصر على الاعداء. کما قال: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ» یعنى یوم بدر. و لانّه قال: «وَ ضِیاءً» ادخل الواو فیه اى آتینا موسى و هارون النصر و الضّیاء، و هو التوریة، و من قال المراد بالفرقان التوریة، قال الواو فى قوله «وَ ضِیاءً» زائدة معجمة، معناه آتینا هما التوریة ضیاء، و قیل هو صفة اخرى للتوریة، مثل قوله فى سورة المائدة فى صفة الانجیل: «فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» خصّ المؤمنین بالذکر لانّهم هم المنتفعون به و المتبعون له، ثمّ فسّر فقال: «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» اى یخافونه و لم یروه بعد، و قیل یخشون ربّهم اى یطیعونه فى خلواتهم مستترین عن اعین الخلق. «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ» اى من القیامة. «مُشْفِقُونَ» خائفون. «وَ هذا» یعنى القرآن «ذِکْرٌ مُبارَکٌ» کثیر الخیر دائم النفع یتبرک به و یطلب منه الخیر، «أَنْزَلْناهُ» على محمّد «أَ فَأَنْتُمْ» یا اهل مکّة، «لَهُ مُنْکِرُونَ» جاحدون؟ و هذا استفهام توبیخ و تعییر.
قضیت تحنبى فسرّ قوم
حمقى بهم غفلة و نوم
کانّ یومى علىّ حتما
و لیس للشامتین یوم
آن روز که «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» از آسمان فرو آمد یعنى که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است، فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا، ایشان را بقا باشد بر دوام، تا آیت آمد که: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند، و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسى را از قهر مرگ خلاص بودى مصطفى عربى بودى که سیّد و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود، و بنزدیک اللَّه تعالى عزیز و مکرم بود، و با وى میگوید انّک میّت. عائشه روایت میکند از مصطفى که گفت: «من اصیب منکم بمصیبة بعدى فلیتعز بمصیبته بى»
هر کرا بعد از من مصیبتى رسد بوفات عزیزى تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد. از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفى (ص) چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن عباس که گفتند: که آن روز که جبرئیل امین پیک حضرت، برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفى گفت: یا جبرئیل نفسى قد نعیت اى جبرئیل ما را از قهر مرگ خبر دادهاند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید، جبرئیل گفت: یا محمّد «وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى» آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاة جامعة. مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد، رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبهاى بلیغ خواندن گرفت چون کسى که وداع کند گفت: «یا ایّها الناس اىّ نبى کنت لکم؟»
چگونه پیغامبرى بودم شما را وحى حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم؟ یاران گفتند جزاک اللَّه من نبى خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادّیت رسالات اللَّه و بلغتنا وحیه و دعوت الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة. اى سید چه گوئیم بکدام زبان تو را ستائیم و ثناء تو بسزاى تو کى توانیم، تو ما را چون پدر مهربان بودى و چون برادر مشفق نصیحت کردى، مهجوران را شفیع بودى مریدان را دلیل بودى، درویشان را مونس بودى، وحى پاک و رسالت حق بشرط و رمّت گزاردى، خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندى. آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگى خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصى است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت، و این سخن سه بار گفت آخر پیرى برخاست از میان قوم، نام وى عکاشه پاى بسر مردم در مىنهاد تا نزدیک مصطفى رسید گفت یا رسول اللَّه اگر نه آن بودى که سه بار سوگند دادى و درخواستى من برنخاستمى، پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمى، وقتى من با تو در غزائى بودم و اللَّه ما را نصرت داد و فتح بر آمد، چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پاى مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختى و بر پهلوى من زدى، ندانم مرا بقصد زدى یا بقصد ناقه زدى و بر من آمد. رسول خدا گفت: یا عکاشة اعیذک بجلال اللَّه ان یتعمدک رسول اللَّه بالضرب.
آن گه بلال را فرمود تا بسراى فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد، بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خداى از نفس خویش قصاص میدهد، آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت اى دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده، فاطمه گفت، اى بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد؟ و امروز نه روز حج است و نه روز عزا. بلال گفت: یا فاطمة ما اغفلک عمّا فیه ابوک انّ رسول اللَّه یودّع الدّین و یفارق الدّنیا و یعطى القصاص من نفسه. اى فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بى خبر ماندهاى که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد، و از نفس خود قصاص میدهد، فاطمه گفت اى بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد؟
اى بلال اگر ناچارست بارى حسن و حسین را گوى تا حوالت آن قصاص با خود گیرند، و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا. بلال قضیب آورد و بدست رسول داد، و رسول بدست عکاشه داد، ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند: یا عکاشة ها نحن بین یدیک فاقتص منّا و لا تقتص من رسول اللَّه. رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف اللَّه مکانکما و مقامکما، على بن ابى طالب (ع) برخاست گفت یا عکاشة انا فى الحیاة بین یدى رسول اللَّه و لا تطیب نفسى ان تضرب رسول اللَّه فهذا ظهرى و بطنى اقتص منّى بیدک و اجلدنى مائة و لا تقتص من رسول اللَّه.
رسول خدا او را گفت یا على اقعد، فقد عرف اللَّه مقامک و نیّتک، حسن و حسین بزارى پیش آمدند و خویشتن را بر عکاشه عرض کردند و گفتند یا عکاشة أ لیس تعلم انّا سبطا رسول اللَّه فالقصاص منّا کالقصاص من رسول اللَّه.
هم چنان رسول خداى ایشان را دلخوشى داد و ساکن کرد و گفت:
اقعدا یا قرّتى عینى لانسى اللَّه لکما هذا المقام.
پس گفت اى عکاشه بزن اگر میزنى، عکاشه گفت یا رسول اللَّه آن روز که آن قضیب بر من آمد پهلوى من برهنه بود، رسول جامه از پهلو باز گرفت چنان که خورشید شعاع و نور خود بر زمین افکند تا تلألؤ نور از پهلوى رسول بر قوم افتاد یاران همه فریاد و غریو در گرفتند. عکاشه برجست و روى بر پهلوى رسول مالید و میگفت فداک ابى و امّى، پدر و مادر من فداى تو باد چه جاى آنست که من از تو قصاص خواهم و کرا خود دل دهد که از تو قصاص خواهد عکاشه را هزار جان بایستى که فداى این ساعت کردى، رسول خدا گفت: اما ان تضرب و اما ان تعفو؟ فقال قد عفوت عنک رجاء ان یعفو اللَّه عنّى فى القیامة. فقال النبى (ص): «من اراد ان ینظر الى رفیقى فى الجنّة فلینظر الى هذا الشیخ»
فقام المسلمون یقبلون ما بین عینى عکاشه و یقولون طوباک ثم طوباک نلت الدرجات العلى و مرافقة رسول اللَّه. پس رسول خدا همان روز بیمارى بوى در آمد هژده روز بیمار بود. در بیمارى بلال بانگ نماز گفت آن گه بدر حجره آمد گفت: السلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه رسول خدا آواز بلال شنید، فاطمه (ع) گفت یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه.
رسول خداى امروز بخود مشغول است، بلال در مسجد شد چون اسفار صبح ببود گفت و اللَّه که من اقامت نگویم و نماز نکنم تا از سید خود رسول خداى دستورى نخواهم، باز گشت و بر در بایستاد و ندا کرد و گفت: السّلام علیک یا رسول اللَّه و رحمة اللَّه الصّلاة یرحمک اللَّه. رسول آواز بلال بشنید گفت: ادخل یا بلال انّ رسول اللَّه الیوم مشغول بنفسه، مرّ أبا بکر یصلّ بالنّاس.
اى بلال بگو تا قوم نماز کنند و ابو بکر پیش رود بجاى من، که من طاقت بیرون آمدن ندارم، بلال بیرون آمد دست بر سر نهاده و مىگوید وا غوثاه باللّه، وا انقطاع رجائى، وا انقصام ظهرى، لیتنى لم تلدنى امّى و اذ ولدتنى لم اشهد من رسول اللَّه هذا الیوم.
پس گفت یا ابا بکر رسول خداى فرمود تا تو بجاى وى نماز بجماعت بگزارى و ابو بکر مردى رقیق دل بود چون پیش شد و مقام رسول دید از رسول خالى، بیفتاد و بیهوش گشت، یاران همه گریستن در گرفتند خروش و زارى عظیم در مسجد افتاد، آواز ایشان بسمع رسول رسید گفت این چه آشوب و شور و چه خروش و زارى است؟ گفتند صیحة المسلمین لفقدک یا رسول اللَّه.
پس رسول خداى على را و ابن عباس را بخواند، و تکیه بر ایشان کرد تا بمسجد آمد و نماز جماعت بگزارد دو رکعت سبک، آن گه روى ملیح با یاران کرد و گفت: «معاشر المسلمین استودعکم اللَّه انتم فى رجاء اللَّه و امانه و اللَّه خلیفتى علیکم، معاشر المسلمین علیکم باتّقاء اللَّه و حفظ طاعته من بعدى فانّى مفارق الدنیا هذا اول بوم من الآخرة و آخر یوم من الدنیا».
پس رسول خدا بخانه باز شد و روز دوشنبه کار بر وى سخت شد و کان صلّى اللَّه علیه و سلّم ولد یوم الاثنین و بعث یوم الاثنین و قبض فى یوم الاثنین، و اوحى اللَّه عز و جل الى ملک الموت ان اهبط الى حبیبى و صفیّى محمّد. فى احسن صورة و ارفق به فى قبض روحه.
ملک الموت از آسمان فرو آمد مانند اعرابى بر در حجره رسول بایستاد، پس گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرّسالة و مختلف الملائکة أ ادخل؟ عایشه گفت یا فاطمة اجیبى الرّجل. مردى بر در است او را جواب ده و باز گردان، فاطمه گفت: آجرک اللَّه فى ممشاک یا عبد اللَّه انّ رسول اللَّه مشغول بنفسه.
یک بار دیگر همان ندا کرد و همان جواب شنید، سوم بار ندا کرد و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة أ ادخل فلا بدّ من الدخول؟ در آیم که ناچارست در آمدن، رسول خدا آواز ملک الموت بشنید گفت اى فاطمه کیست که بر در است؟ گفت یا رسول اللَّه مردى بر در است که دستورى در آمدن میخواهد و ما یک بار و دو بار او را جواب دادیم سوم بار آوازى داد که از آن موى بر اندام من برخاست و شانهام بلرزید، رسول خدا او را گفت اى فاطمه اى جان پدر دانى کیست که بر در است؟
هذا هادم اللّذات و مفرّق الجماعات، هذا مرمّل الازواج و مؤتم الاولاد هذا مخرب الدور و عامر القبور، این شکننده کامهاست جدا کننده جمعها است، قطع کننده پیوندها است، زنان را بیوه کند طفلان را یتیم کند خانهها را خراب کند گورها را آباد کند، دوستان را از یکدیگر جدا کند این ملک الموت است.
آن گه گفت: ادخل یرحمک اللَّه یا ملک الموت.
ملک الموت در آمد رسول خدا چون او را دید گفت: جئتنى زائرا ام قابضا؟
بزیارت آمدى یا بقبض روح؟ گفت جئت زائرا و قابضا، هم بزیارت آمدهام و هم بقبض روح اگر دستورى دهى که اللَّه تعالى مرا چنین فرمود که بحضرت تو آیم بدستورى تو آیم و قبض روح بدستورى تو کنم اگر دستورى دهى اگر نه باز گردم و بحضرت خداوند خویش باز شوم. رسول گفت: یا ملک الموت این خلفت حبیبى جبرئیل.
آن دوست من را جبرئیل کجا گذاشتى گفت در آسمان دنیا و فریشتگان او را تعزیت مىدهند، تا درین سخن بودند جبرئیل در آمد و بر بالین مصطفى بنشست. رسول (ص) گفت: یا جبرئیل هذا الرحیل من الدنیا فبشّرنى بمالى عند اللَّه.
اى جبرئیل اینک طومار عمر ما در نوشتند و گوشوار مرگ در گوش بندگى ما کردند و سفر قیامت در پیش ما نهادند از لطف الهى و ذخایر غیبى ما را نشانى ده و در آن نشان ما را بشارتى ده تا بخوشدلى ما ودیعت غیبى بسپاریم. قال ابشرک یا حبیب اللَّه انّى ترکت ابواب السماء قد فتحت و الملائکة قد قاموا صفوفا بالتحیّة و الریحان یحیّون روحک یا محمّد. گفت یا حبیب اللَّه درهاى آسمان جمله گشاده و مقربان صف صف ایستاده با نثار روح و ریحان و تحف رضوان و انتظار روح پاک تو مىکشند، اى محمّد فقال لوجه ربّى الحمد فبشّرنى یا جبرئیل.
گفت حمد خداوند مرا که با من این همه کرامت کرد و عطا داد نه ازین مىپرسم، مرا بشارت ده. گفت بشارت مىدهم ترا بآن که درهاى دوزخ استوار ببستند و درهاى بهشت گشادند و فرادیس اعلى و جنّات مأوى را بیاراستند و آذین بستند و جویهاى آن مطرّد گشت و درختان آن متدلى شد و حوران خویشتن را بیاراستند قدوم روح ترا اى محمّد.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل خداى را ثنا میگویم و سپاس دارى میکنم بر نعمتهاى ریزان و نواختهاى بىکران، اما نه ازین مىپرسم، مرا بشارت ده. گفت اول کسى که از خاک بر آید تو باشى و اول کسى که در حضرت عزت بندگان را شفاعت کند تو باشى و اول کسى که شفاعت او قبول کنند و مرادش در کنار نهند تو باشى.
قال لوجه ربّى الحمد فبشرنى یا جبرئیل.
گفت اى جبرئیل حمد خداى را بر نعمتهاى وى نه ازین پرسم مرا بشارت ده. قال جبرئیل یا حبیبى عمّا تسئلنى؟ گفت اى دوست مرا از چه مىپرسى؟
قال اسئلک عن غمّى و همّى فمن لقرّاء القرآن من بعدى، من لصوّام شهر رمضان من بعدى، من لحجّاج بیت اللَّه الحرام من بعدى، من لامّتى المصطفاة من بعدى.
اى جبرئیل ترا از غم و اندوه خود مىپرسم اندوه من همه براى امّت است، مشتى درویشان و بیچارگان که در متابعت ما کمر وفادارى بر میان بستند حلقه بندگى شرع در گوش فرمان بردارى کردند دین اسلام و ملت شریعت بپاى داشتند و بجان و دل پذیرفتند و بدوستى ما و امید شفاعت ما روز بسر آوردند، گویى سرانجام کار ایشان بچه رسد و فردا با ایشان چه کنند؟ جبرئیل گفتا، ابشر یا حبیب اللَّه فان اللَّه عز و جل یقول قد حرّمت الجنّة على جمیع الانبیاء و الامم حتى تدخلها انت و امتک یا محمّد.
قال الآن طابت نفسى ادن یا ملک الموت فانته الى ما امرت على (ع) حاضر بود گفت: یا رسول اللَّه از ما که زهره آن دارد که ترا شوید و بر تو کفن کند و بر تو نماز کند و ترا در خاک نهد مگر که تو دستورى دهى و آنچه فرمودنى است فرمایى، ما را خبر کن که چون روح تو مقبوض شود که ترا شوید و در چه جامه ترا کفن کند و بر تو که نماز کند و که در قبر شود؟
گفت یا على شستن تو و آب ریختن فضل بن عباس و جبرئیل سوم شما باشد، آن گه چون از غسل فارغ شوید مرا در سه جامه نو کفن کنید و حنوط بهشتى که جبرئیل از بهشت آورد بر ان پراکنید آن گه چون فارغ شوید مرا در مسجد بر سریر نهید و شما همه از مسجد بیرون روید، فانّ اول من یصلى علىّ الرّب من فوق عرشه ثمّ جبرئیل ثمّ میکائیل ثمّ اسرافیل ثمّ الملائکة زمرا زمرا ثمّ ادخلوا فقوموا صفوفا لا یتقدّم علىّ احد.
فاطمه آن ساعت بر فراق پدر زار بگریست و گفت الیوم الفراق فمتى القاک؟
فقال لها یا بنیّة تلقیننى یوم القیامة عند الحوض و انا اسقى من یرد على الحوض من امتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقینى عند المیزان و انا اشفع لامّتى، قالت فان لم القک یا رسول اللَّه؟ قال تلقیننى عند الصراط و انا انادى ربّ سلم امّتى من النار.
پس چون کار تمام شد و قبض روح پاک او کردند و وصیت او چنان که فرموده بود بجاى آوردند سریر در میان مسجد بنهادند خالى و خود بیرون رفتند. على (ع) گفت: لقد سمعنا فى المسجد همهمة و لم نر لهم شخصا فسمعنا هاتفا یهتف و هو یقول، ادخلوا رحمکم اللَّه فصلّوا على نبیّکم فدخلنا و قمنا صفوفا کما امرنا رسول اللَّه فکبّرنا بتکبیر جبرئیل و صلّینا على رسول اللَّه بصلاة جبرئیل، ما تقدّم منا احد على رسول اللَّه و دخل القبر ابو بکر الصدّیق و على بن ابى طالب و ابن عباس.
و دفن رسول اللَّه فلمّا انصرف الناس قالت فاطمة لعلى: یا ابا الحسن دفنتم رسول اللَّه؟
قال نعم، قالت فاطمة کیف طابت انفسکم ان تحثوا التراب على رسول اللَّه اما کان فى صدورکم لرسول اللَّه الرحمة اما کان معکم الخیر؟ قال بلى یا فاطمة و لکن امر اللَّه الّذى لا مردّ له، فجعلت تبکى و تندب و هى تقول یا ابتاه الآن انقطع عنّا جبرئیل و کان یأتینا بالوحى من السّماء.
روى ابو الاشعث الصنعانى عن اوس بن اوس قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة، فاکثروا من الصلاة علىّ فیه فانّ صلوتکم معروضة على قالوا یا رسول اللَّه و کیف تعرض صلاتنا علیک و قد ارمت؟ قال اللَّه عز و جل حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء.
قوله: «ارمت» اصله ارممت فادغمت احدى المیمین فى التّاء، یقال رمّ العظم اذا بلى، و ارم الرجل اذا صارت عظامه بالیة، قوله: «وَ نَبْلُوکُمْ» اى نختبرکم، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ» اى بالشدّة و الرخاء و الصّحة و السقم و الغنى و الفقر و بما تحبّون و ما تکرهون، «فِتْنَةً» ابتلاء و امتحانا لننظر کیف شکرکم فیما تحبّون و صبرکم فیما تکرهون، یعنى ما دمتم احیاء. معنى آنست که تا زندهاید شما را مىآزمائیم گاه بیمارى و گاه تندرستى و گاه درویشى و گاه توانگرى، گاه بلا و شدت و گاه آسانى و راحت، گاهى با نشاط و شادى همه آن بینید که دل شما خواهد، گهى با خروش و زارى همه آن بینید که شما را کراهت آید، این همه بآن کنیم تا بنگریم که از شما صابر بر بلا و شاکر بر عطا کیست. و آن گه از همه بپرسیم، شاکر را بر شکر جزا دهیم و صابر را بر صبر، اینست که اللَّه تعالى گفت: «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» یعنى للحساب و الثواب و العقاب. قرأ یعقوب وحده ترجعون بفتح التّاء و کسر الجیم، و قرأ الباقون ترجعون بضم التّاء و کسر الجیم.
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل و ابو سفیان در انجمن قریش نشسته بودند رسول خدا بایشان بر گذشت بو جهل باستهزاء گفت بابو سفیان: انظر الى نبىّ بنى عبد مناف. درنگر باین پیغامبر بنى عبد مناف، بو سفیان گفت چه بود اگر پیغامبرى از بنى عبد مناف بود.
رسول خداى سخن هر دو بشنید، آن گه روى به ابو جهل کرد و گفت: ما اریک تنتهى حتى ینزل بک ما نزل بعمّک الولید بن المغیرة، و بابو سفیان نگریست و گفت: انّما قلت الّذى قلته حمیّة.
فانزل اللَّه عز و جل «وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» اى ما یتخذونک الّا بالاستهزاء، و قیل تقدیره و اذا رأوک داعیا الى رفض آلهتهم اتخذوک هزوا و قالوا: «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ اى یعیب آلهتکم. یقال فلان یذکر الناس، اى یغتابهم و یذکرهم بالعیوب. و یقال فلان یذکر اللَّه اى یصفه بالعظمة و یثنى علیه و یوحّده. «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ» اى باسم الرّحمن، «هُمْ کافِرُونَ» یعنى الّذین قالوا، و ما الرّحمن، لا نعرف الرّحمن الّا رحمن الیمامة مسیلمة، و قیل ذکر الرحمن هاهنا القرآن و التوحید، یعنى هم بالتوحید و القرآن کافرون.
معنى آیت آنست که رب العزة گفت اى محمد چون تو ایشان را گویى که بتان را مپرستید که ایشان سزاى پرستش نیستند و خدایى را نشایند، ایشان با یکدیگر گویند بر طریق استهزاء، اینست که عیب بتان ما میکند و ایشان را بزبان مىآرد و مىگوید ایشان را سزاوارى الهیت نیست، تا ما را از پرستش ایشان باز دارد. آن گه رب العزة گفت: «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» این بر سبیل تعجب گفت و تنبیه بر جهل ایشان، یعنى که بر رسول ما انکار کردند که عیب بتان گفت و ایشان را از آنان منع کرد، و آن گه خود بنام رحمن و سخن وى کافر میشوند، و رسول را بر عبادت اللَّه تعالى عیب مىکنند، این غایت جهل و حماقت است.
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» هذا من الامثال، کما تقول خلق فلان من الغضب، و عجن فلان من الجود، و قطع فلان من القمر. و انّما اراد بهذا استعجال الکفار بالعذاب، و هو قولهم: «ائْتِنا بِما تَعِدُنا» «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا» «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» و کذلک استعجل طائفة من المؤمنین بالعذاب للکفّار، فقال للطائفتین: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» یعنى خلق الانسان عجولا. کما قال فى سورة بنى اسرائیل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا»، و قیل المراد به آدم، (ع) قال مجاهد: لمّا خلق اللَّه آدم فى آخر ما خلق عند آخر النهار فصار الروح فى لسانه و عینیه، رأى الشمس قاربت الغروب، فقال: یا رب عجل تمام خلقى قبل ان تغیب الشمس، فقیل له خلق الانسان من عجل. و قال سعید بن جبیر: لمّا دخل الروح فى رأس آدم و عینیه نظر الى ثمار الجنّة فلمّا دخل فى جوفه اشتهى الطعام فوثب قبل ان تبلغ الروح الى رجلیه عجلان الى ثمار الجنّة فذلک قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» و قیل معناه خلق الانسان بسرعة، و تعجیل على غیر ترتیب، خلق سائر الآدمیّین من النطفة و العلقة و المضغة و غیرها، و قیل العجل الطین بلغة الحمیر، یعنى خلق الانسان من طین قوله: «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» یعنى ما توعدون به من العذاب، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» این در شأن النضر بن الحارث فرو آمد که عذاب بتعجیل میخواست باستهزاء مىگفته، اللّهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء او ائتنا بعذاب الیم. و همچنین جماعتى مؤمنان که عذاب کافران بتعجیل میخواستند، ربّ العزّة گفت مرا مشتابانید بعذاب فرو گشادن بر ایشان که ما بوقت خویش مواعید خویش بشما نمائیم، پس آن بود که روز بدر ایشان را هلاک کرد، و گفتهاند که استعجال قیامت میکردند مىگفتند: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: «لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» جواب لو محذوفست یعنى لو علموا ما استعجلوا و لا قالوا متى هذا الوعد، و قیل لو علموا لما اقاموا على کفرهم و لسارعوا الى الایمان.
«حِینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ» اى حین تلفح وجوههم النّار فلا یدفعونها عن وجوههم، «وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ» یعنى السیاط، «وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ» اى و لا هم یمنعون من عذاب اللَّه. و قیل معناه لیت الّذین کفروا یعلمون حین لا یکفّون. کاشک بدانند کافران حال خویش در آن هنگام که باز نمىتوانند برد از رویهاى خویش آتش، و نه از پس پشتهاى خویش چنان که جاى دیگر گفت: «وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ».
قوله: «بَلْ تَأْتِیهِمْ» اى السّاعة، «بَغْتَةً» اى فجأة، و قیل تأتیهم العقوبة بغتة على غرّة منهم. «فَتَبْهَتُهُمْ» فتحیّرهم، «فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» اى لا یقدرون على دفعها، «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ» یمهلون.
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزى بهذا نبیّه، «فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»
اى فحل بهم جزاء استهزائهم، و عاد علیهم ما ارادوا بالرّسل. باین آیت پیغامبر را تسلى میدهد میگوید، این کفره قریش با تو همان مىکنند که کافران پیش با پیغامبران کردند، اى محمّد تو دل بتنگ میار و ضجر مشو از ایذا و استهزاء ایشان که ما هم چنان که پیشینیان ترا جزاء استهزاء بدادیم ایشان را هم جزاء خود بدهیم، کافران پیش را آن بد که پیغامبران را خواستند خود فراسر ایشان نشست، اینان را هم آن بد که بتو میخواهند فراسر ایشان نشیند.
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ» قل لهم یا محمّد من یحفظکم، «بِاللَّیْلِ» اذا نمتم، «وَ النَّهارِ» اذا تصرفتم، «مِنَ الرَّحْمنِ» اى من بأس الرّحمن، و من عذابه، و قیل من امره هذا کقوله: «فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ»، و قیل هذا استفهام معناه النفى، اى لا کالى لکم من عذابه ان اتاکم لیلا او نهارا، نقول کلاه کلاة اى حفظه.
«بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ» اى عن علم قدرته علیهم معرضین و قیل عن مواعظ ربّهم «مُعْرِضُونَ» لا یلتفتون الیها، و قیل عن القرآن معرضون لا یتدبّرونه.
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا» معناه ام لهم آلهة تجعلهم فى منعة و عزّ من ان ینالهم مکروه و عذاب من جهتنا، و قال ابن عباس: فیه تقدیم و تأخیر، و المعنى ام لهم آلهة من دوننا تمنعهم، ثمّ وصف الآلهة بالضّعف، فقال: «لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ» اى لا یستطیعون دفع ذباب عنها فکیف یرجون نصرها، «وَ لا هُمْ مِنَّا یُصْحَبُونَ» قیل الکنایة للآلهة اى و لا یصحبها اللَّه معونة على النصر، و قیل الکنایة للکفار، یعنى و لا الکفار منّا یجارون اى یحفظون، من قولهم صحبک اللَّه اى حفظک و نصرک.
«بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ» اى لیس لهم آلهة یرجون نصرها بل وسّعنا علیهم ما یعیشون به و على آبائهم من قبلهم و طوّلنا اعمارهم فغرهم ذلک و ترکوا تدبّر آیاتنا فصاروا کفارا. معنى آیت آنست که این کافران که بتان را مىپرستند ایشان را از آن بتان عزى و نصرتیست و بازداشتى از عذاب، تا ایشان را بطمع آن نصرت و معونت پرستند، آن بتان از ضعیفى چنانند که یک مگس از خود دفع نتوانند کرد، و خود را بکار نیایند دیگران را چون بکار آیند و نصرت کنند. آن گه گفت نه که ایشان را امید نصرت و منعت بتان نیست لکن ما ایشان را و پدران ایشان را در دنیا برخوردارى و نعمت و عمر دراز دادیم، تا بدان غرّه شدند و دلهاشان در تنعم سخت گشت تا در آیات و سخنان ما تفکر نکردند و در دلایل وحدانیت و قدرت ما نظر نکردند و کافر شدند.
و فى الخبر الصحیح: «ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه یدعون له الولد ثمّ یعافیهم و یرزقهم».
«أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نفتحها لمحمّد و یخرجها من ایدى المشرکین. و یزیدها فى ارض المسلمین، و قیل «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» نمیت الواحد بعد الواحد و القرن بعد القرن. قال ابن عباس: نقصانها موت العلماء و الفقهاء و خیار النّاس لانّ عمارة الارض بحیاة العلماء و الخیار، و المعنى اذا لم یبق الخیار و العلماء لم یبق، الاشرار و الکفار. و قیل نقصانها جور ولاتها، و قیل نقصانها ذهاب البرکة عن ثمارها و نباتها. «أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ» ام محمّد و اصحابه، و المعنى لیس ذلک کما یظنه المشرکون بل حزبنا هم الغالبون.
«قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى أنذرکم عذاب اللَّه بامره و بما اوحى الىّ.
«وَ لا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ» قرأ ابن عامر وحده و لا تسمع الصم بالتّاء و ضمّها و کسر المیم من تسمع و نصب الصم و الوجه انه على مخاطبة النّبی حملا على ما قبله و هو خطاب له، و ذلک قوله. «قُلْ إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ» اى انّک لا تقدر على اسماع الصم، و المراد انهم معاندون فاذا اسمعتهم لم یعلموا بما سمعوا کانّهم صم لم یسمعوا، و قرأ الباقون یسمع بالتّاء مفتوحة، الصم رفعا، و الوجه انه على الذّم و التوبیخ بترک استماع ما یجب علیهم استماعه، فکانّهم صم لا یسمعون. و ارتفاع الصم بانه فاعل و تذکیر الفعل من اجل تقدمه، و یکون التأنیث غیر حقیقى. دعا اینجا نداست چنان که در سورة الملائکة گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ» یعنى ان تنادوهم لا یسمعوا نداءکم. همانست که گفت: «یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» اى ینادیکم جبرئیل.
جاى دیگر گفت: «یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ» اى ینادى المنادى. «إِذا ما یُنْذَرُونَ» اى یخوفون.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ» اى ضربة «مِنْ عَذابِ رَبِّکَ» من قولهم نفحت الدابة اذا رمحت، و قیل النفحة الدفعة الیسیرة من الشیء، من قولهم نفح فلان لفلان، اذا اعطاه قدرا یسیرا من المال، و قیل النفحة الزمهریر، و معنى الآیة لو عاینوا ادنى عذاب من اللَّه دلوا و خضعوا و دعوا بالویل على انفسهم مقرّین بانهم کانوا «ظالِمِینَ».
قوله: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ» هذا الوضع یراد به النصب. یقال وضع صاحب الدیوان المیزان، اذا اخذ فى اخذ الخراج و المراد بالموازین المیزان کقوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» و المراد به النّبی (ص) وحده، و العرب تذکر الجمع و ترید به الواحد، کما قال الاعشى:
و وجه نقى اللون صاف یزینه
مع الجید لبات لها و معاصم
اراد بذلک لبة و معصما. قال الزّجاج: القسط، العدل، و هو مصدر یوصف به الواحد و الجمع، یقال میزان قسط، اى ذات قسط، و موازین قسط، اى ذوات قسط. «لِیَوْمِ الْقِیامَةِ» اى لاهل یوم القیامه، و قیل فى یوم القیامة، و قیل لجزاء یوم القیامة، و فى الخبر المیزان له لسان و کفّتان، توزن به صحایف الحسنات و السیّئات فیثقل و یخیف على قدر الطاعات و المعاصى. و عن ابن عباس قال: ینصب المیزان فیکون العمود منه کما بین المشرق و المغرب. و گفتهاند: کطباق الدنیا جمیعا فى طولها و عرضها، فاحدى کفتیه من نور و هى الکفة التی توزن بها الحسنات و موضعها عن یمین العرش، و الکفّة الأخرى من الظلمة و هى الکفة التی توزن بها السیئات و موضعها عن یسار العرش. «فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً» اى لا ینقص من ثواب حسناته و لا یزاد على سیآته.
«وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ» قراءت اهل مدینه مثقال حبّة برفع لام است و باین قراءت کان بمعنى وقع است، یعنى و ان وقع و حصل للعبد مثقال حبّة «مِنْ خَرْدَلٍ» مىگوید از کردار هیچکس هیچ چیز نکاهند و اگر آن چیز همسنگ یک دانه خردل بود، و اگر بنصب خوانى بر قراءت باقى، تقدیر آنست که، و ان کان العمل مثقال حبّة من خردل زیرا که کان برین قراءت ناقص بود و محتاج اسم و خبر باشد مثقال که منصوب است خبر کان است و اسم در وى مضمر، و اگر این سخن مستأنف نهى، رواست گویى: و ان کان مثقال حبّة من خردل. «أَتَیْنا بِها» یعنى و اگر همسنگ یک دانه خردل بود از کردار او بترازو آریم آن را و وى را بدان پاداش دهیم، «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» اى محصلین و قیل عالمین حافظین لانّ من حسب شیئا علمه و حفظه، قیل دخلت الباء لان معناه معنى الامر، کانّه قال اکتفوا باللّه محاسبا، و انتصابه على التمییز.
روى انّ رسول اللَّه (ص) صلّى صلاة الصبح یوما فقرأ فیها هذه السورة فلمّا بلغ قوله «وَ کَفى بِنا حاسِبِینَ» اخذته سعلة فرکع.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ» یعنى الکتاب المفرق بین الحق الباطل و هو الترویة، و قال ابن زید الفرقان، النصر على الاعداء. کما قال: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ» یعنى یوم بدر. و لانّه قال: «وَ ضِیاءً» ادخل الواو فیه اى آتینا موسى و هارون النصر و الضّیاء، و هو التوریة، و من قال المراد بالفرقان التوریة، قال الواو فى قوله «وَ ضِیاءً» زائدة معجمة، معناه آتینا هما التوریة ضیاء، و قیل هو صفة اخرى للتوریة، مثل قوله فى سورة المائدة فى صفة الانجیل: «فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ» خصّ المؤمنین بالذکر لانّهم هم المنتفعون به و المتبعون له، ثمّ فسّر فقال: «الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» اى یخافونه و لم یروه بعد، و قیل یخشون ربّهم اى یطیعونه فى خلواتهم مستترین عن اعین الخلق. «وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ» اى من القیامة. «مُشْفِقُونَ» خائفون. «وَ هذا» یعنى القرآن «ذِکْرٌ مُبارَکٌ» کثیر الخیر دائم النفع یتبرک به و یطلب منه الخیر، «أَنْزَلْناهُ» على محمّد «أَ فَأَنْتُمْ» یا اهل مکّة، «لَهُ مُنْکِرُونَ» جاحدون؟ و هذا استفهام توبیخ و تعییر.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» و دادیم ابراهیم را راه شناسى او و بهى دانستن از پیش، «وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» (۵۱) و دانستیم ما که کى باید داد او را آن.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ» پدر خویش را گفت و قوم خویش را «ما هذِهِ التَّماثِیلُ» این چه تندیسهاست، «الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» (۵۲) که شما آن را پرستگارانید؟
«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ» (۵۳) گفتند پدران خویش را پرستگاران آن یافتیم.
«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ» گفت تا بودید شما و پدران شما همه، «فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۵۴) در گمراهى آشکارا بودید.
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ» (۵۵) گفتند این راستست که بما آوردى یا تو از بازیگرانى.
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» گفت که خداوند شما خداوند آسمان و زمینست، «الَّذِی فَطَرَهُنَّ» او که بتان شما را او آفرید، «وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (۵۶) و من بر آن شما را از گواهى دهانم.
«وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» و بخداى که من سازى سازم برین بتان شما، «بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» (۵۷) پس هنگامى که شما شوید جایى پشت بر ایشان.
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» آن بتان ایشان را ریزه ریزه کرد، «إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ» مگر آن بزرگتر بتى که ایشان را بود، «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» (۵۸) مگر با ابراهیم گروند.
«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا» گفتند این با خدایان ما که کرد، «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» (۵۹) که او از ستمکارانست.
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» گفتند میشنیدیم از جوانى که ایشان را بد میگفت، «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ (۶۰)» ابراهیم گویند او را.
«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْیُنِ النَّاسِ» گفتند او را بر دیدار چشمهاى مردمان آرید و باز نمائید، «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (۶۱) تا گواهى دهند،.
«قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ» (۶۲) گفتند انى تو کردى بخداوندان ما اى ابراهیم؟
«قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» گفت این بزرگ ایشان کرد آنک، «فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» (۶۳) بپرسید از ایشان اگر سخن گویند.
«فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ» با یکدیگر گشتند. «فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (۶۴) و یکدیگر را گفتند شمائید که ستمکارید.
«ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ» پس برگرداند ایشان را و بر سر افکندند، «لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» (۶۵) ابراهیم را گفتند دانستهاى تو که بتان آن نیستند که سخن گویند.
«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» ابراهیم گفت مىپرستید جز از اللَّه تعالى، «ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ» (۶۶) چیزى که سود ندارد و بکار نیاید شما را هیچ و گزندى نکند شما را.
«أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اف شما را و آن را که مىپرستید جز از اللَّه تعالى، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۶۷) که خوارى و ناتوانى ایشان بدیدند ناسزایى ایشان در نمىیابند.
«قالُوا حَرِّقُوهُ» گفتند بآتش بسوزید ابراهیم را، «وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ» و خدایان خویش را بکار آیید و یارى دهید، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» (۶۸) اگر هیچیز خواهید کرد.
«قُلْنا یا نارُ» گفتیم اى آتش، «کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ» (۶۹) سرد گرد و سلامت بر ابراهیم.
«وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً» و سازى خواستند ابراهیم را، «فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» (۷۰) و ما ایشان را زیان کارتر و نومیدتر همه زیان کاران و نومیدان کردیم.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» رهانیدیم ابراهیم و لوط را، «إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ» (۷۱) و بردیم ایشان را بآن زمین که برکت کردیم در آن جهانیان را.
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ» و ابراهیم را اسحاق بخشیدیم، «وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» و یعقوب بافزونى، «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» (۷۲) و همه را نیکان کردیم.
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» و ایشان را پیشوایان کردیم، «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» تا راه مىنمودند خلق را بفرمان و پیغام ما، «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» و فرمان دادیم و پیغام بایشان نیکیها کردن، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ» و نماز بپاى داشتن «وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» و زکاة دادن، «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» (۷۳) و ما را پرستگاران بودند.
«وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» و دادیم لوط را راست دانى و باریک دانى و دانش، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ» و برهانیدیم او را از آن شهر، «الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» که مردمان آن بدها میکردند، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» که ایشان گروهى بد بودند، «فاسِقِینَ» (۷۴) از فرمان بردارى بیرون.
«وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا» و او را در آوردیم در بخشایش خویش، «إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۷۵) «وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ» و یاد کن نوح را که آواز داد پیش از ابراهیم، «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» (۷۶) برهانیدیم او را و کسان او را از آن اندوه بزرگ.
«وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و یارى دادیم او را بر آن قوم که دروغ مىشمردند سخنان ما را، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» ایشان قومى بد بودند، «فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ» (۷۷) بآب بکشتیم ایشان را همه.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ» پدر خویش را گفت و قوم خویش را «ما هذِهِ التَّماثِیلُ» این چه تندیسهاست، «الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» (۵۲) که شما آن را پرستگارانید؟
«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ» (۵۳) گفتند پدران خویش را پرستگاران آن یافتیم.
«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ» گفت تا بودید شما و پدران شما همه، «فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۵۴) در گمراهى آشکارا بودید.
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ» (۵۵) گفتند این راستست که بما آوردى یا تو از بازیگرانى.
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» گفت که خداوند شما خداوند آسمان و زمینست، «الَّذِی فَطَرَهُنَّ» او که بتان شما را او آفرید، «وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (۵۶) و من بر آن شما را از گواهى دهانم.
«وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» و بخداى که من سازى سازم برین بتان شما، «بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» (۵۷) پس هنگامى که شما شوید جایى پشت بر ایشان.
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» آن بتان ایشان را ریزه ریزه کرد، «إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ» مگر آن بزرگتر بتى که ایشان را بود، «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» (۵۸) مگر با ابراهیم گروند.
«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا» گفتند این با خدایان ما که کرد، «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» (۵۹) که او از ستمکارانست.
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» گفتند میشنیدیم از جوانى که ایشان را بد میگفت، «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ (۶۰)» ابراهیم گویند او را.
«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْیُنِ النَّاسِ» گفتند او را بر دیدار چشمهاى مردمان آرید و باز نمائید، «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (۶۱) تا گواهى دهند،.
«قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ» (۶۲) گفتند انى تو کردى بخداوندان ما اى ابراهیم؟
«قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» گفت این بزرگ ایشان کرد آنک، «فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» (۶۳) بپرسید از ایشان اگر سخن گویند.
«فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ» با یکدیگر گشتند. «فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (۶۴) و یکدیگر را گفتند شمائید که ستمکارید.
«ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ» پس برگرداند ایشان را و بر سر افکندند، «لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» (۶۵) ابراهیم را گفتند دانستهاى تو که بتان آن نیستند که سخن گویند.
«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» ابراهیم گفت مىپرستید جز از اللَّه تعالى، «ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ» (۶۶) چیزى که سود ندارد و بکار نیاید شما را هیچ و گزندى نکند شما را.
«أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اف شما را و آن را که مىپرستید جز از اللَّه تعالى، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۶۷) که خوارى و ناتوانى ایشان بدیدند ناسزایى ایشان در نمىیابند.
«قالُوا حَرِّقُوهُ» گفتند بآتش بسوزید ابراهیم را، «وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ» و خدایان خویش را بکار آیید و یارى دهید، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» (۶۸) اگر هیچیز خواهید کرد.
«قُلْنا یا نارُ» گفتیم اى آتش، «کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ» (۶۹) سرد گرد و سلامت بر ابراهیم.
«وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً» و سازى خواستند ابراهیم را، «فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» (۷۰) و ما ایشان را زیان کارتر و نومیدتر همه زیان کاران و نومیدان کردیم.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» رهانیدیم ابراهیم و لوط را، «إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ» (۷۱) و بردیم ایشان را بآن زمین که برکت کردیم در آن جهانیان را.
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ» و ابراهیم را اسحاق بخشیدیم، «وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» و یعقوب بافزونى، «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» (۷۲) و همه را نیکان کردیم.
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» و ایشان را پیشوایان کردیم، «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» تا راه مىنمودند خلق را بفرمان و پیغام ما، «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» و فرمان دادیم و پیغام بایشان نیکیها کردن، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ» و نماز بپاى داشتن «وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» و زکاة دادن، «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» (۷۳) و ما را پرستگاران بودند.
«وَ لُوطاً آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» و دادیم لوط را راست دانى و باریک دانى و دانش، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ» و برهانیدیم او را از آن شهر، «الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» که مردمان آن بدها میکردند، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» که ایشان گروهى بد بودند، «فاسِقِینَ» (۷۴) از فرمان بردارى بیرون.
«وَ أَدْخَلْناهُ فِی رَحْمَتِنا» و او را در آوردیم در بخشایش خویش، «إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» (۷۵) «وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ» و یاد کن نوح را که آواز داد پیش از ابراهیم، «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» (۷۶) برهانیدیم او را و کسان او را از آن اندوه بزرگ.
«وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و یارى دادیم او را بر آن قوم که دروغ مىشمردند سخنان ما را، «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» ایشان قومى بد بودند، «فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ» (۷۷) بآب بکشتیم ایشان را همه.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» حسن گفت رشد اینجا نبوّتست، و من قبل یعنى من قبل موسى و هارون. معنى آنست که ابراهیم را نبوّت دادیم پیش از موسى و هارون، و گفتهاند رشد توفیق خیرست و راست راهى بشناختن، و صلاح دین خود بدانستن، و من قبل یعنى فى صغره قبل البلوغ. مىگوید او را توفیق دادیم تا راست راهى یافت و بهى کار خویش بدانست از کودکى پیش از بلوغ، آن گه که از سرب بیرون آمد و گفت: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ» الایه... هم چنان که یحیى زکریا را گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» و قیل معناه کتبت له السعادة من قبل ان خلق.
«وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» انّه اهل للهدایة و النبوّة و هو نظیر قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ» و قوله: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ».
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» معناه آتینا ابراهیم رشده اذ قال لابیه، «وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» یقال اسم ابیه آزر و قیل آزرى، و ذکر النسّابون انّ له اسما آخر و هو التارخ بن ناخور بن ارغو بن فالغ بن ارفخشد بن سام بن نوح.
و التّماثیل جمع تمثال و هو شیء یعمل مشبّها بغیره فى الشکل. و العکوف اطالة الاقامة، و یقال کانت تماثیل على صور السّباع و الطیور و الانسان، و قیل على صور هیاکل الکواکب یعبدون اللَّه بوساطة العبادة للکواکب، ثمّ اعتقدوا انّها فى انفسها آلهة.
«قالُوا وَجَدْنا» اسلافنا، «عابِدِینَ». لها فاقتدینا بهم. این اشارتست بعجز ایشان از اقامت بیّنت و اظهار حجّت بر عبادت بتان، چون از حجّت و بیّنت درماندند دست در تقلید زدند، در ضمن آیت ذم تقلید و اهل تقلیدست.
«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» هذا کون الحال. اى انتم و اسلافکم فى خسار بیّن بعبادتکم ایّاها.
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ» اى أ بجدّ منک هذا الکلام ام تلعب بهذا المقال.
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ» اى لست بلاعب و انّما ربّکم و خالقکم الّذى یجب علیکم عبادته هو ربّ السّماوات و الارض، و فاطرهما و یحتمل انّ الضمیر فى فطرهن یعود الى التّماثیل. «وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» بانّه ربّکم، تقدیره و انا شاهد على ذلکم من الشّاهدین «وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» اصله و اللَّه فقلبت الواو تاء، و لا تصلح التاء فى القسم الّا فى اسم اللَّه، تقول تاللّه و لا تقول تا الرّحمن، و تقول و حقّ اللَّه لأفعلن کذا و لا یجوز تحقّ اللَّه لأفعلن. «لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» اى لاکسرنّها بعد ذهابکم عنها الى عید لکم، و سمّاه کیدا لانّه مکر بذلک عابدیها.
مفسران گفتند ایشان را عیدى بود که هر سال یک بار اهل شهر در مجمعى بیرون از شهر حاضر مىشدند چون از آنجا باز گشتندى در بتخانه رفتندى و بتان را سجود کردندى، آن گه بخانه خویش باز گشتندى، آن روز که میرفتند آزر گفت ابراهیم را که اگر رغبت کنى درین عید ما مگر ترا دین ما و کار و بار ما خوش آید، ابراهیم با ایشان بیرون رفت در راه خویشتن را بیفکند و گفت من بیمارم و از درد پاى مىنالید، ایشان که سران و سروران بودند همه در گذشتند، بآخر که ضعیفان و کمینان بر گذشتند از پى ایشان برفت، و گفت: «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» بخداى که در بتخانه شما روم و بتان را بشکنم، ضعیفان و واپس ماندگان مردمان آن سخن از وى بشنیدند، و گفتهاند که یک مرد بشنید و بر دیگران آشکار کرد پس چون ایشان بعید خویش رفتند، ابراهیم از آنجا باز گشت و در بتخانه رفت، بهویى عظیم بود، در آن بهو هفتاد و دو صنم بر افراشته بودند. بعضى زرین بعضى سیمین، بعضى از آهن، بعضى از شبه و ارزیز، و بعضى از چوب و سنگ، و برابر بهو صنمى عظیم افراشته بودند مهینه ایشان، صنمى زرین بجواهر مرصع کرده، و در دو چشم وى دو یاقوت روشن نشانده، و در پیش آن بتان طعامهاى الوان نهاده، یعنى تا آن بتان در آن طعامها برکت افزایند و مشرکان چون از عید گاه باز آیند بخورند، ابراهیم چون آن دید بر طریق استهزاء بتان را گفت: أَ لا تَأْکُلُونَ. نمىخورید ازین طعامها که پیش شما نهادهاند؟ بتان جواب نمیدادند از آن که جماد بودند. ابراهیم گفت هم بر طریق استهزاء: ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ. چه بوده است شما را که سخن نمىگوئید و مرا جواب نمىدهید؟ آن گه تبر درنهاد و همه را خرد کرد، چنان که ربّ العزّه گفت: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» ایشان را ریزه ریزه کرد، جذاذ بکسر جیم قراءت کسایى است یعنى کسرا و قطعا، جمع جذیذ، و هو الهشیم مثل خفیف و خفاف، و ثقیل و ثقال و طویل و طوال. باقى قرّاء جذاذا بضم جیم خوانند، مثل الحطام و الرّقات و معناه المجذوذ، اى المقطوع. «إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ» اى للکفّار، و قیل للاصنام، فانّه لم یکسره. همه را بشکست و بر آن نکال کرد، مگر آن بت مهینه ایشان که در جثه و صورت مهینه بود، از روى تعظیم و عبادت ایشان که آن مهینه را نشکست و تبر بر دست وى بست، و بقول بعضى از گردن وى در آویخت، «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» یعنى لعلّهم اذا راوا ما باصنامهم من العجز و الهو ان یرجعون الى ابراهیم بالاقرار له و بالتوبة. و قیل یرجعون الى اللَّه بالایمان و الاقرار بوحدانیته.
پس آن قوم چون از عید خویش باز گشتند و در بتخانه شدند و بتان را بدان صفت دیدند گفتند: «مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» اى لمن المجرمین. که کرد این نکال بر خدایان ما ظلم کرد بر ایشان که بجاى عبادت ایشان مذلّت نهاد، آن قوم که از ابراهیم شنیده بودند که گفت: «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ». گفتند: «سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» اى یعیبهم و یسبّهم، «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ» آن جوانى هست که او را ابراهیم گویند، و ما مىشنیدیم از وى که عیب خدایان ما میکرد و ایشان را ناسزا میگفت، ظن مىبریم که این فعل اوست.
این خبر با نمرود جبّار افتاد و اشراف قوم وى گفتند: «فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْیُنِ النَّاسِ» اى جیئوا به ظاهرا بمرئى من النّاس. «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» علیه بفعله و قوله، فیکون حجّة علیه، کرهوا ان یأخذوه بغیر بیّنة، خواستند که او را چون گیرند عقوبت کنند بحجت و بیّنت کنند. این معنى را گفتند: «فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» و گفتهاند معنى آنست که او را بر دیدار قوم عقوبت کنید، تا دیگران عبرت گیرند و چنین کار نکنند.
ابراهیم را حاضر کردند و او را گفتند: «أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ» این تو کردى بخدایان ما اى ابراهیم؟ ابراهیم جواب داد و گفت: «بَلْ» یعنى نه من کردم، «فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» غضب من ان تعبدوا معه هذه الصغار، و هو اکبر منها فکسرها، آن بزرگ و مهینه ایشان کرد، که خشم آمد وى را بآن که این کهینان را با وى پرستیدند. «فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» بپرسید اینان را اگر سخن گویند تا جواب دهند که این فعل بایشان که کرد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز و خوارى و ناتوانى بتان بایشان نماید، و حجّت بر ایشان درست شود که بتان سزاى عبادت نیستند، از آن جهت که سخن نگویند و جواب ندهند. و این دلیلى روشن است که ربّ العالمین جلّ جلاله گویاست و نطق بر وى رواست سخن گوید و از وى سخن شنوند و او جلّ جلاله از دیگران سخن شنود و جواب دهد، و در قرآن عیب بتان کرد که نشنوند و جواب ندهند گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ» قال القتیبى: تقدیره بل فعله کبیرهم هذا ان کانوا ینطقون فسئلوهم. جعل اضافة الفعل الیه مشروطا بنطقهم، و لم یقع الشرط فلم یقع الجزاء. و قال فى ضمنه انا فعلت ذلک. معنى سخن قتیبى آنست که ابراهیم اضافت فعل که با صنم کرد بشرط نطق کرد، یعنى که اگر صنم قدرت نطق را داشتى قدرت فعل نیز داشتى و این فعل وى کرده بودى، اکنون معلومست که وى قدرت نطق ندارد و چون قدرت نطق ندارد قدرت فعل هم ندارد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز بتان بایشان نماید و در ضمن این سخن آنست که این فعل من کردم و این معنى را کسایى وقف کند «بَلْ فَعَلَهُ». یعنى فعله، و این تأویل اگر چه نیکوست بعضى علماء دین نپسندیدهاند و گفتهاند این تأویل بر خلاف قول رسول (ع) است که رسول بر ابراهیم تقدیر کرد که سه جاى سخن گفت بر خلاف راستى، و ذلک
ما روى ابو هریره انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لم یکذب ابراهیم الّا ثلاث کذبات فى ذات اللَّه قوله: «إِنِّی سَقِیمٌ» و قوله: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ» و قوله. لسارة: «هذه اختى».
هر چند که اهل تأویل گفتند «إِنِّی سَقِیمٌ» اى ساسقم، یعنى عند الموت، و قیل انّى سقیم اى مغتمّ بضلالتکم و قوله لسارة «هذه، اختى» یعنى فى الدین، این تأویل گفتهاند لکن آن نیکوتر که آن را کذب دانند چنان که رسول تقدیر کرد بر وى، و بیش از آن نیست که این زلّتى است از صغایر، و ربّ العالمین در قرآن جایها زلّات صغایر با انبیاء اضافت کرده، و روا باشد که ربّ العزه ابراهیم را در آن کذب رخصت داد قصد صلاح را و اقامت حجّت را بر مشرکان هم چنان که یوسف را رخصت داد در آنچه با برادران گفت: «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ و لم یکونوا سرقوا.
قوله: «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ» اى فتفکروا فى قلوبهم، و رجعوا الى عقولهم «فَقالُوا» ما تراه الّا کما قال. «إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» بعبادتکم من لا یتکلّم، و قیل انتم الظّالمون لابراهیم فى سؤالکم ایاه، و هذه آلهتکم الّتى فعل بها ما فعل حاضرة فسئلوها.
«ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ» قال اهل التفسیر اجرى اللَّه الحق على لسانهم فى القول الاوّل ثمّ ادرکتهم الشقاوة فهو معنى قوله: «نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ». اى ثمّ ردّوا الى الکفر بعد ان اقرّوا على انفسهم بالظلم. یقال نکس المریض اذا رجع الى حالته الاولى، ربّ العزّه بر زبان ایشان سخنى راست بر صواب راند، و گناه سوى خویش نهادند، اما شقاوت ازلى در رسید، و ایشان را با کفر خویش برد، اینست که اللَّه تعالى گفت: «ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ» اى ردّوا الى غیّهم و ارکسوا فیه فرکبوا رؤسهم، «لَقَدْ عَلِمْتَ» اینجا قول مضمر است، یعنى فقالوا لقد علمت، «ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» فکیف تأمرنا بسؤالهم.
آن گه حجت بر ایشان متوجه گشت ابراهیم گفت: «أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ أُفٍّ لَکُمْ» تبا لکم و نتنا «وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» احجار لا صنع لها، و لا نطق و لا بیان، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ا فلا تستحیون من عبادة من کان بهذه الصفة؟
فلمّا لزمتهم الحجة و عجزوا عن الجواب. «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ» باهلاک من یعیبها. «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» امرا فى اهلاکه. روایت کردند از ابن عمر که گفت آن کس که ایشان را ارشاد کرد بتحریق ابراهیم مردى بود از اعراب فارس ازین کردان دشت نشین، نام وى هیزن، و قیل هیون. ربّ العزّه او را بزمین فرو برد، هنوز مىرود تا قیامت، پس نمرود جبّار گفت تا حظیرهاى ساختند گرد آن دیوار بر آوردند طول آن شصت گز، و ذلک قوله تعالى: «قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً، فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ» و گفت تا هر کسى از هر جانب هیمه کشیدند هم شریف و هم وضیع یک ماه، و گفتهاند چهل روز، و گفتهاند یک سال، و آن را بزرگ طاعتى مىدانستند، تا آن حد که زن بیمار مىگفت: لئن عوفیت لأجمعن الحطب لابراهیم. بعد از یک سال که هیمه جمع کردند آتش در آن زدند، آتشى عظیم بر افروختند و ابراهیم را دست و پاى بستند و غل بر گردن نهاده در منجنیق نهادند تا بآتش افکنند، روایت کنند که آن ساعت فریشتگان آسمان آواز بر آوردند و هر چه در زمینست بیرون از ثقلین، و گفتند: ربّنا لیس فى ارضک احد یعبدک غیر ابراهیم یحرّق فیک فاذن لنا فى نصرته، فقال اللَّه تعالى انّه خلیلى لیس لى خلیل غیره و انّا الهه، لیس له اله غیرى. فان استغاث بکم فاغیثوه و ان استنصرکم فانصروه، و ان لم یدع غیرى، و لم یستنصر سواى و لم یستغث الّا بى فخلّوا بینه و بینى.
و روى ان خازن الماء اتاه فقال یا ابراهیم ان اردت اخمدت النّار فانّ خزائن المیاه و الامطار بیدى، و اتاه خازن الریاح فقال ان شئت طیرت النّار فی الهواء فانّ خزائن الرّیاح بیدى، فقال ابراهیم لا حاجة بى الیکم.
ثم رفع رأسه الى السماء فقال: الهى انت الواحد فى السّماء و انا الواحد فى الارض لیس فى الارض احد یعبدک غیرى، حسبى اللَّه و نعم الوکیل. یا احد یا صمد بک استعین و بک استغیث و علیک اتوکّل لا اله الّا انت سبحانک ربّ العالمین لک الحمد و لک الملک، لا شریک لک.
پس چون او را بیفکندند جبرئیل او را پیش آمد و گفت یا ابراهیم أ لک الحاجة؟ فقال اما الیک فلا. قال جبرئیل فسئل ربّک فقال، حسبى من سؤالى علمه بحالى، فقال اللَّه عزّ و جل: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً» اى کونى ذات برد و سلامة، «عَلى إِبْراهِیمَ» لا یکون فیها برد مضرّ و لا حرّ موذ، قال ابن عباس: لو لم یقل سلاما لمات ابراهیم من بردها، و من المعروف فى الآثار انّه لم تبق یومئذ نار فى الارض الّا طفئت فلم ینتفع فى ذلک الیوم بنار فى العالم ظنت انّها تغنى و لو لم یقل على ابراهیم بقیت ذات برد ابدا. و قال الحسن: قوله: «وَ سَلاماً» هو تسلیم من اللَّه عزّ و جل على ابراهیم. و المعنى سلّم اللَّه سلاما على ابراهیم کقوله تعالى: «قالُوا سَلاماً» اى سلّموا سلاما، و مثله فى المعنى، فى سورة الصافات، «سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ». قال کعب الاحبار: جعل کل شیء یطفئ عنه النّار الّا الوزغ، فانّه کان ینفخ فى النّار، و لهذا امر النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم بقتل الوزغ، و قال کان ینفخ على ابراهیم. سدّى گفت: چون ابراهیم را بآتش افکندند ربّ العزّه فریشتگان را فرستاد تا هر دو بازوى ابراهیم را بگرفتند و او را بآهستگى بر زمین نشاندند، آنجا چشمه آب خوش پدید آمد و گل سرخ و نرگس بویا، و ربّ العزّه فریشته ظلّ را بفرستاد بصورت ابراهیم تا با وى بنشست و مونس وى بود، و جبرئیل آمد و طنفسهاى آورد از بهشت، و آنجا بگسترانید و پیراهنى از حریر بهشت در وى پوشانید و او را بر آن طنفسه نشاند و جبرئیل با وى حدیث مىکند و میگوید: انّ ربّک یقول اما علمت انّ النّار لا تضر احبائىّ. اى ابراهیم ملک تعالى میگوید، ندانستى که آتش دوستان مرا نسوزد و ایشان را گزند نرساند. قال کعب: ما احرقت النّار من ابراهیم الّا وثاقه. و قال المنهال بن عمرو: قال ابراهیم خلیل اللَّه ما کنت ایّاما قطّ انعم منّى من الایّام الّتى کنت فیها فى النّار، ابراهیم گفت: در همه عمر خویش مرا وقتى خوشتر از آن نبود و روزگارى خوب تر از آن چند روز که در آتش بودم، هفت روز گفتهاند که در آتش بود بقول بیشترین مفسران. پس نمرود بر بام قصر خویش نظاره کرد تا خود کار ابراهیم بچه رسیده است او را دید در آن روضه میان گل و نرگس و چشمه آب نشسته و گرد بر گرد آن روضه آتش زبانه میزد. آواز داد که یا ابراهیم! کبیر إلهک الّذى بلغت قدرته ان حال بینک و بین ما ارى. اى ابراهیم بزرگ خدایى دارى که قدرت وى اینست که مىبینم و با تو این صنع نموده، اى ابراهیم هیچ توانى که ازین موضع بیرون آیى ناسوخته و رنج نارسیده؟ گفت توانم، گفت هیچ مىترسى که همانجا بمانى ترا از آتش گزندى رسد؟ گفت نه، گفت پس بیرون آى تا با تو سخن گویم، و بروایتى دیگر نمرود گفت وزیران خویش را، بروید و ابراهیم را بنگرید تا حالش بچه رسید ایشان گفتند چه نگریم سوخته و نیست گشته بىهیچ گمان آتشى بدان عظیمى که کوه بدان بگدازد وى در آن نسوزد؟
نمرود گفت: من خوابى عجیب دیدم چنان دانم که وى نسوخته است. بخواب نمودند مرا که دیوارهاى حظیرهاى که ما بنا کردیم بیفتادى و ابراهیم بىرنج بیرون آمدى، و پس ما او را طلب کردیم و نیافتیم پس نمرود از بام قصر خویش بوى نظر کرد و او را چنان دید و بیرون خواند، و ابراهیم بیرون آمد نمرود گفت: من الرجل الّذى رأیته معک فى مثل صورتک قاعدا الى جنبک؟ آن که بود که با تو نشسته بود مردى هم بصورت تو؟ ابراهیم گفت فریشته ظلّ بود خداوند من فرستاد او را بر من تا مرا مونس باشد، گفت اى ابراهیم مهربان خدایى دارى و کریم، که با تو این همه نیکویى کرد بآن که تو وى را مىپرستى. اى ابراهیم من میخواهم که چهار هزار گاو از بهر وى قربان کنم، ابراهیم گفت: اذا لا یقبل اللَّه منک ما کنت على دینک حتى تفارقه الى دینى. خداى من از تو قربان نپذیرد تا بر دین خویشى پس اگر با دین من آیى و او را توحید گویى بپذیرد، نمرود گفت: لا استطیع ترک ملکى، و لکن سوف اذ بحهاله، فذبحها، پس نمرود دست از ابراهیم بداشت و نیز تعرض وى نکرد، و وبال کید وى هم بوى بازگشت و ذلک قوله: «وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» اى خسروا السعى و النفقة و لم یحصل لهم مرادهم. و قیل معناه انّ اللَّه ارسل على نمرود و قومه البعوض فاکلت لحومهم و شربت دماء هم و دخلت واحدة فى دماغه فاهلکته.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» محمد بن اسحاق بن یسار گفت: پس از آن که اللَّه تعالى با ابراهیم آن کرامت کرد و دشمن وى نومید و خاکسار گشت جماعتى بوى ایمان آوردند یکى از ایشان لوط بود و هو لوط بن هاران بن تارخ، و هاران هو اخو ابراهیم.
و قیل لهما کان اخ ثالث و هو ناخور بن تارخ و هو ابو توبیل و توبیل ابو لایان، و رتقا بنت توبیل امرأة اسحاق بن ابراهیم ام یعقوب، و لیّان و راحیل زوجتا یعقوب ابنتا لایان، و همچنین ساره بوى ایمان آورد و ابراهیم او را بزنى کرد بوحى آسمان. و اوّل وحى که بابراهیم آمد این بود، و ساره دختر مهین هاران بود عمّ ابراهیم. و بعضى مفسران گفتند که ساره دختر ملک حرّان بود، مفسّران گفتند ابراهیم برفت از زمین عراق بجایى که آن را کوثى گویند بزمین شام، و با وى لوط بود و ساره، اینست که ربّ العزّه گفت: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی». و قال تعالى: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» یعنى نجیناه من نمرود و قومه. «إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ» یعنى الشام.
بارک اللَّه فیها بالخصب و کثرة الاشجار و الثمار و الانهار و منها بعث اکثر الانبیاء. قال ابىّ بن کعب: سمّاها مبارکة لانّه ما من ماء عذب الّا و ینبع اصله من تحت الصخرة التی هى ببیت المقدس.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّها ستکون هجرة بعد هجرة فخیار النّاس الى مهاجر ابراهیم».
و عن معمّر عن قتاده انّ عمر بن الخطاب قال لکعب: الّا تتحول الى المدینة فیها مهاجر رسول اللَّه و قبره؟ فقال له کعب یا امیر المؤمنین انّى وجدت فى کتاب اللَّه المنزل انّ الشام کنز اللَّه فى ارضه و بها کنزه من عباده. و عن قتاده قال: الشام دار عقار الهجرة و ما نقص من الارض زید فى الشام و ما نقص من الشام زید فى فلسطین و هى ارض المحشر و المنشر و بها یجمع النّاس و بها ینزل عیسى بن مریم و بها یهلک اللَّه الدجّال.
و حدث ابو قلابة ان رسول اللَّه (ص) قال: «رأیت فیما یرى النائم کان الملائکة حملت عمود الکتاب فوضعه بالشام فادلّته ان الفتنة اذا وقعت کان الایمان بالشام.
و عن زید بن ثابت قال: قال رسول اللَّه (ص) «طوبى للشام، قلنا لاىّ ذلک یا رسول اللَّه؟ قال لانّ ملائکة الرّحمن باسطة اجنحتها علیها.
قوله: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» النافلة هاهنا ولد الولد یعنى به خاصة یعقوب، لان اللَّه تعالى اعطاه اسحاق بدعائه حیث قال رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ، و زاده یعقوب ولد الولد، و النافلة الزّیادة. و قال مجاهد و عطاء معنى النافلة، العطیة و هما جمیعا من عطاء اللَّه عزّ و جلّ نافلة اى عطاء. فعلى هذا، لقول تعود النافلة الیهما جمیعا و على القول الاوّل تعود الى یعقوب وحده. «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» اى ابراهیم و لوطا و اسحاق و یعقوب جعلناهم انبیاء، و قیل امرنا هم بالصلاح فصلحوا «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» یعنى انبیاء یقتدى بهم فى الخیر «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» اى یدعون النّاس الى دیننا بوحینا و اذننا. «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» اى اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات، قیل ما فیه رضا اللَّه فانّه من الخیرات، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» یعنى و ان اقیموا الصّلاة و آتوا الزّکاة، و حذفت هاء الاقامة لما فى الاضافة من الدلالة علیها. «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» خاشعین غیر مستکبرین.
«وَ لُوطاً آتَیْناهُ» یعنى و آتینا لوطا، «حُکْماً وَ عِلْماً». و قیل و اذکر لوطا آتیناه حکما. الحکم فى القرآن على وجهین: احدیهما بمعنى القضیّة کقوله: «لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ». و الثانى بمعنى الحکمة تجده فى مواضع من القرآن و هو هاهنا من هذه الوجه، تقول حکم و حکمة کما تقول نعم و نعمة. و علما بمعنى فقها بدین اللَّه، و قیل حکما و علما، اى النبوّة و الکتاب. «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ» اى من اهل القریة کقوله: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ» اى عتى اهلها، و القریة سدوم «الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» ما کره اللَّه، من اللواط و قطع السبیل، و اتیان المنکر من التضارط فى الاندیة، و خذف النّاس بالبنادق. «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» شرارا، «فاسِقِینَ» خارجین عن طاعة اللَّه، «وَ أَدْخَلْناهُ» یعنى لوطا، «فِی رَحْمَتِنا» فنجّیناه بها، و قیل ادخلناه فى النجاة و الخلاص من قومه. «إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» المطیعین لامر اللَّه.
«وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ» اى من قبل ابراهیم و لوطا، «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» اى اجبناه الى ما سأل. یعنى قوله: «لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ» اى اهل بیته. «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ». قال ابن عباس: من الغرق و تکذیب قومه و اذاهم، و قیل من شدّة البلاء لانّه کان اطول الانبیاء عمرا و اشدّهم بلاء. و الکرب، اشدّ الغم.
«وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ» یعنى انجیناه من القوم، و قیل من هاهنا بمعنى على اى نصرناه على القوم. «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ» فاهلکناهم بالماء. «أَجْمَعِینَ» صغیرهم و کبیرهم، ذکرهم و انثاهم.
«وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» انّه اهل للهدایة و النبوّة و هو نظیر قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ» و قوله: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ».
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» معناه آتینا ابراهیم رشده اذ قال لابیه، «وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» یقال اسم ابیه آزر و قیل آزرى، و ذکر النسّابون انّ له اسما آخر و هو التارخ بن ناخور بن ارغو بن فالغ بن ارفخشد بن سام بن نوح.
و التّماثیل جمع تمثال و هو شیء یعمل مشبّها بغیره فى الشکل. و العکوف اطالة الاقامة، و یقال کانت تماثیل على صور السّباع و الطیور و الانسان، و قیل على صور هیاکل الکواکب یعبدون اللَّه بوساطة العبادة للکواکب، ثمّ اعتقدوا انّها فى انفسها آلهة.
«قالُوا وَجَدْنا» اسلافنا، «عابِدِینَ». لها فاقتدینا بهم. این اشارتست بعجز ایشان از اقامت بیّنت و اظهار حجّت بر عبادت بتان، چون از حجّت و بیّنت درماندند دست در تقلید زدند، در ضمن آیت ذم تقلید و اهل تقلیدست.
«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» هذا کون الحال. اى انتم و اسلافکم فى خسار بیّن بعبادتکم ایّاها.
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ» اى أ بجدّ منک هذا الکلام ام تلعب بهذا المقال.
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ» اى لست بلاعب و انّما ربّکم و خالقکم الّذى یجب علیکم عبادته هو ربّ السّماوات و الارض، و فاطرهما و یحتمل انّ الضمیر فى فطرهن یعود الى التّماثیل. «وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ» بانّه ربّکم، تقدیره و انا شاهد على ذلکم من الشّاهدین «وَ تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» اصله و اللَّه فقلبت الواو تاء، و لا تصلح التاء فى القسم الّا فى اسم اللَّه، تقول تاللّه و لا تقول تا الرّحمن، و تقول و حقّ اللَّه لأفعلن کذا و لا یجوز تحقّ اللَّه لأفعلن. «لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ» اى لاکسرنّها بعد ذهابکم عنها الى عید لکم، و سمّاه کیدا لانّه مکر بذلک عابدیها.
مفسران گفتند ایشان را عیدى بود که هر سال یک بار اهل شهر در مجمعى بیرون از شهر حاضر مىشدند چون از آنجا باز گشتندى در بتخانه رفتندى و بتان را سجود کردندى، آن گه بخانه خویش باز گشتندى، آن روز که میرفتند آزر گفت ابراهیم را که اگر رغبت کنى درین عید ما مگر ترا دین ما و کار و بار ما خوش آید، ابراهیم با ایشان بیرون رفت در راه خویشتن را بیفکند و گفت من بیمارم و از درد پاى مىنالید، ایشان که سران و سروران بودند همه در گذشتند، بآخر که ضعیفان و کمینان بر گذشتند از پى ایشان برفت، و گفت: «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ» بخداى که در بتخانه شما روم و بتان را بشکنم، ضعیفان و واپس ماندگان مردمان آن سخن از وى بشنیدند، و گفتهاند که یک مرد بشنید و بر دیگران آشکار کرد پس چون ایشان بعید خویش رفتند، ابراهیم از آنجا باز گشت و در بتخانه رفت، بهویى عظیم بود، در آن بهو هفتاد و دو صنم بر افراشته بودند. بعضى زرین بعضى سیمین، بعضى از آهن، بعضى از شبه و ارزیز، و بعضى از چوب و سنگ، و برابر بهو صنمى عظیم افراشته بودند مهینه ایشان، صنمى زرین بجواهر مرصع کرده، و در دو چشم وى دو یاقوت روشن نشانده، و در پیش آن بتان طعامهاى الوان نهاده، یعنى تا آن بتان در آن طعامها برکت افزایند و مشرکان چون از عید گاه باز آیند بخورند، ابراهیم چون آن دید بر طریق استهزاء بتان را گفت: أَ لا تَأْکُلُونَ. نمىخورید ازین طعامها که پیش شما نهادهاند؟ بتان جواب نمیدادند از آن که جماد بودند. ابراهیم گفت هم بر طریق استهزاء: ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ. چه بوده است شما را که سخن نمىگوئید و مرا جواب نمىدهید؟ آن گه تبر درنهاد و همه را خرد کرد، چنان که ربّ العزّه گفت: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» ایشان را ریزه ریزه کرد، جذاذ بکسر جیم قراءت کسایى است یعنى کسرا و قطعا، جمع جذیذ، و هو الهشیم مثل خفیف و خفاف، و ثقیل و ثقال و طویل و طوال. باقى قرّاء جذاذا بضم جیم خوانند، مثل الحطام و الرّقات و معناه المجذوذ، اى المقطوع. «إِلَّا کَبِیراً لَهُمْ» اى للکفّار، و قیل للاصنام، فانّه لم یکسره. همه را بشکست و بر آن نکال کرد، مگر آن بت مهینه ایشان که در جثه و صورت مهینه بود، از روى تعظیم و عبادت ایشان که آن مهینه را نشکست و تبر بر دست وى بست، و بقول بعضى از گردن وى در آویخت، «لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» یعنى لعلّهم اذا راوا ما باصنامهم من العجز و الهو ان یرجعون الى ابراهیم بالاقرار له و بالتوبة. و قیل یرجعون الى اللَّه بالایمان و الاقرار بوحدانیته.
پس آن قوم چون از عید خویش باز گشتند و در بتخانه شدند و بتان را بدان صفت دیدند گفتند: «مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ» اى لمن المجرمین. که کرد این نکال بر خدایان ما ظلم کرد بر ایشان که بجاى عبادت ایشان مذلّت نهاد، آن قوم که از ابراهیم شنیده بودند که گفت: «تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ». گفتند: «سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ» اى یعیبهم و یسبّهم، «یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ» آن جوانى هست که او را ابراهیم گویند، و ما مىشنیدیم از وى که عیب خدایان ما میکرد و ایشان را ناسزا میگفت، ظن مىبریم که این فعل اوست.
این خبر با نمرود جبّار افتاد و اشراف قوم وى گفتند: «فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْیُنِ النَّاسِ» اى جیئوا به ظاهرا بمرئى من النّاس. «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» علیه بفعله و قوله، فیکون حجّة علیه، کرهوا ان یأخذوه بغیر بیّنة، خواستند که او را چون گیرند عقوبت کنند بحجت و بیّنت کنند. این معنى را گفتند: «فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» و گفتهاند معنى آنست که او را بر دیدار قوم عقوبت کنید، تا دیگران عبرت گیرند و چنین کار نکنند.
ابراهیم را حاضر کردند و او را گفتند: «أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ» این تو کردى بخدایان ما اى ابراهیم؟ ابراهیم جواب داد و گفت: «بَلْ» یعنى نه من کردم، «فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» غضب من ان تعبدوا معه هذه الصغار، و هو اکبر منها فکسرها، آن بزرگ و مهینه ایشان کرد، که خشم آمد وى را بآن که این کهینان را با وى پرستیدند. «فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» بپرسید اینان را اگر سخن گویند تا جواب دهند که این فعل بایشان که کرد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز و خوارى و ناتوانى بتان بایشان نماید، و حجّت بر ایشان درست شود که بتان سزاى عبادت نیستند، از آن جهت که سخن نگویند و جواب ندهند. و این دلیلى روشن است که ربّ العالمین جلّ جلاله گویاست و نطق بر وى رواست سخن گوید و از وى سخن شنوند و او جلّ جلاله از دیگران سخن شنود و جواب دهد، و در قرآن عیب بتان کرد که نشنوند و جواب ندهند گفت: «إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ» قال القتیبى: تقدیره بل فعله کبیرهم هذا ان کانوا ینطقون فسئلوهم. جعل اضافة الفعل الیه مشروطا بنطقهم، و لم یقع الشرط فلم یقع الجزاء. و قال فى ضمنه انا فعلت ذلک. معنى سخن قتیبى آنست که ابراهیم اضافت فعل که با صنم کرد بشرط نطق کرد، یعنى که اگر صنم قدرت نطق را داشتى قدرت فعل نیز داشتى و این فعل وى کرده بودى، اکنون معلومست که وى قدرت نطق ندارد و چون قدرت نطق ندارد قدرت فعل هم ندارد، و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز بتان بایشان نماید و در ضمن این سخن آنست که این فعل من کردم و این معنى را کسایى وقف کند «بَلْ فَعَلَهُ». یعنى فعله، و این تأویل اگر چه نیکوست بعضى علماء دین نپسندیدهاند و گفتهاند این تأویل بر خلاف قول رسول (ع) است که رسول بر ابراهیم تقدیر کرد که سه جاى سخن گفت بر خلاف راستى، و ذلک
ما روى ابو هریره انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لم یکذب ابراهیم الّا ثلاث کذبات فى ذات اللَّه قوله: «إِنِّی سَقِیمٌ» و قوله: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ» و قوله. لسارة: «هذه اختى».
هر چند که اهل تأویل گفتند «إِنِّی سَقِیمٌ» اى ساسقم، یعنى عند الموت، و قیل انّى سقیم اى مغتمّ بضلالتکم و قوله لسارة «هذه، اختى» یعنى فى الدین، این تأویل گفتهاند لکن آن نیکوتر که آن را کذب دانند چنان که رسول تقدیر کرد بر وى، و بیش از آن نیست که این زلّتى است از صغایر، و ربّ العالمین در قرآن جایها زلّات صغایر با انبیاء اضافت کرده، و روا باشد که ربّ العزه ابراهیم را در آن کذب رخصت داد قصد صلاح را و اقامت حجّت را بر مشرکان هم چنان که یوسف را رخصت داد در آنچه با برادران گفت: «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ و لم یکونوا سرقوا.
قوله: «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ» اى فتفکروا فى قلوبهم، و رجعوا الى عقولهم «فَقالُوا» ما تراه الّا کما قال. «إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» بعبادتکم من لا یتکلّم، و قیل انتم الظّالمون لابراهیم فى سؤالکم ایاه، و هذه آلهتکم الّتى فعل بها ما فعل حاضرة فسئلوها.
«ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ» قال اهل التفسیر اجرى اللَّه الحق على لسانهم فى القول الاوّل ثمّ ادرکتهم الشقاوة فهو معنى قوله: «نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ». اى ثمّ ردّوا الى الکفر بعد ان اقرّوا على انفسهم بالظلم. یقال نکس المریض اذا رجع الى حالته الاولى، ربّ العزّه بر زبان ایشان سخنى راست بر صواب راند، و گناه سوى خویش نهادند، اما شقاوت ازلى در رسید، و ایشان را با کفر خویش برد، اینست که اللَّه تعالى گفت: «ثُمَّ نُکِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ» اى ردّوا الى غیّهم و ارکسوا فیه فرکبوا رؤسهم، «لَقَدْ عَلِمْتَ» اینجا قول مضمر است، یعنى فقالوا لقد علمت، «ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» فکیف تأمرنا بسؤالهم.
آن گه حجت بر ایشان متوجه گشت ابراهیم گفت: «أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ أُفٍّ لَکُمْ» تبا لکم و نتنا «وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» احجار لا صنع لها، و لا نطق و لا بیان، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ا فلا تستحیون من عبادة من کان بهذه الصفة؟
فلمّا لزمتهم الحجة و عجزوا عن الجواب. «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ» باهلاک من یعیبها. «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» امرا فى اهلاکه. روایت کردند از ابن عمر که گفت آن کس که ایشان را ارشاد کرد بتحریق ابراهیم مردى بود از اعراب فارس ازین کردان دشت نشین، نام وى هیزن، و قیل هیون. ربّ العزّه او را بزمین فرو برد، هنوز مىرود تا قیامت، پس نمرود جبّار گفت تا حظیرهاى ساختند گرد آن دیوار بر آوردند طول آن شصت گز، و ذلک قوله تعالى: «قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً، فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ» و گفت تا هر کسى از هر جانب هیمه کشیدند هم شریف و هم وضیع یک ماه، و گفتهاند چهل روز، و گفتهاند یک سال، و آن را بزرگ طاعتى مىدانستند، تا آن حد که زن بیمار مىگفت: لئن عوفیت لأجمعن الحطب لابراهیم. بعد از یک سال که هیمه جمع کردند آتش در آن زدند، آتشى عظیم بر افروختند و ابراهیم را دست و پاى بستند و غل بر گردن نهاده در منجنیق نهادند تا بآتش افکنند، روایت کنند که آن ساعت فریشتگان آسمان آواز بر آوردند و هر چه در زمینست بیرون از ثقلین، و گفتند: ربّنا لیس فى ارضک احد یعبدک غیر ابراهیم یحرّق فیک فاذن لنا فى نصرته، فقال اللَّه تعالى انّه خلیلى لیس لى خلیل غیره و انّا الهه، لیس له اله غیرى. فان استغاث بکم فاغیثوه و ان استنصرکم فانصروه، و ان لم یدع غیرى، و لم یستنصر سواى و لم یستغث الّا بى فخلّوا بینه و بینى.
و روى ان خازن الماء اتاه فقال یا ابراهیم ان اردت اخمدت النّار فانّ خزائن المیاه و الامطار بیدى، و اتاه خازن الریاح فقال ان شئت طیرت النّار فی الهواء فانّ خزائن الرّیاح بیدى، فقال ابراهیم لا حاجة بى الیکم.
ثم رفع رأسه الى السماء فقال: الهى انت الواحد فى السّماء و انا الواحد فى الارض لیس فى الارض احد یعبدک غیرى، حسبى اللَّه و نعم الوکیل. یا احد یا صمد بک استعین و بک استغیث و علیک اتوکّل لا اله الّا انت سبحانک ربّ العالمین لک الحمد و لک الملک، لا شریک لک.
پس چون او را بیفکندند جبرئیل او را پیش آمد و گفت یا ابراهیم أ لک الحاجة؟ فقال اما الیک فلا. قال جبرئیل فسئل ربّک فقال، حسبى من سؤالى علمه بحالى، فقال اللَّه عزّ و جل: «یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً» اى کونى ذات برد و سلامة، «عَلى إِبْراهِیمَ» لا یکون فیها برد مضرّ و لا حرّ موذ، قال ابن عباس: لو لم یقل سلاما لمات ابراهیم من بردها، و من المعروف فى الآثار انّه لم تبق یومئذ نار فى الارض الّا طفئت فلم ینتفع فى ذلک الیوم بنار فى العالم ظنت انّها تغنى و لو لم یقل على ابراهیم بقیت ذات برد ابدا. و قال الحسن: قوله: «وَ سَلاماً» هو تسلیم من اللَّه عزّ و جل على ابراهیم. و المعنى سلّم اللَّه سلاما على ابراهیم کقوله تعالى: «قالُوا سَلاماً» اى سلّموا سلاما، و مثله فى المعنى، فى سورة الصافات، «سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ». قال کعب الاحبار: جعل کل شیء یطفئ عنه النّار الّا الوزغ، فانّه کان ینفخ فى النّار، و لهذا امر النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم بقتل الوزغ، و قال کان ینفخ على ابراهیم. سدّى گفت: چون ابراهیم را بآتش افکندند ربّ العزّه فریشتگان را فرستاد تا هر دو بازوى ابراهیم را بگرفتند و او را بآهستگى بر زمین نشاندند، آنجا چشمه آب خوش پدید آمد و گل سرخ و نرگس بویا، و ربّ العزّه فریشته ظلّ را بفرستاد بصورت ابراهیم تا با وى بنشست و مونس وى بود، و جبرئیل آمد و طنفسهاى آورد از بهشت، و آنجا بگسترانید و پیراهنى از حریر بهشت در وى پوشانید و او را بر آن طنفسه نشاند و جبرئیل با وى حدیث مىکند و میگوید: انّ ربّک یقول اما علمت انّ النّار لا تضر احبائىّ. اى ابراهیم ملک تعالى میگوید، ندانستى که آتش دوستان مرا نسوزد و ایشان را گزند نرساند. قال کعب: ما احرقت النّار من ابراهیم الّا وثاقه. و قال المنهال بن عمرو: قال ابراهیم خلیل اللَّه ما کنت ایّاما قطّ انعم منّى من الایّام الّتى کنت فیها فى النّار، ابراهیم گفت: در همه عمر خویش مرا وقتى خوشتر از آن نبود و روزگارى خوب تر از آن چند روز که در آتش بودم، هفت روز گفتهاند که در آتش بود بقول بیشترین مفسران. پس نمرود بر بام قصر خویش نظاره کرد تا خود کار ابراهیم بچه رسیده است او را دید در آن روضه میان گل و نرگس و چشمه آب نشسته و گرد بر گرد آن روضه آتش زبانه میزد. آواز داد که یا ابراهیم! کبیر إلهک الّذى بلغت قدرته ان حال بینک و بین ما ارى. اى ابراهیم بزرگ خدایى دارى که قدرت وى اینست که مىبینم و با تو این صنع نموده، اى ابراهیم هیچ توانى که ازین موضع بیرون آیى ناسوخته و رنج نارسیده؟ گفت توانم، گفت هیچ مىترسى که همانجا بمانى ترا از آتش گزندى رسد؟ گفت نه، گفت پس بیرون آى تا با تو سخن گویم، و بروایتى دیگر نمرود گفت وزیران خویش را، بروید و ابراهیم را بنگرید تا حالش بچه رسید ایشان گفتند چه نگریم سوخته و نیست گشته بىهیچ گمان آتشى بدان عظیمى که کوه بدان بگدازد وى در آن نسوزد؟
نمرود گفت: من خوابى عجیب دیدم چنان دانم که وى نسوخته است. بخواب نمودند مرا که دیوارهاى حظیرهاى که ما بنا کردیم بیفتادى و ابراهیم بىرنج بیرون آمدى، و پس ما او را طلب کردیم و نیافتیم پس نمرود از بام قصر خویش بوى نظر کرد و او را چنان دید و بیرون خواند، و ابراهیم بیرون آمد نمرود گفت: من الرجل الّذى رأیته معک فى مثل صورتک قاعدا الى جنبک؟ آن که بود که با تو نشسته بود مردى هم بصورت تو؟ ابراهیم گفت فریشته ظلّ بود خداوند من فرستاد او را بر من تا مرا مونس باشد، گفت اى ابراهیم مهربان خدایى دارى و کریم، که با تو این همه نیکویى کرد بآن که تو وى را مىپرستى. اى ابراهیم من میخواهم که چهار هزار گاو از بهر وى قربان کنم، ابراهیم گفت: اذا لا یقبل اللَّه منک ما کنت على دینک حتى تفارقه الى دینى. خداى من از تو قربان نپذیرد تا بر دین خویشى پس اگر با دین من آیى و او را توحید گویى بپذیرد، نمرود گفت: لا استطیع ترک ملکى، و لکن سوف اذ بحهاله، فذبحها، پس نمرود دست از ابراهیم بداشت و نیز تعرض وى نکرد، و وبال کید وى هم بوى بازگشت و ذلک قوله: «وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِینَ» اى خسروا السعى و النفقة و لم یحصل لهم مرادهم. و قیل معناه انّ اللَّه ارسل على نمرود و قومه البعوض فاکلت لحومهم و شربت دماء هم و دخلت واحدة فى دماغه فاهلکته.
«وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» محمد بن اسحاق بن یسار گفت: پس از آن که اللَّه تعالى با ابراهیم آن کرامت کرد و دشمن وى نومید و خاکسار گشت جماعتى بوى ایمان آوردند یکى از ایشان لوط بود و هو لوط بن هاران بن تارخ، و هاران هو اخو ابراهیم.
و قیل لهما کان اخ ثالث و هو ناخور بن تارخ و هو ابو توبیل و توبیل ابو لایان، و رتقا بنت توبیل امرأة اسحاق بن ابراهیم ام یعقوب، و لیّان و راحیل زوجتا یعقوب ابنتا لایان، و همچنین ساره بوى ایمان آورد و ابراهیم او را بزنى کرد بوحى آسمان. و اوّل وحى که بابراهیم آمد این بود، و ساره دختر مهین هاران بود عمّ ابراهیم. و بعضى مفسران گفتند که ساره دختر ملک حرّان بود، مفسّران گفتند ابراهیم برفت از زمین عراق بجایى که آن را کوثى گویند بزمین شام، و با وى لوط بود و ساره، اینست که ربّ العزّه گفت: «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی». و قال تعالى: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً» یعنى نجیناه من نمرود و قومه. «إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها لِلْعالَمِینَ» یعنى الشام.
بارک اللَّه فیها بالخصب و کثرة الاشجار و الثمار و الانهار و منها بعث اکثر الانبیاء. قال ابىّ بن کعب: سمّاها مبارکة لانّه ما من ماء عذب الّا و ینبع اصله من تحت الصخرة التی هى ببیت المقدس.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّها ستکون هجرة بعد هجرة فخیار النّاس الى مهاجر ابراهیم».
و عن معمّر عن قتاده انّ عمر بن الخطاب قال لکعب: الّا تتحول الى المدینة فیها مهاجر رسول اللَّه و قبره؟ فقال له کعب یا امیر المؤمنین انّى وجدت فى کتاب اللَّه المنزل انّ الشام کنز اللَّه فى ارضه و بها کنزه من عباده. و عن قتاده قال: الشام دار عقار الهجرة و ما نقص من الارض زید فى الشام و ما نقص من الشام زید فى فلسطین و هى ارض المحشر و المنشر و بها یجمع النّاس و بها ینزل عیسى بن مریم و بها یهلک اللَّه الدجّال.
و حدث ابو قلابة ان رسول اللَّه (ص) قال: «رأیت فیما یرى النائم کان الملائکة حملت عمود الکتاب فوضعه بالشام فادلّته ان الفتنة اذا وقعت کان الایمان بالشام.
و عن زید بن ثابت قال: قال رسول اللَّه (ص) «طوبى للشام، قلنا لاىّ ذلک یا رسول اللَّه؟ قال لانّ ملائکة الرّحمن باسطة اجنحتها علیها.
قوله: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً» النافلة هاهنا ولد الولد یعنى به خاصة یعقوب، لان اللَّه تعالى اعطاه اسحاق بدعائه حیث قال رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ، و زاده یعقوب ولد الولد، و النافلة الزّیادة. و قال مجاهد و عطاء معنى النافلة، العطیة و هما جمیعا من عطاء اللَّه عزّ و جلّ نافلة اى عطاء. فعلى هذا، لقول تعود النافلة الیهما جمیعا و على القول الاوّل تعود الى یعقوب وحده. «وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ» اى ابراهیم و لوطا و اسحاق و یعقوب جعلناهم انبیاء، و قیل امرنا هم بالصلاح فصلحوا «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» یعنى انبیاء یقتدى بهم فى الخیر «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» اى یدعون النّاس الى دیننا بوحینا و اذننا. «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» اى اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات، قیل ما فیه رضا اللَّه فانّه من الخیرات، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ» یعنى و ان اقیموا الصّلاة و آتوا الزّکاة، و حذفت هاء الاقامة لما فى الاضافة من الدلالة علیها. «وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ» خاشعین غیر مستکبرین.
«وَ لُوطاً آتَیْناهُ» یعنى و آتینا لوطا، «حُکْماً وَ عِلْماً». و قیل و اذکر لوطا آتیناه حکما. الحکم فى القرآن على وجهین: احدیهما بمعنى القضیّة کقوله: «لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ». و الثانى بمعنى الحکمة تجده فى مواضع من القرآن و هو هاهنا من هذه الوجه، تقول حکم و حکمة کما تقول نعم و نعمة. و علما بمعنى فقها بدین اللَّه، و قیل حکما و علما، اى النبوّة و الکتاب. «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ» اى من اهل القریة کقوله: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ» اى عتى اهلها، و القریة سدوم «الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ» ما کره اللَّه، من اللواط و قطع السبیل، و اتیان المنکر من التضارط فى الاندیة، و خذف النّاس بالبنادق. «إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ» شرارا، «فاسِقِینَ» خارجین عن طاعة اللَّه، «وَ أَدْخَلْناهُ» یعنى لوطا، «فِی رَحْمَتِنا» فنجّیناه بها، و قیل ادخلناه فى النجاة و الخلاص من قومه. «إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» المطیعین لامر اللَّه.
«وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ» اى من قبل ابراهیم و لوطا، «فَاسْتَجَبْنا لَهُ» اى اجبناه الى ما سأل. یعنى قوله: «لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». «فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ» اى اهل بیته. «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ». قال ابن عباس: من الغرق و تکذیب قومه و اذاهم، و قیل من شدّة البلاء لانّه کان اطول الانبیاء عمرا و اشدّهم بلاء. و الکرب، اشدّ الغم.
«وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ» یعنى انجیناه من القوم، و قیل من هاهنا بمعنى على اى نصرناه على القوم. «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ» فاهلکناهم بالماء. «أَجْمَعِینَ» صغیرهم و کبیرهم، ذکرهم و انثاهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» الایه، داود و سلیمان بحکم نبوّت مشترکند لکن در درجه و فضیلت متفاوتند، نبینى که سلیمان را درین یک مسأله افزونى داد بعلم، فهم او را مخصوص کرد و گفت: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، ملکى بدان عظیمى بوى داد بر وى منت ننهاد بلکه حقارت آن بوى نمود بآنچه گفت: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ» اى اعط من شئت لحقارته و خسته. چون بعلم و فهم رسید تشریف داد و منت بر نهاد که: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، علم فهم وراء علم تفسیر و تأویلست، تفسیر بواسطه تعلیم و تلقین است، تأویل بارشاد و توفیقست، فهم بىواسطه بالهام ربّانیست، و تفسیر بى استاد بکار نیست، تأویل بىاجتهاد راست نیست، و صاحب فهم را معلم جز حق نیست، تفسیر و تأویل بدانش است و کوشش، و فهم یافتست و کشش. حسن بصرى گفت حذیفه یمان را پرسیدم از علم باطن یعنى علم فهم، حذیفه گفت: از رسول خدا پرسیدم و گفت: علم بین اللَّه و بین اولیائه لم یطّلع علیه ملک مقرّب و لا احد من خلقه.
فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایى رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد، ایشان را در هر حرفى مقامى است.
و از هر کلمهاى پیغامى، از هر آیتى ولایتى، و از هر سورتى سوزى و سورى، وعید در راه ایشان وعد است، و وعد در حق ایشان نقد است، بهشت و دوزخ بر راه ایشان منزل است، و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است، دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است، روز در منزل را زند و شب در محمل نازند، روز در نظر صنایعند و شب در مشاهده جمال صانعند، روز با خلق در خلقند و شب با حق در قدم صدقند، روز در کارند و شب در خمارند، بروز راه جویند و بشب راز گویند.
لیلى من وجهک شمس الضحى
و انّما الظلمة فى الجوّ
و النّاس فى الظلمة من لیلهم
و نحن من وجهک بالضوء.
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً»، سلیمان پیغامبر با آن همه مرتبت و منزلت او را گفتند اى سلیمان بدست تو جز بادى نیست و آن باد نیز بدست سلیمان نبود، بلکه بامر خداوند جهان بود، بامداد مسافت یک ماهه راه مىبرید و شبانگاه هم چنان، و اگر سلیمان خواستى که بر آن مسافت بقدر یک گز بیفزاید نتوانستى و بدست وى نبودى، زیرا که آن تقدیر الهى بود نه تدبیر سلیمانى، مملکتى بدان عظیمى بر هوا مىبرد و بکشتزارى بر گذشتى یک پره کاه نجنبانیدى. و گفتهاند که سلیمان بر مرکب باد، روزى به پیرى بر گذشت که در مزرعه خویش کشاورزى میکرد آن پیر چون مملکت سلیمان دید گفت: «لقد اوتى آل داود ملکا عظیما»، باد آن سخن بگوش سلیمان افکند سلیمان فرو آمد و پیر را گفت من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا با تو بگویم این ملک بدین عظیمى که تو مىبینى بنزدیک اللَّه تعالى آن را قدرى و محلى نیست. لتسبیحة واحدة یقبّلها اللَّه تعالى خیر ممّا اوتى آل داود. یک تسبیح راست که از بنده مؤمن بیاید و اللَّه تعالى آن را بپذیرد به است ازین ملک و مملکت که آل داود را دادند.
پیر گفت: اذهب اللَّه همّک کما اذهبت همّى.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ»، عادت خلق چنانست که هر که را بدوستى اختیار کنند همه راحت آن دوست خود خواهند و روا ندارند که باد هوا بر وى گذر کند، لکن سنت الهى بخلاف اینست هر کرا بدوستى اختیار کرد شربت محنت با خلعت محبت بوى فرستد، هر کرا درجه وى در مقام محبت عالىتر، بلاى او عظیمتر، اینست که مصطفى (ص) گفت: «انّ اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل».
و بر وفق این قاعده قضیه ایوب پیغامبر علیه السلام است، هرگز هیچکس بلا چنان بر نداشت که ایوب برداشت، گفتند کسى که پیش سلطانى سنگى نیکو بردارد چکنند خلعتى درو پوشانند ایوب چون سنگ بلا نیکو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید که: نعم العبد. صد هزار هزاران جام زهر بلا بر دست ایوب نهادند گفتند: این جامهاى زهر بلا نوش کن، گفت ما جام زهر بى تریاق صبر نوش نتوانیم کرد، تا هم از وجود او جام پا زهر ساختند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ» اینت عجب قصهاى که قصه ایوب است، در سراى عافیت آرام گرفته حله ناز پوشیده. سلسله نعمت وى منتظم، اسباب دنیا مهیّا در راحت و انس بر وى گشاده، قبله اقبال قبول گشته. ناگاه متقاضى این حدیث بدر سینه وى آمد شورى و آشوبى در روزگار وى افتاد احوال همه منعکس. گشت نعمت از ساخت وى بار بر بست لشکر محنت خیمه بزد و نام و ننگ برفت، سلامت با ملامت گشت، عافیت هزیمت شد، بلا روى نهاد، مهجور قوم گشت تا او را از شهر بیرون کردند و در همه عالم یک تن با وى بگذاشتند عیال وى رحمه، و آن نیز هم سبب بلا گشت که در قصص منقول چنین است که آن سرپوشیده هر روز در آن دیه رفتى و مردمان آن دیه را کار کردى تا دو قرص بوى دادندى و بایوب بردى، ابلیس در آن میان تلبیسى بر آورد اهل دیه را گفت شما او را بخود راه مدهید و در خانهها مگذارید که وى تعهد بیمارى میکند مشکل نباید که آن علت بشما تولّد کند پس از آن چنان گشت که کس را بر وى رحمت نیامد و هیچکس او را کار نفرمود و هیچ چیز نداد، دلتنگ و تهى دست از دیه بیرون آمد، ابلیس را دید بر سر راه نشسته، گفت چرا دلتنگى؟ گفت از بهر آنکه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نکردم و کس را بر ما رحمت نیامد ابلیس گفت اگر آن دو گیسوى خویش بمن فروشى ترا دو قرص دهم تا بسر بیمار برى، رحمه گیسو بفروخت و دو قرص بستد ابلیس بتعجیل نزد ایوب رفت گفت خبر دارى که رحمه را چه واقعه افتاد، او را بناسزایى گرفتند و هر دو گیسوى وى ببریدند، و ایوب را عادت چنان بود که هر گاه برخاستى دست بگیسوى وى زدى تا بر توانستى خاستن، آن روز گیسو ندید تلبیس ابلیس باور کرد و رحمه را مهجور کرد، آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهى گشت فریاد برآورد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». اى جوانمرد ایوب آن همه بلا بقوت شربتى میتوانست کشد که از حضرت عزت ذو الجلال بامداد و شبانگاه پیاپى میرسید که: دوش شب بر بلاء ما چگونه گذاشتى؟ امروز در بلاء ما چون بسر آوردى.
خرسند شدم بدان که گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود؟
فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایى رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد، ایشان را در هر حرفى مقامى است.
و از هر کلمهاى پیغامى، از هر آیتى ولایتى، و از هر سورتى سوزى و سورى، وعید در راه ایشان وعد است، و وعد در حق ایشان نقد است، بهشت و دوزخ بر راه ایشان منزل است، و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است، دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است، روز در منزل را زند و شب در محمل نازند، روز در نظر صنایعند و شب در مشاهده جمال صانعند، روز با خلق در خلقند و شب با حق در قدم صدقند، روز در کارند و شب در خمارند، بروز راه جویند و بشب راز گویند.
لیلى من وجهک شمس الضحى
و انّما الظلمة فى الجوّ
و النّاس فى الظلمة من لیلهم
و نحن من وجهک بالضوء.
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً»، سلیمان پیغامبر با آن همه مرتبت و منزلت او را گفتند اى سلیمان بدست تو جز بادى نیست و آن باد نیز بدست سلیمان نبود، بلکه بامر خداوند جهان بود، بامداد مسافت یک ماهه راه مىبرید و شبانگاه هم چنان، و اگر سلیمان خواستى که بر آن مسافت بقدر یک گز بیفزاید نتوانستى و بدست وى نبودى، زیرا که آن تقدیر الهى بود نه تدبیر سلیمانى، مملکتى بدان عظیمى بر هوا مىبرد و بکشتزارى بر گذشتى یک پره کاه نجنبانیدى. و گفتهاند که سلیمان بر مرکب باد، روزى به پیرى بر گذشت که در مزرعه خویش کشاورزى میکرد آن پیر چون مملکت سلیمان دید گفت: «لقد اوتى آل داود ملکا عظیما»، باد آن سخن بگوش سلیمان افکند سلیمان فرو آمد و پیر را گفت من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا با تو بگویم این ملک بدین عظیمى که تو مىبینى بنزدیک اللَّه تعالى آن را قدرى و محلى نیست. لتسبیحة واحدة یقبّلها اللَّه تعالى خیر ممّا اوتى آل داود. یک تسبیح راست که از بنده مؤمن بیاید و اللَّه تعالى آن را بپذیرد به است ازین ملک و مملکت که آل داود را دادند.
پیر گفت: اذهب اللَّه همّک کما اذهبت همّى.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ»، عادت خلق چنانست که هر که را بدوستى اختیار کنند همه راحت آن دوست خود خواهند و روا ندارند که باد هوا بر وى گذر کند، لکن سنت الهى بخلاف اینست هر کرا بدوستى اختیار کرد شربت محنت با خلعت محبت بوى فرستد، هر کرا درجه وى در مقام محبت عالىتر، بلاى او عظیمتر، اینست که مصطفى (ص) گفت: «انّ اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل».
و بر وفق این قاعده قضیه ایوب پیغامبر علیه السلام است، هرگز هیچکس بلا چنان بر نداشت که ایوب برداشت، گفتند کسى که پیش سلطانى سنگى نیکو بردارد چکنند خلعتى درو پوشانند ایوب چون سنگ بلا نیکو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید که: نعم العبد. صد هزار هزاران جام زهر بلا بر دست ایوب نهادند گفتند: این جامهاى زهر بلا نوش کن، گفت ما جام زهر بى تریاق صبر نوش نتوانیم کرد، تا هم از وجود او جام پا زهر ساختند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ» اینت عجب قصهاى که قصه ایوب است، در سراى عافیت آرام گرفته حله ناز پوشیده. سلسله نعمت وى منتظم، اسباب دنیا مهیّا در راحت و انس بر وى گشاده، قبله اقبال قبول گشته. ناگاه متقاضى این حدیث بدر سینه وى آمد شورى و آشوبى در روزگار وى افتاد احوال همه منعکس. گشت نعمت از ساخت وى بار بر بست لشکر محنت خیمه بزد و نام و ننگ برفت، سلامت با ملامت گشت، عافیت هزیمت شد، بلا روى نهاد، مهجور قوم گشت تا او را از شهر بیرون کردند و در همه عالم یک تن با وى بگذاشتند عیال وى رحمه، و آن نیز هم سبب بلا گشت که در قصص منقول چنین است که آن سرپوشیده هر روز در آن دیه رفتى و مردمان آن دیه را کار کردى تا دو قرص بوى دادندى و بایوب بردى، ابلیس در آن میان تلبیسى بر آورد اهل دیه را گفت شما او را بخود راه مدهید و در خانهها مگذارید که وى تعهد بیمارى میکند مشکل نباید که آن علت بشما تولّد کند پس از آن چنان گشت که کس را بر وى رحمت نیامد و هیچکس او را کار نفرمود و هیچ چیز نداد، دلتنگ و تهى دست از دیه بیرون آمد، ابلیس را دید بر سر راه نشسته، گفت چرا دلتنگى؟ گفت از بهر آنکه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نکردم و کس را بر ما رحمت نیامد ابلیس گفت اگر آن دو گیسوى خویش بمن فروشى ترا دو قرص دهم تا بسر بیمار برى، رحمه گیسو بفروخت و دو قرص بستد ابلیس بتعجیل نزد ایوب رفت گفت خبر دارى که رحمه را چه واقعه افتاد، او را بناسزایى گرفتند و هر دو گیسوى وى ببریدند، و ایوب را عادت چنان بود که هر گاه برخاستى دست بگیسوى وى زدى تا بر توانستى خاستن، آن روز گیسو ندید تلبیس ابلیس باور کرد و رحمه را مهجور کرد، آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهى گشت فریاد برآورد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». اى جوانمرد ایوب آن همه بلا بقوت شربتى میتوانست کشد که از حضرت عزت ذو الجلال بامداد و شبانگاه پیاپى میرسید که: دوش شب بر بلاء ما چگونه گذاشتى؟ امروز در بلاء ما چون بسر آوردى.
خرسند شدم بدان که گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود؟
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ ذَا النُّونِ» یاد کن آن مرد ماهى را، «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» که خشمگین برفت، «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» پنداشت و ندانست که ما بر او چه چیز تقدیر کردهایم. «فَنادى فِی الظُّلُماتِ» تا بانگ در گرفت در تاریکى شب، «أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» که نیست خدایى جز تو، «سُبْحانَکَ» پاکى ترا، «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (۸۷) من از ستمکارانم.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» آواز دادن او را پاسخ کردیم، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» و برهانیدیم او را از آن تنگى و دشوارى. «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» (۸۸) و هم چنان گرویدگان را رهانیم.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ» یاد کن زکریا را که آواز داد خداوند خویش را، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» گفت خداوند من مرا تنها و بى فرزند مگذار، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» (۸۹) بهتر کسى که باز مانده دارد آن تویى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى» و او را یحیى دادیم «وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» و جفت او را زاینده کردیم، «إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» در نیکیها شتابندگان بودند، «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» و ما را مىخواندند به نیاز و بیم، «وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» (۹۰) و ما را فرو تنان بودند و فرمان پذیر و حکم پسند، «وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» و یاد کن آن زن که پاک داشت فرج خویش، «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» تا درو دمیدیم جان خویش، «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ» (۹۱) و او را و پسر او را شگفتى کردیم جهانیان را.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این گروه شما تا بر یک دین باشند، امّت اینست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» (۹۲) و من خداوند شمایم مرا پرستید.
«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» کار دین خویش پاره پاره ببریدند، «کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ» (۹۳) و همه با ما آیند.
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» پس هر کس که نیکیها کرد، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و باللّه تعالى گرویده بود. «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» کردار او را ناسپاسى نیست، «وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ» (۹۴) و ما کردار او را نویسندگانیم.
«وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» و حرام است بر هر شهرى که ما آن را هلاک خواهیم کرد، «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» (۹۵) که هرگز ایشان با ایمان آیند و از کفر خویش توبه کنند.
«حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» تا آن گه که باز گشایند یأجوج و مأجوج. «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» (۹۶) و ایشان از هر تلى و بالایى مىدوند.
«وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» و بنزدیک آمد هنگام آن وعده راست، «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن آن گه آنست که چشمهاى کافران گشاده مانده،. «یا وَیْلَنا» اى ویل هلاک بر ما، «قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» ما در ناآگاهى بودیم از این روزگار، «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» (۹۷) بل ناآگاه نبودیم که ستمکاران بودیم.
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» شما و این بتان که مىپرستید جز از اللَّه تعالى، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» همه در آتش انداختنىاند، «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» (۹۸) که همه بآن خواهید رسید.
«لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» اگر بتان خدایان بودند بآتش نشدندى «وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ» (۹۹) و شما و ایشان همه در آتشید.
«لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ» ایشان را است در آن نالهاى زار، «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» (۱۰۰) و در آن هیچ سخن خویش نشنوند.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» آواز دادن او را پاسخ کردیم، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» و برهانیدیم او را از آن تنگى و دشوارى. «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» (۸۸) و هم چنان گرویدگان را رهانیم.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ» یاد کن زکریا را که آواز داد خداوند خویش را، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» گفت خداوند من مرا تنها و بى فرزند مگذار، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» (۸۹) بهتر کسى که باز مانده دارد آن تویى.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» پاسخ کردیم او را، «وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى» و او را یحیى دادیم «وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» و جفت او را زاینده کردیم، «إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» در نیکیها شتابندگان بودند، «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» و ما را مىخواندند به نیاز و بیم، «وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» (۹۰) و ما را فرو تنان بودند و فرمان پذیر و حکم پسند، «وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» و یاد کن آن زن که پاک داشت فرج خویش، «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» تا درو دمیدیم جان خویش، «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ» (۹۱) و او را و پسر او را شگفتى کردیم جهانیان را.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این گروه شما تا بر یک دین باشند، امّت اینست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» (۹۲) و من خداوند شمایم مرا پرستید.
«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» کار دین خویش پاره پاره ببریدند، «کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ» (۹۳) و همه با ما آیند.
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» پس هر کس که نیکیها کرد، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و باللّه تعالى گرویده بود. «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» کردار او را ناسپاسى نیست، «وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ» (۹۴) و ما کردار او را نویسندگانیم.
«وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» و حرام است بر هر شهرى که ما آن را هلاک خواهیم کرد، «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» (۹۵) که هرگز ایشان با ایمان آیند و از کفر خویش توبه کنند.
«حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» تا آن گه که باز گشایند یأجوج و مأجوج. «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» (۹۶) و ایشان از هر تلى و بالایى مىدوند.
«وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» و بنزدیک آمد هنگام آن وعده راست، «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن آن گه آنست که چشمهاى کافران گشاده مانده،. «یا وَیْلَنا» اى ویل هلاک بر ما، «قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» ما در ناآگاهى بودیم از این روزگار، «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» (۹۷) بل ناآگاه نبودیم که ستمکاران بودیم.
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» شما و این بتان که مىپرستید جز از اللَّه تعالى، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» همه در آتش انداختنىاند، «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» (۹۸) که همه بآن خواهید رسید.
«لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» اگر بتان خدایان بودند بآتش نشدندى «وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ» (۹۹) و شما و ایشان همه در آتشید.
«لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ» ایشان را است در آن نالهاى زار، «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» (۱۰۰) و در آن هیچ سخن خویش نشنوند.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ ذَا النُّونِ»، النّون الحوت الّذى التقم یونس، قال هاهنا ذو النّون و قال فى موضع آخر: «کَصاحِبِ الْحُوتِ». اى اذکر صاحب الحوت و هو یونس بن متى، گفتهاند که متى نام مادر وى بوده و هیچکس از پیغامبران نسبت با مادر نکنند مگر عیسى بن مریم را و یونس متى را و گفتهاند که متى نام پدر وى بوده و مادرش تنخیس نام بوده و این یونس آنست که مصطفى «ص» در حق وى گفته: «لا ینبغى لاحد ان یقول انا خیر من یونس بن متى»، و بروایتى دیگر گفت: «لا تفضّلونى على یونس بن متى»
حکمت نبوت درین کلمه آن بود که رب العزه در حق یونس گفته که. «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» مصطفى (ص) گفت نباید که چون امّت من این آیت بشنوند بوى ظن بد برند و بچشم حقارت درو نگرند و آن بد گمانى دین ایشان را زیان دارد، هر چند که مصطفى فاضلتر بود از وى و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضّلونى على یونس بن متى»
مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق این کلمه بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگان بوى بچشم تعظیم نگرند، و قصّه وى بگوش تعظیم شنوند. اصحاب اخبار گفتند یونس مردى بود متعبّد خوش آواز، چون کتاب خواندى وحوش بیابان بسماع آمدندى چنان که داود را بود در زمان خویش، اما قلیل الصبر بود و تنگ خوى با حدّت و عجلت، ازینجا بود که خداى تعالى با مصطفى گفت: «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ».
و قال تعالى: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»، اى محمد تو چون آن مرد ماهى بى صبر و زود خشم و شتابنده در کار مباش، تو صبر کن در کارها و در بلاها چنان که اولو العزم من الرّسل صبر کردند.
یونس پیغامبر خدا بوده باهل نینوا، دهى بود از دههاى موصل، و خلافست میان علماء که ابتداء رسالت وى کى بود؟ ابن عباس گفت بعد از آنکه از شکم ماهى بیرون آمد رسالت و وحى بوى پیوست بدلیل آنکه رب العزه گفت، «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» ثمّ ذکر بعده، «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ». قومى گفتند: از اهل تفسیر که رسالت وى پیش از آن بود که در شکم ماهى شد بدلیل قوله تعالى: «وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ»
. و گفتهاند سى ساله بود که اللَّه تعالى او را بقوم فرستاد و سى و سه سال دعوت کرد و درین مدت جز از دو مرد بوى ایمان نیاورد. عبد اللَّه مسعود گفت، پس از آن که نومید گشت از ایمان قوم خویش دعاء بد کرد و ایشان را عذاب خواست، فرمان آمد که اى یونس شتاب کردى که بر بندگان من دعاء بد کردى و ایشان را عذاب بس زود خواستى، باز گرد و چهل روز دیگر ایشان را دعوت کن پس اگر نگروند فرو گشایم بر ایشان عذاب. یونس بحکم فرمان دعوت میکرد تا سى و هفت روز بگذشت، و ایشان اجابت نکردند، پس ایشان را بیم داد و وعده نهاد که تا سه روز بشما عذاب رسد اگر نگروید، یونس چون آن کفر ایشان و تمرد و عصیان ایشان دید بخشم از میان ایشان بیرون رفت آن شب که دیگر روز وعده عذاب بود پیش از آنکه اللَّه تعالى او را برفتن فرمود، اینست که رب العالمین گفت: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» یعنى مغاضبا لقومه قبل امرنا له، قیل لمّا لم یقبلوا منه کفروا فوجب ان یغاضبهم و على کلّ احد ان یغاضب من عصى اللَّه. ابن عباس گفت یونس و قوم وى از بنى اسرائیل بفلسطین مسکن داشتند، و پادشاه ایشان حزقیا بود، لشگرى بیگانه بیامد و نه سبط و نصفى از اسباط بنى اسرائیل برده گرفت دو سبط و نصفى بماندند، و در آن روزگار شعیا پیغامبر بود و دیگر پیغامبران نیز بودند اما بشعیا وحى آمد از حق جلّ جلاله که حزقیاى ملک را گو تا پیغامبرى قوى امین بآن لشگر بیگانه فرستد تا من در دل ایشان افکنم که بنى اسرائیل که برده گرفتهاند از اسر خویش رها کنند و باز فرستند. حزقیا گفت مر شعیا را که راى تو چیست؟
کرا نامزد کنیم و فرستیم؟ و در مملکت وى آن گاه پنج پیغامبر بودند. شعیا گفت یونس مردى قوى است و امین و سزاى این کار، حزقیا او را بخواند تا فرستند، یونس گفت اللَّه تعالى مرا نامزد کرده است باین کار؟ گفتند نه، گفت پس اینجا پیغامبران دیگر هستند اقویا و امناء، دیگرى را فرستید که نه کار من است. پس ایشان بوى الحاح کردند و کوشیدند تا آن گه که یونس بخشم برخاست و بیرون شد تا رسید بدریاى روم و در کشتى نشست، فذلک قوله تعالى: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»، یعنى مغاضبا للنبى و للملک و لقومه فاتى بحر الروم فرکبه. و قال عروة بن الزبیر و سعید بن جبیر و جماعة: مغاضبا لربّه اذ کشف عن قومه العذاب بعد ما و عدهم و ان یکون بین قوم جرّبوا علیه الخلف فیما و عدهم و استحیى منهم و لم یعلم السّبب الّذى به رفع العذاب و کان غضبه انفة من ظهور خلف وعده، و ان یسمّى کذّابا لا کراهیة لحکم اللَّه عزّ و جل.
و المغاضبة هاهنا من المفاعلة الّتى تکون من واحد کالمسافرة و المعاقبة، فمعنى قوله: «مُغاضِباً» اى غضبان.
«فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» اى ظن ان لن نقضى علیه ما قضینا من حبسه فى بطن الحوت، فعلیهذا نقدر بمعنى نقدّر، یقال قدّر اللَّه الشیء تقدیرا، و قدره یقدره قدرا، و منه قوله تعالى: «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ»، اى قدّرنا فنعم المقدّرون، و قیل معناه فظنّ ان لن نضیق علیه الامر من قوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یضیق قرأ یعقوب ان لن یقدر بالیاء و ضمّها و فتح الدال على ما لم یسم فاعله تعظیما و تفخیما للشأن و فاعله حقیقة هو اللَّه. و قرأ الباقون ان لن نقدر بالنون و فتحها و کسر الدال على الاخبار عن الجماعة على ما یکون من خطاب الملوک. معنى آنست که یونس ندانست که حبس او در شکم ماهى حکمى است کرده و تقدیر الهى بدان رفته، پنداشت که ما کار برو تنگ نخواهیم کرد که پیش از فرمان ما بیرون شد از میان قوم خویش، «فَنادى فِی الظُّلُماتِ»، ذهب من قومه فسار حتى بلغ السفینة فرکبها فساهم فسهم و القى نفسه فى البحر فالتقمه الحوت. «فَنادى فِی الظُّلُماتِ»، ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة الحوت. خویشتن را از میان قوم بیرون برد روى بدریا نهاد در کشتى نشست. چون کشتى بمیان دریا رسید بایستاد نمیرفت ملاحان گفتند در میان ما بنده ایست از سیّد خود گریخته، رسم و آئین کشتى چنینست که چون بندهاى گریخته در کشتى باشد کشتى نرود و بایستد. یونس گفت: انا الابق اطرحونى فیه فانا المجرم فیما بینکم.
منم بنده گریخته گنهکار، بیفکنید مرا بدریا، ایشان گفتند لا تسمح نفوسنا بالقائک فى البحر نرى فیک سیما الصّلاح. ما را دل ندهد که ترا بدریا افکنیم که تو سیماى نیکان و نیک مردان دارى. گفتند تا قرعه زنیم. قرعه زدند سه بار هر سه بار بر یونس افتاد، یونس خویشتن را بدریا افکند، ماهى وى را فرو برد. گفتهاند ماهى دیگر از آن عظیم تر آمد و آن ماهى را فرو برد، در آن حال ماهى را وحى آمد از جبار کاینات که: «خذه و لا تخدش له لحما و لا تکسر له عظما انا لم نجعل یونس لک رزقا انّما جعلناک له حرزا و مسجدا».
ماهى او را بقعر دریا برد و چهل شبانروز در شکم وى بماند، و گفتهاند هفت روز و گفتهاند سه روز، و در شکم ماهى یک موى وى آزرده نشد و از حال خود بنگشت هر چند که حبس وى بر سبیل تأدیب بود بقاء وى بر آن صفت اظهار معجزه وى بود. یونس در آن حال با خود افتاد از آن کرده پشیمان شد و توبه کرد و در اللَّه تعالى زارید در آن تاریکیها آواز بر آورد که: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ» اى تنزیها لک و تقدیسا. «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» لنفسى فى مغاضبتى لقومى و الخروج من بینهم قبل الاذن.
روى سعید بن المسیب یرفعه، انّ رسول اللَّه «ص» قال: «اسم اللَّه الّذى اذا دعى به اجاب و اذا سئل به اعطى دعوة یونس النّبی، قال الراوى قلت یا رسول اللَّه له خاصة؟ فقال له خاصة و لجمیع المؤمنین عامة اذا دعوا بها، الم تسمع قول اللَّه سبحانه: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و قال النبى (ص): «انّى لا علم کلمة لا یقولها مکروب الّا فرّج عنه کلمة اخى یونس، «فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» الایه، و روى انّ النّبی (ص) قال: انّ یونس لما استقرّ به الحوت فى قرار البحر حرّک رجلیه فلمّا تحرّکتا سجد مکانه و قال: ربّ اتخذت لک مسجدا فى موضع ما اتخذه احد.
و گفتهاند یونس اندر شکم ماهى در قعر دریا آوازى و حسى بسمع وى رسید با خود گفت ما هذا؟ این چیست گویى و چه تواند بود؟ ربّ العزه وحى فرستاد بوى در شکم ماهى که این آواز تسبیح اهل دریاست، یونس بموافقت ایشان آواز بتسبیح بر آورد، رب العزه فریشتگان آسمان را تسبیح وى شنوانید تا گفتند: یا ربّنا نسمع صوتا معروفا من مکان مجهول. خداوندا آوازى معروف میشنویم از جایى مجهول.
قال: ذاک عبدى یونس عصانى فحبسته فى بطن الحوت فى البحر.
آواز بنده من است یونس که او را در حبس کردهام در شکم ماهى معصیتى را که از وى بیامده، فریشتگان گفتند بار خدایا آن بنده شایسته نیکمرد نیک عهد که پیوسته ازو عمل صالح ببالا آمدى؟ گفت آرى آن بنده صالحست، فریشتگان زبان شفاعت بگشادند و از بهر وى آمرزش خواستند، و رب العالمین برحمت خود دعاء یونس اجابت کرد و شفاعت فریشتگان قبول کرد، و او را از آن غم برهانید چنان که گفت تعالى و تقدس.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» یقال انّ الحوت لمّا التقمه سار به الى بحر النیل ثم الى بحر فارس ثم الى بحر دجلة ثم القاه بنصیبین، و قیل مرّ به على الابلّة، ثم مرّ به على دجلة ثم انطلق حتى القاه فى نینوى.
«وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، اى کما ننجى به من اقتدى به و دعا اللَّه باخلاص. قرأ ابن عامر و ابو بکر عن عاصم نجّى المؤمنین بنون واحدة مشدّدة الجیم و الوجه انّ الاصل ننجى بنونین لکنّ النون الثانیة اخفیت مع الجیم لانّ النون تخفى مع حروف الفم و تبیینها معها لحن فلمّا کانت هذه النون مخفاة فى الجیم ظنّها السامع جمیعا مدغمة فى الجیم و جعل الکلمة فعلا ما ضیا على فعل بتشدید العین مبنیا لما لم یسم فاعله و هذا خطاء لانّه لو کان کذلک کان مفتوح الآخر و لکان المؤمنین رفعا، فسکون الیاء و انتصاب المؤمنین یدلّان على انّ الکلمة فعل مستقبل و انّ المؤمنین نصب به و المعنى ننجى نحن المؤمنین و من النجاة من صوّب هذا الوجه، و ذکر انّه على اضمار المصدر و التقدیر نجى المنجا المؤمنین على ان یکون نجى فعلا ماضیا مبنیا لما لم یسم فاعله و اسند الى مصدره و هو المنجا ثم نصب لفظ المؤمنین بعده کقولک ضرب الضرب زیدا ثم تقول ضرب زیدا بالنصب على اضمار المصدر و سکن الیاء فى ننجى کما سکنوها فى بقى فقالوا بقى على اجرائها فى الوصل مجرى الوقف و مصوّب هذا الوجه مخطّا لانّ ذلک انما یجوز فى ضرورة الشعر کما قال جریر:
فلو ولدت فقیرة جرو کلب
لسبّ بذلک الجرو الکلابا.
اى لسبّ السبّ، فلما اسند الفعل الى المصدر فرفعه به نصب الکلاب. و قال القیتبیى من قرأ بنون واحدة و التّشدید انّما اراد ننجى من التنجیة الّا انّه ادغم و حذف نونا طلبا للخفة و لم یرضه النحویون لبعد مخرج النّون من الجیم، و الادغام یکون عند قرب المخرج. و قرأ الباقون ننجى بنونین مخففة الجیم من الانجاء، و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاولى من النونین حرف المضارعة و الثانیة فاء الفعل لانّ وزنه نفعل مثل نکرم، و اما کتبه فى المصحف بنون واحدة فلانّ النون الثانیة ساکنة غیر ظاهرة على اللسان فحذفت کما فعلوا فى الا حذفوا النون من ان لخفائها اذ کانت مدغمة فى اللام، و قیل کتب بنون واحدة کراهة لاجتماع مثلین فى الخط و هذا الوجه احسن.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ» اى و اذکر لهم قصّة زکریا اذ دعا ربه، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» اى وحیدا بلا ولد یعیننى على دینک و یکون لى خلفا صالحا. «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» اى خیر من یرث لانّک لا یزول ملکک و من سواک اذا ورثوا زالت املاکهم. و قیل معناه هب لى وارثا من صلبى یا خیر الوارثین. و انّما سمّى اللَّه وارثا لقوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها»، و قیل و کل الامر فى سؤال الولد من اللَّه الیه، فقال ان لم تجعل وارثا سواک فانّى اعلم انّک خیر الوارثین.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» اى لدعائه، «وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» اى جعلناها ولودا بعد ما کانت عقیما. و روى انّها ولدت و هى ابنة سبع و تسعین، و هو ابن مائة سنة، و قیل کانت عجوزا فردّ الیها ماء الشباب، و قیل کانت سیئة الخلق فاصلحها له بان رزقها حسن الخلق. «إِنَّهُمْ» یعنى الانبیاء الّذین سمّاهم فى هذه السورة، «کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» یعنى خصصناهم بما خصصناهم من المناقب لاجل انّهم کانوا یسارعون الى الطاعات مخافة ان یعرض لهم بما یمنعهم عن فعلها، «وَ یَدْعُونَنا» اى کانوا یدعوننا. «رَغَباً وَ رَهَباً» اى رغبة فى ثوابنا و رهبة من عذابنا. یقال رغب یرغب رغبة و رغبا و رغبا و رهب یرهب رهبة و رهبا و رهبا و انتصابهما على انّهما فى موضع المفعول له، و قیل هما مصدران وقعا موقع الحال، اى یدعوننا راغبین راهبین کما قال تعالى: «ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً» اى ساعیات. «وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» متواضعین خائفین، قیل هو وضع الیمنى على الیسرى و النّظر الى موضع السجود فى الصّلاة.
«وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» من الفاحشة و هى مریم علیها السلام. و قیل حفظت فرجها و منعته من الازواج و قیل منعته من جبرئیل لمّا قرب منها لینفخ فیه قبل ان تعلم انّه رسول اللَّه. و قیل فرجها اى جیب قمیصها حفظته و ضیّقته. «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» اى امرنا جبرئیل حتى نفخ فى جیب درعها و احدثنا بذلک النفخ المسیح فى بطنها.
قوله: «مِنْ رُوحِنا» اى من امرنا یعنى نفخ جبرئیل فیها من امرنا، و هو نظیر قوله: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» اى امرا من امرنا، و اضافه سبحانه الى ذاته تشریفا لعیسى، و قیل معناه اجرینا فیها روح عیسى المخلوقة لنا. «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ» اى دلالة على قدرتنا على خلق ولد من غیر اب و لم یقل آیتین و هما اثنان لانّ معنى الکلام و جعلنا شأنهما و امرهما آیة و لانّ الایة کانت فیها واحدة و هى انّها اتت به من غیر اب.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً». این خطاب با جمله اهل اسلامست، و سخن بر معرض مدح است. میگوید این گروه شما که مسلمانانید تا بر یک دین باشید یعنى بر دین اسلام مجتمع بىتفرق امّت اینست یعنى امت پسندیده اینست. و امّت نصب على الحال است، و قیل «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ» اى ملّتکم و دینکم، «أُمَّةً واحِدَةً» اى دینا واحدا و و هو الاسلام فابطل ما سوى الاسلام من الادیان و اصل الامّة الجماعة الّتى هى على مقصد واحد، فجعلت الشریعة امّة لاجتماع اهلها على مقصد واحد و نصب امّة على القطع.
«وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» اى فاعبدونى دون غیرى، و قیل معناه انّ دینکم و دین من قبلکم واحد. و ملتکم و ملّتهم و ربّکم و ربّهم واحد، فاعبدوه کما عبدوه لتستحقوا من الثواب ما استحقوه.
«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى اختلفوا فى الدین فصاروا فرقا و احزابا. قال الکلبى: فرقوا دینهم بینهم یلعن بعضهم بعضا و یتبرأ بعضهم من بعض و یقول کلّ فریق الحقّ معى، و التقطع هاهنا بمعنى التقطیع، و هذا ابتداء اخبار من اللَّه عز و جل عن الامم، یعنى تفرّقوا فیما بینهم و قد امروا بالموافقة، و یحتمل ان یکون معناه سیفترقون فى مذاهبهم کما روى عن النّبی (ص) «ستفترق امّتى اثنتین و سبعین فرقة» ثم اوعد فقال: «کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ» اى کلّ هؤلاء مرجعهم الینا فنجازیهم على اعمالهم.
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» من ها هنا زیادة، یعنى فمن یعمل الصّالحات، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» بمحمّد و القرآن، لانّ البرّ من غیر ایمان باطل. «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» کقوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» و اللَّه عزّ و جل شاکر علیهم و هو شکور حلیم و شکره رضاه بالیسیر. و قیل معنى الشکر من اللَّه المجازاة، و معنى الکفران ترک المجازاة. یقال کفر و کفران و شکر و شکران، و قیل «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» اى لا نبطل عمله و لا نجحده بل نجازیه احسن الجزاء. «وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ» اى آمرون الکرام الکاتبین بکتبة اعماله، و قیل حافظون ما عمل الى یوم، الجزاء. نیکوکاران را نیکیشان مضاعف کنیم، یکى ده نویسیم و بد کردارانرا یکى، یکى نویسیم و در آن نیفزائیم، چنان که جاى دیگر گفت: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها.
«وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ»، قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر، حرم بکسر الحاء بغیر الف، و قرأ الباقون و حرام بالالف و هما لغتان، مثل حلّ و حلال. قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»
و قال رسول اللَّه (ص) فى زمزم: «لا احلّها لمغتسل و هى لشارب حلّ و بلّ»، قال ابن عباس: معنى الآیة، و حرام على اهل قریة اهلکنا هم بعذاب الاستیصال ان یرجعوا الى الدّنیا ابدا فعلى هذا یکون لا، صلة، و فى ذلک ابطال قول اهل التراجع و التناسخ، و قیل الحرام هاهنا بمعنى الواجب، فعلى هذا یکون لا، ثابتا و المعنى واجب على اهل قریة اهلکناهم «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» الى الدّنیا. مىگوید حرامست بر اهل شهرى که ما ایشان را بعذاب استیصال هلاک کردیم که هرگز با دنیا آیند، ابطال قول تناسخیانست و رد اهل تراجع، و گفتهاند این آیت بآیت اول متصلست و تقدیره، فمن یعمل من الصّالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و حرام ذلک على الکفار لانّهم لا یرجعون الى الایمان. مىگوید اعمال مؤمنان پذیرفته است و سعى ایشان مشکور و این بر کافران حرامست، نه سعى ایشان مشکور و نه عمل ایشان مقبول که ایشان هرگز توبه نکنند و با ایمان نیایند ربّ العزّه از ایشان شناخت و دانست که ایمان نیارند و از کفر باز نگردند و ایشان را هلاک کرد. ابن عباس از اینجا گفت در معنى آیت: وجب على اهل قریة حکمنا بهلاکهم انّه لا یرجع منهم راجع، و لا یتوب منهم تائب.
قوله: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ»، قرأ ابن عامر و ابو جعفر و یعقوب فتّحت بتشدید التّاء على التکثیر، و قرأ الآخرون فتحت بتخفیف التّاء. «یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز فیهما، قرأها عاصم وحده و کذلک فى سورة الکهف. و قرأ الآخرون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السورتین و قد مرّ شرحه فیما مضى، و هذا على حذف المضاف اى فتح ردمهم و و دکّ عنهم. «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» اى من کلّ نشر و تل. الحدب، المکان المرتفع.
«یَنْسِلُونَ» اى یسرعون النزول من الآکام و التلاع کنسلان الذئب و هو سرعة مشیه.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: لمّا اسرى بالنبىّ لیلة اسرى لقى ابراهیم و موسى و عیسى فتذاکروا السّاعة، فبدؤا بابراهیم فسألوه عنها فلم یکن عنده منها علم. ثمّ بموسى فلم یکن عنده منها علم، فرجعوا الى عیسى، فقال عیسى عهد اللَّه الىّ فیما دون وجبتها فامّا وجبتها فلا یعلمها الّا اللَّه فذکر خروج الدجّال فقال فاهبط فاقتله و یرجع النّاس الى بلادهم فیستقبلهم یأجوج و مأجوج، «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» فلا یمرّون بماء الّا شربوه و لا یمرّون بشیء الّا افسدوه فیجارون الىّ فادعوا اللَّه فیمیتهم فیجتوون الارض من ریحهم و یجارون الىّ فادعوا اللَّه فیرسل السّماء بالماء فیحمل اجسادهم فیقذفها فى البحر ثمّ ینسف الجبال و یمدّ الارض مدّ الادیم، فعهد اللَّه الىّ اذا کان ذلک انّ الساعة من النّاس کالحامل المتم لا یدرى اهلها متى تفجأهم بولادها أ لیلا ام نهارا. قال عبد اللَّه: وجدت تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ».
و عن حذیفة بن اسید الغفارى قال: اطلع النبى (ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال ما تذکرون؟ قلنا نذکر السّاعة، قال انّها لن تقوم حتى ترون قبلها عشر آیات: فذکر الدخّان و الدجّال و الدابّة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى بن مریم، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزیرة العرب و آخر ذلک نار تخرج من الیمن تطرد النّاس الى محشرهم.
و عن ام سلمه انّ النبى (ص) کان نائما فى بیتى فاستیقظ محمرّا عیناه فقال لا اله الّا اللَّه ثلاثا ویل للعرب من امر قد اقترب، قد فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و اشار بیده الى عقد تسعین. و قیل انّ ملک الروم یبعث کل یوم خیلا یحرسون الردم، فاذا عادوا قالوا ما زلنا نسمع من وراء السدّ جلبة و امرا شدیدا کانّهم یسمعون قرع فؤسهم، و قیل «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» الضمیر یعود الى جمیع الخلق و ذلک حین یخرجون من قبورهم. یدلّ علیه قراءت مجاهد و هم من کل جدث بالجیم و الثاء کما قال تعالى: «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ».
قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» اى القیامة و الحقّ الّذى لا خلف فیه، قال الفرّاء و جماعة، الواو فى قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» مقحمة زائدة و معناه حتى اذا فتحت یأجوج و مأجوج اقترب و عد الحقّ کما قال تعالى: «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نادَیْناهُ» یعنى و تله للجبین نادیناه. و الدلیل علیه ما روى عن حذیفة قال: لو انّ رجلا اقتنى فلوا بعد خروج یأجوج و مأجوج لم یرکبه حتى تقوم الساعة، و قال قوم لا یجوز طرح الواو و جعلوا جواب حتى اذا فتحت فى قوله: «یا وَیْلَنا» فیکون مجاز الآیة حتى اذا فتحت یاجوج و مأجوج و اقترب الوعد الحق قالوا: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا».
و قوله: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ» فى هى ثلاثة اوجه: «احدها انّها کنایة عن الأبصار ثمّ اظهر الأبصار بیانا، معناه فاذا الأبصار شاخصة، ابصار الذین کفروا. و الثّانی ان هى تکون عمادا کقوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ». و الثالث ان یکون تمام الکلام عند قوله: «هِیَ» و لهذا وقف بعض القرّاء على هى کانّه جعلها کنایة عن السّاعة، یعنى: فاذا هى قائمة اى من قربها کانّها حاضرة ثم ابتداء فقال شاخصة ابصار الّذین کفروا على تقدیر خبر الابتداء، مجازها ابصار الّذین کفروا شاخصة و شخوصها امتدادها فلا تطرف من شدّة ذلک الیوم و هو قوله یقولون: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» اى لم نعلم انّه حقّ «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» لأنفسنا بترک الایمان به.
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى قل لهم یا محمّد انّکم ایّها المشرکون و ما تعبدون من دون اللَّه یعنى الاصنام، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» اى وقودها، و قیل خطبها بلغة الحبشة و اصل الحصب الرّمى، قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً» اى ریحا ترمیهم بالحجارة. «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» اى فیها داخلون. و قیل الّلام هاهنا بمعنى الى، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها» اى اوحى الیها.
«لَوْ کانَ هؤُلاءِ» الاصنام، «آلِهَةً» على الحقیقة، «ما وَرَدُوها» اى ما دخل عابدوها النّار. «وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ» یعنى العابدین و المعبودین. فان قیل و اىّ حکمة فى ادخال الاصنام النّار و هى جماد لا تعقل لیس لها ثواب و لا علیها عقاب؟ قلنا انّها تحمى بالنّار فتلزق بهم فیعذّبون بها لیکون ذلک اشدّ و اشقّ علیهم و ابلغ فى الحسرة اذ عذّبوا بما کانوا یعبدون و یرجون النجاة و الشفاعة من قبله.
«لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ» انین و تنفّس شدید و بکاء و عویل. «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» حین صاروا صمّا بکما. و قیل لا یسمعون لانّهم فى توابیت من نار. قال ابن مسعود فى هذا الآیة: اذا بقى فى النّار من یخلّد جعلوا توابیت من نار ثم جعلت تلک التوابیت فى توابیت اخرى، ثم تلک التوابیت فى توابیت اخرى علیها مسامیر من نار فلا یسمعون شیئا و لا یرى احد منهم انّ فى النّار احدا یعذب غیره.
حکمت نبوت درین کلمه آن بود که رب العزه در حق یونس گفته که. «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» مصطفى (ص) گفت نباید که چون امّت من این آیت بشنوند بوى ظن بد برند و بچشم حقارت درو نگرند و آن بد گمانى دین ایشان را زیان دارد، هر چند که مصطفى فاضلتر بود از وى و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضّلونى على یونس بن متى»
مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق این کلمه بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگان بوى بچشم تعظیم نگرند، و قصّه وى بگوش تعظیم شنوند. اصحاب اخبار گفتند یونس مردى بود متعبّد خوش آواز، چون کتاب خواندى وحوش بیابان بسماع آمدندى چنان که داود را بود در زمان خویش، اما قلیل الصبر بود و تنگ خوى با حدّت و عجلت، ازینجا بود که خداى تعالى با مصطفى گفت: «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ».
و قال تعالى: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»، اى محمد تو چون آن مرد ماهى بى صبر و زود خشم و شتابنده در کار مباش، تو صبر کن در کارها و در بلاها چنان که اولو العزم من الرّسل صبر کردند.
یونس پیغامبر خدا بوده باهل نینوا، دهى بود از دههاى موصل، و خلافست میان علماء که ابتداء رسالت وى کى بود؟ ابن عباس گفت بعد از آنکه از شکم ماهى بیرون آمد رسالت و وحى بوى پیوست بدلیل آنکه رب العزه گفت، «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» ثمّ ذکر بعده، «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ». قومى گفتند: از اهل تفسیر که رسالت وى پیش از آن بود که در شکم ماهى شد بدلیل قوله تعالى: «وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ»
. و گفتهاند سى ساله بود که اللَّه تعالى او را بقوم فرستاد و سى و سه سال دعوت کرد و درین مدت جز از دو مرد بوى ایمان نیاورد. عبد اللَّه مسعود گفت، پس از آن که نومید گشت از ایمان قوم خویش دعاء بد کرد و ایشان را عذاب خواست، فرمان آمد که اى یونس شتاب کردى که بر بندگان من دعاء بد کردى و ایشان را عذاب بس زود خواستى، باز گرد و چهل روز دیگر ایشان را دعوت کن پس اگر نگروند فرو گشایم بر ایشان عذاب. یونس بحکم فرمان دعوت میکرد تا سى و هفت روز بگذشت، و ایشان اجابت نکردند، پس ایشان را بیم داد و وعده نهاد که تا سه روز بشما عذاب رسد اگر نگروید، یونس چون آن کفر ایشان و تمرد و عصیان ایشان دید بخشم از میان ایشان بیرون رفت آن شب که دیگر روز وعده عذاب بود پیش از آنکه اللَّه تعالى او را برفتن فرمود، اینست که رب العالمین گفت: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» یعنى مغاضبا لقومه قبل امرنا له، قیل لمّا لم یقبلوا منه کفروا فوجب ان یغاضبهم و على کلّ احد ان یغاضب من عصى اللَّه. ابن عباس گفت یونس و قوم وى از بنى اسرائیل بفلسطین مسکن داشتند، و پادشاه ایشان حزقیا بود، لشگرى بیگانه بیامد و نه سبط و نصفى از اسباط بنى اسرائیل برده گرفت دو سبط و نصفى بماندند، و در آن روزگار شعیا پیغامبر بود و دیگر پیغامبران نیز بودند اما بشعیا وحى آمد از حق جلّ جلاله که حزقیاى ملک را گو تا پیغامبرى قوى امین بآن لشگر بیگانه فرستد تا من در دل ایشان افکنم که بنى اسرائیل که برده گرفتهاند از اسر خویش رها کنند و باز فرستند. حزقیا گفت مر شعیا را که راى تو چیست؟
کرا نامزد کنیم و فرستیم؟ و در مملکت وى آن گاه پنج پیغامبر بودند. شعیا گفت یونس مردى قوى است و امین و سزاى این کار، حزقیا او را بخواند تا فرستند، یونس گفت اللَّه تعالى مرا نامزد کرده است باین کار؟ گفتند نه، گفت پس اینجا پیغامبران دیگر هستند اقویا و امناء، دیگرى را فرستید که نه کار من است. پس ایشان بوى الحاح کردند و کوشیدند تا آن گه که یونس بخشم برخاست و بیرون شد تا رسید بدریاى روم و در کشتى نشست، فذلک قوله تعالى: «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»، یعنى مغاضبا للنبى و للملک و لقومه فاتى بحر الروم فرکبه. و قال عروة بن الزبیر و سعید بن جبیر و جماعة: مغاضبا لربّه اذ کشف عن قومه العذاب بعد ما و عدهم و ان یکون بین قوم جرّبوا علیه الخلف فیما و عدهم و استحیى منهم و لم یعلم السّبب الّذى به رفع العذاب و کان غضبه انفة من ظهور خلف وعده، و ان یسمّى کذّابا لا کراهیة لحکم اللَّه عزّ و جل.
و المغاضبة هاهنا من المفاعلة الّتى تکون من واحد کالمسافرة و المعاقبة، فمعنى قوله: «مُغاضِباً» اى غضبان.
«فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» اى ظن ان لن نقضى علیه ما قضینا من حبسه فى بطن الحوت، فعلیهذا نقدر بمعنى نقدّر، یقال قدّر اللَّه الشیء تقدیرا، و قدره یقدره قدرا، و منه قوله تعالى: «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ»، اى قدّرنا فنعم المقدّرون، و قیل معناه فظنّ ان لن نضیق علیه الامر من قوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى یضیق قرأ یعقوب ان لن یقدر بالیاء و ضمّها و فتح الدال على ما لم یسم فاعله تعظیما و تفخیما للشأن و فاعله حقیقة هو اللَّه. و قرأ الباقون ان لن نقدر بالنون و فتحها و کسر الدال على الاخبار عن الجماعة على ما یکون من خطاب الملوک. معنى آنست که یونس ندانست که حبس او در شکم ماهى حکمى است کرده و تقدیر الهى بدان رفته، پنداشت که ما کار برو تنگ نخواهیم کرد که پیش از فرمان ما بیرون شد از میان قوم خویش، «فَنادى فِی الظُّلُماتِ»، ذهب من قومه فسار حتى بلغ السفینة فرکبها فساهم فسهم و القى نفسه فى البحر فالتقمه الحوت. «فَنادى فِی الظُّلُماتِ»، ظلمة اللّیل و ظلمة البحر و ظلمة الحوت. خویشتن را از میان قوم بیرون برد روى بدریا نهاد در کشتى نشست. چون کشتى بمیان دریا رسید بایستاد نمیرفت ملاحان گفتند در میان ما بنده ایست از سیّد خود گریخته، رسم و آئین کشتى چنینست که چون بندهاى گریخته در کشتى باشد کشتى نرود و بایستد. یونس گفت: انا الابق اطرحونى فیه فانا المجرم فیما بینکم.
منم بنده گریخته گنهکار، بیفکنید مرا بدریا، ایشان گفتند لا تسمح نفوسنا بالقائک فى البحر نرى فیک سیما الصّلاح. ما را دل ندهد که ترا بدریا افکنیم که تو سیماى نیکان و نیک مردان دارى. گفتند تا قرعه زنیم. قرعه زدند سه بار هر سه بار بر یونس افتاد، یونس خویشتن را بدریا افکند، ماهى وى را فرو برد. گفتهاند ماهى دیگر از آن عظیم تر آمد و آن ماهى را فرو برد، در آن حال ماهى را وحى آمد از جبار کاینات که: «خذه و لا تخدش له لحما و لا تکسر له عظما انا لم نجعل یونس لک رزقا انّما جعلناک له حرزا و مسجدا».
ماهى او را بقعر دریا برد و چهل شبانروز در شکم وى بماند، و گفتهاند هفت روز و گفتهاند سه روز، و در شکم ماهى یک موى وى آزرده نشد و از حال خود بنگشت هر چند که حبس وى بر سبیل تأدیب بود بقاء وى بر آن صفت اظهار معجزه وى بود. یونس در آن حال با خود افتاد از آن کرده پشیمان شد و توبه کرد و در اللَّه تعالى زارید در آن تاریکیها آواز بر آورد که: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ» اى تنزیها لک و تقدیسا. «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» لنفسى فى مغاضبتى لقومى و الخروج من بینهم قبل الاذن.
روى سعید بن المسیب یرفعه، انّ رسول اللَّه «ص» قال: «اسم اللَّه الّذى اذا دعى به اجاب و اذا سئل به اعطى دعوة یونس النّبی، قال الراوى قلت یا رسول اللَّه له خاصة؟ فقال له خاصة و لجمیع المؤمنین عامة اذا دعوا بها، الم تسمع قول اللَّه سبحانه: «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و قال النبى (ص): «انّى لا علم کلمة لا یقولها مکروب الّا فرّج عنه کلمة اخى یونس، «فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» الایه، و روى انّ النّبی (ص) قال: انّ یونس لما استقرّ به الحوت فى قرار البحر حرّک رجلیه فلمّا تحرّکتا سجد مکانه و قال: ربّ اتخذت لک مسجدا فى موضع ما اتخذه احد.
و گفتهاند یونس اندر شکم ماهى در قعر دریا آوازى و حسى بسمع وى رسید با خود گفت ما هذا؟ این چیست گویى و چه تواند بود؟ ربّ العزه وحى فرستاد بوى در شکم ماهى که این آواز تسبیح اهل دریاست، یونس بموافقت ایشان آواز بتسبیح بر آورد، رب العزه فریشتگان آسمان را تسبیح وى شنوانید تا گفتند: یا ربّنا نسمع صوتا معروفا من مکان مجهول. خداوندا آوازى معروف میشنویم از جایى مجهول.
قال: ذاک عبدى یونس عصانى فحبسته فى بطن الحوت فى البحر.
آواز بنده من است یونس که او را در حبس کردهام در شکم ماهى معصیتى را که از وى بیامده، فریشتگان گفتند بار خدایا آن بنده شایسته نیکمرد نیک عهد که پیوسته ازو عمل صالح ببالا آمدى؟ گفت آرى آن بنده صالحست، فریشتگان زبان شفاعت بگشادند و از بهر وى آمرزش خواستند، و رب العالمین برحمت خود دعاء یونس اجابت کرد و شفاعت فریشتگان قبول کرد، و او را از آن غم برهانید چنان که گفت تعالى و تقدس.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» یقال انّ الحوت لمّا التقمه سار به الى بحر النیل ثم الى بحر فارس ثم الى بحر دجلة ثم القاه بنصیبین، و قیل مرّ به على الابلّة، ثم مرّ به على دجلة ثم انطلق حتى القاه فى نینوى.
«وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ»، اى کما ننجى به من اقتدى به و دعا اللَّه باخلاص. قرأ ابن عامر و ابو بکر عن عاصم نجّى المؤمنین بنون واحدة مشدّدة الجیم و الوجه انّ الاصل ننجى بنونین لکنّ النون الثانیة اخفیت مع الجیم لانّ النون تخفى مع حروف الفم و تبیینها معها لحن فلمّا کانت هذه النون مخفاة فى الجیم ظنّها السامع جمیعا مدغمة فى الجیم و جعل الکلمة فعلا ما ضیا على فعل بتشدید العین مبنیا لما لم یسم فاعله و هذا خطاء لانّه لو کان کذلک کان مفتوح الآخر و لکان المؤمنین رفعا، فسکون الیاء و انتصاب المؤمنین یدلّان على انّ الکلمة فعل مستقبل و انّ المؤمنین نصب به و المعنى ننجى نحن المؤمنین و من النجاة من صوّب هذا الوجه، و ذکر انّه على اضمار المصدر و التقدیر نجى المنجا المؤمنین على ان یکون نجى فعلا ماضیا مبنیا لما لم یسم فاعله و اسند الى مصدره و هو المنجا ثم نصب لفظ المؤمنین بعده کقولک ضرب الضرب زیدا ثم تقول ضرب زیدا بالنصب على اضمار المصدر و سکن الیاء فى ننجى کما سکنوها فى بقى فقالوا بقى على اجرائها فى الوصل مجرى الوقف و مصوّب هذا الوجه مخطّا لانّ ذلک انما یجوز فى ضرورة الشعر کما قال جریر:
فلو ولدت فقیرة جرو کلب
لسبّ بذلک الجرو الکلابا.
اى لسبّ السبّ، فلما اسند الفعل الى المصدر فرفعه به نصب الکلاب. و قال القیتبیى من قرأ بنون واحدة و التّشدید انّما اراد ننجى من التنجیة الّا انّه ادغم و حذف نونا طلبا للخفة و لم یرضه النحویون لبعد مخرج النّون من الجیم، و الادغام یکون عند قرب المخرج. و قرأ الباقون ننجى بنونین مخففة الجیم من الانجاء، و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاولى من النونین حرف المضارعة و الثانیة فاء الفعل لانّ وزنه نفعل مثل نکرم، و اما کتبه فى المصحف بنون واحدة فلانّ النون الثانیة ساکنة غیر ظاهرة على اللسان فحذفت کما فعلوا فى الا حذفوا النون من ان لخفائها اذ کانت مدغمة فى اللام، و قیل کتب بنون واحدة کراهة لاجتماع مثلین فى الخط و هذا الوجه احسن.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ» اى و اذکر لهم قصّة زکریا اذ دعا ربه، «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» اى وحیدا بلا ولد یعیننى على دینک و یکون لى خلفا صالحا. «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» اى خیر من یرث لانّک لا یزول ملکک و من سواک اذا ورثوا زالت املاکهم. و قیل معناه هب لى وارثا من صلبى یا خیر الوارثین. و انّما سمّى اللَّه وارثا لقوله: «إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها»، و قیل و کل الامر فى سؤال الولد من اللَّه الیه، فقال ان لم تجعل وارثا سواک فانّى اعلم انّک خیر الوارثین.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» اى لدعائه، «وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» اى جعلناها ولودا بعد ما کانت عقیما. و روى انّها ولدت و هى ابنة سبع و تسعین، و هو ابن مائة سنة، و قیل کانت عجوزا فردّ الیها ماء الشباب، و قیل کانت سیئة الخلق فاصلحها له بان رزقها حسن الخلق. «إِنَّهُمْ» یعنى الانبیاء الّذین سمّاهم فى هذه السورة، «کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» یعنى خصصناهم بما خصصناهم من المناقب لاجل انّهم کانوا یسارعون الى الطاعات مخافة ان یعرض لهم بما یمنعهم عن فعلها، «وَ یَدْعُونَنا» اى کانوا یدعوننا. «رَغَباً وَ رَهَباً» اى رغبة فى ثوابنا و رهبة من عذابنا. یقال رغب یرغب رغبة و رغبا و رغبا و رهب یرهب رهبة و رهبا و رهبا و انتصابهما على انّهما فى موضع المفعول له، و قیل هما مصدران وقعا موقع الحال، اى یدعوننا راغبین راهبین کما قال تعالى: «ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً» اى ساعیات. «وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» متواضعین خائفین، قیل هو وضع الیمنى على الیسرى و النّظر الى موضع السجود فى الصّلاة.
«وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها» من الفاحشة و هى مریم علیها السلام. و قیل حفظت فرجها و منعته من الازواج و قیل منعته من جبرئیل لمّا قرب منها لینفخ فیه قبل ان تعلم انّه رسول اللَّه. و قیل فرجها اى جیب قمیصها حفظته و ضیّقته. «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» اى امرنا جبرئیل حتى نفخ فى جیب درعها و احدثنا بذلک النفخ المسیح فى بطنها.
قوله: «مِنْ رُوحِنا» اى من امرنا یعنى نفخ جبرئیل فیها من امرنا، و هو نظیر قوله: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» اى امرا من امرنا، و اضافه سبحانه الى ذاته تشریفا لعیسى، و قیل معناه اجرینا فیها روح عیسى المخلوقة لنا. «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ» اى دلالة على قدرتنا على خلق ولد من غیر اب و لم یقل آیتین و هما اثنان لانّ معنى الکلام و جعلنا شأنهما و امرهما آیة و لانّ الایة کانت فیها واحدة و هى انّها اتت به من غیر اب.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً». این خطاب با جمله اهل اسلامست، و سخن بر معرض مدح است. میگوید این گروه شما که مسلمانانید تا بر یک دین باشید یعنى بر دین اسلام مجتمع بىتفرق امّت اینست یعنى امت پسندیده اینست. و امّت نصب على الحال است، و قیل «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ» اى ملّتکم و دینکم، «أُمَّةً واحِدَةً» اى دینا واحدا و و هو الاسلام فابطل ما سوى الاسلام من الادیان و اصل الامّة الجماعة الّتى هى على مقصد واحد، فجعلت الشریعة امّة لاجتماع اهلها على مقصد واحد و نصب امّة على القطع.
«وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» اى فاعبدونى دون غیرى، و قیل معناه انّ دینکم و دین من قبلکم واحد. و ملتکم و ملّتهم و ربّکم و ربّهم واحد، فاعبدوه کما عبدوه لتستحقوا من الثواب ما استحقوه.
«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى اختلفوا فى الدین فصاروا فرقا و احزابا. قال الکلبى: فرقوا دینهم بینهم یلعن بعضهم بعضا و یتبرأ بعضهم من بعض و یقول کلّ فریق الحقّ معى، و التقطع هاهنا بمعنى التقطیع، و هذا ابتداء اخبار من اللَّه عز و جل عن الامم، یعنى تفرّقوا فیما بینهم و قد امروا بالموافقة، و یحتمل ان یکون معناه سیفترقون فى مذاهبهم کما روى عن النّبی (ص) «ستفترق امّتى اثنتین و سبعین فرقة» ثم اوعد فقال: «کُلٌّ إِلَیْنا راجِعُونَ» اى کلّ هؤلاء مرجعهم الینا فنجازیهم على اعمالهم.
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» من ها هنا زیادة، یعنى فمن یعمل الصّالحات، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» بمحمّد و القرآن، لانّ البرّ من غیر ایمان باطل. «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» کقوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» و اللَّه عزّ و جل شاکر علیهم و هو شکور حلیم و شکره رضاه بالیسیر. و قیل معنى الشکر من اللَّه المجازاة، و معنى الکفران ترک المجازاة. یقال کفر و کفران و شکر و شکران، و قیل «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ» اى لا نبطل عمله و لا نجحده بل نجازیه احسن الجزاء. «وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ» اى آمرون الکرام الکاتبین بکتبة اعماله، و قیل حافظون ما عمل الى یوم، الجزاء. نیکوکاران را نیکیشان مضاعف کنیم، یکى ده نویسیم و بد کردارانرا یکى، یکى نویسیم و در آن نیفزائیم، چنان که جاى دیگر گفت: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها.
«وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ»، قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر، حرم بکسر الحاء بغیر الف، و قرأ الباقون و حرام بالالف و هما لغتان، مثل حلّ و حلال. قال اللَّه عزّ و جل: «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»
و قال رسول اللَّه (ص) فى زمزم: «لا احلّها لمغتسل و هى لشارب حلّ و بلّ»، قال ابن عباس: معنى الآیة، و حرام على اهل قریة اهلکنا هم بعذاب الاستیصال ان یرجعوا الى الدّنیا ابدا فعلى هذا یکون لا، صلة، و فى ذلک ابطال قول اهل التراجع و التناسخ، و قیل الحرام هاهنا بمعنى الواجب، فعلى هذا یکون لا، ثابتا و المعنى واجب على اهل قریة اهلکناهم «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» الى الدّنیا. مىگوید حرامست بر اهل شهرى که ما ایشان را بعذاب استیصال هلاک کردیم که هرگز با دنیا آیند، ابطال قول تناسخیانست و رد اهل تراجع، و گفتهاند این آیت بآیت اول متصلست و تقدیره، فمن یعمل من الصّالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و حرام ذلک على الکفار لانّهم لا یرجعون الى الایمان. مىگوید اعمال مؤمنان پذیرفته است و سعى ایشان مشکور و این بر کافران حرامست، نه سعى ایشان مشکور و نه عمل ایشان مقبول که ایشان هرگز توبه نکنند و با ایمان نیایند ربّ العزّه از ایشان شناخت و دانست که ایمان نیارند و از کفر باز نگردند و ایشان را هلاک کرد. ابن عباس از اینجا گفت در معنى آیت: وجب على اهل قریة حکمنا بهلاکهم انّه لا یرجع منهم راجع، و لا یتوب منهم تائب.
قوله: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ»، قرأ ابن عامر و ابو جعفر و یعقوب فتّحت بتشدید التّاء على التکثیر، و قرأ الآخرون فتحت بتخفیف التّاء. «یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز فیهما، قرأها عاصم وحده و کذلک فى سورة الکهف. و قرأ الآخرون یاجوج و ماجوج بغیر همز فى السورتین و قد مرّ شرحه فیما مضى، و هذا على حذف المضاف اى فتح ردمهم و و دکّ عنهم. «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» اى من کلّ نشر و تل. الحدب، المکان المرتفع.
«یَنْسِلُونَ» اى یسرعون النزول من الآکام و التلاع کنسلان الذئب و هو سرعة مشیه.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: لمّا اسرى بالنبىّ لیلة اسرى لقى ابراهیم و موسى و عیسى فتذاکروا السّاعة، فبدؤا بابراهیم فسألوه عنها فلم یکن عنده منها علم. ثمّ بموسى فلم یکن عنده منها علم، فرجعوا الى عیسى، فقال عیسى عهد اللَّه الىّ فیما دون وجبتها فامّا وجبتها فلا یعلمها الّا اللَّه فذکر خروج الدجّال فقال فاهبط فاقتله و یرجع النّاس الى بلادهم فیستقبلهم یأجوج و مأجوج، «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» فلا یمرّون بماء الّا شربوه و لا یمرّون بشیء الّا افسدوه فیجارون الىّ فادعوا اللَّه فیمیتهم فیجتوون الارض من ریحهم و یجارون الىّ فادعوا اللَّه فیرسل السّماء بالماء فیحمل اجسادهم فیقذفها فى البحر ثمّ ینسف الجبال و یمدّ الارض مدّ الادیم، فعهد اللَّه الىّ اذا کان ذلک انّ الساعة من النّاس کالحامل المتم لا یدرى اهلها متى تفجأهم بولادها أ لیلا ام نهارا. قال عبد اللَّه: وجدت تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ».
و عن حذیفة بن اسید الغفارى قال: اطلع النبى (ص) علینا و نحن نتذاکر، فقال ما تذکرون؟ قلنا نذکر السّاعة، قال انّها لن تقوم حتى ترون قبلها عشر آیات: فذکر الدخّان و الدجّال و الدابّة، و طلوع الشمس من مغربها، و نزول عیسى بن مریم، و یأجوج و مأجوج، و ثلاثة خسوف: خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزیرة العرب و آخر ذلک نار تخرج من الیمن تطرد النّاس الى محشرهم.
و عن ام سلمه انّ النبى (ص) کان نائما فى بیتى فاستیقظ محمرّا عیناه فقال لا اله الّا اللَّه ثلاثا ویل للعرب من امر قد اقترب، قد فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و اشار بیده الى عقد تسعین. و قیل انّ ملک الروم یبعث کل یوم خیلا یحرسون الردم، فاذا عادوا قالوا ما زلنا نسمع من وراء السدّ جلبة و امرا شدیدا کانّهم یسمعون قرع فؤسهم، و قیل «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» الضمیر یعود الى جمیع الخلق و ذلک حین یخرجون من قبورهم. یدلّ علیه قراءت مجاهد و هم من کل جدث بالجیم و الثاء کما قال تعالى: «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ».
قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» اى القیامة و الحقّ الّذى لا خلف فیه، قال الفرّاء و جماعة، الواو فى قوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» مقحمة زائدة و معناه حتى اذا فتحت یأجوج و مأجوج اقترب و عد الحقّ کما قال تعالى: «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نادَیْناهُ» یعنى و تله للجبین نادیناه. و الدلیل علیه ما روى عن حذیفة قال: لو انّ رجلا اقتنى فلوا بعد خروج یأجوج و مأجوج لم یرکبه حتى تقوم الساعة، و قال قوم لا یجوز طرح الواو و جعلوا جواب حتى اذا فتحت فى قوله: «یا وَیْلَنا» فیکون مجاز الآیة حتى اذا فتحت یاجوج و مأجوج و اقترب الوعد الحق قالوا: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا».
و قوله: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ» فى هى ثلاثة اوجه: «احدها انّها کنایة عن الأبصار ثمّ اظهر الأبصار بیانا، معناه فاذا الأبصار شاخصة، ابصار الذین کفروا. و الثّانی ان هى تکون عمادا کقوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ». و الثالث ان یکون تمام الکلام عند قوله: «هِیَ» و لهذا وقف بعض القرّاء على هى کانّه جعلها کنایة عن السّاعة، یعنى: فاذا هى قائمة اى من قربها کانّها حاضرة ثم ابتداء فقال شاخصة ابصار الّذین کفروا على تقدیر خبر الابتداء، مجازها ابصار الّذین کفروا شاخصة و شخوصها امتدادها فلا تطرف من شدّة ذلک الیوم و هو قوله یقولون: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» اى لم نعلم انّه حقّ «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» لأنفسنا بترک الایمان به.
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى قل لهم یا محمّد انّکم ایّها المشرکون و ما تعبدون من دون اللَّه یعنى الاصنام، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» اى وقودها، و قیل خطبها بلغة الحبشة و اصل الحصب الرّمى، قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ حاصِباً» اى ریحا ترمیهم بالحجارة. «أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» اى فیها داخلون. و قیل الّلام هاهنا بمعنى الى، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها» اى اوحى الیها.
«لَوْ کانَ هؤُلاءِ» الاصنام، «آلِهَةً» على الحقیقة، «ما وَرَدُوها» اى ما دخل عابدوها النّار. «وَ کُلٌّ فِیها خالِدُونَ» یعنى العابدین و المعبودین. فان قیل و اىّ حکمة فى ادخال الاصنام النّار و هى جماد لا تعقل لیس لها ثواب و لا علیها عقاب؟ قلنا انّها تحمى بالنّار فتلزق بهم فیعذّبون بها لیکون ذلک اشدّ و اشقّ علیهم و ابلغ فى الحسرة اذ عذّبوا بما کانوا یعبدون و یرجون النجاة و الشفاعة من قبله.
«لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ» انین و تنفّس شدید و بکاء و عویل. «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» حین صاروا صمّا بکما. و قیل لا یسمعون لانّهم فى توابیت من نار. قال ابن مسعود فى هذا الآیة: اذا بقى فى النّار من یخلّد جعلوا توابیت من نار ثم جعلت تلک التوابیت فى توابیت اخرى، ثم تلک التوابیت فى توابیت اخرى علیها مسامیر من نار فلا یسمعون شیئا و لا یرى احد منهم انّ فى النّار احدا یعذب غیره.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» الآیة. خداى را جلّ جلاله دوستانىاند که اگر یک طرفة العین مدد لشکر بلا از روزگار ایشان گسسته گردد چنان که اهل عالم از بىنعمتى غریوناک گردند ایشان از بى بلائى بفریاد آیند، هر چند که آسیب دهر و بلا بیش بینند بر بلاى خویش عاشقترند، هر چند زبانه آتش عشق ایشان تیزتر، ایشان چون پروانه شمع بر فتنه خویش هر روز فتنهترند.
پیر طریقت گفته: الهى دردیست مرا که بهى مباد، این درد مرا صوابست، با دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست، الهى قصه اینست که برداشتم این بیچاره درد زده را چه جوابست. آن عزیز راه و بر گزیده پادشاه یونس پیغامبر که قصه وى مىرود روزگار و حال او همین صفت داشت، مردى بود در بوته بلا پالوده زیر آسیاى محنت فرسوده، تازیانه عتاب بىمحابا بر سر وى فرو گذاشته، و هر چند که در مجمره بلا جگر او بیش کباب کردند او بر بلاى خود عاشق تر بود که ماه روى عشق حقیقت را که نشان دادند در کوى بلا نشان دادند در حجره محنت. در آثار منقولست، اذا احبّ اللَّه عبدا صبّت علیه البلاء صبّا. رضوان با همه غلمان چاکر خاک قدم اهل بلاست، اقبال ازلى و تقاضاى غیبى معدّ بنام اهل بلاست محبّت الهى غذاى اسرار اهل بلاست. لطف و رحمت ربّانى وکیل در خاص اهل بلاست. صفات قدیم زاد و توشه اهل بلاست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى اهل بلاست، «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» از سرا پرده غیب هدیه و تحف اهل بلاست. «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» سرانجام و عاقبت اهل بلاست.
«أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ» خبر مىدهد از روى اشارت که هر آن بنده که دعا کند، دعائى که در وى سه چیز موجود است آن دعا باجابت مقرون بود، یکى توحید، دوم تنزیه، دیگر اعتراف بگناه خویش، همچنین یونس پیغامبر ابتدا بتوحید کرد گفت: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» پس تنزیه در آن پیوست گفت: «سُبْحانَکَ» پس بگناه خویش معترف شد گفت: «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ». چون این سه خصلت مجتمع گشت در دعاى وى، از حضرت الهیت اجابت آمد که: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ». توحید آنست که خداى تعالى را بزبان یکتا گویى و بدل یکتا دانى، یکتا در ذات، یکتا در صفات، برى از علاقات، مقدّس از آفات، منزه از مزاجات، نه کس را جز از وى شکر و منت، نه بکس جز بوى حول و قوّت، نه دیگرى را جز ز وى منح و منحت، و بدان که این توحید از کسى درست آید که دلى دارد صافى و همّتى عالى و سینهاى خالى، نه صید دنیا شده نه قید عقبى گشته، نه چیزى ازو در آویخته، نه او با چیزى آمیخته، تا جمال توحید بر وى مکشوف گردد و بادراک سرّ آن موصوف شود.
ذو النون مصرى را بخواب دیدند پسندیده حال و ستوده روزگار، گفتند: یا ذو النون حالت چون بود و روزگارت بچه رسید؟ جانت کجاست و دوست را با خود چگونه یافتى؟ جواب داد که از دوست سه آرزو خواسته بودم دو از آن بداد و امیدم در آن وفا کرد، سوم را منتظرم، یکى آنست که گفتم ملکا پیش از آنکه ملک الموت از کار من با خبر شود تو بلطف خود جان من بر گیر و مرا باو مگذار، امیدم وفا کرد و مرا با او نگذاشت، دیگر گفتم ملکا مرا بىمنّت رضوان در روضه رضا بنشان و مرا بکس حوالت نکن هم چنان کرد و بفضل خود آن نعمت بر من تمام کرد، و آرزوى سوم که آن را منتظرم، گفتم ملکا دستورى ده تا در میدان جلال تو در صف صدّیقان و موحدان نام نو مىگویم و در دار الجلال کلّ وصال تو مىپویم و در مجمع عارفان تو نعرهاى همى زنم و گرد کعبه وصل تو طوافى همى کنم امیدوارم که این نیز اجابت کند.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» بر مذاق عارفان و اشارت محققان معنى آنست که لا تذرنى خالیا عن عصمتک معرضا عن ذکرک مشتغلا بشیء سواک.
خداوندا پرده عصمت از من باز مگیر و بر یاد کرد و یاد داشت خود مىدار و مرا از خود بدیگرى مشغول مدار.
پیر طریقت گفت: اللَّه تعالى را جلّ جلاله خزانه بکار نیست و بهیچ چیز حاجت نیست هر چه دارد براى بندگان دارد، فردا خزانه رحمت بعاصیان دهد و خزانه فضل بدرماندگان دهد، تا هم از خزانه وى حق وى بگزارند که بندگان از آن خود بگزاردن حق وى نرسند. سلطان که دختر بگدایى دهد گدا را کاوین بسزاى دختر سلطان نبود هم از خزانه خود کاوین بگدا فرستد تا کاوین کریمه خود از خزینه وى بدهد، بنده که طاعت وى مىکند بتوفیق و عصمت اللَّه تعالى میکند، بتأیید و تقویت وى حقّ وى مىگزارد، آن گه بنده را بفضل طاعت بفضل خود مىستاید، و بکرم خود مىپسندد و بر جهانیان جلوه مىکند که: «إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» بندگان من بطاعت مىکوشند برغبت و رهبت ما را میخوانند همه ما را مىدانند و گرد در ما مىگردند، سوختگان حضرت مااند، برداشتگان لطف مااند. هداهم حتّى عرفوه و وفّقهم حتى عبدوه و لقّنهم حتى سألوه و نوّر قلوبهم حتى احبّوه. بنواخت تا بشناختند، توفیق داد تا پرسیدند.
تلقین کرد تا بخواستند، دل معدن نور کرد تا دوست داشتند، یحبّ بغیر رشوة، و یعطى بغیر منّة و یکرم بغیر وسیلة. بى رشوت دوست دارد، بىمنّت عطا دهد، بى وسیلت گرامى گرداند، صد نعمت بر سر تو نثار کند و ذرّهاى شمرد، و کاهى از تو کوهى انگارد، نبینى که بهشتى بدان عظیمى و فراخى بتو داد و آن را بغرفه باز خواند گفت: «أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ». ابراهیم خلیل علیه السلام گوسالهاى پیش مهمان نهاد ربّ العزّه آن از وى بپسندید و گرامى کرد و بر جهانیان جلوه کرد، که: «جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ»، او خداوندیست که هر که نیاز باو بر دارد توانگرش کند هر که ناز باو کند عزیزش گرداند، اگر تقدیرا صد سال بنده معصیت کند آن گه که گوید: تبت. گوید قبلت، و هو الّذى یقبل التوبة عن عباده. اعرابى دعا مىکرد و دعاى ایشان بو العجب بود گفت: الهى تجد من تعذّبه غیرى و لا اجد من یرحمنى غیرک. خداوندا تو.
دیگرى را یابى که عذاب کنى جز از من، و من دیگرى را نیابم که بر من رحمت کند جز از تو.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» معبود کم واحد، نبیّکم واحد، و شرعکم واحد، فلا تسلکوا بنیات الطرق فتطبحوا فى اودیة الضّلالة و علیکم باتّباع سلفکم و احذروا موافقة ابتداع خلفکم. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» و اعرفوا قدرى و احفظوا فى جریان التقدیر سرّى و استدیموا بقلوبکم ذکرى، تجدوا فى مآلکم غفرى و تحظّوا بجمیل برّى. مفهوم این آیت حثّ مؤمنانست بر راه سنت و جماعت رفتن و در دین اقتدا بسلف کردن و از تأویل و تصرّف اهل بدعت پرهیز کردن.
پیر طریقت گفت: ایمان ما از راه سمعست نه بحیلت عقل، بقبول و تسلیمست نه بتأویل و تصرف، گر دل گوید چرا؟ گویى من امر را سر افکندهام، اگر عقل گوید که چون؟ جواب ده که من بندهام، ظاهر قبول کن و باطن بسپار، هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» مىگوید مرا پرستید که معبود منم، مرا خوانید که مجیب منم، من آن خداوند بى انباز بىنیازم که بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت ندارم، هر چه آفریدم براى شما آفریدم آسمان و زمین عرش و کرسى لوح و قلم طفیل وجود شمایند، آنچه مصطفى (ص) گفت: «ینزل اللَّه کلّ لیلة الى السّماء الدنیا بنى جنة عدن بیده غرس شجرة طوبى بیده یضع الجبّار قدمه فى النّار لا تسبّوا الدهر فانّ اللَّه هو الدهر.
«الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» مقصود ازین خلعتها نه اعیان آسمان و زمین عرش و کرسى و بهشت و دوزخ است و نه مقصود نواخت و تشریف آنست لیکن در حکم قدم رفته که شما را درین منازل گذرى باشد و درین مواضع نظرى، در هر منزلى ازین منازل ما از لطف خود نزلى بیفکندیم تا چون دوستان ما در رسند حظّ و نصیب خود از نواخت و تشریف ما بر گیرند.
پیر طریقت گفته: الهى دردیست مرا که بهى مباد، این درد مرا صوابست، با دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست، الهى قصه اینست که برداشتم این بیچاره درد زده را چه جوابست. آن عزیز راه و بر گزیده پادشاه یونس پیغامبر که قصه وى مىرود روزگار و حال او همین صفت داشت، مردى بود در بوته بلا پالوده زیر آسیاى محنت فرسوده، تازیانه عتاب بىمحابا بر سر وى فرو گذاشته، و هر چند که در مجمره بلا جگر او بیش کباب کردند او بر بلاى خود عاشق تر بود که ماه روى عشق حقیقت را که نشان دادند در کوى بلا نشان دادند در حجره محنت. در آثار منقولست، اذا احبّ اللَّه عبدا صبّت علیه البلاء صبّا. رضوان با همه غلمان چاکر خاک قدم اهل بلاست، اقبال ازلى و تقاضاى غیبى معدّ بنام اهل بلاست محبّت الهى غذاى اسرار اهل بلاست. لطف و رحمت ربّانى وکیل در خاص اهل بلاست. صفات قدیم زاد و توشه اهل بلاست، ذات پاک منزّه مشهود دلهاى اهل بلاست، «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» از سرا پرده غیب هدیه و تحف اهل بلاست. «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» سرانجام و عاقبت اهل بلاست.
«أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ» خبر مىدهد از روى اشارت که هر آن بنده که دعا کند، دعائى که در وى سه چیز موجود است آن دعا باجابت مقرون بود، یکى توحید، دوم تنزیه، دیگر اعتراف بگناه خویش، همچنین یونس پیغامبر ابتدا بتوحید کرد گفت: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» پس تنزیه در آن پیوست گفت: «سُبْحانَکَ» پس بگناه خویش معترف شد گفت: «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ». چون این سه خصلت مجتمع گشت در دعاى وى، از حضرت الهیت اجابت آمد که: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ». توحید آنست که خداى تعالى را بزبان یکتا گویى و بدل یکتا دانى، یکتا در ذات، یکتا در صفات، برى از علاقات، مقدّس از آفات، منزه از مزاجات، نه کس را جز از وى شکر و منت، نه بکس جز بوى حول و قوّت، نه دیگرى را جز ز وى منح و منحت، و بدان که این توحید از کسى درست آید که دلى دارد صافى و همّتى عالى و سینهاى خالى، نه صید دنیا شده نه قید عقبى گشته، نه چیزى ازو در آویخته، نه او با چیزى آمیخته، تا جمال توحید بر وى مکشوف گردد و بادراک سرّ آن موصوف شود.
ذو النون مصرى را بخواب دیدند پسندیده حال و ستوده روزگار، گفتند: یا ذو النون حالت چون بود و روزگارت بچه رسید؟ جانت کجاست و دوست را با خود چگونه یافتى؟ جواب داد که از دوست سه آرزو خواسته بودم دو از آن بداد و امیدم در آن وفا کرد، سوم را منتظرم، یکى آنست که گفتم ملکا پیش از آنکه ملک الموت از کار من با خبر شود تو بلطف خود جان من بر گیر و مرا باو مگذار، امیدم وفا کرد و مرا با او نگذاشت، دیگر گفتم ملکا مرا بىمنّت رضوان در روضه رضا بنشان و مرا بکس حوالت نکن هم چنان کرد و بفضل خود آن نعمت بر من تمام کرد، و آرزوى سوم که آن را منتظرم، گفتم ملکا دستورى ده تا در میدان جلال تو در صف صدّیقان و موحدان نام نو مىگویم و در دار الجلال کلّ وصال تو مىپویم و در مجمع عارفان تو نعرهاى همى زنم و گرد کعبه وصل تو طوافى همى کنم امیدوارم که این نیز اجابت کند.
«وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً» بر مذاق عارفان و اشارت محققان معنى آنست که لا تذرنى خالیا عن عصمتک معرضا عن ذکرک مشتغلا بشیء سواک.
خداوندا پرده عصمت از من باز مگیر و بر یاد کرد و یاد داشت خود مىدار و مرا از خود بدیگرى مشغول مدار.
پیر طریقت گفت: اللَّه تعالى را جلّ جلاله خزانه بکار نیست و بهیچ چیز حاجت نیست هر چه دارد براى بندگان دارد، فردا خزانه رحمت بعاصیان دهد و خزانه فضل بدرماندگان دهد، تا هم از خزانه وى حق وى بگزارند که بندگان از آن خود بگزاردن حق وى نرسند. سلطان که دختر بگدایى دهد گدا را کاوین بسزاى دختر سلطان نبود هم از خزانه خود کاوین بگدا فرستد تا کاوین کریمه خود از خزینه وى بدهد، بنده که طاعت وى مىکند بتوفیق و عصمت اللَّه تعالى میکند، بتأیید و تقویت وى حقّ وى مىگزارد، آن گه بنده را بفضل طاعت بفضل خود مىستاید، و بکرم خود مىپسندد و بر جهانیان جلوه مىکند که: «إِنَّهُمْ کانُوا یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ» بندگان من بطاعت مىکوشند برغبت و رهبت ما را میخوانند همه ما را مىدانند و گرد در ما مىگردند، سوختگان حضرت مااند، برداشتگان لطف مااند. هداهم حتّى عرفوه و وفّقهم حتى عبدوه و لقّنهم حتى سألوه و نوّر قلوبهم حتى احبّوه. بنواخت تا بشناختند، توفیق داد تا پرسیدند.
تلقین کرد تا بخواستند، دل معدن نور کرد تا دوست داشتند، یحبّ بغیر رشوة، و یعطى بغیر منّة و یکرم بغیر وسیلة. بى رشوت دوست دارد، بىمنّت عطا دهد، بى وسیلت گرامى گرداند، صد نعمت بر سر تو نثار کند و ذرّهاى شمرد، و کاهى از تو کوهى انگارد، نبینى که بهشتى بدان عظیمى و فراخى بتو داد و آن را بغرفه باز خواند گفت: «أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ». ابراهیم خلیل علیه السلام گوسالهاى پیش مهمان نهاد ربّ العزّه آن از وى بپسندید و گرامى کرد و بر جهانیان جلوه کرد، که: «جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ»، او خداوندیست که هر که نیاز باو بر دارد توانگرش کند هر که ناز باو کند عزیزش گرداند، اگر تقدیرا صد سال بنده معصیت کند آن گه که گوید: تبت. گوید قبلت، و هو الّذى یقبل التوبة عن عباده. اعرابى دعا مىکرد و دعاى ایشان بو العجب بود گفت: الهى تجد من تعذّبه غیرى و لا اجد من یرحمنى غیرک. خداوندا تو.
دیگرى را یابى که عذاب کنى جز از من، و من دیگرى را نیابم که بر من رحمت کند جز از تو.
«إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» معبود کم واحد، نبیّکم واحد، و شرعکم واحد، فلا تسلکوا بنیات الطرق فتطبحوا فى اودیة الضّلالة و علیکم باتّباع سلفکم و احذروا موافقة ابتداع خلفکم. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» و اعرفوا قدرى و احفظوا فى جریان التقدیر سرّى و استدیموا بقلوبکم ذکرى، تجدوا فى مآلکم غفرى و تحظّوا بجمیل برّى. مفهوم این آیت حثّ مؤمنانست بر راه سنت و جماعت رفتن و در دین اقتدا بسلف کردن و از تأویل و تصرّف اهل بدعت پرهیز کردن.
پیر طریقت گفت: ایمان ما از راه سمعست نه بحیلت عقل، بقبول و تسلیمست نه بتأویل و تصرف، گر دل گوید چرا؟ گویى من امر را سر افکندهام، اگر عقل گوید که چون؟ جواب ده که من بندهام، ظاهر قبول کن و باطن بسپار، هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» مىگوید مرا پرستید که معبود منم، مرا خوانید که مجیب منم، من آن خداوند بى انباز بىنیازم که بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت ندارم، هر چه آفریدم براى شما آفریدم آسمان و زمین عرش و کرسى لوح و قلم طفیل وجود شمایند، آنچه مصطفى (ص) گفت: «ینزل اللَّه کلّ لیلة الى السّماء الدنیا بنى جنة عدن بیده غرس شجرة طوبى بیده یضع الجبّار قدمه فى النّار لا تسبّوا الدهر فانّ اللَّه هو الدهر.
«الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» مقصود ازین خلعتها نه اعیان آسمان و زمین عرش و کرسى و بهشت و دوزخ است و نه مقصود نواخت و تشریف آنست لیکن در حکم قدم رفته که شما را درین منازل گذرى باشد و درین مواضع نظرى، در هر منزلى ازین منازل ما از لطف خود نزلى بیفکندیم تا چون دوستان ما در رسند حظّ و نصیب خود از نواخت و تشریف ما بر گیرند.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى»، ابن عباس و جماعتى از مفسّران گفتند که سبب نزول این آیت آن بود که صنادید قریش در حطیم حاضر بودند و گرد کعبه مقدّسه سیصد و شصت بت نهاده و آن را میپرستیدند رسول خدا (ص) بر ایشان خواند: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ»، کافران را این سخن دشخوار آمد بانگ برآوردند گفتند: میبینید این محمّد که خدایان ما را زشت گوید و دشنام دهد؟ رسول خدا برفت و ایشان هم چنان در گفت و گوى بودند و در تحیر، عبد اللَّه بن الزبعرى فراز آمد و گفت چه بودست شما را که چنین متحیّر و متغیّر گشتهاید و در گفت و گوى رفتهاید؟ گفتند: محمّد خدایان ما را دشنام داد و ناسزا گفت که: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» گفت او را باز خوانید تا من با وى سخن گویم، رسول خدا باز آمد، گفت: یا محمّد هذا شیء لآلهتنا خاصّة او لکلّ من عبد من دون اللَّه؟ این خدایان ما راست على الخصوص یا هر معبودى که فرود از اللَّه تعالى است؟ گفت همه راست بر عموم، ابن الزبعرى گفت: خصمت و ربّ هذه البنیّة یعنى الکعبة. دست بردم و خصم را شکستم، بخداى این کعبه جهودان عزیر را مىپرستند، ترسایان مسیح را مىپرستند، بنو ملیح فرشتگان را مىپرستند، پس ایشان همه بدوزخند؟ رسول خدا گفت: «بل هم یعبدون الشیاطین هى الّتى امرتهم بذلک»، فنزل اللَّه عز و جل، «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى»، و هم عزیر و المسیح و الملائکة. «أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ» لانّهم عبدوا من دون اللَّه و هم لذلک کارهون. و انزل فى ابن الزبعرى، «ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ». گفتهاند که: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ» دلیلست که مراد اصنام است نه فریشتگان و نه مردم، که اگر ایشان مراد بودند من تعبدون گفتى. و قیل اراد بقوله: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» جمیع المؤمنین، و الحسنى السعادة و العدّة الجمیلة بالجنّة.
و عن النعمان بن بشیر قال: تلا على (ع) لیلة هذه الآیة: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ». قال: انا منهم و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحة و الزبیر و سعد و عبد الرحمن بن عوف منهم، ثم اقیمت الصلاة فقام علىّ یجرّ رداه، و هو یقول: «لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» یعنى صوتها اذا نزلوا منازلهم فى الجنّة.
«وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ»، کقوله: «وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» قال ابن عباس: یخرج اهل الایمان من النّار حتى اذا لم یبق فیها واحد منهم اطبقت النّار على اهلها اطباقا فیلحقهم عند ذلک فزع لم یلحقهم مثله قبله فذلک الفرع الاکبر، و قیل الفزع الاکبر النفخة الاخیرة الّتى یبعث عندها الخلق، و قیل حین یذبح الموت على صورة کبش املح على الاعراف، و الفریقان ینظران و ینادى یا اهل الجنّة خلود فلا موت، و با اهل النّار خلود فلا موت.
و گفتهاند فزع مهین آنست که بنده را بدوزخ برند زبانیه درو آویخته و خشم ملک بدو رسیده، و انواع عذاب گرد او در آمده. مصطفى (ص) گفت: روز قیامت سه کس را بر تل مشک اذفر بدارند از فزع اکبر ایمن گشته و بیم حساب بایشان نرسیده: مردى که قرآن خواند بىریا برضاء خدا اما مىکند در نماز قومى را که بوى راضى باشند. دیگر مردى که در مسجد مؤذّنى کند بى مزد در طلب رضاء خداى. سدیگر مردى که در دنیا برقّ بندگى مبتلا بود و در گزارد حق سیّد از طلب آخرت باز نماند.
قوله: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» فى الدنیا. آنان که فزع اکبر ایشان را اندوهگین نکند فریشتگان رحمت باستقبال ایشان آیند بر در بهشت، و ایشان را تهنیت کنند و گویند: بشارت باد شما را بنعیم جاویدان و عزّ بیکران، این آن روزست که شما را وعده داده بودند در دنیا که بکرامت رسید و ثواب طاعت ببینید.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» اى اذکر یوم نطوى السّماء. و قیل تقدیره، و تتلقاهم الملائکة یوم نطوى السماء. یعنى تطویها بعد نشرها کقوله: «وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ»، و قیل طیّها ابطالها و افناؤها، و قیل طیّها تبدیلها «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ»، قرأ حمزة و الکسائى و حفص و عاصم. للکتب على الجمع، و قرأ الآخرون للکتاب على الواحد، علماء، تفسیر در معنى سجلّ مختلفند ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سجل صحیفه است مشتق من المساجلة، و هى المکاتبة و لام بمعنى على است. و کتاب بمعنى کتابتست. اى نطوى السّماء على ما فیها من النّجوم کما تطوى الصحیفة على ما فیها من الکتابة. و قیل اللّام زائدة للتوکید، و الکتاب بدل من السجلّ و المعنى، نطوى السّماء کطىّ الکتاب. و قیل اللّام لام العلّة اى کطى الصحیفة لاجل الکتاب الّذى فیها کى لا یطلع علیه. سدّى و جماعتى دیگر از مفسران گفتند: سجلّ نام کاتب است که نویسنده صحیفه است آن گه خلاف کردند که آن کاتب کیست؟ قومى گفتند نام کاتب رسول (ص) است، قومى گفتند نام فریشتهایست که استغفار بندگان نویسد بمداد نور، قومى گفتند نام آن فریشتهایست که صحایف اعمال بنده در دست وى است و پس از مرگ وى آن را در نوردد. ربّ العالمین طى آسمان بروز قیامت ماننده کرد بطى کاتب مر صحیفه خویش را یعنى چنان که آسان بىرنج و دشوارى کاتب صحیفه در نوردد، ما آسمان بدان عظیمى بقدرت در نوردیم بىتعذّر و تکلّف، اینجا سخن تمام شد آن گه بر استیناف گفت: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» الکاف نصیب بنعیده، اى اذا افنینا الخلق اعدناهم خلقا اى قدرتنا فى الاعادة کقدرتنا فى الابتداء. و قیل خلقناهم من الماء ثم نعیدهم من التراب. و قیل کما بداناهم فى بطون امّهاتهم حفاة عراة غرلا، کذلک نعیدهم یوم القیمة نظیره قوله: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» و به قال النبى (ص): «انّکم محشورون حفاة عراة غرلا کما بدانا اول خلق نعبده» و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و عندى عجوز من بنى عامر فقال من هذه العجوز یا عائشة؟ فقلت احدى خالاتى، فقالت ادع اللَّه انّ یدخلنى الجنّة، فقال انّ الجنّة لا تدخلها العجز، فاخذ العجوز ما اخذها فقال علیه السّلام ان اللَّه ینشئهنّ خلقا غیر خلقهنّ قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً» الآیة. ثم قال: یحشرون یوم القیامة حفاة عراة غلفا، فاول من یکسى ابراهیم خلیل اللَّه، فقالت: عائشة واسواتاه و لا یحتشم النّاس بعضهم بعضا، قال: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» ثمّ قرأ رسول اللَّه: «کما بدانا اول خلق نعیده کیوم ولدته امه».
«وَعْداً عَلَیْنا» نصب على المصدر یعنى وعدناه وعدا علینا انجازه، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» لا خلف لوعدنا و قولنا، و قیل معناه انّا کنّا فاعلین لما یرید اوّلا و آخرا لا فاعل للخلق سوانا.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» الزبور المزبور و هو المکتوب، یقال زبرت الشیء اى کتبته. زبور نامى است هر کتابى را که به پیغامبرى فرو آمد، و ذکر اینجا لوح محفوظ است. مىگوید ما نوشتیم و حکم کردیم در کتابهاى منزل به پیغامبران پس آن که در لوح محفوظ مثبت کرده بودیم و نوشته، حمزه «فِی الزَّبُورِ» بضمّ الزّاء خواند، جمع زبر، و هى الکتب المنزلة، و قیل معناه قضینا و بینّا فى الکتب المنزلة الى الارض من بعد ما ذکرنا فیها من الوحى. شعبى گفت زبور کتاب داودست و ذکر تورات موسى، و قیل الزبور کتاب داود، و الذکر القرآن، و بعد بمعنى قبل کقوله: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها» اى قبل ذلک و مثله فى الظروف وراء، فانّه یکون بمعنى خلف و بمعنى امام و یستعمل لهما. معنى آنست که ما در زبور داود نوشتیم پیش از قرآن محمد. «أَنَّ الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. «یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» المؤمنون، دلیله قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» و قال تعالى: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. و گفتهاند زمین اینجا زمین دنیاست آن گه خلاف کردند که کدام زمین است؟ قومى گفتند زمین مقدسه است و عبادى الصالحون بنى اسرائیلاند که میراث بردند از جبّاران. قومى گفتند زمین مصر است که میراث بردند از قبطیان. قومى گفتند همه زمین دنیا خواهد که امت محمد میراث بردند از جهانیان که پیش از ایشان بودند، و هذا حکم من اللَّه سبحانه باظهار الدّین و اعزاز المسلمین و قهر الکافرین. قال اللَّه تعالى: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»، و قال وهب قرأت فى عدة کتب من کتب اللَّه سبحانه قال اللَّه عز و جل: «انّى لاورث الارض عبادى الصّالحین» من امّة محمّد.
«إِنَّ فِی هذا» اى فى هذا القرآن. «لَبَلاغاً» اى وصولا الى البغیة، من اتّبع القرآن و عمل به وصل الى ما یرجو من الثواب. و قیل بلاغا اى کفایة. یقال فى هذا الشیء بلاغ و بلغة، اى کفایة، و القرآن زاد الجنّة کبلاغ المسافر، و قیل انّ فى هذا اى فى توریثنا الجنّة الصالحین لبلاغا و کفایة فى المجازاة. «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» مطیعین للَّه سبحانه، و قال ابن عباس: اى عالمین. و قال کعب هم امة محمد (ص) اهل الصّلوات الخمس و شهر رمضان سمّاهم اللَّه عابدین.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم انه قرأ «لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ»، قال: «هى الصّلوات الخمس فى المسجد الحرام جماعة».
قوله: «وَ ما أَرْسَلْناکَ» یا محمد. «إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» نعمة تشملهم قیل هى للمؤمنین خاصة و الیه ذهب ابن عباس. و قیل عام فیهم امنو الخسف و المسخ و العذاب یعنى من آمن به کتبت له الرّحمة فى الدنیا و الآخرة و من لم یؤمن به عوفى ممّا اصاب الامم قبله من الخسف و الغرق و نحوهما.
و قد قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّما انا رحمة مهداة».
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى اخبر قومک یا محمد بانّ اللَّه اوحى الىّ انّ معبودکم معبود واحد و هو اللَّه. «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»، لفظه الاستفهام و معناه الامر، اى فاسلموا له و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و الاسلام الانقیاد لامر اللَّه و ترک مخالفته «فَإِنْ تَوَلَّوْا» اى اعرضوا عن الاسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ»، هذا من فصیحات القرآن و احسنه اختصارا، معناه اعلمتکم لنستوى نحن و انتم فى العلم، و قیل معناه اعلمتکم ما امرت به و سویت بینکم فى الاعلام لم اخف عن بعضکم شیئا و اظهرته لغیرکم، و قیل معناه آذنتکم على انّى حرب لکم و ان لا صلح بیننا لا کون انا و انتم فى العلم بالحرب على سواء لا یکون فیه خداع، و قیل على سواء صفة مصدر محذوف اى آذنتکم ایذانا على سواء و قیل هو حال من الفاعل او من المفعول او منهما جمیعا «وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ» اى لا ادرى متى تکون یوم القیمة أ قریب ام بعید، یقال هو منسوخ بقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ»، و قیل معنى الآیة، لا ادرى متى یحلّ بکم العذاب ان لم تؤمنوا.
«إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» اى یعلم ما تجهرون به من الکفر و ما تخفون، و قیل انّ الّذى یعلم السرّ و العلانیة هو الّذى یعلم وقت قیام السّاعة.
«وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى ما ادرى لم اخّر عقابه عنکم فى الدنیا فلعلّ تأخیره ذلک اختبار لکم، لانّهم کانوا یقولون لو کان حقا لنزل بنا، و قیل معناه ما ادرى ما آذنتکم به اختبار لکم، و قیل ما ادرى لعلّ ابقاؤکم على ما انتم علیه فى الدّنیا.
«فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى عذاب لکم و قد یطلق لفظ الفتنة بمعنى العذاب. کقوله: «ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ» یعنى عذابکم. «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» لتتمتّعوا بحیوتکم الى الاجل المعلوم و هو الموت، و قیل الى یوم بدر و قیل الى یوم القیامة، و قیل لتتمتّعوا بحیوتکم الى اجل قد ضربه لکم لتزدادوا اثما فتستوجبوا زیادة العذاب.
«قل رب احکم بالحق» قرأ حفص عن عاصم، قالَ رَبِّ احْکُمْ بالالف على الاخبار عن الرسول (ص) بانّه دعا الى اللَّه تعالى ان یحکم بینه و بین قومه بالحقّ.
کما دعت الرّسل الّتى قبله حین قالوا ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق. و قرأ الآخرون قل ربّ احکم على الامر، اى قل یا محمّد رب احکم بالحقّ. اى اقض بیننا و بین اهل مکّة بالحقّ. فان قیل کیف قال احکم بالحقّ و اللَّه لا یحکم الّا بالحق؟
قیل الحقّ هاهنا بمعنى العذاب کانّه استعجل العذاب لقومه، فقیل یا محمّد اترک اختیارک فى امر الکفار و فوّض الامر فى ذلک الى حکم اللَّه بالحقّ بینک و بینهم و لا تستعجل علیهم بذلک و سلنى الحکم بالحقّ و لا تتعرّض لما لا تعلم عاقبته، و قیل معناه ربّ احکم بحکمک الحقّ، فحذف الحکم و اقیم الحقّ مقامه، امر ان یقول کما قالت الرّسل قبله: ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ.
«وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ» اى و قل ربّنا الرحمن العاطف على خلقه بالرزق، «الْمُسْتَعانُ» المطلوب منه المعونة و النصر، «عَلى ما تَصِفُونَ» من الکذب و الباطل، و تقولون ما هذا الّا بشر مثلکم و اضغاث احلام و اساطیر الاوّلین و اشباه ذلک.
و عن النعمان بن بشیر قال: تلا على (ع) لیلة هذه الآیة: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ». قال: انا منهم و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحة و الزبیر و سعد و عبد الرحمن بن عوف منهم، ثم اقیمت الصلاة فقام علىّ یجرّ رداه، و هو یقول: «لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» یعنى صوتها اذا نزلوا منازلهم فى الجنّة.
«وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ»، کقوله: «وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ».
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» قال ابن عباس: یخرج اهل الایمان من النّار حتى اذا لم یبق فیها واحد منهم اطبقت النّار على اهلها اطباقا فیلحقهم عند ذلک فزع لم یلحقهم مثله قبله فذلک الفرع الاکبر، و قیل الفزع الاکبر النفخة الاخیرة الّتى یبعث عندها الخلق، و قیل حین یذبح الموت على صورة کبش املح على الاعراف، و الفریقان ینظران و ینادى یا اهل الجنّة خلود فلا موت، و با اهل النّار خلود فلا موت.
و گفتهاند فزع مهین آنست که بنده را بدوزخ برند زبانیه درو آویخته و خشم ملک بدو رسیده، و انواع عذاب گرد او در آمده. مصطفى (ص) گفت: روز قیامت سه کس را بر تل مشک اذفر بدارند از فزع اکبر ایمن گشته و بیم حساب بایشان نرسیده: مردى که قرآن خواند بىریا برضاء خدا اما مىکند در نماز قومى را که بوى راضى باشند. دیگر مردى که در مسجد مؤذّنى کند بى مزد در طلب رضاء خداى. سدیگر مردى که در دنیا برقّ بندگى مبتلا بود و در گزارد حق سیّد از طلب آخرت باز نماند.
قوله: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» فى الدنیا. آنان که فزع اکبر ایشان را اندوهگین نکند فریشتگان رحمت باستقبال ایشان آیند بر در بهشت، و ایشان را تهنیت کنند و گویند: بشارت باد شما را بنعیم جاویدان و عزّ بیکران، این آن روزست که شما را وعده داده بودند در دنیا که بکرامت رسید و ثواب طاعت ببینید.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» اى اذکر یوم نطوى السّماء. و قیل تقدیره، و تتلقاهم الملائکة یوم نطوى السماء. یعنى تطویها بعد نشرها کقوله: «وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ»، و قیل طیّها ابطالها و افناؤها، و قیل طیّها تبدیلها «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ»، قرأ حمزة و الکسائى و حفص و عاصم. للکتب على الجمع، و قرأ الآخرون للکتاب على الواحد، علماء، تفسیر در معنى سجلّ مختلفند ابن عباس گفت و جماعتى مفسران که: سجل صحیفه است مشتق من المساجلة، و هى المکاتبة و لام بمعنى على است. و کتاب بمعنى کتابتست. اى نطوى السّماء على ما فیها من النّجوم کما تطوى الصحیفة على ما فیها من الکتابة. و قیل اللّام زائدة للتوکید، و الکتاب بدل من السجلّ و المعنى، نطوى السّماء کطىّ الکتاب. و قیل اللّام لام العلّة اى کطى الصحیفة لاجل الکتاب الّذى فیها کى لا یطلع علیه. سدّى و جماعتى دیگر از مفسران گفتند: سجلّ نام کاتب است که نویسنده صحیفه است آن گه خلاف کردند که آن کاتب کیست؟ قومى گفتند نام کاتب رسول (ص) است، قومى گفتند نام فریشتهایست که استغفار بندگان نویسد بمداد نور، قومى گفتند نام آن فریشتهایست که صحایف اعمال بنده در دست وى است و پس از مرگ وى آن را در نوردد. ربّ العالمین طى آسمان بروز قیامت ماننده کرد بطى کاتب مر صحیفه خویش را یعنى چنان که آسان بىرنج و دشوارى کاتب صحیفه در نوردد، ما آسمان بدان عظیمى بقدرت در نوردیم بىتعذّر و تکلّف، اینجا سخن تمام شد آن گه بر استیناف گفت: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» الکاف نصیب بنعیده، اى اذا افنینا الخلق اعدناهم خلقا اى قدرتنا فى الاعادة کقدرتنا فى الابتداء. و قیل خلقناهم من الماء ثم نعیدهم من التراب. و قیل کما بداناهم فى بطون امّهاتهم حفاة عراة غرلا، کذلک نعیدهم یوم القیمة نظیره قوله: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» و به قال النبى (ص): «انّکم محشورون حفاة عراة غرلا کما بدانا اول خلق نعبده» و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و عندى عجوز من بنى عامر فقال من هذه العجوز یا عائشة؟ فقلت احدى خالاتى، فقالت ادع اللَّه انّ یدخلنى الجنّة، فقال انّ الجنّة لا تدخلها العجز، فاخذ العجوز ما اخذها فقال علیه السّلام ان اللَّه ینشئهنّ خلقا غیر خلقهنّ قال اللَّه تعالى: «إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً» الآیة. ثم قال: یحشرون یوم القیامة حفاة عراة غلفا، فاول من یکسى ابراهیم خلیل اللَّه، فقالت: عائشة واسواتاه و لا یحتشم النّاس بعضهم بعضا، قال: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» ثمّ قرأ رسول اللَّه: «کما بدانا اول خلق نعیده کیوم ولدته امه».
«وَعْداً عَلَیْنا» نصب على المصدر یعنى وعدناه وعدا علینا انجازه، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» لا خلف لوعدنا و قولنا، و قیل معناه انّا کنّا فاعلین لما یرید اوّلا و آخرا لا فاعل للخلق سوانا.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» الزبور المزبور و هو المکتوب، یقال زبرت الشیء اى کتبته. زبور نامى است هر کتابى را که به پیغامبرى فرو آمد، و ذکر اینجا لوح محفوظ است. مىگوید ما نوشتیم و حکم کردیم در کتابهاى منزل به پیغامبران پس آن که در لوح محفوظ مثبت کرده بودیم و نوشته، حمزه «فِی الزَّبُورِ» بضمّ الزّاء خواند، جمع زبر، و هى الکتب المنزلة، و قیل معناه قضینا و بینّا فى الکتب المنزلة الى الارض من بعد ما ذکرنا فیها من الوحى. شعبى گفت زبور کتاب داودست و ذکر تورات موسى، و قیل الزبور کتاب داود، و الذکر القرآن، و بعد بمعنى قبل کقوله: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها» اى قبل ذلک و مثله فى الظروف وراء، فانّه یکون بمعنى خلف و بمعنى امام و یستعمل لهما. معنى آنست که ما در زبور داود نوشتیم پیش از قرآن محمد. «أَنَّ الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. «یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» المؤمنون، دلیله قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» و قال تعالى: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» یعنى ارض الجنّة. و گفتهاند زمین اینجا زمین دنیاست آن گه خلاف کردند که کدام زمین است؟ قومى گفتند زمین مقدسه است و عبادى الصالحون بنى اسرائیلاند که میراث بردند از جبّاران. قومى گفتند زمین مصر است که میراث بردند از قبطیان. قومى گفتند همه زمین دنیا خواهد که امت محمد میراث بردند از جهانیان که پیش از ایشان بودند، و هذا حکم من اللَّه سبحانه باظهار الدّین و اعزاز المسلمین و قهر الکافرین. قال اللَّه تعالى: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»، و قال وهب قرأت فى عدة کتب من کتب اللَّه سبحانه قال اللَّه عز و جل: «انّى لاورث الارض عبادى الصّالحین» من امّة محمّد.
«إِنَّ فِی هذا» اى فى هذا القرآن. «لَبَلاغاً» اى وصولا الى البغیة، من اتّبع القرآن و عمل به وصل الى ما یرجو من الثواب. و قیل بلاغا اى کفایة. یقال فى هذا الشیء بلاغ و بلغة، اى کفایة، و القرآن زاد الجنّة کبلاغ المسافر، و قیل انّ فى هذا اى فى توریثنا الجنّة الصالحین لبلاغا و کفایة فى المجازاة. «لِقَوْمٍ عابِدِینَ» مطیعین للَّه سبحانه، و قال ابن عباس: اى عالمین. و قال کعب هم امة محمد (ص) اهل الصّلوات الخمس و شهر رمضان سمّاهم اللَّه عابدین.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم انه قرأ «لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ»، قال: «هى الصّلوات الخمس فى المسجد الحرام جماعة».
قوله: «وَ ما أَرْسَلْناکَ» یا محمد. «إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» نعمة تشملهم قیل هى للمؤمنین خاصة و الیه ذهب ابن عباس. و قیل عام فیهم امنو الخسف و المسخ و العذاب یعنى من آمن به کتبت له الرّحمة فى الدنیا و الآخرة و من لم یؤمن به عوفى ممّا اصاب الامم قبله من الخسف و الغرق و نحوهما.
و قد قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّما انا رحمة مهداة».
«قُلْ إِنَّما یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى اخبر قومک یا محمد بانّ اللَّه اوحى الىّ انّ معبودکم معبود واحد و هو اللَّه. «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»، لفظه الاستفهام و معناه الامر، اى فاسلموا له و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، و الاسلام الانقیاد لامر اللَّه و ترک مخالفته «فَإِنْ تَوَلَّوْا» اى اعرضوا عن الاسلام، «فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلى سَواءٍ»، هذا من فصیحات القرآن و احسنه اختصارا، معناه اعلمتکم لنستوى نحن و انتم فى العلم، و قیل معناه اعلمتکم ما امرت به و سویت بینکم فى الاعلام لم اخف عن بعضکم شیئا و اظهرته لغیرکم، و قیل معناه آذنتکم على انّى حرب لکم و ان لا صلح بیننا لا کون انا و انتم فى العلم بالحرب على سواء لا یکون فیه خداع، و قیل على سواء صفة مصدر محذوف اى آذنتکم ایذانا على سواء و قیل هو حال من الفاعل او من المفعول او منهما جمیعا «وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ ما تُوعَدُونَ» اى لا ادرى متى تکون یوم القیمة أ قریب ام بعید، یقال هو منسوخ بقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ»، و قیل معنى الآیة، لا ادرى متى یحلّ بکم العذاب ان لم تؤمنوا.
«إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ ما تَکْتُمُونَ» اى یعلم ما تجهرون به من الکفر و ما تخفون، و قیل انّ الّذى یعلم السرّ و العلانیة هو الّذى یعلم وقت قیام السّاعة.
«وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى ما ادرى لم اخّر عقابه عنکم فى الدنیا فلعلّ تأخیره ذلک اختبار لکم، لانّهم کانوا یقولون لو کان حقا لنزل بنا، و قیل معناه ما ادرى ما آذنتکم به اختبار لکم، و قیل ما ادرى لعلّ ابقاؤکم على ما انتم علیه فى الدّنیا.
«فِتْنَةٌ لَکُمْ» اى عذاب لکم و قد یطلق لفظ الفتنة بمعنى العذاب. کقوله: «ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ» یعنى عذابکم. «وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ» لتتمتّعوا بحیوتکم الى الاجل المعلوم و هو الموت، و قیل الى یوم بدر و قیل الى یوم القیامة، و قیل لتتمتّعوا بحیوتکم الى اجل قد ضربه لکم لتزدادوا اثما فتستوجبوا زیادة العذاب.
«قل رب احکم بالحق» قرأ حفص عن عاصم، قالَ رَبِّ احْکُمْ بالالف على الاخبار عن الرسول (ص) بانّه دعا الى اللَّه تعالى ان یحکم بینه و بین قومه بالحقّ.
کما دعت الرّسل الّتى قبله حین قالوا ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق. و قرأ الآخرون قل ربّ احکم على الامر، اى قل یا محمّد رب احکم بالحقّ. اى اقض بیننا و بین اهل مکّة بالحقّ. فان قیل کیف قال احکم بالحقّ و اللَّه لا یحکم الّا بالحق؟
قیل الحقّ هاهنا بمعنى العذاب کانّه استعجل العذاب لقومه، فقیل یا محمّد اترک اختیارک فى امر الکفار و فوّض الامر فى ذلک الى حکم اللَّه بالحقّ بینک و بینهم و لا تستعجل علیهم بذلک و سلنى الحکم بالحقّ و لا تتعرّض لما لا تعلم عاقبته، و قیل معناه ربّ احکم بحکمک الحقّ، فحذف الحکم و اقیم الحقّ مقامه، امر ان یقول کما قالت الرّسل قبله: ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ.
«وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ» اى و قل ربّنا الرحمن العاطف على خلقه بالرزق، «الْمُسْتَعانُ» المطلوب منه المعونة و النصر، «عَلى ما تَصِفُونَ» من الکذب و الباطل، و تقولون ما هذا الّا بشر مثلکم و اضغاث احلام و اساطیر الاوّلین و اشباه ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» الآیة. سبقت لهم من اللَّه العنایة فى البدایة فظهرت الولایة فى النهایة. در بدایت عنایت باید تا در نهایت ولایت بود، یک ذره عنایت ازلى به از نعیم دو جهانى، او را که نواختند در ازل نواختند، و او را که خواندند در ازل خواندند، دوستان او در ازل کاس لطف نوشیدند و لباس فضل پوشیدند کارها در ازل کرده و امروز کرده مىنماید. سخنها در ازل گفته و امروز گفته مىشنواند، خلعتها بنام دوستان در ازل دوخته و پرداخته و امروز مىرساند. «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» سوق المقادیر الى المواقیت. دیرست تا با تو راز مىگویند تو اکنون مىشنوى، جلال عزت او قدیم است تو امروز مىدانى، علم ازلى در ازل نیابت تو میداشت در دانست صفات ازلى، سمع قدیم در ازل نیابت تو مىداشت در سماع کلام ازلى، قیّم که مال کودکى در دست دارد بنیابت او دارد، پس چون کودک بالغ شود بوى دهد. میگوید از روى اشارت که شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما مىساخت و نیابت شما مىداشت، چه ماند از فضل و کرم که آن با تو نکرد، بلطف قدم تکلیف بسمع رسانید، حکم بدل فرستاد، راز با جان گفت، رقم طاعت بر اطراف کشید، ترا منتظر واردات غیب گردانید که اى منتظر وارد لطف ما! اى نظاره شاهد غیب ما! ولایت نراند در دل تو مگر سلطان سرما، حلقه در دل تو نکوبد مگر رسول برّما، اینست حقیقت حسن ازلى که دوستان را سابق شد، و ربّ العزّه بر ایشان منت نهاد که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى»، و ثمره آن حسنى ابدیست که ربّ العزّه وعده داده و گفته که: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ». آن گه عاقبت و سرانجام اهل سعادت بیان کرد و سابقه ازلى را لاحقه ابدى در پیوست که: «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» روز رستاخیز در انجمن کبرى و عرصه عظمى از فریشتگان نداء «لا بُشْرى» شنوند نه خطاب «وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» نه آواز سیاست «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ»، نه آواز درد فراق، نه نومیدى از رحمت، بلکه فریشتگان همى آیند جوق جوق و ایشان را بشارت مىدهند که: «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» اى هذا یومکم الّذى وعدتم بالثواب، فمنهم من یتلقّاه الملک و منهم من یردّ علیه الخطاب و التعریف من الملک، فیقول جلّ جلاله: عبادى هل اشتقتم الىّ، قومى را بواسطه فریشته سلام کنند که: «سلام علیکم ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون، قومى بیواسطه و ترجمان سلام ملک شنوانند که: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»، گوید جلّ جلاله: عبادى هل اشتقتم الىّ. بندگان من بمنتان آرزو میبود، این کرامتى و نواختى است که فردا برستاخیز ببنده مؤمن رسد، اما امروز دلهاى ایشان چنانست که آن عزیز راه گفته: قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه فاذا تحرّک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السّماء و الارض فیعرضهم اللَّه على الملائکة و یقول هؤلاء المشتاقون الىّ اشهدکم انّى الیهم اشوق. مىگوید دلهاى مشتاقان منوّر است بنور الهى چون آتش شوق ایشان آسمان و زمین و عرش و کرسى را روشن کند، حق جلّ جلاله خطاب کند که اى مقرّبان حضرت، اینان مشتاقان جمال و جلال منند گواه میکنم شما را که شوق من بایشان بیش از آنست که شوق ایشان بمن.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» الآیة. انّما کانت السّماء سقفا مرفوعا حین کان الاولیاء تحتها، و الارض کانت فراشا اذ کانوا علیها فاذا ارتحل الاحباب عنها تخرّب دیارهم على العادة فیما بین الخلق فى تخریب الدّیار بعد مفارقة الاحباب، و قیل نطوى السّماء الّتى فیها عرجت بدواوین العصاة من المسلمین لئلّا تشهد علیهم بالاجرام و نبدّل الارض الّتى عصوا علیها غیر تلک الارض حتّى لا تشهد علیهم. و قیل نطوى السّماء لیقرب قطع المسافة على الاحباب.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» کتب اینجا بمعنى اخبار است، و ذکر تورات است، و صالحون امّت محمّدند. مىگوید موسى را و داود را و امّت ایشان را خبر دادیم که امّت محمّد شایستگان و بر گزیدگان مااند، خاصگیان حضرت مااند هر چند بصورت بیگاه خاستند اما بمعنى بگاه خاستند، نحن الآخرون السّابقون. بیگاه خیزان بودند در عالم قدرت، اما بگاه خیزان بودند در عالم مشیّت، صبح مشیّت سر بر میزد که ایشان بر خاسته بودند، لکن آفتاب اظهار قدرت فرو مىشد که پیراهن عدم را چاک کردند، در خلقت مؤخّر بودند اما در خلعت مقدّم بودند، همه را باوّل آوردیم و ایشان را بآخر، تا ذلّت همه با ایشان بگوئیم و رازهاى ایشان با کس بنگوئیم، «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» همه را اندک دادیم و ایشان را مالامال، نبینى در مجلس شراب چون قومى بآخر رسند ساقى را گویند ایشان را قدح مالامال ده تا بمادر رسانى.
«مثل امتى مثل القطر لا یدرى اوله خیر ام آخره، کیف تهلک امة انا فى اولها و عیسى فى آخرها».
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» در روزگار فترت پیش از مبعث مصطفى عربى جمال اسلام روى در نقاب عزّت کشیده بود، قومى بودند که طبع را مؤثّر و محدث نهادند راهى بر گرفتند که نهایت آن راه جز عمایت و ضلالت نبود، عقل را خداى نهاده، طبع را رسول ساخته، فلک را مقدّر گفته، مستحسنات عقل را شریعت ساخته مستنکرات طبع را مناهى گفته، باشکال و هیآت مشغول شده، بتدویرات و تزویرات روزگار بباد برداده، همى ناگاه آفتاب دولت شرع محمّدى (ص) از آفاق اقبال احدى پدید آمد که: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ». تبّع ملک حمیر مر کاهن خود را گفت: هل تجد ملکا یزید على ملکى؟ هیچ ملک دانى که افزونى دارد بر ملک من؟
کاهن گفت که آرى پیغامبرى در راه است که ملک او بر ملک عالمیان بیفزاید، سیّدى و مهترى سرورى که در پیشانى وى نور سجود بود در ابروى وى نور خضوع بود، در موى وى نور جمال بود. در چشم وى نور عبرت بود. در روى وى نور رحمت بود. در میان دو کتف وى نور نبوّت بود، در دل وى نور معرفت بود، در سرّ وى نور محبّت بود، در کلام وى نور حکمت بود، در حکمت وى نور غیرت بود، در غیرت وى نور حضرت بود، انّه لبارّ مبرور ایّد بالظهور، و وصف فى الزّبور، و حصّلت امّته فى السفور. مفرّج الظلم بالنّور. احمد النبىّ طوبى لامّته حین یجئ و انشدوا.
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول
نبّئت انّ رسول اللَّه اوعدنى
و العفو عند رسول اللَّه مأمول
مردى بود از زیر دامن عبد اللَّه بن عبد المطّلب بیرون آمده و در اصلاب بشرى رفته لکن از غیب مددى در آمده و احوال و اقوالش مبدّل کرد که: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»، خلق بشریت برداشتند و خلق قرآن بنهادند، نطق بشریت بستدند و نطق از وحى پاک بدادند که: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى». لا جرم گوینده بشرع آمد، رونده بحق آمد، متحرّک بامر آمد، شب معراج بهشتها بر وى عرض کردند طرف و غرف بوى نمودند، ذرّهاى بآن التفات نکرد، این طراز وفا بر کسوه صفاء وى کشیدند که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى». باز چون قدم بر بساط راز نماز نهاد گفت: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»، روشنایى چشم ما در نمازست زیرا که مقام رازست المصلّى یناجى ربّه. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» از رحمت وى بود که ترا در هیچ مقام فراموش نکرد، اگر در مکّه بود و اگر در مدینه، گر در مسجد بود و گر در حجره، همچنین بر ذروه عرش و قاب قوسین ترا فراموش نکرد، در مکّه مىگفت: «وَ اعْفُ عَنَّا». و در غار مىگفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، در صدر قاب قوسین مىگفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، در وقت وفات مىگفت: «اللَّه خلیفتى علیکم».
فردا در مقام محمود بساط شفاعت گسترده مىگوید: امّتى، امّتى.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» الآیة. انّما کانت السّماء سقفا مرفوعا حین کان الاولیاء تحتها، و الارض کانت فراشا اذ کانوا علیها فاذا ارتحل الاحباب عنها تخرّب دیارهم على العادة فیما بین الخلق فى تخریب الدّیار بعد مفارقة الاحباب، و قیل نطوى السّماء الّتى فیها عرجت بدواوین العصاة من المسلمین لئلّا تشهد علیهم بالاجرام و نبدّل الارض الّتى عصوا علیها غیر تلک الارض حتّى لا تشهد علیهم. و قیل نطوى السّماء لیقرب قطع المسافة على الاحباب.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» کتب اینجا بمعنى اخبار است، و ذکر تورات است، و صالحون امّت محمّدند. مىگوید موسى را و داود را و امّت ایشان را خبر دادیم که امّت محمّد شایستگان و بر گزیدگان مااند، خاصگیان حضرت مااند هر چند بصورت بیگاه خاستند اما بمعنى بگاه خاستند، نحن الآخرون السّابقون. بیگاه خیزان بودند در عالم قدرت، اما بگاه خیزان بودند در عالم مشیّت، صبح مشیّت سر بر میزد که ایشان بر خاسته بودند، لکن آفتاب اظهار قدرت فرو مىشد که پیراهن عدم را چاک کردند، در خلقت مؤخّر بودند اما در خلعت مقدّم بودند، همه را باوّل آوردیم و ایشان را بآخر، تا ذلّت همه با ایشان بگوئیم و رازهاى ایشان با کس بنگوئیم، «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» همه را اندک دادیم و ایشان را مالامال، نبینى در مجلس شراب چون قومى بآخر رسند ساقى را گویند ایشان را قدح مالامال ده تا بمادر رسانى.
«مثل امتى مثل القطر لا یدرى اوله خیر ام آخره، کیف تهلک امة انا فى اولها و عیسى فى آخرها».
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» در روزگار فترت پیش از مبعث مصطفى عربى جمال اسلام روى در نقاب عزّت کشیده بود، قومى بودند که طبع را مؤثّر و محدث نهادند راهى بر گرفتند که نهایت آن راه جز عمایت و ضلالت نبود، عقل را خداى نهاده، طبع را رسول ساخته، فلک را مقدّر گفته، مستحسنات عقل را شریعت ساخته مستنکرات طبع را مناهى گفته، باشکال و هیآت مشغول شده، بتدویرات و تزویرات روزگار بباد برداده، همى ناگاه آفتاب دولت شرع محمّدى (ص) از آفاق اقبال احدى پدید آمد که: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ». تبّع ملک حمیر مر کاهن خود را گفت: هل تجد ملکا یزید على ملکى؟ هیچ ملک دانى که افزونى دارد بر ملک من؟
کاهن گفت که آرى پیغامبرى در راه است که ملک او بر ملک عالمیان بیفزاید، سیّدى و مهترى سرورى که در پیشانى وى نور سجود بود در ابروى وى نور خضوع بود، در موى وى نور جمال بود. در چشم وى نور عبرت بود. در روى وى نور رحمت بود. در میان دو کتف وى نور نبوّت بود، در دل وى نور معرفت بود، در سرّ وى نور محبّت بود، در کلام وى نور حکمت بود، در حکمت وى نور غیرت بود، در غیرت وى نور حضرت بود، انّه لبارّ مبرور ایّد بالظهور، و وصف فى الزّبور، و حصّلت امّته فى السفور. مفرّج الظلم بالنّور. احمد النبىّ طوبى لامّته حین یجئ و انشدوا.
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول
نبّئت انّ رسول اللَّه اوعدنى
و العفو عند رسول اللَّه مأمول
مردى بود از زیر دامن عبد اللَّه بن عبد المطّلب بیرون آمده و در اصلاب بشرى رفته لکن از غیب مددى در آمده و احوال و اقوالش مبدّل کرد که: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»، خلق بشریت برداشتند و خلق قرآن بنهادند، نطق بشریت بستدند و نطق از وحى پاک بدادند که: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى». لا جرم گوینده بشرع آمد، رونده بحق آمد، متحرّک بامر آمد، شب معراج بهشتها بر وى عرض کردند طرف و غرف بوى نمودند، ذرّهاى بآن التفات نکرد، این طراز وفا بر کسوه صفاء وى کشیدند که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى». باز چون قدم بر بساط راز نماز نهاد گفت: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»، روشنایى چشم ما در نمازست زیرا که مقام رازست المصلّى یناجى ربّه. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» از رحمت وى بود که ترا در هیچ مقام فراموش نکرد، اگر در مکّه بود و اگر در مدینه، گر در مسجد بود و گر در حجره، همچنین بر ذروه عرش و قاب قوسین ترا فراموش نکرد، در مکّه مىگفت: «وَ اعْفُ عَنَّا». و در غار مىگفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، در صدر قاب قوسین مىگفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، در وقت وفات مىگفت: «اللَّه خلیفتى علیکم».
فردا در مقام محمود بساط شفاعت گسترده مىگوید: امّتى، امّتى.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بخشاینده مهربان.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اى مردمان بپرهیزید از عذاب خداوند خویش، «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» (۱) بدرستى که جنبش رستاخیز چیزى بزرگست.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» آن روز که زلزله بینید، «تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ» باز ماند هر شیر دهندهاى از آن فرزند که شیر میداد، «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» و بنهد هر بارورى آنچه دارد از بار خویش، «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى»و مردمان را در دیدار چشم مستان بینى، «وَ ما هُمْ بِسُکارى» و ایشان مستان نیستند، «وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ» (۲) لکن عذاب خداى که مىبینند سختست.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» و از مردمان کس است که مى پیکار کند در خداى تعالى بىدانش، «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ» (۳) و بر پى میرود هر دیوى را شوخ پلید.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» که بر آن دیو نوشتهاند، «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» که هر که باو گوید او آن کس را بى راه کند، «وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ» (۴) و راه نماید او را بعذاب آتش.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ» اى مردمان اگر در گمانید از انگیخت پس مرگ، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» پس ما بیافریدیم شما را از خاک، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» پس از نطفه، «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» پس از خون بسته، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» پس از پارهاى گوشت، «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» تمام آفریده یا نه تمام آفریده، «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» تا پیدا کنیم شما را، «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ» و مىآرامانیم در رحمها «ما نَشاءُ» آنکه خواهیم، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا هنگامى که نامزد کرده، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» آن گه بیرون مىآریم شما را خرد خرد، «لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» تا آن گه که بزورمندى خویش رسید، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» و از شما کس است که او را مىمیرانند بجوانى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و از شما کس است که او را پس باز مىبرند تا بتر عمر، «لِکَیْلا یَعْلَمَ» آن را تا مگر چیزى بنداند، «مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» پس آن که دانسته است بجوانى، «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» و زمین را بینى مرده و فرو شده، «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» چون آب بران فرستادیم، «اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ» زنده گشت و بجنبید و بخندید، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» (۵) و بر رویانید از هر صنفى نیکو.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» بودن آن و این بآنست که اللَّه تعالى خداى بسزاست، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» و اوست که مردگان را زنده کند، «وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (۶) و اوست که بر همه چیزها تواناست.
«وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» و رستاخیز روز آمدنى است گمان نیست در آن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (۷) و اللَّه تعالى بر خواهد انگیخت هر که در گورها.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» و از مردمان کس است که پیکار میکند در خداى تعالى، «بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً» بى دانشى و بىبیانى، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» (۸) و بىنامه روشن.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» سر بگردن باز نهاده بیکسو بیرون شود خویشتن در میکشد، «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» تا گم شود از راه خداى تعالى، «لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» او راست در این جهان خوارى، «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» (۹) و بچشانیم او را رستاخیز عذاب آتش.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ» و گویند او را این ترا بآنست که دستهاى تو ترا پیش فرا فرستاد، «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» (۱۰) و اللَّه تعالى ستمکار نیست رهیگان را.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» و از مردمان کس است که خداى تعالى را مىپرستد بر گوشهاى، «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ» اگر باو رسد نیکى، «اطْمَأَنَّ بِهِ» بآن نیکى در دین آرام گیرد، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» و اگر باو رسد آزمونى، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» بر روى خویش باز گردد، «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» زیانکار دو جهان «ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۱)» آنست زیانکارى آشکارا.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ» میخواند و مىپرستد جز از خداى تعالى، «ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» چیزى که او را زیان نکند اگر نپرستد و اگر بپرستد سود نکند، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» (۱۲) آنست گمراهى دور.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» مىپرستد چیزى که گزند او نزدیکتر از سود او، «لَبِئْسَ الْمَوْلى» بد خداوندى کاو بت است، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» (۱۳) و بد همسازى.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» اللَّه تعالى در آرد ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که مىرود زیر آن جویها، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ» (۱۴) اللَّه تعالى آن کند که خود خواهد.
«مَنْ کانَ یَظُنُّ» هر که چنان پندارد، « «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ» که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را یارى نخواهد داد، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» درین جهان و در آن جهان، «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ» تا فرو کشد رسنى از کاز «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» پس تا بگسلد آن را «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ» (۱۵) پس تا بنگرد که آن ساز که او ساخت و کوشش که کوشید هیچ مىببرد غیظ او.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» و چنان فرو فرستادیم، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» سخنهاى درست پاک روشن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» (۱۶) و اللَّه تعالى راه مینماید او را که خواهد.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ الَّذِینَ هادُوا» و ایشان که جهود شدند، «وَ الصَّابِئِینَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ» و صابیان و ترسایان و گبران، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» و ایشان که بت را انباز گرفتند، «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه برگزارد کار و حکم کند میان ایشان روز رستاخیز، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» (۱۷) اللَّه تعالى بر هر چیزى گواه است بآن دانا و از آن آگاه.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اى مردمان بپرهیزید از عذاب خداوند خویش، «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» (۱) بدرستى که جنبش رستاخیز چیزى بزرگست.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» آن روز که زلزله بینید، «تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ» باز ماند هر شیر دهندهاى از آن فرزند که شیر میداد، «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» و بنهد هر بارورى آنچه دارد از بار خویش، «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى»و مردمان را در دیدار چشم مستان بینى، «وَ ما هُمْ بِسُکارى» و ایشان مستان نیستند، «وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ» (۲) لکن عذاب خداى که مىبینند سختست.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» و از مردمان کس است که مى پیکار کند در خداى تعالى بىدانش، «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ» (۳) و بر پى میرود هر دیوى را شوخ پلید.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» که بر آن دیو نوشتهاند، «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» که هر که باو گوید او آن کس را بى راه کند، «وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ» (۴) و راه نماید او را بعذاب آتش.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ» اى مردمان اگر در گمانید از انگیخت پس مرگ، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» پس ما بیافریدیم شما را از خاک، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» پس از نطفه، «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» پس از خون بسته، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» پس از پارهاى گوشت، «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» تمام آفریده یا نه تمام آفریده، «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» تا پیدا کنیم شما را، «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ» و مىآرامانیم در رحمها «ما نَشاءُ» آنکه خواهیم، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا هنگامى که نامزد کرده، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» آن گه بیرون مىآریم شما را خرد خرد، «لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» تا آن گه که بزورمندى خویش رسید، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» و از شما کس است که او را مىمیرانند بجوانى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و از شما کس است که او را پس باز مىبرند تا بتر عمر، «لِکَیْلا یَعْلَمَ» آن را تا مگر چیزى بنداند، «مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» پس آن که دانسته است بجوانى، «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» و زمین را بینى مرده و فرو شده، «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» چون آب بران فرستادیم، «اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ» زنده گشت و بجنبید و بخندید، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» (۵) و بر رویانید از هر صنفى نیکو.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» بودن آن و این بآنست که اللَّه تعالى خداى بسزاست، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» و اوست که مردگان را زنده کند، «وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (۶) و اوست که بر همه چیزها تواناست.
«وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» و رستاخیز روز آمدنى است گمان نیست در آن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (۷) و اللَّه تعالى بر خواهد انگیخت هر که در گورها.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» و از مردمان کس است که پیکار میکند در خداى تعالى، «بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً» بى دانشى و بىبیانى، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» (۸) و بىنامه روشن.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» سر بگردن باز نهاده بیکسو بیرون شود خویشتن در میکشد، «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» تا گم شود از راه خداى تعالى، «لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» او راست در این جهان خوارى، «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» (۹) و بچشانیم او را رستاخیز عذاب آتش.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ» و گویند او را این ترا بآنست که دستهاى تو ترا پیش فرا فرستاد، «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» (۱۰) و اللَّه تعالى ستمکار نیست رهیگان را.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» و از مردمان کس است که خداى تعالى را مىپرستد بر گوشهاى، «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ» اگر باو رسد نیکى، «اطْمَأَنَّ بِهِ» بآن نیکى در دین آرام گیرد، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» و اگر باو رسد آزمونى، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» بر روى خویش باز گردد، «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» زیانکار دو جهان «ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۱)» آنست زیانکارى آشکارا.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ» میخواند و مىپرستد جز از خداى تعالى، «ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» چیزى که او را زیان نکند اگر نپرستد و اگر بپرستد سود نکند، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» (۱۲) آنست گمراهى دور.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» مىپرستد چیزى که گزند او نزدیکتر از سود او، «لَبِئْسَ الْمَوْلى» بد خداوندى کاو بت است، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» (۱۳) و بد همسازى.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» اللَّه تعالى در آرد ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که مىرود زیر آن جویها، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ» (۱۴) اللَّه تعالى آن کند که خود خواهد.
«مَنْ کانَ یَظُنُّ» هر که چنان پندارد، « «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ» که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را یارى نخواهد داد، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» درین جهان و در آن جهان، «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ» تا فرو کشد رسنى از کاز «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» پس تا بگسلد آن را «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ» (۱۵) پس تا بنگرد که آن ساز که او ساخت و کوشش که کوشید هیچ مىببرد غیظ او.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» و چنان فرو فرستادیم، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» سخنهاى درست پاک روشن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» (۱۶) و اللَّه تعالى راه مینماید او را که خواهد.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ الَّذِینَ هادُوا» و ایشان که جهود شدند، «وَ الصَّابِئِینَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ» و صابیان و ترسایان و گبران، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» و ایشان که بت را انباز گرفتند، «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه برگزارد کار و حکم کند میان ایشان روز رستاخیز، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» (۱۷) اللَّه تعالى بر هر چیزى گواه است بآن دانا و از آن آگاه.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان هفتاد و هشت آیتست، و بعدد بصریان هفتاد و پنج آیت، و هزار و دویست و نود و یک کلمت و پنج هزار و هفتاد حرف. جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت که در مدنیّات شمرند، «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» الى قوله «إِلى صِراطِ الْحَمِیدِ»، بعضى مفسّران گفتند سوره همه مدنى است مگر چهار آیت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ» الى آخر اربع آیات. و قیل کلّها مکّیّة الّا اربع آیات: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» الى آخر الآیتین، و قوله تعالى: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» الى آخر الآیتین. و در این سوره سه آیت منسوخ است بآیت سیف، اوّل: «قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ»، دیگر «وَ إِنْ جادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» این هر دو آیت منسوخ است بآیت سیف، سوّم «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» نسخها اللَّه تعالى بقوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». و عن ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الحجّ اعطى من الاجر کحجّة حجّها و عمرة اعتمرها بعدد من حجّ و اعتمر فیما مضى و فیما بقى.
قوله: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» خطاب لاهل مکّة، «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اطیعوه و احذروا عقابه «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» الزلزلة و الزلزال شدة الحرکة و شدّة الاضطراب و لیس یرید به اضطراب السّاعة و انّما یرید به اضطراب الارض بما فیها من الجبال و اضیف الى السّاعة لانّها من اشراطها. مفسّران اینجا دو قول گفتهاند که: این زلزله کى خواهد بود، قومى گفتند این زلزله از اشراط ساعتست در دنیا خواهد بود در آخر الزمان بوقت قرب قیامت بنفخه اولى که آن را نفخه فزع گویند، گفتند فریشتهاى از آسمان ندا کند که: یا ایّها النّاس اتى امر اللَّه. آواز وى بجمله اهل زمین رسد همه در فزع افتند فزعى عظیم که از آن هیبت و فزع همه زنان حامله بار فرو نهند و ناخورده شراب بسان مستان افتان خیزان شوند، زمین را و کوهها را بشدت و عنف بجنبانند و از پس این زلزله و فزع آفتاب از مغرب بر آید، و بقول سدّى و حسن: این زلزله روز قیامت خواهد بود وقت خاست رستاخیز. و قال ابن عباس: هى الزلزلة الّتى تکون معها السّاعة و هى رجعة الارض لخروج من فیها.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» یعنى الزلزلة، و قیل السّاعة، «تَذْهَلُ» یعنى تغفل، و الذهول الغفلة، و قیل الذهول السّلو، ذهلت عن کذا اذا سلوت عنه. «کُلُّ مُرْضِعَةٍ» اى کلّ امرأة معها ولد ترضعه، یقال امرأة مرضع بلاهاء اذا ارید به الصّفة مثل حائض و حامل، فاذا ارادوا الفعل فى الحال ادخلوا الهاء. «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» اى تسقط ولدها من هول ذلک الیوم. قال الحسن: تذهل المرضعة عن ولدها بغیر فطام، و تضع الحامل ما فى بطنها لغیر تمام. این دلیل قول ایشانست که گفتند این زلزله در دنیاست پیش از رستاخیز، زیرا که حبل و وضع حمل و رضاع بعد از بعث نباشد، و بقول ایشان که گفتند زلزله در قیامتست سیاق این سخن بر تعظیم کار رستاخیز است و شدت هول و سعوبت آن نه بر تحقیق حمل و رضاع، هذا کقول القائل:اصابنا امر یشیب فیه الولید، یرید شدّته و صعوبته. «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى وَ ما هُمْ بِسُکارى»
قرأ حمزة و الکسائى «سکرى و ما هم بسکرى» بفتح السین من غیر الف فیهما، و قرأ الباقون «سکارى و ما هم بسکارى» بضمّ السین و بالالف فیهما، و هما لغتان کلاهما جمع سکران، و المعنى اذا نظرت الیهم تحسبهم سکارى من زوال عقلهم و لیسوا کذلک فى الحقیقة و لکن هول القیامة صیّرهم کذلک. عمران حصین و ابو سعید خدرى گفتند: این دو آیت از اول سوره در غزات بنى المصطلق فرو آمد در میانه شب، جمع یاران در روش بودند که رسول خداى ندا کرد همه را باز خواند، یاران همه راحلها سوى وى راندند و گرد وى در آمدند رسول (ص) این هر دو آیت بر ایشان خواند یاران بسیار بگریستند و زارى کردند آن گه جایى که فرو آمدند از دلتنگى و رنجورى زینها از چهارپایان باز نگرفتند و خیمهها نزدند و دیگها نپختند هم چنان اندوهگین و متفکّر نشسته گریان و سوزان، رسول خدا یاران را گفت: «أ تدرون اى یوم ذلک؟» هیچ دانید که آن روز چه روزست؟ گفتند اللَّه و رسوله اعلم، اللَّه تعالى داناتر دانایى است بآن روز و پس رسول وى، رسول گفت آن روز ربّ العزّه آدم را گوید برخیز و از فرزندان خود نصیب آتش بیرون کن، گوید بار خدایا چند بیرون کنم؟ گوید از هزار نهصد و نود و نه بیرون کن و یکى را بگذار که سزاى بهشتست، آن سخن بر یاران صعب آمد و در زاریدن و گریستن بیفزودند و گفتند: فمن ینجو یا رسول اللَّه؟ پس از ما خود که رهد و که امید دارد که نجات یابد؟ رسول خدا گفت: «ابشروا و سدّدوا و قاربوا».
بشارت پذیرید راست باشید و ساکن گردید و این اندوه و گریستن فراوان فراهم گیرید و بدانید که آن نهصد و نود و نه از یأجوج و مأجوج باشند و از شما یکى، شما که یاران منید و امّت من بقیامت مسلمانان و مؤمنان در میان کفار، و یأجوج و مأجوج فردا در قیامت همچون یکتا موى سیاه باشند در گاو سپید یا همچون یکتا موى سپید در گاو سیاه. آن گه گفت من چنان امیدوارم که امّت من ثلث اهل بهشت باشند، یاران همه از شادى تکبیر گفتند و خداى تعالى را سپاسدارى کردند، رسول خدا بر آن بیفزود و گفت: چنان دانم که شما اعنى امّت من نیمه اهل بهشت باشید، یاران هم چنان ثناء خداى تعالى گفتند و شادى نمودند، رسول بر آن بیفزود گفت چنان دانم که دو سیک اهل بهشت شما باشید، آن گه گفت اهل بهشت صد و بیست صف باشند، هشتاد صف از ایشان امّت منند، ثم
قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «و یدخل من امّتى الجنّة سبعون الفا بغیر حساب». فقال عمر سبعون الفا؟ قال نعم و مع کل واحد سبعون الفا، فقام عکاشة بن محصن فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم انت منهم، فقال رجل من الانصار فقال ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه سبقک بها عکاشة.
و عن عائشة قالت نام النبىّ (ص) فى حجرتى فقطرت دموعى على خدّه، فاستیقظ فقال ما یبکیک؟ فقلت ذکرت القیامة و هو لها فهل تذکرون اهالیکم یا رسول اللَّه؟ فقال یا عائشة ثلاثة مواطن لا یذکر فیها احد الّا نفسه: عند المیزان حتّى یعلم أ یخف میزانه ام یثقل، و عند الصحف حتّى یعلم ما فى صحیفته، و عند الصراط حتّى یجاوزه.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» این آیت در شأن النضر بن الحارث فرو آمد، مردى کافر دل بود سخت خصومت، ملائکه را بنات اللَّه گفت، و قرآن را اساطیر الاوّلین گفت، و بعث و نشور را منکر بود و مجادلت وى در اللَّه تعالى آن بود که بجهل و کفر خویش میگفت، اللَّه تعالى قادر نیست بر زنده گردانیدن مرده پس از آن که خاک گشت و ذلک فى قوله تعالى: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ»، و با رسول خداى باین معنى خصومت میگرفت، ربّ العزّه گفت: «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ».
اى یتّبع فى جداله ذلک کلّ شیطان مرید، متمرد عات خبیث. یقال فى الغایة مرید و هو الّذى لا یبقى من الشرّ شیئا الّا اتاه لا یتحاشى عنه، و قیل للحدث امرد لانّه لا شعر علیه و ارض مرداء لا نبات علیها.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» اى على الشّیطان. «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» اى قضى على الشّیطان انّه یضلّ اتباعه و یدعوهم الى النّار. کرّر «انّ» و هذا ممّا یستحسن فى العربیّة ان نقول انّ فلانا انّه فصیح. قال الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم.
«وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ» اى یدعوه الى النّار بما یزیّن له من الباطل. ثمّ الزم الحجّة منکرى البعث فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» یعنى ایّها الشاکّون فى البعث، «إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ» اى فى شکّ فى قدرة اللَّه على البعث، و فى شکّ من صدق محمّد، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» اى فانظروا فى ابتداء خلقناکم، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» یعنى آدم، «مِنْ تُرابٍ» ثمّ ذریته، «مِنْ نُطْفَةٍ» النطف الصبّ، و النطفة المصبوب، و قیل هى الماء القلیل، قیل و هى الماء الصافى و جمعها نطف. «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» و هى الدّم العبیط الجامد و جمعها علق، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» و هى لحمة قلیلة قدر ما یمضغ، و ذلک انّ النطفة تصیر دما غلیظا ثم تصیر لحما، «مُخَلَّقَةٍ» یعنى مخلوقة و التّشدید لتکرار الفعل من السمع و البصر، و الاکف و الفم و غیر ذلک. قال ابن عباس و قتادة: مخلّقة اى تامّة الخلق و الاعضاء، «وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» غیر تامّة یعنى ناقصة الخلق و الاعضاء، و قال مجاهد: مصوّرة و غیر مصوّرة، یعنى السّقط و ذلک انّ اللَّه اذا اراد ان یخلق الحیاة فى الولد اظهر فیه خطوطا، ثم یصیر کلّ خط عضوا، و قیل المخلّقة، الولد الّذى تأتى به المرأة لوقت، و غیر المخلّقة السّقط یسقط قبل وقته روى عن علقمة عن عبد اللَّه بن مسعود قال: انّ النطفة اذا استقرّت فى الرّحم اخذها ملک بکفه فقال اىّ ربّ مخلّقة او غیر مخلّقة، فان قال غیر مخلّقه قذفها الرّحمن دما و لم یکن نسمة، و ان قال مخلّقة قال الملک أ ذکر ام انثى؟ أ شقی ام سعید؟ ما الاجل و ما العمل؟ و ما الرّزق؟ و باىّ ارض یموت؟ فیقال له اذهب الى امّ الکتاب فانّک تجد فیها کلّ ذلک، فیذهب فیجد فى الکتاب فینسخها فلا یزال معه حتّى یأتى على آخر صفته.
و قال رسول اللَّه (ص): «انّ خلق احدکم یجمع فى بطن امّة اربعین یوما، ثمّ یکون علقة مثل ذلک، ثمّ یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا باربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه و شقىّ او سعید، ثمّ ینفخ فیه الرّوح.
و قوله: «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» اللّام متعلقة بترتیب الخلق کانّه قال: فقلناکم فى ابتداء الخلق من حال الى حال مع قدرتنا على انشائکم دفعة واحدة، لنبیّن لکم قدرتنا على ما نشاء. معنى آنست که شما را در بد و آفرینش بگردانیدم در اطوار خلقیّت ازین حال بدان حال و ازین طور بدان طور، روزگارى نطفه و روزگارى علقه و روزگارى مضغه و بر ما آسان بود و قدرت بود که ما شما را بیک دفعه آفریدیمى لکن خواستیم که با شما نمائیم کمال قدرت خویش بر آنچه خواهیم چنان که خواهیم آفرینیم و قدرت آن داریم، و قیل «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» یعنى لنظهر لکم قدرتنا على اعادة الخلق، بیافریدیم شما را تا بآفرینش اوّل دلیل گیرید بر آفرینش ثانى، با شما مىنماییم که هم چنان که بر آفرینش اوّل قادریم بر اعادت و بعث قادریم، و قیل معناه، لنبیّن لکم ما تأتون و ما تدرون و ما تحتاجون الیه فى العبادة، شما را بیافریدیم تا نیک و بد خود بدانید و آنچه شما را در پرستش اللَّه تعالى بکار آید بشناسید و در یابید. «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ» این ما، خواهى بمعنى من گویى خواهى بمعنى مدّت، اگر بمعنى من گویى، معنى آنست که ما آن کس که خواهیم از فرزندان در رحمها میداریم و آرام میدهیم چنان که رحم او را نیفکند و سقط نبود، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا بوقت خویش تمام خلق و تمام مدت بیرون آید، و اگر گوئیم «ما»، اسم مدّت است معنى آنست که ما چندان که خواهیم فرزند را در رحم میداریم، خواهیم چهار سال که اکثر مدت الحمل است، خواهیم شش ماه که اقلّ المدّت است، خواهیم نه ماه که غالب عادت باروران است، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» یعنى اطفالا، یدلّ علیه ذکر الجماعة، و الطفل یقع على الجمع کقوله: «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا»، و قیل معناه نخرج کلّ واحد منکم من بطن امّه طفلا، و قیل انّه مشبّه بالمصدر مثل عدل و زور، و طفلا نصب على الحال، یعنى نخرجکم من بطون امّهاتکم فى حال طفولیّتکم. «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» هاهنا فعل مضمر تقدیره، ثمّ نربّیکم لتبلغوا اشدّکم، الاشدّ جمع الشدّة مثل نعمة و انعم، و هو من البلوغ الى الاربعین سمّى الاشد لانّها حالة اجتماع الشدّة و القوّة، و کمال العقل و التجارب. «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» عند بلوغ الاشدّ او قبله او بعده، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» اى الهرم و الخرف و هو اهونه و اخسّه عند اهله، لانّه یصیر کلا علیهم و افاد قوله: «یُرَدُّ» الرجوع الى حالة کان علیها قبل، و هى الضعف زمن الطفولیة و قلّة الفهم، «لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» لا یستفید علما و ینسى ما کان عالما به، و قیل لا یعقل بعد ما عقل شیئا، و قیل لا یعمل بعد عمله شیئا، و المعنى رددناه الى حالة الاولى فى حیاته لیعلم قدرتنا على ردّه بعد موته، ثمّ بیّن دلالة اخرى للبعث و لنفى الریب، فقال: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» اى یابسة میتة لا نبات فیها، یقال همدت النّار اذا صارت رمادا لم تبق فیها حرارة، و قیل هامدة اى دارسة. «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» اى المطر، «اهْتَزَّتْ» تحرّکت لاخراج النبات منها، «وَ رَبَتْ» زادت و انتفخت و نمت، قال الحسن: فیه تقدیم و تأخیر، اى ربت و اهتزّت، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» اى من کل صنف و لون حسن رائق یبهج به، و المعنى حیاة الارض بنباتها بعد موتها بهمودها دالّة على قدرتنا على احیاء الموتى منها.
«ذلِکَ» اى ذلک الّذى تقدّم ذکره من اختلاف احوال خلق الانسان و احیاء الارض، «بِأَنَّ اللَّهَ» اى بسبب انّ اللَّه، «هُوَ الْحَقُّ» الثّابت الدّائم الموجود، و قیل فعل اللَّه ذلک لانّه هو الحق المستحق لکمال الصفات، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» کما احیى الارض، «وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ذو قدرة تامّة، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» لفظه نفى و معناه نهى، اى لا ترتابوا فیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» فقد قام الدّلیل على ذلک، و فى خبر لقیط بن عامر بن المنتفق فى امر البعث. قال: فقلت یا رسول اللَّه کیف یجمعنا بعد ما تمزّقنا الرّیاح و البلى و السباع؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الارض اشرقت علیها مدرة بالیة، فقلت انى تحیى ابدا ثم ارسل ربک علیها السّماء فلن تلبث علیها الّا ایاما حتى اشرقت علیها فاذا هى شربة واحدة و لعمر إلهک لهو اقدر على ان یجمعکم من الماء على ان یجمع نبات الارض فتخرجون من الاصواء و من القبور و من مصارعکم، فتنظرون الیه ساعة و تنظر الیکم، قال قلت یا رسول اللَّه و کیف و نحن ملء الارض و هو واحد ینظر الینا و تنظر الیه؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الشمس و القمر آیة منه صغیرة فترونهما ساعة واحدة و یریانکم لا تضامون فى رؤیتهما، قلت یا رسول اللَّه فما یفعل بنا اذا لقیناه؟ قال تعرضون علیه بادیة صفاحکم لا تخفى علیه منکم خافیة فیأخذ ربّک بیده غرفة من الماء فینضح به قبلکم فلعمر إلهک ما یخطئ به وجه احد منکم قطرة، فامّا المسلم فیدع وجهه مثال الریطة البیضاء و امّا الکافر فیخطمه بمثل المخطم الاسود.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى فى صفاته فیصفه بغیر ما هو له، نزلت فى النضر بن الحارث، و قیل فى ابى جهل، و قیل فى المشرکین. «بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى حجّة و برهان عقل، «وَ لا هُدىً» اى سنّة متّبعه، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» واضح مبین انزل من عند اللَّه، علمى که حاصل آید بنده را ازین سه وجه حاصل آید: با از کتابى منزل یا از سنّتى متّبع یا از برهان عقل، چون این سه هیچ نباشد جز جهل محض نبود، ربّ العالمین بو جهل را و نضر حارث را و مشترکان را مىگوید: که بجهل محض در خداى تعالى سخن مىگویند و با رسول خصومت مىگیرند.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» متکبروار سر بیرون گردن وانهاده و پیچ در خود داده هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً» و در حق منافقان گفت لووا رؤسهم. «ثانِیَ عِطْفِهِ» النّصب فى الیاء للحال، یقال ثنى فلان عطفه، و ثنى خدّه و نأى بجانبه. این همه بر یک نسق است و بر یک معنى و جمله کسى را گویند که خویشتن را بزرگ دارد و بچشم استخفاف بمردم نگرد و از راستى بر گردد و حق نپذیرد و عطف الرّجل ناحیة من منکبه الى کعبه و هو الجانب، فى قوله: «وَ نَأى بِجانِبِهِ» و یقال للرّداء، عطاف لانّ الرّجل یلبسه فى جانبیه، و منه قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «سبحان الّذى تعطف العزّ» اى ارتدى به کقوله لبس المجد و فى الحدیث: الکبریاء رد آیى و العظمة ازارى فمن نازعنى فیهما القیته فى النّار.
و فى الخبر: من نازع اللَّه رداه قصمه، و قال یهودى لکعب و هو کعب بن مانع بن متیح یقال له الحبر و قد یعظم فیقال الاحبار یکنّى ابا اسحاق. قال له یهودى یا باسحق ما کسوة ربّ العالمین؟ قال رداؤه العزّ و ازاره العظمة. فقال صدقت و اسلم و کسوة کل شیء صفته، و فى القرآن «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» هذا زوج الرّجل لانّه یلابسها و تلابسه، قال الشّاعر:
اذا ما الضّجیع ثنى عطفها
ثنت علیه فکانت لباسا
«لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» بفتح الیاء مکّى و ابو عمرو و رویس عن یعقوب، و الوجه انّه من الضّلال و الفعل منه ضلّ یضلّ و هو لازم، و قرأ الباقون، روح عن یعقوب لیضلّ بضم الیاء و الوجه انّه من اضلّ یضلّ اضلالا و هو متعدى ضلّ و اللام متعلقة بالجدال اى یجادل لیضلّ الناس من طاعة اللَّه کما قال: «وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ».
«لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» یعنى القتل ببدر، قتل النبیّ (ص) النضر بن الحارث صبرا امر به فضربت عنقه، و لم یقتل هذه القتلة سواه و سوى عقبة بن ابى معیط، و قیل له فى الدّنیا خزى یعنى الجزیة و الهوان، فقد قال عزّ و جلّ و للَّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین یعنى عزّ الاسلام. «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» اى عذاب النّار.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ» القول هاهنا مضمر یعنى یقال له اذا عذّب فى النّار، هذا العذاب بما کسبت «یَداکَ» العرب، تدخل الید فى هذا الباب کثیرا و نزل بکثرتها القرآن «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» فیعذّبهم بغیر ذنب و هو جلّ جلاله على اىّ وجه تصرّف فى عبده فحکمه عدل و هو غیر ظالم، و ذکر الظلّام بلفظ المبالغة لما اقترن بالعبید و هو اسم الجمع.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ»، ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومى آمد از اعراب بنى اسد بن خزیمة. بیابان نشین بودند برخاستند با اهل و عیال و هجرت کردند بمدینه چون ایشان را نعمت و راحت و صحّت تن و افزونى مال پیش آمد گفتند: هذا دین حسن و قد اصبنا فیه خیرا. نیکو دینى که دین اسلام است که ما بخیر و نعمت رسیدیم، باز چون ایشان را بیمارى و رنج و درویشى رسید، شیطان ایشان را بر کفر و ردّت داشت گفتند: بئس الدّین هذا. بد دینى که این دین است که ما درین دین ببدى افتادیم، و نزلت هذا الایة. ابو سعید خدرى گفت: مردى جهود مسلمان شد و بعد از اسلام بینایى وى برفت و مال و فرزند وى هیچ نماند دین اسلام بشوم داشت گفت: اقلنى یا محمّد، مرا اقالت کن. رسول خداى (ص) گفت این اقالت که تو میخواهى در اسلام نیست، جهود گفت من درین دین هیچ خیر نمىبینم، بینایى و مال و فرزند همه برفت، رسول (ص) گفت: «یا یهودى انّ الاسلام لیسبک الرّجال کما تسبک النّار خبث الحدید و الفضّة و الذهب»، اسلام مردان را بگدازد و اخلاص برد چنان که آتش آهن و سیم و زر و اخلاص بر دو خبث از آن بیرون کند، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» اى على شکّ، و اصله من حرف الشیء و هو طرفه، نحو حرف الجبل و الحائط الّذى القائم علیه غیر مستقرّ، فقیل للشاکّ فى الدّین انّه یعبد اللَّه على حرف لانّه على طرف و جانب من الدّین غیر متوغّل و لا متمکّن کالقائم على حرف الجبل فانّه مضطرب غیر مستقرّ. قال الحسن: هو المنافق یعبد اللَّه على حرف، یعنى بلسانه دون قلبه، و المؤمن یعبد اللَّه على حرفین، بلسانه و قلبه.
«فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ»، صحّة فى جسمه وسعة فى معیشته، «اطْمَأَنَّ بِهِ» رضى و سکن الیه، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» بلاء فى جسده و ضیق فى معیشته، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» اى ارتدّ و رجع على عقبه الى الوجه الّذى کان علیه من الکفر. «خَسِرَ الدُّنْیا» حیث لم یعمل فیها خیرا وفاته ما کان یؤمل، «وَ الْآخِرَةَ» حیث لا ینال نعیما و یخلّد فى النّار، و قیل «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ»، اى قتل فى الدنیا و حرم الجنّة، و قرئ خاسر الدّنیا منصوب على الحال و الآخرة جرّ معطوف على الدّنیا، «ذلِکَ» اى خسران الدّنیا و الآخرة، «هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» الظاهر لا خسران اخسر منه.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» اى یعبد الصّنم الّذى لا نفع فیه و لا ضرّ، و قیل معناه یدعوا ما لا یضرّ ترک عبادته و لا ینفعه عبادته و طاعته. «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ذلک الفعل هو العدول عن الصّواب.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ» اى لمن ضرّ دعائه و عبادته اقرب من نفعه لانّه یوجب القتل فى الدّنیا و النّار فى الآخرة. فان قیل لم قال: «لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» و لا نفع فى عبادة الصّنم اصلا؟ قیل هذا على عادة العرب فانّهم یقولون فما لا یکون اصلا بعید.
کقوله: «ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ» اى لا رجع اصلا. فلمّا کان نفع الصّنم بعیدا على معنى انّه لا نفع فیه اصلا، قیل ضرّه اقرب لانّه کائن، و امّا اللّام فهى لام قسم و من فى موضع النصب، تأویله. یدعوا بعزّتى معبودا ضرّه اقرب من نفعه. «لَبِئْسَ الْمَوْلى» اى لبئس النّاصر الصّنم، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» الصّاحب و الخلیط، و العرب تسمّى الزوج عشیرا لاجل المخالطة.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ». اى سیدخل یوم القیامة من آمن به و عمل فى الدّنیا بطاعته، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت قصورها و اشجارها الانهار. «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ». یدخل من شاء الجنّة و یدخل من شاء النّار. «مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ»، الهاء راجعة الى الرّسول، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ» اى بحبل، «إِلَى السَّماءِ» اى سقف البیت و السبب الحبل، و السّماء هاهنا سقف البیت، و کلّ ما علاک من شیء فهو سماء، و قوله: «لْیَقْطَعْ» اى لیختنق، تقول العرب قطع فلان اذا اختنق، و قیل «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» اى لیتعلّق بعنقه بالحبل و لیثقله بها حتى ینقطع، «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ»، ما، بمعنى المصدر اى هل یذهبنّ کیده و حیلته غیظ، و المعنى من کان یظنّ ان لن ینصر اللَّه نبیّه فى الدّنیا بالغلبة و الحجّة و الظفر و الغنیمة، و فى الآخرة بالحجّة و الشفاعة و الثواب فلیشدد حبالا فى سقف بیته و لیختنق به حتّى یموت. این آیت در شأن قومى از غطفان و بنى اسد فرو آمد، رسول خداى ایشان را بر اسلام دعوت کرد ایشان سروا زدند گفتند میان ما و جهودان عهد و پیمان و سوگند است و ما ترسیم که محمّد را نصرت نباشد و دین وى قوّت نگیرد و آن گه آن عهد و پیمان ما با جهودان منقطع گردد از آن باز مانیم و باین نرسیم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: هر که مىپندارد که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را نصرت نخواهد داد و در دنیا و آخرت دین وى بالا نخواهد گرفت بگوى رسنى از بالا در آویز و خبه کن و پس بنگر تا آن کید و حیلت غیظ تو با رسول و با اسلام هیچ بخواهد برد یا نه، این چنانست که بعادت مردم گویند: من لم یحبّ هذا فلیختنق، و من لم یرض هذا فرأسه و الجدار، هر که این نپسندد و نخواهد گو سر بر دیوار مىزن یا خویشتن را میکش. خلاصه معنى آنست که هر که گوید و پندارد که اللَّه تعالى رسول خود را نصرت نخواهد داد و این از آن گوید که او را خشم مىآید از آن نصرت دادن، گوى بخشم خود مىمیر که آن نصرت خواهد بود هم در دنیا و هم در آخرت. مجاهد گفت: نصر اینجا بمعنى رزق است، یقال ارض منصورة اى ممطورة، و تقول العرب من نصرنى نصره اللَّه، اى من اعطانى اعطاه اللَّه، و باین قول «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ» این هاء با «من» شود و معنى آنست که هر که پندارد که اللَّه تعالى او را روزى نخواهد داد بگوى خبه کن و خویشتن را بکش و پس بنگر تا این فعل ترس از تو بخواهد برد یا نه، و سبب هم آن بود که قوم غطفان مىگفتند ما را از حلف یهود مال و نعمت و روزى فراوان میرسد و اگر آن عهد و پیمان بشکنیم از آن نعمت و روزى درمانیم، این آیت جواب ایشانست. قرأ ابو عمرو ورش عن نافع، و ابن عامر و رویس عن یعقوب «ثم لیقطع ثم لیقضوا»، بکسر اللّام. و الباقون باسکانها و زاد ابن عامر «و لیوفوا و لیطوفوا» بکسر اللّام فیهما و ذلک لانّ الاصل فى لامات الامر الکسر بدلالة انّک اذا ابتدأتها کسرتها، کقوله: «لیستأذنکم لینفق ذو سعة»، و انّما کسرت للفرق بینها و بین لام التّأکید فى نحو قوله: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ».
و امّا الاسکان فى الجمیع فلطلب الخفة استثقالا لتوالى الحرکات.
قوله: «وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما بینّا ابتداء الخلق و المعاد انزلناه، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» واضحات، یرید جمیع القرآن، و قیل کما بینّا قدرتنا على الخلق عقلا انزلنا فى القرآن آیات واضحات بصحّة ذلک، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» اى و لانّ اللَّه یهدى الى النبوّة من یرید على ما یوجبه الحکمة لا من تریدون، نظیره قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ»، و قیل یهدى من یرید، اى یوفّق للصّواب من یرید هدایته.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»، هم المؤمنون من امّة محمّد (ص)، «وَ الَّذِینَ هادُوا» هم الیهود، «وَ الصَّابِئِینَ»، هم من الیهود، و قیل هم عبدة النجوم، و قرأ نافع الصابین بلا همز و قرأ الباقون الصابئین بالهمز، «وَ النَّصارى» هم الّذین تنصروا، «وَ الْمَجُوسَ» هم عبدة النّیران، و امّا البها فریدیة الّذین یعبدون الشّمس و لا یعبدون النّار فهم زنادقة. الحقوا بالمجوس قوم یدعون ابراهیم، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» هم عبدة الاصنام، قال قتادة: الادیان خمسة، اربعة للشیطان و واحد للرّحمن. «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ» اى بین الّذین آمنوا و بین هؤلاء، «یَوْمَ الْقِیامَةِ»، و الفصل ان یدخل المؤمنین الجنّة و یدخل الآخرین النّار، کقول اهل النّار بعد ان یدخلوها، انّ اللَّه قد حکم بین العباد. «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» عالم به حافظ له لا یخفى علیه شیء و خبر انّ الاوّل انّ الثانى کما تقول انّ زیدا انّ اباه قائم، و کقول الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم
قوله: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» خطاب لاهل مکّة، «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اطیعوه و احذروا عقابه «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» الزلزلة و الزلزال شدة الحرکة و شدّة الاضطراب و لیس یرید به اضطراب السّاعة و انّما یرید به اضطراب الارض بما فیها من الجبال و اضیف الى السّاعة لانّها من اشراطها. مفسّران اینجا دو قول گفتهاند که: این زلزله کى خواهد بود، قومى گفتند این زلزله از اشراط ساعتست در دنیا خواهد بود در آخر الزمان بوقت قرب قیامت بنفخه اولى که آن را نفخه فزع گویند، گفتند فریشتهاى از آسمان ندا کند که: یا ایّها النّاس اتى امر اللَّه. آواز وى بجمله اهل زمین رسد همه در فزع افتند فزعى عظیم که از آن هیبت و فزع همه زنان حامله بار فرو نهند و ناخورده شراب بسان مستان افتان خیزان شوند، زمین را و کوهها را بشدت و عنف بجنبانند و از پس این زلزله و فزع آفتاب از مغرب بر آید، و بقول سدّى و حسن: این زلزله روز قیامت خواهد بود وقت خاست رستاخیز. و قال ابن عباس: هى الزلزلة الّتى تکون معها السّاعة و هى رجعة الارض لخروج من فیها.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» یعنى الزلزلة، و قیل السّاعة، «تَذْهَلُ» یعنى تغفل، و الذهول الغفلة، و قیل الذهول السّلو، ذهلت عن کذا اذا سلوت عنه. «کُلُّ مُرْضِعَةٍ» اى کلّ امرأة معها ولد ترضعه، یقال امرأة مرضع بلاهاء اذا ارید به الصّفة مثل حائض و حامل، فاذا ارادوا الفعل فى الحال ادخلوا الهاء. «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» اى تسقط ولدها من هول ذلک الیوم. قال الحسن: تذهل المرضعة عن ولدها بغیر فطام، و تضع الحامل ما فى بطنها لغیر تمام. این دلیل قول ایشانست که گفتند این زلزله در دنیاست پیش از رستاخیز، زیرا که حبل و وضع حمل و رضاع بعد از بعث نباشد، و بقول ایشان که گفتند زلزله در قیامتست سیاق این سخن بر تعظیم کار رستاخیز است و شدت هول و سعوبت آن نه بر تحقیق حمل و رضاع، هذا کقول القائل:اصابنا امر یشیب فیه الولید، یرید شدّته و صعوبته. «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى وَ ما هُمْ بِسُکارى»
قرأ حمزة و الکسائى «سکرى و ما هم بسکرى» بفتح السین من غیر الف فیهما، و قرأ الباقون «سکارى و ما هم بسکارى» بضمّ السین و بالالف فیهما، و هما لغتان کلاهما جمع سکران، و المعنى اذا نظرت الیهم تحسبهم سکارى من زوال عقلهم و لیسوا کذلک فى الحقیقة و لکن هول القیامة صیّرهم کذلک. عمران حصین و ابو سعید خدرى گفتند: این دو آیت از اول سوره در غزات بنى المصطلق فرو آمد در میانه شب، جمع یاران در روش بودند که رسول خداى ندا کرد همه را باز خواند، یاران همه راحلها سوى وى راندند و گرد وى در آمدند رسول (ص) این هر دو آیت بر ایشان خواند یاران بسیار بگریستند و زارى کردند آن گه جایى که فرو آمدند از دلتنگى و رنجورى زینها از چهارپایان باز نگرفتند و خیمهها نزدند و دیگها نپختند هم چنان اندوهگین و متفکّر نشسته گریان و سوزان، رسول خدا یاران را گفت: «أ تدرون اى یوم ذلک؟» هیچ دانید که آن روز چه روزست؟ گفتند اللَّه و رسوله اعلم، اللَّه تعالى داناتر دانایى است بآن روز و پس رسول وى، رسول گفت آن روز ربّ العزّه آدم را گوید برخیز و از فرزندان خود نصیب آتش بیرون کن، گوید بار خدایا چند بیرون کنم؟ گوید از هزار نهصد و نود و نه بیرون کن و یکى را بگذار که سزاى بهشتست، آن سخن بر یاران صعب آمد و در زاریدن و گریستن بیفزودند و گفتند: فمن ینجو یا رسول اللَّه؟ پس از ما خود که رهد و که امید دارد که نجات یابد؟ رسول خدا گفت: «ابشروا و سدّدوا و قاربوا».
بشارت پذیرید راست باشید و ساکن گردید و این اندوه و گریستن فراوان فراهم گیرید و بدانید که آن نهصد و نود و نه از یأجوج و مأجوج باشند و از شما یکى، شما که یاران منید و امّت من بقیامت مسلمانان و مؤمنان در میان کفار، و یأجوج و مأجوج فردا در قیامت همچون یکتا موى سیاه باشند در گاو سپید یا همچون یکتا موى سپید در گاو سیاه. آن گه گفت من چنان امیدوارم که امّت من ثلث اهل بهشت باشند، یاران همه از شادى تکبیر گفتند و خداى تعالى را سپاسدارى کردند، رسول خدا بر آن بیفزود و گفت: چنان دانم که شما اعنى امّت من نیمه اهل بهشت باشید، یاران هم چنان ثناء خداى تعالى گفتند و شادى نمودند، رسول بر آن بیفزود گفت چنان دانم که دو سیک اهل بهشت شما باشید، آن گه گفت اهل بهشت صد و بیست صف باشند، هشتاد صف از ایشان امّت منند، ثم
قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «و یدخل من امّتى الجنّة سبعون الفا بغیر حساب». فقال عمر سبعون الفا؟ قال نعم و مع کل واحد سبعون الفا، فقام عکاشة بن محصن فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم انت منهم، فقال رجل من الانصار فقال ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه سبقک بها عکاشة.
و عن عائشة قالت نام النبىّ (ص) فى حجرتى فقطرت دموعى على خدّه، فاستیقظ فقال ما یبکیک؟ فقلت ذکرت القیامة و هو لها فهل تذکرون اهالیکم یا رسول اللَّه؟ فقال یا عائشة ثلاثة مواطن لا یذکر فیها احد الّا نفسه: عند المیزان حتّى یعلم أ یخف میزانه ام یثقل، و عند الصحف حتّى یعلم ما فى صحیفته، و عند الصراط حتّى یجاوزه.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» این آیت در شأن النضر بن الحارث فرو آمد، مردى کافر دل بود سخت خصومت، ملائکه را بنات اللَّه گفت، و قرآن را اساطیر الاوّلین گفت، و بعث و نشور را منکر بود و مجادلت وى در اللَّه تعالى آن بود که بجهل و کفر خویش میگفت، اللَّه تعالى قادر نیست بر زنده گردانیدن مرده پس از آن که خاک گشت و ذلک فى قوله تعالى: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ»، و با رسول خداى باین معنى خصومت میگرفت، ربّ العزّه گفت: «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ».
اى یتّبع فى جداله ذلک کلّ شیطان مرید، متمرد عات خبیث. یقال فى الغایة مرید و هو الّذى لا یبقى من الشرّ شیئا الّا اتاه لا یتحاشى عنه، و قیل للحدث امرد لانّه لا شعر علیه و ارض مرداء لا نبات علیها.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» اى على الشّیطان. «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» اى قضى على الشّیطان انّه یضلّ اتباعه و یدعوهم الى النّار. کرّر «انّ» و هذا ممّا یستحسن فى العربیّة ان نقول انّ فلانا انّه فصیح. قال الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم.
«وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ» اى یدعوه الى النّار بما یزیّن له من الباطل. ثمّ الزم الحجّة منکرى البعث فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» یعنى ایّها الشاکّون فى البعث، «إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ» اى فى شکّ فى قدرة اللَّه على البعث، و فى شکّ من صدق محمّد، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» اى فانظروا فى ابتداء خلقناکم، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» یعنى آدم، «مِنْ تُرابٍ» ثمّ ذریته، «مِنْ نُطْفَةٍ» النطف الصبّ، و النطفة المصبوب، و قیل هى الماء القلیل، قیل و هى الماء الصافى و جمعها نطف. «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» و هى الدّم العبیط الجامد و جمعها علق، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» و هى لحمة قلیلة قدر ما یمضغ، و ذلک انّ النطفة تصیر دما غلیظا ثم تصیر لحما، «مُخَلَّقَةٍ» یعنى مخلوقة و التّشدید لتکرار الفعل من السمع و البصر، و الاکف و الفم و غیر ذلک. قال ابن عباس و قتادة: مخلّقة اى تامّة الخلق و الاعضاء، «وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» غیر تامّة یعنى ناقصة الخلق و الاعضاء، و قال مجاهد: مصوّرة و غیر مصوّرة، یعنى السّقط و ذلک انّ اللَّه اذا اراد ان یخلق الحیاة فى الولد اظهر فیه خطوطا، ثم یصیر کلّ خط عضوا، و قیل المخلّقة، الولد الّذى تأتى به المرأة لوقت، و غیر المخلّقة السّقط یسقط قبل وقته روى عن علقمة عن عبد اللَّه بن مسعود قال: انّ النطفة اذا استقرّت فى الرّحم اخذها ملک بکفه فقال اىّ ربّ مخلّقة او غیر مخلّقة، فان قال غیر مخلّقه قذفها الرّحمن دما و لم یکن نسمة، و ان قال مخلّقة قال الملک أ ذکر ام انثى؟ أ شقی ام سعید؟ ما الاجل و ما العمل؟ و ما الرّزق؟ و باىّ ارض یموت؟ فیقال له اذهب الى امّ الکتاب فانّک تجد فیها کلّ ذلک، فیذهب فیجد فى الکتاب فینسخها فلا یزال معه حتّى یأتى على آخر صفته.
و قال رسول اللَّه (ص): «انّ خلق احدکم یجمع فى بطن امّة اربعین یوما، ثمّ یکون علقة مثل ذلک، ثمّ یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا باربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه و شقىّ او سعید، ثمّ ینفخ فیه الرّوح.
و قوله: «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» اللّام متعلقة بترتیب الخلق کانّه قال: فقلناکم فى ابتداء الخلق من حال الى حال مع قدرتنا على انشائکم دفعة واحدة، لنبیّن لکم قدرتنا على ما نشاء. معنى آنست که شما را در بد و آفرینش بگردانیدم در اطوار خلقیّت ازین حال بدان حال و ازین طور بدان طور، روزگارى نطفه و روزگارى علقه و روزگارى مضغه و بر ما آسان بود و قدرت بود که ما شما را بیک دفعه آفریدیمى لکن خواستیم که با شما نمائیم کمال قدرت خویش بر آنچه خواهیم چنان که خواهیم آفرینیم و قدرت آن داریم، و قیل «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» یعنى لنظهر لکم قدرتنا على اعادة الخلق، بیافریدیم شما را تا بآفرینش اوّل دلیل گیرید بر آفرینش ثانى، با شما مىنماییم که هم چنان که بر آفرینش اوّل قادریم بر اعادت و بعث قادریم، و قیل معناه، لنبیّن لکم ما تأتون و ما تدرون و ما تحتاجون الیه فى العبادة، شما را بیافریدیم تا نیک و بد خود بدانید و آنچه شما را در پرستش اللَّه تعالى بکار آید بشناسید و در یابید. «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ» این ما، خواهى بمعنى من گویى خواهى بمعنى مدّت، اگر بمعنى من گویى، معنى آنست که ما آن کس که خواهیم از فرزندان در رحمها میداریم و آرام میدهیم چنان که رحم او را نیفکند و سقط نبود، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا بوقت خویش تمام خلق و تمام مدت بیرون آید، و اگر گوئیم «ما»، اسم مدّت است معنى آنست که ما چندان که خواهیم فرزند را در رحم میداریم، خواهیم چهار سال که اکثر مدت الحمل است، خواهیم شش ماه که اقلّ المدّت است، خواهیم نه ماه که غالب عادت باروران است، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» یعنى اطفالا، یدلّ علیه ذکر الجماعة، و الطفل یقع على الجمع کقوله: «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا»، و قیل معناه نخرج کلّ واحد منکم من بطن امّه طفلا، و قیل انّه مشبّه بالمصدر مثل عدل و زور، و طفلا نصب على الحال، یعنى نخرجکم من بطون امّهاتکم فى حال طفولیّتکم. «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» هاهنا فعل مضمر تقدیره، ثمّ نربّیکم لتبلغوا اشدّکم، الاشدّ جمع الشدّة مثل نعمة و انعم، و هو من البلوغ الى الاربعین سمّى الاشد لانّها حالة اجتماع الشدّة و القوّة، و کمال العقل و التجارب. «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» عند بلوغ الاشدّ او قبله او بعده، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» اى الهرم و الخرف و هو اهونه و اخسّه عند اهله، لانّه یصیر کلا علیهم و افاد قوله: «یُرَدُّ» الرجوع الى حالة کان علیها قبل، و هى الضعف زمن الطفولیة و قلّة الفهم، «لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» لا یستفید علما و ینسى ما کان عالما به، و قیل لا یعقل بعد ما عقل شیئا، و قیل لا یعمل بعد عمله شیئا، و المعنى رددناه الى حالة الاولى فى حیاته لیعلم قدرتنا على ردّه بعد موته، ثمّ بیّن دلالة اخرى للبعث و لنفى الریب، فقال: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» اى یابسة میتة لا نبات فیها، یقال همدت النّار اذا صارت رمادا لم تبق فیها حرارة، و قیل هامدة اى دارسة. «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» اى المطر، «اهْتَزَّتْ» تحرّکت لاخراج النبات منها، «وَ رَبَتْ» زادت و انتفخت و نمت، قال الحسن: فیه تقدیم و تأخیر، اى ربت و اهتزّت، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» اى من کل صنف و لون حسن رائق یبهج به، و المعنى حیاة الارض بنباتها بعد موتها بهمودها دالّة على قدرتنا على احیاء الموتى منها.
«ذلِکَ» اى ذلک الّذى تقدّم ذکره من اختلاف احوال خلق الانسان و احیاء الارض، «بِأَنَّ اللَّهَ» اى بسبب انّ اللَّه، «هُوَ الْحَقُّ» الثّابت الدّائم الموجود، و قیل فعل اللَّه ذلک لانّه هو الحق المستحق لکمال الصفات، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» کما احیى الارض، «وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ذو قدرة تامّة، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» لفظه نفى و معناه نهى، اى لا ترتابوا فیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» فقد قام الدّلیل على ذلک، و فى خبر لقیط بن عامر بن المنتفق فى امر البعث. قال: فقلت یا رسول اللَّه کیف یجمعنا بعد ما تمزّقنا الرّیاح و البلى و السباع؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الارض اشرقت علیها مدرة بالیة، فقلت انى تحیى ابدا ثم ارسل ربک علیها السّماء فلن تلبث علیها الّا ایاما حتى اشرقت علیها فاذا هى شربة واحدة و لعمر إلهک لهو اقدر على ان یجمعکم من الماء على ان یجمع نبات الارض فتخرجون من الاصواء و من القبور و من مصارعکم، فتنظرون الیه ساعة و تنظر الیکم، قال قلت یا رسول اللَّه و کیف و نحن ملء الارض و هو واحد ینظر الینا و تنظر الیه؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الشمس و القمر آیة منه صغیرة فترونهما ساعة واحدة و یریانکم لا تضامون فى رؤیتهما، قلت یا رسول اللَّه فما یفعل بنا اذا لقیناه؟ قال تعرضون علیه بادیة صفاحکم لا تخفى علیه منکم خافیة فیأخذ ربّک بیده غرفة من الماء فینضح به قبلکم فلعمر إلهک ما یخطئ به وجه احد منکم قطرة، فامّا المسلم فیدع وجهه مثال الریطة البیضاء و امّا الکافر فیخطمه بمثل المخطم الاسود.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى فى صفاته فیصفه بغیر ما هو له، نزلت فى النضر بن الحارث، و قیل فى ابى جهل، و قیل فى المشرکین. «بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى حجّة و برهان عقل، «وَ لا هُدىً» اى سنّة متّبعه، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» واضح مبین انزل من عند اللَّه، علمى که حاصل آید بنده را ازین سه وجه حاصل آید: با از کتابى منزل یا از سنّتى متّبع یا از برهان عقل، چون این سه هیچ نباشد جز جهل محض نبود، ربّ العالمین بو جهل را و نضر حارث را و مشترکان را مىگوید: که بجهل محض در خداى تعالى سخن مىگویند و با رسول خصومت مىگیرند.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» متکبروار سر بیرون گردن وانهاده و پیچ در خود داده هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً» و در حق منافقان گفت لووا رؤسهم. «ثانِیَ عِطْفِهِ» النّصب فى الیاء للحال، یقال ثنى فلان عطفه، و ثنى خدّه و نأى بجانبه. این همه بر یک نسق است و بر یک معنى و جمله کسى را گویند که خویشتن را بزرگ دارد و بچشم استخفاف بمردم نگرد و از راستى بر گردد و حق نپذیرد و عطف الرّجل ناحیة من منکبه الى کعبه و هو الجانب، فى قوله: «وَ نَأى بِجانِبِهِ» و یقال للرّداء، عطاف لانّ الرّجل یلبسه فى جانبیه، و منه قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «سبحان الّذى تعطف العزّ» اى ارتدى به کقوله لبس المجد و فى الحدیث: الکبریاء رد آیى و العظمة ازارى فمن نازعنى فیهما القیته فى النّار.
و فى الخبر: من نازع اللَّه رداه قصمه، و قال یهودى لکعب و هو کعب بن مانع بن متیح یقال له الحبر و قد یعظم فیقال الاحبار یکنّى ابا اسحاق. قال له یهودى یا باسحق ما کسوة ربّ العالمین؟ قال رداؤه العزّ و ازاره العظمة. فقال صدقت و اسلم و کسوة کل شیء صفته، و فى القرآن «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» هذا زوج الرّجل لانّه یلابسها و تلابسه، قال الشّاعر:
اذا ما الضّجیع ثنى عطفها
ثنت علیه فکانت لباسا
«لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» بفتح الیاء مکّى و ابو عمرو و رویس عن یعقوب، و الوجه انّه من الضّلال و الفعل منه ضلّ یضلّ و هو لازم، و قرأ الباقون، روح عن یعقوب لیضلّ بضم الیاء و الوجه انّه من اضلّ یضلّ اضلالا و هو متعدى ضلّ و اللام متعلقة بالجدال اى یجادل لیضلّ الناس من طاعة اللَّه کما قال: «وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ».
«لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» یعنى القتل ببدر، قتل النبیّ (ص) النضر بن الحارث صبرا امر به فضربت عنقه، و لم یقتل هذه القتلة سواه و سوى عقبة بن ابى معیط، و قیل له فى الدّنیا خزى یعنى الجزیة و الهوان، فقد قال عزّ و جلّ و للَّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین یعنى عزّ الاسلام. «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» اى عذاب النّار.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ» القول هاهنا مضمر یعنى یقال له اذا عذّب فى النّار، هذا العذاب بما کسبت «یَداکَ» العرب، تدخل الید فى هذا الباب کثیرا و نزل بکثرتها القرآن «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» فیعذّبهم بغیر ذنب و هو جلّ جلاله على اىّ وجه تصرّف فى عبده فحکمه عدل و هو غیر ظالم، و ذکر الظلّام بلفظ المبالغة لما اقترن بالعبید و هو اسم الجمع.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ»، ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومى آمد از اعراب بنى اسد بن خزیمة. بیابان نشین بودند برخاستند با اهل و عیال و هجرت کردند بمدینه چون ایشان را نعمت و راحت و صحّت تن و افزونى مال پیش آمد گفتند: هذا دین حسن و قد اصبنا فیه خیرا. نیکو دینى که دین اسلام است که ما بخیر و نعمت رسیدیم، باز چون ایشان را بیمارى و رنج و درویشى رسید، شیطان ایشان را بر کفر و ردّت داشت گفتند: بئس الدّین هذا. بد دینى که این دین است که ما درین دین ببدى افتادیم، و نزلت هذا الایة. ابو سعید خدرى گفت: مردى جهود مسلمان شد و بعد از اسلام بینایى وى برفت و مال و فرزند وى هیچ نماند دین اسلام بشوم داشت گفت: اقلنى یا محمّد، مرا اقالت کن. رسول خداى (ص) گفت این اقالت که تو میخواهى در اسلام نیست، جهود گفت من درین دین هیچ خیر نمىبینم، بینایى و مال و فرزند همه برفت، رسول (ص) گفت: «یا یهودى انّ الاسلام لیسبک الرّجال کما تسبک النّار خبث الحدید و الفضّة و الذهب»، اسلام مردان را بگدازد و اخلاص برد چنان که آتش آهن و سیم و زر و اخلاص بر دو خبث از آن بیرون کند، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» اى على شکّ، و اصله من حرف الشیء و هو طرفه، نحو حرف الجبل و الحائط الّذى القائم علیه غیر مستقرّ، فقیل للشاکّ فى الدّین انّه یعبد اللَّه على حرف لانّه على طرف و جانب من الدّین غیر متوغّل و لا متمکّن کالقائم على حرف الجبل فانّه مضطرب غیر مستقرّ. قال الحسن: هو المنافق یعبد اللَّه على حرف، یعنى بلسانه دون قلبه، و المؤمن یعبد اللَّه على حرفین، بلسانه و قلبه.
«فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ»، صحّة فى جسمه وسعة فى معیشته، «اطْمَأَنَّ بِهِ» رضى و سکن الیه، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» بلاء فى جسده و ضیق فى معیشته، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» اى ارتدّ و رجع على عقبه الى الوجه الّذى کان علیه من الکفر. «خَسِرَ الدُّنْیا» حیث لم یعمل فیها خیرا وفاته ما کان یؤمل، «وَ الْآخِرَةَ» حیث لا ینال نعیما و یخلّد فى النّار، و قیل «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ»، اى قتل فى الدنیا و حرم الجنّة، و قرئ خاسر الدّنیا منصوب على الحال و الآخرة جرّ معطوف على الدّنیا، «ذلِکَ» اى خسران الدّنیا و الآخرة، «هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» الظاهر لا خسران اخسر منه.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» اى یعبد الصّنم الّذى لا نفع فیه و لا ضرّ، و قیل معناه یدعوا ما لا یضرّ ترک عبادته و لا ینفعه عبادته و طاعته. «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ذلک الفعل هو العدول عن الصّواب.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ» اى لمن ضرّ دعائه و عبادته اقرب من نفعه لانّه یوجب القتل فى الدّنیا و النّار فى الآخرة. فان قیل لم قال: «لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» و لا نفع فى عبادة الصّنم اصلا؟ قیل هذا على عادة العرب فانّهم یقولون فما لا یکون اصلا بعید.
کقوله: «ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ» اى لا رجع اصلا. فلمّا کان نفع الصّنم بعیدا على معنى انّه لا نفع فیه اصلا، قیل ضرّه اقرب لانّه کائن، و امّا اللّام فهى لام قسم و من فى موضع النصب، تأویله. یدعوا بعزّتى معبودا ضرّه اقرب من نفعه. «لَبِئْسَ الْمَوْلى» اى لبئس النّاصر الصّنم، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» الصّاحب و الخلیط، و العرب تسمّى الزوج عشیرا لاجل المخالطة.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ». اى سیدخل یوم القیامة من آمن به و عمل فى الدّنیا بطاعته، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت قصورها و اشجارها الانهار. «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ». یدخل من شاء الجنّة و یدخل من شاء النّار. «مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ»، الهاء راجعة الى الرّسول، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ» اى بحبل، «إِلَى السَّماءِ» اى سقف البیت و السبب الحبل، و السّماء هاهنا سقف البیت، و کلّ ما علاک من شیء فهو سماء، و قوله: «لْیَقْطَعْ» اى لیختنق، تقول العرب قطع فلان اذا اختنق، و قیل «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» اى لیتعلّق بعنقه بالحبل و لیثقله بها حتى ینقطع، «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ»، ما، بمعنى المصدر اى هل یذهبنّ کیده و حیلته غیظ، و المعنى من کان یظنّ ان لن ینصر اللَّه نبیّه فى الدّنیا بالغلبة و الحجّة و الظفر و الغنیمة، و فى الآخرة بالحجّة و الشفاعة و الثواب فلیشدد حبالا فى سقف بیته و لیختنق به حتّى یموت. این آیت در شأن قومى از غطفان و بنى اسد فرو آمد، رسول خداى ایشان را بر اسلام دعوت کرد ایشان سروا زدند گفتند میان ما و جهودان عهد و پیمان و سوگند است و ما ترسیم که محمّد را نصرت نباشد و دین وى قوّت نگیرد و آن گه آن عهد و پیمان ما با جهودان منقطع گردد از آن باز مانیم و باین نرسیم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: هر که مىپندارد که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را نصرت نخواهد داد و در دنیا و آخرت دین وى بالا نخواهد گرفت بگوى رسنى از بالا در آویز و خبه کن و پس بنگر تا آن کید و حیلت غیظ تو با رسول و با اسلام هیچ بخواهد برد یا نه، این چنانست که بعادت مردم گویند: من لم یحبّ هذا فلیختنق، و من لم یرض هذا فرأسه و الجدار، هر که این نپسندد و نخواهد گو سر بر دیوار مىزن یا خویشتن را میکش. خلاصه معنى آنست که هر که گوید و پندارد که اللَّه تعالى رسول خود را نصرت نخواهد داد و این از آن گوید که او را خشم مىآید از آن نصرت دادن، گوى بخشم خود مىمیر که آن نصرت خواهد بود هم در دنیا و هم در آخرت. مجاهد گفت: نصر اینجا بمعنى رزق است، یقال ارض منصورة اى ممطورة، و تقول العرب من نصرنى نصره اللَّه، اى من اعطانى اعطاه اللَّه، و باین قول «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ» این هاء با «من» شود و معنى آنست که هر که پندارد که اللَّه تعالى او را روزى نخواهد داد بگوى خبه کن و خویشتن را بکش و پس بنگر تا این فعل ترس از تو بخواهد برد یا نه، و سبب هم آن بود که قوم غطفان مىگفتند ما را از حلف یهود مال و نعمت و روزى فراوان میرسد و اگر آن عهد و پیمان بشکنیم از آن نعمت و روزى درمانیم، این آیت جواب ایشانست. قرأ ابو عمرو ورش عن نافع، و ابن عامر و رویس عن یعقوب «ثم لیقطع ثم لیقضوا»، بکسر اللّام. و الباقون باسکانها و زاد ابن عامر «و لیوفوا و لیطوفوا» بکسر اللّام فیهما و ذلک لانّ الاصل فى لامات الامر الکسر بدلالة انّک اذا ابتدأتها کسرتها، کقوله: «لیستأذنکم لینفق ذو سعة»، و انّما کسرت للفرق بینها و بین لام التّأکید فى نحو قوله: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ».
و امّا الاسکان فى الجمیع فلطلب الخفة استثقالا لتوالى الحرکات.
قوله: «وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما بینّا ابتداء الخلق و المعاد انزلناه، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» واضحات، یرید جمیع القرآن، و قیل کما بینّا قدرتنا على الخلق عقلا انزلنا فى القرآن آیات واضحات بصحّة ذلک، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» اى و لانّ اللَّه یهدى الى النبوّة من یرید على ما یوجبه الحکمة لا من تریدون، نظیره قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ»، و قیل یهدى من یرید، اى یوفّق للصّواب من یرید هدایته.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»، هم المؤمنون من امّة محمّد (ص)، «وَ الَّذِینَ هادُوا» هم الیهود، «وَ الصَّابِئِینَ»، هم من الیهود، و قیل هم عبدة النجوم، و قرأ نافع الصابین بلا همز و قرأ الباقون الصابئین بالهمز، «وَ النَّصارى» هم الّذین تنصروا، «وَ الْمَجُوسَ» هم عبدة النّیران، و امّا البها فریدیة الّذین یعبدون الشّمس و لا یعبدون النّار فهم زنادقة. الحقوا بالمجوس قوم یدعون ابراهیم، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» هم عبدة الاصنام، قال قتادة: الادیان خمسة، اربعة للشیطان و واحد للرّحمن. «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ» اى بین الّذین آمنوا و بین هؤلاء، «یَوْمَ الْقِیامَةِ»، و الفصل ان یدخل المؤمنین الجنّة و یدخل الآخرین النّار، کقول اهل النّار بعد ان یدخلوها، انّ اللَّه قد حکم بین العباد. «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» عالم به حافظ له لا یخفى علیه شیء و خبر انّ الاوّل انّ الثانى کما تقول انّ زیدا انّ اباه قائم، و کقول الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ» نمىدانى که خداى را سجود میکند و فرمان مىبرد. «مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» هر که در آسمان و هر که در زمین، «وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ» و خورشید و ماه و ستارگان، «وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ» و کوهها و درختان و جنبندگان، «وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ» و فراوانى از مردمان، «وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ» و فراوانست باز از مردمان که برایشان حکم رفته که ایشان اهل عذابند: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ» و هر که اللَّه تعالى او را خوار کرد، «فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» او را نوازندهاى نیست «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» (۱۸) که اللَّه تعالى آن کند که خود خواهد.
«هذانِ خَصْمانِ» این دو گروه جنگکنان، «اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» که با هم بر آویختند در خدایى خداوند خویش، «فَالَّذِینَ کَفَرُوا» امّا ایشان که کافر شدند، «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ» جامهها بریدهاند ایشان را از آتش. «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ» (۱۹) مىریزند از زبر سرهاى ایشان فرو آب گرم.
«یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ» مىگدازند بآن حمیم آنچه در شکمهاى ایشان، «وَ الْجُلُودُ» (۲۰) و مىگدازند بآن پوستهاى ایشان.
«لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ» (۲۱) و ایشانراست مقمعها از آهن.
«کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ» هر گه که خواهند که بیرون آیند از آن از غمى، «أُعِیدُوا فِیها» فرو گذارند ایشان را در آن، «وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ» (۲۲) و ایشان را مىگویند بچشید عذاب آتش.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» در آرد اللَّه تعالى ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویها، «یُحَلَّوْنَ فِیها» مىآرایند ایشان را در آن، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً» ازین دستینههایى از زر و مروارید، «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» (۲۳) و پوشش ایشان در آن حریر.
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» راه نمودند ایشان را بآن سخن پاک، «وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِیدِ» (۲۴) و راه نمودند ایشان را براه خداوند ستوده ستودنى.
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» ایشان که کافر شدند، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» و بر میگردانند از راه خداى، «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ» و از مسجد حرام آنکه مردمان را کردیم آن را و دادیم، «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ» یکسانست در آن شهرى و دشتى، مقیم و غریب، «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» و هر که در آن کژکارى خواهد و جوید ستمکارى، «نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ» (۲۵) بچشانیم او را عذاب سخت.
«هذانِ خَصْمانِ» این دو گروه جنگکنان، «اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» که با هم بر آویختند در خدایى خداوند خویش، «فَالَّذِینَ کَفَرُوا» امّا ایشان که کافر شدند، «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ» جامهها بریدهاند ایشان را از آتش. «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ» (۱۹) مىریزند از زبر سرهاى ایشان فرو آب گرم.
«یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ» مىگدازند بآن حمیم آنچه در شکمهاى ایشان، «وَ الْجُلُودُ» (۲۰) و مىگدازند بآن پوستهاى ایشان.
«لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ» (۲۱) و ایشانراست مقمعها از آهن.
«کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ» هر گه که خواهند که بیرون آیند از آن از غمى، «أُعِیدُوا فِیها» فرو گذارند ایشان را در آن، «وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ» (۲۲) و ایشان را مىگویند بچشید عذاب آتش.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» در آرد اللَّه تعالى ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که میرود زیر درختان آن جویها، «یُحَلَّوْنَ فِیها» مىآرایند ایشان را در آن، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً» ازین دستینههایى از زر و مروارید، «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» (۲۳) و پوشش ایشان در آن حریر.
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» راه نمودند ایشان را بآن سخن پاک، «وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِیدِ» (۲۴) و راه نمودند ایشان را براه خداوند ستوده ستودنى.
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» ایشان که کافر شدند، «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» و بر میگردانند از راه خداى، «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ» و از مسجد حرام آنکه مردمان را کردیم آن را و دادیم، «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ» یکسانست در آن شهرى و دشتى، مقیم و غریب، «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» و هر که در آن کژکارى خواهد و جوید ستمکارى، «نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ» (۲۵) بچشانیم او را عذاب سخت.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، و قیل الم تر بقلبک، «أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ» هو على العموم و سجودهم طاعة، «وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» خصوص فى المؤمنین، «وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ»، مفسران گفتند وجه این سجود همان وجه تسبیحست که در آن آیت گفت: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» دانیم که سجودست بحقیقت لکن عقل را بدریافت آن راه نیست، همچنین ربّ العزّه آسمان و زمین را گفت: «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً؟ قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»، و سنگ را خشیت گفت: «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»، و در آثار سلف است ما فى السّماء نجم و لا شمس و لا قمر الّا یقع ساجدا حین یغیب ثم لا ینصرف حتى یؤذن له فیأخذ ذات الیمین حتى یرجع الى مطلعه. مجاهد گفت: سجود جمادات تحوّل ظلال است کقوله: «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ»، و شرح آن در موضع خویش رفت. «وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ» این ناس مسلمانانند و معطوف است بر اوّل آیت، اى هذه الاشیاء کلّها تسجد للَّه و کثیر من المسلمین، اینجا سخن تمام شد پس بر استیناف گفت: «وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ» یعنى و کثیر النّاس حقّ علیه العذاب بکفره و ابائه السّجود. این معنى بر قول ایشان است که گفتند: سجود طاعت و عبادت است.
امّا بر قول ایشان که گفتند، سجود ظلال است، و او استیناف نیست بلکه و او عطف است و سخن پیوسته، و کثیر من النّاس و کثیر حقّ علیه العذاب و ان سجد ظله للَّه. «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ» اى من یهنه بالخذلان، «فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» بالتوفیق، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» یکرم من یشاء بالایمان، و یذلّ من یشاء بالکفر. فالسّعادة و الشّقاوة بمشیّته و ارادته.
«هذانِ خَصْمانِ»، قرأ ابن کثیر «هذانّ» بتشدید النّون، و قرأ الباقون بتخفیفها، «اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى فى دینه و فى امره، و انّما قال خصمان لانّهما فریقان، و قال اختصموا لانّها جمعان، جمع المؤمنین و جمع الکافرین، خلاف است میان علماء که این دو جمع کهاند؟ بخارى آورده در صحیح که: ابو ذر غفارى سوگند یاد کرده که این آیت در شأن مبارزان روز بدر فرو آمد، شش کس بودند از قریش سه مسلمان: حمزة بن عبد المطّلب و علىّ بن ابى طالب و عبیدة بن الحارث بن المطّلب و سه کافر: عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه و الولید بن عتبه. محمد بن اسحاق گفت: روز بدر عتبة بن ربیعه و پسر وى ولید بن عتبه و شیبة بن ربیعه از صف مشرکان بیرون آمدند و مبارزت خواستند، از صف مسلمانان سه جوان انصارى بیرون شدند عوّذ و معوذ پسران حارث بن رفاعة بن سواد و عبد اللَّه بن رواحه، ایشان گفتند: من انتم؟ شما که باشید؟ گفتند ما انصاریانیم فلان و فلان و فلان، ایشان گفتند: یا محمّد اخرج الینا اکفانا من قومنا. ما کفو خویش خواهیم از قوم خویش یعنى از قریش، مصطفى (ص) گفت: قم یا عبیدة بن الحارث و یا حمزة بن عبد المطّلب و یا على بن ابى طالب.
مشرکان چون ایشان را دیدند گفتند اکفاء کرام شمائید کریمان و بزرگان و همسران ما، آن گه عبیده با عتبه بر آویخت، و حمزه با شیبه و على با ولید کوشیدند تا آن گه که مشرکان هر سه کشته شدند، و در شأن ایشان آیت آمد، «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى اقتلوا فى اللَّه عزّ و جلّ وحّده هؤلاء، و اشرک به هؤلاء.
و یروى عن قیس بن عبّاد انّه قال سمعت على بن ابى طالب (ع) یقول: «انا اوّل من یجثوا للخصومة بین یدى اللَّه عز و جل یوم القیامة و هذا الکلام یؤمى الى انّ اوّل قتیل یوم بدر کان عتبة الّذى قتله على بن ابى طالب لیس هذا من مجاثاة على معاویة بن ابى سفیان انّما هى مجاثاة على عتبة بن ربیعة. ابن عباس گفت: این دو خصم یکى گروه مؤمنانند و دیگر گروه اهل کتاب و خصومت ایشان آن بود که اهل کتاب مىگفتند: نحن اولى باللّه و اقدم منکم به کتابا و نبیّنا قبل نبیّکم، و قال المؤمنون نحن احقّ باللّه آمنّا نبیّنا محمّد و نبیّکم و بما انزل اللَّه من کتاب و انّکم تعرفون نبیّنا و کتابنا و کفرتم به حسدا. و قیل هم المؤمنون و الکافرون اختصموا فى البعث، و قیل جعل الادیان ستّة فى قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا» الایة... فجعل خمسة للنّار، و واحدا للجنّة، فقوله: «هذانِ خَصْمانِ» ینصرف الیهم فالمؤمنون خصم، و سائر الخمسة خصم اختصموا فى دین ربّهم. و قال عکرمة. هما الجنّة و النّار اختصمتا کما روى ابو هریرة قال قال رسول (ص): «تحاجّت الجنّة و النّار، فقالت النّار أوثرت بالمتکبّرین و المتجبّرین، و قالت الجنّة فما لى لا یدخلنى الا ضعفاء النّاس و سقطهم و عزّتهم، قال اللَّه للجنّة انّما انت رحمتى ارحم بک من اشاء من عبادى، و قال للنّار انّما انت عذابى اعذب بک من اشاء من عبادى و لکلّ واحدة منکما ملؤها، فامّا النّار فلا تمتلئ حتى یضع اللَّه فیها رجله فتقول قطّ قطّ فهنا لک تملئ و تزوى بعضها الى بعض و لا یظلم اللَّه من خلقه احدا و امّا الجنّة فانّ اللَّه ینشئ لها خلقا».
«فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ» این بیان سرانجام و مآل و مرجع کافرانست، که احد الخصمیناند، و معنى «قُطِّعَتْ» قدّرت و جعلت و سوّیت لهم ثیاب من نار، اى النّار احاطت بهم کاحاطة الثیاب المقطوعة. میگوید هم چنان که جامه پوشیدنى گرد مردم در آید و همه اندام وى فرو گیرد، آتش گرد ایشان در آید در دوزخ و ایشان را فرو گیرد. قال سعید بن جبیر: «ثِیابٌ مِنْ نارٍ» اى من نحاس مذاب، و لیس شیء اشدّ حرّا منه اذا احمى و مثله قوله: «سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» و هو النحاس، و قیل یلبسون سرابیل من حدید قد احمیت بالنّار لیکون جمعا بین ثقل الحدید و حرارة النّار. «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ» الحمیم ماء الحار الّذى انتهت حرارته.
«یُصْهَرُ بِهِ» اى یذاب بالحمیم الّذى یصبّ من فوق رؤسهم، «ما فِی بُطُونِهِمْ» من الشحوم و الاحشاء. «وَ الْجُلُودُ» یعنى یشوى حرّه جلودهم فیتساقط.
قال النّبی (ص): «انّ الحمیم لیصبّ على رؤسهم فینفذ الجمجمة حتى یخلص الى جوفه فیسلت ما فى جوفه حتى یمرق من قدمیه و هو الصهر ثمّ یعاد کما کان.
الحمیم فى القرآن على وجهین: احدهما بمعنى القرابة کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً»، و فى الشعراء «وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ»، و فى المصابیح «کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» اى قریب. و الوجه الثانى الحمیم الماء الحارّ کقوله: «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ»، و فى الصافات «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ»، و فى الرحمن «یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ» اى حار قد انتهى حرّه.
قوله: «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ» اى سیاط من حدید، واحدتها مقمعة، و قیل هى شبه الجرز من الحدید من قولهم: قمعت رأسه اذا ضربته ضربا عنیفا. و فى الخبر لو وضع مقمع من حدید فى الارض ثم اجتمع علیه الثقلان ما اقلّوه من الارض، و قیل فى الآیة تقدیم، تقدیره و لهم مقامع من حدید یثقب بها رؤسهم ثم یصبّ فیها من فوق رؤسهم الحمیم.
«کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ» اى کلّما حاولوا الخروج من النّار لما یلحقهم من الغمّ و الکرب الّذى یأخذ بانفاسهم. «أُعِیدُوا فِیها» اى ردّوا الیها بالمقامع. و روى انّ جهنم یجیش بمن فیها کما یجیش المرجل بما فیه، فاذا رفعتهم الى اعلى طبقة طلبوا الخروج فضربهم الزبانیة بمقامع الحدید فیهوون فیها سبعین خریفا، «وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ» اى تقول لهم الملائکة ذوقوا عذاب النّار، ثم ذکر حسن حال الآخرین من الخصمین فقال: «إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت اشجارها و قصورها انهار العسل و الخمر و اللبن و الماء. «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ» جمع اسورة، و اسورة جمع سوار و هو ما یلبس فى الذراع من ذهب او فضّة. «وَ لُؤْلُؤاً» قرأ اهل المدینة و عاصم هاهنا و فى سورة الملائکة «و لؤلؤا» بالنصب وافقهما یعقوب هاهنا على معنى و یحلّون لؤلؤا و لانّها مکتوبة فى المصاحف بالالف و اختلف عن عاصم فى الهمز، فقرأ ابو بکر عنه بهمزة واحدة و هى الثانیة، و قرأ حفص عنه بهمزتین، و قرأ الآخرون و لؤلؤ، بالخفض فى السورتین عطفا على ذهب، اى من ذهب و من لؤلؤ. یعنى مرصّعة. قوله: «مِنْ أَساوِرَ» «مِنْ» للتبعیض «مِنْ ذَهَبٍ» للتبیین، و فى الخبر: لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشّمس، کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم.
و عن ابى هریره قال: دار المؤمن فى الجنّة من لؤلؤ فیها شجر تثمر الحلل فیذهب المؤمن فیأخذ بین اصبعیه سبعین حلّة کل حلّة منظّمة بالدرّ و المرجان. «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» اى انّهم یلبسون فى الجنّة ثیاب الأبریسم و هو الّذى حرم لبسه فى الدّنیا على الرّجال، و روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه: «من لبس الحریر فى الدّنیا لم یلبسه اللَّه فى الآخرة فان دخل الجنّة لبسه اهل الجنة لم یلبسه هو».
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» اى ارشدوا فى الدّنیا الى شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه. قال ابن زید: الطیّب من القول لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه، نظیره «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» و قیل طیّب من القول القرآن، و قیل هو البشارة الّتى تأتیهم من اللَّه فى الجنّة و التحیّة و السّلام من اللَّه. کقوله: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ». «وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِیدِ» اى الى دین اللَّه و هو الاسلام، و قیل هو کقوله: «صراط اللَّه» سمىّ اللَّه عزّ و جلّ نفسه فى القرآن حمیدا سبعة عشر موضعا، و الحمید فى اسماء تعالى من لا یتکلّم فیه الّا بالمدح، و لا یسمّى الا بالمدح، و لا ینسب الیه الّا الشّکر، و لا یوصف الّا بالمجد.
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، نزلت فى کفّار قریش حین صدّوا النّبی (ص) عن المسجد الحرام یوم الحدیبیّة، یصدون لفظ مستقبل عطف به على الماضى لانّ المراد من لفظ المستقبل الماضى کما قال فى موضع آخر، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»، قیل معناه انّ الذین کفروا فیما تقدّم «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» فى الحال، اى و هم یصدّون یعنى یمنعون و یمتنعون عن الدّخول فى الاسلام، و یصدّون المؤمنین عن المسجد الحرام و الدّخول فیه و الطّواف بالبیت، «الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ» قبلة لصلوتهم و منسکا و متعبّدا کما قال فى موضع آخر: «وُضِعَ لِلنَّاسِ». گفتهاند این مسجد حرام صحرا بود و فضا از بهر طوّافان تا روزگار عمر چون مردم بسیار گشت آن را زیادت کرد و سرایى چند بخرید و اندر مسجد افزود و تنى چند نمىفروختند سرایهاى ایشان فرود آورد و بهاى آن بداد و مسجد را دیوارى ساخت کم از قامتى، و باز عثمان سرایى چند در افزود و مسجد را رواقها ساخت، و پس ابو جعفر المنصور زیادت کرد، و پس از آن مهدى زیادت کرد. «سواء» قرأ حفص عن عاصم، سواء بالنصب بایقاع الجعل علیه لانّ الجعل یتعدّى الى مفعولین. و قیل معناه، مستویا فیه العاکف و البادى و قرأ الآخرون سواء بالرفع على انّه خبر مبتداء تقدّم على المبتدا و التقدیر، العاکف و البادى فیه سواء، فالعاکف هو المبتدا و البادى معطوف علیه، سواء هو خبر تقدّم على المبتدا، و بهذه القراءة تمّ الکلام عند قوله: «لِلنَّاسِ» ثمّ یبتدئ فتقول سواء العاکف فیه و الباد، العاکف المقیم و من کان من اهل مکّة، و البادى کان من غیر اهلها، البادى من البادیة فلا یسلک الى مکّة الا فى البوادى من الوجوه کلّها، یقال بدأ الرجل اذا خرج الى الصحراء، و منه قوله: «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ»، و اختلفوا فى معنى الایة فقال قوم: سواء العاکف فیه و البادى فى تعظیم حرمته و قضاء النسک فیه، و حق اللَّه الواجب علیهما فیه فلیس اهل مکّة باحق به من النازع الیه، و الیه ذهب مجاهد و الحسن و جماعة، و قالوا المراد منه نفس المسجد الحرام لا الحرم کلّه، و معنى التسویة هو التسویة فى تعظیم الکعبة و فى فضل الصّلاة فى المسجد الحرام و الطواف بالبیت، و قال آخرون: المراد منه جمیع الحرم و معنى التسویة ان المقیم، و البادى سواء فى النزول به لیس احدهما احقّ بالمنزل یکون فیه من الآخر غیر انّه لا یزعج احد اذا کان فیه سبق الى منزل و هو قول ابن عباس و سعید بن جبیر و قتادة و ابن زید قالوا: ممّا سواء فى البیوت و المنازل، قال عبد الرحمن بن سابط: کان الحجّاج اذا قدموا مکّة لم یکن احد من اهل مکّة باحقّ بمنزله. و کان عمر بن الخطاب ینهى النّاس ان یغلقوا ابوابهم فى الموسم و على هذا القول لا یجوز بیع دور مکّة و اجارتها على القول الاوّل و هو اقرب الى الصّواب یجوز لانّ اللَّه قال للفقراء المهاجرین الّذین اخرجوا من دیارهم، و قال النبىّ یوم فتح مکّة: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن فنسب الدّیار الیهم نسبة ملک، و اشترى عمر دار السجن بمکّة باربعة آلاف درهم فدلّ على جواز بیعها، و هذا قول طاوس و عمرو بن دینار، و به قال الشافعى. «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ» اى فى المسجد الحرام، «بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» قیل هاهنا ضمیر. یعنى و من یردّ فیه سواء بالحاد اى میل عن الحق. ثم فسرّ الالحاد بظلم اذ قد یکون الحاد و میل بغیر ظلم، و قیل الباء فیه زائدة کقوله: «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» و المعنى من یردّ فیه إلحادا بظلم، و اختلفوا فى هذه الالحاد، فقال مجاهد و قتادة: هو الشّرک و عبادة غیر اللَّه، و قیل هو کلّ شیء کان منهیا عنه من قول او فعل حتّى شتم الخادم. و قال عطاء: هو دخول الحرم غیر محرم او ارتکاب شیء من محظورات الحرم من قتل صید او قطع شجرة، و قال ابن عباس: هو ان تقتل فیه من لا یقتلک او تظلم من لا یظلمک و قال حبیب بن ابى ثابت: هو احتکار الطّعام بمکّة. روى انّ ابن عمر جاء یطلب رجلا بمکّة فى منزله، فقالوا ذهب الى السّوق یشترى طعاما، قال ابن عمر لاهله یشترى او للبیع؟
قالوا لاهله و للبیع، قال ابن عمر فاذا جاء فاخبروه انّ رسول اللَّه قال: احتکار الطّعام بمکّة الحاد.
و قال مجاهد: تضاعف السیّئات بمکّة کما تضاعف الحسنات.
قال عبد اللَّه ابن مسعود: من همّ بسیئة فى غیر مکّة فلم یعملها لا یکتب علیه و لو انّ رجلا ببلد آخر یهمّ فى ان یقتل رجلا بمکّة أو یهمّ فیها بسیئة و لم یعملها لا ذاقه اللَّه العذاب الالیم. قال السدّى: الّا ان یتوب. و روى انّ عبد اللَّه بن عمر کان له فسطاطان احدهما فى الحلّ و الآخر فى الحرم فاذا اراد ان یصلّى صلّى فى الفسطاط الّذى فى الحرم، و اذا اراد ان یعاتب اهله عاتبهم فى الفسطاط الّذى فى الحلّ، فسئل عن ذلک فقال کنّا نتحدّث انّ من الالحاد فیه ان یقول الرّجل لا و اللَّه بلى و اللَّه. و اختلف النحاة فى جواب «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، فقال بعضهم الواو فى یصدّون زیادة و هو الخبر و الجواب، یعنى، انّ الّذین کفروا یصدّون، و قیل جوابه مخدوف و تقدیره، انّ الّذین هذه صفتهم هلکوا.
امّا بر قول ایشان که گفتند، سجود ظلال است، و او استیناف نیست بلکه و او عطف است و سخن پیوسته، و کثیر من النّاس و کثیر حقّ علیه العذاب و ان سجد ظله للَّه. «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ» اى من یهنه بالخذلان، «فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» بالتوفیق، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» یکرم من یشاء بالایمان، و یذلّ من یشاء بالکفر. فالسّعادة و الشّقاوة بمشیّته و ارادته.
«هذانِ خَصْمانِ»، قرأ ابن کثیر «هذانّ» بتشدید النّون، و قرأ الباقون بتخفیفها، «اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى فى دینه و فى امره، و انّما قال خصمان لانّهما فریقان، و قال اختصموا لانّها جمعان، جمع المؤمنین و جمع الکافرین، خلاف است میان علماء که این دو جمع کهاند؟ بخارى آورده در صحیح که: ابو ذر غفارى سوگند یاد کرده که این آیت در شأن مبارزان روز بدر فرو آمد، شش کس بودند از قریش سه مسلمان: حمزة بن عبد المطّلب و علىّ بن ابى طالب و عبیدة بن الحارث بن المطّلب و سه کافر: عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه و الولید بن عتبه. محمد بن اسحاق گفت: روز بدر عتبة بن ربیعه و پسر وى ولید بن عتبه و شیبة بن ربیعه از صف مشرکان بیرون آمدند و مبارزت خواستند، از صف مسلمانان سه جوان انصارى بیرون شدند عوّذ و معوذ پسران حارث بن رفاعة بن سواد و عبد اللَّه بن رواحه، ایشان گفتند: من انتم؟ شما که باشید؟ گفتند ما انصاریانیم فلان و فلان و فلان، ایشان گفتند: یا محمّد اخرج الینا اکفانا من قومنا. ما کفو خویش خواهیم از قوم خویش یعنى از قریش، مصطفى (ص) گفت: قم یا عبیدة بن الحارث و یا حمزة بن عبد المطّلب و یا على بن ابى طالب.
مشرکان چون ایشان را دیدند گفتند اکفاء کرام شمائید کریمان و بزرگان و همسران ما، آن گه عبیده با عتبه بر آویخت، و حمزه با شیبه و على با ولید کوشیدند تا آن گه که مشرکان هر سه کشته شدند، و در شأن ایشان آیت آمد، «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» اى اقتلوا فى اللَّه عزّ و جلّ وحّده هؤلاء، و اشرک به هؤلاء.
و یروى عن قیس بن عبّاد انّه قال سمعت على بن ابى طالب (ع) یقول: «انا اوّل من یجثوا للخصومة بین یدى اللَّه عز و جل یوم القیامة و هذا الکلام یؤمى الى انّ اوّل قتیل یوم بدر کان عتبة الّذى قتله على بن ابى طالب لیس هذا من مجاثاة على معاویة بن ابى سفیان انّما هى مجاثاة على عتبة بن ربیعة. ابن عباس گفت: این دو خصم یکى گروه مؤمنانند و دیگر گروه اهل کتاب و خصومت ایشان آن بود که اهل کتاب مىگفتند: نحن اولى باللّه و اقدم منکم به کتابا و نبیّنا قبل نبیّکم، و قال المؤمنون نحن احقّ باللّه آمنّا نبیّنا محمّد و نبیّکم و بما انزل اللَّه من کتاب و انّکم تعرفون نبیّنا و کتابنا و کفرتم به حسدا. و قیل هم المؤمنون و الکافرون اختصموا فى البعث، و قیل جعل الادیان ستّة فى قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا» الایة... فجعل خمسة للنّار، و واحدا للجنّة، فقوله: «هذانِ خَصْمانِ» ینصرف الیهم فالمؤمنون خصم، و سائر الخمسة خصم اختصموا فى دین ربّهم. و قال عکرمة. هما الجنّة و النّار اختصمتا کما روى ابو هریرة قال قال رسول (ص): «تحاجّت الجنّة و النّار، فقالت النّار أوثرت بالمتکبّرین و المتجبّرین، و قالت الجنّة فما لى لا یدخلنى الا ضعفاء النّاس و سقطهم و عزّتهم، قال اللَّه للجنّة انّما انت رحمتى ارحم بک من اشاء من عبادى، و قال للنّار انّما انت عذابى اعذب بک من اشاء من عبادى و لکلّ واحدة منکما ملؤها، فامّا النّار فلا تمتلئ حتى یضع اللَّه فیها رجله فتقول قطّ قطّ فهنا لک تملئ و تزوى بعضها الى بعض و لا یظلم اللَّه من خلقه احدا و امّا الجنّة فانّ اللَّه ینشئ لها خلقا».
«فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ» این بیان سرانجام و مآل و مرجع کافرانست، که احد الخصمیناند، و معنى «قُطِّعَتْ» قدّرت و جعلت و سوّیت لهم ثیاب من نار، اى النّار احاطت بهم کاحاطة الثیاب المقطوعة. میگوید هم چنان که جامه پوشیدنى گرد مردم در آید و همه اندام وى فرو گیرد، آتش گرد ایشان در آید در دوزخ و ایشان را فرو گیرد. قال سعید بن جبیر: «ثِیابٌ مِنْ نارٍ» اى من نحاس مذاب، و لیس شیء اشدّ حرّا منه اذا احمى و مثله قوله: «سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» و هو النحاس، و قیل یلبسون سرابیل من حدید قد احمیت بالنّار لیکون جمعا بین ثقل الحدید و حرارة النّار. «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ» الحمیم ماء الحار الّذى انتهت حرارته.
«یُصْهَرُ بِهِ» اى یذاب بالحمیم الّذى یصبّ من فوق رؤسهم، «ما فِی بُطُونِهِمْ» من الشحوم و الاحشاء. «وَ الْجُلُودُ» یعنى یشوى حرّه جلودهم فیتساقط.
قال النّبی (ص): «انّ الحمیم لیصبّ على رؤسهم فینفذ الجمجمة حتى یخلص الى جوفه فیسلت ما فى جوفه حتى یمرق من قدمیه و هو الصهر ثمّ یعاد کما کان.
الحمیم فى القرآن على وجهین: احدهما بمعنى القرابة کقوله: «وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً»، و فى الشعراء «وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ»، و فى المصابیح «کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» اى قریب. و الوجه الثانى الحمیم الماء الحارّ کقوله: «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ»، و فى الصافات «لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ»، و فى الرحمن «یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ» اى حار قد انتهى حرّه.
قوله: «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ» اى سیاط من حدید، واحدتها مقمعة، و قیل هى شبه الجرز من الحدید من قولهم: قمعت رأسه اذا ضربته ضربا عنیفا. و فى الخبر لو وضع مقمع من حدید فى الارض ثم اجتمع علیه الثقلان ما اقلّوه من الارض، و قیل فى الآیة تقدیم، تقدیره و لهم مقامع من حدید یثقب بها رؤسهم ثم یصبّ فیها من فوق رؤسهم الحمیم.
«کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ» اى کلّما حاولوا الخروج من النّار لما یلحقهم من الغمّ و الکرب الّذى یأخذ بانفاسهم. «أُعِیدُوا فِیها» اى ردّوا الیها بالمقامع. و روى انّ جهنم یجیش بمن فیها کما یجیش المرجل بما فیه، فاذا رفعتهم الى اعلى طبقة طلبوا الخروج فضربهم الزبانیة بمقامع الحدید فیهوون فیها سبعین خریفا، «وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ» اى تقول لهم الملائکة ذوقوا عذاب النّار، ثم ذکر حسن حال الآخرین من الخصمین فقال: «إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت اشجارها و قصورها انهار العسل و الخمر و اللبن و الماء. «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ» جمع اسورة، و اسورة جمع سوار و هو ما یلبس فى الذراع من ذهب او فضّة. «وَ لُؤْلُؤاً» قرأ اهل المدینة و عاصم هاهنا و فى سورة الملائکة «و لؤلؤا» بالنصب وافقهما یعقوب هاهنا على معنى و یحلّون لؤلؤا و لانّها مکتوبة فى المصاحف بالالف و اختلف عن عاصم فى الهمز، فقرأ ابو بکر عنه بهمزة واحدة و هى الثانیة، و قرأ حفص عنه بهمزتین، و قرأ الآخرون و لؤلؤ، بالخفض فى السورتین عطفا على ذهب، اى من ذهب و من لؤلؤ. یعنى مرصّعة. قوله: «مِنْ أَساوِرَ» «مِنْ» للتبعیض «مِنْ ذَهَبٍ» للتبیین، و فى الخبر: لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشّمس، کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم.
و عن ابى هریره قال: دار المؤمن فى الجنّة من لؤلؤ فیها شجر تثمر الحلل فیذهب المؤمن فیأخذ بین اصبعیه سبعین حلّة کل حلّة منظّمة بالدرّ و المرجان. «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ» اى انّهم یلبسون فى الجنّة ثیاب الأبریسم و هو الّذى حرم لبسه فى الدّنیا على الرّجال، و روى ابو سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه: «من لبس الحریر فى الدّنیا لم یلبسه اللَّه فى الآخرة فان دخل الجنّة لبسه اهل الجنة لم یلبسه هو».
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» اى ارشدوا فى الدّنیا الى شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه. قال ابن زید: الطیّب من القول لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، و سبحان اللَّه و الحمد للَّه، نظیره «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» و قیل طیّب من القول القرآن، و قیل هو البشارة الّتى تأتیهم من اللَّه فى الجنّة و التحیّة و السّلام من اللَّه. کقوله: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ». «وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِیدِ» اى الى دین اللَّه و هو الاسلام، و قیل هو کقوله: «صراط اللَّه» سمىّ اللَّه عزّ و جلّ نفسه فى القرآن حمیدا سبعة عشر موضعا، و الحمید فى اسماء تعالى من لا یتکلّم فیه الّا بالمدح، و لا یسمّى الا بالمدح، و لا ینسب الیه الّا الشّکر، و لا یوصف الّا بالمجد.
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، نزلت فى کفّار قریش حین صدّوا النّبی (ص) عن المسجد الحرام یوم الحدیبیّة، یصدون لفظ مستقبل عطف به على الماضى لانّ المراد من لفظ المستقبل الماضى کما قال فى موضع آخر، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»، قیل معناه انّ الذین کفروا فیما تقدّم «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» فى الحال، اى و هم یصدّون یعنى یمنعون و یمتنعون عن الدّخول فى الاسلام، و یصدّون المؤمنین عن المسجد الحرام و الدّخول فیه و الطّواف بالبیت، «الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ» قبلة لصلوتهم و منسکا و متعبّدا کما قال فى موضع آخر: «وُضِعَ لِلنَّاسِ». گفتهاند این مسجد حرام صحرا بود و فضا از بهر طوّافان تا روزگار عمر چون مردم بسیار گشت آن را زیادت کرد و سرایى چند بخرید و اندر مسجد افزود و تنى چند نمىفروختند سرایهاى ایشان فرود آورد و بهاى آن بداد و مسجد را دیوارى ساخت کم از قامتى، و باز عثمان سرایى چند در افزود و مسجد را رواقها ساخت، و پس ابو جعفر المنصور زیادت کرد، و پس از آن مهدى زیادت کرد. «سواء» قرأ حفص عن عاصم، سواء بالنصب بایقاع الجعل علیه لانّ الجعل یتعدّى الى مفعولین. و قیل معناه، مستویا فیه العاکف و البادى و قرأ الآخرون سواء بالرفع على انّه خبر مبتداء تقدّم على المبتدا و التقدیر، العاکف و البادى فیه سواء، فالعاکف هو المبتدا و البادى معطوف علیه، سواء هو خبر تقدّم على المبتدا، و بهذه القراءة تمّ الکلام عند قوله: «لِلنَّاسِ» ثمّ یبتدئ فتقول سواء العاکف فیه و الباد، العاکف المقیم و من کان من اهل مکّة، و البادى کان من غیر اهلها، البادى من البادیة فلا یسلک الى مکّة الا فى البوادى من الوجوه کلّها، یقال بدأ الرجل اذا خرج الى الصحراء، و منه قوله: «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ»، و اختلفوا فى معنى الایة فقال قوم: سواء العاکف فیه و البادى فى تعظیم حرمته و قضاء النسک فیه، و حق اللَّه الواجب علیهما فیه فلیس اهل مکّة باحق به من النازع الیه، و الیه ذهب مجاهد و الحسن و جماعة، و قالوا المراد منه نفس المسجد الحرام لا الحرم کلّه، و معنى التسویة هو التسویة فى تعظیم الکعبة و فى فضل الصّلاة فى المسجد الحرام و الطواف بالبیت، و قال آخرون: المراد منه جمیع الحرم و معنى التسویة ان المقیم، و البادى سواء فى النزول به لیس احدهما احقّ بالمنزل یکون فیه من الآخر غیر انّه لا یزعج احد اذا کان فیه سبق الى منزل و هو قول ابن عباس و سعید بن جبیر و قتادة و ابن زید قالوا: ممّا سواء فى البیوت و المنازل، قال عبد الرحمن بن سابط: کان الحجّاج اذا قدموا مکّة لم یکن احد من اهل مکّة باحقّ بمنزله. و کان عمر بن الخطاب ینهى النّاس ان یغلقوا ابوابهم فى الموسم و على هذا القول لا یجوز بیع دور مکّة و اجارتها على القول الاوّل و هو اقرب الى الصّواب یجوز لانّ اللَّه قال للفقراء المهاجرین الّذین اخرجوا من دیارهم، و قال النبىّ یوم فتح مکّة: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن فنسب الدّیار الیهم نسبة ملک، و اشترى عمر دار السجن بمکّة باربعة آلاف درهم فدلّ على جواز بیعها، و هذا قول طاوس و عمرو بن دینار، و به قال الشافعى. «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ» اى فى المسجد الحرام، «بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ» قیل هاهنا ضمیر. یعنى و من یردّ فیه سواء بالحاد اى میل عن الحق. ثم فسرّ الالحاد بظلم اذ قد یکون الحاد و میل بغیر ظلم، و قیل الباء فیه زائدة کقوله: «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» و المعنى من یردّ فیه إلحادا بظلم، و اختلفوا فى هذه الالحاد، فقال مجاهد و قتادة: هو الشّرک و عبادة غیر اللَّه، و قیل هو کلّ شیء کان منهیا عنه من قول او فعل حتّى شتم الخادم. و قال عطاء: هو دخول الحرم غیر محرم او ارتکاب شیء من محظورات الحرم من قتل صید او قطع شجرة، و قال ابن عباس: هو ان تقتل فیه من لا یقتلک او تظلم من لا یظلمک و قال حبیب بن ابى ثابت: هو احتکار الطّعام بمکّة. روى انّ ابن عمر جاء یطلب رجلا بمکّة فى منزله، فقالوا ذهب الى السّوق یشترى طعاما، قال ابن عمر لاهله یشترى او للبیع؟
قالوا لاهله و للبیع، قال ابن عمر فاذا جاء فاخبروه انّ رسول اللَّه قال: احتکار الطّعام بمکّة الحاد.
و قال مجاهد: تضاعف السیّئات بمکّة کما تضاعف الحسنات.
قال عبد اللَّه ابن مسعود: من همّ بسیئة فى غیر مکّة فلم یعملها لا یکتب علیه و لو انّ رجلا ببلد آخر یهمّ فى ان یقتل رجلا بمکّة أو یهمّ فیها بسیئة و لم یعملها لا ذاقه اللَّه العذاب الالیم. قال السدّى: الّا ان یتوب. و روى انّ عبد اللَّه بن عمر کان له فسطاطان احدهما فى الحلّ و الآخر فى الحرم فاذا اراد ان یصلّى صلّى فى الفسطاط الّذى فى الحرم، و اذا اراد ان یعاتب اهله عاتبهم فى الفسطاط الّذى فى الحلّ، فسئل عن ذلک فقال کنّا نتحدّث انّ من الالحاد فیه ان یقول الرّجل لا و اللَّه بلى و اللَّه. و اختلف النحاة فى جواب «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا»، فقال بعضهم الواو فى یصدّون زیادة و هو الخبر و الجواب، یعنى، انّ الّذین کفروا یصدّون، و قیل جوابه مخدوف و تقدیره، انّ الّذین هذه صفتهم هلکوا.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» الآیة... بدانکه هر چه در هفت آسمان و هفت زمین است حیوانات و جمادات همه آنند که خداى را جلّ جلاله میخوانند و او را سجود میکنند، و به بى عیبى گواهى مىدهند، و بپاکى یاد مىکنند، امّا بعضى آنست که آدمى بعقل خود فرا دریافت آن مىرسد و از ادراک آن عاجز نه و بر دانش وى پوشیده نه، سجود فریشتگان در آسمان و مؤمنان در زمین از آن نمط است، ذلک قوله: «یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ»، أمّا بعضى آنست که عقل آن را رد مىکند و دل در آن مىشورد و دین آن را مىپذیرد و اللَّه تعالى بدرستى آن گواهى مىدهد، سجود آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان از این بابست، رب العزه آن را در قرآن یاد کرد و مؤمنانرا باقرار و تسلیم فرمود که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، هر که اللَّه تعالى بوى نیکویى خواست و دل روشن داد و توفیق رفیق کرد که آنچه که در خرد محال است اللَّه تعالى بر آن قادر بر کمال است معقول و نامعقول را مقدّر است و مقتدر، فاطر و مدبّر، نه باوّل عاجز نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر. اى جوانمرد حیلت در رزق محنت بار آورد و تکلّف در دین حیرت بر دهد، نه رزق بدست ماست نه دین بخرد ما، هر دو را گردن باید نهادن و کار با خداوندگار سپردن، آنجا که گفت: «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ» دیوار را ارادت در خود معلوم نگشت، و خالق بآنچه گفت راستگوى و استوار است و آنجا که گفت: «ثِیابٌ مِنْ نارٍ» از آتش پیراهن بریده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ». در آتش درخت آتشین رسته مىبالد و بر میدهد، در عقل معلوم نگشت، و خالق استوار، «قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ» از زمین و آسمان بى جان سخن گفتن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» از آتش بىجان خشم راندن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، «وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» سخن گفتن دوزخ فردا در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، گویایى رعد و دانایى وى که: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» در عقل معلوم نگشت و خالق استوار، ماه در منازل مقادیر روان بدو نیم گشته و رد و نیمه کوه که: «وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» در عقل معلوم نگشت و عیان آن را گواه و خالق بآنچه گفت استوار. مسلمانان این جمله را بنور هدى پذیرفتند و بسکینه ایمان پسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند و بر مایه بصیرت وا ایستادند و آن را دین دانستند، تهمت بر عقل خود نهاده و عیب از سوى خود دیده و اللَّه تعالى را بهمه استوار گرفته.
«وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، مسکین آن بیچاره رانده که در ازل داغ خسار بر رخسار وى نهادند و بتازیانه انتقام از مقام قربش براندند که: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، سابقهاى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته، و کس را بر آن اطلاع نداده، یکى را امروز لباس شرک داد و طراز حرمان، و فردا لباس قطران با طراز هجران، «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ». یکى را امروز لباس تقوى داد و فردا لباس حریر در آن باغ و بستان و آب روان، و جفت جوان و تن درست و دل شاد و جان خرّم.
«یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ»، چنان که امروز اهل معرفت در معرفت متفاوتند و مؤمنان در زیادت و نقصان ایمان، فردا در سراى بقا هر کسى بر حسب حال خویش و بر اندازه معرفت خویش نواخت و کرامت بیند، عابدان را لباس حریر و دستینههاى زر و مروارید با حور و قصور، و عارفان را لباس تفرید در بحر عیان غرقه نور، قومى را بزیور بهشت بیارایند باز قومیند که بهشت را بنور جمال ایشان بیارایند.
و اذا الدّر زاد حسن وجوه
کان للدرّ حسن وجهک زینا.
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»، قیل هو الاعتراف بالذنب و الاقرار بقوله:
«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، سخن راست و کلمه پاک آنست که از دعوى پاک است و از عجب دور و به نیاز نزدیک، بعجز خویش اقرار دادن و بگناه خویش معترف بودن و بسوز و نیاز در گفت: «ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» اقتداء بآدم کردن. سهل تسترى گفت: نظرت فى هذا لامر فلم ار طریقا اقرب الى اللَّه من الافتقار و لا حجابا اغلظ من الدّعوى. گفت درین کار نظر کردم هیچ راه بحق نزدیکتر از نیاز ندیدم و هیچ حجاب صعب تر از دعوى نیافتم، براه ابلیس فرونگر تا همه دعوى بینى، براه آدم فرونگر تا همه نیاز بینى. اى ابلیس تو چه مىگویى: «أَنَا خَیْرٌ»، اى آدم تو چه مىگویى: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، همه موجودات از کتم عدم بفضاء قضا آوردند از هیچ چیز، نبات نیاز نرست مگر از خاک آدم، مسجود فریشتگانش کردند و بر تخت پادشاهى و خلافت نشاندند، و مقرّبان را پیش تخت وى بپاى کردند و از نیاز او ذرّهاى کم نشد گفت: خداوندا آن همه فضل تست و حق ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، مسند خلافت عطاء تست امّا داد نهاد ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا». آن عزیزى میگوید روزى گناهى کردم سیصد هزار بار توبت کردم از آن گناه هنوز خود را در قدم خطر مىبینم، اى مسکین مردان این راه با نفس خود جنگى کردند، این جنگ را هرگز روى صلح نیست زیرا که نفس خود را ضدّ دین یافتند و مرد دین با ضدّ دین بصلح کى تواند بود، گاه نفس را بهیمهاى صفت گردند، گاه بسگى، گاه بخوکى، هر نقش که برو کردند راست آمد مگر نقش دین،
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى
قوله: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، قال محمد بن على الترمذى: هذا اشارة الى الفتوّة، فالفتوّة ان یستوى عندک الطارى و المقیم، و کذا یکون بیوت الفتیان من نزل فیها فقد تحرّم باعظم حرمة و اجل ذریعة الا ترى اللَّه کیف و صف بیته فقال: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، هر زینهارى و هر خواهندهاى را بسراى جوانمردان و پناه کریمان جاى بود، و آن گه که باز گردانند هر که شکسته تر او را بیشتر نوازند و هر که دورتر او را نزدیکتر دارند، و باین معنى حکایت کنند که در بغداد مردى بود خداوند کام و نعمت، روزگاریى وفا تجمّل از روى وى فرو کشید آن کام و نعمت همه از دست وى برفت و بد حال گشت، روزى از سر دلتنگى و بى کامى بر شطّ دجله نشست و در کار خویش اندیشه میکرد ملاحى فراز آمد و زورقى بیاورد، در آن زورق نشست چون بمیان دجله رسید ملاح پرسید از وى که کجا خواهى رفت؟ گفت ندانم، ملاح عاقل بود، گفت این مرد یا مفلس است یا بیدل یا گرفتار، آن گه گفت حال خود با من بگو، حال خود بگفت، ملاح گفت ترا بدان جانب برم باشد که فرجى پدید آید او را بدان جانب برد، مرد از کشتى بیرون آمد و بر شط دجله مسجدى بود در آن مسجد رفت، بعد از ساعتى قاضى شهر با جماعتى عدول در آمدند و نشستند خادمى در آمد از سراى خلیفه ایشان را گفت، امیر المؤمنین را اجابت کنید، قاضى و جماعت عدول رفتند و این مرد خود را در میان ایشان تعبیه کرد و رفت، چون در سراى خلیفه رفتند فرمان آمد که امیر المؤمنین فلانه را بفلان میدهد عقد ببندید، عقد بستند، آن گه خادم آمد باده طبق پر از زر و بر سر هر یک نافه مشک نهاده هر طبقى پیش یکى بنهاد این مرد را طبق نبود خادم امیر المؤمنین را گفت مردى مانده است که وى را طبق نبود، گفت نه نامها نبشته بودم؟ گفت بلى ما ده تن را خواندیم یازده آمدند، امیر المؤمنین گفت آن مرد را پیش من آرید چون پیش تخت رسید دعائى لطیف بگفت، امیر المؤمنین گفت ما ترا نخواندیم چونست که در حرم ما ناخوانده آمدى؟
گفت یا امیر المؤمنین ناخوانده نیامدم، گفت ترا که خواند؟ گفت ایشان را که خواند؟ گفت ایشان را خدم ما مىخواند، گفت مرا کرم تو خواند.
چنان مدان که من اینجایگه خود آمدهام
مرا مکارم تو شهریار گفت تعال
امیر المؤمنین گفت: مرحبا بداعیک. آن گه امیر المؤمنین دوات و قلم بخواست و بخط خویش منشور ولایتى نبشت و بوى داد و خلعتى نیکو فرمود و مرکب خاص بوى داد آن گه گفت که: هر کرا خدم ما خواند خلعت چنان یافت و هر کرا کرم ما خواند خلعت چنین بیند.
«وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، مسکین آن بیچاره رانده که در ازل داغ خسار بر رخسار وى نهادند و بتازیانه انتقام از مقام قربش براندند که: «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»، سابقهاى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته، و کس را بر آن اطلاع نداده، یکى را امروز لباس شرک داد و طراز حرمان، و فردا لباس قطران با طراز هجران، «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ». یکى را امروز لباس تقوى داد و فردا لباس حریر در آن باغ و بستان و آب روان، و جفت جوان و تن درست و دل شاد و جان خرّم.
«یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ»، چنان که امروز اهل معرفت در معرفت متفاوتند و مؤمنان در زیادت و نقصان ایمان، فردا در سراى بقا هر کسى بر حسب حال خویش و بر اندازه معرفت خویش نواخت و کرامت بیند، عابدان را لباس حریر و دستینههاى زر و مروارید با حور و قصور، و عارفان را لباس تفرید در بحر عیان غرقه نور، قومى را بزیور بهشت بیارایند باز قومیند که بهشت را بنور جمال ایشان بیارایند.
و اذا الدّر زاد حسن وجوه
کان للدرّ حسن وجهک زینا.
«وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»، قیل هو الاعتراف بالذنب و الاقرار بقوله:
«رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، سخن راست و کلمه پاک آنست که از دعوى پاک است و از عجب دور و به نیاز نزدیک، بعجز خویش اقرار دادن و بگناه خویش معترف بودن و بسوز و نیاز در گفت: «ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» اقتداء بآدم کردن. سهل تسترى گفت: نظرت فى هذا لامر فلم ار طریقا اقرب الى اللَّه من الافتقار و لا حجابا اغلظ من الدّعوى. گفت درین کار نظر کردم هیچ راه بحق نزدیکتر از نیاز ندیدم و هیچ حجاب صعب تر از دعوى نیافتم، براه ابلیس فرونگر تا همه دعوى بینى، براه آدم فرونگر تا همه نیاز بینى. اى ابلیس تو چه مىگویى: «أَنَا خَیْرٌ»، اى آدم تو چه مىگویى: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، همه موجودات از کتم عدم بفضاء قضا آوردند از هیچ چیز، نبات نیاز نرست مگر از خاک آدم، مسجود فریشتگانش کردند و بر تخت پادشاهى و خلافت نشاندند، و مقرّبان را پیش تخت وى بپاى کردند و از نیاز او ذرّهاى کم نشد گفت: خداوندا آن همه فضل تست و حق ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»، مسند خلافت عطاء تست امّا داد نهاد ما اینست که: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا». آن عزیزى میگوید روزى گناهى کردم سیصد هزار بار توبت کردم از آن گناه هنوز خود را در قدم خطر مىبینم، اى مسکین مردان این راه با نفس خود جنگى کردند، این جنگ را هرگز روى صلح نیست زیرا که نفس خود را ضدّ دین یافتند و مرد دین با ضدّ دین بصلح کى تواند بود، گاه نفس را بهیمهاى صفت گردند، گاه بسگى، گاه بخوکى، هر نقش که برو کردند راست آمد مگر نقش دین،
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى
قوله: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، قال محمد بن على الترمذى: هذا اشارة الى الفتوّة، فالفتوّة ان یستوى عندک الطارى و المقیم، و کذا یکون بیوت الفتیان من نزل فیها فقد تحرّم باعظم حرمة و اجل ذریعة الا ترى اللَّه کیف و صف بیته فقال: «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ»، هر زینهارى و هر خواهندهاى را بسراى جوانمردان و پناه کریمان جاى بود، و آن گه که باز گردانند هر که شکسته تر او را بیشتر نوازند و هر که دورتر او را نزدیکتر دارند، و باین معنى حکایت کنند که در بغداد مردى بود خداوند کام و نعمت، روزگاریى وفا تجمّل از روى وى فرو کشید آن کام و نعمت همه از دست وى برفت و بد حال گشت، روزى از سر دلتنگى و بى کامى بر شطّ دجله نشست و در کار خویش اندیشه میکرد ملاحى فراز آمد و زورقى بیاورد، در آن زورق نشست چون بمیان دجله رسید ملاح پرسید از وى که کجا خواهى رفت؟ گفت ندانم، ملاح عاقل بود، گفت این مرد یا مفلس است یا بیدل یا گرفتار، آن گه گفت حال خود با من بگو، حال خود بگفت، ملاح گفت ترا بدان جانب برم باشد که فرجى پدید آید او را بدان جانب برد، مرد از کشتى بیرون آمد و بر شط دجله مسجدى بود در آن مسجد رفت، بعد از ساعتى قاضى شهر با جماعتى عدول در آمدند و نشستند خادمى در آمد از سراى خلیفه ایشان را گفت، امیر المؤمنین را اجابت کنید، قاضى و جماعت عدول رفتند و این مرد خود را در میان ایشان تعبیه کرد و رفت، چون در سراى خلیفه رفتند فرمان آمد که امیر المؤمنین فلانه را بفلان میدهد عقد ببندید، عقد بستند، آن گه خادم آمد باده طبق پر از زر و بر سر هر یک نافه مشک نهاده هر طبقى پیش یکى بنهاد این مرد را طبق نبود خادم امیر المؤمنین را گفت مردى مانده است که وى را طبق نبود، گفت نه نامها نبشته بودم؟ گفت بلى ما ده تن را خواندیم یازده آمدند، امیر المؤمنین گفت آن مرد را پیش من آرید چون پیش تخت رسید دعائى لطیف بگفت، امیر المؤمنین گفت ما ترا نخواندیم چونست که در حرم ما ناخوانده آمدى؟
گفت یا امیر المؤمنین ناخوانده نیامدم، گفت ترا که خواند؟ گفت ایشان را که خواند؟ گفت ایشان را خدم ما مىخواند، گفت مرا کرم تو خواند.
چنان مدان که من اینجایگه خود آمدهام
مرا مکارم تو شهریار گفت تعال
امیر المؤمنین گفت: مرحبا بداعیک. آن گه امیر المؤمنین دوات و قلم بخواست و بخط خویش منشور ولایتى نبشت و بوى داد و خلعتى نیکو فرمود و مرکب خاص بوى داد آن گه گفت که: هر کرا خدم ما خواند خلعت چنان یافت و هر کرا کرم ما خواند خلعت چنین بیند.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ» آن گه که ما جاى ساختیم ابراهیم را جایگاه خانه، «أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً» گفتیم با من انباز مگیر هیچ چیز، «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» و خانه من پاک دار «لِلطَّائِفِینَ» حاجیان را که گرد آن طواف کنند، «وَ الْقائِمِینَ» و ایشان را که آنجا مقیمند، «وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ» (۲۶) و نمازگزاران را.
«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» و بانگ زن در مردمان و آگاه کن بآهنگ خانه کردن، «یَأْتُوکَ رِجالًا» تا آیند بتو پیادگان، «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» و بر هر اشترى نزار باریک گشتهاى در نشسته پهلوى، «یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» (۲۷) میایند از هر شاهراهى دور، «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» تا بمنفعتها مىرسند که ایشان را روا داشتم آن، «وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ» و خداى را یاد کنند بتلبیه، «فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ» در شبانروزهایى که دانسته جهانیانست «عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ» بر آنچه ایشان را روزى داد اللَّه تعالى از بسته زبانان، «فَکُلُوا مِنْها» مىخورید از آن. «وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ» (۲۸) و خورانید مستمند درویش را.
«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ» پس تا بگزارند آنچه نشانهاى بیرون آمدنست از احرام، «وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ» و بگزارند کارهاى خویش در حجّ که آن شمردنىاند، «وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» (۲۹) و تا طواف کنند گرد آن خانه که از دعوى جباران آزاد است.
«ذلِکَ» آنچه گفتیم از اعمال و احکام حجّ دین خداست. «وَ مَنْ یُعَظِّمْ، حُرُماتِ اللَّهِ»
و هر که بزرگ دارد آزرمهاى خداى خود، «فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ» آن بهست او را بنزدیک خداوند او، «وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ» و شما را گشاده و حلال کرده آمد خوردن چهار پایان، «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» مگر آنچه مىخوانند بر شما «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» دور شوید و بپرهیزید ازین بتان پلید، «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (۳۰) و دور شوید و بپرهیزید از سخن دروغ ساخته و کژ نهاده.
«حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» خداى را مخلصان نه با وى انباز گیرندگان، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ» و هر که انباز گیرد با اللَّه تعالى، «فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» همچنانست که در افتاد از آسمان، «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ» تا مرغ رباید او را در هوا، «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ» (۳۱) یا باد او را ببرد و جایى دور اندازد.
«ذلِکَ» آن پرهیزیدن از رجس و سخن دروغ، «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ» و هر که بزرگ دارد نشانهاى خداى، «فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» (۳۲) آن همه آزرم دارى دلهاست.
«لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» شما را در آن منفعتهاست، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا زمانى نامزد کرده، «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» (۳۳) آن گه جاى کشتن و خوردن آن آن گه بود که بآن خانه آزاد رسید.
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً» و هر گروهى را قربانى دادیم و جاى قربان ساختیم، «لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ» تا یاد کنند نام خداى، «ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ» بر آنچه روزى داد اللَّه تعالى ایشان را ازین چهارپایان بسته زبانان «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» خداوند شما خدائیست یکتا، «فَلَهُ أَسْلِمُوا» مسلمان باشید و او را گردن نهید، «وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ» (۳۴) و شاد کن فروتنان را.
«الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ» ایشان که آن گه که یاد کنند اللَّه تعالى را پیش ایشان، «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» بترسد دلهاى ایشان، «وَ الصَّابِرِینَ عَلى ما أَصابَهُمْ» و شکیبایانند بر آنچه بایشان رسد از ناخوشیها و دشواریها. «وَ الْمُقِیمِی الصَّلاةِ» و بپاى دارندگان نماز، «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» (۳۵) و از آنچه ایشان را روزى دادیم نفقه میکنند.
«وَ الْبُدْنَ» آن شتران کشتنى بمنا، «جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» آن شما را از نشانهاى دین کردیم، «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ» شما را در آن نیکنامى و پاداش است، «فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها» نام برید اللَّه تعالى را بر آن که میکشید، «صَوافَّ» و آن شتر ایستاده بر پاى، «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» آن گه که بزمین افتد پهلوهاى آن، «فَکُلُوا مِنْها» میخورید از آن، «وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» و خواهنده را دهید هم آنکه بتصریح خواهد و هم آنکه بتعریض، «کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ» چنان نرم کردیم شما را و بساختیم، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (۳۶) تا مگر آزادى کنید، «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها» نرسد باللّه گوشتهاى آن و خونهاى آن، وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى مِنْکُمْ» لکن باو راستى و پاکى دل رسد از شما، «کَذلِکَ سَخَّرَها لَکُمْ» چنان است شما را نرم کرده و ساخته وزیر دست «لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ» تا اللَّه تعالى را ببزرگى یاد کنید بر آنچه شما را راه نمود، «وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ» (۳۷) و شاد کن نیکوکاران را.
«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» و بانگ زن در مردمان و آگاه کن بآهنگ خانه کردن، «یَأْتُوکَ رِجالًا» تا آیند بتو پیادگان، «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» و بر هر اشترى نزار باریک گشتهاى در نشسته پهلوى، «یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» (۲۷) میایند از هر شاهراهى دور، «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» تا بمنفعتها مىرسند که ایشان را روا داشتم آن، «وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ» و خداى را یاد کنند بتلبیه، «فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ» در شبانروزهایى که دانسته جهانیانست «عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ» بر آنچه ایشان را روزى داد اللَّه تعالى از بسته زبانان، «فَکُلُوا مِنْها» مىخورید از آن. «وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ» (۲۸) و خورانید مستمند درویش را.
«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ» پس تا بگزارند آنچه نشانهاى بیرون آمدنست از احرام، «وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ» و بگزارند کارهاى خویش در حجّ که آن شمردنىاند، «وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» (۲۹) و تا طواف کنند گرد آن خانه که از دعوى جباران آزاد است.
«ذلِکَ» آنچه گفتیم از اعمال و احکام حجّ دین خداست. «وَ مَنْ یُعَظِّمْ، حُرُماتِ اللَّهِ»
و هر که بزرگ دارد آزرمهاى خداى خود، «فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ» آن بهست او را بنزدیک خداوند او، «وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ» و شما را گشاده و حلال کرده آمد خوردن چهار پایان، «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» مگر آنچه مىخوانند بر شما «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» دور شوید و بپرهیزید ازین بتان پلید، «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» (۳۰) و دور شوید و بپرهیزید از سخن دروغ ساخته و کژ نهاده.
«حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» خداى را مخلصان نه با وى انباز گیرندگان، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ» و هر که انباز گیرد با اللَّه تعالى، «فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» همچنانست که در افتاد از آسمان، «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ» تا مرغ رباید او را در هوا، «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ» (۳۱) یا باد او را ببرد و جایى دور اندازد.
«ذلِکَ» آن پرهیزیدن از رجس و سخن دروغ، «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ» و هر که بزرگ دارد نشانهاى خداى، «فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» (۳۲) آن همه آزرم دارى دلهاست.
«لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» شما را در آن منفعتهاست، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا زمانى نامزد کرده، «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» (۳۳) آن گه جاى کشتن و خوردن آن آن گه بود که بآن خانه آزاد رسید.
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً» و هر گروهى را قربانى دادیم و جاى قربان ساختیم، «لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ» تا یاد کنند نام خداى، «ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ» بر آنچه روزى داد اللَّه تعالى ایشان را ازین چهارپایان بسته زبانان «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» خداوند شما خدائیست یکتا، «فَلَهُ أَسْلِمُوا» مسلمان باشید و او را گردن نهید، «وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ» (۳۴) و شاد کن فروتنان را.
«الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ» ایشان که آن گه که یاد کنند اللَّه تعالى را پیش ایشان، «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» بترسد دلهاى ایشان، «وَ الصَّابِرِینَ عَلى ما أَصابَهُمْ» و شکیبایانند بر آنچه بایشان رسد از ناخوشیها و دشواریها. «وَ الْمُقِیمِی الصَّلاةِ» و بپاى دارندگان نماز، «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» (۳۵) و از آنچه ایشان را روزى دادیم نفقه میکنند.
«وَ الْبُدْنَ» آن شتران کشتنى بمنا، «جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» آن شما را از نشانهاى دین کردیم، «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ» شما را در آن نیکنامى و پاداش است، «فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها» نام برید اللَّه تعالى را بر آن که میکشید، «صَوافَّ» و آن شتر ایستاده بر پاى، «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» آن گه که بزمین افتد پهلوهاى آن، «فَکُلُوا مِنْها» میخورید از آن، «وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» و خواهنده را دهید هم آنکه بتصریح خواهد و هم آنکه بتعریض، «کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ» چنان نرم کردیم شما را و بساختیم، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (۳۶) تا مگر آزادى کنید، «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها» نرسد باللّه گوشتهاى آن و خونهاى آن، وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى مِنْکُمْ» لکن باو راستى و پاکى دل رسد از شما، «کَذلِکَ سَخَّرَها لَکُمْ» چنان است شما را نرم کرده و ساخته وزیر دست «لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ» تا اللَّه تعالى را ببزرگى یاد کنید بر آنچه شما را راه نمود، «وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ» (۳۷) و شاد کن نیکوکاران را.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ» اى و اذکر یا محمّد کیف کان بدؤا بناء البیت، و قیل فیه مضمر تقدیره، و اوحینا اذ بوّأنا لإبراهیم مکان البیت. «أَنْ لا تُشْرِکْ»، یقال تبوء الرّجل منزلا اتّخذه و بوّأه غیره منزلا اعطاه و اصله باء اذا رجع و بوّأته جعلت له منزلا یرجع الیه، و اللّام فى الإبرهیم زیادة لقوله: «بَوَّأْنا بَنِی إِسْرائِیلَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ»، و المبوّأ و المباة، المنزل، «مَکانَ الْبَیْتِ» اصل شرف البیت شرف مکانه الّذى بنى فیه فانّه حرم الى الارض السابعة، قیل انّما ذکر مکان البیت لانّ الکعبة رفعت الى السماء زمن الطوفان، ثم لمّا امر اللَّه تعالى ابرهیم ببناء البیت لم یدر این یبنى، فبعث اللَّه تعالى ریحا یقال له الحجوج فى صورة حیّة لها رأس و جناحان فکنست لإبراهیم ما حول الکعبة عن اساس البیت الاوّل الذى بناه آدم (ع). و قال الکلبى: بعث اللَّه سحابة بقدر البیت فقامت بحیال البیت و فیها رأس یتکلم یا ابرهیم این على قدرى فبنى علیه. «أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً» اى عهدنا الیه و امرناه ان لا تشرک بی شیئا، قیل تأویله انصب البیت قبلة للمصلّین الّذین لا یسجدون الّا اللَّه، «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» عن الاصنام و عبادة الاوثان، و ذلک انّ المشرکین کانوا یضعون الاصنام و یعلّقونها فى البیت، و قیل کانوا یذبحون باسم الاصنام و یلطخون البیت بدمائها کما تلطخ المساجد بالخلوق، و قیل طهّر بیتى من الاقذار و ان یجرى فیه ما یجرى فى سائر البیوت، «لِلطَّائِفِینَ» الّذین یطوفون بالبیت، «وَ الْقائِمِینَ» اى المقیمین فیه، و قیل القائمین، «وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ» یعنى المصلّین فانّ الصّلاة قیام و رکوع و سجود، الرّکّع جمع راکع و السّجود جمع ساجد و لم یذکر الواو بین الرّکّع و السّجود و ذکر بین القیام و بین الرّکوع لانّ الصّلاة قاعدا جائزة و لا تجوز بغیر الرکوع و السّجود. سخن در بناء کعبه مقدسه و اختلاف احوال آن از ابتداء آفرینش خلق تا بروزگار آخر در سورة البقرة مستوفى گفتهایم کسى که خواهد تا بداند کیفیت و قصّه آن آنجا مطالعه کند.
«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» حسن گفت: این سخن مستأنف است و خطاب با مصطفى است او را فرمودند تا در حجّة الوداع این ندا کند، و فى ذلک ما روى ابو هریره قال قال رسول اللَّه ص: «ایّها النّاس قد فرض علیکم الحجّ فحجّوا» امّا جمهور مفسران بر آنند که این خطاب با ابراهیم (ع) است و سخن پیوسته است نه مستأنف، یعنى و قلنا له اذّن فى الناس بالحجّ، اى ناد فیهم بالحج کقوله: «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ» اى نادى منادى بینهم. ابراهیم چون از بناء خانه فارغ شد فرمان آمد از جبّار عالم بوى که عالمیان را بر حج خوان، قال ابن عباس: عنى بالنّاس فى هذه الایة اهل القبلة. ابراهیم گفت بار خدایا آواز من تا کجا رسد و که شنود؟
رب العزه گفت: علیک الاذان و علىّ الإبلاغ ابراهیم بر مقام ایستاد آن سنگ که آن را مقام ابراهیم گویند، چون ابراهیم علیه السّلام بر آن مقام بایستاد بالا گرفت چندان که کوهى عظیم شد، و گفتهاند که بر بو قبیس شد، و گفتهاند که بر کوه صفا شد و انگشت در کوش نهاد و روى با شرق و غرب گردانید و با یمین و شمال، و گفت.
یا ایّها النّاس انّ اللَّه بنى لکم هذا البیت و امر کم ان تحجّوه فاطیعوه و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، فاجابه کلّ من یحجّ من اصلاب الآباء و الارحام الامّهات لبیّک اللّهم لبیّک. و قال ابن عباس: فاوّل من اجابه اهل الیمن فهم اکثر الناس حجّا. قوله: «یَأْتُوکَ رِجالًا» اى مشاة على ارجلهم جمع راجل مثل قائم و قیام و صاحب و صحاب، و راکب و رکاب، «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» اى رکبانا على کل بعیر مهزول اتعبه السّفر لبعده، «یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» اى یأتى تلک النّوق الضّوامر من کلّ طریق بعید، یقال بئر عمیقةاى بعیدة القعر.
«لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» اى لیشهدوا مکّة و مشاهدها للحجّ و العمرة، و قال سعید بن المسیب و محمد بن على الباقر (ع): لیشهدوا العفو و المغفرة.
گفتهاند منافع درین آیت همانست که آنجا گفت: «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ»، هم تجارت دنیاست و طلب روزى حلال و هم ثواب آخرت. «وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ» ذکر اینجا تلبیه است و ایّام معلومات دهه ذى الحجة و انّما قیل لها معلومات للحرص على علمها بحسابها من اجل وقت الحجّ فى آخرها روایت کردند از على (ع) که گفت: ایام معلومات روز نحر است و ایام تشریق و این اختیار زجاج است قال لانّ الذکر على بهیمة الانعام یدلّ على التسمیة على نحرها و نحر الهدایا یکون فى هذه الایّام. «فَکُلُوا مِنْها» امر اباحت است نه امر وجوب، میگوید بخورید ازین قربان خویش که شما را مباح است خوردن آن نه چون اهل جاهلیت که آن را نمىخوردند و بر خود حرام کرده بودند، علماء دین متفقند که هدایا و ضحایا چون بر سبیل تطوّع باشد نه واجب، روا باشد که خود از آن خورد، لما روى جابر بن عبد اللَّه قال فى قصّة حجّة الوداع: و قدم علىّ ببدن من الیمن و ساق رسول اللَّه مائة بدنة فنحر منها رسول اللَّه ثلاثا و ستّین بدنة بیده، ثم اعطى الشفرة علیّا فنحر ما غبر و اشرکه فى هدیه و امر من کلّ بدنة ببضعة فجعلها فى قدر فطبخت فاکل من لحمها و شرب من مرقها و فى روایة فاکلا من لحمها و حسّوا من مرقها.
اما قربانى که بشرع واجب آید چون دم تمتع و قران و جزاء صید و آنچه با فساد حج واجب شود و آنچه بنذر بر خود واجب کند علما در آن مختلفند قومى گفتند نه روا باشد که خود از آن خورد، و این مذهب شافعى است و جماعتى فقها، ابن عمر گفت آنچه واجب شود بجزاء و صید و نذر از آن نخورد و باقى همه خورد و این مذهب احمدست و اسحاق، امّا مذهب اصحاب رأى آنست که دم تمتع و قران خورد و آنچه بیرون از آنست از واجبات نخورد. قوله: «وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ» یعنى الزمن الفقیر الّذى لا شیء له، البائس الّذى فى بؤس و شدّة من العیش، و الفقیر الّذى کانه اصیب فقاره.
«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ»، التفث الوسخ و القذارة من طول الشعر و الاظفار و الشعث، یقول العرب لمن تستقذره ما اتفثک، اى ما اوسخک و الحاجّ اشعث اغبر لم یحلق شعره و لم یقلم ظفره فقضاء التفث ازالة هذه الاشیاء، «لْیَقْضُوا» اى لیزیلوا ادرانهم و المراد منه الخروج عن الاحرام بالحلق و قصّ الشارب و نتف الإبط و الاستحداد و تقلیم الاظفار و لبس الثیاب المخیطة و قال ابن عمر و ابن عباس: قضاء التفث مناسک الحجّ کلّها، و قیل التفث هاهنا رمى الجمار، و قال الزجّاج لا تعرف التفث و معناه الّا من القرآن، «وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ» قرأ ابو بکر عن عاصم و لیوفّوا بفتح الواو و تشدید الفاء، و قرأ الآخرون و حفص عن عاصم «وَ لْیُوفُوا» بسکون الواو و تخفیف الفاء و هما لغتان، وفى و اوفى مثل وصى، و اوصى قال مجاهد: اراد به نذر الحج و الهدى و ما ینذر الانسان من شیء یکون فى الحجّ اى لیتمّوها بقضائها و قیل المراد منه الوفاء بما نذر على ظاهر، و قیل اراد به الخروج عمّا وجب علیه نذرا و لم ینذر، و العرب تقول لکلّ من خرج عن الواجب علیه و فى بنذره، و قال مالک بن انس: وفاء النذر فى هذه الآیة قضاء کلّ نسک معدود کالطّواف سبعا و السعى سبعا و الرمى سبعا، «وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» این طواف واجبست و فرض روز نحر بعد رمى و حلق آن را طواف افاضت گویند، و بر جمله بدان که طواف سهاند، طواف قدوم اول که حاج در مکّه شود نخست طواف کند، عایشه گفت: حجّ النّبی (ص) و انّه اوّل شیء بدأ به حین قدم انّه توضأ، ثم طاف البیت، و این طواف قدوم سنّت است اگر بگذارد بر وى هیچ چیز نیست، و رمل خاصیت این یک طوافست. طواف دوم طواف افاضت است روز نحر و این طواف رکنى است از ارکان حجّ که حجّ و عمره بى طواف افاضت درست نیاید، و تا این طواف نکند تحلّل از احرام حاصل نشود روى عن عائشة قالت: حاضت حفصة لیلة النفر فقالت ما ارانى الّا حابسکم فقال النبىّ (ص): عقرى حلقى اطافت یوم النحر، قیل نعم قال فانفرى، و هذا دلیل انّ من لم یطف یوم النحر طواف الافاضة لا یجوز له ان ینفر. سوم طواف وداع کسى که خواهد از مکه بیرون شود تا بمسافت قصر او را رخصت نیست که بىطواف وداع بیرون شود و اگر بگذارد قربانى واجب شود بر وى. مگر زن حائض که او را رواست ترک وداع. قال ابن عباس: امر النّاس ان یکون آخر عهدهم بالبیت الّا انّه رخص للمرأة الحائض. «وَ لْیَطَّوَّفُوا» انّما شدّد الطاء لانّ التاء مندرجة فیه بالبیت العتیق، سمّى عتیقا لانّ اللَّه تعالى اعتقه من ایدى الجبابرة ان یصلوا الى تخریبه فلم یظهر علیه جبّار قطّ و هذا قول ابن عباس و مجاهد و قتادة، و قیل سمّى به لانّه قدیم و هو اوّل بیت وضع للنّاس، بناه آدم و جدّده ابرهیم، یقال دینار عتیق اى قدیم، و قیل سمّى عتیقا لانّ اللَّه تعالى اعتقه من الغرق فانّه رفع ایام الطّوفان فلم یهدمه، و قیل العتیق الکریم، یقال لکرام الخیل العتاق، و سمّى ابو بکر الصدیق العتیق، لأنّه عتیق من النّار، و یقال لعتاقة وجهه و هى حسنه.
«ذلِکَ» هذه کلمة لها تزداد فى القرآن یختم بها الکلام، و کذلک هذا یختم بها الکلام فى مواضع من القرآن کقوله: «ما لَهُ مِنْ نَفادٍ هذا» «وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ» قال ابن زید: الحرمات ها هنا البیت الحرام و البلد الحرام و المسجد الحرام و المشعر الحرام و الشهر الحرام، و الاحرام، و قیل الحرمات الحجّ و العمرة و سائر المناسک، و معنى الحرمة ما وجب القیام به و حرّم التفریط فیه «فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ» اى التعظیم خیر له، «عِنْدَ رَبِّهِ» ثواب له مدّخر. «وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ» ان تأکلوها اذا ذبحتموها و هى الإبل و البقر و الغنم، «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» تحریمه فى قوله: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ» الآیة. و قیل «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» فى قوله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» اى کونوا من عبادة الاوثان على جانب. و «مَنْ» هاهنا لتلخیص جنس من الاجناس لا للتبعیض، و المعنى فاجتنبوا الرّجس الّذى هو وثن، و انّما سمّاها رجسا لانّها فى وجوب اجتنابها کالرّجس و لانّهم کانوا یلطخون الاصنام بدم الاضاحى و هو نظیر قوله: «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ» و انّما اراد به خبث الاعتقاد، و قیل تقدیره اجتنبوا الاوثان الّتى هى رجس، اى هى سبب رجس، و الرّجس بمعنى الرجز و هو العذاب، «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» یعنى الکذب و البهتان، و قیل شهادة الزّور، روى انّ النبى (ص) قام خطیبا فقال: «یا ایّها النّاس عدلت شهادة الزّور بالشّرک باللّه»، ثمّ قرأ هذه الآیة. و قیل الزّور هاهنا الشّرک باللّه عزّ و جلّ. قال الزجاج: الآیة تدلّ على انّهم نهوا ان یحرّموا ما حرّم اصحاب الاوثان، نحو قولهم. ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، و نحو تحریمهم البحیرة و السائبة.
فاعلمهم اللَّه عزّ و جلّ انّ الانعام محلّلة الّا ما حرّم اللَّه منها. و نهاهم اللَّه عن قول الزّور، ان یقولوا هذه حلال و هذا حرام لیفتروا على اللَّه الکذب.
«حُنَفاءَ لِلَّهِ» الحنفاء جمع حنیف، و الحنیف اسم لمتّبع هذه الملة، و المسلم اسم سمّى به ابرهیم نفسه و اهل دینه، و المعنى حنفاء للَّه على ملّة ابرهیم مخلصین بالتلبیة، «غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» لانّهم کانوا یقولون لبّیک لا شریک لک الّا شریک هو لک تملکه و ما ملک. قال قتادة: کانوا فى الشّرک یحجّون و یحرّمون البنات و الامّهات و الاخوات و کانوا یسمّون حنفاء، فنزلت، «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» اى حجّاجا للَّه مسلمین موحّدین، یعنى من اشرک لا یکون حنیفا، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» اى سقط من السّماء، «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ»، قرأ اهل المدینة «فتخطّفه الطّیر» بفتح الخاء و الطاء مشدّده الطاء، و الوجه انّه تتخطفه بتائین، فحذف تاء التفعل لاجتماع التاءین، فبقى تخطفه، و قرأ الباقون فَتَخْطَفُهُ باسکان الخاء و فتح الطاء و تخفیفها، و الوجه انّه مضارع خطف بکسر الطاء یخطف بفتحها و فیه لغتان: خطف یخطف. کعلم یعلم، و خطف یخطف کضرب یضرب، و الاوّل اعلى. و الخطف و الاختطاف و التخطف سلب الشیء بسرعة، «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ»، الهوى السقوط، و السحیق البعید. یقال سحق بالضّم بعد، و سحق بالفتح ابعد، و سحق بالکسر هلک، و هذا مثل ضربه اللَّه سبحانه للکافر شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فکما لا یرجى لهذا الخارّ من السّماء الحیاة، لا یرجى للمشرک الخلاص، و قیل شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فانّ عاقبته الهلاک، امّا ان یهلک قبل ان یصل الى الارض یتخطف الطّیر ایّاه، و امّا ان یصل الى الارض فیتقطّع، کذلک الکافر امّا ان یعاجل بالعقوبة به قبل وصوله الى الآخرة، و امّا ان یمهل حتى یهلک فى الآخرة قال الحسن: شبّه اعمال الکفار بهذا الحال فى انّها تذهب و تبطل فلا یقدرون على شیء منها.
«ذلِکَ» یعنى الّذى ذکرت من اجتناب الرّجس و قول الزّور و تعظیم شعائر اللَّه.
«مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» اى من اخلاص القلوب. قال ابن عباس: شعائر اللَّه، البدن و الهدى، و اصلها من الاشعار و هو اعلامها بوجاء المشقص فى سنامها حتى یسیل الدّم، فیکون الدّم شعارا لها او قلدت بلحاء الشجر او النعل لتعرف انّها هدى و تعظیمها استسمانها و استحسانها.
«لَکُمْ فِیها» اى فى البدن قبل تسمیتها للهدى منافع فى درّها و نسلها و اصوافها و اوبارها و رکوب ظهرها، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى ان یسمّیها و یشعرها و یوجبها هدیا، فاذا فعل ذلک لم یکن له شیء من منافعها، «ثُمَّ مَحِلُّها» موضع نحرها «عند «الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» یرید ارض الحرم کلّها کما قال فلا یقربوا المسجد الحرام، یعنى الحرم کلّه، و قیل معناه «لَکُمْ فِیها» اى فى الهدایا منافع بعد ایجابها و تسمیتها هدایا بان ترکبوها و تشربوا البانها عند الحاجة، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى ان تنحروها.
روى ابو هریره انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یسوق بدنة فقال له: ارکبها فقال یا رسول اللَّه انّها بدنة، فقال ارکبها ویلک فى الثانیة و الثالثة.
و قال بعض المفسّرین اراد بالشعائر مناسک الحجّ و مشاهد مکّة و مواضع النسک. «لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» یعنى بالتجارات و المعاملات فى الاسواق، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى وقت الخروج من مکّة، و قیل «لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» بالاجر و الثواب فى قضاء المناسک، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى على انقضاء ایّام الحجّ. «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» اى محلّ النّاس من احرامهم الى البیت العتیق ان یطوفوا طواف الزیارة یوم النحر.
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى جماعة مؤمنة سلفت قبلکم، «جَعَلْنا مَنْسَکاً»، قرأ حمزة و الکسائى منسکا بکسر السین هاهنا و فى آخر السّورة، اى مذبحا و هو موضع القربان و قرأ الآخرون منسکا بفتح السین على المصدر مثل المدخل و المخرج، اى اراقة الدماء و ذبح القرابین، «لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ»، عند نحرها و ذبحها، سمّیت بهیمة الانعام لانّها لا یتکلّم یعنى لاستبهامها عن الکلام، و قال بهیمة الانعام قیّد بالانعام لانّ من البهائم ما لیس من الانعام کالخیل و البغال و الحمیر لا یجوز ذبحها فى القرابین. «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى سمّوا على الذبائح اسم اللَّه وحده فانّ الهکم واحد، «فَلَهُ أَسْلِمُوا» انقادوا و اطیعوا و اسجدوا لوجهه و اذبحوا على اسمه.
«بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ» اى الخاشعین المتواضعین المطمئنین الى اللَّه، و قیل هم المخلصون الرّقیقة قلوبهم، و قیل هم الّذین لا یظلمون و اذا ظلموا لم ینتصروا. «الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِینَ عَلى ما أَصابَهُمْ» من البلاء و المصائب، «وَ الْمُقِیمِی الصَّلاةِ» اى المقیمین الصّلاة فى اوقاتها و المتمّین لها بوضوئها و رکوعها و سجودها، «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» اى ممّا اعطینا هم من الاموال یخرجون الزکاة و یتصدّقون، «وَ الْبُدْنَ» جمع بدنة کخشبة و خشب، و اصله الضّم ثم خفّف، و قیل بادن و بدن کفاره و فره و اصلها من الضخامة. یقال بدن بدانة، اذا ضخم ضخامة، و البدن، الإبل. و قیل الإبل و البقر و لا یسمّ الغنم بدنة، «جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» جمع شعیرة و هى العلامة، اى هى علامة لطاعتکم، و قیل من شعائر اللَّه. اى من معالم دین اللَّه، «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ» اى لکم فى نحرها و ذبحها ثواب، و قیل فیها خیر من احتاج الى ظهرها رکب و ان احتاج الى لبنها شرب. «فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها» اى على نحرها. قال ابن عباس: هو ان یقول بسم اللَّه و اللَّه اکبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر. «صَوافَّ» اى قیاما على ثلث قوائم جمع صافة و هى الّتى صفت رجلیها واحدى یدیها و یده الیسرى معقولة فینحرها کذلک، عن زیاد بن جبیر قال رأیت ابن عمر اتى على رجل قد اناخ بدنة ینحرها قال ابعثها قیاما مقیدة سنّة محمّد (ص)، و قال مجاهد: الصواف اذا عقلت رجلها الیسرى و قامت على ثلث قوائم. و قرأ ابن مسعود صوافن و هى ان تعقل منها ید و تنحر على ثلث و هو مثل صوافّ، و قرأ ابىّ و الحسن و مجاهد صوافى بالیاى اى. صافیة خالصة للَّه عزّ و جل لا شریک له فیها، و قیل معنى صواف اى مصطفة واقعة بعضها الى جنب بعض فى صف واحد مدح اللَّه عزّ و جل هذا الصفّ کما مدح صفّ القتال فى قوله. «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا» «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» اى سقطت بعد النحر فوقعت جنوبها على الارض، «فَکُلُوا مِنْها» هذا توسیع و اذن، «وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» هذا ترغیب و امر، و القانع من القنوع و هو السؤال، لیس من القناعة و منه قول الشاعر:
لمال المرء یصلحه فیغنى
مغافره اعف من القنوع
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و الکلبى: القانع الّذى یسأل، و المعترّ الّذى یتعرض و لا یسأل، و قال المجاهد: القانع جارک و ان کان غنیّا، و قیل القانع کالتّابع و الخادم لاهل البیت، و قیل القانع الّذى یأتیک سائلا و المعترّ الّذى ینتظر الهدیة. «کَذلِکَ» اى مثل ما وصفنا من نحرها قیاما، «سَخَّرْناها لَکُمْ» نعمة منّا لتتمکّنوا من نحرها، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» لکى تشکروا نعمتى.
«لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها» و قال ابن عباس: کانوا فى الجاهلیّة اذا ذبحوا القرابین لطخوا جدار الکعبة بدمائها قربة الى اللَّه عزّ و جلّ فهمّ المسلمون بمثل ذلک فانزل اللَّه: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها». قرأ یعقوب وحده، لن تنال و لکن تناله بالتاء فیهما، و الوجه انّه انّث الفعل فیهما لتأنیث الفاعل، امّا الاوّل و هو قوله: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها» فانّها انّث تنال لانّ فاعله جماعة و هى قوله: «لُحُومُها»، و امّا الثانى.
هو قوله: «یَنالُهُ التَّقْوى» فانّما انّثه لانّ فاعله التقوى و هى مصدر مؤنث لکونه على فعلى، و قرأ الباقون بالیاى فیهما و الوجه انّ تذکیر الفعل انّما هو للفصل بین الفعل و فاعله، امّا الاوّل فقد فصل بین الفعل منه و هو ینال و بین فاعله و هو اللّحوم بلفظ اللَّه و اکّد التذکیر لانّ تأنیث اللّحوم تأنیث جمع فیجوز تذکیره، و امّا الثانى فقد فصل بین الفعل منه و بین فاعله بالهاء و هو ضمیر المفعول فى قوله: «یَنالُهُ التَّقْوى»، و التأنیث فى الفاعلین غیر حقیقى فالامر فیه اسهل، و المعنى لن ینال اللَّه النفع فیما امرکم به من ذبح البدن بل نفع ذلک راجع الیکم، و انّما بصل الیه اخلاصکم و نیّاتکم و مقاصدکم، و قال مقاتل: لن برفع الى اللَّه لحومها و لا دماؤها و لکن یرفع اللَّه منکم الاعمال الصالحة و التقوى و الاخلاص و ما ارید به وجه اللَّه نظیره قوله: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ».
«کَذلِکَ سَخَّرَها لَکُمْ» اعاد قوله: «کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ» لانّ الاوّل ایجاب الشّکر و الثّانی بیان انّ التکبیر من الشکر للَّه، یعنى سخرها لکم «لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ»، یرید به التسمیة عند الذبح، و قیل یرید به التکبیر ایّام التشریق، «وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ» اى المطیعین للَّه بالجنّة.
«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» حسن گفت: این سخن مستأنف است و خطاب با مصطفى است او را فرمودند تا در حجّة الوداع این ندا کند، و فى ذلک ما روى ابو هریره قال قال رسول اللَّه ص: «ایّها النّاس قد فرض علیکم الحجّ فحجّوا» امّا جمهور مفسران بر آنند که این خطاب با ابراهیم (ع) است و سخن پیوسته است نه مستأنف، یعنى و قلنا له اذّن فى الناس بالحجّ، اى ناد فیهم بالحج کقوله: «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ» اى نادى منادى بینهم. ابراهیم چون از بناء خانه فارغ شد فرمان آمد از جبّار عالم بوى که عالمیان را بر حج خوان، قال ابن عباس: عنى بالنّاس فى هذه الایة اهل القبلة. ابراهیم گفت بار خدایا آواز من تا کجا رسد و که شنود؟
رب العزه گفت: علیک الاذان و علىّ الإبلاغ ابراهیم بر مقام ایستاد آن سنگ که آن را مقام ابراهیم گویند، چون ابراهیم علیه السّلام بر آن مقام بایستاد بالا گرفت چندان که کوهى عظیم شد، و گفتهاند که بر بو قبیس شد، و گفتهاند که بر کوه صفا شد و انگشت در کوش نهاد و روى با شرق و غرب گردانید و با یمین و شمال، و گفت.
یا ایّها النّاس انّ اللَّه بنى لکم هذا البیت و امر کم ان تحجّوه فاطیعوه و اعبدوه و لا تشرکوا به شیئا، فاجابه کلّ من یحجّ من اصلاب الآباء و الارحام الامّهات لبیّک اللّهم لبیّک. و قال ابن عباس: فاوّل من اجابه اهل الیمن فهم اکثر الناس حجّا. قوله: «یَأْتُوکَ رِجالًا» اى مشاة على ارجلهم جمع راجل مثل قائم و قیام و صاحب و صحاب، و راکب و رکاب، «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» اى رکبانا على کل بعیر مهزول اتعبه السّفر لبعده، «یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» اى یأتى تلک النّوق الضّوامر من کلّ طریق بعید، یقال بئر عمیقةاى بعیدة القعر.
«لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» اى لیشهدوا مکّة و مشاهدها للحجّ و العمرة، و قال سعید بن المسیب و محمد بن على الباقر (ع): لیشهدوا العفو و المغفرة.
گفتهاند منافع درین آیت همانست که آنجا گفت: «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ»، هم تجارت دنیاست و طلب روزى حلال و هم ثواب آخرت. «وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ» ذکر اینجا تلبیه است و ایّام معلومات دهه ذى الحجة و انّما قیل لها معلومات للحرص على علمها بحسابها من اجل وقت الحجّ فى آخرها روایت کردند از على (ع) که گفت: ایام معلومات روز نحر است و ایام تشریق و این اختیار زجاج است قال لانّ الذکر على بهیمة الانعام یدلّ على التسمیة على نحرها و نحر الهدایا یکون فى هذه الایّام. «فَکُلُوا مِنْها» امر اباحت است نه امر وجوب، میگوید بخورید ازین قربان خویش که شما را مباح است خوردن آن نه چون اهل جاهلیت که آن را نمىخوردند و بر خود حرام کرده بودند، علماء دین متفقند که هدایا و ضحایا چون بر سبیل تطوّع باشد نه واجب، روا باشد که خود از آن خورد، لما روى جابر بن عبد اللَّه قال فى قصّة حجّة الوداع: و قدم علىّ ببدن من الیمن و ساق رسول اللَّه مائة بدنة فنحر منها رسول اللَّه ثلاثا و ستّین بدنة بیده، ثم اعطى الشفرة علیّا فنحر ما غبر و اشرکه فى هدیه و امر من کلّ بدنة ببضعة فجعلها فى قدر فطبخت فاکل من لحمها و شرب من مرقها و فى روایة فاکلا من لحمها و حسّوا من مرقها.
اما قربانى که بشرع واجب آید چون دم تمتع و قران و جزاء صید و آنچه با فساد حج واجب شود و آنچه بنذر بر خود واجب کند علما در آن مختلفند قومى گفتند نه روا باشد که خود از آن خورد، و این مذهب شافعى است و جماعتى فقها، ابن عمر گفت آنچه واجب شود بجزاء و صید و نذر از آن نخورد و باقى همه خورد و این مذهب احمدست و اسحاق، امّا مذهب اصحاب رأى آنست که دم تمتع و قران خورد و آنچه بیرون از آنست از واجبات نخورد. قوله: «وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِیرَ» یعنى الزمن الفقیر الّذى لا شیء له، البائس الّذى فى بؤس و شدّة من العیش، و الفقیر الّذى کانه اصیب فقاره.
«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ»، التفث الوسخ و القذارة من طول الشعر و الاظفار و الشعث، یقول العرب لمن تستقذره ما اتفثک، اى ما اوسخک و الحاجّ اشعث اغبر لم یحلق شعره و لم یقلم ظفره فقضاء التفث ازالة هذه الاشیاء، «لْیَقْضُوا» اى لیزیلوا ادرانهم و المراد منه الخروج عن الاحرام بالحلق و قصّ الشارب و نتف الإبط و الاستحداد و تقلیم الاظفار و لبس الثیاب المخیطة و قال ابن عمر و ابن عباس: قضاء التفث مناسک الحجّ کلّها، و قیل التفث هاهنا رمى الجمار، و قال الزجّاج لا تعرف التفث و معناه الّا من القرآن، «وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ» قرأ ابو بکر عن عاصم و لیوفّوا بفتح الواو و تشدید الفاء، و قرأ الآخرون و حفص عن عاصم «وَ لْیُوفُوا» بسکون الواو و تخفیف الفاء و هما لغتان، وفى و اوفى مثل وصى، و اوصى قال مجاهد: اراد به نذر الحج و الهدى و ما ینذر الانسان من شیء یکون فى الحجّ اى لیتمّوها بقضائها و قیل المراد منه الوفاء بما نذر على ظاهر، و قیل اراد به الخروج عمّا وجب علیه نذرا و لم ینذر، و العرب تقول لکلّ من خرج عن الواجب علیه و فى بنذره، و قال مالک بن انس: وفاء النذر فى هذه الآیة قضاء کلّ نسک معدود کالطّواف سبعا و السعى سبعا و الرمى سبعا، «وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» این طواف واجبست و فرض روز نحر بعد رمى و حلق آن را طواف افاضت گویند، و بر جمله بدان که طواف سهاند، طواف قدوم اول که حاج در مکّه شود نخست طواف کند، عایشه گفت: حجّ النّبی (ص) و انّه اوّل شیء بدأ به حین قدم انّه توضأ، ثم طاف البیت، و این طواف قدوم سنّت است اگر بگذارد بر وى هیچ چیز نیست، و رمل خاصیت این یک طوافست. طواف دوم طواف افاضت است روز نحر و این طواف رکنى است از ارکان حجّ که حجّ و عمره بى طواف افاضت درست نیاید، و تا این طواف نکند تحلّل از احرام حاصل نشود روى عن عائشة قالت: حاضت حفصة لیلة النفر فقالت ما ارانى الّا حابسکم فقال النبىّ (ص): عقرى حلقى اطافت یوم النحر، قیل نعم قال فانفرى، و هذا دلیل انّ من لم یطف یوم النحر طواف الافاضة لا یجوز له ان ینفر. سوم طواف وداع کسى که خواهد از مکه بیرون شود تا بمسافت قصر او را رخصت نیست که بىطواف وداع بیرون شود و اگر بگذارد قربانى واجب شود بر وى. مگر زن حائض که او را رواست ترک وداع. قال ابن عباس: امر النّاس ان یکون آخر عهدهم بالبیت الّا انّه رخص للمرأة الحائض. «وَ لْیَطَّوَّفُوا» انّما شدّد الطاء لانّ التاء مندرجة فیه بالبیت العتیق، سمّى عتیقا لانّ اللَّه تعالى اعتقه من ایدى الجبابرة ان یصلوا الى تخریبه فلم یظهر علیه جبّار قطّ و هذا قول ابن عباس و مجاهد و قتادة، و قیل سمّى به لانّه قدیم و هو اوّل بیت وضع للنّاس، بناه آدم و جدّده ابرهیم، یقال دینار عتیق اى قدیم، و قیل سمّى عتیقا لانّ اللَّه تعالى اعتقه من الغرق فانّه رفع ایام الطّوفان فلم یهدمه، و قیل العتیق الکریم، یقال لکرام الخیل العتاق، و سمّى ابو بکر الصدیق العتیق، لأنّه عتیق من النّار، و یقال لعتاقة وجهه و هى حسنه.
«ذلِکَ» هذه کلمة لها تزداد فى القرآن یختم بها الکلام، و کذلک هذا یختم بها الکلام فى مواضع من القرآن کقوله: «ما لَهُ مِنْ نَفادٍ هذا» «وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ» قال ابن زید: الحرمات ها هنا البیت الحرام و البلد الحرام و المسجد الحرام و المشعر الحرام و الشهر الحرام، و الاحرام، و قیل الحرمات الحجّ و العمرة و سائر المناسک، و معنى الحرمة ما وجب القیام به و حرّم التفریط فیه «فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ» اى التعظیم خیر له، «عِنْدَ رَبِّهِ» ثواب له مدّخر. «وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعامُ» ان تأکلوها اذا ذبحتموها و هى الإبل و البقر و الغنم، «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» تحریمه فى قوله: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ» الآیة. و قیل «إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ» فى قوله: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» اى کونوا من عبادة الاوثان على جانب. و «مَنْ» هاهنا لتلخیص جنس من الاجناس لا للتبعیض، و المعنى فاجتنبوا الرّجس الّذى هو وثن، و انّما سمّاها رجسا لانّها فى وجوب اجتنابها کالرّجس و لانّهم کانوا یلطخون الاصنام بدم الاضاحى و هو نظیر قوله: «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ» و انّما اراد به خبث الاعتقاد، و قیل تقدیره اجتنبوا الاوثان الّتى هى رجس، اى هى سبب رجس، و الرّجس بمعنى الرجز و هو العذاب، «وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» یعنى الکذب و البهتان، و قیل شهادة الزّور، روى انّ النبى (ص) قام خطیبا فقال: «یا ایّها النّاس عدلت شهادة الزّور بالشّرک باللّه»، ثمّ قرأ هذه الآیة. و قیل الزّور هاهنا الشّرک باللّه عزّ و جلّ. قال الزجاج: الآیة تدلّ على انّهم نهوا ان یحرّموا ما حرّم اصحاب الاوثان، نحو قولهم. ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، و نحو تحریمهم البحیرة و السائبة.
فاعلمهم اللَّه عزّ و جلّ انّ الانعام محلّلة الّا ما حرّم اللَّه منها. و نهاهم اللَّه عن قول الزّور، ان یقولوا هذه حلال و هذا حرام لیفتروا على اللَّه الکذب.
«حُنَفاءَ لِلَّهِ» الحنفاء جمع حنیف، و الحنیف اسم لمتّبع هذه الملة، و المسلم اسم سمّى به ابرهیم نفسه و اهل دینه، و المعنى حنفاء للَّه على ملّة ابرهیم مخلصین بالتلبیة، «غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» لانّهم کانوا یقولون لبّیک لا شریک لک الّا شریک هو لک تملکه و ما ملک. قال قتادة: کانوا فى الشّرک یحجّون و یحرّمون البنات و الامّهات و الاخوات و کانوا یسمّون حنفاء، فنزلت، «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» اى حجّاجا للَّه مسلمین موحّدین، یعنى من اشرک لا یکون حنیفا، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» اى سقط من السّماء، «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ»، قرأ اهل المدینة «فتخطّفه الطّیر» بفتح الخاء و الطاء مشدّده الطاء، و الوجه انّه تتخطفه بتائین، فحذف تاء التفعل لاجتماع التاءین، فبقى تخطفه، و قرأ الباقون فَتَخْطَفُهُ باسکان الخاء و فتح الطاء و تخفیفها، و الوجه انّه مضارع خطف بکسر الطاء یخطف بفتحها و فیه لغتان: خطف یخطف. کعلم یعلم، و خطف یخطف کضرب یضرب، و الاوّل اعلى. و الخطف و الاختطاف و التخطف سلب الشیء بسرعة، «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ»، الهوى السقوط، و السحیق البعید. یقال سحق بالضّم بعد، و سحق بالفتح ابعد، و سحق بالکسر هلک، و هذا مثل ضربه اللَّه سبحانه للکافر شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فکما لا یرجى لهذا الخارّ من السّماء الحیاة، لا یرجى للمشرک الخلاص، و قیل شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فانّ عاقبته الهلاک، امّا ان یهلک قبل ان یصل الى الارض یتخطف الطّیر ایّاه، و امّا ان یصل الى الارض فیتقطّع، کذلک الکافر امّا ان یعاجل بالعقوبة به قبل وصوله الى الآخرة، و امّا ان یمهل حتى یهلک فى الآخرة قال الحسن: شبّه اعمال الکفار بهذا الحال فى انّها تذهب و تبطل فلا یقدرون على شیء منها.
«ذلِکَ» یعنى الّذى ذکرت من اجتناب الرّجس و قول الزّور و تعظیم شعائر اللَّه.
«مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» اى من اخلاص القلوب. قال ابن عباس: شعائر اللَّه، البدن و الهدى، و اصلها من الاشعار و هو اعلامها بوجاء المشقص فى سنامها حتى یسیل الدّم، فیکون الدّم شعارا لها او قلدت بلحاء الشجر او النعل لتعرف انّها هدى و تعظیمها استسمانها و استحسانها.
«لَکُمْ فِیها» اى فى البدن قبل تسمیتها للهدى منافع فى درّها و نسلها و اصوافها و اوبارها و رکوب ظهرها، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى ان یسمّیها و یشعرها و یوجبها هدیا، فاذا فعل ذلک لم یکن له شیء من منافعها، «ثُمَّ مَحِلُّها» موضع نحرها «عند «الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» یرید ارض الحرم کلّها کما قال فلا یقربوا المسجد الحرام، یعنى الحرم کلّه، و قیل معناه «لَکُمْ فِیها» اى فى الهدایا منافع بعد ایجابها و تسمیتها هدایا بان ترکبوها و تشربوا البانها عند الحاجة، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى ان تنحروها.
روى ابو هریره انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یسوق بدنة فقال له: ارکبها فقال یا رسول اللَّه انّها بدنة، فقال ارکبها ویلک فى الثانیة و الثالثة.
و قال بعض المفسّرین اراد بالشعائر مناسک الحجّ و مشاهد مکّة و مواضع النسک. «لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» یعنى بالتجارات و المعاملات فى الاسواق، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» یعنى الى وقت الخروج من مکّة، و قیل «لَکُمْ فِیها مَنافِعُ» بالاجر و الثواب فى قضاء المناسک، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى على انقضاء ایّام الحجّ. «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ» اى محلّ النّاس من احرامهم الى البیت العتیق ان یطوفوا طواف الزیارة یوم النحر.
«وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى جماعة مؤمنة سلفت قبلکم، «جَعَلْنا مَنْسَکاً»، قرأ حمزة و الکسائى منسکا بکسر السین هاهنا و فى آخر السّورة، اى مذبحا و هو موضع القربان و قرأ الآخرون منسکا بفتح السین على المصدر مثل المدخل و المخرج، اى اراقة الدماء و ذبح القرابین، «لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعامِ»، عند نحرها و ذبحها، سمّیت بهیمة الانعام لانّها لا یتکلّم یعنى لاستبهامها عن الکلام، و قال بهیمة الانعام قیّد بالانعام لانّ من البهائم ما لیس من الانعام کالخیل و البغال و الحمیر لا یجوز ذبحها فى القرابین. «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» اى سمّوا على الذبائح اسم اللَّه وحده فانّ الهکم واحد، «فَلَهُ أَسْلِمُوا» انقادوا و اطیعوا و اسجدوا لوجهه و اذبحوا على اسمه.
«بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ» اى الخاشعین المتواضعین المطمئنین الى اللَّه، و قیل هم المخلصون الرّقیقة قلوبهم، و قیل هم الّذین لا یظلمون و اذا ظلموا لم ینتصروا. «الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِینَ عَلى ما أَصابَهُمْ» من البلاء و المصائب، «وَ الْمُقِیمِی الصَّلاةِ» اى المقیمین الصّلاة فى اوقاتها و المتمّین لها بوضوئها و رکوعها و سجودها، «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» اى ممّا اعطینا هم من الاموال یخرجون الزکاة و یتصدّقون، «وَ الْبُدْنَ» جمع بدنة کخشبة و خشب، و اصله الضّم ثم خفّف، و قیل بادن و بدن کفاره و فره و اصلها من الضخامة. یقال بدن بدانة، اذا ضخم ضخامة، و البدن، الإبل. و قیل الإبل و البقر و لا یسمّ الغنم بدنة، «جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» جمع شعیرة و هى العلامة، اى هى علامة لطاعتکم، و قیل من شعائر اللَّه. اى من معالم دین اللَّه، «لَکُمْ فِیها خَیْرٌ» اى لکم فى نحرها و ذبحها ثواب، و قیل فیها خیر من احتاج الى ظهرها رکب و ان احتاج الى لبنها شرب. «فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْها» اى على نحرها. قال ابن عباس: هو ان یقول بسم اللَّه و اللَّه اکبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر. «صَوافَّ» اى قیاما على ثلث قوائم جمع صافة و هى الّتى صفت رجلیها واحدى یدیها و یده الیسرى معقولة فینحرها کذلک، عن زیاد بن جبیر قال رأیت ابن عمر اتى على رجل قد اناخ بدنة ینحرها قال ابعثها قیاما مقیدة سنّة محمّد (ص)، و قال مجاهد: الصواف اذا عقلت رجلها الیسرى و قامت على ثلث قوائم. و قرأ ابن مسعود صوافن و هى ان تعقل منها ید و تنحر على ثلث و هو مثل صوافّ، و قرأ ابىّ و الحسن و مجاهد صوافى بالیاى اى. صافیة خالصة للَّه عزّ و جل لا شریک له فیها، و قیل معنى صواف اى مصطفة واقعة بعضها الى جنب بعض فى صف واحد مدح اللَّه عزّ و جل هذا الصفّ کما مدح صفّ القتال فى قوله. «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا» «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها» اى سقطت بعد النحر فوقعت جنوبها على الارض، «فَکُلُوا مِنْها» هذا توسیع و اذن، «وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» هذا ترغیب و امر، و القانع من القنوع و هو السؤال، لیس من القناعة و منه قول الشاعر:
لمال المرء یصلحه فیغنى
مغافره اعف من القنوع
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و الکلبى: القانع الّذى یسأل، و المعترّ الّذى یتعرض و لا یسأل، و قال المجاهد: القانع جارک و ان کان غنیّا، و قیل القانع کالتّابع و الخادم لاهل البیت، و قیل القانع الّذى یأتیک سائلا و المعترّ الّذى ینتظر الهدیة. «کَذلِکَ» اى مثل ما وصفنا من نحرها قیاما، «سَخَّرْناها لَکُمْ» نعمة منّا لتتمکّنوا من نحرها، «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» لکى تشکروا نعمتى.
«لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها» و قال ابن عباس: کانوا فى الجاهلیّة اذا ذبحوا القرابین لطخوا جدار الکعبة بدمائها قربة الى اللَّه عزّ و جلّ فهمّ المسلمون بمثل ذلک فانزل اللَّه: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها». قرأ یعقوب وحده، لن تنال و لکن تناله بالتاء فیهما، و الوجه انّه انّث الفعل فیهما لتأنیث الفاعل، امّا الاوّل و هو قوله: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها» فانّها انّث تنال لانّ فاعله جماعة و هى قوله: «لُحُومُها»، و امّا الثانى.
هو قوله: «یَنالُهُ التَّقْوى» فانّما انّثه لانّ فاعله التقوى و هى مصدر مؤنث لکونه على فعلى، و قرأ الباقون بالیاى فیهما و الوجه انّ تذکیر الفعل انّما هو للفصل بین الفعل و فاعله، امّا الاوّل فقد فصل بین الفعل منه و هو ینال و بین فاعله و هو اللّحوم بلفظ اللَّه و اکّد التذکیر لانّ تأنیث اللّحوم تأنیث جمع فیجوز تذکیره، و امّا الثانى فقد فصل بین الفعل منه و بین فاعله بالهاء و هو ضمیر المفعول فى قوله: «یَنالُهُ التَّقْوى»، و التأنیث فى الفاعلین غیر حقیقى فالامر فیه اسهل، و المعنى لن ینال اللَّه النفع فیما امرکم به من ذبح البدن بل نفع ذلک راجع الیکم، و انّما بصل الیه اخلاصکم و نیّاتکم و مقاصدکم، و قال مقاتل: لن برفع الى اللَّه لحومها و لا دماؤها و لکن یرفع اللَّه منکم الاعمال الصالحة و التقوى و الاخلاص و ما ارید به وجه اللَّه نظیره قوله: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ».
«کَذلِکَ سَخَّرَها لَکُمْ» اعاد قوله: «کَذلِکَ سَخَّرْناها لَکُمْ» لانّ الاوّل ایجاب الشّکر و الثّانی بیان انّ التکبیر من الشکر للَّه، یعنى سخرها لکم «لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ»، یرید به التسمیة عند الذبح، و قیل یرید به التکبیر ایّام التشریق، «وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ» اى المطیعین للَّه بالجنّة.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ» الآیة. قال ابن عطاء: وفّقنا لبناء البیت و مکنّاه منه و اعنّاه علیه و قلنا له: «لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً» اى لا تلاحظ البیت و لا تنظر الى بنائک. مىگوید ابراهیم را تمکین کردیم و ساز و آلت و قوّت و مهارت و قدرت و معونت دادیم تا خانه کعبه را بنا کرد چنان که خواستیم و فرمودیم، آن گه او را گفتیم کرده و ساخته خود منگر توفیق و معونت ما نگر، و جهد خود مبین ارادت و عنایت ما بین. اى جوانمرد بنده را دو دیده دادهاند تا بیک دیده صفات آفات نفس خود بیند و بیک دیده صفات الطاف کرم حق بیند، بیک دیده فضل او بیند، بیک دیده فعل خود بیند، چون فضل او بیند افتخار کند، چون فعل خود بیند افتقار آورد، چون کرم قدم بیند در ناز آید، چون قدم عدم خاک بیند در نیاز آید، آن شوریده عراق سوخته آتش فراق شبلى گاهى مىگفت: لیتنى کنت این نباذ لم اعرف هذا الحدیث.
کاشکى مرا خراباتى بودى و مرا با این حدیث سر و کار نبودى، و گاه گفتى کجایند ملائکه ملکوت و سکّان حظایر قدس تا پیش تخت دولت و سریر عزت ما سماطین برکشد.
گه با کف پرسیمم و گه درویشم
گه با دل پر نشاط و گه دل ریشم
گه باز پس خلق و گهى در پیشم
من بوقلمون روزگار خویشم
«وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» یعنى الکعبة على لسان العلم، و على بیان الاشارة معناه فرّغ قلبک عن الاشیاء سوى ذکر اللَّه. مىگوید دل خویش را یکبارگى با ذکر من پرداز هیچ بیگانه و غیرى را بدو راه مده که دل پیرایه شراب مهر و محبت ماست. القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقها و اصلبها. هر دلى که از مکوّنات صافىتر و بر مؤمنان رحیم تر آن دل بحضرت عزت عزیزتر و محبوبتر، دل سلطان نهاد تست زینهار تا او را عزیز دارى و روى وى از کدورت هوى و شهوت نگاه دارى و بظلمت و شهوت دنیا آلوده نگردانى. بداود (ع) وحى آمد که: یا داود طهّر لی بیتا اسکنه.
اى داود خانه پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید، گفت بار خدایا و اىّ بیت یسعک؟ آن کدام خانه است که عظمت و جلال ترا شاید؟ گفت آن دل بنده مؤمن است، گفت بار خدایا چگونه پاک گردانم؟ گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته گردد، و آن گه بجاروب حسرت بروب تا اگر بقیّتى مانده بود پاک بروبد، اى داود از آن پس اگر سرگشتهاى بینى در راه طلب ما آنجاش نشان ده که خرگاه قدس ما آنجاست،انا عند القلوب المحمومة.
قوله: «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» حج دو حرفست حاء و جیم، حاء اشارتست بحلم خداوند، جیم اشارتست بجرم بنده، فکانّه قال جئت بجرمى الى حلمک فاغفر لى، خداوندا آمدم با جرم خویش بیامرز مرا بفضل خویش. اعرابیى را دیدند دست در استار کعبه زده و مىگوید: من مثلى ولى اله ان اذنبت منّانى و ان تبت رجّانى و ان اقبلت ادنانى، و ان ادبرت نادانى. چو من کیست و مرا خداوندى است که اگر گناه کنم نراند و نعمت باز نگیرد و اگر باز آیم بپذیرد و بنوازد و اگر روى بدرگاه وى آرم نزدیک کند، و اگر بر گردم باز خواند و خشم نگیرد. در تورات موسى است یا بن آدم اکلت رزقى و لم تشکرنى و بارزتنى و لم تستحى منّى عبدى ان لم تستحى منّى فانا استحى منک. «یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» پیادگان را در راه حج بر سواران رتبت بیشى داد و باین کرامت ایشان را مخصوص کرد از بهر آن که رنج ایشان بیش از رنج سوارانست پایهاشان آبله کرده غبار راه بر روى و محاسن ایشان نشسته بر امید مشاهده کعبه مقدّسه بار رنج بر خود نهاده و بترک راحت و آسایش بگفته، و ازین عجیبتر که چون ذکر سواران کرد مرکوب بذکر مخصوص کرد نه راکب، گفت: «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ»، از بهر آن که رنج رفتن و گرانى بار بر مرکوبست نه بر راکب. آرى کسى که خواهد که تا آن حجر مبارک که بر وى رقم تخصیص کشیده و خلعت یمین اللَّه فى الارض یافته آن را مصافحت کند و بناز آن را در بر گیرد کم از آن نباشد که در راه طلب او بارى بر خود نهد و رنجى بکشد، آن کعبه مشرّفه مقدسه که تو مىبینى هزاران سال بتخانه کافران کرده بودند تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که پادشاها مرا شریفترین بقاع گردانیدى و رفیعترین مواضع ساختى آن گه ببلاء وجود اصنام مرا مبتلا کردى، از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید آرى چون خواهى که معشوق صد و بیست و اند هزار نقطه طهارت باشى و خواهى که همه اولیاء و صدّیقان و طالبان را در راه جست خود بینى و ایشان را بناز در کنار گیرى و هزاران ولى وصفى را جان و دل در عشق خود بسوزى و بگدازى، یا در ان بادیه مردم خوار بىجان کنى کم از آن نباشد که روزى چند این بلا و محنت بکشى و صفات صفا و مروه خود در بطش قهر غیرت فرو گذارى.
«لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» روندگان در راه حق مختلفند و منافع هر یکى بر اندازه روش اوست و بقدر همت او، ارباب اموال را منافع مال و معاش است، ارباب اعمال را، منافع حلاوت طاعات است، ارباب احوال را منافع صفاء انفاس است، بو شعیب سقا بقصد حج از شهر نیشابور بیرون آمد احرام گرفته، چون قدم در بادیه نهاد بهر میل که رسید دو رکعت نماز کرد تا بمقصد رسید. آن گه گفت: رب العزّه مىگوید: «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» و هذا منافعى فى حجّى، گفت حاجیان و زائران که از اقطار عالم روى بدین کعبه شریف نهادهاند بدان مىآیند تا بمنافع خویش رسند، چنان که اللَّه تعالى مىگوید، و منافع من درین حج آن رکعتهاى نماز است که مقام رازست.
المصلّى یناجى ربّه. و گفتهاند منافع ایشان آنست که مصطفى (ص) گفت: «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه الى السّماء الدّنیا فیباهى بهم الملائکة فیقول انظروا الى عبادى ائتونى شعثا غبرا من کلّ فجّ عمیق، اشهدکم انّى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا ربّ فلان کان یرهق و فلان و فلانة، قال یقول اللَّه عز و جل، قد غفرت لهم».
«ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ»، تعظیم حرمات کار جوانمردانست و سیرت صدّیقان، اصحاب خدمت دیگرند و ارباب حرمت دیگر، ترک خدمت عقوبت بار آورد، ترک حرمت داغ فرقت نهد، نتیجه خدمت ثوابست و درجه ثمره حرمت لذّت صحبتست و انس خلوت، او که بر مقام شریعت خدمت کند ناظر بمقام است، و او که در عالم حقیقت حرمت شناسد ناظر بحق است، رسول خدا محمّد مصطفى (ص) که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت در صدف شرف و طراز کسوت وجود، شب معراج اطناب خیمه سرّ خود از همه مقامات روندگان بکند ناظر بحق گشت نه ناظر بمقام، عالمیان همه در مقامات مانده و سیّد از همه بر گذشته و نظر بحق داشته، لا جرم از بارگاه عزت جبروت این خلعت کرامت یافته که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى».
لطیفهاى دیگر ازین عجبتر شنو. اهل خدمت چون نالند از غیر دوست بدوست نالند، و از غیر دوست بدوست نالیدن در راه جوانمردان شرک است که تا غیرى مىنبیند ازو بدوست مىننالد، باز اهل حرمت چون نالند از دوست بدوست نالند و از دوست بدوست نالیدن عین توحیدست، از روى ظاهر شکوى مىنماید امّا از روى باطن شکرست. مىباز نماید که جز تو کسى ندارم با که گویم، جز تو کسى را نبینم بکه نالم، خلق پندارند که وى گله میکند و او خود باین سخن اخلاص محبت عرضه مىکند از اینجاست که حق جلّ جلاله از ناله ایوب خبر داد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» و با این ناله او را صابر خواند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»، اگر شکوى بودى او را صابر کى خواندى، باز نمود که شکوى آن گه بود که بغیر ما نالد، امّا چون بما نالد آن شکوى نبود، ایوب نگفت: اى عالمیان: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» بلکه گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» عجز و فقر خویش بحضرت مولى بنهاد ذلّ خویش بر بىنیاز عرنه کرد و ادب حضرت بنعت حرمت بجاى آورد، اینست بیان تعظیم حرمت و شرط آداب عبودیت.
کاشکى مرا خراباتى بودى و مرا با این حدیث سر و کار نبودى، و گاه گفتى کجایند ملائکه ملکوت و سکّان حظایر قدس تا پیش تخت دولت و سریر عزت ما سماطین برکشد.
گه با کف پرسیمم و گه درویشم
گه با دل پر نشاط و گه دل ریشم
گه باز پس خلق و گهى در پیشم
من بوقلمون روزگار خویشم
«وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» یعنى الکعبة على لسان العلم، و على بیان الاشارة معناه فرّغ قلبک عن الاشیاء سوى ذکر اللَّه. مىگوید دل خویش را یکبارگى با ذکر من پرداز هیچ بیگانه و غیرى را بدو راه مده که دل پیرایه شراب مهر و محبت ماست. القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقها و اصلبها. هر دلى که از مکوّنات صافىتر و بر مؤمنان رحیم تر آن دل بحضرت عزت عزیزتر و محبوبتر، دل سلطان نهاد تست زینهار تا او را عزیز دارى و روى وى از کدورت هوى و شهوت نگاه دارى و بظلمت و شهوت دنیا آلوده نگردانى. بداود (ع) وحى آمد که: یا داود طهّر لی بیتا اسکنه.
اى داود خانه پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید، گفت بار خدایا و اىّ بیت یسعک؟ آن کدام خانه است که عظمت و جلال ترا شاید؟ گفت آن دل بنده مؤمن است، گفت بار خدایا چگونه پاک گردانم؟ گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته گردد، و آن گه بجاروب حسرت بروب تا اگر بقیّتى مانده بود پاک بروبد، اى داود از آن پس اگر سرگشتهاى بینى در راه طلب ما آنجاش نشان ده که خرگاه قدس ما آنجاست،انا عند القلوب المحمومة.
قوله: «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» حج دو حرفست حاء و جیم، حاء اشارتست بحلم خداوند، جیم اشارتست بجرم بنده، فکانّه قال جئت بجرمى الى حلمک فاغفر لى، خداوندا آمدم با جرم خویش بیامرز مرا بفضل خویش. اعرابیى را دیدند دست در استار کعبه زده و مىگوید: من مثلى ولى اله ان اذنبت منّانى و ان تبت رجّانى و ان اقبلت ادنانى، و ان ادبرت نادانى. چو من کیست و مرا خداوندى است که اگر گناه کنم نراند و نعمت باز نگیرد و اگر باز آیم بپذیرد و بنوازد و اگر روى بدرگاه وى آرم نزدیک کند، و اگر بر گردم باز خواند و خشم نگیرد. در تورات موسى است یا بن آدم اکلت رزقى و لم تشکرنى و بارزتنى و لم تستحى منّى عبدى ان لم تستحى منّى فانا استحى منک. «یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ» پیادگان را در راه حج بر سواران رتبت بیشى داد و باین کرامت ایشان را مخصوص کرد از بهر آن که رنج ایشان بیش از رنج سوارانست پایهاشان آبله کرده غبار راه بر روى و محاسن ایشان نشسته بر امید مشاهده کعبه مقدّسه بار رنج بر خود نهاده و بترک راحت و آسایش بگفته، و ازین عجیبتر که چون ذکر سواران کرد مرکوب بذکر مخصوص کرد نه راکب، گفت: «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ»، از بهر آن که رنج رفتن و گرانى بار بر مرکوبست نه بر راکب. آرى کسى که خواهد که تا آن حجر مبارک که بر وى رقم تخصیص کشیده و خلعت یمین اللَّه فى الارض یافته آن را مصافحت کند و بناز آن را در بر گیرد کم از آن نباشد که در راه طلب او بارى بر خود نهد و رنجى بکشد، آن کعبه مشرّفه مقدسه که تو مىبینى هزاران سال بتخانه کافران کرده بودند تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که پادشاها مرا شریفترین بقاع گردانیدى و رفیعترین مواضع ساختى آن گه ببلاء وجود اصنام مرا مبتلا کردى، از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید آرى چون خواهى که معشوق صد و بیست و اند هزار نقطه طهارت باشى و خواهى که همه اولیاء و صدّیقان و طالبان را در راه جست خود بینى و ایشان را بناز در کنار گیرى و هزاران ولى وصفى را جان و دل در عشق خود بسوزى و بگدازى، یا در ان بادیه مردم خوار بىجان کنى کم از آن نباشد که روزى چند این بلا و محنت بکشى و صفات صفا و مروه خود در بطش قهر غیرت فرو گذارى.
«لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» روندگان در راه حق مختلفند و منافع هر یکى بر اندازه روش اوست و بقدر همت او، ارباب اموال را منافع مال و معاش است، ارباب اعمال را، منافع حلاوت طاعات است، ارباب احوال را منافع صفاء انفاس است، بو شعیب سقا بقصد حج از شهر نیشابور بیرون آمد احرام گرفته، چون قدم در بادیه نهاد بهر میل که رسید دو رکعت نماز کرد تا بمقصد رسید. آن گه گفت: رب العزّه مىگوید: «لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» و هذا منافعى فى حجّى، گفت حاجیان و زائران که از اقطار عالم روى بدین کعبه شریف نهادهاند بدان مىآیند تا بمنافع خویش رسند، چنان که اللَّه تعالى مىگوید، و منافع من درین حج آن رکعتهاى نماز است که مقام رازست.
المصلّى یناجى ربّه. و گفتهاند منافع ایشان آنست که مصطفى (ص) گفت: «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه الى السّماء الدّنیا فیباهى بهم الملائکة فیقول انظروا الى عبادى ائتونى شعثا غبرا من کلّ فجّ عمیق، اشهدکم انّى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا ربّ فلان کان یرهق و فلان و فلانة، قال یقول اللَّه عز و جل، قد غفرت لهم».
«ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ»، تعظیم حرمات کار جوانمردانست و سیرت صدّیقان، اصحاب خدمت دیگرند و ارباب حرمت دیگر، ترک خدمت عقوبت بار آورد، ترک حرمت داغ فرقت نهد، نتیجه خدمت ثوابست و درجه ثمره حرمت لذّت صحبتست و انس خلوت، او که بر مقام شریعت خدمت کند ناظر بمقام است، و او که در عالم حقیقت حرمت شناسد ناظر بحق است، رسول خدا محمّد مصطفى (ص) که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت در صدف شرف و طراز کسوت وجود، شب معراج اطناب خیمه سرّ خود از همه مقامات روندگان بکند ناظر بحق گشت نه ناظر بمقام، عالمیان همه در مقامات مانده و سیّد از همه بر گذشته و نظر بحق داشته، لا جرم از بارگاه عزت جبروت این خلعت کرامت یافته که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى».
لطیفهاى دیگر ازین عجبتر شنو. اهل خدمت چون نالند از غیر دوست بدوست نالند، و از غیر دوست بدوست نالیدن در راه جوانمردان شرک است که تا غیرى مىنبیند ازو بدوست مىننالد، باز اهل حرمت چون نالند از دوست بدوست نالند و از دوست بدوست نالیدن عین توحیدست، از روى ظاهر شکوى مىنماید امّا از روى باطن شکرست. مىباز نماید که جز تو کسى ندارم با که گویم، جز تو کسى را نبینم بکه نالم، خلق پندارند که وى گله میکند و او خود باین سخن اخلاص محبت عرضه مىکند از اینجاست که حق جلّ جلاله از ناله ایوب خبر داد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» و با این ناله او را صابر خواند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»، اگر شکوى بودى او را صابر کى خواندى، باز نمود که شکوى آن گه بود که بغیر ما نالد، امّا چون بما نالد آن شکوى نبود، ایوب نگفت: اى عالمیان: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ» بلکه گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» عجز و فقر خویش بحضرت مولى بنهاد ذلّ خویش بر بىنیاز عرنه کرد و ادب حضرت بنعت حرمت بجاى آورد، اینست بیان تعظیم حرمت و شرط آداب عبودیت.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا» اللَّه باز دارد از گرویدگان، «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» (۳۸) اللَّه دوست ندارد هرکژ کارى ناسپاس، «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» دستورى دادند ایشان را که جنگ کنند با دشمن، «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» از بهر آن بیداد که بر ایشان کردند، «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» (۳۹) و اللَّه بر یارى دادن ایشان براستى که تواناست.
«الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ» ایشان که بیرون کردند ایشان را از خان و مان ایشان به نشایست بى هیچ چیز، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ» جز زان که میگفتند خداوند ما اللَّه است، «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» و اگر نه بازداشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر باز داشت، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ» فروهشتندى صومعههاى راهبان، «وَ بِیَعٌ» و کلیسیاهاى ترسایان، «وَ صَلَواتٌ» و کنیسههاى جهودان، «وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» و مسجدهاى مسلمانان که اللَّه را خوانند و یاد کنند در آن ببانک نماز و نماز، «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» و براستى که اللَّه یارى دهد آن کسانى را که دین او را یارى دهند، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۴۰) که اللَّه براستى با نیرو است با هر کس تاونده.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» ایشان که اگر ایشان را در زمین دسترس دهیم و پایگاه، و سلطانان نشانیم، «أَقامُوا الصَّلاةَ» نماز بپاى دارند، «وَ آتَوُا الزَّکاةَ» و زکاة مال دهند، «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ» و نیکوکارى فرمایند، «وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ» و از ناپسند باز زنند، «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (۴۱) و اللَّه راست سرانجام همه کارها، «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» و اگر دروغ زن گیرند ترا، «فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ» دروغ زن گرفت پیش از ایشان «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ» (۴۲) قوم نوح و قوم هود و قوم صالح «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» نمرود و اصحاب او، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» (۴۳) و قوم لوط «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» و قوم شعیب، «وَ کُذِّبَ مُوسى» و دروغ زن گرفتند موسى را، «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ» فرو گذاشتم کافران را و درنگ دادم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ» آن گه فرا گرفتم ایشان را، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» (۴۴) چون دیدى و چون بود ناپسندیدن من.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» اى بسا شهرا که هلاک کردیم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» و ستمکار ایشان بودند، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» آنکه آن شهر از مردمان خالى، دیوارها افتاده بر کازها. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» و آنکه چاه باز مانده از، «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ» (۴۵) و کوشک استوار رفیع.
«أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» به نروند در زمین، «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» و ایشان را دلهایى بودى هشیار که دریافتندى، «أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها» گوشهایى بودى شنوا تا صواب بشنیدند بآن، «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» که آن جاى چشمهاى سر نابینا نیست، «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (۴۶) لکن چشمهاى دل نابیناست که در برهاست.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» مىشتابند ترا بعذاب، «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ» و اللَّه گفت خود مخالفت نکند و وعده بنگرداند، «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ» و روزى بنزدیک خداوند تو، «کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (۴۷) چون هزار سالست از آنچه شما مىشمرید.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» و اى بسا شهرا، «أَمْلَیْتُ لَها» که درنگ دادم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» ایشان بر ستمکارى خویش، «ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» (۴۸) آن گه فرا گرفتم آن را و باز گشت با من.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» بگوى اى مردمان، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» (۴۹) من شما را بیم نمایى آگاه کنندهام آشکارا.
«فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۵۰) ایشان را آمرزش است و روزى نیکو، «وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ» و ایشان که بر سخنان و پیغام ما خاستند که ما را عاجز آرند «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» (۵۱) ایشان فردا آتشییانند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ» نفرستادیم پیش از تو هرگز فرستادهاى و نه هیچ پیغامبرى، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى» مگر آن گه که کتاب اللَّه مىخواند، «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» دیو چیزى در افکند در خواندن وى، «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» اللَّه آنچه دیو درافکند بیفکند «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» پس محکم گرداند و روشن آنچه خود فرستاده بود از سخنان خویش، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۲) و اللَّه داناست و راست دان.
«لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً» آن را کند تا آنچه دیو در افکند تباهى و آزمایشى کند، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» ایشان را که در دلهاى ایشان بیمارى است و گمان، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» و ایشان را که سخت دلانند، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» (۵۳) و کافران در ستیز و خلافند دور.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» تا بدانند ایشان که دانایانند، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» که آن حکم حق است از خداوند تو، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» و بدان ایمان آرند.
«فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»، و دلهاى ایشان آن را نرم گردد، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۵۴) و اللَّه تعالى براستى که راه نماى مؤمنانست براه راست.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» همیشه ناگرویدگان در گمانند ازین نامه که بتو آمد، «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» تا آن گه که رستاخیز با ایشان آید ناگاه، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» (۵۵) یا بایشان مرگ روز بدر.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» پادشاهى آن روز اللَّه تعالى راست «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» داورى بر دمیان ایشان، «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ» (۵۶) در بهشتهاى نازند.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و ایشان که کافر شدند و بدروغ داشتند پیغامهاى ما، «فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (۵۷) ایشانند که ایشان راست عذابى خوار کننده.
«الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ» ایشان که بیرون کردند ایشان را از خان و مان ایشان به نشایست بى هیچ چیز، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ» جز زان که میگفتند خداوند ما اللَّه است، «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» و اگر نه بازداشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر باز داشت، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ» فروهشتندى صومعههاى راهبان، «وَ بِیَعٌ» و کلیسیاهاى ترسایان، «وَ صَلَواتٌ» و کنیسههاى جهودان، «وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» و مسجدهاى مسلمانان که اللَّه را خوانند و یاد کنند در آن ببانک نماز و نماز، «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» و براستى که اللَّه یارى دهد آن کسانى را که دین او را یارى دهند، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۴۰) که اللَّه براستى با نیرو است با هر کس تاونده.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» ایشان که اگر ایشان را در زمین دسترس دهیم و پایگاه، و سلطانان نشانیم، «أَقامُوا الصَّلاةَ» نماز بپاى دارند، «وَ آتَوُا الزَّکاةَ» و زکاة مال دهند، «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ» و نیکوکارى فرمایند، «وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ» و از ناپسند باز زنند، «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (۴۱) و اللَّه راست سرانجام همه کارها، «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» و اگر دروغ زن گیرند ترا، «فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ» دروغ زن گرفت پیش از ایشان «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ» (۴۲) قوم نوح و قوم هود و قوم صالح «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» نمرود و اصحاب او، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» (۴۳) و قوم لوط «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» و قوم شعیب، «وَ کُذِّبَ مُوسى» و دروغ زن گرفتند موسى را، «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ» فرو گذاشتم کافران را و درنگ دادم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ» آن گه فرا گرفتم ایشان را، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» (۴۴) چون دیدى و چون بود ناپسندیدن من.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» اى بسا شهرا که هلاک کردیم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» و ستمکار ایشان بودند، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» آنکه آن شهر از مردمان خالى، دیوارها افتاده بر کازها. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» و آنکه چاه باز مانده از، «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ» (۴۵) و کوشک استوار رفیع.
«أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» به نروند در زمین، «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» و ایشان را دلهایى بودى هشیار که دریافتندى، «أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها» گوشهایى بودى شنوا تا صواب بشنیدند بآن، «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» که آن جاى چشمهاى سر نابینا نیست، «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (۴۶) لکن چشمهاى دل نابیناست که در برهاست.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» مىشتابند ترا بعذاب، «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ» و اللَّه گفت خود مخالفت نکند و وعده بنگرداند، «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ» و روزى بنزدیک خداوند تو، «کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (۴۷) چون هزار سالست از آنچه شما مىشمرید.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» و اى بسا شهرا، «أَمْلَیْتُ لَها» که درنگ دادم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» ایشان بر ستمکارى خویش، «ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» (۴۸) آن گه فرا گرفتم آن را و باز گشت با من.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» بگوى اى مردمان، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» (۴۹) من شما را بیم نمایى آگاه کنندهام آشکارا.
«فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۵۰) ایشان را آمرزش است و روزى نیکو، «وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ» و ایشان که بر سخنان و پیغام ما خاستند که ما را عاجز آرند «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» (۵۱) ایشان فردا آتشییانند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ» نفرستادیم پیش از تو هرگز فرستادهاى و نه هیچ پیغامبرى، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى» مگر آن گه که کتاب اللَّه مىخواند، «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» دیو چیزى در افکند در خواندن وى، «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» اللَّه آنچه دیو درافکند بیفکند «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» پس محکم گرداند و روشن آنچه خود فرستاده بود از سخنان خویش، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۲) و اللَّه داناست و راست دان.
«لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً» آن را کند تا آنچه دیو در افکند تباهى و آزمایشى کند، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» ایشان را که در دلهاى ایشان بیمارى است و گمان، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» و ایشان را که سخت دلانند، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» (۵۳) و کافران در ستیز و خلافند دور.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» تا بدانند ایشان که دانایانند، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» که آن حکم حق است از خداوند تو، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» و بدان ایمان آرند.
«فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»، و دلهاى ایشان آن را نرم گردد، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۵۴) و اللَّه تعالى براستى که راه نماى مؤمنانست براه راست.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» همیشه ناگرویدگان در گمانند ازین نامه که بتو آمد، «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» تا آن گه که رستاخیز با ایشان آید ناگاه، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» (۵۵) یا بایشان مرگ روز بدر.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» پادشاهى آن روز اللَّه تعالى راست «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» داورى بر دمیان ایشان، «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ» (۵۶) در بهشتهاى نازند.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و ایشان که کافر شدند و بدروغ داشتند پیغامهاى ما، «فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (۵۷) ایشانند که ایشان راست عذابى خوار کننده.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ» ابن کثیر و قرّاء بصره یدفع خوانند بىالف، و باقى یدافع بالف، و معنى هر دو یکسانست یعنى یدفع عن المؤمنین کید عدوّهم و و شرّهم. این آیت بساط آیت ثانى است از بهر آن که اوّل آیت که بقتال فرو آمد این آیت بود که: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ»، رسول را و یاران را فرمودند تا با اهل زمین جنگ کنند قیاصره و اکاسره و اقیال و غیر ایشان، و در آن عصر اهل زمین همه کفّار بودند و مؤمنان در جنب ایشان اندک، ربّ العزّه ایشان را وعده نصرت داد و دفاع، و ایشان را درین آیت بر قتال داشت و دلیر گردانید گفت اللَّه شر ایشان و کید ایشان گر چه بسیارند باز دارد از مؤمنان اگر چه اندکند، و گفتهاند معنى آیت بر عموم است، اى یدفع عن المؤمنین بنور السنّة ظلمة البدعة، و بنور الایمان ظلمة الکفر.
«إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» هذان اسمان یشملان کلّ کافر باللّه، اى کلّ خوّان فى امانة اللَّه، کفور لنعمته، یقال الخوّان الّذى عادته و سنّته الخیانة، و الکفور الّذى عادته الکفران، بیّن اللَّه سبحانه انّه انّما یدفع عمن لیس بخوّان و لا کفور.
«أُذِنَ» بضم الف قراءت نافع و ابو عمرو و عاصم و یعقوب است بر فعل مجهول، باقى اذن بفتح الف خوانند یعنى اذن اللَّه «لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ»، و اذن گفت نه امر یعنى که اللَّه تعالى حرص ایشان دید بر قتال دشمن و اعلاء کلمه حقّ آن از ایشان بپسندید و ایشان را بقتال دستورى داد و تولّى نصرت ایشان کرد و دفاع ایشان «یُقاتَلُونَ» بفتح تاء قراءت نافع است و ابن عامر و حفص. یعنى اذن للمؤمنین الّذین قاتلهم المشرکون، باقى بکسر تاء خوانند، یعنى اذن للمؤمنین الّذین یصلحون للقتال فى قتال الکفّار، «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» یعنى بسبب ان ظلموا او لانّهم ظلموا او من اجل انّهم ظلموا او جزاء بان ظلموا فاخرجوا من دیارهم فاوذوا. «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» هذا تفسیر الدّفاع، و قیل «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» اى قضى للمجاهدین انّهم ربّما هزموا او قتلوا احیانا مع ان اللَّه على نصرهم لقادر. باین قول معنى آنست که اللَّه تعالى حکم راند و قضا کرد و خواست ایشان را که جنگ کنند با دشمن دین که بر ایشان ستم آید گاهگاه با آنکه اللَّه تعالى بر یارى دادن ایشان براستى که قادر است و توانا، و «اذن» در قرآن جایها بیاید بمعنى قضاء، منها قوله: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» الى قوله: «بِإِذْنِ اللَّهِ» و منها ما خاطب به عیسى: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی». آن گه تغریت کرد گفت: «الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ» اى اخرجوا من مکّة ظلما «بِغَیْرِ حَقٍّ»، اى بغیر جزم اوجب اخراجهم، و قیل «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى من غیر حقّ استحقوا ذلک، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»، هذا استثناء منقطع یعنى لکنّهم یقولون ربّنا اللَّه، و قیل محلّه جرّ بدلا من قوله: «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى اخرجوا بان یقولوا: «رَبُّنَا اللَّهُ» روى عن الحسن انّه قال: اما و اللَّه ما سفکوا دما و لا اخذوا مالا و لا قطعوا لهم رحما و انّما فعلوا ما فعلوا لانّهم قالوا: «رَبُّنَا اللَّهُ». و هو نظیر قوله: «وَ مانَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان مکّة پیوسته اصحاب رسول را مىرنجانیدند و ایشان را ناسزا میگفتند و زخم میکردند، یاران برسول خدا نالیدند و رنج خویش بدو برداشتند و دستورى قتال خواستند، رسول گفت، صبر کنید که جز صبر روى نیست. و مرا بقتال نفرمودهاند، پس کار بدانجاى رسید که کافران و مشرکان رسول را از مکّه بیرون کردند ابو بکر صدّیق گفت. عرفت انّه سیکون قتال، آن روز دانستم که قتال و جهاد خواهد بود که رسول خداى را بیرون کردند، پس چون بمدینه هجرت کرد این آیت آمد و هى اوّل آیة نزلت فى القتال نسخت بها کلّ آیة امر فیها بالکف عن القتال. و قال مجاهد: نزلت هذه الآیة فى قوم باعیانهم خرجوا مهاجرین من مکّة الى المدینة فکانوا یمنعون فاذن اللَّه لهم فى القتال الکفّار الّذین یمنعونهم من الهجرة.
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» بالجهاد و اقامة الحدود و کفّ الظلم، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ»، قرأ ابن کثیر و نافع لهدمت بتخفیف الدّال، و قرأ الآخرون بتشدیدها، فالتخفیف اصل الکلمة و یصلح للقلیل و الکثیر، و التشدید یختص بالکثیر، لهدمت، یعنى لخربت و قیل لعطّلت و تهدیمها تعطیلها، صوامع، یعنى صوامع الرهبان، و قیل صوامع الصّابئین و قیل صوامع المؤمنین.
لقوله علیه السلام. «نعم صومعة المؤمن بیته»
و اشتقاقها من الصمع و هو الصغر فى الاذن، یقال اذن صماء، قوله: «وَ بِیَعٌ» یعنى بیع النصارى، واحدتها بیعة. «وَ صَلَواتٌ» یعنى کنائس الیهود، و یسمّونها بالعبرانیّة صلوتا.
«وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» یعنى مساجد المسلمین من امّة محمّد (ص) معنى آیت آنست که اگر نه والیان و سلطانان بودندى و گماشتگان اللَّه که بفرمان وى جهاد و قتال مىکنند و حدها مىرانند و شرّ بدان از نیکان باز مىدارند. لهدّم معبد اهل کلّ زمان، فى زمن موسى الکنائس، و فى زمن عیسى البیع و الصوامع، و فى زمن محمّد (ص) المساجد، فروهشتندى خراب و معطل، در عهد موسى صلوتاهاى جهودان و در عهد عیسى کلیساهاى ترسایان و صومعههاى راهبان، و در عهد محمّد مصطفى مسجدهاى مؤمنان. و قال ابن زید: اراد بالصلوات، صلوات اهل الاسلام فانّها تنقطع اذا دخل العدوّ علیهم، و قیل معنى الآیة، لو لا انّى اذنت للمؤمنین فى قتال الکفّار لغلب الکفّار على البلاد و اظهروا فیها الفساد. «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» اى من اقام شریعة من شرایعه نصر على اقامة ذلک الّا انّه لا یقام فى شریعة نبىّ الّا ما اتى به ذلک النبىّ و ینتهى عمّا نهى عنه. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلقه، «عَزِیزٌ» منیع فى سلطانه.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ»، الّذین فى موضع نصب على تفسیر «من» یعنى و لینصرنّ اللَّه من ینصره. ثم بیّن صفة ناصر به فقال: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ»، تأویل الآیة انّ اللَّه عزّ و جل ینصر الّذین یمکّنهم و یؤمرهم و یستخلفهم و یولّیهم فینصرونه و ینصرون دینه و یجاهدون عدوّه و یقیمون صلوات الجمعة و الاعیاد و الصّلوات بعرفات و منى و ینصبون المؤذنین ثمّ لم یفرّق بین الصلاة و قرینتها و هى الزّکاة و یأمرون بالمعروف اقامة حقوق الدّین و جهاد العدوّ و ینهون عن المنکر یکفّون ایدى العتاة و البغاة. روى عن الحسن انه قال: اخذ اللَّه المیثاق على الامراء اذ تمکّنوا فى الارض ان یقیموا الصّلاة و یؤتوا الزّکاة یأمروا بالمعروف و ینهوا عن المنکر، کما اخذ على العلماء ان یتلوا کتابه و احکامه فلا یکتموه، فى قوله: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»، و فى قوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» الآیة.. و فى الآیة دلیل على صحّة خلافة الخلفاء الرّاشدین، لانّهم کانوا من المهاجرین و تمکّنوا فى الارض و اقاموا الصّلاة و آتوا الزّکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر، و قیل التمکّن فى هذه الآیة هو التولّى الّذى قال فى قوله عزّ و جلّ: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» ثمّ قال: «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»، اى آخر امور الخلق و مصیرهم الیه، یعنى یبطل کلّ ملک سوى ملکه فتصیر الامور للَّه بلا منازع و لا مدّع.
«وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» فى هذه الآیة تسلیة محمّد (ص) من تکذیب اهل مکّة ایّاه، اى لست باوّل من نسب الى الکذب من الانبیاء بل کذّب کلّ قوم نبیّهم قبل قومک.
«کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ» نوحا «وَ عادٌ» هودا، «وَ ثَمُودُ» صالحا، «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» ابرهیم، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» لوطا، «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» شعیبا، «وَ کُذِّبَ مُوسى» کذّبه فرعون و قوم فرعون فلم یقل و قوم موسى لانّ قوم موسى بنو اسرائیل و کانوا قد آمنوا به فى الآیة مضمر تقدیره، و ان یکذّبوک فلا تحزن. و قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ»، اى اخّرت آجالهم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، اى عاقبتهم على کفرهم، و اهلکتهم قوم نوح بالطوفان، و عادا بالریح، و ثمود بالصیحة، و نمرود ببعوضة، و قوم لوط بالخسف و امطار الحجارة علیهم، و اصحاب مدین بالظلّة، و اعداء موسى بالغرق، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» اى انکارى یعنى انکرت علیهم ما فعلوا من التکذیب بالعذاب و الهلاک یخوف به من یخالف النبىّ (ص) و یکذّبه.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى کم من اهل قریة، «اهلکتها» بالتّاء على الوحدة قرأها اهل البصرة و الوجه انّه فعل اللَّه تعالى فجاء على اصله من الافراد لانّ ما قبله کذلک و هو قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، و قرأ الآخرون: «اهلکنا بالنّون و الالف على التعظیم و الوجه انّه قد جاء فى التنزیل کثیر بهذا اللفظ نحو قوله: «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها»، «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ»، «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ» اى و اهلها ظالمون کافرون، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» اى ساقطة على سقوفها. یعنى سقطت السقوف ثمّ سقطت علیها الجدران. و قیل خاویة اى خالیة عن اهلها باقیة على حالها، یقال خوت الدّار و الارض، تخوى خواء و خوى بطنه من الطعام، یخوى خوى و خوى النهر یخوى خوى و النهر خو. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» اى و کم من بئر متروکة مخلاة عن اهلها، و بیر غیر مهموزة قرأها ورش عن نافع و ابو عمرو، و اذا ادرج و الوجه انّه على تخفیف الهمزة و تخفیفها هاهنا یقلّبها یاء لسکونها و انکسار ما قبلها کذیب و نحوه، و قرأ الباقون «وَ بِئْرٍ» بالهمز و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاصل فى الهمزة التحقیق. «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ»، رفیع طویل من قولهم: شاد بناه اذا رفعه، و قیل مشید اى مجصّص بالشّید و هو الجص و الکلس، تأویل الآیة، انّ کلهم فى الارض صنفان سکن و نزل فلا یزال النزل یموتون و یعطّلون بئرهم، و السکن یموتون و یعطّلون قصرهم. خلاف است میان علما که این بئر و قصر اینجا بر عموم رانند یا بر خصوص قومى گفتند این بر عموم است و مراد آنست که اهل زمین جمله دو گروهند: دشتیان و شهریان از دشتیان که بمیرند چاه باز ماند معطّل و از شهریان کوشک و خانه بازماند معطّل باز قومى گفتند این بئر و قصر معلومند و مخصوص و موضوع آن پیدا، در دیار یمن کوهى است بر سر آن کوه این قصر ساخته بودند قومى ازین کردان و دشت نشینان در عصر عاد، آخر شیطان بر ایشان ظفر یافته و از راه ببرده و به پیغامبر آن عصر کافر گشته و بت پرست شده بتعلیم شیطان بر سر آن کوه قصرى ساختند از سنگ و گچ دویست گز بالاى آن، صد خانه در آن ساخته بر پنج طبقه، یک طبقه شتران را، یکى گاوان را، یکى گوسفندان را، یکى طعام و خوردنى خویش را، یکى نشستنگاه خویش را، و در دامن آن کوه چاهى فرو بردند و آن را آبشخور خویش و چهار پایان ساختند. روزگار بر آمد و کفر ایشان و طغیان ایشان بغایت رسید و از پذیرفتن حق سر باز زدند و پیغامبر خویش را خوار داشتند تا پیغامبر دعا کرد بر ایشان گفت: اللّهم اهلکهم بما شئت، فغاز ماء بئرهم فبقیت معطّلة و بقیت اغنامهم عطّاشا ثلاثة ایّام ثمّ ماتت فلمّا کان یوم الرّابع بعث اللَّه على ابلهم وجعا فماتت عن آخرها، و بعث اللَّه علیهم یوم السابع جبرئیل فصاح فیهم فصاروا کلّهم خامدین فبقیت البئر معطّلة من الماء، و القصر معطّلا عن السکّان لم یسکنه احد الى یومنا هذا. ضحاک گفت: این چاه بحضرموت است در شهرى که آن را حاصور گویند و سبب آن بود که چون قوم صالح را عذاب رسید جماعتى بوى ایمان آوردند و با صالح بحضرموت شدند چون آنجا رسیدند صالح فرمان یافت از آن حضرموت خواندند، لانّ صالحا لما حضر مات. پس آن قوم که بصالح ایمان آورده بودند و عدد ایشان چهار هزار بود این شهر حاصور را بنا نهادند بر سر آن چاه و آنجا وطن گرفتند و از قوم خویش یکى را بر خود امیر کردند پس بروزگار فرزندان و نژاد ایشان بسیار شدند و در نعمت و کام ایشان را بطر گرفت کافر گشتند و بت پرست، تا ربّ العزّه بایشان پیغامبرى فرستاد نام وى حنظلة بن صفوان و قیل شریح بن صفوان و کان حمّالا فیهم، ایشان پیغامبر را بکشتند و در طغیان و کفر بیفزودند ربّ العزه ایشان را جمله هلاک کرد و آن دیار و وطن ایشان خراب گشت و چاه معطل ماند، گفتهاند که از آن چاه پیوسته دودى سیاه منتن میآید کسى که بنزدیک آن چاه و آن قصر شود نالهاى بگوش وى رسد. و روى عن ابن عباس انّه قال: امّا البئر المعطّلة فانّها کانت لاهل عدن من الیمن و هى الرّس الّذى قال اللَّه عز و جل: «وَ أَصْحابَ الرَّسِّ». و قال کعب الاحبار: انّ القصر بناه عاد الثانى و هو عاد بن منذر بن ارم بن عاد.
قوله: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» یعنى کفار مکّة فینظروا الى مصارع المکذّبین فى الامم الخالیة و هو قوله: «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها»، فیتفکروا و یعتبروا، ثمّ ذکر انّ الأبصار لا تعمى عن رؤیة الآیات و لکن القلوب تعمى فلا تتفکر و لا تعتبر، قوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» هذه الهاء تسمّى عمادا و المعنى انّ العمى الضّار، هو عمى القلب، فامّا عمى البصر فلیس بضارّ فى امر الدّین. قال قتادة: البصر الظاهر بلغة و متعة و بصر القلب هو البصر النافع، و ذکر القلوب الّتى فى صدور و القلب لا یکون الّا فى الصدر، و لکن جرى هذا على التوکید کقوله: «وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ» و فى الآیة دلیل على انّ القلب محلّ العقل و العلم لا الدّماغ، و قیل العقل علم غریزى یکتسب به العلم الاختیارى. آن روز که این آیت از آسمان فرو آمد که: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى»، عبد اللَّه بن زائده که او را أمّ ابن مکتوم گویند پیش مصطفى (ص) آمد گفت: یا رسول اللَّه انا فى الدّنیا اعمى ا فاکون فى الآخرة اعمى؟ من که در دنیا نابینایم فردا در قیامت نابینا خواهم بود؟ ربّ العالمین بجواب وى این آیت فرو فرستاد: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، معنى آنست که نابینایى ظاهر در کار دین زیان ندارد و فردا در قیامت بینایى به نبرد، نابینایى دلست که در کار دین زیان دارد و فردا در قیامت بینایى ببرد.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» این در شأن مشرکان مکّه فرو آمد النضر بن الحارث و غیر او که بر سبیل انکار باستهزاء میگفتند:، «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا، ائْتِنا بِما تَعِدُنا». ربّ العزه بجواب ایشان این آیت فرو فرستاد: «وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ»، مىشتابانند ترا بعذاب و آن عذاب بوقت خویش برسد چنان که اللَّه تعالى خواسته و تقدیر کرده که اللَّه تعالى وعده خلاف نکند و گفته خود بنگرداند، آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» یعنى این چه شتابست که مىکنند و روزى از روزگار عذاب اخرت هزار سالست ازین روزها که امروز مىشمرند آن را که صفت این بود شتاب در آن چون کنند، و قیل معناه انّه لا یفوته شىء و انّ یوما عنده و الف سنة فى قدرته واحد، شتاب میکنند در چیزى که بر اللَّه تعالى فوت نخواهد شد، و روزى و هزار سال در قدرت او یکسانست یعنى که در مهلت دادن ایشان چه روزى و چه هزار سال که نه برو فوت خواهد شد، نحاس گفت: معنى آیت آنست که اى محمّد کافران استعجال عذاب مىکنند و من که خداوندم وعدهاى که با تو کردهام که ترا نصرت دهم و ایشان را هلاک کنم این وعده خلاف نکنم، پس انجاز وعده آن بود که روز بدر مسلمانان را نصرت داد و کافران را هلاک کرد آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ». ایشان را خبر کن که عذاب دنیا اینست که دیدند و عذاب آخرت چنانست که روزى از آن روزگار عذاب چون هزار سالست ازین روزگار که شما مىشمرید ابن زید گفت این روزگار ایّام آخرتست آن گه که مؤمن در نعیم بهشت باشد و کافر در عذاب دوزخ روزى از روزهاى ایشان بر اندازه هزار سال دنیا باشد، و دلیل برین خبر مصطفى است
قال النبى (ص): «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالفوز التّام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء النّاس بنصف یوم و ذلک مقدار خمس مائة سنة»، اما آنچه ربّ العزّه گفت: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ» صفت روز قیامتست على الخصوص، و عن ابن عباس فى جماعة: انّ کل یوم من الایّام الستة الّتى خلق اللَّه فیها السّماوات و الارض کالف سنة ممّا تعدون. قرأ حمزة و ابن کثیر و الکسائى «یعدون» بالیاء هاهنا لقوله: «یَسْتَعْجِلُونَکَ»، و قرأ الباقون بالتاء لانّه اعم لانّه خطاب للمستعجلین و للمؤمنین و اتفقوا فى سورة المضاجع انّه بالتّاء.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَها» امهلتها بتأخیر عقوبتها، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» کافرة، «ثُمَّ أَخَذْتُها» بالعقوبة، «وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» مرجع الجمیع فلا یفوتنى شیء.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى بشیر و نذیر ثمّ بشّر فقال: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» الرّزق الکریم الّذى لا یکتسب بالدنیّات من التذلل للخلق و الاخذ من المنّان و ارتکاب الظّلم، و قیل الرّزق الکریم الّذى لا ینقطع ابدا و هو الجنّة.
«وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا» اى یجتهدون فى ردّ القرآن و ابطاله، «مُعاجِزِینَ» اى مقدّرین ظانّین انّهم یعجزوننا بزعمهم ان لا بعث و لا نشور و لا جنّة و لا نار، یعنى یظنّون انّهم یسبقوننا و یفوتوننا فلا تقدر علیهم هذا، کقوله: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا»، و قیل معاجزین اى مشاقین معاندین، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو معجّزین بتشدید الجیم من غیر الف هاهنا و فى سورة سبا، اى مثبّطین النّاس على الایمان بمحمّد و قیل ناسبین من اتّبع النبىّ الى العجز. «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» اى اصحاب النّار الموقدة، و قیل الجحیم احدى الطبقات.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ»، «من» هاهنا لابتداء الغایة و قوله: «مِنْ رَسُولٍ» من زیادة لعموم النفى و اختلفوا فى الرّسول و النبى فقال بعضهم کلّ رسول نبىّ و کلّ نبىّ رسول، و قال بعضهم الرسول اعلى شأنا لانّ کلّ رسول نبىّ و لیس کلّ نبىّ رسولا، و قال بعضهم الرّسول هو الشّارع و النبىّ الحافظ شریعة غیره، و قال بعضهم الرّسول الّذى یأتیه الملک بالوحى و النبىّ الّذى یرى فى المنام ما یوحى الیه، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى»، فیها قولان: احدهما تمنّى اى حدّث نفسه، و الثانى تمنّى اى تلا، و منه قول الشاعر:
تمنّى کتاب اللَّه آخر لیلة
تمنّى داود الزّبور على رسل
و اصل الکلمة من منى اللَّه کذا اذا قدّره و تمنّى الانسان تقدیره بلوغه، و التمنّى التلاوة لانّ التالى یقدّر الحروف و یذکرها شیئا فشیئا. قوله: «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» اى فى تلاوته، مفسّران گفتند رسول خدا در انجمن قریش نشسته بود که جبرئیل از آسمان فرود آمد و سورة وَ النَّجْمِ إِذا هَوى فروآورد، رسول خداى بر خواند چون اینجا رسید: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى» بر زبان وى برفت بالقاء شیطان بر سبیل سهو و نسیان: «تلک الغرانیق العلى و ان شفاعتهنّ لترتجى».
قریش آن بشنیدند شاد شدند و رسول خدا هم چنان میخواند تا سوره بآخر برد و سجود کرد مؤمنان و یاران با وى سجود کردند و همچنین مشرکان که حاضر بودند بموافقت همه سجود کردند تا آن حد که ولید مغیره و سعید بن العاص هر دو سخت پیر بودند و طاقت نداشتند که سر بر زمین نهند هر یکى قبضهاى خاک برداشتند و بر پیشانى خویش نهادند و باشارت سجود کردند، پس قریش متفرق گشتند شادان و خرم با یکدیگر مىگفتند که محمّد امروز خدایان ما را سخن نیک گفت و ما نیک دانیم که خداى آسمان جلّ جلاله آفریدگار است و روزى گمار، مرده زنده کند و زنده میراند، لکن این خدایان ما بدان مىپرستیم تا فردا از بهر ما بنزدیک وى شفاعت کنند اکنون که محمّد ایشان را این سخن گفت ما با اوییم و ازو جدا نه ایم، شبانگاه جبرئیل فرو آمد گفت: یا محمّد ما ذا صنعت؟ این چه بود که تو کردى؟ لقد تلوت على النّاس ما لم آتک به عن اللَّه، بر مردم چیزى خواندى که من نیاوردم و در پیغام و کلام حق نبود، رسول خدا از آن عظیم دلتنگ شد و رنجور گشت و از قهر حق بترسید، پس جبرئیل فرو آمد و تسکین روعت وى را و تسلّى دل وى را این آیت فرو آورد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ».
قومى گفتند رسول خدا در مسجد حرام بود در نماز که سورة و النجم خواند و این قصه القاء شیطان برفت، اگر کسى گوید رسول خدا معصوم بود از غلط و سهو در اصل دین و تبلیغ رسالت پس این غلط در تلاوت بر وى چون روا باشد؟ و نیز رب العزه گفت قرآن را: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»، یعنى ابلیس، و قال تعالى: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» یعنى من التغییر و التبدیل. علماء تفسیر در جواب این مختلفند، قتاده گفت: القى الشیطان فى تلاوته و هو ناعش یعنى اغفى النبىّ اغفاة فجرى ذلک على لسانه بالقاء الشّیطان و لم یکن له خبر، و قیل القى الشّیطان فى تلاوته بقراءة الشّیطان رافعا صوته فظنّ السامعون انّه من قراءة النبىّ هذا کما انّ الشیطان نادى یوم احد: الا انّ محمدا قد قتل، حتى انکسرت قلوب المؤمنین و قویت قلوب المشرکین. و قال ابن عیسى: لمّا انتهى النبىّ الى هذه الآیة تلاه منافق من شیاطین الانس و القى فى صوته هذه الکلمة فخیّل الى النّاس انّه من تلاوة النبىّ و قال الحسن: انّما قال النبىّ ذلک على وجه الانکار دون الاخبار فکانّه حکى کلامهم ثم انکر علیهم. و تقدیره تلک الغرانیق العلى بزعمکم ایّها المشرکون امنها شفاعتهن ترتجى، و کم من ملک فى السّماوات لا تغنى شفاعتهم شیئا، هذا ما ذکره المفسّرون و اللَّه اعلم بالصواب. «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» فیبیّن بطلان ذلک و یخبر انّه من من الشّیطان، «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» اى ینزلها محکمة مبیّنة لا یجد احد الى بطلانها سبیلا، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بوحیه، «حَکِیمٌ» بخلقه، «لِیَجْعَلَ» هذه اللام تسمّى لام العاقبة، کقوله: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا»، و قیل هى لام کى، اى کى یجعل. «ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً،» اى محنة و بلیّة، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»، شک و نفاق و هم المنافقون، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» عن قبول الحقّ و هم المشرکون و ذلک انّهم افتتنوا لمّا سمعوا ذلک ثمّ نسخ و رفع فازداد و عتوّا و ظنّوا انّ محمّدا کان یقوله من عند نفسه ثم یندم فیبطل، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» اى فى خلاف شدید، الشّقاق غایة الخلاف، یقال شاقنى فلان، اى کنت فى شقّ و هو فى شقّ آخر.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» اى التوحید و القرآن و التصدیق بالنسخ، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» تأویل الآیة لیجعل ما یلقى الشّیطان و ینسخه اللَّه فتنة، و لیعلم الّذین اوتوا العلم انّ الّذى احکم اللَّه من آیاته هو الحق من ربّک، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» یعتقدوا انّه من اللَّه، «فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ» اى فتسکن الیه قلوبهم، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى دین قیّم و هو الاسلام یثبتهم علیه.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» اى فى شک ممّا القى الشیطان على لسان رسول اللَّه یقولون ما باله ذکرها بخیر ثمّ ارتدّ عنها، و قال ابن جریح: «منه» اى من القرآن، و قیل من الدّین و هو الصّراط المستقیم. «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» یعنى القیامة، و قیل الموت، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» اى عذاب یوم لا لیلة له و هو یوم القیمة، و قیل عقیم على الکفّار فلا یکون لهم فیه خیر و لا راحة کما انّ الرّیح العقیم هى الّتى لا سحاب معها و لا مطر، و العذاب العقیم هو الّذى لا مخرج منه، اخذ ذلک من عقم المرأة الّتى لا تلد و عقم الرّجل الّذى لا یولد له، و قیل یوم عقیم یوم بدر و انّما سمّى عقیما لانّ نسلهم انقطع فیه، و لم یکن للکفّار فیه خیر، و قیل لانّه لا مثل له فى عظم امره لقتال الملائکة فیه و لم یقاتلوا بعد ذلک.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم القیامة، «لِلَّهِ» وحده من غیر منازع و لا مدّع، کقوله «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ». «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» اى یقضى بین الفریقین، ثمّ بین الحکم، فقال عزّ من قائل: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» اى عذاب معه ذلة و هوان، و قیل «یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم بدر، فحکم لنبیّه بالنّصر، و للمؤمنین بالجنّة و لاعدائه بالقتل و الهزیمة و النّار.
«إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» هذان اسمان یشملان کلّ کافر باللّه، اى کلّ خوّان فى امانة اللَّه، کفور لنعمته، یقال الخوّان الّذى عادته و سنّته الخیانة، و الکفور الّذى عادته الکفران، بیّن اللَّه سبحانه انّه انّما یدفع عمن لیس بخوّان و لا کفور.
«أُذِنَ» بضم الف قراءت نافع و ابو عمرو و عاصم و یعقوب است بر فعل مجهول، باقى اذن بفتح الف خوانند یعنى اذن اللَّه «لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ»، و اذن گفت نه امر یعنى که اللَّه تعالى حرص ایشان دید بر قتال دشمن و اعلاء کلمه حقّ آن از ایشان بپسندید و ایشان را بقتال دستورى داد و تولّى نصرت ایشان کرد و دفاع ایشان «یُقاتَلُونَ» بفتح تاء قراءت نافع است و ابن عامر و حفص. یعنى اذن للمؤمنین الّذین قاتلهم المشرکون، باقى بکسر تاء خوانند، یعنى اذن للمؤمنین الّذین یصلحون للقتال فى قتال الکفّار، «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» یعنى بسبب ان ظلموا او لانّهم ظلموا او من اجل انّهم ظلموا او جزاء بان ظلموا فاخرجوا من دیارهم فاوذوا. «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» هذا تفسیر الدّفاع، و قیل «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» اى قضى للمجاهدین انّهم ربّما هزموا او قتلوا احیانا مع ان اللَّه على نصرهم لقادر. باین قول معنى آنست که اللَّه تعالى حکم راند و قضا کرد و خواست ایشان را که جنگ کنند با دشمن دین که بر ایشان ستم آید گاهگاه با آنکه اللَّه تعالى بر یارى دادن ایشان براستى که قادر است و توانا، و «اذن» در قرآن جایها بیاید بمعنى قضاء، منها قوله: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» الى قوله: «بِإِذْنِ اللَّهِ» و منها ما خاطب به عیسى: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی». آن گه تغریت کرد گفت: «الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ» اى اخرجوا من مکّة ظلما «بِغَیْرِ حَقٍّ»، اى بغیر جزم اوجب اخراجهم، و قیل «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى من غیر حقّ استحقوا ذلک، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»، هذا استثناء منقطع یعنى لکنّهم یقولون ربّنا اللَّه، و قیل محلّه جرّ بدلا من قوله: «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى اخرجوا بان یقولوا: «رَبُّنَا اللَّهُ» روى عن الحسن انّه قال: اما و اللَّه ما سفکوا دما و لا اخذوا مالا و لا قطعوا لهم رحما و انّما فعلوا ما فعلوا لانّهم قالوا: «رَبُّنَا اللَّهُ». و هو نظیر قوله: «وَ مانَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان مکّة پیوسته اصحاب رسول را مىرنجانیدند و ایشان را ناسزا میگفتند و زخم میکردند، یاران برسول خدا نالیدند و رنج خویش بدو برداشتند و دستورى قتال خواستند، رسول گفت، صبر کنید که جز صبر روى نیست. و مرا بقتال نفرمودهاند، پس کار بدانجاى رسید که کافران و مشرکان رسول را از مکّه بیرون کردند ابو بکر صدّیق گفت. عرفت انّه سیکون قتال، آن روز دانستم که قتال و جهاد خواهد بود که رسول خداى را بیرون کردند، پس چون بمدینه هجرت کرد این آیت آمد و هى اوّل آیة نزلت فى القتال نسخت بها کلّ آیة امر فیها بالکف عن القتال. و قال مجاهد: نزلت هذه الآیة فى قوم باعیانهم خرجوا مهاجرین من مکّة الى المدینة فکانوا یمنعون فاذن اللَّه لهم فى القتال الکفّار الّذین یمنعونهم من الهجرة.
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» بالجهاد و اقامة الحدود و کفّ الظلم، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ»، قرأ ابن کثیر و نافع لهدمت بتخفیف الدّال، و قرأ الآخرون بتشدیدها، فالتخفیف اصل الکلمة و یصلح للقلیل و الکثیر، و التشدید یختص بالکثیر، لهدمت، یعنى لخربت و قیل لعطّلت و تهدیمها تعطیلها، صوامع، یعنى صوامع الرهبان، و قیل صوامع الصّابئین و قیل صوامع المؤمنین.
لقوله علیه السلام. «نعم صومعة المؤمن بیته»
و اشتقاقها من الصمع و هو الصغر فى الاذن، یقال اذن صماء، قوله: «وَ بِیَعٌ» یعنى بیع النصارى، واحدتها بیعة. «وَ صَلَواتٌ» یعنى کنائس الیهود، و یسمّونها بالعبرانیّة صلوتا.
«وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» یعنى مساجد المسلمین من امّة محمّد (ص) معنى آیت آنست که اگر نه والیان و سلطانان بودندى و گماشتگان اللَّه که بفرمان وى جهاد و قتال مىکنند و حدها مىرانند و شرّ بدان از نیکان باز مىدارند. لهدّم معبد اهل کلّ زمان، فى زمن موسى الکنائس، و فى زمن عیسى البیع و الصوامع، و فى زمن محمّد (ص) المساجد، فروهشتندى خراب و معطل، در عهد موسى صلوتاهاى جهودان و در عهد عیسى کلیساهاى ترسایان و صومعههاى راهبان، و در عهد محمّد مصطفى مسجدهاى مؤمنان. و قال ابن زید: اراد بالصلوات، صلوات اهل الاسلام فانّها تنقطع اذا دخل العدوّ علیهم، و قیل معنى الآیة، لو لا انّى اذنت للمؤمنین فى قتال الکفّار لغلب الکفّار على البلاد و اظهروا فیها الفساد. «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» اى من اقام شریعة من شرایعه نصر على اقامة ذلک الّا انّه لا یقام فى شریعة نبىّ الّا ما اتى به ذلک النبىّ و ینتهى عمّا نهى عنه. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلقه، «عَزِیزٌ» منیع فى سلطانه.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ»، الّذین فى موضع نصب على تفسیر «من» یعنى و لینصرنّ اللَّه من ینصره. ثم بیّن صفة ناصر به فقال: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ»، تأویل الآیة انّ اللَّه عزّ و جل ینصر الّذین یمکّنهم و یؤمرهم و یستخلفهم و یولّیهم فینصرونه و ینصرون دینه و یجاهدون عدوّه و یقیمون صلوات الجمعة و الاعیاد و الصّلوات بعرفات و منى و ینصبون المؤذنین ثمّ لم یفرّق بین الصلاة و قرینتها و هى الزّکاة و یأمرون بالمعروف اقامة حقوق الدّین و جهاد العدوّ و ینهون عن المنکر یکفّون ایدى العتاة و البغاة. روى عن الحسن انه قال: اخذ اللَّه المیثاق على الامراء اذ تمکّنوا فى الارض ان یقیموا الصّلاة و یؤتوا الزّکاة یأمروا بالمعروف و ینهوا عن المنکر، کما اخذ على العلماء ان یتلوا کتابه و احکامه فلا یکتموه، فى قوله: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»، و فى قوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» الآیة.. و فى الآیة دلیل على صحّة خلافة الخلفاء الرّاشدین، لانّهم کانوا من المهاجرین و تمکّنوا فى الارض و اقاموا الصّلاة و آتوا الزّکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر، و قیل التمکّن فى هذه الآیة هو التولّى الّذى قال فى قوله عزّ و جلّ: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» ثمّ قال: «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»، اى آخر امور الخلق و مصیرهم الیه، یعنى یبطل کلّ ملک سوى ملکه فتصیر الامور للَّه بلا منازع و لا مدّع.
«وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» فى هذه الآیة تسلیة محمّد (ص) من تکذیب اهل مکّة ایّاه، اى لست باوّل من نسب الى الکذب من الانبیاء بل کذّب کلّ قوم نبیّهم قبل قومک.
«کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ» نوحا «وَ عادٌ» هودا، «وَ ثَمُودُ» صالحا، «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» ابرهیم، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» لوطا، «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» شعیبا، «وَ کُذِّبَ مُوسى» کذّبه فرعون و قوم فرعون فلم یقل و قوم موسى لانّ قوم موسى بنو اسرائیل و کانوا قد آمنوا به فى الآیة مضمر تقدیره، و ان یکذّبوک فلا تحزن. و قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ»، اى اخّرت آجالهم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، اى عاقبتهم على کفرهم، و اهلکتهم قوم نوح بالطوفان، و عادا بالریح، و ثمود بالصیحة، و نمرود ببعوضة، و قوم لوط بالخسف و امطار الحجارة علیهم، و اصحاب مدین بالظلّة، و اعداء موسى بالغرق، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» اى انکارى یعنى انکرت علیهم ما فعلوا من التکذیب بالعذاب و الهلاک یخوف به من یخالف النبىّ (ص) و یکذّبه.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى کم من اهل قریة، «اهلکتها» بالتّاء على الوحدة قرأها اهل البصرة و الوجه انّه فعل اللَّه تعالى فجاء على اصله من الافراد لانّ ما قبله کذلک و هو قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، و قرأ الآخرون: «اهلکنا بالنّون و الالف على التعظیم و الوجه انّه قد جاء فى التنزیل کثیر بهذا اللفظ نحو قوله: «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها»، «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ»، «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ» اى و اهلها ظالمون کافرون، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» اى ساقطة على سقوفها. یعنى سقطت السقوف ثمّ سقطت علیها الجدران. و قیل خاویة اى خالیة عن اهلها باقیة على حالها، یقال خوت الدّار و الارض، تخوى خواء و خوى بطنه من الطعام، یخوى خوى و خوى النهر یخوى خوى و النهر خو. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» اى و کم من بئر متروکة مخلاة عن اهلها، و بیر غیر مهموزة قرأها ورش عن نافع و ابو عمرو، و اذا ادرج و الوجه انّه على تخفیف الهمزة و تخفیفها هاهنا یقلّبها یاء لسکونها و انکسار ما قبلها کذیب و نحوه، و قرأ الباقون «وَ بِئْرٍ» بالهمز و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاصل فى الهمزة التحقیق. «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ»، رفیع طویل من قولهم: شاد بناه اذا رفعه، و قیل مشید اى مجصّص بالشّید و هو الجص و الکلس، تأویل الآیة، انّ کلهم فى الارض صنفان سکن و نزل فلا یزال النزل یموتون و یعطّلون بئرهم، و السکن یموتون و یعطّلون قصرهم. خلاف است میان علما که این بئر و قصر اینجا بر عموم رانند یا بر خصوص قومى گفتند این بر عموم است و مراد آنست که اهل زمین جمله دو گروهند: دشتیان و شهریان از دشتیان که بمیرند چاه باز ماند معطّل و از شهریان کوشک و خانه بازماند معطّل باز قومى گفتند این بئر و قصر معلومند و مخصوص و موضوع آن پیدا، در دیار یمن کوهى است بر سر آن کوه این قصر ساخته بودند قومى ازین کردان و دشت نشینان در عصر عاد، آخر شیطان بر ایشان ظفر یافته و از راه ببرده و به پیغامبر آن عصر کافر گشته و بت پرست شده بتعلیم شیطان بر سر آن کوه قصرى ساختند از سنگ و گچ دویست گز بالاى آن، صد خانه در آن ساخته بر پنج طبقه، یک طبقه شتران را، یکى گاوان را، یکى گوسفندان را، یکى طعام و خوردنى خویش را، یکى نشستنگاه خویش را، و در دامن آن کوه چاهى فرو بردند و آن را آبشخور خویش و چهار پایان ساختند. روزگار بر آمد و کفر ایشان و طغیان ایشان بغایت رسید و از پذیرفتن حق سر باز زدند و پیغامبر خویش را خوار داشتند تا پیغامبر دعا کرد بر ایشان گفت: اللّهم اهلکهم بما شئت، فغاز ماء بئرهم فبقیت معطّلة و بقیت اغنامهم عطّاشا ثلاثة ایّام ثمّ ماتت فلمّا کان یوم الرّابع بعث اللَّه على ابلهم وجعا فماتت عن آخرها، و بعث اللَّه علیهم یوم السابع جبرئیل فصاح فیهم فصاروا کلّهم خامدین فبقیت البئر معطّلة من الماء، و القصر معطّلا عن السکّان لم یسکنه احد الى یومنا هذا. ضحاک گفت: این چاه بحضرموت است در شهرى که آن را حاصور گویند و سبب آن بود که چون قوم صالح را عذاب رسید جماعتى بوى ایمان آوردند و با صالح بحضرموت شدند چون آنجا رسیدند صالح فرمان یافت از آن حضرموت خواندند، لانّ صالحا لما حضر مات. پس آن قوم که بصالح ایمان آورده بودند و عدد ایشان چهار هزار بود این شهر حاصور را بنا نهادند بر سر آن چاه و آنجا وطن گرفتند و از قوم خویش یکى را بر خود امیر کردند پس بروزگار فرزندان و نژاد ایشان بسیار شدند و در نعمت و کام ایشان را بطر گرفت کافر گشتند و بت پرست، تا ربّ العزّه بایشان پیغامبرى فرستاد نام وى حنظلة بن صفوان و قیل شریح بن صفوان و کان حمّالا فیهم، ایشان پیغامبر را بکشتند و در طغیان و کفر بیفزودند ربّ العزه ایشان را جمله هلاک کرد و آن دیار و وطن ایشان خراب گشت و چاه معطل ماند، گفتهاند که از آن چاه پیوسته دودى سیاه منتن میآید کسى که بنزدیک آن چاه و آن قصر شود نالهاى بگوش وى رسد. و روى عن ابن عباس انّه قال: امّا البئر المعطّلة فانّها کانت لاهل عدن من الیمن و هى الرّس الّذى قال اللَّه عز و جل: «وَ أَصْحابَ الرَّسِّ». و قال کعب الاحبار: انّ القصر بناه عاد الثانى و هو عاد بن منذر بن ارم بن عاد.
قوله: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» یعنى کفار مکّة فینظروا الى مصارع المکذّبین فى الامم الخالیة و هو قوله: «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها»، فیتفکروا و یعتبروا، ثمّ ذکر انّ الأبصار لا تعمى عن رؤیة الآیات و لکن القلوب تعمى فلا تتفکر و لا تعتبر، قوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» هذه الهاء تسمّى عمادا و المعنى انّ العمى الضّار، هو عمى القلب، فامّا عمى البصر فلیس بضارّ فى امر الدّین. قال قتادة: البصر الظاهر بلغة و متعة و بصر القلب هو البصر النافع، و ذکر القلوب الّتى فى صدور و القلب لا یکون الّا فى الصدر، و لکن جرى هذا على التوکید کقوله: «وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ» و فى الآیة دلیل على انّ القلب محلّ العقل و العلم لا الدّماغ، و قیل العقل علم غریزى یکتسب به العلم الاختیارى. آن روز که این آیت از آسمان فرو آمد که: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى»، عبد اللَّه بن زائده که او را أمّ ابن مکتوم گویند پیش مصطفى (ص) آمد گفت: یا رسول اللَّه انا فى الدّنیا اعمى ا فاکون فى الآخرة اعمى؟ من که در دنیا نابینایم فردا در قیامت نابینا خواهم بود؟ ربّ العالمین بجواب وى این آیت فرو فرستاد: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، معنى آنست که نابینایى ظاهر در کار دین زیان ندارد و فردا در قیامت بینایى به نبرد، نابینایى دلست که در کار دین زیان دارد و فردا در قیامت بینایى ببرد.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» این در شأن مشرکان مکّه فرو آمد النضر بن الحارث و غیر او که بر سبیل انکار باستهزاء میگفتند:، «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا، ائْتِنا بِما تَعِدُنا». ربّ العزه بجواب ایشان این آیت فرو فرستاد: «وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ»، مىشتابانند ترا بعذاب و آن عذاب بوقت خویش برسد چنان که اللَّه تعالى خواسته و تقدیر کرده که اللَّه تعالى وعده خلاف نکند و گفته خود بنگرداند، آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» یعنى این چه شتابست که مىکنند و روزى از روزگار عذاب اخرت هزار سالست ازین روزها که امروز مىشمرند آن را که صفت این بود شتاب در آن چون کنند، و قیل معناه انّه لا یفوته شىء و انّ یوما عنده و الف سنة فى قدرته واحد، شتاب میکنند در چیزى که بر اللَّه تعالى فوت نخواهد شد، و روزى و هزار سال در قدرت او یکسانست یعنى که در مهلت دادن ایشان چه روزى و چه هزار سال که نه برو فوت خواهد شد، نحاس گفت: معنى آیت آنست که اى محمّد کافران استعجال عذاب مىکنند و من که خداوندم وعدهاى که با تو کردهام که ترا نصرت دهم و ایشان را هلاک کنم این وعده خلاف نکنم، پس انجاز وعده آن بود که روز بدر مسلمانان را نصرت داد و کافران را هلاک کرد آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ». ایشان را خبر کن که عذاب دنیا اینست که دیدند و عذاب آخرت چنانست که روزى از آن روزگار عذاب چون هزار سالست ازین روزگار که شما مىشمرید ابن زید گفت این روزگار ایّام آخرتست آن گه که مؤمن در نعیم بهشت باشد و کافر در عذاب دوزخ روزى از روزهاى ایشان بر اندازه هزار سال دنیا باشد، و دلیل برین خبر مصطفى است
قال النبى (ص): «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالفوز التّام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء النّاس بنصف یوم و ذلک مقدار خمس مائة سنة»، اما آنچه ربّ العزّه گفت: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ» صفت روز قیامتست على الخصوص، و عن ابن عباس فى جماعة: انّ کل یوم من الایّام الستة الّتى خلق اللَّه فیها السّماوات و الارض کالف سنة ممّا تعدون. قرأ حمزة و ابن کثیر و الکسائى «یعدون» بالیاء هاهنا لقوله: «یَسْتَعْجِلُونَکَ»، و قرأ الباقون بالتاء لانّه اعم لانّه خطاب للمستعجلین و للمؤمنین و اتفقوا فى سورة المضاجع انّه بالتّاء.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَها» امهلتها بتأخیر عقوبتها، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» کافرة، «ثُمَّ أَخَذْتُها» بالعقوبة، «وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» مرجع الجمیع فلا یفوتنى شیء.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى بشیر و نذیر ثمّ بشّر فقال: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» الرّزق الکریم الّذى لا یکتسب بالدنیّات من التذلل للخلق و الاخذ من المنّان و ارتکاب الظّلم، و قیل الرّزق الکریم الّذى لا ینقطع ابدا و هو الجنّة.
«وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا» اى یجتهدون فى ردّ القرآن و ابطاله، «مُعاجِزِینَ» اى مقدّرین ظانّین انّهم یعجزوننا بزعمهم ان لا بعث و لا نشور و لا جنّة و لا نار، یعنى یظنّون انّهم یسبقوننا و یفوتوننا فلا تقدر علیهم هذا، کقوله: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا»، و قیل معاجزین اى مشاقین معاندین، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو معجّزین بتشدید الجیم من غیر الف هاهنا و فى سورة سبا، اى مثبّطین النّاس على الایمان بمحمّد و قیل ناسبین من اتّبع النبىّ الى العجز. «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» اى اصحاب النّار الموقدة، و قیل الجحیم احدى الطبقات.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ»، «من» هاهنا لابتداء الغایة و قوله: «مِنْ رَسُولٍ» من زیادة لعموم النفى و اختلفوا فى الرّسول و النبى فقال بعضهم کلّ رسول نبىّ و کلّ نبىّ رسول، و قال بعضهم الرسول اعلى شأنا لانّ کلّ رسول نبىّ و لیس کلّ نبىّ رسولا، و قال بعضهم الرّسول هو الشّارع و النبىّ الحافظ شریعة غیره، و قال بعضهم الرّسول الّذى یأتیه الملک بالوحى و النبىّ الّذى یرى فى المنام ما یوحى الیه، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى»، فیها قولان: احدهما تمنّى اى حدّث نفسه، و الثانى تمنّى اى تلا، و منه قول الشاعر:
تمنّى کتاب اللَّه آخر لیلة
تمنّى داود الزّبور على رسل
و اصل الکلمة من منى اللَّه کذا اذا قدّره و تمنّى الانسان تقدیره بلوغه، و التمنّى التلاوة لانّ التالى یقدّر الحروف و یذکرها شیئا فشیئا. قوله: «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» اى فى تلاوته، مفسّران گفتند رسول خدا در انجمن قریش نشسته بود که جبرئیل از آسمان فرود آمد و سورة وَ النَّجْمِ إِذا هَوى فروآورد، رسول خداى بر خواند چون اینجا رسید: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى» بر زبان وى برفت بالقاء شیطان بر سبیل سهو و نسیان: «تلک الغرانیق العلى و ان شفاعتهنّ لترتجى».
قریش آن بشنیدند شاد شدند و رسول خدا هم چنان میخواند تا سوره بآخر برد و سجود کرد مؤمنان و یاران با وى سجود کردند و همچنین مشرکان که حاضر بودند بموافقت همه سجود کردند تا آن حد که ولید مغیره و سعید بن العاص هر دو سخت پیر بودند و طاقت نداشتند که سر بر زمین نهند هر یکى قبضهاى خاک برداشتند و بر پیشانى خویش نهادند و باشارت سجود کردند، پس قریش متفرق گشتند شادان و خرم با یکدیگر مىگفتند که محمّد امروز خدایان ما را سخن نیک گفت و ما نیک دانیم که خداى آسمان جلّ جلاله آفریدگار است و روزى گمار، مرده زنده کند و زنده میراند، لکن این خدایان ما بدان مىپرستیم تا فردا از بهر ما بنزدیک وى شفاعت کنند اکنون که محمّد ایشان را این سخن گفت ما با اوییم و ازو جدا نه ایم، شبانگاه جبرئیل فرو آمد گفت: یا محمّد ما ذا صنعت؟ این چه بود که تو کردى؟ لقد تلوت على النّاس ما لم آتک به عن اللَّه، بر مردم چیزى خواندى که من نیاوردم و در پیغام و کلام حق نبود، رسول خدا از آن عظیم دلتنگ شد و رنجور گشت و از قهر حق بترسید، پس جبرئیل فرو آمد و تسکین روعت وى را و تسلّى دل وى را این آیت فرو آورد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ».
قومى گفتند رسول خدا در مسجد حرام بود در نماز که سورة و النجم خواند و این قصه القاء شیطان برفت، اگر کسى گوید رسول خدا معصوم بود از غلط و سهو در اصل دین و تبلیغ رسالت پس این غلط در تلاوت بر وى چون روا باشد؟ و نیز رب العزه گفت قرآن را: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»، یعنى ابلیس، و قال تعالى: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» یعنى من التغییر و التبدیل. علماء تفسیر در جواب این مختلفند، قتاده گفت: القى الشیطان فى تلاوته و هو ناعش یعنى اغفى النبىّ اغفاة فجرى ذلک على لسانه بالقاء الشّیطان و لم یکن له خبر، و قیل القى الشّیطان فى تلاوته بقراءة الشّیطان رافعا صوته فظنّ السامعون انّه من قراءة النبىّ هذا کما انّ الشیطان نادى یوم احد: الا انّ محمدا قد قتل، حتى انکسرت قلوب المؤمنین و قویت قلوب المشرکین. و قال ابن عیسى: لمّا انتهى النبىّ الى هذه الآیة تلاه منافق من شیاطین الانس و القى فى صوته هذه الکلمة فخیّل الى النّاس انّه من تلاوة النبىّ و قال الحسن: انّما قال النبىّ ذلک على وجه الانکار دون الاخبار فکانّه حکى کلامهم ثم انکر علیهم. و تقدیره تلک الغرانیق العلى بزعمکم ایّها المشرکون امنها شفاعتهن ترتجى، و کم من ملک فى السّماوات لا تغنى شفاعتهم شیئا، هذا ما ذکره المفسّرون و اللَّه اعلم بالصواب. «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» فیبیّن بطلان ذلک و یخبر انّه من من الشّیطان، «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» اى ینزلها محکمة مبیّنة لا یجد احد الى بطلانها سبیلا، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بوحیه، «حَکِیمٌ» بخلقه، «لِیَجْعَلَ» هذه اللام تسمّى لام العاقبة، کقوله: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا»، و قیل هى لام کى، اى کى یجعل. «ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً،» اى محنة و بلیّة، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»، شک و نفاق و هم المنافقون، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» عن قبول الحقّ و هم المشرکون و ذلک انّهم افتتنوا لمّا سمعوا ذلک ثمّ نسخ و رفع فازداد و عتوّا و ظنّوا انّ محمّدا کان یقوله من عند نفسه ثم یندم فیبطل، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» اى فى خلاف شدید، الشّقاق غایة الخلاف، یقال شاقنى فلان، اى کنت فى شقّ و هو فى شقّ آخر.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» اى التوحید و القرآن و التصدیق بالنسخ، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» تأویل الآیة لیجعل ما یلقى الشّیطان و ینسخه اللَّه فتنة، و لیعلم الّذین اوتوا العلم انّ الّذى احکم اللَّه من آیاته هو الحق من ربّک، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» یعتقدوا انّه من اللَّه، «فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ» اى فتسکن الیه قلوبهم، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى دین قیّم و هو الاسلام یثبتهم علیه.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» اى فى شک ممّا القى الشیطان على لسان رسول اللَّه یقولون ما باله ذکرها بخیر ثمّ ارتدّ عنها، و قال ابن جریح: «منه» اى من القرآن، و قیل من الدّین و هو الصّراط المستقیم. «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» یعنى القیامة، و قیل الموت، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» اى عذاب یوم لا لیلة له و هو یوم القیمة، و قیل عقیم على الکفّار فلا یکون لهم فیه خیر و لا راحة کما انّ الرّیح العقیم هى الّتى لا سحاب معها و لا مطر، و العذاب العقیم هو الّذى لا مخرج منه، اخذ ذلک من عقم المرأة الّتى لا تلد و عقم الرّجل الّذى لا یولد له، و قیل یوم عقیم یوم بدر و انّما سمّى عقیما لانّ نسلهم انقطع فیه، و لم یکن للکفّار فیه خیر، و قیل لانّه لا مثل له فى عظم امره لقتال الملائکة فیه و لم یقاتلوا بعد ذلک.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم القیامة، «لِلَّهِ» وحده من غیر منازع و لا مدّع، کقوله «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ». «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» اى یقضى بین الفریقین، ثمّ بین الحکم، فقال عزّ من قائل: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» اى عذاب معه ذلة و هوان، و قیل «یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم بدر، فحکم لنبیّه بالنّصر، و للمؤمنین بالجنّة و لاعدائه بالقتل و الهزیمة و النّار.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا» یدفع عن صدورهم نزعات الشیطان و عن قلوبهم خطرات العصیان و عن ارواحهم طوارق النسیان، رب العزه جل جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته دوستان خود را و مؤمنانرا پیوسته در پرده عصمت و حمایت خویش دارد، سینههاشان از نزعات شیطان، دلهاشان از خطرات عصیان، جانهاشان از طوارق نسیان پاک دارد و در امان و حفظ خویش دارد، چندان که که بر غیب خود غیرت دارد بر سرّ مؤمن غیر دارد، زیرا که این براى آن میدارد، و آن براى این مىپرورد، وقتى بیاید که پرده از میان برخیزد این سرّ در آن غیب نظر کند و آن غیب درین سرّ نظر کند، اى جوانمرد آن ساعت نعیم بهشت کجا پدید آید و جمال حورا و عینا بکدام حساب بر آید.
پیر طریقت گفته: وقتى خواهد آمد که زبان در دل برسد و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سرّ در حق برسد، دل با زبان گوید خاموش، سرّ با جان گوید خاموش، نور با سرّ گوید خاموش، اللَّه تعالى گوید بنده من دیر بود تا تو مىگفتى اکنون من میگویم، تو مىشنو، آرى و از غیرت الهیت است بر سرّ فطرت بشریت که هر عضوى از اعضاء بنده بسرّى از اسرار خود مشغول کرده، سمع را گفت اى سمع تو در سماع ذکرش باش، «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ»، اى بصر تو با بصیرت و عبرت باش «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ»، اى زبان تو در ذکر آلاء و نعماء من باش «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ»، اى انف تو از شم نتن اغیار با انفه باش، اى دست تو گیرنده اقداح لطف باش، اى پاى تو رونده در ریاض ریاضت باش، اى بنده همه مرا باش، قل اللَّه ثم ذرهم. «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» اللَّه تعالى دوست ندارد هر خیانت کارى ناسپاس، خیانت هم در اموال رود هم در اعمال هم در احوال، در اموال باختزال رود، و در اعمال بریا و تصنّع و در احوال بملاحظت اغیار، ربّ العزه در این خیانتها فرو بندد بر مؤمن عارف، روى دل وى با خود گرداند و او را بهیچ غیرى ندهد ور همه فردوس برین باشد، هر که غارت سلطان غیرت حق گشت او را پرواى هیچ غیر نماند، گفتهاند الزّاهد صید الحقّ من الدّنیا و العارف صید الحق من الجنة.
زاهد صید حق است از دنیا بجسته، عارف صید حق است از بهشت بر بوده، دلى بعشق سوخته بمرغ بریان نیاساید، جانى بحق زنده با غیر او نیارامد.
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» یتجاوز عن الاصاغر لقدر الاکابر و یعفوا عن العوام لاحترام الکرام، و تلک سنّة اجراها اللَّه سبحانه لاستیفاء منازل العبادة و استصفاء مناهل العرفان و لا تحویل لسنّته و لا تبدیل لکریم عادته، و فى بعض الکتب انّ اللَّه عزّ و جل یقول: انّى لا همّ باهل الارض عذابا فاذا نظرت الى عمّار بیوتى و الى المتهجدین و الى المتحابین فىّ و الى المستغفرین بالاسحار صرّفت ذلک عنهم.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» الآیة. اهل تمکین از زمین ایشانند که ربّ العزه نظام کار عالم در ناصیه ایشان بسته و ایشان هفت گروهند کما روى فى بعض الآثار، انّ قوام الدّنیا بسبعة: بالملوک و الوزراء و نوّابهم و القضاة و الشهود و العلماء و الفقراء، اذا استقام رأیهم و لم یخالفوا اسقى اللَّه بهم الغیث و انبت بدعائهم العشب و احى بهم الارض و کشف بهم البلاء با من الخلق.
معنى آنست که ربّ العالمین جلّ جلاله نظام کار عالم و آرایش جهان و صلاح کار خلق و معاش بندگان و استقامت ایشان در هفت گروه بسته. چون این هفت گروه بر سنن صواب و بر استقامت روند و در شرایع دین و امر معروف و نهى منکر متفق باشند و دل با خدا و با خلق راست دارند و مخالفت بخود راه ندهند ربّ العالمین ببرکت همت راست و استقامت راى ایشان از آسمان باران رحمت فرستد و از زمین نبات و نعمت رویاند و درهاى خیر و راحت بر خلق گشاید و بلاها و فتنها بگرداند، اوّل پادشاهانند که بندگان خداى را نگهبانند و خلق در امان و زینهار ایشانند، السّلطان ظلّ اللَّه فى الارض یأوى الیه کلّ مظلوم. دیگر وزیرانند که کار مملکت پادشاه راست مىدارند و بر سنن صواب مىرانند، ان نسى ذکره و ان ذکر اعانه، لفظ خبرست. سوم نوّاب ایشانند در اطراف عالم تا از احوال خلق ایشان را خبر مىدهند و ضعیفان و مظلومان را در گوشهها باز میجویند و اگر در همه عالم گوسفندى گرگن در گوشهاى بماند که آن را روغن نمالند و شفقت نبرند نخست ان نوّاب بآن گرفتار شوند، پس وزراء پس ملوک چهارم قاضیانند که حقوق خلق بر خلق نگاه مىدارند و دستهاى متغلبان و متمرّدان بقوت و عدل پادشاه از ضعفا کوتاه مىدارند. پنجم گواهان عدولند که بگفتار و گواهى ایشان حق از باطل جدا مىکنند و حق بمستحق مىرسانند، و فى الخبر: اکرموا الشّهود فانّ اللَّه یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظّلم.
و این خاصیت امّت محمّد است که اداء شهادت و تحمّل و قبول چنان که درین امّت است در هیچ امّت نبوده و اللَّه تعالى عزّ و جلّ یقول: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» اى عدلا. ششم عالمانند که پیغامبران را وارثانند و نایبان و دین اسلام را دلّالانند و بر جاده دین خلق را سوى حق مىرانند هفتم درویشانند و صوفیان که در ازل گزیدگان بودند و در ابد رستگارانند امروز خاصگیان و نزدیکانند و فردا ملوک مقعد صدق ایشانند، و فى الخبر: انّ ملوک الجنّة کلّ اشعث اغبر لو قسم نور احدهم على اهل الارض لوسعهم.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» الآیة. الشیاطین یتعرّضون للانبیاء و لکن لا سلطان لهم و لا تأثیر فى احوالهم منهم و نبیّنا صلّى اللَّه علیه و سلّم افضل الجماعة و انّما یکون من لشیطان تخییل و لیس به شیء من التضلیل و کان لنبیّنا سکتات فى خلال قراءته القرآن عند انقضاء الآیات فتلفظ بهمهمته الشّیطان ببعض الالفاظ فمن لم یکن له تحصیل توهّم انّه کان من الفاظ الرّسول و صار فتنة لقوم و الّذى اراد اللَّه به خیرا امدّه بنور التحقیق و ایّده بحسن العصمة فیمیّز بحسن البصیرة و قوّة النحیزة بین الحقّ و الباطل فلا یظلّه غمام الرّیب و ینجلى عنه غطاء الغفلة و لا تأثیر لضباب الغداة فى شعاع الشّمس عند متوع النهار و هذا معنى قوله: «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ». انبیاء و رسل که علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینههاى ایشان نصب کرده و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهاده و این حایط عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیده که: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» کى صورت بندد که صولت غوغاى لشکر شیاطین راه بساحات اقبال ایشان برد، یا سطوت مکر ابلیس پیرامن دل ایشان گردد، بلى آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم او را در قراءت قرآن سکتها بود که در آن سکتها در بحار عزّت معانى قرآن غوص کردى، شیطان در آن میان همى درجست و بلفظ خویش آن کلمات در افکند، آن کلمات لفظ شیطانى بود نه لفظ نبوى، ربّ العزه خواست که قومى را در آن بفتنه افکند، و له جلّ جلاله ان یمتحن من شاء بما شاء و لا یسئل عمّا یفعل. منافقان و مشرکان در آن بفتنه افتادند و در نفاق و شقاق بیفزودند و مؤمنان بتوفیق الهى و عصمت ربّانى حق از باطل بشناختند و در صراط مستقیم راست رفتند، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ».
پیر طریقت گفته: وقتى خواهد آمد که زبان در دل برسد و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سرّ در حق برسد، دل با زبان گوید خاموش، سرّ با جان گوید خاموش، نور با سرّ گوید خاموش، اللَّه تعالى گوید بنده من دیر بود تا تو مىگفتى اکنون من میگویم، تو مىشنو، آرى و از غیرت الهیت است بر سرّ فطرت بشریت که هر عضوى از اعضاء بنده بسرّى از اسرار خود مشغول کرده، سمع را گفت اى سمع تو در سماع ذکرش باش، «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ»، اى بصر تو با بصیرت و عبرت باش «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ»، اى زبان تو در ذکر آلاء و نعماء من باش «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ»، اى انف تو از شم نتن اغیار با انفه باش، اى دست تو گیرنده اقداح لطف باش، اى پاى تو رونده در ریاض ریاضت باش، اى بنده همه مرا باش، قل اللَّه ثم ذرهم. «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» اللَّه تعالى دوست ندارد هر خیانت کارى ناسپاس، خیانت هم در اموال رود هم در اعمال هم در احوال، در اموال باختزال رود، و در اعمال بریا و تصنّع و در احوال بملاحظت اغیار، ربّ العزه در این خیانتها فرو بندد بر مؤمن عارف، روى دل وى با خود گرداند و او را بهیچ غیرى ندهد ور همه فردوس برین باشد، هر که غارت سلطان غیرت حق گشت او را پرواى هیچ غیر نماند، گفتهاند الزّاهد صید الحقّ من الدّنیا و العارف صید الحق من الجنة.
زاهد صید حق است از دنیا بجسته، عارف صید حق است از بهشت بر بوده، دلى بعشق سوخته بمرغ بریان نیاساید، جانى بحق زنده با غیر او نیارامد.
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» یتجاوز عن الاصاغر لقدر الاکابر و یعفوا عن العوام لاحترام الکرام، و تلک سنّة اجراها اللَّه سبحانه لاستیفاء منازل العبادة و استصفاء مناهل العرفان و لا تحویل لسنّته و لا تبدیل لکریم عادته، و فى بعض الکتب انّ اللَّه عزّ و جل یقول: انّى لا همّ باهل الارض عذابا فاذا نظرت الى عمّار بیوتى و الى المتهجدین و الى المتحابین فىّ و الى المستغفرین بالاسحار صرّفت ذلک عنهم.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» الآیة. اهل تمکین از زمین ایشانند که ربّ العزه نظام کار عالم در ناصیه ایشان بسته و ایشان هفت گروهند کما روى فى بعض الآثار، انّ قوام الدّنیا بسبعة: بالملوک و الوزراء و نوّابهم و القضاة و الشهود و العلماء و الفقراء، اذا استقام رأیهم و لم یخالفوا اسقى اللَّه بهم الغیث و انبت بدعائهم العشب و احى بهم الارض و کشف بهم البلاء با من الخلق.
معنى آنست که ربّ العالمین جلّ جلاله نظام کار عالم و آرایش جهان و صلاح کار خلق و معاش بندگان و استقامت ایشان در هفت گروه بسته. چون این هفت گروه بر سنن صواب و بر استقامت روند و در شرایع دین و امر معروف و نهى منکر متفق باشند و دل با خدا و با خلق راست دارند و مخالفت بخود راه ندهند ربّ العالمین ببرکت همت راست و استقامت راى ایشان از آسمان باران رحمت فرستد و از زمین نبات و نعمت رویاند و درهاى خیر و راحت بر خلق گشاید و بلاها و فتنها بگرداند، اوّل پادشاهانند که بندگان خداى را نگهبانند و خلق در امان و زینهار ایشانند، السّلطان ظلّ اللَّه فى الارض یأوى الیه کلّ مظلوم. دیگر وزیرانند که کار مملکت پادشاه راست مىدارند و بر سنن صواب مىرانند، ان نسى ذکره و ان ذکر اعانه، لفظ خبرست. سوم نوّاب ایشانند در اطراف عالم تا از احوال خلق ایشان را خبر مىدهند و ضعیفان و مظلومان را در گوشهها باز میجویند و اگر در همه عالم گوسفندى گرگن در گوشهاى بماند که آن را روغن نمالند و شفقت نبرند نخست ان نوّاب بآن گرفتار شوند، پس وزراء پس ملوک چهارم قاضیانند که حقوق خلق بر خلق نگاه مىدارند و دستهاى متغلبان و متمرّدان بقوت و عدل پادشاه از ضعفا کوتاه مىدارند. پنجم گواهان عدولند که بگفتار و گواهى ایشان حق از باطل جدا مىکنند و حق بمستحق مىرسانند، و فى الخبر: اکرموا الشّهود فانّ اللَّه یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظّلم.
و این خاصیت امّت محمّد است که اداء شهادت و تحمّل و قبول چنان که درین امّت است در هیچ امّت نبوده و اللَّه تعالى عزّ و جلّ یقول: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» اى عدلا. ششم عالمانند که پیغامبران را وارثانند و نایبان و دین اسلام را دلّالانند و بر جاده دین خلق را سوى حق مىرانند هفتم درویشانند و صوفیان که در ازل گزیدگان بودند و در ابد رستگارانند امروز خاصگیان و نزدیکانند و فردا ملوک مقعد صدق ایشانند، و فى الخبر: انّ ملوک الجنّة کلّ اشعث اغبر لو قسم نور احدهم على اهل الارض لوسعهم.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» الآیة. الشیاطین یتعرّضون للانبیاء و لکن لا سلطان لهم و لا تأثیر فى احوالهم منهم و نبیّنا صلّى اللَّه علیه و سلّم افضل الجماعة و انّما یکون من لشیطان تخییل و لیس به شیء من التضلیل و کان لنبیّنا سکتات فى خلال قراءته القرآن عند انقضاء الآیات فتلفظ بهمهمته الشّیطان ببعض الالفاظ فمن لم یکن له تحصیل توهّم انّه کان من الفاظ الرّسول و صار فتنة لقوم و الّذى اراد اللَّه به خیرا امدّه بنور التحقیق و ایّده بحسن العصمة فیمیّز بحسن البصیرة و قوّة النحیزة بین الحقّ و الباطل فلا یظلّه غمام الرّیب و ینجلى عنه غطاء الغفلة و لا تأثیر لضباب الغداة فى شعاع الشّمس عند متوع النهار و هذا معنى قوله: «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ». انبیاء و رسل که علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینههاى ایشان نصب کرده و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهاده و این حایط عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیده که: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» کى صورت بندد که صولت غوغاى لشکر شیاطین راه بساحات اقبال ایشان برد، یا سطوت مکر ابلیس پیرامن دل ایشان گردد، بلى آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم او را در قراءت قرآن سکتها بود که در آن سکتها در بحار عزّت معانى قرآن غوص کردى، شیطان در آن میان همى درجست و بلفظ خویش آن کلمات در افکند، آن کلمات لفظ شیطانى بود نه لفظ نبوى، ربّ العزه خواست که قومى را در آن بفتنه افکند، و له جلّ جلاله ان یمتحن من شاء بما شاء و لا یسئل عمّا یفعل. منافقان و مشرکان در آن بفتنه افتادند و در نفاق و شقاق بیفزودند و مؤمنان بتوفیق الهى و عصمت ربّانى حق از باطل بشناختند و در صراط مستقیم راست رفتند، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ».