عبارات مورد جستجو در ۴۷۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۸
شد گلشن روی تو تماشای دلم
شد تلخی جور هات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
ذوقی دارد که بشنوی وای دلم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸۰
گر هیچ ترا میل سوی ماست بگو
ورنه که رهی عاشق و تنها است بگو
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴۸
ای عشق تو عین عالم حیرانی
سرمایهٔ سودای تو سرگردانی
حال من دلسوخته تا کی پرسی
چون می‌دانم که به ز من میدانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۴
در چشم منست این زمان ناز کسی
در گوش منست این دم آواز کسی
در سینه منم حریف و انباز کسی
سرمستم کی نهان کنم راز کسی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۹۳
ازان چون موی آتش‌دیده یک دم نیست آرامم
که آتش‌طلعتان دارند نبض پیچ و تابم را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۱
از نوازش، منّت روی زمین دارد به من
چرخ سنگین‌دل زند گر بر زمین ساز مرا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۵
گر بدانی چه قدر تشنهٔ دیدار توام
خواهی آمد عرق‌آلود به آغوش مرا!
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۷۲
می‌داشت کاش حوصلهٔ یک نگاه دور
شوقی که می‌برد به تماشای او مرا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۱۶
می‌کند باد مخالف، شور دریا را زیاد
کی نصیحت می‌دهد تسکین، دل آزرده را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۴۲
شکایت نامهٔ ما سنگ را در گریه می‌آرد
مهیّای گرستن شو، دگر مکتوب ما بگشا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۶۲۵
مرا گر خنده‌ای چون غنچه در سالی شود روزی
به لب تا از ته دل می‌رسد، خمیازه می‌گردد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۸۲
محرمی نیست در آفاق به محرومی من
عین دریایم و سرگشته‌تر از گردابم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۰۵
هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر می‌آمد
که چون خورشید، مطلعهای عالمگیر می‌گفتم!
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۷۶
چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟
دلم نمی‌دهد این صفحه را سیاه کنم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۰۲
از دست نوازش تپش دل نشود کم
ساکن نشود زلزله از پای فشردن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۱۶
ذوق وصال می‌گزد از دور پشت دست
گرم است بس که صحبت من با خیال تو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۲۲
خبر به آینه می‌گیرم از نفس هر دم
به زندگی شده‌ام بس که بدگمان بی تو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۰۴
در جهان آگهی خضری دچار من نشد
می‌روم از خود برون، شاید که پیش آید کسی
فخرالدین اسعد گرگانی : ویس و رامین
رسیدن آذین از ویش به رامین
خوشا بادا که از مشرق در آید
تو گویی کز گلستانی بر آید
ز خرخیز و سمندور و ز قیصور
بیارد بوی مشک و عود و کافور
چه خوش باشد نسیم باد خاور
به خاصه چون بود با بوی دلبر
نسیمی کز کنار دلبر آید
ز بوی مشک و عنبر خوشتر آید
نیامد از گلستان بوی نسرین
چنان چون بوی ویس آمد به رامین
همی گفت این نه بوی گلستانست
همانا بوی ویش دلستانست
چه بادست این که اومید بهی داد
مرا از بوی دلبر آگهی داد
درین اندیشه بود آزاده رامین
که آمد پیش بخت افروز آذین
چو آذین را بدید از دور بشناخت
همانگه رخش گلگون را بدو تاخت
پیام آور فرود آمد ز باره
نه باره بد یکی پیل تخاره
شکفته روی و خندان رفت آذین
زمین بوسه کنان در پیش رامین
دمان زو بوی مشک و بوی عنبر
نه بوی مشک و عنبر بوی دلبر
چه فرخ بود آذین پیش رامین
چه در خور بود رامین پیش آذین
شده هر دو به روی یکدگر شاد
چنانک اندر بهاران سرو و شمشاد
پس آنگه هر دو اسپان را ببستند
به دشت سبر بر مرزی نشستند
پیام آور بپرسیدش فراوان
ز رفته حالهای روزگاران
از آن پس داد وی را نامهء ویس
همان پیراهن و واشمهء ویس
چو رامین نامهء آن سیم بر دید
تو گفتی گور دشتی شیر نر دید
ز لرزه سست شد دو دست و پایش
ربودش هوش یاد دلربایش
چنان لرزه به دست او بر افتاد
که آن نامه ز دست او در افتاد
همی تا نامهء دلبر همی خواند
ز دیده سیل بیجاده همی راند
گهی بر رخ نهادی نامه ویس
گهی بر دل نهادی جامه ویس
گهی بوبید مشک آلود جامه
گهی بوسید خون آلود نامه
یکی ابر از دو چشم او بر آمد
که بارانش وقیق و گوهر آمد
وز آن ابر او فتادش برق بر دل
بدیدش برق آتش سوز در دل
گهی از دیده راندی گوهرین جوی
گهی از دل کشیده آذرین هوی
گهی چون دیو زد بیگوش گشتی
فغان کردی و پس خاموش گشتی
گهی بیخود به روی اندر گتادی
ز بیهوشیش گریه برفتادی
چه لختی هوش باز آمد به جانش
صدف شد در دندان را دهانش
همی گفت آه ازین بخت نگونسار
که تخم رنج کشت و شاخ تیمار
مرا ببرید از آن سرو جوانه
که سروستان او کاخست و خانه
مرا ببرید از آن خورشید تابان
که گردونش شبستانست و ایوان
ز چشم من ببرد آن خوب دیدار
چو از گوشم ببرد آن نوش گفتار
ز دیدارش بدل دادست جامه
ز گفتارش بدل دادست نامه
قرار جان من زین جامه آمد
بهار بخت من زین نامهء آمد
پس آنگه پاسخی بنوشت زیبا
بسی نیکوتر از منسوج دیبا
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۱
میآیم و بس چون خجلی میآیم
آیا ز کدام منزلی میآیم
ای اهل دل! امروز دلی در بندید
کامروز چو آشفته دلی میآیم