عبارات مورد جستجو در ۲۲۴ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» در سبع مثانى پنج قول گفته‏اند و مشهورتر و معروفتر آنست که سوره فاتحة الکتاب است و علماء تفسیر و ائمّة سلف بیشتر برین‏اند و دلیل برین خبر مصطفى است (ص)، قال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه سبع آیات احدیهن»: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم و هى السّبع المثانى، و هى فاتحة الکتاب، و هى امّ القرآن».
و فى روایة ابى بن کعب قال قال النبى (ص): «الحمد للَّه رب العالمین» هى السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اوتیت.
و روى ابو هریرة قال: قرأ ابى بن کعب على النبى (ص) امّ القرآن، فقال: و الذى نفسى بیده ما انزل فى التّوراة و لا فى الانجیل و لا فى الزّبور و لا فى القرآن مثلها انّها السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اعطیت.
این سوره فاتحه را سبع مثانى بدان خواندند که در هر نمازى و هر رکعتى بخواندن وى باز گردند، فکانّه قال سبع آیات هى الآیات التی یثنى بها فى کلّ رکعة و کلّ صلاة و من ها هنا للتّبیین. و قیل سمّیت مثانى لانّها نزلت مرّتین: مرة بمکّة من اوائل ما نزل القرآن، و مرّة بالمدینة، و السّبب فیه انّ سبع قوافل واقت من بصرى لیهود بنى قریظة و النّضیر فى یوم واحد و فیها انواع من البزّ و الجواهر و امتعة البحر، فقال المسلمون لو کانت هذه الاموال لنا لتقوّینا بها و لا نفقناها فى سبیل اللَّه، فانزل اللَّه عزّ و جل هذه السورة و قال لقد اعطیتکم سبع آیات هى خیر لکم من هذه السّبع القوافل.
و یجوز ان یکون من المثانى، اى ممّا اثنى به على اللَّه عزّ و جل لانّها فیها حمد اللَّه و توحیده و ذکر ملکته یوم الدّین، و المعنى: آتیناک سبع آیات من جملة الآیات التی یثنى بها على اللَّه عزّ و جل، فیکون من للتّبعیض من القرآن ذکره الزجّاج.
آن گه گفت: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» مى‏گوید ترا سوره فاتحة و قرآن عظیم دادیم، چندانک بر وى منّت نهاد بهمه قرآن که بوى داد، همچندان بر وى منّت نهاد بسوره فاتحة الکتاب، تنها تعظیم آن را و تفضیل آن بر همه قرآن، ازینجا گفت مصطفى (ص): «فاتحة الکتاب عوض من کلّ القرآن و القرآن کلّه لیس منه عوض.
قول دوم آنست که سبع مثانى، سبع طول است، الطّول جمع الطّولى کالکبرى و الکبر و هى: البقرة و آل عمران و النساء و المائدة و الانعام و الاعراف و اختلفوا فى السّابعة، فقال بعضهم: الانفال و براءة، و قال بعضهم: یونس. و انّما سمیت مثانى لانّ اکثر القصص فیها مثنى، و الحکمة فى تکرارها الافهام و تأکید الحجّة و اتمام النّصیحة و اظهار عجز الکفرة حتّى لم یقدروا على ان یأتوا بمثله فاتى اللَّه سبحانه بمثله فى القرآن.
قول سوم آنست که سبع مثانى همه قرآن است، چنانک جاى دیگر گفت: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» و المراد بالسّبع، سبعة اسباع القرآن، و تقدیره: و هو القرآن العظیم. مى‏گوید ترا هفت سبع مثانى دادیم و آنست قرآن عظیم و همه قرآن، مثانى گفت از بهر آنک دو بار آن را نسخت کردند: یک بار در لوح محفوظ و یک بار در مصاحف، و بیانه فى قوله عزّ و جلّ: «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» اى من بعد اللّوح المحفوظ. و قیل انّما سمّاه مثانى لان اکثره یتنوّع نوعین: امر و نهى، وعد و وعید، محکم و متشابه، مجمل و مفسر، ناسخ و منسوخ، تنزیل و تأویل، عامّ و خاصّ، و قیل یثنى صاحبه عن ارتکاب المحارم بما فیه من انواع الوعید.
قول چهارم آنست که سبع مثانى معانى قرآن است بر هفت قسم: امر و نهى و تبشیر و انذار و ضرب امثال و تعدید نعم و انباء قرون.
قول پنجم بنوبت سوم گوئیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» سمّى القرآن عظیما لثلاثة معان: احدها انّه نزل من عند ربّ عظیم. و الثّانی انّه عظیم فى المعنى. و الثّالث انّه عظیم فى الفضل و الثّواب. مى‏گوید قرآن عظیمست، در معنى عظیم و در فضل و ثواب عظیم، فرو آمده از نزدیک خداى عظیم. و در خبر است که: من حفظ القرآن فرأى ان احدا اعطى افضل ممّا اعطى فقد صغر عظیما و عظّم صغیرا
هر که قرآن داند و آن را حفظ دارد، و آن گه دنیادار را بر خود فضل داند یا اعتقاد کند که کسى را چیزى دادند به از آنک او را دادند، خوار داشت آنچ عظیمست و عظیم داشت آنچ حقیر و قلیلست، یعنى که دنیا خوار است و قلیل، قال اللَّه تعالى: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ». قرآنست که بزرگوارست و عظیم که ربّ العزّه آن را عظیم گفت.
و فى الخبر عن جابر قال: اتى النبى (ص) رجل فقال یا رسول اللَّه: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه تعالى؟ فقال رسول اللَّه (ص): «القرآن کلام اللَّه لا غایة له»، قال فجاء جبرئیل (ع)، فقال رسول اللَّه (ص) یا جبرئیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ قال یا محمّد: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ صعد جبرئیل الى السّماء فسأل اسرافیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ فقال اسرافیل یا جبرئیل: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ انّ اللَّه تعالى انزل جبرئیل على رسوله اللَّه فقال: انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول من علّم ولده القرآن فکانّه حجّ البیت عشرة آلاف حجّة و کانّما اعتمر عشرة آلاف عمرة و کانّما اعتق عشرة آلاف رقبة من ولد اسماعیل و کانّما غزا عشرة آلاف غزوة و کانّما اطعم عشرة آلاف مسلما جائعا و کانّما کسا عشرة آلاف مسلما عاریا و یکتب له بکلّ حرف من القرآن عشر حسنات و یمحى عنه عشر سیّآت، یا محمّد انّى لا اقول الم عشر و لکن الف عشر و لام عشر و میم عشر و یکون معه فى قبره حتّى یبعث و یثقله فى المیزان و جاز على الصراط کالبرق الخاطف و لم یفارقه القرآن حتّى ینزل به هذه الکرامة و افضل ما یتمنّى.
و عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور، عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنّة ینادى مناد این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا على هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّى یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد فاذا فرغ اللَّه عزّ و جلّ من حساب الخلق حملوا على تلک النّوق الى الجنّة.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» اى لا تتمنّینّ یا محمّد ما جعلناه متاعا للاغنیاء فقد آتیناک خیرا من ذلک و هو سبع من المثانى و القرآن العظیم. حرام کرد بر مصطفى (ص) اندرین آیت که رغبت نماید بدنیا، یا بچشم پسند در آن نگرد و آرزوى کند مى‏گوید اى محمّد مخواه دنیا و منکر بآنچ قومى را دادیم ازین دنیا داران و توانگران، که آن بر خورداریى اندکست، سریع الزّوال، قلیل اللّباث، و ترا دادیم به از آن که ایشان را دادیم: سبع مثانى و قرآن عظیم.
انس مالک گفت: بایّام ربیع شتران اعراب برسول خدا برگذشتند، و قد عبست علیها ابعارها و ابوالها فغطّى رسول اللَّه (ص) عینیه بمکّة فقال بهذا امرنى ربّى ثم تلا هذه الآیة: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» یقال مدّ عینیه الى مال فلان اذا تمنّاه.
«أَزْواجاً مِنْهُمْ» یعنى الرّجال معهم نساؤهم، و قیل ازواجا: اغنیاء، و قیل اصنافا یعنى الیهود و النّصارى و المشرکین، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» ان لم یؤمنوا. و قیل و لا تحزن علیهم لما یصیرون الیه بکفرهم. و قیل و لا تحزن لما انعمت علیهم دونکم، «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» جناحا الرّجل: جانباه، اى تواضع لهم و ارفق بهم لیحبّوک و یجالسوک و لا ینفضّوا من حولک.
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ، کَما أَنْزَلْنا» گفته‏اند این آیت متّصلست بآیتى که از پیش گذشت، یعنى: «آتَیْناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» «کَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ» مى‏گوید اصحاب حجر را پیغام و نشان دادیم همچنانک فرو فرستادیم نامه و پیغام برین مقتسمان، و گفته‏اند این کاف کما مفعول نذیر است، ا أنذرکم عذابا ینزل علیکم مثل ما انزلنا على المقتسمین.
قومى گفتند مقتسمین از قسمت است و قومى گفتند از قسم است یعنى: تحالفوا و تقاسموا على معاداة النبى (ص)، و جمهور مفسران بر آنند که از قسمتست و خلافست که ایشان که‏اند. مقاتل گفت مشرکان قریش‏اند، و ذلک انّهم اقتسموا شعاب مکّة على الرّصد یصدّقون القاصدین عن رسول اللَّه (ص).
گفته‏اند شانزده مرد بودند که ولید مغیره ایشان را بر شعاب مکّه قسمت کرده بود و بر طرق حاج بداشته تا هر که قصد دیدن رسول خدا داشت او را منع مى‏کردند و مى‏گفتند چه روید بر او که او دیوانه است ! دیگرى میگفت او کاهنست! یکى مى‏گفت شاعر است! یکى مى‏گفت عرّافست! و ولید مغیره بر در مسجد نشسته چون حاکم و از وى مى‏پرسیدند آنچ مقتسمان گفته بودند در حقّ رسول و او همى‏گفت: صدق، یعنى المقتسمین، هر یکى از ایشان راست گفت آنچ گفت در حقّ وى.
مقاتل حیّان گفت: هم الّذین اقسموا القرآن فقال بعضهم سحر و قال بعضهم کذب و قال بعضهم شعر و کهانة و قال بعضهم اساطیر الاوّلین فقسموه هذه الاقسام و عضوه اعضاء.
ابن عباس گفت: هم الیهود و النّصارى آمنوا ببعض القرآن و هو ما وافق کتابهم و کفروا ببعض و هو ما خالف کتابهم، و قیل آمنوا ببعض کتبهم و کفروا ببعض.
«الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» قال بعضهم: عضین مأخوذ من الأعضاء یعنى عضوه و جزوه بفنون التّکذیب و الرّد، یقال عضیت الشی‏ء تعضیة اذا فرقته، و قیل هو مأخوذ من العضة و هو السّحر و جمع العضة، عضین، کما قیل فى عزة عزین، و یقال اصله عضهة فحذف هاؤها کالشّفة اصلها. شفهة و لهذا یصغر بشفیهة، و یقال عضهوه اى عابوه و منه الحدیث: لا یعضه بعضکم بعضا، و قیل عضهته اى سحرته و منه الحدیث: لعن اللَّه العاضه و العاضهة.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» اقسم اللَّه سبحانه بذاته و ربوبیّته لیسألنّ یوم القیامة واحدا واحدا من هؤلاء المقتسمین عمّا قالوه فى رسول اللَّه و فى القرآن، و قیل هو عامّ فى جمیع الکفّار و لا یندرج تحته المؤمنون فانّ کثیرا من المؤمنین یدخلون الجنّة بغیر حساب و لا سؤال. اگر کسى گوید وجه جمع چیست میان این آیت و میان آن آیت که گفت: «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» جواب آنست که سؤال بر دو ضربست: سؤال استعلام و استخبار و سؤال تقریع و توبیخ، «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» یعنى استخبارا و استعلاما لانه کان عالما بهم قبل ان خلقهم، و قوله: «لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنى تقریعا و توبیخا لنراهم العذر فى تعذیبنا ایّاهم.
ابن عباس از اینجا گفت بجواب سائل که از وى این مسئله پرسید: قال لا یسألهم هل عملتم کذا و کذا لانّه اعلم بذلک منهم لکن یقول لهم لم عملتم کذا و کذا. و قال عکرمة سألت مولاى عبد اللَّه بن عباس عن الآیتین فقال: انّ یوم القیامة یوم طویل و فیه مواقف یسئلون فى بعض المواقف و لا یسئلون فى بعضها نظیره، قوله: «هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ» و فى آیة اخرى قال تعالى: «ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ». و قیل لا یسأل اذا کان المذنب مکرها مضطرّا و لیسألنهم اذا کانوا مختارین. و قیل لا یسأل اذا کان الذّنب فى حال الصّبى و الجنون و النّوم، لقوله (ص): «رفع القلم عن ثلاثة» الحدیث... و لیسألنّهم اذا کان عملهم خارجا عن هذه الاحوال.
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» اوّل آیتى است که برسول خدا (ص) فرو آمد تا آشکارا خلق را دعوت کند، اصدع یعنى اظهر و اعلن و افصح من الصّدیع و هو الصّبح لکشفه عن الارض، «بِما تُؤْمَرُ» فیه قولان: احدهما تؤمر به فحذف الجارّ ثمّ حذف الضمیر، و الثّانی ان ما للمصدر اى اصدع بالامر، یقال صدع بالحقّ اذا ابانه و اظهره. و قیل اصدع بما تؤمر اى اجهر بالقرآن فى الصّلاة لیکون اظهر للدّین، «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» این منسوخ است بآیت سیف و نظیر این در قرآن فراوانست، و گفته‏اند اعراض درین آیت ضدّ اعراضهاى دیگرست در قرآن، اینجا معنى آنست که: لا تبال بالمشرکین باک مدار از مشرکان و روى بگردان ازیشان، و جایهاى دیگر چنانست که: لا ینهم و اعف عنهم و تغافل.
«إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» این آیت در شأن نفرى آمد از شیاطین قریش، پنج مرد بودند که پیوسته رسول خداى را (ص) مى‏رنجانیدند و استهزاء میکردند: یکى الولید بن المغیره، دیگر العاص بن وائل، سدیگر عدى بن قیس و قیل الحارث بن قیس، چهارم الاسود بن المطّلب، پنجم الاسود بن عبد یغوث، رسول خدا ایستاده بود و جبرئیل با وى که این مستهزیان یک یک بایشان بر گذشتند. امّا ولید مغیره چون بر گذشت جبرئیل گفت: یا محمّد کیف تجد هذا؟ چون مى‏بینى این را. یعنى چه مردیست؟ رسول خدا (ص) گفت: بد مردى و خبیث کسى، جبرئیل گفت: کار او ترا کفایت کردند، آن گه جبرئیل بساق وى اشارت کرد، کار بدان رسید که این ولید جایى مى‏گذشت و خارى در دامن وى افتاد و از کبر دست فرو نکرد تا آن خار از دامن خود جدا کند، همى‏رفت تا آن خار ساق وى را مجروح کرد، بعرق النّسا رسید و او را هلاک کرد و همى‏گفت: قتلنى ربّ محمّد.
و همچنین العاص بن وائل برگذشت، جبرئیل اشارت بزیر پاى او کرد پس روزى بر سبیل تنزّه از مکّه بیرون شد بر شتر نشسته و در آن شعاب مکّه طواف مى‏کرد، بشعبى از آن شعاب فرو آمد تا بیاساید، راست که فرود آمد پاى بر مار نهاد و مار زیر پاى وى بگزید تا پاى وى چنان شد که گردن شتر و همان ساعت هلاک شد و مى‏گفت: قتلنى رب محمّد.
و حارث بن قیس بر گذشت، جبرئیل بشکم وى اشاره کرد پس روزى‏
ماهى شور خورده بود و تشنگى بر وى افتاده، آب همى خورد و تشنگى کم نمى شد تا چندان آب خورد که شکم وى شکافته گشت و هلاک شد، در آن حال میگفت: قتلنى ربّ محمّد.
و اسود بن المطلب بگذشت، جبرئیل بسر وى اشارت کرد پس خبر رسید که پسر او زمعه از شام مى‏آید باستقبال پسر بیرون شد، زیر درختى فرود آمد تا بیاساید، جبرئیل بیامد و آن سر وى بر درخت مى‏زد و او غلام را مى‏گوید: ادرکنى یا غلام دریاب مرا اى غلام و این را از من باز دار، غلام مى‏گوید اى خواجه تو خود سر بر درخت مى‏زنى و من کسى را نمى‏بینم تا او را از تو باز دارم! هم چنان سر بر درخت همى‏زد تا هلاک شد و مى‏گفت: قتلنى رب محمّد.
و اسود بن عبد یغوث بگذشت، جبرئیل بروى وى اشارت کرد پس اتفاق چنان افتاد که بقبیله بنى کنانه رفته بود بمعاداة رسول خداى تا در دل ایشان نفرت افکند از رسول، چون باز گشت سموم زد او را و رویش سیاه گشت همچون زنگیى، چون بخانه باز آمد اهل وى او را باز نشناختند از خانه بدر کردند، چند روز در آن صحراء مکّه میگشت، از حیف و غبن هلاک گشت و مى‏گفت: قتلنى ربّ محمّد.
اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» اى کفیناک امر المستهزئین الّذین یشرکون باللَّه.
... «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» غدا ما یلقونه من عذاب اللَّه.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» اى یقولون على اللَّه من الشرکاء و الصّحابة و الولد و یقولون فیک من النّسبة الى السّحر و الشّعر و غیر ذلک.
«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» فالجأ الى التّسبیح و التّنزیه و قل سبحان اللَّه و بحمده.
قیل الباء فى قوله: «بِحَمْدِ رَبِّکَ» باء الحال، اى سبحه حامدا لتکون جامعا بین التّسبیح و الحمد. و قیل معناه فصلّ یکفک اللَّه ما اهمک، و فى الخبر انّ.
النبى (ص) کان اذا حزبه امر فزع الى الصّلاة، «وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» اى من المصلین، و قیل من المتواضعین.
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» اى حتّى یأتیک الموت، کما قال عیسى (ع). «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا» و سمّى الموت یقینا لانّه متیقّن به متفق على لحاقه کلّ حىّ مخلوق. و قیل معناه: اعبد ربّک دائما ابدا لانّه لو قیل اعبد ربّک بغیر توقیت لجاز اذا عبد الانسان مدة ان یکون مطیعا. فاذا قال: «حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» فقد امر بالاقامة على العبادة ما دام حیّا. و قیل الیقین ها هنا هو النصر على الکافرین.
و فى الخبر یوشک ان یأتى على النّاس زمان یکون الرّجل فى شعب جبل فى غنیمة یقیم الصّلاة و یؤتى الزّکاة و یعبد اللَّه لا شریک له حتّى یأتیه الیقین.
و عن ابى مسلم الخولانى‏
عن رسول اللَّه (ص) قال: ما اوحى الىّ ان اجمع المال و اکون من التّاجرین و لکن اوحى الى ان: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ».
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۱ - النوبة الثانیة
این سوره النّحل قومى گفتند نزول آن همه به مکّه بوده و قومى گفتند به مدینه بوده و از ابن عباس روایت کرده‏اند: که اوّل سوره بمکّه فرو آمده تا: «وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ» و باقى سوره بمدینة فرو آمده و قول درست آنست که جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت در آخر سوره: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» الى آخر السّورة. و بعدد کوفیان صد و بیست و هشت آیتست و دو هزار و هشتصد و چهل کلمه و هفت هزار و هفتصد و هفت حرف، و در این سوره چهار آیت منسوخست چنانک رسیم بآن شرح دهیم.
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة النّحل لم یحاسبه اللَّه بالنّعیم الذى انعم علیه فى دار الدّنیا، و اعطى من الاجر کالذى مات و احسن الوصیّة.
قوله: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» ابن عباس گفت: در سبب نزول این آیت که اوّل این آیت فرو آمد که: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» کافران گفتند محمّد مى‏گوید که قیامت نزدیکست دست از کارها بدارید تا ببینیم که حاصل این گفت وى چه خواهد بود، روزى چند بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا! ما از آنچ گفتى که قیامت نزدیکست هیچیز نمى‏بینیم و اثر آن پیدا نیست، در آن حال آیت آمد که: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ایشان بترسیدند و هم چنان در انتظار نشستند تا این قیامت کى خواهد بود، چون روزگار بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا ممّا تخوّفنا به اى محمّد از آنچ ما را بآن مى‏ترسانى هیچ نشان پیدا نیست! جبرئیل آمد و آیت آورد: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» رسول خدا (ص) و یاران ازین سخن فراهم آمدند، براست و چپ مى‏نگرستند، چنان پنداشتند که قیامت آغاز کرد، جبرئیل آمد و گفت: «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» شتاب مکنید و ساکن باشید، ایشان همه ساکن شدند، پس مصطفى (ص) گفت: بعثت انا و الساعة کهاتین‏ و اشار باصبعیه ان کادت لتسبقنى، و باین معنى امر اینجا قیامتست. ابن عباس گفت: کان بعث النبى (ص) من اشراط السّاعة و انّ جبرئیل لمّا مرّ باهل السّماوات مبعوثا الى محمّد قالوا اللَّه اکبر قد قامت السّاعة، و اتى بمعنى یأتى است چنانک آنجا گفت: «وَ نادى‏ أَصْحابُ الْأَعْرافِ» و انما استعمل لفظ الماضى للمستقبل تحقیقا و لانّ ما هو آت قطعا فهو کما اتى. و قیل معناه: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» وعدا، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» وقوعا، و گفته‏اند امر مصدر امر است و مراد باین فرائض دین است و احکام شرع، اى جاء القرآن بالفرائض و الاحکام و الحدود. و گفته‏اند این جواب نضر بن الحرث است که استعجال عذاب مى‏کرد و مى‏گفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» الآیة... ربّ العالمین گفت: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» اى جاء العذاب فلا تستعجلوه اینک عذاب آمد استعجال مکن، فقتل یوم بدر صبرا. و گفته‏اند امر در قرآن بر سیزده وجه است: یکى بمعنى دین چنانک در سورة التّوبة گفت: «حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى دین اللَّه الاسلام، همانست که در سورة الانبیاء گفت: «وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ»
یعنى فرّقوا دینهم الاسلام الذى امروا به فدخلوا فى غیره. و قال فى المؤمنین «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ».
وجه دوم امر است بمعنى قول چنانک در سوره الکهف گفت: «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» یعنى قولهم، و در سوره طه گفت: «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى قولهم، و در سوره هود گفت: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قولنا «وَ فارَ التَّنُّورُ»، و کذلک قوله: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا».
وجه سوم امر است بمعنى عذاب کقوله: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى لمّا وجب العذاب باهل النّار و در سوره مریم گفت: «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب، همانست که در هود گفت: «وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».
وجه چهارم امر عیسى است (ع) کقوله فى سورة مریم: «سُبْحانَهُ إِذا قَضى‏ أَمْراً» یعنى عیسى کان فى علمه ان یکون فیکون من غیر اب «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، و نظیره فى البقرة: «وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» وجه پنجم امر است بمعنى قتل، یعنى قتل کفّار مکّه ببدر، چنانک در حم المؤمن گفت: «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القتل ببدر قضى بالحقّ.
وجه ششم امر فتح مکّه است، کقوله: «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى فتح مکّه.
وجه هفتم امر قتل بنى قریظه است و جلاء اهل نضیر فذلک قوله فى البقرة: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» یعنى عن الیهود «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى قتل بنى قریظه و جلاء اهل النّضیر.
وجه هشتم امر است بمعنى قیامت، کقوله: «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة، و فى سورة الحدید: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة.
وجه نهم امر است بمعنى قضاء کقوله فى الرّعد: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یعنى یقضى القضاء وحده، و فى الاعراف: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» یعنى الا له الخلق و القضاء فى الخلق ما یشاء.
وجه دهم امر است بمعنى وحى، کقوله فى سورة المضاجع: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ» یعنى ینزّل الوحى من السّماء الى الارض، و فى الطلاق: «یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» اى الوحى.
وجه یازدهم عین امر است یعنى کار خلایق، کقوله: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» یعنى امور الخلائق.
وجه دوازدهم امر است بمعنى نصرت، کقوله فى آل عمران: «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ‏ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ» یعنى النّصر.
وجه سیزدهم امر است بمعنى ذنب، کقوله فى الطلاق، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها» یعنى جزاء ذنبها، و فى الحشر: «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» و فى المائدة: «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ» یعنى جزاء ذنبه.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏» تنزیها له و تعالیا، «عَمَّا یُشْرِکُونَ» قرأ حمزة و الکسائى «تشرکون» بالتّاء على الخطاب و الباقون بالیاء على الغیبة. و قیل سبحانه عن استعجال عبیده، و فى الخبر: لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل، قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل؟ قال: یقول دعوت و لم یستجب لى.
«تنزل» بفتح التّاء و النّون و الزّاى مشدّدة «الْمَلائِکَةَ» بالرّفع قرأها روح عن یعقوب، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس عن یعقوب: «یُنَزِّلُ» بالیاء مضمومة و اسکان النّون و کسر الزّاى و تخفیفها و نصب «الملائکة» و قرأ الباقون: «ینزل» بضم الیاء و فتح النّون و کسر الزّاى و تشدیدها. و روى الکسائى عن ابى بکر «تنزل» بالتّاء مضمومة و فتح النّون و الزّاى مشدّدة «الملائکة» رفع، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» اى بالوحى الذى یحیى به الحقّ و یحیى به القلب، و قیل الرّوح النّبوّة ها هنا. و قوله: «عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» اى على من یخصّه بالنّبوّة، و قیل الرّوح هم حفظة على الملائکة لا تراهم کما انّ الملائکة حفظة علینا لا نراهم، قال ابو عبیدة: بالرّوح اى مع الرّوح و هو جبرئیل، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» تقدیره انذروا اهل الکفر و المعاصى بانّه لا اله الّا انا، اى مروا اهل الکفر بتوحیدى و ان لا یشرکوا بى شیئا معنى آیت آنست که ربّ العزّه فریشتگان آسمان فرو مى‏فرستد برسولان خویش تا نامه و پیغام آرند بایشان که کافران را از عذاب من بترسانید و ایشان را بتوحید فرمائید و آگاه کنید که من خداوند یگانه‏ام، جز من خداوند نیست، از من بترسید و از نافرمانى من بپرهیزید، آن گه دلائل توحید را بیان کرد از آفرینش آسمان و زمین گفت: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ کن، و قیل خلقهما حجّة على الخلق لیعتبروا بهما لم یخلقهما عبثا. و قیل بالحقّ اى لیعبدونى، «تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى ارتفع عن الذین اشرکوهم به لانّهم لا یخلقون شیئا و هم یخلقون.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» روا باشد که سیاق این آیت بر سبیل مدح بود: یعنى که آدمى از نطفه آفریدیم قطره‏اى آب مهین، فاذا هو قوىّ على منازعة الخصوم یبیّن الحقّ عن الباطل از نطفه ضعیف آفریده وانگه از قوّت بآن جاى رسیده که با خصمان در منازعت برآید و حق از باطل جدا کند، و روا باشد که بر صفت ذم نهند: اى یجادل اولیاء اللَّه و ینکر الحقّ آدمى از قطره‏اى نطفه آفریده و انگه خصمى آشکارا برخاسته با اولیاء خدا بباطل خصومت مى‏گیرد و حق را منکر مى‏شود.
کلبى گفت: این آیت در شأن ابى بن خلف الجمحى فرود آمد که استخوان ریزیده بر داشته بود و بر مصطفى (ص) آورده و میگفت: من یحیى العظام و هى رمیم؟ ربّ العالمین گفت: «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» جدل بالباطل، مبین یبیّن ما فى ضمیره من الکفر بباطل خصومت مى‏گیرد با مصطفى (ص) در انکار بعث و کفر باطن خویش اظهار مى‏کند.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» نصب الانعام على فعل مضمر یعنى خلق الانعام و هى الإبل و البقر و الغنم، «لَکُمْ» یجوز ان یتعلّق بخلقها و یجوز ان یتعلق بما بعده، اى «لَکُمْ فِیها دِفْ‏ءٌ» و هذا اظهر لقوله: «وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و الدّف‏ء اسم لما یدفئ من البرد یعنى ما یستدفئون به من الاکسیة و الأبنیة من اشعارها و اصوافها و اوبارها فیمنع البرد و الحرّ جمیعا لکن اقتصر على ذکر احد الضدّین کقوله: «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ»، و قوله: «مَنافِعُ» یعنى من النّسل و الدّر و الرّکوب و الحمل و غیرها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» من اللّحم و اللّبن.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» زینة و حسن منظر لانّ الانسان یعجب به. و قیل عزّ و ابّهة عند نظرائکم، «حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ» اى حین تردّونها من مراعیها الى مراحها بالعشىّ و حین تخرجونها بالغداة الى مسارحها خص وقتی الاراحة و السّراح لانّهما وقتان تجتمع فیهما الانعام ثمّ تتفرّق فى المرعى و قال قتادة: اعجب ما تکون الانعام اذا راحت عظاما ضروعها طوالا اسنمتها، یقال: سرحت الإبل اسرحها سرحا اذا غدوت بها الى المرعى فخلّیتها ترعى و سرحت هى سروحا لازم و متعد. هذه الآیة و التی بعده دلیل على انّ طلب الجمال و الزّینة اذا عرى صاحبها من الفخر و الخیلاء و اراد بها اظهار نعمة اللَّه علیه لیس بمؤثر فى نسک النّاسک و لیس من الدّنیا المذمومة لانّه جلّ جلاله جعل ذلک فى عداد النّعمة على خلقه.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» امتعة السّفر، و قیل احمالکم، و قیل ابدانکم و منه الثّقلان للجن و الانس و منه قوله: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» یعنى ابدان بنى آدم، «إِلى‏ بَلَدٍ» هى المدینة، و قیل مکّة، و قیل مصر، و قیل هو على العموم، «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» الشقّ: المشقة، و قیل الشقّ احد نصفى الشی‏ء یعنى لم تکونوا بالغیه الّا بنصف النّفس لذهاب نصفها بالتّعب اى ینصف قوى انفسکم و معنى: «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» لا تسیرون الیه الّا بمشقّة شدیدة فکیف کنتم تقدرون على ثقل امتعتکم. و قیل معناه «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» لولاها، فحذف لولاها لانّ الحال تدلّ علیه، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» حین منّ علیکم بهذه المنافع.
«وَ الْخَیْلَ» اى و خلق الخیل، «وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» اى و جعلها زینة لکم مع المنافع التی فیها. ابو حنیفه و مالک و جماعتى علماء ازین آیت دلیل گرفتند که گوشت اسب حرامست که ربّ العزّه در شتر و گاو و گوسفند گفت: «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» و در اسب گفت: «لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» و تعرّض اکل نکرد.
ابن عباس را پرسیدند از گوشت اسب و این آیت بر خواند و گفت: هذا للرّکوب، و آیت پیش بر خواند: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ» گفت: و هذه للاکل.
و مذهب شافعى مطلبى و اصحاب حدیث آنست که گوشت اسب حلالست و این آیت دلیل تحریم نیست که سیاق آیت بر وجه اظهار حجّت وحدانیّت است و تنبیه خلق بر اداء شکر انواع نعمت که درین آیات بر شمرد، نه بر وجه بیان تحریم و تحلیل گوشت و دلیل شافعى اندرین باب خبر مصطفى است (ص): روى جابر بن عبد اللَّه انّ رسول اللَّه (ص) نهى یوم خیبر عن لحوم الحمر الاهلیّة و اذن فى لحوم الخیل، و روى عن جابر قال: اطمعنا رسول اللَّه (ص) یوم خیبر لحوم الخیل و نهانا عن لحوم الحمر.
و عن اسماء بنت ابى بکر قالت: اکلنا لحم فرس على عهد رسول اللَّه (ص)، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» بعد هذه الاشیاء فانّ خلق اللَّه فى البرّ و البحر و الهواء اکثر من ان یعدّ و یحصى، و یروى عن النبى (ص) انّه قال: «ان اللَّه تعالى خلق ارضا بیضاء مثل الدنیا ثلثین مرة محشوة خلقا من خلق اللَّه لا یعلمون ان اللَّه یعصى طرفة عین واحدة»، قالوا یا رسول اللَّه: امن ولد ولد آدم؟ قال: ما یعلمون انّ اللَّه خلق آدم، قالوا: فاین ابلیس منهم؟ قال ما یعلمون انّ اللَّه خلق ابلیس، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».
و عن ابن عباس قال: انّ عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبع یدخله جبرئیل (ع) کلّ سحر فیغتسل فیه فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیها الى ان تقوم الساعة. قال السدى: «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» السّوس فى الثّیاب، و قیل ما اعدّ فى الجنّة لاهلها و فى النّار لاهلها ممّا لم تره عین و لا خطر على قلب بشر.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» یعنى سواءها و استقامتها مى‏گوید بر خدایست راستى راه یعنى آن راه راستست که در آن روى فرا خداست و گذر بر وى و آن راه سنّت و جماعتست، «وَ مِنْها جائِرٌ» یعنى الاهواء و البدع، بیانه قوله: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» و قیل: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» اى علیه تبیین طرق الحقّ بالحجّة و البرهان، من اهتدى فلنفسه و من ضلّ فعلیها، «وَ مِنْها جائِرٌ» اى و من السّبل طرق غیر قاصدة مى‏گوید بر خدایست جلّ جلاله که دین حنیفى و ملّت اسلام بحجّت و برهان روشن دارد و شرایع و فرائض آن بیان کند، پس هر که بآن راه برد و آن راه رود خود را سود کند و هر که از آن بر گردد بر خود زیان کند، آن گه گفت: «وَ مِنْها جائِرٌ» و از راهها هست که کژ است، ناراست و ناصواب چون راه ترسایى و جهودى و گبرى و اگر اللَّه خواستى همه را بدین راه نمودى و بر جاده ایمان بداشتى تا اختلاف در دین نبودى و لکنّه عزّ و جلّ یهدى من یشاء و یضلّ من یشاء و یدعو الى صراط مستقیم.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» الآیة... من هجر اوطان الغفلة مکّنه اللَّه تعالى من مشاهد الوصلة هر که از اوطان غفلت هجرت کند جلال احدیت او را بمشاهد وصلت رساند، هر که از صحبت مخلوق هجرت کند الطاف کرم او را بصحبت خود راه دهد، هر که از خود هجرت کند و مساکنت با خود نپسندد دل وى محطّ رحل عشق حقیقت گردد، امروز در خلوت سلوت: انا جلیس من ذکرنى بنازد و فردا بر بساط انبساط: فالفقراء الصّبّر هم جلساء اللَّه عزّ و جل یوم القیامة آرام گیرد، و این هجرت را بدایتى و نهایتى است: بدایت آنست که نهاد وى همه عین فرمان بردارى گردد نه بر عادت و نه بر طمع مثوبت بلکه مستغرق در عین مشاهدت.
چنانک حکایت کنند از سلطان عارف محمود که در مجلس انس جز با ایاز ننشستى، ندما و خواص دردندنه آمدند، سلطان از آن غیرت با خبر بود فرمود تا همه ندیمان و خواص را در یک مجلس حاضر کردند، پس قدحى از یاقوت سرخ که قیمت آن خراج یک ولایت محمود بود با سندانى از آهن پیش محمود آوردند، وزیر را بفرمود که این قدح یاقوت برین سندان زن تا پاره گردد، وزیر گفت زینهار اى سلطان هر چند که فرمان سلطان بالاتر بود اما زهره ندارم این دلیرى کردن، همچنین ندیمان و خاصان را فرمود همه کلاه از سر فرو نهادند و لرزه بر نهاد ایشان پدید آمد و زهره نداشتند که آن را بشکنند، پس به ایاز اشارت کرد گفت اى غلام اى قدح برین سندان زن تا پاره گردد، ایاز قدح بر سندان زد تا ریزه گشت، پس محمود گفت از متابعت فرمان سلطان تا خلوت چهار هزار منزلست کسى که هنوز از فرمان محمود چنین پرهیز کند او را چه زهره آن‏ باشد که حدیث خلوت کند و صحبت جوید.
امّا نهایت هجرت سه چیزست: حرمت در خلوت، و خجل بودن از خدمت، و خود را در عین تقصیر دیدن با کثرت طاعت، قوله: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست که علم شریعت آموختنى است بى واسطه و استاد درست نیست هر که پندارد که در علم شریعت واسطه بکار نیست او را در دین بهره‏اى نیست و بر جمله بدانک علم سه قسم است: علم شریعت، علم طریقت، علم حقیقت.
شریعت آموختنى است، طریقت معاملتى است، حقیقت یافتنى است. علم شریعت را گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» علم طریقت را گفت: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ» علم حقیقت را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». حوالت شریعت باستاد کرد، حوالت پیر طریقت با پیر کرد، حوالت حقیقت با خود کرد. چون این سه علم حاصل شد نورى تا بد در دل که بآن نور ذات نبوّت بشناسد، چون این شناخت بدادند او را از درگاه نبوّت این تشریف و تخصیص یابد که: العلماء ورثة الانبیاء، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» درین یک آیت هم کتابست و هم سنت، کتاب خداى تعالى و سنّت مصطفى (ص) دو چیزست که دین را عمادست و اصل اعتقاد است، فرّ اهل سنّت هر روز دانى چرا بیش است؟ که چراغ کتاب و سنّت ایشان را در پیش است، آن کار که اللَّه بدان راضى و بنده بدان پیروز، اتّباع کتاب و سنّت است. آن دین که جبرئیل بآن آمد و رسول (ص) بآن خواند و بهشت بآن یافتند و ناجیان بآن رستند کتاب و سنّت است، اگر از کتاب و سنّت بى نیاز بودى اللَّه باعمال جاهلیّت راضى بودى و اگر بى کتاب و سنّت فرا راه دیدار بودى، پیش از کتاب و سنّت کفار ابرار بودندى.
علیک بمنهاج اهل الحدیث
و ناهیک بالمصطفى من امام‏
دع الخبط فالدّین دین العجوز
علیک بذاک و دین الغلام‏
ربّ العالمین اهل سنّت را بکتاب منزل و سنّت مسند از اقتحام متکلّفان و خوض معترضان و تأویل جهمیان آزاد کرد و روى دل ایشان بعنایت و معاونت خویش با منهاج صواب کرد و جاده سنّت ایشان را در پیش نهاد و بچراغ معرفت راه حقیقت بر ایشان پیدا کرد وانگه از برکات کتاب و سنّت ایشان را بجمع همّت و حسن سیرت برخوردار کرد تا قدم ایشان در صراط مستقیم روان گشت.
پیر طریقت گفت: کار نه کرد بنده دارد، کار خواست اللَّه دارد، بنده بجهد خویش نجات خویش کى تواند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» وحى اینجا بمعنى الهام است چنانک آنجا گفت: «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ» و معنى الهام آنست که ربّ العزّه در دل جانور افکند تا در طلب منافع خویش برود و آنچ مضرّت وى در آنست بپرهیزد و گفته‏اند که در آفرینش وى خود بر آن حالست و بر آن طبع چنانک زنبور عسل که در طباع وى نهاده خانه ساختن و از گل هر میوه‏اى خوردن. و النّحل اسم جنس یذکّر و یؤنّث و واحد النّحل نحلة مثل نخل و نخلة، «أَنِ اتَّخِذِی» اى بان اتّخذى، «مِنَ الْجِبالِ» اى فى الجبال من اینجا بمعنى فى است کقوله: «فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ» اى فى حیث امرکم اللَّه، و کقوله: «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» اى فى الارض، و احتمال کند که «مِنَ الْجِبالِ» من تبعیض بود، لانّ ذلک یوجد فى بعض الجبال، «بُیُوتاً» زنبور خانه را بیوت خواند از بهر آنک بخانه‏ها که ساخته آدمیان بود نیک ماند از حسن صنعت که در آنست و صحّت قسمت بر شکل مسدّس ساخته بالهام ربّانى، «وَ مِنَ الشَّجَرِ» یعنى فى الغیاض و الجبال و الصّحارى، «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ» یرید منازل النّاس اى ما یبنون من السّقوف فیرفعونه و المعنى الهمها اللَّه ان تجعل بیوتها امّا فى جبل او شجر او فى منازل النّاس و ما یبنونه.
و گفته‏اند زنابیر عسل کار ایشان از دو حال بیرون نیست یا فرا گذاشته در کوه و صحرا که ایشان را خداوند و مالک نبود، خانه‏اى که سازند در کوه سازند و در درخت، در بیشه‏ها و صحرا چنانک گفت: «مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ» و اگر ایشان را خداوند و مالکى بود خانه‏اى که سازند در سقوف و ابنیه خداوندان خود سازند، چنانک گفت: «وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ». قرأ شامى و ابو بکر: «یعرشون» بضمّ الرّاء و قرأ الباقون: «یعرشون» بکسر الرّاء و هما لغتان.
«ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ» یعنى من نور الثمرات کلّها و النّحل لا تأکل من الثّمرات الا وردها و هو السّبب فى العسل للشّفاء، «فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ» اى طرق ربّک تطلبین فیها الرّعى، «ذُلُلًا» جمع ذلول اى منقادة مسخّرة مطیعة للَّه عزّ و جلّ، باین قول ذللا حال نحل است و صفت وى و روا باشد که ذللا نعت سبل باشد، اى هى مذللة للنّحل سهلة السّلوک. قال مجاهد لا یتوعّر علیها مکان سلکته، «یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ» هو العسل تلقیه من افواهها لکنّه قال من بطونها لان استحالة الاطعمة لا تکون الّا فى البطن، فالنّحل یخرج العسل من بطونها الى افواهها. قول درست آنست که عسل از راه دهن بیرون آید بر مثال لعاب که از دهن آدمى روان شود، از اینجا گفت حسن بصرى رحمة اللَّه علیه: لعاب البرّ بلعاب النحل بخالص السّمن ما عابه مسلم فجعله لعابا یخرج من الفم، «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ» ابیض و اصفر و احمر. و قیل ان الأبیض من العسل یلقیه الشّباب من النّحل، و الاصفر یلقیه الکهول منها، و الاحمر یلقیه الشّیب منها، «فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» جمهور مفسران بر آنند که فیه کنایت از عسلست یعنى که در عسل شفا است، و شفاء بنکرة گفت یعنى که بعضى دردها را شفا است نه همه: روى ابو سعید الخدرى انّ رجلا اتى النبى (ص) فقال: انّ اخى یشتکى بطنه، فقال اسقه عسلا، فذهب، ثمّ رجع فقال قد سقیته فلم یزل ما به، فقال (ص) اذهب و اسقه عسلا فقد صدق اللَّه و کذب بطن اخیک فسقاه ثانیا فبرأ کانّما انشط من عقال.
و قال (ص): لو کان شى‏ء ینجى من الموت لکان السّنا و السّنّوت و السّنوت العسل.
و گفته‏اند «فِیهِ شِفاءٌ» این ضمیر با قرآن شود، اى فى القرآن شفاء للنّاس من شبه القلوب، و روا باشد که ضمیر با هر دو برند که مصطفى (ص) گفته:«علیکم بالشفائین العسل و القرآن»
و عن عبد اللَّه قال العسل شفاء من کلّ دواء و القرآن شفاء لما فى الصّدور. و قیل الضّمیر یعود الى ما بیّن اللَّه من الدّلائل و الاعتبار فى البخل فیکون الشّفاء لداء الجهل یقوّ به، قوله تعالى: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».
فصل
اعلم انّ النحل خلق یسوقه اللَّه حیث یشاء فاذا اتّخذت بیتا فى ملک بشر کان ما یخرج من بطونها رزقا له لحدوثه فى ملکه، فاذا تحوّلت الى ملک غیره لم یکن له المطالبة بها و کان ما تحدثه فى ملک من تحوّلت الیه من العسل له کما کان ما احدثته فى ملک الاوّل له، ثمّ کذلک کلما انتقلت فان اتّخذت فى ارض موات لا مالک لها کان عسلها لمن بادر الى اخذه و تحصیله بالحیازة و النّقل، و نفس النحل لا یصلح فیها البیع و الشرى و لا یقع علیها ملک لعدم الوصول الى احرازها بوجه من الوجوه، و لیست کالصّید من الطیر و الدّواب الّذى اذا صید احرز و حبس حیث شاء صاحبه بقصّ اجنحة الطائر و منع الصید من الخروج باغلاق باب او حافظ او تشکیل و النحل لا یمکن فیها هذا و اللَّه اعلم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ» اى اوجدکم و لم تکونوا شیئا معنى آنست که شما هیچیز نبودید که اللَّه تعالى شما را بیافرید و از عدم در وجود آورد، «ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ» پس بمیراند شما را چون روزگار عمر شما برسد و اجل در رسد، کس باشد که مرگ وى در حال طفولیّت بود و کس باشد که در جوانى و کس باشد که در ابتداى پیرى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و کس باشد از شما که او را با ارذل العمر برند، و ارذل العمر أرداه یعنى الى الخرف الّذى ینقص عقله. و کان من دعاء النبى (ص): «و اعوذ بک ان أرد الى ارذل العمر»
قتادة گفت: ارذل العمر آنست که عمر وى بنود سال رسد و گفته‏اند که هشتاد سال و گفته‏اند هر چه بالاى هفتاد و پنج بود ارذل العمر است و العمر و العمر و العمر واحد.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): المولود حتّى یبلغ الحنث ما عمل من حسنة اثبت لوالده اولو الدیه فان عمل سیّئة لم تکتب علیه و لا على والدیه، فاذا بلغ الحنث و جرى علیه القلم امر الملکان اللذان معه ان یحفظاه و یسدّداه، فاذا بلغ اربعین سنة فى الاسلام آمنه اللَّه من البلایا الثّلث: من الجنون و الجذام و البرص، فاذا بلغ الخمسین ضاعف اللَّه حسناته، فاذا بلغ ستین سنة رزقه اللَّه الانابة الیه فیما یحبّ، فاذا بلغ سبعین سنة اجابه اهل السّماء، فاذا بلغ ثمانین سنة کتب اللَّه حسناته و تجاوز عن سیّئاته، فاذا بلغ تسعین سنة غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخر و شفعه فى اهل بیته و کان اسمه عند اللَّه اسیر اللَّه فى ارضه، فاذا بلغ ارذل العمر لکى لا یعلم بعد علم شیئا کتب اللَّه له مثل ما کان یعمل فى صحّته من الخیر و ان عمل سیّئة لم تکتب علیه.
«لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً» اى حتّى یعود بعد العلم جاهلا و یصیر کالصّبىّ الّذى لا عقل له گفته‏اند این در شأن کسیست که مؤمن نبود امّا مؤمن اگر چه پیر شود علمى که او را داده‏اند وا نستانند. و قیل معناه لئلّا یعمل بعد عمله شیئا اى یفتر عن العمل بالعلم لانّ تأثیر الکبر فى العمل اکثر منه فى العلم. و گفته‏اند گردش احوال بنده آن راست که تا خلق بنظر عبرت نگرند و بدانند که آن خداوند که قادرست که بنده را از حال علم با حال جهل برد، قادر است که او را بمیراند و باز او را زنده گرداند، «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ» که وى جلّ جلاله داناست و تواناست بهر چه خواهد.
«وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ» این آیت ردّى بلیغ است بر مشرکان که خداى را جلّ جلاله انباز گفتند، مى‏گوید اللَّه تعالى افزونى داد لختى را از شما بر لختى یعنى مالک را بر مملوک، مالک آنچ خورد از مال خود خورد که ملک دارد و دست رس دارد و مملوک آنچ خورد از غیر وى خورد که نه ملک دارد و نه دست رس، «فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا» و هم المالکون، «بِرَادِّی رِزْقِهِمْ» بجا على رزقهم لعبیدهم حتّى یکون عبیدهم معهم فیه سواء معنى آنست که مالک را آن افزونى رزق و مال که او راست چیزى با بنده درم خریده خویش نمى‏باید داد تا پس بنده وى با وى در آن یکسان باشد و این مثلى است که ربّ العالمین زد مشرکان را که آفریده وى را انباز وى مى‏گویند، یعنى که شما نمى‏پسندید و نه سزا مى‏بینید که بردگان شما با شما در ملک یکسان باشند چونست که بندگان مرا با من در ملک یکسان مى‏کنید؟! «أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» استفهام بمعنى الانکار، أ فبأن انعم اللَّه علیهم جحدوا نعمه و جعلوا ما رزقهم لغیره اى اتوصلوا بنعمته الى الکفر به. قرأ عاصم: «تجحدون» بالتّاء على الخطاب، لقوله: «وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ» و الباقون بالیاء على الغیبة، لقوله: «فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ». ابن عباس گفت: این آیت در شأن ترسایان نجران آمد که در کار عیسى و مادر غلوّ کردند و گفتند آنچ گفتند.
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً» یعنى النساء مى‏گوید اللَّه تعالى بیافرید از تنهاى شما زنان. قتادة گفت یعنى حوّا که او را از نفس آدم بیافرید از استخوان پهلوى وى. و قیل معناه جعل ازواجکم بشرا من جنسکم لتأنسوا بها انس الشبیه بالشّبیه الموافق، شما را جفتانى آفرید از جنس شما، بشرى همچون شما تا با وى انس گیرید که جنس بجنس گراید و شکل با شکل بیارامد.
و در قرآن ازواج بسه معنى آید: یکى زنانند چنانک اینجا گفت و در سوره البقرة و آل عمران و النساء: «أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» یعنى الحلائل، همانست که در سوره الزّخرف گفت: «أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ تُحْبَرُونَ» و کذلک قوله: «وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ» یعنى امرأة الرّجل.
وجه دوم ازواجست بمعنى اصناف چنانک در سوره الشّعراء گفت: «کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ» یعنى من کلّ صنف حسن، و دریس گفت: «سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها» اى الاصناف کلّها، و فى الانعام: «ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ» اى اصناف، و فى هود: «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ» اى من کلّ صنفین، و فى الرّعد: «جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» اى صنفین اثنین.
وجه سوم ازواجست بمعنى قرناء چنانک در سوره الصّافات گفت: «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» یعنى قرناءهم من الشّیاطین، و قال تعالى: «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» اى قرنت نفوس الکفّار بالشیاطین.
... «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً» علماء تفسیر مختلف‏اند در معنى حفدة ابن عباس گفت و ضحّاک و حسن و جماعتى مفسران که حفدة چاکرانند و خدمتکاران، حفد یحفد حفدا و حفدانا اذا اسرع فى الخدمة و الحافد الخادم و الحفدة جمع کالسّفرة. و منه قول الشاعر:
حفد الولائد بینهنّ و اسلمت
باکفّهنّ ازمّة الاجمال‏
و منه ما جاء فى دعاء الوتر: و الیک نسعى و نحفد، اى نسرع الى العمل بطاعتک.
مقاتل گفت: بنین پسران خردند که پدر را با ایشان انس بود و حفدة پسران بزرگ‏اند که پدر را خدمت کنند، و گفته‏اند حفدة دخترانند لانّهنّ یخدمن فى البیوت اتمّ خدمة. و قیل هم اولاد الاولاد، و قیل هم ازواج البنات و هم الاختان، و قیل هم اولاد المرأة من زوج قبله، «وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» اى من الحلال. و قیل من اللذیذ کاللّبن و العسل و الثّمار. و قیل هو ما یأتیک عفوا صفوا من غیر مسئلة و فى ذلک ما
روى عبد اللَّه بن السّعدى و کان من بنى مالک بن حسل انّه کان یحدّث قال: قدمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال لم رددتها فقلت انا عنها غنى و ستجد من هو احوج منّى فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه (ص) اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنى و ستجد من هو احوج الیه منّى، فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه.
... «أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ» و هو الاصنام، «وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ» حیث اضافوا النّعم الى الاصنام و لم یضیفوها الى المنعم بها علیهم. قال ابن حریر: یصدّقون اولیاء الشّیطان بما یحرمونه من البحیرة و اخواتها، «وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ» اى بما احلّ اللَّه لهم من ذلک، «هُمْ یَکْفُرُونَ» اى ینکرون تحلیله.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» اى و یعبد هؤلاء الکفار من دون اللَّه اصناما، «لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى من جهة السّماوات و الارض لانّها لا تقدر على انزال قطر من السّماء و لا تقدر على اخراج شى‏ء من نبات الارض، «وَ لا یَسْتَطِیعُونَ» اى لیس لها الآن ملکة و لا فى استطاعتهم ان یملکوا ابدا و انتصاب «شَیْئاً» على انّه بدل من قوله رزقا او على انّه مفعول لقوله رزقا.
«فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تجعلوا له مثلا و لا تصفوا فیه شبها فانّه واحد لا مثل له و لا شبه خداى تعالى را انباز مگویید و او را همتا مسازید که او را مثل و مانند نیست، شریک و انباز نیست، آن گه گفت: «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خداى تعالى داند و شما ندانید یعنى جز از آنک اللَّه تعالى خویشتن را گفت صفت مکنید که بآن شناخت که وى خود را شناسد شما وى را نشناسید.
و قیل «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تشبهوه بخلقه و لا تقیسوه على شى‏ء من خلقه و ذلک انّ ضرب المثل انّما هو لتشبیه ذات بذات او وصف بوصف و تعالى اللَّه عن ذلک، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» ما یکون قبل ان یکون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قدر عظمته حیث اشرکتم به.
قال الضحّاک: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تعبدوا من دونه مالا ینفعکم و لا یضرّکم و لا یرزقکم، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ» خطاء ما تضربون من الامثال و صوابه، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» خطاء ذلک من صوابه. و قیل انّ اللَّه یعلم انّ ما عبد من دونه باطل و انتم جهلة لا تعلمون.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» ضرب اینجا بمعنى وصف است، اى وصف اللَّه شبها فیه بیان للمقصود، همانست که گفت: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» و کذلک قوله: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اى لا تصفوا فیه الاشباه: «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ» اى نصفها فنبیّنها، «وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا» این همه بمعنى متقاربند. و در قرآن ضرب است بمعنى سیر کقوله: «إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ» یعنى یسیرون. و در قرآن ضربست بمعنى زخم زدن کقوله: «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ» یعنى الضّرب بالیدین بالسّلاح، و کقوله: «فَضَرْبَ الرِّقابِ» یعنى الضّرب بالسّلاح بالیدین، و در حقّ زنان گفت: «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ» یعنى بالیدین ضربا غیر مبرّح.
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً» مفسّران را درین آیت دو قول است: یکى آنست که ربّ العزّه خود را مثل زد با معبود باطل که کافران وى را انباز گفتند، مى‏گوید بنده‏اى عاجز مملوک که بر هیچیز پادشاه نه و او را توان انفاق نه با آن خواجه که ملک دارد و او را توان انفاق بود تا چنانک خواهد فراخ مى‏زید و فراخ نفقه مى کند، ایشان هر دو برابر و یکسان نه‏اند، اگر چه خلق ایشان یکسانست بمعنى یکسان نه‏اند که یکى عاجز است و دیگرى قادر، پس چون برابر و یکسان دارند در عبادت خداى تعالى که قادرست و توانا و دانا بهمه چیز، خلق را دارنده و ایشان را روزى دهنده با بتى مرده از سنگ تراشیده، نه او را حرکت و قوّت، نه ازو نفع و ضرّ، آن گه گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى لیس الامر کما یفعلون و لا القول کما یقولون، ما للاوثان عندهم من ید و لا معروف فتحمد علیه انّما الحمد الکامل للَّه خالصا لانّه هو المنعم و الرّزاق، و لکنّ «أَکْثَرُهُمْ» یعنى جمیع الکفرة «لا یَعْلَمُونَ»، انّ الحمد لى لانّ جمیع النّعم منّى. و قوله: «هَلْ یَسْتَوُونَ» ذکره بلفظ الجمع و هما اثنان لانّ ما عدا الواحد جمع. قول دیگر آنست که ربّ العزّه درین آیت مثل زد کافر را و مؤمن را: «عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ» مثل کافر است ربّ العزّه او را روزى داد و مال جمع کرد و وى را از آن مال هیچ خیر و نفع نه.
... «وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً» این مثل مؤمنست که ربّ العزّه او را مال و نعمت داد و در طاعت و رضاء حق تعالى آن مال نفقه کرد نهان و آشکارا تا سعادت آخرت و نعیم باقى خود را حاصل کرد، «هَلْ یَسْتَوُونَ» اى هل یستویان هذا الفقیر البخیل و الغنىّ السخىّ فلذلک لا یستوى الکافر العاصى المخالف لامر اللَّه و المؤمن المطیع له. عطاء گفت «عَبْداً مَمْلُوکاً»: بو جهل هشام است، و «مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً»: ابو بکر صدّیق.
پس در بیان بیفزود و دیگر مثل زد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ» من الکلام لانّه ولد اخرس اصمّ لا یسمع و لا یبصر و لا یعقل، «وَ هُوَ کَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ» اى ثقل و وبال على ولیّه و سیّده، «أَیْنَما یُوَجِّهْهُ» یرسله، «لا یَأْتِ بِخَیْرٍ» لانّه عاجز لا یفهم ما یقال له و لا یفهم عنه، این مثل بت است که نشنود و نگوید و نداند و نکند وانگه بارى گران است بر عابد خویش برداشتن را و فرو نهادن را و خدمت کردن وى را، «هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» یعنى اللَّه قادر متکلم یأمر بالتّوحید سمیع یسمع دعاءنا بصیر یرى احوالنا، «وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى یدلّکم على صراط مستقیم مى‏گوید آن بت بر آن صفت کى برابر و یکسان بود با خداوند قادر متکلّم گویا و دانا و شنوا و بینا، کردگار روزى گمار بنده نواز ره نماى. و بقول بعضى مفسّران این مثل کافر و مؤمنست، یعنى کافر که خیر نگوید و نکند و نفرماید و مؤمن که بتوحید فرماید و بر دین حق خواند و بر منهاج شریعت و حقیقت راست رود هرگز کى برابر باشد و یکسان؟! عطاء گفت «ابکم» ابى بن خلف است و کان کلّا على قومه لانّه کان یؤذیهم، «وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»: حمزة بن عبد المطلب است. و گفته‏اند ابکم: اسید بن ابى العاص است و من یأمر بالعدل: عثمان بن عفّان. و قیل ضرب اللَّه هذه الامثال لیعلم انّه اله واحد و انّا لا ینبغى ان یشبّه به غیره.
«وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و المعنى و للَّه ایّها النّاس ملک ما غاب عن ابصارکم فى السّماوات و الارض دون آلهتکم الّتى تدعونها من دونه و دون کلّ ما سواه. و قیل تقدیره و للَّه علم غیب السّماوات و الارض. و الغیب ها هنا ما لا یدرک بالحسّ و لا یفهم بالعقل. و قیل هو ما فى قوله: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الآیة...
«وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» این جواب کفّار قریشست که درخاست رستاخیز استعجال مى‏نمودند، بر طریق استهزاء مى‏گفتند: «مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ أَیَّانَ مُرْساها» ربّ العالمین گفت: «ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ» لیس یرید انّ السّاعة تأتى فى اقرب من لمح البصر و لکنّه یصف سرعة القدرة و الإتیان بها مى‏گوید در قدرت ما آوردن آن و نمودن آن آسانست و سهل و نزدیک، آن گه هنگام آن آید چون لمح البصر بود: تاوش چشم، که اللَّه تعالى گوید کن: باش تا مى‏بود، و السّاعة اسم لوقت النّشور سمّى ساعة لانّه جزء یوم من یوم القیامة و اجزاء الزّمان سمّیت ساعات. و یقال لمح فلان ببصره اذا طرف طرفا وحیا، «أَوْ هُوَ أَقْرَبُ» کلمة او وردت فى القرآن فى مواضع مضافة الى اللَّه عزّ و جلّ ما هى منه فى شى‏ء من الشکّ و انّما هى لتوهم على الخلق فیها فکان قیام السّاعة فى وحائها کلمح البصر لقوم من النّاظرین و هو اقرب منه لقوم آخرین، و هکذا فى قوله: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ»، هم مائة الف عند قوم من العادّین و یظنّهم آخرون یزیدون، و قوله: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏» فى القسىّ‏ تفاوت و فى قیاس القامة اختلاف و قول من قال انّ او بمعنى بل فى هذه المواضع قول مرغوب عنه، «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ»
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» اى التّوراة، «وَ جَعَلْناهُ» یعنى التّوراة.
و قیل: یعنى موسى (ع)، «هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا» اى دللناهم به على الهدى فقلنا لا تتّخذوا، ان زیادتست و معنى آنست که موسى را تورات دادیم و او را سبب هدایت بنى اسرائیل کردیم و گفتیم که جز از من وکیلى مگیرید و کارسازى مدانید، آن گه گفت: «ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» نداء مضافست یعنى که این خطاب با شما است‏ اى فرزندان فرزندان نوح، و مراد باین همه خلقست عرب و عجم که از فرزندان نوح‏اند. و قیل: عنى بذلک سام بن نوح لانّ بنى اسرائیل من ولده. و این منّتى است که ربّ العالمین بر ایشان مى‏نهد و نعمتى که با یاد ایشان مى‏دهد میگوید اى فرزندان آن کس که او را برداشتیم در کشتى با نوح و از غرق برهانیدیم، و روا باشد که «ذُرِّیَّةَ» مفعول «أَلَّا تَتَّخِذُوا» نهند و «وَکِیلًا» مفعول دوم باشد و معنى آنست که پیغام بایشان این بود که ذریت فرزندان نوح را کاردان و کارساز خود مگیرید جز از من و باین قول وکیل بموقع جمع افتاده است و افتد فعیل بمعنى جمع، کقوله: «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» ابو عمرو «لا یتخذوا» بیا خواند یعنى: لان لا یتّخذوا من دونى وکیلا تورات را رهنمونى کردیم بنى اسرائیل را تا جز از من وکیلى نگیرند و جز از من خدایى ندانند، الوکیل ها هنا الرّبّ و سمّى اللَّه عزّ و جل نفسه وکیلا لانّه هو الذى یلى امر العباد و یتکفّله و یقوم بما یکلون الیه و یتوکلون فیه علیه، «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً» کنایتست از نوح (ع)، کان شکره انّه کان اذا اکل قال: «بسم اللَّه» و اذا فرغ من الاکل قال: «الحمد للَّه» و اذا لبس ثوبا قال: «بسم اللَّه» و اذا نزعه قال: «الحمد للَّه» و من خصائص نوح (ع) انّه کان اطول الانبیاء عمرا فقیل له کبیر الانبیاء و شیخ المرسلین، و جعل معجزته فى نفسه لانّه عمر الف سنة لم ینغض له سنّ اى لم یتحرّک و لم ینقص له قوّة و لم یبالغ احد من الرّسل فى الدّعوة مثل ما بالغ و کان یدعو قومه لیلا و نهارا اعلانا و اسرارا و لم یبق نبىّ من امّته من الضرب و الشّتم و انواع الاذى و الجفاء ما لقى نوح، و جعل ثانى المصطفى فى المیثاق و الوحى، فقال تعالى: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ» و قال: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ». و فى البعث فهو اوّل من تنشقّ الارض عنه یوم القیامة بعد محمّد (ص) و اکرمه اللَّه بالسّلام و الکرامة، فقال تعالى: «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ» و جعل ذریّته هم الباقین فهو ابو البشر و اصل النّسل بعد آدم (ع) و سمّاه شکورا فقال تعالى: «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً».
«وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» هذه الآیة ردّ صریح على المعتزلة و القدریّة و بیان صریح ان اللَّه یعلم من العباد الفساد قیل ان یأتوه، «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ» جاى دیگر گفت: «وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» اى اعلمنا هم و اخبرنا هم و عهدنا الیهم فى الکتاب یعنى فى التوریة، و قیل فى اللّوح المحفوظ. و روا باشد که الى بمعنى على بود، اى قضى اللَّه علیهم فى سابق علمه، «لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ» قیل الفساد فى الارض العمل بالمعاصى اى لتعصنّ اللَّه عصیانا بعد عصیان، «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً» العلوّ ها هنا البغى و الطّغیان، کقوله: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» و قوله: «عُلُوًّا کَبِیراً» اى بغیا و قهرا شدیدا، و کانوا یقتلون النّاس ظلما و یغلبون على اموالهم قهرا و یخرجون الدّیار بغیا و یقتلون الانبیاء و فیمن قتلوا من الانبیاء زکریّا و یحیى و شعیبا. معنى آیت آنست که ربّ العالمین بنى اسرائیل را خبر داد در تورات موسى که فرزندان ایشان در زمین تباه کارى کنند و معصیت کنند و بر بندگان خدا بظلم و بیداد برترى جویند: دو بار، ربّ العزّه ایشان را هر بار عقوبت کند که بر ایشان مسلط گرداند کسى که خون ایشان ریزد و فرزندان ایشان را برده گیرد و مال ایشان بغنیمت برد و دیار ایشان خراب کند، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» وعد درین آیت بمعنى وعید است، یعنى: فاذا جاء ما وعدنا على المعصیة الاولى بعثنا علیکم عبادا لنا. و قیل الوعد بمعنى الموعد و الموعد الوقت اى وقت اولى المرتین، کقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ».
خلاف است میان علماء که این عباد که‏اند: ابن عباس گفت و قتاده که جالوت جبارست بقیّه عمالقه که بدست داود کشته شد. و گفته‏اند که قومى مؤمنان بودند که ربّ العالمین ایشان را بر بنى اسرائیل مسلّط کرد بدلیل آنک گفت: «عِباداً لَنا» و این لفظ جز بر مؤمنان نیفتد، و بیشتر اهل تفسیر بر آنند که بخت‏نصر بود فرزند زاده سنخاریب ملک بابل، و قصّه وى آنست که سنخاریب با ششصد هزار رایت از بابل بیامد به بیت المقدس تا بنى اسرائیل را مقهور کند و بیت المقدس خراب کند و در آن زمان پادشاه بنى اسرائیل مردى بود صالح با سداد نام وى صدیقه و پیغامبر ایشان شعیا بن امصیا پیش از مبعث زکریّا و یحیى و عیسى بود و این شعیا آنست که بنى اسرائیل را بشارت داد به عیسى و محمّد علیهما السّلام.
فقال: ارى راکبین مقبلین احدهما على حمار و الآخر على جمل، راکب الحمار عیسى (ع) است و راکب الجمل مصطفى (ص) و آن گه مصطفى را صفت کرده که: له کلّ خلق کریم السّکینة لباسه و البرّ شعاره و التّقوى ضمیره و الصّدق و الوفاء طبیعته و العفو و المعروف خلقه و العدل سیرته و الحق شریعته و الهدى امامه و الاسلام ملّته و احمد (ص) اسمه.
چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید، صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحى بتو آمد از خداوند عزّ و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وى؟ شعیا گفت نیامد، تا درین حدیث بودند وحى آمد از خداوند تعالى جلّ جلاله به شعیا که صدیقه را گوى عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید، وصیّت کن و از اهل بیت خویش خلیفه‏اى گمار، شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روى بقبله آورد و نماز و دعا و تضرّع بسیار کرد و خداى را عزّ و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد، به شعیا وحى آمد که توبت وى قبول کردم و بر وى رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم، صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرّع و زارى کرد و گفت: یا الهى و اله آبائى لک سجدت و سبّحت و عظمت انت الذى تعطى الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن‏ تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء عالم الغیب و الشّهادة انت الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرّین، انت الذى اجبت دعوتى و رحمت تضرّعى، آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جلّ جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد؟ وحى آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شرّ وى رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید، دیگر روز بامداد بر در شهر گوینده‏اى آواز داد که اى ملک بنى اسرائیل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وى بودند، و از آن پنج کس یکى بخت‏نصر بود، روزى چند ایشان را بخوارى و عجز و بیچارگى بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت: الحمد للَّه ربّ العزّه الذى کفانا کم بما شاء انّ ربّنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنّه انّما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فى الدّنیا و عذابا فى الآخرة و لتخبروا من ورائکم بما رأیتم من فعل ربّنا و لدمک و دم من معک اهون على اللَّه من دم قراد لو قتلت.
پس شعیا را وحى آمد که تا صدیقه، سنخاریب را و قوم که با وى مانده‏اند با شهر خویش فرستد، ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد. و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وى بخت‏نصر پسر زاده وى بجاى وى نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جدّ وى مى‏راند طاغى و باغى و ظالم. پس تقدیر الهى چنان بود که پادشاه بنى اسرائیل: صدیقه فرمان یافت و کار بنى اسرائیل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را مى‏کشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود، وحى آمد بوى تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهاى اللَّه تعالى با یاد ایشان دهد، شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام اللَّه تعالى بوعید و تهدید بایشان رسانید، ایشان چون سخن وى شنیدند قصد وى کردند تا او را هلاک کنند، شعیا از میان ایشان بگریخت درختى وى را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد، شیطان بوى در رسید و یک ریشه جامه وى بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنى اسرائیل بنشان آن یک ریشه راه بوى بردند، ارّه بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند، چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند، ربّ العالمین بر ایشان خشم گرفت و بخت‏نصر را بر ایشان مسلّط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقى بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوى و غیر ایشان ببردگى ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت.
اینست وقعه اولى که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» اى اولى المرتین، «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ» اى سلّطنا علیکم، «عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ» اى طافوا بین بیوتکم یقتلونکم، و الجوس التردد فى الدّیار و طلب الشّى‏ء بالاستقصاء. و قیل طافوا ینظرون هل بقى احدکم یقتلوه، و الخلال انفراج ما بین الشّیئین او اکثر لضرب من الوهن اى قتلوا فى الازقة و الطّرق، «وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا» اى هذا الوعید من اللَّه کائن لا مرد له و اللَّه تعالى فاعله.
«ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ» اى نصرناکم و رددنا لکم الدّولة لکم علیهم.
قیل هو غلبة الطّالوت و قتل داود، جالوت. و قیل معناه لمّا تابوا و اصلحوا ما افسدوا اعانهم اللَّه فکرّوا على الذین قتلوا منهم فاستنقذوا من بقى من الاسراء و استرجعوا اموالهم، «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» اى اعنّاکم بالمال و کثرة الاولاد فانّ القوّة فیهما، «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» اى اکثر من الاعداء عدادا و انصارا، النّفیر النّفر و هو من ینفر معک و یجوز ان یکون نفیر جمع نفر ککلب و کلیب و عبد و عبید و هم المجتمعون للمصیر الى الاعداء، و نفیرا منصوب على التّمییز.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» اى قلنا لهم و اوحینا الیهم انّکم مجزیّون على الاحسان و الاساءة فلا تفارقوا الاحسان و لا تقربوا الاساءة، قوله: «فَلَها» اى فعلیها، عرب لام بجاى على نهند: سقط فلان لفیه اى على فیه، قال اللَّه تعالى: «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ» اى علیه بالقول. و قیل فلها اى فلها الجزاء و العقاب. و قیل فلها ربّ یغفر الاساءة.
سعید جبیر گفت: ابتداء کار بخت‏نصر آن بود که مردى از نیک مردان بنى اسرائیل میخواند از کتاب خدا که: «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» الآیة... آن مرد بگریست و در اللَّه زارید گفت: یا رب ارنى هذا الرّجل الذى جعلت هلاک بنى اسرائیل على یدیه بار خدایا بمن نماى آن کس را که هلاک بنى اسرائیل بر دست او حکم کرده اى و این قضا بر وى رانده‏اى، او را بخواب نمودند که: مسکین ببابل یقال له بخت‏نصر، این مرد برخاست و به بابل رفت و مال بسیار با خویشتن ببرد و درویشان را مى‏نواخت و پیوسته ایشان را باز مى‏جست و نام ایشان مى‏پرسید تا روزى بدرویشى خسته بیمار در رسید او را پرسید که نام تو چیست؟ گفت بخت‏نصر، او را بر گرفت و بخانه برد و مراعات وى میکرد تا از آن بیمارى صحت یافت و با وى نیکوئیها کرد، بعاقبت چون آن مرد اسرائیلى قصد خانه خویش کرد بخت‏نصر مى‏گریست و مى‏گفت: فعلت بى ما فعلت و لا اجد شیئا اجزیک به با من نیکوئیها کردى و مرا دست نمى‏دهد که ترا مکافات کنم، اسرائیلى گفت بلى مکافات من مى‏توانى، اگر کنى آسان کارى است و چیزى اندک، مرا نبشته‏اى دهى و عهد نامه‏اى که اگر ترا روزى دولتى و مملکتى بود، پادشاهى و فرمان روایى، مرا حرمت دارى و آنچ من گویم کنى. بخت‏نصر گفت این چه سخنست که مى‏گویى و چه افسوس میدارى، هر چند که کوشید تا این عهد نامه بستاند، نداد و جز بر استهزاء حمل نکرد، اسرائیلى بگریست گفت مانع این کار نمى‏دانم مگر آنچ اللَّه تعالى مى‏خواهد تا حکمى که در ازل کرده و قضایى که خواسته براند و تمام کند.
و در آن روزگار ملک بابل و نواحى پارس صنحابین بود، و قیل صیحون.
بخت‏نصر طلب روزى را گرد لشکر و حشم وى مى‏گشت، طلیعه‏اى از جهت صیحون به شام مى‏شد با ایشان برفت، چون باز آمد از آنچ دیده بود و شنیده لختى با صیحون بگفت، صیحون او را بخود نزدیک کرد، کار وى بجایى رسید که در میان قوم محترم و مقرّب گشت، سرور و سالار لشکر شد، صیحون بمرد و بجاى صیحون بر تخت ملک نشست، وهب منبه گفت: چون ملک بر وى مستقیم شد از دیار شام و بیت المقدس باز گشته و مسجد اقصى خراب کرده و تورات سوخته و چهل هزار مرد از علماء و احبار بنى اسرائیل کشته و هفتاد هزار از اولاد انبیاء ببردگى گرفته، و دانیال حکیم و قومى از اصحاب وى با خود برده. و این دانیال حکیم، قومى گفته‏اند که پیغامبر بود امّا نه مرسل بود، بعد ازین همه بخت‏نصر خوابى عجیب دید از آن بترسید و از کهنه و سحره تعبیر آن در خواست، ایشان ندانستند و از تعبیر و تفسیر آن خواب عاجز ماندند، و را گفتند: دانیال حکیم تعبیر خواب نیکو داند، او را بخواند چون بیامد در پیش وى سجود نکرد چنانک عادت ایشان بود، بخت‏نصر گفت، ما الذى منعک من السّجود لى؟ قال: انّ لى ربّا عظیما آتانى العلم و الحکمة و امرنى ان لا اسجد لغیره فخشیت ان اسجد لغیره ان ینزع منّى علمه الذى آتانى و یهلکنى، فقال: نعم ما عملت حیث وفیت بعهده و اجللت علمه، ثمّ قال: أ عندک علم بهذه الرّؤیا؟ بخت‏نصر گفت: خواب مرا تعبیر دانى؟ گفت دانم و پیش از آنک بخت‏نصر خواب خود حکایت کرد دانیال حکایت آن خواب کرد گفت: بتى دیدى سر وى از زر سرخ، سینه وى از سیم سپید، شکم وى از مس، هر دو ران وى از آهن، هر دو ساق وى از سفال، آن گه سنگى از آسمان فرو آمد آن را بشکست و خرد کرد و آن سنگ مى‏افزود و بزرگ مى‏شد تا میان مشرق و مغرب از آن سنگ پر شد، آن گه درختى دیدى اصل آن در زمین و شاخ آن در آسمان، و مردى بر آن درخت تبرى بدست گرفته و منادى ندا مى‏کند که بزن شاخ این درخت را تا مرغان از بالاى آن و ددان از زیر آن بر کنده شوند و اصل و بیخ آن درخت بر جاى مى‏دار، اینست خواب که دیدى اى ملک.
آن گه تعبیر کرد گفت: امّا الصّنم الذى رأیت فانت الرّأس من الذّهب و انت افضل الملوک آن سر صنم که از زر بود تویى مهینه ملوک جهان و سرور ایشان و آن سینه وى که از سیم بود، پسر تو است بعد از تو پادشاه باشد و سرور، و شکم وى که از مس بود پادشاهى باشد بعد از پسر تو فرود از وى. امّا دوران آهنین آنست که پس از آن دو فرقت شوند و در ملک سخت کوشند و پس از آن کار ملک سست شود چنانک سفال در جنب آهن، و سنگ که از آسمان فرو آمد و جهان از آن پر گشت: پیغامبرى خواهد بود در آخر الزّمان که ملوک جهان را پراکنده کند و ملک ایشان بر دارد و جهانیان را مسخّر خود گرداند و کار وى بلند شود، و آن درخت که دیدى و آنچ از وى بریدند و مرغان و ددان که در بالا و زیر آن بودند زوال ملک تو باشد یک چندى و صورت تو که مسخ کنند، ربّ العزّه ترا روزگارى کرکس گرداند ملک مرغان، پس گاو نر گرداند ملک چهار پایان، پس شیر گرداند ملک ددان و وحش بیابان، هفت سال برین صفت ممسوخ باشى صورت بگشته و دل همچون دل آدمیان بمانده: لتعلم انّ اللَّه له ملک السّماوات و الارض و هو یقدر على الارض و من علیها، و اصل درخت که بر جاى بماند ملک تو است که بر جاى بود پس از مسخ.
چون دانیال خواب وى را تعبیر کرد و علم و حکمت وى بشناخت او را گرامى کرد و عزیز همى‏داشت تا گبران و مغان بر وى حسد بردند و او را بدها گفتند بنزدیک بخت‏نصر، فقالوا انّ دانیال و اصحابه لا یعبدون إلهک و لا یأکلون ذبیحتک، گبران کار وى بنزدیک ملک بجایى رسانیدند که بفرمود تا دانیال و اصحاب وى را با شیر بهم در غارى کنند تا ایشان را هلاک کند و بخورد، شیر چون ایشان را دید از ایشان برگشت و تواضع نمود، و ایشان چون در غار مى‏شدند شش کس بودند، چون بیرون مى‏آمدند هفت کس بودند!! گفتند چونست که شش کس بودند و اکنون هفت کس بیرون مى‏آیند ؟! آن‏ هفتمین فریشته‏اى بود که اللَّه تعالى بایشان فرستاد تا پاسبانى ایشان کند و بدها از ایشان بگرداند، آن فریشته چون بیرون آمد لطمه‏اى بر روى بخت‏نصر زد و ربّ العزّه او را در آن حال ممسوخ کرد، سر در نهاد در بیابان و بددان و وحوش بیابان پیوست، هفت سال در آن مسخ بماند روزگارى بصورت شیر، روزگارى بصورت گاو، روزگارى بصورت کرکس، پس از هفت سال ربّ العزّه او را بصورت آدمیان باز آورد و ملک با وى داد چنانک بود، فآمن و دعا النّاس الى اللَّه، فى قول بعضهم. سئل وهب: أ کان مؤمنا؟ فقال: وجدت اهل الکتاب قد اختلفوا فیه فمنهم من قال مات مؤمنا و منهم من قال احرق بیت اللَّه و کتبه و قتل الانبیاء و غضب اللَّه علیه غضبا فلم یقبل منه حینئذ توبة، و قول درست آنست که بخت‏نصر کافر مرد.
محمّد بن اسحاق گفت: چون اللَّه تعالى خواست که او را هلاک کند پس از آنک از تخریب بیت المقدس باز گشته بود و اهل آن کشته و گزاف کاریها کرده، بنى اسرائیل را گفت ایشان که در تحت قهر و اسر وى بودند: أ رأیتم هذا البیت الذى خرّبت و هؤلاء النّاس الذین قتلتهم من هم و ما هذا؟! این خانه‏اى که من خراب کرده‏ام چه خانه‏ایست و اهل آن که کشتم چه قومند؟ ایشان گفتند خانه خداست مسجد وى و عبادت‏گاه بندگان وى و آن کشتگان همه فرزندان پیغامبران بودند که معصیتها کردند و انذارهاى فرمان حق در گذاشتند تا ترا بر ایشان مسلّط کرد و بعقوبت گناهان خویش رسیدند، بخت‏نصر گفت: از شما کیست که مرا دیدار در آسمان دهد؟ تا هر چه در آسمانست از خلق بردارم و نیست گردانم و بساط ملک خود در آسمان بگسترانم چنانک در زمین کردم، ایشان گفتند: ما یقدر علیه احد من الخلائق این کاریست که دست خلائق بدان نرسد و همه کس از آن عاجز مانند، وى گفت ناچار است و گرنه شما را هلاک کنم، ایشان بگریستند و در اللَّه تعالى زاریدند و دعا کردند تا ربّ العزّه دعاى‏ ایشان مستجاب کرد و از خوارى و حقیرى وى او را به پشّه‏اى هلاک کرد! گویند پشّه‏اى در بینى وى شد بمغز سر رسید نیش بر وى میزد تا بى آرام و بى طاقت گشت و پیوسته بر سر وى لخت مى‏زدند و زخم مى‏کردند تا مگر بیارامد و هیچ نیارامید تا بهلاک نزدیک گشت، فقال لخاصّته من اهله اذا متّ فشقّوا رأسى و انظروا ما هذا الذى قتلنى فلما مات شقّوا رأسه فوجدوا البعوضة عاضّة على امّ دماغه لیرى اللَّه العباد قدرته و سلطانه.
قولى دیگر گفته‏اند در بیان مرگ وى سدّى گفت: چون ربّ العزّه او را پس از مسخ بصورت آدمى باز آورد و ملک با وى داد، دانیال حکیم را گرامى میداشت، گبران بر وى حسد بردند گفتند دانیال چون با ملک شراب خورد قضاء حاجت بول باو تاختن آرد و خویشتن را از آن باز نتواند داشت، و این در میان ایشان عارى بود عظیم، بخت‏نصر دربان را بخواند گفت مى‏نگر اوّل کسى که از مجلس شراب بر خیزد قضاء حاجت را او را هلاک کن، اگر چه گوید من بخت‏نصرام در اهلاک وى تقصیر مکن، پس ربّ العزّه دانیال را ازین علّت عافیت داد تا وى را با رافت حاجت نبود و این علّت آن شب بر بخت‏نصر افتاد، اوّل کسى که اراقت بول را برخاست او بود، دربان او را نشناخت قصد وى کرد، گفت من بخت‏نصرم، دربان گفت: کذبت انّ الملک امرنى ان اقتل اول من یخرج فضربه فقتله، و کان عمر بخت‏نصر الفا و خمس مائة سنة و خمسین یوما. اینست بیان واقعه اولى و قصّه بخت‏نصر بر قول جمهور اهل تفسیر.
امّا واقعه آخر که ربّ العزّه گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» آن بود که بعد از هلاک بخت‏نصر قومى از بنى اسرائیل که در دست وى بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند، و گفته‏اند که ربّ العزّه کشتگان بنى اسرائیل را نیز زنده کرد تا بخانه‏هاى خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و اللَّه‏ نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهاى عظیم کردند و قصرهاى نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جلّ جلاله: «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکارى کردند و ربّ العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضى دروغ زن گرفتند و بعضى را کشتند چنان که اللَّه تعالى گفت: «فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ».
و آخرترین پیغامبران بایشان زکریّا بود و یحیى و عیسى علیهم السّلام و ایشان زکریّا و یحیى هر دو را بکشتند بقول بعضى مفسران و بقول بعضى زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت، امّا یحیى را بى خلاف کشتند، و سبب قتل وى آن بود که عیسى (ع) یحیى را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند، پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنى کند بقول سدّى، یا دختر برادر بقول عبد اللَّه بن عباس، و این هر دو در شریعت حرامند، یحیى (ع) او را از آن نهى کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وى میخواست رد نمى‏کرد، دختر از پادشاه درخواست تا یحیى را بکشند و سر یحیى را پیش وى آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وى نهى کرد! پادشاه سر باز مى‏زد و نمى‏خواست که او را بکشد و وى الحاح مى‏کرد و تن فرا وى نمى‏داد تا آن گه که از بهر دل وى بفرمود تا یحیى (ع) را شهید کردند و خون وى بر زمین ریختند، در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت، خاک بر آن میریختند و هم چنان مى‏جوشید و بالا مى‏گرفت تا ربّ العزّه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند، ملکى را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وى خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بخت‏نصر، فذلک قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ». خردوس با لشکرى انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنى اسرائیل غلبه کرد و یکى را گفت از سروران لشکر خویش نام وى نبوزراذان: انّى قد کنت حلفت بالهى لئن ظهرت على اهل بیت المقدس لاقتلنّهم حتّى یسیل دماؤهم فى وسط عسکرى الّا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد، پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربان‏گاه ایشان بود، خون دید که همى‏جوشید و بالا گرفت و آن خون یحیى زکریا بود، امّا جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند: هذا دم قربان قرّبناه فلم یقبل منّا فلذلک یغلى هو کما تراه و لقد قرّبناه منذ ثمانى مائة سنة القربان فتقبل منّا الّا هذا القربان و ذلک لانّه قد انقطع منّا الملک و النبوة و الوحى فلذلک لم یقبل منّا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته مى‏آید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحى و نبوّت از ما منقطع گشته، نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند، هزارها کشتند از مهتران و کهتران، خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمى‏گشت، پس گفت: ویلکم یا بنى اسرائیل اصدقونى قبل ان لا أترک نافخ نار انثى و لا ذکر الّا قتلته، چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیى بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهى میکرد و ما از نادانى فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر مى‏داد و تصدیق وى نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم.
نبوزراذان بدانست که ایشان راست مى‏گویند، بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وى بود همه بیرون کرد و خالى گشت آن گه روى بر خاک نهاد و تضرّع و زارى کرد گفت: یا یحیى بن زکریّا قد علم ربّى و ربّک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن اللَّه قبل ان لا ابقى احدا من قومک، چون این سخن بگفت خون یحیى بفرمان اللَّه تعالى ساکن گشت،نبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت: آمنت باللَّه الذى آمنت به بنو اسرائیل و ایقنت انّه لا ربّ غیره. و روى انّ اللَّه تعالى اوحى الى رأس من رؤس بقیّة الانبیاء انّ نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیّة حدیث الایمان، آن گه گفت اى بنى اسرائیل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وى رسد و من طاقت عصیان وى ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وى رسد، هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد، پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنى اسرائیل را ملک نبود و ملک شام و نواحى آن با روم و یونانیان افتاد، امّا بقایاى بنى اسرائیل پس از آن در زمین قدس قوى گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهترى یافتند، بقوّت و شوکت و نعمت و اجتماع رأى و کلمت نه بر وجه پادشاهى و فرمان روایى، روزگارى چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهى و بى راهى در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازه‏هاى دین و شریعت در گذاشتند تا ربّ العزّه ططوس بن اسبسیانوس الرّومى را بر ایشان مسلّط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خوارى و مهانت و مذلت بر ایشان نشست، و پس از آن ایشان را هرگز عزّ و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلّت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب، فعمره المسلمون.
... قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» اى وعد المرّة الآخرة و العقوبة الثّانیة، «لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادى بعد از آن على الجمع بوزن «لیسوعوا» و فیه اضمار یعنى: بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم، اى اصحاب الوجوه، یعنى‏ لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدى الآباء و الامّهات. ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیاى و فتح الهمزه على التّوحید، یعنى لیسوء اللَّه وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایى: لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل اللَّه است جلّ جلاله، یقول تعالى: لنسوء نحن وجوهکم، «وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» یعنى مسجد بیت المقدس للاحراق و التّخریب، «کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ» اى کما فعلوا فى المرة الاولى، «وَ لِیُتَبِّرُوا» اى لیهلکوا و لیفسدوا، «ما عَلَوْا تَتْبِیراً» ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا، و التّبار الهلاک و الفساد.
«عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» اى و هذا ایضا ما اخبر انّه فى الکتاب میگوید وز آنچ بنى اسرائیل را در کتاب خبر کردیم و آگاهى دادیم اینست که: عسى ربّکم ان یرحمکم بعد ان عاقبکم بذنوبکم اللَّه چنان میخواهد که پس از آن که شما را عقوبت کرد آخر بشما ببخشاید و رحمت کند، این رحمت عمران بیت المقدس است و اهل آن بوى باز گشتن و کار آن با نظام آوردن، «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» این وعیدیست خلق را تا بقیامت هر که با جنایت گردد اللَّه تعالى با وى با عقوبت گردد. قتاده گفت: عادوا الى الکفر بمحمّد (ص) فعاد اللَّه علیهم بالجزیة با کفر گشتند یعنى جهودان که به محمّد (ص) ایمان نیاوردند و ربّ العزّه با عقوبت گشت که خوارى و جزیت بر ایشان افکند تا بقیامت، این خود عذاب و عقوبت دنیاست، و عقوبت آخرت آنست که گفت: «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً» اى محبسا و سجنا للکفار یحصرون فیها و یحبسون، و الحصر الحبس، الحصیر المنسوخ سمّى حصیرا لانّه حصرت طاقاته بعضها مع بعض.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» یعنى یرشد الى الطّریقة التی هى اثبت و ادوم و هى الاسلام و الدّین القیم و قیل یرشد الى الحال التی هى اقوم الحالات و اسدّها و اعدلها و هى توحید اللَّه جلّ و عزّ و شهادة ان لا اله الّا اللَّه و الایمان برسله و العمل بطاعته و هذه صفة الحال التی هى اقوم، و گفته‏اند اقوم بمعنى مستقیم است همچون اکبر بمعنى کبیر، «وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» قرأ حمزة و الکسائى: یبشر بفتح الیاء و تخفیف الشّین و ضمّها و قرأ الباقون یبشر بضم الیاء و فتح الباء و تشدید الشّین و کسرها و قد سبق الکلام فیه، «أَنَّ لَهُمْ» اى بانّ لهم، «أَجْراً کَبِیراً» و هو الجنّة.
«وَ أَنَّ الَّذِینَ» اى و بانّ الّذین، «لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ» من الاعتاد. و قیل هو اعددنا فقلبت الدّال تاء، «عَذاباً أَلِیماً» یعنى النّار.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ» حذفت الواو من یدع فى اللّفظ و الخطّ و لم تحذف فى المعنى لانّها فى موضع الرّفع فکان حذفها فى اللّفظ باستقبالها اللام السّاکنة، کقوله تعالى: «وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ فَما تُغْنِ النُّذُرُ» معنى آیت آنست که مردم بوقت ضجر و غضب بر خود و بر مال خود و بر فرزند خود دعاء بد کنند چنانک خود را یا فرزند خود را مرگ خواهند و هلاک مال خواهند از سر ضجر «دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» اى کما یدعو لنفسه بالخیر همچنانک خود را و فرزند خود را عافیت و سلامت و نعمت خواهند و اجابت آن دوست دارند هم چنان بوقت ضجر دعاء بد کنند امّا اجابت آن دوست ندارند و این از آنست که آدمى عجولست قلیل الحلم و بى صبر در کارها، زود بدعاء بد شتابد بر خویشتن، امّا ربّ العزّه باجابت نشتابد بفضل خویش.
گفته‏اند سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) اسیرى را به سوده بنت زمعه سپرد، آن اسیر همه شب مى‏نالید، سوده را دل بسوخت و بر وى ببخشود بند وى سست کرد، اسیر بگریخت، مصطفى (ص) بامداد که وى را طلب کرد گفتند سوده چنین کرد، مصطفى (ص) خشم گرفت گفت: اللّهم اقطع یدیها، سوده دست خویش دور داشت که ناچار دعاء رسول (ص) را اجابت آید، رسول گفت: انّى سألت ان یجعل لعنتى و دعائى على من لا یستحقّ من اهلى رحمة لانّى بشر اغضب کما یغضب البشر فلتردد سودة یدیها.
و روى انّه قال (ص) اللّهم انّما انا بشر فمن دعوت علیه فاجعل دعائى رحمة له فانزل اللَّه تعالى: «وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ».و قیل معنى الآیة: یدع الانسان بالبلاء على نفسه کما یدعو بالعافیة لنفسه و هو استعجاله لغده، و فى معناه یقول الشّاعر:
انّا لنفرح بالایّام ندفعها
و کلّ یوم مضى نقص من الاجل‏
فاعمل لنفسک قبل الیوم مجتهدا
فانّما الرّبح و الخسران فى العمل
و قیل و لهان الانسان على غده سرطان الى اجله، «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» اى الى امر الدّنیا، و العجلة طلب الشّى‏ء قبل وقته و السرعة عمل الشّى‏ء فى اول وقته و فى الخبر: العجلة من الشّیطان و التّأنّى من اللَّه: و گفته‏اند انسان اینجا بمعنى ناس است میگوید همه مردمان، جمله بشر عجولند، جاى دیگر گفت: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» اى على حب العجلة فى امره، از آدم تا بآخر فرزندان همه را شتابنده آفریدند در کار خویش و عجله دوست دارند.
روى عن سلمان الفارسى (رض) قال: اوّل ما خلق اللَّه من آدم رأسه فاقبل ینظر الى سائره یخلق فلمّا دنا المساء قال یا ربّ عجل قبل اللّیل فقال اللَّه عزّ و جل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا». و قیل لمّا انتهت النفخة الى سرته نظر الى جسده فاعجبه فذهب لینهض فلم یقدر، فذلک قوله: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» و قیل عجولا ضجورا لا یصبر على سرّاء و لا ضرّاء.
«وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» اى خلقناهما، «آیَتَیْنِ» اى علامتین دالّتین على وحدانیّتنا و کمال علمنا و قدرتنا. و قیل جعلنا هما عبرتین لبعد اختلافهما و دقّة صنعتهما و عظم تفاوتهما و مسّ الحاجة الیهما و تعلّق الانتفاع بهما کما هما، و «آیَتَیْنِ» نصب على الحال قال ابن کثیر الآیتان ظلمة اللّیل وضوء النّهار و تقدیرها: جعلنا اللّیل و النّهار ذوى آیتین، ثمّ فصّل فقال: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ» اى فجعلنا اللّیل آیة ممحوة مظلمة یعنى لا تبصر بها المرئیّات کما لا یبصر ما یجی‏ء من الکتاب، «وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» یعنى مبصرا بها و النّهار لا یبصر لکن یبصر به و فیه.
ابن عباس گفت: ربّ العزّه نور آفتاب هفتاد جزء آفرید و نور ماه هفتاد جزء، پس از نور ماه شصت و نه جزء محو کرد و این شصت و نه جزء در نور آفتاب افزود، اکنون آفتاب را صد و سى و نه جزء نور است و قمر را یک جزء.
روى مقاتل بن حیّان عن عکرمه عن ابن عباس قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اللَّه سبحانه لمّا ابرم خلقه فلم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه فامّا ما کان فى سابق علم اللَّه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها، و امّا ما کان فى سابق علمه ان یطمسها و یحوّلها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فى العظم و لکن انّما یرى صغرهما من شدّة ارتفاع السّماء و بعدهما من الارض فلو ترک اللَّه الشّمس و القمر کما خلقهما لم یعرف اللیل من النّهار و لا النّهار من اللیل و لا کان یدرى الاجیر الى متى یعمل و متى یأخذ اجره و لا یدرى الصّائم الى متى یصوم و متى یفطر و لا تدری المرأة کیف تعتدّ و لا یدرى المسلمون متى وقت صلاتهم و متى وقت حجّهم و لا یدرى الدّیّان متى یحلّ دینهم و لا یدرى النّاس متى یبذرون و یزرعون لمعاشهم و متى یسکنون راحة لابدانهم فکان الربّ سبحانه انظر لعباده و ارحم بهم فارسل جبرئیل فامر جناحه على وجه القمر و هو یومئذ شمس فطمس عنه الضّوء و بقى فیه النّور، فذلک قوله: «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً»
فالسواد الّذى ترونه فى جوف القمر شبه الخطوط فهو اثر المحو.
قال ابن عباس: کان فى الزّمن الاوّل لا یعرف اللیل من النّهار فبعث اللَّه جبرئیل (ع) فمسح جناحه علیه فذهب ضوءه و بقیت علامة جناحه و هى السّواد الّذى فى القمر، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ» اى لتطلبوا فى النّهار رزق اللَّه و تستریحوا باللیل فحذف للدّلالة علیه، «وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» بالقمر، «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا» اى بیّنّا فى القرآن کلّ ما تحتاجون الیه.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
بدانک سوره الکهف جمله به مکّه فرو آمد مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» الآیة... و جمله سورت شش هزار و سیصد و شصت حرفست، و هزار و پانصد و هفتاد و نه کلمه، و صد و ده آیت.
مفسران گفتند درین سورت ناسخ و منسوخ نیست مگر سدى و قتاده که گفتند در آن یک آیت است منسوخ: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» نسخها قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ»، و قول درست آنست که منسوخ نیست که این بر سبیل تهدید و وعید گفته است و نظیر این در قرآن فراوانست و شرح آن جایها دادیم، و در فضیلت سورت مصطفى (ص) گفته: «من قرأ عشر آیات من سورة الکهف حفظا لم یضرّه فتنة الدّجّال و من قرأ السّورة کلّها دخل الجنّة.
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانت له نورا من قدمه الى رأسه و من قرأها کلّها کانت له نورا من السّماء الى الارض.
و عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة الکهف فى یوم الجمعة سطع له نور من تحت قدمه الى عنان السّماء یضی‏ء به یوم القیامة و غفر له ما بین الجمعتین.
قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اى المستحقّ للحمد هو سبحانه. و قیل هو تعلیم اى قولوا: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ». یعنى محمّدا، «الْکِتابَ» یعنى القرآن، «وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» اختلافا یناقض بعضه بعضا.
قال ابن جریر لیس فیه میل عن الحقّ الى الباطل و عن الاستقامة الى الفساد.
و قیل اللام زیادة اى لم یجعله عوجا، قیّما اى مستقیما معتدلا. و قیل قیّما على الکتب کلّها ناسخا لشرایعها. و قیل «قَیِّماً» لمعتمد علیه و المرجوع الیه کقیّم الدّار، و فى الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره: انزل على عبده الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً» اى انزل علیه الکتاب لینذر الکافرین عذابا شدیدا عذاب الاستیصال فى الدّنیا و عذاب جهنّم فى الآخرة. و قیل «بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» اى من عنده، قرأ یحیى عن ابى بکر: «من لدنه» بسکون الدّال و اشمامها الضمّ و کسر النّون و وصل الهاء بیاى فى حال الوصل، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» بفتح الیاء و صمّ الشین مخفّفة قرأها حمزة و الکسائى و قرأ الباقون «وَ یُبَشِّرَ» بضمّ الیاء و فتح الباء و کسر الشین و تشدیدها، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً» و هو الجنّة.
«ماکِثِینَ» اى دائمین، «فِیهِ» اى فى الآخرة و هو الجنّة، «أَبَداً» دائما.
«وَ یُنْذِرَ» بعذاب اللَّه، «الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» یعنى الیهود و النّصارى و المشرکین.
«ما لَهُمْ بِهِ» اى بذلک القول، «مِنْ عِلْمٍ» لانّهم قالوه جهلا و افتراء على اللَّه، «وَ لا لِآبائِهِمْ» الّذین تقوّلوا هذه المقالة، «کَبُرَتْ کَلِمَةً» نصب على التّمییز، اى کبرت مقالتهم کلمة، «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً» اى ما یقولون الّا الکذب بقولهم اتّخذ اللَّه ولدا.
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ» اى قاتل نفسک. و قیل معناه النّهى اى لا تبخع نفسک، «عَلى‏ آثارِهِمْ» على اثر تولّیهم و اعراضهم عنک لشدّة حرصک على ایمانهم، «إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ» اى القرآن، «أَسَفاً» حزنا و الفعل منه اسف بالفتح.
و قیل: «أَسَفاً» اى غضبا و الفعل منه اسف بالکسر، و التّقدیر فلعلّک باخع نفسک اسفا، و هو نصب على التّمییز، و قیل مفعول له.
«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها» یعنى النّبات و الاشجار و الانهار، و قیل کلّ ما على الارض من شى‏ء معنى آنست که ما هر چه در زمین چیز است و کس زینت زمین را آفریدیم تا بیازمائیم ایشان را که کیست در دنیا زاهدتر و از زینت دنیا دورتر و بخداى تعالى نزدیکتر. ضحاک و کلبى گفتند: «ما عَلَى الْأَرْضِ» این ما بمعنى من است اى من على الارض من الرّجال اى الانبیاء و العلماء و حفظة القرآن، «لِنَبْلُوَهُمْ» اى لنأمرهم بالطاعة و ننهاهم عن المعصیة، ما پیغامبران را و دانشمندان را و حفظه قرآن را زینت دنیا کردیم، دنیا را بایشان بیاراستیم تا ایشان را بطاعت فرمائیم و از معصیت باز زنیم، آن گه خبر داد که آنچ زینت دنیا ساختیم بعاقبت بفنا بریم و دنیا همه خراب کنیم. گفت: «وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً» مستویا، «جُرُزاً» میّتا لا ینبت شیئا.
الصّعید اسم لما ظهر من ادیم الارض دون الاوهاد و الجرز الارض المیتة التی لا تنبت.
«أَمْ حَسِبْتَ» اى بل حسبت، ترک الکلام الاوّل و استفهم عن الثّانی و المراد النّهى اى لا تتعجّب من ذلک فلیس ذلک بالبدیع من صنعنا معنى آنست که اى محمّد تو شگفت دارى و عجب کار آن جوانمردان اصحاب الکهف؟! عجب مدار که آن از صنع ما بدیع نیست: فالعجائب فى خلق السّماوات و الارض اکثر در آفرینش آسمان و زمین و هر چه در آن عجائب بیشتر است و تمامتر.
قال ابن عباس اى سألوک عن ذلک لیجعلوا جوابک علامة لصدقک و کذبک و سائر آیات القرآن ابلغ و اعجب و ادلّ على صدقک. و قیل احسبت معناه أ علمت اى لم تعلمه حتّى اعلمناک، «أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ» الکهف: الغار فى الجبل.
قال مجاهد تفریج بین جبلین.
مفسران را قولها است در معنى: رقیم ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وى بود، و هم از ابن عباس روایت کنند بقولى دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند، سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست، مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصّه ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود، و گفته‏اند از سنگ بود، و در خبر آمده که رقیم جماعتى بودند و رسول (ص) ذکر ایشان کرده و قصّه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفى (ص): گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزى از بهر عیال و کسان خویش، در آن صحرا و وادى همى‏رفتند که باران در باریدن ایستاد، ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غارى نشستند، در آن حال سنگى از بالاى کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایى پیدا نبود، ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکى از ما که روزى عملى نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزّت شفیع برد مگر اللَّه تعالى بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند.
یکى گفت من روزى مزدوران را بکار داشتم بنیمه روز مردى رسید با وى شرط کردم که در باقى روز کار کند نیکو و مزد وى چون دیگر مزدوران یک روزه تمام بدهم، چون وى را مزد میدادم دیگرى گفت: أ تعطی هذا مثل ما اعطیتنى و لم یعمل الّا نصف النّهار؟ او را بعمل نیم روزه چندان میدهى که ما را بعمل یک روزه؟ گفتم اى عبد اللَّه از مزد تو هیچ نکاستم ترا چه زیان که مال خود از وى دریغ نداشتم که نه از آن تو چیزى بکاستم تا ترا ناخوش آید، مرد خشم گرفت و مزد خویش بجاى بگذاشت و برفت من آن حق وى گوش میداشتم تا روزى که بدان گوساله‏اى خریدم و مى‏پروردم و زه میکرد و جمله از بهر وى میداشتم، پس از روزگارى باز آمد پیر و ضعیف گشته و من او را نمى‏شناختم، گفت: انّ لى عندک حقّا مرا بر تو حقّیست، با یاد من آورد تا او را بشناختم، گفتم دیرست تا ترا میجویم و آنک آن گاوان و گوساله همه آن تواند، بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته، مرد خیره بماند گفت: افسوس مکن بر من مسکین و حق من بده، گفتم و اللَّه که افسوس نمى‏دارم و آن همه حقّ تو است و ملک تو، مرا در آن هیچ حق نه، آن گه گفت بار خدایا اگر میدانى که آن از بهر تو کردم تا رضاء تو باشد: فافرج لنا فرجة این سنگ شکافته گردان و فرجه‏اى ما را پیدا کن آن ساعت سنگ از هم شکافته گشت چندانک روشنایى بدیدند.
دیگرى گفت: بار خدایا دانى که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضله‏اى بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگى بمانده، زنى آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وى طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت. از گرسنگى و بى کامى دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وى طمع کردم و بر وى همى‏پیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد، چون دست بوى بردم بر خود بلرزید و آهى کرد، گفتم چه رسید ترا؟ گفت: اخاف اللَّه ربّ العالمین از خدا مى‏ترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت، من با خود گفتم زنى ناقص عقل بوقت ضرورت و بى کامى از خدا بترسد و من بوقت فراخى و نعمت چون از وى نترسم؟! آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم و حقّ وى بشناختم و با وى نیکوئیها کردم، بار خدایا اگر میدانى که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایى ده، آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایى بابشان پیوست.
مردم سوم گفت: بار خدایا دانى که مرا مادرى و پدرى پیر و ضعیف بودند و شکسته و زن داشتم با کودکان خرد و مرا عادت بود که گوسپند بدوشیدمى و شیر نخست بمادر و پدر دادمى آن گه بکودکان، تا روزى که در صحرا دیر بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند، کراهیت داشتم که ایشان را از خواب بیدار کنم، هم چنان بر سر ایشان ایستادم قدح شیر بر دست نهاده و آن کودکان‏ گرسنه فرو گذاشته، تا بوقت بام که ایشان از خواب در آمدند و شیر بایشان دادم، بار خدایا اگر دانى که آن براى تو کردم و بآن وجه رضاء تو خواستم این کار بر ما تمام کن و ازین بند ما را خلاص ده.
قال النّعمان بن بشیر کانّى اسمع من رسول اللَّه (ص) قال: قال الجبل طاق ففرج اللَّه عنهم فخرجوا.
اما قصه اصحاب الکهف و بدو کار ایشان و بیان سیرت و حلیت و روش ایشان‏
علماء صحابه و تابعین و ائمّه دین در آن مختلفند و در روایات و اقوال ایشان اختلاف و تفاوت است. قول امیر المؤمنین على (ع) آنست که اصحاب الکهف قومى بودند در روزگار ملوک طوایف میان عیسى (ع) و محمد (ص) و مسکن ایشان زمین روم بود در شهر افسوس گفته‏اند که آن شهر امروز طرسوس است، و اهل آن شهر بر دین عیسى بودند و کتاب ایشان انجیل بود، و ایشان را ملکى بود صالح تا آن ملک بر جاى بود کار ایشان بر نظام بود و بر دین عیسى راست بودند، چون آن ملک از دنیا برفت کار بر ایشان مضطرب گشت و سر بباطل و ضلالت و تباه کارى در نهادند و بت پرست شدند، و در میان ایشان قومى اندک بماندند متوارى از بقایاى اهل توحید که بر دین عیسى بودند، و پادشاه اهل ضلالت در آن وقت دقیانوس بود جبّارى متمرّد، کافرى بت‏پرست، قومى گفتند دعوى خدایى کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد، و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینه افسوس دار الملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وى نیاوردى و از دین وى بر گشتى او را هلاک کردى.
و میگویند درین شهر افسوس قصرى عظیم ساخته بود از آبگینه بر چهار ستون زرّین بداشته و قندیلهاى زرّین از آن در آویخته بزنجیرهاى سیمین، و از جوانب آن روزنها ساخته بلند چنان که هر روز آفتاب از روزنى دیگر در تافتى و بدیگرى بیرون شدى، و در آن قصر تختى زرّین ساخته هشتاد گز طول آن و چهل گز عرض آن بانواع جواهر و یواقیت مرصّع کرده، و بیک جانب تخت هشتاد کرسى زرّین نهاده که امیران و سالاران لشکر و ارکان دولت بر آن نشستندى، و بدیگر جانب همچندان کرسى نهاده که علماء و قضات و احبار بر آن نشستندى، و بر سر خود تاجى نهاده که چهار گوشه داشت در هر گوشه‏اى گوهرى نشانده که در شب تاریک چون شمع مى‏تافت، و پنجاه غلام از ملک زادگان با جمال بر سر وى ایستاده، هر یکى را تاجى بر سر و عمودها در دست، شش جوان دیگر از فرزندان ملوک با خرد و راى و تدبیر تمام ایستاده بر راست و چپ وى، این شش جوان‏اند که اصحاب الکهف‏اند، نامهاى ایشان: یملیخا، مکسلمینا، محشطلینا، مرطونس، اساطونس، افطونس. و قیل یملیخا و مکسلمینا و مرطوس و ینینوس و سارینوس و ذوانیوانس.
آن متکبر متمرّد دقیانوس برین صفت پادشاهى و مملکت مى‏راند و هرگز او را درد سرى نبود و تبى نگرفت تا از متکبّرى و جبّارى که بود دعوى خدایى کرد! چنانک فرعون با موسى کرد و خلق را بر عبادت و خدمت خود راست کرد، و هر که بخدایى او اقرار ندادى او را هلاک کردى، روزى دعوتى ساخته بود و ارکان دولت و جمله خیل و حشم را خوانده، بطریقى در آمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد، لرزه بر وى افتاد و هراسى و ترسى عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتى که تاج از سر وى بیفتاد و زرد روى گشت، و آن روز نوبت خدمت یملیخا بود که آب بر دست ملک میریخت، و این شش کس نوبت کرده بودند که چون از خدمت وى فارغ شدندى بدعوت بخانه یکى از ایشان بودندى، و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود چون خوان بنهادند و دست بطعام بردند، یملیخا نخورد و هم چنان متفکر و مضطرب نشسته، گفتند چرا طعام نخورى و بر طبع خود نه‏اى؟ گفت، اى برادران مرا اندیشه‏اى در دل افتاد که خورد و خواب و قرار از من ربوده، گفتند آن چه اندیشه است؟! گفت: این ملک دعوى خدایى مى‏کند و من امروز او را بر حالى دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند، و نیز اندیشه میکنم که خدایى را کسى شاید و خداوندى کسى را سزد که آفریدگار آسمان و زمین و جهان و جهانیان بود.
چون یملیخا این سرّ بر ایشان آشکارا کرد، ایشان چشم وى را بوسه همى دادند و مى‏گفتند ما را همین اندیشه بخاطر در مى‏آمد لکن زهره آن نداشتیم که این حال را کشف کنیم، بیکبار آواز بر آوردند که دقیانوس خداى نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبّار نیست: «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
یملیخا گفت اکنون یقین دانید که ما این دین در میان این قوم نتوانیم داشت، ما را بباید گریخت در وقت غفلت ایشان ببهانه اسب تاختن و گوى زدن، پس چون دانستند که قوم از ایشان غافل‏اند، برنشستند و از شهر بیرون شدند و سه میل گرم براندند، آن گه یملیخا گفت از اسب فرو آئید که ناز این جهانى از ما شد و نیاز آن جهانى آمد، از ستور پیاده شدند و قصد رفتن کردند، جوانان بناز و نعمت پرورده همى کلفت و مشقّت اختیار کردند و محنت بر نعمت گزیدند، پاى برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پایهاشان افکار شده و رنجور گشته، گرسنه و تشنه، شبانى را دیدند گفتند هیچ طعام دارى یا پاره شیر که بما دهى؟ گفت: دارم، لیکن رویهاى شما روى ملوکست و بر شما اثر پادشاهى مى‏بینم نه اثر درویشى و چنان دانم که شما از دقیانوس گریخته‏اید! قصّه خویش با من بگوئید، ایشان گفتند، ما دینى گرفته‏ایم که اندر آن دین دروغ گفتن روا نیست، اگر قصّه خود با تو راست گوئیم ما را از تو هیچ رنجى و گزندى رسد؟ شبان گفت نه، پس ایشان قصّه خود بگفتند، شبان بپاى ایشان در افتاد و گفت دیرست تا مرا در دل همین مى‏آید که شما مى‏گوئید، چندان صبر کنید تا من این گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت‏اند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت‏اند بنزدیک من، شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و بنزدیک ایشان باز آمد و آن سگ با ایشان همى‏رفت.
گفته‏اند که نام آن سگ قطمیر بود و گفته‏اند صهبا و گفته‏اند بسیط و گفته‏اند قطفیر و گفته‏اند قطمور، و رنگ وى ابلق بود و گفته‏اند آسمان گون و گفته‏اند از سرخى بزردى زدى، و نام شبان کفیشططیونس، جوانان گفتند مر شبان را که این سگ را بران که سگ غمّاز باشد، نباید که ببانگ خویش ما را فضیحت کند، هر چند که شبان وى را همى‏راند نمى‏رفت، آخر آن سگ بزبانى فصبح آواز داد که مرا مرانید که من نیز گواهى میدهم که خدا یکیست، دست از من بدارید تا بیایم و شما را پاسبانى کنم تا دشمن بر شما ظفر نیابد، و اگر شما را نزد خداوند قربتى باشد ما نیز ببرکت شما بنعمتى در رسیم، جوانان چون این بشنیدند او را فرو گذاشتند، و گفته‏اند که او را بر گردن گرفتند و بنوبت او را همى‏بردند، پس شبان ایشان را بکوهى برد نام آن کوه بنجلوس و در پیش آن غارى بود و نزدیک آن غار درخت مثمره‏اى بود و چشمه آب روان، ایشان از آن میوه و آب خوردند و در غار شدند، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ» اى اذکر یا محمد «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ». و قیل العامل فیه عجبا و معنى اوى صار الیه و جعله مأواه و الفتیة جمع فتى کصبیة و صبى، ایشان در آن غار شدند گفتند: «رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»، «آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً» اى اعطنا من عندک و قبلک تعطّفا، «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا» اى سهّل لنا، و التّهیّئة احداث هیئة الشّى‏ء و شکله، «رَشَداً» اى صلاحا و فلاحا.
«فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» یعنى انمناهم، یقال ضرب على اذن فلان اذا نام لانّ النائم ربّما فتح عینیه او هذى لسانه او تحرّک شى‏ء من اطرافه و من النّاس و غیرهم ما ینام فاتحا عینیه و لیس شى‏ء من ذوات الرّوح یسمع و هو نائم فلذلک قیل للنّوم ضرب على الاذن. و قیل «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» اى سلبناهم حواسهم لانّ النائم مسلوب الحواس و خصّ السّمع بالذکر من بین الحواس لانّ من سلب سمعه سلب عقله و النّائم مسلوب العقل بخلاف سائر الحواس، «سِنِینَ عَدَداً» نصب على التّمییز و المعنى سنین تعدّونها و لا تحققونها. و قیل «سِنِینَ» ذات عدد، و قیل «سِنِینَ» کثیرة.
«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» ایقظناهم، «لِنَعْلَمَ» علم مشاهدة و وجود. قال ابن جریر لیعلم عبادى، «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ» یقال هما معا من اصحاب الکهف تحزبوا حین انتبهوا و اختلفوا کم لبثوا مى‏گوید چون ایشان را از خواب بینگیختیم دو حزب بودند یعنى دو گروه مختلف در سخن، یک گروه گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ» و یک گروه گرفتند: «لَبِثْنا یَوْماً» او بعض یوم. و یقال انّ الحزبین احدهما اصحاب الکهف و الحزب الثّانی اهل قریتهم الّتى خرجوا منها و هى سدوم حین عثروا على اصحاب الکهف فحسبوا مغیبهم عن القریة و مکثهم فى الکهف من کتابهم الّذى وجدوه فى لوح من رصاص عندهم. قال ابن بحر احد الحزبین اللَّه و الثّانی الخلق، کقوله: «أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ».
... «أَحْصى‏» افعل من الاحصاء و هو العدّ، و «أَمَداً» نصب على التّمییز، و قیل «أَحْصى‏» فعل ماض اى احاط علما بأمد لبثهم و «أَمَداً» نصب لانّه مفعول احصى و الامد الغایة، و قیل العدد.
دقیانوس چون ایشان را طلب کرد و نیافت گفتند ایشان از تو بگریختند و دینى دیگر گزیدند، وى برنشست با لشکر خویش و بر اثر ایشان برفت تا بدر غار رسید: فوجدوا آثارهم داخلین و لم یجدوا آثارهم خارجین، گفتند نشان رفتن ایشان در غار پیداست اما نشان بیرون آمدن پیدا نیست، چون در غار شدند ایشان را ندیدند ربّ العالمین ایشان را در حفظ و رعایت خویش بداشت و چشم دشمن از دیدن ایشان نابینا کرد. و گفته‏اند که ایشان را در غار بدیدند خفته اما هیچ کس طاقت آن نداشت که در غار شود از رعب و فزع که در دل ایشان افتاد، پس دقیانوس گفت مقصود ما هلاک ایشانست، در غار برآرید بر ایشان استوار تا از تشنگى و گرسنگى بمیرند، پس چنان کردند و بازگشتند.
دو مرد مسلمان که ایمان خویش از دقیانوس پنهان مى‏داشتند لوحى ساختند از رصاص و نامهاى ایشان بر آن لوح نبشتند که فلان و فلان و فلان از اولاد ملوک در روزگار مملکت دقیانوس طاغى از وى بگریختند و در غار شدند و کس ایشان را باز ندید، هر که بایشان در رسد و ایشان را بیند بداند که ایشان مسلمانانند و دین داران، و تاریخ رفتن ایشان و فقد ایشان فلان ماه بود و فلان سال، آن لوح بردند و بر در غار پنهان کردند و گفتند: لعلّ یوما یعثر منهم على اثر.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره مریم نود و هشت آیتست و نهصد و هشتاد و دو کلمه و سه هزار و هشتصد و دو حرف، جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت و آن آیت سجده است بقول بعضى مفسّران: و بقول بعضى: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» تا آنجا که گفت «وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً». و گفته‏اند درین سوره دو آیت منسوخ است: یکى: «وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ» معنى نذارت بآیت سیف منسوخ گشت، دیگر «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این قدر از آیت منسوخست بآیت سیف. و در فضلیت سوره، ابىّ کعب روایت کرد از
«مصطفى (ص) قال: «من قرأ سورة مریم اعطى من الاجر بعدد من صدّق بزکریا و کذّب به و بیحیى و مریم و عیسى و موسى و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل عشر حسنات و بعدد من دعا اللَّه ولدا و بعدد من لم یدع له ولدا»
بسم اللَّه، این باء بسم اللَّه حرف الصاق است و الصاق را ملصق به در باید تا سخن تمام شود و محکم گردد، نبینى که اگر کسى گوید: «بالقلم، بالّسکین» سخن ناقص بود اما اگر گوید: کتبت بالقلم، قطعت بالّسکین آن گه سخن تمام شود، و ملصق به اینجا ضمیر است چنان که ابن عباس گفت: معناه ابدأ بسم اللَّه مى‏گوید بنام خدا آغاز کنم در همه کار و بوى تبرک گیرم بهمه حال، آن فراخ بخشایش بروزى دادن بر همه جانوران درین جهان، و مهربان بر مؤمنان در آن جهان. اگر کسى گوید، باء بسم اللَّه چرا بلند کنند و بدیگر جایها بلند نکنند؟ جواب آنست که این در اصل چنان بوده که در «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ»، الف را از آن حذف کردند و طول آن بباء دادند تا دلیل بود بر حذف الف. مذکّران گویند این باء بلند کردند، لانّها صحبت اسم اللَّه فطالت و ارتفعت، اشار الى انّ من صحب اسم المولى طال و ارتفع فى الدارین. باء که با نام مولى صحبت کرد سر افراز با ها گشت. مؤمن که همه عمر با نام مولى صحبت دارد چه عجب اگر سرافراز دو جهان گردد؟!. و اسم در اصل سمو بوده است این و او از آخر وى طرح کردند و الف در اول وى افزودند تمامى کلمه را، تا بوى ابتدا کنند. و اشتقاق آن از سمت است و سمت نشان است یعنى که اسم نشانى بود مسمى را. و گفته‏اند اشتقاق اسم از سموّ است، «و هو الارتفاع و العلوّ، یعنى ان الاسم یعلو. المسمى و الاسم ما علا و ظهر فصار علما للدلالة على ما تحته من المعنى.
اما اشتقاق نام اللَّه بر قول بیشترین مفسّران از اله الاهة است اى . عبد عبادة. و یقال تألّه الرجل اذا تنسّک، و المعنى هو المستحق للعبادة، و ذو العبادة الذی الیه توجّه العباد و بها یقصد. و قال ابو الهیثم الرازى: اللَّه اصله اله و قال اللَّه عز و جلّ: «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ، إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» و لا یکون الها حتى یکون لعباده خالقا و رازقا و مدبرا و علیه مقتدرا فمن لم یکن کذلک فلیس بآله. و ان عبد ظلما، بل هو مخلوق و متعبد. و یقال: اصل اله ولاه فقلبت الواو الهمزة کما قالوا للوشاح اشاح و معنى الولاه ان الخلق یولهون الیه بحوایجهم و یتضرّعون الیه فى ما ینوبهم، و یفزعون الیه فى کلّ ما یصیبهم کما یوله کلّ طفل الى امه. و از خاصیتهاى نام اللَّه یکى آنست که هر حرفى که از وى بیفکنى باقى که بماند تمام بود: الف بیفکنى للَّه بماند تمام باشد و فایده دهد: چنان که گفت «لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ.» اگر لام اوّل بیفکنى له بماند تمام بود و معنى دهد کقوله تعالى: «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» و اگر لام دوّم بیفکنى هو بماند: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ».
اما رحمن و رحیم هر دو مشتق‏اند از رحمة. لکن رحمن رحمت و روزى و نعمت فایده دهد، و رحیم رحمت و عفو و مغفرت فایده دهد، و روزى و نعمت جداست و عفو و مغفرت جدا، پس این تکرار بى‏فایده نیست، و اشتقاق رحمت از رحم است یعنى کما انّ الرحم تشتمل على الجنین بالوقایة و الحمایة فکذلک الرّحمة تشتمل على العبد بالرعایة و الکفایة. و گفته‏اند میان رحمن و رحیم فرق نیست از روى معنى، چنان که گویند ندمان و ندیم، و جمع میان هر دو تأکید راست چنان که گویند فلان جاد مجدّ.
و در شأن نزول آیت تسمیت مفسّران را دو قول است: گروهى گفتند: این آیت بسه نجم آمده و سبب آن بود که مصطفى (ص) پیش از وحى عادت داشت که «باسمک اللّهم»
گفتى بر عادت عرب در جاهلیت، چون آیت آمد که «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» رسول خدا بفرمود تا بسم اللَّه مى‏نوشتند، بعد از آن چون آیت آمد. «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» بفرمود تا بسم اللَّه الرحمن مى‏نوشتند، پس از آن چون آیت آمد. «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»
بفرمود، تمام بنوشتند و گفتند «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.»
قول دوّم آنست که بیکبار از آسمان فرو آمد در بدو بعثت، ابن عباس گفت جبرئیل (ع) مصطفى (ص) را تلقین کرد بر کوه حرا و او را گفت: بگوى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» و این قصه در سوره علق گفته آید انشاء اللَّه. مذهب شافعى و اصحاب حدیث آنست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در هر سر سورتى آیتى است از آن سوره، جبرئیل از آسمان فرو آورده و بر مصطفى (ص) خوانده و خبر درست است که ابن عباس گفت: کان رسول اللَّه (ص) لا یعرف ختم سورة حتى ینزل علیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و در فضیلت آیت تسمیت آورده‏اند از مصطفى (ص) که گفت: اگر آدمى و پرى همه بهم آیند چهار هزار سال تا تفسیر و فضیلت آن بدانند چهار هزار سال بآخر برسد و از فضل آن و تفسیر آن عشرى ندانسته باشند. و هر که یک بار بصدق دل بگوید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اللَّه تعالى بهر حرفى چهار هزار نیکى در دیوان وى باز کند و بنویسد، و چهار هزار بدى از دیوان وى محو کند و چهار هزار درجه در بهشت بنام وى باز کند.
قوله عز و جل: «کهیعص» در بعضى تفسیرها آورده‏اند که رب العزة این حروف تهجى در اوایل سور بدان فرستاده است تا خلق را دلالت کند بر مدت بقاء اسلام، یعنى که این حروف بحساب جمل بر گیرند بى‏تکرار چندان که بر آید روزگار اسلام و بقاء این امت چندان باشد و این مدت ششصد و نود و سه سالست چون این مدت بسر آید قیامت برخیزد و رستاخیز پدید آید، و این قول بنزدیک اهل تحقیق ضعیف است از سه وجه: یکى آنکه این دعوى علم قیامتست و علم قیامت نزدیک خلق نیست، اللَّه تعالى میگوید: «قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ». دیگر وجه آنست که عرب هرگز حساب جمل نشناخته‏اند و عادت ایشان نبوده، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا».
جایى دیگر گفت: «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ». سه دیگر وجه آنست که رب العزة این حروف در اوایل سور مکرر باز گفته و ایشان این حساب نه مکرّر بر گرفته و اگر مکرّر کنند اضعاف آن باشد. و بدانکه این حروف مقطعه در قرآن بر پنج وجه است: وحدانى: چون ص، ق، ن، و ثنائى: چون طه، یس، حم، و ثلاثى: چون الم، الر، طسم، و رباعى: چون المص، المر و خماسى چون کهیعص و لَحْمَ عسق. قومى گفتند: نام سورتهااند و گفته‏اند: نامهاى قرآنند و گفته‏اند: نامهاى اللَّه تعالى‏اند و لهذا روى عن على انه کان یقول: یا کهیعص، اغفر لى.
و کان یحلف بکهیعص‏، امیر المؤمنین على (ع) باین حروف سوگند یاد کرد از آن که اعتقاد داشت که این حروفها نامهاى خدااند یا صفات وى، و معلوم است که سوگند جز بنام و صفت اللَّه بسته نشود. و درست است از ابن عبّاس که گفت: الکاف من کاف، و الهاء من هاد و الیاء من حلیم، و العین من علیم، و الصاد من صادق. و بروایتى دیگر از ابن عباس: کبیر، هاد، امین، عزیز، صادق. معنى آنست که خلق را بسنده کارست و ایشان را راه نما است، بگفتار و کردار از ایشان دانا و در وعد و گفت خود راست گوى، در صفت بزرگوار و در وعد استوار، راست گوى و راست کار، کلبى گفت: کاف لخلقه، هاد لعباده، یده فوق ایدیهم، عالم بتربیته، صادق فى وعده. مهم‏ها را کافى است و وعده را وافى و راه نماى بندگان و دل گشاى ایشان، بقدر از همه برتر، بذات و صفات زور، عالم باسرار بندگان و سازنده کار ایشان در دو جهان، راست گوى و راست کار و راست دان.
«کهیعص». کسایى و ابو بکر هاء و یاء هر دو بامالت خوانند ابو عمرو هاء بامالت خواند و یاء نه، ابن عامر و حمزه یاء بامالت خوانند و هاء نه، نافع هر دو بین الفتح و الکسر خواند على مذهبه فى الامالة، باقى همه به تفخیم خوانند بى امالت.
«ذِکْرُ رَحْمَتِ» خبر مبتداء محذوفست و در آیت تقدیم و تأخیر است، اى هذا الّذى نتلوه علیک ذکر ربک عبده زکریا برحمته. باین قول رب فاعل ذکر است و عبده مفعول است مى‏گوید: این قصه که بر تو میخوانیم یاد کرد خداوند تو است بنده خود را زکریا برحمت خویش، یعنى که برحمت خویش ذکر وى کرد و قصه وى گفت. و روا باشد که تمامى سخن در «إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» بود، اى دعاء زکریا ربه کان من رحمة ربک و الهامه ایّاه، مى‏گوید: دعاء زکریا و اجابت که از حق یافت رحمتى بود که خداوند تو بر وى کرد، و الهام که وى را داد. انگه قصه در گرفت و گفت: «إِذْ نادى‏ رَبَّهُ» اى دعا ربه فى محرابه،. «نِداءً خَفِیًّا» اى دعا سرّا بر خواند خداوند خود را در سرّ، بآوازى نه بلند. بجاى آورد که در دعا اخفاء سنت است: فرموده و پسندیده اللَّه تعالى است که مى‏گوید: «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» و پیغامبر (ص) گفته: «خیر الدعا الخفى و خیر الرزق ما یکفى»
و خبر درستست که قومى دعا کردند بآواز بلند و پیغامبر (ص) گفت: «انکم لا تدعون اصمّ و لا غایبا، انکم تدعون سمیعا قریبا.
و گفته‏اند زکریا از بهر آن در سرّ دعا کرد از قوم خود پنهان داشته که از ایشان شرم داشت که گویند به پیرانه سر فرزند میخواهد از زنى نازاینده. و گفته‏اند: زکریا دانست که آواز بلند و آواز نرم بنزدیک حق سبحانه و تعالى یکسانست، اما آواز نرم بخضوع و خشوع نزدیکترست و از ریا دورتر، از آن نرم گفت، آن گاه تفسیر دعا کرد و باز نمود که دعاء چه کرد و چه خواست: «قالَ رَبِّ» و این آن گاه بود که در محراب پیش مریم در زمستان میوه تابستانى دید نه بوقت خویش، گفت آن خداوند که قادرست که در زمستان میوه تابستانى دهد نه بوقت خویش، قادرست که پیرانه سر فرزند دهد، آن روز رغبت فرزند خواستن بوى پدید آمد، بمحراب باز شد و نماز کرد و در اللَّه تعالى زارید، و در سرّ این دعا کرد: «رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» اى ضعف بدنى لکبر سنّى، بار خدایا، تن من از پیرى ضعیف گشت و استخوان من سست شد! خص العظم بالذکر لانه اقوى ما فى الانسان و اذا وهن لا یرجى عود القوّة الیه. و گفته‏اند استخوان کنایتست از دندان. شکا ذهاب اضراسه. گفته‏اند: زکریا آن وقت هفتاد و پنج ساله بود. یقال وهن یهن و وهن یوهن وهنا و وهنا اذا ضعف. و قیل: وهن بمعنى وهى.
«وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً» رأس اینجا کنایتست از موى سر و محاسن. چنان که در قصه موسى (ع) و برادر گفت: «أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ» یعنى اخذ بشعر رأسه و لحیته، و الاشتعال انتشار شعاع النار، اى اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار. این بر سبیل استعارت گفت. چنان که شعلهاى آتش در وقت التهاب متفرّق شود و پیدا گردد، هم چنان سپیدى پیرى در موى سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد «شیبا» نصب على التمییز.
و قال عطاء: اول من شاب رأسه ابراهیم (ع) فقال: یا رب ما هذا؟ قال هذا الوقار، قال رب زدنى وقارا.
«وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا» اى کنت مستجاب الدعوة قبل الیوم سعیدا به غیر شقى فیه. و السّعادة ادراک الخیر و الشّقاوة حرمانه. و قیل معناه: انا ممن دعاک مخلصا موحدا و من دعاک مخلصا موحدا لم یکن بعبادتک شقیّا. و قیل: الدعاء مصدر یضاف مرّة الى الداعى و مرّة الى المدعوّ، فاذا اضیف الى الداعى فالمعنى لم اکن بدعایى ایّاک خائبا، لانک وعدتنى الاجابة، و إذا اضیف الى المدعوّ فالمعنى لم اکن بدعائک ایّاى و هدایتک لى و معونتک ایّاى شقیا.
«وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی.» موالى اینجا عصبه اند چنان که در سورة النساء گفت: «وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ» یعنى العصبة، و المولى الناصر و المولى الزوج و المولى کل من یلیک نسبه و کل من یلیک جانبه، و المولى ما لا یفارقک. قال اللَّه تعالى: «مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ» و «اللَّه تعالى مولى الذین آمنوا» اى ربهم و سیدهم. «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی» مى‏گوید: من مى‏ترسم از قرابات و عصبات خویش که بعد از وفات من شایستگى خلافت من ندارند و کار دین ضایع فرو گذارند، و بنا خلفى ایشان علم و نبوت از خاندان ما بریده شود. و زکریا این سخن از بهر آن مى‏گفت که بنى اسرائیل را دیده بود که تبدیل دین مى‏کردند. و انبیاء را مى‏کشتند، و در زمین فساد و تباه کارى مى‏کردند، ترسید که نیازادگان وى همان کنند و همان راه سپرند ازین جهت فرزندى خواست که شایسته نبوت و خلافت باشد، و در شواذ خوانده‏اند «و انى خفت الموالى من ورائى». و این قراءت ضد قرءات اول است مى‏گوید: قلّ بنو عمى اى ماتوا و لم یبق لى ابن عم یرثنى النبوة من ورائى. و «کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً» یعنى فیما مضى من الزمان کانت عاقرا لم تلد لی. مى‏گوید: زن من همیشه عاقر بود که هیچ فرزند نیاورد. در ضمن این سخن سؤال است یعنى که آن علت از وى زایل گردان تا بفرزند بار گیرد. و گفته‏اند «وَ کانَتِ امْرَأَتِی» این کون حال است یعنى که اکنون عاقر گشت از پیرى.
و العقر انقطاع الولادة.
«فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا» پس ببخش مرا از نزدیک خویش یارى یعنى فرزندى، «مِنْ لَدُنْکَ» یعنى من قدرتک و فضلک. و این از بهر آن گفت که در معقول و عادت مستبعد بود فرزند از زکریّا که او را هفتاد و پنج سال از عمر گذشته و زن وى عاقر بود، و در چنین حال اگر فرزند آید بقدرت و فضل اللَّه تعالى آید. «وَلِیًّا» یعنى ابنا صالحا تقیا.
«یَرِثُنِی» این وراثت نبوت است نه وراثت مال. فان الانبیاء لا یورثون.
قال‏ النبى (ص): «نحن معشر الانبیاء لا نورّث ما ترکنا صدقة،»
و معنى وراثة النبوة ان تقوم مقامه فیها الا انّها تنتقل الیه بالموت کما ینتقل المال، یقال ورث فلان شرف ابیه اذا قام مقامه فیه، و ذلک معنى‏
قوله (ص): «العلماء ورثة الانبیاء»
و معلوم: انّ العلم لا یورث کما یورّث المال و انه لا یوصل الیه الا بکسب و جهد و توفیق. و لکن معناه انهم قاموا مقام الانبیاء فى علمهم و حکمهم. ابو عمرو و کسایى «یَرِثُنِی وَ یَرِثُ» بجزم خوانند، و باقى برفع خوانند، جزم بر جواب دعا و رفع بر نعت. ولى بمعنى آنست که: مرا فرزندى بخش که از من و از همه نژاد اولاد یعقوب میراث علم و نبوّت و حکمت برد. بیشترین مفسّران گفتند: این یعقوب بن اسحاق است پدر یوسف، و زکریا از آل یعقوب بود از نژاد و فرزندان وى. کلبى گفت این نه یعقوب بن اسحاق است بلکه یعقوب بن ماثان است برادر زکریا. «وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» اى مرضیا ترضاه انت. و قیل راضیا بحکمک، و قیل اجعله نبیا کما جعلت آبائه نبیا.
«یا زَکَرِیَّا» ممدود و مقصور هر دو خوانده‏اند، مقصور قراءت حمزه و کسایى و حفص است، و ممدود قراءت باقى. و اینجا اضمارست یعنى فاجیب یا زکریا، دعاء وى اجابت کردند و گفتند: «یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» رب العزة در این آیت یحیى را دو تشریف داد که او را بدان دو تشریف گرامى کرد و بر وى منت نهاد، یکى آنست که نام وى حق نهاد جل جلاله، و با پدر و مادر نگذاشت، دیگر آنست که او را نامى نهاد که پیش از وى در دنیا هیچکس را آن نام ننهاد، و هو المعنى بقوله: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا». اى لم نسم یحیى احدا قبله. و روى عن ابن عباس انه قال: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا» اى مثلا و شبها، لانه لم یعص و لم یهم بمعصیة قط. و به‏
قال النبى (ص): «ما اذنب یحیى بن زکریا ذنبا و لا هم بامرأة»
و قیل لم تلد العواقر مثله. و قیل: «لَمْ نَجْعَلْ لَهُ» اى لزکریا من قبل سمیا اى ولدا و العرب تسمى الولد سمیا.
ذکره النقاش فى تفسیره و قیل: معناه سمیناه قبل العلوق و قبل الولادة و لم تسم احدا قبله على هذا الوجه. و روى عن وهب قال: نادى مناد من السماء ان یحیى بن زکریا سید من ولدت النساء، و ان جرجیس سید الشّهداء! و سمى یحیى لانه یحیى به دین اللَّه و قیل لان رحم امه حى به، و قیل لان اللَّه احیاه من بین مسنین فى حکم الولادة، و قیل لانه استشهد و الشّهداء احیاء. پس چون فرشتگان او را بشارت دادند بفرزند گفت: «رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ» و انا شیخ کبیر لم یولد لى و انا شاب قوى «وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ» لم تلد فى حال شبابها؟ خداوندا مرا فرزند چون بود؟ و من مردى پیر بزاد در آمده و زن من نازاینده؟ و در جوانى هرگز از ما هیچ فرزند نیامده؟ این سخن نه بر سبیل استنکار و استبعاد گفت که وى از قدرت اللَّه تعالى بعید میداشت که به پیرى فرزند تواند داد! لکن بر سبیل تعجب و تعظیم قدرت اللَّه باز گفت. و از بس که شادى بدل وى رسیده بود تعجیل کرد بشناخت کیفیت آن فرزند دادن، و نشان و علامت آن در خواستن. و گفته‏اند نیز که سیاق این سخن بر وجه استفهام است نه بر وجه استنکار، میخواست تا بداند که این فرزند هم از این زن عاقر خواهد بود؟ بر هیأت پیرى ایشان خواهد بود؟ یا ایشان را با حال جوانى بر دو فرزند دهد؟ و قیل: لما سمع نداء جبرئیل بالبشارة وسوس الیه الشیطان انه لیس من اللَّه و انما هو من الشیطان. فذکر ذلک دفعا للوسوسة. «وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا» اى یبسا و انتهاء فى السن. یقال عتا یعتو عتوا عتیا و عسى یعسو عسوا و عسیا اذا یبس شیبا. و قیل معناه «بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ» حالة جفّ الماء فى صلبى قرأ حمزه و الکسائى و حفص عتیا بکسر العین و الباقون بالرفع و هما لغتان.
«قالَ کَذلِکَ» اى قال جبریل کذلک انت و امرأتک شیخان کبیر ان على هذه الحالة ترزقان الولد و لا تردّان الى حالة الشباب. جبریل (ع) گفت اکنون چنین است که شما را فرزند دهد در حال پیرى و ضعیفى چنین که هستند «قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ» اى اعطاء الولد على هذه الحالة منکما، علىّ هیّن سهل لا یلحقنى فیه نصب و لا تعب و لا مشقة.
و قیل تقدیره «کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ» یعنى کما قیل لک قال ربّک «هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ». یقال هان یهون هونا فهو هاین و هیّن و هین.
و فى خبر: المؤمنون هیّنون لیّنون.
قرأ حمزه و الکسائى و قد خلقناک بالنون على الجمع و الباقون بالتاء على الوحده، و المعنى واحد لان الفعل فیهما اللَّه عزّ و جلّ لانّه خالق کل شی‏ء. یقول تعالى: «وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ» اى‏ من قبل یحیى. «وَ لَمْ تَکُ» اصلا فاوجدتک من العدم، کذلک اقدر على خلق الولد و انتما على هذه الحالة، لان الایجاد من العدم ابلغ فى القدرة من ایجاد الولد من الشیخین الکبیرین.
«قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً» اى قال زکریا، رب اجعل لى علامة اعرف بها حدوث الولد قبل الولادة فافرح به. این باز سؤالى دیگر است که از شادى بشارت بیرون داد و گفت: خداوندا مرا علامتى نماى بر حدوث و علوق این فرزند تا مر شادى افزاید و یقین، که اجابت دعا کردى. «قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» اى آیة ذلک ان لا تقدر على مکالمة الناس «ثَلاثَ لَیالٍ» مع ایامها «سَوِیًّا» صحیحا سلیما من غیر بکم و لا خرس، فتعلم بذلک ان اللَّه وهب لک الولد. و «سَوِیًّا» نصب على الحال و فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره الا تکلم الناس سویّا ثلاث لیال. و عن ابن عباس «ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیًّا» اى ثلث لیال متتابعات، جعله وصفا لثلاث. در قرآن آیت برد و معنى آید: یکى بمعنى عبرت، چنان که در سوره المؤمنین گفت: «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» اى عبرة. و در سورة العنکبوت گفت: «وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمِینَ» اى عبرة للعالمین و در سورة القمر گفت: «وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» اى عبرة و در سورة النحل گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ». اى لعبرة. دیگر بمعنى علامتست. چنان که درین سوره گفت: «رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً، قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ» و در سورة یس گفت: «وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ» «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ». یعنى و علامة لهم، و در سورة الرّوم گفت: «وَ مِنْ آیاتِهِ» اى و من علامات الرّب انه واحد. «أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ» و امثال این در قرآن بسیارست.
«فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ» اى فخرج فى تلک الایّام الّتى اراه اللَّه تعالى فیها تلک الایة، من المحراب. اى من المصلى و قیل نزل من الغرفة، و المحراب اشرف موضع فى البیت. و قوله «عَلى‏ قَوْمِهِ» یدل على انه اشرف علیهم. «فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ».
الوحى فى کلام العرب الاعلام کلاما کان او ایماء و کتابة، و هو فى قصة النحل الهام، یقال وحى و اوحى اذا اشار بحاجب أو ید، «أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» فى ذکر البکرة دلیل على انّ اللیالى کانت مع الایّام، و السبحة الصلاة النافلة، و البکرة اول النهار، یقال بکر و بکّر و ابتکر، و العشیّ ما بعد قائم الظهیرة. و فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیره «فخرج على قومه من المحراب بکرة و عشیّا» فى اللیالى الثلاث فاشار الیهم ان صلوا»، زکریا را عادت بود که هر روز بامداد و شبانگاه قوم خود را پند دادى و ایشان را بتسبیح و نماز و تهلیل فرمودى، تا در هر دو طرف روز ایشان را بر طاعت و عبادت و ذکر اللَّه تعالى داشتى، پس در این سه روز که او را از سخن گفتن باز داشتند، با مردم هم چنان بر عادت بامداد و شبانگاه همى آمد و باشارت همى نمود که، بر سر ذکر و تسبیح و نماز خود باشید. و گفته‏اند که وحى اینجا بمعنى کتابت است، اى کتب لهم فى کتاب، و قیل على الارض، مفسّران را خلافست، که سخن ناگفتن زکریا با مردم بر چه وجه بود؟
قومى گفتند: بر سخن گفتن توانا بود، اما نمى‏گفت، از بهر آنکه او را نهى کرده بودند از آن، و مى‏خواستند که آن سه روز بکلیت با عبادت اللَّه تعالى پردازد، و دلیل بر این قول آنست، که زبور مى‏خواند و تهلیل و تسبیح مى‏کرد و بوى خطاب آمد: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ». و قومى گفتند، سخن با مردم نمى‏توانست گفت، که زبان وى دربسته بودند، بعقوبت آن که بعد از مشافهه فریشتگان، سؤال کرد و آیت خواست.
«یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» قال کعب الاحبار، کان یحیى بن زکریا نبیا حسن الصّورة و الوجه، لیّن الجناح، قلیل الشعر، قصیر الاصابع، طویل الانف، مقرون الحاجبین، رقیق الصوت، کثیر العبادة، قویّا فى طاعة اللَّه عز و جلّ. و کان قد ساد الناس فى عبادة ربه و طاعته.
روى ابو هریره قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: کلّ ابن آدم یلقى اللَّه عز و جلّ بذنب قد أذنبه، یعذّبه علیه ان شاء او یرحمه الا یحیى بن زکریا.
فانه کان سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین.
«خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ». در قرآن قوّة بر پنج وجه آید: یکى بمعنى عدد. چنان که در سورة هود گفت: «وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُمْ» اى عددا الى عددکم، همانست که در سورة الکهف گفت، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» اى بعدد من الرّجال، و در سورة النمل گفت: «نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ» اى عدد کثیر. وجه دوم قوّة بمعنى بطش است، چنان که در سورة المصابیح گفت: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» یعنى بطشا، و در سورة هود گفت: «لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً» اى بطشا. وجه سوم قوّة بمعنى شدّت است، چنان که در سورة هود گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ» اى الشدید الذى لا یضعف، جاى دیگر گفت: «یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ»، و در سورة القصص گفت: «لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ» یعنى اولى الشدة ، وجه چهارم قوة بمعنى سلاح و رمى چنان که در سورة الانفال گفت: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» یعنى السّلاح و الرّمى، وجه پنجم قوّة بمعنى جدّ و مواظبت است، چنان که در سورة البقرة و در سورة الاعراف گفت: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» یعنى خذوا ما فى التّوراة بالجد و المواظبة علیه، همانست که درین سورة گفت: «یا یَحْیى‏ خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» اى بالجد و المواظبة، علیه «خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ» هاهنا التوریة. و قیل الوحى و الدّین و الحکم.
قال رسول اللَّه (ص) للّذین تحاکما الیه فى حدّ الزنا: «نعم اقضى بینکما بکتاب اللَّه» ثمّ امر بالرّجم، و لیس فى القرآن ذکر الرّجم و لکن فى القرآن تولیة الرّسول و حکم رسول اللَّه (ص) و منه قوله تعالى: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ» یعنى الدّین و الحکم و کذلک قوله: «وَرِثُوا الْکِتابَ.»
یحیى زکریا پیغامبرى بود مرسل به بنى اسرائیل. هفت ساله بود که او را نبوّت دادند و بوى وحى آمد، بر انجمن بنى اسرائیل بییستاد و ایشان را بر پنج چیز دعوت کرد: بر توحید و بر نماز و بر روزه و بر صدقه و بر ذکر خداى عزّ و جل. در خبرست که کودکان با وى گفتند: اذهب بنا نلعب، فقال ما للعب خلقت.
اینست که رب العالمین گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»، در کودکى او را دین و حکمت و نبوّت دادیم. الحکم و الحکمة واحد، کالقلّ و القلة و قیل الحکم الفهم بکتاب اللَّه، و الحکمة الاصابة بالرأى و وضع الاشیاء موضعها. و قال ابن عباس من قرأ القرآن قبل ان یحتلم فهو ممن اوتى الحکم صبیا.
و روى ان اللَّه عزّ و جلّ اوحى الى یحیى بن زکریا. یا یحیى اذا والیت عبدى انبتت الحکمة فى صدره لم یسکن الى غیرى و کیف یسکن و انا جلیسه، یا یحیى اذا والیت عبدى، انیتت الحکمة فى صدره، فنبت الاصل فى القلب و نطق الفرع باللسان.
«وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا» یعنى و اعطیناه مع الحکمة رحمة و عطفا من عندنا. و قیل معناه جعلناه رحیما على الخلق، یدعوهم الى الهدى، و یعلمهم العلم. الحنان العطف و الشّفقة مشتق من حنّ الیه حنینا، اذا مالت الیه نفسه حتى اظهر الجزع من انقطاع رؤیته عنه و اشتیاقه الیه. و الحنّان المترّحم و المنّان المعتق. قال الشاعر: حنانک ذا الحنان‏ اى ارحم یا رحیم و قد یثنى فى الدعاء کقول طرفة:
ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا
حنانیک بعض الشّراهون من بعض
کانه قال تحنن مرّة بعد اخرى، و مثله فى التثنیة «لبیک و سعدیک» اى اقامة بامرک بعد اقامة، و اسعادا لک بعد اسعاد.
«وَ زَکاةً» اى اعطیناه طهارة و صلاحا، فلم یعمل بذنب. قال الکلبى: صدقة تصدق اللَّه بها على ابویه، و قیل برکة و نماء. و نصب «حنانا و زکاة» عطفا على الحکم، و قیل نصب على المفعول له و الواو زائدة. «وَ کانَ تَقِیًّا». مسلما مخلصا مطیعا.
«وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» اى بارّا بهما یتعطّف و لا یخالفهم. و در شواذ خوانده‏اند بکسر باء، معطوفا على قوله «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ... وَ حَناناً... وَ زَکاةً... وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ» و البرّ الحبّ و قیل الاسراع الى الطاعة و المبالغة فى الخدمة. «وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیًّا» الجبار الذاهب فى نفسه، العاتى فى فعله، الغلیظ على غیره. و قیل الجبار الّذى یقتل و یصرب على الغضب و العاصى و العصى واحد، و العصى فى المعنى اکثر و ابلغ.
«وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ» اى سلام له منّا حین ولد این ثنائیست که اللَّه تعالى بر یحیى زکریا کرد، و کرامتى که او را بدان مخصوص کرد، و او را در زینهار و پناه خود گرفت، در سه جایگاه بسه وقت: یکى بوقت زادن او را نگاه داشت از همز و طعن شیطان، دیگر بوقت وفات از هول مطلع و ضغطه قبر، سدیگر روز قیامت از فزع اکبر. قال سفیان بن عیینه: اوحش ما یکون المرء فى ثلاثة مواطن: یوم ولد، فیرى نفسه خارجا مما کان فیه.
و یوم یموت، فیرى قوما لم یکن عاینهم و احکاما لیس له عهد، و یوم یبعث، فیرى نفسه فى هول عظیم. فخص اللَّه یحیى بن زکریا بالکرامة و السّلام و السّلامة فى المواطن
الثلاثة.
و گفته‏اند یحیى و عیسى بهم رسیدند، یحیى گفت: اى عیسى از بهر من آمرزش خواه از حق جلّ جلاله که تو از من بهى! عیسى گفت: لا، بل تو از من بهى، آمرزش خواه از حق جلّ جلاله تو از بهر من، نه بینى که رب العزّه بر تو ثنا کرد، و من بر خود ثنا کردم، من خود را گفتم: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» و رب العزّة از بهر تو گفت: «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا»
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة طه بعدد کوفیان صد و سى و دو آیتست، و بعدد بصریان صد و سى و پنج آیت است، و هزار و سیصد و چهل و یک کلمه و پنج هزار و دویست و چهل و دو حرف است. جمله بمکّه فرو آمده مگر یک آیت «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ»، بقول بعضى مفسّران این یک آیت در مدنیات شمرند که بدر مدینه فرو آمد و درین سورة سه آیت منسوخست: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» نسخها قوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى‏». دیگر «فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ». سوّم «قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا». این هر دو آیت منسوخند بآیت سیف. و در فضیلت این سوره ابو هریره روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: «انّ اللَّه عزّ و جلّ قرأ طه و یس قبل ان خلق آدم بالف عام فلمّا سمعت الملائکة القرآن قالوا طوبى لامّة ینزل هذا علیها و طوبى لاجواف تحمل هذا، و طوبى لالسن تکلّم بهذا».
و عن الحسن ان النّبی (ص) قال: «لا یقرأ اهل الجنّة من القرآن الّا طه و یس».
و روى کلّ القرآن موضوع عن اهل الجنة فلا یقرءون منه الّا سورة یس و طه فانّهم یقرءونهما فى الجنّة»
و روى عن ابى امامة قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة طه، اعطى یوم القیامة ثواب المهاجرین و الانصار»
و عن معقل بن یسار قال: «قال رسول اللَّه (ص): «اعطیت طه و الطّواسین من الواح موسى»
«طه» بکسر طا و هاء، قراءت حمزه و کسایى و ابو بکر است، و بفتح طا و کسر هاء، قراءت ابو عمرو و بضمتین قراءت باقى! و اقوال مفسّران در تفسیر این مختلف است. مجاهد گفت و حسن و عطا: طه یعنى یا رجل. این لغت حبشه است و لغت سریانیان بقول قتاده، و لغت نبطیه بقول سعید بن جبیر، و مراد باین رجل محمّد مصطفى (ص) است. و این بجواب بو جهل و النضر بن الحارث فرو آمد که مصطفى را در کثرت عبادت و شدّت مجاهدت مى‏دیدند پیوسته در قیام شب و عبادت روز گفتند: «یا محمّد انّک لتشقى بترک دیننا»، دین ما بگذاشتى لا جرم بدبخت و رنجور تن گشتى، ربّ العالمین گفت: یا رجل یا محمّد «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏». قومى گفتند طه نامیست از نامهاى خداوند عزّ و جلّ. قومى گفتند نام قرآنست قومى گفتند نام سورة است بدلیل آن خبر که: «انّ اللَّه عزّ و جلّ قرأ طه و یس».
عطا گفت نامى است از نامهاى مصطفى (ص) در قرآن.
و روایت کنند که پیغامبر را در قرآن هفت نامست: محمّد و احمد و طه و یس و المزمّل و المدّثر و عبد اللَّه.
و گفته‏اند طا در حساب جمل نه است و ها پنج، جمله چهارده باشد یعنى یا ایّها البدر، و در شواذ خوانده‏اند طه بسکون هاء و هو امر من وطئى الّا انّ الهمزة قلبت هاء نحو هیّاک و ایّاک، و المعنى طا الارض بقدمیک. خبر درست است از مغیرة بن شعبه که: رسول خدا (ص) چندان نماز کرد که بشب پایهاى مبارکش آماس گرفت. و آورده‏اند که بر یک پاى بایستادى و نماز کردى و این در ابتداء اسلام بود پیش از نزول فرائض و تعیین نماز پنج گانه، او را گفتند: لم تفعل ذلک و قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخره؟
چرا این میکنى و اللَّه تعالى گناهان تو آمرزیده است گذشته و آینده؟ رسول (ص) جواب داد: ا فلا اکون عبدا شکورا؟
من وى را بنده سپاس دار نباشم؟ پس ربّ العالمین تخفیف وى را آیت فرستاد «طه» اى طئى الارض بقدمیک. اى محمد هر دو پاى بر زمین نه و این همه رنج بر خود منه که ما رنج بى‏طاقت از بنده نخواهیم، طاعت معروفه خواهیم، خدمتى بچم راهى میانه نه افراط و نه تفریط. همانست که گفت: «وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» راه میانه را روى باللّه تعالى است و کردار میانه بپسند اللَّه تعالى است.
«ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» اى لتتعب و لتتکلّف ما لا طاقة لک به من العمل.
پس از آنکه این آیت فرو آمد رسول خدا نماز شب مى‏کرد لختى بر پاى ایستاده لختى نشسته لختى دراز لختى سبک.
«إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى‏» اى لکن انزلناه تذکرة و موعظة للمؤمنین. جایى دیگر گفت: «تَبْصِرَةً وَ ذِکْرى‏ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ» تذکره در یاد دادنست و تبصره فرا دیدار دادن. جایى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» یادگار را تذکره گویند یرا که بسبب آن غایب در یاد آید. و بسبب آن فراموش در یاد آید، اللَّه تعالى جایها قرآن را یادگار خواند، یعنى تذکره و این بر سه وجه است: یا از عقوبت چیزى یاد میکند، یا امید در یاد بنده دهد، یا از کرم و لطف و عطف خود چیزى یاد کند، تا مهر خود در یاد بنده دهد. «لِمَنْ یَخْشى‏» یعنى لمن یخشى اللَّه فینتفع به و خص من یخشى بالذّکر لانتفاعه به.
قوله: «تَنْزِیلًا» اى نزّله اللَّه تنزیلا. و قیل بدل من التذکرة، و هو مصدر ارید به الاسم یعنى منزلا. «مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏» قیل و هو جمع العلیا کالکبرى و الکبر یقال و سماء علیا و سماوات على. و العلیا تأنیث الاعلى قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» وقف بعضهم على العرش ثمّ استأنف، فقال استوى له ما فى السماوات و ما فى الارض، و الاستواء فى اللغة العلوّ و الاستقرار.
و قال ابو عبیده: استوى اى علا و لا یزاد فى تفسیره من فعل اللَّه عزّ و جلّ على قول مالک بن انس حین سئل عنه فقال: الاستواء معلوم و الکیف مجهول و الایمان به واجب و السّؤال عنه بدعة. و عن محمد بن نعمان قال: دخل رجل على مالک بن انس فقال یا با عبد اللَّه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» کیف استوى؟ فاطرق مالک و جعل یعرق. ثمّ قال: الاستواء منه غیر مجهول، و الکیف فیه غیر معقول، و الایمان به واجب، و السؤال عنه بدعة و لا احسبک الّا ضالا، اخرجوه عنّى. و عن ابن عباس قال: العرش لا یقدر قدره احد. و عن ابن مسعود قال: ما بین الکرسى الى الماء مسیرة خمس مائة عام، و العرش فوق الماء، و اللَّه فوق العرش، لا یخفى علیه من اعمالکم شی‏ء.
و عن کعب الاحبار قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: «انا اللَّه فوق عبادى و عرشى فوق جمیع خلقى و انا على عرشى، ادبر امر عبادى لا یخفى علىّ شی‏ء من امر عبادى فى سمائى و ارضى، و ان حجبوا عنّى فلا یغیب عنهم علمى.» و عن على بن حسن بن شقیق قال: قلت لعبد اللَّه بن المبارک، کیف نعرف ربّنا؟ قال: فوق سبع سماوات على العرش بائن من خلقه.
و فى الخبر الصّحیح انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه جهدت الانفس و جاعت العیال، و هلکت الانعام، فاستسق لنا ربّک فانا نستشفع بک على اللَّه و نستشفع باللّه علیک.
فقال رسول اللَّه (ص): «و یحک تدرى ما تقول؟ و سبّح رسول اللَّه فما زال یسبّح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه. ثمّ قال و یحک انّه لا یستشفع باللّه على احد من خلقه، شأن اللَّه اعظم من ذلک. و یحک أ تدرى ما اللَّه؟ انّ اللَّه عزّ و جلّ على عرشه، و انّ عرشه على سماواته، و انّ سماواته على ارضیه هکذا، و قال باصبعه مثل القبه».
و عن ابى هریره انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لمّا قضى اللَّه الخلق کتب فى کتاب فهو عنده فوق العرش، انّ رحمتى غلبت غضبى».
و عن انس قال: یلقى الناس یوم القیامة ما شاء اللَّه ان یلقوا، ثم ینطلقون الى محمّد (ص) فیقولون یا محمد: اشفع لنا الى ربّنا، فیقول انا لها و صاحبها، قال فانطلق حتى استفتح باب الجنّة فیفتح لى فادخل و ربّى تبارک و تعالى على عرشه. و عن ابن عباس قال: ما بین السّماء السابعة الى کرسیه سبعة آلاف نور و هو فوق ذلک. و عن عمران بن موسى الطرسوسى قال: قلت لسنید بن داود، هو على عرشه بائن من خلقه. قال: نعم الم تر الى قوله عزّ و جلّ: «وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ»، و عن الاوزاعى قال: قال موسى (ع): یا ربّ من معک فى السماء؟ قال ملائکتى. قال و کم هم یا ربّ؟ قال اثنا عشر سبطا. قال و کم عدد کل سبط؟ قال عدد التّراب.
قوله. «لَهُ ما فِی السَّماواتِ» من الملائکة و الشمس و القمر و النجوم و غیرها.
«وَ ما فِی الْأَرْضِ» من الجنّ و الانس و الجبال و البحار و غیرها. «وَ ما بَیْنَهُما» اى ما بین السماء و الارض، من الهواء و الرّیاح و السحاب و الامطار و غیرها. «وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏» و ما تحت سبع ارضین. و الثرى هو التراب الندى. و قیل الثرى اسم لاسفل الارض. قال ابن عباس: الارض على ظهر النّون، و النّون على بحر، و انّ طرفى النّون رأسه و ذنبه یلتقیان تحت العرش، و البحر على صخرة خضراء، و خضرة السماء منها، و هى الصخرة الّتى ذکرها اللَّه عزّ و جلّ فى القران فى قصة لقمان: «فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ» و الصخرة على قرن ثور، و الثور على الثّرى. و ما تحت الثرى لا یعلمه الا اللَّه عزّ و جلّ.
و ذلک الثور فاتح فاه فاذا جعل اللَّه البحار بحرا واحدا سالت فى جوف ذلک الثور، فاذا وقعت فى جوفه یبست البحار. و روى انّ کعبا سئل، فقیل له و ما تحت هذه الارض؟
قال الماء، قیل و ما تحت الماء؟ قال صخرة، قیل ما تحت الصخرة؟ قال ملک، قیل و ما تحت الملک؟ قال حوت معلق طرفاه بالعرش، قیل و ما تحت الحوت؟ قال الهواء و الظّلمة و انقطع العلم. و روى عن ابن عباس قال: الارضون على الثور، و الثور فى سلسلة، و السلسلة فى اذن الحوت، و الحوت بید الرّحمن عزّ و جلّ.
قوله تعالى: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏» تقدیره و ان تجهر بالقول لم یکن عنده اظهر ممّا تسره. معنى آنست که اگر تو سخن بلند گویى یا نرم گویى بلند گفتن بنزدیک اللَّه تعالى ظاهر تر نخواهد بود از آن نرم گفتن، او خداوندى است که نهان داند و نهان‏تر از نهان داند فکیف آشکارا و قیل معناه «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ» فلحاجتک الیه، فاما اللَّه فانه لا یحتاج الى الجهر لیسمع اگر بجهر گویى شاید که ترا بدان حاجتست، امّا ربّ العزّه که سرّ و اخفى داند چه حاجت دارد بجهر گفتن تو تا شنود.
گفته‏اند که سرّ آنست که امروز در خود پنهان دارى و اخفى آن است که فردا پنهان خواهى داشت از خلق. و گفته‏اند که سرّ آنست که بنده در نفس خود مى‏داند و پنهان میدارد و اخفى آنست که اللَّه تعالى از بنده مى‏داند و بنده از خود نمى‏داند.
ابن عباس گفت: السّر ما اسررت فى نفسک و اخفى ما لم یکن و هو کائن. سرّ اسرار بندگان است که اللَّه میداند و از وى هیچیز از آن پوشیده نه، و اخفى آنست که از عدم در وجود نیامده و اللَّه مى‏داند که در وجود خواهد آمد، و داند که کى آید، و چون آید، و روا باشد که اخفى فعل ماضى بود، یعنى یعلم اسرار عباده. و اخفى سرّ نفسه عن خلقه. اسرار بندگان همه داند و سرّ خود خود داند با کس بنگوید و کس را بر آن اطلاع ندهد.
قوله تعالى: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اى الرحمن الذى فعل هذه الاشیاء، هو الا له على الحقیقة لا یستحق الالهیّة غیره. رحمن که این همه فعل اوست و محدثات و مکوّنات نمودار قدرت اوست، خداى بندگان و معبود همگان بحقیقت اوست، و خدایى و خداکارى سراى اوست. قوله: «لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» لانّ سماعها یدلّ على توحیده، وجوده، و کرمه، و کلّ اسمائه مدح و ثناء لایق بذاته و صفاته و لا یستحقّ انّ یسمّى بها غیره. نامهاى اللَّه تعالى همه نیکواند، پاک و بزرگوار و درست. همه مدح و ثناء او، همه سزاى ذات و صفات او، دلیل بر توحید وجود و کرم او، هر که آن را یاد کند و بدان توحید و تعظیم اللَّه تعالى خواهد در بهشت شود اینست که مصطفى (ص) گفت: «انّ للَّه تسعة و تسعون اسما من احصاها دخل الجنّة».
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏» سیاق این آیت تسلیت مصطفى است و تسکین دل وى بآن رنج و اذى که از قوم خود میدید، و طعنها که از مشرکان مى‏شنید، ربّ العزّة او را بدیدن و شنیدن آن مکاره صبر میفرماید و وعده درجات و کرامات میدهد، و از قصه و سرگذشت موسى او را خبر میکند که از دشمنان چه رنج بوى رسید و بعاقبت از حق چه کرامت دید، گفت جلّ جلاله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى‏» اى قد اتیک حدیث موسى و قصته.
«إِذْ رَأى‏ ناراً» و این آن گه بود که موسى (ع) روزگار مزدورى شعیب تمامى ده سال بسر برده بود و از شعیب دستورى خواسته بود تا بنزدیک مادر باز شود و عیال را با خود ببرد. و شعیب او را دستورى داد و از مدین بیرون آمد عیال و اسباب با وى و چند سر گوسپند که شعیب وى را داده بود. روى نهادند بمصر و موسى (ع) را کلاهى نمدین بر سر و ازار کى پشمین بر تن و نعلینى از پوست خر ناپیراسته در پاى و عصا در دست، همى رفتند تا رسیدند بوادى طوى، آنجا که طورست. شب آدینه‏اى پیش آمد. شبى تاریک سهمگین، جهان همه تاریکى ظلمت فرو گرفته، ابر و باد و باران و رعد و برق و صاعقه همه در هم پیوسته و موسى (ع) از جاده راه بیفتاده و سرگشته شده، و گرگى در گله افتاده و گله پراکنده کرده. در آن حال اهل موسى در ناله آمد و وقت زادن نزدیک گشته موسى را طاقت برسید و آرام از دل وى برمید، از جان خویش بفریاد آمد مضطر ماند. آتش زنه برداشت سنگ بر آن زد هیچ شرر آتش بیرون نداد، درین میانه باز نگرست بسوى چپ از دور آتشى دید. اینست که ربّ العالمین گفت: «إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ» اى لامرأته و ولدیه. موسى (ع) با زن خویش و دو فرزند که با وى بودند، و مى‏گویند آن شب او را پسرى آمد. موسى (ع) چون آتش دید ایشان را گفت «امْکُثُوا» اى اقیموا مکانکم، «إِنِّی آنَسْتُ ناراً» یقال للّذى ابصر الشی‏ء من بعید ممّا یسکن الیه آنسه. «لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ» شعلة من النّار فى طرف عود، «أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً» اى هادیا یدلّنى على الطریق و الماء. موسى راه گم کرده بود و راه بسراب نمیبرد و سرماى سخت بود و آتش زنه آتش نمیداد، چون از دور آتش دید گفت روم و آتش بیارم یا کسى را بینم که راه داند و جاى آب شناسد و ما را راهنمونى کند، و از آنجا که موسى بود تا بآتش میگویند سیصد فرسنگ بود، موسى بیک طرفة العین آنجا رسید. اینست که اللَّه تعالى گفت: «فَلَمَّا أَتاها» چون رسید آنجا درختى دید، میگویند درخت عنّاب بود، و گفته‏اند درخت سدره بود، درختى سبز و تازه سر تا پاى آن بآتش افروخته و هیچ شاخ آن ناسوخته، آتشى بود برنگ سپید و بى‏دود، و هر شاخ که آتش در وى میافتاد سبز و تازه تر میشد. موسى (ع) در آن حال تسبیح فریشتگان شنید و نورى عظیم دید، موسى از شگفتى آن حال تنگ دل بیستاد پشت بدرخت باز نهاد و چشم پر آب کرد. و آن ساعت ندا آمد که: «یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» کرّر الکنایة لتحقیق المعرفة و توکید الدّلالة. و ازالة الشبهة، نظیره قوله للنّبى (ص): «وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ».
قراءت مکّى و ابو عمرو، انّى بفتح الف است. یعنى نودى بانّى انا ربّک.
و موضع انّى نصب. باقى انّى بکسر الف خوانند بر اضمار قول نودى.
فقیل «یا مُوسى‏ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» این آیت حجتى قاطع و دلیلى روشن است بر معتزله که بخلق قرآن مى‏گویند، و بر ایشان که سخن گفتن بر خداى تعالى روا نمى دارند، ایشان را گویند، «نُودِیَ» این ندا از کیست؟ اگر گویند از فریشته است گوئیم.
«إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» که مى‏گوید، اگر گویند فریشته میگوید کفر صریح است که فریشته خداى موسى نیست، و اگر گوید خدا میگوید و جز او کس را نرسد که گوید: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» اقرار دادند که اللَّه تعالى متکلّم است و گویا، سخن وى صفت ویست نامخلوق. بموسى گفت منم که خداوند توام «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» نعلین از پاى بیرون کن. خلافست میان علما که از بهر چه او را خلع نعلین فرمودند؟ روایت کنند از مصطفى (ص) که گفت: «کانتا من جلد حمار میّت غیر مدبوغ».
روى عن ابن مسعود قال: قال النبى (ص): «و کلم اللَّه موسى و کانت علیه جبة صوف و کسآء صوف و سراویل صوف و عمامة صوف و نعلاه جلد حمار غیر زکى».
او را فرمودند که نعلین از پاى بیرون کن که از پوست خر بود ناپیراسته و ناپاک. چون این فرمان بوى رسید نعلین از پاى بیرون کرد واپس وادى افکند. حسن و عکرمه و مجاهد گفتند که: نعلین از پوست گاو بود پاک امّا او را بخلع آن فرمودند تشریف زمین مقدّسه را، یعنى که برکت زمین مقدّسه بپاى تو رسد. و گفته‏اند تهى کردن پاى از نعلین نشان تواضع است و خشوع و تأدیب. موسى را فرمودند تا ادب گیرد و در تواضع و خشوع بیفزاید، و عادت سلف بوده در تعظیم خانه کعبه که پاى برهنه در خانه کعبه شدندى. قال ابن الزبیر: حج هذا البیت سبع مائة الف من بنى اسرائیل، یضعون نعالهم بالتنعیم یدخلون حفاة تعظیما للکعبة. و فقیل فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ. اى فرغ قلبک عن شغل الاهل و الولد. روى اشعث بن اسحاق عن جعفر قال: ترکهم اربعین سنة فى المکان الّذى نودى فیه، و مضى لامر اللَّه حتّى قضى ما امر به.
قوله: «إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ» اى المطهر لکلام اللَّه عزّ و جل. و قیل المقدس اى المبارک، طوى قرأ اهل الکوفة و ابن عامر بالتنوین. و قرأ الآخرون، طوى بغیر تنوین، فوجه التنوین انّه اسم منصرف على وزن فعل، مثل صرد و حطم. سمى به الوادى و هو مذکر، فیکون منصرفا لخلوه مما یمنع الصرف، و من لم ینّونه ترک صرفه من جهتین. احدیهما ان یکون معدولا عن طاو، فیصیر مثل عمر المعدول عن عامر فلا ینصرف و الثانیة انّه اسم للبقعه او الارض، فهى مؤنثة فى المعنى فمنع الصّرف لاجتماع التأنیث و التعریف فیه. و قیل طوى مصدر مثل هدى، و المعنى نودى طوى او قدّس طوى، اى مرّتین مشتق من الطى، اى طویت علیه البرکة و التقدیس و النّداء طیّا بعد طى.
قوله: «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ» اى اصطفیتک للنّبوة. و قرأ حمزة و انّا بفتح الالف و تشدید النون. اخترناک، بالنّون و الالف على لفظ الجمع، دون معناه للعظمة، لانّه من خطاب الملوک. و قوله: «أَنَا» عطف على قوله: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ»، و الکلّ من صلة نودى، و المعنى نودى بانّى انا ربّک و بانا اخترناک.
قوله: «فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى‏» اى استمع لما یوحى الیک منّى «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی» اى وحدنى و اطعنى و لا تعبد غیرى، «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی». اینجا سه قول گفته‏اند: یکى آنست که نماز بپاى دار لتذکرنى فیها. تا مرا یاد کنى در آن که شریف‏تر ذکرى آنست که در نماز بود. قول دیگر اقم الصلاة طلبا لذکرى حتّى اذکرک. نماز بپاى دار طلب ذکر مرا، که هر که مرا یاد کند من او را یاد کنم، هم چنان که گفت: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ». قول سوم اقم الصلاة متى ذکرت ان علیک صلاة، و المعنى لتذکیرى ایّاک بها. میگوید هر گه که فراموش شود بر تو نماز چون یاد آید نماز کن در هنگام، یا پس هنگام، که آن من بیاد تو دادم و منه‏
قول النّبی (ص): «من نسى صلاة او نام عنها فلیصلها اذا ذکرها، انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی».
و روى من نام عن صلاة او نسیها فلیصلها اذا ذکرها فان ذلک وقتها، لا وقت لها الّا ذلک و تلا قوله: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی».
و روى من نسى صلاة فلیصلها اذا ذکرها لا کفارة لها الّا ذاک.
و فى روایة ابى قتادة قال: «خطبنا رسول اللَّه (ص): فذکر قصة نومهم عن الصلاة فقال رسول اللَّه: ما الّذى تهمسون دونى؟ قلنا تفریطنا عن الصلاة. قال اما لکم فى اسوة انّه لیس فى النوم تفریط، و لکن التفریط على من لم یصل صلاة حتى یجی‏ء وقت صلاة اخرى، فمن فعل ذلک فلیصلها حین ینتبه فاذا کان الغد فلیصلها عند وقتها».
گفته‏اند این خطاب با مصطفى (ص) است تا آنجا که گفت: «فَتَرْدى‏»، آن گه بقصه موسى باز میشود.
قوله: «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ» اى القیامة کائنة لا محالة، «أَکادُ أُخْفِیها» ارید ان استرها عن جمیع النّاس فلا اطلع علیها احدا بل تأتیهم على غرة منهم کقوله: «لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً» بل تأتیهم بغتة فیبهتهم. میگوید رستخیزا مدنى است میخواهم که کى آن وقت از خلق بپوشم تهویل و تعظیم آن را، تا آید بایشان ناگاه، روایت کرده‏اند از ابن عباس که گفت در تفسیر این آیت: اکاد استرها عن نفسى فکیف یعلمها مخلوق. این سخن بر مخرج سخن عرب بیرون آمد و بر عادت ایشان و مبالغت در کتمان و جدّ نمودن در آن.
و قیل أُخْفِیها اى اظهرها و هو من الاضداد، کما انّ الاسرار یجی‏ء بمعنى الاظهار فى قوله: «وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ» اى اظهروها، و یحتمل ان یکون اخفیها بمعنى ازلّت الخفا عنها، کما یقال اشکیته: اى ازلت شکواه، باین قول اکاد، زیادت است هم چنان که گفت: «قُلْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً» اى هو قریب و عسى زیادة.
«لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ» تعلق باخفا دارد، هر که اخفاء بمعنى اظهار نهند. و معنى آنست که رستخیز آمدنى و بودنى است، آن را بوقت خویش اظهار کنم تا هر کس بجزاء کردار خویش رسد و سزاى خویش بیند، و روا باشد که لتجزى تعلق باتیان دارد یعنى «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ... لِتُجْزى‏»، و محتملست که تعلق «ب أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» دارد، اى اقم الصلاة لذکرى لتجزى کلّ نفس على ما عملت من خیر او شر.
«فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها» الصدّ یستعمل فى الصرف عن الخیر، تقول صدّه عن الخیر و لا تقول صدّه عن الشّر، و المعنى لا یمنعک عن الایمان بالقیامة و التّأهب لها و عن اقامة الصلاة، «مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ» الهوى یستعمل فى المعاصى و حقیقته میل النّفس الى الشّی‏ء للشهوة. «فَتَرْدى‏» اى فتهلک فى القیامة و تعذّب بالنّار. قیل الخطاب للنّبى (ص) و المراد به امته.
قوله: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» استفهام است بمعنى تنبیه و تقریر، ربّ العزّه خواست که بر وى مقرّر کند باقرار وى که آنچه در دست دارد عصاست، تا چون مار گردد نترسد، و نیز خواست که او را باقرار خود فرا گیرد و بر وى حجّت آرد که آن عصاست تا چون مار گردد انکار نکند، که همیشه چوب بود و دعوى نتواند کرد که همیشه مار بود، و گفته‏اند مراد باین خطاب آنست که تا موسى را گستاخ گرداند و با کلام حق انس گیرد و از هیبت دیدن عجایب مدهوش نگردد و قوّت دل دارد بهر چه او را فرماید، «وَ ما تِلْکَ» از بهر آن گفت که عصا مؤنث است و اشاره بآنست، و «بِیَمِینِکَ» از بهر آن گفت که عصا در دست راست داشت، و محتملست که در دست چپ چیزى دیگر داشت تا جواب بر وى ملتبس نشود.
«قالَ هِیَ عَصایَ» گفته‏اند که عصاى موسى ببالا ده گز بود سر آن دو شاخ و زیر آن سنان، و نام آن علیّق و قیل نبعه از چوب بادام، و گفته‏اند از مورد بهشت بود. و عن محمّد بن قیس قال: اعطى آدم من الجنّة یاقوتة و عصا موسى و شیئا من زرع: فامّا الیاقوتة فهى الرکن کانت بیضا فاسودّ من ایدى الخطائین، و امّا العصا، فعصا موسى تناسخها القرون، و امّا الزرع فما اعطى بنو آدم. قوله: «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها» اى اعتمد علیها اذا اعییت، و ذلک انّ الرّعاء یستریحون على عصیهم بالاتکاء، «وَ أَهُشُّ بِها» اى اضرب بها الاغصان الورق، «عَلى‏ غَنَمِی» الغنم عند العرب لعدد من الضّان لا ینقص من مائة فصاعدا قوله. «وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏» المآرب الحوائج واحدتها ماربة و مأربة و الارب و الاربة ایضا الحاجة. و ارب الانسان عضوه، جمعه اراب و صحّ‏
فى الحدیث: «امرت ان اسجد على سبعة آراب».
و الا ریب لهو العاقل الّذى یقوم لحوائجه، و انّما قال اخرى لانّ المآرب جماعة و اصلها اخر، فاجراها على الوحدة کالحسنى لانّ آیات السورة على الیاء. گفته‏اند که موسى بقدر سؤال جواب داد، چون خطاب آمد که: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏» موسى جواب داد که عصا، دیگر بار خطاب آمد که: لمن هى، این عصا آن کیست؟ موسى گفت: «عَصایَ» عصاى من. خطاب آمد. و ما تصنع‏ بها. چکنى باین عصا؟ موسى گفت: «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها» و آن منافع بر شمرد، و گفته‏اند خطاب هم آن بود که: «ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» امّا موسى در جواب بیفزود که میخواست تا منافع آن بر شمرد و شکر نعمت حق بگزارد. روى عن ابن عباس قال: کان موسى (ع) یحمل على عصاه زاده و سقاه و تماشیه و تحدّثه و کان یضرب بها الارض فیخرج ما یأکل یومه و یرکزها فیخرج الماء، فاذا رفعها ذهب الماء و اذا ظهر له عدوّ حاربت و ناضلت عنه. و اذا اراد الاستقاء من البئر ادلاها فکانت على طول البئر، و صارت شعبتاها کالدّلو حتّى یستقى، و کان یظهر على شعبتیها کالشمع باللّیل یضی‏ء له و یهتدى به، و اذا اشتهى ثمرة من الثمار، رکرها فتغصّنت غصن تلک الشجرة و اورقت ورقها و اثمرت ثمرها، گفته‏اند این همه منافع که ابن عباس بر شمرده است پس از سؤال «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» در عصا پیدا شد زیرا که آن همه معجزه است و موسى را پیش از آن شب معجزه نبود.
«قالَ أَلْقِها» قال الربّ الق العصا «یا مُوسى‏» فَأَلْقاها من یده. «فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏» تمشى مسرعة على بطنها. چون موسى عصا از دست بیفکند مارى زرد گشت آن را عرف بود چون عرف اسب، از اوّل که پیدا گشت جانّ بود باریک و کوچک پس همى افزود تا ثعبان گشت، مارى بزرگ صعب، چنان که بدرختى رسید آن درخت بخورد، و خاییدن درخت و دندانها که بر هم میزد موسى پر خوان آن میشنید، و گفته‏اند پاره پاره کوه میکند و فرو میبرد. یقال الجانّ اوّل حالة الحیّة، و هى الصغیرة منها، و الثعبان آخر حالها و هى اعظم ما تکون، و الحیّة للجنس یعم الکلّ. و قیل کانت فى عظم الثعبان و سرعة الجان. موسى چون مار دید که نهیب مى‏برد بترسید و برمید، جایى دیگر گفت: «وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ» برگشت و پشت برگردانید گریزان، باز نیامد و باز پس ننگریست، تا خطاب آمد از حق جلّ جلاله که اى موسى بجاى خود باز آى، باز آمد. وى را گفت: «خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى‏» تقدیره سنعیدها الى سیرتها، فحذف الجار أی سنردها الى خلقتها و هیئتها کما کانت عصا، فمدّ موسى یده الى قرنیها فعادا شعبتین و صارت عصا. و گفته‏اند که موسى پشمینه پوشیده بود چون خطاب آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ». دست بآستین مدرعه فرا برد تا بر گیرد، خطاب آمد که موسى اگر از این مار گزندى بتو خواهد رسید، آستین بچه کار آید ترا و چه دفع کند؟ موسى گفت خداوندا مرا باین مگیر که مرا ضعیف آفریده‏اى و آنچه میکنم از ضعف و عجز مى‏کنم، پس موسى دست برهنه در دهن وى فرو برد چون دست وى برسید عصا گشت و دست خود در میان دو شاخ عصا دید، پس خطاب آمد که یا موسى ادن، فلم یزل یدینه حتّى شدّ ظهره بجذع الشجرة فاستقرّ و ذهبت عنه الرّعدة و جمع یدیه فى العصا و خضع برأسه و عنقه.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى‏ جَناحِکَ» جناح الانسان ما بین المرفق و الإبط.
«تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» یعنى تخرج و لها نور و شعاع کشعاع الشمس من غیر مرض و لا برص، «آیَةً أُخْرى‏» یعنى هذه آیة اخرى لنبوّتک سوى آیة العصا. و انتصابها على الحال.
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى‏» من المعجزات العظام التی نعطیکها.
و قیل تقدیره «لنراک الکبرى من آیاتنا» و هى الید البیضاء، و لهذا قال: ابن عباس کانت ید موسى اکبر آیاته.
قوله: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ» اى اذهب بهاتین الآیتین فى الحال الیه و ادعه الى عبادتى و وحدانیتى و الى اقامة الصلاة. لذکرى، «إِنَّهُ طَغى‏» اى عصى و علا و تکبّر و جاوز الحد فى الشرک و المعصیة. قال ابن عباس: لم یرجع موسى الى اهله الّا بعد حول، و القبط تسمى الطاغى فرعون و اسمه الولید بن الریان القبطى.
و قیل الولید بن مصعب و قیل کان فرعون من اصطخر و عن علقمة بن مرثد قال: بعث اللَّه موسى الى فرعون، فلمّا ولىّ موسى ناداه یا موسى امّا انّ فرعون لن یؤمن، قال موسى یا ربّ ففیم ترسلنى الیه، و قد علمت انّه لن یؤمن، فبعث اللَّه الیه بثمانیة املاک، فقالوا یا موسى امض لما امرت به، فقد اعنى علم هذا القرون هن قبلکم.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
سورة الانبیاء مکّیست چهار هزار و هشتصد و نود حرفست و هزار و صد و شصت و هشت کلمتست، و صد و دوازده آیتست و درین سورة سه آیت منسوخست متصل یکدیگر: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» تا آنجا که گفت: «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» و ناسخ آن سه آیتست متصل یکدیگر: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏» تا آنجا که گفت: «الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»
و روى ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة اقترب للناس حسابهم، حسابه اللَّه حسابا یسیرا و صافحه و سلم علیه کل نبى ذکر اسمه فى القرآن».
و قال ابن مسعود: سورة بنى اسرائیل و الکهف و مریم و طه و الانبیاء من العتاق الاول و هن من تلادى.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» اى یوم حسابهم و هو یوم القیامة. کقوله: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ». مفسران گفتند ناس اینجا اهل مکه‏اند و منکران بعث، و روا باشد که بر عموم رانند و بدان جمله مردمان خواهند، یعنى قرب و دنا محاسبة اللَّه ایّاهم و مجازاته لهم على اعمالهم و انّما قال ذلک لانّ ما هو آت قریب. مى‏گوید نزدیک آمد وقت محاسبت بندگان و مجازات ایشان بر اعمال نیک و بد ایشان، یعنى قیامت آمدنیست و آمدنى آمده گیر و نزدیک شده گیر، و گفته‏اند معنى اقتراب آنست که آنچه مانده است از دنیا باضافت آنچه بگذشت کمست و اندک. مصطفى (ص) گفته: «اقتربت الساعة و لا یزداد الناس على الدنیا الّا حرصا و لا تزداد منهم الّا بعدا.
همانست که رب العالمین گفت: «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» اى معرضون عن امر الآخرة و الاستعداد للحساب و الجزاء. این واو حالست، و معنى آنست که خلق از کار آخرت غافلند، همچون ناآگاهان روى از آن گردانیده و بساز و برگ آن نامشغول شده تا آن گه که ناگاه آید بایشان و ایشان را در غفلت گیرد، چنان که گفت: «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ». و اگر گوئیم آیت در شأن مشرکانست پس اعراض، اعراض از ایمانست، یعنى «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» عن الایمان و الهدى.
«ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ» ذکر اینجا قرآنست چنان که آنجا گفت: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ»، و در سورة الزخرف گفت: «أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً» یعنى القرآن و لفظ محدث با تنزیل مى‏شود نه با قرآن، که قرآن که فرو آمد نو بنو فرو آمد آیت پس از آیت و سورة پس از سورة بوقتهاى مختلف، چنان که حاجت بود، و المعنى ما یحدث اللَّه من تنزیل شی‏ء من القرآن یذکرهم و یعظهم به، «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» و مقاتل گفت یحدث اللَّه تعالى الامر بعد الامر، همانست که اللَّه گفت: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً»، حرب بن اسماعیل الحنظلى گفت امام اهل سنت: قدیم من رب العزة محدث الى الارض. «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» یعنى لا یستمعون الیه، استماع تدبر و تفکر و قبول و انقیاد، و انما یستمعون الیه استماع لهو و استهزاء. و گفته‏اند ذکر اینجا محمّد است صلّى اللَّه علیه و سلم. چنان که در سورة القلم گفت: «وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» یعنى محمّد (ص). دلیل برین تأویل آنست که بر عقب گفت حکایت از کفار: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» و اگر مراد قرآن بودى کافران گفتندى: «هل هذا الا اساطیر الاولین». و باین قول محدث به ما ارسال شود.
یعنى ما یأتیهم من ذکر ربّهم محدث بالارسال الا استمعوه و هم یلعبون مستهزءون به.
«لاهِیَةً» نصب على الحال، «قُلُوبُهُمْ» رفع لانّه فاعل، اى ساهیة غافلة قلوبهم، و قیل مشتغلة بالباطل عن الحق، و باللّهو عن الذکر، تقول هى عن الشی‏ء یلهى، اذا اشتغل عنه بغیره. قوله: «أَسَرُّوا النَّجْوَى» صفت آن مستمعانست که قرآن بلعب و استهزاء شنیدند، یعنى. و هم یلعبون و اسروا النجوى. آن گه بیان کرد که ایشان که‏اند گفت: «الَّذِینَ ظَلَمُوا» یعنى هم الّذین ظلموا. و روا باشد که الّذین در موضع نصب بود بر تقدیر، اعنى الّذین ظلموا. کسایى گفت، درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى و الذین ظلموا اسروا النجوى. و گفته‏اند، الّذین در موضع خفض است، لانّه نعت الناس فى اوّل السورة، تقدیره اقترب للناس الّذین ظلموا حسابهم.
قومى نحویان گفتند این در لغت بعض عرب سائغ است که فعل پیش اسم بجمع گوید اکلونى البراغیث. و على هذا قوله. «ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ». قوله: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» این تفسیر نجوى است یعنى و اسرّوا النجوى، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» معنى آنست که کافران با یکدیگر براز میگفتند که این محمد بشرى است همچون شما آدمى مانند گوشت و پوست، چه تخصیص است او را که دیگران را نیست که اتّباع وى باید کرد و سخن وى باید پذیرفت؟ «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» اى تقبلون سحره و انتم ترون انه رجل مثلکم. و قیل أ تقبلونه و انتم تعلمون انّه سحر؟ یعنى القرآن، و قیل أ تقبلونه و انتم عقلاء؟ او را مى‏پذیرید و سحر وى مى‏پسندید و شما عاقلان چشم دارید که مى‏نگرید.
: «قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» رب العزة مصطفى (ص) را خبر داد از آنچه ایشان با یکدیگر پنهان مى‏گفتند، آن گه گفت: اى محمد ایشان را جواب ده و بگوى خداوند من مى‏داند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین گویند پنهان یا آشکارا بر وى هیچ گفت پوشیده نه، آنچه با یکدیگر بر از گفتید میداند و آن گه صدق من و دروغ شما میداند. قرأ اهل الکوفة غیر ابى بکر: «قالَ رَبِّی» بالالف على انه اخبار عن الرسول صلّى اللَّه علیه و سلّم بالقول، و القول مسند الى الرسول و هو بشر فى قوله تعالى: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»، و قرأ الباقون: «قل ربّى» بغیر الالف، و الوجه انّه على الامر للرسول (ص) بان یقول لهم انّ ربى یعلم القول، یعنى السر و النجوى.
قوله: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» مبرّد گفت: بل در کلام عرب برد و وجه استعمال کنند: یکى آنست که از سخنى با سخنى گردد که دومى غلطى آید یا بر وى نسیانى رود، و این بر اللَّه تعالى روا نیست تعالى عن ذلک. دیگر وجه آنست که سخنى درست تمام بسر برد آن گاه ابتدا کند بسخنى دیگر، و این بر اللَّه تعالى جائز است و باین معنى رب العالمین گفت: «بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» حکایت از کافران مى‏کند که در قرآن سخنهاى مختلف بباطل مى‏گویند و از بهر آن که سخن ایشان همه دروغست تناقض در آنست و صورت دروغ همین باشد که بر یک حالت و بر یک صفت بنایستد، یک بار گفتند سحر است: «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ»، پس گفتند سحر نیست. اضغاث احلامست، اى اباطیل یراها النائم فى نومه لیس لها حقیقة. پس گفتند اضغاث و احلام نیست: «بَلِ افْتَراهُ» این محمد مفتریست، از بر خویش مى‏نهد و اضافت باللّه تعالى مى‏کند. پس این نیز نقض کردند گفتند: «بَلْ هُوَ شاعِرٌ» فرا نهاده و فریت نیست، که محمد شعر گوئیست، و الشعر معناه العلم، و انما سمّى شعرا لانّه خاص برأسه لاهله، لا یستطیعه غیرهم، یقال شعر بمعنى علم، و شعر اذا قال الشعر. آن گه گفتند اگر محمد بآنچه میگوید راست گویست «فَلْیَأْتِنا بِآیَةٍ» معجزه‏اى ظاهر نماید چنان که پیغامبران پیشین نمودند، چون ناقه صالح و عصا و ید بیضاء موسى و ابراء اکمه و ابرص و مرده زنده گردانیدن عیسى.
رب العالمین بجواب ایشان گفت: «ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى اهل قریة اتتهم الآیات اهلکناها، حکمنا باهلاکهم، «أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ» استفهام تبعید و انکار یعنى فلا تأتیهم اذ قضینا فى السابق ان لا نعذب امّة محمد بالاستیصال، بل الساعة موعدهم، و الساعة ادهى و امر. معنى آیت آنست که اى محمد مشرکان قریش اقتراح آیات مى‏کنند و اگر آنچه مى‏خواهند از آیات بایشان نماییم ایمان نیارند و نگروند، چنان که جاى دیگر گفت: «أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» و آن گه چون نگروند عذاب استیصال ایشان را واجب آید چنان که پیشینیان را واجب آمد، و ما عذاب این امت با قیامت افکنده‏ایم، و حکمى که در ازل کرده‏ایم نگردانیم. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ».
و گفته‏اند وجه احتجاج بر ایشان بآنکه پیشینیان بعد از ظهور آیات ایمان نیاورند آنست که اگر ظهور آیات سبب ایمان بندگان بودى، پیشینیان را بودى، چون پیشینیان را نبود پسینیان را هم نباشد، و اگر آیات سبب ایمان بودى قریش را آیات نمودیم، که ایشان را قرآن معجز فرستادیم فعجزوا ان یأتوا بسورة مثله، و انشقاق قمر نمودیم: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» الى غیر ذلک من الآیات و المعجزات. «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ». قرأ حفص عن عاصم نوحى بالنون و کسر الحاء على لفظ التعظیم لموافقة ما تقدمه من قوله: «وَ ما أَرْسَلْنا». و قرأ الباقون یوحى بالیاء و فتح الحاء على بناء الفعل لما لم یسم فاعله، و معلوم انّ الموحى هو اللَّه تعالى على کل حال. این آیت جواب ایشانست که گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» علت ترک ایمان خویش بشریت مصطفى (ص) مینهادند که چرا بما بشرى فرستادند همچون ما نه فریشته‏اى؟ رب العالمین بر ایشان حجت آورد که رسول پیشینیان هم بشر فرستادیم از بهر آنکه هر کسى با جنس خویش انس گیرد، و بطبع وى نزدیکتر بود، و از وى سخن بهتر فهم کند، و لانّ الانسان کنفس واحدة و لا یأنف الانسان من نفسه. آن گه گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اسئلوا کل من یقر برسول من اهل التوریة و الانجیل. «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ان الرسل بشر.
این خطاب با قریش است، مى‏گوید از اهل دانش بپرسید ایشان که کتب خوانده‏اند و اخبار پیشینیان دانسته‏اند و برسل اقرار داده‏اند، اگر شما نمى‏دانید که پیغامبران بشر بوده‏اند. قال ابن زید: اراد بالذکر القرآن، یعنى فسئلوا المؤمنین العالمین من اهل القرآن، و هذا ما قال على (ع) لمّا نزلت هذه الآیة نحن اهل الذکر یعنى المؤمنین.
و فى الخبر انما شفاء العىّ السؤال.
«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً» اکثر ما یقال الجسد لما لیس فیه روح، قال اللَّه تعالى: «عِجْلًا جَسَداً» و الجسد واحد ینبئ عن جماعة اى ما جعلناهم ذوى اجساد. «لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ» و هذه جواب قولهم، ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، و قولهم یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ، وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ. و قولهم: «إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ». فاعلموا ان الرسل اجمعین یأکلون الطعام و انهم یموتون و هو قوله: «وَ ما کانُوا خالِدِینَ» و هذا جواب قولهم: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ»، و المعنى، هم من جمیع الوجوه کسائر بنى آدم الا فى رتبة النبوة و شرف المنزلة.
«ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ» اى صدقنا رسلنا الوعد الذى وعدناهم باهلاک من کذّبهم، «فَأَنْجَیْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ» من المؤمنین، «وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ» اى المشرکین.
و النجاة على وجهین: احدهما ان ینجى بعد الوقوع فى العذاب. و الثانى ان یمنع الوقوع فیه، و نجاة الانبیاء و المؤمنین من الوقوع فى العذاب.
«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر قریش، «کِتاباً» یعنى القرآن، «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، فان القرآن نزل بلغتهم، و فى ارضهم و على رجل منهم، کقوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» یعنى ان هذا القرآن شرف لک و لقومک، و قال تعالى: «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» یعنى بشرفهم. و قیل معناه «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، ان عملتم بما فیه. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» انّ فیه شرفکم ان تمسّکتم بما فیه، و قیل أ فلا تعقلون ما فضّلتکم به على غیرکم.
«وَ کَمْ قَصَمْنا» کم فى موضع نصب بقصمنا، و معنى قصمنا اهلکنا و اذهبنا، یقال قصم اللَّه عمر الکافر اى اذهبه، و قیل القصم کسر الشی‏ء الصلب حتى یلین. و یقال للذاهبة قاصمة الظهر، «مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً»، یعنى من اهل قریة کانوا ظالمین.
«وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها» اى و حدثنا بعد اهلاکها، «قَوْماً آخَرِینَ» یقال انشأه فنشأ، و هو ناشئ و الجمع نشأ کخدم و حرس. «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا» اى ادرکوا بحواسهم عذابنا. یعنى اهل القریة المهلکة. «إِذا هُمْ مِنْها» اى من القریة، «یَرْکُضُونَ» اى یسرعون هاربین.
و یقول لهم الملائکة: «لا تَرْکُضُوا» اى لا تهربوا فان هربکم لا ینفعکم و سعیکم لا یغنیکم من القدر. «وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» اى الى تنعمکم الّذى لاجله عصیتم اللَّه فاحفظوه ان قدرتم علیه، هذا امر تبکیت على ما کانوا یکذّبون به من العذاب، او تنبیه على ان هربهم لا ینفعهم. «وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» یعنى تسئلون هل وجدتم ما وعد ربکم حقا. و قیل لعلکم تسئلون من دنیاکم شیئا. قالت الملائکة لهم هذا على طریق الاستهزاء بهم کانّهم قیل لهم ارجعوا الى ما کنتم فیه من المال و النعمة لعلکم تسئلون فانکم اغنیاء تملکون المال. قال الحسن: لعلکم تسئلون معناه لکى تعذبوا فیها و یحکى عن العرب انهم یقولون قدّم الىّ فلانا لا سأله، یعنى لا عذبه. کلبى گفت: این در شأن قومى آمد از اهل حصورا دیهى از دیههاى یمن، رب العزة بایشان پیغامبرى فرستاد و ایشان آن پیغامبر را دروغ زن داشتند و بکشتند تا رب العزة بخت‏نصر را بر انگیخت و قصد قتل و استیصال ایشان کرد، ایشان از بخت‏نصر و قصد وى آگاهى یافتند، همه از دیه بیرون شدند گریزان و ترسان، اللَّه تعالى فریشتگان را فرستاد تا ایشان را بقهر باز گردانیدند با خانها و مسکنهاى ایشان و فریشتگان مى‏گفتند: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ» و بخت‏نصر در پى ایشان نشست تا همه را بکشت، مردان و زنان ایشان خرد و بزرگ، و چهار پاى و مرغ ایشان تا در آن دیه ازیشان یک چشم نگرنده نماند و در آن حال منادى از هوا ندا میکرد: یا آل ثارات الانبیاء. یک قول آنست که ایشان خود گفتند با یکدیگر: لا تهربوا و ارجعوا الى منازلکم و اموالکم. «لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ» مالا و خراجا یرضى به بخت‏نصر فلا یتعرض للقتل و القتال.
«قالُوا یا وَیْلَنا» آن گه که اعتراف ایشان سود نداشت بگناه خویش معترف شدند و گفتند: «یا وَیْلَنا» اى هلکنا و وقعنا فى اشد البلاء. «إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ» اقرّوا على انفسهم بظلمهم بالاشراک باللّه و قتل نبیّه. چون بأس و بطش حق بدیدند گفتند اى ویل بر ما گناه ما را بود. «فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ» یعنى فما زالت دعویهم بالویل.
و الدعوى و الدعا واحد. همه آن ویل مى‏خواندند بر خود که: «یا وَیْلَنا»، یعنى و قالوا للویل، تعال فهذا اوانک کقولهم یا عجبا، فیدعون العجب معناه یا عجب.
یقال فهذا اوانک، و کقولهم یا اسفا معناه یا اسف تعال و ربّما قلبوا یاء النداء واوا فقالوا وا اسفا، وا عجبا «حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً» محصودا بالسیف، مستأصلا بالعذاب «خامِدِینَ» میّتین حصدهم الموت حصدا قال الشاعر:
اذا الرجال ولدت اولادها
و اضطربت من کبر اعضادها.
و جعلت اسقامها تعتادها
فهى زروع قد دنا حصادها.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ» عبثا و باطلا. اللعب یدعو الیه الجهل یروق اوّله و لا ثبات له. و انما خلقنا هما لتجازى المحسن و المسی‏ء و یستدل بهما على وحدانیة اللَّه عز و جل و قدرته. و قیل ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما، لیأکل الناس و یشربوا و یتمتعوا و یفعلوا ما یریدون ثم، یموتوا و لا یحشروا. و قیل ما خلقنا هما لنتخذ الزوجة و الولد و الشرکاء. ثم قال تعالى: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» بحیث لا یطلع علیه احد لانّه نقص و ستره اولى، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» یعنى من السماء من الحور العین فانهن اطهر و اطیب، لا من الارض، و هذا رد على النصارى اذ جعلوا له مریم بزعمهم زوجة، و قیل اللهو الولد فى لغة حضرموت، فیکون ردا على من قال عیسى ابنه، «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» کقوله: «لَاصْطَفى‏ مِمَّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ» معنى آنست که ما آسمان و زمین که آفریدیم نه بدان آفریدیم تا جفت و فرزند و انباز گیریم، آن گه گفت اگر ما خواستیمى که جفت و فرزند گیریم از نزدیک خود گرفتیمى چنان که کس را بر ان اطلاع نبودى و از خلق خویش آن برگزیدیم که خود خواستیم «إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» اگر ما خواستیمى چنین کردیمى لکن نخواستیم و نکردیم و از جفت و فرزند و انباز پاکیم و منزه و مقدس، «تعالى اللَّه عن ذلک علوا کبیرا» و ان شئت. جعلت ان کلمة نفى، یعنى ما کنّا فاعلین، و قیل «لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا» اى عندنا بحیث لا یصل الیه علمکم. قال ابن بحر: لیس فى الایة ذکر الولد و الزوجة، انّما هى عطف على الایة الاولى، اى لو کان اللعب یلیق بنا لاتخذنا منه ما یکون فى علمنا و قدرنا.
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ» نفى اللهو و اللعب بقوله بل. نه نه بازى کن نیستیم و فرزند گیر و جفت گیر و انباز گیر نه‏ایم. آن گه گفت نقذف بالحق على الباطل یعنى بالاسلام على الشرک و بالحجة على الشبهة و بالوعظ على المعاصى. و قیل الحق القرآن و و الباطل ابلیس، و التقدیر فى اللغة على ذى الباطل، «فَیَدْمَغُهُ» فیکسره فیبلغ ام دماغه فلا یحیى و لا یبقى بعده، «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» اى هالک ذاهب و المعنى نرمى بالحق على الباطل بالانبیاء و الکتب فیبطله حتى لا بقاله بعدها. «وَ لَکُمُ الْوَیْلُ» اى شدة العذاب «مِمَّا تَصِفُونَ» اللَّه به مما لا یلیق به من الصاحبة و الولد.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان هفتاد و هشت آیتست، و بعدد بصریان هفتاد و پنج آیت، و هزار و دویست و نود و یک کلمت و پنج هزار و هفتاد حرف. جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت که در مدنیّات شمرند، «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ» الى قوله «إِلى‏ صِراطِ الْحَمِیدِ»، بعضى مفسّران گفتند سوره همه مدنى است مگر چهار آیت: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ» الى آخر اربع آیات. و قیل کلّها مکّیّة الّا اربع آیات: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ» الى آخر الآیتین، و قوله تعالى: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» الى آخر الآیتین. و در این سوره سه آیت منسوخ است بآیت سیف، اوّل: «قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ»، دیگر «وَ إِنْ جادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» این هر دو آیت منسوخ است بآیت سیف، سوّم «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» نسخها اللَّه تعالى بقوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». و عن‏ ابىّ بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الحجّ اعطى من الاجر کحجّة حجّها و عمرة اعتمرها بعدد من حجّ و اعتمر فیما مضى و فیما بقى.
قوله: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» خطاب لاهل مکّة، «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اطیعوه و احذروا عقابه «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ» الزلزلة و الزلزال شدة الحرکة و شدّة الاضطراب و لیس یرید به اضطراب السّاعة و انّما یرید به اضطراب الارض بما فیها من الجبال و اضیف الى السّاعة لانّها من اشراطها. مفسّران اینجا دو قول گفته‏اند که: این زلزله کى خواهد بود، قومى گفتند این زلزله از اشراط ساعتست در دنیا خواهد بود در آخر الزمان بوقت قرب قیامت بنفخه اولى که آن را نفخه فزع گویند، گفتند فریشته‏اى از آسمان ندا کند که: یا ایّها النّاس اتى امر اللَّه. آواز وى بجمله اهل زمین رسد همه در فزع افتند فزعى عظیم که از آن هیبت و فزع همه زنان حامله بار فرو نهند و ناخورده شراب بسان مستان افتان خیزان شوند، زمین را و کوه‏ها را بشدت و عنف بجنبانند و از پس این زلزله و فزع آفتاب از مغرب بر آید، و بقول سدّى و حسن: این زلزله روز قیامت خواهد بود وقت خاست رستاخیز. و قال ابن عباس: هى الزلزلة الّتى تکون معها السّاعة و هى رجعة الارض لخروج من فیها.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» یعنى الزلزلة، و قیل السّاعة، «تَذْهَلُ» یعنى تغفل، و الذهول الغفلة، و قیل الذهول السّلو، ذهلت عن کذا اذا سلوت عنه. «کُلُّ مُرْضِعَةٍ» اى کلّ امرأة معها ولد ترضعه، یقال امرأة مرضع بلاهاء اذا ارید به الصّفة مثل حائض و حامل، فاذا ارادوا الفعل فى الحال ادخلوا الهاء. «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» اى تسقط ولدها من هول ذلک الیوم. قال الحسن: تذهل المرضعة عن ولدها بغیر فطام، و تضع الحامل ما فى بطنها لغیر تمام. این دلیل قول ایشانست که گفتند این زلزله در دنیاست پیش از رستاخیز، زیرا که حبل و وضع حمل و رضاع بعد از بعث نباشد، و بقول ایشان که گفتند زلزله در قیامتست سیاق این سخن بر تعظیم کار رستاخیز است و شدت هول و سعوبت آن نه بر تحقیق حمل و رضاع، هذا کقول القائل:اصابنا امر یشیب فیه الولید، یرید شدّته و صعوبته. «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏ وَ ما هُمْ بِسُکارى‏»
قرأ حمزة و الکسائى «سکرى و ما هم بسکرى» بفتح السین من غیر الف فیهما، و قرأ الباقون «سکارى و ما هم بسکارى» بضمّ السین و بالالف فیهما، و هما لغتان کلاهما جمع سکران، و المعنى اذا نظرت الیهم تحسبهم سکارى من زوال عقلهم و لیسوا کذلک فى الحقیقة و لکن هول القیامة صیّرهم کذلک. عمران حصین و ابو سعید خدرى گفتند: این دو آیت از اول سوره در غزات بنى المصطلق فرو آمد در میانه شب، جمع یاران در روش بودند که رسول خداى ندا کرد همه را باز خواند، یاران همه راحلها سوى وى راندند و گرد وى در آمدند رسول (ص) این هر دو آیت بر ایشان خواند یاران بسیار بگریستند و زارى کردند آن گه جایى که فرو آمدند از دلتنگى و رنجورى زینها از چهارپایان باز نگرفتند و خیمه‏ها نزدند و دیگها نپختند هم چنان اندوهگین و متفکّر نشسته گریان و سوزان، رسول خدا یاران را گفت: «أ تدرون اى یوم ذلک؟» هیچ دانید که آن روز چه روزست؟ گفتند اللَّه و رسوله اعلم، اللَّه تعالى داناتر دانایى است بآن روز و پس رسول وى، رسول گفت آن روز ربّ العزّه آدم را گوید برخیز و از فرزندان خود نصیب آتش بیرون کن، گوید بار خدایا چند بیرون کنم؟ گوید از هزار نهصد و نود و نه بیرون کن و یکى را بگذار که سزاى بهشتست، آن سخن بر یاران صعب آمد و در زاریدن و گریستن بیفزودند و گفتند: فمن ینجو یا رسول اللَّه؟ پس از ما خود که رهد و که امید دارد که نجات یابد؟ رسول خدا گفت: «ابشروا و سدّدوا و قاربوا».
بشارت پذیرید راست باشید و ساکن گردید و این اندوه و گریستن فراوان فراهم گیرید و بدانید که آن نهصد و نود و نه از یأجوج و مأجوج باشند و از شما یکى، شما که یاران منید و امّت من بقیامت مسلمانان و مؤمنان در میان کفار، و یأجوج و مأجوج فردا در قیامت همچون یکتا موى سیاه باشند در گاو سپید یا همچون یکتا موى سپید در گاو سیاه. آن گه گفت من چنان امیدوارم که امّت من ثلث اهل بهشت باشند، یاران همه از شادى تکبیر گفتند و خداى تعالى را سپاسدارى کردند، رسول خدا بر آن بیفزود و گفت: چنان دانم که شما اعنى امّت من نیمه اهل بهشت باشید، یاران هم چنان ثناء خداى تعالى گفتند و شادى نمودند، رسول بر آن بیفزود گفت چنان دانم که دو سیک اهل بهشت شما باشید، آن گه گفت اهل بهشت صد و بیست صف باشند، هشتاد صف از ایشان امّت منند، ثم‏
قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «و یدخل من امّتى الجنّة سبعون الفا بغیر حساب». فقال عمر سبعون الفا؟ قال نعم و مع کل واحد سبعون الفا، فقام عکاشة بن محصن فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم انت منهم، فقال رجل من الانصار فقال ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال رسول اللَّه سبقک بها عکاشة.
و عن عائشة قالت نام النبىّ (ص) فى حجرتى فقطرت دموعى على خدّه، فاستیقظ فقال ما یبکیک؟ فقلت ذکرت القیامة و هو لها فهل تذکرون اهالیکم یا رسول اللَّه؟ فقال یا عائشة ثلاثة مواطن لا یذکر فیها احد الّا نفسه: عند المیزان حتّى یعلم أ یخف میزانه ام یثقل، و عند الصحف حتّى یعلم ما فى صحیفته، و عند الصراط حتّى یجاوزه.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» این آیت در شأن النضر بن الحارث فرو آمد، مردى کافر دل بود سخت خصومت، ملائکه را بنات اللَّه گفت، و قرآن را اساطیر الاوّلین گفت، و بعث و نشور را منکر بود و مجادلت وى در اللَّه تعالى آن بود که بجهل و کفر خویش میگفت، اللَّه تعالى قادر نیست بر زنده گردانیدن مرده پس از آن که خاک گشت و ذلک فى قوله تعالى: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ»، و با رسول خداى باین معنى خصومت میگرفت، ربّ العزّه گفت: «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ».
اى یتّبع فى جداله ذلک کلّ شیطان مرید، متمرد عات خبیث. یقال فى الغایة مرید و هو الّذى لا یبقى من الشرّ شیئا الّا اتاه لا یتحاشى عنه، و قیل للحدث امرد لانّه لا شعر علیه و ارض مرداء لا نبات علیها.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» اى على الشّیطان. «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» اى قضى على الشّیطان انّه یضلّ اتباعه و یدعوهم الى النّار. کرّر «انّ» و هذا ممّا یستحسن فى العربیّة ان نقول انّ فلانا انّه فصیح. قال الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم.
«وَ یَهْدِیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعِیرِ» اى یدعوه الى النّار بما یزیّن له من الباطل. ثمّ الزم الحجّة منکرى البعث فقال: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» یعنى ایّها الشاکّون فى البعث، «إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ» اى فى شکّ فى قدرة اللَّه على البعث، و فى شکّ من صدق محمّد، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» اى فانظروا فى ابتداء خلقناکم، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ» یعنى آدم، «مِنْ تُرابٍ» ثمّ ذریته، «مِنْ نُطْفَةٍ» النطف الصبّ، و النطفة المصبوب، و قیل هى الماء القلیل، قیل و هى الماء الصافى و جمعها نطف. «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» و هى الدّم العبیط الجامد و جمعها علق، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» و هى لحمة قلیلة قدر ما یمضغ، و ذلک انّ النطفة تصیر دما غلیظا ثم تصیر لحما، «مُخَلَّقَةٍ» یعنى مخلوقة و التّشدید لتکرار الفعل من السمع و البصر، و الاکف و الفم و غیر ذلک. قال ابن عباس و قتادة: مخلّقة اى تامّة الخلق و الاعضاء، «وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» غیر تامّة یعنى ناقصة الخلق و الاعضاء، و قال مجاهد: مصوّرة و غیر مصوّرة، یعنى السّقط و ذلک انّ اللَّه اذا اراد ان یخلق الحیاة فى الولد اظهر فیه خطوطا، ثم یصیر کلّ خط عضوا، و قیل المخلّقة، الولد الّذى تأتى به المرأة لوقت، و غیر المخلّقة السّقط یسقط قبل وقته روى عن علقمة عن عبد اللَّه بن مسعود قال: انّ النطفة اذا استقرّت فى الرّحم اخذها ملک بکفه فقال اىّ ربّ مخلّقة او غیر مخلّقة، فان قال غیر مخلّقه قذفها الرّحمن دما و لم یکن نسمة، و ان قال مخلّقة قال الملک أ ذکر ام انثى؟ أ شقی ام سعید؟ ما الاجل و ما العمل؟ و ما الرّزق؟ و باىّ ارض یموت؟ فیقال له اذهب الى امّ الکتاب فانّک تجد فیها کلّ ذلک، فیذهب فیجد فى الکتاب فینسخها فلا یزال معه حتّى یأتى على آخر صفته.
و قال رسول اللَّه (ص): «انّ خلق احدکم یجمع فى بطن امّة اربعین یوما، ثمّ یکون علقة مثل ذلک، ثمّ یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا باربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه و شقىّ او سعید، ثمّ ینفخ فیه الرّوح.
و قوله: «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» اللّام متعلقة بترتیب الخلق کانّه قال: فقلناکم فى ابتداء الخلق من حال الى حال مع قدرتنا على انشائکم دفعة واحدة، لنبیّن لکم قدرتنا على ما نشاء. معنى آنست که شما را در بد و آفرینش بگردانیدم در اطوار خلقیّت ازین حال بدان حال و ازین طور بدان طور، روزگارى نطفه و روزگارى علقه و روزگارى مضغه و بر ما آسان بود و قدرت بود که ما شما را بیک دفعه آفریدیمى لکن خواستیم که با شما نمائیم کمال قدرت خویش بر آنچه خواهیم چنان که خواهیم آفرینیم و قدرت آن داریم، و قیل «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» یعنى لنظهر لکم قدرتنا على اعادة الخلق، بیافریدیم شما را تا بآفرینش اوّل دلیل گیرید بر آفرینش ثانى، با شما مى‏نماییم که هم چنان که بر آفرینش اوّل قادریم بر اعادت و بعث قادریم، و قیل معناه، لنبیّن لکم ما تأتون و ما تدرون و ما تحتاجون الیه فى العبادة، شما را بیافریدیم تا نیک و بد خود بدانید و آنچه شما را در پرستش اللَّه تعالى بکار آید بشناسید و در یابید. «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ» این ما، خواهى بمعنى من گویى خواهى بمعنى مدّت، اگر بمعنى من گویى، معنى آنست که ما آن کس که خواهیم از فرزندان در رحمها میداریم و آرام میدهیم چنان که رحم او را نیفکند و سقط نبود، «إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» تا بوقت خویش تمام خلق و تمام مدت بیرون آید، و اگر گوئیم «ما»، اسم مدّت است معنى آنست که ما چندان که خواهیم فرزند را در رحم میداریم، خواهیم چهار سال که اکثر مدت الحمل است، خواهیم شش ماه که اقلّ المدّت است، خواهیم نه ماه که غالب عادت باروران است، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» یعنى اطفالا، یدلّ علیه ذکر الجماعة، و الطفل یقع على الجمع کقوله: «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا»، و قیل معناه نخرج کلّ واحد منکم من بطن امّه طفلا، و قیل انّه مشبّه بالمصدر مثل عدل و زور، و طفلا نصب على الحال، یعنى نخرجکم من بطون امّهاتکم فى حال طفولیّتکم. «ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» هاهنا فعل مضمر تقدیره، ثمّ نربّیکم لتبلغوا اشدّکم، الاشدّ جمع الشدّة مثل نعمة و انعم، و هو من البلوغ الى الاربعین سمّى الاشد لانّها حالة اجتماع الشدّة و القوّة، و کمال العقل و التجارب. «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» عند بلوغ الاشدّ او قبله او بعده، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ» اى الهرم و الخرف و هو اهونه و اخسّه عند اهله، لانّه یصیر کلا علیهم و افاد قوله: «یُرَدُّ» الرجوع الى حالة کان علیها قبل، و هى الضعف زمن الطفولیة و قلّة الفهم، «لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» لا یستفید علما و ینسى ما کان عالما به، و قیل لا یعقل بعد ما عقل شیئا، و قیل لا یعمل بعد عمله شیئا، و المعنى رددناه الى حالة الاولى فى حیاته لیعلم قدرتنا على ردّه بعد موته، ثمّ بیّن دلالة اخرى للبعث و لنفى الریب، فقال: «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» اى یابسة میتة لا نبات فیها، یقال همدت النّار اذا صارت رمادا لم تبق فیها حرارة، و قیل هامدة اى دارسة. «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» اى المطر، «اهْتَزَّتْ» تحرّکت لاخراج النبات منها، «وَ رَبَتْ» زادت و انتفخت و نمت، قال الحسن: فیه تقدیم و تأخیر، اى ربت و اهتزّت، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» اى من کل صنف و لون حسن رائق یبهج به، و المعنى حیاة الارض بنباتها بعد موتها بهمودها دالّة على قدرتنا على احیاء الموتى منها.
«ذلِکَ» اى ذلک الّذى تقدّم ذکره من اختلاف احوال خلق الانسان و احیاء الارض، «بِأَنَّ اللَّهَ» اى بسبب انّ اللَّه، «هُوَ الْحَقُّ» الثّابت الدّائم الموجود، و قیل فعل اللَّه ذلک لانّه هو الحق المستحق لکمال الصفات، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏» کما احیى الارض، «وَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» ذو قدرة تامّة، «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» لفظه نفى و معناه نهى، اى لا ترتابوا فیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» فقد قام الدّلیل على ذلک، و فى خبر لقیط بن عامر بن المنتفق فى امر البعث. قال: فقلت یا رسول اللَّه کیف یجمعنا بعد ما تمزّقنا الرّیاح و البلى و السباع؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الارض اشرقت علیها مدرة بالیة، فقلت انى تحیى ابدا ثم ارسل ربک علیها السّماء فلن تلبث علیها الّا ایاما حتى اشرقت علیها فاذا هى شربة واحدة و لعمر إلهک لهو اقدر على ان یجمعکم من الماء على ان یجمع نبات الارض فتخرجون من الاصواء و من القبور و من مصارعکم، فتنظرون الیه ساعة و تنظر الیکم، قال قلت یا رسول اللَّه و کیف و نحن مل‏ء الارض و هو واحد ینظر الینا و تنظر الیه؟ قال انبئک بمثل ذلک فى الّ اللَّه الشمس و القمر آیة منه صغیرة فترونهما ساعة واحدة و یریانکم لا تضامون فى رؤیتهما، قلت یا رسول اللَّه فما یفعل بنا اذا لقیناه؟ قال تعرضون علیه بادیة صفاحکم لا تخفى علیه منکم خافیة فیأخذ ربّک بیده غرفة من الماء فینضح به قبلکم فلعمر إلهک ما یخطئ به وجه احد منکم قطرة، فامّا المسلم فیدع وجهه مثال الریطة البیضاء و امّا الکافر فیخطمه بمثل المخطم الاسود.
قوله: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى فى صفاته فیصفه بغیر ما هو له، نزلت فى النضر بن الحارث، و قیل فى ابى جهل، و قیل فى المشرکین. «بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى حجّة و برهان عقل، «وَ لا هُدىً» اى سنّة متّبعه، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» واضح مبین انزل من عند اللَّه، علمى که حاصل آید بنده را ازین سه وجه حاصل آید: با از کتابى منزل یا از سنّتى متّبع یا از برهان عقل، چون این سه هیچ نباشد جز جهل محض نبود، ربّ العالمین بو جهل را و نضر حارث را و مشترکان را مى‏گوید: که بجهل محض در خداى تعالى سخن مى‏گویند و با رسول خصومت مى‏گیرند.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» متکبروار سر بیرون گردن وانهاده و پیچ در خود داده هم چنان که جایى دیگر گفت: «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً» و در حق منافقان گفت لووا رؤسهم. «ثانِیَ عِطْفِهِ» النّصب فى الیاء للحال، یقال ثنى فلان عطفه، و ثنى خدّه و نأى بجانبه. این همه بر یک نسق است و بر یک معنى و جمله کسى را گویند که خویشتن را بزرگ دارد و بچشم استخفاف بمردم نگرد و از راستى بر گردد و حق نپذیرد و عطف الرّجل ناحیة من منکبه الى کعبه و هو الجانب، فى قوله: «وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ» و یقال للرّداء، عطاف لانّ الرّجل یلبسه فى جانبیه، و منه‏ قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «سبحان الّذى تعطف العزّ» اى ارتدى به کقوله لبس المجد و فى‏ الحدیث: الکبریاء رد آیى و العظمة ازارى فمن نازعنى فیهما القیته فى النّار.
و فى الخبر: من نازع اللَّه رداه قصمه‏، و قال یهودى لکعب و هو کعب بن مانع بن متیح یقال له الحبر و قد یعظم فیقال الاحبار یکنّى ابا اسحاق. قال له یهودى یا باسحق ما کسوة ربّ العالمین؟ قال رداؤه العزّ و ازاره العظمة. فقال صدقت و اسلم و کسوة کل شی‏ء صفته، و فى القرآن «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ» هذا زوج الرّجل لانّه یلابسها و تلابسه، قال الشّاعر:
اذا ما الضّجیع ثنى عطفها
ثنت علیه فکانت لباسا
«لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» بفتح الیاء مکّى و ابو عمرو و رویس عن یعقوب، و الوجه انّه من الضّلال و الفعل منه ضلّ یضلّ و هو لازم، و قرأ الباقون، روح عن یعقوب لیضلّ بضم الیاء و الوجه انّه من اضلّ یضلّ اضلالا و هو متعدى ضلّ و اللام متعلقة بالجدال اى یجادل لیضلّ الناس من طاعة اللَّه کما قال: «وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ».
«لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» یعنى القتل ببدر، قتل النبیّ (ص) النضر بن الحارث صبرا امر به فضربت عنقه، و لم یقتل هذه القتلة سواه و سوى عقبة بن ابى معیط، و قیل له فى الدّنیا خزى یعنى الجزیة و الهوان، فقد قال عزّ و جلّ و للَّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین یعنى عزّ الاسلام. «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» اى عذاب النّار.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ» القول هاهنا مضمر یعنى یقال له اذا عذّب فى النّار، هذا العذاب بما کسبت «یَداکَ» العرب، تدخل الید فى هذا الباب کثیرا و نزل بکثرتها القرآن «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» فیعذّبهم بغیر ذنب و هو جلّ جلاله على اىّ وجه تصرّف فى عبده فحکمه عدل و هو غیر ظالم، و ذکر الظلّام بلفظ المبالغة لما اقترن بالعبید و هو اسم الجمع.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ»، ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومى آمد از اعراب بنى اسد بن خزیمة. بیابان نشین بودند برخاستند با اهل و عیال و هجرت کردند بمدینه چون ایشان را نعمت و راحت و صحّت تن و افزونى مال پیش آمد گفتند: هذا دین حسن و قد اصبنا فیه خیرا. نیکو دینى که دین اسلام است که ما بخیر و نعمت رسیدیم، باز چون ایشان را بیمارى و رنج و درویشى رسید، شیطان ایشان را بر کفر و ردّت داشت گفتند: بئس الدّین هذا. بد دینى که این دین است که ما درین دین ببدى افتادیم، و نزلت هذا الایة. ابو سعید خدرى گفت: مردى جهود مسلمان شد و بعد از اسلام بینایى وى برفت و مال و فرزند وى هیچ نماند دین اسلام بشوم داشت گفت: اقلنى یا محمّد، مرا اقالت کن. رسول خداى (ص) گفت این اقالت که تو میخواهى در اسلام نیست، جهود گفت من درین دین هیچ خیر نمى‏بینم، بینایى و مال و فرزند همه برفت، رسول (ص) گفت: «یا یهودى انّ الاسلام لیسبک الرّجال کما تسبک النّار خبث الحدید و الفضّة و الذهب»، اسلام مردان را بگدازد و اخلاص برد چنان که آتش آهن و سیم و زر و اخلاص بر دو خبث از آن بیرون کند، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ» اى على شکّ، و اصله من حرف الشی‏ء و هو طرفه، نحو حرف الجبل و الحائط الّذى القائم علیه غیر مستقرّ، فقیل للشاکّ فى الدّین انّه یعبد اللَّه على حرف لانّه على طرف و جانب من الدّین غیر متوغّل و لا متمکّن کالقائم على حرف الجبل فانّه مضطرب غیر مستقرّ. قال الحسن: هو المنافق یعبد اللَّه على حرف، یعنى بلسانه دون قلبه، و المؤمن یعبد اللَّه على حرفین، بلسانه و قلبه.
«فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ»، صحّة فى جسمه وسعة فى معیشته، «اطْمَأَنَّ بِهِ» رضى و سکن الیه، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» بلاء فى جسده و ضیق فى معیشته، «انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ» اى ارتدّ و رجع على عقبه الى الوجه الّذى کان علیه من الکفر. «خَسِرَ الدُّنْیا» حیث لم یعمل فیها خیرا وفاته ما کان یؤمل، «وَ الْآخِرَةَ» حیث لا ینال نعیما و یخلّد فى النّار، و قیل «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ»، اى قتل فى الدنیا و حرم الجنّة، و قرئ خاسر الدّنیا منصوب على الحال و الآخرة جرّ معطوف على الدّنیا، «ذلِکَ» اى خسران الدّنیا و الآخرة، «هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» الظاهر لا خسران اخسر منه.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» اى یعبد الصّنم الّذى لا نفع فیه و لا ضرّ، و قیل معناه یدعوا ما لا یضرّ ترک عبادته و لا ینفعه عبادته و طاعته. «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» اى ذلک الفعل هو العدول عن الصّواب.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ» اى لمن ضرّ دعائه و عبادته اقرب من نفعه لانّه یوجب القتل فى الدّنیا و النّار فى الآخرة. فان قیل لم قال: «لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» و لا نفع فى عبادة الصّنم اصلا؟ قیل هذا على عادة العرب فانّهم یقولون فما لا یکون اصلا بعید.
کقوله: «ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ» اى لا رجع اصلا. فلمّا کان نفع الصّنم بعیدا على معنى انّه لا نفع فیه اصلا، قیل ضرّه اقرب لانّه کائن، و امّا اللّام فهى لام قسم و من فى موضع النصب، تأویله. یدعوا بعزّتى معبودا ضرّه اقرب من نفعه. «لَبِئْسَ الْمَوْلى‏» اى لبئس النّاصر الصّنم، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» الصّاحب و الخلیط، و العرب تسمّى الزوج عشیرا لاجل المخالطة.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ». اى سیدخل یوم القیامة من آمن به و عمل فى الدّنیا بطاعته، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» اى بساتین تجرى من تحت قصورها و اشجارها الانهار. «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ». یدخل من شاء الجنّة و یدخل من شاء النّار. «مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ»، الهاء راجعة الى الرّسول، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ» اى بحبل، «إِلَى السَّماءِ» اى سقف البیت و السبب الحبل، و السّماء هاهنا سقف البیت، و کلّ ما علاک من شی‏ء فهو سماء، و قوله: «لْیَقْطَعْ» اى لیختنق، تقول العرب قطع فلان اذا اختنق، و قیل «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» اى لیتعلّق بعنقه بالحبل و لیثقله بها حتى ینقطع، «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ»، ما، بمعنى المصدر اى هل یذهبنّ کیده و حیلته غیظ، و المعنى من کان یظنّ ان لن ینصر اللَّه نبیّه فى الدّنیا بالغلبة و الحجّة و الظفر و الغنیمة، و فى الآخرة بالحجّة و الشفاعة و الثواب فلیشدد حبالا فى سقف بیته و لیختنق به حتّى یموت. این آیت در شأن قومى از غطفان و بنى اسد فرو آمد، رسول خداى ایشان را بر اسلام دعوت کرد ایشان سروا زدند گفتند میان ما و جهودان عهد و پیمان و سوگند است و ما ترسیم که محمّد را نصرت نباشد و دین وى قوّت نگیرد و آن گه آن عهد و پیمان ما با جهودان منقطع گردد از آن باز مانیم و باین نرسیم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: هر که مى‏پندارد که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را نصرت نخواهد داد و در دنیا و آخرت دین وى بالا نخواهد گرفت بگوى رسنى از بالا در آویز و خبه کن و پس بنگر تا آن کید و حیلت غیظ تو با رسول و با اسلام هیچ بخواهد برد یا نه، این چنانست که بعادت مردم گویند: من لم یحبّ هذا فلیختنق، و من لم یرض هذا فرأسه و الجدار، هر که این نپسندد و نخواهد گو سر بر دیوار مى‏زن یا خویشتن را میکش. خلاصه معنى آنست که هر که گوید و پندارد که اللَّه تعالى رسول خود را نصرت نخواهد داد و این از آن گوید که او را خشم مى‏آید از آن نصرت دادن، گوى بخشم خود مى‏میر که آن نصرت خواهد بود هم در دنیا و هم در آخرت. مجاهد گفت: نصر اینجا بمعنى رزق است، یقال ارض منصورة اى ممطورة، و تقول العرب من نصرنى نصره اللَّه، اى من اعطانى اعطاه اللَّه، و باین قول «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ» این هاء با «من» شود و معنى آنست که هر که پندارد که اللَّه تعالى او را روزى نخواهد داد بگوى خبه کن و خویشتن را بکش و پس بنگر تا این فعل ترس از تو بخواهد برد یا نه، و سبب هم آن بود که قوم غطفان مى‏گفتند ما را از حلف یهود مال و نعمت و روزى فراوان میرسد و اگر آن عهد و پیمان بشکنیم از آن نعمت و روزى درمانیم، این آیت جواب ایشانست. قرأ ابو عمرو ورش عن نافع، و ابن عامر و رویس عن یعقوب «ثم لیقطع ثم لیقضوا»، بکسر اللّام. و الباقون باسکانها و زاد ابن عامر «و لیوفوا و لیطوفوا» بکسر اللّام فیهما و ذلک لانّ الاصل فى لامات الامر الکسر بدلالة انّک اذا ابتدأتها کسرتها، کقوله: «لیستأذنکم لینفق ذو سعة»، و انّما کسرت للفرق بینها و بین لام التّأکید فى نحو قوله: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ».
و امّا الاسکان فى الجمیع فلطلب الخفة استثقالا لتوالى الحرکات.
قوله: «وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما بینّا ابتداء الخلق و المعاد انزلناه، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» واضحات، یرید جمیع القرآن، و قیل کما بینّا قدرتنا على الخلق عقلا انزلنا فى القرآن آیات واضحات بصحّة ذلک، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» اى و لانّ اللَّه یهدى الى النبوّة من یرید على ما یوجبه الحکمة لا من تریدون، نظیره قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ»، و قیل یهدى من یرید، اى یوفّق للصّواب من یرید هدایته.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»، هم المؤمنون من امّة محمّد (ص)، «وَ الَّذِینَ هادُوا» هم الیهود، «وَ الصَّابِئِینَ»، هم من الیهود، و قیل هم عبدة النجوم، و قرأ نافع الصابین بلا همز و قرأ الباقون الصابئین بالهمز، «وَ النَّصارى‏» هم الّذین تنصروا، «وَ الْمَجُوسَ» هم عبدة النّیران، و امّا البها فریدیة الّذین یعبدون الشّمس و لا یعبدون النّار فهم زنادقة. الحقوا بالمجوس قوم یدعون ابراهیم، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» هم عبدة الاصنام، قال قتادة: الادیان خمسة، اربعة للشیطان و واحد للرّحمن. «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ» اى بین الّذین آمنوا و بین هؤلاء، «یَوْمَ الْقِیامَةِ»، و الفصل ان یدخل المؤمنین الجنّة و یدخل الآخرین النّار، کقول اهل النّار بعد ان یدخلوها، انّ اللَّه قد حکم بین العباد. «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ» عالم به حافظ له لا یخفى علیه شی‏ء و خبر انّ الاوّل انّ الثانى کما تقول انّ زیدا انّ اباه قائم، و کقول الشاعر:
انّ الخلیفة انّ اللَّه سر بله
سربال ملک به یزجى الخواتیم
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ» ابن کثیر و قرّاء بصره یدفع خوانند بى‏الف، و باقى یدافع بالف، و معنى هر دو یکسانست یعنى یدفع عن المؤمنین کید عدوّهم و و شرّهم. این آیت بساط آیت ثانى است از بهر آن که اوّل آیت که بقتال فرو آمد این آیت بود که: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ»، رسول را و یاران را فرمودند تا با اهل زمین جنگ کنند قیاصره و اکاسره و اقیال و غیر ایشان، و در آن عصر اهل زمین همه کفّار بودند و مؤمنان در جنب ایشان اندک، ربّ العزّه ایشان را وعده نصرت داد و دفاع، و ایشان را درین آیت بر قتال داشت و دلیر گردانید گفت اللَّه شر ایشان و کید ایشان گر چه بسیارند باز دارد از مؤمنان اگر چه اندکند، و گفته‏اند معنى آیت بر عموم است، اى یدفع عن المؤمنین بنور السنّة ظلمة البدعة، و بنور الایمان ظلمة الکفر.
«إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» هذان اسمان یشملان کلّ کافر باللّه، اى کلّ خوّان فى امانة اللَّه، کفور لنعمته، یقال الخوّان الّذى عادته و سنّته الخیانة، و الکفور الّذى عادته الکفران، بیّن اللَّه سبحانه انّه انّما یدفع عمن لیس بخوّان و لا کفور.
«أُذِنَ» بضم الف قراءت نافع و ابو عمرو و عاصم و یعقوب است بر فعل مجهول، باقى اذن بفتح الف خوانند یعنى اذن اللَّه «لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ»، و اذن گفت نه امر یعنى که اللَّه تعالى حرص ایشان دید بر قتال دشمن و اعلاء کلمه حقّ آن از ایشان بپسندید و ایشان را بقتال دستورى داد و تولّى نصرت ایشان کرد و دفاع ایشان «یُقاتَلُونَ» بفتح تاء قراءت نافع است و ابن عامر و حفص. یعنى اذن للمؤمنین الّذین قاتلهم المشرکون، باقى بکسر تاء خوانند، یعنى اذن للمؤمنین الّذین یصلحون للقتال فى قتال الکفّار، «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» یعنى بسبب ان ظلموا او لانّهم ظلموا او من اجل انّهم ظلموا او جزاء بان ظلموا فاخرجوا من دیارهم فاوذوا. «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» هذا تفسیر الدّفاع، و قیل «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» اى قضى للمجاهدین انّهم ربّما هزموا او قتلوا احیانا مع ان اللَّه على نصرهم لقادر. باین قول معنى آنست که اللَّه تعالى حکم راند و قضا کرد و خواست ایشان را که جنگ کنند با دشمن دین که بر ایشان ستم آید گاه‏گاه با آنکه اللَّه تعالى بر یارى دادن ایشان براستى که قادر است و توانا، و «اذن» در قرآن جایها بیاید بمعنى قضاء، منها قوله: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» الى قوله: «بِإِذْنِ اللَّهِ» و منها ما خاطب به عیسى: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی». آن گه تغریت کرد گفت: «الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ» اى اخرجوا من مکّة ظلما «بِغَیْرِ حَقٍّ»، اى بغیر جزم اوجب اخراجهم، و قیل «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى من غیر حقّ استحقوا ذلک، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ»، هذا استثناء منقطع یعنى لکنّهم یقولون ربّنا اللَّه، و قیل محلّه جرّ بدلا من قوله: «بِغَیْرِ حَقٍّ» اى اخرجوا بان یقولوا: «رَبُّنَا اللَّهُ» روى عن الحسن انّه قال: اما و اللَّه ما سفکوا دما و لا اخذوا مالا و لا قطعوا لهم رحما و انّما فعلوا ما فعلوا لانّهم قالوا: «رَبُّنَا اللَّهُ». و هو نظیر قوله: «وَ مانَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان مکّة پیوسته اصحاب رسول را مى‏رنجانیدند و ایشان را ناسزا میگفتند و زخم میکردند، یاران برسول خدا نالیدند و رنج خویش بدو برداشتند و دستورى قتال خواستند، رسول گفت، صبر کنید که جز صبر روى نیست. و مرا بقتال نفرموده‏اند، پس کار بدانجاى رسید که کافران و مشرکان رسول را از مکّه بیرون کردند ابو بکر صدّیق گفت. عرفت انّه سیکون قتال، آن روز دانستم که قتال و جهاد خواهد بود که رسول خداى را بیرون کردند، پس چون بمدینه هجرت کرد این آیت آمد و هى اوّل آیة نزلت فى القتال نسخت بها کلّ آیة امر فیها بالکف عن القتال. و قال مجاهد: نزلت هذه الآیة فى قوم باعیانهم خرجوا مهاجرین من مکّة الى المدینة فکانوا یمنعون فاذن اللَّه لهم فى القتال الکفّار الّذین یمنعونهم من الهجرة.
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» بالجهاد و اقامة الحدود و کفّ الظلم، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ»، قرأ ابن کثیر و نافع لهدمت بتخفیف الدّال، و قرأ الآخرون بتشدیدها، فالتخفیف اصل الکلمة و یصلح للقلیل و الکثیر، و التشدید یختص بالکثیر، لهدمت، یعنى لخربت و قیل لعطّلت و تهدیمها تعطیلها، صوامع، یعنى صوامع الرهبان، و قیل صوامع الصّابئین و قیل صوامع المؤمنین.
لقوله علیه السلام. «نعم صومعة المؤمن بیته»
و اشتقاقها من الصمع و هو الصغر فى الاذن، یقال اذن صماء، قوله: «وَ بِیَعٌ» یعنى بیع النصارى، واحدتها بیعة. «وَ صَلَواتٌ» یعنى کنائس الیهود، و یسمّونها بالعبرانیّة صلوتا.
«وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» یعنى مساجد المسلمین من امّة محمّد (ص) معنى آیت آنست که اگر نه والیان و سلطانان بودندى و گماشتگان اللَّه که بفرمان وى جهاد و قتال مى‏کنند و حدها مى‏رانند و شرّ بدان از نیکان باز مى‏دارند. لهدّم معبد اهل کلّ زمان، فى زمن موسى الکنائس، و فى زمن عیسى البیع و الصوامع، و فى زمن محمّد (ص) المساجد، فروهشتندى خراب و معطل، در عهد موسى صلوتاهاى جهودان و در عهد عیسى کلیساهاى ترسایان و صومعه‏هاى راهبان، و در عهد محمّد مصطفى مسجدهاى مؤمنان. و قال ابن زید: اراد بالصلوات، صلوات اهل الاسلام فانّها تنقطع اذا دخل العدوّ علیهم، و قیل معنى الآیة، لو لا انّى اذنت للمؤمنین فى قتال الکفّار لغلب الکفّار على البلاد و اظهروا فیها الفساد. «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» اى من اقام شریعة من شرایعه نصر على اقامة ذلک الّا انّه لا یقام فى شریعة نبىّ الّا ما اتى به ذلک النبىّ و ینتهى عمّا نهى عنه. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلقه، «عَزِیزٌ» منیع فى سلطانه.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ»، الّذین فى موضع نصب على تفسیر «من» یعنى و لینصرنّ اللَّه من ینصره. ثم بیّن صفة ناصر به فقال: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ»، تأویل الآیة انّ اللَّه عزّ و جل ینصر الّذین یمکّنهم و یؤمرهم و یستخلفهم و یولّیهم فینصرونه و ینصرون دینه و یجاهدون عدوّه و یقیمون صلوات الجمعة و الاعیاد و الصّلوات بعرفات و منى و ینصبون المؤذنین ثمّ لم یفرّق بین الصلاة و قرینتها و هى الزّکاة و یأمرون بالمعروف اقامة حقوق الدّین و جهاد العدوّ و ینهون عن المنکر یکفّون ایدى العتاة و البغاة. روى عن الحسن انه قال: اخذ اللَّه المیثاق على الامراء اذ تمکّنوا فى الارض ان یقیموا الصّلاة و یؤتوا الزّکاة یأمروا بالمعروف و ینهوا عن المنکر، کما اخذ على العلماء ان یتلوا کتابه و احکامه فلا یکتموه، فى قوله: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»، و فى قوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» الآیة.. و فى الآیة دلیل على صحّة خلافة الخلفاء الرّاشدین، لانّهم کانوا من المهاجرین و تمکّنوا فى الارض و اقاموا الصّلاة و آتوا الزّکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر، و قیل التمکّن فى هذه الآیة هو التولّى الّذى قال فى قوله عزّ و جلّ: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» ثمّ قال: «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»، اى آخر امور الخلق و مصیرهم الیه، یعنى یبطل کلّ ملک سوى ملکه فتصیر الامور للَّه بلا منازع و لا مدّع.
«وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» فى هذه الآیة تسلیة محمّد (ص) من تکذیب اهل مکّة ایّاه، اى لست باوّل من نسب الى الکذب من الانبیاء بل کذّب کلّ قوم نبیّهم قبل قومک.
«کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ» نوحا «وَ عادٌ» هودا، «وَ ثَمُودُ» صالحا، «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» ابرهیم، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» لوطا، «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» شعیبا، «وَ کُذِّبَ مُوسى‏» کذّبه فرعون و قوم فرعون فلم یقل و قوم موسى لانّ قوم موسى بنو اسرائیل و کانوا قد آمنوا به فى الآیة مضمر تقدیره، و ان یکذّبوک فلا تحزن. و قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ»، اى اخّرت آجالهم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، اى عاقبتهم على کفرهم، و اهلکتهم قوم نوح بالطوفان، و عادا بالریح، و ثمود بالصیحة، و نمرود ببعوضة، و قوم لوط بالخسف و امطار الحجارة علیهم، و اصحاب مدین بالظلّة، و اعداء موسى بالغرق، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» اى انکارى یعنى انکرت علیهم ما فعلوا من التکذیب بالعذاب و الهلاک یخوف به من یخالف النبىّ (ص) و یکذّبه.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» اى کم من اهل قریة، «اهلکتها» بالتّاء على الوحدة قرأها اهل البصرة و الوجه انّه فعل اللَّه تعالى فجاء على اصله من الافراد لانّ ما قبله کذلک و هو قوله: «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ»، و قرأ الآخرون: «اهلکنا بالنّون و الالف على التعظیم و الوجه انّه قد جاء فى التنزیل کثیر بهذا اللفظ نحو قوله: «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها»، «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ»، «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ» اى و اهلها ظالمون کافرون، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» اى ساقطة على سقوفها. یعنى سقطت السقوف ثمّ سقطت علیها الجدران. و قیل خاویة اى خالیة عن اهلها باقیة على حالها، یقال خوت الدّار و الارض، تخوى خواء و خوى بطنه من الطعام، یخوى خوى و خوى النهر یخوى خوى و النهر خو. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» اى و کم من بئر متروکة مخلاة عن اهلها، و بیر غیر مهموزة قرأها ورش عن نافع و ابو عمرو، و اذا ادرج و الوجه انّه على تخفیف الهمزة و تخفیفها هاهنا یقلّبها یاء لسکونها و انکسار ما قبلها کذیب و نحوه، و قرأ الباقون «وَ بِئْرٍ» بالهمز و الوجه انّه هو الاصل لانّ الاصل فى الهمزة التحقیق. «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ»، رفیع طویل من قولهم: شاد بناه اذا رفعه، و قیل مشید اى مجصّص بالشّید و هو الجص و الکلس، تأویل الآیة، انّ کلهم فى الارض صنفان سکن و نزل فلا یزال النزل یموتون و یعطّلون بئرهم، و السکن یموتون و یعطّلون قصرهم. خلاف است میان علما که این بئر و قصر اینجا بر عموم رانند یا بر خصوص قومى گفتند این بر عموم است و مراد آنست که اهل زمین جمله دو گروهند: دشتیان و شهریان از دشتیان که بمیرند چاه باز ماند معطّل و از شهریان کوشک و خانه بازماند معطّل باز قومى گفتند این بئر و قصر معلومند و مخصوص و موضوع آن پیدا، در دیار یمن کوهى است بر سر آن کوه این قصر ساخته بودند قومى ازین کردان و دشت نشینان در عصر عاد، آخر شیطان بر ایشان ظفر یافته و از راه ببرده و به پیغامبر آن عصر کافر گشته و بت پرست شده بتعلیم شیطان بر سر آن کوه قصرى ساختند از سنگ و گچ دویست گز بالاى آن، صد خانه در آن ساخته بر پنج طبقه، یک طبقه شتران را، یکى گاوان را، یکى گوسفندان را، یکى طعام و خوردنى خویش را، یکى نشستنگاه خویش را، و در دامن آن کوه چاهى فرو بردند و آن را آبشخور خویش و چهار پایان ساختند. روزگار بر آمد و کفر ایشان و طغیان ایشان بغایت رسید و از پذیرفتن حق سر باز زدند و پیغامبر خویش را خوار داشتند تا پیغامبر دعا کرد بر ایشان گفت: اللّهم اهلکهم بما شئت، فغاز ماء بئرهم فبقیت معطّلة و بقیت اغنامهم عطّاشا ثلاثة ایّام ثمّ ماتت فلمّا کان یوم الرّابع بعث اللَّه على ابلهم وجعا فماتت عن آخرها، و بعث اللَّه علیهم یوم السابع جبرئیل فصاح فیهم فصاروا کلّهم خامدین فبقیت البئر معطّلة من الماء، و القصر معطّلا عن السکّان لم یسکنه احد الى یومنا هذا. ضحاک گفت: این چاه بحضرموت است در شهرى که آن را حاصور گویند و سبب آن بود که چون قوم صالح را عذاب رسید جماعتى بوى ایمان آوردند و با صالح بحضرموت شدند چون آنجا رسیدند صالح فرمان یافت از آن حضرموت خواندند، لانّ صالحا لما حضر مات. پس آن قوم که بصالح ایمان آورده بودند و عدد ایشان چهار هزار بود این شهر حاصور را بنا نهادند بر سر آن چاه و آنجا وطن گرفتند و از قوم خویش یکى را بر خود امیر کردند پس بروزگار فرزندان و نژاد ایشان بسیار شدند و در نعمت و کام ایشان را بطر گرفت کافر گشتند و بت پرست، تا ربّ العزّه بایشان پیغامبرى فرستاد نام وى حنظلة بن صفوان و قیل شریح بن صفوان و کان حمّالا فیهم، ایشان پیغامبر را بکشتند و در طغیان و کفر بیفزودند ربّ العزه ایشان را جمله هلاک کرد و آن دیار و وطن ایشان خراب گشت و چاه معطل ماند، گفته‏اند که از آن چاه پیوسته دودى سیاه منتن میآید کسى که بنزدیک آن چاه و آن قصر شود ناله‏اى بگوش وى رسد. و روى عن ابن عباس انّه قال: امّا البئر المعطّلة فانّها کانت لاهل عدن من الیمن و هى الرّس الّذى قال اللَّه عز و جل: «وَ أَصْحابَ الرَّسِّ». و قال کعب الاحبار: انّ القصر بناه عاد الثانى و هو عاد بن منذر بن ارم بن عاد.
قوله: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» یعنى کفار مکّة فینظروا الى مصارع المکذّبین فى الامم الخالیة و هو قوله: «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها»، فیتفکروا و یعتبروا، ثمّ ذکر انّ الأبصار لا تعمى عن رؤیة الآیات و لکن القلوب تعمى فلا تتفکر و لا تعتبر، قوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» هذه الهاء تسمّى عمادا و المعنى انّ العمى الضّار، هو عمى القلب، فامّا عمى البصر فلیس بضارّ فى امر الدّین. قال قتادة: البصر الظاهر بلغة و متعة و بصر القلب هو البصر النافع، و ذکر القلوب الّتى فى صدور و القلب لا یکون الّا فى الصدر، و لکن جرى هذا على التوکید کقوله: «وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ» و فى الآیة دلیل على انّ القلب محلّ العقل و العلم لا الدّماغ، و قیل العقل علم غریزى یکتسب به العلم الاختیارى. آن روز که این آیت از آسمان فرو آمد که: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏»، عبد اللَّه بن زائده که او را أمّ ابن مکتوم گویند پیش مصطفى (ص) آمد گفت: یا رسول اللَّه انا فى الدّنیا اعمى ا فاکون فى الآخرة اعمى؟ من که در دنیا نابینایم فردا در قیامت نابینا خواهم بود؟ ربّ العالمین بجواب وى این آیت فرو فرستاد: «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، معنى آنست که نابینایى ظاهر در کار دین زیان ندارد و فردا در قیامت بینایى به نبرد، نابینایى دلست که در کار دین زیان دارد و فردا در قیامت بینایى ببرد.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» این در شأن مشرکان مکّه فرو آمد النضر بن الحارث و غیر او که بر سبیل انکار باستهزاء میگفتند:، «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ عَجِّلْ لَنا قِطَّنا، ائْتِنا بِما تَعِدُنا». ربّ العزه بجواب ایشان این آیت فرو فرستاد: «وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ»، مى‏شتابانند ترا بعذاب و آن عذاب بوقت خویش برسد چنان که اللَّه تعالى خواسته و تقدیر کرده که اللَّه تعالى وعده خلاف نکند و گفته خود بنگرداند، آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» یعنى این چه شتابست که مى‏کنند و روزى از روزگار عذاب اخرت هزار سالست ازین روزها که امروز مى‏شمرند آن را که صفت این بود شتاب در آن چون کنند، و قیل معناه انّه لا یفوته شى‏ء و انّ یوما عنده و الف سنة فى قدرته واحد، شتاب میکنند در چیزى که بر اللَّه تعالى فوت نخواهد شد، و روزى و هزار سال در قدرت او یکسانست یعنى که در مهلت دادن ایشان چه روزى و چه هزار سال که نه برو فوت خواهد شد، نحاس گفت: معنى آیت آنست که اى محمّد کافران استعجال عذاب مى‏کنند و من که خداوندم وعده‏اى که با تو کرده‏ام که ترا نصرت دهم و ایشان را هلاک کنم این وعده خلاف نکنم، پس انجاز وعده آن بود که روز بدر مسلمانان را نصرت داد و کافران را هلاک کرد آن گه گفت: «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ». ایشان را خبر کن که عذاب دنیا اینست که دیدند و عذاب آخرت چنانست که روزى از آن روزگار عذاب چون هزار سالست ازین روزگار که شما مى‏شمرید ابن زید گفت این روزگار ایّام آخرتست آن گه که مؤمن در نعیم بهشت باشد و کافر در عذاب دوزخ روزى از روزهاى ایشان بر اندازه هزار سال دنیا باشد، و دلیل برین خبر مصطفى است‏
قال النبى (ص): «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالفوز التّام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء النّاس بنصف یوم و ذلک مقدار خمس مائة سنة»، اما آنچه ربّ العزّه گفت: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ» صفت روز قیامتست على الخصوص، و عن ابن عباس فى جماعة: انّ کل یوم من الایّام الستة الّتى خلق اللَّه فیها السّماوات و الارض کالف سنة ممّا تعدون. قرأ حمزة و ابن کثیر و الکسائى «یعدون» بالیاء هاهنا لقوله: «یَسْتَعْجِلُونَکَ»، و قرأ الباقون بالتاء لانّه اعم لانّه خطاب للمستعجلین و للمؤمنین و اتفقوا فى سورة المضاجع انّه بالتّاء.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَها» امهلتها بتأخیر عقوبتها، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» کافرة، «ثُمَّ أَخَذْتُها» بالعقوبة، «وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» مرجع الجمیع فلا یفوتنى شی‏ء.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» اى بشیر و نذیر ثمّ بشّر فقال: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» الرّزق الکریم الّذى لا یکتسب بالدنیّات من التذلل للخلق و الاخذ من المنّان و ارتکاب الظّلم، و قیل الرّزق الکریم الّذى لا ینقطع ابدا و هو الجنّة.
«وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا» اى یجتهدون فى ردّ القرآن و ابطاله، «مُعاجِزِینَ» اى مقدّرین ظانّین انّهم یعجزوننا بزعمهم ان لا بعث و لا نشور و لا جنّة و لا نار، یعنى یظنّون انّهم یسبقوننا و یفوتوننا فلا تقدر علیهم هذا، کقوله: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا»، و قیل معاجزین اى مشاقین معاندین، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو معجّزین بتشدید الجیم من غیر الف هاهنا و فى سورة سبا، اى مثبّطین النّاس على الایمان بمحمّد و قیل ناسبین من اتّبع النبىّ الى العجز. «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» اى اصحاب النّار الموقدة، و قیل الجحیم احدى الطبقات.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ»، «من» هاهنا لابتداء الغایة و قوله: «مِنْ رَسُولٍ» من زیادة لعموم النفى و اختلفوا فى الرّسول و النبى فقال بعضهم کلّ رسول نبىّ و کلّ نبىّ رسول، و قال بعضهم الرسول اعلى شأنا لانّ کلّ رسول نبىّ و لیس کلّ نبىّ رسولا، و قال بعضهم الرّسول هو الشّارع و النبىّ الحافظ شریعة غیره، و قال بعضهم الرّسول الّذى یأتیه الملک بالوحى و النبىّ الّذى یرى فى المنام ما یوحى الیه، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى»، فیها قولان: احدهما تمنّى اى حدّث نفسه، و الثانى تمنّى اى تلا، و منه قول الشاعر:
تمنّى کتاب اللَّه آخر لیلة
تمنّى داود الزّبور على رسل‏
و اصل الکلمة من منى اللَّه کذا اذا قدّره و تمنّى الانسان تقدیره بلوغه، و التمنّى التلاوة لانّ التالى یقدّر الحروف و یذکرها شیئا فشیئا. قوله: «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» اى فى تلاوته، مفسّران گفتند رسول خدا در انجمن قریش نشسته بود که جبرئیل از آسمان فرود آمد و سورة وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ فروآورد، رسول خداى بر خواند چون اینجا رسید: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‏» بر زبان وى برفت بالقاء شیطان بر سبیل سهو و نسیان: «تلک الغرانیق العلى و ان شفاعتهنّ لترتجى».
قریش آن بشنیدند شاد شدند و رسول خدا هم چنان میخواند تا سوره بآخر برد و سجود کرد مؤمنان و یاران با وى سجود کردند و همچنین مشرکان که حاضر بودند بموافقت همه سجود کردند تا آن حد که ولید مغیره و سعید بن العاص هر دو سخت پیر بودند و طاقت نداشتند که سر بر زمین نهند هر یکى قبضه‏اى خاک برداشتند و بر پیشانى خویش نهادند و باشارت سجود کردند، پس قریش متفرق گشتند شادان و خرم با یکدیگر مى‏گفتند که محمّد امروز خدایان ما را سخن نیک گفت و ما نیک دانیم که خداى آسمان جلّ جلاله آفریدگار است و روزى گمار، مرده زنده کند و زنده میراند، لکن این خدایان ما بدان مى‏پرستیم تا فردا از بهر ما بنزدیک وى شفاعت کنند اکنون که محمّد ایشان را این سخن گفت ما با اوییم و ازو جدا نه ایم، شبانگاه جبرئیل فرو آمد گفت: یا محمّد ما ذا صنعت؟ این چه بود که تو کردى؟ لقد تلوت على النّاس ما لم آتک به عن اللَّه، بر مردم چیزى خواندى که من نیاوردم و در پیغام و کلام حق نبود، رسول خدا از آن عظیم دلتنگ شد و رنجور گشت و از قهر حق بترسید، پس جبرئیل فرو آمد و تسکین روعت وى را و تسلّى دل وى را این آیت فرو آورد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ».
قومى گفتند رسول خدا در مسجد حرام بود در نماز که سورة و النجم خواند و این قصه القاء شیطان برفت، اگر کسى گوید رسول خدا معصوم بود از غلط و سهو در اصل دین و تبلیغ رسالت پس این غلط در تلاوت بر وى چون روا باشد؟ و نیز رب العزه گفت قرآن را: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»، یعنى ابلیس، و قال تعالى: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» یعنى من التغییر و التبدیل. علماء تفسیر در جواب این مختلفند، قتاده گفت: القى الشیطان فى تلاوته و هو ناعش یعنى اغفى النبىّ اغفاة فجرى ذلک على لسانه بالقاء الشّیطان و لم یکن له خبر، و قیل القى الشّیطان فى تلاوته بقراءة الشّیطان رافعا صوته فظنّ السامعون انّه من قراءة النبىّ هذا کما انّ الشیطان نادى یوم احد: الا انّ محمدا قد قتل، حتى انکسرت قلوب المؤمنین و قویت قلوب المشرکین. و قال ابن عیسى: لمّا انتهى النبىّ الى هذه الآیة تلاه منافق من شیاطین الانس و القى فى صوته هذه الکلمة فخیّل الى النّاس انّه من تلاوة النبىّ و قال الحسن: انّما قال النبىّ ذلک على وجه الانکار دون الاخبار فکانّه حکى کلامهم ثم انکر علیهم. و تقدیره تلک الغرانیق العلى بزعمکم ایّها المشرکون امنها شفاعتهن ترتجى، و کم من ملک فى السّماوات لا تغنى شفاعتهم شیئا، هذا ما ذکره المفسّرون و اللَّه اعلم بالصواب. «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» فیبیّن بطلان ذلک و یخبر انّه من من الشّیطان، «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» اى ینزلها محکمة مبیّنة لا یجد احد الى بطلانها سبیلا، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بوحیه، «حَکِیمٌ» بخلقه، «لِیَجْعَلَ» هذه اللام تسمّى لام العاقبة، کقوله: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا»، و قیل هى لام کى، اى کى یجعل. «ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً،» اى محنة و بلیّة، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»، شک و نفاق و هم المنافقون، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» عن قبول الحقّ و هم المشرکون و ذلک انّهم افتتنوا لمّا سمعوا ذلک ثمّ نسخ و رفع فازداد و عتوّا و ظنّوا انّ محمّدا کان یقوله من عند نفسه ثم یندم فیبطل، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» اى فى خلاف شدید، الشّقاق غایة الخلاف، یقال شاقنى فلان، اى کنت فى شقّ و هو فى شقّ آخر.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» اى التوحید و القرآن و التصدیق بالنسخ، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» تأویل الآیة لیجعل ما یلقى الشّیطان و ینسخه اللَّه فتنة، و لیعلم الّذین اوتوا العلم انّ الّذى احکم اللَّه من آیاته هو الحق من ربّک، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» یعتقدوا انّه من اللَّه، «فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ» اى فتسکن الیه قلوبهم، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى دین قیّم و هو الاسلام یثبتهم علیه.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» اى فى شک ممّا القى الشیطان على لسان رسول اللَّه یقولون ما باله ذکرها بخیر ثمّ ارتدّ عنها، و قال ابن جریح: «منه» اى من القرآن، و قیل من الدّین و هو الصّراط المستقیم. «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» یعنى القیامة، و قیل الموت، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» اى عذاب یوم لا لیلة له و هو یوم القیمة، و قیل عقیم على الکفّار فلا یکون لهم فیه خیر و لا راحة کما انّ الرّیح العقیم هى الّتى لا سحاب معها و لا مطر، و العذاب العقیم هو الّذى لا مخرج منه، اخذ ذلک من عقم المرأة الّتى لا تلد و عقم الرّجل الّذى لا یولد له، و قیل یوم عقیم یوم بدر و انّما سمّى عقیما لانّ نسلهم انقطع فیه، و لم یکن للکفّار فیه خیر، و قیل لانّه لا مثل له فى عظم امره لقتال الملائکة فیه و لم یقاتلوا بعد ذلک.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم القیامة، «لِلَّهِ» وحده من غیر منازع و لا مدّع، کقوله «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ». «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» اى یقضى بین الفریقین، ثمّ بین الحکم، فقال عزّ من قائل: «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» اى عذاب معه ذلة و هوان، و قیل «یَوْمَئِذٍ» یعنى یوم بدر، فحکم لنبیّه بالنّصر، و للمؤمنین بالجنّة و لاعدائه بالقتل و الهزیمة و النّار.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» اى سبع سماوات، سمّیت طرائق لتطارقها و هو ان بعضها فوق بعض، یقال طارقت النعل اذ جعلت بعضها فوق بعض، و قیل سمّیت طرائق لانّها طرائق الملائکة یسیرون فیها و یقفون علیها. «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» اى کنّا لهم حافظین من ان تسقط السّماء علیهم فهلکهم کما قال تعالى: «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ». و قیل و ما کنّا عن خلق السّماوات غافلین فیقع فیها التفات و الفطور کقوله: «ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ».
قال الزجّاج: اى لم یکن لتغفّل عن حفظهنّ کما قال. «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً»، و قیل و ما کنّا عن ارزاق الخلق غافلین و عن شکرهم و کفرهم، و قیل ما ترکناهم سدى بغیر امر و نهى.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» اى من جانب السّماء، و قیل من السّحاب، و قیل من عین السّماء، «السَّماءِ» اى مطرا، «بِقَدَرٍ» اى قدر ما یکفیهم لشربهم و زرعهم، و قیل معناه بمقدار معلوم عند اللَّه لا یزید علیه و لا ینقص. قال ابن مسعود: لیست سنة با مطر من سنة و لکن اللَّه یصرفه حیث یشاء. و قیل بقدر او بوزن یعلمه اللَّه «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ» یعنى ما یبقى فى الغدران و المستنقعات ینتفع به النّاس فى الصیف عند انقطاع المطر، و قیل فاسکنّاه فى الارض ثم اخرجنا منها ما نبع فماء الارض کلّه من السّماء، «وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» حتى تهلکوا عطشا و تهلک مواشیکم و تخرب اراضیکم، و فى الخبر: انّ اللَّه تعالى انزل اربعة انهار من الجنّة سیحان و جیحان و دجلة و الفرات».
عن عکرمة عن ابن عباس عن النّبی (ص): انّ اللَّه تعالى انزل من الجنّة خمسة انهار جیحون و سیحون و دجلة و الفرات و النیل انزلها، اللَّه من عین واحدة من عیون الجنّة من اسفل درجة من درجاتها على جناحى جبرئیل استودعها الجبال و اجراها فى الارض و جعل فیها منافع للناس فى اصناف معائشهم فذلک قوله عز و جل: «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ»، فاذا کان عند خروج یأجوج و مأجوج ارسل اللَّه جبرئیل فیرفع من الارض القرآن و العلم کلّه و الحجر الاسود من رکن البیت و مقام ابراهیم و تابوت موسى بما فیه و هذه الانهار الخمسة فیرفع کلّه ذلک الى السماء فذلک قوله «وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ»، فاذا رفعت هذه الاشیاء فقد اهلها خیر الدّین و الدنیا.
«فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ» اى بالماء، «جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فِیها» اى فى الجنّات «فَواکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» شتاء و صیفا، و خصّ النخیل و الاعناب بالذکر لانّهما اکثر فواکه العرب، فالنخیل لاهل مکة و المدینة و الاعناب لاهل الطائف.
«وَ شَجَرَةً» اى و انشأنا لکم شجرة، «تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» و هى الزیتون، قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمر و سیناء بکسر السّین، و قرأ الآخرون بفتحها و اختلفوا فى معناه و فى سینین فى قوله: «وَ طُورِ سِینِینَ» قال مجاهد: معناه البرکة. اى تخرج من جبل مبارک، و قال قتادة معناه: الحسن اى من جبل حسن، و قال مقاتل: کلّ جبل فیه اشجار مثمرة فهو سیناء و سینین بلغة النبط. قال ابن زید: هو الّذى نودى منه موسى و هو ما بین مصر و ایلة، و قیل سیناء اسم حجارة بعینها اضیف الجبل الیها بوجودها عنده، و قال مقاتل: خصّ الطّور بالزیتون لانّ اول الزیتون نبت فیه، و یقال انّ الزیتون اوّل شی‏ء نبت فى الدّنیا بعد الطّوفان. «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس و ابن حسان عن یعقوب، تنبت بضم التاء و کسر الباء، و قرأ الآخرون و و روح عن یعقوب، تنبت بفتح التّاء و ضم الباء، فمن قرأ بفتح التّاء معناه تنبت بثمر الدهن و هو الزیتون، و قیل تنبت و معها الدهن، و من قرأ بضمّ التاء، اختلفوا فیه منهم، من قال الباء فیه زائدة و معناه تنبت الدهن کما یقال اخذت ثوبه و اخذت بثوبه، و منهم من قال نبت و انبت لغتان بمعنى واحد، قال زهیر:
رأیت ذوى الحاجات حول بیوتهم
قطینا لهم حتى اذا انبت البقل‏
اى نبت. «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» الصبغ و الصّباغ الادام الّذى یلون الخبز اذا غمس فیه و ینصبغ به و الادام کلّ ما یؤکل مع الخبز سواء ینصبغ به الخبز اولا ینصبغ، قال مقاتل: جعل اللَّه فى هذه الشجرة ادما و دهنا، فالادم الزیتون، و الدّهن الزیت، و خصّ بالذّکر لبرکته و کثرة الانتفاع به من الاستصباح به و الاصطباغ.
قوله: «وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» اى آیة تعتبرون بها، و قیل العبرة الاتعاظ بالشی‏ء «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها» من اللّبن، کقوله: «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً»، قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر عن عاصم و یعقوب، نسقیکم بفتح النون، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم نُسْقِیکُمْ بضم النّون، قرأ ابو جعفر تسقیکم بالتاء و فتحها، فیکون الفعل للانعام، و سقى و اسقى لغتان. «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ» فى ظهورها و رکوبها و اوبار ها و اصوافها و اشعارها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» یعنى لحومها.
«عَلَیْها» اى و على الانعام فى البرّ، «عَلَى الْفُلْکِ» فى البحر، «ْمَلُونَ» یقال حمله حملانا ارکبه، قیل و من العبرة بها تسخیر اللَّه ایّاها لنا مع قوّتها لنتصرّف فیها کیف نشاء.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وحده، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» معبود سواه، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» أ فلا تخافون عقوبته اذ عبدتم غیره.
«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» اى اشرافهم لعوامهم، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ»
اى یتشرّف بان یکون له الفضل علیکم فیصیر متبوعا و انتم له تبع، «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ» ان لا تعبد سواه، «لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً» یعنى لا بلاغ الوحى، «ما سَمِعْنا بِهذا» الّذى یدعونا الیه نوح من التّوحید، و قیل ما سمعنا آدمیّا بعثه اللَّه رسولا، «فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» اى فى القرون الماضیة، و قیل معناه ما ارسل بشر فى آبائنا الاوّلین.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ» اى ما هو الّا رجل به جنون سوداء لغلب على دماغه فتنقص من عقله و رأیه و لجنونه یأتى بمثل هذا و طمع فیما طمع، «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ» اى انتظروا حتى یموت فتنجوا منه و لا تقتلوه یفیق من جنونه فیدع هذا، او یستبین جنونه فیعذر، «قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» لمّا ایس نوح من ایمانهم قال ربّ انتقم لى و اهلکهم بسبب تکذیبهم ایّاى.
«فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» اى استجبنا دعاءه و امرناه ان یصنع سفینة بمراى منّا و منظر و تعلیمنا ایّاه صنعتها و اتخاذها. «فَإِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قضاؤنا فى قومک بهلاکهم، «وَ فارَ التَّنُّورُ». یعنى التنور الّذى کان فى دار نوح جعل اللَّه خروج الماء منه علامة لهلاک القوم، و قال على بن ابى طالب (ع): فارَ التَّنُّورُ اى طلع الصبح‏
، و قد سبق شرحه فى سورة هود. «فَاسْلُکْ فِیها،» سلک متعدّ کقوله: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ» اى ادخل فى السفینة من کلّ نوع من الحیوان ذکرا و انثى «وَ أَهْلَکَ» اى نسلک و اولادک و من آمن معک، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» بانّه هالک فلا تحمله معک و هو ابنه کنعان و إحدى زوجتیه اسمها واغلة. «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» اى لا تسئلنى انجاهم فانّى اغرقهم.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ»، در قرآن لفظ استواء بر پنج معنى آید: یکى بمعنى محاذات چنان که گفت: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» «هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ». وجه دوم بمعنى اعتدال چنان که در وصف موسى گفت: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏» اى استوى قدّه و اعتدل بحیث لا یزید علیه. وجه سوم بمعنى وقوف چنان که کشتى نوح را گفت: «وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ» اى وقفت. چهارم بمعنى قصد کقوله: «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ» اى قصد و عمد.
پنجم بمعنى استقرار کقوله. «ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ»، و کقوله: «فَإِذَا اسْتَوَیْتَ» اى استقررت. «أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین.
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» قرأ ابو بکر عن عاصم، منزلا بفتح المیم و کسر الزاى، یرید موضع النزول لانّ مفعلا قد یکون للمکان. و هو القیاس فیه لانّه من نزل ینزل بکسر الزاء، فیکون المنزل على هذا مفعولا به و هو السفینة بعد الرکوب، و قیل هو الارض بعد النزول، و یجوز ان یکون مصدرا و یکون المفعول به محذوفا و یکون الفعل العامل فى المصدر مضمرا یدلّ علیه، انزلنى کانّه قال: انزلنى مکانى لأنزله نزولا مبارکا، فانّ النزول لا یکون مصدرا لا نزل بل یکون مصدرا لنزل و المنزل و النزول واحد، و الوجه الاوّل اظهر و هو انّ المنزل موضع النزول، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم منزلا بضم المیم و فتح الزاى، و الوجه انّه یجوز ان یکون موضع انزال و ان یکون مصدرا فان کان موضعا للانزال کان مفعولا، و المعنى انزلنى موضع انزال مبارکا، فیکون المنزل على هذا اسما للمکان من انزل، و ان کان مصدرا فالمفعول به محذوف و التقدیر، انزلنى مکانى انزالا مبارکا، و الانزال یحتمل انّه اراد فى السفینة، و یحتمل بعد الخروج. قوله: «مُبارَکاً» بالبرکة فى السفینة النجاة و فى النزول بعد الخروج کثرة النسل من اولاده الثلاثة. «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» اى خیر من انزل عباده المنازل، فاستجاب اللَّه دعاءه حیث قال: اهبط بسلام منّا و برکات علیک، و بارک فهیم بعد انزالهم من السفینة حین کان جمیع الخلق من نسل نوح، و قیل اراد بهذه الآیة تعلیم الخلق ان یقولوا هذا اذا ارادوا النزول بمکان لیبارک لهم فیه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ» الّذى ذکرت من امر نوح و السفنیة و اهلاک الاعداء، «لَآیاتٍ» اى لعبرا و دلالات على قدرتنا، «وَ إِنْ کُنَّا» یعنى و ما کنّا، و قیل و قد کنّا، «لَمُبْتَلِینَ» اى مختبرین طاعتهم بارسال نوح الیهم.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ» اى اهلکناهم و احدثنا. «مِنْ بَعْدِهِمْ» اى من بعد قوم نوح، «قَرْناً آخَرِینَ» اى عادا الاولى.
«فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» و هو هود، و قیل قرنا آخرین اى ثمود و هى عاد الآخرة، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» و هو صالح بن عابر، و کان صالح عربىّ اللسان و کان اشدّ زهدا من عیسى بن مریم. و کان یمشى عمره حافیا حاسرا، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ» اى الیهم و افاد فیهم انّه لم یأتهم من مکان غیر مکانهم، و انّما اوحى الیهم و هو فیما بینهم، «رَسُولًا مِنْهُمْ» اى من قومه، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وحده، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» اى معبود سواه، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» أ فلا تخافون عقابه.
«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى الاشراف الّذین جحدوا توحید اللَّه، «وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» اى بالبعث و النشور، «وَ أَتْرَفْناهُمْ» اى نعّمناهم و وسّعنا علیهم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» حتى بطروا و عتوا، «ما هذا» اى ما هذا النبىّ، «إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» فمن این یدّعى رسالة اللَّه من بینکم و لیس هو با ولى بها من غیره.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ» فیما یأمرکم به و ینهاکم عنه، «إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» عقولکم و مغبونون رأیکم.
«أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» انّ الاولى فى موضع نصب مفعول یعدکم، و الثانیة بدل منها، و المعنى أ یعدکم الخروج من من قبورکم احیاء بعد کونکم ترابا و عظاما رمیمة.
«هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ» اى بعید بعید ما توعدون، اصل هذه الکلمة من المهاهاة، یقال هاهى یهاهى مهاهاة، و العرب تقولها فى الاستبعاد و الاستنکار و تستحسن فیها التکرار و تدخل فیها اللام و تحذفها تقول هیهات هذا الامر اى هو بعید، و هیهات لهذا الامر اى بعدا، و قرأ ابو جعفر هیهات هیهات بکسر التّاء.
و قرئ بالضم ایضا و کلّها لغات صحیحة، فمن فتحه جعله مثل این و کیف، و من ضمّه جعله مثل منذ و قطّ و حیث، و من کسره جعله مثل امس و هؤلاء، و الوقف علیها اذا کسرتها بالتّاء لا غیر، و اذا فتحتها جاز أن یقف علیها بالهاء.
قوله: «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» قیل هى کنایة عن الحیاة اى ما الحیاة الّا حیاتنا الدّنیا الّتى نحن فیها و دنت منّا، و الحیاة الّتى تدعى بعد الموت باطلة، و قیل هى کنایة عن النهایة اى ما نهایتنا و مدة بقائنا «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» و لا بعث بعدها و لا حیاة. و قیل هى کنایة عن الاحوال، اى ما احوالنا الّا حیاتنا الّتى نحن فیها ثمّ نموت و قد انقضى الامر و انقطع النظام. «نَمُوتُ وَ نَحْیا» اى یموت الآباء و یحیى الاولاد ثمّ یموتون، و قیل فیه تقدیم و تأخیر، و تقدیره، ان هى الّا حیاتنا الدنیا نحیا و نموت و ما نحن بمبعوثین بعد الموت.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ» یعنون الرّسول. «افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» فى دعواه الرسالة و البعث بعد الموت، «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» بمصدّقین فیما یدعیه و لا نؤمن به.
«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی» اى قال الرّسول و هو صالح، ربّ انصرنى و عجّل هلاکهم بتکذیبهم ایّاى، دعا علیهم حین ایس من ایمانهم، فاستجاب اللَّه دعاه، «قالَ عَمَّا قَلِیلٍ» اى عن قریب، «لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» یندمون اذا نزل بهم العذاب على التکذیب.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ» اى بالامر الحق من اللَّه، قیل صاح بهم جبرئیل صیحة هائلة تصدعت قلوبهم بها فماتوا، «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» و هو ما یحمله السیل من حشیش و عیدان شجر، معناه صیّرناهم هلکى فیبسوا یبس الغثاء من نبات الارض، «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» هذا کلام من لا یغلط فى فعله و لا یندم على امره و تجده فى القرآن فى مواضع.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ» فاورثناهم دورهم و اموالهم ففعلوا مثل افعالهم فعذّبناهم کتعذیبهم، منهم العمالقة و سدوم و طسم و جدیس و وبار و صغار و غیرهم. «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» قیل یعنى بذلک اجل الموت و قیل اجل العذاب.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» اى تواترت الرّسل بعدهم الى زمن موسى (ع).
و فى تترى قولان: احدهما یتلوا بعضهم بعضا و بین کلّ اثنین فترة، و الثانى متتابعة لا فتور فیها، و اصله من الوتر الّذى هو الفرد، اى واحدا بعد واحد، و هو اسم واحد وضع للجمع، مثل شتّى، و التّاء مبدّلة من الواو، و الاصل و ترى، قلبت الواو تاء مثل التقوى و التراث، و التکلان، و الالف الّتى فى آخره قیل هى للالحاق بمنزلة الالف فى ارطى و علقى و معرى و فعلى هذا یجوز ان تنوّنه و هو قراءة ابن کثیر و ابى عمرو و ابى جعفر، و قیل الالف للتأنیث وزنه فعلى مثل سکرى فلا یدخله التنوین، و هو قراءة الباقین. «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» اى ما یأتیهم رسول الّا کذبوه، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» بالاهلاک، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» اى سمرا و مثلا لمن بعدهم یتحدّث بهم تعجبا، و هى جمع احدوثة و یجوز ان یکون جمع حدیث. قال الاخفش: انّما یقال هذا فى الشرّ، و امّا فى الخیر فلا یقال جعلناهم احادیث و احدوثة، و انّما یقال صار فلان حدیثا. «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» اى بعدا من رحمة اللَّه لقوم لا یؤمنون فیکون بمعنى اللعنة، و قیل بعدا اى اهلاکا على معنى الدعاء علیهم.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا» التسع، و قیل بالتوریة، «وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ» حجة ظاهرة.
«إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاسْتَکْبَرُوا» عن قبول الایمان تعظّما و ترفعا، «وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ» متکبرین قاهرین غیرهم بالظلم، کقوله: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» «فَقالُوا» یعنى فرعون و قومه، «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» فتبعهما، «وَ قَوْمُهُما» یعنى بنى اسرائیل، «لَنا عابِدُونَ» اى هم لنا کالخول و العبید یخدموننا طائعین خاضعین، و العرب تسمّى کلّ من دان لملک عابدا له، قال الحسن: کانت بنو اسرائیل یعبدون فرعون و فرعون یعبد الصّنم، و قیل یعبد العجل.
قوله: «فَکَذَّبُوهُما» اى اقاموا على تکذیبهما، «فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ» بالغرق فى بحر قلزم.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» اى التوریة بعد هلاک فرعون و قومه، «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» لکى یهتدى به قومه.
«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» اى دلالة على قدرتنا، و لم یقل آیتین لانّ المعنى و جعلنا کلّ واحد منهما آیة، کما قال سبحانه و تعالى: «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» اى اتت کلّ واحدة منهما اکلها، و قیل و جعلنا شأنهما آیة لانّ عیسى ولد من غیر اب و امّه ولدت من غیر مسیس ذکر فکانت الأعجوبة فیهما واحدة، «وَ آوَیْناهُما» اى جعلنا مأواهما «إِلى‏ رَبْوَةٍ» قرأ ابن عامر و عاصم ربوة بفتح الرّاء، و قرأ الباقون ربوة بضمّ الرّاء، و هى بیت المقدس، و سمّیت ربوة لانّها اقرب الارض من السّماء بثمانیة عشر میلا، و قیل هى دمشق، و قیل هى مصر، و لو لا ان قربها على ربى لغرقت تلک القرى، و الربوة النشز من الارض، و فیها خمس لغات، ربوة و ربوة و ربوة و و رباوة و هى البقاع من الارض، و یقال فلان فى ربوة من قومه اى فى نسب و نصاب شریف.
«ذاتِ قَرارٍ» اى مستویة بسیطة یمکن الاستقرار علیها، و قیل فیها منازل یستقرّون فیها، و قیل القرار مستقر الماء، و معین ماء ظاهر یرى بالعین، و هو مفعول من عانه یعینه اذا ادرکه البصرور آه، و یجوز ان یکون فعیلا من معن الماء یمعن اذا جرى و کثر فهو معین و کلاء و ممعون جرى فیه الماء، و الماعون من اسماء الماء. اهل تاریخ گفتند مولد عیسى (ع) بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و در آن روزگار مملکت زمین ملوک طوایف را بود و ملک شام قیصر روم را بود و هیردوس الملک بر بنى اسرائیل پادشاه بود از جهت قیصر، و هیردوس از قوم بنى اسرائیل که کتاب دانیال را خوانده بودند شنیده بود که ستاره‏اى برآید و طلوع آن ستاره نشانست مر فرزندى را که از مادر در وجود آید و در عهد خویش سیّد جهانیان بود و دست وى بالاى همگان بود، و بتقدیر و اراده اللَّه تعالى مرده زنده کند و بیمار را شفا دهد و از نهانیها خبر دهد، و بعاقبت بآسمان شود. پس چون آن ستاره بر آمد و عیسى از مادر در وجود آمد و خبر بهیردوس رسید هیردوس قصد قتل وى کرد رب العزه ملکى فرستاد بیوسف نجّار که هیردوس قصد قتل عیسى دارد او را و مادر او را از زمین شام بزمین مصر بر، یوسف مریم را و عیسى را بر خر نشاند و روى سوى مصر نهادند اینست که ربّ العزه گفت: «وَ آوَیْناهُما إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ». دوازده سال در مصر بماندند مادر در آن صحرا و کشت زار خوشه مى‏چید و فرزند مى‏پرورد، آورده‏اند که مریم گهواره عیسى با خود مى‏برد هر جا که میرفت از یک دوش گهواره در آویخته و از دیگر دوش زنبیل که در آن خوشه بود چنان زندگانى مى‏کرد تا عیسى دوازده ساله گشت، وهب منبه گفت: اول اعجوبه‏اى که در مصر بر وى پیدا گشت آن بود که بخانه دهقانى فرو آمده بودند، شبى از شبها دزد در آن رفت و مال دهقان از خزینه وى ببرد دهقان دلتنگ شد و مریم نیز بسبب وى دلتنگ شد، عیسى مادر را گفت چیست که ترا دلتنگ مى‏بینم؟
گفت از آن که شب دزد آمد و مال دهقان ببرد، عیسى گفت خواهى که من آن دزد را پیدا کنم و مال با خداوند رسانم؟ گفت: نعم یا بنىّ، نیک مى‏گویى اى پسرک من چنین کن اگر توانى، گفت دهقان را بگوى تا فلان نابینا را و فلان مقعد را بنزدیک من آرد چون آمدند مقعد را گفت تو بر گردن نابینا نشین چون بر نشست نابینا را گفت تو برخیز، گفت من ضعیف تر از آنم که بر توانم خاست. عیسى گفت چنان که دوش برخاستى برخیز، آن قوّت که ترا دوش بود امروز هنوز هست برخیز، چون برخاست دست مقعد بر وزن خزینه رسید که در آن مال بود، عیسى گفت نابینا بقوّت یارى داد و مقعد بچشم بدید و بر گرفت، ایشان هر دو اقرار دادند و او را بر است داشتند و مال با خداوند دادند، دهقان گفت مریم را که این مال یک نیمه بتو دادم، مریم گفت من نخواهم که مرا نه براى این آفریده‏اند، گفت بپسرت دادم گفت کار او از آن عظیم ترست و همّت او از آن عالى‏تر که بمال دنیا رغبت کند، و آن وقت عیسى دوازده ساله بود، و بعد از آن خبر هلاک هیردوس بایشان رسید ایشان بفرمان و وحى اللَّه تعالى از آنجا بشام بازگشتند مریم و عیسى و یوسف نجار بدهى فرو آمدند، نام آن ده ناصره، و بها سمّیت النصارى و کان عیسى یتعلّم فى السّاعة علم یوم و فى الیوم علم شهر و فى الشّهر علم سنة، فلمّا تمت له ثلاثون سنة اوحى اللَّه عزّ و جل الیه و بعثه الى النّاس، و تمام بیان هذه القصّة ذکرناه فیما مضى و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره الفرقان مکّى است مگر سه آیت که بمدینه فرو آمد بقول ابن عبّاس و قتاده: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ تا آخر سه آیت. و این سوره سه هزار و هفتصد و سى و سه حرف است، و هشتصد و نود و دو کلمه و هفتاد و هفت آیت. و درین سوره دو آیت منسوخ است بآیت سیف بقول بعضى از مفسران یکى: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. دیگر آنست: وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً. و در فضیلت این سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى (ص) قال: «من قرأ سورة الفرقان بعث یوم القیمة و هو مومن، انّ الساعة آتیة لا ریب فیها و انّ اللَّه یبعث من فى القبور و دخل الجنّة بغیر حساب».
قوله: تَبارَکَ اى تعالى و ارتفع و تکبر، قال الحسن: هو الذى تجى‏ء البرکة من قبله و البرکة هى الکثرة فى کل خیر. و قیل معناه دام و ثبت من لم یزل و لا یزال، و البروک الثبوت و منه البرکة لدوام الماء فیها و بقائه. معنى آنست که بزرگ است و بزرگوار، همیشه بود و هست و خواهد بود، لم یزل و لا یزال. تبارک لفظى است که جز اللَّه را نگویند و جز بلفظ ماضى استعمال نکنند. اذ لم یرد التوقیف.
الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ الفرقان هاهنا القرآن الفارق بین الحق و الباطل و الحلال و الحرام و الهدى و الضلال و الخطاء و الثواب، و هذا الاسم لا یختص بالقرآن فیجوز اطلاقه على جمیع کتب اللَّه و قد سمى اللَّه التوریة فرقانا فى قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ، و کل شى‏ء فرّق بین شیئین فهو فرقان. مصدر جعل اسما، و یوم الفرقان هو یوم بدر فرق السیف فیه بین الحق و الباطل. و قوله: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً معناه یبین لکم سبیلا و ینصرکم نصرا و یؤتکم فتحا یفرّق بین الحق و الباطل.
مفسّران گفتند عبد اینجا مصطفى (ص) است و فرقان قرآن و عالمین جن و انس که مصطفى (ص) بایشان مبعوث است. لیکون ضمیر عبد است، میگوید: بزرگوار است و با برکت و با عظمت آن خداوندى که قرآن فرو فرستاد بر بنده خویش محمد (ص)، جن و انس را آگاه کند از بعثت و نشور و عاقبت کار دنیا، و قیل: النذیر و المنذر المخبر بوقوع مکروه. و گفته‏اند لیکون ضمیر اللَّه است اى لیکون الذى نزّل الفرقان على عبده، و هو اللَّه سبحانه للخلایق کلّها منذرا. و در وصف اللَّه منذر رواست که خود میگوید جل جلاله: إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ. جاى دیگر گفت:نَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً، و باین تأویل بلفظ عبد جنس بندگان خواهد یعنى جمله رسولهاى وى، و بفرقان جمله کتابهاى او خواهد.
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، لانّه الذى اوجدهما و خلقهما و اخرج منافعهما، وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً کما زعم النصارى، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ کما قال المشرکون و الثنویّة. و قیل معنى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً لم ینزّل احدا منزلة الولد، لانّ ما لا یجوز على اللَّه على الحقیقة لا یجوز علیه على التشبیه. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ اى کل شى‏ء یجوز وصفه بالخلق. و قیل اللفظ عام و المعنى لیس بعام، کقوله: وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ. فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً على مقتضى الحکمة و تناسب بعضه الى بعض على اعتدال.
و قیل خلق ما خلق على مقدار یعرفه و لم یخلق شیئا على سبیل سهو و غفلة. و قیل بین مدة بقائه و منتهى اجله. و قیل کتبه فى اللوح المحفوظ لطفا بالملائکة و ذلک انّهم ینظرون فیه فیصرفون فیما وکلّوا به على حسب ما یجدونه فیه.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ الواو ضمیر الکفار و هم مندرجون فى قوله للعالمین. آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ لانّها موات و جمادات منحوتة مصنوعة وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً اى دفع ضرّ و لا جرّ منفعة، وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً اماتة وَ لا حَیاةً اى احیاء وَ لا نُشُوراً احیاء بعد الموت و المعنى کیف ترکوا عبادة اللَّه الذى یملک هذه الاشیاء و اشتغلوا بعبادة من لا یملک شیئا منها.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى النضر بن الحارث: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، اى ما هذا القرآن الّا کذب اختلقه محمد (ص)، وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ یعنى الیهود اى هم یلقون اخبار الامم الیه و هو یکسوها عبارته. و قیل هم جبر و یسار و عداس عبید کانوا بمکة من اهل الکتاب، فزعم المشرکون انّ محمدا (ص) یاخذ منهم. قال اللَّه تعالى فَقَدْ جاؤُ یعنى قائلى هذه المقالة ظُلْماً وَ زُوراً اى بظلم و زور، فلمّا حذف الباء انتصب و قیل فقد جاءوا بهذا القول ظلما و زورا اى ظلموا فیما قالوا و زوروا، فالتزویر الکذب فى الشهادة و الحدیث و قیل المزوّر من الکتاب ما زید فیه و نقص.
وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ یعنى النضر بن الحارث کان یقول انّ هذا القرآن لیس من اللَّه و انّما هو مما سطره الاولون مثل حدیث رستم و اسفندیار، اکْتَتَبَها یعنى انتسخها محمد (ص) من جبر و یسار و عداس، و معنى اکتتب استکتب اى طلب ان یکتب له لانّه کان (ص) لا یکتب. و روى عن الشعبى قال: «ما مات النبى (ص) حتى کتب وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ‏ اراد به قبل الوحى و الصحیح انّه لم یکن یکتب قبل الوحى و لا بعد الوحى.
و قیل اکتتبها یعنى جمعها من قولهم: کتبت الشی‏ء اى جمعته، فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ اى تقرء علیه بُکْرَةً وَ أَصِیلًا یعنون انه یختلف الى من یعلمه بالغداة و العشىّ، قال اللَّه عزّ و جل ردّا علیهم.
قُلْ أَنْزَلَهُ یعنى القرآن الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ اى الغیب فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، یعلم بواطن الامور. فقد انزله یعنى القرآن على ما یقتضیه علمه بباطن الامور، إِنَّهُ کانَ غَفُوراً لمن تاب رَحِیماً بمن آمن.
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یعنون محمدا (ص) یَأْکُلُ الطَّعامَ کما نأکل نحن، وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ، یلتمس المعاش کما نمشى، فلا یجوز ان یمتاز عنّا بالنبوّة، و کانوا یقولون له: لست انت بملک و لا ملک: لست بملک لانک تأکل و الملک لا یأکل، و لست بملک لانّ الملک لا یتسوّق و انت تتسوّق و تتبذل. و ما قالوه فاسد، لانّ اکله الطعام لکونه آدمیا و مشیه فى الاسواق لتواضعه و کان ذلک صفة له و شى‏ء من ذلک لا ینافى النبوّة.
لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ یصدّقه فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً داعیا.
أَوْ یُلْقى‏ إِلَیْهِ کَنْزٌ من السماء ینفقه فلا یحتاج الى التصرّف فى طلب المعاش.
قال الحسن: و اللَّه ما زواها عن نبیّه الا اختیارا و لا بسطها لغیره الا اغترارا. أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ اى بستان یَأْکُلُ مِنْها. قرأ حمزه و الکسائى ناکل بالنون اى ناکل نحن منها لتکون له علینا فضیلة بان ناکل من جنة.
و قیل تظهر له جنّة فى مکة مثمرة نأکل من ثمرها فنکون یاکلنا منها ابعد من الریب. و قرأ الباقون یاکل منها بالیاء. و الوجه ان الضمیر فیه یعود الى النبى (ص)، اى یاکل منها، فهو یختص باکله منها، فیکون له تمیز فى المأکل. وَ قالَ الظَّالِمُونَ یعنى کفار قریش، و قیل عبد اللَّه بن زبعرى: إِنْ تَتَّبِعُونَ اى ما تطیعون إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً سحر فجنّ، و قیل مسحورا مخدوعا مصروفا عن الحق . و قیل المسحور هاهنا هو المسحّر و المسحّر هو المعلّل بالطعام و الشراب. و قیل مسحورا یعنى بشرا له سحر اى رئة یعنى بشرا مثلکم.
قوله: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ اى وصفوک بغیر وصفک، فَضَلُّوا الهدى، فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا الى الرشاد. و قیل فضلّوا اى اخطاؤا فى التشبیه حیث ناقضوا، فمرّة یقولون هو بلیغ فصیح یتقوّل القرآن من نفسه و یفتریه و مرّة یقولون مجنون، و مرّة ساحر، و مرّة مسحور، فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا اى لا حجة و برهان على ما یقولون.
فاخبر اللَّه سبحانه انّهم متمسّکون بالجهل و الضلال، عادلون عن الرشد و الصواب، و هم مع ذلک کانوا مکلّفین بقبول الحق. فثبت انّ الاستطاعة التی یحصل بها الضلال غیر الاستطاعة التی یحصل بها الهدى و الایمان.
قوله تعالى تَبارَکَ الَّذِی إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ الذى قالوا و افضل من الکنز و البستان الذى ذکروا. و قیل خیرا من المشى فى الاسواق و طلب المعاش. ثم بیّن ذلک الخیر فقال: جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً.
روى انّها الف قصر من لؤلؤ على شط الکوثر و کل بناء مطول من الحجارة عند العرب قصر کائنا ما کان. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو بکر و یجعل برفع اللام على الاستیناف و القطع عمّا قبله، و لا یمتنع ان یکون ما یعطف على جواب الشرط جملة مستانفه، لانّ الجمل التی تکون من الابتداء و الخبر تقع فى جواب الشرط نحو قوله تعالى: مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ و قوله: وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ، و قرأ الباقون و یجعل بجزم اللام، و الوجه انّه عطف على موضع جعل و هو جواب قوله: إِنْ شاءَ، و موضع جواب الشرط جزم، فجزم المعطوف علیه حملا على الموضع، کانّه قال ان یشأ یجعل لک خیرا من ذلک و یجعل لک قصورا. و قیل ان شاء هاهنا واجب کقوله فى سورة الفتح لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ و قیل ان شاء بمعنى قد شاء، و هو جل جلاله فاعله فتکون الجنات و القصور فى الجنة على ما وصفناه.
ابن عباس گفت: چون کافران گفتند: ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ الایه، رضوان خازن بهشت از آسمان فرو آمد بفرمان اللَّه و با وى سفطى بودى از نور، گفت: یا محمد (ص) اللَّه میگوید اینک کلید خزائن دنیا بتو فرستادم با رضوان، اگر خواهى اختیار کن و آنچه تراست به نزدیک من و ترا ساخته‏ام از نعیم بهشت بدان که در آن نقصان نیارم باندازه پر پشه‏اى. مصطفى (ص) گفت با رضوان: مرا بخزاین دنیا و زینت دنیا حاجت نیست، «الفقر احبّ الىّ و ان اکون عبدا شکورا صابرا.
فقال رضوان: «اصبت اصاب اللَّه بک». خیثمة بن عبد الرحمن گفت: چون کافران از بهر وى کنز و قصر خواستند، مصطفى گفت: «اللّهم اعطنیها فى الآخرة»، بار خدایا این کنزها و قصرها در بهشت خواهم. پس این آیت بر وفق سؤال وى فرو آمد. و عن ابى امامة عن النبی قال: «عرض علىّ ربّى لیجعل لى بطحاء مکة ذهبا فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما، فاذا جعت تضرّعت الیک و ذکرتک و اذا شبعت حمدتک و شکرتک.
و عن عایشه قالت قال رسول اللَّه (ص): «لو شئت لسارت معى جبال الذهب جاءنى ملک فقال انّ ربک یقرئک السلام و یقول: ان شئت نبیا عبدا و ان نبیا ملکا فنظرت الى جبرئیل فاشار الىّ ان ضع نفسک. قلت نبیا عبدا». قالت فکان رسول اللَّه (ص) بعد ذلک لا یأکل متکئا یقول: «أ أکل کما یأکل العبد و اجلس کما یجلس العبد».
بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ اى ما یمنعهم من الایمان بک ما ذکروه من فقرک و مشیک فى السوق، انّما یمنعهم تکذیبهم بالقیامة و البعث و النشور. ثم اوعدهم فقال: وَ أَعْتَدْنا اى هیّأنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَةِ بالبعث و النشور و الثواب و العقاب سَعِیراً نارا موقدة، فعیل بمعنى مفعول.
إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ، قال الکلبى و السدىّ من مسیرة عام. و قیل من مسیرة مائة سنة.
روى عن رسول اللَّه انه قال: «من کذّب علىّ متعمدا فلیتبوّء بین عینى جهنم مقعده. فشقّ ذلک على اصحابه فقالوا: «یا رسول اللَّه نحدّث عنک الحدیث نزید و ننقص»: قال: «لیس ذا اعنى انّما اعنى الذى یکذّب علىّ متجرّئا یطلب به شین الاسلام».
قالوا: «یا رسول اللَّه انّک قلت بین عینى جهنم و هل لها من عین»؟ قال: «نعم أ لم تسمعوا قال اللَّه تعالى: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ.
و قیل اذا رأتهم زبانیتها سمعوا لها تغیّظا غلیانا، کالغضبان اذا غلى صدره من الغضب، و قیل معناه سمعوا لها زفیرا و رأوا لها تغیّظا کقول الشاعر:
و رأیت زوجک فى الوغى
متقلدا سیفا و رمحا
اى حاملا رمحا. و قیل سمعوا صوت لهبها و اشتعالها. و فى الحدیث: «انّ جهنم لتزفّر زفرة لا ینفى ملک و لا نبى الّا یخرّ ترعد فرائصه، حتى انّ ابراهیم (ع) لیجثو على رکبته، و یقول یا رب، لا اسألک الیوم الّا نفسى».
و الزفیر حسیس النار و هو صوتها.
و قیل الزفیر صوت یسمع من جوف المتغیّظ کصوت الحمار اذا همّ بالنهیق.
وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها. اى من النار مَکاناً ضَیِّقاً یعنى من مکان ضیّق. قال ابن عباس: یضیق علیهم کما یضیق الزجّ فى الرمح، و سئل رسول (ص) عن هذه الایة فقال: و الذى نفسى بیده انهم یستکرهون فى النار کما یستکره الوتد فى الحائط.
و عن ابن عباس اذا القوا فى باب من ابواب جهنم تضایق علیهم کتضایق الزجّ فى الرمح. فالاسفلون یرفعهم اللهب، و الاعلون یخفضهم اللهب. فیزدحمون فى تلک الأبواب الضیّقة. قرأ ابن کثیر ضیقا ساکنة الیاء، و الوجه انّه مخفّف من ضیق بالتثقیل کهین و لین اذا خفّفا من هیّن و لیّن و لهما لغتان. و قرأ الباقون ضیّقا مشدّدة الیاء و هو فیعل من الضیق و هو وصف للمکان و هو الاصل الذى خفّف منه ضیق. مُقَرَّنِینَ یعنى مصفّدین، قد قرنت ایدیهم الى اعناقهم فى الاغلال. و قیل مقرّنین مع الشیاطین الذین اضلّوهم لیکونوا قرناءهم فى العذاب کما کانوا قرناء هم فى الکفر. دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً الثبور المصدر اى یقولون ثبرنا ثبورا. و قیل هو دعاؤهم بالنّدم: یا ثبوراه! یا ویلتاه! و الثبور الهلاک کانّهم قالوا یا هلاکاه. و فى الحدیث: «اول من یکسى من اهل النار ابلیس ثوبا من نار یوضع على حاجبیه فیقدم حزبه و هو یقول و اثبوراه و یجیبونه واثبورهم فتقول لهم الملایکة: لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً، اى هلاککم اکثر من ان تدعوا مرة واحدة فادعوا ادعیة کثیرة.
قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ اى الذى ذکرت من صفة النار و اهلها خیر؟ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ کانَتْ لَهُمْ جَزاءً ثوابا وَ مَصِیراً مرجعا.
لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ من النعیم خالِدِینَ کانَ عَلى‏ رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلًا. اى مسئولا انجازه و ذلک انّ المؤمنین سألوا ربهم فى الدنیا حین قالوا: آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى‏ رُسُلِکَ، کان اعطا اللَّه المؤمنین جنة الخلد، وعدا وعدهم على طاعتهم ایّاه فى الدنیا و مسئلتهم ایّاه.
و قیل وعدا مسئولا اى تسئله الملائکة لهم، لانّ الملائکة قالوا: رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ. و قیل مسئولا واجبا لانّ الکریم اذا سئل یرى الاجابة واجبة. قال ابن عباس: وعدهم الجزاء فسألوه الوفاء و کل واجب مسئول و ان لم یسئل.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ اى اذکر یوم نحشرهم. قرأ ابن کثیر و ابو جعفر و یعقوب و حفص یحشرهم بالیاء و الباقون بالنون. وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. یعنى عزیرا و المسیح و الملایکة. و قیل یعنى الاصنام. «فیقول» قرأ ابن عامر فنقول بالنون، و الآخرون بالیاء. أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ؟ اخطاؤا الطریق، و هذا الاستفهام توبیخ للعابدین کقوله لعیسى (ع) أ أنت قلت للناس؟.
قالُوا سُبْحانَکَ تنزیها لک عن ان یعبد ملک غیرک، و فیه قولان: احدهما انّ هذا کلام الاصنام، ینطقها اللَّه کما ینطق الاعضاء فیقولون: ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ. مفسران را در معنى این آیت دو قول است: یک قول آنست که این خطاب برستخیز با اصنام بود که معبود مشرکان‏اند. رب العزة ایشان را زنده گرداند و در ایشان نطق آفریند بقدرت خویش، تا بى‏آلت کلام سخن گویند، هم چنان که در اعضاى آدمى نطق آفریند تا بى‏آلت کلام گویا شوند. با ایشان گوید: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ و معنى این سؤال توبیخ عابدان است و مشرکان، تا چون معبودان خویش را بینند که از ایشان بیزارى جویند، و تبرّى نمایند و بریشان لعنت کنند، حسرت ایشان بیشتر باشد و عذاب ایشان سخت‏تر. چون رب العزة با ایشان این خطاب کند ایشان گویند: «سبحانک» پاکى و بى‏عیبى ترا. ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ اى ما کان لنا کلام فکیف امرناهم بطاعتنا. و قیل ما کان ینبغى لنا ان نعبد غیرک لانّا تحت قبضک، فکیف ندعوا غیرنا الى عبادتنا. سزا نبود ما را که پرستگاران داشتیمى و ما معبود بودیمى فرود از تو. ما جماد بودیم. بى‏زبان و بى‏سخن بودیم، چون توانستیمى کسى را بر طاعت و عبادت خویش داشتن؟ قول دیگر آنست که این خطاب با عزیر و مسیح و فریشتگان رود: اللَّه میگوید ایشان را: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ. ایشان گویند: سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا یعنى للملائکة و عبدة الملایکة و الانبیاء و عبدة الانبیاء، و لا لاحد من الخلق ان یتّخذ من دون اللَّه ولیا. هذا کما یقول لک الرجل: شتمنى اخوک فتقول لیس لنا ان نشتمک، فیدخل البرى على الجانى. معنى آنست که سزا نبود ما را و نه فریشتگان و نه عبده ایشان نه پیغامبران و نه عبده ایشان و نه هیچکس از عالمیان که فرود از اللَّه خداوندى و یارى گیرند. و روا باشد که اولیاء اینجا عبده باشند، یعنى ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ عبادا یعبدوننا مِنْ دُونِکَ او نرضى هذا. سزا نبود ما را که پرستگاران گیریم و داریم فرود از تو، یا خود را پسندیم که معبود ایشان باشیم. و قرأ ابو جعفر ان نتّخذ بضم النون و فتح الخاء على ما لم یسمّ فاعله، فیکون من الثانى صلة، یعنى ان نتخذ من دونک اولیاء و العرب تدخل من على المفعول الاول و لا تدخل على المفعول الثانی، یقال ما اتخذت من احد ولیّا، و لا یقال ما اتخذت احدا من ولىّ. وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ فى الدنیا بطول العمر و الصحة و النعمة، حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ اى ترکوا الموعظة و الایمان و القرآن. و قیل ابطرتهم نعمتک فنسوا بها ذکرک. و التمتّع دوام اللذة بالشى‏ء وَ کانُوا قَوْماً بُوراً هلکى، غلب علیهم، الشقاوة و الخذلان، یقال رجل بائر و قوم بور و اصله من البوار و هو الکساد و الفساد و منه بوار السلعة و هو کسادها، و منه‏ قول النبی (ص) «نعوذ باللّه من بوار الایم.
و قیل هو اسم مصدر کالزور یستوى فیه الواحد و الاثنان و الجمع و المذکر و المؤنث.
فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ، هذا خطاب مع المشرکین العابدین الاوثان، اى کذبکم المعبودون بِما تَقُولُونَ انّهم آلهة. و قیل کذّبوکم فیما تدعون من قولکم ربّنا هؤلاء اضلّونا. قرأ قنبل عن ابن کثیر بما یقولون فما یستطیعون بالیاء فیهما، و الوجه انّ الفعل للشرکاء، و المعنى کذّبکم شرکاؤکم الذین کنتم تعبدونهم بما یقولون، اى بقولهم، و ما مصدریة، و قولهم هو الذى اجابوا به الکفار و هو ما کنتم ایانا تعبدون. و قوله: فَما تَسْتَطِیعُونَ اى فما یستطیع الشرکاء المعبودون «صرفا» لعذاب اللَّه عنکم وَ لا نَصْراً لکم، و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم بما تقولون بالتاء فما یستطیعون بالیاء، اى کذّبوکم بقولکم اى فى قولکم انّهم شرکاء و انّهم آلهة. و قیل فى قولکم ربّنا هؤلاء اضلّونا و قوله فما یستطیعون اخبار عن المعبودین على ما سبق. قول اینجا مضمرست یعنى که اللَّه گوید مشرکان را که بت پرستیدند اکنون شما را دروغ‏زن کردند بآنچه گفتید که اینان خدایان‏اند و ایشان ما را گم راه کردند، فَما تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً اکنون آن معبودان نتوانند که عذاب از شما بگردانند و نه شما را بکار آیند. و قرأ حفص عن عاصم: بما تقولون فما تستطیعون بالتاء فیهما یعنى فما تستطیعون ایّها المشرکون ان تصرفوا عن انفسکم ما یحلّ بکم من العذاب، و لا ان تنصروا انفسکم بمنعه عنها. و قال بعض المفسّرین فى قوله: فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ هذا خطاب للنبى و المؤمنین اى الکفار کذّبوکم بما تقولون من التوحید و نبوّة محمد و سایر الانبیاء فما یستطیعون، اى هؤلاء الکفّار یا محمد صَرْفاً لک عن الحقّ الذى انت علیه وَ لا نَصْراً لانفسهم من البلاء الذى استوجبوه بتکذیبهم ایّاک. قوله: وَ مَنْ یَظْلِمْ» اى من یشرک‏ مِنْکُمْ نُذِقْهُ عَذاباً کَبِیراً اى نعذّبه عذابا شدیدا.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ؟.. الآیه هذا من رؤیة القلب و هى العلم، و المعنى الم تعلم انّ اللَّه هو الّذى مدّ الظّل؟ و یجوز ان یکون من رؤیة العین فتکون الرّؤیة بمعنى النّظر و لذلک قال: إِلى‏ رَبِّکَ و المعنى الم تنظر الى صنع ربّک کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ؟ فیه قولان: احدهما انّ الظّلّ ما بین طلوع الفجر و طلوع الشّمس مثل ظلّ الجنّة ظلّ ممدود لا شمس فیه و لا ظلمة. و القول الثّانی، هو اللّیل لانّه ظلّ الارض، و یعم الدّنیا کلّها، وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً اى دائما ثابتا لا یزول کما فى الجنّة. ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ اى على الظّلّ دَلِیلًا لانّ بالشّمس یعرف الظّلّ، لو لا الشّمس ما عرف الظّلّ. و قیل جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا اى تبیعا یتّبعه فینسخه. قال ابو عبیدة: الظّلّ ما نسخته الشّمس و هو بالغداة، و الفى‏ء ما نسخ الشّمس و هو بعد الزّوال، سمّى فیئا لانّه فاء من جانب المغرب الى جانب المشرق. و قیل معناه جعلنا الشّمس مع الظّلّ دلیلا على وحدانیّة اللَّه عزّ و جل و کمال قدرته. و قیل جعلناهما دلیلا على اوقات الصّلاة و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ علّق اوقات الصّلاة بالشّمس و الظّلّ.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً اى قبضنا الظّلّ الى الموضع الّذى حکمنا بکون الظّل فیه بالشّمس الّتى تأتى علیه قَبْضاً یَسِیراً یعنى غیر عسیر. و قیل قبضا یسیرا خفیّا لا یستدرک بالمشاهدة. و المعنى انّ الظّلّ یعمّ جمیع العرض قبل طلوع الشّمس. فاذا طلعت الشّمس قبض اللَّه الظّلّ جزء فجزء قَبْضاً یَسِیراً خفیّا. و قیل معنى الایه الم تر الى ربّک کیف اتى باللّیل ثمّ لم یجعله دائما سرمدا ثمّ اتى بالشّمس و هو النّهار فجعله دلیلا على اللّیل اذ بضدّها تتبیّن الاشیاء و لم یجعل النّهار سرمدا بل قبضه و اتى باللّیل ثانیا، و نظیره قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً؟ الى آخر الایتین.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً انّما سمّى اللّیل لباسا لانّه یستر جمیع الاشیاء بالظّلام کما سمّى اللّباس لباسا لانّه یعمّ البدن بالسّتر، وَ النَّوْمَ سُباتاً اى راحة لابدانکم، و السّبت الاستراحة، و منه یوم السّبت، لانّ الیهود کانوا یستریحون فیه. و قیل سباتا اى قطعا لاعمالکم و السّبت القطع، و منه یوم السّبت لانّ الیهود یقطعون فیه العمل و لانقطاع الایّام عنده. و قیل سباتا اى مسبوتا فیه. یقال سبت المریض فهو مسبوت اذا غشى علیه، فکذلک النّائم فى نومه کالمغشى علیه لزوال عقله و تمییزه.
وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً لمّا سمّى النّوم وفاة فى قوله: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها سمّى الیقظة نشورا مصدر، نشر المیّت اذا عاد حیّا، و قیل لانتشار النّاس للمعاش سمّاه نشورا اى ذا نشور.
وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ قرأ ابن کثیر وحده ارسل الریح، على الوحده، و قرأ الباقون الرّیاح على الجمع، من جمع فلانّها اربع، و من وحّد فلانّ الالف و اللام فیها للجنس، بُشْراً بالباء و ضمّها و سکون السّین قرأها عاصم وحده من البشارة، کقوله: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ، و قرأ حمزه و الکسائى بالنون و فتحها و سکون الشین، و قرأ ابن عامر بضم النون و سکون الشین، و قرأ الباقون بضم النون و الشین جمیعا، اى تهب من کل صوب، من قوله: وَ النَّاشِراتِ نَشْراً.
و قیل لها نشر اى رائحة طیبة. و قیل من النشر الذى هو ضدّ الطى اى تنشر السحاب بین یدى رحمته امام المطر و قدّامه، لانّه ریح ثمّ سحاب ثمّ مطر. و قیل نشرا جمع نشور کرسول و رسل، و یخفّف الشین فیقال: نشر، و النشور الّذى یجمع السّحاب فیمطر.
وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ، ارسال اینجا بمعنى گشادن است، چنان که گویى: ارسلت الطائر، ارسلت الکلب المعلم، و فى القرآن: لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً، یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً. میگوید: او آن خداوند است که فرو گشاید بادهاى بشارت دهنده خلق را بباران فراهم آرنده میغ. همانست که جاى دیگر گفت: وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ فراهم آرد میغهاى گران‏بار: یکى از آب، یکى از برف، یکى از تگرگ، میراند آنجا که خواهد تا مى‏بارد بفرمان چنان که وى خواهد، و اگر نفرماید که بارد هم چنان بر هوا گران بارش میدارد.
و ذلک فى قوله: فَالْحامِلاتِ وِقْراً، آن همه آثار رحمت اوست و دلالات قدرت او، چنان که گفت: فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ بنگر بنشانهاى رحمت او و مهربانى او در جهان که چون کرد و آنچه کرد چون نیکو کرد. باران آسمان را رحمت نام کرد، از آنکه برحمت مى‏فرستد. اینست که گفت جلّ جلاله: بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ، اى امام المطر و قدّامه. وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً. طهور آن آبست که بنفس خود پاک است و غیر خود را پاک کننده، فهو اسم لما یتطهّر به، کالسحور اسم لما یتسحّر به و الفطور اسم لما یفطر به. و دلیل بر آن که طهور مطهّر است خبر درست از مصطفى (ص) قال فى البحر: «هو الطهور ماؤه الحلّ میتته» و اراد به المطهّر لانّه قال ذلک فى جواب السائل الّذى سأله عن تطهیر ماء البحر لا عن طهارته، و الماء مطهّر لانّه یطهّر الانسان من الحدث و النجاسة، کما قال فى آیة اخرى: وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ. معلوم شد که تطهیر خاصیت آب است و چیزى دیگر از مایعات باین معنى مشارک وى نیست، لانّ اللَّه تعالى منّ علینا بانزال الماء للتطهیر، فلو کان غیره یشارکه فى التطهیر لبطلت فایدة الامتنان. و مذهب اصحاب راى آنست که طهور طاهر است، فجوّزوا ازالة النجاسات بالمائعات الطاهره، مثل الخل و ماء الورد و غیرهما، و نحن نقول لو جاز ازالة النجاسة بها لجاز ازالة الحدث بها. و مذهب مالک آنست که طهور آن بود که تطهیر ازو متکرّر بود، کالصّبور اسم لمن یتکرّر منه الصبر، و الشکور، اسم لمن یتکرّر منه التّشکّر. فجوّز الوضوء بالماء المستعمل الّذى توضّأ به مرّة.
لِنُحْیِیَ بِهِ اى بالمطر بَلْدَةً مَیْتاً و لم یقل میتة لانّه اراد البلد، و المعنى انزلناه لننبت به ارضا لا نبات فیها فذاک حیاتها و موتها. و قیل لمّا نبت فیها ما فیه حیاة الحیوان جعل ذلک حیاة لها، وَ نُسْقِیَهُ الاسقاء و السّقى واحد عند عامر بن صعصعة و قبائل من العرب مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً، اى و نسقى الماء البهائم و النّاس. و قیل مکّنّاهم من ان یشربوه و یسقوا منه انعامهم، و قال وَ أَناسِیَّ کَثِیراً و لم یقل مطلقا لانّه لیس کل الناس یعیش بماء المطر. و اناسى جمع انسى مثل: کرسى و کراسى. و یجوز ان یکون جمع انسان و اصله اناسین مثل: بستان و بساتین، فجعل الیاء عوضا عن النون.
وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ الهاء راجعة الى المطر المسمّى رحمه فى الایة المتقدّمة.
و المعنى صرّفنا المطر بینهم مرّة ببلدة و مرّة ببلدة اخرى. قال ابن عباس: ما عام بامطر من عام و لکن اللَّه یصرفه فى الارض. و قرأ هذه الایة و هذا کما روى مرفوعا ما من ساعة من لیل و لا نهار الّا السّماء تمطر فیها یصرفه اللَّه حیث یشاء.
و روى عن ابن مسعود یرفعه قال: لیس من سنة بامطر من اخرى و لکنّ اللَّه قسّم هذه الارزاق فجعلها فى السّماء الدنیا فى هذه القطر، ینزل منه کل سنة بکیل معلوم و وزن معلوم، و اذا عمل قوم بالمعاصى حوّل اللَّه ذلک الى غیرهم، فاذا عصوا جمیعا صرف ذلک الى الفیافى و البحار.
و قیل المراد من تصریف المطر تصریفه وابلا و طلا و رذاذا و نحوها. و قیل التّصریف راجع الى الرّیح، و قیل الى القرآن. لِیَذَّکَّرُوا اى لیتذکّروا و یتفکّروا فى قدرة اللَّه تعالى. فَأَبى‏ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً جحودا، و کفرانهم هو انّهم اذا مطروا قالوا مطرنا بنوء کذا اى لسقوط کوکب کذا، کما یقول المنجّمون، فجعلهم اللَّه بذلک کافرین. و عن زید بن خالد الجهنى قال: صلّى رسول اللَّه (ص) صلاة الصبح بالحدیبیة فى اثر سماء کانت من اللیل، فلمّا انصرف اقبل على النّاس، فقال: هل تدرون ما ذا قال ربّکم؟ قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: اصبح من عبادى مؤمن بى و کافر، فامّا من قال مطرنا بفضل اللَّه و رحمته فذلک مؤمن بى کافر بالکوکب، و اما من قال مطرنا بنوء کذا و کذا فذلک کافر بى مؤمن بالکوکب».
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ اى فى کل مصر و مدینة نبیا ینذرهم فیخف عنک اعباء النبوة و لکن لم یفعل ذلک لیعظم شأنک و یکثر اجرک. و قیل معناه و لو شئنا لانزلنا الآیات المقترحه و لبعثنا فى کل قریة نَذِیراً زیادة على ما یقترحون و لکنّا نعلم انّهم یسألون عنادا و تعنّتا و نعلم انّهم لا یؤمنون و هو نظیر قوله: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ.
فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ فیما یسئلونک وَ جاهِدْهُمْ بِهِ اى بالقرآن. و قیل بالاسلام و قیل بالسیف، جِهاداً کَبِیراً لا یخالطه فتور. قال الحسن معناه اقتلهم او یسلموا.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ معنى مرج البحرین خلّى بینهما. یقال مرجت الدابة و امرجتها اذا خیّلتها ترعى، و المرج من هذا سمّى، و یقال مرجت عهودهم و اماناتهم اذا اختلطت، و منه قوله تعالى: فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ اى مختلط. و قال النبی (ص) لعبد اللَّه بن عمر: «و کیف بک یا عبد اللَّه اذا کنت فى حثالة من الناس قد مرجت عهودهم و اماناتهم و صاروا هکذا»، و شبک بین اصابعه.
«هذا عذب فرات» فرات صفة للعذب و الفرات اشد العذوبه یعنى هذا عذب اشدّ العذوبة، و هذا ملح اجاج»، الاجاج صفة للملح و هو اشدّ الملوحة، یعنى و هذا ملح اشدّ الملوحة، وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً اى حاجزا من قدرته یلتقیان لا یختلطان. قیل الماء العذب و الماء الملح یجتمعان فى البحر فیکون العذب اسفل و الملح اعلى، لا یغلب احدهما على الآخر، و هو معنى قوله: وَ حِجْراً مَحْجُوراً قال الفراء اى حراما محرّما ان یغلب احدهما على صاحبه. و قیل العذب جیحان و سیحان و دجلة و الفرات و النیل، و الملح سایر البحار، و البرزخ بینهما البلاد و القفار فلا یختلطان، فاذا کان یوم القیمة اختلطا بزوال الحاجز، کقوله: وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ. وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً، یعنى من النطفة بشرا، اى انسانا، فَجَعَلَهُ الهاء یعود الى الماء. و قیل الى البشر، نَسَباً وَ صِهْراً یعنى جعله ذا نسب و ذا صهر.
قال على (ع): «النسب ما لا یحلّ نکاحه، و الصهر ما یحلّ نکاحه، فالنسب ما یوجب الحرمة و الصهر ما لا یوجبها»، و قیل النسب من القرابة و الصهر الخلطة التی تشبه القرابة و هو السبب المحرّم للنکاح. قال ابن عباس: حرّم اللَّه تعالى سبعا نسبا و سبعا صهرا: اما النسب فقوله تعالى: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ الى قوله: وَ بَناتُ الْأُخْتِ، و اما الصّهر فقوله: وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ الى قوله: وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و تمام السّبع قوله و: لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ، و قیل النسب البنون و الصهر البنات، لانّ من قبلهنّ تکون الاصهار، و الصّهر المتزوّج بابنة الرجل. قال ابن سیرین: «نزلت هذه الایة فى النّبیّ (ص) و على (ع)، زوّج فاطمة علیا و هو ابن عمّه و زوّج ابنته فکان نسبا و صهرا» ابن سیرین گفت: این آیت در شأن مصطفى (ص) و على (ع)، فرود آمد که مصطفى دختر خویش را فاطمه بزنى بعلى داد. على پسر عمّ وى بود و شوهر دخترش، هم نسب بود و هم صهر. و قصّه تزویج فاطمه آنست که مصطفى علیه السلام روزى در مسجد آمد شاخى ریحان بدست گرفته سلمان را گفت: یا سلمان رو على را بخوان. رفت و گفت: یا على! اجب رسول اللَّه. على گفت: یا سلمان رسول خدا را این ساعت چون دیدى و چون او را گذاشتى؟ گفت: یا على سخت شادمان و خندان چون ماه تابان و شمع رخشان. على آمد بنزدیک مصطفى و مصطفى آن شاخ ریحان فرادست على داد، عظیم خوش بوى بود. گفت: یا رسول اللَّه این چه بویست بدین خوشى؟ گفت: یا على از آن نثارها است که حوریان بهشت کرده‏اند بر تزویج دخترم فاطمه گفت: با که یا رسول اللَّه؟ گفت: با تو یا على، در مسجد نشسته بودم فریشته‏اى‏ درآمد بر صفتى که هرگز چنان ندیده بودم، گفت نام من محمود است و مقام من در آسمان دنیا، در مقام معلوم خودم بودم ثلثى از شب گذشته که ندایى شنیدم از طبقات آسمان که: اى فریشتگان مقربان و روحانیان و کروبیان همه جمع شوید در آسمان چهارم. همه جمع شدند و همچنین سکان مقعد صدق و اهل فرادیس اعلى در جنات عدن حاضر گشتند. فرمان آمد که اى مقربان درگاه و اى خاصگیان پادشاه! سوره: هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ برخوانید. ایشان همه بآواز دلرباى و الحان طرب‏افزاى سورة هل اتى خواندن گرفتند. آن گه درخت طوبى را فرمان آمد که تو نثار کن بر بهشتها بر تزویج فاطمه زهرا با على مرتضى. و درخت طوبى در بهشت همچون آفتاب است در دنیا، چون آفتاب در دنیا بالا گرفت هیچ خانه نماند که از وى شعاع در آن نیفتد، همچنین در بهشت هیچ قصر و غرفه و درجه‏اى نیست که از درخت طوبى در آنجا شاخى نیست. پس طوبى بر خود بلرزید و در بهشت گوهر و مروارید و حله‏ها باریدن گرفت، پس فرمان آمد تا منبرى از یک دانه مروارید سپید در زیر درخت طوبى بنهادند، فرشته‏اى که نام وى راحیل است و در هفت طبقه آسمان فرشته ازو فصیح‏تر و گویاتر نیست بآن منبر برآمد و خداى را جل جلاله ثنا گفت و بر پیغامبران درود داده آن گه جبّار کائنات خداوند ذو الجلال قادر بر کمال بى‏واسطه ندا کرد که: اى جبرئیل و اى میکائیل شماها دو گواه معرفت فاطمه باشید و من که خداوندم ولىّ فاطمه‏ام، و اى کروبیان و اى روحانیان آسمان شما همه گواه باشید که من فاطمه زهرا را بزنى بعلى مرتضى دادم. آن ساعت که رب العزة این ندا کرد ابرى برآمد زبر جنات عدن، ابرى روشن خوش که در آن تیرگى و گرفتگى نه و بوى خوش و جواهر نثار کرد و رضوان و ولدان و حوران بهشت برین نمط نثار کردند. پس رب العزّة مرا بدین بشارت بتو فرستاد یا محمد و گفت: حبیب مرا بشارت ده و با وى بگو که ما این عقد در آسمان بستیم تو نیز در زمین ببند. پس مصطفى (ص) مهاجر و انصار را حاضر کرد، آن گه روى فرا على کرد گفت: یا على چنین حکمى در آسمان رفت، اکنون من فاطمه دختر را بچهارصد درم کاوین بزنى بتو دادم پذیرفتى؟ على گفت: یا رسول اللَّه من پذیرفتم نکاح وى، رسول گفت: بارک اللَّه فیکما.
قوله: وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى هؤلاء المشرکین ما لا یَنْفَعُهُمْ ان عبدوه وَ لا یَضُرُّهُمْ ان ترکوه، وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِیراً، اى معینا للشیطان على ربّه بالمعاصى. قال الزجاج: اى یعاون الشیطان على معصیة اللَّه لانّ عبادتهم الاصنام معاونة الشیطان. و قیل معناه وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِیراً اى هیّنا ذلیلا. من قول العرب جعلنى بظهر اى جعلنى هیّنا. و یقال ظهر به اذا جعله خلف ظهره فلم یلتفت الیه. قال ابن عباس: نزلت الایة فى ابى جهل فصار عاما فى الکفّار.
وَ ما أَرْسَلْناکَ یا محمد (ص)، إِلَّا مُبَشِّراً للمؤمنین بالثواب وَ نَذِیراً للکافرین بالعقاب. قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ، اى على تبلیغ الرسالة مِنْ أَجْرٍ، اى رزق و جعل فیقولوا انّما یطلب محمد اموالنا بما یدعونا الیه فلا نتبعه إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا، هذا الاستثناء منقطع عند الجمهور، اى لکن مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا بانفاق ماله فى سبیله، فلیفعل. و قیل الاستثناء متّصل و تقدیره: لا اسألکم على ما ادعوکم الیه اجرا الّا اتخاذ المدعوّ سبیلا الى ربّه بطاعته، فذلک اجرى لانّ اللَّه یأجرنى علیه.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ اى: فوّض امرک الیه وثق به، فانه حىّ لا یموت و سینتقم منهم و لو بعد حین، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ، نزّهه عمّا لا یلیق به و باوصافه، و قیل صلّ له شکرا على نعمه. و قیل قل سبحان اللَّه و الحمد للَّه وَ کَفى‏ بِهِ اى کفى باللّه خَبِیراً عالما بِذُنُوبِ عِبادِهِ فیجازیهم بها.
الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ، اى انه مع قدرته خلقها فى اسرع من لمحة خلقها فى ستة ایام لتعلموا انّ التأنى مستحبّ فى الامور.
ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ مضى تفسیره الرّحمن اى هو الرّحمن، و یجوز ان یکون الَّذِی مبتداء و الرَّحْمنُ خبره. و یجوز ان یکون وصفا له و قوله فَسْئَلْ بِهِ خبره و یجوز ان یقف على ایام و یرتفع الرحمن بقوله استوى و قوله فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً. و قیل: الهاء عائد الى الخلق و ذلک انّ الیهود وصفوا خلق السماوات و الارضین على خلاف ما خلق اللَّه و التقدیر: فسئل الرحمن خبیرا به فانّه خالقه و مکوّنه. و قیل فسئل به یعود الى اللَّه، و قیل الى الاستواء فیمن جعل الرحمن رفعا به، و قیل الباء بمعنى عن، اى فسئل عنه خبیرا و هو اللَّه عزّ و جلّ، و قیل جبرئیل (ع). و قیل الخطاب للرسول و المراد منه غیره لانّه کان مصدّقا به و المعنى: ایّها الانسان لا ترجع فى طلب العلم بهذا الى غیرى.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ لکفّار مکّة اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالوا مَا الرَّحْمنُ ما نعرف الرحمن الّا رحمن الیمامة، یعنون مسیلمة الکذاب کانوا یسمّونه رحمن الیمامة، أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا قرأ حمزة و الکسائى یأمرنا بالیاء، اى لما یأمرنا محمد (ص) بالسجود له، و قرأ الآخرون بالتاء، اى لما تأمرنا انت یا محمد «و زادهم» قول القائل لهم: اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ، نُفُوراً عن الدین و الایمان، و هو نظیر قوله: فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً، وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً، و کان سفیان الثورى اذا قرأ هذه الایة، رفع راسه الى السّماء و قال: الهى زادنى خضوعا ما زاد اعداک «نفورا».
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً قال الحسن و مجاهد و قتادة: البروج هى النّجوم الکبار مثل الزهرة و سهیل و المشترى و السماک و العیوق و اشباهها، سمّیت بروجا لاستنارتها و حسنها وضوءها، و الأبرج الواسع ما بین الحاجبین، و قال عطیة بن العوفى بروجا اى قصورا فى السّماء فیها الحرس من الملائکة، دلیله قوله: وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. و قیل المراد بها قصور الجنّة و قال ابن عباس هى البروج المعروفة الّتى هى منازل الکواکب السّبعة السّیّارة و هى اثنا عشر بروجا: الحمل و الثور و الجوزاء و السرطان و الاسد و السنبله و المیزان و العقرب و القوس و الجدى و الدلو و الحوت. فالحمل و العقرب بیتا المریخ، و الثور و المیزان بیتا الزهرة، و الجوزاء و السنبلة بیتا عطارد، و السرطان بیت القمر و الاسد بیت الشمس، و القوس و الحوت بیتا المشترى و الجدى و الدلو بیتا زحل، و هذه البروج مقسومة على الطبائع الاربع، فیکون نصیب کل واحد منها ثلاثة بروج تسمّى المثلثات: فالحمل و الاسد و القوس مثلّثة ناریّة، و الثور و السنبلة و الجدى مثلّثة ارضیّة، و الجوزاء و المیزان و الدلو مثلّثة هوائیّة، و السرطان و العقرب و الحوت مثلّثة مائیّة، وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً، یعنى الشمس کما قال: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً، و قرأ حمزة و الکسائى سرجا بالجمع یعنى النّجوم العظام وَ قَمَراً مُنِیراً، القمر قد دخل فى السّرج على قراءة من قرأ بالجمع، غیر انّه خصّه بالذّکر لنوع فضیلة، کما قال: فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ، خص النّخل و الرمان بالذکر مع دخولهما فى الفاکهة، و الهلال بعد ثلث قمر لابیضاض الارض به و لا قمر الأبیض.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً، الخلفة مصدر بمعنى الاختلاف، اى مختلفین الى الخلق، یجی‏ء هذا حینا و هذا حینا، و قیل خلفة اى مختلفین فى اللون احدهما ابیض و الآخر اسود. و قال ابن عباس و الحسن و قتادة: یعنى خلفا و عوضا یقوم احدهما مقام صاحبه، فمن فاته عمله فى احدهما قضاه فى الآخر فیکون فیه توسعة على العباد فى نوافل العبادات و الطاعات.
قال شقیق بن سلمة: جاء رجل الى عمر بن الخطاب و قال: فاتتنى الصلاة اللّیلة.
قال: ادرک ما فاتک من لیلتک فى نهارک، فانّ اللَّه عز و جل جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ. و قال ابن زید: یعنى یخلف احدهما صاحبه، اذا ذهب احدهما جاء الآخر، فهما یتعاقبان فى الضّیاء و الظلام و الزیادة و النقصان، یدل علیه قول زهیر:
بها العین و الآرام یمشین خلفة
و اطلاؤها ینهضن من کلّ مجثم.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ، قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمّها من الذّکر یعنى لمن اراد ان یذکر اللَّه بصلاة و تسبیح و قراءة، و قرأ الآخرون یذّکّر بتشدید الذّال و الکاف، اى یتذکر و یتعظ أَوْ أَرادَ شُکُوراً. یعنى یشکر اللَّه عز و جلّ على تراخى المستدرک. و قیل یشکر نعم اللَّه المذکورة فى الآیة.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ نسبهم الیه للتّخصیص و التّفضیل و ان کان الخلق کلّهم عباده کقول القائل: هذا البار ابنى لا هذا العاق. و قیل: اضافهم الى اسمه الخاص لانّهم اهل الخصوص، و المعنى و خواص عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ، و قیل: العباد هاهنا جمع عابد کصاحب و صحاب و تاجر و تجار و راجل و رجال، اى الّذین یعبدونه حقّ عبادته، هم الَّذِینَ یَمْشُونَ، هذا على قول من جعل خبر المبتدا: الَّذِینَ یَمْشُونَ، و من جعل خبر المبتدا: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ، جعل الَّذِینَ یَمْشُونَ و ما بعده وصفا لعباد الرّحمن.
و قوله: یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً اى بالسکینة و الوقار و التواضع غیر اشرین و لا مرحین، کقوله: وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً. و الهون الرّفق و اللّین و هو مصدر یقوم مقام الحال، اى هینین لینین، کما وصف النبى (ص) المؤمنین، فقال: المؤمنون هیّنون لیّنون کالجمل الانف ان قید انقاد و ان انیخ على صخرة استناخ.
قال بعضهم: هیّنون لینون بالتّخفیف یستعمل فى المدح لا غیر، و بالتّشدید قد یستعمل فى غیر المدح.
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، اى اذا کلّمهم السّفهاء بما یکرهون فى القول، قالُوا سَلاماً، اى اجابوهم بالحسن و صانوا انفسهم عن مسافهتهم و مشاتمتهم. و معنى سلاما سدادا، و تقدیره: قالوا قولا سلاما یسلمون من عقباه و یسلمون فیه من الاثم. و قال بعضهم یقولون لو لا ندعوا الى السلم و هو الصلح. و قیل معناه یقولون سلام علیکم، دلیله قوله عزّ و جل: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، قال الکلبى و ابو العالیة هذا قبل ان یؤمر بالقتال، ثم نسختها آیة القتال وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً، کان الحسن البصرى اذا قرأ الآیة الاولى قال: هذا وصف نهارهم، و اذا قرأ هذه قال: هذا وصف لیلهم. و روى عن الحسن ایضا انه قال: نهارهم فى خشوع و لیلهم فى خضوع یقال لمن ادرک اللیل بات، نام او لم ینم. یقال بات فلان قلقا، و المعنى یبیتون لربهم باللیل فى الصلاة سجدا على وجوههم و قیاما على اقدامهم. قال ابن عباس: من صلّى بعد العشاء الآخرة رکعتین او اکثر فقد بات للَّه ساجدا و قائما. و عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من صلّى العشاء فى جماعة کان کقیام نصف لیله و من صلّى الفجر فى جماعة کان کقیام لیلة».
و قوله: «قیاما» یجوز ان یکون مصدرا و یجوز ان یکون جمع قائم کصاحب و صحاب، و قوله: سُجَّداً، جمع ساجد، و قدّم السجود و اخّر القیام لروىّ الآیة، و لیعلم انّ القیام فى الصّلاة.
خلافست میان علما که در نماز طول القیام فاضل‏تر یا کثرت رکوع و سجود، قومى گفتند: کثرت رکوع و سجود فاضل‏تر، که اللَّه تعالى گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ، بنده هر بار که سجود کند در نماز بحقّ نزدیک گردد. مصطفى (ص) گفت: «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدّعا».
ابن عمر یکى را دید که در نماز قیام دراز داشت، گفت: اگر من او را شناختمى من او را بکثرت رکوع و سجود فرمودمى، که از رسول خدا شنیدم علیه السلام که گفت: «انّ العبد اذا قام یصلّى، اتى بذنوبه فجعلت على رأسه و عاتقیه، فکلّما رکع او سجد تساقطت عنه».
و قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنّة. فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه فقال: «علیک بکثرة السّجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حط عنک بها خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه فأتیته بوضوئه و حاجته، فقال لی: «سل!» فقلت: اسألک مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک». قلت: هى حاجتى یا رسول اللَّه.
قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود».
قومى گفتند طول القیام فاضل‏تر، که، خبر درست است که از رسول خدا پرسیدند: اىّ الصلاة افضل؟ قال: «طول القنوت».
و قال اسحاق: امّا بالنّهار فکثرة الرّکوع و السّجود، و امّا باللّیل فطول القیام. قال ابو عیسى: و انما قال اسحاق هذا لانه وصف صلاة النبى باللیل و وصف طول القیام، و امّا بالنّهار فلم یوصف من طول القیام ما وصف باللّیل.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ بعد الفراغ من الصلاة: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، اى ملحا دائما لازما غیر مفارق من عذّب به من الکفّار، و منه سمّى الغریم لطلبه حقّه و الحاحه على صاحبه و ملازمته ایّاه، و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به لا یصبر عنه و لا یفارقه. و قال الحسن: قد علموا انّ کلّ غریم یفارق غریمه الّا غریم جهنّم. و قیل الغرام، اشدّ العذاب و هو مصدر غرم غرما و غراما.
قال محمد بن کعب: انّ اللَّه تعالى سأل الکفّار ثمن نعمته فلم یؤدّوه الیه فاغرمهم فادخلهم النّار.
إِنَّها ساءَتْ یعنى انّ جهنّم ساءت مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً، اى بئست موضع قرار و اقامة، منصوبان على التّمییز.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا، قیل: الاسراف مجاوزة الحدّ الّذى اباحه اللَّه تعالى لعباده الى ما فوقه، و الاقتار القصور عمّا امر اللَّه به، و القوام بین الامرین، و المسرف مذموم و کذلک المقتر.
روى عن معاذ انه قال: لمّا نزلت هذه الآیة سألت رسول اللَّه (ص) عن النفقه فى السرف و الاقتار ما هو؟ فقال: «من منع من حقّ فقد قتر، و من اعطى فى غیر حقّ فقد اسرف».
و قیل: الاسراف الانفاق فى معصیة اللَّه، و الاقتار منع حقّ اللَّه، و القوام الاقتصاد و هو مصدر و قیل: القوام العدل و هما واحد و الکسر فیه لغة و هو منصوب بخبر «کان»، اى و کان الانفاق قواما. و قال الزجاج: تفسیر هذه الآیة على الحقیقة ما ادّب اللَّه سبحانه به نبیّه فقال: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. قرأ ابن کثیر و اهل البصرة یقتروا بفتح الیاء و کسر التّاء و قرأ نافع و ابن عامر یقتروا بضمّ الیاء و کسر التّاء من اقتر یقتر، و قرأ الباقون یقتروا بفتح الیاء و ضمّ التّاء و کلّها لغات صحیحة. یقال: اقتر و قتر بالتّشدید و قتر یقتّر و یقتر، قال یزید بن حبیب فى هذه الآیة: اولئک اصحاب محمد (ص) کانوا لا یأکلون طعاما للتّنعم و اللّذة و لا یلبسون ثیابا للجمال و لکن کانوا یریدون من الطعام ما یسدّ عنهم الجوع و یقوّیهم على عبادة ربّهم و من الثیاب ما یستر عوراتهم و یکنّهم من الحرّ و القرّ.
قال النبی (ص): «لیس لابن آدم حقّ فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء.
یعنى کسر الخبز واحدتها جرفة. و قال عمر: کفى سرفا ان لا یشتهى الرّجل شیئا الا اشتراه فاکله.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ قال عبد اللَّه بن مسعود: سألت رسول (ص): اىّ الذنب اعظم؟ قال: ان تجعل للَّه ندّا و هو خلقک. قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تقتل ولدک مخافة ان یطعم معک» قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تزنى بحلیلة جارک» فانزل اللَّه تعالى تصدیقها: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، اى لا یعبدون الصنم و لا یجعلون للَّه شریکا و لا یقتلون النفس التی حرّم اللَّه قتلها و هى نفس المؤمن و المتعاهد الا بالحق، یعنى بحق یبیح قتلها، و هو الشرک و الزنا، و قتل النفس بغیر حق، و السعى فى الارض بالفساد. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ، اى شیئا من هذه الافعال یَلْقَ أَثاماً. یعنى عقوبة. تقول اثم الرجل بالکسر اذنب و اثمه جازاه.
قال الشاعر:
و هل یأثمنى اللَّه فى ان ذکرتها
و عللت اصحابى بها لیلة النّفر
و قیل اثاما اثما و قال ابن عباس یرید جزاء الاثم و یروى فى الحدیث: «ان الغى و الآثام بئران یسیل فیهما صدید اهل النار.»
و قیل الآثام واد فى جهنم فیه الزناة.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وقتا بعد وقت، یعذب بالوان العذاب وَ یَخْلُدْ فِیهِ، اى فى العذاب «مهانا» ذلیلا صاغرا مستخفا به لا یغاث. قرأ ابن عامر و ابو بکر: «یضاعف» و «یخلد» برفع الفاء و الدّال. على ابتداء، و شدّد ابن عامر: یضعّف.
و قرأ الآخرون بجزم الفاء و الدّال على جواب الشرط.
ثمّ قال: إِلَّا مَنْ تابَ من الشرک و الذنوب وَ آمَنَ باللّه و نبیّه محمد (ص) وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فى ایمانه. قال ابن عباس: قرأناها على عهد النبی (ص) سنتین: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، ثمّ نزلت: إِلَّا مَنْ تابَ، فما رأیت النّبی (ص) فرح بشى‏ء قط، فرحه بها و فرحه به: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً الایة. و قیل نزلت هذه الآیة فى الوحشى قاتل حمزة: روى عطاء عن ابن عباس، قال: اتى وحشى النّبی (ص) فقال: أتیتک مستجیرا، فاجرنى حتى اسمع کلام اللَّه. فقال رسول (ص): «قد کنت احبّ ان اراک على غیر جوار فامّا اذا اتیتنى مستجیرا فانت فى جوارى.
حتى تسمع کلام اللَّه». قال: فانى اشرکت و قتلت النفس التی حرم اللَّه و زنیت فهل یقبل اللَّه منّى توبة؟ فصمت رسول اللَّه (ص) حتى انزلت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، فتلاها علیه، فقال: ارى شرطا فلعلى لا اعمل صالحا، انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه. فنزلت: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، فدعاه فتلا علیه. فقال: و لعلّى ممّن لا یشاء انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه.
فنزلت: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. فقال نعم الآن لا ارى شرطا، فاسلم.
و هذه الآیة نزلت بالمدینة و هى ناسخة لما فى النساء فى قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ. و قیل هذه منسوخة بها. و قیل هذه فى الشرک، و الصحیح انّ هذه هى الناسخة بدلیل قوله: وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ، و هذا محکم بالاجماع.
فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ذهب جماعة الى ان هذا التبدیل فى الدنیا.
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و مجاهد و السدىّ و الضحاک: یبدلهم اللَّه بقبائح اعمالهم فى الشرک محاسن الاعمال فى الاسلام فیبدلهم بالشرک ایمانا، و بقتل المؤمنین قتل المشرکین، و بالزّنا عفّة و احصانا. و قال قوم یبدل اللَّه سیئاتهم التی عملوها فى الاسلام، حسنات یوم القیمة و هو قول سعید بن المسیب و مکحول، یدل علیه ما روى ابو ذر قال: رسول اللَّه (ص): «انّى لاعلم آخر رجل یخرج من النّار یؤتى بالرّجل یوم القیامة، فیقال: اعرضوا علیه صغار ذنوبه و یخبؤ عنه کبارها، فیقال له: عملت یوم کذا کذا و هو مقرّ لا ینکر و هو مشفق من کبارها، فیقال: اعطوه مکان کل سیئة حسنة فیقول: انّ لى ذنوبا ما اریها هاهنا»، قال ابو ذر: فلقد رأیت رسول اللَّه (ص) ضحک حتى بدت نواجذه. و قال بعضهم: انّ اللَّه یمحوا بالندم جمیع السیئات ثمّ یثبت مکان کلّ سیّئة حسنة. قال الزجاج: لیس انّ السیئة بعینها تصیر حسنة و لکنّ التأویل انّ السیئة تمحى بالتوبة و تکتب الحسنة مع التوبة و الکافر یحبط اللَّه عمله و یثبت له السیئات. و قیل: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً هذه الثلث بحذاء تلک الثلاث: امّا من دعى مع اللَّه الها آخر، فآمن، و اما من زنى، فتاب، و اما من قتل، فعمل عملا صالحا. اجاب الى القصاص او الدّیة، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما تقدم قبل التوبة رَحِیماً لما بعدها.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً قال بعض اهل العلم: هذا فى التوبة من غیر ما سبق ذکره فى الآیة الاولى من القتل و الزنا، یعنى من تاب من الشرک و عمل صالحا، یعنى ادى الفرائض ممّن لم یقتل و لم یزن، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، اى یعود الیه بعد الموت متابا حسنا، یفضّل على غیره ممن قتل و زنى، فالتوبة الاولى و هى قوله: وَ مَنْ تابَ، رجوع عن الشرک و الثانیة رجوع الى اللَّه للجزاء و المکافاة.
و المعنى من تاب و رجع من الشرک و عمل بطاعته، فانّ ذلک یرجع الى اللَّه. و مثله قوله: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ، اى یجازى علیه اذا علمه. و قال بعضهم: هذه الآیة ایضا فى التوبة عن جمیع السیئات و معناه من اراد التوبة و عزم علیها فلیبادر الیها و یوجه بها الى اللَّه. و قیل معناه من تاب فلیتب للَّه لا لغیره. فقوله: «یتوب الى اللَّه خبر بمعنى الامر، و قیل معناه فلیعلم انّ توبته و مصیره الى اللَّه، و قیل من تاب من ذنوبه فانّه یتوب الى من یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السیئات، فلا تهتم لذنوبک اذا تبت عنها الى اللَّه. ثم قیده بالمصدر فقال: مَتاباً تأکیدا، اى یتوب الى اللَّه حقا.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ یعنى الشرک و تعظیم الانداد، قاله اکثر المفسرین.و قال على بن ابى طلحة، یعنى شهادة الزور، و کان عمر بن الخطاب یجلد شاهد الزور اربعین جلدة و یسحم وجهه و یطوف به فى السوق. و قال مجاهد یعنى اعیاد المشرکین من المجوس و النصارى. و قال قتادة معناه لا یساعدون اهل الباطل على باطلهم.
و قیل معناه لا یشهدون مجلس الزور، فیدخل فیه اللّهو و اللّعب و الکذب و النّوح و الغناء بالباطل. روى عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عز و جل یقوم یوم القیمة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللَّه و من مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک. ثمّ یقول للملائکة: اسمعوا عبادى تحمیدى و ثنائى و تمجیدى و اخبروهم أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. و اصل الزور تمویه الباطل بما یوهم انّه حقّ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ، یعنى مرّوا بجمیع ما ینبغى ان یلغى و یطرح، مَرُّوا کِراماً. اى اعرضوا عنه مسرعین کقوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.
و یقال تکرم فلان عما یشینه اذا تنزه و اکرم نفسه عنها. قال الحسن و الکلبی: اللّغو المعاصى کلّها، یعنى اذا مروا بمجالس اللّهو و الباطل مرّوا کراما و قال مقاتل: اذا سمعوا من الکفّار الشتم و الاذى، اعرضوا و صفحوا. و قال السدی: هى منسوخة بآیة القتال. و قیل اذا ارادوا ذکر النّکاح و ذکر الفروج کنواعنه، فالکرم هاهنا هو الکنایة و التعریض و قوله عز و جلّ: کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ، کنایة عن البول و الخلاء، و قد کنى اللَّه عز و جل فى القران عن الجماع بلفظ الغشیان و التلبس و النکاح و السر و الإتیان و الافضاء و اللمس و المس و الدخول و المباشرة و المقاربة فى قوله: وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و الطمث فى قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ و هذا باب واسع فى العربیّة.
و قیل نزلت هذه الآیة فى قوم مرّوا لما دخلوا مکة بابواب بیوتهم التی عبدوا فیها الصنم، مرّوا متکرمین لم یلاحظوها و لم یلتفتوا الیها، فشکرهم اللَّه ذلک.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، اى اذا قرى علیهم القرآن او وعظوا بالقرآن و خوفوا بما فیه لم یتغافلوا عنها کأنهم صمّ لم یسمعوها و عمى کانّهم لم یروها اى لم یکونوا على حالهم الاولى کان لم یسمعوا بل خروا سجدا و بکیا سامعین مبصرین لما امروا به و نهوا عنه، کقوله: إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ذرّیتنا بغیر الف، على الوحدة، و قرأ الباقون ذرّیّاتنا بالالف على الجمع، و الذّرّیّة اسم للجمع کقوم و رهط، و من جمع فکانّه یجمع القوم اقواما، و فى معناه قولان: احدهما اجعل لنا ازواج خیر و اولاد خیر، و الثانى هب لنا من الازواج اولادا، یعنى اولاد الصّلب، و من ذرّیّتنا اولادا، یعنى اولاد الاولاد و الاعقاب، لتقرّ أعیننا برؤیتنا ایّاهم على طاعة اللَّه و طاعة رسوله. سألوا اللَّه عز و جل ان یریهم ازواجهم و ذرّیّاتهم فى طاعته. و قال الزجاج: سألوا ان یلحق اللَّه عز و جل بهم ذرّیّتهم فى الجنة، و قال القرظى لیس شی‏ء اقرّ لعین المؤمن من ان یرى زوجته و اولاده مطیعین للَّه عز و جل، و قوله: قُرَّةَ أَعْیُنٍ مصدر فلهذا لم یجمع. و قرئ فى الشواذ قرات اعین و اشتقاقه من القرّ و هو البرد لانّ دمعة السرور باردة، و ضده «سخنة العین».
و قیل من القرار اى یقر البصر به فلا ینظر الى غیره. وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً، اى ائمّة یقتدون فى الخیر بنا. و وحّد اماما لانّه مصدر، کالصیام و القیام، یقال: امّ اماما کما یقال صام صیاما و قام قیاما. و قیل هو جمع امّ کراع و رعاء و تاجر و تجار.
و قیل معناه اجعل کلّ واحد منّا اماما. و قیل واحد اراد به الجمع، کقوله: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا، اى اطفالا، فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی، اى اعداء. و یقال امیرنا هؤلاء، اى امراؤنا. و قال الحسن اجعلنا نقتدى بالمتقین و یقتدى بنا المتقون و قال ابن عباس: اجعلنا ائمّة هدایة کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، و لا تجعلنا ائمّة ضلالة، کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ. قال القفال و جماعة من المفسرین: هذه الآیة دلیل على انّ طلب الرئاسة فى الدین واجب. جابر بن عبد اللَّه گفت: پیش امیر المؤمنین على (ع) حاضر بودم که مردى آمد به نزدیک وى و پرسید که یا امیر المؤمنین: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً نزول این آیت در شأن کیست؟ و ایشان چه قومند که رب العالمین ایشان را باخلاق پسندیده و خصال ستوده یاد کرد، و آن گه بخصائص قربت و لطایف کرامت مخصوص کرد و طرف و غرف در جنّات النّعیم ایشان را نامزد کرد؟ جابر گفت آن ساعت على روى وامن کرد و گفت: «یا جابر! تدرى من هؤلاء؟هیچ دانى که ایشان که‏اند و این آیت کجا فرود آمد؟
گفتم: یا امیر المؤمنین: نزلت بالمدینة، بمدینه فرو آمد این آیت گفت: «نه یا جابر که این آیت بمکه فرو آمد. یا جابر! الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً بو بکر بو قحافه است او را حلیم قریش مى‏گفتند در بدو کار که رب العزّه او را بعزّ اسلام گرامى کرد، او را دیدم در مسجد مکه از هوش برفته از بس که کفّار بنى مخزوم و بنى امیه او را زده بودند، و بنو تیم از بهر او خصومت کردند با بنى مخزوم، او را بخانه بردند هم چنان از هوش برفته. چون با هوش آمد مادر خود را دید بر بالین وى نشسته، گفت: یا امّه این محمد (ص)؟ اى مادر محمد کجاست و کار وى بچه رسید؟ پدرش بو قحافه گفت: و ما سؤالک عنه و لقد اصابک من اجله ما لا یصیب احدا لاجل احد؟ اى پسر چه جاى آنست که تو از حال محمد پرسى و دل بوى چنین مشغول دارى؟ نه‏بینى که بر تو چه میرود از بهر وى؟ اى پسر نمى‏بینى بنو تیم که بتعصّب تو برخاسته و میگویند اگر تو از دین محمد باز گردى و بدین پدران خویش بازآیى ما ثار تو از بنى مخزوم طلب کنیم و ایشان را به پیچانیم و کم آریم تا تشفّى تو پدید کنیم. ابو بکر سخت حلیم بود و بردبار و متواضع سر برداشت و گفت: اللّهم اهد بنى مخزوم لا یعلمون، یأمروننى بالرجوع من الحقّ الى الباطل. رب العزه او را بستود در آن حلم و وقار و سخنان آزادوار و در حقّ وى گفت: الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. یا جابر! وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً سالم است مولى بو حذیفه که همه شب در قیام بودى متعبد و متهجد، وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ الآیة ابو ذر غفارى است که پیوسته با بکا و حزن بودى از بیم دوزخ و از آتش قطیعت تا رسول خدا او را گفت: «یا با ذر! هذا جبرئیل یخبرنى انّ اللَّه تعالى اجارک من النار»، وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا الآیه ابو عبیده جراح است، انفق ماله على نفسه و على اقربائه، فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیه على بن ابى طالب است که هرگز بت نپرستید و شرک نیاورد و هرگز زنا نکرد و قتل بناحق نکرد، وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است: خطاب بن نفیل درعى بفروخت پس پشیمان شد سعید را گفت: تو دعوى کن که آن درع جدّ مرا بود عمرو بن نفیل و خطاب را در آن حقّى نه تا ترا رشوتى دهم سعید گفت: مرا برشوت تو حاجتى نیست و دروغ گفتن کار من نیست. فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ الآیه سعد بن ابى وقاص است وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا الآیه عمر خطاب است. ایشان را جمله باین صفات ستوده و اخلاق پسندیده که نتایج اخلاق مصطفى (ص) است، یاد کرد.
آن گه گفت: اولئک، یعنى اولئک الذین استجمعوا هذه الخصال، یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعنى یثابون الدرجة الرفیعة فى الجنة. و الغرفة کلّ بناء مرتفع عال.
قال عطاء یرید غرف الدّرّ و الزبرجد و الیاقوت فى الجنة بِما صَبَرُوا على امر اللَّه و طاعته و على الفقر و الفاقه. و قیل بما صبروا على اذى المشرکین. و قیل بصبرهم عن الشهوات. و عن الحسن قال: قال النبی (ص): انّ فى الجنة لغرفا مبنیة فى الهواء لا علاقة من فوقها و لا عماد لها من تحتها لا یأتیها اهلها الا شبه الطیر لا ینالها الا اهل البلاء».
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر یلقون بفتح الیاء و اسکان اللام و تخفیف القاف کما قال: فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا، و قرأ الآخرون یلقون بضم الیاء و فتح اللام و تشدید القاف، کما قال: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و قوله: «تحیّة»، اى ملکا. و قیل بقاء دائما. و قوله: سَلاماً، قال الکلبى: یحیّى بعضهم بعضا بالسلام و یرسل الرب الیهم بالسلام، و قیل: التحیة البشارة لهم بالخلود فى الجنان، و السّلام السلامة فیها من الآفات.
خالِدِینَ فِیها، اى فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. هذه فى مقابلة قوله: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.
قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی، اى ما یبالى بکم و ما یکترث و ما یصنع لَوْ لا دُعاؤُکُمْ للَّه ولدا و شریکا، یدلّک على صحّة هذا التأویل قوله: فَقَدْ کَذَّبْتُمْ، میگوید چه کار دارد بشما و عذاب کردن شما خداوند من اگر نه آنید که شما خداوند خویش را مى‏فرزند و انباز گوئید. هذا کقوله: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.
قال ابن عباس: معناه قل ما یعبوء بخلقکم ربى لو لا عبادتکم و طاعتکم ایّاه یعنى انه خلقکم لعبادته، چه کار داشت خداوند من بآفریدن شما اگر نه طاعت و عبادت وى را بودى؟ او جل جلاله خلق را که آفرید عبادت و معرفت خود را آفرید. همانست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و قیل معناه اىّ وزن یکون لکم عنده لو لا توحیدکم ایّاه: چه وزن بودى و چه قدر شما را بنزدیک او اگر نه عبادت شما و توحید شما بودى؟ وزنى و قدرى که هست توحید راست و اهل توحید را، آن گه خطاب با کفّار مکه گردانید، گفت: فقد کذبتم ایها الکافرون، یعنى انّ اللَّه دعاکم بالرسول الى توحیده و عبادته، فَقَدْ کَذَّبْتُمْ الرّسول و لم تجیبوه. اى کافران مکه اللَّه شما را به پیغام و رسول خویش با توحید خواند، شما پیغامبر را دروغ‏زن گرفتید و پیغام او دروغ شمردید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً، اى عذابا دائما لازما و هلاکا مفنیا یلحق بعضکم ببعض. اکنون که تکذیب کردید گوش دارید عذابى دائم لازم که شما را نیست گرداند و بیخ برآرد. قال عبد اللَّه بن مسعود: هو یوم بدر قتل منهم سبعون و اسر سبعون ثم اتصل به عذاب الآخرة لازما لهم. قال ابن مسعود: خمس قد مضیق: الدخان و القمر و الروم و البطشة و اللزام، قال: و الدخان هو ان صبّ على قریش جدب سبع کسبع یوسف حتى اکلوا القدّ و العظم و نبشوا عن الموتى و رأى الناس مثل الدخان فى الهواء من الجوع. قال الزجاج: معناه فسوف یکون تکذیبکم لزاما یلزمکم فلا تعطون التوبة و تلزمکم فیه العقوبة فیدخل فى هذا یوم بدر و غیره مما یلزمهم من العذاب. و قیل هذا اللزام هو الاختصام المذکور فى سورة الحج فى قوله: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ. ذاک الاختصام هو هذا الالتزام.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الشعرا دویست و بیست و هفت آیت است و هزار و دویست و نود و هفت کلمه و پنج هزار و پانصد و بیست و دو حرف. جمله به مکه فرو آمد مگر سه آیت در آخر سورة که به مدینه فرو آمد، و ذلک قوله: وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ الى آخر السورة و در این سورة ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت: وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ که سیاق آن بر عموم است، پس رب العالمین شعراى مؤمنان از آن مستثنى کرد: حسان بن ثابت و کعب بن مالک و عبد اللَّه بن رواحه، گفت: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً، ذکر اینجا انشاد شعر است در طاعت حق، پس این استثنا ناسخ آن آیت گشت. و در بیان فضیلت جمله طواسین مصطفى گفت بروایت ابن عباس: قال (ص) «اعطیت السورة التی تذکر فیها البقرة من الذکر الاول، و اعطیت طه و الطواسین من الواح موسى (ع)، و اعطیت فواتح القرآن و خواتیم السورة التی تذکر فیها البقرة من تحت العرش، و اعطیت المفصل نافلة».
و بروایت انس مصطفى (ص) گفت: «انّ اللَّه اعطانى السبع و اعطانى الطواسیم مکان الزبور و فصّلنى بالحوامیم و المفصل، ما قرأهنّ نبى قبلى».
و بروایت ابىّ بن کعب رسول گفت: «من قرأ سورة الشعراء کان له من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بنوح و کذّب به و هود و شعیب و صالح و ابراهیم و بعدد من کذّب بعیسى و صدق بمحمد علیهم السّلام».
«طسم» حمزه و کسایى و عاصم ببعضى روایات طا بکسر خوانند بر اماله، و اهل مدینه میان کسر و فتح، و باقى قرّاء بفتح خوانند بر تفخیم و گفته‏اند این هر سه حرف کنایتند از جمله حروف تهجّى و معنى آنست که: هذه الحروف هى اصل آیات الکتاب المبین. این حروف بیست و نه اصل آیات کتاب خدا است، کما تقول للغلام فیم اخذت فى الکتّاب، فیقول: فى الف با تا، و المراد الحروف کلّها و قیل: معناه هذه تلک الآیات التی وعدنا انزالها علیک فى الکتب على السنة الرسل.
ابن عباس گفت: طسم نامى است از نامهاى حق جل جلاله و سوگند بدان یاد کرده».
ابو روق گفت: قسم یاد میکند بطول و سنا و ملک خویش جل جلاله و عظم شأنه.
قتاده گفت: نام قرآن است. مجاهد گفت: نام سورة است. روایت کنند از على مرتضى (ع) که گفت آن گه که طسم از آسمان فرو آمد رسول خدا گفت: طا طور سینا است، و سین اسکندریه، و میم مکه، معنى آنست که رب العزة سوگند یاد کرد باین بقاع شریف، چنان که: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. جعفر گفت: الطاء طوبى، و السین سدرة المنتهى، و المیم محمد المصطفى (ص).
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ، اى هذه الآیات، آیات الکتاب المبین، ابان هم لازم است و هم متعدى: اگر لازم است معناه انه الکتاب الواضح الظاهر فى نفسه باعجازه انه کلام اللَّه و وحیه، و اگر متعدى است یعنى بیّن ما فیه من امره و نهیه و حلاله و حرامه.
لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ، الباخع المهلک القاتل اى لعلّک یا محمد قاتل نفسک حزنا، أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ، مصدّقین بانّ القرآن من اللَّه عز و جل، یا محمد خویشتن را بخواهى کشت از اندوه که بر خود نهاده‏اى بآن که ولید و بو جهل و امیه بنمى‏گروند برسالت تو و قرآن که کلام ماست دروغ مى‏شمرند، همانست که در سورة الکهف گفت: فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ الآیه.
آن گه گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ، اى لو شاء اللَّه لانزل ملائکة یذلون لها فینقادوا للحق لا یلوى احد منهم عنقه الى معصیة اللَّه عز و جل. این تسلیت مصطفى (ص) است بآن اندوه که میکشید و بخاطر وى میگذشت که: ترک ایمان ایشان مگر از قصورى است در بیان ما یا تقصیرى در دعوت و تبلیغ رسالت ما تا رب العزه این اندیشه از خاطر وى برداشت، یعنى که این نه از تقصیر تو است در دعوت که از تو تقصیر نیست، این از ناخواست ماست که اگر ما خواستیمى ما بنمودیمى ایشان را آیتى که ایشان آن را گردن نهادندى و با معصیت اللَّه نگشتندى. قال ابن جریح: لو شاء لا راهم امرا من امره لا یعمل احد منهم بعده معصیة.
آورده‏اند از ابن عباس که گفت: نزلت هذه الآیة فینا و فى بنى امیة، قال: ستکون لنا علیهم الدولة فیذل لنا اعناقهم بعد صعوبة و هو ان بعد عزة.
قوله: خاضِعِینَ ذکره بجمع السلامة، لانّ الاصحاب فیها مضمر، اى اصحاب الاعناق. و قیل: اعناقهم، اى رؤساؤهم و کبراؤهم. و قیل: فرقهم، یقال: جاء القوم عنقا، اى طوائف و عصبا. و قیل: انما قال خاضعین لرؤس الآى لیکون على نسق واحد. ظلّ در قرآن بر دو معنى است: یکى بمعنى مال، چنان که درین موضع گفت: فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ، اى فمالت، و در سورة الحجر گفت: وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ، اى فمالوا فیه یعرجون، وجه دیگر ظلّ بمعنى اقام چنان که در سورة طه گفت: وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ، اى اقمت علیه عاکفا. و در سورة الواقعه گفت: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ، اى اقمتم تعجبون و در سورة النحل گفت: ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا، اى اقام و در سورة الشعرا گفت: نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ، اى نقیم لها عابدین.
وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ ذکر اینجا قرآن است چنان که جاى دیگر گفت: وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ، یعنى القرآن و قال تعالى: أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً یعنى القرآن و قال فى سورة الانبیاء: ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ، اى هو قدیم من رب العزة محدث تنزیله الى الارض إِلَّا کانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ، اى احدثوا اعراضا، لانهم کانوا فى علم اللَّه معرضین.
فَقَدْ کَذَّبُوا. اینجا وقف است تمام، پس بر سبیل تهدید گفت، و وعید بر آن تکذیب: فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبؤُا ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ. یعنى فسیأتیهم خبر نتیجة فعالهم، و ذلک عند الموت، و قیل یوم بدر، این چنان است که گفته‏اند: یا بن آدم عند الموت یأتیک الخبر، بوقت مرگ بخبر آیى و بدانى که کار بر چه جملت است.
ثم وعظهم لیعتبروا فقال: أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ اذا کانت الرؤیة لا یراد بها الادراک بالحاسة بالبصر فى الحقیقة، بل یراد بها التعجیب من شى‏ء عدیته بالى، و المعنى الا تتفکرون فى الاشیاء الدالة على اللَّه سبحانه و تعالى حتى انتهت بکم الرؤیة الى الارض و انواع نباتها، فتعلموا فیها من العجائب! ثم بیّن النبات، فقال: مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ، اى نوع محمود و صنف حسن من النبات مما یأکل الناس و الانعام. و قیل نوع یکرم على اهله. قال الشعبى: الناس من نبات الارض فمن دخل الجنة فهو کریم و من دخل النار فهو لئیم. در همه قرآن لفظ کریم بر شش وجه آید: اول نام خداوند است جل جلاله کقوله: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ، و قال تعالى: فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ. اى یعفو و یصفح، دوم کریم است بمعنى متکرم، کقوله: ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ، اى المتکرم، سوم کریم بمعنى آن که منزلت وى گران و بزرگ بود به نزدیک اللَّه، چنان که گفت در صفت جبرئیل: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ و فى معناه إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، یعنى فى المنزلة، چهارم کریم است بمعنى مسلم، کقوله: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ. اى مسلمین، و کقوله: بِأَیْدِی سَفَرَةٍ، کِرامٍ، اى مسلمین، پنجم بمعنى فضیلت کقوله: هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ، اى فضلت علىّ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، اى فضلنا فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ، اى فضّله. ششم کریم است بمعنى حسن کقوله: مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ، اى حسن.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً، اى انّ فى انباته الازواج الکریمة من الارض المیتة لدلالة ظاهرة على ربوبیته و انه واحد لا شریک له وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ اى و مع کثرة الآیات لم یؤمن اکثرهم لکن ربک عزیز لا یضرّه ترک ایمان الاکثر، و دخول کانَ على معنى: کان ذلک فى علم اللَّه السابق.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. اتصال الرحیم بالعزیز هاهنا ترحم بالمؤمنین الذین هم الاقل بعد الاکثر.
وَ إِذْ نادى‏ رَبُّکَ مُوسى‏، اى و اذکر لقومک ایها الرسول قصة موسى اذ کلّمه ربک، اى محمد (ص) قوم خود را خبر کن و ایشان را آگاهى ده از قصه موسى و سخن گفتن با وى لیلة النار آن شب که آتش دید و درخت و خداوند تو با وى گفت: ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ لانفسهم بالکفر و المعصیة و لبنى اسرائیل باستعبادهم و سومهم سوء العذاب، قوم فرعون بدل من القوم الظالمین. أَ لا یَتَّقُونَ الا تخصیص على الفعل، اى الا یخافون اللَّه سبحانه فیؤمنوا به. و در شواذ خوانده‏اند: الا تتقون بالتاء، و المعنى قل لهم الا تتقون الا تعبدون اللَّه و توحدونه.
فرمان آمد که یا موسى! تو رسول منى بفرعون و قوم وى که بر خود ستم کردند بکفر و معصیت و بر بنى اسرائیل ستم کردند باستعباد و انواع عذاب، پیغام ما برسان و ایشان را بر توحید خوان و بگوى: أَ لا یَتَّقُونَ بنپرهیزند از خشم و عذاب خداى؟
موسى گفت: رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی.
سخن تا اینجا پیوسته است. موسى گفت: خداوند من! مى‏ترسم که مرا دروغ‏زن گیرند و دل من تنگ گردد، و زبان من بنگشاید، و روا باشد که در یُکَذِّبُونِ سخن بریده شود وَ یَضِیقُ صَدْرِی مستأنف بود. و قرأ یعقوب وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ بفتح القافین على معنى: و ان یضیق و لا ینطلق، اى یضیق صدرى فى تکذیبهم ایاى وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی للعقدة التی فیه. فَأَرْسِلْ إِلى‏ هارُونَ، اى ارسلنى الیه لآمره منک بان یذهب معى الى فرعون و قیل ارسل جبرئیل الیه، اى أوحى الیه ان یکون معى عونا لى. و قیل: الى بمعنى مع، اى ارسل معى هارون کقوله: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ، اى مع اللَّه. موسى گفت: خداوند من مى‏ترسم که اداء رسالت و بیان حجّت بشرط خویش نتوانم کرد ازین لثغه و عقده که بر زبان دارم و آن گه دشمن مرا دروغ‏زن گیرد. هارون از من گویاتر و فصیح‏تر است او را با من بفرست تا بفصاحت خویش مرا در اداء رسالت و ابانت حجت یارى دهد، همانست که جاى دیگر گفت: فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی.
قوله: وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ اى عندى ذنب و قیل: لهم على دعوى ذنب، فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ هو قتل القبطى الذى و کزه و اسمه قایشون و کان خباز فرعون.
قالَ اللَّه سبحانه کَلَّا، اى لن یقتلوک، این سخن بر سبیل ردع و زجر گفت، اى ارتدع عن الاقامة على هذا الظن و توکل على اللَّه فَاذْهَبا بِآیاتِنا و هى العلامات الدالة على صدقهما و هى: العصا و الید البیضاء. إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ ما تقول لهم و یقال لک. و اتى به على لفظ الجمع لانّهما کانا یسمعان و اللَّه تعالى یسمع و قال انّا معکم و هما اثنان لانّ الاثنین جمع کقوله: فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ. و یحتمل ان یکون موسى و هارون و من ارسل الیه.
فاتِیا فِرْعَوْنَ‏، قیل: انّ اسم فرعون مغیث و کنیته ابو مرة، و قیل: اسمه الولید بن مصعب و کنیته ابو العباس، و عاش اربعمائة و ستین سنة.قُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ و لم یقل رسولا، لانّ الرسول هاهنا بمعنى الرسالة، اى انّا ذو رسالة رب العالمین کقول کثیر.
لقد کذب الواشون ما بحت عندهم
بسرّ و لا ارسلتهم برسول‏
اى برسالته، و قیل الرسول یقع على الواحد و الجمع المذکر و المؤنث، کالصدیق و العدوّ.
قال اللَّه تعالى: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی. و قیل تقدیره: انا کل واحد منّاسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ‏.
أَنْ أَرْسِلْ، یعنى بان ارسل معنا بنى اسرائیل الى فلسطین و لا تستعبدهم.
الارسال هاهنا التخلیه و الاطلاق کما تقول ارسلت الکلاب للصید، و المعنى خلّ بنى اسرائیل من انواع العذاب التی تعذبهم بها.
در آن وقت که این رسالت از حق جل جلاله بموسى (ع) پیوست، بنى اسرائیل ششصد و سى هزار کس بودند در مصر، بدست فرعون گرفتار شده، چهار صد سال، و ایشان را ببردگى گرفته و انواع عذاب بایشان رسانیده. موسى بفرمان اللَّه بمصر رفت و هارون را خبر کرد از پیغام اللَّه، و هر دو بیکدیگر رفتند بدرگاه فرعون، یک سال تردد همى کردند و بار همى‏خواستند و فرعون بار مى‏نداد. تا آخر روزى دربان فرعون گفت: مردى را همى بینم که پیوسته بدرگاه مى‏آید و میگوید: من پیغامبر خداى جهانیانم. فرعون گفت: در آر او را تا خود کیست و چه میگوید.
موسى و هارون هر دو در شدند و رسالت حق بگزاردند. فرعون بشناخت موسى را، که خود او را پرورده بود، و در خانه وى برآمده بود.
گفت: أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً، اى صبیّا وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ، اى ثلاثین سنة، و العمر مصدر عمر اى عاش. و قیل: اقام فیهم ثلاثین سنة و اقام بمدین عشر سنینا و بعثه اللَّه و هو ابن اربعین سنة و دعا فرعون الى اللَّه ثلاثین سنة، و عاش بعد غرق فرعون خمسین سنة، فقبض و هو ابن مائة و عشرین سنة.
وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ، یعنى بالفعلة قتل القبطى وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ، اى کفرت نعمتى حین قتلته بغیر اذنى نازلت حشمتى و قدحت فى سیاستى. فرعون موسى را عتاب کرد که تو حقّ تربیت و احسان ما بجاى نیاوردى و شکر نعمت ما نگزاردى و حرمت و حشمت ما برداشتى و قبطى را کشتى بى‏دستورى من، تا در سیاست و ملک من قدح آوردى و نیز امروز آمده‏اى و ربوبیّت ما را مى‏جحود آرى.
موسى گفت: فَعَلْتُها إِذاً، یعنى قتل القبطى وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ، فیه تقدیم و تأخیر، اى فعلتها و انا اذا من الضّالین اى الجاهلین، بانّ و کزى ایّاه یؤدّى الى القتل. یقال ضلّ فلان الطریق اى اخطأه. فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ الى مدین، فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً، اى فهما و علما بالتوریة، کقوله: وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا، یعنى الفهم و العلم، و کقوله فى سورة الانعام: أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ، یعنى العلم و الفهم، و کقوله فى سورة لقمان: وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ، یعنى العلم و الفهم، فالحکم و الحکمة واحد و هو مقتضى العقل و الحلم و الرّأى، و هو علم ما یدعو الى الحقّ. و قیل: الحکم هاهنا النبوة کقوله فى ص: وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ، یعنى النبوة مع الکتاب. و قال تعالى: وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ، یعنى النبوة، و فى سورة النساء: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ، یعنى النبوة، و معنى الآیة اصطفانى ربى برسالته و کلامه، و وهب لى حکمة و جعلنى من المرسلین.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ، الهاء راجعة الى الکتاب المذکور فى اوّل السّورة، و التّنزیل اسم للقرآن. و قیل تنزیل مصدر اقیم مقام المفعول کما یقال! هذا الدینار ضرب الامیر اى مضروبه. ثمّ بیّن کیف نزّله، اى انزله مرّة بعد اخرى شیئا فشیئا مع جبرئیل و هو الرّوح الامین عَلى‏ قَلْبِکَ یا محمد. سمّى جبرئیل روحا لانّ جسمه روح لطیف روحانىّ و کذا الملائکة روحانیّون خلقوا من الرّیح، و قیل خلقوا من الرّوح و هو الهواء. و قیل سمّى روحا لانّ حیاة الادیان و بقاؤها به و بما ینزل به کما بالرّوح حیاة الأبدان و بقاؤها، و قیل لانّ الحیاة اغلب علیه کانّه روح کلّه. و قیل الرّوح اسم علم له لا صفة و سمّاه امینا لانّ اللَّه تعالى ائتمنه على ما یؤدّیه عنه الى عباده و لم یخن قطّ فیما امر اللَّه به، یدلّ علیه قوله: مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ.
عَلى‏ قَلْبِکَ یعنى علیک، و خصّ القلب بالذّکر لانّه محل الوعى و التثبیت.
قرائت حجازیان و ابو عمرو نَزَلَ بِهِ بتخفیف است و الرُّوحُ الْأَمِینُ برفع، و معنى آنست که: فرو آورد آن را جبرئیل بر دل تو و نزّل به بتشدید و الرّوح الامین بنصب قرائت باقى است، و معنى آنست که: فرو فرستاد اللَّه جبرئیل را بفرمان بر دل تو. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ‏
یعنى لک علینا ان جمعه فى قلبک، لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ، اى لتکون رسولى به الى الخلق اجمعین. تخوّفهم به عذاب النّار ان لم یوحّدونى و هذا من الجنس الذى یذکر فیه احد طرفى الشّى‏ء و یحذف الطّرف الآخر لدلالة المذکور على المحذوف و ذلک انّه انزله لیکون من المبشّرین و المنذرین.
بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ اى بلغة العرب و کلامهم البیّن، قیل یعنى لغة قریش و جرهم و فیه تشریف لغة العرب على غیرها لانّه سبحانه سمّاه مبینا و لذلک اختار هذه اللغة لاهل الجنّة و اختار لغة العجم لاهل النّار.
وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ اى ذکر انزال اللَّه تعالى القران على محمد و ارساله الى کافة الخلق، لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ اى فى کتاب اللَّه المنزلة على الاولین و صحائفهم کالتوریة و الانجیل و صحف ابراهیم و زبور داود. و قال الزجاج: اى ذکر محمد و نعته کما یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل. نمى‏گوید عین قرآن در کتب پیشینیان است، که این خاصیّت محمد مرسل است و معجزه وى، و اگر در کتب پیشینیان عین قرآن بودى این تخصیص باطل گشتى. پس معنى آنست که ربّ العزة در کتب پیشینان خبر داد که: انه سیبعث فى آخر الزمان نبیّا نعته کذا و و صفته کذا، و سینزّل علیه کتابا صفته کذا و هو القرآن. نظیره: إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏، صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ یعنى مذکور فى الصّحف الاولى. انّ النّاس فى الغالب یؤثرون الدّنیا على الآخرة و وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏. أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً عامّة قرّاء بیرون از ابن عامر یکن بیا خوانند آیة منصوب، و المعنى او لم یکن علم علماء بنى اسرائیل بوجود نعت محمد، و ذکر القرآن فى التوریة علامة للعرب فى صدق محمد و نبوّته. باین قرائت أَنْ یَعْلَمَهُ در موضع رفع است لانّه اسم یَکُنْ، و آیَةً نصب لانّه خبر یَکُنْ، و ابن عامر تنها تکن بتاء تأنیث خوانده و آیَةً مرفوع، و باین قرائت آیَةً اسم تکن است و أَنْ یَعْلَمَهُ بجاى خبر در موضع نصب، و التقدیر او لم تکن لهم آیة بان یعلم علماء بنى اسرائیل انّ النّبیّ حقّ، و علما بنى اسرائیل، عبد اللَّه بن سلام و اصحابه الّذین آمنوا بمحمد (ص).
روى عن ابن عباس انّه قال: بعث اهل مکة الى الیهود و هم بالمدینة و سألوهم عن محمد فقال: انّ هذا لزمانه و انّا نجد فى التوریة نعته و صفته، فکان ذلک آیة لهم على صدقه.
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ الاعجم الّذى فى لسانه عجمة و ان کان عربیّا، و الدواب کلّها عجم لانّها لا تتکلّم، و صلاة النّهار عجماء لانّها لا یجهر فیها، تقول رجل اعجم و اعجمىّ کما یقال: فلان احمر و احمرىّ منسوب الى نفسه، یشدّد الاعجمى و یخفّف فیقول رجل اعجم و اعجمىّ و قوله: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا اى غیر عربىّ، و امّا العجمىّ فهو الّذى لیس من العرب و ان کان فصیحا بالعربیّة، فالعجمىّ منسوب الى جنسه و الاعجمىّ منسوب الى نفسه، و لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ، فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ اهل تفسیر این آیت را چهار معنى گفته‏اند: یکى آنست که لو نزّلناه القران بلغة العجم على رجل اعجمىّ فقراه على العرب لم یؤمنوا به و اعتلّوا بانّهم لا یفهمون منه و لا یفقهون. میگوید اگر ما این قرآن فرو فرستادیمى بر مردى اعجمىّ بر لغت عجم تا بر عرب خواندى، ایشان بنگرویدندى و گفتندى ما لغت عجم از مرد اعجمىّ درنمى‏یابیم و نمیدانیم، همانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ، وجه دوّم و لو نزلنا الکتاب کما هو الآن على رجل اعجمىّ فقرأه على العرب لم یؤمنوا استنکافا من اتّباع من لم یکن منهم. اگر این قرآن بلغة عرب چنان که هست ما بر مردى اعجمى فرو فرستادیمى تا عرب خواندى هم بنگرویدندى و گفتندى ما را ننگ بود، که اتّباع کسى کنیم که نه عرب بود و نه از جنس ما، ازینجاست که ربّ العالمین منّت بر ایشان نهاد که رسول شما هم از نفس شما و جنس شما فرستادیم، و ذلک فى قوله: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ، وجه سوّم آنست که لو نزّلناه على بعض الاعجمین یعنى على البهائم و انطقناها، فقرأت علیهم ما آمنوا به، اگر ما این قرآن فرو فرستادیمى بر بهائم و ما آن را گویا کردیمى تا بزبان فصیح بریشان خواندى ، و این خود اعجوبه دیگر بودى ، ایشان هم بنگرویدى. همانست که ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الآیة. ابن مسعود بر ناقه‏اى بود که او را از تفسیر این آیت پرسیدند، اشارت بناقه کرد و گفت: هذه من الاعجمین، و باین قول اعجمین که بجمع سلامت گفت از بهر آن گفت که وصفه بالقراءة و هى فعل العقلاء، وجه چهارم آنست که: لو انزلنا القرآن عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ من البهائم فقراه علیهم محمد (ص) لم یؤمن البهائم، کذلک هؤلاء لانّهم کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا.
کَذلِکَ سَلَکْناهُ کذلک اشارتست بکفر و شرک، سَلَکْناهُ این ها ضمیر با تکذیب میشود و ترک ایمان، اى کما ادخلنا الکفر فى قلوبهم کذلک ادخلنا التکذیب فیها. این آیات از روى معنى متّصل است، میگوید: اگر این قرآن بعضى اعجمین بریشان خواندیمى ایشان ایمان نیاوردندى از بهر آنکه ما تکذیب و ترک ایمان در دل ایشان چنان نهادیم که کفر و شرک نهادیم.
آن گه بر استیناف گفت: لا یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ فى الدّنیا کما رأت الامم المتقدّمة. و قیل فى القیامة و قیل معناه سلکنا الکفر فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى کى لا یؤمنوا به، و لئلا یؤمنوا به، و روا باشد که سَلَکْناهُ این ها با قرآن شود و معنى آنست که ادخلنا القران فى قلوب المجرمین فعرفوا معانیه و عرفوا عجزهم عن اتیان مثله فلم یؤمنوا به حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ.
فیلجئهم ذلک العذاب الى الایمان، امّا وقت البأس او قبله.
فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً اى یأتیهم عذاب یوم القیامة فجأة و هم لا یعلمون بقیامها.
فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ. یعنى اذا رأوا العذاب یقولون: هل نحن مؤخّرون الى وقت آخر فنراجع عقولنا و نؤمن، ایشان چون عذاب بینند که ناگاه بایشان آید گویند هیچ روى آن هست که ما را درنگ دهند روزگارى دیگر تا ایمان آریم؟
ربّ العالمین گفت: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ یعنى کیف یستعجلون بعذاب لو أتاهم طلبوا الانظار و لم ینظروا. چرا استعجال میکنند بعذابى که چون آید بایشان آن عذاب درنگ خواهند، و ایشان را درنگ ندهد، و تهدید را بلفظ استفهام گفت.
مقاتل گفت چون این آیت فرود آمد: فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً مشرکان قریش گفتند: الى متى توعدنا بالعذاب، تا کى ما را بعذاب ترسانى و تا کى ما را بقیامت بیم نمایى؟ آخر کى خواهد بود این عذاب و این قیامت؟ همانست که جاى دیگر گفت: ائْتِنا بِما تَعِدُنا، ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ، أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ، مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ؟، رب العزه بجواب ایشان گفت: أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ.
أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ یعنى سنى عمر الدّنیا.
ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ یعنى العذاب.
ما أَغْنى‏ عَنْهُمْ لم یدفع عنهم ما کانُوا یُمَتَّعُونَ اى تمتّعهم. یقول لا معنى لاستعجالهم العذاب. فانّه اذا جاءهم العذاب و لو بعد العمر الکثیر لم یغن عنهم تمتّعهم بالدّنیا قبل ذلک، لانّ العذاب یأتیهم و لو بعد حین. وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ، ذِکْرى‏ معنى این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که ما هلاک نکردیم اهل هیچ شهر ازین شهرها که قصّه ایشان درین سورت با تو گفتم مگر که پیش از عذاب بایشان رسولان فرستادیم، بیم‏نمایان و ترسانندگان، بیاد کردن بریشان و در یاد دادن ایشان، باین معنى ذِکْرى‏ بموضع نصب است بر مصدر، یعنى: الّا لها مذکّرون ذکرى، لانّ الانذار تذکیر، کانّه قال: یذکّرون ذکرى، اى تذکیرا، معنى دیگر هلاک نکردیم هیچ اهل شهرى را مگر که پیشتر بایشان رسول فرستادیم تا ایشان را آگاه کردند و از عذاب ما بترسانیدند.
آن گه گفت: ذِکْرى‏ آن که با ایشان کردیم پندى است شما را تا یاد کنید و یاد دارید، و باین معنى ذِکْرى‏ در موضع رفع است خبر ابتداء محذوف، یعنى انذارنا ذکرى. و قیل ما قصصناه ذکرى، و جمع منذرین لانّ المراد بهم النبى و اتباعه المظاهرون له.
وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ فنعذّبهم من غیر اعلام و لا رسول و لا ذکر، و نظیر هذه الآیة قوله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ مقاتل گفت: مشرکان قریش گفتند محمد کاهن است و با وى رئتى است از جنّ که این قرآن، که دعوى میکند که کلام خداست، آن رئتى است بزبان وى مى‏افکند، هم چنان که بر زبان کاهن افکند و این از آنجا گفتند که در جاهلیّت پیش از مبعث رسول (ص) با هر کاهنى رئتى بود از جنّ که استراق سمع کردى بدر آسمان و خبرهاى دروغ و راست بزبان کاهن افکندى، مشرکان پنداشتند که وحى قرآن هم از آن جنس است تا ربّ العالمین ایشان را دروغ‏زن کرد، گفت: ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ، بل نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ هرگز شیاطین این قرآن فرو نیاوردند و نسزد ایشان را آن و خود نتوانند و طلب آن نکنند که ایشان را میسّر نشود و قدرت و استطاعت نبود.
آن گه گفت: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ اى انّهم بعد مبعث الرسول (ص) عن استراق السّمع و عن الاستماع الى کلام الملائکة لمعزولون و بالشهب مرجومون.
و قیل: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ یرید به الکفّار، اى لا یستمعون القرآن سماع من ینتفع به.
فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ. الخطاب للرسول و المراد به غیره و هکذا قوله: وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و قوله: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ، و انّما یضرب المثل بالخیار. و هکذا قوله: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ...
الآیة.
قوله: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ، آن روز که این آیت فرو آمد رسول خدا بر کوه صفا بود و بآواز بلند گفت، «یا صباحاه قریش چون آواز رسول شنیدند همه جمع آمدند و آن کس که خود نتوانست آمد بجاى خود دیگرى فرستاد.
آن گه رسول خدا گفت بتعمیم و هم بتخصیص : «یا بنى عبد المطلب یا بنى هاشم یا بنى عبد مناف یا بنى فهر یا معشر قریش یا عباس بن عبد المطلب یا فاطمة بنت محمد یا صفیة عمّة رسول اللَّه یا عائشة بنت ابى بکر یا حفصة بنت عمر یا امّ سلمة» همچنین یکان یکان را مى‏خواند و میگفت: «اشتروا انفسکم من النّار، اشتروا انفسکم من اللَّه» خویشتن را باز خرید از عذاب اللَّه «و اسعوا فى فکاک رقابکم فانّى لا اغنى عنکم من اللَّه شیئا، ان عصیتم لا اغنى عنکم یوم القیامة من اللَّه مسیئا، لى عملى و لکم عملکم» اگر عصیان آرید و فرمان نبرید روز قیامت شما را بکار نیایم هیچ چیز، کرد من مراست و کرد شما شما را «الا لا یأتینّ النّاس یوم القیامة تحملون الآخرة و انتم تحملون الدّنیا» مبادا که روز قیامت مردمانى مى‏آیند آخرت برداشته و کار دین راست کرده و شما مى‏آئید دنیا برداشته و کار دنیا راست کرده. چون شب درآمد رسول خدا هم چنان ندا میکرد تا ندا بسمعها زودتر رسد. قریش بامداد چون برخاستند گفتند: لقد بات محمد یهوّت اللّیل اى یهذى. و در خبر است که عایشه صدّیقه بگریست، گفت: یا رسول اللَّه و روز قیامت روزى است که تو ما را به کار نیایى؟ گفت بلى یا عائشة فى ثلاثة مواطن، بسه جایگه شما را بکار نیایم: یقول اللَّه تعالى: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لیوم القیامة فعند ذلک لا اغنى عنکم من اللَّه شیئا و لا املک من اللَّه شیئا و عند النّور من شاء اللَّه اتمّ له نوره و من شاء اکبّه فى الظّلمات فلا املک لکم من اللَّه شیئا و لا اغنى عنکم من اللَّه شیئا و عند الصراط من شاء اللَّه سلّمه و من شاء اجازه و من شاء اکبّه فى النّار و ممّا صنع رسول اللَّه (ص) حین نزلت الآیة ان صنع طعاما و جمع علیه عشیرته خاصة و هم یومئذ اربعون رجلا.
چون این آیت فرود آمد رسول خدا طعامى بساخت و بنى عبد المطلب آن روز چهل مرد بودند هر یکى از ایشان چون طعام خوردندى یک گوسپند بخوردیدى و طعام رسول آن روز سخت اندک بود صحفه‏اى دیدند در آن پاره‏اى گوشت و لختى مرقه.
رسول خدا گفت: «ادنوا بسم اللَّه و کلوا»
بنام خدا فراز آئید و خورید، ایشان فراز آمدند ده ده کس، و مى‏خوردند تا همه سیر گشتند، بعاقبت در صحفه نگرستند و اندکى از آن کاسته. ابو لهب در میان ایشان بود گفت: هذا ما سحرکم به الرّجل و در بعضى اخبارست که رسول خدا گفت: لو اخبرتکم انّ خیلا یسفح هذا الجبل یرید ان یغیر علیکم أ کنتم مصدّقى؟ قالوا نعم ما جرّبنا علیک کذبا، قال فانّى نذیر لکم بین یدى عذاب شدید فقال ابو لهب: تبّا لک سائر الیوم ما دعوتنا الّا لهذا.
فانزل تعالى: تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ.
و روى انّهم قالوا: ما لنا عندک ان نحن اتّبعناک؟ فقال: لکم ما للمسلمین و علیکم ما على المسلمین و انّما تتفاضلون بالدّین و انّى قد جئتکم بخیر الدّنیا و الآخرة و لا اعلم شابّا من العرب جاء قومه بافضل ما جئتکم به، ادعوکم الى شهادة ان لا اله الّا اللَّه و کتابه، فنفروا و تفرّقوا، اگر کسى گوید مصطفى را (ص) که فرستادند بعالمیان فرستادند چنان که اللَّه گفت: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً تخصیص عشیرت و خاصّه خویش در این آیت سبب چیست؟ جواب آنست انّما خصّهم بالذّکر تنبیها على غیرهم و، ذلک انّه اذا کان مأمورا بانذار الاقربین من عشیرته فلان یکون مأمورا بانذار غیرهم اولى.
و قیل لانّهم اسرع اجتماعا. و قال بعضهم. انّما قال ذلک کى لا یرکنوا الیه و الى شفاعته فیترکوا الطّاعة و یرتکبوا المعصیة اتکالا على الشّفاعة و قیل انّما خصّهم بالذکر لانّهم اقرب الیه فالاولى فى الانذار البدایة بهم، کما انّ الاولى فى البرّ و الصّلة و غیرهما البدایة بهم، و هو نظیر قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ و کانوا مامورین بقتال جمیع الکفّار و لکنّهم لما کانوا اقرب الیهم امروا بالبدایة بهم فى القتال کذلک هاهنا.
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ هذا مفسّر فى سورة بنى اسرائیل و مکرّر فى سورة الحجر، اى الن لهم جانبک و تواضع لهم و لا تتکبّر علیهم، و هو نظیر قوله: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ و جناحا العسکر جانباه.
فَإِنْ عَصَوْکَ یعنى ان عصاک الکفّار و قیل ان عصاک الاقربون من عشیرتک فقل انّى برى‏ء مما تعملون من عبادة الاصنام. و قیل برى‏ء من اعمالکم لا اؤاخذ بها و لا احاسب علیها و قیل لا املک لکم فیها شفاعة عند اللَّه و لا دفعا لعقوبة لو جازاکم بها.
و قیل هى منسوخة بآیة السیف.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ قرأ مدنىّ و شامىّ: فتوکل بالفاء، و کذا هو فى مصاحفهم، اى فوّض امرک الى الْعَزِیزِ فى الانتقام من الاعداء، الرَّحِیمِ بالاولیاء لیکفیک کید اعدائک الذین عصوک فیما امرتهم به و قیل: فوّض امرک الى الّذى یمنع جاره و ینصر ولیّه.
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ‏
الى الصّلاة مفردا.
وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ مع المصلّین جماعة و قیل تقلّب نظرک فى السّاجدین.
کان رسول اللَّه (ص) یرى من خلفه فى الصّلاة مثل ما یرى امامه.
قال رسول اللَّه (ص) اتمّوا الرّکوع و السّجود فو اللّه انّى اراکم من بعد ظهرى اذا رکعتم و سجدتم.
و قیل وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ یعنى تقلّبک نطفة فى اصلاب السّاجدین نوح و ابرهیم و اسماعیل قال ابن عباس ما زال رسول اللَّه (ص) یتقلّب فى اصلاب الانبیاء حتى ولدته امّه و انشد بعضهم فى مدح النّبی (ص).
من قبلها طبت فى الظّلال و فى
مستودع حیث یخصف الورق
ثمّ هبطت البلاد لا بشر
انت و لا مضغة و لا علق‏
بل نطفة ترکب السّفین و قد
الجم نسرا و اهله الغرق‏
تنقل من صاحب الى رحم
اذا مضى عالم بذا طبق‏
حتّى احتوى بیتک المهیمن من
خندق علیاء تحتها النّطق
و انت لمّا ولدت اشرقت
الارض و ضائت بنورک الافق‏
فنحن فى ذلک الضّیاء و فى
النّور و سبل الرّشاد تحترق‏
و قال الحسن وَ تَقَلُّبَکَ یعنى ذهابک و مجیئک و تردّدک فى اصحابک المؤمنین و المعنى، فى الجملة انّه تعالى یرى دقیق اعمالک و جلیلها.
إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ لقرائتک، الْعَلِیمُ، بعملک.
هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ هذا معطوف على قوله: وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ، مشرکان گفتند آنچه محمد میگوید شیاطین فرو مى‏آرند از استراق سمع و فرا زبان وى مى‏افکنند. ربّ العالمین گفت یا محمد گوى: هَلْ أُنَبِّئُکُمْ شما را خبر دهم که شیاطین بر که توانند که فرود آیند؟
تَنَزَّلُ عَلى‏ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ فرود آیند بر هر کاهنى اختر گویى دروغ‏زنى کژ سخنى چون مسیلمه و طلیحه.
یُلْقُونَ السَّمْعَ یعنى یستمعون من الملائکة مسترقین، فیلقون الى الکهنة وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ، لانّهم یخلطون به کذبا کثیرا، و هذا کان قبل ان حجبوا عن السّماء فانّهم الآن محجوبون وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و انّما قال اکثر هم استثنى بذکر الکثرة منهم سطیحا و شقا و سواد بن قارب الّذین کانوا یلهجون بذکر رسول اللَّه (ص) و تصدیقه و یشهدون له بالنّبوّة و یدعون النّاس الیه. و روى محمد بن کعب القرظى قال: بینما عمر بن الخطاب جالس فى مسجد المدینة و معه ناس اذ مرّ به رجل فى ناحیة المسجد، فقال له رجل من القوم: یا امیر المؤمنین أ تعرف هذا المارّ؟
قال: لا فمن هو؟ قال: هذا رجل من اهل الیمن له فیهم شرف و موضع یقال له سواد بن قارب و هو الّذى اتاه رئته بظهور رسول اللَّه (ص) قال عمر علىّ به. فدعى الرّجل فقال له عمر: انت سواد بن قارب؟ قال: نعم یا امیر المؤمنین. قال: انت الّذى اتاک رئتک بظهور رسول اللَّه (ص)؟ قال: نعم. قال: فانت على ما کنت علیه من کهانتک. قال: فغضب الرّجل غضبا شدیدا و قال: یا امیر المؤمنین ما استقبلنى احد بهذا منذ اسلمت. فقال عمر یا سبحان اللَّه ما کنّا علیه من الشّرک اعظم ممّا کنت علیه من کهانتک، اخبرنى بإتیانک رئتک بظهور رسول اللَّه (ص) قال: نعم یا امیر المؤمنین، بینما انا ذات لیلة بین النّائم و الیقظان اذ اتانى رئتى فضربنى برجله و قال: قم یا سواد بن قارب فافهم و اعقل ان کنت تعقل انّه قد بعث رسول من لؤىّ بن غالب یدعو الى اللَّه و الى عبادته، ثمّ انشأ الجنّى یقول:
عجبت للجنّ و تجساسها
و شدّها العیس باجلاسها
تهوى الى مکة تبغى الهدى
ما خیر و الجنّ کانجاسها
فارحل الى الصفوة من هاشم
و اسم بعینیک الى رأسها
قال: فلم ارفع بقوله راسا و قلت دعنى انم فانّى امسیت ناعسا. فلما کان فى اللّیلة الثانیة اتانى فضربنى برجله و قال: قم یا سواد بن قارب فافهم و اعقل ان کنت تعقل انّه قد بعث رسول من لوىّ بن غالب یدعو الى اللَّه و الى عبادته ثمّ انشأ الجنّى یقول:
عجبت للجنّ و اخبارها
و شدّها العیس باکوارها
تهوى الى مکة تبغى الهدى
ما مؤمنوا الجنّ ککفّارها
فارحل الى الصّفوة من هاشم
بین رواسیها و احجارها
قال: فلم ارفع بقوله راسا فلمّا کانت اللّیلة الثالثة اتانى فضربنى برجله و قال: قم یا سواد بن قارب فافهم و اعقل ان کنت تعقل، انّه قد بعث رسول من لوىّ بن غالب یدعو الى اللَّه و الى عبادته ثمّ انشأ الجنّى یقول:
عجبت للجنّ و تطلابها
و شدّها العیس باقتابها
تهوى الى مکة تبغى الهدى
ما صادقوا الجنّ ککذّابها
فارحل الى الصّفوة من هاشم
لیس قداماها کاذنابها
قال: فوقع فى نفسى حبّ الاسلام و رغبت فیه فلمّا اصبحت شددت على راحلتى رحلها و انطلقت موجّها الى مکة. فلمّا کنت ببعض الطریق اخبرت انّ النبیّ (ص) قد هاجر الى المدینة، فقدمت المدینة فسألت عن النبیّ (ص) فقیل هو فى المسجد، فانتهیت الى المسجد فعقلت ناقتى و دخلت المسجد فاذا رسول اللَّه (ص) و النّاس حوله، فقلت، اسمع مقالتى یا رسول اللَّه فقال: ادن فلم یزل یدنینى حتّى صرت بین یدیه فقال هات.
فقلت:
و کن لى شفیعا یوم لا ذو شفاعة
اتانى بجنّى بعد هدإ و رقدة
و لم یک فیما قد بلوت بکاذب‏
ثلاث لیال قوله کل لیلة:
اتاک رسول من لوىّ بن غالب
فشمّرت من ذیلى الازار و وسّطت
بى الذّعلب الوجناء بین السّباسب
فاشهد انّ اللَّه لا شى‏ء غیره
و انّک مامون على کلّ غائب‏
و انّک ادنى المرسلین وسیلة
الى اللَّه یا بن الاکرمین الأطائب‏
فمرنا بما یأتیک یا خیر من مشى
و ان کان فیما جاء شیب الذّوائب‏
سواک بمغن عن سواد بن قارب‏
قال: ففرح رسول اللَّه (ص) و اصحابه بمقالتى فرحا شدیدا حتّى رؤى الفرح فى وجوههم. قال: فوثب الیه عمر فالزمه و قال: لقد کنت احبّ ان اسمع هذا الحدیث منک فاخبرنى عن رئتک هل یأتیک الیوم، فقال: امّا مذ قرأت کتاب اللَّه فلا و نعم العوض کتاب اللَّه من الجنّ. قوله: وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ، اى لیس القرآن بشعر و لا محمد (ص) بشاعر کما زعموا، لان الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ، یعنى الشیاطین و السّفهاء و الّذین اتّبعوا محمدا راکعون ساجدون رُحَماءُ بَیْنَهُمْ و اراد بالشّعراء الهجاة الّذین یهجون رسول اللَّه و اصحابه و یعیبون الاسلام من المشرکین مثل عبد اللَّه بن الزّبعرى، ثمّ تاب و اسلم، و مثل عبد اللَّه بن اخطل جاء یوم فتح مکة فتعلّق باستار الکعبة یستأمن. فامر رسول اللَّه (ص) فضرب عنقه، و مثل ابى مسافع الاشعرى و امیة ابن ابى الصلت و غیرهم کانوا یصنعون القصائد على الاسلام و المسلمین و یقومون بانشادها و یحتوشهم السّفهاء یستمعونه و یضحکون و هم الغنّاؤون.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: «من احدث هجاء فى الاسلام فاقطعوا لسانه»
و عن ابن عباس قال: لمّا فتح النّبی (ص) یعنى مکة رنّ ابلیس رنّة فاجتمعت الیه ذرّیته، فقال ائیسوا ان یرتدّ محمد على الشّرک بعد یومکم هذا و لکن افشوا فیها یعنى مکة الشعر و النّوح.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ من اودیة الکلام یَهِیمُونَ و عن طریق الحق و الرّشد جائرون. هذا کقول القائل: انا فى واد و انت فى واد.
وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ وصفهم بالکذب فى القول و الخلف فى الوعد، و الهائم الذّاهب على وجهه ، و قیل هو المخالف للقصد. قال ابن عباس: «یهیمون» اى فى کلّ لغو یخوضون، یمدحون قوما بباطل، یشتمون قوما بباطل. و فى الخبر: «لان یمتلى جوف احدکم قیحا خیر له من ان یمتلئ شعرا».
ثمّ استثنى شعراء المؤمنین فقال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یعنى مدحوا رسول اللَّه (ص) کحسان بن ثابت و عبد اللَّه بن رواحة و کعب بن زهیر و کعب بن مالک، وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً فى شعرهم و کلامهم، وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا اى ردّوا على المشرکین ما کانوا یهجون به المؤمنین. قال الحسن: انتصروا من بعد ما ظلموا بما یجوز الانتصار به فى الشریعة و هو نظیر قوله: لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ.
روى انّ کعب بن مالک اتى النّبی (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ما ترى فى الشعر، فقد انزل اللَّه فیه ما انزل. فقال: انّ المؤمن یجاهد بسیفه و لسانه، و الّذى نفسى بیده لکأنّما ترمونهم به نضح النّبل، و قال (ص) اهجوا قریشا فانّه اشدّ علیها من رشق النبل، و روى ابو هریره انّ عمر بن الخطاب مرّ بحسان و هو ینشد الشعر فى المسجد فلحظ الیه فقال: قد کنت انشد فیه و فیه خیر منک، ثمّ التفت الى ابى هریرة فقال: انشدک اللَّه ا سمعت رسول اللَّه یقول لى اجب عنّى اللّهم ایّده بروح القدس، قال اللّهم نعم و عن البراء بن عازب قال: قال رسول اللَّه (ص) لحسان: «اهج المشرکین فانّ جبرئیل معک».
و قالت عائشة سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: لحسان انّ روح القدس لا یزال یؤیّدک ما نافحت عن اللَّه و رسوله.
و قالت عائشة: الشعر کلام فمنه حسن و منه قبیح فخذ الحسن و دع القبیح.
قوله: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا یعنى الّذین هجوا رسول اللَّه. و قیل هو عام و هو الاظهر، أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ اى الى اىّ ندامة یرجعون و الى اىّ عاقبة یصیرون، اى مصیرهم الى النّار و هى شرّ مصیر. و قوله، أَیَّ مُنْقَلَبٍ نصب على المصدر، اى ینقلبون انقلابا اىّ انقلاب و لم یعمل فیه سَیَعْلَمُ، لانّ «ایا» لا یعمل فیه ما قبله.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة النمل جمله بمکه فرو آمد از آسمان و در آن ناسخ و منسوخ نه، مگر یک آیت: فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِینَ منسوخ است بآیت سیف و این سورت چهار هزار و هفتصد و نود و نه حرف است و هزار و صد و چهل و نه کلمت و نود و سه آیت. و در فضیلت سوره ابىّ کعب روایت کند از مصطفى (ص) قال: من قرأ طس سلیمان کأنّ له من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بسلیمان و کذّب به و هود و شعیب و صالح و ابراهیم و یخرج من قبره و هو ینادى لا اله الّا اللَّه».
«طس» بقول ابن عباس نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله سوگند بنام خود یاد کرده که این سورت آیات قرآن است، و بقول قتاده نامى است از نامهاى قرآن، قومى گفتند طا اشارتست بنام لطیف، سین اشارتست بنام سمیع، و درین حروف اوائل سور سخن فراوان رفت از پیش. «تلک»، اى هذه الحروف آیات القرآن، و هى آیات کتاب مبین. قال فى هذه السورة: آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ، و قال فى سورة الحجر: آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ لانّ القرآن و الکتاب اسمان علمان للمنزل على محمد (ص) و وصفان له، لانّه یقرأ و یکتب، فحیث جاء بلفظ التعریف فهو العلم، و حیث جاء بلفظ النّکرة فهو الوصف، جمع اللَّه سبحانه بین صفتى القرآن فبیّن انّه یقرأ و یکتب، و فائدته انّه سبحانه بیّن انّ هذا القرآن مؤلّف من هذه الحروف الّتى هى اصل کلامهم و اصل کتابهم، فلمّا عجزوا عن الإتیان بسورة مثله دلّ ذلک على انّه معجز من عنده.
هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ اى القرآن هدى من الضّلالة و بشرى بالجنّة، یعنى انّها آیات هادیة و مبشّرة، و قیل هدى لجمیع الخلق و بشرى للمؤمنین خاصّة.
و قیل هدى للمذنبین و بشرى للمؤمنین و خصّهم بالذّکر لانتفاعهم به، و محل هُدىً وَ بُشْرى‏ رفع على انّه خبر لابتداء: اى هو هدى، و یجوز النّصب على الحال، کقوله: وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً.
ثمّ وصف المؤمنین فقال: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ اى الصّلوات الخمس فى مواقیتها و شرائطها، یُؤْتُونَ الزَّکاةَ المفروضة من اموالهم. و قیل یرید به صدقة الفطر. و قیل یرید تطهیر ابدانهم، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ یعلمونها علما بالاستدلال.
و المعنى یعملون ما یعملون، عالمین بما لهم و علیهم. و قیل معناه و اذا علموا اجزاءهم کانوا انشط له و احرص علیه.
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ، اى لا یصدّقون بالبعث الّذى فیه جزاء الاعمال، زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ، اى جعلنا جزاءهم على کفرهم، انّا زیّنّا لهم الاعمال القبیحة حتّى رأوها حسنة و تزیینه لهم خذلانه ایّاهم، و انّه تعالى وکّلهم الى انفسهم فَهُمْ یَعْمَهُونَ اى یتردّدون فى ضلالتهم و شرکهم بلا نور من اللَّه و لا هدى کهدى المؤمنین، و هذه الآیة حجّة قاطعة على المعتزلة و القدریة اذ قد اخبر عن نفسه جلّ جلاله انّه یزیّن اعمال الکفّار نصّا بلا تاویل، ففیه دلیل انّ ما اخبر من تزیین الشیطان فهو تبع لتزیینه کما انّ مشیّة عباده فى المعصیة تابعة لمشیّته فیه، اذ محال ان یکون مشیّة الخالق تبعا لمشیّة المخلوق، او تزیینه تبعا لتزیین الشیطان، و لهذا اخبر جل جلاله انّ الشیطان مقیّض کذلک غیر سابق الیه بقوله: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ، فعلمنا انّ کلّ مشیّة منسوبة فى القرآن الى غیره او تزیین او اضلال فهو تبع له، اذ مستحیل ان یکون جل جلاله تبعا لهم او مزیّنا او مضلا او شائیا بقوّتهم، و کیف یکون ذلک و هو یملکهم و لا یملکونه؟ خلقهم کیف اراد بجمیع صفاتهم و آلاتهم، و هو فى جمیع صنعه فیهم و فى غیرهم، عدل عقل الخلیقة عدله ام لم یعقلوه.
أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ اى لهم فى الدنیا سوء العذاب بقتلهم فى یوم بدر و غیره من المواضع بالسّیف وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ لاشترائهم الضّلالة بالهدى فخسروا الجنّة و نعیمها و حرموا النّجاة من النّار و ذلک خسران فى خسران و لذلک قال: الْأَخْسَرُونَ، و قیل هو بمعنى الخاسرین فیکون افضل هاهنا للمبالغة لا للشّرکة.
وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ، اى تعطى القرآن کقوله: وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ. مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ، اى من عند ربّ العزّة على لسان جبرئیل بامر حکیم حکم انّ القرآن من عنده نزل، عَلِیمٍ بخلقه الى ما ذا یصیرون. و قیل لَتُلَقَّى اى لتلقّن، یقال لقیته کذا فتلقاه، اى لقیته فتلقّن.
إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ، یعنى اذکر اذ قال موسى لاهله، اهل الانسان من یختصّ به، و المراد بالاهل هاهنا امرأته ابنة شعیب، قال لها فى سفره اذ خرج من مدین یؤمّ الشام و قد ضلّ الطریق و أصلت زنده: إِنِّی آنَسْتُ ناراً اى ابصرتها من بعید، فامکثوا مکانکم، و کان الوقت شتاء، و وجد اهله البرد، فطلب موسى لهم صلاء سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ عن الطّریق این هو، أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ نوّن کوفى و یعقوب و اضاف من بقى، فمن نوّن جعل القبس صفة لل «شّهاب» او بدلا، و من اضاف جعل «الشّهاب» الشّعله و «القبس» النّار، اى بشعلة نار، القبس بالسکون المصدر، و بالفتح الاسم، و الشهاب نور کالعمود من النار و غیرها، و منه الکواکب تمتد فى السماء شهب، و المعنى او آتیکم بشعلة نار ساطع اقتبسها من معظم النار ان لم اجد عندها من یدلّنى على الطریق لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ، الاصطلاء الاستدفاء بالصّلاء و هى النار الموقده. و یقال فلان یصطلى بنار فلان اى یعیش فى ظلّه و یتغرّر به. قال مقاتل: النّار و هو النّور و هو نور ربّ العزة رآه لیلة الجمعة عن یمین الجبل بالارض المقدّسة.
فَلَمَّا جاءَها اى جاء موسى النّار التی ابصرها، نُودِیَ جاءه النّداء، و هو الکلام المسموع، اى نودى موسى بان بورک اى قدس. قال ابن عباس و ابن جبیر و الحسن: یعنى قدّس من فى النّار و هو اللَّه سبحانه عنى به نفسه. و قیل بورک اى جعل فیه البرکة و الخیر، بمعنى تبارک، و هذا کلام یجرى مجرى الدّعاء و حقیقته یرجع الى الخیر، و فیه اربع لغات: بارکک اللَّه، و بارک فیک، و بارک علیک و بارک لک. و قیل: معناه بورک من فى النّار نوره. و قیل «من» صلة و التقدیر: بورکت النّار وَ مَنْ حَوْلَها و هو قراءة ابى بن کعب و المعنى بورک فى النار و فیمن حولها، فسمّى النّار مبارکة کما سمّى البقعة مبارکة. و قیل: معنى من فى النّار انّه نادى موسى منها و اسمعه کلامه من جهتها. و فى النّار قولان: احدهما، انّها کانت نارا مضیئة محرقة کسائر النّیران. قال سعید بن جبیر: و هى احدى حجب اللَّه سبحانه یدلّ علیه‏
قول النّبی (ص): «حجابه النّار لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کلّ شى‏ء ادرکه بصره».
ثمّ قرأ ابو عبیدة احدرواة: و هذا الخبر أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها، وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و القول الثانى انّها کانت نورا مضیئا من غیر احراق، لانّها کانت متضرّمة فى شجرة خضراء. و جاء فى التفسیر انّها کلّما ازدادت تضرّما ازدادت الشجرة خضرة، و کانت سمرة. قال المفسّرون: کانت النّار نوره عزّ و جلّ، و انّما ذکر بلفظ النّار لانّ موسى حسبه نارا و العرب تضع احدهما موضع الآخر وَ مَنْ حَوْلَها یعنى الملائکة وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ هذا ایضا من جملة ما نودى، و انّه سبحانه نزّه نفسه عمّا لا یلیق به. و قیل انّه کلام موسى لمّا دهاه الامر العظیم.
یا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ اى الّذى ناداک أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.
وَ أَلْقِ عَصاکَ، هذا من جملة النّداء، فألقاها فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ اى تتحرّک باضطراب کَأَنَّها جَانٌّ. قیل شبّهها بالجنّ لخفّته، و قال فى موضع آخر: فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ و هى الحیّة العظیمة، یعنى انّها فى سرعة الجانّ و خفته، و فى صورة الثّعبان و قوّته. و قیل انّها فى اوّل امرها جان على قدر العصا ثمّ لا یزال تنتفخ و تربوا حتّى تصیر کالثعبان العظیم وَلَّى مُدْبِراً، اى ولىّ موسى مدبرا، ادبر عنها، و جعلها تلى ظهره، وَ لَمْ یُعَقِّبْ لم یرجع و لم یلتفت، تقول: عقّب الرّجل إذا رجع یقابل بعد ان ولّى. و قیل عقّب رجع على عقبیه، یا مُوسى‏ لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ معناه لا یخاف المرسلون فى موضع الّذى یوحى فیه الیهم و الّا فالمرسلون اخوف من اللَّه من غیرهم.
إِلَّا مَنْ ظَلَمَ فى هذا الاستثناء قولان: احدهما انّه متّصل و ظلمهم ذنبهم قبل النبوّة، و قیل هو الصغیرة سمّیت ظلما، و التقدیر: لا یخاف لدىّ المرسلون الا رسول ظلم بارتکاب صغیرة، فانّه یخافنى الّا ان یتوب بعد ذلک فاغفر له، قال: الحسن قال اللَّه تعالى لموسى انّما اخفتک لقتلک القبطى، و القول الثانى انّه استثناء منقطع و معناه لکن من ظلم فانّه یخافنى الّا ان یتوب و یعمل صالحا فانّى اغفر له و ارحمه.
وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ انّما امر بادخال الید فى الجیب لانّ بردعته لم یکن لها کمّ، و قیل: فِی جَیْبِکَ اى فى قمیصک لانّه یجاب، اى یقطع تَخْرُجْ بَیْضاءَ لها شعاع کشعاع الشمس مِنْ غَیْرِ سُوءٍ اى برص و آفة، فِی تِسْعِ آیاتٍ کما یقال اعطانى عشرة من الإبل فیها فحلان، اى منها فحلان. قال الزجاج: تاویله اظهر هاتین الآیتین من تسع آیات و هنّ العصا و الید البیضاء و الجدب و نقص الثمرات و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدّم. و قیل فیه اضمار، و المعنى اذهب الى فرعون فى تسع آیات، اى مع تسع آیات إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ. فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا اى جاءهم موسى بالید و العصا مُبْصِرَةً، اى مستنیرة مبصرة بها کما تقول ابصر النّهار اى ابصر فیه، و مثله قوله: وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً، اى نیرة یبصر فیها، نصب على الحال. و قیل: مبصرة تجعلهم بصراء و قیل: جاعلة لهم بصائر، قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ.
وَ جَحَدُوا بِها لا یکون الجحود الا من علم من الجاحد. و قیل لا یکون الجحود الا بعد الاقرار بما عرف و اصل الجحد قلّة الخیر، و فى الباء قولان: احدهما، زیادة کقول الشاعر: نضرب بالسّیف و نرجوا بالفرج.
و الثانى باء السبب، اى ازالوا الخیر عنهم بسبب ردّهم آیات اللَّه و تکذیبهم حاملها.
وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ عرفتها و تحقّقت انّها من عند اللَّه، تیقّنت و استیقنت بمعنى واحد ظُلْماً لانفسهم وَ عُلُوًّا، اى ترفّعا و تکبّرا و انفة من اتباع موسى، و فى الآیة تقدیم و تاخیر، تقدیره: و جحدوا بها ظلما و علوّا و استیقنتها انفسهم انّها من عند اللَّه، الواو فى قوله: وَ اسْتَیْقَنَتْها واو الحال و ظُلْماً وَ عُلُوًّا مفعول له و العامل فیها: جَحَدُوا. فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ اى انظر کیف کان خاتمة امرهم الاغراق فى الدّنیا و النّار فى الأخرى، هذا تأویل قوله: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً... الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ، این آیت در شأن کفار قریش فروآمد، قومى مخصوص که علم اللَّه در حق ایشان سابق شده که هرگز ایمان نیارند و در کفر میرند. ربّ العالمین مصطفى را خبر داد که ایشان سخن تو نپذیرند و پند تو ایشان را سود ندارد که ما بر دلهاى ایشان مهر نهاده‏ایم تا ایمان در آن نشود و کفر از آن بیرون نیاید. همانست که جاى دیگر گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ و ایشان را مردگان نام کرد، که ایشان را نه در آنچه مى‏شنوند نفعیست و نه بآن عمل میکنند، راست چون مردگانند که حس و عقل ندارند. میگوید یا محمد چنان که نتوانى تو که مردگان را شنوا کنى تا سخن بشنوند ایشان را هم نتوانى که شنوا کنى تا حق بشنوند. ابن کثیر وَ لا تُسْمِعُ بتاء مفتوحه خواند الصُّمَّ مرفوع میگوید کران آواز خواننده نشنوند إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ خاصّه آن گه که پشت برگردانند بر خواننده و میروند، نه بگوش شنوند و نه برمز و اشارت بدانند.
وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ قرأ حمزة تهتدى العمى عن ضلالتهم، و المعنى هم کالعمى و ما فى وسعک ادخال الهدى فى قلب من عمى عن الحق فلم ینظر الیه بعین قلبه. إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ، اى ما تسمع الّا من اتّبع الحق طالبا له بالنظر فى آیاتنا و یسلک طریق القبول و هو من سبق من اللَّه العلم بانّه یوفقه و یؤمن. میگوید تو نتوانى که گمراهان را با راه آرى و نتوانى که کران را بشنوانى مگر کسى طالب حق بود بنظر و استدلال، و توفیق یافته که دعوت قبول کند و پند بشنود، و این کسى تواند بود که عنایت ازلى درو رسیده و بعلم اللَّه رفته که وى ایمان آرد و بسعادت ابد رسد.
روى انّ النبى (ص) قام على منبره فقبض کفّه الیمنى فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل الجنة باسمائهم و انسابهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه»، ثمّ قبض کفه الیسرى فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل النار باسمائهم و اسماء آبائهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه فلیعملنّ اهل السعادة بعمل اهل الشقاء حتى یقال کانّهم منهم بل هم هم، ثم یستنقذهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقة، و لیعملن اهل الشقاء بعمل اهل السعادة حتى یقال کانّهم منهم بل هم هم، ثم لیخرجنّهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقة. السّعید من سعد بقضاء اللَّه و الشقى من شقى بقضاء اللَّه و الاعمال بالخواتیم».
و قال (ص): «انّ العبد لیعمل عمل اهل النار و انّه من اهل الجنّة و یعمل عمل اهل الجنّة و انّه من اهل النّار و انّما الاعمال بالخواتیم».
و قالت عائشة دعى رسول اللَّه (ص) الى جنازة صبىّ من الانصار فقلت طوبى لهذا عصفور من عصافیر الجنّة لم یعمل سوا قال او غیر ذلک یا عائشة، انّ اللَّه خلق الجنّة و خلق النّار فخلق لهذه اهلا و لهذه اهلا خلقهم لها و هم فى اصلاب آبائهم.
بر وفق این اخبار آورده‏اند که رسول خدا حکایت کرد که در بنى اسرائیل زاهدى بود دویست سال عبادت کرده و در آرزوى آن بود که وقتى ابلیس را به‏بیند تا با وى گوید الحمد للَّه که درین دویست سال ترا بر من راه نبود و نتوانستى مرا از راه حق بگردانیدن آخر روزى ابلیس از محراب خویشتن را باو نمود، او را بشناخت، گفت: اکنون بچه آمدى یا ابلیس؟ گفت دویست سالست تا میکوشم که ترا از راه ببرم و بکام و مراد خویش درآرم و از دستم برنخاست و مراد من برنیامد، و اکنون تو درخواستى تا مرا بینى دیدار من ترا بچه کار آید؟ که از عمر تو دویست سال دیگر مانده است. این سخن بگفت و ناپدید گشت زاهد در وساوس افتاد گفت از عمر من دویست سال مانده و من خویشتن را چنین در زندان کرده‏ام؟ از لذّات و شهوات باز مانده و دویست سال دیگر هم برین صفت دشخوار بوده تدبیر من آنست که صد سال در دنیا خوش زندگانى کنم لذّات و شهوات آن بکار دارم آن گه توبت کنم و صد سال دیگر بعبادت بسر آرم که اللَّه تعالى غفور و رحیم است. آن روز از صومعه بیرون آمد سوى خرابات شد و بشراب و لذّات باطل مشغول گشت و بصحبت مؤمنات تن در داد، چون شب درآمد عمرش بآخر رسیده بود ملک الموت درآمد و بر سر آن فسق و فجور جان وى برداشت. آن طاعات و عبادات دویست ساله بباد بر داد حکم ازلى درو رسیده و شقاوت دامن او گرفته. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ هذا القول هو حکم العذاب و وقوع السخط و انقطاع المهلة، کقوله: وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا، و ذلک حین لا یقبل اللَّه سبحانه من کافر ایمانه و لم یبق الّا من یموت کافرا فى علم اللَّه سبحانه و هذا عند اقتراب الساعة و منقطع الامال و هو خروج الدّابة، فاذا خرجت الحفظة و رفعت الاقلام و شهدت الاجساد على الاعمال و تبیّن الشقى من السعید و تشاهدت الالسن بالکفر و الایمان صراحا. قال ابو سعید الخدرىّ: اذا ترکوا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر وجب الغضب وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ.
خلافست میان علماء تفسیر که شکل دابة چون است و از کجا بیرون آید.
حذیفه گفت از رسول خدا شنیدم که گفت طولها ستون ذراعا لا یدرکها طالب و لا یفوتها هارب، تسم المؤمن بین عینیه، و یکتب بین عینیه مؤمن، و تسم الکافر بین عینیه و یکتب بین عینیه کافر، و معها عصا موسى و خاتم سلیمان. و قال ابن عباس لها زغب و ریش و اربع قوائم. و قال ابن الزبیر رأسها رأس ثور و عینها عین خنزیر و اذنها اذن فیل و قرنها قرن ایّل و عنقها عنق نعامة و صدرها صدر اسد و لونها لون نمر و خاصرتها خاصرة هرّ و ذنبها ذنب کبش و قوائمها قوائم بعیر بین کل مفصلین اثنا عشر ذراعا، تخرج و معها عصا موسى و خاتم سلیمان. فتنکت فى مسجد المؤمن بعصا موسى نکتة بیضا، فیبیض وجهه، و تنکت فى وجه الکافر بخاتم سلیمان نکتة سوداء فیسودّ وجهه، و ذلک قوله تعالى: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. و هذا حین یغلق باب التوبة لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل. و قال وهب وجهها وجه رجل و سایر خلقها خلق الطیر، و قیل هى على صورة فرس.
امّا بیرون آمدن دابة الارض بدانکه علامتى است از علامتهاى مهین قیامت و خاست رستخیز. و از رسول خدا (ص) پرسیدند که از کجا بیرون آید گفت‏ من اعظم المساجد حرمة على اللَّه‏ یعنى المسجد الحرام. قال و عیسى یطوف بالبیت و معه المسلمون این خبر دلیل است که نخست عیسى بیرون آید انگه دابة الارض. ابن عباس گفت وادییست در زمین تهامة از آنجا بیرون آید. عبد اللَّه بن عمر و در زمین طایف بود، آنجا پاى بر زمین زد گفت ازینجا بیرون آید. و گفته‏اند از اجیاد مکة بیرون آید. ابن مسعود گفت از میان صفا و مروه. و قال ابن عمر تخرج الدابّة من صدع فى الصفا کجرى الفرس ثلاثة ایّام و ما خرج ثلثها. این خبر موافق آمد با قول حسن بصرى که گفت موسى (ع) از حق درخواست تا دابة الارض بوى نماید. گفتا سه روز و سه شب بیرون مى‏آمد از زمین و بآسمان برمى‏شد. موسى چون آن منظر عظیم قطیع دید طاقت نداشت، گفت: ربّ ردّها فردّها، خداوندا بجاى خود باز بر او را و بجاى خود باز شد. مقاتل گفت: لا یخرج منها غیر رأسها فیبلغ رأسها السحاب. و قول درست آنست که او را سه خرجه است یعنى که سه بار بیرون آید: اوّل از زمین یمن برآید چنان که اهل بادیه از وى خبر دارند و ذکر وى بایشان رسد امّا بمکه و دیگر شهرها نرسد، و در آن خرجه اوّل صفت عظمت و طول و عرض وى در چشمها نیاید و پیدا نگردد پس ناپدید شود روزگارى دراز چندان که اللَّه خواهد، پس دوم بار از زمین تهامه برآید و خبر وى به مکه رسد و بدیگر شهرها، باز پنهان شود روزگارى، آن گه سوم بار از میان مکه برآید. و گفته‏اند که میان رکن اسود و باب بنى مخزوم بیرون آید بر ان صفت و آن عظمت که گفتیم و بر روى زمین همى‏رود و هر کجا نفس وى رسد همه نبات و درختان خشک میشود تا در زمین هیچ نبات و درخت سبز نماند مگر درخت سپند که آن خشک نشود از بهر آن که برگه هفتاد پیغامبر با وى است و عصاى موسى و خاتم سلیمان با وى بود، هر مسلمانى را که بیند سر عصا بر پیشانى او نهد یک نقطه نور پدید آید، آن گه سر تا پاى وى همه نور شود و چون کافرى بیند انگشترى سلیمان بر پیشانى او نهد، یک نقطه ظلمت بر پیشانى وى پدید آید. آن گه سر تا پاى وى همه ظلمت و تاریکى گردد. و چون این دابه بیرون آید مسلمانان همه قصد مسجد کنند که وى البته تعرض مسجد نکند و با مردم بزبان ایشان سخن گوید بآن لغت که دریابند: با عربى بزبان عرب و با عجمى بزبان عجم، اینست که ربّ العالمین گفت: تُکَلِّمُهُمْ. سدّى گفت: تُکَلِّمُهُمْ ببطلان الادیان سوى دین الاسلام و گفته‏اند سخن گفتن وى آنست که کافر و مسلمان از هم جدا کند، روى فرا قومى کند گوید: ایّها الکفّار مصیرکم الى النار و روى فرا قومى دیگر کند، گوید: ایّها المؤمنون مصیرکم الى الجنة. و قیل تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ فرا روى مردم میگوید، که این مردمان یعنى اهل مکه به بیرون آمدن من گرویده نبودند و ذلک لانّ خروجها من آیات اللَّه قال ابو الجوزاء: سألت ابن عباس تُکَلِّمُهُمْ او تُکَلِّمُهُمْ؟ فقال کلّ ذلک یفعل تکلم المؤمن و تکلم الکافر اى تسمهم انّ الناس بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است یعنى تکلّمهم بانّ الناس و بکسر الف قرائت باقى، و تقدیره تُکَلِّمُهُمْ فتقول أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ.
وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً، اى من کل اهل عصر جماعة کثیرة مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ اى یحبس اوّلهم على آخرهم لیجتمعوا ثم یساقون الى النار و من فى قوله ممّن یکذّب للتبیین لا للتبعیض، اى الفوج من المکذّبین لانّه لا یحشر بعض المکذّبین دون بعض، و انّما خصّ المکذّبین بالحشر دون المؤمنین لانّه یرید وصف حالهم خاصّة دون المؤمنین. و قال المبرّد: لا یقال للمؤمنین حشروا لانّ الحشر لا یستعمل الّا فى الجمع على وجه الاذلال.
حَتَّى إِذا جاؤُ یعنى اذا حضروا المحشر. قال اللَّه تعالى لهم: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها علما. فى هذا تقدیم و تأخیر: یعنى لم تحیطوا بآیاتى علما فکذّبتم بها. کقوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ، وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ‏ قوله: أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ هذا توهین لقولهم و فعلهم، یقال ذلک علىّ ابلغ اذ کان. و قیل هذا توبیخ و تبکیت اى ما ذا کنتم تعملون حین لم تبحثوا عنها و لم تتفکّروا فیها. وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ اى وجب علیهم الوعید، و حلّ بهم العذاب و السخط من اللَّه یوم یحشرون بما ظلموا بسبب کفرهم و تکذیبهم بآیات اللَّه فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ بحجج یدفعون بها عن انفسهم و قیل فهم لا ینطقون بعذر و لا شفاعة، کما قال: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ. و قیل وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ اى لزمتهم حجة اللَّه فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ فلم یجدوا جوابا. و قیل لا یَنْطِقُونَ لانّ افواههم مختومة. و قیل وقوع القول علیهم وقوع السّخط، و حکم العذاب علیهم فى الدنیا و ذلک ما روى عن عبد اللَّه بن مسعود قال: اکثروا زیارة هذا البیت من قبل ان یرفع و ینسى الناس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن من قبل ان یرفع قالوا یا با عبد الرحمن هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرجال قال یصبحون فیقولون قد کنّا نتکلّم بکلام. و نقول قولا فیرجعون الى شعر الجاهلیة و احادیث الجاهلیة، و ذلک حین یقع القول علیهم.
ثم ذکر الدلیل على قدرته و الاهیّته سبحانه فقال: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ من حرکات النصب فیستریح بذلک ابدانهم عدّة للغدو النهار مبصرا لینتشروا فیه فى الارض و یتوصّلوا بذلک الى قضاء حوائجهم و طلب معاشهم. قوله: وَ النَّهارَ مُبْصِراً اى ذا ابصار، کقوله: عِیشَةٍ راضِیَةٍ اى ذات رضى. و قیل مبصرا اى یبصر فیه کما یقال: لیل نائم اى ینام فیه. إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما بیّناه من الآیات فى اللیل و النّهار لدلالات صادقة تورث الایمان باللّه و توجب الاعتراف بتوحیده على کل عاقل متدیّن وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ، اى اذکر یوم ینفخ اسرافیل فى الصّور و هو شبه قرن. قال مجاهد: الصّور کهیئة البوق، و قیل هو جمع صورة کصوفة و صوف یعنى تنفخ الارواح فى الاجساد و الاوّل اصوب و هو المعتقد، و الدلیل علیه‏ قول النبى (ص): کیف انعم و صاحب القرن قد التقمه و حتى جبهته ینظر متى یومر فینفخ.
ابو هریره روایت کند از مصطفى (ص)، گفت: ربّ العالمین آسمانها و زمین بیافرید آن گه بعد از آفرینش آسمان و زمین صور بیافرید و به اسرافیل داد اسرافیل صور در دهن گرفته و چشم فرا عرش داشته منتظر آن تا کى فرمایند او را که در دم. بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن صور چیست گفت مانند سروى عظیم‏
و الّذى بعثنى بالحق انّ عظم دارة فیه کعرض السّماء و الارض فینفخ فیه ثلاث نفخات: الاولى نفخة الفزع، و الثانیة نفخة الصعق، و الثالثة نفخة القیام لربّ العالمین.
یقال بین کلّ نفختین اربعون یوما من ایام الدّنیا و قیل اربعون سنة فاذا تمّت الاربعون نفخ نفخة الصعق و هو الموت و در خبر است که بو هریره گفت: یا رسول اللَّه فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ این استثنا مر که راست؟
گفت: اولئک الشهداء و هم أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ وقاهم اللَّه فزع ذلک الیوم و آمنهم و هو عذاب یبعثه اللَّه على شرار خلقه و هو الّذى یقول اللَّه عزّ و جل: إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ الى قوله: وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ.
و قیل فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ یعنى اهل الجنّة من الحور و الغلمان و الخدم بعد از نفخه فزع چهل سال گذشته فرمان آید، اسرافیل که انفخ نفخة الصعق فیصعق من فى السماوات و من فى الارض الّا من شاء اللَّه. و در خبر بو هریره است.‏
فاذا اجتمعوا جاء ملک الموت الى الجبار فیقول قد مات اهل السماء و الارض الّا من شئت فیقول اللَّه سبحانه و هو اعلم من بقى؟ فیقول اى ربّ بقیت انت الحى الذى لا تموت و بقیت حملة العرش و بقى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و بقیت انا. فیقول جلّ و عزّ فیموت جبرئیل و میکائیل فینطق اللَّه العرش فیقول اى ربّ یموت جبرئیل و میکائیل، فیقول: اسکت انّى کتبت الموت على کل من تحت عرشى، فیموتان. ثمّ یأتى ملک الموت الى الجبار فیقول اى ربّ قد مات جبرئیل و مکائیل فیقول و هو اعلم : فمن بقى؟ فیقول: بقیت انت الحى الذى لا تموت، و بقیت حملة عرشک و بقیت فیقول لیمت حملة عرشى فیموتون فیامر اللَّه العرش فیقبض الصور من اسرافیل ثمّ یقول لیمت اسرافیل فیموت ثمّ یأتى ملک الموت، فیقول یا ربّ قد مات حملة عرشک فیقول و هو اعلم فمن بقیها فیقول بقیت انت الحىّ الذى لا تموت، و بقیت انا. فیقول انت خلق من خلقى خلقتک لما رأیت.، فمت، فیموت، فاذا لم یبق احد الّا اللَّه الواحد الاحد الصمد الذى لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ و کان آخرا کما کان اولا طوى السماوات کطىّ السّجل للکتاب ثمّ قال انا الجبّار لمن الملک الیوم؟ فلا یجیبه احد ثم یقول تبارک و تعالى جلّ ثناؤه و تقدّست اسماؤه: للَّه الواحد القهار یوم تبدّل الارض غیر الارض و السماوات فیبسطها بسطا ثم یمدّها مدّ الادیم العکاظى لا ترى فیها عوجا و لا امتا ثم یزجر اللَّه الخلق زجرة واحدة فاذا هم فى هذه الارض المبدّلة فى مثل ما کانوا فیها من الاوّل: من کان فى بطنها کان فى بطنها، و من کان على ظهرها کان على ظهرها. ثم ینزل اللَّه عزّ و جلّ علیهم ما من تحت العرش کمنى الرجال ثم یامر اللَّه عزّ و جلّ السحاب ان یمطر اربعین یوما حتى یکون فوقهم اثنا عشر ذراعا و یامر اللَّه سبحانه الاجساد ان تنبت کنبات الطراثیث او کنبات البقل حتى اذا تکاملت اجسادهم کما کانت، قال اللَّه تعالى لیحیى حملة العرش فیحیون ثم یقول اللَّه عزّ و جلّ لیحیى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون اللَّه اسرافیل فیاخذ الصّور فیضعه على فیه ثم یدعوا اللَّه الارواح فیعطى بها تتوهج ارواح المؤمنون نورا و الأخرى ظلمة فیقبضها جمیعا ثم یلقیها فى الصور ثم یامر اللَّه عزّ و جلّ اسرافیل ان ینفخ نفخة للبعث فتخرج الارواح کانّها النحل قد ملأت ما بین السماء و الارض فیقول اللَّه عزّ و جلّ لیرجعن کل روح الى جسده، فتدخل الارواح الخیاشیم ثم تمشى فى الاجساد او کما یمشى السّمّ فى اللّدیغ.
ثم تنشق الارض عنهم سراعا فانا اوّل من تنشق عند الارض فتخرجون منها الى ربکم تنسلون عراة حفاة غرلا مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ.
قوله: وَ کُلٌّ أَتَوْهُ قرأ حمزة و حفص أَتَوْهُ مقصورا على الفعل، بمعنى جاءوه عطفا على قوله: فَفَزِعَ و اتوه، و قرأ الباقون: آتَوْهُ بالمدّ و ضمّ التاء على مثال فاعلوه کقوله: وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً اى یأتون اللَّه سبحانه داخرین صاغرین.
و ترى الجبال یا محمد تحسبها جامدة قائمة واقفة مستقرة مکانها، وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ حتى تقع على الارض فتستوى بها.
صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ، اى صنع اللَّه ذلک صنعه فهو نصب على المصدر. و قیل معناه هذا من صنع اللَّه الذى خلق الاشیاء على وجه الاتقان و الاحکام انّه خبیر بما یفعلون عالم بافعال عباده قادر على مجازاتهم علیها بما یستحقون قرأ مکى و بصرى و حماد: بما یفعلون بالیاء لقوله آتوه انّما هو خیر عنهم.
قوله: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ یعنى من جاء بالتوحید یوم القیامة و هو شهادة ان لا اله الّا اللَّه، فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها اى ثواب اجود منها. ان قیل فاذا کانت الحسنة: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و هى التوحید فما معنى: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها و هل شى‏ء خیر من لا اله الّا اللَّه فالجواب عنه من وجهین: احدهما انّه على التقدیم و التأخیر، و المعنى فله منها و من اجلها خیر، و الجواب الثانى انّ قوله: خَیْرٌ مِنْها یعنى به الثواب لانّ الطاعة فعل العبد و الثواب فعل اللَّه و فعل اللَّه اشرف من فعل العبد و خیر منه، و قیل مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ یعنى با الاخلاص فى التوحید فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها اى خیر له منها الجنة.
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ یعنى بالشرک فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ و فى ذلک ما روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجی‏ء الاخلاص و الشرک یوم القیامة فیجثوان بین یدى الرب تبارک و تعالى فیقول الرب للاخلاص انطلق انت و اهلک الى الجنة و یقول للشرک انطلق انت و اهلک الى النار ثم تلا هذه الایة من جاء بالحسنة فله خیر منها الى قوله فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
وعن ابى عبد اللَّه الجدلىّ قال: دخلت على على بن ابى طالب (ع) فقال: «یا ابا عبد اللَّه أ لا أنبّئک بالحسنة التی من جاء بها ادخله اللَّه الجنّة و السیّئة التی من جاء بها کبّه اللَّه فى النّار و لم یقبل معها عملا؟ قلت بلى. قال: الحسنة حبّنا و السّیّئة بغضنا».
و قیل: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى رضوان اللَّه کقوله تعالى: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ، و قیل فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى الاضعاف، و هذا تأویل حسن لانّ للاضعاف خصائص منها ان العبد یسأل عن عمله و لا یسأل عن الاضعاف و منها انّ للشیطان سبیلا الى عمله و لیس له سبیل الى الاضعاف و لانّه لا مطمع للخصوم فى الاضعاف و لانّ دار الحسن فى الدنیا و دار الاضعاف الجنّة و لانّ الحسنة على استحقاق العبد و التضعیف کما یلیق بکرم الرّب.
قوله: وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ بالتنوین، یَوْمَئِذٍ بفتح المیم قراءة اهل الکوفة و قرأ سائر القرّاء مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ بالاضافه و هذا اعمّ لانّه آمن من جمیع الفزع.
قال ابن عباس: اذا اطبقت النار على اهلها فزعوا فزعة لم یفزعوا مثلها و هو فزع الاکبر و اهل الجنّة آمنون من ذلک. وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ، یعنى من جاء یوم القیامة مشرکا باللّه فان اللَّه سبحانه یأمر خزنة جهنم ان یطرحوه على وجهه فى النار و یقال لهم هل تجزون الّا ما کنتم تعملون یقال کببته على وجهه فأکبّ، نظیره: قشعت الرّیح السحاب فاقشع، و هذا من الفعل الغریب بعکس سایر الافعال، و منه‏
قول النبى (ص): و هل یکب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم، و مثله: قلعته فاقلع.
إِنَّما أُمِرْتُ، یعنى قل للعرب یا محمد انّما امرنى اللَّه ان اعبد ربّ هذه البلدة یعنى مکة التی تفتخر بها العرب و یسمون بسببها سکان حرم اللَّه الَّذِی حَرَّمَها اى جعلها حرما آمنا یأمن فیها السباع و الوحوش فلا یعدو الکلب فیها على الغزال و لا ینفر منها الغزال و یکف الناس عن اهلها و عن من لاذ بها. و قیل حَرَّمَها اى عظّم حرمتها من ان یسفک بها دم او یظلم بها احد او یصطاد صیدها او یختلى خلاها فاعبدوه انتم ففیه عزّکم و شرفکم، و قیل حَرَّمَها على الجبابرة حتى لا یتملّکها جبّار و یدّعیها لنفسه. وَ لَهُ کُلُّ شَیْ‏ءٍ اى و لربّ هذه البلدة کلّ شى‏ء مع هذه البلدة فانّه مالک الدنیا و الآخرة و ربّ العالمین کلّهم و انّما خصّ هذه البلدة باضافتها الیه تشریفا لها کما قال: ناقَةُ اللَّهِ و بیت اللَّه و رجب شهر اللَّه. وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ اى و امرنى ربّى بان اکون مسلما على دین ابراهیم منقادا لامره مستسلما له متوکّلا علیه.
وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ یعنى و امرنى ربّى ان اقرأ علیکم القرآن و اعرفکم حلاله و حرامه و ما لکم و علیکم فیه. فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ، اى من سلک طریق الرشاد و آمن بالقرآن فلنفسه عمل لانّه لا ینال نعیم الآخرة و لا یأمن العذاب فى الدارین من ترک قصد السبیل بتکذیبه ایّاى و کفره بالقرآن فانّما انا منذر انذر سخط اللَّه و عذابه و نقمته. و هذا کان قبل فرض القتال ثم نسخه الامر بالقتال و قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ یعنى قل یا محمد للقائلین لک من مشرکى قومک متى هذا الوعد الحمد للَّه «على توفیقه ایّانا للحق الّذى انتم عنه عمون سَیُرِیکُمْ ربکم آیات عذابه و سخطه فتعرفون بها حقیقة نصحى لکم و صدق ما دعوتکم الیه و قیل سیریکم اشراط الساعة فتعرفون بها حقیقتها بوقوعها و قیامها و قیل سیریکم آیاته الدّالة على ربوبیّته و وحدانیّته فَتَعْرِفُونَها فى انفسکم و فى الافاق کقوله سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ قوله: و ما...
تعملون وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ بالتاء مدنى و شامى و حفص و یعقوب و الوجه انّه على اضمار القول و التقدیر قل لهم و ما ربک بغافل عما تعملون امر علیه السلم بمخاطبة الکفّار بذلک على سبیل التهدید و قرا الباقون یعملون بالیاى و الوجه انه على وعید المشرکین اى و ما ربّک بغافل عمّا یعمله الکفار و عما یستوجبونه علیها من العقاب و لکنّه جعل لهم اجلاهم بالغوه فاذا جاء ذلک الاجل لا یستأخرون عنه ساعة و لا یستقدمون و هذه تسلیة للنّبی (ص) فیقول لا یحزنک تکذیبهم ایّاک فانّى من وراء اهلاکهم فاهلکهم اللَّه بدر و ضربت الملائکة وجوههم و ادبارهم و عجلهم اللَّه الى النّار.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۱ - النوبة الثانیة
جمهور مفسران بر آنند که این سوره جمله مکّى است و از على (ع) روایت کرده‏اند که میان مکّه و مدینه فرو آمد، و گفته‏اند همه مکّى است مگر دو آیت: وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ و قوله: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ. یحیى بن سلام گفت همه مکّى است مگر ده آیت از اوّل سوره. و درین سوره دو آیت منسوخ است: یکى وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ این در شأن اهل کتاب فرو آمد پس منسوخ گشت باین آیت که در سورة التوبة است: قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الى قوله وَ هُمْ صاغِرُونَ و آیت دیگر: وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ، تا اینجا محکم است، و منسوخ این قدر است که: وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ بآیت سیف منسوخ گشت. امّا عدد آیات و کلمات و حروف این سوره گفته‏اند هفتاد و نه آیت است و هزار و نهصد و هشتاد و یک کلمه، و چهار هزار و صد و نود و پنج حرف و در فضیلت سوره ابىّ کعب گوید: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة العنکبوت کان له من الاجر عشر حسنات بعدد کل المؤمنین و المنافقین.
الم سبق الکلام فیه و وقوع الاستفهام بعده یدلّ على استقلالها و انقطاعها عمّا بعدها فى هذه السورة و غیرها من السور.
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا هذا الکلام فى صورة الاستفهام لکنّه تقریع و توبیخ، و الناس هاهنا اصحاب رسول اللَّه الذین جزعوا من اذى المشرکین، و المعنى احسبوا و ظنّوا ان یهملوا و یقتصر منهم على ان یقولوا آمنّا، اى صدّقنا بما اخبرتنا و لا یمتحنون بما یظهر حقیقة ایمانهم من انواع الاختبار و الابتلاء، لا یصابون بشدائد الدنیا و اذى المشرکین، و انّما فتنوا لیظهر المخلص من المنافق و الصادق من الکاذب.
و قیل معناه اظن المؤمنون ان یهملوا فلا یؤمروا و لا ینهوا و لا یختبروا بشدائد الشرائع کالصّلاة و الصوم و الحج و الجهاد. و قیل لا یُفْتَنُونَ اى لا یعاملون معاملة المختبر و ذلک انّ اللَّه تعالى انّما یجازى عباده على ما یظهر منهم لا على ما یعلم منهم، فانّهم انّما یستحقون الجزاء على کسبهم و علم اللَّه لیس من کسبهم. و فائدة اخبار اللَّه تعالى بهذا ان یوطّن المکلف نفسه على ذلک المحن، فاذا نزل به الامر کان ذلک ایسر علیه.
در سبب نزول این هر دو آیت خلافست میان علماء تفسیر: شعبى گفت: قومى بودند در مکه بظاهر اقرار دادند باسلام و هجرت نکردند بمدینه تا اصحاب رسول با ایشان نوشتند که اقرار مجرد با سلام شما را بکار نیاید، و نپذیرند تا آن گه که هجرت کنید و برسول خدا پیوندید. ایشان برخاستند و قصد مدینه کردند. مشرکان مکه بر پى ایشان رفتند تا بر هم رسیدند و جنگ کردند. قومى از ایشان کشته شدند و قومى برستند. این دو آیت در شأن ایشان فرو آمد، و آن آیت که در سورة النحل است: ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ‏. مقاتل گفت در شأن مهجع بن عبد اللَّه فرو آمد، مولى عمر خطاب اوّل قتیلى از مسلمانان روز بدر او بود، رماه عامر بن الحضرمى بسهم فقتله. رسول خدا گفت آن روز: «سید الشهداء مهجع و هو اوّل من یدعى الى باب الجنّة من هذه الامة»
مادر و پدر و عیال وى زارى کردند چون خبر بایشان رسید ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و ایشان را خبر کرد که: ناچار بمؤمنان رسد در دنیا بلا و مشقّت در ذات اللَّه جلّ جلاله و در کار دین. مجاهد گفت در شأن عمّار یاسر فرو آمد که مشرکان او را تعذیب میکردند و میرنجانیدند. پس ربّ العالمین تعزیت و تسلیت ایشان را آیت فرستاد: وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ باز نمود و بیان کرد که امتحان ایشان نه چیزى بدیع است، که خود با ایشان میرود، بلکه پیشینیان را همین بود از انبیا و مؤمنان، فمنهم من نشر بالمنشار و منهم من قتل. و ابتلى بنو اسرائیل بفرعون فکان یسومهم سوء العذاب. فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا فى ایمانهم وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ و اللَّه تعالى عالم بهم قبل الاختبار. مقاتل گفت: علم اینجا بمعنى رؤیت است و نظیر این در قرآن فراوانست و قال بعضهم معناه لیجازیّن الصادقین على صدقهم و الکاذبین على کذبهم و قیل لیمیّز اللَّه الصادقین من الکاذبین کقوله: لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. و قیل نزلت الآیة فى جماعة من المؤمنین و عدوا ان یجاهدوا مع النبى (ص)، فمنهم من انجز وعده و منهم من اخلف.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ یعنى الشرک أَنْ یَسْبِقُونا یعنى یعجزونا و یفوتونا فلا نقدر على الانتقام منهم ساءَ ما یَحْکُمُونَ بئس ما حکموا حین ظنوا ذلک، و موضع ما نصب، اى ساء حکما حکمهم کما تقول نعم رجلا زید.
و یجوز ان یکون رفعا على معنى ساء الحکم حکمهم.
مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ یعنى من کان یرجو اللَّه فى یوم لقائه و یطمع فى ثوابه فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ الذى اجّله لبعث خلقه للجزاء من الثواب و العقاب لَآتٍ قریبا. و قیل معنى یَرْجُوا یخاف، اى من کان یخاف الموت و المصیر الى اللَّه و الى موضع المحاسبة و المجازاة فلیتقدم فى اصلاح اعماله بالتوبة، فان اجل اللَّه و هو اجل الموت الذى کتبه على جمیع عباده سیأتیه. و تلخیص الکلام انّ من یخشى اللَّه او یأمله فلیستعد له و لیعمل لذلک الیوم کما قال تعالى: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً. وَ هُوَ السَّمِیعُ لقول من قال آمنت الْعَلِیمُ بصدقه فیه و کذبه. و اکثر ما ترى فى القرآن من ذکر لقاء اللَّه و کذلک فى الحدیث، یراد به الساعة کقوله (ص): لقاؤک حق‏
و کقوله: لقى اللَّه و ما علیه خطیئة، و کقوله: ما منکم من احد الا و هو یلقى اللَّه لیس بینه و بینه ترجمان هذا و امثاله.
وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ اى من جاهد نفسه بالصبر على طاعة اللَّه و جاهد الکفّار بالسیف و جاهد الشیطان بدفع وساوسه فانّما یجاهد لنفسه، له ثوابه و منفعته. إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ لم یأمرهم بالطاعة لحاجة منه الیها، ثم بیّن انّ النفع فیها یرجع الى المطیع.
فقال تعالى: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ، یعنى من آمن باللّه و رسله و اطاع اللَّه فیما امره به فان اللَّه مع غناه عنه و عن اعماله یکافیه على اعماله بتکفیر السیّئات. و التکفیر اذهاب السیئة و ابطالها بالحسنة ثم یتفضّل علیه بالثواب فذلک قوله: وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ، یعنى باحسن اعمالهم و هو طاعة اللَّه و اداء الفرائض. و قیل معناه: و لنعطینّهم اکثر ما عملوا و احسن، اى بالواحد عشر او بالواحد سبعین، کما قال تعالى: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها و انّما قال أَحْسَنَ لانّ المباحات من الحسنات و لا یثاب علیها.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً اى برّا بهما و عطفا علیهما، و المعنى اوصیناه فیما انزلناه من الکتب على رسلنا ان یفعل بوالدیه ما یحسن. و قیل وصینا الزمنا و نصب حُسْناً على المصدر، تقدیره بان یحسن حسنا.
وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اى ما لیس لک به حجّة، لانّ الحجة طریق العلم، فَلا تُطِعْهُما. و جاء فى الحدیث: لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق.
ثم اوعد بالمصیر الیه فقال: إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اخبرکم بصالح اعمالکم و سیئها فاجازیکم علیها. این آیت در شأن سعد بن ابى وقّاص فرو آمد و مادر وى: حمنة بنت ابى سفیان بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف، چون سعد مسلمان شد مادر وى سوگند یاد کرد که طعام و شراب نخورد و از آفتاب با سایه نشود تا انگه که سعد از دین محمد باز گردد. پس سه روز بآفتاب نشست و طعام و شراب نخورد تا سعد گفت: یا امّاه اگر ترا هفتاد جانست، یکان یکان بینم که بیرون همى‏آید از گرسنگى و تشنگى، من از دین محمد بازنگردم. سعد این قصه با رسول خدا بگفت. جبرئیل آمد و این آیت آورد. رسول خدا گفت اللَّه تعالى چنین میفرماید که نفع دنیا از ایشان بازمگیرید امّا بشرک ایشان را فرمان مبرید.
اینست که ربّ العالمین گفت: فَلا تُطِعْهُما إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ، معنى آنست که در شرک مادر و پدر را فرمان مبرید که شما را با ایشان بنخواهند گذاشت، شما را باز من باید گشت.
عن بهز بن حکیم عن ابیه عن جده، قال قلت: یا رسول اللَّه من ابرّ؟ قال: امّک قلت: ثم من؟ قال: ثم امّک. قلت: ثم من؟ قال: ثم امک. قلت: ثم من؟ قال: ثم اباک ثم الاقرب فالاقرب.
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «الجنّة تحت اقدام الامّهات».
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ اى فى زمرتهم و جملتهم، و قیل فى مدخل الصالحین، و هو الجنّة. و گفته‏اند فِی اینجا بمعنى مع است و صالحین انبیاءاند. و قد مدح اللَّه عزّ و جلّ طائفة من الرسل فى القرآن بالصلاح، و هو من غایة ما یمدح به العباد. و نظیر الآیة قوله: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ الآیة.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ اى اذا اصیب بمکروه فى سبب اظهار دین اللَّه جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کعذاب اللَّه، اى ترک الایمان خوفا من عذاب الناس کما ینبغى ان یترک الکفر خوفا من عذاب اللَّه، فعدل عذاب الدنیا، الذى هو ساعة، بعذاب اللَّه الذى هو باق و لا ینقطع. قال الزجاج: جزع من عذاب الناس و لم یصبر علیه فاطاع الناس کما یطیع اللَّه من یخاف عذابه. معنى آنست که از مردمان قومى‏اند که بزبان میگویند: آمَنَّا بِاللَّهِ، اظهار ایمان بزبان مى‏کنند امّا ایمان در دل ایشان راسخ نگشته و ثابت نشده و ایشان منافقان‏اند که از عذاب مردم چنان ترسند که از عذاب اللَّه باید ترسید. چون بلائى و رنجى از مردم بایشان رسد بسبب اظهار ایمان، ایشان از ایمان باز پس آیند و با کفر شوند و ندانند که عذاب اللَّه نه چون عذاب مردمان است: عذاب مردمان یک ساعت بود و آخر بسر آید و عذاب اللَّه جاوید بود که بسر نیاید. و انگه این منافقان چون وا مؤمنان رسند و مؤمنان را فتحى و دولتى و غنیمتى بود گویند: إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ على عدوکم و کنّا مسلمین و انّما اکرهنا على ما قلنا فاعطونا نصیبا من الغنیمة. گویند نصیب غنیمت بما دهید که ما هم چون شما گرویدگانیم و اگر بخلاف ایمان چیزى گفته‏ایم باکراه گفته‏ایم. ربّ العالمین ایشان را دروغ‏زن کرد، گفت: أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِی صُدُورِ الْعالَمِینَ من الایمان و النفاق.
وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا صدقوا فثبتوا على الاسلام عند البلاء، و لیعلمنّ المنافقین بترک الاسلام عند البلاء و قال ابن عباس نزلت فى المؤمنین الذى اخرجهم المشرکون معهم الى بدر فارتدوا و هم الذین نزلت فیهم: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ و قیل نزلت فى عیاش بن ابى ربیعة المخزومى حین اسلم فخاف على نفسه و خرج فردّه اخواه لامّه ابو جهل و الحارث ابنا هشام و لم یزالا یعذّبانه حتى رجع الى الکفر فلمّا نزل قوله: جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ هاجر مع رهط کانوا یعذّبون فاسلم و حسن اسلامه و هم الذین کان رسول اللَّه (ص) یدعو لهم اذا قنت و یقول: «الهم نجّ المستضعفین بمکة» فانجاهم اللَّه. و قال بعض العلماء نسخت هذه الایة قوله عزّ و جلّ: مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ الایة.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا من قریش لِلَّذِینَ آمَنُوا منهم اتَّبِعُوا سَبِیلَنا اى کونوا على مثل ما نحن علیه من التکذیب بالبعث بعد الممات و جحود الثواب و العقاب على الاعمال فانکم ان اتبعتم سبیلنا فى ذلک فبعثتم و جوزیتم على الاعمال نتحمّل آثام خَطایاکُمْ عنکم حینئذ قوله: وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ لفظه امر و معناه جزاء، و المعنى ان اتبعتم سبیلنا حملنا خطایاکم. و قیل هو جزم بالامر کانّهم امروا انفسهم بذلک فاکذبهم اللَّه عزّ و جلّ، فقال و ما هم بحاملین من خطایاهم مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فیما قالوا من حمل خطایاهم.
گفته‏اند این سخن ابو سفیان گفت و امیة بن خلف با عمر بن الخطاب گفتند او را که اگر در دین ابا و اجداد خود بودن و بر آن پائیدن تبعه‏اى خواهد بود ما آن تبعه از تو بر خود گیریم تا تو از ان برى شوى. ربّ العالمین ایشان را بر ان سخن دروغ زن کرد، گفت: ایشان دروغ میگویند و از گناهان و تبعات هیچکس هیچ چیز بر ندارند.
آن گه گفت: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ یعنى لیحملنّ اثقال انفسهم و اثقال من اضلّوهم و لا ینقصون من اثقال المحمولین عنهم شیئا و ذلک انهم یعاقبون على کفرهم و یزادون عذابا لدعاء غیرهم الى الکفر لانّ الدعاء الى الکفر کفر، لانّ احدا لا یعذّب لذنب غیره. فتأویل الآیتین: انّ الکافر لا یحمل اثقال المرید حملا یخفّف ظهورهم منها و یبرّئ رقابهم و لکن یحمل الکافر مثل اثقال من اضلّه و لا ینقص من اثقاله و هو قوله عزّ و جلّ: لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کاملة یوم القیمة و من اوزار الذین یضلّونهم بغیر علم. و روى الحسن البصرى مرسلا عن رسول اللَّه (ص) قال: ایّما داع دعا الى هدى فاتبع علیه و عمل به فله اجور الذین اتبعوه و لا ینقص ذلک من اجورهم شیئا و ایّما داع دعا الى ضلالة فاتبع علیها و عمل بها فعلیه مثل اوزار الذین اتبعوه لا ینقص ذلک من اوزارهم شیئا ثم قرأ الحسن: وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ. و قال (ص): «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها لا ینقص ذلک من اجورهم، و من سنّ سنّة سیّئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها لا ینقص ذلک من اوزارهم شیئا».
وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ من دعائهم الى الکفر اى یسألون سؤال توبیخ و تقریع لم فعلوه و باىّ حجة ارتکبوه، کما قال تعالى وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً از ابن عباس روایت کرده‏اند که نوح (ع) چون نبوّت و بعثت بوى پیوست چهل ساله بود و هزار سال کم پنجاه سال مدت بلاغ و دعوت بود و بعد از طوفان شصت سال بزیست تا از نژاد وى مردم بسیار شدند جمله عمر وى هزار سال و پنجاه سال بود. و یروى عن ابن عباس ایضا موقوفا و مرفوعا انّ نوحا ارسل الى قومه و هو ابن ماتین و خمسین سنة و عاش بعد الطوفان مائتین و خمسین سنة.
باین قول عمر وى هزار و چهارصد و پنجاه سال بود و بقول عکرمه هزار و هفتصد سال عمر وى بود، و این آیت تحقیق آنست که ربّ العزّة گفت و لقد فتنا الذین من قبلهم یعنى و لقد بعثنا نوحا من قبل بعثتنا ایاک، فأقام فى قومه هذه المدة المدیدة یدعوهم الى دین اللَّه. فلم یقبل منه ذلک الّا القلیل الذین ذکرهم اللَّه فى قوله: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ. فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ الطوفان کل شرّ عام یطیف بالناس من مطر دائم او موت جارف او طاعون او جدرى او حصبة او مجاعة، و هو فى هذه الایة الغرق، و قیل سماه طوفانا لانّ الماء فى ذلک الیوم طاف فى جمیع الارض.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِینَةِ من الغرق وَ جَعَلْناها یعنى السفینة آیَةً لِلْعالَمِینَ‏ سفینة نوح کانت اوّل سفینة فى الدنیا فابقیت السفن آیة و عبرة للخلق و علامة من سفینة نوح. و هو قوله عز و جلّ: وَ لَقَدْ تَرَکْناها آیَةً و قیل معناه جعلنا نجاة من فى السفینة من الغرق دلالة یستدل بها على صدق نوح و قیل جعلنا العقوبة آیة اى عظة للعالمین یعظون بها.
وَ إِبْراهِیمَ یعنى و اذکر ابراهیم إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ، اعْبُدُوا اللَّهَ وحده، وحدّوه و لا تعبدوا غیره وَ اتَّقُوهُ اى اتقوا عذابه فى مخالفة امرى ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اى ما امرتکم به خیر لکم إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ الخیر و الشر.
إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً إِنَّما فى قوله: إِنَّما کافة، و لیست بمعنى الذى، و الوثن ما کان من الحجارة و ما لا صورة له، و الصنم ما کان له صورة وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً الافک اسوء الکذب، و الخلق یکون باللسان من قول الکذب او الصنعة بالید. یقال خلق و اختلق اى افترى. خلق هم بر دروغ زبان افتد هم بر فعل دست. وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً هر دو معنى احتمال کند: بر دروغ زبان معنى انست که شما بر اللَّه دروغ مى‏گویید که مى‏گویید اوثان شرکاء خدااند، و بر معنى فعل دست قول مجاهد است که: تصنعون اصناما بایدیکم فتسمّونها آلهة و ذلک افک.
و برین قول معنى آنست که إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً و انتم تصنعونها و تنحتونها. خبر میدهد ربّ العزة از ابراهیم خلیل که قوم خود را گفت شما فرود از اللَّه بتانى را مى‏پرستید که خود ساخته‏اید و تراشیده‏اید همان است که جایى دیگر گفت: أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ.
ثم قال: إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً اى لا یقدرون على ان یرزقوکم. یقال ملکت الشی‏ء اذا قدرت علیه. و منه قول موسى: لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی اى لا اقدر الّا على نفسى و اخى و منه قول بنى اسرائیل: ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا، اى بقدرتنا فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ اى سلوا اللَّه حوائجکم وَ اعْبُدُوهُ وحدوه وَ اشْکُرُوا لَهُ على ما انعم علیکم و هو المستحق للشکر و اعلموا انکم الیه و الى حکمه صائرون فى عواقب امورکم.
وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ هذا تسلیة للرسول (ص) و دعاء له الى الصبر و زجر لمخالفیه فیما فعلوه من التکذیب و الجحود. فقال، وَ إِنْ تُکَذِّبُوا یا معشر المشرکین رسولنا محمدا فیما دعاکم الیه فقد کذبت جماعات من قبلکم رسلها فیما دعتهم الیه من الحق فسبیلکم فى استحقاق العذاب سبیلهم. وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ، اى ان ترکهم ایمانهم لیس بنقص لک و لا ذنب لانّه لیس علیک الا تبلیغ ما اوحى الیک بلاغا مفهوما بیّنا. ثم ان لم یؤمنوا فانّ غائلة کفرهم عائدة الیهم، لا الیک. و الْبَلاغُ الْمُبِینُ الذى یبیّن لمن سمعه ما یراد به.