عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز میفروشان کایشان
به زانکه فروشند چه خواهند خرید
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد
کار من و تو چنانکه رای من و تست
از موم به دست خویش هم نتوان کرد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵
حَیّی که به قدرت سر و رو می‌سازد
همواره هم او کار عدو می‌سازد
گویند قرابه گر مسلمان نبود
او را تو چه گویی که کدو می‌سازد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷
در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی دارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنی ها همه بود
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹
روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده ی گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳
کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد
گر ابر چو آب خاک را بردارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایه ی سودای جهان
عمرست، چنان کش گذرانی گذرد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشه ی هفتاد و دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علت ببرد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱
هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته‌تر ز عنقا باشد
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
هم دانه ی امید به خرمن ماند
هم باغ و سرای بی تو و من ماند
سیم و زر خویش از درمی تا به جوی
با دوست بخور گرنه به دشمن ماند
خیام : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۶
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد
جز باده لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد