عبارات مورد جستجو در ۳۴۹ گوهر پیدا شد:
مولوی : فیه ما فیه
فصل چهل و یکم - این کسانی که تحصیلها کردند و در تحصیلند میپندارند
این کسانی که تحصیلها کردند و در تحصیلند میپندارند که اگر اینجا ملازمت کنند علم را فراموش کنند و تارک شوند بلک چون اینجا آیند علمهاشان همه جان گيرد همچنان باشد که قالبی بیجان جان پذیرفته باشد اصل این همه علمها از آنجاست از عالم بیحرف و صوت در عالم حرف و صوت نقل کرد درآن عالم گفتست بی حرف و سخن گفت آخر با حرف و صوت سخن « علیه السلام » صوت که وَکَلَّمَ اللهُّ مُوْسی تَکْلِیْماً حق تعالی با موسی نگفت زیرا حرف را کام و لبی میباید تا حرف ظاهر شود تعالی و تقدسّ او منزهّست از لب ودهان و کام پس انبیا را درعالم بیحرف و صوت گفت و شنودست با حق که اوهام این عقول جزوی بآن نرسد و نتواند پی بردن اماّ انبیا از عالم بیحرف در عالم حرف میآید و طفل میشوند برای این طفلان که بُعِثْتُ مُعَلِّماً اکنون اگرچه این جماعت که در حرف وصوت ماندهاند باحوال او نرسد اماّ از او قوتّ گيرند و نشو و نما یابند و بوی بیارامند همچنانک طفل اگرچه مادر را (نمیداند و) نمیشناسد بتفصیل اماّ بوی میآرامد و قوتّ میگيرد و همچنانک میوه بر شاخ میآرامد و شيرین میشود و میرسد و از درخت خبر ندارد همچنان از آن بزرگ و از حرف و صوت او اگرچه او را ندانند و بوی نرسند اماّ ایشان ازو قوتّ گيرند و پرورده شوند در جمله این نفوس هست که ورای عقل و حرف و صوت چیزی هست و عالمی هست عظیم نمیبینی که همه خلق میل میکنند بدیوانگان و بزیارت میروند و میگویند باشد که این آن باشد.
راست است چنين چیزی هست اماّ محلّ را غلط کردهاند آن چیز در عقل نگنجد اما نه هر چیز که در عقل نگنجد آن باشد کُلُّ جَوْزٍ مُدَوَّرٌوَلَیْسَ کُلُّ مُدَوِّرٍ جَوْز نشانش آن باشد که گفتیم اگرچه او را حالتی باشد که آن درگفت و ضبط نیاید اماّ از روی عقل و جان قوتّ گيرد و پرورده شود و درین دیوانگان که ایشان گردشان می گردند این نیست و از حال خود نمیگردند و باو آرام نمییابند و اگر چه ایشان پندارند که آرام گرفتهاند آن را آرام نگوییم همچنانک طفلی از مادر جدا شد لحظهٔ بدیگری آرام یافت آن را آرام نگوییم زیرا غلط کرده است طبیبان میگویند که هرچ مزاج را خوش آمد و مشتهای اوست آن او را قوتّ دهد و خون او را صافی گرداند. اما وقتی که بی علتّش خوش آید تقدیرا اگر گل خوری را گل خوش میآید آن را نگوییم مصلح مزاجست اگرچه خوشش میآید و همچنين صفرایی راترشی خوش میآید و شکر ناخوش میآید آن خوشی را اعتبار نیست زیرا که بنا بر علتّ است خوشی آنست که اول پیش از علتّ ورا خوش میآید مثلاً دست یکی را بریدهاند یا شکسته اند و آویخته است کژ شده جراّح آن را راست میکند و برجای اولّ مینشاند اورا آن خوش نمیآید و دردش می کند آنچنان کژش خوش میآید جراّح میگوید ترا اولّ آن خوش میآمد که دستت راست بود و بآن آسوده بودی و چون کژ میکردند متألم میشدی و میرنجیدی این ساعت اگر ترا آن کژ خوش میآید این خوشی دروغين است این را اعتبار نباشد همچنان ارواح را در عالم قدس خوشی از ذکر حق واستغراق در حق بود همچون ملایکه اگر ایشان بواسطهٔ اجسام رنجور و معلول شدند و گل خوردنشان خوش میاید نبی و ولی که طبیباند میگویند که ترا این خوش نمیآید و این خوشی دروغست ترا خوش چیزی دیگر میآید آن را فراموش کردهٔ خوشی مزاج اصلی صحیح تو آنست که اولّ خوش میآمد این علت ترا خوش میآید تو میپنداری که این خوش است و باور نمیکنی عارف پیش نحوی نشسته بود، نحوی گفت سخن بيرون ازین سه نیست یا اسم باشد یا فعل یا حرف، عارف جامه بدّرید که واوبلتاه بیست سال عمر من و سعی و طلب من بباد رفت که من باومید آنک بيرون ازین سخنی دیگر هست مجاهدها کردهام تو امید مرا ضایع کردی هرچند که عارف بآن سخن و مقصود رسیده بود الاّ نحوی را باین طریق تنبیه میکرد.
آوردهاند که حسن وحسين رضی اللهّ عنهما شخصی رادیدند در حالت طفلی که وضو کژ میساخت و نامشروع خواستند که او را بطریق احسن وضو تعلیم دهند آمدند بر او که این مرا میگوید که تووضوی کژ میسازی هر دو پیش تو وضو سازیم بنگر که از هر دو وضوی کی مشروعست هر دو پیش او وضو ساختند، گفت ای فرزندان وضوی شما سخت مشروعست و راست است و نیکوست وضوی من مسکين کژ بوده است. چندانک مهمان بیش شود خانه را بزرگتر کنندو آرایش بیشتر شودو طعام بیش سازند نمیبینی که چون طفلک را قدک او کوچکست اندیشهٔ اونیز که مهمان است لایق خانه قالب اوست غير شيرو دایه نمیداند و چون بزرگتر شد مهمانان اندیشها افزون شوند از عقل و ادراک و تمیز و غيره خانه بزرگترگردد و چون مهمانان عشق آیند درخانه نگنجند وخانه را ویران کنند و از نو عمارتها سازد پردهای پادشاه و بردابرد پادشاه و لشکر و حشم او در خانهٔ اونگنجد وآن پردها لایق این در نباشد آن چنان حشم بیحد را مقام بیحد میآید و آن پردها را چون در آویزند همه روشناییها دهدو حجابها بردارد و پنهانها آشکار گردد بخلاف پردهای این عالم که حجاب میافزاید این پرده بعکس آن پردهاست.
اِنِّی لَاَشْکُوْ خُطُوْباً لااُعَینُّهَا
لِیَجْهَلَ النّاسُ عَنْ عُذْريْ وَعَنْ عَذَلِی کَالشَّمْعِ یَبْکی وَلَایُدْری اَعَبْرَتُهُ
مِنْ صُحْبةِّ النّارِ اَمْ مِنْ فُرْقَةِ العَسَلِ
شخصی گفت که این را قاضی ابومنصور هروی گفته است گفت قاضی منصور پوشیده گوید و ترددّ آمیز باشد و متلونّ اماّ منصور برنتافت پیدا و فاش گفت همه عالم اسير قضااند و قضا اسير شاهد شاهد پیدا کند و پنهان ندارد.گفت صفحهٔ از سخنان قاضی بخوان بخواند بعد از آن فرمود که خدا را بندگانند که چون زنی را در چادر بینند حکم کنند که نقاب بردار تا روی تو ببینیم که چه کسی و چه چیزی که چون تو پوشیده بگذری و ترا نبینیم مرا تشویش خواهد بودن که این کی بود و چه کس بود من آن نیستم که اگر روی ترا ببینم بر تو فتنه شوم و بسته تو شوم مرا خدا دیرست که از شما پاک و فارغ کرده است از آن ایمنم که اگر شما را ببینم مرا تشویش و فتنه شوید الاّ اگر نبینم در تشویش باشم که چه کس بود بخلاف طایفهٔ دیگر که اهل نفساند اگر ایشان روی شاهدان را بازبینند فتنهٔ ایشان شوند و مشوشّ گردند پس در حق ایشان آن به که رو باز نکنند تا فتنهٔ ایشان نگردد و در حق اهل دل آن به که رو باز کنند تا از فتنه برهند شخصی گفت در خوارزم شاهدان بسیارند چون شاهدی ببینند و دل برو بندند بعد ازو ازو بهتر بینند آن بر دل ایشان سرد شود فرمود اگر بر شاهدان خوارزم عاشق نشوند آخر بر خوارزم عاشق باید شدن که درو شاهدان بیحدند و آن خوارزم فقرست که دروخوبان معنوی و صورتهای روحانی بیحدند که بهرک فروآیی و قرار گيری دیگری رو نماید که آن اولّ را فراموش کنی الی مالانهایه پس بر نفس فقر عاشق شویم که درو چنين شاهدانند.
راست است چنين چیزی هست اماّ محلّ را غلط کردهاند آن چیز در عقل نگنجد اما نه هر چیز که در عقل نگنجد آن باشد کُلُّ جَوْزٍ مُدَوَّرٌوَلَیْسَ کُلُّ مُدَوِّرٍ جَوْز نشانش آن باشد که گفتیم اگرچه او را حالتی باشد که آن درگفت و ضبط نیاید اماّ از روی عقل و جان قوتّ گيرد و پرورده شود و درین دیوانگان که ایشان گردشان می گردند این نیست و از حال خود نمیگردند و باو آرام نمییابند و اگر چه ایشان پندارند که آرام گرفتهاند آن را آرام نگوییم همچنانک طفلی از مادر جدا شد لحظهٔ بدیگری آرام یافت آن را آرام نگوییم زیرا غلط کرده است طبیبان میگویند که هرچ مزاج را خوش آمد و مشتهای اوست آن او را قوتّ دهد و خون او را صافی گرداند. اما وقتی که بی علتّش خوش آید تقدیرا اگر گل خوری را گل خوش میآید آن را نگوییم مصلح مزاجست اگرچه خوشش میآید و همچنين صفرایی راترشی خوش میآید و شکر ناخوش میآید آن خوشی را اعتبار نیست زیرا که بنا بر علتّ است خوشی آنست که اول پیش از علتّ ورا خوش میآید مثلاً دست یکی را بریدهاند یا شکسته اند و آویخته است کژ شده جراّح آن را راست میکند و برجای اولّ مینشاند اورا آن خوش نمیآید و دردش می کند آنچنان کژش خوش میآید جراّح میگوید ترا اولّ آن خوش میآمد که دستت راست بود و بآن آسوده بودی و چون کژ میکردند متألم میشدی و میرنجیدی این ساعت اگر ترا آن کژ خوش میآید این خوشی دروغين است این را اعتبار نباشد همچنان ارواح را در عالم قدس خوشی از ذکر حق واستغراق در حق بود همچون ملایکه اگر ایشان بواسطهٔ اجسام رنجور و معلول شدند و گل خوردنشان خوش میاید نبی و ولی که طبیباند میگویند که ترا این خوش نمیآید و این خوشی دروغست ترا خوش چیزی دیگر میآید آن را فراموش کردهٔ خوشی مزاج اصلی صحیح تو آنست که اولّ خوش میآمد این علت ترا خوش میآید تو میپنداری که این خوش است و باور نمیکنی عارف پیش نحوی نشسته بود، نحوی گفت سخن بيرون ازین سه نیست یا اسم باشد یا فعل یا حرف، عارف جامه بدّرید که واوبلتاه بیست سال عمر من و سعی و طلب من بباد رفت که من باومید آنک بيرون ازین سخنی دیگر هست مجاهدها کردهام تو امید مرا ضایع کردی هرچند که عارف بآن سخن و مقصود رسیده بود الاّ نحوی را باین طریق تنبیه میکرد.
آوردهاند که حسن وحسين رضی اللهّ عنهما شخصی رادیدند در حالت طفلی که وضو کژ میساخت و نامشروع خواستند که او را بطریق احسن وضو تعلیم دهند آمدند بر او که این مرا میگوید که تووضوی کژ میسازی هر دو پیش تو وضو سازیم بنگر که از هر دو وضوی کی مشروعست هر دو پیش او وضو ساختند، گفت ای فرزندان وضوی شما سخت مشروعست و راست است و نیکوست وضوی من مسکين کژ بوده است. چندانک مهمان بیش شود خانه را بزرگتر کنندو آرایش بیشتر شودو طعام بیش سازند نمیبینی که چون طفلک را قدک او کوچکست اندیشهٔ اونیز که مهمان است لایق خانه قالب اوست غير شيرو دایه نمیداند و چون بزرگتر شد مهمانان اندیشها افزون شوند از عقل و ادراک و تمیز و غيره خانه بزرگترگردد و چون مهمانان عشق آیند درخانه نگنجند وخانه را ویران کنند و از نو عمارتها سازد پردهای پادشاه و بردابرد پادشاه و لشکر و حشم او در خانهٔ اونگنجد وآن پردها لایق این در نباشد آن چنان حشم بیحد را مقام بیحد میآید و آن پردها را چون در آویزند همه روشناییها دهدو حجابها بردارد و پنهانها آشکار گردد بخلاف پردهای این عالم که حجاب میافزاید این پرده بعکس آن پردهاست.
اِنِّی لَاَشْکُوْ خُطُوْباً لااُعَینُّهَا
لِیَجْهَلَ النّاسُ عَنْ عُذْريْ وَعَنْ عَذَلِی کَالشَّمْعِ یَبْکی وَلَایُدْری اَعَبْرَتُهُ
مِنْ صُحْبةِّ النّارِ اَمْ مِنْ فُرْقَةِ العَسَلِ
شخصی گفت که این را قاضی ابومنصور هروی گفته است گفت قاضی منصور پوشیده گوید و ترددّ آمیز باشد و متلونّ اماّ منصور برنتافت پیدا و فاش گفت همه عالم اسير قضااند و قضا اسير شاهد شاهد پیدا کند و پنهان ندارد.گفت صفحهٔ از سخنان قاضی بخوان بخواند بعد از آن فرمود که خدا را بندگانند که چون زنی را در چادر بینند حکم کنند که نقاب بردار تا روی تو ببینیم که چه کسی و چه چیزی که چون تو پوشیده بگذری و ترا نبینیم مرا تشویش خواهد بودن که این کی بود و چه کس بود من آن نیستم که اگر روی ترا ببینم بر تو فتنه شوم و بسته تو شوم مرا خدا دیرست که از شما پاک و فارغ کرده است از آن ایمنم که اگر شما را ببینم مرا تشویش و فتنه شوید الاّ اگر نبینم در تشویش باشم که چه کس بود بخلاف طایفهٔ دیگر که اهل نفساند اگر ایشان روی شاهدان را بازبینند فتنهٔ ایشان شوند و مشوشّ گردند پس در حق ایشان آن به که رو باز نکنند تا فتنهٔ ایشان نگردد و در حق اهل دل آن به که رو باز کنند تا از فتنه برهند شخصی گفت در خوارزم شاهدان بسیارند چون شاهدی ببینند و دل برو بندند بعد ازو ازو بهتر بینند آن بر دل ایشان سرد شود فرمود اگر بر شاهدان خوارزم عاشق نشوند آخر بر خوارزم عاشق باید شدن که درو شاهدان بیحدند و آن خوارزم فقرست که دروخوبان معنوی و صورتهای روحانی بیحدند که بهرک فروآیی و قرار گيری دیگری رو نماید که آن اولّ را فراموش کنی الی مالانهایه پس بر نفس فقر عاشق شویم که درو چنين شاهدانند.
مولوی : فیه ما فیه
فصل چهل و ششم - اَللهُّ تعالى مُریدُ للخير و الشرّ ولایرضی
اَللهُّ تعالی مُریدُ للخير و الشرّ ولایرضی اِلاّ بالخير لانهّ قال کنت کنزاً مخفیاً فاحببت بان اعرف لاشک ان اللّه تعالی یرید الامر و النهی و الامر لایَصلح اِلاّ اذا کان المأمور کارهاً لما امر به طبعاً لایُقال کل الحلاوة و السکّر یا جایع و ان قیل لایسمیّ هذا امراً بل اکراماً و النهی لایَصحّ عن الشیء يرغب عنه الانسان لایَصحّ ان یُقال لاتأکل الحجر و لاتأکل الشوّک ولو قیل لایُسمّی هذا نهیاً فلا بُدّ لصحّة الامر بالخير و النهی عن الشرّ من نفس راغب الی الشرّ وارادة وجود مثل هذا النفس ارادة للشرّ ولکن لایرضی بالشرّ والاّ لَما اَمر بالخير و نظير هذا مَن اراد التدریس یفهو مریدُ لجهل المتعلم لاَن التدریس لایمکن اِلا بجهل المتعلم و ارادة الشیی ارادة ماهو مِن لوازمهِ و لکن لایرضی بجهله و الاّ لما علمّه، و کذالطبیبُ یُریدُ مرضَ الناسِ اِذا أراد طب نفسه لانهُ لایمکن ظهور طبهِّ الا بمرض الناّس ولکن لایرضی بمرض النّاسِ والا لماداواهم و عالجهم و کذا الخبّاز یُریدُ جوع الناّس لِحصول کسبهِ وَمعاشهِ ولکن لایرضی بجوعِهم والا لماباعَ الخبز، ولذا المراء و الخیلُ یریدون اَن یکون لسلطانِهم مُخالفٌ و عدوّ و الاّ لما ظَهر رُجولیتهّم و محبّتهم للسّلطان ولایجمعهم السّلطان لِعدم الحاجة اِلیهم ولکن لایَرضون بالمخالف والا لما قاتلوا و کذلک الانسان یُرید دَواعی الشرّ فی نفسهِ لِانهُ یُحبّ شاکراً مُطیعاً متقّیاً و هذالایمکن الابوجود الدّواعی فی نفسه وارادةُ الشیء ارادة ماهُو من لوازمِهِ ولکن لایرضی بهالانّه مجاهد بازالة هذه الاشیاء من نفسه فعلم انهُ مُریُ للشرّمن وجهٍ وغير مُرید لَهُ مِن وجهٍ والخصم یقولُ غير مرید للشرّ مِن وجهٍ ما و هذا محال أن یُرید الشیئ و ما یُرید ماهو من لوازمِهِ و من لوازم الامر و النهی هذه النفس الابیةّ التی ترغب اِلی الشرّ طبعاً و تنفر عن الخير طبعاً و هذه النفس من لوازمها جمیع الشّرور التی فی الدنیا فلولم یرد هذه الشرّور لم یرد النفس لایریدُ الامر و النهّی الملزومين للنفس ولورضی بها ایضاً لما امرها و لما نهاها فَالحاصلُ الشرُّ مُرادٌ لغيره ثم یقول اِذا کان مُریداً لِکُلّ خيرومن الخيرات دفعُ الشرّور فکان مریداً لِدفع الشّر ولایُمکن دفع الشرّ اِلاّ بوجود الشرّ او یقل مُریدٌ لِلایمان ولایمکن الایمان الاّ بعد الکفر فیکون من لوازمِهِ الکفرُ الحاصل ارادةُ الشرّ اِنما یکون قبیحاً اِذا ارادهُ لعینه اماّ اذا ارادهُ لخير لایکون قبیحاً قال اللّه تعالی وَلَکُمْ فِي الْقِصصاصِ حَیوةٌ لاشک بان القصاص شَرٌ وهدمٌ لِبنیان اللهِّ تعالی و لکنهذا شَرٌ جزوی وصون الخلق عن القتل خيرٌ کلّی وارادة الشرّ الجوزی لارادة الخيرالکلیّ لیسَ بقبیح و ترک ارادة اللّه الجزویّ رضآء بالشّر الکلّی فهو قبیح و نظير هذا الامّ لاترید زجر الوالد لانهّا تنظر اِلَی الشرّ الجزوی و الاَب یرضی یزجره نظراً الی الشّر الکلّی لقطع الجزؤ فی الآکلة اللهّ تعالی عفوٌّ غفورٌ شدیدُ العقاب فهل یُرید ان یصدق علیه هذهِ الاقسام ام لافلابُد من بَلی ولایکون عفواًّ غفوراً الابوجود الذُنوب و ارادةُ الشیء ارادة ماهو من لوازمِهِ و کذا اَمرنا بالعفو و اَمرنا بالصلح والاصلاح و لایکون لهذا الامرفایدةٌ اِلاّ بوجود الخصومة، نظيرهُ ماقال صدرالاسلام ان اللهّ تعالی اَمرنا بالکسب و تحصیل المالِ لِانهُّ قال انفقوا فی سبیل اللهّ و لایمکن انفاقُ المال اِلا بالمال فکان امراً بتحصیل المال و من قال لغيره قم صَلّ فقداَمره بالوضوء و امرهُ بتحصیل الماء و لِکلّ ماهو من لوازمِه.
مولوی : فیه ما فیه
فصل پنجاه و هشتم - گفت که آن منجمّ میگوید که غيرافلاک
گفت که آن منجمّ میگوید که غيرافلاک و این کرهٔ خاکی که میبینم شما دعوی میکنید که بيرون آن چیزی هست پیش من غير آن چیزی نیست و اگر هست بنمایید که کجاست فرمود که آن سؤال فاسدست از ابتدا زیرا می گویی که بنمایید که کجاست و آنرا خود جای نیست و بعد از آن بیا بگو که اعتراض تو از کجاست و در چه جایست در زبان نیست و در دهان نیست در سینه نیست این جمله را بکاو و پاره پاره و ذرهّ ذرهّ کن ببين که این اعتراض و اندیشه را درینها همه هیچ مییابی پس دانستیم که اندیشهٔ ترا جای نیست چون جای اندیشهٔ خود را ندانستی جای خالق اندیشه را چون دانی چندین هزار اندیشه و احوال بر تو میآید بدست تونیست و مقدور و محکوم تونیست و اگر مطلع این را دانستیی که از کجاست آن را افزودیی ممرّیست این جمله چیزها را بر تو و تو بیخبر که از کجا میآید و بکجا میرودو چه خواهد کردن چون از اطلّاع احوال خود عاجزی چگونه توقّع می داری که بر خالق خود مطلقّ گردی، قحبه خواهرزن میگوید که در آسمان نیست ای سگ چون میدانی که نیست آری آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر میدهی که درو نیست قحبهٔ خود را که در خانه داری ندانی آسمان را چون خواهی دانستن هی آسمان شنیدهٔ و نام ستارهها و افلاک چیزی میگویی اگر تو از آسمان مَطلّع میبودی یا سوی آسمان وژهٔ بالا میرفتی ازین هرزهها نگفتی این چه میگوییم که حقّ بر آسمان نیست مراد ما آن نیست که بر آسمان نیست یعنی آسمان برو محیط نیست و او محیط آسمانست تعلقّی دارد بآسمان ازین بیچون و چگونه چنانک بتو تعلّق گرفته است بیچون و چگونه و همه در دستِ قدرتِ اوست و مَظهرِ اوست ودر تصرفّ اوست پس بيرون از آسمان و اَکوان نباشد و بکلّی در آن نباشد یعنی که اینها برو محیط نباشد و او بر جمله محیط باشد.
یکی گفت که پیش از آنک زمين و آسمان بود و کرسی بود عجب کجا بود گفتیم این سؤال از اولّ فاسدست زیراکه خدای آنست که او را جای نیست تو میپرسی پیش ازین هم کجا بود آخر همه چیزهای تو بیجاست این چیزها را که در تست جای آن را دانستی که جای او را میطلبی چون بیجایست احوال و اندیشهای تو جای چگونه تصوّر بندد آخر خالق اندیشه از اندیشه لطیفتر باشد مثلاً این بنّا که خانه ساخت آخر او لطیفتر باشد ازین خانه زیرا که صد چنين و غيراین بناّیی کارهای دیگر و تدبيرهای دیگر که یک بیک نماند آن مرد بنّا تواند ساختن پس او لطیفتر باشد و عزیزتر از بِنی اماّ آن لطف در نظر نمیآید مگر بواسطهٔ خانه و عملی که در عالم حس درآید تا آن لطف او جمال نماید، این نفس در زمستان پیداست و در تابستان پیدا نیست نه آنست که در تابستان نفس منقطع شد و نفس نیست اِلاّ تابستان لطیفست و نفس لطیفست پیدا نمیشود بخلاف زمستان همچنين همه اوصاف تو و معانی تو لطیفند در نظر نمیآیند مگر بواسطهٔ فعلی مثلاً حلم تو موجودست امّا در نظر نمیآید چون بر گناه کار ببخشایی حلم تو محسوس شود و همچنين قهاّری تو در نظر نمیآید چون بر مجرمي قهر راني و او را بزني قهر تو در نظر آيد و همچنين الی مالانهایه حقّ تعالی از غایت لطف در نظر نمیآید کَیْفَ « فَوْقَهُمْ » آسمان و زمين را آفرید تا قدرت او وصنع او در نظر آید و لهذا میفرماید اَفَلَمْ یَنْظُرَوْا اِلَی السمَّاءِ بَنَیْنَاهَا سخن من بدست من نیست و ازین رو میرنجم زیرا میخواهم که دوستان را موعظه گویم و سخن منقاد من نمیشود ازین رو میرنجم اماّ از آن رو که سخن من بالاتر از منست و من محکوم ویم شاد میشوم زیرا که سخنی را که حقّ گوید هر جا که رسد زنده کند و اثرهای عظیم کند وَمَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمی تيری که ازکمان حقّ جَهد هیچ سپری و جوشنی مانع آن نگردد ازین رو شادم علم اگر بکلّی در آدمی بودی و جهل نبودی آدمی بسوختی و نماندی پس جهل مطلوب آمد ازین رو که بقای وجود بویست و علم مطلوبست از آن رو که وسیلت است بمعرفت باری پس هر دو یاری گر همدگرند و همه اضداد چنيناند، شب اگر چه ضدّ روزست اماّ یاری گر اوست ویک کار میکنند اگر همیشه شب بودی هیچ کاری حاصل نشدی و بر نیامدی و اگر همیشه روز بودی چشم و سر و دماغ خيره ماندندی و دیوانه شدندی و معطلّ پس در شب میآسایند و میخسبند و همه آلتها از دماغ و فکر و دست و پا و سمع و بصر جمله قوّتی میگيرند و روز آن قوتّها را خرج میکنند، پس جملهٔ اضداد نسبت بماضدّ مینماید نسبت بحکیم همه یک کار میکنند و ضدّ نیستند در عالم بنما کدام بَد است که در ضمن آن نیکی نیست و کدام نیکی است که در ضمن آن بدی نیست مثلاً یکی قصد کشتن کرد بزنا مشغول شد آن خون ازو نیامد ازین رو که زناست بدست ازین رو که مانع قتل شد نیکست پس بدی و نیکی یک چیزند غير متجزیّ و ازین رو ما را بحث است با مجوسیان که ایشان میگویند که دو خداست، یکی خالق خير و یکی خالق شر اکنون تو بنما خير بی شر تا ما مقر شویم که خدای شر هست و خدای خير و این محالست زیرا که خير از شر جدا نیست چون خير و شر دو نیستند و میان ایشان جدایی نیست پس دو خالق محالست ما شما را الزام نمیکنیم که البتهّ یقين کن که چنين است، میگوییم کم از آنک در تو ظنیّ درآید که مبادا که این چنين باشد که میگویند مسلمّ که یقینت نشد که چنانست چگونهات یقين شد که چنان نیست خدا میفرماید که ای کافرک اَلَا یَظُنُّ أولئکَ اَنَّهُمْ مَبْعُوْثَوْنَ لِیَوْمٍ عظِیمٍ ظنیتّ نیز پدید نشد که آن وعدهای ما که کردهایم مبادا که راست باشد و مؤاخذه بر کافران برین خواهد بودن که ترا گمانی نیامد چرا احتیاط نکردی و طالب ما نگشتی.
یکی گفت که پیش از آنک زمين و آسمان بود و کرسی بود عجب کجا بود گفتیم این سؤال از اولّ فاسدست زیراکه خدای آنست که او را جای نیست تو میپرسی پیش ازین هم کجا بود آخر همه چیزهای تو بیجاست این چیزها را که در تست جای آن را دانستی که جای او را میطلبی چون بیجایست احوال و اندیشهای تو جای چگونه تصوّر بندد آخر خالق اندیشه از اندیشه لطیفتر باشد مثلاً این بنّا که خانه ساخت آخر او لطیفتر باشد ازین خانه زیرا که صد چنين و غيراین بناّیی کارهای دیگر و تدبيرهای دیگر که یک بیک نماند آن مرد بنّا تواند ساختن پس او لطیفتر باشد و عزیزتر از بِنی اماّ آن لطف در نظر نمیآید مگر بواسطهٔ خانه و عملی که در عالم حس درآید تا آن لطف او جمال نماید، این نفس در زمستان پیداست و در تابستان پیدا نیست نه آنست که در تابستان نفس منقطع شد و نفس نیست اِلاّ تابستان لطیفست و نفس لطیفست پیدا نمیشود بخلاف زمستان همچنين همه اوصاف تو و معانی تو لطیفند در نظر نمیآیند مگر بواسطهٔ فعلی مثلاً حلم تو موجودست امّا در نظر نمیآید چون بر گناه کار ببخشایی حلم تو محسوس شود و همچنين قهاّری تو در نظر نمیآید چون بر مجرمي قهر راني و او را بزني قهر تو در نظر آيد و همچنين الی مالانهایه حقّ تعالی از غایت لطف در نظر نمیآید کَیْفَ « فَوْقَهُمْ » آسمان و زمين را آفرید تا قدرت او وصنع او در نظر آید و لهذا میفرماید اَفَلَمْ یَنْظُرَوْا اِلَی السمَّاءِ بَنَیْنَاهَا سخن من بدست من نیست و ازین رو میرنجم زیرا میخواهم که دوستان را موعظه گویم و سخن منقاد من نمیشود ازین رو میرنجم اماّ از آن رو که سخن من بالاتر از منست و من محکوم ویم شاد میشوم زیرا که سخنی را که حقّ گوید هر جا که رسد زنده کند و اثرهای عظیم کند وَمَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمی تيری که ازکمان حقّ جَهد هیچ سپری و جوشنی مانع آن نگردد ازین رو شادم علم اگر بکلّی در آدمی بودی و جهل نبودی آدمی بسوختی و نماندی پس جهل مطلوب آمد ازین رو که بقای وجود بویست و علم مطلوبست از آن رو که وسیلت است بمعرفت باری پس هر دو یاری گر همدگرند و همه اضداد چنيناند، شب اگر چه ضدّ روزست اماّ یاری گر اوست ویک کار میکنند اگر همیشه شب بودی هیچ کاری حاصل نشدی و بر نیامدی و اگر همیشه روز بودی چشم و سر و دماغ خيره ماندندی و دیوانه شدندی و معطلّ پس در شب میآسایند و میخسبند و همه آلتها از دماغ و فکر و دست و پا و سمع و بصر جمله قوّتی میگيرند و روز آن قوتّها را خرج میکنند، پس جملهٔ اضداد نسبت بماضدّ مینماید نسبت بحکیم همه یک کار میکنند و ضدّ نیستند در عالم بنما کدام بَد است که در ضمن آن نیکی نیست و کدام نیکی است که در ضمن آن بدی نیست مثلاً یکی قصد کشتن کرد بزنا مشغول شد آن خون ازو نیامد ازین رو که زناست بدست ازین رو که مانع قتل شد نیکست پس بدی و نیکی یک چیزند غير متجزیّ و ازین رو ما را بحث است با مجوسیان که ایشان میگویند که دو خداست، یکی خالق خير و یکی خالق شر اکنون تو بنما خير بی شر تا ما مقر شویم که خدای شر هست و خدای خير و این محالست زیرا که خير از شر جدا نیست چون خير و شر دو نیستند و میان ایشان جدایی نیست پس دو خالق محالست ما شما را الزام نمیکنیم که البتهّ یقين کن که چنين است، میگوییم کم از آنک در تو ظنیّ درآید که مبادا که این چنين باشد که میگویند مسلمّ که یقینت نشد که چنانست چگونهات یقين شد که چنان نیست خدا میفرماید که ای کافرک اَلَا یَظُنُّ أولئکَ اَنَّهُمْ مَبْعُوْثَوْنَ لِیَوْمٍ عظِیمٍ ظنیتّ نیز پدید نشد که آن وعدهای ما که کردهایم مبادا که راست باشد و مؤاخذه بر کافران برین خواهد بودن که ترا گمانی نیامد چرا احتیاط نکردی و طالب ما نگشتی.
مولوی : فیه ما فیه
فصل شصت وچهارم - اهل دوزخ در دوزخ خوشتر باشند که اندر دنیا
اهل دوزخ در دوزخ خوشتر باشند که اندر دنیا، زیرا در دوزخ از حق باخبر باشند و در دنیا بیخبرند از حقّ و چیزی از خبر حقّ شيرینتر نباشد پس آنچ دنیا را آرزو میبرند برای آنست که عملی کنند تا از مظهر لطف باخبر شوند، نه آنک دنیا خوشترست ازدوزخ و منافقان رادر درک اسفل برای آن کنند که ایمان بر او آمد کفر او قوی بود عمل نکرد، او را عذاب سختتر باشد تا از حقّ خبر یابد کافر را ایمان بر او نیامد کفر او ضعیف است بکمتر عذابی باخبر شود،همچنانک میزری که برو گرد باشد و قالییی که برو گرد باشد میزر را یک کس اندکی بیفشاند پاک شود اماّ قالی را چهارکس باید که سخت بیفشاند تا گرد ازو برود، و آنچ دوزخیان میگویند افِیْضُوْا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ اَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُّ حاشا که طعامها و شرابها خواهند یعنی از آن چیز که شما یافتید و بر شما میتابد بر ما نیز فیض کنید، قرآن همچو عروسیست با آنک چادر را کشی او روی بتو ننماید، آنک آنرا بحث میکنی و ترا خوشی و کشفی نمیشود آنست که چادر کشیدن ترا رد کرد و با تو مَکر کرد و خود را بتو زشت نمود، یعنی من آن شاهد نیستم، او قادرست بهر صورت که خواهد بنماید اماّ اگر چادر نکشی و رضای او طلبی بروی کشت او را آب دهی از دور خدمتهای او کنی در آنچ رضای اوست کوشی بی آنک چادر او کشی بتو روی بنماید اهل حقّ را طلبی که فَادْخُلِی فِي عِبَادِيْ وَادْخُلِيْ جَنتِّي حق تعالی بهرکس سخن نگوید، همچنانک پادشاهان دنیا بهر جولاهه سخن نگویند، وزیری و نایبی نصب کردهاند، ره بپادشاه ازو برند حقّ تعالی هم بندهٔ را گزیده تا هر که حقّ را طلب کند در او باشد وهمه انبیا برای این آمدهاند که ره جز ایشان نیستند.
جامی : دفتر اول
بخش ۴ - اشارت به معنی تنزیه که متقضای عقل و تشبیه که موجب سمع است با تنبیه بر آنکه کمال در مرتبه جمع است
وصف حق حق به خود تواند گفت
این گهر را خرد نداند سفت
شرح اوصاف ذات او ده ازو
کس نداند صفات او به ازو
هر چه خود را به آن کند توصیف
مکنش بر خلاف آن تعریف
وانچه خود را ازان کند تقدیس
تو در اثبات آن مکن تلبیس
نه به تنزیه شو چنان مشغوف
که به نفی صفت شوی موصوف
نه به تشبیه آنچنان مایل
که به جسم و جهت شوی قایل
هر چه تقدیس ذات و تنزیه است
وانچه مشعر به نفی تشبیه است
مرجع آن بود تجرد ذات
از تلبس به مقتضای صفات
هر چه تشبیه باشد و تحدید
وانچه مبنی ز حصر یا تقیید
منشاء آن بود تلبس عین
به ظهور از ملابس کونین
گر تو ز ارباب ذوق و ادراکی
وز تقید به یک طرف پاکی
می کن اینسان که کردمت تنبیه
جمع تنزیه را مع التشبیه
هر یکی را به جای او می دار
چشم بر مقتضای او می دار
در صفت های حق مشو یک چشم
می گشا سوی هر یک اندک چشم
می کن از شر اعور دجال
استعاذت در اکثر احوال
معتدل شو که هر که اهل دل است
در جمیع امور معتدل است
وسط آمد محل عز و شرف
به وسط روی نه ز هر دو طرف
تا رساند تو را به فر و بها
حکم خیرالامور اوسطها
این گهر را خرد نداند سفت
شرح اوصاف ذات او ده ازو
کس نداند صفات او به ازو
هر چه خود را به آن کند توصیف
مکنش بر خلاف آن تعریف
وانچه خود را ازان کند تقدیس
تو در اثبات آن مکن تلبیس
نه به تنزیه شو چنان مشغوف
که به نفی صفت شوی موصوف
نه به تشبیه آنچنان مایل
که به جسم و جهت شوی قایل
هر چه تقدیس ذات و تنزیه است
وانچه مشعر به نفی تشبیه است
مرجع آن بود تجرد ذات
از تلبس به مقتضای صفات
هر چه تشبیه باشد و تحدید
وانچه مبنی ز حصر یا تقیید
منشاء آن بود تلبس عین
به ظهور از ملابس کونین
گر تو ز ارباب ذوق و ادراکی
وز تقید به یک طرف پاکی
می کن اینسان که کردمت تنبیه
جمع تنزیه را مع التشبیه
هر یکی را به جای او می دار
چشم بر مقتضای او می دار
در صفت های حق مشو یک چشم
می گشا سوی هر یک اندک چشم
می کن از شر اعور دجال
استعاذت در اکثر احوال
معتدل شو که هر که اهل دل است
در جمیع امور معتدل است
وسط آمد محل عز و شرف
به وسط روی نه ز هر دو طرف
تا رساند تو را به فر و بها
حکم خیرالامور اوسطها
جامی : دفتر اول
بخش ۴۰ - در بیان جواب از سؤالی که چون بنده مختار در اختیار خود مجبور باشد اختیار وی به جبر راجع شود پس حکمت تکلیف وی به اوامر و نواهی چه باشد
گر تو گویی چو بنده مامور
هست در اختیار خود مجبور
اختیارش به جبر شد راجع
وان بود امر و نهی را مانع
کس نگوید به سنگ کز لب بام
چون بیفتی مکن به خاک مقام
یا ز پستی هوای بالا کن
از بن کوه بر سرش جا کن
کس نگوید به آب کز تگ چاه
مطلب بی رسن به بالا راه
یا چو دلو از رسن شود پاره
به تگ چه رود دگر باره
گویمت نکته ای به وجه صواب
که شود زین سؤال صعب جواب
حق چو تعیین جمله اعیان کرد
صفت هر یکی دگرسان کرد
ساخت احوالشان به هم مربوط
شد یکی شرط و دیگری مشروط
خوردن نان نهاد شرط شبع
خوف و امید شرط زهد و ورع
بهر آن کرد امر و نهی عباد
تا شود ظاهر انقیاد و عناد
زاید از انقیاد حب و رضا
وز خلاف و عناد سؤ قضا
زید را گرنه نهی بودی و امر
در ادای زکات و خوردن خمر
کی شدی پیش غایب و حاضر
انقیاد و عناد او ظاهر
زان چشیدی عواید درجات
زین کشیدی شداید درکات
زان پدید آمدی صفات جمال
زین هویدا شدی نعوت جلال
ور نه در دست زید نبود کار
نیست در فعل و ترک آن مختار
اختیاری چنانک هر چه خدا
خواست کارد ز فعل و ترک بجا
او تواند خلاف آن کردن
غیر آن را به ظاهر آوردن
بود پیش از وجود ما شیطان
در میان فرشتگان پنهان
بود از جنس جن و لعنت او
مستجن بود در جبلت او
تا نشد امر اسجدوا صادر
نشد آن سر مستجن ظاهر
بس بود امر و نهی شرط ظهور
فعل ها را ز بنده مامور
نی پی آنکه بنده را در دست
اختیار تمام و کامل هست
هست در اختیار خود مجبور
اختیارش به جبر شد راجع
وان بود امر و نهی را مانع
کس نگوید به سنگ کز لب بام
چون بیفتی مکن به خاک مقام
یا ز پستی هوای بالا کن
از بن کوه بر سرش جا کن
کس نگوید به آب کز تگ چاه
مطلب بی رسن به بالا راه
یا چو دلو از رسن شود پاره
به تگ چه رود دگر باره
گویمت نکته ای به وجه صواب
که شود زین سؤال صعب جواب
حق چو تعیین جمله اعیان کرد
صفت هر یکی دگرسان کرد
ساخت احوالشان به هم مربوط
شد یکی شرط و دیگری مشروط
خوردن نان نهاد شرط شبع
خوف و امید شرط زهد و ورع
بهر آن کرد امر و نهی عباد
تا شود ظاهر انقیاد و عناد
زاید از انقیاد حب و رضا
وز خلاف و عناد سؤ قضا
زید را گرنه نهی بودی و امر
در ادای زکات و خوردن خمر
کی شدی پیش غایب و حاضر
انقیاد و عناد او ظاهر
زان چشیدی عواید درجات
زین کشیدی شداید درکات
زان پدید آمدی صفات جمال
زین هویدا شدی نعوت جلال
ور نه در دست زید نبود کار
نیست در فعل و ترک آن مختار
اختیاری چنانک هر چه خدا
خواست کارد ز فعل و ترک بجا
او تواند خلاف آن کردن
غیر آن را به ظاهر آوردن
بود پیش از وجود ما شیطان
در میان فرشتگان پنهان
بود از جنس جن و لعنت او
مستجن بود در جبلت او
تا نشد امر اسجدوا صادر
نشد آن سر مستجن ظاهر
بس بود امر و نهی شرط ظهور
فعل ها را ز بنده مامور
نی پی آنکه بنده را در دست
اختیار تمام و کامل هست
جامی : دفتر اول
بخش ۴۶ - اشارت به آنکه امر دو قسم است ایجادی و ایجابی
جامی : دفتر اول
بخش ۶۴ - در بیان معنی کلام و بیان مراتب و اقسام آن و بیان آنکه کدام قدیم است و کدام حادث و بیان آنکه کلام جمادات و نباتات از کدام قبیل است
گر چه آمد بسیط اصل کلام
باشد آن را مراتب و اقسام
هست اصل بسیط آن ز صفات
ز صفاتی که هست لازم ذات
حق تعالی حقایق اسرار
چون کند بهر قایلان اظهار
صفتی را که هست مبداء آن
کرده نامش کلام اهل لسان
پیش آن کو بود به علم علم
این کلام است متصف به قدم
باشد آری به حکم عقل سلیم
صفت ذات همچو ذات قدیم
گاهی آن بی توسط گفتار
آید اندر مراتب و اطوار
چون دلالات جمله موجودات
بر کمال صفات و وحدت ذات
گاهی اندر لباس لفظ و حروف
که مر او را قوالبند و ظروف
وین دو قسم است زانکه حرف و مقال
یا به حسن مدرک است یا به خیال
آنچه مدرک همی شود به حواس
ظاهر آمد به پیش عقل و قیاس
وانچه باشد حواس ازان قاصر
هست بر اهل کشف بس ظاهر
موطنش عالم مثال بود
آلت سمع آن خیال بود
گردد از سمع باطن آن مفهوم
سمع ظاهر بود ازان محروم
گفت و گوی فرشتگان با هم
باشد از حرف و صوت آن عالم
هر ملک را در او مثالی هست
که دهدشان در آن مقالی دست
متجسد شود در او ارواح
متروح شود در او شباح
هر چه آید فرو ز عالم جان
قالبی باشدش در آن میدان
وانچه بالا رود ز عالم گل
صورتی یابد اندر آن منزل
وحی تنزیل و رؤیت جبریل
هست احکام آن جهان بی قیل
نطق و تسبیح کز جماد و نبات
بشنوی یا ز عجم حیوانات
همه هست از خواص آن عالم
سمع و حس نیست اندر آن محرم
هر که را شد گشاده راه خیال
اندر آن عالمش دهند مجال
کانچه باشد شنیدنی شنود
رغم محجوب را بدان گرود
وانچه باشد ز دیدنی بیند
دامن از منکر دنی چیند
نسبت این جهان به آن چون است
از حد عقل و فهم بیرون است
گفت شارع کحلقت تلقی
فی فلات بعیدة الأرجا
شرح آن را کسی چه سان سنجد
نیست زانسان که در بیان گنجد
چون سخن را کشید رشته دراز
به سر رشته باید آمد باز
بود سر رشته ذکر بی ادبان
از پی عبرت ادب طلبان
باشد آن را مراتب و اقسام
هست اصل بسیط آن ز صفات
ز صفاتی که هست لازم ذات
حق تعالی حقایق اسرار
چون کند بهر قایلان اظهار
صفتی را که هست مبداء آن
کرده نامش کلام اهل لسان
پیش آن کو بود به علم علم
این کلام است متصف به قدم
باشد آری به حکم عقل سلیم
صفت ذات همچو ذات قدیم
گاهی آن بی توسط گفتار
آید اندر مراتب و اطوار
چون دلالات جمله موجودات
بر کمال صفات و وحدت ذات
گاهی اندر لباس لفظ و حروف
که مر او را قوالبند و ظروف
وین دو قسم است زانکه حرف و مقال
یا به حسن مدرک است یا به خیال
آنچه مدرک همی شود به حواس
ظاهر آمد به پیش عقل و قیاس
وانچه باشد حواس ازان قاصر
هست بر اهل کشف بس ظاهر
موطنش عالم مثال بود
آلت سمع آن خیال بود
گردد از سمع باطن آن مفهوم
سمع ظاهر بود ازان محروم
گفت و گوی فرشتگان با هم
باشد از حرف و صوت آن عالم
هر ملک را در او مثالی هست
که دهدشان در آن مقالی دست
متجسد شود در او ارواح
متروح شود در او شباح
هر چه آید فرو ز عالم جان
قالبی باشدش در آن میدان
وانچه بالا رود ز عالم گل
صورتی یابد اندر آن منزل
وحی تنزیل و رؤیت جبریل
هست احکام آن جهان بی قیل
نطق و تسبیح کز جماد و نبات
بشنوی یا ز عجم حیوانات
همه هست از خواص آن عالم
سمع و حس نیست اندر آن محرم
هر که را شد گشاده راه خیال
اندر آن عالمش دهند مجال
کانچه باشد شنیدنی شنود
رغم محجوب را بدان گرود
وانچه باشد ز دیدنی بیند
دامن از منکر دنی چیند
نسبت این جهان به آن چون است
از حد عقل و فهم بیرون است
گفت شارع کحلقت تلقی
فی فلات بعیدة الأرجا
شرح آن را کسی چه سان سنجد
نیست زانسان که در بیان گنجد
چون سخن را کشید رشته دراز
به سر رشته باید آمد باز
بود سر رشته ذکر بی ادبان
از پی عبرت ادب طلبان
جامی : دفتر اول
بخش ۷۹ - در بیان اندراج و اندماج شئون و اعتبارات فی اول رتب الذات و عدم تمایز ایشان از یکدیگر لا علما و لا عینا و تمایز ایشان فی ثانی رتب الذات علما لا عینا و ظهور ایشان فی مراتب الکون متفرقة مفصلة پس ظهور ایشان در مرتبه انسان کامل مجتمعة وحدانیة کما فی اول رتب الذات و ذلک غایة الغایات و نهایة النهایات
بود جمله شئون حق ز ازل
مندرج در تعین اول
همه بالذات متحد با هم
همه در ضمن یکدگر مدغم
همه در ستر جمع متواری
همه از فرق و حکم او عاری
در میانشان تعدد و تمییز
خارجا منتفی و علما نیز
بعد ازان در تعین ثانی
شد مفصل شئون پنهانی
شد حقایق ز یکدگر ممتاز
امتیازی درون پرده راز
امتیازی ز روی علم فقط
ز امتیازات خارجی منحط
وز پی آن حقایق مذکور
آمد از موطن بطون به ظهور
گر چه بودند باطن اندر ذات
ظاهر ذات بود چون مرآت
عکس باطن نمود در ظاهر
گشت امکان وجوب را ساتر
واجب از عکس صورت باطن
منصبغ شد به صبغ هر ممکن
متعدد به پیش چشم شهود
بود واحد به ذات لیک نمود
ز اختلاف تنوعات ظهور
شد مراتب عوالم مشهور
اولا عالم عقول و نفوس
وز پی آن مثال بس محسوس
زین عوالم باسرها اسما
نشد الا جدا جدا پیدا
بود هر شخص شخصی از اشخاص
زین عوالم به اسم دیگر خاص
آمد آیینه جمله کون ولی
همچو آیینه ای نکرده جلی
ننمود اندر او به وجه کمال
صورت ذوالجلال و الافضال
زانکه بود این تفرق عددی
مانع از سر جمعی احدی
گشت آدم جلای این مرآت
شد عیان ذات او به جمله صفات
مظهری گشت کلی و جامع
سر ذات و صفات ازو لامع
متجلی شد اندرین مظهر
همه اسما به رنگ یکدیگر
شد تفاصیل کون را مجمل
بر مثال تعین اول
به وی این دایره مکمل شد
آخرین نقطه عین اول شد
مصحفی گشت جامع آیات
هستی اش غایت همه غایات
مندرج در تعین اول
همه بالذات متحد با هم
همه در ضمن یکدگر مدغم
همه در ستر جمع متواری
همه از فرق و حکم او عاری
در میانشان تعدد و تمییز
خارجا منتفی و علما نیز
بعد ازان در تعین ثانی
شد مفصل شئون پنهانی
شد حقایق ز یکدگر ممتاز
امتیازی درون پرده راز
امتیازی ز روی علم فقط
ز امتیازات خارجی منحط
وز پی آن حقایق مذکور
آمد از موطن بطون به ظهور
گر چه بودند باطن اندر ذات
ظاهر ذات بود چون مرآت
عکس باطن نمود در ظاهر
گشت امکان وجوب را ساتر
واجب از عکس صورت باطن
منصبغ شد به صبغ هر ممکن
متعدد به پیش چشم شهود
بود واحد به ذات لیک نمود
ز اختلاف تنوعات ظهور
شد مراتب عوالم مشهور
اولا عالم عقول و نفوس
وز پی آن مثال بس محسوس
زین عوالم باسرها اسما
نشد الا جدا جدا پیدا
بود هر شخص شخصی از اشخاص
زین عوالم به اسم دیگر خاص
آمد آیینه جمله کون ولی
همچو آیینه ای نکرده جلی
ننمود اندر او به وجه کمال
صورت ذوالجلال و الافضال
زانکه بود این تفرق عددی
مانع از سر جمعی احدی
گشت آدم جلای این مرآت
شد عیان ذات او به جمله صفات
مظهری گشت کلی و جامع
سر ذات و صفات ازو لامع
متجلی شد اندرین مظهر
همه اسما به رنگ یکدیگر
شد تفاصیل کون را مجمل
بر مثال تعین اول
به وی این دایره مکمل شد
آخرین نقطه عین اول شد
مصحفی گشت جامع آیات
هستی اش غایت همه غایات
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۸ - اشارت به معجزات انبیا علیهم السلام
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا حقیقت کفر در لغت عرب بپوشیدن است، و بیگانه را بآن کافر گویند که نعمتهاى خداوند عزّ و جلّ بر خود بپوشد.
و نعمتهاى اللَّه سه قسم است یکى نعمت بیرونى چون مال و جاه، دیگر نعمت بدنى چون صحت و قوت، سدیگر نعمت نفسى چون عقل و فطنت. و نعمت نفسى تمامتر است و عظیمتر، فیها یتوصّل الى الطّاعات و الخیرات و استحقاق الثّواب. و بر حسب این تقسیم شکر و کفر نهادند. پس کفر عظیم آنست که مقابل نعمت نفسى است، و کافر مطلق بروى افتد که نعمت نفسى را کفران آرد که حاصل وى بجحود وجدانیّت و نبوت و شرایع باز میگردد، و این آیت هر چند که از روى ظاهر لفظ عامّ است اما معنى و مراد بآن خاصّ است که نه همگان کافران را حکم ازلى در شقاوت ایشان سابق بود و از انذار رسول خدا بى فایده ماندند، که بعد از نزول این آیت بسى کافران مسلمان گشتند و بانذار رسول منتفع شدند. بس معلوم گشت که این آیت قومى مخصوص را فرود آمد ضحاک گفت ابو جهل بود و پنج کس از اهل بیت وى. ابن عباس گفت قومى جهودان بودند که در عهد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در نواحى مدینه مقام داشتند و پس از آن که به نبوت مصطفى معرفت داشتند بوى کافر شدند. ربیع انس گفت مشرکان عرب بودند که روز بدر همه کشته شدند بدست مسلمانان و در شأن ایشان این آیت آمده بود که أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً..
ثم قال سَواءٌ عَلَیْهِمْ اى متساویا عندهم الانذار و ترکه. خداى را عزّ و جل صفت انذار گویند که جاى دیگر گفت انّا انذرناکم عذابا قریبا و معنى انذار مرکب است از دو صفت که خداوند قدیم جلّ جلاله بهر دو صفت موصوف است یکى اعلام و دیگر تخویف. و به قال تعالى ذلک یخوّف اللَّه به عباده. و سواء لفظ واحد آن است و سواسیه جمع آن، و هو جمع على المعنى دون اللفظ.
أَنْذَرْتَهُمْ بمدّ و تلیین همزه ثانى قراءة ابو عمرو و نافع و ابن کثیر است و لغت اهل حجاز است و تحقیق همزتین بى مدّ قراءة باقى و اختلاف قرءات از اختلاف لغات عرب است و بمعنى همه یکسان و ظاهر کلمه استخبار است اما بمعنى اخبار است.
کأنّه قال سواء علیهم الانذار و ترک الانذار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا میگوید ایشان که حق بپوشیدند و بوحدانیت اللَّه اقرار ندادند و مصطفى را براست نداشتند و استوار نگرفتند و فرمان شرع ما را گردن ننهادند اگر بیم نمایى و آگاه کنى ایشان را یا نکنى یکسان است برایشان، نگروند و گردن ننهند، که ایشان را رقم شقاوت کشیدهایم در ازل، و حکم ما بحرمان ایشان سابق است.
عَلَیْهِمْ از بهر آن درآورد که ایشان در حکم محروماند و پس ببلا محجوج.
فایده انذار بمصطفى ع باز میگردد از جهت استحقاق ثواب که کافران را بحکم حرمان ازلى از آن انذار فایده نیست و از اینجاست که سَواءٌ عَلَیْهِمْ گفت و علیک نگفت تا مصطفى را فضل انذار و ابلاغ مىبود و بر کافران حکم حرمان خود روان نهاد.
آدم هنوز آب و گل بود که این رقم بیگانگى و حرمان در علم خدا و ایشان بود. خبر درست است. که سلمان فارسى گفت یا عبد اللَّه مسعود انّ اللَّه تعالى خمرّ طین آدم اربعین یوما فضرب بیدیه، فخرج فى یمینه کلّ طیّب و خرج فى یده الأخرى کلّ خبیث.»
آن روز که این قسمت میکرد حکم خداوند چنین بود که این بیگانه از قسم خبیث باشد.
از اینجا گفت لا یُؤْمِنُونَ این همچنانست که نوح پیغمبر را گفت انّه لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن پس چون حکم شقاوت در حق ایشان برفت درهاى سعادت بریشان بسته شد و مهر بر دل ایشان نهاد تا نور هدى و روشنایى آشنایى بآن نرسد.
گفت خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ درین آیت رد قدریان روشن است و دلیل اهل سنة در اثبات قدر و نفى استطاعت قوى بحمد اللَّه و منّه. میگوید اول دلهاى ایشان را در کنّ بپوشید آن گه مهر کرد، و این مهر که نهند از بهر آن نهند تا از بیرون هیچ چیز درو نشود و از اندرون هیچ چیز بیرون نیاید. مهر بر دل کافران نهاد تا توحید و آشنایى در آن نشود و شرک و نفاق از آن بیرون نیاید. و نظیر این در قرآن فراوان است: و طبع على قلوبهم فهم لا یفقهون، و طبع اللَّه على قلوبهم فهم لا یعلمون، بل طبع اللَّه علیها بکفرهم فلا یؤمنون الّا قلیلا، و نطبع على قلوبهم فهم لا یسمعون و چنانک مهر بر دل نهاد تا حق در نیافتند نیز بر گوش نهاد تا حق نشنوند، چنانک گفت: ام تحسب انّ اکثرهم یسمعون او یعقلون، ان هم الّا کالانعام، و لو علم اللَّه فیهم خیرا لاسمعهم، انّک لا تسمع الموتى و لا تسمع الصمّ الدّعاء و کانوا لا یستطیعون سمعا، کمثل الذی ینعق بما لا یسمع لو کنّا نسمع او نعقل و فى آذاننا وقرا أ فأنت تسمع الصّمّ، اولئک ینادون من مکان بعبد. و چنانک مهر بر دل و بر گوش ایشان نهاد تا حق درنیافتند و نشنودند، دیده ایشان نیز در حجاب غفلت و پوشش کفر برد تا حق به ندیدند چنانک گفت وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ «أ فانت تهدى العمى فعمیت علیکم و هو علیهم عمى» فعموا و صمّوا حجابا مستورا و من بیننا و بینک حجاب. این همه بستن راه آشنا ایست بریشان و برگردانیدن دلها از شناخت حق و بر گماشتن شیاطین بر ایشان و اسپر گذاشتن ایشان در دست هوا و پسند ایشان، و کژ گردانیدن دلها، و کژ نمودن راستیها، و دریغ داشتن آشنایى ازیشان. اعمش گفت «صفت آن ختم مجاهد ما را بحسّ بنمود گفتا کف دست خویش برگشاد و گفت این مثال دل آدمى است چون گناهى کند یک گوشه آن دل فرو گیرند و انگشت کهین خود فروگرفت بهم، گفت پس چون دیگر باره گناه کند پاره دیگر فرو گیرند، و یک انگشت دیگر در جنب آن فرو گرفت، همچنین میگفت تا آنکه ختم کرد بانگشت آخر و همه فرو گرفت. گفتا و آن گه مهرى بر آن نهند تا ایمان در آن نشود و کفر از آنجا بیرون نیاید. و مصداق این خبر مصطفى ص است
قال اذا ذنب المؤمن ذنبا کانت نکتة سوداء فى قلبه، فان تاب صقلت و ان زاد زادت حتى تغلق قلبه، فذلک الرّین الّذى قال اللَّه تعالى کلّا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون.
و عن ابى سعید رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «القلوب اربعة فقلب اجرد فیه مثل السّراج یزهر، و قلب اغلف مربوط بغلافه و قلب منکوس و قلب مصفّح فامّا القلب الاجرد فقلب المؤمن و سراجه فیه نوره، و امّا القلب الاغلف فقلب الکافر، و امّا القلب المنکوس فقلب المنافق. عرف ثم انکر، و امّا القلب المصفّح فقلب فیه ایمان و نفاق، فمثل الایمان فیه کمثل البقله یمدّها الماء الطّیب، و مثل النّفاق فیه کمثل القرحة یمدّها القیح و الدّم، فاىّ المدّتین غلبت الأخرى غلبت علیه.»
مصطفى ع گفت دلها چهار است یکى برهنه یعنى از علایق در ان دل مانند چراغى افروخته، این دل مؤمن است از کفر و معاصى پاک و نور حق اندر وى تابان. دیگر دلى است پوشیده گرد وى غلافى در آورده تا ایمان و توحید در آن نشود، این دل کافر است. سدیگر دلى سرنگون اول در آن بود معرفت عاریتى پس از معرفت خالى شد و نکرت بجاى معرفت نشست، این دل منافقاست. چهارم که درو هم ایمانست و هم نفاق، مثل ایمان در وى مثل سبزى است که آب خوش آن را مدد میدهد تا مىبالد و افزونى میگیرد و مثل نفاق در وى مثل جراحت است که خونابه آن را مدد میدهد و زان مىافزاید هر کدام که مدد وى غالبتر جانب وى قوىتر و بوى پایندهتر. معروف کرخى این دعا بسیار کردى: «اللّهمّ قلوبنا بیدک لم تملّکنا منها شیئا، فاذ قد فعلت بها ذلک فکن انت ولیّها و اهدها الى سواء السّبیل.»
و عن ابى ذرّ رض قال قال رسول اللَّه «انّ قلوب بنى آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن فاذا شاء صرفها و اذا شاء نکسها، و لم یعط اللَّه احدا من الناس شیئا هو خیر من ان یسلک فى قلبه الیقین، و عند اللَّه مفاتح القلوب فاذا اراد اللَّه بعبد خیرا فتح له قفل قلبه، و جعل قلبه وعاء واعیا لما یسلک فیه، و جعل قلبه سلیما و لسانه صادقا و خلیقته مستقیمة. و جعل اذنه سمیعة و عینه بصیرة و لم یؤت احد من النّاس شیئا، هو شر من ان یسلک اللَّه فى قلبه الشکّ لدینه، و غلّق اللَّه الکفر على قلبه، و جعله ضیقا حرجا کانّما یصعّد فى السّماء».
اگر کسى از طاعنان گوید که اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد تا ایمان در آن نشود، و نیز جاى دیگر گفت لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها ایشان را چون عذرى است اگر نگروند؟ جواب آن از دو وجه است یکى آنک ربّ العزة این ختم بر دل ایشان بر سبیل جزا نهاد، یعنى که چون کافر شدند و از پذیرفتن حق سروا زدند اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد و چشم و گوش حقیقى واستد، تا پس خود ایمان نتوانند آورد. جواب دیگر آنست که این در علم اللَّه سابق بود که ایشان هرگز در ایمان نیایند و نگروند پس حکم کرد بحرمان ایشان بآنک خود دانسته بود که ایمان نیارند.
وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ بنصب تا قرائت عاصم است بروایت مفضل بر اضمار فعل. چنانک جاى دیگر گفت و جعل على بصره غشاوة اگر کسى گوید چه معنى را قلب و سمع بختم مخصوص است و بصر بغشاوة؟ جواب آنست: که فعل خاصّ دل دریافتن است و فعل خاص گوش سماع و این دریافت دل و سماع گوش بیک جهت مخصوص نیست بلکه جهتها همه در آن متساوىاند پس در منع دل و سمع از فعل خاصّ خویش لفظى بایست که از همه جهت منع کند و بیک جهت مخصوص نبود و آن جز لفظ ختم نیست.
امّا دیدار چشم بیک جهت مخصوص است و آن جهت مقابل است، و در منع بصر از دیدار که فعل خاصّ وى است لفظ غشاوة اولىتر که هم مخصوص است بجهت مقابله تا توازن لفظ و تناسب معنى در آیت مجتمع شود.
وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ در قرآن پنج جایست اینجا و در آل عمران یرید اللَّه الّا یجعل لهم حظّا فى الآخرة و لهم عذاب عظیم این هر دو منافقان راست. و در سوره نحل فعلیهم غضب من اللَّه و لهم عذاب عظیم مشرکان قریش راست، و در سورة نور لعنوا فى الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم قذفه عایشه صدّیقه را است، و در سورة الجاثیة هم کافران قریش راست. و مفسّران گفتند عذاب عظیم قتل و اسر است در دنیا و عذاب جاوید در عقبى قال الخلیل: العذاب ما یمنع الانسان من مراده و منه الماء العذب لأنّه یمنع من العطش، و قیل العذاب کلّ ما یعنّى الانسان و یشقّ علیه، و منه عذبة السّوط لما فیها من وجود الالم.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ... در شأن منافقان فرو آمد عبد اللَّه بن ابى بن سلول و معتب بن قشیر، و جد بن قیس و اصحاب ایشان و بیشترین منافقان جهودان بودند.
ابن سیرین گفت منافقان از هیچ آیت چنان نترسیدند که ازین آیت که پرده ایشان باین آیت برگرفته شد و سرّ ایشان آشکارا. و اللَّه تعالى گواهى بداد که این آن کلمت شهادت که به زبان میگویند ایشان را در عداد مؤمنان نیارد، و بگفت مجرّد ایمان ایشان درست نشود.
گفت وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ بآنچه گویند بسر زبان که آمنّا کار بر نیاید و مؤمن نشوند تا دل با زبان راست نبود چنانک گفت ربّ العزّه جاى دیگر الّذین قالوا آمنّا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم جاى دیگر گفت و یقولون آمنّا باللّه و بالرّسول و اطعنا ثم یتولّى فریق منهم من بعد ذلک و ما اولئک بالمؤمنین یعنى که منافقان میگفتند بگرویدیم بخدا و به پیغامبران و فرمان برداریم، آن گه برگردند گروهى ازیشان از فرمان بردارى پس آن طاعت که بردند، آن گه گفت و ما اولئک بالمؤمنین این منافقان هرگز گرویده نباشند، آن گه در صفت ایشان بیفزود و اذا دعوا الى اللَّه و رسوله تا آنجا که گفت و اقسموا باللّه جهد ایمانهم لئن امرتهم لیخرجنّ. منافقان سوگند یاد میکردند و مىگفتند مصطفى را اینما کنت نحن معک ان اقمت اقمنا و ان خرجت خرجنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا. پس اللَّه تعالى دیگر باره ایشان را فضیحت کرد و باطن ایشان را آشکار گردانید گفت قل لا تقسموا طاعة معروفة اى هذه طاعة بالقول و اللّسان دون الاعتقاد فهى معروفة منکم بالکذب. همانست که جایى دیگر گفت و یحلفون باللّه أنّهم لمنکم و ما هم منکم معویة الهذلى صحابى بود گفت «ان المنافق لیصلّى فیکذّبه اللَّه و یصوم فیکذّبه اللَّه و یتصدّق فیکذّبه اللَّه و یجاهد فیکذّبه اللَّه و یقاتل فیقتل فیجعل فى النّار» و عاقبت کار منافقان و ثمره طاعت ایشان در آن جهان آنست که مصطفى گفت: اذا کان یوم القیمة امر باقوام الى الجنّة حتّى اذا نظروا الى نعیمها، و ما اعدّ اللَّه عزّ و جلّ فیها، نودوا ان اصرفوهم عنها فلا حقّ لهم فیها، فیقولون ربنا لو ادخلتنا النّار قبل أن ترینا الجنّة و ما اعددت فیها کان اهون علینا، فیقول هبتم الناس و لم تهابونى، اجللتم الناس و لم تجلّونى، ترکتم للنّاس و لم تترکوا الى، فالیوم اذیقکم الیم عذابى مع ما احرمکم من جزیل ثوابى.
وَ مِنَ النَّاسِ در قرآن ده جایست چهار منافقان را و پنج کافران را و یکى مؤمنانرا: امّا منافقان را یکى اینست، و دیگر و من النّاس من یعجبک در شأن اخنس منافق آمد حلیف بنى زهرة شیرین سخن بود و منظرى نیکو داشت روز بدر سیصد مرد از بنى زهره بفریفت تا از جنگ دشمن باز پس ایستادند. او را اخنس باین خوانند یعنى خنس بهم یوم بدر. سدیگر در سورة الحج و من النّاس من یعبد اللَّه على حرف هو المنافق یعبد اللَّه بلسانه دون قلبه. چهارم در سوره العنکبوت و من النّاس من یقول آمنّا باللّه و آن پنج که مشرکان راست: یکى در سورة البقره و من یتخذ دیگر در سورة لقمان و من النّاس من یشترى لهوا الحدیث و سه جایگاه و من النّاس من یجادل فی اللَّه بغیر علم دو در حج و یکى در لقمان در شأن نضر بن الحارث فرود آمد این سه و کان کثیر الجدال، فکان یقول الملائکة بنات اللَّه، و القرآن اساطیر الاوّلین، و یزعم انّ اللَّه غیر قادر على احیاء من عاد ترابا رمیما. و آن یکى که مؤمنانراست در سورة البقره در شان صهیب بن سنان الرومى من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه.
النَّاسِ جمع انسانست. و مردم را انسان بآن نام کردند که فراموش کارست لقوله تعالى و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى اللَّه تعالى آدم را فراموش کار خواند و این عیب در سرشت آدم و فرزندان نهاد، و از خود جلّ جلاله نفى کرد و گفت و ما کان ربّک نسیّا. و گفتهاند انسان بآنست که انس ایشان بمشاهدت یکدیگر بود چنانک آدم را بیافرید و آدم مستوحش میشد از وحدت، حوا را بیافرید تا بوى مستانس شد و قیل سمّى بذلک لظهوره و ادراک البصر ایّاه من قولک انست کذا اى ابصرت.
وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ روز رستاخیز را روز پسین خواند از بهر آن که آن روز را نه کرانست و نه شب.
وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ پیدا کرد که اقرار بتصدیق محتاج است از دل و از کردار این آیت ردّ است بر مرجیان که میگویند ایمان اقرارست مجرّد بى تصدیق، و ردّ است بریشان که میگویند ایمان قول است بىعمل که منافقان را قول و اقرار بود بى تصدیق و بى عمل و اللَّه تعالى ایشان را مؤمن نخواند. و در جمله بباید دانست که مردم درین مسئله بر چهار گروهاند سه بر باطل و یکى بر حق: امّا آن سه گروه که بر باطلاند یکى جهمیان اند که میگویند ایمان معرفت است بى اقرار و بى عمل و اگر چنین بودى جهودان همه مؤمنان بودندى که ایشان را معرفت بود لهذا قال تعالى یعرفونه کما یعرفون ابناءهم . گروه دیگر مرجیاناند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق بى عمل و این مذهب اصحاب راى است، و اول کسى که این گفت جماد بن ابى سلیمان الکوفى بود، و اگر چنین بودى ابلیس مؤمن بودى که وى را هم اقرار بود و هم تصدیق لکن چون عمل نبود مؤمن نبود.
سوّم گروه جماعتى اند هم از مرجیان که میگویند ایمان اقرار مجرّد است بى تصدیق و بى عمل و اگر چنان بودى منافقان مؤمن بودندى. و ربّ العالمین ایشان را میگوید ما هم بمؤمنین چهارم گروه اهل سنت اند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق و عمل بر وفق سنّت، یزید بالطّاعة و ینقص بالمعصیته جماعتى از مصطفى ص پرسیدند که «اىّ الاعمال افضل؟ قال ایمان باللّه قیل ثم ما ذا؟ قال ثم الجهاد فى سبیل اللَّه قیل ثم ما ذا؟
قال ثمّ حج مبرور»
از عمل پرسیدند و جواب داد که ایمان باللّه این دلیل است که ایمان عین عمل است.
و عن انس بن مالک قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یقبل قول الّا بعمل و لا یقبل قول و عمل الّا بنیّة و لا یقبل قول و عمل و نیّة الّا باصابة السنّة»
و عن على بن ابى طالب ع قال «سألت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الایمان ما هو؟ قال معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان.»
ازینجا بعضى علما گفتند ایمان خصلتى است بسه قسم کرده یکى شهادت دوم عقیدت سیم عمل در شهادت حقن دماء و عصمت اموال است، و در عمل ثبوت عدالت، و در عقیدت حصول معرفت. اما شهادت و عمل ظاهراند و احکام ان ظاهر و عقیدت غیبى است و حکم آن در آخرت، ترک عقیدت نفاق است، و ترک عمل فسق، و ترک شهادت کفر.
یُخادِعُونَ اللَّهَ معنى آن از دو وجه: است یکى آنست که قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را فرهیبند. جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را اذى نمایند و نه بفریب او رسند و نه اذى او توانند که اللَّه تعالى از درک هر دو پاک است. معنى دیگر تعظیم رسول را نام خویش در پیش نهاد میگوید رسول مرا مىفریبند و مؤمنانرا، و هر که فرهیب رسول میجوید فرهیب من جوید و نرسد، و انجا که گفت یؤذون اللَّه و رسوله میگوید رسول مرا اذى مىنمایند و هر که رسول مرا اذى نماید چنانست که مرا اذى نماید. و در خبرست که من اذى ولیا من اولیائى فقد بارزنى بالمحاربة
این همچنانست که گفت فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ و قال تعالى إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و در خبر مىآید که عبدى مرضت فلم تعدنى اى مرض عبدى، همه از یک باب است.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و مؤمنانرا مىفرهیبند یعنى میگویند با مؤمنان که انّا معکم و على دینکم.
اللَّه گفت وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ و فرهیب نمىسازند مگر با خویشتن یعنى اذا کانوا غدا على الصّراط حیث یصیرون فى ظلمة، و یطلبون من المؤمنین النّور، فیقولون انظرونا نقتبس من نورکم فقد کنّا معکم، فتردّ علیهم الملائکة المؤمنون ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا بما خدعتم فى دار الدّنیا المؤمنین. و ما یخدعون و ما یخادعون هر دو خواندهاند بالف قرائت حجازى و بو عمرو ست، و بى الف قراءة باقى. و آن کس که بالف خواند گوید اصل این یخدعون است لکن در معرض یخادعون افتاد که در پیش است.
وَ ما یَشْعُرُونَ و نمیدانند که آن فرهیب است که در آنند و جز با خویشتن نمیکنند و گفتهاند منافقان از بهر آن نفاق میکردند با مسلمانان و خود را بریشان مىآراستند تا اسرار مسلمانان بدانند و با کافران یکى شوند در بد خواست مسلمانان، اللَّه تعالى وبال آن بایشان در رسانید و مؤمنانرا خبر داد در ضمیر ایشان تا نعمت دنیا و صحبت مؤمنان بریشان منغّص شد، و در عقبى با عذاب جاوید بماندند. و حقیقت مخادعت در لغت عرب آنست که بزبان آن گوید که در دل ندارد و بعمل مىنماید آنچه قصد بخلاف آن دارد. مصطفى ص را پرسیدند درست کارى در چیست؟ گفت در آنک باللّه مخادعت نکنى گفتند یا رسول اللَّه مخادعت باللّه چون بود؟ گفت: ان تعمل بما امر اللَّه ترید به غیر اللَّه
یعنى آن کین که اللَّه فرمود لکن نه آن خواهى بآن عمل که اللَّه از تو خواست.
و عن ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه ص اوحى اللَّه الى بعض انبیائه قل للّذین یتفقّهون لغیر دین و یتعلّمون لغیر العمل و یطلبون الدنیا بعمل الآخرة و یلبسون مسوک الضّأن، قلوبهم کقلوب الذّئاب، السنتهم احلى من العسل، و قلوبهم امرّ من الصبر، ایّاى یخادعون ام بى یستهزءون؟ فبى حلفت لامتحن لهم فتنة تدع الحکیم حیران.»
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى است یعنى شک و نفاق. شک را بیمارى خواند که نه قبول محض است و نه رد محض، همچنانک بیمار نه مرده است و نه زنده تمام.
فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً اللَّه بیمارى در دل ایشان بیفزود بما انزل اللَّه من کتابه و ما فیه من الحدود، چندان که میدیدند که کتاب و وحى از آسمان بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روانست و حدود شرع در افزونى، ایشان را بیمارى دل مىافزود. و در سورة توبه گشادهتر کرد و گفت: وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً... الى قوله فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ و در سورة المائدة گفت وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً معنى دیگر فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى است که کار مصطفى مىبینند روى در اقبال و مسلمانان در افزونى، و اسلام هر روز آشکاراتر و قوىتر فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً این بیمارى دل ایشان بیفزود بزیادت نصرت و قوت مسلمانان، تا هر روز که برآمد اسلام در افزونى بود و کلمه حق عالىتر و کفر نگونسارتر. این آیت بر اهل قدر و اعتزال ردّ است که ایشان منکر نهاند که این مرض نه مرض اوجاع است بل که مرض کفر و نفاق است. و قد قال اللَّه تعالى فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. یبلغ ألمه الى القلب.
بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. بتخفیف و تثقیل هر دو خواندهاند، تخفیف قرائت کوفى است و تثقیل قرائت باقى. بتخفیف دو معنى دارد: یکى آنست که ایشان را عذابى دردنماى است بآنچه دروغ گفتند که رسول و پیغام حق دروغ است. معنى دیگر بآن دروغ که میگفتند با مؤمنان که ما گرویدگانیم و در باطن خلاف آن داشتند. و بتثقیل معنى آنست که ایشان را عذاب است بآنچه رسول را دروغ زن گرفتند و قرآن را بدروغ داشتند. و گفتهاند «من کذب على اللَّه فهو کفر و من کذب على النبىّ فهو کفر و من کذب على النّاس فهو خدیعة و مکر» و قال النبیّ (ص). «ایّاکم و الکذب مجانب الایمان.»
و قال: «اذا کذب العبد کذبة تباعد منه الملک میلا من نتن ما جاء به.»
و قال «برّ الوالدین یزید فى العمر و الکذب ینقص الرّزق، و الدعاء یرد القضاء.»
و قیل فى قوله تعالى بِما کانُوا یَکْذِبُونَ یعنى یکذّبون بالقدر و فى ذلک ما روى عن النبی ص إنّه قال ثلثه لا یقبل اللَّه منهم صرفا و لا عدلا عاق و منّان و مکذّب بقدر»
و قال «یکون فى امّتى و فى آخر الزّمان رجال یکذّبون بمقادیر الرّحمن عزّ و جلّ، یکونون کذّابین، ثمّ یعودون مجوس هذه الامّة و هم کلاب اهل النّار.».
و عن عائشة قالت قال رسول اللَّه ص «ستّة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبیّ مجاب. الزّائد فى کتاب اللَّه، و المکذّب بقدر اللَّه، و المتسلّط على امّتى بالجبروت لیذلّ من اعزّه اللَّه و یعزّ من اذلّه اللَّه، و المستحلّ محارم اللَّه، و التّارک لسنّتى و المستحل من عترتى ما حرم اللَّه.»
وَ إِذا قِیلَ قرائت کسایى و یعقوب اشمام ضمّ است در فاء الفعل یعنى که تا دلالت کند بر واو منقلبه و بر اصل کلمه که اصل آن قول بوده است، و نیز فاصل بود میان صدر و مصدر وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى لهؤلاء المنافقین و قیل للیهود. میگوید چون مؤمنان منافقان اوس و خزرج را گویند تباه کارى مکنید در زمین و تباه کارى ایشان آن بود که دلهاى ضعیف ایمانان در مىشورانیدند و طعنها در رسول و در دین در سخنان خویش مىتعبیه کردند، و مردمان را از غزا دل میگردانیدند و از سخاوت مىفروداشتند، و چون ایشان را گویند این فساد مکنید جواب دهند که ما مصلحانیم یعنى میخواهیم که صلح دهیم مؤمنانرا و اهل کتاب را.
و قیل: إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ اى الّذى نحن علیه صلاح عند انفسنا و ذلک لانّ الشّیطان زیّن لهم سوء اعمالهم کقوله تعالى أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً. چون ایشان گفتند ما مصلحانیم و در طلب صلاح میکوشیم ربّ العالمین باطن ایشان را آشکارا کرد و مؤمنانرا از ضمیر ایشان آگاه گردانید گفت: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ الا حرف تنبیه است و اصله لا دخل علیه الف الاستفهام فاخرجته الى معنى التحقیق. میگوید آگاه بیداى مسلمانان که ایشانند مفسدان و تباه کاران وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ لکن نمیدانند که رسول و مؤمنان از سرّ ایشان و تباهکارى ایشان خبر دارند. معنى دیگر لکن نمیدانند که غایب آن فساد چیست و آن عذاب که ایشان را ساختهاند چونست. و گفتهاند فساد درین آیت بمعنى معصیت است و صلاح بمعنى طاعت چنانک در سورة الاعراف گفت وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در سورة النّمل گفت یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. یعنى یعلمون بالمعصیة فى الارض و لا یطیعون اللَّه فیها. و در قرآن فساد است بمعنى هلاک چنانک گفت لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا اى لهلکتا. و فساد است بمعنى قتل چنانک گفت: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ و فسادست بمعنى خراب چنانک گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و بمعنى سحر إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ و بمعنى قحط باران ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ، و فساد بمعنى تضییع در خبرست و ذلک فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا کما بدأ، فطوبى للغرباء، قیل یا رسول اللَّه و من الغرباء؟ قال الّذین یصلحون ما افسد الناس بعدى من سنتى.
و نعمتهاى اللَّه سه قسم است یکى نعمت بیرونى چون مال و جاه، دیگر نعمت بدنى چون صحت و قوت، سدیگر نعمت نفسى چون عقل و فطنت. و نعمت نفسى تمامتر است و عظیمتر، فیها یتوصّل الى الطّاعات و الخیرات و استحقاق الثّواب. و بر حسب این تقسیم شکر و کفر نهادند. پس کفر عظیم آنست که مقابل نعمت نفسى است، و کافر مطلق بروى افتد که نعمت نفسى را کفران آرد که حاصل وى بجحود وجدانیّت و نبوت و شرایع باز میگردد، و این آیت هر چند که از روى ظاهر لفظ عامّ است اما معنى و مراد بآن خاصّ است که نه همگان کافران را حکم ازلى در شقاوت ایشان سابق بود و از انذار رسول خدا بى فایده ماندند، که بعد از نزول این آیت بسى کافران مسلمان گشتند و بانذار رسول منتفع شدند. بس معلوم گشت که این آیت قومى مخصوص را فرود آمد ضحاک گفت ابو جهل بود و پنج کس از اهل بیت وى. ابن عباس گفت قومى جهودان بودند که در عهد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در نواحى مدینه مقام داشتند و پس از آن که به نبوت مصطفى معرفت داشتند بوى کافر شدند. ربیع انس گفت مشرکان عرب بودند که روز بدر همه کشته شدند بدست مسلمانان و در شأن ایشان این آیت آمده بود که أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً..
ثم قال سَواءٌ عَلَیْهِمْ اى متساویا عندهم الانذار و ترکه. خداى را عزّ و جل صفت انذار گویند که جاى دیگر گفت انّا انذرناکم عذابا قریبا و معنى انذار مرکب است از دو صفت که خداوند قدیم جلّ جلاله بهر دو صفت موصوف است یکى اعلام و دیگر تخویف. و به قال تعالى ذلک یخوّف اللَّه به عباده. و سواء لفظ واحد آن است و سواسیه جمع آن، و هو جمع على المعنى دون اللفظ.
أَنْذَرْتَهُمْ بمدّ و تلیین همزه ثانى قراءة ابو عمرو و نافع و ابن کثیر است و لغت اهل حجاز است و تحقیق همزتین بى مدّ قراءة باقى و اختلاف قرءات از اختلاف لغات عرب است و بمعنى همه یکسان و ظاهر کلمه استخبار است اما بمعنى اخبار است.
کأنّه قال سواء علیهم الانذار و ترک الانذار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا میگوید ایشان که حق بپوشیدند و بوحدانیت اللَّه اقرار ندادند و مصطفى را براست نداشتند و استوار نگرفتند و فرمان شرع ما را گردن ننهادند اگر بیم نمایى و آگاه کنى ایشان را یا نکنى یکسان است برایشان، نگروند و گردن ننهند، که ایشان را رقم شقاوت کشیدهایم در ازل، و حکم ما بحرمان ایشان سابق است.
عَلَیْهِمْ از بهر آن درآورد که ایشان در حکم محروماند و پس ببلا محجوج.
فایده انذار بمصطفى ع باز میگردد از جهت استحقاق ثواب که کافران را بحکم حرمان ازلى از آن انذار فایده نیست و از اینجاست که سَواءٌ عَلَیْهِمْ گفت و علیک نگفت تا مصطفى را فضل انذار و ابلاغ مىبود و بر کافران حکم حرمان خود روان نهاد.
آدم هنوز آب و گل بود که این رقم بیگانگى و حرمان در علم خدا و ایشان بود. خبر درست است. که سلمان فارسى گفت یا عبد اللَّه مسعود انّ اللَّه تعالى خمرّ طین آدم اربعین یوما فضرب بیدیه، فخرج فى یمینه کلّ طیّب و خرج فى یده الأخرى کلّ خبیث.»
آن روز که این قسمت میکرد حکم خداوند چنین بود که این بیگانه از قسم خبیث باشد.
از اینجا گفت لا یُؤْمِنُونَ این همچنانست که نوح پیغمبر را گفت انّه لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن پس چون حکم شقاوت در حق ایشان برفت درهاى سعادت بریشان بسته شد و مهر بر دل ایشان نهاد تا نور هدى و روشنایى آشنایى بآن نرسد.
گفت خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ درین آیت رد قدریان روشن است و دلیل اهل سنة در اثبات قدر و نفى استطاعت قوى بحمد اللَّه و منّه. میگوید اول دلهاى ایشان را در کنّ بپوشید آن گه مهر کرد، و این مهر که نهند از بهر آن نهند تا از بیرون هیچ چیز درو نشود و از اندرون هیچ چیز بیرون نیاید. مهر بر دل کافران نهاد تا توحید و آشنایى در آن نشود و شرک و نفاق از آن بیرون نیاید. و نظیر این در قرآن فراوان است: و طبع على قلوبهم فهم لا یفقهون، و طبع اللَّه على قلوبهم فهم لا یعلمون، بل طبع اللَّه علیها بکفرهم فلا یؤمنون الّا قلیلا، و نطبع على قلوبهم فهم لا یسمعون و چنانک مهر بر دل نهاد تا حق در نیافتند نیز بر گوش نهاد تا حق نشنوند، چنانک گفت: ام تحسب انّ اکثرهم یسمعون او یعقلون، ان هم الّا کالانعام، و لو علم اللَّه فیهم خیرا لاسمعهم، انّک لا تسمع الموتى و لا تسمع الصمّ الدّعاء و کانوا لا یستطیعون سمعا، کمثل الذی ینعق بما لا یسمع لو کنّا نسمع او نعقل و فى آذاننا وقرا أ فأنت تسمع الصّمّ، اولئک ینادون من مکان بعبد. و چنانک مهر بر دل و بر گوش ایشان نهاد تا حق درنیافتند و نشنودند، دیده ایشان نیز در حجاب غفلت و پوشش کفر برد تا حق به ندیدند چنانک گفت وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ «أ فانت تهدى العمى فعمیت علیکم و هو علیهم عمى» فعموا و صمّوا حجابا مستورا و من بیننا و بینک حجاب. این همه بستن راه آشنا ایست بریشان و برگردانیدن دلها از شناخت حق و بر گماشتن شیاطین بر ایشان و اسپر گذاشتن ایشان در دست هوا و پسند ایشان، و کژ گردانیدن دلها، و کژ نمودن راستیها، و دریغ داشتن آشنایى ازیشان. اعمش گفت «صفت آن ختم مجاهد ما را بحسّ بنمود گفتا کف دست خویش برگشاد و گفت این مثال دل آدمى است چون گناهى کند یک گوشه آن دل فرو گیرند و انگشت کهین خود فروگرفت بهم، گفت پس چون دیگر باره گناه کند پاره دیگر فرو گیرند، و یک انگشت دیگر در جنب آن فرو گرفت، همچنین میگفت تا آنکه ختم کرد بانگشت آخر و همه فرو گرفت. گفتا و آن گه مهرى بر آن نهند تا ایمان در آن نشود و کفر از آنجا بیرون نیاید. و مصداق این خبر مصطفى ص است
قال اذا ذنب المؤمن ذنبا کانت نکتة سوداء فى قلبه، فان تاب صقلت و ان زاد زادت حتى تغلق قلبه، فذلک الرّین الّذى قال اللَّه تعالى کلّا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون.
و عن ابى سعید رضى اللَّه عنه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «القلوب اربعة فقلب اجرد فیه مثل السّراج یزهر، و قلب اغلف مربوط بغلافه و قلب منکوس و قلب مصفّح فامّا القلب الاجرد فقلب المؤمن و سراجه فیه نوره، و امّا القلب الاغلف فقلب الکافر، و امّا القلب المنکوس فقلب المنافق. عرف ثم انکر، و امّا القلب المصفّح فقلب فیه ایمان و نفاق، فمثل الایمان فیه کمثل البقله یمدّها الماء الطّیب، و مثل النّفاق فیه کمثل القرحة یمدّها القیح و الدّم، فاىّ المدّتین غلبت الأخرى غلبت علیه.»
مصطفى ع گفت دلها چهار است یکى برهنه یعنى از علایق در ان دل مانند چراغى افروخته، این دل مؤمن است از کفر و معاصى پاک و نور حق اندر وى تابان. دیگر دلى است پوشیده گرد وى غلافى در آورده تا ایمان و توحید در آن نشود، این دل کافر است. سدیگر دلى سرنگون اول در آن بود معرفت عاریتى پس از معرفت خالى شد و نکرت بجاى معرفت نشست، این دل منافقاست. چهارم که درو هم ایمانست و هم نفاق، مثل ایمان در وى مثل سبزى است که آب خوش آن را مدد میدهد تا مىبالد و افزونى میگیرد و مثل نفاق در وى مثل جراحت است که خونابه آن را مدد میدهد و زان مىافزاید هر کدام که مدد وى غالبتر جانب وى قوىتر و بوى پایندهتر. معروف کرخى این دعا بسیار کردى: «اللّهمّ قلوبنا بیدک لم تملّکنا منها شیئا، فاذ قد فعلت بها ذلک فکن انت ولیّها و اهدها الى سواء السّبیل.»
و عن ابى ذرّ رض قال قال رسول اللَّه «انّ قلوب بنى آدم بین اصبعین من اصابع الرّحمن فاذا شاء صرفها و اذا شاء نکسها، و لم یعط اللَّه احدا من الناس شیئا هو خیر من ان یسلک فى قلبه الیقین، و عند اللَّه مفاتح القلوب فاذا اراد اللَّه بعبد خیرا فتح له قفل قلبه، و جعل قلبه وعاء واعیا لما یسلک فیه، و جعل قلبه سلیما و لسانه صادقا و خلیقته مستقیمة. و جعل اذنه سمیعة و عینه بصیرة و لم یؤت احد من النّاس شیئا، هو شر من ان یسلک اللَّه فى قلبه الشکّ لدینه، و غلّق اللَّه الکفر على قلبه، و جعله ضیقا حرجا کانّما یصعّد فى السّماء».
اگر کسى از طاعنان گوید که اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد تا ایمان در آن نشود، و نیز جاى دیگر گفت لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها ایشان را چون عذرى است اگر نگروند؟ جواب آن از دو وجه است یکى آنک ربّ العزة این ختم بر دل ایشان بر سبیل جزا نهاد، یعنى که چون کافر شدند و از پذیرفتن حق سروا زدند اللَّه بر دل ایشان مهر نهاد و چشم و گوش حقیقى واستد، تا پس خود ایمان نتوانند آورد. جواب دیگر آنست که این در علم اللَّه سابق بود که ایشان هرگز در ایمان نیایند و نگروند پس حکم کرد بحرمان ایشان بآنک خود دانسته بود که ایمان نیارند.
وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ بنصب تا قرائت عاصم است بروایت مفضل بر اضمار فعل. چنانک جاى دیگر گفت و جعل على بصره غشاوة اگر کسى گوید چه معنى را قلب و سمع بختم مخصوص است و بصر بغشاوة؟ جواب آنست: که فعل خاصّ دل دریافتن است و فعل خاص گوش سماع و این دریافت دل و سماع گوش بیک جهت مخصوص نیست بلکه جهتها همه در آن متساوىاند پس در منع دل و سمع از فعل خاصّ خویش لفظى بایست که از همه جهت منع کند و بیک جهت مخصوص نبود و آن جز لفظ ختم نیست.
امّا دیدار چشم بیک جهت مخصوص است و آن جهت مقابل است، و در منع بصر از دیدار که فعل خاصّ وى است لفظ غشاوة اولىتر که هم مخصوص است بجهت مقابله تا توازن لفظ و تناسب معنى در آیت مجتمع شود.
وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ در قرآن پنج جایست اینجا و در آل عمران یرید اللَّه الّا یجعل لهم حظّا فى الآخرة و لهم عذاب عظیم این هر دو منافقان راست. و در سوره نحل فعلیهم غضب من اللَّه و لهم عذاب عظیم مشرکان قریش راست، و در سورة نور لعنوا فى الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم قذفه عایشه صدّیقه را است، و در سورة الجاثیة هم کافران قریش راست. و مفسّران گفتند عذاب عظیم قتل و اسر است در دنیا و عذاب جاوید در عقبى قال الخلیل: العذاب ما یمنع الانسان من مراده و منه الماء العذب لأنّه یمنع من العطش، و قیل العذاب کلّ ما یعنّى الانسان و یشقّ علیه، و منه عذبة السّوط لما فیها من وجود الالم.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ... در شأن منافقان فرو آمد عبد اللَّه بن ابى بن سلول و معتب بن قشیر، و جد بن قیس و اصحاب ایشان و بیشترین منافقان جهودان بودند.
ابن سیرین گفت منافقان از هیچ آیت چنان نترسیدند که ازین آیت که پرده ایشان باین آیت برگرفته شد و سرّ ایشان آشکارا. و اللَّه تعالى گواهى بداد که این آن کلمت شهادت که به زبان میگویند ایشان را در عداد مؤمنان نیارد، و بگفت مجرّد ایمان ایشان درست نشود.
گفت وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ بآنچه گویند بسر زبان که آمنّا کار بر نیاید و مؤمن نشوند تا دل با زبان راست نبود چنانک گفت ربّ العزّه جاى دیگر الّذین قالوا آمنّا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم جاى دیگر گفت و یقولون آمنّا باللّه و بالرّسول و اطعنا ثم یتولّى فریق منهم من بعد ذلک و ما اولئک بالمؤمنین یعنى که منافقان میگفتند بگرویدیم بخدا و به پیغامبران و فرمان برداریم، آن گه برگردند گروهى ازیشان از فرمان بردارى پس آن طاعت که بردند، آن گه گفت و ما اولئک بالمؤمنین این منافقان هرگز گرویده نباشند، آن گه در صفت ایشان بیفزود و اذا دعوا الى اللَّه و رسوله تا آنجا که گفت و اقسموا باللّه جهد ایمانهم لئن امرتهم لیخرجنّ. منافقان سوگند یاد میکردند و مىگفتند مصطفى را اینما کنت نحن معک ان اقمت اقمنا و ان خرجت خرجنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا. پس اللَّه تعالى دیگر باره ایشان را فضیحت کرد و باطن ایشان را آشکار گردانید گفت قل لا تقسموا طاعة معروفة اى هذه طاعة بالقول و اللّسان دون الاعتقاد فهى معروفة منکم بالکذب. همانست که جایى دیگر گفت و یحلفون باللّه أنّهم لمنکم و ما هم منکم معویة الهذلى صحابى بود گفت «ان المنافق لیصلّى فیکذّبه اللَّه و یصوم فیکذّبه اللَّه و یتصدّق فیکذّبه اللَّه و یجاهد فیکذّبه اللَّه و یقاتل فیقتل فیجعل فى النّار» و عاقبت کار منافقان و ثمره طاعت ایشان در آن جهان آنست که مصطفى گفت: اذا کان یوم القیمة امر باقوام الى الجنّة حتّى اذا نظروا الى نعیمها، و ما اعدّ اللَّه عزّ و جلّ فیها، نودوا ان اصرفوهم عنها فلا حقّ لهم فیها، فیقولون ربنا لو ادخلتنا النّار قبل أن ترینا الجنّة و ما اعددت فیها کان اهون علینا، فیقول هبتم الناس و لم تهابونى، اجللتم الناس و لم تجلّونى، ترکتم للنّاس و لم تترکوا الى، فالیوم اذیقکم الیم عذابى مع ما احرمکم من جزیل ثوابى.
وَ مِنَ النَّاسِ در قرآن ده جایست چهار منافقان را و پنج کافران را و یکى مؤمنانرا: امّا منافقان را یکى اینست، و دیگر و من النّاس من یعجبک در شأن اخنس منافق آمد حلیف بنى زهرة شیرین سخن بود و منظرى نیکو داشت روز بدر سیصد مرد از بنى زهره بفریفت تا از جنگ دشمن باز پس ایستادند. او را اخنس باین خوانند یعنى خنس بهم یوم بدر. سدیگر در سورة الحج و من النّاس من یعبد اللَّه على حرف هو المنافق یعبد اللَّه بلسانه دون قلبه. چهارم در سوره العنکبوت و من النّاس من یقول آمنّا باللّه و آن پنج که مشرکان راست: یکى در سورة البقره و من یتخذ دیگر در سورة لقمان و من النّاس من یشترى لهوا الحدیث و سه جایگاه و من النّاس من یجادل فی اللَّه بغیر علم دو در حج و یکى در لقمان در شأن نضر بن الحارث فرود آمد این سه و کان کثیر الجدال، فکان یقول الملائکة بنات اللَّه، و القرآن اساطیر الاوّلین، و یزعم انّ اللَّه غیر قادر على احیاء من عاد ترابا رمیما. و آن یکى که مؤمنانراست در سورة البقره در شان صهیب بن سنان الرومى من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه.
النَّاسِ جمع انسانست. و مردم را انسان بآن نام کردند که فراموش کارست لقوله تعالى و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى اللَّه تعالى آدم را فراموش کار خواند و این عیب در سرشت آدم و فرزندان نهاد، و از خود جلّ جلاله نفى کرد و گفت و ما کان ربّک نسیّا. و گفتهاند انسان بآنست که انس ایشان بمشاهدت یکدیگر بود چنانک آدم را بیافرید و آدم مستوحش میشد از وحدت، حوا را بیافرید تا بوى مستانس شد و قیل سمّى بذلک لظهوره و ادراک البصر ایّاه من قولک انست کذا اى ابصرت.
وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ روز رستاخیز را روز پسین خواند از بهر آن که آن روز را نه کرانست و نه شب.
وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ پیدا کرد که اقرار بتصدیق محتاج است از دل و از کردار این آیت ردّ است بر مرجیان که میگویند ایمان اقرارست مجرّد بى تصدیق، و ردّ است بریشان که میگویند ایمان قول است بىعمل که منافقان را قول و اقرار بود بى تصدیق و بى عمل و اللَّه تعالى ایشان را مؤمن نخواند. و در جمله بباید دانست که مردم درین مسئله بر چهار گروهاند سه بر باطل و یکى بر حق: امّا آن سه گروه که بر باطلاند یکى جهمیان اند که میگویند ایمان معرفت است بى اقرار و بى عمل و اگر چنین بودى جهودان همه مؤمنان بودندى که ایشان را معرفت بود لهذا قال تعالى یعرفونه کما یعرفون ابناءهم . گروه دیگر مرجیاناند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق بى عمل و این مذهب اصحاب راى است، و اول کسى که این گفت جماد بن ابى سلیمان الکوفى بود، و اگر چنین بودى ابلیس مؤمن بودى که وى را هم اقرار بود و هم تصدیق لکن چون عمل نبود مؤمن نبود.
سوّم گروه جماعتى اند هم از مرجیان که میگویند ایمان اقرار مجرّد است بى تصدیق و بى عمل و اگر چنان بودى منافقان مؤمن بودندى. و ربّ العالمین ایشان را میگوید ما هم بمؤمنین چهارم گروه اهل سنت اند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق و عمل بر وفق سنّت، یزید بالطّاعة و ینقص بالمعصیته جماعتى از مصطفى ص پرسیدند که «اىّ الاعمال افضل؟ قال ایمان باللّه قیل ثم ما ذا؟ قال ثم الجهاد فى سبیل اللَّه قیل ثم ما ذا؟
قال ثمّ حج مبرور»
از عمل پرسیدند و جواب داد که ایمان باللّه این دلیل است که ایمان عین عمل است.
و عن انس بن مالک قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یقبل قول الّا بعمل و لا یقبل قول و عمل الّا بنیّة و لا یقبل قول و عمل و نیّة الّا باصابة السنّة»
و عن على بن ابى طالب ع قال «سألت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الایمان ما هو؟ قال معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان.»
ازینجا بعضى علما گفتند ایمان خصلتى است بسه قسم کرده یکى شهادت دوم عقیدت سیم عمل در شهادت حقن دماء و عصمت اموال است، و در عمل ثبوت عدالت، و در عقیدت حصول معرفت. اما شهادت و عمل ظاهراند و احکام ان ظاهر و عقیدت غیبى است و حکم آن در آخرت، ترک عقیدت نفاق است، و ترک عمل فسق، و ترک شهادت کفر.
یُخادِعُونَ اللَّهَ معنى آن از دو وجه: است یکى آنست که قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را فرهیبند. جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یعنى قصد آن دارند و بآن میکوشند که اللَّه را اذى نمایند و نه بفریب او رسند و نه اذى او توانند که اللَّه تعالى از درک هر دو پاک است. معنى دیگر تعظیم رسول را نام خویش در پیش نهاد میگوید رسول مرا مىفریبند و مؤمنانرا، و هر که فرهیب رسول میجوید فرهیب من جوید و نرسد، و انجا که گفت یؤذون اللَّه و رسوله میگوید رسول مرا اذى مىنمایند و هر که رسول مرا اذى نماید چنانست که مرا اذى نماید. و در خبرست که من اذى ولیا من اولیائى فقد بارزنى بالمحاربة
این همچنانست که گفت فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ و قال تعالى إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و در خبر مىآید که عبدى مرضت فلم تعدنى اى مرض عبدى، همه از یک باب است.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا و مؤمنانرا مىفرهیبند یعنى میگویند با مؤمنان که انّا معکم و على دینکم.
اللَّه گفت وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ و فرهیب نمىسازند مگر با خویشتن یعنى اذا کانوا غدا على الصّراط حیث یصیرون فى ظلمة، و یطلبون من المؤمنین النّور، فیقولون انظرونا نقتبس من نورکم فقد کنّا معکم، فتردّ علیهم الملائکة المؤمنون ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا بما خدعتم فى دار الدّنیا المؤمنین. و ما یخدعون و ما یخادعون هر دو خواندهاند بالف قرائت حجازى و بو عمرو ست، و بى الف قراءة باقى. و آن کس که بالف خواند گوید اصل این یخدعون است لکن در معرض یخادعون افتاد که در پیش است.
وَ ما یَشْعُرُونَ و نمیدانند که آن فرهیب است که در آنند و جز با خویشتن نمیکنند و گفتهاند منافقان از بهر آن نفاق میکردند با مسلمانان و خود را بریشان مىآراستند تا اسرار مسلمانان بدانند و با کافران یکى شوند در بد خواست مسلمانان، اللَّه تعالى وبال آن بایشان در رسانید و مؤمنانرا خبر داد در ضمیر ایشان تا نعمت دنیا و صحبت مؤمنان بریشان منغّص شد، و در عقبى با عذاب جاوید بماندند. و حقیقت مخادعت در لغت عرب آنست که بزبان آن گوید که در دل ندارد و بعمل مىنماید آنچه قصد بخلاف آن دارد. مصطفى ص را پرسیدند درست کارى در چیست؟ گفت در آنک باللّه مخادعت نکنى گفتند یا رسول اللَّه مخادعت باللّه چون بود؟ گفت: ان تعمل بما امر اللَّه ترید به غیر اللَّه
یعنى آن کین که اللَّه فرمود لکن نه آن خواهى بآن عمل که اللَّه از تو خواست.
و عن ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه ص اوحى اللَّه الى بعض انبیائه قل للّذین یتفقّهون لغیر دین و یتعلّمون لغیر العمل و یطلبون الدنیا بعمل الآخرة و یلبسون مسوک الضّأن، قلوبهم کقلوب الذّئاب، السنتهم احلى من العسل، و قلوبهم امرّ من الصبر، ایّاى یخادعون ام بى یستهزءون؟ فبى حلفت لامتحن لهم فتنة تدع الحکیم حیران.»
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى است یعنى شک و نفاق. شک را بیمارى خواند که نه قبول محض است و نه رد محض، همچنانک بیمار نه مرده است و نه زنده تمام.
فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً اللَّه بیمارى در دل ایشان بیفزود بما انزل اللَّه من کتابه و ما فیه من الحدود، چندان که میدیدند که کتاب و وحى از آسمان بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روانست و حدود شرع در افزونى، ایشان را بیمارى دل مىافزود. و در سورة توبه گشادهتر کرد و گفت: وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً... الى قوله فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ و در سورة المائدة گفت وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً معنى دیگر فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در دلهاى ایشان بیمارى است که کار مصطفى مىبینند روى در اقبال و مسلمانان در افزونى، و اسلام هر روز آشکاراتر و قوىتر فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً این بیمارى دل ایشان بیفزود بزیادت نصرت و قوت مسلمانان، تا هر روز که برآمد اسلام در افزونى بود و کلمه حق عالىتر و کفر نگونسارتر. این آیت بر اهل قدر و اعتزال ردّ است که ایشان منکر نهاند که این مرض نه مرض اوجاع است بل که مرض کفر و نفاق است. و قد قال اللَّه تعالى فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. یبلغ ألمه الى القلب.
بِما کانُوا یَکْذِبُونَ. بتخفیف و تثقیل هر دو خواندهاند، تخفیف قرائت کوفى است و تثقیل قرائت باقى. بتخفیف دو معنى دارد: یکى آنست که ایشان را عذابى دردنماى است بآنچه دروغ گفتند که رسول و پیغام حق دروغ است. معنى دیگر بآن دروغ که میگفتند با مؤمنان که ما گرویدگانیم و در باطن خلاف آن داشتند. و بتثقیل معنى آنست که ایشان را عذاب است بآنچه رسول را دروغ زن گرفتند و قرآن را بدروغ داشتند. و گفتهاند «من کذب على اللَّه فهو کفر و من کذب على النبىّ فهو کفر و من کذب على النّاس فهو خدیعة و مکر» و قال النبیّ (ص). «ایّاکم و الکذب مجانب الایمان.»
و قال: «اذا کذب العبد کذبة تباعد منه الملک میلا من نتن ما جاء به.»
و قال «برّ الوالدین یزید فى العمر و الکذب ینقص الرّزق، و الدعاء یرد القضاء.»
و قیل فى قوله تعالى بِما کانُوا یَکْذِبُونَ یعنى یکذّبون بالقدر و فى ذلک ما روى عن النبی ص إنّه قال ثلثه لا یقبل اللَّه منهم صرفا و لا عدلا عاق و منّان و مکذّب بقدر»
و قال «یکون فى امّتى و فى آخر الزّمان رجال یکذّبون بمقادیر الرّحمن عزّ و جلّ، یکونون کذّابین، ثمّ یعودون مجوس هذه الامّة و هم کلاب اهل النّار.».
و عن عائشة قالت قال رسول اللَّه ص «ستّة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبیّ مجاب. الزّائد فى کتاب اللَّه، و المکذّب بقدر اللَّه، و المتسلّط على امّتى بالجبروت لیذلّ من اعزّه اللَّه و یعزّ من اذلّه اللَّه، و المستحلّ محارم اللَّه، و التّارک لسنّتى و المستحل من عترتى ما حرم اللَّه.»
وَ إِذا قِیلَ قرائت کسایى و یعقوب اشمام ضمّ است در فاء الفعل یعنى که تا دلالت کند بر واو منقلبه و بر اصل کلمه که اصل آن قول بوده است، و نیز فاصل بود میان صدر و مصدر وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى لهؤلاء المنافقین و قیل للیهود. میگوید چون مؤمنان منافقان اوس و خزرج را گویند تباه کارى مکنید در زمین و تباه کارى ایشان آن بود که دلهاى ضعیف ایمانان در مىشورانیدند و طعنها در رسول و در دین در سخنان خویش مىتعبیه کردند، و مردمان را از غزا دل میگردانیدند و از سخاوت مىفروداشتند، و چون ایشان را گویند این فساد مکنید جواب دهند که ما مصلحانیم یعنى میخواهیم که صلح دهیم مؤمنانرا و اهل کتاب را.
و قیل: إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ اى الّذى نحن علیه صلاح عند انفسنا و ذلک لانّ الشّیطان زیّن لهم سوء اعمالهم کقوله تعالى أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً. چون ایشان گفتند ما مصلحانیم و در طلب صلاح میکوشیم ربّ العالمین باطن ایشان را آشکارا کرد و مؤمنانرا از ضمیر ایشان آگاه گردانید گفت: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ الا حرف تنبیه است و اصله لا دخل علیه الف الاستفهام فاخرجته الى معنى التحقیق. میگوید آگاه بیداى مسلمانان که ایشانند مفسدان و تباه کاران وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ لکن نمیدانند که رسول و مؤمنان از سرّ ایشان و تباهکارى ایشان خبر دارند. معنى دیگر لکن نمیدانند که غایب آن فساد چیست و آن عذاب که ایشان را ساختهاند چونست. و گفتهاند فساد درین آیت بمعنى معصیت است و صلاح بمعنى طاعت چنانک در سورة الاعراف گفت وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در سورة النّمل گفت یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. یعنى یعلمون بالمعصیة فى الارض و لا یطیعون اللَّه فیها. و در قرآن فساد است بمعنى هلاک چنانک گفت لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا اى لهلکتا. و فساد است بمعنى قتل چنانک گفت: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ و فسادست بمعنى خراب چنانک گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ و بمعنى سحر إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ و بمعنى قحط باران ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ، و فساد بمعنى تضییع در خبرست و ذلک فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا کما بدأ، فطوبى للغرباء، قیل یا رسول اللَّه و من الغرباء؟ قال الّذین یصلحون ما افسد الناس بعدى من سنتى.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳ - النوبة الثانیة
یا أَیُّهَا النَّاسُ علقمة بن مرثد شاگرد عبد اللَّه بن مسعود از ائمّة و ثقات تابعین است میگوید هر چه در قرآن یا أَیُّهَا النَّاسُ است خطاب اهل مکه است، و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب اهل مدینه، از بهر آن که آن وقت مکه دار الشرک بود و مدینه دار الایمان، و مدینه سراى ایمان پیش از مکه شد. و لهذا قال اللَّه عزّ و جلّ وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ. ابن عباس گفت: یا أَیُّهَا النَّاسُ اینجا خطاب فریقین است، مؤمنان و کافران: مؤمنانرا میگویند بر ایمان و طاعت دارى پاینده باشید، و قدم بر جادّه اسلام و سنّت استوار دارید، و از آن بمیگردید.
و کافران را میگوید اللَّه را پرستید و به یگانگى وى اقرار دهید و او را طاعت دار باشید، و بدان که ربّ العالمین این امّت را در قرآن بپنج ندا باز خواند: از آن سه عامّ اند و دو خاصّ این سه که عام اند یکى یا أَیُّهَا النَّاسُ است دیگر یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ سدیگر یا بنى آدم این سه ندا از کرامت و نواخت خالىاند، بر عموم مىخواند هم دوست و هم دشمن، هم آشنا و هم بیگانه. و آن دو که خاصاند یکى یا عبادى است و دیگر یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا در قرآن هشتاد و هشت جاى است همه نداى قبول و نواخت و کرامت، و بنده را گواهى داد بایمان و طاعت و عبودیّت. و هشتاد و نهم ایّها المؤمنون است و این از آن همه تمامتر و بنده را نیکوتر، که این نام نهادن است و آن حکایت فعل. و تغییر و تبدیل در فعل گنجد و در نام نگنجد. و در قرآن شانزده جایگه یا أَیُّهَا النَّاسُ است. و در سورة البقرة و فاتحه سورة النساء، و یکى پس آن، و دو در یونس و فاتحه سورة الحج، و دو پس آن، و یکى در نمل، و یکى در لقمان، و یکى در سورة الملائکة و یکى در حجرات، و قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ چهاراند یکى در اعراف، و دو در یونس، و یکى در سوره الحجّ، آنکه گفت: اعْبُدُوا رَبَّکُمُ چون بر خواند فرمان داد گفت خداوند خود را پرستید و او را گردن نهید و طاعت دارید که مستحق عبادت و طاعت اوست. از دو وجه: یکى آنک آفریدگار است و خداوند، و عبادت آفریدگار واجب باشد، دیگر آنک دارنده و روزى دهنده است و ولى نعمت، و شکر ولى نعمت واجب باشد.
الَّذِی خَلَقَکُمْ یعنى و لم تکونوا شیئا نبودید و شما را بیافرید. او خداوندى است از نبود بود آرد و از نیست هست کند. جاى دیگر گفت: هل اتى على الانسان حسن من الدّهر لم یکن شیئا مذکورا برآمد بر مردم زمانى و هنگامى که وى چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود. معنى خلق آفریدن است و از عدم در وجود آوردن، چنانک خواهد نه فعل خلاف خواست بود و نه خواست جدا از فعل، و مخلوق را افتد که فعل چون خواست نیاید و خواست چون فعل نبود.
وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و ایشان را آفرید که پیش از شما بودند از قوم قوم و گروه گروه، جهانداران و جهانیان، و خود اقرار میدهید و میدانید که آفریننده همه اوست. وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ میگوید اگر ازین کافران پرسى که آفریننده ایشان کیست گویند که اللَّه ربّ العالمین. حجت آورد بریشان و گفت چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار شما و پیشینیان ما ایم پس چرا بتان مىپرستید؟ و ایشان نه آفرینند و نتوانند! أ فمن یخلق کمن لا یخلق سؤال کنند که کافران چون دانسته بودند که آفریدگار ایشان اللَّه است دانستند که آفریدگار پیشینیان هم اوست پس وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ اینجا چه فایده دهد؟ جواب آنست که این پندى بلیغ است که بر سبیل تذکیر و تنبیه گفت، تا ایشان بدانند که آفریدگار و میراننده و هلاک کننده اوست، چنانک گذشتگان را هلاک کرد ایشان را نیز هلاک کند، و این اندیشه سود دارد ایشان را و بایمان در آرد اگر توفیق با آن رود.
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لعلّ حرف ترجّ و طمع، معناه «اعبدوا الّذى خلقکم على حالة الرّجاء و الخوف» میگوید خداوند خود را پرستید و بوى امید میدارید و از عقوبت وى مىترسید چنانک موسى و هارون را گفت فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى فرعون را سخن نرم گوئید و بکنیت خوانید و امید میدارید و طمع کنید بایمان وى، و ما خود دانا ایم بکار فرعون و سرانجام وى که چون خواهد بود. و گفتهاند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ یعنى لکى تکونوا متّقین فتنجوا من العذاب مرا پرستید تا متّقیان شوید و آن گه از عذاب من پرهیزید. ابن عباس گفت لعلّ در همه قرآن بمعنى لکى است. الّا در سورة الشعراء. و ذلک فى قوله تعالى وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ اى کانّکم تخلدون. و لعلّ در لغت عرب سه معنى را گویند: بمعنى استفهام چنانک گویى لعلّک خارج، و بمعنى تمنّى چنانک گویى لعلّ اللَّه ان یرزقنى، و بمعنى شک چنانک کسى خبر کند تو گویى لعلّ ذلک، اى اظنّ ذلک.
پس آن گه صنع و قدرت و نعمت خویش باز نمود که چیست گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً جعل فعلى است که در قرآن بچهار معنى آید یکى بمعنى خلق چنانک اللَّه گفت: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً. دوم بمعنى تسمیة چنانک گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً اى سمّوهم اناثا لانّه قال فى موضع آخر لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنْثى سیم بمعنى القاء چنانک گفت وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ اى یلقى بعضه على بعض، یدل علیه قوله «فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً». چهارم جعل بمعنى صیّر چنانک گفت إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا اى صیّرناه و قال تعالى الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً این هم از قسم چهارم است. فِراشاً. اى مهادا او وطاء لم یجعلها حزنة غلیظة لا یمکن الاستقرار علیها. میگویند او خداوندى است که شما را این زمین پهن باز گرفت و مستقر و آرامگاه شما ساخت، تا در آن مىنشینید گاهى و گاهى بر آن میروید و منفعت میگیرید، چنانک گفت: فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ درین گوشهها و کنارهاى زمین بروید و روزى خورید و اعتقاد کنید، که بر دارنده و پروراننده شما ما ایم و ذلک فى قوله وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و لفظ فراش ردّ است بر اهل تنجیم که میگویند این زمین همچون گویى است مدوّر، که اگر مدوّر بودى فراش نگفتى که فراش باز گسترده باشد پهن، و دلیل برین دریا است که از کنارها آن راست است و آب در آن راست قرار گرفته، که اگر مدوّر بودى بر یک گوشه آن آب بودى و کنارها با نشیب و فراز بودى، و الیه اشار ابن مسعود: فقال: «بنى السماء على الارض کهیأة القبة فهى سقف على الارض». و قال تعالى وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً و فراشا نه آن را گفت که این زمین هامون است و راست که در زمین هم کوه است و هم تلّ، و هم دریا و هم بیابان و شکسته، و این همه بکار است آدمیان را و منفعت ایشان را، پس معنى آنست که آرامگاه و ایستادن گاه شما است و معایش و مصالح شما در آنست، و این تمامتر که آدم را چون مادر است و فرزندان را چون جدّه. قال اللَّه تعالى وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً و قال تعالى هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ و قال تعالى خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ یعنى آدم ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ یعنى ذرّیّته. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ما من مولود إلّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «تراب ارضنا شفاء سقمنا.»
میگوید خاک زمین ما شفاء بیمارى ماست و این از بهر آن گفت که اللَّه تعالى زمین را مبارک خوانده یعنى برکت در آن کرده: هم در جمله و هم بتفصیل در جمله میگوید وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها و در تفصیل جاى کعبه را مبارک خواند، و صخره بیت المقدس و وادى مدین جاى شجره موسى مبارک خواند. امّا نظیر این آیت و ردّ در قرآن جایها است: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً میگوید ما این زمین را چون بسترى باز گسترده و آرامگاه شما بکردیم ما این زمین را پنهان دارنده بکردیم که تا هم زندگان را مىپوشد هم مردگان را. زندگان را مادرست و مردگان را چادرست. ما این زمین را پاره پاره زنده و مرده نکردیم، پاره اغبران پاره آبادان، پاره صحرا و بیابان پاره گلزار و درختستان؟
جاى دیگر گفت وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ این زمین ما باز گستردیم و نیک گستردگان که مائیم و کان الحسن یقول فى خلق الارض و السّماء: انّه لم یکن خلق غیر العرش و الماء فخلق اللَّه عزّ و جلّ طینة کالفهر، ثم خلق فوق الطینة دخانا فکان لازقا بالطینة، ففتق الدّخان عن الطّینة فاصعد الدّخان فصار سماء، فذلک قوله کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما و دحا الارض بعد ما اصعد الدّخان، و ذلک قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
یقول الحسن قال اللَّه عزّ و جلّ للطّینة اذهبى هکذا فذهبت، ثم قال اذهبى هکذا فذهبت حتّى بسطها على ما اراد. و روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّه قال: «لما اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وج (؟) فدحیها، و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار و ارسى فیها الجبال و هو قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها، أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، وَ الْجِبالَ أَرْساها ثم صعد فى الصّخرة.
و قال ابو هریره اخذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بیدى فعقد فیها اصابعى و قال «خلق اللَّه التّربة یوم السّبت، و خلق الجبال یوم الاحد، و خلق الانهار و الاشجار یوم الاثنین، و خلق المکروه یوم الثلاثاء، و خلق النور یوم الاربعاء و بثّ فیها الدواب یوم الخمیس و خلق آدم یوم الجمعة، فیما بین العصر الى اللیل».
وَ السَّماءَ بِناءً و آسمان بیافریدکارى بر باد بداشته، و بى ستون نگاه داشته و بقدرت بداشته، و بستارگان و اختران فروزندگان نگاشته. جاى دیگر گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها کاز آن بالا داد و آن را راست کرده که در آن فطورى و شقوقى نه. جاى دیگر گفت وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً از زبر شما بیوراشتیم هفت آسمان، نخست آسمان دنیا موج مکفوف آسمان دوم سنگ، سیم آهن، چهارم مس، پنجم سیم، ششم زر هفتم یاقوت. این آسمانها جمله گرانبار است از بس که در آن فریشتگان است. مصطفى علیه السّلام گفت أطّت السماء و حق لها ان تئطّ، ما فیها موضع اربع اصابع الّا علیها ملک راکع او ساجد.»
اهل آسمان دنیا بر مقام تائبان اند، خداى را عزّ و جل بحیا و خجل پرستند که از آن فریشتگانند که گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها و در بسیط زمین تائبان امّت بمقام ایشانند.
اهل آسمان دوم خداى را عزّ و جلّ بر خوف و وجل پرستند. زاهدان و ترسندگان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان سوم خداى را عزّ و جل بر جا و حسن الظّن پرستند، ابرار و صالحان امّت بمقام ایشانند. و از آسمان چهارم تا به هفتم خداى را عزّ و جل به استحقاق جلال وى پرستند نه خوف و طمع خود را و نه رغبت و رهبت را، عارفان و صدّیقان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان دنیا از آن روز باز که ربّ العالمین ایشان را آفرید بر سر انگشتان پاى نشستهاند و اللَّه را عبادت میکنند، که یک لحظه دریشان فترت نه لا یعصون اللَّه ما امرهم، و اهل آسمان دوم در رکوعاند و اهل آسمان سیم در سجود، و اهل آسمان چهارم در تشهد، و اهل آسمان پنجم در تسبیح، و اهل آسمان ششم در تهلیل، و اهل آسمان هفتم در تکبیر. روز رستخیز با این همه عبادت چون عظمت و جلال و کبریاء خداوند جلّ جلاله بینند گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک و بالاى این هفت آسمان دریایى است که از قعر آن تا بروى آن پانصد ساله راهست آن هشت و عل است، و عل گوسپند کوهى بود که از سنب ایشان تا بزانو پانصد ساله را هست، و بالاى ایشان عرش عظیم ربّ العالمین است جلّ جلاله و تعالت صفاته و اسماؤه. بیان ذلک فى الحدیث الصحیح الذى رواه العباس بن عبد المطلب رض قال «کنت جالسا فى عصابة و رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم جالس اذ مرّت سحابة علیهم فنظروا الیها فقال رسول اللَّه هل تدرون ما اسم هذه؟ قالوا نعم هذه السّحاب فقال رسول اللَّه و المزن قالوا و المزن فقال رسول اللَّه و العنان، قالوا و العنان فقال رسول اللَّه کم بعد ما بین السماء و الارض؟ قالوا و اللَّه ما تدرى قال فانّ بعد ما بینهما امّا واحدة و امّا اثنتان و امّا ثلث و سبعون سنة.
و فى روایة ابى هریرة: «خمس مائة سنة قال و السّماء الثانیة فوقها حتى عدّ سبع سماوات، ثم قال و فوق السّابعة بحر ما بین اعلاه الى اسفله کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک ثمانیة او عال ما بین اظلافهنّ الى رکبهنّ کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک العرش و اللَّه تعالى فوق العرش.»
وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد از آسمان باران تا زمین مرده بوى زنده گشت، بجنبید و انواع نبات بر آورد. جاى دیگر گفت: وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ جاى دیگر گفت وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى میگوید بیرون آوردیم بباران همتاها از نبات زمین پر کنده رنگارنگ و بویابوى.
رِزْقاً لَکُمْ اى طعاما لکم و علفا لدوابکم، این همه که آفریدیم شما را آفریدیم و روزى شما ساختیم خود میخورید و ستوران و چهار پایان را علف میدهید، و میکوشید که همانست که گفت «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» آن گه شکر این نعمت درخواست و گفت: «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ» پس چون گفت آفریننده منم و پروراننده منم و روزى رساننده منم چرا بتان عاجز که نه آفرینند و نه روزى گمارند پرستید و ایشان را خدایان خوانید، مکنید چنین فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ هم کافر را میگوید هم مؤمنانرا: کافران را میگوید مرا هامتایان مگویید، و انبازان مگیرید، و فرود از من بتان را مپرستید و خود میدانید که آفریننده منم نه ایشان. و مؤمنانرا میگوید از شرک خفى بپرهیزید. مگویید «لو لا کلبنا لدخل اللصّ دارنا» و خود میدانید که نگه دارنده منم نه سگ. عبد اللَّه مسعود گفت «یا رسول اللَّه اىّ ذنب اعظم» قال «ان تجعل للَّه اندادا و هو خلقک.»
و عن ابن عباس قال «قال رجل للنبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ما شاء اللَّه و شئت فقال أ جعلت للَّه ندّا ما شاء اللَّه وحده».
ابن مسعود گفت: «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى اکفاء من الرّجال تطیعونهم فی معصیة اللَّه.
سؤال کنند که مشرکان را درین آیت علم اثبات کرد که گفت: وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و در آیت دیگر گفت أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ جهل اثبات کرد وجه جمع میان هر دو آیت چیست؟ جواب آنست که اثبات این علم آن جهل ازیشان زائل نگرداند، که معنى اینعلم آنست که شما میدانید که آفریدگار آسمان و زمین و روزى دهنده خلقان خداست و کافر و مؤمن به این علم مشترکاند، و لهذا قال تعالى وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ و میدانستند کافران که بتان آفریننده و صانع نیستند و آن کس را که این علم باشد و آن گه باین علوم خالق را عبادت نکند اسم آن جهل از وى بنیفتد که آن علم که ضد آن جهل است آنست که اللَّه گفت إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و آن علم در کافر نیست پس معلوم گشت که میان هر دو آیت بحمد اللَّه تناقض نیست.
وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ چون کافران گفتند «وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیبٍ. «إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ » ما در گمان و در شور دلیم از آنچه ما را با آن میخوانى. رب العالمین این آیت فرستاد بجواب ایشان وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ ان بمعنى اذ است میگوید اکنون مىگویید ما در شور دلىایم و در گمان، هر چند که نه جاى گمان است و نه جاى شوردلى، «مِمَّا نَزَّلْنا» از آنچه بر بنده خویش فرو فرستادیم از آیات و سور قرآن نجم نجم و پاره پاره چنانک لایق بود و در حور. نزّلنا دلیل است بر تکرار انزال که بناء مبالغت و تکثیر است یعنى به بیست و سه سال فروفرستادیم این قرآن سورة سورة و آیت آیت. لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا دل تو بوى بر جاى بداریم و نیرو میدهیم. کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم امّیّا لا یکتب فلو انزل علیه القرآن جملة واحدة لیشق علیه اخذه حفظا. و قیل معناه لنقوّى و نشجّع به قلبک فى اذى قومک، بما نقصّ علیک من تحمّل الانبیاء قبلک. نظیره قوله وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ میگوید این قرآن پراکنده فرستادیم نه چون توراة موسى که یک بار فرو فرستادیم لا جرم حوصله بنى اسرائیل طاقت کشش آن نداشت، چنان که طفل را لقمه بزرگ در دهان نهى طاقت ندارد بیفکند ایشان نیز طاقت آن نداشتند و قدر آن ندانستند ببهایى اندک بفروختند، چنانک اللَّه گفت لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا.
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ من اینجا زیادتست که جاى دیگر گفت قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ میگوید اکنون که در گمان افتادید و دعوى میکنید که ما نمیدانیم که این کلام آفریدگار است، شما که اهل براعت و فصاحت و زیرکىاید، مانند این قرآن بیارید و ذلک فى قوله فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ پس واکم کرد و گفت اگر نتوانید کتابى آرید ده سوره بیارید فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، دیگر باره واکم کرد و گفت اگر ده سورة نتوانید یک سورة بیارید فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، آن گه گفت اگر یک سورة نتوانید حدیثى مانند این بیارید فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و اگر خود توانایى ندارید.
وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى استعینوا بکبرائکم و اماثلکم بیارى گیرید این سران و مهتران شما که پناه وا ایشان دادهاید، و در مجامع و محافل شوند و شما را در تکذیب خدا و رسول معاونت میدهند دست در ایشان زنید تا شما را یارى دهند بچنین سورتى آوردن و از بر خویش نهادن، اگر راست مىگویید که این قرآن محمد از بر خویش نهاد.
معنى دیگر فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ میگوید سورتى چون قرآن بیارید از بر خویش اگر میتوانید وانگه که این توانایى دارید آن خدایان را که بمعبودى گرفتهاید مىگویید که فردا ما را گواهان و شفیعاناند ایشان را خدایان میخوانید و مىپرستید.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر در توان نمودن راست گوئید توان خویش وانمائید باین قول، معنى دعا عبادتست و بآن قول اول استعانت و دعا در قرآن بر وجوه است یکى بمعنى عبادت چنانک گفت وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ.
قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ. یکى بمعنى قول چنانک بهشتیان را میگوید وَ آخِرُ دَعْواهُمْ
یکى بمعنى سؤال چنان که گفت ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ. یکى بمعنى ندا چنان که گفت یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ یکى بمعنى استعانت کقوله وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ و نظیر الآیة قوله تعالى قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ. الایة.
سؤال کنند که قرآن را مثل نیست چه معنى را گفت فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ؟ جواب آنست که سورتى مثل قرآن بیارید بزعم شما که مىگویید این قرآن را مثل است که دروغ است و اساطیر الاولین. جوابى دیگر گفتهاند یعنى که سورتى مثل قرآن بیارید در بیان و اعجاز، نه در حرف و کلمات که از آنجا که حروفست کلام عرب بیکدیگر ماند و او را مثل است. و از هامسانى در حروف عربیّت هامسانى در بیان و نظم و اعجاز نیاید، و هذا قرع باب عظیم فى اثبات الصّفات للَّه عزّ و جلّ و لیس هذا موضع شرحه.
و گفتهاند مِنْ مِثْلِهِ اشارتها با عبد است یعنى با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید سورتى از مردى که مثل محمد باشد بیارید اگر چنانست که شما مىگویید که محمد این سخن از بر خویش نهاده و ساخته است پس وى بشرى همچون شماست یکى را مثل او بیارید که در صدق و امانت چون او بود، وانگه نویسنده و دبیر نباشد تا سورتى چنان بیارد. گفتهاند که در این سخن تنبیه است که مثل محمد بیاوردن خود در طوق بشر نیست، قالوا و هذا امر تعجیز لانه علم عجز العباد عنه و لکنّه اراهم ذلک فى انفسهم. و برین قول من تبعیض راست و بر قول اول ابتدا را.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا اگر در گذشته نکردید وَ لَنْ تَفْعَلُوا و در آینده نتوانید، فَاتَّقُوا النَّارَ معنى آنست که چون عجز شما با فصاحت و عبارت که دارید ظاهر شد و توانایى ندارید که سورتى از بر خویش بنهید و بدانستید که کلام ربّ العالمین منزل از آسمان، چرا بدروغ میدارید و معاندت میکنید؟ مکنید چنین، و از آتش دوزخ بپرهیزید، آن آتش که هیزم آن مردم است و سنگ کبریت یعنى که سنگ کبریت حرارت آن صعب تر است و تیزتر. «وقود» هیزم باشد که آتش بدان افروزند و در دوزخ بجاى هیزم مردم است و سنگ. مردم آنست که مصطفى ع گفت: «و انّ امّتى من یعظّمه اللَّه للنّار حتى یکون بعض زوایاها
و سنگ آنست که ابن عباس گفت «هى حجارة من کبریت اسود یعذّبون بها مع النّار.» عبد اللَّه مسعود گفت سنگهاى کبریت است که اللَّه تعالى آن روز که آسمان و زمین آفرید آن سنگها بیافرید در آسمان دنیا تا فردا از گردنهاى کافران در آویزند تا آتش در آن گیرد و حرارت آن برویها و سرهاى ایشان میرسد و ایشان را بآن عذاب میکنند. و گفتهاند این سنگها بتاناند که از سنگ ساختهاند فردا همان بتان و هم بتپرستان هیزم دوزخ خواهند بود، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ. و قیل انّ اهل النّار اذا عیل صبرهم بکوا و شکوا، فتنشأ سحابة سوداء مظلمة، فیرجون الفرج و یرفعون رأسهم الیها، فتمطر هم حجارة عظاما کحجارة الرّحى، فتزداد النّار اتّقادا و التهابا کنار الدّنیا اذا ازید حطبها ازداد لهبها. و عن ابى هریرة قال «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم تحسبون نارکم هذه مثل نار جهنّم؟ انها لا شدّ سوادا من القار».
و در بعضى کتب آوردهاند که اللَّه تعالى با موسى گفت که در دوزخ وادى است که در آن وادى سنگهاست که از آن روز باز که من بر عرش خود مستوى شدم آتش بر آن مىافروزند و آن سنگها را گرم میکنند «اعدّت لکل جبّار عنید لمن حلف باسمى کاذبا» اى موسى ساخته شد آن سنگها هر گردنى را ستیزه کش که بنام من سوگند بدروغ یاد کند، موسى گفت یا رب آن سنگها چیست؟ گفت «کبریت فى النّار علیها مستقرّ قدمى فرعون، و عزّتى لو قطرت منها قطرة فى بحور الدنیا لأجمدت کلّ بحر، و لهدّت کل جبل، و لتشقّت الارضون السّبع من حرّها. و روى انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «اشتکت النّار الى ربّها فاذن لها فى نفسین فشدّة الحرّ من حرّها و شدّة البرد من زمهریرها.»
أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ این رد است بر معتزله که گفتند دوزخ هنوز نیافریدهاند و موجود نیست و معلومست که لفظ أُعِدَّتْ جز موجود نگویند اگر آفریده نبودى اعدّت نگفتى، یشهد له قوله تعالى أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً. اگر کسى گوید که در دوزخ جز کافران نشوند که میگوید أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ؟ جواب آنست که این آیت دلالت میکند که کافران در دوزخ شوند امّا دلالت نمیکند که غیر کافران در آن نشوند. این همچنانست که بهشت را گفت أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ آن گه اطفال و مجانین و فسّاق امّت که از اهل توحیدند اندر بهشت شوند و از تقوى در ایشان چیزى نیست، همچنین اصحاب کبائر در دوزخ شوند هر چند که نه از کفّاراند که جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً جاى دیگر گفت وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا بشارت هم دوستان را گویند هم دشمنان را دوستان را بر سبیل اعزاز و کرامت و امید دادن برحمت، و دشمنان را بر سبیل اهانت و مذلّت و اخبار از عقوبت. چنانک گفت بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً میگوید منافقان را خبر ده که شما را بجاى بشارت عذابى دردناکست سهمناک، و معنى بشارت آنست که ایشان را خبر کن که اثر آن خبر بر بشره ایشان پیدا شود، اگر خیر باشد و اگر شر هر دو را گویند، اما غلبه خیر دارد و بر جانب شادى بیشتر گویند وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید شاد کن ایشان را که ایمان آوردند و حق پذیرفتند و رسالت که شنیدند بشناختند و گردن نهادند و بمولى یار گردیدند.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، نمازهاى فریضه گزاردند، و روزه ماه رمضان داشتند، و زکاة از مال بیرون کردند، و نوافل عبادات چندانک توانستند بجاى آوردند. عثمان عفان گفت «عمل صالح اخلاص است در اعمال بدلیل قوله «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» اى خالصا و المنافق المرائى لا یکون عمله صالحا و گفتهاند اداء امانت است بدلیل قوله «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» اى امینا. و گفتهاند لزوم توبه است بدلیل قوله وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ اى تائبین و گفتهاند اداء نماز فریضه است که گفت وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ اى المصلّین معاذ جبل گفت عمل صالح آنست که چهار چیز در وى موجود بود علم، و نیت، و صبر، و اخلاص. سهل تسترى گفت عمل صالح آنست که موافق سنت است و اعمال مبتدعان در تحت آیت نشود که آن موافق سنت نیست.
أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ جنّه ببستان باشد و بستان خرماستان بود، پس اگر در آن انگور بود آن را فردوس گویند. و در بهشت درجات و طبقاتست درجه برترین فردوس است، و بالاى فردوس عرش مجید است. مصطفى ع گفت بروایت ابو امامه
«سلو اللَّه عز و جل الفردوس فانّها سرّة الجنة، و انّ اهل الفردوس یسمعون اطیط العرش»
و بروایت ابو هریرة مصطفى گفت «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للجاهدین فى سبیله، بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض، فاذا سألتموا اللَّه، فاسألوها الفردوس فانّه وسط الجنّة و اعلى الجنة و فوقه عرش الرحمن و منه تفجّر انهار الجنّة»
و مصطفى را پرسیدند
«کیف بناء الجنة؟ قال «لبنة من ذهب و لبنة من فضّة، ملاطها مسک اذفر و حصباؤها اللؤلؤ و الیاقوت، و ترابها الزعفران».
آن گه صفت آن بستانها کرد گفت تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ زیر درختان آن بر روى زمین جویهاى روان است، آب و شیر و مى و انگبین هر جا که بهشتیى بود بر بام کوشکها و منظرهها جویهاى روان پیش خویش بیند، چون برخیزد جوى روان بر جاى خویش بیند نه در کندى باشد نه جامه بوى آلوده شود.
کُلَّما رُزِقُوا مِنْها یعنى من الاشجار. مِنْ ثَمَرَةٍ من للتّبیین، و قیل للتبعیض رِزْقاً نصب لانه مفعول ثان قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ معنى آنست که هر گه که بهشتیان را از آن بهشتها و درختها میوه دهند گویند این آن میوه است که ما را یک بار دادند، از بهر آنک برنگ و صورت یکسان باشند و بطعم مختلف، بهشتى یک سیب از درخت بچیند برنگ سیب بود، چون در دهان نهد طعم همه میوهها دارد و این نهایت لطف است و غایت حکمت. قال یحیى بن ابى کثیر «یؤتى احدهم بالصّحفة فیأکل منها ثم یؤتى باخرى فیقول هذا الّذى آتینا به من قبل، فیقول الملک کل فاللون واحد و الطعم مختلف». و گفتهاند هذا الذى رزقنا من قبل اى هذا الذى وعدنا نبیّنا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى الدنیا ان نرزق فى الجنة» و قیل هذا ثواب عملنا الّذى عملناه فى الدنیا. و قیل هذا الرّمان الذى کان فى الدّنیا على جهة التعجب من فضله على ما کان فى الدنیا، کما ترى الرجل فى حال تستعظمها، و قد کان قبل ذلک صغیرا، فتقول هذا فلان الذى کان بالامس، اى الیوم له زیادة على ما مضى.
وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوهها که پیش وى آرند همه بیکدیگر مانند بنیکویى و پاکى و بى عیبى، نه چنانک بعضى نیکو بود و بعضى بد چنانک میوههاى دنیا. معنى دیگر: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوه بهشت که پیش ایشان آرند مانند میوه دنیا آرند، بنام هام نام آن باشد، چندانک ایشان بجاى هم نام آرند که کدام میوه است امّا بحقیقت نه چنان بود که میوه بهشت از درخت رسیده بیرون آید، هر رنگى که خواهى در آن میوه بینى و هر طعمى و بویى که خواهى در آن یابى، رنگها همه نیکو و بویها همه خوش و طعمها همه شیرین، وانگه هر میوه صورتى نیکو دارد و آوازى خوش و نغمه لطیف از وى روان، و شکوفه بر سر و نورى از وى تابان، و چنانک در دنیا از میوه تخم بیرون آید از آن حورا بیرون آید و غلام، که پیاده که سواره چون میوه بچیند هم در آن حال دیگرى از درخت بیرون آید از آن پیشین نیکوتر و خوشبوتر.
در بعضى آثار است که بهشتى را خوانچه فرستند از یاقوت سرخ، دستار خوانى بر سر آن فرو گرفته از مروارید سپید مهر بر آن نهاده. چون سر آن باز کند سیبهاى گوناگون بیند، در هر سیبى حورا چون لعبتى آراسته و عروسى نگاشته. حورا از آن سیب بیرون آید بهشتى سیب در دهان گیرد طعمى یابد شیرینتر و لذیذتر از هر چه در بهشت خورد.
آن گه قوتى عظیم در وى پدید آید آن لعبت دوشیزه را بپاسد لذتى یابد که از دیگر جفتان چنان لذت نیافت، و هر بار که پیش وى باز شود او را دوشیزه یابد از اول بار نیکوتر و بکمالتر. پس آن لعبتها هر ساعتى برنگى باشند و دیگر جمالى نمایند، و همچنین سیبها دیگرگون شوند. بهشتى با خود گوید این لعبت نه آنست و این سیب نه آن! گمانش افتد که طعمش نیز بگشت چون طعم آن باز گیرد بداند که بطعم همانست و برنگ نه آن، اینست که میگوید: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشانراست در آن بهشت زنان آدمى، هر مردى را دو زن و حورا بر آن عدد که اللَّه داند. مصطفى ع گفت در بهشت عزب نیست و لکلّ رجل منهم زوجتان اثنتان یرى مخّ سوقهما من وراء الثیاب.
مُطَهَّرَةٌ پاک کرده از عیبها و آفتها که در زنان دنیا موجود باشد از حیض و نفاس و قضاء حاجت و فضولهاى تن و بیمارى و پیرى و بدخویى و مرگ. ابو هریره گفت از مصطفى ع پرسیدند که در بهشت با زنان صحبت باشد مصطفى گفت: «نعم و الّذى نفسى بیده انّ المؤمنین لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء» قال «و ما من غدوة من غدوات الجنّة و کلّ الجنّة غدوات الّا انه تزفّ الى ولىّ اللَّه فیها زوجة من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من زعفران».
و قال عبد اللَّه بن وهب انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجه اذا اراد ولىّ اللَّه ان یاتیها اتیها جبرئیل فآذنها، فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها و یبخّرنها بمجامر بلا نار.» جهودى از مصطفى پرسید که تو مىگویى در بهشت نکاح باشد و خوردن و آشامیدن، و هر که خورد و آشامید از وى فضولها رود و بهشت چگونه جاى فضول بود؟ مصطفى گفت «و الذى نفسى بیده انّ فیها لاکلا و شربا و نکاحا یخرج من بطونهم عرق اطیب من ریح المسک» فقال رجل من القوم صدق رسول اللَّه خلق اللَّه خلقا یأکل ممّا نأکل و یشرب ممّا نشرب و منه یخرج من بطونها عسل سائغ فقال رسول اللَّه وفّقت، هذا مثل طعام اهل الجنة».
وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى دائمون، و الخلود الدّوام و لیس من شرطه التابید، بل یجوز ان یکون مؤبّدا او غیر مؤبّد، و الدّلیل علیه انه قیّد بابد، و اللَّه عزّ و جل یوصف بالقدم و لا یجوز ان یوصف بالخلود لعدم التوقیف، و لان القدم لا ابتداء له و الخلود له ابتداء، و هو جلّ جلاله اول بلا ابتداء وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
معنى آنست که ایشان در آن بهشت جاوید شوند که نعمت آن گه غنى باشد و تمام که بریده نشود و با آن بمانند. مصطفى ع گفت «من یدخل الجنّة یحیى لا یموت و ینعم لا یبوس لا یبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
و کافران را میگوید اللَّه را پرستید و به یگانگى وى اقرار دهید و او را طاعت دار باشید، و بدان که ربّ العالمین این امّت را در قرآن بپنج ندا باز خواند: از آن سه عامّ اند و دو خاصّ این سه که عام اند یکى یا أَیُّهَا النَّاسُ است دیگر یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ سدیگر یا بنى آدم این سه ندا از کرامت و نواخت خالىاند، بر عموم مىخواند هم دوست و هم دشمن، هم آشنا و هم بیگانه. و آن دو که خاصاند یکى یا عبادى است و دیگر یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا در قرآن هشتاد و هشت جاى است همه نداى قبول و نواخت و کرامت، و بنده را گواهى داد بایمان و طاعت و عبودیّت. و هشتاد و نهم ایّها المؤمنون است و این از آن همه تمامتر و بنده را نیکوتر، که این نام نهادن است و آن حکایت فعل. و تغییر و تبدیل در فعل گنجد و در نام نگنجد. و در قرآن شانزده جایگه یا أَیُّهَا النَّاسُ است. و در سورة البقرة و فاتحه سورة النساء، و یکى پس آن، و دو در یونس و فاتحه سورة الحج، و دو پس آن، و یکى در نمل، و یکى در لقمان، و یکى در سورة الملائکة و یکى در حجرات، و قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ چهاراند یکى در اعراف، و دو در یونس، و یکى در سوره الحجّ، آنکه گفت: اعْبُدُوا رَبَّکُمُ چون بر خواند فرمان داد گفت خداوند خود را پرستید و او را گردن نهید و طاعت دارید که مستحق عبادت و طاعت اوست. از دو وجه: یکى آنک آفریدگار است و خداوند، و عبادت آفریدگار واجب باشد، دیگر آنک دارنده و روزى دهنده است و ولى نعمت، و شکر ولى نعمت واجب باشد.
الَّذِی خَلَقَکُمْ یعنى و لم تکونوا شیئا نبودید و شما را بیافرید. او خداوندى است از نبود بود آرد و از نیست هست کند. جاى دیگر گفت: هل اتى على الانسان حسن من الدّهر لم یکن شیئا مذکورا برآمد بر مردم زمانى و هنگامى که وى چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود. معنى خلق آفریدن است و از عدم در وجود آوردن، چنانک خواهد نه فعل خلاف خواست بود و نه خواست جدا از فعل، و مخلوق را افتد که فعل چون خواست نیاید و خواست چون فعل نبود.
وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و ایشان را آفرید که پیش از شما بودند از قوم قوم و گروه گروه، جهانداران و جهانیان، و خود اقرار میدهید و میدانید که آفریننده همه اوست. وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ میگوید اگر ازین کافران پرسى که آفریننده ایشان کیست گویند که اللَّه ربّ العالمین. حجت آورد بریشان و گفت چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار شما و پیشینیان ما ایم پس چرا بتان مىپرستید؟ و ایشان نه آفرینند و نتوانند! أ فمن یخلق کمن لا یخلق سؤال کنند که کافران چون دانسته بودند که آفریدگار ایشان اللَّه است دانستند که آفریدگار پیشینیان هم اوست پس وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ اینجا چه فایده دهد؟ جواب آنست که این پندى بلیغ است که بر سبیل تذکیر و تنبیه گفت، تا ایشان بدانند که آفریدگار و میراننده و هلاک کننده اوست، چنانک گذشتگان را هلاک کرد ایشان را نیز هلاک کند، و این اندیشه سود دارد ایشان را و بایمان در آرد اگر توفیق با آن رود.
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لعلّ حرف ترجّ و طمع، معناه «اعبدوا الّذى خلقکم على حالة الرّجاء و الخوف» میگوید خداوند خود را پرستید و بوى امید میدارید و از عقوبت وى مىترسید چنانک موسى و هارون را گفت فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى فرعون را سخن نرم گوئید و بکنیت خوانید و امید میدارید و طمع کنید بایمان وى، و ما خود دانا ایم بکار فرعون و سرانجام وى که چون خواهد بود. و گفتهاند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ یعنى لکى تکونوا متّقین فتنجوا من العذاب مرا پرستید تا متّقیان شوید و آن گه از عذاب من پرهیزید. ابن عباس گفت لعلّ در همه قرآن بمعنى لکى است. الّا در سورة الشعراء. و ذلک فى قوله تعالى وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ اى کانّکم تخلدون. و لعلّ در لغت عرب سه معنى را گویند: بمعنى استفهام چنانک گویى لعلّک خارج، و بمعنى تمنّى چنانک گویى لعلّ اللَّه ان یرزقنى، و بمعنى شک چنانک کسى خبر کند تو گویى لعلّ ذلک، اى اظنّ ذلک.
پس آن گه صنع و قدرت و نعمت خویش باز نمود که چیست گفت: الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً جعل فعلى است که در قرآن بچهار معنى آید یکى بمعنى خلق چنانک اللَّه گفت: وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً. دوم بمعنى تسمیة چنانک گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً اى سمّوهم اناثا لانّه قال فى موضع آخر لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنْثى سیم بمعنى القاء چنانک گفت وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ اى یلقى بعضه على بعض، یدل علیه قوله «فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً». چهارم جعل بمعنى صیّر چنانک گفت إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا اى صیّرناه و قال تعالى الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً این هم از قسم چهارم است. فِراشاً. اى مهادا او وطاء لم یجعلها حزنة غلیظة لا یمکن الاستقرار علیها. میگویند او خداوندى است که شما را این زمین پهن باز گرفت و مستقر و آرامگاه شما ساخت، تا در آن مىنشینید گاهى و گاهى بر آن میروید و منفعت میگیرید، چنانک گفت: فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ درین گوشهها و کنارهاى زمین بروید و روزى خورید و اعتقاد کنید، که بر دارنده و پروراننده شما ما ایم و ذلک فى قوله وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و لفظ فراش ردّ است بر اهل تنجیم که میگویند این زمین همچون گویى است مدوّر، که اگر مدوّر بودى فراش نگفتى که فراش باز گسترده باشد پهن، و دلیل برین دریا است که از کنارها آن راست است و آب در آن راست قرار گرفته، که اگر مدوّر بودى بر یک گوشه آن آب بودى و کنارها با نشیب و فراز بودى، و الیه اشار ابن مسعود: فقال: «بنى السماء على الارض کهیأة القبة فهى سقف على الارض». و قال تعالى وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً و فراشا نه آن را گفت که این زمین هامون است و راست که در زمین هم کوه است و هم تلّ، و هم دریا و هم بیابان و شکسته، و این همه بکار است آدمیان را و منفعت ایشان را، پس معنى آنست که آرامگاه و ایستادن گاه شما است و معایش و مصالح شما در آنست، و این تمامتر که آدم را چون مادر است و فرزندان را چون جدّه. قال اللَّه تعالى وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً و قال تعالى هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ و قال تعالى خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ یعنى آدم ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ یعنى ذرّیّته. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ما من مولود إلّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «تراب ارضنا شفاء سقمنا.»
میگوید خاک زمین ما شفاء بیمارى ماست و این از بهر آن گفت که اللَّه تعالى زمین را مبارک خوانده یعنى برکت در آن کرده: هم در جمله و هم بتفصیل در جمله میگوید وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها و در تفصیل جاى کعبه را مبارک خواند، و صخره بیت المقدس و وادى مدین جاى شجره موسى مبارک خواند. امّا نظیر این آیت و ردّ در قرآن جایها است: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً میگوید ما این زمین را چون بسترى باز گسترده و آرامگاه شما بکردیم ما این زمین را پنهان دارنده بکردیم که تا هم زندگان را مىپوشد هم مردگان را. زندگان را مادرست و مردگان را چادرست. ما این زمین را پاره پاره زنده و مرده نکردیم، پاره اغبران پاره آبادان، پاره صحرا و بیابان پاره گلزار و درختستان؟
جاى دیگر گفت وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ این زمین ما باز گستردیم و نیک گستردگان که مائیم و کان الحسن یقول فى خلق الارض و السّماء: انّه لم یکن خلق غیر العرش و الماء فخلق اللَّه عزّ و جلّ طینة کالفهر، ثم خلق فوق الطینة دخانا فکان لازقا بالطینة، ففتق الدّخان عن الطّینة فاصعد الدّخان فصار سماء، فذلک قوله کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما و دحا الارض بعد ما اصعد الدّخان، و ذلک قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
یقول الحسن قال اللَّه عزّ و جلّ للطّینة اذهبى هکذا فذهبت، ثم قال اذهبى هکذا فذهبت حتّى بسطها على ما اراد. و روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّه قال: «لما اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وج (؟) فدحیها، و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار و ارسى فیها الجبال و هو قوله وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها، أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، وَ الْجِبالَ أَرْساها ثم صعد فى الصّخرة.
و قال ابو هریره اخذ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بیدى فعقد فیها اصابعى و قال «خلق اللَّه التّربة یوم السّبت، و خلق الجبال یوم الاحد، و خلق الانهار و الاشجار یوم الاثنین، و خلق المکروه یوم الثلاثاء، و خلق النور یوم الاربعاء و بثّ فیها الدواب یوم الخمیس و خلق آدم یوم الجمعة، فیما بین العصر الى اللیل».
وَ السَّماءَ بِناءً و آسمان بیافریدکارى بر باد بداشته، و بى ستون نگاه داشته و بقدرت بداشته، و بستارگان و اختران فروزندگان نگاشته. جاى دیگر گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها کاز آن بالا داد و آن را راست کرده که در آن فطورى و شقوقى نه. جاى دیگر گفت وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً از زبر شما بیوراشتیم هفت آسمان، نخست آسمان دنیا موج مکفوف آسمان دوم سنگ، سیم آهن، چهارم مس، پنجم سیم، ششم زر هفتم یاقوت. این آسمانها جمله گرانبار است از بس که در آن فریشتگان است. مصطفى علیه السّلام گفت أطّت السماء و حق لها ان تئطّ، ما فیها موضع اربع اصابع الّا علیها ملک راکع او ساجد.»
اهل آسمان دنیا بر مقام تائبان اند، خداى را عزّ و جل بحیا و خجل پرستند که از آن فریشتگانند که گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها و در بسیط زمین تائبان امّت بمقام ایشانند.
اهل آسمان دوم خداى را عزّ و جلّ بر خوف و وجل پرستند. زاهدان و ترسندگان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان سوم خداى را عزّ و جل بر جا و حسن الظّن پرستند، ابرار و صالحان امّت بمقام ایشانند. و از آسمان چهارم تا به هفتم خداى را عزّ و جل به استحقاق جلال وى پرستند نه خوف و طمع خود را و نه رغبت و رهبت را، عارفان و صدّیقان امّت بمقام ایشانند. اهل آسمان دنیا از آن روز باز که ربّ العالمین ایشان را آفرید بر سر انگشتان پاى نشستهاند و اللَّه را عبادت میکنند، که یک لحظه دریشان فترت نه لا یعصون اللَّه ما امرهم، و اهل آسمان دوم در رکوعاند و اهل آسمان سیم در سجود، و اهل آسمان چهارم در تشهد، و اهل آسمان پنجم در تسبیح، و اهل آسمان ششم در تهلیل، و اهل آسمان هفتم در تکبیر. روز رستخیز با این همه عبادت چون عظمت و جلال و کبریاء خداوند جلّ جلاله بینند گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک و بالاى این هفت آسمان دریایى است که از قعر آن تا بروى آن پانصد ساله راهست آن هشت و عل است، و عل گوسپند کوهى بود که از سنب ایشان تا بزانو پانصد ساله را هست، و بالاى ایشان عرش عظیم ربّ العالمین است جلّ جلاله و تعالت صفاته و اسماؤه. بیان ذلک فى الحدیث الصحیح الذى رواه العباس بن عبد المطلب رض قال «کنت جالسا فى عصابة و رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم جالس اذ مرّت سحابة علیهم فنظروا الیها فقال رسول اللَّه هل تدرون ما اسم هذه؟ قالوا نعم هذه السّحاب فقال رسول اللَّه و المزن قالوا و المزن فقال رسول اللَّه و العنان، قالوا و العنان فقال رسول اللَّه کم بعد ما بین السماء و الارض؟ قالوا و اللَّه ما تدرى قال فانّ بعد ما بینهما امّا واحدة و امّا اثنتان و امّا ثلث و سبعون سنة.
و فى روایة ابى هریرة: «خمس مائة سنة قال و السّماء الثانیة فوقها حتى عدّ سبع سماوات، ثم قال و فوق السّابعة بحر ما بین اعلاه الى اسفله کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک ثمانیة او عال ما بین اظلافهنّ الى رکبهنّ کما بین سماء الى سماء، و فوق ذلک العرش و اللَّه تعالى فوق العرش.»
وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد از آسمان باران تا زمین مرده بوى زنده گشت، بجنبید و انواع نبات بر آورد. جاى دیگر گفت: وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ جاى دیگر گفت وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى میگوید بیرون آوردیم بباران همتاها از نبات زمین پر کنده رنگارنگ و بویابوى.
رِزْقاً لَکُمْ اى طعاما لکم و علفا لدوابکم، این همه که آفریدیم شما را آفریدیم و روزى شما ساختیم خود میخورید و ستوران و چهار پایان را علف میدهید، و میکوشید که همانست که گفت «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ» آن گه شکر این نعمت درخواست و گفت: «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ» پس چون گفت آفریننده منم و پروراننده منم و روزى رساننده منم چرا بتان عاجز که نه آفرینند و نه روزى گمارند پرستید و ایشان را خدایان خوانید، مکنید چنین فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ هم کافر را میگوید هم مؤمنانرا: کافران را میگوید مرا هامتایان مگویید، و انبازان مگیرید، و فرود از من بتان را مپرستید و خود میدانید که آفریننده منم نه ایشان. و مؤمنانرا میگوید از شرک خفى بپرهیزید. مگویید «لو لا کلبنا لدخل اللصّ دارنا» و خود میدانید که نگه دارنده منم نه سگ. عبد اللَّه مسعود گفت «یا رسول اللَّه اىّ ذنب اعظم» قال «ان تجعل للَّه اندادا و هو خلقک.»
و عن ابن عباس قال «قال رجل للنبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم ما شاء اللَّه و شئت فقال أ جعلت للَّه ندّا ما شاء اللَّه وحده».
ابن مسعود گفت: «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى اکفاء من الرّجال تطیعونهم فی معصیة اللَّه.
سؤال کنند که مشرکان را درین آیت علم اثبات کرد که گفت: وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و در آیت دیگر گفت أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ جهل اثبات کرد وجه جمع میان هر دو آیت چیست؟ جواب آنست که اثبات این علم آن جهل ازیشان زائل نگرداند، که معنى اینعلم آنست که شما میدانید که آفریدگار آسمان و زمین و روزى دهنده خلقان خداست و کافر و مؤمن به این علم مشترکاند، و لهذا قال تعالى وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ و میدانستند کافران که بتان آفریننده و صانع نیستند و آن کس را که این علم باشد و آن گه باین علوم خالق را عبادت نکند اسم آن جهل از وى بنیفتد که آن علم که ضد آن جهل است آنست که اللَّه گفت إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و آن علم در کافر نیست پس معلوم گشت که میان هر دو آیت بحمد اللَّه تناقض نیست.
وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ چون کافران گفتند «وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیبٍ. «إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ » ما در گمان و در شور دلیم از آنچه ما را با آن میخوانى. رب العالمین این آیت فرستاد بجواب ایشان وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ ان بمعنى اذ است میگوید اکنون مىگویید ما در شور دلىایم و در گمان، هر چند که نه جاى گمان است و نه جاى شوردلى، «مِمَّا نَزَّلْنا» از آنچه بر بنده خویش فرو فرستادیم از آیات و سور قرآن نجم نجم و پاره پاره چنانک لایق بود و در حور. نزّلنا دلیل است بر تکرار انزال که بناء مبالغت و تکثیر است یعنى به بیست و سه سال فروفرستادیم این قرآن سورة سورة و آیت آیت. لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا دل تو بوى بر جاى بداریم و نیرو میدهیم. کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم امّیّا لا یکتب فلو انزل علیه القرآن جملة واحدة لیشق علیه اخذه حفظا. و قیل معناه لنقوّى و نشجّع به قلبک فى اذى قومک، بما نقصّ علیک من تحمّل الانبیاء قبلک. نظیره قوله وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ میگوید این قرآن پراکنده فرستادیم نه چون توراة موسى که یک بار فرو فرستادیم لا جرم حوصله بنى اسرائیل طاقت کشش آن نداشت، چنان که طفل را لقمه بزرگ در دهان نهى طاقت ندارد بیفکند ایشان نیز طاقت آن نداشتند و قدر آن ندانستند ببهایى اندک بفروختند، چنانک اللَّه گفت لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا.
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ من اینجا زیادتست که جاى دیگر گفت قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ میگوید اکنون که در گمان افتادید و دعوى میکنید که ما نمیدانیم که این کلام آفریدگار است، شما که اهل براعت و فصاحت و زیرکىاید، مانند این قرآن بیارید و ذلک فى قوله فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ پس واکم کرد و گفت اگر نتوانید کتابى آرید ده سوره بیارید فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، دیگر باره واکم کرد و گفت اگر ده سورة نتوانید یک سورة بیارید فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ، آن گه گفت اگر یک سورة نتوانید حدیثى مانند این بیارید فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ، و اگر خود توانایى ندارید.
وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ اى استعینوا بکبرائکم و اماثلکم بیارى گیرید این سران و مهتران شما که پناه وا ایشان دادهاید، و در مجامع و محافل شوند و شما را در تکذیب خدا و رسول معاونت میدهند دست در ایشان زنید تا شما را یارى دهند بچنین سورتى آوردن و از بر خویش نهادن، اگر راست مىگویید که این قرآن محمد از بر خویش نهاد.
معنى دیگر فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ میگوید سورتى چون قرآن بیارید از بر خویش اگر میتوانید وانگه که این توانایى دارید آن خدایان را که بمعبودى گرفتهاید مىگویید که فردا ما را گواهان و شفیعاناند ایشان را خدایان میخوانید و مىپرستید.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر در توان نمودن راست گوئید توان خویش وانمائید باین قول، معنى دعا عبادتست و بآن قول اول استعانت و دعا در قرآن بر وجوه است یکى بمعنى عبادت چنانک گفت وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ.
قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ. یکى بمعنى قول چنانک بهشتیان را میگوید وَ آخِرُ دَعْواهُمْ
یکى بمعنى سؤال چنان که گفت ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ. یکى بمعنى ندا چنان که گفت یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ یکى بمعنى استعانت کقوله وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ و نظیر الآیة قوله تعالى قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ. الایة.
سؤال کنند که قرآن را مثل نیست چه معنى را گفت فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ؟ جواب آنست که سورتى مثل قرآن بیارید بزعم شما که مىگویید این قرآن را مثل است که دروغ است و اساطیر الاولین. جوابى دیگر گفتهاند یعنى که سورتى مثل قرآن بیارید در بیان و اعجاز، نه در حرف و کلمات که از آنجا که حروفست کلام عرب بیکدیگر ماند و او را مثل است. و از هامسانى در حروف عربیّت هامسانى در بیان و نظم و اعجاز نیاید، و هذا قرع باب عظیم فى اثبات الصّفات للَّه عزّ و جلّ و لیس هذا موضع شرحه.
و گفتهاند مِنْ مِثْلِهِ اشارتها با عبد است یعنى با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید سورتى از مردى که مثل محمد باشد بیارید اگر چنانست که شما مىگویید که محمد این سخن از بر خویش نهاده و ساخته است پس وى بشرى همچون شماست یکى را مثل او بیارید که در صدق و امانت چون او بود، وانگه نویسنده و دبیر نباشد تا سورتى چنان بیارد. گفتهاند که در این سخن تنبیه است که مثل محمد بیاوردن خود در طوق بشر نیست، قالوا و هذا امر تعجیز لانه علم عجز العباد عنه و لکنّه اراهم ذلک فى انفسهم. و برین قول من تبعیض راست و بر قول اول ابتدا را.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا اگر در گذشته نکردید وَ لَنْ تَفْعَلُوا و در آینده نتوانید، فَاتَّقُوا النَّارَ معنى آنست که چون عجز شما با فصاحت و عبارت که دارید ظاهر شد و توانایى ندارید که سورتى از بر خویش بنهید و بدانستید که کلام ربّ العالمین منزل از آسمان، چرا بدروغ میدارید و معاندت میکنید؟ مکنید چنین، و از آتش دوزخ بپرهیزید، آن آتش که هیزم آن مردم است و سنگ کبریت یعنى که سنگ کبریت حرارت آن صعب تر است و تیزتر. «وقود» هیزم باشد که آتش بدان افروزند و در دوزخ بجاى هیزم مردم است و سنگ. مردم آنست که مصطفى ع گفت: «و انّ امّتى من یعظّمه اللَّه للنّار حتى یکون بعض زوایاها
و سنگ آنست که ابن عباس گفت «هى حجارة من کبریت اسود یعذّبون بها مع النّار.» عبد اللَّه مسعود گفت سنگهاى کبریت است که اللَّه تعالى آن روز که آسمان و زمین آفرید آن سنگها بیافرید در آسمان دنیا تا فردا از گردنهاى کافران در آویزند تا آتش در آن گیرد و حرارت آن برویها و سرهاى ایشان میرسد و ایشان را بآن عذاب میکنند. و گفتهاند این سنگها بتاناند که از سنگ ساختهاند فردا همان بتان و هم بتپرستان هیزم دوزخ خواهند بود، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ. و قیل انّ اهل النّار اذا عیل صبرهم بکوا و شکوا، فتنشأ سحابة سوداء مظلمة، فیرجون الفرج و یرفعون رأسهم الیها، فتمطر هم حجارة عظاما کحجارة الرّحى، فتزداد النّار اتّقادا و التهابا کنار الدّنیا اذا ازید حطبها ازداد لهبها. و عن ابى هریرة قال «قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم تحسبون نارکم هذه مثل نار جهنّم؟ انها لا شدّ سوادا من القار».
و در بعضى کتب آوردهاند که اللَّه تعالى با موسى گفت که در دوزخ وادى است که در آن وادى سنگهاست که از آن روز باز که من بر عرش خود مستوى شدم آتش بر آن مىافروزند و آن سنگها را گرم میکنند «اعدّت لکل جبّار عنید لمن حلف باسمى کاذبا» اى موسى ساخته شد آن سنگها هر گردنى را ستیزه کش که بنام من سوگند بدروغ یاد کند، موسى گفت یا رب آن سنگها چیست؟ گفت «کبریت فى النّار علیها مستقرّ قدمى فرعون، و عزّتى لو قطرت منها قطرة فى بحور الدنیا لأجمدت کلّ بحر، و لهدّت کل جبل، و لتشقّت الارضون السّبع من حرّها. و روى انّ النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «اشتکت النّار الى ربّها فاذن لها فى نفسین فشدّة الحرّ من حرّها و شدّة البرد من زمهریرها.»
أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ این رد است بر معتزله که گفتند دوزخ هنوز نیافریدهاند و موجود نیست و معلومست که لفظ أُعِدَّتْ جز موجود نگویند اگر آفریده نبودى اعدّت نگفتى، یشهد له قوله تعالى أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً. اگر کسى گوید که در دوزخ جز کافران نشوند که میگوید أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ؟ جواب آنست که این آیت دلالت میکند که کافران در دوزخ شوند امّا دلالت نمیکند که غیر کافران در آن نشوند. این همچنانست که بهشت را گفت أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ آن گه اطفال و مجانین و فسّاق امّت که از اهل توحیدند اندر بهشت شوند و از تقوى در ایشان چیزى نیست، همچنین اصحاب کبائر در دوزخ شوند هر چند که نه از کفّاراند که جایى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً جاى دیگر گفت وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا بشارت هم دوستان را گویند هم دشمنان را دوستان را بر سبیل اعزاز و کرامت و امید دادن برحمت، و دشمنان را بر سبیل اهانت و مذلّت و اخبار از عقوبت. چنانک گفت بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً میگوید منافقان را خبر ده که شما را بجاى بشارت عذابى دردناکست سهمناک، و معنى بشارت آنست که ایشان را خبر کن که اثر آن خبر بر بشره ایشان پیدا شود، اگر خیر باشد و اگر شر هر دو را گویند، اما غلبه خیر دارد و بر جانب شادى بیشتر گویند وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید شاد کن ایشان را که ایمان آوردند و حق پذیرفتند و رسالت که شنیدند بشناختند و گردن نهادند و بمولى یار گردیدند.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، نمازهاى فریضه گزاردند، و روزه ماه رمضان داشتند، و زکاة از مال بیرون کردند، و نوافل عبادات چندانک توانستند بجاى آوردند. عثمان عفان گفت «عمل صالح اخلاص است در اعمال بدلیل قوله «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» اى خالصا و المنافق المرائى لا یکون عمله صالحا و گفتهاند اداء امانت است بدلیل قوله «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» اى امینا. و گفتهاند لزوم توبه است بدلیل قوله وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ اى تائبین و گفتهاند اداء نماز فریضه است که گفت وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ اى المصلّین معاذ جبل گفت عمل صالح آنست که چهار چیز در وى موجود بود علم، و نیت، و صبر، و اخلاص. سهل تسترى گفت عمل صالح آنست که موافق سنت است و اعمال مبتدعان در تحت آیت نشود که آن موافق سنت نیست.
أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ جنّه ببستان باشد و بستان خرماستان بود، پس اگر در آن انگور بود آن را فردوس گویند. و در بهشت درجات و طبقاتست درجه برترین فردوس است، و بالاى فردوس عرش مجید است. مصطفى ع گفت بروایت ابو امامه
«سلو اللَّه عز و جل الفردوس فانّها سرّة الجنة، و انّ اهل الفردوس یسمعون اطیط العرش»
و بروایت ابو هریرة مصطفى گفت «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للجاهدین فى سبیله، بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض، فاذا سألتموا اللَّه، فاسألوها الفردوس فانّه وسط الجنّة و اعلى الجنة و فوقه عرش الرحمن و منه تفجّر انهار الجنّة»
و مصطفى را پرسیدند
«کیف بناء الجنة؟ قال «لبنة من ذهب و لبنة من فضّة، ملاطها مسک اذفر و حصباؤها اللؤلؤ و الیاقوت، و ترابها الزعفران».
آن گه صفت آن بستانها کرد گفت تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ زیر درختان آن بر روى زمین جویهاى روان است، آب و شیر و مى و انگبین هر جا که بهشتیى بود بر بام کوشکها و منظرهها جویهاى روان پیش خویش بیند، چون برخیزد جوى روان بر جاى خویش بیند نه در کندى باشد نه جامه بوى آلوده شود.
کُلَّما رُزِقُوا مِنْها یعنى من الاشجار. مِنْ ثَمَرَةٍ من للتّبیین، و قیل للتبعیض رِزْقاً نصب لانه مفعول ثان قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ معنى آنست که هر گه که بهشتیان را از آن بهشتها و درختها میوه دهند گویند این آن میوه است که ما را یک بار دادند، از بهر آنک برنگ و صورت یکسان باشند و بطعم مختلف، بهشتى یک سیب از درخت بچیند برنگ سیب بود، چون در دهان نهد طعم همه میوهها دارد و این نهایت لطف است و غایت حکمت. قال یحیى بن ابى کثیر «یؤتى احدهم بالصّحفة فیأکل منها ثم یؤتى باخرى فیقول هذا الّذى آتینا به من قبل، فیقول الملک کل فاللون واحد و الطعم مختلف». و گفتهاند هذا الذى رزقنا من قبل اى هذا الذى وعدنا نبیّنا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى الدنیا ان نرزق فى الجنة» و قیل هذا ثواب عملنا الّذى عملناه فى الدنیا. و قیل هذا الرّمان الذى کان فى الدّنیا على جهة التعجب من فضله على ما کان فى الدنیا، کما ترى الرجل فى حال تستعظمها، و قد کان قبل ذلک صغیرا، فتقول هذا فلان الذى کان بالامس، اى الیوم له زیادة على ما مضى.
وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوهها که پیش وى آرند همه بیکدیگر مانند بنیکویى و پاکى و بى عیبى، نه چنانک بعضى نیکو بود و بعضى بد چنانک میوههاى دنیا. معنى دیگر: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و آن میوه بهشت که پیش ایشان آرند مانند میوه دنیا آرند، بنام هام نام آن باشد، چندانک ایشان بجاى هم نام آرند که کدام میوه است امّا بحقیقت نه چنان بود که میوه بهشت از درخت رسیده بیرون آید، هر رنگى که خواهى در آن میوه بینى و هر طعمى و بویى که خواهى در آن یابى، رنگها همه نیکو و بویها همه خوش و طعمها همه شیرین، وانگه هر میوه صورتى نیکو دارد و آوازى خوش و نغمه لطیف از وى روان، و شکوفه بر سر و نورى از وى تابان، و چنانک در دنیا از میوه تخم بیرون آید از آن حورا بیرون آید و غلام، که پیاده که سواره چون میوه بچیند هم در آن حال دیگرى از درخت بیرون آید از آن پیشین نیکوتر و خوشبوتر.
در بعضى آثار است که بهشتى را خوانچه فرستند از یاقوت سرخ، دستار خوانى بر سر آن فرو گرفته از مروارید سپید مهر بر آن نهاده. چون سر آن باز کند سیبهاى گوناگون بیند، در هر سیبى حورا چون لعبتى آراسته و عروسى نگاشته. حورا از آن سیب بیرون آید بهشتى سیب در دهان گیرد طعمى یابد شیرینتر و لذیذتر از هر چه در بهشت خورد.
آن گه قوتى عظیم در وى پدید آید آن لعبت دوشیزه را بپاسد لذتى یابد که از دیگر جفتان چنان لذت نیافت، و هر بار که پیش وى باز شود او را دوشیزه یابد از اول بار نیکوتر و بکمالتر. پس آن لعبتها هر ساعتى برنگى باشند و دیگر جمالى نمایند، و همچنین سیبها دیگرگون شوند. بهشتى با خود گوید این لعبت نه آنست و این سیب نه آن! گمانش افتد که طعمش نیز بگشت چون طعم آن باز گیرد بداند که بطعم همانست و برنگ نه آن، اینست که میگوید: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشانراست در آن بهشت زنان آدمى، هر مردى را دو زن و حورا بر آن عدد که اللَّه داند. مصطفى ع گفت در بهشت عزب نیست و لکلّ رجل منهم زوجتان اثنتان یرى مخّ سوقهما من وراء الثیاب.
مُطَهَّرَةٌ پاک کرده از عیبها و آفتها که در زنان دنیا موجود باشد از حیض و نفاس و قضاء حاجت و فضولهاى تن و بیمارى و پیرى و بدخویى و مرگ. ابو هریره گفت از مصطفى ع پرسیدند که در بهشت با زنان صحبت باشد مصطفى گفت: «نعم و الّذى نفسى بیده انّ المؤمنین لیفضى فى الیوم الواحد الى الف عذراء» قال «و ما من غدوة من غدوات الجنّة و کلّ الجنّة غدوات الّا انه تزفّ الى ولىّ اللَّه فیها زوجة من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من زعفران».
و قال عبد اللَّه بن وهب انّ فى الجنّة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجه اذا اراد ولىّ اللَّه ان یاتیها اتیها جبرئیل فآذنها، فقامت على اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوائبها و یبخّرنها بمجامر بلا نار.» جهودى از مصطفى پرسید که تو مىگویى در بهشت نکاح باشد و خوردن و آشامیدن، و هر که خورد و آشامید از وى فضولها رود و بهشت چگونه جاى فضول بود؟ مصطفى گفت «و الذى نفسى بیده انّ فیها لاکلا و شربا و نکاحا یخرج من بطونهم عرق اطیب من ریح المسک» فقال رجل من القوم صدق رسول اللَّه خلق اللَّه خلقا یأکل ممّا نأکل و یشرب ممّا نشرب و منه یخرج من بطونها عسل سائغ فقال رسول اللَّه وفّقت، هذا مثل طعام اهل الجنة».
وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ. اى دائمون، و الخلود الدّوام و لیس من شرطه التابید، بل یجوز ان یکون مؤبّدا او غیر مؤبّد، و الدّلیل علیه انه قیّد بابد، و اللَّه عزّ و جل یوصف بالقدم و لا یجوز ان یوصف بالخلود لعدم التوقیف، و لان القدم لا ابتداء له و الخلود له ابتداء، و هو جلّ جلاله اول بلا ابتداء وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
معنى آنست که ایشان در آن بهشت جاوید شوند که نعمت آن گه غنى باشد و تمام که بریده نشود و با آن بمانند. مصطفى ع گفت «من یدخل الجنّة یحیى لا یموت و ینعم لا یبوس لا یبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى وَ إِذْ قُلْنا معطوفست بر آیه پیش، و در موضع نصب است فکانه قال اذکر یا محمد: إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اللَّه تعالى نعمتهاى خویش و منتها بر بندگان مىشمارد و در یاد ایشان میدهد، ایشان که در عهد رسول خدا بودند و پس از ایشان تا بقیامت. میگوید من آن خداوندم که هر چه در زمین از بهر شما آفریدم و منافع و معایش شما در زمین پدید کردم چنانک گفت هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً پس با آدم که پدر شما بود کرامتها کردم و نواختها افزودم. از آن کرامتها یکى آنست که از بهر وى با فریشتگان این خطاب کردم که إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً دیگر آنکه فریشتگان را فرمودم که وى را سجود کنید، فذلک قوله وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ. اینجا گفت سجود کنید آدم را، جاى دیگر گفت فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ او را بسجود افتید شما که فریشتگانید. فسجد الملائکة کلّهم اجمعون فریشتگان همه سجود کردند أَکْلِهِمْ گفت تا خلق دانند که همگنان سجود کردند نه جوکى ازیشان. و أَجْمَعُونَ گفت و همه بهم، تا دانند که بیکبار بیک آهنگ بودند نه پراکنده و در هنگامهاى گسسته.
از عمر عبد العزیز آوردهاند که اول کسى که سجود کرد از فریشتگان اسرافیل بود فاثابه اللَّه عزّ و جلّ ان کتب القرآن فى جبهته. و حکمت در سجود فرمودن آن بود تا فضل آدم بر فریشتگان پیدا شود و نافرمانى ابلیس آشکارا گردد. مفسران گفتند سجود تعظیم و تحیت بود نه سجود طاعت و عبادت. چنانک برادران یوسف را گفت در پیش تخت یوسف وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً و ذلک انحناء یدل على التواضع پشت خم دادن بود بر سبیل تواضع نه روى بر زمین نهادن. و این تحیّت بدین صفت رسم و آئین عجم بود در جاهلیّت.
و امروز در اسلام نیست بلکه رسم و آئین مسلمانان سلام است مصطفى علیه السّلام گفت: السلام تحیّة لملّتنا و امان لذمّتنا
و روى انّ النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لما سجدت له الشجرة و الجمل الشارد و غیر هما قال له اصحابه یا رسول اللَّه نحن اولى بالسجود لک من الشجرة و الجمل فقال انه لا ینبغى السجود الّا للَّه رب العالمین، و قال لا ینبغى لمخلوق ان یسجد لاحد الا اللَّه، و لو جاز أن یسجد احد لاحد الّا اللَّه لامرت المرأة ان تسجد لبعلها لعظیم حقه علیها.
و روى انّ معاذ بن جبل رجع من الیمن، فسجد الرسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، فتغیر وجه رسول اللَّه و قال ما هذا؟ فقال رأیت الیهود یسجدون لاحبارهم و النصارى یسجدون لقسیسهم، فقال رسول اللَّه مه یا معاذ کذبت الیهود و النصارى، انما السجود للَّه عز و جل.
قومى مفسران گفتند مقتضى لفظ مطلق آنست که بر سجود حقیقى نهند. روى بر زمین نهادن دو معنى دارد. یکى آنک آدم قبله بود همچون کعبه و سجود خداى را بود عزّ و جلّ. دیگر آنک آدم خداى را سجود میکرد و فریشتگان از پس آدم بودند خداى را بمتابعت آدم سجود کردند. و این یک قول گفت ابن مسعود رض. قتاده گفت کانت الطاعة للَّه و السجود لآدم، و هو الاصح و الى الصواب اقرب.
پس ابلیس را از فریشتگان مستثنى کرد گفت إِلَّا إِبْلِیسَ و این استثنا نه از جنس گویند که درست آنست که ابلیس نه از جنس فریشتگان بود بلکه از جنّ بود، چنانک گفت جاى دیگر کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ. شعبى گفت ابلیس ابو الجنّ کما انّ آدم ابو الانس و قیل ابو الجنّ هو الجان، و ابلیس ابو الشیاطین فالشیاطین اولاد ابلیس و کلهم فى النّار الّا شیطان رسول اللَّه فان اللَّه اعانه علیه فاسلم.
و امّا اولاد الجانّ مسلمهم فى الجنّة و کافر هم فى النار، و مع کل جنّى شیطان کما انّ مع کل آدمى شیطان، و الجانّ خلق من خضرة النار و الشیطان من یحمومها و الملائکة من نورها. و معنى ابلیس نومید است یعنى ابلس من رحمة اللَّه و پیش از آنک لعنت بر وى آشکارا شد نام وى عزازیل بود گفتهاند حارث بود و کنیت وى ابو کردوس بود أَبى وَ اسْتَکْبَرَ سؤال کنند که ابلیس از فرمان سر وازد مستحق لائمه و عقوبت گشت و آسمان و زمین از فرمان سر وا زدند، گفت فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها و بقول بعضى مفسران اهل آسمان و زمین سر وا زدند و آن گه درین ابا مستوجب عقوبت نگشتند چه فرقست؟ جواب آنست که اباء ابلیس اباء استکبار و عجب بود و لهذا قال تعالى أَبى وَ اسْتَکْبَرَ و مستکبر مذموم بود، و اباء آسمان و زمین و اهل آن اباء اشفاق و ترس بود چنانک گفت وَ أَشْفَقْنَ مِنْها و ترسنده معذور بود.
گفتند آدم را فرمودند که گرد شجره مگرد فرمانرا خلاف کرد و ابلیس را فرمودند که سجود کن نکرد و فرمانروا خلاف کرد، هر دو نافرمانى کردند پس ابلیس مستوجب لعنت گشت و آدم نه، چه حکمت است؟ جواب آنست که نافرمانى آدم از جهت شهوت بود و نافرمانى ابلیس از عجب و تکبر، و تجبر و تکبر مزاحمت ربوبیت و وجب نقمت است. گفتند از آدم یک زلّت آمد در حال وى را از بهشت بیرون کردند، و از فرزندانش هر روز چندین معاصى و زلّات آید و آن گه عقوبت نمیرسد؟ جواب آنست که آدم بر بساط قربت معصیت آورد و فرزندان بر بساط محنت، و یک زلت بر بساط قرب صعب تر است از هزاران گناه بر بساط محنت، و لهذا قال ابراهیم «یا ربّ لم اخرجت آدم من الجنّة؟» فقال أما علمت ان جفاء الحبیب شدید» و قیل اخرج آدم من الجنّة لأنّ الجنة لیست بدار التوبة فاراد ان یأتى الدنیا فیتوب ثم یردّه الى الجنّة.
روى انّ اللَّه عزّ و جلّ قال یا آدم لو غفرت لک فى الجنّة لغفرت لرجل واحد فکیف یتبیّن کرمى و رحمتى، اخرج الى الدنیا و ائت بالعصاة من ذریتک حتى اغفر لک معهم لیتبیّن کرمى و جودى و رحمتى.
أَبى وَ اسْتَکْبَرَ میگوید نافرمانى کرد ابلیس و بر آدم برترى جست که او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه ابو العالیة گفت لمّا رکب نوح السفینة اذا هو بابلیس على کوثلها و هى مؤخّر السفینة. فقال له ویحک قد غرق الناس من اجلک قال فما تأمرنى قال تب قال سل ربّک هل لى من توبة قال فقیل له انّ توبته ان یسجد لقبر آدم، فقال ترکته حیّا و اسجد له میّتا؟ و قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا قرأ ابن آدم السّجدة فسجد اعتزل الشیطان یبکى یقول یا ویله أمر ابن آدم بالسجود فسجد فله الجنّة، و امرت بالسجود فعصیت فلى النّار
وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ میگوید در علم خدا پیش از آفرینش وى از جمله کافران بود، و قیل، صار من الکافرین حین ابی السجود و معنى کان در قرآن بر وجوه است بمعنى مستقبل چنانک گفت وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ و بمعنى حال چنانک گفت کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا و بمعنى وقوع چنانک گفت وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ و بمعنى صیرورت چنانک گفت فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ. وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ و بمعنى ماضى و حال و مستقبل چنانک گفت وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً.
وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ این آیت رد است بر معتزله که میگویند بهشت نیافریدند هنوز، و موجود نیست. و وجه دلالت روشن است که اگر موجود نبودى ربّ العالمین آدم را نگفتى اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ.
یقال للمرأة زوج و زوجة، و الزّوج افصح و هو لغة القرآن، و الزّوج اثنان و واحد قال اللَّه تعالى وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى فجعل کل واحد منهما زوجا.
و الزوج بمعنى الصّنف فى قوله خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها یعنى الاصناف، و فى قوله ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اى ثمانیة اصناف و فى قوله کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ. اى من کل صنف حسن. و الزوج القرین فى قوله تعالى وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و فى قوله احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ اى قرناءهم، و فى قوله وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ اى قرنت نفوس الکفار بعضها ببعض».
امّا قصه آیت آنست که مفسّران گفتند آدم در بهشت مونسى هم جنس خویش نداشت مستوحش میشد، خواب بروى افتاد بخفت. رب العالمین از استخوان پهلوى وى از جانب چپ آن یکى زیرترین که قصیرى خوانند حوا را بیافرید و آدم از آن هیچ خبر نداشت، و هیچ رنج بوى نرسید که اگر رنج رسیدى بوى مهربان نبودى.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه تعالى خلق الرجال من التراب فنهمتهم فى التراب یعنى فى العمارة، و خلق النساء من الرجال فنهمتهن فى الرجال.
پس چون آدم بیدار شد زنى را دید بر بالین وى نشسته سخت با جمال و با نیکویى، او را پرسید که تو کیستى؟ گفت من هم جفت توام مرا بدان آفریدند تا ترا مونس باشم و بمن آرام گیرى. گفتهاند که نخست آدم فرا حوا خاست و او را پاسید ازینجاست که خطبة یعنى زن خواستن از جانب مردانست، و اگر نخست حوا خاستى فرا آدم خطبة از جانب زنان بودى. و گفتهاند که حوا از آدم درخواست که دعا کن تا اللَّه تعالى مرا رفیقى سازد که مرا انیس و دمساز بود تا با وى برون مىآیم و در بهشت میگردم. قال فجعل معها العنقاء فکانت تخرج فتطوف هى و العنقاء آن گه ملائکه امتحان علم آدم را پرسیدند از وى یا آدم ما هذه؟ این چیست؟ گفت زنى.
گفتند نام وى چیست؟ گفت حوا گفتند چرا حوا نام است؟ گفت لانّها خلقت من حى گفتند او را دوست دارى؟ گفت آرى. پس حوا را پرسیدند که تو او را دوست دارى؟ گفت نه و دوستى وى آدم را بیشتر بود و تمامتر، لکن راست نگفت فقالوا لو صدقت امرأة فى حبّها لزوجها لصدقت حواء. و قال النبی ص ان المرأة خلقت من ضلع، لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها و ان استمتعت بها استمتعت بها و فیها عوج.
وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما و عیشى فراخ و خوش بى رنج میکنید درین بهشت، و هى الفردوس وسط الجنّة و اعلاها، و میخورید بى حساب هر چه خواهید، چنانک خواهید، هر جا که خواهید لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ درختى نمود بایشان گفت گرد این درخت مگردید و ازین مخورید که آن گه از جمله ظالمان باشید، یعنى: ان عملتما باعمال الظالمین صرتما منهم و کنتما من الناقصین لانفسکما الضّارّین لها اما آن درخت منهى، میگویند که آن درخت علم بود که از آن بخوردى چیزها بدانستى و میوههاى گوناگون در آن بود. سعید بن جبیر گفت درخت انگور بود. ابن عباس و جماعتى گویند گندم بود و دانه آن گندم از روغن نرمتر بود و از عسل شیرینتر، معتزله گفتند درخت منهى دلیلست که آن نه بهشت بود بلکه بوستانى بود از بستانهاى دنیا، و اگر بهشت بودى در آن هیچ چیز حرام نبودى. جواب ایشان آنست که در بهشت ولدان و غلمان هستند و استمتاع بایشان حرامست و این بمثابت آنست. معتزلى گفت اگر بهشت بودى با آدم در آن تکلیف نرفتى که بهشت جاى تکلیف نیست. جواب آنست که دنیا جاى تکلیف است على العموم، و پس قومى را بتکلیف از آن بیرون کرد و هم الاطفان و المجانین. همچنین جایز باشد که بهشت در حق همگنان نه جاى تکلیف باشد و در حق آدم على الخصوص فى وقت دون وقت جاى تکلیف بود، و اللَّه را رسد که در ملک و ملک خود آن کند که خود خواهد هر چند که تکلیف در بهشت مستبعد نیست، که اجتماع مسلمانان آنست که اهل بهشت بمعرفت اللَّه همه مأمورند و مکلّف، معتزلى گفت بهشت سراى اندوه و بلا نیست، و آدم اندوه و بلا دید! گوئیم عجب نیست از قدرت خداوند عزّ و جلّ که جمع کند میان دو ضد، چنانک آتش سوزنده است و خلیل را نسوخت، و در حق وى چون بستان و ریحان شد. محنت در بهشت در حق آدم چنانست که نعمت در آتش در حق خلیل. و سرّ این آنست که تابنده در محنت نومید نشود و در نعمت ایمن نگردد. معتزلى گفت اگر بهشت بودى آدم بیرون نیامدى که اللَّه میگوید و ما هم منها بمخرجین جواب آنست که هر که ثواب را در بهشت شود هرگز بیرون نیاید، و آدم که در بهشت بود نه ثواب اعمال را در بهشت بود همچون رضوان و خازنان بهشت، که ایشان از بهشت بیرون میآیند از بهر آنک نه جزاء اعمال و ثواب را در بهشتاند.
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ این همچنانست که جاى دیگر گفته إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ و ذلک من الزلل الذى هو الخطاء اى طلب زللهم و کسبه لهم. حمزه خواند تنها فازالهما الشیطان اى نحّاهما عنها یعنى عن الجنة، و قیل عن الطاعة، و اضاف الفعل الى الشیطان لانه سبب ذلک، کقوله تعالى رب انهن اضللن کثیرا من النّاس اضاف الاضلال الى الاصنام لانهنّ سبب الضّلالة. میگوید شیطان ایشان را از بهشت بیوکند و از فرمانبردارى ایشان را بنافرمانى درآورد، یا آنک ایشان را وسوسه کرد، و ذلک فى قوله تعالى فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ دیو در دل ایشان داد، و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان تا ایشان را بآنروز آورد که پیدا کرد آنچه پوشیده بود از عورتهاى ایشان. گفتهاند این وسوسه شیطان از بیرون بهشت بآدم رسید که شیطان را پس از آنکه از بهشت بیرون کردند به بهشت باز نرسید. و گفتهاند که از دهان مار با وى سخن گفت. وهب منبه گفت ما را چهار دست و پاى بود بر مثال شتر بختى، و نیکوتر چهار پاى در دنیا آن گه مار بود، و شیطان در شکم وى شد تا چون بر خزنه بهشت گذر کند ایشان ندانند که یک بار پیش از آن رفته بود و خزنه او را منع کرده بودند، پس در شکم مار شد آن گه در بهشت از شکم وى بیرون آمد، و آن لذت و رایحه که بهشتیان یابند وى را نبود و نیافت آن گه از آن درخت منهى چیزى گرفت و نخست به حوا داد، گفت مىبینى که چه نیکوست رنگ و بوى و طعم این میوه و هر که ازین میوه بخورد جاوید در بهشت بماند و شما را نهى از آن کردند تا جاوید در بهشت نمایند. ابن اسحاق گفت ابتداء کید وى آن بود که نوحه در گرفت و بر آدم و حوا میگریست ایشان گفتند چرا مىگریى؟
گفت بر شما میگریم که بمیرید و از چنین ناز و نعیم و از چندین نعمت و کرامت بیفتید! و آن سخن دریشان اثر کرد، و در دل ایشان افتاد آن گه ابلیس گفت یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟.» گفتهاند که آنچه گرفته بود از درخت منهى اول بحوا داد و حوا از آن بخورد آن گه حوّا به آدم داد و گفت من خوردم و زیان نکرد پس چون آدم بخورد بدت لهما سوآتهما عورت ایشان پیدا شد هر دو را عقوبت رسید. اگر کسى گوید چه حکمت بود چون حوا تنها خورد او را عقوبت نرسید؟ پس چون آدم بخورد هر دو را عقوبت کردند؟ جواب آنست که آدم اصل بود و پیش رو و حوا رعیت وى، و ما دام که پیشرو بر صفت صلاح رود فساد رعیت را اثرى نبود، ببرکت صلاح پیش رو. و الیه اشار النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّ اللَّه لا یهلک الرعیّة و ان کانت ظالمة اذا کانت الأئمّة هادیة».
پس چون عورت ایشان پیدا شد، آدم شرمسار شد، در میان درختان گریخت.
رب العالمین ندا کرد یا آدم این انت؟ کجایى اى آدم؟ و خود داناتر بود. آدم گفت انا هذا رب اینک منم خداوندا! در میان درخت. قال ألا تخرج یا آدم بیرون نیایى؟ قال استحیى منک، گفت از تو شرم دارم خداوندا قال الم انهکما عن تلکما الشّجرة؟ نه شما را گفتم که ازین درخت مخورید؟ فقال آدم انّه حلف لى بک و لم اکن اظن ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا، فذلک قوله وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ پس رب العالمین حوا را گفت «انت غررت عبدى، فانک لا تحملین حملا الّا حملته کرها، فاذا اردت ان تضعى ما فى بطنک اشرفت على الموت مرارا. ثم قال للحیّه انت التی دخل الملعون فى جوفک حتى غرّ عبدى، ملعونة انت لا رزق لک الّا التّراب، انت عدو بنى آدم و هم اعداؤک. وهب بن منبه گفت اللَّه تعالى پس از آن که آدم را در بهشت بنشاند انگشترى بوى داد و گفت یا آدم هذا خاتم العز خلقته لک لا تنس فیه عهدى، فاخلعه. یا آدم این انگشترى بتو دادم و عزّ تو درین بستم نگر تا عهد من فراموش نکنى، که اگر عهد من فراموش کنى من این خاتم عز تو از تو واستانم و بدیگرى دهم.
عکرمه گفت مربع بود چهار سوى بر یک جانب نبشته انا اللَّه لم ازل و بر دیگر جانب نبشته انا الحى القیّوم بر سه دیگر جانب نبشته انا اللَّه العزیز لا عزیز غیرى الّا من البسته خاتمى یعزّ بعزّى، بر جانب چهارم نبشته آیة الکرسى و بآخر گفته محمد رسول اللَّه خاتم الانبیاء پس گرد این حرفها نبشته لن یستقرّ هذا الخاتم على من عصى الرحمن گفتهاند چون آدم آن انگشترى در انگشت کرد از انگشت آدم چنان مىتافت که آفتاب در دنیا مىتابد درختان و دیوار بهشت از آن روشن شده و زمین بهشت از آن بویا گشته، پس چون آدم عاصى شد طار الخاتم من اصبعه از انگشت وى انگشترى بپرید، گفتهاند که در شاخ سدرة المنتهى آویخت و گفتهاند بر کن عرش در آویخت، گفت الهى هذا آدم قد نقض عهدک، و انک جعلتنى لاهل الطّهارة. فقیل له استقر، فلک الامان و انک تبعث الى ولىّ من اولیائى یقال له سلیمان بن داود، لتدخل الدنیا کلها راغمة فى طاعته و لا یملکه بعده احد.
وَ قُلْنَا اهْبِطُوا گفتیم همه فرود روید. آدم بکوه سرندیب در زمین هند فرو آمد و طعام وى از این جوز هندى بود و حوا بجده فرود آمد و مار باصفهان و ابلیس بابله سوى مشرق. و گفتهاند که آدم چون بزمین فرو آمد بالاى وى از زمین تا آسمان بود از بس که سر بآسمان باز مىنهاد پاره موى سر وى باز شد. این صلع در فرزند آدم از آنست، آدم آواز فریشتگان مىشنید، و طواف فریشتگان گرد عرش مجید مىدید، و بوى بهشت مىیافت و استیناس بآن مىگرفت.
روى جابر بن عبد اللَّه انّ آدم (ع) لما اهبط الى الارض هبط با لهند و انّ رأسه کان ینال السّماء، و ان الارض شکت الى ربها ثقل آدم، فوضع الجبار یده على رأسه فانحط منه سبعون ذراعا. فلما اهبط قال ربّ هذا العبد الذى جعلت بینى و بینه الشّیطان عداوة و ان لم تعن علیه لا اقوى علیه. فقال لا یولد لک ولد الا وکّلت به ملکا. قال رب زدنى. قال اجازى بالسّیئة السّیئة و بالحسنة عشرا الا ما ازید. قال ربّ زدنى قال باب التوبة مفتوح ما دام الرّوح فى الجسد. فقال ابلیس یا ربّ هذا العبد الذى اکرمته على ان لم تعنّى علیه لا اقوى علیه، قال لا یولد له ولد الا ولد لک ولد، قال ربّ زدنى، قال تجرى فیه مجرى الدّم و تتّخذ فى صدورهم بیوتا، قال رب زدنى، قال اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فى الاموال و الاولاد.
قوله تعالى بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ شما دشمن یکدیگر و بر یکدیگر گماشته، دشمنى ابلیس و آدم و فرزندان آنست که بوى حسد برد او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه و دشمنى آدم و فرزندان و ابلیس از آنست که ابلیس باللّه کافر شد و نافرمانى کرد و دشمن داشتن کافران و مخالفان حق واجبست لقوله تعالى لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ، و قال تعالى لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و دشمنى آدمیان و امار آنست که ابلیس را در بهشت برد تا آدم را وسوسه کرد. و سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن قتل الحیّات، فقال «خلقت هى و الانسان کلّ واحد منهما عدو لصاحبه، ان رآها افزعته، و ان لدغته اوجعته، فاقتلها حیث وجدتها»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا ظهرت الحیة فى المسکن، فقولوا لها انا نسألک بعهد نوح و بعهد سلیمان بن داود ألّا تؤذینا، فان عادت فاقتلوها»
وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ مستقر و متاع گیتى است، قرارگاه و معیشت. و حِینٍ مرگ است و قیامت، گیتى بخلق سپرد و خلق را بمرگ سپرد، میگوید شما را در زمین است قرارگاهى و معیشتى، هر کس را تا مرگ و خلق را تا قیامت و اصل متاع منفعت است، چنانک گفت جَعَلْناها تَذْکِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ، غیر مسکونة فیها متاع لکم و منه متعة المطلقة، و المتاع الآلات ینتفع بها کقوله تعالى ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ و اصل حین هنگام است، چنانک گفت حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ پس آن هنگام باشد که قیامت بود چنانک درین آیت گفت وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ. و باشد که مرگ خواهد، چنانک گفت أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ. بعضى علما گفتند که اللَّه تعالى آدم را از بهشت آن روز بیرون کرد که با فریشتگان میگفت إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً آدم که در زمین خلیفه مىبایست که باشد در بهشت چون بماندى؟ و خبر درست است از مصطفى (ع) که گفت: التقى آدم و موسى فقال موسى یا آدم «انت ابونا خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته خیبتنا و اخرجتنا من الجنّة.»
فقال آدم «انت موسى کلمک اللَّه تکلیما، و خط لک التوریة بیده و اصطفاک برسالته فبکم وجدت فى کتاب اللَّه وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى قال باربعین سنة. قال أ فتلومنی على امر قدره اللَّه على قبل ان یخلقنى باربعین سنة؟ فقال فحجّ آدم موسى (ع)
خلافست میان علما که بر انبیا معاصى رود یا نه و مذهب اهل حق درین مسئله آنست که کبایر بریشان البته روا نیست که ایشان پاکان و گزیدگان حقاند. یقول اللَّه تعالى اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ و صاحب الکبایر فاسق است، و نسبت پیغامبران با فسق کفرست و الحاد و انکس که از وى کبیره آید در دنیا محدود است و در عقبى معذّب، و پیغامبران ازین معصوماند، و رب العالمین خلق را بر طاعت رسول خواند. و فرمان وى بردن، و رسالت وى شنیدن و قبول کردن، واجب کرد و گفت وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ جاى دیگر گفت إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا یعنى لا تقبلوا من الفساق شیئا این دلیل است که بریشان فسق و کبایر نرود، اما نوعى صغایر بریشان روا داشتهاند بحکم ظاهر قرآن که چند جایگه دلالت میکند در حق آدم گفت وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى و حکایت از وى رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و در حق یونس گفت سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و در حق موسى إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی و در حق مصطفى لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و در حق داود فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ. و در حق یوسف وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ و قال تعالى وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی الى غیر ذلک من الآیات الدّالّة على انّ صغائر الذنوب تجرى علیهم. و من استوحش من ذکرها کان ذلک من قصور رأى و ضعف علم، اذ لیس فى تلک الصّغائر للانبیاء معاب و لا ینسبون الى سباب، اذ لم یکن ذلک عن اعتقاد متقدّم و لا نیة صحیحة، و لا همّة بمعاودة، و لهذا یقال عصى آدم ربّه فغوى و لا یقال هو عاص و غاو و هذا حسن لمن تامّله.
اما وجه حکمت در زلات انبیا گفتهاند که تا بخود معجب نشوند و همواره در حالت انکسار بزبان افتقار عذرى میخواهند و نیازى مىنمایند. روى انّ داود (ع) قال یا ربّ لم اوقعتنى فى الذّنب؟ قال لانک قبل الذنب کنت تدخل علىّ کما تدخل الملوک على عبیدهم، و الان تدخل علىّ کدخول العبید على ملوکهم. و نیز کسى که هرگز هیچ زلت از وى نیاید و پیوسته بر طهارت و عصمت رود حال عاصیان نداند و ز شکستگى و سوختگى ایشان خبر ندارد، و از بهر ایشان شفاعت نکند، ألا ترى؟ ان داود (ع) کان قبل الذنب یقول اللهم اهلک العصاة فلمّا وقع فى الذّنب قال اللهم اغفر للعصاة و اغفر لداود معهم» اما سهو و غلط اگر کسى پرسد که در انبیا جایز است یا نه؟ جواب آنست که هر پیغام که از اللَّه گزارند و هر چه از وحى حق گویند در ابتدا غلط و سهو بریشان در آن روا نیست در هیچ چیز، که اگر در یک چیز غلط روا باشد پس در همه محتمل بود اما هر آنچه در دلها و بر زبانها مقرر شد وجوب آن، و ثابت گشت حکم آن، پس از آن اگر ایشان را در آن سهو افتد یا غلطى رود جائز بود، غیر انهم لا یقرّون علیه. و الدلیل على ذلک
حدیث ذى الیدین: فانّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اقتصر فى احدى صلوتى النهار على رکعتین فلما ذکر تذکّر فبنى علیها حتى اتمها اربعا لان وجوبها کان متقررا على اربع رکعات، و لم یکن ذلک فى ابتداء ما یبلغ عن اللَّه فجاز له فیه السهو و الغلط.
مسئله اگر کسى گوید که خوردن آدم از آن شجره بارادت حق بود و ابلیس را همان ارادت بود از کجا مستوجب لعنت گشت؟ و ارادت وى مخالف ارادت حق نبود؟
جواب وى از دو وجه است: یکى آنست که خالق را رسد بحجت آفریدگارى و پادشاهى که خلق خود را عقوبت کند بى سبب معصیت، یا عقوبت کند بسبب معصیت، اما آن عقوبت که بى سابقه معصیت است تعذیب اطفال است و بهائم و دیوانگان را که عقل ندارند ایشان را گاهگاه تعذیب کند بگرسنگى و تشنگى و وبا و بلا و غرق و حرق و امثال این، و ایشان را سابقه معصیت و مقدمه جرم نیست. و قومى را بسبب معصیت تعذیب کند چنانک در حق قومى گفت فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ و هر دو وجه از خدا راست است و عدل و در آن بیداد نه، بیداد آن بود که کسى کارى کند که وى را آن کار نرسد، یا حقى بر وى لازم است که آن حق مىفرو گذارد، و رب العالمین ازین هر دو پاک است و منزّه، پس لعن و طرد ابلیس نه بمقابله جرمى است یا از آنک مراد وى مخالف مراد حق بود یا موافق بود، بلکه بسابقه ازلى است و در ازل حکم کرد بشقاوت وى، و او را برانداز درگاه خود. چنانک خلقى را گفت «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» و ابلیس را على الخصوص گفت وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ و قد قال فى محکم تنزیله لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ جواب دیگر آنست که ارادت ابلیس موافق ارادت حق نبود در کار آدم، که ارادت آن بود که آدم از آن درخت بخورد تا مستحق آن شود که وى را از بهشت بیرون کند، و با چیزى نقل کند از بهشت شریفتر و عالیتر، و آن اصطفائیّت و اجتبائیّت و توبت و رسالت و کمال محبت است. و ارادت ابلیس آن بود که از آن درخت بخورد تا بسخط و غضب حق رسد و کافر شود و بدبخت گردد، پس ابلیس بآن مراد خود نرسید و ملعون و مطرود گشت و آدم بمراد حق رسید و بعنایت حق بتوبت و رسالت رسید.
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ تلقّى و تلقّن یکى است، روى انّ النبى کان یتلقى الوحى من جبریل اى یأخذه و یتقبله. فَتَلَقَّى آدَمُ میگوید فرا گرفت آدم از تلقین اللَّه سخنانى. ابن کثیر خواند: آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ آدم بنصب و کلمات برفع. ابن کثیر چنین خوانده است یعنى رسید بآدم و بر وى آمد از خداوند او سخنانى. علما را اختلافست که آن سخنان چه بود؟ عکرمه و سعید جبیر و حسن گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا تا آخر آیت بود، و این موافق قرآن است و بحال آدم لایق. عبد اللَّه مسعود گفت «ان احب الکلام الى اللَّه ما قال ابونا حین اقترف الخطیئة سبحانک اللّهم و بحمدک تبارک اسمک و تعالى جدّک، لا اله الّا انت ظلمت نفسى، فاغفر لى انّه لا یغفر الذّنوب الّا أنت » اینست کلمات که از حق گرفت یقول ابن مسعود. اما قول ابن عباس آنست که کلمات آن بود که آدم گفت «یا ربّ الم تخلقنى بیدک؟ قال بلى، قال الم تنفخ فىّ من روحک؟ قال بلى، قال الم تسبق رحمتک لى غضبک؟ قال بلى، قال الم تسکنى جنّتک قال؟ بلى، قال فلم اخرجتنى منها؟
قال فبشؤم معصیتک. قال یا رب أ رأیت ان تبت و اصلحت أراجعى انت الى الجنة؟ قال بلى قال فهذه الکلمات» عبید بن عمیر گفت «قال آدم یا رب ما اتیت أ شیء کتبته علىّ قبل ان تخلقنى او شیء ابتدعته من قبل نفسى؟ قال بل شیء کتبته علیک قبل ان اخلقک قال فکما کتبته علىّ فاغفر لى.» و گفتند آدم بر ساق عرش نبشته دید لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» چون در زلت افتاد مصطفى را شفیع گرفت و گفت خداوندا بحق محمد که مرا بیامرزى! رب العالمین گفت از چه شناختى او را و بمن شفیع آوردى؟ گفت بر ساق عرش نام وى قرین نام تو دیدم، دانستم که بنده ایست بر تو عزیز، اللَّه گفت رو کت آمرزیدم. ازینجا گفت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
«کنت نبیا و آدم مجبول فى طینته، و لقد کنت وسیلته الى ربّى».
و گفتهاند کلمات کى آدم از حق گرفت حروف تهجى است که مفردات الفاظ و مقدمات از آن مرکب است، و از مفردات و مقدمات ادلّه و اخبار مرکب است، و از ادله صحیحه و اخبار صادقه بحقایق علوم رسند، و از حقایق علوم باعمال صالحه رسند، آن گه بمجموع علم و عمل ایمان حاصل شود و محقق گردد؟ و بتحقیق ایمان بنده بحقیقت توبه رسد، و محبوب رب العزه گردد، چنانک گفت إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ اینست که رب العالمین گفت: فَتابَ عَلَیْهِ توبه پذیرفت خداى عز و جل از آدم و با خود آورد او را، توبه نامیست پسند را و نواخت را، و توّاب نامیست از نامهاى اللَّه و هو الّذى یرجع الى تیسیر اسباب التوبة لعباده مرّة بعد اخرى بما یظهر لهم من آیاته، و یسوق الیهم من تنبیهاته، و یطلعهم علیه من تخفیفاته و تحذیراته، حتى اذا اطّلعوا بتعریفه على غوائل الذنوب استشعروا الخوف بتخویفه، فرجعوا الى التوبة فرجع الیهم فضل اللَّه بالقبول.
توّاب اوست که اسباب توبه بندگان را میسر گرداند و بنده را بر توبه دارد، آن گه بفضل و رحمت خود آن توبه وى قبول کند، تواب اوست که باز پذیرد باز آیندگان را و نیکو نیوشد عذر خواهان را و بنوازد صلحجویان را، آن گه نام «رحیم» در «تواب» پیوست که آنچه کرد از نواخت بنده و پذیرفتن توبه برحمت و فضل خود کرد، نه باستحقاق بنده، که بنده را بر خداوند حقى نیست.
روى عن قتاده «انّ الیوم الذى تاب اللَّه فیه على آدم کان یوم عاشوراء».
و منه قول النبی «ان نوحا هبط من السفینة على الجودى فى یوم عاشوراء فصام نوح و امر من معه بالصیام شکر اللَّه عزّ و جلّ، قال و فى یوم عاشوراء تاب اللَّه عز و جل على آدم، و على اهل مدینة یونس، و فیه فلق البحر لبنى اسرائیل، و فیه ولد ابراهیم و عیسى علیهما السلام.
و عن عایشه قال «لما اراد اللَّه تعالى ان یتوب على آدم (ع) طاف سبعا بالبیت و البیت یومئذ لیس بمبنى هى ربوة حمراء، ثم قام و صلّى رکعتین، ثم قال اللهّم انک تعلم سریرتى و علانیتى فاقبل معذرتى، و تعلم حاجتى فاعطنى سؤلى، و تعلم ما فى نفسى فاغفر لى ذنوبى، اللهم انى اسألک ایمانا ثابتا یباشر قلبى، و یقینا صادقا حتى اعلم انه لا یصیبنى الا ما کتبت لى، و الرضا بما قسمت لى فاوحى اللَّه تعالى الیه انى قد غفرت لک و لن یأتینى احد من ذریتک فیدعونى بمثل الذى دعوتنى به الا غفرت له و کشفت غمومه و همومه، و نزعت الفقر من بین عینیه، و انجزت له من وراء کلّ ناجز، و جاءته الدنیا و هى راغمة و ان کانت لا یریدها.»
و قد روى ذلک مرفوعا ایضا الى النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً» این هبوط از بهشت است تا بآسمان. و در آیت اول گفت وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ آن هبوط از آسمان است تا بزمین تا معلوم شود که هر دو یکسان نیست، و در قرآن تکرار بى فایده نیست. قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً گفتیم فرو روید همگان بهم آدم و حوا و ابلیس و مار فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ ما صلت است و نون مبالغت. صلت سخن فان یأتکم است. میگوید اگر بشما آید یعنى چون بشما آید چنانک فارسى گویان گویند اگر یک بار باد سرد بر خیزد خود بینى، یعنى چون باد سرد برخیزد خود بینى هُدىً پیغامى و بیانى و نشانى پیغام کتابست و بیان حلال و حرام، نشان معجزه. قتاده گفت «هدى» یعنى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ لفظ عام است و معنى خاص، اى من تبع هداى من بنى آدم دون ابلیس، فانه خارج منه لانه آیس من رحمة اللَّه عزّ و جلّ. قال اللَّه تعلم وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ، و قال لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ میگوید هر کس که پى برد بپیغام و نشان من، و برایستد بر پى راهنمونى من بر زبان فرستاده من.
فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ فلا خوف منصوب بى تنوین قراءة یعقوب است. میگوید بیمى نیست و ریشان و هیچ اندوهگن نباشند فردا در قیامت چنانک جاى دیگر گفت لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ. هر چه اصناف خیر و عافیت است و ضروب نعمت در تحت این دو کلمه است. از بهر آنک تا از هر چه آفات است نرهد بى بیم نشود، و تا بهر چه لذات است نرسد اندوه فوت از وى زائل نشود. اگر کسى گوید چونست که اللَّه تعالى اینجا نفى خوف از دوستان خود کرد و بگردانید خوف ازیشان از کمال نعمت شمرد و جاى دیگر ایشان را در خوف بستود و گفت یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ. جواب آنست که: این لا خوف هر چند در لفظ خبر است امّا بمعنى نهى است، اى لا تخافوا و لا تحزنوا. جواب دیگر آن است که آن خوف که ایشان را بستود در دنیا است، اما در عقبى ایشان را همه ام و راحت است چنانک در خبر است من خاف اللَّه فى الدّنیا آمنه اللَّه فى الآخرة و على ذلک قال اللَّه عز و جل حکایة عنهم وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ و قال تعالى لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا الکفر ضربان: احدهما کفران النعمة، و الثانى تکذیب باللّه عز و جل، کفر بر دو قسم است یکى کفران نعمت چنانک در قصه سلیمان پیغامبر گفت لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ دیگر سرباز زدن از توحید، چنانک کفر کافران، پس یکى از اقرار به یگانگى اللَّه سر باز زد چنانک بتپرستاناند، و یکى از اقرار به نبوت محمد ع سر باز زد چنانک ترسایان و جهوداناند، و یکى از فرمان اللَّه سرباز زد چنانک ابلیس است. پس رب العالمین درین آیت همه فراهم گرفت و گفت وَ الَّذِینَ کَفَرُوا اى ستروا نعم اللَّه عنهم وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و آیات اللَّه حججه و ادلّته على وحدانیّته و ما جاءت به الرسل من الاعلام و الشّواهد على ذلک. میگوید ایشان که نعمت خداوند خود را ناسپاس آمدند و منت و افضال او بر خود بپوشیدند و سخنان و نشان او دروغ شمردند و رساننده را استوار نداشتند و فرمان نبردند.
أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ اهل آتش ایشاناند که جاوید در آنند، ایشان را هرگز از آن رهایى نه، و زان بیرون آمدن نه. و این در قرآن نه جاى است جز زانک گفت فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ این نهایت قصه آدم است و ازینجا قصه بنى اسرائیل در گرفت و سخن در آن رود ان شاء اللَّه تعالى.
از عمر عبد العزیز آوردهاند که اول کسى که سجود کرد از فریشتگان اسرافیل بود فاثابه اللَّه عزّ و جلّ ان کتب القرآن فى جبهته. و حکمت در سجود فرمودن آن بود تا فضل آدم بر فریشتگان پیدا شود و نافرمانى ابلیس آشکارا گردد. مفسران گفتند سجود تعظیم و تحیت بود نه سجود طاعت و عبادت. چنانک برادران یوسف را گفت در پیش تخت یوسف وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً و ذلک انحناء یدل على التواضع پشت خم دادن بود بر سبیل تواضع نه روى بر زمین نهادن. و این تحیّت بدین صفت رسم و آئین عجم بود در جاهلیّت.
و امروز در اسلام نیست بلکه رسم و آئین مسلمانان سلام است مصطفى علیه السّلام گفت: السلام تحیّة لملّتنا و امان لذمّتنا
و روى انّ النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لما سجدت له الشجرة و الجمل الشارد و غیر هما قال له اصحابه یا رسول اللَّه نحن اولى بالسجود لک من الشجرة و الجمل فقال انه لا ینبغى السجود الّا للَّه رب العالمین، و قال لا ینبغى لمخلوق ان یسجد لاحد الا اللَّه، و لو جاز أن یسجد احد لاحد الّا اللَّه لامرت المرأة ان تسجد لبعلها لعظیم حقه علیها.
و روى انّ معاذ بن جبل رجع من الیمن، فسجد الرسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، فتغیر وجه رسول اللَّه و قال ما هذا؟ فقال رأیت الیهود یسجدون لاحبارهم و النصارى یسجدون لقسیسهم، فقال رسول اللَّه مه یا معاذ کذبت الیهود و النصارى، انما السجود للَّه عز و جل.
قومى مفسران گفتند مقتضى لفظ مطلق آنست که بر سجود حقیقى نهند. روى بر زمین نهادن دو معنى دارد. یکى آنک آدم قبله بود همچون کعبه و سجود خداى را بود عزّ و جلّ. دیگر آنک آدم خداى را سجود میکرد و فریشتگان از پس آدم بودند خداى را بمتابعت آدم سجود کردند. و این یک قول گفت ابن مسعود رض. قتاده گفت کانت الطاعة للَّه و السجود لآدم، و هو الاصح و الى الصواب اقرب.
پس ابلیس را از فریشتگان مستثنى کرد گفت إِلَّا إِبْلِیسَ و این استثنا نه از جنس گویند که درست آنست که ابلیس نه از جنس فریشتگان بود بلکه از جنّ بود، چنانک گفت جاى دیگر کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ. شعبى گفت ابلیس ابو الجنّ کما انّ آدم ابو الانس و قیل ابو الجنّ هو الجان، و ابلیس ابو الشیاطین فالشیاطین اولاد ابلیس و کلهم فى النّار الّا شیطان رسول اللَّه فان اللَّه اعانه علیه فاسلم.
و امّا اولاد الجانّ مسلمهم فى الجنّة و کافر هم فى النار، و مع کل جنّى شیطان کما انّ مع کل آدمى شیطان، و الجانّ خلق من خضرة النار و الشیطان من یحمومها و الملائکة من نورها. و معنى ابلیس نومید است یعنى ابلس من رحمة اللَّه و پیش از آنک لعنت بر وى آشکارا شد نام وى عزازیل بود گفتهاند حارث بود و کنیت وى ابو کردوس بود أَبى وَ اسْتَکْبَرَ سؤال کنند که ابلیس از فرمان سر وازد مستحق لائمه و عقوبت گشت و آسمان و زمین از فرمان سر وا زدند، گفت فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها و بقول بعضى مفسران اهل آسمان و زمین سر وا زدند و آن گه درین ابا مستوجب عقوبت نگشتند چه فرقست؟ جواب آنست که اباء ابلیس اباء استکبار و عجب بود و لهذا قال تعالى أَبى وَ اسْتَکْبَرَ و مستکبر مذموم بود، و اباء آسمان و زمین و اهل آن اباء اشفاق و ترس بود چنانک گفت وَ أَشْفَقْنَ مِنْها و ترسنده معذور بود.
گفتند آدم را فرمودند که گرد شجره مگرد فرمانرا خلاف کرد و ابلیس را فرمودند که سجود کن نکرد و فرمانروا خلاف کرد، هر دو نافرمانى کردند پس ابلیس مستوجب لعنت گشت و آدم نه، چه حکمت است؟ جواب آنست که نافرمانى آدم از جهت شهوت بود و نافرمانى ابلیس از عجب و تکبر، و تجبر و تکبر مزاحمت ربوبیت و وجب نقمت است. گفتند از آدم یک زلّت آمد در حال وى را از بهشت بیرون کردند، و از فرزندانش هر روز چندین معاصى و زلّات آید و آن گه عقوبت نمیرسد؟ جواب آنست که آدم بر بساط قربت معصیت آورد و فرزندان بر بساط محنت، و یک زلت بر بساط قرب صعب تر است از هزاران گناه بر بساط محنت، و لهذا قال ابراهیم «یا ربّ لم اخرجت آدم من الجنّة؟» فقال أما علمت ان جفاء الحبیب شدید» و قیل اخرج آدم من الجنّة لأنّ الجنة لیست بدار التوبة فاراد ان یأتى الدنیا فیتوب ثم یردّه الى الجنّة.
روى انّ اللَّه عزّ و جلّ قال یا آدم لو غفرت لک فى الجنّة لغفرت لرجل واحد فکیف یتبیّن کرمى و رحمتى، اخرج الى الدنیا و ائت بالعصاة من ذریتک حتى اغفر لک معهم لیتبیّن کرمى و جودى و رحمتى.
أَبى وَ اسْتَکْبَرَ میگوید نافرمانى کرد ابلیس و بر آدم برترى جست که او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه ابو العالیة گفت لمّا رکب نوح السفینة اذا هو بابلیس على کوثلها و هى مؤخّر السفینة. فقال له ویحک قد غرق الناس من اجلک قال فما تأمرنى قال تب قال سل ربّک هل لى من توبة قال فقیل له انّ توبته ان یسجد لقبر آدم، فقال ترکته حیّا و اسجد له میّتا؟ و قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا قرأ ابن آدم السّجدة فسجد اعتزل الشیطان یبکى یقول یا ویله أمر ابن آدم بالسجود فسجد فله الجنّة، و امرت بالسجود فعصیت فلى النّار
وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ میگوید در علم خدا پیش از آفرینش وى از جمله کافران بود، و قیل، صار من الکافرین حین ابی السجود و معنى کان در قرآن بر وجوه است بمعنى مستقبل چنانک گفت وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ و بمعنى حال چنانک گفت کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا و بمعنى وقوع چنانک گفت وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ و بمعنى صیرورت چنانک گفت فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ. وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ و بمعنى ماضى و حال و مستقبل چنانک گفت وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً.
وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ این آیت رد است بر معتزله که میگویند بهشت نیافریدند هنوز، و موجود نیست. و وجه دلالت روشن است که اگر موجود نبودى ربّ العالمین آدم را نگفتى اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ.
یقال للمرأة زوج و زوجة، و الزّوج افصح و هو لغة القرآن، و الزّوج اثنان و واحد قال اللَّه تعالى وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى فجعل کل واحد منهما زوجا.
و الزوج بمعنى الصّنف فى قوله خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها یعنى الاصناف، و فى قوله ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اى ثمانیة اصناف و فى قوله کَمْ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ. اى من کل صنف حسن. و الزوج القرین فى قوله تعالى وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و فى قوله احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ اى قرناءهم، و فى قوله وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ اى قرنت نفوس الکفار بعضها ببعض».
امّا قصه آیت آنست که مفسّران گفتند آدم در بهشت مونسى هم جنس خویش نداشت مستوحش میشد، خواب بروى افتاد بخفت. رب العالمین از استخوان پهلوى وى از جانب چپ آن یکى زیرترین که قصیرى خوانند حوا را بیافرید و آدم از آن هیچ خبر نداشت، و هیچ رنج بوى نرسید که اگر رنج رسیدى بوى مهربان نبودى.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه تعالى خلق الرجال من التراب فنهمتهم فى التراب یعنى فى العمارة، و خلق النساء من الرجال فنهمتهن فى الرجال.
پس چون آدم بیدار شد زنى را دید بر بالین وى نشسته سخت با جمال و با نیکویى، او را پرسید که تو کیستى؟ گفت من هم جفت توام مرا بدان آفریدند تا ترا مونس باشم و بمن آرام گیرى. گفتهاند که نخست آدم فرا حوا خاست و او را پاسید ازینجاست که خطبة یعنى زن خواستن از جانب مردانست، و اگر نخست حوا خاستى فرا آدم خطبة از جانب زنان بودى. و گفتهاند که حوا از آدم درخواست که دعا کن تا اللَّه تعالى مرا رفیقى سازد که مرا انیس و دمساز بود تا با وى برون مىآیم و در بهشت میگردم. قال فجعل معها العنقاء فکانت تخرج فتطوف هى و العنقاء آن گه ملائکه امتحان علم آدم را پرسیدند از وى یا آدم ما هذه؟ این چیست؟ گفت زنى.
گفتند نام وى چیست؟ گفت حوا گفتند چرا حوا نام است؟ گفت لانّها خلقت من حى گفتند او را دوست دارى؟ گفت آرى. پس حوا را پرسیدند که تو او را دوست دارى؟ گفت نه و دوستى وى آدم را بیشتر بود و تمامتر، لکن راست نگفت فقالوا لو صدقت امرأة فى حبّها لزوجها لصدقت حواء. و قال النبی ص ان المرأة خلقت من ضلع، لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها و ان استمتعت بها استمتعت بها و فیها عوج.
وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما و عیشى فراخ و خوش بى رنج میکنید درین بهشت، و هى الفردوس وسط الجنّة و اعلاها، و میخورید بى حساب هر چه خواهید، چنانک خواهید، هر جا که خواهید لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ درختى نمود بایشان گفت گرد این درخت مگردید و ازین مخورید که آن گه از جمله ظالمان باشید، یعنى: ان عملتما باعمال الظالمین صرتما منهم و کنتما من الناقصین لانفسکما الضّارّین لها اما آن درخت منهى، میگویند که آن درخت علم بود که از آن بخوردى چیزها بدانستى و میوههاى گوناگون در آن بود. سعید بن جبیر گفت درخت انگور بود. ابن عباس و جماعتى گویند گندم بود و دانه آن گندم از روغن نرمتر بود و از عسل شیرینتر، معتزله گفتند درخت منهى دلیلست که آن نه بهشت بود بلکه بوستانى بود از بستانهاى دنیا، و اگر بهشت بودى در آن هیچ چیز حرام نبودى. جواب ایشان آنست که در بهشت ولدان و غلمان هستند و استمتاع بایشان حرامست و این بمثابت آنست. معتزلى گفت اگر بهشت بودى با آدم در آن تکلیف نرفتى که بهشت جاى تکلیف نیست. جواب آنست که دنیا جاى تکلیف است على العموم، و پس قومى را بتکلیف از آن بیرون کرد و هم الاطفان و المجانین. همچنین جایز باشد که بهشت در حق همگنان نه جاى تکلیف باشد و در حق آدم على الخصوص فى وقت دون وقت جاى تکلیف بود، و اللَّه را رسد که در ملک و ملک خود آن کند که خود خواهد هر چند که تکلیف در بهشت مستبعد نیست، که اجتماع مسلمانان آنست که اهل بهشت بمعرفت اللَّه همه مأمورند و مکلّف، معتزلى گفت بهشت سراى اندوه و بلا نیست، و آدم اندوه و بلا دید! گوئیم عجب نیست از قدرت خداوند عزّ و جلّ که جمع کند میان دو ضد، چنانک آتش سوزنده است و خلیل را نسوخت، و در حق وى چون بستان و ریحان شد. محنت در بهشت در حق آدم چنانست که نعمت در آتش در حق خلیل. و سرّ این آنست که تابنده در محنت نومید نشود و در نعمت ایمن نگردد. معتزلى گفت اگر بهشت بودى آدم بیرون نیامدى که اللَّه میگوید و ما هم منها بمخرجین جواب آنست که هر که ثواب را در بهشت شود هرگز بیرون نیاید، و آدم که در بهشت بود نه ثواب اعمال را در بهشت بود همچون رضوان و خازنان بهشت، که ایشان از بهشت بیرون میآیند از بهر آنک نه جزاء اعمال و ثواب را در بهشتاند.
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ این همچنانست که جاى دیگر گفته إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ و ذلک من الزلل الذى هو الخطاء اى طلب زللهم و کسبه لهم. حمزه خواند تنها فازالهما الشیطان اى نحّاهما عنها یعنى عن الجنة، و قیل عن الطاعة، و اضاف الفعل الى الشیطان لانه سبب ذلک، کقوله تعالى رب انهن اضللن کثیرا من النّاس اضاف الاضلال الى الاصنام لانهنّ سبب الضّلالة. میگوید شیطان ایشان را از بهشت بیوکند و از فرمانبردارى ایشان را بنافرمانى درآورد، یا آنک ایشان را وسوسه کرد، و ذلک فى قوله تعالى فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ دیو در دل ایشان داد، و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان تا ایشان را بآنروز آورد که پیدا کرد آنچه پوشیده بود از عورتهاى ایشان. گفتهاند این وسوسه شیطان از بیرون بهشت بآدم رسید که شیطان را پس از آنکه از بهشت بیرون کردند به بهشت باز نرسید. و گفتهاند که از دهان مار با وى سخن گفت. وهب منبه گفت ما را چهار دست و پاى بود بر مثال شتر بختى، و نیکوتر چهار پاى در دنیا آن گه مار بود، و شیطان در شکم وى شد تا چون بر خزنه بهشت گذر کند ایشان ندانند که یک بار پیش از آن رفته بود و خزنه او را منع کرده بودند، پس در شکم مار شد آن گه در بهشت از شکم وى بیرون آمد، و آن لذت و رایحه که بهشتیان یابند وى را نبود و نیافت آن گه از آن درخت منهى چیزى گرفت و نخست به حوا داد، گفت مىبینى که چه نیکوست رنگ و بوى و طعم این میوه و هر که ازین میوه بخورد جاوید در بهشت بماند و شما را نهى از آن کردند تا جاوید در بهشت نمایند. ابن اسحاق گفت ابتداء کید وى آن بود که نوحه در گرفت و بر آدم و حوا میگریست ایشان گفتند چرا مىگریى؟
گفت بر شما میگریم که بمیرید و از چنین ناز و نعیم و از چندین نعمت و کرامت بیفتید! و آن سخن دریشان اثر کرد، و در دل ایشان افتاد آن گه ابلیس گفت یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟.» گفتهاند که آنچه گرفته بود از درخت منهى اول بحوا داد و حوا از آن بخورد آن گه حوّا به آدم داد و گفت من خوردم و زیان نکرد پس چون آدم بخورد بدت لهما سوآتهما عورت ایشان پیدا شد هر دو را عقوبت رسید. اگر کسى گوید چه حکمت بود چون حوا تنها خورد او را عقوبت نرسید؟ پس چون آدم بخورد هر دو را عقوبت کردند؟ جواب آنست که آدم اصل بود و پیش رو و حوا رعیت وى، و ما دام که پیشرو بر صفت صلاح رود فساد رعیت را اثرى نبود، ببرکت صلاح پیش رو. و الیه اشار النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّ اللَّه لا یهلک الرعیّة و ان کانت ظالمة اذا کانت الأئمّة هادیة».
پس چون عورت ایشان پیدا شد، آدم شرمسار شد، در میان درختان گریخت.
رب العالمین ندا کرد یا آدم این انت؟ کجایى اى آدم؟ و خود داناتر بود. آدم گفت انا هذا رب اینک منم خداوندا! در میان درخت. قال ألا تخرج یا آدم بیرون نیایى؟ قال استحیى منک، گفت از تو شرم دارم خداوندا قال الم انهکما عن تلکما الشّجرة؟ نه شما را گفتم که ازین درخت مخورید؟ فقال آدم انّه حلف لى بک و لم اکن اظن ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا، فذلک قوله وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ پس رب العالمین حوا را گفت «انت غررت عبدى، فانک لا تحملین حملا الّا حملته کرها، فاذا اردت ان تضعى ما فى بطنک اشرفت على الموت مرارا. ثم قال للحیّه انت التی دخل الملعون فى جوفک حتى غرّ عبدى، ملعونة انت لا رزق لک الّا التّراب، انت عدو بنى آدم و هم اعداؤک. وهب بن منبه گفت اللَّه تعالى پس از آن که آدم را در بهشت بنشاند انگشترى بوى داد و گفت یا آدم هذا خاتم العز خلقته لک لا تنس فیه عهدى، فاخلعه. یا آدم این انگشترى بتو دادم و عزّ تو درین بستم نگر تا عهد من فراموش نکنى، که اگر عهد من فراموش کنى من این خاتم عز تو از تو واستانم و بدیگرى دهم.
عکرمه گفت مربع بود چهار سوى بر یک جانب نبشته انا اللَّه لم ازل و بر دیگر جانب نبشته انا الحى القیّوم بر سه دیگر جانب نبشته انا اللَّه العزیز لا عزیز غیرى الّا من البسته خاتمى یعزّ بعزّى، بر جانب چهارم نبشته آیة الکرسى و بآخر گفته محمد رسول اللَّه خاتم الانبیاء پس گرد این حرفها نبشته لن یستقرّ هذا الخاتم على من عصى الرحمن گفتهاند چون آدم آن انگشترى در انگشت کرد از انگشت آدم چنان مىتافت که آفتاب در دنیا مىتابد درختان و دیوار بهشت از آن روشن شده و زمین بهشت از آن بویا گشته، پس چون آدم عاصى شد طار الخاتم من اصبعه از انگشت وى انگشترى بپرید، گفتهاند که در شاخ سدرة المنتهى آویخت و گفتهاند بر کن عرش در آویخت، گفت الهى هذا آدم قد نقض عهدک، و انک جعلتنى لاهل الطّهارة. فقیل له استقر، فلک الامان و انک تبعث الى ولىّ من اولیائى یقال له سلیمان بن داود، لتدخل الدنیا کلها راغمة فى طاعته و لا یملکه بعده احد.
وَ قُلْنَا اهْبِطُوا گفتیم همه فرود روید. آدم بکوه سرندیب در زمین هند فرو آمد و طعام وى از این جوز هندى بود و حوا بجده فرود آمد و مار باصفهان و ابلیس بابله سوى مشرق. و گفتهاند که آدم چون بزمین فرو آمد بالاى وى از زمین تا آسمان بود از بس که سر بآسمان باز مىنهاد پاره موى سر وى باز شد. این صلع در فرزند آدم از آنست، آدم آواز فریشتگان مىشنید، و طواف فریشتگان گرد عرش مجید مىدید، و بوى بهشت مىیافت و استیناس بآن مىگرفت.
روى جابر بن عبد اللَّه انّ آدم (ع) لما اهبط الى الارض هبط با لهند و انّ رأسه کان ینال السّماء، و ان الارض شکت الى ربها ثقل آدم، فوضع الجبار یده على رأسه فانحط منه سبعون ذراعا. فلما اهبط قال ربّ هذا العبد الذى جعلت بینى و بینه الشّیطان عداوة و ان لم تعن علیه لا اقوى علیه. فقال لا یولد لک ولد الا وکّلت به ملکا. قال رب زدنى. قال اجازى بالسّیئة السّیئة و بالحسنة عشرا الا ما ازید. قال ربّ زدنى قال باب التوبة مفتوح ما دام الرّوح فى الجسد. فقال ابلیس یا ربّ هذا العبد الذى اکرمته على ان لم تعنّى علیه لا اقوى علیه، قال لا یولد له ولد الا ولد لک ولد، قال ربّ زدنى، قال تجرى فیه مجرى الدّم و تتّخذ فى صدورهم بیوتا، قال رب زدنى، قال اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فى الاموال و الاولاد.
قوله تعالى بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ شما دشمن یکدیگر و بر یکدیگر گماشته، دشمنى ابلیس و آدم و فرزندان آنست که بوى حسد برد او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه و دشمنى آدم و فرزندان و ابلیس از آنست که ابلیس باللّه کافر شد و نافرمانى کرد و دشمن داشتن کافران و مخالفان حق واجبست لقوله تعالى لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ، و قال تعالى لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و دشمنى آدمیان و امار آنست که ابلیس را در بهشت برد تا آدم را وسوسه کرد. و سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن قتل الحیّات، فقال «خلقت هى و الانسان کلّ واحد منهما عدو لصاحبه، ان رآها افزعته، و ان لدغته اوجعته، فاقتلها حیث وجدتها»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا ظهرت الحیة فى المسکن، فقولوا لها انا نسألک بعهد نوح و بعهد سلیمان بن داود ألّا تؤذینا، فان عادت فاقتلوها»
وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ مستقر و متاع گیتى است، قرارگاه و معیشت. و حِینٍ مرگ است و قیامت، گیتى بخلق سپرد و خلق را بمرگ سپرد، میگوید شما را در زمین است قرارگاهى و معیشتى، هر کس را تا مرگ و خلق را تا قیامت و اصل متاع منفعت است، چنانک گفت جَعَلْناها تَذْکِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ، غیر مسکونة فیها متاع لکم و منه متعة المطلقة، و المتاع الآلات ینتفع بها کقوله تعالى ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ و اصل حین هنگام است، چنانک گفت حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ پس آن هنگام باشد که قیامت بود چنانک درین آیت گفت وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ. و باشد که مرگ خواهد، چنانک گفت أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ. بعضى علما گفتند که اللَّه تعالى آدم را از بهشت آن روز بیرون کرد که با فریشتگان میگفت إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً آدم که در زمین خلیفه مىبایست که باشد در بهشت چون بماندى؟ و خبر درست است از مصطفى (ع) که گفت: التقى آدم و موسى فقال موسى یا آدم «انت ابونا خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته خیبتنا و اخرجتنا من الجنّة.»
فقال آدم «انت موسى کلمک اللَّه تکلیما، و خط لک التوریة بیده و اصطفاک برسالته فبکم وجدت فى کتاب اللَّه وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى قال باربعین سنة. قال أ فتلومنی على امر قدره اللَّه على قبل ان یخلقنى باربعین سنة؟ فقال فحجّ آدم موسى (ع)
خلافست میان علما که بر انبیا معاصى رود یا نه و مذهب اهل حق درین مسئله آنست که کبایر بریشان البته روا نیست که ایشان پاکان و گزیدگان حقاند. یقول اللَّه تعالى اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ و صاحب الکبایر فاسق است، و نسبت پیغامبران با فسق کفرست و الحاد و انکس که از وى کبیره آید در دنیا محدود است و در عقبى معذّب، و پیغامبران ازین معصوماند، و رب العالمین خلق را بر طاعت رسول خواند. و فرمان وى بردن، و رسالت وى شنیدن و قبول کردن، واجب کرد و گفت وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ جاى دیگر گفت إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا یعنى لا تقبلوا من الفساق شیئا این دلیل است که بریشان فسق و کبایر نرود، اما نوعى صغایر بریشان روا داشتهاند بحکم ظاهر قرآن که چند جایگه دلالت میکند در حق آدم گفت وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى و حکایت از وى رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و در حق یونس گفت سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ و در حق موسى إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی و در حق مصطفى لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و در حق داود فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ. و در حق یوسف وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ و قال تعالى وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی الى غیر ذلک من الآیات الدّالّة على انّ صغائر الذنوب تجرى علیهم. و من استوحش من ذکرها کان ذلک من قصور رأى و ضعف علم، اذ لیس فى تلک الصّغائر للانبیاء معاب و لا ینسبون الى سباب، اذ لم یکن ذلک عن اعتقاد متقدّم و لا نیة صحیحة، و لا همّة بمعاودة، و لهذا یقال عصى آدم ربّه فغوى و لا یقال هو عاص و غاو و هذا حسن لمن تامّله.
اما وجه حکمت در زلات انبیا گفتهاند که تا بخود معجب نشوند و همواره در حالت انکسار بزبان افتقار عذرى میخواهند و نیازى مىنمایند. روى انّ داود (ع) قال یا ربّ لم اوقعتنى فى الذّنب؟ قال لانک قبل الذنب کنت تدخل علىّ کما تدخل الملوک على عبیدهم، و الان تدخل علىّ کدخول العبید على ملوکهم. و نیز کسى که هرگز هیچ زلت از وى نیاید و پیوسته بر طهارت و عصمت رود حال عاصیان نداند و ز شکستگى و سوختگى ایشان خبر ندارد، و از بهر ایشان شفاعت نکند، ألا ترى؟ ان داود (ع) کان قبل الذنب یقول اللهم اهلک العصاة فلمّا وقع فى الذّنب قال اللهم اغفر للعصاة و اغفر لداود معهم» اما سهو و غلط اگر کسى پرسد که در انبیا جایز است یا نه؟ جواب آنست که هر پیغام که از اللَّه گزارند و هر چه از وحى حق گویند در ابتدا غلط و سهو بریشان در آن روا نیست در هیچ چیز، که اگر در یک چیز غلط روا باشد پس در همه محتمل بود اما هر آنچه در دلها و بر زبانها مقرر شد وجوب آن، و ثابت گشت حکم آن، پس از آن اگر ایشان را در آن سهو افتد یا غلطى رود جائز بود، غیر انهم لا یقرّون علیه. و الدلیل على ذلک
حدیث ذى الیدین: فانّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اقتصر فى احدى صلوتى النهار على رکعتین فلما ذکر تذکّر فبنى علیها حتى اتمها اربعا لان وجوبها کان متقررا على اربع رکعات، و لم یکن ذلک فى ابتداء ما یبلغ عن اللَّه فجاز له فیه السهو و الغلط.
مسئله اگر کسى گوید که خوردن آدم از آن شجره بارادت حق بود و ابلیس را همان ارادت بود از کجا مستوجب لعنت گشت؟ و ارادت وى مخالف ارادت حق نبود؟
جواب وى از دو وجه است: یکى آنست که خالق را رسد بحجت آفریدگارى و پادشاهى که خلق خود را عقوبت کند بى سبب معصیت، یا عقوبت کند بسبب معصیت، اما آن عقوبت که بى سابقه معصیت است تعذیب اطفال است و بهائم و دیوانگان را که عقل ندارند ایشان را گاهگاه تعذیب کند بگرسنگى و تشنگى و وبا و بلا و غرق و حرق و امثال این، و ایشان را سابقه معصیت و مقدمه جرم نیست. و قومى را بسبب معصیت تعذیب کند چنانک در حق قومى گفت فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ و هر دو وجه از خدا راست است و عدل و در آن بیداد نه، بیداد آن بود که کسى کارى کند که وى را آن کار نرسد، یا حقى بر وى لازم است که آن حق مىفرو گذارد، و رب العالمین ازین هر دو پاک است و منزّه، پس لعن و طرد ابلیس نه بمقابله جرمى است یا از آنک مراد وى مخالف مراد حق بود یا موافق بود، بلکه بسابقه ازلى است و در ازل حکم کرد بشقاوت وى، و او را برانداز درگاه خود. چنانک خلقى را گفت «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» و ابلیس را على الخصوص گفت وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ و قد قال فى محکم تنزیله لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ جواب دیگر آنست که ارادت ابلیس موافق ارادت حق نبود در کار آدم، که ارادت آن بود که آدم از آن درخت بخورد تا مستحق آن شود که وى را از بهشت بیرون کند، و با چیزى نقل کند از بهشت شریفتر و عالیتر، و آن اصطفائیّت و اجتبائیّت و توبت و رسالت و کمال محبت است. و ارادت ابلیس آن بود که از آن درخت بخورد تا بسخط و غضب حق رسد و کافر شود و بدبخت گردد، پس ابلیس بآن مراد خود نرسید و ملعون و مطرود گشت و آدم بمراد حق رسید و بعنایت حق بتوبت و رسالت رسید.
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ تلقّى و تلقّن یکى است، روى انّ النبى کان یتلقى الوحى من جبریل اى یأخذه و یتقبله. فَتَلَقَّى آدَمُ میگوید فرا گرفت آدم از تلقین اللَّه سخنانى. ابن کثیر خواند: آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ آدم بنصب و کلمات برفع. ابن کثیر چنین خوانده است یعنى رسید بآدم و بر وى آمد از خداوند او سخنانى. علما را اختلافست که آن سخنان چه بود؟ عکرمه و سعید جبیر و حسن گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا تا آخر آیت بود، و این موافق قرآن است و بحال آدم لایق. عبد اللَّه مسعود گفت «ان احب الکلام الى اللَّه ما قال ابونا حین اقترف الخطیئة سبحانک اللّهم و بحمدک تبارک اسمک و تعالى جدّک، لا اله الّا انت ظلمت نفسى، فاغفر لى انّه لا یغفر الذّنوب الّا أنت » اینست کلمات که از حق گرفت یقول ابن مسعود. اما قول ابن عباس آنست که کلمات آن بود که آدم گفت «یا ربّ الم تخلقنى بیدک؟ قال بلى، قال الم تنفخ فىّ من روحک؟ قال بلى، قال الم تسبق رحمتک لى غضبک؟ قال بلى، قال الم تسکنى جنّتک قال؟ بلى، قال فلم اخرجتنى منها؟
قال فبشؤم معصیتک. قال یا رب أ رأیت ان تبت و اصلحت أراجعى انت الى الجنة؟ قال بلى قال فهذه الکلمات» عبید بن عمیر گفت «قال آدم یا رب ما اتیت أ شیء کتبته علىّ قبل ان تخلقنى او شیء ابتدعته من قبل نفسى؟ قال بل شیء کتبته علیک قبل ان اخلقک قال فکما کتبته علىّ فاغفر لى.» و گفتند آدم بر ساق عرش نبشته دید لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» چون در زلت افتاد مصطفى را شفیع گرفت و گفت خداوندا بحق محمد که مرا بیامرزى! رب العالمین گفت از چه شناختى او را و بمن شفیع آوردى؟ گفت بر ساق عرش نام وى قرین نام تو دیدم، دانستم که بنده ایست بر تو عزیز، اللَّه گفت رو کت آمرزیدم. ازینجا گفت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
«کنت نبیا و آدم مجبول فى طینته، و لقد کنت وسیلته الى ربّى».
و گفتهاند کلمات کى آدم از حق گرفت حروف تهجى است که مفردات الفاظ و مقدمات از آن مرکب است، و از مفردات و مقدمات ادلّه و اخبار مرکب است، و از ادله صحیحه و اخبار صادقه بحقایق علوم رسند، و از حقایق علوم باعمال صالحه رسند، آن گه بمجموع علم و عمل ایمان حاصل شود و محقق گردد؟ و بتحقیق ایمان بنده بحقیقت توبه رسد، و محبوب رب العزه گردد، چنانک گفت إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ اینست که رب العالمین گفت: فَتابَ عَلَیْهِ توبه پذیرفت خداى عز و جل از آدم و با خود آورد او را، توبه نامیست پسند را و نواخت را، و توّاب نامیست از نامهاى اللَّه و هو الّذى یرجع الى تیسیر اسباب التوبة لعباده مرّة بعد اخرى بما یظهر لهم من آیاته، و یسوق الیهم من تنبیهاته، و یطلعهم علیه من تخفیفاته و تحذیراته، حتى اذا اطّلعوا بتعریفه على غوائل الذنوب استشعروا الخوف بتخویفه، فرجعوا الى التوبة فرجع الیهم فضل اللَّه بالقبول.
توّاب اوست که اسباب توبه بندگان را میسر گرداند و بنده را بر توبه دارد، آن گه بفضل و رحمت خود آن توبه وى قبول کند، تواب اوست که باز پذیرد باز آیندگان را و نیکو نیوشد عذر خواهان را و بنوازد صلحجویان را، آن گه نام «رحیم» در «تواب» پیوست که آنچه کرد از نواخت بنده و پذیرفتن توبه برحمت و فضل خود کرد، نه باستحقاق بنده، که بنده را بر خداوند حقى نیست.
روى عن قتاده «انّ الیوم الذى تاب اللَّه فیه على آدم کان یوم عاشوراء».
و منه قول النبی «ان نوحا هبط من السفینة على الجودى فى یوم عاشوراء فصام نوح و امر من معه بالصیام شکر اللَّه عزّ و جلّ، قال و فى یوم عاشوراء تاب اللَّه عز و جل على آدم، و على اهل مدینة یونس، و فیه فلق البحر لبنى اسرائیل، و فیه ولد ابراهیم و عیسى علیهما السلام.
و عن عایشه قال «لما اراد اللَّه تعالى ان یتوب على آدم (ع) طاف سبعا بالبیت و البیت یومئذ لیس بمبنى هى ربوة حمراء، ثم قام و صلّى رکعتین، ثم قال اللهّم انک تعلم سریرتى و علانیتى فاقبل معذرتى، و تعلم حاجتى فاعطنى سؤلى، و تعلم ما فى نفسى فاغفر لى ذنوبى، اللهم انى اسألک ایمانا ثابتا یباشر قلبى، و یقینا صادقا حتى اعلم انه لا یصیبنى الا ما کتبت لى، و الرضا بما قسمت لى فاوحى اللَّه تعالى الیه انى قد غفرت لک و لن یأتینى احد من ذریتک فیدعونى بمثل الذى دعوتنى به الا غفرت له و کشفت غمومه و همومه، و نزعت الفقر من بین عینیه، و انجزت له من وراء کلّ ناجز، و جاءته الدنیا و هى راغمة و ان کانت لا یریدها.»
و قد روى ذلک مرفوعا ایضا الى النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً» این هبوط از بهشت است تا بآسمان. و در آیت اول گفت وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ آن هبوط از آسمان است تا بزمین تا معلوم شود که هر دو یکسان نیست، و در قرآن تکرار بى فایده نیست. قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً گفتیم فرو روید همگان بهم آدم و حوا و ابلیس و مار فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ ما صلت است و نون مبالغت. صلت سخن فان یأتکم است. میگوید اگر بشما آید یعنى چون بشما آید چنانک فارسى گویان گویند اگر یک بار باد سرد بر خیزد خود بینى، یعنى چون باد سرد برخیزد خود بینى هُدىً پیغامى و بیانى و نشانى پیغام کتابست و بیان حلال و حرام، نشان معجزه. قتاده گفت «هدى» یعنى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ لفظ عام است و معنى خاص، اى من تبع هداى من بنى آدم دون ابلیس، فانه خارج منه لانه آیس من رحمة اللَّه عزّ و جلّ. قال اللَّه تعلم وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ، و قال لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ میگوید هر کس که پى برد بپیغام و نشان من، و برایستد بر پى راهنمونى من بر زبان فرستاده من.
فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ فلا خوف منصوب بى تنوین قراءة یعقوب است. میگوید بیمى نیست و ریشان و هیچ اندوهگن نباشند فردا در قیامت چنانک جاى دیگر گفت لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ. هر چه اصناف خیر و عافیت است و ضروب نعمت در تحت این دو کلمه است. از بهر آنک تا از هر چه آفات است نرهد بى بیم نشود، و تا بهر چه لذات است نرسد اندوه فوت از وى زائل نشود. اگر کسى گوید چونست که اللَّه تعالى اینجا نفى خوف از دوستان خود کرد و بگردانید خوف ازیشان از کمال نعمت شمرد و جاى دیگر ایشان را در خوف بستود و گفت یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ. جواب آنست که: این لا خوف هر چند در لفظ خبر است امّا بمعنى نهى است، اى لا تخافوا و لا تحزنوا. جواب دیگر آن است که آن خوف که ایشان را بستود در دنیا است، اما در عقبى ایشان را همه ام و راحت است چنانک در خبر است من خاف اللَّه فى الدّنیا آمنه اللَّه فى الآخرة و على ذلک قال اللَّه عز و جل حکایة عنهم وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ و قال تعالى لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا الکفر ضربان: احدهما کفران النعمة، و الثانى تکذیب باللّه عز و جل، کفر بر دو قسم است یکى کفران نعمت چنانک در قصه سلیمان پیغامبر گفت لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ دیگر سرباز زدن از توحید، چنانک کفر کافران، پس یکى از اقرار به یگانگى اللَّه سر باز زد چنانک بتپرستاناند، و یکى از اقرار به نبوت محمد ع سر باز زد چنانک ترسایان و جهوداناند، و یکى از فرمان اللَّه سرباز زد چنانک ابلیس است. پس رب العالمین درین آیت همه فراهم گرفت و گفت وَ الَّذِینَ کَفَرُوا اى ستروا نعم اللَّه عنهم وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا و آیات اللَّه حججه و ادلّته على وحدانیّته و ما جاءت به الرسل من الاعلام و الشّواهد على ذلک. میگوید ایشان که نعمت خداوند خود را ناسپاس آمدند و منت و افضال او بر خود بپوشیدند و سخنان و نشان او دروغ شمردند و رساننده را استوار نداشتند و فرمان نبردند.
أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ اهل آتش ایشاناند که جاوید در آنند، ایشان را هرگز از آن رهایى نه، و زان بیرون آمدن نه. و این در قرآن نه جاى است جز زانک گفت فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ این نهایت قصه آدم است و ازینجا قصه بنى اسرائیل در گرفت و سخن در آن رود ان شاء اللَّه تعالى.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا سدى گفت این آیت بشان اصحاب سلمان فرود آمد و سلمان مردى بود از جندیسابور بموصل افتاد، میان احبار ترسایان، و روزگارى دراز با ایشان عبادت کرد فراوان و بر دین عیسى بود از اول، پس به مدینه افتاد و او را به بندگى بفروختند. زنى از جهینه او را بخرید، و از بهر وى شبانى میکرد، و سلمان از علماء ترسایان شنیده بود که درین روزگار پیغامبرى بیرون خواهد آمد که صفت وى آنست که مهر نبوت میان دو کتف دارد، و صدقات نستاند، و از هدیهها خورد. روزى سلمان در صحراء مدینه گوسپندان بچرا داشت کسى او را گفت که امروز مردى به مدینه در آمده است و میگوید که من پیغامبرم و سلمان روزگارى بود تا درین انتظار بود، گوسپندان را فرو گذاشت، و به مدینه در شد بنزدیک مصطفى ع و بوى مىنگریست و در وى تأمل میکرد. مصطفى بفراست نبوى بدانست که حال وى چیست، جامه خویش از پشت فرو گذاشت تا مهر نبوت بر سلمان آشکارا شد. پس سلمان برفت و طعامى خرید و پیش رسول آورد رسول فرمود این چیست؟
سلمان گفت این صدقه، مصطفى گفتلا حاجة لى اخرجها فلیأکل المسلمون مرا باین صدقه حاجت نیست، رو بر مسلمانان بر تا ایشان بخورند. پس دیگر بار سلمان رفت و طعامى دیگر آورد مصطفى گفت این چیست؟ سلمان گفت هدیة، مصطفى فرمود اکنون بنشین تا بیکدیگر بخوریم. و سلمان رض حدیث آن قوم خویش که بر دین عیسى بودند درگرفت. و از عبادت فراوان ایشان و مجاهدت و ریاضت بسیار که میکردند لختى باز گفت، و عبادت ایشان آن بود که از روز یکشنبه تا بیکشنبه دیگر هفته روزه میداشتند، روزه وصال که افطار ایشان جز در روز یکشنبه نبودى، و سخن گفتن با یکدیگر جز درین روز نبودى، یک هفته هر یکى در غارى نشسته و خورد و خواب و سخن بر خود حرام کرده، و زبان با ذکر و دل با فکر پرداخته، و یک لحظه از عمر خویش با کار دنیوى و آسایش تن نداده، سلمان وصف الحال ایشان میکرد. مصطفى ع گفت «یا سلمان هم من اهل النار»
قال سلمان فاظلمت على الارض سلمان گفت جهان روشن بر چشمم تاریک گشت چون از مصطفى شنودم که ایشان آتشیانند.
ثم قال یا رسول اللَّه لو ادرکوک صدّقوک و اتبعوک. و سلمان بروزگار ازیشان شنیده بود که مهینه پیغامبران پیغامبر آخر الزمانست و بهینه دینها دین اوست، گفت یا رسول اللَّه اگر ترا دریافتندى ترا پس رو بودندى و استوار داشتندى. آن گه رب العالمین این آیت فرستاد در شأن ایشان: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا... و مصطفى ع گفت در تفسیر این آیت
«من مات على دین عیسى و من مات على الاسلام قبل ان یسمع بى فهو على خیر، و من سمع بى الیوم و لم یؤمن بى فقد هلک.»
گفت هر آن کس که پیش از بعثت ما بر شریعت و سنّت عیسى بود و ما را در نیافت و در آن شریعت فروشد، کار او همه خیر است، و عاقبت او رستگارى، و آن کس که ما را دریافت یا خبر بعثت ما بدو رسید و از هر دین که بر آن بود دست باز نداشت و بر پى ما و سنّت ما نرفت او از جمله هالکانست.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا هادوا از تهوّد است و تهوّد تحرک باشد، جهودان را بدان یهود خوانند لانّهم یتهوّدون عند قرائت التوریة چون توریت خوانند تحرکى در خود آرند، و یقولون انّ السّماوات و الارض تحرکت حین اتى اللَّه موسى التوریة قال ابن جریح انّما سمیت الیهود من قولهم انا هدنا الیک اى تبنا من عبادة العجل. و گفتهاند نسبت ایشان با یهودا است ازین جهت ایشان را یهود خوانند و ترسایان را نصارى بدان خوانند که از ده نصره بودند و نصره آن دیه بود که عیسى و مادرش بآن دیه فرو آمده بودند، مقاتل و قتاده گویند نام آن دیه ناصره بود فنسبوا الیها. و قیل سمّوا نصارى لقوله تعالى من انصارى الى اللَّه و هم الحواریون.
و صابئان قومى بودند که مسکن به شام داشتند و ملائکه پرست بودند و نماز به کعبه مىبردند و زبور میخواندند، و گفتهاند قومى از اهل کتاب بودند و بیرون از جهودى و ترسایى دینى دگر نو نهاده بودند میان جهودى و ترسایى، و علامت ایشان آن بود که موى از میان سر باز میکردند یعنى دوست میداشتند که کشف عورت کنند و بیحجاب باشند و شرم از مردم ندارند و یحبون مذاکیرهم، و شره مردان از خود مىبریدند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا اختلافست میان علما که این آیت محکم است یا منسوخ، جماعتى گفتند منسوخ است و ناسخ آنست که گفت عزّ و جلاله وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ ابن عباس گفت چنان مىنماید که عمل صالح از جهودان و ترسایان و صابئان مقبول بود و بهشت ایشان را موعود، بحکم این آیت که گفت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى... پس چون آیت وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ فرود آمد این آیت منسوخ شد و این حکم بگشت. اما قول مجاهد و ضحاک آنست که این آیت محکم است و هیچ چیز از آن منسوخ نیست، و تقدیرش آنست که انّ الذین آمنوا و من آمن من الذین هادوا و در معنى آیت در طریق است: یکى آنست که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا مؤمنان بحقیقت میخواهد هم از این امت و هم از امتهاى گذشته، میگوید ایشان که از دل پاک و اعتقاد درست راست ایمان دارند بغیب ایمانى تصدیقى و تسلیمى، گردن نهاده و گوش فرا داشته، و رسالت و پیغام پذیرفته، از هر پیغامبر که آمد بهر هنگام که بود.
وَ الَّذِینَ هادُوا و على الخصوص قوم موسى که بر دین موسى درست آمدند و تغییر و تبدیل نکردند و در انتظار بعث مصطفى ع نشستند، و بوى ایمان داشتند. و همچنین قوم عیسى که بر دین عیسى بودند و در عیسى غلو نکردند، و به محمد ایمان بداشتند و برین اعتقاد از دنیا بیرون شدند، و صابئان همچنین در وقت استقامت کار دین خویش.
آن گه گفت.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ هر که از اینان برین اعتقاد و ایمان بماند، و توفیق ثبات و لزوم ایمان یابد، تا بر آن بمیرد فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ و روا باشد که اینجا واوى مضمر نهند، یعنى و من آمن بعدک یا محمد الى یوم القیمة فلهم اجرهم عند ربهم.
طریق دیگر آنست که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا از این امت منافقان اند که بزبان ایمان آرند و بدل نه، وز امتان گذشته ایشانند که به پیغامبران گذشته ایمان دادند و به محمد نه، وَ الَّذِینَ هادُوا جهودانند که بعد از موسى دین مبدل محرف گرفتند، وَ النَّصارى ترسایانند که بعد از عیسى غلو کردند و از راه راست بگشتند، وَ الصَّابِئِینَ اصناف کفّارند. مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ... یعنى من آمن منهم باللّه، میگوید ازینان هر که باللّه ایمان آورد و بروز رستاخیز.
وَ عَمِلَ صالِحاً یعنى بالایمان محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و به محمد ایمان آرد و وى را استوار گیرد و بنبوت وى گواهى دهد فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان بثواب ایمان خویش برسند وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ یوم یخاف الناس، و آن روز که خلق همه در بیم و هراس باشند ایشان بى بیم و ترس باشند. وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ على ما خلّفوا ورائهم من الدّنیا و عیشها عند معاینتهم ما اعدّ اللَّه لهم من النعیم المقیم و الثواب الجزیل و هیچ اندوه نبود ایشان را از مفارقت دنیا و نعیم این جهانى پس از آنک نعیم آخرت یافتند.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و چون پیمان ستدیم و عهد گرفتیم بر شما که چون شما را کتابى دهیم بپذیرید پس چون توریت فرستادیم گفتید نه پذیریم. مفسران گفتند آن گه که موسى از مناجات باز آمد و الواح توریت به بنى اسرائیل آورد، ایشان را فرمود که احکام توریت و امر و نهى که در آنست قبول کنید و آن را کار بند شوید. ایشان شریعتى بس گران دیدند نفرت گرفتند از آن، و قبول نکردند. وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ رب العالمین کوهى را فرمود از کوههاى فلسطین تا از بیخ برآمد و بر سر ایشان بداشت، چندانک لشکر ایشان بود گویند فرسنگى در فرسنگى بود نزدیک سر ایشان فرو آمد، و آتشى در پیش چشم ایشان بر افروختند، و دریا از پس بود.
پس ایشان را گفتند خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ اى خذوا ما افترضناه علیکم فى کتابنا من الفرائض و اقبلوه و اعملوا باجتهاد منکم فى ادائه من غیر تقصیر و لا توان میگوید گیرید و پذیرید آنچه بر شما فریضه کردیم از احکام دین بجدى و جهدى تمام و آن را کار بند شوید. وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و آنچه در کتابست از وعد و وعید و ترغیب و ترهیب بر خوانید و یاد گیرید و بدان کار کنید و از آن غافل مباشید لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تا مگر از هلاک دنیا و عذاب عقبى برهید. قوم موسى چون آن کوه دیدند بر سر ایشان و آتش از پیش و دریا از پس بسهمیدند و از بیم و ترس قبول کردند و بسجود در افتادند، و در آن حال که سجود میکردند در کوه مىنگرستند که بر زبر ایشان بود و سجود ایشان بیک نیمه روى بود، ازینجاست که جهودان سجود بیک نیمه روى کنند، پس رب العالمین آن کوه از سر ایشان باز برد. ایشان گفتند یا موسى سمعنا و اطعنا و لو لا الجبل ما اطعناک اگر کسى گوید چه ثواب است ایشان را در پذیرفتن کتاب و در آن مضطر بودند و مکره و معلوم است که به اکراه بثواب نرسند؟ جواب آنست که در التزام مضطر بودند لا جرم ایشان را در التزام ثواب نیست، امّا بعد از التزام عمل کردند بآن و در عمل مضطر و مکره نبودند، ایشان را ثواب که هست در عمل است ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ اى اعرضتم عن امر اللَّه و طاعته من بعد المیثاق و رفع الجبل پس از آنکه عهد گرفتیم بر شما که طاعت دار باشید و کوه از سر شما باز بردیم، دیگر باره فرمان ما بگذاشتید و نقض عهد کردید.
فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ اگر نه فضل خداوند بودى که شما را فرو گذاشت و مهلت داد و بعقوبت نشتافت تا قومى از شما توبه کردند و از آن تولّى و نافرمانى پشیمان گشتند، اگر نه این فضل و رحمت بودى شما از هالکان و زیان کاران بودید. مصطفى گفت«لا احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه انه یشرک و یدعون له الصاحبة و الولد، و هو یرزقهم و یعافیهم و یدفع عنهم»
و بلال سعد مرا پند دادى و گفتى: عباد الرّحمن اربع خصال جاریات علیکم من الرحمن، مع ظلمکم انفسکم و خطایاکم: امّا رزقه فدار علیکم، و اما رحمته فغیر محجوبة عنکم، و اما ستره فسائغ علیکم، و اما عقابه فلم یجعل لکم، ثم انتم على ذلک تجترئون على الهکم! و در قرآن ذکر رحمت فراوان است و جمله آن بده معنى باز گردد: یکى بمعنى اسلام است چنانک رب العالمین گفت وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ و قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ درین دو آیت اسلام را رحمت خواند از بهر آنک بنده باسلام برحمت خداى میرسد هم در دنیا هم در عقبى. دیگر رحمت است بمعنى رزق چنانک گفت ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ، و نام رحمن جل جلاله ازینجاست یعنى که روزى دهنده جهانیانست، برّهم و فاجرهم. لا یمنع کافرا لکفره و لا عاصیا لعصیانه. سوم رحمت است بمعنى شفقت کقوله تعالى وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً چهارم بمعنى لطف کقوله تعالى فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ پنجم رحمت بمعنى عفو و مغفرت کقوله تعالى کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ششم رحمت است بمعنى بهشت و ذلک فى قوله وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ. هفتم رحمت گفت و مراد بآن رسول خدا است و ذلک فى قوله وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ هشتم رحمت است بمعنى باران و هو فى قوله هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ. نهم رحمت است بمعنى قرآن و هو قوله شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ. دهم رحمت است بمعنى نعمت چنانک درین آیت گفت فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ اى فلو لا نعمة ربکم لصرتم من المغبونین الذین خسروا الرحمة و استوجبوا العذاب.
سلمان گفت این صدقه، مصطفى گفتلا حاجة لى اخرجها فلیأکل المسلمون مرا باین صدقه حاجت نیست، رو بر مسلمانان بر تا ایشان بخورند. پس دیگر بار سلمان رفت و طعامى دیگر آورد مصطفى گفت این چیست؟ سلمان گفت هدیة، مصطفى فرمود اکنون بنشین تا بیکدیگر بخوریم. و سلمان رض حدیث آن قوم خویش که بر دین عیسى بودند درگرفت. و از عبادت فراوان ایشان و مجاهدت و ریاضت بسیار که میکردند لختى باز گفت، و عبادت ایشان آن بود که از روز یکشنبه تا بیکشنبه دیگر هفته روزه میداشتند، روزه وصال که افطار ایشان جز در روز یکشنبه نبودى، و سخن گفتن با یکدیگر جز درین روز نبودى، یک هفته هر یکى در غارى نشسته و خورد و خواب و سخن بر خود حرام کرده، و زبان با ذکر و دل با فکر پرداخته، و یک لحظه از عمر خویش با کار دنیوى و آسایش تن نداده، سلمان وصف الحال ایشان میکرد. مصطفى ع گفت «یا سلمان هم من اهل النار»
قال سلمان فاظلمت على الارض سلمان گفت جهان روشن بر چشمم تاریک گشت چون از مصطفى شنودم که ایشان آتشیانند.
ثم قال یا رسول اللَّه لو ادرکوک صدّقوک و اتبعوک. و سلمان بروزگار ازیشان شنیده بود که مهینه پیغامبران پیغامبر آخر الزمانست و بهینه دینها دین اوست، گفت یا رسول اللَّه اگر ترا دریافتندى ترا پس رو بودندى و استوار داشتندى. آن گه رب العالمین این آیت فرستاد در شأن ایشان: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا... و مصطفى ع گفت در تفسیر این آیت
«من مات على دین عیسى و من مات على الاسلام قبل ان یسمع بى فهو على خیر، و من سمع بى الیوم و لم یؤمن بى فقد هلک.»
گفت هر آن کس که پیش از بعثت ما بر شریعت و سنّت عیسى بود و ما را در نیافت و در آن شریعت فروشد، کار او همه خیر است، و عاقبت او رستگارى، و آن کس که ما را دریافت یا خبر بعثت ما بدو رسید و از هر دین که بر آن بود دست باز نداشت و بر پى ما و سنّت ما نرفت او از جمله هالکانست.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا هادوا از تهوّد است و تهوّد تحرک باشد، جهودان را بدان یهود خوانند لانّهم یتهوّدون عند قرائت التوریة چون توریت خوانند تحرکى در خود آرند، و یقولون انّ السّماوات و الارض تحرکت حین اتى اللَّه موسى التوریة قال ابن جریح انّما سمیت الیهود من قولهم انا هدنا الیک اى تبنا من عبادة العجل. و گفتهاند نسبت ایشان با یهودا است ازین جهت ایشان را یهود خوانند و ترسایان را نصارى بدان خوانند که از ده نصره بودند و نصره آن دیه بود که عیسى و مادرش بآن دیه فرو آمده بودند، مقاتل و قتاده گویند نام آن دیه ناصره بود فنسبوا الیها. و قیل سمّوا نصارى لقوله تعالى من انصارى الى اللَّه و هم الحواریون.
و صابئان قومى بودند که مسکن به شام داشتند و ملائکه پرست بودند و نماز به کعبه مىبردند و زبور میخواندند، و گفتهاند قومى از اهل کتاب بودند و بیرون از جهودى و ترسایى دینى دگر نو نهاده بودند میان جهودى و ترسایى، و علامت ایشان آن بود که موى از میان سر باز میکردند یعنى دوست میداشتند که کشف عورت کنند و بیحجاب باشند و شرم از مردم ندارند و یحبون مذاکیرهم، و شره مردان از خود مىبریدند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا اختلافست میان علما که این آیت محکم است یا منسوخ، جماعتى گفتند منسوخ است و ناسخ آنست که گفت عزّ و جلاله وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ ابن عباس گفت چنان مىنماید که عمل صالح از جهودان و ترسایان و صابئان مقبول بود و بهشت ایشان را موعود، بحکم این آیت که گفت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصارى... پس چون آیت وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ فرود آمد این آیت منسوخ شد و این حکم بگشت. اما قول مجاهد و ضحاک آنست که این آیت محکم است و هیچ چیز از آن منسوخ نیست، و تقدیرش آنست که انّ الذین آمنوا و من آمن من الذین هادوا و در معنى آیت در طریق است: یکى آنست که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا مؤمنان بحقیقت میخواهد هم از این امت و هم از امتهاى گذشته، میگوید ایشان که از دل پاک و اعتقاد درست راست ایمان دارند بغیب ایمانى تصدیقى و تسلیمى، گردن نهاده و گوش فرا داشته، و رسالت و پیغام پذیرفته، از هر پیغامبر که آمد بهر هنگام که بود.
وَ الَّذِینَ هادُوا و على الخصوص قوم موسى که بر دین موسى درست آمدند و تغییر و تبدیل نکردند و در انتظار بعث مصطفى ع نشستند، و بوى ایمان داشتند. و همچنین قوم عیسى که بر دین عیسى بودند و در عیسى غلو نکردند، و به محمد ایمان بداشتند و برین اعتقاد از دنیا بیرون شدند، و صابئان همچنین در وقت استقامت کار دین خویش.
آن گه گفت.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ هر که از اینان برین اعتقاد و ایمان بماند، و توفیق ثبات و لزوم ایمان یابد، تا بر آن بمیرد فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ و روا باشد که اینجا واوى مضمر نهند، یعنى و من آمن بعدک یا محمد الى یوم القیمة فلهم اجرهم عند ربهم.
طریق دیگر آنست که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا از این امت منافقان اند که بزبان ایمان آرند و بدل نه، وز امتان گذشته ایشانند که به پیغامبران گذشته ایمان دادند و به محمد نه، وَ الَّذِینَ هادُوا جهودانند که بعد از موسى دین مبدل محرف گرفتند، وَ النَّصارى ترسایانند که بعد از عیسى غلو کردند و از راه راست بگشتند، وَ الصَّابِئِینَ اصناف کفّارند. مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ... یعنى من آمن منهم باللّه، میگوید ازینان هر که باللّه ایمان آورد و بروز رستاخیز.
وَ عَمِلَ صالِحاً یعنى بالایمان محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و به محمد ایمان آرد و وى را استوار گیرد و بنبوت وى گواهى دهد فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشان بثواب ایمان خویش برسند وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ یوم یخاف الناس، و آن روز که خلق همه در بیم و هراس باشند ایشان بى بیم و ترس باشند. وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ على ما خلّفوا ورائهم من الدّنیا و عیشها عند معاینتهم ما اعدّ اللَّه لهم من النعیم المقیم و الثواب الجزیل و هیچ اندوه نبود ایشان را از مفارقت دنیا و نعیم این جهانى پس از آنک نعیم آخرت یافتند.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و چون پیمان ستدیم و عهد گرفتیم بر شما که چون شما را کتابى دهیم بپذیرید پس چون توریت فرستادیم گفتید نه پذیریم. مفسران گفتند آن گه که موسى از مناجات باز آمد و الواح توریت به بنى اسرائیل آورد، ایشان را فرمود که احکام توریت و امر و نهى که در آنست قبول کنید و آن را کار بند شوید. ایشان شریعتى بس گران دیدند نفرت گرفتند از آن، و قبول نکردند. وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ رب العالمین کوهى را فرمود از کوههاى فلسطین تا از بیخ برآمد و بر سر ایشان بداشت، چندانک لشکر ایشان بود گویند فرسنگى در فرسنگى بود نزدیک سر ایشان فرو آمد، و آتشى در پیش چشم ایشان بر افروختند، و دریا از پس بود.
پس ایشان را گفتند خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ اى خذوا ما افترضناه علیکم فى کتابنا من الفرائض و اقبلوه و اعملوا باجتهاد منکم فى ادائه من غیر تقصیر و لا توان میگوید گیرید و پذیرید آنچه بر شما فریضه کردیم از احکام دین بجدى و جهدى تمام و آن را کار بند شوید. وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و آنچه در کتابست از وعد و وعید و ترغیب و ترهیب بر خوانید و یاد گیرید و بدان کار کنید و از آن غافل مباشید لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تا مگر از هلاک دنیا و عذاب عقبى برهید. قوم موسى چون آن کوه دیدند بر سر ایشان و آتش از پیش و دریا از پس بسهمیدند و از بیم و ترس قبول کردند و بسجود در افتادند، و در آن حال که سجود میکردند در کوه مىنگرستند که بر زبر ایشان بود و سجود ایشان بیک نیمه روى بود، ازینجاست که جهودان سجود بیک نیمه روى کنند، پس رب العالمین آن کوه از سر ایشان باز برد. ایشان گفتند یا موسى سمعنا و اطعنا و لو لا الجبل ما اطعناک اگر کسى گوید چه ثواب است ایشان را در پذیرفتن کتاب و در آن مضطر بودند و مکره و معلوم است که به اکراه بثواب نرسند؟ جواب آنست که در التزام مضطر بودند لا جرم ایشان را در التزام ثواب نیست، امّا بعد از التزام عمل کردند بآن و در عمل مضطر و مکره نبودند، ایشان را ثواب که هست در عمل است ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ اى اعرضتم عن امر اللَّه و طاعته من بعد المیثاق و رفع الجبل پس از آنکه عهد گرفتیم بر شما که طاعت دار باشید و کوه از سر شما باز بردیم، دیگر باره فرمان ما بگذاشتید و نقض عهد کردید.
فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ اگر نه فضل خداوند بودى که شما را فرو گذاشت و مهلت داد و بعقوبت نشتافت تا قومى از شما توبه کردند و از آن تولّى و نافرمانى پشیمان گشتند، اگر نه این فضل و رحمت بودى شما از هالکان و زیان کاران بودید. مصطفى گفت«لا احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه انه یشرک و یدعون له الصاحبة و الولد، و هو یرزقهم و یعافیهم و یدفع عنهم»
و بلال سعد مرا پند دادى و گفتى: عباد الرّحمن اربع خصال جاریات علیکم من الرحمن، مع ظلمکم انفسکم و خطایاکم: امّا رزقه فدار علیکم، و اما رحمته فغیر محجوبة عنکم، و اما ستره فسائغ علیکم، و اما عقابه فلم یجعل لکم، ثم انتم على ذلک تجترئون على الهکم! و در قرآن ذکر رحمت فراوان است و جمله آن بده معنى باز گردد: یکى بمعنى اسلام است چنانک رب العالمین گفت وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ و قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ درین دو آیت اسلام را رحمت خواند از بهر آنک بنده باسلام برحمت خداى میرسد هم در دنیا هم در عقبى. دیگر رحمت است بمعنى رزق چنانک گفت ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ، و نام رحمن جل جلاله ازینجاست یعنى که روزى دهنده جهانیانست، برّهم و فاجرهم. لا یمنع کافرا لکفره و لا عاصیا لعصیانه. سوم رحمت است بمعنى شفقت کقوله تعالى وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً چهارم بمعنى لطف کقوله تعالى فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ پنجم رحمت بمعنى عفو و مغفرت کقوله تعالى کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ششم رحمت است بمعنى بهشت و ذلک فى قوله وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ. هفتم رحمت گفت و مراد بآن رسول خدا است و ذلک فى قوله وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ هشتم رحمت است بمعنى باران و هو فى قوله هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ. نهم رحمت است بمعنى قرآن و هو قوله شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ. دهم رحمت است بمعنى نعمت چنانک درین آیت گفت فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ اى فلو لا نعمة ربکم لصرتم من المغبونین الذین خسروا الرحمة و استوجبوا العذاب.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ این خطاب اگر خواهى منافقان را نه و اگر خواهى جهودان را، اگر منافقان را نهى معنى آنست که این منافقان که با مصطفى ع و با مؤمنان سخن دیگر میگویند و در دل دیگر دارند نمیدانند که اللَّه سر و آشکاراى ایشان میداند. آن اندیشه که در دل دارند و بزبان جز زان میگویند یا آن سخن که با یکدیگر میگویند در خلوت پنهان از مسلمانان، اللَّه میداند اگر خواهد پیغامبر خود را و مؤمنان را از سرّ ایشان خبر کند، حدیث وهب بن عمیر ازین باب است با صفوان بن امیه در حجره نشسته بود. وهب گفت «لو لا عیالى و دین علىّ لا حببت أن اکون انا الّذى اقتل محمدا لنفسى» اگر نه عیال بودى و دینى که بر منست من قصد قتل محمد کردمى و شغل وى شما را کفایت کردمى. صفوان. گفت این کار را چه حیلت سازى و چون بر دست گیرى؟
گفت من مردى ام دلاور، او را بفریبم ضربتى زنم، آن گه بر گردم و بکوه بر شوم کس بمن در نرسد. صفوان گفت عیالت با عیال من و دین تو بر من، هان تا چه دارى! فخرج فشحذ سیفه و سمّه، ثم خرج الى المدینة، شمشیر تیز کرد و زهر آلود کرد و بقصد مدینه از مکه بیرون شد. چون در مدینه شد عمر خطاب وى را بدید اندیشهناک شد.
پیش مؤمنان و یاران باز رفت گفت «انى رأیت وهبا قد قدم فرابنى قدومه و هو رجل غادر فاطیفوا بنبیّکم گفت وهب آمد و از آمدن وى در دلم شک افتاد که وى مردى غدار است، نگر تا مصطفى را خالى نگذارید و یاران همه پیرامون مصطفى ع در نشستند.
وهب آمد و گفت أنعم صباحا یا محمد. قال قد ابدلنا اللَّه خیرا منها السلام. ما اقدمک؟
مصطفى ع گفت خداى عز و جل ما را ازین بهتر تحیتى و سلامتى داده است، چه آورد ترا اینجا؟ گفت آمدم تا اسیرانرا باز خرم. مصطفى گفت ما بال السیف؟
شمشیر چیست که در بر دارى؟ گفت یا محمد روز بدر نیز داشتیم و ما را در آن بس ظفرى و نجاحى نبود، مصطفى گفت «فما شیء قلت لصفوان و انتما فى الحجر؟» آن چه سخن بود که در حجر با صفوان میگفتى که لو لا عیالى و دین علىّ؟ وهب گفت هاء! کیف قلت؟ فاعاده علیه. قال وهب قد کنت تخبرنا بخبر اهل السّماء فنکذبک، فاراک تحدثنا بخبر اهل الارض. اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. ثم قال یا رسول اللَّه اعطنى عمامتک، فاعطاه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عمامته، ثم خرج راجعا الى مکة.
فقال عمر لقد قدم وهب و انه لا بغض الىّ من الخنزیر و انه رجع و هو احبّ الى من بعض ولدى.
و اگر جهودان را نهى این خطاب که «أَ وَ لا یَعْلَمُونَ» معنى آنست که نمیدانند این جهودان که اللَّه میداند آنچه پنهان میدارند از عداوت، و آشکارا میکنند از جحود، در نهان دشمنى میدارند با مؤمنان و آشکارا مىباز نشینند از اقرار، گواهى پنهان میکنند و آشکارا دروغ زن میگیرند.
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ الآیة قیل ان الامّى منسوب الى امّهاى تربّى معها و لم یفارقها، فیتعلم ما یتعلمه الرجال اى هم کما ولدوا لم یتعلموا. امّى نادبیر است که نداند نبشتن و خواندن. مصطفى گفت انّا امّة امیّة لا نکتب و لا نحسب.
و یقال هو منسوب الى الامّة التی هى الخلقة. یقال فلان طویل الامة اى الخلقة و القامة. در معنى این آیت دو قول گفتهاند: یکى آنست که از جهودان قومىاند که توریة ندانند نوشتن و خواندن آن، مگر چیزى شنوند از مهتران خویش از دروغها که بر مىسازند و میگویند هذا من عند اللَّه و ایشان را آن معرفت نیست که بدانند که آن دروغ است.
وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ و انگه ظنى مىبرند و یقین نمیدانند که آن حق است و بمجرد آن ظن بر خدا منکر میشوند. باین قول «امانىّ» بمعنى اکاذیب است. و بقول دیگر «امانىّ» بمعنى تلاوت و قراءة است، یعنى از جهودان قومىاند که از توریة جز تلاوت و قراءة ندانند، احکام شرعى و امور دینى که در آنست و دانستن آن بریشان لازم است مىندانند و مىنشناسند، و حق تلاوت آن از تحلیل حلال و تحریم حرام مىبنگزارند، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ آن گه ظن مىبرند که بتصدیق موسى و قبول توریة با تکذیب محمد و ردّ قرآن رستگارى یابند. یعنى که این قوم با ایشان که حق تلاوت آن بگزارند و احکام آن بشناسند و بدان کار کنند کى برابر باشند؟ اگر کسى گوید امّیّت نعت رسول خداست و آنچه نعت وى باشد دیگران را در آن چه ذم باشد و رب العالمین بر سبیل ذم جهودان را باین صفت یاد کرد؟ جواب آنست که نه هر چه صفت پیغامبر باشد دیگران را هم بران معنى بود، از براى آنکه اتفاق اسم اتفاق معنى اقتضا نمیکند، و نه هر صفتى که در غیر پیغمبر باشد در پیغامبر روا نبود.
نه بینى که اکل و شرب و نوم و نکاح و امثال این خصال که بر عموم مردم رود بر پیغامبر نیز رود، و وى را در آن هیچ عیب نه، و رب العالمین کافران را ذم کرد که بعثت پیغامبر را با وجود این صفات انکار کردند و آن را ضلالت شمرد ازیشان، فقال تعالى وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، الى قوله... فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا پس میباید دانست که امّیّت در صفات پیغامبر از امارات نبوت است و دلائل رسالت، که با صفت امّیّت وحى حق میگزارد و بیان علم اولین و آخرین میکرد، و ز غیب آسمان و زمین خبر میداد، و خلق را براه حق دعوت میکرد و بر طریق راست میداشت، و تعلیم فرائض و شرایع و مکارم الاخلاق میکرد، پس امیّت در حق وى صفت کمال بود، و در حق دیگران نشان نقصان.
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ مصطفى ع گفت «الویل واد فى جهنّم یهوى فیه الکافر اربعین خریفا قبل ان یبلغ قعره». قیل معناه انّ الذین جعل لهم الویل هم المتبوّؤن لذلک الوادى و قال ابن المسیب لو سیرت فیه جبال الدّنیا لماعت من شدّة حرها، و گفتهاند که ویل آواز دادن کافرانست و زارى کردن ایشان در آن عذاب صعب و عقوبت سخت که بایشان میرسد.
محمد بن حسان گفت آن چهار کلمه است که دوزخیان بپارسى گویند «واى از نام واى از ننگ واى از نیاز واى از آز!» واى از نام یعنى واى بر من که در دنیا نام طلب کردم، واى از ننگ که میگفتم نار و لا عار واى از نیاز یعنى درویشى که سر همه بلاست، واى از آز یعنى حرص که قاعده همه شهوات است.
مفسران گفتند که علماء جهودان از مهتران خویش که اعداء رسول خدا بودند رشوت مىستدند و عامه خویش را از رسول مىبرگردانیدند، بآن دروغ که مىبرساختند و بآنک صفت و نعمت مصطفى ع مىبگردانیدند، که در توریة صفت مصطفى ع چنان بود که «حسن الوجه جعد الشعر اکحل العین ربعة» ایشان بگردانیدند گفتند طویل ازرق سبط الشعر» و عامه ایشان که توریة ندانستند چون این بشنیدند گفتند پیغامبر نیست که در وى این صفتها نیست. گفتهاند که قومى از قریش به مدینه آمدند و از علماء جهودان صفت پیغامبر آخر الزمان پرسیدند، جواب همچنین دادند بر خلاف آنک خوانده بودند. رب العالمین گفت فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ ویل ایشان را بآنچه بدست خویش مىنویسند از تغییر و تبدیل در صفت وى در انکار نبوت و رسالت وى، وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ دیگر باره ویل مر ایشان را از آنچه مىستانند از رشوت.
گفتهاند که «یکسبون» بلفظ مستقبل اشارت است که تا بقیامت هر کس که بر نهاد و سنت ایشان رود بآنچه نبشتند و گفتند گناه آن بایشان باز گردد. و الیه اشار النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنّة سیئة فله وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة»
سعید جبیر گفت این آیت دلیل است که علما را در نشر علم بهایى طلب کردن روا نیست، و یشهد لذلک ما روى ابن عباس قال قال رسول اللَّه علماء هذه الامة رجلان: رجل اتاه اللَّه علما فطلب به وجه اللَّه و الدار الآخرة و بذله للناس و لم یأخذ علیه طمعا و لم یشتر به ثمنا قلیلا، فذلک یستغفر له ما فى البحور و دواب البرّ و البحر و الطیر فى جوّ السماء، و یقدم على اللَّه سیّدا شریفا. و رجل اتاه اللَّه علما فیبخل به على عباد اللَّه و اخذ علیه طمعا و اشترى به ثمنا قلیلا، فلذلک یلجم بلجام من نار. و سئل بعضهم «ما الذى یذهب بنور العلم من قلوب العلماء؟ قال الطمع.» قومى بحکم این آیت مصحف نبشتن بمزد و فروختن آن کراهیت داشتند. قال عبد اللَّه بن شقیق کان اصحاب النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یکرهون بیع المصاحف. قال سعید بن المسیب «ابتعها و لا تبعها.» و قومى بر عکس این گفتند و بیع مصاحف بحکم این آیت روا داشتند، یعنى که این وعید آن کس را گفت که از بر خویش چیزى نهد و بر کتاب حق بندد و دعوى کند که این از نزدیک حق است جل جلاله، تا چنانک نبشتن کتاب حق و اکتساب در آن رواست و مباح، این فراهم نهاده و از بر خویش بگفته نیز روا دارد و مباح کند، پس رب العالمین و عید فرستاد بآن اختلاف که مىکردند نه بعین اکتساب. و اگر چنان بودى که اکتساب به بیع توریة و کتب حق محرّم بودى اختلاف اباطیل ایشان در وجوه مکاسب بنزدیک ایشان هم محرم بودى، و در آن شروع نکردندى. و نیز دلیل است این آیت که هر کتابى که در آن سحر دروغ است و ترهات پیشینیان و اباطیل دروغزنان، و هر چه خلاف حق و راستى است مبایعت در چنین کتب روا نباشد، و بهاى آن جز حرام نبود.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. چونک جهودان را بیم دادند از آتش دوزخ، ایشان گفتند آتش بما نرسد مگر چند روز شمرده. یعنى آن چهل روز که گوساله پرستیدند که خداى عز و جل سوگند یاد کرده است که ایشان را عذاب کند، چون آن چهل روز عذاب کرد سوگند وى راست شد، از آن پس از دوزخ بیرون آئیم و قومى دیگر بجاى ما، و اشارت بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و یاران کردند یعنى شما بجاى ما نشینید مصطفى گفت: «بل انتم خالدون فیها مخلّدون لا نخلفکم فیها ان شاء اللَّه ابدا».
پس رب العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً یا محمد گوى ایشان را که بآنچه مىگویید پیمانى دارید از حق جل جلاله؟ اگر دارید اللَّه پیمان خود نشکند، پس ایشان را دیگر باره دروغ زن کرد گفت: أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این ام در موضع بل است، یعنى شما بر خداى عز و جل چیزى مىگویید که ندانید. ابن عباس گفت روز قیامت که ایشان را در دوزخ چهل سال عذاب کرده باشند هر روزى را از آن چهل روز سالى، خازنان دوزخ گویند: «یا معشر الیهود أما انقضت الایام التی قلتم فى دار الدنیا؟ قالوا ما ندرى. قالت الخزّان فقد عذّبناکم مقدار اربعین سنة، یا معشر الاشقیاء، فبم تخرجون منها، قالوا کیف نخرج و انت خازن جهنم، فیقول لهم أ کنتم اتخذتم عند اللَّه عهدا بل کذبتم و انتم فیها خالدون » آن گه ایشان را جواب داد «بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً» این بلى بمعنى آرى است میگوید آرى آنچه ایشان میگویند که نیست هست. «مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً...» هر که یدى کند یعنى شرک آرد «وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ» اى أحاط عمله به فمات على کفره و در آن شرک و کفر خویش بمیرد. نافع تنها خطیئاته خواند بر لفظ جمع. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان در دوزخ شوند و جاوید در آن بمانند. این همانست که جایى دیگر گفت «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ». و مصطفى ع آتش دوزخ را صفت کرده و گفته
«لنار بنى آدم الّتى توقدون جزء عن سبعین جزء من نار جهنم، فقال رجل یا رسول اللَّه ان کانت لکافیة قال فانّها فضّلت علیها بتسعة و ستّین جزء حرا فحرّا اوقدت الف عام فابیضّت، ثم اوقدت الف عام فاحمرّت، ثم اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم»
و عن ابى سعید الخدرى قال «یخرج عنق من النار یوم القیمة
یتکلم یقول انى وکّلت بثلثة: بکلّ جبار، و بمن ادّعى مع اللَّه الها آخر، و بمن قتل نفسا بغیر نفس، فتنطوى علیهم فتطرحهم فى غمرات جهنم.»
قومى معتزله بظاهر این آیت تمسک کردند و بر عموم براندند و گفتند اهل کبائر و فسق جاوید در دوزخ بمانند بحکم این آیت. و جواب اهل حق آنست که ظاهر آیت عام است اما بمعنى خاص است. که جاى دیگر میگوید: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ اینان که در تحت مشیّتاند اصحاب کبائر و فسق و معاصىاند لا محاله، اگر ایشان گویند اینان که در تحت مشیّتاند تائباناند، این تأویل درست نیست که تائبان را چنین وعید نیاید، از بهر آنک ایشان بى گمان رستگارانند. و اگر گویند که اصحاب صغائرند، هم درست نیست، از بهر آنک صغیره بمذهب ایشان بشرط اجتناب کبائر مغفور است، پس حمل آیت بر آن بعید است. و اگر گویند که منافقاناند، منافق خود در درک اسفل است، چنانک قرآن از آن خبر میدهد و صحابه رسول بکفر ایشان گواهى میدهند. و اگر گویند که کافران و مشرکاناند این کافران على القطع جاوید و در آتشاند و آن کس که جاوید در آتش است نگویند او را که در تحت مشیّتاند، بماند اینجا در تحت آیت اصحاب کبائر و اهل فسق و معاصى که هم ایمان دارند و هم فسق، ایشانند که در تحت عدل و فضل حقاند اگر بایشان بفضل نگرد ایشان را بفسق و معصیت خویش بآتش فرستد، اما جاوید در آتش بنمانند، که بشفاعت رسول ایشان را آخر بیرون آرد. و دلیل بر آنک بنده بفسق و معاصى از ایمان بیرون نشود آنست که رب العالمین گفت: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ کفاره قتل را واجب کرد که گردنى مؤمنه آزاد کند پس اگر آن گردن فاسقه باشد هم رواست. و کفارت را بجاست و اگر بفسق ایمان نماندى روا نبودى. و گفتهاند که اگر بافسق و معصیت ایمان بنماندى با خدمت و طاعت کفرهم نماندى، پس اتفاق است که بخدمت و طاعت از بنده حکم کفر بر نخیزد، همچنین بفسق و معصیت باید که از بنده حکم ایمان بر نخیزد. پس معلوم شد که آیت مخصوص است و سیّئة و خطیئة درین آیت بمعنى کفر و شرک است چنانک جایى دیگر گفت وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ یعنى انواع الکفر فکذلک هاهنا.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ پس از ذکر کافران و رسیدن ایشان در سرانجام به عقوبت جاویدان، ذکر مؤمنان در گرفت و ناز و نعیم ایشان در آن بهشت جاودان، تابنده مؤمن را میان هر دو آیت در خوف و رجا بگرداند. چون صفت بیگانگان شنود و خشم و عذاب خدا در حق ایشان، در خوف افتد، گهى زارد گهى نالد، گهى از آتش فریاد میکند چنانک مصطفى از پس هر نماز بگفتى
«اللهمّ انى اعوذ بک من نار جهنّم»
پس چون صفت مؤمنان شنود، و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان، حال در وى بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید، دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد، و حال بنده همیشه همچنین باید که بود، گهى با ترس و گداز، گهى با انس و ناز، گهى از بیم دوزخ فریادکنان، گهى بامید بهشت شادان و نازان. در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنى بود، و همه شب بیخواب و بى آرام بودى و از بسیارى سهر نزار و ضعیف شده بود، آن سیده وى او را گفت «افسدت على نفسک.» اى صهیب تو تن خویش بزیان بردى و از خدمت من باز ماندى، این چیست که تو بدست دارى؟ صهیب جواب داد که «انّ اللَّه تعالى جعل اللیل سکنا لصهیب، انّ صهیبا اذا ذکر الجنّة طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه.»
وَ الَّذِینَ آمَنُوا یعنى صدّقوا بتوحید اللَّه و رسوله. وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یعنى الطاعات فیما بینهم و بین ربّهم.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ مقیمون فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها ابدا.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ یعنى فى التوریة، اى امرناهم بذلک فقبلوه. این همانست که در سورة المائده گفت: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً میگوید اللَّه میثاق بست و پیمان ستد از فرزندان یعقوب و دوازده نقیب فرستادیم، از هر سبطى نقیبى، اسباط بسیار بودند فراوان هزاران، پس از هر سبطى نقیب برگزید موسى با وى بیعت کردى و با وى آن عهد بستى. تا آن نقیب از دیگران بیعت ستدى و با ایشان عهد بستى. اینست که اللَّه میگوید وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ...
پیمان ستدیم از بنى اسرائیل در توریة، و با ما عهد کردند لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ مکى و حمزه و کسایى بیاء خوانند یعنى تا نه پرستند جزز اللَّه باقى بتا خوانند، و معنى آنست که ایشان را گفتیم در پیمان که لا تعبدون الا اللَّه تا نه پرستید مگر اللَّه. معاذ جبل مصطفى را گفت: «یا رسول اللَّه اوصنى. فقال اعبد اللَّه و لا تشرک به شیئا. قال یا رسول اللَّه زدنى، قال اذا اسأت فاحسن، قال یا رسول اللَّه زدنى قال استقم و لیحسن خلقک.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یقول اللَّه تعالى یا ابن آدم، انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس کلّ منهم بدّ و لیس لک منى بدّ».
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و در پیمان وصیت کردیم ایشان را بنواختن پدر و مادر، نواخت مادر و پدر در توحید پیوست ایدر و جایهاى دیگر در قرآن. قال اللَّه تعالى وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً. وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و رضاء خود در رضاء ایشان بست در سنت. چنانک در خبر است: رضاء اللَّه فى رضا الوالدین
و عقوق ایشان از کبائر کرد، چنانک مصطفى را از کبائر پرسیدند
فقال الشرک باللَّه و قتل النفس و عقوق الوالدین و قول الزور
و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: نیکى کردن با مادر و پدر فاضلتر است از نماز و روزه و حج و عمره و غزاء، و گفت چه زیان دارد اگر کسى صدقه دهد و بمزد مادر و پدر دهد تا ایشان را ثواب باشد و از ثواب وى چیزى نکاهند.
و مردى در پیش مصطفى ع شد گفت: یا رسول اللَّه من گناهى عظیم کردهام مرا توبه هست یا نه؟ مصطفى گفت: مادر دارى؟ گفت نه. گفت خواهر مادر دارى؟ گفت دارم گفت شو با وى نیکى کن.
وَ ذِی الْقُرْبى و ایشان را وصیت کردیم بنواختن خویشان و نیکویى کردن با نزدیکان. در خبرست که هر که عمر دراز خواهد و روزى فراخ با خویشاوندان نیکویى کند و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لمّا خلق اللَّه تعالى الرحم قامت فاخذت بحق الرحمن، فقال لها مه قالت هذا مقام العائد بک من القطیعة قال الا ترضین ان اصل من وصلک و اقطع من قطعک.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالى انا الرحمن و هى الرحم شققت لها اسما من اسمى، فمن
وصلها وصلته و من قطعها بتته».
وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ و ایشان را وصیّت کردیم در آن پیمان بنواختن یتیمان و درویشان، یتیم پدر مرده است از آدمیان یا نابالغ است. مصطفى ع گفت: لا یتم بعد حلم.
و از جانوران یتیم آنست که مادر ندارد، و ذلک لان کفالة الولد فى النّاس على غالب الامر و فى الحکم الى الأب، و فى البهائم الى الام. و معنى یتیم انفراد است، و منه الدرّة الیتیمة یعنى المنفردة التی لا شبیه لها، و یتامى جمع جمع است یقال یتیم و ایتام و یتامى کأسیر و اسرى و اسارى. وَ الْمَساکِینِ و مسکین اوست که چیزى دارد کم از کفایت قوام عیش، او را چیزى مىدرباید.
روى ابو ذر رض قال اوصانى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بحبّ المساکین و الدنّو منهم، و اوصانى ان انظر الى من هو دونى، و لا انظر الى من هو فوقى، و اوصانى ان اقول الحق و ان کان مرّا، و اوصانى ان اصل رحمى و ان ادبرت، و اوصانى ان استکثر من قول لا اله الا اللَّه، و لا حول و لا قوة الا باللّه فانّه من کنوز الجنة.
و سلیمان پیغامبر با آن پادشاهى و مملکت چون در مسجد درویشى را دیدى پیش وى بنشستى، گفتى مسکین جالس مسکینا.
وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و ایشان را وصیت کردیم که مردمان را سخن نیکو گوئید. حسنا و حسنا بفتحتین و بتخفیف هر دو خواندهاند: بفتحتین قراءة حمزه و کسایى و یعقوب و خلف است، و بضم و تخفیف قراءة باقى. و تقدیره: قولوا للنّاس قولا حسنا و قولا ذا حسن ابن عباس گفت و مقاتل «معناه قولوا للناس حقا و صدقا فى شأن محمد فمن سالکم عنه فبیّنوا له صفته و لا تکتموا امره و لا تغیّروا نعته» در کار محمد با مردمان راستى گوئید و درستى، و صفت وى بمگردانید و کار وى از پرسنده پنهان مکنید. سفیان ثورى گفت معناه مروهم بالمعروف و انهوهم عن المنکر
قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «مروا بالمعروف و ان لم تعملوا کله، و انهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه کله.»
بعضى مفسران گفتند وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً سیاق این هم بر آن وجه است که وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا الى غیر ذلک من امثاله.
پس این همه بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ و نماز بهنگام بپاى دارید، و شرائط و حقوق آن بجاى آرید و زکاة از مال بیرون کنید. زکاة را دو معنى گفتهاند یکى پاکى و پاکیزگى، که بنده مؤمن مال خود را بزکاة دادن پاکیزه گرداند و تن خود را از وبال مال پاک گرداند، و دیگر معنى زکاة زیاد نیست یعنى که مال چون زکاة وى بدهى زیادت گردد. هر چند ظاهر وى نقصان نماید، اما در باطن زیاد نیست. پس بمعنى پاکیزگى هم چنان است که چاهى را نجاست اندر افتد چند دلو از آن بر کشى چاه و آب آن پاک شود، همچنین مال را شبهت اندر آید چون زکاة بدهى باقى مال پاک شود، و پاک بماند، چنانک آنجا آب چاه روان شود حکم پاکى گیرد، و این مرد که زکاة بدهد دست وى چشمه جود شود مال وى حکم پاکى گیرد، بجمع کردن مرد باشد بدادن زکاة جوانمرد گردد. و بمعنى دیگر زیادتى و برکت اندر مال پیدا آید، مانند آن که درختى را به پیرایند از وى شاخههاى نیم خشک ببرند، بظاهر نقصان نماید لکن درخت بآن سبب تازه گردد و زیادتى پیدا آید، هم اندرین جهان ببرکت و هم در آن جهان برحمت.
عبد اللَّه مسعود گفت: من اقام الصلاة و لم یؤت الزّکاة فلا صلاة له سلمان فارسى گفت: «انّ الصّلاة مکیال فمن وَفّى وُفّى له و من طفّف فقد علمتم ما قیل فى المطفّفین. و قال عبد العزیز بن عمیر الصّلاة تبلغک باب الملک، و الصدقة تدخلک علیه، و کان عمر بن الخطاب یقول اللهم اجعل الفضل عند خیارنا لعلهم یعود و اعلى اولى الحاجة منا.
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ این پیمان از بنى اسرائیل گرفتند، و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجاى آرند و پیمان نشکنند. رب العالمین گفت: بوفاء آن عهد باز نیامدند یعنى پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روى بگردانیدند. پس گفت: وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ و امروز شما بر پى پدران رفتید و فرمان توریة بگذاشتید، چنانک ایشان گذاشتند، مگر اندکى از شما که فرمان بجاى آوردید و به نبوت مصطفى اقرار دادید، و هم من کان ثابتا على دینه ثم آمن بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
گفت من مردى ام دلاور، او را بفریبم ضربتى زنم، آن گه بر گردم و بکوه بر شوم کس بمن در نرسد. صفوان گفت عیالت با عیال من و دین تو بر من، هان تا چه دارى! فخرج فشحذ سیفه و سمّه، ثم خرج الى المدینة، شمشیر تیز کرد و زهر آلود کرد و بقصد مدینه از مکه بیرون شد. چون در مدینه شد عمر خطاب وى را بدید اندیشهناک شد.
پیش مؤمنان و یاران باز رفت گفت «انى رأیت وهبا قد قدم فرابنى قدومه و هو رجل غادر فاطیفوا بنبیّکم گفت وهب آمد و از آمدن وى در دلم شک افتاد که وى مردى غدار است، نگر تا مصطفى را خالى نگذارید و یاران همه پیرامون مصطفى ع در نشستند.
وهب آمد و گفت أنعم صباحا یا محمد. قال قد ابدلنا اللَّه خیرا منها السلام. ما اقدمک؟
مصطفى ع گفت خداى عز و جل ما را ازین بهتر تحیتى و سلامتى داده است، چه آورد ترا اینجا؟ گفت آمدم تا اسیرانرا باز خرم. مصطفى گفت ما بال السیف؟
شمشیر چیست که در بر دارى؟ گفت یا محمد روز بدر نیز داشتیم و ما را در آن بس ظفرى و نجاحى نبود، مصطفى گفت «فما شیء قلت لصفوان و انتما فى الحجر؟» آن چه سخن بود که در حجر با صفوان میگفتى که لو لا عیالى و دین علىّ؟ وهب گفت هاء! کیف قلت؟ فاعاده علیه. قال وهب قد کنت تخبرنا بخبر اهل السّماء فنکذبک، فاراک تحدثنا بخبر اهل الارض. اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّک رسول اللَّه. ثم قال یا رسول اللَّه اعطنى عمامتک، فاعطاه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عمامته، ثم خرج راجعا الى مکة.
فقال عمر لقد قدم وهب و انه لا بغض الىّ من الخنزیر و انه رجع و هو احبّ الى من بعض ولدى.
و اگر جهودان را نهى این خطاب که «أَ وَ لا یَعْلَمُونَ» معنى آنست که نمیدانند این جهودان که اللَّه میداند آنچه پنهان میدارند از عداوت، و آشکارا میکنند از جحود، در نهان دشمنى میدارند با مؤمنان و آشکارا مىباز نشینند از اقرار، گواهى پنهان میکنند و آشکارا دروغ زن میگیرند.
وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ الآیة قیل ان الامّى منسوب الى امّهاى تربّى معها و لم یفارقها، فیتعلم ما یتعلمه الرجال اى هم کما ولدوا لم یتعلموا. امّى نادبیر است که نداند نبشتن و خواندن. مصطفى گفت انّا امّة امیّة لا نکتب و لا نحسب.
و یقال هو منسوب الى الامّة التی هى الخلقة. یقال فلان طویل الامة اى الخلقة و القامة. در معنى این آیت دو قول گفتهاند: یکى آنست که از جهودان قومىاند که توریة ندانند نوشتن و خواندن آن، مگر چیزى شنوند از مهتران خویش از دروغها که بر مىسازند و میگویند هذا من عند اللَّه و ایشان را آن معرفت نیست که بدانند که آن دروغ است.
وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ و انگه ظنى مىبرند و یقین نمیدانند که آن حق است و بمجرد آن ظن بر خدا منکر میشوند. باین قول «امانىّ» بمعنى اکاذیب است. و بقول دیگر «امانىّ» بمعنى تلاوت و قراءة است، یعنى از جهودان قومىاند که از توریة جز تلاوت و قراءة ندانند، احکام شرعى و امور دینى که در آنست و دانستن آن بریشان لازم است مىندانند و مىنشناسند، و حق تلاوت آن از تحلیل حلال و تحریم حرام مىبنگزارند، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ آن گه ظن مىبرند که بتصدیق موسى و قبول توریة با تکذیب محمد و ردّ قرآن رستگارى یابند. یعنى که این قوم با ایشان که حق تلاوت آن بگزارند و احکام آن بشناسند و بدان کار کنند کى برابر باشند؟ اگر کسى گوید امّیّت نعت رسول خداست و آنچه نعت وى باشد دیگران را در آن چه ذم باشد و رب العالمین بر سبیل ذم جهودان را باین صفت یاد کرد؟ جواب آنست که نه هر چه صفت پیغامبر باشد دیگران را هم بران معنى بود، از براى آنکه اتفاق اسم اتفاق معنى اقتضا نمیکند، و نه هر صفتى که در غیر پیغمبر باشد در پیغامبر روا نبود.
نه بینى که اکل و شرب و نوم و نکاح و امثال این خصال که بر عموم مردم رود بر پیغامبر نیز رود، و وى را در آن هیچ عیب نه، و رب العالمین کافران را ذم کرد که بعثت پیغامبر را با وجود این صفات انکار کردند و آن را ضلالت شمرد ازیشان، فقال تعالى وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ، الى قوله... فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا پس میباید دانست که امّیّت در صفات پیغامبر از امارات نبوت است و دلائل رسالت، که با صفت امّیّت وحى حق میگزارد و بیان علم اولین و آخرین میکرد، و ز غیب آسمان و زمین خبر میداد، و خلق را براه حق دعوت میکرد و بر طریق راست میداشت، و تعلیم فرائض و شرایع و مکارم الاخلاق میکرد، پس امیّت در حق وى صفت کمال بود، و در حق دیگران نشان نقصان.
فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ مصطفى ع گفت «الویل واد فى جهنّم یهوى فیه الکافر اربعین خریفا قبل ان یبلغ قعره». قیل معناه انّ الذین جعل لهم الویل هم المتبوّؤن لذلک الوادى و قال ابن المسیب لو سیرت فیه جبال الدّنیا لماعت من شدّة حرها، و گفتهاند که ویل آواز دادن کافرانست و زارى کردن ایشان در آن عذاب صعب و عقوبت سخت که بایشان میرسد.
محمد بن حسان گفت آن چهار کلمه است که دوزخیان بپارسى گویند «واى از نام واى از ننگ واى از نیاز واى از آز!» واى از نام یعنى واى بر من که در دنیا نام طلب کردم، واى از ننگ که میگفتم نار و لا عار واى از نیاز یعنى درویشى که سر همه بلاست، واى از آز یعنى حرص که قاعده همه شهوات است.
مفسران گفتند که علماء جهودان از مهتران خویش که اعداء رسول خدا بودند رشوت مىستدند و عامه خویش را از رسول مىبرگردانیدند، بآن دروغ که مىبرساختند و بآنک صفت و نعمت مصطفى ع مىبگردانیدند، که در توریة صفت مصطفى ع چنان بود که «حسن الوجه جعد الشعر اکحل العین ربعة» ایشان بگردانیدند گفتند طویل ازرق سبط الشعر» و عامه ایشان که توریة ندانستند چون این بشنیدند گفتند پیغامبر نیست که در وى این صفتها نیست. گفتهاند که قومى از قریش به مدینه آمدند و از علماء جهودان صفت پیغامبر آخر الزمان پرسیدند، جواب همچنین دادند بر خلاف آنک خوانده بودند. رب العالمین گفت فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ ویل ایشان را بآنچه بدست خویش مىنویسند از تغییر و تبدیل در صفت وى در انکار نبوت و رسالت وى، وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ دیگر باره ویل مر ایشان را از آنچه مىستانند از رشوت.
گفتهاند که «یکسبون» بلفظ مستقبل اشارت است که تا بقیامت هر کس که بر نهاد و سنت ایشان رود بآنچه نبشتند و گفتند گناه آن بایشان باز گردد. و الیه اشار النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنّة سیئة فله وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة»
سعید جبیر گفت این آیت دلیل است که علما را در نشر علم بهایى طلب کردن روا نیست، و یشهد لذلک ما روى ابن عباس قال قال رسول اللَّه علماء هذه الامة رجلان: رجل اتاه اللَّه علما فطلب به وجه اللَّه و الدار الآخرة و بذله للناس و لم یأخذ علیه طمعا و لم یشتر به ثمنا قلیلا، فذلک یستغفر له ما فى البحور و دواب البرّ و البحر و الطیر فى جوّ السماء، و یقدم على اللَّه سیّدا شریفا. و رجل اتاه اللَّه علما فیبخل به على عباد اللَّه و اخذ علیه طمعا و اشترى به ثمنا قلیلا، فلذلک یلجم بلجام من نار. و سئل بعضهم «ما الذى یذهب بنور العلم من قلوب العلماء؟ قال الطمع.» قومى بحکم این آیت مصحف نبشتن بمزد و فروختن آن کراهیت داشتند. قال عبد اللَّه بن شقیق کان اصحاب النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یکرهون بیع المصاحف. قال سعید بن المسیب «ابتعها و لا تبعها.» و قومى بر عکس این گفتند و بیع مصاحف بحکم این آیت روا داشتند، یعنى که این وعید آن کس را گفت که از بر خویش چیزى نهد و بر کتاب حق بندد و دعوى کند که این از نزدیک حق است جل جلاله، تا چنانک نبشتن کتاب حق و اکتساب در آن رواست و مباح، این فراهم نهاده و از بر خویش بگفته نیز روا دارد و مباح کند، پس رب العالمین و عید فرستاد بآن اختلاف که مىکردند نه بعین اکتساب. و اگر چنان بودى که اکتساب به بیع توریة و کتب حق محرّم بودى اختلاف اباطیل ایشان در وجوه مکاسب بنزدیک ایشان هم محرم بودى، و در آن شروع نکردندى. و نیز دلیل است این آیت که هر کتابى که در آن سحر دروغ است و ترهات پیشینیان و اباطیل دروغزنان، و هر چه خلاف حق و راستى است مبایعت در چنین کتب روا نباشد، و بهاى آن جز حرام نبود.
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً. چونک جهودان را بیم دادند از آتش دوزخ، ایشان گفتند آتش بما نرسد مگر چند روز شمرده. یعنى آن چهل روز که گوساله پرستیدند که خداى عز و جل سوگند یاد کرده است که ایشان را عذاب کند، چون آن چهل روز عذاب کرد سوگند وى راست شد، از آن پس از دوزخ بیرون آئیم و قومى دیگر بجاى ما، و اشارت بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و یاران کردند یعنى شما بجاى ما نشینید مصطفى گفت: «بل انتم خالدون فیها مخلّدون لا نخلفکم فیها ان شاء اللَّه ابدا».
پس رب العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً یا محمد گوى ایشان را که بآنچه مىگویید پیمانى دارید از حق جل جلاله؟ اگر دارید اللَّه پیمان خود نشکند، پس ایشان را دیگر باره دروغ زن کرد گفت: أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این ام در موضع بل است، یعنى شما بر خداى عز و جل چیزى مىگویید که ندانید. ابن عباس گفت روز قیامت که ایشان را در دوزخ چهل سال عذاب کرده باشند هر روزى را از آن چهل روز سالى، خازنان دوزخ گویند: «یا معشر الیهود أما انقضت الایام التی قلتم فى دار الدنیا؟ قالوا ما ندرى. قالت الخزّان فقد عذّبناکم مقدار اربعین سنة، یا معشر الاشقیاء، فبم تخرجون منها، قالوا کیف نخرج و انت خازن جهنم، فیقول لهم أ کنتم اتخذتم عند اللَّه عهدا بل کذبتم و انتم فیها خالدون » آن گه ایشان را جواب داد «بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً» این بلى بمعنى آرى است میگوید آرى آنچه ایشان میگویند که نیست هست. «مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً...» هر که یدى کند یعنى شرک آرد «وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ» اى أحاط عمله به فمات على کفره و در آن شرک و کفر خویش بمیرد. نافع تنها خطیئاته خواند بر لفظ جمع. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان در دوزخ شوند و جاوید در آن بمانند. این همانست که جایى دیگر گفت «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ». و مصطفى ع آتش دوزخ را صفت کرده و گفته
«لنار بنى آدم الّتى توقدون جزء عن سبعین جزء من نار جهنم، فقال رجل یا رسول اللَّه ان کانت لکافیة قال فانّها فضّلت علیها بتسعة و ستّین جزء حرا فحرّا اوقدت الف عام فابیضّت، ثم اوقدت الف عام فاحمرّت، ثم اوقدت الف عام فاسودّت فهى سوداء کاللیل المظلم»
و عن ابى سعید الخدرى قال «یخرج عنق من النار یوم القیمة
یتکلم یقول انى وکّلت بثلثة: بکلّ جبار، و بمن ادّعى مع اللَّه الها آخر، و بمن قتل نفسا بغیر نفس، فتنطوى علیهم فتطرحهم فى غمرات جهنم.»
قومى معتزله بظاهر این آیت تمسک کردند و بر عموم براندند و گفتند اهل کبائر و فسق جاوید در دوزخ بمانند بحکم این آیت. و جواب اهل حق آنست که ظاهر آیت عام است اما بمعنى خاص است. که جاى دیگر میگوید: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ اینان که در تحت مشیّتاند اصحاب کبائر و فسق و معاصىاند لا محاله، اگر ایشان گویند اینان که در تحت مشیّتاند تائباناند، این تأویل درست نیست که تائبان را چنین وعید نیاید، از بهر آنک ایشان بى گمان رستگارانند. و اگر گویند که اصحاب صغائرند، هم درست نیست، از بهر آنک صغیره بمذهب ایشان بشرط اجتناب کبائر مغفور است، پس حمل آیت بر آن بعید است. و اگر گویند که منافقاناند، منافق خود در درک اسفل است، چنانک قرآن از آن خبر میدهد و صحابه رسول بکفر ایشان گواهى میدهند. و اگر گویند که کافران و مشرکاناند این کافران على القطع جاوید و در آتشاند و آن کس که جاوید در آتش است نگویند او را که در تحت مشیّتاند، بماند اینجا در تحت آیت اصحاب کبائر و اهل فسق و معاصى که هم ایمان دارند و هم فسق، ایشانند که در تحت عدل و فضل حقاند اگر بایشان بفضل نگرد ایشان را بفسق و معصیت خویش بآتش فرستد، اما جاوید در آتش بنمانند، که بشفاعت رسول ایشان را آخر بیرون آرد. و دلیل بر آنک بنده بفسق و معاصى از ایمان بیرون نشود آنست که رب العالمین گفت: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ کفاره قتل را واجب کرد که گردنى مؤمنه آزاد کند پس اگر آن گردن فاسقه باشد هم رواست. و کفارت را بجاست و اگر بفسق ایمان نماندى روا نبودى. و گفتهاند که اگر بافسق و معصیت ایمان بنماندى با خدمت و طاعت کفرهم نماندى، پس اتفاق است که بخدمت و طاعت از بنده حکم کفر بر نخیزد، همچنین بفسق و معصیت باید که از بنده حکم ایمان بر نخیزد. پس معلوم شد که آیت مخصوص است و سیّئة و خطیئة درین آیت بمعنى کفر و شرک است چنانک جایى دیگر گفت وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ یعنى انواع الکفر فکذلک هاهنا.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ پس از ذکر کافران و رسیدن ایشان در سرانجام به عقوبت جاویدان، ذکر مؤمنان در گرفت و ناز و نعیم ایشان در آن بهشت جاودان، تابنده مؤمن را میان هر دو آیت در خوف و رجا بگرداند. چون صفت بیگانگان شنود و خشم و عذاب خدا در حق ایشان، در خوف افتد، گهى زارد گهى نالد، گهى از آتش فریاد میکند چنانک مصطفى از پس هر نماز بگفتى
«اللهمّ انى اعوذ بک من نار جهنّم»
پس چون صفت مؤمنان شنود، و مآل و مرجع ایشان و فضل و کرم خداوند در حق ایشان، حال در وى بگردد صفت خوف بصفت رجا بدل شود آرام در دلش آید، دست کرم و فضل او را از وهده خوف بیرون آرد، و حال بنده همیشه همچنین باید که بود، گهى با ترس و گداز، گهى با انس و ناز، گهى از بیم دوزخ فریادکنان، گهى بامید بهشت شادان و نازان. در اخبار بیارند که صهیب درم خریده زنى بود، و همه شب بیخواب و بى آرام بودى و از بسیارى سهر نزار و ضعیف شده بود، آن سیده وى او را گفت «افسدت على نفسک.» اى صهیب تو تن خویش بزیان بردى و از خدمت من باز ماندى، این چیست که تو بدست دارى؟ صهیب جواب داد که «انّ اللَّه تعالى جعل اللیل سکنا لصهیب، انّ صهیبا اذا ذکر الجنّة طال شوقه و اذا ذکر النار طار نومه.»
وَ الَّذِینَ آمَنُوا یعنى صدّقوا بتوحید اللَّه و رسوله. وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یعنى الطاعات فیما بینهم و بین ربّهم.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ مقیمون فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها ابدا.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ یعنى فى التوریة، اى امرناهم بذلک فقبلوه. این همانست که در سورة المائده گفت: وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً میگوید اللَّه میثاق بست و پیمان ستد از فرزندان یعقوب و دوازده نقیب فرستادیم، از هر سبطى نقیبى، اسباط بسیار بودند فراوان هزاران، پس از هر سبطى نقیب برگزید موسى با وى بیعت کردى و با وى آن عهد بستى. تا آن نقیب از دیگران بیعت ستدى و با ایشان عهد بستى. اینست که اللَّه میگوید وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ...
پیمان ستدیم از بنى اسرائیل در توریة، و با ما عهد کردند لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ مکى و حمزه و کسایى بیاء خوانند یعنى تا نه پرستند جزز اللَّه باقى بتا خوانند، و معنى آنست که ایشان را گفتیم در پیمان که لا تعبدون الا اللَّه تا نه پرستید مگر اللَّه. معاذ جبل مصطفى را گفت: «یا رسول اللَّه اوصنى. فقال اعبد اللَّه و لا تشرک به شیئا. قال یا رسول اللَّه زدنى، قال اذا اسأت فاحسن، قال یا رسول اللَّه زدنى قال استقم و لیحسن خلقک.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یقول اللَّه تعالى یا ابن آدم، انا بدّک اللازم فاعمل لبدّک، کل الناس کلّ منهم بدّ و لیس لک منى بدّ».
وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و در پیمان وصیت کردیم ایشان را بنواختن پدر و مادر، نواخت مادر و پدر در توحید پیوست ایدر و جایهاى دیگر در قرآن. قال اللَّه تعالى وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً. وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و رضاء خود در رضاء ایشان بست در سنت. چنانک در خبر است: رضاء اللَّه فى رضا الوالدین
و عقوق ایشان از کبائر کرد، چنانک مصطفى را از کبائر پرسیدند
فقال الشرک باللَّه و قتل النفس و عقوق الوالدین و قول الزور
و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: نیکى کردن با مادر و پدر فاضلتر است از نماز و روزه و حج و عمره و غزاء، و گفت چه زیان دارد اگر کسى صدقه دهد و بمزد مادر و پدر دهد تا ایشان را ثواب باشد و از ثواب وى چیزى نکاهند.
و مردى در پیش مصطفى ع شد گفت: یا رسول اللَّه من گناهى عظیم کردهام مرا توبه هست یا نه؟ مصطفى گفت: مادر دارى؟ گفت نه. گفت خواهر مادر دارى؟ گفت دارم گفت شو با وى نیکى کن.
وَ ذِی الْقُرْبى و ایشان را وصیت کردیم بنواختن خویشان و نیکویى کردن با نزدیکان. در خبرست که هر که عمر دراز خواهد و روزى فراخ با خویشاوندان نیکویى کند و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لمّا خلق اللَّه تعالى الرحم قامت فاخذت بحق الرحمن، فقال لها مه قالت هذا مقام العائد بک من القطیعة قال الا ترضین ان اصل من وصلک و اقطع من قطعک.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالى انا الرحمن و هى الرحم شققت لها اسما من اسمى، فمن
وصلها وصلته و من قطعها بتته».
وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ و ایشان را وصیّت کردیم در آن پیمان بنواختن یتیمان و درویشان، یتیم پدر مرده است از آدمیان یا نابالغ است. مصطفى ع گفت: لا یتم بعد حلم.
و از جانوران یتیم آنست که مادر ندارد، و ذلک لان کفالة الولد فى النّاس على غالب الامر و فى الحکم الى الأب، و فى البهائم الى الام. و معنى یتیم انفراد است، و منه الدرّة الیتیمة یعنى المنفردة التی لا شبیه لها، و یتامى جمع جمع است یقال یتیم و ایتام و یتامى کأسیر و اسرى و اسارى. وَ الْمَساکِینِ و مسکین اوست که چیزى دارد کم از کفایت قوام عیش، او را چیزى مىدرباید.
روى ابو ذر رض قال اوصانى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بحبّ المساکین و الدنّو منهم، و اوصانى ان انظر الى من هو دونى، و لا انظر الى من هو فوقى، و اوصانى ان اقول الحق و ان کان مرّا، و اوصانى ان اصل رحمى و ان ادبرت، و اوصانى ان استکثر من قول لا اله الا اللَّه، و لا حول و لا قوة الا باللّه فانّه من کنوز الجنة.
و سلیمان پیغامبر با آن پادشاهى و مملکت چون در مسجد درویشى را دیدى پیش وى بنشستى، گفتى مسکین جالس مسکینا.
وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و ایشان را وصیت کردیم که مردمان را سخن نیکو گوئید. حسنا و حسنا بفتحتین و بتخفیف هر دو خواندهاند: بفتحتین قراءة حمزه و کسایى و یعقوب و خلف است، و بضم و تخفیف قراءة باقى. و تقدیره: قولوا للنّاس قولا حسنا و قولا ذا حسن ابن عباس گفت و مقاتل «معناه قولوا للناس حقا و صدقا فى شأن محمد فمن سالکم عنه فبیّنوا له صفته و لا تکتموا امره و لا تغیّروا نعته» در کار محمد با مردمان راستى گوئید و درستى، و صفت وى بمگردانید و کار وى از پرسنده پنهان مکنید. سفیان ثورى گفت معناه مروهم بالمعروف و انهوهم عن المنکر
قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «مروا بالمعروف و ان لم تعملوا کله، و انهوا عن المنکر و ان لم تنتهوا عنه کله.»
بعضى مفسران گفتند وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً سیاق این هم بر آن وجه است که وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ. فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا الى غیر ذلک من امثاله.
پس این همه بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ و نماز بهنگام بپاى دارید، و شرائط و حقوق آن بجاى آرید و زکاة از مال بیرون کنید. زکاة را دو معنى گفتهاند یکى پاکى و پاکیزگى، که بنده مؤمن مال خود را بزکاة دادن پاکیزه گرداند و تن خود را از وبال مال پاک گرداند، و دیگر معنى زکاة زیاد نیست یعنى که مال چون زکاة وى بدهى زیادت گردد. هر چند ظاهر وى نقصان نماید، اما در باطن زیاد نیست. پس بمعنى پاکیزگى هم چنان است که چاهى را نجاست اندر افتد چند دلو از آن بر کشى چاه و آب آن پاک شود، همچنین مال را شبهت اندر آید چون زکاة بدهى باقى مال پاک شود، و پاک بماند، چنانک آنجا آب چاه روان شود حکم پاکى گیرد، و این مرد که زکاة بدهد دست وى چشمه جود شود مال وى حکم پاکى گیرد، بجمع کردن مرد باشد بدادن زکاة جوانمرد گردد. و بمعنى دیگر زیادتى و برکت اندر مال پیدا آید، مانند آن که درختى را به پیرایند از وى شاخههاى نیم خشک ببرند، بظاهر نقصان نماید لکن درخت بآن سبب تازه گردد و زیادتى پیدا آید، هم اندرین جهان ببرکت و هم در آن جهان برحمت.
عبد اللَّه مسعود گفت: من اقام الصلاة و لم یؤت الزّکاة فلا صلاة له سلمان فارسى گفت: «انّ الصّلاة مکیال فمن وَفّى وُفّى له و من طفّف فقد علمتم ما قیل فى المطفّفین. و قال عبد العزیز بن عمیر الصّلاة تبلغک باب الملک، و الصدقة تدخلک علیه، و کان عمر بن الخطاب یقول اللهم اجعل الفضل عند خیارنا لعلهم یعود و اعلى اولى الحاجة منا.
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ این پیمان از بنى اسرائیل گرفتند، و در پیمان این وصیتها برفت و ایشان در پذیرفتند که وصیت بجاى آرند و پیمان نشکنند. رب العالمین گفت: بوفاء آن عهد باز نیامدند یعنى پدران بوفا باز نیامدند که پیمان بشکستند و برگشتند و از وفا روى بگردانیدند. پس گفت: وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ و امروز شما بر پى پدران رفتید و فرمان توریة بگذاشتید، چنانک ایشان گذاشتند، مگر اندکى از شما که فرمان بجاى آوردید و به نبوت مصطفى اقرار دادید، و هم من کان ثابتا على دینه ثم آمن بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ کتاب اینجا قرآن است میگوید چون کتاب ما قرآن با محمد بایشان آمد، کتابى که موافق توریة و انجیل است، از آن روى که در بیان اصول دین خداوند همه یکساناند و موافق یکدیگر. و الیه الاشارة بقوله عز و جل شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً الآیة و گفتهاند مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ معنى آنست که قرآن راست دارنده و استوار گیرنده توریة است که در توریة بیان نعت محمد و تحقیق نبوت و رسالت وى بود و قرآن بر وفق آن آمد، پس آن را مصدّق باشد و گواه راست.
وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا حقیقة الفتح النصرة، و هو على ضربین من دینى و دنیوى. فتح. بر دو قسم است: یکى آنست که اللَّه تعالى بنده را نصرت میدهد در کار دینى تا در علم و هدایت و راه آسایش بروى گشاده شود، و الیه الاشارة بقوله تعالى إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً و بقوله تعالى فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ. قسمى دیگر فتح دنیوى است که اللَّه بنده را نصرت میدهد در کار دنیوى تا در لذت و راه آسایش بروى گشاده شود، و الیه الاشارة بقوله تعالى فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ. اما سبب نزول این آیت آن بود که سعید جبیر گفت: در جاهلیت جهودان ساکنان مدینه بودند، و کفار عرب بجنگ ایشان بیرون آمدند، و ایشان را در مدینه قلعتها بود استوار کرده و محکم، چون با عرب جنگ در پیوستندید اگر هزیمت بریشان آمدى به قلعتها پناه گرفتندى و عرب بپایان قلعه نشسته و ایشان را حصار میدادندى. چون کار بریشان تنگ شدى و ضعف ایشان پیدا گشتى، دستها برداشتندى سوى آسمان و به محمد که رسول آخر الزمان است نصرت خواستندى و گفتندى اللهم انا نستنصرک بالنبى محمد عبدک و رسولک نزلنا هذا البلد ننتظر زمان الخروج فننصره بار خدایا دانى که نشستهایم در این شهر منتظر پیغمبر آخر الزمان محمد عربى، نشستهایم تا بیرون آید و او را یار باشیم و نصرت دهیم، و پیغامش استوار گیریم، خداوندا بحق وى که ما را بر دشمنان نصرت دهى، رب العالمین گفت فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ چون بایشان آمد آنچه شناخته بودند و دانسته و از کتاب خوانده که حق است و راست، اول کسى که کافر شد ایشان بودند، هم پیغام را و هم رساننده فرمانرا بدروغ داشتند.
سلمة بن سلام از بدریان بود گفت جهودى بنزدیک ما بود گفت: «اظلّکم زمان نبىّ الحرم الذى یرکب البعیر، و یلبس الشملة، یأکل الکسرة، و یقبل الهدیة، و لا یأکل الصدقة.» اینک روزگار پیغامبر آخر الزمان در آمد، وقت بیرون آمدن وى در رسید آن پیغامبر که ننگ ندارد و بر شتر نشیند و شمله در پوشد، و نان ریزه پیش نهد و بخورد، و هدیه قبول کند، و از صدقه هیچ نخورد. و آن گه گفت و ان یکن منکم احد یدرکه فهذا. و اشار الیه اگر کسى از شما او را دریابد این مرد باشد یعنى سلمة، قال سلمة فلم یلبث ان قدم رسول اللَّه ص، قلنا له و اللَّه انّه لهو؟ قال نعم و لکنى لا ادع الیهودیّة سلمة گفت بسى بر نیامد که رسول خدا بما آمد و پیغام حق آورد، و ما گفتیم آن جهود را که و اللَّه این پیغامبر آنست که تو گفتى و جزوى نیست، جهود گفت آرى هموست که من گفتم، و لکن من دین جهودى بنگذارم.
صفیه بنت حیى بن اخطب گفت: که چون مصطفى ع در مدینه آمد پدرم حیى بن اخطب و عمّ من ابو یاسر اخطب هر دو بامداد بغلس بیرون شدند بقصد آن تا بدانند که محمد پیغامبر هست یا نه. گفت بوقت آنکه آفتاب فرو شد بخانه باز آمدند شکسته و کوفته غمناک و حزین، و ایشان مرا مىنواختندى نیک هر بار، آن ساعت که پیش ایشان رفتم بر عادت خویش و بمن التفات مىنکردند، و هیچ مرا نمى نواختند، و از اندوه و دلتنگى پرواى من خود نداشتند. آن گه بو یاسر به پدرم حیى میگفت أ هو هو؟. گویى او اوست؟ پدرم گفت نعم و اللَّه قال و تعرفه و تغشّه؟
قال نعم، قال فما فى نفسک منه؟ قال عداوته و اللَّه ما بقیت.
رب العالمین ایشان را گفت فلعنة اللَّه على الکافرین لعنت خداى بر کافران، و لعنت راندن باشد و ناپذیرفتن، چون ایشان را در ازل رانده بود آن شناخت و دانش که ایشان را بود هیچ سود نداشت. «من قعد به جدّه لم ینهض به جدّه» کار جدّ ازلى دارد نه جدّ حالى، آنجا که عنایتست پیروزى را چه نهایت است، جهودان که معرفت و دانش داشتند چون عنایت با ایشان نبود آن معرفت ایشان را و بال بود، و سبب عقوبت و نکال بود. لعنت خداوند بریشان و خشم بر سر خشم جزاء ایشان، و صعالیک المهاجرین نادان فرا سر کتاب و سنت شدند، چون عنایت ازلى با ایشان بود کار ایشان بجایى رسید که مصطفى ع با ایشان نصرت میخواست بر دشمن. در خبرست که کان یستفتح بصعالیک المهاجرین و صعالیک المهاجرین ایشانند که رسول خدا ایشان را صفت کرده در آن خبر که ثوبان روایت کرد
قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «حوض ما بین عدن الى عمان شرابه اشدّ بیاضا من اللبن و احلى من العسل، من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین. قلنا و منهم یا رسول اللَّه؟ قال الدّنس الثیاب الشعث الرؤوس الذین لا تفتح لهم ابواب السدد و لا یزوّجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم.»
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا الآیة بئس یستعمل فى مجموع المذامّ کما انّ نعم یستعمل فى مجموع المحامد، و معناه بئسما باعوا به حظ انفسهم من الثواب بالکفر بالقرآن به بد چیزى خویشتن را بفروختند و ثواب آن از دست بدادند، که به قرآن کافر شدند.
رب العالمین میگوید آنچه کردند ببغى کردند و حسد بردند که ما نبوت بفرزندان اسماعیل دادیم نه بفرزندان اسحاق، ذلک فضل اللَّه یؤتیه من یشاء، این نبوت و رسالت فضل و کرم خداوندست، آن کس را دهد که خود خواهد. و قال تعالى اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و معنى بغى حسد است تا در دلست آن را حسد گویند و چون ظاهر شود بغى گویند و این حسد آفتى عظیم است در راه مؤمنان، آن را که حسد بیوکند هیچ عبادت و طاعت او را بر ندارند.
الحسد یأکل الحسنات کما تاکل النار الحطب.
ابلیس افتاده حسد بود لا جرم عبادت چندین هزار ساله او را از وهده لعنت بیرون نیاورد، و زلّت آدم که از شهوت بود نه از حسد توبه وى لا جرم مقبول گشت، و کار وى آسان شد، انس مالک گفت مصطفى ع با یاران نشسته بود گفت: «یطّلع علیکم الآن رجل من اهل الجنّة»
هم اکنون مردى از اهل بهشت درآید، مردى انصارى درآمد و نعلین در دست چپ داشت و آب از محاسن وى قطره قطره مىافتاد، از تجدید وضوء، آن روز گذشت، دیگر روز مصطفى ع هم چنان گفت و همان مرد در آمد هم بر آن صفت، سدیگر روز همین حال برین نسق برفت. عبد اللَّه عمرو عاص گفت من بهانه گرفتم و بخانه آن مرد انصارى رفتم، و سه شب با وى بماندم، و در اعمال وى اندیشه میکردم، ندیدم از وى عمل بسیار، اما اندر میانه شب هر گه که بیدار شدى ذکرى و تسبیحى بر زبان وى برفتى، و بوقت نماز بامداد برخاستى و وضویى تمام کردى. پس عبد اللَّه گفت چون عبادت فراوان از وى ندیدم آنچه شنیده بودم از مصطفى ع با وى راندم و گفتم چه عمل دارى بیرون ازین که موجب این ثواب است؟ قال لا اجد فى نفسى غلّا لاحد من المسلمین، و لا احسده على خیر اعطاه اللَّه ایاه. قال له عبد اللَّه هذا الذى بلغک و هى الّتى لا نطیق.
فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ دو خشم خداوند بریشان: یکى بدانک به عیسى کافر شدند، و دیگر آنکه به محمد کافر شدند. سدى گفت یک خشم بدانک عبادت گوساله کردند، دیگر آنک با محمد کافر شدند و قرآن قبول نکردند. و گفتهاند: یک خشم بدانست که به محمد کافر شدند، و دیگر بآنک گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ید خداوند بسته است، که روزى بر ما تنگ کرده است، و نبوت از ما باز گرفته، رب العالمین گفت غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ دست ایشان به بستند تا هرگز ازیشان کسى نبینى که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسى، مگر اندکى، وَ لُعِنُوا بِما قالُوا و لعنت کردند بریشان بآنچه گفتند، آنکه گفت بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ بلکه دو دست خداوند گشاده است، نفقه میکند چنانک خواهد، ید اثبات کرد و غلّ نفى کرد. و روایت درست است از مصطفى ع که گفت ید اللَّه ملأى لا تغیضها نفقة سخاء اللیل و النّهار. أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض؟ فانّه لم ینقص ما فى یمینه، و عرشه على الماء، و بیده الأخرى المیزان یخفض و یرفع. آن گه گفت وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ تا بدانى که عذاب موحّدان تأدیب و تطهیر است، نه اخزاء و اهانت.
عَذابٌ مُهِینٌ کافرانراست ایشان که جاوید در دوزخ بمانند، و مؤمنانرا اگر عذابى رسد بر سبیل تمحیص و تکفیر بود یک چندى، وانگه از پس آن رحمت ابدى و عزت سرمدى و نعمت جاودانى.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا و چون جهودان را گوئید ایمان آرید به قرآن که به محمد فرو فرستادیم ایشان گویند ما ایمان بدان آریم که بما فرو فرستادند بزبان عبرى یعنى توریة.
وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ اى بما سواه، و بهر چه بیرون از توریة است کافر میشوند. اللَّه تعالى ایشان را باین گفت دروغ زن کرد گفت.
قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ أى ان کنتم معتقدین للایمان فلم رضیتم بقتل الانبیاء؟ اگر به توریة ایمان دارید در توریة کجاست که پیغامبران را کشید؟ و چرا کشید ایشان را؟ مفسران گفتند هر چند که ایشان قتل پیغامبران نکرده بودند لکن پدران ایشان کرده بودند، و ایشان بدان رضا میدادند و مىپسندیدند، و پدران را بدان معنى دشمن مىنگرفتند. و لو کانوا مؤمنون باللّه و النبیّ و ما انزل الیه ما اتّخذوهم اولیاء، و به قال النبى ع من حضر معصیة فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها کان کمن شهدها.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ این همچنانست که جاى دیگر گفت قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ موسى گفت: آمدم بشما و پیغام راست و نشانهاى درست آوردم و آن نشانها نه بودند، چنانک در سورة النمل بیان کرد: فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ و تفصیل آن در سورة الاعراف است و هى العصا و الید و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدم و البحر و السنون و نقص الثمرات. اما آنچه در سوره بنى اسرائیل گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ آن نه آیت دیگر بود جز از این که از پیغام حق به بنى اسرائیل آورد و هى ان لا تشرکوا بى و لا تسرقوا، و لا تزنوا، و لا تقتلوا النفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و لا تسحروا، و لا تقربوا مال الیتیم، و لا تسعوا ببرى الى السلطان، و لا تعدوا فى السّبت و لا تأکلوا الربا.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ
موسى پیغام حق بگزارد و نشانهاى روشن باز نمود و وعدهاى را که اللَّه تعالى او را داده بود، از میان ایشان بیرون شد پس چون باز آمد ایشان گوساله پرست بودند. رب العالمین گفت اگر آن گفت شما راست که نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا پس چرا گوساله پرست شدید و در کتاب توریة شما را از شرک نهى کردهام و بتوحید فرموده، اینست ستم عظیم و بیدادگرى که شما بر خود میکنید.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ این عهد و پیمان آخرست نه پیمان اول، و با هر قومى از فرزندان آدم دو پیمان رفته است و دو عهد بریشان گرفتهاند یکى روز میثاق خداوند عز و جل ایشان را از کتف آدم بیرون آورد و عهد گرفت بریشان که أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى؟ آن عهد اول است. و عهد آخر که هر پیغمبرى با قوم خویش پیمان بست و عهد گرفت بریشان که اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً و عهد موسى با قوم خود آن بود که من شما را کتاب آوردم بپذیرید و بآن کار کنید. پس چون کتاب آورد نپذیرفتند، رب العالمین، کوهى را فرمود تا از بیخ برآورد و بر زبر ایشان معلق بیستاد.
و گفتند ایشان را که اسْمَعُوا اى افهموا، و قیل اعقلوا و اعملوا به معنى آنست که پیغام ما بنیوشید و دریابید، و بآن کار کنید. ارباب معانى گفتند سخن که شنیدنى بود اول بسمع بنده فرو آید، آن گه بمنزل فهم رسد تا بداند، آن گه بمرکز عقل رسد تا دریابد، پس اگر اقتضاء عمل کند بنده بدان عمل آرد، پس رتبت اول سماع است و رتبت آخر عمل. آن کس که تفسیر اسْمَعُوا اعملوا بکرد بآخر مراتب نگرست و آن کس که افهموا معنى نهاد یا اعقلوا ببعضى وسائط نظر کرد.
قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا چون ایشان را گفتند دریابید و بآن کار کنید ایشان جواب دادند که سَمِعْنا وَ عَصَیْنا یعنى که بزبان گفتند سَمِعْنا امّا بدل گفتند عَصَیْنا. وهب منبه گفت: در توریة خواندهام که رب العالمین گفت یا عبادى المذنبین الخاطئین الغافلین، کم الى کم؟ کم و کم اقیل عثراتکم عثرة بعد عثرة؟ و کم اعفو عن فضائحکم و سوآتکم؟ فضیحة بعد فضیحة و سوأة بعد سوأة؟ و کم و کم امهلتکم و امهلکم و ادعوکم الى ما هو خیر لکم؟ و لا اسلبکم نعمایى و لا اهتک عنکم استارى؟ ثم قال سبحانى ما ارأفنى بخلقى!» وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ اى اشربوا حبّ العجل فى قلوبهم. سعید جبیر گفت دوستى گوساله چنان در دل ایشان نهاده بودند که آن گوساله را بسوهان بسودند آن گه در دریا بپراکندند، ایشان در آن آب افتادند و نهمار از آن میخوردند تا آن رویهاشان زرد گشت بِکُفْرِهِمْ اى فعل اللَّه ذلک بهم عقوبة لکفرهم، کقوله بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ یکى از بزرگان دین گفت: عجل بنى اسرائیل معلوم است و عبادت آن شرک مهین، و عجل این امت دنیاء شوم است و دوستى آن شرک کهین.
قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ این تکذیب جهودان است بآنچه گفتند: نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا میگوید پیغامبر من ایشان را گوى بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ شما مىگویید به توریة و به موسى ایمان آوردیم آن ایمان شما به توریة و به موسى ببد چیزى میفرماید که کافر شدید به قرآن و به محمد، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى لو کنتم مؤمنین ما عبد تم العجل و انما یعنى بذلک آباءهم، فانهم عبدوا العجل، یقول اللَّه تعالى کذلک معاشر الیهود و المخاطبین لو کنتم مؤمنین بما انزل علیکم ما کذّبتم محمدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا حقیقة الفتح النصرة، و هو على ضربین من دینى و دنیوى. فتح. بر دو قسم است: یکى آنست که اللَّه تعالى بنده را نصرت میدهد در کار دینى تا در علم و هدایت و راه آسایش بروى گشاده شود، و الیه الاشارة بقوله تعالى إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً و بقوله تعالى فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ. قسمى دیگر فتح دنیوى است که اللَّه بنده را نصرت میدهد در کار دنیوى تا در لذت و راه آسایش بروى گشاده شود، و الیه الاشارة بقوله تعالى فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ. اما سبب نزول این آیت آن بود که سعید جبیر گفت: در جاهلیت جهودان ساکنان مدینه بودند، و کفار عرب بجنگ ایشان بیرون آمدند، و ایشان را در مدینه قلعتها بود استوار کرده و محکم، چون با عرب جنگ در پیوستندید اگر هزیمت بریشان آمدى به قلعتها پناه گرفتندى و عرب بپایان قلعه نشسته و ایشان را حصار میدادندى. چون کار بریشان تنگ شدى و ضعف ایشان پیدا گشتى، دستها برداشتندى سوى آسمان و به محمد که رسول آخر الزمان است نصرت خواستندى و گفتندى اللهم انا نستنصرک بالنبى محمد عبدک و رسولک نزلنا هذا البلد ننتظر زمان الخروج فننصره بار خدایا دانى که نشستهایم در این شهر منتظر پیغمبر آخر الزمان محمد عربى، نشستهایم تا بیرون آید و او را یار باشیم و نصرت دهیم، و پیغامش استوار گیریم، خداوندا بحق وى که ما را بر دشمنان نصرت دهى، رب العالمین گفت فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ چون بایشان آمد آنچه شناخته بودند و دانسته و از کتاب خوانده که حق است و راست، اول کسى که کافر شد ایشان بودند، هم پیغام را و هم رساننده فرمانرا بدروغ داشتند.
سلمة بن سلام از بدریان بود گفت جهودى بنزدیک ما بود گفت: «اظلّکم زمان نبىّ الحرم الذى یرکب البعیر، و یلبس الشملة، یأکل الکسرة، و یقبل الهدیة، و لا یأکل الصدقة.» اینک روزگار پیغامبر آخر الزمان در آمد، وقت بیرون آمدن وى در رسید آن پیغامبر که ننگ ندارد و بر شتر نشیند و شمله در پوشد، و نان ریزه پیش نهد و بخورد، و هدیه قبول کند، و از صدقه هیچ نخورد. و آن گه گفت و ان یکن منکم احد یدرکه فهذا. و اشار الیه اگر کسى از شما او را دریابد این مرد باشد یعنى سلمة، قال سلمة فلم یلبث ان قدم رسول اللَّه ص، قلنا له و اللَّه انّه لهو؟ قال نعم و لکنى لا ادع الیهودیّة سلمة گفت بسى بر نیامد که رسول خدا بما آمد و پیغام حق آورد، و ما گفتیم آن جهود را که و اللَّه این پیغامبر آنست که تو گفتى و جزوى نیست، جهود گفت آرى هموست که من گفتم، و لکن من دین جهودى بنگذارم.
صفیه بنت حیى بن اخطب گفت: که چون مصطفى ع در مدینه آمد پدرم حیى بن اخطب و عمّ من ابو یاسر اخطب هر دو بامداد بغلس بیرون شدند بقصد آن تا بدانند که محمد پیغامبر هست یا نه. گفت بوقت آنکه آفتاب فرو شد بخانه باز آمدند شکسته و کوفته غمناک و حزین، و ایشان مرا مىنواختندى نیک هر بار، آن ساعت که پیش ایشان رفتم بر عادت خویش و بمن التفات مىنکردند، و هیچ مرا نمى نواختند، و از اندوه و دلتنگى پرواى من خود نداشتند. آن گه بو یاسر به پدرم حیى میگفت أ هو هو؟. گویى او اوست؟ پدرم گفت نعم و اللَّه قال و تعرفه و تغشّه؟
قال نعم، قال فما فى نفسک منه؟ قال عداوته و اللَّه ما بقیت.
رب العالمین ایشان را گفت فلعنة اللَّه على الکافرین لعنت خداى بر کافران، و لعنت راندن باشد و ناپذیرفتن، چون ایشان را در ازل رانده بود آن شناخت و دانش که ایشان را بود هیچ سود نداشت. «من قعد به جدّه لم ینهض به جدّه» کار جدّ ازلى دارد نه جدّ حالى، آنجا که عنایتست پیروزى را چه نهایت است، جهودان که معرفت و دانش داشتند چون عنایت با ایشان نبود آن معرفت ایشان را و بال بود، و سبب عقوبت و نکال بود. لعنت خداوند بریشان و خشم بر سر خشم جزاء ایشان، و صعالیک المهاجرین نادان فرا سر کتاب و سنت شدند، چون عنایت ازلى با ایشان بود کار ایشان بجایى رسید که مصطفى ع با ایشان نصرت میخواست بر دشمن. در خبرست که کان یستفتح بصعالیک المهاجرین و صعالیک المهاجرین ایشانند که رسول خدا ایشان را صفت کرده در آن خبر که ثوبان روایت کرد
قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «حوض ما بین عدن الى عمان شرابه اشدّ بیاضا من اللبن و احلى من العسل، من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین. قلنا و منهم یا رسول اللَّه؟ قال الدّنس الثیاب الشعث الرؤوس الذین لا تفتح لهم ابواب السدد و لا یزوّجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم.»
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا الآیة بئس یستعمل فى مجموع المذامّ کما انّ نعم یستعمل فى مجموع المحامد، و معناه بئسما باعوا به حظ انفسهم من الثواب بالکفر بالقرآن به بد چیزى خویشتن را بفروختند و ثواب آن از دست بدادند، که به قرآن کافر شدند.
رب العالمین میگوید آنچه کردند ببغى کردند و حسد بردند که ما نبوت بفرزندان اسماعیل دادیم نه بفرزندان اسحاق، ذلک فضل اللَّه یؤتیه من یشاء، این نبوت و رسالت فضل و کرم خداوندست، آن کس را دهد که خود خواهد. و قال تعالى اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ و معنى بغى حسد است تا در دلست آن را حسد گویند و چون ظاهر شود بغى گویند و این حسد آفتى عظیم است در راه مؤمنان، آن را که حسد بیوکند هیچ عبادت و طاعت او را بر ندارند.
الحسد یأکل الحسنات کما تاکل النار الحطب.
ابلیس افتاده حسد بود لا جرم عبادت چندین هزار ساله او را از وهده لعنت بیرون نیاورد، و زلّت آدم که از شهوت بود نه از حسد توبه وى لا جرم مقبول گشت، و کار وى آسان شد، انس مالک گفت مصطفى ع با یاران نشسته بود گفت: «یطّلع علیکم الآن رجل من اهل الجنّة»
هم اکنون مردى از اهل بهشت درآید، مردى انصارى درآمد و نعلین در دست چپ داشت و آب از محاسن وى قطره قطره مىافتاد، از تجدید وضوء، آن روز گذشت، دیگر روز مصطفى ع هم چنان گفت و همان مرد در آمد هم بر آن صفت، سدیگر روز همین حال برین نسق برفت. عبد اللَّه عمرو عاص گفت من بهانه گرفتم و بخانه آن مرد انصارى رفتم، و سه شب با وى بماندم، و در اعمال وى اندیشه میکردم، ندیدم از وى عمل بسیار، اما اندر میانه شب هر گه که بیدار شدى ذکرى و تسبیحى بر زبان وى برفتى، و بوقت نماز بامداد برخاستى و وضویى تمام کردى. پس عبد اللَّه گفت چون عبادت فراوان از وى ندیدم آنچه شنیده بودم از مصطفى ع با وى راندم و گفتم چه عمل دارى بیرون ازین که موجب این ثواب است؟ قال لا اجد فى نفسى غلّا لاحد من المسلمین، و لا احسده على خیر اعطاه اللَّه ایاه. قال له عبد اللَّه هذا الذى بلغک و هى الّتى لا نطیق.
فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ دو خشم خداوند بریشان: یکى بدانک به عیسى کافر شدند، و دیگر آنکه به محمد کافر شدند. سدى گفت یک خشم بدانک عبادت گوساله کردند، دیگر آنک با محمد کافر شدند و قرآن قبول نکردند. و گفتهاند: یک خشم بدانست که به محمد کافر شدند، و دیگر بآنک گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ید خداوند بسته است، که روزى بر ما تنگ کرده است، و نبوت از ما باز گرفته، رب العالمین گفت غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ دست ایشان به بستند تا هرگز ازیشان کسى نبینى که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسى، مگر اندکى، وَ لُعِنُوا بِما قالُوا و لعنت کردند بریشان بآنچه گفتند، آنکه گفت بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ بلکه دو دست خداوند گشاده است، نفقه میکند چنانک خواهد، ید اثبات کرد و غلّ نفى کرد. و روایت درست است از مصطفى ع که گفت ید اللَّه ملأى لا تغیضها نفقة سخاء اللیل و النّهار. أ رأیتم ما انفق منذ خلق السماوات و الارض؟ فانّه لم ینقص ما فى یمینه، و عرشه على الماء، و بیده الأخرى المیزان یخفض و یرفع. آن گه گفت وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ تا بدانى که عذاب موحّدان تأدیب و تطهیر است، نه اخزاء و اهانت.
عَذابٌ مُهِینٌ کافرانراست ایشان که جاوید در دوزخ بمانند، و مؤمنانرا اگر عذابى رسد بر سبیل تمحیص و تکفیر بود یک چندى، وانگه از پس آن رحمت ابدى و عزت سرمدى و نعمت جاودانى.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا و چون جهودان را گوئید ایمان آرید به قرآن که به محمد فرو فرستادیم ایشان گویند ما ایمان بدان آریم که بما فرو فرستادند بزبان عبرى یعنى توریة.
وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ اى بما سواه، و بهر چه بیرون از توریة است کافر میشوند. اللَّه تعالى ایشان را باین گفت دروغ زن کرد گفت.
قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ أى ان کنتم معتقدین للایمان فلم رضیتم بقتل الانبیاء؟ اگر به توریة ایمان دارید در توریة کجاست که پیغامبران را کشید؟ و چرا کشید ایشان را؟ مفسران گفتند هر چند که ایشان قتل پیغامبران نکرده بودند لکن پدران ایشان کرده بودند، و ایشان بدان رضا میدادند و مىپسندیدند، و پدران را بدان معنى دشمن مىنگرفتند. و لو کانوا مؤمنون باللّه و النبیّ و ما انزل الیه ما اتّخذوهم اولیاء، و به قال النبى ع من حضر معصیة فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضیها کان کمن شهدها.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ این همچنانست که جاى دیگر گفت قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ موسى گفت: آمدم بشما و پیغام راست و نشانهاى درست آوردم و آن نشانها نه بودند، چنانک در سورة النمل بیان کرد: فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ و تفصیل آن در سورة الاعراف است و هى العصا و الید و الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدم و البحر و السنون و نقص الثمرات. اما آنچه در سوره بنى اسرائیل گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ آن نه آیت دیگر بود جز از این که از پیغام حق به بنى اسرائیل آورد و هى ان لا تشرکوا بى و لا تسرقوا، و لا تزنوا، و لا تقتلوا النفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و لا تسحروا، و لا تقربوا مال الیتیم، و لا تسعوا ببرى الى السلطان، و لا تعدوا فى السّبت و لا تأکلوا الربا.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ مُوسى بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ
موسى پیغام حق بگزارد و نشانهاى روشن باز نمود و وعدهاى را که اللَّه تعالى او را داده بود، از میان ایشان بیرون شد پس چون باز آمد ایشان گوساله پرست بودند. رب العالمین گفت اگر آن گفت شما راست که نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا پس چرا گوساله پرست شدید و در کتاب توریة شما را از شرک نهى کردهام و بتوحید فرموده، اینست ستم عظیم و بیدادگرى که شما بر خود میکنید.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ این عهد و پیمان آخرست نه پیمان اول، و با هر قومى از فرزندان آدم دو پیمان رفته است و دو عهد بریشان گرفتهاند یکى روز میثاق خداوند عز و جل ایشان را از کتف آدم بیرون آورد و عهد گرفت بریشان که أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى؟ آن عهد اول است. و عهد آخر که هر پیغمبرى با قوم خویش پیمان بست و عهد گرفت بریشان که اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً و عهد موسى با قوم خود آن بود که من شما را کتاب آوردم بپذیرید و بآن کار کنید. پس چون کتاب آورد نپذیرفتند، رب العالمین، کوهى را فرمود تا از بیخ برآورد و بر زبر ایشان معلق بیستاد.
و گفتند ایشان را که اسْمَعُوا اى افهموا، و قیل اعقلوا و اعملوا به معنى آنست که پیغام ما بنیوشید و دریابید، و بآن کار کنید. ارباب معانى گفتند سخن که شنیدنى بود اول بسمع بنده فرو آید، آن گه بمنزل فهم رسد تا بداند، آن گه بمرکز عقل رسد تا دریابد، پس اگر اقتضاء عمل کند بنده بدان عمل آرد، پس رتبت اول سماع است و رتبت آخر عمل. آن کس که تفسیر اسْمَعُوا اعملوا بکرد بآخر مراتب نگرست و آن کس که افهموا معنى نهاد یا اعقلوا ببعضى وسائط نظر کرد.
قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا چون ایشان را گفتند دریابید و بآن کار کنید ایشان جواب دادند که سَمِعْنا وَ عَصَیْنا یعنى که بزبان گفتند سَمِعْنا امّا بدل گفتند عَصَیْنا. وهب منبه گفت: در توریة خواندهام که رب العالمین گفت یا عبادى المذنبین الخاطئین الغافلین، کم الى کم؟ کم و کم اقیل عثراتکم عثرة بعد عثرة؟ و کم اعفو عن فضائحکم و سوآتکم؟ فضیحة بعد فضیحة و سوأة بعد سوأة؟ و کم و کم امهلتکم و امهلکم و ادعوکم الى ما هو خیر لکم؟ و لا اسلبکم نعمایى و لا اهتک عنکم استارى؟ ثم قال سبحانى ما ارأفنى بخلقى!» وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ اى اشربوا حبّ العجل فى قلوبهم. سعید جبیر گفت دوستى گوساله چنان در دل ایشان نهاده بودند که آن گوساله را بسوهان بسودند آن گه در دریا بپراکندند، ایشان در آن آب افتادند و نهمار از آن میخوردند تا آن رویهاشان زرد گشت بِکُفْرِهِمْ اى فعل اللَّه ذلک بهم عقوبة لکفرهم، کقوله بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ یکى از بزرگان دین گفت: عجل بنى اسرائیل معلوم است و عبادت آن شرک مهین، و عجل این امت دنیاء شوم است و دوستى آن شرک کهین.
قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ این تکذیب جهودان است بآنچه گفتند: نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا میگوید پیغامبر من ایشان را گوى بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ شما مىگویید به توریة و به موسى ایمان آوردیم آن ایمان شما به توریة و به موسى ببد چیزى میفرماید که کافر شدید به قرآن و به محمد، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى لو کنتم مؤمنین ما عبد تم العجل و انما یعنى بذلک آباءهم، فانهم عبدوا العجل، یقول اللَّه تعالى کذلک معاشر الیهود و المخاطبین لو کنتم مؤمنین بما انزل علیکم ما کذّبتم محمدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى ، وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً... الآیة... جهودان مدینه را میخواهد که گفتند عزیز ابن اللَّه و ترسایان نجران که گفتند المسیح ابن اللَّه، و مشرکان عرب که گفتند الملائکة بنات اللَّه. جاى دیگر گفت تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ نزدیک بید آسمانها که بشکافید و پاره پاره درهم افتید که ایشان خداى را فرزند گفتند و فریشتگان را فرزند وى خواندند، آن گه ایشان را جوابها داد و گفت فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ پرس ازیشان که فریشتگان ما را دختران مىگویید و خداوند را دختران مىپسندید و خود را پسران؟ أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى شما خود را پسر نهید و او را دختر؟ تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى اینست قسمتى کژ و ستمکارانه، جاى دیگر گفت فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه رسید شما را؟ چیست این حکم که میکند؟ أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً، وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ، وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً و در حکایت از جهودان و ترسایان گفت وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ رب العالمین ایشان را جواب داد ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ آن چیزیست که بزبان میگویند، یعنى که در آنچه میگویند هیچ علم نیست ایشان را، و هیچ اصل ندارد که اللَّه از آن پاکست و منزه. و مصطفى ع گفت حکایت از خداوند جل جلاله تنزیه و تقدیس خویش را
«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت «سُبْحانَهُ» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.
کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ مطیعون مقرّون، بالعبودیة داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاصّ است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکة و مؤمنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مىسجود کند و ذلک فى قوله «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بیّن لمن تأمّله.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید نو کننده آسمانها و زمین اللَّه است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفتهاند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انّها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکّران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنههاى مؤذّنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول اللَّه تعالى وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.
عبد اللَّه مسعود گفت انّ احسن الحدیث کتاب اللَّه و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة، و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتّبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول اللَّه؟» فقال کلّ شىء یخالف القرآن و یخالف سنّتى اذا عملوا بالرّأى فى الدّین، و لیس الرأى فى الدین، انما الدّین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین اللَّه
و قال النبى ع «تعمل هذه الامّة برهة بکتاب اللَّه، ثم تعمل بسنة رسول اللَّه، ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلّوا.
و قال ابو جعفر الترمذى رأیت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى ما یرى النائم و إنه بمدینة الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول اللَّه ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنّتى. قلت ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال امّا انه لیس برأى و لکنّه اتباع سنّتى أو رد على من خالف سنّتى.
قوله تعالى: وَ إِذا قَضى أَمْراً... اى قدّره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن ثم یکوّنه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید که باش تامى بود چنانک خواهد. قال الزجاج یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لانّ ما هو معلوم عنده بمنزلة الحاضر.
روى فى بعض الاخبار ان الحق جلّ جلاله یقول انّى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون
و گفتهاند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى وصیت چنانک گفت وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و بمعنى اخبار چنانک گفت «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ» و بمعنى فراغ چنانک گفت «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ» و بمعنى فعل چنانک گفت «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ و بمعنى وجوب چنانک گفت وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ و بمعنى کتابت چنانک گفت وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى اتمام چنانک گفت فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ اى أتمّه و بمعنى فصل چنانک گفت وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و بمعنى خلق چنانک گفت فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ و بمعنى احکام و اتقان فعل چنانک گفت وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
قوله تعالى وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ الایة... مشرکان عرب گفتند ایشان که خداى را نمىدانند و از رسیدن بر وى مىترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که اللَّه با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایة هم ازیشان وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنى اسرائیل است آنجا که گفت قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر آیات الاربع.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.
قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیة: قد کلّمتکم حیث انزلت علیکم خطابى و أیّة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.
ذلک قوله إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحقّ میگوید نه بازىگرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ جاى دیگر گفت. أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفتهاند إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ و قیل هو دین الاسلام کقوله وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبئونک أحق هو معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.
بَشِیراً وَ نَذِیراً اى بشیرا بالجنّة لمن اطاع اللَّه، و نذیرا بالنّار لمن عصاه.
آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مىنماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان،... در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علّیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب...
جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ.
و اگر بضمتین خوانى بر قراءة باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریدهاند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت: لو انزل اللَّه بأسه بالیهود لآمنوا
اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریدهام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ، ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ.
قوله تعالى وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ الآیة... این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى. اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن اللَّه و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد، چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.
آن گه گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى ان هدى اللَّه هو الهدى راه راست آنست که اللَّه نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزة هوى را به اله الکفار باز خواند. فقال تعالى أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.
و مصطفى ع گفت «ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون اللَّه ابغض الى اللَّه ممن اتخذ الهه هواه»
و سمّى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیة و فى الآخرة الى الهاویة.
و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مصطفى علیه السّلام گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان أوّلها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرّة الجرب.»
مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیتاید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت اللَّه ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت اللَّه ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منّا.
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالتاند، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ترا بر اللَّه یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة گفتهاند که عبد اللَّه سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص، و گفتهاند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ زیان کاران و نومیدان ایشانند.
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ... الآیة. شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.
«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت «سُبْحانَهُ» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.
کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ مطیعون مقرّون، بالعبودیة داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاصّ است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکة و مؤمنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مىسجود کند و ذلک فى قوله «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بیّن لمن تأمّله.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید نو کننده آسمانها و زمین اللَّه است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفتهاند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انّها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکّران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنههاى مؤذّنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول اللَّه تعالى وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.
عبد اللَّه مسعود گفت انّ احسن الحدیث کتاب اللَّه و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة، و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتّبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول اللَّه؟» فقال کلّ شىء یخالف القرآن و یخالف سنّتى اذا عملوا بالرّأى فى الدّین، و لیس الرأى فى الدین، انما الدّین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین اللَّه
و قال النبى ع «تعمل هذه الامّة برهة بکتاب اللَّه، ثم تعمل بسنة رسول اللَّه، ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلّوا.
و قال ابو جعفر الترمذى رأیت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى ما یرى النائم و إنه بمدینة الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول اللَّه ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنّتى. قلت ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال امّا انه لیس برأى و لکنّه اتباع سنّتى أو رد على من خالف سنّتى.
قوله تعالى: وَ إِذا قَضى أَمْراً... اى قدّره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن ثم یکوّنه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید که باش تامى بود چنانک خواهد. قال الزجاج یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لانّ ما هو معلوم عنده بمنزلة الحاضر.
روى فى بعض الاخبار ان الحق جلّ جلاله یقول انّى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون
و گفتهاند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى وصیت چنانک گفت وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و بمعنى اخبار چنانک گفت «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ» و بمعنى فراغ چنانک گفت «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ» و بمعنى فعل چنانک گفت «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ و بمعنى وجوب چنانک گفت وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ و بمعنى کتابت چنانک گفت وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى اتمام چنانک گفت فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ اى أتمّه و بمعنى فصل چنانک گفت وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و بمعنى خلق چنانک گفت فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ و بمعنى احکام و اتقان فعل چنانک گفت وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
قوله تعالى وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ الایة... مشرکان عرب گفتند ایشان که خداى را نمىدانند و از رسیدن بر وى مىترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که اللَّه با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایة هم ازیشان وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنى اسرائیل است آنجا که گفت قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر آیات الاربع.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.
قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیة: قد کلّمتکم حیث انزلت علیکم خطابى و أیّة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.
ذلک قوله إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحقّ میگوید نه بازىگرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ جاى دیگر گفت. أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفتهاند إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ و قیل هو دین الاسلام کقوله وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبئونک أحق هو معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.
بَشِیراً وَ نَذِیراً اى بشیرا بالجنّة لمن اطاع اللَّه، و نذیرا بالنّار لمن عصاه.
آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مىنماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان،... در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علّیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب...
جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ.
و اگر بضمتین خوانى بر قراءة باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریدهاند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت: لو انزل اللَّه بأسه بالیهود لآمنوا
اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریدهام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ، ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ.
قوله تعالى وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ الآیة... این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى. اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن اللَّه و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد، چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.
آن گه گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى ان هدى اللَّه هو الهدى راه راست آنست که اللَّه نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزة هوى را به اله الکفار باز خواند. فقال تعالى أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.
و مصطفى ع گفت «ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون اللَّه ابغض الى اللَّه ممن اتخذ الهه هواه»
و سمّى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیة و فى الآخرة الى الهاویة.
و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مصطفى علیه السّلام گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان أوّلها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرّة الجرب.»
مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیتاید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت اللَّه ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت اللَّه ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منّا.
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالتاند، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ترا بر اللَّه یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة گفتهاند که عبد اللَّه سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص، و گفتهاند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ زیان کاران و نومیدان ایشانند.
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ... الآیة. شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً... گفتهاند این آیت عطف بر آن است که گفت وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا اى کما اصطفینا ابراهیم و ذریّته کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً اى خیارا عدلا و تحقیق آنست که این کَذلِکَ در جاى آفرین نهادهاند، چنانچه پارسى گویان گویند چیزى ستودنى را که «چنان است». شما را گروهى کردیم اى امت محمد «وسطا» بهینه و گزیده. و ازین گشادهتر آنست که گفت کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ و عرب بهینه هر چیز را وسط خوانند، و میان مرغزار که آب و گیاه بیشتر بود و نیکوتر وسط گویند، و مرد بهینهتر را وسیط خوانند و اوسط خوانند قال اللَّه تعالى قالَ أَوْسَطُهُمْ اى خیرهم و اعدلهم.
لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ چون ایشان را اهل شهادت گردانید، صفت عدالت در پیش داشت که عدالت قرین شهادت است. یعنى لتشهدوا على الامم بتبلیغ الرسالة یوم القیمة، و یکون الرسول على صدقکم شهیدا، اى معدّلا مزکّیا لکم. گفت از آن شما را عدلا خواندیم و بهینه امت کردیم تا فرداى قیامت پیغامبران را گواهى دهید بر امتان ایشان، که ایشان پیغام حق رسانیدند و امت نپذیرفتند و براست نداشتند. پس چون امت محمد پیغامبران را گواهى دهند بتبلیغ رسالت آن قوم که بریشان گواهى دهند گویند بچه دانستید و شما از ما پس بودید؟ و ما را نیافتید و ندیدید؟ جواب دهند «باخبار اللَّه ایانا فى کتابه الناطق على لسان رسوله الصادق.» هر چند که معاینت شما را ندیدهایم، اما در کتاب خدا خواندهایم و از رسول حق شنیدهایم، و از سنت وى دانستهایم، که ایشان پیغام رسانیدند و شما نپذیرفتید آن گه رسول خدا ایشان را تزکیت کند و بعدالت ایشان گواهى دهد. این آیت دلیل است که علم عین شهادت است، و اقامت آن بى اقرار مشهود علیه درست است. که رب العالمین شهادت این امت بر پیشینیان اثبات کرد بمجرد علم ایشان از کتاب و سنت، و ایشان را نادیده و اقرار ایشان ناشنیده و گفتهاند شهید اینجا بمعنى رئیس است چنانک جاى دیگر گفت وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ اى رؤسائکم پس معنى آن باشد که درین گواهى دادن بر شما و مهتر شما مصطفى است، او با شما گواهى دهد فذلک قوله وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً و یشهد لذلک ما
روى عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه یدعى نوح یوم القیمة فیقال هل بلّغت؟ فیقول نعم فیدعى قومه، فیقال هل بلّغکم؟ فیقولون ما أتانا من نذیر و ما اتانا من احد فیقال له من شهودک؟. فیقول محمد و امّته فیدعون و یشهدون انه قد بلّغ.
قال فذلک قوله وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً و روى جابر عن النبى انه قال أنا و امتى یوم القیمة على کوم مشرفین على الخلائق، ما من الناس احد الّا ردّ انه منا، و ما من نبى کذّبه قومه الّا و نحن شهداؤه انه بلغ رسالات ربه.
قوله تعالى وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها نکردیم ترا آن قبله که اول بر آن بودى، یعنى صخره بیت المقدس مگر آن را تا آنکه ترا از آن باز گردانید بقبله دیگر، تا بدانیم و به بینیم که آن کیست که بر پى رسول میرود چنانک او میرود و حق مىپذیرد چنانک حق میگردد. و آن کس را باز بینیم. از آن کس که به پس باز مىگردد. و روا باشد که باین قبله کعبه خواهد، یعنى که نکردیم ترا آن قبله که امروز تو بر آنى، مگر تا به بینیم. علم اینجا در موضع رؤیت است. اهل معانى گفتند این کلمه تقریر راست نه استفادت را. میگوید آن را کردیم تا آنچه معلوم ماست شما را مقرر شود، و پیدا گردد، این چنانست که کسى گوید آتش هیزم را سوزد، دیگرى گوید نه سوزد، او جواب دهد که هیزم بیار و آتش در آن زن تا بدانیم که مىسوزد یا نه. یعنى که تا آنچه من دانستهام بنزدیک تو مقرر شود. معنى دیگر گفتهاند إِلَّا لِنَعْلَمَ یعنى لنعلم محمد من یتبعه مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ فاضاف علمه الى نفسه تفضیلا له و تکریما، کقوله تعالى فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ و کقوله یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و نظائرهما.
قوله تعالى وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ رب العالمین گواهى بداد که ایشان بر پى رسول رفتند و بهر دو قبله نماز کردند، تحویل قبله بریشان گران نیامد، و در کار رسول در حیرت و تردد نیفتادند، گواهى داد اللَّه که ایشان راست راهاناند و بحق راه بران، و ایشان را این فضیلتى بزرگوارست و کرامتى تمام.
قوله وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ اى صلواتکم الى القبلة الاولى سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند اگر قبله حق کعبه است پس ایشان که نماز بیت المقدس کردند همه بر ضلالتاند، و ایشان که در آن روزگار فرو شدند چون اسعد بن زرارة و براء بن معرور بضلالت فرو شدند. اللَّه تعالى گفت در جواب ایشان وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ اللَّه تعالى تباه کردن ایمان شما را نیست، که آنچه کردید از نماز بیت المقدس حق بود و راست، و به نزدیک اللَّه محفوظ و ثواب آن حاصل.
قال اهل المعانى وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ یعنى انصرافکم مع النبى حیث صرفکم لیمحص ایمانکم، فلا یضیّعه اللَّه دون ان یکون محفوظا عنده حتى یجزیکم به گفت این فرمان بردارى شما و از قبله بقبله باز گشتن، بر متابعت رسول، اللَّه تعالى آن را ضایع نکند بل که آن را مىپسندد، و بنزدیک خویش میدارد تا فردا که شما را بآن ثواب دهد، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ ردّ است بر مرجئان که گفتند عمل از ایمان نیست. وجه دلالت آنست که رب العزة اینجا نماز را ایمان خواند، و نماز عمل بنده است، اگر از ایمان نبودى رب العزة آن را ایمان نخواندى، مذهب اهل حق آنست که ایمان یک اصل است از سه چیز مرکب: از قول و عمل و نیت. بر وفق سنت، تا این سه چیز بهم جمع نشود آن اصل ثابت نگردد، مثال این نفس آدمى است مرکب از سه چیز از سر و جوارح و دل تا این سه چیز بهم نبود نفس تمام نخوانند، چون یکى از این سه بیفتاد اسم نفس از وى بیفتاد. قول از ایمان بمنزلت سرست از نفس، و عمل بمنزلت جوارح، و نیت بمنزلت دل. چون این هر سه خصلت بر موافقت سنت بهم آمد اسم مؤمنى بحقیقت بر وى افتاد. اما چون از وى پرسند که مؤمنى تو؟ ادب سنت چنانست که گوید انا مؤمن ان شاء اللَّه، انا مؤمن ارجو و این استثنا نه از بهر آنست که در ایمان و توحید وى شکّ است لکن خوف خاتمت راست، و اتباع سلف صالحین و ائمّة دین را، مصطفى ع گفت «من قال أنا مؤمن حقّا فهو منافق حقا» و عمر خطاب گفت «من قال أنا مؤمن حقّا فهو کافر حقا» سفیان ثورى گفت «الناس عندنا مؤمنون فى الاحکام و المواریث، و لا ندرى ما هم عند اللَّه» و در قرآن و در اخبار صحاح دلائل فراوانست که اعمال بنده از ایمانست، و در ایمان هم زیادت و هم نقصان است، و استثناء در آن شرط آنست. و مذهب مرجى باطل و طغیان است.
ابو ذر غفارى از رسول خدا پرسید که ایمان چیست؟ رسول این آیت برخواند لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ... الى آخر الآیة درین آیت نماز و زکاة و نواخت درویشان و صلت رحم و وفاء عهد و صبر در بأساء و شدت از جمله ایمان شمرد، و جاى دیگر غزا کردن در مال و در نفس ایمان خواند و گفت إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. جاى دیگر استیذان از رسول خداى از ایمان شمرد، فقال تعالى إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الایمان بضع و سبعون بابا، ادناه اماطة الاذى عن الطریق، و ارفعه قول لا اله الا اللَّه»
و قال «الوضوء شطر الایمان»، و قال «انّ من تمام الایمان لحسن الخلق»
و سأله رجل ما الایمان؟، فقال «الصبر و السماحة».
و قال «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر»
و جاء رجل الى رسول اللَّه بأمة له سوداء فقال یا رسول اللَّه علىّ رقبة مؤمنة تجزى هذه عنّى قال تشهدین ان لا اله الا اللَّه. و انى عبد اللَّه و رسوله و تصلّین الخمس و تصومین شهر رمضان؟ قالت نعم، قال اعتقها فانها تجزى عنک.
درین آیات و اخبار دلالت روشن است که اعمال بنده عین ایمانست و اجزاء آنست، ایمان خود نه یک جزء است تنها چنانک مرجى گفت، بلکه جزؤهاست و آن را شاخهاست از اعمال و طاعات بنده، چنانک در اعمال مىافزاید ایمان وى مى افزاید، و چنانک معصیت مىافزاید ایمان وى مىکاهد. و مرجى که گفت ایمان یک جزء است و آن قولست بى عمل، لا جرم گوید میان خلق در ایمان تفاضل نیست، و گوید ایمان فریشتگان و پیغامبران و ایمان اهل فسق و فساد یکسانست. که در آن تفاوت نیست، و در آن زیادت و نقصان نیست، و اگر کسى نماز و روزه و زکاة و حج بگذارد و زنا و دزدى کند و خمر خورد، چون کلمه شهادت گفت بزبان، و ایمان بغیب داد بدل، مرجى میگوید ایمان این کس تمام است، و اگر گوید انا مؤمن حقا این سخن از وى راست است. و بدانک این معتقد بر خلاف قول خدا و رسول است، و مکابره اسلام است و تهاون در دین است. و مرجى بر زبان هفتاد پیغامبر ملعونست و از شفاعت مصطفى محروم است: و بذلک
یقول النبى المرجئة ملعونة على لسان سبعین نبیّا
و قال صنفان من امتى لا تنالهما شفاعتى یوم القیمة المرجئة و القدریة.
و قال سعید بن جبیر المرجئه یهود هذه الملّة.
ثم قال فى آخر الآیة إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ حجازى و شامى و حفص رءوف باشباع همزه بر وزن فعول خوانند و به یقول الشاعر:
نطیع رسولنا و نطیع ربّا
باقى بتخفیف همز خوانند رءوف و به قال جریر
هو الرّحمن کان بنا رءوفا
ترى للمسلمین علیک حقّا
کفعل الوالد الرّءوف الرّحیم
رءوف و رحیم دو ناماند خداى را عز و جل بمعنى رحمت وى بر آفریدگان و مهربانى وى بریشان، و رءوف بناء مبالغت است و در معنى رحمت بلیغتر، یعنى سخت مهربانست و بخشاینده بر بندگان، و معنى رحمت نه ارادت نعمت است چنانک اهل تأویل گفتهاند بل که ارادت نعمت صفتى دیگر است، و رحمت و مهربانى صفتى دیگر، و اللَّه تعالى بهر دو موصوف و بهر دو صفت باینده. قال النبى «ان اللَّه سبحانه ارحم بعبده من الوالدة بولدها»
لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ چون ایشان را اهل شهادت گردانید، صفت عدالت در پیش داشت که عدالت قرین شهادت است. یعنى لتشهدوا على الامم بتبلیغ الرسالة یوم القیمة، و یکون الرسول على صدقکم شهیدا، اى معدّلا مزکّیا لکم. گفت از آن شما را عدلا خواندیم و بهینه امت کردیم تا فرداى قیامت پیغامبران را گواهى دهید بر امتان ایشان، که ایشان پیغام حق رسانیدند و امت نپذیرفتند و براست نداشتند. پس چون امت محمد پیغامبران را گواهى دهند بتبلیغ رسالت آن قوم که بریشان گواهى دهند گویند بچه دانستید و شما از ما پس بودید؟ و ما را نیافتید و ندیدید؟ جواب دهند «باخبار اللَّه ایانا فى کتابه الناطق على لسان رسوله الصادق.» هر چند که معاینت شما را ندیدهایم، اما در کتاب خدا خواندهایم و از رسول حق شنیدهایم، و از سنت وى دانستهایم، که ایشان پیغام رسانیدند و شما نپذیرفتید آن گه رسول خدا ایشان را تزکیت کند و بعدالت ایشان گواهى دهد. این آیت دلیل است که علم عین شهادت است، و اقامت آن بى اقرار مشهود علیه درست است. که رب العالمین شهادت این امت بر پیشینیان اثبات کرد بمجرد علم ایشان از کتاب و سنت، و ایشان را نادیده و اقرار ایشان ناشنیده و گفتهاند شهید اینجا بمعنى رئیس است چنانک جاى دیگر گفت وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ اى رؤسائکم پس معنى آن باشد که درین گواهى دادن بر شما و مهتر شما مصطفى است، او با شما گواهى دهد فذلک قوله وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً و یشهد لذلک ما
روى عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللَّه یدعى نوح یوم القیمة فیقال هل بلّغت؟ فیقول نعم فیدعى قومه، فیقال هل بلّغکم؟ فیقولون ما أتانا من نذیر و ما اتانا من احد فیقال له من شهودک؟. فیقول محمد و امّته فیدعون و یشهدون انه قد بلّغ.
قال فذلک قوله وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً و روى جابر عن النبى انه قال أنا و امتى یوم القیمة على کوم مشرفین على الخلائق، ما من الناس احد الّا ردّ انه منا، و ما من نبى کذّبه قومه الّا و نحن شهداؤه انه بلغ رسالات ربه.
قوله تعالى وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها نکردیم ترا آن قبله که اول بر آن بودى، یعنى صخره بیت المقدس مگر آن را تا آنکه ترا از آن باز گردانید بقبله دیگر، تا بدانیم و به بینیم که آن کیست که بر پى رسول میرود چنانک او میرود و حق مىپذیرد چنانک حق میگردد. و آن کس را باز بینیم. از آن کس که به پس باز مىگردد. و روا باشد که باین قبله کعبه خواهد، یعنى که نکردیم ترا آن قبله که امروز تو بر آنى، مگر تا به بینیم. علم اینجا در موضع رؤیت است. اهل معانى گفتند این کلمه تقریر راست نه استفادت را. میگوید آن را کردیم تا آنچه معلوم ماست شما را مقرر شود، و پیدا گردد، این چنانست که کسى گوید آتش هیزم را سوزد، دیگرى گوید نه سوزد، او جواب دهد که هیزم بیار و آتش در آن زن تا بدانیم که مىسوزد یا نه. یعنى که تا آنچه من دانستهام بنزدیک تو مقرر شود. معنى دیگر گفتهاند إِلَّا لِنَعْلَمَ یعنى لنعلم محمد من یتبعه مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ فاضاف علمه الى نفسه تفضیلا له و تکریما، کقوله تعالى فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ و کقوله یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و نظائرهما.
قوله تعالى وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ رب العالمین گواهى بداد که ایشان بر پى رسول رفتند و بهر دو قبله نماز کردند، تحویل قبله بریشان گران نیامد، و در کار رسول در حیرت و تردد نیفتادند، گواهى داد اللَّه که ایشان راست راهاناند و بحق راه بران، و ایشان را این فضیلتى بزرگوارست و کرامتى تمام.
قوله وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ اى صلواتکم الى القبلة الاولى سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند اگر قبله حق کعبه است پس ایشان که نماز بیت المقدس کردند همه بر ضلالتاند، و ایشان که در آن روزگار فرو شدند چون اسعد بن زرارة و براء بن معرور بضلالت فرو شدند. اللَّه تعالى گفت در جواب ایشان وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ اللَّه تعالى تباه کردن ایمان شما را نیست، که آنچه کردید از نماز بیت المقدس حق بود و راست، و به نزدیک اللَّه محفوظ و ثواب آن حاصل.
قال اهل المعانى وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ یعنى انصرافکم مع النبى حیث صرفکم لیمحص ایمانکم، فلا یضیّعه اللَّه دون ان یکون محفوظا عنده حتى یجزیکم به گفت این فرمان بردارى شما و از قبله بقبله باز گشتن، بر متابعت رسول، اللَّه تعالى آن را ضایع نکند بل که آن را مىپسندد، و بنزدیک خویش میدارد تا فردا که شما را بآن ثواب دهد، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ ردّ است بر مرجئان که گفتند عمل از ایمان نیست. وجه دلالت آنست که رب العزة اینجا نماز را ایمان خواند، و نماز عمل بنده است، اگر از ایمان نبودى رب العزة آن را ایمان نخواندى، مذهب اهل حق آنست که ایمان یک اصل است از سه چیز مرکب: از قول و عمل و نیت. بر وفق سنت، تا این سه چیز بهم جمع نشود آن اصل ثابت نگردد، مثال این نفس آدمى است مرکب از سه چیز از سر و جوارح و دل تا این سه چیز بهم نبود نفس تمام نخوانند، چون یکى از این سه بیفتاد اسم نفس از وى بیفتاد. قول از ایمان بمنزلت سرست از نفس، و عمل بمنزلت جوارح، و نیت بمنزلت دل. چون این هر سه خصلت بر موافقت سنت بهم آمد اسم مؤمنى بحقیقت بر وى افتاد. اما چون از وى پرسند که مؤمنى تو؟ ادب سنت چنانست که گوید انا مؤمن ان شاء اللَّه، انا مؤمن ارجو و این استثنا نه از بهر آنست که در ایمان و توحید وى شکّ است لکن خوف خاتمت راست، و اتباع سلف صالحین و ائمّة دین را، مصطفى ع گفت «من قال أنا مؤمن حقّا فهو منافق حقا» و عمر خطاب گفت «من قال أنا مؤمن حقّا فهو کافر حقا» سفیان ثورى گفت «الناس عندنا مؤمنون فى الاحکام و المواریث، و لا ندرى ما هم عند اللَّه» و در قرآن و در اخبار صحاح دلائل فراوانست که اعمال بنده از ایمانست، و در ایمان هم زیادت و هم نقصان است، و استثناء در آن شرط آنست. و مذهب مرجى باطل و طغیان است.
ابو ذر غفارى از رسول خدا پرسید که ایمان چیست؟ رسول این آیت برخواند لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ... الى آخر الآیة درین آیت نماز و زکاة و نواخت درویشان و صلت رحم و وفاء عهد و صبر در بأساء و شدت از جمله ایمان شمرد، و جاى دیگر غزا کردن در مال و در نفس ایمان خواند و گفت إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. جاى دیگر استیذان از رسول خداى از ایمان شمرد، فقال تعالى إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الایمان بضع و سبعون بابا، ادناه اماطة الاذى عن الطریق، و ارفعه قول لا اله الا اللَّه»
و قال «الوضوء شطر الایمان»، و قال «انّ من تمام الایمان لحسن الخلق»
و سأله رجل ما الایمان؟، فقال «الصبر و السماحة».
و قال «الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر»
و جاء رجل الى رسول اللَّه بأمة له سوداء فقال یا رسول اللَّه علىّ رقبة مؤمنة تجزى هذه عنّى قال تشهدین ان لا اله الا اللَّه. و انى عبد اللَّه و رسوله و تصلّین الخمس و تصومین شهر رمضان؟ قالت نعم، قال اعتقها فانها تجزى عنک.
درین آیات و اخبار دلالت روشن است که اعمال بنده عین ایمانست و اجزاء آنست، ایمان خود نه یک جزء است تنها چنانک مرجى گفت، بلکه جزؤهاست و آن را شاخهاست از اعمال و طاعات بنده، چنانک در اعمال مىافزاید ایمان وى مى افزاید، و چنانک معصیت مىافزاید ایمان وى مىکاهد. و مرجى که گفت ایمان یک جزء است و آن قولست بى عمل، لا جرم گوید میان خلق در ایمان تفاضل نیست، و گوید ایمان فریشتگان و پیغامبران و ایمان اهل فسق و فساد یکسانست. که در آن تفاوت نیست، و در آن زیادت و نقصان نیست، و اگر کسى نماز و روزه و زکاة و حج بگذارد و زنا و دزدى کند و خمر خورد، چون کلمه شهادت گفت بزبان، و ایمان بغیب داد بدل، مرجى میگوید ایمان این کس تمام است، و اگر گوید انا مؤمن حقا این سخن از وى راست است. و بدانک این معتقد بر خلاف قول خدا و رسول است، و مکابره اسلام است و تهاون در دین است. و مرجى بر زبان هفتاد پیغامبر ملعونست و از شفاعت مصطفى محروم است: و بذلک
یقول النبى المرجئة ملعونة على لسان سبعین نبیّا
و قال صنفان من امتى لا تنالهما شفاعتى یوم القیمة المرجئة و القدریة.
و قال سعید بن جبیر المرجئه یهود هذه الملّة.
ثم قال فى آخر الآیة إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ حجازى و شامى و حفص رءوف باشباع همزه بر وزن فعول خوانند و به یقول الشاعر:
نطیع رسولنا و نطیع ربّا
باقى بتخفیف همز خوانند رءوف و به قال جریر
هو الرّحمن کان بنا رءوفا
ترى للمسلمین علیک حقّا
کفعل الوالد الرّءوف الرّحیم
رءوف و رحیم دو ناماند خداى را عز و جل بمعنى رحمت وى بر آفریدگان و مهربانى وى بریشان، و رءوف بناء مبالغت است و در معنى رحمت بلیغتر، یعنى سخت مهربانست و بخشاینده بر بندگان، و معنى رحمت نه ارادت نعمت است چنانک اهل تأویل گفتهاند بل که ارادت نعمت صفتى دیگر است، و رحمت و مهربانى صفتى دیگر، و اللَّه تعالى بهر دو موصوف و بهر دو صفت باینده. قال النبى «ان اللَّه سبحانه ارحم بعبده من الوالدة بولدها»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ الآیة...
این آیت از روى معنى مقدم است بر سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ که تا قبله با کعبه نگردانیدند ایشان نگفتند ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها و سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى آن گه که در مکه بود پیش از هجرت نماز به کعبه کردى، پس چون هجرت کرد به مدینه رب العزة وى را فرمود تا نماز بصخره بیت المقدس کند، و آن را قبله گیرد تا جهودان را باسلام و تصدیق وى رغبت بیشتر افتد. و گفتهاند که دو شب از ماه ربیع الاول شده بود که او را این نقل فرمودند، پس شانزده ماه بر آن بماند و مصطفى را صلى اللَّه علیه و آله و سلّم آرزو مىبود و مىخواست که قبله او با کعبه گردانند، دو معنى را: یک آنک کعبه قبله پدر وى ابراهیم بود، میخواست تا قبله وى همان باشد. دیگر آنک جهودان میگفتند محمد و یاران وى خود راه بقبله نمىبردند تا ما ایشان را بقبله خود راه ننمودیم ندانستند، پس چون جبرئیل ع حاضر شد مصطفى آن آرزو که در دل داشت با وى بگفت، جبرئیل گفت تو از من بر اللَّه گرامىترى و نواخت تو تمامتر است، از وى بخواه. مصطفى ع ادب کار فرمود بزبان نخواست، دانست که عالم الاسرار از مطلوب و مقصود وى آگاه است، و از خود گفته که «من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین»
و راه خلیل رفت، آن گه که جبرئیل او را گفت أ لک حاجة؟ فقال امّا الیک فلا. فقال سل ربّک، قال حسبى من سؤالى علمه بحالى.
پس چون جبرئیل سوى آسمان شد مصطفى علیه السّلام از پى وى بر آسمان مىنگرست، و منتظر مىبود تا خود جبرئیل بچه باز گردد و چه فرمان آرد، نه بس دراز شد که جبرئیل فرو آمد و این آیت آورد قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ دیدم گشتن روى تو و پیچیدن دل تو و خواست و آرزوى تو بآسمان که قبله خویش کعبه مىخواستى، فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها بآن سو مىگردانیم ترا که مىخواهى و مىپسندى فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ روى گردان بسوى مسجد حرام آن مسجد با آزرم با شکوه بزرگ. وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ این ناسخ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ است.
مفسران گفتند آن نماز که تحویل قبله با کعبه در آن افتاد نماز پیشین بود روز دو شنبه پنجم ماه رجب هفتده ماه گذشته از مقدم رسول به مدینه، و پس از آن بدو ماه غزاء بدر بود و نصرت اهل اسلام بر کافران. و گفتهاند که آن موضع که کعبه ور آنست پیش از عهد آدم قبلة فرشتگان بود، و از عهد نوح تا عهد ابراهیم علیهما السلام قبله بود و بروى بنا نبود. و در خبرست که از آن موضع، از بالا تا عرش و از نشیب تا ثرى قبله خلق عالم است. و نیز اجماع است که اگر آن سنگ که بناء کعبه است مثلا برگیرند، قبله باطل نشود و اگر از آن سنگ جایى دیگر خانه سازند کعبه نگردد.
فصل
بدان که روى بقبله آوردن شرط درستى نماز است، و بگذاشتن قبله اندر نماز روا نیست مگر در دو حالت یکى در نماز شدت خوف، بهر جهت که روى کند روا بود چون استقبال قبله متعذر و ناممکن بود. دیگر مسافر در نماز تطوع، بآن جهت که راه وى بود روى کند روا بود، و بیرون ازین دو حالت روا نیست اندر هیچ نماز قبله بگذاشت. و شافعى را دو قول است: یکى اصابت عین قبله فرض است، یا اصابت جهت و اصابت جهت ظاهرترست و درست تر، که در آن مشقت و حرج نیست. و بناء دین حنیفى جز بر آسانى و فراخى نیست، و هو المشار الیه بقوله تعالى وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ و یقول النبى «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة».
چون این قاعده متمهّد گشت ناچارست هر مسلمانى را که نماز کند شناختن دلائل قبله و راه بردن بآن، و دلائل آن یکى حدود مشارق و مغارب است، و چندانک لایق این موضع است بیان آن رفت.
دلیل دیگر معرفت قطب شمالى است در میان فرقدین وجدى، هر که خواهد تا قبله بداند این قطب پس گوش راست خود کند، و گفتهاند بر کران گوش کند، چنانک فرقدین و جدى گرد گوش وى همى گردد. و این خصوص اهل مشرق راست. عراقین و حلوان و همدان و دینور و رى و قزوین و دیلم و طبرستان و گرگان و بلاد خراسان تا بنهر شاش. و اهل شام این قطب پس گوش چپ گذارند تا رویشان بقبله باشد.
دلیل سیم نسرین است نسر طائر بسوى جنوب، و نسر واقع بسوى شمال، چون هر دو برابر یکدیگر رسند در میان آسمان، نسر واقع بر دست راست کنى و نسر طائر بر دست چپ، رویت بقبله باشد. سفیان ثورى گفت «اذا تحلّق النسران فبینهما قبلة» عبد اللَّه مبارک گفت قبله اهل خراسان میان دو نسر است یعنى بوقت تحلق، و تحلق آن وقت باشد که ستارگان عقرب نزدیک باشند که فرو شوند.
دلیل چهارم عیّوق است ستاره روشن، سوى راست مجره پیش از ثریا بر آید. از سوى شمال، چون آن را وقت بر آمدن پس قفاء خود کنى رویت بقبله باشد.
دلیل پنجم ستارگان عقرب اند چون فرو میشوند و زبانیان بر شمال قبله باشد و شوله بر جنوب و قلب برابر قبله فرو مىشود. و همچنین بمجرّه دلیل توان گرفت هر گه که شرطین و بطین مىبرآیند، در آن وقت مجره برابر قبله باشد. و بمنازل قمر هم توان گرفت هر گه که منزلى از منازل قمر بمغرب فرو میشود از آن منزل هفت منزل بر و لا برشمرى هفتم آن منزل که فرو میشود برابر قبله بود. چنانک اگر شرطین بمغرب فرو شود ذراع بقبله بود، و این قاعده بر همه منازل راست میرود مگر در قلب عقرب که فرو شدن منازل عقرب بهم نزدیک بود، حساب آن بر هفت راست نیاید، لکن چون منازل عقرب فرو شود نعائم بقبله آید، چون نعائم فرو شود بعد از یک ساعت بلده بقبله آید، پس حساب بهفت باز آید چنانک گفتیم.
و این یک قسم است از اقسام علم نجوم که شناختن آن واجب است. و بر جمله بدانک علم نجوم بر چهار قسم است: یک قسم از آن واجب، و آن علم شناخت اوقات نماز است، و شناخت قبله بدلایل چنانک بیان کردیم. قسم دویم مستحبّ است، و آن شناخت جهات و طرق است رونده را در برو بحر و ذلک فى قوله تعالى وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ. قسم سیم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. قسم چهارم حرام است، و آن علم احکام است بسیر کواکب.
و آنچه از آن بابست که آن را قیاس نیست، و آن علم زنادقه است، و الیه
اشار النبى «من اقتبس علما من النجوم اقتبس شعبة من السحر»
و قال ع: «ما انزل اللَّه من السماء من برکة الّا اصبح فریق من الناس بها کافرین ینزل اللَّه الغیث فیقولون بکوکب کذا و کذا»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «هل تدرون ما ذا قال ربکم؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال اصبح من عبادى کافرا بى و مؤمن بالکواکب اصبح من عبادى مؤمن بى و کافر بالکواکب فامّا من قال مطرنا بفضل اللَّه و برحمته فذلک مؤمن بى و کافر بالکواکب، و امّا من قال بنوء کذا و کذا، فذلک کافر بى و مؤمن بالکواکب».
قوله تعالى: وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ... الآیة... چون قبله با کعبه گردانیدند بر جهودان صعب آمد و طعنها کردند و گفتند محمد این از بر خویش مىنهد و خود مىسازد، یک بار به بیت المقدس نماز کند، و یک بار به کعبه. رب العالمین گفت وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ نیک میدانند اینان که توریة دادند ایشان را، که این قبله گردانیدن حق است و راست، که در توریة خواندهاند و دانسته، آن گه ایشان را تهدید کرد گفت: وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ اللَّه غافل نیست از آنچه ایشان میکنند، همه میداند، و فردا بقیامت جزاء آن بتمامى بایشان رساند، جاى دیگر گفت: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ
قال النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «عجبت من غافل و لیس بمغفول عنه»
و فى معناه انشد:
و لا تحسبنّ اللَّه یغفل ساعة
و لا انّما یخفى علیه یغیب
قوله تعالى وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الآیة... فیه معنى الیمین، کانه قال و اللَّه لئن اتیت. میگوید و اللَّه که اگر باهل توریة و انجیل آرى هر معجزه و هر نشانى که خواهند جماعت ایشان بر قبله تو گرد نیایند و قبله خود فرو نگذارند، و نه نیز تو بقبله ایشان پى خواهى برد. پس از آن که این آیت آمد ایشان طمع ببریدند و نومید شند از بازگشت مصطفى بدین و قبله ایشان.
وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ این جهودان و این ترسایان هر چند که در مخالفت تو یکى شدند اما در دین و در قبله خود مختلفاند: قبله جهودان بیت المقدس است جانب مغرب، و قبله ترسایان جانب مشرق، و نه جهود پى برد بقبله ترسا و نه ترسا بقبله جهود.
قوله تعالى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ الاهواء جمع هوى، و هو ما مالت الیه النفس، فهوت نحوه، هر چند که این خطاب با پیغمبرست اما جمله امت را میخواند. چنانک جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ.
میگوید و اگر تو پى برى ببایست و پسند ایشان مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ از پس آنچه بتو آمد از دانش و نامه و پیغام إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ تو آن گه از ستمکاران باشى بر خویشتن. آن گه خبر داد از مؤمنان اهل کتاب چون عبد اللَّه سلام و اصحاب او و گفت: الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة... اینان که توریة دادیم بایشان یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ محمد را بپیغامبرى، و گردانیدن قبله براستى و کتاب که آورد از خداوند، بدرستى چنان مىشناسند که پسران خود را که زادند مىشناسند. و هیچ معرفت بالاى معرفت مادر و پدر بفرزندان نیست، خاصه معرفت مادر که تمامترست و بى گمانتر. و این معرفت افزونى دارد بر معرفت نفس خود، از بهر آنک مرد از ابتداء وجود فرزند خبر دارد و با معرفت بود، و از ابتداء وجود خود تا روزگارى که بر آید فرا دانش آید بى خبر بود، قال ابن عباس لما قدم النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم المدینه، قال عمر لعبد اللَّه بن سلام لقد انزل اللَّه على نبى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ فکیف یا عبد اللَّه هذا المعرفة؟ فقال عبد اللَّه یا عمر، لقد عرفته فیکم حین رأیته کما اعرف ابنى اذا رأیته مع الصبیان یلعب و أنا اشدّ معرفة بمحمد منّى بابنى. فقال عمر و کیف ذلک؟ فقال اشهد انه رسول حق من اللَّه و قد نعته اللَّه فى کتابنا، و لا ادرى ما تصنع النساء، فقال له عمر وفقک اللَّه یا ابن سلام فقد اصبت و صدقت.
وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ و گروهى ازیشان یعنى دانشمندان و خوانندگان ایشان که بر جهودى ستیهندگاناند، و حق را مکابران و معانداناند، لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ آنچه راست و درست از نعت و نبوت مصطفى علیه السّلام پنهان میدارند. و از عامه ایشان مىپوشند، وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و خود میدانند، و در توریة میخوانند که اتباع دین محمد حق است، و اظهار نعت وى واجب.
قوله تعالى: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ الآیة.... اى ما اخبرتک من امر الدین و القبلة و عناد الیهود و امتناعهم عن الایمان بذلک هو الحق و الصدق. میگوید آنچه با تو گفتیم از کار دین و بیان قبله راست است و درست، حق اینجا بمعنى صدق است هذا قول حق اى صدق، و فعل حق اى صواب. و آنچه در خبر است که «العین حق و السحر حق اى کائن موجود و کذلک قوله ص «الجنة حق و النار حق و النبیون حق و الساعة حق» این همه بمعنى موجود است و «حق» نامى است از نامهاى خداوند عز و جل و ذلک فى قوله وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ معنى حق در نام اللَّه آنست که براستى خداست و بخدایى سزاست و بقدر خود بجاست.
ثم قال تعالى: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ اى من الشاکّین الذین کذبوا بذلک و دانوا بخلافه، و هذا لیس بنهى عن الشک، اذ الشک لیس یحصل بقصد من الشاک لکنّه حث على اکتساب المعارف المزیلة للشک کقوله تعالى إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ.
این آیت از روى معنى مقدم است بر سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ که تا قبله با کعبه نگردانیدند ایشان نگفتند ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کانُوا عَلَیْها و سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى آن گه که در مکه بود پیش از هجرت نماز به کعبه کردى، پس چون هجرت کرد به مدینه رب العزة وى را فرمود تا نماز بصخره بیت المقدس کند، و آن را قبله گیرد تا جهودان را باسلام و تصدیق وى رغبت بیشتر افتد. و گفتهاند که دو شب از ماه ربیع الاول شده بود که او را این نقل فرمودند، پس شانزده ماه بر آن بماند و مصطفى را صلى اللَّه علیه و آله و سلّم آرزو مىبود و مىخواست که قبله او با کعبه گردانند، دو معنى را: یک آنک کعبه قبله پدر وى ابراهیم بود، میخواست تا قبله وى همان باشد. دیگر آنک جهودان میگفتند محمد و یاران وى خود راه بقبله نمىبردند تا ما ایشان را بقبله خود راه ننمودیم ندانستند، پس چون جبرئیل ع حاضر شد مصطفى آن آرزو که در دل داشت با وى بگفت، جبرئیل گفت تو از من بر اللَّه گرامىترى و نواخت تو تمامتر است، از وى بخواه. مصطفى ع ادب کار فرمود بزبان نخواست، دانست که عالم الاسرار از مطلوب و مقصود وى آگاه است، و از خود گفته که «من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین»
و راه خلیل رفت، آن گه که جبرئیل او را گفت أ لک حاجة؟ فقال امّا الیک فلا. فقال سل ربّک، قال حسبى من سؤالى علمه بحالى.
پس چون جبرئیل سوى آسمان شد مصطفى علیه السّلام از پى وى بر آسمان مىنگرست، و منتظر مىبود تا خود جبرئیل بچه باز گردد و چه فرمان آرد، نه بس دراز شد که جبرئیل فرو آمد و این آیت آورد قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ دیدم گشتن روى تو و پیچیدن دل تو و خواست و آرزوى تو بآسمان که قبله خویش کعبه مىخواستى، فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها بآن سو مىگردانیم ترا که مىخواهى و مىپسندى فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ روى گردان بسوى مسجد حرام آن مسجد با آزرم با شکوه بزرگ. وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ این ناسخ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ است.
مفسران گفتند آن نماز که تحویل قبله با کعبه در آن افتاد نماز پیشین بود روز دو شنبه پنجم ماه رجب هفتده ماه گذشته از مقدم رسول به مدینه، و پس از آن بدو ماه غزاء بدر بود و نصرت اهل اسلام بر کافران. و گفتهاند که آن موضع که کعبه ور آنست پیش از عهد آدم قبلة فرشتگان بود، و از عهد نوح تا عهد ابراهیم علیهما السلام قبله بود و بروى بنا نبود. و در خبرست که از آن موضع، از بالا تا عرش و از نشیب تا ثرى قبله خلق عالم است. و نیز اجماع است که اگر آن سنگ که بناء کعبه است مثلا برگیرند، قبله باطل نشود و اگر از آن سنگ جایى دیگر خانه سازند کعبه نگردد.
فصل
بدان که روى بقبله آوردن شرط درستى نماز است، و بگذاشتن قبله اندر نماز روا نیست مگر در دو حالت یکى در نماز شدت خوف، بهر جهت که روى کند روا بود چون استقبال قبله متعذر و ناممکن بود. دیگر مسافر در نماز تطوع، بآن جهت که راه وى بود روى کند روا بود، و بیرون ازین دو حالت روا نیست اندر هیچ نماز قبله بگذاشت. و شافعى را دو قول است: یکى اصابت عین قبله فرض است، یا اصابت جهت و اصابت جهت ظاهرترست و درست تر، که در آن مشقت و حرج نیست. و بناء دین حنیفى جز بر آسانى و فراخى نیست، و هو المشار الیه بقوله تعالى وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ و یقول النبى «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة».
چون این قاعده متمهّد گشت ناچارست هر مسلمانى را که نماز کند شناختن دلائل قبله و راه بردن بآن، و دلائل آن یکى حدود مشارق و مغارب است، و چندانک لایق این موضع است بیان آن رفت.
دلیل دیگر معرفت قطب شمالى است در میان فرقدین وجدى، هر که خواهد تا قبله بداند این قطب پس گوش راست خود کند، و گفتهاند بر کران گوش کند، چنانک فرقدین و جدى گرد گوش وى همى گردد. و این خصوص اهل مشرق راست. عراقین و حلوان و همدان و دینور و رى و قزوین و دیلم و طبرستان و گرگان و بلاد خراسان تا بنهر شاش. و اهل شام این قطب پس گوش چپ گذارند تا رویشان بقبله باشد.
دلیل سیم نسرین است نسر طائر بسوى جنوب، و نسر واقع بسوى شمال، چون هر دو برابر یکدیگر رسند در میان آسمان، نسر واقع بر دست راست کنى و نسر طائر بر دست چپ، رویت بقبله باشد. سفیان ثورى گفت «اذا تحلّق النسران فبینهما قبلة» عبد اللَّه مبارک گفت قبله اهل خراسان میان دو نسر است یعنى بوقت تحلق، و تحلق آن وقت باشد که ستارگان عقرب نزدیک باشند که فرو شوند.
دلیل چهارم عیّوق است ستاره روشن، سوى راست مجره پیش از ثریا بر آید. از سوى شمال، چون آن را وقت بر آمدن پس قفاء خود کنى رویت بقبله باشد.
دلیل پنجم ستارگان عقرب اند چون فرو میشوند و زبانیان بر شمال قبله باشد و شوله بر جنوب و قلب برابر قبله فرو مىشود. و همچنین بمجرّه دلیل توان گرفت هر گه که شرطین و بطین مىبرآیند، در آن وقت مجره برابر قبله باشد. و بمنازل قمر هم توان گرفت هر گه که منزلى از منازل قمر بمغرب فرو میشود از آن منزل هفت منزل بر و لا برشمرى هفتم آن منزل که فرو میشود برابر قبله بود. چنانک اگر شرطین بمغرب فرو شود ذراع بقبله بود، و این قاعده بر همه منازل راست میرود مگر در قلب عقرب که فرو شدن منازل عقرب بهم نزدیک بود، حساب آن بر هفت راست نیاید، لکن چون منازل عقرب فرو شود نعائم بقبله آید، چون نعائم فرو شود بعد از یک ساعت بلده بقبله آید، پس حساب بهفت باز آید چنانک گفتیم.
و این یک قسم است از اقسام علم نجوم که شناختن آن واجب است. و بر جمله بدانک علم نجوم بر چهار قسم است: یک قسم از آن واجب، و آن علم شناخت اوقات نماز است، و شناخت قبله بدلایل چنانک بیان کردیم. قسم دویم مستحبّ است، و آن شناخت جهات و طرق است رونده را در برو بحر و ذلک فى قوله تعالى وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ. قسم سیم مکروه است، و آن علم طبایع است بکواکب و بروج. قسم چهارم حرام است، و آن علم احکام است بسیر کواکب.
و آنچه از آن بابست که آن را قیاس نیست، و آن علم زنادقه است، و الیه
اشار النبى «من اقتبس علما من النجوم اقتبس شعبة من السحر»
و قال ع: «ما انزل اللَّه من السماء من برکة الّا اصبح فریق من الناس بها کافرین ینزل اللَّه الغیث فیقولون بکوکب کذا و کذا»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «هل تدرون ما ذا قال ربکم؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال اصبح من عبادى کافرا بى و مؤمن بالکواکب اصبح من عبادى مؤمن بى و کافر بالکواکب فامّا من قال مطرنا بفضل اللَّه و برحمته فذلک مؤمن بى و کافر بالکواکب، و امّا من قال بنوء کذا و کذا، فذلک کافر بى و مؤمن بالکواکب».
قوله تعالى: وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ... الآیة... چون قبله با کعبه گردانیدند بر جهودان صعب آمد و طعنها کردند و گفتند محمد این از بر خویش مىنهد و خود مىسازد، یک بار به بیت المقدس نماز کند، و یک بار به کعبه. رب العالمین گفت وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ نیک میدانند اینان که توریة دادند ایشان را، که این قبله گردانیدن حق است و راست، که در توریة خواندهاند و دانسته، آن گه ایشان را تهدید کرد گفت: وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ اللَّه غافل نیست از آنچه ایشان میکنند، همه میداند، و فردا بقیامت جزاء آن بتمامى بایشان رساند، جاى دیگر گفت: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ
قال النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «عجبت من غافل و لیس بمغفول عنه»
و فى معناه انشد:
و لا تحسبنّ اللَّه یغفل ساعة
و لا انّما یخفى علیه یغیب
قوله تعالى وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الآیة... فیه معنى الیمین، کانه قال و اللَّه لئن اتیت. میگوید و اللَّه که اگر باهل توریة و انجیل آرى هر معجزه و هر نشانى که خواهند جماعت ایشان بر قبله تو گرد نیایند و قبله خود فرو نگذارند، و نه نیز تو بقبله ایشان پى خواهى برد. پس از آن که این آیت آمد ایشان طمع ببریدند و نومید شند از بازگشت مصطفى بدین و قبله ایشان.
وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ این جهودان و این ترسایان هر چند که در مخالفت تو یکى شدند اما در دین و در قبله خود مختلفاند: قبله جهودان بیت المقدس است جانب مغرب، و قبله ترسایان جانب مشرق، و نه جهود پى برد بقبله ترسا و نه ترسا بقبله جهود.
قوله تعالى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ الاهواء جمع هوى، و هو ما مالت الیه النفس، فهوت نحوه، هر چند که این خطاب با پیغمبرست اما جمله امت را میخواند. چنانک جاى دیگر گفت یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ.
میگوید و اگر تو پى برى ببایست و پسند ایشان مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ از پس آنچه بتو آمد از دانش و نامه و پیغام إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ تو آن گه از ستمکاران باشى بر خویشتن. آن گه خبر داد از مؤمنان اهل کتاب چون عبد اللَّه سلام و اصحاب او و گفت: الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة... اینان که توریة دادیم بایشان یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ محمد را بپیغامبرى، و گردانیدن قبله براستى و کتاب که آورد از خداوند، بدرستى چنان مىشناسند که پسران خود را که زادند مىشناسند. و هیچ معرفت بالاى معرفت مادر و پدر بفرزندان نیست، خاصه معرفت مادر که تمامترست و بى گمانتر. و این معرفت افزونى دارد بر معرفت نفس خود، از بهر آنک مرد از ابتداء وجود فرزند خبر دارد و با معرفت بود، و از ابتداء وجود خود تا روزگارى که بر آید فرا دانش آید بى خبر بود، قال ابن عباس لما قدم النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم المدینه، قال عمر لعبد اللَّه بن سلام لقد انزل اللَّه على نبى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ فکیف یا عبد اللَّه هذا المعرفة؟ فقال عبد اللَّه یا عمر، لقد عرفته فیکم حین رأیته کما اعرف ابنى اذا رأیته مع الصبیان یلعب و أنا اشدّ معرفة بمحمد منّى بابنى. فقال عمر و کیف ذلک؟ فقال اشهد انه رسول حق من اللَّه و قد نعته اللَّه فى کتابنا، و لا ادرى ما تصنع النساء، فقال له عمر وفقک اللَّه یا ابن سلام فقد اصبت و صدقت.
وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ و گروهى ازیشان یعنى دانشمندان و خوانندگان ایشان که بر جهودى ستیهندگاناند، و حق را مکابران و معانداناند، لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ آنچه راست و درست از نعت و نبوت مصطفى علیه السّلام پنهان میدارند. و از عامه ایشان مىپوشند، وَ هُمْ یَعْلَمُونَ و خود میدانند، و در توریة میخوانند که اتباع دین محمد حق است، و اظهار نعت وى واجب.
قوله تعالى: الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ الآیة.... اى ما اخبرتک من امر الدین و القبلة و عناد الیهود و امتناعهم عن الایمان بذلک هو الحق و الصدق. میگوید آنچه با تو گفتیم از کار دین و بیان قبله راست است و درست، حق اینجا بمعنى صدق است هذا قول حق اى صدق، و فعل حق اى صواب. و آنچه در خبر است که «العین حق و السحر حق اى کائن موجود و کذلک قوله ص «الجنة حق و النار حق و النبیون حق و الساعة حق» این همه بمعنى موجود است و «حق» نامى است از نامهاى خداوند عز و جل و ذلک فى قوله وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ معنى حق در نام اللَّه آنست که براستى خداست و بخدایى سزاست و بقدر خود بجاست.
ثم قال تعالى: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ اى من الشاکّین الذین کذبوا بذلک و دانوا بخلافه، و هذا لیس بنهى عن الشک، اذ الشک لیس یحصل بقصد من الشاک لکنّه حث على اکتساب المعارف المزیلة للشک کقوله تعالى إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ... الآیة... این آیت در شأن مشرکان قریش آمد، کنانة، و ثقیف، و خزاعة، و بنى مدلج، و بنى عامر بن صعصعة، و الحرث، و عامر ابنى عبد مناة (؟)، که ایشان چیزهاى بهوا و خرد خویش مىحلال کردند، و چیزهاى مىحرام کردند، و نهادهاى بد و بنیادهاى کژ مینهادند.
و این در قرآن چند جاى است و ذلک فى قوله تعالى: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ الآیة، قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ... الآیة، وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ... الآیة، قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ... الایة، قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ...
الآیة، وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ... الآیة، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ... الآیة. شرح این هر یک بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه.
یا أَیُّهَا النَّاسُ... اى همه مردمان کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ این من تبعیض راست که نه هر چه در زمین حلال است و پاک، میگوید آنچه حلالست و پاک در این زمین میخورید.
آوردهاند که شریح قاضى یکى را رد شهادت کرد بسبب آنک گل میخورد از وى پرسیدند، این آیت بحجت آورد گفت یقول اللَّه عز و جل کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالًا طَیِّباً فاباح ما فى الارض و لم یبح الارض قال و لانه اذا اکل الطین الذى لیس بمشتهى و هو ملحق للضرر کان مظنونا ان یقدم على الشهوات المحظورات.
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ... نافع و عاصم و ابو عمرو و حمزه خطوات بسکون طا خوانند، بضم طا، و بهر دو قراءة جمع خطوة است، و الخطوة ما بین القدمین، و الخطوة بالفتح المصدر من خطا یخطو خطوة و خطوا معنى آنست که بر پى شیطان مروید که شیطان شما را بوسوسه از حلال باز دارد و بحلیت در حرام او کند. مفسران گفتند خطوات الشیطان تزیینه و نزغاته و سلبه و آثاره و طاعته فى تحریم الحرث و الانعام، و یقال هى النذور فى المعاصى.
إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ دشمنى آشکار است شما را این دیو، عداوت وى ظاهر هم با پدر شما آدم که وى را سجود نکرد، و آنکه او را غرور داد و از بهشت بیرون کرد، و هم با شما که فرزندان آدم اید، که همه روز شما را ببدى و گزاف کارى فرماید و ذلک قوله: إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ... الآیة هر معصیتى که شریعت در آن حدى واجب نکند آن را سوء گویند، و هر چه در حدى شرعى واجب شود چون زنا و سرقة و مانند آن آن را فحشاء گویند، ذکره ابن عباس رض، مقاتل گفت فحشا بخل است و زکاة مال باز گرفتن و گفتهاند فحشا در همه قرآن بمعنى زنا است، مگر آنجا که گفت الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ که اینجا بمعنى منع زکاة است.
وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ میگوید و از آن چیزها که دیو شما را مىفرماید یکى آنست که بر اللَّه آن گوئید که مىندانید. یعنى که بحیره و سائبه و جز زان حرام مىکنید و خداى حرام نکرد از آن هیچیز.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا الآیة... اینها و میم کنایت از آن ناس است که ایشان را بر عموم گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ، و مراد بدین آن حلال و حرام کنندگاناند، یعنى که چون ایشان را گویند بر پى آن روید که اللَّه فرستاد، و آنچه بر خود حرام کردید حلال دارید و گشاده، ایشان گویند نه! بل که بر پى آن رویم که پدران خود را ور آن یافتیم از تحریم و تحلیل و دین و طریقت.
پس اللَّه تعالى ایشان را پاسخ کرد گفت: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ الف استفهام است و لو کلمه جواب یعنى که میگویند بر پى آن رویم که پدران خود را وران یافتیم، باش و گر پدران ایشان چیزى در نمىیافتند و راه راست نمىشناختند هم، و نظیر این آنست که از قول شعیب علیه السّلام گفت أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ چون فرا شعیب گفتند که از دین خویش و از آى، جواب داد أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ الف استفهام و لو کلمه جواب، میگوید و اگر ما ناخواه و ناپسندیم این را هم، و این لفظ در پارسى هم بغنّه باید راند بر جاى استفهام.
گفتهاند فایده این دو لفظ که جمع کرد یعنى لا یَعْقِلُونَ و لا یَهْتَدُونَ آنست که عقل اضافت با علم و معرفت کنند، و اهتداء اضافت با عمل کنند، میگوید ایشان را نه علم درست است نه عمل مستقیم. ابن کیسان گفت خداى تعالى درین آیت ذم تقلید کرد، و ایشان را بر نظر خواند، یعنى تقلید پدران خویش مکنید، بل که بگفتار و کردار ایشان نظر کنید، تا بدانید که ایشان را نه عقل بود نه هدایت، نه قول راست نه عمل درست.
امّا مسألة تقلید شرح آن درازست، و سخن در آن فراوان، و ما بر سبیل ایجاز آنچه لا بد است بگوئیم، و باصول آن اشارت کنیم. بدانک معنى تقلید آنست که سخن کسى قبول کنى و حکم وى بى دلیل و بى حجت بپذیرى، و صواب و خطا در آن حکم در گردن وى افکنى، و احکام درین باب از سه قسم بیرون نیست: بعضى آنست که تقلید در آن بهیچ حال روانیست، نه عالم را و نه عامى را. و بعضى آنست که عامى را رواست و عالم را نه، و بعضى آنست که علما در آن مختلفاند على ما یأتى شرحه. اما آنچه تقلید در آن بهیچ حال روا نیست: اصول توحید است، و اثبات رسالت و نبوت، و احکام غیبى، چون بعث و نشور و حساب و بهشت و دوزخ و امثال آن، هر چه ازین باباند واجب است بر هر مسلمانى که بیقین بداند و بشناسد، و بآن ایمان دهد، و تقلید در آن روا ندارد، که اللَّه تعالى قومى را درین تقلید عیب کرد گفت: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ الآیة، و قال تعالى: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ... و راه این روشن است که اگر اللَّه تعالى توفیق دهد بنده را تا نظر کند در محدثات و مکونات و در عجائب بر و بحر، و آیات و روایات قدرت حق در زمین و آسمان، و در معجزات و خرق عادات که بر دست انبیا رود معرفت وحدانیت به حق او را حاصل شود، و صدق نبوت و رسالت بداند، پس تقلید را در آن جاى نماند. اما آنچه نقل کردهاند از ائمه سلف چون احمد و اوزاعى و جماعتى که ایشان تقلید در دین روا داشتهاند، آن نه محض تقلید است که آن فرمودن اتّباع سلف است در آنچه نقل کردهاند از کتاب و سنت، و حذر نمودن از استبداد و بدعت. و کسى که اتّباع سلف کند به پذیرفتن کتاب و سنت از ایشان آن را تقلید نگویند، که تقلید پذیرفتن قول است بى دلیل، و این خود پذیرفتن عین دلیل است. بلى بوسیلت اتّباع سلف اتّباع دلیل میکند، همچنانک مأموم در صف آخر بوسیلت صفوف که در پیش دارد اتباع امام مىکند نه اتباع صفوف، همچنین کتاب و سنت امام است. صحابه دیدند و پذیرفتند، و پس روان قرنا فقرنا شنیدند و پذیرفتند.
پس معلوم شد که آن عین اتباع است و پذیرفتن دلیل نه محض تقلید. و شافعى از اینجا گفت: لا تقلدونى و اذا بینت الدلیل فقبلتم قولى، فانما قبلتم الدلیل و اتبعتموه دون قولى و قال اذا وجدتم فى کتابى خلاف
قول رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فدعوا ما قلت و خذوا بالحدیث: یعنى لا تقبلوا قول الذى لا دلیل علیه فانّ الدلیل هو المقبول، و المؤید بالکتاب و السنة هو المتبوع، اما قسم دوم که تقلید در آن مختلف فیه است: احکام شرایع دین است چون نماز و روزه و حج و زکاة که باخبار متواتر ثابت شده، قومى تقلید در آن روا دارند، و قومى نه، و درست آنست که تقلید در آن روا نیست، که هر کسرا علم ضرورتى بآن حاصل میشود، و نیز این شرایع عین ایمانست، و ایمان بآن همچون ایمان بخداى و رسول است و احکام غیبى، و تقلید در آن هیچ روا نیست.
امّا قسم سوم که تقلید در آن رواست: آن احکامى است که باخبار آحاد ثابت گشت از ابواب نکاح و طلاق و خلع و عتاق و حدود و بیوع و امثال آن. عامى را جائز است که تقلید عالم کند درین ابواب، بدلیل این آیت که گفت فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، و قال تعالى وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ، و بحکم آنک طلب علم فرض کفایت است، و اگر بر هر کس واجب بودى تعلّم این احکام پس فرض عین بودى، و تعطیل صناعات و مکاسب در آن بودى، و سبب مشقت خلق بودى. پس معلوم گشت که عامى را تقلید عالم درین ابواب جائز است و نیز این ابواب از فروع دین است، و مجال اجتهاد و قیاس است، که عامى را آلت اجتهاد نیست، بخلاف اصول دین که طریق آن سمع و ایمان است، و نه مجال اجتهاد و قیاس است، لا جرم عالم و عامى در آن یکسانست و تقلید در آن روا نیست. و همچنین عالم اگر آلت اجتهاد دارد و در طلب حجت و دلیل توانا بود، وى را تقلید دیگرى روا نیست و بذلک یقول اللَّه تعالى فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ و قال تعالى لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ و قال تعالى وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ، و قال فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ... وجه دلیل آنست که وى را در وقت اختلاف و تنازع با کتاب و سنت خواند نه با کسى دیگر که تقلید وى کند. و بعضى علما روا داشتهاند عالم را تقلید کند کسى را که ازو عالمتر بود، یا وقت اجتهاد بر وى تنگ بود از آنک بعبادت وقت مشغول باشد جائزست وى را که تقلید عالمى دیگر کند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا... الایة.... پارسى مثل سان و صفت است چنانک گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ، مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى و تقدیر الآیة: مثل واعظ الّذین کفروا کمثل الّذى ینعق اى یصیح بالغنم میگوید صفت آن کس که کافر را پند دهد و بر دین حق خواند همچون صفت آن شبانست که بانگ بر گوسپند میزند گوسپند از آن بانگ شبان چه فهم کند، و چه منفعت گیرد؟ کافر را با واعظ حق همان مثل است، از آنک رب العزة قفل بیگانگى بر دل وى زده، و مهر شقاوت بدان نهاده، نه پند بشنود نه حق دریابد، همانست که جاى دیگر گفت: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ....
وجهى دیگر گفتهاند در معنى آیت و مثل الذین کفروا فى دعائهم الاصنام کمثل الناعق بغنمه میگوید مثل کافران که بت را میخوانند. و آن را مىپرستند همچون شبانست که گوسپند را میخواند، گوسپند چه داند! و چه دریابد که شبان چه میگوید! و از آن خواندن با شبان چیست جز رنجى و عنائى؟ همین است مثل کافر که بت را میخواند، چون بت نشنود و در نیابد در دست وى جز عنائى و بلائى چیست؟ إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ. پس صفت کافران کرد و گفت: صمّ یعنى عن الایمان، بکم عن القرآن، عمى عن معرفة الرحمن و عظمته، فهم لا یعقلون شیئا مما جئت به و لا بما یراد بهم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ الآیة... این آیت تحریض مومنان است بر طلب حلال و خوردن، و بکار داشتن آن، و در وسوسهها نیاویختن، که این وساوس از عمل شیطان است، شیطان جهد کند که بنده مؤمن را بوسوسه از حلال باز دارد، و بحیلت در حرام افکند، و اگر حلال خوردن را تبعة بودى، رب العزة آن را طیّبات نگفتى. و مصطفى علیه السلام بیان این کرده و گفته
«الحلال بیّن و الحرام بیّن، و بین ذلک امور مشتبهات، لا یدرى کثیر من الناس أ من الحلال هى؟ ام من الحرام؟
فمن ترکها استبراء لدینه و عرضه فقد سلم، و من واقع شیئا منها، یوشک ان یواقع الحرام، کما انّه من یرعى حول الحمى یوشک ان یواقعه، ألا و ان لکل ملک حمى، الا و انّ حمى اللَّه محارمه»
رسول علیه السّلام درین خبر بیان کرد که حلال و حرام روشن است و پیدا، و میان این هر دو شبهتها است، که مردم در آن بگمان افتند، که حلال است یا حرام، پس هر چه شبهاتست پرهیز کردن از آن ورع باشد، و هر چه حرامست پرهیز کردن از آن واجب.و تفصیل این حلال و حرام و شبهات در سنت و در قرآن جایهاى پراکنده بیاید، چنانک رسیم بآن شرح دهیم ان شاء اللَّه.
و روى ابو هریره ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان اللَّه طیّب و لا یقبل الّا الطیب، و انّ اللَّه امر المؤمنین بما أمر به المرسلین فقال یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ ثم ذکر الرجل لطیل السفر اشعث اغبر یمدّ یدیه الى السماء بیا ربّ! یا رب! و مطعمه حرام و مشربه و ملبسه حرام، فأنّى یستجاب له؟
و قال سعد بن ابى وقاص لرسول اللَّه «ادع اللَّه ان یستجیب دعائى، فقال «یا سعد اطب طعمتک تستجب دعوتک»: قوله: وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ شکر نعمت است که خداى از بندگان مىدرخواهد، میگوید مرا سپاس دارى کنید، که شما را بدین اسلام راه نمودم، و احکام اسلام از حلال و حرام و شبهات بیان کردم، چون مرا خداى خود میدانید و میپرستید و نعمت هم از من مىبینید، شکر از من کنید، که شکر منعم لا محاله بر بندگان واجب است.
آن گه بعضى محرمات یاد کرد و گفت: إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ آنچه اللَّه ببست بر شما و حرام کرد مردار است، و خون، یعنى خون روان که جاى دیگر تقلید کرد گفت أَوْ دَماً مَسْفُوحاً، و سنت مستثنى کرد از مردار ملخ و ماهى، وز خون جگر و سپرز. مفسران گفتند از منسوخات این سورة یکى این آیت است که سنت بعضى مردار و خون منسوخ کرد تا حلال گشت، و حکم تحریم از آن برخاست و ذلک فى
قول النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «اجلت لنا میتتان و دمان، فاما المیتتان الحوت و الجراد و امّا الدمان فالکبد و الطحال».
و خون مشک علما بران قیاس کردهاند، بیشتر بر آنند که پاکست، و خانه خون گرفته، و خونابه گوشت هم چنان، وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ و حرام کرد گوشت خوک با جمله اجزا و ابعاض او، و خصّ اللحم لانّه المقصود بالاکل. وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ کافران بر کشتن جانور نام معبود خویش مىبردند بآواز که مىبرداشتند، رب العالمین گفت آن جانور که بر گشتن آن نام معبودى جز از خداى برند هم حرام است چون مردار، و آن ذبح بکار نیست.
فَمَنِ اضْطُرَّ بکسر نون قراءة عاصم و حمزه و ابو عمرو و یعقوب است باقى بضم نون خوانند فَمَنِ اضْطُرَّ و معنى اضطرّ اى احوج و ألجئ الى ذلک هر که بیچاره ماند در نایافت و از مرگ ترسد غَیْرَ باغٍ در سفرى یا در حالى که در آن عاصى نبود در خداى عز و جل وَ لا عادٍ و نه ستمکار بود در آن سفر یا در آن حال بر کس. شافعى ازینجا گفت «العاصى بسفره لا یترخّص برخص المسافرین» معنى دیگر گفتهاند این دو کلمه را غیر باغ یعنى که بیش از ضرورت نخورد، و لا عاد و افزون از مسکهى نخورد که جان وى بر جاى بدارد، و از آن نفروشد، و هنگامى دیگر را بننهد، پس بروى از آن خوردن بزهى نیست، و حقیقت بغى طلب کردن است یعنى که باغى طالب آنست که وى را نیست و نمیرسد، و عادى آنست که تجاوز کند یعنى بحد و رسم شرع در گذارد.
إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداى پوشنده و آمرزنده است، مهربان و بخشاینده از مغفرت سخن گفت از بهر آنک آنچه وى خورد نه در عین حلالست، که بعذر مباح است، قومى گفتند این آیت دلیل است که بعضى محرّمات چون خمر و مانند آن، اگر بر سبیل مداواة در حال ضرورت که هیچ چیز بجاى آن نه ایستد، و بیم فوت روح باشد، اگر در آن حال بحکم اطبا بجاى دارو استعمال کنند روا باشد. و هم ازین بایست رخصت شرع در شرب بول شتر و شیر خر، و آنچ مصطفى علیه السلام گفت: «ان اللَّه عز و جل لم یجعل شفاء کم فیما حرّم علیکم»
گفتند معنى آنست که انّ قدر ما فیه الشفاء غیر محرّم علیکم، هذا ما ذکروه، و العهدة على قائله، و اللَّه اعلم. قوله... إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ الایة... دانشمندان جهودان از مهتران خویش کى با رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم جنگ مىکردند رشوت مىستدند، و فراعام خویش میگفتند که محمد نه پیغامبر است، که در توریة ذکر و نشان وى نیست.
رب العالمین گفت بهاى اندک مىستانند، بکتمان نعت محمد در توریة وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا این هاء با کتمان شود، یعنى بآن پنهان کردن اثبات نبوت محمد ع در توریة، که مىفروشند بهاى اندک مىخرند.
أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ایشان آنند که نمىخورند در شکمهاى خویش، این تأکید را گفت إِلَّا النَّارَ مگر آتش، یعنى بآنچ امروز میخورند از رشوتها، فردا آتش خورند بپاداش آن.
وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و روز رستاخیز خداى با ایشان سخن نگوید که بخیر ایشان باز گردد، یا ایشان را خوش آید، وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را از آن اعمال خبیثه ایشان پاک نگرداند، و بر ایشان ثنا نگوید، و هر که خداى بر وى ثنا نگوید معذّب باشد لا محاله، لذلک قال تعالى: وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى الایة... اى الیهودیة بالایمان، میگوید این جهودان ایمان و معرفت فروختند، و دین جهودى خریدند، و عذاب خداوند بر مغفرت وى اختیار کردند. و اگر از دین جهودى برگشتندى، و صفت و نعت محمد چنانک در توریة است بیان کردندى خداى تعالى ایشان را بیامرزیدى.
فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ اى فما الّذى جرأهم على النار چه چیز ایشان را چنین دلیر کرد بر کردار اهل آتش؟ و یقال فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ اى ما ابقاهم على النّار، کما یقال ما اصبر فلانا على الحبس اى ما ابقاه فیه. چندکى بمانند ایشان در آتش، و در آن شکیبایى کنند. قال کعب ان الخازن من خزان جهنم مسیرة ما بین منکبیه سنة، و ان مع کل ملک منهم لعمودا له شعبتان من حدید، یدفع به الدفعة فیکبّ فى النّار سبعمائة الف سنة» و قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «یرسل على اهل النار البکاء فیبکون حتى تنقطع الدموع، ثم یبکون الدم حتى یرى فى وجوههم کهیئة الاخدود، لو ارسلت فیه السفن لجرت.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ اى ذلک العذاب بأن اللَّه نزل الکتاب بالحق فاختلفوا فیه آن پاداش کردن ایشان را و عذاب نمودن بآنست کى خداى تعالى توریة را که فرستاد و ذکر محمد ع و نعت وى در آن، و قرآن که به محمد فرستاد بد از فرستاد و راستى و سزا، و ایشان در آن بخلاف افتادند.
آن گه گفت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ آنان که در آن بخلاف افتادند و سخن جدا جدا گفتند، بعضى استوار گرفتند و بعضى نگرفتند، ایشان از حق دور افتادند و در ستیز بماندند، و قال بعضهم ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتابَ اى فعلهم الذى هو الکفر و الاختلاف و الاجتراء من اجل. انّ اللَّه نزل الکتاب بالحق فآیسهم به عن الایمان و اخبر عنهم بالحرمان، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ الآیة، میگوید این اختلاف و کفر که در ان افتادند از آنست کى خداى تعالى به بى راهى و ناگرویدن ایشان حکم کرد و بآن حکم کتاب فرستاد گفت سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة...
و این در قرآن چند جاى است و ذلک فى قوله تعالى: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ الآیة، قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ... الآیة، وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ... الآیة، قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ... الایة، قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ...
الآیة، وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ... الآیة، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ... الآیة. شرح این هر یک بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه.
یا أَیُّهَا النَّاسُ... اى همه مردمان کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ این من تبعیض راست که نه هر چه در زمین حلال است و پاک، میگوید آنچه حلالست و پاک در این زمین میخورید.
آوردهاند که شریح قاضى یکى را رد شهادت کرد بسبب آنک گل میخورد از وى پرسیدند، این آیت بحجت آورد گفت یقول اللَّه عز و جل کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالًا طَیِّباً فاباح ما فى الارض و لم یبح الارض قال و لانه اذا اکل الطین الذى لیس بمشتهى و هو ملحق للضرر کان مظنونا ان یقدم على الشهوات المحظورات.
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ... نافع و عاصم و ابو عمرو و حمزه خطوات بسکون طا خوانند، بضم طا، و بهر دو قراءة جمع خطوة است، و الخطوة ما بین القدمین، و الخطوة بالفتح المصدر من خطا یخطو خطوة و خطوا معنى آنست که بر پى شیطان مروید که شیطان شما را بوسوسه از حلال باز دارد و بحلیت در حرام او کند. مفسران گفتند خطوات الشیطان تزیینه و نزغاته و سلبه و آثاره و طاعته فى تحریم الحرث و الانعام، و یقال هى النذور فى المعاصى.
إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ دشمنى آشکار است شما را این دیو، عداوت وى ظاهر هم با پدر شما آدم که وى را سجود نکرد، و آنکه او را غرور داد و از بهشت بیرون کرد، و هم با شما که فرزندان آدم اید، که همه روز شما را ببدى و گزاف کارى فرماید و ذلک قوله: إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ... الآیة هر معصیتى که شریعت در آن حدى واجب نکند آن را سوء گویند، و هر چه در حدى شرعى واجب شود چون زنا و سرقة و مانند آن آن را فحشاء گویند، ذکره ابن عباس رض، مقاتل گفت فحشا بخل است و زکاة مال باز گرفتن و گفتهاند فحشا در همه قرآن بمعنى زنا است، مگر آنجا که گفت الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ که اینجا بمعنى منع زکاة است.
وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ میگوید و از آن چیزها که دیو شما را مىفرماید یکى آنست که بر اللَّه آن گوئید که مىندانید. یعنى که بحیره و سائبه و جز زان حرام مىکنید و خداى حرام نکرد از آن هیچیز.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا الآیة... اینها و میم کنایت از آن ناس است که ایشان را بر عموم گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ، و مراد بدین آن حلال و حرام کنندگاناند، یعنى که چون ایشان را گویند بر پى آن روید که اللَّه فرستاد، و آنچه بر خود حرام کردید حلال دارید و گشاده، ایشان گویند نه! بل که بر پى آن رویم که پدران خود را ور آن یافتیم از تحریم و تحلیل و دین و طریقت.
پس اللَّه تعالى ایشان را پاسخ کرد گفت: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ الف استفهام است و لو کلمه جواب یعنى که میگویند بر پى آن رویم که پدران خود را وران یافتیم، باش و گر پدران ایشان چیزى در نمىیافتند و راه راست نمىشناختند هم، و نظیر این آنست که از قول شعیب علیه السّلام گفت أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ چون فرا شعیب گفتند که از دین خویش و از آى، جواب داد أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ الف استفهام و لو کلمه جواب، میگوید و اگر ما ناخواه و ناپسندیم این را هم، و این لفظ در پارسى هم بغنّه باید راند بر جاى استفهام.
گفتهاند فایده این دو لفظ که جمع کرد یعنى لا یَعْقِلُونَ و لا یَهْتَدُونَ آنست که عقل اضافت با علم و معرفت کنند، و اهتداء اضافت با عمل کنند، میگوید ایشان را نه علم درست است نه عمل مستقیم. ابن کیسان گفت خداى تعالى درین آیت ذم تقلید کرد، و ایشان را بر نظر خواند، یعنى تقلید پدران خویش مکنید، بل که بگفتار و کردار ایشان نظر کنید، تا بدانید که ایشان را نه عقل بود نه هدایت، نه قول راست نه عمل درست.
امّا مسألة تقلید شرح آن درازست، و سخن در آن فراوان، و ما بر سبیل ایجاز آنچه لا بد است بگوئیم، و باصول آن اشارت کنیم. بدانک معنى تقلید آنست که سخن کسى قبول کنى و حکم وى بى دلیل و بى حجت بپذیرى، و صواب و خطا در آن حکم در گردن وى افکنى، و احکام درین باب از سه قسم بیرون نیست: بعضى آنست که تقلید در آن بهیچ حال روانیست، نه عالم را و نه عامى را. و بعضى آنست که عامى را رواست و عالم را نه، و بعضى آنست که علما در آن مختلفاند على ما یأتى شرحه. اما آنچه تقلید در آن بهیچ حال روا نیست: اصول توحید است، و اثبات رسالت و نبوت، و احکام غیبى، چون بعث و نشور و حساب و بهشت و دوزخ و امثال آن، هر چه ازین باباند واجب است بر هر مسلمانى که بیقین بداند و بشناسد، و بآن ایمان دهد، و تقلید در آن روا ندارد، که اللَّه تعالى قومى را درین تقلید عیب کرد گفت: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ الآیة، و قال تعالى: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ... و راه این روشن است که اگر اللَّه تعالى توفیق دهد بنده را تا نظر کند در محدثات و مکونات و در عجائب بر و بحر، و آیات و روایات قدرت حق در زمین و آسمان، و در معجزات و خرق عادات که بر دست انبیا رود معرفت وحدانیت به حق او را حاصل شود، و صدق نبوت و رسالت بداند، پس تقلید را در آن جاى نماند. اما آنچه نقل کردهاند از ائمه سلف چون احمد و اوزاعى و جماعتى که ایشان تقلید در دین روا داشتهاند، آن نه محض تقلید است که آن فرمودن اتّباع سلف است در آنچه نقل کردهاند از کتاب و سنت، و حذر نمودن از استبداد و بدعت. و کسى که اتّباع سلف کند به پذیرفتن کتاب و سنت از ایشان آن را تقلید نگویند، که تقلید پذیرفتن قول است بى دلیل، و این خود پذیرفتن عین دلیل است. بلى بوسیلت اتّباع سلف اتّباع دلیل میکند، همچنانک مأموم در صف آخر بوسیلت صفوف که در پیش دارد اتباع امام مىکند نه اتباع صفوف، همچنین کتاب و سنت امام است. صحابه دیدند و پذیرفتند، و پس روان قرنا فقرنا شنیدند و پذیرفتند.
پس معلوم شد که آن عین اتباع است و پذیرفتن دلیل نه محض تقلید. و شافعى از اینجا گفت: لا تقلدونى و اذا بینت الدلیل فقبلتم قولى، فانما قبلتم الدلیل و اتبعتموه دون قولى و قال اذا وجدتم فى کتابى خلاف
قول رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فدعوا ما قلت و خذوا بالحدیث: یعنى لا تقبلوا قول الذى لا دلیل علیه فانّ الدلیل هو المقبول، و المؤید بالکتاب و السنة هو المتبوع، اما قسم دوم که تقلید در آن مختلف فیه است: احکام شرایع دین است چون نماز و روزه و حج و زکاة که باخبار متواتر ثابت شده، قومى تقلید در آن روا دارند، و قومى نه، و درست آنست که تقلید در آن روا نیست، که هر کسرا علم ضرورتى بآن حاصل میشود، و نیز این شرایع عین ایمانست، و ایمان بآن همچون ایمان بخداى و رسول است و احکام غیبى، و تقلید در آن هیچ روا نیست.
امّا قسم سوم که تقلید در آن رواست: آن احکامى است که باخبار آحاد ثابت گشت از ابواب نکاح و طلاق و خلع و عتاق و حدود و بیوع و امثال آن. عامى را جائز است که تقلید عالم کند درین ابواب، بدلیل این آیت که گفت فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، و قال تعالى وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ، و بحکم آنک طلب علم فرض کفایت است، و اگر بر هر کس واجب بودى تعلّم این احکام پس فرض عین بودى، و تعطیل صناعات و مکاسب در آن بودى، و سبب مشقت خلق بودى. پس معلوم گشت که عامى را تقلید عالم درین ابواب جائز است و نیز این ابواب از فروع دین است، و مجال اجتهاد و قیاس است، که عامى را آلت اجتهاد نیست، بخلاف اصول دین که طریق آن سمع و ایمان است، و نه مجال اجتهاد و قیاس است، لا جرم عالم و عامى در آن یکسانست و تقلید در آن روا نیست. و همچنین عالم اگر آلت اجتهاد دارد و در طلب حجت و دلیل توانا بود، وى را تقلید دیگرى روا نیست و بذلک یقول اللَّه تعالى فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ و قال تعالى لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ و قال تعالى وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ، و قال فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ... وجه دلیل آنست که وى را در وقت اختلاف و تنازع با کتاب و سنت خواند نه با کسى دیگر که تقلید وى کند. و بعضى علما روا داشتهاند عالم را تقلید کند کسى را که ازو عالمتر بود، یا وقت اجتهاد بر وى تنگ بود از آنک بعبادت وقت مشغول باشد جائزست وى را که تقلید عالمى دیگر کند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا... الایة.... پارسى مثل سان و صفت است چنانک گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ، مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى و تقدیر الآیة: مثل واعظ الّذین کفروا کمثل الّذى ینعق اى یصیح بالغنم میگوید صفت آن کس که کافر را پند دهد و بر دین حق خواند همچون صفت آن شبانست که بانگ بر گوسپند میزند گوسپند از آن بانگ شبان چه فهم کند، و چه منفعت گیرد؟ کافر را با واعظ حق همان مثل است، از آنک رب العزة قفل بیگانگى بر دل وى زده، و مهر شقاوت بدان نهاده، نه پند بشنود نه حق دریابد، همانست که جاى دیگر گفت: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ....
وجهى دیگر گفتهاند در معنى آیت و مثل الذین کفروا فى دعائهم الاصنام کمثل الناعق بغنمه میگوید مثل کافران که بت را میخوانند. و آن را مىپرستند همچون شبانست که گوسپند را میخواند، گوسپند چه داند! و چه دریابد که شبان چه میگوید! و از آن خواندن با شبان چیست جز رنجى و عنائى؟ همین است مثل کافر که بت را میخواند، چون بت نشنود و در نیابد در دست وى جز عنائى و بلائى چیست؟ إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ. پس صفت کافران کرد و گفت: صمّ یعنى عن الایمان، بکم عن القرآن، عمى عن معرفة الرحمن و عظمته، فهم لا یعقلون شیئا مما جئت به و لا بما یراد بهم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ الآیة... این آیت تحریض مومنان است بر طلب حلال و خوردن، و بکار داشتن آن، و در وسوسهها نیاویختن، که این وساوس از عمل شیطان است، شیطان جهد کند که بنده مؤمن را بوسوسه از حلال باز دارد، و بحیلت در حرام افکند، و اگر حلال خوردن را تبعة بودى، رب العزة آن را طیّبات نگفتى. و مصطفى علیه السلام بیان این کرده و گفته
«الحلال بیّن و الحرام بیّن، و بین ذلک امور مشتبهات، لا یدرى کثیر من الناس أ من الحلال هى؟ ام من الحرام؟
فمن ترکها استبراء لدینه و عرضه فقد سلم، و من واقع شیئا منها، یوشک ان یواقع الحرام، کما انّه من یرعى حول الحمى یوشک ان یواقعه، ألا و ان لکل ملک حمى، الا و انّ حمى اللَّه محارمه»
رسول علیه السّلام درین خبر بیان کرد که حلال و حرام روشن است و پیدا، و میان این هر دو شبهتها است، که مردم در آن بگمان افتند، که حلال است یا حرام، پس هر چه شبهاتست پرهیز کردن از آن ورع باشد، و هر چه حرامست پرهیز کردن از آن واجب.و تفصیل این حلال و حرام و شبهات در سنت و در قرآن جایهاى پراکنده بیاید، چنانک رسیم بآن شرح دهیم ان شاء اللَّه.
و روى ابو هریره ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان اللَّه طیّب و لا یقبل الّا الطیب، و انّ اللَّه امر المؤمنین بما أمر به المرسلین فقال یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ ثم ذکر الرجل لطیل السفر اشعث اغبر یمدّ یدیه الى السماء بیا ربّ! یا رب! و مطعمه حرام و مشربه و ملبسه حرام، فأنّى یستجاب له؟
و قال سعد بن ابى وقاص لرسول اللَّه «ادع اللَّه ان یستجیب دعائى، فقال «یا سعد اطب طعمتک تستجب دعوتک»: قوله: وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ شکر نعمت است که خداى از بندگان مىدرخواهد، میگوید مرا سپاس دارى کنید، که شما را بدین اسلام راه نمودم، و احکام اسلام از حلال و حرام و شبهات بیان کردم، چون مرا خداى خود میدانید و میپرستید و نعمت هم از من مىبینید، شکر از من کنید، که شکر منعم لا محاله بر بندگان واجب است.
آن گه بعضى محرمات یاد کرد و گفت: إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ آنچه اللَّه ببست بر شما و حرام کرد مردار است، و خون، یعنى خون روان که جاى دیگر تقلید کرد گفت أَوْ دَماً مَسْفُوحاً، و سنت مستثنى کرد از مردار ملخ و ماهى، وز خون جگر و سپرز. مفسران گفتند از منسوخات این سورة یکى این آیت است که سنت بعضى مردار و خون منسوخ کرد تا حلال گشت، و حکم تحریم از آن برخاست و ذلک فى
قول النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «اجلت لنا میتتان و دمان، فاما المیتتان الحوت و الجراد و امّا الدمان فالکبد و الطحال».
و خون مشک علما بران قیاس کردهاند، بیشتر بر آنند که پاکست، و خانه خون گرفته، و خونابه گوشت هم چنان، وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ و حرام کرد گوشت خوک با جمله اجزا و ابعاض او، و خصّ اللحم لانّه المقصود بالاکل. وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ کافران بر کشتن جانور نام معبود خویش مىبردند بآواز که مىبرداشتند، رب العالمین گفت آن جانور که بر گشتن آن نام معبودى جز از خداى برند هم حرام است چون مردار، و آن ذبح بکار نیست.
فَمَنِ اضْطُرَّ بکسر نون قراءة عاصم و حمزه و ابو عمرو و یعقوب است باقى بضم نون خوانند فَمَنِ اضْطُرَّ و معنى اضطرّ اى احوج و ألجئ الى ذلک هر که بیچاره ماند در نایافت و از مرگ ترسد غَیْرَ باغٍ در سفرى یا در حالى که در آن عاصى نبود در خداى عز و جل وَ لا عادٍ و نه ستمکار بود در آن سفر یا در آن حال بر کس. شافعى ازینجا گفت «العاصى بسفره لا یترخّص برخص المسافرین» معنى دیگر گفتهاند این دو کلمه را غیر باغ یعنى که بیش از ضرورت نخورد، و لا عاد و افزون از مسکهى نخورد که جان وى بر جاى بدارد، و از آن نفروشد، و هنگامى دیگر را بننهد، پس بروى از آن خوردن بزهى نیست، و حقیقت بغى طلب کردن است یعنى که باغى طالب آنست که وى را نیست و نمیرسد، و عادى آنست که تجاوز کند یعنى بحد و رسم شرع در گذارد.
إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداى پوشنده و آمرزنده است، مهربان و بخشاینده از مغفرت سخن گفت از بهر آنک آنچه وى خورد نه در عین حلالست، که بعذر مباح است، قومى گفتند این آیت دلیل است که بعضى محرّمات چون خمر و مانند آن، اگر بر سبیل مداواة در حال ضرورت که هیچ چیز بجاى آن نه ایستد، و بیم فوت روح باشد، اگر در آن حال بحکم اطبا بجاى دارو استعمال کنند روا باشد. و هم ازین بایست رخصت شرع در شرب بول شتر و شیر خر، و آنچ مصطفى علیه السلام گفت: «ان اللَّه عز و جل لم یجعل شفاء کم فیما حرّم علیکم»
گفتند معنى آنست که انّ قدر ما فیه الشفاء غیر محرّم علیکم، هذا ما ذکروه، و العهدة على قائله، و اللَّه اعلم. قوله... إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ الایة... دانشمندان جهودان از مهتران خویش کى با رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم جنگ مىکردند رشوت مىستدند، و فراعام خویش میگفتند که محمد نه پیغامبر است، که در توریة ذکر و نشان وى نیست.
رب العالمین گفت بهاى اندک مىستانند، بکتمان نعت محمد در توریة وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا این هاء با کتمان شود، یعنى بآن پنهان کردن اثبات نبوت محمد ع در توریة، که مىفروشند بهاى اندک مىخرند.
أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ایشان آنند که نمىخورند در شکمهاى خویش، این تأکید را گفت إِلَّا النَّارَ مگر آتش، یعنى بآنچ امروز میخورند از رشوتها، فردا آتش خورند بپاداش آن.
وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و روز رستاخیز خداى با ایشان سخن نگوید که بخیر ایشان باز گردد، یا ایشان را خوش آید، وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را از آن اعمال خبیثه ایشان پاک نگرداند، و بر ایشان ثنا نگوید، و هر که خداى بر وى ثنا نگوید معذّب باشد لا محاله، لذلک قال تعالى: وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى الایة... اى الیهودیة بالایمان، میگوید این جهودان ایمان و معرفت فروختند، و دین جهودى خریدند، و عذاب خداوند بر مغفرت وى اختیار کردند. و اگر از دین جهودى برگشتندى، و صفت و نعت محمد چنانک در توریة است بیان کردندى خداى تعالى ایشان را بیامرزیدى.
فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ اى فما الّذى جرأهم على النار چه چیز ایشان را چنین دلیر کرد بر کردار اهل آتش؟ و یقال فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ اى ما ابقاهم على النّار، کما یقال ما اصبر فلانا على الحبس اى ما ابقاه فیه. چندکى بمانند ایشان در آتش، و در آن شکیبایى کنند. قال کعب ان الخازن من خزان جهنم مسیرة ما بین منکبیه سنة، و ان مع کل ملک منهم لعمودا له شعبتان من حدید، یدفع به الدفعة فیکبّ فى النّار سبعمائة الف سنة» و قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «یرسل على اهل النار البکاء فیبکون حتى تنقطع الدموع، ثم یبکون الدم حتى یرى فى وجوههم کهیئة الاخدود، لو ارسلت فیه السفن لجرت.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ اى ذلک العذاب بأن اللَّه نزل الکتاب بالحق فاختلفوا فیه آن پاداش کردن ایشان را و عذاب نمودن بآنست کى خداى تعالى توریة را که فرستاد و ذکر محمد ع و نعت وى در آن، و قرآن که به محمد فرستاد بد از فرستاد و راستى و سزا، و ایشان در آن بخلاف افتادند.
آن گه گفت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ آنان که در آن بخلاف افتادند و سخن جدا جدا گفتند، بعضى استوار گرفتند و بعضى نگرفتند، ایشان از حق دور افتادند و در ستیز بماندند، و قال بعضهم ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتابَ اى فعلهم الذى هو الکفر و الاختلاف و الاجتراء من اجل. انّ اللَّه نزل الکتاب بالحق فآیسهم به عن الایمان و اخبر عنهم بالحرمان، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ الآیة، میگوید این اختلاف و کفر که در ان افتادند از آنست کى خداى تعالى به بى راهى و ناگرویدن ایشان حکم کرد و بآن حکم کتاب فرستاد گفت سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ الآیة...