عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴۴- سورة الدخان
۲ - النوبة الثانیة
وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ یعنى مؤمنى بنى اسرائیل، عَلى عِلْمٍ منا باستحقاقهم ذلک و قیامهم بالشکر علیه، عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم فجعلنا فیهم الکتاب و النبوة و الملک و قیل: اخترناهم على جمیع العالمین بما جعلنا فیهم من کثرة الانبیاء و هذه خاصة لهم لیست لغیرهم.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ یعنى من الحسنات و السیئات المذکورة فى سورة الاعراف: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ. فالحسنات: المنّ و السلوى و الماء المنبجس من الحجر بعد الخلاص من فرعون. و السیئات: ما کانوا یلقون، من ذبح اولادهم و استحیاء نسائهم و تعذبتهم.
قال ابن زید: ابتلاهم بالرخاء و الشدة کقوله: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً إِنَّ هؤُلاءِ یعنى اهل مکة، لَیَقُولُونَ.
إِنْ هِیَ اى ما هى، إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى اى لا موتة الا هذه التی نموتها فى الدنیا ثم لا بعث بعدها. و هو قوله: وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ اى بمبعوثین بعد موتنا.
فَأْتُوا بِآبائِنا، الذین ماتوا، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّا نبعث احیاء بعد الموت.
سألوه ان یحیى لهم قصى بن کلاب قالوا انه کان شیخا کبیرا لنسأله عنک، فلم یجبهم اللَّه بل اوعدهم و انما لم یجبهم لان البعث الموعود، انما هو فى دار الجزاء یوم القیمة و الذى کانوا یطلبونه بعث فى الدنیا فى حالة التکلیف و بینهما تغایر. و قوله: فأتوا، مخاطبة للنبى (ص) وحده على ما یستعمله العرب فى مخاطبة الجلیل. ثم خوّفهم مثل عذاب الامم الخالیة، فقال: أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ معناه أ هولاء اعز و اشدّ قوة و اکثر اموالا، أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ. مفسران گفتند: تبع پادشاهى بود از پادشاهان یمن از قبیله قحطان، چنان که در اسلام، ملوک را خلیفه گویند، و در روم، قیصر و در فرس، کسرى، ایشان تبع گویند. و سمّى تبّعا لکثرة تبعه، و معروف از ایشان سه بودند: یکى مهینه اول بوده، یکى میانه، یکى کهینه آخر بوده. و او که در قرآن نام برده است تبّع آخر بود، نام وى اسعد بن کلیکرب الحمیرى. مردى مؤمن صالح بوده و بعیسى (ع) ایمان آورده و چون حدیث و نعت و صفت رسول ما (ص) شنید از اهل کتاب، برسالت وى ایمان آورد و گفت:
شهدت على احمد انه
رسول من اللَّه بارى النسم
عایشه گفت: لا تسبوا تبّعا فانه کان رجلا صالحا ذم اللَّه قومه و لم یذمّه.
و قال سعید بن جبیر: هو الذى کسى الکعبة الانطاع و البرود المعضدة و نصب علیها الباب و جعل له اقلیدا، و قیل: هو الذى بنى الحیرة و بنى سمرقند. و ذکر ابو حاتم عن الرقاشى قال: کان اسعد الحمیرى من التبابعة، آمن بالنبى (ص) قبل ان یبعث بسبع مائة سنة.
و عن سهل بن سعد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لا تسبوا تبّعا فانه قد کان اسلم.
و عن ابى هریرة قال: رسول اللَّه (ص) ما ادرى تبّع نبیا کان او غیر نبى.
و در قصه بتبع و اسلام وى روایات مختلف است: اما روایة محمد بن اسحاق و عکرمة از ابن عباس آنست که تبّع آخر که نام وى اسعد و کنیت او ابو کرب است مردى آتشپرست بود بر مذهب مجوس، از نواحى مشرق درآمد با لشکرى عظیم و حشمى فراوان بمدینه مصطفى بگذشت و پسرى از آن خویش آنجا رها کرد. اهل مدینه آن پسر را بکشتند بفریب و حیلت. تبّع بازگشت بر عزم آن که مدینه را خراب کند و اهل آن را استیصال کند، جماعتى که انصار رسول از نژاد ایشانند همه مجتمع شدند و بقتال وى بیرون آمدند، بروز با وى جنگ میکردند و بشب او را مهماندارى میکردند، تبّع را سیرت ایشان عجب آمد، گفت: انّ هؤلاء لکرام، اینان قومىاند کریمان و جوانمردان. پس دو حبر از احبار بنى قریظه نام ایشاى کعب و اسد هر دو ابن عم یکدیگر بودند، برخاستند و پیش تبّع شدند و او را نصیحت کردند، گفتند: این مدینه هجرت گاه پیغامبر آخر الزمان است و مهبط وحى بدو، پیغامبرى از قبیله قریش خاتم پیغامبران و گزیده خداوند جهان، صاحب القضیب، و الناقة و التاج و الهراوة. و ما در کتاب خداى، نعت و صفت وى خواندهایم و بر امید دیدار وى اینجا نشستهایم و دانیم که ترا بر اهل این شهر دستى نباشد و نصرتى نبود، مکن، خویشتن را در معرض بلا و عقوبت حق جل و علا منه، نصیحت ما بشنو و عزم و نیت خود بگردان و بر خویشتن بد مخواه، مبادا که ترا نکبتى رسد که در سر آن شوى. آن وعظ و نصیحت ایشان بر تبّع اثرى عظیم کرد و از آن عزم و نیت که کرده بود بازگشت و از ایشان عذر خواست. ایشان چون اثر قبول در وى دیدند، او را بر دین خویش دعوت کردند.
تبّع دعوت ایشان را اجابت کرد و بدین ایشان بازگشت و ایشان را گرامى کرد و از مدینه بازگشت بسوى یمن، و آن دو حبر و نفرى دیگر از یهود بنى قریظه با وى مساعدت کردند و رفتند، جمعى از بنى هذیل فرا پیش وى آمدند، گفتند: ایها الملک انا ندلک على بیت فیه کنز من لؤلؤ و زبرجد. ما ترا دلالت کنیم بر خانهاى که زیر آن کنزیست از مروارید و زبرجد. اگر خواهى که بردارى، بر دست تو آسان بود. گفت آن کدام خانه است؟ گفتند خانهایست در مکه و مقصود هذیل هلاک وى بود که از نقمت وى میترسیدند، دانستند که هر که قصد خانه کعبه کند بزودى دمار از وى برآرند و نیست گردد.
تبّع با احبار یهود مشورت کرد و آن سخن که هذیل گفته بود با ایشان گفت، احبار گفتند: زینهار که اندیشه بد نکنى در کار آن خانه، که در روى زمین خانهاى از آن بزرگوارتر و عظیمتر نیست، آن را بیت اللَّه گویند بروى رقم اضافت ازلى و فرّ الهى، مقرّ ابرار و منزل اخیار، بزرگ داشته حق و عبادتگاه خلق، و آن قوم که ترا این دلالت کردند جز هلاک تو نخواستند، چون آنجا رسى تعظیم آن در دل دار و مقدس و معظم دان و مناسک آن بگزار و طواف و سعى و حلق بجاى آر تا ترا سعادت ابد حاصل شود.
تبّع چون این سخن بشنید از ایشان، آن جمع هذیل را بگرفت، و بر ایشان سیاست راند، آن گه روى سوى مکه نهاد.
و تعظیم خانه کعبه در دل داشت، چون آنجا رسید طواف کرد و کعبه را در نبود آن را در بر نهاد و قفل بر زد و آن را جامه پوشید، و اول کسى که کعبه را جامه پوشید تبّع بود، و شش روز آنجا مقیم گشت، هر روز در منحر، هزار شتر قربان کرد و موى باز کرد، آن گه از مکه بازگشت و سوى یمن شد و قوم وى حمیر بودند کاهنان و بتپرستان. تبع ایشان را بر دین خویش و بر حکم تورات دعوت کرد و ایشان اجابت نکردند و دین او نپذیرفتند تا آن گه که حکم خویش بر آتش بردند و آن آتشى بود که فرادید آمدى در دامن کوه و هر که را خصمى بودى و حکمى که در آن مختلف بودند هر دو خصم بنزدیک آتش آمدندى، آن کس که بر حق بودى او را از آتش گزند نرسیدى، و او که بر حق نبودى بسوختى. جماعتى از حمیر بتان خود را برداشتند و آمدند بدامن آن کوه و همچنین آن دو حبر که با تبّع بودند. دفتر توریة را برداشته و بدامن کوه آمده و در راه آتش نشسته، آتش از مخرج خویش فرا دید آمد و آن قوم حمیر را و آن بتان ایشان را همه نیست کرد و بسوخت و آن دو حبر که توریة داشتند و میخواندند، از آتش ایشان را هیچ رنج و گزند نرسید، مگر که از پیشانى ایشان، عرقى روان گشت و آتش در گذشت تا بمخرج خویش باز شد، آن گه باقى حمیر که بودند همه بدین احبار بازگشتند. فمن هناک اصل الیهودیة بالیمن، بروایتى دیگر، تبّع که به رسول خدا پیش از مبعث وى ایمان آورد، تبع پیشین بود و ملک جهان وى را بود و بهر شهر که رسیدى علماء و حکماء آن شهر با خود ببردى تا قریب دو هزار مرد عالم حکیم بر وى جمع آمدند بیرون از دویست و چهل هزار سوار و پیاده که داشت. و اوّل به مکه رسید و اهل مکه او را طاعت نداشتند و خدمت نکردند.
تبّع گفت وزیر خویش را، که این چه شهر است و چه قومند که در خدمت و طاعت ما تقصیر کردند، بعد از آنکه جهانیان همه سر بر خط طاعت ما نهادند.
وزیر گفت ایشان را خانهایست که آن را کعبه گویند مگر به آن خانه معجب شدهاند، تبّع در دل خویش نیت کرد که این خانه را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنان را اسیر گیرم، هنوز این اندیشه تمام نکرده بود که رب العزه او را بدرد سر مبتلا کرد، چنان که او را طاقت نماند و آب گندیده از چشم و بینى و گوش وى گشاد، چنان که هیچکس را بنزدیک وى قرار نبود و اطباء همه از معالجه وى عاجز گشته گفتند این بیمارى از چهار طبع بیرون افتاده، کار آسمانى است، و ما بمعالجه آن راه نبریم. پس دانشمندى فرا پیش آمد، گفت: ایها الملک اگر سرّ خود با من بگویى من این درد را درمان سازم، ملک گفت من در کار این شهر و این خانه کعبه چنین اندیشه کردهام، دانشمند گفت، زینهار اى ملک، این اندیشه مکن و از این نیت بازگرد که این خانه را خداوندیست قادر که آن را بحفظ خویش میدارد و هر که قصد این خانه کند دمار از وى برآرد. تبّع از آن اندیشه توبت کرد و تعظیم خانه و اهل آن در دل خود جاى داد و در حال شفا یافت، عنایت الهى و سابقه ازلى در رسید و از آن دین و ملت کفر که داشت برگشت و بخداوند کعبه ایمان آورد و در دین ابراهیم خلیل علیه السلام شد. پس کعبه را جامه پوشانید و قوم خود را فرمود تا آن را بزرگ دارند و با اهل آن نیکویى کنند. از مکه بزمین یثرب شد آنجا که مدینه مصطفى است (ص) و در آن وقت رقم شهر و بنا نبود، چشمه آب بود و تبّع با حشم و لشگر بسر آن چشمه فرو آمد. دانشمندان که با وى بودند در کتاب خوانده بودند که آن زمین یثرب مهاجر رسول آخر الزمان است و مهبط وحى قرآنست، چهارصد مرد از ایشان که عالمتر و فاضلتر بودند با یکدیگر بیعت کردند که از آن بقعت مفارقت نکنند و بر امید دیدار او آنجا مقام کنند، اگر او را خود دریابند و الا فرزندان و نسل ایشان ناچار او را دریابند و برکات دیدار او با عقاب و ارواح ایشان برسد. این قصه با تبّع بگفتند و تبّع را همین رغبت افتاد. یک سال آنجا مقام کردند و بفرمود تا چهارصد قصر بنا کردند آنجایگه، هر عالمى را قصرى و هر یکى را کنیزکى بخرید و آزاد کرد و بزنى بوى داد با جهاز تمام و ایشان را وصیت کرد که شما اینجا همى باشید تا پیغامبر آخر الزمان را دریابید و خود نامهاى نبشت و مهر زرین بر آن نهاد و بآن عالم سپرد که او را نصیحت کرده بود و گفت اگر محمد را دریابى این نامه بدو رسان و اگر نیابى بفرزندان وصیت کن تا بدو رسانند و مضمون نامه این بود: اى پیغامبر آخر الزمان، اى گزیده خداوند جهان، اى بروز شمار شفیع بندگان، من که تبّعام، بتو ایمان آوردم و گرویده، گواهى دهم که نبوت تو حق است و دین تو پاک و قول تو صدق. تو خاتم پیغمبرانى، فرستاده حق جل و جلاله بعالمیانى، ایمان آوردم بآن خداوند که تو بنده و پیغامبر اویى، فرستاده و پیغام رسان اویى، گواه باش که من، بر ملّت توام و بر ملّت پدر تو ابراهیم خلیل (ع)، اگر ترا بینم و اگر نه بینم، تا مرا فراموش نکنى و روز رستاخیز مرا فرو نگذارى و شفاعت از من دریغ ندارى. آن گه نامه را مهر بر نهاد و بر آن مهر نبشته بود: لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ و عنوان نامه نبشته بود: الى محمد بن عبد اللَّه خاتم النبین و رسول رب العالمین (ص) من تبّع، امانة اللَّه فى ید من وقع الى ان یوصل الى صاحبه.
گفتهاند مردمان مدینه ایشان که انصار رسول خدااند از نژاد آن چهارصد مرد علماء بودند و ابو ایوب انصارى که رسول خدا بخانه او فرو آمد از فرزندان آن عالم بود که تبّع را نصیحت کرده بود تا از آن علت شفا یافت. و خانه بو ایوب که رسول آنجا فرو آمد از جمله آن بناها بود که تبّع فرموده بود و چون رسول خدا هجرت کرد بمدینه، نامه تبّع بوى رسانیدند رسول نامه بعلى داد تا برخواند، رسول سخنان تبّع بشنید و او را دعا کرد و آن کس که نامه رسانید نام وى بو لیلى او را بنواخت و گرامى کرد. قوله: وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى من الامم الکافرة، أَهْلَکْناهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ اى لیس کفار قریش بخیر من اولئک، فاهلکهم اللَّه، هذا کقوله: أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ یعنى ما خلقناهما لئلا یکون بعث و لا نشور و لا حساب کقوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً و کقوله: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً.
ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ، یعنى الا للمجازاة بالقسط اى: لیجزى المحق و المبطل ما یستحقانه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ یعنى کفار قریش لا یعلمون انا لم نخلقهما باطلا ثم خوّفهم فقال: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ، یعنى یوم القیمة یفصل بین المحق و المبطل و یفصل بین الوالد و ولده و الرجل و زوجه و المرء و خلیله. قیل جعله اللَّه وقتا لفصل الحکم فیه بین خلقه، مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ اى وقت موعودهم کلهم یعنى یوافى الاولون و الآخرون من الامم الخالیة و من هذه الامّة ثم نعت ذلک الیوم فقال: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً یعنى لا ینفع قریب قریبه و لا یدفع عنه شیئا. هذا کقوله: لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ اى: لیس لهم من ینصرهم من عذاب اللَّه بالشفاعة فان النصرة فى القیامة بالشفاعة.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ یجوز ان یکون الاستثناء متصلا یعنى الا المؤمنین فانه یشفع بعضهم لبعض باذن اللَّه. و قیل الاستثناء منقطع و معناه: لکن من رحمه اللَّه فانه مغفور له إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ على اعدائه، الرَّحِیمُ لاولیائه.
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ على صورة شجر الدنیا لکنها من النار و الزقوم ثمرها و هو ما اکل بکره شدید و قیل کل طعام ثقیل فهو زقّوم. و فى التفسیر أن ابن الزبعرى قال: ان اهل الیمن یسمّون اکل التمر بالزبد التزقّم فدعا ابو جهل بتمر و زبد فقال تزقموا فان هذا هو الذى یخوفکم به محمد فنزل: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ یعنى بالاثیم: ابا جهل و الاثم: الکفر لان الکفر اعظم الاثم.
روى عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص): ایها الناس اتّقوا اللَّه حق تقاته فلو ان قطرة من الزقوم قطرت على الارض لا مرّت على اهل الدنیا معیشتهم فکیف بمن هو طعامه و لیس له طعام غیره.
کَالْمُهْلِ و هو النحاس المذاب و الصفر المذاب، و قیل هو دردى الزیت اسود، و عرض على ابى بکر الصدیق حین احتضر، ثوبا حبرة لیکفن فیهما، فقال کفنونى فى ثوبىّ هذین یعنى اللذین على جسده فانما هما للمهل یعنى للصدید و ما یسیل من البدن، و الحى اولى بالجدید من المیت یَغْلِی فِی الْبُطُونِ قرأ ابن کثیر و حفص بالیاء جعلوا الفعل للمهل، و قرأ الآخرون بالتاء لتأنیث الشجرة، کَغَلْیِ الْحَمِیمِ یعنى کالماء الحارّ اذا اشتد غلیانه.
خُذُوهُ اى یقال للزبانیة خذوه یعنى الاثیم، فَاعْتِلُوهُ، قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو و ابو جعفر بکسر التاء. و الباقون بضمها و هما لغتان، اى: ادفعوه و سوقوه یقال عتله یعتله و یعلته عتلا اذا ساقه بالعنف و الدفع و الجذب، إِلى سَواءِ الْجَحِیمِ وسطها الذى یستوى المسافة الیه من جمیع اطرافه.
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ تأویله: ثم صبّوا فوق رأسه الحمیم للتعذیب، کقوله: یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ قال مقاتل: ان خازن النار یضرب على رأسه فینقب رأسه عن دماغه ثم یصبّ فیه ماء حمیما قد انتهى حرّه ثم یقال له: ذُقْ هذا العذاب، إِنَّکَ قرأ الکسائى انّک بفتح الالف یعنى لانک قلت انا العزیز الکریم و قرأ الآخرون بالکسر على الابتداء اى أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ عند قومک بزعمک و ذلک
ان النبى (ص) لقى ابا جهل فهزّه فقال اولى لک یا با جهل فاولى، فانزل اللَّه تعالى ما قاله له، و ردّ علیه ابو جهل فقال: ما تقدر انت و لا ربک علىّ انى لا کرم اهل الوادى و اعزّهم فیقول له خزنة النار على طریق الاستخفاف و التوبیخ ذق ذلک انت العزیز الکریم اى ذق بسبب هذا القول الذى قلته
إِنَّ هذا ما کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ اى ان هذا العذاب ما کنتم فیه تشکّون فى دار الدنیا فقد لقیتموه فذوقوه، ثم ذکر مستقر المتقین فقال: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ قرأ اهل المدینة و الشام فى مقام بضم المیم على المصدر اى فى اقامة و قرأ الآخرون بفتح المیم اى فى مجلس امین یأمن فیه صاحبه من الغوائل و الآفات و الاحزان فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ و هو ما رقّ من الحریر فجرى مجرى الشعار لهم و هو الین من الدثار فى المعتاد وَ إِسْتَبْرَقٍ یعنى ما غلظ و صفق نسجه یجرى مجرى الدثار و هو ارفع نوع من انواع الحریر، و الحریر نوعان: نوع کلما کان ارق کان انفس، و نوع کلما کان ارزن بکثرة الأبریسم کان انفس. و قیل: استبرق من کلام العجم و هو الدیباج الغلیظ عرّبت بالقاف مُتَقابِلِینَ کنایة عن التألف و التوادّ و التواخى، کَذلِکَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ اى کما اکرمناهم بما وصفنا من الجنات و العیون و اللباس، کذلک اکرمناهم بان زوّجناهم بحور عین، و قیل کذلک هم فى حکم اللَّه و محله رفع، اى الامر کذلک و زوجناهم بحور عین، یقال زوّجته امرأة و زوّجته بامرأة لغتان و انکره بعضهم فقال لیس هذا من عقد التزویج لانه لا یقال زوّجته بامرأة و انما المعنى جعلناهم ازواجا لهن کما یزوّج النعل بالنعل اى جعلناهم اثنین. و الحور، هنّ النساء النقیات البیاض، یحار فیهن الطرف من بیاضهن و صفاء لونهنّ.
و قال ابو عبیدة: الحور: شدة بیاض العین یکون ذلک اظهر لسوادها، و العین جمع العیناء و هى العظیمة العینین.
یَدْعُونَ فِیها، اى یحکمون فیأمرون باحضار ما یشتهون، بِکُلِّ فاکِهَةٍ، اى فاکهة کلّ زمان و کلّ مکان و ذلک لا یجتمع فى الدنیا، آمِنِینَ من الزوال و الانقطاع و تولّد ضرر من الاکثار.
لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ، سخن اینجا تمام شد، میگوید: بهشتیان در بهشت، مرگ نچشند هرگز. و در خبر میآید که در بهشت ده چیز نیست: لیس فیها هرم و لا موت و لا خوف و لا لیل و لا نهار و لا ظلمة و لا برد و لا خروج، آن گه گفت: إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى این نه مستثنى است از اول که این استثنا منقطع گویند الا بمعنى لکن اى لکن الموتة الاولى فى الدنیا قد ذاقوها، لکن مرگ اول که در دنیا چشیدند مؤمنانرا مرگ آنست، قولى دیگر گفتهاند الا بمعنى سوى اى سوى الموتة الاولى التی ذاقوها فى الدنیا، کقوله: وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى سوى ما قد سلف، و الضمیر فى فیها راجع الى حال المتقین التی هم فیها، میگوید متّقیان را و نیک مردان را جز آن مرگ که در دنیا چشیدند، مرگى دیگر نخواهد بود، در آن حال تقوى و نیکى که ایشان در آناند، بخلاف مجرمان و احوال ایشان که بر ایشان دو مرگ جمع آید. لقوله تعالى: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ مقصود و مراد آنست که تا فضل متّقیان بر مجرمان ظاهر گردد و معلوم شود که مجرمان را دو مرگ است و متّقیان را یک مرگ.
و لهذا المعنى لما کشف ابو بکر عن وجه النبى (ص) و قد قبض قال: و اللَّه لا یجمع اللَّه علیک موتتین، اما الموتة التی کتبت علیک فقدمتّها. و قوله الْأُولى یدل على ان هناک ثانیة نفاها عن المتّقین و اثبتها للمجرمین فى حال ما ثم یحیون بعدها.
و قیل انّ المؤمنین فى وقت المعاینة یصیرون بلطف اللَّه الى اسباب الجنة یلقون الروح و الریحان و یرون منازلهم فى الجنّة فکانّ موتتهم الاولى فى الدنیا کانت فى الجنّة لاتصالهم باسبابها و مشاهدتهم ایاها. برین قول استثناء متصل است و مرگ اول که در دنیا چشیدند، گویى خود در بهشت چشیدند، زیرا که مؤمن بوقت معاینه، بهشت برو عرضه کنند تا در روح و ریحان و منازل آن مینگرد، گویى که در بهشت مرگ میچشد و جان تسلیم میکند. برین معنى گفت لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ صرف عنهم عذاب النار فَضْلًا مِنْ رَبِّکَ اى فعل ذلک تفضّلا منه.
روى عن النبى (ص) انه قال لا یدخل الجنة احد الا بفضل اللَّه، فقیل و لا انت یا رسول اللَّه، فقال و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته و فضله، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى ذلک الثواب الذى هو صرف العذاب و دخول الجنة، هو الفلاح العظیم الذى لا یعلم کنهه الا اللَّه.
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ یعنى على لسانک، و لو لا انّ اللَّه عز و جل یسّره على السنة العباد لما استطاع لسان ان یحمل کلام الخالق او یؤدّیه و قیل فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ اى انزلناه بلغتک لیکون ایسر للعرب و یسهل علیهم تعلّمه، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکى یتّعظوا بمواعظه.
فَارْتَقِبْ اى فانتظر النصر من ربک، إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ اى منتظرون بزعمهم، قهرک و اللَّه غالب على امره و قیل فَارْتَقِبْ اى انتظر لهم العذاب و الهلاک إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ منتظرون الدوائر و علیهم دائرة السوء. و قیل: فارتقب، فعن قریب یتحقق الملک و یخیب آمالهم، و اللَّه اعلم.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ یعنى من الحسنات و السیئات المذکورة فى سورة الاعراف: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ. فالحسنات: المنّ و السلوى و الماء المنبجس من الحجر بعد الخلاص من فرعون. و السیئات: ما کانوا یلقون، من ذبح اولادهم و استحیاء نسائهم و تعذبتهم.
قال ابن زید: ابتلاهم بالرخاء و الشدة کقوله: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً إِنَّ هؤُلاءِ یعنى اهل مکة، لَیَقُولُونَ.
إِنْ هِیَ اى ما هى، إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى اى لا موتة الا هذه التی نموتها فى الدنیا ثم لا بعث بعدها. و هو قوله: وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ اى بمبعوثین بعد موتنا.
فَأْتُوا بِآبائِنا، الذین ماتوا، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّا نبعث احیاء بعد الموت.
سألوه ان یحیى لهم قصى بن کلاب قالوا انه کان شیخا کبیرا لنسأله عنک، فلم یجبهم اللَّه بل اوعدهم و انما لم یجبهم لان البعث الموعود، انما هو فى دار الجزاء یوم القیمة و الذى کانوا یطلبونه بعث فى الدنیا فى حالة التکلیف و بینهما تغایر. و قوله: فأتوا، مخاطبة للنبى (ص) وحده على ما یستعمله العرب فى مخاطبة الجلیل. ثم خوّفهم مثل عذاب الامم الخالیة، فقال: أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ معناه أ هولاء اعز و اشدّ قوة و اکثر اموالا، أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ. مفسران گفتند: تبع پادشاهى بود از پادشاهان یمن از قبیله قحطان، چنان که در اسلام، ملوک را خلیفه گویند، و در روم، قیصر و در فرس، کسرى، ایشان تبع گویند. و سمّى تبّعا لکثرة تبعه، و معروف از ایشان سه بودند: یکى مهینه اول بوده، یکى میانه، یکى کهینه آخر بوده. و او که در قرآن نام برده است تبّع آخر بود، نام وى اسعد بن کلیکرب الحمیرى. مردى مؤمن صالح بوده و بعیسى (ع) ایمان آورده و چون حدیث و نعت و صفت رسول ما (ص) شنید از اهل کتاب، برسالت وى ایمان آورد و گفت:
شهدت على احمد انه
رسول من اللَّه بارى النسم
عایشه گفت: لا تسبوا تبّعا فانه کان رجلا صالحا ذم اللَّه قومه و لم یذمّه.
و قال سعید بن جبیر: هو الذى کسى الکعبة الانطاع و البرود المعضدة و نصب علیها الباب و جعل له اقلیدا، و قیل: هو الذى بنى الحیرة و بنى سمرقند. و ذکر ابو حاتم عن الرقاشى قال: کان اسعد الحمیرى من التبابعة، آمن بالنبى (ص) قبل ان یبعث بسبع مائة سنة.
و عن سهل بن سعد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لا تسبوا تبّعا فانه قد کان اسلم.
و عن ابى هریرة قال: رسول اللَّه (ص) ما ادرى تبّع نبیا کان او غیر نبى.
و در قصه بتبع و اسلام وى روایات مختلف است: اما روایة محمد بن اسحاق و عکرمة از ابن عباس آنست که تبّع آخر که نام وى اسعد و کنیت او ابو کرب است مردى آتشپرست بود بر مذهب مجوس، از نواحى مشرق درآمد با لشکرى عظیم و حشمى فراوان بمدینه مصطفى بگذشت و پسرى از آن خویش آنجا رها کرد. اهل مدینه آن پسر را بکشتند بفریب و حیلت. تبّع بازگشت بر عزم آن که مدینه را خراب کند و اهل آن را استیصال کند، جماعتى که انصار رسول از نژاد ایشانند همه مجتمع شدند و بقتال وى بیرون آمدند، بروز با وى جنگ میکردند و بشب او را مهماندارى میکردند، تبّع را سیرت ایشان عجب آمد، گفت: انّ هؤلاء لکرام، اینان قومىاند کریمان و جوانمردان. پس دو حبر از احبار بنى قریظه نام ایشاى کعب و اسد هر دو ابن عم یکدیگر بودند، برخاستند و پیش تبّع شدند و او را نصیحت کردند، گفتند: این مدینه هجرت گاه پیغامبر آخر الزمان است و مهبط وحى بدو، پیغامبرى از قبیله قریش خاتم پیغامبران و گزیده خداوند جهان، صاحب القضیب، و الناقة و التاج و الهراوة. و ما در کتاب خداى، نعت و صفت وى خواندهایم و بر امید دیدار وى اینجا نشستهایم و دانیم که ترا بر اهل این شهر دستى نباشد و نصرتى نبود، مکن، خویشتن را در معرض بلا و عقوبت حق جل و علا منه، نصیحت ما بشنو و عزم و نیت خود بگردان و بر خویشتن بد مخواه، مبادا که ترا نکبتى رسد که در سر آن شوى. آن وعظ و نصیحت ایشان بر تبّع اثرى عظیم کرد و از آن عزم و نیت که کرده بود بازگشت و از ایشان عذر خواست. ایشان چون اثر قبول در وى دیدند، او را بر دین خویش دعوت کردند.
تبّع دعوت ایشان را اجابت کرد و بدین ایشان بازگشت و ایشان را گرامى کرد و از مدینه بازگشت بسوى یمن، و آن دو حبر و نفرى دیگر از یهود بنى قریظه با وى مساعدت کردند و رفتند، جمعى از بنى هذیل فرا پیش وى آمدند، گفتند: ایها الملک انا ندلک على بیت فیه کنز من لؤلؤ و زبرجد. ما ترا دلالت کنیم بر خانهاى که زیر آن کنزیست از مروارید و زبرجد. اگر خواهى که بردارى، بر دست تو آسان بود. گفت آن کدام خانه است؟ گفتند خانهایست در مکه و مقصود هذیل هلاک وى بود که از نقمت وى میترسیدند، دانستند که هر که قصد خانه کعبه کند بزودى دمار از وى برآرند و نیست گردد.
تبّع با احبار یهود مشورت کرد و آن سخن که هذیل گفته بود با ایشان گفت، احبار گفتند: زینهار که اندیشه بد نکنى در کار آن خانه، که در روى زمین خانهاى از آن بزرگوارتر و عظیمتر نیست، آن را بیت اللَّه گویند بروى رقم اضافت ازلى و فرّ الهى، مقرّ ابرار و منزل اخیار، بزرگ داشته حق و عبادتگاه خلق، و آن قوم که ترا این دلالت کردند جز هلاک تو نخواستند، چون آنجا رسى تعظیم آن در دل دار و مقدس و معظم دان و مناسک آن بگزار و طواف و سعى و حلق بجاى آر تا ترا سعادت ابد حاصل شود.
تبّع چون این سخن بشنید از ایشان، آن جمع هذیل را بگرفت، و بر ایشان سیاست راند، آن گه روى سوى مکه نهاد.
و تعظیم خانه کعبه در دل داشت، چون آنجا رسید طواف کرد و کعبه را در نبود آن را در بر نهاد و قفل بر زد و آن را جامه پوشید، و اول کسى که کعبه را جامه پوشید تبّع بود، و شش روز آنجا مقیم گشت، هر روز در منحر، هزار شتر قربان کرد و موى باز کرد، آن گه از مکه بازگشت و سوى یمن شد و قوم وى حمیر بودند کاهنان و بتپرستان. تبع ایشان را بر دین خویش و بر حکم تورات دعوت کرد و ایشان اجابت نکردند و دین او نپذیرفتند تا آن گه که حکم خویش بر آتش بردند و آن آتشى بود که فرادید آمدى در دامن کوه و هر که را خصمى بودى و حکمى که در آن مختلف بودند هر دو خصم بنزدیک آتش آمدندى، آن کس که بر حق بودى او را از آتش گزند نرسیدى، و او که بر حق نبودى بسوختى. جماعتى از حمیر بتان خود را برداشتند و آمدند بدامن آن کوه و همچنین آن دو حبر که با تبّع بودند. دفتر توریة را برداشته و بدامن کوه آمده و در راه آتش نشسته، آتش از مخرج خویش فرا دید آمد و آن قوم حمیر را و آن بتان ایشان را همه نیست کرد و بسوخت و آن دو حبر که توریة داشتند و میخواندند، از آتش ایشان را هیچ رنج و گزند نرسید، مگر که از پیشانى ایشان، عرقى روان گشت و آتش در گذشت تا بمخرج خویش باز شد، آن گه باقى حمیر که بودند همه بدین احبار بازگشتند. فمن هناک اصل الیهودیة بالیمن، بروایتى دیگر، تبّع که به رسول خدا پیش از مبعث وى ایمان آورد، تبع پیشین بود و ملک جهان وى را بود و بهر شهر که رسیدى علماء و حکماء آن شهر با خود ببردى تا قریب دو هزار مرد عالم حکیم بر وى جمع آمدند بیرون از دویست و چهل هزار سوار و پیاده که داشت. و اوّل به مکه رسید و اهل مکه او را طاعت نداشتند و خدمت نکردند.
تبّع گفت وزیر خویش را، که این چه شهر است و چه قومند که در خدمت و طاعت ما تقصیر کردند، بعد از آنکه جهانیان همه سر بر خط طاعت ما نهادند.
وزیر گفت ایشان را خانهایست که آن را کعبه گویند مگر به آن خانه معجب شدهاند، تبّع در دل خویش نیت کرد که این خانه را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنان را اسیر گیرم، هنوز این اندیشه تمام نکرده بود که رب العزه او را بدرد سر مبتلا کرد، چنان که او را طاقت نماند و آب گندیده از چشم و بینى و گوش وى گشاد، چنان که هیچکس را بنزدیک وى قرار نبود و اطباء همه از معالجه وى عاجز گشته گفتند این بیمارى از چهار طبع بیرون افتاده، کار آسمانى است، و ما بمعالجه آن راه نبریم. پس دانشمندى فرا پیش آمد، گفت: ایها الملک اگر سرّ خود با من بگویى من این درد را درمان سازم، ملک گفت من در کار این شهر و این خانه کعبه چنین اندیشه کردهام، دانشمند گفت، زینهار اى ملک، این اندیشه مکن و از این نیت بازگرد که این خانه را خداوندیست قادر که آن را بحفظ خویش میدارد و هر که قصد این خانه کند دمار از وى برآرد. تبّع از آن اندیشه توبت کرد و تعظیم خانه و اهل آن در دل خود جاى داد و در حال شفا یافت، عنایت الهى و سابقه ازلى در رسید و از آن دین و ملت کفر که داشت برگشت و بخداوند کعبه ایمان آورد و در دین ابراهیم خلیل علیه السلام شد. پس کعبه را جامه پوشانید و قوم خود را فرمود تا آن را بزرگ دارند و با اهل آن نیکویى کنند. از مکه بزمین یثرب شد آنجا که مدینه مصطفى است (ص) و در آن وقت رقم شهر و بنا نبود، چشمه آب بود و تبّع با حشم و لشگر بسر آن چشمه فرو آمد. دانشمندان که با وى بودند در کتاب خوانده بودند که آن زمین یثرب مهاجر رسول آخر الزمان است و مهبط وحى قرآنست، چهارصد مرد از ایشان که عالمتر و فاضلتر بودند با یکدیگر بیعت کردند که از آن بقعت مفارقت نکنند و بر امید دیدار او آنجا مقام کنند، اگر او را خود دریابند و الا فرزندان و نسل ایشان ناچار او را دریابند و برکات دیدار او با عقاب و ارواح ایشان برسد. این قصه با تبّع بگفتند و تبّع را همین رغبت افتاد. یک سال آنجا مقام کردند و بفرمود تا چهارصد قصر بنا کردند آنجایگه، هر عالمى را قصرى و هر یکى را کنیزکى بخرید و آزاد کرد و بزنى بوى داد با جهاز تمام و ایشان را وصیت کرد که شما اینجا همى باشید تا پیغامبر آخر الزمان را دریابید و خود نامهاى نبشت و مهر زرین بر آن نهاد و بآن عالم سپرد که او را نصیحت کرده بود و گفت اگر محمد را دریابى این نامه بدو رسان و اگر نیابى بفرزندان وصیت کن تا بدو رسانند و مضمون نامه این بود: اى پیغامبر آخر الزمان، اى گزیده خداوند جهان، اى بروز شمار شفیع بندگان، من که تبّعام، بتو ایمان آوردم و گرویده، گواهى دهم که نبوت تو حق است و دین تو پاک و قول تو صدق. تو خاتم پیغمبرانى، فرستاده حق جل و جلاله بعالمیانى، ایمان آوردم بآن خداوند که تو بنده و پیغامبر اویى، فرستاده و پیغام رسان اویى، گواه باش که من، بر ملّت توام و بر ملّت پدر تو ابراهیم خلیل (ع)، اگر ترا بینم و اگر نه بینم، تا مرا فراموش نکنى و روز رستاخیز مرا فرو نگذارى و شفاعت از من دریغ ندارى. آن گه نامه را مهر بر نهاد و بر آن مهر نبشته بود: لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ و عنوان نامه نبشته بود: الى محمد بن عبد اللَّه خاتم النبین و رسول رب العالمین (ص) من تبّع، امانة اللَّه فى ید من وقع الى ان یوصل الى صاحبه.
گفتهاند مردمان مدینه ایشان که انصار رسول خدااند از نژاد آن چهارصد مرد علماء بودند و ابو ایوب انصارى که رسول خدا بخانه او فرو آمد از فرزندان آن عالم بود که تبّع را نصیحت کرده بود تا از آن علت شفا یافت. و خانه بو ایوب که رسول آنجا فرو آمد از جمله آن بناها بود که تبّع فرموده بود و چون رسول خدا هجرت کرد بمدینه، نامه تبّع بوى رسانیدند رسول نامه بعلى داد تا برخواند، رسول سخنان تبّع بشنید و او را دعا کرد و آن کس که نامه رسانید نام وى بو لیلى او را بنواخت و گرامى کرد. قوله: وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى من الامم الکافرة، أَهْلَکْناهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ اى لیس کفار قریش بخیر من اولئک، فاهلکهم اللَّه، هذا کقوله: أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ یعنى ما خلقناهما لئلا یکون بعث و لا نشور و لا حساب کقوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً و کقوله: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً.
ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ، یعنى الا للمجازاة بالقسط اى: لیجزى المحق و المبطل ما یستحقانه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ یعنى کفار قریش لا یعلمون انا لم نخلقهما باطلا ثم خوّفهم فقال: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ، یعنى یوم القیمة یفصل بین المحق و المبطل و یفصل بین الوالد و ولده و الرجل و زوجه و المرء و خلیله. قیل جعله اللَّه وقتا لفصل الحکم فیه بین خلقه، مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ اى وقت موعودهم کلهم یعنى یوافى الاولون و الآخرون من الامم الخالیة و من هذه الامّة ثم نعت ذلک الیوم فقال: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً یعنى لا ینفع قریب قریبه و لا یدفع عنه شیئا. هذا کقوله: لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ اى: لیس لهم من ینصرهم من عذاب اللَّه بالشفاعة فان النصرة فى القیامة بالشفاعة.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ یجوز ان یکون الاستثناء متصلا یعنى الا المؤمنین فانه یشفع بعضهم لبعض باذن اللَّه. و قیل الاستثناء منقطع و معناه: لکن من رحمه اللَّه فانه مغفور له إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ على اعدائه، الرَّحِیمُ لاولیائه.
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ على صورة شجر الدنیا لکنها من النار و الزقوم ثمرها و هو ما اکل بکره شدید و قیل کل طعام ثقیل فهو زقّوم. و فى التفسیر أن ابن الزبعرى قال: ان اهل الیمن یسمّون اکل التمر بالزبد التزقّم فدعا ابو جهل بتمر و زبد فقال تزقموا فان هذا هو الذى یخوفکم به محمد فنزل: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ یعنى بالاثیم: ابا جهل و الاثم: الکفر لان الکفر اعظم الاثم.
روى عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص): ایها الناس اتّقوا اللَّه حق تقاته فلو ان قطرة من الزقوم قطرت على الارض لا مرّت على اهل الدنیا معیشتهم فکیف بمن هو طعامه و لیس له طعام غیره.
کَالْمُهْلِ و هو النحاس المذاب و الصفر المذاب، و قیل هو دردى الزیت اسود، و عرض على ابى بکر الصدیق حین احتضر، ثوبا حبرة لیکفن فیهما، فقال کفنونى فى ثوبىّ هذین یعنى اللذین على جسده فانما هما للمهل یعنى للصدید و ما یسیل من البدن، و الحى اولى بالجدید من المیت یَغْلِی فِی الْبُطُونِ قرأ ابن کثیر و حفص بالیاء جعلوا الفعل للمهل، و قرأ الآخرون بالتاء لتأنیث الشجرة، کَغَلْیِ الْحَمِیمِ یعنى کالماء الحارّ اذا اشتد غلیانه.
خُذُوهُ اى یقال للزبانیة خذوه یعنى الاثیم، فَاعْتِلُوهُ، قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو و ابو جعفر بکسر التاء. و الباقون بضمها و هما لغتان، اى: ادفعوه و سوقوه یقال عتله یعتله و یعلته عتلا اذا ساقه بالعنف و الدفع و الجذب، إِلى سَواءِ الْجَحِیمِ وسطها الذى یستوى المسافة الیه من جمیع اطرافه.
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ تأویله: ثم صبّوا فوق رأسه الحمیم للتعذیب، کقوله: یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ قال مقاتل: ان خازن النار یضرب على رأسه فینقب رأسه عن دماغه ثم یصبّ فیه ماء حمیما قد انتهى حرّه ثم یقال له: ذُقْ هذا العذاب، إِنَّکَ قرأ الکسائى انّک بفتح الالف یعنى لانک قلت انا العزیز الکریم و قرأ الآخرون بالکسر على الابتداء اى أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ عند قومک بزعمک و ذلک
ان النبى (ص) لقى ابا جهل فهزّه فقال اولى لک یا با جهل فاولى، فانزل اللَّه تعالى ما قاله له، و ردّ علیه ابو جهل فقال: ما تقدر انت و لا ربک علىّ انى لا کرم اهل الوادى و اعزّهم فیقول له خزنة النار على طریق الاستخفاف و التوبیخ ذق ذلک انت العزیز الکریم اى ذق بسبب هذا القول الذى قلته
إِنَّ هذا ما کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ اى ان هذا العذاب ما کنتم فیه تشکّون فى دار الدنیا فقد لقیتموه فذوقوه، ثم ذکر مستقر المتقین فقال: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ قرأ اهل المدینة و الشام فى مقام بضم المیم على المصدر اى فى اقامة و قرأ الآخرون بفتح المیم اى فى مجلس امین یأمن فیه صاحبه من الغوائل و الآفات و الاحزان فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ و هو ما رقّ من الحریر فجرى مجرى الشعار لهم و هو الین من الدثار فى المعتاد وَ إِسْتَبْرَقٍ یعنى ما غلظ و صفق نسجه یجرى مجرى الدثار و هو ارفع نوع من انواع الحریر، و الحریر نوعان: نوع کلما کان ارق کان انفس، و نوع کلما کان ارزن بکثرة الأبریسم کان انفس. و قیل: استبرق من کلام العجم و هو الدیباج الغلیظ عرّبت بالقاف مُتَقابِلِینَ کنایة عن التألف و التوادّ و التواخى، کَذلِکَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ اى کما اکرمناهم بما وصفنا من الجنات و العیون و اللباس، کذلک اکرمناهم بان زوّجناهم بحور عین، و قیل کذلک هم فى حکم اللَّه و محله رفع، اى الامر کذلک و زوجناهم بحور عین، یقال زوّجته امرأة و زوّجته بامرأة لغتان و انکره بعضهم فقال لیس هذا من عقد التزویج لانه لا یقال زوّجته بامرأة و انما المعنى جعلناهم ازواجا لهن کما یزوّج النعل بالنعل اى جعلناهم اثنین. و الحور، هنّ النساء النقیات البیاض، یحار فیهن الطرف من بیاضهن و صفاء لونهنّ.
و قال ابو عبیدة: الحور: شدة بیاض العین یکون ذلک اظهر لسوادها، و العین جمع العیناء و هى العظیمة العینین.
یَدْعُونَ فِیها، اى یحکمون فیأمرون باحضار ما یشتهون، بِکُلِّ فاکِهَةٍ، اى فاکهة کلّ زمان و کلّ مکان و ذلک لا یجتمع فى الدنیا، آمِنِینَ من الزوال و الانقطاع و تولّد ضرر من الاکثار.
لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ، سخن اینجا تمام شد، میگوید: بهشتیان در بهشت، مرگ نچشند هرگز. و در خبر میآید که در بهشت ده چیز نیست: لیس فیها هرم و لا موت و لا خوف و لا لیل و لا نهار و لا ظلمة و لا برد و لا خروج، آن گه گفت: إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى این نه مستثنى است از اول که این استثنا منقطع گویند الا بمعنى لکن اى لکن الموتة الاولى فى الدنیا قد ذاقوها، لکن مرگ اول که در دنیا چشیدند مؤمنانرا مرگ آنست، قولى دیگر گفتهاند الا بمعنى سوى اى سوى الموتة الاولى التی ذاقوها فى الدنیا، کقوله: وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى سوى ما قد سلف، و الضمیر فى فیها راجع الى حال المتقین التی هم فیها، میگوید متّقیان را و نیک مردان را جز آن مرگ که در دنیا چشیدند، مرگى دیگر نخواهد بود، در آن حال تقوى و نیکى که ایشان در آناند، بخلاف مجرمان و احوال ایشان که بر ایشان دو مرگ جمع آید. لقوله تعالى: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ مقصود و مراد آنست که تا فضل متّقیان بر مجرمان ظاهر گردد و معلوم شود که مجرمان را دو مرگ است و متّقیان را یک مرگ.
و لهذا المعنى لما کشف ابو بکر عن وجه النبى (ص) و قد قبض قال: و اللَّه لا یجمع اللَّه علیک موتتین، اما الموتة التی کتبت علیک فقدمتّها. و قوله الْأُولى یدل على ان هناک ثانیة نفاها عن المتّقین و اثبتها للمجرمین فى حال ما ثم یحیون بعدها.
و قیل انّ المؤمنین فى وقت المعاینة یصیرون بلطف اللَّه الى اسباب الجنة یلقون الروح و الریحان و یرون منازلهم فى الجنّة فکانّ موتتهم الاولى فى الدنیا کانت فى الجنّة لاتصالهم باسبابها و مشاهدتهم ایاها. برین قول استثناء متصل است و مرگ اول که در دنیا چشیدند، گویى خود در بهشت چشیدند، زیرا که مؤمن بوقت معاینه، بهشت برو عرضه کنند تا در روح و ریحان و منازل آن مینگرد، گویى که در بهشت مرگ میچشد و جان تسلیم میکند. برین معنى گفت لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ صرف عنهم عذاب النار فَضْلًا مِنْ رَبِّکَ اى فعل ذلک تفضّلا منه.
روى عن النبى (ص) انه قال لا یدخل الجنة احد الا بفضل اللَّه، فقیل و لا انت یا رسول اللَّه، فقال و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته و فضله، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى ذلک الثواب الذى هو صرف العذاب و دخول الجنة، هو الفلاح العظیم الذى لا یعلم کنهه الا اللَّه.
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ یعنى على لسانک، و لو لا انّ اللَّه عز و جل یسّره على السنة العباد لما استطاع لسان ان یحمل کلام الخالق او یؤدّیه و قیل فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ اى انزلناه بلغتک لیکون ایسر للعرب و یسهل علیهم تعلّمه، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکى یتّعظوا بمواعظه.
فَارْتَقِبْ اى فانتظر النصر من ربک، إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ اى منتظرون بزعمهم، قهرک و اللَّه غالب على امره و قیل فَارْتَقِبْ اى انتظر لهم العذاب و الهلاک إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ منتظرون الدوائر و علیهم دائرة السوء. و قیل: فارتقب، فعن قریب یتحقق الملک و یخیب آمالهم، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۴۴- سورة الدخان
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ اخترناهم على علم بمحبّة قلوبهم لنا مع کثرة ذنوبهم فینا، و اخترناهم على علم مما نودع عندهم من اسرارنا و نکاشفهم به من حقائق حقنا. هر چند که نزول این آیة على الخصوص، مؤمنان بنى اسرائیل راست، اما از روى فهم، بر طریق اشارت، تشریف فرزند آدم است على العموم، و تفضیل ایشان بر همه آفریدگان، چنان که جاى دیگر فرمود: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، میگوید ایشان را که برگزیدیم نه بغلط گزیدیم، که بعلم پاک گزیدیم و بدانش تمام دانستیم که از همه آفریدگان سزاء گزیدن ایشانند از آن گزیدیم. اختیار ما بعلم و ارادت ماست بىعلت، نواخت ما بفضل و کرم ماست بىسبب، آن را که خواهیم، گزینیم و نوازیم و کس را بر فعل ما چون و چرانه، و آن را که خواهیم، رانیم و سوزیم و بر حکم ما اعتراض نه.
آن روز که دائره تکوین برین شخص کاین کشید، خطاب کرد که شخصى میآفرینم که هرگز چنین نیافریدهام، نه آنکه در قدرتم مستحیل است، لکن غیرت، عنان قدرت فرو گرفت، عبارت این آمد که: و الزمهم کلمة التقوى و کانوا احق بها و اهلها. اى جوانمرد در قدرت چون ما را صد هزار آفریدن بلحظتى روا است، اما از روى محبت و غیرت نه رواست، زیرا که سرّ محبت بىکیفیت، على الخصوص ماراست، یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا کدام خلعت ما را نداد کدام تشریف که ما را ارزانى نداشت، کدام لطف که در جریده کرم بنام ما ثبت نکرد.
مقرّبان درگاه عزت و ساکنان حضرت جبروت، انگشت تحیر در دهان تعجب گرفته، که شگرف کارى و عجب حالى که خاکیان را برآمد. نواختگان لطف اواند، برکشیدگان عطف اواند، عارفان بتعریف اواند، مشرّفان بتشریف اواند، و اصلان بایصال اواند، نازان بوصال اواند. نرگس روضه جود ایشانند، سرو باغ وجود ایشانند، حقه درّ حکمت ایشانند، نور حدقه عالم قدرت ایشانند، خالق بىنظیر یکى است و مخلوق بىنظیر ایشانند، احسن الخالقین یکى است، احسن المخلوقین ایشانند. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ عالم و آدم نبود، عرش و لوح و قلم نبود، بهشت و دوزخ نبود، که ایشان را بىایشان حدیث محبت بود که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
سقیا بمعهدک الذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصبابة معهدا
اى جوانمرد توسل بندگان بدو، هم باحسان قدیم اوست.حسن بن سهل وزیر مامون بوده است، روزى یکى بر وى درآمد، حسن وى را نمىشناخت، گفت: تو کیستى؟ آن مرد گفت: انا الذى احسنت الىّ عام کذا، من آنم که تو با من در فلان سال احسان کردى. حسن گفت: مرحبا بمن توسّل إلینا بنا، مرحبا بکسى که باحسان ما بما وسیلت جست، پس آن گه بفرمود، تا او را صله دادند و بنواختند. همین است حال درویشان و مؤمنان که بحق جل جلاله وسیلت میجویند، هم باحسان قدیم وى میجویند.
انّ ابتداء العرف مجد باسق
و المجد کل المجد فى استتمامه
هذا الهلال یروق ابصار الورى
حسنا و لیس کحسنه لتمامه
الهى بعنایت ازلى تخم هدى کشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق رویانیدى، بنظر و احسان خود ببر آوردى، از لطف تو درمىخواهم که سموم قهر از آن باز دارى و باد عدل بر وى نجهانى، کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ ما فِیهِ بَلؤُا مُبِینٌ ابتلا هم بالرخاء و البلاء، فطالبهم بالشکر عند الرخاء و الصبر عند البلاء. آدمى گهى خسته تیر بلاست، گهى غرقه لطف و عطا. حق جل جلاله از وى تقاضاى شکر میکند بوقت راحت و نعمت، و تقاضاى صبر میکند در حال بلا و شدت. مصطفى (ص) قومى را دید از انصار، گفت: شما مؤمنانید، گفتند آرى مؤمنانیم، گفت نشان ایمان شما چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در غضب صبر کنیم و بقضاء اللَّه راضى شویم. گفت مؤمنون و رب الکعبة.
أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْناهُمْ، إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ، اى صنادید قریش واى رؤساء کفر که پیغامبر ما را دروغ زن میگیرید و بعداوت وى برخاستهاید و دین اسلام بازى میشمرید و از بطش و قهر ما ایمن نشستهاید، خبر ندارید که ما با کفار پیشین و اعداء دین که سروران کفر و ضلالت بودند و پیشروان شرک و غوایت بودند چه کردیم؟! و بسطوت و نقمت خویش چون دمار از ایشان برآوردیم، آنک آن نمرود لعین، آن مردود شقى، که عالم از کفر و استکبار خود پر کرد پشه ضعیف را فرستادیم تا سزاء وى در کنار او نهاد و آن دیگر، فرعون طاغى یاغى که دعوى خدایى کرد و نعره أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى زد، پارهاى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر وى بوى نمود و دریا را فرمان دادیم تا او را در چنگ قهر خود گرفت. و آن دیگر اصحاب فیل که قصد خانه ما کردند و بر ساز و عدّت و آلت خود اعتماد ساختند، مرغکى چند ضعیف فرستادیم، تا دمار از ایشان برآورد.
و على هذا قوم تبّع و قوم نوح و قوم لوط و عاد و ثمود و امثال ایشان که از شما قویتر بودند و از شما باسازتر و جهاندارتر بودند، چون بر ما عصیان و کفران آوردند و تحیر و تمرد نمودند، نگر که ایشان را ببطش خویش چون کم آوردیم و از جهان برانداختیم و نام و نشان ایشان محو کردیم، شما نیز اگر همان کنید که ایشان کردند، همان بینید که ایشان دیدند. امروز عذاب و هلاک و استیصال، و فردا حمیم و زقّوم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ، کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ.
آن روز که دائره تکوین برین شخص کاین کشید، خطاب کرد که شخصى میآفرینم که هرگز چنین نیافریدهام، نه آنکه در قدرتم مستحیل است، لکن غیرت، عنان قدرت فرو گرفت، عبارت این آمد که: و الزمهم کلمة التقوى و کانوا احق بها و اهلها. اى جوانمرد در قدرت چون ما را صد هزار آفریدن بلحظتى روا است، اما از روى محبت و غیرت نه رواست، زیرا که سرّ محبت بىکیفیت، على الخصوص ماراست، یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا کدام خلعت ما را نداد کدام تشریف که ما را ارزانى نداشت، کدام لطف که در جریده کرم بنام ما ثبت نکرد.
مقرّبان درگاه عزت و ساکنان حضرت جبروت، انگشت تحیر در دهان تعجب گرفته، که شگرف کارى و عجب حالى که خاکیان را برآمد. نواختگان لطف اواند، برکشیدگان عطف اواند، عارفان بتعریف اواند، مشرّفان بتشریف اواند، و اصلان بایصال اواند، نازان بوصال اواند. نرگس روضه جود ایشانند، سرو باغ وجود ایشانند، حقه درّ حکمت ایشانند، نور حدقه عالم قدرت ایشانند، خالق بىنظیر یکى است و مخلوق بىنظیر ایشانند، احسن الخالقین یکى است، احسن المخلوقین ایشانند. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ عالم و آدم نبود، عرش و لوح و قلم نبود، بهشت و دوزخ نبود، که ایشان را بىایشان حدیث محبت بود که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
سقیا بمعهدک الذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصبابة معهدا
اى جوانمرد توسل بندگان بدو، هم باحسان قدیم اوست.حسن بن سهل وزیر مامون بوده است، روزى یکى بر وى درآمد، حسن وى را نمىشناخت، گفت: تو کیستى؟ آن مرد گفت: انا الذى احسنت الىّ عام کذا، من آنم که تو با من در فلان سال احسان کردى. حسن گفت: مرحبا بمن توسّل إلینا بنا، مرحبا بکسى که باحسان ما بما وسیلت جست، پس آن گه بفرمود، تا او را صله دادند و بنواختند. همین است حال درویشان و مؤمنان که بحق جل جلاله وسیلت میجویند، هم باحسان قدیم وى میجویند.
انّ ابتداء العرف مجد باسق
و المجد کل المجد فى استتمامه
هذا الهلال یروق ابصار الورى
حسنا و لیس کحسنه لتمامه
الهى بعنایت ازلى تخم هدى کشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق رویانیدى، بنظر و احسان خود ببر آوردى، از لطف تو درمىخواهم که سموم قهر از آن باز دارى و باد عدل بر وى نجهانى، کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ ما فِیهِ بَلؤُا مُبِینٌ ابتلا هم بالرخاء و البلاء، فطالبهم بالشکر عند الرخاء و الصبر عند البلاء. آدمى گهى خسته تیر بلاست، گهى غرقه لطف و عطا. حق جل جلاله از وى تقاضاى شکر میکند بوقت راحت و نعمت، و تقاضاى صبر میکند در حال بلا و شدت. مصطفى (ص) قومى را دید از انصار، گفت: شما مؤمنانید، گفتند آرى مؤمنانیم، گفت نشان ایمان شما چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در غضب صبر کنیم و بقضاء اللَّه راضى شویم. گفت مؤمنون و رب الکعبة.
أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْناهُمْ، إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ، اى صنادید قریش واى رؤساء کفر که پیغامبر ما را دروغ زن میگیرید و بعداوت وى برخاستهاید و دین اسلام بازى میشمرید و از بطش و قهر ما ایمن نشستهاید، خبر ندارید که ما با کفار پیشین و اعداء دین که سروران کفر و ضلالت بودند و پیشروان شرک و غوایت بودند چه کردیم؟! و بسطوت و نقمت خویش چون دمار از ایشان برآوردیم، آنک آن نمرود لعین، آن مردود شقى، که عالم از کفر و استکبار خود پر کرد پشه ضعیف را فرستادیم تا سزاء وى در کنار او نهاد و آن دیگر، فرعون طاغى یاغى که دعوى خدایى کرد و نعره أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى زد، پارهاى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر وى بوى نمود و دریا را فرمان دادیم تا او را در چنگ قهر خود گرفت. و آن دیگر اصحاب فیل که قصد خانه ما کردند و بر ساز و عدّت و آلت خود اعتماد ساختند، مرغکى چند ضعیف فرستادیم، تا دمار از ایشان برآورد.
و على هذا قوم تبّع و قوم نوح و قوم لوط و عاد و ثمود و امثال ایشان که از شما قویتر بودند و از شما باسازتر و جهاندارتر بودند، چون بر ما عصیان و کفران آوردند و تحیر و تمرد نمودند، نگر که ایشان را ببطش خویش چون کم آوردیم و از جهان برانداختیم و نام و نشان ایشان محو کردیم، شما نیز اگر همان کنید که ایشان کردند، همان بینید که ایشان دیدند. امروز عذاب و هلاک و استیصال، و فردا حمیم و زقّوم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ، کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره را سه نام است: سورة الجاثیة، سورة الشریعة و سورة الدهر.
دو هزار و صد و نود و یک حرف است و چهار صد هشتاد و هشت کلمت و سى و نه آیت، جمله بمکه فرود آمد مگر یک آیت: قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا... این یک آیت بمدینه فرود آمد در شأن عمر خطاب. و درین سورة از منسوخات همین یک آیت است: قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا... منسوخ است بآیت قتال. و در فضیلت سورة، ابىّ بن کعب روایت کند از مصطفى (ص)
قال: من قرأ سورة حم الجاثیة، ستر اللَّه عورته و سکن روعته عند الحساب، حم محله رفع بالابتداء فیمن جعله اسم السورة، تَنْزِیلُ الْکِتابِ خبره. و من جعله قسما فالمقسم علیه تنزیل الکتاب، و من جعله لافتتاح الکلام کقولهم الا، فتنزیل الکتاب رفع بالابتداء و قوله: مِنَ اللَّهِ خبره، و المعنى القرآن کلام اللَّه العزیز فى انتقامه الحکیم فى تدبیره و لیس کما زعم المبطلون، انه شعر او کهانة او تقوّله محمد (ص) إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ یجوز ان یکون المراد فى السماوات و الارض دلائل على الوحدانیة، و یجوز ان یکون المراد بالایات.
ما فى السماء من الشمس و القمر و النجوم و غیرها و فى الارض من الجبال و الاشجار و الانهار و غیرها، فانّ کل واحد منها آیة دالة على توحید اللَّه عز و جل، و خصّ المؤمنین بالذکر لانتفاعهم بها.
وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ اى من تأمل فى خلق نفسه و خلق الحیوان جمیعا و اختلاف طبایعها و عجائب صنعها یتیقن ان لها صانعا حکیما، و خصّ الموقنین، لان الیقین یقع بالاستدلال، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ بالظلمة و الضیاء و قیل بتعاقبهما، وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ اى من السحاب مِنْ رِزْقٍ اى مطر، لانه سبب رزق الحیوان، فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها انبت بالمطر نباتها و اشجارها و تلک حیاتها بعد یبسها بانقطاع الماء عنها، وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ جنوبا و شمالا و دبورا و صباء و نکباء و قیل تصریفها رحمة و عذابا، آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ خصّ العقلاء بالذکر لان بالعقل یمکن الوقوف على الدلائل المذکورة فى هذه الآیات الثلث.
قرأ حمزة و الکسائى: وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ آیاتٌ و کذلک فى قوله مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ بکسر التاء فیهما عطفا على قوله لَآیاتٍ و هو فى موضع النصب فى الاعراب. و قرء الآخرون برفعهما، عطفا على موضع انّ مع ما عملت فیه، و الآیات فى المواضع الثلاثة اللائى قدمناها، هى الصنائع و فى قوله: تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ هى آیات القرآن کما هى فى الایة التی تلیها و التی بعدها و اما الآیات فى قوله فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ فهى آیات القرآن و آیات الصنائع معا، قوله: تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ اى هذه آیات القرآن، نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ لا یستعمل التلاوة الا فى کتب اللَّه، و الاصل فیها اتیان الثانى اثر الاول. فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ اى بعد حدیث اللَّه کقوله: أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ یعنى من لم یؤمن بکلام اللَّه، فلن یؤمن بحدیث سواه، و قیل معناه: القرآن آخر کتب اللَّه و محمد (ص) آخر رسله فان لم یؤمنوا به فباىّ کتاب یؤمنون و لا کتاب بعده و لا نبى. قرأ بن عامر و حمزة و الکسائى و ابو بکر و یعقوب، تؤمنون بالتاء على معنى قل لهم یا محمد «فباى حدیث تؤمنون» و قرأ الباقون بالیاء حملا على القوم.
وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ کثیر الکذب، أَثِیمٍ کثیر الاثم، یعنى النضر بن الحرث یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ، اى یبقى بعد سماع القرآن کافرا و الاصرار العزم على الامر، و اکثر ما یستعمل، فى الاقامة على الذنب مُسْتَکْبِراً، اى عن الایمان کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فى عدم الانتفاع بها و القبول لها، فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ اخبره خبرا یظهر اثره على بشرته من الترح، وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئاً هذا العلم معناه السماع کقولک اعلم، ترید اسمع، اتَّخَذَها هُزُواً اى استهزأ بها و عارضها بحدیث الفرس یرى العوام انه لا حقیقة لذلک، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ذکر بلفظ الجمیع ردا الى کلّ فى قوله: لِکُلِّ أَفَّاکٍ.
مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ یعنى قدّامهم. لانه لم یأت بعد، و قیل من خلفهم لانه یکون بعد انقضاء آجالهم و قیامهم من قبورهم، و کل ما توارى عنک فهو وراء، تقدم او تأخر وَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ اى لا یدفع عنهم ما کَسَبُوا اى کسبهم المال و الاولاد شَیْئاً من عذاب اللَّه، وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ یعنى الاصنام و ما عبدوه، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم لا ینقطع.
هذا هُدىً اى هذا اعلام وعظة و بلاغ، و قیل هذا القرآن سبب الهدایة و الرشاد لمن تدبّره و تفکر فیه، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ.
الرجز اشد العذاب اى لهم عذاب من اشدّ العذاب.
اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ اى سهّل لکم رکوب البحر لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ اى بتسخیره ذلک لکم، وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ لتطلبوا المال بالتجارة فى البحر و استخراج الجواهر منه و صید ما فیه، وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ على هذه النعم.
وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً اى صیّره بحیث تتصرفون فیه و تنتفعون به فى دنیاکم و دینکم بالاستدلال به على التوحید. قال ابن عباس: سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ یعنى الشمس و القمر و النجوم و المطر و الریاح، وَ ما فِی الْأَرْضِ یعنى النبات و الاشجار و الثمار و قیل الحیوانات و الجمادات جَمِیعاً نصب على الحال مِنْهُ اى هذه النعم کلها منه خلقا، فیکون خبر مبتدء محذوف، و قیل تسخیر الجمیع منه، و قیل تقدیره: من خلقه، فحذف المضاف و یجوز اى یکون صفة للمصدر اى تسخیرا منه إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ اى فى تسخیر القوىّ للضعیف دلالة على صانع قدیر حکیم.
قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا اى لیغفروا یعنى لیعفوا و لیصفحوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ اى لا یخافون سطواته. و قیل لا یخافون مثل عقوبات الایام الخالیة. و العرب تعبّر عن الوقائع بالایام کیوم احد و یوم حنین. و قیل معناه: لا یطمعون فى ایام اللَّه نصرة لاولیاء اللَّه و قیل لا یطمعون فى ایام اللَّه التی وعدها اللَّه المؤمنین فى الجنة و اضاف الى اللَّه کبیت اللَّه.
ابن عباس گفت این آیت در شأن عمر خطاب فرو آمد، در غزاء بنى المصطلق بودند و لشکر اسلام، بسر چاهى فرود آمد که آن را مریسیع میگفتند. عبد اللَّه ابىّ که سر منافقان بود، غلام خود بطلب آب فرستاد، دیر باز آمد، عبد اللَّه گفت چه سبب بود که بر سر چاه دراز بماندى و دیر آمدى، غلام گفت از آن دیر آمدم، که غلام عمر خطاب بر سر چاه نشسته بود و آب میکشید تا قربهاى پیغامبر پر کرد و قربهاى بو بکر و قربهاى مولى خویش عبد اللَّه منافق گفت مثل ما با این قوم چنانست که گفتهاند: سمّن کلبک یأکلک. این سخن بعمر رسید، عمر در خشم شد، شمشیر برداشت تا قصد وى کند، جبرئیل آمد و این آیت آورد، عمر بحکم آیت برفت و آن عزم خویش فسح کرد.
سدّى گفت و جماعتى مفسران که این آیت در شأن جمعى صحابه فرو آمد که از اهل مکه در رنج عظیم بودند، از گفتار و کردار ایشان و از رنج و اذى مشرکان به رسول خدا نالیدند و از وى دستورى قتال خواستند که هنوز آیت قتال نیامده بود، رب العزه این آیت فرستاد و ایشان را بحکم وقت، عفو و صفح فرمود، چنانک حائى دیگر فرمود: فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، پس آیت قتال فرو آمد و این آیت منسوخ گشت: لِیَجْزِیَ قَوْماً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ، قرأ ابن عامر و حمزة الکسائى «لنجزى» بالنون و قرأ الآخرون لِیَجْزِیَ بالیاء یعنى لیجزى اللَّه قوما، و قرأ ابو جعفر، «لیجزى» بضم الیاء و فتح الزاء، تأویله لیجزى الجزاء قوما، فیکون الجزاء مضمرا و نصب قوما لانه المفعول الثانى.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها اى لها الثواب و علیها العقاب ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ فى المعاد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ یعنى التوریة وَ الْحُکْمَ یعنى الحکمة و السنة و قیل القضاء بین الناس وَ النُّبُوَّةَ، فان ابراهیم کان شجرة الأبنیاء وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ اى الحلالات و هى المن و السلوى و الماء المنفجر من الحجر فى التیه و مواریث فرعون، وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم و قیل خصصناهم بکثرة الانبیاء من بین سائر الامم، قال ابن عباس لم یکن من العالمین احد فى زمانهم، اکرم على اللَّه و لا احب الیه منهم.
وَ آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ یعنى العلم بمبعث محمد (ص) و علامات نبوته و ما بیّن لهم من امره، فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ هذا العلم هو القرآن اى ما اختلفوا فى کونه بیّنا حتى جاءهم القرآن و لما بعث رسول اللَّه (ص) نبیا اختلف علیه بنو اسرائیل فریقین: فریق صدّقه و هم الذین قال اللَّه تعالى: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ و قال تعالى: یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ و قال تعالى: فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى عبد اللَّه بن سلام و غیره، و فریق جحدوه و کذّبوه، بَغْیاً بَیْنَهُمْ و حسدا من عند انفسهم لا من جهل یکون به الانسان معذورا و هم الذین قال اللَّه عز و جل: الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ کانوا کلمة واحدة فیه قبل ان یبعث، یشهدون له و یستفتحون به و ینتظرونه و یبشّرون به فلما جاءهم اختلفوا فیه و تحزبوا علیه، إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. و قیل اراد بالاختلاف اختلافهم فى اوامر اللَّه و نواهیه فى التوریة.
دو هزار و صد و نود و یک حرف است و چهار صد هشتاد و هشت کلمت و سى و نه آیت، جمله بمکه فرود آمد مگر یک آیت: قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا... این یک آیت بمدینه فرود آمد در شأن عمر خطاب. و درین سورة از منسوخات همین یک آیت است: قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا... منسوخ است بآیت قتال. و در فضیلت سورة، ابىّ بن کعب روایت کند از مصطفى (ص)
قال: من قرأ سورة حم الجاثیة، ستر اللَّه عورته و سکن روعته عند الحساب، حم محله رفع بالابتداء فیمن جعله اسم السورة، تَنْزِیلُ الْکِتابِ خبره. و من جعله قسما فالمقسم علیه تنزیل الکتاب، و من جعله لافتتاح الکلام کقولهم الا، فتنزیل الکتاب رفع بالابتداء و قوله: مِنَ اللَّهِ خبره، و المعنى القرآن کلام اللَّه العزیز فى انتقامه الحکیم فى تدبیره و لیس کما زعم المبطلون، انه شعر او کهانة او تقوّله محمد (ص) إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ یجوز ان یکون المراد فى السماوات و الارض دلائل على الوحدانیة، و یجوز ان یکون المراد بالایات.
ما فى السماء من الشمس و القمر و النجوم و غیرها و فى الارض من الجبال و الاشجار و الانهار و غیرها، فانّ کل واحد منها آیة دالة على توحید اللَّه عز و جل، و خصّ المؤمنین بالذکر لانتفاعهم بها.
وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ اى من تأمل فى خلق نفسه و خلق الحیوان جمیعا و اختلاف طبایعها و عجائب صنعها یتیقن ان لها صانعا حکیما، و خصّ الموقنین، لان الیقین یقع بالاستدلال، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ بالظلمة و الضیاء و قیل بتعاقبهما، وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ اى من السحاب مِنْ رِزْقٍ اى مطر، لانه سبب رزق الحیوان، فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها انبت بالمطر نباتها و اشجارها و تلک حیاتها بعد یبسها بانقطاع الماء عنها، وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ جنوبا و شمالا و دبورا و صباء و نکباء و قیل تصریفها رحمة و عذابا، آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ خصّ العقلاء بالذکر لان بالعقل یمکن الوقوف على الدلائل المذکورة فى هذه الآیات الثلث.
قرأ حمزة و الکسائى: وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ آیاتٌ و کذلک فى قوله مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ بکسر التاء فیهما عطفا على قوله لَآیاتٍ و هو فى موضع النصب فى الاعراب. و قرء الآخرون برفعهما، عطفا على موضع انّ مع ما عملت فیه، و الآیات فى المواضع الثلاثة اللائى قدمناها، هى الصنائع و فى قوله: تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ هى آیات القرآن کما هى فى الایة التی تلیها و التی بعدها و اما الآیات فى قوله فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ فهى آیات القرآن و آیات الصنائع معا، قوله: تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ اى هذه آیات القرآن، نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ لا یستعمل التلاوة الا فى کتب اللَّه، و الاصل فیها اتیان الثانى اثر الاول. فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ اى بعد حدیث اللَّه کقوله: أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ یعنى من لم یؤمن بکلام اللَّه، فلن یؤمن بحدیث سواه، و قیل معناه: القرآن آخر کتب اللَّه و محمد (ص) آخر رسله فان لم یؤمنوا به فباىّ کتاب یؤمنون و لا کتاب بعده و لا نبى. قرأ بن عامر و حمزة و الکسائى و ابو بکر و یعقوب، تؤمنون بالتاء على معنى قل لهم یا محمد «فباى حدیث تؤمنون» و قرأ الباقون بالیاء حملا على القوم.
وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ کثیر الکذب، أَثِیمٍ کثیر الاثم، یعنى النضر بن الحرث یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ، اى یبقى بعد سماع القرآن کافرا و الاصرار العزم على الامر، و اکثر ما یستعمل، فى الاقامة على الذنب مُسْتَکْبِراً، اى عن الایمان کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فى عدم الانتفاع بها و القبول لها، فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ اخبره خبرا یظهر اثره على بشرته من الترح، وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آیاتِنا شَیْئاً هذا العلم معناه السماع کقولک اعلم، ترید اسمع، اتَّخَذَها هُزُواً اى استهزأ بها و عارضها بحدیث الفرس یرى العوام انه لا حقیقة لذلک، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ذکر بلفظ الجمیع ردا الى کلّ فى قوله: لِکُلِّ أَفَّاکٍ.
مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ یعنى قدّامهم. لانه لم یأت بعد، و قیل من خلفهم لانه یکون بعد انقضاء آجالهم و قیامهم من قبورهم، و کل ما توارى عنک فهو وراء، تقدم او تأخر وَ لا یُغْنِی عَنْهُمْ اى لا یدفع عنهم ما کَسَبُوا اى کسبهم المال و الاولاد شَیْئاً من عذاب اللَّه، وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ یعنى الاصنام و ما عبدوه، وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم لا ینقطع.
هذا هُدىً اى هذا اعلام وعظة و بلاغ، و قیل هذا القرآن سبب الهدایة و الرشاد لمن تدبّره و تفکر فیه، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ.
الرجز اشد العذاب اى لهم عذاب من اشدّ العذاب.
اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ اى سهّل لکم رکوب البحر لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ اى بتسخیره ذلک لکم، وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ لتطلبوا المال بالتجارة فى البحر و استخراج الجواهر منه و صید ما فیه، وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ على هذه النعم.
وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً اى صیّره بحیث تتصرفون فیه و تنتفعون به فى دنیاکم و دینکم بالاستدلال به على التوحید. قال ابن عباس: سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ یعنى الشمس و القمر و النجوم و المطر و الریاح، وَ ما فِی الْأَرْضِ یعنى النبات و الاشجار و الثمار و قیل الحیوانات و الجمادات جَمِیعاً نصب على الحال مِنْهُ اى هذه النعم کلها منه خلقا، فیکون خبر مبتدء محذوف، و قیل تسخیر الجمیع منه، و قیل تقدیره: من خلقه، فحذف المضاف و یجوز اى یکون صفة للمصدر اى تسخیرا منه إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ اى فى تسخیر القوىّ للضعیف دلالة على صانع قدیر حکیم.
قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا اى لیغفروا یعنى لیعفوا و لیصفحوا لِلَّذِینَ لا یَرْجُونَ أَیَّامَ اللَّهِ اى لا یخافون سطواته. و قیل لا یخافون مثل عقوبات الایام الخالیة. و العرب تعبّر عن الوقائع بالایام کیوم احد و یوم حنین. و قیل معناه: لا یطمعون فى ایام اللَّه نصرة لاولیاء اللَّه و قیل لا یطمعون فى ایام اللَّه التی وعدها اللَّه المؤمنین فى الجنة و اضاف الى اللَّه کبیت اللَّه.
ابن عباس گفت این آیت در شأن عمر خطاب فرو آمد، در غزاء بنى المصطلق بودند و لشکر اسلام، بسر چاهى فرود آمد که آن را مریسیع میگفتند. عبد اللَّه ابىّ که سر منافقان بود، غلام خود بطلب آب فرستاد، دیر باز آمد، عبد اللَّه گفت چه سبب بود که بر سر چاه دراز بماندى و دیر آمدى، غلام گفت از آن دیر آمدم، که غلام عمر خطاب بر سر چاه نشسته بود و آب میکشید تا قربهاى پیغامبر پر کرد و قربهاى بو بکر و قربهاى مولى خویش عبد اللَّه منافق گفت مثل ما با این قوم چنانست که گفتهاند: سمّن کلبک یأکلک. این سخن بعمر رسید، عمر در خشم شد، شمشیر برداشت تا قصد وى کند، جبرئیل آمد و این آیت آورد، عمر بحکم آیت برفت و آن عزم خویش فسح کرد.
سدّى گفت و جماعتى مفسران که این آیت در شأن جمعى صحابه فرو آمد که از اهل مکه در رنج عظیم بودند، از گفتار و کردار ایشان و از رنج و اذى مشرکان به رسول خدا نالیدند و از وى دستورى قتال خواستند که هنوز آیت قتال نیامده بود، رب العزه این آیت فرستاد و ایشان را بحکم وقت، عفو و صفح فرمود، چنانک حائى دیگر فرمود: فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، پس آیت قتال فرو آمد و این آیت منسوخ گشت: لِیَجْزِیَ قَوْماً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ، قرأ ابن عامر و حمزة الکسائى «لنجزى» بالنون و قرأ الآخرون لِیَجْزِیَ بالیاء یعنى لیجزى اللَّه قوما، و قرأ ابو جعفر، «لیجزى» بضم الیاء و فتح الزاء، تأویله لیجزى الجزاء قوما، فیکون الجزاء مضمرا و نصب قوما لانه المفعول الثانى.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها اى لها الثواب و علیها العقاب ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ فى المعاد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ یعنى التوریة وَ الْحُکْمَ یعنى الحکمة و السنة و قیل القضاء بین الناس وَ النُّبُوَّةَ، فان ابراهیم کان شجرة الأبنیاء وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ اى الحلالات و هى المن و السلوى و الماء المنفجر من الحجر فى التیه و مواریث فرعون، وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم و قیل خصصناهم بکثرة الانبیاء من بین سائر الامم، قال ابن عباس لم یکن من العالمین احد فى زمانهم، اکرم على اللَّه و لا احب الیه منهم.
وَ آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ یعنى العلم بمبعث محمد (ص) و علامات نبوته و ما بیّن لهم من امره، فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ هذا العلم هو القرآن اى ما اختلفوا فى کونه بیّنا حتى جاءهم القرآن و لما بعث رسول اللَّه (ص) نبیا اختلف علیه بنو اسرائیل فریقین: فریق صدّقه و هم الذین قال اللَّه تعالى: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ و قال تعالى: یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ و قال تعالى: فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى عبد اللَّه بن سلام و غیره، و فریق جحدوه و کذّبوه، بَغْیاً بَیْنَهُمْ و حسدا من عند انفسهم لا من جهل یکون به الانسان معذورا و هم الذین قال اللَّه عز و جل: الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ کانوا کلمة واحدة فیه قبل ان یبعث، یشهدون له و یستفتحون به و ینتظرونه و یبشّرون به فلما جاءهم اختلفوا فیه و تحزبوا علیه، إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ. و قیل اراد بالاختلاف اختلافهم فى اوامر اللَّه و نواهیه فى التوریة.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۱ - النوبة الثالثة
بسم اللَّه معراج قلوب الاولیاء. بسم اللَّه نور سر الاصفیاء. بسم اللَّه شفاء صدور الأتقیاء. بسم اللَّه کلمة التقوى و راحة الثکلى و شفاء المرضى. بسم اللَّه اصل همه دولتهاست، مایه همه سعادتها است، ختم همه عزتهاست توقیع منشور نیازهاست.
بسم اللَّه برید حضرت انبیاست، کلید قربت اولیاست، سلوت و سکون اصفیاست. بسم اللَّه آشنایى را سبب است و روشنایى را مدد است. از قطیعت امانست، و بىقرارى را درمانست، نام خداوند جهان و جهانیانست. پادشاه بر همه شاهانست، پیش از هر زمان و پیش از هر نشانست. خدایى که وجودش را بدایت نه، جودش را نهایت نه، یکى یگانه که او را مثل و مانندى نه، فرد داننده که او را خویش و پیوند نه، صمدى پاینده که دریافت او را بخرد راه نه. حکیمى که یاد وى، دلها را بستانت. لطیفى که انس با وى، زندگانى دوستانست، کریمى که مهر وى شادى جاودانست، شیرین سخن و زیبا صنع و راست پیمانست.
مهر تو بمهر خاتم جم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
عشقت بهزار باغ خرم ندهم
یک دم غم تو بهر دو عالم ندهم.
الحاء تدل على حیاته، و المیم تدل على مودته، کانه قال جل جلاله: بحیاتى و مودتى لاولیائى لا شیء احب على احبائى من لقایى. بحیاة من، بمهر من و دوستان من، که دوستان را عز دو جهانست امید دیدار من، هر که را امروز در سراى فنا انس جان او نامه من، فردا در سراى بقا توتیاى چشم او لقاء من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ تنزیل او نامه او و نامه او پیغام او و پیغام او نشان مهر او، با دوستان او. مؤمنان چون نامه دوست خوانند بر بصرشان بصیرت بیفزاید، زنگار غمان از دلشان بزداید، نسیم صباى معرفت از جانب قربت درآید، ریحان حیاة سر از باغ وصال بر کشد، گل افتخار از خار افتقار بردمد، صبح شادى از مطلع آزادى سر برزند. آرى قدر نامه دوست، دوستان دانند. عزت آن خطاب، مؤمنان شناسند.
بو بکر شبلى وقتى ببازار بغداد بگذشت پارهاى کاغذ دید که نام دوست بر وى رقم بود و در زیر اقدام خلق افتاده. شبلى چون حروف نام او بر آن صفت دید، همه اجزاء او حرمت گشت، اضطرابى بر اعضاء وى افتاد، سر فرو کرد و آن رقعه برداشت و ببوسید، آن را معطر و معنبر کرد و قبله دیده خود ساخت و پیوسته با خود داشت که بر سینه نهادى ظلمت غفلت بزدودى، که بر دیده نهادى، نور چشم بیفزودى. هم چنان با خود میداشت تا آن روز که بقصد بیت اللَّه الحرام از بغداد بیرون آمد، روى ببادیه نهاد آن رقعه در دست گرفته و آن را بدرقه روزگار خود ساخته، در میان بادیه جوانى را دید فرید وحید غریب و طرید بىزاد و بىراحله، بىرفیق و بىقافله، از خاک بستر کرده و از سنگ بالین ساخته، سراپرده اندوه و حیرت گرد او زده، سرشک از چشم او روان شده و دیده در هوا نهاده، آسمان و زمین را درد ماتم او گرفته. شبلى بر بالین وى نشست و آن کاغذ پیش دیده او داشت، گفت: اى جوان برین عهد هستى، جوان روى بگردانید، شبلى گفت، انّا للَّه مگر اندرین سکرات و غمرات، حال این جوان را تبدیل خواهد شد؟ جوان باز نگریست گفت اى شبلى نهمار در غلطى آنچه تو در کاغذ میبینى و میخوانى ما در صفحه دل مىبینیم و میخوانیم.
إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ. اندرین آیت کمال قدرت خود بخلق مینماید، در آفرینش آسمان و زمین.
وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ اظهار لطف خود میکند در آفرینش همه جانوران و خاصّه آدمیان، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ نعمت خود با یاد خلق میدهد، در آفرینش آب و باد و باران و تعبیه روزى ایشان در آن، آن گه گفت: آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ عاقل کسى باید که اندرین آیات تدبر و تفکر کند، تا از آیت اولى قدرت او جل جلاله فهم کند و مقتضى قدرت خوف است، از سیاست و سطوت او بترسد و از آیت دوم لطف او فهم کند و مقتضى لطف رجاست، دل در کرم او بندد و از آیت سوم نعمت او بر خود بشناسد، بشکر آن قیام کند.
اول مقام خائفانست، دوم مقام راجیان است، سوم مقام شاکران. و در مقام شکر کشف و حجاب بسیار افتد و آنچه رب العزة فرموده اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ اشارت فرا کشف و حجاب است.
روز روشن مثال کشف است و شب تاریک نشان حجاب. و بنده میان هر دو حال گردان. در حال کشف همه منعم بیند، نه در نعمت، شادى برد، نه در محنت، غم خورد. در مشاهده منعم او را چندان شغل افتد که نه با شادى نعمت پردازد، نه با اندوه محنت. و فى معناه انشدوا:
گر فرق کنم که نیک کردى یابد
مشغول بفرق باشم آن گه نه بتو
و در وقت حجاب مشاهده منعم از وى روى بپوشد، همه التفات وى با نعمت و محبت بود، لا جرم در نعمت، طبل شادى میزند و در محنت، بار اندوه میکشد.
پیر طریقت گفت درد و درمان، غم و شادى، فقر و غنى، این همه صفات سالکانست در منازل راه. اما مرد که بمقصد رسید او را نه مقام است نه منزل، نه وقت و نه حال نه جان و نه دل.
مکن در جسم و جان منزل که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجا باش و نه آنجا
الهى وقت را بدرد مینازم و زیادتى را میسازم بامید آن که چون در این درد بگدازم درد و راحت هر دو براندازم.
بسم اللَّه برید حضرت انبیاست، کلید قربت اولیاست، سلوت و سکون اصفیاست. بسم اللَّه آشنایى را سبب است و روشنایى را مدد است. از قطیعت امانست، و بىقرارى را درمانست، نام خداوند جهان و جهانیانست. پادشاه بر همه شاهانست، پیش از هر زمان و پیش از هر نشانست. خدایى که وجودش را بدایت نه، جودش را نهایت نه، یکى یگانه که او را مثل و مانندى نه، فرد داننده که او را خویش و پیوند نه، صمدى پاینده که دریافت او را بخرد راه نه. حکیمى که یاد وى، دلها را بستانت. لطیفى که انس با وى، زندگانى دوستانست، کریمى که مهر وى شادى جاودانست، شیرین سخن و زیبا صنع و راست پیمانست.
مهر تو بمهر خاتم جم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
عشقت بهزار باغ خرم ندهم
یک دم غم تو بهر دو عالم ندهم.
الحاء تدل على حیاته، و المیم تدل على مودته، کانه قال جل جلاله: بحیاتى و مودتى لاولیائى لا شیء احب على احبائى من لقایى. بحیاة من، بمهر من و دوستان من، که دوستان را عز دو جهانست امید دیدار من، هر که را امروز در سراى فنا انس جان او نامه من، فردا در سراى بقا توتیاى چشم او لقاء من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ تنزیل او نامه او و نامه او پیغام او و پیغام او نشان مهر او، با دوستان او. مؤمنان چون نامه دوست خوانند بر بصرشان بصیرت بیفزاید، زنگار غمان از دلشان بزداید، نسیم صباى معرفت از جانب قربت درآید، ریحان حیاة سر از باغ وصال بر کشد، گل افتخار از خار افتقار بردمد، صبح شادى از مطلع آزادى سر برزند. آرى قدر نامه دوست، دوستان دانند. عزت آن خطاب، مؤمنان شناسند.
بو بکر شبلى وقتى ببازار بغداد بگذشت پارهاى کاغذ دید که نام دوست بر وى رقم بود و در زیر اقدام خلق افتاده. شبلى چون حروف نام او بر آن صفت دید، همه اجزاء او حرمت گشت، اضطرابى بر اعضاء وى افتاد، سر فرو کرد و آن رقعه برداشت و ببوسید، آن را معطر و معنبر کرد و قبله دیده خود ساخت و پیوسته با خود داشت که بر سینه نهادى ظلمت غفلت بزدودى، که بر دیده نهادى، نور چشم بیفزودى. هم چنان با خود میداشت تا آن روز که بقصد بیت اللَّه الحرام از بغداد بیرون آمد، روى ببادیه نهاد آن رقعه در دست گرفته و آن را بدرقه روزگار خود ساخته، در میان بادیه جوانى را دید فرید وحید غریب و طرید بىزاد و بىراحله، بىرفیق و بىقافله، از خاک بستر کرده و از سنگ بالین ساخته، سراپرده اندوه و حیرت گرد او زده، سرشک از چشم او روان شده و دیده در هوا نهاده، آسمان و زمین را درد ماتم او گرفته. شبلى بر بالین وى نشست و آن کاغذ پیش دیده او داشت، گفت: اى جوان برین عهد هستى، جوان روى بگردانید، شبلى گفت، انّا للَّه مگر اندرین سکرات و غمرات، حال این جوان را تبدیل خواهد شد؟ جوان باز نگریست گفت اى شبلى نهمار در غلطى آنچه تو در کاغذ میبینى و میخوانى ما در صفحه دل مىبینیم و میخوانیم.
إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ. اندرین آیت کمال قدرت خود بخلق مینماید، در آفرینش آسمان و زمین.
وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ اظهار لطف خود میکند در آفرینش همه جانوران و خاصّه آدمیان، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ نعمت خود با یاد خلق میدهد، در آفرینش آب و باد و باران و تعبیه روزى ایشان در آن، آن گه گفت: آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ عاقل کسى باید که اندرین آیات تدبر و تفکر کند، تا از آیت اولى قدرت او جل جلاله فهم کند و مقتضى قدرت خوف است، از سیاست و سطوت او بترسد و از آیت دوم لطف او فهم کند و مقتضى لطف رجاست، دل در کرم او بندد و از آیت سوم نعمت او بر خود بشناسد، بشکر آن قیام کند.
اول مقام خائفانست، دوم مقام راجیان است، سوم مقام شاکران. و در مقام شکر کشف و حجاب بسیار افتد و آنچه رب العزة فرموده اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ اشارت فرا کشف و حجاب است.
روز روشن مثال کشف است و شب تاریک نشان حجاب. و بنده میان هر دو حال گردان. در حال کشف همه منعم بیند، نه در نعمت، شادى برد، نه در محنت، غم خورد. در مشاهده منعم او را چندان شغل افتد که نه با شادى نعمت پردازد، نه با اندوه محنت. و فى معناه انشدوا:
گر فرق کنم که نیک کردى یابد
مشغول بفرق باشم آن گه نه بتو
و در وقت حجاب مشاهده منعم از وى روى بپوشد، همه التفات وى با نعمت و محبت بود، لا جرم در نعمت، طبل شادى میزند و در محنت، بار اندوه میکشد.
پیر طریقت گفت درد و درمان، غم و شادى، فقر و غنى، این همه صفات سالکانست در منازل راه. اما مرد که بمقصد رسید او را نه مقام است نه منزل، نه وقت و نه حال نه جان و نه دل.
مکن در جسم و جان منزل که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجا باش و نه آنجا
الهى وقت را بدرد مینازم و زیادتى را میسازم بامید آن که چون در این درد بگدازم درد و راحت هر دو براندازم.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى شَرِیعَةٍ اى بعد اختلاف اهل الکتاب جعلناک یا محمد على طریقة و منهج مِنَ الْأَمْرِ اى من الدین و قیل على ملّة مشروعة من امرنا الذى امرناه من قبلک من رسلنا و قیل من الامر الذى انت بصدده.
قال قتاده: الشریعة الفرائض و الحدود و الامر و النهى. و قال ابن عیسى: الشریعة علامة تنصب على الطریق دلالة على الماء فَاتَّبِعْها یعنى فاتّبع هذه الشریعة و اعمل بها و اتّخذها اماما، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ اى لا تتّبع الکافرین و المنافقین، و لا تعمل بهواهم.
إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً اى لن یدفعوا عنک من عذاب اللَّه شیئا ان اتّبعت اهواءهم و ذلک انّهم کانوا یقولون له: ارجع الى دین آبائک فانّهم کانوا افضل منک، فقال عز و جل: إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً.
وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اى الکافر الظالم یوالى ظالما مثله و ینصره و یعینه. و قیل هم متّفقون على عداوتک، وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ اى یوالى المؤمنین الذین یتّقون الشرک و الفواحش. هذا، اى هذا القرآن، بَصائِرُ لِلنَّاسِ، معالم للناس فى الحدود و الاحکام یبصرون بها، وَ هُدىً من الضلالة وَ رَحْمَةٌ، من العقاب، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ لا یشوب ایمانهم شک و ارتیاب. و قیل هذا اى ما تقدم من اتّباع الشریعة و ترک طاعة الظالم، بَصائِرُ لِلنَّاسِ اى بیّنات و دلائل فى امور دینهم، وَ هُدىً اى رشد، وَ رَحْمَةٌ اى نعمة من اللَّه، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ.
أَمْ حَسِبَ یعنى بل حسب الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ اى اکتسبوا المعاصى و الکفر، أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، این آیت در شأن نفرى مشرکان فرود آمد که گفتند: اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، پس ما را در آن جهان بریشان افزونى دهند در نعمت و راحت، چنان که در دنیا ما را افزونى دادند. رب العالمین بجواب ایشان فرمود: أَمْ حَسِبَ یعنى أ حسب، استفهام است بمعنى انکار، میپندارند ایشان که شرک آوردند و کفر ورزیدند یعنى عتبة و شیبة و ولید که ایشان را همچون مؤمنان و گرویدگان کنیم یعنى على و حمزة و عبیدة بن الحرث. آن گه گفت: سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ، حمزه و کسایى و حفص و یعقوب، سَواءً بنصب خوانند و هو نصب على الحال، یعنى احسبوا ان یسوّى بین الفریقین فى المحیا و الممات، میپندارند که زندگانى ایشان چون زندگانى نیکان است و مرگ ایشان چون مرگ نیکان یکسان، کلّا و لمّا، نیست، که مؤمنانرا نصرت است و رفعت، در دنیا و آخرت، و کافران را خزى و نکال و عقوبت، در دنیا و آخرت.
معنى دیگر: میپندارند کافران که با مؤمنان مشارک خواهند بود در نعیم آخرت چنان که مشارک ایشانند در نعمت دنیا، یا محمد تو ایشان را جواب ده که: هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ، باقى قراء سواء برفع خوانند، یعنى: محیاهم و مماتهم سواء، فقدّم الخبر على الابتداء. میگوید بر هامسانى است زندگانى و مردن ایشان و ضمیر با هر دو فریق شود، اى المؤمن مؤمن محیاه و مماته یعنى فى الدنیا و الآخرة، و الکافر کافر فى الدنیا و الآخرة. مؤمن را در ایمان، زندگانى و مرگى یکسان، یعنى در عقبى هم چنان مؤمن است که در دنیا و کافر کافر است هم در دنیا و هم در عقبى.
خبر درست است که مصطفى (ص) در مسجد شد و اصحاب صفه دید فرمود، المحیا محیاکم و الممات مماتکم.
ثم قال: ساءَ ما یَحْکُمُونَ اى بئس ما یقضون لانفسهم.
وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اى بالعدل فلا یقتضى التساوى بین الفریقین. و قیل بالحق یعنى للحق، اى لم یخلقه عبثا لکن للجزاء، ثم بیّنه، فقال: وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ من خیر او شر، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد على سیآتهم.
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره، ا فرأیت من اتخذ هواه الهه، کقول الشاعر: کما جعل الزناء فریضة الرجم یعنى کما جعل الرجم فریضة الزناء. قال ابن عباس: لیس بین السماء و الارض اله یعبد ابغض الى اللَّه من هوى متّبع. و فى الخبر عن رسول اللَّه: ثلث مهلکات: شحّ مطاع و هوى متّبع و اعجاب المرء برأیه.
و قال الحسن و قتاده: ذلک الکافر اتّخذ دینه ما یهویه فلا یهوى شیئا الا رکبه من غیر زاجر، لانه لا یؤمن باللّه و لا یخافه و لا یحرّم ما حرّم اللَّه. و قیل اتخذ دینه بهواه و ایثاره لا بالادلة و البراهین.
و قال سعید بن جبیر کانت العرب، یعبدون الحجارة و الذهب و الفضة، فاذا وجدوا شیئا احسن من الاول، رموه و کسروه و عبدوا ما هو احسن، و قال الشعبى انما سمى الهوى لانه یهوى بصاحبه فى النار، وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عن الایمان:، عَلى عِلْمٍ منه بعاقبة امره و قیل على ما سبق فى علمه انه ضالّ قبل ان یخلقه، وَ خَتَمَ اى طبع عَلى سَمْعِهِ کى لا یسمع الحق وَ قَلْبِهِ کى لا یفهم الحق وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً.
قرأ حمزة و الکسائى: غشوة بفتح الغین و سکون الشین، و الباقون غشاوة اى ظلمة فهو لا یبصر الحق و الهدى، هذا کقوله: وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ. فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ اى من بعد اضلال اللَّه، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ، تتّعظون بالقرآن، انّ اللَّه واحد، قوله: مَنِ اتَّخَذَ جوابه: فَمَنْ یَهْدِیهِ.
وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، هذا من قول الزنادقة الذین قالوا: الناس کالحشیش قالوا ما الحیاة الّا حیاة الدنیا نَمُوتُ وَ نَحْیا فیه تقدیم و تأخیر، اى نحیا و نموت و قیل یموت الآباء و یحیى الأبناء و حیاة الأبناء حیاة الآباء، لان الأبناء بحیاة الآباء صاروا احیاء، وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ اى ما یفنینا الّا مر الزمان و طول العمر و اختلاف اللیل و النهار، وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ اى لم یقولوه عن علم علموه و قیل ما لهم بذلک من حجة و لا بیان، إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ اى ما هم فى اعتقاد هذا القول الا على شکّ.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): قال اللَّه تعالى: لا یقل ابن آدم یا خیبة الدهر، فانى انا الدهر ارسل اللیل و النهار، فاذا شئت قبضتهما.
و فى روایة اخرى عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): لا یسبّ احدکم الدهر فان اللَّه هو الدهر و لا یقولنّ للعنب الکرم، فان الکرم هو الرجل المسلم.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ یعنى القرآن واضحات الدلایل و یرید بالایات هاهنا ما فیه ذکر البعث و النشور، ما کانَ حُجَّتَهُمْ اى جوابهم و ما احتجوا به، فسمى حجّة على زعمهم، إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا احیوهم، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فى دعوى البعث.
قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ اى قل یا محمد لابى جهل و اصحابه، اللَّه یحییکم فى الدنیا ثُمَّ یُمِیتُکُمْ، منها، ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ فى القبور، إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ. و قیل معناه ثم یحییکم و یجمعکم فى القیامة، لا رَیْبَ فِیهِ اى فى الیوم و قیل فى الجمع، اى لا ترتابوا فیه و قد قامت الدلالة على صحة البعث، فلم یبق فیه ارتیاب، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ قدرة اللَّه على البعث لاعراضهم عن التدبر و التفکر فى الدلایل.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ یعنى الکافرین الذین هم اصحاب الأباطیل یظهر فى ذلک الیوم خسرانهم بان یصیروا الى النار.
وَ تَرى کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً هذا کقوله: حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا اى ترى امّة کل نبىّ یوم القیمة بارکة على الرّکب و هى جلسة المخاصم بین یدى الحاکم، ینتظر القضاء. و قیل مستوفزا لا یصیب الارض الا رکبتاه و اطراف انامله. قال سلمان الفارسى: انّ فى القیامة ساعة هى عشر سنین یخرّ الناس فیها جثاة على رکبهم، حتى ابراهیم ینادى: نفسى لا اسئلک الا نفسى، کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى کِتابِهَا قرأ یعقوب کلّ امّة بالنصب یعنى و ترى کل امّة تدعى الى کتاب عملها، اى کتاب الحفظة لیقرءوه و یستوفوا الجزاء و هو قوله: الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدنیا. هذا کِتابُنا اى یقال لهم هذا کتابنا الذى کتبنا فیه اعمالکم یعنى دیوان الحفظة یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ، اى یشهد علیکم بالعدل و بالبیان، کانه ینطق إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. ما من صباح و لا مساء الا نزل فیه ملک من عند اسرافیل الى کاتب اعمال کل انسان بنسخة عمله الذى یعمله فى یومه و فى لیلته و ما هو لاق فیهما، و قال الحسن: نستنسخ اى نحفظ و قال الضحاک: نثبت، و ذلک ان الملکین یرفعان عمل الانسان فیثبت اللَّه منه ما کان له ثواب او عقاب و یطرح منه اللغو، نحو قولهم هلم و اذهب.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بمحمد و القرآن، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ جنته، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ. الظفر الظاهر و هم الذین یعطون کتابهم بایمانهم.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی القول هاهنا مضمر، یعنى یقال لهم: أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ یعنى الکتب المنزلة على الانبیاء، فَاسْتَکْبَرْتُمْ. تعظمتم عن الانقیاد و الایمان بها، وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ منکرین کافرین.
وَ إِذا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ اى اذا قیل لکم انّ الجزاء و البعث کائن، وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فِیها اى القیامة قائمة لا محالة.
قرأ حمزة: و الساعة بالنصب عطفا بها على الوعد و الباقون بالرفع على الابتداء، قُلْتُمْ ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا اى ما نحن الا نظن ظنا، اى لا نعلم ذلک الا حدسا و توهّما، وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ.
وَ بَدا لَهُمْ فى الآخرة اى ظهر لهم حین شاهدوا القیمة و اخرج لهم ما کتبت الحفظة من اعمالهم، سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا اى قبائح افعالهم فى الدنیا، اى بدا لهم جزاؤها، وَ حاقَ بِهِمْ اى احاط بهم و لزمهم، ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى جزاء استهزائهم بالرسل و الکتب.
وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنْساکُمْ اى تقول لهم الملائکة: الیوم نترککم فى النار ترک الشیء المنسىّ الذى لا یذکر، کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا، یعنى کما ترکتم الایمان و العمل للقاء هذا الیوم. و قیل کما اعرضتم عن تدبر الوعید. و الانذار اعراض من نسى الشیء وَ مَأْواکُمُ النَّارُ منزلکم و مثویکم جهنم، وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ من ینصرکم و یدفع عنکم ممن کنتم تتعززون بهم فى الدنیا.
ذلِکُمْ، اى ذلکم العذاب، بِأَنَّکُمُ اى بسبب انّکم، اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً، تنزلونها منزلة الهزؤ الذى لا یقبل علیه و لا یتدبر فیه، وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا اغترتم بما مد لکم فیها من الحیاة السریعة الانقضاء و ما وسّع علیکم من اسباب دنیاکم حتى قلتم لا بعث و لا حساب، فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها قرأ حمزة و الکسائى: بفتح الیاء و ضم الراء، وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ اى لا یطلب منهم ان یرجعوا الى طاعة اللَّه لانه لا یقبل ذلک الیوم عذر و لا توبة. و قیل لا یقبل منهم العتبى و هو اعطاء الرضا.
فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ. ختم السورة بکلمة الاخلاص و قیل معناه: قولوا فَلِلَّهِ الْحَمْدُ عرّفهم کیف یحمدون ربهم.
وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى له العظمة و الجلال، و قیل استحقاق التعظیم فى اعلى المراتب له وحده، وَ هُوَ الْعَزِیزُ، بسلطانه، الْحَکِیمُ.
فیما امر و نهى و خلق و قضى.
روى ابو هریرة: قال قال رسول اللَّه (ص): یقول اللَّه عز و جل: الکبریاء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى واحدا منهما ادخلته النار.
قال قتاده: الشریعة الفرائض و الحدود و الامر و النهى. و قال ابن عیسى: الشریعة علامة تنصب على الطریق دلالة على الماء فَاتَّبِعْها یعنى فاتّبع هذه الشریعة و اعمل بها و اتّخذها اماما، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ اى لا تتّبع الکافرین و المنافقین، و لا تعمل بهواهم.
إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً اى لن یدفعوا عنک من عذاب اللَّه شیئا ان اتّبعت اهواءهم و ذلک انّهم کانوا یقولون له: ارجع الى دین آبائک فانّهم کانوا افضل منک، فقال عز و جل: إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً.
وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ اى الکافر الظالم یوالى ظالما مثله و ینصره و یعینه. و قیل هم متّفقون على عداوتک، وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ اى یوالى المؤمنین الذین یتّقون الشرک و الفواحش. هذا، اى هذا القرآن، بَصائِرُ لِلنَّاسِ، معالم للناس فى الحدود و الاحکام یبصرون بها، وَ هُدىً من الضلالة وَ رَحْمَةٌ، من العقاب، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ لا یشوب ایمانهم شک و ارتیاب. و قیل هذا اى ما تقدم من اتّباع الشریعة و ترک طاعة الظالم، بَصائِرُ لِلنَّاسِ اى بیّنات و دلائل فى امور دینهم، وَ هُدىً اى رشد، وَ رَحْمَةٌ اى نعمة من اللَّه، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ.
أَمْ حَسِبَ یعنى بل حسب الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ اى اکتسبوا المعاصى و الکفر، أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، این آیت در شأن نفرى مشرکان فرود آمد که گفتند: اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، پس ما را در آن جهان بریشان افزونى دهند در نعمت و راحت، چنان که در دنیا ما را افزونى دادند. رب العالمین بجواب ایشان فرمود: أَمْ حَسِبَ یعنى أ حسب، استفهام است بمعنى انکار، میپندارند ایشان که شرک آوردند و کفر ورزیدند یعنى عتبة و شیبة و ولید که ایشان را همچون مؤمنان و گرویدگان کنیم یعنى على و حمزة و عبیدة بن الحرث. آن گه گفت: سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ، حمزه و کسایى و حفص و یعقوب، سَواءً بنصب خوانند و هو نصب على الحال، یعنى احسبوا ان یسوّى بین الفریقین فى المحیا و الممات، میپندارند که زندگانى ایشان چون زندگانى نیکان است و مرگ ایشان چون مرگ نیکان یکسان، کلّا و لمّا، نیست، که مؤمنانرا نصرت است و رفعت، در دنیا و آخرت، و کافران را خزى و نکال و عقوبت، در دنیا و آخرت.
معنى دیگر: میپندارند کافران که با مؤمنان مشارک خواهند بود در نعیم آخرت چنان که مشارک ایشانند در نعمت دنیا، یا محمد تو ایشان را جواب ده که: هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ، باقى قراء سواء برفع خوانند، یعنى: محیاهم و مماتهم سواء، فقدّم الخبر على الابتداء. میگوید بر هامسانى است زندگانى و مردن ایشان و ضمیر با هر دو فریق شود، اى المؤمن مؤمن محیاه و مماته یعنى فى الدنیا و الآخرة، و الکافر کافر فى الدنیا و الآخرة. مؤمن را در ایمان، زندگانى و مرگى یکسان، یعنى در عقبى هم چنان مؤمن است که در دنیا و کافر کافر است هم در دنیا و هم در عقبى.
خبر درست است که مصطفى (ص) در مسجد شد و اصحاب صفه دید فرمود، المحیا محیاکم و الممات مماتکم.
ثم قال: ساءَ ما یَحْکُمُونَ اى بئس ما یقضون لانفسهم.
وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اى بالعدل فلا یقتضى التساوى بین الفریقین. و قیل بالحق یعنى للحق، اى لم یخلقه عبثا لکن للجزاء، ثم بیّنه، فقال: وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ من خیر او شر، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد على سیآتهم.
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره، ا فرأیت من اتخذ هواه الهه، کقول الشاعر: کما جعل الزناء فریضة الرجم یعنى کما جعل الرجم فریضة الزناء. قال ابن عباس: لیس بین السماء و الارض اله یعبد ابغض الى اللَّه من هوى متّبع. و فى الخبر عن رسول اللَّه: ثلث مهلکات: شحّ مطاع و هوى متّبع و اعجاب المرء برأیه.
و قال الحسن و قتاده: ذلک الکافر اتّخذ دینه ما یهویه فلا یهوى شیئا الا رکبه من غیر زاجر، لانه لا یؤمن باللّه و لا یخافه و لا یحرّم ما حرّم اللَّه. و قیل اتخذ دینه بهواه و ایثاره لا بالادلة و البراهین.
و قال سعید بن جبیر کانت العرب، یعبدون الحجارة و الذهب و الفضة، فاذا وجدوا شیئا احسن من الاول، رموه و کسروه و عبدوا ما هو احسن، و قال الشعبى انما سمى الهوى لانه یهوى بصاحبه فى النار، وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عن الایمان:، عَلى عِلْمٍ منه بعاقبة امره و قیل على ما سبق فى علمه انه ضالّ قبل ان یخلقه، وَ خَتَمَ اى طبع عَلى سَمْعِهِ کى لا یسمع الحق وَ قَلْبِهِ کى لا یفهم الحق وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً.
قرأ حمزة و الکسائى: غشوة بفتح الغین و سکون الشین، و الباقون غشاوة اى ظلمة فهو لا یبصر الحق و الهدى، هذا کقوله: وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ. فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ اى من بعد اضلال اللَّه، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ، تتّعظون بالقرآن، انّ اللَّه واحد، قوله: مَنِ اتَّخَذَ جوابه: فَمَنْ یَهْدِیهِ.
وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، هذا من قول الزنادقة الذین قالوا: الناس کالحشیش قالوا ما الحیاة الّا حیاة الدنیا نَمُوتُ وَ نَحْیا فیه تقدیم و تأخیر، اى نحیا و نموت و قیل یموت الآباء و یحیى الأبناء و حیاة الأبناء حیاة الآباء، لان الأبناء بحیاة الآباء صاروا احیاء، وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ اى ما یفنینا الّا مر الزمان و طول العمر و اختلاف اللیل و النهار، وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ اى لم یقولوه عن علم علموه و قیل ما لهم بذلک من حجة و لا بیان، إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ اى ما هم فى اعتقاد هذا القول الا على شکّ.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): قال اللَّه تعالى: لا یقل ابن آدم یا خیبة الدهر، فانى انا الدهر ارسل اللیل و النهار، فاذا شئت قبضتهما.
و فى روایة اخرى عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): لا یسبّ احدکم الدهر فان اللَّه هو الدهر و لا یقولنّ للعنب الکرم، فان الکرم هو الرجل المسلم.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ یعنى القرآن واضحات الدلایل و یرید بالایات هاهنا ما فیه ذکر البعث و النشور، ما کانَ حُجَّتَهُمْ اى جوابهم و ما احتجوا به، فسمى حجّة على زعمهم، إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا احیوهم، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فى دعوى البعث.
قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ اى قل یا محمد لابى جهل و اصحابه، اللَّه یحییکم فى الدنیا ثُمَّ یُمِیتُکُمْ، منها، ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ فى القبور، إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ. و قیل معناه ثم یحییکم و یجمعکم فى القیامة، لا رَیْبَ فِیهِ اى فى الیوم و قیل فى الجمع، اى لا ترتابوا فیه و قد قامت الدلالة على صحة البعث، فلم یبق فیه ارتیاب، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ قدرة اللَّه على البعث لاعراضهم عن التدبر و التفکر فى الدلایل.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ یعنى الکافرین الذین هم اصحاب الأباطیل یظهر فى ذلک الیوم خسرانهم بان یصیروا الى النار.
وَ تَرى کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً هذا کقوله: حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا اى ترى امّة کل نبىّ یوم القیمة بارکة على الرّکب و هى جلسة المخاصم بین یدى الحاکم، ینتظر القضاء. و قیل مستوفزا لا یصیب الارض الا رکبتاه و اطراف انامله. قال سلمان الفارسى: انّ فى القیامة ساعة هى عشر سنین یخرّ الناس فیها جثاة على رکبهم، حتى ابراهیم ینادى: نفسى لا اسئلک الا نفسى، کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى کِتابِهَا قرأ یعقوب کلّ امّة بالنصب یعنى و ترى کل امّة تدعى الى کتاب عملها، اى کتاب الحفظة لیقرءوه و یستوفوا الجزاء و هو قوله: الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدنیا. هذا کِتابُنا اى یقال لهم هذا کتابنا الذى کتبنا فیه اعمالکم یعنى دیوان الحفظة یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ، اى یشهد علیکم بالعدل و بالبیان، کانه ینطق إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. ما من صباح و لا مساء الا نزل فیه ملک من عند اسرافیل الى کاتب اعمال کل انسان بنسخة عمله الذى یعمله فى یومه و فى لیلته و ما هو لاق فیهما، و قال الحسن: نستنسخ اى نحفظ و قال الضحاک: نثبت، و ذلک ان الملکین یرفعان عمل الانسان فیثبت اللَّه منه ما کان له ثواب او عقاب و یطرح منه اللغو، نحو قولهم هلم و اذهب.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بمحمد و القرآن، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ جنته، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ. الظفر الظاهر و هم الذین یعطون کتابهم بایمانهم.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی القول هاهنا مضمر، یعنى یقال لهم: أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ یعنى الکتب المنزلة على الانبیاء، فَاسْتَکْبَرْتُمْ. تعظمتم عن الانقیاد و الایمان بها، وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ منکرین کافرین.
وَ إِذا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ اى اذا قیل لکم انّ الجزاء و البعث کائن، وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فِیها اى القیامة قائمة لا محالة.
قرأ حمزة: و الساعة بالنصب عطفا بها على الوعد و الباقون بالرفع على الابتداء، قُلْتُمْ ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا اى ما نحن الا نظن ظنا، اى لا نعلم ذلک الا حدسا و توهّما، وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ.
وَ بَدا لَهُمْ فى الآخرة اى ظهر لهم حین شاهدوا القیمة و اخرج لهم ما کتبت الحفظة من اعمالهم، سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا اى قبائح افعالهم فى الدنیا، اى بدا لهم جزاؤها، وَ حاقَ بِهِمْ اى احاط بهم و لزمهم، ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى جزاء استهزائهم بالرسل و الکتب.
وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنْساکُمْ اى تقول لهم الملائکة: الیوم نترککم فى النار ترک الشیء المنسىّ الذى لا یذکر، کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا، یعنى کما ترکتم الایمان و العمل للقاء هذا الیوم. و قیل کما اعرضتم عن تدبر الوعید. و الانذار اعراض من نسى الشیء وَ مَأْواکُمُ النَّارُ منزلکم و مثویکم جهنم، وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ من ینصرکم و یدفع عنکم ممن کنتم تتعززون بهم فى الدنیا.
ذلِکُمْ، اى ذلکم العذاب، بِأَنَّکُمُ اى بسبب انّکم، اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً، تنزلونها منزلة الهزؤ الذى لا یقبل علیه و لا یتدبر فیه، وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا اغترتم بما مد لکم فیها من الحیاة السریعة الانقضاء و ما وسّع علیکم من اسباب دنیاکم حتى قلتم لا بعث و لا حساب، فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها قرأ حمزة و الکسائى: بفتح الیاء و ضم الراء، وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ اى لا یطلب منهم ان یرجعوا الى طاعة اللَّه لانه لا یقبل ذلک الیوم عذر و لا توبة. و قیل لا یقبل منهم العتبى و هو اعطاء الرضا.
فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ. ختم السورة بکلمة الاخلاص و قیل معناه: قولوا فَلِلَّهِ الْحَمْدُ عرّفهم کیف یحمدون ربهم.
وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى له العظمة و الجلال، و قیل استحقاق التعظیم فى اعلى المراتب له وحده، وَ هُوَ الْعَزِیزُ، بسلطانه، الْحَکِیمُ.
فیما امر و نهى و خلق و قضى.
روى ابو هریرة: قال قال رسول اللَّه (ص): یقول اللَّه عز و جل: الکبریاء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى واحدا منهما ادخلته النار.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الاحقاف سى و پنج آیت است و ششصد و چهل و چهار کلمت و دو هزار و پانصد و نود و هشت حرف. جمله بمکه فرود آمد مگر یک آیت که در مدینه فرو آمد و خلافست که آن یک آیت کدام است، قومى گفتند: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ. ابن عباس و قتاده گفتند: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و در این سوره دو آیت است منسوخ: یکى وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ این قدر از آیت منسوخ است بفاتحه سورة الفتح. دیگر آیت: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ معنى صبر منسوخ است بآیت سیف. و در فضیلت سورة، ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الاحقاف اعطى من الاجر بعدد کل رمل فى الدنیا عشر حسنات و محى عنه عشر سیئات و رفع له عشر درجات.
حم تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ مضى تفسیره و انّما کرر تنزیل الکتاب لانه بمنزلة عنوان الکتب ثم ذکر ما انزل فقال: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ یعنى الا بالتوحید و الوحدانیة من غیر شریک کقوله: ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ و کقوله: أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ، و قیل إِلَّا بِالْحَقِّ اى بالعدل فى الخلق و قیل للحق و لاقامة الحق وَ أَجَلٍ مُسَمًّى اى خلقه مقرونا باجل سمى الى وقت معلوم، قد سماه و ان کان قد طوى علمه عن عباده. و قیل المراد به یوم القیمة و هو الاجل الذى تنتهى الیه السماوات و الارض و هو اشارة الى فنائها و قیل الاجل المسمى، قوله: فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ یعنى خلقها فى ستة ایام، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا، بالآخرة، عَمَّا أُنْذِرُوا به فى القرآن من البعث و الحساب و الجزاء، مُعْرِضُونَ لا یتفکرون و قیل اعرضوا بعد ما قامت الحجة علیهم.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ، اى هل خلق واحد منهم شیئا من الارض، أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ، فى خلقها و ملکها.
هذا کقوله فى سورة الملائکة: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِی... الایة و کقوله: هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ، ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا، اى بکتاب جاءکم من اللَّه قبل القرآن فیه بیان ما تقولون و برهان ما تدّعون یعنى التوریة و الانجیل و الزبور و سائر کتبه التی انزلها قبل القرآن، أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ،. فسروه على ثلاثة اوجه، قال الکلبى معناه او بقیة من علم یؤثر عن الاولین و یسند الیهم جعله من الاثر الذى هو الباقى من الشیء. و قال قتادة، أَوْ أَثارَةٍ، یعنى او خاصّة من علم، جعله من قول القائل استاثرت بهذا الشیء اذا ضننت به و اختصصت به نفسک. الوجه الثالث و هو قول مجاهد و عکرمة و مقاتل: او اثارة یعنى روایة عن الانبیاء تقول اثرت الحدیث عن فلان و انا آثره عنه اى ارویه اثرا و اثارة و منه قیل للخبر اثر و مأثور و منه المأثور من الدعاء. قال ابن عباس: الاثارة علم الخط، سئل رسول اللَّه (ص) عن الخط فقال فعله نبى من الانبیاء فمن وافقه خطه، فذاک یقال معناه ان یهم الرجل بالامر بین ان یفعله او لا یفعله فیخطّ خطوطا من غیر تأمل و لا رویة بل بالعجلة لئلا یلحقها العدد ثم یعد فیقول لخط افعل و لآخر لا افعل الى آخر الخطوط فاذا انتهى الى افعل فعل و اذ انتهى الى لا افعل لم یفعل، و روى عن ابن عباس قال: هذا الخط علم قدیم ترکه الناس وَ مَنْ أَضَلُّ معناه اى هل احد ابین ضلالا، مِمَّنْ یَدْعُوا اى یعبد و قیل یطلب و یسئل، مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ، دعاءه، إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، اى یسئل شیئا لو دعاه الى یوم القیمة لم یستجب دعائه وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ یعنى الاصنام التی هى جماد لا تسمع و لا تفهم، فاجرى مجرى العقلاء فى الاخبار على زعمهم. و قیل هم الملائکة و الجن و الانس مشتغلون عنهم غیر عالمین بعبادتهم.
وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً، هذا کقوله تعالى: یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ هذا کحکایة اللَّه تعالى عنهم: تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ، واضحات الدلایل و هى القرآن، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، یعنى القرآن، هذا سِحْرٌ مُبِینٌ اى لا حقیقة له یوهم اذا قرع السمع انه شىء و لا اصل له و قیل هذا سِحْرٌ مُبِینٌ اى کلام منظوم نظما دقیقا یأخذ القلوب کما یقال هو السحر الحلال. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ، اختلقه محمد و اضافه الى اللَّه کذبا، قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، هنا تهدید لنفسه (ص) لو فعل، اى لا تقدرون ان تردوا عذابه على افترایى فکیف افترى على اللَّه من اجلکم، هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِیضُونَ فِیهِ، اى اللَّه اعلم بما تقولون فیما بینکم و بما ترموننى به و تخوضون فیه من التکذیب بالقرآن و القول فیه انه سحر، کَفى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ، ان القرآن جاء من عنده، و قیل معناه ان افتریته فغایة ذلک ان اخدعکم فتتبعونى و ما انتفاعى باتّباعکم و انتم لا تملکون دفع عذاب اللَّه عنى کَفى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ، اى هو شاهدى على صدق ما ادعوکم الیه، اذ هو المرسل الیکم وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ فى تأخیر العذاب عنکم.
قال الزجاج: هذا دعاء لهم الى التّوبة، معناه: انّ اللَّه غفور لمن تاب منکم و اسلم، رحیم به.
قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ، البدع ما لا سابق له، و البدع و البدیع واحد مثل نصف و نصیف و جمع البدع ابداع و المعنى لست باول رسول ارسله اللَّه و لا جئتکم بامر بدیع لم یکن لى الى مثله سابق فکیف تنکرون نبوّتى، هذا کقوله: قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ، و فى الخبر الصحیح قال النبى (ص): بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبى، منهم اربعة آلاف من بنى اسرائیل، وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ، علماء تفسیر در معنى این آیت مختلفاند، ابن عباس و جماعتى گفتند: این در احکام دنیاست نه در احکام آخرت که رسول خدا را معلوم بود که در آخرت، وى در بهشت است و هر کس که در دنیا او را دروغ زن گرفت در دوزخ.
اما در دنیا بوى پوشیده گشت که او را و قوم وى را چه خواهند فرمود و بر سر ایشان چه خواهد رفت از رنج و راحت و نفع و ضر. ابن عباس گفت رسول خدا در مکه بود و در خواب او را نمودند زمینى فراخ، نخلستانى که در آنجا هم درختان بود و هم آب روان و رسول بآن زمین هجرت میکرد، این خواب با یاران بگفت و یاران آن وقت در بلا و شدّت بودند و در اذى و رنج، مشرکان گفتند: یا رسول اللَّه، متى نهاجر الى الارض التی أریت؟، این هجرت ما کى خواهد بود بآن زمین که ترا نمودند در خواب؟. رسول ایشان را جواب نداد تا این آیت فرو آمد، گفت: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ، اترک فى مکانى، ام اخرج و ایّاکم الى الارض التی رفعت لى. من ندانم که با من چه خواهند کرد و نه با شما، هم درین مکه ما را بخواهند گذاشت یا بآن زمین که مرا نمودند هجرت خواهند فرمود. و گفتهاند معنى آنست که: من ندانم که در این دنیا با من چه خواهند کرد و آخر کار من بچه باز آید. بیرون کنند مرا از وطن خویش چنانک با انبیاء پیشین کردند، یا بخواهند کشت مرا چنانک قومى را کشتند از پیغمبران گذشته. و شما که یاران و مؤمناناید، ندانم که با من بیرون خواهند کرد یا بوطن خود بخواهند گذاشت و شما که ناگرویدگاناید و تکذیب میکنید، ندانم که شما را خسف و مسخ و غرق و هلاک خواهد بود چنانک پیشینیان را بود. آن گه گفت: إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ، من این هیچ ندانم مگر آنچه وحى آید بمن و مرا از آن خبر کنند بوحى، و من بر پى آن وحى میروم. پس ربّ العالمین بوحى پاک او را خبر داد که وى را بر دشمنان نصرت باشد و دین وى بر همه دنیا غلبه دارد. و ذلک فى قوله: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ و در کار امّت خبر داد که: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ.
قومى گفتند: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ یعنى یوم القیمة. و الایة منسوخة، نسختها فاتحة سورة الفتح، قتاده و عکرمه گفتند: آن روز که این آیت فرو آمد کافران شاد شدند، گفتند کار ما و کار محمد هر دو یکسانست و او را بر ما افزونى نیست در دانش عاقبت خویش، و این دلیل است که محمد آنچه میگوید از بر خویش میگوید و از ذات خویش مىنهد، که اگر فرستاده اللَّه بودى با وى بگفتید که چه خواهد کرد با وى و عاقبت وى چه خواهد بود، پس ما اتّباع وى چون کنیم که نمیداند که با وى و با اصحاب وى چه خواهند کرد و آن گه حکم این آیت دراز بکشید، ده سال به مکه و شش سال به مدینه و منافقان مدینه همین سخن میگفتند که مشرکان مکه میگفتند، تا سال حدیبیة که رب العالمین ناسخ این آیت فرستاد: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. رسول خدا عظیم شاد شد بنزول این آیت و از شادى، روى مبارک وى میفروخت و میفرمود: و لقد نزلت علىّ الیوم آیات هن احبّ الىّ مما طلعت علیه الشمس.
یاران را گفت خبر دارید که امروز جبرئیل آمد و آیتى چند فرو آورد که نزول آن دوستتر دارم از دنیا و هر چه در دنیا است، آن گه بر ایشان خواند، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ الى قوله: وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً، یاران گفتند یا رسول اللَّه هنیئا لک قد علمنا ما یفعل بک فما ذا یفعل بنا. نوشت باد یا رسول اللَّه این کرامت که اللَّه با تو کرد و معلوم گشت که با تو چه خواهد کرد، گویى با ما چه خواهد کرد که یاران توایم. جبرئیل آمد و آیت آورد: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ الى قوله: وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً منافقان مدینه و مشرکان مکه گفتند معلوم شد که با محمد و پس روان و یاران وى چه خواهد کرد، با ما گویى چه کند، فانزل اللَّه تعالى: وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ، الى قوله: وَ ساءَتْ مَصِیراً.
قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ، هذا کلام محذوف الجواب، تقدیره: ان کان من عند اللَّه و کفرتم به فما عذرکم. و قوله «ان» هاهنا لیس بشکّ کقول شعیب أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ لو هاهنا لیس بشک، هما من صلات الکلام، وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ الشاهد هاهنا و فى خاتمة سورة الرعد عبد اللَّه بن سلام حبر اهل التوریة عَلى مِثْلِهِ اى على ما شهد اللَّه علیه من تصدیق رسوله و تثبیت رسالته فى قوله: کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً. و قیل على مثله، المثل صلة، یعنى علیه اى على انه من عند اللَّه، فَآمَنَ، یعنى فآمن الشاهد، و الفاء هاهنا تفسیر انّ شهادته ایمانه وَ اسْتَکْبَرْتُمْ، عن الایمان به یعنى شهد عبد اللَّه بن سلام على نبوة المصطفى و آمن به و استکبر الیهود فلم یؤمنوا.
روى عن سعد بن ابى وقاص، قال: ما سمعت النبى (ص) یقول لاحد یمشى على الارض انّه من اهل الجنّة الا لعبد اللَّه بن سلام
و فیه نزلت هذه الآیة: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ. و قال بعضهم الشاهد من بنى اسرائیل، هو موسى علیه السلام، اى شهد موسى على القرآن فآمن به بنو اسرائیل و کفرتم یا معشر العرب بمحمد و القرآن، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اللّام هاهنا لام العلّة، یعنى و قال الکافرون لاجل المؤمنین، و المراد بالّذین کفروا الیهود، قالوا لَوْ کانَ، ما اتى به محمد خَیْراً، اى صدقا و حقا، ما سَبَقُونا إِلَیْهِ، و لکنّا اسرع الى قبوله من الّذین آمنوا لانّا ارباب العلم و الکتاب. و قیل المراد بهم مشرکو العرب و ذلک انّه لمّا اسلمت جهینة و مزینة و اسلم و غفار، قالت بنو عامر و غطفان و اسد و اشجع: لَوْ کانَ ما جاء به محمد خَیْراً، ما سَبَقُونا إِلَیْهِ، و نحن ارفع منهم حالا و اکثر مالا و هؤلاء رعاء الغنم. قال اللَّه تعالى: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ، اى بالقرآن کما اهتدى به اهل الایمان، فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ، القدیم هاهنا کقولهم: أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ و هذا کقوله تعالى بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ.
وَ مِنْ قَبْلِهِ اى و من قبل القرآن، کِتابُ مُوسى یعنى التوریة، إِماماً یقتدى به، وَ رَحْمَةً، لمن آمن به و هما منصوبان على الحال، و قیل فیه اضمار اى جعلناه اماما و رحمة. و فى الکلام محذوف تقدیره: جعلنا کتاب موسى اماما و رحمة و لم یهتدوا به وَ هذا کِتابٌ، اى و هذا القرآن کتاب مُصَدِّقٌ، للکتب التی قبله. و فى مصحف ابن مسعود: «مصدق لما بین یدیه»، لِساناً عَرَبِیًّا، یعنى بلسان عربى، و قیل منصوب على الحال یعنى یصدّق التوریة و الانجیل فى هذه الحال، لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر و یعقوب، لتنذر بالتاء على خطاب النبى (ص) و الباقون بالیاى یعنى لینذر الکتاب، وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِینَ بشرى فى محل الرفع، اى هذا کتاب مصدّق و بشرى للمحسنین.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ مضى تفسیره.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً، قرأ اهل الکوفة احسانا کقوله: و بالوالدین احسانا. حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً، اى بالمشقة و الصعوبة، یرید حالة ثقل الحمل فى بطنها لا فى ابتداء الحمل، وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً یرید شدة الطلق. قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو بفتح الکاف، و الباقون بضمها و هما لغتان. و قیل الفتح المصدر و الضم الاسم. و قیل الفتح ما اکرهت علیه و الضم ما کرهته، وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ، اى فطامه و قرأ یعقوب و فصله بغیر الف، ثَلاثُونَ شَهْراً، یرید اقلّ مدة الحمل و هى ستة اشهر و اکثر مدة الرضاع اربعة و عشرون شهرا و لیس هذا حتما واجبا. قال ابن عباس: اذا حملته المرأة تسعة اشهر ارضعته احد و عشرین شهرا، و قیل هذه الایة خاصة لرسول اللَّه (ص) و کان حمله ستة اشهر. و فى الایة دلیل انّ الولد یلحق لستة اشهر، حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ اى نهایة قوته و غایة شبابه و استوائه و هو ما بین ثمانى عشرة سنة الى اربعین سنة فذلک قوله: وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً، این آیت بقول سدّى و ضحّاک در شأن سعد بن ابى وقاص فرود آمد و قصه وى گفته آمد در سورة العنکبوت و بقول ابن عباس و جماعتى مفسران، در شأن بو بکر صدیق فرود آمد و پدر وى ابو قحافة و اسمه عثمان بن عامر بن عمرو، و مادر وى ام الخیر بنت صخر بن عمرو.
على بن ابى طالب (ع) گفت از مهاجران هیچ کس با پدر و مادر در اسلام مجتمع نشد مگر بو بکر صدّیق. و رب العزّة او را وصیت کرد بنیکویى کردن با ایشان اندرین آیت. و فى الخبر، رضاء الرب فى رضاء الوالدین و سخط اللَّه فى سخطهما.
و گفتهاند بو بکر هشده ساله بود که بصحبت رسول افتاد، روایت کنند از وى گفت: من بتجارت شام میرفتم و رسول خدا در آن کاروان بود و زیر درخت سدرة فرو آمد، برابر صومعه بحیراء راهب. بو بکر گفت من بدر صومعه بحیراء شدم تا از کار دین چیزى پرسم از وى، بحیراء گفت آن کیست که زیر آن درخت سدره فرو آمد؟ گفتم محمد بن عبد اللَّه (ص). بحیراء گفت و اللَّه که او نیست مگر پیغامبر خداى، که من در کتاب خواندهام که بعد از عیسى بن مریم (ع) هیچ کس در سایه این درخت فرو نیامد مگر پیغامبرى که نام وى محمد است. بو بکر را تصدیق و یقین آن روز در دل افتاد و بعد از این در جاهلیت و در اسلام از رسول خدا مفارقت نکرد، و قیل لابى بو بکر أخبرنا عن نفسک هل رأیت شیئا قط قبل الاسلام من دلائل نبوّة محمد (ص)، فقال ابو بکر نعم و هل بقى احد من قریش او غیر قریش لم یجعل اللَّه علیه بمحمد فى نبوته حجة، و فى غیرها، و لکن اللَّه هدى به من شاء واصل به من شاء، بینا انا قاعد فى فىء شجرة فى الجاهلیة اذ تدلّى علىّ غصن من اغصانها حتى صار على رأسى فجعلت انظر الیه و اقول ما هذا، فسمعت صوتا من الشجرة: هذا النّبی یخرج فى وقت کذا و یوم کذا فکن انت من اسعد الناس به، فقلت بیّنه ما اسم هذا النبى
قال محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب الهاشمى قال ابو بکر فقلت صاحبى و الیفى و حبیبى، فتعاهدت الشجرة متى تبشرنى بخروج النبى (ص)، فلما اتاه الوحى سمعت صوتا من الشجرة: جدّ و شمّر یا ابن ابى قحافة فقد جاء الوحى و ربّ موسى لا یسبقک الى الاسلام احد قال فلما اصبحت، عدوت الى النبى (ص) فلما رآنى قال یا با بکر انى ادعوک الى اللَّه و الى رسوله، قلت اشهد انک رسول اللَّه بعثک بالحق سراجا منیرا، فآمنت به و صدّقته
قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی این دعاء ابو بکر است آن گه که عمر وى بچهل سال رسید، چنان که گفت وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً و ایمان آورد و مصطفى را تصدیق کرد، گفت: رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ خداوند من، فرا دل و زبان من ده شکر این نعمت اسلام که مرا دادى و این کرامت که با من کردى و این نواخت که بر من نهادى وَ عَلى والِدَیَّ، و بر پدر و مادر من که ایشان را باسلام و ایمان راه نمود و هدایت دادى، وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ، ابن عباس گفت عمل صالح که بو بکر، بدعاء از اللَّه خواست و اللَّه اجابت کرد و از وى بپسندید، آن بود که هفت کس از مسلمانان که بدست کافران در عذاب گرفتار بودند، بو بکر ایشان را باز خرید و از عذاب برهانید و ایشان را آزاد کرد. از ایشان دو مرد بودند یکى بلال بن رباح و دیگر عامر بن فهیرة. بلال غلامى بود در بنى جمح مولّد، ایشان او را عذاب میکردند در بطحاء مکه، امیة بن خلف دست و پاى وى ببست و در آفتاب حجاز او را بیفکند و سنگى عظیم بسینه وى فرو گذاشت، گفت اگر از دین محمد باز گردى و الا همچنین ترا فرو گذارم تا هلاک شوى و بلال در آن حال میگفت احد، احد. بو بکر صدّیق آنجا بگذشت و او را چنان دید، فرا امیّة گفت: الا تتّقى اللَّه فى هذا المسکین، حتى متى. تا کى این مسکین را در عذاب گرفتار دارى از اللَّه خود نمیترسى؟ امیّة گفت تو او را باز رهان. بو بکر گفت چنین کنم. مرا غلامى سیاه است بر دین تو از وى قویتر و در کار شما مردانهتر، این را بمن ده تا تا من او را بتو دهم هم چنان کردند و بلال از عذاب بازرست و بو بکر او را آزاد کرد، مصطفى (ص) فرمود: یرحم اللَّه ابا بکر، زوّجنى ابنته و حملنى الى دار الهجرة و اعتق بلالا من ماله، و عامر بن فهیرة از قبیله ازد بود مولّد ایشان، بو بکر او را بخرید و آزاد کرد و آن وقت که مصطفى (ص) و بو بکر در غار ثور بودند وى گوسفندان چرا داشت، هر شب گوسپندان بدر غار بردید و ایشان را شیر دادید و در هجرت با ایشان بمدینه رفت و عاقبت در بئر معونه شهید گشت. و از زنان مؤمنات پنج کس در عذاب کافران بودند، بو بکر ایشان را بخرید و آزاد کرد.
یکى زبیره. دیگر ام عیسى. سوم نهدیه با دختر وى. پنجم کنیزکى مسلمان در بنى عدى بن کعب. قوله: وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی، این هم دعاء بو بکر است که کار فرزندان خود را از اللَّه اسلام خواست، و رب العزه دعاء وى اجابت کرد و همه را اسلام کرامت کرد و این کرامت از صحابه هیچ کس را نبود مگر بو بکر را.
قال موسى بن عقبة: لم یدرک اربعة النبى (ص) هم و ابناؤهم الّا هؤلاء: ابو قحافة و ابو بکر و ابنه عبد الرحمن و ابو عتیق بن عبد الرحمن بن ابى بکر، إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ.
أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا، یعنى اعمالهم الصالحة التی عملوها فى الدنیا و کلّها حسن، فالاحسن بمعنى الحسن فنثیبهم علیها، وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ، فلا نعاقبهم و قرأ حمزة و الکسائى و حفص نتقبّل و نتجاوز بالنون و احسن بالنصب، و الباقون بالیاء و ضمها و احسن بالرفع فِی أَصْحابِ الْجَنَّةِ، اى مع اصحاب الجنة وَعْدَ الصِّدْقِ نصب على المصدر، تأویله نعدهم وعد الصدق الذى کانوا یوعدون فى قوله: وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ و قیل وعد اللَّه على برّ الوالدین قبول الطاعة بقوله: أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ فقبول الطاعة و غفران الزلة مشروط ببرّ الوالدین.
قوله: وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ، یعنى و اذکر الّذى قال لوالدیه اذا دعواه الى الایمان باللّه و الاقرار بالبعث، أُفٍّ لَکُما، هى کلمة تبرم یقصد بها اظهار السخط، أَ تَعِدانِنِی أَنْ أُخْرَجَ، من قبرى حیّا، وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی، یعنى و قد تفانت الامم فلم یرجع احد منهم الى الدنیا و لا خرج من قبره، وَ هُما یعنى الأبوین، یَسْتَغِیثانِ اللَّهَ، علیه و یسألانه ان یوفّقه للایمان و یقولان له: وَیْلَکَ آمِنْ، باللّه و البعث، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ، بالبعث و ثواب المؤمن و عقاب الکافر، حَقٌّ و صدق فَیَقُولُ لهما، ما هذا، الذى تدعوننى الیه، إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ.
ابن عباس گفت و سدّى و مجاهد، که: این آیت در شأن عبد الرحمن بن ابى بکر فرو آمد پیش از اسلام وى، پدر و مادر، او را بر اسلام میخواندند و وى از اسلام سر مىباز زد و میگفت عبد اللَّه بن جدعان و عامر بن کعب و مشایخ قریش را زنده گردانید و از خاک برآرید زنده، تا از ایشان پرسم درستى اینکه شما مىگویید و پدر و مادر وى در اللَّه مىزارند و اسلام وى از اللَّه بدعا میخواهند و او را تهدید میکنند که: وَیْلَکَ آمِنْ تا ربّ العزة دعاء ایشان در وى مستجاب کرد و او را ایمان و اسلام کرامت کرد، اما عایشه و جماعتى مفسران، این قول را منکرند و میگویند.
نزول این آیت در حقّ کافرست که بر پدر و مادر خود عاقّ بود، و دلیل بر این قول آنست که بر عقب گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ، اى وجب لهم العذاب فِی أُمَمٍ، اى مع امم، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ خسروا انفسهم.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا، قال ابن عباس: یرید من سبق الى الاسلام فهو افضل ممّن تخلّف عنه و لو بساعة، و قیل معناه: و لکلّ واحد من الفریقین المؤمنین و الکافرین درجات اى منازل و مراتب عند اللَّه یوم القیمة باعمالهم فیجازیهم علیها.
قال ابن زید فى هذه الایة درج اهل النار تذهب سفالا و درج اهل الجنة تذهب علویا، وَ لِیُوَفِّیَهُمْ، قرأ ابن کثیر و اهل البصرة و عاصم: بالیاء و قرأ الباقون بالنون و المعنى لیوفیهم جزاء أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ.
حم تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ مضى تفسیره و انّما کرر تنزیل الکتاب لانه بمنزلة عنوان الکتب ثم ذکر ما انزل فقال: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ یعنى الا بالتوحید و الوحدانیة من غیر شریک کقوله: ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ و کقوله: أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ، و قیل إِلَّا بِالْحَقِّ اى بالعدل فى الخلق و قیل للحق و لاقامة الحق وَ أَجَلٍ مُسَمًّى اى خلقه مقرونا باجل سمى الى وقت معلوم، قد سماه و ان کان قد طوى علمه عن عباده. و قیل المراد به یوم القیمة و هو الاجل الذى تنتهى الیه السماوات و الارض و هو اشارة الى فنائها و قیل الاجل المسمى، قوله: فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ یعنى خلقها فى ستة ایام، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا، بالآخرة، عَمَّا أُنْذِرُوا به فى القرآن من البعث و الحساب و الجزاء، مُعْرِضُونَ لا یتفکرون و قیل اعرضوا بعد ما قامت الحجة علیهم.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ، اى هل خلق واحد منهم شیئا من الارض، أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ، فى خلقها و ملکها.
هذا کقوله فى سورة الملائکة: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِی... الایة و کقوله: هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ، ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا، اى بکتاب جاءکم من اللَّه قبل القرآن فیه بیان ما تقولون و برهان ما تدّعون یعنى التوریة و الانجیل و الزبور و سائر کتبه التی انزلها قبل القرآن، أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ،. فسروه على ثلاثة اوجه، قال الکلبى معناه او بقیة من علم یؤثر عن الاولین و یسند الیهم جعله من الاثر الذى هو الباقى من الشیء. و قال قتادة، أَوْ أَثارَةٍ، یعنى او خاصّة من علم، جعله من قول القائل استاثرت بهذا الشیء اذا ضننت به و اختصصت به نفسک. الوجه الثالث و هو قول مجاهد و عکرمة و مقاتل: او اثارة یعنى روایة عن الانبیاء تقول اثرت الحدیث عن فلان و انا آثره عنه اى ارویه اثرا و اثارة و منه قیل للخبر اثر و مأثور و منه المأثور من الدعاء. قال ابن عباس: الاثارة علم الخط، سئل رسول اللَّه (ص) عن الخط فقال فعله نبى من الانبیاء فمن وافقه خطه، فذاک یقال معناه ان یهم الرجل بالامر بین ان یفعله او لا یفعله فیخطّ خطوطا من غیر تأمل و لا رویة بل بالعجلة لئلا یلحقها العدد ثم یعد فیقول لخط افعل و لآخر لا افعل الى آخر الخطوط فاذا انتهى الى افعل فعل و اذ انتهى الى لا افعل لم یفعل، و روى عن ابن عباس قال: هذا الخط علم قدیم ترکه الناس وَ مَنْ أَضَلُّ معناه اى هل احد ابین ضلالا، مِمَّنْ یَدْعُوا اى یعبد و قیل یطلب و یسئل، مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ، دعاءه، إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، اى یسئل شیئا لو دعاه الى یوم القیمة لم یستجب دعائه وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ یعنى الاصنام التی هى جماد لا تسمع و لا تفهم، فاجرى مجرى العقلاء فى الاخبار على زعمهم. و قیل هم الملائکة و الجن و الانس مشتغلون عنهم غیر عالمین بعبادتهم.
وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً، هذا کقوله تعالى: یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ هذا کحکایة اللَّه تعالى عنهم: تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ، واضحات الدلایل و هى القرآن، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، یعنى القرآن، هذا سِحْرٌ مُبِینٌ اى لا حقیقة له یوهم اذا قرع السمع انه شىء و لا اصل له و قیل هذا سِحْرٌ مُبِینٌ اى کلام منظوم نظما دقیقا یأخذ القلوب کما یقال هو السحر الحلال. أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ، اختلقه محمد و اضافه الى اللَّه کذبا، قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، هنا تهدید لنفسه (ص) لو فعل، اى لا تقدرون ان تردوا عذابه على افترایى فکیف افترى على اللَّه من اجلکم، هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِیضُونَ فِیهِ، اى اللَّه اعلم بما تقولون فیما بینکم و بما ترموننى به و تخوضون فیه من التکذیب بالقرآن و القول فیه انه سحر، کَفى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ، ان القرآن جاء من عنده، و قیل معناه ان افتریته فغایة ذلک ان اخدعکم فتتبعونى و ما انتفاعى باتّباعکم و انتم لا تملکون دفع عذاب اللَّه عنى کَفى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ، اى هو شاهدى على صدق ما ادعوکم الیه، اذ هو المرسل الیکم وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ فى تأخیر العذاب عنکم.
قال الزجاج: هذا دعاء لهم الى التّوبة، معناه: انّ اللَّه غفور لمن تاب منکم و اسلم، رحیم به.
قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ، البدع ما لا سابق له، و البدع و البدیع واحد مثل نصف و نصیف و جمع البدع ابداع و المعنى لست باول رسول ارسله اللَّه و لا جئتکم بامر بدیع لم یکن لى الى مثله سابق فکیف تنکرون نبوّتى، هذا کقوله: قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ، و فى الخبر الصحیح قال النبى (ص): بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبى، منهم اربعة آلاف من بنى اسرائیل، وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ، علماء تفسیر در معنى این آیت مختلفاند، ابن عباس و جماعتى گفتند: این در احکام دنیاست نه در احکام آخرت که رسول خدا را معلوم بود که در آخرت، وى در بهشت است و هر کس که در دنیا او را دروغ زن گرفت در دوزخ.
اما در دنیا بوى پوشیده گشت که او را و قوم وى را چه خواهند فرمود و بر سر ایشان چه خواهد رفت از رنج و راحت و نفع و ضر. ابن عباس گفت رسول خدا در مکه بود و در خواب او را نمودند زمینى فراخ، نخلستانى که در آنجا هم درختان بود و هم آب روان و رسول بآن زمین هجرت میکرد، این خواب با یاران بگفت و یاران آن وقت در بلا و شدّت بودند و در اذى و رنج، مشرکان گفتند: یا رسول اللَّه، متى نهاجر الى الارض التی أریت؟، این هجرت ما کى خواهد بود بآن زمین که ترا نمودند در خواب؟. رسول ایشان را جواب نداد تا این آیت فرو آمد، گفت: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ، اترک فى مکانى، ام اخرج و ایّاکم الى الارض التی رفعت لى. من ندانم که با من چه خواهند کرد و نه با شما، هم درین مکه ما را بخواهند گذاشت یا بآن زمین که مرا نمودند هجرت خواهند فرمود. و گفتهاند معنى آنست که: من ندانم که در این دنیا با من چه خواهند کرد و آخر کار من بچه باز آید. بیرون کنند مرا از وطن خویش چنانک با انبیاء پیشین کردند، یا بخواهند کشت مرا چنانک قومى را کشتند از پیغمبران گذشته. و شما که یاران و مؤمناناید، ندانم که با من بیرون خواهند کرد یا بوطن خود بخواهند گذاشت و شما که ناگرویدگاناید و تکذیب میکنید، ندانم که شما را خسف و مسخ و غرق و هلاک خواهد بود چنانک پیشینیان را بود. آن گه گفت: إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ، من این هیچ ندانم مگر آنچه وحى آید بمن و مرا از آن خبر کنند بوحى، و من بر پى آن وحى میروم. پس ربّ العالمین بوحى پاک او را خبر داد که وى را بر دشمنان نصرت باشد و دین وى بر همه دنیا غلبه دارد. و ذلک فى قوله: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ و در کار امّت خبر داد که: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ.
قومى گفتند: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ یعنى یوم القیمة. و الایة منسوخة، نسختها فاتحة سورة الفتح، قتاده و عکرمه گفتند: آن روز که این آیت فرو آمد کافران شاد شدند، گفتند کار ما و کار محمد هر دو یکسانست و او را بر ما افزونى نیست در دانش عاقبت خویش، و این دلیل است که محمد آنچه میگوید از بر خویش میگوید و از ذات خویش مىنهد، که اگر فرستاده اللَّه بودى با وى بگفتید که چه خواهد کرد با وى و عاقبت وى چه خواهد بود، پس ما اتّباع وى چون کنیم که نمیداند که با وى و با اصحاب وى چه خواهند کرد و آن گه حکم این آیت دراز بکشید، ده سال به مکه و شش سال به مدینه و منافقان مدینه همین سخن میگفتند که مشرکان مکه میگفتند، تا سال حدیبیة که رب العالمین ناسخ این آیت فرستاد: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. رسول خدا عظیم شاد شد بنزول این آیت و از شادى، روى مبارک وى میفروخت و میفرمود: و لقد نزلت علىّ الیوم آیات هن احبّ الىّ مما طلعت علیه الشمس.
یاران را گفت خبر دارید که امروز جبرئیل آمد و آیتى چند فرو آورد که نزول آن دوستتر دارم از دنیا و هر چه در دنیا است، آن گه بر ایشان خواند، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ الى قوله: وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً، یاران گفتند یا رسول اللَّه هنیئا لک قد علمنا ما یفعل بک فما ذا یفعل بنا. نوشت باد یا رسول اللَّه این کرامت که اللَّه با تو کرد و معلوم گشت که با تو چه خواهد کرد، گویى با ما چه خواهد کرد که یاران توایم. جبرئیل آمد و آیت آورد: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ الى قوله: وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً منافقان مدینه و مشرکان مکه گفتند معلوم شد که با محمد و پس روان و یاران وى چه خواهد کرد، با ما گویى چه کند، فانزل اللَّه تعالى: وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ، الى قوله: وَ ساءَتْ مَصِیراً.
قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ، هذا کلام محذوف الجواب، تقدیره: ان کان من عند اللَّه و کفرتم به فما عذرکم. و قوله «ان» هاهنا لیس بشکّ کقول شعیب أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ لو هاهنا لیس بشک، هما من صلات الکلام، وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ الشاهد هاهنا و فى خاتمة سورة الرعد عبد اللَّه بن سلام حبر اهل التوریة عَلى مِثْلِهِ اى على ما شهد اللَّه علیه من تصدیق رسوله و تثبیت رسالته فى قوله: کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً. و قیل على مثله، المثل صلة، یعنى علیه اى على انه من عند اللَّه، فَآمَنَ، یعنى فآمن الشاهد، و الفاء هاهنا تفسیر انّ شهادته ایمانه وَ اسْتَکْبَرْتُمْ، عن الایمان به یعنى شهد عبد اللَّه بن سلام على نبوة المصطفى و آمن به و استکبر الیهود فلم یؤمنوا.
روى عن سعد بن ابى وقاص، قال: ما سمعت النبى (ص) یقول لاحد یمشى على الارض انّه من اهل الجنّة الا لعبد اللَّه بن سلام
و فیه نزلت هذه الآیة: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ. و قال بعضهم الشاهد من بنى اسرائیل، هو موسى علیه السلام، اى شهد موسى على القرآن فآمن به بنو اسرائیل و کفرتم یا معشر العرب بمحمد و القرآن، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اللّام هاهنا لام العلّة، یعنى و قال الکافرون لاجل المؤمنین، و المراد بالّذین کفروا الیهود، قالوا لَوْ کانَ، ما اتى به محمد خَیْراً، اى صدقا و حقا، ما سَبَقُونا إِلَیْهِ، و لکنّا اسرع الى قبوله من الّذین آمنوا لانّا ارباب العلم و الکتاب. و قیل المراد بهم مشرکو العرب و ذلک انّه لمّا اسلمت جهینة و مزینة و اسلم و غفار، قالت بنو عامر و غطفان و اسد و اشجع: لَوْ کانَ ما جاء به محمد خَیْراً، ما سَبَقُونا إِلَیْهِ، و نحن ارفع منهم حالا و اکثر مالا و هؤلاء رعاء الغنم. قال اللَّه تعالى: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ، اى بالقرآن کما اهتدى به اهل الایمان، فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ، القدیم هاهنا کقولهم: أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ و هذا کقوله تعالى بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ.
وَ مِنْ قَبْلِهِ اى و من قبل القرآن، کِتابُ مُوسى یعنى التوریة، إِماماً یقتدى به، وَ رَحْمَةً، لمن آمن به و هما منصوبان على الحال، و قیل فیه اضمار اى جعلناه اماما و رحمة. و فى الکلام محذوف تقدیره: جعلنا کتاب موسى اماما و رحمة و لم یهتدوا به وَ هذا کِتابٌ، اى و هذا القرآن کتاب مُصَدِّقٌ، للکتب التی قبله. و فى مصحف ابن مسعود: «مصدق لما بین یدیه»، لِساناً عَرَبِیًّا، یعنى بلسان عربى، و قیل منصوب على الحال یعنى یصدّق التوریة و الانجیل فى هذه الحال، لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قرأ ابن کثیر و نافع و ابن عامر و یعقوب، لتنذر بالتاء على خطاب النبى (ص) و الباقون بالیاى یعنى لینذر الکتاب، وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِینَ بشرى فى محل الرفع، اى هذا کتاب مصدّق و بشرى للمحسنین.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ مضى تفسیره.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً، قرأ اهل الکوفة احسانا کقوله: و بالوالدین احسانا. حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً، اى بالمشقة و الصعوبة، یرید حالة ثقل الحمل فى بطنها لا فى ابتداء الحمل، وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً یرید شدة الطلق. قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو بفتح الکاف، و الباقون بضمها و هما لغتان. و قیل الفتح المصدر و الضم الاسم. و قیل الفتح ما اکرهت علیه و الضم ما کرهته، وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ، اى فطامه و قرأ یعقوب و فصله بغیر الف، ثَلاثُونَ شَهْراً، یرید اقلّ مدة الحمل و هى ستة اشهر و اکثر مدة الرضاع اربعة و عشرون شهرا و لیس هذا حتما واجبا. قال ابن عباس: اذا حملته المرأة تسعة اشهر ارضعته احد و عشرین شهرا، و قیل هذه الایة خاصة لرسول اللَّه (ص) و کان حمله ستة اشهر. و فى الایة دلیل انّ الولد یلحق لستة اشهر، حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ اى نهایة قوته و غایة شبابه و استوائه و هو ما بین ثمانى عشرة سنة الى اربعین سنة فذلک قوله: وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً، این آیت بقول سدّى و ضحّاک در شأن سعد بن ابى وقاص فرود آمد و قصه وى گفته آمد در سورة العنکبوت و بقول ابن عباس و جماعتى مفسران، در شأن بو بکر صدیق فرود آمد و پدر وى ابو قحافة و اسمه عثمان بن عامر بن عمرو، و مادر وى ام الخیر بنت صخر بن عمرو.
على بن ابى طالب (ع) گفت از مهاجران هیچ کس با پدر و مادر در اسلام مجتمع نشد مگر بو بکر صدّیق. و رب العزّة او را وصیت کرد بنیکویى کردن با ایشان اندرین آیت. و فى الخبر، رضاء الرب فى رضاء الوالدین و سخط اللَّه فى سخطهما.
و گفتهاند بو بکر هشده ساله بود که بصحبت رسول افتاد، روایت کنند از وى گفت: من بتجارت شام میرفتم و رسول خدا در آن کاروان بود و زیر درخت سدرة فرو آمد، برابر صومعه بحیراء راهب. بو بکر گفت من بدر صومعه بحیراء شدم تا از کار دین چیزى پرسم از وى، بحیراء گفت آن کیست که زیر آن درخت سدره فرو آمد؟ گفتم محمد بن عبد اللَّه (ص). بحیراء گفت و اللَّه که او نیست مگر پیغامبر خداى، که من در کتاب خواندهام که بعد از عیسى بن مریم (ع) هیچ کس در سایه این درخت فرو نیامد مگر پیغامبرى که نام وى محمد است. بو بکر را تصدیق و یقین آن روز در دل افتاد و بعد از این در جاهلیت و در اسلام از رسول خدا مفارقت نکرد، و قیل لابى بو بکر أخبرنا عن نفسک هل رأیت شیئا قط قبل الاسلام من دلائل نبوّة محمد (ص)، فقال ابو بکر نعم و هل بقى احد من قریش او غیر قریش لم یجعل اللَّه علیه بمحمد فى نبوته حجة، و فى غیرها، و لکن اللَّه هدى به من شاء واصل به من شاء، بینا انا قاعد فى فىء شجرة فى الجاهلیة اذ تدلّى علىّ غصن من اغصانها حتى صار على رأسى فجعلت انظر الیه و اقول ما هذا، فسمعت صوتا من الشجرة: هذا النّبی یخرج فى وقت کذا و یوم کذا فکن انت من اسعد الناس به، فقلت بیّنه ما اسم هذا النبى
قال محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب الهاشمى قال ابو بکر فقلت صاحبى و الیفى و حبیبى، فتعاهدت الشجرة متى تبشرنى بخروج النبى (ص)، فلما اتاه الوحى سمعت صوتا من الشجرة: جدّ و شمّر یا ابن ابى قحافة فقد جاء الوحى و ربّ موسى لا یسبقک الى الاسلام احد قال فلما اصبحت، عدوت الى النبى (ص) فلما رآنى قال یا با بکر انى ادعوک الى اللَّه و الى رسوله، قلت اشهد انک رسول اللَّه بعثک بالحق سراجا منیرا، فآمنت به و صدّقته
قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی این دعاء ابو بکر است آن گه که عمر وى بچهل سال رسید، چنان که گفت وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً و ایمان آورد و مصطفى را تصدیق کرد، گفت: رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ خداوند من، فرا دل و زبان من ده شکر این نعمت اسلام که مرا دادى و این کرامت که با من کردى و این نواخت که بر من نهادى وَ عَلى والِدَیَّ، و بر پدر و مادر من که ایشان را باسلام و ایمان راه نمود و هدایت دادى، وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ، ابن عباس گفت عمل صالح که بو بکر، بدعاء از اللَّه خواست و اللَّه اجابت کرد و از وى بپسندید، آن بود که هفت کس از مسلمانان که بدست کافران در عذاب گرفتار بودند، بو بکر ایشان را باز خرید و از عذاب برهانید و ایشان را آزاد کرد. از ایشان دو مرد بودند یکى بلال بن رباح و دیگر عامر بن فهیرة. بلال غلامى بود در بنى جمح مولّد، ایشان او را عذاب میکردند در بطحاء مکه، امیة بن خلف دست و پاى وى ببست و در آفتاب حجاز او را بیفکند و سنگى عظیم بسینه وى فرو گذاشت، گفت اگر از دین محمد باز گردى و الا همچنین ترا فرو گذارم تا هلاک شوى و بلال در آن حال میگفت احد، احد. بو بکر صدّیق آنجا بگذشت و او را چنان دید، فرا امیّة گفت: الا تتّقى اللَّه فى هذا المسکین، حتى متى. تا کى این مسکین را در عذاب گرفتار دارى از اللَّه خود نمیترسى؟ امیّة گفت تو او را باز رهان. بو بکر گفت چنین کنم. مرا غلامى سیاه است بر دین تو از وى قویتر و در کار شما مردانهتر، این را بمن ده تا تا من او را بتو دهم هم چنان کردند و بلال از عذاب بازرست و بو بکر او را آزاد کرد، مصطفى (ص) فرمود: یرحم اللَّه ابا بکر، زوّجنى ابنته و حملنى الى دار الهجرة و اعتق بلالا من ماله، و عامر بن فهیرة از قبیله ازد بود مولّد ایشان، بو بکر او را بخرید و آزاد کرد و آن وقت که مصطفى (ص) و بو بکر در غار ثور بودند وى گوسفندان چرا داشت، هر شب گوسپندان بدر غار بردید و ایشان را شیر دادید و در هجرت با ایشان بمدینه رفت و عاقبت در بئر معونه شهید گشت. و از زنان مؤمنات پنج کس در عذاب کافران بودند، بو بکر ایشان را بخرید و آزاد کرد.
یکى زبیره. دیگر ام عیسى. سوم نهدیه با دختر وى. پنجم کنیزکى مسلمان در بنى عدى بن کعب. قوله: وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی، این هم دعاء بو بکر است که کار فرزندان خود را از اللَّه اسلام خواست، و رب العزه دعاء وى اجابت کرد و همه را اسلام کرامت کرد و این کرامت از صحابه هیچ کس را نبود مگر بو بکر را.
قال موسى بن عقبة: لم یدرک اربعة النبى (ص) هم و ابناؤهم الّا هؤلاء: ابو قحافة و ابو بکر و ابنه عبد الرحمن و ابو عتیق بن عبد الرحمن بن ابى بکر، إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ.
أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا، یعنى اعمالهم الصالحة التی عملوها فى الدنیا و کلّها حسن، فالاحسن بمعنى الحسن فنثیبهم علیها، وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ، فلا نعاقبهم و قرأ حمزة و الکسائى و حفص نتقبّل و نتجاوز بالنون و احسن بالنصب، و الباقون بالیاء و ضمها و احسن بالرفع فِی أَصْحابِ الْجَنَّةِ، اى مع اصحاب الجنة وَعْدَ الصِّدْقِ نصب على المصدر، تأویله نعدهم وعد الصدق الذى کانوا یوعدون فى قوله: وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ و قیل وعد اللَّه على برّ الوالدین قبول الطاعة بقوله: أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ فقبول الطاعة و غفران الزلة مشروط ببرّ الوالدین.
قوله: وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ، یعنى و اذکر الّذى قال لوالدیه اذا دعواه الى الایمان باللّه و الاقرار بالبعث، أُفٍّ لَکُما، هى کلمة تبرم یقصد بها اظهار السخط، أَ تَعِدانِنِی أَنْ أُخْرَجَ، من قبرى حیّا، وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی، یعنى و قد تفانت الامم فلم یرجع احد منهم الى الدنیا و لا خرج من قبره، وَ هُما یعنى الأبوین، یَسْتَغِیثانِ اللَّهَ، علیه و یسألانه ان یوفّقه للایمان و یقولان له: وَیْلَکَ آمِنْ، باللّه و البعث، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ، بالبعث و ثواب المؤمن و عقاب الکافر، حَقٌّ و صدق فَیَقُولُ لهما، ما هذا، الذى تدعوننى الیه، إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ.
ابن عباس گفت و سدّى و مجاهد، که: این آیت در شأن عبد الرحمن بن ابى بکر فرو آمد پیش از اسلام وى، پدر و مادر، او را بر اسلام میخواندند و وى از اسلام سر مىباز زد و میگفت عبد اللَّه بن جدعان و عامر بن کعب و مشایخ قریش را زنده گردانید و از خاک برآرید زنده، تا از ایشان پرسم درستى اینکه شما مىگویید و پدر و مادر وى در اللَّه مىزارند و اسلام وى از اللَّه بدعا میخواهند و او را تهدید میکنند که: وَیْلَکَ آمِنْ تا ربّ العزة دعاء ایشان در وى مستجاب کرد و او را ایمان و اسلام کرامت کرد، اما عایشه و جماعتى مفسران، این قول را منکرند و میگویند.
نزول این آیت در حقّ کافرست که بر پدر و مادر خود عاقّ بود، و دلیل بر این قول آنست که بر عقب گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ، اى وجب لهم العذاب فِی أُمَمٍ، اى مع امم، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ خسروا انفسهم.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا، قال ابن عباس: یرید من سبق الى الاسلام فهو افضل ممّن تخلّف عنه و لو بساعة، و قیل معناه: و لکلّ واحد من الفریقین المؤمنین و الکافرین درجات اى منازل و مراتب عند اللَّه یوم القیمة باعمالهم فیجازیهم علیها.
قال ابن زید فى هذه الایة درج اهل النار تذهب سفالا و درج اهل الجنة تذهب علویا، وَ لِیُوَفِّیَهُمْ، قرأ ابن کثیر و اهل البصرة و عاصم: بالیاء و قرأ الباقون بالنون و المعنى لیوفیهم جزاء أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که فراخ علم است و شیرین گفتار. بنام او که فراخ رحمت است و نغز کردار. بنام او که یگانه ذات است و پاک صفات. بنام او که از کى پیش و پیش از جا. بنام او که پیش از ما آن ما و بى ما بهره ما. در صنعهاش حکمت پیدا و در نشانهانش قدرت پیدا. در یکتائیش حجت پیدا و در صفاتش بىهمتایى پیدا. همه عاجزند و او توانا، همه جاهلند و او دانا. همه در عدداند و او واحد. همه معیوباند و او صمد. لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ، علّام سرّ عارفان. ستّار عیب عیبیان. غفّار جرم مجرمان. قهّار و قدّوس و نهان دان. واحد و وحید در نام و در نشان. قادر و قدیر از ازل تا جاودان.
قدیر عالم حى مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
و فى بعض کتب اللَّه: عبدى اکرمتک باسمى و ربّیتک بنعمتى و اقمتک فى خدمتى و اهّلتک لصحبتى و اجللتک برؤیتى فمن الطف منّى.
بنده من ترا بنام خود گرامى کردم و بنعمت خود بپروردم و در خدمت خود بر درگاه خود بداشتم. بلطف خود بصحبت خود رسانیدم، بفضل خود دیدار خودت کرامت کردم. از من لطیفتر و مهربانتر بر بندگان بگو کیست؟ چون فضل من در عالم بگو فضل کیست.؟
حم حاء مفتاح اسمه حى. میم مفتاح اسمه ملک. یقول تعالى: انا الحى انا الملک. منم خداوند زنده همیشه. منم پادشاه تواننده، در ذات و در صفات پاینده. هر هست و بودنى را داننده و بتوان و دریافت هر چیز رسنده. خداوندى هست و بوده و بودنى. گفت او شنیدنى، مهر او پیوستنى و خود دیدنى. اى نوردیده و ولایت دل و نعمت جان، عظیم الشأنى و همیشه مهربانى. نه شکر ترا زبان نه دریافت ترا درمان. اى هم شغل دل و هم غارت جان، بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان وز ابر جود قطرهاى چند بر ما باران.
اى نکونام رهى دار مهربان کریم، گفتت شیرین و صنع زیبا، فضل تمام و مهر قدیم.
اى پیش رو از هر چه بخوبیست جمالت
اى دور شده آفت نقصان و کمالت
قال اهل الاشارة فى قوله: حم اى حمیت قلوب اهل عنایتى فصفّیتها عن خواطر العجب و عریتها عن هواجس النفس فلاح فیها شواهد الدین و اشرقت بنور الیقین.
میگوید دلهاى مؤمنان و سرّهاى دوستان در حمایت خود آوردم و در عنایت و رعایت خود بداشتم. تا نه کدورت خواطر عجب در آن شود، نه ظلمت هواجس نفس پیرامن آن گردد و هر که ازین دو خصلت خلاص یافت، اندر راه دین بروشنایى شمع یقین روان گشت. عمل او همه اخلاص بود، گفت او همه صدق بود، قبله او حق بود سرّ او صافى بود، همّت او عالى بود، سینه او خالى بود، روش او مکاشفة فى مکاشفة و ملاطفة فى ملاطفة و مشاهدة فى مشاهدة.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ این حروف فرو فرستاده خداوند است، نامه و پیغام او، گفت شیرین و سخنان پرآفرین او.
از خداوندى که عزیز است نام او. و یقال العزیز هو المعزّ للمؤمنین بانزال الکتاب علیهم. عزیز بمعنى معزّ است یعنى که مؤمنان را عزیز کرد که ایشان را اهل خطاب خود کرد و ایشان را سزاءنامه و پیغام خود کرد. دلهاشان معادن انوار اسرار خود کرد. هفتصد هزار سال آن پاکان مملکت و مقرّبان درگاه عزت، سجّاده طاعات در مقام کرامات فرو کرده بودند و در خانگاه عصمت بر مصلّاى حرمت تکیه خدمت زده که: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ. هرگز بر درگاه عزت آن قربت نیافتند و آن منزلت ندیدند که این خاکیان دیدند، زیرا که ایشان، بندگان مجرداند و اینان بندگاناند و دوستان، «یحبهم و یحبونه نحن اولیائکم» آن فرشتگان مرغان پرندهاند و اینان قانتان و ساجداناند. نهادهاى لطیف ایشان بعصمت آراسته و از زلّت پیراسته. اما آشیان مرغان، دیگر است و صدف جوهر شب افروز دیگر. نهاد آدمى، صدف جوهر دل است و دل، صدف جوهر سرّست و سرّ، صدف جوهر نظر حق است. تو گویى خاک سبب خرابى است، من گویم گفته ایشانست که: الخراب وطن الحق. تو گویى وطنى مجهولست من گویم وطن مجهول موضع گنج سلطانست. آن عزیزى گفته:
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ معنیه الا للحق و اقامة الحق. هفت آسمان و هفت زمین که آفریدم، کائنات و محدثات که از عدم در وجود آوردم، آن را آفریدم، تا تو حق خداوندى و کردگارى ما بر خودشناسى و بحکم بندگى، فرمان ما را منقاد باشى و گردن نهى. اى جوانمرد بندگى کردن کارى آسان است اما بنده بودن کارى عظیم است و خصلتى بزرگ. هفتصد هزار سال ابلیس مهجور بندگى کرد و یک دم بنده نتوانست بود. العبودیّة ترک الاختیار فیما یبدو من الاقدار.
العبودیة ترک التدبیر و شهود التقدیر. خار اختیار در مجارى اقدار، از قدم کام خود بباید کند و در تصاریف تقدیر ربانى، دست از تدبیر بشرى بباید شست. زیر بار حکم، حامد باید بود و حظ نفس نصیب طلب، در باقى باید کرد، تا بمقام بندگى رسى.
آن کس که او را بنصیب پرستد، بنده نصیب است نه بنده او. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت اگر ترا گویند بهشت خواهى یا دو رکعت نماز، نگر تا بهشت اختیار نکنى، دو رکعت نماز اختیار کن، زیرا که بهشت نصیب توست و نماز حق او جل جلاله، و هر کجا نصیب تو در میان آمد اگر چه کرامت بود، روا باشد که کمین گاه مکر گردد، و گزارد حق او بىغائله و بىمکر است.
موسى (ع) چون بنزدیک خضر آمد دو بار بروى اعتراض کرد یکى در حق آن غلام، دیگر از جهت شکستن کشتى چون نصیب در میان نبود خضر صبر میکرد اما در سوم حالت چون بنصیب خود پیدا آمد که: لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً خضر گفت ما را با تو روى صحبت نماند. هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ.
قدیر عالم حى مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
و فى بعض کتب اللَّه: عبدى اکرمتک باسمى و ربّیتک بنعمتى و اقمتک فى خدمتى و اهّلتک لصحبتى و اجللتک برؤیتى فمن الطف منّى.
بنده من ترا بنام خود گرامى کردم و بنعمت خود بپروردم و در خدمت خود بر درگاه خود بداشتم. بلطف خود بصحبت خود رسانیدم، بفضل خود دیدار خودت کرامت کردم. از من لطیفتر و مهربانتر بر بندگان بگو کیست؟ چون فضل من در عالم بگو فضل کیست.؟
حم حاء مفتاح اسمه حى. میم مفتاح اسمه ملک. یقول تعالى: انا الحى انا الملک. منم خداوند زنده همیشه. منم پادشاه تواننده، در ذات و در صفات پاینده. هر هست و بودنى را داننده و بتوان و دریافت هر چیز رسنده. خداوندى هست و بوده و بودنى. گفت او شنیدنى، مهر او پیوستنى و خود دیدنى. اى نوردیده و ولایت دل و نعمت جان، عظیم الشأنى و همیشه مهربانى. نه شکر ترا زبان نه دریافت ترا درمان. اى هم شغل دل و هم غارت جان، بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان وز ابر جود قطرهاى چند بر ما باران.
اى نکونام رهى دار مهربان کریم، گفتت شیرین و صنع زیبا، فضل تمام و مهر قدیم.
اى پیش رو از هر چه بخوبیست جمالت
اى دور شده آفت نقصان و کمالت
قال اهل الاشارة فى قوله: حم اى حمیت قلوب اهل عنایتى فصفّیتها عن خواطر العجب و عریتها عن هواجس النفس فلاح فیها شواهد الدین و اشرقت بنور الیقین.
میگوید دلهاى مؤمنان و سرّهاى دوستان در حمایت خود آوردم و در عنایت و رعایت خود بداشتم. تا نه کدورت خواطر عجب در آن شود، نه ظلمت هواجس نفس پیرامن آن گردد و هر که ازین دو خصلت خلاص یافت، اندر راه دین بروشنایى شمع یقین روان گشت. عمل او همه اخلاص بود، گفت او همه صدق بود، قبله او حق بود سرّ او صافى بود، همّت او عالى بود، سینه او خالى بود، روش او مکاشفة فى مکاشفة و ملاطفة فى ملاطفة و مشاهدة فى مشاهدة.
قوله: تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ این حروف فرو فرستاده خداوند است، نامه و پیغام او، گفت شیرین و سخنان پرآفرین او.
از خداوندى که عزیز است نام او. و یقال العزیز هو المعزّ للمؤمنین بانزال الکتاب علیهم. عزیز بمعنى معزّ است یعنى که مؤمنان را عزیز کرد که ایشان را اهل خطاب خود کرد و ایشان را سزاءنامه و پیغام خود کرد. دلهاشان معادن انوار اسرار خود کرد. هفتصد هزار سال آن پاکان مملکت و مقرّبان درگاه عزت، سجّاده طاعات در مقام کرامات فرو کرده بودند و در خانگاه عصمت بر مصلّاى حرمت تکیه خدمت زده که: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ. هرگز بر درگاه عزت آن قربت نیافتند و آن منزلت ندیدند که این خاکیان دیدند، زیرا که ایشان، بندگان مجرداند و اینان بندگاناند و دوستان، «یحبهم و یحبونه نحن اولیائکم» آن فرشتگان مرغان پرندهاند و اینان قانتان و ساجداناند. نهادهاى لطیف ایشان بعصمت آراسته و از زلّت پیراسته. اما آشیان مرغان، دیگر است و صدف جوهر شب افروز دیگر. نهاد آدمى، صدف جوهر دل است و دل، صدف جوهر سرّست و سرّ، صدف جوهر نظر حق است. تو گویى خاک سبب خرابى است، من گویم گفته ایشانست که: الخراب وطن الحق. تو گویى وطنى مجهولست من گویم وطن مجهول موضع گنج سلطانست. آن عزیزى گفته:
دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جاى ویران داشتن
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ معنیه الا للحق و اقامة الحق. هفت آسمان و هفت زمین که آفریدم، کائنات و محدثات که از عدم در وجود آوردم، آن را آفریدم، تا تو حق خداوندى و کردگارى ما بر خودشناسى و بحکم بندگى، فرمان ما را منقاد باشى و گردن نهى. اى جوانمرد بندگى کردن کارى آسان است اما بنده بودن کارى عظیم است و خصلتى بزرگ. هفتصد هزار سال ابلیس مهجور بندگى کرد و یک دم بنده نتوانست بود. العبودیّة ترک الاختیار فیما یبدو من الاقدار.
العبودیة ترک التدبیر و شهود التقدیر. خار اختیار در مجارى اقدار، از قدم کام خود بباید کند و در تصاریف تقدیر ربانى، دست از تدبیر بشرى بباید شست. زیر بار حکم، حامد باید بود و حظ نفس نصیب طلب، در باقى باید کرد، تا بمقام بندگى رسى.
آن کس که او را بنصیب پرستد، بنده نصیب است نه بنده او. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت اگر ترا گویند بهشت خواهى یا دو رکعت نماز، نگر تا بهشت اختیار نکنى، دو رکعت نماز اختیار کن، زیرا که بهشت نصیب توست و نماز حق او جل جلاله، و هر کجا نصیب تو در میان آمد اگر چه کرامت بود، روا باشد که کمین گاه مکر گردد، و گزارد حق او بىغائله و بىمکر است.
موسى (ع) چون بنزدیک خضر آمد دو بار بروى اعتراض کرد یکى در حق آن غلام، دیگر از جهت شکستن کشتى چون نصیب در میان نبود خضر صبر میکرد اما در سوم حالت چون بنصیب خود پیدا آمد که: لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً خضر گفت ما را با تو روى صحبت نماند. هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ، فیقال لهم، أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ. قرأ ابن کثیر آذهبتم بالاستفهام ممدودا و ابن عامر بالاستفهام من غیر مدّ و الباقون بلا استفهام على الخبر. و المعنى نلتم لذّاتکم و احببتم شهواتکم فى الدنیا غیر متفکرین فى حرامها و حلالها. و استمتعتم بملاذّها و قیل: اذهبتم طیباتکم، من الرزق و الحلالات الذى انفقتموها فى شهواتکم و لذّاتکم و لم تنفقوها فى مرضات اللَّه عز و جل. و قیل: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فى الآخرة بمعاصیکم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا.
روى عمر قال: دخلت على رسول اللَّه (ص) فاذا هو مضطجع على زمال حصیر قد اثر الزّمال فى جنبه. فقلت یا رسول اللَّه ادع اللَّه فلیوسّع على امّتک فان فارس و الروم قد وسّع لهم و هم لا یعبدون اللَّه قال ذاک قوم عجّلوا طیّباتهم فى الحیاة الدّنیا.
و قال جابر بن عبد اللَّه: رأى عمر بن خطاب لحما معلّقا فى یدى. فقال ما هذا یا جابر؟ قلت اشتهیت لحما فاشتریته، فقال او کلّما اشتهیت یا جابر اشتریت، اما تخاف هذه الایة: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها ثم قال عمر: لو شئت لجعلت اکبادا و اسنمة وصلا و صنابا و صلائق و لکن استبقى حسناتى لان اللَّه تعالى وصف قوما فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها، الصلا الشواء و الصناب الاصبغة و الصلائق الرقاق العریض و عن عمر ایضا ان رجلا دعاه الى طعام فاکل ثم قدّم شیئا حلوا فامتنع و قال رأیت اللَّه وبّخ قوما بالتمتع بالطیبات فى الدنیا فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فقال الرجل اقرأ یا امیر المؤمنین ما قبلها. وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فلست منهم فاکل و سره ما سمع، فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ، الهون و الهوان واحد، بِما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ اى باستکبارکم و فسقکم.
وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ، یعنى هودا، إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ، جمع حقف و هو ما استطال و اعوجّ من الرمل العظیم و هى مساکن عاد و کانوا عربا و هى اکثر ارض رملا.
قال ابن عباس: الاحقاف و ادبین عمان و مهرة و مهرة موضع بحضرموت تنسب الیها الإبل المهریه. و قال قتاده: ذکر لنا انّ عادا کانوا حیا من العرب بالیمن کانوا اهل رمل مشرفین على البحر بارض یقال لها الشجر و هى الاحقاف.
روى عن على (ع) قال خیر و ادبین فى الناس واد بمکة و واد نزل به آدم بارض هند و شرّ واد بین فى الناس وادى الاحقاف و واد بحضرموت یدعى برهوت تلقى فیه ارواح الکفار. قال و خیر بئر فى الناس بئر زمزم و شر بئر فى الناس بئر بلهوت فى ذلک الوادى الذى بحضرموت.
قوله: وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ، اى سبقت الرسل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، اى قبل هود و بعده، أَلَّا تَعْبُدُوا اى قال لهم: أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ، ان لم تؤمنوا، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ هائل یعنى یوم القیمة و قیل یوم عذابهم فى الدنیا.
قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِکَنا اى لتصرفنا، عَنْ آلِهَتِنا، الى دینک و هذا ما لا یکون، فَأْتِنا بِما تَعِدُنا، من العذاب، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ انّ العذاب نازل بنا قالَ، هود: إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ، یعنى اللَّه یعلم علم تأخر العذاب عنکم، وَ أُبَلِّغُکُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ اى ابلغکم الذى امرت بتبلیغه الیکم و لیس فیه تعیین وقت العذاب، وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لاستعجالکم العذاب.
فَلَمَّا رَأَوْهُ، اى راوا ما وعدوا به و استعجلوه و هو العذاب، عارِضاً، اى سحابا عرض فى نواحى السماء، مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا، اى سحاب یأتینا بالمطر و کانوا اصیبوا بالجدب و وجهوا و فدا یستسقونهم بعرفات فیهم لقمان صاحب لبد و کانوا سبعة نفر فبدّوا فسألوا اللَّه الحوائج ثم استسقوه لقومهم فبعث الى قومهم سحابة سوداء فى واد یقال له المغیث فخرجوا من دورهم و ابنیتهم بالطبول و المزامیر و الخمر الى الوادى یستبشرون بالسحاب. فقال هود: بل هو ما بالطبول و المزامیر و الخمر الى الوادى یستبشرون بالسحاب. فقال هود: بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ، من العذاب حیث قلتم: ائْتِنا بِما تَعِدُنا ثم فسره، فقال: رِیحٌ فِیها عَذابٌ أَلِیمٌ قیل کانت ریحا تنسف رمادا حارا و هى رمدد و اول ما عرفوا انها عذاب، راوا ما کان خارجا من دیارهم من الرجال و المواشى تطیر بهم الریح بین السماء و الارض فدخلوا بیوتهم و اغلقوا ابوابهم فجاءت الریح فقلعت ابوابهم فجعلتهم کالرمیم.
و قیل امر اللَّه الریح فامالت علیهم الرمال فکانوا تحت الرّمل سبع لیال و ثمانیة ایام لهم انین ثم امر اللَّه الریح فکشفت عنهم الرمال فاحتملتهم فرمت بهم فى البحر.
روى عن عایشه قالت: کان النبى (ص) اذا رأى مخیلة تغیّر وجهه و تلوّن و دخل و خرج و اقبل و ادبر، فاذا امطرت السماء سرّى عنه فقلت یا رسول اللَّه انّ الناس اذا رأوا الغیم فرحوا رجاء ان یکون فیه المطر و اذا رأیته عرف فى وجهک الکراهیة، فقال یا عایشه ما یؤمّننى ان یکون فیه عذاب. قد عذب قوم بالریح و قد رأى القوم العذاب فقالوا: هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا.
قوله: تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها، یعنى تدمّر کلّ شىء مرّت به من رجال عاد و اموالها کقوله: ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ و التّدمیر اهلاک استیصال، فَأَصْبَحُوا لا یُرى إِلَّا مَساکِنُهُمْ قرأ عاصم و حمزة و یعقوب یرى بضم الیاء و مساکنهم برفع النون، و قرأ الآخرون بالتاء و فتحها و مساکنهم بالنصب اى لا ترى یا محمد الا مساکنهم لو حضرت بلادهم، لانّ السکان و الانعام بادت بالریح فلم یبق الا هود و من آمن معه. و فى الخبر عن النبى (ص) نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدّبور، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ اى کذلک نجزى من اجرم مثل جرمهم و هذا تحذیر لمشرکى العرب.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ، اى فیما لم نمکّنکم فیه من قوة الأبدان و طول العمرو کثرة المال. قال المبرّد ما فى قوله فِیما، بمنزلة الذى و «ان» بمنزلة ما و تقدیره: و لقد مکّنّاهم، فى الذى ما مکّنّا کم فیه. و قیل ان للشرط و جزائه مضمر تقدیره: فى الذى ان مکناکم فیه کان بغیکم اکثر، وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً، قال وهب بن منبه: کانوا یرون الشعرة البیضاء فى اللبن فى البیت المظلم لیلا من غیر سراج و یسمعون السرار من میل و یثبون على الجبال على الصخور مع الترسة و یقولون هلمّى یا ریح و یدخلون فى الصخرة الصمّاء الى الرّکب، فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ، اى کانت لهم آلة الدفع فلم یقدروا على دفعها لاقامتهم على الجحود باعلامه الدالّة على التوحید و صدق الرسول، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى نزل بهم و احاط بهم جزاء استهزائهم.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا ما حَوْلَکُمْ، یقوله لقریش، مِنَ الْقُرى، کحجر ثمود و قرى قوم لوط و نحوها مما کان یجاور بلاد الحجاز، وَ صَرَّفْنَا الْآیاتِ، بتکریر ذکرها و اعادة اقاصیص الامم الخالیة بتکذیبها و شرکها، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن شرکهم.
فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ، اى هلّا نصرهم، الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً، یعنى الاوثان اتّخذوها آلهة فیتقربون بها الى اللَّه عز و جل، قُرْباناً مفعول له یعنى للقربة بزعمهم و آلِهَةً مفعول ثان، و القربان کلّ ما یتقرّب به الى اللَّه عز و جل و جمعه قرابین کالرهبان و الرهابین، بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ قال مقاتل ضلّت الالهة عنهم فلم ینفعهم عند نزول العذاب، وَ ذلِکَ إِفْکُهُمْ وَ ما کانُوا یَفْتَرُونَ. اى هذا محصول افکهم الذى کانوا یقولون، انما نقرّبهم الى اللَّه عز و جل و نشفع لهم و قیل: معناه ذلک عاقبة افکهم و افترائهم.
وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ، معطوف على قوله: وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ، نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ. قال ابن عباس کانوا تسعة نفر من جن نصیبین من ارض الموصل و کانوا یهودا و کانوا من رؤسهم و ملوکهم، و اسماؤهم: حصا و مصا و شاصر و ناصر و افحم و یرد و اینان و زوبعه و عمر بن جابر. مفسران گفتند رسول خداى از مبعث وى ده سال و سه ماه گذشته بود که این جن نصیبین باسلام آمدند و بعد از آن بیک سال و شش ماه او را بمعراج بردند و ابتداء قصه آنست که: بو طالب از دنیا رفته بود و مشرکان او را رنجه میداشتند، رسول تنها برخاست و بطائف شد تا از قبیله ثقیف قومى با دست آرد که او را نصرت کنند و بقوّت ایشان، قریش از خود باز کند و در ثقیف سه برادر بودند سادات و اشراف ایشان یکى عبد یالیل دیگر مسعود، سوم حبیب پسران عمرو بن عمیر، ایشان را باسلام دعوت کرد و ایشان هر سه سروا زدند و ناسزا گفتند، رسول از ایشان نومید برخاست و ایشان سفیهان و جاهلان قوم خویش فرا پى وى داشتند تا بر وى بانگ زدند و ناسزا گفتند و او را در باغى پیچیدند از آن عتبة و شیبة، پسران ربیعة، رسول (ص) در آن باغ شد و در گوشهاى بنشست و عتبه و شیبه هر دو در آن باغ بودند و میدیدند که آن سفیهان ثقیف، با وى چه میکنند و تغافل میکردند تا آن سفیهان از وى بازگشتند. رسول در آن حال از سر آن ضجرت و حیرت، زبان تضرع بگشاد و در اللَّه زارید و گفت: اللّهم انى اشکو الیک ضعف قوّتى و قلّة حیلتى و هوانى على الناس انت ارحم الراحمین، انت رب المستضعفین، انت ربى الى من تکلنى الى بعید یتجهمنى او الى عدوّ ملّکته امرى ان لم یکن بک علىّ غضب فلا ابالى و لکن عافیتک هى اوسع لى، اعوذ بنور وجهک الذى اشرقت له الظّلمات و صلح علیه امر الدنیا و الآخرة، من ان تنزل بى غضبک او تحلّ علىّ سخطک، لک العتبى، حتى ترضى لا حول و لا قوّة الا بک.
عتبه و شیبه که او را چنان دیدند رحم ایشان بجنبید، غلامى داشتند نصرانى نام او عداس. گفتند یا عداس انگور پارهاى در آن طبق کن و پیش آن مرد بنه تا بخورد، عداس طبق انگور پیش رسول بنهاد، رسول دست فراز کرد گفت بسم اللَّه.
عداس در روى رسول مینگرد و میگوید: و اللَّه انّ هذا الکلام ما یقوله اهل هذه البلدة، و اللَّه که این سخن که او میگوید اهل این شهر نگویند رسول گفت: تو از کدام شهرى یا عداس و چه دین دارى؟ عداس گفت: من نصرانىام بر دین ترسایى از شهر نینوى، رسول گفت: تو از شهر یونس بن متى اى، آن مرد صالح نیک راى پاک راه؟ عداس گفت تو چه دانى که یونس بن متى کیست؟. رسول گفت: او برادر منست پیغامبر خداى و من پیغامبر خداى. عداس، بپاى رسول در افتاد و بوسه بر پاى وى مینهد و دست وى میبوسد و او را تواضع میکند. عتبه و شیبه او را چنان دیدند گفتند غلام ما بتباه برد آن گه گفتند یا عداس چرا بوسه بر دست و پاى وى مینهادى، نباید که ترا از دین خود بر گرداند که این دین تو، به است از دین او. عداس گفت: یا سیدى ما فى الارض خیر من هذا الرجل. لقد اخبرنى بامر ما یعلمه الا نبى. پس رسول خدا از آنجا برفت تنها بسوى مکه، چون ببطن نخله رسید میان مکه و طائف شب بود، نماز خفتن آنجا میگزارد. بعضى مفسران گفتند بامداد میکرد و در نماز سوره الرحمن میخواند، در میانه نماز قومى از جن نصیبین بر وى بگذشتند و بکار خویش میرفتند، آواز خواندن رسول بسمع ایشان و از حرص سماع قرآن بسر یکدیگر میافتادند و نزدیک بود که برسول در افتاد ندید.
و ذلک قوله تعالى: کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً و رسول در زیر درخت سمره نماز میکرد، رب العالمین آن درخت بآواز آورد تا رسول را آگاهى داد از ایشان و رسول چون از نماز فارغ شد، ایشان را بر اسلام دعوت کرد و نبوّت خود بر ایشان عرضه کرد. ایشان گفتند: من یشهد لک؟ کیست که در این نبوّت ترا گواهى دهد؟. رسول گفت این درخت سمره. پس رسول از آن درخت گواهى خواست، درخت بآواز فصیح گواهى بداد که وى رسول خواست، ایشان نه کس بودند بر دین جهودى و بروایتى هفتاد کس بودند از بنى اقلیقى، همه مسلمان شدندند و برسول ایمان آوردند و ایشان از نصیبین آمده بودند از نزدیک ابلیس و ابلیس ایشان را بشغلى میفرستاد چون برسول در افتادند و ربّ العزه ایشان را اسلام کرامت کرد نیز با پیش ابلیس نرفتند و مصطفى (ص) ایشان را با قبیلههاى خویش فرستاد تا قوم خود را دعوت کنند بر دین اسلام، آگاهکنان و بیمنمایان.
اینست که رب العالمین فرمود: فَلَمَّا قُضِیَ اى فرغ النّبی من القراءة، وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ. انصرفوا الیهم مخوّفین داعین بامر رسول اللَّه (ص).
فکانوا رسل رسول اللَّه و قیل لم یکونوا رسلا بل کانوا منذرین. و یجوز ان یکون الرجل نذیرا و لا یکون نبیا، النذارة فى الجن من غیر نبوة. و گفتهاند رسول خدا در بطن نخله ایشان را وعده داد که بر شما قرآن خوانم و آداب دین در شما آموزم و بعد از آن قصه لیلة الجن رفت در شعب حجون.
عبد اللَّه مسعود روایت کند که رسول خدا روزى گفت: انّى امرت ان اقرء على الجن اللیلة، فایکم یتبعنى.
مرا فرمودند که امشب قرآن خوانم بر جن. کیست از شما که امشب متابعت من کند و بموافقت من بیاید. عبد اللَّه مسعود گفت: من با وى برفتم و دیگر هیچ کس با ما نبود چون بشعب حجون رسیدیم وادىاى است بالاء مکه، رسول خدا خطى کشید و مرا گفت در میان این خط نشین و نگر که قدم از این خط بیرون نه نهى تا من بتو باز آیم. رسول خدا رفت و در آن موضعى بیستاد و قرآن خواندن گرفت و پریان را دیدم بر مثال مرغان کرکس که از بالا در زیر میپریدند و خلقى را دیدم سیاهان با جامههاى سفید که فراوى مییازیدند و لغطى و شغبى از ایشان بسمع من رسید تا آن حد که بر پیغامبر بترسیدم و چندان آواز و شغب ایشان بود که نیز آواز پیغمبر نشنیدم و از آن سیاهان که گرد وى برآمده بودند پیغامبر را نمىدیدم و پیغامبر ایشان را بعصا میزد که اجلسوا، همه شب برین صفت گذشت و من اندیشمند تا شب بآخر رسید و ایشان از پیغامبر باز بریده میشدند چنانک پارههاى میغ که از هم گسسته میشود. پس پیغامبر از ایشان فارغ شد و بنزدیک من باز آمد و فرمود یا عبد اللَّه هیچ خفتى امشب؟ گفتم لا و اللَّه یا رسول اللَّه، از بیم و اندیشه بارها همت کردم که فریاد خوانم و بگریزم اما قول تو مرا بر جاى میداشت که گفته بودى قدم از این خط بیرون منه. رسول (ص) فرمود لو ذهبت ما التقینا الى یوم القیمة، اگر تو از این موضع که من نشان کردم برفتید ملاقات ما جز بقیامت نبودید. گفتم یا رسول اللَّه آن سیاهان با جامههاى سپید که بودند؟، گفت جن نصیبین بودند که از من متاع و زاد مىخواستند، فمتعتهم بکل عظم حائل و روثة و بعرة فقالوا یا رسول اللَّه یقذرها الناس علینا فنهى النبى (ص) ان یستنجى بالعظم و الروث. قال: فقلت یا رسول اللَّه و ما یغنى ذلک عنهم قال انهم لا یجدون عظما الا وجدوا علیه لحمه یوم اکل و لا روثة الا وجدوا فیها حبها یوم اکلت.
گفتم یا رسول اللَّه آنچه آشوب و شغب بود که از ایشان بسمع من میرسید.
گفت یکى را کشته بودند از قوم خویش و داورى از من درخواستند، من ایشان را داورى بریدم و براستى حکم کردم. آن گه رسول خواست که وضو کند. گفت هل معک ماء قلت یا رسول اللَّه معى اداوة فیها شیء من نبیذ التمر فاستدعاه فصببت على یده فتوضأ و قال تمرة طیبة و ماء طهور.
و روى مسلم بن الحجّاج عن محمد بن المثنى عن عبد الاعلى عن داود بن ابى هند عن عامر قال سالت علقمة، هل کان ابن مسعود شهد مع رسول اللَّه (ص) لیلة الجن قال فقال علقمة انا سألت ابن مسعود فقلت هل شهد احد منکم مع رسول اللَّه (ص) لیلة الجن فقال لا و لکنّا کنّا مع رسول اللَّه ذات لیلة ففقدناه فالتمسناه فى الاودیة و الشعاب فقلنا استطیر او اغتیل. قال فبتنا بشر لیلة بات بها قوم فلما اصبحنا اذا هو جاء من قبل حراء قال فقلنا یا رسول اللَّه فقدناک فطلبناک فلم نجدک فبتنا بشر لیلة بات بها قوم، فقال اتانى داعى الجن فذهبت معه فقرأت علیهم القرآن فانطلق بنا فارانا آثارهم و آثار نیرانهم و سألوه الزاد فقال لکم کل عظم ذکر اسم اللَّه علیه یقع فى ایدیکم اوفر ما یکون لحم و کل بعرة علف لدوابکم فقال رسول اللَّه (ص) فلا تستنجوا بهما فانهما طعام اخوانکم من الجن.
و فى الحدیث ان الجن ثلاثة اصناف صنف لهم اجنحة یطیرون فى الهواء و صنف حیّات و کلاب و صنف یحلون و یظعنون.
قالُوا یا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً، موافقا، لِما بَیْنَ یَدَیْهِ، من الکتب، یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ، یعنى الى دین الحق، وَ إِلى طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ.
قال ابن عباس: فاستجاب لهم من قومهم نحو من سبعین رجلا من الجن فرجعوا الى رسول اللَّه (ص) فوافوه بالبطحاء فقرأ علیهم القرآن و امرهم و نهاهم.
و فیه دلیل انه (ص) کان مبعوثا الى الجن و الانس جمیعا. قال مقاتل: لم یبعث قبله نبى الى الانس و الجن جمیعا.
یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ، یعنى محمدا (ص)، وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ.
وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ، اى کفر بمحمد (ص)، فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ، لا یعجز اللَّه فیفوته وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءُ یمنعونه من اللَّه، أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
اختلف العلماء فى حکم مؤمنى الجن فقال قوم لیس لهم ثواب الا نجاتهم من النار و تأوّلوا قوله: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ. و الیه ذهب ابو حنیفة. و قال الحسن: ثوابهم ان یجاروا من النار ثم یقال لهم: کونوا ترابا مثل البهائم. و عن ابى الزناد قال: اذا قضى بین الناس قیل لمؤمنى الجن عودوا ترابا فیعودون ترابا فعند ذلکقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
و قال آخرون یکون لهم الثواب فى الاحسان کما یکون علیهم العقاب فى الاساءة کالانس و الیه ذهب مالک و ابن ابى لیلى. و قال الضحاک یدخلون الجنة و یأکلون و یشربون و ذکر النقاش فى تفسیره حدیثا انّهم یدخلون الجنة، فقیل هل یصیبون من نعیمها قال یلهمهم اللَّه تسبیحه و ذکره فیصیبون من لذته ما یصیبه بنو آدم من نعیم الجنة و قال ارطاة ابن المنذر: سألت ضمرة بن حبیب هل للجن ثواب قال نعم و قرأ: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ. قال فالانسانیات للانس و الجنیات للجن و قال عمر بن عبد العزیز: ان مؤمنى الجن حول الجنة فى ربض و رحاب و لیسوا فیها.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ، اى لم یعجز عن ابداعهن بِقادِرٍ هکذا قراءة العامة و الباء زائدة دخلت للتأکید، کقوله تنبت بالدهن و کقوله کفى باللّه و قیل الباء دخلت لمکان النفى فى اول الکلام لان المعنى: أ لیس اللَّه بقادر على ان یحیى الموتى بَلى، جواب للنفى، إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ، من الاحیاء و الاماتة، قَدِیرٌ. و قرأ یعقوب یقدر بالیاء على الفعل و هو اختیار ابى حاتم.
وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ، فیقال لهم أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ، یعنى ا لیس هذا الجزاء بالعدل، قالُوا بَلى وَ رَبِّنا، انه لحق اعترفوا به و حلفوا علیه، قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ یعنى بکفرکم فى الدنیا.
فَاصْبِرْ، یا محمد على اذى الکفار، کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ، ذووا الحزم. و قال الضحاک: ذووا الجد و الصبر و قیل العزم القوة و الثبات و اختلفوا فیهم. قال ابن زید: جمیع رسل اللَّه اولوا العزم لم یبعث اللَّه نبیا الا کان ذا عزم و حزم و رأى و کمال عقل و من، هاهنا للتبیین لا للتبعیض کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ و قال بعضهم الانبیاء کلهم اولوا العزم الا یونس لعجلة کانت منه ا لا ترى انه قیل للنبى (ص) وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ.
و قیل هم الذین ذکرهم اللَّه فى سورة الانعام، لقوله بعد ذکرهم: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ، و قیل هم ستة: نوح و هود و صالح و لوط و شعیب و موسى و هم المذکورون على النسق فى سورة الاعراف و الشعراء. و قال مقاتل: هم ستة: نوح صبر على اذى قومه و ابراهیم صبر على النار و اسحاق صبر على الذبح و یعقوب صبر على فقد ولده و ذهاب بصره و یوسف صبر فى البئر و السجن و ایّوب صبر على الضّرّ. و قال ابن عباس و قتادة: هم نوح و ابراهیم و موسى و عیسى اصحاب الشرائع فهم مع محمد (ص) خمسة ذکرهم اللَّه على التخصیص فى قوله: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ. و فى قوله: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً... الایة
روى عن الشعبى عن مسروق، قال قالت عائشة قال لى رسول اللَّه (ص): یا عائشة ان الدنیا لا تنبغى لمحمد و لا لال محمد. یا عائشة انّ اللَّه لم یرض من اولى العزم الا بالصبر على مکروهها و الصبر عن محبوبها لم یرض الى ان کلّفنى ما کلّفهم و قال: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ، و انى و اللَّه ما بدّ لی من طاعته و اللَّه لاصبرن کما صبروا و اجهدن و لا قوة الّا باللّه.
قوله: وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ، اى لا تستعجل العذاب لهم، فانه نازل بهم لا محالة، کانه ضجر بعض الضجر فاحب ان ینزل العذاب بمن ابى منهم فامر بالصّبر و ترک الاستعجال ثم اخبر عن قرب العذاب فقال: کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ، من العذاب فى الآخرة، لَمْ یَلْبَثُوا، فى الدنیا، إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ، اى اذا عاینوا العذاب، فصار طول لبثهم فى الدنیا و البرزخ کانه ساعة من نهار لانّ ما مضى و ان کان طویلا کان لم یکن و قیل ینسیهم هول ما ینزل بهم مدة اللبث. ثم قال: بَلاغٌ، اى هذا القرآن و ما فیه من البیان بلاغ من اللَّه الیکم و البلاغ بمعنى التبلیغ و قیل هذا بلاغ اى الایمان بالرسالة بلاغ، یعنى اذا بلّغت فقد فعلت ما وجب علیک و قیل بلاغ واقع موقع بلغ اى بلّغ الرسالة، فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ. اى لن یهلک بعد هذا البلاغ بعذاب اللَّه الا من خرج من طاعة اللَّه.
قال الزّجاج تأویله لا یهلک مع رحمة اللَّه و فضله، إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ الخارجون من امر اللَّه و هم المشرکون و لهذا. قال قوم ما فى الرجاء لرحمة اللَّه آیة اقوى من هذه الایة و قال مقاتل: انها نزلت یوم احد.
روى عمر قال: دخلت على رسول اللَّه (ص) فاذا هو مضطجع على زمال حصیر قد اثر الزّمال فى جنبه. فقلت یا رسول اللَّه ادع اللَّه فلیوسّع على امّتک فان فارس و الروم قد وسّع لهم و هم لا یعبدون اللَّه قال ذاک قوم عجّلوا طیّباتهم فى الحیاة الدّنیا.
و قال جابر بن عبد اللَّه: رأى عمر بن خطاب لحما معلّقا فى یدى. فقال ما هذا یا جابر؟ قلت اشتهیت لحما فاشتریته، فقال او کلّما اشتهیت یا جابر اشتریت، اما تخاف هذه الایة: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها ثم قال عمر: لو شئت لجعلت اکبادا و اسنمة وصلا و صنابا و صلائق و لکن استبقى حسناتى لان اللَّه تعالى وصف قوما فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها، الصلا الشواء و الصناب الاصبغة و الصلائق الرقاق العریض و عن عمر ایضا ان رجلا دعاه الى طعام فاکل ثم قدّم شیئا حلوا فامتنع و قال رأیت اللَّه وبّخ قوما بالتمتع بالطیبات فى الدنیا فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فقال الرجل اقرأ یا امیر المؤمنین ما قبلها. وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فلست منهم فاکل و سره ما سمع، فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ، الهون و الهوان واحد، بِما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ اى باستکبارکم و فسقکم.
وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ، یعنى هودا، إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ، جمع حقف و هو ما استطال و اعوجّ من الرمل العظیم و هى مساکن عاد و کانوا عربا و هى اکثر ارض رملا.
قال ابن عباس: الاحقاف و ادبین عمان و مهرة و مهرة موضع بحضرموت تنسب الیها الإبل المهریه. و قال قتاده: ذکر لنا انّ عادا کانوا حیا من العرب بالیمن کانوا اهل رمل مشرفین على البحر بارض یقال لها الشجر و هى الاحقاف.
روى عن على (ع) قال خیر و ادبین فى الناس واد بمکة و واد نزل به آدم بارض هند و شرّ واد بین فى الناس وادى الاحقاف و واد بحضرموت یدعى برهوت تلقى فیه ارواح الکفار. قال و خیر بئر فى الناس بئر زمزم و شر بئر فى الناس بئر بلهوت فى ذلک الوادى الذى بحضرموت.
قوله: وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ، اى سبقت الرسل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، اى قبل هود و بعده، أَلَّا تَعْبُدُوا اى قال لهم: أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ، ان لم تؤمنوا، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ هائل یعنى یوم القیمة و قیل یوم عذابهم فى الدنیا.
قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِکَنا اى لتصرفنا، عَنْ آلِهَتِنا، الى دینک و هذا ما لا یکون، فَأْتِنا بِما تَعِدُنا، من العذاب، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ انّ العذاب نازل بنا قالَ، هود: إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ، یعنى اللَّه یعلم علم تأخر العذاب عنکم، وَ أُبَلِّغُکُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ اى ابلغکم الذى امرت بتبلیغه الیکم و لیس فیه تعیین وقت العذاب، وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لاستعجالکم العذاب.
فَلَمَّا رَأَوْهُ، اى راوا ما وعدوا به و استعجلوه و هو العذاب، عارِضاً، اى سحابا عرض فى نواحى السماء، مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا، اى سحاب یأتینا بالمطر و کانوا اصیبوا بالجدب و وجهوا و فدا یستسقونهم بعرفات فیهم لقمان صاحب لبد و کانوا سبعة نفر فبدّوا فسألوا اللَّه الحوائج ثم استسقوه لقومهم فبعث الى قومهم سحابة سوداء فى واد یقال له المغیث فخرجوا من دورهم و ابنیتهم بالطبول و المزامیر و الخمر الى الوادى یستبشرون بالسحاب. فقال هود: بل هو ما بالطبول و المزامیر و الخمر الى الوادى یستبشرون بالسحاب. فقال هود: بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ، من العذاب حیث قلتم: ائْتِنا بِما تَعِدُنا ثم فسره، فقال: رِیحٌ فِیها عَذابٌ أَلِیمٌ قیل کانت ریحا تنسف رمادا حارا و هى رمدد و اول ما عرفوا انها عذاب، راوا ما کان خارجا من دیارهم من الرجال و المواشى تطیر بهم الریح بین السماء و الارض فدخلوا بیوتهم و اغلقوا ابوابهم فجاءت الریح فقلعت ابوابهم فجعلتهم کالرمیم.
و قیل امر اللَّه الریح فامالت علیهم الرمال فکانوا تحت الرّمل سبع لیال و ثمانیة ایام لهم انین ثم امر اللَّه الریح فکشفت عنهم الرمال فاحتملتهم فرمت بهم فى البحر.
روى عن عایشه قالت: کان النبى (ص) اذا رأى مخیلة تغیّر وجهه و تلوّن و دخل و خرج و اقبل و ادبر، فاذا امطرت السماء سرّى عنه فقلت یا رسول اللَّه انّ الناس اذا رأوا الغیم فرحوا رجاء ان یکون فیه المطر و اذا رأیته عرف فى وجهک الکراهیة، فقال یا عایشه ما یؤمّننى ان یکون فیه عذاب. قد عذب قوم بالریح و قد رأى القوم العذاب فقالوا: هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا.
قوله: تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها، یعنى تدمّر کلّ شىء مرّت به من رجال عاد و اموالها کقوله: ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ و التّدمیر اهلاک استیصال، فَأَصْبَحُوا لا یُرى إِلَّا مَساکِنُهُمْ قرأ عاصم و حمزة و یعقوب یرى بضم الیاء و مساکنهم برفع النون، و قرأ الآخرون بالتاء و فتحها و مساکنهم بالنصب اى لا ترى یا محمد الا مساکنهم لو حضرت بلادهم، لانّ السکان و الانعام بادت بالریح فلم یبق الا هود و من آمن معه. و فى الخبر عن النبى (ص) نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدّبور، کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ اى کذلک نجزى من اجرم مثل جرمهم و هذا تحذیر لمشرکى العرب.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ، اى فیما لم نمکّنکم فیه من قوة الأبدان و طول العمرو کثرة المال. قال المبرّد ما فى قوله فِیما، بمنزلة الذى و «ان» بمنزلة ما و تقدیره: و لقد مکّنّاهم، فى الذى ما مکّنّا کم فیه. و قیل ان للشرط و جزائه مضمر تقدیره: فى الذى ان مکناکم فیه کان بغیکم اکثر، وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً، قال وهب بن منبه: کانوا یرون الشعرة البیضاء فى اللبن فى البیت المظلم لیلا من غیر سراج و یسمعون السرار من میل و یثبون على الجبال على الصخور مع الترسة و یقولون هلمّى یا ریح و یدخلون فى الصخرة الصمّاء الى الرّکب، فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ، اى کانت لهم آلة الدفع فلم یقدروا على دفعها لاقامتهم على الجحود باعلامه الدالّة على التوحید و صدق الرسول، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ اى نزل بهم و احاط بهم جزاء استهزائهم.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنا ما حَوْلَکُمْ، یقوله لقریش، مِنَ الْقُرى، کحجر ثمود و قرى قوم لوط و نحوها مما کان یجاور بلاد الحجاز، وَ صَرَّفْنَا الْآیاتِ، بتکریر ذکرها و اعادة اقاصیص الامم الخالیة بتکذیبها و شرکها، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن شرکهم.
فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ، اى هلّا نصرهم، الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً، یعنى الاوثان اتّخذوها آلهة فیتقربون بها الى اللَّه عز و جل، قُرْباناً مفعول له یعنى للقربة بزعمهم و آلِهَةً مفعول ثان، و القربان کلّ ما یتقرّب به الى اللَّه عز و جل و جمعه قرابین کالرهبان و الرهابین، بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ قال مقاتل ضلّت الالهة عنهم فلم ینفعهم عند نزول العذاب، وَ ذلِکَ إِفْکُهُمْ وَ ما کانُوا یَفْتَرُونَ. اى هذا محصول افکهم الذى کانوا یقولون، انما نقرّبهم الى اللَّه عز و جل و نشفع لهم و قیل: معناه ذلک عاقبة افکهم و افترائهم.
وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ، معطوف على قوله: وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ، نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ. قال ابن عباس کانوا تسعة نفر من جن نصیبین من ارض الموصل و کانوا یهودا و کانوا من رؤسهم و ملوکهم، و اسماؤهم: حصا و مصا و شاصر و ناصر و افحم و یرد و اینان و زوبعه و عمر بن جابر. مفسران گفتند رسول خداى از مبعث وى ده سال و سه ماه گذشته بود که این جن نصیبین باسلام آمدند و بعد از آن بیک سال و شش ماه او را بمعراج بردند و ابتداء قصه آنست که: بو طالب از دنیا رفته بود و مشرکان او را رنجه میداشتند، رسول تنها برخاست و بطائف شد تا از قبیله ثقیف قومى با دست آرد که او را نصرت کنند و بقوّت ایشان، قریش از خود باز کند و در ثقیف سه برادر بودند سادات و اشراف ایشان یکى عبد یالیل دیگر مسعود، سوم حبیب پسران عمرو بن عمیر، ایشان را باسلام دعوت کرد و ایشان هر سه سروا زدند و ناسزا گفتند، رسول از ایشان نومید برخاست و ایشان سفیهان و جاهلان قوم خویش فرا پى وى داشتند تا بر وى بانگ زدند و ناسزا گفتند و او را در باغى پیچیدند از آن عتبة و شیبة، پسران ربیعة، رسول (ص) در آن باغ شد و در گوشهاى بنشست و عتبه و شیبه هر دو در آن باغ بودند و میدیدند که آن سفیهان ثقیف، با وى چه میکنند و تغافل میکردند تا آن سفیهان از وى بازگشتند. رسول در آن حال از سر آن ضجرت و حیرت، زبان تضرع بگشاد و در اللَّه زارید و گفت: اللّهم انى اشکو الیک ضعف قوّتى و قلّة حیلتى و هوانى على الناس انت ارحم الراحمین، انت رب المستضعفین، انت ربى الى من تکلنى الى بعید یتجهمنى او الى عدوّ ملّکته امرى ان لم یکن بک علىّ غضب فلا ابالى و لکن عافیتک هى اوسع لى، اعوذ بنور وجهک الذى اشرقت له الظّلمات و صلح علیه امر الدنیا و الآخرة، من ان تنزل بى غضبک او تحلّ علىّ سخطک، لک العتبى، حتى ترضى لا حول و لا قوّة الا بک.
عتبه و شیبه که او را چنان دیدند رحم ایشان بجنبید، غلامى داشتند نصرانى نام او عداس. گفتند یا عداس انگور پارهاى در آن طبق کن و پیش آن مرد بنه تا بخورد، عداس طبق انگور پیش رسول بنهاد، رسول دست فراز کرد گفت بسم اللَّه.
عداس در روى رسول مینگرد و میگوید: و اللَّه انّ هذا الکلام ما یقوله اهل هذه البلدة، و اللَّه که این سخن که او میگوید اهل این شهر نگویند رسول گفت: تو از کدام شهرى یا عداس و چه دین دارى؟ عداس گفت: من نصرانىام بر دین ترسایى از شهر نینوى، رسول گفت: تو از شهر یونس بن متى اى، آن مرد صالح نیک راى پاک راه؟ عداس گفت تو چه دانى که یونس بن متى کیست؟. رسول گفت: او برادر منست پیغامبر خداى و من پیغامبر خداى. عداس، بپاى رسول در افتاد و بوسه بر پاى وى مینهد و دست وى میبوسد و او را تواضع میکند. عتبه و شیبه او را چنان دیدند گفتند غلام ما بتباه برد آن گه گفتند یا عداس چرا بوسه بر دست و پاى وى مینهادى، نباید که ترا از دین خود بر گرداند که این دین تو، به است از دین او. عداس گفت: یا سیدى ما فى الارض خیر من هذا الرجل. لقد اخبرنى بامر ما یعلمه الا نبى. پس رسول خدا از آنجا برفت تنها بسوى مکه، چون ببطن نخله رسید میان مکه و طائف شب بود، نماز خفتن آنجا میگزارد. بعضى مفسران گفتند بامداد میکرد و در نماز سوره الرحمن میخواند، در میانه نماز قومى از جن نصیبین بر وى بگذشتند و بکار خویش میرفتند، آواز خواندن رسول بسمع ایشان و از حرص سماع قرآن بسر یکدیگر میافتادند و نزدیک بود که برسول در افتاد ندید.
و ذلک قوله تعالى: کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً و رسول در زیر درخت سمره نماز میکرد، رب العالمین آن درخت بآواز آورد تا رسول را آگاهى داد از ایشان و رسول چون از نماز فارغ شد، ایشان را بر اسلام دعوت کرد و نبوّت خود بر ایشان عرضه کرد. ایشان گفتند: من یشهد لک؟ کیست که در این نبوّت ترا گواهى دهد؟. رسول گفت این درخت سمره. پس رسول از آن درخت گواهى خواست، درخت بآواز فصیح گواهى بداد که وى رسول خواست، ایشان نه کس بودند بر دین جهودى و بروایتى هفتاد کس بودند از بنى اقلیقى، همه مسلمان شدندند و برسول ایمان آوردند و ایشان از نصیبین آمده بودند از نزدیک ابلیس و ابلیس ایشان را بشغلى میفرستاد چون برسول در افتادند و ربّ العزه ایشان را اسلام کرامت کرد نیز با پیش ابلیس نرفتند و مصطفى (ص) ایشان را با قبیلههاى خویش فرستاد تا قوم خود را دعوت کنند بر دین اسلام، آگاهکنان و بیمنمایان.
اینست که رب العالمین فرمود: فَلَمَّا قُضِیَ اى فرغ النّبی من القراءة، وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ. انصرفوا الیهم مخوّفین داعین بامر رسول اللَّه (ص).
فکانوا رسل رسول اللَّه و قیل لم یکونوا رسلا بل کانوا منذرین. و یجوز ان یکون الرجل نذیرا و لا یکون نبیا، النذارة فى الجن من غیر نبوة. و گفتهاند رسول خدا در بطن نخله ایشان را وعده داد که بر شما قرآن خوانم و آداب دین در شما آموزم و بعد از آن قصه لیلة الجن رفت در شعب حجون.
عبد اللَّه مسعود روایت کند که رسول خدا روزى گفت: انّى امرت ان اقرء على الجن اللیلة، فایکم یتبعنى.
مرا فرمودند که امشب قرآن خوانم بر جن. کیست از شما که امشب متابعت من کند و بموافقت من بیاید. عبد اللَّه مسعود گفت: من با وى برفتم و دیگر هیچ کس با ما نبود چون بشعب حجون رسیدیم وادىاى است بالاء مکه، رسول خدا خطى کشید و مرا گفت در میان این خط نشین و نگر که قدم از این خط بیرون نه نهى تا من بتو باز آیم. رسول خدا رفت و در آن موضعى بیستاد و قرآن خواندن گرفت و پریان را دیدم بر مثال مرغان کرکس که از بالا در زیر میپریدند و خلقى را دیدم سیاهان با جامههاى سفید که فراوى مییازیدند و لغطى و شغبى از ایشان بسمع من رسید تا آن حد که بر پیغامبر بترسیدم و چندان آواز و شغب ایشان بود که نیز آواز پیغمبر نشنیدم و از آن سیاهان که گرد وى برآمده بودند پیغامبر را نمىدیدم و پیغامبر ایشان را بعصا میزد که اجلسوا، همه شب برین صفت گذشت و من اندیشمند تا شب بآخر رسید و ایشان از پیغامبر باز بریده میشدند چنانک پارههاى میغ که از هم گسسته میشود. پس پیغامبر از ایشان فارغ شد و بنزدیک من باز آمد و فرمود یا عبد اللَّه هیچ خفتى امشب؟ گفتم لا و اللَّه یا رسول اللَّه، از بیم و اندیشه بارها همت کردم که فریاد خوانم و بگریزم اما قول تو مرا بر جاى میداشت که گفته بودى قدم از این خط بیرون منه. رسول (ص) فرمود لو ذهبت ما التقینا الى یوم القیمة، اگر تو از این موضع که من نشان کردم برفتید ملاقات ما جز بقیامت نبودید. گفتم یا رسول اللَّه آن سیاهان با جامههاى سپید که بودند؟، گفت جن نصیبین بودند که از من متاع و زاد مىخواستند، فمتعتهم بکل عظم حائل و روثة و بعرة فقالوا یا رسول اللَّه یقذرها الناس علینا فنهى النبى (ص) ان یستنجى بالعظم و الروث. قال: فقلت یا رسول اللَّه و ما یغنى ذلک عنهم قال انهم لا یجدون عظما الا وجدوا علیه لحمه یوم اکل و لا روثة الا وجدوا فیها حبها یوم اکلت.
گفتم یا رسول اللَّه آنچه آشوب و شغب بود که از ایشان بسمع من میرسید.
گفت یکى را کشته بودند از قوم خویش و داورى از من درخواستند، من ایشان را داورى بریدم و براستى حکم کردم. آن گه رسول خواست که وضو کند. گفت هل معک ماء قلت یا رسول اللَّه معى اداوة فیها شیء من نبیذ التمر فاستدعاه فصببت على یده فتوضأ و قال تمرة طیبة و ماء طهور.
و روى مسلم بن الحجّاج عن محمد بن المثنى عن عبد الاعلى عن داود بن ابى هند عن عامر قال سالت علقمة، هل کان ابن مسعود شهد مع رسول اللَّه (ص) لیلة الجن قال فقال علقمة انا سألت ابن مسعود فقلت هل شهد احد منکم مع رسول اللَّه (ص) لیلة الجن فقال لا و لکنّا کنّا مع رسول اللَّه ذات لیلة ففقدناه فالتمسناه فى الاودیة و الشعاب فقلنا استطیر او اغتیل. قال فبتنا بشر لیلة بات بها قوم فلما اصبحنا اذا هو جاء من قبل حراء قال فقلنا یا رسول اللَّه فقدناک فطلبناک فلم نجدک فبتنا بشر لیلة بات بها قوم، فقال اتانى داعى الجن فذهبت معه فقرأت علیهم القرآن فانطلق بنا فارانا آثارهم و آثار نیرانهم و سألوه الزاد فقال لکم کل عظم ذکر اسم اللَّه علیه یقع فى ایدیکم اوفر ما یکون لحم و کل بعرة علف لدوابکم فقال رسول اللَّه (ص) فلا تستنجوا بهما فانهما طعام اخوانکم من الجن.
و فى الحدیث ان الجن ثلاثة اصناف صنف لهم اجنحة یطیرون فى الهواء و صنف حیّات و کلاب و صنف یحلون و یظعنون.
قالُوا یا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً، موافقا، لِما بَیْنَ یَدَیْهِ، من الکتب، یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ، یعنى الى دین الحق، وَ إِلى طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ.
قال ابن عباس: فاستجاب لهم من قومهم نحو من سبعین رجلا من الجن فرجعوا الى رسول اللَّه (ص) فوافوه بالبطحاء فقرأ علیهم القرآن و امرهم و نهاهم.
و فیه دلیل انه (ص) کان مبعوثا الى الجن و الانس جمیعا. قال مقاتل: لم یبعث قبله نبى الى الانس و الجن جمیعا.
یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ، یعنى محمدا (ص)، وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ.
وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ، اى کفر بمحمد (ص)، فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ، لا یعجز اللَّه فیفوته وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءُ یمنعونه من اللَّه، أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
اختلف العلماء فى حکم مؤمنى الجن فقال قوم لیس لهم ثواب الا نجاتهم من النار و تأوّلوا قوله: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ. و الیه ذهب ابو حنیفة. و قال الحسن: ثوابهم ان یجاروا من النار ثم یقال لهم: کونوا ترابا مثل البهائم. و عن ابى الزناد قال: اذا قضى بین الناس قیل لمؤمنى الجن عودوا ترابا فیعودون ترابا فعند ذلکقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
و قال آخرون یکون لهم الثواب فى الاحسان کما یکون علیهم العقاب فى الاساءة کالانس و الیه ذهب مالک و ابن ابى لیلى. و قال الضحاک یدخلون الجنة و یأکلون و یشربون و ذکر النقاش فى تفسیره حدیثا انّهم یدخلون الجنة، فقیل هل یصیبون من نعیمها قال یلهمهم اللَّه تسبیحه و ذکره فیصیبون من لذته ما یصیبه بنو آدم من نعیم الجنة و قال ارطاة ابن المنذر: سألت ضمرة بن حبیب هل للجن ثواب قال نعم و قرأ: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ. قال فالانسانیات للانس و الجنیات للجن و قال عمر بن عبد العزیز: ان مؤمنى الجن حول الجنة فى ربض و رحاب و لیسوا فیها.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ، اى لم یعجز عن ابداعهن بِقادِرٍ هکذا قراءة العامة و الباء زائدة دخلت للتأکید، کقوله تنبت بالدهن و کقوله کفى باللّه و قیل الباء دخلت لمکان النفى فى اول الکلام لان المعنى: أ لیس اللَّه بقادر على ان یحیى الموتى بَلى، جواب للنفى، إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ، من الاحیاء و الاماتة، قَدِیرٌ. و قرأ یعقوب یقدر بالیاء على الفعل و هو اختیار ابى حاتم.
وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ، فیقال لهم أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ، یعنى ا لیس هذا الجزاء بالعدل، قالُوا بَلى وَ رَبِّنا، انه لحق اعترفوا به و حلفوا علیه، قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ یعنى بکفرکم فى الدنیا.
فَاصْبِرْ، یا محمد على اذى الکفار، کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ، ذووا الحزم. و قال الضحاک: ذووا الجد و الصبر و قیل العزم القوة و الثبات و اختلفوا فیهم. قال ابن زید: جمیع رسل اللَّه اولوا العزم لم یبعث اللَّه نبیا الا کان ذا عزم و حزم و رأى و کمال عقل و من، هاهنا للتبیین لا للتبعیض کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ و قال بعضهم الانبیاء کلهم اولوا العزم الا یونس لعجلة کانت منه ا لا ترى انه قیل للنبى (ص) وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ.
و قیل هم الذین ذکرهم اللَّه فى سورة الانعام، لقوله بعد ذکرهم: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ، و قیل هم ستة: نوح و هود و صالح و لوط و شعیب و موسى و هم المذکورون على النسق فى سورة الاعراف و الشعراء. و قال مقاتل: هم ستة: نوح صبر على اذى قومه و ابراهیم صبر على النار و اسحاق صبر على الذبح و یعقوب صبر على فقد ولده و ذهاب بصره و یوسف صبر فى البئر و السجن و ایّوب صبر على الضّرّ. و قال ابن عباس و قتادة: هم نوح و ابراهیم و موسى و عیسى اصحاب الشرائع فهم مع محمد (ص) خمسة ذکرهم اللَّه على التخصیص فى قوله: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ. و فى قوله: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً... الایة
روى عن الشعبى عن مسروق، قال قالت عائشة قال لى رسول اللَّه (ص): یا عائشة ان الدنیا لا تنبغى لمحمد و لا لال محمد. یا عائشة انّ اللَّه لم یرض من اولى العزم الا بالصبر على مکروهها و الصبر عن محبوبها لم یرض الى ان کلّفنى ما کلّفهم و قال: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ، و انى و اللَّه ما بدّ لی من طاعته و اللَّه لاصبرن کما صبروا و اجهدن و لا قوة الّا باللّه.
قوله: وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ، اى لا تستعجل العذاب لهم، فانه نازل بهم لا محالة، کانه ضجر بعض الضجر فاحب ان ینزل العذاب بمن ابى منهم فامر بالصّبر و ترک الاستعجال ثم اخبر عن قرب العذاب فقال: کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ، من العذاب فى الآخرة، لَمْ یَلْبَثُوا، فى الدنیا، إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ، اى اذا عاینوا العذاب، فصار طول لبثهم فى الدنیا و البرزخ کانه ساعة من نهار لانّ ما مضى و ان کان طویلا کان لم یکن و قیل ینسیهم هول ما ینزل بهم مدة اللبث. ثم قال: بَلاغٌ، اى هذا القرآن و ما فیه من البیان بلاغ من اللَّه الیکم و البلاغ بمعنى التبلیغ و قیل هذا بلاغ اى الایمان بالرسالة بلاغ، یعنى اذا بلّغت فقد فعلت ما وجب علیک و قیل بلاغ واقع موقع بلغ اى بلّغ الرسالة، فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ. اى لن یهلک بعد هذا البلاغ بعذاب اللَّه الا من خرج من طاعة اللَّه.
قال الزّجاج تأویله لا یهلک مع رحمة اللَّه و فضله، إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ الخارجون من امر اللَّه و هم المشرکون و لهذا. قال قوم ما فى الرجاء لرحمة اللَّه آیة اقوى من هذه الایة و قال مقاتل: انها نزلت یوم احد.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ...
الایة. لما وصف اللَّه الکافرین بالتمتع بالطیبات فى الدنیا آثر النبى (ص) و اصحابه و الصالحون اجتناب اللّذّات فى الدّنیا رجاء ثواب الآخرة.
مفهوم آیت آنست که هر که طیّبات و لذات دنیا بکار دارد از ناز و نعیم آخرت بازماند، هر که سود خود در تنعم دنیاء فانى جوید، تنعم جاودانى در سراى باقى بر خود بزیان آورد.
آن مهتر عالم و سید ولد آدم، خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان (ص) چون دانست که لذات و شهوات دنیا را حاصل نیست و جوینده و خواهنده آن جز نادانى غافل نیست، از آن اعراض کرد و بر قدر قوام اقتصار کرد و فقر و فاقت اختیار کرد.
خبر درست است از عایشه که بعد از وفات پیغامبر میگفت: لم ینم على السریر و لم یشبع من خبز الشعیر.
بروایتى دیگر گفت: لقد کان یأتى علینا الشهر لم نوقد فیه نارا و ما هو الا الماء و التمر، غیر انه جزى اللَّه نساء من الانصار خیرا، کنّ ربما اهدین لنا شیئا من اللبن.
گفت بودى که ما یک ماه در خاندان نبوت آتش نیفروختى ما را معلوم جز آب و خرما نبودى، جز آن نبود که زنان انصار اللَّه جزاء ایشان بخیر کناد، گاه گاه ما را شربت شیر دادید. این نه از آن بود که بر ایشان حرام بود یا نعمت دنیا از ایشان دریغ بود که اهل عالم هر چه یافتند از راحت و نعمت و کرامت بطفیل ایشان یافتند، لکن مصطفى (ص) دانست که منع حظوظ نفس اصل طاعت است و اساس دین و طیّبات دنیا حجاب طیّبات عقبى است. و او (ص) مقتداى خلق بود، خواست تا خلق بوى اقتدا کنند و بآن راه روند و از اینجا بود که ملک زمین بروى عرض کردند و او بندگى اختیار کرد و از ملکى اعراض کرد گفت: اجوع یوما و اشبع یوما، و حال پیغامبران گذشته همین بود که رضاء حق در مخالفت نفس دیدند و در منع حظوظ نفس کوشیدند.
سلیمان پیغامبر (ص) که ملک زمینى وى را بود و در مطبخ وى هر روز هزاران گاو و گوسپند بکار شدى، با این همه نعمت، پلاس پوشیدى و آرد جوین با خاکستر بیامیختى و با میغ آب چشم خمیر کردى و بنان پختى، آن قرص برداشتى و بمسجد رفتى، با درویشى با هم بخوردى، گفتید: مسکین جالس مسکینا، و موسى پیغامبر حال وى چنان کرد که بمدین رسید، سر و پاى او برهنه و شکم گرسنه، محتاج قرص جوین، همى گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ بگوشهاى باز شد، سر بر خاک نهاد گفت: الهى غریبم و بیمار و درویش، تا از جبار کائنات ندا آمد که: یا موسى کسى که وطن وى من باشم غریب چون بود، کسى که طبیب وى من باشم بیمار کى بود کسى که وکیل وى من باشم درویش چون بود؟ و در کار عیسى مریم اندیشه کن که لباس وى صوف بود و طعمه وى گیاه بود و شراب وى آب بود، بستر وى زمین بود، آتش وى آفتاب بود، چراغ وى مهتاب بود. روزى گفت، خداوندا سگ را و خوک را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست تا از حضرت عزت جواب آمد که: انا مأوى من لا مأوى له، از انبیا در گذرى در کار اولیاء اندیشه کن، صحابه رسول که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس در حضرت عزّت ذو الجلال آن قربت و زلفت نداشت که ایشان داشتند. مهتران حضرت رسالت بودند، اختران آسمان ملت بودند، اعلام اسلام و امان ایمان بودند. ظاهر و باطن ایشان سرمایه شریعت و پیرایه حقیقت بود و حال ایشان در فقر و فاقت چنان بود که خبر درست از بو هریره، قال: لقد رأیت سبعین من اصحاب الصفة ما منهم رجل علیه رداء اما ازار و اما کساء قد ربطوا فى اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین و منها ما یبلغ الکعبین فیجمعه بیده کراهیة ان ترى عورته.
مهینه صحابه بو بکر بود در بیمارى مرگ او را شربتى آوردند از آب و عسل چون در آن نگرست گریستن عظیم بروى افتاد، چنانک او را غشى رسید، چون با خود آمد پرسیدند که این گریستن و زارى از چه بود؟ گفت آن وقت که مصطفى (ص) از دنیا میرفت در خاندان او چندان عسل نبود که در مداوات او بکار شدى و مرا کار تنگ رسید و نزدیک است که بحضرت او رسم و در کدخداى من عسل است من بار خجلت این مخالفت چون کشم بعد از آنکه خود دیدهام که مصطفى (ص) در آن بیمارى کسى را مهجور میکرد و از بر خود میراند و من کسى را نمیدیدم و گفتم یا رسول اللَّه کرا دفع کنى؟ گفت: دنیا بصورتى پیش من آمده و خود را عرضه میکند و از من خود را جوارى میطلبد و من در وى نمینگرم، که حق جل جلاله تا دنیا آفرید در او ننگرست، مقتا و بغضا لها اکنون که محروم بازگشت گفت من صبر کنم تا تو از میان امّت بیرون شوى و من بر دلهاى ایشان حمله ببرم و همه را بخود مشغول کنم و از متابعت تو بازگردانم. اکنون منکه بو بکرم میترسم که اگر من از ایشان باشم که دنیا قبول خود بریشان تحقق کند، این گریستن و زارى من از آنست.
و فى الخبر عن البراء بن عازب قال قال رسول اللَّه (ص): من قضى نهمته فى الدنیا حیل بینه و بین شهوته فى الآخرة و من مد عینه الى زینة المترفین کان مهینا فى ملکوت السماوات و من صبر على الفوت الشدید اسکنه اللَّه الفردوس حیث شاء.
پیر طریقت گفت: هر که شعلهاى از نور صدق برو تافت، ثقل دنیا نتوان کشید و زینت و تنعم دنیا نتواند دید و هر که از تفرقه رسم و عادت خلاص یافت و نسیم حقیقت افراط بر فطرة او وزید، ناز بهشت نتواند کشید.
بو سلیمان دارانى گفت، خداى را دوستانىاند که جمال و نعیم بهشت ایشان را صید نکند و از خدا بازندارد دنیاء خسیس کى تواند که ایشان را صید کند و از خدا باز دارد.
فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ رسول خدا (ص). از پس طعنها و ناسزاها که از کافران مىشنید و رنجها که از ایشان میکشید ضجر گشت و از سر آن ضجرت بدل خود میخواست که ایشان را عقوبتى رسیدى و عذابى چشیدندى. رب العالمین این آیت فرستاد که: فاصبر و لا تستعجل صبر کن یا محمد بر اذى و طعن مشرکان و مشتاب بعذاب و عقوبت ایشان. اقتدا کن به برادران خویش پیغامبران گذشته، ایشان که بر رنجها و مکروههاى قوم خویش صبر کردند، چون دانستند که آن همه حکم ماست بر آن شکوى و ضجرت ننمودند. تو همان کن یا محمد که ایشان کردند، فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ نمىدانى که نامى از نامهاى من صبور است. صبور اوست که بعقوبت نشتابد یمهل و لا یهمل مهلت دهد، اما مهمل فرو نگذارد.
بنده مؤمن چون اعتقاد کرد که حق جل جلاله صبور است باید که صبر معتصم و متمسک خود سازد تا ایمان وى بیفزاید. مصطفى گفت: الصبر نصف الایمان و الیقین، الایمان کله.
صبر یک نیمه ایمانست و یقین همه ایمان. مقام صبر مقام عابدان است و مقام یقین مقام عارفان. مصطفى (ص) ابن عباس را گفت: ان استطعت ان تعمل للَّه فى الرضا و الیقین فافعل و الا ففى الصبر على ما تکره خیر کثیر.
اول او را بر یقین خواند که مقام مهین است و همگى ایمان است. پس گفت اگر طاقت ندارى و بدین مقام نرسى قدم بر مقام صابران ثابت دارد که در صبر خیر هاء فراوانست. إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
بزرگى را پرسیدند که معنى صبر چیست؟ گفت تجرع البلوى من غیر دعوى زهر بلا چشیدن و آن گه از دعوى دم در کشیدن. الصبر اسرار المحنة و اظهار المنة و صبر نهان داشتن محنت است و آشکارا کردن نعمت.
پیر طریقت گفت: الهى دوستان تو سران و سرهنگاناند بىگنج و خواست توانگراناند بنام درویشاناند و توانگران جهان خود ایشانند. دردها دارند و گفتن آن بىزبانند.
اى بسا در حقه جان غیورانت که هست
نعرههاى سرّ بمهر از درد بىفریاد تو
حسن را بنیادى افکندى چنان محکم که نیست
جز وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ نقش بر بنیاد تو.
الایة. لما وصف اللَّه الکافرین بالتمتع بالطیبات فى الدنیا آثر النبى (ص) و اصحابه و الصالحون اجتناب اللّذّات فى الدّنیا رجاء ثواب الآخرة.
مفهوم آیت آنست که هر که طیّبات و لذات دنیا بکار دارد از ناز و نعیم آخرت بازماند، هر که سود خود در تنعم دنیاء فانى جوید، تنعم جاودانى در سراى باقى بر خود بزیان آورد.
آن مهتر عالم و سید ولد آدم، خاتم پیغامبران و مقتداى جهانیان (ص) چون دانست که لذات و شهوات دنیا را حاصل نیست و جوینده و خواهنده آن جز نادانى غافل نیست، از آن اعراض کرد و بر قدر قوام اقتصار کرد و فقر و فاقت اختیار کرد.
خبر درست است از عایشه که بعد از وفات پیغامبر میگفت: لم ینم على السریر و لم یشبع من خبز الشعیر.
بروایتى دیگر گفت: لقد کان یأتى علینا الشهر لم نوقد فیه نارا و ما هو الا الماء و التمر، غیر انه جزى اللَّه نساء من الانصار خیرا، کنّ ربما اهدین لنا شیئا من اللبن.
گفت بودى که ما یک ماه در خاندان نبوت آتش نیفروختى ما را معلوم جز آب و خرما نبودى، جز آن نبود که زنان انصار اللَّه جزاء ایشان بخیر کناد، گاه گاه ما را شربت شیر دادید. این نه از آن بود که بر ایشان حرام بود یا نعمت دنیا از ایشان دریغ بود که اهل عالم هر چه یافتند از راحت و نعمت و کرامت بطفیل ایشان یافتند، لکن مصطفى (ص) دانست که منع حظوظ نفس اصل طاعت است و اساس دین و طیّبات دنیا حجاب طیّبات عقبى است. و او (ص) مقتداى خلق بود، خواست تا خلق بوى اقتدا کنند و بآن راه روند و از اینجا بود که ملک زمین بروى عرض کردند و او بندگى اختیار کرد و از ملکى اعراض کرد گفت: اجوع یوما و اشبع یوما، و حال پیغامبران گذشته همین بود که رضاء حق در مخالفت نفس دیدند و در منع حظوظ نفس کوشیدند.
سلیمان پیغامبر (ص) که ملک زمینى وى را بود و در مطبخ وى هر روز هزاران گاو و گوسپند بکار شدى، با این همه نعمت، پلاس پوشیدى و آرد جوین با خاکستر بیامیختى و با میغ آب چشم خمیر کردى و بنان پختى، آن قرص برداشتى و بمسجد رفتى، با درویشى با هم بخوردى، گفتید: مسکین جالس مسکینا، و موسى پیغامبر حال وى چنان کرد که بمدین رسید، سر و پاى او برهنه و شکم گرسنه، محتاج قرص جوین، همى گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ بگوشهاى باز شد، سر بر خاک نهاد گفت: الهى غریبم و بیمار و درویش، تا از جبار کائنات ندا آمد که: یا موسى کسى که وطن وى من باشم غریب چون بود، کسى که طبیب وى من باشم بیمار کى بود کسى که وکیل وى من باشم درویش چون بود؟ و در کار عیسى مریم اندیشه کن که لباس وى صوف بود و طعمه وى گیاه بود و شراب وى آب بود، بستر وى زمین بود، آتش وى آفتاب بود، چراغ وى مهتاب بود. روزى گفت، خداوندا سگ را و خوک را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست تا از حضرت عزت جواب آمد که: انا مأوى من لا مأوى له، از انبیا در گذرى در کار اولیاء اندیشه کن، صحابه رسول که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس در حضرت عزّت ذو الجلال آن قربت و زلفت نداشت که ایشان داشتند. مهتران حضرت رسالت بودند، اختران آسمان ملت بودند، اعلام اسلام و امان ایمان بودند. ظاهر و باطن ایشان سرمایه شریعت و پیرایه حقیقت بود و حال ایشان در فقر و فاقت چنان بود که خبر درست از بو هریره، قال: لقد رأیت سبعین من اصحاب الصفة ما منهم رجل علیه رداء اما ازار و اما کساء قد ربطوا فى اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین و منها ما یبلغ الکعبین فیجمعه بیده کراهیة ان ترى عورته.
مهینه صحابه بو بکر بود در بیمارى مرگ او را شربتى آوردند از آب و عسل چون در آن نگرست گریستن عظیم بروى افتاد، چنانک او را غشى رسید، چون با خود آمد پرسیدند که این گریستن و زارى از چه بود؟ گفت آن وقت که مصطفى (ص) از دنیا میرفت در خاندان او چندان عسل نبود که در مداوات او بکار شدى و مرا کار تنگ رسید و نزدیک است که بحضرت او رسم و در کدخداى من عسل است من بار خجلت این مخالفت چون کشم بعد از آنکه خود دیدهام که مصطفى (ص) در آن بیمارى کسى را مهجور میکرد و از بر خود میراند و من کسى را نمیدیدم و گفتم یا رسول اللَّه کرا دفع کنى؟ گفت: دنیا بصورتى پیش من آمده و خود را عرضه میکند و از من خود را جوارى میطلبد و من در وى نمینگرم، که حق جل جلاله تا دنیا آفرید در او ننگرست، مقتا و بغضا لها اکنون که محروم بازگشت گفت من صبر کنم تا تو از میان امّت بیرون شوى و من بر دلهاى ایشان حمله ببرم و همه را بخود مشغول کنم و از متابعت تو بازگردانم. اکنون منکه بو بکرم میترسم که اگر من از ایشان باشم که دنیا قبول خود بریشان تحقق کند، این گریستن و زارى من از آنست.
و فى الخبر عن البراء بن عازب قال قال رسول اللَّه (ص): من قضى نهمته فى الدنیا حیل بینه و بین شهوته فى الآخرة و من مد عینه الى زینة المترفین کان مهینا فى ملکوت السماوات و من صبر على الفوت الشدید اسکنه اللَّه الفردوس حیث شاء.
پیر طریقت گفت: هر که شعلهاى از نور صدق برو تافت، ثقل دنیا نتوان کشید و زینت و تنعم دنیا نتواند دید و هر که از تفرقه رسم و عادت خلاص یافت و نسیم حقیقت افراط بر فطرة او وزید، ناز بهشت نتواند کشید.
بو سلیمان دارانى گفت، خداى را دوستانىاند که جمال و نعیم بهشت ایشان را صید نکند و از خدا بازندارد دنیاء خسیس کى تواند که ایشان را صید کند و از خدا باز دارد.
فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ رسول خدا (ص). از پس طعنها و ناسزاها که از کافران مىشنید و رنجها که از ایشان میکشید ضجر گشت و از سر آن ضجرت بدل خود میخواست که ایشان را عقوبتى رسیدى و عذابى چشیدندى. رب العالمین این آیت فرستاد که: فاصبر و لا تستعجل صبر کن یا محمد بر اذى و طعن مشرکان و مشتاب بعذاب و عقوبت ایشان. اقتدا کن به برادران خویش پیغامبران گذشته، ایشان که بر رنجها و مکروههاى قوم خویش صبر کردند، چون دانستند که آن همه حکم ماست بر آن شکوى و ضجرت ننمودند. تو همان کن یا محمد که ایشان کردند، فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ نمىدانى که نامى از نامهاى من صبور است. صبور اوست که بعقوبت نشتابد یمهل و لا یهمل مهلت دهد، اما مهمل فرو نگذارد.
بنده مؤمن چون اعتقاد کرد که حق جل جلاله صبور است باید که صبر معتصم و متمسک خود سازد تا ایمان وى بیفزاید. مصطفى گفت: الصبر نصف الایمان و الیقین، الایمان کله.
صبر یک نیمه ایمانست و یقین همه ایمان. مقام صبر مقام عابدان است و مقام یقین مقام عارفان. مصطفى (ص) ابن عباس را گفت: ان استطعت ان تعمل للَّه فى الرضا و الیقین فافعل و الا ففى الصبر على ما تکره خیر کثیر.
اول او را بر یقین خواند که مقام مهین است و همگى ایمان است. پس گفت اگر طاقت ندارى و بدین مقام نرسى قدم بر مقام صابران ثابت دارد که در صبر خیر هاء فراوانست. إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
بزرگى را پرسیدند که معنى صبر چیست؟ گفت تجرع البلوى من غیر دعوى زهر بلا چشیدن و آن گه از دعوى دم در کشیدن. الصبر اسرار المحنة و اظهار المنة و صبر نهان داشتن محنت است و آشکارا کردن نعمت.
پیر طریقت گفت: الهى دوستان تو سران و سرهنگاناند بىگنج و خواست توانگراناند بنام درویشاناند و توانگران جهان خود ایشانند. دردها دارند و گفتن آن بىزبانند.
اى بسا در حقه جان غیورانت که هست
نعرههاى سرّ بمهر از درد بىفریاد تو
حسن را بنیادى افکندى چنان محکم که نیست
جز وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ نقش بر بنیاد تو.
رشیدالدین میبدی : ۴۷- سورة محمد
۱ - النوبة الثانیة
این سورة دو هزار و سیصد و چهل و نه حرف است و پانصد و سى و نه کلمت و سى و هشت آیت. خلافست میان علماء تفسیر که این سورة مکى است یا مدنى.
سدّى و ضحاک گفتندى مکى است، مجاهد گفت مدنى است. ابن عباس گفت و قتاده مدنى است مگر یک آیت: وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً. میگویند این آیت آن روز فرو آمد که از مکه بیرون آمد بهجرت، رسول خدا (ص) با مکه مینگریست و اندوه مفارقت وطن در دل وى اثر میکرد، تا رب العزة تسلى دل وى را این آیت فرستاد. و در این سوره دو آیت منسوخ است: یکى فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ الى قوله: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً این منسوخ است بآن آیت که در سورة الانفالست گفت: فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ.
آیت دیگر: وَ لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ، منسوخ است بقوله: إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ، و در فضیلت سورة، ابى کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة محمد کان حقا على اللَّه ان یسقیه من انهار الجنة.
قوله: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. اى امتنعوا عن الایمان صدودا و صدوا الناس عن الایمان صدا، أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ اى ابطلها فلم یقبلها.
این آیت در شأن قومى مشرکان فرود آمد که در کفر خویش صله رحم بپاى داشتند و عمارت مسجد حرام میکردند و مردمان را طعام میدادند. رب العالمین آن عملهاى ایشان باطل کرد که هیچ نپذیرفت و ثواب آن ضایع. زیرا که خود از راه هدى برگشتند و دیگران را نیز از ایمان برمیگردانیدند.
ابن عباس گفت در شأن مطعمان روز بدر فرود آمد، دوازده مرد بودند: بو جهل و عتبة و شیبه و ولید بن عتبة و عقبة بن ابى معیط و امیة بن خلف و منبه و نبیه و حکیم بن حزام و زمعة بن الاسود و الحارث ابن عامر بن نوفل و ابو البخترى. این دوازده مرد، ورزیدن کفر، بر عداوت رسول (ص) هزینه میکردند و طعام میدادند و پیوسته در راهها رصد داشتند تا مردم را از رسول خدا و اسلام باز میداشتند و بکفر میفرمودند.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، مهاجران و انصاراند، مهاجران هجرت کردند با رسول و خان و مان خود بگذاشتند بر دوستى خدا و رسول و انصار با مهاجران مواسات کردند و ایشان را در آنچه داشتند بر خود میگزیدند، آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ یعنى القرآن وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ، لانه ناسخ لسائر الکتب و الناسخ حق، و قیل هو یعود الى محمد (ص) و قیل یعود الى ایمانهم، کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ، اى اللَّه کفّر عنهم سیّئاتهم غفرها لهم و سترها علیهم، وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ اى حالهم و شأنهم فى دینهم و دنیاهم، و البال لا یثنى و لا یجمع، قال ابن عباس عصمهم ایام حیاتهم یعنى ان هذا الاصلاح یعود الى اصلاح اعمالهم حتى لا یعصوا و قیل البال القلب و انشدوا:
لو کنت من بالک لم تنسنى
لکننى لم اک فى بالکا
ذلِکَ اشارة الى الاضلال و الاصلاح، بِأَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى بسبب انّ الذین کفروا، اتَّبَعُوا الْباطِلَ، و هو الشرک «و» بسبب أَنَّ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ، و هو القرآن، کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ اى هکذا یبیّن اللَّه لامّة محمد (ص) امثال من کان قبلهم و هلاکهم و قیل یبیّن اللَّه امثال حسنات المؤمنین و سیئات الکافرین.
فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ، نصب على الاغراء، اى فاضربوا رقابهم و هذا کنایة عن القتل بالسلاح، حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ، اى بالغتم فى القتل و قهرتموهم، فَشُدُّوا الْوَثاقَ، یعنى فى الاسر، شدّ و هم بالحبال و السیور المحکمة الوثیقة حتى لا یقتلوا منکم و الاسر یکون بعد المبالغة فى القتل، کما قال تعالى: ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، یعنى بعد ان تاسروهم فامّا ان تمنّوا علیهم منّا باطلاقهم من غیر عوض و اما ان تفادوهم فداء. علماء دین در حکم این آیت مختلفاند. قول قتاده و سدّى و ضحاک و ابن جریح آنست که این آیت منسوخ است و ناسخ آن، آیات قتل است که رب العزة میگوید: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ و این مذهب اوزاعى است و اصحاب رأى، گفتند بحکم این آیات چون کافر در دست مسلمان افتاد باسیرى، منّ و فدا بروى روا نیست و جز قتل وى روى نیست، اما ابن عمر و حسن و عطا و بیشترین صحابه میگویند که: این آیت محکم است و منسوخ نیست و حکم آن ثابت است و مذهب شافعى و احمد و سفیان ثورى و اسحاق اینست که گفتند: مرد بالغ عاقل کافر که اسیر افتاد در دست مسلمانان امام در حق او مخیّر است، اگر خواهد او را بکشد و گر خواهد برده گیرد و گر خواهد منت بر وى نهد و بىعوض و بىفدا او را رها کند و گر خواهد او را بمال باز فروشد یا باسیران مسلمان که در دست کافران باشند باز فروشد، یک اسیر کافر، بدو اسیر مسلمان. ابن عباس گفت: آیت منّ و فداء آن گه فرو آمد که مسلمانان انبوه گشتند و کار اسلام و سلطان دین قوى گشت و این حکم ثابت بود در روزگار رسول (ص) و در روزگار خلفاء راشدین. و خبر درست است که ثمامة ابن اثال از بنى حنیفه اسیر گرفتند یاران رسول، و او را در ستون مسجد بستند. رسول خدا (ص) بنزدیک وى شد گفت: ما عندک یا ثمامة نزدیک تو چیست یا ثمامة یعنى سر چه دارى و چه خواهى کرد و رسول خدا از وى تعرف اسلام میکرد. و ثمامة گفت: یا محمد ان تقتلنى تقتل ذا دم و ان تنعم، تنعم على شاکر و ان کنت ترید المال فسل منه ما شئت.
یا محمد اگر بکشى خونیى را کشته باشى و اگر انعام کنى و منّت نهى، بر شاکرى سپاس دار منت نهاده باشى و اگر مال خواهى چندان که خواهى هست. رسول او را هم چنان فرا گذاشت تا دیگر روز باز آمد و همان سؤال کرد و همان جواب شنید.
سوم روز باز آمد و همان سؤال و همان جواب رفت. آن گه رسول خدا منت نهاد و او را رها کرد، گفت: اطلقوا ثمامة، از بند اسر، او را بگشائید و رها کنید. ثمامة در آن حال رفت و غسلى برآورد و بمسجد باز آمد و گفت: اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه. آن گه گفت یا محمد و اللَّه که از نخست هیچ کس بمن از تو دشمنتر نبود و اکنون در روى زمین هیچ کس بمن از تو دوستتر نیست و اللَّه که بمن هیچ دین دشمنتر از دین تو نبود و اکنون هیچ دین بمن دوستتر از دین تو نیست و اللَّه که بمن هیچ بقعت بغیضتر از بقعت تو نبود و اکنون هیچ بقعت بدل من شیرینتر و عزیزتر از بقعت تو نیست.
و عن عمران بن حصین قال: اسر اصحاب رسول اللَّه (ص) رجلا من بنى عقیل فاوثقوه و کانت ثقیف قد اسرت رجلین من اصحاب النبى (ص) ففداه رسول اللَّه (ص) بالرجلین الّذین اسرتهما ثقیف. قوله: حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها اى اثقالها و احمالها یعنى حتى تضع اهل الحرب السلاح فیمسکوا عن الحرب و اصل الوزر ما یحمله الانسان فسمّى الاسلحة اوزارا لانها تحمل و قیل الحرب هم المحاربون کالشرب و الرکب و قیل الاوزار الآثام و معناه حتى یضع المحاربون آثامها، بان یتوبوا من کفرهم، فیؤمنوا باللّه و رسوله. و قیل حتّى تضع حربکم و قتالکم اوزار المشرکین و قبائح اعمالهم بان یسلموا.
قال مجاهد و سعید و قتاده حتى تنقطع الحرب و لا یکون فى الارض مشرک و هذا یکون زمان نزول عیسى بن مریم و الجهاد لا ینقطع ما دام فى الارض مشرک و معنى الایة: اثخنوا المشرکین بالقتل و الاسر حتى یدخل اهل الملک کلها فى الاسلام و یکون الدین کلّه للَّه فلا یکون بعده جهاد و لا قتال و ذلک عند نزول عیسى بن مریم (ع).
و جاء فى الحدیث عن النبى (ص): الجهاد ماض منذ بعثنى اللَّه الى ان یقاتل آخر امتى الدّجال، و قال (ص): یوشک من عاش منکم ان یلقى عیسى اماما هادیا و حکما عدلا یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر، و تضع الحرب اوزارها حتى تدخل کلمة الاخلاص کلّ بیت من و بر او مدر بعز عزیز او ذل دلیل و یبتزّ قریشا الا مارة بان ینزعها عنهم.
ابتزّ أی سلب.
قوله: «ذلک» اى الحکم فیهم ذلک، فهو مبتداء و خبر، وَ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ فاهلکهم بغیر قتال، وَ لکِنْ، امر بالقتال، لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ، یمتحنکم بمقاتلة الکفار لیظهر المحق من المبطل و یصیر من قتل من المؤمنین الى الثواب و من قتل من الکافرین الى العذاب، وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، قرأ ابو عمرو و یعقوب و حفص: قتلوا بضم الکاف و کسر التاء بالتخفیف، یعنى الشهداء و قرأ الآخرون قاتلوا بالالف من المقاتلة و هم المجاهدون، فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ خلاف الکفّار.
قال قتاده: نزلت هذه الایة یوم احد و قد فشت فى المسلمین الجراحات و القتل، سَیَهْدِیهِمْ ایام حیاتهم فى الدنیا الى ارشد الامور و فى الآخرة الى الدرجات وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ اى یرضى خصمائهم و یقبل اعمالهم. و قیل سَیَهْدِیهِمْ الى جواب المنکر و النکیر فى القبر، وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ حالهم فى النعیم و کرّر لان الأول سبب للنعیم و الثانى نفس النعیم، یصلح بالهم اى قلوبهم باخراج الغلّ منها.
وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ، اى بیّن لهم منازلهم فى الجنة، حتى یهتدوا الى مساکنهم کانّهم سکّانها منذ خلقوا فیکون المؤمن اهدى الى درجته و خدمه منه الى منزله و اهله فى الدنیا. هذا قول اکثر المفسرین و قیل عرّفها لهم اى عرّف ان طریق الوصول الیها الحسنات و روى عطاء عن ابن عباس، عرفها لهم، اى طیّبها لهم من العرف و هو الریح الطیبة و طعام معرّف اى مطیّب.
روى عن اسماعیل بن رافع عن انس بن مالک (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): بینما اهل الجنة على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لحمها من ذهب، یتحدثون تحت ظل الشجرة کل ورقة منها یسبح اللَّه عز و جل و یحمده و یقدسه فبینما هم یتحدثون عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربهم عز و جل ان اجیبوا ربکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض افیح فیها منابر من ذهب و منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضة فیجلسون علیها فیقول الجبار جل جلاله و تقدست اسماؤه مرحبا بخلقى و زوارى و اهل طاعتى، اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنة قط، ثم یقول جل جلاله مرحبا بخلقى و زوارى، و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قط فى الجنة، ثم یقول تبارک و تعالى مرحبا بخلقى و زوارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و البسوا و عطروا، حق لى ان اتجلى لهم فینظرون الى وجهه عز و جل فیتجلى لهم تبارک و تعالى فیقعون له سجدا فیقول عبادى ارفعوا رؤسکم فلیس هذا موضع عبادة فیرفعون رؤسهم و یرکبون خیولهم فیبعث اللَّه عز و جل علیهم سحابة تمطرهم مسکا ابیض ثم یبعث اللَّه عز و جل علیهم ریحا تدعى المثیرة فتدخل ثیابهم المسک الأبیض فاذا رجعوا الى ازواجهم من الحور العین قلن یا ولى اللَّه الا نسمعک شیئا لیس من مزامیر الشیطان فیسمعنه من حمد اللَّه عز و جل و تقدیسه و تهلیله شیئا ما دخل اذنیه قط، ثم ینظر الى واحدة لم یکن یراها فى منزله فیقول من انت فتقول انا المزید زادنیک ربى عز و جل.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یعنى دینه و رسوله، یَنْصُرْکُمْ على عدوکم وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ على الصراط. و قال قتادة حق على اللَّه ان ینصر من نصره لقوله: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ و ان یزید من شکره لقوله: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ، و ان یذکر من ذکره لقوله: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ، و ان یوفى بعهدکم لقوله تعالى: أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ، فى الدنیا بالقتل و فى العقبى بالتردّى فى النار اى عثارا لهم ضد الانتعاش و تثبیت الاقدام و قیل تعسا لهم اى بعدا لهم و شفاء و خیبة و المعنى اتعبهم اللَّه فتعسوا تعسا، وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ لانها کانت فى طاعة الشیطان.
ذلِکَ اى ذلک التعس و الاضلال، بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ استثقلوا القرآن، فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ فلم ینالوا بها خیرا. قال ابن عیسى انما کرّر لیکون کلّما ذکروا وصل ذکرهم بالذم و التحقیر و الاخبار بسوء الحال ثم خوّف الکفار.
فقال تعالى: أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اى اهلکهم، وَ لِلْکافِرِینَ أَمْثالُها اى لمشرکى قریش امثال تلک العقوبات ان لم یؤمنوا، هذا کقوله: أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ.
ذلِکَ، اى ذلک الذى ذکرت من نصر المؤمنین و تعس الکافرین، بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا، ولیّهم و ناصرهم، وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ اى لا ناصر لهم.
قال المبرد: اللَّه مولى العبد من ثلاثة اوجه: الاختراع و ملک التصرف فیه و هو غیر الاختراع و النصرة و الولایة، فهو جل جلاله ولى المؤمنین و الکافرین من جهة الاختراع و التصرف فیهم. و مولى المؤمنین خاصة من جهة النصرة و الولایة. ثم ذکر مآل الفریقین فقال: إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ فى الدنیا، وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ، لیس لهم همة الا بطونهم و فروجهم و هم لاهون ساهون عما فى غد و قیل من کانت همته ما یأکل، فقیمته ما یخرج منه. و قیل المؤمن فى الدنیا یتزودوا المنافق یتزین و الکافر یتمتع.
و قیل الاکل على وجهین: اکل للشهوة و المصلحة و هو اکل العاقل و اکل للشهوة فقط و هو اکل الانعام و البهائم و قیل شبّههم بالانعام لاکلهم بالشره و النهم و لجهلهم عاقبة امرهم و ما یجب علیهم معرفته و لترکهم الاستدلال بالآیات، وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ یجوز ان یکون المثوى فى محل الرفع بالخبر و یجوز ان یکون فى محل النصب بالحال و لهم الخبر.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ، اى کم من قریة یعنى اهل قریة، هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ، یعنى مکة اخرجک منها اهلها، أَهْلَکْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ.
قال ابن عباس: لما خرج رسول اللَّه من مکة الى الغار، التفت الى مکة و قال: انت احب بلاد اللَّه الى اللَّه و احبّ بلاد اللَّه الىّ. و لو ان المشرکین لم یخرجونى لم اخرج منک، فانزل اللَّه هذه الایة: أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ، اى على یقین من دینه و قیل على حجة و بیان و برهان و عقل. قیل هو محمد (ص) و البینة القرآن و قیل هم المؤمنون و البینة معجزة النبى (ص)، کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ، زین له الشیطان و سوّلت له نفسه وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ بعبادة الاوثان و هم ابو جهل و المشرکون.
مَثَلُ الْجَنَّةِ، اى صفة الجنة، الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، فى قوله: إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ، و المتقون امّة محمد (ص)، فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ، یعنى غیر آجن منتن. قرأ ابن کثیر: اسن بالقصر و الباقون بالمد و هما لغتان یقال اسن الماء یاسن اسنا و اجن یاجن، اجنا و اسن یاسن اسونا و اجن یاجن اجوّنا اذا تغیّر و انتن، وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ، الى حموضة و غیرها مما یعترى الالبان فى الدنیا لانه لم یخرج من ضرع، وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ، لذیذ طعمها یقال شراب لذّ و لذّة و لذیذ و یحتمل ان یکون مصدرا و تقدیره من خمر ذات لذة للشاربین. تطرب و لا تسکر و لا تصدع و لیست بحامض و لا مرّ و لا منتن لانها لم تعصر بالایدى و الارجل، وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى، من الشمع و الرغدة و الکدر لانه لم یخرج من بطن النّحل.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): سیحان و جیحان و الفرات و النیل کل من انهار الجنة و قال کعب الاحبار: نهر دجلة نهر ماء اهل الجنة و نهر الفرات نهر لبنهم و نهر مصر نهر خمرهم و نهر سیحان نهر عسلهم و هذه الانهار الاربعة تخرج من نهر الکوثر، وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ، مما یعرف و مما لا یعرف، وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ، ستر الذنوب و ترک العتاب و التذکیر. و فیه کمال لذّاتهم، کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ، اى من کان فى هذا النعیم، کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، شدید الحرّ اذا ادنى منهم شوى وجوههم و وقعت فروة رؤسهم فاذا اشربوا، قطع امعاءهم فخرجت من ادبارهم و الامعاء جمیع ما فى البطن من الحوایا واحدها معاء.
وَ مِنْهُمْ، اى من المنافقین، مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ، اى الى خطبتک یوم الجمعة و قد یکون فیها عیب المنافقین و هم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول و رفاعة بن زید و مالک بن جعشم و عمرو بن الحرث و اصحابهم کانوا یحضرون مجالس النبى و الجمعات و یستمعون کلامه و لا یعونه کما یعیه المسلم حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ، من الصحابة قیل هو ابن عباس و ابن مسعود و ابو الدرداء قالوا اى شیء قال محمد الآن و سؤالهم هذا استهزاء و اعلام انهم لم یلتفتوا الى ما قاله. قوله: آنِفاً، اى فى ساعتنا هذه و الآنف اقرب حین منک و سمى انف الرجل لانه اقرب جسده منک و ایتنف الکلام ایتنافا اذا ابتدأ به و استأنف الامر، اذا استقبل اوّله.
أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فلم یؤمنوا، وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ فى الکفر و النفاق.
وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا یعنى المؤمنین، زادَهُمْ، ما قال الرسول، هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ. وفّقهم للعمل بما امر به و هو التقوى و قال سعید بن جبیر: آتاهم ثواب تقواهم.
فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً، روى ابو هریرة قال: قال النبى: ما ینتظر احدکم الا غنى مطغیا، او فقرا منسیا، او مرضا مفسدا، او هر ما مقتدا او موتا مجهزا، او الدجال و الدجال شر غایب ینتظر، او الساعة و الساعة هى ادهى و امرّ قوله: فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها اى اماراتها و علاماتها من انشقاق القمر و غیره و کان النبى (ص) من اشراط الساعة فانه قال بعثت و الساعة هاتین و اشار بالسبابة و الوسطى و لانه (ص) آخر الانبیاء و امّته آخر الامم و قال انس سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: ان من اشراط الساعة ان یرفع العلم و یکثر الجهل و یکثر الزنا و یکثر شرب الخمر و یقلّ الرجال و یکثر النساء حتى یکون لخمسین امراة القیم الواحد.
و قال النبى (ص) لاعرابى سأله عن الساعة قال: اذا اضیعت الامارة فانتظر الساعة قال: کیف اضاعتها قال اذا و سدّ الامر الى غیر اهله فانتظر الساعة، فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ، فمن این لهم التذکر و الاتعاظ و التوبة اذا جاءتهم الساعة. هذا کقوله: یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى و قیل الذکرى دعاؤهم باسمائهم فى القیمة تبشیرا و تخویفا، عن انس قال: قال النبى (ص)، احسنوا اسماءکم فانکم تدعون یوم القیمة یا فلان قم الى نورک یا فلان قم فلا نور لک.
سدّى و ضحاک گفتندى مکى است، مجاهد گفت مدنى است. ابن عباس گفت و قتاده مدنى است مگر یک آیت: وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً. میگویند این آیت آن روز فرو آمد که از مکه بیرون آمد بهجرت، رسول خدا (ص) با مکه مینگریست و اندوه مفارقت وطن در دل وى اثر میکرد، تا رب العزة تسلى دل وى را این آیت فرستاد. و در این سوره دو آیت منسوخ است: یکى فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ الى قوله: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً این منسوخ است بآن آیت که در سورة الانفالست گفت: فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ.
آیت دیگر: وَ لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ، منسوخ است بقوله: إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ، و در فضیلت سورة، ابى کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة محمد کان حقا على اللَّه ان یسقیه من انهار الجنة.
قوله: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. اى امتنعوا عن الایمان صدودا و صدوا الناس عن الایمان صدا، أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ اى ابطلها فلم یقبلها.
این آیت در شأن قومى مشرکان فرود آمد که در کفر خویش صله رحم بپاى داشتند و عمارت مسجد حرام میکردند و مردمان را طعام میدادند. رب العالمین آن عملهاى ایشان باطل کرد که هیچ نپذیرفت و ثواب آن ضایع. زیرا که خود از راه هدى برگشتند و دیگران را نیز از ایمان برمیگردانیدند.
ابن عباس گفت در شأن مطعمان روز بدر فرود آمد، دوازده مرد بودند: بو جهل و عتبة و شیبه و ولید بن عتبة و عقبة بن ابى معیط و امیة بن خلف و منبه و نبیه و حکیم بن حزام و زمعة بن الاسود و الحارث ابن عامر بن نوفل و ابو البخترى. این دوازده مرد، ورزیدن کفر، بر عداوت رسول (ص) هزینه میکردند و طعام میدادند و پیوسته در راهها رصد داشتند تا مردم را از رسول خدا و اسلام باز میداشتند و بکفر میفرمودند.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، مهاجران و انصاراند، مهاجران هجرت کردند با رسول و خان و مان خود بگذاشتند بر دوستى خدا و رسول و انصار با مهاجران مواسات کردند و ایشان را در آنچه داشتند بر خود میگزیدند، آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ یعنى القرآن وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ، لانه ناسخ لسائر الکتب و الناسخ حق، و قیل هو یعود الى محمد (ص) و قیل یعود الى ایمانهم، کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ، اى اللَّه کفّر عنهم سیّئاتهم غفرها لهم و سترها علیهم، وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ اى حالهم و شأنهم فى دینهم و دنیاهم، و البال لا یثنى و لا یجمع، قال ابن عباس عصمهم ایام حیاتهم یعنى ان هذا الاصلاح یعود الى اصلاح اعمالهم حتى لا یعصوا و قیل البال القلب و انشدوا:
لو کنت من بالک لم تنسنى
لکننى لم اک فى بالکا
ذلِکَ اشارة الى الاضلال و الاصلاح، بِأَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى بسبب انّ الذین کفروا، اتَّبَعُوا الْباطِلَ، و هو الشرک «و» بسبب أَنَّ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ، و هو القرآن، کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ اى هکذا یبیّن اللَّه لامّة محمد (ص) امثال من کان قبلهم و هلاکهم و قیل یبیّن اللَّه امثال حسنات المؤمنین و سیئات الکافرین.
فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ، نصب على الاغراء، اى فاضربوا رقابهم و هذا کنایة عن القتل بالسلاح، حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ، اى بالغتم فى القتل و قهرتموهم، فَشُدُّوا الْوَثاقَ، یعنى فى الاسر، شدّ و هم بالحبال و السیور المحکمة الوثیقة حتى لا یقتلوا منکم و الاسر یکون بعد المبالغة فى القتل، کما قال تعالى: ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، یعنى بعد ان تاسروهم فامّا ان تمنّوا علیهم منّا باطلاقهم من غیر عوض و اما ان تفادوهم فداء. علماء دین در حکم این آیت مختلفاند. قول قتاده و سدّى و ضحاک و ابن جریح آنست که این آیت منسوخ است و ناسخ آن، آیات قتل است که رب العزة میگوید: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ و این مذهب اوزاعى است و اصحاب رأى، گفتند بحکم این آیات چون کافر در دست مسلمان افتاد باسیرى، منّ و فدا بروى روا نیست و جز قتل وى روى نیست، اما ابن عمر و حسن و عطا و بیشترین صحابه میگویند که: این آیت محکم است و منسوخ نیست و حکم آن ثابت است و مذهب شافعى و احمد و سفیان ثورى و اسحاق اینست که گفتند: مرد بالغ عاقل کافر که اسیر افتاد در دست مسلمانان امام در حق او مخیّر است، اگر خواهد او را بکشد و گر خواهد برده گیرد و گر خواهد منت بر وى نهد و بىعوض و بىفدا او را رها کند و گر خواهد او را بمال باز فروشد یا باسیران مسلمان که در دست کافران باشند باز فروشد، یک اسیر کافر، بدو اسیر مسلمان. ابن عباس گفت: آیت منّ و فداء آن گه فرو آمد که مسلمانان انبوه گشتند و کار اسلام و سلطان دین قوى گشت و این حکم ثابت بود در روزگار رسول (ص) و در روزگار خلفاء راشدین. و خبر درست است که ثمامة ابن اثال از بنى حنیفه اسیر گرفتند یاران رسول، و او را در ستون مسجد بستند. رسول خدا (ص) بنزدیک وى شد گفت: ما عندک یا ثمامة نزدیک تو چیست یا ثمامة یعنى سر چه دارى و چه خواهى کرد و رسول خدا از وى تعرف اسلام میکرد. و ثمامة گفت: یا محمد ان تقتلنى تقتل ذا دم و ان تنعم، تنعم على شاکر و ان کنت ترید المال فسل منه ما شئت.
یا محمد اگر بکشى خونیى را کشته باشى و اگر انعام کنى و منّت نهى، بر شاکرى سپاس دار منت نهاده باشى و اگر مال خواهى چندان که خواهى هست. رسول او را هم چنان فرا گذاشت تا دیگر روز باز آمد و همان سؤال کرد و همان جواب شنید.
سوم روز باز آمد و همان سؤال و همان جواب رفت. آن گه رسول خدا منت نهاد و او را رها کرد، گفت: اطلقوا ثمامة، از بند اسر، او را بگشائید و رها کنید. ثمامة در آن حال رفت و غسلى برآورد و بمسجد باز آمد و گفت: اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه. آن گه گفت یا محمد و اللَّه که از نخست هیچ کس بمن از تو دشمنتر نبود و اکنون در روى زمین هیچ کس بمن از تو دوستتر نیست و اللَّه که بمن هیچ دین دشمنتر از دین تو نبود و اکنون هیچ دین بمن دوستتر از دین تو نیست و اللَّه که بمن هیچ بقعت بغیضتر از بقعت تو نبود و اکنون هیچ بقعت بدل من شیرینتر و عزیزتر از بقعت تو نیست.
و عن عمران بن حصین قال: اسر اصحاب رسول اللَّه (ص) رجلا من بنى عقیل فاوثقوه و کانت ثقیف قد اسرت رجلین من اصحاب النبى (ص) ففداه رسول اللَّه (ص) بالرجلین الّذین اسرتهما ثقیف. قوله: حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها اى اثقالها و احمالها یعنى حتى تضع اهل الحرب السلاح فیمسکوا عن الحرب و اصل الوزر ما یحمله الانسان فسمّى الاسلحة اوزارا لانها تحمل و قیل الحرب هم المحاربون کالشرب و الرکب و قیل الاوزار الآثام و معناه حتى یضع المحاربون آثامها، بان یتوبوا من کفرهم، فیؤمنوا باللّه و رسوله. و قیل حتّى تضع حربکم و قتالکم اوزار المشرکین و قبائح اعمالهم بان یسلموا.
قال مجاهد و سعید و قتاده حتى تنقطع الحرب و لا یکون فى الارض مشرک و هذا یکون زمان نزول عیسى بن مریم و الجهاد لا ینقطع ما دام فى الارض مشرک و معنى الایة: اثخنوا المشرکین بالقتل و الاسر حتى یدخل اهل الملک کلها فى الاسلام و یکون الدین کلّه للَّه فلا یکون بعده جهاد و لا قتال و ذلک عند نزول عیسى بن مریم (ع).
و جاء فى الحدیث عن النبى (ص): الجهاد ماض منذ بعثنى اللَّه الى ان یقاتل آخر امتى الدّجال، و قال (ص): یوشک من عاش منکم ان یلقى عیسى اماما هادیا و حکما عدلا یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر، و تضع الحرب اوزارها حتى تدخل کلمة الاخلاص کلّ بیت من و بر او مدر بعز عزیز او ذل دلیل و یبتزّ قریشا الا مارة بان ینزعها عنهم.
ابتزّ أی سلب.
قوله: «ذلک» اى الحکم فیهم ذلک، فهو مبتداء و خبر، وَ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ فاهلکهم بغیر قتال، وَ لکِنْ، امر بالقتال، لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ، یمتحنکم بمقاتلة الکفار لیظهر المحق من المبطل و یصیر من قتل من المؤمنین الى الثواب و من قتل من الکافرین الى العذاب، وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، قرأ ابو عمرو و یعقوب و حفص: قتلوا بضم الکاف و کسر التاء بالتخفیف، یعنى الشهداء و قرأ الآخرون قاتلوا بالالف من المقاتلة و هم المجاهدون، فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ خلاف الکفّار.
قال قتاده: نزلت هذه الایة یوم احد و قد فشت فى المسلمین الجراحات و القتل، سَیَهْدِیهِمْ ایام حیاتهم فى الدنیا الى ارشد الامور و فى الآخرة الى الدرجات وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ اى یرضى خصمائهم و یقبل اعمالهم. و قیل سَیَهْدِیهِمْ الى جواب المنکر و النکیر فى القبر، وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ حالهم فى النعیم و کرّر لان الأول سبب للنعیم و الثانى نفس النعیم، یصلح بالهم اى قلوبهم باخراج الغلّ منها.
وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ، اى بیّن لهم منازلهم فى الجنة، حتى یهتدوا الى مساکنهم کانّهم سکّانها منذ خلقوا فیکون المؤمن اهدى الى درجته و خدمه منه الى منزله و اهله فى الدنیا. هذا قول اکثر المفسرین و قیل عرّفها لهم اى عرّف ان طریق الوصول الیها الحسنات و روى عطاء عن ابن عباس، عرفها لهم، اى طیّبها لهم من العرف و هو الریح الطیبة و طعام معرّف اى مطیّب.
روى عن اسماعیل بن رافع عن انس بن مالک (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): بینما اهل الجنة على خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لحمها من ذهب، یتحدثون تحت ظل الشجرة کل ورقة منها یسبح اللَّه عز و جل و یحمده و یقدسه فبینما هم یتحدثون عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربهم عز و جل ان اجیبوا ربکم فینزلون عن خیولهم الى کثب من مسک ابیض افیح فیها منابر من ذهب و منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضة فیجلسون علیها فیقول الجبار جل جلاله و تقدست اسماؤه مرحبا بخلقى و زوارى و اهل طاعتى، اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فى الجنة قط، ثم یقول جل جلاله مرحبا بخلقى و زوارى، و اهل طاعتى البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قط فى الجنة، ثم یقول تبارک و تعالى مرحبا بخلقى و زوارى و اهل طاعتى اکلوا و شربوا و البسوا و عطروا، حق لى ان اتجلى لهم فینظرون الى وجهه عز و جل فیتجلى لهم تبارک و تعالى فیقعون له سجدا فیقول عبادى ارفعوا رؤسکم فلیس هذا موضع عبادة فیرفعون رؤسهم و یرکبون خیولهم فیبعث اللَّه عز و جل علیهم سحابة تمطرهم مسکا ابیض ثم یبعث اللَّه عز و جل علیهم ریحا تدعى المثیرة فتدخل ثیابهم المسک الأبیض فاذا رجعوا الى ازواجهم من الحور العین قلن یا ولى اللَّه الا نسمعک شیئا لیس من مزامیر الشیطان فیسمعنه من حمد اللَّه عز و جل و تقدیسه و تهلیله شیئا ما دخل اذنیه قط، ثم ینظر الى واحدة لم یکن یراها فى منزله فیقول من انت فتقول انا المزید زادنیک ربى عز و جل.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یعنى دینه و رسوله، یَنْصُرْکُمْ على عدوکم وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ على الصراط. و قال قتادة حق على اللَّه ان ینصر من نصره لقوله: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ و ان یزید من شکره لقوله: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ، و ان یذکر من ذکره لقوله: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ، و ان یوفى بعهدکم لقوله تعالى: أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ، فى الدنیا بالقتل و فى العقبى بالتردّى فى النار اى عثارا لهم ضد الانتعاش و تثبیت الاقدام و قیل تعسا لهم اى بعدا لهم و شفاء و خیبة و المعنى اتعبهم اللَّه فتعسوا تعسا، وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ لانها کانت فى طاعة الشیطان.
ذلِکَ اى ذلک التعس و الاضلال، بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ استثقلوا القرآن، فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ فلم ینالوا بها خیرا. قال ابن عیسى انما کرّر لیکون کلّما ذکروا وصل ذکرهم بالذم و التحقیر و الاخبار بسوء الحال ثم خوّف الکفار.
فقال تعالى: أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اى اهلکهم، وَ لِلْکافِرِینَ أَمْثالُها اى لمشرکى قریش امثال تلک العقوبات ان لم یؤمنوا، هذا کقوله: أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ.
ذلِکَ، اى ذلک الذى ذکرت من نصر المؤمنین و تعس الکافرین، بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا، ولیّهم و ناصرهم، وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى لَهُمْ اى لا ناصر لهم.
قال المبرد: اللَّه مولى العبد من ثلاثة اوجه: الاختراع و ملک التصرف فیه و هو غیر الاختراع و النصرة و الولایة، فهو جل جلاله ولى المؤمنین و الکافرین من جهة الاختراع و التصرف فیهم. و مولى المؤمنین خاصة من جهة النصرة و الولایة. ثم ذکر مآل الفریقین فقال: إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ فى الدنیا، وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ، لیس لهم همة الا بطونهم و فروجهم و هم لاهون ساهون عما فى غد و قیل من کانت همته ما یأکل، فقیمته ما یخرج منه. و قیل المؤمن فى الدنیا یتزودوا المنافق یتزین و الکافر یتمتع.
و قیل الاکل على وجهین: اکل للشهوة و المصلحة و هو اکل العاقل و اکل للشهوة فقط و هو اکل الانعام و البهائم و قیل شبّههم بالانعام لاکلهم بالشره و النهم و لجهلهم عاقبة امرهم و ما یجب علیهم معرفته و لترکهم الاستدلال بالآیات، وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ یجوز ان یکون المثوى فى محل الرفع بالخبر و یجوز ان یکون فى محل النصب بالحال و لهم الخبر.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ، اى کم من قریة یعنى اهل قریة، هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ، یعنى مکة اخرجک منها اهلها، أَهْلَکْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ.
قال ابن عباس: لما خرج رسول اللَّه من مکة الى الغار، التفت الى مکة و قال: انت احب بلاد اللَّه الى اللَّه و احبّ بلاد اللَّه الىّ. و لو ان المشرکین لم یخرجونى لم اخرج منک، فانزل اللَّه هذه الایة: أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ، اى على یقین من دینه و قیل على حجة و بیان و برهان و عقل. قیل هو محمد (ص) و البینة القرآن و قیل هم المؤمنون و البینة معجزة النبى (ص)، کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ، زین له الشیطان و سوّلت له نفسه وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ بعبادة الاوثان و هم ابو جهل و المشرکون.
مَثَلُ الْجَنَّةِ، اى صفة الجنة، الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، فى قوله: إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ، و المتقون امّة محمد (ص)، فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ، یعنى غیر آجن منتن. قرأ ابن کثیر: اسن بالقصر و الباقون بالمد و هما لغتان یقال اسن الماء یاسن اسنا و اجن یاجن، اجنا و اسن یاسن اسونا و اجن یاجن اجوّنا اذا تغیّر و انتن، وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ، الى حموضة و غیرها مما یعترى الالبان فى الدنیا لانه لم یخرج من ضرع، وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ، لذیذ طعمها یقال شراب لذّ و لذّة و لذیذ و یحتمل ان یکون مصدرا و تقدیره من خمر ذات لذة للشاربین. تطرب و لا تسکر و لا تصدع و لیست بحامض و لا مرّ و لا منتن لانها لم تعصر بالایدى و الارجل، وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى، من الشمع و الرغدة و الکدر لانه لم یخرج من بطن النّحل.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): سیحان و جیحان و الفرات و النیل کل من انهار الجنة و قال کعب الاحبار: نهر دجلة نهر ماء اهل الجنة و نهر الفرات نهر لبنهم و نهر مصر نهر خمرهم و نهر سیحان نهر عسلهم و هذه الانهار الاربعة تخرج من نهر الکوثر، وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ، مما یعرف و مما لا یعرف، وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ، ستر الذنوب و ترک العتاب و التذکیر. و فیه کمال لذّاتهم، کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ، اى من کان فى هذا النعیم، کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، شدید الحرّ اذا ادنى منهم شوى وجوههم و وقعت فروة رؤسهم فاذا اشربوا، قطع امعاءهم فخرجت من ادبارهم و الامعاء جمیع ما فى البطن من الحوایا واحدها معاء.
وَ مِنْهُمْ، اى من المنافقین، مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ، اى الى خطبتک یوم الجمعة و قد یکون فیها عیب المنافقین و هم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول و رفاعة بن زید و مالک بن جعشم و عمرو بن الحرث و اصحابهم کانوا یحضرون مجالس النبى و الجمعات و یستمعون کلامه و لا یعونه کما یعیه المسلم حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ، من الصحابة قیل هو ابن عباس و ابن مسعود و ابو الدرداء قالوا اى شیء قال محمد الآن و سؤالهم هذا استهزاء و اعلام انهم لم یلتفتوا الى ما قاله. قوله: آنِفاً، اى فى ساعتنا هذه و الآنف اقرب حین منک و سمى انف الرجل لانه اقرب جسده منک و ایتنف الکلام ایتنافا اذا ابتدأ به و استأنف الامر، اذا استقبل اوّله.
أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فلم یؤمنوا، وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ فى الکفر و النفاق.
وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا یعنى المؤمنین، زادَهُمْ، ما قال الرسول، هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ. وفّقهم للعمل بما امر به و هو التقوى و قال سعید بن جبیر: آتاهم ثواب تقواهم.
فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً، روى ابو هریرة قال: قال النبى: ما ینتظر احدکم الا غنى مطغیا، او فقرا منسیا، او مرضا مفسدا، او هر ما مقتدا او موتا مجهزا، او الدجال و الدجال شر غایب ینتظر، او الساعة و الساعة هى ادهى و امرّ قوله: فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها اى اماراتها و علاماتها من انشقاق القمر و غیره و کان النبى (ص) من اشراط الساعة فانه قال بعثت و الساعة هاتین و اشار بالسبابة و الوسطى و لانه (ص) آخر الانبیاء و امّته آخر الامم و قال انس سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: ان من اشراط الساعة ان یرفع العلم و یکثر الجهل و یکثر الزنا و یکثر شرب الخمر و یقلّ الرجال و یکثر النساء حتى یکون لخمسین امراة القیم الواحد.
و قال النبى (ص) لاعرابى سأله عن الساعة قال: اذا اضیعت الامارة فانتظر الساعة قال: کیف اضاعتها قال اذا و سدّ الامر الى غیر اهله فانتظر الساعة، فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ، فمن این لهم التذکر و الاتعاظ و التوبة اذا جاءتهم الساعة. هذا کقوله: یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى و قیل الذکرى دعاؤهم باسمائهم فى القیمة تبشیرا و تخویفا، عن انس قال: قال النبى (ص)، احسنوا اسماءکم فانکم تدعون یوم القیمة یا فلان قم الى نورک یا فلان قم فلا نور لک.
رشیدالدین میبدی : ۴۷- سورة محمد
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، اى اعلم خبرا یقینا ما علمته نظرا و استدلالا یا محمد آنچ بنظر و استدلال دانستهاى از توحید ما، بخبر نیز بدان و یقین باش که اللَّه یگانه و یکتاست. یگانه در ذات و یگانه در صفات، برى زعلات، مقدس از آفات، منزّه از حاجات، نامور پیش از نامبران، و راست نامتر از همه ناموران، خداى جهان و جهانیان، دارنده آفریدگان و فراخ بخشایش در دو جهان.
و قیل معناه فاعلم یا محمد انه لیس شیء فضله کفضل لا اله الا اللَّه، فاذکر لا اله الا اللَّه و اثبت على قول لا اله الا للَّه بدان یا محمد که هیچیز آن شرف و فضیلت ندارد که کلمه لا اله الا اللَّه دارد. یاد کن این کلمه را و آن را محکم دار و بر آن ثابت باش.
روى ابو هریرة عن النبى (ص) انه قال جدّدوا ایمانکم قالوا یا رسول اللَّه کیف نجدد ایماننا قال: اکثروا من قول لا اله الا اللَّه و روى انه قال (ص): جددوا الاسلام بلا اله الا اللَّه و روى انه (ص) بعث معاذ بن جبل الى اهل الیمن فاوصاه و قال انکم ستقدمون على اهل کتاب فان سألوکم عن مفتاح الجنة فقل لا اله الا اللَّه. و عن ابى هریرة قال: قیل یا رسول اللَّه من اسعد الناس بشفاعتک یوم القیمة قال: اسعد الناس بشفاعتى یوم القیمة، من قال لا اله الا اللَّه خالصا من قبل نفسه.
و روى انه قال (ص) اقول یا رب شفعنى فیمن قال: لا اله الا اللَّه فقال یا محمد لیس ذلک لک و عزتى و کبریایى و عظمتى لا ادع فیها احدا یشهد ان لا اله الا اللَّه الا اخرجته منها.
و عن عثمان بن عفان قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول من مات و هو یعلم ان لا اله الا اللَّه دخل الجنة
و قیل فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، الخطاب مع النبى و المراد به امّته واحدا بعد واحد.
ابو العالیه گفت و ابن عیینة که این آیت متصل است بآیت پیش، یعنى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ فاعلم انه لا ملجأ و لا مفزع عند قیامها الا اللَّه، چون رستاخیز آید یا محمد بدان که در آن احوال و اهوال رستاخیز، پناهى و درگاهى نیست که با وى گریزند مگر درگاه و پناه اللَّه آن خداوند که جز وى خداوند نیست. ثم قال: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ، گناهان کبائر بر پیغامبران روا نیست، اما صغائر، روا باشد که بر ایشان رود که بشراند و بشر از صغائر خالى نباشد و صغائر مصطفى (ص) که در جاهلیت برو رفت یا بعد از نبوة، گذشته و آینده همه آمرزیده است که رب العالمین فرمود: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ اما در این آیت، او را استغفار فرمود تا امت وى استغفار کنند و بر سنت وى در استغفار راست روند.
روى عن حذیفة قال: شکوت الى رسول اللَّه (ص) ذربا فى لسانى فقال این انت من الاستغفار فانى لاستغفر اللَّه کل یوم مائة مرة و جاء رجل فقال یا رسول اللَّه انى ذرب اللسان و اکثر ذلک على اهلى فقال له النبى (ص) فاین انت من الاستغفار انى استغفر اللَّه فى الیوم و اللیلة مائة مره
و قال (ص) و توبوا الى ربکم فو اللَّه انى لأتوب الى اللَّه فى کلّ یوم مرة.
و روى انه قال (ص): الملائکة لا یذنبون و انتم تذنبون.
فشربوها انتم بالاستغفار فان افضل العلم لا اله الا اللَّه و ان افضل الدعاء استغفر اللَّه. ثم تلا رسول اللَّه (ص): فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، قوله: وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، هذا اکرام من اللَّه تعالى لهذه الامة حیث امر نبیهم (ص) ان یستغفر لذنوبهم و هو الشفیع المجاب فیهم. کرامتى و فضلى عظیم است که رب العزة این امت را داد که فرمود پیغامبر را تا گناهان ایشان را مغفرت خواهد، و مغفرت خواست وى آنست که از بهر ایشان شفاعت کند و رب العزة شفاعت وى قبول کند.
روى ابو موسى الاشعرى قال: قال رسول اللَّه (ص): خیّرت بین الشفاعة و بین ان یدخل نصف امتى الجنة فاخترت الشفاعة لانها اعم و اکفى، أ ترونها للمتقین المؤمنین لا و لکنها للمذنبین الخطّائین و المتلوثین
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ اى تصرفکم فى الدنیا و منزلکم فیها، و قیل مُتَقَلَّبَکُمْ، فى الدنیا وَ مَثْواکُمْ، فى الآخرة، و قیل مُتَقَلَّبَکُمْ منتشرکم فى النهار، وَ مَثْواکُمْ، اى مستقرکم باللیل و قیل مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ انقلابکم من اصلاب الآباء الى ارحام الامهات.
ثم منها الى الدنیا ثم منها الى القبر ثم منه الى الجنة او الى النار.
و المعنى انه عالم بجمیع احوالکم، فلا یخفى علیه شیء منها، وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا حرصا منهم على الجهاد، لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ تأمرنا بالجهاد مؤمنان صحابه از سر ایمان و صدق خویش و استیناس بوحى منزل، پیوسته آرزوى نزول وحى میکردند و نیز تقاضاى قتال میکردند، تحمل مشقت را در راه حق و تحصیل مثوبت در آخرت، و لان فى القتال احدى الحسنیین: امّا الشهادة و الجنة و امّا الظفر و الغنیمة. و منافقان نزول وحى کراهیت میداشتند. میترسیدند که اگر فرمان بقتال آید و قتال بریشان گران بود و صعب یا میترسیدند که سرّ ایشان بوحى آشکارا گردد. و ذلک فى قوله: یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ و قوله: فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ، کلّ ما لم ینسخ من القرآن محکم و قیل محکمة یعنى فیها احکام الغزو و قال قتادة:، کلّ سورة، ذکر فیها القتال، محکمة و هى اشدّها على المنافقین، رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یعنى المنافقین، یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ شزرا، نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ، یعنى کمن هو فى غشیان الموت کراهیة قتالهم مع العدو و قیل یشخصون نحوک بابصارهم نظرا حدیدا کما ینظر الشاخص بصره عند الموت لکراهتهم القتال، فَأَوْلى لَهُمْ، کلمة وعید و تهدید کقوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى اخذت من الولى و هو القرب اى ولیک ما تکره و قاربک و قیل معناه اولى الاشیاء لهم ان یعاقبوا. و یحتمل انّ هذا الکلام لیس للوعید و المعنى طاعة و قول معروف، اولى لهم من الجزع عند الجهاد، اى لو اطاعوا و قالوا قولا معروفا بالاجابة کان امثل و احسن و ذکر عن ابن عباس انه قال: اولى، وعید و الکلام به تام ثم قال: لهم طاعة اى للمؤمنین طاعة للَّه و لرسوله و قول معروف و اما وزن اولى فقد قیل انه اسم على وزن افعل جعل علما للتهدید و الوعید فلم ینصرف و قیل وزنه فعلى من آل یؤل اى یؤل امرک الى شر فاحذره و قیل طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ معناه یجب علیهم و ینبغى لهم طاعة و قول معروف و قیل هذا کان من المنافقین قبل الامر بالجهاد اى امرنا طاعة و قول معروف فلما امروا به امتنعوا عنه، فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ، اى جدّ الامر و لزم فرض القتال و صار الامر معروفا، فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ، فى اظهار الایمان و الطاعة، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ. و قیل: جواب اذا محذوف، تقدیره فاذا عزم الامر نکلوا و کذبوا فیما وعدوا و لو صدقوا لکان خیرا لهم.
فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ، معناه فلعلّکم ان اعرضتم عن القرآن و فارقتم احکامه، أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ، اى تعودوا الى ما کنتم علیه فى الجاهلیة فتفسدوا فى الارض بالمعصیة و البغى و سفک الدماء و ترجعوا الى الفرقة بعد ما جمعکم اللَّه بالاسلام، وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ قرأ یعقوب و تقطعوا بفتح التاء و التخفیف و الباقون بالتشدید من التقطیع على التکثیر لاجل الارحام. معنى آنست که هیچ بر آن اید، هیچ مىاندیشید و مىپندارید که اگر روزى از دین برگردید شما بحال جاهلیت باز شید که عصیان آرید و خون یکدیگر ریزید و دو گروه شوید و خویشاوندیها ببرید. بعضى مفسران گفتند: إِنْ تَوَلَّیْتُمْ مشتق از ولایت است یعنى فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ امر الناس، أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ، بالظلم چه پندارید و در سر چه دارید که اگر روزى ولایت دار و جهاندار شید و پادشاهان بید که در زمین تباهى کنید بظلم و معصیت و خویشاوندیها برید و دلیل بر این، قراءة على بن ابى طالب (ع) است: إِنْ تَوَلَّیْتُمْ بضم تاء و واو و کسر لام یعنى ان اطعتم و ملکتم، چه میپندارید در خویشتن چه میسگالید اگر روزى شما را سالاران پسندند و بر خویشتن پادشاهان، که تباهى کنید در زمین و خویشاوندیها برید.
قال بعضهم: المخاطبون فى هذه الایة المنافقون و قیل هم قریش و قیل هم الخوارج.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ، ابعدهم من رحمته، فَأَصَمَّهُمْ، عن الحق، وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ، عن الحق و الهدى فلا یهتدون سبیلا.
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ، فیعرفوا ما لهم و علیهم، أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها قیل «ام» بمعنى بل و اضاف الاقفال الى القلب لانها لیست من حدید و انما هى طبع و ختم و رین او غشاء و غلاف مما وصف قلوب الکفار به فذلک اقفال القلوب و قیل هذا جواب لهم حین قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ قُلُوبُنا غُلْفٌ.
إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ، رجعوا کفارا، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى قال قتادة هم کفار اهل الکتاب یعنى الیهود کفروا بمحمد (ص) بعد ما عرفوا و وجدوا نعته فى کتابهم و قال ابن عباس و الضحاک و السّدّى: هم المنافقون ارتدّوا بعد ما سمعوا القرآن، الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ، التسویل التصویر و التزیین اى زین الشیطان لهم القبیح وَ أَمْلى اللَّه لَهُمُ، اى امهلهم فى العمر و اخّر عنهم العذاب و قیل الشیطان املى لهم اى طوّل املهم فاغترّوا به. قرأ اهل البصرة: املى بضم الالف و کسر اللام و فتح الیاء على ما لم یسم فاعله، و قرأ مجاهد: املى بارسال الیاء على وجه الخبر من اللَّه عز و جل عن نفسه انه یفعل ذلک و تروى هذه القراءة عن یعقوب هذا کقوله: وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ ذلِکَ، اى ذلک الاملاء، بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا، دو قولست در این آیت یکى: قالُوا جهوداناند، لِلَّذِینَ کَرِهُوا منافقاناند یعنى که جهودان فرا منافقان گفتند: سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ ما شما را فرمان بریم در بعضى کارها یعنى که نعت و صفت محمد بپوشیم و او را تکذیب کنیم.
قول دیگر آنست که منافقان فرا یهود گفتند که ما در عداوت محمد و بازنشستن از جهاد، شما را فرمان بریم و شما را پشتى دهیم و این سخن در سرّ با یکدیگر میگفتند. رب العالمین سرّ ایشان آشکارا کرد و مصطفى و مؤمنان را از آن خبر کرد، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ اى اسرار الیهود مع المنافقین. قرأ اهل الکوفة اسرارهم بکسر الهمزة على المصدر و الباقون بفتحها على جمع السرّ ثم وصف عظیم ما حلّ بهم عند الموت فقال: فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ عند الموت وَ أَدْبارَهُمْ حالة السوق الى النار.
ذلِکَ اى ذلک الضرب بسبب بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ، یعنى المعاصى و معاونة المشرکین. قال ابن عباس یعنى ما کتموا من التوریة و کفروا بمحمد (ص)، وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ، اى ما فیه رضوان اللَّه من الایمان و الطاعة و نصرة المؤمنین، فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ اى ابطل حسناتهم فى الیهودیة و قیل نزلت، من قوله إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا الى هاهنا فى شأن المنافقین الذین رجعوا من المدینة الى مکة مرتدّین.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، شکّ و نفاق، أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ، اى لن یظهر احقادهم و عداوتهم و حسدهم على المؤمنین فیبدیها حتى یعرفوا نفاقهم و فى بعض الآثار لا یموت ذو زیغ فى الدین حتى یفتضح.
وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ، بعلامتهم بان نجعل فى وجوههم علامة تعرفهم بها. قال انس: ما خفى على رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الایة شىء من المنافقین، کان یعرفهم بسیماهم، وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ فیه قولان: احدهما فى صورة القول و فحواه یقال فلان الحن حجته من فلان و منه الحدیث عن النبى (ص) لعل بعضکم ان یکون الحن بحجته من بعض
و الفعل منه لحن بکسر الحاء یلحن لحنا فهو لحن اذا فطن بالشیء و القول الثانى: ما قال الکلبى فى لحن القول، فى کذبه و هو ازالة الکلام عن جهته و الفعل منه لحن بفتح الحاء یلحن لحنا فهو لاحن و المعنى انک تعرفهم فیما یتعرضون من تهجین امرک و امر المسلمین و الاستهزاء بهم فکان بعد نزول هذه الایة لا یتکلم منافق عند النبى (ص) الا عرفه بقوله و استدل بفحوى کلامه على فساد دخلته وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ و یرى ظاهرها و باطنها و یمیّز خیرها عن شرها.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ اى لنعاملنّکم معاملة المختبرون نأمرکم بالجهاد و القتال حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ، اى علم الوجود و المعنى حتى یتبین المجاهد و الصابر على دینه من غیره و قیل حتى نعلمهم عیانا کما علمناهم غیبا، فان المجازاة تقع على ما یظهر منهم، وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ، اى نظهرها و نکشفها باباء من یابى القتال و لا یصبر على الجهاد. قرأ ابو بکر عن عاصم «و لیبلونکم حتى یعلم المجاهدین و یبلوا» بالیاء فیهن لقوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ و قرأ الآخرون بالنون فیهن لقوله: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ، و قرأ یعقوب: و نبلو ساکنة الواو ردا على قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ و الآخرون بالفتح ردا على قوله حتى یعلم: کان الفضیل اذا قرأ هذه الایة بکى. و قال اللهم لا تبلنا فانک ان بلوتنا هتکت استارنا و فضحتنا.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ، اى عادوه، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدى، اى ظهر لهم انه الحق و عرفوا الرسول، لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً، انما یضرّون انفسهم، وَ سَیُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ، فلا یرون لها ثوابا فى الآخرة.
قال ابن عباس: هم المطعمون یوم بدر و نظیره قوله عز و جل: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ، بتوحیده، وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ، بتصدیقه، وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ، بالشک و النفاق.
قال الکلبى: لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ بالریاء و السمعة و قال الحسن: لا تبطلوا اعمالکم، بالمعاصى و الکبائر. و قال ابو العالیة کان اصحاب رسول اللَّه (ص) یرون انه لا یضر مع الاخلاص بقول لا اله الا اللَّه ذنب کما لا ینفع مع الشرک عمل فخافوا الکبائر بعده ان تحبط الاعمال قال اللَّه تعالى: لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ، فان الشر یبطل الخیر و الخیر یبطل الشر و ملاک العمل خواتمه و قیل: معناه لا ترجعوا بعد الایمان کفارا و لا بعد الطاعة عصاة. و قال مقاتل: معناه لا تمنوا على رسول اللَّه بالاسلام، نزلت فى بنى اسد ابن خزیمة کانوا یمنّون على رسول اللَّه اذ اسلموا.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ نزلت فى اصحاب القلیب و حکمها عام و قال مقاتل: نزلت فى رجل سأل النبى (ص) عن والده و قال انه کان محسنا فى کفره فقال (ص) هو فى النار فولى الرجل و هو یبکى فدعاه فقال (ص) والدک و والدى و والد ابراهیم فى النار، فنزلت هذه الایة.
فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ، یعنى و لا تدعوا، فاکتفى بالاولى من الآخرة اى لا تضعفوا و لا تدعوا الکفار الى الصلح ابتداء، منع اللَّه المسلمین ان یدعوا الکفار الى الصلح و امرهم بحربهم حتى یسلموا، السلم و السلام لغتان و قیل السلام من الاسلام کالنبات من الانبات و العطاء من الاعطاء، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ، اى انتم الغالبون علیهم. قال الکلبى آخر الامر لکم و ان غلبوکم فى بعض الاوقات و قیل کان رسول اللَّه (ص) اتّقى العدو یوم احد فلجاء الى الشعب فنزلت هذه الایة، وَ اللَّهُ مَعَکُمْ، بالعون و النصرة، وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ اى لن ینقصکم شیئا من ثواب اعمالکم یقال وتره یتره وترا و ترة اذا نقص حقه و منه سمى الوتر لانها نقصت من الشفع ثم حضّ على طلب الآخرة. فقال: إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور ینقطعان فى اسرع مدة، وَ إِنْ تُؤْمِنُوا، باللّه و رسوله، وَ تَتَّقُوا، الشرک و المعاصى، یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ، اى جزاء اعمالکم فى الآخرة، تم الکلام، ثم قال: وَ لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ یعنى لا یسئلکم اللَّه و رسوله اموالکم کلها فى الصدقات انما یسئلکم العشر و ربع العشر فطیبوا بها نفسا و الى هذا القول ذهب ابن عیینة، یدل علیه سیاق الایة.
إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ، اى یجهدکم و یلحف علیکم بمسئلة جمیعها، تَبْخَلُوا بها فلا تعطوها، وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ، بغضکم و عداوتکم، اى یبعث ذلک منکم حقدا یظهر و لا یخفى و قیل یصیر سببا للاضغان لان المؤمنین لم یکن فى قلوبهم اضغان. قال قتاده: علم اللَّه عز و جل ان ابن آدم ینقم ممن یرید ماله و نظیر هذه الایة قوله: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ... الایة و الاحفاء و الالحاح و الالحاف واحد و هو المبالغة فى المسئلة و قیل معنى قوله: لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ اى لا یسئلکم اموالکم لنفسه سبحانه و قیل لا یسئلکم اموالکم انما ذلک ماله و هو المنعم باعطائه کقوله: وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ.
قوله: ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى اخراج ما فرض اللَّه علیکم، فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ معناه کیف یأمرکم باخراج جمیع اموالکم و قد دعاکم الى انفاق البعض فى سبیل اللَّه فمنکم من یبخل فلا ینفق و قیل فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ، بما فرض علیه من الزکاة. وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ، عن بمعنى على اى یبخل على نفسه بالجزاء و الثواب، و قیل انما یبخل عن نفسه یعنى عن بخل نفسه لانّ نفسه لو کانت جوادا لم یبخل بالنفقه فى سبیل اللَّه و قیل یبخل عن داعى نفسه لا عن داعى ربه، وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ، اى الغنى عن انفاقکم لا حاجة به الى مالکم، وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ، الیه و الى ما عنده من الخیر، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ الخطاب لقریش، و البدل الانصار هذا کقوله: فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً... الایة و قیل الخطاب للعرب و البدل العجم.
روى ابو هریرة قال: تلا رسول اللَّه (ص) هذه الایة: وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ. قالوا یا رسول اللَّه من هؤلاء الذین ان تولّینا استبدلوا بنا ثم لا یکونوا امثالنا فضرب یده على منکب سلمان الفارسى و قال هذا و قومه، و لو کان الدین معلّقا بالثریا لناله رجال من فارس.
قال الکلبى: شرط الاستبدال بهم بشرط تولیهم، ثم لم یتولوا فلم یستبدل بهم. و قیل تهدّد ثم مدح، فقال: ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ. و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): للَّه عز و جل خیرتان من خلقه فى ارضه قریش خیرة اللَّه من العرب و فارس خیرة اللَّه من العجم.
و قیل معناه فاعلم یا محمد انه لیس شیء فضله کفضل لا اله الا اللَّه، فاذکر لا اله الا اللَّه و اثبت على قول لا اله الا للَّه بدان یا محمد که هیچیز آن شرف و فضیلت ندارد که کلمه لا اله الا اللَّه دارد. یاد کن این کلمه را و آن را محکم دار و بر آن ثابت باش.
روى ابو هریرة عن النبى (ص) انه قال جدّدوا ایمانکم قالوا یا رسول اللَّه کیف نجدد ایماننا قال: اکثروا من قول لا اله الا اللَّه و روى انه قال (ص): جددوا الاسلام بلا اله الا اللَّه و روى انه (ص) بعث معاذ بن جبل الى اهل الیمن فاوصاه و قال انکم ستقدمون على اهل کتاب فان سألوکم عن مفتاح الجنة فقل لا اله الا اللَّه. و عن ابى هریرة قال: قیل یا رسول اللَّه من اسعد الناس بشفاعتک یوم القیمة قال: اسعد الناس بشفاعتى یوم القیمة، من قال لا اله الا اللَّه خالصا من قبل نفسه.
و روى انه قال (ص) اقول یا رب شفعنى فیمن قال: لا اله الا اللَّه فقال یا محمد لیس ذلک لک و عزتى و کبریایى و عظمتى لا ادع فیها احدا یشهد ان لا اله الا اللَّه الا اخرجته منها.
و عن عثمان بن عفان قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول من مات و هو یعلم ان لا اله الا اللَّه دخل الجنة
و قیل فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، الخطاب مع النبى و المراد به امّته واحدا بعد واحد.
ابو العالیه گفت و ابن عیینة که این آیت متصل است بآیت پیش، یعنى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ فاعلم انه لا ملجأ و لا مفزع عند قیامها الا اللَّه، چون رستاخیز آید یا محمد بدان که در آن احوال و اهوال رستاخیز، پناهى و درگاهى نیست که با وى گریزند مگر درگاه و پناه اللَّه آن خداوند که جز وى خداوند نیست. ثم قال: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ، گناهان کبائر بر پیغامبران روا نیست، اما صغائر، روا باشد که بر ایشان رود که بشراند و بشر از صغائر خالى نباشد و صغائر مصطفى (ص) که در جاهلیت برو رفت یا بعد از نبوة، گذشته و آینده همه آمرزیده است که رب العالمین فرمود: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ اما در این آیت، او را استغفار فرمود تا امت وى استغفار کنند و بر سنت وى در استغفار راست روند.
روى عن حذیفة قال: شکوت الى رسول اللَّه (ص) ذربا فى لسانى فقال این انت من الاستغفار فانى لاستغفر اللَّه کل یوم مائة مرة و جاء رجل فقال یا رسول اللَّه انى ذرب اللسان و اکثر ذلک على اهلى فقال له النبى (ص) فاین انت من الاستغفار انى استغفر اللَّه فى الیوم و اللیلة مائة مره
و قال (ص) و توبوا الى ربکم فو اللَّه انى لأتوب الى اللَّه فى کلّ یوم مرة.
و روى انه قال (ص): الملائکة لا یذنبون و انتم تذنبون.
فشربوها انتم بالاستغفار فان افضل العلم لا اله الا اللَّه و ان افضل الدعاء استغفر اللَّه. ثم تلا رسول اللَّه (ص): فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، قوله: وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، هذا اکرام من اللَّه تعالى لهذه الامة حیث امر نبیهم (ص) ان یستغفر لذنوبهم و هو الشفیع المجاب فیهم. کرامتى و فضلى عظیم است که رب العزة این امت را داد که فرمود پیغامبر را تا گناهان ایشان را مغفرت خواهد، و مغفرت خواست وى آنست که از بهر ایشان شفاعت کند و رب العزة شفاعت وى قبول کند.
روى ابو موسى الاشعرى قال: قال رسول اللَّه (ص): خیّرت بین الشفاعة و بین ان یدخل نصف امتى الجنة فاخترت الشفاعة لانها اعم و اکفى، أ ترونها للمتقین المؤمنین لا و لکنها للمذنبین الخطّائین و المتلوثین
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ اى تصرفکم فى الدنیا و منزلکم فیها، و قیل مُتَقَلَّبَکُمْ، فى الدنیا وَ مَثْواکُمْ، فى الآخرة، و قیل مُتَقَلَّبَکُمْ منتشرکم فى النهار، وَ مَثْواکُمْ، اى مستقرکم باللیل و قیل مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ انقلابکم من اصلاب الآباء الى ارحام الامهات.
ثم منها الى الدنیا ثم منها الى القبر ثم منه الى الجنة او الى النار.
و المعنى انه عالم بجمیع احوالکم، فلا یخفى علیه شیء منها، وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا حرصا منهم على الجهاد، لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ تأمرنا بالجهاد مؤمنان صحابه از سر ایمان و صدق خویش و استیناس بوحى منزل، پیوسته آرزوى نزول وحى میکردند و نیز تقاضاى قتال میکردند، تحمل مشقت را در راه حق و تحصیل مثوبت در آخرت، و لان فى القتال احدى الحسنیین: امّا الشهادة و الجنة و امّا الظفر و الغنیمة. و منافقان نزول وحى کراهیت میداشتند. میترسیدند که اگر فرمان بقتال آید و قتال بریشان گران بود و صعب یا میترسیدند که سرّ ایشان بوحى آشکارا گردد. و ذلک فى قوله: یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ و قوله: فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ، کلّ ما لم ینسخ من القرآن محکم و قیل محکمة یعنى فیها احکام الغزو و قال قتادة:، کلّ سورة، ذکر فیها القتال، محکمة و هى اشدّها على المنافقین، رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یعنى المنافقین، یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ شزرا، نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ، یعنى کمن هو فى غشیان الموت کراهیة قتالهم مع العدو و قیل یشخصون نحوک بابصارهم نظرا حدیدا کما ینظر الشاخص بصره عند الموت لکراهتهم القتال، فَأَوْلى لَهُمْ، کلمة وعید و تهدید کقوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى اخذت من الولى و هو القرب اى ولیک ما تکره و قاربک و قیل معناه اولى الاشیاء لهم ان یعاقبوا. و یحتمل انّ هذا الکلام لیس للوعید و المعنى طاعة و قول معروف، اولى لهم من الجزع عند الجهاد، اى لو اطاعوا و قالوا قولا معروفا بالاجابة کان امثل و احسن و ذکر عن ابن عباس انه قال: اولى، وعید و الکلام به تام ثم قال: لهم طاعة اى للمؤمنین طاعة للَّه و لرسوله و قول معروف و اما وزن اولى فقد قیل انه اسم على وزن افعل جعل علما للتهدید و الوعید فلم ینصرف و قیل وزنه فعلى من آل یؤل اى یؤل امرک الى شر فاحذره و قیل طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ معناه یجب علیهم و ینبغى لهم طاعة و قول معروف و قیل هذا کان من المنافقین قبل الامر بالجهاد اى امرنا طاعة و قول معروف فلما امروا به امتنعوا عنه، فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ، اى جدّ الامر و لزم فرض القتال و صار الامر معروفا، فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ، فى اظهار الایمان و الطاعة، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ. و قیل: جواب اذا محذوف، تقدیره فاذا عزم الامر نکلوا و کذبوا فیما وعدوا و لو صدقوا لکان خیرا لهم.
فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ، معناه فلعلّکم ان اعرضتم عن القرآن و فارقتم احکامه، أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ، اى تعودوا الى ما کنتم علیه فى الجاهلیة فتفسدوا فى الارض بالمعصیة و البغى و سفک الدماء و ترجعوا الى الفرقة بعد ما جمعکم اللَّه بالاسلام، وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ قرأ یعقوب و تقطعوا بفتح التاء و التخفیف و الباقون بالتشدید من التقطیع على التکثیر لاجل الارحام. معنى آنست که هیچ بر آن اید، هیچ مىاندیشید و مىپندارید که اگر روزى از دین برگردید شما بحال جاهلیت باز شید که عصیان آرید و خون یکدیگر ریزید و دو گروه شوید و خویشاوندیها ببرید. بعضى مفسران گفتند: إِنْ تَوَلَّیْتُمْ مشتق از ولایت است یعنى فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ امر الناس، أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ، بالظلم چه پندارید و در سر چه دارید که اگر روزى ولایت دار و جهاندار شید و پادشاهان بید که در زمین تباهى کنید بظلم و معصیت و خویشاوندیها برید و دلیل بر این، قراءة على بن ابى طالب (ع) است: إِنْ تَوَلَّیْتُمْ بضم تاء و واو و کسر لام یعنى ان اطعتم و ملکتم، چه میپندارید در خویشتن چه میسگالید اگر روزى شما را سالاران پسندند و بر خویشتن پادشاهان، که تباهى کنید در زمین و خویشاوندیها برید.
قال بعضهم: المخاطبون فى هذه الایة المنافقون و قیل هم قریش و قیل هم الخوارج.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ، ابعدهم من رحمته، فَأَصَمَّهُمْ، عن الحق، وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ، عن الحق و الهدى فلا یهتدون سبیلا.
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ، فیعرفوا ما لهم و علیهم، أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها قیل «ام» بمعنى بل و اضاف الاقفال الى القلب لانها لیست من حدید و انما هى طبع و ختم و رین او غشاء و غلاف مما وصف قلوب الکفار به فذلک اقفال القلوب و قیل هذا جواب لهم حین قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ قُلُوبُنا غُلْفٌ.
إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ، رجعوا کفارا، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى قال قتادة هم کفار اهل الکتاب یعنى الیهود کفروا بمحمد (ص) بعد ما عرفوا و وجدوا نعته فى کتابهم و قال ابن عباس و الضحاک و السّدّى: هم المنافقون ارتدّوا بعد ما سمعوا القرآن، الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ، التسویل التصویر و التزیین اى زین الشیطان لهم القبیح وَ أَمْلى اللَّه لَهُمُ، اى امهلهم فى العمر و اخّر عنهم العذاب و قیل الشیطان املى لهم اى طوّل املهم فاغترّوا به. قرأ اهل البصرة: املى بضم الالف و کسر اللام و فتح الیاء على ما لم یسم فاعله، و قرأ مجاهد: املى بارسال الیاء على وجه الخبر من اللَّه عز و جل عن نفسه انه یفعل ذلک و تروى هذه القراءة عن یعقوب هذا کقوله: وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ ذلِکَ، اى ذلک الاملاء، بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا، دو قولست در این آیت یکى: قالُوا جهوداناند، لِلَّذِینَ کَرِهُوا منافقاناند یعنى که جهودان فرا منافقان گفتند: سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ ما شما را فرمان بریم در بعضى کارها یعنى که نعت و صفت محمد بپوشیم و او را تکذیب کنیم.
قول دیگر آنست که منافقان فرا یهود گفتند که ما در عداوت محمد و بازنشستن از جهاد، شما را فرمان بریم و شما را پشتى دهیم و این سخن در سرّ با یکدیگر میگفتند. رب العالمین سرّ ایشان آشکارا کرد و مصطفى و مؤمنان را از آن خبر کرد، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ اى اسرار الیهود مع المنافقین. قرأ اهل الکوفة اسرارهم بکسر الهمزة على المصدر و الباقون بفتحها على جمع السرّ ثم وصف عظیم ما حلّ بهم عند الموت فقال: فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ عند الموت وَ أَدْبارَهُمْ حالة السوق الى النار.
ذلِکَ اى ذلک الضرب بسبب بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ، یعنى المعاصى و معاونة المشرکین. قال ابن عباس یعنى ما کتموا من التوریة و کفروا بمحمد (ص)، وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ، اى ما فیه رضوان اللَّه من الایمان و الطاعة و نصرة المؤمنین، فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ اى ابطل حسناتهم فى الیهودیة و قیل نزلت، من قوله إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا الى هاهنا فى شأن المنافقین الذین رجعوا من المدینة الى مکة مرتدّین.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، شکّ و نفاق، أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ، اى لن یظهر احقادهم و عداوتهم و حسدهم على المؤمنین فیبدیها حتى یعرفوا نفاقهم و فى بعض الآثار لا یموت ذو زیغ فى الدین حتى یفتضح.
وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ، بعلامتهم بان نجعل فى وجوههم علامة تعرفهم بها. قال انس: ما خفى على رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الایة شىء من المنافقین، کان یعرفهم بسیماهم، وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ فیه قولان: احدهما فى صورة القول و فحواه یقال فلان الحن حجته من فلان و منه الحدیث عن النبى (ص) لعل بعضکم ان یکون الحن بحجته من بعض
و الفعل منه لحن بکسر الحاء یلحن لحنا فهو لحن اذا فطن بالشیء و القول الثانى: ما قال الکلبى فى لحن القول، فى کذبه و هو ازالة الکلام عن جهته و الفعل منه لحن بفتح الحاء یلحن لحنا فهو لاحن و المعنى انک تعرفهم فیما یتعرضون من تهجین امرک و امر المسلمین و الاستهزاء بهم فکان بعد نزول هذه الایة لا یتکلم منافق عند النبى (ص) الا عرفه بقوله و استدل بفحوى کلامه على فساد دخلته وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ و یرى ظاهرها و باطنها و یمیّز خیرها عن شرها.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ اى لنعاملنّکم معاملة المختبرون نأمرکم بالجهاد و القتال حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ، اى علم الوجود و المعنى حتى یتبین المجاهد و الصابر على دینه من غیره و قیل حتى نعلمهم عیانا کما علمناهم غیبا، فان المجازاة تقع على ما یظهر منهم، وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ، اى نظهرها و نکشفها باباء من یابى القتال و لا یصبر على الجهاد. قرأ ابو بکر عن عاصم «و لیبلونکم حتى یعلم المجاهدین و یبلوا» بالیاء فیهن لقوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ و قرأ الآخرون بالنون فیهن لقوله: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ، و قرأ یعقوب: و نبلو ساکنة الواو ردا على قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ و الآخرون بالفتح ردا على قوله حتى یعلم: کان الفضیل اذا قرأ هذه الایة بکى. و قال اللهم لا تبلنا فانک ان بلوتنا هتکت استارنا و فضحتنا.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ، اى عادوه، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدى، اى ظهر لهم انه الحق و عرفوا الرسول، لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً، انما یضرّون انفسهم، وَ سَیُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ، فلا یرون لها ثوابا فى الآخرة.
قال ابن عباس: هم المطعمون یوم بدر و نظیره قوله عز و جل: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ، بتوحیده، وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ، بتصدیقه، وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ، بالشک و النفاق.
قال الکلبى: لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ بالریاء و السمعة و قال الحسن: لا تبطلوا اعمالکم، بالمعاصى و الکبائر. و قال ابو العالیة کان اصحاب رسول اللَّه (ص) یرون انه لا یضر مع الاخلاص بقول لا اله الا اللَّه ذنب کما لا ینفع مع الشرک عمل فخافوا الکبائر بعده ان تحبط الاعمال قال اللَّه تعالى: لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ، فان الشر یبطل الخیر و الخیر یبطل الشر و ملاک العمل خواتمه و قیل: معناه لا ترجعوا بعد الایمان کفارا و لا بعد الطاعة عصاة. و قال مقاتل: معناه لا تمنوا على رسول اللَّه بالاسلام، نزلت فى بنى اسد ابن خزیمة کانوا یمنّون على رسول اللَّه اذ اسلموا.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ نزلت فى اصحاب القلیب و حکمها عام و قال مقاتل: نزلت فى رجل سأل النبى (ص) عن والده و قال انه کان محسنا فى کفره فقال (ص) هو فى النار فولى الرجل و هو یبکى فدعاه فقال (ص) والدک و والدى و والد ابراهیم فى النار، فنزلت هذه الایة.
فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ، یعنى و لا تدعوا، فاکتفى بالاولى من الآخرة اى لا تضعفوا و لا تدعوا الکفار الى الصلح ابتداء، منع اللَّه المسلمین ان یدعوا الکفار الى الصلح و امرهم بحربهم حتى یسلموا، السلم و السلام لغتان و قیل السلام من الاسلام کالنبات من الانبات و العطاء من الاعطاء، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ، اى انتم الغالبون علیهم. قال الکلبى آخر الامر لکم و ان غلبوکم فى بعض الاوقات و قیل کان رسول اللَّه (ص) اتّقى العدو یوم احد فلجاء الى الشعب فنزلت هذه الایة، وَ اللَّهُ مَعَکُمْ، بالعون و النصرة، وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ اى لن ینقصکم شیئا من ثواب اعمالکم یقال وتره یتره وترا و ترة اذا نقص حقه و منه سمى الوتر لانها نقصت من الشفع ثم حضّ على طلب الآخرة. فقال: إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور ینقطعان فى اسرع مدة، وَ إِنْ تُؤْمِنُوا، باللّه و رسوله، وَ تَتَّقُوا، الشرک و المعاصى، یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ، اى جزاء اعمالکم فى الآخرة، تم الکلام، ثم قال: وَ لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ یعنى لا یسئلکم اللَّه و رسوله اموالکم کلها فى الصدقات انما یسئلکم العشر و ربع العشر فطیبوا بها نفسا و الى هذا القول ذهب ابن عیینة، یدل علیه سیاق الایة.
إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ، اى یجهدکم و یلحف علیکم بمسئلة جمیعها، تَبْخَلُوا بها فلا تعطوها، وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ، بغضکم و عداوتکم، اى یبعث ذلک منکم حقدا یظهر و لا یخفى و قیل یصیر سببا للاضغان لان المؤمنین لم یکن فى قلوبهم اضغان. قال قتاده: علم اللَّه عز و جل ان ابن آدم ینقم ممن یرید ماله و نظیر هذه الایة قوله: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ... الایة و الاحفاء و الالحاح و الالحاف واحد و هو المبالغة فى المسئلة و قیل معنى قوله: لا یَسْئَلْکُمْ أَمْوالَکُمْ اى لا یسئلکم اموالکم لنفسه سبحانه و قیل لا یسئلکم اموالکم انما ذلک ماله و هو المنعم باعطائه کقوله: وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ.
قوله: ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى اخراج ما فرض اللَّه علیکم، فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ معناه کیف یأمرکم باخراج جمیع اموالکم و قد دعاکم الى انفاق البعض فى سبیل اللَّه فمنکم من یبخل فلا ینفق و قیل فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ، بما فرض علیه من الزکاة. وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ، عن بمعنى على اى یبخل على نفسه بالجزاء و الثواب، و قیل انما یبخل عن نفسه یعنى عن بخل نفسه لانّ نفسه لو کانت جوادا لم یبخل بالنفقه فى سبیل اللَّه و قیل یبخل عن داعى نفسه لا عن داعى ربه، وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ، اى الغنى عن انفاقکم لا حاجة به الى مالکم، وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ، الیه و الى ما عنده من الخیر، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ الخطاب لقریش، و البدل الانصار هذا کقوله: فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً... الایة و قیل الخطاب للعرب و البدل العجم.
روى ابو هریرة قال: تلا رسول اللَّه (ص) هذه الایة: وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ. قالوا یا رسول اللَّه من هؤلاء الذین ان تولّینا استبدلوا بنا ثم لا یکونوا امثالنا فضرب یده على منکب سلمان الفارسى و قال هذا و قومه، و لو کان الدین معلّقا بالثریا لناله رجال من فارس.
قال الکلبى: شرط الاستبدال بهم بشرط تولیهم، ثم لم یتولوا فلم یستبدل بهم. و قیل تهدّد ثم مدح، فقال: ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ. و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): للَّه عز و جل خیرتان من خلقه فى ارضه قریش خیرة اللَّه من العرب و فارس خیرة اللَّه من العجم.
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة الفتح باجماع مفسران مدنى است. دو هزار و چهارصد و هشت حرف و پانصد و شصت کلمة و بیست و نه آیت جمله بمدینه فرو آمد آن گه که از حدیبیة بازگشته بودند و رسول خدا گفت: انزلت علىّ اللیلة سورة لهى احبّ الىّ مما طلعت علیه الشمس.
و روایة انس بن مالک قال لما رجعنا من الحدیبیة و قد حیل بیننا و بین نسکنا فنحن بین الحزن و الکابة انزل اللَّه، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً فقال النبى (ص): لقد انزل علىّ آیة هى احب الىّ من الدنیا کلها، و در خبر است که هر که این سورة برخواند شب اول از ماه رمضان در نماز تطوّع، رب العالمین تا دیگر سال او را در حفظ و رعایت خویش دارد و از آفات و مکاره نگه دارد و این سورة از آن سورتهاست که در آن ناسخ است و منسوخ نیست و ناسخ در این سورة یک آیت است: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ نسخ قوله: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، خلافست میان علماء که این کدام فتح است.
قتاده گفت: فتح مکه است، مجاهد گفت: فتح خیبر است و جمهور مفسران بر آنند که این صلح حدیبیه است. معنى الفتح فتح المنغلق و الصلح مع المشرکین بالحدیبیة کان متعذرا حتى فتحه اللَّه عز و جل. کارى دشوار بود منغلق پیمان بستن و صلح کردن با مشرکان روز حدیبیه تا رب العزه بفضل خود آن کار فرو بسته برگشاد و آن دشخوارى آسان کرد و آن را فتح نام کردند.
مصطفى (ص) را پرسیدند آن روز که: افتح هذا فقال عظیم. گفتند یا رسول اللَّه این فتحى است، گفت فتحى عظیم، آن را عظیم گفت که در آن روز آیت مغفرت آمد از گناهان گذشته و آینده و مؤمنان را وعده نصرت و ظفر دادند و غنائم خیبر در آن پیوست و غلبه روم بر پارس که پیغامبر خداى آن را وعده داده بود در آن درست شد و صدق وى ظاهر گشت و مؤمنان بدان شاد شدند.
قال الزهرى: لم یکن فى الاسلام فتح اعظم من صلح الحدیبیه و ذلک انّ المشرکین اختلفوا بالمسلمین فسمعوا کلامهم فتمکن الاسلام فى قلوبهم و اسلم فى ثلث سنین خلق کثیر و کثر بهم سواد الاسلام.
روى اسرائیل عن ابى اسحاق عن البراء قال تعدّون انتم الفتح فتح مکة فتحا و نحن نعد الفتح بیعة الرضوان کنا مع النبى (ص) اربع عشرة مائة، و الحدیبیة بئر فنزحناها فلم نترک فیها قطرة فبلغ ذلک النبى فجلس على شفیرها، ثم دعا باناء من ماء فتوضأ ثم مضمض و دعا ثم صبه فیها فجاء بالماء حتى عمهم و قیل سمى یوم الحدیبیة فتحا لانه کان سبب فتح مکة و المعنى دنا فتحه و کان یوم الحدیبیة فى سنة ستّ من الهجرة. مجمع بن جاریة الانصارى روایت کند که روز حدیبیه من حاضر بودم چون آن قصه برفت و آن صلح افتاد و رسول خدا و یاران مىبازگشتند مردم را دیدم که بر آن مرکبها مىشتافتند و بنزدیک رسول خدا میشدند، یکى آواز داد که این شتافتن مردمان فرا نزدیک رسول چیست؟ جواب دادند که وحى آمده از آسمان میشتابند تا آن را بشنوند و بدانند گفتا چون مردم فراهم آمدند، رسول خدا آغاز کرد و برخواند: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه او فتح هو قال نعم و الذى نفسى بیده إنه لفتح قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، اى قضینا لک قضاء بینا غیر مختلف و لا ذا شبهة لکن على خیرة و الفتاح عند العرب هو القاضى و منه قوله عز و جل یمدح نفسه: وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ، و منه قوله: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ و المعنى قضینا لک بهذه المهادنة قضاء مبینا.
قال مقاتل: یسرنا لک یسرا مبینا بغیر قتال لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ، قیل هذه اللام لیست بلام کى و لکنها لام عدة لیست من الکلام الاول کقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا فهو کلام عدة مستأنف تأویله، فتح لک فتحا و هو یغفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر. و قیل اللام لام کى و معناه انا فتحنا لک فتحا مبینا لکى یجتمع لک من المغفرة تمام النعمة فى الفتح. و قیل هو مردود الى قوله: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ، قوله: ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، یعنى فى الجاهلیة قبل الرسالة، وَ ما تَأَخَّرَ من ذنبک الى وقت نزول هذه السورة، و قیل ما تَأَخَّرَ مما یکون و هذا على طریقة من یجوّز ارتکاب الصغائر على الانبیاء و قال سفیان الثورى: ما تَقَدَّمَ، ما عملت فى الجاهلیة وَ ما تَأَخَّرَ کلّ شیء لم تعمله و یذکر مثل ذلک على طریق التأکید کما یقال اعطى من رآه و من لم یره و ضرب من لقیه و من لم یلقه و قال عطاء اللَّه الخراسانى ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، یعنى ذنب ابویک آدم و حوا ببرکتک وَ ما تَأَخَّرَ ذنوب امتک بدعوتک، وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ تمام النعمة هاهنا النبوة و ثوابها نظیره فى سورة یوسف کَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ. و قیل یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، باعلاء دینک و فتح البلاد على یدک، وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً اى یثبتک علیه و قیل وَ یَهْدِیَکَ، اى یهدى بک.
وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، ذا عز لا ذل بعده. و قیل عَزِیزاً، اى معزا و قیل ممتنعا على غیرک مثله.
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ، هذه السکینة طمأنینة الایمان فى قلب المؤمن التی بها یحمل القضایا و یقوى بالبلایا و هو قوله عزّ و جل وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ، أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و هو الذى لا یهیجه شیء و لا یرده مانع و هو فى قوله: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، و الایة نزلت فى ابى بکر الصدیق ثم فى مآثر اصحابه.
و قیل السَّکِینَةَ الصبر على امر اللَّه و الثقة بوعد اللَّه و التعظیم لامر اللَّه. لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ قال ابن عباس: بعث اللَّه نبیه علیه السلام بشهادة ان لا اله الا اللَّه فلما صدّقوه زادهم الصلاة ثم الزکاة ثم الصیام ثم الحج ثم الجهاد حتى اکمل دینهم لهم فکلّما امروا بشىء فصدقوه، ازدادوا تصدیقا الى تصدیقهم و یقینا مع یقینهم.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الایة. جنود السماوات الملائکة و جنود الارض الانس و الجن و قیل کل ما فى السماوات و الارض بمنزلة الجند له لو شاء لا انتصر به کما ینتصر بالجند و تأویل الایة: لم یکن صدّ المشرکین رسول اللَّه (ص) عن قلة جنود اللَّه و لا عن و هن نصره لکن على علم اللَّه عز و جل و اختیار قوله: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ کان رسول اللَّه (ص) قیل له: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ فکان رسول اللَّه و المؤمنون فى علم الغیب شرّعا فلما نزلت علیه لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ و قال رسول اللَّه (ص) انزلت علىّ سورة هى احب الىّ من الدنیا و ما فیها قالوا له هنیئا لک یا رسول اللَّه بین اللَّه لک امرک فما لنا فنزلت: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها، هذا فى ازاء قوله: وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، و یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ هذا بازاء قوله: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ التکفیر التغطیة و هو بمعنى المغفرة اى یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ قبل ان یدخلهم الجنة لیدخلوها معرین من الآثام، وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ، اى فى الدار الآخرة و فى حکم اللَّه، فَوْزاً عَظِیماً لما نزلت هذه الآیات قال المنافقون من اهل المدینة و المشرکون من اهل مکة قد اعلم ما یفعل به و باصحابه فما عسى یفعل بنا فنزلت: وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ان لن ینصر محمدا و المؤمنین، و قیل ظنهم ان لن ینقلب الرسول و المؤمنون الى اهلیهم ابدا و قیل ظنهم ان للَّه شریکا و ان لن یبعث اللَّه احدا. قوله: عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ، اى یدور علیهم و یعود الیهم ضرر ما دبّروا و یقع الفساد و الهلاک بهم، هذا کقوله: وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ، و الدوائر ما یدور بالرجل من حوادث الدهر و نکباته، وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ ابعدهم من رحمته، وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ هیّاها لهم، وَ ساءَتْ مَصِیراً.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، فیدفع کید من عادى نبیّه و المؤمنین بما شاء منها. هو الذى جنّد البعوض على نمرود و الهدهد على بلقیس، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً، فى امره، حَکِیماً فى فعله. روى انّ عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول قال هب محمدا هزم الیهود و غلبهم فکیف استطاعته بفارس و الروم، فانزل اللَّه تعالى: وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اکثر عددا من فارس و الروم، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً، منیعا فى سلطانه، حَکِیماً، فى تدبیره و صنعه.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً، على امّتک یوم القیمة شاهدا لهم بعملهم و قیل شاهد الأنبیاء بالتبلیغ، وَ مُبَشِّراً، للمؤمنین، وَ نَذِیراً للکافرین. مُبَشِّراً، لمن اطاع. نَذِیراً لمن عصى. ثم رجع الى خطاب المؤمنین فقال: لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ اى تطیعوه و تنصروه و تقاتلوا معه بالسیف. العزر و التعزیر النصر مرة بعد اخرى، وَ تُوَقِّرُوهُ اى تعظموه و تفخموه و تدعوه باسم الرسول و باسم النبى و هاهنا وقف تام ثم تبتدء فتقول: وَ تُسَبِّحُوهُ، هذه الهاء واحدة راجعة الى اللَّه سبحانه فى هذه الایة اى تسبّحوا اللَّه و تصلّوا له بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بالغداة و العشى. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو لیؤمنوا و یعزروه و یوقروه و یسبحوه بالیاء فیهن لقوله: فى قلوب المؤمنین.
الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ، بالحدیبیة، إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ لانهم باعوا انفسهم من اللَّه بالجنة کقوله: اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ. روى عن یزید بن ابى عبید قال: قلت لسلمة بن الاکوع على اى شیء بایعتم رسول اللَّه یوم الحدیبیة. قال على الموت. و روى عن معقل بن یسار قال: لقد رأیتنى یوم الشجرة و النبى (ص) یبایع الناس و انا رافع غصنا من اغصانها عن رأسه و نحن اربع عشرة مائة قال لم نبایعه على الموت و لکن بایعناه على ان لا نفرّ. قال ابو عیسى معنى الحدیثین صحیح فبایعه جماعة على الموت اى لا بانزال نقاتل بین یدیک ما لم نقتل، و بایعه آخرون و قالوا لا نفرّ فقال لهم النّبی (ص) انتم الیوم خیر اهل الارض.
قوله: یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، قال ابن عباس: یَدُ اللَّهِ بالوفاء لما وعدهم من الخیر، فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، بالوفاء.
و قال السدى: کانوا یأخذون بید رسول اللَّه (ص) و یبایعونه و یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، عند المبایعة. و قیل عقد اللَّه فى هذه البیعة فوق عقدهم، فَمَنْ نَکَثَ، اى نقض و لم یف به فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ، اى علیها و بال ذلک، وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ، اتى به وافیا غیر منتقض «فسنؤتیه»، و قرأ اهل العراق فَسَیُؤْتِیهِ بالیاء، أَجْراً عَظِیماً جزیلا و هو الجنة و نعیمها.
سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ، ابن عباس گفت آیت در شأن قومى منافقان فرو آمد از قبایل عرب: جهینه و مزینه و نخع و اسلم و غفار، قومى در مدینه مسکن داشتند و قومى در نواحى مدینه. رسول خدا (ص) شش سال از هجرت گذشته او را آرزوى عمرة خاست و طواف کعبه و زیارت خانه، کس فرستاد باین قبایل عرب و ایشان را بخواند تا چون روند جمعى بسیار باشند نباید که قریش ایشان را از خانه منع کنند و پیش ایشان بحرب باز آیند، از این جهت ایشان را میخواند و جمع میکرد.
قومى که مخلصان بودند و اهل بصیرت اجابت کردند و بیامدند و قومى که منافقان بودند باز نشستند و تخلّف کردند و عذر دروغ آوردند که: شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا رب العالمین ایشان را مخلف خواند، یعنى که ایشان با پس کردهاند از صحبت رسول، همانست که جاى دیگر فرمود: کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا، و قال تعالى: رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا، گفتند ما را اهل و عیالست و جز ما ایشان را قیّم نیست و خرما بنان داریم درین نخلستان و آن را تیمار بر نیست، اکنون ما را آمرزش خواه از خداى باین تخلف که از ما آمد. و کان رسول اللَّه (ص) اذا قبل عذر انسان استغفر له و این سخن آن گه گفتند که رسول باز آمد از حدیبیه و ایشان را عتاب کرد بآن تخلف که کردند. رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد گفت یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ من امر الاستغفار فانهم لا یبالون استغفر لهم النبى اولا یستغفر لهم. آنچ بزبان میگویند که از بهر ما آمرزش خواه در دلشان نیست که ایشان در بند آن نهاند که رسول از بهر ایشان آمرزش خواهد یا نخواهد.
و گفتهاند معنى آنست که در دلشان جز زانست که بزبان گویند زیرا که عذر ایشان نه شغل اهل و عیالست بلکه خبث نیت ایشانست و نفاق که در دل دارند، قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً قرأ حمزة و الکسائى ضرّا بضم الضاد و الآخرون بفتحها.
ایشان ظن بردند که آن تخلف که نمودند وقت را سبب نفع ایشانست در نفس و مال و سبب دفع مضرت از ایشان. رب العالمین خبر داد که اگر از آن نفع و ضر چیزى در راه شماست و بتقدیر و ارادت ماست هیچ کس نتواند که آن دفع کند.
آن گه فرمود: بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً نه چنانست که شما مىگویید و عذر کژ میارید که اللَّه تعالى خود داناست و آگاه از عمل شما و نیت شما.
بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِیهِمْ أَبَداً، اى ظننتم ان العدو یستأصلهم فلا یرجعون، وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ، اى زین الشیطان ذلک فى قلوبکم، و ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ، من علوّ الکفار و انتشار الفساد و ذلک انّهم قالوا ان محمدا و اصحابه اکلة رأس فلا یرجعون فاین تذهبون، انتظروا ما یکون من امرهم، وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً هالکین فاسدین لا تصلحون لخیر. یقال للواحد و الجمع و الذکر و الانثى بور. بار الشیء، هلک و فسد و بارت الارض، لم تثمر و لم تنبت. میگوید بازماندن شما از حدیبیه نه آن را بود که گفتید بل که شما پنداشتید که مشرکان قریش رسول را و مؤمنان را از خان و مان و دیار خویش مستأصل خواهند کرد، یا بکشند ایشان را یا بگریزند و در عالم پراکنده شوند، و این ظن بد که بایشان بردید نموده شیطانست که بر شما آراست و در دل شما افکند. و گفتهاند ظن بد ایشان آن بود که با یکدیگر میگفتند که هیچ مروید با ایشان و خویشتن را عشوه مدهید و مپندارید که از ایشان یکى باز خواهد گشت که اهل مکه ایشان را هلاک کنند و نیست آرند.
رب العالمین فرمود: وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً. شما اید که هلاک کنند شما را و نیست آرند، وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً نارا مسعورة ملهبة. وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ، عن الحدیبیة، إِذَا انْطَلَقْتُمْ، ایها المؤمنون، إِلى مَغانِمَ، خیبر، لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، الى خیبر نشهد معکم قتال اهلها و ذلک انهم لما انصرفوا من الحدیبیة و عدهم اللَّه فتح خیبر و جعل غنائمها لمن شهد الحدیبیة خاصة عوضا من غنائم اهل مکة اذ انصرفوا منهم على صلح و لم یصیبوا شیئا منهم، قال اللَّه عز و جل: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، قرأ حمزة و الکسائى: کلم اللَّه بغیر الف جمع کلمة معناه یریدون ان یغیروا وعد اللَّه تعالى لاهل الحدیبیة بغنیمة خیبر خاصة، قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا،، تأویله: لن تستطیعوا ان تتبعونا، کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ، اى من قبل مرجعنا الیکم ان غنیمة خیبر لمن شهد الحدیبیة لیس لغیرهم فیها نصیب، فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا، اى لم یأمر کم اللَّه به بل تحسدوننا ان نشارککم فى الغنیمة، بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا، اى لا یعلمون عن اللَّه ما لهم و علیهم من الدّین الا قلیلا منهم و هو من صدّق اللَّه و الرسول و قیل لا یفقهون من کلام اللَّه الا شیئا قلیلا.
بیان این قصه آنست که: رسول خدا در ماه ذى الحجه از حدیبیه بازگشت و در مدینه همى بود تا ماه محرم درآمد قصد خیبر کرد و جمله یاران مهاجر و انصار که در حدیبیه با وى بودند با وى بخیبر رفتند، چون دیده ایشان بر حصار خیبر افتاد، رسول خدا گفت خربت خیبر، انا اذا نزلنا بساحة قوم، فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ بسمع منافقان رسید که در خیبر غنائم فراوان است و رسول خدا بفرمان و وحى اللَّه آن جمله قسمت میکند بر ایشان که در حدیبیه با وى بودند، بعوض آنکه از آنجا بصلح بازگشتند و هیچ غنیمت نیافتند و دیگران را با ایشان در آن مشارکت نیست.
منافقان چون این بشنیدند گفتند: ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، گذارید ما را تا با شما بیاییم بقتال خیبر و مقصود ایشان نصیب غنیمت بود، رب العالمین فرمود: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، کلام اینجا فرمان اللَّه است که جز اهل حدیبیه به خیبر نروند و غنیمت خیبر جز بایشان ندهند، منافقان خواستند که این حکم را تغییر کنند، رب العالمین فرمود: یا محمد قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا ایشان را گوى شما نتوانید که کلام خداى را و وعده خداى را دیگرگون کنید و این حکم بگردانید، منافقان گفتند: بَلْ تَحْسُدُونَنا فرمان خداى نه چنین است که شما این بحسد مىگویید تا غنیمت همه شما را باشد و ما را در آن نصیب نبود و خیبر ناحیتى بود در آن حصارهاى بسیار و مال و غنیمت فراوان، مسلمانان از آن حصارها یکان یکان مىستدند و مال همى برداشتند و صفیه دختر حیى اخطب و دو دختر وى را اسیر گرفتند و در بعضى آن حصارها بلال مؤذّن ایشان را نزدیک رسول آورد، در راهى که کشتگان خود را دیدند افتاده، یکى از ایشان فریاد برآورد و بر روى تپانچه زد و بر سر خاک همى کرد. رسول خدا بلال را گفت، اى بىحاصل، رحمت نکردى برین ضعیفان که ایشان را بدین راه آوردى که قرابت خویش را کشته دیدند و تقدیر اللَّه چنان بود که آن صفیه دختر حیى اخطب جفت رسول خداى گشت و روزى ببر روى وى نشان زخم دید، پرسید از وى که این چیست؟ صفیه گفت وقتى بخواب دیدم که ماه آسمان در کنار من افتاد، این خواب با شوى خویش کنانة بن الربیع بگفتم کنانة گفت: ترا همى باید که ملک حجاز پادشاه عرب و عجم محمد شوى تو باشد و بر روى من تپانچه زد، این نشان از آنست.
پس رسول قصد حصار سعد معاذ کرد حصارى عظیم که در همه عرب حصارى از آن حصینتر نبود، مردمان از آن حصارهاى دیگر آنجا میشدند و مال فراوان آنجا همى بردند و مبارزان و جنگیان آنجا بسیار بودند، هر ده شبانه روز رسول بر در آن حصار بنشست، روزى جهودى از حصار بیرون آمد و مبارزت خواست، رسول خدا محمد بن مسلمه پیش وى فرستاد بجنگ و گفت: اللهم انصره. ایشان روى بهم آوردند، درختى بود میان ایشان، هر یکى از ایشان بآن درخت پناه همى برد، آن جهود حمله آورد، محمد بن مسلمه آن زخم وى بدرخت رد کرد، آن گه با جهود گشت و برو ضربتى زد که یک نیمه سرش با روى بدو نیم کرد، پس برادر آن جهود بیرون آمد و مبارزت خواست، زبیر عوام پیش وى باز شد. مادر وى صفیة گفت یا رسول اللَّه پسرم را بکشد رسول گفت نه که پسرت او را کشد، زبیر ضربتى زد که کتف وى با یک نیمه پهلو بیرون انداخت، پس رسول علم ببو بکر داد، آن روز و جهد کرد و حصار گشاده نیامد، دیگر روز بعمر داد هم گشاده نیامد رسول گفت: و اللَّه لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبه اللَّه و رسوله.
پس دیگر روز على را بخواند و علم بوى داد، على رفت و علم بر در حصار خیبر بزد، جهودى بر بام حصار آمد گفت: من انت؟ تو کیستى؟ گفت: من علىام. جهود گفت عالى شد این کار بحق موسى و توریة، پس على بتأیید الهى و قوت ربانى در حصار بدست گرفت و از بوم حصار بر کند و بینداخت چنان که زلزله در حصار خیبر افتاد، بو رافع گوید مولى رسول که: با من هفت تن دیگر از مبارزان عرب بودند خواستیم که در از یک جانب بدیگر جانب گردانیم نتوانستیم، گویند که حلقه آن چهارصد من بود و بعد از آن على رفت تا آن حلقه برگیرد و نتوانست از آن که آن گه که مىبرکند جبرئیل با وى بود بمعاونت، پس على گفت: ما قلعتها بقوة جسمانیة انما قلعتها بقوة ربانیه، پس آن اموال و غنائم که از حصارهاى خیبر یافتند باهل حدیبیة قسمت کردند.
قال الزهرى: ان غنائم خیبر کانت بین اهل الحدیبیة من حضر منهم خیبر و من غاب قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ هم المخلفون عن الحدیبیة، سَتُدْعَوْنَ، یعنى یدعوکم النبى (ص) إِلى قَوْمٍ یعنى الى قتال قوم أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ هم هوازن و غطفان و قیل هم الروم غزاهم رسول اللَّه (ص) فى تبوک و قیل یدعوهم ابو بکر الى بنى حنیفة مع مسیلمة الکذاب و قیل یدعوهم عمر الى فارس و قیل المخلفون عن تبوک و کانوا ثلاثة اصناف: صنف کفروا و نزل فیهم: سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِیمٍ و صنف اسلموا و هم الذین اعترفوا بذنوبهم و صنف هم آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ و هم المعنیّون بهذه الایة: تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ، یعنى او هم یسلمون و قیل معناه الى ان یسلموا فلما حذف ان رفع الفعل، فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً فى الدنیا الغنیمة و فى الآخرة الجنة و قیل الغنیمة فحسب فى قول من حمل هم على المنافقین و جعل الداعى غیر النبى (ص) لانهم اذا اظهروا الایمان لزم الخلفاء و المؤمنین اجرائهم مجرى المخلصین، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ عن غزوة الحدیبیة، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً فى الآخرة. فلما نزلت هذه الایة قال اهل الزمانة و کیف بنا یا رسول اللَّه فانزل اللَّه تعالى: لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ، اى لیس علیه اثم فى التخلف عن الجهاد لانه کالطائر المقصوص الجناح لا یمتنع على من قصده، وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ، من العلة اللازمة احدى الرجلین او کلتیهما، حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ الذى لا قوة به، حَرَجٌ.
و تم الکلام ثم قال: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، فیما یأمره و ینهاه، یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ، اى یعرض عن الطاعة، یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً و قرأ اهل المدینة و الشام ندخله و نعذّبه بالنون فیهما و قرأ الآخرون بالیاء لقوله: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ.
و روایة انس بن مالک قال لما رجعنا من الحدیبیة و قد حیل بیننا و بین نسکنا فنحن بین الحزن و الکابة انزل اللَّه، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً فقال النبى (ص): لقد انزل علىّ آیة هى احب الىّ من الدنیا کلها، و در خبر است که هر که این سورة برخواند شب اول از ماه رمضان در نماز تطوّع، رب العالمین تا دیگر سال او را در حفظ و رعایت خویش دارد و از آفات و مکاره نگه دارد و این سورة از آن سورتهاست که در آن ناسخ است و منسوخ نیست و ناسخ در این سورة یک آیت است: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ نسخ قوله: ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، خلافست میان علماء که این کدام فتح است.
قتاده گفت: فتح مکه است، مجاهد گفت: فتح خیبر است و جمهور مفسران بر آنند که این صلح حدیبیه است. معنى الفتح فتح المنغلق و الصلح مع المشرکین بالحدیبیة کان متعذرا حتى فتحه اللَّه عز و جل. کارى دشوار بود منغلق پیمان بستن و صلح کردن با مشرکان روز حدیبیه تا رب العزه بفضل خود آن کار فرو بسته برگشاد و آن دشخوارى آسان کرد و آن را فتح نام کردند.
مصطفى (ص) را پرسیدند آن روز که: افتح هذا فقال عظیم. گفتند یا رسول اللَّه این فتحى است، گفت فتحى عظیم، آن را عظیم گفت که در آن روز آیت مغفرت آمد از گناهان گذشته و آینده و مؤمنان را وعده نصرت و ظفر دادند و غنائم خیبر در آن پیوست و غلبه روم بر پارس که پیغامبر خداى آن را وعده داده بود در آن درست شد و صدق وى ظاهر گشت و مؤمنان بدان شاد شدند.
قال الزهرى: لم یکن فى الاسلام فتح اعظم من صلح الحدیبیه و ذلک انّ المشرکین اختلفوا بالمسلمین فسمعوا کلامهم فتمکن الاسلام فى قلوبهم و اسلم فى ثلث سنین خلق کثیر و کثر بهم سواد الاسلام.
روى اسرائیل عن ابى اسحاق عن البراء قال تعدّون انتم الفتح فتح مکة فتحا و نحن نعد الفتح بیعة الرضوان کنا مع النبى (ص) اربع عشرة مائة، و الحدیبیة بئر فنزحناها فلم نترک فیها قطرة فبلغ ذلک النبى فجلس على شفیرها، ثم دعا باناء من ماء فتوضأ ثم مضمض و دعا ثم صبه فیها فجاء بالماء حتى عمهم و قیل سمى یوم الحدیبیة فتحا لانه کان سبب فتح مکة و المعنى دنا فتحه و کان یوم الحدیبیة فى سنة ستّ من الهجرة. مجمع بن جاریة الانصارى روایت کند که روز حدیبیه من حاضر بودم چون آن قصه برفت و آن صلح افتاد و رسول خدا و یاران مىبازگشتند مردم را دیدم که بر آن مرکبها مىشتافتند و بنزدیک رسول خدا میشدند، یکى آواز داد که این شتافتن مردمان فرا نزدیک رسول چیست؟ جواب دادند که وحى آمده از آسمان میشتابند تا آن را بشنوند و بدانند گفتا چون مردم فراهم آمدند، رسول خدا آغاز کرد و برخواند: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه او فتح هو قال نعم و الذى نفسى بیده إنه لفتح قوله: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، اى قضینا لک قضاء بینا غیر مختلف و لا ذا شبهة لکن على خیرة و الفتاح عند العرب هو القاضى و منه قوله عز و جل یمدح نفسه: وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ، و منه قوله: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ و المعنى قضینا لک بهذه المهادنة قضاء مبینا.
قال مقاتل: یسرنا لک یسرا مبینا بغیر قتال لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ، قیل هذه اللام لیست بلام کى و لکنها لام عدة لیست من الکلام الاول کقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا فهو کلام عدة مستأنف تأویله، فتح لک فتحا و هو یغفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر. و قیل اللام لام کى و معناه انا فتحنا لک فتحا مبینا لکى یجتمع لک من المغفرة تمام النعمة فى الفتح. و قیل هو مردود الى قوله: وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ، قوله: ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، یعنى فى الجاهلیة قبل الرسالة، وَ ما تَأَخَّرَ من ذنبک الى وقت نزول هذه السورة، و قیل ما تَأَخَّرَ مما یکون و هذا على طریقة من یجوّز ارتکاب الصغائر على الانبیاء و قال سفیان الثورى: ما تَقَدَّمَ، ما عملت فى الجاهلیة وَ ما تَأَخَّرَ کلّ شیء لم تعمله و یذکر مثل ذلک على طریق التأکید کما یقال اعطى من رآه و من لم یره و ضرب من لقیه و من لم یلقه و قال عطاء اللَّه الخراسانى ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ، یعنى ذنب ابویک آدم و حوا ببرکتک وَ ما تَأَخَّرَ ذنوب امتک بدعوتک، وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ تمام النعمة هاهنا النبوة و ثوابها نظیره فى سورة یوسف کَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ. و قیل یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، باعلاء دینک و فتح البلاد على یدک، وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً اى یثبتک علیه و قیل وَ یَهْدِیَکَ، اى یهدى بک.
وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، ذا عز لا ذل بعده. و قیل عَزِیزاً، اى معزا و قیل ممتنعا على غیرک مثله.
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ، هذه السکینة طمأنینة الایمان فى قلب المؤمن التی بها یحمل القضایا و یقوى بالبلایا و هو قوله عزّ و جل وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ، أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و هو الذى لا یهیجه شیء و لا یرده مانع و هو فى قوله: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، و الایة نزلت فى ابى بکر الصدیق ثم فى مآثر اصحابه.
و قیل السَّکِینَةَ الصبر على امر اللَّه و الثقة بوعد اللَّه و التعظیم لامر اللَّه. لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ قال ابن عباس: بعث اللَّه نبیه علیه السلام بشهادة ان لا اله الا اللَّه فلما صدّقوه زادهم الصلاة ثم الزکاة ثم الصیام ثم الحج ثم الجهاد حتى اکمل دینهم لهم فکلّما امروا بشىء فصدقوه، ازدادوا تصدیقا الى تصدیقهم و یقینا مع یقینهم.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الایة. جنود السماوات الملائکة و جنود الارض الانس و الجن و قیل کل ما فى السماوات و الارض بمنزلة الجند له لو شاء لا انتصر به کما ینتصر بالجند و تأویل الایة: لم یکن صدّ المشرکین رسول اللَّه (ص) عن قلة جنود اللَّه و لا عن و هن نصره لکن على علم اللَّه عز و جل و اختیار قوله: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ کان رسول اللَّه (ص) قیل له: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ فکان رسول اللَّه و المؤمنون فى علم الغیب شرّعا فلما نزلت علیه لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ و قال رسول اللَّه (ص) انزلت علىّ سورة هى احب الىّ من الدنیا و ما فیها قالوا له هنیئا لک یا رسول اللَّه بین اللَّه لک امرک فما لنا فنزلت: لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها، هذا فى ازاء قوله: وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ، و یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ هذا بازاء قوله: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ التکفیر التغطیة و هو بمعنى المغفرة اى یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ قبل ان یدخلهم الجنة لیدخلوها معرین من الآثام، وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ، اى فى الدار الآخرة و فى حکم اللَّه، فَوْزاً عَظِیماً لما نزلت هذه الآیات قال المنافقون من اهل المدینة و المشرکون من اهل مکة قد اعلم ما یفعل به و باصحابه فما عسى یفعل بنا فنزلت: وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ان لن ینصر محمدا و المؤمنین، و قیل ظنهم ان لن ینقلب الرسول و المؤمنون الى اهلیهم ابدا و قیل ظنهم ان للَّه شریکا و ان لن یبعث اللَّه احدا. قوله: عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ، اى یدور علیهم و یعود الیهم ضرر ما دبّروا و یقع الفساد و الهلاک بهم، هذا کقوله: وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ، و الدوائر ما یدور بالرجل من حوادث الدهر و نکباته، وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ ابعدهم من رحمته، وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ هیّاها لهم، وَ ساءَتْ مَصِیراً.
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، فیدفع کید من عادى نبیّه و المؤمنین بما شاء منها. هو الذى جنّد البعوض على نمرود و الهدهد على بلقیس، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً، فى امره، حَکِیماً فى فعله. روى انّ عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول قال هب محمدا هزم الیهود و غلبهم فکیف استطاعته بفارس و الروم، فانزل اللَّه تعالى: وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اکثر عددا من فارس و الروم، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً، منیعا فى سلطانه، حَکِیماً، فى تدبیره و صنعه.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً، على امّتک یوم القیمة شاهدا لهم بعملهم و قیل شاهد الأنبیاء بالتبلیغ، وَ مُبَشِّراً، للمؤمنین، وَ نَذِیراً للکافرین. مُبَشِّراً، لمن اطاع. نَذِیراً لمن عصى. ثم رجع الى خطاب المؤمنین فقال: لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ اى تطیعوه و تنصروه و تقاتلوا معه بالسیف. العزر و التعزیر النصر مرة بعد اخرى، وَ تُوَقِّرُوهُ اى تعظموه و تفخموه و تدعوه باسم الرسول و باسم النبى و هاهنا وقف تام ثم تبتدء فتقول: وَ تُسَبِّحُوهُ، هذه الهاء واحدة راجعة الى اللَّه سبحانه فى هذه الایة اى تسبّحوا اللَّه و تصلّوا له بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بالغداة و العشى. قرأ ابن کثیر و ابو عمرو لیؤمنوا و یعزروه و یوقروه و یسبحوه بالیاء فیهن لقوله: فى قلوب المؤمنین.
الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ، بالحدیبیة، إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ لانهم باعوا انفسهم من اللَّه بالجنة کقوله: اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ. روى عن یزید بن ابى عبید قال: قلت لسلمة بن الاکوع على اى شیء بایعتم رسول اللَّه یوم الحدیبیة. قال على الموت. و روى عن معقل بن یسار قال: لقد رأیتنى یوم الشجرة و النبى (ص) یبایع الناس و انا رافع غصنا من اغصانها عن رأسه و نحن اربع عشرة مائة قال لم نبایعه على الموت و لکن بایعناه على ان لا نفرّ. قال ابو عیسى معنى الحدیثین صحیح فبایعه جماعة على الموت اى لا بانزال نقاتل بین یدیک ما لم نقتل، و بایعه آخرون و قالوا لا نفرّ فقال لهم النّبی (ص) انتم الیوم خیر اهل الارض.
قوله: یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، قال ابن عباس: یَدُ اللَّهِ بالوفاء لما وعدهم من الخیر، فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، بالوفاء.
و قال السدى: کانوا یأخذون بید رسول اللَّه (ص) و یبایعونه و یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ، عند المبایعة. و قیل عقد اللَّه فى هذه البیعة فوق عقدهم، فَمَنْ نَکَثَ، اى نقض و لم یف به فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ، اى علیها و بال ذلک، وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ، اتى به وافیا غیر منتقض «فسنؤتیه»، و قرأ اهل العراق فَسَیُؤْتِیهِ بالیاء، أَجْراً عَظِیماً جزیلا و هو الجنة و نعیمها.
سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ، ابن عباس گفت آیت در شأن قومى منافقان فرو آمد از قبایل عرب: جهینه و مزینه و نخع و اسلم و غفار، قومى در مدینه مسکن داشتند و قومى در نواحى مدینه. رسول خدا (ص) شش سال از هجرت گذشته او را آرزوى عمرة خاست و طواف کعبه و زیارت خانه، کس فرستاد باین قبایل عرب و ایشان را بخواند تا چون روند جمعى بسیار باشند نباید که قریش ایشان را از خانه منع کنند و پیش ایشان بحرب باز آیند، از این جهت ایشان را میخواند و جمع میکرد.
قومى که مخلصان بودند و اهل بصیرت اجابت کردند و بیامدند و قومى که منافقان بودند باز نشستند و تخلّف کردند و عذر دروغ آوردند که: شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا رب العالمین ایشان را مخلف خواند، یعنى که ایشان با پس کردهاند از صحبت رسول، همانست که جاى دیگر فرمود: کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا، و قال تعالى: رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا، گفتند ما را اهل و عیالست و جز ما ایشان را قیّم نیست و خرما بنان داریم درین نخلستان و آن را تیمار بر نیست، اکنون ما را آمرزش خواه از خداى باین تخلف که از ما آمد. و کان رسول اللَّه (ص) اذا قبل عذر انسان استغفر له و این سخن آن گه گفتند که رسول باز آمد از حدیبیه و ایشان را عتاب کرد بآن تخلف که کردند. رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد گفت یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ من امر الاستغفار فانهم لا یبالون استغفر لهم النبى اولا یستغفر لهم. آنچ بزبان میگویند که از بهر ما آمرزش خواه در دلشان نیست که ایشان در بند آن نهاند که رسول از بهر ایشان آمرزش خواهد یا نخواهد.
و گفتهاند معنى آنست که در دلشان جز زانست که بزبان گویند زیرا که عذر ایشان نه شغل اهل و عیالست بلکه خبث نیت ایشانست و نفاق که در دل دارند، قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً قرأ حمزة و الکسائى ضرّا بضم الضاد و الآخرون بفتحها.
ایشان ظن بردند که آن تخلف که نمودند وقت را سبب نفع ایشانست در نفس و مال و سبب دفع مضرت از ایشان. رب العالمین خبر داد که اگر از آن نفع و ضر چیزى در راه شماست و بتقدیر و ارادت ماست هیچ کس نتواند که آن دفع کند.
آن گه فرمود: بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً نه چنانست که شما مىگویید و عذر کژ میارید که اللَّه تعالى خود داناست و آگاه از عمل شما و نیت شما.
بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِیهِمْ أَبَداً، اى ظننتم ان العدو یستأصلهم فلا یرجعون، وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ، اى زین الشیطان ذلک فى قلوبکم، و ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ، من علوّ الکفار و انتشار الفساد و ذلک انّهم قالوا ان محمدا و اصحابه اکلة رأس فلا یرجعون فاین تذهبون، انتظروا ما یکون من امرهم، وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً هالکین فاسدین لا تصلحون لخیر. یقال للواحد و الجمع و الذکر و الانثى بور. بار الشیء، هلک و فسد و بارت الارض، لم تثمر و لم تنبت. میگوید بازماندن شما از حدیبیه نه آن را بود که گفتید بل که شما پنداشتید که مشرکان قریش رسول را و مؤمنان را از خان و مان و دیار خویش مستأصل خواهند کرد، یا بکشند ایشان را یا بگریزند و در عالم پراکنده شوند، و این ظن بد که بایشان بردید نموده شیطانست که بر شما آراست و در دل شما افکند. و گفتهاند ظن بد ایشان آن بود که با یکدیگر میگفتند که هیچ مروید با ایشان و خویشتن را عشوه مدهید و مپندارید که از ایشان یکى باز خواهد گشت که اهل مکه ایشان را هلاک کنند و نیست آرند.
رب العالمین فرمود: وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً. شما اید که هلاک کنند شما را و نیست آرند، وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً نارا مسعورة ملهبة. وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ، عن الحدیبیة، إِذَا انْطَلَقْتُمْ، ایها المؤمنون، إِلى مَغانِمَ، خیبر، لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، الى خیبر نشهد معکم قتال اهلها و ذلک انهم لما انصرفوا من الحدیبیة و عدهم اللَّه فتح خیبر و جعل غنائمها لمن شهد الحدیبیة خاصة عوضا من غنائم اهل مکة اذ انصرفوا منهم على صلح و لم یصیبوا شیئا منهم، قال اللَّه عز و جل: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، قرأ حمزة و الکسائى: کلم اللَّه بغیر الف جمع کلمة معناه یریدون ان یغیروا وعد اللَّه تعالى لاهل الحدیبیة بغنیمة خیبر خاصة، قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا،، تأویله: لن تستطیعوا ان تتبعونا، کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ، اى من قبل مرجعنا الیکم ان غنیمة خیبر لمن شهد الحدیبیة لیس لغیرهم فیها نصیب، فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا، اى لم یأمر کم اللَّه به بل تحسدوننا ان نشارککم فى الغنیمة، بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا، اى لا یعلمون عن اللَّه ما لهم و علیهم من الدّین الا قلیلا منهم و هو من صدّق اللَّه و الرسول و قیل لا یفقهون من کلام اللَّه الا شیئا قلیلا.
بیان این قصه آنست که: رسول خدا در ماه ذى الحجه از حدیبیه بازگشت و در مدینه همى بود تا ماه محرم درآمد قصد خیبر کرد و جمله یاران مهاجر و انصار که در حدیبیه با وى بودند با وى بخیبر رفتند، چون دیده ایشان بر حصار خیبر افتاد، رسول خدا گفت خربت خیبر، انا اذا نزلنا بساحة قوم، فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ بسمع منافقان رسید که در خیبر غنائم فراوان است و رسول خدا بفرمان و وحى اللَّه آن جمله قسمت میکند بر ایشان که در حدیبیه با وى بودند، بعوض آنکه از آنجا بصلح بازگشتند و هیچ غنیمت نیافتند و دیگران را با ایشان در آن مشارکت نیست.
منافقان چون این بشنیدند گفتند: ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ، گذارید ما را تا با شما بیاییم بقتال خیبر و مقصود ایشان نصیب غنیمت بود، رب العالمین فرمود: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ، کلام اینجا فرمان اللَّه است که جز اهل حدیبیه به خیبر نروند و غنیمت خیبر جز بایشان ندهند، منافقان خواستند که این حکم را تغییر کنند، رب العالمین فرمود: یا محمد قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا ایشان را گوى شما نتوانید که کلام خداى را و وعده خداى را دیگرگون کنید و این حکم بگردانید، منافقان گفتند: بَلْ تَحْسُدُونَنا فرمان خداى نه چنین است که شما این بحسد مىگویید تا غنیمت همه شما را باشد و ما را در آن نصیب نبود و خیبر ناحیتى بود در آن حصارهاى بسیار و مال و غنیمت فراوان، مسلمانان از آن حصارها یکان یکان مىستدند و مال همى برداشتند و صفیه دختر حیى اخطب و دو دختر وى را اسیر گرفتند و در بعضى آن حصارها بلال مؤذّن ایشان را نزدیک رسول آورد، در راهى که کشتگان خود را دیدند افتاده، یکى از ایشان فریاد برآورد و بر روى تپانچه زد و بر سر خاک همى کرد. رسول خدا بلال را گفت، اى بىحاصل، رحمت نکردى برین ضعیفان که ایشان را بدین راه آوردى که قرابت خویش را کشته دیدند و تقدیر اللَّه چنان بود که آن صفیه دختر حیى اخطب جفت رسول خداى گشت و روزى ببر روى وى نشان زخم دید، پرسید از وى که این چیست؟ صفیه گفت وقتى بخواب دیدم که ماه آسمان در کنار من افتاد، این خواب با شوى خویش کنانة بن الربیع بگفتم کنانة گفت: ترا همى باید که ملک حجاز پادشاه عرب و عجم محمد شوى تو باشد و بر روى من تپانچه زد، این نشان از آنست.
پس رسول قصد حصار سعد معاذ کرد حصارى عظیم که در همه عرب حصارى از آن حصینتر نبود، مردمان از آن حصارهاى دیگر آنجا میشدند و مال فراوان آنجا همى بردند و مبارزان و جنگیان آنجا بسیار بودند، هر ده شبانه روز رسول بر در آن حصار بنشست، روزى جهودى از حصار بیرون آمد و مبارزت خواست، رسول خدا محمد بن مسلمه پیش وى فرستاد بجنگ و گفت: اللهم انصره. ایشان روى بهم آوردند، درختى بود میان ایشان، هر یکى از ایشان بآن درخت پناه همى برد، آن جهود حمله آورد، محمد بن مسلمه آن زخم وى بدرخت رد کرد، آن گه با جهود گشت و برو ضربتى زد که یک نیمه سرش با روى بدو نیم کرد، پس برادر آن جهود بیرون آمد و مبارزت خواست، زبیر عوام پیش وى باز شد. مادر وى صفیة گفت یا رسول اللَّه پسرم را بکشد رسول گفت نه که پسرت او را کشد، زبیر ضربتى زد که کتف وى با یک نیمه پهلو بیرون انداخت، پس رسول علم ببو بکر داد، آن روز و جهد کرد و حصار گشاده نیامد، دیگر روز بعمر داد هم گشاده نیامد رسول گفت: و اللَّه لاعطینّ الرایة غدا رجلا یحبه اللَّه و رسوله.
پس دیگر روز على را بخواند و علم بوى داد، على رفت و علم بر در حصار خیبر بزد، جهودى بر بام حصار آمد گفت: من انت؟ تو کیستى؟ گفت: من علىام. جهود گفت عالى شد این کار بحق موسى و توریة، پس على بتأیید الهى و قوت ربانى در حصار بدست گرفت و از بوم حصار بر کند و بینداخت چنان که زلزله در حصار خیبر افتاد، بو رافع گوید مولى رسول که: با من هفت تن دیگر از مبارزان عرب بودند خواستیم که در از یک جانب بدیگر جانب گردانیم نتوانستیم، گویند که حلقه آن چهارصد من بود و بعد از آن على رفت تا آن حلقه برگیرد و نتوانست از آن که آن گه که مىبرکند جبرئیل با وى بود بمعاونت، پس على گفت: ما قلعتها بقوة جسمانیة انما قلعتها بقوة ربانیه، پس آن اموال و غنائم که از حصارهاى خیبر یافتند باهل حدیبیة قسمت کردند.
قال الزهرى: ان غنائم خیبر کانت بین اهل الحدیبیة من حضر منهم خیبر و من غاب قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ هم المخلفون عن الحدیبیة، سَتُدْعَوْنَ، یعنى یدعوکم النبى (ص) إِلى قَوْمٍ یعنى الى قتال قوم أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ هم هوازن و غطفان و قیل هم الروم غزاهم رسول اللَّه (ص) فى تبوک و قیل یدعوهم ابو بکر الى بنى حنیفة مع مسیلمة الکذاب و قیل یدعوهم عمر الى فارس و قیل المخلفون عن تبوک و کانوا ثلاثة اصناف: صنف کفروا و نزل فیهم: سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِیمٍ و صنف اسلموا و هم الذین اعترفوا بذنوبهم و صنف هم آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ و هم المعنیّون بهذه الایة: تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ، یعنى او هم یسلمون و قیل معناه الى ان یسلموا فلما حذف ان رفع الفعل، فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً فى الدنیا الغنیمة و فى الآخرة الجنة و قیل الغنیمة فحسب فى قول من حمل هم على المنافقین و جعل الداعى غیر النبى (ص) لانهم اذا اظهروا الایمان لزم الخلفاء و المؤمنین اجرائهم مجرى المخلصین، وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ عن غزوة الحدیبیة، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً فى الآخرة. فلما نزلت هذه الایة قال اهل الزمانة و کیف بنا یا رسول اللَّه فانزل اللَّه تعالى: لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ، اى لیس علیه اثم فى التخلف عن الجهاد لانه کالطائر المقصوص الجناح لا یمتنع على من قصده، وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ، من العلة اللازمة احدى الرجلین او کلتیهما، حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ الذى لا قوة به، حَرَجٌ.
و تم الکلام ثم قال: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، فیما یأمره و ینهاه، یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ، اى یعرض عن الطاعة، یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً و قرأ اهل المدینة و الشام ندخله و نعذّبه بالنون فیهما و قرأ الآخرون بالیاء لقوله: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ.
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۲ - النوبة الاولى
لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ، خشنود شد اللَّه از گرویدگان، إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، آن گه که بیعت میکردند با تو در زیر آن درخت، فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ، بدانست اللَّه آنچه در دلهاى ایشان بود، فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ، آرام بر دلهاى ایشان فرو فرستاد، وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) و ایشان را پاداش داد پیروزى نزدیک.
وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها، و غنیمتهاى فراوان که بدست آرید، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹) و اللَّه تواناى داناست همیشه.
وَعَدَکُمُ اللَّهُ، وعده داد اللَّه شما را، مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها، غنیمتهاى فراوان که بدست آرید آن را، فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ، این یکى فراشتابید شما را، وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ، و دست مردمان از شما کوتاه کرد، وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ، و تا نشانى بود مؤمنانرا، وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۲۰) و تا راه مینماید اللَّه شما را بر راه راست.
وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها، و چیزى دیگر که دست نیافتید بر آن، قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها، و اللَّه رسیده است بآن، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (۲۱) و اللَّه بر همه چیز توانا است.
وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، و اگر کشتن کردند با شما ایشان که کافر شدند، لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ، پشت برگردانیدند بگریز، ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۲۲)، آن گه نه یارى یافتندید و نه فریادرسى.
سُنَّةَ اللَّهِ، این از نهاد اللَّه است، الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ، آن سنت که روزگار گذشت بر آن پیش باز، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا (۲۳)، و نهاد اللَّه را تبدیل کردنى نیابى.
وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ، و اللَّه اوست که بازداشت دستهاى ایشان از شما، وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ، و دستهاى شما از ایشان، بِبَطْنِ مَکَّةَ، در میان مکة، مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ، پس آن دست که داد شما را بر ایشان، وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۲۴) و اللَّه بدانچه شما میکردید بیناست.
هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، ایشان آنند که کافر شدند باللّه، وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و باز گردانیدند شما را از مسجد حرام، وَ الْهَدْیَ، شتران که بهدیه میآوردند، مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ، بازداشته که تا بجاى، وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ، و اگر نه آن بودید که مردانى بودند در مکه گرویدگان، وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ، و زنانى بودند گرویدگان، لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ، شما ندانستید حال ایشان و آگاهى نداشتید از ایشان که ایشان را بکشتید بنادانى، فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ، و بشما رسیدى از ایشان گزندى، لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ، تا پیش در آرد در رحمت خویش (و در اسلام) او را که خواهد، لَوْ تَزَیَّلُوا، اگر آن مؤمنان از کافران جدا گشتندید و از مکه بیرون آمدید، لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۲۵)، ما عذاب کردید ناگرویدگان ایشان را عذابى دردنماى.
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ، در دل گرفت آن ناگرویدگان روز کین، حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ، کین نادانانه، فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ، فرو فرستاد اللَّه آرام و آهستگى ایمان، عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ، بر رسول خویش و بر گرویدگان، وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، و دریشان بست آن سخن اهل پرهیز، وَ کانُوا أَحَقَّ بِها، و ایشان خود سزاتر بودند بآن، وَ أَهْلَها، و از در آن بودند، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۲۶)، و اللَّه بهمه چیز داناست همیشه.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ راست نمود اللَّه رسول خویش را، الرُّؤْیا بِالْحَقِّ، آن خواب براستى و درستى، لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ، که ناچار در روید در مسجد حرام، إِنْ شاءَ اللَّهُ، اگر خداى خواهد آمِنِینَ، ناترسندگان و بىبیمان، مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ، موى از سر ستردگان، وَ مُقَصِّرِینَ، موى از سر کم کردگان، لا تَخافُونَ، شما از کس نترسید، فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا، اللَّه آن دانست که شما ندانستید، فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (۲۷)، اللَّه کرد و داد پیش از دخول مسجد فتحى نزدیک. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى، اللَّه اوست که فرستاد رسول خویش را براست راهى، وَ دِینِ الْحَقِّ، و دین درست راست، لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، تا آن را مه آرد و پیروز و غالب بر همه دنیها، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۲۸)، و اللَّه رسول خویش را بگواهى بسنده است.
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، محمد رسول خداست و پیغامبر خداى، وَ الَّذِینَ مَعَهُ، و ایشان که با وىاند (از گرویدگان)، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ، سختاند بر کافران، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، با یک دیگر بر یکدیگر مهرباناند، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، ایشان را بینى راکعان و ساجدان یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، از خداى عز و جل نیکویى و پاداش میجویند و خوشنودى او، سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ، نشامندى ایشان در رویهاى ایشان، مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ از نشان نماز، ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، صفت ایشان در توریة موسى اینست، وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ، و مثل ایشان در انجیل عیسى، کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ، چون نو کشتى که بیرون داد تخ خویش، اللَّه بیرون آورد تخ آن، فَآزَرَهُ، و نیروى داد آن را، فَاسْتَغْلَظَ، تا محکم شد، فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ، تا بر بنهاء خویش راست ایستاد، یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ، سخت خوش آید برزگران را تا ایشان را بشگفت آرد، لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ، تا اللَّه برسول خویش و یاران او کافران را بدرد آرد.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا، وعده داد اللَّه ایشان را که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، مِنْهُمْ، از ایشان، مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (۲۹) آمرزشى و مزدى بزرگوار.
وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها، و غنیمتهاى فراوان که بدست آرید، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹) و اللَّه تواناى داناست همیشه.
وَعَدَکُمُ اللَّهُ، وعده داد اللَّه شما را، مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها، غنیمتهاى فراوان که بدست آرید آن را، فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ، این یکى فراشتابید شما را، وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ، و دست مردمان از شما کوتاه کرد، وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ، و تا نشانى بود مؤمنانرا، وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۲۰) و تا راه مینماید اللَّه شما را بر راه راست.
وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها، و چیزى دیگر که دست نیافتید بر آن، قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها، و اللَّه رسیده است بآن، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (۲۱) و اللَّه بر همه چیز توانا است.
وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، و اگر کشتن کردند با شما ایشان که کافر شدند، لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ، پشت برگردانیدند بگریز، ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۲۲)، آن گه نه یارى یافتندید و نه فریادرسى.
سُنَّةَ اللَّهِ، این از نهاد اللَّه است، الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ، آن سنت که روزگار گذشت بر آن پیش باز، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا (۲۳)، و نهاد اللَّه را تبدیل کردنى نیابى.
وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ، و اللَّه اوست که بازداشت دستهاى ایشان از شما، وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ، و دستهاى شما از ایشان، بِبَطْنِ مَکَّةَ، در میان مکة، مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ، پس آن دست که داد شما را بر ایشان، وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۲۴) و اللَّه بدانچه شما میکردید بیناست.
هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، ایشان آنند که کافر شدند باللّه، وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و باز گردانیدند شما را از مسجد حرام، وَ الْهَدْیَ، شتران که بهدیه میآوردند، مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ، بازداشته که تا بجاى، وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ، و اگر نه آن بودید که مردانى بودند در مکه گرویدگان، وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ، و زنانى بودند گرویدگان، لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ، شما ندانستید حال ایشان و آگاهى نداشتید از ایشان که ایشان را بکشتید بنادانى، فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ، و بشما رسیدى از ایشان گزندى، لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ، تا پیش در آرد در رحمت خویش (و در اسلام) او را که خواهد، لَوْ تَزَیَّلُوا، اگر آن مؤمنان از کافران جدا گشتندید و از مکه بیرون آمدید، لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۲۵)، ما عذاب کردید ناگرویدگان ایشان را عذابى دردنماى.
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ، در دل گرفت آن ناگرویدگان روز کین، حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ، کین نادانانه، فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ، فرو فرستاد اللَّه آرام و آهستگى ایمان، عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ، بر رسول خویش و بر گرویدگان، وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، و دریشان بست آن سخن اهل پرهیز، وَ کانُوا أَحَقَّ بِها، و ایشان خود سزاتر بودند بآن، وَ أَهْلَها، و از در آن بودند، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۲۶)، و اللَّه بهمه چیز داناست همیشه.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ راست نمود اللَّه رسول خویش را، الرُّؤْیا بِالْحَقِّ، آن خواب براستى و درستى، لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ، که ناچار در روید در مسجد حرام، إِنْ شاءَ اللَّهُ، اگر خداى خواهد آمِنِینَ، ناترسندگان و بىبیمان، مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ، موى از سر ستردگان، وَ مُقَصِّرِینَ، موى از سر کم کردگان، لا تَخافُونَ، شما از کس نترسید، فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا، اللَّه آن دانست که شما ندانستید، فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (۲۷)، اللَّه کرد و داد پیش از دخول مسجد فتحى نزدیک. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى، اللَّه اوست که فرستاد رسول خویش را براست راهى، وَ دِینِ الْحَقِّ، و دین درست راست، لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، تا آن را مه آرد و پیروز و غالب بر همه دنیها، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۲۸)، و اللَّه رسول خویش را بگواهى بسنده است.
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، محمد رسول خداست و پیغامبر خداى، وَ الَّذِینَ مَعَهُ، و ایشان که با وىاند (از گرویدگان)، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ، سختاند بر کافران، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، با یک دیگر بر یکدیگر مهرباناند، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، ایشان را بینى راکعان و ساجدان یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، از خداى عز و جل نیکویى و پاداش میجویند و خوشنودى او، سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ، نشامندى ایشان در رویهاى ایشان، مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ از نشان نماز، ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، صفت ایشان در توریة موسى اینست، وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ، و مثل ایشان در انجیل عیسى، کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ، چون نو کشتى که بیرون داد تخ خویش، اللَّه بیرون آورد تخ آن، فَآزَرَهُ، و نیروى داد آن را، فَاسْتَغْلَظَ، تا محکم شد، فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ، تا بر بنهاء خویش راست ایستاد، یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ، سخت خوش آید برزگران را تا ایشان را بشگفت آرد، لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ، تا اللَّه برسول خویش و یاران او کافران را بدرد آرد.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا، وعده داد اللَّه ایشان را که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کارهاى نیک کردند، مِنْهُمْ، از ایشان، مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (۲۹) آمرزشى و مزدى بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ این آیت در شأن اهل حدیبیه فرو آمد. اصحاب بیعة الرضوان و سبب این بیعت آن بود که رسول خدا در سال ششم از هجرت قصد زیارت کعبه کرد و هفتاد شتر با خود میبرد که قربان کند. این خبر بمکه رسید و قریش هم جمع شدند، با ساز حرب و آلت جنگ همه براه آمدند و اتفاق کردند که رسول را بقهر باز گردانند و نگذارند که در مکه شود. رسول گفت: ما را کسى باید که دلالت کند براهى که ایشان ما را ندانند و نبینند. دلیلى فرا پیش آمد و ایشان را بکوه و شکسته همى برد تا بهامون حدیبیه رسیدند. چون مکیان آگاه شدند، ایشان فرو آمده بودند. مرکب رسول (ص) آنجا زانو بزمین زد. رسول گفت: حبسها حابس الفیل، آن گه گفت: هر چه قریش از من درخواهند از تعظیم خانه و صلت رحم، ایشان را مبذول دارم. در آن حال عکرمه با پانصد سوار کفار بحرب بیرون آمدند یاران رسول از آن که بعمره احرام گرفته بودند سلاح نتوانستند گرفت. رسول خدا با خالد بن ولید گفت این عمّ تو است شرّ وى ترا کفایت باید کرد. خالد بیرون آمد. و گفت: انا سیف اللَّه و سیف رسوله. این نام بر وى برفت و حقیقت شد، پس یاران ایشان را بسنگ بتاختند و بهزیمت کردند. پس رسول خدا خراش بن ابى امیّة الخزاعى بمکه فرستاد تا با اشراف قریش سخن گوید و ایشان را خبر دهد که رسول بحرب و جنگ نیامده که بعمره آمده و زیارت کعبه، و خراش را بر شتر خود نشاند، شترى که نام وى ثعلب بود.
کافران بوى التفات نکردند و سخن وى نشنیدند و دانستند که آن مرکب رسولست، آن را پى زدند و خواستند که خراش را بکشند اما قومى دیگر ایشان را از قتل وى منع کردند و او را رهایى دادند. خراش باز آمد و احوال با رسول بگفت. رسول (ص) خواست که عمر خطاب را فرستد بپیغام بایشان. عمر گفت یا رسول اللَّه ایشان صلابت من دانند و مرا بنزدیک ایشان خویش و پیوند نیست، که اگر حاجت افتد مرا یارى دهند، اما عثمان مردى رفیق مشفق است و در میان ایشان خویشان دارد که وى را یارى دهند، فرستادن وى مگر صوابتر آید. رسول خدا سخن عمر بپسندید و عثمان را گفت ترا بمکه باید رفت و قریش را بباید دید و بوجه الفت و رفق سخن باید گفت مگر صلاحى پدید آید. یا عثمان قریش را گوى که محمد بحرب شما نیامده و قصد وى جز زیارت کعبه و طواف نیست و شتران آورده قربانى را او، را منع مکنید که اگر شما منع کنید لا بد با شما حرب کند.
عثمان بفرمان رسول رفت و اندر صحراء مکه بر لشکر قریش رفت و نزدیک ایشان منزل ساخت، آن گه گفت اى جماعت قریش: این احلامکم و این عقولکم؟ کجا رفت عقل و حلم شما که بجنگ محمد آمدهاید؟ یاد ندارید که روز بدر با اشراف شما چه کرد. گمان مبرید که نشستن وى در صحرا حدیبیه از روى عجز است. او را عجز نیست اما بر شما شفقت میبرد و حق خویشى نگه میدارد، و رنه اهلاک شما بر دست وى و بر یاران وى آسانست. وى از بهر عمره و زیارت کعبه آمده از راه وى برخیزید و او را منع مکنید که پشیمان شوید. و در میان آن جمع مردى بود از خویشان عثمان، نام وى ابان بن سعید بن ابى العاص، برخاست و عثمان را در برگرفت و سخن وى بپسندید و گفت اشراف ما و مهتران ما در شهراند و این سخن با ایشان میباید گفت. ترا امان دادم تا این پیغام محمد (ص) بایشان برسانى. بر این اسب نشین تا من ردیف تو باشم و بمکه اندر رویم و این سخن که همى گویى بسمع اشراف مکه رسان باشد که از تو قبول کنند و من نگذارم که کسى قصد تو کند و ترا رنجاند. عثمان رفت و سادات و اشراف مکه را دید، مر ایشان را گفت محمد مصطفى رسول خدا مرا فرستاد بنزدیک شما و پیغام داد که من نه بحرب و جنگ آمدهام، و مقصود من زیارت کعبه و حرم است و عمره، شما مرا بعرب باز گذارید. اگر هلاک شوم شما بمراد رسید و اگر مرا دست بود آن عز و شرف شما را بود. جماعتى گفتند آنچه محمد میگوید طریق انصاف است و ما را با وى حرب کردن روى نیست. باز جماعتى گفتند ممکن نیست که ما محمد را بگذاریم که در مکه آید امسال او را باز باید گشت تا دیگر سال که باز آید و سه شبانروز مکه او را خالى کنیم تا در آید بىسلاح، و عمره کند و باز گردد.
آن گاه عثمان را گفتند تو اگر بخواهى طواف کن. عثمان گفت من چون طواف کنم و آن کس که از من بر خداى عز و جل عزیزتر است طواف نمیکند. پس عثمان را نگذاشتند که نزدیک رسول بازگشت روزى چند در مکه توقف کرد و اندر مکه جماعتى بودند که ایمان ظاهر داشتند و بدیدار عثمان شاد گشتند و سکون یافتند و قومى بودند که ایمان پنهان داشتند و آن روز از شادى دیدار عثمان ایمان ظاهر کردند. و در آن روزها مر عثمان را تبع بسیار پدید آمد از مؤمنان و بآن سبب گفت و گوى در مکه افتاد و عداوت قریش ظاهر گشت و جماعتى از لشکر قریش بشب برخاستند و بطرف لشکر اسلام آمدند و فرصت همى جستند. یاران رسول بیدار بودند، برخاستند و بیکدیگر درآویختند و قومى از هر دو جانب مجروح گشتند و تنى چند از ایشان بدست اهل اسلام اسیر گشتند، پس خبر در افتاد که مکیان عثمان را بکشتند، رسول خدا عظیم دلتنگ شد. سوگند یاد کرد که اگر او را کشتهاند من باز نگردم الا بحرب و بقتل هر که فرا پیش آید تا مکافات ایشان بایشان رسانم. آن گه رسول برخاست و در زیر آن درخت شد که قرآن آن را نام برده که: تَحْتَ الشَّجَرَةِ و کانت سمرة و معقل بن یسار المزنى قائم علیه رافع غصنا من اغصانها. عمر خطاب را فرمود که بآواز بلند ندا کن تا یاران جمله حاضر آیند که جبرئیل آمده از حضرت عزت و ما را بیعت فرمود. عمر آواز برداشت و ندا کرد. خروشى و جوشى در لشگرگاه افتاد. هر که در لشکرگاه بود روى برسول آورد مگر یک تن که در نفاق متهم بود و هو جد بن قیس فانه اختبأ تحت ابط ناقته. همه با رسول بیعت کردند که با قریش حرب کنند و از قتال نگریزند و پشت بندهند و این بیعت را بیعة الرضوان گویند و آن اصحاب را اصحاب الشجرة گویند. و کان علامة اصحاب رسول اللَّه (ص) معه فى غزاة یا اصحاب الشجرة، یا اصحاب سورة البقرة. چون از بیعت فارغ شدند و ساز حرب بساختند، قریش اندیشمند شدند. عروة ابن مسعود الثقفى قریش را گفت شما دانید که من با شما موافقام و در من تهمتى نیست اگر صواب باشد تا من بروم و از حال وى بررسم تا در هر چه کنیم بر بصیرت باشیم. عروة آمد بنزدیک رسول و گفت یا محمد کار تو از دو بیرون نیست: اگر بهتر آیى و ترا ظفر بود، خلقى را از ایشان بکشى و مستاصل کنى. و هرگز شنیدى که کسى قوم و قبیله خود را نیست کند و اصل خود را خراب کند و اگر بهتر نیایى این قوم تو بگریزند و ترا تنها بگذارند و بهیچ حال ترا صواب نباشد. با قریش قتال کردن و بسبب این قوم رذال اهل خود را مقهور داشتن. بو بکر صدیق خشم گرفت و برو حرج کرد و بتان را دشنام داد و کسى را که با ایشان نازد و گفت شما براى بت حرب همى کنید و جان فدا همى کنید و ما براى خداى حرب نکنیم. و عروة صحابه را دید که حرمت رسول چنان همى داشتند که سر از پیش وى برنمیداشتند و بآواز نرم با وى سخن همى گفتند و بآب دهن وضوء رسول تبرک همى کردند و دست بدست همى دادند و عروة در حال سخن گفتن با رسول دست فراخ همى زد، مغیرة بن شعبة ایستاده بود تیغ کشیده، گفت اى بىحرمت دست بجاى دار و بحرمت باش و رنه باین تیغ دست از تو جدا کنم. عروة برخاست و بنزدیک قریش باز آمد، گفت: اى قوم بدانید که من ملوک جهان بسیار دیدم از عرب و عجم، کسرى را دیدم و قیصر را دیدم و هرگز هیچ کس را بحرمت و حشمت وى ندیدم و هیچ قوم را ندیدم که توقیر و تعظیم و احترام کسى چنان در دل دارند که اصحاب وى از وى دارند مانا که اگر روى باهل شرق و غرب آرند کس با ایشان مقاومت نتواند کرد.
این حرب در باقى نهید و جنگ چندان کنید که آشتى را جاى باشد. او میگوید من بطواف کعبه و زیارت خانه آمدم و کس را نرسد که او را از زیارت کعبه منع کند.
مردى برخاست از بنى کنانة گفت: من بروم و حقیقت این حال باز دانم، بگذارید مرا تا شما را خبر درست آرم. این مرد چون نزدیک لشگرگاه اسلام رسید رسول (ص) گفت مردى همى آید که عزیز قوم است از بنى کنانة و ایشان قومىاند که شتران قربانى را نشان هدى بر کرده بچشم ایشان بزرگ آید و آن را تعظیم نهند، این شتران را پیش وى باز برید. یاران احرام گرفته و شتران قربانى در پیش کرده، لبیک گویان پیش وى باز شدند. آن مرد چون ایشان را بدان حال دید گفت: سبحان اللَّه ما ینبغى لهؤلاء ان یصدّوا عن البیت. کسى را نرسد و نسزد که ایشان را از خانه کعبه منع کند. دیگرى بیامد نام وى حلیس بن علقمة سید اعراب، و یاران را در آن حال بر آن صفت دید، بازگشت قریش را گفت کسى که قصد خانه کعبه دارد بر آن صفت که من دیدم شتران قربانى با قلائد آورده و قوام احرام گرفته و زیارت کعبه و طواف خانه در دل داشته از کجا روا بود منع ایشان کردن و باز گردانیدن. قریش گفتند تو مردى اعرابیى در این کار نبینى، خاموش باش که ترا سخن نرسد، اعرابى خشم گرفت گفت و اللَّه که من با شما درین کار همداستان نهام ور شما محمد را از خانه بازگردانید، من آوازى دهم درین اعراب که زیر دستان مناند تا چندان بهم آیند که شما طاقت ایشان ندارید، قریش بترسیدند و راه صلح جستند. سهیل بن عمرو را فرستادند بنزدیک رسول تا صلح کند. رسول خدا چون سهیل را دید بنام وى فال زد بر عادت عرب، گفت سهّل لکم من امورکم و این صلح آن فتح است که رب العالمین فرمود در ابتداء سورة: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً قوله: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ، من الصدق و الوفاء و صحة العقائد و نصرة الرسول، فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ یعنى الصبر و سکون النفس الى صدق الوعد و قوة القلب حتى اطمأنّت الى اطاعة الرسول، وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً یعنى فتح خیبر، وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها من اموال یهود خیبر و کانت خیبر ذات عقار و اموال فاقتسمها رسول اللَّه (ص) بینهم، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً.
وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها، و هى الفتوح التی تفتح لهم مع النبى (ص) و بعده و کل مغنم یقسم فى هذه الامة الى یوم القیمة، فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ، یعنى غنیمة خیبر، وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ، و ذلک ان النبى (ص) لما قصد خیبر و حاصر اهلها همّت قبائل من بنى اسد و غطفان ان یغیروا على عیال المسلمین و ذراریهم بالمدینة فکفّ اللَّه ایدیهم بالقاء الرعب فى قلوبهم و قیل کفّ ایدى الناس عنکم یعنى ایدى اهل مکة بالصلح، وَ لِتَکُونَ کفهم و سلامتکم، آیَةً للمؤمنین على صدقک و یعلموا ان اللَّه هو المتولى حیاطتهم و حراستهم فى مشهدهم و مغیبهم، وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً یثبّتکم على الاسلام و یزیدکم بصیرة و یقینا بصلح المدینة و فتح خیبر وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها، اى وعدکم اللَّه فتح بلدة اخرى لم تقدروا على فتحها فیما مضى، قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها، علما انها ستصیر الیکم، قال ابن عباس و الحسن و مقاتل هى غنائم فارس و الروم و قال قتاده هى فتح مکة، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً.
وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، معناه لو قاتلکم قریش یوم الحدیبیة، لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ، لانهزموا، اى لم یکن قتال و لو کان قتال لکان بهذه الصفة، ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا، ینصرهم، وَ لا نَصِیراً یلى امرهم.
سُنَّةَ اللَّهِ، یعنى کسنة اللَّه الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ، فى نصرة رسله کقوله: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا و کقوله: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ، فى نصرة رسله تَبْدِیلًا تغییرا و قیل سن سنة قدیمة فیمن مضى من الامم انّ کل قوم قاتلوا انبیاءهم انهزموا و لن تجد لسنّة اللَّه تبدیلا وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ، ظفر المسلمون یومئذ بقوم من اهل مکة یقال کانوا اثنین و ثمانین رجلا، فأتوا بهم رسول اللَّه و قد کانوا رموا عسکر المسلمین بالنبل و آذوهم و قتلوا منهم رجلا یقال له ابن زنیم
فقال لهم رسول اللَّه (ص) الکم عهد او ذمام فقالوا لا فخلّى سبیلهم فانزل اللَّه هذه الایة.
و قال عبد اللَّه بن مغفل المازنى کنا مع النبى (ص) بالحدیبیة فى اصل الشجرة التی قال اللَّه تعالى فى القرآن و على ظهره غصن من اغصان تلک الشجرة فرفعته عن ظهره و على بن ابى طالب بین یدیه یکتب کتاب الصلح فخرج علینا ثلاثون شابا علیهم السلاح فثاروا فى وجوهنا فدعا علیهم نبى اللَّه (ص) فاخذ اللَّه بابصارهم فقمنا الیهم فاخذناهم فقال لهم رسول اللَّه هل جعل لکم احد امانا، قالوا اللهم لا فخلّى سبیلهم
فذلک قوله: کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ و قیل کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ، بالصلح من الجانبین و قیل کفّ ایدیهم عنکم بالرعب لقوله: نصرت بالرعب و ایدیکم عنهم بقوله: وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ الایة. بِبَطْنِ مَکَّةَ، هو الحدیبیة لانها من ارض الحرم و قیل ببطن مکة اى بارض مکة و الحرم کله مکة و قیل مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ بفتح مکة وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.
هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى قریشا وَ صَدُّوکُمْ، عام الحدیبیة، عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ، ان تطوفوا للعمرة، وَ الْهَدْیَ یعنى و صدّوا الهدى، مَعْکُوفاً محبوسا، أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ، اى منحره و محل الهدى منى و قیل محل هدى العمرة مکه و محل هدى الحج منى و الهدى جمع هدیة و لم یؤنث لان الجمع اذا لم یکن بین واحده و جمعه الا الهاء جاز تذکیره و تأنیثه و الهدى هى البدن التی ساقها رسول اللَّه (ص) و کانت سبعین بدنة مَعْکُوفاً کانت تاکل الوبر من الجوع، وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ، یعنى المستضعفین بمکة، لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ، یعنى ان تقتلوهم، فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ اى من جهتهم، مَعَرَّةٌ، اى اثم و قیل دیة و قیل کفارة لان اللَّه عز و جل اوجب على قاتل المؤمن فى دار الحرب اذا لم یعلم ایمانه الکفارة فقال تعالى: فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ.
قوله: بِغَیْرِ عِلْمٍ، فیه تقدیم و تأخیر تقدیره ان تطأوهم بغیر علم فتصیبکم منهم معرة و جواب هذا الکلام محذوف تأویله: لاذن لکم فى دخول مکة و لسلّطکم علیهم و لکنّه حال بینکم و بین ذلک.
میگوید اگر نه از بهر آن مستضعفان بودى که در مکهاند مردان و زنانى که ایمان خویش پنهان دارند و شما ایشان را نشناسید و بنادانى ایشان را بکشید و شما را بزه حاصل شود و زیان دیت و وجوب کفاره بشما رسد، و نیز کافران شما را عیب کنند که اهل دین خود را کشتید اگر نه این بودید ما شما را بر ایشان مسلط کردید و در مکه گذاشتید آنکه گفت: لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ، اى فى دین الاسلام، مَنْ یَشاءُ، من اهل مکه بعد الصلح قبل ان تدخلوها، این همه بآن کرد اللَّه تا آن را که خواهد از اهل مکه در دین اسلام آرد پیش از آنکه شما در مکه روید و فتح مکه باشد. ثم قال: لَوْ تَزَیَّلُوا، اى تمیّزوا یعنى المؤمنین من الکافرین، لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً بالسبى و القتل بایدیکم. اگر آن مستضعفان مؤمنان از کافران جدا گشتند ما آن کافران را بدست شما عذاب کردید بسبى و قتل قال قتاده فى هذه الایة: ان اللَّه یدفع بالمؤمنین عن الکفار کما دفع بالمستضعفین من المؤمنین عن مشرکى مکه.
روى ان علیا (ع): سأل رسول اللَّه (ص) عن قول اللَّه عز و جل: لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً. قال هم المشرکون من اجداد رسول اللَّه و ممّن کان بعدهم فى عصره، کان فى اصلابهم المؤمنون فلولا تزیّل المؤمنین عن اصلاب الکافرین لعذب اللَّه الکافرین عذابا الیما.
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا معناه و اذکر اذ جعل و قیل هو متصل بقوله: لَعَذَّبْنَا و الْحَمِیَّةَ الانفة و حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ انفتهم من الاقرار برسالة محمد (ص) و الاستفتاح ب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و ذلک انه لما امر رسول اللَّه علیا ان یکتب کتاب الموادعة بینه و بین اهل مکة املى علیه بسم اللَّه الرحمن الرحیم فقال سهیل انا لا نعرف الرحمن و لو کنا نصدقک ما قاتلناک و ما صددناک و لکن اکتب کما کنا نکتب: باسمک اللهم. ففعل رسول اللَّه (ص) فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ اى وقارا و صبرا حتى لم یدخلهم ما دخلهم من الحمیة فیعصوا اللَّه فى قتالهم، وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى قال ابن عباس و مجاهد و قتادة و السدى و اکثر المفسرین: کلمة التقوى لا اله الا اللَّه و روى عن ابىّ بن کعب مرفوعا و قال على و ابن عمر: کلمة التقوى لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر.
و قال عطاء بن ابى رباح: هى لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو على کل شیء قدیر قال عطاء الخراسانى: هى لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه و قال الزهرى: هى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ».
و معنى أَلْزَمَهُمْ، اوجب علیهم و قیل الزمهم الثبات علیها، وَ کانُوا أَحَقَّ بِها من غیرهم، «و» کانوا أَهْلَها، فى علم اللَّه لان اللَّه تعالى اختار لنبیه و صحبة نبیه اهل الخیر، و قیل ان الذین کانوا قبلنا لا یکون لاحد ان یقول لا اله الا اللَّه فى الیوم و اللیلة الا مرة واحدة لا یستطیع یقولها اکثر من ذلک و کان قائلها یمدّ بها صوته حتى ینقطع النفس، التماس برکتها و فضیلتها و جعل اللَّه لهذه الامة ان یقولونها متن شاؤا و هو قوله: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى وَ کانُوا أَحَقَّ بِها من الامم السالفة. و قال مجاهد: ثلث لا یحجبن عن الرب: لا اله الا اللَّه من قلب مؤمن و دعوة الوالدین و دعوة المظلوم، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً فیجرى الامور على مصالحها.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ، رسول خداى پیش از آنکه بحدیبیه رفت در مدینه بخواب نمودند او را که فراوى گفتند: لیفتحن علیک مکة. این شهر مکه بر تو گشاده شود و وقت آن فتح در خواب معین نکردند. رسول با یاران گفت که فتح مکه مرا در خواب نمودند. یاران همه شاد شدند و گمان بردند که همان سال در مکه روند. پس چون از حدیبیه بصلح بازگشتند و رسول بصلح کردن و بازگشتن رغبت نمود یاران گفتند با یکدیگر: أ لیس کان یعدنا رسول اللَّه (ص) ان نأتى البیت فنطوف به. در خبر است که عمر بن خطاب گفت یا رسول اللَّه نه تو با ما گفتهاى که در خانه کعبه رویم و طواف کنیم؟ رسول گفت بلى من گفتهام. اما با تو گفتم که امسال رویم یا دیگر سال گفت نه یا رسول اللَّه که وقت آن معین نکردى رسول گفت پس مىدان که تو در خانه کعبه روى و طواف کنى و بر وفق این رب العالمین آیت فرستاد.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ راست نمود اللَّه رسول خویش را آن خواب براستى و درستى ثم اخبر اللَّه عن رسوله انه قال: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ آن گه رسول خداى فرمود فرایاران بحکم آن خواب که او را نمودند که شما ناچار در روید در مسجد حرام ناترسندگان و ایمن گشته از دشمنان و هر چند که در آن دخول بیقین بود اما کلمه استثنا بحکم ادب گفت که او را گفته بودند وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و قیل الاستثناء واقع على الامن لا على الدخول لان الدخول لم یکن فیه شک
کقول النبى (ص) عند دخول المقبرة: و انا ان شاء اللَّه بکم لا حقوق. فالاستثناء یرجع الى اللحوق لا الى الموت.
قال الحسین بن الفضل: یجوز ان یکون الاستثناء من الدخول لان بین الرؤیا و تصدیقها سنة و مات منهم فى تلک السنة اناس فمجاز الایة لتدخلن المسجد الحرام کلّکم ان شاء اللَّه. قیل ان هاهنا بمعنى اذ، کقوله تعالى: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اذ کنتم. قال عبد اللَّه بن مسعود من قال لک انت مؤمن فقل ان شاء اللَّه و هو قول جمیع اهل السنة فى الاسم، اذا سئل أ مؤمن انت قال ان شاء اللَّه. و اما فى الفعل فاذا قیل له آمنت فیقول آمنت باللّه و لا یستثنى و اما الشاک فى ایمانه فلیس بمؤمن و انما یستثنى المؤمن لانه یعلم ایمانه و لا یعلم اسمه عند اللَّه عز و جل. قوله: مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ فالتحلیق و التقصیر تحلتا الاحرام، و التحلیق افضل من التقصیر. حلق رسول اللَّه (ص) رأسه بمنا و اعطى شعر شق رأسه ابا طلحة الانصارى و هو زوج ام سلیم هى والدة انس بن مالک فکان آل انس یتهادونها بینهم فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا اى علم من تأخیر ذلک ما لم تعلموا و هو ما ذکر من قوله: وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ، الایة. و قیل علم اللَّه انه سیکون فى السنة الثانیة و لم تعلموا انتم فلذلک وقع فى نفوسکم ما وقع. و قیل علم من صلاح الصلح، ما لم تعلموا. و قیل علم انه یفتح خیبر و لم تعلموا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ اى من قبل دخولهم المسجد الحرام، فَتْحاً قَرِیباً و هو فتح خیبر و قیل صلح الحدیبیة اسماه فَتْحاً قَرِیباً، اى تصلون بعده قریبا الى دخول مکة. قال الزهرى: ما فتح فى الاسلام فتح کان اعظم من صلح الحدیبیة لانه انما کان القتال حیث التقى الناس فلما کانت الهدنة وضعت الحرب و امن الناس بعضهم بعضا، فالتقوا و تفاوضوا فى الحدیث و المناظرة فلم یکلم احد بالاسلام یعقل شیئا الا دخل فیه. لقد دخل فى تینک السنتین فى الاسلام مثل من کان فى الاسلام قبل ذلک و اکثر، قوله: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى یعنى بالبیان الواضح و هو القرآن و قیل شهادة ان لا اله الا اللَّه وَ دِینِ الْحَقِّ یعنى الاسلام، لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، اى لیظفره و یعلیه کقوله: فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ اى عالین. تقول ظهرت السطح اى علوته، و المعنى لیظهر دین الاسلام و یبطل سائر الملک و ذلک کائن عند نزول عیسى (ع) و قیل قد فعل ذلک لانه لیس من اهل دین الا و قد قهر هم المسلمون و ظهروا علیهم و على بلدانهم او على بعضها و ظهورهم على بعض بلدانهم ظهورهم علیهم.
و یحتمل ان تکون الهاء راجعة الى الرسول، تأویله لیظهر محمدا على اهل الدین کلّه و قیل لیطلع محمدا على کل الفرائض فیکون ظاهرا له کاملا، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً لنبیه و شهادته له ما آتاه من المعجزات و قیل وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً على انه نبى صادق فیما یخبر.
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ. قال ابن عباس: شهد له بالرسالة ثم قال مبتدئا: وَ الَّذِینَ مَعَهُ من المؤمنین یعنى الصحابة أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ، غلاظ علیهم کالاسد على فریسته لا تأخذهم فیهم رأفة، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، متعاطفون متوادّون بعضهم لبعض کالوالد مع الولد کما قال: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ. تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، اخبر عن کثرة صلوتهم و مداومتهم علیها، یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، ان یتقبل اعمالهم التی أتوا بها على قدر امکانهم. و قیل یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ، ان یدخلهم الجنة، وَ رِضْواناً، ان یرضى عنهم سِیماهُمْ، اى علامتهم، فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ، اختلفوا فى هذا السیماء فقال قوم هو نور و بیاض فى وجوههم یوم القیمة یعرفون به انهم سجدوا فى الدنیا و هو روایة عطیة العوفى عن ابن عباس و قال الربیع بن انس: استنارت وجوههم من کثرة ما صلّوا و قال شهر بن حوشب: تکون مواضع السجود من وجوههم کالقمر لیلة البدر و قال الثورى: یصلون باللیل فاذا اصبحوا راى ذلک فى وجوههم. بیانه قوله من کثر صلوته باللیل حسن وجهه بالنهار.
و قیل لبعضهم ما بال المتهجدین احسن الناس وجوها، فقال لانهم خلوا بالرحمن فاصابهم من نوره. و فى روایة الوالبى عن ابن عباس قال: هو السمت الحسن و الخشوع و التواضع و المعنى ان السجود اورثهم الخشوع و السمت الحسن الذى یعرفون به.
و قال الضحاک هو صفرة الوجه و امارة التهجد فى وجوههم من السهر و قال الحسن: اذا رأیتهم حسبتهم مرضى و ما هم بمرضى و قال سعید بن جبیر: هو اثر التراب على الجباه.
قال ابو العالیة لانّهم یسجدون على التراب لا على الاثواب.
و قال عطاء الخراسانى دخل فى هذه الایة کلّ من حافظ على الصلوات الخمس، ذلِکَ مَثَلُهُمْ، اى ذلک الذى ذکرت، صفتهم فِی التَّوْراةِ عرّفوا الى بنى اسرائیل بهذا الوصف لیعرفوهم اذا ابصروهم ثم ابتدأ فقال وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر شطأه بفتح الطاء و قرأ الآخرون بسکونها و هما لغتان کالنهر و النهر و الشط فراخ الزرع التی تنبت الى جانب الاصل، یقال اشطأ الزرع فهو مشطى اذا افرخ فَآزَرَهُ، اى اعان الزرع الشطأ و قوّاه و الا زر القوة فَاسْتَغْلَظَ اى غلظ الشطأ، فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ، اى تناهى و تم و صار کالاصل و سوقه جمع ساق الزرع اى قصبه و هذا مثل ضربه اللَّه تعالى لاصحاب محمد (ص) یعنى انهم یکونون قلیلا ثم یزدادون و یکثرون و یقوون، یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ اى یسر الاکرة و یتعجبون من قوته، لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ تأویله لیغیظ اللَّه بهم الکفار اى ان النبى خرج وحده ثم اتبعه من هاهنا و هاهنا حتى کثروا و استفحل امرهم فغاظ بهم اهل مکة و کفار العرب و العجم. قال سفیان بن عیینة لهارون الرشید من غاظه حسن حال اصحاب رسول اللَّه (ص) فهو کافر و عن مبارک بن فضالة عن الحسن قال: وَ الَّذِینَ مَعَهُ ابو بکر الصدیق، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ عمر بن الخطاب، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ عثمان بن عفان، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً على بن ابى طالب. یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً بقیة العشرة المبشرون بالجنة، کَزَرْعٍ الزرع محمد (ص) أَخْرَجَ شَطْأَهُ ابو بکر فَآزَرَهُ عمر فَاسْتَغْلَظَ عثمان یعنى استغلظ عثمان للاسلام، فاستوى على سوقه على بن ابى طالب استقام الاسلام بسیفه، یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ المؤمنون، لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ قول عمر لاهل مکة بعد ما اسلم لا نعبد اللَّه سرا بعد الیوم.
و فى الخبر الصحیح عن عبد الرحمن بن عوف عن النبى (ص) قال: ابو بکر فى الجنة و عمر بن الخطاب فى الجنة و عثمان بن عفان فى الجنة و على بن ابى طالب فى الجنة و طلحة فى الجنة و الزبیر فى الجنة و عبد الرحمن بن عوف فى الجنة و سعد بن ابى وقاص فى الجنة و سعید بن زید فى الجنة و ابو عبیدة بن الجراح فى الجنة.
و عن انس بن مالک عن النبى (ص) قال ارحم امتى ابو بکر و اشدهم فى امر اللَّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم على و افرضهم زید و أقراهم ابىّ و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل. و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح.
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه لعلى. یا على انت فى الجنة و شیعتک فى الجنة و سیجیء بعدى قوم یدّعون ولایتک.
لهم لقب یقال لهم الرافضة فاذا ادرکتهم فاقتلهم فانهم مشرکون: قال یا رسول اللَّه: ما علامتهم قال یا على انه لیست لهم جمعة و لا جماعة یسبون ابا بکر و عمر
و قال ابن ادریس ما آمن ان یکونوا قد ضارعوا الکفار یعنى الرافضة لان اللَّه عز و جل یقول لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ، اى انما کثرهم و قواهم لیکونوا غیظا للکافرین. قال مالک بن انس من اصبح و فى قلبه غیظ على اصحاب رسول اللَّه (ص) فقد اصابته هذه الایة قوله: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قال ابو العالیة العمل الصالح فى هذه الایة حب الصحابة، مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً. الکنایة فى قوله منهم راجعة الى معنا الشطأ و هم الداخلون فى الدین بعد الزرع الى یوم القیمة، یعنى من یدخل فى الاسلام بعد الصحابة الى یوم القیمة و فى جملتهم من یوصف بالعمل الصالح و منهم من لا یوصف به. و قیل هى لبیان الجنس و قیل هم الذین ختم منهم الایمان و قیل هذا الوعد لهؤلاء الذین ذکروا فى الایة و هم اصحاب النبى (ص) و ان کان سائر المؤمنین قد وعدهم اللَّه المغفرة. و قیل قوله منهم کقوله یغفر لکم من ذنوبکم هى کلمة صلة کقول الشاعر:
ما ضاع من کان له صاحب
یقدران یصلح من شأنه
فانما الدار بسکانها
و انما المرء باخوانه
کافران بوى التفات نکردند و سخن وى نشنیدند و دانستند که آن مرکب رسولست، آن را پى زدند و خواستند که خراش را بکشند اما قومى دیگر ایشان را از قتل وى منع کردند و او را رهایى دادند. خراش باز آمد و احوال با رسول بگفت. رسول (ص) خواست که عمر خطاب را فرستد بپیغام بایشان. عمر گفت یا رسول اللَّه ایشان صلابت من دانند و مرا بنزدیک ایشان خویش و پیوند نیست، که اگر حاجت افتد مرا یارى دهند، اما عثمان مردى رفیق مشفق است و در میان ایشان خویشان دارد که وى را یارى دهند، فرستادن وى مگر صوابتر آید. رسول خدا سخن عمر بپسندید و عثمان را گفت ترا بمکه باید رفت و قریش را بباید دید و بوجه الفت و رفق سخن باید گفت مگر صلاحى پدید آید. یا عثمان قریش را گوى که محمد بحرب شما نیامده و قصد وى جز زیارت کعبه و طواف نیست و شتران آورده قربانى را او، را منع مکنید که اگر شما منع کنید لا بد با شما حرب کند.
عثمان بفرمان رسول رفت و اندر صحراء مکه بر لشکر قریش رفت و نزدیک ایشان منزل ساخت، آن گه گفت اى جماعت قریش: این احلامکم و این عقولکم؟ کجا رفت عقل و حلم شما که بجنگ محمد آمدهاید؟ یاد ندارید که روز بدر با اشراف شما چه کرد. گمان مبرید که نشستن وى در صحرا حدیبیه از روى عجز است. او را عجز نیست اما بر شما شفقت میبرد و حق خویشى نگه میدارد، و رنه اهلاک شما بر دست وى و بر یاران وى آسانست. وى از بهر عمره و زیارت کعبه آمده از راه وى برخیزید و او را منع مکنید که پشیمان شوید. و در میان آن جمع مردى بود از خویشان عثمان، نام وى ابان بن سعید بن ابى العاص، برخاست و عثمان را در برگرفت و سخن وى بپسندید و گفت اشراف ما و مهتران ما در شهراند و این سخن با ایشان میباید گفت. ترا امان دادم تا این پیغام محمد (ص) بایشان برسانى. بر این اسب نشین تا من ردیف تو باشم و بمکه اندر رویم و این سخن که همى گویى بسمع اشراف مکه رسان باشد که از تو قبول کنند و من نگذارم که کسى قصد تو کند و ترا رنجاند. عثمان رفت و سادات و اشراف مکه را دید، مر ایشان را گفت محمد مصطفى رسول خدا مرا فرستاد بنزدیک شما و پیغام داد که من نه بحرب و جنگ آمدهام، و مقصود من زیارت کعبه و حرم است و عمره، شما مرا بعرب باز گذارید. اگر هلاک شوم شما بمراد رسید و اگر مرا دست بود آن عز و شرف شما را بود. جماعتى گفتند آنچه محمد میگوید طریق انصاف است و ما را با وى حرب کردن روى نیست. باز جماعتى گفتند ممکن نیست که ما محمد را بگذاریم که در مکه آید امسال او را باز باید گشت تا دیگر سال که باز آید و سه شبانروز مکه او را خالى کنیم تا در آید بىسلاح، و عمره کند و باز گردد.
آن گاه عثمان را گفتند تو اگر بخواهى طواف کن. عثمان گفت من چون طواف کنم و آن کس که از من بر خداى عز و جل عزیزتر است طواف نمیکند. پس عثمان را نگذاشتند که نزدیک رسول بازگشت روزى چند در مکه توقف کرد و اندر مکه جماعتى بودند که ایمان ظاهر داشتند و بدیدار عثمان شاد گشتند و سکون یافتند و قومى بودند که ایمان پنهان داشتند و آن روز از شادى دیدار عثمان ایمان ظاهر کردند. و در آن روزها مر عثمان را تبع بسیار پدید آمد از مؤمنان و بآن سبب گفت و گوى در مکه افتاد و عداوت قریش ظاهر گشت و جماعتى از لشکر قریش بشب برخاستند و بطرف لشکر اسلام آمدند و فرصت همى جستند. یاران رسول بیدار بودند، برخاستند و بیکدیگر درآویختند و قومى از هر دو جانب مجروح گشتند و تنى چند از ایشان بدست اهل اسلام اسیر گشتند، پس خبر در افتاد که مکیان عثمان را بکشتند، رسول خدا عظیم دلتنگ شد. سوگند یاد کرد که اگر او را کشتهاند من باز نگردم الا بحرب و بقتل هر که فرا پیش آید تا مکافات ایشان بایشان رسانم. آن گه رسول برخاست و در زیر آن درخت شد که قرآن آن را نام برده که: تَحْتَ الشَّجَرَةِ و کانت سمرة و معقل بن یسار المزنى قائم علیه رافع غصنا من اغصانها. عمر خطاب را فرمود که بآواز بلند ندا کن تا یاران جمله حاضر آیند که جبرئیل آمده از حضرت عزت و ما را بیعت فرمود. عمر آواز برداشت و ندا کرد. خروشى و جوشى در لشگرگاه افتاد. هر که در لشکرگاه بود روى برسول آورد مگر یک تن که در نفاق متهم بود و هو جد بن قیس فانه اختبأ تحت ابط ناقته. همه با رسول بیعت کردند که با قریش حرب کنند و از قتال نگریزند و پشت بندهند و این بیعت را بیعة الرضوان گویند و آن اصحاب را اصحاب الشجرة گویند. و کان علامة اصحاب رسول اللَّه (ص) معه فى غزاة یا اصحاب الشجرة، یا اصحاب سورة البقرة. چون از بیعت فارغ شدند و ساز حرب بساختند، قریش اندیشمند شدند. عروة ابن مسعود الثقفى قریش را گفت شما دانید که من با شما موافقام و در من تهمتى نیست اگر صواب باشد تا من بروم و از حال وى بررسم تا در هر چه کنیم بر بصیرت باشیم. عروة آمد بنزدیک رسول و گفت یا محمد کار تو از دو بیرون نیست: اگر بهتر آیى و ترا ظفر بود، خلقى را از ایشان بکشى و مستاصل کنى. و هرگز شنیدى که کسى قوم و قبیله خود را نیست کند و اصل خود را خراب کند و اگر بهتر نیایى این قوم تو بگریزند و ترا تنها بگذارند و بهیچ حال ترا صواب نباشد. با قریش قتال کردن و بسبب این قوم رذال اهل خود را مقهور داشتن. بو بکر صدیق خشم گرفت و برو حرج کرد و بتان را دشنام داد و کسى را که با ایشان نازد و گفت شما براى بت حرب همى کنید و جان فدا همى کنید و ما براى خداى حرب نکنیم. و عروة صحابه را دید که حرمت رسول چنان همى داشتند که سر از پیش وى برنمیداشتند و بآواز نرم با وى سخن همى گفتند و بآب دهن وضوء رسول تبرک همى کردند و دست بدست همى دادند و عروة در حال سخن گفتن با رسول دست فراخ همى زد، مغیرة بن شعبة ایستاده بود تیغ کشیده، گفت اى بىحرمت دست بجاى دار و بحرمت باش و رنه باین تیغ دست از تو جدا کنم. عروة برخاست و بنزدیک قریش باز آمد، گفت: اى قوم بدانید که من ملوک جهان بسیار دیدم از عرب و عجم، کسرى را دیدم و قیصر را دیدم و هرگز هیچ کس را بحرمت و حشمت وى ندیدم و هیچ قوم را ندیدم که توقیر و تعظیم و احترام کسى چنان در دل دارند که اصحاب وى از وى دارند مانا که اگر روى باهل شرق و غرب آرند کس با ایشان مقاومت نتواند کرد.
این حرب در باقى نهید و جنگ چندان کنید که آشتى را جاى باشد. او میگوید من بطواف کعبه و زیارت خانه آمدم و کس را نرسد که او را از زیارت کعبه منع کند.
مردى برخاست از بنى کنانة گفت: من بروم و حقیقت این حال باز دانم، بگذارید مرا تا شما را خبر درست آرم. این مرد چون نزدیک لشگرگاه اسلام رسید رسول (ص) گفت مردى همى آید که عزیز قوم است از بنى کنانة و ایشان قومىاند که شتران قربانى را نشان هدى بر کرده بچشم ایشان بزرگ آید و آن را تعظیم نهند، این شتران را پیش وى باز برید. یاران احرام گرفته و شتران قربانى در پیش کرده، لبیک گویان پیش وى باز شدند. آن مرد چون ایشان را بدان حال دید گفت: سبحان اللَّه ما ینبغى لهؤلاء ان یصدّوا عن البیت. کسى را نرسد و نسزد که ایشان را از خانه کعبه منع کند. دیگرى بیامد نام وى حلیس بن علقمة سید اعراب، و یاران را در آن حال بر آن صفت دید، بازگشت قریش را گفت کسى که قصد خانه کعبه دارد بر آن صفت که من دیدم شتران قربانى با قلائد آورده و قوام احرام گرفته و زیارت کعبه و طواف خانه در دل داشته از کجا روا بود منع ایشان کردن و باز گردانیدن. قریش گفتند تو مردى اعرابیى در این کار نبینى، خاموش باش که ترا سخن نرسد، اعرابى خشم گرفت گفت و اللَّه که من با شما درین کار همداستان نهام ور شما محمد را از خانه بازگردانید، من آوازى دهم درین اعراب که زیر دستان مناند تا چندان بهم آیند که شما طاقت ایشان ندارید، قریش بترسیدند و راه صلح جستند. سهیل بن عمرو را فرستادند بنزدیک رسول تا صلح کند. رسول خدا چون سهیل را دید بنام وى فال زد بر عادت عرب، گفت سهّل لکم من امورکم و این صلح آن فتح است که رب العالمین فرمود در ابتداء سورة: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً قوله: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ، من الصدق و الوفاء و صحة العقائد و نصرة الرسول، فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ یعنى الصبر و سکون النفس الى صدق الوعد و قوة القلب حتى اطمأنّت الى اطاعة الرسول، وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً یعنى فتح خیبر، وَ مَغانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَها من اموال یهود خیبر و کانت خیبر ذات عقار و اموال فاقتسمها رسول اللَّه (ص) بینهم، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً.
وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها، و هى الفتوح التی تفتح لهم مع النبى (ص) و بعده و کل مغنم یقسم فى هذه الامة الى یوم القیمة، فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ، یعنى غنیمة خیبر، وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ، و ذلک ان النبى (ص) لما قصد خیبر و حاصر اهلها همّت قبائل من بنى اسد و غطفان ان یغیروا على عیال المسلمین و ذراریهم بالمدینة فکفّ اللَّه ایدیهم بالقاء الرعب فى قلوبهم و قیل کفّ ایدى الناس عنکم یعنى ایدى اهل مکة بالصلح، وَ لِتَکُونَ کفهم و سلامتکم، آیَةً للمؤمنین على صدقک و یعلموا ان اللَّه هو المتولى حیاطتهم و حراستهم فى مشهدهم و مغیبهم، وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً یثبّتکم على الاسلام و یزیدکم بصیرة و یقینا بصلح المدینة و فتح خیبر وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها، اى وعدکم اللَّه فتح بلدة اخرى لم تقدروا على فتحها فیما مضى، قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها، علما انها ستصیر الیکم، قال ابن عباس و الحسن و مقاتل هى غنائم فارس و الروم و قال قتاده هى فتح مکة، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً.
وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا، معناه لو قاتلکم قریش یوم الحدیبیة، لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ، لانهزموا، اى لم یکن قتال و لو کان قتال لکان بهذه الصفة، ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا، ینصرهم، وَ لا نَصِیراً یلى امرهم.
سُنَّةَ اللَّهِ، یعنى کسنة اللَّه الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ، فى نصرة رسله کقوله: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا و کقوله: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ، فى نصرة رسله تَبْدِیلًا تغییرا و قیل سن سنة قدیمة فیمن مضى من الامم انّ کل قوم قاتلوا انبیاءهم انهزموا و لن تجد لسنّة اللَّه تبدیلا وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ، ظفر المسلمون یومئذ بقوم من اهل مکة یقال کانوا اثنین و ثمانین رجلا، فأتوا بهم رسول اللَّه و قد کانوا رموا عسکر المسلمین بالنبل و آذوهم و قتلوا منهم رجلا یقال له ابن زنیم
فقال لهم رسول اللَّه (ص) الکم عهد او ذمام فقالوا لا فخلّى سبیلهم فانزل اللَّه هذه الایة.
و قال عبد اللَّه بن مغفل المازنى کنا مع النبى (ص) بالحدیبیة فى اصل الشجرة التی قال اللَّه تعالى فى القرآن و على ظهره غصن من اغصان تلک الشجرة فرفعته عن ظهره و على بن ابى طالب بین یدیه یکتب کتاب الصلح فخرج علینا ثلاثون شابا علیهم السلاح فثاروا فى وجوهنا فدعا علیهم نبى اللَّه (ص) فاخذ اللَّه بابصارهم فقمنا الیهم فاخذناهم فقال لهم رسول اللَّه هل جعل لکم احد امانا، قالوا اللهم لا فخلّى سبیلهم
فذلک قوله: کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ و قیل کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ، بالصلح من الجانبین و قیل کفّ ایدیهم عنکم بالرعب لقوله: نصرت بالرعب و ایدیکم عنهم بقوله: وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ الایة. بِبَطْنِ مَکَّةَ، هو الحدیبیة لانها من ارض الحرم و قیل ببطن مکة اى بارض مکة و الحرم کله مکة و قیل مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ بفتح مکة وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.
هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى قریشا وَ صَدُّوکُمْ، عام الحدیبیة، عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ، ان تطوفوا للعمرة، وَ الْهَدْیَ یعنى و صدّوا الهدى، مَعْکُوفاً محبوسا، أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ، اى منحره و محل الهدى منى و قیل محل هدى العمرة مکه و محل هدى الحج منى و الهدى جمع هدیة و لم یؤنث لان الجمع اذا لم یکن بین واحده و جمعه الا الهاء جاز تذکیره و تأنیثه و الهدى هى البدن التی ساقها رسول اللَّه (ص) و کانت سبعین بدنة مَعْکُوفاً کانت تاکل الوبر من الجوع، وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ، یعنى المستضعفین بمکة، لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ، یعنى ان تقتلوهم، فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ اى من جهتهم، مَعَرَّةٌ، اى اثم و قیل دیة و قیل کفارة لان اللَّه عز و جل اوجب على قاتل المؤمن فى دار الحرب اذا لم یعلم ایمانه الکفارة فقال تعالى: فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ.
قوله: بِغَیْرِ عِلْمٍ، فیه تقدیم و تأخیر تقدیره ان تطأوهم بغیر علم فتصیبکم منهم معرة و جواب هذا الکلام محذوف تأویله: لاذن لکم فى دخول مکة و لسلّطکم علیهم و لکنّه حال بینکم و بین ذلک.
میگوید اگر نه از بهر آن مستضعفان بودى که در مکهاند مردان و زنانى که ایمان خویش پنهان دارند و شما ایشان را نشناسید و بنادانى ایشان را بکشید و شما را بزه حاصل شود و زیان دیت و وجوب کفاره بشما رسد، و نیز کافران شما را عیب کنند که اهل دین خود را کشتید اگر نه این بودید ما شما را بر ایشان مسلط کردید و در مکه گذاشتید آنکه گفت: لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ، اى فى دین الاسلام، مَنْ یَشاءُ، من اهل مکه بعد الصلح قبل ان تدخلوها، این همه بآن کرد اللَّه تا آن را که خواهد از اهل مکه در دین اسلام آرد پیش از آنکه شما در مکه روید و فتح مکه باشد. ثم قال: لَوْ تَزَیَّلُوا، اى تمیّزوا یعنى المؤمنین من الکافرین، لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً بالسبى و القتل بایدیکم. اگر آن مستضعفان مؤمنان از کافران جدا گشتند ما آن کافران را بدست شما عذاب کردید بسبى و قتل قال قتاده فى هذه الایة: ان اللَّه یدفع بالمؤمنین عن الکفار کما دفع بالمستضعفین من المؤمنین عن مشرکى مکه.
روى ان علیا (ع): سأل رسول اللَّه (ص) عن قول اللَّه عز و جل: لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً. قال هم المشرکون من اجداد رسول اللَّه و ممّن کان بعدهم فى عصره، کان فى اصلابهم المؤمنون فلولا تزیّل المؤمنین عن اصلاب الکافرین لعذب اللَّه الکافرین عذابا الیما.
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا معناه و اذکر اذ جعل و قیل هو متصل بقوله: لَعَذَّبْنَا و الْحَمِیَّةَ الانفة و حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ انفتهم من الاقرار برسالة محمد (ص) و الاستفتاح ب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و ذلک انه لما امر رسول اللَّه علیا ان یکتب کتاب الموادعة بینه و بین اهل مکة املى علیه بسم اللَّه الرحمن الرحیم فقال سهیل انا لا نعرف الرحمن و لو کنا نصدقک ما قاتلناک و ما صددناک و لکن اکتب کما کنا نکتب: باسمک اللهم. ففعل رسول اللَّه (ص) فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ اى وقارا و صبرا حتى لم یدخلهم ما دخلهم من الحمیة فیعصوا اللَّه فى قتالهم، وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى قال ابن عباس و مجاهد و قتادة و السدى و اکثر المفسرین: کلمة التقوى لا اله الا اللَّه و روى عن ابىّ بن کعب مرفوعا و قال على و ابن عمر: کلمة التقوى لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر.
و قال عطاء بن ابى رباح: هى لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له له الملک و له الحمد و هو على کل شیء قدیر قال عطاء الخراسانى: هى لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه و قال الزهرى: هى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ».
و معنى أَلْزَمَهُمْ، اوجب علیهم و قیل الزمهم الثبات علیها، وَ کانُوا أَحَقَّ بِها من غیرهم، «و» کانوا أَهْلَها، فى علم اللَّه لان اللَّه تعالى اختار لنبیه و صحبة نبیه اهل الخیر، و قیل ان الذین کانوا قبلنا لا یکون لاحد ان یقول لا اله الا اللَّه فى الیوم و اللیلة الا مرة واحدة لا یستطیع یقولها اکثر من ذلک و کان قائلها یمدّ بها صوته حتى ینقطع النفس، التماس برکتها و فضیلتها و جعل اللَّه لهذه الامة ان یقولونها متن شاؤا و هو قوله: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى وَ کانُوا أَحَقَّ بِها من الامم السالفة. و قال مجاهد: ثلث لا یحجبن عن الرب: لا اله الا اللَّه من قلب مؤمن و دعوة الوالدین و دعوة المظلوم، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً فیجرى الامور على مصالحها.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ، رسول خداى پیش از آنکه بحدیبیه رفت در مدینه بخواب نمودند او را که فراوى گفتند: لیفتحن علیک مکة. این شهر مکه بر تو گشاده شود و وقت آن فتح در خواب معین نکردند. رسول با یاران گفت که فتح مکه مرا در خواب نمودند. یاران همه شاد شدند و گمان بردند که همان سال در مکه روند. پس چون از حدیبیه بصلح بازگشتند و رسول بصلح کردن و بازگشتن رغبت نمود یاران گفتند با یکدیگر: أ لیس کان یعدنا رسول اللَّه (ص) ان نأتى البیت فنطوف به. در خبر است که عمر بن خطاب گفت یا رسول اللَّه نه تو با ما گفتهاى که در خانه کعبه رویم و طواف کنیم؟ رسول گفت بلى من گفتهام. اما با تو گفتم که امسال رویم یا دیگر سال گفت نه یا رسول اللَّه که وقت آن معین نکردى رسول گفت پس مىدان که تو در خانه کعبه روى و طواف کنى و بر وفق این رب العالمین آیت فرستاد.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ راست نمود اللَّه رسول خویش را آن خواب براستى و درستى ثم اخبر اللَّه عن رسوله انه قال: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ آن گه رسول خداى فرمود فرایاران بحکم آن خواب که او را نمودند که شما ناچار در روید در مسجد حرام ناترسندگان و ایمن گشته از دشمنان و هر چند که در آن دخول بیقین بود اما کلمه استثنا بحکم ادب گفت که او را گفته بودند وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و قیل الاستثناء واقع على الامن لا على الدخول لان الدخول لم یکن فیه شک
کقول النبى (ص) عند دخول المقبرة: و انا ان شاء اللَّه بکم لا حقوق. فالاستثناء یرجع الى اللحوق لا الى الموت.
قال الحسین بن الفضل: یجوز ان یکون الاستثناء من الدخول لان بین الرؤیا و تصدیقها سنة و مات منهم فى تلک السنة اناس فمجاز الایة لتدخلن المسجد الحرام کلّکم ان شاء اللَّه. قیل ان هاهنا بمعنى اذ، کقوله تعالى: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى اذ کنتم. قال عبد اللَّه بن مسعود من قال لک انت مؤمن فقل ان شاء اللَّه و هو قول جمیع اهل السنة فى الاسم، اذا سئل أ مؤمن انت قال ان شاء اللَّه. و اما فى الفعل فاذا قیل له آمنت فیقول آمنت باللّه و لا یستثنى و اما الشاک فى ایمانه فلیس بمؤمن و انما یستثنى المؤمن لانه یعلم ایمانه و لا یعلم اسمه عند اللَّه عز و جل. قوله: مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ فالتحلیق و التقصیر تحلتا الاحرام، و التحلیق افضل من التقصیر. حلق رسول اللَّه (ص) رأسه بمنا و اعطى شعر شق رأسه ابا طلحة الانصارى و هو زوج ام سلیم هى والدة انس بن مالک فکان آل انس یتهادونها بینهم فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا اى علم من تأخیر ذلک ما لم تعلموا و هو ما ذکر من قوله: وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ، الایة. و قیل علم اللَّه انه سیکون فى السنة الثانیة و لم تعلموا انتم فلذلک وقع فى نفوسکم ما وقع. و قیل علم من صلاح الصلح، ما لم تعلموا. و قیل علم انه یفتح خیبر و لم تعلموا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ اى من قبل دخولهم المسجد الحرام، فَتْحاً قَرِیباً و هو فتح خیبر و قیل صلح الحدیبیة اسماه فَتْحاً قَرِیباً، اى تصلون بعده قریبا الى دخول مکة. قال الزهرى: ما فتح فى الاسلام فتح کان اعظم من صلح الحدیبیة لانه انما کان القتال حیث التقى الناس فلما کانت الهدنة وضعت الحرب و امن الناس بعضهم بعضا، فالتقوا و تفاوضوا فى الحدیث و المناظرة فلم یکلم احد بالاسلام یعقل شیئا الا دخل فیه. لقد دخل فى تینک السنتین فى الاسلام مثل من کان فى الاسلام قبل ذلک و اکثر، قوله: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى یعنى بالبیان الواضح و هو القرآن و قیل شهادة ان لا اله الا اللَّه وَ دِینِ الْحَقِّ یعنى الاسلام، لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ، اى لیظفره و یعلیه کقوله: فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ اى عالین. تقول ظهرت السطح اى علوته، و المعنى لیظهر دین الاسلام و یبطل سائر الملک و ذلک کائن عند نزول عیسى (ع) و قیل قد فعل ذلک لانه لیس من اهل دین الا و قد قهر هم المسلمون و ظهروا علیهم و على بلدانهم او على بعضها و ظهورهم على بعض بلدانهم ظهورهم علیهم.
و یحتمل ان تکون الهاء راجعة الى الرسول، تأویله لیظهر محمدا على اهل الدین کلّه و قیل لیطلع محمدا على کل الفرائض فیکون ظاهرا له کاملا، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً لنبیه و شهادته له ما آتاه من المعجزات و قیل وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً على انه نبى صادق فیما یخبر.
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ. قال ابن عباس: شهد له بالرسالة ثم قال مبتدئا: وَ الَّذِینَ مَعَهُ من المؤمنین یعنى الصحابة أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ، غلاظ علیهم کالاسد على فریسته لا تأخذهم فیهم رأفة، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، متعاطفون متوادّون بعضهم لبعض کالوالد مع الولد کما قال: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ. تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، اخبر عن کثرة صلوتهم و مداومتهم علیها، یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، ان یتقبل اعمالهم التی أتوا بها على قدر امکانهم. و قیل یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ، ان یدخلهم الجنة، وَ رِضْواناً، ان یرضى عنهم سِیماهُمْ، اى علامتهم، فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ، اختلفوا فى هذا السیماء فقال قوم هو نور و بیاض فى وجوههم یوم القیمة یعرفون به انهم سجدوا فى الدنیا و هو روایة عطیة العوفى عن ابن عباس و قال الربیع بن انس: استنارت وجوههم من کثرة ما صلّوا و قال شهر بن حوشب: تکون مواضع السجود من وجوههم کالقمر لیلة البدر و قال الثورى: یصلون باللیل فاذا اصبحوا راى ذلک فى وجوههم. بیانه قوله من کثر صلوته باللیل حسن وجهه بالنهار.
و قیل لبعضهم ما بال المتهجدین احسن الناس وجوها، فقال لانهم خلوا بالرحمن فاصابهم من نوره. و فى روایة الوالبى عن ابن عباس قال: هو السمت الحسن و الخشوع و التواضع و المعنى ان السجود اورثهم الخشوع و السمت الحسن الذى یعرفون به.
و قال الضحاک هو صفرة الوجه و امارة التهجد فى وجوههم من السهر و قال الحسن: اذا رأیتهم حسبتهم مرضى و ما هم بمرضى و قال سعید بن جبیر: هو اثر التراب على الجباه.
قال ابو العالیة لانّهم یسجدون على التراب لا على الاثواب.
و قال عطاء الخراسانى دخل فى هذه الایة کلّ من حافظ على الصلوات الخمس، ذلِکَ مَثَلُهُمْ، اى ذلک الذى ذکرت، صفتهم فِی التَّوْراةِ عرّفوا الى بنى اسرائیل بهذا الوصف لیعرفوهم اذا ابصروهم ثم ابتدأ فقال وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر شطأه بفتح الطاء و قرأ الآخرون بسکونها و هما لغتان کالنهر و النهر و الشط فراخ الزرع التی تنبت الى جانب الاصل، یقال اشطأ الزرع فهو مشطى اذا افرخ فَآزَرَهُ، اى اعان الزرع الشطأ و قوّاه و الا زر القوة فَاسْتَغْلَظَ اى غلظ الشطأ، فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ، اى تناهى و تم و صار کالاصل و سوقه جمع ساق الزرع اى قصبه و هذا مثل ضربه اللَّه تعالى لاصحاب محمد (ص) یعنى انهم یکونون قلیلا ثم یزدادون و یکثرون و یقوون، یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ اى یسر الاکرة و یتعجبون من قوته، لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ تأویله لیغیظ اللَّه بهم الکفار اى ان النبى خرج وحده ثم اتبعه من هاهنا و هاهنا حتى کثروا و استفحل امرهم فغاظ بهم اهل مکة و کفار العرب و العجم. قال سفیان بن عیینة لهارون الرشید من غاظه حسن حال اصحاب رسول اللَّه (ص) فهو کافر و عن مبارک بن فضالة عن الحسن قال: وَ الَّذِینَ مَعَهُ ابو بکر الصدیق، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ عمر بن الخطاب، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ عثمان بن عفان، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً على بن ابى طالب. یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً بقیة العشرة المبشرون بالجنة، کَزَرْعٍ الزرع محمد (ص) أَخْرَجَ شَطْأَهُ ابو بکر فَآزَرَهُ عمر فَاسْتَغْلَظَ عثمان یعنى استغلظ عثمان للاسلام، فاستوى على سوقه على بن ابى طالب استقام الاسلام بسیفه، یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ المؤمنون، لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ قول عمر لاهل مکة بعد ما اسلم لا نعبد اللَّه سرا بعد الیوم.
و فى الخبر الصحیح عن عبد الرحمن بن عوف عن النبى (ص) قال: ابو بکر فى الجنة و عمر بن الخطاب فى الجنة و عثمان بن عفان فى الجنة و على بن ابى طالب فى الجنة و طلحة فى الجنة و الزبیر فى الجنة و عبد الرحمن بن عوف فى الجنة و سعد بن ابى وقاص فى الجنة و سعید بن زید فى الجنة و ابو عبیدة بن الجراح فى الجنة.
و عن انس بن مالک عن النبى (ص) قال ارحم امتى ابو بکر و اشدهم فى امر اللَّه عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم على و افرضهم زید و أقراهم ابىّ و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل. و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح.
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه لعلى. یا على انت فى الجنة و شیعتک فى الجنة و سیجیء بعدى قوم یدّعون ولایتک.
لهم لقب یقال لهم الرافضة فاذا ادرکتهم فاقتلهم فانهم مشرکون: قال یا رسول اللَّه: ما علامتهم قال یا على انه لیست لهم جمعة و لا جماعة یسبون ابا بکر و عمر
و قال ابن ادریس ما آمن ان یکونوا قد ضارعوا الکفار یعنى الرافضة لان اللَّه عز و جل یقول لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ، اى انما کثرهم و قواهم لیکونوا غیظا للکافرین. قال مالک بن انس من اصبح و فى قلبه غیظ على اصحاب رسول اللَّه (ص) فقد اصابته هذه الایة قوله: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قال ابو العالیة العمل الصالح فى هذه الایة حب الصحابة، مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً. الکنایة فى قوله منهم راجعة الى معنا الشطأ و هم الداخلون فى الدین بعد الزرع الى یوم القیمة، یعنى من یدخل فى الاسلام بعد الصحابة الى یوم القیمة و فى جملتهم من یوصف بالعمل الصالح و منهم من لا یوصف به. و قیل هى لبیان الجنس و قیل هم الذین ختم منهم الایمان و قیل هذا الوعد لهؤلاء الذین ذکروا فى الایة و هم اصحاب النبى (ص) و ان کان سائر المؤمنین قد وعدهم اللَّه المغفرة. و قیل قوله منهم کقوله یغفر لکم من ذنوبکم هى کلمة صلة کقول الشاعر:
ما ضاع من کان له صاحب
یقدران یصلح من شأنه
فانما الدار بسکانها
و انما المرء باخوانه
رشیدالدین میبدی : ۴۸- سورة الفتح - مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ بدان که قصه بیعة الرضوان اصحاب شجرة قصهاى عظیم است و کارى بزرگ که در هیچ وقت از اوقات عهد اسلام و در عصر رسالت مثل آن نرفت. و هى من معاقل السودد و الشرف فى الاسلام و آن را بیعة الرضوان از بهر آن خوانند که اللَّه تعالى خلعت رضاء خود نثار آن جمع کرد که در زیر آن درخت دست عهد بیعت گرفتند با رسول (ص)، و اندر آن ساعت فرمان آمد از حق جل جلاله تا درهاى آسمان بگشادند و فریشتگان از ذروه فلک بفرمان ملک نظاره کردند مر آن گروه را که با رسول خدا بعشق جان و صدق دل و عهد تن بیعت کردند و از اللَّه تعالى فرمان بود بر طریق مباهات که: اى مقربان افلاک و اى ساکنان ذروه سماک نظاره کنید بآن جمع یاران که از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق میکوشند مال بذل کرده و تن سبیل و دل فدا و در وقت قتال روى عزیز نشانه تیر کرده و سینه منور بنور اسلام سپر ساخته.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسپان
بجاى دسته گل دسته تیغ
بجاى قرطه بر تن درع و خفتان
هر چند که درویشان و دلریشاناند لکن در جریده فضل من سطر، مقدم ایشاناند. گواه باشید اى مقرّبان که من از ایشان خوشنودم و در حشر قیامت هر یکى را از ایشان در امت محمد چندان شفاعت دهم که از من خوشنود گردند. و از این عهد تا آخر دور هر مؤمنى که آن بیعت بشنود و بدل با ایشان در قبول این بیعت موافق بود، من آن مؤمن را همان خلعت دهم که این مؤمنانرا. و اندر آن ساعت بیعت جمله صحابه مىگفتند: اگر عثمان زنده است این بیعت از وى فوت شد و از این کرامت باز ماند.
رسول (ص) از باطن ایشان این خاطر بشناخت، خواست که عثمان از این کرامت بىبهره نبود، از بهر آن که وى بامر رسول خدا بمکه رفته و جان در خطر نهاده، رسول دست راست خود برآورد گفت هذه یمینى عنى و دست چپ برآورد و گفت هذه شمالى عن عثمان. هر دو بر هم نهاد و گفت بیعت کردم از بهر عثمان، زهى کرامت و رفعت زهى دولت و مرتبت که عثمان را برآمد. آن ساعت، ایشان که حاضر بودند از غیرت و حیرت جگر ایشان خون شد، خواستند که همه غائب بودند ید تا آن کرامت و مرتبت بیافتند ید، غیبت عثمان زیادت از حضور آن جمع آمد، حضور آن جمع غیبت گشت و غیبت عثمان حضور شد از بهر آنکه عثمان بوفا امر رسول کمر بسته بود و از دل رسول اثر عنایت و رعایت داشت تا اندر حال غیبت محروم نماند. اى جوانمرد، اگر دست چپ رسول روز بیعت نیابت عثمان بداشت تا بآن کرامت رسید. شوق باطن رسول و مهر دل وى نیابت تو بداشت که بابو بکر میگفت: واشوقاه الى اخوانى. شوق که زبان را به بیان آرد، زیادت از آن عنایت بود که دست را به بیعت آرد. آثار آن عنایت در حق عثمان بدست چپ ظاهر گشت و آثار شوق و مهر در حق امت بزبان وحى گزار رسالت رسان پیدا گشت. این کرامت در حق امت زیادت از آن نیابت آمد. امید است که امت آخر الزمان فردا از زوائد لطف محروم نمانند.
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ: الایة. در قرآن چهار هزار جاى، ذکر مصطفى است بتصریح و تعریض و انواع تشریف، چندان که رسیدیم از نقل صحیح بعبارت بلیغ و بیان صریح ذکر نعت و صفت وى کردیم و این آیت اشارت است ببدایت بعثت او و تحقیق نبوت و رسالت او و مبدء وحى پاک از علم بىنهایت بدو.
خبر درست است از عایشه قالت اول ما بدى به رسول اللَّه من الوحى الرؤیا الصادقة فکان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح. ابتداء وحى که برسول خدا آشکار گشت اندر خواب بود شش ماه و سر این خبر آنست که تا روح پاک وى از ظلمت طبیعت توقى میگیرد و کلمات الهیت را بافاضت جود حق تلقى میکند تا بلطائف مشاهدت مهذب و مقرب گردد.
شش ماه جان مقدس وى بدین لطائف، بتدریج وحى حق قبول همى کرد، چون نسیم وحى پاک بجان پاک وى رسیدى، بآشیان صورت بازشتافتى و آن خواب که دیدى کفلق الصبح پیدا آمدى و در آن روزگار شخص شریف آن مهتر از روح لطیف وى مدد همى گرفت تا جسم او مانند روح گشت در صفا و بها. آن گه پیغام و امر الهى بعد از کمال مدت شش ماه بر شخص وى ظاهر گشت و روح القدس جبرائیل بعد از آن که مکاشف روح وى بود مشاهد حس وى شد و بچشم سر بدید.
چون آن حال بدین کمال رسید ملکى صورت گشت از صحبت خلق دور شد و سلوت همه اندر خلوت جست و عزلت اختیار کرد بغار حرا باز شد و آن غار صومعه شخص وى گشت، از خلق نفور گشته و از خویش و پیوند دور شده سراى و خانه یکبارگى وداع کرده. گاهى در هواء بسط جولان کردى، گاهى در عالم قبض میدان کردى.
هفتهاى برو بگذشتى که از آدمیان کس او را ندیدى و از او سخن نشنیدى. در بوته اختیارش همى گداختند و در میدان انتظارش همه تاختند. کس نمىدانست که آن مهتر عالم را چه در دست، بحالتى شد که مردم از وى بگفت و گوى افتادند. یکى میگفت عاشق است، درمان او وصال بود. یکى میگفت درویش است، درمان او مال بود. یکى میگفت یتیم است و درمانده، سامان او بخت و اقبال بود. یکى میگفت سوداش گرفته صبر باید کرد که تا عاقبتش بر چه حال بود. خویشان او همه رنجور گشته که این عزیز ما را چه چشم بد رسیده که در اندوه و غم چنین متحیر شده و زبان حال او میگوید:
اندوه این جهان بسر آید جز آن من
معروف شد بگیتى نام و نشان من
بو طالب بر وى مشفق و مهربان بود، گفت اى چشم و چراغ من و اى میوه دل من، مرا طاقت نماند که ترا بدین صفت مىبینم. اگر ترا غمى است، غم خویش با من بگوى، تا ترا درمان سازم، اگر مراد تو حشمت و ریاست است، قریش همه مطیع مناند. از ایشان ترا خدم و حشم سازم و اگر مراد تو توانگرى است چندان که ترا اندیشه است مال بتو رسانم و گر خصمى دارى بگوى تا بقوت خود از تو دفع کنم. ما را دل و جان از بهر تو بىقرار شد. رخسار تو را زرد مىبینم و باطن پر درد. رخسارت زرد چراست و باطنت پردرد چراست؟
مهتر (ص) بگریست گفت آن درد که مراست زبان من از بیان آن عاجز است و من درمان آن ندانم. دردى است که درمان وى همان کس کند که درد نهاد.
من صبر کنم تا همان کس که این درد نهاد شفا فرستد و زبان افتقار بنعت انکسار این ترنم همى کند:
هم تو مگر سامان کنى
را هم بخود آسان کنى
وین درد را درمان کنى
زان مرهم احسان تو
چون مدت انتظار بسر آمد و درخت امید ببرآمد، شب هجر بپایان رسید و نسیم صبح وصال بردمید و خورشید نبوت در فلک سعادت بتابید، آن مهتر در آن غار بنالید و در حق زارید، گفت یا دلیل المتحیرین و هادى الضالین اى دست گیر متحیران و راه نماى سرگشتگان و فریادرس بیچارگان، بنده را صبر بیش نماند و با وى جز تن درویش و دل پر ریش نماند چون قصه نیاز بدرگاه برداشت، فرمان رسید باجزاء عالم تا بسلام و تحیت او را استقبال کنند. سید عالم از غار بیرون آمد. بهر سنگى که بگذشت، بهر درختى که رسید، هر جانورى که او را پیش آمد، روى بوى کرد که: السلام علیک یا نبى اللَّه، السلام علیک یا رسول اللَّه.
و آن مهتر متحیر شده که این چه حالست و چه کار، این چه روز است و چه راز، اندوه دلش یکى هزار شده و صبر از سینه وى بیزار شده، هم در آن غم بخانه باز آمد. خدیجه را گفت ندانم که مرا چه بوده است، همى ترسم که شوریده خواهم گشت، همه روز در سوز بود و همه شب در اندوه بود. دیگر روز در خود صبر نیافت، هم بدان غار شتافت و بر عادت خود نوحه برآورد که: یا دلیل المتحیرین ندا آمد از جبار قدیم، خداوند عظیم بجبرئیل پیک حضرت برید رحمت که یا جبرئیل پر طاوسى برگشاى و از کنگره عرش تا دامن فرش همه معطر و معتبر کن، پیغام و سلام ما بآن دوست ما برسان، یا جبرئیل یکبارگى ذات صورت خود بر آن دوست اظهار و جلوه مکن که آن دوست در نقطه جمع، مستغرق مشاهده ماست طاقت تفرقت اغیار ندارد، تا خوى کند و آرام گیرد و بتدریج حالا بعد حال سینه او قابل وحى گردد. جبرئیل بامر حق از آسمان فرو آمد برابر در غار، بر تختى رفیع بر هواء آواز داد که: السلام علیک یا رسول اللَّه، رسول برو نگرست جبرئیل را دید بر کرسى میان زمین و آسمان چون خورشید تابان و آن مهتر پیش از آن صورت ملکى ندیده بود و آن جمال و کمال معهود و مألوف وى نبود، در خبر است که رسول (ص) خویشتن را از بالاء کوه در مى انداخت و جبرئیل او را بفرمان حق نگه میداشت، بعضى عامه علما گویند آن خویشتن انداختن رسول از آن بود که طاقت دیدار جبرئیل نداشت و در نهایت حال جبرئیل طاقت صحبت وى نداشت. در اول حال رسول از زمین بر جبرئیل مینگرست بر هوا و در آخر حال جبرئیل از سدره منتهى بر رسول مینگرست بر افق اعلى. در اول حال رسول جبرئیل را دید بیهوش شد و در نهایت حال جبرئیل یک گام بر اثر رسول برداشت، با خود بگداخت، چون صعوهاى شد. در بدایت حال سید را در دیدن جبرئیل اثر در صفات آمد و در نهایت جبرئیل را از صحبت سید اثر در ذات آمد. این خود سخن اهل ظاهر است در بیهوشى رسول (ص)، اما سرّ این حال نزد اهل تحقیق آنست که آن مهتر اندر غار در مشاهده صفات جلال حق جمع گشته بود و جز کشف غیب مرو را حالى نبود، چون جبرئیل را در آن صورت بدید، تفرقه بوى راه یافت که سرّ وى بعد از آن که جمع بود بمشاهده ملک متفرق شد و صعب باشد کسى که از جمع با تفرقه افتد. مهتر (ص) آن ساعت از مشاهده حق بنظر غیرى محجوب گشت از غیرت که او را بود، بر وقت خود خویشتن را از کوه در مى انداخت، گفت اگر بر این غیرت هلاک شوم دوستتر از آن دارم که لمحتى از دوست محجوب گردم و لهذا
قال النبى لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
رسول بهوش باز آمد و راست بنشست بهوا برنگرست. دیگر بار جبرئیل خود را بدو نمود و بر وى سلام کرد و اندر نقاب شد.
رسول قصد حجره خدیجه کرد و سلام فریشته اندر همه ذرات زمین سرایت کرد، بهر سنگ و کلوخ که میرسید بآواز همى گفت که: السلام علیک یا رسول اللَّه. هم چنان متغیر و متحیر بدر حجره خدیجه آمد. رخسارش زرد گشته، یک طرف عمامه گشاد شد. گفت یا خدیجه زمّلینى دثّرینى، مرا بخوابان، چادر بر من پوش، تا زمانى آرام گیرم، سر بر بالین نهم من بر خود مىترسم، نباید که دیوانه باشم، اندر هوا شخصى همى بینم که هرگز مثل وى ندیدهام، از جنس آدمیان نیست و بجمال وى کس نیست. با من خطابى همى کند و بنامى همى خواند که بآن نام کس معروف نیست. ندانم یا خدیجه که در زیر این پرده چیست. سید (ص) ساعتى لطیف اندر خواب شد و باز بیدار گشت. سر از بالین برگرفت، جبرئیل را در هواى حجره بدید، على کرسى بین السماء و الارض، بوى اشارت کرد که السلام علیک یا رسول اللَّه. رسول مر خدیجه را گفت که انک آن شخص باجمال با کمال اندر هوا مرا تحیت همى آرد. خدیجه مرو را تنگ در برگرفت گفت اکنون او را همى، بینى گفت همى بینم.
خدیجه عاقله بود و کتاب خوانده و صفت ملک و حال مقربان شناخته، دست دراز کرد و مقنعه از سر بکشید و موى برهنه کرد و رسول را هم چنان در برداشت، گفت اکنون او را همى بینى. رسول گفت ناپیدا گشت، خدیجه دیگر بار مقنعه بر سر افکند و موى بپوشید رسول گفت: یا خدیجه اکنون همان صورت خوب باز آمد و او را همى بینم. خدیجه بر پاى جست و بخندید گفت یا سید آن تحیت که او همى گوید مرا و خلق را هم چنان میباید گفت، السلام علیک یا رسول اللَّه، آنچه جستم یافتم، غم من بسر آمد درخت امید من ببر آمد، هماى عزم من بپر آمد. دیر بود تا این روز را همى جستم. اکنون روى از گرد ادبار بشستم، یافتم آنچه همى خواستم در طلب این دولت بسى نشستم و خاستم.
وصل آمد و ز بیم جدایى رستم
با دلبر خود بکام دل بنشستم
یا سید دل رنجور مدار و خوش باش که آن شخص که تو مىبینى فرشته امین است و رسول رب العالمین است، همان فرشته است که برسالت نزدیک موسى کلیم آمده است و من این قصه از پسر عم خویش ورقه نوفل شنیدهام و وى در حق تو خوابها دیده بشارتت باد که سید ولد آدم تویى، گزیده خلق عالم تویى، آنچه در کتب خواندم بعیان دیدم و آنچه بخواب دیدم بیدارى یافتم. ورقه نوفل وقتى نزدیک خدیجه آمد و خدیجه تورات و انجیل خوانده بود و صفت رسول شنیده بود از کتب خوانده، ورقه گفت یا خدیجه سه شب پیوسته بخواب دیدم که در زمین مکه حق تعالى پیغامبرى خواهد فرستاد نام وى محمد و من در خلق و خلق همه عرب نظاره کردم، هیچ کس را جامعتر ازین محمد که شوى تو است نمىبینم.
بر وى از همه آدمیان نیکوتر است، بخرد از همه خردمندان بیشتر است، بخوبى از همه خوبتر است، بامانت از همه امینتر است مگر آن پیغامبر او خواهد بود.
فصل
بدانکه در اول وحى، روایات مختلف است یک روایت آنست که رسول خدا خفته بود در خانه خدیجه و چادر در سر کشیده، جبرئیل بیامد و گوشه چادر باز گرفت و خود را بوى نمود و با وى این خطاب کرد که: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. دیگر روایت آنست که رسول خبر داد که من در غار حرا بودم اول که جبرئیل بمن آمد یک بار مرا در برگرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بجنبانید و باز رها کرد و آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وى را بعنصر ملکى مزاج داد، آن گه گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ یا محمد برخوان. رسول گفت: ما انا بقارى چه خوانم که که من امّىام و خواندن ندانم، جبرئیل گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ باین روایت چنانست که اول سورة که وحى آمد از قرآن، سوره اقرأ بود، سدیگر روایت آنست که اول وحى که جبرئیل برسول آورد آیت، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بود و معنى اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ اینست که بگوى بسم اللَّه الرحمن الرحیم. پس اینجا سه قول آمد. روایت اول آنست که سوره: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، اول وحى آمد، روایت دیگر آنست که اول سوره اقرأ وحى آمد، روایت سدیگر آنست که او بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وحى آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیة که وحى آمد آیت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت علیه السلام: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، و اول سورة که وحى آمد سوره یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود آن اول آیت باشد و این اول سورة تا جمله روایات درست بود و اللَّه اعلم.
وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، تا آخر سورة صفت صحابه رسول است و بیان سیرت ایشان که در مجلس انس رسالت، خلفاء و وزراء بودند و در بساط عهد اسلام، نقباء و نجباء بودند. بصحبت نبوّت و رأفت رسالت تأدیب و تهذیب یافته و از نظر جلال صمدیت توفیق و تقریب دیده، رب العالمین هر یکى را از ایشان بتشریفى و تقریبى مخصوص کرده: وَ الَّذِینَ مَعَهُ، ابو بکر، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ عمر بن خطاب، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ عثمان بن عفان، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، على بن ابى طالب (ع)، یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، بقیة العشرة المبشرون بالجنّة.
همچنین از درگاه نبوت و صدر رسالت هر یکى بر وفق سعى و بر قدر سبقت، خلعتى و مرتبتى یافتند.
فقال (ص): ارحم امتى ابو بکر و اشدّهم فى امر اللَّه عمر. و اصدقهم حیاء عثمان. و اقضاهم على.
و بر عموم ایشان را باین رفعت و اقبال و دولت مخصوص کرد که
اللَّه اللَّه فى اصحابى لا تتّخذونهم غرضا من بعدى فمن احبّهم فبحبّى احبّهم و من ابغضهم فببغضى ابغضهم، و من آذاهم فقد آذانى و من آذانى فقد آذى اللَّه و من آذى اللَّه فیوشک ان یأخذه. و لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصیفه.
بر کافّه اهل ایمان واجب است حرمت ایشان نگاه داشتن و قدر ایشان بشناختن و اعتقاد کردن که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس را در حضرت عزت ذو الجلال آن رتبت و قربت و منزلت نیست که ایشان را است و از ایشان صدر مکرم و امام مقدم و پیشگاه محترم صدیق اکبر بود، پس فاروق انور، پس ذو النورین از هر، پس مرتضى اشهر، یکى منبع صدق، یکى مایه عدل، یکى اصل حیاء یکى کان سخاء، واجب بر هر مؤمن موحّد که باطن خود باین صفات بیاراید. بصدق با صدّیق موافقت کند. بعدل با فاروق مرافقت کند. بحیاء با ذو النورین مشایعت کند.
بسخا با مرتضى متابعت کند تا رب العالمین فردا او را با ایشان حشر کند و ایشان را شفیع وى گرداند.
روى على بن ابى طالب (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) یا على ان اللَّه عز و جل امرنى ان اتخذ ابا بکر والدا و عمر مشیرا و عثمان سندا و انت یا على ظهرا، فانتم اربعة قد اخذ میثاقکم فى الکتاب لا یحبّکم الا مؤمن و لا یبغضکم الا فاجر، انتم خلائف نبوّتى و عقدة ذمّتى لا تقاطعوا و لا تدابروا و تغافروا.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسپان
بجاى دسته گل دسته تیغ
بجاى قرطه بر تن درع و خفتان
هر چند که درویشان و دلریشاناند لکن در جریده فضل من سطر، مقدم ایشاناند. گواه باشید اى مقرّبان که من از ایشان خوشنودم و در حشر قیامت هر یکى را از ایشان در امت محمد چندان شفاعت دهم که از من خوشنود گردند. و از این عهد تا آخر دور هر مؤمنى که آن بیعت بشنود و بدل با ایشان در قبول این بیعت موافق بود، من آن مؤمن را همان خلعت دهم که این مؤمنانرا. و اندر آن ساعت بیعت جمله صحابه مىگفتند: اگر عثمان زنده است این بیعت از وى فوت شد و از این کرامت باز ماند.
رسول (ص) از باطن ایشان این خاطر بشناخت، خواست که عثمان از این کرامت بىبهره نبود، از بهر آن که وى بامر رسول خدا بمکه رفته و جان در خطر نهاده، رسول دست راست خود برآورد گفت هذه یمینى عنى و دست چپ برآورد و گفت هذه شمالى عن عثمان. هر دو بر هم نهاد و گفت بیعت کردم از بهر عثمان، زهى کرامت و رفعت زهى دولت و مرتبت که عثمان را برآمد. آن ساعت، ایشان که حاضر بودند از غیرت و حیرت جگر ایشان خون شد، خواستند که همه غائب بودند ید تا آن کرامت و مرتبت بیافتند ید، غیبت عثمان زیادت از حضور آن جمع آمد، حضور آن جمع غیبت گشت و غیبت عثمان حضور شد از بهر آنکه عثمان بوفا امر رسول کمر بسته بود و از دل رسول اثر عنایت و رعایت داشت تا اندر حال غیبت محروم نماند. اى جوانمرد، اگر دست چپ رسول روز بیعت نیابت عثمان بداشت تا بآن کرامت رسید. شوق باطن رسول و مهر دل وى نیابت تو بداشت که بابو بکر میگفت: واشوقاه الى اخوانى. شوق که زبان را به بیان آرد، زیادت از آن عنایت بود که دست را به بیعت آرد. آثار آن عنایت در حق عثمان بدست چپ ظاهر گشت و آثار شوق و مهر در حق امت بزبان وحى گزار رسالت رسان پیدا گشت. این کرامت در حق امت زیادت از آن نیابت آمد. امید است که امت آخر الزمان فردا از زوائد لطف محروم نمانند.
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ: الایة. در قرآن چهار هزار جاى، ذکر مصطفى است بتصریح و تعریض و انواع تشریف، چندان که رسیدیم از نقل صحیح بعبارت بلیغ و بیان صریح ذکر نعت و صفت وى کردیم و این آیت اشارت است ببدایت بعثت او و تحقیق نبوت و رسالت او و مبدء وحى پاک از علم بىنهایت بدو.
خبر درست است از عایشه قالت اول ما بدى به رسول اللَّه من الوحى الرؤیا الصادقة فکان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح. ابتداء وحى که برسول خدا آشکار گشت اندر خواب بود شش ماه و سر این خبر آنست که تا روح پاک وى از ظلمت طبیعت توقى میگیرد و کلمات الهیت را بافاضت جود حق تلقى میکند تا بلطائف مشاهدت مهذب و مقرب گردد.
شش ماه جان مقدس وى بدین لطائف، بتدریج وحى حق قبول همى کرد، چون نسیم وحى پاک بجان پاک وى رسیدى، بآشیان صورت بازشتافتى و آن خواب که دیدى کفلق الصبح پیدا آمدى و در آن روزگار شخص شریف آن مهتر از روح لطیف وى مدد همى گرفت تا جسم او مانند روح گشت در صفا و بها. آن گه پیغام و امر الهى بعد از کمال مدت شش ماه بر شخص وى ظاهر گشت و روح القدس جبرائیل بعد از آن که مکاشف روح وى بود مشاهد حس وى شد و بچشم سر بدید.
چون آن حال بدین کمال رسید ملکى صورت گشت از صحبت خلق دور شد و سلوت همه اندر خلوت جست و عزلت اختیار کرد بغار حرا باز شد و آن غار صومعه شخص وى گشت، از خلق نفور گشته و از خویش و پیوند دور شده سراى و خانه یکبارگى وداع کرده. گاهى در هواء بسط جولان کردى، گاهى در عالم قبض میدان کردى.
هفتهاى برو بگذشتى که از آدمیان کس او را ندیدى و از او سخن نشنیدى. در بوته اختیارش همى گداختند و در میدان انتظارش همه تاختند. کس نمىدانست که آن مهتر عالم را چه در دست، بحالتى شد که مردم از وى بگفت و گوى افتادند. یکى میگفت عاشق است، درمان او وصال بود. یکى میگفت درویش است، درمان او مال بود. یکى میگفت یتیم است و درمانده، سامان او بخت و اقبال بود. یکى میگفت سوداش گرفته صبر باید کرد که تا عاقبتش بر چه حال بود. خویشان او همه رنجور گشته که این عزیز ما را چه چشم بد رسیده که در اندوه و غم چنین متحیر شده و زبان حال او میگوید:
اندوه این جهان بسر آید جز آن من
معروف شد بگیتى نام و نشان من
بو طالب بر وى مشفق و مهربان بود، گفت اى چشم و چراغ من و اى میوه دل من، مرا طاقت نماند که ترا بدین صفت مىبینم. اگر ترا غمى است، غم خویش با من بگوى، تا ترا درمان سازم، اگر مراد تو حشمت و ریاست است، قریش همه مطیع مناند. از ایشان ترا خدم و حشم سازم و اگر مراد تو توانگرى است چندان که ترا اندیشه است مال بتو رسانم و گر خصمى دارى بگوى تا بقوت خود از تو دفع کنم. ما را دل و جان از بهر تو بىقرار شد. رخسار تو را زرد مىبینم و باطن پر درد. رخسارت زرد چراست و باطنت پردرد چراست؟
مهتر (ص) بگریست گفت آن درد که مراست زبان من از بیان آن عاجز است و من درمان آن ندانم. دردى است که درمان وى همان کس کند که درد نهاد.
من صبر کنم تا همان کس که این درد نهاد شفا فرستد و زبان افتقار بنعت انکسار این ترنم همى کند:
هم تو مگر سامان کنى
را هم بخود آسان کنى
وین درد را درمان کنى
زان مرهم احسان تو
چون مدت انتظار بسر آمد و درخت امید ببرآمد، شب هجر بپایان رسید و نسیم صبح وصال بردمید و خورشید نبوت در فلک سعادت بتابید، آن مهتر در آن غار بنالید و در حق زارید، گفت یا دلیل المتحیرین و هادى الضالین اى دست گیر متحیران و راه نماى سرگشتگان و فریادرس بیچارگان، بنده را صبر بیش نماند و با وى جز تن درویش و دل پر ریش نماند چون قصه نیاز بدرگاه برداشت، فرمان رسید باجزاء عالم تا بسلام و تحیت او را استقبال کنند. سید عالم از غار بیرون آمد. بهر سنگى که بگذشت، بهر درختى که رسید، هر جانورى که او را پیش آمد، روى بوى کرد که: السلام علیک یا نبى اللَّه، السلام علیک یا رسول اللَّه.
و آن مهتر متحیر شده که این چه حالست و چه کار، این چه روز است و چه راز، اندوه دلش یکى هزار شده و صبر از سینه وى بیزار شده، هم در آن غم بخانه باز آمد. خدیجه را گفت ندانم که مرا چه بوده است، همى ترسم که شوریده خواهم گشت، همه روز در سوز بود و همه شب در اندوه بود. دیگر روز در خود صبر نیافت، هم بدان غار شتافت و بر عادت خود نوحه برآورد که: یا دلیل المتحیرین ندا آمد از جبار قدیم، خداوند عظیم بجبرئیل پیک حضرت برید رحمت که یا جبرئیل پر طاوسى برگشاى و از کنگره عرش تا دامن فرش همه معطر و معتبر کن، پیغام و سلام ما بآن دوست ما برسان، یا جبرئیل یکبارگى ذات صورت خود بر آن دوست اظهار و جلوه مکن که آن دوست در نقطه جمع، مستغرق مشاهده ماست طاقت تفرقت اغیار ندارد، تا خوى کند و آرام گیرد و بتدریج حالا بعد حال سینه او قابل وحى گردد. جبرئیل بامر حق از آسمان فرو آمد برابر در غار، بر تختى رفیع بر هواء آواز داد که: السلام علیک یا رسول اللَّه، رسول برو نگرست جبرئیل را دید بر کرسى میان زمین و آسمان چون خورشید تابان و آن مهتر پیش از آن صورت ملکى ندیده بود و آن جمال و کمال معهود و مألوف وى نبود، در خبر است که رسول (ص) خویشتن را از بالاء کوه در مى انداخت و جبرئیل او را بفرمان حق نگه میداشت، بعضى عامه علما گویند آن خویشتن انداختن رسول از آن بود که طاقت دیدار جبرئیل نداشت و در نهایت حال جبرئیل طاقت صحبت وى نداشت. در اول حال رسول از زمین بر جبرئیل مینگرست بر هوا و در آخر حال جبرئیل از سدره منتهى بر رسول مینگرست بر افق اعلى. در اول حال رسول جبرئیل را دید بیهوش شد و در نهایت حال جبرئیل یک گام بر اثر رسول برداشت، با خود بگداخت، چون صعوهاى شد. در بدایت حال سید را در دیدن جبرئیل اثر در صفات آمد و در نهایت جبرئیل را از صحبت سید اثر در ذات آمد. این خود سخن اهل ظاهر است در بیهوشى رسول (ص)، اما سرّ این حال نزد اهل تحقیق آنست که آن مهتر اندر غار در مشاهده صفات جلال حق جمع گشته بود و جز کشف غیب مرو را حالى نبود، چون جبرئیل را در آن صورت بدید، تفرقه بوى راه یافت که سرّ وى بعد از آن که جمع بود بمشاهده ملک متفرق شد و صعب باشد کسى که از جمع با تفرقه افتد. مهتر (ص) آن ساعت از مشاهده حق بنظر غیرى محجوب گشت از غیرت که او را بود، بر وقت خود خویشتن را از کوه در مى انداخت، گفت اگر بر این غیرت هلاک شوم دوستتر از آن دارم که لمحتى از دوست محجوب گردم و لهذا
قال النبى لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
رسول بهوش باز آمد و راست بنشست بهوا برنگرست. دیگر بار جبرئیل خود را بدو نمود و بر وى سلام کرد و اندر نقاب شد.
رسول قصد حجره خدیجه کرد و سلام فریشته اندر همه ذرات زمین سرایت کرد، بهر سنگ و کلوخ که میرسید بآواز همى گفت که: السلام علیک یا رسول اللَّه. هم چنان متغیر و متحیر بدر حجره خدیجه آمد. رخسارش زرد گشته، یک طرف عمامه گشاد شد. گفت یا خدیجه زمّلینى دثّرینى، مرا بخوابان، چادر بر من پوش، تا زمانى آرام گیرم، سر بر بالین نهم من بر خود مىترسم، نباید که دیوانه باشم، اندر هوا شخصى همى بینم که هرگز مثل وى ندیدهام، از جنس آدمیان نیست و بجمال وى کس نیست. با من خطابى همى کند و بنامى همى خواند که بآن نام کس معروف نیست. ندانم یا خدیجه که در زیر این پرده چیست. سید (ص) ساعتى لطیف اندر خواب شد و باز بیدار گشت. سر از بالین برگرفت، جبرئیل را در هواى حجره بدید، على کرسى بین السماء و الارض، بوى اشارت کرد که السلام علیک یا رسول اللَّه. رسول مر خدیجه را گفت که انک آن شخص باجمال با کمال اندر هوا مرا تحیت همى آرد. خدیجه مرو را تنگ در برگرفت گفت اکنون او را همى، بینى گفت همى بینم.
خدیجه عاقله بود و کتاب خوانده و صفت ملک و حال مقربان شناخته، دست دراز کرد و مقنعه از سر بکشید و موى برهنه کرد و رسول را هم چنان در برداشت، گفت اکنون او را همى بینى. رسول گفت ناپیدا گشت، خدیجه دیگر بار مقنعه بر سر افکند و موى بپوشید رسول گفت: یا خدیجه اکنون همان صورت خوب باز آمد و او را همى بینم. خدیجه بر پاى جست و بخندید گفت یا سید آن تحیت که او همى گوید مرا و خلق را هم چنان میباید گفت، السلام علیک یا رسول اللَّه، آنچه جستم یافتم، غم من بسر آمد درخت امید من ببر آمد، هماى عزم من بپر آمد. دیر بود تا این روز را همى جستم. اکنون روى از گرد ادبار بشستم، یافتم آنچه همى خواستم در طلب این دولت بسى نشستم و خاستم.
وصل آمد و ز بیم جدایى رستم
با دلبر خود بکام دل بنشستم
یا سید دل رنجور مدار و خوش باش که آن شخص که تو مىبینى فرشته امین است و رسول رب العالمین است، همان فرشته است که برسالت نزدیک موسى کلیم آمده است و من این قصه از پسر عم خویش ورقه نوفل شنیدهام و وى در حق تو خوابها دیده بشارتت باد که سید ولد آدم تویى، گزیده خلق عالم تویى، آنچه در کتب خواندم بعیان دیدم و آنچه بخواب دیدم بیدارى یافتم. ورقه نوفل وقتى نزدیک خدیجه آمد و خدیجه تورات و انجیل خوانده بود و صفت رسول شنیده بود از کتب خوانده، ورقه گفت یا خدیجه سه شب پیوسته بخواب دیدم که در زمین مکه حق تعالى پیغامبرى خواهد فرستاد نام وى محمد و من در خلق و خلق همه عرب نظاره کردم، هیچ کس را جامعتر ازین محمد که شوى تو است نمىبینم.
بر وى از همه آدمیان نیکوتر است، بخرد از همه خردمندان بیشتر است، بخوبى از همه خوبتر است، بامانت از همه امینتر است مگر آن پیغامبر او خواهد بود.
فصل
بدانکه در اول وحى، روایات مختلف است یک روایت آنست که رسول خدا خفته بود در خانه خدیجه و چادر در سر کشیده، جبرئیل بیامد و گوشه چادر باز گرفت و خود را بوى نمود و با وى این خطاب کرد که: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. دیگر روایت آنست که رسول خبر داد که من در غار حرا بودم اول که جبرئیل بمن آمد یک بار مرا در برگرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بجنبانید و باز رها کرد و آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وى را بعنصر ملکى مزاج داد، آن گه گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ یا محمد برخوان. رسول گفت: ما انا بقارى چه خوانم که که من امّىام و خواندن ندانم، جبرئیل گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ باین روایت چنانست که اول سورة که وحى آمد از قرآن، سوره اقرأ بود، سدیگر روایت آنست که اول وحى که جبرئیل برسول آورد آیت، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بود و معنى اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ اینست که بگوى بسم اللَّه الرحمن الرحیم. پس اینجا سه قول آمد. روایت اول آنست که سوره: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، اول وحى آمد، روایت دیگر آنست که اول سوره اقرأ وحى آمد، روایت سدیگر آنست که او بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وحى آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیة که وحى آمد آیت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت علیه السلام: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، و اول سورة که وحى آمد سوره یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود آن اول آیت باشد و این اول سورة تا جمله روایات درست بود و اللَّه اعلم.
وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ، تا آخر سورة صفت صحابه رسول است و بیان سیرت ایشان که در مجلس انس رسالت، خلفاء و وزراء بودند و در بساط عهد اسلام، نقباء و نجباء بودند. بصحبت نبوّت و رأفت رسالت تأدیب و تهذیب یافته و از نظر جلال صمدیت توفیق و تقریب دیده، رب العالمین هر یکى را از ایشان بتشریفى و تقریبى مخصوص کرده: وَ الَّذِینَ مَعَهُ، ابو بکر، أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ عمر بن خطاب، رُحَماءُ بَیْنَهُمْ عثمان بن عفان، تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً، على بن ابى طالب (ع)، یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً، بقیة العشرة المبشرون بالجنّة.
همچنین از درگاه نبوت و صدر رسالت هر یکى بر وفق سعى و بر قدر سبقت، خلعتى و مرتبتى یافتند.
فقال (ص): ارحم امتى ابو بکر و اشدّهم فى امر اللَّه عمر. و اصدقهم حیاء عثمان. و اقضاهم على.
و بر عموم ایشان را باین رفعت و اقبال و دولت مخصوص کرد که
اللَّه اللَّه فى اصحابى لا تتّخذونهم غرضا من بعدى فمن احبّهم فبحبّى احبّهم و من ابغضهم فببغضى ابغضهم، و من آذاهم فقد آذانى و من آذانى فقد آذى اللَّه و من آذى اللَّه فیوشک ان یأخذه. و لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مدّ احدهم و لا نصیفه.
بر کافّه اهل ایمان واجب است حرمت ایشان نگاه داشتن و قدر ایشان بشناختن و اعتقاد کردن که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس را در حضرت عزت ذو الجلال آن رتبت و قربت و منزلت نیست که ایشان را است و از ایشان صدر مکرم و امام مقدم و پیشگاه محترم صدیق اکبر بود، پس فاروق انور، پس ذو النورین از هر، پس مرتضى اشهر، یکى منبع صدق، یکى مایه عدل، یکى اصل حیاء یکى کان سخاء، واجب بر هر مؤمن موحّد که باطن خود باین صفات بیاراید. بصدق با صدّیق موافقت کند. بعدل با فاروق مرافقت کند. بحیاء با ذو النورین مشایعت کند.
بسخا با مرتضى متابعت کند تا رب العالمین فردا او را با ایشان حشر کند و ایشان را شفیع وى گرداند.
روى على بن ابى طالب (ع) قال قال رسول اللَّه (ص) یا على ان اللَّه عز و جل امرنى ان اتخذ ابا بکر والدا و عمر مشیرا و عثمان سندا و انت یا على ظهرا، فانتم اربعة قد اخذ میثاقکم فى الکتاب لا یحبّکم الا مؤمن و لا یبغضکم الا فاجر، انتم خلائف نبوّتى و عقدة ذمّتى لا تقاطعوا و لا تدابروا و تغافروا.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات
۱ - النوبة الثانیة
از سورة الحجرات تا آخر قرآن مفصل گویند و به قال النبى (ص) ان اللَّه اعطانى السبع الطول مکان التوریة و اعطانى المایین مکان الانجیل و اعطانى مکان الزبور المثانى و فضلنى ربى بالمفصل.
و فى روایة اخرى قال (ص): انى اعطیت سورة البقرة من الذکر الاول و اعطیت طه و الطواسین من الواح موسى علیه السلام و اعطیت فواتح الکتاب و خواتیم البقرة من تحت العرش و المفصّل نافلة.
بدان که این سورة هزار و چهار صد و هفتاد و شش حرف است و سیصد و چهل و سه کلمت و هفده آیت. جملة بمدینة فرو آمد بر قول جمهور مفسران. ابن عباس گفت مگر یک آیت: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى، این یک آیت بمکه فرود آمد و باقى بمدینه. و درین سورة ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سورة ابىّ کعب روایت کند از
مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الحجرات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من اطاع اللَّه و من عصاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، قرأ یعقوب: لا تقدّموا بفتح التاء و الدال من التقدم اى لا تتقدموا و قرأ الآخرون بضم التاء و کسر الدال من التقدیم و هو لازم بمعنى التقدّم. تقول العرب قدم فلان بین یدى الامیر اذا سبقه بالکلام و غیره و قدّمت فلانا و تقدمته و قدمته خفیفة بمعنى واحد و یجوز ان یکون متعدیا فیکون المفعول محذوفا و المعنى لا تقدموا القول و الفعل بین یدى رسول اللَّه (ص). قال ابن عباس: نهوا ان یتکلّموا بین یدى کلامه بل علیهم ان یصغوا و لا یتکلموا. علماء تفسیر مختلفاند در معنى این آیت و در سبب نزول. حسن گفت معنى آنست که «لا تذبحوا» قبل ذبح النبى (ص)، و سبب آن بود که جماعتى روز عید اضحى قربان کردند پیش از آن که رسول نماز عید کرد و قربان، پس این آیت فرود آمد و رسول ایشان را فرمود تا اعادت قربان کردند و فى الخبر عن البراء بن عازب قال خطبنا النبى (ص) یوم النحر، قال ان اوّل ما نبدأ به فى یومنا هذا ان نصلّى ثم نرجع فننحر فمن فعل ذلک فقد اصاب سنّتنا و من ذبح قبل ان نصلّى فانما هو لحم عجله لاهله لیس من النسک فى شیء.
قومى گفتند این آیت در روزه روز شک فرو آمد و المعنى لا تصوموا قبل ان یصوم نبیکم. و فى ذلک ما روى مسروق قال: دخلنا على عائشة فقالت یا جاریة خوضى شرابا، فخاضت فقالت لهم ذوقوا فانّى لو کنت مفطرا لذقت لکم قالوا نحن صیام قالت و ما صومکم، قالوا ان کان من رمضان ادرکناه و ان لم یکن منه تطوّعناه، فقالت انما الصوم صوم الناس و الفطر فطر الناس و الذبح ذبح الناس و انى صمت الشهر فادرکنى رمضان و ان ناسا کانوا یصومون حتى نزلت هذه الایة. مقاتل بن حیان گفت: سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا جمعى یاران بیست و هفت کس بزمین تهامه فرستاد، منذر بن عمرو الانصارى بریشان امیر کرد، چون به بئر معونه رسیدند قومى مشرکان بنى عامر بر ایشان رسیدند و همه را بکشتند مگر سه کس بازگشتند تا رسول خدا را از آن حال خبر کنند، چون بدر مدینه رسیدند، دو مرد را دیدند از قبیله بنى عامر که از نزدیک رسول خدا میآمدند. ایشان آن دو مرد را بىدستورى رسول بکشتند و رسول کشتن ایشان بىدستورى کراهیت داشت و در شأن ایشان آیت آمد که: لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، اى لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله. بىدستورى و بىفرمان رسول هیچ کار پیش مگیرید و هیچ حکم مکنید، در هیچ شرع از شرایع دین از قتل و قتال و غیر آن. و روى عن ابن عباس: قال معناه: لا تقولوا خلاف الکتاب و السنة و قیل معناه لا تمشوا بین یدى رسول اللَّه و کذلک بین یدى العلماء فانهم ورثة الانبیاء، دلیله ما
روى عطاء عن ابى الدرداء قال رآنى رسول اللَّه (ص) امشى امام ابو بکر فقال تمشى امام من هو خیر منک فى الدنیا و الآخرة ما طلعت الشمس و لا غربت على احد بعد النّبیّین و المرسلین خیر او افضل من ابى بکر
وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى تضییع حقه و مخالفة امره، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ، لاقوالکم، عَلِیمٌ بافعالکم و احوالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ در خبر است که قوم بنى تمیم رسیده بودند بحضرت نبوت و میخواستند که یکى را بر ایشان مهتر کنند تا امیر ایشان باشد. بو بکر یکى اختیار کرد نام وى قعقاع بن معبد. عمر خطاب دیگرى اختیار کرد نام وى اقرع بن حابس. بو بکر گفت: مخالفت من خواستى باین اختیار که کردى. عمر گفت: من مخالفت تو نخواستم. سخن میان ایشان دراز گشت و خصومت در گرفتند و بآواز بلند سخن گفتند.
انس بن مالک گفت: کاد الخیران ان یهلکا. آن گه در شأن ایشان آیت آمد که: لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ، بو بکر گفت: آلیت على نفسى ان لا اکلّم النبى (ص) ابدا الا کاخى السرار، سوگند یاد کردم که از این هرگز با رسول خدا سخن بلند نگویم، مگر چنانک با همرازى پنهان سخن گویند و عمر بعد از آن با رسول سخن چنان نرم گفتید که رسول دشوار توانستى شنید. انس مالک گفت ثابت بن قیس بن شماس خطیب رسول بود که خطباء عرب را جواب دادى در مجلس رسول.
و در مجمع عرب آن روز که این آیت فرو آمد بترسید و در خانه نشست دلتنگ و اندوهگن گریان و زارىکنان و میگفت انا الذى ارفع صوتى فوق صوت النبى و انا من اهل النار.
مگر این آیت بشأن من فرود آمد که من آواز بلند میدادم بحضرت نبوت. آه که اعمال من حابط شد و من از آتشیانم و این سخن از بهر آن میگفت که کان جهورى الصوت و فى اذنیه وقر، گوش وى گران بود و سخن بلند گفتید پس باین سبب از حضرت رسول بازماند و خانه بر خود زندان کرد. این قصه با رسول گفتند، رسول برخاست و بر خانه وى آمد و او را ببهشت اعظم بشارت داد. گفت: بل انت من اهل الجنة.
و روى انه قال یا رسول اللَّه لقد خشیت ان اکون قد هلکت قال لم؟ قال نهى اللَّه ان نحبّ ان نحمد بما لم نفعل و انا رجل احب الحمد و نهانا ان نرفع اصواتنا فوق صوتک و انا رجل جهر الصوت و نهانا عن الخیلاء و انا رجل احب الجمال، فقال یا ثابت اما تحبّ ان تعیش حمیدا و تقتل شهیدا، فقتل یوم الیمامة.
قال سلیمان بن حرب ضحک انسان عند حمّاد بن زید و هو یحدّث بحدیث عن رسول اللَّه، فغضب حمّاد و قال انى ارى رفع الصوت عند حدیث رسول اللَّه (ص) و هو میت کرفع الصوت عنده و هو حى و قام و امتنع عن الحدیث ذلک الیوم، وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ، اى لا تخاطبوه باسمه و کنیته کما یخاطب بعضکم بعضا، بل خاطبوه بالنبوة و الرسالة بتوقیر و تعظیم و قولوا یا نبى اللَّه یا رسول اللَّه کقوله: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً. أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ، یعنى لئلا تحبط اعمالکم لان ذلک اذا کان عن قصد بعد النهى کفر لان فیه استخفاف النبى و ذلک محبط، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ انّه محبط. ابن عباس گفت: پس از آنکه این آیت فرو آمد، یاران همه متأدّب گشتند و بحضرت رسول بتعظیم و توقیر نشستند و سخن نرم گفتند. رب العالمین آن بپسندید، و ایشان را در آن بستود و وعده ثواب نیکو داد، گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، اجلالا له، أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، اى اخلصها و اختبرها کما یمتحن الذهب بالنار، فیخرج خالصا، و قوله للتقوى، اللام لام العاقبة اى ادّى الامتحان الى التقوى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ، لذنوبهم، وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ لطاعاتهم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) لن یزال قلب ابن آدم ممتلئا حرصا الّا الذین امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى، قال راوى الحدیث فلقد رأیت رجلا من اصحاب رسول اللَّه (ص) یرکب الى زراعة له و انّها منه على فراسخ و قد أتى علیه سبعون سنة.
و روى انه قال (ص) لا یزال قلب ابن آدم جدیدا فى حب الشیء و ان التقت ترقوتاه من الکبر الا الذین امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى و هم قلیل.
إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ، قراءة العامة بضم الجیم، و قرأ ابو جعفر بفتح الجیم و هما لغتان و هى جمع الحجر و الحجر جمع الحجرة و هى جمع الجمع.
الحجرة المکان یتحجر المرء لنفسه یمنع غیره من مشارکته فیه مشتقة من الحجر و هو الحبس.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومى فرو آمد از قبیله بنى العنبر و هم حى من بنى عمرو بن تمیم. رسول خدا لشکرى فرستاد بایشان و عیینة بن حصن الفزارى را بر ایشان امیر کرد. چون دانستند که عیینة نزدیک رسید، عیال و فرزندان بگذاشتند و خود بگریختند. عیینة فرزندان ایشان برده گرفت و بمدینة آورد، بعد از آن پدران ایشان آمدند و فدا آوردند تا فرزندان را باز خرند، وقت مهاجرت بود چون در مدینة آمدند و رسول خدا آن ساعت در حجره بود در خلوت و در قیلولة. فرزندان چون پدران خود را دیدند، فرا ایشان زاریدند و بگریستند. ایشان در آن وقت بشتافتند بدر حجره رسول و بآواز بلند میگفتند یا محمد اخرج الینا، رسول در قیلوله بود، بآواز ایشان از خواب بیدار گشت و بیرون آمد: ایشان گفتند یا محمد فادنا عیالنا، عیال ما بما باز فروش. جبرئیل آن ساعت فرو آمد، گفت: یا محمد ملک میفرماید که هم از ایشان حاکم ساز تا این حکم کند، رسول گفت راضى باشید که سبرة بن عمرو که بر دین شماست بر شما حکم کند، ایشان گفتندى راضى باشیم، سبرة گفت: عمّ من حاضر است و او مه من است تا وى حکم کند و هو الاعور بن بشامة. رسول وى را فرمود تا حکم کند اعور گفت یک نیمه ایشان آزاد کنى بىفدا و یک نیمه را فدا دهند. رسول خدا گفت فعلت و رضیت. این آیت در شأن ایشان فرو آمد.
ابن عباس گفت: لو انهم صبروا حتى یخرج الیهم، رسول اللَّه (ص) لاطلق اسراهم کلهم بغیر فدى و قوله: أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ فیه قولان احدهما: لا یفعلون فعل العقلاء لقلّة اناتهم و کثرة تهورهم، فان النبى (ص) لم یکن یحتجب عن الناس الا فى وقت یخلو فیه بامر نفسه، فمن أزعجه عن ذلک کان منسوبا الى قلة العقل و سوء الادب. و الثانى: لا یعلمون عظم حرمتک و ان الصبر خیر لهم، لانک کنت تعتقهم جمیعا.
و روى ان وفد بنى تمیم جاءوا الى النبى (ص) فنادوا على الباب یا محمد اخرج الینا فان مدحنا زین و ان ذمنا شین. قال فسمعها رسول اللَّه (ص)، فخرج علیهم و هو یقول انما ذلکم اللَّه الذى مدحه زین و ذمه شین، قالوا نحن ناس من تمیم جئنا بشاعرنا و خطیبنا لنشاعرک و نفاخرک، فقال (ص) ما بالشعر بعثت و لا بالفخار امرت، و لکن هاتوا. فقال الزبرقان بن بدر. لشباب من شبانهم قم فاذکره فضلک و فضل قومک، فقال الحمد للَّه الذى جعلنا خیر خلقه فآتانا اموالا نفعل فیها ما نشاء فنحن خیر اهل الارض و من اکثرهم عدة و مالا و سلاحا، فمن انکر علینا قولنا فلیأت بقول هو احسن من قولنا و فعال خیر من فعلنا. فقال رسول اللَّه (ص) لثابت بن قیس بن شماس و کان خطیب رسول اللَّه قم فاجبه فقال الحمد اللَّه احمده و استعینه و أومن به و اتوکل علیه و اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا المهاجرین من بنى عمه احسن الناس وجوها و اعظمها احلاما فاجابوه و الحمد للَّه الذى جعلنا انصاره و وزراء رسوله و عزّا لدینه، فنحن نقاتل الناس حتى یشهدوا ان لا اله الا اللَّه، فمن قالها منع منّا ماله و نفسه و من اباها قتلناه و کان زعمه فى اللَّه علینا هیّنا، اقول قولى هذا و استغفر اللَّه للمؤمنین و المؤمنات. فقال الزبرقان لشاب من شبانهم قم یا فلان فقل ابیاتا تذکر فیها فضلک و فضل قومک فقام الشاب، فقال:
نحن الکرام فلا حىّ یعادلنا
منّا الرؤس و فینا یقسم الربع
و نطعم الناس عند القحط کلهم
من السدیف اذا لم یونس القرع
اذا ابینا فلا یأبى لنا احد
انّا کذلک عند الفخر نرتفع
قال: فارسل رسول اللَّه (ص) الى حسان بن ثابت فلما جاء امره لیجیبه فقال حسان:
ان الذوائب من فهر و اخوتهم
قد شرّعوا سنة للناس تتبع
یرضى بها کل من کانت سریرته
تقوى الاله و کل الخیر یصطنع
قال فقام الا قرع بن حابس، فقال ان محمد المؤتى له و اللَّه ما ادرى ما هذا الامر تکلم خطیبنا فکان خطیبهم احسن قولا و تکلم شاعرنا فکان شاعرهم اشعر و احسن قولا. ثم دنا من النبى (ص) فقال اشهد ان لا اله الا اللَّه و انک رسوله فقال له النبى (ص): ما یضرّک ما کان قبل هذا، ثم اعطاهم (ص) و کساهم.
قوله: وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ، اى لو صبروا عما فعلوا و انظروا خروجک، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ، فى دینهم بما ینالون من الثواب فى تعظیم نبى اللَّه و فى دنیاهم بما یکون فى ذلک من الدلالة على وفور عقلهم باستعمال السکینة و الوقار، وَ اللَّهُ غَفُورٌ، اى مع هذا غفور لمن تاب منهم، رَحِیمٌ فى قبول التوبة.
قال ابو عبید قاسم بن سلام ما دققت الباب على عالم قط کنت البر حتى یخرج الىّ لقوله عز و جل: وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ... الایة.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، این آیت در شأن ولید بن عقبة بن ابى معیط فرو آمد که رسول خدا او را فرستاد بوفد بنى المصطلق، تا از ایشان زکاة ستاند، آن قوم چون خبر رسید بایشان که ولید میآید بطلب زکاة، تعظیم فرمان خداى را و حرمت داشت فرستاده رسول را همه سلاح در کردند و بشادى و رامش باستقبال وى بیرون آمدند. ولید چون ایشان را بر آن صفت دید بترسید پنداشت که ایشان بقصد خون وى بیرون آمدند، از آن ترس هم از راه بازگشت با مدینه و رسول را گفت آن قوم مرتد گشتند، زکاة ندادند و قصد خون من کردند. رسول از ایشان در خشم شد و خواست که لشکر فرستد بغزاء ایشان، قومى از ایشان در رسیدند و احوال معلوم کردند، بر خلاف آنکه ولید گفت. رسول ایشان را متهم داشت، خالد ولید با جماعتى بایشان فرستاد تا از حال ایشان بر رسد و حقیقت آن باز داند. خالد رفت و ایشان را بر ایمان و طاعت دید و بر بانگ نماز و جماعت و مال زکاة جمع کرده و فرمان خداى و رسول در آن بجاى آورده، خالد حال و قصه ایشان با رسول نمود و در شأن ولید بن عقبه آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، اى ان جاءکم کاذب بخبر یعظم وقعه فى القلوب، فَتَبَیَّنُوا، اى قفوا حتّى یتبین لکم ما جاء به اصدق هو ام کذب، أَنْ تُصِیبُوا، یعنى کى لا تصیبوا بالقتل و القتال، قَوْماً، برءاء بِجَهالَةٍ منکم بحالهم، فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ على عجلتکم و کان النبى (ص) یقول التبین من اللَّه، و العجلة من الشیطان، و قال بعض المفسرین دلّت هذه الایة ان خبر الواحد العدل یجب العمل به لان اللَّه تعالى امر بالتثبت فى خبر الفاسق و لو تثبّتنا فى خبر العدل لسوّینا بینهما.
و قال ابن عباس: ردّ رسول اللَّه شهادة رجل فى کذبة واحدة و قال: انّ شاهد الزور مع العشّار فى النار. و قال (ص) من شهد بشهادة زور فعلیه لعنة اللَّه و من حکم بین اثنین فلم یعدل بینهما، فعلیه لعنة اللَّه و ما شهد رجل على رجل بالکفر الا باء به احدهما ان کان کافرا فهو کما قال و ان لم یکن کافرا فقد کفر بتکفیره ایاه.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ، فاتقوا ان تقولوا باطلا فان اللَّه یخبره و یعرفه احوالکم فتفضحوا لَوْ یُطِیعُکُمْ الرسول، فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ مما تخبرونه به فیحکم برأیکم لکان یخطى فى افعاله کما لو قبل من الولید فقتل و قتلتم و اخذ المال و اخذتم، لَعَنِتُّمْ، اى لأثمتم و هلکتم. العنت الهلاک و الوقوع فیما لا مخلص منه. قال اللَّه تعالى: ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ و قال تعالى: عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ. وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ، فجعله احبّ الادیان الیکم، وَ زَیَّنَهُ، اى حسّنه، فِی قُلُوبِکُمْ، حتى اخترتموه و تطیعون رسول اللَّه و ذلک بتوفیقه ایّاکم و المعنى و لکن اللَّه حبّب الیکم الایمان فاطعتموه فوقاکم اللَّه العنت، وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ، اى بغّض الیکم الجحود باللّه و الرسول، وَ الْفُسُوقَ، یعنى الکذب و النفاق و العصیان، جمیع معاصى اللَّه، أُولئِکَ، اى اهل هذه الصفة، هُمُ الرَّاشِدُونَ المهتدون.
فَضْلًا مِنَ اللَّهِ، اى کان هذا فضلا من اللَّه، وَ نِعْمَةً، رحمة، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ، بکرامة المؤمنین، حَکِیمٌ فیما جعل فى قلوبهم حبّ الایمان و بغض الکفر و الفسوق و العصیان.
قوله: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا، سعید جبیر گفت و مجاهد که این آیت در شأن دو قبیله انصار فرو آمد: اوس و خزرج، که در عهد رسول خلاف در میان ایشان افتاد و بهم برآویختند و یکدیگر را زخم کردند بدست و چوب و نعلین، رسول خدا این آیت بر ایشان خواند و میان ایشان صلح افکند. قال ابن بحر القتال لا یکون بالنعال و الایدى و انما هذا فى المنتظر من الزمان، ابن بحر گفت: اللَّه تعالى درین آیت ذکر قتال و مقاتله کرد و جنگى که در آن دست زدن و نعلین زدن بود، آن را قتال نگویند، پس مراد باین آیت اهل بغىاند که در روزگار پدید آیند و قتال با اهل عدل کنند، حکم ایشان اینست که اللَّه فرمود: فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما، یعنى ادعوهما الى کتاب اللَّه و الرضا بما فیه لهما و علیهما، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى، و ابت الاجابة الى حکم کتاب اللَّه، فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ اى ترجع، إِلى أَمْرِ اللَّهِ فى کتابه فَإِنْ فاءَتْ اى رجعت الى الحق، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ، بحملها على الانصاف و الرضا بحکم اللَّه وَ أَقْسِطُوا، اى اعدلوا، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ بدان که اهل بغى ایشانند که بر امام عدل خروج کنند و از فرمان وى بیرون شوند. و در ایشان سه چیز موجود بود: یکى آنست که جمعى انبوه باشند با قوت و با شوکت. دیگر آنست که خود را تأویلى نهند محتمل. سوم آنست که امامى نصب کنند و مقتداى خود سازند، چون این سه شرط در ایشان مجتمع شد اهل بغى باشند، حکم ایشان آنست که امام اهل عدل نخست ایشان را باطاعت خود خواند، اگر ظلامهاى ظاهر کنند که بر ایشان میرود، از ایشان دفع کند و دست ظالم از ایشان کوتاه کند و اگر ایشان را ظلامهاى نباشد و رنجى نبود و بر بغى خویش مصرّ باشند امام عدل با ایشان قتال کند، تا بقهر ایشان را باطاعت آرد و در قتال ایشان هر که پشت بداد، روا نیست که از پى وى روند و قصد وى کنند. و اسیر که در دست اهل عدل آید روا نیست که او را بکشند و مجروحى که بیفتد، روا نیست که او را تمام بکشند. امیر المؤمنین على (ع) در حرب جمل منادى را فرمود تا ندا کرد: الا لا یتبع مدبرا و لا یوقف على جریح.
و در حرب صفین اسیرى آوردند پیش على (ع). على گفت: لا اقتلک صبرا انى اخاف اللَّه رب العالمین.
اما هر چه از دو طائفه در حال قتال کشته شود یا مالى بتلف آید در آن حال ضمانى واجب نکند. اما قومى اندک که آن سه شرط در ایشان موجود نبود نه کثرت و نه تأویل و نه نصب امام، حکم ایشان اگر تعرض مسلمانان کنند حکم قطّاع طریق بود نه حکم اهل بغى.
روى ان علیا (ع): سمع رجلا یقول فى ناحیة المسجد لا حکم الا للَّه، فقال على کلمة حق اید بها باطل لکم علینا ثلث: لا نمنعکم مساجد اللَّه ان تذکروا فیها اسم اللَّه و لا نمنعکم الفىء ما دامت ایدیکم مع ایدینا و لا نبداکم بقتال.
و فى الایة دلیل ان البغى لا یزیل اسم الایمان لان اللَّه عز و جل سماهم مؤمنین مع کونهم باغین.
یدل علیه ما روى الحارث الاعور ان على بن ابى طالب سئل و هو القدوة فى قتال اهل البغى، عن اهل الجمل و صفین أ مشرکون هم، قال لا من الشرک فرّوا، فقیل منافقون هم: قال لا ان المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا، قیل فما حالهم قال اخواننا بغوا علینا.
و فى روایة اخرى قال (ص): انى اعطیت سورة البقرة من الذکر الاول و اعطیت طه و الطواسین من الواح موسى علیه السلام و اعطیت فواتح الکتاب و خواتیم البقرة من تحت العرش و المفصّل نافلة.
بدان که این سورة هزار و چهار صد و هفتاد و شش حرف است و سیصد و چهل و سه کلمت و هفده آیت. جملة بمدینة فرو آمد بر قول جمهور مفسران. ابن عباس گفت مگر یک آیت: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى، این یک آیت بمکه فرود آمد و باقى بمدینه. و درین سورة ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سورة ابىّ کعب روایت کند از
مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الحجرات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من اطاع اللَّه و من عصاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، قرأ یعقوب: لا تقدّموا بفتح التاء و الدال من التقدم اى لا تتقدموا و قرأ الآخرون بضم التاء و کسر الدال من التقدیم و هو لازم بمعنى التقدّم. تقول العرب قدم فلان بین یدى الامیر اذا سبقه بالکلام و غیره و قدّمت فلانا و تقدمته و قدمته خفیفة بمعنى واحد و یجوز ان یکون متعدیا فیکون المفعول محذوفا و المعنى لا تقدموا القول و الفعل بین یدى رسول اللَّه (ص). قال ابن عباس: نهوا ان یتکلّموا بین یدى کلامه بل علیهم ان یصغوا و لا یتکلموا. علماء تفسیر مختلفاند در معنى این آیت و در سبب نزول. حسن گفت معنى آنست که «لا تذبحوا» قبل ذبح النبى (ص)، و سبب آن بود که جماعتى روز عید اضحى قربان کردند پیش از آن که رسول نماز عید کرد و قربان، پس این آیت فرود آمد و رسول ایشان را فرمود تا اعادت قربان کردند و فى الخبر عن البراء بن عازب قال خطبنا النبى (ص) یوم النحر، قال ان اوّل ما نبدأ به فى یومنا هذا ان نصلّى ثم نرجع فننحر فمن فعل ذلک فقد اصاب سنّتنا و من ذبح قبل ان نصلّى فانما هو لحم عجله لاهله لیس من النسک فى شیء.
قومى گفتند این آیت در روزه روز شک فرو آمد و المعنى لا تصوموا قبل ان یصوم نبیکم. و فى ذلک ما روى مسروق قال: دخلنا على عائشة فقالت یا جاریة خوضى شرابا، فخاضت فقالت لهم ذوقوا فانّى لو کنت مفطرا لذقت لکم قالوا نحن صیام قالت و ما صومکم، قالوا ان کان من رمضان ادرکناه و ان لم یکن منه تطوّعناه، فقالت انما الصوم صوم الناس و الفطر فطر الناس و الذبح ذبح الناس و انى صمت الشهر فادرکنى رمضان و ان ناسا کانوا یصومون حتى نزلت هذه الایة. مقاتل بن حیان گفت: سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا جمعى یاران بیست و هفت کس بزمین تهامه فرستاد، منذر بن عمرو الانصارى بریشان امیر کرد، چون به بئر معونه رسیدند قومى مشرکان بنى عامر بر ایشان رسیدند و همه را بکشتند مگر سه کس بازگشتند تا رسول خدا را از آن حال خبر کنند، چون بدر مدینه رسیدند، دو مرد را دیدند از قبیله بنى عامر که از نزدیک رسول خدا میآمدند. ایشان آن دو مرد را بىدستورى رسول بکشتند و رسول کشتن ایشان بىدستورى کراهیت داشت و در شأن ایشان آیت آمد که: لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، اى لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله. بىدستورى و بىفرمان رسول هیچ کار پیش مگیرید و هیچ حکم مکنید، در هیچ شرع از شرایع دین از قتل و قتال و غیر آن. و روى عن ابن عباس: قال معناه: لا تقولوا خلاف الکتاب و السنة و قیل معناه لا تمشوا بین یدى رسول اللَّه و کذلک بین یدى العلماء فانهم ورثة الانبیاء، دلیله ما
روى عطاء عن ابى الدرداء قال رآنى رسول اللَّه (ص) امشى امام ابو بکر فقال تمشى امام من هو خیر منک فى الدنیا و الآخرة ما طلعت الشمس و لا غربت على احد بعد النّبیّین و المرسلین خیر او افضل من ابى بکر
وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى تضییع حقه و مخالفة امره، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ، لاقوالکم، عَلِیمٌ بافعالکم و احوالکم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ در خبر است که قوم بنى تمیم رسیده بودند بحضرت نبوت و میخواستند که یکى را بر ایشان مهتر کنند تا امیر ایشان باشد. بو بکر یکى اختیار کرد نام وى قعقاع بن معبد. عمر خطاب دیگرى اختیار کرد نام وى اقرع بن حابس. بو بکر گفت: مخالفت من خواستى باین اختیار که کردى. عمر گفت: من مخالفت تو نخواستم. سخن میان ایشان دراز گشت و خصومت در گرفتند و بآواز بلند سخن گفتند.
انس بن مالک گفت: کاد الخیران ان یهلکا. آن گه در شأن ایشان آیت آمد که: لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ، بو بکر گفت: آلیت على نفسى ان لا اکلّم النبى (ص) ابدا الا کاخى السرار، سوگند یاد کردم که از این هرگز با رسول خدا سخن بلند نگویم، مگر چنانک با همرازى پنهان سخن گویند و عمر بعد از آن با رسول سخن چنان نرم گفتید که رسول دشوار توانستى شنید. انس مالک گفت ثابت بن قیس بن شماس خطیب رسول بود که خطباء عرب را جواب دادى در مجلس رسول.
و در مجمع عرب آن روز که این آیت فرو آمد بترسید و در خانه نشست دلتنگ و اندوهگن گریان و زارىکنان و میگفت انا الذى ارفع صوتى فوق صوت النبى و انا من اهل النار.
مگر این آیت بشأن من فرود آمد که من آواز بلند میدادم بحضرت نبوت. آه که اعمال من حابط شد و من از آتشیانم و این سخن از بهر آن میگفت که کان جهورى الصوت و فى اذنیه وقر، گوش وى گران بود و سخن بلند گفتید پس باین سبب از حضرت رسول بازماند و خانه بر خود زندان کرد. این قصه با رسول گفتند، رسول برخاست و بر خانه وى آمد و او را ببهشت اعظم بشارت داد. گفت: بل انت من اهل الجنة.
و روى انه قال یا رسول اللَّه لقد خشیت ان اکون قد هلکت قال لم؟ قال نهى اللَّه ان نحبّ ان نحمد بما لم نفعل و انا رجل احب الحمد و نهانا ان نرفع اصواتنا فوق صوتک و انا رجل جهر الصوت و نهانا عن الخیلاء و انا رجل احب الجمال، فقال یا ثابت اما تحبّ ان تعیش حمیدا و تقتل شهیدا، فقتل یوم الیمامة.
قال سلیمان بن حرب ضحک انسان عند حمّاد بن زید و هو یحدّث بحدیث عن رسول اللَّه، فغضب حمّاد و قال انى ارى رفع الصوت عند حدیث رسول اللَّه (ص) و هو میت کرفع الصوت عنده و هو حى و قام و امتنع عن الحدیث ذلک الیوم، وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ، اى لا تخاطبوه باسمه و کنیته کما یخاطب بعضکم بعضا، بل خاطبوه بالنبوة و الرسالة بتوقیر و تعظیم و قولوا یا نبى اللَّه یا رسول اللَّه کقوله: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً. أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ، یعنى لئلا تحبط اعمالکم لان ذلک اذا کان عن قصد بعد النهى کفر لان فیه استخفاف النبى و ذلک محبط، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ انّه محبط. ابن عباس گفت: پس از آنکه این آیت فرو آمد، یاران همه متأدّب گشتند و بحضرت رسول بتعظیم و توقیر نشستند و سخن نرم گفتند. رب العالمین آن بپسندید، و ایشان را در آن بستود و وعده ثواب نیکو داد، گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ، اجلالا له، أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، اى اخلصها و اختبرها کما یمتحن الذهب بالنار، فیخرج خالصا، و قوله للتقوى، اللام لام العاقبة اى ادّى الامتحان الى التقوى، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ، لذنوبهم، وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ لطاعاتهم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) لن یزال قلب ابن آدم ممتلئا حرصا الّا الذین امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى، قال راوى الحدیث فلقد رأیت رجلا من اصحاب رسول اللَّه (ص) یرکب الى زراعة له و انّها منه على فراسخ و قد أتى علیه سبعون سنة.
و روى انه قال (ص) لا یزال قلب ابن آدم جدیدا فى حب الشیء و ان التقت ترقوتاه من الکبر الا الذین امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى و هم قلیل.
إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ، قراءة العامة بضم الجیم، و قرأ ابو جعفر بفتح الجیم و هما لغتان و هى جمع الحجر و الحجر جمع الحجرة و هى جمع الجمع.
الحجرة المکان یتحجر المرء لنفسه یمنع غیره من مشارکته فیه مشتقة من الحجر و هو الحبس.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومى فرو آمد از قبیله بنى العنبر و هم حى من بنى عمرو بن تمیم. رسول خدا لشکرى فرستاد بایشان و عیینة بن حصن الفزارى را بر ایشان امیر کرد. چون دانستند که عیینة نزدیک رسید، عیال و فرزندان بگذاشتند و خود بگریختند. عیینة فرزندان ایشان برده گرفت و بمدینة آورد، بعد از آن پدران ایشان آمدند و فدا آوردند تا فرزندان را باز خرند، وقت مهاجرت بود چون در مدینة آمدند و رسول خدا آن ساعت در حجره بود در خلوت و در قیلولة. فرزندان چون پدران خود را دیدند، فرا ایشان زاریدند و بگریستند. ایشان در آن وقت بشتافتند بدر حجره رسول و بآواز بلند میگفتند یا محمد اخرج الینا، رسول در قیلوله بود، بآواز ایشان از خواب بیدار گشت و بیرون آمد: ایشان گفتند یا محمد فادنا عیالنا، عیال ما بما باز فروش. جبرئیل آن ساعت فرو آمد، گفت: یا محمد ملک میفرماید که هم از ایشان حاکم ساز تا این حکم کند، رسول گفت راضى باشید که سبرة بن عمرو که بر دین شماست بر شما حکم کند، ایشان گفتندى راضى باشیم، سبرة گفت: عمّ من حاضر است و او مه من است تا وى حکم کند و هو الاعور بن بشامة. رسول وى را فرمود تا حکم کند اعور گفت یک نیمه ایشان آزاد کنى بىفدا و یک نیمه را فدا دهند. رسول خدا گفت فعلت و رضیت. این آیت در شأن ایشان فرو آمد.
ابن عباس گفت: لو انهم صبروا حتى یخرج الیهم، رسول اللَّه (ص) لاطلق اسراهم کلهم بغیر فدى و قوله: أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ فیه قولان احدهما: لا یفعلون فعل العقلاء لقلّة اناتهم و کثرة تهورهم، فان النبى (ص) لم یکن یحتجب عن الناس الا فى وقت یخلو فیه بامر نفسه، فمن أزعجه عن ذلک کان منسوبا الى قلة العقل و سوء الادب. و الثانى: لا یعلمون عظم حرمتک و ان الصبر خیر لهم، لانک کنت تعتقهم جمیعا.
و روى ان وفد بنى تمیم جاءوا الى النبى (ص) فنادوا على الباب یا محمد اخرج الینا فان مدحنا زین و ان ذمنا شین. قال فسمعها رسول اللَّه (ص)، فخرج علیهم و هو یقول انما ذلکم اللَّه الذى مدحه زین و ذمه شین، قالوا نحن ناس من تمیم جئنا بشاعرنا و خطیبنا لنشاعرک و نفاخرک، فقال (ص) ما بالشعر بعثت و لا بالفخار امرت، و لکن هاتوا. فقال الزبرقان بن بدر. لشباب من شبانهم قم فاذکره فضلک و فضل قومک، فقال الحمد للَّه الذى جعلنا خیر خلقه فآتانا اموالا نفعل فیها ما نشاء فنحن خیر اهل الارض و من اکثرهم عدة و مالا و سلاحا، فمن انکر علینا قولنا فلیأت بقول هو احسن من قولنا و فعال خیر من فعلنا. فقال رسول اللَّه (ص) لثابت بن قیس بن شماس و کان خطیب رسول اللَّه قم فاجبه فقال الحمد اللَّه احمده و استعینه و أومن به و اتوکل علیه و اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا المهاجرین من بنى عمه احسن الناس وجوها و اعظمها احلاما فاجابوه و الحمد للَّه الذى جعلنا انصاره و وزراء رسوله و عزّا لدینه، فنحن نقاتل الناس حتى یشهدوا ان لا اله الا اللَّه، فمن قالها منع منّا ماله و نفسه و من اباها قتلناه و کان زعمه فى اللَّه علینا هیّنا، اقول قولى هذا و استغفر اللَّه للمؤمنین و المؤمنات. فقال الزبرقان لشاب من شبانهم قم یا فلان فقل ابیاتا تذکر فیها فضلک و فضل قومک فقام الشاب، فقال:
نحن الکرام فلا حىّ یعادلنا
منّا الرؤس و فینا یقسم الربع
و نطعم الناس عند القحط کلهم
من السدیف اذا لم یونس القرع
اذا ابینا فلا یأبى لنا احد
انّا کذلک عند الفخر نرتفع
قال: فارسل رسول اللَّه (ص) الى حسان بن ثابت فلما جاء امره لیجیبه فقال حسان:
ان الذوائب من فهر و اخوتهم
قد شرّعوا سنة للناس تتبع
یرضى بها کل من کانت سریرته
تقوى الاله و کل الخیر یصطنع
قال فقام الا قرع بن حابس، فقال ان محمد المؤتى له و اللَّه ما ادرى ما هذا الامر تکلم خطیبنا فکان خطیبهم احسن قولا و تکلم شاعرنا فکان شاعرهم اشعر و احسن قولا. ثم دنا من النبى (ص) فقال اشهد ان لا اله الا اللَّه و انک رسوله فقال له النبى (ص): ما یضرّک ما کان قبل هذا، ثم اعطاهم (ص) و کساهم.
قوله: وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ، اى لو صبروا عما فعلوا و انظروا خروجک، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ، فى دینهم بما ینالون من الثواب فى تعظیم نبى اللَّه و فى دنیاهم بما یکون فى ذلک من الدلالة على وفور عقلهم باستعمال السکینة و الوقار، وَ اللَّهُ غَفُورٌ، اى مع هذا غفور لمن تاب منهم، رَحِیمٌ فى قبول التوبة.
قال ابو عبید قاسم بن سلام ما دققت الباب على عالم قط کنت البر حتى یخرج الىّ لقوله عز و جل: وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ... الایة.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، این آیت در شأن ولید بن عقبة بن ابى معیط فرو آمد که رسول خدا او را فرستاد بوفد بنى المصطلق، تا از ایشان زکاة ستاند، آن قوم چون خبر رسید بایشان که ولید میآید بطلب زکاة، تعظیم فرمان خداى را و حرمت داشت فرستاده رسول را همه سلاح در کردند و بشادى و رامش باستقبال وى بیرون آمدند. ولید چون ایشان را بر آن صفت دید بترسید پنداشت که ایشان بقصد خون وى بیرون آمدند، از آن ترس هم از راه بازگشت با مدینه و رسول را گفت آن قوم مرتد گشتند، زکاة ندادند و قصد خون من کردند. رسول از ایشان در خشم شد و خواست که لشکر فرستد بغزاء ایشان، قومى از ایشان در رسیدند و احوال معلوم کردند، بر خلاف آنکه ولید گفت. رسول ایشان را متهم داشت، خالد ولید با جماعتى بایشان فرستاد تا از حال ایشان بر رسد و حقیقت آن باز داند. خالد رفت و ایشان را بر ایمان و طاعت دید و بر بانگ نماز و جماعت و مال زکاة جمع کرده و فرمان خداى و رسول در آن بجاى آورده، خالد حال و قصه ایشان با رسول نمود و در شأن ولید بن عقبه آیت آمد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ، اى ان جاءکم کاذب بخبر یعظم وقعه فى القلوب، فَتَبَیَّنُوا، اى قفوا حتّى یتبین لکم ما جاء به اصدق هو ام کذب، أَنْ تُصِیبُوا، یعنى کى لا تصیبوا بالقتل و القتال، قَوْماً، برءاء بِجَهالَةٍ منکم بحالهم، فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ على عجلتکم و کان النبى (ص) یقول التبین من اللَّه، و العجلة من الشیطان، و قال بعض المفسرین دلّت هذه الایة ان خبر الواحد العدل یجب العمل به لان اللَّه تعالى امر بالتثبت فى خبر الفاسق و لو تثبّتنا فى خبر العدل لسوّینا بینهما.
و قال ابن عباس: ردّ رسول اللَّه شهادة رجل فى کذبة واحدة و قال: انّ شاهد الزور مع العشّار فى النار. و قال (ص) من شهد بشهادة زور فعلیه لعنة اللَّه و من حکم بین اثنین فلم یعدل بینهما، فعلیه لعنة اللَّه و ما شهد رجل على رجل بالکفر الا باء به احدهما ان کان کافرا فهو کما قال و ان لم یکن کافرا فقد کفر بتکفیره ایاه.
وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ، فاتقوا ان تقولوا باطلا فان اللَّه یخبره و یعرفه احوالکم فتفضحوا لَوْ یُطِیعُکُمْ الرسول، فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ مما تخبرونه به فیحکم برأیکم لکان یخطى فى افعاله کما لو قبل من الولید فقتل و قتلتم و اخذ المال و اخذتم، لَعَنِتُّمْ، اى لأثمتم و هلکتم. العنت الهلاک و الوقوع فیما لا مخلص منه. قال اللَّه تعالى: ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ و قال تعالى: عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ. وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ، فجعله احبّ الادیان الیکم، وَ زَیَّنَهُ، اى حسّنه، فِی قُلُوبِکُمْ، حتى اخترتموه و تطیعون رسول اللَّه و ذلک بتوفیقه ایّاکم و المعنى و لکن اللَّه حبّب الیکم الایمان فاطعتموه فوقاکم اللَّه العنت، وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ، اى بغّض الیکم الجحود باللّه و الرسول، وَ الْفُسُوقَ، یعنى الکذب و النفاق و العصیان، جمیع معاصى اللَّه، أُولئِکَ، اى اهل هذه الصفة، هُمُ الرَّاشِدُونَ المهتدون.
فَضْلًا مِنَ اللَّهِ، اى کان هذا فضلا من اللَّه، وَ نِعْمَةً، رحمة، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ، بکرامة المؤمنین، حَکِیمٌ فیما جعل فى قلوبهم حبّ الایمان و بغض الکفر و الفسوق و العصیان.
قوله: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا، سعید جبیر گفت و مجاهد که این آیت در شأن دو قبیله انصار فرو آمد: اوس و خزرج، که در عهد رسول خلاف در میان ایشان افتاد و بهم برآویختند و یکدیگر را زخم کردند بدست و چوب و نعلین، رسول خدا این آیت بر ایشان خواند و میان ایشان صلح افکند. قال ابن بحر القتال لا یکون بالنعال و الایدى و انما هذا فى المنتظر من الزمان، ابن بحر گفت: اللَّه تعالى درین آیت ذکر قتال و مقاتله کرد و جنگى که در آن دست زدن و نعلین زدن بود، آن را قتال نگویند، پس مراد باین آیت اهل بغىاند که در روزگار پدید آیند و قتال با اهل عدل کنند، حکم ایشان اینست که اللَّه فرمود: فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما، یعنى ادعوهما الى کتاب اللَّه و الرضا بما فیه لهما و علیهما، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى، و ابت الاجابة الى حکم کتاب اللَّه، فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ اى ترجع، إِلى أَمْرِ اللَّهِ فى کتابه فَإِنْ فاءَتْ اى رجعت الى الحق، فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ، بحملها على الانصاف و الرضا بحکم اللَّه وَ أَقْسِطُوا، اى اعدلوا، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ بدان که اهل بغى ایشانند که بر امام عدل خروج کنند و از فرمان وى بیرون شوند. و در ایشان سه چیز موجود بود: یکى آنست که جمعى انبوه باشند با قوت و با شوکت. دیگر آنست که خود را تأویلى نهند محتمل. سوم آنست که امامى نصب کنند و مقتداى خود سازند، چون این سه شرط در ایشان مجتمع شد اهل بغى باشند، حکم ایشان آنست که امام اهل عدل نخست ایشان را باطاعت خود خواند، اگر ظلامهاى ظاهر کنند که بر ایشان میرود، از ایشان دفع کند و دست ظالم از ایشان کوتاه کند و اگر ایشان را ظلامهاى نباشد و رنجى نبود و بر بغى خویش مصرّ باشند امام عدل با ایشان قتال کند، تا بقهر ایشان را باطاعت آرد و در قتال ایشان هر که پشت بداد، روا نیست که از پى وى روند و قصد وى کنند. و اسیر که در دست اهل عدل آید روا نیست که او را بکشند و مجروحى که بیفتد، روا نیست که او را تمام بکشند. امیر المؤمنین على (ع) در حرب جمل منادى را فرمود تا ندا کرد: الا لا یتبع مدبرا و لا یوقف على جریح.
و در حرب صفین اسیرى آوردند پیش على (ع). على گفت: لا اقتلک صبرا انى اخاف اللَّه رب العالمین.
اما هر چه از دو طائفه در حال قتال کشته شود یا مالى بتلف آید در آن حال ضمانى واجب نکند. اما قومى اندک که آن سه شرط در ایشان موجود نبود نه کثرت و نه تأویل و نه نصب امام، حکم ایشان اگر تعرض مسلمانان کنند حکم قطّاع طریق بود نه حکم اهل بغى.
روى ان علیا (ع): سمع رجلا یقول فى ناحیة المسجد لا حکم الا للَّه، فقال على کلمة حق اید بها باطل لکم علینا ثلث: لا نمنعکم مساجد اللَّه ان تذکروا فیها اسم اللَّه و لا نمنعکم الفىء ما دامت ایدیکم مع ایدینا و لا نبداکم بقتال.
و فى الایة دلیل ان البغى لا یزیل اسم الایمان لان اللَّه عز و جل سماهم مؤمنین مع کونهم باغین.
یدل علیه ما روى الحارث الاعور ان على بن ابى طالب سئل و هو القدوة فى قتال اهل البغى، عن اهل الجمل و صفین أ مشرکون هم، قال لا من الشرک فرّوا، فقیل منافقون هم: قال لا ان المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا، قیل فما حالهم قال اخواننا بغوا علینا.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، جعفر صادق را پرسیدند از معنى بسم گفت اسم از سمة است و سمت داغ بود. چون بنده گوید بسم اللَّه، معنى آنست که داغ بندگى حق بر خود میکشم تا از کسان او باشم. هر سلطانى که بود مرکب خاص خویش بسمت خویش دارد، آن را داغى مشهور بر نهد، تا طمع دیگران از وى بریده گردد، هر مرکبى که داغ سلطان دارد از دست نشست دیگران آسوده بود، عزیز و مصون مکرم و محترم بود، باز هر مرکبى که داغ سلطان ندارد پیوسته ذلول و ذلیل بود. در آسیب کوفت و کوب دیگران بود. مثال بندگان خداوند جل جلاله همین است: داغ الهى بر خواص اهل اخلاص، گفتار بسم اللَّه است، هر که این داغ دارد در حمایت جلال است و در رعایت جمال و در خلعت قبول و اقبال، و هر که این داغ ندارد اسیر کسیر است و رنجور و مهجور، ظاهر او سحره دست سلاطین و باطن او پاى سپرده مرده شیاطین. پس جهد کن، اى جوانمرد تا داغ عبودیت حق بر سر خود کشى تا سعید هر دو سراى گردى و چندان که توانى بکوش تا خویشتن را در کسى از کسان او بندى تا عزیز هر دو جهان گردى.
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس
هر که او نام کسى یافت از این درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش ز کس
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله و لا تفعلوا من ذات انفسکم شیئا، اى گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان، از ذات خویش هیچ مگویید و از بر خویش در عرصه دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید. هر چه گوئید از گفت رسول ما گوئید و از فرمان او در مگذرید، عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید، که حکم او حکم ماست و قول او وحى ماست و شریعت او نهاده ماست و سنّت او پسندیده ماست و اتباع او دوستى ماست. شما که یاران اوئید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ. خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضائل و شمائل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خلق او خبر دادیم. گفتیم که ما را دوستى خواهد بود که بر منوال ارادت چنو نسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید، کلّ کمالست و جمله جمال. قبله اقبالست و کعبه آمال. جوهر صدف رسالت و ثمره شجره خلت. سر او از برکت. چشم او از حیا. گوش او از حکمت. زبان او از ثنا، لب او از تسبیح. روى او از رضا. گردن او از تواضع. سینه او از صفا. دل او از رحمت. فؤاد او از وفا. جگر او از خوف. شغاف او از رجا. شکم او از قناعت. پشت او از غناء. ساق او از خدمت. دست او از سخا. استخوان او کافور.
موى او مشک بویا.
قیمت عطار و مشک اندر جهان کاسد شود
چون بر افشاند صبا زلفین عنبرساى تو
مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند، همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند، همه آفاق عشاق او شدند. اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند. در هر گوشهاى او را طالبى و در هر افقى او را عاشقى، در هر دلى شورى و در هر جایى سوزى. زمینیان همه خسته دیدار او، آسمانیان بسته شوق بجمال او، آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید، وقت وجود وى در رسید.
آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد. همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد. همه بفغان آمدند، جبرئیل گفت: کهترى کنم، میکائیل گفت: چاکرى کنم. ماه گفت: دارندگى کنم. خورشید گفت: دایگى کنم. میغ گفت: خادمى کنم. چرخ گفت: بندگى کنم. اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همى آید که اى عالمیان که در آرزوى صحبت و پرورش محمد بیقرار شدهاید، آرام گیرید که ما قضا راندهایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنى مشرکه نهیم و وى را بشیر او پروریم. ما آن کنیم که خود خواهیم، سامرى منافق را در بر جبرئیل پروریم، و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم. کس را بدانش این راه نیست و از سرّ ما کس آگاه نیست. آرى عزیزا چون نوبت طفولیت وى بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وى درآمد، شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند. چون زمینیان این خلعت بیافتند، آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد. گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم. تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد. فرمان رسید که اى مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست، که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکى در کف او از نخودى در کف آدمیان کم نماید، صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کردهایم در رسد. آتشى در جان وى زنیم و سوزى در دل وى افکنیم و ظاهر و باطن وى بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امّت بر وى گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امّت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید. پس چون آن میعاد مقدّر درآمد، ناگاه روزى سوزى در دل سید آمد.
بیقرار و بىآرام گشت. یکى در عشق حضرت یکى در غم امّت. از عشق حضرت بتعریض تقاضاى رؤیت جبرئیل میکرد که: «هل رأیت ربک». و از غم امت همى گفت: «ما ادرى ما یفعل بى و لا بکم». چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که: اى مقربان و روحانیان، اى جبرئیل، پر طاوسى در پوش، تحفه اقبال بر گیر، نثار افضال بردار، انبیا را خبر کن، هواى بهشت را معنبر کن. از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن. از سدره منتهى بزمین سفر کن، بحجره امّ هانى گذر کن. آن دوست ما را از خواب بیدار کن. گوى اى محمد خیز و بیا تا مرا بینى. من منتظرم بىمن چه نشینى.
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست
یا محمد تا کى غم امّت در دل دارى، تا کى اندوه عاصیان بجان کشى برخیز و بیا تا عذاب بر امّت حرام کنم، نعمت و راحت و رحمت بر ایشان تمام کنم.
کار ایشان بنظام کنم و جاى ایشان دار السلام کنم. و من که ملک العرشم بخودى خود بر تو سلام کنم که: السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته.
بنده خاص ملک باش که با داغ ملک
روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس
هر که او نام کسى یافت از این درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش ز کس
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى لا تقضوا امرا دون اللَّه و رسوله و لا تفعلوا من ذات انفسکم شیئا، اى گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان، از ذات خویش هیچ مگویید و از بر خویش در عرصه دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید. هر چه گوئید از گفت رسول ما گوئید و از فرمان او در مگذرید، عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید، که حکم او حکم ماست و قول او وحى ماست و شریعت او نهاده ماست و سنّت او پسندیده ماست و اتباع او دوستى ماست. شما که یاران اوئید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید، لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ. خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضائل و شمائل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خلق او خبر دادیم. گفتیم که ما را دوستى خواهد بود که بر منوال ارادت چنو نسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید، کلّ کمالست و جمله جمال. قبله اقبالست و کعبه آمال. جوهر صدف رسالت و ثمره شجره خلت. سر او از برکت. چشم او از حیا. گوش او از حکمت. زبان او از ثنا، لب او از تسبیح. روى او از رضا. گردن او از تواضع. سینه او از صفا. دل او از رحمت. فؤاد او از وفا. جگر او از خوف. شغاف او از رجا. شکم او از قناعت. پشت او از غناء. ساق او از خدمت. دست او از سخا. استخوان او کافور.
موى او مشک بویا.
قیمت عطار و مشک اندر جهان کاسد شود
چون بر افشاند صبا زلفین عنبرساى تو
مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند، همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند، همه آفاق عشاق او شدند. اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند. در هر گوشهاى او را طالبى و در هر افقى او را عاشقى، در هر دلى شورى و در هر جایى سوزى. زمینیان همه خسته دیدار او، آسمانیان بسته شوق بجمال او، آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید، وقت وجود وى در رسید.
آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد. همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد. همه بفغان آمدند، جبرئیل گفت: کهترى کنم، میکائیل گفت: چاکرى کنم. ماه گفت: دارندگى کنم. خورشید گفت: دایگى کنم. میغ گفت: خادمى کنم. چرخ گفت: بندگى کنم. اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همى آید که اى عالمیان که در آرزوى صحبت و پرورش محمد بیقرار شدهاید، آرام گیرید که ما قضا راندهایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنى مشرکه نهیم و وى را بشیر او پروریم. ما آن کنیم که خود خواهیم، سامرى منافق را در بر جبرئیل پروریم، و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم. کس را بدانش این راه نیست و از سرّ ما کس آگاه نیست. آرى عزیزا چون نوبت طفولیت وى بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وى درآمد، شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند. چون زمینیان این خلعت بیافتند، آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد. گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم. تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد. فرمان رسید که اى مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست، که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکى در کف او از نخودى در کف آدمیان کم نماید، صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کردهایم در رسد. آتشى در جان وى زنیم و سوزى در دل وى افکنیم و ظاهر و باطن وى بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امّت بر وى گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امّت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید. پس چون آن میعاد مقدّر درآمد، ناگاه روزى سوزى در دل سید آمد.
بیقرار و بىآرام گشت. یکى در عشق حضرت یکى در غم امّت. از عشق حضرت بتعریض تقاضاى رؤیت جبرئیل میکرد که: «هل رأیت ربک». و از غم امت همى گفت: «ما ادرى ما یفعل بى و لا بکم». چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که: اى مقربان و روحانیان، اى جبرئیل، پر طاوسى در پوش، تحفه اقبال بر گیر، نثار افضال بردار، انبیا را خبر کن، هواى بهشت را معنبر کن. از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن. از سدره منتهى بزمین سفر کن، بحجره امّ هانى گذر کن. آن دوست ما را از خواب بیدار کن. گوى اى محمد خیز و بیا تا مرا بینى. من منتظرم بىمن چه نشینى.
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست
یا محمد تا کى غم امّت در دل دارى، تا کى اندوه عاصیان بجان کشى برخیز و بیا تا عذاب بر امّت حرام کنم، نعمت و راحت و رحمت بر ایشان تمام کنم.
کار ایشان بنظام کنم و جاى ایشان دار السلام کنم. و من که ملک العرشم بخودى خود بر تو سلام کنم که: السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات
۲ - النوبة الثانیة
قوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، اى متواخون على الایمان و الایمان اشرف انسابهم و قد قطع اللَّه الولایة بینهم و بین من خالفهم فى الدین من انسابهم. قال ابو عثمان الحیرى اخوة الدین اثبت من اخوة النسب.
روى الزهرى عن سالم عن ابیه عن النبى (ص) قال المسلم اخو المسلم لا یظلمه و لا یشتمه، من کان فى حاجة اخیه کان اللَّه فى حاجته و من فرّج عن مسلم کربة فرّج اللَّه عنه بها کربة من کرب یوم القیمة و من ستر مسلما ستره اللَّه یوم القیمة.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه: المسلم اخو المسلم لا یظلمه و لا یعیبه و لا یخذله و لا یتطاول علیه فى البنیان، فیستر عنه الریح الا باذنه و لا یؤذیه بقتار قدره الا ان یغرف له و لا یشترى لبنیه الفاکهة، فیخرجون بها الى صبیان جاره و لا یطعمونهم منها.
قال رسول اللَّه (ص) احفظوا و لا یحفظه منکم الا قلیل.
فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ثنّى الاخوین لانّ اقل من یقع بینهم القتال اثنان و المعنى اصلحوا بینهما اذا اختلفا و اقتتلا و قیل التثنیة قد یقع موقع الجمع کقوله: لبیک و سعدیک و لا یدى لک و قیل معناه، فاصلحوا بین رئیسى الفریقین لانهما اذا اصطلحا اصطلح الفریقان و قیل فاصلحوا بین کل مسلمین.
و فى الخبر عن ابى ایوب قال: قال رسول اللَّه (ص) یا با ایوب الا ادلّک على صدقة یحبها اللَّه و رسوله. قال بلى فقال رسول اللَّه (ص) تصلح بین الناس اذا تفاسدوا.
و فى روایة تسعى فى صلاح ذات البین اذا تفاسدوا و تقرب بینهم اذا تباغضوا.
و عن ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): الا اخبرکم بما هو افضل من کثیر من الصیام: اصلاح ذات البین و ایاکم و البغضة فانما هى الحالقة
قال ابو الدرداء لا اقول حالقة الشعر و لکن حالقة الدین و قال (ص) کل الکذب یکتب على ابن آدم الا ثلثا: رجل کذب امراته لیرضیها عنه و رجل یحدث بین امرأین مسلمین لیصلح بینهما و رجل کذب فى خدعة حرب.
و فى التوریة الذین یصلحون بین الناس اذا تفاسدوا اولئک خصائص اللَّه من خلقه، قرأ یعقوب بین اخوتکم بالتاء على الجمع و قرأ الحسن بین اخوانکم و الاکثر بالنسب الاخوة، و فى الصداقة الاخوان و یقع کلّ واحد منهما موقع الآخر، وَ اتَّقُوا اللَّهَ فلا تعصوه و لا تخالفوا امره، لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ابن عباس گفت این آیت در شأن ثابت بن قیس بن شماس فرو آمد که نشست وى در همه اوقات بجنب رسول بود از بهر آن که در گوش وى گرانى بود، بنزدیک رسول از آن مىنشست تا سخن رسول آسان تواند شنید. روزى دیر رسید در آن مجمع و مردمان نشسته بودند.
ثابت پاى بگردن مردم فرو مینهاد و میگفت: تفسحوا تفسحوا. مردى او را گفت: اصبت مجلسا فاجلس، بنشستگاهى رسیدى اکنون بنشین جاى نشستن دارى چرا نه نشینى؟ ثابت از آن سخن در خشم شد و بنشست. آن گه فرا آن مرد گفت: تو پسر فلانهاى یعنى آن زن که در جاهلیت بناشایست نام برده بود، آن مرد دلتنگ گشت و از شرم سر در پیش افکند، آن ساعت جبرئیل آمد و این آیت آورد.
و قال الضحاک نزلت فى وفد تمیم الذین نادوا رسول اللَّه من وراء الحجاب کانوا یستهزءون فقراء اصحاب النبى (ص) مثل عمار و خباب و بلال و صهیب و سلمان و سالم مولى ابى حذیفة لما راوا من رثاثة حالهم فانزل اللَّه تعالى فى الذین آمنوا منهم. و امّا قوله: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ قال انس نزلت فى نساء رسول اللَّه عیّرن ام سلمة بالقصر و قال ابن عباس ان صفیة بنت حیى بن اخطب اتت رسول اللَّه فقالت ان النساء یعیرنن و یقلن لى یا یهودیة بنت یهودیین فقال لها رسول اللَّه هلّا قلت ان ابى موسى و عمى هارون و زوجى محمد علیهم السلام فانزل اللَّه هذه الایة
و المعنى لا یستهزئ قوم بقوم عسى ان یکونوا خیرا منهم عند اللَّه و افضل نصیبا، وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ اى لا تعیبوا و لا تطعنوا اهل دینکم و قیل اللمز العیب فى المشهد و الهمز فى المغیب و قیل اللمز یکون باللسان و العین و الاشارة و الهمز لا یکون الا باللسان، وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ، التنابز التفاعل من النبز و هو اللقب و هو ان یدعى الانسان بغیر ما سمى به و لا یستعمل الا فى القبیح. قال عکرمة هو قول الرجل للرجل یا فاسق یا منافق یا کافر و قال الحسن کان الیهودى و النصرانى یسلم فیقال له بعد اسلامه یا یهودى یا نصرانى و قال عطاء هو ان تقول لاخیک یا کلب یا خنزیر یا حمار.
و قال ابن عباس التنابز بالالقاب ان یکون الرجل عمل السیّئات ثم تاب عنها فنهى اللَّه ان یعیّر بما سلف من عمله، بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ. فیه تأویلان احدهما: بئس الاسم اسم الفسق و هى ان یقول له یا یهودى یا نصرانى یا فاسق یا زانى یذکره باسم ذنبه بعد ایمانه و توبته. الثانى: انّ من فعل ما نهى عنه من السخریة و اللمز و النبز فهو فاسق و بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ، اى مع الایمان او بعد دخوله فى الایمان فلا تفعلوا ذلک فتستحقوا اسم الفسق وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ، عما نهى عنه، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ، رسول خدا چون بسفر بیرون شدى هر دو مرد توانگر را یکى درویش با ایشان فرا کردى، تا وى ایشان را خدمت کند و ایشان مؤنت وى کفایت کنند. سلمان درویش بود و محتاج و دو کس را از ایشان را در سفر خدمت میکرد و در منزلها طعام و شراب ایشان میساخت و حاصل میکرد. در منزلى از منزلهاى سفر، سلمان از پیش برفت بمنزل تا از بهر ایشان طعام سازد، چون بمنزل رسید از ماندگى و رنجورى خواب بر وى غلبه کرد و باطعام ساختن نه پرداختن، ایشان در رسیدند و طعام نیافتند. سلمان را فرستادند برسول و از وى طعام خواستند. رسول او را باسامة فرستاد و اسامة خازن رسول بود. اسامة گفت طعامى مانده نیست بنزدیک ما. سلمان بىطعام و بىمقصود بازگشت. آن دو مرد گفتند نزدیک اسامه طعام بود، لکن اسامه بخیلى کرد و نداد. سلمان را بقومى دیگر فرستادند و از ایشان هیچ چیزى نگشاد. آن گه بطعن گفتند: لو بعثناه الى بئر سمیحة لغار ماءها، اگر ما این سلمان را بچاهى فرستیم که در آن آب بود، آب بزمین فروشود و سلمان محروم ماند. آن گه آن دو مرد برخاستند و تجسس میکردند که تا خود بنزدیک اسامة طعام بود یا نبود. رسول خدا ایشان را دید گفت چیست اینکه آثار گوشت خوردن در دهن شما مىبینم، ایشان گفتند یا رسول اللَّه و اللَّه ما تناولنا یومنا هذا لحما.
قال ظللتم تاکلون لحم سلمان و اسامة فانزل اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ، و اراد ان یظن باهل الخیر شرّا، إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، قال سفیان الثورى: الظن ظنّان، احدهما: اثم و هو ان یظن و یتکلم به و الآخر: لیس باثم و هو ان یظن و لا یتکلم به و قیل الظن على اربعة اوجه مامور به و محظور و مندوب الیه و مباح. اما المأمور به فحسن الظن باللّه، قال النبى (ص): لا یموتنّ احدکم الّا و هو یحسن الظن باللّه
و کذلک حسن الظن بالمؤمنین من
قوله علیه الصلاة و السلام ان حسن الظن من الایمان.
و من قوله سبحانه ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً. و اما المحظور فهو ظن السوء باللّه و بالمؤمنین و هو قوله تعالى: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، قال مقاتل: هو ان یتکلم بما ظنه، فان لم یتکلم به فلا یکون اثما. و اما المندوب الیه، فقول النبى (ص): احترسوا من الناس بسوء الظن.
و قال الحزم سوء الظن و الحزم مندوب الیه و اما المباح فکالظن فى الصلاة و الصوم و القبلة امر صاحبه بالتحرى فیها و البناء على غلبة الظن و لهذا الانقسام قال: کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ و لم یقل اجتنبوا الظن مطلقا قوله: وَ لا تَجَسَّسُوا، التجسس هو البحث عما خفى حتى یظهر. و قرء فى الشواذّ لا تحسسوا بالحاء فقیل بالجیم البحث لغیرک و بالحاء البحث لنفسک و کلاهما منهى عنه و معنى الایة خذوا ما ظهر و دعوا ما ستر و لا تتبعوا عورات المسلمین.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) ایاکم و الظن فان الظن اکذب الحدیث و لا تحسسوا و لا تنافسوا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و کونوا عباد اللَّه اخوانا.
و عن ابن عمر ان النبى (ص) قال: یا معشر من آمن بلسانه و لم یفض الایمان الى قلبه لا تغتابوا المسلمین و لا تتبعوا عوراتهم فان من یتبع عورات المسلمین یتبع اللَّه عورته و من یتبع اللَّه عورته یفضحه و لو فى جوف رحله.
و قال زید بن وهب قیل لابن مسعود هل لک فى الولید بن عقبة تقطر لحیته خمرا فقال: انّا نهینا عن التجسس فان یظهر لنا شیئا ناخذ به. قوله: وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً یقول لا یتناول بعضکم بعضا بظهر الغیب بما یسوئه مما هو فیه.
عن ابى هریرة انّ رسول اللَّه قال أ تدرون ما الغیبة قالوا اللَّه و رسوله اعلم قال: ذکرک اخاک بما یکره قیل أ فرأیت ان کان فى اخى ما اقول. قال ان کان فیه ما تقول فقد اغتبته و ان لم یکن فیه ما تقول فقد بهتّه، أَ یُحِبُّ
أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً، هذا مثل و المعنى کما تکرهون اکل لحم اخیکم میتا، فاجتنبوا ذکره بالسوء غائبا و قیل معناه کما تترکون اکل لحمه میتا فانه معصیة اللَّه فاترکوا غیبته فانه معصیة اللَّه و انما مثّله بالاکل لان المیت لا یشعر بما یؤکل منه و لا یحس به کذلک الغائب لا یشعر به و لا یحس و قوله: فَکَرِهْتُمُوهُ، یعنى بل عافته نفوسکم فکرهتموه و قیل کرهتم ان تغتابوا، فلا تغتابوا غیرکم.
عن انس بن مالک عن رسول اللَّه (ص) قال لما عرج بى مررت بقوم لهم اظفار من نحاس یخمشون وجوههم و لحومهم، فقلت من هؤلاء یا جبرئیل قال: هؤلاء الذین یأکلون لحوم الناس و یقعون فى اعراضهم.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم الغیبة اشد من الزنا. قالوا و کیف. قال ان الرجل یزنى ثم یتوب فیتوب اللَّه علیه و انّ صاحب الغیبة لا یغفر له حتى یغفر له صاحبه.
و قال میمون بن سیاه بینا انا نائم اذا انا بجیفة زنجى و قائل یقول کل، قلت یا عبد اللَّه و لم آکل، قال بما اغتبت عبد فلان قلت و اللَّه ما ذکرت فیه خیرا و لا شرّا قال لکنک استمعت و رضیت فکان میمون لا یغتاب احدا و لا یدع احدا ان یغتاب عنده احدا.
یکى از جمله بزرگان دین و صلحاء سلف حکایت کرد که در گورستان نشسته بودم، مردى بمن برگذشت، بر زبان من برفت که هذا و امثاله وبال على الناس، این چنین کس بر مردمان وبال باشد. همان شب اندر خواب مرا نمودند جنازهاى که بر آن مردهاى بود و مرا گفتند: کل من لحم هذا، گوشت این مرده بخور. چون نگه کردم این مرده آن کس بود که من او را غیبت کرده بودم گفتم چون خورم گوشت این مرده؟ و سالها بر من گذشت که گوشت حیوان حلال نخوردم. مرا جواب دادند که فلم اغتبته اذا، پس چرا غیبت وى کردى؟ دانستم که آن عقوبت غیبت است. از خواب درآمدم اندوهگن و حزین. یک سال بآن گورستان میرفتم، تا آن مرد را باز بینم و از وى حلالى بخواهم بعد از یک سال که او را باز دیدم از دور بمن نگریست و گفت تبت، توبه کردى از آن، گفتم بلى توبه کردم و نیز نگویم؟ گفت: ارجع الى مکانک اکنون بجاى خویش باز شو و نیز غیبت کس مکن.
و در خبر است که مصطفى (ص) ماعز را رجم فرمود بحکم آنکه بر نفس خویش چهار بار اقرار کرد بر زنا بعد از آن رسول خدا جایى میگذشت و دو کس با یکدیگر میگفتند مىبینى این ماعز را اللَّه بر وى ستر کرد و او خویشتن را رسوا کرد تا چنانک سگ را بسنگ کشند او را کشتند. رسول هیچ سخن نگفت و آن دو مرد با وى میرفتند تا جایى رسیدند که مردارى افتاده بود. رسول گفت از این گوشت مردار چیزى بخورید، نصیبى بردارید، گفتند یا رسول اللَّه مردارى بدین صعبى چون توان خورد؟ رسول فرمود آنچه شما خوردید از گوشت آن برادر شما از این صعبتر بود، اما انه الان فى انهار الجنة یتغمس فیها. ماعز اکنون در جویهاى بهشت فرو میشود و هر ساعتى نوطهارتى در خود مىبیند و دیگر نواختى از حضرت عزت بدو میرسد، وَ اتَّقُوا اللَّهَ، فیما ینهیکم عنه و توبوا الیه عما قد سلف، إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ.
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى مقاتل گفت سبب نزول این آیت آن بود که روز فتح مکه رسول خدا بلال را فرمود تا بر بام کعبه بانگ نماز گفت، عتاب بن اسید بن ابى العیص از سر عصبیت جاهلیت گفت: الحمد للَّه الّذى قبض ابى حتى لم یر هذا الیوم، حارث بن هشام گفت اما وجد محمد غیر هذا الغراب الاسود مؤذّنا. سهیل بن عمرو گفت: ان یرد اللَّه شیئا یغیره، ابو سفیان گفت: انى لا اقول شیئا اخاف ان یخبر به رب السماء، هر یکى از سر تکبّر و تجبّر خویش بزرگى مینمودند و عیب درویشان میجستند. جبرئیل فرو آمد و رسول را از آن گفتار ایشان خبر کرد، آن گه این آیت فرو آمد و ایشان را از آن ناسزا گفتن و عیب درویشان جستن و بمال و نسب تفاخر کردن بازداشت و زجر کرد. ابن عباس گفت در شأن ثابت بن قیس فرو آمد که در مجمع رسول آن مرد را گفته بود پسر فلانه و درویش را سرزنش کرده، رسول (ص) فرمود: من الذاکر فلانة، فقال ثابت انا یا رسول اللَّه فقال انظر فى وجوه القوم فنظر فقال ما رایت یا ثابت؟ قال رایت ابیض و احمر و اسود، قال فانک لا تفضلهم الا فى الدین و التقوى
فانزل اللَّه فى ثابت هذه الایة و فى الذى لم یتفسح له: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا. الایة.
إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى یعنى آدم و حواء اى کلّکم بنواب واحد و امّ واحدة متساوون فى النسب، وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً جمع شعب بفتح السین و هى رؤس القبائل مثل ربیعة و مضر و الاوس و الخزرج سموا شعوبا لنشعبهم و اجتماعهم کشعب اغصان الشجر و هو من الاضداد، یقال شعب اى جمع و شعب اى فرق وَ قَبائِلَ جمع قبیلة و هى دون الشعوب مثل بکر من ربیعة و تمیم من مضر. و دون القبائل العمائر واحدتها عمارة بکسر العین و هم شیبان من بکر و دارم من تمیم و دون العمائر البطون مثل بنى غالب و لوى من قریش و دون البطون الافخاذ واحدها فخذ کبنى هاشم و امیة من بنى لؤى. ثم الفضائل و العشائر واحدتها فصیلة و عشیرة و لیس بعد العشیرة حىّ یوصف به. قال الزبیر بن بکار العرب على ست طبقات: شعب ثم قبیلة ثم عمارة ثم بطن ثم فخذ ثم فصیلة. و قیل الشعوب من العجم و القبائل من العرب و الاسباط من بنى اسرائیل و قیل الشعوب الذین لا یعزون الى احد بل ینتسبون الى المدائن و القرى و الارضین و القبائل العرب الذین ینتسبون الى آبائهم، لِتَعارَفُوا یعنى لیعرف بعضکم بعضا فى قرب النسب و بعده لا لتفاخروا و قیل لکى تعرفوا اذا سألتم ممن انتم فتقولوا من قریش، من کندة، من تمیم.
ثم اخبر ان ارفعهم منزلة عند اللَّه اتقیهم، فقال: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ فى الدنیا و هو بلال، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ، بحسبکم و نسبکم خَبِیرٌ باعمالکم و اکرمکم عند اللَّه.
قال قتادة فى هذه الایة اکرم الکرم التقوى و الام اللؤم الفجور.
قال رسول اللَّه (ص) من سرّه ان یکون اکرم الناس فلیتق اللَّه
و قال: کرم الرجل دینه و تقواه و اصله عقله و حسبه خلقه.
و قال ابن عباس: کرم الدنیا الغنى و کرم الآخرة التقوى.
و عن ابن عمر ان النبى (ص) طاف یوم الفتح على راحلته یستلم الرکن بمحجته فلما خرج لم یجد مناخا فخرج الى بطن الوادى فانیخت فیه ثم قام فخطبهم فحمد اللَّه و اثنى علیه، ثم قال: الحمد للَّه الذى اذهب عنکم عبیة الجاهلیة و فخرها بآبائها انّما الناس رجلان برّ تقىّ کریم على اللَّه و فاجر شقى هیّن على اللَّه ثم تلا: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى... الایة، قال اقول قولى هذا و استغفر اللَّه لى و لکم و قال (ص) ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و اموالکم و لکن ینظر الى قلوبکم و اعمالکم و انما انتم بنو آدم أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ سئل رسول اللَّه (ص)
اىّ النّاس اکرم قال: اکرمهم عند اللَّه اتقیهم قالوا لیس عن هذا نسألک؟ قال فاکرم الناس یوسف بن نبى اللَّه بن نبى اللَّه بن خلیل اللَّه قالوا لیس عن هذا نسألک؟
قال: فمن معادن العرب تسئلونى، قالوا: نعم، قال فخیارکم فى الجاهلیة خیارکم فى الاسلام اذا فقهوا.
و روى عن ابو هریره: ان الناس یحشرون یوم القیمة ثم یوقفون ثم یقول اللَّه عز و جل لهم طالما کنتم تکلمون و انا ساکت فاسکتوا الیوم حتى اتکلّم انّى رفعت نسبا و ابیتم الا انسابکم، قلت ان اکرمکم عندى أتقیکم و ابیتم انتم فقلتم لا بل فلان بن فلان و فلان بن فلان فرفعتم انسابکم و وضعتم نسبى فالیوم ارفع نسبى و وضعت انسابکم سیعلم اهل الجمع الیوم من اصحاب الکرم این المتقون.
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، این آیت در شأن بنى اسد بن خزیمة فرو آمد.
قومى بادیهنشین بودند، در سال قحط بمدینه آمدند و بظاهر کلمه شهادت میگفتند و اسلام مینمودند، اما بباطن نفاق داشتند و مخلص نبودند و در راه مدینه تباه کارى کردند و نرخها گران میکردند و آن گه باسلام خویش منت بر رسول نهادند، گفتند اتتک العرب بانفسها على ظهور رواحلها و جئناک بالاثقال و العیال و الذرارى و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان و بنو فلان، گفتند ما که آمدیم بجملگى آمدیم با عیال و فرزندان و بار و بنه خویش نه چون قومهاى دیگر که تنها آمدند بر راهاحلهاى خویش، و آن گه قتال کردند هر گروهى از عرب با تو و ما قتال نکردیم. بر رسول منت مینهادند که ما مؤمنانیم و از وى عطا و صدقه میخواستند تا رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد:، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا یا محمد ایشان را گوى شما ایمان نیاوردید که ایمان تصدیق دل است و اخلاص و تصدیق و اخلاص نیز در دلهاى شما نیامده، بلى مسلماناناید بظاهر، بر زبان کلمه شهادت رانده و از بیم قتل و سبى طاعت را انقیاد نموده. از اینجا معلوم شد که آنچه بر ظاهر بنده میرود از طاعت داشتن و حکم را منقاد بودن آن را اسلام گویند بر معنى استسلام، و آنچه بر باطن میرود از تصدیق و اخلاص آن را ایمان گویند و مصطفى فرموده الاسلام علانیة و الایمان سریرة، اسلام آشکار است و ایمان نهان. اسلام آنست که خلق از تو بینند، ایمان آنست که خالق از تو شناسد. اسلام با خلق است و ایمان با خالق. اسلام شریعت است و ایمان حقیقت. اسلام پوست است و ایمان مغز. اسلام سود است و ایمان مایه. اسلام صدف است و ایمان در وى درّ، اسلام کالبد است و ایمان در وى روح.
اسلام حلیت است و ایمان عقیدت. اسلام سایه است و ایمان درخت. اسلام خانه است و ایمان کدخدا. اسلام لوح است و ایمان نبشته. اسلام قدح است و ایمان شراب. اسلام زبان است و ایمان کلمة. چون از خود حکایت کنى چنین گوى: مسلمانم بحکم، مؤمنم بامید، سنىام باتباع.
قال اهل اللغة: الاسلام هو الدخول فى السلم و هو الانقیاد و الطاعة. یقال اسلم الرجل اذا دخل فى السلم کما یقال اشتى اذا دخل فى الشتاء و اصاف اذا دخل فى الصیف و اربع اذا دخل فى الربیع. فمن الاسلام ما هو طاعة على الحقیقة باللسان و الأبدان و الجنان. کقوله عز و جل لابراهیم أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ و منه ما هو انقیاد باللسان دون القلب و ذلک قوله: قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ، و روى ان رسول اللَّه (ص) قسم قسما فاعطى رجالا و منع رجالا، فقال له سعد بن ابى وقاص یا رسول اللَّه اعطیت فلانا و لم تعط فلانا و هو مؤمن فقال رسول اللَّه (ص) او مسلم مرّتین او ثلاثا فعلم ان الاسلام اسم لظاهر الدین الذى یلزم به الاحکام و الایمان اسم للحقیقة التی یرجع الیها العبد و ینطوى علیها العقد فالاسلام هو الذى منع الدّماء و الاموال و اقام الذمم و الاحکام. و الایمان حقیقته التی نجّت من مقت اللَّه و خلّصت من عذاب اللَّه و المسلمون متساوون فى الاسلام و المؤمنون متفاوتون فى الایمان. فاحسنهم عملا و اکثرهم ذکرا، اکملهم ایمانا.
و قالت المرجئة المؤمنون لا یتفاوتون فى الایمان و ذلک لانّهم لم یعدّوا الاعمال من الایمان و هذا خلاف السنة و اصل البدعة و قد قال النبى (ص) صنفان من امتى لیس لهما فى الاسلام نصیب المرجئة و القدریة.
قوله: وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، ظاهرا و باطنا و سرا و علانیة، لا یَلِتْکُمْ قرأ ابو عمرو: و لا یالتکم بالالف کقوله تعالى: وَ ما أَلَتْناهُمْ و قرأ الآخرون بغیر الف و هما لغتان بمعنى واحد یقال آلت یالت التا و لات یلیت لیتا اذا نقص و معنى الایة لا ینقصکم مِنْ، ثواب، أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ثم وصف المؤمنین المحقّقین المصدّقین فى ایمانهم فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، لم یشکّوا فى ایمانهم بل اخلصوا فى عقایدهم ثم حققوا بافعالهم و هو قوله: وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، اى فى طاعة اللَّه، أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ فى ایمانهم لاجتماع الاقرار باللسان و التصدیق بالقلب ثم بالعمل الصالح، هذا هو المؤمن الصادق لا من اسلم خوف السیف و رجاء السیب فلما نزلت هاتان الایتان اتت الاعراب رسول اللَّه فحلفوا باللّه انهم مؤمنون فى السرّ و العلانیة و عرف اللَّه غیر ذلک منهم فانزل سبحانه: قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، دخلت الباء لا لانّ هذا التعلیم بمعنى الاعلام و المعنى أ تعلّمون و تخبرون اللَّه بدینکم الذى انتم علیه، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ اى یعلم ما فى قلوب اهل السماوات و ما فى قلوبکم، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ لا تخفى علیه خافیة فلا یحتاج الى اخبارکم.
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا و هم بنو اسد بن خزیمة و قد سبق بیانه و قیل هم الاعراب الذین ذکرهم اللَّه فى سورة الفتح: جهینة و مزینة و اسلم و اشجع و غطفان کانوا یقولون آمنّا لیؤمّنوا على انفسهم و اموالهم، فلما استنفروا الى الحدیبیة تخلّفوا و هم الذین منّوا بایمانهم على رسول اللَّه و تقدیره: یمنّون علیک باسلامهم قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ اى باسلامکم، بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ یعنى بان هدیکم، لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فى ایمانکم فلستم صادقین و لو کنتم مؤمنین صادقین لکانت المنّة للَّه لا لکم. المنّ یذکر و المراد به التحمّد بالنعمة و هو مذموم من العباد و یذکر و المراد به الانعام و علیه وصف اللَّه بانه منان. قوله: بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ، اى انعم علیکم و قیل بل اللَّه احق بالتحمد بالنعمة.
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ما غاب فیها عنکم، و اللَّه بصیر بما یعملون قرأ ابن کثیر بالتاء لان فى الایة ذکر الحضور فحسن الوجهان و اللَّه اعلم.
روى الزهرى عن سالم عن ابیه عن النبى (ص) قال المسلم اخو المسلم لا یظلمه و لا یشتمه، من کان فى حاجة اخیه کان اللَّه فى حاجته و من فرّج عن مسلم کربة فرّج اللَّه عنه بها کربة من کرب یوم القیمة و من ستر مسلما ستره اللَّه یوم القیمة.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه: المسلم اخو المسلم لا یظلمه و لا یعیبه و لا یخذله و لا یتطاول علیه فى البنیان، فیستر عنه الریح الا باذنه و لا یؤذیه بقتار قدره الا ان یغرف له و لا یشترى لبنیه الفاکهة، فیخرجون بها الى صبیان جاره و لا یطعمونهم منها.
قال رسول اللَّه (ص) احفظوا و لا یحفظه منکم الا قلیل.
فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ثنّى الاخوین لانّ اقل من یقع بینهم القتال اثنان و المعنى اصلحوا بینهما اذا اختلفا و اقتتلا و قیل التثنیة قد یقع موقع الجمع کقوله: لبیک و سعدیک و لا یدى لک و قیل معناه، فاصلحوا بین رئیسى الفریقین لانهما اذا اصطلحا اصطلح الفریقان و قیل فاصلحوا بین کل مسلمین.
و فى الخبر عن ابى ایوب قال: قال رسول اللَّه (ص) یا با ایوب الا ادلّک على صدقة یحبها اللَّه و رسوله. قال بلى فقال رسول اللَّه (ص) تصلح بین الناس اذا تفاسدوا.
و فى روایة تسعى فى صلاح ذات البین اذا تفاسدوا و تقرب بینهم اذا تباغضوا.
و عن ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): الا اخبرکم بما هو افضل من کثیر من الصیام: اصلاح ذات البین و ایاکم و البغضة فانما هى الحالقة
قال ابو الدرداء لا اقول حالقة الشعر و لکن حالقة الدین و قال (ص) کل الکذب یکتب على ابن آدم الا ثلثا: رجل کذب امراته لیرضیها عنه و رجل یحدث بین امرأین مسلمین لیصلح بینهما و رجل کذب فى خدعة حرب.
و فى التوریة الذین یصلحون بین الناس اذا تفاسدوا اولئک خصائص اللَّه من خلقه، قرأ یعقوب بین اخوتکم بالتاء على الجمع و قرأ الحسن بین اخوانکم و الاکثر بالنسب الاخوة، و فى الصداقة الاخوان و یقع کلّ واحد منهما موقع الآخر، وَ اتَّقُوا اللَّهَ فلا تعصوه و لا تخالفوا امره، لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ابن عباس گفت این آیت در شأن ثابت بن قیس بن شماس فرو آمد که نشست وى در همه اوقات بجنب رسول بود از بهر آن که در گوش وى گرانى بود، بنزدیک رسول از آن مىنشست تا سخن رسول آسان تواند شنید. روزى دیر رسید در آن مجمع و مردمان نشسته بودند.
ثابت پاى بگردن مردم فرو مینهاد و میگفت: تفسحوا تفسحوا. مردى او را گفت: اصبت مجلسا فاجلس، بنشستگاهى رسیدى اکنون بنشین جاى نشستن دارى چرا نه نشینى؟ ثابت از آن سخن در خشم شد و بنشست. آن گه فرا آن مرد گفت: تو پسر فلانهاى یعنى آن زن که در جاهلیت بناشایست نام برده بود، آن مرد دلتنگ گشت و از شرم سر در پیش افکند، آن ساعت جبرئیل آمد و این آیت آورد.
و قال الضحاک نزلت فى وفد تمیم الذین نادوا رسول اللَّه من وراء الحجاب کانوا یستهزءون فقراء اصحاب النبى (ص) مثل عمار و خباب و بلال و صهیب و سلمان و سالم مولى ابى حذیفة لما راوا من رثاثة حالهم فانزل اللَّه تعالى فى الذین آمنوا منهم. و امّا قوله: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ قال انس نزلت فى نساء رسول اللَّه عیّرن ام سلمة بالقصر و قال ابن عباس ان صفیة بنت حیى بن اخطب اتت رسول اللَّه فقالت ان النساء یعیرنن و یقلن لى یا یهودیة بنت یهودیین فقال لها رسول اللَّه هلّا قلت ان ابى موسى و عمى هارون و زوجى محمد علیهم السلام فانزل اللَّه هذه الایة
و المعنى لا یستهزئ قوم بقوم عسى ان یکونوا خیرا منهم عند اللَّه و افضل نصیبا، وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ اى لا تعیبوا و لا تطعنوا اهل دینکم و قیل اللمز العیب فى المشهد و الهمز فى المغیب و قیل اللمز یکون باللسان و العین و الاشارة و الهمز لا یکون الا باللسان، وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ، التنابز التفاعل من النبز و هو اللقب و هو ان یدعى الانسان بغیر ما سمى به و لا یستعمل الا فى القبیح. قال عکرمة هو قول الرجل للرجل یا فاسق یا منافق یا کافر و قال الحسن کان الیهودى و النصرانى یسلم فیقال له بعد اسلامه یا یهودى یا نصرانى و قال عطاء هو ان تقول لاخیک یا کلب یا خنزیر یا حمار.
و قال ابن عباس التنابز بالالقاب ان یکون الرجل عمل السیّئات ثم تاب عنها فنهى اللَّه ان یعیّر بما سلف من عمله، بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ. فیه تأویلان احدهما: بئس الاسم اسم الفسق و هى ان یقول له یا یهودى یا نصرانى یا فاسق یا زانى یذکره باسم ذنبه بعد ایمانه و توبته. الثانى: انّ من فعل ما نهى عنه من السخریة و اللمز و النبز فهو فاسق و بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ، اى مع الایمان او بعد دخوله فى الایمان فلا تفعلوا ذلک فتستحقوا اسم الفسق وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ، عما نهى عنه، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ، رسول خدا چون بسفر بیرون شدى هر دو مرد توانگر را یکى درویش با ایشان فرا کردى، تا وى ایشان را خدمت کند و ایشان مؤنت وى کفایت کنند. سلمان درویش بود و محتاج و دو کس را از ایشان را در سفر خدمت میکرد و در منزلها طعام و شراب ایشان میساخت و حاصل میکرد. در منزلى از منزلهاى سفر، سلمان از پیش برفت بمنزل تا از بهر ایشان طعام سازد، چون بمنزل رسید از ماندگى و رنجورى خواب بر وى غلبه کرد و باطعام ساختن نه پرداختن، ایشان در رسیدند و طعام نیافتند. سلمان را فرستادند برسول و از وى طعام خواستند. رسول او را باسامة فرستاد و اسامة خازن رسول بود. اسامة گفت طعامى مانده نیست بنزدیک ما. سلمان بىطعام و بىمقصود بازگشت. آن دو مرد گفتند نزدیک اسامه طعام بود، لکن اسامه بخیلى کرد و نداد. سلمان را بقومى دیگر فرستادند و از ایشان هیچ چیزى نگشاد. آن گه بطعن گفتند: لو بعثناه الى بئر سمیحة لغار ماءها، اگر ما این سلمان را بچاهى فرستیم که در آن آب بود، آب بزمین فروشود و سلمان محروم ماند. آن گه آن دو مرد برخاستند و تجسس میکردند که تا خود بنزدیک اسامة طعام بود یا نبود. رسول خدا ایشان را دید گفت چیست اینکه آثار گوشت خوردن در دهن شما مىبینم، ایشان گفتند یا رسول اللَّه و اللَّه ما تناولنا یومنا هذا لحما.
قال ظللتم تاکلون لحم سلمان و اسامة فانزل اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ، و اراد ان یظن باهل الخیر شرّا، إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، قال سفیان الثورى: الظن ظنّان، احدهما: اثم و هو ان یظن و یتکلم به و الآخر: لیس باثم و هو ان یظن و لا یتکلم به و قیل الظن على اربعة اوجه مامور به و محظور و مندوب الیه و مباح. اما المأمور به فحسن الظن باللّه، قال النبى (ص): لا یموتنّ احدکم الّا و هو یحسن الظن باللّه
و کذلک حسن الظن بالمؤمنین من
قوله علیه الصلاة و السلام ان حسن الظن من الایمان.
و من قوله سبحانه ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً. و اما المحظور فهو ظن السوء باللّه و بالمؤمنین و هو قوله تعالى: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، قال مقاتل: هو ان یتکلم بما ظنه، فان لم یتکلم به فلا یکون اثما. و اما المندوب الیه، فقول النبى (ص): احترسوا من الناس بسوء الظن.
و قال الحزم سوء الظن و الحزم مندوب الیه و اما المباح فکالظن فى الصلاة و الصوم و القبلة امر صاحبه بالتحرى فیها و البناء على غلبة الظن و لهذا الانقسام قال: کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ و لم یقل اجتنبوا الظن مطلقا قوله: وَ لا تَجَسَّسُوا، التجسس هو البحث عما خفى حتى یظهر. و قرء فى الشواذّ لا تحسسوا بالحاء فقیل بالجیم البحث لغیرک و بالحاء البحث لنفسک و کلاهما منهى عنه و معنى الایة خذوا ما ظهر و دعوا ما ستر و لا تتبعوا عورات المسلمین.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) ایاکم و الظن فان الظن اکذب الحدیث و لا تحسسوا و لا تنافسوا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و کونوا عباد اللَّه اخوانا.
و عن ابن عمر ان النبى (ص) قال: یا معشر من آمن بلسانه و لم یفض الایمان الى قلبه لا تغتابوا المسلمین و لا تتبعوا عوراتهم فان من یتبع عورات المسلمین یتبع اللَّه عورته و من یتبع اللَّه عورته یفضحه و لو فى جوف رحله.
و قال زید بن وهب قیل لابن مسعود هل لک فى الولید بن عقبة تقطر لحیته خمرا فقال: انّا نهینا عن التجسس فان یظهر لنا شیئا ناخذ به. قوله: وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً یقول لا یتناول بعضکم بعضا بظهر الغیب بما یسوئه مما هو فیه.
عن ابى هریرة انّ رسول اللَّه قال أ تدرون ما الغیبة قالوا اللَّه و رسوله اعلم قال: ذکرک اخاک بما یکره قیل أ فرأیت ان کان فى اخى ما اقول. قال ان کان فیه ما تقول فقد اغتبته و ان لم یکن فیه ما تقول فقد بهتّه، أَ یُحِبُّ
أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً، هذا مثل و المعنى کما تکرهون اکل لحم اخیکم میتا، فاجتنبوا ذکره بالسوء غائبا و قیل معناه کما تترکون اکل لحمه میتا فانه معصیة اللَّه فاترکوا غیبته فانه معصیة اللَّه و انما مثّله بالاکل لان المیت لا یشعر بما یؤکل منه و لا یحس به کذلک الغائب لا یشعر به و لا یحس و قوله: فَکَرِهْتُمُوهُ، یعنى بل عافته نفوسکم فکرهتموه و قیل کرهتم ان تغتابوا، فلا تغتابوا غیرکم.
عن انس بن مالک عن رسول اللَّه (ص) قال لما عرج بى مررت بقوم لهم اظفار من نحاس یخمشون وجوههم و لحومهم، فقلت من هؤلاء یا جبرئیل قال: هؤلاء الذین یأکلون لحوم الناس و یقعون فى اعراضهم.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم الغیبة اشد من الزنا. قالوا و کیف. قال ان الرجل یزنى ثم یتوب فیتوب اللَّه علیه و انّ صاحب الغیبة لا یغفر له حتى یغفر له صاحبه.
و قال میمون بن سیاه بینا انا نائم اذا انا بجیفة زنجى و قائل یقول کل، قلت یا عبد اللَّه و لم آکل، قال بما اغتبت عبد فلان قلت و اللَّه ما ذکرت فیه خیرا و لا شرّا قال لکنک استمعت و رضیت فکان میمون لا یغتاب احدا و لا یدع احدا ان یغتاب عنده احدا.
یکى از جمله بزرگان دین و صلحاء سلف حکایت کرد که در گورستان نشسته بودم، مردى بمن برگذشت، بر زبان من برفت که هذا و امثاله وبال على الناس، این چنین کس بر مردمان وبال باشد. همان شب اندر خواب مرا نمودند جنازهاى که بر آن مردهاى بود و مرا گفتند: کل من لحم هذا، گوشت این مرده بخور. چون نگه کردم این مرده آن کس بود که من او را غیبت کرده بودم گفتم چون خورم گوشت این مرده؟ و سالها بر من گذشت که گوشت حیوان حلال نخوردم. مرا جواب دادند که فلم اغتبته اذا، پس چرا غیبت وى کردى؟ دانستم که آن عقوبت غیبت است. از خواب درآمدم اندوهگن و حزین. یک سال بآن گورستان میرفتم، تا آن مرد را باز بینم و از وى حلالى بخواهم بعد از یک سال که او را باز دیدم از دور بمن نگریست و گفت تبت، توبه کردى از آن، گفتم بلى توبه کردم و نیز نگویم؟ گفت: ارجع الى مکانک اکنون بجاى خویش باز شو و نیز غیبت کس مکن.
و در خبر است که مصطفى (ص) ماعز را رجم فرمود بحکم آنکه بر نفس خویش چهار بار اقرار کرد بر زنا بعد از آن رسول خدا جایى میگذشت و دو کس با یکدیگر میگفتند مىبینى این ماعز را اللَّه بر وى ستر کرد و او خویشتن را رسوا کرد تا چنانک سگ را بسنگ کشند او را کشتند. رسول هیچ سخن نگفت و آن دو مرد با وى میرفتند تا جایى رسیدند که مردارى افتاده بود. رسول گفت از این گوشت مردار چیزى بخورید، نصیبى بردارید، گفتند یا رسول اللَّه مردارى بدین صعبى چون توان خورد؟ رسول فرمود آنچه شما خوردید از گوشت آن برادر شما از این صعبتر بود، اما انه الان فى انهار الجنة یتغمس فیها. ماعز اکنون در جویهاى بهشت فرو میشود و هر ساعتى نوطهارتى در خود مىبیند و دیگر نواختى از حضرت عزت بدو میرسد، وَ اتَّقُوا اللَّهَ، فیما ینهیکم عنه و توبوا الیه عما قد سلف، إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ.
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى مقاتل گفت سبب نزول این آیت آن بود که روز فتح مکه رسول خدا بلال را فرمود تا بر بام کعبه بانگ نماز گفت، عتاب بن اسید بن ابى العیص از سر عصبیت جاهلیت گفت: الحمد للَّه الّذى قبض ابى حتى لم یر هذا الیوم، حارث بن هشام گفت اما وجد محمد غیر هذا الغراب الاسود مؤذّنا. سهیل بن عمرو گفت: ان یرد اللَّه شیئا یغیره، ابو سفیان گفت: انى لا اقول شیئا اخاف ان یخبر به رب السماء، هر یکى از سر تکبّر و تجبّر خویش بزرگى مینمودند و عیب درویشان میجستند. جبرئیل فرو آمد و رسول را از آن گفتار ایشان خبر کرد، آن گه این آیت فرو آمد و ایشان را از آن ناسزا گفتن و عیب درویشان جستن و بمال و نسب تفاخر کردن بازداشت و زجر کرد. ابن عباس گفت در شأن ثابت بن قیس فرو آمد که در مجمع رسول آن مرد را گفته بود پسر فلانه و درویش را سرزنش کرده، رسول (ص) فرمود: من الذاکر فلانة، فقال ثابت انا یا رسول اللَّه فقال انظر فى وجوه القوم فنظر فقال ما رایت یا ثابت؟ قال رایت ابیض و احمر و اسود، قال فانک لا تفضلهم الا فى الدین و التقوى
فانزل اللَّه فى ثابت هذه الایة و فى الذى لم یتفسح له: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا. الایة.
إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى یعنى آدم و حواء اى کلّکم بنواب واحد و امّ واحدة متساوون فى النسب، وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً جمع شعب بفتح السین و هى رؤس القبائل مثل ربیعة و مضر و الاوس و الخزرج سموا شعوبا لنشعبهم و اجتماعهم کشعب اغصان الشجر و هو من الاضداد، یقال شعب اى جمع و شعب اى فرق وَ قَبائِلَ جمع قبیلة و هى دون الشعوب مثل بکر من ربیعة و تمیم من مضر. و دون القبائل العمائر واحدتها عمارة بکسر العین و هم شیبان من بکر و دارم من تمیم و دون العمائر البطون مثل بنى غالب و لوى من قریش و دون البطون الافخاذ واحدها فخذ کبنى هاشم و امیة من بنى لؤى. ثم الفضائل و العشائر واحدتها فصیلة و عشیرة و لیس بعد العشیرة حىّ یوصف به. قال الزبیر بن بکار العرب على ست طبقات: شعب ثم قبیلة ثم عمارة ثم بطن ثم فخذ ثم فصیلة. و قیل الشعوب من العجم و القبائل من العرب و الاسباط من بنى اسرائیل و قیل الشعوب الذین لا یعزون الى احد بل ینتسبون الى المدائن و القرى و الارضین و القبائل العرب الذین ینتسبون الى آبائهم، لِتَعارَفُوا یعنى لیعرف بعضکم بعضا فى قرب النسب و بعده لا لتفاخروا و قیل لکى تعرفوا اذا سألتم ممن انتم فتقولوا من قریش، من کندة، من تمیم.
ثم اخبر ان ارفعهم منزلة عند اللَّه اتقیهم، فقال: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ فى الدنیا و هو بلال، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ، بحسبکم و نسبکم خَبِیرٌ باعمالکم و اکرمکم عند اللَّه.
قال قتادة فى هذه الایة اکرم الکرم التقوى و الام اللؤم الفجور.
قال رسول اللَّه (ص) من سرّه ان یکون اکرم الناس فلیتق اللَّه
و قال: کرم الرجل دینه و تقواه و اصله عقله و حسبه خلقه.
و قال ابن عباس: کرم الدنیا الغنى و کرم الآخرة التقوى.
و عن ابن عمر ان النبى (ص) طاف یوم الفتح على راحلته یستلم الرکن بمحجته فلما خرج لم یجد مناخا فخرج الى بطن الوادى فانیخت فیه ثم قام فخطبهم فحمد اللَّه و اثنى علیه، ثم قال: الحمد للَّه الذى اذهب عنکم عبیة الجاهلیة و فخرها بآبائها انّما الناس رجلان برّ تقىّ کریم على اللَّه و فاجر شقى هیّن على اللَّه ثم تلا: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى... الایة، قال اقول قولى هذا و استغفر اللَّه لى و لکم و قال (ص) ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و اموالکم و لکن ینظر الى قلوبکم و اعمالکم و انما انتم بنو آدم أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ سئل رسول اللَّه (ص)
اىّ النّاس اکرم قال: اکرمهم عند اللَّه اتقیهم قالوا لیس عن هذا نسألک؟ قال فاکرم الناس یوسف بن نبى اللَّه بن نبى اللَّه بن خلیل اللَّه قالوا لیس عن هذا نسألک؟
قال: فمن معادن العرب تسئلونى، قالوا: نعم، قال فخیارکم فى الجاهلیة خیارکم فى الاسلام اذا فقهوا.
و روى عن ابو هریره: ان الناس یحشرون یوم القیمة ثم یوقفون ثم یقول اللَّه عز و جل لهم طالما کنتم تکلمون و انا ساکت فاسکتوا الیوم حتى اتکلّم انّى رفعت نسبا و ابیتم الا انسابکم، قلت ان اکرمکم عندى أتقیکم و ابیتم انتم فقلتم لا بل فلان بن فلان و فلان بن فلان فرفعتم انسابکم و وضعتم نسبى فالیوم ارفع نسبى و وضعت انسابکم سیعلم اهل الجمع الیوم من اصحاب الکرم این المتقون.
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، این آیت در شأن بنى اسد بن خزیمة فرو آمد.
قومى بادیهنشین بودند، در سال قحط بمدینه آمدند و بظاهر کلمه شهادت میگفتند و اسلام مینمودند، اما بباطن نفاق داشتند و مخلص نبودند و در راه مدینه تباه کارى کردند و نرخها گران میکردند و آن گه باسلام خویش منت بر رسول نهادند، گفتند اتتک العرب بانفسها على ظهور رواحلها و جئناک بالاثقال و العیال و الذرارى و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان و بنو فلان، گفتند ما که آمدیم بجملگى آمدیم با عیال و فرزندان و بار و بنه خویش نه چون قومهاى دیگر که تنها آمدند بر راهاحلهاى خویش، و آن گه قتال کردند هر گروهى از عرب با تو و ما قتال نکردیم. بر رسول منت مینهادند که ما مؤمنانیم و از وى عطا و صدقه میخواستند تا رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد:، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا یا محمد ایشان را گوى شما ایمان نیاوردید که ایمان تصدیق دل است و اخلاص و تصدیق و اخلاص نیز در دلهاى شما نیامده، بلى مسلماناناید بظاهر، بر زبان کلمه شهادت رانده و از بیم قتل و سبى طاعت را انقیاد نموده. از اینجا معلوم شد که آنچه بر ظاهر بنده میرود از طاعت داشتن و حکم را منقاد بودن آن را اسلام گویند بر معنى استسلام، و آنچه بر باطن میرود از تصدیق و اخلاص آن را ایمان گویند و مصطفى فرموده الاسلام علانیة و الایمان سریرة، اسلام آشکار است و ایمان نهان. اسلام آنست که خلق از تو بینند، ایمان آنست که خالق از تو شناسد. اسلام با خلق است و ایمان با خالق. اسلام شریعت است و ایمان حقیقت. اسلام پوست است و ایمان مغز. اسلام سود است و ایمان مایه. اسلام صدف است و ایمان در وى درّ، اسلام کالبد است و ایمان در وى روح.
اسلام حلیت است و ایمان عقیدت. اسلام سایه است و ایمان درخت. اسلام خانه است و ایمان کدخدا. اسلام لوح است و ایمان نبشته. اسلام قدح است و ایمان شراب. اسلام زبان است و ایمان کلمة. چون از خود حکایت کنى چنین گوى: مسلمانم بحکم، مؤمنم بامید، سنىام باتباع.
قال اهل اللغة: الاسلام هو الدخول فى السلم و هو الانقیاد و الطاعة. یقال اسلم الرجل اذا دخل فى السلم کما یقال اشتى اذا دخل فى الشتاء و اصاف اذا دخل فى الصیف و اربع اذا دخل فى الربیع. فمن الاسلام ما هو طاعة على الحقیقة باللسان و الأبدان و الجنان. کقوله عز و جل لابراهیم أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ و منه ما هو انقیاد باللسان دون القلب و ذلک قوله: قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ، و روى ان رسول اللَّه (ص) قسم قسما فاعطى رجالا و منع رجالا، فقال له سعد بن ابى وقاص یا رسول اللَّه اعطیت فلانا و لم تعط فلانا و هو مؤمن فقال رسول اللَّه (ص) او مسلم مرّتین او ثلاثا فعلم ان الاسلام اسم لظاهر الدین الذى یلزم به الاحکام و الایمان اسم للحقیقة التی یرجع الیها العبد و ینطوى علیها العقد فالاسلام هو الذى منع الدّماء و الاموال و اقام الذمم و الاحکام. و الایمان حقیقته التی نجّت من مقت اللَّه و خلّصت من عذاب اللَّه و المسلمون متساوون فى الاسلام و المؤمنون متفاوتون فى الایمان. فاحسنهم عملا و اکثرهم ذکرا، اکملهم ایمانا.
و قالت المرجئة المؤمنون لا یتفاوتون فى الایمان و ذلک لانّهم لم یعدّوا الاعمال من الایمان و هذا خلاف السنة و اصل البدعة و قد قال النبى (ص) صنفان من امتى لیس لهما فى الاسلام نصیب المرجئة و القدریة.
قوله: وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، ظاهرا و باطنا و سرا و علانیة، لا یَلِتْکُمْ قرأ ابو عمرو: و لا یالتکم بالالف کقوله تعالى: وَ ما أَلَتْناهُمْ و قرأ الآخرون بغیر الف و هما لغتان بمعنى واحد یقال آلت یالت التا و لات یلیت لیتا اذا نقص و معنى الایة لا ینقصکم مِنْ، ثواب، أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ثم وصف المؤمنین المحقّقین المصدّقین فى ایمانهم فقال: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، لم یشکّوا فى ایمانهم بل اخلصوا فى عقایدهم ثم حققوا بافعالهم و هو قوله: وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، اى فى طاعة اللَّه، أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ فى ایمانهم لاجتماع الاقرار باللسان و التصدیق بالقلب ثم بالعمل الصالح، هذا هو المؤمن الصادق لا من اسلم خوف السیف و رجاء السیب فلما نزلت هاتان الایتان اتت الاعراب رسول اللَّه فحلفوا باللّه انهم مؤمنون فى السرّ و العلانیة و عرف اللَّه غیر ذلک منهم فانزل سبحانه: قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، دخلت الباء لا لانّ هذا التعلیم بمعنى الاعلام و المعنى أ تعلّمون و تخبرون اللَّه بدینکم الذى انتم علیه، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ اى یعلم ما فى قلوب اهل السماوات و ما فى قلوبکم، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ لا تخفى علیه خافیة فلا یحتاج الى اخبارکم.
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا و هم بنو اسد بن خزیمة و قد سبق بیانه و قیل هم الاعراب الذین ذکرهم اللَّه فى سورة الفتح: جهینة و مزینة و اسلم و اشجع و غطفان کانوا یقولون آمنّا لیؤمّنوا على انفسهم و اموالهم، فلما استنفروا الى الحدیبیة تخلّفوا و هم الذین منّوا بایمانهم على رسول اللَّه و تقدیره: یمنّون علیک باسلامهم قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ اى باسلامکم، بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ یعنى بان هدیکم، لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فى ایمانکم فلستم صادقین و لو کنتم مؤمنین صادقین لکانت المنّة للَّه لا لکم. المنّ یذکر و المراد به التحمّد بالنعمة و هو مذموم من العباد و یذکر و المراد به الانعام و علیه وصف اللَّه بانه منان. قوله: بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ، اى انعم علیکم و قیل بل اللَّه احق بالتحمد بالنعمة.
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ما غاب فیها عنکم، و اللَّه بصیر بما یعملون قرأ ابن کثیر بالتاء لان فى الایة ذکر الحضور فحسن الوجهان و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۵۰ - سورة ق
۱ - النوبة الثانیة
این سورة را دو نام است: سوره «ق» و سوره «الباسقات»، هزار و چهارصد و نود و چهار حرف است. سیصد و پنجاه و هفت کلمت و چهل و پنج آیت، جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ این یک آیت بمدینه فرو آمد بقول ابن عباس و قتاده و باقى همه یکى است و در این سورة دو آیت منسوخ است یکى: فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ، دیگر: وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ این هر دو آیت منسوخ است بآیت سیف.
و در فضیلت سورة ابىّ بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة ق هوّن اللَّه علیه ثارات الموت و سکراته.
قوله تعالى: ق اقوال مفسران مختلف است در معنى ق ابن عباس گفت: نامى است از نامهاى اللَّه. سوگند بآن یاد کرده چنانک بقرآن یاد کرده.
محمد بن کعب القرظى گفت افتتاح نام اللَّه است قادر و قاهر و قابض قدّوس و قریب و قیّوم و معنى آنست که انا اللَّه القادر القابض انا القدوس القوى، و بر یک حرف اختصار کرد بر مذهب اختصار و عادت عرب که گفتهاند: قد قلت لها قفى فقالت قاف.
قتاده گفت نام قرآن است، شعبى گفت نام سورة است، ضحاک گفت کوهى است گرد زمین درآمده از زمرد سبز و سبزى آسمان از فروغ آنست و هر چه در زمین بدست خلق افتاده از زمرد همه از آنست. وهب منبه آورده که ذو القرنین گرد عالم میگشت تا بکوه قاف رسید و گرد کوه قاف کوههاى خرد دید. رب العالمین کوه با وى بسخن آورد تا از وى پرسید که ما انت؟ تو چه باشى و نامت چیست؟
گفت: انا قاف، منم قاف گرد عالم درآمده، گفت این کوههاى خرد چیست؟
گفت این رگهاى منست و در هر بقعتى و در هر شهرى از شهرهاى زمین از من رگى است بدو پیوسته، هر آن زمین که بارادت حق آن را زلزله خواهد رسید مرا فرماید تا رگى از رگهاى خود بجنبانم که بآن زمین پیوسته تا آن را زلزله افتد. ذو القرنین گفت یا قاف از عظمت اللَّه با ما چیزى بگوى گفت یا ذا القرنین انّ شأن ربنا لعظیم کار خداوند ما عظیم است و از اندازه و هم و فهم بیرونست. بعظمت او خبر کجا رسد و کدام عبارت بوصف او رسد. گفت آخر آنچ کمتر است و در تحت وصف آید چیزى بگوى، گفت وراء من زمینى است آفریده پانصد ساله راه طول آن و پانصد ساله راه عرض آن، همه کوهاناند پر از برف، و رنه آن برف بودى من از حرارت دوزخ چون ار زیر بگداختید، ذو القرنین گفت زدنى یا قاف، نکتهاى بگوى دیگر از عظمت و جلال حق گفت جبرئیل امین کمر بسته در حجب هیبت ایستاده، هر ساعتى از عظمت و سیاست درگاه جبروت بر خود بلرزد رعدهاى بر وى افتد. رب العالمین از آن رعده وى صد هزار ملک بیافریند، صفها برکشیده در حضرت، بنعت هیبت سر در پیش افکنده و گوش بر فرمان نهاده، تا یک بار از حضرت عزت ندا آید که سخن گوئید، همه گویند «لا اله الا اللَّه» و بیش از این نگویند، اینست که رب العالمین گفت: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا الى قوله وَ قالَ صَواباً یعنى لا اله الا اللَّه و قیل معنى قوله: ق: قف یا محمد على اداء الرسالة و العمل بما امرت. و قیل معناه قضى الامر کقوله: حم، اى حمّ ما هو کائن و الاحسن ان یقال هو من الحروف المقطّعة على ما سبق امثاله.
وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ، اى الشریف الکریم على اللَّه الکثیر الخیر، العظیم الشأن، هذا قسم جوابه محذوف لدلالة ما بعده من الکلام علیه، تأویله: وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ان الرسول صادق و الساعة حق. و بر قول ایشان که گفتند قضى الامر جواب مقدم است تقدیره: وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ، قضى الامر باین قرآن بزرگوار که کار گزاردند و حکم راندند در ازل و قیل جوابه: بَلْ عَجِبُوا و جوابات القسم سبعة: انّ الشدیدة کقوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ الى قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. و ان الخفیفة کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، و ما النفى کقوله: وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ، و اللام المفتوحة، کقوله: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ، و لا کقوله: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ و قد کقوله: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها، الى قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها، و بل کقوله: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ، بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ یعرفون نسبه و صدقه و امانته، فَقالَ الْکافِرُونَ هذا، اى هذا الذى یقول ان نبعث، شَیْءٌ عَجِیبٌ و قیل اختیار اللَّه محمدا للرسالة و الانذار شىء عجیب، اگر کسى گوید در سوره ص و قال الکافرون بواو و گفت و اینجا بفا گفت چه فرق است؟ جواب آنست که عرب استعمال فا جایى کنند که ثانى باول متصل بود که در فا معنى اتصال است و اینجا شَیْءٌ عَجِیبٌ متصل است بآنچه گفت عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ و این معنى اتصال در سوره ص نیست لا جرم بواو گفت نه بفا.
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً، استفهام انکار و استبعاد و العامل فیه مضمر تقدیره انبعث؟ ا نرجع؟ اذا متنا و کنا ترابا ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ، عن الصدق لا یکون. و لیس المراد بعد الزمان و قیل بعید اى محال هذا کقوله: إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ.
الرجع الجواب و الرجع الرد و الرجع المطر، نطق بکلّها القرآن، فالرجع فى قوله تعالى: فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ، و فى قوله: وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی، معناهما الرد و الرجع فى قوله: أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا معناه الجواب. و الرجع فى قوله: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ، معناه المطر.
قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ، اى ما تاکل من لحومهم و دمائهم و عظمهم لا یعزب عن علمنا شیء. قال السدى هو الموت یقول قد علمنا من یموت منهم و من یبقى وَ عِنْدَنا اى و مع هذا عندنا کِتابٌ کتب فیه ذلک و هو اللوح المحفوظ مکتوب فیه موتهم و مکثهم فى القبور و مبعثهم یوم القیمة و الحفیظ بمعنى المحفوظ و قیل الحفیظ بمعنى الحافظ اى حافظ لعدّتهم و اسمائهم، قال الحسن هذا وعد من اللَّه لنبیّه بنصرته و اظهار دینه على سائر الادیان، فقال: قد علمنا ما تنقص منهم بان یقتلوا او یموتوا او ینتقلوا عن دینهم، وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ فیه نصرک علیهم فلا تضیقن صدرک. و قیل قد علمنا ما تنقص الارض، اى ما یبلى منهم و ما یبقى. لانّ العصعص لا تأکله الارض کما جاء فى الحدیث کلّ ابن آدم یبلى الا عجب الذنب و فیه یرکّب و ابدان الانبیاء و الشهداء ایضا لا تبلى وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ محفوظ من الشیاطین و من ان یتغیر.
بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ، اى بمحمد و القرآن، لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ مختلط ملتبس و معنى اختلاط امرهم انّهم یقولون للنبى (ص) مرّة ساحر و مرّة کاهن مجنون و یقولون للقرآن مرّة سحر و مرّة رجز و مرّة مفترى و یقولون فى امر البعث مرّة إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا و مرّة لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی و مرّة ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا و قیل فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ اى متناقض بانکارهم القدرة على الاعادة مع اقرارهم بالقدرة على الابتداء فکان امرهم مختلطا ملتبسا و کل کلام او امر لیس بثابت مقید فهو مریج فعیل من مرج اذا اضطرب یقال مرج الامر و مرج الدین و مرج الخاتم فى اصبعى اذا قلق من الهزال و فى الحدیث مرجت عهودهم و اماناتهم. و قیل مریج فعیل بمعنى مفعول من قوله مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ معناه خلّاهما.
معنى آنست که دو دریا فرا یکدیگر گذاشت. المرج المرعى لان السّرح فیه مخلاة لیس علیها لجم، مرغزار را مرج گویند یعنى که چرندگان بىلگام سر فرا داده و آنجا فرا گذاشته. ثم دلّهم على قدرته. فقال: أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها، بغیر عمد، وَ زَیَّنَّاها، بالکواکب و الشمس و القمر، وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ شقوق و صدوع و عیوب. اى لیس فیها تفاوت و لا اختلاف. و قیل ما لها من فروج یمکن السلوک فیه و اما الملائکة فینزلون من الباب و یعرجون الى الباب ثم یطبق الباب. واحدها فرج و هو الشقّ و لهذا سمى القباء المشقوق فروجا لبس رسول اللَّه (ص) فروجا من حریر ثم نزع. قوله: وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها، اى بسطناها على وجه الماء الى ما لا یعلمون من غایتها و هذا دلیل على ان الارض مبسوطة و لیست على شکل الکرة، وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ، جبالا ثوابت، وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ. اى من کل صنف حسن کریم یبهج به من الاشجار و النبات و قال فى موضع آخر ذات بهجة و قیل الضمیر یعود الى الرواسى. و الزوج البهیج الذهب و الفضة و سائر الفلزات.
تَبْصِرَةً اى جعلنا ذلک تبصرة، وَ ذِکْرى، اى تبصیرا و تذکیرا و تنبیها، لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ لان من قدر على خلق السماوات و الارض و النبات قدر على بعثهم. گفتهاند تبصرة و ذکرى دو ناماند شریعت و حقیقت را، تبصرة حقیقت است و ذکرى شریعت است. شریعت بواسطه است و حقیقت بمکاشفت، شریعت خدمت است بر شریطة و حقیقت غربة است بر مشاهده. شریعت بىبدى است و حقیقت بیخودى. اهل شریعت فریضه گزاراناند، و معصیتگذاران، اهل حقیقت از خویش گریزان و بیکى نازان. قبله اهل شریعت کعبه است، قبله اهل حقیقت فوق العرش.
میدان حساب اهل شریعت موقف است، میدان حساب اهل حقیقت حضرت سلطان.
ثمره اهل شریعت بهشت است ثمره اهل حقیقت لقاء و رضاء رحمن.
قوله: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ، اى من السحاب من جانب السماء ماءً مُبارَکاً، اى مطرا یلبث فى اجزاء الارض فینبع طول السنة و قیل مبارکا للخلق فیه برکات و منافع، فَأَنْبَتْنا، اى اخرجنا من الارض، بِهِ، اى بذلک الماء جَنَّاتٍ، اى الاشجار و الفواکه و الثمار، وَ حَبَّ الْحَصِیدِ اى و حبا یحصد کالبرّ و الشعیر و سائر الحبوب التی تحصد و تدّخر فاضاف الحب الى الحصد و هو اضافة الشیء الى صفته کمسجد الجامع و ربیع الاول و حق الیقین و حبل الورید و نحوها و قیل معناه و حبّ النبت الحصید لان النبت یحصد لا الحبّ.
وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ اى طوالا عجیبة الخلق یقال بسقت بسوقا اذا طالت.
و قیل باسقات، اى حوامل من قولهم بسقت الشاة اذا حملت، لَها طَلْعٌ اى ثمر و حمل، سمّى بذلک لانه یطلع و الطلع اول ما یظهر قبل ان ینشق، نَضِیدٌ اى متراکب متراکم منضود بعضه على بعض فى اکمامه فاذا خرج من اکمامه فلیس بنضید و المعنى ثمارها فى حلوقها و رؤسها لا کسائر الاشجار تتفرق ثمارها، قال ابو عبیدة: نخل الجنة نَضِیدٌ ما بین اصله الى فرعه کلما نزعت رطبة عادت الین من الزبد و احلى من العسل.
رِزْقاً لِلْعِبادِ، اى جعلناها رزقا للعباد، وَ أَحْیَیْنا بِهِ اى بذلک الماء بَلْدَةً مَیْتاً، فاهتزّت بالنبات و حییت، روى ابو هریرة قال: کان النبى (ص) اذا جاءهم المطر فسالت المیازیب قال: لا محل علیکم العام اى الجدب، کَذلِکَ الْخُرُوجُ من قبورکم یوم البعث بعد ان کنتم امواتا. قال ابن عباس: ینزل اللَّه من السماء مطرا کنطف الرجال فینبت علیه اللحم و العظام و الاجساد فیرجع کلّ روح الى جسده.
قوله: کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ، قوم من بقایا ثمود کانوا على بئر بارض الیمامة ارسل الیهم نبىّ اسمه حنظلة بن صفوان فقتلوا نبیّهم، و ثَمُودُ هم ثمود بن عابر و هو عاد الآخرة.
وَ عادٌ، و هو عاد ارم و هو عاد الاولى وَ فِرْعَوْنُ موسى اسمه الولید بن مصعب بن الریان، وَ إِخْوانُ لُوطٍ لفظ عربى لا عن اخوة نسب او دین.
وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الایکة الغیضة من الشجر و ایکة اسم لارض مدین و هم قوم شعیب، وَ قَوْمُ تُبَّعٍ، هو ملک الیمن سمى تبعا لکثرة اتباعه و کان یعبد النار فاسلم و دعا قومه الى الاسلام و هم حمیر فکذّبوه و ذکرنا قصته فى سورة الدخان، کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ، اى کلّ هؤلاء المذکورین، کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ اى وجب انزال ما توعدتهم على السنة الرسل من العقاب، ثم انزل جوابا لقولهم: ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ: أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ، یعنى أ فعجزنا عن الخلق الاول فنعجز عن الخلق الثانى و هذا تقریر لهم لانهم اعترفوا، بالخلق الاول الذى هو الإبداء و انکروا البعث الذى هو الخلق الثانى.
قال الحسن الخلق الاول خلق آدم من تراب، بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ، اى فى شکّ، مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ بعد الموت، لبس الشیطان علیهم بشبهة اللبس اختلاط الظن و التباس الامر تقول لبّس فلان هذا الامر تلبیسا و لبسه علىّ خفیفا. قال اللَّه عز و جل: وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ.
قوله: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ، اى یحدث به قلبه و یخطر بباله لم یفعله بعد اى لا یخفى علینا سرائره و ضمائره، وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ هذا قرب العلم اى نحن اعلم بضمیره ممن کان فى القرب منه بمنزلة حبل الورید و الحبل هو الورید فاضاف الى نفسه لاختلاف اللفظین و جمعه اوردة و هى العروق التی تجرى فیها النفس و الاوداج التی فیها الدم. و یقال الوریدان عرقان خلف النیاط و یقال خلف الودجین و هو فى العنق و الصدر ورید و فى الساق نسا و فى الید ابجل و فى الظهر ابهر.
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ، التلقّى و التلقّن واحد قال اللَّه تعالى: فَتَلَقَّى آدَمُ معناه تلقّن و المتلقّیان الملکان الموکّلان بالانسان و هما کاتباه و هو ان اللَّه عز و جل و کلّ بالانسان مع علمه باحواله ملکین باللیل و ملکین بالنهار یحفظان عمله و یکتبان اثره الزاما للحجة، احدهما عن یمینه یکتب الحسنات و الآخر عن شماله یکتب السیّئات فذلک قوله: عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ و لم یقل قعیدان لانه اراد عن الیمین قَعِیدٌ و عن الشمال قَعِیدٌ فاکتفى باحدهما عن الآخر و القعید المقاعد کالجلیس و الاکیل و الشریب. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ، اى ما یتکلم من کلام فیلفظه أی یرمیه من فیه، إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ، حافظ، عَتِیدٌ. حاضر اینما کان. قال الحسن: انّ الملائکة یجتنبون الانسان على حالین عند غائطه و عند جماعه. و قال مجاهد: یکتبان علیه حتى انینه فى مرضه، و قال عکرمة: لا یکتبان الا ما یوجر علیه او یوزر فیه. قال الحسن: عجبت لابن آدم ملکاه على نابیه قعد هذا على نابه و قعد هذا على نابه، لسانه قلم لهما و ریقه مداد لهما، کیف یتکلم فیما لا یعنیه. و عن على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص) ان مقعد ملکیک على ثنیتیک لسانک قلمهما و ریقک مدادهما و انت تجرى فیما لا یعنیک لا تستحیى من اللَّه و لا منهما.
و عن ابى امامة: قال قال رسول اللَّه (ص) کاتب الحسنات على یمین الرجل و کاتب السیئات على یسار الرجل و کاتب الحسنات امیر على کاتب السیئات. فاذا عمل حسنة کتبها صاحب الیمین عشرا و اذا عمل سیئة قال صاحب الیمین لصاحب الشمال دعه سبع ساعات لعله یسبح او یستغفر، و عن الحسن عن ابى هریرة و انس قالا: قال رسول اللَّه ما من حافظین یرفعان الى اللَّه ما حفظا فیرى اللَّه تعالى فى اول الصحیفة خیرا او فى آخرها خیرا الا قال لملئکته اشهدوا انى قد غفرت لعبدى ما بین طرفى الصحیفة، و عن ثابت عن انس ان رسول اللَّه (ص) قال: ان اللَّه تبارک و تعالى وکّل بعبده المؤمن ملکین یکتبان عمله فاذا مات قال الملکان اللذان وکّلا به یکتبان عمله قد مات فلان فتأذن لنا فنصعد الى السماء فیقول اللَّه عز و جل سمائى مملوءة من ملائکتى یسبّحون فیقولان فاین فیقول قوما على قبر عبدى فکبّرانى و هلّلانى و اکتبا ذلک لعبدى الى یوم القیمة.
و در فضیلت سورة ابىّ بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة ق هوّن اللَّه علیه ثارات الموت و سکراته.
قوله تعالى: ق اقوال مفسران مختلف است در معنى ق ابن عباس گفت: نامى است از نامهاى اللَّه. سوگند بآن یاد کرده چنانک بقرآن یاد کرده.
محمد بن کعب القرظى گفت افتتاح نام اللَّه است قادر و قاهر و قابض قدّوس و قریب و قیّوم و معنى آنست که انا اللَّه القادر القابض انا القدوس القوى، و بر یک حرف اختصار کرد بر مذهب اختصار و عادت عرب که گفتهاند: قد قلت لها قفى فقالت قاف.
قتاده گفت نام قرآن است، شعبى گفت نام سورة است، ضحاک گفت کوهى است گرد زمین درآمده از زمرد سبز و سبزى آسمان از فروغ آنست و هر چه در زمین بدست خلق افتاده از زمرد همه از آنست. وهب منبه آورده که ذو القرنین گرد عالم میگشت تا بکوه قاف رسید و گرد کوه قاف کوههاى خرد دید. رب العالمین کوه با وى بسخن آورد تا از وى پرسید که ما انت؟ تو چه باشى و نامت چیست؟
گفت: انا قاف، منم قاف گرد عالم درآمده، گفت این کوههاى خرد چیست؟
گفت این رگهاى منست و در هر بقعتى و در هر شهرى از شهرهاى زمین از من رگى است بدو پیوسته، هر آن زمین که بارادت حق آن را زلزله خواهد رسید مرا فرماید تا رگى از رگهاى خود بجنبانم که بآن زمین پیوسته تا آن را زلزله افتد. ذو القرنین گفت یا قاف از عظمت اللَّه با ما چیزى بگوى گفت یا ذا القرنین انّ شأن ربنا لعظیم کار خداوند ما عظیم است و از اندازه و هم و فهم بیرونست. بعظمت او خبر کجا رسد و کدام عبارت بوصف او رسد. گفت آخر آنچ کمتر است و در تحت وصف آید چیزى بگوى، گفت وراء من زمینى است آفریده پانصد ساله راه طول آن و پانصد ساله راه عرض آن، همه کوهاناند پر از برف، و رنه آن برف بودى من از حرارت دوزخ چون ار زیر بگداختید، ذو القرنین گفت زدنى یا قاف، نکتهاى بگوى دیگر از عظمت و جلال حق گفت جبرئیل امین کمر بسته در حجب هیبت ایستاده، هر ساعتى از عظمت و سیاست درگاه جبروت بر خود بلرزد رعدهاى بر وى افتد. رب العالمین از آن رعده وى صد هزار ملک بیافریند، صفها برکشیده در حضرت، بنعت هیبت سر در پیش افکنده و گوش بر فرمان نهاده، تا یک بار از حضرت عزت ندا آید که سخن گوئید، همه گویند «لا اله الا اللَّه» و بیش از این نگویند، اینست که رب العالمین گفت: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا الى قوله وَ قالَ صَواباً یعنى لا اله الا اللَّه و قیل معنى قوله: ق: قف یا محمد على اداء الرسالة و العمل بما امرت. و قیل معناه قضى الامر کقوله: حم، اى حمّ ما هو کائن و الاحسن ان یقال هو من الحروف المقطّعة على ما سبق امثاله.
وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ، اى الشریف الکریم على اللَّه الکثیر الخیر، العظیم الشأن، هذا قسم جوابه محذوف لدلالة ما بعده من الکلام علیه، تأویله: وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ان الرسول صادق و الساعة حق. و بر قول ایشان که گفتند قضى الامر جواب مقدم است تقدیره: وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ، قضى الامر باین قرآن بزرگوار که کار گزاردند و حکم راندند در ازل و قیل جوابه: بَلْ عَجِبُوا و جوابات القسم سبعة: انّ الشدیدة کقوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ الى قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. و ان الخفیفة کقوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، و ما النفى کقوله: وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ، و اللام المفتوحة، کقوله: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ، و لا کقوله: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ و قد کقوله: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها، الى قوله: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها، و بل کقوله: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ، بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ یعرفون نسبه و صدقه و امانته، فَقالَ الْکافِرُونَ هذا، اى هذا الذى یقول ان نبعث، شَیْءٌ عَجِیبٌ و قیل اختیار اللَّه محمدا للرسالة و الانذار شىء عجیب، اگر کسى گوید در سوره ص و قال الکافرون بواو و گفت و اینجا بفا گفت چه فرق است؟ جواب آنست که عرب استعمال فا جایى کنند که ثانى باول متصل بود که در فا معنى اتصال است و اینجا شَیْءٌ عَجِیبٌ متصل است بآنچه گفت عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ و این معنى اتصال در سوره ص نیست لا جرم بواو گفت نه بفا.
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً، استفهام انکار و استبعاد و العامل فیه مضمر تقدیره انبعث؟ ا نرجع؟ اذا متنا و کنا ترابا ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ، عن الصدق لا یکون. و لیس المراد بعد الزمان و قیل بعید اى محال هذا کقوله: إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ.
الرجع الجواب و الرجع الرد و الرجع المطر، نطق بکلّها القرآن، فالرجع فى قوله تعالى: فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ، و فى قوله: وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی، معناهما الرد و الرجع فى قوله: أَلَّا یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلًا معناه الجواب. و الرجع فى قوله: وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ، معناه المطر.
قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ، اى ما تاکل من لحومهم و دمائهم و عظمهم لا یعزب عن علمنا شیء. قال السدى هو الموت یقول قد علمنا من یموت منهم و من یبقى وَ عِنْدَنا اى و مع هذا عندنا کِتابٌ کتب فیه ذلک و هو اللوح المحفوظ مکتوب فیه موتهم و مکثهم فى القبور و مبعثهم یوم القیمة و الحفیظ بمعنى المحفوظ و قیل الحفیظ بمعنى الحافظ اى حافظ لعدّتهم و اسمائهم، قال الحسن هذا وعد من اللَّه لنبیّه بنصرته و اظهار دینه على سائر الادیان، فقال: قد علمنا ما تنقص منهم بان یقتلوا او یموتوا او ینتقلوا عن دینهم، وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ فیه نصرک علیهم فلا تضیقن صدرک. و قیل قد علمنا ما تنقص الارض، اى ما یبلى منهم و ما یبقى. لانّ العصعص لا تأکله الارض کما جاء فى الحدیث کلّ ابن آدم یبلى الا عجب الذنب و فیه یرکّب و ابدان الانبیاء و الشهداء ایضا لا تبلى وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ محفوظ من الشیاطین و من ان یتغیر.
بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ، اى بمحمد و القرآن، لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ مختلط ملتبس و معنى اختلاط امرهم انّهم یقولون للنبى (ص) مرّة ساحر و مرّة کاهن مجنون و یقولون للقرآن مرّة سحر و مرّة رجز و مرّة مفترى و یقولون فى امر البعث مرّة إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا و مرّة لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی و مرّة ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا و قیل فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ اى متناقض بانکارهم القدرة على الاعادة مع اقرارهم بالقدرة على الابتداء فکان امرهم مختلطا ملتبسا و کل کلام او امر لیس بثابت مقید فهو مریج فعیل من مرج اذا اضطرب یقال مرج الامر و مرج الدین و مرج الخاتم فى اصبعى اذا قلق من الهزال و فى الحدیث مرجت عهودهم و اماناتهم. و قیل مریج فعیل بمعنى مفعول من قوله مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ معناه خلّاهما.
معنى آنست که دو دریا فرا یکدیگر گذاشت. المرج المرعى لان السّرح فیه مخلاة لیس علیها لجم، مرغزار را مرج گویند یعنى که چرندگان بىلگام سر فرا داده و آنجا فرا گذاشته. ثم دلّهم على قدرته. فقال: أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها، بغیر عمد، وَ زَیَّنَّاها، بالکواکب و الشمس و القمر، وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ شقوق و صدوع و عیوب. اى لیس فیها تفاوت و لا اختلاف. و قیل ما لها من فروج یمکن السلوک فیه و اما الملائکة فینزلون من الباب و یعرجون الى الباب ثم یطبق الباب. واحدها فرج و هو الشقّ و لهذا سمى القباء المشقوق فروجا لبس رسول اللَّه (ص) فروجا من حریر ثم نزع. قوله: وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها، اى بسطناها على وجه الماء الى ما لا یعلمون من غایتها و هذا دلیل على ان الارض مبسوطة و لیست على شکل الکرة، وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ، جبالا ثوابت، وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ. اى من کل صنف حسن کریم یبهج به من الاشجار و النبات و قال فى موضع آخر ذات بهجة و قیل الضمیر یعود الى الرواسى. و الزوج البهیج الذهب و الفضة و سائر الفلزات.
تَبْصِرَةً اى جعلنا ذلک تبصرة، وَ ذِکْرى، اى تبصیرا و تذکیرا و تنبیها، لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ لان من قدر على خلق السماوات و الارض و النبات قدر على بعثهم. گفتهاند تبصرة و ذکرى دو ناماند شریعت و حقیقت را، تبصرة حقیقت است و ذکرى شریعت است. شریعت بواسطه است و حقیقت بمکاشفت، شریعت خدمت است بر شریطة و حقیقت غربة است بر مشاهده. شریعت بىبدى است و حقیقت بیخودى. اهل شریعت فریضه گزاراناند، و معصیتگذاران، اهل حقیقت از خویش گریزان و بیکى نازان. قبله اهل شریعت کعبه است، قبله اهل حقیقت فوق العرش.
میدان حساب اهل شریعت موقف است، میدان حساب اهل حقیقت حضرت سلطان.
ثمره اهل شریعت بهشت است ثمره اهل حقیقت لقاء و رضاء رحمن.
قوله: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ، اى من السحاب من جانب السماء ماءً مُبارَکاً، اى مطرا یلبث فى اجزاء الارض فینبع طول السنة و قیل مبارکا للخلق فیه برکات و منافع، فَأَنْبَتْنا، اى اخرجنا من الارض، بِهِ، اى بذلک الماء جَنَّاتٍ، اى الاشجار و الفواکه و الثمار، وَ حَبَّ الْحَصِیدِ اى و حبا یحصد کالبرّ و الشعیر و سائر الحبوب التی تحصد و تدّخر فاضاف الحب الى الحصد و هو اضافة الشیء الى صفته کمسجد الجامع و ربیع الاول و حق الیقین و حبل الورید و نحوها و قیل معناه و حبّ النبت الحصید لان النبت یحصد لا الحبّ.
وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ اى طوالا عجیبة الخلق یقال بسقت بسوقا اذا طالت.
و قیل باسقات، اى حوامل من قولهم بسقت الشاة اذا حملت، لَها طَلْعٌ اى ثمر و حمل، سمّى بذلک لانه یطلع و الطلع اول ما یظهر قبل ان ینشق، نَضِیدٌ اى متراکب متراکم منضود بعضه على بعض فى اکمامه فاذا خرج من اکمامه فلیس بنضید و المعنى ثمارها فى حلوقها و رؤسها لا کسائر الاشجار تتفرق ثمارها، قال ابو عبیدة: نخل الجنة نَضِیدٌ ما بین اصله الى فرعه کلما نزعت رطبة عادت الین من الزبد و احلى من العسل.
رِزْقاً لِلْعِبادِ، اى جعلناها رزقا للعباد، وَ أَحْیَیْنا بِهِ اى بذلک الماء بَلْدَةً مَیْتاً، فاهتزّت بالنبات و حییت، روى ابو هریرة قال: کان النبى (ص) اذا جاءهم المطر فسالت المیازیب قال: لا محل علیکم العام اى الجدب، کَذلِکَ الْخُرُوجُ من قبورکم یوم البعث بعد ان کنتم امواتا. قال ابن عباس: ینزل اللَّه من السماء مطرا کنطف الرجال فینبت علیه اللحم و العظام و الاجساد فیرجع کلّ روح الى جسده.
قوله: کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ، قوم من بقایا ثمود کانوا على بئر بارض الیمامة ارسل الیهم نبىّ اسمه حنظلة بن صفوان فقتلوا نبیّهم، و ثَمُودُ هم ثمود بن عابر و هو عاد الآخرة.
وَ عادٌ، و هو عاد ارم و هو عاد الاولى وَ فِرْعَوْنُ موسى اسمه الولید بن مصعب بن الریان، وَ إِخْوانُ لُوطٍ لفظ عربى لا عن اخوة نسب او دین.
وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الایکة الغیضة من الشجر و ایکة اسم لارض مدین و هم قوم شعیب، وَ قَوْمُ تُبَّعٍ، هو ملک الیمن سمى تبعا لکثرة اتباعه و کان یعبد النار فاسلم و دعا قومه الى الاسلام و هم حمیر فکذّبوه و ذکرنا قصته فى سورة الدخان، کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ، اى کلّ هؤلاء المذکورین، کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ اى وجب انزال ما توعدتهم على السنة الرسل من العقاب، ثم انزل جوابا لقولهم: ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ: أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ، یعنى أ فعجزنا عن الخلق الاول فنعجز عن الخلق الثانى و هذا تقریر لهم لانهم اعترفوا، بالخلق الاول الذى هو الإبداء و انکروا البعث الذى هو الخلق الثانى.
قال الحسن الخلق الاول خلق آدم من تراب، بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ، اى فى شکّ، مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ بعد الموت، لبس الشیطان علیهم بشبهة اللبس اختلاط الظن و التباس الامر تقول لبّس فلان هذا الامر تلبیسا و لبسه علىّ خفیفا. قال اللَّه عز و جل: وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ.
قوله: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ، اى یحدث به قلبه و یخطر بباله لم یفعله بعد اى لا یخفى علینا سرائره و ضمائره، وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ هذا قرب العلم اى نحن اعلم بضمیره ممن کان فى القرب منه بمنزلة حبل الورید و الحبل هو الورید فاضاف الى نفسه لاختلاف اللفظین و جمعه اوردة و هى العروق التی تجرى فیها النفس و الاوداج التی فیها الدم. و یقال الوریدان عرقان خلف النیاط و یقال خلف الودجین و هو فى العنق و الصدر ورید و فى الساق نسا و فى الید ابجل و فى الظهر ابهر.
إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ، التلقّى و التلقّن واحد قال اللَّه تعالى: فَتَلَقَّى آدَمُ معناه تلقّن و المتلقّیان الملکان الموکّلان بالانسان و هما کاتباه و هو ان اللَّه عز و جل و کلّ بالانسان مع علمه باحواله ملکین باللیل و ملکین بالنهار یحفظان عمله و یکتبان اثره الزاما للحجة، احدهما عن یمینه یکتب الحسنات و الآخر عن شماله یکتب السیّئات فذلک قوله: عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ و لم یقل قعیدان لانه اراد عن الیمین قَعِیدٌ و عن الشمال قَعِیدٌ فاکتفى باحدهما عن الآخر و القعید المقاعد کالجلیس و الاکیل و الشریب. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ، اى ما یتکلم من کلام فیلفظه أی یرمیه من فیه، إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ، حافظ، عَتِیدٌ. حاضر اینما کان. قال الحسن: انّ الملائکة یجتنبون الانسان على حالین عند غائطه و عند جماعه. و قال مجاهد: یکتبان علیه حتى انینه فى مرضه، و قال عکرمة: لا یکتبان الا ما یوجر علیه او یوزر فیه. قال الحسن: عجبت لابن آدم ملکاه على نابیه قعد هذا على نابه و قعد هذا على نابه، لسانه قلم لهما و ریقه مداد لهما، کیف یتکلم فیما لا یعنیه. و عن على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص) ان مقعد ملکیک على ثنیتیک لسانک قلمهما و ریقک مدادهما و انت تجرى فیما لا یعنیک لا تستحیى من اللَّه و لا منهما.
و عن ابى امامة: قال قال رسول اللَّه (ص) کاتب الحسنات على یمین الرجل و کاتب السیئات على یسار الرجل و کاتب الحسنات امیر على کاتب السیئات. فاذا عمل حسنة کتبها صاحب الیمین عشرا و اذا عمل سیئة قال صاحب الیمین لصاحب الشمال دعه سبع ساعات لعله یسبح او یستغفر، و عن الحسن عن ابى هریرة و انس قالا: قال رسول اللَّه ما من حافظین یرفعان الى اللَّه ما حفظا فیرى اللَّه تعالى فى اول الصحیفة خیرا او فى آخرها خیرا الا قال لملئکته اشهدوا انى قد غفرت لعبدى ما بین طرفى الصحیفة، و عن ثابت عن انس ان رسول اللَّه (ص) قال: ان اللَّه تبارک و تعالى وکّل بعبده المؤمن ملکین یکتبان عمله فاذا مات قال الملکان اللذان وکّلا به یکتبان عمله قد مات فلان فتأذن لنا فنصعد الى السماء فیقول اللَّه عز و جل سمائى مملوءة من ملائکتى یسبّحون فیقولان فاین فیقول قوما على قبر عبدى فکبّرانى و هلّلانى و اکتبا ذلک لعبدى الى یوم القیمة.
رشیدالدین میبدی : ۵۰ - سورة ق
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بدان که عناصر عالم چهار است: باد و آتش و آب و خاک. و این چهار عنصر، وجود که یافتند در بدو آفرینش ازین چهار کلمت یافتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نسیمى و شمیمى بود از عالم جلال و جمال این کلمات که بوزید، تا این چهار عنصر در عالم پیدا آمد. آن گه در دور اول تا عهد آخر این چهار عنصر قوت طبیعت داشتند و عالم از ترکیب اجزاء ایشان منتظم همى بود بر وفق تقدیر الهى. و در هر عهدى این چهار عنصر قوتى زیادت نمودندى. در عهد نوح قوت آب بود و طغیان آن. لقوله تعالى: إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ. و در عهد هود قوت باد صرصر بود لقوله بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ. و در عهد موسى زمینى خاکى قوتى زیادتى نمود تا انتقام خویش بالتقام قارون ظاهر کرد که فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. و در عهد یونس شرارت آتش در هواء قدرت فروغ گرفت. همچنین در هر عهدى هر باد که بوزیدى و هر موجى که از دریا بخاستى یا کشتى غرق کردى یا شهرى خراب کردى و هر برقى که بجستى ولایتى بسوختى و همیشه زمین را زلزله همى بودى و خسف و مسخ ظاهر همى گشتى تا عهد این مهتر عالم سید ولد آدم (ص) که عهد فترت نبوّت بسر آمد و صبح روز فطرت دین اسلام برآمد. زمین نور گرفت و آسمان سرور یافت و رخسار ستارگان بیفروخت و جبرئیل اندر هواء عالم آواز داد که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ آواز وى اندر اجزاء عالم سرایت کرد تا هر ذرهاى از ذرائر عالم در عشق سماع این کلمات زبانى یافت و از وى طنینى و ضجیجى شنیدند. قالت عایشه: لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ضجت الجبال حتى سمع اهل مکة دویّها فقالوا سحر محمد الجبال و قال ابن عباس: لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ سکنت الریاح و ماجت البحور و اصغت البهائم بآذانها و رمیت الشیاطین من السماء و حلف رب العزة لا یسمى اسمه على شیء الا بارک علیه. و آن گه هر کلمتى از این کلمات تسمیة یکى را از آن عناصر جمالى و کمالى داد. از کلمه «بسم» بندى بر باد نهادند. و از هیبت نام «اللَّه» داغى بر زبان آتش نهادند. و از رحمت «رحمن» شمّتى بر آب زدند. و از رأفت «رحیم» نسیمى بخاک رسانیدند. باد شرّت بگذاشت. آتش شرر فرو نشاند. آب از طغیان توبت کرد. خاک زلزله بگذاشت و باستقامت درآمد. این همه بآنست که عهد عدل گذشت و عهد فضل آمد، عهد خسف و مسخ گذشت و عهد رأفت و رحمت آمد وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ. نسبت این امت که قدم بر بساط شرع احمد مرسل دارند چون اضافت کنى بامّت پیشینیان، اضافت آدمى بود بحیوان، از آنکه در عهد اول صورت ایشان مسخپذیر بود و سورت ایشان نسخپذیر بود و عقد ایشان فسخپذیر بود، از آنکه بنهایت کمال نرسیده بودند. باز چون عهد مهتر عالم آمد، فیض تنزیل الهى روایح خویش باسماع ذریت آدم رسانیدند. ندا درآمد که اى سید، همه شرعها را نسخ و شرع ترا نسخ نه. همه عقدها را فسخ و عقد ترا فسخ نه. همه امّتان را مسخ و امّت ترا مسخ نه.
قوله تعالى: ق قال ابن عطاء اقسم اللَّه عز و جل بقوة قلب حبیبه محمد (ص) حیث حمل الخطاب و لم یؤثّر ذلک فیه لعلوّ حاله.
کسى که دوستى عزیز دارد در همه احوال رضاء وى جوید، پیوسته در او مینگرد، رازش با وى بود، سوگندانش بجان و سروى بود. حدیث وى بسیار گوید در حضر و سفر در خواب و در بیدارى او را نگه دارد و هر چه کند از او نیکو دارد و در هیچ جاى، حدیث و سلام از وى بازنگیرد. پس خداوند کریم ملک رحیم جل جلاله حقایق این معانى مر آن حبیب خویش را خاتم پیغامبران (ص) ارزانى داشت، تا عالمیان بدانند که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت و منقبت نیست که آن مهتر راست. کائنات و موجودات همه از بهر اوست مهر همه مهر اوست.
ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَةٍ قیل معناه لنفس واحدة و مراد از این نفس ذات مصطفى (ص) است، در همه احوال رضاى وى جست چنانک فرمود: وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى. در قبله رضاء وى جست: فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها. در شفاعت امّت رضاى وى جست: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
بحیاة وى قسم یاد کرد که: لَعَمْرُکَ. بقوت دل وى قسم یاد کرد که: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ بصفاء مودت وى قسم یاد کرد که: ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ بقدمگاه وى قسم یاد کرد که: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. بر وى و موى وى قسم یاد کرد که: وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى. هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد: فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ. در خواب و بیدارى عصمت بر وى داشت که: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ جمله احوال او را کفایت کرد: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ در هر جاى و در هر حال وحى بدو پیوسته داشت. در خواب بود که وحى آمد: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ. بر ناقه بود که وحى آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. در راه غزا بود که وحى آمد: یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ. از مکه بیرون آمده بود بجحفه که وحى آمد: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ در غار بود که رب العزة او را جلوه کرد: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ. در اندوه بود که وحى آمد: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ. در شادى بود که وحى آمد: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. شب معراج در بیت المقدس بود که وحى آمد: وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا. در حضرت قاب قوسین بود که بىواسطه بر بساط ناز راز شنید که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى.
عشق آمد و جان و دل فراجانان داد
معشوق ز جان خویش ما را جان داد
ز آن گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
جوانمردان طریقت و ارباب معرفت سرّى دیگر گفتهاند در معنى ق گفتند: آن کوه قاف که گرد عالم در کشیده نمود، کارى است از آن قاف که گرد دلهاى دوستان درکشیده، پس هر که در این دنیا خواهد که از آن کوه قاف درگذرد قدم وى فرو گیرند، گویند وراء این قاف راه نیست و بر وى گذر نیست. همچنین کسى که در ولایت دل و صحراى سینه قدم زند چون خواهد که یک قدم از صفات دل و عالم سینه بیرون نهد قدم وى در مقام دل فرو گیرند، گویند کجا میشوى ما خود همین جاى با توایم: انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.
پیر طریقت گفت: الهى گر دارم چون که بوى نمىبویم و ندارم من این حسرت با که گویم. الهى او که یک نظر دید عقل او پاک برمید، پس او که دائم بدیده دل ترا دید چون بیارمید. عجب کاریست کار او که مینگرد درو و میجوید او را هم از او. او جل جلاله با جوینده خود همراه است. پس این جستن او را چه بکار است. اینست که رب العالمین فرمود: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ این آیت اشارت است فراقرب حق جل جلاله مر بنده را. اما قرب بنده مر حق را آنست که فرمود: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ و مصطفى گفت مخبرا عن الحق سبحانه لا یزال یتقرب الىّ العبد بالنوافل حتى احبّه. قرب بنده مر حق را اول بایمانست و تصدیق و آخر باحسانست و تحقیق. و الاحسان ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک.
این خبر اشارت است بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان در مناجات نهان. اما قرب حق مر بنده را دو قسم است: یکى کافّه خلق را بعلم و قدرت، کقوله: و هو معکم اینما کنتم.
دیگر خواص در گاه را بخصائص برّ و شواهد لطف، کقوله: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ.
اول او را قربى دهد غیبى تا از جهانش باز برد. پس او را قربى دهد کشفى تا از جهانیانش باز برد. پس او را قربى دهد حقیقى تا از آب و گلش باز برد. از شاهد بنده میکاهد و از شاهد خود، میافزاید تا چنان که در اول خود بود در آخر هم خود باشد علائق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل، حدود متلاشى و اشارت متناهى و عبارت منتفى و خبر منمحى و حق یکتا بحق خود باقى، وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
رأیت حبّى بعین قلبى
فقال من انت قلت انتا
انت الذى حزت کلّ حدّ
بمحو این فاین انتا
قوله: إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ در خبر است که این دو فریشته که بر بنده موکّلاند چون بنده نشسته باشد یکى از سوى راست حسنات وى مینویسد، یکى از سوى چپ سیّئات وى مینویسد. چون بنده بخسبد یکى بر سر بالین وى بیستد، یکى بر قدمگاه و او را نگاه میدارند. چون بنده در راه میرود، یکى از پیش میرود و یکى از قفا و آفات از وى دفع میکنند. و گفتهاند فریشته حسنات هر روز و شب ایشان را بدل کنند و دو دیگر فرستند و حکمت درین آنست که: تا فردا گواهان طاعات و حسنات وى بسیار باشد و فرشته سیّئات بدل نکنند تا عیب وى جز آن یک فرشته نداند. نظیر این در قرآن: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ اسرفوا مجمل گفت سر بسته بىتفصیل، اى جبرئیل تو وحى میگزار که اسرفوا و بتفصیل مدان که چه کردند. اى محمد تو وحى میخوان که اسرفوا و مدان که چه کردند.
کریما، خداوندا، رحیما، پادشاها نخواست که جبرئیل گناه بنده بداند و رسول معصیت او بخواند، کى روا دارد که شیطان بنده را از درگاه وى براند. قوله: ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ. فریشته دست راست فریشته فضل است و فریشته دست چپ فریشته عدل و چنانک فضل بر عدل سالار است فریشته دست راست بر فریشته دست چپ سالار است. اى فریشته دست راست، تو امیر باش هر حسنتى ده مینویس. اى فریشته دست چپ تو رعیت باش. جز آنکه فریشته دست راست گوید منویس. چون بنده معصیت کند فریشته دست راست گوید هفت روز بگذار و منویس مگر عذرى بخواهد و توبه کند.
این همه چیست نتیجه یک حکم که در ازل کرد که سبقت رحمتى غضبى.
از این عجیبتر شنو: بنده معصیت میکند فرمان آید که پرده ایمان وى در کشید تا جرم و جنایت وى مغمور و مغلوب ایمان وى گردد. آن گه چندان جرم و معاصى بهم آید که گویند بار خدایا جرم بسیار است پرده ایمان آن را نمیپوشد، گوید: اگر پرده ایمان وى نمیپوشد پرده کرم من در کشید تا بپوشد.
قوله تعالى: ق قال ابن عطاء اقسم اللَّه عز و جل بقوة قلب حبیبه محمد (ص) حیث حمل الخطاب و لم یؤثّر ذلک فیه لعلوّ حاله.
کسى که دوستى عزیز دارد در همه احوال رضاء وى جوید، پیوسته در او مینگرد، رازش با وى بود، سوگندانش بجان و سروى بود. حدیث وى بسیار گوید در حضر و سفر در خواب و در بیدارى او را نگه دارد و هر چه کند از او نیکو دارد و در هیچ جاى، حدیث و سلام از وى بازنگیرد. پس خداوند کریم ملک رحیم جل جلاله حقایق این معانى مر آن حبیب خویش را خاتم پیغامبران (ص) ارزانى داشت، تا عالمیان بدانند که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت و منقبت نیست که آن مهتر راست. کائنات و موجودات همه از بهر اوست مهر همه مهر اوست.
ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَةٍ قیل معناه لنفس واحدة و مراد از این نفس ذات مصطفى (ص) است، در همه احوال رضاى وى جست چنانک فرمود: وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى. در قبله رضاء وى جست: فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها. در شفاعت امّت رضاى وى جست: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
بحیاة وى قسم یاد کرد که: لَعَمْرُکَ. بقوت دل وى قسم یاد کرد که: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ بصفاء مودت وى قسم یاد کرد که: ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ بقدمگاه وى قسم یاد کرد که: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. بر وى و موى وى قسم یاد کرد که: وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى. هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد: فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ. در خواب و بیدارى عصمت بر وى داشت که: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ جمله احوال او را کفایت کرد: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ در هر جاى و در هر حال وحى بدو پیوسته داشت. در خواب بود که وحى آمد: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ. بر ناقه بود که وحى آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. در راه غزا بود که وحى آمد: یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ. از مکه بیرون آمده بود بجحفه که وحى آمد: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ در غار بود که رب العزة او را جلوه کرد: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ. در اندوه بود که وحى آمد: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ. در شادى بود که وحى آمد: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. شب معراج در بیت المقدس بود که وحى آمد: وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا. در حضرت قاب قوسین بود که بىواسطه بر بساط ناز راز شنید که: فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى.
عشق آمد و جان و دل فراجانان داد
معشوق ز جان خویش ما را جان داد
ز آن گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد
جوانمردان طریقت و ارباب معرفت سرّى دیگر گفتهاند در معنى ق گفتند: آن کوه قاف که گرد عالم در کشیده نمود، کارى است از آن قاف که گرد دلهاى دوستان درکشیده، پس هر که در این دنیا خواهد که از آن کوه قاف درگذرد قدم وى فرو گیرند، گویند وراء این قاف راه نیست و بر وى گذر نیست. همچنین کسى که در ولایت دل و صحراى سینه قدم زند چون خواهد که یک قدم از صفات دل و عالم سینه بیرون نهد قدم وى در مقام دل فرو گیرند، گویند کجا میشوى ما خود همین جاى با توایم: انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.
پیر طریقت گفت: الهى گر دارم چون که بوى نمىبویم و ندارم من این حسرت با که گویم. الهى او که یک نظر دید عقل او پاک برمید، پس او که دائم بدیده دل ترا دید چون بیارمید. عجب کاریست کار او که مینگرد درو و میجوید او را هم از او. او جل جلاله با جوینده خود همراه است. پس این جستن او را چه بکار است. اینست که رب العالمین فرمود: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ این آیت اشارت است فراقرب حق جل جلاله مر بنده را. اما قرب بنده مر حق را آنست که فرمود: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ و مصطفى گفت مخبرا عن الحق سبحانه لا یزال یتقرب الىّ العبد بالنوافل حتى احبّه. قرب بنده مر حق را اول بایمانست و تصدیق و آخر باحسانست و تحقیق. و الاحسان ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک.
این خبر اشارت است بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان در مناجات نهان. اما قرب حق مر بنده را دو قسم است: یکى کافّه خلق را بعلم و قدرت، کقوله: و هو معکم اینما کنتم.
دیگر خواص در گاه را بخصائص برّ و شواهد لطف، کقوله: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ.
اول او را قربى دهد غیبى تا از جهانش باز برد. پس او را قربى دهد کشفى تا از جهانیانش باز برد. پس او را قربى دهد حقیقى تا از آب و گلش باز برد. از شاهد بنده میکاهد و از شاهد خود، میافزاید تا چنان که در اول خود بود در آخر هم خود باشد علائق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل، حدود متلاشى و اشارت متناهى و عبارت منتفى و خبر منمحى و حق یکتا بحق خود باقى، وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
رأیت حبّى بعین قلبى
فقال من انت قلت انتا
انت الذى حزت کلّ حدّ
بمحو این فاین انتا
قوله: إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ در خبر است که این دو فریشته که بر بنده موکّلاند چون بنده نشسته باشد یکى از سوى راست حسنات وى مینویسد، یکى از سوى چپ سیّئات وى مینویسد. چون بنده بخسبد یکى بر سر بالین وى بیستد، یکى بر قدمگاه و او را نگاه میدارند. چون بنده در راه میرود، یکى از پیش میرود و یکى از قفا و آفات از وى دفع میکنند. و گفتهاند فریشته حسنات هر روز و شب ایشان را بدل کنند و دو دیگر فرستند و حکمت درین آنست که: تا فردا گواهان طاعات و حسنات وى بسیار باشد و فرشته سیّئات بدل نکنند تا عیب وى جز آن یک فرشته نداند. نظیر این در قرآن: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ اسرفوا مجمل گفت سر بسته بىتفصیل، اى جبرئیل تو وحى میگزار که اسرفوا و بتفصیل مدان که چه کردند. اى محمد تو وحى میخوان که اسرفوا و مدان که چه کردند.
کریما، خداوندا، رحیما، پادشاها نخواست که جبرئیل گناه بنده بداند و رسول معصیت او بخواند، کى روا دارد که شیطان بنده را از درگاه وى براند. قوله: ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ. فریشته دست راست فریشته فضل است و فریشته دست چپ فریشته عدل و چنانک فضل بر عدل سالار است فریشته دست راست بر فریشته دست چپ سالار است. اى فریشته دست راست، تو امیر باش هر حسنتى ده مینویس. اى فریشته دست چپ تو رعیت باش. جز آنکه فریشته دست راست گوید منویس. چون بنده معصیت کند فریشته دست راست گوید هفت روز بگذار و منویس مگر عذرى بخواهد و توبه کند.
این همه چیست نتیجه یک حکم که در ازل کرد که سبقت رحمتى غضبى.
از این عجیبتر شنو: بنده معصیت میکند فرمان آید که پرده ایمان وى در کشید تا جرم و جنایت وى مغمور و مغلوب ایمان وى گردد. آن گه چندان جرم و معاصى بهم آید که گویند بار خدایا جرم بسیار است پرده ایمان آن را نمیپوشد، گوید: اگر پرده ایمان وى نمیپوشد پرده کرم من در کشید تا بپوشد.