عبارات مورد جستجو در ۱۳۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و ایشان که هجرت کردند از بهر خداى تعالى، «ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا» و ایشان را بکشتند یا بمردند، «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» براستى که اللَّه تعالى ایشان را روزى دهد روزى نیکو، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۵۸) و اللَّه تعالى است که بهتر روزى کنندگان و نزل سازندگانست، «لَیُدْخِلَنَّهُمْ» در آرد ایشان را، «مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» در آوردنى که ایشان را آن خوش آید و پسندیده هر کسى بود، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ» (۵۹) و اللَّه تعالى داناست فرا گذار.
«ذلِکَ» اینست، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» و هر کس که عقوبت کند بهمان که کرده بودند بآن، او را رسد آن، «ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» پس افزونى جویند برو براستى که اللَّه تعالى او را یارى دهد، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» (۶۰) که اللَّه تعالى فرا گذارنده‏ایست آمرزگار، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ» شب در روز مى‏آرد و روز در شب مى‏آرد، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۶۱) و بآن که اللَّه تعالى شنوایست و بینا.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» آن بآن است که اللَّه تعالى اوست هست بسزا، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» و آنچه خداى خوانند بجز اللَّه تعالى «هُوَ الْباطِلُ» آن ناچیزست، «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ» (۶۲) و اللَّه است که برتر و مهترست، «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» نمى‏بینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» تا زمین سبز گشته بینى، «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» (۶۳) اللَّه تعالى باریک دانى است دوربین از نهان آگاه.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» او راست هر چه در آسمان و زمین چیزست، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (۶۴) و اللَّه تعالى اوست که بى‏نیازست و راد و ستوده‏ «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ» نمى‏بینى که اللَّه تعالى نرم کرد شما را هر چه در زمین چیزست، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» و نمى‏بینى کشتى مى‏رود در دریا بفرمان او، «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ» و نگاه مى‏دارد آسمان را ایستاده، «أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ» که مى‏نخواهد که بر زمین افتد مگر بدستورى او، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۶۵) اللَّه تعالى بمردمان مهربانى است سخت بخشاینده.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» اوست آنکه شما را زنده کرد، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» پس آن گه بمیراند شما را، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» پس زنده گرداند شما را، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» (۶۶) این مردم براستى که ناسپاس است.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ» هر گروهى را دینى ساختیم تا بر ان دین باشند، «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» مبادا که با ایشان پیکار کنى در دین ایشان، «وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّکَ» و با خداوند خویش خوان ایشان را، «إِنَّکَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقِیمٍ» (۶۷) که تو براستى بر راه راستى.
«وَ إِنْ جادَلُوکَ» و اگر پیکار کنند با تو، «فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» (۶۸) پس بگو اللَّه تعالى بکردار شما داناست.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه داورى برد میان شما روز رستاخیز، «فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» (۶۹) در آنچه شما مى‏باشید و مى‏روید و مى‏گویید از خلاف.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» نمى‏دانى که اللَّه میداند هر چه در آسمان و زمین است، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» آن در دانش خداى تعالى است و در نسخت او، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» (۷۰) دانش آن و آگاهى از آن بر اللَّه تعالى آسانست.
«وَ یَعْبُدُونَ، مِنْ دُونِ اللَّهِ» و مى‏پرستند جز از خداى، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» چیزى که اللَّه تعالى نه پرستیده را سزاوارى فرستاد نه پرستند را عذر، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» چیزى که ایشان را بآن هیچ دانش نیست، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» (۷۱)و کافران را هرگز هیچ یارى دهنده نیست، «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ» و چون بر ایشان خوانند سخنان ما پیغامهاى راست پیدا، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» آشکارا مى‏شناسى در روى کافران ناپسند و ناشناختن و ناخواستن، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ» آیاتُنا» خواستندى که فرا ایشان افتندى که سخنان ما بر ایشان میخوانند، «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» بگو شما را خبر کنم به بتر از آن که شما ما را میخواهید و در دل دارید، «النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» آتش است آن که وعده داد اللَّه تعالى بآن کافران را، «وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (۷۲) و بد جایى که آنست.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» اى اهل مکّه مثلى زده آمد گوش دارید، إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» این چیزها که مى‏پرستید و بخدایى میخوانید فرود از اللَّه، «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» مگسى نیافرینند ور همه بهم آیند آفرینش مگس را، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً» و اگر مگس چیزى رباید از ایشان، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» باز نستانند آن را ازو، «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» (۷۳) سست پرستگار و سست پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» سزاى اللَّه تعالى بندانستند چنان که بایست، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۷۴) اللَّه یارى قوى است تاونده هر چیز را کم آورنده.
«اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» اللَّه تعالى مى‏گزیند از فریشتگان فرستادگان، «وَ مِنَ النَّاسِ» و از مردمان هم چنان، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۷۵) اللَّه شنوایست و بینا، «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» مى‏داند آنچه پیش و پس خلق است از بوده و بودنى، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» (۷۶) و همه کارها با خواست اللَّه گردد.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» رکوع کنید و سجود کنید خداوند خویش را، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» و خداى خویش را پرستید، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۷۷) و نیکى کنید تا بنیکى افتید.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» و باز کوشید بآن سزا که اللَّه را باز کوشید بآن، «هُوَ اجْتَباکُمْ» او گزید شما را، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» شما را درین دین هیچ تنگى ننهاد، «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ» نگاه دارید و محکم دارید کیش پدر خویش ابراهیم، «هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا» او شما را مسلمان نام نهاد از پیش و درین قرآن، «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ» تا این رسول گواه بود بر شما فردا، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» و شما گواهان باشید فردا بر دیگران، «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» پس شما نماز بپاى دارید و زکاة مال بدهید، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» و دست باللّه تعالى زنید، «هُوَ مَوْلاکُمْ» اوست آن خداوند شما، «فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (۷۸) نیک خداوندست و نیک یار.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» اى فارقوا اوطانهم و عشائرهم فى طاعة اللَّه و طلب رضاه مهاجرین الى المدینة، یعنى المهاجرة الاولى، رأسهم حمزة بن عبد المطّلب و مصعب بن عمیر و عبد اللَّه بن جحش. «ثُمَّ قُتِلُوا» بتشدید التاء قراءت ابن عامر اى اکثر فیهم القتل، و التفعیل لکثرة الفعل و کثر ایضا لکونهم جمیعا، و قرأ الباقون قتلوا بتخفیف التّاء، و التخفیف یصلح للقلیل و الکثیر، و هو هاهنا للکثرة اراد قتلى احد قتلوا ثم مثل بهم و بقر حمزة، «أَوْ ماتُوا» حنف انفهم، «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» یعنى الجنّة و نعیمها، و قیل الشهادة ثم الجنّة، و قیل العلم و الحکمة فى الدّنیا، و قیل الرّزق الحسن الّذى یأتى من غیر سؤال و من غیر شره النّفس الیه، و فى ذلک ما روى عبد اللَّه السعدى قال: قدّمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال: رددتها؟ فقلت انا عنها غنیّ و ستجد من هو احوج الیها منّى، فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنیّ و ستجدنى من هوا احوج الیه منّى فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه‏، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» لانّ کلّ معط یفنى عطاؤه الّا اللَّه و لانّ المخلوق اذا غضب حرّم رزقه و انّ اللَّه تعالى لا یحرم.
«لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا» اى ادخالا، «یَرْضَوْنَهُ» او مکانا یرضونه لانّ لهم فیه ما تشتهى الا نفس و تلذّ الاعین و هو الجنّة، على انّ المدخل مصدر ادخل او مفعول له، و قرأ نافع مدخلا بفتح المیم، اى دخولا او موضعا یدخل کما انّ المخرج کذلک فان حملته على المصدر اضمرت له فعلا دلّ علیه و انتصابه یکون بذلک الفعل، و تقدیره لیدخلنّهم فیدخلون دخولا، و ان حملته على المکان لم تحتج الى الاضمار و تقدیره لیدخلنّهم مکانا مرضیّا، و قیل معناه لینزلنّهم منزلا یرضونه عوضا عن انفسهم الّتى بذلوها فى اللَّه. «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ» باحوالهم و نیّاتهم، «حَلِیمٌ» لا یعاجلهم بالعقوبة، «ذلِکَ» موصول بما قبله یعنى ذلک حکم اللَّه و قیل الامر، ذلک الّذى قصصنا علیکم، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» العقوبة الاولى مجاز و العقوبة الثانیة حقیقة، خرجت الاولى على لفظة ما قابلها لازدواج الکلام و هى فى الحقیقة جزاء کقوله عز و جل: «جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها»، الاولى حقیقة و الثانیة مجاز و من هذا الباب قوله: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» و انّما سمّى عقوبة لانّ صاحبها قاساها بعقب جنایته و قال اللَّه عزّ و جلّ للجنّة: «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا»، لانّ المؤمن ینالها بعقب طاعته. سبب نزول این آیت آن بود که قومى مشرکان در ماه محرم قصد قتال مسلمانان کردند و مسلمانان را کراهیت آمد آن قتال از بهر آنکه ماه محرّم بود گفتند که: ماه حرام است ما قتال نکنیم و روا نداریم، شما نیز قتال مکنید درین ماه و روا مدارید، کافران نشنیدند و جنگ کردند پس مسلمانان را رخصت آمد بقتال باین آیت: «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» اى قاتل المشرکین کما قاتلوه.
«ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ» اى ظلم با خراجه من منزله، معنى آنست که هر که با مشرکان قتال کند چنان که مشرکان با وى کردند ور چه ماه حرام بود و آنکه بر وى ظلم و بغى رفته که او را از خان و مان و اوطان خود بیرون کردند، «لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» براستى که اللَّه تعالى او را نصرت کند، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ» اى ذو صفح لمن انتصر من ظالمه، «غَفُورٌ» له، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» گفته‏اند که این «ذلِکَ» متصل است بآیت پیش «الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». و معنى آنست که پادشاهى فردا هم او راست که امروز شب مى در روز آرد و روز در شب، و گفته‏اند «ذلِکَ» کنایت است از نصرت مظلوم، اى ذلک النّصر بانّه القادر على ما یشاء فمن قدرته انّه یولج اللّیل فى النّهار و یولج النّهار فى اللّیل.
یزید فى احدهما و ینقص من آ الآخر اى لا یخفى علیه شی‏ء فیهما و لا یعجز عن شی‏ء اراده، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لما یقال للمظلوم، «بَصِیرٌ» بما یعامل به قادر على نصره، و قیل سمیع یسمع ما یجرى بین الظّالم و المنتصر، بصیر یبصر ما یجرى بین الباغى و المبغى علیه، فیجزیهم بما یستحقّونه.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اى ذلک الفعل من اللَّه من اجل انّ اللَّه هو الحقّ، اى ذو الحقّ فى قوله و فعله یعدل بین خلقه، و قیل هو الحقّ اى هو المستحقّ للعبادة، و قیل هو الثابت الموجود لا اوّل لوجوده و لا آخر، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم «یَدْعُونَ» بالیاء، و قرأ الآخرون «تدعون» بالتاء، و الوجه للیاى انّ المراد الاخبار عن المشرکین و هم غیبت لانّ الخطاب مع النبىّ (ص): و الوجه للتاء انّه على خطاب المشرکین کانّه قال: انّ ما تدعون ایّها المشرکون «هُوَ الْباطِلُ»، او على معنى القول کانّه قال: قل لهم یا محمّد «أَنَّ ما یَدْعُونَ» و المعنى انّ القدرة على ذلک له لا لغیره بانّه الا له الحقّ و ما سواه الباطل. «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ» العالى على کلّ شی‏ء، «الْکَبِیرُ» الّذى کلّ شی‏ء دونه یغلب لا یغلب و یقضى و لا یقضى علیه «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» اى مطرا، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» فتصبح رفع لانّ ظاهرا الآیة استفهام و معناها الخبر، مجازها اعلم یا محمّد انّ اللَّه ینزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرّة بالنبات. «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ» بارزاق عباده و استخراج النبات من الارض، «خَبِیرٌ» بما فى قلوب العباد اذا تأخّر المطر عنهم.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» عبیدا او ملکا، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ» عن عباده لا یحتاج الى شی‏ء و کلّ الخلق محتاج الیه، «الْحَمِیدُ» فى افعاله، و قیل الحمید هاهنا فى موضع الجواد لان الجود محمود على کلّ لسان و فى کلّ ملّة. و قال المفسرون الحمید المحمود عند خلقه کلّهم.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ» اى الم تعلم انّ اللَّه ذلک لکم، «ما فِی الْأَرْضِ» یعنى الدّواب و المعادن و غیر ذلک، ترکبون الدّواب و تستخرجون المنافع من المعادن، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ» اى و سخّر الفلک الجاریة على ظهر الماء، «بِأَمْرِهِ» «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ» یعنى یحفظها من ان تقع، و قیل لئلّا تقع، «عَلَى الْأَرْضِ» و قیل کراهة ان تقع على الارض، «إِلَّا بِإِذْنِهِ» اى بامره، و اراد به یوم تنفطر و تنشقّ. معنى آنست که آسمانى ثقیل، جسمى کثیف نگه مى‏دارد بر هواى لطیف ایستاده بى علاقه و بى‏عمادى که مى‏نخواهد که بر زمین افتد و آن روز که خواهد یعنى روز قیامت بشکافد و بیفتد، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لرأفته بهم و رحمته امسکها عن الوقوع.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» فى الارحام، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» عند انقضاء آجالکم و فناء اعمالکم، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» یوم البعث و النشور للثواب و العقاب، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» قیل هو عام و المراد به کفران النعمة، و قیل اراد به الکفار الّذین یجحدون الآیات الدّالة على وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى لکل اهل الدّین، «جَعَلْنا مَنْسَکاً» بکسر السین قراءت حمزة و الکسائى، و الباقون منسکا بفتح السین فبالفتح المصدر و بالکسر اسم المکان اى جعلنا لکلّ امّة شریعة هم عاملون بها، قاله ابن عباس و روى عنه ایضا، منسکا اى عیدا یتعبّدون فیه، و المنسک فى کلام العرب الموضع المعتاد لعمل خیر او شرّ و منه مناسک الحجّ لترّدد النّاس الى اماکن اعمال الحجّ. «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الذبائح. این در شأن بدیل بن ورقا و بشر بن سفیان و یزید بن خنیس فرو آمد که با صحابه رسول گفتند بر سبیل طعن ما لکم تأکلون ممّا تقتلون بایدیکم و لا تأکلون ممّا قتله اللَّه. چونست که کشته دست خود مى‏خورید و کشته خداى نمى‏خورید؟ رب العزه گفت نرسد ایشان را که با تو منازعت کنند در کار ذبایح، معنى آنست که فلا تنازعهم ان نازعوک، اگر ایشان با تو پیکار کنند تو با ایشان پیکار مکن. منازعت بناء مفاعلتست میان دو کس رود چون گویند مبادا که فلان با تو منازعت کند یعنى تو مکن با وى تا او نکند با تو، هذا لانّ المنازعة لا تتمّ الّا باثنین فاذا ترک احد هما فلا منازعة هاهنا، و قیل «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الشریعة، و ذلک انّ الیهود کانوا ینکرون النسخ. «وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّکَ» اى الى دین ربّک و الایمان، «إِنَّکَ لَعَلى‏ هُدىً مُسْتَقِیمٍ» اى دین مستقیم. «وَ إِنْ جادَلُوکَ» بباطلهم مراء و تعنّتا فادفعهم بقولک: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» من التکذیب و الکفر، فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الآیة و بین قوله: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؟
قلنا انّهم کانوا یجادلون مجادلة شعب و تعنّت، و کان ذلک یزرى بالنبىّ فیبیّن بهذه الآیة انّه لا یجوز مجادلة المتعنّت المتعسف، و بیّن بتلک الآیة جواز مجادلة المسترشد المستمع.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنى بین الفریقین فیتبیّن المحقّ من المبطل اوعدهم بحکمه فیهم، و یجوز ان یکون ذلک استینافا اى یقضى اللَّه بین الخلق یوم القیامة فیما هم فیه مختلفون و یتبیّن لهم الحقّ و الباطل حتى یعرفوهما اضطرارا کما عرفوهما فى الدّنیا استدلالا.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعلم اعمالکم فیجازیکم على ذلک، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» اى انّ ما فى السّماء و الارض مکتوب فى اللوح المحفوظ، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» یکونه بقوله کن، باین قول معنى آنست که هر چه در آسمان و زمین است اللَّه تعالى میداند و همه در لوح محفوظ نبشته و در علم اللَّه تعالى حاصل، و آفریدن همه بر اللَّه تعالى آسان که گوید آن را که خواهد تا بود، کن فیکون، و قیل انّ ذلک الاختلاف الّذى فیه الخلق فى علم اللَّه و فى لوحه. «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ علمه بجمیع ذلک على اللَّه یسیر. سهل میگوید این اختلاف که در میان خلق است در علم خداى تعالى حاصل است و در لوح مثبت، در ازل دانسته و علم وى بهمه رسیده و بر اللَّه تعالى آسانست دانش آن و آگاه بودن از آن، و قیل «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ الحکم بینکم یسیر على اللَّه. وجه اتصال این آیت بآیات پیش آنست که رب العزه باز نمود و بیان کرد که آن خداوند که هر چه در آسمان و زمین چیزست همه مى‏داند و علم وى بهمه مى‏رسد صلاح و فساد بندگان هم داند، چون فرماید بصلاح بندگان فرماید، چون نهى کند از آن کند که فساد بندگان در آن بود، پس روا نباشد و نسزد که بندگان با رسول وى منازعت کنند در کار دین و شریعت و در کار امر و نهى.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» رب العزّه جلّ جلاله دلائل قدرت خویش و نشانهاى وحدانیت خویش در آفرینش آسمانها و زمین و برّ و بحر و احیاء و افناء بندگان و رسیدن علم وى بهمگان و اظهار نعمت و رأفت و رحمت خود بر ایشان این همه در این آیات که رفت یاد کرد، آن گه جهل مشرکان بر عبادت اصنام در پى آن داشت گفت: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا مى‏گوید این مشرکان و ناگرویدگان از پرستش آن خداوند که این همه حجتهاى روشن و دلائل قدرت و وحدانیت وى پیداست بر مى‏گردند و چیزى مى‏پرستند که ایشان را در پرستش آن هیچ حجّت نیست، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا على عبادته و انّما سمّى الحجّة سلطانا لانها تتسلّط على الباطل فتمحقه و تزهقه و هو نظیر قوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»، و سمّى السلطان سلطانا لتسلّطه على رعیته، و قیل ما لم ینصب علیه دلالة من جهة العقل و لا من جهة السمع، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» اى یعبدونه تقلیدا و جهلا لا عن عقل و سمع، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ» اى المشرکین «مِنْ نَصِیرٍ» من ولىّ یلى امرهم و لا حافظ یحفظهم و لا مانع یمنعهم من عذاب اللَّه.
«وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ» اى على اهل مکّة، «آیاتُنا بَیِّناتٍ» بالفرائض و الاحکام و الحلال و الحرام یعنى القرآن، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» اى الکراهیة و العبوس و الانکار على تالیه، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا» یقربون من الوثوب علیهم بالقتل و الضّرب، یقال سطابه و علیه یسطو سطوا و سطوة اذا حمل علیه و بطش به، و قیل السطوة اظهار الحال الهائلة للاخافة، و منه یقال فى الدّعاء، اللّهم انّى اعوذ بک من سطواتک یعنى من الاحوال الهائلة. «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ» «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» اى بشرّ علیکم و اکره الیکم من هذا القرآن الّذى تسمعون. اى ان ساءکم سماع کلام اللَّه و فیه ابطال دینکم و حسبتموه شرا لکم فانا آتیکم «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ»، ثم فسّر فقال: «النَّارُ» اى هو النّار، «وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» النّار.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة. «ضُرِبَ مَثَلٌ» معنى ضرب جعل، کقولهم ضرب السّلطان البعث على النّاس و ضرب الجزیة على اهل الذّمة و منه قوله تعالى: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» اى جعل ذلک علیهم، قال الاخفش: لیس هاهنا مثل و المعنى جعل لى مثل اى مثل و شبه، اى جعل المشرکون الاصنام شرکاى فعبدوها. «فَاسْتَمِعُوا» حالها و صفتها، یقال استمعه و سمعه و سمع له و استمع له، ثمّ بیّن ذلک فقال: «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» یعنى الاصنام. قرأ یعقوب «یدعون» بالیاى، و الباقون بالتاء. «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً» واحدا فى صغره و قلّته لانّها لا تقدر علیه، و قیل هو مثل من حیث المعنى لانّه ضرب مثل من یعبد الاصنام بمن یعبد مالا یخلق ذبابا، الذباب واحد و جمعه القلیل اذبّة و الکثیر ذبّان، مثل غراب و اغربة و غربان، و سمّى ذبابا لانّه یذبّ استقذارا و احتقارا، «وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» یعنى اجتمع الاوثان، و قیل الشّیاطین و قیل الرؤسا لخلق الذباب، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»، الاستنقاذ و الانقاذ واحد، قال ابن عباس: کانوا یطلون الاصنام بالزعفران فاذا جف جاء الذّباب فاستلب منه، و قال السدىّ: کانوا یضعون الطعام بین یدى الاصنام فتقع الذبان علیه فتأکل منه، و قال ابن زید: کانوا یحلّون الاصنام بالیواقیت و اللئالی و انواع الجواهر و یطیّبونها بالوان الطیب فربّما تسقط منها واحدة فیأخذها طائر او ذباب فلا یقدر الالهة على استردادها، فذلک قوله: «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً»، و قیل ان یسلبهم الذّباب شیئا ممّا جعلوه باسم الاصنام من الحرث و الانعام، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» اى لا یستخلصوه، و قیل هو الالم الّذى یمسّ الانسان فى عضّ الذّباب او قرصه، لم یتهیأ لهم تخلیصه منه، و المعنى کیف یصلح للالهیّة ما لا یقدر على دفع اذیة ذباب ضعیف عن نفسه «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» الطالب عابد الصّنم یطلب منه الشفاعة، و المطلوب الصّنم العاجز عجز عن یخلق اضعف الخلق و هو الذّباب، و قیل الطالب الصنم یطلب ما سلبه، و المطلوب الذّباب یطلب منه ما سلب، و قیل على العکس الطالب الذّباب یطلب ما یسلب من الطیب عن الصنم، و المطلوب الصّنم یطلب منه الذباب السّلب.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» اى ما عظّموه حق عظمته لما جعلوا الصّنم شریکا له، و قیل ما عرفوه حقّ معرفته و لو عرفوه لما سوّوا بینه و بین الصنم. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلق ما یرید، «عَزِیزٌ» لا یغلب. و الصنم لا یمتنع من ذباب و لا ینتصر منه.
«اللَّهُ یَصْطَفِی» اى یختار، «مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» و هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و غیرهم، «وَ مِنَ النَّاسِ» اى یختار من النّاس رسلا مثل ابراهیم و موسى و عیسى و محمّد و غیرهم من الانبیاء صلوات اللَّه علیهم. فالملائکة سفراء اللَّه الى الانبیاء، و الانبیاء سفراؤه الى الخلق، نزلت هذه الآیة حین قال المشرکون أ أنزل علیه الذّکر من بیننا؟ فاخبر اللَّه انّ الاختیار الیه یختار من یشاء من خلقه، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لقولهم، «بَصِیرٌ» بمن یختاره لرسالته.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» قال ابن عباس: یعنى ما قدّموا و ما خلفوا، و قال الحسن: ما بین ایدیهم ما عملوا و ما خلفهم ما هم عاملون من بعد، و قیل یعلم ما بین ایدى ملائکته و رسله قبل ان خلقهم. «وَ ما خَلْفَهُمْ» یعلم ما هو کائن بعد فنائهم.
و قیل یعلم ما بین ایدیهم من امر الدّنیا و ما خلفهم من امر الآخرة، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» اى مرجع جمیع الامور الیه. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» اى صلّوا، و خص الرّکوع و السّجود بالذکر لانّهما معظم الصّلاة و لا تکون الصّلاة الّا بالرّکوع و السجود، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى اخلصوا عبادتکم للَّه وحده، یعنى لا تقصدوا برکوعکم و سجود کم الّا للَّه، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ» یعنى لا تقتصروا على هذا القدر بل افعلوا الخیر من صلة الرّحم و کف الظّالم و اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» یعنى رجا ان تفلحوا، و قیل کى تفلحوا و تفوزوا و تبقوا فى الجنة.
قال على (ع): معناه اذا فعلتم ذلک ظفرتم بالمراد.
خلاف است میان علماء دین در سجود تلاوت باین آیت، مذهب شافعى و احمد و اسحاق و ابن المبارک آن است که اینجا سجود تلاوت کنند و هو قول عمر و على (ع) و ابن عمر و ابن مسعود و ابن عباس، و حجّت ایشان خبر مصطفى (ص) است روایت کنند از عقبة بن عامر که گفت: یا رسول للَّه سورة الحجّ فضیلتى دارد که در وى دو سجده است، رسول خداى گفت: نعم و. من لم یسجدهما فلا یقرأها.
و قال عمر بن الخطاب: فضّلت سورة الحج بان فیها سجدتین، امّا مذهب سفیان ثورى و اصحاب رأى آنست که در این آیت سجود تلاوت نیست، و در جمله بدان که عدد سجود قرآن چهارده است بقول بیشترین اهل علم، و ایشان که در سورة الحجّ یک سجده گویند سجده «ص» سجده تلاوت نهند تا همان چهارده باشد، و بمذهب شافعى «ص» سجده شکر است نه سجده تلاوت، و بمذهب احمد و اسحاق و ابن المبارک جمله سجدات قرآن پانزده‏اند که ایشان در سورة الحج دو شمرند، و در سورة «ص» یکى، و احتجوا بما روى عن عمرو بن العاص انّ النبىّ اقرأه خمس عشرة سجدة، فى القرآن، منها ثلاثا فى المفصّل و فى سورة الحجّ سجدتین. و بدان که سجود تلاوت بمذهب سفیان و اسحاق و اصحاب رأى واجبست بر خواننده و شنونده تا آن حد که شنونده اگر بر وضوء نباشد چون وضو کند قضا باز آرد. امّا بمذهب شافعى و احمد واجب نیست بلکه سنّتى مؤکّد است، و خبر درستست که زید بن ثابت سورة و النجم بر مصطفى خواند و سجود نکرد. و رسول خدا او را نفرمود و اگر واجب بودى رسول او را فرمودى، و عمر گفت: انّ اللَّه لم یکتبها علینا الّا ان نشاء و کیفیت این سجود آنست که چون آیت سجده بر خواند یا شنود هر دو دست بر دارد با نیّت و با تکبیر پس دیگر باره تکبیر کند و دست بر ندارد، و در سجود شود و یک سجود کند و در سجود گوید سجد وجهى للّذى خلقه و شقّ سمعه و بصره و بحوله و قوّته، و اگر خواهد گوید اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقلّبها منى کما تقلّبها من عبدک داود، روایتست از ابن عباس که گفت: شنیدم از رسول خدا که این دعا میخواند در سجود تلاوت. و روایت عایشه آنست که: سجد وجهى للّذى خلقه، خواندى. آن گه چون سر از سجود بردارد سلام باز دهد و اتلتها وضع الجبهة على الارض بلا شروع فى التشّهد و لا سلام.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ» اى جاهدوا فى سبیل اللَّه اعداء اللَّه، «حَقَّ جِهادِهِ» هو استفراغ الطاقة فیه قاله ابن عباس: و عنه ایضا انّه قال: لا تخافوا فى اللَّه لومة لائم فهو حق الجهاد کما قال: «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»، و قیل حقّ الجهاد ان یکون بنیّة صادقة خالصة للَّه عز و جلّ، و قال ابن المبارک: هو مجاهدة النفس و الهوى و هو الجهاد الاکبر، و هو حقّ الجهاد، و قد روى انّ رسول اللَّه لمّا رجع من غزوة تبوک قال: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»، و قیل جاهدوا فى اللَّه حق جهاده اى جاهدوا فى دین اللَّه کما یجب ان یجاهد فى دینه فتدخل فیه جمیع الطاعات و هو نظیر قوله: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ».
و قال مقاتل بن سلیمان: نسخها قوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». «هُوَ اجْتَباکُمْ» اى اختارکم لدینه و لجهاد عدوّه و نصرة نبیّه و اختارکم من سائر الامم، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» اى ضیق معناه انّ المؤمن لا یبتلى بشی‏ء من الذنوب الّا جعل اللَّه له منه مخرجا بعضها بالتوبة و بعضها برد المظالم و القصاص، و بعضها بانواع الکفّارات، فلیس فى دین الاسلام ما لا یجد العبد سبیلا الى الخلاص من العقاب فیه، فلا عذر لاحد فى ترک الاستعداد للقیامة، و قال مقاتل: یعنى بذلک الرخص عند الضرورات کقصر الصّلاة فى السفر و التیمم و اکل المیتة عند الضرورة، و الافطار فى السفر و بالمرض، و الصّلاة قاعدا عند العجز عن القیام. و قال ابن عباس: الحرج ما کان على بنى اسرائیل من الآصار الّتى کانت علیهم وضعها اللَّه عن هذه الامّة. «مِلَّةَ أَبِیکُمْ» نصب بنزع حرف الصفة اى کملّة ابیکم و المعنى وسّع علیکم کما وسّع علیه، و قیل نصب على الاغراء اى اتبعوا ملّة ابیکم «إِبْراهِیمَ»، و انّما امر باتّباع ملة ابرهیم لانّها داخلة فى ملّة محمّد.
اگر کسى گوید که چونست که گفت: مِلَّةَ أَبِیکُمْ و نه همه مسلمانان نسب با ابراهیم برند؟ جواب آنست که این خطاب با عربست و ایشان از نسل اسماعیل بن ابراهیم‏اند و روا باشد که خطاب با عموم مسلمانان بود بر معنى وجوب احترام او یعنى که حرمت داشت و شناخت او بر همه مسلمانان چنانست که حرمت پدران، این همچنانست که زنان رسول خداى را امهات المؤمنین گویند. قال اللَّه تعالى: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»، یعنى که حق و حرمت ایشان بنزدیک شما واجبست چنان که حق و حرمت مادران شما و قال النبىّ، «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
«هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ» اى اللَّه سبحانه و تعالى سمّاکم المسلمین، «مِنْ قَبْلُ» یعنى یوم القسمة و القضاء، و قیل من قبل نزول القرآن فى المتقدمة. «وَ فِی هذا» اى و فى هذا القرآن، و قیل فى هذا الزّمان، و قال الحسن: هو سمّاکم اى ابراهیم سمّاکم المسلمین، یعنى فى قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» و على هذا التأویل یحتمل ان یکون تقدیر قوله: «وَ فِی هذا» اى و فى القرآن بیان تسمیة ایّاکم مسلمین و هو قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ»، و ذلک انّه یشهد لمن صدّقه و على من کذّبه، و قیل شهیدا علیکم یزکّیکم، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» تشهدون علیهم انّ رسلهم قد بلغتهم، و هو نظیر قوله: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً». «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ» بشرائطها، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» بفرائضها، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» تمسّکوا بدینه و امتنعوا بطاعته عن معصیته و اجعلوه عصمة لکم مما تحذرون، و قیل تمسّکوا بقول لا اله الّا اللَّه، و قیل الاعتصام باللّه هو التمسّک بالکتاب و السّنة. «هُوَ مَوْلاکُمْ» خالقکم و حافظکم و ناصرکم و متولى امورکم، «فَنِعْمَ الْمَوْلى‏» لعبده اذا تمسّک بطاعته، «وَ نِعْمَ النَّصِیرُ» الناصر له اذا استنصره بلزوم عبادته، یروى انّ اللَّه عز و جل اعطى هذه الامّة ثلاثة اشیاء لم یعطها الّا الانبیاء، جعلت شهیدة على سائر الامم و الشهادة لکلّ نبىّ على امّة و انّه یقال للنبىّ اذهب فلا حرج علیک و قال لهذه الامّة ما جعل علیکم فى الدّین من حرج و انّه قال: لکلّ نبىّ سل تعط، و قال لهذه الامّة: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» الآیة. هجرت دو است هجرت ظاهر و هجرت باطن، هجرت ظاهر آنست که خانه و شهر خویش را وداع کند، هجرت باطن آنست که کونین و عالمین را وداع کند، هجرت ظاهر موقت است و هجرت باطن مستدام، در هجرت ظاهر زاد طعام و شراب است، در هجرت باطن زاد لطف رب الارباب است، در هجرت ظاهر منزل غارست، در هجرت باطن منزل ترک اختیارست، هجرت ظاهر از مکه تا مدینه، هجرت باطن از اضطراب نفس شور انگیز تا سکینه سینه.
قال النبىّ المهاجر من هجر ما نهى اللَّه عنه.
صدر نبوّت و رسالت در صدف شرف سیّد اوّلین و آخرین و رسول ربّ العالمین صلوات اللَّه علیه میگوید: مهاجر اوست که از کوى جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد، از بدى و بدان ببرد بنیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشک حسرت بارد، این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند. «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» رزقى نیکو نزلى ساخته پرداخته یکى امروز یکى فردا، امروز حلاوت معرفت. فردا لذّت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتى، فردا با دوست خلوتى، امروز مهر دل و ذکر زبان، فردا معاینه میان جسم و جان، اینست که گفت جل جلاله: «لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» اى ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء على الوصف الّذى یهوونه. ایشان را در درون پرده آورده و آرزوى دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که: یعینى ما تحمّل المتحملون من اجلى. آن رنجها که از بهر من بتمامى رسید من مى‏دیدم، گامها که در راه من برداشتید میشمردم، قطره‏هاى اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که: قم یا داود فمجدنى بذلک الصوت الرحیم، برخیز اى داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانى کن، سبحان اللَّه آن مائده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوى آشیان شتافته، دوست ازلى پرده برگرفته، الربّ و العبد و العبد و الرّب. «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اثبات وحدانیّت است بصفات الهیّت و ابطال شرکاء و شرکت. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزاى خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جاى خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پاى مورى و پر پشه‏اى نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیّت حکمت، بر وفق مشیّت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیّت بر نظام مى‏رود، اگر حکمت با قدرت نبودى عالم زیر و زبر شدى، خداى را جلّ جلاله صفاتى است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتى است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزّت و غنا فرو گرفته تا این مشتى بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضاى حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندى از عرش و کرسى درگیر تا بپاى مورى و پریشه‏اى همه نیست گشتى و با عدم شدى، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روى داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانه‏وار سر بفکر خویش در نهادند قدر اللَّه نشناختند و بسزاى وى راه نبردند، بتى عاجز جمادى بى‏صفات را با وى انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» قال الواسطى: لا یعرف حق قدره الخلق الّا الحقّ.
قدر او کس نداند مگر او، بسزا معرفت او کس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادى اشراق جلال او، انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او، اى جوانمرد فردا که بندگان بعزّ وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفته‏اند: کلّم موسى من حیث موسى، و لو کلّم موسى بعظمته لذاب موسى.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» پیر طریقت از روى فهم بر زبان اشارت گفت: مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى احتملوا البلایا بالدّین و الدّنیا بعد ان جعلکم اللَّه من اهل خدمته، و رزقکم حلاوة مذاق صفوته، مى‏گوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتى سازند و بر دست عجز تو نهند تا روى ترش نکنى و آن بار بلا بجان و دل بکشى و شربت محنت بنوشى بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت، و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتى بر ننهى و بحقیقت دانى که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهى جز جرست دوک پیر زنان نیست، و رنه آن بودى که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سراى هدایت بلطف خود بسط کرد و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى، پس سزاى خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید:
مأخوذ زو جود خویش ننگ آمده‏ایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمده‏ایم‏
اندر کیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمده‏ایم‏
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، جهاد بر سه قسم است: یکى بنفس یکى بدل یکى بمال. جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایى و گرد رخص و تأویلات نگردى و امر و نهى را بتعظیم پیش روى، و جهاد بدل آنست که خواطر ردى را بخود راه ندهى و بر مخالفت عزم مصمم ندارى و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایى.
و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار. سخا آنست که بعضى بذل کند و بعضى خود را بگذارد، جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکى خود را بگذارد، ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانى کند، و این حال صدّیق اکبر است که مصطفى وى را گفت: ما ذا ابقیت لا هلک.
قال اللَّه و رسوله. و قیل حق الجهاد ان لا تفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم:
یا ربّ انّ جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس.
«هُوَ اجْتَباکُمْ» هو سمّاکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون مى‏گزید عیب مى‏دید و با عیب مى‏پسندید. «هُوَ سَمَّاکُمُ» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسى نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودى، و ترا مسلمان نام مى‏نهاد و بر تو رقم خصوصیت مى‏کشید، که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏» هو اجتباکم بالهدایة، هو سمّاکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سمّاکم باسم الإبدال، هو مولیکم فى جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلّکم، هو سمّیکم فمن یدلّکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانى نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولاى شماست بحقیقت، دلگشاى شماست برحمت، سرّ اراى شما است بمحبّت. «فَنِعْمَ الْمَوْلى‏» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» تا تقصیرت محو کند. «فَنِعْمَ الْمَوْلى‏» مولاک ان دعوته لبّاک و ان ولّیت عنه ناداک، فنعم المولى بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندى، مهر پیوندى معیوب پسندى، بردبارى، فرا گذارى، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا مى‏گذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بى‏نیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندى اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصرى گفت: وقتى بر شط نیل جامه مى‏شستم ناگاه عقربى دیدم عظیم که مى‏آید فاستعذت باللّه من شرّها فکفانى اللَّه شرّها، گفت از پى وى مى‏رفتم تا بکناره آب رسید ضفدعى از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وى نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: انّ لهذا شأنا. ازارى بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب مى‏رفت تا رسید بدرختى عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامى را دیدم تازه جوانى، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّا للَّه، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که مارى عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وى عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:
یا راقدا و الجلیل یحفظه
من کلّ شی‏ء یدبّ فى الظّلم‏
کیف تنام العیون عن ملک
یأتیک منه فوائد النعم‏
آن جوان بیدار گشت و آن حال دید، ذو النون گفت: انظر الى ما صرف اللَّه عنک بماذا صرف اللَّه عنک آن گه قصه با وى بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وى دردى و اندوهى سر برزد و خوش بنالید روى سوى آسمان کرد و در اللَّه تعالى زارید گفت: یا سیّدى و مولایى هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزّتک لا اعصیک حتى القاک، فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۱ - النوبة الثانیة
بدانکه این سوره چهار هزار و هشتصد و دو حرف است و هزار و هشتصد و چهل کلمه و صد و هژده آیت بعدد کوفیان، جمله بمکه فرو آمد، و درین سوره دو آیت منسوخ است: یکى «فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ» بآیت سیف منسوخ است دیگر. «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف و باقى آیت محکم، و در فضیلت سوره ابىّ بن کعب روایت کند
قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة المؤمنون بشّرته الملائکة بالروح و الرّیحان و ما تقرّ به عینه عند نزول ملک الموت.
و عن عروة بن الزبیر عن عبد الرحمن بن عبد القارى قال سمعت عمر بن الخطاب یقول: کان اذا نزل على رسول اللَّه (ص) الوحى یسمع عند وجهه کدوىّ النحل فمکثنا ساعة.
و فى روایة فنزل علیه یوما فمکثنا ساعة فاستقبل القبلة و رفع یدیه و قال اللّهم زدنا و لا تنقصنا و اکرمنا و لا تهنّا و اعطنا و لا تحرّمنا و آثرنا و لا تؤثر علینا و ارضنا و ارض عنّا، ثم قال لقد انزلنا علینا عشر آیات من اقامهنّ دخل الجنّة، ثم قرأ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ عشر آیات.
قوله: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» قد فى اللغة لتزیین الکلام و تحسینه، و قیل هو حرف تأکید، و قال المحققون، معنى قد تقریب الماضى من الحال، یدلّ على انّ الفلاح قد حصل لهم و هم علیه فى الحال، و هذا ابلغ فى الصفة من تجرید ذکر الفعل، و معنى الفلاح نیل المأمول و النجاة من المحذور. و قال ابن عباس: الفلاح البقاء و النجاح، و معنى الآیة قد سعد المصدّقون بالتوحید و نالوا دوام البقاء فى الجنّة.
و عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه: «لمّا خلق اللَّه جنّة عدن خلق فیها ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر.
ثمّ قال لها تکلمى، قالت قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ثلاثا، ثمّ قالت انا حرام على کلّ بخیل و مراء.
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» الخشوع فى الصّلاة غض الطرف و ضبط السرّ و تسکین الاطراف. معنى خشوع در نماز آنست که سر در پیش افکند متواضع وار دست بر یکدیگر نهاده زبر سینه و چشم فرا موضع سجود داشته، مصطفى پیش از نزول این آیت براست و چپ نگاه کردى در نماز و بآسمان نظر کردى، پس از آن که این آیت فرو آمد سر در پیش افکند و نیز التفات نکرد. ابو هریره گفت. یاران رسول هم چنان بآسمان نظر داشتند در نماز و رسول (ص) ایشان را از آن باززد و نهى کرد.
قال النبى: «لا یزال اللَّه عز و جل مقبلا على العبد ما کان فى صلاته ما لم یلتفت فاذا التفت اعرض عنه.
و عن عائشة قالت: سألت رسول اللَّه عن الالتفات فى الصّلاة فقال: هو اختلاس یختلسه الشّیطان من صلاة العبد.
و عن ابى هریره قال قال رسول اللَّه: «انّ العبد اذا اقام الى الصّلاة فانّه بین عینى الرّحمن عزّ و جل فاذا التفت قال له الرّب الى من تلتفت الى من هو خیر لک منّى ابن آدم اقبل الىّ فانا خیر ممّن تلتفت الیه.
علما گفتند اگر در مکه باشد مستحبّ است او را بخانه کعبه نگرستن اگر چه در نماز بود. و قال عطاء: الخشوع فى الصّلاة ان لا تعبث بشی‏ء من جسدک فیها
فانّ النبى علیه السلام أبصر رجلا یعبث بلحیته فى الصّلاة فقال: لو خشع قلب هذا الخشعت جوارحه.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اذا قام احدکم الى الصّلاة فلا یمسح الحصا فإن الرّحمة یواجهه».
و قال بعضهم حقیقة الخشوع فى الصّلاة جمع الهمة لتدبّر افعال الصّلاة و اذکارها، و اصل الخشوع فى اللغة الخضوع و التواضع من قوله: «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً».
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» قال ابن عباس: عن الشّرک. و قال الحسن.
عن المعاصى. و قال الزجّاج: کلّ باطل و لهو و ما لا یحمل من القول و الفعل، و قیل یعنى عن معارضة الکفّار بالشتم و السّب معرضون. قال اللَّه تعالى: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» اى اذا سمعوا الکلام القبیح اکرموا انفسهم عن الدخول فیه، و قیل هو مجالس المبتدعین.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» اى للزکاة الواجبة مؤدّون فعبر عن التأدیة بالفعل لانّه فعل، و قیل الزکاة هاهنا هو العمل الصّالح، یعنى و الّذین هم للعمل الصّالح فاعلون.
قال امیّة: المطعمون الطّعام فى السنة الازمة، و الفاعلون للزکوات، و یقال هذه اللّام لام العلة و المعنى یفعلون ما یفعلون للزّکوة اى لیصیروا عند اللَّه ازکیاء.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» الفرج اسم یجمع سوأة الرّجل و المرأة.
و حفظ الفرج التعفف عن الحرام، «إِلَّا عَلى‏ أَزْواجِهِمْ» یعنى لا یطلقونها الّا على ازواجهم و قیل «على» هاهنا بمعنى من، و «ما» بمعنى من اى یحفظونها الّا من الازواج و الاماء. و دلّ الکتاب و السنّة و اجماع الفقهاء انّ ملک الیمین هاهنا هم الاناث دون الذّکور و الآیة فى الرّجال خاصة بدلیل قوله: «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ» و المرأة لا یجوز لها استمتاع بفرج مملوکها. «فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ» یعنى یحفظ فرجه الّا من امرأته او امته فانّه لا یلام على ذلک و انّما لا یلام فیهما اذا کان على وجه اذن فیه الشرع دون الإتیان فى غیر المأتى و فى حال الحیض و النفاس فانّه محظور و هو على فعله ملوم. و العبد و الامة یسمیان ملک الیمین دون العقار و الدّار.
«فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ» اى من التمس و طلب سوى الازواج و الولاید المملوکة «فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» الظالمون المتجاوزون من الحلال الى الحرام حرّمت هذه الآیة کلّ مأتى فى الدّنیا الّا ما کان من زوج او جاریة، سئل مالک بن انس عن الاستمناء بالید فدلّ على تحریمه بهذه الآیة. و قال ابن جریح: سألت عطاء عنه فقال: مکروه، سمعت انّ قوما یحشرون و ایدیهم حبالى فاظن انّهم هؤلاء. و عن سعید بن جبیر قال: عذّب اللَّه امّة کانوا یعبثون بمذاکیرهم.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ» قرأ ابن کثیر لامانتهم على التّوحید هاهنا و فى المعارج لقوله: «وَ عَهْدِهِمْ»، و قرأ الباقون لِأَماناتِهِمْ بالجمع لقوله: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ». و اعلم انّ الامانة ثلاث: اولیها الطّاعة و الدّین و هو قوله تعالى: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ»، و الامانة ما ائتمنت علیه من مال او حدیث.
و فى الحدیث عن النبى انه قال: اذا حدّثک الرّجل بحدیث فالتفت فهو امانة، و النساء عند الرّجال امانة.
و فى الخبر: «اخذتموهنّ بامانة اللَّه».
و امّا العهود فکثیرة مواثیق اللَّه على عباده عهود و اوامره ایّاهم عهود، و النذور و المواعید و الذمم عهود، و العقود بین النّاس عهود، و عهود الصّحبة عهود، و منه قول الشّاعر:
لا کان هذا العهد آخر عهدنا
بکم و لا کان الزّبال زوالا
«وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» اصل الرّعى فى اللغة القیام باصلاح ما یتولّاه من الامور، و ذلک معنى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیّته».
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» قرأ حمزة و الکسائى صلوتهم على التّوحید، و قرأ الآخرون صَلَواتِهِمْ على الجمع لانّها خمس لا یجوز الاخلال بواحدة منها، و معنى المحافظة المداومة على حفظها و مراعاة اوقاتها و اتمام رکوعها و سجودها و اعاد ذکر الصّلاة و قد ذکرها فى اوّل السورة تاکیدا لحفظ الصّلاة، و قیل لانّ الخشوع فیها غیر المحافظة علیها فتبیّن بتلک الآیة وجوب الخشوع و بهذه الآیة وجوب المحافظة علیها، و قیل یرید هاهنا التطوع. «أُولئِکَ» یعنى اهل هذه الصفة، «هُمُ الْوارِثُونَ» یرثون منازل اهل النّار من الجنّة.
روى عن ابى هریرة قال رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الّا و له منزلان، منزل فى الجنّة و منزل فى النّار فان مات و دخل النّار ورث اهل الجنّة منزله و ذلک قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» و قال مجاهد. لکلّ واحد منزلان منزل فى الجنّة و منزل فى النّار، فامّا المؤمن فیبنى منزله الّذى له فى الجنّة و یهدم منزله الّذى فى النّار، و امّا الکافر فیهدم منزله الّذى فى الجنّة و یبنى منزله الّذى فى النّار. و قیل معنى الوراثة انّه یؤل امرهم الى الجنّة کما یؤل امر المیراث الى الوارث. و قیل لانّ الوراثة اقوى سبب یقع فى ملک الشی‏ء لا یتعقّبه ردّ و لا فسخ و لا نقض و لا اقالة.
«الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ» الفردوس البستان یجمع محاسن النبات و الاشجار، و العرب تسمّى البستان الّذى فیه الکرم فردوسا، و قیل اصله رومیّ عرّب و هو البستان الّذى فیه الاعناب بالرومیّة، و قال عکرمة: هو الجنّة بلسان الحبشة، و قال قتاده: الفردوس ربوة الجنّة و اوسطها و افضلها و ارفعها، قال النبى (ص): «اذا سألتم اللَّه فسألوه الفردوس فانّه اوسط الجنّة و اعلى الجنّة و فوقه عرش الرّحمن و منه تفجر انهار الجنّة.
و قال کعب: لیس فى الجنان جنّة اعلى من جنّة الفردوس فیها الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر.
و روى انّ اللَّه تعالى لمّا خلق الفردوس قال لها تزیّنى فتزیّنت، ثم قال لها تکلّمى، فقالت طوبى لمن رضیت عنه.
و روى انّ اللَّه تعالى بنى جنة الفردوس بیده ثم قال و عزّتى و جلالى لا یدخلها مدمن خمر و لا دیّوث‏
، و روى انّ اللَّه بنى الجنة الفردوس لبنة من ذهب و لبنة من فضة، و جعل حبالها المسک الاذفر
و فى روایة اخرى کنس جنة الفردوس بیده و بناها لبنة من ذهب مصفى و لبنة من مسک مدراء، و غرس فیها من حید الفاکهة و جید الرّیحان.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» فى الانسان هاهنا قولان احدهما انّه عام فى بنى آدم و هو اسم الجنس یقع على الواحد و الجمع. «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» قال ابن عباس: السلالة صفوة الماء، و قال مجاهد: منى ابن آدم، و قال عکرمة: هو الماء سل من الظهر، و العرب تسمّى النطفة سلالة و الولد سلیلا و سلالة لانّهما مسلولان منه. قوله: «مِنْ طِینٍ» یعنى من آدم لانّه خلق منه، و تقدیره خلقنا بنى آدم من نطفة آدم، و القول الثانى انّ الانسان یرید به آدم، و السلالة کلّ لطیف استخرج من کثیف، و قیل السلالة ما یخرج بین الاصبعین من الشی‏ء اذا عصّر، و قیل السلالة صفوة الشی‏ء الّتى تخرج منه کانّها تسل منه، و المعنى خلقنا آدم من تربة سلّت و نزعت من طین، اى من هاهنا و هاهنا، و قیل اخذت قبضة من الارض و اجمعوا على انّ اللَّه عزّ و جل خلق آدم من تراب، و اختلفوا فى حواء، و الجمهور على انها خلقت من ضلع من اضلاعه، و قیل خلقت من بقیة طین آدم.
«ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» اى جعلنا نسله، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه لانّ آدم لم یصیر نطفة، و المعنى خلقنا نسله من نطفة، و مثله قوله: «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ». معنى قول اوّل آنست که فرزند آدم را از آبى صافى آفریدیم سلاله‏اى روشن که از پشت آدم بیرون آمده، و معنى قول دوم آنست که آدم را از قبضه‏اى خاک آفریدیم از همه روى زمین بر گرفته سلاله‏اى لطیف از خاکى کثیف بدر آورده و با صفا برده پس ازو نسل او نطفه‏اى کردیم در آرامگاهى استوار بجایى یعنى رحم المرأة. و قیل «جَعَلْناهُ» اى جعلنا الانسان بعد کونه فى ظهر ابیه و لا یسمّى نطفة الا بعد ان یخرج من الرّجل، و قیل معناه جعلنا السّلالة.
«نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» القرار مصدر قرّ یقر قرارا ثم یسمّى الموضع الّذى یقر فیه قرارا، و قوله: «مَکِینٍ» اى حصین منیع اى مکّن لاستقراره فیه الى التّمام «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» اى صیّرنا النطفة البیضاء علقة حمراء، و العلقة القطعة من الدم. «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» اى احلناها و صیّرناها مضغة من اللّحم مقدار ما یمضغ، «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» اى احلناها و صیّرناها عظاما. «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» انبتنا علیها اللّحم فصار لها کاللباس، قرأ ابن عامر و ابو بکر و عاصم عظما، فکسونا العظم على التّوحید فیهما، و الوجه انّ العظم اسم جنس یؤدى معنى الجمع، کما یقال اهلک الانسان الدّینار و الدرهم، و قرأ الآخرون عِظاماً. فَکَسَوْنَا الْعِظامَ بالالف فیهما على الجمع لانّه اذا کان التّوحید فى هذا الموضع محمولا على الجمع فلفظ الجمع به اولى، و لانّ الانسان ذو عظام کثیرة، و قیل معناه فکسونا العظم لحما و عصبا و عروقا و قد تمّ الجسم و لیس حیوانا حتى یجعل اللَّه فیه الروح و هو قوله: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» یرید به نفخ الروح فیه، و قال الحسن: اى جعلناه ذکرا او انثى بعد ان لم یکن، و عن ابن عباس انّه قال: «انّ ذلک تصریف احواله بعد الولاد من الاستهلال الى الارتضاع، الى القعود الى القیام، الى المشى الى الفطام، الى ان یأکل و یشرب الى ان یبلغ الحلم و یتقلّب فى البلاد الى ما بعدها من احوال الاحیاء فى الدّنیا. «فَتَبارَکَ اللَّهُ» اى استحق التعظیم و الثناء بانّه لم یزل و لا یزال، و هو من البروک و هو الثبوت. «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» اى المصوّرین و المقدّرین، و الخلق فى اللغة التقدیر، قال مجاهد: تصنعون و یصنع اللَّه و اللَّه خیر الصّانعین و احسن الصّانعین، یقال رجل خالق اى صانع، و قال ابن جریح: انّما جمع الخالقین لانّ عیسى (ع) کان یخلق کما قال تعالى: «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ» فاخبر اللَّه عن نفسه انّه احسن الخالقین.
روى انّ عمر کان حاضرا فلمّا سمع الآیة قال فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ فوافق قراءته وحى جبرئیل، فقال النبى: هکذا انزل، و یقال کان قائل هذا الکلام معاذ بن جبل.
و روى عن ابن عباس قال: کان عبد اللَّه بن ابى سرح یکتب هذه الآیة لرسول اللَّه (ص) فلما انتهى الى قوله: «خَلْقاً آخَرَ» عجب من تفصیل خلق الانسان فقال، فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ، فقال النبى اکتب هکذا انزلت‏
، فشک عند ذلک و قال ان کان محمّد صادقا یقول انّه یوحى الیه فقد اوحى الىّ کما یوحى الیه، و ان قال من ذات نفسه فقد قلت مثل ما قال فکفر باللّه، و قیل هذه الآیة غیر صحیحة لانّ ارتداده کان بالمدینة و هذه السّورة مکیّة «ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ» اى بعد الخلق، و قیل بعد ما ذکرنا من امرنا، «لَمَیِّتُونَ» اى صائرون الیه فنزل منزلة الکائن اذ لا بدّ من کونه، و یقال المیّت بالتّشدید و المائت الّذى لم یمت بعد و سیموت، و المیت بالتخفیف من مات، و لذلک لم یجرّ التخفیف هاهنا کقوله: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ».
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» تحیون بعد الممات للحساب و الجزاء.
فکن حدیثا حسنا سائرا
کلّ الى الغایة محثوث
و المرء موروث و مبعوث.
فانّما النّاس احادیث.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» باسم من تفرّد بالقوّة و القدرة و الجلال، باسم من توحّد بالرحمة و النصرة و الافضال، سبحانه سبحانه ذى المنّ و الاکرام و الا حسان، متقدس عن شرکة الاوثان، متعطف بالعزّ فهو ازاره ثم ارتدى بالکبریاء و السّلطان. نام خداوندى که در ذات یکتا و در صفات بى‏همتاست، کریم و مهربان لطیف و رحیم و نیک خداست، در آزمایش باعطا و در ضمانها با وفاست، داعى را پیش از دعا و راجى را پیش از رجاست، آن را که هست مهر نماى و مهر افزاست، کار آن دارد که تا خود کر است، یاد وى دلها را شمع تابانست، و مهر وى زندگانى دوستان است و نام وى عالم را روح و ریحانست، و عارف را غارت جانست. حسین منصور را پرسیدند که معنى نام اللَّه تعالى چیست؟ گفت گدازنده تن، رباینده دل، غارت کننده جان، امّا این معاملت نه با هر خسى و دون همتى رود که این جز با جوانمردان طریقت و راضیان حضرت نرود. و جز حال ایشان نبود که اندوه عشق دین بجان و دل خرند هر چه دارند فداى درد و غم خویش کنند بزبان حال گویند:
اکنون بارى بعشق دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم‏
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که بر کشته دوستى قصاص است. چون بنگرستم این معاملت ترا با خاص است.
قوله: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» المؤمن من یکون بضاعته مولاه و حبیبته ذکراه و بغیضته دنیاه و زاده تقواه، مؤمن اوست که همتى دارد به از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى بدیدار مولى. گهى در برّ برّ او سر گشته، گهى در بحر لطف او غرق شده، گهى بر وفق شریعت در حضرت نماز بر مقام راز ایستاده، گهى در میدان حقیقت بنعت خشوع تن در داده و دل برده و جان بسته، اینست که ربّ العالمین گفت: «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» خشوع در نماز گوهرى است نفیس، کیمیایى است که هر چه فساد بود باصلاح آرد، تفرقه بجمع بدل کند از قبض باز رهاند ببسط رساند، سیآت محو کند، حسنات ثبت کند، حجابى است از خلق، حسابى است با حق، در معرکه مرگ مبشر است، در ظلمت گور مونس است، در وحشت لحد انیس است، در عرصه قیامت عدیل است، در وقت عرض شفیع است، از دوزخ ستر و ببهشت دلیلست.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» ما یشغل عن اللَّه فهو سهو، و ما لیس للَّه فهو حشو، و ما لیس بمسموع او منقول فهو لغو، و ما هو غیر الحق سبحانه فهو لهو، هر چه ترا از اللَّه تعالى باز دارد آن سهوست، هر چه نه اللَّه تعالى را بود حشو است، هر چه نه کتاب مسموع و سنّت منقول بود لغو است، هر چه نه حق است جل جلاله باطل و لهوست.
الا کلّ شی‏ء ما خلا اللَّه باطل.
پیر طریقت گفت: طرح کلّ قرب دوست را نشانست، بود تو بر تو همه تاوانست، از بود خود در گذر آنت سعادت جاودانست. اى جوانمرد شغل طلب بند جانست، او که شغل او را کرانست کار او آسانست، کار او دشخوارست که مطلوب او بى‏کرانست.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» صفت و سیرت آن مؤمنانست که رب العزه ایشان را گفت: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» شادکامند و نازنین و روز افزون در سراى پیروزى نزول کرده، بر بساط انبساط آرام گرفته، در حظیره قدس خلعت فضل پوشیده، در روضه انس شربت وصل نوشیده، اینست که اللَّه تعالى گفت: «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» وانگه بلفظ وراثت گفت تا نسب درست کنى و انگه میراث بردارى، و نسب دو چیزست ایمان در اصل، و طاعات در فضل، و چنان که در استحقاق ارث تفاوتست هم در فرض و هم در تعصیب، هم چنان مؤمنان امروز در طاعات متفاوتند، و فردا در درجات و منازل متفاوت، و مهینه ایشان اصحاب علیین اند درجات ایشان از همه برتر و بزرگوارتر و بحق نزدیکتر، قال النبىّ (ص): «انّ اهل الجنّة یرون اهل علیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السّماء و ان ابا بکر و عمر منهم و انعما».
اصحاب علیین مردانى‏اند که تخم ارادت بکشتند و بر دوستى بر گرفتند، دو گیتى بدریا انداختند و هرگز با غیر حق نپرداختند نه هر چه بهشت را شاید مهر و صحبت را شاید، تنى بحلال پرورده بهشت را شاید، دلى در آرزوى دوست بسوخته مهر را شاید، جانى بآب قدس شسته صحبت دوست را شاید.
پیر طریقت گفت: در جستن بهشت جان کندن باید، در گریختن از دوزخ ریاضت کردن باید، در جستن دوست جان بذل کردن باید، عزیز من بجفاء دوست از دوست دور بودن جفاست، در شریعت دوستى جان از دوست بسر آوردن خطاست.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» الآیة.. بدان که ربّ الارباب خداوند حکیم، کردگار عظیم جل جلاله بکمال قدرت خویش نهاد آدمى بحکم جود در وجود آورد، از آب و گل چندان جواهر مختلف شکل پیدا کرد، یکى عظام یکى اعصاب یکى عروق، دو چشم بینا دو گوش شنوا، دو دست گیرا، دو پاى روا. دماغى که درو تخیّل محسوساتست و تحفظ معلومات، دلى که در و علم است و ارادت و شجاعت و قدرت و حقد و خرد و فکر، وانگه این جواهر بحر قدرت را بکمال حکمت خویش در سلک ترکیب کشید تا چون سراى ساخت آراسته بدویست و چهل عمود راست بداشته این عمودها عظامند، و آن گه آن را به هفتصد و هشت بند مستمر کرد آن اعصابند، و انگه سیصد و شصت جدول بر مثال جویها و چشمه‏هاى روان در ان گشاد، آن عروقند، وانگه از آن نهاد روزنها بیرون گشاده چون چشم و گوش و بینى و دهن، و آن گه شش خادم بخدمت این سراى فراز کرده چون قوّت جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه و نامیه و غاذیه، و آن گه پنج حارس بحفظ وى موکّل کرده چون حواس پنجگانه، و آن گه دل بر مثال شاه درین سراى بر تخت نشانده و زمام تصرفات و ترتیب کدخدایى درین سراى بکلّیت در دست دل نهاد، اینست که صاحب شرع صلوات اللَّه علیه بوى اشارت کرده که: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد و اذا فسدت فسدلها سائر الجسد الا و هى القلب».
اى جوانمرد این بنیت انسان هر چند از آنجا که دیده تو است مختصر مینماید امّا از روى معانى و معالى آن کنوز رموز که درو مودع است عالم اکبرست این کواکب و اختران که درین عالم بلند مواکب خود برآراسته‏اند، و این ماه و آفتاب که رایت نور نصب میکنند و بساط ظلمت مى‏نوردند، همه نور که گیرند از دل مؤمن گیرند و دل مؤمن که نور گیرد از نظر حق گیرد که مى‏گوید: فهو نور من ربّه.
قوله: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» بزبان اشارت بر ذوق ارباب مواجید و معرفت این باز خاصیتى دیگرست و خلعتى دیگر که بنده مؤمن را داد پس از کمال عقل و تمییز، و آن آنست که چون نقطه خاک را قرطه وجود بر قضیت کرم در پوشید آن سرّ محبت که در ستر غیرت بود بر وى آشکارا کرد که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» بر لوح روح وى بمداد کرم بقلم لطف قدم عهدنامه ایمان نبشت که: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ»، و برین اقتصار نکرد که نداء کرم روان کرد که: انا الملک ادعوکم لتصیروا ملوکا، انا الحىّ ادعوکم لتکونوا احیاء. ترا پادشاه کرد و پادشاهى داد، از روح تو عرشى ساخته و از دل تو کرسى نهاده و از دماغ تو لوح المحفوظى پیش تو نهاده، حواس خمس را ملائکه ملکوت نهاد تو گردانیده، از عقل تو ماهى و از علم تو آفتابى بر فکل پیکر تو رخشان کرده، و ترا بر همه پادشاه کرده و عبارت از این حال بر لسان نبوت رفته که: «کلّکم راع کلّکم مسئول عن رعیته».
اکنون که درین عجایب فطرت و بدایع خلقت نگرى بزبان شکر و ثنا بگو: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»، لما ذکر نعتک و تارات حالک فى ابتداء خلقک و لم یکن منک لسان شکر ینطق، و لا بیان مدح ینطلق، ناب عنک فى الثناء على نفسه، فقال: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» «ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ» آخر الامر ما ترى القبر و اللحد و الثرى، و لقد انشدوا.
حیاتنا عندنا قروض
و الموت من بعد فى التقاضى‏
لا بد من ردّ ما اقترضنا
کلّ غریم بذاک راض.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» فعند ذلک یتصل الحساب و العقاب و الثواب و یتبیّن المقبول من المردود و الموصول من المهجور
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» اى سبع سماوات، سمّیت طرائق لتطارقها و هو ان بعضها فوق بعض، یقال طارقت النعل اذ جعلت بعضها فوق بعض، و قیل سمّیت طرائق لانّها طرائق الملائکة یسیرون فیها و یقفون علیها. «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» اى کنّا لهم حافظین من ان تسقط السّماء علیهم فهلکهم کما قال تعالى: «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ». و قیل و ما کنّا عن خلق السّماوات غافلین فیقع فیها التفات و الفطور کقوله: «ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ».
قال الزجّاج: اى لم یکن لتغفّل عن حفظهنّ کما قال. «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً»، و قیل و ما کنّا عن ارزاق الخلق غافلین و عن شکرهم و کفرهم، و قیل ما ترکناهم سدى بغیر امر و نهى.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» اى من جانب السّماء، و قیل من السّحاب، و قیل من عین السّماء، «السَّماءِ» اى مطرا، «بِقَدَرٍ» اى قدر ما یکفیهم لشربهم و زرعهم، و قیل معناه بمقدار معلوم عند اللَّه لا یزید علیه و لا ینقص. قال ابن مسعود: لیست سنة با مطر من سنة و لکن اللَّه یصرفه حیث یشاء. و قیل بقدر او بوزن یعلمه اللَّه «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ» یعنى ما یبقى فى الغدران و المستنقعات ینتفع به النّاس فى الصیف عند انقطاع المطر، و قیل فاسکنّاه فى الارض ثم اخرجنا منها ما نبع فماء الارض کلّه من السّماء، «وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» حتى تهلکوا عطشا و تهلک مواشیکم و تخرب اراضیکم، و فى الخبر: انّ اللَّه تعالى انزل اربعة انهار من الجنّة سیحان و جیحان و دجلة و الفرات».
عن عکرمة عن ابن عباس عن النّبی (ص): انّ اللَّه تعالى انزل من الجنّة خمسة انهار جیحون و سیحون و دجلة و الفرات و النیل انزلها، اللَّه من عین واحدة من عیون الجنّة من اسفل درجة من درجاتها على جناحى جبرئیل استودعها الجبال و اجراها فى الارض و جعل فیها منافع للناس فى اصناف معائشهم فذلک قوله عز و جل: «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ»، فاذا کان عند خروج یأجوج و مأجوج ارسل اللَّه جبرئیل فیرفع من الارض القرآن و العلم کلّه و الحجر الاسود من رکن البیت و مقام ابراهیم و تابوت موسى بما فیه و هذه الانهار الخمسة فیرفع کلّه ذلک الى السماء فذلک قوله «وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ»، فاذا رفعت هذه الاشیاء فقد اهلها خیر الدّین و الدنیا.
«فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ» اى بالماء، «جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ لَکُمْ فِیها» اى فى الجنّات «فَواکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» شتاء و صیفا، و خصّ النخیل و الاعناب بالذکر لانّهما اکثر فواکه العرب، فالنخیل لاهل مکة و المدینة و الاعناب لاهل الطائف.
«وَ شَجَرَةً» اى و انشأنا لکم شجرة، «تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» و هى الزیتون، قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمر و سیناء بکسر السّین، و قرأ الآخرون بفتحها و اختلفوا فى معناه و فى سینین فى قوله: «وَ طُورِ سِینِینَ» قال مجاهد: معناه البرکة. اى تخرج من جبل مبارک، و قال قتادة معناه: الحسن اى من جبل حسن، و قال مقاتل: کلّ جبل فیه اشجار مثمرة فهو سیناء و سینین بلغة النبط. قال ابن زید: هو الّذى نودى منه موسى و هو ما بین مصر و ایلة، و قیل سیناء اسم حجارة بعینها اضیف الجبل الیها بوجودها عنده، و قال مقاتل: خصّ الطّور بالزیتون لانّ اول الزیتون نبت فیه، و یقال انّ الزیتون اوّل شی‏ء نبت فى الدّنیا بعد الطّوفان. «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس و ابن حسان عن یعقوب، تنبت بضم التاء و کسر الباء، و قرأ الآخرون و و روح عن یعقوب، تنبت بفتح التّاء و ضم الباء، فمن قرأ بفتح التّاء معناه تنبت بثمر الدهن و هو الزیتون، و قیل تنبت و معها الدهن، و من قرأ بضمّ التاء، اختلفوا فیه منهم، من قال الباء فیه زائدة و معناه تنبت الدهن کما یقال اخذت ثوبه و اخذت بثوبه، و منهم من قال نبت و انبت لغتان بمعنى واحد، قال زهیر:
رأیت ذوى الحاجات حول بیوتهم
قطینا لهم حتى اذا انبت البقل‏
اى نبت. «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» الصبغ و الصّباغ الادام الّذى یلون الخبز اذا غمس فیه و ینصبغ به و الادام کلّ ما یؤکل مع الخبز سواء ینصبغ به الخبز اولا ینصبغ، قال مقاتل: جعل اللَّه فى هذه الشجرة ادما و دهنا، فالادم الزیتون، و الدّهن الزیت، و خصّ بالذّکر لبرکته و کثرة الانتفاع به من الاستصباح به و الاصطباغ.
قوله: «وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» اى آیة تعتبرون بها، و قیل العبرة الاتعاظ بالشی‏ء «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها» من اللّبن، کقوله: «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً»، قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر عن عاصم و یعقوب، نسقیکم بفتح النون، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم نُسْقِیکُمْ بضم النّون، قرأ ابو جعفر تسقیکم بالتاء و فتحها، فیکون الفعل للانعام، و سقى و اسقى لغتان. «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ» فى ظهورها و رکوبها و اوبار ها و اصوافها و اشعارها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» یعنى لحومها.
«عَلَیْها» اى و على الانعام فى البرّ، «عَلَى الْفُلْکِ» فى البحر، «ْمَلُونَ» یقال حمله حملانا ارکبه، قیل و من العبرة بها تسخیر اللَّه ایّاها لنا مع قوّتها لنتصرّف فیها کیف نشاء.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وحده، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» معبود سواه، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» أ فلا تخافون عقوبته اذ عبدتم غیره.
«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» اى اشرافهم لعوامهم، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ»
اى یتشرّف بان یکون له الفضل علیکم فیصیر متبوعا و انتم له تبع، «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ» ان لا تعبد سواه، «لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً» یعنى لا بلاغ الوحى، «ما سَمِعْنا بِهذا» الّذى یدعونا الیه نوح من التّوحید، و قیل ما سمعنا آدمیّا بعثه اللَّه رسولا، «فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» اى فى القرون الماضیة، و قیل معناه ما ارسل بشر فى آبائنا الاوّلین.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ» اى ما هو الّا رجل به جنون سوداء لغلب على دماغه فتنقص من عقله و رأیه و لجنونه یأتى بمثل هذا و طمع فیما طمع، «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ» اى انتظروا حتى یموت فتنجوا منه و لا تقتلوه یفیق من جنونه فیدع هذا، او یستبین جنونه فیعذر، «قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» لمّا ایس نوح من ایمانهم قال ربّ انتقم لى و اهلکهم بسبب تکذیبهم ایّاى.
«فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» اى استجبنا دعاءه و امرناه ان یصنع سفینة بمراى منّا و منظر و تعلیمنا ایّاه صنعتها و اتخاذها. «فَإِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قضاؤنا فى قومک بهلاکهم، «وَ فارَ التَّنُّورُ». یعنى التنور الّذى کان فى دار نوح جعل اللَّه خروج الماء منه علامة لهلاک القوم، و قال على بن ابى طالب (ع): فارَ التَّنُّورُ اى طلع الصبح‏
، و قد سبق شرحه فى سورة هود. «فَاسْلُکْ فِیها،» سلک متعدّ کقوله: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ» اى ادخل فى السفینة من کلّ نوع من الحیوان ذکرا و انثى «وَ أَهْلَکَ» اى نسلک و اولادک و من آمن معک، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» بانّه هالک فلا تحمله معک و هو ابنه کنعان و إحدى زوجتیه اسمها واغلة. «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» اى لا تسئلنى انجاهم فانّى اغرقهم.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ»، در قرآن لفظ استواء بر پنج معنى آید: یکى بمعنى محاذات چنان که گفت: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» «هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ». وجه دوم بمعنى اعتدال چنان که در وصف موسى گفت: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏» اى استوى قدّه و اعتدل بحیث لا یزید علیه. وجه سوم بمعنى وقوف چنان که کشتى نوح را گفت: «وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ» اى وقفت. چهارم بمعنى قصد کقوله: «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ» اى قصد و عمد.
پنجم بمعنى استقرار کقوله. «ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ»، و کقوله: «فَإِذَا اسْتَوَیْتَ» اى استقررت. «أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» اى الکافرین.
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» قرأ ابو بکر عن عاصم، منزلا بفتح المیم و کسر الزاى، یرید موضع النزول لانّ مفعلا قد یکون للمکان. و هو القیاس فیه لانّه من نزل ینزل بکسر الزاء، فیکون المنزل على هذا مفعولا به و هو السفینة بعد الرکوب، و قیل هو الارض بعد النزول، و یجوز ان یکون مصدرا و یکون المفعول به محذوفا و یکون الفعل العامل فى المصدر مضمرا یدلّ علیه، انزلنى کانّه قال: انزلنى مکانى لأنزله نزولا مبارکا، فانّ النزول لا یکون مصدرا لا نزل بل یکون مصدرا لنزل و المنزل و النزول واحد، و الوجه الاوّل اظهر و هو انّ المنزل موضع النزول، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم منزلا بضم المیم و فتح الزاى، و الوجه انّه یجوز ان یکون موضع انزال و ان یکون مصدرا فان کان موضعا للانزال کان مفعولا، و المعنى انزلنى موضع انزال مبارکا، فیکون المنزل على هذا اسما للمکان من انزل، و ان کان مصدرا فالمفعول به محذوف و التقدیر، انزلنى مکانى انزالا مبارکا، و الانزال یحتمل انّه اراد فى السفینة، و یحتمل بعد الخروج. قوله: «مُبارَکاً» بالبرکة فى السفینة النجاة و فى النزول بعد الخروج کثرة النسل من اولاده الثلاثة. «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» اى خیر من انزل عباده المنازل، فاستجاب اللَّه دعاءه حیث قال: اهبط بسلام منّا و برکات علیک، و بارک فهیم بعد انزالهم من السفینة حین کان جمیع الخلق من نسل نوح، و قیل اراد بهذه الآیة تعلیم الخلق ان یقولوا هذا اذا ارادوا النزول بمکان لیبارک لهم فیه.
«إِنَّ فِی ذلِکَ» الّذى ذکرت من امر نوح و السفنیة و اهلاک الاعداء، «لَآیاتٍ» اى لعبرا و دلالات على قدرتنا، «وَ إِنْ کُنَّا» یعنى و ما کنّا، و قیل و قد کنّا، «لَمُبْتَلِینَ» اى مختبرین طاعتهم بارسال نوح الیهم.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ» اى اهلکناهم و احدثنا. «مِنْ بَعْدِهِمْ» اى من بعد قوم نوح، «قَرْناً آخَرِینَ» اى عادا الاولى.
«فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» و هو هود، و قیل قرنا آخرین اى ثمود و هى عاد الآخرة، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» و هو صالح بن عابر، و کان صالح عربىّ اللسان و کان اشدّ زهدا من عیسى بن مریم. و کان یمشى عمره حافیا حاسرا، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ» اى الیهم و افاد فیهم انّه لم یأتهم من مکان غیر مکانهم، و انّما اوحى الیهم و هو فیما بینهم، «رَسُولًا مِنْهُمْ» اى من قومه، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وحده، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» اى معبود سواه، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» أ فلا تخافون عقابه.
«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى الاشراف الّذین جحدوا توحید اللَّه، «وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» اى بالبعث و النشور، «وَ أَتْرَفْناهُمْ» اى نعّمناهم و وسّعنا علیهم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» حتى بطروا و عتوا، «ما هذا» اى ما هذا النبىّ، «إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» فمن این یدّعى رسالة اللَّه من بینکم و لیس هو با ولى بها من غیره.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ» فیما یأمرکم به و ینهاکم عنه، «إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» عقولکم و مغبونون رأیکم.
«أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» انّ الاولى فى موضع نصب مفعول یعدکم، و الثانیة بدل منها، و المعنى أ یعدکم الخروج من من قبورکم احیاء بعد کونکم ترابا و عظاما رمیمة.
«هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ» اى بعید بعید ما توعدون، اصل هذه الکلمة من المهاهاة، یقال هاهى یهاهى مهاهاة، و العرب تقولها فى الاستبعاد و الاستنکار و تستحسن فیها التکرار و تدخل فیها اللام و تحذفها تقول هیهات هذا الامر اى هو بعید، و هیهات لهذا الامر اى بعدا، و قرأ ابو جعفر هیهات هیهات بکسر التّاء.
و قرئ بالضم ایضا و کلّها لغات صحیحة، فمن فتحه جعله مثل این و کیف، و من ضمّه جعله مثل منذ و قطّ و حیث، و من کسره جعله مثل امس و هؤلاء، و الوقف علیها اذا کسرتها بالتّاء لا غیر، و اذا فتحتها جاز أن یقف علیها بالهاء.
قوله: «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» قیل هى کنایة عن الحیاة اى ما الحیاة الّا حیاتنا الدّنیا الّتى نحن فیها و دنت منّا، و الحیاة الّتى تدعى بعد الموت باطلة، و قیل هى کنایة عن النهایة اى ما نهایتنا و مدة بقائنا «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» و لا بعث بعدها و لا حیاة. و قیل هى کنایة عن الاحوال، اى ما احوالنا الّا حیاتنا الّتى نحن فیها ثمّ نموت و قد انقضى الامر و انقطع النظام. «نَمُوتُ وَ نَحْیا» اى یموت الآباء و یحیى الاولاد ثمّ یموتون، و قیل فیه تقدیم و تأخیر، و تقدیره، ان هى الّا حیاتنا الدنیا نحیا و نموت و ما نحن بمبعوثین بعد الموت.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ» یعنون الرّسول. «افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً» فى دعواه الرسالة و البعث بعد الموت، «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» بمصدّقین فیما یدعیه و لا نؤمن به.
«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی» اى قال الرّسول و هو صالح، ربّ انصرنى و عجّل هلاکهم بتکذیبهم ایّاى، دعا علیهم حین ایس من ایمانهم، فاستجاب اللَّه دعاه، «قالَ عَمَّا قَلِیلٍ» اى عن قریب، «لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» یندمون اذا نزل بهم العذاب على التکذیب.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ» اى بالامر الحق من اللَّه، قیل صاح بهم جبرئیل صیحة هائلة تصدعت قلوبهم بها فماتوا، «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» و هو ما یحمله السیل من حشیش و عیدان شجر، معناه صیّرناهم هلکى فیبسوا یبس الغثاء من نبات الارض، «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» هذا کلام من لا یغلط فى فعله و لا یندم على امره و تجده فى القرآن فى مواضع.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ» فاورثناهم دورهم و اموالهم ففعلوا مثل افعالهم فعذّبناهم کتعذیبهم، منهم العمالقة و سدوم و طسم و جدیس و وبار و صغار و غیرهم. «ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» قیل یعنى بذلک اجل الموت و قیل اجل العذاب.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» اى تواترت الرّسل بعدهم الى زمن موسى (ع).
و فى تترى قولان: احدهما یتلوا بعضهم بعضا و بین کلّ اثنین فترة، و الثانى متتابعة لا فتور فیها، و اصله من الوتر الّذى هو الفرد، اى واحدا بعد واحد، و هو اسم واحد وضع للجمع، مثل شتّى، و التّاء مبدّلة من الواو، و الاصل و ترى، قلبت الواو تاء مثل التقوى و التراث، و التکلان، و الالف الّتى فى آخره قیل هى للالحاق بمنزلة الالف فى ارطى و علقى و معرى و فعلى هذا یجوز ان تنوّنه و هو قراءة ابن کثیر و ابى عمرو و ابى جعفر، و قیل الالف للتأنیث وزنه فعلى مثل سکرى فلا یدخله التنوین، و هو قراءة الباقین. «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» اى ما یأتیهم رسول الّا کذبوه، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» بالاهلاک، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» اى سمرا و مثلا لمن بعدهم یتحدّث بهم تعجبا، و هى جمع احدوثة و یجوز ان یکون جمع حدیث. قال الاخفش: انّما یقال هذا فى الشرّ، و امّا فى الخیر فلا یقال جعلناهم احادیث و احدوثة، و انّما یقال صار فلان حدیثا. «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» اى بعدا من رحمة اللَّه لقوم لا یؤمنون فیکون بمعنى اللعنة، و قیل بعدا اى اهلاکا على معنى الدعاء علیهم.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا» التسع، و قیل بالتوریة، «وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ» حجة ظاهرة.
«إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاسْتَکْبَرُوا» عن قبول الایمان تعظّما و ترفعا، «وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ» متکبرین قاهرین غیرهم بالظلم، کقوله: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» «فَقالُوا» یعنى فرعون و قومه، «أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» فتبعهما، «وَ قَوْمُهُما» یعنى بنى اسرائیل، «لَنا عابِدُونَ» اى هم لنا کالخول و العبید یخدموننا طائعین خاضعین، و العرب تسمّى کلّ من دان لملک عابدا له، قال الحسن: کانت بنو اسرائیل یعبدون فرعون و فرعون یعبد الصّنم، و قیل یعبد العجل.
قوله: «فَکَذَّبُوهُما» اى اقاموا على تکذیبهما، «فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ» بالغرق فى بحر قلزم.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» اى التوریة بعد هلاک فرعون و قومه، «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» لکى یهتدى به قومه.
«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» اى دلالة على قدرتنا، و لم یقل آیتین لانّ المعنى و جعلنا کلّ واحد منهما آیة، کما قال سبحانه و تعالى: «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها» اى اتت کلّ واحدة منهما اکلها، و قیل و جعلنا شأنهما آیة لانّ عیسى ولد من غیر اب و امّه ولدت من غیر مسیس ذکر فکانت الأعجوبة فیهما واحدة، «وَ آوَیْناهُما» اى جعلنا مأواهما «إِلى‏ رَبْوَةٍ» قرأ ابن عامر و عاصم ربوة بفتح الرّاء، و قرأ الباقون ربوة بضمّ الرّاء، و هى بیت المقدس، و سمّیت ربوة لانّها اقرب الارض من السّماء بثمانیة عشر میلا، و قیل هى دمشق، و قیل هى مصر، و لو لا ان قربها على ربى لغرقت تلک القرى، و الربوة النشز من الارض، و فیها خمس لغات، ربوة و ربوة و ربوة و و رباوة و هى البقاع من الارض، و یقال فلان فى ربوة من قومه اى فى نسب و نصاب شریف.
«ذاتِ قَرارٍ» اى مستویة بسیطة یمکن الاستقرار علیها، و قیل فیها منازل یستقرّون فیها، و قیل القرار مستقر الماء، و معین ماء ظاهر یرى بالعین، و هو مفعول من عانه یعینه اذا ادرکه البصرور آه، و یجوز ان یکون فعیلا من معن الماء یمعن اذا جرى و کثر فهو معین و کلاء و ممعون جرى فیه الماء، و الماعون من اسماء الماء. اهل تاریخ گفتند مولد عیسى (ع) بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و در آن روزگار مملکت زمین ملوک طوایف را بود و ملک شام قیصر روم را بود و هیردوس الملک بر بنى اسرائیل پادشاه بود از جهت قیصر، و هیردوس از قوم بنى اسرائیل که کتاب دانیال را خوانده بودند شنیده بود که ستاره‏اى برآید و طلوع آن ستاره نشانست مر فرزندى را که از مادر در وجود آید و در عهد خویش سیّد جهانیان بود و دست وى بالاى همگان بود، و بتقدیر و اراده اللَّه تعالى مرده زنده کند و بیمار را شفا دهد و از نهانیها خبر دهد، و بعاقبت بآسمان شود. پس چون آن ستاره بر آمد و عیسى از مادر در وجود آمد و خبر بهیردوس رسید هیردوس قصد قتل وى کرد رب العزه ملکى فرستاد بیوسف نجّار که هیردوس قصد قتل عیسى دارد او را و مادر او را از زمین شام بزمین مصر بر، یوسف مریم را و عیسى را بر خر نشاند و روى سوى مصر نهادند اینست که ربّ العزه گفت: «وَ آوَیْناهُما إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ». دوازده سال در مصر بماندند مادر در آن صحرا و کشت زار خوشه مى‏چید و فرزند مى‏پرورد، آورده‏اند که مریم گهواره عیسى با خود مى‏برد هر جا که میرفت از یک دوش گهواره در آویخته و از دیگر دوش زنبیل که در آن خوشه بود چنان زندگانى مى‏کرد تا عیسى دوازده ساله گشت، وهب منبه گفت: اول اعجوبه‏اى که در مصر بر وى پیدا گشت آن بود که بخانه دهقانى فرو آمده بودند، شبى از شبها دزد در آن رفت و مال دهقان از خزینه وى ببرد دهقان دلتنگ شد و مریم نیز بسبب وى دلتنگ شد، عیسى مادر را گفت چیست که ترا دلتنگ مى‏بینم؟
گفت از آن که شب دزد آمد و مال دهقان ببرد، عیسى گفت خواهى که من آن دزد را پیدا کنم و مال با خداوند رسانم؟ گفت: نعم یا بنىّ، نیک مى‏گویى اى پسرک من چنین کن اگر توانى، گفت دهقان را بگوى تا فلان نابینا را و فلان مقعد را بنزدیک من آرد چون آمدند مقعد را گفت تو بر گردن نابینا نشین چون بر نشست نابینا را گفت تو برخیز، گفت من ضعیف تر از آنم که بر توانم خاست. عیسى گفت چنان که دوش برخاستى برخیز، آن قوّت که ترا دوش بود امروز هنوز هست برخیز، چون برخاست دست مقعد بر وزن خزینه رسید که در آن مال بود، عیسى گفت نابینا بقوّت یارى داد و مقعد بچشم بدید و بر گرفت، ایشان هر دو اقرار دادند و او را بر است داشتند و مال با خداوند دادند، دهقان گفت مریم را که این مال یک نیمه بتو دادم، مریم گفت من نخواهم که مرا نه براى این آفریده‏اند، گفت بپسرت دادم گفت کار او از آن عظیم ترست و همّت او از آن عالى‏تر که بمال دنیا رغبت کند، و آن وقت عیسى دوازده ساله بود، و بعد از آن خبر هلاک هیردوس بایشان رسید ایشان بفرمان و وحى اللَّه تعالى از آنجا بشام بازگشتند مریم و عیسى و یوسف نجار بدهى فرو آمدند، نام آن ده ناصره، و بها سمّیت النصارى و کان عیسى یتعلّم فى السّاعة علم یوم و فى الیوم علم شهر و فى الشّهر علم سنة، فلمّا تمت له ثلاثون سنة اوحى اللَّه عزّ و جل الیه و بعثه الى النّاس، و تمام بیان هذه القصّة ذکرناه فیما مضى و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» باشارت ارباب معارف و استنباط اهل فهم این سبع طرائق اشارتست بهفت حجاب که ربّ العزّه در نهاد آدمى آفریده و او را بآن محجوب داشته از دیدن لطائف و یافت حقایق، یکى حجاب عقل دیگر حجاب علم، سدیگر قلب، چهارم نفس، پنجم حس، ششم ارادت، هفتم مشیّت، عقل او را بر شغل دنیا و تدبیر معاش داشت تا از حق باز ماند، علم او را در میدان مباهات کشید با اقران خویش تا در وهده تفاخر و تکاثر بماند، دل او را بر مقام دلیرى و دلاورى بداشت تا در معارک ابطال بطمع صیت دنیوى چنان بفتنه افتاد که پرواى دین و نصرت دینش نبود، نفس خود حجاب مهین است و دشمن دین، اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک‏، اگر بر وى دست یابى دست ببرى و رنه افتادى که هرگز نخیزى اینجا حس شهوت، و ارادت معصیت، و مشیّت فترت، شهوت و معصیت حجاب عامه خلق است، و فترت حجاب خواص حضرتست از راه حقیقت.
بهر چه از راه بازافتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست وا مانى چه زشت آن نقش و چه زیبا
این حجابها یاد کرد و آن گه بر عقب گفت: «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» با این همه حجاب، که در پیش بنده است او را فرو نگذاریم و ازو غافل نه‏ایم، بنده را باول آیت بیم داد از قهر و عدل خویش و بآخر آیت امیدوار کرد بفضل و کرم خویش، و روش سالکان برین قاعده بنا نهادند اول خوف و آخر رجا، خائف باش اى درویش تا روزى ترا گویند: لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ، و در میدان رجا بعفو او چشم دار تا هنگامى که گویند ابشر بالجنّة. سهل عبد اللَّه تسترى گفت: الخوف ذکر و الرّجا انثى و منها تتولد حقائق الایمان، خوف و رجا یکدیگر را جفتند چون بهم رسند از ایشان حقائق ایمان زاید، رجا را صفت انوثت داد و خوف را صفت ذکورت زیرا که غلبه رجا کاهلى و فترت بار آرد و آن صفت اناث است، و غلبه خوف تشمر و تجلّد بار دهد و این صفت ذکورست، و کمال ایمان در بقاء این هر دو معنى نهاده‏اند چون این دو معنى از منش برخیزد یا امن حاصل آید یا قنوط، و این هر دو صفت کفارست زیرا که امن از عاجزانست و قنوط از لئیمان، و اعتقاد لؤم و عجز در اللَّه تعالى داشتن کفر محض است.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ» الآیة. ربّ العزه جل جلاله و تقدست اسماؤه منّت مى‏نهد بر بندگان که ما بکمال قدرت از آسمان باران رحمت فرستادیم بوقت بهار و تلقیح اشجار تا زمین مرده بدان زنده گشت، صد هزاران بدایع و ودایع که درو تعبیه بود از انواع نبات و ثمار و ریاحین بیرون داد چنان که گفت تعالى و تقدس: «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ» الآیة.. مستنبطان طریقت و سالکان راه حقیقت گفتند ظاهر آیت اشارتست ببهار عموم، و باطن آیت اشارتست ببهار خصوص، و لکل آیة ظهر و بطن.
بهار عموم آیات آفاق است، و بهار خصوص آیات انفس، و اللَّه تعالى عز و جلّ یقول: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» اگر بهار عموم را ابر بارنده است بهار خصوص را چشم گرینده است، اگر بهار عموم را رعد با صولتست بهار خصوص را ناله و حسرتست، اگر بهار عموم را برق با حرقتست، بهار خصوص را نور فراستست، در بهار عموم چشم عبرت باز کن تا گل بینى، در بهار خصوص دیده فکرت بر گمار تا دل بینى، درویشى را دیدند سر فرو برده وقت بهار، گفتند اى درویش سر بردار تا گل بینى، درویش گفت اى جوانمرد سر فرو بر تا دل بینى.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ»، نوح را نام یشکر بود لکن از بس که بگریست و در طلب رضاء حق نوحه کرد و زارى وحى آمد از حق جل جلاله که: یا نوح کم تنوح‏ اى نوح تا کى نوحه کنى و چند گریى؟ نوح گفت خداوندا کریما لطیفا بآن میگریم تا تو گویى چند گریى، و این خسته روانم را مرهم نهى، خداوندا اگر تا امروز از حسرت و نیاز گریستم اکنون تا جان دارم از شادى و ناز گریم.
پیر طریقت گفت: الهى در سرّ گریستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن یتیم از حسرتست و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود این قصّه‏ایست دراز، اى جوانمرد این ناز در چنین حال کسى را رسد که ناز پدران و مادران ندیده باشد و نه در حجر شفقت دوستان آرام داشته بود، بلکه در بوته بلا تنش گداخته باشد وزیر آسیاى محنت فرسوده، نبینى که با سیّد اوّلین و آخرین و خاتم النبیین اول چه کردند پدر و مادر را از پیش وى برداشتند تا ناز مادران نبیند و در حجر شفقت پدران ننشیند، چون بغار حرا آمد گفتند اى محمّد خلوتگاهى نیکو ساختى لکن عقبه‏اى در پیش است، بدر خانه بو جهل میباید شد و در زیر شکنبه شتر مى‏بباید نازید، و دندان عزیز خویش فداى سنگ سنگدلان میباید کرد و رخساره را بخون دل خلق میباید زد که بر درگاه ما چنان نازک و نازنین نتوان بود.
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست‏
اى محمّد از ما میباید ستد و بخلق میباید رسانید و در میانه راست باشى، «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ»، همه دست در دامن تو زده و تو بدل بکس التفات ناکرده، بظاهر با خلق آمیخته و بباطن از خلق مجرد و آزاد گشته، و لسان الحال بنعت التمکین یقول:
بیان بیان الحق انت بیانه
و کلّ معانى الغیب انت لسانه‏
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» قال ابن عطا: اکبر المنازل برکة منزل تسلم فیه من هواجس النفس و وساوس الشیطان و موبقات الهوى و تصل فیه الى محل القربة و منزل القدس و سلامة القلب من الاهواء و البدع و الضلالات و الفتن.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» مفسران در معنى این آیت سه قول گفته‏اند: یکى آنست که این خطاب با مصطفى است و تشریف و تعظیم وى را بلفظ جمع گفت و بر عادت عرب که یکى را گویند: ایّها القوم کفوا عنّا اذاکم. و نظیر این در قرآن و در کلام عرب فراوانست و در ضمن این خطابست که پیغامبران را همه چنین فرمودیم که: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» پاک خورید و کار نیک کنید، اى محمّد خطاب با تو همان است بایشان اقتدا کن و راه ایشان رو، و کان النبىّ یاکل من الغنائم.
قول دوم آنست که این خطاب با عیسى است که آیت بذکر وى متصل است و کان یأکل من غزل امّه و هو اطیب الطیّبات. قول سوم آنست که این خطاب با پیغامبران است که ذکر ایشان در مقدمه این آیت رفت، و معنى آنست که: ارسلنا الرّسل و قلنا لهم «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» اى کلوا من الحلال، و کلّ مأکول حلال مستطاب فهو داخل فیه. «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» اى اعملوا بطاعة اللَّه و ما یوافق رضاه، و قیل الصّلاح الاستقامة على ما توجبه الشّریعة. «إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» هذا ترغیب فى فعل الخیر و ترک الشرّ، اى اعلم الجمیع فاجازى علیه.
«وَ إِنَّ هذِهِ» بکسر الف و تشدید نون قراءت اهل کوفه است بر معنى استیناف.
ابن عامر، «و ان هذه» بفتح الف و تخفیف نون خواند، و الوجه انّ «ان» مخففة من الثقیلة و هى اذا خففت اقتضت ما یتعلّق بها کما تقتضى اذا لم تخفف، و قوله: «هذِهِ» فى موضع نصب لانّها اسم انّ المخففة و ما بعدها جملة هى للخبر، و یجوز ان یکون موضع «هذِهِ» رفعا على ان تکون مع ما بعدها جملة فى موضع الخبر و اسم انّ مضمر و هو ضمیر الامر و الشأن، و التقدیر ان الامر او الشأن «هذِهِ أُمَّتُکُمْ» و تعلق انّ بما یتصل بها على ما قدّمناه من الوجهین، و یجوز ان تکون انّ صلة، و تقدیره «و هذه امتکم»، باقى قراء «و انّ» بفتح الف و تشدید نون خوانند، و باین قرائت اضمارست، یعنى: و اعملوا انّ هذه امّتکم. و قیل معناه و لانّ هذه امّتکم امّة واحدة. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» اى لاجل هذه النعمة فاتقون، کذا قال الخلیل و سیبویه و مثل ذلک عندهما قوله تعالى: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا» اى لانّ المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احدا. و کذلک قوله: «لِإِیلافِ قُرَیْشٍ» کانّه قال: فلیعبدوا رب هذا البیت لایلاف قریش. اى لیقابلوا هذه النعمة بالشکر و العبادة للمنعم علیهم بها. امّت اینجا بمعنى دین است و ملّت، معنى آنست، که شما را همان فرمودم که پیغامبران گذشته را فرمودم، دین شما و ملّت شما یکى و خداوند شما یکى، دین دین اسلام است و جز ازین دین نیست، «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، و من خداوند شمایم جز از من خداوند نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» بپرهیزید از آن که با من دیگرى پرستید، کلمة یخرج بها عیسى من عزّ الربوبیة. و روا باشد که امّت بمعنى جماعت بود، اى جماعتکم و جماعة من قبلکم کلّهم عبادى و انا ربّکم، و المعنى انّها ما دامت متوحدة فهى مرضیة، فاذا تفرقت فلا، «فَاتَّقُونِ» اى خافونى فى شقّ العصا و تفریق کلمتکم. آن گه خبر داد از قومى که دین اسلام بگذاشتند و در دین خویش و در کلمت خویش تفرقت راه دادند «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ» اى قطّعوا امر دینهم و فرّقوا ما امروا به ان یکون دینا واحدا، «زُبُراً» اى فرقا مختلفة، واحدها زبر و هو الفرقة و الطائفة، و قرأ بعض اهل الشام زبرا بفتح الباء جمع زبرة، و منه زبر الحدید، اى صاروا فرقا کزبر الحدید، میگوید گروه گروه گشتند هر گروهى جز از دین اسلام دینى و مذهبى گرفتند، یعنى مشرکان و جهودان و ترسایان، و محتمل است که این گروه‏هاى مختلف احزاب ترسایانند که در کار عیسى مختلف شدند کقوله: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» تحزبوا على عیسى على ثلاثة اقاویل. و گفته‏اند زبر جمع زبورست و مراد باین کتب است، یعنى دان کلّ فریق بکتاب غیر الکتاب الّذى دان به الآخر، و ذلک انّ الیهود اخذوا بالتوریة و ترکوا الانجیل و القرآن، و کذلک النصارى، و قیل معناه جعلوا کتبهم قطعا مختلفة آمنوا بالبعض و کفروا بالبعض و حرّفوا البعض، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ» اى بما عندهم من الدّین و الکتاب، و قیل بالاموال و الاولاد «فَرِحُونَ» مسرورون معجبون و المحق واحد.
«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ» هذا کنایة عن الخذلان، یعنى دعهم یا محمّد فى جهالتهم و ضلالتهم السّاترة وجه الصّواب، و اصله الستر، و قیل معناه دعهم فیما غمرهم من دنیا هم، «حَتَّى حِینٍ» حتى یجی‏ء اجلهم، اى انّ امهالنا ایّاهم لا ینجیهم.
«أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ»، جزاء على حسن صنیعهم، بل لیس الامر على ما توهموا، «لا یَشْعُرُونَ» انّ ذلک امتحان و استدراج، و تقدیر الآیة، أ یحسبون امدادنا ایّاهم بالمال و البنین مسارعتنا لهم فى الخیرات، سارع و اسرع واحد، ثمّ ذکر المسارعین فى الخیرات فقال: «إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» الخشیة الخوف مع التعظیم المخشى منه، و الاشفاق الخوف من المکروه، و المعنى انّ المؤمنین بما هم علیه من خشیة اللَّه خائفون من عقابه. قال الحسن البصرى: المؤمن جمع احسانا و خشیة، و المنافق جمع اساءة و امنا.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ» اى بکتب اللَّه، «یُؤْمِنُونَ» «وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» اى لا یدعون معه الها.
«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» اى یؤدون ما ادّوا، کقوله: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»
اى ادیکم و کقوله: «فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ» اى ادت، و قیل یعطون ما اعطوا من الصّدقات و الزکوات. «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» خائفة ان لا تقبل منهم لتقصیرهم.
میگوید صدقات و زکوات مى‏دهند و اعمال بر مى‏کنند و دلهاى ایشان ترسان که نپذیرند از ایشان، از بهر آن که خود را در آن مقصر دانند و باین معنى خبر عایشه است‏
قالت: قلت یا رسول اللَّه «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» هو الّذى یزنى و یشرب الخمر و یسرق؟ قال: لا یا بنت الصدّیق و لکنه الرّجل یصوم و یصلّى و یتصدّق و یخاف ان لا یقبل منه.
«أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ» قیل هو مفعول الوجل، اى وجلة للرجوع الى اللَّه، و قیل قلوبهم وجلة لانّهم الى ربّهم راجعون، فیرد عملهم و لا یقبل منهم، قال الحسن: لقد ادرکت اقواما کان خوفهم على طاعاتهم ان لا تقبل منهم اکثر من خوفکم على معاصیکم ان تعذّبوا علیها.
«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» اى الّذین هذه صفاتهم هم الّذین یبادرون الى الطاعات و یستکثرون، و هذا خبر انّ، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» اى لاجل الخیرات سابقون الى الجنّات، و قیل اللّام بمعنى الى اى الى الخیرات سابقون، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‏ لَها» اى اوحى الیها. و کقوله: «لِما نُهُوا عَنْهُ» اى الى ما نهوا عنه، قال الکلبى: سبقوا الامم الى الخیرات، و قال ابن عباس: سبقت لهم من اللَّه السّعادة فلذلک سارعوا فى الخیرات. و قیل و هم للسعادة سابقون الى الجنّة ثمّ ذکر انّه لم یکلّف العبد الا ما یسعه فقال: «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» فمن لم یستطع ان یصلّى قائما فلیصل جالسا، و من لم یستطع الصوم فلیفطر، و الوسع ما فى القدرة و هو مصدر وسع نظیره قوله: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها». «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى اللوح المحفوظ، «یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» یبیّن بالصدق، و المعنى لا نکلف نفسا الّا ما اطاقت من العمل و قد اثبتنا عمله فى اللوح المحفوظ فهو ینطق به و یبیّنه، و قیل «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى کتاب اعمال الخلق لا یشهد على احد الا بما عمل. «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد على سیئاتهم،ثمّ ذکر الکفّار فقال: «بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ» اى قلوب الکفّار فى غطاء من هذا، اى من هذا الّذى وصف به المؤمنون، و قیل من کتاب الحفظة، و قیل من القرآن، و قیل من الحقّ، مفسران گفتند این آیت متصلست بآنچه گفت: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ» اى لیس الامر کما یحسبون، نه چنانست که مشرکان و بیگانگان مى‏پندارند که آن مال و پسران که بایشان میدهیم بایشان خیر خواسته‏ایم، لکن دلهاى ایشان در غفلتست و در نادانى و در پوشش ازین طاعات و اعمال برّ که اوصاف مؤمنانست، روشنایى قرآن در دل ایشان نتافته و از آنچه حفظه بر ایشان مى‏نویسند غافل مانده. آن گه گفت: «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ» اى للکفار اعمال خبیثة من المعاصى و الخطایا محکومة علیهم. «مِنْ دُونِ ذلِکَ» اى من دون اعمال المؤمنین الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الآیات، «هُمْ لَها عامِلُونَ» لا بدّ لهم من ان یعملوها فیدخلوا بها النّار لما سبقت لهم من الشقوة.
مى‏گوید این کافران را عملهاست کردنى جز از آن اعمال که مؤمنانرا یاد کردیم ازین خبائث و معاصى که بر ایشان حکم کرده‏ایم و در ازل رانده که ناچار آن کنند و بان مستوجب دوزخ شوند، و روا باشد که «مِنْ دُونِ ذلِکَ» کنایت نهند از اعمال کفار و بهذا قال الزجاج: اخبر اللَّه عز و جل بما سیکون منهم و اعلم انّهم سیعملون اعمالا تباعد من اللَّه عز و جل غیر الاعمال الّتى ذکروا بها. مفسران گفتند: «بَلْ قُلُوبُهُمْ» این ضمیر با مؤمنان شود، اى قلوبهم مغمورة بالاشفاق مع هذه الافعال الحسنة، «وَ لَهُمْ» اى و للمؤمنین «أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» یرید بالاوّل الفرائض و بالثانى النوافل، «هُمْ لَها عامِلُونَ» و علیها مقیمون.
«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ» اى لا تنقطع اعمالهم السیئة الى ان نأخذ متنعمیهم بالعذاب. قال ابن عباس: هو السیف یوم بدر، و قال الضحاک: بالقحط و الجوع حین‏ دعا علیهم رسول اللَّه و قال: اللّهم اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف.
فابتلاهم اللَّه سبع سنین حتّى اکلوا الجیف و الکلاب و العظام المحرقة و القد. «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» یضجّون و یجزعون و یستغیثون و اصل الجؤار رفع الصوت بالتضرع.
«لا تَجْأَرُوا» اى یقال لهم لا تجأروا، «الْیَوْمَ»، اى لا تتضرعوا و هذا یأس لهم من النجاة لا نهى، «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» اى انکم من عذاب اللَّه لا تمنعون، و قیل «إِنَّکُمْ مِنَّا» اى من جهتنا. «لا تُنْصَرُونَ» بقبول التوبة.
«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ» یعنى القرآن، «فَکُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» ترجعون قهقرى، تتأخرون عن الایمان.
«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» و اختلفوا فى هذه الکنایة فاظهر الاقاویل انها تعود الى البیت الحرام کنایة عن غیر مذکور، «مُسْتَکْبِرِینَ» اى متعظمین بالبیت الحرام و تعظمهم به انهم کانوا یقولون نحن اهل حرم اللَّه و جیران بیته فلا یظهر علینا احد و لا نخاف احدا فیأمنون فیه و سائر النّاس فى الخوف، هذا قول ابن عباس و مجاهد و جماعة، و قیل «مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» اى بالقرآن فلم یؤمنوا به، یعنى بحضرهم عند قراءته استکبار «سامِراً» نصب على الحال یعنى یسمرون باللّیل فى مجالسهم حول البیت، و حدّ سامرا و هو بمعنى السّمار لانّه وضع موضع الوقت اراد «تَهْجُرُونَ» لیلا و قیل و حدّ سامرا کقوله: «یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» قرأ نافع «تهجرون» بضم التّاء و کسر الجیم من الإهجار و هو الافحاش اى یفحشون القول، و ذکر انّهم کانوا یسبون النبى و اصحابه، و قرأ الآخرون تَهْجُرُونَ بفتح التّاء و ضم الجیم، اى تعرضون عن النبى و عن الایمان و عن القرآن و ترفضونها، و قیل من الهجر و هو القول القبیح یقال هجر یهجر هجرا اذا مال عن الحقّ، و قیل تهدون، و تقولون ما لا تعلمون من قولهم، هجر الرّجل فى منامه، اى هذى.
«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» یعنى أ فلم یتفکروا فى القرآن فینظروا فى لفظه و نظمه و معانیه و کثرة فوائده و سلامته عن التناقض و الاختلاف فیستدلوا انّه من عند اللَّه.
«أَمْ جاءَهُمْ» امر بدیع عجیب، «لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» یعنى انزال الکتاب و ارسال الرسول.
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» بالصّدق و الامانة قبل اظهار الدعوة فیورث ذلک تهمة فى حاله و ریبة فى امره، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» اى فلذلک انکروه فلم یؤمنوا به.
«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» اى جنون. «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» اى لیس الامر کما یقولون، جاء هم الرّسول بالحقّ من عند اللَّه، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ». معنى آنست که این کافران خود هیچ تفکر نکنند درین قرآن در اعجاز لفظ و حسن نظم و معانى فراوان و فواید بى‏کران، از تناقض آزاد و از اختلاف پاک، تا بدانند که کلام خداست و نامه او براستى و رسول آورده بدرستى، یا نه که این پیغامبر که بایشان آمد چیزى بدیع است و کارى غریب که بر پیشینیان و گذشتگان ایشان نیامده و نبوده، و خود مى‏دانند و اقرار مى‏دهند که پیشینیان ایشان را پیغامبر و کتاب فرستادیم، یا نه که ایشان این رسول را پیش از اظهار دعوت بصدق و امانت نشناخته‏اند و در وقتى تهمتى یا ریبتى دیده‏اند تا آن خود را عذرى سازند بانکار و تکذیب وى که میکنند، یا نه که مى‏گویند این محمّد دیوانه است که سخن دیوانگان مى‏گوید سخنان بیهوده نامفهوم نه نه که این جمله هیچیز نیست و ایشان را هیچ عذر نیست و آنچه رسول آورد بایشان جز حق و صدق نیست، امّا ایشان را حق دشوار آید و شنیدن حق نتوانند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» قال مقاتل و السّدى و جماعة: الحقّ هو اللَّه عز و جل و المعنى لو عمل الرب تعالى و تقدس بهوى المشرکین و اجرى على التدبیر مشیّتهم فترک الحقّ الّذى هم له کارهون. «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» لایثارهم الباطل على الحقّ فهلک الخلق اجمعون. و قیل المراد بالحقّ القرآن، یعنى لو نزل القرآن بما یحبّون من جعل الشریک و الولد على ما یعتقدونه، «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»، و ذلک انها خلقت دالّة على توحید اللَّه عز و جل و لو کان القرآن على مرادهم لکان یدعوا الى الشرک و ذلک یؤدى الى فساد ادلّة التوحید. «وَ مَنْ فِیهِنَّ» لانّهم حینئذ یشرکون باللّه عز و جل. «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» قال ابن عباس: بما فیه فخرهم و شرفهم، یعنى القرآن کقوله: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» اى شرف لک و لقومک. «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ» اى عن شرفهم، «مُعْرِضُونَ»، و قیل معناه «بِذِکْرِهِمْ» اى بالذکر الّذى فیه حظهم لو اتّبعوه، فهم عن ذکرهم اى عن القرآن، «مُعْرِضُونَ».
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ» یعنى ام یظنون انّک یا محمّد تسئلهم على ما جئتهم به، «خَرْجاً» جعلا و اجرا فیعرضوا عنک کذلک. «فَخَراجُ رَبِّکَ» اى فعطاء ربّک «خَیْرٌ» ممّا فى ایدیهم، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» اى ادومهم عطاء، قرأ حمزة و الکسائى خراجا فخراج ربک، کلاهما بالالف، و قرأ ابن عامر کلاهما بغیر الف، و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فخراج بالالف و الخرج و الخراج ما یخرج من ریع ما یقاسیه، و قیل الخرج الجعل، و الخراج العطاء.
«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» و هو الاسلام اى ان الّذى تدعوا الیه صراط مستقیم. من سلکه ادّاه الى مقصده.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اى لا یصدّقون بالبعث و الحساب. «عَنِ الصِّراطِ» اى عن دین الحقّ، «لَناکِبُونَ» عادلون مائلون، یقال نکب عن الشی‏ء اذا عدل عنه، «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» اى قحط و جدوبة، «لَلَجُّوا» تمادوا، «فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» و لم ینزعوا عنه، و قیل معناه لو رددناهم عن طریق النّار الى الدّنیا للجّوا فى طغیانهم یعمهون. کقوله: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ».
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» و ذلک‏
انّ النبىّ دعا على قریش ان یجعل علیهم سنین کسنى یوسف، فاصابهم القحط، فجاء ابو سفیان الى النبى فقال انشدک اللَّه و الرحم الست تزعم انّک بعثت رحمة للعالمین؟ فقال بلى، قال قد قتلت الآباء بالسیف و و الأبناء بالجوع فادع اللَّه ان یکشف عنّا هذا القحط، فدعا فکشف عنهم فانزل اللَّه هذه الآیة.
«فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» اى لم یتضرعوا الى ربّهم بل مضوا على تمرّدهم.
«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» قال ابن عباس: یعنى القتل یوم بدر، و قیل هو الموت، و قیل هو العذاب فى القیامة، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» آیسون من کلّ خیر.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ» اى الاسماع، «وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» لتسمعوا و تبصروا و تعقلوا. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» فتوحدونه فتستیقنون بانّه واحد.
«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» اى صیّر بعضکم ذریّة بعض، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» اى تجمعون للحساب و الجزاء.
«وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» اى یحیى الموتى للبعث، و یمیت الاحیاء فى الدّنیا، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» اى تدبیر اللّیل و النهار فى الزّیادة و النقصان. و قیل جعلهما مختلفین یتعاقبان و یختلفان فى السواد و البیاض، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ما ترون من صنعه فتعتبروا، أ فلا تعقلون انّه لا یقدر على ذلک الا اللَّه عز و جل.
«بَلْ قالُوا» اى قالت قریش، «مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» اى مثل من کان قبلهم من المکذّبین بالبعث، قالوا یعنى على طریق الانکار و التعجب، «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» خالیة عن اللّحوم و العروق و الاعصاب بالیة، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» مخرجون من قبورنا احیاء، قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة ء إذا أ انّا بالاستفهام فیهما، و قرأ نافع و الکسائى و یعقوب ء اذا بالاستفهام أ إنّا بالخبر، و قرأ ابن عامر بضدّهم «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» بالخبر «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بالاستفهام.
«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ» هذا الوعد، و وعد «آباؤُنا» اى وعدهم قوم ذکروا انّ للَّه رسلا اى قیل لنا و لآبائنا هذا الحدیث من قبل مجیئک و لم یکن من ذلک شی‏ء، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» اى ما هذا الّذى تخوفنا به الّا ما سطره الاوّلون فى کتبهم ممّا لا حقیقة له.
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ» اى قل یا محمّد مجیبا لمنکرى البعث «لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها»
من الخلق، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» خالقها و مالکها.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» و لا بدّ لهم من ذلک لانّهم یقرّون انّها مخلوقة. معنى آنست که مشرکان مکه چون بر طریق انکار و تعجب گفتند. «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً» بعث و نشور را منکر شدند فرمان آمد که یا محمّد ایشان را جواب ده که این زمین و هر که در آن کراست و ملک و ملک کیست؟ مصرّف و مدبّر آن کیست؟ اگر مى‏دانید که مملوک کیست بگوئید مالک آن کیست؟ چون مى‏دانید کى مخلوق است بگوئید خالق آن کیست؟ یا محمّد و ناچار که ایشان گویند خدایراست ملک و ملک زمین و هر چه در آنست که ایشان بمخلوقى و مملوکى همه مقرند، چون ایشان چنین گویند و اقرار دهند تو بگو «أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» فتعلموا ان من قدر على خلق الارض و من فیها ابتداء یقدر على احیاءهم بعد الموت، چرا در نیابید و پند نپذیرید و دلیل نگیرید که آن خداوند که باوّل قادر بود بآفرینش خلق بآخر قادرست که باز آفریند و بر انگیزد.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ». در حرف اوّل خلاف نیست که للَّه بى الف است. امّا در حرف دوم و سوم خلافست قراءت ابو عمرو و یعقوب سیقولون اللَّه أ فلا تتّقون، سیقولون اللَّه قل فانّى تسحرون»، هر دو حرف بالف خوانند جوابا على معنى و اللفظ و هو ظاهر، باقى للَّه خوانند همچون حرف اول جوابا على المعنى دون اللفظ کقول القائل للرّجل: من مولاک؟ فیقول لفلان. اى انا لفلان و هو مولاى. «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» یعنى أ فلا تتقون عقابه على انکار البعث و النشور، على اضافة الشریک و الولد الیه سبحانه.
«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» الملکوت الملک، و التّاء للمبالغة کالرحموت من الرحمة، و الرهبوت من الرهبة، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» اى یعقد الایمان لمن شاء و لا ینقض امانه و لا یعقد علیه الامان، یعنى یؤمن من یشاء و لا یؤمن من اخافه اللَّه و منه قوله عزّ و جل: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ» اى آمنه، و قیل یمتنع هو من السوء من یشاء و لا یمتنع منه من اراده بسوء. «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اجیبوا ان کنتم تعلمون.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» یعنى کیف تخدعون و تصرّفون عن توحیده و طاعته، و قیل کیف یخیّل الیکم ما لیس له اصل و لا حقیقة، و السّحر تخییل ما لیس له اصل.
«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» اى جئناهم بالحقّ الصّدق، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» فیما یدعونه من الشریک و الولد.
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» اى ما اتخذ اللَّه ولدا، و من هاهنا زائدة، و انّما قال ذلک لانّ بعض المشرکین کانوا یقولون الملائکة بنات اللَّه، و بعض الیهود قالوا عزیر بن اللَّه، و بعض النصارى قالوا المسیح ابن اللَّه، و بعضهم قالوا اتخذ المسیح ابنا فبیّن اللَّه تعالى انّه لم یتخذ ولدا لا من جهة الاستیلاد و لا من جهة الاضافة. «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» اى لم یشرک فى الهیّته احدا، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» قوله: «إِذاً» کنایة عن ضمیر طویل، یعنى و لو اتخذ ولدا و کان معه اله، «لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» اى لانفرد کلّ اله بخلقه و لم یرض ان یشارکه فیه غیره و لوقع التنازع و هو نظیر قوله: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» اى لم ینتظم امرهما کما لم ینتظم امر ملک فیه ملکان قاهران. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» اى طلب بعضهم مغالبة بعض کفعل ملوک الدّنیا فیما بینهم، و قیل لعلا القوى منهم على الضعیف بالقهر و الغلبة و لا ینبغى للمقهور ان یکون الها، ثمّ نزّه نفسه فقال: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» اى تقدّس من ان یکون له شریک او ان یتخذ ولدا «عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» اى یعلم ما سیکون و ما هو کائن حاضر، و هو معنى الشهادة یقال شهد اذا حضر، قرأ اهل مدینة و الکوفة غیر حفص، عالم الغیب برفع المیم على الابتداء، و قرأ الآخرون بجرّها على نعت اللَّه فى سبحان اللَّه «فَتَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى تعظم عن ان یکون له شریک او نظیر.
«قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» هذا شرط و جوابه، «فَلا تَجْعَلْنِی»، و قد اعترض النداء بین الشرط و الجواب، و المعنى قل یا محمّد ان ترنى فى هؤلاء الکفار ما تعدهم من العذاب، فاجعلنى خارجا منه و نجّنى من سخطک و عذابک، «وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِیَکَ» هذا اخبار من اللَّه عزّ و جل عن انزال العذاب الّذى اوعدهم به فى حیاة نبیّه و اخبار عن قدرته على ذلک، و قد حقق هذا الخبر یوم بدر، و ارى ذلک رسوله (ص)، و قیل المعنى «وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ» فى حیاتک او نعاقبهم بعد وفاتک، «لَقادِرُونَ» فحذف.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» ابراهیم خلیل را علیه السلام دو فرزند بود که سلاله نبوت بودند یکى اسحاق پدر عبرانیان، دیگر اسماعیل پدر عرب، از اسحاق علیه السلام پیغامبران آمدند هزاران، و از اسماعیل علیه السلام یک پیغامبر آمد محمّد عربى (ص) آن قوّت نبوت که در نهاد اسحاق تعبیه بود بهزاران پیغامبر قسمت کردند هر یکى را از آن جزوى نصیب آمد، باز قوّت نبوت و کمال رسالت که در نهاد اسماعیل تعبیه بود همه بمصطفى عربى دادند لا جرم بر همه افزون آمد و قوّت جمله انبیاء در وى موجود آمد تا با وى گفتند: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» اى همه اخلاق پیغامبران در تو جمع آمده و بهمه اوصاف حمیده ستوده، هر پیغامبرى را بخصلتى نواختند و از حضرت ذو الجلال او را تحفه‏اى فرستادند که بدان مخصوص گشت، باز محمّد عربى و مصطفى هاشمى که طراز کسوت وجود بود درّ صدف شرف بود او را بهمه بر گذاشتند، و بصفات همگان بنگاشتند، چنان که ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى اعطى محمّد خلق آدم و معرفة شیث و شجاعة نوح و وفاء ابرهیم و رضاء اسحاق و قوة یعقوب و حسن یوسف و شدة موسى و وقار الیاس و صبر ایوب و طاعة یونس و صوت داود و فصاحت صالح و زهد یحیى و عصمة عیسى و حب دانیال و جهاد یوشع.
على القطع و التحقیق. میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمّد را آمد، آدم صفى هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرّب بود، لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت «وَ عَصى‏ آدَمُ» پس گفت: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» باز مصطفى را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» پس گفت: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست. اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرئیل را گفت: «اما الیک فلا» یقین مصطفى از یقین ابراهیم تمامتر بود که مى‏گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب» یعنى جبرئیل‏ «و لا نبى مرسل» یعنى ابراهیم. ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفى را ملک قیامت داد، مى‏گوید: «لواء الحمد بیدى و لا فخر»
و اگر با موسى کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت، با مصطفى کرامت کرد تا امّت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد. و اگر عیسى را بآسمان چهارم بردند مصطفى را «بقاب قوسین او ادنى» بردند، این همه معانى و معالى و فضائل و شمائل در ذات مطهر مصطفى جمع کرد آن گه با وى این خطاب کرد «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ»، قوله: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» از روى اشارت میگوید دین اسلام دینى یگانه و شما امتى یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه، بپرهیزید از خشم من که دینى دیگر گزینید و خدایى دیگر گیرید، این اسلام که هست جبار صفت است جبار همّتى باید تا جمال اسلام بر وى اقبال کند و جبار همّت آنست که سر بدنیا و عقبى فرو نیارد، خلیل را گفتند: یا خلیل اسلم. اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت: اسلام جبّار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم، مال بمهمان داد و فرزند بقربان، و نفس خود بآتش سوزان، آن گه گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم، «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتى است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتى است کلا و لمّا، خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد، علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگى مى‏نهد. باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سراى دوستان گردد، از بهر آنکه محنت و محبّت بشکل هر دو چون همند، همبر و همسر بنقطه سرّ زیر آن را تمییز کرده‏اند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند، فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وى مضایقه‏اى نرفت، لکن اگر ساعتى درد و سوز موسى خواستى بوى ندادى که سزاى جمال آن درد نبود، و اگر تقدیرا در آن ساعت که ارّه بر فرق زکریا بود کسى از وى پرسیدى که چه خواهى؟ از ذرّات و اجزاى وى نعره عشق روان گشتى و گفتى آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همى‏راند. در خبرست که من احبّنا فلیلبس للبلاء تجفافا فانّ البلاء اسرع الى محبّینا من السّیل الى قرار.
تازیم بندگى بند قباء تو کنم
وین سلامت همه در کار بلاء تو کنم‏
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» عاقل که در معنى این آیات تأمل کند داند که مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصى بر معصیت خویش. و چنان که عاصى را حاجتست بستر او. مطیع را هم حاجتست بستر او، و حق تعالى چنین مى‏گوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى مؤمنان شما که مطیعانید و شما که عاصیانید همه بنعت تضرّع بدرگاه ما باز آئید و بر حالت افتقار و انکسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پرده رحمت خود بپوشیم. عجب آید مرا از آن قراء تهى مغز که شبى دو رکعت نماز کند روز دیگر گره خویشتن بینى بر پیشانى افکنده و منّت هستى خویش بر آسمان و زمین نهد و ذرّات وجود با وى میگوید سلیم‏دلا که تویى اینجا از کعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد مى‏آورند و بلعم باعور را که اسم اعظم دانست و دعاى مستجاب داشت بر طویله سگان مى‏بندند، و تو یک شب دو رکعت نماز گزاردى روز دیگر خواهى که عالم از حدیث نماز تو پر شود، اى مسکین! مرد محقق شرق و غرب پر از سجده اخلاص کند آن گه همه بآب بى‏نیازى فرو گذارد و با دو دست تهى بسر کوى شفاعت محمّد مصطفى باز گردد و گوید: یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ.
پیر طریقت گفت: الهى آمدم با دو دست تهى، بسوختم بر امید روز بهى، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهى.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» شاهراه دین را بدایتى و نهایتى: بدایت اهل شریعت راست، و نهایت ارباب حقیقت را، عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت، قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفى گفت: بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة.
مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند. ربّ العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» همانست که گفت: «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ، یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که: «جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ».
پیر طریقت را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت: ما هو الّا بذل الروح فلا تشتغل بترّهات المدّعین. و قال الجریرى: لم یکلف اللَّه العباد معرفته على قدره و انّما کلّفهم على مقدارهم. فقال «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و لو کلّفهم على قدره لجهلوه و ما عرفوه لانّه لا یعرف قدره سواه و لا یعرفه على الحقیقة غیره اللَّه جلّ جلاله. خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازه استطاعت ایشان تکلیف کرد نه بر قدر جلال و عزت خویش، هر کسى بر قدر خویش او را تواند شناخت، و چنان که اوست خود داند و خود را خود شناسد، قال اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»
و قال على (ع): یا من لا یعلم احد من خلقه کیف هو غیره.
اگر ذره‏اى از آن معرفت حقیقت که او را بخود است بر خلق آشکارا کند همه متمرّدان جهان و شیاطین عالم موحّد گردند همه زنارها کمر عشق دین گردد، همه خارهاى عالم ریاحین شود.
خاکها مشک و عبیر شود، اوصاف بشریت همه بشرات نسیم معرفت گردد.
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى‏
الهى وصف تو نه کار زبانست، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست، با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است.
حسن تو فزونست زبینایى من
راز تو برونست ز دانایى من‏
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى ادفع بالخصلة الّتى هى احسن الخصال و هى الحلم و الصفح و الاغضاء عن جهلهم، و الصّبر على اذاهم، و قوله: «السَّیِّئَةَ» یعنى اذا هم ایّاک و تکذیبهم لک. نزول این آیت پیش از آن بود که فرمان آمد بقتال، رب العزّه مصطفى را بعفو و صفح فرمود گفت آن سخن بدو کرد بد ایشان را بحلم و صفح خویش دفع و بر اذى و تکذیب ایشان صبر کن، «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا»، و بر وىّ نیکو ازیشان فرا بر، پس این آیت منسوخ شد بآیت قتال. و گفته‏اند معنى آنست که عظهم برفق و لین و لا تعظهم بشدّة و عنف. اى محمد ایشان را که دعوت کنى و پند دهى برفق و لطف و آسانى دعوت کن و پند ده نه بسختى و درشتى چنان که جایى دیگر گفت: «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ» الآیة. و موسى کلیم را در دعوت فرعون همین فرمود: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً»، و قیل الّتى هى احسن، لا اله الّا اللَّه، و السیئة، الشرک. «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ» اى یقولون من الشرک، فنجزیهم ما یستحقون.
«وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ» اى استجیر بک و امتنع بعزّتک، «مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ» قال ابن عباس: اى من نزعاتهم، و نزع الشیطان وسوسته. حتى یشغل عن امر اللَّه عز و جل. و قال مجاهد: همزات الشیاطین نفخهم و نفثهم، و اصل الهمز شدّة الدفع، یعنى دفعهم بالاغواء الى المعاصى. همزات الشیاطین آنست که بدها و معصیتها در پیش بنده افکنند و او را با معاصى دهند و بآن مشغول دارند تا از کار خدا و طاعت دارى وى باز ماند، و قال الحسن: معناه اعوذ بک من الجنون.
روى عن رجل من اهل بیت رسول اللَّه (ص) قال: قام رسول اللَّه الى صلاة اللّیل فهلّل ثلاثا فکبّر ثلاثا و قال اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم من همزه و نفثه و نفخه، قال: فسألته من الغد عن همزه، فقال: هو الموتة، قلت ما الموتة؟ قال الموتة اخذ الشیطان للانسان یشیر به الى ان یفعل فعلا یحدث عنده الجنون، و سألته عن نفثه، فقال: انه الشعر، و عن نفخه، فقال انّه الکبر.
«وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ» فى شی‏ء من امورى و انّما ذکر الحضور لانّ الشیطان اذا حضر ابن آدم یوسوسه و یجلب الیه شرّا فى دینه و دنیاه.
«حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ» اى وقت الموت و انقضاء اجله. این آیت متصلست بآیت پیش، و التقدیر: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ، و قیل بل قلوبهم فى غمرة من هذا حتى اذا جاء احدهم الموت، و قیل التأویل لا نریک ما نعدهم بل نمهلهم حتى اذا جاء احدهم الموت. کقوله عز و جل: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ»، معنى آنست که یا محمّد ما تواناییم که با تو نمائیم که بایشان چه خواهد بود از عذاب لکن مى‏ننمائیم و حرمت ترا فرا مى‏گذاریم تا آن روز که مرگى آید بایشان. «قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ» اى اذا عاین احدهم الآخرة قبل ان یذوق الموت ادرکته النّدامة على التقصیر، و قال تحسرا على ما فاته، ربّ ارددنى الى الدّنیا. معنى آنست که چون یکى از ایشان مخائل مرگ بر وى پیدا شود و آخرت او را عیان گردد، پشیمانى بوى اندر آید و بر گذشته تحسر خورد و گوید.
خداوند من مرا با دنیا فرست تا کار نیک کنم. «ارْجِعُونِ» بلفظ جمع گفت بر عادت عرب که با یکى خطاب جمع کنند بر وجه تعظیم، چنان که ربّ العزه گفت: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ» و نظیر این در قرآن فراوانست و روا باشد که «ارْجِعُونِ» خطاب با فریشتگان بود که قبض روح وى مى‏کنند، یعنى که اوّل خداى را خواند و بوى استعانت کند و گوید: «رَبِّ» اى خداوند من، آن گه خطاب با فریشتگان گرداند گوید: «ارجعون الى الدنیا».
روى اذا عاین المؤمن الملائکة قالوا له نرجعک الى الدّنیا؟ فیقول الى دار الهموم و الأحزان لا بل قدما الى اللَّه، و اما الکافر فیقول رَبِّ ارْجِعُونِ.
«لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً» اى اقول لا اله الا اللَّه و اعمل بطاعة اللَّه، «فِیما تَرَکْتُ» من طاعة اللَّه حین کنت فى الدّنیا، «کَلَّا» کلمة ردع و زجر اى لا یرجع الیها و لا یکون ذلک، «إِنَّها» یعنى سؤاله الرجعة، «کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» و لا ینالها، و قیل «إِنَّها کَلِمَةٌ» یعنى قوله: «لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً» اى هو شی‏ء لا حقیقة له لو ردّ، کقوله: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ». «وَ مِنْ وَرائِهِمْ» یعنى امامهم، «بَرْزَخٌ» البرزخ، الحاجز ما بین الدنیا و الآخرة، و هو المکث فى القبر، و البرزخ فى سورة الفرقان هو ما یحجز بین العذاب و الملح فى البحر، سمّاه فى موضع آخر حاجزا فى قوله: «وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً»، و فى الخبر. «انّ الوسوسة برازخ الایمان».
اى هو عارض بین الکفر و الایمان، و قیل «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ» اى و من بعد موتهم حاجز بینهم و بین الرجوع الى الدّنیا الى یوم البعث.
«فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ» اختلفوا فى هذه النفخة، فقال ابن عباس: هى النفخة الاولى، نفخ فى الصور فصعق من فى السماوات و من فى الارض. «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ» ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ، و قال ابن مسعود: هى النفخة الثانیة، قال یؤخذ بید العبد او الامة یوم القیامة فینصب على رؤس الاوّلین و الآخرین ثم ینادى مناد هذا فلان بن فلان فمن کان له قبله حق فلیأت الى حقه فیفرح المرء ان یکون له الحقّ على والده او ولده او زوجته او اخیه فیأخذه منه، ثمّ قرأ ابن مسعود «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ». گفته‏اند اینجا اضمارست یعنى لا انساب بینهم تنفع. میان ایشان هیچ نسب نماند که بکار آید ایشان را و سود دارد، و بر وفق این معنى روایت کردند از حسن قال: اما و اللَّه انّ انسابهم لقائمة بینهم، بدلیل قوله: «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ» و لکن لا ینتفعون بها و لا یتعاطفون، و هو المقصود بالنسب فاذا ذهب ذلک صار کان الانساب قد ذهبت، و کذلک معنى‏ قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «کل سبب و نسب ینقطع الّا سببى و نسبى»
اى لا ینفع یوم القیمة سبب و لا نسب الا سببه و نسبه و هو الایمان و القرآن. و قیل یوم القیامة یوم طویل مختلف الاحایین لا یتساءلون فى حین الفزع و یتساءلون فى حین الامن، و معنى یومئذ اى فى ذلک الوقت. قال الزّجاج: انّ یوم القیامة مقداره خمسون الف سنة، و فیه ازمنة و احوال، و انّما قیل یومئذ کما تقول نحن الیوم نفعل کذا و کذا، لیس ترید به یومک، انّما ترید نحن فى هذا الزّمان فیوم یقع للقطعة من الزمان، معنى آیت آنست که روز رستاخیز چون در صور دمند بوقت هیبت و سیاست و هنگام فزع، میان خلق هیچ نسب نماند که ایشان را بکار آید و هیچ با یکدیگر تفاخر در نسب نکنند چنان که در دنیا مى‏کردند و هیچ از احوال یکدیگر نپرسند چنان که در دنیا مى‏پرسیدند، هر کس بخود درمانده و بخود مشغول گشته.
«فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ» فى الکلام اختصار، یعنى موازین عمله الصالح، و انّما خرج الموازین جمعا لانّ من ارید به الجماعة و لهذا قال تعالى: «فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
«وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ» من العمل الصّالح، «فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ».
غبنوا انفسهم باهلاکهم ایّاها، «فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ» دائمون باقون لا یموتون «تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ» تلفح و تنفح فى معنى واحد الّا انّ اللفح اعظم تأثیرا، و المعنى یأخذ لهب النّار وجوههم بشدة، و قیل تأکل وجوههم النّار، «وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ» اى عابسون کقوله: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ» اى عابسة، قال الزّجاج الکالح الّذى قد تشمرت شفته عن اسنانه فبرزت، و سئل ابن مسعود عن معنى الآیة او ما رأیت الرأس المشوى کیف تقلص شفتاه و خرج انیابه‏ روى ابو سعید الخدرى عن النبىّ (ص) فى قوله: «وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ» قال: «تشویه النّار فتقلص شفته العلیا حتى تبلغ وسط رأسه و تسترخى شفته السفلى حتى تبلغ سرته»
و فى روایة اخرى قال (ص): «تلفحهم النّار لفحة فتسیل لحومهم على اعقابهم».
«أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی» القول فیه مضمر اى یقال لهم الم تکن آیاتى، یعنى القرآن، «تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ»، و قیل الم تکن رسلى یقرءون علیکم کتبى، و یسمعکم آیاتى الّتى فیها و عدى و وعیدى. «فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ» اى بما اخبرتکم فیها، «قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا». اى سبقت علینا، «شِقْوَتُنا» و فى الحدیث، «ان رحمتى غلبت غضبى»
اى سبقت غضبى، قرأ حمزة و الکسائى، شقاوتنا بالالف و فتح الشین، و قرأ الآخرون شقوتنا بکسر الشین من غیر الف، و هما لغتان، یقال شقى یشقى شقاوة على فعالة کالسعادة، و شقوة على فعلة کالرّدة و الفتنة. یقال الشقاوة المضرّة اللاحقة فى العاقبة، و السعادة المنفعة اللاحقة فى العاقبة. «وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ» عن الحقّ فى الدّنیا لاجل ما کتب علینا من الشقاء، اقرّوا على انفسهم بالضّلال.
«رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها» اى من النّار بفضلک، «فَإِنْ عُدْنا» الى شرکنا و الى ما تکره، «فَإِنَّا ظالِمُونَ».
«قالَ اخْسَؤُا» اى ابعدوا، «فیها» کما یقال للکلب اذا طرد اخسأ، و قیل معناه انطردوا فیها انطراد الکلاب، و ابعدوا فیها بعد الکلاب «وَ لا تُکَلِّمُونِ» فى رفع العذاب فانّى لا ارفعه عنکم و لا اخرجکم منها، فعند ذلک ایس الکفّار من الفرج.
مفسّران گفتند آخرتر سخنى که دوزخیان گویند اینست که: «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ» و پس از هزار سال ایشان را جواب دهند که: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» پس از آن هیچ سخن نگویند که کسى فهم کند مگر شهیق و زفیر بانگى همى کنند چون بانگ خر، و عن ابى الدرداء قال قال رسول اللَّه (ص): «یلقى على اهل النّار الجوع فیعدل ما هم فیه من العذاب فیستغیثون بالطعام فیؤتون بطعام ذا غصّة فیذکرون انّهم کانوا یستغیثون فى الدّنیا بالشراب فیؤتون بالحمیم فى کلالیب من نار فاذا ادنیت من وجوههم قشرت وجوههم فاذا دخلت بطونهم قطعت ما فى بطونهم فیستغیثون عند ذلک، فیقال لهم او لم تک تأتیکم رسلکم بالبیّنات؟ فیقولون بلى، فیقال لهم فادعوا و ما دعاء الکافرین الّا فى ضلال، فیقولون ادعوا لنا مالکا فیقولون یا مالک لیقض علینا ربّک، قال انکم ماکثون، فیقولون: «رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ. قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» «إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبادِی»، هذا تعلیل لاستحقاق العذاب یعنى طائفة من عبادى هذه صفتهم یرید به الانبیاء و المرسلین، قال الربیع: هم اصحاب الصّفة، و قیل هم اصحاب رسول اللَّه (ص)، «یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ».
«فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا». قرأ اهل المدینة و حمزة و الکسائى سخریا بضم السّین هاهنا و فى سورة ص. و قرأ الباقون بکسرهما و اتفقوا على الضمّ فى سورة الزخرف، قال الخلیل هما لغتان کقولهم بحر لجى و لجى، و کوکب درى و درى و قال الکسائى و الفراء: الکسر بمعنى الاستهزاء بالقول و الضمّ بمعنى التسخیر و الاستبعاد بالفعل و اتفقوا فى سورة الزخرف على الضمّ لانّه بمعنى التسخیر، «حَتَّى أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی» تأویله انساکم شؤم اذا کم ایّاهم ذکرى، یعنى کانوا سبب النسیان و کنتم منهم تضحکون کقوله: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ». مقاتل گفت: این در شأن کفار قریش فرو آمد که بفقراء صحابه بر مى‏گذشتند بلال و عمار و خباب و صهیب و غیر ایشان و بایشان استهزاء مى‏کردند و ناسزا مى‏گفتند ربّ العزه گفت: «إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا» اى جازیتهم الیوم بما یستحقون من الثواب لصبرهم على اذا کم و قیامهم على طاعتى، «أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ». قرأ حمزة و الکسائى انّهم بکسر الالف على الاستیناف، و قرأ الآخرون بفتحها فتکون فى موضع المفعول الثانى، و المفعول الاوّل هم من جزیتهم لانّ جزى یتعدى الى مفعولین، و التقدیر جزیتهم الیوم بصبرهم الفوز بالجنّة کقوله: «وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً» و یجوز ان یکون على اضمار اللّام و التقدیر، جزیتهم لانّهم هم الفائزون.
«قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ» قرأ، حمزة و الکسائى، قل کم لبثتم على الامر، و کذلک قل ان لبثتم و المعنى، قولوا ایّها الکافرون، فاخرج الکلام مخرج الواحد، و المراد منه الجماعة اذ کان معناه مفهوما، و یجوز ان یکون المعنى یا من یسأل عن بعثهم قل لهم کم لبثتم، و هو على خطاب من یأمره اللَّه تعالى بسؤالهم و قرأ ابن کثیر قل کم لبثتم بغیر الالف على الامر، قال: ان لبثتم بالالف على الخبر لانّه جواب، و قرأ الباقون، قال کم لبثتم، قال ان لبثتم على الخبر فى الحرفین و الوجه انّه على الاخبار عن السائل فى الکلامین کلیهما، اى قال اللَّه عزّ و جل للکفار یوم البعث: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ» اى فى الدّنیا و فى القبور، «عَدَدَ سِنِینَ، قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» نسوا مدّة لبثهم فى الدّنیا لعظم ما هم بصدره من العذاب، «فَسْئَلِ الْعادِّینَ» اى الملائکة الّذین یحفظون اعمال بنى آدم و یحصونها علیهم. این خطاب با منکران بعث فردا که رب العزّة جلّ جلاله ایشان را بر انگیزاند و قیامت را معاینه ببینند ایشان را سؤال توبیخ کنند بآنچه دنیاء اندک فانى بر آخرت باقى اختیار کردند گوید: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟ قومى جواب دهند که: «لَبِثْنا یَوْماً» قومى، دیگر جواب دهند که: «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ»، قومى دیگر گویند: «فَسْئَلِ الْعادِّینَ» اللَّه، تعالى گوید: «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا» اى ما لبثتم فى الدنیا الا قلیلا، سمّاه قلیلا لانّ الواحد و ان طال مکثه فى الدّنیا فانّه یکون قلیلا فى جنب ما یلبث فى الآخرة، لانّ لبثه فى الدّنیا و فى القبر متناه، «لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» قصر اعمارکم فى الدّنیا و طول مکثکم فى العذاب لما اشتغلتم بالکفر و المعاصى.
«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً» اى لعبا و باطلا لا لحکمة من ثواب المطیع و عقاب العاصى، و هو مصدر فى موضع الحال اى عابثین، و قیل نصب مفعول له اى للعبث، و المعنى، أ فحسبتم انما خلقناکم للعبث تلعبون و تأکلون و تشربون‏
و تفعلون ما تریدون ثم لا تموتون للحساب و الجزاء، بیّن اللَّه تعالى انّه لو خلقهم لهذه الاشیاء لکان ذلک عبثا.
«فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» من ان یخلق الخلق للعبث و الباطل. نظیره قوله تعالى: «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً» لم یخلقهم للعبث، و انّما خلقهم للعبادة و اقامة او امر اللَّه عزّ و جل، یقول اللَّه تعالى: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ». و سئل بعض العلماء لم خلق اللَّه الخلق؟ فقال: لیعبدوه فانّه یحبّ عبادة العابدین و یثیبهم على قدر افضاله لا على قدر افعالهم، و ان کان غنیا عن عبادة خلقه و لیظهر احسانه لانّه محسن فاوجدهم لیحسن الیهم و یتفضّل علیهم فعامل بعضا بالعدل و بعضا بالفضل و خلق المؤمنین خاصة للرحمة، قال اللَّه تعالى: «وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً»، و قال تعالى: «إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» و لذلک خلقهم، و قال امیر المؤمنین على (ع) فى خطبته: أ فحسبتم انّ الموت لا یعمکم و القبر لا یضمکم و القیامة لا تجمعکم و الربّ لا یقضى بینکم‏، «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ»، و عن عبد اللَّه بن مسعود انه مرّ بمصاب مبتلى فقرأ فى اذنه «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً» حتى ختم السورة فبوأ فقال له رسول اللَّه (ص) ما ذا قرأت فى اذنه؟ فاخبره، فقال: و الّذى نفسى بیده و لو انّ رجلا موقنا قرأها على جبل لزال.
و عن الاوزاعى قال: بلغنى انّ فى السماء الدّنیا ملکا ینادى کلّ یوم: الا لیت الخلق لم یخلقوا و یا لیتهم اذ خلقوا عرفوا ما خلقوا له و جلسوا فذکروا ما عملوا. ثم نزه اللَّه نفسه عمّا وصفه به المشرکون من اتخاذ الاولاد فقال جلّ ذکره: «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» الّذى لا یزول ملکه و لا یفنى سلطانه الحقّ بنعوت جلاله متوحد، فى عز آزاله و علوّ اوصافه متفرد، فذاته حق و و صفاته حقّ و قوله صدق، و لا یتوجه لمخلوق علیه حق، «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» یعنى السریر الحسن المرتفع، قیل کرمه عظمته و جلالته و ارتفاعه و امتناعه من ان یملکه غیره، و قیل کرمه رفع اللَّه ایّاه على اعناق الملائکة و کواهلهم و حفوف الملائکة به، و الکریم فى لغة الرعب الحسن السهل المنال.
«وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» لا حجّة و لا بیّنة له لانّه لا حجّة فى دعوى الشرک، «فَإِنَّما حِسابُهُ» اى جزاؤه عند ربّه یجازیه بعمله کما قال: «إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ» اى جزاهم، و قال فى الشعراء: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّی» اى ما جزاؤهم الّا على ربّى. «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ» لا سعد الجاحدون المکذّبون. قال الحسین بن الفضل: اثبت اللَّه الفلاح فى اول سورة للمؤمنین فقال تعالى. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» و نفاه فى آخرها عن الکافرین. فقال: «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ» و «قل» یا محمد، «رَبِّ اغْفِرْ» اى ذنوبى، «وَ ارْحَمْ» اى تضرّعى، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ» لا یرحم احد رحمتک، قیل، اذا رحم عبدا لم یوبخه على ذنبه، و هذا الدّعاء معطوف على ما علّمه من الدعاء قبله فى قوله: «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ».
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«سُورَةٌ أَنْزَلْناها» سورتى است این که فرو فرستادیم آن را، «وَ فَرَضْناها» و واجب کردیم آن را، «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» و فرو فرستادیم در آن سخنها و پیغامهاى پیداى روشن، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۱) تا مگر شما پند پذیرید.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» زن زانیه شوى نداشته و مرد زانى زن نداشته، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» چون زنید هر یک را ازیشان صد زخم زنید، «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» و شما را هیچ بخشایش و مهربانى مگیراد. «فِی دِینِ اللَّهِ» در فرمان بردارى خداى را، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» اگر بگرویده‏اید بخداى و روز رستاخیز، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» و ایدون بادا که حاضر باد آن گه که ایشان را میزنند، «طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (۲) گروهى از مسلمانان.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً» مرد پلید کار برنى نکند مگر زن پلیدکار را یا زن مشرکه را، «وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ» و زن پلیدکار را زناشویى نبندد مگر با مرد پلید کار و یا مرد مشرک، «وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (۳) و حرام کرده آمد و بسته آن بر گرویدگان.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» و ایشان که دشنام دهند زنان پاک را، «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» و آن گه بر آنچه گفتند چهار گواه رسیده آزاد نیارند، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» زنید ایشان را هشتاد زخم. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» پس آن گواهى که دادند گواهى ایشان را مپذیرید هرگز، «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۴) و ایشان از حال و نعت نیکان بیرونند.
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا» مگر ایشان که توبه کنند «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» پس از آن گواهى، «وَ أَصْلَحُوا» و کار خویش را باصلاح آرند، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۵) که اللَّه آمرزگارست بخشاینده.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» و ایشان که گواهى دهند بر زنان خویش بزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» و گواه ندارند مگر خویشتن، فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» آن گواهى که ایشان دادند آنست که گواهى دهند چهار بار و هم سوگند و هم گواهى، «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» (۶) که او در آنچه گفت از راستگویان است.
«وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ» و پنجم سخن این گوید که لعنت خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (۷) اگر او را در آن سخن که گفت از دروغزنان است.
«وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ» و رجم از آن زن باز دارد، «أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» که آن زن چهار سوگند خورد با گواهى گوید گواهى دهم بخداى، «إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» (۸) که آن مرد در آنچه گفت از دروغزنان است.
«وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها» و پنجم سخن این گوید که خشم خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ» (۹) اگر آن مرد بر وى راست گوید، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى بودى و مهربانى او بر شما، «وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ» (۱۰) و آن که اللَّه راست دانش است پاک داورى، بنده را باز پذیر و عذر نیوش.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة النّور در مدنیات شمرند، جمله بمدینه فرو آمد از آسمان بمصطفى علیه السّلام، شصت و چهار آیت است و هزار و سیصد و شانزده کلمه و پنجهزار و ششصد و هشتاد حرف. عایشه روایت کند از مصطفى که (ص) گفت: «لا تنزلوا النساء الغرف و لا تعلموهنّ الکتابة و اغروهنّ یلزمن الحجال و علموهنّ المغزل و سورة النور».
و درین سوره شش آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم شرح دهیم.
قوله: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها» اى هذه السورة انزلناها و السّورة المنزلة المتضمّنة الآیات متصلة سمّیت بذلک تشبیها بسورة المدینة لا حاطتها بالفاظ و معان کاحاطة سور المدینة بها، اى انزلناها على لسان الملک الکریم الیک یا ایّها الرسول من الذکر الحکیم. «وَ فَرَضْناها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو فرّضناها بتشدید الرّاء و قرأ الآخرون بالتخفیف، فمعنى التخفیف اوجبنا ما فیها من الاحکام و الزمناکم العمل بما فرض فیها، و من قرأ بالتشدید فعلى وجهین: احدهما بمعنى الفرض الّذى هو بمعنى الایجاب، و التّشدید للتکثیر، لکثرة ما فیها من الفرائض، اى أوجبناها علیکم و على من بعدکم الى قیام السّاعة. و الثانى بمعنى التفصیل و التبیین، اى بیّناها و فصّلناها ما فیها من الحلال و الحرام. مفسران گفتند فرض در قرآن بر پنج معنى آید: یکى بمعنى ایجاب چنان که در سورة البقره گفت: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ» اى اوجب فیهن الحجّ فاحرم به، همانست که گفت: «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» اى اوجبتم على انفسکم. و در سورة الاحزاب گفت: «قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ» اى اوجبنا علیهم. و در سورة النّور گفت بر قراءت تخفیف: «وَ فَرَضْناها» اى اوجبنا احکامها و العمل بما فیها. وجه دوم فرض بمعنى بیّن کقوله فى سورة التحریم: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ» یعنى بیّن اللَّه لکم کفارة ایمانکم. و در سورة النور گفت: «فَرَضْناها» بر قراءت تشدید یعنى بیّناها. وجه سوم فرض بمعنى احل کقوله فى سورة الاحزاب: «ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ» یعنى فیما احل اللَّه له. وجه چهارم فرض بمعنى انزل کقوله فى سورة القصص: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ» اى انزل. وجه پنجم هو الفریضة بعینها کقوله عز و جل فى سورة النساء: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ» یعنى قسمة المواریث لاهلها الّذین ذکرهم اللَّه فى هذه الآیات، و قال فى سورة التوبة فى امر الصّدقات: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قوله: «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» دلالات واضحات على وحدانیتنا و حکمتنا و على ما بینّا فیها من الاحکام. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» لکى تتّعظوا فتعملوا بما فیها.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» اى و فیما فرض علیکم الزانیة و الزانى، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» اى مائة ضربة، و ذکر بلفظ الجلد لئلا یبرح و لا یضرب بحیث یبلغ اللحم، یعنى فاضربوا جلدهما، تقول جلدت فلانا اذا ضربت جلده، و رأسته اذا ضربت رأسه، و جبهته اذا ضربت جبهته. معنى آیت آنست که از آن حکمها که ما بر شما واجب کردیم یکى آنست که زن زانیه را و مرد زانى را صد زخم زنید چون هر دو آزاد باشند و هر دو بالغ و هر دو عاقل و هر دو بکر زن شوى نادیده و مرد زن حلال ناداشته، پس اگر هر دو مملوک باشند حدّ ایشان نیمه حد آزاد مردان و آزاد زنان باشد پنجاه ضربه، که رب العالمین جاى دیگر گفت: «فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ»، و اگر هر دو محصن باشند زن شوى حلال دیده و مرد زن حلال دیده حدّ ایشان رجم باشد که مصطفى گفت: «خذوا عنّى خذوا عنّى قد جعل اللَّه لهنّ سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرّجم»، و شرح این مسئله در سورة النساء مستوفى رفت. «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» الخطاب من اللَّه عز و جل فى هذا الحکم جرى على باب الغالب من العادة فبدأ بالنساء قبل الرّجال لانّ الزّنا فیهن اغلب و حیلتهم فیه اکثر، فقال «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» بخلاف السرقة فانّه بدأ فیها بالرّجال، فقال: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ» لانّ السرقة فى الرّجال اغلب و حیلتهم فیها اکثر. «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» اى رحمة رقة، قرأ ابن کثیر رأفة بفتح الهمزة مثل رعفة، و قرأ الآخرون رأفة بسکون الهمزة غیر ابى عمرو فانّه لا یهمزها اذا ادرج القراءة، و الوجه فى فتح الهمزة انّه مصدر رأف به و رءوف به یرأف و برءوف، رأفة بتسکین الهمزة، و رافة بتخفیفها و رآفة على وزن رعافة و رأفة على وزن رعفة و هذه هى قراءة ابن کثیر، و الوجه فى الهمزة الساکنة انّ الکلمة على وزن فعلة بسکون العین و الهمزة عین الفعل فاصلها ان تبقى همزه ساکنة و امّا ترک ابى عمرو الهمز فیها فى حال الادراج فانّه خفف الهمزة و تخفیفها ان یقلّبها الفا، و امّا تخصیصه ذلک بحال الادراج فلانّها حاله تجوز فیها، فکان یقرأ فیها ما یستجیزه و تخفیف الهمز جائز، و الرأفة معنى فى القلب لا ینهى عنه لانّه لا یکون باختیار الانسان، و المعنى لا یمنعکم الشفقة و الرّقة من اقامة حدود اللَّه فتعطّلوها و لا تقیموها. و قال الحسن و سعید بن المسیب: معناه لا تأخذکم بهما رأفة فتخفّفوا الضرب و لکن اوجعوهما ضربا. قال الزهرى: یجتهد فى حد الزّنا و السرقة و یخفف فى حد الشرب، و قال قتاده: یخفّف فى الشرب و الفریة و یجتهد فى الزّنا، «فِی دِینِ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه الّذى حکم على الزّانى کقوله: «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» اى فى حکم الملک، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» بیّن اللَّه لیس من صفة المؤمن تضییع حدود اللَّه و لا تأخذه الرّأفه اذا احیا امر اللَّه، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» اى و لیحضر حدّهما طائفة من المؤمنین، قال النخعى و مجاهد: اقلّه رجل واحد، و قال عطاء و عکرمة: رجلان فصاعدا. و قال الزهرى و قتاده: ثلاثة فصاعدا. و قال مالک و ابن زید: اربعة بعدد شهود الزّنا، و قیل الطائفة هم الحمّالون الّذین یحملونها اذا جلد او لا یترکان تنکیلا بعد الجلد و فى قوله: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» دلیل انّه لا یقام حدّ على مسلم بازاء العدوّ. روى عن ابى هریرة قال: اقامة حدّ بارض خیر لاهلها من مطر اربعین لیلة.
و قال النبى (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضاد اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع، و من قال فى مؤمن ما لیس فیه اسکنه اللَّه ردعة الخبال حتى یخرج ممّا قال».
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً». در معنى و نزول این آیت سه قول گفته‏اند: یکى آنست که در زنان بغایاء مشرکات فرو آمد. جماعتى زنان بودند بسفاح معروف و مشهور رایات بدر خانه خود نصب کرده تا هر کسى ایشان شناسد و بایشان راه برد، هم در مکه بودند و هم در مدینه از ایشان یکى امّ مهزول بود و یکى عناق، در مکه از ایشان بجمالتر هیچ زن نبود، در مدینه جماعتى بودند از ایشان از اهل کتاب و در جاهلیت مردمان ایشان را بزنى میکردند تا ایشان را مأکله و مکسبه خویش سازند، مال بسفاح بدست مى‏آوردند و بر شوهر خویش هزینه میکردند و این بود عادت اهل جاهلیّت، پس چون مهاجرین بمدینه آمدند قومى بودند ازیشان که نه مال داشتند که بر خود هزینه کنند و نه قبیله و عشیره که در معاش یارى دهند، از رسول خدا دستورى خواستند تا آن بغایا را بزنى کنند که اهل خصب و نعمت ایشان بودند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و هذا قول مجاهد و عطاء و قتادة و الزهرى و الشعبى و روایة العوفى عن ابن عباس.
و گفته‏اند این آیت على الخصوص در شأن مرثد بن ابى مرثد الغنوى فرو آمد و مردى.
بود از بدویان قوى دل دلاور، تنها بمکّه رفتى و اسیران مسلمان را از مکّه بمدینه بردى وقتى رفته بود بمکّه بطلب اسیران، عناق فاجره را دید و این عناق دوست وى بوده در جاهلیت، آن ساعتى که وى را دید پنداشت که مرثد هم بر سر آنست که در جاهلیت بود گفت: یا مرثد الى البیت. تا بخانه رویم و بیاساى، مرثد گفت: حرّم اللَّه الزنا یا عناق. اللَّه بر ما زنا حرام کرد، عناق گفت اکنون مرا بزنى کن، مرثد گفت تا از رسول خدا بپرسم، چون بمدینه باز آمد گفت یا رسول اللَّه روا باشد که عناق را بزنى کنم؟ رسول خدا جواب نداد و خاموش همى بود تا جبرئیل آمد و این آیت آورد، و قیل استأذن رجل من المسلمین نبى اللَّه فى نکاح ام مهزول و اشترطت له ان تنفق علیه فانزل اللَّه هذه الآیة فى نهى المؤمنین عن ذلک و حرّمه علیهم. بر قول این مفسران که یاد کردیم این تحریم خاص بود بر ایشان که نکاح بغایا طلب میکردند و این خطاب با ایشان رفت نه با همه مردم. در جاهلیت زنا بعادت کرده بودند و بر آن عظیم حریص و مولع شده و خویشتن فا آن داده، و رب العزه دانست که ایشان خویشتن را از آن صیانت نکند مگر بمبالغتى تمام در ردع و زجر هم چنان که در شرب خمر و اقتناء کلاب عظیم حریص بودند تا ایشان را به تهدید و تشدید از آن بار داشت، در کار سفاح و زنا هم بر سبیل زجر و تهدید گفت: مرد زانى بزنى نکند مگر زن زانیه و مشرکه را، و زن زانیه را زناشویى نبندد مگر با مرد زانى و مشرک، یعنى که مرد پلید سزاى زن پلید است و زن پلید سزاى مرد پلید، هم چنان که جاى دیگر گفت: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و هر چند که صیغت صیغت خبر است امّا مراد باین نهى است، یعنى که زانیات و مشرکات را بزنى مکنید، قول دوم آنست که حکم این آیت منسوخ است، در ابتداء اسلام نکاح زانیه حرام بود بحکم این آیت پس رب العزّه آن را منسوخ کرد بقوله تعالى: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ» فدخلت الزّانیة فى ایامى المسلمین، و من زنى بامرأة فله ان یتزوّجها و لغیره ان یتزوّجها و الدلیل على جواز نکاح الزانیة
انّ رجلا اتى النبىّ فقال: یا رسول اللَّه انّ امرأتى لا تدفع ید لا مس، قال: طلّقها، قال انّى احبّها و هى جمیلة، قال استمتع بها و فى روایة فامسکها اذا قول سوم آنست که نکاح اینجا بمعنى جماع است: اى الزانى لا یطأ الّا زانیة، و الزانیة لا یطأها الّا زان، و انّما اخرج الخطاب مخرج الاعم الاغلب، و ذلک انّ الغالب انّ الزانى لا یزنى الا بزانیة، و الزانیة لا یزنى بها الّا زان و احتجوا بانّ الزانیة من المسلمین لا یجوز لها ان یتزوج مشرکا بحال و کذلک الزّانى من المشرکین لا یجوز له ان یتزوج بمسلمة. «وَ حُرِّمَ ذلِکَ» اى الزنا، «عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اذا زنى العبد خرج منه الایمان فکان فوق رأسه کالظلة فاذا خرج من ذلک العمل رجع الیه الایمان.»
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» الرّمى القذف بالزّنا، و المحصنات المسلمات الحرائر العفائف، و التقدیر یرمون المحصنات بالزّنا فحذف، لأنّ الآیة الاولى تدلّ علیه، و الرّجال داخلون فى حکم الآیة بالاجماع. «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» اى لم یأتوا على تصدیقهم الى الامام باربعة شهود رجال عدول یشهدون على زنا المقذوف، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» یعنى الاحرار منهم، فان حدّ المملوک على النّصف اربعون، و الخطاب للامام و الحکام، و جلدة نصب على التمییز. معنى رمى آنست که کسى را نسبت با زنا کند نسبتى صریح چنان که گوید: یا زانى، یا گوید تو زنا کردى، پس اگر مردى محصن را گوید یا زنى محصنه را که تو زنا کردى و بر تصدیق خویش چهار گواه بدان صفت که یاد کردیم نیارد واجب است که او را هشتاد زخم زنند اگر آزاد باشد آن قاذف، و اگر مملوک بود چهل زخم و اگر مقذوف که نسبت زنا با وى کرده محصن نباشد جز تعزیر واجب نیاید، و شرائط احصان پنج است اسلام و عقل و بلوغ و حرّیت و عفت از زنا تا آن حد که اگر مردى در ابتداء بلوغ و عنفوان شباب وقتى یک بار زنا کرده باشد و از آن توبه کرده و پاک گشته و بعد از آن روزگار بپارسایى و پرهیزگارى بسر آورده اگر درین حال کسى او را قذف کند براى قاذف حد واجب نیاید از بهر آن که عفت از زنا از اول بلوغ تا آخر عمر شرط احصان است، پس اگر مقذوف بزنا بر خود اقرار دهد یا چهار مرد گواه استوار رسیده آزاد بر زنا وى گواهى دهند هر چهار همسخن که دیدند بچشم خویش از آن مرد و از آن زن آنچه فرزند آید از آن، آن گه حد از قاذف بیفتد زیرا که این حد فریه گویند یعنى که بر پاکان دروغ بست و دروغ گفت و چون گواهان گواهى دادند صدق وى درست گشت و حد فریه واجب نیاید. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» یعنى ما ثبتوا على قذفهم و لم یکذّبوا انفسهم، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ».
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» توبة القاذف تکذیبه نفسه، فحینئذ تقبل شهادته و یزول فسقه، و عرض عمر بن الخطاب التوبة على قذفة المغیرة بن شعبه فکذب خالد و شبل و صاحبهما انفسهم. و ثبت ابو بکر على قذفة المغیرة و لم یکذّب نفسه فلم تقبل شهادته ما دام حیّا على شى‏ء و کان اذا اتاه انسان لیشهده على شى‏ء قال له اطلب شاهدا غیرى فانّ المسلمین فسقونى، و جلد عمر بن الخطاب قذفة المغیرة حدّا تامّا. «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ». اختلف العلماء فى قبول شهادة القاذف و فى حکم هذا الاستثناء، فذهب قوم الى انّ القاذف تردّ شهادته بنفس القذف، و اذا تاب و ندم على ما قال و حسنت حالته قبلت شهادته سواء تاب بعد اقامة الحدّ علیه او قبله لقوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، قالوا و الاستثناء یرجع الى ردّ الشهادة و الى الفسق فبعد التوبة تقبل شهادته و یزول عنه اسم الفسق. یروى ذلک عن عمر و ابن عباس و به قال مالک و الشافعى، و ذهب قوم الى انّ شهادة المحدود فى القذف لا تقبل ابدا و ان تاب، قالوا و الاستثناء یرجع الى قوله: «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» یعنى توبته تزیل عنه اسم الفسق فحسب و هو قول النخعى و شریح و اصحاب الرّأى، و قالوا بنفس القذف لا ترد شهادته ما لم یحد، قال الشافعى: و هو قبل ان یحد شر منه حین حد لانّ الحدود کفارات فکیف تردّونها فى احسن حالته و تقبلونها فى شر حالته، و ذهب الشعبى الى انّ حد القذف یسقط بالتوبة، و قال الاستثناء یرجع الى الکلّ، و عامة العلماء على انّه لا یسقط بالتوبة الّا ان یعفو عنه المقذوف فیسقط کالقصاص یسقط بالعفو و لا یسقط بالتوبة، فان قیل اذا قبلتم شهادته بعد التوبة فما معنى قوله: «أَبَداً»؟
قیل معناه لا تقبل ابدا ما دام هو مصرّ على قذفه، لانّ ابدا کل انسان مدته على ما یلیق بحاله کما یقال لا تقبل شهادة الکافر ابدا یعنى ما دام کافرا.
«الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» اى یقذفون نساء هم بالزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ» یشهدون على صحّة ما قالوا، «إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» غیر انفسهم، «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و حفص اربع شهادات برفع العین على خبر الابتداء، اى فشهادة احدهم الّتى تدر الحد اربع شهادات باللّه، و قرأ الآخرون اربع بالنصب اى فشهادة احدهم ان یشهد اربع شهادات باللّه انّه لمن الصادقین..
«الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ» قرأ نافع و یعقوب ان کلیهما بالتخفیف لعنة اللَّه بالرفع، و قرأ رویس عن یعقوب «غضب اللَّه» بفتح الضاد و رفع الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انّ «ان» مخففة من الثقیلة و الامر او الشأن مضمر فیها لانّ اذا خففت اضمر بعدها الامر او الشأن فى الاغلب، فیکون الامر او الشأن اسمها و الجملة التی بعده خبرها، و رفع قوله: «لعنة اللَّه و غضب اللَّه» على انّ کل واحد منهما مبتداء و الجار مع المجرور الّذى بعده خبره، و المبتدا مع الخبر جملة هى خبر انّ، و التقدیر انّه اى انّ الامر لعنة اللَّه علیه، و ان الشأن غضب اللَّه علیها کما قال اللَّه تعالى: «وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ»، عند من خفف، و التقدیر انّه الحمد للَّه على معنى ان الامر او الشأن الحمد للَّه. و قرأ نافع غضب اللَّه بکسر الضاد و فتح الباء على الفعل الماضى و رفع اسم اللَّه و الوجه انّ ان مخففة من الثقیلة کما ذکرنا و اسمها مضمر و هو ضمیر الامر او الشأن و التقدیر انه غضب اللَّه علیها. و روى ابن حسان عن یعقوب ان غضب اللَّه بفتح الضّاد و و نصب الباء و الجر فى اسم اللَّه، و الوجه انه غضب اسما لا فعلا فنصبه بان المخففة و جعل عملها مخففة کعملها مشددة و هذا قلیل، و جر اسم اللَّه باضافة غضب الیه. و قرأ الباقون انّ بالتشدید فى الحرفین و لعنة اللَّه و غضب اللَّه بالنصب فیهما و اضافتهما الى اللَّه و الوجه انّ «انّ» مشدّدة على اصلها، و هى تنصب الاسماء و ترفع الاخبار و کلّ واحد من لعنة اللَّه و غضب اللَّه اسم انّ، و الجار و المجرور الّذى بعده خبر انّ، و قرأ حفص عن عاصم «و الخامسة» بالنصب اعنى الثانیة، و الوجه انه عطف على قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ».
من قوله: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ»، و تشهد الخامسة اى الشهادة الخامسة، و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم، «وَ الْخامِسَةَ» بالرفع و لم یختلفوا فى الخامسة الاولى انّها بالرفع و الوجه فى الثانیة انها معطوفة على موضع «أَنْ تَشْهَدَ» لانّ موضعه رفع بانه فاعل یدرءوا و التقدیر، و یدرءوا عنها العذاب، شهادة اربع شهادات و الشهادة الخامسة، فهى عطف على موضع الفاعل و یجوز ان یکون رفعا بالابتداء و انّ غضب اللَّه فى موضع الخبر، و التقدیر و الشهادة الخامسة حصول الغضب علیها، و اما الرفع المتفق علیه فى الخامسة الاولى فوجهه انّه لا یخلو ما قبل الکلمة من قوله: «أَرْبَعُ شَهاداتٍ» من ان یکون رفعا او نصبا على ما سبق، فان کان رفعا کانت الخامسة معطوفة علیه، و ان کان نصبا قطعها عنه و لم یجعلها محمولة علیه بل حملها على المعنى، لانّ معنى قوله: «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ» علیهم اربع شهادات، او حکمهم اربع شهادات فعطف الخامسة على هذا الموضع. اما سبب نزول این آیت لعان، بقول ابن عباس و مقاتل آن بود که چون آیت «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» بعد از آن فرو آمد رسول خدا روز آدینه بمنبر برخواند، عاصم بن عدى العجلانى الانصارى برخاست گفت یا رسول اللَّه جعلنى اللَّه فداک. اگر کسى با اهل خود اجنبى بیند بخلوت اگر باز گوید او را هشتاد ضربت زنند و فاسق نام کنند و گواهى وى هرگز نپذیرند و اگر خاموش نشیند باندوه و غم بمیرد و اگر بطلب گواهان شود چون باز آید مرد رفته باشد و فارغ شده پس تدبیر چیست؟ و رسول خدا این چنین سؤال کراهیت داشتى و از آن نهى کردى عاصم بر روى رسول اثر کراهیت دید و از سر آن فراز شد، بعد از آن به هفته‏اى قضاء الهى چنان بود که عویمر عجلانى که ابن عم عاصم بود او را این واقعه بیفتاد در خانه شد شریک بن سحما را دید، و قیل بشر بن سحما، با زن وى خوله بنت قیس بن محصن گرد آمده، این قصه با عاصم بگفت عاصم دلتنگ شد استرجاع کرد گفت انا للَّه هنوز هفته‏اى گذشت که من آن سؤال کردم و خود بدان مبتلا گشتم که در اهل بیت خویش بدیدم و این از آن گفت که عویمر و خوله و شریک همه خویش و پیوند وى بودند، عاصم با رسول خدا بگفت، رسول عویمر را بر خواند گفت: اتّق اللَّه فى زوجتک و ابنة عمّک فلا تقذفها بالبهتان‏، عویمر سوگند یاد کرد گفت: و اللَّه الّذى لا اله الّا هو انّى لصادق. و اللَّه که من راست گویم شریک را با خوله بر ناسزا دیدم و من چهار ماه گذشت که بوى نرسیدم، و خوله فرزند دارد در اشکم نه از من، رسول خدا خوله را گفت: اتقى اللَّه و لا تخبرینى الّا بما صنعت.
خوله سوگند یاد کرد که عویمر دروغ میگوید بیش از آن نیست که این شریک روزگاریست تا در ما مى‏آید و میرود و شبها بنزدیک ما باشد، و عویمر او را بر آن رخصت داده و فرا گذاشته تا چنین بستاخ گشت اکنون مرا دید که با وى سخن میگفتم غیرت او را بدان داشت که بهتان بر من نهاد، رسول خدا شریک را حاضر کرد و از وى پرسید شریک سوگند یاد کرد و همان گفت، عویمر به کار خود درماند چون دانست که او را حد فریه خواهند زد گفت: و اللَّه انى لصادق و یجعل اللَّه لى مخرجا، همان ساعت جبرئیل آمد از حضرت عزت و آیات لعان فرو آورد رسول گفت: یا عویمر قد نزلت فیک و فى زوجتک و فى صاحبک فقرا علیه الآیات.
پس رسول خدا بفرمود تا ندا زدند که الصّلاة جامعة، ایشان را بمسجد حاضر کرد بعد از نماز دیگر، آن گه گفت برخیز یا عویمر بگو اشهد باللّه انّ خولة لزانیة و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، دوم بار رسول او را تلقین کرد که بگو اشهد باللّه انّى رأیت شریکا على بطنها و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، سوم بار او را تلقین کرد که بگوى‏
اشهد باللّه انها حبلى من غیرى و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت، چهارم بار او را تلقین کرد که بگو، اشهد باللّه انّى ما قربتها منذ اربعة اشهر و و انّى لمن الصادقین، عویمر چنان بگفت: پنجم بار او را تلقین کرد که بگو لعنة اللَّه على عویمر ان کان من الکاذبین، عویمر چنان بگفت، پس رسول بفرمود تا عویمر بنشست و خوله را گفت تو مى‏برخیز و بگو اشهد باللّه ما انا بزانیة و انّ عویمرا لمن الکاذبین، دوم بار
اشهد باللّه انّه ما رأى شریکا على بطنى و انّه لمن الکاذبین، سوم بار
اشهد باللّه انّى حبلى منه و انّه لمن الکاذبین، چهارم بار
اشهد باللّه انّه مار آنى قطّ على فاحشة و انّه لمن الکاذبین، پنجم بار
غضب اللَّه على خولة ان کان من الصّادقین.
پس رسول خدا میان ایشان فرقت افکند فرقتى مؤبّد
ثم قال: انظروا فان جاءت بولد اسحم ادعج العینین عظیم الالیتین خداج الساقین فلا احسب عویمرا الّا قد صدق علیها، و ان جاءت به احیمر کانه و حرة فلا احسب عویمرا الّا قد کذب علیها، فجاءت به على النعت الّذى نعت رسول اللَّه من تصدیق عویمر فقال (ص): «لو لا الایمان لکان لى و لها شأن» و لقد رأى ذلک الولد امیرا من امراء الامصار و ما یدرى احد من ابوه.
فصل
بدانک در لعان حضور حاکم یا نایب حاکم شرطست و تلقین کلمات لعان هم چنان که رسول خدا عویمر و خوله را تلقین کرد شرطست، تا آن که اگر یک کلمه خود بگوید بى‏تلقین امام محسوب نباشد و تغلیظ در لعان بمکان و زمان شرطست، امّا المکان فبین الرّکن و المقام ان کان بمکّة و عند المنبر ان کان بالمدینة و فى المسجد الجامع عند المنبر فى سائر البلاد، و امّا الزّمان ان یکون بعد صلواة العصر، چون مرد از لعان فارغ گشت فرقت افتاد میان مرد و زن و آن زن برو حرام گشت حرمتى مؤبّد و نسب فرزند از وى بریده گشت و حد قذف از وى بیفتاد و بر زن حدّ زنا واجب گشت، اگر محصنه باشد رجم و اگر بنا شد جلد و تغریب، پس اگر زن خواهد که آن حد از خویشتن بیفکند او نیز لعان کند چنان که ربّ العزه گفت: «وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ»، این عذاب بمذهب شافعى حدّ است و بمذهب بو حنیفه حبس، فعند ابى حنیفة لا حدّ على من قذف زوجته بل موجبه اللعان فان لم یلاعن یحبس حتى یلاعن، و عند الشافعى اللعان حجّة صدقه، و القاذف اذا قعد عن اقامة الحجّة على صدقه لا یحبس بل یحدّ کقاذف الاجنبى اذا قعد عن اقامة البیّنة.
قوله: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ»، الجواب مضمر لدلالة القصة علیه، تأویله و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته لقامت الفضیحة و النکال على الکاذب منهما و لو لا انه تواب حکیم لم یجد الکاذب منهما سبیلا الى التّوبة و لا نجاة من النار.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» ایشان که این دروغ بزرگ آوردند «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» گروهى از شما، «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» مپندارید که آن بتر بود شما را «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» که آن بهتر بود شما را، « «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» هر مردى را از ایشان، «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» پاداش آنچه کرد از بدو گفت از دروغ، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ» و آن مرد که بپذیرفت و بر دست گرفت مهینه آن کار و برزیدن آن قصه از ایشان، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۱) او راست عذابى بزرگ.
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» مؤمنان و مؤمنات بخویشتن خویش و مادر خویش و همدینان خویش ظنّ نیک بردندى آن پنداشت و آن ظن که بمادر خویش برند و بهمدینان خویش، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (۱۲) و چرا نگفتند این دروغى است بزرگ و آشکارا.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» چرا بر آنچه گفتند چهار گواه نیاوردند، «فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ» اکنون که گواهان نیاوردند، «فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (۱۳) ایشان نزدیک خدا دروغزنانند.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» و اگر نه فضل خدا بودى بر شما و بخشایش او درین جهان و در آن جهان، «لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۱۴) بشما رسیدى در آنچه پیش مى‏بردید و میراندید آن سخن عذابى بزرگ.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» آن گه که از دهن یکدیگر فرا مى‏ستدید بر زبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» و مى‏گفتید بدهنهاى خویش چیزى که نمى‏دانستید که آن چیست، «وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» و مى‏پنداشتید که چیزى اندک است و کارى سهل سبک. «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» (۱۵) و آن بنزدیک خداى سخنى بود بزرگ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» و چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» گفتید نرسد ما را نیاید و نه سزد ما را که در سخن آریم این دروغ را «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» (۱۶) پاکا خداوندا، این دروغى بزرگ است ناتواند بود.
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ» پند میدهد اللَّه شما را، «أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (۱۷) که با چنین سخن گردید هرگز اگر گرویدگانید.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» و پیدا میکند اللَّه شما را بسخنان خویش نشانهاى پسند خویش. «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۱۸) و اللَّه داناست پاک دانش راست دان.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ» ایشان که مى‏دوست دارند، «أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا» که آشکار گردد و پدید آید در میان گرویدگان زشت نامى و زشت کارى، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» ایشان راست عذابى دردناک درین جهان و در آن جهان، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (۱۹) و اللَّه داند و شما ندانید.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى و رحمت او بودى، «وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۲۰) و آنچه اللَّه سخت مهربانست و بخشانیده
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویده‏اند، «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» بر پى دیو مایستید، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ» و هر که در پى دیو رود، «فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» دیو او را بزشتکارى فرماید و ناپسند، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گرنه فضل اللَّه بودى بر شما و بخشایش او، «ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» از شما هیچکس هنرى نیامدى و پاک و خداى را یکتا شناس، «وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» لکن اللَّه پاک میکند او را که خواهد، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۲۱) و اللَّه شنواست دانا.
«وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» مبادا که سوگند خوراد یا سستى کناد خداوندان فضل از شما و خداوندان دستگاه و توان، «أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبى‏» که چیزى دهند خویشاوندان را، «وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و درویشان و هجرت کنندگان از بهر خداى، «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» و ایدون باد که در گذارند و از پاداش رو گردانند، «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» دوست ندارید که بیامرزد خداى شما را، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۲۲) و اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» ایشان که مى‏دشنام دهند آزاد زنان پاکان را و از بدى و بدان ناآگاهان را، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» لعنت بر ایشان درین جهان و در ان جهان، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۲۳) و ایشانراست عذابى بزرگ.
«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» آن روز که گواهى دهد بر ایشان زبانهاى ایشان، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ» و دستها و پایهاى ایشان، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» (۲۴) بآنچه میکردند.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» آن روز آنست که تمام بایشان گزارد آن‏ خداى بسزا پاداش ایشان بسزا، «وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (۲۵) و فردا بدانند که اللَّه است براستى خداى و بخدایى سزا و خدایى را آشکارا.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» سخنان پلید مردان پلید را سزاست،، «وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و مردان پلید سخنان پلید را اندو ایشان سزااند که آن را گویند. «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ» و سخنان پاک مردان پاک را سزاست،، «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ» و مردان پاک سخنان پاک را اندو آن ایشان را سزد. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» ایشان بى‏گناهند و پاک بگواهى اللَّه از آنچه میگویند.
«لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۲۶) ایشانراست آمرزش و روزى آزاده بى رنج نیکو «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» در هیچ خانه مروید مگر در خانه‏هاى خویش، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» تا آن گه که بر رسید که هیچ مردم هست، «وَ تُسَلِّمُوا عَلى‏ أَهْلِها» و در هیچ خانه مروید تا پیش سلام نکنید بر اهل آن، «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۲۷) آن به است شما را تا مگر پند پذیرید.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً» اگر در آن خانه کسى نیابید. «فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ» در مروید در آن تا آن گه که شما را دستورى دهند، «وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا» و اگر شما را گویند باز گردید، «فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى‏ لَکُمْ» باز گردید این چه شما را گفتم شما را به و این پسندیده‏تر و پاک‏تر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۲۸) و خداى بآنچه میکنید دانا است.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» بر شما ننگى نیست، «أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» که در خانه‏هایى روید و جایهایى بگذاشته بى‏نشیننده در آن، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» که شما را در آن حاجتى بود و نفعى، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» (۲۹) و اللَّه میداند آشکاراى کار شما که میکنید و نهان که در دل میدارید.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» نقله اخبار و حمله آثار روایت کرده‏اند باسناد درست از مادر مؤمنان عائشة الصّدیقة بنت الصّدیق جیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات، گفتا رسول خدا (ص) هر گه که بر جناح سفر بودى میان زنان خویش قرعه زدى آن یکى که قرعه وى بر آمدى با خود بسفر بردى. غزوى پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندى، مرا در هودجى نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو مى‏آوردند و برمیداشتند، تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده، شبى از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتى را که در پیش داشتم، چون باز آمدم عقدى که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوى آن دراز گشت، چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بى‏خبر بودند همى پنداشتند که من در هودج نشسته‏ام و در سبکى هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بى‏گوشت. انّما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهنّ اللحم. چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالى گشته، لیس بها داع و لا مجیب. تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگى و اندوه چشمم در خواب شد، صفوان بن المعطل السلمى المرادى با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل، سواد شخصى دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب، همى استرجاع کرد بتعجب که انا للَّه، این چه کارست و چه‏ حال؟، من باسترجاع وى از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روى خویش بپوشیدم، فو اللَّه ما کلّمنى بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه، و اللَّه که با من یک سخن نگفت و نه از وى هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع، آن گه راحله خویش بخوابانید و پاى بر دست وى نهاد تا من برنشستم، صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعى منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده، و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشه‏اى گرفتندى و در میان مردم نیامدندى، عبد اللَّه ابىّ رئیس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه؟ کیست این زن؟ گفتند عایشه، همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند، قالت عائشة و هلک من هلک فىّ و کان الّذى فولى کبره منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول. عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوى آمده و من از آن بى خبر و ناآگاه، و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمى به بیمارى این بار نمیدیدم و سبب نمى‏دانستم که گمان بد نمى بردم، از رسول بیش از آن نمى‏دیدم که گاه گاه در آمدى و سلام کردى و گفتى:کیف تیکم؟
آخر چون از آن بیمارى به شدم و صحت یافتم شبى بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابى رهم بن المطّلب بن عبد مناف سوى صحرا مى‏رفتیم قضاء حاجت را و دست و روى شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانه‏ها طهارت جاى ساختن، چون فارغ شدیم و روى بخانه نهادیم ام مسطح را پاى در چادر افتاد بر وى در آمد نفرین کرد بر پسر خویش، گفت تعس مسطح، عایشه گفت بئس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا، بد گفتى و ناسزا مى دشنام دهى کسى را که به بدر حاضر بود، ام مسطح گفت اى هنتاه خبر ندارى و نشنیدى که وى چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند، عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهى ده، ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وى بگفت، عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک‏ گشت و بیمارى یکى ده شد، اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان، رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت: کیف تیکم؟
گفتم یا رسول اللَّه تأذن لى ان آتى ابوىّ، مرا دستورى دهى تا در پیش پدر و مادر شوم، و مقصود من آن بود تا ازیشان خبر درست پرسم از احوال خویش و آنچه در حق من میگویند، رسول مرا دستورى داد و آمدم و مادر را گفتم یا امه ما یتحدّث الناس؟ مردم چه میگویند و در کار من سخن چه میرانند؟ مادر گفت یا بنیة هوّنى علیک فو اللَّه لقل ما کانت امرأة قطّ رضیّة عند رجل لها ضرائر الّا اکثرن علیها حسدا. سخن کوتاه کن اى دخترک و آسان فرا گیر و اللَّه که کم افتد زنى پسندیده و دوست داشته شوهر خویش و او را ضرائر بود که نه بر وى حسد برند و در کار وى گفت و گوى کنند، عایشه بتعجب گفت سبحان اللَّه او قد یتحدّث الناس بهذا؟ مردم درین سخن میگویند و تواند بود که گویند؟
گفتا پس از آن همه شب گریستم و خواب نکردم کار بجایى رسید که رسول خدا مشورت کرد با اسامة بن زید و على بن ابى طالب (ع) در فراق اهل خویش ایشان آنچه دانستند از برائت و پاکى گفتند و على بن ابى طالب گفت حال وى از کنیزک پرس بریره که وى با تو راست گوید، رسول از بریره پرسید بریره گفت: لا اعلم علیها الّا ما یعلم الصّائغ فى تبر الذهب غیر انها جاریة حدیثة السنّ تنام عن عجینها فیأکله الدّاجن.
عایشه گفت رسول خدا در آن روزها که این گفت و گوى میکردند یک بار پیش من ننشست و با من حدیث نکرد، و مرا نه در شب خواب بود و نه در روز آرام، پیوسته سوزان و گریان و حیران. یک ماه بدین صفت بگذشت آخر روزى رسول خدا در آمد و نزدیک من بنشست گفت: یا عائشة بلّغنى عنک کذا و کذا فان کنت بریئة فسیبرئک اللَّه و ان کنت الممت بذنب فاستغفرى اللَّه و توبى الیه فانّ العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب اللَّه علیه.
عایشه چون این سخن از رسول بشنید گفتا زار بگریستم و همچون دیگ بر سر آتش جوشیدم، روى با پدر کردم گفتم اجب عنّى رسول اللَّه فیما قال، رسول خدا را در آنچه میگوید جواب ده از بهر من و در کار من، پدر گفت و اللَّه ما ادرى ما اقول لرسول اللَّه، روى با مادر کردم گفتم تو او را جواب ده، ما در همان گفت که پدر گفت، پس چون درماندم گفتم آرى بدانستم و این حدیث چنان بسمع شما رسیده که در نفس شما مقرر گشته و اگر من سخن گویم ببراءت و پاکى خویش شما مرا راستگوى ندارید و اگر اعتراف آرم بگناهى که نکرده‏ام و اللَّه خود میداند که از آن بریم و بى‏گناه، شما مرا راستگوى دارید، مثل من این ساعت مثل پدر یوسف است که گفت: فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ، این سخن بگفتم و در جامه خواب شدم که خود باللّه تفویض کرده و در دل یقین داشتم که اللَّه مرا مبرا کند و رسول را از حال من خبر دهد، و اللَّه که گمان نبردم که در شأن من آیات قرآن و وحى پاک فرستد که خود را از آن حقیرتر دانستم، بلى امید داشتم که رسول را در خواب بنماید و پاکى من بر وى پیدا کند، گفتا و اللَّه که رسول خدا هم در آن مجلس نشسته بود و هیچکس از اهل بیت برنخاسته بود که آثار نزول وحى بر رسول خدا پیدا گشت، بروز زمستانى عرق از وى روان گشت، از گران بارى وحى منزل همچون عقد مروارید که بگسلد از پیشانى مبارک وى قطرات عرق مى‏افتاد، چون فارغ گشت بمن نگریست خندان و شادان گفت: ابشرى یا عائشة اما و اللَّه فقد براک اللَّه، و قرأ «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ»
اى بالکذب، و سمّى افکا لکونه مصروفا عن الحق، یقال افک الشّی‏ء اذا قلبه عن وجهه و ذلک انّ عائشة کانت تستحق الثناء بما کانت علیه من الحصانة و الشرف فمن رماها بالسّوء قلب الامر عن وجهه. «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» اى هم جماعة من المسلمین منهم عبد اللَّه بن ابىّ بن سلول و مسطح بن اثاثة بن عباد بن المطلب و حسان بن ثابت الانصارى و حمنة بنت جحش زوجه طلحة بن عبید اللَّه، از اصحاب افک این چهار را نام برده‏اند و ایشان را شناسند و رسول خدا بعد از نزول آیات برائت عایشه ایشان را حدّ فریه زد هر یکى هشتاد ضربه. «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» ان خطاب با عایشه است و با صفوان که این نسبت دروغ با وى کردند، و گفته‏اند خطاب با عایشه است و با پدر و مادر وى و با رسول خدا و با صفوان، میگوید مپندارید شما که آن دروغ که بر ایشان بستند و این اندوه صعب که بشما همگان رسید شما را بتر بود بلکه آن شما را بهتر بود که رب العزه دروغ ایشان پیدا کرد و بآیات تنزیل و وحى حق عایشه را عزیز کرد و گرامى و همه را بپاکى وى شاد کرد و چشم روشن، امروز درین جهان و فردا بهشت جاودان و مزد بى کران، وانشد.
اذا اهل الکرامة اکرمونى
فلا اخشى الهوان من اللئام‏
فلیس هو انهم عندى هوانا
و لکن الهوان من الکرام‏
«لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» اى من العصبة الکاذبة. «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» اى جزاء ما اجترح من الذنب على قدر ما خاض فیه لانّ بعضهم ضحک و بعضهم سکت و بعضهم تکلّم، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» اى تحمّل معظمه فبدأ بالخوض فیه، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» قرأ یعقوب کبره بضم الکاف، و قراءة العامة کبره بکسر الکاف، و هما لغتان، یقال کبر سیاسة النّاس فى المال بالکسر و الضمّ جمیعا، و الکبر من التکبیر بالکسر لا غیر، و قیل معناه الّذى قام باشاعة الحدیث و بالغ فیه، و هو عبد اللَّه بن ابىّ، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى یوم القیامة و انّما سمّاه عظیما لانّه یخلد فى النّار، و قیل «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ» هو حسان بن ثابت عذاب فى الدّنیا بان ذهب بصره و شلّت یداه، روى عن مسروق قال: کنت عند عائشة فدخل حسان بن ثابت فامرت فالقى له وسادة فلما خرج قلت لعائشة، تدعین هذا الرّجل یدخل علیک و قد قال ما قال و انزل اللَّه فیه، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ»، فقالت رأى عذاب اشدّ من العمى و لعلّ اللَّه یجعل ذلک العذاب العظیم ذهاب بصره، و قالت انّه کان یدفع عن النبىّ، و قیل هو مسطح بن اثاثه و العذاب العظیم ذهاب بصره فى الدّنیا.
«لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ» یعنى مسطحا و حسّان، «وَ الْمُؤْمِناتُ» یعنى حمنة بنت جحش، «بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» یعنى بامثالهم من المؤمنین و المؤمنون کلّهم کنفس واحدة، و قیل معناه هلّا ظنوا بهما ما یظنّ بالرّجل لو خلا بامّه و بالمرأة لو خلت بابنها لانّ ازواج النبىّ امّهات المؤمنین، و قیل اراد بهذه الایة ابا ایوب الانصارى و امرأته ام ایوب، و ذلک فیما روى محمد بن اسحاق بن یسار عن رجاله انّ ابا ایوب خالد بن زید قالت له امرأته ام ایوب یا ابا ایوب اما تسمع ما یقول النّاس فى عائشة؟
قال بلى و ذلک الکذب أ کنت فاعلة ذلک یا ام ایوب؟ قالت لا و اللَّه ما کنت لا فعله، قال فعائشة و اللَّه خیر منک سبحان اللَّه هذا بهتان عظیم، فانزل اللَّه «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» کما فعل ابو ایوب و صاحبته، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» اى کذب بیّن.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ» اى هلّا جاءوا على ما زعموا، «بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ» اى فى حکم اللَّه، «هُمُ الْکاذِبُونَ» فیه دلیل على ان من قذفها بعد نزول هذه الایة صار کافرا باللّه عزّ و جل لما فیه من رد شهادة اللَّه لها بالبراءة «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ» اى خضتم فیه من حدیث القذف، «عَذابٌ عَظِیمٌ» قال ابن عباس: اى عذاب لا انقطاع له یعنى فى الآخرة لانّه ذکر عذاب الدنیا من قبل، فقال: «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» فقد اصابه فانه جلد و حدّ.
روت عمرة عن عائشة انّ النبى (ص) لمّا نزلت هذه الایة حدّ اربعة نفر: عبد اللَّه بن ابىّ و حسّان بن ثابت و مسطح بن اثاثة و حمنة بنت حجش.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» التلقى و التلقف واحد و هو اخذ الکلام شفاها، و قال مجاهد و مقاتل: یرویه بعضکم عن بعض، و قال الکلبى: کان الرّجل منهم یلقى الرّجل فیقول بلّغنى کذا و کذا یتلقونه تلقیا. میگوید آن گه که از دهن یکدیگر این سخن فرا مى‏ستدید بزبانهاى خویش و با یکدیگر میراندید، و بر قراءت عایشه «تَلَقَّوْنَهُ» بکسر لام و تخفیف قاف من الولق و هو الاسراع الى الکذب آن گه که چنان دروغ زود فرا آن مى‏شتابیدید بزبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» من الفریة اى تتجرؤن على النطق به فى اهل النبىّ، «تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» تظنّون انه سهل لا اثم فیه، «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» فى الوزر، و قیل و تحسبون ذلک امرا خفیفا یسیرا و ذلک عند اللَّه ذنب عظیم فیه اذى رسول اللَّه و رمى البرئ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» اى هلّا اذ سمعتموه، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» اى لا یحلّ لنا ان نخوض فى هذا الحدیث، «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» اى، هلّا قلتم عند ذلک، سبحانک اى العجب ممّن یقول ذلک هذا کذب عظیم، یبهت من سمعه، و البهتان الکذب یواجه به المؤمن فتحیر منه، و قیل معنى سبحانک هاهنا تعالیت عن ان یقال فى رسولک هذا البهتان العظیم.
روى عن النبى (ص) قال: «البهتان على البرئ اثقل من السماوات».
قیل معناه وزر الباهت اثقل من السماوات، و قال: «انّ الرّجل لیقول لاخیه یا مرائى فیهدم عمله اربعین عاما فان لم یکن له عمل اربعین عاما أوقر وزر اربعین عاما، و ان الرّجل لیقذف المرأة المحصنة البریئة فیهدم عمل سبعین عاما فان لم یکن له عمل سبعین عاما اوقر وزر سبعین عاما».
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا» یعنى کى لا تعودوا، و قیل کراهة ان تعودوا، «لِمِثْلِهِ» اى الى مثل هذا الحدیث من القذف و الخوض فیه و الجلوس مع القاذف و استماع حدیثه، «أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» جزاؤه مضمر اى فاتّعظوا و لا تعودوا.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» الدّلالات الواضحات، و قیل الفرائض و الاحکام، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ» بمصالحکم، «حَکِیمٌ» بتدبیرکم.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا». این آیت در قذف عایشه فرو آمد اما حکم آن عام است در زانى و قاذف و مظهر و هر کس که عیب مؤمنان جوید و زشت نامى ایشان طلب کند، فاحشه فا نام ایشان کند و در آن کوشد و سعى کند بفعل یا بقول یا بعزم الفاحشة ما قبح جدا، و المراد بها هاهنا الزنا کقوله فى الاعراف: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» یعنى حرّم الزنا فى العلانیة و السرّ، و فى النساء «اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزنا، و بالاحزاب «مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ» یعنى الزّنا، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا، وَ الْآخِرَةِ» یعنى عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه المنافقین و هم الّذین بدءوا بالافک و اتوا به، و العذاب فى الدنیا الحدّ و فى الآخرة نار، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ» انّهم کاذبون، «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» لانه غیب. «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» جواب لو لا محذوف یعنى لعاجلکم بالعقوبة، قال ابن عباس: یرید مسطح و حسّان و حمنة.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» باشاعة الفاحشة فى الّذین آمنوا، و قیل خطواته وساوسه، و قیل هى النذور بالمعاصى و سلوک سبیل الشیطان و اقتفاء آثاره، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» اى بالقبائح من الاعمال، «وَ الْمُنْکَرِ»، قیل المنکر فکلّ ما یکره اللَّه عز و جل، و قیل المنکر ما لا یعرفه الشرع و لا العقل، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» هذا الخطاب للّذین خاضوا فى الافک. و المعنى ما طهر من هذا الذنب و لا صلح امره بعد الّذى فعل، و قیل ما قبل توبة احد منکم ابدا، و قیل ما اسلم احد منکم و ما اهتدى.
«وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» اى یحمله على ما یصیر به زاکیا، و قیل یطهر ما یشاء من الذنب بالرحمة و المغفرة، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ» لمقالتکم، «عَلِیمٌ» بنیّاتکم و اعمالکم.
«وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یحلف و هو یفتعل من الالیة و هى القسم، و قرأ ابو جعفر و لا یتأل بتقدیم التّاء و تأخیر الهمزة، و التالى الحلف و التحکم، یقال آلى و تالى و ائتلى اذا حلف، «أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» الفضل فى الدّین، و السعة فى المال، و هو ابو بکر الصدّیق، «أَنْ یُؤْتُوا» یعنى ان لا یؤتوا، «أُولِی الْقُرْبى‏» یعنى مسطح و ابن اثاثة و کان ابن خالة ابى بکر، و قال من صعالیک المهاجرین. این آیت در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد که مسطح را همیشه نفقه دادى از بهر درویشى و خویشاوندى که ابن خاله ابو بکر بود و از جمله مهاجرین بود و از اهل بدر بود، چون مسطح در افک عایشه سخن گفت ابو بکر خشم گرفت و سوگند یاد کرد که بعد از آن او را هیچ چیز ندهد، و بر وى نفقه نکند، چون این آیت فرو آمد ابو بکر کفارت سوگند کرد، و گفت و اللَّه لا امنع النفقة عنه ابدا. مصطفى علیه السلام این آیت بر ابو بکر میخواند چون اینجا رسید که: «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» ابو بکر گفت بلى انا احبّ ان یغفر اللَّه لى، و قیل «وَ لا یَأْتَلِ» اى لا یقصر من قولهم، لا یألوا فلان جهده و منه قوله تعالى: «لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا»، فعلى هذا قوله: «أَنْ یُؤْتُوا» لا یحتاج الى اضمار لا. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» العفو السّتر و الصفح الاعراض، و قیل العفو عن الافعال و الصفح عن الاقوال، و قال ابن عباس و الضحاک: اقسم ناس من الصحابة منهم ابو بکر ان لا یتصدقوا على رجل تکلّم بشی‏ء من الافک و لا ینفقوهم، فانزل اللَّه هذه الآیة «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» معناه ان احببتم ان یغفر اللَّه لکم ذنوبکم فاغفروا ذنوبکم فیما بینکم، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» الغافلة عن الفاحشة ان لا یقع فى قلبها، و کانت عائشة کذلک، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» قال مقاتل هذا خاص فى عبد اللَّه بن ابىّ و کان منافقا، و روى عن خصیف قال: قلت لسعید بن جبیر من قذف مؤمنة لعنه اللَّه فى الدّنیا و الآخرة، فقال ذلک لعائشة خاصة، و قال قوم هى لعائشة و ازواج النبىّ دون سایر المؤمنات، و روى عن ابن عباس قال: هذه فى شأن عائشة و ازواج النبىّ خاصّة لیس فیها توبة، و من قذف امرأة مؤمنة فقد جعل اللَّه له توبة ثم قرأ «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا»، فجعل لهؤلاء توبة و لم یجعل لاولئک توبة، و قال الآخرون نزلت هذه الایة فى ازواج النبى (ص) و کان ذلک کذلک حتى نزلت الایة الّتى فى اول السورة «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» الى قوله: «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» فانزل اللَّه الجلد و التوبة. «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ» قرأ حمزة و الکسائى یشهد بالیاء لتقدم الفعل، «أَلْسِنَتُهُمْ» یعنى بالقذف بالزّنا، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اى و سائر الاعضاء بسائر المعاصى الّتى اعملوا بها، و شهادة الاعضاء بان یصیرها اللَّه کاللسان فى امکان النطق. فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الایة و بین قوله: «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ»؟ قلنا اختلفوا فیه، فقال بعضهم انّهم یجحدون فى بعض الاوقات، و اللَّه یختم على افواههم و ینطق ایدیهم و ارجلهم فاذا علموا انّ الجحود لا ینفعهم رفع اللَّه الختم عن افواههم فیشهدون بجمیع ما عملوا، و قیل ان اللَّه یخرج السنتهم عن افواههم ثم یطبق شفاههم فیشهدون بالسنتهم و هى خارجة من الفم لیکون ابدع.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» الدّین هاهنا الجزاء و منه قولهم‏ کما تدین تدان‏، یعنى کما تفعل تجازى، و فى الخبر، یوم یدان النّاس باعمالهم‏، و المعنى یوفیهم اللَّه الجزاء الحقّ اى الجزاء الواجب، و قرئ فى الشواذ الحقّ بالرفع فیکون صفة للَّه عز و جل، «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» یقضى بحق و یأخذ بحق و یعطى بحق قال ابن عباس: «و ذلک انّ عبد اللَّه بن ابىّ کان یشکّ فى الدّین فیعلم یوم القیامة انّ اللَّه هو الحق المبین.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» اى الخبیثات من القول و الکلام للخبیثین من النّاس، «وَ الْخَبِیثُونَ» من النّاس، «لِلْخَبِیثاتِ» من القول، «وَ الطَّیِّباتُ» من القول، «لِلطَّیِّبِینَ» من النّاس، «وَ الطَّیِّبُونَ» من النّاس، «لِلطَّیِّباتِ» من القول، و الطیب لا یلیق الّا با الطیّب فعائشة لا یلیق بها الخبیثات من القول، لانّها طیّبة فتضاف الیها الطّیبات من الکلام من الثناء الحسن، و قال الزجاج معناه لا یتکلم بالخبیثات الّا الخبیث من الرجال و النساء. و لا یتکلّم بالطّیبات الا الطیّب من الرجال و النساء، و هذا ذم للّذین قذفوا عائشة و مدح للّذین برؤها بالطّهارة. و قال ابن زید: معناه الخبیثات من النساء للخبیثین من الرّجال و الخبیثون من الرجال للخبیثات من النساء امثال عبد اللَّه بن ابىّ و الشاکّین فى الدّین، و الطّیبات من النساء للطیّبین من الرّجال و الطیّبون من الرّجال للطیبات من النساء یرید عائشة طیّبها اللَّه لرسوله الطیّب صلّى اللَّه علیه و سلّم. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» یعنى عائشة، و قیل عائشة، و صفوان بن المعطل المرادى الّذى رمیت به عائشة کان رجلا صالحا ذکره رسول اللَّه (ص) بخیر، شهید بدرا و خرج من الدّنیا شهیدا و لم یکشف عن انثى قطّ، یقال کان حصورا لا یأتى النساء، فوقع اولئک موقع التثنیة کقوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ» و المراد به اخوان، و قیل «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ» یعنى الطّیبین و الطّیبات منزهون مما یقولون، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» هذا تأویل قوله، «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»
و الرزق الکریم الجنّة. لانّ رزقها بلا علاج و لا زرع و لا تلقیح و لا زوال و لا رنق، روى انّ ابن عباس دخل على عائشة فى مرضها الّذى ماتت فیه، فبکت و قالت اخاف ما اقدم علیه، فقال ابن عباس: لا تخافى فو الّذى انزل الکتاب على محمّد لا تقدمین الّا على مغفرة و رزق کریم، فقالت رحمک اللَّه أ هذا شی‏ء انبأک به رسول اللَّه؟ فقال بل هو شی‏ء نبأنیه کتاب اللَّه، قالت و اتل علىّ، فتلا «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» فخرج من عندها، فصیح علیها، فقال ما بالها؟ قالوا غشى علیها مما تلوت. و روى انّ عائشة کانت تفتخر باشیاء اعطیتها لم تعطها امرأة غیرها، منها انّ جبرئیل اتى بصورتها فى سرقة من حریر و قال هذه زوجتک، و روى انه اتى بصورتها فى راحته، و انّ النبى لم یتزوج بکرا غیرها، و قبض رسول اللَّه (ص) و رأسه فى حجرها و دفن فى بیتها و کان ینزل علیه الوحى و هو معها فى لحافه. و نزلت براءتها من السّماء، و انّها ابنة خلیفة رسول اللَّه و صدیقه، و انّها حبیبة رسول اللَّه و خلقت طیبة و وعدت مغفرة و رزقا کریما. و کان مسروق اذا روى عن عائشة قال: حدثتنى الصدّیقة بنت الصدّیق حبیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات. و اجمعوا انّ من قذف عائشة ضربت عنقه لتبرئة اللَّه عزّ و جلّ ایاها کرم اللَّه وجهها.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» اى بیوتا لستم تملکونها و لا تسکنونها، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا». عدى بن ثابت گفت: زنى انصاریه آمد و گفت یا رسول اللَّه من در خانه خویش گاه گاه بر حالى باشم که نخواهم که هیچکس مرا بیند در آن حال نه پدر و نه فرزند اگر در آن حال مردى ازین کسان و خویشان من در آید من چکنم حال من چون بود؟ رب العالمین این آیت بجواب وى فرو فرستاد، «تَسْتَأْنِسُوا» یعنى تستأذنوا، و قرأ غیر واحد من الصّحابة «حتى تستأذنوا»، و قیل الاستیناس طلب الانس و هو ان ینظر هل فى البیت انسان فیؤذنه انّه داخل، معنى آنست که در هیچ خانه مروید که سکناى شما در آن نبود و ملک شما نبود تا نخست بر رسید که هیچ مردم در آن خانه هست و دستورى بخواهید، مجاهد گفت: آوازى دهید تسبیح و تکبیر یا تنحنحى کنید، تا اهل بیت را آگاهى دهید، ابن عباس گفت: در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى حتى تسلّموا و تستأذنوا، اى حتى تقولوا السّلام علیکم ادخل، سلام مستحبّ است و استیذان واجب.
روى عن کلدة بن حنبل قال: دخلت على النبىّ (ص) و لم اسلم و لم استأذن، فقال النبىّ: ارجع فقل السّلام علیکم أ ادخل؟
و فى حدیث ابى موسى الاشعرى عن النبىّ «ثلاثا فان اذن لک و الا فراجع»، قال الحسن: الاوّل اعلام، و الثانى مؤامرة و الثالث استیذان بالرجوع. و اگر در خانه خویش شود یا در ذوات المحارم استیذان واجب نیست اما مستحبّ است که تنحنح کند یا ادنى حرکتى، ابراهیم نخعى گفت: استأذن على امّک لعلها تکون عریانة.
و عن عطاء بن یسار، انّ رجلا قال للنبىّ استأذن على امّى؟ قال: نعم، قال انّها لیس لها خادم غیرى ا فاستأذن علیها کلما دخلت؟ قال: أ تحبّ ان تریها عریانة؟ قال الرجل لا، قال فاستأذن علیها.
و قیل «غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» هذا واقع على الاستیناس غیر واقع على التسلیم، التأویل لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستأنسوا، و لا تدخلوا بیوتا حتّى تسلّموا على اهلها.
و فى وصیّة رسول اللَّه انس بن مالک، و اذا دخلت على اهلک فسلّم علیهم یکثر خیر بیتک.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها» اى فى البیوت احدا یأذن لکم فى دخولها.
«فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا» یعنى اذا کان فى البیت قوم فقالوا ارجع فلیرجع، و لا یقعد على الباب ملازما، «هُوَ أَزْکى‏ لَکُمْ» اى الرجوع اطهر لکم و اصلح لکم، قال قتادة: اذا لم یؤذن له فلا یقعد على الباب فانّ للناس حاجات و اذا حضر فلم یستأذن و قعد على الباب منتظرا جاز، کان ابن عباس یأتى باب الانصار لطلب الحدیث فیقعد على الباب حتّى یخرج و لا یستأذن فیخرج الرّجل فیقول یا بن عم رسول اللَّه لو اخبرتنى، فیقول هکذا امرنا ان نطلب العلم، و اذا وقف فلا ینظر من شق الباب اذا کان مردودا. روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو ان امرأ اطّلع علیک بغیر اذن فحذفته عصاة ففقأت عینه ما کان علیک جناح»، و فى بعض الاخبار، و هل حصول الاستیذان الا من اجل البصر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» من الدخول بالاذن و غیر الاذن، و لمّا نزلت آیة الاستیذان، قالوا کیف بالبیوت الّتى بین مکة و المدینة و الشام على ظهر الطریق لیس فیها ساکن؟ فانزل اللَّه عزّ و جل، «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» اى بغیر استیذان، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى منفعة لکم، و اختلفوا فى هذه البیوت، قال قتادة: هى الخانات و البیوت و المنازل المبنیّة للسائلة، و المنفعة فیها بالنزول و ایواء المتاع و الاتّقاء من الحرّ و البرد، و قیل «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» اى فیها حاجة لکم کانوا یضعون فیها الاسلحة اذا ثقلت علیهم، و قال ابن زید: هى بیوت التّجار و حوانیتهم الّتى بالاسواق یدخلونها للبیع و الشرى و هو المنفعة، و قال النخعى: لیس على حوانیت السوق اذن، و کان ابن سیرین اذا جاء الى حانوت السوق یقول السلام علیکم أ ادخل؟ ثم یلج. و قال عطاء: هى البیوت الخربة و المتاع هى قضاء الحاجة فیها من البول و الغائط، و قیل هى جمیع البیوت للّتى لا ساکن لها، لانّ الاستیذان انّما جاء لئلّا یطلع على عورة فان لم یخف ذلک فله الدخول بغیر الاستیذان. «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» اى اذا دخلتم بیوت غیرکم فاتقوا اللَّه فانه یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصّدور.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» الآیة. اعلم ان اللَّه سبحانه غیور على قلوب خواص عباده فاذا حصلت مساکنة لبعض الى بعض اجرى اللَّه ما یرد کلّ واحد منهم عن صاحبه و یرده الى نفسه کذلک انشدوا
اذا علقت روحى حبیبا
تعلّقت به غیر الایام تستلبنّه.
بدان اى جوانمرد که دلهاى دوستان حق در پرده غیرت، است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده، آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد، در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را مى‏بیند و حق با او مینگرد اگر بغیرى باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد، جوانى بود در ارادتى عظیم وقتى خوش داشت و وجدى تمام و کارى برونق، همى ناگاه آواز مرغى بگوش وى آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند، هاتفى آواز داد که: فسخت عقد اللَّه، کلید عهد ما باز دادى که ترا با غیر ما انس افتاد.
محمد بن حسان گوید: روزگارى بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستى از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند، گفتا جوانى از آن گوشه‏اى بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته، چون دیده وى بر من افتاد روى بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد، من هم چنان از پى وى مى‏رفتم، گفتم اى جوانمرد مرا کلمتى فایده کن که بامیدى آمده‏ام، جواب داد که احذر فانّه غیور لا یحب ان یرى فى قلب عبده سواه، باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلى دو دوستى نپسندد. آدم صفى که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفى مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که: یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آرى و بغیر ما بچیزى باز نگرى، اکنون که بغیر ما باز نگرستى رخت بردار و بسراى حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما. همچنین دیده خلیل صلوات اللَّه علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وى دید عزیز افتاده بود سلاسه خلّت بود صدف درّ محمد مختار بود، دلش بدو مشغول گشت، فرمان آمد که اى خلیل ما ترا از بتان آزرى نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنى؟! اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستى نگنجد، همین حال افتاد مصطفى عربى را سیّد ولد آدم صدر انبیاء و رسل، گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وى پرسیدند اىّ الناس احبّ الیک؟ فقال عائشة.
گفتند اى سیّد ازین مردمان کرا دوستر دارى؟ گفت عایشه، و در بعضى اخبارست که عایشه گفت: یا رسول اللَّه انّى احبک و احبّ قربک، چون ایشان هر دو دل وا دوستى یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه‏اى از سلطنت خویش فرا ایشان نمود، شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت، و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفى (ص) ببستند آن روزگار تا برائت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید، و السبب فیه انّ فى اوقات البلاء یسدّ اللَّه على اولیائه عیون الفراسة اکمالا للبلاء، لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملائکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا، و لوط لم یعرفهم ملائکة الى ان اخبروه انهم ملائکة. کار بجایى رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفى را با عایشه بودى همه در باقى شد و بجاى آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتى این همى گفت که‏ کیف تیکم‏، و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفى باز مانده بخانه پدر باز شد با دلى پر درد و جانى پر حسرت بزارى و خوارى خود مى‏نگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسى بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسى بر زبان آرد.
الى سامع الاصوات مع بعد المسرى
شکوت الّذى القاه من الم الذکرى‏
فیا لیت شعرى و الامانى کثیرة
أ یشعر بى من بت ارعى له الشعرى‏
یار از غم من خبر ندارد گویى
یا خواب بمن گذر ندارد گویى‏
تاریک ترست هر زمانى شب من
یا رب شب من سحر ندارد گویى
پس چون آیات برائت فرو آمد و نوبت بلا بسر آمد رسول خدا عایشه را بشارت داد که: ابشرى فقد انزل اللَّه برائتک‏، مادر و پدر او را گفتند یا عائشة قومى الى رسول اللَّه و احمدته، فقالت لا و اللَّه لا اقوم الیه و لا احمده و لا احمد کما و لکن احمد اللَّه الّذى انزل برائتى، آن دل که همگى وى با قرب و محبّت رسول داده بود تا میگفت: احبک و احبّ قربک. پس از آن که غوطه خورد جمله با مهر احدیت داد و با خدمت درگاه الهیت پرداخت تا همى گفت بحمد اللَّه لا بحمدک. اى جوانمرد اگر قذفه عائشه صدیقه آن افک نگفتندى این چندین آیت بتشریف عایشه از آسمان نیامدى، و اگر ترسایان نگفتندى: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ»، عیسى این کرامت نیافتى که: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، و گر مؤمن گناه نکردى باین خطاب عزیز گرامى نگشتى که: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»، اینست که در ابتداء قصه گفت: «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» اى عایشه مپندار که بآنچه گفتند ترا بد افتاد، اگر بد افتادى است ایشانراست که باین سبب مستوجب عذاب عظیم گشتند، ترا همه خیر است و کرامت، کمال مثوبت و ارتفاع درجت.
در قصص آورده‏اند که بر در بهشت ربضى است فردا رب العزه مؤمنانرا در آن ربض جمع آورد و پیش از آنکه در بهشت شوند ایشان را میزبانى کند، دعوتى بر کمال و تشریفى بسزا و نواختى تمام، آن گه منت نهد بر مصطفى که یا محمّد این دعوت ولیمه عقد نکاح تو است با مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم، یا محمد من مریم را از صحبت مردان نگاه داشتم و از وى فرزند بى مرد آوردم حرمت و غیرت ترا، و آسیه را در کنار فرعون بداشتم لکن مردى از فرعون بستدم و هرگز فرعون را فرا وى نگذاشتم او را پاک و بى‏عیب دست کس بوى نرسیده بتو رسانیدم، اینجا لطیفه‏اى نیکو بشنو، مریم و آسیه که فردا در آخرت جفت مصطفى خواهند بود در دنیا ایشان را گرامى کرد و بپاکى بستود و از خلق نگاه داشت، عایشه صدیقه که در دنیا جفت وى بود پسندیده و صحبت وى یافته و مهر وى در دل داشته و فردا در بهشت نامزد وى شده، چه عجب اگر او را گرامى کند، آیات قرآن و وحى منزل در برائت وى فرستد و بپاکى خود جل جلاله گواهى دهد و بپسندد که: «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»، رزق کریم بر ذوق ارباب معارف نه آن رزق نفس است که وقتى باشد و وقتى نه، آن رزق روح است و غذاء جان که هرگز بریده نگردد و پیوسته بادرار میرسد، لا مقطوعة و لا ممنوعة، پرورده نان و آب دیگرست و پرورده نور ناب دیگر، آن که مصطفى علیه السلام گفت: «اظل عند ربّى یطعمنى و یسقینى»
صفت روحانى را میگوید نه صفت جسمانى را، برف با آتش چنان ضد نیست که روحانى با جسمانى، دو خصم یکدیگر در یک خانه بداشته بظاهر با هم ساخته و بباطن دشمن یکدیگر شده. آن عزیزى را دیدند در آن وقت که حال بر وى تنگ شده بود طرب و شادى میکرد، گفتند این چه طرب است؟ گفت درین طرب چه عجب است، و قد قرب وصال الحبیب و فراق العدو، و کدام روز خواهد بود خوشتر از آن روز که على الفتوح بصبوح شربتى در رسد و ضربتى در رسد، آن کدام شربت و ضربت بود، که این گبر را بردار کنند و این سلطان را از وثاق تاریک نجات دهند و بر براق اقبال بحضرت ذى الجلال برند، ارواح الاخیار فى قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ» مردان گرویدگان را گوى، «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» و فرجها نگه دارند، «ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ» ایشان را آن بهتر و پاک‏تر، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» (۳۰) و اللَّه آگاه است و دانا بآنچه میکنند.
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ» و زنان گرویدگان را گوى، «یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» و فرجها را گوشند از حرامها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» مگر آنچه از آن پیدا شود، «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ» و گوى تا مقنعه‏ها فرو گذارند بجیبها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» مگر شویان خویش را، «أَوْ آبائِهِنَّ» یا پدران خویش را، «أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پدران شویان خویش را، «أَوْ أَبْنائِهِنَّ» یا پسران خویش را، «أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پسران شویان خویش را، «أَوْ إِخْوانِهِنَّ» یا برادران خویش را، «أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ» یا پسران برادران خویش را، «أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» یا پسران خواهران خویش را، «أَوْ نِسائِهِنَّ» یا زنان همدینان خویش را، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» یا درم خریدان خویش را، «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» یا این پسینان مردن که کارى ندارند با زنان، «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ» یا آن کودکان که هنوز چیره نگشته‏اند بر زنان، «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ» و فرماى تا پاى بر زمین نزنند «لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» که تا بدانند که خلخال دارند، «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» و باز گردید با خداى همگان «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى گرویدگان، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۳۱) تا مگر پیروز آئید جاوید.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ» نکاح کنید بیوگان خویش را، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» و پارسایان بندگان و پرستاران خویش را، «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ» اگر درویش باشند، «یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» بى نیاز کند اللَّه ایشان را از فضل خویش، «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (۳۲) و اللَّه تواناست بى‏نیاز بحال خلق دانا.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» و ایدون بادا که از زنا باز ایستند و پاک زیند، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» ایشان که زن نیاوند و بهاى کنیزک ندارند، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» تا آن گه که اللَّه ایشان را بى‏نیاز کند از فضل خویش، «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» و ایشان که مکاتبت جویند و نبشته باز فروخت، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» از بردگان شما، «فَکاتِبُوهُمْ» ایشان را مکاتب کنید، «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر دانید که داشت خود یاوند و با کار خویش برآیند، «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ» و ایشان را از آن مال که اللَّه شما را داد چیزى دهید، «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» و پرستاران خویش را بر زنا مدارید، «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» چون پاکى و پرهیزگارى میخواهند، «لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» تا چیزى بدست آرید از چیز این جهانى، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ» و هر که ایشان را ناکام بر زنا دارد، «فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۳۳) اللَّه آن پرستاران بناکام بربدى داشته را آمرزگارست و بخشاینده‏
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» و فرو فرستادیم بشما، «آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» پیغامها و سخنان پیدا کرده حق و صواب درو، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» و عبرتى و تنبیهى از حال ایشان که پیش از شما بودند، «مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ» (۳۴) و پندى پرهیزگاران و و آزرم داران را.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» اى ینقضوا من نظرهم الى ما حرّم اللَّه علیهم، و الغض و الاغضاض ان یدانى بین جفنیه من غیر ملاقاة، و من هاهنا زائدة یعنى یغضّوا ابصارهم بدلیل قوله: «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»، و قیل من هاهنا للتبعیض و هو ترک النظر الى ما لا یحلّ، لانّ المؤمنین غیر مأمورین بغضّ البصر اصلا انما امروا بغضّ البصر عن الحرام، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» من ان یراها احد و هى من العانة الى اعلى الرکبة، قال ابو العالیة: کلّ موضع فى القرآن ذکر فیه الفرج فالمراد به الزنا الّا فى هذا الموضع فانّ المراد به الستر، حتى لا یقع بصر الغیر علیه، «ذلِکَ» اى غضّ البصر و حفظ الفرج، «أَزْکى‏ لَهُمْ» اطهر لهم و انفع لدینهم و دنیاهم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» لا یخفى علیه فعلهم، روى عن بریدة قال قال رسول اللَّه (ص) لعلىّ: «یا علىّ لا تتبع النظرة فان لک الاولى و لیست لک الآخرة»
و عن عبد الرحمن بن ابى سعید الخدرى عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الى عورة الرجل، و لا المرأة الى عورة المرأة و لا یغضى الرّجل الى الرجل فى ثوب واحد. و لا تغضى المرأة الى المرأة فى الثوب الواحد، و قال صلى اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لى بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.»
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» اى یسترنها حتى لا یراها احد.
روى عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمى لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یرید بالزینة موضع الزینة، یعنى لا یظهرن موضع زینتهنّ لغیر محرم، معنى آنست که یا محمد زنان را فرماى تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند، و فرجها نگه دارند از حرام، و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد، و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند، و مراد باین زینت خفى است نه زینت ظاهر، قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پاى، این زینت و زیور خفى روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبى، اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنى کرد و گفت: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اهل علم مختلفند در آن که چیست؟ ابن مسعود گفت: جامه است بر تن وى بدلیل قوله: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»، و اراد بها الثیاب، ابن عباس گفت سرمه است در چشم، و انگشترى در انگشت و خضاب دست، سعید جبیر و ضحاک و اوزاعى گفتند: روى است و هر دو کف، رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبى را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد، و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غضّ بصر باید چنان که اللَّه گفت: «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، و قیل «لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» هى الطیب و الثیاب المصبوغة الملوّنة و الخمر الرقاق الّتى تحکى طول الذوائب و قوله: «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» یعنى اصوات الخلاخیل. روى عن ابن سیرین قال: کانت النساء یخرجن متنقّبات لا یبدین الّا نصف عین واحدة فاذا انتهین الى الرّجال وقفن.
«وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» اى لیلقین مقالعهنّ على جیوبهنّ و صدورهنّ لیسترن بذلک شعورهنّ و صدورهنّ و اعناقهنّ و قرطتهنّ، قالت عائشة: رحم اللَّه نساء المهاجرات لمّا انزل اللَّه تعالى: «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ» شققن مروطهن فاختمرن به، و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» یعنى الزّینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فى الصّلاة و لا للاجنبیین، و هى ما عدا الوجه و الکفین، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» جمع بعل و هو المقصود بالزّینة، و لعن النبى السلتاء و هى التی لا تختضب، و المرهاء و هى الّتى لا تکتحل. قال ابن عباس و مقاتل: معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الّا لازواجهن، البعولة جمع البعل و هو الزوج، و منه قول سارة: «وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً»، و قیل البعولة الحالة و هى المصدر یقال فلان حسن البعولة اى بارّ بزوجته. اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمّى بعلبک، و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس، و المباعلة مباشرة الرّجل المرأة، و فى الخبر: ایام منا ایام اکل و شرب و بعال».
قال الشاعر:
و کم من حصان ذات بعل ترکتها
اذا اللّیل ادجى لم تجد من تباعله.
«أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الى الزینة الباطنة و لا ینظرون الى ما بین السرّة و الرکبة، و یجوز للزوج ان ینظر الى جمیعها غیر انّه یکره له النظر الى فرجها.
قوله: «أَوْ نِسائِهِنَّ» اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الى بدن المرأة الّا ما بین السرّة و الرکبة. کالرّجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها، اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانّها من جملة النساء، و قال بعضهم لا یجوز لانّ اللَّه تعالى قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ» و الکافرة لیست من نسائنا و لانّها اجنبیّة فى الدّین فکانت ابعد من الرجل الاجنبى، کتب عمر بن الخطاب الى ابى عبیدة بن الجراح، ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمّام مع المسلمات، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»، اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الى بدن مولاته الّا ما بین السرّة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن، و فى بعض الاخبار انّ النبى (ص) دخل على فاطمة و معه غلام و هبه منها، و على فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها، فقال النبىّ لفاطمة: «لیس علیک بأس انّما هو ابوک و غلامک».
و قال قوم هو کالاجنبى معها، و هو قول سعید بن المسیب و قال: المراد من الایة الاماء دون العبید، و عن ابن جریح انه قال: «أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» انّه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدى امرأة مشرکة الّا ان تکون تلک المشرکة امة لها. «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب على الاستثناء و المعنى یبدین زینتهن للتابعین الّا ذوى الاربة منهم، فانّهن لا یبدین لهم الزّینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فى التّابعین من الذکر، و المعنى او التابعین لهن عاجزین عنهن، و قرأ الباقون غیر بالجرّ و الوجه انّه صفة للتابعین، فلذلک انجرّ و انّما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لانّ التّابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجرى النکرات و نکر وصفهم یغیر، و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولى الاربة الّذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شیئا و لا حاجة لهم فیهن کالخصىّ و الخنثى و الشیخ الهرم و الاحمق العنّین، و قیل هو المعتوه الّذى لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النّساء، و قیل هو الصغیر الّذى لا ارب له فى النساء لصغره، روى عن عروة عن عائشة قالت: کان رجل یدخل على ازواج النبىّ (ص) مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولى الاربة، فدخل النبىّ یوما و هو عند بعض نسائه و هو ینعت امرأة فقال انّها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان، فقال النبى لا یدخلنّ علیکم هذا فحجبوه.
«أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ» اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا، و هو اسم للمولود الى ان یراهق، و معنى لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النّکاح و منه قوله: «فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» اى غالبین، قال مجاهد: لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر، و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فى النساء، فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین‏
لقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «مرّوهم بالصّلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرّقوا بینهم فى المضاجع»
«وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»، قال الحسن: کانت المرأة تمرّ فى السوق و علیها خلخال، فاذا مرّت على الرّجال ضربت احدى الرجلین بالآخرى لیعلموا انّها ذات خلخال و زینة و هذا یحرّک الشهوة و یؤدّى الى الفتنة فمنعت من ذلک، و قیل اسماع صوت الزّینة کاظهارها، و منه سمّى صوت الحلى وسواسا. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» من التقصیر الواقع فى امره و نهیه، و قیل راجعوا طاعة اللَّه فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فى هذه السورة، «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، قرأ ابن عامر، «ایّه المؤمنون» بضم الهاء فى الوصل و کذلک فى الزخرف، «یا ایّه الساحر» و فى الرّحمن، «أَیُّهَ الثَّقَلانِ»، و یقف بلا الف، و قرأ الآخرون، بفتح الهاء فى الاحرف الثلاثة على الاصل فى الوصل، و ذکر جماعة انّ ابا عمرو و الکسائى و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف، و کان الباقون یقفون بغیر الف، و لیس فى المصاحف الالف، روى عن ابن عمر انّه سمع رسول اللَّه یقول: «یا ایها الناس توبوا الى ربّکم فانّى اتوب الى ربّى کلّ یوم مائة مرّة».
و عن نافع عن ابن عمر قال: ان کنّا لنعد لرسول اللَّه (ص) فى المجلس یقول: «رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور» مائه مرة.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ»، الایامى جمع الایم، یقال رجل ایّم لا زوجة له و امرأة ایّم و ایّمة لا بعل لها، سواء کانت مطلّقة او متوفى عنها الزوج، او بکرا لم تتزوج، و الفعل آمت تئیم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم. و الایامى عند الکوفیین على وزن فعالى مثل یتامى جمع على المعنى لانّ الایم کالیتیم، و عند البصریین ایّم فیعل جمع على فعالى تشبیها باسیر و اسارى، و قیل جمع على ایائم ثم قدّم و اخّر فصار ایامى ثم قلبت فصارت ایامى، و معنى الآیة زوّجوا ایّها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسائکم، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» معنى آنست که اى مؤمنان! آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوى دهید، و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالى: «وَ ذَرُوا الْبَیْعَ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» شافعى گفت: کسى که نفس وى آرزوى نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحبّ است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات، و یتأیّد ذلک‏ بقول النّبی (ص): «تناکحوا تکثروا فانّى اباهى بکم الامم حتى بالسّقط»
و قال: «ثلاثة حق على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح الّذى یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه.»
و قال (ص): «اذا خطب الیکم من ترضون دینه و خلقه فزوّجوه الّا تفعلوه تکن فتنة فى الارض و فساد عریض».
و قال لعلىّ: «ثلاث لا یؤخّرها: الصّلاة اذا آنت، و الجنازة اذا حضرت، و الایم اذا وجدت لها کفوا»، و قال علیه السلم: «م ادرک ولده و عنده ما یزوّجه فاحدث فالاثم بینهما»، اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفى (ص) گفته: «یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانّه اغضّ للبصر و احصن للفرج، و من لم یستطع فلیصم فانّ الصّوم له و جاء».
اما کسى که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوى نکاح نکند شافعى گفت نوافل عبادات او را فاضلتر، و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر، قال الشافعى: و قد ذکر اللَّه عبدا اکرمه فقال: «وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً»، و الحصور الّذى لا یأتى النساء و ذکر القواعد، من النساء و لم یندبهنّ الى النکاح فدلّ انّ المندوب الى النکاح من یحتاج الیه، و فى الآیة دلیل ان تزویج النّساء الایامى الى الاولیاء لانّ اللَّه تعالى خاطبهم به کما انّ تزویج العبید و الاماء الى السادات بقوله عز و جل: «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»، و هو قول اکثر اهل العلم من الصّحابة و من بعدهم. روى عن ذلک عمر و علىّ و ابن مسعود و ابن عباس و ابى هریرة و عائشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعى و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثورى و الاوزاعى و عبد اللَّه بن المبارک و الشافعى و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأى للمرأة تزویج نفسها، و قال مالک: ان کانت المرأة دنیّة یجوز لها تزویج نفسها، و ان کانت شریفة فلا، و الدّلیل على ان الولى شرط من جهة الخبر ما روى ابو موسى قال قال النبى (ص): «لا نکاح الّا بولى»، و عن عروة عن عائشة، انّ النبىّ صلى اللَّه علیه و سلّم قال: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولیّ له.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» اى لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان اللَّه یغنیهم اللَّه من فضله، قیل یغنیهم اللَّه بقناعة الصالحین، و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین، رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اطلبوا الغنى فى هذه الآیة»، و قال عمر: عجبت لمن یبتغى الغنى بغیر النکاح، و اللَّه عز و جل یقول: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». و عن بعضهم انّ اللَّه عز و جل وعد الغنى بالنکاح و بالتفرق فقال: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، و قال و ان یتفرقا یغن اللَّه کلا من سعته ثم قال: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»، یوسع على من یشاء، علیم بمن یستحقه.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» اى اسباب النکاح من المهر و النفقة، فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه، و المعنى فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر على تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ». اى یوسّع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به، و قیل یغنیهم اللَّه بقلة الرغبة. «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» اى یطلبون المکاتبة، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ»، کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت، و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید: کاتبتک على ان تعطینى کذا دینارا فى نجمین او فى نجوم معلومة على انّک اذا ادّیتها فانت حرّ، گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزارى بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم، چون این مال درین نجوم گزاردى بمن تو آزاد باشى، مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وى آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وى باشند در آزادى، و کسبى که کند بعد از کتابت همه آن وى باشد تا حق سیّد از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سیّد را رسد که کتابت وى فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وى باشد از مال و کسب وى همه آن سید باشد، عبد اللَّه عمر گفت: المکاتب عبد ما بقى علیه من مکاتبته درهم: و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد، که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع، چون مملوک برین صفت باشد و از سیّد خویش کتابت خواهد مستحبّ است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزّه میگوید: «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً»، و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب، و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزّى غلامى داشت نام وى صیح از سیّد خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد، «فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر در ایشان خیرى مى‏بینید ایشان را مکاتبت کنید، فکاتبه حویطب على مائة دینار و وهب له منها عشرین دینارا، فاداها و قتل یوم حنین فى الحرب.
روى ابو هریرة قال قال النبىّ صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ثلاثة على اللَّه عونهم: المکاتب الّذى یرید الاداء، و الناکح یرید العفاف، و المجاهد فى سبیل اللَّه»
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة على الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فى الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر على الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولى عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و على و زبیر و جماعتى آنست که این خطاب با موالى است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کرده‏اید چیزى فاکم کنید على گفت ربعى فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثى فاکم کند، شافعى گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلى برو واجب است و لازم که چیزى فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له على خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروى ان عمر کاتب عبدا له یکنى ابا امیة و هو اول عبد کوتب فى الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به على مکاتبتک فقال لو اخرته الى آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذى جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعى‏ هو حث لجمیع الناس على معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فى رقبته او مجاهدا فى سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فى ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» این در شأن عبد اللَّه بن ابىّ سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت، چیزى را که مى‏بستدند و بوى میدادند، شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروى و امیمه و قتیله، و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن، گفتند و اللَّه لا تفعل و قد جاءنا اللَّه بالاسلام و حرّم الزنا، و اللَّه که این کار نکنیم پس از آن که اللَّه ما را باسلام گرامى کرد و زنا حرام کرد، و حال خود با مصطفى علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد اللَّه بنالیدند، تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ»، البغاء الزناء النساء خاصة. «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» یعنى اذ اردن تحصنا، و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههنّ على الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»، یعنى اذ کنتم مؤمنین، و قیل انّما شرط ارادة التحصن لانّ الاکراه انّما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا، و التحصن التعفف. و قال الحسین بن الفضل: فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم على البغاء، لتبتغوا عرض الحیاة الدّنیا اى لتطلبوا من اموال الدّنیا، یعنى کسبهن و بیع اولادهن، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»، للمکرهات و الوزر على المکره، و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال: لهن و اللَّه لهن و اللَّه.
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» یا معشر المؤمنین، «آیاتٍ» من القرآن، «مُبَیِّناتٍ»، بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنى مبینات بالدلائل و البرهان و الفرائض و الاحکام، و قرأ الآخرون بکسر الیاء، و المعنى انها تبیّن الحلال من الحرام، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» اى و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم. و تقبلوا على ما رضینا به عنهم، «وَ مَوْعِظَةً» و زجرا عن المعاصى، «لِلْمُتَّقِینَ» فانّهم ینتفعون بها.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، ابصار الرؤس عن المحارم و ابصار القلوب عمّا سواه، مؤمنانرا میفرماید تا دیده سر از محارم فرو گیرند و دیده سرّ از هر چه دون حق فرو گیرند، خاک نیستى در چشم هستى خود افکنده و از لوح وجود خود هجو نفس مکاره بر خواند. محمّد عربى که درّ یتیم بحار رسالت بود و واسطه عقد دلالت از سر درد هستى خود این فریاد همى کند که: «لیت ربّ محمّد لم یخلق محمّدا» و ایشان که سابقان و صادقان و سالکان راه بودند هرگز بخود ذره‏اى التفات نکردند و از هستى خود شاد نبودند و بچشم پسند بخود ننگرستند، روزى جنید با رویم نشسته بود شبلى در آمد، و شبلى عظیم کریم بودست چون سخن جنید تمام شد رویم روى فرا جنید کرد گفت کریم مردى است این شبلى، جنید گفت حدیث کسى میکنى که او مطرودى است از مطرودان درگاه، شبلى چون این بشنید بشکست و خجل‏وار برخاست و از پیش ایشان بیرون شد، رویم گفت اى جنید این چه کلمه بود که در حق شبلى راندى و حال او ترا معلومست در پاکى و راستى؟ جنید گفت بلى شبلى عزیزى است از عزیزان درگاه، اذا کلّمتم الشبلى فلا تکلموه من دون العرش و ان سیوفه تقطر دما، لکن اى رویم آن کلمت که بر زبان تو برفت در تزکیت او تیغى بود که قصد روزگار او کرد تا مرکب معاملت او را پى کند ما ازین کلمه سپرى ساختیم تا آن تیغ را رد کرد. «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، قوم لا ینظرون الى الدّنیا و هم الزّهاد، و قوم لا ینظرون الى الکون و هم اهل العرفان، و قوم هم اصحاب الحفاظ و الهیبة کما لا ینظرون بقلوبهم الى الاغیار لا یرون نفوسهم اهلا للشهود، ثم الحق سبحانه یکاشفهم من غیر اختیار منهم او تعرّض او تکلف. جوانمردان طریقت ایشانند که بغیر مى‏ننگرند، دیده همت بکس باز نکنند خویشتن را در بیداء کبریاء احدیت گم کرده آتش حسرت در کلبه وجود خود زده در دریاى هیبت بموج دهشت غرق گشته، خردها حیران دلها یاوان، بى‏سر و بى‏سامان بى‏نام و بى‏نشان.
پویان و دوانند و غریوان بجهان در
در صومعه کوهان در غار بیابان‏
یکسر همه محوند بدریاى تحیر
بر خوانده بخود بر همه لاخان و لا مان
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهى تو دوستان خود را بلطف پیدا گشتى تا قومى را بشراب انس مستان کردى قومى را بدریاى دهشت غرق کردى، ندا از نزدیک شنوانیدى و نشان از دور دادى، رهى را باز خواندى و آن گه خود نهان گشتى، از وراء پرده خود را عرضه کردى و بنشان عظمت خود را جلوه کردى، تا آن جوانمردان را در وادى دهشت گم کردى؟ و ایشان را در بى‏طاقتى سرگردان کردى، این چیست که با آن بیچارگان کردى؟ داور آن نفیر خواهان تویى، و داد ده آن فریاد جویان تویى، و دیت آن کشتگان تویى، و دستگیر آن غرق شدگان تویى، و دلیل آن گم شدگان تویى، تا آن گم شده کجا با راه آید و آن غرق شده کجا با کران افتد، و آن جانهاى خسته کى بیاساید و آن قصه نهانى را کى جواب آید، و آن شب انتظار ایشان را کى بامداد آید.
«وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» اشارة الى انّ فیه زینة للعبد لا یجوز اظهاره فکما انّ النساء عورة و لا یجوز لهنّ ابداء زینتهنّ کذلک من اظهر للخلق ما هو زینة سرائره من صفاء احواله و زکاء اعماله انقلب زینه شینا الّا اذا ظهر على احد شی‏ء لا یتعمّله و تکلّفه فذلک مستثنى لانّه غیر مؤاخذ بما لم یکن بتصرفه و تکلفه. «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» مؤمنانرا بر عموم تبوبه میفرماید، توبت عوام از زلت و توبت خواص از غفلت، و توبت خاص الخاص از ملاحظه اوصاف بشریت، توبه عوام آنست که از معصیت با طاعت گردند، و توبه خواص آنست که از رؤیت طاعت با رؤیت توفیق آیند طاعت خود نه بینند همه توفیق حق بینند، توبه خاص الخاص آنست که از مشاهده توفیق با مشاهدت موفق گردند، حد نظر عوام تا بافعال است، میدان نظر خواص صفات است، محل نظر خاص الخاص جلال ذات است، اعوذ بعفوک من عقابک.
اشارت بنظر عوام است. اعوذ برضاک من سخطک، اشارت بنظر خواص است. اعوذ بک منک اشارت بنظر خاص الخاص است، و یقال امرا لکلّ بالتوبة لئلا یخجل العاصى فى الرجوع بانفراده، کذلک فى القیامة یدخل النّار المطیعین و العاصین لقوله: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها»، لیست العاصین بالمطیعین و لا یصیر عیبهم مکشوفا.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن دارنده آسمانها و زمین، «مَثَلُ نُورِهِ» صفت نور او «کَمِشْکاةٍ» چون توله قندیل است، «فِیها مِصْباحٌ» در سر توله آن قندیل چراغى، «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» آن چراغ در آبگینه قندیل، «الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» آن آبگینه راست گویى که ستاره‏اى است روشن، «یُوقَدُ» مى‏فروزند، «مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» از روغن درختى برکت کرده در آن، «زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ» درخت زیتون نه همه شرقى. «وَ لا غَرْبِیَّةٍ» و نه همه غربى «یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ» کامید و نزدیک بید که آن روغن خانه روشن دارید، «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» و هر چند آتش بآن روغن نرسید «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» روشنایى آتش بآن روشنایى روغن، «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» راه مى‏نماید اللَّه بروشنایى خویش او را که خواهد. «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثال میزند اللَّه مردمان را، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» (۳۵) و اللَّه بهمه چیز داناست.
«فِی بُیُوتٍ» در خانه‏هایى، «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» که فرمود اللَّه که آن را بزرگ دارند، و قدر آن بلند دارند، «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» و او را در آن نام برند و یاد کنند، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» نماز میکند او را و مى‏ستاید او را در آن مسجدها، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» (۳۶) ببامدادها و شبانگاه.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» مردانى که مشغول ندارد ایشان را بازرگانى، «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و نه ستد و دادى از یاد خدا، «وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» و از بپاى داشتن نماز و دادن زکاة، «یَخافُونَ یَوْماً» مى‏ترسند از روزى «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» (۳۷) که دلها و دیده‏ها در آن مى‏گردد، «لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» آن را تا پاداش دهد اللَّه ایشان را. «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» به نیکوتر کردار که کردند، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» و بیفزاید ایشان را افزونى از فضل خویش، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» (۳۸) و اللَّه روزى دهد او را که خواهد بى‏اندازه.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و ایشان که کافر شدند، «أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» کردارهاى ایشان که میکنند راست چون گورابى است بهامون، «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» که تشنه آن را آب پندارد، «حَتَّى إِذا جاءَهُ» تا آن گه که آید بآن. «لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» آن را هیچ چیز نیابد از آنچه مى‏بیوسد، «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ» و اللَّه را داور یافت نزدیک کردار خویش، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» باو گزارد اللَّه شما ر او و پاداش او تمام، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» (۳۹) و اللَّه آسان کارست زود توان.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» یا چون تاریکیهایى است، «فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» در دریایى ژرف دور قعر پر آب، «یَغْشاهُ مَوْجٌ» پیچیده در سر آن موجى، «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» بر زبر آن موج موجى دیگر، «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» از بر آن موج میغى، «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» تاریکیهایى بر زبر یکدیگر، «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» اگر دست خود از جامه خود بیرون آرید «لَمْ یَکَدْ یَراها» نه کامید که فرا دست خویش بیند از تاریکى. «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً» و هر که اللَّه او را روشنایى ننهاد، «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (۴۰) او را روشنایى نیست.
«أَ لَمْ تَرَ» نمى‏بینى و نمیدانى، «أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که اللَّه را مى‏ستاید هر چه در آسمانها و زمینها کس است، «وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ» و مرغ در پرواز خویش، «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» نماز و سجود همه دانسته است و ستایش همه شنیده و دانسته، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ» (۴۱) و اللَّه داناست بهر چه میکنند.
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه راست پادشاهى آسمانها و زمین «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» (۴۲) و با اللَّه است بازگشت همگان.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى ذو نور السّماوات و الارض، فحذف المضاف کما یقال رجل عدل، اى ذو عدل. قال ابن عباس: معناه اللَّه هادى السّماوات و الارض، یعنى من فى السّماوات و الارض فهم بنوره الى الحق یهتدون، و بهداه من حیرة الضلالة ینجون. میگوید راهنماى بندگان در زمین و در آسمان خداست، مؤمنان بنور او فرا راه صواب مى‏بینند، و براهنمونى او بر جاده سنّت میروند و حق مى‏پذیرند و از حیرت ضلالت باز میرهند، و فى بعض کتب اللَّه، نورى هداى و لا اله الا اللَّه کلمتى و انا هو، حسن گفت: نور درین موضع مصدر است بجاى فعل افتاده، اى نور السّماوات و الارض، و همچنین در شواذ خوانده‏اند و معنى آنست که آسمان روشن کرد بآفتاب و ماه و ستارگان و زمین بعلماء و انبیاء و مؤمنان، مجاهد گفت: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى مدبّر امورها بحکمة بالغة و بحجّة نیرة و قیل معناه الانوار کلّها منه کما یقال فلان رحمة اى منه الرحمة، قال عبد اللَّه بن مسعود: انّ ربّک لیس عنده نهار و لا لیل، نور السّماوات و الارض من نور وجهه. و صحّ‏ عن رسول اللَّه (ص) فى روایة عبد اللَّه بن مسعود انّه کان یفتح صلوته باللّیل فیقول اللّهم لک الحمد انت نور السّماوات و الارض و من فیهن، و لک الحمد انت ضیاء السّماوات و الارض و من فیهن.
و عن ابىّ بن کعب فى قوله: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قال بدأ بنور نفسه، «مَثَلُ نُورِهِ»، قال ابىّ بن کعب: مثل نور اللَّه فى قلب المؤمن و هو النّور الّذى یهتدى به کما قال عزّ و جل: «فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»، و کان ابن مسعود یقرأ مثل نوره فى قلب المؤمن. و قال سعید بن جبیر عن ابن عباس، «مَثَلُ نُورِهِ» الّذى اعطى المؤمن، قال محمّد بن ابراهیم البوسنجى: من قال انّ الّذى فى قلب المؤمن هو المخلوق فهو جهمى. و قال الحسن البصرى: هو نور القرآن، قال اللَّه تعالى: «و نور الذى انزلنا» میگوید مثل نور خدا در دل مؤمن، یعنى ایمان که در دل وى است و قرآن که در سینه وى، «کَمِشْکاةٍ» المشکاة عند العرب الکوّة غیر النافذة و هو هاهنا قصبة القندیل، و قال مجاهد: هى حدائد القندیل، بعضى مفسّران گفتند مشکاة روزن است، و مصباح قندیل، بعضى گفته‏اند مشکاة قصبه قندیل است و مصباح شعله چراغ بر سر قصبه، بعضى گفتند مشکاة زنجیر است که قندیل از آن بیاویخته. و مصباح قندیل، بعضى گفتند مشکاة قندیل است و مصباح روشنایى که میدهد از چراغ افروخته، «کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ» یعنى کمصباح فى مشکاة و هو قوله: «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» و خصّ الزجاجة بالذکر لانّ النور وضوء النار فیها ابین من کل شی‏ء وضوءه یزید فى زجاجة، ثمّ وصف الزجاجة فقال: «الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» قرأ ابو عمرو و الکسائى، درئ بکسر الدّال و الهمز مع المدّ و هو فعیل من الدّرء و هو الدفع، لانّ الکوکب یدفع الشیاطین من السّماء و شبّهها بحالة الدفع لانّه بکون فى تلک الحالة اضوء و انور، و قیل درّى اى طالع یقال درأ النجم اى طلع و ارتفع، و درأ علینا فلان اذا طلع و ظهر، و قرأ حمزة و ابو بکر درئ بضم الدّال و الهمز مع المدّ و الوجه انه فعیل بضمّ الفاء و تشدید العین من الدّرء ایضا و هو الدفع على ما قدّمناه من الاشتقاق، و فعیل فى الصفات على ما حکاه سیبویه عن ابى الخطّاب قد جاء هذا و فى الاسماء المریق و هو العصفر، و قرأ الباقون درىّ بضم الدّال و تشدید الیاء بلا همز، اى شدید الانارة نسب الى الدّر فى صفائه و حسنه و ان کان الکوکب اکثر ضوء من الدرّ لکنّه یفضل الکوکب بضیائه کما یفضل الدرّ سائر الحبوب بتلألؤه و قیل الکوکب الدرىّ واحد من الکوکب الخمسة العظام و هى زحل و المریخ و المشترى و الزهرة و عطارد، و قیل شبهها بالکوکب و لم یشبهها بالشّمس و القمر لانّ الشّمس و القمر یلحقهما الخسوف و الکواکب لا یحلقها الخسوف، «توقّد» بفتح التّاء و الواو و الدال و مشدّدة القاف على الماضى قرأها مکّى و بصرى یعنون المصباح، و المصباح مذکّر اى اتقد، یقال توقدت النّار اى اتقدت و «توقد» مضمومة و ضم الدّال و تخفیف القاف قرأها کوفى غیر حفص، و الوجه انّه فعل مضارع لما لم یسم فاعله و ماضیه أوقدت و انث الفعل على الاسناد الى الزجاجة، و المعنى مصباح الزجاجة فحذف المضاف، و «یُوقَدُ» بالیاء مضمومة و تخفیف القاف و ضم الدّال قرأها مدنى و شامى و حفص، على اسناد الفعل الى المصباح، و المعنى یوقد المصباح، «مِنْ شَجَرَةٍ» اى من دهن شجرة على حذف المضاف، «مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ» فزیتونة بدل من شجرة و وصفها بالمبارکة لکثرة ما فیها من المنافع هى ادام و فاکهة و دهنها اضوء و اصفى من الادهان و لا یحتاج فى استخراجه الى عصّار بل کلّ احد یستخرجه، و هى شجرة تورق من اعلاها الى اسفلها، و هى اوّل شجرة نبتت فى الدّنیا بعد الطوفان و منبتها الارض المقدّسة منازل الانبیاء و الاولیاء، و بارک فیها سبعون نبیا منهم ابراهیم و لیس فى الدّنیا شجرة اطول بقاء منها انها ترف بعد الف سنة، «و جاء فى الحدیث انّ النبىّ (ص) قال: «اللّهم بارک فى الزیت و الزیتون»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «کلوا الزیت و ادهنوا به فانّه شجرة مبارکة».
«لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ». قال ابن عباس: معناه انّها لیست شرقیة وحدها حتى لا تصیبها الشّمس عند الغروب، و لا غربیة وحدها حتى لا تصیبها الشّمس بالغداة عند الطلوع، بل هى ضاحیة للشمس طول النهار تصیبها الشمس عند طلوعها و غروبها لیس یسترها فى وقت من النهار شی‏ء فهى شرقیة و غربیّة تأخذ حظّا من الامرین فیکون زیتها اضوء و زیتونها اجود، و هذا کما یقال هذا الرمان لیس بحلو و لا حامض، اى لیس بحلو خالص و لا بحامض خالص بل اجتمع فیه الحلاوة و الحموضة، و قیل معناه لیست من المشرق و لا من المغرب بل فى الوسط منهما و هو الشام، و قال، الحسن: تأویل لا شرقیّة و لا غربیّة انّها لیست من شجر الدّنیا اى هى من شجر الجنّة و لو کانت من الدّنیا لکانت شرقیّة او غربیّة. قال و انّما هو مثل ضربه اللَّه لنوره، «یَکادُ زَیْتُها» اى دهنها، «یُضِی‏ءُ» من صفائه، «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» اى قبل ان تصیبه النّار، یعنى ضوء زیتها کضوء النّار و ان لم تمسسه نار، «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» نور النار على نور الزّیت.
قومى مفسّران گفتند این مثلى است که رب العالمین زد مصطفى را، مشکاة ابراهیم خلیل است زجاجه اسماعیل، مصباح محمّد (ص)، او را مصباح خواند چنان که جاى دیگر او را سراج منیر خواند، «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» این شجره ابراهیم خلیل است، او را مبارک خواند که معظم انبیاء از صلب او بیند، «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ» ابراهیم نه شرقى بود نه غربى، یعنى نه ترسا بود که قبله ایشان جانب شرقى است، و نه جهود که قبله ایشان جانب غربى است، همانست که آنجا گفت: «ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً». «یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ» یعنى یکاد محاسن محمّد تظهر للناس قبل ان اوحى الیه، و قیل یکاد نور محمّد و امره یتبیّن للناس و لو لم یتکلّم انه نبىّ، «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» نبىّ من نسل نبىّ، نور محمّد على نور ابراهیم، و عن ابن عمر قال: «المشکوة». جوف محمّد «و الزجاجة» قلبه، و «المصباح» النور الّذى جعله اللَّه فیه، «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ» لا یهودىّ و لا نصرانى، «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» هو ابراهیم و نور قلب محمّد. و عن الضحاک قال: شبه عبد المطلب بالمشکوة و عبد اللَّه بالزجاجة و النبى بالمصباح، کان فى صلبهما فلمّا خرج من صلبهما بقى صلبهما مظلما کما تبقى الکوّة مظلمة حین تخرج منها القندیل، و ورث النّبوّة من ابراهیم کما قال. «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» ابىّ کعب گفت: مثلى است که ربّ العالمین زد بنده مومن را، مشکاة مثل نفس مؤمن است، زجاجة مثل دل بنده مؤمن است آن را تشبیه بزجاجه کرد از بهر آنکه زجاجه صافى و روشن بود عیبهاى خویش پنهان نکند، همچنین دل بنده مؤمن عیبهاى نفس پنهان نکند منافع و مضارّ خویش در آن بنماید.
قال النبىّ (ص): «انّ للَّه فى الارض أوانی و هى القلوب فاحب اوانیه الیه اصفاها و اصلبها و ارقّها، فاصفاها من العیوب و اصلبها فى الدّین و ارقها على الاخوان».
بیمار که در طلب دارو بود راه وى آنست که دلیل خویش در قاروره بطبیب بردارد تا طبیب در آن نگرد و او را مداواة کند، رب العزه دل مؤمن را مثل بزجاجه زد از روى اشارت میگوید، بنده گنه کار را، بیمار معصیت را راه آنست که آب حسرت در قاروره دل بخداوند حکیم مهربان بردارد تا بفضل و کرم خویش در آن نگرد و او را برحمت و مغفرت خویش مداواة کند. «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» مصباح چراغ ایمان و نور معرفت است در سویداء دل مؤمن و آن را بچراغ تشبیه کرد که هر خانه در آن چراغ بود ظاهر و باطن آن روشن بود، و دزد شبرو گرد آن نگردد، از روى اشارت میگوید تا چراغ ایمان در دل مؤمن است باطن وى بمعرفت و ظاهر وى بخدمت آراسته و روشن است راه شیطان دزد بوى فرو بسته و از وساوس وى باز رسته، «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» و هى اخلاص للَّه وحده فمثله مثل الشجرة التف بها الشجر فهى خضراء ناعمة لا تصیبها الشّمس لا اذا طلعت و لا اذا غربت، فکذلک المؤمن قد اجیر من ان یصیبه شی‏ء من الفتن فهو بین اربع خلال: ان اعطى شکر، و ان ابتلى صبر، و ان حکم عدل، و ان قال صدق.
«یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ» اى یکاد قلب المؤمن یعرف الحق قبل ان یبیّن له لموافقته ایّاه، «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» قال ابىّ: فهو یتقلب فى خمسة انوار: قوله نور، و عمله نور، و مدخله نور، و مخرجه نور، و مصیره الى النور یوم القیامة. و قال الحسن و ابن زید هذا مثل للقرآن، «فالمصباح» هو القرآن فکما یستضاء بالمصباح، یهتدى بالقرآن، «و الزجاجة» قلب المؤمن، «و المشکوة» فمه و لسانه، «و الشجرة المبارکة» شجرة الوحى، «یَکادُ زَیْتُها» یعنى تکاد حجج القرآن تتضح فان لم یقرأ. «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» یعنى القرآن نور من اللَّه عزّ و جل لخلقه مع ما اقام لهم من الدلائل و الاعلام قبل نزول القرآن، فازدادوا بذلک نورا، و قیل یکاد قلب المؤمن یعمل بالهدى قبل ان یأتیه العلم، فاذا جاءه العلم ازداد هدى على هدى و نورا على نور. قوله: «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» قال ابن عباس: یعنى لدینه الاسلام و هو نور البصیرة، و قیل یهدى الى الایمان و الى محمّد و القرآن من یشاء، یقال هداه اللَّه لدینه و هداه الى دینه، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»، انّ هداکم للایمان و یهدیک صراطا مستقیما، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ»، تقریبا الى الافهام و تسهیلا لسبیل الادراک. «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ».
«فِی بُیُوتٍ» اى ذلک المصباح فى بیوت، و قیل یوقد فى بیوت، و البیوت هى المساجد، قال ابن عباس: المساجد بیوت اللَّه فى الارض و هى تضئ لاهل السّماء کما تضئ النجوم لاهل الارض، و خصّ المصابیح للمساجد لانّها اکرم ما تکون و احسن اذا کانت فیها. قال ابن بریدة: هى اربعة مساجد لم یبنها الّا الانبیاء: الکعبة بناها ابراهیم و اسماعیل. فجعلاها قبلة، و مسجد بیت المقدّس بناه داود و سلیمان، و مسجد المدینة بناه رسول اللَّه (ص)، و مسجد قبا أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ بناه رسول اللَّه (ص)، «أَذِنَ اللَّهُ» اذن اینجا بمعنى امر است یعنى امر اللَّه و رضى چنان که گفت: «لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم. و در قرآن اذن است بمعنى ارادت کقوله: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بارادته و مشیّته، و بمعنى قضا و قدر، کقوله: «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى فبقضائه و قدره، و بمعنى هدایت کقوله: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بهدایته و بمعنى توفیق کقوله: «وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ»، اى بتوفیقه، و بمعنى اتمام اجل کقوله «ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»، و بمعنى تکوین کقوله: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»، و بمعنى اباحت کقوله: «فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» قوله: «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» این رفع اقدارست نه رفع ابنیه از بهر آنکه در شرع دیوار مسجد بلند کردن و بالا دادن مکروه است، و فى الخبر امرنا ان نبنى المساجد جمّا، و رفع اقدار آنست که بزرگ دارند و سخن بیهوده در آن نگویند و جز از نام خدا در آن نبرند چنان که گفت: «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»، قال ابن عباس: یتلى فیه کتابه و یصان عن غیر ذکر اللَّه، قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من سمعتموه ینشد ضالة فى المسجد فقولوا لا رد اللَّه علیک».
و فى روایة فقولوا لا وجدت، و طرح رجل نعلیه فى المسجد لیلبسهما، فصاح به عمر بن الخطاب و قال: أ تدرى أین انت؟ و قیل ترفع فیها الحوائج الى اللَّه سبحانه، و قیل ترفع فیها الاصوات بذکر اللَّه و تلاوة القرآن، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها». قرأ ابن عامر و ابو بکر یسبّح بفتح الیاء على ما لم یسم فاعله و الوقف على هذه القراءة و عند قوله: «وَ الْآصالِ» و قرأ الآخرون یسبّح بکسر الیاء جعلوا لتسبیح فعلا للرجال، «یُسَبِّحُ» اى یصلى له، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» اى بالغداة و العشى. قال اهل التفسیر اراد به الصلوات المفروضات فالّتى تؤدّى بالغداة صلاة الفجر، و الّتى تؤدى بالاصال صلاة الظهر و العشائین، لانّ اسم الاصیل بجمعها، و قیل اراد به صلاة الصبح و العصر و الیه‏
اشار النبىّ (ص): «من صلى البردین دخل الجنّة»، و عن ابن عباس قال: التسبیح بالغدو و صلاة الضّحى، قال النبىّ (ص): «من مشى الى صلاة مکتوبة و هو متطهّر فاجره کاجر الحاج المحرم، و من مشى الى تسبیح الضّحى لا ینصبه الّا هو فاجره کاجر المعتمر، و صلاة على اثر صلاة لا لغو بینهما کتاب فى علّیین‏، و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه: «ما من احب یغدو و یروح الى المسجد و یؤثره على ما سواه الّا و له عند اللَّه عزّ و جلّ نزل یعدّ له فى الجنّة کلّما غدا و راح کما انّ احدکم لو زاره من یحب زیارته لاجتهد فى کرامته ثمّ قال: «رِجالٌ»
خص الرّجال بالذّکر فى هذه البیوت لانّه لیس على النساء جمعة و لا جماعة فى المساجد، و خص التّجارة بالذّکر لانّها اعظم ما یشتغل بها الانسان عن الصلوات و الطاعات، و اراد بالتّجارة الشرى فیکون المعنى لا یشغلهم شرى. «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» اى رفضوا الدّنیا و اشتغلوا بذکر اللَّه، و قیل یبیعون و یشترون و اذا حضرت الصلاة قاموا الیها متثاقلین، روى سالم عن ابن عمر انّه کان فى السوق فاقیمت الصلاة فقام النّاس و اغلقوا حوانیتهم فدخلوا المسجد فقال ابن عمر: فیهم نزلت. «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ».
«وَ إِقامِ الصَّلاةِ» اى و عن اقامة الصلاة فحذف الهاء الزائدة لانّ الاضافة تنوب عنه و اراد اداها فى وقتها لانّ من أخّر الصلاة عن وقتها لا یکون من مقیمى الصلاة و اعاد ذکره اقامة الصلاة مع انّ المراد من ذکر اللَّه الصلاة الخمس لانّه اراد باقام الصلاة حفظ المواقیت. «وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» یعنى و عن ایتاء الزکاة المفروضة اذا حضر وقت ادائها لم یحبسوها، و قیل ایتاء الزکاة اخلاص الطاعة للَّه قال مقاتل بن حیان: هم اهل الصفة
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه: «انّ للمساجد اوتادا الملائکة جلساؤهم یتفقّدونهم و ان مرضوا عادوهم و ان کانوا فى حاجة اعانوهم»
و قال جلیس المسجد على ثلاث خصال: اخ مستفاد. او کلمة محکمة، او رحمة منتظرة.
و فى بعض الاخبار ینادى مناد یوم القیامة: سیعلم اهل الجمع لمن الکرم، الیوم ثلاث مرّات، ثم یقول این الّذین کانت «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ» الى آخر الآیة...
«یَخافُونَ یَوْماً» یعنى یفعلون ذلک من خوف یوم، «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» یعنى یتحیرون فیه و تضطرب فیه القلوب و الأبصار، گفته‏اند تقلب القلوب آنست که از بیم رستاخیر و هول قیامت دلها بچنبر گردن رسد نه بیرون آید از تن نه در بر آرام گیرد، هم چنان که گفت: «إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ،» و تقلّب الأبصار آنست که چشم از جاى بر آید و خیره بماند چنان که جایى دیگر گفت: «تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ»، و گفته‏اند تقلب الأبصار آنست که چشمها میگردانند تا خود کجا رانند ایشان را سوى بهشت یا سوى دوزخ، و نامه‏هاى کردار از کدام. جهت ایشان را دهند از سوى راست یا از سوى چپ، و گفته‏اند تقلّب آنست که ایشان را در دوزخ در عذاب از حال بحال مى‏گردانند گهى «تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ»، گهى «یَشْوِی الْوُجُوهَ»، گهى «لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ»، گهى «یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ»، قال الزجاج فى معنى الآیة: من کان قلبه موقنا بالبعث و القیامة ازداد بصیرة و رأى ما وعد به. و من کان قلبه على غیر ذلک رأى ما یوقن معه بامر القیامة و البعث فعلم ذلک بقلبه و شاهد ببصره فلذلک تقلب القلوب و الأبصار.
«لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» یعنى یفعلون ذلک رجاء ان یجزیهم اللَّه، «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» اى باحسن ما عملوا، یرید یجزیهم بحسناتهم، و ما کان من مساوى اعمالهم، لا یجزیهم بها، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» ما لم یستحقوه باعمالهم، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» معناه تفضلا، لانّ الجزاء یکون بالحساب و یکون التفضل بغیر حساب. و قیل یعطیه ما لا یأتى علیه الحساب، و قیل من غیر حساب اى من حیث لا یحتسب، ثم ضرب لاعمال الکفار مثلا فقال: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» السراب شعاع یتخیل کالماء على الارض نصف النهار حین یشتد الحرّ، و سمّى سرابا لانّه یسرب اى یجرى کالماء، و قیل السراب بخار یرتفع من قعور القیعان فیتکثف فاذا اتصل بها ضوء الشمس اشبه الماء من بعید فاذا دنا منه الانسان لم یره کما کان یراه و هو منه بعید، و القیعة جمع القاع کالجیرة جمع الجار، و هو ما انبسط من الارض و لم یکن فیه نبات.
«یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» الظماء العطش و خص الظمآن بالذکر لشدة حاجته الى الماء، و اذا انتهى الى ذلک المواضع فلم یجد الماء کانت الدّهشة و الحیرة اکثر، «حَتَّى إِذا جاءَهُ» اى جاء السراب، «لَمْ یَجِدْهُ کما ظنه، و قیل لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ینفعه «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ»، اى عند عمله و محاسبا ایّاه، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» اى حاسبه و اعطاه جزاء اعماله وافیا غیر مبخوس و لا منقوص، و قیل وجد اللَّه بالمرصاد، فوفاه حسابه الحساب هاهنا الجزاء، و هذا من قول الموبخ سأفرغن الى محاسبتک، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ، الْحِسابِ» اذا حاسب فحسابه سریع، روى ان علیّا عنه سئل کیف یحاسبهم فى حالة واحدة، فقال کما یرزقهم فى حالة واحدة.
این آیت در شأن شیبة بن ربیعه فرو آمد مردى بود که در جاهلیت بسان راهبان ترهب کردى در صومعه تنها نشستى، و صوف پوشیدى در کفر راه دین طلب میکرد، پس چون اسلام به پیغامبر آمد وى کافر شد. ربّ العالمین او را مثل زد به تشنه‏اى که سراب بیند بگرمگاه بامید آب بشتابد بآن سراب چون آنجا رسد آب نیابد و از آن ظنّ که مى‏برد و آنچه مى‏بیوسید هیچ چیز نه بیند نومید و پر حسرت باز گردد، اعمال کافر همچنین است مى‏پندارد که از آن نفغى و فایده‏اى خواهد دید در قیامت، چون بآن رسد هباء منثورا بیند بى‏نفع و بى‏حاصل و آن ظن که مى‏برد باطل و امید بى‏حاصل، قال اهل اللغة، الحساب على ثلاثة معان: احدها المجازاة بمعنى ان یأخذ الرّجل حقه و یعطى غیره حقه، و الثانى الکفایة من قولهم: حسبى اى کفانى و منه قوله: «عَطاءً حِساباً» اى کافیا، و الثالث القلیل کما یقال للبخیل هو یعطى بحساب.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» هذا مثل آخر ضربه اللَّه لاعمال الکفار، یقول تعالى مثل اعمالهم فى فسادها و جهالتهم فیها، «کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» و هو العمیق الکثیر الماء و لجّة البحر المکان الّذى یکثر فیه ماؤه و یستدیر، قال ابن عیسى: هو البحر الواسع الذى لا یرى ساحله، «یَغْشاهُ مَوْجٌ» و هو ما ارتفع من الماء، «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» متراکم بعضه على بعض، من فوق الموج سحاب، قیل الموج الثانى الرّیح، و قیل تقدیره موج من بعده موج اى موج یتبع بعضه بعضا، «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» اى من فوق الموج الثانى سحاب قد غطى النجوم التی یهتدى بها. قرأ ابن کثیر بروایة قنبل عنه سحاب بالرفع و التنوین، «کَظُلُماتٍ» بالجرّ على البدل من فوقه او کظلمات، و روى البزى عن ابن کثیر، سحاب ظلمات باضافة السحاب الى الظلمات کما تقول سحاب رحمه، و سحاب عذاب، و قرأ الآخرون سحاب ظلمات کلیهما بالرفع و التنوین فیکون تمام الکلام عند قوله: «سَحابٌ» ثم ابتدأ «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» اى هذه ظلمات بعضها فوق بعض، ظلمة السحاب و ظلمة الموج و ظلمة البحر، ظلمات مثل اعمال کفار است، «بَحْرٍ لُجِّیٍّ» دل کافر است، موج من فوقه موج شک است و حیرت که فرا دل کافر نشسته و حق از وى بپوشیده، سحاب مهرست بر دل وى نهاده. ابن عباس گفت: که این همانست که رب العزه گفت در صفت کافر: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»، فهذه الظلمات الثلاث کظلمات البحر، و قال ابىّ بن کعب فى هذه الآیة: الکافر بتقلب فى خمس من الظلم. کلامه ظلمة، و عمله ظلمة و مدخله ظلمة، و مخرجه ظلمة، و مصیره الى ظلمات النار یوم القیامة. و قیل تقدیر الآیة او کصاحب ظلمات فى بحر لجّى، دلیله حتى «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» اى صاحب الظلمات اذا اخرج یده و هى اقرب الاشیاء الیه، «لَمْ یَکَدْ یَراها»، قال الفراء «یکد» صلة اى لم یرها، و العرب تضع لم یکد موضع الایاس انه لم یرها و تضعه موضع الخطر انه قارب ان لا یراها، «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». قال ابن عباس من لم یجعل اللَّه له دینا و ایمانا فلا دین له، و قیل من لم یهده اللَّه فلا ایمان له و لا یهدیه احد.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ» باسطات اجنحتهن فى الهواء، خص الطیر بالذّکر من جملة الحیوان لانّها یکون بین السماء و الارض فتکون خارجة عن حکم من فى السماوات و الارض، «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» قال مجاهد: الصلاة لبنى آدم و التسبیح لسائر الخلق للنّاس و لغیر النّاس، و قیل انّ ضرب الاجنحة صلاة الطیر و صوته تسبیحه، و قیل صلوته على رسوله و تسبیحه لربّه، و فى معنى الآیة ثلاثة اوجه: احدها کلّ مسبّح و مصلّ قد علم اللَّه صلوته و تسبیحه، و الثانى کلّ مسبّح و مصلّ منهم قد علم صلاة نفسه و تسبیحه الّذى کلّفه، و الثالث قد علم کل منهم صلاة اللَّه و تسبیحه، و الاوّل اظهر لقوله: «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ».
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى خالقهما و مکوّنهما، و من ملک فى الدّنیا امرا فتملیکه ایّاه، «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» مرجع کلّ مملک و مخلوق.