عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۷۱
ای دل به عزا راست کن آهنگ فغان را
کامشب شب قتل است
ای دیده فرو ریز به رخ اشک روان را
کامشب شب قتل است
تار نفست بگسلد ای سینه خروشی
تا چند خموشی
قانون نوائی بده ای نطق زبان را
کامشب شب قتل است
ای دیده بخت ار چه ندیدم کم و بسیار
خود چشم تو بیدار
شرمی کن و از سر بنه این خواب گران است
کامشب شب قتل است
ای مرغ فغان بر چمن قدس گذر کن
وز مهر خبر کن
جبریل امین طایر قدسی طیران را
کامشب شب قتل است
فارغ نبود بخت جوان و خرد پیر
از ناله شبگیر
یعنی که عزا فرض بود پیر و جوان را
کامشب شب قتل است
از شرم رخ صاحب ششمیر دو پیکر
در قلب دو لشکر
جنگ است به خون ریزی خود تیغ و سنان را
کامشب شب قتل است
در مندل ترکش ز غم اصغر بی شیر
شد چله نشین تیر
هم پیچ و خم غصه چو زه کرد کمان را
کامشب شب قتل است
از نصرت اعدا و شکست غم دین هم
شد پشت فلک خم
دل تنگ تر از چشم زره کرده یلان را
کامشب شب قتل است
اجرام فلک را که به اعدا سر یاری است
بس ذلت و خواری است
بر ماه رسد پرده دری دست کتان را
کامشب شب قتل است
از سنبل حوران ارم بضعه خاتم
چون مجلس ماتم
پوشیده سیه ساحت فردوس جنان را
کامشب شب قتل است
تا عربده شوخی و مستی شودش کم
مشاطه ماتم
از نیل عزا سرمه دهد چشم بتان را
کامشب شب قتل است
چون نیست سنگین دلی چرخه دولاب
در چشم فلک آب
یا ساقی کوثر مددی تشنه لبان را
کامشب شب قتل است
یغما به دعا ختم کن این قصه دراز است
چون وقت نیاز است
توفیق دهد ختم عزا سینه زنان را
کامشب شب قتل است
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۷۲
پا منه بر طاق این فیروزه منظر آفتاب
آفتاب باز کش سر آفتاب
شرم کن از آفتاب روز محشر آفتاب
آفتاب بازکش سر آفتاب
تا نگردد از هلاک خسرو گردون مقام
شادکام داور اقلیم شام
موکب خود بازمان در سمت خاور آفتاب
آفتاب بازکش سر آفتاب
از پی خون ریز ماه برج خورشید نجف
بسته صف خیل ظلم از هر طرف
بر میاور از نیام امروز خنجر آفتاب
آفتاب بازکش سر آفتاب
جام سرمستان صهبای عطش با صد فسون
دهردون کرد خواهد پر زخون
هوشیاری کن مزن بر سنگ ساغر آفتاب
آفتاب بازکش سر آفتاب
زورق زرین مکش زین لجه زنهار خوار
بر کنار تا نگردد حوت وار
ناخدای بحر دین در خون شناور آفتاب
آفتاب بازکش سر آفتاب
گر نخواهی جامه آل پیمبر همچو شام
نیل فام بر مکش از روی بام
تا قیامت پرده از شام معنبر آفتاب
آفتاب بازکش سرآفتاب
گیرمت دل می نسوزد بر شهنشاه عرب
ای عجب گردهد جان تشنه لب
رحم کن بر نامرادی های اکبر آفتاب
آفتاب بازکش سرآفتاب
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۷۴
باز چرخ سفله پرور طرح دیگر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
بر سر ارباب دین بی داد لشکر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
خود ز روبه بازی گرگ فلک گوئی روان
بی امان زور بازوی سگان
بر سر شیر خدا شمشیر دیگر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
چون نیفتد رازها از پرده طاقت برون
بی سکون صد جهان دل بل فزون
شمسه ایوان عصمت چادر از سر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
آنکه لعلش تشنگان را می دهد جام شراب
دل کباب بهر یک پیمانه آب
تشنه لب بر خنجر بیداد حنجر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
خسرو دین داد تا حنجر به تیغ اهل شام
تشنه کام بر جهان از انتقام
خسرو سیارگان هر بام خنجر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
در وصال آباد کوی دوست در عین بکا
از حیا تا دم صبح جزا
چشم آدم خجلت از روی پیمبر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
تا به خون لب تشنه پر زد شاهباز اوج دین
بر زمین در فلک روح الامین
پرزنان چون طایر بسمل به خون پر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
شاهد خلوت سرای چارم از بهر عزا
در سما با دو صد شور و نوا
نطع مشکین بر سر زرینه معجر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
فارس مضمار این نه پهنه فیروزه فام
صبح و شام تا به روز انتقام
دامن خفتان به خوناب شفق پر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
بازکش یغما عنان از عرصه این داستان
کز فغان از نهاد انس و جان
رفته رفته شور این ماتم به محشر می کشد
از نیام شمر خنجر می کشد
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۷۵
به دشت کربلا سلطان دین را چون گذار آمد
برای قتلش از هر سو سپاه بی شمار آمد
هزار و نهصد و پنجاه و یک زخمش به تن وارد
ز وارون گردشی های سپهر کجمدار آمد
رسید از کوفه و شامش صف اندر صف ز پی اعدا
ز کرکوک و ری و مصرش هزار اندر هزار آمد
ز داغ اکبر از اشک جگرگون دامنش گلشن
به سوک اصغر از زاری کنارش لاله زار آمد
فلک وارون شوی از ظلمت ای بیدادگر آخر
یزید از قتل فرزند پیمبر کامکار آمد
ز گردون باز ماندی کاشکی ای چرخ دون پرور
ز زین چون بر زمین آن آسمان اقتدار آمد
تفو ای چرخ گردون بر تو کز راه ستمکاری
حریم مصطفی بر ناقه عریان سوار آمد
چو اندر بزم جان دادن به نصرت کس نماند او را
پی یاری برون از مهد طفل شیرخوار آمد
ز سوک لاله رویان گر نبودی از چه رو لاله
به گلزار جهان زینسان به چهر داغدار آمد
ز قانون عزا غافل مشو یغما که در دوران
تو را از جد و باب این شیوه شیوا شعار آمد
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۷۶
شاهنشهی که برتر از عرش آستانش
از راه کینه بر خاک افکند آسمانش
ششصد هزار لشکر جمع آمدند یکسر
با تیغ و تیر و خنجر بهر هلاک جانش
قومی زهر کناره، افزون تر از ستاره
آماده اشاره بر قتل نوجوانش
از بهر قتل اصحاب، و از تشنگی احباب
بر چهره اشک خوناب از جزع تر روانش
یک سو خروش طفلان از تشنگی به کیهان
یک جا به خاک غلطان جسم برادرانش
تا سبط شاه لولاک از زین فتاد بر خاک
آماده اسیری گشتند خواهرانش
یغما به سوکش از غم، بسرای شرح ماتم
وز آتش جهنم می باش در امانش
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۷۹
افق از عکس شفق باز به خون شسته جبین
شیعیان ماتم کیست
کرده چون ماتمیان جامه سیه چرخ برین
شیعیان ماتم کیست
چرخ گردیده مقید به سکون خاک مثال
ز انتقالات ملال
وز قلق در حرکت آمده چون چرخ زمین
شیعیان ماتم کیست
ناخن فتنه گشاده است چو ایام نشور
رشته عقد شهور
پنجه حادثه بگسسته ز هم نظم سنین
شیعیان ماتم کیست
می برد بازوی اندوه به شمشیر ظلام
طره هندوی شام
می درد دست عزا جامه صبح دویمین
شیعیان ماتم کیست
گشته خاکستری این اطلس سبز بته دار
ریخت از بسکه غبار
بر سر از توده خاکستر غم روح امین
شیعیان ماتم کیست
نعره از پرده دل می گذراند زافلاک
مریم از توده خاک
می کندخاک به سر عیسی افلاک نشین
شیعیان ماتم کیست
کعبه چون چشم سیه مست عروسان ختا
رفته در نیل عزا
زمزم از دیده فرو می چکد اشک تمکین
شیعیان ماتم کیست
تربت پاک نبی واسطه طینت کل
ز اشک ارواح رسل
راست چون عرصه ماریه به خون گشته عجین
شیعیان ماتم کیست
غرش شیر خدا ضیغم نی زار شرف
بشنو از دشت نجف
کز دمش بیشه گردون شده لبریز طنین
شیعیان ماتم کیست
بسکه بر سینه زند فاطمه با خیل ملک
چار ایوان سمک
پر شد از غلغه تا سطح سپهر نهمین
شیعیان ماتم کیست
شاه و درویش گذشتند چو ماتم زده ها
پی ترتیب عزا
این زکشکول و نمد آن دگر از تاج و نگین
شیعیان ماتم کیست
زاهد صومعه کز خرقه مهر است بری
با همه بی خبری
روز و شب در عوض سجده زند سر به زمین
شیعیان ماتم کیست
عاشقان را که بود عمر ابد بزم وصال
شده از فرط ملال
اول وصل حبیبان نفس بازپسین
شیعیان ماتم کیست
نچکد جام مگر از مژه خوناب جگر
زین عزا شام و سحر
نکند چنگ مگر ناله به آواز حزین
شیعیان ماتم کیست
خسرو ظلم بر آراسته صف ها ز ستم
بیرق کفر و علم
خیل اسلام پراکنده نگون رایت دین
شیعیان ماتم کیست
تشنه لب کیست خدایا که ز فردوس علا
به سوی کرب و بلا
موج هر لحظه به زنجیر کشد ماء معین
شیعیان ماتم کیست
گفت یغما مگر افتاد زپا، ریخت زهم
عرش با لوح و قلم
نی به ذات ملک العرش نه آن است ونه این
شیعیان ماتم کیست
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۰
خم شد از باد مخالف قد رعنای حسین
ای فلک وای حسین
همچو گل غرقه به خون شد رخ زیبای حسین
ای فلک وای حسین
آتشین گل کند از خون شقایق به کنار
باغ را دست بهار
تا کنید از تف دل غنچه لب های حسین
ای فلک وای حسین
در شگفتم که چرا در تن ذرات جهان
شق نشد جامه جان
شد چو تشریف کفن راست به بالای حسین
ای فلک وای حسین
مجمع دل شود از تفرقه لبریز ملال
آیدم چون به خیال
از پریشانی گیسوی سمن سای حسین
ای فلک وای حسین
بسکه خونین کفن از ورطه طوفان هلاک
سر برآورده ز خاک
خیمه بر دامن محشر زده غوغای حسین
ای فلک وای حسین
بر سر نخل حرم غنچه پیکان چو بهار
بسکه گل کرده نثار
رشک گلزار ارم گشته سراپای حسین
ای فلک وای حسین
دیده یغما چه غم امروز اگرت کرد سرشک
تهی از گوهر اشک
کنج عزت طلب از دولت فردای حسین
ای فلک وای حسین
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۱
شد نگون رایت عباس علم دار حسین
بی علم دار و علم تا چه شود کار حسین
هستی یک دمه در ماتم یک دشت شهید
وای هنگام کم و انده بسیار حسین
ماتم فاطمه داغ حسن و سوک علی است
قتل اکبر دویمین احمد مختار حسین
خود چه دانی به مثل چهره به خون غرقه کیست
بر کران تا نکشی طره دستار حسین
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۲
می کشد دیگر سپه سلطان کین
غم قرین باز آمد اربعین
از سر نو بر سر ارباب دین
غم قرین باز آمد اربعین
دل شکسته سرنگون بر ره علم
با الم می رسند از شام غم
منهزم اولاد خیرالمرسلین
غم قرین باز آمد اربعین
باز راه کاروان اشک و آه
دل تباه شد به سوی قتلگاه
جوش در خون زد دل روح الامین
غم قرین باز آمد اربعین
غلغلی کز سر بریدن شد عیان
از فغان بر سر نه آسمان
ز اتصالش سر بر آمد از زمین
غم قرین باز آمد اربعین
راس سلطانی که بود از احتشام
ز احترام صد سلیمانش غلام
شد به تن واصل چو در خاتم نگین
غم قرین باز آمد اربعین
آنکه هستش در امان خیل عباد
در معاد کی روا بود از عناد
بازگشت اهل بیتش را ببین
غم قرین باز آمد اربعین
تشنه لب تا شد نهان در گل چو آب
دل کباب نور چشم بوتراب
رفت خون از دیده ماء معین
غم قرین باز آمد اربعین
باز بر خیل شهیدان بی گمان
شیعیان تیر حسرت در کمان
بر گشاید لشکر ماتم کمین
غم قرین بازآمد اربعین
باز آمد در تزلزل نه سپهر
تیره چهر شد رخ تابنده مهر
رفت از جا پایه عرش برین
غم قرین باز آمد اربعین
در عزای خامس آل عبا
شد زجا ربع مسکون در نوا
شش جهت شد تا سپهر هفتمین
غم قرین باز آمد اربعین
گفت با عشرت گزینان چمن
با حزن بهر قاسم این سخن
صبحدم دامن کشان بال و پرین
غم قرین باز آمد اربعین
کرد زهرا معجر نیلی به سر
دیده تر ریخت از خون جگر
لاله در ساغر شراب آتشین
غم قرین باز آمد اربعین
از تحسر غنچه شیرین سخن
در چمن خنده زد بر خویشتن
وز بکا شد چشم نرگس نرگسین
غم قرین باز آمد اربعین
طبع یغما آشکارا و نهفت
هر چه گفت کو از این بهتر نگفت
عجلواکم بالعزا یا عاشقین
غم قرین باز آمد اربعین
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۳
از کید اختر از جور گردون علی
از ظلم دشمن از بخت وارون علی
سرو روانت ماه تابانت علی
افتاده بر خاک غلطیده در خون علی
افسوس از این روی واین سنبل و موی علی
کز ریشه افتاد این سرو موزون علی
گفتم به شادی وقت دامادی علی
گردم به عشرت دمساز و مقرون علی
از روزگارم و از کار و بارم علی
این گونه ایام کی بود مظنون علی
خیل مصیبت فوج مرارت علی
آورده اینک بر ما شبیخون علی
خوش روزگارت و انجام کارت علی
کز دهر بردی خرگاه بیرون علی
بنگر که مادر بی یار و یاور علی
گشته روانه در دشت و هامون علی
صد حیف و صد حیف کز تیر و خنجر علی
کز ریشه افتاد این سرو موزون علی
از تشنه کامی قلب تو بریان علی
وزچشم مادر جاری است جیحون علی
بر حال یغما ای ماه تابان علی
بنما نگاهی از لطف بی چون علی
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۴
این نوحه از سیف الله میرزا فرزندفتحعلیشاه است که یغما جرح و تعدیلی در آن کرده. لیکن در برخی از نسخه های خطی به نام یغما درج شده و نوحه خوانان و مرثیه گویان ولایت جندق و بیابانک نیز آنرا از وی می دانند:
امشب اندر کربلا شور است و واویلا عیان
از غم نور دو چشم پادشاه انس و جان
خامس آل عبا با مرگ امشب هم رکاب
زاده مروان دون فردا به نصرت هم عنان
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۵
نوحه زیر نیز از آثار سیف الله میرزا است که به نام یغما شهرت یافته و مرحوم اسمعیل هنر درحاشیه نسخه خطی خود توضیح داده که مرحوم یغما فقط حک و اصلاحی در آن نموده است:
آه از آن ساعت که شاه دین ره هیجا گرفت
از سر زین خشک لب در خاک و خون ماوا گرفت
گر صواب افتاده «والی» اجر جوئیم از خدای
ور خطائی رفته باید جرم بر یغما گرفت
یغمای جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۲
نخست آغاز هر دفتر ستایش پاک یزدان را
که هیچ و پوچ هستی داد این زن‌قحبه امکان را
همی از فر خایه اسب ارواح مکرم زد
رقم منشور سالاری این زن‌قحبه انسان را
به جای آنکه ستایندش در بازار یکتائی
به انبازیش پر کردند هر زن‌قحبه دکان را
دو خر...تر زاینان به زراقی و شیادی
به صد زن‌قحبگی بستند بر خود شرع و عرفان را
زهی صوفی که نتواند تمیز خلسه از اغما
زهی مفتی که نشناسد ز حیدر بیک قرآن را
به مسجد تاخت این زن‌قحبه و آن زن‌قحبه‌ی دیگر
به کوی دیرو بر کردند فتوی را و فرمان را
گروهی در پی آن رفت و خیلی رخ بدین آمد
مسلم شد ریاست خسروان کفر و ایمان را
جز ارواح مکرم کآمد از زن‌قحبگان خارج
چه شرعی را چه عرفی را چه پیدا را چه پنهان را
زن گیتی بگادند این دو خر ملا و سگ صوفی
خلاف من که گاییدم هم زن این هم زن آن را
پی یغمای دنیی و دین این...خر مردم
همان کردند کآدم از گنه بگذشت شیطان را
من و پاکیزه کیش پاک پیغمبر که با عفوش
نترسم گر کشم بر خر زن گبر و مسلمان را
به اطراف ار رسد سردار طوماری ازین دفتر
سخن سنجان فرو شویند آن زن‌قحبه دیوان را
یغمای جندقی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱ - غزلیات ناتمام سرداریه
دانی از چیست که مردم ره محشر گیرند
تا در آن معرکه ...بگی از سر گیرند
پایمرد ار شودم دست ولایت به خدای
نگذارم که سر از خشت لحد برگیرند
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۵
سردار اگر چند به شمشیر ادب
خون خوردن این خران جهادی است عجب
خون ریز چو ماکز...ز شهود
نه شیر شتر خواه و نه دیدار عرب
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۹
بگشاد خدا چو خلق آدم را دست
بر پای ستاد چو آمد از نیست به هست
زد تیزی و عطسه ای وزان عطسه و تیز
تمثال ملک نقش بنی آدم بست
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
کعبه که بود به کیش من هستی دوست
چاه زنخش زمزم و محراب ابروست
میراب لبان و مستجارش بالاست
وان سخت سیه دل حجرالاسود اوست
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
زاهد چکد اشکی به ریا باد این است
سیلی که بکند دین ز بنیاد این است
تا مرد ز گریه ریا دیده ندوخت
هم خیک درید و هم خر افتاد این است
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
این خر گله بی وجود مردم ایجاد
تا آدم راستین نگردد به جهاد
البته قیام تو نگردد نزدیک
از دوریت ای قیامت کبری داد
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
یزدان به زلل نز در اعزاز نهاد
بر آذر و آب و باد و خاکت بنیاد
گردت به هوا یک نم تف و این همه تف
آبت آتشی یک کف خاک این همه باد