عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۸۷- سورة الاعلى- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یخبر عن جلال ازلى و جمال سرمدى جلال لیس له زوال، جمال لیس له انتقال جلال هو استحقاقه لجبروته، جمال هو استحقاقه لملکوته جلال من کاشفه به فاوصافه فناء فی فناء، جمال من لاطفه به، فاحواله بقاء فی بقاء. بنام او که در ازل پیش از وجود کائنات و محدثات خود او بود جلّ جلاله، تنها بىقلّت، دانا بىعلّت، توانا بىحیلت، باقى ببقاء خویش، متعالى بصفات خویش، متکبّر بکبریاء خویش، قدّوس بصمدیّت خویش، موجود بذات احدى، موصوف بصفات سرمدى، پاک از عیب، دور از وهم، بیرون از قیاس، یگانه و یکتا در نام و در نشان، آفریدگار جهان و جهانیان. خلق را بیافرید چنانک خود خواست، تا هستى وى بدانند، خداوندى وى بشناسند از صنع وى بر کمال علم و قدرت وى دلیل گیرند، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ معناه: الّا لآمرهم ان یعبدونى. جنّ و انس را نیافریدم مگر آن را تا بفرمایم که مرا پرستند، پاکى و بىعیبى من بدانند، سبّوحى و قدّوسى مرا بشناسند. همانست که مصطفى (ص) بر خصوص فرمود که: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اى «سبّح ربّک» بمعرفة اسمائه و اسبح بسرّک فی بحار علائه و استخرج من جواهر علوّه و سنائه ما ترصّع به عقد مدحه و ثنائه. ابن عباس گفت: مصطفى را (ص) و امّت وى را در اوّل سوره بنماز و ذکر فرمود. اى صلّ بامر «ربّک». و در آخر سوره ایشان را در اداء نماز و ذکر بستود که: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى بپیروزى و نجات و نجاح پیوست بندهاى که سه چیز بجاى آورد، و آن سه چیز ارکان ایمان است. «تزکّى» تصدیق است از میان جان، وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ شهادتست بر زبان، «فَصَلَّى» عمل است بارکان و از اعمال نماز بذکر مخصوص کرد، زیرا که نماز معظم اعمال است و بهینه احوال است، میدان خدمتکاران است و بوستان وفاداران است و قربان پرهیزگارانست. مصطفى (ص) گفت: «الصّلاة قربان کلّ تقىّ»
خطیب قربتست و شفیع زلّت، وکیل حضرت است و متقاضى رحمت. گناهان را مکفّر کند، سینه را منوّر کند، بنده را بعطر طاعت معطّر کند، دل وى از فحشا و منکر مطهّر کند. إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ لکن این آن وقت بود که بشرائط و شرایع آن قیام کند، فرایض و سنن و آداب آن بر وفق فرمان تمام کند، تن را بآب طهارت از نجاسات پاک کند، دل را بآب صیانت از جنابت نفس خالى کند، بتن بمقام خدمت آید، بدل در میدان همّت آید. بخاطر در حضرت حاضر بود، بحرمت باشد. ازین جانب بدان جانب ننگرد، عاجزوار دست بتکبیر بر آرد، چنانک اسیران دست وابند دهند، دست بر هم نهد. چون محتاجان در نیاز باز کند. سنّت چنانست که: بدست راست دست چپ گیرد، و این دست گرفتن نشان عهدست و بیان عقدست و نشان مبایعت با حقّ است که میگوید جلّ جلاله: إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ بنده مىگوید: خداوندا من این دست راست خود نائب دین ساختم، و دست چپ نائب خود ساختم، و با دین عقد بستم و با تو عهد کردم که روى از حضرت نگردانم و از تو بر نگردم. و این عهد در حقیقت بیان آن عقد ازلى است که ربّ العزّة میگوید: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ و عهد آنست که میگوید: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» روى عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ قال جلّ جلاله: «انّ لى مع المصلّین ثلاث شرائط: احدیها تنزل الرّحمة من عنان السّماء الى مفرق رأسه ما دام فى صلوته، و الثّانیة حفّته الملائکة باجنحتها، و الثّالثة اناجى معه کلّما قال: یا ربّ اقول: لبّیک». ثمّ قال النّبیّ (ص): «لو علم المصلّى من یناجى ما التفت».
قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا خطاب با مؤمنان است و سخن بر مخرج شکایت بیرون داده که شما از طاعت و عبادت ما روى گردانیدهاید و این جهان فانى بر جهان باقى گزیدهاید. نمىدانید که آفتاب بقاء این دنیا سریع الغروب است، زندان لشگر ایمان است، غدّار وفانماست، کیّال هوس پیماست، غول مردم هماناست، مردریگى مردار زهرى عسل طعم، دیوى فریبنده مردان را بدو ادب کنند، مدّعیان را بدو آزمایش کنند. مصطفى (ص) اوّل قلم فتوى در وى این راند که: «حلالها حساب و حرامها عذاب».
اگر حلالست بىحساب و عتاب نیست، و اگر حرام است جز عذاب و عقاب نیست. آن گه برو لعنت کرد که: «الدّنیا ملعونة ملعون ما فیها سوى ذکر اللَّه».
نیکو گفت آن جوانمرد که در ذمّ دنیا گفته:
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى؟
اگر دینت همى باید، ز دنیا دار مى بگسل
ورت دنیا همى باید، بده دین و ببر دنیا
ور از دوزخ همى ترسى، بمالى بس مشو غرّه
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها
قفص بشکن چو طاووسان، یکى بر پر بر این بالا
اینست اشارت وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى، سراى آخرت قرارگاه مؤمنانست و جاى ناز دوستانست. قال اللَّه تعالى: یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ.
خطیب قربتست و شفیع زلّت، وکیل حضرت است و متقاضى رحمت. گناهان را مکفّر کند، سینه را منوّر کند، بنده را بعطر طاعت معطّر کند، دل وى از فحشا و منکر مطهّر کند. إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ لکن این آن وقت بود که بشرائط و شرایع آن قیام کند، فرایض و سنن و آداب آن بر وفق فرمان تمام کند، تن را بآب طهارت از نجاسات پاک کند، دل را بآب صیانت از جنابت نفس خالى کند، بتن بمقام خدمت آید، بدل در میدان همّت آید. بخاطر در حضرت حاضر بود، بحرمت باشد. ازین جانب بدان جانب ننگرد، عاجزوار دست بتکبیر بر آرد، چنانک اسیران دست وابند دهند، دست بر هم نهد. چون محتاجان در نیاز باز کند. سنّت چنانست که: بدست راست دست چپ گیرد، و این دست گرفتن نشان عهدست و بیان عقدست و نشان مبایعت با حقّ است که میگوید جلّ جلاله: إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ بنده مىگوید: خداوندا من این دست راست خود نائب دین ساختم، و دست چپ نائب خود ساختم، و با دین عقد بستم و با تو عهد کردم که روى از حضرت نگردانم و از تو بر نگردم. و این عهد در حقیقت بیان آن عقد ازلى است که ربّ العزّة میگوید: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ و عهد آنست که میگوید: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» روى عن رسول اللَّه (ص) عن اللَّه عزّ و جلّ قال جلّ جلاله: «انّ لى مع المصلّین ثلاث شرائط: احدیها تنزل الرّحمة من عنان السّماء الى مفرق رأسه ما دام فى صلوته، و الثّانیة حفّته الملائکة باجنحتها، و الثّالثة اناجى معه کلّما قال: یا ربّ اقول: لبّیک». ثمّ قال النّبیّ (ص): «لو علم المصلّى من یناجى ما التفت».
قوله: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا خطاب با مؤمنان است و سخن بر مخرج شکایت بیرون داده که شما از طاعت و عبادت ما روى گردانیدهاید و این جهان فانى بر جهان باقى گزیدهاید. نمىدانید که آفتاب بقاء این دنیا سریع الغروب است، زندان لشگر ایمان است، غدّار وفانماست، کیّال هوس پیماست، غول مردم هماناست، مردریگى مردار زهرى عسل طعم، دیوى فریبنده مردان را بدو ادب کنند، مدّعیان را بدو آزمایش کنند. مصطفى (ص) اوّل قلم فتوى در وى این راند که: «حلالها حساب و حرامها عذاب».
اگر حلالست بىحساب و عتاب نیست، و اگر حرام است جز عذاب و عقاب نیست. آن گه برو لعنت کرد که: «الدّنیا ملعونة ملعون ما فیها سوى ذکر اللَّه».
نیکو گفت آن جوانمرد که در ذمّ دنیا گفته:
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى؟
اگر دینت همى باید، ز دنیا دار مى بگسل
ورت دنیا همى باید، بده دین و ببر دنیا
ور از دوزخ همى ترسى، بمالى بس مشو غرّه
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها
قفص بشکن چو طاووسان، یکى بر پر بر این بالا
اینست اشارت وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى، سراى آخرت قرارگاه مؤمنانست و جاى ناز دوستانست. قال اللَّه تعالى: یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ.
رشیدالدین میبدی : ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و شش آیتست، هفتاد و دو کلمه، سیصد و سى حرف. جمله به مکه فرو آمد، آن را مکّى گویند. و درین سوره یک آیت منسوخ است: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ منسوخ است بآیه سیف. ابى کعب روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: «هر که این سوره برخواند اللَّه تعالى در قیامت شمار او آسان کند».
هَلْ أَتاکَ اى قد «اتیک». و قیل: معناه: لم یکن اتاک کقوله: «ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ» اى لم یکن هذا من علمک و لا من علم قومک حتّى اعلمتکم استفهام و معناه هاهنا تعظیم المستفهم عنه، اى تنبّه للغاشیة و «الغاشیة» القیامة، لانّها تغشى کلّ شیء و ترکبه کاللّیل اذا یغشى کلّ شیء. و قیل: لانّها تغشى القلوب بشدائدها و اهوالها. و قیل: «الغاشیة» النّار تغشى وجوه الکفّار بالعذاب لقوله: «تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ» قال اهل التّفسیر استفهم نبیّه (ص) و قد علم انّه لم یأته حدیث القیامة على هذا التّفصیل و اراد به ان یخبره بذلک على هذا الوجه المذکور فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ ذلیلة متواضعة و الخشوع التّذلّل و الاتّضاع یعنى: «وجوه» الکفّار فهم «یومئذ» خاشعون من الذّل. هذا کقوله: «وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها خاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ» عامِلَةٌ ناصِبَةٌ قال ابن عباس: یعنى: الّذین عملوا و نصبوا فی الدّنیا على غیر دین الاسلام من عبدة الاوثان و کفّار اهل الکتاب مثل الرّهبان و اصحاب الصّوامع الّذین ضلّ سعیهم فی الحیاة الدّنیا لا یقبل اللَّه منهم اجتهادا فی ضلالة یدخلون النّار یوم القیامة. و قال عکرمة و السدى: «عاملة» فى الدّنیا بالمعاصى «ناصبة» فی النّار فی الآخرة. و قیل «عاملة» فى النّار «ناصبة» فیها. قال الحسن: لم تعمل للَّه فی الدّنیا فاعملها و انصبها فی النّار بمعالجة السّلاسل و الاغلال. و قال ابن مسعود: تخوض فی النّار کما تخوض فی الوحل. و قال الکلبى: یجرّون على وجوههم فی النّار.
و قال الضحاک: یکلّفون ارتقاء جبل من حدید فی النّار. و الکلام خرج على الوجوه و المراد منها اصحابها.
تَصْلى ناراً حامِیَةً قرأ ابو عمرو و یعقوب و ابو بکر «تصلى» بضمّ التّاء اعتبارا بقوله: تُسْقى مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ و قرأ الآخرون بفتح التّاء من صلى یصلى و «تصلى» من اصلاه اللَّه «ناراً حامِیَةً» اى متناهیة فی الحرارة.
تُسْقى مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ بلغت اناها فی نضجها و ادراکها لو وقعت منها قطرة على جبال الدّنیا لذابت، هذا شرابهم ثمّ ذکر طعامهم فقال: لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ قال مجاهد و عکرمة و قتادة. هو نبت ذو شوک لا طىّ بالارض، یقال لرطبها: الشّبرق فاذا یبس سمّى ضریعا و هو اخبث طعام و ابشعه.
قال الکلبى: لا تقربه دابّة اذا یبس. و فی الحدیث عن ابن عباس «یرفعه الضّریع شیء فی النّار شبه الشّوک امرّ من الصّبر و انتن من الجیفة و اشدّ حرّا من النّار. قال المفسّرون:
فلمّا نزلت هذه الآیة، قال المشرکون: انّ الضّریع لتسمن علیه ابلنا و کذبوا فی ذلک فانّ الإبل انّما ترعاه ما دام رطبا و یسمّى شبرقا فاذا یبس کان ضریعا لا یأکله شیء فانزل اللَّه عزّ و جلّ: لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ قیل فی التّفسیر: یلقى علیهم الجوع فاذا استغاثوا اطعموا الضّریع و الزّقّوم فیغصّون به فیتذکّرون. انّهم اذا غضّوا فی الدّنیا بطعامهم سوّغوه بالماء فیسقون مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ بعد استغاثة طویلة. فاذا ادنوا من وجوههم تناثرت لحوم وجوههم فی الشّراب فاذا شربوه قطع امعائهم. ثمّ وصف اهل الجنّة فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ متنعّمة ذات نضارة و نعمة.
لِسَعْیِها راضِیَةٌ اى رضیت عملها فی الدّنیا حین رأت ثوابه فی الآخرة.
و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، و التّقدیر «راضیة» لسعیها و اللّام زیادة کما تقول: ضارب لزید، و انت ترید ضارب زیدا. و قیل: بثواب عملها فی الجنّة «راضیة». قیل: هم اهل السّنّة.
فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ اى مرتفعة من وجهین: علوّ الشّرف و الجاه و علوّ المکان و الارتفاع: و قیل: الجنّة «عالیة» لانّها فی السّماء درجاتها من فوق و جهنّم هاویة لانّها فی الارض درکاتها من تحت.
لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب بروایة رویس: لا یسمع بالیاى و ضمّها «لاغیة» بالرّفع و قرأ نافع: بالتّاء و ضمّها «لاغیة» بالرّفع و قرأ ابن عامر و الکوفیّون و یعقوب بروایة روح و ابن حسّان «لا تسمع» بفتح التّاء «لاغیة» بالنّصب على الخطاب للنّبى (ص) اى «لا تَسْمَعُ فِیها» کلمة ذات لغو و قیل: لا یسمع بعضهم بعضا کلمة هجر و شتم کما یسمع اهل الشّراب فی الدّنیا.
فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ اراد عیونا، لانّ العین اسم جنس و معناه: انّها تجرى على ما یریدونه تجرى فی اىّ موضع ارادوا جریها فیه و یجوز ان تکون «جاریة» اى دائمة ابدا لا تنقطع. و یجوز ان تکون العین من الماء او من الخمر او من العسل او من اللّبن.
«فِیها سُرُرٌ» جمع السّریر الواحها من ذهب مکلّلة بالزّبرجد و الدّرّ و الیاقوت.
«مرفوعة» اى رفیعة عالیة طولها مائة فرسخ. و قیل: مرتفعة ما لم یجیء اهلها فاذا اراد ان یجلس علیها تواضعت له حتّى یجلس علیها ثمّ یرتفع الى موضعها.
«وَ أَکْوابٌ» جمع کوب و هی الآنیة التی لا عروة لها و لا خرطوم. و قیل: الکوب القدح «موضوعة» یعنى: وضعت على حافات الانهار. و قیل: وضعت تزیینا للمجالس.
«وَ نَمارِقُ» اى وساید و مرافق «مَصْفُوفَةٌ» بعضها بجنب بعض یعتمدون علیها اذا جلسوا و یتّکئون واحدتها نمرقة بضمّ النّون: «وَ زَرابِیُّ» اى طنافس «مبثوثة» اى مبسوطة لها خمل رقیق واحدتها زربیّة. و قیل: «مبثوثة» متفرّقة فی المجالس مختلفة فی الالوان.
أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ»؟ وجه تلفیق هذه الآیة بما قبلها انّ القوم لما ذکر اللَّه الجنّة و ما اتّخذ فیها من المنازل الرّفیعة و السّرر العالیة الّتى سبکها کذا و کذا قالوا ذراعا فکیف یقعد احدنا علیها و قامته قصیرة و هو لا یکاد یرقى سطحا بغیر سلّم و تعجب المشرکون منه، فقال اللَّه تعالى: أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ اى اذا اراد صاحبها ان یرکبها.
طأطأت رأسها له حتّى یستوى علیها کذلک السّرر تطأطأ للمؤمن بزرابیّها و نمارقها حتّى یستوى علیها فاذا تمکّن علیها ترتفع و تصیر عالیة مستویة. و قیل: خصّ، هذه الاشیاء الاربعة بالذّکر لانّ القوم کانوا اهل خباء و بدو فکانوا لا یشاهدون اذا برزوا من اخبیتهم الّا الارض المبسوطة و الجبال المنصوبة و السّماء المرفوعة و لم یکن لهم مال سوى «الإبل» فامرهم بالنّظر و التّفکر فی هذه الاشیاء الّتى کانت مشاهدة لهم لیستدلّوا بذلک على وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ ثمّ انّ «الإبل» من اخصّ مال العرب و اعزّه فلذلک خصّها بالذّکر و فیها من العجائب ما لیس فی غیرها من الدّوابّ خلق فی ذلک العظم یحلوا بالعین و تنهض بالحمل الثّقیل و تنقاد بزمام یقودها الصّبیان و ینیخونها اىّ موضع یریدونه و تعطش عشرة ایّام فتسیر و تحمل و تبول من خلفها لانّ قائدها أمامها فلا یترشش علیه و عنقها سلّم الیها و تعتلف شوکا لا یعتلفه من الدّوابّ شیء و تطأ الفیافی و تطوى اللّیل و ینتفع بدرّها و نسلها و وبرها و لحمها، و هذه الوجوه لا تجتمع الّا فی «الإبل» من دون سائر الحیوانات. قوله: وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ فوقهم على عظمها و متانة خلقها بلا عمد من تحتها و لا علاقة من فوقها.
وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ على تفاوت خلقتها و متانة ارکانها «کیف» نصبها اللَّه على هذه الارض لیمنعها بها عن الحرکة و الاضطراب.
وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ اى دحیت و بسطت.
فَذَکِّرْ اى ذکّرهم الادلّة و حثّهم على التّفکّر فیها إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ لیس علیک الّا الدّعاء و التّذکیر.
لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ اى بمسلّط فتقتلهم و تکرههم على الایمان. نزل هذا قبل ان یومر بقتالهم ثمّ نسخ بآیة القتال.
إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ کَفَرَ فانّک مسلّط علیه بالجهاد و اللَّه فَیُعَذِّبُهُ فى الآخرة الْعَذابَ الْأَکْبَرَ فعلى هذا القول یکون الاستثناء متّصلا. و قیل: هو استثناء منقطع عمّا قبله: معناه: لکن مَنْ تَوَلَّى وَ کَفَرَ بعد التّذکیر.
فَیُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَکْبَرَ و هو ان یدخله النّار و انّما قال: الْأَکْبَرَ لانّهم عذّبوا فی الدّنیا بالجوع و القحط و القتل و الاسر.
إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ اى رجوعهم بعد الموت لا یفوتنا و ان طال المدى.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ فى القیامة فنجازى المحسن باحسانه و المسىء باساءته فیکون الحساب بمعنى الجزاء کقوله: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی» اى جزاؤهم.
هَلْ أَتاکَ اى قد «اتیک». و قیل: معناه: لم یکن اتاک کقوله: «ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ» اى لم یکن هذا من علمک و لا من علم قومک حتّى اعلمتکم استفهام و معناه هاهنا تعظیم المستفهم عنه، اى تنبّه للغاشیة و «الغاشیة» القیامة، لانّها تغشى کلّ شیء و ترکبه کاللّیل اذا یغشى کلّ شیء. و قیل: لانّها تغشى القلوب بشدائدها و اهوالها. و قیل: «الغاشیة» النّار تغشى وجوه الکفّار بالعذاب لقوله: «تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ» قال اهل التّفسیر استفهم نبیّه (ص) و قد علم انّه لم یأته حدیث القیامة على هذا التّفصیل و اراد به ان یخبره بذلک على هذا الوجه المذکور فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ ذلیلة متواضعة و الخشوع التّذلّل و الاتّضاع یعنى: «وجوه» الکفّار فهم «یومئذ» خاشعون من الذّل. هذا کقوله: «وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها خاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ» عامِلَةٌ ناصِبَةٌ قال ابن عباس: یعنى: الّذین عملوا و نصبوا فی الدّنیا على غیر دین الاسلام من عبدة الاوثان و کفّار اهل الکتاب مثل الرّهبان و اصحاب الصّوامع الّذین ضلّ سعیهم فی الحیاة الدّنیا لا یقبل اللَّه منهم اجتهادا فی ضلالة یدخلون النّار یوم القیامة. و قال عکرمة و السدى: «عاملة» فى الدّنیا بالمعاصى «ناصبة» فی النّار فی الآخرة. و قیل «عاملة» فى النّار «ناصبة» فیها. قال الحسن: لم تعمل للَّه فی الدّنیا فاعملها و انصبها فی النّار بمعالجة السّلاسل و الاغلال. و قال ابن مسعود: تخوض فی النّار کما تخوض فی الوحل. و قال الکلبى: یجرّون على وجوههم فی النّار.
و قال الضحاک: یکلّفون ارتقاء جبل من حدید فی النّار. و الکلام خرج على الوجوه و المراد منها اصحابها.
تَصْلى ناراً حامِیَةً قرأ ابو عمرو و یعقوب و ابو بکر «تصلى» بضمّ التّاء اعتبارا بقوله: تُسْقى مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ و قرأ الآخرون بفتح التّاء من صلى یصلى و «تصلى» من اصلاه اللَّه «ناراً حامِیَةً» اى متناهیة فی الحرارة.
تُسْقى مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ بلغت اناها فی نضجها و ادراکها لو وقعت منها قطرة على جبال الدّنیا لذابت، هذا شرابهم ثمّ ذکر طعامهم فقال: لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ قال مجاهد و عکرمة و قتادة. هو نبت ذو شوک لا طىّ بالارض، یقال لرطبها: الشّبرق فاذا یبس سمّى ضریعا و هو اخبث طعام و ابشعه.
قال الکلبى: لا تقربه دابّة اذا یبس. و فی الحدیث عن ابن عباس «یرفعه الضّریع شیء فی النّار شبه الشّوک امرّ من الصّبر و انتن من الجیفة و اشدّ حرّا من النّار. قال المفسّرون:
فلمّا نزلت هذه الآیة، قال المشرکون: انّ الضّریع لتسمن علیه ابلنا و کذبوا فی ذلک فانّ الإبل انّما ترعاه ما دام رطبا و یسمّى شبرقا فاذا یبس کان ضریعا لا یأکله شیء فانزل اللَّه عزّ و جلّ: لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ قیل فی التّفسیر: یلقى علیهم الجوع فاذا استغاثوا اطعموا الضّریع و الزّقّوم فیغصّون به فیتذکّرون. انّهم اذا غضّوا فی الدّنیا بطعامهم سوّغوه بالماء فیسقون مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ بعد استغاثة طویلة. فاذا ادنوا من وجوههم تناثرت لحوم وجوههم فی الشّراب فاذا شربوه قطع امعائهم. ثمّ وصف اهل الجنّة فقال: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ متنعّمة ذات نضارة و نعمة.
لِسَعْیِها راضِیَةٌ اى رضیت عملها فی الدّنیا حین رأت ثوابه فی الآخرة.
و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، و التّقدیر «راضیة» لسعیها و اللّام زیادة کما تقول: ضارب لزید، و انت ترید ضارب زیدا. و قیل: بثواب عملها فی الجنّة «راضیة». قیل: هم اهل السّنّة.
فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ اى مرتفعة من وجهین: علوّ الشّرف و الجاه و علوّ المکان و الارتفاع: و قیل: الجنّة «عالیة» لانّها فی السّماء درجاتها من فوق و جهنّم هاویة لانّها فی الارض درکاتها من تحت.
لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب بروایة رویس: لا یسمع بالیاى و ضمّها «لاغیة» بالرّفع و قرأ نافع: بالتّاء و ضمّها «لاغیة» بالرّفع و قرأ ابن عامر و الکوفیّون و یعقوب بروایة روح و ابن حسّان «لا تسمع» بفتح التّاء «لاغیة» بالنّصب على الخطاب للنّبى (ص) اى «لا تَسْمَعُ فِیها» کلمة ذات لغو و قیل: لا یسمع بعضهم بعضا کلمة هجر و شتم کما یسمع اهل الشّراب فی الدّنیا.
فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ اراد عیونا، لانّ العین اسم جنس و معناه: انّها تجرى على ما یریدونه تجرى فی اىّ موضع ارادوا جریها فیه و یجوز ان تکون «جاریة» اى دائمة ابدا لا تنقطع. و یجوز ان تکون العین من الماء او من الخمر او من العسل او من اللّبن.
«فِیها سُرُرٌ» جمع السّریر الواحها من ذهب مکلّلة بالزّبرجد و الدّرّ و الیاقوت.
«مرفوعة» اى رفیعة عالیة طولها مائة فرسخ. و قیل: مرتفعة ما لم یجیء اهلها فاذا اراد ان یجلس علیها تواضعت له حتّى یجلس علیها ثمّ یرتفع الى موضعها.
«وَ أَکْوابٌ» جمع کوب و هی الآنیة التی لا عروة لها و لا خرطوم. و قیل: الکوب القدح «موضوعة» یعنى: وضعت على حافات الانهار. و قیل: وضعت تزیینا للمجالس.
«وَ نَمارِقُ» اى وساید و مرافق «مَصْفُوفَةٌ» بعضها بجنب بعض یعتمدون علیها اذا جلسوا و یتّکئون واحدتها نمرقة بضمّ النّون: «وَ زَرابِیُّ» اى طنافس «مبثوثة» اى مبسوطة لها خمل رقیق واحدتها زربیّة. و قیل: «مبثوثة» متفرّقة فی المجالس مختلفة فی الالوان.
أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ»؟ وجه تلفیق هذه الآیة بما قبلها انّ القوم لما ذکر اللَّه الجنّة و ما اتّخذ فیها من المنازل الرّفیعة و السّرر العالیة الّتى سبکها کذا و کذا قالوا ذراعا فکیف یقعد احدنا علیها و قامته قصیرة و هو لا یکاد یرقى سطحا بغیر سلّم و تعجب المشرکون منه، فقال اللَّه تعالى: أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ اى اذا اراد صاحبها ان یرکبها.
طأطأت رأسها له حتّى یستوى علیها کذلک السّرر تطأطأ للمؤمن بزرابیّها و نمارقها حتّى یستوى علیها فاذا تمکّن علیها ترتفع و تصیر عالیة مستویة. و قیل: خصّ، هذه الاشیاء الاربعة بالذّکر لانّ القوم کانوا اهل خباء و بدو فکانوا لا یشاهدون اذا برزوا من اخبیتهم الّا الارض المبسوطة و الجبال المنصوبة و السّماء المرفوعة و لم یکن لهم مال سوى «الإبل» فامرهم بالنّظر و التّفکر فی هذه الاشیاء الّتى کانت مشاهدة لهم لیستدلّوا بذلک على وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ ثمّ انّ «الإبل» من اخصّ مال العرب و اعزّه فلذلک خصّها بالذّکر و فیها من العجائب ما لیس فی غیرها من الدّوابّ خلق فی ذلک العظم یحلوا بالعین و تنهض بالحمل الثّقیل و تنقاد بزمام یقودها الصّبیان و ینیخونها اىّ موضع یریدونه و تعطش عشرة ایّام فتسیر و تحمل و تبول من خلفها لانّ قائدها أمامها فلا یترشش علیه و عنقها سلّم الیها و تعتلف شوکا لا یعتلفه من الدّوابّ شیء و تطأ الفیافی و تطوى اللّیل و ینتفع بدرّها و نسلها و وبرها و لحمها، و هذه الوجوه لا تجتمع الّا فی «الإبل» من دون سائر الحیوانات. قوله: وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ فوقهم على عظمها و متانة خلقها بلا عمد من تحتها و لا علاقة من فوقها.
وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ على تفاوت خلقتها و متانة ارکانها «کیف» نصبها اللَّه على هذه الارض لیمنعها بها عن الحرکة و الاضطراب.
وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ اى دحیت و بسطت.
فَذَکِّرْ اى ذکّرهم الادلّة و حثّهم على التّفکّر فیها إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ لیس علیک الّا الدّعاء و التّذکیر.
لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ اى بمسلّط فتقتلهم و تکرههم على الایمان. نزل هذا قبل ان یومر بقتالهم ثمّ نسخ بآیة القتال.
إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ کَفَرَ فانّک مسلّط علیه بالجهاد و اللَّه فَیُعَذِّبُهُ فى الآخرة الْعَذابَ الْأَکْبَرَ فعلى هذا القول یکون الاستثناء متّصلا. و قیل: هو استثناء منقطع عمّا قبله: معناه: لکن مَنْ تَوَلَّى وَ کَفَرَ بعد التّذکیر.
فَیُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَکْبَرَ و هو ان یدخله النّار و انّما قال: الْأَکْبَرَ لانّهم عذّبوا فی الدّنیا بالجوع و القحط و القتل و الاسر.
إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ اى رجوعهم بعد الموت لا یفوتنا و ان طال المدى.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ فى القیامة فنجازى المحسن باحسانه و المسىء باساءته فیکون الحساب بمعنى الجزاء کقوله: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی» اى جزاؤهم.
رشیدالدین میبدی : ۸۹- سورة الفجر- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة الفجر پانصد و هفتاد و هفت حرفست، صد و سى و هفت کلمه، سى آیه، از شمار کوفیان، و سى و دو آیه از شمار مدنیان، و بیست و نه آیه از شمار بصریان.
اختلافست میان ایشان اندر چهار آیت کوفیان فِی عِبادِی آیت شمارند، مدنیان وَ نَعَّمَهُ آیة شمارند، و عَلَیْهِ رِزْقَهُ آیت شمارند، وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ آیت شمارند. و این سوره مکّى است، جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسّران. و اندرین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. روایت کنند از ابى کعب از پیغامبر (ص) گفت: «هر که سورة الفجر برخواند روز آدینه، خداى عزّ و جلّ او را بیامرزد و هر که در دیگر روزها برخواند، نورى باشد او را روز قیامت. قوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ این همه سوگندان است که ربّ العالمین یاد مىکند و در قرآن ذکر سوگند بسیار است زیرا که قرآن بلغت عرب فرو آمده بر عادت عرب، و العرب اکثر خلق اللَّه قسما فی کلامها. در هیچ لغت آن سوگندان نیست که در لغت عرب و ربّ العالمین مصطفى (ص) در تبلیغ رسالت و سخن گفتن با مشرکان سوگند میفرماید: «قُلْ بَلى وَ رَبِّی» «قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ».
وَ الْفَجْرِ وقت الفجار الصّبح و المراد به النّهار کلّه، کقوله: «وَ الضُّحى» و قیل: فجره اللَّه لعباده فجرا، اى اظهره فی افق السّماء فی المشرق مبشّرا بادبار اللّیل المظلم و اقبال النّهار المضیء و ابتداء یوم من الایّام، و هما فجران مستطیر و هو المحرّم للأکل و الشّرب فی رمضان و مستطیل و هو الّذى قبله کذنب السّرحان و لا یتعلّق به حکم. و قیل: معنى انفجر انفجار الماء من العیون و النّبات من الارض. و قیل: انفجار الماء من اصابع رسول اللَّه (ص) یوم الطّائف. و قیل: انفجار النّاقة من الصّخرة لصالح (ع).
فعلى قول من یقول: الْفَجْرِ شقّ عمود الصّبح اختلفوا فی انّه اىّ فجر؟ فقال قوم بالعموم و انّه فجر کلّ یوم الى انقضاء الدّنیا و هو قول القرظى و خصّ الآخرون فقالوا: هو فجر اوّل یوم من المحرّم تنفجر عنه السنّة. و قال الضحاک: هو فجر اوّل ذى الحجّة لانّ اللَّه تعالى قرن الایّام به. و قال مقاتل: «فجر» کلّ جمعة فی کلّ سنة. و قیل: هو «فجر» یوم النّحر. قوله تعالى: وَ لَیالٍ عَشْرٍ هى العشر الاوّل من ذى الحجّة و هی افضل ایّام السّنة.
قال النّبی (ص): «سیّد الشّهور شهر رمضان و اعظمها ذو الحجّة».
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ افضل ایّام الدّنیا ایّام العشر». قالوا: یا رسول اللَّه و لا مثلهنّ فی سبیل اللَّه؟ قال: «لا الّا عفّر وجهه فی التّراب».
و قال (ص): «اختار اللَّه الزّمان فاحبّ الزّمان الى اللَّه الاشهر الحرم و احبّ الاشهر الحرم الى اللَّه ذو الحجّة و احبّ ذو الحجّة الى اللَّه العشر الاوّل.
و عن ابن عباس (رض) قال: قال النّبیّ (ص): «ما من ایّام ازکى عند اللَّه و لا اعظم اجرا من خیر عمل فی عشر الاضحى». قیل: یا رسول اللَّه و لا المجاهد فی سبیل اللَّه؟ قال: «و لا المجاهد فی سبیل اللَّه الّا رجل خرج بنفسه و ما له فلم یرجع من ذلک بشیء.
و کان رسول اللَّه (ص) اذا فاته شیء من رمضان قضاه فی عشر ذى الحجّة. قال: «و صیام یوم منها یعدل بصوم سنة و قیام لیلة منها یعدل بلیلة القدر».
و قال الضحاک: فی قوله: وَ لَیالٍ عَشْرٍ قال: هى العشر الاوّل من شهر رمضان. و قال ابن عباس: هى العشر الاواخر من رمضان، و قیل: هى العشر الاوّل من المحرّم الّتى عاشرها یوم عاشوراء اقسم اللَّه عزّ و جلّ بها لشرفها و فضیلتها و العرب تذکر اللّیالى و هی تعنیها بایّامها فما تقول بنى هذا لبناء لیالى السّامانیّة. و المراد بها الایّام.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ قال ابن عباس: «الشّفع» الخلق بماله من الشّکل «وَ الْوَتْرِ» الخالق الفرد بما لیس له مثل، و ذلک انّ اللَّه تعالى خلق من کلّ شیء زوجین. کقوله: وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ و قال تعالى: وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً وَ الْوَتْرِ هو اللَّه الاحد الصّمد الّذى لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. و قیل: الشَّفْعِ یوم النّحر وَ الْوَتْرِ یوم عرفة، لانّ یوم عرفة هو التّاسع و هو وتر، و یوم النّحر هو العاشر و هو شفع. و قیل: الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ الصّلوات، فانّ فیها شفعا و و ترا فصلاة المغرب وتر و الاربع البواقى شفع. و قیل: الشَّفْعِ ابواب الجنّة لانّها ثمانیة، وَ الْوَتْرِ ابواب النّار لانّها سبعة، فکانه اقسم بالجنّة و النّار. و قال الحسن: «الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ» العدد کلّه فمنه شفع و منه وتر. و قال مقاتل بن حیّان: «الشّفع» الایّام و اللّیالى، وَ الْوَتْرِ الیوم الّذى لا لیلة بعده و هو یوم القیامة. قرأ حمزة و الکسائى: الْوَتْرِ بکسر الواو و قرأ الآخرون بفتحها و هما لغتان. قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ اى «اذا» مضى و ذهب کما قال: «وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ».
و قال قتادة: اذا جاء و اقبل. و قیل: «إِذا یَسْرِ» یعنى: یسرى فیه السّارى کما یقال: لیل نائم، اى ینام فیه النّائم، و اراد کلّ لیلة. و قال مجاهد و عکرمة و الکلبى: هى لیلة المزدلفة. و قیل: هى لیلة القدر، و قیل: لیلة الاضحى. قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب: «یسرى» بالیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء ایضا و الباقون یحذفونها فی الحالین. فمن حذف فلو فاق رؤس الآى و من اثبت فلانّها لام الفعل و لام الفعل لا تحذف فی الوقف، نحو قوله: هو یقضى و انا اقضى.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ اى هَلْ فِی ذلِکَ کفایة «لذى» عقل فیعرف عظم هذه الاقسام. و قیل: هَلْ فِی ذلِکَ ما یقسم به اهل العقل اذا بالغوا فی القسم، و قیل: کفى «ذلک» قسما «لذى» العقل، و سمّى العقل حجرا لانّه یحجر صاحبه عن الباطل کما یسمّى عقلا لانّه یعقله عن القبائح و جواب القسم قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ و اعترض بین القسم و جوابه قوله عزّ و جلّ: أَ لَمْ تَرَ معناه التّعجّب اى «الم» تخبر «الم» تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ.
یخوّف اهل مکة، یعنى: «کیف» اهلکهم؟ و هم کانوا طول اعمارا و اشدّ قوّة من هؤلاء! قیل: هما عادان عاد الاولى و هی آدم و هم قوم هود اهلکوا بالرّیح و عاد الآخرة و هی ثمود، و هم قوم صالح اهلکوا بالصّیحة. و قیل: ارم قبیلة من عاد الاولى. قال محمد بن اسحاق: ارم اسم جدّ عاد و هو عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح، و التّقدیر: «بعاد» سبط «ارم» و قیل: هو ابو عاد و التّقدیر «بعاد» ابن «ارم» و هو لا ینصرف یکون فی موضع الجرّ منصوبا. و قیل: «ارم» اسم البلدة و التّقدیر «بعاد» صاحب «ارم» فحذف المضاف. و قیل: «ارم» اسم دمشق، و قیل: اسم الاسکندریة، و قیل: اسم مدینة بناها شدّاد بن عاد. قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» الاجسام الطّویلة قال ابن عباس: یعنى: طولهم مثل «العماد» کان الانسان منهم من ستّین و سبعین ذراعا الى مائة ذراع، رأى عظم ذراع میّت منهم اثنى عشر ذراعا او عظم ساق بارض الیمن فعلى هذا معنى: لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ اى «لَمْ یُخْلَقْ» مثل عاد و قبیلته «فِی الْبِلادِ»، من شدّة قوّتهم و طول قامتهم و هم الّذین قالوا: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً». و قال الکلبى: «ارم» هو الّذى یجتمع الیه نسب عاد و ثمود و اهل السّواد و اهل الجزیرة کان یقال: عاد ارم و ثمود ارم فاهلک اللَّه عادا ثمّ ثمود و بقى اهل السّواد و الجزیرة و کانوا اهل عمد و خیام و ماشیة سیّارة ینتجعون الغیث و الکلا فذلک قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» العمد و الخیام ینتقلون من مکان الى مکان للانتجاع. و قیل: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» البناء الرّفیع «الّتى لم» تخلق مدینة «فِی الْبِلادِ» مثل مدینتهم و هی المدینة «الّتى» بناها شدّاد بن عاد على صفة لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ الدّنیا.
و بیان این قصّه آنست که از امام عصر خویش عثمان بن سعید الدارمى روایت کردند از عبد اللَّه بن صالح از ابن لهیعة از خالد بن عمران از وهب بن منبه از عبد اللَّه بن قلابه، این عبد اللَّه بن قلابه گفت: شترى گم کردم در صحراى عدن همىگشتم در آن بیابان در طلب شتر، تا در افتادم بدیوار بستى عظیم، چنان پنداشتم که آنجا مردماند شهرنشین: قصد کردم در درون دیوار بست شدم شهرستانى عظیم دیدم، اساس آن از جزع یمانى، دیوارها از زر و سیم، قصرها بر بالا بر ستونهاى زبرجد و یاقوت بداشته و بالاى قصرها غرفهها از زر و سیم و لؤلؤ و یاقوت ساخته، درهاى آن قصور و غرف بعضى از یاقوت سرخ و بعضى از یاقوت سپید همه مقابل یکدیگر ساخته، همه زمین آن بنادق مشک و زعفران ریخته، در کویهاى آن درختهاى میوهدار ببار آمده، و زیر درختان جویها روان، درکندهها سیم خام و بجاى سنگ ریزه مروارید و مرجان. آن مرد در آن جایگه مدهوش و متحیّر شد. با خود گفت: و الّذى بعث محمدا بالحقّ ما خلق اللَّه تعالى مثل هذا فی الدّنیا. مثل این در دنیا نیست، مگر آن بهشت است که ربّ العالمین در کتاب خویش وصف آن کرده! گفتا: دستم بدان زبرجد و یاقوت نمیرسید که سخت استوار و محکم بود. یکى از آن مروارید و بنادق مشک و زعفران لختى برداشتم و بیرون آمدم. و من خانه در یمن داشتم با خانه خود رسیدم و از آن قصّه بعضى باز گفتم و از آنچه داشتم اثر توانگرى بر من پیدا شد. آن قصّه و خبر منتشر گشت و خلیفه آن روزگار معاویه بود.
این خبر بوى رسید، مرا بخواند و شرح آن قصّه از من درخواست. من آنچه دیده بودم بخلوت با وى بگفتم. معاویه کس فرستاد و کعب احبار را حاضر کرد، گفت: یا با اسحاق هل فی الدّنیا مدینة من ذهب و فضّة؟ در دنیا هیچ شارستانى را دانى که بناى آن از زر و سیم نهادهاند؟ کعب قصّه آن مدینه از کتب پیشینیان خوانده بود، گفت: بلى آن مدینه که ربّ العالمین در کتاب قرآن میگوید إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ مدینهاى است که شدّاد عاد بنا نهاده. عاد اولى را دو پسر بود، یکى شدّاد و دیگر شدید، عاد هالک شد و این دو پسر از وى باز ماندند و دیار و بلاد بقهر بستند و خلق را مقهور خود کردند. شدید نیز هالک شد و شدّاد بر همه زمین مالک شد تنها، و دیگر ملوک زمین همه منقاد وى گشتند و سر بر خط فرمان وى نهادند. و این شدّاد برخواندن کتب پیوسته مولع بود و در کتابها و قصّهها حدیث بهشت خداوند جلّ جلاله و صفات آن بسیار خوانده بود و دانسته. نفس وى بر وى آراست از سر تمرّد و تکبّر و طغیان که من چنان بهشت در دنیا بسازم. و در ممالک وى دویست و شصت ملک بود. بفرمود تا هر ملکى در مملکت خویش هر چه داشت از زر و سیم و جواهر همه بوى فرستاد و استادان حاذق از همه دیار و اقطار جمع کرد تا آن مدینه بر آن صفت بساختند. بسیصد سال از آن فارغ شدند. آن گه بفرمود تا گرد آن شارستان دیوار بستى بر آوردند تا حصنى حصین گشت و بفرمود تا گرد بر گرد آن حصن هزار قصر بساختند و در هر قصرى وزیرى از وزراء خویش بنشاند با اهل و عیال و مال، و بفرمود تا هزار علم بر مثال منارها بساختند و مردان مبارزان بسان پاسبانان بر آنجا نشاند، آن گه ده سال دیگر ساز و جهاز خود مىساخت و ترتیب آن میداد که خود با آن مدینه تحویل کند با خیل و حشم و وزرا و ندما و سپاه فراوان، فرا راه بود و عمر وى بنهصد سال رسیده، چون میان وى و میان مدینه یک روزه راه مانده بود، ربّ العالمین از آسمان بفرمان روان صیحهاى فرستاد و همه را بیکطرف هلاک کرد که از ایشان یکى زنده نماند. آن گه کعب احبار معاویه را گفت: در روزگار خلافت تو مردى از جمله مسلمانان ازین سرخى کوتاه مردى که بر پیشانى و بر گردن خالى دارد، و در آن بیابان شترى مىطلبد، در آن شارستان شود! و آن مرد عبد اللَّه قلابه بود و در آن مجلس حاضر بود نزدیک معاویه! کعب با وى نگرست گفت: هذا و اللَّه ذلک الرّجل.
اینست قصّه إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ اى و بثمود الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ الجوب: القطع، تقول: جبت القمیص، و منه سمّى الجیب و النّاقة تجوب الفلاة کانوا یقطعون الصّخور بوادى القرى وادى الحجر من الشام و یتّخذون منها بیوتا کما قال اللَّه عزّ و جلّ: و یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ. قال اهل السّیر: اوّل من نحت الجبال و الصّخور الرّخام ثمود فبنوا من الدّور و المنازل الفى الف دار و سبعمائة الف کلّها من الحجارة. اثبت ابن کثیر و یعقوب الیاء من الوادى وصلا و وقفا على الاصل و اثبتها، و رشّ عن نافع وصلا، و الآخرون یحذفونها فی الحالین على وفق رؤس الآى.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ یعنى: فرعون موسى و هو الولید بن مصعب بن ریان ابن ثروان ابو العباس القبطى و الیه تنسب الاقداح العباسیّة «وَ فِرْعَوْنَ» لقب، و القبط تسمّى الجبابرة فراعنة. قوله: «ذِی الْأَوْتادِ» اختلفوا فیه فقال بعضهم: یعنى الجنود و الجموع الکفرة الفجرة الّذین کانوا «اوتاد» مملکته و یقوّن امره. و قال سعید بن جبیر: کانت له منارات یعذب النّاس علیها. و قیل: «الاوتاد» عبارة عن ثبات مملکته و طول مدّته کثبوت «الاوتاد» فى الارض قال الشّاعر: فی ظلّ ملک ثابت «الاوتاد».
و قال ابن عباس: سمّى فرعون ذا «الاوتاد»، لانّه اذا کان غضب على احد مدّه بین اربعة «اوتاد» حتّى یموت و کذلک فعل بامرأته آسیة بنت مزاحم و بامرأة خازنه خربیل و کانت ماشطة هیجل بنت فرعون. اصحاب سیر گفتهاند که: این ماشطه دختر فرعون را موى بشانه میزد، شانه از دست وى بیفتاد، گفت: تعس من کفر باللّه.
دختر فرعون گفت: هل لک من آله غیر ابى؟! جز از پدر من ترا خدایى هست؟! ماشطه گفت: الهى و آله ابیک و آله السّماوات و الارض و احد لا شریک له. دختر برخاست گریان پیش پدر شد. پدر مرو را گفت: چرا میگریى؟ گفت: ماشطه مرا گفت که: خداى من و خداى پدر تو و خداى هفت آسمان و زمین یکى است، یگانه و یکتا که او را شریک و انباز نیست. فرعون مرو را بخواند و او را بعذاب خویش بیم داد، گفت: اگر از این گفتار و این دین که دارى برنگردى و بخدایى من اقرار ندهى ترا بمیخ بند هلاک کنم. ماشطه با وى همان گفت که با دختر گفت و از توحید اللَّه برنگشت.
فرعون بفرمود تا او را چهار میخ کردند و او را بمیخها در زمین دوختند و مار و کژدم فرا سینه وى گذاشتند. فرعون گفت: ترا دو ماه در این عذاب فرو گذارم، اگر از دین خویش بازنگردى. گفت: من از توحید و از دین حقّ بازنگردم و اگر هفتاد ماه مرا در این عذاب دارى! ماشطه دو دختر داشت: یکى خرد که شیر همىخورد و یکى بزرگ بزنى رسیده. آن بزرگ را بیاوردند و سر وى بر سینه مادر بریدند و مادر از این برنگشت. آن طفل رضیع را بیاوردند. مادر چون آن طفله دید بگریست و جزع کرد. ربّ العالمین آن طفله را زبان فصیح دید تا گفت: یا امّاه لا تجزعى فانّ اللَّه قد بنى لک بیتا فی الجنّة! اصبرى فانّک تفیضین الى رحمة اللَّه عزّ و جلّ و کرامته. اى مادر صبر کن، جزع مکن! اینک برحمت و کرامت اللَّه مىروی و ببهشت جاودان. پس او را هلاک کرد و اللَّه تعالى او را بجوار رحمت خویش برد و فرعون کس بطلب شوهر وى فرستاد، خربیل، و او را نیافتند. پس فرعون را گفتند که: خربیل در فلان جایگه بر فلان کوه گریخته. فرعون دو مرد فرستاد بآن جایگه، خربیل را دیدند در نماز ایستاده سه صف از وحوش بیابان بر متابعت وى ایستاده، ایشان هر دو بازگشتند و خربیل دعا کرد باللّه گفت: اللّهم انّک تعلم انّى کتمت ایمانى مائة سنة و لم یظهر علىّ احد، فایّما هذین الرّجلین کتم علىّ فاهده الى دینک و اعطه من الدّنیا سؤله و ایّما هذین الرّجلین اظهر على فعجّل عقوبته فی الدّنیا و اجعل مصیره فی الآخرة الى النّار. گفت: خداوندا خود میدانى که صد سال ایمان پنهان داشتم و هیچ دشمن بر من ظفر نیافت و حال من بر کس آشکارا نگشت. خداوندا ازین دو مرد آن یکى که کار و حال من بر من بپوشد او را راه نماى بدین خویش و ایمان کرامت کن و از دنیا آنچه خواهد مرادش حاصل کن، و از این دو مردان یکى که حال من ظاهر کند و دشمن را بر کار من اطّلاع دهد، در دنیا او را بعقوبت شتابان و در عقبى او را بآتش رسان. ایشان هر دو بازگشتند، دعاى خربیل در یکى رسید ایمان آورد و مسلمان پاک دین گشت و با پیش فرعون نشد و آن دیگر بر فرعون شد و قصّه خربیل بآشکارا گفت على رؤس الملأ. فرعون گفت: با تو هیچکس بود که بآنچه تو میگویى گواهى دهد گفت: فلان کس با من بود، و همان گوید که من گفتم. آن مرد را بیاوردند و فرعون از وى پرسید که: آنچه این مرد میگوید راست است؟ او جواب داد که: لا ما رأیت ممّا قال شیئا: از آنچه او میگوید خبر ندارم و هیچ ندیدم. فرعون بفرمود تا آن مرد بدگوى را بردار کردند و آن دیگر را بنواخت و عطا داد. پس خبر به آسیه رسید که فرعون ماشطه را بمیخ بند هلاک کرد. آسیه گفت: این دین اسلام تا کى پنهان دارم و بر ناشایست دیدن چند صبر کنم؟! با فرعون گفت: انت شرّ الخلق و اخبثه عمدت الىّ الماشطة فقتلتها اى فرعون بترین آفریدگان تویى، خبیثترین عالمیان تویى که آن ماشطه را چنان بعذاب بکشتى. فرعون گفت: مگر آن جنون که ماشطه را گرفت ترا نیز گرفت؟! گفت: من دیوانه نهام و مرا جنون نگرفته من همىگویم که: خداى من و خداى تو، خداوند هفت آسمان و هفت زمین است آن یگانه یکتاى بىشریک و بىانباز.
فرعون او را نیز بمیخ بند درکشید، هم چنان که با ماشطه کرد، و آسیا سنگى عظیم بر سینه وى فرو گذاشت. ربّ العزّة آن ساعت در بهشت بر وى گشاد و ناز و نعیم بهشت فرا پیش چشم وى داشت تا آن عذاب بر وى آسان گشت و گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ». قوله: الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ اى کفروا و جاوزوا قدرهم و توثبوا على اللَّه عزّ و جلّ و نصبوا له الحرب و همّت برسله لیأخذوهم.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ بالکفر و القتل و النّهب و منع النّاس عن عبادة اللَّه و طالت اعمارهم و ساءت اعمالهم بارض الیمن و ثمود بارض الشّام و نمرود بالسّواد و قبط بمصر.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ اى ارسل من فوق عذابا سطا بهم فدمّرهم.
قال الزّجاج: جعل سوطه الّذى ضربهم به العذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ قال مقاتل: ممرّ النّاس علیه لا یفوته احد و یؤخذ کلّا بما یفعله. و فی التّفسیر انّ الصّراط سبع قناطر ثلاث صعود و ثلاث هبوط، و السّابعة وسطها فی اعلى الصّراط على القنطرة الاولى الامانة الّتى لا یجاوزها الّا من اداها فی الدّنیا. و على القنطرة الثّانیة الرّحم لا یجاوزها الّا من وصلها فی الدّنیا و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة الاعلى ثانى رجلیه: «یقول: «و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم» و فی بعض الرّوایات انّ على جسر جهنّم سبع قناطر یسأل العبد عن الشّهادة. فى اولاها فان اتى بها تامّة جاز الى الثّانیة، فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الى الثّالثة، فیسأل عن الزّکاة فان جاء بها تامّة جاز الى الرّابعة، فیسأل عن الصّوم، فان جاء به تامّا جاز الى الخامسة، فیسأل عن الحجّ و فی السّادسة عن العمرة و فی السّابعة عن المظالم، فان خرج منها قیل له: «انطلق الى الجنّة».
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ نزلت فی عتبة بن ربیعة، و قیل: فی امیة بن خلف الجمحى «ابْتَلاهُ» اى امتحنه «ربه» بالنّعمة «فَأَکْرَمَهُ» بالمال «وَ نَعَّمَهُ» بما وسّع علیه «رزقه» «فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ» اى فضّلنى بما اعطانى یرى الاکرام فی کثرة الحظّ من الدّنیا هذا کقوله: «لیقولنّ هذا لى».
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ بالفقر «فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» اى ضیّق «علیه» و قیل: جعله على مقدار البلغة و الکفایة «فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ» اى اذلّنى، بالفقر یرى الهوان و المذلّة فی قلّة الحظّ منها، فردّ اللَّه على من ظنّ انّ سعة الرّزق اکراما و انّ الفقر اهانة فقال: «کلّا» اى لیس الاکرام و الاهانة فی کثرة المال و قلّته. و انّما الاکرام و الاهانة فی الطّاعة و المعصیة. و قیل معنى: «کلّا» هاهنا اى لم یکن ینبغى ان یکون الحمد على نعمه دون فقره، بل ینبغى ان یکون حمده على الحالین جمیعا. قرأ ابو جعفر و ابن عامر: «فقدّر» بتشدید الدّال و الآخرون بالتّخفیف و هما لغتان. و قرأ نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب اکرمنى و أهاننی بإثبات الیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء و الآخرون یحذفونها وقفا و وصلا. قوله: بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ قرأ اهل البصرة: «یکرمون» و «یحضّون» و «یأکلون» و «یحبّون» بالیاء فیهنّ و قرأ الآخرون: بالتّاء لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ اى «لا» تحسنون الیه، و قیل: «لا» تعطونه حقّه. قال مقاتل: کان قدامة بن مظعون یتیما فی حجر امیّة بن خلف فکان یدفعه عن حقّه فنزل فیه: لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ اى لا یأتونه و لا یأمرون به، و تقدیره: «على» اطعام «طعام المسکین». و قیل: وقع الطّعام موقع الاطعام کالنّبات موقع الانبات. و قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسائى و عاصم «تحاضّون» بفتح الحاء و الف بعدها اى «لا» یحضّ بعضکم بعضا علیه.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ اى میراث الیتامى و اموالهم «أَکْلًا لَمًّا» اى شدیدا بالغلبة و هو ان یأکل نصیبه و نصیب غیره و ذلک انّهم کانوا لا یورثون النّساء و الصّبیان و یأکلون نصیبهم. و قال «ابن زید» الاکل اللمّ الّذى یأکل کلّ شیء یجده لا یسأل عنه احلال ام حرام؟ و یأکل الّذى له و لغیره. و قیل: «أَکْلًا لَمًّا» اى جمعا. یقال: لممت ما على الخوان المّه اذا جمعته فاکلته اجمع.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا اى کثیرا مفرطا فیه. یقال: جمّ الماء فی الحوض اذا اجتمع فیه و کثر.
«کلّا» اى ما ینبغى ان یکون الامر هکذا. و قال مقاتل: اى لا یعقلون ما امروا به فی الیتیم و فی المسکین. ثمّ اخبر عن تلهّفهم على ما سلف منهم حین لا ینفعهم فقال عزّ من قائل: إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا مرّة بعد مرّة و کسر کلّ شیء على ظهرها من جبل و بناء و شجر فلم یبق على ظهرها شیء. قال الزجاج: «دکّت» زلزلت. قوله: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا هذا کقوله: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا صَفًّا» اى تصف الملائکة صفوفا کصفوف اهل الدّنیا. قیل: اهل کلّ سماء صفّ على حدة فتکون سبعة صفوف. قوله: وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ قلل عبد اللَّه بن مسعود و مقاتل فی هذه الآیة: تقاد جهنّم بسبعین الف زمام کلّ زمام بید سبعین الف ملک، لها تغیظ و زفیر حتّى تنصب على یسار العرش و روى فلا یراها ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل الّا جثا لرکبته یقول: نفسى نفسى، و نبیّنا (ص) یقول: امّتى امّتى.
«یومئذ» یعنى: یوم یجاء «بجهنّم» «یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ» اى یتذکّر ما اخبر به فی الدّنیا فیتّعظ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى اى «انّى» ینفع ذلک و من این له التّوبة. قال الزجاج: یظهر التّوبة و من این له التّوبة و لیس بدار التّکلیف.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی اى «قدّمت» من الاعمال الصّالحة «لحیوتى» بعد موتى.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ قرأ الکسائى و یعقوب: «لا یُعَذِّبُ» و «لا یُوثِقُ» بفتح الذّال و الثّاء على معنى «لا یعذب» «احد» فى الدّنیا کما «یعذب» هو فی الآخرة.
«وَ لا یُوثِقُ» مثل وثاق اللَّه «احد» «یومئذ». و قیل: هو رجل بعینه و هو امیة بن خلف، یعنى: «لا یعذب» کعذاب هذا الکافر «احد» «و لا یوثق» کوثاقه «احد»، فعلى هذه القراءة الهاء الاولى و الثّانیة راجعتان الى الانسان. و قرأ الآخرون بکسر الذّال و الثّاء، و معناه: «لا» «احد» فى الدّنیا «یعذب» مثل ما «یعذب» اللَّه ذلک الیوم و «لا» «احد» فى الدّنیا «یوثق» مثل «وَثاقَهُ» للکافر ذلک الیوم و یجوز ان یکون معناه: «لا یُعَذِّبُ» عذاب اللَّه «احد» اى «لا» یتولّى «عَذابَهُ» غیره فهو الّذى یتولّى تعذیب الکفّار و توثیقهم بنفسه من غیر ان یکلهما الى غیره، فیکون فیه زیادة فی التّهویل. و یجوز ان یکون ذلک فی بعض اوقاتهم و على هذه القراءة الهاء الاولى و الثّانیة راجعتان الى اللَّه. و یروى انّ ابا عمرو رجع فی آخر عمره الى قراءة من قرأ بفتح الذّال و الثّاء. و قیل: هى قراءة النّبیّ (ص). قوله: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اى المطمئنّة باللّه و بالایمان من قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ. و قیل: اطمأنّت بالبشرى من الملائکة، من قوله: وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. و قیل: اطمأنّت اذا اوتیت کتابها بیمینها. قال الحسن: «النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» المؤمنة الموقنة، الرّاضیة بقضاء اللَّه، الآمنة من عذاب اللَّه. و قیل: القلب السّاکن بسکینة الیقین لا یخالجه شکّ. یقال: نزلت فی حمزة بن عبد المطّلب و اختلفوا فی وقت هذه المقالة فقال قوم: یقال لها ذلک عند الموت، فیقال لها:
ارْجِعِی إِلى اللَّه «راضیة» بما اعطیت من الثّواب «مرضیّة» عنک اى اللَّه عنک راض. و قال الحسن: اذا اراد اللَّه قبضها اطمأنّت الى اللَّه و رضیت عن اللَّه و رضى اللَّه عنها. و قال عبد اللَّه بن عمرو: اذا توفّى العبد المؤمن، ارسل اللَّه عزّ و جلّ ملکین و ارسل الیه بتحفة من الجنّة، فیقال لها: اخرجى أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اخرجى «الى» روح و ریحان و رب عنک راض فتخرج کاطیب ریح مسک وجده احد فی انفه و الملائکة على ارجاء السّماء یقولون: قد جاء من الارض روح طیّبة و نسمة طیّبة فلا تمرّ بباب الّا فتح لها و لا یملک الّا صلّى علیها حتّى یؤتى بها الرّحمن فتسجد. ثمّ یقال لمیکائیل: «اذهب بهذه فاجعلها مع انفس المؤمنین» ثمّ یومر فیوسّع علیه قبره سبعین ذراعا عرضه و سبعین ذراعا طوله و ینبذ له فیه الرّیحان ان کان معه شیء من القرآن کفاه نوره و ان لم یکن جعل له نور مثل الشّمس فی قبره، و یکون مثله مثل العروس ینام فلا یوقظه الّا احبّ اهله الیه. و اذا توفّى الکافر ارسل اللَّه الیه ملکین و ارسل قطعة من بجاد أنتن و اخشن من کلّ خشن، فیقال: أَیَّتُهَا النَّفْسُ الخبیثة اخرجى «الى» جهنّم و عذاب الیم و ربّ علیک غضبان. و قال ابو صالح فی قوله: ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. قال هذا عند خروجها من الدّنیا فاذا کان یوم القیامة، قیل: فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی و قال آخرون: انّما یقال لها ذلک عند البعث. قال ابن عباس: الخطاب لروح المؤمن یأمرها اللَّه بالرّجوع الى الجسد فیکون قوله: «إِلى رَبِّکِ» اى «الى» امر «ربک»، و قیل: «إِلى رَبِّکِ» اى «الى» بدن صاحبک فسمّى ذلک ربّا کما یقال: ربّ الدّار و ربّ الدّابّة.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی اى مع «عِبادِی» «جَنَّتِی». و قیل: «فى» جملة «عبادى» الصّالحین مع الّذین انعم اللَّه علیهم من النّبیّین و الصّدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. و قیل: فِی عِبادِی اى «فى» عبادتى و طاعتى فحذف التّاء کاقام الصّلاة.
و قال بعض اهل الاشارة: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ الى الدّنیا «ارْجِعِی» الى اللَّه بترکها و الرّجوع الى اللَّه سلوک سبیل الآخرة. و فی بعض التّفاسیر انّ هذه الآیة نزلت فی خبیب بن عدى الّذى صلبه اهل مکة و جعلوا وجهه الى المدینة فقال:
اللّهم ان کان لى عندک خیر فحوّل وجهى نحو قبلتک، فحوّل اللَّه وجهه نحو القبلة من غیر ان یحوّله احد فلم یستطع احد ان یحوّله. و قیل: نزلت فی عثمان بن عفان بین انّه سیقتل شهیدا مظلوما. و قال سعید بن جبیر: مات ابن عباس بالطّائف فشهدت جنازته فجاء طائر لم یر على خلقته فدخل نعشه ثمّ لم یر خارجا منه فلمّا دفن تلیت هذه الآیة على شفیر القبر لا یرى من تلاها.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی
اختلافست میان ایشان اندر چهار آیت کوفیان فِی عِبادِی آیت شمارند، مدنیان وَ نَعَّمَهُ آیة شمارند، و عَلَیْهِ رِزْقَهُ آیت شمارند، وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ آیت شمارند. و این سوره مکّى است، جمله به مکه فرو آمده باجماع مفسّران. و اندرین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. روایت کنند از ابى کعب از پیغامبر (ص) گفت: «هر که سورة الفجر برخواند روز آدینه، خداى عزّ و جلّ او را بیامرزد و هر که در دیگر روزها برخواند، نورى باشد او را روز قیامت. قوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ این همه سوگندان است که ربّ العالمین یاد مىکند و در قرآن ذکر سوگند بسیار است زیرا که قرآن بلغت عرب فرو آمده بر عادت عرب، و العرب اکثر خلق اللَّه قسما فی کلامها. در هیچ لغت آن سوگندان نیست که در لغت عرب و ربّ العالمین مصطفى (ص) در تبلیغ رسالت و سخن گفتن با مشرکان سوگند میفرماید: «قُلْ بَلى وَ رَبِّی» «قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ».
وَ الْفَجْرِ وقت الفجار الصّبح و المراد به النّهار کلّه، کقوله: «وَ الضُّحى» و قیل: فجره اللَّه لعباده فجرا، اى اظهره فی افق السّماء فی المشرق مبشّرا بادبار اللّیل المظلم و اقبال النّهار المضیء و ابتداء یوم من الایّام، و هما فجران مستطیر و هو المحرّم للأکل و الشّرب فی رمضان و مستطیل و هو الّذى قبله کذنب السّرحان و لا یتعلّق به حکم. و قیل: معنى انفجر انفجار الماء من العیون و النّبات من الارض. و قیل: انفجار الماء من اصابع رسول اللَّه (ص) یوم الطّائف. و قیل: انفجار النّاقة من الصّخرة لصالح (ع).
فعلى قول من یقول: الْفَجْرِ شقّ عمود الصّبح اختلفوا فی انّه اىّ فجر؟ فقال قوم بالعموم و انّه فجر کلّ یوم الى انقضاء الدّنیا و هو قول القرظى و خصّ الآخرون فقالوا: هو فجر اوّل یوم من المحرّم تنفجر عنه السنّة. و قال الضحاک: هو فجر اوّل ذى الحجّة لانّ اللَّه تعالى قرن الایّام به. و قال مقاتل: «فجر» کلّ جمعة فی کلّ سنة. و قیل: هو «فجر» یوم النّحر. قوله تعالى: وَ لَیالٍ عَشْرٍ هى العشر الاوّل من ذى الحجّة و هی افضل ایّام السّنة.
قال النّبی (ص): «سیّد الشّهور شهر رمضان و اعظمها ذو الحجّة».
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ افضل ایّام الدّنیا ایّام العشر». قالوا: یا رسول اللَّه و لا مثلهنّ فی سبیل اللَّه؟ قال: «لا الّا عفّر وجهه فی التّراب».
و قال (ص): «اختار اللَّه الزّمان فاحبّ الزّمان الى اللَّه الاشهر الحرم و احبّ الاشهر الحرم الى اللَّه ذو الحجّة و احبّ ذو الحجّة الى اللَّه العشر الاوّل.
و عن ابن عباس (رض) قال: قال النّبیّ (ص): «ما من ایّام ازکى عند اللَّه و لا اعظم اجرا من خیر عمل فی عشر الاضحى». قیل: یا رسول اللَّه و لا المجاهد فی سبیل اللَّه؟ قال: «و لا المجاهد فی سبیل اللَّه الّا رجل خرج بنفسه و ما له فلم یرجع من ذلک بشیء.
و کان رسول اللَّه (ص) اذا فاته شیء من رمضان قضاه فی عشر ذى الحجّة. قال: «و صیام یوم منها یعدل بصوم سنة و قیام لیلة منها یعدل بلیلة القدر».
و قال الضحاک: فی قوله: وَ لَیالٍ عَشْرٍ قال: هى العشر الاوّل من شهر رمضان. و قال ابن عباس: هى العشر الاواخر من رمضان، و قیل: هى العشر الاوّل من المحرّم الّتى عاشرها یوم عاشوراء اقسم اللَّه عزّ و جلّ بها لشرفها و فضیلتها و العرب تذکر اللّیالى و هی تعنیها بایّامها فما تقول بنى هذا لبناء لیالى السّامانیّة. و المراد بها الایّام.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ قال ابن عباس: «الشّفع» الخلق بماله من الشّکل «وَ الْوَتْرِ» الخالق الفرد بما لیس له مثل، و ذلک انّ اللَّه تعالى خلق من کلّ شیء زوجین. کقوله: وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ و قال تعالى: وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً وَ الْوَتْرِ هو اللَّه الاحد الصّمد الّذى لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ. و قیل: الشَّفْعِ یوم النّحر وَ الْوَتْرِ یوم عرفة، لانّ یوم عرفة هو التّاسع و هو وتر، و یوم النّحر هو العاشر و هو شفع. و قیل: الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ الصّلوات، فانّ فیها شفعا و و ترا فصلاة المغرب وتر و الاربع البواقى شفع. و قیل: الشَّفْعِ ابواب الجنّة لانّها ثمانیة، وَ الْوَتْرِ ابواب النّار لانّها سبعة، فکانه اقسم بالجنّة و النّار. و قال الحسن: «الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ» العدد کلّه فمنه شفع و منه وتر. و قال مقاتل بن حیّان: «الشّفع» الایّام و اللّیالى، وَ الْوَتْرِ الیوم الّذى لا لیلة بعده و هو یوم القیامة. قرأ حمزة و الکسائى: الْوَتْرِ بکسر الواو و قرأ الآخرون بفتحها و هما لغتان. قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ اى «اذا» مضى و ذهب کما قال: «وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ».
و قال قتادة: اذا جاء و اقبل. و قیل: «إِذا یَسْرِ» یعنى: یسرى فیه السّارى کما یقال: لیل نائم، اى ینام فیه النّائم، و اراد کلّ لیلة. و قال مجاهد و عکرمة و الکلبى: هى لیلة المزدلفة. و قیل: هى لیلة القدر، و قیل: لیلة الاضحى. قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب: «یسرى» بالیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء ایضا و الباقون یحذفونها فی الحالین. فمن حذف فلو فاق رؤس الآى و من اثبت فلانّها لام الفعل و لام الفعل لا تحذف فی الوقف، نحو قوله: هو یقضى و انا اقضى.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ اى هَلْ فِی ذلِکَ کفایة «لذى» عقل فیعرف عظم هذه الاقسام. و قیل: هَلْ فِی ذلِکَ ما یقسم به اهل العقل اذا بالغوا فی القسم، و قیل: کفى «ذلک» قسما «لذى» العقل، و سمّى العقل حجرا لانّه یحجر صاحبه عن الباطل کما یسمّى عقلا لانّه یعقله عن القبائح و جواب القسم قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ و اعترض بین القسم و جوابه قوله عزّ و جلّ: أَ لَمْ تَرَ معناه التّعجّب اى «الم» تخبر «الم» تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ.
یخوّف اهل مکة، یعنى: «کیف» اهلکهم؟ و هم کانوا طول اعمارا و اشدّ قوّة من هؤلاء! قیل: هما عادان عاد الاولى و هی آدم و هم قوم هود اهلکوا بالرّیح و عاد الآخرة و هی ثمود، و هم قوم صالح اهلکوا بالصّیحة. و قیل: ارم قبیلة من عاد الاولى. قال محمد بن اسحاق: ارم اسم جدّ عاد و هو عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح، و التّقدیر: «بعاد» سبط «ارم» و قیل: هو ابو عاد و التّقدیر «بعاد» ابن «ارم» و هو لا ینصرف یکون فی موضع الجرّ منصوبا. و قیل: «ارم» اسم البلدة و التّقدیر «بعاد» صاحب «ارم» فحذف المضاف. و قیل: «ارم» اسم دمشق، و قیل: اسم الاسکندریة، و قیل: اسم مدینة بناها شدّاد بن عاد. قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» الاجسام الطّویلة قال ابن عباس: یعنى: طولهم مثل «العماد» کان الانسان منهم من ستّین و سبعین ذراعا الى مائة ذراع، رأى عظم ذراع میّت منهم اثنى عشر ذراعا او عظم ساق بارض الیمن فعلى هذا معنى: لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ اى «لَمْ یُخْلَقْ» مثل عاد و قبیلته «فِی الْبِلادِ»، من شدّة قوّتهم و طول قامتهم و هم الّذین قالوا: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً». و قال الکلبى: «ارم» هو الّذى یجتمع الیه نسب عاد و ثمود و اهل السّواد و اهل الجزیرة کان یقال: عاد ارم و ثمود ارم فاهلک اللَّه عادا ثمّ ثمود و بقى اهل السّواد و الجزیرة و کانوا اهل عمد و خیام و ماشیة سیّارة ینتجعون الغیث و الکلا فذلک قوله: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» العمد و الخیام ینتقلون من مکان الى مکان للانتجاع. و قیل: «ذاتِ الْعِمادِ» اى «ذات» البناء الرّفیع «الّتى لم» تخلق مدینة «فِی الْبِلادِ» مثل مدینتهم و هی المدینة «الّتى» بناها شدّاد بن عاد على صفة لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ الدّنیا.
و بیان این قصّه آنست که از امام عصر خویش عثمان بن سعید الدارمى روایت کردند از عبد اللَّه بن صالح از ابن لهیعة از خالد بن عمران از وهب بن منبه از عبد اللَّه بن قلابه، این عبد اللَّه بن قلابه گفت: شترى گم کردم در صحراى عدن همىگشتم در آن بیابان در طلب شتر، تا در افتادم بدیوار بستى عظیم، چنان پنداشتم که آنجا مردماند شهرنشین: قصد کردم در درون دیوار بست شدم شهرستانى عظیم دیدم، اساس آن از جزع یمانى، دیوارها از زر و سیم، قصرها بر بالا بر ستونهاى زبرجد و یاقوت بداشته و بالاى قصرها غرفهها از زر و سیم و لؤلؤ و یاقوت ساخته، درهاى آن قصور و غرف بعضى از یاقوت سرخ و بعضى از یاقوت سپید همه مقابل یکدیگر ساخته، همه زمین آن بنادق مشک و زعفران ریخته، در کویهاى آن درختهاى میوهدار ببار آمده، و زیر درختان جویها روان، درکندهها سیم خام و بجاى سنگ ریزه مروارید و مرجان. آن مرد در آن جایگه مدهوش و متحیّر شد. با خود گفت: و الّذى بعث محمدا بالحقّ ما خلق اللَّه تعالى مثل هذا فی الدّنیا. مثل این در دنیا نیست، مگر آن بهشت است که ربّ العالمین در کتاب خویش وصف آن کرده! گفتا: دستم بدان زبرجد و یاقوت نمیرسید که سخت استوار و محکم بود. یکى از آن مروارید و بنادق مشک و زعفران لختى برداشتم و بیرون آمدم. و من خانه در یمن داشتم با خانه خود رسیدم و از آن قصّه بعضى باز گفتم و از آنچه داشتم اثر توانگرى بر من پیدا شد. آن قصّه و خبر منتشر گشت و خلیفه آن روزگار معاویه بود.
این خبر بوى رسید، مرا بخواند و شرح آن قصّه از من درخواست. من آنچه دیده بودم بخلوت با وى بگفتم. معاویه کس فرستاد و کعب احبار را حاضر کرد، گفت: یا با اسحاق هل فی الدّنیا مدینة من ذهب و فضّة؟ در دنیا هیچ شارستانى را دانى که بناى آن از زر و سیم نهادهاند؟ کعب قصّه آن مدینه از کتب پیشینیان خوانده بود، گفت: بلى آن مدینه که ربّ العالمین در کتاب قرآن میگوید إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ مدینهاى است که شدّاد عاد بنا نهاده. عاد اولى را دو پسر بود، یکى شدّاد و دیگر شدید، عاد هالک شد و این دو پسر از وى باز ماندند و دیار و بلاد بقهر بستند و خلق را مقهور خود کردند. شدید نیز هالک شد و شدّاد بر همه زمین مالک شد تنها، و دیگر ملوک زمین همه منقاد وى گشتند و سر بر خط فرمان وى نهادند. و این شدّاد برخواندن کتب پیوسته مولع بود و در کتابها و قصّهها حدیث بهشت خداوند جلّ جلاله و صفات آن بسیار خوانده بود و دانسته. نفس وى بر وى آراست از سر تمرّد و تکبّر و طغیان که من چنان بهشت در دنیا بسازم. و در ممالک وى دویست و شصت ملک بود. بفرمود تا هر ملکى در مملکت خویش هر چه داشت از زر و سیم و جواهر همه بوى فرستاد و استادان حاذق از همه دیار و اقطار جمع کرد تا آن مدینه بر آن صفت بساختند. بسیصد سال از آن فارغ شدند. آن گه بفرمود تا گرد آن شارستان دیوار بستى بر آوردند تا حصنى حصین گشت و بفرمود تا گرد بر گرد آن حصن هزار قصر بساختند و در هر قصرى وزیرى از وزراء خویش بنشاند با اهل و عیال و مال، و بفرمود تا هزار علم بر مثال منارها بساختند و مردان مبارزان بسان پاسبانان بر آنجا نشاند، آن گه ده سال دیگر ساز و جهاز خود مىساخت و ترتیب آن میداد که خود با آن مدینه تحویل کند با خیل و حشم و وزرا و ندما و سپاه فراوان، فرا راه بود و عمر وى بنهصد سال رسیده، چون میان وى و میان مدینه یک روزه راه مانده بود، ربّ العالمین از آسمان بفرمان روان صیحهاى فرستاد و همه را بیکطرف هلاک کرد که از ایشان یکى زنده نماند. آن گه کعب احبار معاویه را گفت: در روزگار خلافت تو مردى از جمله مسلمانان ازین سرخى کوتاه مردى که بر پیشانى و بر گردن خالى دارد، و در آن بیابان شترى مىطلبد، در آن شارستان شود! و آن مرد عبد اللَّه قلابه بود و در آن مجلس حاضر بود نزدیک معاویه! کعب با وى نگرست گفت: هذا و اللَّه ذلک الرّجل.
اینست قصّه إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ اى و بثمود الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ الجوب: القطع، تقول: جبت القمیص، و منه سمّى الجیب و النّاقة تجوب الفلاة کانوا یقطعون الصّخور بوادى القرى وادى الحجر من الشام و یتّخذون منها بیوتا کما قال اللَّه عزّ و جلّ: و یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ. قال اهل السّیر: اوّل من نحت الجبال و الصّخور الرّخام ثمود فبنوا من الدّور و المنازل الفى الف دار و سبعمائة الف کلّها من الحجارة. اثبت ابن کثیر و یعقوب الیاء من الوادى وصلا و وقفا على الاصل و اثبتها، و رشّ عن نافع وصلا، و الآخرون یحذفونها فی الحالین على وفق رؤس الآى.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ یعنى: فرعون موسى و هو الولید بن مصعب بن ریان ابن ثروان ابو العباس القبطى و الیه تنسب الاقداح العباسیّة «وَ فِرْعَوْنَ» لقب، و القبط تسمّى الجبابرة فراعنة. قوله: «ذِی الْأَوْتادِ» اختلفوا فیه فقال بعضهم: یعنى الجنود و الجموع الکفرة الفجرة الّذین کانوا «اوتاد» مملکته و یقوّن امره. و قال سعید بن جبیر: کانت له منارات یعذب النّاس علیها. و قیل: «الاوتاد» عبارة عن ثبات مملکته و طول مدّته کثبوت «الاوتاد» فى الارض قال الشّاعر: فی ظلّ ملک ثابت «الاوتاد».
و قال ابن عباس: سمّى فرعون ذا «الاوتاد»، لانّه اذا کان غضب على احد مدّه بین اربعة «اوتاد» حتّى یموت و کذلک فعل بامرأته آسیة بنت مزاحم و بامرأة خازنه خربیل و کانت ماشطة هیجل بنت فرعون. اصحاب سیر گفتهاند که: این ماشطه دختر فرعون را موى بشانه میزد، شانه از دست وى بیفتاد، گفت: تعس من کفر باللّه.
دختر فرعون گفت: هل لک من آله غیر ابى؟! جز از پدر من ترا خدایى هست؟! ماشطه گفت: الهى و آله ابیک و آله السّماوات و الارض و احد لا شریک له. دختر برخاست گریان پیش پدر شد. پدر مرو را گفت: چرا میگریى؟ گفت: ماشطه مرا گفت که: خداى من و خداى پدر تو و خداى هفت آسمان و زمین یکى است، یگانه و یکتا که او را شریک و انباز نیست. فرعون مرو را بخواند و او را بعذاب خویش بیم داد، گفت: اگر از این گفتار و این دین که دارى برنگردى و بخدایى من اقرار ندهى ترا بمیخ بند هلاک کنم. ماشطه با وى همان گفت که با دختر گفت و از توحید اللَّه برنگشت.
فرعون بفرمود تا او را چهار میخ کردند و او را بمیخها در زمین دوختند و مار و کژدم فرا سینه وى گذاشتند. فرعون گفت: ترا دو ماه در این عذاب فرو گذارم، اگر از دین خویش بازنگردى. گفت: من از توحید و از دین حقّ بازنگردم و اگر هفتاد ماه مرا در این عذاب دارى! ماشطه دو دختر داشت: یکى خرد که شیر همىخورد و یکى بزرگ بزنى رسیده. آن بزرگ را بیاوردند و سر وى بر سینه مادر بریدند و مادر از این برنگشت. آن طفل رضیع را بیاوردند. مادر چون آن طفله دید بگریست و جزع کرد. ربّ العالمین آن طفله را زبان فصیح دید تا گفت: یا امّاه لا تجزعى فانّ اللَّه قد بنى لک بیتا فی الجنّة! اصبرى فانّک تفیضین الى رحمة اللَّه عزّ و جلّ و کرامته. اى مادر صبر کن، جزع مکن! اینک برحمت و کرامت اللَّه مىروی و ببهشت جاودان. پس او را هلاک کرد و اللَّه تعالى او را بجوار رحمت خویش برد و فرعون کس بطلب شوهر وى فرستاد، خربیل، و او را نیافتند. پس فرعون را گفتند که: خربیل در فلان جایگه بر فلان کوه گریخته. فرعون دو مرد فرستاد بآن جایگه، خربیل را دیدند در نماز ایستاده سه صف از وحوش بیابان بر متابعت وى ایستاده، ایشان هر دو بازگشتند و خربیل دعا کرد باللّه گفت: اللّهم انّک تعلم انّى کتمت ایمانى مائة سنة و لم یظهر علىّ احد، فایّما هذین الرّجلین کتم علىّ فاهده الى دینک و اعطه من الدّنیا سؤله و ایّما هذین الرّجلین اظهر على فعجّل عقوبته فی الدّنیا و اجعل مصیره فی الآخرة الى النّار. گفت: خداوندا خود میدانى که صد سال ایمان پنهان داشتم و هیچ دشمن بر من ظفر نیافت و حال من بر کس آشکارا نگشت. خداوندا ازین دو مرد آن یکى که کار و حال من بر من بپوشد او را راه نماى بدین خویش و ایمان کرامت کن و از دنیا آنچه خواهد مرادش حاصل کن، و از این دو مردان یکى که حال من ظاهر کند و دشمن را بر کار من اطّلاع دهد، در دنیا او را بعقوبت شتابان و در عقبى او را بآتش رسان. ایشان هر دو بازگشتند، دعاى خربیل در یکى رسید ایمان آورد و مسلمان پاک دین گشت و با پیش فرعون نشد و آن دیگر بر فرعون شد و قصّه خربیل بآشکارا گفت على رؤس الملأ. فرعون گفت: با تو هیچکس بود که بآنچه تو میگویى گواهى دهد گفت: فلان کس با من بود، و همان گوید که من گفتم. آن مرد را بیاوردند و فرعون از وى پرسید که: آنچه این مرد میگوید راست است؟ او جواب داد که: لا ما رأیت ممّا قال شیئا: از آنچه او میگوید خبر ندارم و هیچ ندیدم. فرعون بفرمود تا آن مرد بدگوى را بردار کردند و آن دیگر را بنواخت و عطا داد. پس خبر به آسیه رسید که فرعون ماشطه را بمیخ بند هلاک کرد. آسیه گفت: این دین اسلام تا کى پنهان دارم و بر ناشایست دیدن چند صبر کنم؟! با فرعون گفت: انت شرّ الخلق و اخبثه عمدت الىّ الماشطة فقتلتها اى فرعون بترین آفریدگان تویى، خبیثترین عالمیان تویى که آن ماشطه را چنان بعذاب بکشتى. فرعون گفت: مگر آن جنون که ماشطه را گرفت ترا نیز گرفت؟! گفت: من دیوانه نهام و مرا جنون نگرفته من همىگویم که: خداى من و خداى تو، خداوند هفت آسمان و هفت زمین است آن یگانه یکتاى بىشریک و بىانباز.
فرعون او را نیز بمیخ بند درکشید، هم چنان که با ماشطه کرد، و آسیا سنگى عظیم بر سینه وى فرو گذاشت. ربّ العزّة آن ساعت در بهشت بر وى گشاد و ناز و نعیم بهشت فرا پیش چشم وى داشت تا آن عذاب بر وى آسان گشت و گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ». قوله: الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ اى کفروا و جاوزوا قدرهم و توثبوا على اللَّه عزّ و جلّ و نصبوا له الحرب و همّت برسله لیأخذوهم.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ بالکفر و القتل و النّهب و منع النّاس عن عبادة اللَّه و طالت اعمارهم و ساءت اعمالهم بارض الیمن و ثمود بارض الشّام و نمرود بالسّواد و قبط بمصر.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ اى ارسل من فوق عذابا سطا بهم فدمّرهم.
قال الزّجاج: جعل سوطه الّذى ضربهم به العذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ قال مقاتل: ممرّ النّاس علیه لا یفوته احد و یؤخذ کلّا بما یفعله. و فی التّفسیر انّ الصّراط سبع قناطر ثلاث صعود و ثلاث هبوط، و السّابعة وسطها فی اعلى الصّراط على القنطرة الاولى الامانة الّتى لا یجاوزها الّا من اداها فی الدّنیا. و على القنطرة الثّانیة الرّحم لا یجاوزها الّا من وصلها فی الدّنیا و اللَّه عزّ و جلّ على القنطرة الاعلى ثانى رجلیه: «یقول: «و عزّتى لا یمرّ بى الیوم ظلم ظالم» و فی بعض الرّوایات انّ على جسر جهنّم سبع قناطر یسأل العبد عن الشّهادة. فى اولاها فان اتى بها تامّة جاز الى الثّانیة، فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الى الثّالثة، فیسأل عن الزّکاة فان جاء بها تامّة جاز الى الرّابعة، فیسأل عن الصّوم، فان جاء به تامّا جاز الى الخامسة، فیسأل عن الحجّ و فی السّادسة عن العمرة و فی السّابعة عن المظالم، فان خرج منها قیل له: «انطلق الى الجنّة».
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ نزلت فی عتبة بن ربیعة، و قیل: فی امیة بن خلف الجمحى «ابْتَلاهُ» اى امتحنه «ربه» بالنّعمة «فَأَکْرَمَهُ» بالمال «وَ نَعَّمَهُ» بما وسّع علیه «رزقه» «فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ» اى فضّلنى بما اعطانى یرى الاکرام فی کثرة الحظّ من الدّنیا هذا کقوله: «لیقولنّ هذا لى».
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ بالفقر «فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» اى ضیّق «علیه» و قیل: جعله على مقدار البلغة و الکفایة «فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ» اى اذلّنى، بالفقر یرى الهوان و المذلّة فی قلّة الحظّ منها، فردّ اللَّه على من ظنّ انّ سعة الرّزق اکراما و انّ الفقر اهانة فقال: «کلّا» اى لیس الاکرام و الاهانة فی کثرة المال و قلّته. و انّما الاکرام و الاهانة فی الطّاعة و المعصیة. و قیل معنى: «کلّا» هاهنا اى لم یکن ینبغى ان یکون الحمد على نعمه دون فقره، بل ینبغى ان یکون حمده على الحالین جمیعا. قرأ ابو جعفر و ابن عامر: «فقدّر» بتشدید الدّال و الآخرون بالتّخفیف و هما لغتان. و قرأ نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب اکرمنى و أهاننی بإثبات الیاء فی الوصل و یقف ابن کثیر و یعقوب بالیاء و الآخرون یحذفونها وقفا و وصلا. قوله: بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ قرأ اهل البصرة: «یکرمون» و «یحضّون» و «یأکلون» و «یحبّون» بالیاء فیهنّ و قرأ الآخرون: بالتّاء لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ اى «لا» تحسنون الیه، و قیل: «لا» تعطونه حقّه. قال مقاتل: کان قدامة بن مظعون یتیما فی حجر امیّة بن خلف فکان یدفعه عن حقّه فنزل فیه: لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ اى لا یأتونه و لا یأمرون به، و تقدیره: «على» اطعام «طعام المسکین». و قیل: وقع الطّعام موقع الاطعام کالنّبات موقع الانبات. و قرأ ابو جعفر و حمزة و الکسائى و عاصم «تحاضّون» بفتح الحاء و الف بعدها اى «لا» یحضّ بعضکم بعضا علیه.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ اى میراث الیتامى و اموالهم «أَکْلًا لَمًّا» اى شدیدا بالغلبة و هو ان یأکل نصیبه و نصیب غیره و ذلک انّهم کانوا لا یورثون النّساء و الصّبیان و یأکلون نصیبهم. و قال «ابن زید» الاکل اللمّ الّذى یأکل کلّ شیء یجده لا یسأل عنه احلال ام حرام؟ و یأکل الّذى له و لغیره. و قیل: «أَکْلًا لَمًّا» اى جمعا. یقال: لممت ما على الخوان المّه اذا جمعته فاکلته اجمع.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا اى کثیرا مفرطا فیه. یقال: جمّ الماء فی الحوض اذا اجتمع فیه و کثر.
«کلّا» اى ما ینبغى ان یکون الامر هکذا. و قال مقاتل: اى لا یعقلون ما امروا به فی الیتیم و فی المسکین. ثمّ اخبر عن تلهّفهم على ما سلف منهم حین لا ینفعهم فقال عزّ من قائل: إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا مرّة بعد مرّة و کسر کلّ شیء على ظهرها من جبل و بناء و شجر فلم یبق على ظهرها شیء. قال الزجاج: «دکّت» زلزلت. قوله: وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا هذا کقوله: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا صَفًّا» اى تصف الملائکة صفوفا کصفوف اهل الدّنیا. قیل: اهل کلّ سماء صفّ على حدة فتکون سبعة صفوف. قوله: وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ قلل عبد اللَّه بن مسعود و مقاتل فی هذه الآیة: تقاد جهنّم بسبعین الف زمام کلّ زمام بید سبعین الف ملک، لها تغیظ و زفیر حتّى تنصب على یسار العرش و روى فلا یراها ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل الّا جثا لرکبته یقول: نفسى نفسى، و نبیّنا (ص) یقول: امّتى امّتى.
«یومئذ» یعنى: یوم یجاء «بجهنّم» «یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ» اى یتذکّر ما اخبر به فی الدّنیا فیتّعظ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى اى «انّى» ینفع ذلک و من این له التّوبة. قال الزجاج: یظهر التّوبة و من این له التّوبة و لیس بدار التّکلیف.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی اى «قدّمت» من الاعمال الصّالحة «لحیوتى» بعد موتى.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ قرأ الکسائى و یعقوب: «لا یُعَذِّبُ» و «لا یُوثِقُ» بفتح الذّال و الثّاء على معنى «لا یعذب» «احد» فى الدّنیا کما «یعذب» هو فی الآخرة.
«وَ لا یُوثِقُ» مثل وثاق اللَّه «احد» «یومئذ». و قیل: هو رجل بعینه و هو امیة بن خلف، یعنى: «لا یعذب» کعذاب هذا الکافر «احد» «و لا یوثق» کوثاقه «احد»، فعلى هذه القراءة الهاء الاولى و الثّانیة راجعتان الى الانسان. و قرأ الآخرون بکسر الذّال و الثّاء، و معناه: «لا» «احد» فى الدّنیا «یعذب» مثل ما «یعذب» اللَّه ذلک الیوم و «لا» «احد» فى الدّنیا «یوثق» مثل «وَثاقَهُ» للکافر ذلک الیوم و یجوز ان یکون معناه: «لا یُعَذِّبُ» عذاب اللَّه «احد» اى «لا» یتولّى «عَذابَهُ» غیره فهو الّذى یتولّى تعذیب الکفّار و توثیقهم بنفسه من غیر ان یکلهما الى غیره، فیکون فیه زیادة فی التّهویل. و یجوز ان یکون ذلک فی بعض اوقاتهم و على هذه القراءة الهاء الاولى و الثّانیة راجعتان الى اللَّه. و یروى انّ ابا عمرو رجع فی آخر عمره الى قراءة من قرأ بفتح الذّال و الثّاء. و قیل: هى قراءة النّبیّ (ص). قوله: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اى المطمئنّة باللّه و بالایمان من قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ. و قیل: اطمأنّت بالبشرى من الملائکة، من قوله: وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. و قیل: اطمأنّت اذا اوتیت کتابها بیمینها. قال الحسن: «النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» المؤمنة الموقنة، الرّاضیة بقضاء اللَّه، الآمنة من عذاب اللَّه. و قیل: القلب السّاکن بسکینة الیقین لا یخالجه شکّ. یقال: نزلت فی حمزة بن عبد المطّلب و اختلفوا فی وقت هذه المقالة فقال قوم: یقال لها ذلک عند الموت، فیقال لها:
ارْجِعِی إِلى اللَّه «راضیة» بما اعطیت من الثّواب «مرضیّة» عنک اى اللَّه عنک راض. و قال الحسن: اذا اراد اللَّه قبضها اطمأنّت الى اللَّه و رضیت عن اللَّه و رضى اللَّه عنها. و قال عبد اللَّه بن عمرو: اذا توفّى العبد المؤمن، ارسل اللَّه عزّ و جلّ ملکین و ارسل الیه بتحفة من الجنّة، فیقال لها: اخرجى أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اخرجى «الى» روح و ریحان و رب عنک راض فتخرج کاطیب ریح مسک وجده احد فی انفه و الملائکة على ارجاء السّماء یقولون: قد جاء من الارض روح طیّبة و نسمة طیّبة فلا تمرّ بباب الّا فتح لها و لا یملک الّا صلّى علیها حتّى یؤتى بها الرّحمن فتسجد. ثمّ یقال لمیکائیل: «اذهب بهذه فاجعلها مع انفس المؤمنین» ثمّ یومر فیوسّع علیه قبره سبعین ذراعا عرضه و سبعین ذراعا طوله و ینبذ له فیه الرّیحان ان کان معه شیء من القرآن کفاه نوره و ان لم یکن جعل له نور مثل الشّمس فی قبره، و یکون مثله مثل العروس ینام فلا یوقظه الّا احبّ اهله الیه. و اذا توفّى الکافر ارسل اللَّه الیه ملکین و ارسل قطعة من بجاد أنتن و اخشن من کلّ خشن، فیقال: أَیَّتُهَا النَّفْسُ الخبیثة اخرجى «الى» جهنّم و عذاب الیم و ربّ علیک غضبان. و قال ابو صالح فی قوله: ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. قال هذا عند خروجها من الدّنیا فاذا کان یوم القیامة، قیل: فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی و قال آخرون: انّما یقال لها ذلک عند البعث. قال ابن عباس: الخطاب لروح المؤمن یأمرها اللَّه بالرّجوع الى الجسد فیکون قوله: «إِلى رَبِّکِ» اى «الى» امر «ربک»، و قیل: «إِلى رَبِّکِ» اى «الى» بدن صاحبک فسمّى ذلک ربّا کما یقال: ربّ الدّار و ربّ الدّابّة.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی اى مع «عِبادِی» «جَنَّتِی». و قیل: «فى» جملة «عبادى» الصّالحین مع الّذین انعم اللَّه علیهم من النّبیّین و الصّدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. و قیل: فِی عِبادِی اى «فى» عبادتى و طاعتى فحذف التّاء کاقام الصّلاة.
و قال بعض اهل الاشارة: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ الى الدّنیا «ارْجِعِی» الى اللَّه بترکها و الرّجوع الى اللَّه سلوک سبیل الآخرة. و فی بعض التّفاسیر انّ هذه الآیة نزلت فی خبیب بن عدى الّذى صلبه اهل مکة و جعلوا وجهه الى المدینة فقال:
اللّهم ان کان لى عندک خیر فحوّل وجهى نحو قبلتک، فحوّل اللَّه وجهه نحو القبلة من غیر ان یحوّله احد فلم یستطع احد ان یحوّله. و قیل: نزلت فی عثمان بن عفان بین انّه سیقتل شهیدا مظلوما. و قال سعید بن جبیر: مات ابن عباس بالطّائف فشهدت جنازته فجاء طائر لم یر على خلقته فدخل نعشه ثمّ لم یر خارجا منه فلمّا دفن تلیت هذه الآیة على شفیر القبر لا یرى من تلاها.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی
رشیدالدین میبدی : ۸۹- سورة الفجر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة منیعة لیس یسموا الى فهمها کلّ خاطر، فخاطر غیر عاطر عن علم حقیقته متقاصر، کلمة عزیزة من ذکرها عزّ لسانه و من صحبها اهتزّ جنانه. قدر بِسْمِ اللَّهِ کسى داند که دلى صافى دارد، و در دل یادگار الهى دارد، ساحت سینه از لوث غفلت پاک دارد، نظر اللَّه پیش چشم خویش دارد، خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» نقش نگین یقین خود گرداند، عین بیدارى و هشیارى شود، تا چون نام او گوید، طنطنه حروف بسمعها میرسد و غلغله عشق بجانها مىبود. قوله تعالى: وَ الْفَجْرِ جلیل و جبّار خداوند کردگار، سوگند یاد میکند بمصنوعات و افعال خود، و او را جلّ جلاله رسد، و از خداوندى وى سزد که اگر خواهد سوگند بذات خود یاد کند چنان که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ. و اگر خواهد بصفات خود یاد کند، کقوله: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ. و اگر خواهد بافعال خود یاد کند، کقوله: وَ الْفَجْرِ وَ لَیالٍ عَشْرٍ این را تفسیرهاست از اقوال مفسّران میگوید: ببام محرّم که اوّل سالست، ببام ذى الحجّه که ماه حجّ و زیارتست، ببام روز آدینه که حجّ درویشانست، ببام همه روز در همه سال که وقت مناجات دوستانست و ساعت خلوت عارفانست ببام دل دوستان که محلّ نظر خداوند جهانست، بروشنایى صبح معرفت که آسایش مؤمنانست و و راحت ایشان از آنست.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ بشبهاى دهه ذى الحجّه که روز عرفه در آنست، بشبهاى دهه محرّم که عاشورا آخر آنست، بشبهاى دهه آخر رمضان که شب قدر تعبیه آنست، بشبهاى دهه نیمه شعبان که شب برات با آنست، بشبهاى دهه موسى که: وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ بیان آنست و مناجات موسى با حق حاصل آنست.
وَ الشَّفْعِ بجمله خلق عالم که همه جفت آفرید دوان دوان قرین یکدیگر یا ضدّ یکدیگر، چنان که نرینه و مادینه، روز و شب، نور و ظلمت، آسمان و زمین، برّ و بحر، شمس و قمر، جنّ و انس، طاعت و معصیت، سعادت و شقاوت، عزّ و ذلّ، قدرت و عجز، قوّت و ضعف، علم و جهل، حیات و ممات، صفات خلق چنین آفرید با ضدّ آفرید، و جفت یکدیگر آفرید، تا بصفات آفریدگار نماند که عزّش بىذلّ است، و قدرت بى عجز، و قوّت بىضعف، و علم بىجهل، و حیات بىموت، و بقا بىفنا. پس او «وتر» است یکتا و یگانه. دیگر همه شفعاند جفت یکدیگر ساخته. قومى علماء گفتند: «شفع» کوه صفا است و کوه مروه، و «وتر» خانه کعبه «شفع» مسجد حرام است و مسجد مدینه، و «وتر» مسجد اقصى. «شفع» روز و شب است جفت یکدیگر، «وتر» روز قیامت است که آن را شب نیست. «شفع» نفس و روح است، امروز قرین یکدیگر، «وتر» روح باشد فردا که از قالب جدا شود. «شفع» ارادت است و نیّت، «وتر» همّت است غریب و بیکس. «شفع» زاهد است و عابد قرین یکدیگر، «وتر» مرید است، مرید تنها رود بىقرین و بىخدین:
فرید عن الخلّان فی کلّ بلدة
اذا عظم المطلوب قلّ المساعد
خلیل صلوات اللَّه علیه دعوى مریدى کرد، گفت: «و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللَّه و ادعوا ربّى فانّهم عدوّ لى الّا ربّ العالمین «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ» الآیة... هر کجا در عالم قرینهاى بود، یا پیوندى، از همه بیزار شد، آواز برآورد که: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیَهْدِینِ» بقیّتى با وى بماند و ندانست که: المکاتب عبد ما بقى علیه درهم.
گوشه دل وى بفرزند مشغول شد ندا آمد که: «قرّبه لى قربانا» اى ابراهیم اگر دعوى مریدى میکنى، مرید باید که «وتر» بود قرینه ندارد، تنها بود، تنها رود این فرزند قرینه تو است، او را از دل برون کن بقربان ده تا مریدى صادق باشى. و گفتهاند: نشان صدق ارادت آنست که از پیش خویش برخیزد، بود خود نابود انگارد، چنان که آن پیر طریقت گفت: الهى بود من بر من تاوان است، تو یک بار بود خود بر من تابان الهى معصیت من بر من گرانست، تو رود جود خود بر من باران الهى جرم من زیر حلم تو پنهانست، تو پرده عفو خود بر من گستران. و گفتهاند: ارادت مرید خواست ویست و در راه بردن، و خواست مرد از خاست وى خیزد، و خاست او از شناخت خیزد، تا نشناسد نخیزد و تا نخیزد نخواهد، و تا نخواهد نجوید. این همه منازل عبودیّتاند و مراحل عبادت. مرید چون این منازل باز برد. مطلوب او جمله طالب او گردد، از غیب این ندا بجان وى رسد که: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً سیصد و شصت نظر از ملکوت قدس میآید و با هر نظرى این تقاضا میرود که: «ارجعى» هنوز گاه آن نیامد که باز آیى و با ما بسازى؟ وقت نیامد که ما را باشى؟:
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت منست.
و زینها که چون آیى از راه دنیا نیایى که قدمت بوحل فرو شود، و از راه نفس نیایى که بما نرسى. بر درگاه ما دل را بارست نیز هیچیز دیگر را راه نیست و بار نیست.
بزرگى را پرسیدند که: راه حقّ چونست؟ گفت: قدم در قدم نیست، امّا دل در دل است و جان در جان. بجان رو تا بدرگاه رسى، بدل رو تا بپیشگاه آیى:
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ خوشا روزى را که این قفس بشکنند و این مرغ باز داشته را باز خوانند و این رسم و آیین خاکیان از راه مقرّبان بردارند، شیطان پوشیده در صورت آدمیّت بیرون شود و جوهر ملک چهره جمال بنماید و دشمن از دوست جدا شود. عزیزا گمان مبر که عزرائیل را فرستند تا ترا بگرداند از آنچه تو در آنى. او غشاوت انسانیّت از روى دل برکشد و بداغ نگاه کند، اگر نشان معرفت در آن داغ بندگى بیند بحرمت باز گردد و گوید: مرا درین معدن تصرّف نیست که بضاعت حقّ است، و گوید: یا ربّ العزّة مرا زهره آن نیست که در آن تصرّف کنم. این مرد از آن جمله باشد که قرآن مجید خبر مىدهد که: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. عزیزا نگر تا از آن جمله نباشى که عزرائیل را ننگ آید از جان ستدن تو، لا بل از آن قوم باشى که عزرائیل را یاراى آن نباشد که بحضرت جان تو در شود.
بزرگى را پرسیدند که: جانها درین راه حق بوقت نزع چون بود؟ گفت: چون صیدها در دام آویخته و صیّاد با کارد کشیده، بر سر وى رسیده! گفتند: چون بحقّ رسد چون بود؟ گفت: چون صید از فتراک در آویخته! اى درویش اگر روزى صید دام وى شوى و کشته راه وى گردى، بعزّت عزیز که جز بر کنگره عرش مجیدت نبندد «من احبّنى قتلته و من قتلته فانادیته»:
دیدى ملکى که دست درویش گرفت
آن گه بنواخت در بر خویش گرفت
آن گه بولى و صاحب جیش گرفت
آن گاه بکشت و کشته را پیش گرفت؟!
وَ لَیالٍ عَشْرٍ بشبهاى دهه ذى الحجّه که روز عرفه در آنست، بشبهاى دهه محرّم که عاشورا آخر آنست، بشبهاى دهه آخر رمضان که شب قدر تعبیه آنست، بشبهاى دهه نیمه شعبان که شب برات با آنست، بشبهاى دهه موسى که: وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ بیان آنست و مناجات موسى با حق حاصل آنست.
وَ الشَّفْعِ بجمله خلق عالم که همه جفت آفرید دوان دوان قرین یکدیگر یا ضدّ یکدیگر، چنان که نرینه و مادینه، روز و شب، نور و ظلمت، آسمان و زمین، برّ و بحر، شمس و قمر، جنّ و انس، طاعت و معصیت، سعادت و شقاوت، عزّ و ذلّ، قدرت و عجز، قوّت و ضعف، علم و جهل، حیات و ممات، صفات خلق چنین آفرید با ضدّ آفرید، و جفت یکدیگر آفرید، تا بصفات آفریدگار نماند که عزّش بىذلّ است، و قدرت بى عجز، و قوّت بىضعف، و علم بىجهل، و حیات بىموت، و بقا بىفنا. پس او «وتر» است یکتا و یگانه. دیگر همه شفعاند جفت یکدیگر ساخته. قومى علماء گفتند: «شفع» کوه صفا است و کوه مروه، و «وتر» خانه کعبه «شفع» مسجد حرام است و مسجد مدینه، و «وتر» مسجد اقصى. «شفع» روز و شب است جفت یکدیگر، «وتر» روز قیامت است که آن را شب نیست. «شفع» نفس و روح است، امروز قرین یکدیگر، «وتر» روح باشد فردا که از قالب جدا شود. «شفع» ارادت است و نیّت، «وتر» همّت است غریب و بیکس. «شفع» زاهد است و عابد قرین یکدیگر، «وتر» مرید است، مرید تنها رود بىقرین و بىخدین:
فرید عن الخلّان فی کلّ بلدة
اذا عظم المطلوب قلّ المساعد
خلیل صلوات اللَّه علیه دعوى مریدى کرد، گفت: «و اعتزلکم و ما تدعون من دون اللَّه و ادعوا ربّى فانّهم عدوّ لى الّا ربّ العالمین «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ» الآیة... هر کجا در عالم قرینهاى بود، یا پیوندى، از همه بیزار شد، آواز برآورد که: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیَهْدِینِ» بقیّتى با وى بماند و ندانست که: المکاتب عبد ما بقى علیه درهم.
گوشه دل وى بفرزند مشغول شد ندا آمد که: «قرّبه لى قربانا» اى ابراهیم اگر دعوى مریدى میکنى، مرید باید که «وتر» بود قرینه ندارد، تنها بود، تنها رود این فرزند قرینه تو است، او را از دل برون کن بقربان ده تا مریدى صادق باشى. و گفتهاند: نشان صدق ارادت آنست که از پیش خویش برخیزد، بود خود نابود انگارد، چنان که آن پیر طریقت گفت: الهى بود من بر من تاوان است، تو یک بار بود خود بر من تابان الهى معصیت من بر من گرانست، تو رود جود خود بر من باران الهى جرم من زیر حلم تو پنهانست، تو پرده عفو خود بر من گستران. و گفتهاند: ارادت مرید خواست ویست و در راه بردن، و خواست مرد از خاست وى خیزد، و خاست او از شناخت خیزد، تا نشناسد نخیزد و تا نخیزد نخواهد، و تا نخواهد نجوید. این همه منازل عبودیّتاند و مراحل عبادت. مرید چون این منازل باز برد. مطلوب او جمله طالب او گردد، از غیب این ندا بجان وى رسد که: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً سیصد و شصت نظر از ملکوت قدس میآید و با هر نظرى این تقاضا میرود که: «ارجعى» هنوز گاه آن نیامد که باز آیى و با ما بسازى؟ وقت نیامد که ما را باشى؟:
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت منست.
و زینها که چون آیى از راه دنیا نیایى که قدمت بوحل فرو شود، و از راه نفس نیایى که بما نرسى. بر درگاه ما دل را بارست نیز هیچیز دیگر را راه نیست و بار نیست.
بزرگى را پرسیدند که: راه حقّ چونست؟ گفت: قدم در قدم نیست، امّا دل در دل است و جان در جان. بجان رو تا بدرگاه رسى، بدل رو تا بپیشگاه آیى:
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ خوشا روزى را که این قفس بشکنند و این مرغ باز داشته را باز خوانند و این رسم و آیین خاکیان از راه مقرّبان بردارند، شیطان پوشیده در صورت آدمیّت بیرون شود و جوهر ملک چهره جمال بنماید و دشمن از دوست جدا شود. عزیزا گمان مبر که عزرائیل را فرستند تا ترا بگرداند از آنچه تو در آنى. او غشاوت انسانیّت از روى دل برکشد و بداغ نگاه کند، اگر نشان معرفت در آن داغ بندگى بیند بحرمت باز گردد و گوید: مرا درین معدن تصرّف نیست که بضاعت حقّ است، و گوید: یا ربّ العزّة مرا زهره آن نیست که در آن تصرّف کنم. این مرد از آن جمله باشد که قرآن مجید خبر مىدهد که: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. عزیزا نگر تا از آن جمله نباشى که عزرائیل را ننگ آید از جان ستدن تو، لا بل از آن قوم باشى که عزرائیل را یاراى آن نباشد که بحضرت جان تو در شود.
بزرگى را پرسیدند که: جانها درین راه حق بوقت نزع چون بود؟ گفت: چون صیدها در دام آویخته و صیّاد با کارد کشیده، بر سر وى رسیده! گفتند: چون بحقّ رسد چون بود؟ گفت: چون صید از فتراک در آویخته! اى درویش اگر روزى صید دام وى شوى و کشته راه وى گردى، بعزّت عزیز که جز بر کنگره عرش مجیدت نبندد «من احبّنى قتلته و من قتلته فانادیته»:
دیدى ملکى که دست درویش گرفت
آن گه بنواخت در بر خویش گرفت
آن گه بولى و صاحب جیش گرفت
آن گاه بکشت و کشته را پیش گرفت؟!
رشیدالدین میبدی : ۹۰- سورة البلد- المکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست آیتست، هشتاد و دو کلمه، سیصد و سى حرف. جمله به مکه فرو آمد و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر ابى کعب است از مصطفى (ص) که گفت: هر که این سوره برخواند، اللَّه تعالى او را روز رستاخیز از غضب خویش ایمن کند. قوله: لا أُقْسِمُ اعلم انّ «لا» لیست لنفى القسم انّما هى کقول العرب: لا و اللَّه ما فعلت کذا، لا و اللَّه لافعلنّ کذا، فتکون تأکیدا للقسم. و قیل: انّها صلة اى أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ، و قیل: انّما هى ردّ لکلام من انکر البعث و الجزاء فانّها و ان کانت رأس السّورة، فالقرآن متّصل بعضه ببعض. و قال بعض المفسّرین فی الکلام همزه الاستفهام مضمرة و التّقدیر: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ مع علوّ شأنک.
أَنْتَ حِلٌّ اى حال نازل فیه، اى لنزولک فیه، «اقسم» به و «هذا» تنبیه على شرف النّبیّ (ص). و قیل: أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ اى «انت» حلال بِهذَا الْبَلَدِ تصنع فیه ما ترید من القتل و الاسر، لیس علیک ما على النّاس فیه من الاثم. یقال: رجل «حلّ» و حلال و محلّ، کما یقال: رجل حرم و حرام و محرم، و جمع الحرام حرم. قال اللَّه عزّ و جلّ «وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». و کان رسول اللَّه (ص) دخل مکة یوم فتح مکة محلا و احلّت له ساعة من نهار حتّى قتل من شاء و اسر من شاء و قتل ابن خطل و هو متعلّق باستار الکعبة و کذلک قتل مقیس بن ضبابة و غیرهما، فاحلّ دماء قوم و حرّم دماء قوم و حرّم دار ابى سفیان، فقال: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن اى «حلّ» لک ان تفعل ذلک فامّا غیرک فلا یحلّ له ذلک اصلا. و قیل: معناه: «وَ أَنْتَ» فی «حلّ» ممّا صنعت فی «بِهذَا الْبَلَدِ».
قال (ص): «انّ اللَّه حرّم مکة یوم خلق السّماوات و الارض لم تحلّ لاحد قبلى و لا تحلّ لاحد بعدى و انّما احلّت لى ساعة من نهار فهى حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة».
و المعنى: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا اقسم بمکّة دلّ ذلک على عظم قدرها مع حرمتها فوعد نبیّه (ص) انّه یحلّها له حتّى یقاتل فیها و ان یفتحها على یده فهذا وعد من اللَّه عزّ و جلّ بان یحلّها له. و قال شرحبیل بن سعد معنى قوله: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ قال: یحرّمون ان یقتلوا بها صیدا او یعضدوا بها شجرة و یستحلّون اخراجک و قتلک.
وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ یعنى آدم و ذریّته و «ما» بمعنى من کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها. و قیل: معناه: و کلّ «والد» و مولود من جمیع الخلق، و قیل «وَ والِدٍ» یعنى: الّذى یلد، «وَ ما وَلَدَ» یعنى: العاقر الّتى لا تلد، و «ما» على هذا القول بمعنى النّفى.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ هذا جواب القسم و المراد بالانسان بنو آدم کلّهم «فِی کَبَدٍ» یعنى: فی شدّة و مقاساة یکابد شدائد الدّنیا و یقاسى شدائد الآخرة و لا یقاسى احد ما یقاسى هو. قال عطا عن ابن عباس: «فِی کَبَدٍ» اى فی شدّة خلق حمله و ولادته و رضاعه و فطامه و معاشه و حیاته و موته لم یخلق اللَّه خلق یکابد ما یکابد ابن آدم و هو مع ذلک اضعف الخلق. و قیل: «فى» بمعنى اللّام اى خلق للکبد و هو التّعب.
و قال مجاهد و عکرمة و الضحاک، معناه: خلق منتصبا معتدل القامة و کلّ شیء خلق فانّه «یَمْشِی مُکِبًّا» و لا یمشى منتصبا الّا الانسان، و الکبد الاستواء و الاستقامة.
و قال ابن کیسان: منتصبا رأسه فی بطن امّه، فاذا اذن اللَّه فی خروجه انقلب رأسه الى رجلى امّه. و قال مقاتل: «فِی کَبَدٍ» اى «فى» قوّة نزلت فی ابى الاشدّین و اسمه اسید بن کلدة من جمح، و کان شدیدا قویّا یضع الادیم العکاظى تحت قدمیه فیقول: من ازالنى عنه، فله کذا و کذا، فلا یطاق ان ینزع من تحت قدمه الّا قطعا و یبقى موضع قدمه. و قیل. معناه: مضیّعا لما یعنیه مشتغلا بما لا یعنیه.
«أَ یَحْسَبُ» یعنى: ابا الاشدّین من قوّته و بطشه أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ اى یظنّ من شدّته «ان» لا «یقدر» «علیه» اللَّه، الم یعلم ذلک الشّقىّ انّ من خلق له القوّة هو اقوى منه.
یَقُولُ أَهْلَکْتُ اى انفقت مالًا لُبَداً اى کثیرا فی عداوة محمد (ص). اللّبد الکثیر الّذى تراکب بعضه على بعض، یقال: تلبّد الشّیء اذا کثر و اجتمع و منه اللّبد و کان الرّجل کاذبا متسوّقا فی دعواه انّه انفق «مالا» فى عداوة النّبیّ (ص) فقال تعالى: أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ الاحد هو اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: أ یظنّ انّ اللَّه «لَمْ یَرَهُ» و لا یسأله عن ماله من این کسبه و فی اىّ شیء انفقه.
روى مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): لا یزول قدما العبد یوم القیامة حتّى یسأل عن اربع عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این کسبه و فیما انفقه، و عن علمه ما ذا عمل فیه، و عن حبّنا اهل البیت ثمّ عدّد نعمه علیه و على غیره من خلقه فقال: أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ یبصر بهما.
وَ لِساناً یعبّر به عمّا فی ضمیره، وَ شَفَتَیْنِ یستر بهما ثغوره قال اللَّه تعالى: «نحن فعلنا به ذلک و نحن نقدر على ان نبعثه و نخفى علیه ما عمله» و جاء فی الحدیث انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول ابن آدم: «ان نازعک لسانک فیما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الى بعض ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق. و ان نازعک فرجک الى ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق.
قوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال اکثر المفسّرین یعنى: طریق الخیر و طریق الشّرّ المفضیان الى الجنّة و النّار، کقوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، و قال محمد بن کعب عن ابن عباس: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال: الثّدیین یسقط من امّه و یثب الى الثّدیین، و النّجد طریق فی ارتفاع.
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ «لا» هاهنا بمعنى لم، اى هذا الکافر لم یقتحم، «العقبة» هلّا ما انفق من ماله فی عداوة النّبیّ (ص) على زعمه انفقه لاقتحام العقبة یعنى: لمجاوزة الصّراط و الاقتحام الدّخول فی الامر الشّدید و المجاوزة له بصعوبة. قال کعب الاحبار: «العقبة» سبعون منزلا من الصّراط و الصّراط جسر جهنّم ذرعه ثلاثة آلاف ذراع و هو احدّ من السّیف، الف ذراع منه صعود و الف هبوط و الف سواء، یوقف علیه الخلق و یحاسبون. و فی بعض الرّوایات «فمن النّاس من یمرّ علیه کالبرق الخاطف و منهم من یمرّ علیه کالرّیح العاصف، و منهم من یمرّ علیه کالفارس، و منهم من یمرّ علیه کالرّجل یعدو، و منهم من یمرّ کالرّجل یسیر، و منهم من یزحف زحفا، و منهم الزّالّون و الزّالّات و منهم من یکردس فی النّار و اقتحامه على المؤمن کما بین صلاة العصر الى العشاء»
و قال: قتادة ذکر العقبة هاهنا مثل ضربه اللَّه تعالى لمجاهدة النّفس و الهوى و الشیطان فی اعمال البرّ فجعله کالّذى یتکلّف صعود العقبة، یقول: لم یحمل على نفسه المشقّه بعتق الرّقبة و الاطعام. و قیل: معنى الآیة هلا انفق ماله فی فکّ الرّقاب و اطعام السّغبان لیجاوز بهما «العقبة» فیکون خیرا له من انفاقه على عداوة النّبی (ص).
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ هذا تعظیم لها و تفخیم لشأنها.
فَکُّ رَقَبَةٍ هذا تفسیر سبب النّجاة من العقبة قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و الکسائى: «فکّ» بفتح الکاف «رقبة» بالنّصب.
أَوْ إِطْعامٌ بفتح الهمزة و المیم على الماضى. و قرأ الباقون «فکّ» بضمّ الکاف «رقبة» بالجرّ او اطعام على المصدر و اراد بفکّ الرّقبة اعتاقها و اطلاقها، و من اعتق «رقبة» کانت فداه من النّار.
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من اعتق «رقبة» مؤمنة اعتق اللَّه بکلّ عضو منه عضوا من النّار حتّى یعتق فرجه بفرجه».
و جاء اعرابى الى رسول اللَّه (ص) فقال: یا رسول اللَّه! علّمنى عملا یدخلنى الجنّة. قال: «اعتق النّسمة و «فکّ» الرّقبة» . قال: أ و لیسا واحدا؟ قال: «لا عتق النّسمة عن تفرّد بعتقها و «فکّ» الرّقبة ان تعین فی ثمنها»، فعلى هذا «فکّ» الرّقبة الاعانة فی مال الکتابة.
و قیل: فَکُّ رَقَبَةٍ من الذّنوب بالتّوبة.
أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ اى «فى» زمان قحط و جوع.
یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ اى «ذا» قرابة فی النّسب.
أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ قد لصق بالتّراب من فقره و ضرّه. و قیل: «ذا» عیال لا مال له. فضّل اطعام الیتیم و المسکین على اطعام غیرهما فی المثوبة. تقول: ترب فلان یترب تربا و متربة اذا افتقر، و منه تربت یداک و اترب فلان اذا استغنى.
ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا «ثمّ» هاهنا بمعنى مع کقوله: «بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» یعنى: اذا فعل هذه الاشیاء و هو مؤمن، اى انّ هذه الاعمال لا تقبل من احد الّا اذا کان مؤمنا. و قیل: ثمّ بمعنى الواو. «وَ تَواصَوْا» اى اوصى بعضهم بعضا «بِالصَّبْرِ» على فرائض اللَّه و اوامره و الصّبر عن ارتکاب المحرّمات وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ بان یرقّ للفقیر و المسکین بالانعام علیهما. و قیل: «تواصوا» بالآخرة لانّها دار الرّحمة.
«أُولئِکَ» اى الموصوفون بهذه الصّفات أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ یأخذون نحو الیمین الى الجنّة و یؤتون کتبهم بایمانهم و هم المیامین على انفسهم.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا بمحمد و القرآن هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ یأخذون نحو الشّمال الى النّار و یؤتون کتبهم بشمالهم و هم المشائیم على انفسهم عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ اى مطبقة اغلقت علیهم ابوابها فلا یخرج منها غم و لا یدخل فیها روح. قرأ ابو عمرو و حمزة و حفص: «مؤصدة بالهمز هاهنا و فی الهمزة. و قرأ الآخرون بلا همز، و هما لغتان یقال: اصدت الباب و اوصدته اذا اغلقته و اطبقته. و قیل: معنى الهمز المطبقة و غیر الهمز المغلقة.
أَنْتَ حِلٌّ اى حال نازل فیه، اى لنزولک فیه، «اقسم» به و «هذا» تنبیه على شرف النّبیّ (ص). و قیل: أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ اى «انت» حلال بِهذَا الْبَلَدِ تصنع فیه ما ترید من القتل و الاسر، لیس علیک ما على النّاس فیه من الاثم. یقال: رجل «حلّ» و حلال و محلّ، کما یقال: رجل حرم و حرام و محرم، و جمع الحرام حرم. قال اللَّه عزّ و جلّ «وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ». و کان رسول اللَّه (ص) دخل مکة یوم فتح مکة محلا و احلّت له ساعة من نهار حتّى قتل من شاء و اسر من شاء و قتل ابن خطل و هو متعلّق باستار الکعبة و کذلک قتل مقیس بن ضبابة و غیرهما، فاحلّ دماء قوم و حرّم دماء قوم و حرّم دار ابى سفیان، فقال: من دخل دار ابى سفیان فهو آمن اى «حلّ» لک ان تفعل ذلک فامّا غیرک فلا یحلّ له ذلک اصلا. و قیل: معناه: «وَ أَنْتَ» فی «حلّ» ممّا صنعت فی «بِهذَا الْبَلَدِ».
قال (ص): «انّ اللَّه حرّم مکة یوم خلق السّماوات و الارض لم تحلّ لاحد قبلى و لا تحلّ لاحد بعدى و انّما احلّت لى ساعة من نهار فهى حرام بحرمة اللَّه الى یوم القیامة».
و المعنى: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا اقسم بمکّة دلّ ذلک على عظم قدرها مع حرمتها فوعد نبیّه (ص) انّه یحلّها له حتّى یقاتل فیها و ان یفتحها على یده فهذا وعد من اللَّه عزّ و جلّ بان یحلّها له. و قال شرحبیل بن سعد معنى قوله: وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ قال: یحرّمون ان یقتلوا بها صیدا او یعضدوا بها شجرة و یستحلّون اخراجک و قتلک.
وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ یعنى آدم و ذریّته و «ما» بمعنى من کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها. و قیل: معناه: و کلّ «والد» و مولود من جمیع الخلق، و قیل «وَ والِدٍ» یعنى: الّذى یلد، «وَ ما وَلَدَ» یعنى: العاقر الّتى لا تلد، و «ما» على هذا القول بمعنى النّفى.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ هذا جواب القسم و المراد بالانسان بنو آدم کلّهم «فِی کَبَدٍ» یعنى: فی شدّة و مقاساة یکابد شدائد الدّنیا و یقاسى شدائد الآخرة و لا یقاسى احد ما یقاسى هو. قال عطا عن ابن عباس: «فِی کَبَدٍ» اى فی شدّة خلق حمله و ولادته و رضاعه و فطامه و معاشه و حیاته و موته لم یخلق اللَّه خلق یکابد ما یکابد ابن آدم و هو مع ذلک اضعف الخلق. و قیل: «فى» بمعنى اللّام اى خلق للکبد و هو التّعب.
و قال مجاهد و عکرمة و الضحاک، معناه: خلق منتصبا معتدل القامة و کلّ شیء خلق فانّه «یَمْشِی مُکِبًّا» و لا یمشى منتصبا الّا الانسان، و الکبد الاستواء و الاستقامة.
و قال ابن کیسان: منتصبا رأسه فی بطن امّه، فاذا اذن اللَّه فی خروجه انقلب رأسه الى رجلى امّه. و قال مقاتل: «فِی کَبَدٍ» اى «فى» قوّة نزلت فی ابى الاشدّین و اسمه اسید بن کلدة من جمح، و کان شدیدا قویّا یضع الادیم العکاظى تحت قدمیه فیقول: من ازالنى عنه، فله کذا و کذا، فلا یطاق ان ینزع من تحت قدمه الّا قطعا و یبقى موضع قدمه. و قیل. معناه: مضیّعا لما یعنیه مشتغلا بما لا یعنیه.
«أَ یَحْسَبُ» یعنى: ابا الاشدّین من قوّته و بطشه أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ اى یظنّ من شدّته «ان» لا «یقدر» «علیه» اللَّه، الم یعلم ذلک الشّقىّ انّ من خلق له القوّة هو اقوى منه.
یَقُولُ أَهْلَکْتُ اى انفقت مالًا لُبَداً اى کثیرا فی عداوة محمد (ص). اللّبد الکثیر الّذى تراکب بعضه على بعض، یقال: تلبّد الشّیء اذا کثر و اجتمع و منه اللّبد و کان الرّجل کاذبا متسوّقا فی دعواه انّه انفق «مالا» فى عداوة النّبیّ (ص) فقال تعالى: أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ الاحد هو اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: أ یظنّ انّ اللَّه «لَمْ یَرَهُ» و لا یسأله عن ماله من این کسبه و فی اىّ شیء انفقه.
روى مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): لا یزول قدما العبد یوم القیامة حتّى یسأل عن اربع عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این کسبه و فیما انفقه، و عن علمه ما ذا عمل فیه، و عن حبّنا اهل البیت ثمّ عدّد نعمه علیه و على غیره من خلقه فقال: أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ یبصر بهما.
وَ لِساناً یعبّر به عمّا فی ضمیره، وَ شَفَتَیْنِ یستر بهما ثغوره قال اللَّه تعالى: «نحن فعلنا به ذلک و نحن نقدر على ان نبعثه و نخفى علیه ما عمله» و جاء فی الحدیث انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول ابن آدم: «ان نازعک لسانک فیما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الى بعض ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق. و ان نازعک فرجک الى ما حرّمت علیک، فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق.
قوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال اکثر المفسّرین یعنى: طریق الخیر و طریق الشّرّ المفضیان الى الجنّة و النّار، کقوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً، و قال محمد بن کعب عن ابن عباس: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ قال: الثّدیین یسقط من امّه و یثب الى الثّدیین، و النّجد طریق فی ارتفاع.
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ «لا» هاهنا بمعنى لم، اى هذا الکافر لم یقتحم، «العقبة» هلّا ما انفق من ماله فی عداوة النّبیّ (ص) على زعمه انفقه لاقتحام العقبة یعنى: لمجاوزة الصّراط و الاقتحام الدّخول فی الامر الشّدید و المجاوزة له بصعوبة. قال کعب الاحبار: «العقبة» سبعون منزلا من الصّراط و الصّراط جسر جهنّم ذرعه ثلاثة آلاف ذراع و هو احدّ من السّیف، الف ذراع منه صعود و الف هبوط و الف سواء، یوقف علیه الخلق و یحاسبون. و فی بعض الرّوایات «فمن النّاس من یمرّ علیه کالبرق الخاطف و منهم من یمرّ علیه کالرّیح العاصف، و منهم من یمرّ علیه کالفارس، و منهم من یمرّ علیه کالرّجل یعدو، و منهم من یمرّ کالرّجل یسیر، و منهم من یزحف زحفا، و منهم الزّالّون و الزّالّات و منهم من یکردس فی النّار و اقتحامه على المؤمن کما بین صلاة العصر الى العشاء»
و قال: قتادة ذکر العقبة هاهنا مثل ضربه اللَّه تعالى لمجاهدة النّفس و الهوى و الشیطان فی اعمال البرّ فجعله کالّذى یتکلّف صعود العقبة، یقول: لم یحمل على نفسه المشقّه بعتق الرّقبة و الاطعام. و قیل: معنى الآیة هلا انفق ماله فی فکّ الرّقاب و اطعام السّغبان لیجاوز بهما «العقبة» فیکون خیرا له من انفاقه على عداوة النّبی (ص).
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ هذا تعظیم لها و تفخیم لشأنها.
فَکُّ رَقَبَةٍ هذا تفسیر سبب النّجاة من العقبة قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و الکسائى: «فکّ» بفتح الکاف «رقبة» بالنّصب.
أَوْ إِطْعامٌ بفتح الهمزة و المیم على الماضى. و قرأ الباقون «فکّ» بضمّ الکاف «رقبة» بالجرّ او اطعام على المصدر و اراد بفکّ الرّقبة اعتاقها و اطلاقها، و من اعتق «رقبة» کانت فداه من النّار.
روى ابو هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من اعتق «رقبة» مؤمنة اعتق اللَّه بکلّ عضو منه عضوا من النّار حتّى یعتق فرجه بفرجه».
و جاء اعرابى الى رسول اللَّه (ص) فقال: یا رسول اللَّه! علّمنى عملا یدخلنى الجنّة. قال: «اعتق النّسمة و «فکّ» الرّقبة» . قال: أ و لیسا واحدا؟ قال: «لا عتق النّسمة عن تفرّد بعتقها و «فکّ» الرّقبة ان تعین فی ثمنها»، فعلى هذا «فکّ» الرّقبة الاعانة فی مال الکتابة.
و قیل: فَکُّ رَقَبَةٍ من الذّنوب بالتّوبة.
أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ اى «فى» زمان قحط و جوع.
یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ اى «ذا» قرابة فی النّسب.
أَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ قد لصق بالتّراب من فقره و ضرّه. و قیل: «ذا» عیال لا مال له. فضّل اطعام الیتیم و المسکین على اطعام غیرهما فی المثوبة. تقول: ترب فلان یترب تربا و متربة اذا افتقر، و منه تربت یداک و اترب فلان اذا استغنى.
ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا «ثمّ» هاهنا بمعنى مع کقوله: «بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» یعنى: اذا فعل هذه الاشیاء و هو مؤمن، اى انّ هذه الاعمال لا تقبل من احد الّا اذا کان مؤمنا. و قیل: ثمّ بمعنى الواو. «وَ تَواصَوْا» اى اوصى بعضهم بعضا «بِالصَّبْرِ» على فرائض اللَّه و اوامره و الصّبر عن ارتکاب المحرّمات وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ بان یرقّ للفقیر و المسکین بالانعام علیهما. و قیل: «تواصوا» بالآخرة لانّها دار الرّحمة.
«أُولئِکَ» اى الموصوفون بهذه الصّفات أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ یأخذون نحو الیمین الى الجنّة و یؤتون کتبهم بایمانهم و هم المیامین على انفسهم.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا بمحمد و القرآن هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ یأخذون نحو الشّمال الى النّار و یؤتون کتبهم بشمالهم و هم المشائیم على انفسهم عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ اى مطبقة اغلقت علیهم ابوابها فلا یخرج منها غم و لا یدخل فیها روح. قرأ ابو عمرو و حمزة و حفص: «مؤصدة بالهمز هاهنا و فی الهمزة. و قرأ الآخرون بلا همز، و هما لغتان یقال: اصدت الباب و اوصدته اذا اغلقته و اطبقته. و قیل: معنى الهمز المطبقة و غیر الهمز المغلقة.
رشیدالدین میبدی : ۹۱- سورة الشمس- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (۲) و بماه که بر پى خورشید ایستد.
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (۱) و بآفتاب و برتافتن آن.
وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها (۳) و بروز که زمین پیدا کند.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (۴) و بشب که آفتاب بپوشد.
وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (۵) و بآسمان و باو که آن را برآورد.
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (۶) و بزمین و باو که آن را بگسترانید.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (۷) و بمردم و باو که آفرینش او راست کرد.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (۸) و در دل او شناخت نهاد تا بدانست بدى خویش و نیکى خویش.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها (۹) پیروز آمد و رسته آن کس که تن خویش باصلاح آورد و هنرى کرد.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (۱۰) و با پس ماند و نومید آمد او که تن خویش فرو مایه کرد و گمنام.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (۱۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبر خویش را بوى اندامى خویش و بناپاکى خویش.
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (۱۲) آن گه که بخاست آن بدبختتر ایشان.
فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ایشان را گفت پیغامبر خداى ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها (۱۳) بازشید و گذارید شتر خداى را و آبشخور او.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَعَقَرُوها بکشتند او را و پى زدند.
فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ در سرایشان پوشید و بر سر ایشان فرو هشت عذاب خداوند ایشان بگناه ایشان فَسَوَّاها (۱۴) ایشان را با زمین یکسان کرد.
وَ لا یَخافُ عُقْباها (۱۵) و از سرانجام کرد خویش نترسید.
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (۲) و بماه که بر پى خورشید ایستد.
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (۱) و بآفتاب و برتافتن آن.
وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها (۳) و بروز که زمین پیدا کند.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (۴) و بشب که آفتاب بپوشد.
وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (۵) و بآسمان و باو که آن را برآورد.
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (۶) و بزمین و باو که آن را بگسترانید.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (۷) و بمردم و باو که آفرینش او راست کرد.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (۸) و در دل او شناخت نهاد تا بدانست بدى خویش و نیکى خویش.
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها (۹) پیروز آمد و رسته آن کس که تن خویش باصلاح آورد و هنرى کرد.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (۱۰) و با پس ماند و نومید آمد او که تن خویش فرو مایه کرد و گمنام.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (۱۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبر خویش را بوى اندامى خویش و بناپاکى خویش.
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (۱۲) آن گه که بخاست آن بدبختتر ایشان.
فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ایشان را گفت پیغامبر خداى ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها (۱۳) بازشید و گذارید شتر خداى را و آبشخور او.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَعَقَرُوها بکشتند او را و پى زدند.
فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ در سرایشان پوشید و بر سر ایشان فرو هشت عذاب خداوند ایشان بگناه ایشان فَسَوَّاها (۱۴) ایشان را با زمین یکسان کرد.
وَ لا یَخافُ عُقْباها (۱۵) و از سرانجام کرد خویش نترسید.
رشیدالدین میبدی : ۹۱- سورة الشمس- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره دویست و چهل حرفست، پنجاه کلمه و پانزده آیه، جمله به مکه فرو آمد و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «و الشّمس» فکانّما تصدّق بکلّ شیء طلعت علیه الشّمس و القمر.
قوله: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها اى اشراقها اذا ارتفعت و بلوغها «ضحى» النّهار. و قیل: المراد به النّهار کلّه «وَ الشَّمْسِ» سراج النّهار لقوله: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً. و قیل: «ضحى» حین تطلع «الشّمس» فیصفو ضوءها. و قال مقاتل «ضحیها» اى حرّها کقوله فی سورة طه: «وَ لا تَضْحى» اى لا یوذیک الحرّ.
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها اى تبعها «و القمر» یتلوا «الشّمس» لیلة الهلال تغرب «الشّمس» و یغرب «القمر» بعقبها یقال. هذا تلو هذا، اى تابعه و نظیره. قال الزجاج: لیلة البدر یتلوها فی الاضاءة و النّور الکامل.
وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها الهاء راجعة الى الارض، اى «جلّى» الارض او الى «الشّمس» اى «جلّى» «الشّمس» و کشفها باضاءتها و ذلک لانّ «الشّمس» انّما یتبیّن اذا انبسط «النّهار». و قیل: الهاء کنایة عن الظّلمة فان لم یجر کما ذکر لانّ معناها معروف.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها اى یغشى الشّمس حین تغیب فتظلم الآفاق و قیل: «یغشى» الارض بالظّلمة.
وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها و هو اللَّه عزّ و جلّ، و ما بمعنى من کقوله تعالى: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ اى من طاب لکم: و کان عبد اللَّه بن زبیر یقول للرّعد: سبحان ما سبّحت له.
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها اى و من بسطها.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها اى «سوّى» خلقها و ترکیبها. فسوّى الیدین و الرّجلین و سائر الاعضاء. قیل: اراد به آدم (ع) و قیل: هو عامّ اراد جمیع الانس و الجنّ.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها اى بیّن لها الخیر و الشّرّ و علّمها الطّاعة و المعصیة.
قال الزجاج: معنى الالهام التّوفیق و الخذلان اى وفّقها للایمان و الطّاعة و خذلها بالکفر و المعصیة. و هذا بیّن انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق فی المؤمن التّقوى و فی الکافر الفجور.
و فی الخبر الصّحیح عن عمران بن حصین عن رجلین من مزینة قالا: یا رسول اللَّه أ رأیت ما یعمل النّاس یکدحون فیه الشیء قضى علیهم و مضى فیهم من قدر سبق ام فیما یستقبلون؟
فقال: «لا بل شیء قضى علیهم و تصدیق ذلک فی کتاب اللَّه عزّ و جلّ: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
و عن جابر قال: جاء سراقة بن مالک بن جعثم فقال: یا رسول اللَّه! بیّن لنا دیننا کانّا خلقنا الآن فیم العمل الیوم فیما جفّت به الاقلام و جرت به المقادیر، او فیما یستقبل. قال: «بل فیما جفّت به الاقلام و جرت به المقادیر».
قال: ففیم العمل؟ فقال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها هذا جواب القسم تأویله: لقد «افلح» لمّا طال الکلام جعل طول الکلام عوضا من اللام فحذفت و المعنى: فازت و سعدت نفس «زَکَّاها» اللَّه اى اصلحها و طهّرها من الذّنوب و وفّقها للطّاعة.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اى خابت و خسرت نفس اضلّها اللَّه و خیّبها من کلّ خیر. و قال الحسن: معناه: قد افلح من ذکى نفسه فاصلحها و حملها على طاعة اللَّه عزّ و جلّ.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اى خسر من «دسّى» نفسه بمعصیة اللَّه، اى اخفاها، فکان العاصى برکوبه المعصیة ابدا یخفى نفسه و یخمل ذکره، و اللّئیم ابدا خفىّ المکان و الشّریف مشهور المکان. و «دَسَّاها» اصله «دسّاها» من التّدسیس و هو اخفاء الشّیء فابدل من سین الثّانیة یاء تخفیفا و کراهیة للتّضعیف. و فی الخبر عن زید بن ارقم قال: لا اقول لکم الّا ما قال رسول اللَّه (ص) لنا: «اللّهم انّى اعوذ بک من العجز و الکسل و البخل و الجبن و الهمّ و عذاب القبر.
اللّهمّ آت نفسى «تَقْواها» و زکّها، انت خیر من «زَکَّاها»، انت ولیّها و مولیها. اللّهمّ انّى اعوذ بک من علم لا ینفع و من نفس لا تشبع و من قلب لا یخشع و من دعوة لا یستجاب لها».
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها اى بطغیانها و عدوانها و بخروجها عن طاعة اللَّه اى الطّغیان حملهم على التّکذیب. الواو فیه مقلوبة عن الیاء، تقول: طغى یطغى طغیانا و طغوى. و قیل: «بِطَغْواها» اى بعذابها و هو اسم لذلک العذاب کقوله: فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ، و قیل: «بِطَغْواها» اى باجمعها.
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها اى نهض و قام اشقاها لعقر النّاقة و الانبعاث الاسراع فی الطّاعة للباعث، اى کذّبوا بالعذاب و کذّبوا صالحا لمّا انْبَعَثَ أَشْقاها و هو قدار بن سالف و کان رجلا اشقر ازرق قصیرا. و قیل: کانا رجلین قدار بن سالف و مصدع بن دهر.
«فَقالَ لَهُمْ» اى للقوم کلّهم «رَسُولُ اللَّهِ» یعنى: صالحا (ع) ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها اى ذروا «ناقَةَ اللَّهِ» و ذروا «سُقْیاها» اى احذروا «ناقَةَ اللَّهِ» و شربها فی یومها.
فَکَذَّبُوهُ یعنى: صالحا فیما اخبرهم بحلول العذاب «فَعَقَرُوها» یعنى: النّاقة اسند الفعل الیهم جمیعا لانّهم رضوا به فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ قال عطا و مقاتل: اى: دمّر «عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» فاهلکهم و اطبق علیهم العذاب. و الدّمدمة اهلاک باستیصال تقول العرب: دممت على فلان ثمّ تقول من المبالغة: دممت بالتّشدید، ثمّ تقول من تشدید المبالغة دمدمت «بِذَنْبِهِمْ» یعنى: بتکذیب الرّسول و عقر النّاقة «فَسَوَّاها» اى «سوّى» الدّمدمة. «عَلَیْهِمْ» یعنى: عمّهم بها فلم یفلت منهم احد. و قیل: «سوّى» ثمود بالهلاک، اى انزل بکبیرها و صغیرها «فسوّى» بینهم، و ذلک لانّهم کلّهم رضوا بعقر النّاقة فعمّهم اللَّه بالعقوبة. یقال: لم ینبعث قدار حتّى دامرهم کلّهم «فسوّى» العذاب بینهم. و قیل: «سوّى» الارض بهم فجعلهم غثاء و هشیما.
وَ لا یَخافُ عُقْباها قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و الکسائى: فلا یخاف بالفاء اى «لا یَخافُ» اللَّه عاقبة ما صنع بهم و لا یبالى و الفعل للَّه سبحانه. و قرأ الباقون: بالواو و الفعل للاشقى و فی الکلام تقدیم و تأخیر اى انْبَعَثَ أَشْقاها وَ لا یَخافُ عُقْباها و قیل: «لا یَخافُ» صالح «عقبى» ما صنع اللَّه بهم.
قوله: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها اى اشراقها اذا ارتفعت و بلوغها «ضحى» النّهار. و قیل: المراد به النّهار کلّه «وَ الشَّمْسِ» سراج النّهار لقوله: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً. و قیل: «ضحى» حین تطلع «الشّمس» فیصفو ضوءها. و قال مقاتل «ضحیها» اى حرّها کقوله فی سورة طه: «وَ لا تَضْحى» اى لا یوذیک الحرّ.
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها اى تبعها «و القمر» یتلوا «الشّمس» لیلة الهلال تغرب «الشّمس» و یغرب «القمر» بعقبها یقال. هذا تلو هذا، اى تابعه و نظیره. قال الزجاج: لیلة البدر یتلوها فی الاضاءة و النّور الکامل.
وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها الهاء راجعة الى الارض، اى «جلّى» الارض او الى «الشّمس» اى «جلّى» «الشّمس» و کشفها باضاءتها و ذلک لانّ «الشّمس» انّما یتبیّن اذا انبسط «النّهار». و قیل: الهاء کنایة عن الظّلمة فان لم یجر کما ذکر لانّ معناها معروف.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها اى یغشى الشّمس حین تغیب فتظلم الآفاق و قیل: «یغشى» الارض بالظّلمة.
وَ السَّماءِ وَ ما بَناها اى و من بناها و هو اللَّه عزّ و جلّ، و ما بمعنى من کقوله تعالى: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ اى من طاب لکم: و کان عبد اللَّه بن زبیر یقول للرّعد: سبحان ما سبّحت له.
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها اى و من بسطها.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها اى «سوّى» خلقها و ترکیبها. فسوّى الیدین و الرّجلین و سائر الاعضاء. قیل: اراد به آدم (ع) و قیل: هو عامّ اراد جمیع الانس و الجنّ.
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها اى بیّن لها الخیر و الشّرّ و علّمها الطّاعة و المعصیة.
قال الزجاج: معنى الالهام التّوفیق و الخذلان اى وفّقها للایمان و الطّاعة و خذلها بالکفر و المعصیة. و هذا بیّن انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق فی المؤمن التّقوى و فی الکافر الفجور.
و فی الخبر الصّحیح عن عمران بن حصین عن رجلین من مزینة قالا: یا رسول اللَّه أ رأیت ما یعمل النّاس یکدحون فیه الشیء قضى علیهم و مضى فیهم من قدر سبق ام فیما یستقبلون؟
فقال: «لا بل شیء قضى علیهم و تصدیق ذلک فی کتاب اللَّه عزّ و جلّ: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
و عن جابر قال: جاء سراقة بن مالک بن جعثم فقال: یا رسول اللَّه! بیّن لنا دیننا کانّا خلقنا الآن فیم العمل الیوم فیما جفّت به الاقلام و جرت به المقادیر، او فیما یستقبل. قال: «بل فیما جفّت به الاقلام و جرت به المقادیر».
قال: ففیم العمل؟ فقال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له».
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها هذا جواب القسم تأویله: لقد «افلح» لمّا طال الکلام جعل طول الکلام عوضا من اللام فحذفت و المعنى: فازت و سعدت نفس «زَکَّاها» اللَّه اى اصلحها و طهّرها من الذّنوب و وفّقها للطّاعة.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اى خابت و خسرت نفس اضلّها اللَّه و خیّبها من کلّ خیر. و قال الحسن: معناه: قد افلح من ذکى نفسه فاصلحها و حملها على طاعة اللَّه عزّ و جلّ.
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اى خسر من «دسّى» نفسه بمعصیة اللَّه، اى اخفاها، فکان العاصى برکوبه المعصیة ابدا یخفى نفسه و یخمل ذکره، و اللّئیم ابدا خفىّ المکان و الشّریف مشهور المکان. و «دَسَّاها» اصله «دسّاها» من التّدسیس و هو اخفاء الشّیء فابدل من سین الثّانیة یاء تخفیفا و کراهیة للتّضعیف. و فی الخبر عن زید بن ارقم قال: لا اقول لکم الّا ما قال رسول اللَّه (ص) لنا: «اللّهم انّى اعوذ بک من العجز و الکسل و البخل و الجبن و الهمّ و عذاب القبر.
اللّهمّ آت نفسى «تَقْواها» و زکّها، انت خیر من «زَکَّاها»، انت ولیّها و مولیها. اللّهمّ انّى اعوذ بک من علم لا ینفع و من نفس لا تشبع و من قلب لا یخشع و من دعوة لا یستجاب لها».
کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها اى بطغیانها و عدوانها و بخروجها عن طاعة اللَّه اى الطّغیان حملهم على التّکذیب. الواو فیه مقلوبة عن الیاء، تقول: طغى یطغى طغیانا و طغوى. و قیل: «بِطَغْواها» اى بعذابها و هو اسم لذلک العذاب کقوله: فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ، و قیل: «بِطَغْواها» اى باجمعها.
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها اى نهض و قام اشقاها لعقر النّاقة و الانبعاث الاسراع فی الطّاعة للباعث، اى کذّبوا بالعذاب و کذّبوا صالحا لمّا انْبَعَثَ أَشْقاها و هو قدار بن سالف و کان رجلا اشقر ازرق قصیرا. و قیل: کانا رجلین قدار بن سالف و مصدع بن دهر.
«فَقالَ لَهُمْ» اى للقوم کلّهم «رَسُولُ اللَّهِ» یعنى: صالحا (ع) ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها اى ذروا «ناقَةَ اللَّهِ» و ذروا «سُقْیاها» اى احذروا «ناقَةَ اللَّهِ» و شربها فی یومها.
فَکَذَّبُوهُ یعنى: صالحا فیما اخبرهم بحلول العذاب «فَعَقَرُوها» یعنى: النّاقة اسند الفعل الیهم جمیعا لانّهم رضوا به فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ قال عطا و مقاتل: اى: دمّر «عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» فاهلکهم و اطبق علیهم العذاب. و الدّمدمة اهلاک باستیصال تقول العرب: دممت على فلان ثمّ تقول من المبالغة: دممت بالتّشدید، ثمّ تقول من تشدید المبالغة دمدمت «بِذَنْبِهِمْ» یعنى: بتکذیب الرّسول و عقر النّاقة «فَسَوَّاها» اى «سوّى» الدّمدمة. «عَلَیْهِمْ» یعنى: عمّهم بها فلم یفلت منهم احد. و قیل: «سوّى» ثمود بالهلاک، اى انزل بکبیرها و صغیرها «فسوّى» بینهم، و ذلک لانّهم کلّهم رضوا بعقر النّاقة فعمّهم اللَّه بالعقوبة. یقال: لم ینبعث قدار حتّى دامرهم کلّهم «فسوّى» العذاب بینهم. و قیل: «سوّى» الارض بهم فجعلهم غثاء و هشیما.
وَ لا یَخافُ عُقْباها قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و الکسائى: فلا یخاف بالفاء اى «لا یَخافُ» اللَّه عاقبة ما صنع بهم و لا یبالى و الفعل للَّه سبحانه. و قرأ الباقون: بالواو و الفعل للاشقى و فی الکلام تقدیم و تأخیر اى انْبَعَثَ أَشْقاها وَ لا یَخافُ عُقْباها و قیل: «لا یَخافُ» صالح «عقبى» ما صنع اللَّه بهم.
رشیدالدین میبدی : ۹۱- سورة الشمس- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها یوجب روحا لمن کان یشاهد الایقان، و ذکرها یوجب لوحا لمن کان یوصف البیان، فالرّوح من جود الاحسان، و اللّوح من شهود السّلطان، و کلّ مصیب و له من الحقّ سبحانه نصیب.
بنام او که مصنوعات از قدرت او نشان، مخلوقات از حکمت او بیان، موجودات بر وجود او برهان نه متعاور زیادت، نه متداول نقصان. انس با او زندگانى دوستان، و مهر او شادى جاودان. شیرین سخن است و زیبا صنع و راست پیمان. خداوندى که در هر جاى صنعى حبّى دارد، و در هر امرى لطفى خفى دارد، عقل و فهم آدمى عاجز از دریافت آثار قدرت او، دست فکرت آدمى هرگز نرسد بدامن حکمت او! یکى اندیشه کن درین آب و گل که چه نقش آمد از قلم تقدیر و تصویر او؟ باز در نطفه مهین نظاره کن که جنین هیکل جسمانى و شخص انسانى و صورت رحمانى از آن نطفه چون ظاهر گشت بقدرت او؟! اینست که ربّ العالمین گفت در قرآن مجید کلام قدیم او: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. بیچاره آدمى که عزّ و شرف خود نمىشناسد و ازین قالب خاکى جز باسمى و جسمى و رسمى راه نمیبرد و نمیداند که: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» چه سرّ دارد؟ «خَلَقَکُمْ أَطْواراً» چه حکمت دارد؟
فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ چه بیانست؟ و صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ چه عیانست؟! اى جوانمرد از نهاد انسانى و شخص آدمى نخست در صورت او اندیشه کن که ربّ العالمین از قطره آب ریخته چه صنع نموده!، نقشهاى گوناگون حاصل شده بکن فیکون اعضاء متشاکل، اضداد متماثل، هر یکى بمقدار خویش ساخته هر عضوى بنوعى از جمال آراسته، نه بر حدّ او فزون، نه از قدر او کاسته. هر یکى را صفتى داده و در هر یکى قوّتى نهاده. حواسّ در دماغ، بها در پیشانى، جمال در بینى، سحر در چشم، ملاحت در لب، صباحت در خدّ، کمال حسن در موى نه پیدا که صنایع در طبایع نیکوتر یا تدبیر در تصویر شیرینتر! چندین غرائب و عجائب آفریده از قطره آب، عاقل در نظاره صنع است و غافل در خواب. چون بدیده ظاهر بنشان شواهد قدرت نظر کردى، بدیده باطن در لطائف حکمت نیز نظر کن تا دلایل محبّت و آثار عنایت بینى! آدمیّت عالم صورت است و دل عالم صفت، آدمیّت صدف دل است و دل صدف نقطه سرّ. چنان که اجرام و اجسام عالم در صورت آدمیّت متحیّر شده، آدمیّت در صورت دل متحیّر شده و دل در نقطه سرّ متحیّر شده و سرّ بر طرف حدّ فنا و بقا مانده، گهى در فناى فناست گهى در قباى بقا. چون در فنا بود عین سوز و نیاز شود، چون در بقا بود همه راز و ناز شود. چون در فنا بود گوید: از من زارتر کیست؟ چون در بقا بود گوید: از من بزرگوارتر کیست؟!
گاهى که بطینت خود افتد نظرم
گویم که: من از هر چه بعالم بترم!
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همى بخویشتن در نگرم!!
بنام او که مصنوعات از قدرت او نشان، مخلوقات از حکمت او بیان، موجودات بر وجود او برهان نه متعاور زیادت، نه متداول نقصان. انس با او زندگانى دوستان، و مهر او شادى جاودان. شیرین سخن است و زیبا صنع و راست پیمان. خداوندى که در هر جاى صنعى حبّى دارد، و در هر امرى لطفى خفى دارد، عقل و فهم آدمى عاجز از دریافت آثار قدرت او، دست فکرت آدمى هرگز نرسد بدامن حکمت او! یکى اندیشه کن درین آب و گل که چه نقش آمد از قلم تقدیر و تصویر او؟ باز در نطفه مهین نظاره کن که جنین هیکل جسمانى و شخص انسانى و صورت رحمانى از آن نطفه چون ظاهر گشت بقدرت او؟! اینست که ربّ العالمین گفت در قرآن مجید کلام قدیم او: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. بیچاره آدمى که عزّ و شرف خود نمىشناسد و ازین قالب خاکى جز باسمى و جسمى و رسمى راه نمیبرد و نمیداند که: «کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» چه سرّ دارد؟ «خَلَقَکُمْ أَطْواراً» چه حکمت دارد؟
فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ چه بیانست؟ و صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ چه عیانست؟! اى جوانمرد از نهاد انسانى و شخص آدمى نخست در صورت او اندیشه کن که ربّ العالمین از قطره آب ریخته چه صنع نموده!، نقشهاى گوناگون حاصل شده بکن فیکون اعضاء متشاکل، اضداد متماثل، هر یکى بمقدار خویش ساخته هر عضوى بنوعى از جمال آراسته، نه بر حدّ او فزون، نه از قدر او کاسته. هر یکى را صفتى داده و در هر یکى قوّتى نهاده. حواسّ در دماغ، بها در پیشانى، جمال در بینى، سحر در چشم، ملاحت در لب، صباحت در خدّ، کمال حسن در موى نه پیدا که صنایع در طبایع نیکوتر یا تدبیر در تصویر شیرینتر! چندین غرائب و عجائب آفریده از قطره آب، عاقل در نظاره صنع است و غافل در خواب. چون بدیده ظاهر بنشان شواهد قدرت نظر کردى، بدیده باطن در لطائف حکمت نیز نظر کن تا دلایل محبّت و آثار عنایت بینى! آدمیّت عالم صورت است و دل عالم صفت، آدمیّت صدف دل است و دل صدف نقطه سرّ. چنان که اجرام و اجسام عالم در صورت آدمیّت متحیّر شده، آدمیّت در صورت دل متحیّر شده و دل در نقطه سرّ متحیّر شده و سرّ بر طرف حدّ فنا و بقا مانده، گهى در فناى فناست گهى در قباى بقا. چون در فنا بود عین سوز و نیاز شود، چون در بقا بود همه راز و ناز شود. چون در فنا بود گوید: از من زارتر کیست؟ چون در بقا بود گوید: از من بزرگوارتر کیست؟!
گاهى که بطینت خود افتد نظرم
گویم که: من از هر چه بعالم بترم!
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همى بخویشتن در نگرم!!
رشیدالدین میبدی : ۹۲- سورة اللیل- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و یک آیتست، هفتاد و یک کلمه، سیصد و ده حرف، و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست و از مکیّات شمرند باجماع مفسّران. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة و اللیل اذا یغشى اعطاه اللَّه حتّى یرضى و عافاه اللَّه من العسر و یسّر له الیسر.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اى «یغشى» «النّهار» فیذهب بضوئه. قال الحسن: «یغشى» الافق بظلامه.
وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى اى: ظهر و بان. و قیل: یجلّى «اللّیل» فیذهب ظلمته.
وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى «ما» فیها ثلاثة اوجه حسان، سه وجه نیکو دارد معنى ما درین موضع: یکى آنست که: «ما» ى مصدریة گویند، فیکون «ما» و ما بعده فی تقدیر المصدر اى و خلقه الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى بآفرینش نر و ماده. وجه دوم «ما» بمعنى من است، اى و من خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى باو که نر و ماده آفرید وجه سوم «ما» کنایت است از مخلوق بر قراءت کسایى بروایت ابو حاتم: وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى بکسر را، و معنى آنست که: بهر چه آفرید نر و ماده آن. و قیل: یرید بهما آدم و حوّا و قیل: هو عامّ فی بنى آدم و قیل: عامّ فی کلّ ذى زوج.
و فی قراءة ابن مسعود و ابى الدّرداء و الذکر و الانثى. قوله: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى هذا جواب القسم، اى انّ عملکم و کسبکم لمختلف و متباعد جدّا فساع للدّنیا الفانیة و المعصیة و العقاب و ساع للدّار الباقیة و الطّاعة و الثّواب یدلّ علیه
قول النّبی (ص): «النّاس غادیان فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها»
در سبب نزول این آیه گفتهاند: مردى نخلستانى داشت در جنب سراى درویشى صاحب عیال، و از آن درختان یک خرما بن سر فرا هواى سراى آن درویش داشت، و خرما از آن فرو میریخت بوقت چیدن و اگر یکى از طفلکان آن درویش از آن خرماى فرو ریخته یکى برداشتى، این مرد بقهر از وى بازستدى، تا آن حدّ که اگر در دهن نهادى از دهن وى بیرون کردى. آن درویش صاحب عیال این حال و قصّه با رسول خدا گفت. رسول (ص) آن مرد را بخواند و گفت: اوفتدت که آن خرما بن که سر فرا خانه آن درویش دارد بمن دهى تا ترا در بهشت عوضى دهم به از آن؟ مرد اجابت نکرد و گفت: آن یک خرما بن سخت بارور است و نیکو و دوست میدارم.
آن مرد برفت و دیگرى که آن ساعت حاضر بود و از رسول خدا (ص) مىشنید، گفت: یا رسول اللَّه اگر من آن خرما بن بعوضى از وى بستانم و بتو دهم آن ضمان در بهشت از بهر من میکنى؟ گفت: آرى ضمان میکنم. آن مرد برفت و آن یک خرما بن از وى بخرید بچهل خرما بن که بوى داد. آن گه بیامد و گفت: یا رسول اللَّه ان النّخلة قد صارت فی ملکى و هی لک. رسول خدا (ص) آن مرد درویش صاحب عیال را بخواند و گفت: «النّخلة لک و لعیالک»
رو که آن خرما بن تراست و عیال ترا و کس را با تو در آن مزاحمت نیست. ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد از ابتداء سوره تا اینجا که گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى میگوید: اعمال شما و کوشش شما در کسب و کار بر تفاوت است یکى بمعصیت میکوشد تا بعذاب و بعقوبت رسد، یکى بطاعت میکوشد تا بصواب و کرامت رسد. ابن عباس و ابن مسعود گفتند: این سوره در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد و امیّة بن خلف و آنچه گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى «سعى» ابو بکر است در ایمان و طاعت اللَّه و «سعى» امیة خلف در کفر و معصیت و بینهما بون بعید. و تفسیر این «سعى» آنست که بلال بن رباح الحبشى غلام عبد اللَّه جدعان بود و بلال مسلمان بود پاک دین و هنرى. هر روز رفتى به بتخانه و پلیدى بر بتان افکندى. و در بتخانه زنى بود مجاور که بتان را حراست میکرد و نگه میداشت. آن زن برفت و کافران را از فصل بلال خبر داد. ایشان شکایت کردند بعبد اللَّه بن جدعان که: غلام تو با خدایان ما این معامله مىکند! عبد اللَّه جدعان بلال را با صد شتر بایشان بخشید که این شتران را از بهر خدایان قربان کنید و با بلال آن کنید که خود خواهید. امیّة خلف بلال را در بطحاى مکه بوقت هاجره بر آن زمین گرم خوابانید و سنگى عظیم بر سینه وى فرو گذاشت و بیم همىداد که: لا تزالها کذا حتّى تموت او تکفر بمحمد و تعبد اللّات و العزّى. گفتا: بر دوام ترا این عذاب خواهد بود تا آنکه از دین محمد برگردى و عبادت لات و عزّى را گردن نهى و بلال در میان آن بلا و عذاب همىگفت: احد احد! معبود را یکى دانم، یگانه در الهیّت، یگانه در صمدیّت! رسول خدا (ص) بوى برگذشت و او را در آن عذاب دید، گفت: یا «بلال ینجیک احد احد».
همان یگانه یکتا ترا رهاند ازین عذاب و بلا.
رسول خدا (ص) ابو بکر را گفت: «انّ بلالا یعذب فی اللَّه»
بلال را در دین اللَّه بعذاب دارند و میرنجانند. خلافست میان علما که ابو بکر او را بچه خرید. قومى گفتند: بیک رطل زر ازیشان باز خرید. قومى گفتند: بیکتا برد و ده اوقیه زر. قومى گفتند: ابو بکر چون از رسول خدا (ص) شنید که بلال را بعذاب دارند، برخاست پیش امیّه خلف شد. گفت: یا امیّة الا تتّقى اللَّه فی هذا المسکین حتّى متى؟. تا کى این بیچاره را چنین بعذاب دارى خود از اللَّه بنترسى بآنچه با وى؟ امیّه گفت: تو او را بتباه بردى، اکنون هم تو او را باز رهان. ابو بکر گفت: مرا غلامى است سیاه از او جلدتر و در کار قویتر و بر دین شما است، نام وى نسطاس. من آن غلام بتو بحشم و تو بلال را بمن بخش. هم چنان کردند و ابو بکر بلال را از ایشان بستد و از آن عذاب برهانید و او را آزاد کرد تا مصطفى (ص) در حقّ وى گفت: «یرحم اللَّه ابا بکر زوّجنى ابنته و حملنى الى دار الهجرة و اعتق بلالا من ماله».
و کان عمر بن الخطاب یقول: بلال سیّدنا و مولى سیّدنا قوله: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى یعنى: ابا بکر اعطى الحقّ من ماله «وَ اتَّقى» اللَّه فی سرّه.
وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بموعود ربّه الّذى وعده ان یثیبه. و قیل: صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بلا اله الّا اللَّه. قال مجاهد وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بالخلف یعنى: ایقن انّ اللَّه سیخلفه. یدلّ علیه ما
روى ابو الدّرداء قال. قال رسول اللَّه (ص): «ما من یوم غربت شمسه الّا و بجنبیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلّهم الّا الثّقلین اللّهم اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا
و انزل اللَّه فی ذلک القرآن فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى الى قوله «لِلْعُسْرى» و قیل: «الحسنى» الجنّة، دلیله قوله: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى» یعنى: الجنّة و قیل: «الحسنى» هى النّعمة العظمى الّتى یحسن موقعها عند صاحبها.
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى اى للخلّة «الیسرى» فی الدّنیا و بقى العمل بما یرضاه اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: «الیسرى» العمل السّهل الّذى لا یقدر علیه الّا المؤمنون و لا یتسهّل الّا علیهم. و قیل: «سنیسّره» للعود الى مثل ما فعله من العمل الصّالح و قیل: معناه فسندخله الجنّة و نوفّقه لما یوصله الیها.
وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ اى منع الواجب و لم یعط الزّکاة من ماله «و استغنى» فی نفسه و اعتقاده عن ثواب ربّه فلم یرغب فیه.
وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى اى بلا اله الّا اللَّه و بالجنّة و بالخلف فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى اى للخلّة المؤدّیة الى النّار و لفظ التّیسیر للازدواج. و فی الخبر الصّحیح عن رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الّا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنّة».
قالوا: یا رسول اللَّه! أ فلا نتّکل على کتابنا و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له امّا من کان من اهل السّعادة، فسییسّر لعمل السّعادة و امّا من کان من اهل الشّقاوة فسییسّر لعمل الشّقوة». ثمّ قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى الى قوله: «لِلْعُسْرى» و عن عمران بن حصین قال: قام شابّان الى رسول اللَّه (ص) فقالا: یا رسول اللَّه أ رأیت ما یعمل النّاس فیه أ فی امر قد جرت به المقادیر و جنّت به الاقلام ام فی امر نستأنفه؟ قال: «بلى فی امر قد جرت به المقادیر و جفّت به الاقلام». قالا: ففیم العمل یا رسول اللَّه؟ قال: اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له. قالا: الآن نجدّ و نعمل.
این خبر دلیل است که اعمال و احوال بندگان را جمله بنا بر تقدیر است. پیش از آفرینش ایشان اللَّه بر ایشان نبشته و حکم کرده و قضا رانده و جز آن که نبشته و حکم کرده بر سر ایشان نرود و تغییر و تبدیل در آن نشود چنانک گفت جلّ جلاله: «ما یبدّل القول لدىّ».
اگر کسى گوید: چون حوالت همه بر تقدیر است، ثواب و عقاب چراست و مستند آن چیست؟ جواب آنست که: ثواب و عقاب از احکام تکلیف است نه از احکام تقدیر و بناء آن بر امر و نهى است نه بر توفیق و خذلان. زیرا که تقدیر اصل است و عمل فرع، و ثواب و عقاب از احکام فروع است نه از احکام اصول همچنانک علم باوقات نماز و شرائط و ارکان آن اصل است و عمل نماز بر آن فرع است و ثواب و عقاب بر فرع است نه اصل. خبر صحیح است از مصطفى (ص): «انّ احدکم لیعمل بعمل اهل الجنّة حتّى ما یکون بینه و بینها الّا ذراع فیسبق علیه الکتاب.
فیعمل بعمل اهل النّار فیکون من اهلها الحدیث الى آخره».
«فیسبق علیه الکتاب»: اشارتست که: تقدیر اصل است، «فیعمل بعمل اهل النّار» اشارتست که عمل فرع است، «فیکون من اهلها» اشارتست که بظاهر عمل است معلوم گشت که مستند عمل تقدیر است و مستند ثواب و عقاب و اللَّه اعلم. قوله: وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى اى لا ینفعه ماله الّذى حبسه عن حقوق اللَّه اذا مات و لا یدفع شیئا من عذاب اللَّه کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» الآیة فعلى هذا القول «تردّى» تفعّل من الرّدى و هو الهلاک. و قیل: إِذا تَرَدَّى اى سقط فی النّار.
إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى یعنى: الانذار و الارسال و الاعلام اى «علینا» البیان.
قال الزجاج: «علینا» ان نبیّن طریق «الهدى» من طریق الضّلال بما تنصب علیه من الآیات فاقتصر من ذلک على «الهدى» کما قال: «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» و لم یذکر البرد لانّه یدلّ علیه. و قیل: إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى اى ثواب «الهدى» کما «إِنَّ عَلَیْنا» عقاب الضّلالة. و قال الفراء: معناه: من سلک «الهدى» فعلى اللَّه سبیله کقوله تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ اى من اراد اللَّه فهو على السّبیل القاصد.
وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى فمن طلبهما من غیر مالکهما فقد اخطأ الطّریق.
و قیل: إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى فنعزّ المؤمن فی الآخرة بالثّواب کما اعززناه فی الدّنیا بالایمان و نهین الکافر بالعذاب فی الآخرة کما اذللناه فی الدّنیا بالضّلال.
فَأَنْذَرْتُکُمْ یا اهل مکه ناراً تَلَظَّى اى تتلظّى یعنى: تتوقّد و تتوهّج و تلتهب.
لا یَصْلاها لا یدخلها و لا یسیر صلى لها اى حطبا و لا یلازمها إِلَّا الْأَشْقَى یعنى: الشّقىّ. و العرب تسمّى الفاعل افعل فی کثیر من کلامها، منه قوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» و قوله: «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
الَّذِی کَذَّبَ رسل اللَّه «وَ تَوَلَّى» اعرض عن الایمان استدلّ المرجئة بهذه الآیة على ما یزعمون انّه لا یدخل النّار الّا کافر مکذّب معرض عن الایمان. و لیس فیه دلیل لانّ هذه نار خصّ الکافرون بها و للنّار درکات. هذا معنى کلام الزّجاج و تنکیر النّار فی الآیة دلیل على صحّة هذا التأویل: وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى یعنى: التّقى کالأشقى بمعنى الشّقى:
تمنّى رجال ان اموت و ان امت
فتلک سبیل لست فیها باوحد
اى بواحد.
الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ الفقراء و فی سبیل اللَّه و من امر صرفه الیه نزلت فی ابو بکر الصدیق اسلم و له اربعون الفا فانفقها کلّها. یَتَزَکَّى اى یطلب ان یکون عند اللَّه زاکیا لا ریاء و سمعة. قال ابن الزبیر: کان ابو بکر یبتاع الضعفة فیعتقهم، فقال له ابوه: اى بنىّ لو کنت تبتاع من یمنع ظهرک. قال منع ظهرى ارید. فنزل فیه.
وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّى و روى انّ ابا بکر الصدیق اعتق ممّن کان یعذب فی اللَّه بمکة سبعة انفس رجلین و خمس نسوة فالرّجلان بلال بن رباح و عامر بن فهیرة الّذى آمنه رسول اللَّه (ص) على نفسه فی الغار و خرج مع النّبی (ص) الى المدینة فقتل شهیدا یوم القیامة بئر معونة. و امّا النّسوة الخمس فالنّهدیّة و ابنتها و امّ عمیس و جاریة بنى عمرو بن المؤمّل و زنیرة. یقال: انّ زنیرة کانت امرأة ضعیفة البصر، فلمّا اسلمت کان شیبة بن ربیعة و عتبة بن ربیعة و امیّة بن خلف فی اشباههم من اشراف مشرکى قریش یستهزءون بها فیقعدونها فیضحکون بها و یقولون: و اللَّه لو کان ما جاء به محمد خیرا ما سبقتنا الیه زنیرة! فانزل اللَّه تعالى فی ذلک: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ فذهب بصر زنیره و کان عظماء قریش یقولون: اذهب اللّات و العزّى بصرک حین خالفت دینهما. فتقول زنیرة: لا و اللَّه ما اضرّتانى و لا اصابتانى فردّ اللَّه تبارک و تعالى بصرها بعد ذلک.
وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى قال المفسّرون لمّا اشترى ابو بکر بلالا فاعتقه، قال المشرکون: ما فعل ذلک ابو بکر الّا لید کانت عنده لبلال، فنفى اللَّه ذلک عنه فقال.
وَ ما لِأَحَدٍ اى لبلال و غیره عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى.
إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى لکن فعل ما فعل «ابتغاء وجه» اللَّه و طلبا لرضاه.
وَ لَسَوْفَ یَرْضى اى «یرضى» اللَّه عنه «و یرضى» بما یعطیه اللَّه عزّ و جلّ فی الآخرة من الجنّة و الکرامة جزا على ما فعل لم ینزل هذا الوعد الّا لرسول اللَّه (ص) فی قوله: «وَ لَسَوْفَ» یعطیک ربّک فترضى و لابى بکر هاهنا
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اى «یغشى» «النّهار» فیذهب بضوئه. قال الحسن: «یغشى» الافق بظلامه.
وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى اى: ظهر و بان. و قیل: یجلّى «اللّیل» فیذهب ظلمته.
وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى «ما» فیها ثلاثة اوجه حسان، سه وجه نیکو دارد معنى ما درین موضع: یکى آنست که: «ما» ى مصدریة گویند، فیکون «ما» و ما بعده فی تقدیر المصدر اى و خلقه الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى بآفرینش نر و ماده. وجه دوم «ما» بمعنى من است، اى و من خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى باو که نر و ماده آفرید وجه سوم «ما» کنایت است از مخلوق بر قراءت کسایى بروایت ابو حاتم: وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى بکسر را، و معنى آنست که: بهر چه آفرید نر و ماده آن. و قیل: یرید بهما آدم و حوّا و قیل: هو عامّ فی بنى آدم و قیل: عامّ فی کلّ ذى زوج.
و فی قراءة ابن مسعود و ابى الدّرداء و الذکر و الانثى. قوله: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى هذا جواب القسم، اى انّ عملکم و کسبکم لمختلف و متباعد جدّا فساع للدّنیا الفانیة و المعصیة و العقاب و ساع للدّار الباقیة و الطّاعة و الثّواب یدلّ علیه
قول النّبی (ص): «النّاس غادیان فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها»
در سبب نزول این آیه گفتهاند: مردى نخلستانى داشت در جنب سراى درویشى صاحب عیال، و از آن درختان یک خرما بن سر فرا هواى سراى آن درویش داشت، و خرما از آن فرو میریخت بوقت چیدن و اگر یکى از طفلکان آن درویش از آن خرماى فرو ریخته یکى برداشتى، این مرد بقهر از وى بازستدى، تا آن حدّ که اگر در دهن نهادى از دهن وى بیرون کردى. آن درویش صاحب عیال این حال و قصّه با رسول خدا گفت. رسول (ص) آن مرد را بخواند و گفت: اوفتدت که آن خرما بن که سر فرا خانه آن درویش دارد بمن دهى تا ترا در بهشت عوضى دهم به از آن؟ مرد اجابت نکرد و گفت: آن یک خرما بن سخت بارور است و نیکو و دوست میدارم.
آن مرد برفت و دیگرى که آن ساعت حاضر بود و از رسول خدا (ص) مىشنید، گفت: یا رسول اللَّه اگر من آن خرما بن بعوضى از وى بستانم و بتو دهم آن ضمان در بهشت از بهر من میکنى؟ گفت: آرى ضمان میکنم. آن مرد برفت و آن یک خرما بن از وى بخرید بچهل خرما بن که بوى داد. آن گه بیامد و گفت: یا رسول اللَّه ان النّخلة قد صارت فی ملکى و هی لک. رسول خدا (ص) آن مرد درویش صاحب عیال را بخواند و گفت: «النّخلة لک و لعیالک»
رو که آن خرما بن تراست و عیال ترا و کس را با تو در آن مزاحمت نیست. ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد از ابتداء سوره تا اینجا که گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى میگوید: اعمال شما و کوشش شما در کسب و کار بر تفاوت است یکى بمعصیت میکوشد تا بعذاب و بعقوبت رسد، یکى بطاعت میکوشد تا بصواب و کرامت رسد. ابن عباس و ابن مسعود گفتند: این سوره در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد و امیّة بن خلف و آنچه گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى «سعى» ابو بکر است در ایمان و طاعت اللَّه و «سعى» امیة خلف در کفر و معصیت و بینهما بون بعید. و تفسیر این «سعى» آنست که بلال بن رباح الحبشى غلام عبد اللَّه جدعان بود و بلال مسلمان بود پاک دین و هنرى. هر روز رفتى به بتخانه و پلیدى بر بتان افکندى. و در بتخانه زنى بود مجاور که بتان را حراست میکرد و نگه میداشت. آن زن برفت و کافران را از فصل بلال خبر داد. ایشان شکایت کردند بعبد اللَّه بن جدعان که: غلام تو با خدایان ما این معامله مىکند! عبد اللَّه جدعان بلال را با صد شتر بایشان بخشید که این شتران را از بهر خدایان قربان کنید و با بلال آن کنید که خود خواهید. امیّة خلف بلال را در بطحاى مکه بوقت هاجره بر آن زمین گرم خوابانید و سنگى عظیم بر سینه وى فرو گذاشت و بیم همىداد که: لا تزالها کذا حتّى تموت او تکفر بمحمد و تعبد اللّات و العزّى. گفتا: بر دوام ترا این عذاب خواهد بود تا آنکه از دین محمد برگردى و عبادت لات و عزّى را گردن نهى و بلال در میان آن بلا و عذاب همىگفت: احد احد! معبود را یکى دانم، یگانه در الهیّت، یگانه در صمدیّت! رسول خدا (ص) بوى برگذشت و او را در آن عذاب دید، گفت: یا «بلال ینجیک احد احد».
همان یگانه یکتا ترا رهاند ازین عذاب و بلا.
رسول خدا (ص) ابو بکر را گفت: «انّ بلالا یعذب فی اللَّه»
بلال را در دین اللَّه بعذاب دارند و میرنجانند. خلافست میان علما که ابو بکر او را بچه خرید. قومى گفتند: بیک رطل زر ازیشان باز خرید. قومى گفتند: بیکتا برد و ده اوقیه زر. قومى گفتند: ابو بکر چون از رسول خدا (ص) شنید که بلال را بعذاب دارند، برخاست پیش امیّه خلف شد. گفت: یا امیّة الا تتّقى اللَّه فی هذا المسکین حتّى متى؟. تا کى این بیچاره را چنین بعذاب دارى خود از اللَّه بنترسى بآنچه با وى؟ امیّه گفت: تو او را بتباه بردى، اکنون هم تو او را باز رهان. ابو بکر گفت: مرا غلامى است سیاه از او جلدتر و در کار قویتر و بر دین شما است، نام وى نسطاس. من آن غلام بتو بحشم و تو بلال را بمن بخش. هم چنان کردند و ابو بکر بلال را از ایشان بستد و از آن عذاب برهانید و او را آزاد کرد تا مصطفى (ص) در حقّ وى گفت: «یرحم اللَّه ابا بکر زوّجنى ابنته و حملنى الى دار الهجرة و اعتق بلالا من ماله».
و کان عمر بن الخطاب یقول: بلال سیّدنا و مولى سیّدنا قوله: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى یعنى: ابا بکر اعطى الحقّ من ماله «وَ اتَّقى» اللَّه فی سرّه.
وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بموعود ربّه الّذى وعده ان یثیبه. و قیل: صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بلا اله الّا اللَّه. قال مجاهد وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى اى بالخلف یعنى: ایقن انّ اللَّه سیخلفه. یدلّ علیه ما
روى ابو الدّرداء قال. قال رسول اللَّه (ص): «ما من یوم غربت شمسه الّا و بجنبیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلّهم الّا الثّقلین اللّهم اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا
و انزل اللَّه فی ذلک القرآن فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى الى قوله «لِلْعُسْرى» و قیل: «الحسنى» الجنّة، دلیله قوله: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى» یعنى: الجنّة و قیل: «الحسنى» هى النّعمة العظمى الّتى یحسن موقعها عند صاحبها.
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى اى للخلّة «الیسرى» فی الدّنیا و بقى العمل بما یرضاه اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: «الیسرى» العمل السّهل الّذى لا یقدر علیه الّا المؤمنون و لا یتسهّل الّا علیهم. و قیل: «سنیسّره» للعود الى مثل ما فعله من العمل الصّالح و قیل: معناه فسندخله الجنّة و نوفّقه لما یوصله الیها.
وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ اى منع الواجب و لم یعط الزّکاة من ماله «و استغنى» فی نفسه و اعتقاده عن ثواب ربّه فلم یرغب فیه.
وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى اى بلا اله الّا اللَّه و بالجنّة و بالخلف فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى اى للخلّة المؤدّیة الى النّار و لفظ التّیسیر للازدواج. و فی الخبر الصّحیح عن رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الّا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنّة».
قالوا: یا رسول اللَّه! أ فلا نتّکل على کتابنا و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له امّا من کان من اهل السّعادة، فسییسّر لعمل السّعادة و امّا من کان من اهل الشّقاوة فسییسّر لعمل الشّقوة». ثمّ قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى الى قوله: «لِلْعُسْرى» و عن عمران بن حصین قال: قام شابّان الى رسول اللَّه (ص) فقالا: یا رسول اللَّه أ رأیت ما یعمل النّاس فیه أ فی امر قد جرت به المقادیر و جنّت به الاقلام ام فی امر نستأنفه؟ قال: «بلى فی امر قد جرت به المقادیر و جفّت به الاقلام». قالا: ففیم العمل یا رسول اللَّه؟ قال: اعملوا فکلّ میسّر لما خلق له. قالا: الآن نجدّ و نعمل.
این خبر دلیل است که اعمال و احوال بندگان را جمله بنا بر تقدیر است. پیش از آفرینش ایشان اللَّه بر ایشان نبشته و حکم کرده و قضا رانده و جز آن که نبشته و حکم کرده بر سر ایشان نرود و تغییر و تبدیل در آن نشود چنانک گفت جلّ جلاله: «ما یبدّل القول لدىّ».
اگر کسى گوید: چون حوالت همه بر تقدیر است، ثواب و عقاب چراست و مستند آن چیست؟ جواب آنست که: ثواب و عقاب از احکام تکلیف است نه از احکام تقدیر و بناء آن بر امر و نهى است نه بر توفیق و خذلان. زیرا که تقدیر اصل است و عمل فرع، و ثواب و عقاب از احکام فروع است نه از احکام اصول همچنانک علم باوقات نماز و شرائط و ارکان آن اصل است و عمل نماز بر آن فرع است و ثواب و عقاب بر فرع است نه اصل. خبر صحیح است از مصطفى (ص): «انّ احدکم لیعمل بعمل اهل الجنّة حتّى ما یکون بینه و بینها الّا ذراع فیسبق علیه الکتاب.
فیعمل بعمل اهل النّار فیکون من اهلها الحدیث الى آخره».
«فیسبق علیه الکتاب»: اشارتست که: تقدیر اصل است، «فیعمل بعمل اهل النّار» اشارتست که عمل فرع است، «فیکون من اهلها» اشارتست که بظاهر عمل است معلوم گشت که مستند عمل تقدیر است و مستند ثواب و عقاب و اللَّه اعلم. قوله: وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى اى لا ینفعه ماله الّذى حبسه عن حقوق اللَّه اذا مات و لا یدفع شیئا من عذاب اللَّه کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» الآیة فعلى هذا القول «تردّى» تفعّل من الرّدى و هو الهلاک. و قیل: إِذا تَرَدَّى اى سقط فی النّار.
إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى یعنى: الانذار و الارسال و الاعلام اى «علینا» البیان.
قال الزجاج: «علینا» ان نبیّن طریق «الهدى» من طریق الضّلال بما تنصب علیه من الآیات فاقتصر من ذلک على «الهدى» کما قال: «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» و لم یذکر البرد لانّه یدلّ علیه. و قیل: إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى اى ثواب «الهدى» کما «إِنَّ عَلَیْنا» عقاب الضّلالة. و قال الفراء: معناه: من سلک «الهدى» فعلى اللَّه سبیله کقوله تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ اى من اراد اللَّه فهو على السّبیل القاصد.
وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى فمن طلبهما من غیر مالکهما فقد اخطأ الطّریق.
و قیل: إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى فنعزّ المؤمن فی الآخرة بالثّواب کما اعززناه فی الدّنیا بالایمان و نهین الکافر بالعذاب فی الآخرة کما اذللناه فی الدّنیا بالضّلال.
فَأَنْذَرْتُکُمْ یا اهل مکه ناراً تَلَظَّى اى تتلظّى یعنى: تتوقّد و تتوهّج و تلتهب.
لا یَصْلاها لا یدخلها و لا یسیر صلى لها اى حطبا و لا یلازمها إِلَّا الْأَشْقَى یعنى: الشّقىّ. و العرب تسمّى الفاعل افعل فی کثیر من کلامها، منه قوله: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» و قوله: «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
الَّذِی کَذَّبَ رسل اللَّه «وَ تَوَلَّى» اعرض عن الایمان استدلّ المرجئة بهذه الآیة على ما یزعمون انّه لا یدخل النّار الّا کافر مکذّب معرض عن الایمان. و لیس فیه دلیل لانّ هذه نار خصّ الکافرون بها و للنّار درکات. هذا معنى کلام الزّجاج و تنکیر النّار فی الآیة دلیل على صحّة هذا التأویل: وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى یعنى: التّقى کالأشقى بمعنى الشّقى:
تمنّى رجال ان اموت و ان امت
فتلک سبیل لست فیها باوحد
اى بواحد.
الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ الفقراء و فی سبیل اللَّه و من امر صرفه الیه نزلت فی ابو بکر الصدیق اسلم و له اربعون الفا فانفقها کلّها. یَتَزَکَّى اى یطلب ان یکون عند اللَّه زاکیا لا ریاء و سمعة. قال ابن الزبیر: کان ابو بکر یبتاع الضعفة فیعتقهم، فقال له ابوه: اى بنىّ لو کنت تبتاع من یمنع ظهرک. قال منع ظهرى ارید. فنزل فیه.
وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّى و روى انّ ابا بکر الصدیق اعتق ممّن کان یعذب فی اللَّه بمکة سبعة انفس رجلین و خمس نسوة فالرّجلان بلال بن رباح و عامر بن فهیرة الّذى آمنه رسول اللَّه (ص) على نفسه فی الغار و خرج مع النّبی (ص) الى المدینة فقتل شهیدا یوم القیامة بئر معونة. و امّا النّسوة الخمس فالنّهدیّة و ابنتها و امّ عمیس و جاریة بنى عمرو بن المؤمّل و زنیرة. یقال: انّ زنیرة کانت امرأة ضعیفة البصر، فلمّا اسلمت کان شیبة بن ربیعة و عتبة بن ربیعة و امیّة بن خلف فی اشباههم من اشراف مشرکى قریش یستهزءون بها فیقعدونها فیضحکون بها و یقولون: و اللَّه لو کان ما جاء به محمد خیرا ما سبقتنا الیه زنیرة! فانزل اللَّه تعالى فی ذلک: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ فذهب بصر زنیره و کان عظماء قریش یقولون: اذهب اللّات و العزّى بصرک حین خالفت دینهما. فتقول زنیرة: لا و اللَّه ما اضرّتانى و لا اصابتانى فردّ اللَّه تبارک و تعالى بصرها بعد ذلک.
وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى قال المفسّرون لمّا اشترى ابو بکر بلالا فاعتقه، قال المشرکون: ما فعل ذلک ابو بکر الّا لید کانت عنده لبلال، فنفى اللَّه ذلک عنه فقال.
وَ ما لِأَحَدٍ اى لبلال و غیره عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى.
إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى لکن فعل ما فعل «ابتغاء وجه» اللَّه و طلبا لرضاه.
وَ لَسَوْفَ یَرْضى اى «یرضى» اللَّه عنه «و یرضى» بما یعطیه اللَّه عزّ و جلّ فی الآخرة من الجنّة و الکرامة جزا على ما فعل لم ینزل هذا الوعد الّا لرسول اللَّه (ص) فی قوله: «وَ لَسَوْفَ» یعطیک ربّک فترضى و لابى بکر هاهنا
رشیدالدین میبدی : ۹۲- سورة اللیل- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم من لم تتعطّر القلوب الّا بنسیم اقباله، و لم تتفطّر الدّموع الّا للوعة فراقه او روح وصاله، فدموعهم على الحالتین منسکبة و قلوبهم فی عموم احوالهم ملتهبة، و عقولهم فی غالب اوقاتهم منتهبة.
تا عزّت «بسم اللَّه» جمال و جلال خویش درین سراى حکم آشکارا کرد، جهانیان دل از خواجگى خویش برگرفتند، تا رأیت دولت این نام از غیب ظاهر گشت، از عرش مجید تا بفرش مهید همه موجودات کمر استقبال بر میان بستند تا در بطحاء مکه این نواخت بآن مهتر عالم رسید. که اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ کس را درین عالم پرواى خویش نماند.
آن عزیزى گفته در مناجات: اى پذیرنده عذر هر پشیمانى، اى سازنده کار هر بى درمانى، کدام دلست که در آتش شوق تو نیست؟ کدام دیده است که در انتظار دیدار تو نیست؟ کدام جانست که در مخلب باز عزّت تو نیست؟ کدام سر است که سرمست شراب محبّت تو نیست؟
در زاویه درویشان همه سوز طلب تو، در کوى خراباتیان همه درد نایافت تو، در کلیساى ترسایان همه نشاط جست و جوى تو، در آتش گاه گبران همه درد واماندگى از تو:
دلداده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بىعدد، یار یکى!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اللَّه تعالى شب را شرفى و مرتبتى داد که در قرآن مجید آن را محلّ قسم خود گردانید گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى و این شرف از آن یافت که چون شب درآید دوستان خداى و خاصگیان درگاه پادشاه در مناجات شوند: تنها شان در نماز، دلهاشان در نیاز، جانهاشان در راز، همه شب شراب صفا مىنوشند و خلعت رضا میپوشند و عتاب محبوب مىنوشند. چون وقت سحر باشد فرمان، رسد، تا این درهاى قبّه پیروزه باز گشایند و دامنهاى سرادقات عرش مجید براندازند و مقرّبان حضرت بامر حقّ جلّ جلاله خاموش شوند. آن گه جبّار کائنات در علوّ و کبریاء خود خطاب کند: الا تدخلا کلّ حبیب بحبیبه فاین احبّاى»؟ هر دوستى با دوست خود در خلوت و شادى آمدند، دوستان من کجااند؟
«اللّیل» داج و العصات نیام
و العابدون لذى الجلال قیام!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى یک سرّ از اسرار این سوره آنست که حقّ جلّ جلاله اندرین سورة حالت دو کس بیان کرد و سیرت ایشان بنشان عیان کرد: یکى ابو بکر صدیق، او که «اتقى» وصف و نعت او دیگر بو جهل پر جهل، او که «اشقى» حالت و صفت او. سر همه معاندان در شقاوت بو جهل و صفت او در کتاب خدا «اشقى». سالار و مهتر همه مؤمنان ابو بکر است و نعت او در کتاب آسمان «اتقى». ابو بکر آراسته ایمان و اسلام و نام او در جریده اتقیا. بو جهل آلوده کفر و شرک و نام او در جریده اشقیا. از روى اشارت میگوید چنانک از اهل کفر و و زمره شقاوت کس را آن قسوت و جفا نیست که بو جهل را. نیز از اهل ایمان و ارباب معرفت کس را آن صدق و وفا نیست که ابو بکر را و در فاتحه سوره که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى گویى از روى معنى شب و روز را در قسم از بهر آن یاد کرد در افتتاح سوره که صورت حال هر دو کس را در اثناء سورة یاد کرد. معنى چنانست که اندر شب فترت ضلالت کس را آن گمراهى نبود که بو جهل شقى را بود و اندر روز دعوت رسالت کس را آن ثبات قدم نبود که ابو بکر نفی را بود. اضداد در برابر یکدیگر کمال وصف بنمایند.
عناد بو جهل و اعتقاد ابو بکر هر دو را در یک سوره بیان کرد تا حقیقت شود اهل سنّت را بیان نصّ و منّت حقّ عزّ و جلّ در حال بو بکر صدّیق و این انوار و آثار که از وى پیدا شد، ثمره صحبت و ادب مراقبت بود و کمال یقین او که در اوامر حقّ کس را آن رتبت امتثال نبود که بو بکر را بود، هم در مجاهده و هم در مشاهده و چندان نور سرور در باطن وى استیلا یافت که هر چه داشت در برابر امر حق نثار کرد و اغیار را بر آن ایثار کرد لباس خویش در باخت مجرّد شد. حطام دنیا جمله برانداخت مفرد شد. سر را عمامه نگذاشت، تن را جامه نگذاشت، قدم را نعلین نگذاشت، گفت: محبّت رسول (ص) سرما را تاج بست، سینه ما را لباس تقوى بست و «لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ» لا جرم از حضرت عزّت امر آمد بمقرّبان آسمان و زمره عالم ملکوت که نظاره کنید مر حالت ابو بکر را! و ابو بکر بمجلس سیّد (ص) رسیده و هم بر آن حالت قرار گرفته و سیّد ولد آدم نظر رأفت بر اخلاق او گذاشته. آن ساعت جبرئیل امین فرو آمد از حضرت عزّت و گفت: یا سیّد ملک جلّ جلاله میگوید: سلام ما به ابو بکر برسان و با او بگو که: «انا عنک راض فهل انت عنّى راض»؟ بعد از انبیا و رسل در طبقات اولیا هرگز هیچکس را از حضرت عزّت ذو الجلال چنین تشریف و نواخت نیامد که ابو بکر را آمد.
و باش تا فرداى قیامت که گویند: اى مقرّبان درگاه و اى چاوشان بارگاه عزّت! دست ابو بکر گیرید و او را در سراپرده زنبورى و قدس الهى آرید تا لطف جمال ما دیده اشتیاق صدق او را این توتیا درکشد که: یتجلى الرّحمن للنّاس عامّة و لابى بکر خاصّة.
تا عزّت «بسم اللَّه» جمال و جلال خویش درین سراى حکم آشکارا کرد، جهانیان دل از خواجگى خویش برگرفتند، تا رأیت دولت این نام از غیب ظاهر گشت، از عرش مجید تا بفرش مهید همه موجودات کمر استقبال بر میان بستند تا در بطحاء مکه این نواخت بآن مهتر عالم رسید. که اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ کس را درین عالم پرواى خویش نماند.
آن عزیزى گفته در مناجات: اى پذیرنده عذر هر پشیمانى، اى سازنده کار هر بى درمانى، کدام دلست که در آتش شوق تو نیست؟ کدام دیده است که در انتظار دیدار تو نیست؟ کدام جانست که در مخلب باز عزّت تو نیست؟ کدام سر است که سرمست شراب محبّت تو نیست؟
در زاویه درویشان همه سوز طلب تو، در کوى خراباتیان همه درد نایافت تو، در کلیساى ترسایان همه نشاط جست و جوى تو، در آتش گاه گبران همه درد واماندگى از تو:
دلداده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بىعدد، یار یکى!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى اللَّه تعالى شب را شرفى و مرتبتى داد که در قرآن مجید آن را محلّ قسم خود گردانید گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى و این شرف از آن یافت که چون شب درآید دوستان خداى و خاصگیان درگاه پادشاه در مناجات شوند: تنها شان در نماز، دلهاشان در نیاز، جانهاشان در راز، همه شب شراب صفا مىنوشند و خلعت رضا میپوشند و عتاب محبوب مىنوشند. چون وقت سحر باشد فرمان، رسد، تا این درهاى قبّه پیروزه باز گشایند و دامنهاى سرادقات عرش مجید براندازند و مقرّبان حضرت بامر حقّ جلّ جلاله خاموش شوند. آن گه جبّار کائنات در علوّ و کبریاء خود خطاب کند: الا تدخلا کلّ حبیب بحبیبه فاین احبّاى»؟ هر دوستى با دوست خود در خلوت و شادى آمدند، دوستان من کجااند؟
«اللّیل» داج و العصات نیام
و العابدون لذى الجلال قیام!
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى یک سرّ از اسرار این سوره آنست که حقّ جلّ جلاله اندرین سورة حالت دو کس بیان کرد و سیرت ایشان بنشان عیان کرد: یکى ابو بکر صدیق، او که «اتقى» وصف و نعت او دیگر بو جهل پر جهل، او که «اشقى» حالت و صفت او. سر همه معاندان در شقاوت بو جهل و صفت او در کتاب خدا «اشقى». سالار و مهتر همه مؤمنان ابو بکر است و نعت او در کتاب آسمان «اتقى». ابو بکر آراسته ایمان و اسلام و نام او در جریده اتقیا. بو جهل آلوده کفر و شرک و نام او در جریده اشقیا. از روى اشارت میگوید چنانک از اهل کفر و و زمره شقاوت کس را آن قسوت و جفا نیست که بو جهل را. نیز از اهل ایمان و ارباب معرفت کس را آن صدق و وفا نیست که ابو بکر را و در فاتحه سوره که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى گویى از روى معنى شب و روز را در قسم از بهر آن یاد کرد در افتتاح سوره که صورت حال هر دو کس را در اثناء سورة یاد کرد. معنى چنانست که اندر شب فترت ضلالت کس را آن گمراهى نبود که بو جهل شقى را بود و اندر روز دعوت رسالت کس را آن ثبات قدم نبود که ابو بکر نفی را بود. اضداد در برابر یکدیگر کمال وصف بنمایند.
عناد بو جهل و اعتقاد ابو بکر هر دو را در یک سوره بیان کرد تا حقیقت شود اهل سنّت را بیان نصّ و منّت حقّ عزّ و جلّ در حال بو بکر صدّیق و این انوار و آثار که از وى پیدا شد، ثمره صحبت و ادب مراقبت بود و کمال یقین او که در اوامر حقّ کس را آن رتبت امتثال نبود که بو بکر را بود، هم در مجاهده و هم در مشاهده و چندان نور سرور در باطن وى استیلا یافت که هر چه داشت در برابر امر حق نثار کرد و اغیار را بر آن ایثار کرد لباس خویش در باخت مجرّد شد. حطام دنیا جمله برانداخت مفرد شد. سر را عمامه نگذاشت، تن را جامه نگذاشت، قدم را نعلین نگذاشت، گفت: محبّت رسول (ص) سرما را تاج بست، سینه ما را لباس تقوى بست و «لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ» لا جرم از حضرت عزّت امر آمد بمقرّبان آسمان و زمره عالم ملکوت که نظاره کنید مر حالت ابو بکر را! و ابو بکر بمجلس سیّد (ص) رسیده و هم بر آن حالت قرار گرفته و سیّد ولد آدم نظر رأفت بر اخلاق او گذاشته. آن ساعت جبرئیل امین فرو آمد از حضرت عزّت و گفت: یا سیّد ملک جلّ جلاله میگوید: سلام ما به ابو بکر برسان و با او بگو که: «انا عنک راض فهل انت عنّى راض»؟ بعد از انبیا و رسل در طبقات اولیا هرگز هیچکس را از حضرت عزّت ذو الجلال چنین تشریف و نواخت نیامد که ابو بکر را آمد.
و باش تا فرداى قیامت که گویند: اى مقرّبان درگاه و اى چاوشان بارگاه عزّت! دست ابو بکر گیرید و او را در سراپرده زنبورى و قدس الهى آرید تا لطف جمال ما دیده اشتیاق صدق او را این توتیا درکشد که: یتجلى الرّحمن للنّاس عامّة و لابى بکر خاصّة.
رشیدالدین میبدی : ۹۳- سورة الضحى- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ الضُّحى (۱) بروز روشن و چاشتگاه.
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى (۲) و بشب که آرام گیرد.
ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ خداوند تو ترا بدرود نکرد و فرو نگذاشت وَ ما قَلى (۳) و زشت نگرفت.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى (۴) و سراى آن جهانى ترا به ازین جهانى.
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى (۵) و مىبخشد ترا خداوند تو تا خشنود شوى.
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً نه ترا بىپدر یافت فَآوى (۶) و ترا پناه ساخت.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا و نه ترا نهانى یافت فَهَدى (۷) راه نمود.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا و ترا درویش یافت فَأَغْنى (۸) و بىنیاز.
فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ (۹) یتیم را فرو مشکن و.
وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (۱۰) و خواهنده را و پرسنده را بانگ بر مزن.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (۱۱) به قرآن سخن گوى و رسان و خوان مهتر نیکویى که اللَّه با تو کرد.
وَ الضُّحى (۱) بروز روشن و چاشتگاه.
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى (۲) و بشب که آرام گیرد.
ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ خداوند تو ترا بدرود نکرد و فرو نگذاشت وَ ما قَلى (۳) و زشت نگرفت.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى (۴) و سراى آن جهانى ترا به ازین جهانى.
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى (۵) و مىبخشد ترا خداوند تو تا خشنود شوى.
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً نه ترا بىپدر یافت فَآوى (۶) و ترا پناه ساخت.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا و نه ترا نهانى یافت فَهَدى (۷) راه نمود.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا و ترا درویش یافت فَأَغْنى (۸) و بىنیاز.
فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ (۹) یتیم را فرو مشکن و.
وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (۱۰) و خواهنده را و پرسنده را بانگ بر مزن.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (۱۱) به قرآن سخن گوى و رسان و خوان مهتر نیکویى که اللَّه با تو کرد.
رشیدالدین میبدی : ۹۳- سورة الضحى- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره یازده آیتست، چهل کلمه، صد و نود و دو حرف، جمله به مکه فرو آمد و سوم سوره است که از آسمان فرو آمد. اوّل سوره اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ فرو آمد، پس سوره «ن وَ الْقَلَمِ»، پس سوره و الضحى. و درین سورة هیچ ناسخ و منسوخ نیست.
و در فضلیت سوره ابى بن کعب روایت کند، از مصطفى (ص)، که گفت: «هر که سوره «و الضّحى» برخواند، حقّ جلّ جلاله او را در جمله آن قوم آرد که اللَّه پسندد و رضا دهد که پیغامبر (ص) از بهر ایشان شفاعت کند و آن گه بعدد هر یتیمى و هر سائلى که در عالم است ده نیکى در دیوان وى بنویسند». و در سبب نزول این سورة علماء تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: روزگارى وحى از آسمان منقطع گشت. ابن عباس گفت: پانزده روز. مقاتل گفت: چهل روز. ابن جریج گفت: دوازده روز. کافران مکه چون دیدند که وحى منقطع گشته و جبریل نمىآید، گفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه و قلاه.
ربّ العالمین بخواب ایشان این سوره فرستاد. اکنون خلافست که انقطاع وحى را سبب چه بود قومى گفتند: جهودان از مصطفى (ص) سه مسأله پرسیدند قصّه ذو القرنین و اصحاب الکهف و مسأله روح. رسول خدا (ص) ایشان را جواب این داد که: «ساخبرکم غدا»
و لم یقل ان شاء اللَّه گفت: آرى خبر کنم شما را فردا و نگفت ان شاء اللَّه باین سبب چند روز وحى منقطع گشت و کافران آن سخن گفتند. پس ربّ العالمین مصطفى (ص) را فرمود که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و شرح این در سوره الکهف مستوفى رفت. قومى گفتند: سبب احتباس وحى آن بود که سگ بچهاى در خانه رسول (ص) شد و در زیر سریر گریخت و آنجا بماند تا بمرد و رسول را (ص) از آن هیچ خبر نه. پس رسول (ص) خوله را گفت: «یا خولة ما حدث فی بیتى لا یأتینى جبرئیل»
گویى در خانه ما چه حادث شده که جبرئیل نمىآید و از ما وامانده؟ خوله در جست و جوى ایستاد تا آن جرو مرده را از زیر سریر بیرون آورد و بیفگند. پس جبرئیل فرو آمد و رسول عتاب میکند او را در آن تأخیر که رفت و جبریل میگوید: «یا خولة اما علمت انا لا ندخل بیتا فیه کلب او صورة. و در حدیث خوله است: فجاء نبى اللَّه (ص) یرعد و کان ذلک علامة الوحى.
فقال: یا خولة دثّرینى. فانزل اللَّه تعالى: الضُّحى. وروى انّ المسلمین قالوا: یا رسول اللَّه اما ینزل علیک الوحى؟ فقال: «و کیف ینزل علىّ الوحى و انتم لا تتّقون براجمکم و لا تقلمون اظفارکم. فانزل اللَّه جبرئیل بهذه السّورة. فقال النّبی (ص): «یا جبرئیل ما جئت حتّى اشتقت الیک»! فقال جبرئیل (ع): انّى کنت اشدّ شوقا الیک و لکنّى عبد مأمور و ما نتنزّل الّا بامر ربّک.
و فی الخبر عن جندب بن سفیان قال: اشتکى رسول اللَّه (ص) فمکث لیلتین او ثلثا لا یقوم فجاءت امرأة فقالت: ما ارى شیطانک الّا قد ترکک لم اره قربک منذ لیلتین او ثلاث؟!
یقال انّ المرأة الّتى قالت ذلک امّ جمیل امرأة ابى لهب اخت ابى سفیان فانزل اللَّه تعالى: «وَ الضُّحى» یعنى: النّهار کلّه من طلوع الشّمس الى الغروب و کلّ ساعة النّهار ما دامت الشّمس صاعدة ضحى و ضحوة. و العرب تستغنى بذکر بعض الشّیء عن کلّه. و فى القرآن کثیر من ذکر ساعات النّهار بمعنى کلّه و ذکر ساعات اللّیل بمعنى کلّه. و قیل: اقسم اللَّه تعالى بصلاة «الضّحى». و قیل: هى السّاعة الّتى کلّم اللَّه فیها موسى (ع) و هى السّاعة الّتى القى السّحرة فیها سجّدا لقوله تعالى وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى. و قال اهل المعانى: فیه و فی امثاله اضمار و تقدیره: و ربّ «الضّحى».
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سکن و استقرّ ظلامه و تناهى فلا یزداد بعد ذلک یقال بحر ساج اى ساکن. و قیل: سکن فیه الخلق. و قیل: عنى باللّیل لیلة المعراج. قوله: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ هذا جواب القسم، اى «ما» ترکک «ربّک» من انعامه و اکرامه و وحیه و الهامه و اشتقاقه من تودیع المسافر. و قیل: هو من تودیع الثّوب و هو صونه عن الابتذال وَ ما قَلى اى ما ابغضک منذ احبّک.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى اى و الدّار «الآخرة» و ما اعدّ اللَّه سبحانه فیها «خَیْرٌ لَکَ» من الدّار الدّنیا و ما فیها لانّها تدوم و تبقى و هذه تبید و تفنى و فیه اضمار القسم و اللّام خبره مجازه و اللَّه لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى. و قیل: معناه: و لآخر عمرک «خیر» من اوّله لمّا تنال فیه من النّصر و الفتح و الظّفر. و فی الخبر عن علقمة عن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّا اهل بیت اختار اللَّه لنا» الآخرة على الدّنیا».
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى اى «یُعْطِیکَ» من النّصر و الفتح و التّمکین و کثرة المؤمنین فی الدّنیا و من الثّواب و الکرامة فی العقبى ما یرضیک، و قیل: «یعطیک» الف قصر من لؤلؤ ترابها المسک و فیها ما یلیق بها من الازواج و غیرها.
و قال ابن عباس: هو الشّفاعة فی مذنبى امّته و لمّا نزلت هذه الآیة
قال النّبی (ص): «اذا لا ارضى و واحد من امّتى فی النّار».
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: انّ النّبی (ص) تلا قول اللَّه تعالى فی ابراهیم (ع): «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
و قال عیسى (ع): «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
فرفع یدیه ثمّ قال: «اللّهم امّتى امّتى» فبکى. فقال اللَّه عزّ و جلّ: «یا جبرئیل اذهب الى محمد و ربّک اعلم فسئله ما یبکیک». فاتاه جبرئیل فسأله فاخبره رسول اللَّه (ص) فقال اللَّه عزّ و جل: «یا جبرئیل اذهب الى محمد فقل: انّا سنرضیک فی امّتک و لا نسوؤک»
و قال حرب بن شریح: سمعت ابا جعفر محمد بن على (ع) یقول: «انّکم معشر اهل العراق تقولون ارجى آیة فی القران ارجى «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» و انّا اهل البیت نقول: ارجى آیة فی کتاب اللَّه: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال: دخل رسول اللَّه (ص) على فاطمة علیها السّلام و علیها کساء من ثلّة الإبل و هی تطحن بیدها و ترضع ولدها فدمعت عینا رسول اللَّه (ص) لمّا ابصرها. فقال: «یا بنیّتاه تعجّلى مرارة الدّنیا بحلاوة الآخرة فقد انزل اللَّه علىّ: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
قال موسى علیه السلام: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى». و قال لمحمد (ص): وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فکم بین من یتکلّف لیرضى ربّه و بین من یعطیه ربّه لیرضى. ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ عن حاله الّتى کان علیها قبل الوحى و ذکّره نعمه فقال جلّ ذکره: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «سألت ربّى مسألة وددت انّى لم اکن سألته قلت: یا ربّ انّک آتیت سلیمان بن داود ملکا عظیما و آتیت فلانا کذا و آتیت فلانا کذا. قال: یا محمد ا لم اجدک یتیما فاویتک؟ قلت: بلى اى ربّ. قال: ا لم اجدک ضالا فهدیتک ؟ قلت: بلى اى ربّ: قال: الم اجدک عائلا فاغنیتک؟ قلت: بلى اى ربّ»
و معنى الآیة أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً صغیرا فقیرا حین مات ابواک و لم یخلفا لک مالا و لا مأوى فجعل لک مأوى و ضمّک الى عمّک ابى طالب حتّى احسن تربیتک و کفاک المؤنة. الیتیم عند العرب الّذى مات ابوه و العجمى ماتت امّه. فاذا ماتا عنه جمیعا فهو لطیم هذا کلّه قبل الحلم. و فی الخبر: لا یتمّ بعد حلم.
و سئل جعفر بن محمد الصّادق (ع) لم اوتم النّبی (ص) عن ابویه؟ قال: «لئلّا یکون علیه حقّ لمخلوق»
و قیل: لئلّا یسبق الى قلب بشر انّ الّذى نال من العزّ و الشّرف و القهر على اعدائه کان ذلک عن تظاهر او توارث احدا و تعاضد عشیرة او اکتساب نسب بقوّة الوالدین و کذا القول فی حکمة ما کان من فقره و قلّة ذات یده اذ لو کان له مال لکان یسبق الى الاوهام انّ الّذى نال نال بالمال و الانفاق فایتمه و افقره کى یتمّ حجّته بانّ مثل هذا فی ضعفه و قلّة ذات یده و انقطاعه من عشیرته یعلو کلّ هذا العلوّ و یقهر کلّ هذا القهر على الاغنیاء و الملوک و اهل القبائل لا یکون الّا الحقّ من جحده زلّ و من اعرض عنه ذلّ. و قیل: معنى «الیتیم هاهنا الشّریف الفرید الّذى هو مفقود المثل عدیم النظیر کالدّرة الیتیمة الّتى لا یوجد لها مثل و لا نظیر فیکون المعنى: أَ لَمْ یَجِدْکَ فی العزّ و الشّرف و النّباهة کالدّرة الیتیمة لا مثل لها: «فاویک فی دار اعدائک فکنت بین القوم معصوما محروسا و آویک الى کرامته و اصطفاک لرسالته.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى اى ضَالًّا عن معالم النّبوة و احکام الشّریعة غافلا عنها فهدیک الیها کما قال تعالى: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ. و قیل: معناه: وَجَدَکَ بین قوم ضلال فهداهم بک و قیل: وَجَدَکَ ضَالًّا اى خفیّا على النّاس لا تعرف منزلتک عند اللَّه فابرزک حتّى عرفت و فَهَدى قومک الیک من قول العرب: ضلّ الماء فی اللّبن اذا خفى فیه و فَهَدى العروس اذا جلاها. و روى ابو الضّحى عن ابن عباس: انّ النّبی (ص) ضلّ فی شعاب مکة فی حال صباه و کان عبد المطّلب یطلبه و یقول: متعلّقا باستار الکعبة:
یا ربّ فاردد ولدى محمدا
ردّ الىّ و اصطنع عندى یدا.
وجده ابو جهل فردّه الى عبد المطّلب فمنّ اللَّه علیه حیث خلّصه على یدى عدوّه و فی حدیث کعب الاحبار فی مولد رسول اللَّه (ص) انّ حلیمة لمّا قضت حقّ الرّضاع جاءت برسول اللَّه (ص) لتردّه الى عبد المطّلب، قالت حلیمة: فاقبلت اسیر حتّى اتیت الباب الاعظم من ابواب مکة فسمعت منادیا ینادى هنیئا لک یا بطحاء مکة الیوم یردّ علیک النّور و الدّین و البهاء و الجمال. قالت. ثمّ وضعت رسول اللَّه (ص) لاقضى حاجة و اصلح ثیابى فسمعت هدّة شدیدة فالتفتّ فلم اره! فقلت: معاشر النّاس این الصّبى؟ قالوا: اى الصّبى؟ قلت: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب الّذى نضر اللَّه به وجهى و اغنى عیلتى. قالوا: ما رأینا شیئا فلمّا ایئسونى وضعت یدى على امّ رأسى. قلت: وا محمداه وا ولداه. فابکیت جوارى الابکار لبکائى و ضجّ النّاس معى بالبکاء حرقة لى. فاذا انا بشیخ یتوکّأ على عصا قال: مالک ایّتها السّعدیة؟ قلت: فقدت ابنى محمدا، قال: لا تبکى انا ادلّک على من یعلم علمه و ان شاء ان یردّه فعل. قلت: فدتک نفسى و من هو؟ قال: الصّنم الاعظم هبل. قالت فدخل و انا انظر فطاف بهبل و قبّل رأسه و ناداه یا سیّداه لم تزل منّتک على قریش قدیمة و هذه السّعدیة تزعم انّ ابنا لها قد ضلّ فردّه ان شئت و اخرج هذه الوحشة عن بطحاء مکة فانّها تزعم ان ابنها محمدا قد ضلّ فانکبّ هبل على وجهه و تساقطت الاصنام. و قالت: الیک عنّا ایّها الشّیخ انّما هلاکنا على یدى محمد قالت: فاقبل الشّیخ اسمع لاسنانه اصطکاکا و لرکبته ارتعادا و قد القى عکازته من یده و هو یقول: یا حلیمة انّ لابنک ربّا لا یضیّعه فاطلبیه على مهل. قالت: فانتهى الخبر الى عبد المطّلب فسلّ سیفه لا یثبت له احد من شدّة غضبه و نادى باعلى صوته یال غالب یال غالب! و کانت دعویهم فی الجاهلیة فاجابته قریش باجمعها فرکب و رکبت قریش معه فاخذا على مکة و انحدر عن اسفلها. فلمّا ان لم یر شیئا ترک النّاس و اقبل الى البیت الحرام فطاف سبعا ثمّ انشأ یقول:
یا ربّ ردّ راکبى محمدا
ردّ الىّ و اتّخذ عندى یدا
یا ربّ ان محمدا لم یوجدا
فجمع قومى کلّهم یبدّدا
فسمعنا منادیا ینادى من الهواء معاشر النّاس لا تضجّوا فانّ لمحمد ربّا لا یخذله و لا یضیّعه. قال عبد المطّلب یا ایّها الهاتف و من لنا به و این هو؟ قال: هو بوادى تهامة عند شجرة الیمن فاقبل عبد المطّلب راکبا متسلّحا فلمّا صار فی بعض الطّریق تلقّاه ورقة بن نوفل فصارا جمیعا یسیران فبیناهم کذلک اذ النّبی (ص) قائم تحت شجرة یجذب الاغصان و یعبث بالورق.
قال له عبد المطّلب: من انت یا غلام قال: انا محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب.
قال: عبد المطّلب. فدتک نفسى فانا جدّک. ثمّ حمله على قربوس سرجه و ردّه الى مکة و اطمأنّت قریش بعد ذلک فذلک قوله: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى یعنى: ضالا فی شعاب مکة فهداک الى جدّک عبد المطّلب. و قیل: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا نفسک لا تدرى من انت فعرّفک نفسک و حالک و اعلم انّ الضّلال له وجوه فی العربیّة غیر الغىّ مشهورة منها قول موسى «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» اى من الجاهلین. و قال اخوة یوسف لابیهم: «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» اى فرط الحبّ لیوسف. و قال النّسوة لامرأة العزیز. «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» اى غلب علیها حبّ یوسف. و قال عزّ و جلّ فی شهادة النّساء على الاموال «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما» یعنى: ان تنسى الشّهادة. و قال فی قصّة اصحاب جنة مارب. «إِنَّا لَضَالُّونَ» اى مخطئون الطّریق لیس الضّلال فی هذه الآیات من الغىّ فی شیء و ما کان رسول اللَّه (ص) «ضالّا» ضلال الغىّ قطّ و فی حدیث غیر واحد من الصّحابة.
«کنت نبیّا و انّ آدم لمنجدل فی طینته».
و فی الحدیث کان اوّل الانبیاء فی التّسمیة و آخرهم فی البعثة و کان قبل المبعث یخاوض المشرکین و تزوّج فیهم خدیجة لکنّه لم یعبد صنما و لا شیئا من الطّواغیت قطّ و لا اتى شیئا من الفواحش.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا اى فقیرا فاغناک بمال خدیجة تبدّله لک ثمّ بمال الغنائم حیث اجلها لک. تقول: عال یعیل اذا افتقروا عال یعیل اذا صار ذا عیال. و قال مقاتل: فرضاک بما اعطاک من الرّزق و اختاره الفراء و قال: لم یکن غنىّ عن کثرة المال و لکنّ اللَّه رضاه بما آتاه و ذلک حقیقة الغنى.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الغنى عن کثرة العرض و لکنّ الغنى غنى النّفس.
و عن عبد اللَّه ابن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «قد افلح من اسلم و رزق کفافا و قنّعه اللَّه بما آتاه.
و قیل: لمّا نزّل أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى قال بارفع صوته: «بلى یا ربّ کنت «یتیما» فاویتنى، کنت «ضالّا» فهدیتنى، کنت «عائلا» فاغنیتنى: ثمّ قال: «یمنّ علىّ ربى و هو اهل المنّ. ثمّ اوصاه بالیتامى و الفقراء فقال: فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ لا تحقره و لا تظلمه فقد کنت «یتیما».
و قال الزجاج: لا تقهره على ماله و لا تغلبه على حقّه فتذهب به لضعفه. و کذا کانت العرب تفعل فی امر الیتامى تأخذ اموالهم و تظلمهم حقوقهم.
روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: «خیر بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یحسن الیه و شرّ بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه. ثمّ قال باصبعه انا و کافل «الیتیم» فی الجنّة هکذا و هو یشیر باصبعیه».
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا بکى «الیتیم» وقعت دموعه فی کفّ الرّحمن فیقول اللَّه من ابکى هذا «الیتیم» الّذى و اریت والده تحت الثّرى؟ من اسکته فله الجنّة».
و عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الیتیم» اذا بکى اهتزّ لبکائه عرش الرّحمن فیقول اللَّه عزّ و جلّ لملائکته: «یا ملائکتى من ابکى هذا «الیتیم» الّذى غیّبت اباه فی التّراب»؟ فیقول الملائکة ربّنا انت اعلم. فیقول اللَّه یا ملائکتى انّى اشهدکم ان من اسکته و ارضاه ان ارضیه یوم القیامة».
قال: فکان عمر اذا رأى یتیما مسح رأسه و اعطاه شیئا.
و عن انس بن مالک قال: منّ ضمّ یتیما و کان فی نفقته و کفاه مئونته کان له حجابا من النّار یوم القیامة و من مسح برأس یتیم کان له بکلّ شعرة حسنة.
و روى انّ ابراهیم الخلیل (ع) قال: الهى ما جزاء من «اوى» یتیما؟ قال: «اظلّه فی ظلّى و ادخله جنّتى».
قوله: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال المفسّرون: یرید «السّائل» على الباب، اى لا تزجره اذا سألک فقد کنت فقیرا اذا ما ان تطعمه و امّا ان تردّه ردّا لیّنا جمیلا. یقال: نهره و انتهره اذا استقبله بکلام یزجزه. و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لا یمنعنّ احدکم السّائل ان یعطیه اذا سأل و ان رأى فی یده قلبین من ذهب.
و عن ابراهیم بن ادهم قال: نعم القوم السّوّال یحملون زادنا الى الآخرة. و قال ابراهیم «السّائل»یرید الآخرة یجیء الى باب احدکم فیقول: هل توجّهون الى اهالیکم بشیء؟ و فی بعض الاخبار اذا رددت «السّائل» ثلاثا فلم یرجع فلا علیک ان تزبره. و عن الحسن فی قوله عزّ و جلّ: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال: اما انّه لیس بالسّائل الّذى یأتیک لکن طالب العلم. قال یحیى بن آدم: اذا جاءک طالب العلم فلا تنتهره.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ اى بلّغ ما ارسلت به و حدّث بالنّبوّة و القرآن الّذى اتیک اللَّه عزّ و جلّ و هی اجلّ النّعم و قیل: اعظم نعم اللَّه علیه القرآن هذا کقوله: «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ.»: و قال الکلبى: امره ان یقرأ القرآن. و قیل: هو من قوله: «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ». و فی الخبر عن النّعمان بن بشیر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول على المنبر «من لم یشکر القلیل، لم یشکر الکثیر و من لم یشکر النّاس لم یشکر اللَّه و التّحدّث بنعمة اللَّه شکر و ترکه کفر و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب».
و قال (ص): «من اعطى خیرا فلم یر علیه سمّى بفیض اللَّه معادیا لنعمة اللَّه».
و قیل: اذا عملت خیرا فحدّث به اخوانک و ثقاتک و کان عبد اللَّه بن غالب اذا اصبح یقول: لقد رزقنى اللَّه البارحة، خیرا قرأت کذا و صلّیت کذا و ذکرت اللَّه کذا و فعلت کذا. فیقال له: یا بافراس انّ مثلک لا یقول مثل هذا. فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و تقولون انتم لا تحدّث «بِنِعْمَةِ رَبِّکَ» و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، و اوّل من تنشر الارض عن جمجمة رأسه و لا فخر، و اوّل من یأخذ بحلقة باب الجنّة فیقعقعها
و السّنّة فی قراءة ابن کثیر ان یکبّر من اوّل سورة «وَ الضُّحى» على رأس کلّ سورة حتّى یختم القرآن فیقول اللَّه اکبر، و کان سبب التّکبیر انّ الوحى لمّا احتبس قال المشرکون: هجره شیطانه و ودّعه فاغتمّ النّبی (ص) لذلک. فلمّا نزل «وَ الضُّحى» کبّر رسول اللَّه (ص) فرحا بنزول الوحى و اتّخذوه سنّة.
و در فضلیت سوره ابى بن کعب روایت کند، از مصطفى (ص)، که گفت: «هر که سوره «و الضّحى» برخواند، حقّ جلّ جلاله او را در جمله آن قوم آرد که اللَّه پسندد و رضا دهد که پیغامبر (ص) از بهر ایشان شفاعت کند و آن گه بعدد هر یتیمى و هر سائلى که در عالم است ده نیکى در دیوان وى بنویسند». و در سبب نزول این سورة علماء تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: روزگارى وحى از آسمان منقطع گشت. ابن عباس گفت: پانزده روز. مقاتل گفت: چهل روز. ابن جریج گفت: دوازده روز. کافران مکه چون دیدند که وحى منقطع گشته و جبریل نمىآید، گفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه و قلاه.
ربّ العالمین بخواب ایشان این سوره فرستاد. اکنون خلافست که انقطاع وحى را سبب چه بود قومى گفتند: جهودان از مصطفى (ص) سه مسأله پرسیدند قصّه ذو القرنین و اصحاب الکهف و مسأله روح. رسول خدا (ص) ایشان را جواب این داد که: «ساخبرکم غدا»
و لم یقل ان شاء اللَّه گفت: آرى خبر کنم شما را فردا و نگفت ان شاء اللَّه باین سبب چند روز وحى منقطع گشت و کافران آن سخن گفتند. پس ربّ العالمین مصطفى (ص) را فرمود که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و شرح این در سوره الکهف مستوفى رفت. قومى گفتند: سبب احتباس وحى آن بود که سگ بچهاى در خانه رسول (ص) شد و در زیر سریر گریخت و آنجا بماند تا بمرد و رسول را (ص) از آن هیچ خبر نه. پس رسول (ص) خوله را گفت: «یا خولة ما حدث فی بیتى لا یأتینى جبرئیل»
گویى در خانه ما چه حادث شده که جبرئیل نمىآید و از ما وامانده؟ خوله در جست و جوى ایستاد تا آن جرو مرده را از زیر سریر بیرون آورد و بیفگند. پس جبرئیل فرو آمد و رسول عتاب میکند او را در آن تأخیر که رفت و جبریل میگوید: «یا خولة اما علمت انا لا ندخل بیتا فیه کلب او صورة. و در حدیث خوله است: فجاء نبى اللَّه (ص) یرعد و کان ذلک علامة الوحى.
فقال: یا خولة دثّرینى. فانزل اللَّه تعالى: الضُّحى. وروى انّ المسلمین قالوا: یا رسول اللَّه اما ینزل علیک الوحى؟ فقال: «و کیف ینزل علىّ الوحى و انتم لا تتّقون براجمکم و لا تقلمون اظفارکم. فانزل اللَّه جبرئیل بهذه السّورة. فقال النّبی (ص): «یا جبرئیل ما جئت حتّى اشتقت الیک»! فقال جبرئیل (ع): انّى کنت اشدّ شوقا الیک و لکنّى عبد مأمور و ما نتنزّل الّا بامر ربّک.
و فی الخبر عن جندب بن سفیان قال: اشتکى رسول اللَّه (ص) فمکث لیلتین او ثلثا لا یقوم فجاءت امرأة فقالت: ما ارى شیطانک الّا قد ترکک لم اره قربک منذ لیلتین او ثلاث؟!
یقال انّ المرأة الّتى قالت ذلک امّ جمیل امرأة ابى لهب اخت ابى سفیان فانزل اللَّه تعالى: «وَ الضُّحى» یعنى: النّهار کلّه من طلوع الشّمس الى الغروب و کلّ ساعة النّهار ما دامت الشّمس صاعدة ضحى و ضحوة. و العرب تستغنى بذکر بعض الشّیء عن کلّه. و فى القرآن کثیر من ذکر ساعات النّهار بمعنى کلّه و ذکر ساعات اللّیل بمعنى کلّه. و قیل: اقسم اللَّه تعالى بصلاة «الضّحى». و قیل: هى السّاعة الّتى کلّم اللَّه فیها موسى (ع) و هى السّاعة الّتى القى السّحرة فیها سجّدا لقوله تعالى وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى. و قال اهل المعانى: فیه و فی امثاله اضمار و تقدیره: و ربّ «الضّحى».
وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سکن و استقرّ ظلامه و تناهى فلا یزداد بعد ذلک یقال بحر ساج اى ساکن. و قیل: سکن فیه الخلق. و قیل: عنى باللّیل لیلة المعراج. قوله: ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ هذا جواب القسم، اى «ما» ترکک «ربّک» من انعامه و اکرامه و وحیه و الهامه و اشتقاقه من تودیع المسافر. و قیل: هو من تودیع الثّوب و هو صونه عن الابتذال وَ ما قَلى اى ما ابغضک منذ احبّک.
وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى اى و الدّار «الآخرة» و ما اعدّ اللَّه سبحانه فیها «خَیْرٌ لَکَ» من الدّار الدّنیا و ما فیها لانّها تدوم و تبقى و هذه تبید و تفنى و فیه اضمار القسم و اللّام خبره مجازه و اللَّه لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى. و قیل: معناه: و لآخر عمرک «خیر» من اوّله لمّا تنال فیه من النّصر و الفتح و الظّفر. و فی الخبر عن علقمة عن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّا اهل بیت اختار اللَّه لنا» الآخرة على الدّنیا».
وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى اى «یُعْطِیکَ» من النّصر و الفتح و التّمکین و کثرة المؤمنین فی الدّنیا و من الثّواب و الکرامة فی العقبى ما یرضیک، و قیل: «یعطیک» الف قصر من لؤلؤ ترابها المسک و فیها ما یلیق بها من الازواج و غیرها.
و قال ابن عباس: هو الشّفاعة فی مذنبى امّته و لمّا نزلت هذه الآیة
قال النّبی (ص): «اذا لا ارضى و واحد من امّتى فی النّار».
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: انّ النّبی (ص) تلا قول اللَّه تعالى فی ابراهیم (ع): «فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
و قال عیسى (ع): «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
فرفع یدیه ثمّ قال: «اللّهم امّتى امّتى» فبکى. فقال اللَّه عزّ و جلّ: «یا جبرئیل اذهب الى محمد و ربّک اعلم فسئله ما یبکیک». فاتاه جبرئیل فسأله فاخبره رسول اللَّه (ص) فقال اللَّه عزّ و جل: «یا جبرئیل اذهب الى محمد فقل: انّا سنرضیک فی امّتک و لا نسوؤک»
و قال حرب بن شریح: سمعت ابا جعفر محمد بن على (ع) یقول: «انّکم معشر اهل العراق تقولون ارجى آیة فی القران ارجى «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» و انّا اهل البیت نقول: ارجى آیة فی کتاب اللَّه: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
و عن جعفر بن محمد (ع) قال: دخل رسول اللَّه (ص) على فاطمة علیها السّلام و علیها کساء من ثلّة الإبل و هی تطحن بیدها و ترضع ولدها فدمعت عینا رسول اللَّه (ص) لمّا ابصرها. فقال: «یا بنیّتاه تعجّلى مرارة الدّنیا بحلاوة الآخرة فقد انزل اللَّه علىّ: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى.
قال موسى علیه السلام: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى». و قال لمحمد (ص): وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فکم بین من یتکلّف لیرضى ربّه و بین من یعطیه ربّه لیرضى. ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ عن حاله الّتى کان علیها قبل الوحى و ذکّره نعمه فقال جلّ ذکره: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) «سألت ربّى مسألة وددت انّى لم اکن سألته قلت: یا ربّ انّک آتیت سلیمان بن داود ملکا عظیما و آتیت فلانا کذا و آتیت فلانا کذا. قال: یا محمد ا لم اجدک یتیما فاویتک؟ قلت: بلى اى ربّ. قال: ا لم اجدک ضالا فهدیتک ؟ قلت: بلى اى ربّ: قال: الم اجدک عائلا فاغنیتک؟ قلت: بلى اى ربّ»
و معنى الآیة أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً صغیرا فقیرا حین مات ابواک و لم یخلفا لک مالا و لا مأوى فجعل لک مأوى و ضمّک الى عمّک ابى طالب حتّى احسن تربیتک و کفاک المؤنة. الیتیم عند العرب الّذى مات ابوه و العجمى ماتت امّه. فاذا ماتا عنه جمیعا فهو لطیم هذا کلّه قبل الحلم. و فی الخبر: لا یتمّ بعد حلم.
و سئل جعفر بن محمد الصّادق (ع) لم اوتم النّبی (ص) عن ابویه؟ قال: «لئلّا یکون علیه حقّ لمخلوق»
و قیل: لئلّا یسبق الى قلب بشر انّ الّذى نال من العزّ و الشّرف و القهر على اعدائه کان ذلک عن تظاهر او توارث احدا و تعاضد عشیرة او اکتساب نسب بقوّة الوالدین و کذا القول فی حکمة ما کان من فقره و قلّة ذات یده اذ لو کان له مال لکان یسبق الى الاوهام انّ الّذى نال نال بالمال و الانفاق فایتمه و افقره کى یتمّ حجّته بانّ مثل هذا فی ضعفه و قلّة ذات یده و انقطاعه من عشیرته یعلو کلّ هذا العلوّ و یقهر کلّ هذا القهر على الاغنیاء و الملوک و اهل القبائل لا یکون الّا الحقّ من جحده زلّ و من اعرض عنه ذلّ. و قیل: معنى «الیتیم هاهنا الشّریف الفرید الّذى هو مفقود المثل عدیم النظیر کالدّرة الیتیمة الّتى لا یوجد لها مثل و لا نظیر فیکون المعنى: أَ لَمْ یَجِدْکَ فی العزّ و الشّرف و النّباهة کالدّرة الیتیمة لا مثل لها: «فاویک فی دار اعدائک فکنت بین القوم معصوما محروسا و آویک الى کرامته و اصطفاک لرسالته.
وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى اى ضَالًّا عن معالم النّبوة و احکام الشّریعة غافلا عنها فهدیک الیها کما قال تعالى: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِینَ ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ. و قیل: معناه: وَجَدَکَ بین قوم ضلال فهداهم بک و قیل: وَجَدَکَ ضَالًّا اى خفیّا على النّاس لا تعرف منزلتک عند اللَّه فابرزک حتّى عرفت و فَهَدى قومک الیک من قول العرب: ضلّ الماء فی اللّبن اذا خفى فیه و فَهَدى العروس اذا جلاها. و روى ابو الضّحى عن ابن عباس: انّ النّبی (ص) ضلّ فی شعاب مکة فی حال صباه و کان عبد المطّلب یطلبه و یقول: متعلّقا باستار الکعبة:
یا ربّ فاردد ولدى محمدا
ردّ الىّ و اصطنع عندى یدا.
وجده ابو جهل فردّه الى عبد المطّلب فمنّ اللَّه علیه حیث خلّصه على یدى عدوّه و فی حدیث کعب الاحبار فی مولد رسول اللَّه (ص) انّ حلیمة لمّا قضت حقّ الرّضاع جاءت برسول اللَّه (ص) لتردّه الى عبد المطّلب، قالت حلیمة: فاقبلت اسیر حتّى اتیت الباب الاعظم من ابواب مکة فسمعت منادیا ینادى هنیئا لک یا بطحاء مکة الیوم یردّ علیک النّور و الدّین و البهاء و الجمال. قالت. ثمّ وضعت رسول اللَّه (ص) لاقضى حاجة و اصلح ثیابى فسمعت هدّة شدیدة فالتفتّ فلم اره! فقلت: معاشر النّاس این الصّبى؟ قالوا: اى الصّبى؟ قلت: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب الّذى نضر اللَّه به وجهى و اغنى عیلتى. قالوا: ما رأینا شیئا فلمّا ایئسونى وضعت یدى على امّ رأسى. قلت: وا محمداه وا ولداه. فابکیت جوارى الابکار لبکائى و ضجّ النّاس معى بالبکاء حرقة لى. فاذا انا بشیخ یتوکّأ على عصا قال: مالک ایّتها السّعدیة؟ قلت: فقدت ابنى محمدا، قال: لا تبکى انا ادلّک على من یعلم علمه و ان شاء ان یردّه فعل. قلت: فدتک نفسى و من هو؟ قال: الصّنم الاعظم هبل. قالت فدخل و انا انظر فطاف بهبل و قبّل رأسه و ناداه یا سیّداه لم تزل منّتک على قریش قدیمة و هذه السّعدیة تزعم انّ ابنا لها قد ضلّ فردّه ان شئت و اخرج هذه الوحشة عن بطحاء مکة فانّها تزعم ان ابنها محمدا قد ضلّ فانکبّ هبل على وجهه و تساقطت الاصنام. و قالت: الیک عنّا ایّها الشّیخ انّما هلاکنا على یدى محمد قالت: فاقبل الشّیخ اسمع لاسنانه اصطکاکا و لرکبته ارتعادا و قد القى عکازته من یده و هو یقول: یا حلیمة انّ لابنک ربّا لا یضیّعه فاطلبیه على مهل. قالت: فانتهى الخبر الى عبد المطّلب فسلّ سیفه لا یثبت له احد من شدّة غضبه و نادى باعلى صوته یال غالب یال غالب! و کانت دعویهم فی الجاهلیة فاجابته قریش باجمعها فرکب و رکبت قریش معه فاخذا على مکة و انحدر عن اسفلها. فلمّا ان لم یر شیئا ترک النّاس و اقبل الى البیت الحرام فطاف سبعا ثمّ انشأ یقول:
یا ربّ ردّ راکبى محمدا
ردّ الىّ و اتّخذ عندى یدا
یا ربّ ان محمدا لم یوجدا
فجمع قومى کلّهم یبدّدا
فسمعنا منادیا ینادى من الهواء معاشر النّاس لا تضجّوا فانّ لمحمد ربّا لا یخذله و لا یضیّعه. قال عبد المطّلب یا ایّها الهاتف و من لنا به و این هو؟ قال: هو بوادى تهامة عند شجرة الیمن فاقبل عبد المطّلب راکبا متسلّحا فلمّا صار فی بعض الطّریق تلقّاه ورقة بن نوفل فصارا جمیعا یسیران فبیناهم کذلک اذ النّبی (ص) قائم تحت شجرة یجذب الاغصان و یعبث بالورق.
قال له عبد المطّلب: من انت یا غلام قال: انا محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب.
قال: عبد المطّلب. فدتک نفسى فانا جدّک. ثمّ حمله على قربوس سرجه و ردّه الى مکة و اطمأنّت قریش بعد ذلک فذلک قوله: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدى یعنى: ضالا فی شعاب مکة فهداک الى جدّک عبد المطّلب. و قیل: وَ وَجَدَکَ ضَالًّا نفسک لا تدرى من انت فعرّفک نفسک و حالک و اعلم انّ الضّلال له وجوه فی العربیّة غیر الغىّ مشهورة منها قول موسى «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ» اى من الجاهلین. و قال اخوة یوسف لابیهم: «إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ» اى فرط الحبّ لیوسف. و قال النّسوة لامرأة العزیز. «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» اى غلب علیها حبّ یوسف. و قال عزّ و جلّ فی شهادة النّساء على الاموال «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما» یعنى: ان تنسى الشّهادة. و قال فی قصّة اصحاب جنة مارب. «إِنَّا لَضَالُّونَ» اى مخطئون الطّریق لیس الضّلال فی هذه الآیات من الغىّ فی شیء و ما کان رسول اللَّه (ص) «ضالّا» ضلال الغىّ قطّ و فی حدیث غیر واحد من الصّحابة.
«کنت نبیّا و انّ آدم لمنجدل فی طینته».
و فی الحدیث کان اوّل الانبیاء فی التّسمیة و آخرهم فی البعثة و کان قبل المبعث یخاوض المشرکین و تزوّج فیهم خدیجة لکنّه لم یعبد صنما و لا شیئا من الطّواغیت قطّ و لا اتى شیئا من الفواحش.
وَ وَجَدَکَ عائِلًا اى فقیرا فاغناک بمال خدیجة تبدّله لک ثمّ بمال الغنائم حیث اجلها لک. تقول: عال یعیل اذا افتقروا عال یعیل اذا صار ذا عیال. و قال مقاتل: فرضاک بما اعطاک من الرّزق و اختاره الفراء و قال: لم یکن غنىّ عن کثرة المال و لکنّ اللَّه رضاه بما آتاه و ذلک حقیقة الغنى.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الغنى عن کثرة العرض و لکنّ الغنى غنى النّفس.
و عن عبد اللَّه ابن عمرو: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «قد افلح من اسلم و رزق کفافا و قنّعه اللَّه بما آتاه.
و قیل: لمّا نزّل أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى قال بارفع صوته: «بلى یا ربّ کنت «یتیما» فاویتنى، کنت «ضالّا» فهدیتنى، کنت «عائلا» فاغنیتنى: ثمّ قال: «یمنّ علىّ ربى و هو اهل المنّ. ثمّ اوصاه بالیتامى و الفقراء فقال: فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ لا تحقره و لا تظلمه فقد کنت «یتیما».
و قال الزجاج: لا تقهره على ماله و لا تغلبه على حقّه فتذهب به لضعفه. و کذا کانت العرب تفعل فی امر الیتامى تأخذ اموالهم و تظلمهم حقوقهم.
روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: «خیر بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یحسن الیه و شرّ بیت فی المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه. ثمّ قال باصبعه انا و کافل «الیتیم» فی الجنّة هکذا و هو یشیر باصبعیه».
و عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا بکى «الیتیم» وقعت دموعه فی کفّ الرّحمن فیقول اللَّه من ابکى هذا «الیتیم» الّذى و اریت والده تحت الثّرى؟ من اسکته فله الجنّة».
و عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الیتیم» اذا بکى اهتزّ لبکائه عرش الرّحمن فیقول اللَّه عزّ و جلّ لملائکته: «یا ملائکتى من ابکى هذا «الیتیم» الّذى غیّبت اباه فی التّراب»؟ فیقول الملائکة ربّنا انت اعلم. فیقول اللَّه یا ملائکتى انّى اشهدکم ان من اسکته و ارضاه ان ارضیه یوم القیامة».
قال: فکان عمر اذا رأى یتیما مسح رأسه و اعطاه شیئا.
و عن انس بن مالک قال: منّ ضمّ یتیما و کان فی نفقته و کفاه مئونته کان له حجابا من النّار یوم القیامة و من مسح برأس یتیم کان له بکلّ شعرة حسنة.
و روى انّ ابراهیم الخلیل (ع) قال: الهى ما جزاء من «اوى» یتیما؟ قال: «اظلّه فی ظلّى و ادخله جنّتى».
قوله: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال المفسّرون: یرید «السّائل» على الباب، اى لا تزجره اذا سألک فقد کنت فقیرا اذا ما ان تطعمه و امّا ان تردّه ردّا لیّنا جمیلا. یقال: نهره و انتهره اذا استقبله بکلام یزجزه. و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لا یمنعنّ احدکم السّائل ان یعطیه اذا سأل و ان رأى فی یده قلبین من ذهب.
و عن ابراهیم بن ادهم قال: نعم القوم السّوّال یحملون زادنا الى الآخرة. و قال ابراهیم «السّائل»یرید الآخرة یجیء الى باب احدکم فیقول: هل توجّهون الى اهالیکم بشیء؟ و فی بعض الاخبار اذا رددت «السّائل» ثلاثا فلم یرجع فلا علیک ان تزبره. و عن الحسن فی قوله عزّ و جلّ: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ قال: اما انّه لیس بالسّائل الّذى یأتیک لکن طالب العلم. قال یحیى بن آدم: اذا جاءک طالب العلم فلا تنتهره.
وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ اى بلّغ ما ارسلت به و حدّث بالنّبوّة و القرآن الّذى اتیک اللَّه عزّ و جلّ و هی اجلّ النّعم و قیل: اعظم نعم اللَّه علیه القرآن هذا کقوله: «فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ.»: و قال الکلبى: امره ان یقرأ القرآن. و قیل: هو من قوله: «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ». و فی الخبر عن النّعمان بن بشیر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول على المنبر «من لم یشکر القلیل، لم یشکر الکثیر و من لم یشکر النّاس لم یشکر اللَّه و التّحدّث بنعمة اللَّه شکر و ترکه کفر و الجماعة رحمة و الفرقة عذاب».
و قال (ص): «من اعطى خیرا فلم یر علیه سمّى بفیض اللَّه معادیا لنعمة اللَّه».
و قیل: اذا عملت خیرا فحدّث به اخوانک و ثقاتک و کان عبد اللَّه بن غالب اذا اصبح یقول: لقد رزقنى اللَّه البارحة، خیرا قرأت کذا و صلّیت کذا و ذکرت اللَّه کذا و فعلت کذا. فیقال له: یا بافراس انّ مثلک لا یقول مثل هذا. فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و تقولون انتم لا تحدّث «بِنِعْمَةِ رَبِّکَ» و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) انّه قال: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، و اوّل من تنشر الارض عن جمجمة رأسه و لا فخر، و اوّل من یأخذ بحلقة باب الجنّة فیقعقعها
و السّنّة فی قراءة ابن کثیر ان یکبّر من اوّل سورة «وَ الضُّحى» على رأس کلّ سورة حتّى یختم القرآن فیقول اللَّه اکبر، و کان سبب التّکبیر انّ الوحى لمّا احتبس قال المشرکون: هجره شیطانه و ودّعه فاغتمّ النّبی (ص) لذلک. فلمّا نزل «وَ الضُّحى» کبّر رسول اللَّه (ص) فرحا بنزول الوحى و اتّخذوه سنّة.
رشیدالدین میبدی : ۹۳- سورة الضحى- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که زینت زبانها و یادگار جانها نام او، بنام او که آسایش دلها و آرایش کارها بنام او، که روح روحها و مفتاح فتوحها نام او، بنام او که فرمانها روان و حالها بر نظام از نام او، جلال الهیّت مطلع قدم او. بس قفلها که باین نام از دلها برداشته، بس رقمهاى محبّت که باین نام در سینهها نگاشته، بس بیگانگان که بوى آشنا گشته، بس غافلان که بوى، هشیار شده، بس مشتاقان که باین نام دوست را یافته هم یا دست و هم یادگار، بنازش میدار تا وقت دیدار.
گل را اثر روى تو گل پوش کند
جان را سخن خوب تو مدهوش کند
آتش که شراب وصل تو نوش کند
از لطف تو سوختن فراموش کند.
وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى. وَ الضُّحى: عبارتست از روز روشن وَ اللَّیْلِ عبارتست از شب تاریک، و بر لسان اهل اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت مقصود از این روز و شب کشف و حجابست. و کشف و حجاب نشان لطف و قهر است. نسیم لطفى بر عالم جمال گذر کرد، طایفهاى را در صحراى فضل یافت، از آن قاف قسم وَ الضُّحى حلقه عهدى ساختند، و از آن سین او سلسله ارادت بر جانها و دلهاى ایشان نهادند و بدرگاه سعادت باز بستند که: وَ الضُّحى. باز سموم قهرى از میدان جلال بتافت قومى را در عالم عدل دید، هم از آن قاف قسم وَ اللَّیْلِ قید قهرى ساختند و بر دلها و جانهاى ایشان نهادند و بدرگاه شقاوت باز بستند که: وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى نه آنجا فضل جمال بود میلى و نه اینجا که عدل جلال بود ظلمى. نسیم صباء سعادت وَ الضُّحى بود که غاشیه دولت خلیل و تخت دولت آدم صفى بر دوش مقرّبان نهاد. سموم قهر وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى بود که در عالم عدل جان و دل فرعون و هامان را بآتش نومیدى بسوخت و گفتهاند: وَ الضُّحى اشارتست بروشنایى روى با جمال مصطفى (ص)، وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اشارتست بسیاهى موى با کمال مصطفى (ص). ربّ العالمین تحقیق تشریف وى را بروى و موى او سوگند یاد مىکند که ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى.
روزى چند که وحى منقطع گشته بود، رسول خدا (ص) دلتنگ همى بود. هر ساعتى با صدّیق اکبر گفتى: «یا با بکر ندانم تا سبب چیست که روح الامین نمىآید مگر بساط وحى در نوشتهاند، یا بر منشور نبوّت طغراى عزل کشیدهاند»؟! صدّیق، همى گفتى: اى سیّد خافقین و اى چراغ عالمین مگر از حضرت عزّت دستورى آمدن نیافته باشد، و دشمنان همىگفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه، مگر خداى محمد محمد را بگذاشت و رها کرد. رسول هر وقتى ببالاى بو قبیس بر رفتى و طیلسان نبوّت را در خاک کردى و بزارى بگریستى و بضرب مثل گفتى: «انّى لاجد نفس الرّحمن من قبل الیمن».
هر شب نگرانم بیمن تا تو بر آیى
زیرا که سهیلى و سهیل از یمن آید.
روزى عظیم دلتنگ شده بود، روى مبارک بر خاک نهاده گفت: پادشاها بحقّ آن نسیم صباء دولت معرفت که بهر وقت سحرگاهى بر درگاه دل دوستان گذر کند، که یک بار دیگر صحراى سینه محمد را بآن نسیم وحى پاک خوش گردانى. آن ساعت زلزله در ملکوت اعلى افتاد. هفت اطباق زمین در جنبش آمده، خلق دریاها خون از دیدگان گشاده، صحابه صدق چون صورت او در قهر آن عتاب دیدند هر یکى ماتمى گرفته. عائشه صدّیقه میگوید که: رسول خدا (ص) در آن تلهّف و تشوّق و تعطّش بود که همى ناگاه آثار وحى در طلعت مبارک سیّد قاب قوسین پیدا آمد.
یاران از پیش وى برخاستند و برید حضرت جلال جبرئیل امین وحى پاک بمسامع سرّ او رسانید که: وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سیّد بحقّ روشنایى روى تو و سیاهى موى تو که ما ترا فرو نگذاشتیم و از دوستى تو هیچ نکاستیم و درین عتاب جز سعادت امّت تو نخواستیم. قوله: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى وقتى جبرئیل امین (ع) بحضرت نبوّت درآمد، سیّد را دید (ص) بىقرار و بىآرام گشته، عنان دل بدست غم سپرده، سوز و اندوه وى بغایت رسیده، دیده وى لؤلؤ بار گشته. جبرئیل گفت: اى سیّد کونین و اى مهتر عالمین این چه سوزست و چه شور که در تو مىبینم؟ چه بار غم و اندوه است که بر خود نهادهاى؟! گفت: اى جبرئیل اندوه عاصیان امّت مرا چنین بىقرار کرد، اندیشه کار و عاقبت کار ایشان مرا زار و نزار کرد. اى جبرئیل از دوست میخواهم که ایشان را بمن بخشد تا دلم فارغ گردد و از غم ایشان بیاساید. جبرئیل بحضرت عزّت رفت و باز آمد و گفت: اللَّه ترا سلام مىکند و میگوید: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى دل خوشدار و اندوه مدار، عالمیان همه خشنودى ما میخواهند و ما خشنودى تو میخواهیم، تا آنکه خشنود شوى، بتو مىبخشم اى محمد هر که از امّت تو تا قیام السّاعة از دلى پاک باخلاص و اعتقاد اقرار دهد که من خداوندم و تو رسول منى. هر طاعت که دارد مبرور کنم، هر زلّت که باشدش مغفور کنم و اگر پرى روى زمین گناه دارد هباء منثور کنم
گل را اثر روى تو گل پوش کند
جان را سخن خوب تو مدهوش کند
آتش که شراب وصل تو نوش کند
از لطف تو سوختن فراموش کند.
وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى. وَ الضُّحى: عبارتست از روز روشن وَ اللَّیْلِ عبارتست از شب تاریک، و بر لسان اهل اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت مقصود از این روز و شب کشف و حجابست. و کشف و حجاب نشان لطف و قهر است. نسیم لطفى بر عالم جمال گذر کرد، طایفهاى را در صحراى فضل یافت، از آن قاف قسم وَ الضُّحى حلقه عهدى ساختند، و از آن سین او سلسله ارادت بر جانها و دلهاى ایشان نهادند و بدرگاه سعادت باز بستند که: وَ الضُّحى. باز سموم قهرى از میدان جلال بتافت قومى را در عالم عدل دید، هم از آن قاف قسم وَ اللَّیْلِ قید قهرى ساختند و بر دلها و جانهاى ایشان نهادند و بدرگاه شقاوت باز بستند که: وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى نه آنجا فضل جمال بود میلى و نه اینجا که عدل جلال بود ظلمى. نسیم صباء سعادت وَ الضُّحى بود که غاشیه دولت خلیل و تخت دولت آدم صفى بر دوش مقرّبان نهاد. سموم قهر وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى بود که در عالم عدل جان و دل فرعون و هامان را بآتش نومیدى بسوخت و گفتهاند: وَ الضُّحى اشارتست بروشنایى روى با جمال مصطفى (ص)، وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اشارتست بسیاهى موى با کمال مصطفى (ص). ربّ العالمین تحقیق تشریف وى را بروى و موى او سوگند یاد مىکند که ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى.
روزى چند که وحى منقطع گشته بود، رسول خدا (ص) دلتنگ همى بود. هر ساعتى با صدّیق اکبر گفتى: «یا با بکر ندانم تا سبب چیست که روح الامین نمىآید مگر بساط وحى در نوشتهاند، یا بر منشور نبوّت طغراى عزل کشیدهاند»؟! صدّیق، همى گفتى: اى سیّد خافقین و اى چراغ عالمین مگر از حضرت عزّت دستورى آمدن نیافته باشد، و دشمنان همىگفتند: انّ محمدا ودّعه ربّه، مگر خداى محمد محمد را بگذاشت و رها کرد. رسول هر وقتى ببالاى بو قبیس بر رفتى و طیلسان نبوّت را در خاک کردى و بزارى بگریستى و بضرب مثل گفتى: «انّى لاجد نفس الرّحمن من قبل الیمن».
هر شب نگرانم بیمن تا تو بر آیى
زیرا که سهیلى و سهیل از یمن آید.
روزى عظیم دلتنگ شده بود، روى مبارک بر خاک نهاده گفت: پادشاها بحقّ آن نسیم صباء دولت معرفت که بهر وقت سحرگاهى بر درگاه دل دوستان گذر کند، که یک بار دیگر صحراى سینه محمد را بآن نسیم وحى پاک خوش گردانى. آن ساعت زلزله در ملکوت اعلى افتاد. هفت اطباق زمین در جنبش آمده، خلق دریاها خون از دیدگان گشاده، صحابه صدق چون صورت او در قهر آن عتاب دیدند هر یکى ماتمى گرفته. عائشه صدّیقه میگوید که: رسول خدا (ص) در آن تلهّف و تشوّق و تعطّش بود که همى ناگاه آثار وحى در طلعت مبارک سیّد قاب قوسین پیدا آمد.
یاران از پیش وى برخاستند و برید حضرت جلال جبرئیل امین وحى پاک بمسامع سرّ او رسانید که: وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى اى سیّد بحقّ روشنایى روى تو و سیاهى موى تو که ما ترا فرو نگذاشتیم و از دوستى تو هیچ نکاستیم و درین عتاب جز سعادت امّت تو نخواستیم. قوله: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى وقتى جبرئیل امین (ع) بحضرت نبوّت درآمد، سیّد را دید (ص) بىقرار و بىآرام گشته، عنان دل بدست غم سپرده، سوز و اندوه وى بغایت رسیده، دیده وى لؤلؤ بار گشته. جبرئیل گفت: اى سیّد کونین و اى مهتر عالمین این چه سوزست و چه شور که در تو مىبینم؟ چه بار غم و اندوه است که بر خود نهادهاى؟! گفت: اى جبرئیل اندوه عاصیان امّت مرا چنین بىقرار کرد، اندیشه کار و عاقبت کار ایشان مرا زار و نزار کرد. اى جبرئیل از دوست میخواهم که ایشان را بمن بخشد تا دلم فارغ گردد و از غم ایشان بیاساید. جبرئیل بحضرت عزّت رفت و باز آمد و گفت: اللَّه ترا سلام مىکند و میگوید: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى دل خوشدار و اندوه مدار، عالمیان همه خشنودى ما میخواهند و ما خشنودى تو میخواهیم، تا آنکه خشنود شوى، بتو مىبخشم اى محمد هر که از امّت تو تا قیام السّاعة از دلى پاک باخلاص و اعتقاد اقرار دهد که من خداوندم و تو رسول منى. هر طاعت که دارد مبرور کنم، هر زلّت که باشدش مغفور کنم و اگر پرى روى زمین گناه دارد هباء منثور کنم
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (۱) نه باز گشادیم دل ترا و روشن کردیم؟
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ (۲) و نه فرو نهادیم از تو گناه تو؟
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ (۳) آن بار گران که از گرانى پشت ترا سست کرد؟
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ (۴) و نه بلند برداشتیم نام تو و آواى تو؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (۵) با هر دشوارى و تنگى آسانى است و فراخى.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (۶) بدرستى که با هر دشوارى آسانى است.
فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (۷) چون از نماز بپردازى در دعا کوش و در نیاز نمودن رنج بر.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ (۸) و از خداوند خود خواه.
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (۱) نه باز گشادیم دل ترا و روشن کردیم؟
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ (۲) و نه فرو نهادیم از تو گناه تو؟
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ (۳) آن بار گران که از گرانى پشت ترا سست کرد؟
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ (۴) و نه بلند برداشتیم نام تو و آواى تو؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (۵) با هر دشوارى و تنگى آسانى است و فراخى.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (۶) بدرستى که با هر دشوارى آسانى است.
فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (۷) چون از نماز بپردازى در دعا کوش و در نیاز نمودن رنج بر.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ (۸) و از خداوند خود خواه.
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، بیست و هفت کلمه، صد و سه حرف جمله به مکه فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نه. و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: «هر که سوره «الم نشرح» برخواند او را چندان مزد و ثواب دهد که کسى پیغامبر را (ص) اندوهگن بیند و آن اندوه از وى بردارد». و در خبر مىآید که: «هر که این سوره هر روز برخواند، خداى تعالى همه دشواریها و سختیها بر او آسان کند و از همه اندوهان او را فرج دهد. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ هذا استفهام على طریق التّقریر، اى ازلنا الهمّ و نفینا الحزن عن قلبک و وسّعناه و لم نجعله ضیّقا حرجا. و کان النّبی (ص) فی بدو الأمر اذا اتاه جبرئیل بالوحى شقّ علیه استماعه و النّظر الى جبرئیل، فوسّع اللَّه قلبه لذلک. و فی الخبر: «انّ رسول اللَّه (ص) شقّ صدره لعلقة ثمّ اخرج قلبه و شقّ و استخرج منه مثل العلقة السّوداء و رمى به و غسل بالماء و الثّلج من الجنّة ثمّ حشى نورا و حکمة و ایمانا، ثمّ اعید مکانه و کان اثر الخرز بصدره ظاهرا فعل به ذلک فی صباه و هو مع ظئره»
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بیاد این نام عزیز و پیغام شریف، خطاب خطیر و نظام بىنظیر، بارگاه نور اعظم و حلقه در سراى قدم، دست آویز بندگان و دلاویز دوستان، در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام و کس را در هر دو سراى زندگى مسلّم نبود مگر برعایت و عنایت این نام. از جمله کلمات قدم که آن منبع الطاف کرم بسمع نبوّت رسانیدند، و مؤمنان و دوستان را بتعلیم آن رتبت تخصیص دادند، هیچ کلمه در نظم و صیغت و در نثر لغت آن عزّت و حرمت و آن شرف و رفعت ندارد که این آیت تسمیت دارد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هر حرفى ازو درّ تحقیق و تمکین را صدفى است، هر کلمهاى ازو شراب رحیق و تسنیم را و سیلتى است و آن نقطه که در تحت باء «بسم اللَّه» است، اگر چه در نظر بشریّت اختصارى و اقتصارى دارد. آن در آسمان قرآن بر مثال زهره کمال است و بر رخسار حقیقت بر مثال خال جمال است و بر جمله همى دان که این آیت تسمیت معادن حقائق است و منابع دقائق و مشارع شرایع.
هر که از دلى صافى و جانى بعهد ازل وافى بگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از عذاب و عقاب رست و بثواب بیشمار پیوست. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ بدانکه اللَّه جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته چون خلق را بامر «کن» از کتم عدم بحیّز وجود آورد و خزائن رحمت و ریاض نعمت بر ایشان نثار کرد، آن سیّد عالم را و مهتر ولد آدم را بالطاف عزّت و تحف کرامت و انواع منّت ایثار کرد، از ابتداء عالم تا فناء بنى آدم همه خلق تبع او بودند. مراد اوّلى از لطف ازلى او بود، شاه او بود و خلائق همه لشگر و خیل او، مهمان عزیز او بود و عزیزان همه تبع و طفیل او. در نگر در منشور مجد و نامه اقبال او، تا هیچ پیغمبر را آن تخصیص و تنصیص بینى که این مهتر کون را و با هیچ کس جز وى چنین خطاب کرامت و رفعت رفت که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ اى مهتر عالم، اى گزیده محترم، اى رسول مقدّم اى بزرگوار مکرّم، اى سیّد مکه و حرم! نه دل ترا بنور معرفت روشن کردیم؟
بلطائف مشاهدت و مکاشفت مؤدّب و مهذّب کردیم، بکرائم عزّت و رفعت مطیّب و مقرّب کردیم، طینت ترا کسوت زینت و خلعت رفعت دادیم، اى سیّد مقصود آفرینش کشف کردن آیت کمال و رایت جلال و صورت جمال تو بود.
«لولاک لما خلقت الافلاک، لولاک لما کان سمک و لا سماک».
اى سیّد اوّل تو بودى در نبوّت، آخر تو بودى در بعثت، ظاهر تو بودى در وصلت، باطن تو بودى در نعمت، اوّل همه خلائق تو بودى در زلفت و الفت، آخر تو بودى در سیاست و سعادت، ظاهر تو بودى در عصمت و حشمت، باطن تو بودى در جلالت حالت. در اخبار معراج آوردهاند که: مصطفى (ص) گفت: «قال لى الجبّار جلّ جلاله: سل یا محمد! فقلت: یا ربّ اتّخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و غفرت زلّته و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى و کلّمت موسى تکلیما و رفعت ادریس مکانا علیّا و علّمت عیسى التّوراة و الانجیل و جعلته «یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک». فقال لى ربّى: «یا محمد قد اتّخذتک حبیبا کما اتّخذت ابراهیم خلیلا و کلّمتک کما کلّمت موسى تکلیما و ارسلتک الى النّاس کافّة بشیرا و نذیرا و شرحت «لَکَ صَدْرَکَ» و وضعت «عَنْکَ وِزْرَکَ» و رفعت «لَکَ ذِکْرَکَ» و لا اذکر الّا ذکرت معى و اعطیتک «سبعا من المثانی و القران العظیم» و لم اعطها نبیّا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقرة و لم اعطها نبیّا قبلک، و اعطیتک الکوثر، و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصّلاة و الصّدقة و صوم رمضان و الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
صدر کائنات، سیّد سادات (ص)، چنین میگوید که: «شب قرب و کرامت، شب زلفت و الفت که ما را بمعراج بردند، چون بحضرت عزّت رسیدم، از حضرت جبروت ندا آمد که: «اى محمد بگو تا نیوشم، بخواه تا بخشم» گفتا: چون این خطاب کرامت و نواخت بینهایت بمن رسید، زبان من جرى سعادت گرفت، دل من فرّ سیادت یافت، سرّ من عزّ زیادت دید، بستاخ حضرت گشتم انس سلوت و خلعت دولت یافتم. گفتم: خداوندا! هر پیغامبرى از تو عطایى یافت ابراهیم را خلّت دادى، با موسى بیواسطه سخن گفتى، ادریس را بمکان عالى رسانیدى، داود را ملک عظیم دادى و زلّت وى بیامرزیدى، سلیمان را ملکى دادى که بعد از وى کس را سزاى آن ندادى، عیسى را در شکم مادر تورات و انجیل در آموختى و مرده زنده کردن بر دست وى آسان کردى». چون مصطفى (ص) سخن بپایان برد، از درگاه عزّت خطاب و جواب آمد که: «یا محمد! اگر ابراهیم را خلّت دادم، ترا محبّت دادم، اگر او را خلیل خواندم، ترا حبیب خواندم و گر با موسى سخن گفتم بىواسطه، حجاب در میان بود، سخن شنید گوینده ندید و با تو سخن گفتم بىواسطه و بىحجاب، سخن شنیدى و گوینده دیدى. ور ادریس را بآسمان رسانیدم، ترا بآسمانها برگذاشتم بحضرت «قابَ قَوْسَیْنِ»، بمنزل «ثُمَّ دَنا»، بخلوت «أَوْ أَدْنى» رسانیدم. ور داود را ملک عظیم دادم و زلّت وى بیامرزیدم، امّت ترا ملک قناعت دادم و گناهان ایشان بشفاعت تو بیامرزیدم. ور سلیمان را مملکت دادم، ترا سبع مثانى و قرآن عظیم دادم و خاتمه سورة البقرة که بهیچ پیغامبر ندادم بتو دادم و دعاهاى تو در آخر سورة البقرة اجابت کردم. و بیرون ازین ترا سه خصلت کرامت کردم و ترا باین سه خصلت بر اهل آسمان و زمین فضل دادم یکى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ دیگر: وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ سیم وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ سینه خالى تو و دل صافى تو بازگشادیم و فراخ کردیم، قبول آثار قدرت را و استوار داشت غیب و ضمان حقّ را و نگهداشت علم و وحى منزل را وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ بار گناهان امّت که پشت تو بدان گرانبار شده و سست گشته و در غم عاصیان بىقرار و بىآرام گشته، آن بار از تو فرونهادیم و گناهان ایشان جمله آمرزیدیم و دل ترا سکون و سکوت دادیم. وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ و نام و ذکر تو و آواى تو بلند برداشتیم که در نام خود بستیم و شطر سطر توحید کردیم.
اى محمد آفتاب رفعت تو بر هر که تافت از شعاع او بهرهاى یافت آدم صفى بجاه و رفعت تو منزلت صفوت یافت. ادریس بسبب تو رتبت ریاست یافت، خلیل بنسب تو دولت خلّت یافت. موسى بمهر تو عزّ مکالمت یافت. عیسى بحاجبى تو تأیید و نصرت یافت»! فرمان آمد بمقرّبان حضرت و باشندگان خطّه فطرت که همه داغ مهر محمد مرسل بر دل نهید و آتش شوق او در جان زنید و برسالت و نبوّت وى اقرار دهید، ما او را در آخر دور بفیض جود در وجود آوردیم و پیشواى جهانیان کردیم و در تخت بخت در صدر رسالت نشاندیم. هر که نظر وى بدو رسد با عزّ و رفعت شود، هر که بوى ایمان آرد، نیک اختر شود، هر که جلاجل امّتى وى در گردن دارد و مهر و محبّت وى در دل دارد و در شریعت و سنّت وى بر استقامت رود، امروز از عیب مطهّر است و گناهانش مکفّر است و فردا شربت او از حوض کوثر است و جاى او بهشت معنبر است و خلعت او دیدار و رضاء خداوند اکبر است.
هر که از دلى صافى و جانى بعهد ازل وافى بگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از عذاب و عقاب رست و بثواب بیشمار پیوست. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ بدانکه اللَّه جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته چون خلق را بامر «کن» از کتم عدم بحیّز وجود آورد و خزائن رحمت و ریاض نعمت بر ایشان نثار کرد، آن سیّد عالم را و مهتر ولد آدم را بالطاف عزّت و تحف کرامت و انواع منّت ایثار کرد، از ابتداء عالم تا فناء بنى آدم همه خلق تبع او بودند. مراد اوّلى از لطف ازلى او بود، شاه او بود و خلائق همه لشگر و خیل او، مهمان عزیز او بود و عزیزان همه تبع و طفیل او. در نگر در منشور مجد و نامه اقبال او، تا هیچ پیغمبر را آن تخصیص و تنصیص بینى که این مهتر کون را و با هیچ کس جز وى چنین خطاب کرامت و رفعت رفت که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ اى مهتر عالم، اى گزیده محترم، اى رسول مقدّم اى بزرگوار مکرّم، اى سیّد مکه و حرم! نه دل ترا بنور معرفت روشن کردیم؟
بلطائف مشاهدت و مکاشفت مؤدّب و مهذّب کردیم، بکرائم عزّت و رفعت مطیّب و مقرّب کردیم، طینت ترا کسوت زینت و خلعت رفعت دادیم، اى سیّد مقصود آفرینش کشف کردن آیت کمال و رایت جلال و صورت جمال تو بود.
«لولاک لما خلقت الافلاک، لولاک لما کان سمک و لا سماک».
اى سیّد اوّل تو بودى در نبوّت، آخر تو بودى در بعثت، ظاهر تو بودى در وصلت، باطن تو بودى در نعمت، اوّل همه خلائق تو بودى در زلفت و الفت، آخر تو بودى در سیاست و سعادت، ظاهر تو بودى در عصمت و حشمت، باطن تو بودى در جلالت حالت. در اخبار معراج آوردهاند که: مصطفى (ص) گفت: «قال لى الجبّار جلّ جلاله: سل یا محمد! فقلت: یا ربّ اتّخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و غفرت زلّته و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى و کلّمت موسى تکلیما و رفعت ادریس مکانا علیّا و علّمت عیسى التّوراة و الانجیل و جعلته «یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک». فقال لى ربّى: «یا محمد قد اتّخذتک حبیبا کما اتّخذت ابراهیم خلیلا و کلّمتک کما کلّمت موسى تکلیما و ارسلتک الى النّاس کافّة بشیرا و نذیرا و شرحت «لَکَ صَدْرَکَ» و وضعت «عَنْکَ وِزْرَکَ» و رفعت «لَکَ ذِکْرَکَ» و لا اذکر الّا ذکرت معى و اعطیتک «سبعا من المثانی و القران العظیم» و لم اعطها نبیّا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقرة و لم اعطها نبیّا قبلک، و اعطیتک الکوثر، و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصّلاة و الصّدقة و صوم رمضان و الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
صدر کائنات، سیّد سادات (ص)، چنین میگوید که: «شب قرب و کرامت، شب زلفت و الفت که ما را بمعراج بردند، چون بحضرت عزّت رسیدم، از حضرت جبروت ندا آمد که: «اى محمد بگو تا نیوشم، بخواه تا بخشم» گفتا: چون این خطاب کرامت و نواخت بینهایت بمن رسید، زبان من جرى سعادت گرفت، دل من فرّ سیادت یافت، سرّ من عزّ زیادت دید، بستاخ حضرت گشتم انس سلوت و خلعت دولت یافتم. گفتم: خداوندا! هر پیغامبرى از تو عطایى یافت ابراهیم را خلّت دادى، با موسى بیواسطه سخن گفتى، ادریس را بمکان عالى رسانیدى، داود را ملک عظیم دادى و زلّت وى بیامرزیدى، سلیمان را ملکى دادى که بعد از وى کس را سزاى آن ندادى، عیسى را در شکم مادر تورات و انجیل در آموختى و مرده زنده کردن بر دست وى آسان کردى». چون مصطفى (ص) سخن بپایان برد، از درگاه عزّت خطاب و جواب آمد که: «یا محمد! اگر ابراهیم را خلّت دادم، ترا محبّت دادم، اگر او را خلیل خواندم، ترا حبیب خواندم و گر با موسى سخن گفتم بىواسطه، حجاب در میان بود، سخن شنید گوینده ندید و با تو سخن گفتم بىواسطه و بىحجاب، سخن شنیدى و گوینده دیدى. ور ادریس را بآسمان رسانیدم، ترا بآسمانها برگذاشتم بحضرت «قابَ قَوْسَیْنِ»، بمنزل «ثُمَّ دَنا»، بخلوت «أَوْ أَدْنى» رسانیدم. ور داود را ملک عظیم دادم و زلّت وى بیامرزیدم، امّت ترا ملک قناعت دادم و گناهان ایشان بشفاعت تو بیامرزیدم. ور سلیمان را مملکت دادم، ترا سبع مثانى و قرآن عظیم دادم و خاتمه سورة البقرة که بهیچ پیغامبر ندادم بتو دادم و دعاهاى تو در آخر سورة البقرة اجابت کردم. و بیرون ازین ترا سه خصلت کرامت کردم و ترا باین سه خصلت بر اهل آسمان و زمین فضل دادم یکى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ دیگر: وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ سیم وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ سینه خالى تو و دل صافى تو بازگشادیم و فراخ کردیم، قبول آثار قدرت را و استوار داشت غیب و ضمان حقّ را و نگهداشت علم و وحى منزل را وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ بار گناهان امّت که پشت تو بدان گرانبار شده و سست گشته و در غم عاصیان بىقرار و بىآرام گشته، آن بار از تو فرونهادیم و گناهان ایشان جمله آمرزیدیم و دل ترا سکون و سکوت دادیم. وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ و نام و ذکر تو و آواى تو بلند برداشتیم که در نام خود بستیم و شطر سطر توحید کردیم.
اى محمد آفتاب رفعت تو بر هر که تافت از شعاع او بهرهاى یافت آدم صفى بجاه و رفعت تو منزلت صفوت یافت. ادریس بسبب تو رتبت ریاست یافت، خلیل بنسب تو دولت خلّت یافت. موسى بمهر تو عزّ مکالمت یافت. عیسى بحاجبى تو تأیید و نصرت یافت»! فرمان آمد بمقرّبان حضرت و باشندگان خطّه فطرت که همه داغ مهر محمد مرسل بر دل نهید و آتش شوق او در جان زنید و برسالت و نبوّت وى اقرار دهید، ما او را در آخر دور بفیض جود در وجود آوردیم و پیشواى جهانیان کردیم و در تخت بخت در صدر رسالت نشاندیم. هر که نظر وى بدو رسد با عزّ و رفعت شود، هر که بوى ایمان آرد، نیک اختر شود، هر که جلاجل امّتى وى در گردن دارد و مهر و محبّت وى در دل دارد و در شریعت و سنّت وى بر استقامت رود، امروز از عیب مطهّر است و گناهانش مکفّر است و فردا شربت او از حوض کوثر است و جاى او بهشت معنبر است و خلعت او دیدار و رضاء خداوند اکبر است.
رشیدالدین میبدی : ۹۵- سورة التین- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ طُورِ سِینِینَ (۲) و بکوه نیکو.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ (۱) بانجیر و بزیتون.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ (۳) و باین شهر بىبیم.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ که بیافریدیم مردم را فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (۴) در نیکوتر نگاشتى.
ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ (۵) آن گه او را فروتر همه فروتران کردیم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کردار هاى نیک کردند فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۶) ایشان راست مزدى ناکاست.
فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (۷) آن کیست که ترا دروغزن گیرد در خبر رستاخیز ؟
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ (۸) اللَّه نیست راست حکمتر همه حاکمان؟
وَ طُورِ سِینِینَ (۲) و بکوه نیکو.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ (۱) بانجیر و بزیتون.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ (۳) و باین شهر بىبیم.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ که بیافریدیم مردم را فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (۴) در نیکوتر نگاشتى.
ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ (۵) آن گه او را فروتر همه فروتران کردیم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کردار هاى نیک کردند فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۶) ایشان راست مزدى ناکاست.
فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (۷) آن کیست که ترا دروغزن گیرد در خبر رستاخیز ؟
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ (۸) اللَّه نیست راست حکمتر همه حاکمان؟
رشیدالدین میبدی : ۹۵- سورة التین- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، سى و چهار کلمه، صد و پنجاه حرف، جمله به مکه فرو آمد بقول مفسّران، مگر ابن عباس که گفت: مدنى است و به مدینه فرو آمده. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت که لفظ آن محکم است و معنى منسوخ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ؟ معنى این آیه منسوخ است بآیت سیف لانّ معناها خلّ عنهم و دعهم. و در خبر است از ابى بن کعب از مصطفى (ص) گفت: «هر که سوره «و التّین» برخواند اللَّه تعالى او را در دنیا دو چیز دهد: یکى عافیت، دیگر یقین و بعدد هر کسى که این سوره برخواند او را روزه یک روز بنویسند.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ: قال ابن عباس و الحسن و المجاهد و مقاتل و الکلبى و عطاء بن ابى رباح: هو تینکم الّذى تأکلون و زیتونکم الّذى تعصرون منه الزّیت و خصّ «التّین» بالقسم لانّه یشبه ثمار الجنّة لیس فیه و ما یبقى و یطرح، و خصّ «الزّیتون» لکثرة منافعه و لانّه لا دخان لدهنه عند الایقاد و لا لحطب شجره. «وَ الزَّیْتُونِ» شجرة مبارکة جاء بها الحدیث و هی ثمرة و دهن یصلح للاصطباغ و الاصطباح. و قال قتادة: «التّین» الجبل الّذى علیه دمشق «وَ الزَّیْتُونِ» الّذى علیه بیت المقدّس و هما جبلان ینبتان التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ و قیل: هما مسجدان بالشّام. قال محمد بن کعب: «التّین» مسجد اصحاب الکهف «وَ الزَّیْتُونِ» مسجد ایلیا.
و قیل: هو قسم بجمیع نعم اللَّه الّتى منها «التّین» و هو طعام «وَ الزَّیْتُونِ» و هو ادام و اللَّه اعلم.
وَ طُورِ سِینِینَ یعنى: الجبل الّذى کلّم اللَّه عزّ و جلّ علیه موسى (ع) بمدین و اسمه زبیر و معنى: «سینین»: الحسن المبارک المزیّن، و اعطى رسول اللَّه (ص) امامة بنت ابنته زینب قلادة و قال لها: سنه، سنه، سنه، اى حسن، حسن، حسن و هى لغة حبشیّة. و اصل «سینین» «سیناء»، و «سیناء» مفتوحة السّین و مکسورتها. و انّما قال هاهنا: «سینین» لانّ باج الآیات النّون و هکذا قوله: وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ فهو الآمن کقوله: «حرما آمنا» لکن ذکره على باج آیات السّورة کما قال فی سورة الصّافّات: «سلام على الیاسین» و هو الیاس فخرج على باج آیات السّورة و الکلام فی مدح الجبل بالحسن من قبل النّبات و الشّجر و الماء به.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ یعنى: وَ هذَا الْبَلَدِ الآمن اهله و هو مکة کقوله: «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» یأمن فیه النّاس فی الجاهلیّة و الاسلام و قیل فی معنى «الامین»: اى مأمون على ما اودعه اللَّه من معالم دینه. قال المبرّد: هى اربعة اجبل طور تیناء و هو دمشق، و طور زیتاء و هو بیت المقدس، و طور سیناء و هو جبل موسى (ع)، و طور تیمنایا و هو مکة هذه اقسام و المقسم علیه.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ اى اعدل قامة و احسن صورة و ذلک انّه خلق کلّ حیوان منکبّا على وجهه الّا «الانسان» خلقه مدید القامة یتناول مأکوله بیده، مزیّنا بالعقل و التّمییز، و المراد بالانسان آدم (ع) و قیل: هو عامّ فی المؤمنین و الکافرین. و قیل: هو خاصّ فی ابى جهل: و قیل: فی عتبة و شیبة و التّقدیر: فی تقویم أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.
ثُمَّ رَدَدْناهُ یعنى: «الانسان» أَسْفَلَ سافِلِینَ یعنى: الى الهرم و الخرف و ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا فیضعف جسمه و یذهب عقله و ینقص عمره و السّافلون هم الضّعفاء من المرضى و الزّمنى و الاطفال فالشّیخ الکبیر «اسفل» من هؤلاء جمیعا و «أَسْفَلَ سافِلِینَ» نکرة تعمّ الجنس کما یقولون: فلان اکرم قائم.
فاذا عرّفت قلت القائمین. و فی مصحف عبد اللَّه: «اسفل السّافلین» و قال الحسن و مجاهد و قتادة: «ثُمَّ رَدَدْناهُ» الى النّار یعنى: الى «أَسْفَلَ سافِلِینَ» لانّ جهنّم بعضها «اسفل» من بعض. و قال ابو العالیة: یعنى: الى النّار فی اقبح صورة ثمّ استثنى فقال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّهم لا یردّون الى النّار و من قال بالقول الاوّل قال رددناه «أَسْفَلَ سافِلِینَ» فزالت عقولهم و انقطعت اعمالهم فلا تکتب لهم حسنة إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّه یکتب لهم بعد الهرم و الخرف مثل الّذى کانوا یعملون فی حال الشّباب و الصّحة. قال ابن عباس: هم نفر ردّوا الى ارذل العمر على عهد رسول اللَّه (ص) فانزل اللَّه عذرهم و اخبر انّ لهم اجر الّذى عملوا قبل ان تذهب عقولهم. قال عکرمة: لم یضرّ هذا الشّیخ کبره اذ ختم اللَّه له باحسن ما کان یعمل، و روى عن ابن عباس قال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى إِلَّا الَّذِینَ قرءوا القرآن و قال: من قرأ القرآن لم یردّ الى ارذل العمر.
فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ اى غیر مقطوع لانّه یکتب له کصالح ما کان یعمل. ثمّ قال: فَما یُکَذِّبُکَ و قیل: اىّ شیء «یُکَذِّبُکَ» و فی المخاطب به قولان: احدهما انّه «الانسان» و المعنى: «فما» یحملک على الکذب بعد هذا القسم و بعد هذا البیان بِالدِّینِ یعنى: بالجزاء و البعث. و قیل: ما یعرّضک للکذب و ما یحملک على التّکذیب ایّها «الانسان» بعدما عاینت من دلائل التّوحید. میگوید: اى آدمى بعد ازین دلائل توحید که معاینت دیدى و بعد از آنکه قسمها یاد کردیم و روشن باز نمودیم، چه چیز ترا برین دروغ میدارد که میگویى جز او بعث نیست و فردا خداى با خلق شمار نکند و پاداش ندهد؟ و القول الثّانی الخطاب للنّبىّ (ص) و فیه اضمار، اى فَما یُکَذِّبُکَ بعد هذا البیان و بعد هذه الحجّة و البرهان الّا جاحد؟ و قیل: معناه: من ینسبک یا محمد الى الکذب بعد هذا البیان و بعد قدرتنا على خلق «الانسان» و تقویمه. اى کلّ شیء یصدّقک و یشهد لما جئت به. و قال الفراء «فما» الّذى «یُکَذِّبُکَ» بانّ النّاس یدانون باعمالهم کانّه قال: فمن یقدر على تکذیبک بالثّواب و العقاب بعدما تبیّن له من خلقنا «الانسان» على ما وصفنا.
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ اى باقضى القاضین. و قال مقاتل: أَ لَیْسَ اللَّهُ یحکم بینک و بین اهل التّکذیب یا محمد؟! و قیل: هو من الحکمة، و الحاکمون هم الحکماء و اللَّه عزّ و جلّ احکمهم صنعا و تقدیرا.
روى: انّ النّبیّ (ص): کان اذا قرأ هذه الآیة، قال: «بلى و انا من الشّاهدین» و یأمر بذلک على ما قال (ص): «من قرأ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ فلیقل: «بلى و انا على ذلک من الشّاهدین» و من قرأ: «أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى» فلیقل: «بلى». و من قرأ: «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
و فی روایة اخرى من قرأ فی آخر سورة الملک: «فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» فلیقل: «اللَّه».
اگر خواننده قرآن در نماز خواند این آیات، یا بیرون از نماز، این کلمات که در خبر است بگوید و اگر امام باشد در نماز همچنین بگوید و قوم بر متابعت امام همچنین بگویند.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ: قال ابن عباس و الحسن و المجاهد و مقاتل و الکلبى و عطاء بن ابى رباح: هو تینکم الّذى تأکلون و زیتونکم الّذى تعصرون منه الزّیت و خصّ «التّین» بالقسم لانّه یشبه ثمار الجنّة لیس فیه و ما یبقى و یطرح، و خصّ «الزّیتون» لکثرة منافعه و لانّه لا دخان لدهنه عند الایقاد و لا لحطب شجره. «وَ الزَّیْتُونِ» شجرة مبارکة جاء بها الحدیث و هی ثمرة و دهن یصلح للاصطباغ و الاصطباح. و قال قتادة: «التّین» الجبل الّذى علیه دمشق «وَ الزَّیْتُونِ» الّذى علیه بیت المقدّس و هما جبلان ینبتان التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ و قیل: هما مسجدان بالشّام. قال محمد بن کعب: «التّین» مسجد اصحاب الکهف «وَ الزَّیْتُونِ» مسجد ایلیا.
و قیل: هو قسم بجمیع نعم اللَّه الّتى منها «التّین» و هو طعام «وَ الزَّیْتُونِ» و هو ادام و اللَّه اعلم.
وَ طُورِ سِینِینَ یعنى: الجبل الّذى کلّم اللَّه عزّ و جلّ علیه موسى (ع) بمدین و اسمه زبیر و معنى: «سینین»: الحسن المبارک المزیّن، و اعطى رسول اللَّه (ص) امامة بنت ابنته زینب قلادة و قال لها: سنه، سنه، سنه، اى حسن، حسن، حسن و هى لغة حبشیّة. و اصل «سینین» «سیناء»، و «سیناء» مفتوحة السّین و مکسورتها. و انّما قال هاهنا: «سینین» لانّ باج الآیات النّون و هکذا قوله: وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ فهو الآمن کقوله: «حرما آمنا» لکن ذکره على باج آیات السّورة کما قال فی سورة الصّافّات: «سلام على الیاسین» و هو الیاس فخرج على باج آیات السّورة و الکلام فی مدح الجبل بالحسن من قبل النّبات و الشّجر و الماء به.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ یعنى: وَ هذَا الْبَلَدِ الآمن اهله و هو مکة کقوله: «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» یأمن فیه النّاس فی الجاهلیّة و الاسلام و قیل فی معنى «الامین»: اى مأمون على ما اودعه اللَّه من معالم دینه. قال المبرّد: هى اربعة اجبل طور تیناء و هو دمشق، و طور زیتاء و هو بیت المقدس، و طور سیناء و هو جبل موسى (ع)، و طور تیمنایا و هو مکة هذه اقسام و المقسم علیه.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ اى اعدل قامة و احسن صورة و ذلک انّه خلق کلّ حیوان منکبّا على وجهه الّا «الانسان» خلقه مدید القامة یتناول مأکوله بیده، مزیّنا بالعقل و التّمییز، و المراد بالانسان آدم (ع) و قیل: هو عامّ فی المؤمنین و الکافرین. و قیل: هو خاصّ فی ابى جهل: و قیل: فی عتبة و شیبة و التّقدیر: فی تقویم أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.
ثُمَّ رَدَدْناهُ یعنى: «الانسان» أَسْفَلَ سافِلِینَ یعنى: الى الهرم و الخرف و ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا فیضعف جسمه و یذهب عقله و ینقص عمره و السّافلون هم الضّعفاء من المرضى و الزّمنى و الاطفال فالشّیخ الکبیر «اسفل» من هؤلاء جمیعا و «أَسْفَلَ سافِلِینَ» نکرة تعمّ الجنس کما یقولون: فلان اکرم قائم.
فاذا عرّفت قلت القائمین. و فی مصحف عبد اللَّه: «اسفل السّافلین» و قال الحسن و مجاهد و قتادة: «ثُمَّ رَدَدْناهُ» الى النّار یعنى: الى «أَسْفَلَ سافِلِینَ» لانّ جهنّم بعضها «اسفل» من بعض. و قال ابو العالیة: یعنى: الى النّار فی اقبح صورة ثمّ استثنى فقال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّهم لا یردّون الى النّار و من قال بالقول الاوّل قال رددناه «أَسْفَلَ سافِلِینَ» فزالت عقولهم و انقطعت اعمالهم فلا تکتب لهم حسنة إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فانّه یکتب لهم بعد الهرم و الخرف مثل الّذى کانوا یعملون فی حال الشّباب و الصّحة. قال ابن عباس: هم نفر ردّوا الى ارذل العمر على عهد رسول اللَّه (ص) فانزل اللَّه عذرهم و اخبر انّ لهم اجر الّذى عملوا قبل ان تذهب عقولهم. قال عکرمة: لم یضرّ هذا الشّیخ کبره اذ ختم اللَّه له باحسن ما کان یعمل، و روى عن ابن عباس قال: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى إِلَّا الَّذِینَ قرءوا القرآن و قال: من قرأ القرآن لم یردّ الى ارذل العمر.
فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ اى غیر مقطوع لانّه یکتب له کصالح ما کان یعمل. ثمّ قال: فَما یُکَذِّبُکَ و قیل: اىّ شیء «یُکَذِّبُکَ» و فی المخاطب به قولان: احدهما انّه «الانسان» و المعنى: «فما» یحملک على الکذب بعد هذا القسم و بعد هذا البیان بِالدِّینِ یعنى: بالجزاء و البعث. و قیل: ما یعرّضک للکذب و ما یحملک على التّکذیب ایّها «الانسان» بعدما عاینت من دلائل التّوحید. میگوید: اى آدمى بعد ازین دلائل توحید که معاینت دیدى و بعد از آنکه قسمها یاد کردیم و روشن باز نمودیم، چه چیز ترا برین دروغ میدارد که میگویى جز او بعث نیست و فردا خداى با خلق شمار نکند و پاداش ندهد؟ و القول الثّانی الخطاب للنّبىّ (ص) و فیه اضمار، اى فَما یُکَذِّبُکَ بعد هذا البیان و بعد هذه الحجّة و البرهان الّا جاحد؟ و قیل: معناه: من ینسبک یا محمد الى الکذب بعد هذا البیان و بعد قدرتنا على خلق «الانسان» و تقویمه. اى کلّ شیء یصدّقک و یشهد لما جئت به. و قال الفراء «فما» الّذى «یُکَذِّبُکَ» بانّ النّاس یدانون باعمالهم کانّه قال: فمن یقدر على تکذیبک بالثّواب و العقاب بعدما تبیّن له من خلقنا «الانسان» على ما وصفنا.
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ اى باقضى القاضین. و قال مقاتل: أَ لَیْسَ اللَّهُ یحکم بینک و بین اهل التّکذیب یا محمد؟! و قیل: هو من الحکمة، و الحاکمون هم الحکماء و اللَّه عزّ و جلّ احکمهم صنعا و تقدیرا.
روى: انّ النّبیّ (ص): کان اذا قرأ هذه الآیة، قال: «بلى و انا من الشّاهدین» و یأمر بذلک على ما قال (ص): «من قرأ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ فلیقل: «بلى و انا على ذلک من الشّاهدین» و من قرأ: «أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى» فلیقل: «بلى». و من قرأ: «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
و فی روایة اخرى من قرأ فی آخر سورة الملک: «فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» فلیقل: «اللَّه».
اگر خواننده قرآن در نماز خواند این آیات، یا بیرون از نماز، این کلمات که در خبر است بگوید و اگر امام باشد در نماز همچنین بگوید و قوم بر متابعت امام همچنین بگویند.
رشیدالدین میبدی : ۹۵- سورة التین- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قلوب العارفین باللّه عرفت، و ارواح الصّدّیقین باللّه الفت، و فهوم الموحّدین بساحات جلاله ارتفعت، و نفوس العابدین بالعجز عن استحقاق عبادته اتّصفت، و عقول الاوّلین و الآخرین بالعجز عن معرفة جلاله اعترفت.
نام خداوندى که عقول عقلاء در ادراک جلال او خیره شده، آبروى متعزّزان در آب جمال او تیره گشته، فهمهاى خداوندان فطنت از دریافت صفات کمال او عاجز آمده. خلق عالم جمله جانها بر من یزید عشق نهاده و جز حسرت و حیرت سود ناکرده، همه عالم را ببوى و گفت و گوى خشنود کرده و جرعهاى از کأس عزّت خود بکس نداده:
اى گشته اسیر در بلاى تو
آن کس که زند دم ولاى تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ کبریاى تو
قوله: وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ اللَّه تعالى در ابتداء این سوره بچهار چیز از مخلوقات قسم یاد میکند که لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ انسان آدم است (ع) یعنى: آدم را بنیکوتر صورتى آفریدم و او را از جمله مخلوقات برگزیدم، رقم محبّت برو کشیدم و شایسته بساط خویش گردانیدم، عناصر حس و جواهر قدس و منابع انس در قالب وى پیدا کردم و آن گه مقرّبان حضرت را و باشندگان خطّه فطرت را فرمودم که: پیش تخت وى پیشانى بر خاک نهید و بندهوار سجده آرید که خواجه اوست و شما چاکراناید، دوست اوست و شما بندگاناید.
خاک بر سر کسى که عزّ پدر خود آدم نداند و شرف و جاه و منزلت وى نشناسد و درین قالب خاکى جز باسمى و جسمى و رسمى راه نبرد. خبر ندارد که آدم خود عالمى دیگرست. عالم دواست: یکى عالم آفاق، دیگر عالم انفس و ذلک قوله: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ». عالم انفس آدم است و آدمىزاد، چنان که در عالم آفاق زمین است و آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و نور و ظلمت و رعد و برق و غیر آن، در عالم انفس همچنانست. زمینش عقیدت، آسمانش معرفت، ستارگانش خطرت، ماهش فکرت، آفتابش فراست، نورش طاعت، ظلمتش معصیت، رعدش خوف و مخافت، برقش رجاء و امنیّت، ابرش همّت، بارانش رحمت، درختش عبادت، میوهاش حکمت.
شاه این عالم کیست؟ دل این شاه را وزیر کیست؟ عقل سپاهش، حواسّ چاکرش، دست و پاى جاسوسش، گوش رقیبش، چشم ترجمانش، زبان داعیش، خاطر رسولش، الهام سفیرش، علم سلطانش! حقّ جلّ جلاله پاکست و بزرگوار. آن خداوندى که از مشتى خاک چنین صنعى پیدا کرد، و در آفرینش وى قدرت خود اظهار کرد. ازین عجبتر که از جوهرى عالمى آفرید و از بادى عیسى مریم آفرید، و از سنگى ناقه صالح آفرید، و از عصاء موسى ثعبانى آفرید، و از دودى آسمان آفرید، از نورى فریشتگان آفرید، از ناف آهویى مشک بویا، از گاوى بحرى عنبر سارا، از کرمى قزّى مایه دیبا، از مگسى عسلى مصفّى، از خارى گلنارى زیبا، از گیاهى حلوایى با شفا. حقّ جلّ جلاله مىنماید که: صانع بىعلّت منم، کردگار بىآلت منم، قهّار بىحیلت منم، غفّار بىمهلت منم، ستّار هر زلّت منم: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ در آفرینش آدم طورها ساخت، یک بار گفت: از خاک آفریدم او را «کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ» جاى دیگر گفت: از گل آفریدم: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ جاى دیگر گفت: از سلاله آفریدم: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ جاى دیگر گفت: مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ جاى دیگر گفت: مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ معنى آنست که: اوّل خاک بود، گل گردانید گل بود، سلاله گردانید سلاله بود، حماء مسنون گردانید حماء مسنون بود، صلصال گردانید صلصال بود، جانور گردانید مرده بود، زنده گردانید سفال بود، گوشت و پوست و رگ و پى و استخوان گردانید نادان بود، دانا گردانید. چون او را بحال کمال رسانید، بر خود ثنا کرد که: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. همچنین فرزند آدم نطفه بود، علقه گردانید علقه بود، مضغه گردانید مضغه بود، عظام و لحم گردانید مرده بود، زنده گردانید نادان بود، دانا گردانید آن گه بر خود ثنا کرد که: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. خاک را و نطفه را از حال بحال میگردانید، تا آنچه در ازل حکم کرده و قضا رانده بر وى برفت. همچنین سعید را و شقى را از حال بحال میگرداند گه در طاعت، گه در معصیت، گه در مجلس علم، گه در مجلس خمر گه شادان و گه گریان تا آخر عهد که عمر شمرده بسر آید و حکم ازلى درآید: امّا الى الجنّة و امّا الى النّار اگر دوزخى بود: ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ، و گر بهشتى بود: فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ. حقّ جلّ و علا کرامت فرماید بفضل و کرم خویش.
نام خداوندى که عقول عقلاء در ادراک جلال او خیره شده، آبروى متعزّزان در آب جمال او تیره گشته، فهمهاى خداوندان فطنت از دریافت صفات کمال او عاجز آمده. خلق عالم جمله جانها بر من یزید عشق نهاده و جز حسرت و حیرت سود ناکرده، همه عالم را ببوى و گفت و گوى خشنود کرده و جرعهاى از کأس عزّت خود بکس نداده:
اى گشته اسیر در بلاى تو
آن کس که زند دم ولاى تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ کبریاى تو
قوله: وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ اللَّه تعالى در ابتداء این سوره بچهار چیز از مخلوقات قسم یاد میکند که لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ انسان آدم است (ع) یعنى: آدم را بنیکوتر صورتى آفریدم و او را از جمله مخلوقات برگزیدم، رقم محبّت برو کشیدم و شایسته بساط خویش گردانیدم، عناصر حس و جواهر قدس و منابع انس در قالب وى پیدا کردم و آن گه مقرّبان حضرت را و باشندگان خطّه فطرت را فرمودم که: پیش تخت وى پیشانى بر خاک نهید و بندهوار سجده آرید که خواجه اوست و شما چاکراناید، دوست اوست و شما بندگاناید.
خاک بر سر کسى که عزّ پدر خود آدم نداند و شرف و جاه و منزلت وى نشناسد و درین قالب خاکى جز باسمى و جسمى و رسمى راه نبرد. خبر ندارد که آدم خود عالمى دیگرست. عالم دواست: یکى عالم آفاق، دیگر عالم انفس و ذلک قوله: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ». عالم انفس آدم است و آدمىزاد، چنان که در عالم آفاق زمین است و آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و نور و ظلمت و رعد و برق و غیر آن، در عالم انفس همچنانست. زمینش عقیدت، آسمانش معرفت، ستارگانش خطرت، ماهش فکرت، آفتابش فراست، نورش طاعت، ظلمتش معصیت، رعدش خوف و مخافت، برقش رجاء و امنیّت، ابرش همّت، بارانش رحمت، درختش عبادت، میوهاش حکمت.
شاه این عالم کیست؟ دل این شاه را وزیر کیست؟ عقل سپاهش، حواسّ چاکرش، دست و پاى جاسوسش، گوش رقیبش، چشم ترجمانش، زبان داعیش، خاطر رسولش، الهام سفیرش، علم سلطانش! حقّ جلّ جلاله پاکست و بزرگوار. آن خداوندى که از مشتى خاک چنین صنعى پیدا کرد، و در آفرینش وى قدرت خود اظهار کرد. ازین عجبتر که از جوهرى عالمى آفرید و از بادى عیسى مریم آفرید، و از سنگى ناقه صالح آفرید، و از عصاء موسى ثعبانى آفرید، و از دودى آسمان آفرید، از نورى فریشتگان آفرید، از ناف آهویى مشک بویا، از گاوى بحرى عنبر سارا، از کرمى قزّى مایه دیبا، از مگسى عسلى مصفّى، از خارى گلنارى زیبا، از گیاهى حلوایى با شفا. حقّ جلّ جلاله مىنماید که: صانع بىعلّت منم، کردگار بىآلت منم، قهّار بىحیلت منم، غفّار بىمهلت منم، ستّار هر زلّت منم: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ در آفرینش آدم طورها ساخت، یک بار گفت: از خاک آفریدم او را «کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ» جاى دیگر گفت: از گل آفریدم: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ جاى دیگر گفت: از سلاله آفریدم: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ جاى دیگر گفت: مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ جاى دیگر گفت: مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ معنى آنست که: اوّل خاک بود، گل گردانید گل بود، سلاله گردانید سلاله بود، حماء مسنون گردانید حماء مسنون بود، صلصال گردانید صلصال بود، جانور گردانید مرده بود، زنده گردانید سفال بود، گوشت و پوست و رگ و پى و استخوان گردانید نادان بود، دانا گردانید. چون او را بحال کمال رسانید، بر خود ثنا کرد که: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. همچنین فرزند آدم نطفه بود، علقه گردانید علقه بود، مضغه گردانید مضغه بود، عظام و لحم گردانید مرده بود، زنده گردانید نادان بود، دانا گردانید آن گه بر خود ثنا کرد که: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. خاک را و نطفه را از حال بحال میگردانید، تا آنچه در ازل حکم کرده و قضا رانده بر وى برفت. همچنین سعید را و شقى را از حال بحال میگرداند گه در طاعت، گه در معصیت، گه در مجلس علم، گه در مجلس خمر گه شادان و گه گریان تا آخر عهد که عمر شمرده بسر آید و حکم ازلى درآید: امّا الى الجنّة و امّا الى النّار اگر دوزخى بود: ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ، و گر بهشتى بود: فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ. حقّ جلّ و علا کرامت فرماید بفضل و کرم خویش.
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره دویست و هشتاد حرف است، نود و دو کلمه، نوزده آیت، جمله به مکه فرو آمد و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر است از ابى کعب از رسول خدا (ص) که گفت: «هر که این سوره برخواند چنانست که مفصّل جمله خواند».
مفسّران گفتند: اوّل سوره که از آسمان فرو آمد اینست. و در خبر صحیح است از
عایشه صدّیقه قالت: انّ اوّل ما بدأ به رسول اللَّه (ص) من الوحى الرّؤیا الصّادقة فی النّوم فکان لا یرى رؤیا الّا جاءت مثل فلق الصّبح، ثمّ حبّب الیه الخلاء و کان یأتى حراء فیتحنّث فیه و التّحنّث و التّعبد لیالى ذوات العدد و یتزوّد لذلک ثمّ یرجع الى خدیجة فتزوّده لمثلها حتّى فجئه الحقّ و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال: «اقْرَأْ»! قال رسول اللَّه (ص): «فقلت ما انا بقارئ»! قال: «فاخذنى فغطّنى حتّى بلغ منّى الجهد، ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّانیة حتّى بلغ منّى الجهد ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّالثة حتّى بلغ منّى الجهد، فقال: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ حتّى بلغ ما لَمْ یَعْلَمْ فرجع حتّى دخل على خدیجة فقال: «زمّلونى» فزمّلوه حتّى ذهب عنه الرّوع.
و عن عائشة قالت: انّ اوّل ما نزل من القرآن، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. و روى انّ ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ و هو ابن عمّ خدیجة و کان امرءا تنصّر فی الجاهلیّة و کان یکتب الکتاب العبرى و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت خدیجه: اى ابن عمّ اسمع من ابن اخیک. فقال ورقة: ابن اخى ما ترى فاخبره رسول اللَّه (ص) ما رأى. فقال ورقة: هذا النّاموس الّذى انزل اللَّه على موسى! لیتنى اکون حیّا حین یخرجک قومک. فقال: رسول اللَّه (ص): «او مخرجىّ هم». قال ورقة: نعم لم یأت رجل قطّ بما جیئت به الّا عودى و اوذى و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا موزرا ثمّ لم ینشب ورقة ان توفّى و فتر الوحى و قال ورقة بن نوفل فی ذلک:
فان یک حقّا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایّانا فاحمد مرسل
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من اللَّه وحى یشرح الصّدر منزل
یفوز به من فاز عزّا لدینه
و یشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخرى بارواح الجحیم تغلّل
قوله: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، قال ابو عبیدة: الباء زیادة و تقدیره: اقرأ اسم ربک هذا
کقول رسول اللَّه (ص): «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.»
یعنى: لمن لم یقرأ فاتحة الکتاب. و قیل: معناه «اقرأ» القرآن بِاسْمِ رَبِّکَ تیمّنا و تبرّکا و هو ان یفتتح بذکره کقوله: «ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» الَّذِی خَلَقَ یعنى: المکوّنات کنّها ثمّ خصّ منها ما هو اعلى مرتبة فقال: خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى: بنى آدم مِنْ عَلَقٍ جمع علقة کشجر و شجرة، و المراد بها ابتداء الخلقة الى تمامها، و قیل: المراد به آدم (ع) من علق، اى من طین یعلق بالکفّ ثمّ کرّر للتّأکید فقال: «اقْرَأْ» و یحتمل انّ الاوّل للعموم و الثّانی للخصوص کما قلنا فی: «خلق» «خَلَقَ الْإِنْسانَ» قوله: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اى الاعظم کرما. و قال الکلبى: اى الحلیم عن جهل العباد لا یعجل علیهم بالعقوبة.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ اى «علّم» الخطّ و الکتابة «بِالْقَلَمِ» اى بخلق «القلم». و قیل: «علّم» القرآن بان کتبه اللَّه «بالقلم» فی اللّوح المحفوظ نقرأ و نقل.
روى عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: یا نبىّ اللَّه اکتب ما اسمع منک من الحدیث. قال: «نعم فاکتب فانّ اللَّه «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من العمل و البیان. و قال قتادة: «القلم» نعمة من اللَّه عظیمة لو لا «القلم» لم یقم دین و لم یصلح عیش.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من انواع الهدى و البیان و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: النّاس کلّهم ما لم یعلموا من الکتابة و الحرف و غیرها ممّا فیه صلاح دنیاهم و دینهم. قال اللَّه تعالى: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً. و انّما علّمهم ما لم یعلموا بالضّرورة و نصب الادلّة على بعض المعلومات. و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: آدم (ع) علّمه الاسماء کلّها. و قیل: الانسان محمد (ص) بیانه و علّمک ما لم تکن تعلم.
کَلَّا تأکید بمعنى حقّا. و قیل: ردّ على المکذّب بالبعث، و قیل: زجر عمّا یأتى ذکره فی الآیة من الطّغیان. إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى لیتجاوز حدّه و یستکبر على ربّه.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى معنى الاستغناء هاهنا: الغنى بعینه، اى یبطر فی غناه و یستکبر. و امّا قوله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» و قوله: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى» فهو ان یرى نفسه غنیّا و ان لم یکن غنیّا. و قال الکلبى: ان راه استغنى یعنی: یرتفع عن منزلة الى منزلة فی اللّباس و الطّعام و غیرهما. و قال مقاتل: نزل فی ابى جهل کان اذا اصاب مالا زاد فی ثیابه و مرکبه و طعامه فذلک طغیانه. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اعوذ بک من فقر ینسى و من غنى یطغى».
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى یعنى: المرجع فی الآخرة فیجازى على طغیانه و مجاوزته حدّه فی کفره، تقول: کتبت الیک مرّات و ما وجدت رجعى. اى جوابا.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى هذا النّاهى ابو جهل قال لقومه: هل یعفّر محمد وجهه بین اظهرکم؟ یعنى: هل رأیتموه مصلّیا ساجدا؟ قالوا: نعم.
قال: و الّلات و العزّى لئن رأیته یفعل ذلک لاطأنّ عنقه. فقیل له: ها هو ذا یصلى فانطلق لیطا رقبته فما لبث ان نکص على عقبیه و یتّقى بیده. فقیل له: مالک یا با الحکم؟ قال: انّ بینى و بینه خندقا من النّار و هولا و اجنحة. و روى: انّ بینى و بینه فحلا فاغرا فاه لو تقدّمت لالتقمنی. ثمّ دخل على اهله فزعا فبلغ ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: لو دنا منّى لاختطفته الملائکة فجعلته عضوا عضوا فانزل اللَّه تعالى: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى معناه: أ لیس یستحقّ العذاب من اللَّه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى هذا خطاب للنّاهى، یعنى: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى المصلّى عَلَى الْهُدى اى «على» الدّین و «امر» بتقوى اللَّه و اجتناب معاصیه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى هذا خطاب للنّبىّ (ص)، تأویله: أ رأیت یا محمد «ان کذّب» ابو جهل بالدّین «و تولّى» عن الایمان، أ لیس یستحقّ من اللَّه اللّعنة و العذاب؟
«أَ لَمْ یَعْلَمْ» هذا المکذّب المتولّى «بِأَنَّ اللَّهَ» یراه و یعلم جمیع احواله و انّه سیؤاخذه بفعله و یعاقبه علیه. و قیل: أ رأیت هاهنا تعجیب للمخاطب و کرّره للتّأکید و تقدیر نظم الآیة: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى و المنهىّ على الهدى أَمَرَ بِالتَّقْوى و النّاهى مکذّب متولّ عن الایمان فما اعجب من ذا أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى.
کَلَّا ردع و زجر، و قیل: هو قسم معناه حقّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ابو جهل عن ایذاء رسول اللَّه (ص) و نهیه عن الصّلاة لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ لنأخذن بمقدّم رأسه اخذ اذلال. و قیل: لنأخذن بناصیته الى النّار کما قال: «فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ».
و قیل: لنسوّدنّ وجهه فکنى بالنّاصیة عن الوجه لانّها فی مقدّم الوجه و کانت العرب تأنف من جرّ النّاصیة فلذلک قال: لَنَسْفَعاً و دخل النّون الخفیفة للتّأکید کما قال: «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ». ثمّ قال: على البدل.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ اى صاحبها کاذب خاطئ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ قال ابن عباس: لمّا نهى ابو جهل رسول اللَّه (ص) انتهره رسول اللَّه (ص) و زجره. فقال ابو جهل: یا محمد لقد علمت ما بها اکثر نادیا منّى فو اللَّه لاملانّ علیک هذا الوادى ان شئت خیلا جردا و رجالا مردا. فانزل اللَّه عزّ و جل.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى: قومه و عشیرته و اعوانه.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ و هم خزنة النّار واحدها زبنىّ مأخوذ من الزّبن و هو الدّفع لانّهم یدفعون اهل النّار الیها دفعا. و فی الخبر لو دعا نادیه لاخذتهم الملائکة الغلاظ الشّداد عیانا. و قیل هذا فی القیامة.
«کَلَّا» لیس الأمر على ما یظنّه ابو جهل «لا تُطِعْهُ» فیما یرید من ترک الصّلاة «وَ اسْجُدْ» على رغمه «وَ اقْتَرِبْ» تقرّب الى اللَّه بطاعتک. و قیل: «اقترب» بالسّجدة فانّ اقرب ما یکون العبد الى اللَّه اذا کان ساجدا.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربّه و هو ساجد فاکثروا الدّعاء».
مفسّران گفتند: اوّل سوره که از آسمان فرو آمد اینست. و در خبر صحیح است از
عایشه صدّیقه قالت: انّ اوّل ما بدأ به رسول اللَّه (ص) من الوحى الرّؤیا الصّادقة فی النّوم فکان لا یرى رؤیا الّا جاءت مثل فلق الصّبح، ثمّ حبّب الیه الخلاء و کان یأتى حراء فیتحنّث فیه و التّحنّث و التّعبد لیالى ذوات العدد و یتزوّد لذلک ثمّ یرجع الى خدیجة فتزوّده لمثلها حتّى فجئه الحقّ و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال: «اقْرَأْ»! قال رسول اللَّه (ص): «فقلت ما انا بقارئ»! قال: «فاخذنى فغطّنى حتّى بلغ منّى الجهد، ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّانیة حتّى بلغ منّى الجهد ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّالثة حتّى بلغ منّى الجهد، فقال: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ حتّى بلغ ما لَمْ یَعْلَمْ فرجع حتّى دخل على خدیجة فقال: «زمّلونى» فزمّلوه حتّى ذهب عنه الرّوع.
و عن عائشة قالت: انّ اوّل ما نزل من القرآن، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. و روى انّ ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ و هو ابن عمّ خدیجة و کان امرءا تنصّر فی الجاهلیّة و کان یکتب الکتاب العبرى و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت خدیجه: اى ابن عمّ اسمع من ابن اخیک. فقال ورقة: ابن اخى ما ترى فاخبره رسول اللَّه (ص) ما رأى. فقال ورقة: هذا النّاموس الّذى انزل اللَّه على موسى! لیتنى اکون حیّا حین یخرجک قومک. فقال: رسول اللَّه (ص): «او مخرجىّ هم». قال ورقة: نعم لم یأت رجل قطّ بما جیئت به الّا عودى و اوذى و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا موزرا ثمّ لم ینشب ورقة ان توفّى و فتر الوحى و قال ورقة بن نوفل فی ذلک:
فان یک حقّا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایّانا فاحمد مرسل
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من اللَّه وحى یشرح الصّدر منزل
یفوز به من فاز عزّا لدینه
و یشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخرى بارواح الجحیم تغلّل
قوله: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، قال ابو عبیدة: الباء زیادة و تقدیره: اقرأ اسم ربک هذا
کقول رسول اللَّه (ص): «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.»
یعنى: لمن لم یقرأ فاتحة الکتاب. و قیل: معناه «اقرأ» القرآن بِاسْمِ رَبِّکَ تیمّنا و تبرّکا و هو ان یفتتح بذکره کقوله: «ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» الَّذِی خَلَقَ یعنى: المکوّنات کنّها ثمّ خصّ منها ما هو اعلى مرتبة فقال: خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى: بنى آدم مِنْ عَلَقٍ جمع علقة کشجر و شجرة، و المراد بها ابتداء الخلقة الى تمامها، و قیل: المراد به آدم (ع) من علق، اى من طین یعلق بالکفّ ثمّ کرّر للتّأکید فقال: «اقْرَأْ» و یحتمل انّ الاوّل للعموم و الثّانی للخصوص کما قلنا فی: «خلق» «خَلَقَ الْإِنْسانَ» قوله: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اى الاعظم کرما. و قال الکلبى: اى الحلیم عن جهل العباد لا یعجل علیهم بالعقوبة.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ اى «علّم» الخطّ و الکتابة «بِالْقَلَمِ» اى بخلق «القلم». و قیل: «علّم» القرآن بان کتبه اللَّه «بالقلم» فی اللّوح المحفوظ نقرأ و نقل.
روى عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: یا نبىّ اللَّه اکتب ما اسمع منک من الحدیث. قال: «نعم فاکتب فانّ اللَّه «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من العمل و البیان. و قال قتادة: «القلم» نعمة من اللَّه عظیمة لو لا «القلم» لم یقم دین و لم یصلح عیش.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من انواع الهدى و البیان و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: النّاس کلّهم ما لم یعلموا من الکتابة و الحرف و غیرها ممّا فیه صلاح دنیاهم و دینهم. قال اللَّه تعالى: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً. و انّما علّمهم ما لم یعلموا بالضّرورة و نصب الادلّة على بعض المعلومات. و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: آدم (ع) علّمه الاسماء کلّها. و قیل: الانسان محمد (ص) بیانه و علّمک ما لم تکن تعلم.
کَلَّا تأکید بمعنى حقّا. و قیل: ردّ على المکذّب بالبعث، و قیل: زجر عمّا یأتى ذکره فی الآیة من الطّغیان. إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى لیتجاوز حدّه و یستکبر على ربّه.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى معنى الاستغناء هاهنا: الغنى بعینه، اى یبطر فی غناه و یستکبر. و امّا قوله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» و قوله: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى» فهو ان یرى نفسه غنیّا و ان لم یکن غنیّا. و قال الکلبى: ان راه استغنى یعنی: یرتفع عن منزلة الى منزلة فی اللّباس و الطّعام و غیرهما. و قال مقاتل: نزل فی ابى جهل کان اذا اصاب مالا زاد فی ثیابه و مرکبه و طعامه فذلک طغیانه. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اعوذ بک من فقر ینسى و من غنى یطغى».
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى یعنى: المرجع فی الآخرة فیجازى على طغیانه و مجاوزته حدّه فی کفره، تقول: کتبت الیک مرّات و ما وجدت رجعى. اى جوابا.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى هذا النّاهى ابو جهل قال لقومه: هل یعفّر محمد وجهه بین اظهرکم؟ یعنى: هل رأیتموه مصلّیا ساجدا؟ قالوا: نعم.
قال: و الّلات و العزّى لئن رأیته یفعل ذلک لاطأنّ عنقه. فقیل له: ها هو ذا یصلى فانطلق لیطا رقبته فما لبث ان نکص على عقبیه و یتّقى بیده. فقیل له: مالک یا با الحکم؟ قال: انّ بینى و بینه خندقا من النّار و هولا و اجنحة. و روى: انّ بینى و بینه فحلا فاغرا فاه لو تقدّمت لالتقمنی. ثمّ دخل على اهله فزعا فبلغ ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: لو دنا منّى لاختطفته الملائکة فجعلته عضوا عضوا فانزل اللَّه تعالى: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى معناه: أ لیس یستحقّ العذاب من اللَّه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى هذا خطاب للنّاهى، یعنى: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى المصلّى عَلَى الْهُدى اى «على» الدّین و «امر» بتقوى اللَّه و اجتناب معاصیه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى هذا خطاب للنّبىّ (ص)، تأویله: أ رأیت یا محمد «ان کذّب» ابو جهل بالدّین «و تولّى» عن الایمان، أ لیس یستحقّ من اللَّه اللّعنة و العذاب؟
«أَ لَمْ یَعْلَمْ» هذا المکذّب المتولّى «بِأَنَّ اللَّهَ» یراه و یعلم جمیع احواله و انّه سیؤاخذه بفعله و یعاقبه علیه. و قیل: أ رأیت هاهنا تعجیب للمخاطب و کرّره للتّأکید و تقدیر نظم الآیة: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى و المنهىّ على الهدى أَمَرَ بِالتَّقْوى و النّاهى مکذّب متولّ عن الایمان فما اعجب من ذا أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى.
کَلَّا ردع و زجر، و قیل: هو قسم معناه حقّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ابو جهل عن ایذاء رسول اللَّه (ص) و نهیه عن الصّلاة لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ لنأخذن بمقدّم رأسه اخذ اذلال. و قیل: لنأخذن بناصیته الى النّار کما قال: «فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ».
و قیل: لنسوّدنّ وجهه فکنى بالنّاصیة عن الوجه لانّها فی مقدّم الوجه و کانت العرب تأنف من جرّ النّاصیة فلذلک قال: لَنَسْفَعاً و دخل النّون الخفیفة للتّأکید کما قال: «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ». ثمّ قال: على البدل.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ اى صاحبها کاذب خاطئ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ قال ابن عباس: لمّا نهى ابو جهل رسول اللَّه (ص) انتهره رسول اللَّه (ص) و زجره. فقال ابو جهل: یا محمد لقد علمت ما بها اکثر نادیا منّى فو اللَّه لاملانّ علیک هذا الوادى ان شئت خیلا جردا و رجالا مردا. فانزل اللَّه عزّ و جل.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى: قومه و عشیرته و اعوانه.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ و هم خزنة النّار واحدها زبنىّ مأخوذ من الزّبن و هو الدّفع لانّهم یدفعون اهل النّار الیها دفعا. و فی الخبر لو دعا نادیه لاخذتهم الملائکة الغلاظ الشّداد عیانا. و قیل هذا فی القیامة.
«کَلَّا» لیس الأمر على ما یظنّه ابو جهل «لا تُطِعْهُ» فیما یرید من ترک الصّلاة «وَ اسْجُدْ» على رغمه «وَ اقْتَرِبْ» تقرّب الى اللَّه بطاعتک. و قیل: «اقترب» بالسّجدة فانّ اقرب ما یکون العبد الى اللَّه اذا کان ساجدا.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربّه و هو ساجد فاکثروا الدّعاء».