عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یدلّ على جلال من لم یزل، اسم یخبر عن جمال من لم یزل، اسم ینبّه على اقبال من لم یزل، اسم یشیر الى افضال من لم یزل.
فالعارف شهد جلاله فطاش، و الصّفىّ شهد جماله فعاش، و الولىّ شهد اقباله فارتاش، و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش.
بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس، بنام او که نامش دلافروز و مهرش عالم سوز، بنام او که نامش آئین زبان و خبرش راحت جان. بنام او که نامش نور دیده مؤمنان، یادش آئین منزل مشتاقان، یافتش فراغ دل مریدان، مهرش انس جان محبّان، حکمش توتیاى دیده عارفان، ذکرش مرهم جان سوختگان.
پیر طریقت گفت: الهى از زبان محبّ خاموش است، حالش همه زبانست ور جان در سر دوستى کرد، شاید که دوست او را بجاى جانست. غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست، و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست! قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ حقّ، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، خبر میدهد از ابتداء وحى که آمد بآن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) آن ساعت که جبرئیل خود را بوى نمود در غار حرا و با وى آرام یافت. رسول (ص) گفت: «اوّل که جبرئیل بمن آمد، یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد». و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریّت وى را بعنصر ملکى مزاج داد. آن گه گفت: یا محمد «اقْرَأْ» بر خوان.
رسول (ص) گفت: «ما انا بقارئ» چه خوانم که من امّىام، خواندن ندانم؟! تا جبرئیل (ع) وحى گزارد گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بر خوان نام خداوند خود یعنى بگوى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اینست معنى آن خبر که روایت کردند از عبد اللَّه بن عباس: که اوّل وحى که جبرئیل به مصطفى آورد آیت تسمیت بود.
و بروایتى دیگر آمده که: اوّل سورهاى که وحى آمد یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود. و سدیگر روایت آمده که اوّل سوره «اقْرَأْ» وحى آمد. و جمع میان این روایات آنست که اوّل آیت که وحى آمد آیة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت با سیّد صلوات اللَّه و سلامه علیه که: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و اوّل سوره که وحى آمد، سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، آن اوّل آیتست و این اوّل سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصّة فقصّة و سورة فسورة وحى همىآمد تمامى بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ. و قیل: آخر آیة نزلت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الى آخر السّوره. و گفتهاند: سیّد (ص) چون این خطاب با وى کردند که: «اقْرَأْ» بر خوان کتاب ما، و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سیّد (ص) اثر کرد که میگفت: «آن ساعت اندامهاى من خواست که از هم جدا گردد و بندهاى اعضا از هم گسسته شود، از هیبت و سیاست آن خطاب! پس چه گویى فردا که بنده عاصى را خطاب آید که: اقْرَأْ کِتابَکَ نامه خود برخوان، و نامه عاصى همه جرم و جنایت و خطا و زلّت بود، و او را بیم عذاب و عقوبت بود، و او را نه عذر و نه حجّت بود. بنگر که حال وى چون بود؟! مگر که ربّ العزّة، بفضل و کرم خود بر وى رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و باللّه تقرّب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند، و بکرم خود او را بمحلّ قبول قرب رساند، چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در هیچ حال بحضرت عزّت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود. چون بنده سر بر سجده نهد، از آنجا که تارک سر وى بود تا آنجا که اقصاى نهایت عالم بود، علم نور گردد و خطّ روشنایى نور از فرق سر وى تا بعلى میشود، و رحمت از على بر سر وى میبارد.
مصطفى (ص) گفت: «لا کبر مع السّجود»
هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه اللَّه شرف متواضعان یافت. چون بنده در سجود متواضع شود، پاداش وى آن بود که حقّ تعالى تخصیص و تقریب وى ارزانى دارد. اینست که گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرّق بود. در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحقّ نزدیکتر بود، و هر که بنزد خلق بىخطرتر بنزد حقّ با خطرتر.
آوردهاند که: چون ربّ العالمین فریشتگان را فرمود که: آدم را سجده آرید، اوّل کسى که سجده آورد، اسرافیل بود. چون سر از سجده برداشت، جبّار عالم کتب الهى و وحى آسمانى بر پیشانى او پیدا آورد تا جبین وى لوح کتب خداى گشت.
عجبا کسى که آدم را بحکم فرمان سجده کند، صور کتابهاى خداى بر پیشانى او پیدا آید مؤمنى که هفتاد سال خداى را جلّ جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد؟! اسرافیل بامر حقّ آدم را سجده کرد، بر پیشانى او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته، چنان که اللَّه گفت: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. از روى اشارت میگوید: او که دون مرا بامر من سجده آورد، کلام نانبشته بر پیشانى وى پیدا آوردم، او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد، ایمان نوشته از دل وى کى برگیرم؟!
قال النّبی (ص) «اذا رکعتم فعظّموا اللَّه و اذا سجدتم فاجتهدوا فی الدّعاء فانّه یستجاب لکم».
فالعارف شهد جلاله فطاش، و الصّفىّ شهد جماله فعاش، و الولىّ شهد اقباله فارتاش، و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش.
بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس، بنام او که نامش دلافروز و مهرش عالم سوز، بنام او که نامش آئین زبان و خبرش راحت جان. بنام او که نامش نور دیده مؤمنان، یادش آئین منزل مشتاقان، یافتش فراغ دل مریدان، مهرش انس جان محبّان، حکمش توتیاى دیده عارفان، ذکرش مرهم جان سوختگان.
پیر طریقت گفت: الهى از زبان محبّ خاموش است، حالش همه زبانست ور جان در سر دوستى کرد، شاید که دوست او را بجاى جانست. غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست، و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست! قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ حقّ، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، خبر میدهد از ابتداء وحى که آمد بآن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) آن ساعت که جبرئیل خود را بوى نمود در غار حرا و با وى آرام یافت. رسول (ص) گفت: «اوّل که جبرئیل بمن آمد، یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد». و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریّت وى را بعنصر ملکى مزاج داد. آن گه گفت: یا محمد «اقْرَأْ» بر خوان.
رسول (ص) گفت: «ما انا بقارئ» چه خوانم که من امّىام، خواندن ندانم؟! تا جبرئیل (ع) وحى گزارد گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بر خوان نام خداوند خود یعنى بگوى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اینست معنى آن خبر که روایت کردند از عبد اللَّه بن عباس: که اوّل وحى که جبرئیل به مصطفى آورد آیت تسمیت بود.
و بروایتى دیگر آمده که: اوّل سورهاى که وحى آمد یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود. و سدیگر روایت آمده که اوّل سوره «اقْرَأْ» وحى آمد. و جمع میان این روایات آنست که اوّل آیت که وحى آمد آیة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت با سیّد صلوات اللَّه و سلامه علیه که: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و اوّل سوره که وحى آمد، سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، آن اوّل آیتست و این اوّل سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصّة فقصّة و سورة فسورة وحى همىآمد تمامى بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ. و قیل: آخر آیة نزلت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الى آخر السّوره. و گفتهاند: سیّد (ص) چون این خطاب با وى کردند که: «اقْرَأْ» بر خوان کتاب ما، و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سیّد (ص) اثر کرد که میگفت: «آن ساعت اندامهاى من خواست که از هم جدا گردد و بندهاى اعضا از هم گسسته شود، از هیبت و سیاست آن خطاب! پس چه گویى فردا که بنده عاصى را خطاب آید که: اقْرَأْ کِتابَکَ نامه خود برخوان، و نامه عاصى همه جرم و جنایت و خطا و زلّت بود، و او را بیم عذاب و عقوبت بود، و او را نه عذر و نه حجّت بود. بنگر که حال وى چون بود؟! مگر که ربّ العزّة، بفضل و کرم خود بر وى رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و باللّه تقرّب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند، و بکرم خود او را بمحلّ قبول قرب رساند، چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در هیچ حال بحضرت عزّت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود. چون بنده سر بر سجده نهد، از آنجا که تارک سر وى بود تا آنجا که اقصاى نهایت عالم بود، علم نور گردد و خطّ روشنایى نور از فرق سر وى تا بعلى میشود، و رحمت از على بر سر وى میبارد.
مصطفى (ص) گفت: «لا کبر مع السّجود»
هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه اللَّه شرف متواضعان یافت. چون بنده در سجود متواضع شود، پاداش وى آن بود که حقّ تعالى تخصیص و تقریب وى ارزانى دارد. اینست که گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرّق بود. در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحقّ نزدیکتر بود، و هر که بنزد خلق بىخطرتر بنزد حقّ با خطرتر.
آوردهاند که: چون ربّ العالمین فریشتگان را فرمود که: آدم را سجده آرید، اوّل کسى که سجده آورد، اسرافیل بود. چون سر از سجده برداشت، جبّار عالم کتب الهى و وحى آسمانى بر پیشانى او پیدا آورد تا جبین وى لوح کتب خداى گشت.
عجبا کسى که آدم را بحکم فرمان سجده کند، صور کتابهاى خداى بر پیشانى او پیدا آید مؤمنى که هفتاد سال خداى را جلّ جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد؟! اسرافیل بامر حقّ آدم را سجده کرد، بر پیشانى او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته، چنان که اللَّه گفت: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. از روى اشارت میگوید: او که دون مرا بامر من سجده آورد، کلام نانبشته بر پیشانى وى پیدا آوردم، او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد، ایمان نوشته از دل وى کى برگیرم؟!
قال النّبی (ص) «اذا رکعتم فعظّموا اللَّه و اذا سجدتم فاجتهدوا فی الدّعاء فانّه یستجاب لکم».
رشیدالدین میبدی : ۹۷- سورة القدر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره پنج آیتست، سى کلمه، صد و دوازده حرف، جمله به مکه فرو آمد، بقول بیشترین مفسّران مگر ضحاک که گفت: مدنى است و به مدینه فرو آمد على بن الحسین بن واقد گفت: اوّل سوره که به مدینه فرو آمد، این سوره است، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب عن النّبیّ (ص) من قرأ سورة «القدر»، اعطى من الاجر کمن صام رمضان و احیا
لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الهاء ضمیر القرآن و ان لم یتقدّم ذکره فی السّورة نظیره: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ انزل اللَّه القرآن جملة واحدة فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ من اللّوح المحفوظ الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة و املاه جبرئیل على السّفرة ثمّ کان ینزل به جبرئیل على محمد علیهما السّلام نجوما، فکان بین اوّله و آخره ثلاث و عشرون سنة و قیل: معناه: انا انزلنا جبرئیل بالقرآن لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: کان ابتداء انزاله لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى انزلنا القرآن فی شأن لیلة القدر و منزلتها کما تقول: نزلت سورة اللّیل فی ابى بکر اى فی شأنه و یحتمل انّ الهاء تعود الى القضاء و القدر النّازل فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فان قیل: قال اللَّه تعالى فی هذه السّورة: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قال فی موضع آخر: «أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ» و قد انزله فی عشرین سنة کما قال: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» فما وجه الجمع بین هذه الآیات الجواب انّه انزله لَیْلَةِ الْقَدْرِ الّتى کانت صبیحتها یوم بدر و هی کانت لیلة سبع عشرة من رمضان لم تردّ بعد الى العشر الاواخر انزل الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة خزانة القرآن ثمّ کان ینزل منه على رسول اللَّه (ص) نجوما الى ان قبض. قوله: لَیْلَةِ الْقَدْرِ معناه. «لیلة» تقدیر الامور و الاحکام و الفصل یقدّر اللَّه فیها امر السّنة فی عباده و بلاده الى السّنة المقبلة کقوله تعالى: فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ و التّقدیر و «القدر» بمعنى واحد، یقال: قدر اللَّه الشّیء قدرا و قدرا، قدّره تقدیرا.
و سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فی سورة الدّخان «مبارکة» لانّ اللَّه سبحانه ینزل فیها الخیر کلّه و البرکة و المغفرة. و روى ابو الضحى عن ابن عباس: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقضى الاقضیة «فِی لَیْلَةِ» النصف من شعبان و یسلّمها الى اربابها فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و قیل للحسین بن الفضل: أ لیس قد قدّر اللَّه المقادیر قبل ان یخلق السّماوات و الارض؟ قال: بلى. قیل: فما معنى لَیْلَةِ الْقَدْرِ؟ قال: سوق المقادیر الى المواقیت و تنفیذ القضاء المقدّر. قال الازهرى: لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى «لیلة» العظمة و الشّرف من قول النّاس لفلان عند الامیر قدر، اى جاه و قدر و منزلة. یقال: قدرت فلانا اى عظمته.
قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عظّموه حقّ تعظیمه. و قیل: لانّ کلّ عمل صالح یوجد من المؤمن فیها یکون ذا قدر و قیامة عند اللَّه لکونه مقبولا.
و قال الخلیل بن احمد: سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّ الارض تضیق فیها بالملائکة من قوله تعالى: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ و اختلفوا فی وقتها: فقال بعضهم: انّها کانت على عهد رسول اللَّه (ص) ثمّ رفعت و عامّة الصّحابة و العلماء على انّهم باقیة الى یوم القیامة. لما روى عن ابى هریرة قال: زعموا انّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ قد رفعت و کذب من قال ذلک هى فی کلّ شهر رمضان استقبله. و قال بعضهم: هى فی لیالى السّنة کلّها حتّى لو علق طلاق امرأته او عتق عبده بلیلة «القدر» لم یقع الطّلاق و لم ینفذ العتق الى مضىّ سنة من یوم حلف. یروى ذلک عن ابن مسعود قال: من یقسم الحول کلّه یصبها، فبلغ ذلک عبد اللَّه بن عمر فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرّحمن اما انّه علم انّها فی شهر رمضان و لکن اراد ان لا یتّکل النّاس و الى هذا ذهب ابو حنیفة انّها فی جمیع السّنة. و عن ابن مسعود ایضا قال: اذا کانت السّنة «فِی لَیْلَةِ» کانت فی العامّ المستقبل «فِی لَیْلَةِ» اخرى و الجمهور من اهل العلم على انّها فی شهر رمضان فی کلّ عامّ. قال ابو رزین العقیلى: هى اوّل «لیلة» من شهر رمضان. و قال الحسن: «لیلة» سبع عشرة و هی اللّیلة الّتى کانت صبیحتها وقعة بدر، و الصّحیح انّها فی العشر الاواخر من رمضان و الیه ذهب الشّافعى. قالوا: کانت الامم تطلبها فی لیال السّنة کلّها فردّها اللَّه عزّ و جل لهذه الامّة الى رمضان لتکون ایسر للطّلب للیسر الّذى خصّها به فی دینه و وضعه الآصار عنها فدعا رسول اللَّه (ص) فوضعها له و لامّته فی شهر رمضان ثمّ دعاه فوضعها فی العشر الاواخر ثمّ جدّ فی الطّلب و دعا اللَّه فوضعها فی الاوتار منها فهى لا تخرج من العشر الاواخر منه و ترا ثمّ دعاه فاراها ایّاه فی منامه مرّتین. امّا احدیهما فایقظه بعض اهله فنسیها و امّا المرّة الأخرى فخرج لیخبر اصحابه فتلاحى رجلان فاصلح بینهما فنسیها، فقال لهم: اخبرت بها ثمّ رفعت و عسى ان یکون خیرا فاطلبوها فی کلّ وتر، و یروى فالتمسوها فی التّاسعة و السّابعة و الخامسة ثمّ اختلفوا فی انّها اىّ، لیلة من الاوتار.
قال ابو سعید الخدرى: هى اللّیلة الحادیة و العشرون لما روى انّ النّبیّ (ص) قال: اریت هذه اللّیلة و رأیتنى اسجد فی صبیحتها فی ماء و طین.
قال ابو سعید الخدرى: امطرت السّماء تلک اللّیلة فابصرت عیناى رسول اللَّه (ص) انصرف الینا و على جبهته و انفه اثر الماء و الطّین فی صبیحة احدى و عشرین. و قال بعضهم: هى لیلة ثلاث و عشرین لما
روى ابو هریرة. قال: تذاکرنا لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فقال رسول اللَّه (ص): «کم مضى من الشّهر»؟ فقلنا: ثنتان و عشرون و بقى ثمان. فقال: «مضى ثنتان و عشرون و بقى سبع اطلبوها اللّیلة الشّهر تسع و عشرون».
و عن نافع عن ابن عمر قال: جاء رجل الى النّبیّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه: انّى رأیت فی النّوم کانّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ سابعة تبقى. فقال رسول اللَّه (ص): «ارى رؤیاکم قد تواطأت على ثلاث و عشرین فمن کان منکم یرید ان یقوم من الشّهر فلیقم لیلة ثلاث و عشرین».
و قال قوم: هى اللّیلة السّابعة و العشرون و الیه ذهب على علیه السّلام و ابى و عائشة و معاویة لما
روى ابن عمر یحدّث عن النّبی (ص) فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ قال: من کسان متحرّیا فلیتحرّها فی لیلة سبع و عشرین.
و عن ابى بن کعب قال: سمعت النّبیّ (ص) باذنىّ و الّا فصمّتا انّه قال: لَیْلَةِ الْقَدْرِ لیلة سبع و عشرین.
و عن زرّ بن حبیش قال: قلنا لابى بن کعب: اتینا ابن مسعود فسألناه عن لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: من یقم الحول یصبها، فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرحمن لقد علم انّها فی شهر رمضان و انّها «لیلة» سبع و عشرین و لکن کره ان یخبرکم فتتّکلوا. ثمّ قال: هى و الّذى انزل القرآن على محمد (ص) لیلة سبع و عشرین. فقلنا: یا با المنذر: انّى علمت ذلک؟ قال: بالآیة الّتى اخبرنا النّبیّ (ص) بها، قال: فقلت: ابا المنذر و ما الآیة؟ قال: تطلع الشّمس غداتئذ کانّها طست لیس لها شعاع.
و فی روایة: تطلع الشّمس فی صبیحة یومها بیضاء لا شعاع لها.
و قال الحسن رفعه انّها «لیلة» بلجة سمحة لا حارّة و لا باردة، تطلع الشّمس صبیحتها لا شعاع لها. قال بعض اهل العلم: یحتمل ان یکون معنى طلوعها من غیر شعاع، لانّ الملائکة تصعد عند طلوع الشّمس الى السّماء فیمنع صعودها انتشار شعاعها لکثرة ما ینزل من الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و یحتمل ان یکون ذلک لانّها لا تطلع فی هذه اللّیلة بین قرنى الشیطان، فیزید الشیطان فی بثّ شعاعها و تزیین طلوعها لیزید فی غرور الکافرین و یحسّن فی اعین السّاجدین. و یروى عن عبید بن عمیر قال: کنت لیلة السّابع و العشرین فی البحر فاخذت من مائه فوجدته عذبا سلسا و قال بعض الصّحابة: قام بنا رسول اللَّه (ص) لیلة الثّالث و العشرین ثلث اللّیل فلمّا کانت لیلة الخامس و العشرین قام بنا نصف اللّیل فلمّا کانت لیلة السّابع و العشرین قام بنا اللّیل کلّه.
و اعلم انّ الاخبار اختلفت فی تعیین لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّها دائرة فی العشر الاواخر لا تثبت على واحدة و انّها تتفاوت فربّما تقع فی سنة بخلاف ما کانت فیما قبلها او بعدها و فی الجملة ابهم اللَّه هذه اللّیلة على الامّة لیجتهدوا فی العبادة لیالى رمضان طمعا فی ادراکها کما اخفى ساعة الاجابة فی یوم الجمعة و اخفى الصّلاة الوسطى فی الصّلاة الخمس و اسمه الاعظم فی الاسماء و رضاه فی الطّاعات لیرغبوا فی جمیعها و سخطه فی المعاصى لینتهوا عن جمیعها و اخفى قیام السّاعة لیجتهدوا فی الطّاعات حذرا من قیامها. و امّا الکلام فی فضائل لَیْلَةِ الْقَدْرِ و خصائصها فهو ما روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقوم احد لَیْلَةِ الْقَدْرِ فیوافقها ایمانا و احتسابا الّا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه.
و روى انّ الشّیطان لا یخرج فی هذه اللّیلة حتّى یضیء فجؤها و لا یستطیع ان یصیب فیها احدا بخبل أو داء او ضرب من ضروب الفساد و لا ینفذ فیها سحر ساحر.
و قال سعید بن المسیّب: من صلّى صلاة العشاء فیها جماعة فقد اخذ بحظّه من لَیْلَةِ الْقَدْرِ و روى: انّ عائشة قالت للنّبى (ص): ان وافیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فما اقول؟ قال: «قولى: «اللّهمّ انّک عفوّ تحبّ العفو فاعف عنّى».
و قال (ص) عرضت علىّ اعمال امّتى و اعمارها فاستقللتها فسأتنى فاعطیت فی السّنة «لیلة» هى خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یعنى: خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لیست فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: انّ العمل فیها «خیر» من العمل فی «أَلْفِ شَهْرٍ» لیس فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ قاله على جهة التّعظیم لها و التّفخیم لشانها. قال المفسّرون: کلّ ما فی القرآن من قوله وَ ما أَدْراکَ فقد ادراه، اى اعلمه و کلّ «ما» فی القرآن و ما یدریک لم یدره، اى لم یعلمه. قوله: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اختلفوا فی الحکمة الموجبة لهذا العدد
فقال على بن عروة: ذکر رسول اللَّه (ص) اربعة من بنى اسرائیل عبدوا اللَّه ثمانین سنة لم یعصوه طرفة عین و هم: ایّوب و زکریا و حزقیل بن العجوز و یوشع بن نون. فعجب اصحاب النّبی (ص) من ذلک فاتاه جبرئیل (ع) فقال: یا محمد عجبت امّتک من عبادة هؤلاء النّفر ثمانین سنة لم یعصوا اللَّه طرفة عین و قد انزل اللَّه تعالى علیک خیرا من ذلک ثم قرأ علیه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: هذا افضل ممّا عجبت انت و امّتک.
قال: فسّر بذلک النّبیّ (ص) و النّاس معه، و قیل: انّ رسول اللَّه (ص) ذکر رجلا من بنى اسرائیل حمل السّلاح على عاتقه الف شهر فعجب لذلک عجبا شدیدا و تمنّى ان یکون ذلک فی امّته فقال: «یا ربّ جعلت امّتى اقصر الامم اعمارا و اقلّها اعمالا؟! فاعطاه اللَّه لَیْلَةِ الْقَدْرِ. فقال: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ الّذى حمل فیه الاسرائیلى السّلاح فی سبیل اللَّه.
و قیل: انّما خصّ الف شهر بالذّکر لانّ الامم الماضیة لم یکن یستجاب لهم الدّعوة الّا بعد عبادة الف شهر و لا یسمّى عابدا الّا من یتعبّد الف شهر و هی ثلاثة و ثمانون سنة و اربعة اشهر. فقالت الصّحابة: لو کان عمرنا طویلا لکنّا نعبد اللَّه فیه، فجعل اللَّه تعالى لامّة محمد (ص) «لیلة» خیرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ کانوا یعبدون فیها.
قال ابو بکر الورّاق: کان ملک سلیمان (ع) خمس مائة شهر و ملک ذى القرنین خمس مائة شهر فیحتمل ان یکون معنى الآیة لَیْلَةِ الْقَدْرِ خیر لمن ادرکها من مملکة سلیمان و ذى القرنین علیهما السّلام. و قال ابو العالیة معناه: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ عمر «أَلْفِ شَهْرٍ» و قال مجاهد: «سلام» الملائکة و «الرّوح» علیک تلک اللّیلة «خَیْرٌ مِنْ» «سلام» الخلق علیک «أَلْفِ شَهْرٍ» فذلک قوله: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها روى انّ «الملائکة» تلک اللّیلة اکثر فی الارض من عدد الحصى و نهارها کلیلها فی الخبر و «الرّوح» هاهنا جبرئیل (ع) فی قول اکثر المفسّرین یدلّ علیه ما
روى انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال: اذا کان لَیْلَةِ الْقَدْرِ نزل جبرئیل (ع) فی کبکبة من «الملائکة» یصلّون و یسلّمون على کلّ عبد قائم او قاعد یذکر اللَّه تعالى.
و عن ابن عباس: انّ النّبیّ (ص) قال: اذا کانت لَیْلَةِ الْقَدْرِ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ الّذین هم سکّان سدرة المنتهى و فیهم جبرئیل فنزل جبرئیل و معه الویة ینصب لواء منها على قبرى و لواء على بیت المقدس و لواء فی مسجد الحرام و لواء على طور سیناء، و لا یدع فیها مؤمنا و لا مؤمنة الّا سلّم علیه.
و امّا النّور الّذى یرى لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال بعضهم: هو نور اجنحة «الملائکة» و قیل: هو نور جنّة عدن تفتح ابوابها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: هو نور لواء الحمد. و قیل: هو نور اسرار العارفین رفع اللَّه الحجب عن اسرارهم حتّى یرى الخلق ضیاءها و شعاعها.
و قیل: «الرّوح» هاهنا طائفة من «الملائکة» لا تراهم الملائکة الّا تلک اللّیلة.
و قیل: هم حفظة الملائکة، و قیل: هو ملک عظیم یفى بخلق من الملائکة.
«فیها» اى فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ اى بامر «ربّهم» مِنْ کُلِّ أَمْرٍ «من» بمعنى الباء کقوله: «یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» اى بامر باللّه و المعنى: بکلّ امر قدّره اللَّه فی تلک السّنة. و قیل: بکلّ امر من الخیر و البرکة. و تمّ الکلام هاهنا ثمّ ابتدا فقال: سَلامٌ هِیَ اى «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» «سلام» و خیر کلّها لیس فیها شرّ و قیل: سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ. «سلام» خبر و المبتدا هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ و المعنى: تلک اللّیلة سالمة من ان یحدث فیها داء او یستطیع ان یعمل فیها شیطان و قیل: معناه: «سلام» على اولیاء اللَّه و اهل طاعته، و قیل: هو تسلیم الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ على اهل المساجد من حین تغیب الشّمس الى ان یطلع «الفجر» یمرّون على کلّ مؤمن و یقولون: السّلام علیک یا مؤمن «حتّى» یطلع «الفجر» و قیل: سَلامٌ هِیَ متّصل بقوله: مِنْ کُلِّ أَمْرٍ و المعنى: «مِنْ کُلِّ» سوء سالمة و «هى» لا یحدث فیها بلاء و لا یصیب واحدا شیطان بشرّ و لا یرمى فیها بنجم و قرأ ابن عباس: من کل امرئ «سلام» و فسّروه «مِنْ کُلِّ» ملک على المؤمن سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ اى الى «مَطْلَعِ الْفَجْرِ». قرأ الکسائى «مطلع» بکسر اللّام و الآخرون بفتحها و هو الاختیار لانّه بمعنى الطّلوع على المصدر یقال: طلع «الفجر» طلوعا و مطلعا و بالکسر موضع الطّلوع.
لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الهاء ضمیر القرآن و ان لم یتقدّم ذکره فی السّورة نظیره: حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ انزل اللَّه القرآن جملة واحدة فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ من اللّوح المحفوظ الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة و املاه جبرئیل على السّفرة ثمّ کان ینزل به جبرئیل على محمد علیهما السّلام نجوما، فکان بین اوّله و آخره ثلاث و عشرون سنة و قیل: معناه: انا انزلنا جبرئیل بالقرآن لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: کان ابتداء انزاله لَیْلَةُ الْقَدْرِ. و قیل: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى انزلنا القرآن فی شأن لیلة القدر و منزلتها کما تقول: نزلت سورة اللّیل فی ابى بکر اى فی شأنه و یحتمل انّ الهاء تعود الى القضاء و القدر النّازل فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فان قیل: قال اللَّه تعالى فی هذه السّورة: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قال فی موضع آخر: «أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ» و قد انزله فی عشرین سنة کما قال: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا» فما وجه الجمع بین هذه الآیات الجواب انّه انزله لَیْلَةِ الْقَدْرِ الّتى کانت صبیحتها یوم بدر و هی کانت لیلة سبع عشرة من رمضان لم تردّ بعد الى العشر الاواخر انزل الى السّماء الدّنیا فوضع فی بیت العزّة خزانة القرآن ثمّ کان ینزل منه على رسول اللَّه (ص) نجوما الى ان قبض. قوله: لَیْلَةِ الْقَدْرِ معناه. «لیلة» تقدیر الامور و الاحکام و الفصل یقدّر اللَّه فیها امر السّنة فی عباده و بلاده الى السّنة المقبلة کقوله تعالى: فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ و التّقدیر و «القدر» بمعنى واحد، یقال: قدر اللَّه الشّیء قدرا و قدرا، قدّره تقدیرا.
و سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فی سورة الدّخان «مبارکة» لانّ اللَّه سبحانه ینزل فیها الخیر کلّه و البرکة و المغفرة. و روى ابو الضحى عن ابن عباس: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقضى الاقضیة «فِی لَیْلَةِ» النصف من شعبان و یسلّمها الى اربابها فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و قیل للحسین بن الفضل: أ لیس قد قدّر اللَّه المقادیر قبل ان یخلق السّماوات و الارض؟ قال: بلى. قیل: فما معنى لَیْلَةِ الْقَدْرِ؟ قال: سوق المقادیر الى المواقیت و تنفیذ القضاء المقدّر. قال الازهرى: لَیْلَةِ الْقَدْرِ اى «لیلة» العظمة و الشّرف من قول النّاس لفلان عند الامیر قدر، اى جاه و قدر و منزلة. یقال: قدرت فلانا اى عظمته.
قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما عظّموه حقّ تعظیمه. و قیل: لانّ کلّ عمل صالح یوجد من المؤمن فیها یکون ذا قدر و قیامة عند اللَّه لکونه مقبولا.
و قال الخلیل بن احمد: سمّیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّ الارض تضیق فیها بالملائکة من قوله تعالى: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ و اختلفوا فی وقتها: فقال بعضهم: انّها کانت على عهد رسول اللَّه (ص) ثمّ رفعت و عامّة الصّحابة و العلماء على انّهم باقیة الى یوم القیامة. لما روى عن ابى هریرة قال: زعموا انّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ قد رفعت و کذب من قال ذلک هى فی کلّ شهر رمضان استقبله. و قال بعضهم: هى فی لیالى السّنة کلّها حتّى لو علق طلاق امرأته او عتق عبده بلیلة «القدر» لم یقع الطّلاق و لم ینفذ العتق الى مضىّ سنة من یوم حلف. یروى ذلک عن ابن مسعود قال: من یقسم الحول کلّه یصبها، فبلغ ذلک عبد اللَّه بن عمر فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرّحمن اما انّه علم انّها فی شهر رمضان و لکن اراد ان لا یتّکل النّاس و الى هذا ذهب ابو حنیفة انّها فی جمیع السّنة. و عن ابن مسعود ایضا قال: اذا کانت السّنة «فِی لَیْلَةِ» کانت فی العامّ المستقبل «فِی لَیْلَةِ» اخرى و الجمهور من اهل العلم على انّها فی شهر رمضان فی کلّ عامّ. قال ابو رزین العقیلى: هى اوّل «لیلة» من شهر رمضان. و قال الحسن: «لیلة» سبع عشرة و هی اللّیلة الّتى کانت صبیحتها وقعة بدر، و الصّحیح انّها فی العشر الاواخر من رمضان و الیه ذهب الشّافعى. قالوا: کانت الامم تطلبها فی لیال السّنة کلّها فردّها اللَّه عزّ و جل لهذه الامّة الى رمضان لتکون ایسر للطّلب للیسر الّذى خصّها به فی دینه و وضعه الآصار عنها فدعا رسول اللَّه (ص) فوضعها له و لامّته فی شهر رمضان ثمّ دعاه فوضعها فی العشر الاواخر ثمّ جدّ فی الطّلب و دعا اللَّه فوضعها فی الاوتار منها فهى لا تخرج من العشر الاواخر منه و ترا ثمّ دعاه فاراها ایّاه فی منامه مرّتین. امّا احدیهما فایقظه بعض اهله فنسیها و امّا المرّة الأخرى فخرج لیخبر اصحابه فتلاحى رجلان فاصلح بینهما فنسیها، فقال لهم: اخبرت بها ثمّ رفعت و عسى ان یکون خیرا فاطلبوها فی کلّ وتر، و یروى فالتمسوها فی التّاسعة و السّابعة و الخامسة ثمّ اختلفوا فی انّها اىّ، لیلة من الاوتار.
قال ابو سعید الخدرى: هى اللّیلة الحادیة و العشرون لما روى انّ النّبیّ (ص) قال: اریت هذه اللّیلة و رأیتنى اسجد فی صبیحتها فی ماء و طین.
قال ابو سعید الخدرى: امطرت السّماء تلک اللّیلة فابصرت عیناى رسول اللَّه (ص) انصرف الینا و على جبهته و انفه اثر الماء و الطّین فی صبیحة احدى و عشرین. و قال بعضهم: هى لیلة ثلاث و عشرین لما
روى ابو هریرة. قال: تذاکرنا لَیْلَةِ الْقَدْرِ، فقال رسول اللَّه (ص): «کم مضى من الشّهر»؟ فقلنا: ثنتان و عشرون و بقى ثمان. فقال: «مضى ثنتان و عشرون و بقى سبع اطلبوها اللّیلة الشّهر تسع و عشرون».
و عن نافع عن ابن عمر قال: جاء رجل الى النّبیّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه: انّى رأیت فی النّوم کانّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ سابعة تبقى. فقال رسول اللَّه (ص): «ارى رؤیاکم قد تواطأت على ثلاث و عشرین فمن کان منکم یرید ان یقوم من الشّهر فلیقم لیلة ثلاث و عشرین».
و قال قوم: هى اللّیلة السّابعة و العشرون و الیه ذهب على علیه السّلام و ابى و عائشة و معاویة لما
روى ابن عمر یحدّث عن النّبی (ص) فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ قال: من کسان متحرّیا فلیتحرّها فی لیلة سبع و عشرین.
و عن ابى بن کعب قال: سمعت النّبیّ (ص) باذنىّ و الّا فصمّتا انّه قال: لَیْلَةِ الْقَدْرِ لیلة سبع و عشرین.
و عن زرّ بن حبیش قال: قلنا لابى بن کعب: اتینا ابن مسعود فسألناه عن لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: من یقم الحول یصبها، فقال: یرحم اللَّه ابا عبد الرحمن لقد علم انّها فی شهر رمضان و انّها «لیلة» سبع و عشرین و لکن کره ان یخبرکم فتتّکلوا. ثمّ قال: هى و الّذى انزل القرآن على محمد (ص) لیلة سبع و عشرین. فقلنا: یا با المنذر: انّى علمت ذلک؟ قال: بالآیة الّتى اخبرنا النّبیّ (ص) بها، قال: فقلت: ابا المنذر و ما الآیة؟ قال: تطلع الشّمس غداتئذ کانّها طست لیس لها شعاع.
و فی روایة: تطلع الشّمس فی صبیحة یومها بیضاء لا شعاع لها.
و قال الحسن رفعه انّها «لیلة» بلجة سمحة لا حارّة و لا باردة، تطلع الشّمس صبیحتها لا شعاع لها. قال بعض اهل العلم: یحتمل ان یکون معنى طلوعها من غیر شعاع، لانّ الملائکة تصعد عند طلوع الشّمس الى السّماء فیمنع صعودها انتشار شعاعها لکثرة ما ینزل من الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ. و یحتمل ان یکون ذلک لانّها لا تطلع فی هذه اللّیلة بین قرنى الشیطان، فیزید الشیطان فی بثّ شعاعها و تزیین طلوعها لیزید فی غرور الکافرین و یحسّن فی اعین السّاجدین. و یروى عن عبید بن عمیر قال: کنت لیلة السّابع و العشرین فی البحر فاخذت من مائه فوجدته عذبا سلسا و قال بعض الصّحابة: قام بنا رسول اللَّه (ص) لیلة الثّالث و العشرین ثلث اللّیل فلمّا کانت لیلة الخامس و العشرین قام بنا نصف اللّیل فلمّا کانت لیلة السّابع و العشرین قام بنا اللّیل کلّه.
و اعلم انّ الاخبار اختلفت فی تعیین لَیْلَةِ الْقَدْرِ لانّها دائرة فی العشر الاواخر لا تثبت على واحدة و انّها تتفاوت فربّما تقع فی سنة بخلاف ما کانت فیما قبلها او بعدها و فی الجملة ابهم اللَّه هذه اللّیلة على الامّة لیجتهدوا فی العبادة لیالى رمضان طمعا فی ادراکها کما اخفى ساعة الاجابة فی یوم الجمعة و اخفى الصّلاة الوسطى فی الصّلاة الخمس و اسمه الاعظم فی الاسماء و رضاه فی الطّاعات لیرغبوا فی جمیعها و سخطه فی المعاصى لینتهوا عن جمیعها و اخفى قیام السّاعة لیجتهدوا فی الطّاعات حذرا من قیامها. و امّا الکلام فی فضائل لَیْلَةِ الْقَدْرِ و خصائصها فهو ما روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یقوم احد لَیْلَةِ الْقَدْرِ فیوافقها ایمانا و احتسابا الّا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه.
و روى انّ الشّیطان لا یخرج فی هذه اللّیلة حتّى یضیء فجؤها و لا یستطیع ان یصیب فیها احدا بخبل أو داء او ضرب من ضروب الفساد و لا ینفذ فیها سحر ساحر.
و قال سعید بن المسیّب: من صلّى صلاة العشاء فیها جماعة فقد اخذ بحظّه من لَیْلَةِ الْقَدْرِ و روى: انّ عائشة قالت للنّبى (ص): ان وافیت لَیْلَةِ الْقَدْرِ فما اقول؟ قال: «قولى: «اللّهمّ انّک عفوّ تحبّ العفو فاعف عنّى».
و قال (ص) عرضت علىّ اعمال امّتى و اعمارها فاستقللتها فسأتنى فاعطیت فی السّنة «لیلة» هى خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یعنى: خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لیست فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: انّ العمل فیها «خیر» من العمل فی «أَلْفِ شَهْرٍ» لیس فیها لَیْلَةِ الْقَدْرِ قوله: وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ قاله على جهة التّعظیم لها و التّفخیم لشانها. قال المفسّرون: کلّ ما فی القرآن من قوله وَ ما أَدْراکَ فقد ادراه، اى اعلمه و کلّ «ما» فی القرآن و ما یدریک لم یدره، اى لم یعلمه. قوله: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اختلفوا فی الحکمة الموجبة لهذا العدد
فقال على بن عروة: ذکر رسول اللَّه (ص) اربعة من بنى اسرائیل عبدوا اللَّه ثمانین سنة لم یعصوه طرفة عین و هم: ایّوب و زکریا و حزقیل بن العجوز و یوشع بن نون. فعجب اصحاب النّبی (ص) من ذلک فاتاه جبرئیل (ع) فقال: یا محمد عجبت امّتک من عبادة هؤلاء النّفر ثمانین سنة لم یعصوا اللَّه طرفة عین و قد انزل اللَّه تعالى علیک خیرا من ذلک ثم قرأ علیه: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال: هذا افضل ممّا عجبت انت و امّتک.
قال: فسّر بذلک النّبیّ (ص) و النّاس معه، و قیل: انّ رسول اللَّه (ص) ذکر رجلا من بنى اسرائیل حمل السّلاح على عاتقه الف شهر فعجب لذلک عجبا شدیدا و تمنّى ان یکون ذلک فی امّته فقال: «یا ربّ جعلت امّتى اقصر الامم اعمارا و اقلّها اعمالا؟! فاعطاه اللَّه لَیْلَةِ الْقَدْرِ. فقال: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ الّذى حمل فیه الاسرائیلى السّلاح فی سبیل اللَّه.
و قیل: انّما خصّ الف شهر بالذّکر لانّ الامم الماضیة لم یکن یستجاب لهم الدّعوة الّا بعد عبادة الف شهر و لا یسمّى عابدا الّا من یتعبّد الف شهر و هی ثلاثة و ثمانون سنة و اربعة اشهر. فقالت الصّحابة: لو کان عمرنا طویلا لکنّا نعبد اللَّه فیه، فجعل اللَّه تعالى لامّة محمد (ص) «لیلة» خیرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ کانوا یعبدون فیها.
قال ابو بکر الورّاق: کان ملک سلیمان (ع) خمس مائة شهر و ملک ذى القرنین خمس مائة شهر فیحتمل ان یکون معنى الآیة لَیْلَةِ الْقَدْرِ خیر لمن ادرکها من مملکة سلیمان و ذى القرنین علیهما السّلام. و قال ابو العالیة معناه: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ عمر «أَلْفِ شَهْرٍ» و قال مجاهد: «سلام» الملائکة و «الرّوح» علیک تلک اللّیلة «خَیْرٌ مِنْ» «سلام» الخلق علیک «أَلْفِ شَهْرٍ» فذلک قوله: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها روى انّ «الملائکة» تلک اللّیلة اکثر فی الارض من عدد الحصى و نهارها کلیلها فی الخبر و «الرّوح» هاهنا جبرئیل (ع) فی قول اکثر المفسّرین یدلّ علیه ما
روى انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال: اذا کان لَیْلَةِ الْقَدْرِ نزل جبرئیل (ع) فی کبکبة من «الملائکة» یصلّون و یسلّمون على کلّ عبد قائم او قاعد یذکر اللَّه تعالى.
و عن ابن عباس: انّ النّبیّ (ص) قال: اذا کانت لَیْلَةِ الْقَدْرِ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ الّذین هم سکّان سدرة المنتهى و فیهم جبرئیل فنزل جبرئیل و معه الویة ینصب لواء منها على قبرى و لواء على بیت المقدس و لواء فی مسجد الحرام و لواء على طور سیناء، و لا یدع فیها مؤمنا و لا مؤمنة الّا سلّم علیه.
و امّا النّور الّذى یرى لَیْلَةِ الْقَدْرِ فقال بعضهم: هو نور اجنحة «الملائکة» و قیل: هو نور جنّة عدن تفتح ابوابها لَیْلَةِ الْقَدْرِ و قیل: هو نور لواء الحمد. و قیل: هو نور اسرار العارفین رفع اللَّه الحجب عن اسرارهم حتّى یرى الخلق ضیاءها و شعاعها.
و قیل: «الرّوح» هاهنا طائفة من «الملائکة» لا تراهم الملائکة الّا تلک اللّیلة.
و قیل: هم حفظة الملائکة، و قیل: هو ملک عظیم یفى بخلق من الملائکة.
«فیها» اى فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ اى بامر «ربّهم» مِنْ کُلِّ أَمْرٍ «من» بمعنى الباء کقوله: «یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» اى بامر باللّه و المعنى: بکلّ امر قدّره اللَّه فی تلک السّنة. و قیل: بکلّ امر من الخیر و البرکة. و تمّ الکلام هاهنا ثمّ ابتدا فقال: سَلامٌ هِیَ اى «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» «سلام» و خیر کلّها لیس فیها شرّ و قیل: سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ. «سلام» خبر و المبتدا هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ و المعنى: تلک اللّیلة سالمة من ان یحدث فیها داء او یستطیع ان یعمل فیها شیطان و قیل: معناه: «سلام» على اولیاء اللَّه و اهل طاعته، و قیل: هو تسلیم الملائکة لَیْلَةِ الْقَدْرِ على اهل المساجد من حین تغیب الشّمس الى ان یطلع «الفجر» یمرّون على کلّ مؤمن و یقولون: السّلام علیک یا مؤمن «حتّى» یطلع «الفجر» و قیل: سَلامٌ هِیَ متّصل بقوله: مِنْ کُلِّ أَمْرٍ و المعنى: «مِنْ کُلِّ» سوء سالمة و «هى» لا یحدث فیها بلاء و لا یصیب واحدا شیطان بشرّ و لا یرمى فیها بنجم و قرأ ابن عباس: من کل امرئ «سلام» و فسّروه «مِنْ کُلِّ» ملک على المؤمن سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ اى الى «مَطْلَعِ الْفَجْرِ». قرأ الکسائى «مطلع» بکسر اللّام و الآخرون بفتحها و هو الاختیار لانّه بمعنى الطّلوع على المصدر یقال: طلع «الفجر» طلوعا و مطلعا و بالکسر موضع الطّلوع.
رشیدالدین میبدی : ۹۷- سورة القدر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها یوجب احد امرین امّا صحوا امّا محوا، صحوا لمن سمعها بشاهد العلم فیستبصر بواضح برهانه و محوا لمن سمع بشاهد المعرفة لانّه یتحیّر فی جلال سلطانه:
یا موضع الباطن من ناظرى
و یا مکان السّرّ من خاطرى
یا جملة الکلّ الّتى کلّها
کلّى من بعضى و من سائرى
اى خداوندى که یاد تو بیان دل و زبانست و مهر تو میان سرّ و جان، وصل تو زندگانى جانست و رستخیز نهان، اى خداوندى که بعلم هر جایى و بذات بر آسمان.
قرب تو در دیدن است و اشارت در نفس و صحبت در جان. اى خداوندى که در نهانى پیدایى و در پیدایى نهان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان. یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان. سرگشته در کار تو همچون بىخبران:
مشتاق تو در کویت، از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته، خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى، چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى، چون رشته مرجانها
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ یک قول از اقوال مفسّران در معنى این آیت آنست که: «انزلنا» القرآن «فی» شأن لَیْلَةِ الْقَدْرِ و منزلتها و تعظیمها. میگوید: ما در تعظیم شب قدر از آسمان قرآن فرستادیم، و بوحى پاک و پیغام راست عالمیان را از خیرات و برکات و منزلت و مرتبت این شب خبر دادیم. اندرین شب جنّات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده و ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، و ارواح انبیا و شهدا در علّیّین فرا طرب آمده، نسیم روح ازلیّت از جانب قربت بدل دوستان مىدمد، و باد کرم از هواء فردا نیّت بر جان عاشقان مىوزد، وز دوست خطاب مىآید که: «لیقم القانتون این المستغفرون»؟ کجااند جوانمردان شب خیزان که در آرزوى مواصلت ما بىخواب و بىآرام بودهاند و در راه عشق ما شربت. بلا نوشیدهاند؟ تا ما خستگى ایشان مرهم نهیم و اندرین شب قدر ایشان را با قدر و منزلت باز گردانیم! که امشب شب نواختن بندگانست، وقت قبول توبه عاصیانست، موسم و میعاد آشتى جویانست هنگام ناز عاشقان و راز محبّانست. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیّت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را مغفرت است، محبّان را کرامت است. فریشتگان از آسمان بزیر آیند بعدد سنگریزه جهان، و جبرئیل روح الامین در پیش ایستاده، اینست که ربّ العالمین گفت: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ چهار علم با خود آورده، یکى بر بام کعبه بزنند، یکى بر طور سینا، یکى بر صخره بیت المقدس، یکى بر سر روضه مصطفى (ص) و آن فریشتگان و جبرئیل با ایشان گرد عالم میگردند و بهمه جایها در آیند، و بهمه خانههاى مؤمنان در شوند. خانهاى که در آنجا، مىبود، یا مدمن الخمر بود، یا فرزندى عاق بود بر پدر و مادر، یا قاطع رحم بود، یا در آن خانه سگى بود، یا تصاویر، یا کسى که نماز نکند، یا دو مسلمان که با یکدیگر بهجرت باشند و سخن نگویند فریشتگان درین خانهها نروند و از خیرات و برکات این شب محروم باشند. و در خبر است که فریشتگان هر مؤمنى را که در نماز بود دست در دست نهند و بر وى سلام کنند، گویند: «السّلام علیک یا مؤمن». و اگر بیرون از نماز بود، سلام کنند و اگر در خواب بود، از دور برحمت در وى نگرند. آن ساعت که چشم بنده مؤمن آب ریزد و مویها بر اندام وى بپاى شود، نشان آنست که جبرئیل دست در دست وى نهاده چندان رحمت بر مؤمنان قسمت کند که زیادت آید. جبرئیل گوید: خداوندا زیادتى رحمت را چه کنم؟ فرمان آید که: سزاى کرم ما نبود که رحمتى که بخلق فرستادیم باز بریم آن را میدار تا غازیان کافران را هزیمت کنند و فرزندان ایشان را اسیر آرند آن فرزندان را ازین رحمت بهره بود تا ببرکت این رحمت ایمان آرند. آن گه بوقت صبح جبرئیل آواز دهد که: یا معشر الملائکة الرّحیل الرّحیل علمها بردارید تا بر آسمان بمقام معلوم خود باز شویم، فرمان آید از جبّار عالم که برآمدن شما روى نیست که خفتگان امّت محمد را سلام نکردید. قومى که هنوز در خوابند صبر کنید تا بیدار شوند و ایشان را سلام کنید. آن گه فریشتگان بوقت طلوع آفتاب بآسمان باز شوند بجاى خویش حلقه حلقه بنشینند و یکدیگر را بتعجّب باز میگویند که: حقّ جلّ جلاله امشب با امّت محمد (ص) چه فضل کرد و چه نواخت بر ایشان نهاد! و از حقّ جلّ جلاله آن ساعت ندا آید که: اى مقرّبان درگاه و اى طاوسان مملکت و اى عابدان سدره گواه باشید که از امّت محمد (ص) هر که مطیع بودند طاعات ایشان پذیرفتم و پسندیدم و هر چه عاصیان بودند معصیت ایشان آمرزیدم و ایشان را بمطیعان بخشیدم.
گفتهاند: حکمت اندر فرستادن فریشتگان و جبرئیل اندرین شب قدر بزمین آنست که مصطفى را (ص) امر آمد: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» اى سیّد تا تو در میان ایشان باشى عذاب کردن ایشان روى نیست. رسول گفت: «الهى و سیّدى و مولایى، ترسم که چون مرا از میان ایشان بردارى عذابها فرستى. فرمان آمد که: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» اى محمد تو رسول من بایشان و استغفار رسول ایشان بمن، تا رسول من در میان ایشان، عذاب فرستادن روى نیست. همچنین تا رسول ایشان بحضرت من، عذاب کردن در کرم من روا نیست. رسول (ص) شاد شد و دل وى خوش گشت. آن گه اندیشید که اگر گروهى از امّت من در استغفار تقصیر کنند ترسم که عذاب فرستد. جبرئیل آمد و گفت: اللَّه تعالى از اندیشه دل تو آگاه است، میگوید: دل خوش دار که بعد از وفات تو تا بقیامت هر شب قدر جبرئیل را فرستم بزمین تا امّت ترا یکان یکان سلام کند، اى سیّد تا سلام تو بایشان میرسید عذاب نفرستادم تا جبرئیل در شبهاى قدر میرود و سلام میرساند، عذاب نفرستم. و گفتهاند: ربّ العالمین در دو وقت بندگان را بر فریشتگان عرضه کند. یکى در موسم عرفات که حاجیان احرام گرفته، روى بخانه مبارک نهاده، رنج بادیه و جفاى عرب کشیده، دل بر غریبى نهاده، خان و مان و اسباب و ضیاع بگذاشته، شربتهاى نابایست کشیده، داغ فراق بر دل خویشان نهاده، لباس مصیبت رسیدگان پوشیده آن ساعت که در آن موسم عرفات بیستند، از حقّ جلّ جلاله ندا آید بملائکه آسمان: «انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا «مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ».
در نگرید باین بندگان من، سوختگان در راه من، مشتاقان درگاه من از چهار گوشه عالم روى بخانه ما نهاده، راه دور و دراز در پیش گرفته، جان شیرین فدا کرده، لبّیک زنان و تکبیر گویان بدر خانه ما آمده، شما گواه باشید که ایشان را با هر چه دارند از تبعات آمرزیدم و هر که را شفاعت کنند بایشان بخشیدم و با تحفههاى کرامت و هدیّههاى رحمت باز گردانیدم. دیگر شب قدر بندگان را بر فریشتگان جلوه کند، زیرا که درین شب مطیعان در طاعت بیفزایند، عاصیان از معصیت باز گردند، از دستها بوى مصحف آید، از زبانها بوى تسبیح آید، از شکمها بوى گرسنگى آید، از هفت اندام ایشان بوى طاعت آید تنهاشان در نماز، دلهاشان با نیاز، جانهاشان در راز، مهر مهر بر دل نهاده، خواست خود بغارت اندوه داده، یکسروا خدمت ما پرداخته! فرمان آید از جبّار کائنات که: اینها آنند که بعضى از شما در حقّ ایشان گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و من ایشان را جواب دادم که: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ معاشر المسلمین امشب مقرّبان آسمان سلام حقّ ببندگان میرسانند و انوار و آثار رحمت بر سر امّت محمد (ص) مىافشانند. طاعات با تقصیر مىپذیرند و معاصى بیشمار مىآمرزند. بیایید تا ما نیز نیاز خود عرضه کنیم و بجمع گوئیم: خداوندا بحرمت سیّد مختار، بحرمت اتقیا و ابرار، بحرمت مهاجر و انصار، که ما را درین شب بزرگوار از خلعت رحمت نصیبى تمام ارزانى دار، و معاصى ما از ما درگذار، و همه را برسان بدار القرار، یا جلیل و یا جبّار، یا کریم و یا غفّار.
نوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ ناگرویدگان جهودان و ترسایان و مشرکان عرب بنه خواهستند گشت از کفر و شرک خویش حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ (۱) تا بایشان آمد کار روشن و نشان پیدا و مرد استوار.
رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ پیغامبرى از خداى یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً تا میخواند بر ایشان صحیفهها و نامههاى پاک داشته از دروغ و غلط و تفاوت و اختلاف.
فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (۲) در آن صحیفهها نبشتههاست، حکمهاى درست پاینده و پا برجاى.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ دو گروه نشدند جهودان در کار او إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ (۳) مگر پس آنکه بایشان آمد و آشکارا شد ایشان را پیغامبرى و استوارى و راست سخنى او.
وَ ما أُمِرُوا و نفرمودند مردمان را إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مگر آن را که اللَّه را پرستند مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک میدارند او را دین و کردار خوش حُنَفاءَ مسلمانان پاک دینان وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارند بهنگام وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ و از مال زکاة دهند وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ (۴) و دین پاینده اینست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که بنگرویدند مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ از جهود و ترسا و انباز گیران با خداى فِی نارِ جَهَنَّمَ در آتش دوزخاند خالِدِینَ فِیها جاودان در آن أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (۵) ایشان بترین همه آفریدگاناند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (۶) ایشان بهینه همه آفریدگاناند.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ پاداش ایشان بنزدیک خداوند ایشان جَنَّاتُ عَدْنٍ بهشتهاى همیشى است تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درخت آن جویهاى روان خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۷) ایشان جاویدان در آن همیشه.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللَّه از ایشان خشنود وَ رَضُوا عَنْهُ و ایشان از اللَّه خشنود ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (۸) این پاداش او راست که خداى را داند و ازو بترسد.
یا موضع الباطن من ناظرى
و یا مکان السّرّ من خاطرى
یا جملة الکلّ الّتى کلّها
کلّى من بعضى و من سائرى
اى خداوندى که یاد تو بیان دل و زبانست و مهر تو میان سرّ و جان، وصل تو زندگانى جانست و رستخیز نهان، اى خداوندى که بعلم هر جایى و بذات بر آسمان.
قرب تو در دیدن است و اشارت در نفس و صحبت در جان. اى خداوندى که در نهانى پیدایى و در پیدایى نهان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان. یاونده تو نه بشادى پردازد نه باندوهان. سرگشته در کار تو همچون بىخبران:
مشتاق تو در کویت، از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته، خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى، چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى، چون رشته مرجانها
إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ یک قول از اقوال مفسّران در معنى این آیت آنست که: «انزلنا» القرآن «فی» شأن لَیْلَةِ الْقَدْرِ و منزلتها و تعظیمها. میگوید: ما در تعظیم شب قدر از آسمان قرآن فرستادیم، و بوحى پاک و پیغام راست عالمیان را از خیرات و برکات و منزلت و مرتبت این شب خبر دادیم. اندرین شب جنّات عدن و فرادیس اعلى درها باز نهاده و ساکنان جنّة الخلد بر کنگرهها نشسته، و ارواح انبیا و شهدا در علّیّین فرا طرب آمده، نسیم روح ازلیّت از جانب قربت بدل دوستان مىدمد، و باد کرم از هواء فردا نیّت بر جان عاشقان مىوزد، وز دوست خطاب مىآید که: «لیقم القانتون این المستغفرون»؟ کجااند جوانمردان شب خیزان که در آرزوى مواصلت ما بىخواب و بىآرام بودهاند و در راه عشق ما شربت. بلا نوشیدهاند؟ تا ما خستگى ایشان مرهم نهیم و اندرین شب قدر ایشان را با قدر و منزلت باز گردانیم! که امشب شب نواختن بندگانست، وقت قبول توبه عاصیانست، موسم و میعاد آشتى جویانست هنگام ناز عاشقان و راز محبّانست. همه شب داعیان را اجابت است، سائلان را عطیّت است، مجتهدان را معونت است، مطیعان را مثوبت است، عاصیان را مغفرت است، محبّان را کرامت است. فریشتگان از آسمان بزیر آیند بعدد سنگریزه جهان، و جبرئیل روح الامین در پیش ایستاده، اینست که ربّ العالمین گفت: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ چهار علم با خود آورده، یکى بر بام کعبه بزنند، یکى بر طور سینا، یکى بر صخره بیت المقدس، یکى بر سر روضه مصطفى (ص) و آن فریشتگان و جبرئیل با ایشان گرد عالم میگردند و بهمه جایها در آیند، و بهمه خانههاى مؤمنان در شوند. خانهاى که در آنجا، مىبود، یا مدمن الخمر بود، یا فرزندى عاق بود بر پدر و مادر، یا قاطع رحم بود، یا در آن خانه سگى بود، یا تصاویر، یا کسى که نماز نکند، یا دو مسلمان که با یکدیگر بهجرت باشند و سخن نگویند فریشتگان درین خانهها نروند و از خیرات و برکات این شب محروم باشند. و در خبر است که فریشتگان هر مؤمنى را که در نماز بود دست در دست نهند و بر وى سلام کنند، گویند: «السّلام علیک یا مؤمن». و اگر بیرون از نماز بود، سلام کنند و اگر در خواب بود، از دور برحمت در وى نگرند. آن ساعت که چشم بنده مؤمن آب ریزد و مویها بر اندام وى بپاى شود، نشان آنست که جبرئیل دست در دست وى نهاده چندان رحمت بر مؤمنان قسمت کند که زیادت آید. جبرئیل گوید: خداوندا زیادتى رحمت را چه کنم؟ فرمان آید که: سزاى کرم ما نبود که رحمتى که بخلق فرستادیم باز بریم آن را میدار تا غازیان کافران را هزیمت کنند و فرزندان ایشان را اسیر آرند آن فرزندان را ازین رحمت بهره بود تا ببرکت این رحمت ایمان آرند. آن گه بوقت صبح جبرئیل آواز دهد که: یا معشر الملائکة الرّحیل الرّحیل علمها بردارید تا بر آسمان بمقام معلوم خود باز شویم، فرمان آید از جبّار عالم که برآمدن شما روى نیست که خفتگان امّت محمد را سلام نکردید. قومى که هنوز در خوابند صبر کنید تا بیدار شوند و ایشان را سلام کنید. آن گه فریشتگان بوقت طلوع آفتاب بآسمان باز شوند بجاى خویش حلقه حلقه بنشینند و یکدیگر را بتعجّب باز میگویند که: حقّ جلّ جلاله امشب با امّت محمد (ص) چه فضل کرد و چه نواخت بر ایشان نهاد! و از حقّ جلّ جلاله آن ساعت ندا آید که: اى مقرّبان درگاه و اى طاوسان مملکت و اى عابدان سدره گواه باشید که از امّت محمد (ص) هر که مطیع بودند طاعات ایشان پذیرفتم و پسندیدم و هر چه عاصیان بودند معصیت ایشان آمرزیدم و ایشان را بمطیعان بخشیدم.
گفتهاند: حکمت اندر فرستادن فریشتگان و جبرئیل اندرین شب قدر بزمین آنست که مصطفى را (ص) امر آمد: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ» اى سیّد تا تو در میان ایشان باشى عذاب کردن ایشان روى نیست. رسول گفت: «الهى و سیّدى و مولایى، ترسم که چون مرا از میان ایشان بردارى عذابها فرستى. فرمان آمد که: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» اى محمد تو رسول من بایشان و استغفار رسول ایشان بمن، تا رسول من در میان ایشان، عذاب فرستادن روى نیست. همچنین تا رسول ایشان بحضرت من، عذاب کردن در کرم من روا نیست. رسول (ص) شاد شد و دل وى خوش گشت. آن گه اندیشید که اگر گروهى از امّت من در استغفار تقصیر کنند ترسم که عذاب فرستد. جبرئیل آمد و گفت: اللَّه تعالى از اندیشه دل تو آگاه است، میگوید: دل خوش دار که بعد از وفات تو تا بقیامت هر شب قدر جبرئیل را فرستم بزمین تا امّت ترا یکان یکان سلام کند، اى سیّد تا سلام تو بایشان میرسید عذاب نفرستادم تا جبرئیل در شبهاى قدر میرود و سلام میرساند، عذاب نفرستم. و گفتهاند: ربّ العالمین در دو وقت بندگان را بر فریشتگان عرضه کند. یکى در موسم عرفات که حاجیان احرام گرفته، روى بخانه مبارک نهاده، رنج بادیه و جفاى عرب کشیده، دل بر غریبى نهاده، خان و مان و اسباب و ضیاع بگذاشته، شربتهاى نابایست کشیده، داغ فراق بر دل خویشان نهاده، لباس مصیبت رسیدگان پوشیده آن ساعت که در آن موسم عرفات بیستند، از حقّ جلّ جلاله ندا آید بملائکه آسمان: «انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا «مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ».
در نگرید باین بندگان من، سوختگان در راه من، مشتاقان درگاه من از چهار گوشه عالم روى بخانه ما نهاده، راه دور و دراز در پیش گرفته، جان شیرین فدا کرده، لبّیک زنان و تکبیر گویان بدر خانه ما آمده، شما گواه باشید که ایشان را با هر چه دارند از تبعات آمرزیدم و هر که را شفاعت کنند بایشان بخشیدم و با تحفههاى کرامت و هدیّههاى رحمت باز گردانیدم. دیگر شب قدر بندگان را بر فریشتگان جلوه کند، زیرا که درین شب مطیعان در طاعت بیفزایند، عاصیان از معصیت باز گردند، از دستها بوى مصحف آید، از زبانها بوى تسبیح آید، از شکمها بوى گرسنگى آید، از هفت اندام ایشان بوى طاعت آید تنهاشان در نماز، دلهاشان با نیاز، جانهاشان در راز، مهر مهر بر دل نهاده، خواست خود بغارت اندوه داده، یکسروا خدمت ما پرداخته! فرمان آید از جبّار کائنات که: اینها آنند که بعضى از شما در حقّ ایشان گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و من ایشان را جواب دادم که: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ معاشر المسلمین امشب مقرّبان آسمان سلام حقّ ببندگان میرسانند و انوار و آثار رحمت بر سر امّت محمد (ص) مىافشانند. طاعات با تقصیر مىپذیرند و معاصى بیشمار مىآمرزند. بیایید تا ما نیز نیاز خود عرضه کنیم و بجمع گوئیم: خداوندا بحرمت سیّد مختار، بحرمت اتقیا و ابرار، بحرمت مهاجر و انصار، که ما را درین شب بزرگوار از خلعت رحمت نصیبى تمام ارزانى دار، و معاصى ما از ما درگذار، و همه را برسان بدار القرار، یا جلیل و یا جبّار، یا کریم و یا غفّار.
نوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ ناگرویدگان جهودان و ترسایان و مشرکان عرب بنه خواهستند گشت از کفر و شرک خویش حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ (۱) تا بایشان آمد کار روشن و نشان پیدا و مرد استوار.
رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ پیغامبرى از خداى یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً تا میخواند بر ایشان صحیفهها و نامههاى پاک داشته از دروغ و غلط و تفاوت و اختلاف.
فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (۲) در آن صحیفهها نبشتههاست، حکمهاى درست پاینده و پا برجاى.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ دو گروه نشدند جهودان در کار او إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ (۳) مگر پس آنکه بایشان آمد و آشکارا شد ایشان را پیغامبرى و استوارى و راست سخنى او.
وَ ما أُمِرُوا و نفرمودند مردمان را إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مگر آن را که اللَّه را پرستند مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک میدارند او را دین و کردار خوش حُنَفاءَ مسلمانان پاک دینان وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارند بهنگام وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ و از مال زکاة دهند وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ (۴) و دین پاینده اینست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که بنگرویدند مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ از جهود و ترسا و انباز گیران با خداى فِی نارِ جَهَنَّمَ در آتش دوزخاند خالِدِینَ فِیها جاودان در آن أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (۵) ایشان بترین همه آفریدگاناند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (۶) ایشان بهینه همه آفریدگاناند.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ پاداش ایشان بنزدیک خداوند ایشان جَنَّاتُ عَدْنٍ بهشتهاى همیشى است تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درخت آن جویهاى روان خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۷) ایشان جاویدان در آن همیشه.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ اللَّه از ایشان خشنود وَ رَضُوا عَنْهُ و ایشان از اللَّه خشنود ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (۸) این پاداش او راست که خداى را داند و ازو بترسد.
رشیدالدین میبدی : ۹۸- سورة البینة (لم یکن)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، نود و چهار کلمه، سیصد و نود و نه حرف، جمله به مدینه فرو آمد. بعضى مفسّران گفتند: مکّى است، به مکه فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة «لم یکن» کان یوم القیامة مع خیر البریّة مسافرا و مقیما»
و عن قتادة عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص) لابى بن کعب: «انّ اللَّه عزّ و جلّ امرنى ان اقرأ علیک: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا و فی روایة اخرى: «امرنى ان اقرأ علیک القرآن».
قال: «و سمّانى لک» قال: نعم قال: «و قد ذکرت عند ربّ العالمین». قال: نعم. فزرقت عیناه.
و فی روایة اخرى قال جبرئیل للنّبىّ (ص): لمّا نزلت هذه السّورة انّ اللَّه یأمرک ان تقرأها ابیا فذکر النّبیّ (ص) لابى فبکى. و قال: او ذکرت هناک یا رسول اللَّه. فقال: «نعم فبذلک فلتفرحوا».
و روى عن سعید بن المسیّب عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم النّاس ما فی لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لعطّلوا الاهل و المال و تعلموها.
فقال رجل من خزاعة: ما فیها من الاجر یا رسول اللَّه؟ فقال رسول اللَّه (ص): «لا یقرأها منافق ابدا و لا عبد فی قلبه شکّ فی اللَّه و اللَّه انّ الملائکة المقرّبین لیقرءونها منذ خلق اللَّه السّماوات و الارض لا یفترون عن قراءتها و ما من عبد یقرأها بلیل الّا بعث اللَّه ملائکة یحفظونه فی دینه و دنیاه و یدعون اللَّه له بالمغفرة و الرّحمة فان قرأها نهارا اعطى علیها من التّراب مثل ما أضاء علیه النّهار و اظلم علیه اللّیل» فقال رجل من قیس عیلان: زدنا من هذا الحدیث فداک ابى و امّى یا رسول اللَّه (ص)! فقال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا «عَمَّ یَتَساءَلُونَ» و تعلّموا ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ و تعلّموا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ و تعلّموا وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطّلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبتم الى اللَّه عزّ و جلّ بهنّ فانّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه و اعلموا انّ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ تجادل عن صاحبها یوم القیامة و تستغفر له من الذّنوب.
قوله: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من هاهنا للتّبیین و قیل للتّبعیض و «أَهْلِ الْکِتابِ»، الیهود و النّصارى و المشرکون کفّار العرب و هم عبدة الاوثان مُنْفَکِّینَ اى منتهین عن کفرهم و شرکهم، و قال اهل اللّغة: «مُنْفَکِّینَ» زائلین منفصلین. یقال: فککت الشّیء فانفکّ اى انفصل «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ» لفظه مستقبل و معناه الماضى اى «حتّى» اتتهم «البیّنة» اى الحجّة الواضحة الظّاهرة الّتى یتمیّز بها الحقّ عن الباطل، یعنى: محمد (ص) اتاهم بالقرآن فبیّن لهم جهالتهم و ضلالتهم و دعاهم الى الایمان فهذه الآیة فیمن آمن من الفریقین اخبر انّهم لم ینتهوا عن الکفر حتّى اتاهم الرّسول فدعاهم الى الایمان فآمنوا فانقذهم اللَّه من الجهل و الضّلالة. فقال ابن کیسان: معناه «لَمْ یَکُنِ» هؤلاء الکفّار تارکین صفة محمد (ص) فی کتابهم انّه نبىّ حتّى بعث فلمّا بعث تفرّقوا فیه و اختلفوا. و قیل: لا ینتهون عن کفرهم حتّى یأتیهم الموت ثمّ فسّر «البیّنة» فقال: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً اى کتبا، یعنى: ما یتضمّنه «الصّحف» من المکتوب فیها و هو «القرآن» لانّه کان یتلوا عن ظهر قلبه لا عن کتاب «مطهّرة» من الباطل و الکذب و الزّور و قیل: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
«فیها» اى فی تلک «الصّحف» «کتب» یعنى: الآیات و الاحکام «قیّمة» اى عادلة مستقیمة غیر ذات عوج. یرید بالصّحف الطّوامیر و الاوراق و بالکتب السّور و الاحکام و الآیات.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ما اختلفوا فی امر محمد (ص) و ما کذّبوه إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ محمد و القرآن، اى لم یختلفوا فی مبعثه و کونه نبیّا الّا بعد ظهوره بغیا و حسدا. قال قوم من المفسّرین: من اوّل السّورة الى قوله: فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ حکمها فیمن آمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ و من قوله: وَ ما تَفَرَّقَ حکمه فیمن لم یؤمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعد قیام الحجّة ثمّ ذکر ما امروا به فی کتبهم فقال: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ اى ما امر هؤلاء الکفّار «الّا» ان لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى موحّدین لا یشرکون «حنفاء» اى مائلین عن الادیان کلّها الى دین الاسلام و قیل: «حُنَفاءَ» مائلین الى الحقّ عادلین عن الباطل و قیل: حاجّین مختتنین واحد الحنفاء حنیف، و الحنیف فی الاصل المستقیم و هو فی اهل الملک المسلم تقول: رجل متحنّف، اى مسلم متعبّد و الحنیف فی المسلمین الحاجّ و المختتن و انّما قیل لمائل الرّجلین احنف تفاؤّلا کما قالوا للاعمى بصیرا و للدیغ سلیما. و یقیموا الصّلاة المکتوبة فی اوقاتها و یؤتوا الزّکاة عند محلّها و ذلک الّذى امروا به دین القیّمة، اى الملّة و الشّریعة المستقیمة. اضاف الدّین الى القیّمة و هی نعته لاختلاف اللّفظین، و العرب تضیف الشّیء الى نعته کثیرا و تجد هذا فی القرآن فی مواضع منها قوله: «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ» و قال فی موضع: «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ» لانّ الدّار هى الآخرة و تقول: دخلت مسجد الجامع و مسجد الحرام و ادخلک اللَّه جنّة الفردوس، هذا و امثاله.
و انّث القیّمة لانّ الآیات هائیة فردّ الدّین الى الملّة. و قال النضر بن شمیل سألت الخلیل بن احمد عن قوله: وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ فقال: «القیّمة» جمع القیّم و القیّم و القائم واحد و مجاز الآیة و ذلک دین القائمین للَّه بالتّوحید ثمّ ذکر ما للفریقین فقال: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها یعنى: یوم القیامة. و قیل: «فى» حکم اللَّه أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ اى «شرّ» الخلیقة قرأ نافع و ابن عامر «البرئة» بالهمز فی الحرفین لانّه من قولهم: براء اللَّه الخلق یبرأهم برا. قال اللَّه عزّ و جلّ: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها و قرأ الآخرون بالتّشدید من غیر همز و له وجهان: احدهما انّه ترک الهمز و ادخل التّشدید عوضا منه و الثّانی ان تکون فعیلة من البرى و هو التّراب، اى «هُمْ شَرُّ» من خلق من التّراب کقوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ. نزلت فی بنى عبد الدّار من قریش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ خیارهم فیه دلیل على انّهم افضل من الملائکة.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ اى دخول جنّات عدن اقامة تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون و لا یخرجون رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بایمانهم وَ رَضُوا عَنْهُ اذ نالوا ما ارادوا، و قیل: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بجمیل ثنائه و جزیل انعامه علیهم و ارادته الاحسان بهم وَ رَضُوا عَنْهُ حیث فرحوا بما آتیهم من الثّواب. و قیل: «رضى» اعمالهم و «رَضُوا» ثوابه و قیل: رضا الخلق عن اللَّه رضاهم بما یرد علیه من احکامه و رضاه عنهم ان یوفّقهم للرّضا عنه. و قیل: الرّضا ینقسم قسمین رضا به و رضا عنه، فالرّضا به ربّا و مدبّرا، و الرّضا عنه فیما یقضى و یقدّر. و قال السّرى: ان کنت لا ترضى عن اللَّه فکیف تسأله الرّضا عنک ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى ذلک الخلود فی جنّات عدن و رضا اللَّه لمن خاف ربّه و لزم طاعته و ترک مخالفته. و قیل: لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى لمن علمه من قوله: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما قال بعض المفسّرین: فالعلماء خیار الامّة بالنّصّ اذا.
و عن قتادة عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص) لابى بن کعب: «انّ اللَّه عزّ و جلّ امرنى ان اقرأ علیک: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا و فی روایة اخرى: «امرنى ان اقرأ علیک القرآن».
قال: «و سمّانى لک» قال: نعم قال: «و قد ذکرت عند ربّ العالمین». قال: نعم. فزرقت عیناه.
و فی روایة اخرى قال جبرئیل للنّبىّ (ص): لمّا نزلت هذه السّورة انّ اللَّه یأمرک ان تقرأها ابیا فذکر النّبیّ (ص) لابى فبکى. و قال: او ذکرت هناک یا رسول اللَّه. فقال: «نعم فبذلک فلتفرحوا».
و روى عن سعید بن المسیّب عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم النّاس ما فی لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لعطّلوا الاهل و المال و تعلموها.
فقال رجل من خزاعة: ما فیها من الاجر یا رسول اللَّه؟ فقال رسول اللَّه (ص): «لا یقرأها منافق ابدا و لا عبد فی قلبه شکّ فی اللَّه و اللَّه انّ الملائکة المقرّبین لیقرءونها منذ خلق اللَّه السّماوات و الارض لا یفترون عن قراءتها و ما من عبد یقرأها بلیل الّا بعث اللَّه ملائکة یحفظونه فی دینه و دنیاه و یدعون اللَّه له بالمغفرة و الرّحمة فان قرأها نهارا اعطى علیها من التّراب مثل ما أضاء علیه النّهار و اظلم علیه اللّیل» فقال رجل من قیس عیلان: زدنا من هذا الحدیث فداک ابى و امّى یا رسول اللَّه (ص)! فقال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا «عَمَّ یَتَساءَلُونَ» و تعلّموا ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ و تعلّموا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ و تعلّموا وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطّلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبتم الى اللَّه عزّ و جلّ بهنّ فانّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه و اعلموا انّ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ تجادل عن صاحبها یوم القیامة و تستغفر له من الذّنوب.
قوله: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من هاهنا للتّبیین و قیل للتّبعیض و «أَهْلِ الْکِتابِ»، الیهود و النّصارى و المشرکون کفّار العرب و هم عبدة الاوثان مُنْفَکِّینَ اى منتهین عن کفرهم و شرکهم، و قال اهل اللّغة: «مُنْفَکِّینَ» زائلین منفصلین. یقال: فککت الشّیء فانفکّ اى انفصل «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ» لفظه مستقبل و معناه الماضى اى «حتّى» اتتهم «البیّنة» اى الحجّة الواضحة الظّاهرة الّتى یتمیّز بها الحقّ عن الباطل، یعنى: محمد (ص) اتاهم بالقرآن فبیّن لهم جهالتهم و ضلالتهم و دعاهم الى الایمان فهذه الآیة فیمن آمن من الفریقین اخبر انّهم لم ینتهوا عن الکفر حتّى اتاهم الرّسول فدعاهم الى الایمان فآمنوا فانقذهم اللَّه من الجهل و الضّلالة. فقال ابن کیسان: معناه «لَمْ یَکُنِ» هؤلاء الکفّار تارکین صفة محمد (ص) فی کتابهم انّه نبىّ حتّى بعث فلمّا بعث تفرّقوا فیه و اختلفوا. و قیل: لا ینتهون عن کفرهم حتّى یأتیهم الموت ثمّ فسّر «البیّنة» فقال: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً اى کتبا، یعنى: ما یتضمّنه «الصّحف» من المکتوب فیها و هو «القرآن» لانّه کان یتلوا عن ظهر قلبه لا عن کتاب «مطهّرة» من الباطل و الکذب و الزّور و قیل: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
«فیها» اى فی تلک «الصّحف» «کتب» یعنى: الآیات و الاحکام «قیّمة» اى عادلة مستقیمة غیر ذات عوج. یرید بالصّحف الطّوامیر و الاوراق و بالکتب السّور و الاحکام و الآیات.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ما اختلفوا فی امر محمد (ص) و ما کذّبوه إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ محمد و القرآن، اى لم یختلفوا فی مبعثه و کونه نبیّا الّا بعد ظهوره بغیا و حسدا. قال قوم من المفسّرین: من اوّل السّورة الى قوله: فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ حکمها فیمن آمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ و من قوله: وَ ما تَفَرَّقَ حکمه فیمن لم یؤمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعد قیام الحجّة ثمّ ذکر ما امروا به فی کتبهم فقال: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ اى ما امر هؤلاء الکفّار «الّا» ان لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى موحّدین لا یشرکون «حنفاء» اى مائلین عن الادیان کلّها الى دین الاسلام و قیل: «حُنَفاءَ» مائلین الى الحقّ عادلین عن الباطل و قیل: حاجّین مختتنین واحد الحنفاء حنیف، و الحنیف فی الاصل المستقیم و هو فی اهل الملک المسلم تقول: رجل متحنّف، اى مسلم متعبّد و الحنیف فی المسلمین الحاجّ و المختتن و انّما قیل لمائل الرّجلین احنف تفاؤّلا کما قالوا للاعمى بصیرا و للدیغ سلیما. و یقیموا الصّلاة المکتوبة فی اوقاتها و یؤتوا الزّکاة عند محلّها و ذلک الّذى امروا به دین القیّمة، اى الملّة و الشّریعة المستقیمة. اضاف الدّین الى القیّمة و هی نعته لاختلاف اللّفظین، و العرب تضیف الشّیء الى نعته کثیرا و تجد هذا فی القرآن فی مواضع منها قوله: «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ» و قال فی موضع: «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ» لانّ الدّار هى الآخرة و تقول: دخلت مسجد الجامع و مسجد الحرام و ادخلک اللَّه جنّة الفردوس، هذا و امثاله.
و انّث القیّمة لانّ الآیات هائیة فردّ الدّین الى الملّة. و قال النضر بن شمیل سألت الخلیل بن احمد عن قوله: وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ فقال: «القیّمة» جمع القیّم و القیّم و القائم واحد و مجاز الآیة و ذلک دین القائمین للَّه بالتّوحید ثمّ ذکر ما للفریقین فقال: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها یعنى: یوم القیامة. و قیل: «فى» حکم اللَّه أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ اى «شرّ» الخلیقة قرأ نافع و ابن عامر «البرئة» بالهمز فی الحرفین لانّه من قولهم: براء اللَّه الخلق یبرأهم برا. قال اللَّه عزّ و جلّ: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها و قرأ الآخرون بالتّشدید من غیر همز و له وجهان: احدهما انّه ترک الهمز و ادخل التّشدید عوضا منه و الثّانی ان تکون فعیلة من البرى و هو التّراب، اى «هُمْ شَرُّ» من خلق من التّراب کقوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ. نزلت فی بنى عبد الدّار من قریش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ خیارهم فیه دلیل على انّهم افضل من الملائکة.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ اى دخول جنّات عدن اقامة تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون و لا یخرجون رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بایمانهم وَ رَضُوا عَنْهُ اذ نالوا ما ارادوا، و قیل: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بجمیل ثنائه و جزیل انعامه علیهم و ارادته الاحسان بهم وَ رَضُوا عَنْهُ حیث فرحوا بما آتیهم من الثّواب. و قیل: «رضى» اعمالهم و «رَضُوا» ثوابه و قیل: رضا الخلق عن اللَّه رضاهم بما یرد علیه من احکامه و رضاه عنهم ان یوفّقهم للرّضا عنه. و قیل: الرّضا ینقسم قسمین رضا به و رضا عنه، فالرّضا به ربّا و مدبّرا، و الرّضا عنه فیما یقضى و یقدّر. و قال السّرى: ان کنت لا ترضى عن اللَّه فکیف تسأله الرّضا عنک ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى ذلک الخلود فی جنّات عدن و رضا اللَّه لمن خاف ربّه و لزم طاعته و ترک مخالفته. و قیل: لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى لمن علمه من قوله: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما قال بعض المفسّرین: فالعلماء خیار الامّة بالنّصّ اذا.
رشیدالدین میبدی : ۹۸- سورة البینة (لم یکن)- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز تنصّل الیه المذنبون فغفرهم، و توکّل علیه العابدون فجبرهم، و توسّل الیه المطیعون فوصلهم و نصرهم، و تعرّف الیه العالمون فبصّرهم، و تقرّب الیه العارفون فقرّبهم، لکنّه فی جلاله حیّرهم.
هزاران سال گذشت تا خلق عالم در سماع این نام سرگردانند، غایت و نهایت ذات و صفات وى مىندانند، قومى در میداناند و قومى بیرون میداناند همه بسته امر، خسته نهى، در قید تکلیف، در انتظار وعد، در بند وعید، بر امید یافت، و حضرت صمدیّت منزّه از ادراک اوهام، مقدّس از احاطت افهام. عقلى که از جلال وى اندیشد معقول شود، فهمى که از جمال وى ادراک جوید ذلیل گردد، و همى که از کمال وى علم خواهد متحیّر گردد، عقل عاجز و فهم قاصر و وهم متحیّر و علم مقصّر و طبع ذلیل و قلب کسیر و سرّ اسیر و جمال او بر قدر جلال او، و جلال او بر وفق جمال او:
بیار پور مغانه، بده بپور مغان
که روستم را هم رخش روستم کشدا.
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
قوله تعالى: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ نزول این آیت در شأن قومى است که ایمان آوردند از هر دو فریق، از اهل کتاب و مشرکان قریش.
ربّ العزّة از ایشان خبر داد که در کفر و شرک مانده بودند، تا بوقت بعثت مصطفى (ص). چون آفتاب وحى سر از مطلع خویش بر زد و آن مهتر کونین و سیّد خافقین را کسوت نبوّت و رسالت پوشانیدند و طلعت رسالت چهره جمال خویش بخلق نمود، رأفت و رحمت نبوّت که: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ دست کرم بر سر آن قوم نهاد تا از آلایش کفر پاک شدند و بعزّ اسلام و آرایش ایمان عزیز گشتند. آن روز که سرا پرده شریعت احمد مرسل در بطحاء مکه نصب کردند، دست فضل محمدى بیامد و نقش تخلیط کفّار قریش محو کرد و تلبیس ابلیس را ناچیز کرد. منادى دولت محمد مصطفى (ص) ببازار زمانه برآمد و این نداء عهد در داد که: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ. رسول خدا، سیّد انبیا، مقدّم اصفیا، تاج اولیا که در فلک نبوّت ماه است و لشگر انبیا را شاه است و عاصیان را پناه است، در چهار بالش دولت نبوّت و مسند عزّ رسالت نشست و صحیفه شریعت از هم باز کرد. کتاب آسمانى و نامه ربّانى بر خلق میخواند و نثار توحید بر سر مؤمنان مىافشاند.
این ندا و این آواز باسماع دوستان رسید، همه از میقات نهاد خود بیکبار لبّیک اسلام برآوردند. بلال حبشى با روى سیاه و دلى چون ماه رنج میدید و جفاى مشرکان مىکشید، گرد مکه همىگردید و بامید جمال آن مهتر عالم همىدوید که این چه بوى است که در حبشه بمشام من رسید؟! صهیب رومى مىتاخت با دلى پر درد و رخى زرد که چه سلسله لطف است که ما را از روم بکشید؟ سلمان فارسى میگفت که: این عطرى است که جز در بازار نیاز ما نفروشند! عمّار یاسر آواز مىداد که: «انّى لاجد ریح یوسف» بو ذر غفارى فریاد همى کرد که:
باد جوى مولیان آید همى
بوى یار مهربان آید همى
اى دریغا که آن مهتر بدین عالم در آمد و رفت و کس قدر وى بحقیقت نشناخت! اى دریغا که آن آفتاب جمال در میان میغ نهان شد و کس را از وى بحقیقت خبر نه:
اى درّ بچنگ آمده در عمر دراز
آورده ترا ز قعر دریا بفراز
غوّاص ترا نهاده بر دست ز ناز
افتاده ز دست و باز دریا شده باز!
وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اللَّه تعالى درین آیت بندگان را عبادت میفرماید و در عبادت اخلاص میفرماید. روش اخلاص در عبادت چون روش رنگست در گوهر. هر گوهر که رنگ ندارد، سنگى بود بى قیمت، هر عبادت که با وى اخلاص نبود جان کندنى بود بى مثوبت. اخلاص آتشى است که در سینه مؤمن برافروزند تا هر آنچه در آن سینه دون حقّ بود بسوزد، دست وى از محارم برشته اخلاص استوار کنند تا دست جز بحلال نبرد. بدیده در اغیار ننگرد، بسینه از دنیا و عقبى نیندیشد، قوّت شهوت منقاد وى گردد. مخلص اوست که نفس وى در وى متحیّر شده، حرص را وداع کرده، بخل بهزیمت شده، بیخ حسد از سینه بر کنده، خلق عالم را برادر گشته، کبر از سر فرو نهاده، لباس تواضع پوشیده، زبان نصیحت گشاده، گل شفقت شکفته، اسباب تفرقت از راه وى برخاسته، چون قدم اینجا رسید، بسر راه اخلاص رسید. یک رکن از ارکان عبادت قیام کردنست بفرائض و سنن، چنان که گفت جلّ جلاله: وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ دین پاینده آنست که نماز بپاى دارند بهنگام، شرائط و ارکان آن بجاى آورده، خضوع و خشوع در دل آورده که: فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ. نظر اللَّه پیش چشم خویش داشته که: المصلى یناجى ربه. در ساعت تکبیر روى بعالم کبریا آورده، بسلاح «اعوذ باللّه» شیطان را هزیمت کرده، بدام بسم اللَّه یمن و برکت صید کرده، سوره فاتحه را مفتاح خیرات کرده، بخواندن سوره سیرت ملائکه گرفته، در صف نماز صفهاى اهل صفوت یاد کرده، در رکوع خشوع آورده، در سجود بمحلّ شهود رسیده، در تشهّد حقّ را مشاهد گشته، روح پیغامبر را ریحان صلوات فرستاده، بسلام خلق را از بلاء خود مسلّم داشته. چنین نماز کننده متابع رسول (ص) بود و چنین نماز مستوجب قبول بود و حاصلش رضوان خداوند غفور بود. اینست که در آخر سوره گفته: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ.
هزاران سال گذشت تا خلق عالم در سماع این نام سرگردانند، غایت و نهایت ذات و صفات وى مىندانند، قومى در میداناند و قومى بیرون میداناند همه بسته امر، خسته نهى، در قید تکلیف، در انتظار وعد، در بند وعید، بر امید یافت، و حضرت صمدیّت منزّه از ادراک اوهام، مقدّس از احاطت افهام. عقلى که از جلال وى اندیشد معقول شود، فهمى که از جمال وى ادراک جوید ذلیل گردد، و همى که از کمال وى علم خواهد متحیّر گردد، عقل عاجز و فهم قاصر و وهم متحیّر و علم مقصّر و طبع ذلیل و قلب کسیر و سرّ اسیر و جمال او بر قدر جلال او، و جلال او بر وفق جمال او:
بیار پور مغانه، بده بپور مغان
که روستم را هم رخش روستم کشدا.
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل.
قوله تعالى: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ نزول این آیت در شأن قومى است که ایمان آوردند از هر دو فریق، از اهل کتاب و مشرکان قریش.
ربّ العزّة از ایشان خبر داد که در کفر و شرک مانده بودند، تا بوقت بعثت مصطفى (ص). چون آفتاب وحى سر از مطلع خویش بر زد و آن مهتر کونین و سیّد خافقین را کسوت نبوّت و رسالت پوشانیدند و طلعت رسالت چهره جمال خویش بخلق نمود، رأفت و رحمت نبوّت که: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ دست کرم بر سر آن قوم نهاد تا از آلایش کفر پاک شدند و بعزّ اسلام و آرایش ایمان عزیز گشتند. آن روز که سرا پرده شریعت احمد مرسل در بطحاء مکه نصب کردند، دست فضل محمدى بیامد و نقش تخلیط کفّار قریش محو کرد و تلبیس ابلیس را ناچیز کرد. منادى دولت محمد مصطفى (ص) ببازار زمانه برآمد و این نداء عهد در داد که: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ. رسول خدا، سیّد انبیا، مقدّم اصفیا، تاج اولیا که در فلک نبوّت ماه است و لشگر انبیا را شاه است و عاصیان را پناه است، در چهار بالش دولت نبوّت و مسند عزّ رسالت نشست و صحیفه شریعت از هم باز کرد. کتاب آسمانى و نامه ربّانى بر خلق میخواند و نثار توحید بر سر مؤمنان مىافشاند.
این ندا و این آواز باسماع دوستان رسید، همه از میقات نهاد خود بیکبار لبّیک اسلام برآوردند. بلال حبشى با روى سیاه و دلى چون ماه رنج میدید و جفاى مشرکان مىکشید، گرد مکه همىگردید و بامید جمال آن مهتر عالم همىدوید که این چه بوى است که در حبشه بمشام من رسید؟! صهیب رومى مىتاخت با دلى پر درد و رخى زرد که چه سلسله لطف است که ما را از روم بکشید؟ سلمان فارسى میگفت که: این عطرى است که جز در بازار نیاز ما نفروشند! عمّار یاسر آواز مىداد که: «انّى لاجد ریح یوسف» بو ذر غفارى فریاد همى کرد که:
باد جوى مولیان آید همى
بوى یار مهربان آید همى
اى دریغا که آن مهتر بدین عالم در آمد و رفت و کس قدر وى بحقیقت نشناخت! اى دریغا که آن آفتاب جمال در میان میغ نهان شد و کس را از وى بحقیقت خبر نه:
اى درّ بچنگ آمده در عمر دراز
آورده ترا ز قعر دریا بفراز
غوّاص ترا نهاده بر دست ز ناز
افتاده ز دست و باز دریا شده باز!
وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اللَّه تعالى درین آیت بندگان را عبادت میفرماید و در عبادت اخلاص میفرماید. روش اخلاص در عبادت چون روش رنگست در گوهر. هر گوهر که رنگ ندارد، سنگى بود بى قیمت، هر عبادت که با وى اخلاص نبود جان کندنى بود بى مثوبت. اخلاص آتشى است که در سینه مؤمن برافروزند تا هر آنچه در آن سینه دون حقّ بود بسوزد، دست وى از محارم برشته اخلاص استوار کنند تا دست جز بحلال نبرد. بدیده در اغیار ننگرد، بسینه از دنیا و عقبى نیندیشد، قوّت شهوت منقاد وى گردد. مخلص اوست که نفس وى در وى متحیّر شده، حرص را وداع کرده، بخل بهزیمت شده، بیخ حسد از سینه بر کنده، خلق عالم را برادر گشته، کبر از سر فرو نهاده، لباس تواضع پوشیده، زبان نصیحت گشاده، گل شفقت شکفته، اسباب تفرقت از راه وى برخاسته، چون قدم اینجا رسید، بسر راه اخلاص رسید. یک رکن از ارکان عبادت قیام کردنست بفرائض و سنن، چنان که گفت جلّ جلاله: وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ دین پاینده آنست که نماز بپاى دارند بهنگام، شرائط و ارکان آن بجاى آورده، خضوع و خشوع در دل آورده که: فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ. نظر اللَّه پیش چشم خویش داشته که: المصلى یناجى ربه. در ساعت تکبیر روى بعالم کبریا آورده، بسلاح «اعوذ باللّه» شیطان را هزیمت کرده، بدام بسم اللَّه یمن و برکت صید کرده، سوره فاتحه را مفتاح خیرات کرده، بخواندن سوره سیرت ملائکه گرفته، در صف نماز صفهاى اهل صفوت یاد کرده، در رکوع خشوع آورده، در سجود بمحلّ شهود رسیده، در تشهّد حقّ را مشاهد گشته، روح پیغامبر را ریحان صلوات فرستاده، بسلام خلق را از بلاء خود مسلّم داشته. چنین نماز کننده متابع رسول (ص) بود و چنین نماز مستوجب قبول بود و حاصلش رضوان خداوند غفور بود. اینست که در آخر سوره گفته: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ.
رشیدالدین میبدی : ۹۹- سورة اذا زلزلت (الزلزال)- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره بقول مفسّران مکّى است، و بقول بعضى مدنى، صد و چهل و نه حرفست، سى و پنج کلمه، هشت آیت. و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و فی الخبر عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): إِذا زُلْزِلَتِ تعدل نصف القرآن و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تعدل ثلث القرآن و قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ تعدل ربع القرآن.
و عن على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد ابن على عن ابیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن ابى طالب سلام اللَّه علیهم عن النّبیّ (ص) قال: «من قرأ إِذا زُلْزِلَتِ اربع مرّات کان کن قرأ القرآن کلّه».
قوله: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها اى حرکت الارض حرکة شدیدة لقیام السّاعة و فناء الارض. و قیل «زلزلت» قبل السّاعة و هی من اشراط السّاعة.
و قال فی موضع آخر: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا، یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ، یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ و ذلک انّ اسرافیل یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فیزلزل صوته الارض، فترجف و تظهر الکنوز، ثمّ تخرج الموتى فی النّفخة الثّانیة.
و اضاف «زلزالها» الیها لانّ المعنى: «زلزالها» الّذى یلیق بها. و قرئ فی الشّواذ «زلزالها» بفتح الزّاى و معناهما واحد. و قیل بالکسر المصدر و بالفتح الاسم.
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها کنوزها و موتاها فتلقیها على ظهرها و من جعله فی الدّنیا. قال تخرج کنوزها و عنده. «اثقال» جمع ثقل بفتحتین و هو الشّیء المصون الکریم على صاحبه و عند غیره. «اثقال» جمع ثقل و الانسان حیّا ثقل علیها و میّتا ثقل لها و یحتمل انّ الاثقال جمع کقوله عزّ و جلّ: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ فیکون المعنى. أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ الجنّ و الانس من باطنها الى ظاهرها و اللَّه اعلم.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): تقیء الارض افلاذ کبدها امثال الاسطوان من الذّهب و الفضّة فیجىء القاتل فیقول: فی هذا قتلت و یجیء القاطع فیقول: فی هذا قطعت رحمى، و یجیء السّارق، فیقول: فی هذا قطعت یدى. ثمّ یدعونه فلا یأخذون منه شیئا.
قوله: «افلاذ کبدها» اراد انّها تخرج الکنوز المدفونة فیها و قیئها اخراجها.
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها قیل: هو عامّ، و قیل: «الانسان» هاهنا الکافر الّذى لا یؤمن بالبعث لانّ المؤمن یعلم ذلک و لا ینکر وقوعه، و الکافر الّذى لا یقرّ بالبعث و لا یعرف صدق کون القیامة، یقول: ما للارض تعجّبا من شأنها. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فیقول الْإِنْسانُ ما لَها. قال المفسّرون تخبر الارض بما عمل علیها من خیر او شرّ فتقول للمؤمن یوم القیامة وحد علىّ و صام و صلّى و اجتهد و اطاع ربّه، فیفرح المؤمن بذلک و تقول للکافر: اشرک علىّ وزنى و سرق و شرب الخمر و تشهد علیه الجوارح و الملائکة مع علم اللَّه به حتّى یودّ انّه سیق الى النّار ممّا یرى من الفضوح و فی ذلک ما
روى انس بن مالک: انّ رسول اللَّه (ص) قال: انّ الارض لتخبر یوم القیامة بکلّ عمل عمل على ظهرها. قال: فتلا رسول اللَّه (ص): إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها حتّى بلغ: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها قال: «ا تدرون ما «أَخْبارَها»؟ اذا کان یوم القیامة اخبرت بکلّ عمل عمل على ظهرها».
و روى انّ عبد الرحمن بن ابى صعصعة کان یتیما فی حجر ابى سعید الخدرى. فقال له ابو سعید: یا بنىّ اذا کنت فی البوادى فارفع صوتک بالاذان فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یسمعه جنّ و لا انس و لا حجر الّا شهد له».
و روى انّ ابا امیّة صلّى فی المسجد الحرام المکتوبة ثمّ تقدّم فجعل یصلّى هاهنا و هاهنا فلمّا فرغ قیل له: یا ابا امیّة ما هذا الّذى تصنع؟ فقال: قرأت هذه الآیة: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فاردت ان تشهد لى یوم القیامة.
قوله: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى امرها بالکلام و الهمها و اذن لها فیه فتنطلق بقدرته سبحانه و تعالى کقوله: وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ».
یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً یصدرون عن قبورهم الى موضع المحاسبة متفرّقین متبدّدین لا یلوى احد على احد للهول الواقع. و قیل: ینصرفون عن الموقف متفاوتین مختلفین فاخذ ذات الیمین الى الجنّة و آخذ ذات الشّمال الى النّار و ذلک قوله: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ». واحد الاشتات شتّ و شتّ لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ اى جزاء اعمالهم. و قیل: «لِیُرَوْا» صحائف «أَعْمالَهُمْ» یقرءون ما فیها «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» الّا احصیها. و قیل: هى رؤیة القلوب و المعنى لیعرّفوا ما عملوا. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً.
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الذّرة النّملة الصّغیرة. و قیل: رأس نملة. و سئل ثعلب عن الذّرّة، فقال: مائة نملة حبّة و الذّرّة واحدة منها. و قیل: هى الواحدة من حشو الجوّ الّذى یظهر فی شعاع الشّمس من الکوّة، و قال یحیى بن عمّار: حبّة الشّعیر اربع ارزّات و الارزّة اربع سمسمات و السّمسمة اربع خردلات، و الخردلة اربع اوراق نخالة، و و رق النّخالة «ذرّة».
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ اى یجد ثوابه.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ اى یرى العقوبة علیه. قال ابن عباس: لیس مؤمن و لا کافر عمل خیرا و لا شرّا فی الدّنیا الّا اراه اللَّه ایّاه یوم القیامة. امّا المؤمن فیریه حسناته و سیّآته فیغفر له سیّآته و یثیبه بحسناته. و امّا الکافر فیردّ حسناته و یعذّبه بسیّئاته. و قال محمد بن کعب: فی هذه الآیة: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً من کافر «یر» ثوابه فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه خیر. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا من مؤمن «یر» عقوبته فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده و داره حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه «شرّ» و دلیل هذا التّأویل، ما روى انس قال: کان ابو بکر یأکل مع النّبیّ (ص) فنزلت هذه الآیة فرفع ابو بکر یده فقال: یا رسول اللَّه انّى اجزى بما عملت من مِثْقالَ ذَرَّةٍ من «شرّ»؟ فقال: «یا با بکر ما رأیت فی الدّنیا ممّا تکره فی مثاقیل ذرّ الشّرّ و یدّخر اللَّه لک مثاقیل الخیر حتّى توفاها یوم القیامة».
و عن «عبد اللَّه بن عمرو بن العاص» انّه قال: نزلت إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها و ابو بکر الصّدّیق قاعد فبکى حین انزلت، فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا با بکر»؟ قال: ابکتنى هذه السّورة! فقال له رسول اللَّه (ص): «لو لا انّکم تخطئون و تذنبون فیغفر اللَّه لکم لخلق اللَّه امّة یخطئون و یذنبون فیغفر لهم. و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی رجلین
و ذلک انّه لمّا نزل: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ کان احدهما یأتیه السّائل فیستقلّ ان یعطیه التّمرة و الکسرة و الجوزة و نحوها، یقول: ما هذا بشیء انّما نوجر على ما نعطى و نحن نحبّه، یقول اللَّه تعالى: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و ما احبّ انا هذا فیردّه صفرا و کان الآخر یتهاون بالذّنب الیسیر الکذبة و الغیبة و النّظرة و اشباه ذلک، و یقول: لیس علىّ من هذا شیء انّما وعد اللَّه النّار على الکبائر و لیس فی هذا اثم فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة یرغّبهم فی القلیل من الخیر ان یعطوه فانّه یوشک ان یکبر و یحذّرهم الیسیر من الذّنب فانّه یوشک ان یکبر فالاثم الصّغیر فی عین صاحبه یوم القیامة اعظم من الجبال و جمیع محاسنه فی عینه اقلّ من کلّ شیء. و قال ابن مسعود احکم آیة فی القرآن: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ و تصدّق سعد بن ابى وقّاص بتمرتین فقبض السّائل یده. فقال سعد: و یحک یقبل اللَّه منّا مثقال الذّرّة و الخردلة و کایّن فی هذه من مثاقیل؟! و تصدّق عمر بن الخطاب و عائشة بحبّة من عنب فقالا فیها مثاقیل کثیرة. و قال الرّبیع بن خثیم مرّ رجل بالحسن و هو یقرأ هذه السّورة فلمّا بلغ آخرها قال: حسبى قد انتهت الموعظة فقال الحسن: لقد فقه الرّجل.
و عن على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد ابن على عن ابیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن ابى طالب سلام اللَّه علیهم عن النّبیّ (ص) قال: «من قرأ إِذا زُلْزِلَتِ اربع مرّات کان کن قرأ القرآن کلّه».
قوله: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها اى حرکت الارض حرکة شدیدة لقیام السّاعة و فناء الارض. و قیل «زلزلت» قبل السّاعة و هی من اشراط السّاعة.
و قال فی موضع آخر: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا، یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ، یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ و ذلک انّ اسرافیل یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فیزلزل صوته الارض، فترجف و تظهر الکنوز، ثمّ تخرج الموتى فی النّفخة الثّانیة.
و اضاف «زلزالها» الیها لانّ المعنى: «زلزالها» الّذى یلیق بها. و قرئ فی الشّواذ «زلزالها» بفتح الزّاى و معناهما واحد. و قیل بالکسر المصدر و بالفتح الاسم.
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها کنوزها و موتاها فتلقیها على ظهرها و من جعله فی الدّنیا. قال تخرج کنوزها و عنده. «اثقال» جمع ثقل بفتحتین و هو الشّیء المصون الکریم على صاحبه و عند غیره. «اثقال» جمع ثقل و الانسان حیّا ثقل علیها و میّتا ثقل لها و یحتمل انّ الاثقال جمع کقوله عزّ و جلّ: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ فیکون المعنى. أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ الجنّ و الانس من باطنها الى ظاهرها و اللَّه اعلم.
و فی الخبر عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): تقیء الارض افلاذ کبدها امثال الاسطوان من الذّهب و الفضّة فیجىء القاتل فیقول: فی هذا قتلت و یجیء القاطع فیقول: فی هذا قطعت رحمى، و یجیء السّارق، فیقول: فی هذا قطعت یدى. ثمّ یدعونه فلا یأخذون منه شیئا.
قوله: «افلاذ کبدها» اراد انّها تخرج الکنوز المدفونة فیها و قیئها اخراجها.
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها قیل: هو عامّ، و قیل: «الانسان» هاهنا الکافر الّذى لا یؤمن بالبعث لانّ المؤمن یعلم ذلک و لا ینکر وقوعه، و الکافر الّذى لا یقرّ بالبعث و لا یعرف صدق کون القیامة، یقول: ما للارض تعجّبا من شأنها. و قیل: فی الآیة تقدیم و تأخیر، تقدیره: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فیقول الْإِنْسانُ ما لَها. قال المفسّرون تخبر الارض بما عمل علیها من خیر او شرّ فتقول للمؤمن یوم القیامة وحد علىّ و صام و صلّى و اجتهد و اطاع ربّه، فیفرح المؤمن بذلک و تقول للکافر: اشرک علىّ وزنى و سرق و شرب الخمر و تشهد علیه الجوارح و الملائکة مع علم اللَّه به حتّى یودّ انّه سیق الى النّار ممّا یرى من الفضوح و فی ذلک ما
روى انس بن مالک: انّ رسول اللَّه (ص) قال: انّ الارض لتخبر یوم القیامة بکلّ عمل عمل على ظهرها. قال: فتلا رسول اللَّه (ص): إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها حتّى بلغ: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها قال: «ا تدرون ما «أَخْبارَها»؟ اذا کان یوم القیامة اخبرت بکلّ عمل عمل على ظهرها».
و روى انّ عبد الرحمن بن ابى صعصعة کان یتیما فی حجر ابى سعید الخدرى. فقال له ابو سعید: یا بنىّ اذا کنت فی البوادى فارفع صوتک بالاذان فانّى سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «لا یسمعه جنّ و لا انس و لا حجر الّا شهد له».
و روى انّ ابا امیّة صلّى فی المسجد الحرام المکتوبة ثمّ تقدّم فجعل یصلّى هاهنا و هاهنا فلمّا فرغ قیل له: یا ابا امیّة ما هذا الّذى تصنع؟ فقال: قرأت هذه الآیة: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها فاردت ان تشهد لى یوم القیامة.
قوله: بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اى امرها بالکلام و الهمها و اذن لها فیه فتنطلق بقدرته سبحانه و تعالى کقوله: وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ».
یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً یصدرون عن قبورهم الى موضع المحاسبة متفرّقین متبدّدین لا یلوى احد على احد للهول الواقع. و قیل: ینصرفون عن الموقف متفاوتین مختلفین فاخذ ذات الیمین الى الجنّة و آخذ ذات الشّمال الى النّار و ذلک قوله: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ». واحد الاشتات شتّ و شتّ لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ اى جزاء اعمالهم. و قیل: «لِیُرَوْا» صحائف «أَعْمالَهُمْ» یقرءون ما فیها «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» الّا احصیها. و قیل: هى رؤیة القلوب و المعنى لیعرّفوا ما عملوا. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً.
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ الذّرة النّملة الصّغیرة. و قیل: رأس نملة. و سئل ثعلب عن الذّرّة، فقال: مائة نملة حبّة و الذّرّة واحدة منها. و قیل: هى الواحدة من حشو الجوّ الّذى یظهر فی شعاع الشّمس من الکوّة، و قال یحیى بن عمّار: حبّة الشّعیر اربع ارزّات و الارزّة اربع سمسمات و السّمسمة اربع خردلات، و الخردلة اربع اوراق نخالة، و و رق النّخالة «ذرّة».
فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ اى یجد ثوابه.
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ اى یرى العقوبة علیه. قال ابن عباس: لیس مؤمن و لا کافر عمل خیرا و لا شرّا فی الدّنیا الّا اراه اللَّه ایّاه یوم القیامة. امّا المؤمن فیریه حسناته و سیّآته فیغفر له سیّآته و یثیبه بحسناته. و امّا الکافر فیردّ حسناته و یعذّبه بسیّئاته. و قال محمد بن کعب: فی هذه الآیة: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً من کافر «یر» ثوابه فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه خیر. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا من مؤمن «یر» عقوبته فی الدّنیا فی نفسه و اهله و ماله و ولده و داره حتّى یخرج من الدّنیا و لیس له عند اللَّه «شرّ» و دلیل هذا التّأویل، ما روى انس قال: کان ابو بکر یأکل مع النّبیّ (ص) فنزلت هذه الآیة فرفع ابو بکر یده فقال: یا رسول اللَّه انّى اجزى بما عملت من مِثْقالَ ذَرَّةٍ من «شرّ»؟ فقال: «یا با بکر ما رأیت فی الدّنیا ممّا تکره فی مثاقیل ذرّ الشّرّ و یدّخر اللَّه لک مثاقیل الخیر حتّى توفاها یوم القیامة».
و عن «عبد اللَّه بن عمرو بن العاص» انّه قال: نزلت إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها و ابو بکر الصّدّیق قاعد فبکى حین انزلت، فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا با بکر»؟ قال: ابکتنى هذه السّورة! فقال له رسول اللَّه (ص): «لو لا انّکم تخطئون و تذنبون فیغفر اللَّه لکم لخلق اللَّه امّة یخطئون و یذنبون فیغفر لهم. و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی رجلین
و ذلک انّه لمّا نزل: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ کان احدهما یأتیه السّائل فیستقلّ ان یعطیه التّمرة و الکسرة و الجوزة و نحوها، یقول: ما هذا بشیء انّما نوجر على ما نعطى و نحن نحبّه، یقول اللَّه تعالى: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و ما احبّ انا هذا فیردّه صفرا و کان الآخر یتهاون بالذّنب الیسیر الکذبة و الغیبة و النّظرة و اشباه ذلک، و یقول: لیس علىّ من هذا شیء انّما وعد اللَّه النّار على الکبائر و لیس فی هذا اثم فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة یرغّبهم فی القلیل من الخیر ان یعطوه فانّه یوشک ان یکبر و یحذّرهم الیسیر من الذّنب فانّه یوشک ان یکبر فالاثم الصّغیر فی عین صاحبه یوم القیامة اعظم من الجبال و جمیع محاسنه فی عینه اقلّ من کلّ شیء. و قال ابن مسعود احکم آیة فی القرآن: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ و تصدّق سعد بن ابى وقّاص بتمرتین فقبض السّائل یده. فقال سعد: و یحک یقبل اللَّه منّا مثقال الذّرّة و الخردلة و کایّن فی هذه من مثاقیل؟! و تصدّق عمر بن الخطاب و عائشة بحبّة من عنب فقالا فیها مثاقیل کثیرة. و قال الرّبیع بن خثیم مرّ رجل بالحسن و هو یقرأ هذه السّورة فلمّا بلغ آخرها قال: حسبى قد انتهت الموعظة فقال الحسن: لقد فقه الرّجل.
رشیدالدین میبدی : ۹۹- سورة اذا زلزلت (الزلزال)- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه کلمة من تأمّلها بمعانیها و وقف على ما اودع فیها رتعت اسراره فی ریاض من الانس مونقة و ظلّت افکاره بلوائح من الیقین مشرقة. فهى على جلال الحقّ شاهدة. و على ما یحیط به الذّکر و یأتى علیه الحصر زائدة.
درگرفتم بنام خداوند جهان، قادر و قاهر و دیّان، لطیف و کریم و رحیم و رحمن، بىنیاز از اهل زمین و آسمان، دارنده هر دو عالم، داننده آشکارا و نهان، آفریننده خلق نه چنین و نه چنان، بردارنده گردون گردان، پیدا کننده بساط و میدان، نگارنده از گل صورت انسان، نوازنده او بخلعت احسان، مطیعان را وعده داد بنعیم جاودان و درجات جنان، عاصیان را بیم داد بدرکات نیران، همه را هست کرد درین سراى امتحان، جایگاه عموم و آخران، و بحکمت اختلاف نهاد میان ایشان، بعضى گریان و بعضى خندان، لختى با کفر و نفاق، لختى با اسلام و ایمان، آن گه در خاک کند مدّتى پنهان پس بجنباند زمین را بفرمان روان، تا بیرون افکند بار خویش از آدمیان و پریان و غیر ایشان. اینست که ربّ العالمین گفت در تنزیل قرآن: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها.
بدانکه این سوره همه صفات رستاخیزست و بیان احوال و اهوال آن. آن روز که جبال راسیات راسخات از بیخ برکنند و چون پشم زده در هوا پرّان کنند. زلزله در زمین افکنند و خاک فرا جنبش آرند. دریا بجوش آرند و آب آتش گردانند. آسمان فرو گشایند و ستارگان فرو ریزانند. ماه از گردون بیفکنند و آفتاب از فلک جدا کنند. ترکیب جهان نیست کنند. و نظام عالم خراب کنند. و گرد از کون بر آرند. از هوا فریشته فرو آید. و از خاک مرده بر آید. نه در هوا فریشته ماند. نه در خاک مرده. همه را در یک عرصه جمع کنند. و همه را جزاى کردار خویش دهند. مؤمنان را احسان و رضوان و غفران، کافران را انکال و اغلال و زقّوم و قطران. قال اللَّه تعالى: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ.
اى مسکین یکى بر اندیش تا چه کردهاى و چه ساختهاى؟! آن روز را هر چه کردهاى از اعمال و هر چه گفتهاى از اقوال هم سنگ ذرّهاى فرو نگذارند، همه را در حساب آرند. و جزاء آن بتمامى برسانند تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ آن روز درگاه حکومت و خصومت بگشایند. خروش مظلومان بر آید. فریاد از ظالمان برخیزد، سرگشتگى عاصیان ظاهر شود. اقویا در دست ضعفا اسیر شوند، فقرا بر امرا امیر گردند، مطیع که طاعت دارست شادان و خندان بود، مقصّر که تقصیر کرده گریان و سوزان بود. نه کس را زهره حمایت بود، نه کس را مکنت عنایت بود. یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ. یکى از بزرگان دین گفته: هر که را توفیق رفیق بود و سعادت مساعد، از همه قرآن در وعظ او را این آیت بس که: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ. صعصعة عمّ فرزدق پیش مصطفى (ص) آمد و مسلمان گشت و از رسول خدا درخواست تا از قرآن لختى بر وى خواند. رسول خدا (ص) سوره إِذا زُلْزِلَتِ بر وى خواند. چون باین آیت رسید که: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ آن مرد بشورید. آشوبى و شورى از نهاد وى بر آمد، فریاد و ولوله در گرفت، و چون مرغ نیم بسمل بخاک در افتاد. و زار بگریست. آن گه گفت: حسبى هذا من القرآن.
مرد دانا چون بدانست که در آن عرصه کبرى بر مقام سؤال از ذرّات و حبّات و نقیر و قطمیر بخواهند پرسید و هیچ فرو نخواهند گذاشت، دست در دامن ورع زند و در هیچ معاملت گزاف کارى نکند و با نفس خویش بنقیر و قطمیر حساب بکند تا خود با ایمان بود و خلق از وى در امان باشند. وى با اسلام بود. و خلق از قصد جنایت وى بسلامت باشند. اینست که مصطفى (ص) گفت: «المؤمن من امنه النّاس على انفسهم و دمائهم و اموالهم. و المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده».
درگرفتم بنام خداوند جهان، قادر و قاهر و دیّان، لطیف و کریم و رحیم و رحمن، بىنیاز از اهل زمین و آسمان، دارنده هر دو عالم، داننده آشکارا و نهان، آفریننده خلق نه چنین و نه چنان، بردارنده گردون گردان، پیدا کننده بساط و میدان، نگارنده از گل صورت انسان، نوازنده او بخلعت احسان، مطیعان را وعده داد بنعیم جاودان و درجات جنان، عاصیان را بیم داد بدرکات نیران، همه را هست کرد درین سراى امتحان، جایگاه عموم و آخران، و بحکمت اختلاف نهاد میان ایشان، بعضى گریان و بعضى خندان، لختى با کفر و نفاق، لختى با اسلام و ایمان، آن گه در خاک کند مدّتى پنهان پس بجنباند زمین را بفرمان روان، تا بیرون افکند بار خویش از آدمیان و پریان و غیر ایشان. اینست که ربّ العالمین گفت در تنزیل قرآن: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها.
بدانکه این سوره همه صفات رستاخیزست و بیان احوال و اهوال آن. آن روز که جبال راسیات راسخات از بیخ برکنند و چون پشم زده در هوا پرّان کنند. زلزله در زمین افکنند و خاک فرا جنبش آرند. دریا بجوش آرند و آب آتش گردانند. آسمان فرو گشایند و ستارگان فرو ریزانند. ماه از گردون بیفکنند و آفتاب از فلک جدا کنند. ترکیب جهان نیست کنند. و نظام عالم خراب کنند. و گرد از کون بر آرند. از هوا فریشته فرو آید. و از خاک مرده بر آید. نه در هوا فریشته ماند. نه در خاک مرده. همه را در یک عرصه جمع کنند. و همه را جزاى کردار خویش دهند. مؤمنان را احسان و رضوان و غفران، کافران را انکال و اغلال و زقّوم و قطران. قال اللَّه تعالى: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ.
اى مسکین یکى بر اندیش تا چه کردهاى و چه ساختهاى؟! آن روز را هر چه کردهاى از اعمال و هر چه گفتهاى از اقوال هم سنگ ذرّهاى فرو نگذارند، همه را در حساب آرند. و جزاء آن بتمامى برسانند تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ آن روز درگاه حکومت و خصومت بگشایند. خروش مظلومان بر آید. فریاد از ظالمان برخیزد، سرگشتگى عاصیان ظاهر شود. اقویا در دست ضعفا اسیر شوند، فقرا بر امرا امیر گردند، مطیع که طاعت دارست شادان و خندان بود، مقصّر که تقصیر کرده گریان و سوزان بود. نه کس را زهره حمایت بود، نه کس را مکنت عنایت بود. یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ. یکى از بزرگان دین گفته: هر که را توفیق رفیق بود و سعادت مساعد، از همه قرآن در وعظ او را این آیت بس که: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ. صعصعة عمّ فرزدق پیش مصطفى (ص) آمد و مسلمان گشت و از رسول خدا درخواست تا از قرآن لختى بر وى خواند. رسول خدا (ص) سوره إِذا زُلْزِلَتِ بر وى خواند. چون باین آیت رسید که: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ آن مرد بشورید. آشوبى و شورى از نهاد وى بر آمد، فریاد و ولوله در گرفت، و چون مرغ نیم بسمل بخاک در افتاد. و زار بگریست. آن گه گفت: حسبى هذا من القرآن.
مرد دانا چون بدانست که در آن عرصه کبرى بر مقام سؤال از ذرّات و حبّات و نقیر و قطمیر بخواهند پرسید و هیچ فرو نخواهند گذاشت، دست در دامن ورع زند و در هیچ معاملت گزاف کارى نکند و با نفس خویش بنقیر و قطمیر حساب بکند تا خود با ایمان بود و خلق از وى در امان باشند. وى با اسلام بود. و خلق از قصد جنایت وى بسلامت باشند. اینست که مصطفى (ص) گفت: «المؤمن من امنه النّاس على انفسهم و دمائهم و اموالهم. و المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده».
رشیدالدین میبدی : ۱۰۰- سورة العادیات- المکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً (۱) باسبان غازى که همىتازند و نفس همىزنند بآواز در تاختن.
فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً (۲) آن آتش افروزان از سنگ بسنبهاى خویش.
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (۴) بر هامون دشمن گرد انگیختند.
فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً (۳) و بآن غارت کنندگان ببامداد.
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (۵) و در میان سراى دشمن فرو آمدند بهم.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (۶) باین سوگندها که مردم خداوند خویش را ناسپاس است و فرو مایه.
وَ إِنَّهُ عَلى ذلِکَ لَشَهِیدٌ (۷) و مردم خود داند که چنین است و در خوى خویش گواه است بر خود.
وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (۸) و مردم از بهر دوستى این جهان و دوستى مال بخیل است و فرو بسته دست.
أَ فَلا یَعْلَمُ نمىداند این مردم؟ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ (۹) که آن گه که برانگیزند آنچه در گورهاست!
وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ (۱۰) و فرا پیش آرند و باز نگرند آنچه در دلهاست!
إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ (۱۱) که خداوند ایشان بایشان آن روز داناست و از ایشان آگاه.
وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً (۱) باسبان غازى که همىتازند و نفس همىزنند بآواز در تاختن.
فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً (۲) آن آتش افروزان از سنگ بسنبهاى خویش.
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (۴) بر هامون دشمن گرد انگیختند.
فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً (۳) و بآن غارت کنندگان ببامداد.
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (۵) و در میان سراى دشمن فرو آمدند بهم.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (۶) باین سوگندها که مردم خداوند خویش را ناسپاس است و فرو مایه.
وَ إِنَّهُ عَلى ذلِکَ لَشَهِیدٌ (۷) و مردم خود داند که چنین است و در خوى خویش گواه است بر خود.
وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (۸) و مردم از بهر دوستى این جهان و دوستى مال بخیل است و فرو بسته دست.
أَ فَلا یَعْلَمُ نمىداند این مردم؟ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ (۹) که آن گه که برانگیزند آنچه در گورهاست!
وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ (۱۰) و فرا پیش آرند و باز نگرند آنچه در دلهاست!
إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ (۱۱) که خداوند ایشان بایشان آن روز داناست و از ایشان آگاه.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۰- سورة العادیات- المکیة
النوبة الثانیة
این سوره یازده آیتست، چهل کلمه، صد و شصت و سه حرف، جمله به مکه فرو آمد بقول جماعتى مفسّران و قومى در مدنیّات شمرند، گویند: به مدینه فرو آمده، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. ابى کعب روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: هر که سوره «و العادیات» بر خواند، او را بعدد هر مؤمنى که شب مزدلفه در مزدلفه باشد و اندر آن جمع بود، ده نیکى بنویسند و همچنانست که آنجا حاضر بود.
و از حسن بصرى روایت کنند که: سورة «و العادیات» همتاى دو بهر از قرآن است. و سبب نزول این سوره بقول مقاتل آنست که: رسول خدا (ص) جمعى لشگریان صحابه را بقبیله کنانه فرستاد تا ایشان را بر دین اسلام دعوت کند. مدّتى بر آمد که رسول خدا (ص) ازیشان هیچ خبر نشنید و نمىدانست که حال ایشان بچه حدّ رسید و مسلمانان از بهر ایشان اندوهگن بودند و منافقان شاد همىبودند و بدروغ میگفتند که: ایشان را بکشتند. ربّ العالمین این سوره را فرو فرستاد و از حال ایشان خبر داد که: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً آن اسبان ایشان از نشاط بانگ همىکنند، و در تاختن در سراى دشمن نفس همىزنند و گرد مىانگیزند، و در تاختن از سنبهاى ایشان آتش همىجهد، و بوقت صبح در سراى دشمن غارت همىکنند. ربّ العالمین تشریف غازیان را این کلمات بلفظ سوگند یاد کرد و مقصود آگاه کردن مصطفى است (ص)، و مؤمنان از احوال آن غازیان، و باز برد اندوه از دلهاى ایشان. قوله: وَ الْعادِیاتِ جمع عادیة و هی الّتى تعدو و العدو السّرعة فی المشى و التّباعد فی الخطو و قوله: «ضبحا» مصدر وقع موقع الحال، اى یضبحن «ضبحا».
قال ابن عباس: المراد بها خیول الغزاة اقسم اللَّه بها شرفا للغزاة. و قال على (ع) و ابن مسعود: انّها ابل الحاجّ، اقسم اللَّه بها تشریفا للحاجّ و الضّبح من الإبل النّفس و من الخیل الحمحمة.
و روى انّ علیّا (ع) انکر على ابن عباس حمله العادیات على الخیل. و قال: انّها نزلت فی وقعة بدر و لم یکن معنا حینئذ الّا فرسان احدهما للمقداد و الآخر للزّبیر.
و امّا ابن عباس فانّه احتجّ بالضّبح. و قال: انّ الإبل لا تضبح فانّ الضّبح صوت انفاس الخیل اذا جهدت فی الجرى فیکثر الرّبو فی اجوافها من شدّة العدو. و قال ابن عباس: لیس شیء من الدّوابّ یضبح غیر الفرس و الکلب و الثّعلب. و قال الخلیل الضّبح نوع من العدو.
فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً اى تورى النّار بحوافرها اذا سارت فی الارض ذات الحجارة و اذا ارید بها الإبل فالمعنى انّها تضرب الحصا بمناسمها فیصکّ بعضها بعضا فتنقدح منها النّار. و قال مجاهد: هى افکار العلماء تستنبط المعانى. و قال عکرمة: هى الالسنة تظهر الحقّ بالنّطق. و قیل: هى مکر الرّجال یقال للماکر قدح فاورى.
و قیل: انّهم اذا نزلوا لیلا یوقدون النّار لیروا کثیرا فیکسروا بذلک قلوب المشرکین اذا بلغهم کثرة عددهم. و قیل: هى الخیل تهیّج الحرب بین اصحابها. و المعنى فالمهیّجات حربا. قوله: فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً اى تسیر لیلا و تغیر على الاعداء «صبحا» و الغارة وقت الصّباح من عادة العرب و نهى عن الغارة باللّیل. و کان رسول اللَّه (ص) یغیر مصبحا. و قیل: هى الإبل اذا افاضت من عرفات و الاغارة سرعة السّیر و منه قولهم: اشرق ثبیر کیما نغیر».
فَأَثَرْنَ اى هیّجن. «به»، اى بذلک المکان الّذى انتهین الیه کنایة عن غیر مذکور لانّ المعنى مفهوم.
نَقْعاً اى غبارا. و قیل: فَأَثَرْنَ بِهِ اى بالعدو. نَقْعاً اى صوتا.
و قیل: الهاء ضمیر الصّبح و المعنى: «اثرن» فی وقت الصّبح «نقعا».
فَوَسَطْنَ بِهِ اى بالقوم جمعا، اى الخیل دخلت رصف جمع من العدوّ تغیر علیهم. و قیل: «وسطن» فی وقت الصّبح جمع العدوّ. و قیل: هى الإبل توسطن بالقوم جمع منا. یقال: وسطهم یسطهم اذا صار فی وسطهم.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ هذا موضع القسم. اقسم اللَّه بهذه الاشیاء.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ اى قلیل الشّکر کفور بطىء الخدمة قلیل الخیر. و قال الحسن البصرى: «الکنود» الّذى یعدّد المصائب و ینسى النّعم.
و فی الخبر عن النّبیّ (ص) «الکنود» الّذى یمنع رفده و یضرب عبده و یأکل وحده.
و قال الفضیل بن عیاض: «الکنود» الّذى انسته الخصلة الواحدة من الاساءة الخصال الکثیرة من الاحسان، و الشّکور الّذى انسته الخصلة الواحدة من الاحسان الخصال الکثیرة من الاساءة. و قال ابو بکر الورّاق: «الکنود» الّذى یرى النّعم من نفسه و اخوانه. و قیل: یرى النّعمة و لا یرى المنعم. و قال الواسطى: هو الّذى ینفق نعم اللَّه فی معاصى اللَّه. و قیل. هو الحسود الحقود.
وَ إِنَّهُ عَلى ذلِکَ لَشَهِیدٌ الهاء عائدة الى الرّبّ سبحانه، اى انّ ربّه عَلى ذلِکَ اى «على» کنوده و صنیعه لشاهد. و قیل: الهاء عائدة الى الانسان لانّه یعلم ذلک من نفسه و افعاله تشهد على کفرانه نعمة ربّه. و قیل: انّه شاهد على نفسه بما تصنع کقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» الآیة.
وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ اى انّ الانسان لاجل حبّ المال لبخیل. قال طرفة:
ارى الموت یعتام الکرام و یصطفى
عقیلة مال الفاحش المتشدّد.
الشّدید و المتشدّد: البخیل، و کذلک الفاحش، و منه قوله: وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ. اى بالبخل. و قبل: معناه: وَ إِنَّهُ لَشَدِیدٌ الحبّ للخیر و هو المال. قال ابن زید: سمّى اللَّه المال خیرا و عسى ان یکون حراما خبیثا لکنّ النّاس یعدّونه خیرا فسمّاه اللَّه خیرا کما انّ الجهاد سمّاه اللَّه سوءا بقوله: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ اى قتال و لیس هو عند اللَّه بسوء لکنّ یسمّونه سوءا.
قوله. أَ فَلا یَعْلَمُ اى هذا الانسان لا یعلم اذا بُعْثِرَ اى قلب و بحث و ایثر ما فی القبور من الموتى و ما بمعنى من.
وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ میّز و ابرز ما فیها من خیر او شرّ.
إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ اى عالم فیجازیهم على جمیع اعمالهم من الخیر و الشّرّ و کسرت الهمزة لمکان اللّام فی قوله «لَخَبِیرٌ» و لولاها لفتحت الهمزة لوقوع العلم علیها. هذا کقوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ.
روى انّ الحجّاج بن یوسف قرأ على المنبر هذه السّورة یحضّ النّاس على الغزو فجرى على لسانه.
إِنَّ رَبَّهُمْ بفتح الالف ثمّ استدرکها من جهة العربیّة فقال «خبیر»: و اسقط اللّام. و قال الزجاج: اللَّه خبیر بهم فی ذلک الیوم و فی غیره من الازمان و لکن خصّ «یومئذ» بالذّکر لانّ المعنى انّه یجازیهم على کفرهم و الجزاء یقع «یومئذ» و اللَّه اعلم.
و از حسن بصرى روایت کنند که: سورة «و العادیات» همتاى دو بهر از قرآن است. و سبب نزول این سوره بقول مقاتل آنست که: رسول خدا (ص) جمعى لشگریان صحابه را بقبیله کنانه فرستاد تا ایشان را بر دین اسلام دعوت کند. مدّتى بر آمد که رسول خدا (ص) ازیشان هیچ خبر نشنید و نمىدانست که حال ایشان بچه حدّ رسید و مسلمانان از بهر ایشان اندوهگن بودند و منافقان شاد همىبودند و بدروغ میگفتند که: ایشان را بکشتند. ربّ العالمین این سوره را فرو فرستاد و از حال ایشان خبر داد که: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً آن اسبان ایشان از نشاط بانگ همىکنند، و در تاختن در سراى دشمن نفس همىزنند و گرد مىانگیزند، و در تاختن از سنبهاى ایشان آتش همىجهد، و بوقت صبح در سراى دشمن غارت همىکنند. ربّ العالمین تشریف غازیان را این کلمات بلفظ سوگند یاد کرد و مقصود آگاه کردن مصطفى است (ص)، و مؤمنان از احوال آن غازیان، و باز برد اندوه از دلهاى ایشان. قوله: وَ الْعادِیاتِ جمع عادیة و هی الّتى تعدو و العدو السّرعة فی المشى و التّباعد فی الخطو و قوله: «ضبحا» مصدر وقع موقع الحال، اى یضبحن «ضبحا».
قال ابن عباس: المراد بها خیول الغزاة اقسم اللَّه بها شرفا للغزاة. و قال على (ع) و ابن مسعود: انّها ابل الحاجّ، اقسم اللَّه بها تشریفا للحاجّ و الضّبح من الإبل النّفس و من الخیل الحمحمة.
و روى انّ علیّا (ع) انکر على ابن عباس حمله العادیات على الخیل. و قال: انّها نزلت فی وقعة بدر و لم یکن معنا حینئذ الّا فرسان احدهما للمقداد و الآخر للزّبیر.
و امّا ابن عباس فانّه احتجّ بالضّبح. و قال: انّ الإبل لا تضبح فانّ الضّبح صوت انفاس الخیل اذا جهدت فی الجرى فیکثر الرّبو فی اجوافها من شدّة العدو. و قال ابن عباس: لیس شیء من الدّوابّ یضبح غیر الفرس و الکلب و الثّعلب. و قال الخلیل الضّبح نوع من العدو.
فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً اى تورى النّار بحوافرها اذا سارت فی الارض ذات الحجارة و اذا ارید بها الإبل فالمعنى انّها تضرب الحصا بمناسمها فیصکّ بعضها بعضا فتنقدح منها النّار. و قال مجاهد: هى افکار العلماء تستنبط المعانى. و قال عکرمة: هى الالسنة تظهر الحقّ بالنّطق. و قیل: هى مکر الرّجال یقال للماکر قدح فاورى.
و قیل: انّهم اذا نزلوا لیلا یوقدون النّار لیروا کثیرا فیکسروا بذلک قلوب المشرکین اذا بلغهم کثرة عددهم. و قیل: هى الخیل تهیّج الحرب بین اصحابها. و المعنى فالمهیّجات حربا. قوله: فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً اى تسیر لیلا و تغیر على الاعداء «صبحا» و الغارة وقت الصّباح من عادة العرب و نهى عن الغارة باللّیل. و کان رسول اللَّه (ص) یغیر مصبحا. و قیل: هى الإبل اذا افاضت من عرفات و الاغارة سرعة السّیر و منه قولهم: اشرق ثبیر کیما نغیر».
فَأَثَرْنَ اى هیّجن. «به»، اى بذلک المکان الّذى انتهین الیه کنایة عن غیر مذکور لانّ المعنى مفهوم.
نَقْعاً اى غبارا. و قیل: فَأَثَرْنَ بِهِ اى بالعدو. نَقْعاً اى صوتا.
و قیل: الهاء ضمیر الصّبح و المعنى: «اثرن» فی وقت الصّبح «نقعا».
فَوَسَطْنَ بِهِ اى بالقوم جمعا، اى الخیل دخلت رصف جمع من العدوّ تغیر علیهم. و قیل: «وسطن» فی وقت الصّبح جمع العدوّ. و قیل: هى الإبل توسطن بالقوم جمع منا. یقال: وسطهم یسطهم اذا صار فی وسطهم.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ هذا موضع القسم. اقسم اللَّه بهذه الاشیاء.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ اى قلیل الشّکر کفور بطىء الخدمة قلیل الخیر. و قال الحسن البصرى: «الکنود» الّذى یعدّد المصائب و ینسى النّعم.
و فی الخبر عن النّبیّ (ص) «الکنود» الّذى یمنع رفده و یضرب عبده و یأکل وحده.
و قال الفضیل بن عیاض: «الکنود» الّذى انسته الخصلة الواحدة من الاساءة الخصال الکثیرة من الاحسان، و الشّکور الّذى انسته الخصلة الواحدة من الاحسان الخصال الکثیرة من الاساءة. و قال ابو بکر الورّاق: «الکنود» الّذى یرى النّعم من نفسه و اخوانه. و قیل: یرى النّعمة و لا یرى المنعم. و قال الواسطى: هو الّذى ینفق نعم اللَّه فی معاصى اللَّه. و قیل. هو الحسود الحقود.
وَ إِنَّهُ عَلى ذلِکَ لَشَهِیدٌ الهاء عائدة الى الرّبّ سبحانه، اى انّ ربّه عَلى ذلِکَ اى «على» کنوده و صنیعه لشاهد. و قیل: الهاء عائدة الى الانسان لانّه یعلم ذلک من نفسه و افعاله تشهد على کفرانه نعمة ربّه. و قیل: انّه شاهد على نفسه بما تصنع کقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» الآیة.
وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ اى انّ الانسان لاجل حبّ المال لبخیل. قال طرفة:
ارى الموت یعتام الکرام و یصطفى
عقیلة مال الفاحش المتشدّد.
الشّدید و المتشدّد: البخیل، و کذلک الفاحش، و منه قوله: وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ. اى بالبخل. و قبل: معناه: وَ إِنَّهُ لَشَدِیدٌ الحبّ للخیر و هو المال. قال ابن زید: سمّى اللَّه المال خیرا و عسى ان یکون حراما خبیثا لکنّ النّاس یعدّونه خیرا فسمّاه اللَّه خیرا کما انّ الجهاد سمّاه اللَّه سوءا بقوله: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ اى قتال و لیس هو عند اللَّه بسوء لکنّ یسمّونه سوءا.
قوله. أَ فَلا یَعْلَمُ اى هذا الانسان لا یعلم اذا بُعْثِرَ اى قلب و بحث و ایثر ما فی القبور من الموتى و ما بمعنى من.
وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ میّز و ابرز ما فیها من خیر او شرّ.
إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ اى عالم فیجازیهم على جمیع اعمالهم من الخیر و الشّرّ و کسرت الهمزة لمکان اللّام فی قوله «لَخَبِیرٌ» و لولاها لفتحت الهمزة لوقوع العلم علیها. هذا کقوله: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ.
روى انّ الحجّاج بن یوسف قرأ على المنبر هذه السّورة یحضّ النّاس على الغزو فجرى على لسانه.
إِنَّ رَبَّهُمْ بفتح الالف ثمّ استدرکها من جهة العربیّة فقال «خبیر»: و اسقط اللّام. و قال الزجاج: اللَّه خبیر بهم فی ذلک الیوم و فی غیره من الازمان و لکن خصّ «یومئذ» بالذّکر لانّ المعنى انّه یجازیهم على کفرهم و الجزاء یقع «یومئذ» و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۰- سورة العادیات- المکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة اذا سمعها العاصون نسوا زلّتهم فی جنب رحمته و اذا سمعها العابدون نسوا صولتهم فی جنب الهیّته، کلمة من سمعها ما غادرت له شغلا الّا کفته. و لا امرا الّا اصلحته و لا ذنبا الّا غفرته و لا اربا الّا قضته.
نام خداوندى که جز از وى خدایى نه، و در حکم وى چون و چرایى نه، و جز بنور او کس را روشنایى نه، و جز بالهام او کس را توانایى نه، و با حکم او کس را توانایى نه، و جز بهدایت او کس را بینایى نه. عزیز است این نام که دلها را انس است، و جانها را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام. کس را در هر دو سراى زندگى مسلّم نبود مگر برعایت و حمایت این نام. در هفت آسمان و هفت زمین کس مقبول حضرت نیامد، مگر باقرار این نام و کس مهجور درگاه عزّت نگشت مگر بانکار این نام.
یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
قوله: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً این عادیات که اللَّه قسم بدان یاد کرد، یا اسبهاى غازیاناند، یا راحلههاى حاجیان چون مرکبهاى ایشان را این شرف و منزلت است که اللَّه تعالى قسم بدان یاد کند. شرف و منزلت غازیان و حاجیان، خود که داند غایت و نهایت آن و کدام زبان عبارت کند از درجات و کرامات ایشان؟! آرى هر که در راه طاعت او رود عجب نباشد، که در رعایت و عنایت او باشد. آن غازى که در معرکه ابطال و در مقام قتال از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حقّ میکوشد، تن سبیل و دل فدا کرده. و سینه عزیز خود هدف تیر دشمن ساخته، و آن حاجى که طبل رحیل فرو کوفته و خان و مان را وداع کرده، و روى ببادیه مردم خوار نهاده، ضیاع و اسباب را ضایع گذاشته، و با میلهاى بادیه دوستى گرفته، به کعبه مشرّف مقدّس رسیده، رداء تجرید بر افکنده، لبّیک تفرید زده آنها که بدین صفتاند زائران حقّاند. و حقّ است بر خداوند کریم که قاصدان درگاه خود را و زائران حضرت عزّت را بنوازد و با ایشان کرامت کند. فردا در حظیره قدس ایشان را ساخته، کاس انس خلعت وصال یافته، از خداوند ذو الجلال در روضه رضوان بر تخت بخت تکیه زنان، در مجمع روح و ریحان، دیدار ذو الجلال عیان، ایشان مهمانان حقّاند، و حقّ ایشان را میزبان.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ موضع قسم است. اللَّه سوگند یاد مىکند که: این آدمى کنود و کفور است. ناسپاس و ناپاک از کار دین، همیشه غافل و بجهل و حرص و بخل نائل. روز روشن بگناه سیاه کرده و شب دراز بخواب غفلت کوتاه کرده.
درگاه خداوند گذاشته. و روى بخیمه و خرگاه کرده شاد بدانست که سال نو در آید و شادیش بیفزاید. خود نداند و نه اندیشد که هر نفسى که بر مىآرد گامى بمرگ نزدیکتر مىشود. و هر روزى منزلى از راه آخرت باز مىبرد:
انّا لنفرح بالایّام نقطعها
و کلّ یوم مضى یدنى من الاجل!
أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ. نمیداند این مردم که چه عقبهها در پیش دارد. که بر آن گذر مىباید کرد؟ از سکرات مرگ و ظلمات گور و حسرات قیامت و فزعات دوزخ و درکات زندان! رسول خدا (ص) میگوید: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لو تعلم البهائم من الموت ما یعلمه ابن آدم ما اکلتم سمینا».
اگر آنچه مرا بر آن دیدار افتادست شما را بعشر عشیر آن دیدار بودى، روز و شب دیده شما اشک بار بودى و خنده شما اندک و گریستن بسیار بودى. و اگر این حیوانها و بهائم نامکلّف و این ستوران که با ایشان خطاب و عتاب نیست و بر ایشان امر و نهى نیست و ایشان را ثواب و عقاب نیست از این حدیث مرگ آن مقدار بدانستندى که آدمیان دانستهاند، کس از گوشت ایشان لقمهاى چرب نخوردى که از بیم و باک مرگ زار و نزار گشتندى. و از راحت و لذّت علفهاى خویش بیزار شدندى! مسکین آدمى بىحذرست از آنکه بىخبرست، خبر ندارد از آنکه خطر ندارد. آن روز بداند که دانش سود ندارد. آن گه دریابد که دریافت را فائده نبود!
نام خداوندى که جز از وى خدایى نه، و در حکم وى چون و چرایى نه، و جز بنور او کس را روشنایى نه، و جز بالهام او کس را توانایى نه، و با حکم او کس را توانایى نه، و جز بهدایت او کس را بینایى نه. عزیز است این نام که دلها را انس است، و جانها را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. در هجده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف این نام. کس را در هر دو سراى زندگى مسلّم نبود مگر برعایت و حمایت این نام. در هفت آسمان و هفت زمین کس مقبول حضرت نیامد، مگر باقرار این نام و کس مهجور درگاه عزّت نگشت مگر بانکار این نام.
یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
قوله: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً این عادیات که اللَّه قسم بدان یاد کرد، یا اسبهاى غازیاناند، یا راحلههاى حاجیان چون مرکبهاى ایشان را این شرف و منزلت است که اللَّه تعالى قسم بدان یاد کند. شرف و منزلت غازیان و حاجیان، خود که داند غایت و نهایت آن و کدام زبان عبارت کند از درجات و کرامات ایشان؟! آرى هر که در راه طاعت او رود عجب نباشد، که در رعایت و عنایت او باشد. آن غازى که در معرکه ابطال و در مقام قتال از بهر اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حقّ میکوشد، تن سبیل و دل فدا کرده. و سینه عزیز خود هدف تیر دشمن ساخته، و آن حاجى که طبل رحیل فرو کوفته و خان و مان را وداع کرده، و روى ببادیه مردم خوار نهاده، ضیاع و اسباب را ضایع گذاشته، و با میلهاى بادیه دوستى گرفته، به کعبه مشرّف مقدّس رسیده، رداء تجرید بر افکنده، لبّیک تفرید زده آنها که بدین صفتاند زائران حقّاند. و حقّ است بر خداوند کریم که قاصدان درگاه خود را و زائران حضرت عزّت را بنوازد و با ایشان کرامت کند. فردا در حظیره قدس ایشان را ساخته، کاس انس خلعت وصال یافته، از خداوند ذو الجلال در روضه رضوان بر تخت بخت تکیه زنان، در مجمع روح و ریحان، دیدار ذو الجلال عیان، ایشان مهمانان حقّاند، و حقّ ایشان را میزبان.
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ موضع قسم است. اللَّه سوگند یاد مىکند که: این آدمى کنود و کفور است. ناسپاس و ناپاک از کار دین، همیشه غافل و بجهل و حرص و بخل نائل. روز روشن بگناه سیاه کرده و شب دراز بخواب غفلت کوتاه کرده.
درگاه خداوند گذاشته. و روى بخیمه و خرگاه کرده شاد بدانست که سال نو در آید و شادیش بیفزاید. خود نداند و نه اندیشد که هر نفسى که بر مىآرد گامى بمرگ نزدیکتر مىشود. و هر روزى منزلى از راه آخرت باز مىبرد:
انّا لنفرح بالایّام نقطعها
و کلّ یوم مضى یدنى من الاجل!
أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ. نمیداند این مردم که چه عقبهها در پیش دارد. که بر آن گذر مىباید کرد؟ از سکرات مرگ و ظلمات گور و حسرات قیامت و فزعات دوزخ و درکات زندان! رسول خدا (ص) میگوید: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لو تعلم البهائم من الموت ما یعلمه ابن آدم ما اکلتم سمینا».
اگر آنچه مرا بر آن دیدار افتادست شما را بعشر عشیر آن دیدار بودى، روز و شب دیده شما اشک بار بودى و خنده شما اندک و گریستن بسیار بودى. و اگر این حیوانها و بهائم نامکلّف و این ستوران که با ایشان خطاب و عتاب نیست و بر ایشان امر و نهى نیست و ایشان را ثواب و عقاب نیست از این حدیث مرگ آن مقدار بدانستندى که آدمیان دانستهاند، کس از گوشت ایشان لقمهاى چرب نخوردى که از بیم و باک مرگ زار و نزار گشتندى. و از راحت و لذّت علفهاى خویش بیزار شدندى! مسکین آدمى بىحذرست از آنکه بىخبرست، خبر ندارد از آنکه خطر ندارد. آن روز بداند که دانش سود ندارد. آن گه دریابد که دریافت را فائده نبود!
رشیدالدین میبدی : ۱۰۱- سورة القارعة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ روز رستاخیز روز بر کوبنده و چه بر کوبنده !
وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ (۲) و تو چه دانى که آن چه بر کوبنده است؟!
یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (۳) آن روز که مردمان از هول رستاخیز چون پروانه باشند افکنده و پراکنده.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (۴) و کوهها چون پشم زده در هوا شده.
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ (۶) هر که گران آید ترازوى او.
فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ (۷) او در عیشى است که پسندد آن را.
وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ (۸) و امّا آن کس که ترازوى او سبک آید.
فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ (۹) نگونسار ماند و باز گشت او با دوزخ.
وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ (۱۰) و تو چه دانى که دوزخ چیست؟
نارٌ حامِیَةٌ (۱۱) آتشى بغایت تف رسیده!
الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ روز رستاخیز روز بر کوبنده و چه بر کوبنده !
وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ (۲) و تو چه دانى که آن چه بر کوبنده است؟!
یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (۳) آن روز که مردمان از هول رستاخیز چون پروانه باشند افکنده و پراکنده.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (۴) و کوهها چون پشم زده در هوا شده.
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ (۶) هر که گران آید ترازوى او.
فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ (۷) او در عیشى است که پسندد آن را.
وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ (۸) و امّا آن کس که ترازوى او سبک آید.
فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ (۹) نگونسار ماند و باز گشت او با دوزخ.
وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ (۱۰) و تو چه دانى که دوزخ چیست؟
نارٌ حامِیَةٌ (۱۱) آتشى بغایت تف رسیده!
رشیدالدین میبدی : ۱۰۱- سورة القارعة- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة «القارعة» مکّى است، به مکه فرو آمد. صد و پنجاه حرفست.
سى و شش کلمه. یازده آیت بعدد کوفیان. و ده آیتست بعدد مدنیان. و هشت آیتست بعدد بصریان. اختلافست میان ایشان بسه آیه. کوفیان «القارعة» آیت شمارند، و بصریان نشمارند. و کوفیان و مدنیان ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ و خَفَّتْ مَوازِینُهُ هر دو آیت شمارند و بصریان نشمارند. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر ابى کعب است از مصطفى (ص) که هر که سورة «الْقارِعَةُ» بر خواند خداى عزّ و جلّ روز قیامت ترازوى وى گران گرداند بنیکى. قوله: «الْقارِعَةُ» اسم من اسماء القیامة انثت لانّها اسم السّاعة کما انثت الحاقّة و الطّامّة و الصّاخة و سمّیت «بالقارعة» لانّها تقرع قلوب النّاس بهولها. و قیل: «الْقارِعَةُ» البلیّة الّتى تقرع القلوب لشدّة المخافة، و القرع الضّرب منه المقرعة و قیل: یجوز ان تکون صفة للزّجرة او الصّیحة او النّفخة الّتى ذکرها اللَّه تعالى لابتداء البعث. قوله: مَا الْقارِعَةُ تعظیم و تهویل و تعجیب منها، اى هى عظیمة الشّأن قطیعة الحال.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ اى لا تعرفها لانّک لم تعهد مثلها و لا تعرف حقیقتها الّا بمشاهدتها «الْقارِعَةُ» رفع بالابتداء مَا الْقارِعَةُ صفته و ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ اعتراض.
یَوْمَ یَکُونُ خبره و التّقدیر «الْقارِعَةُ» الهائلة واقعة.
یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ یعنى: کالطّائر الّذى یتساقط فی النّار و السّراج. و قیل: کصغار الجراد کقوله: یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ. و معنى «المبثوث» المتفرّق فی الجهات لانّ الخلق یموج بعضهم فی بعض فکلّ فریق منهم لما یراه من اهوال القیامة آخذ فی وجه غیر وجه صاحبه. و قیل: النّاس خاصّ فی الکفّار و هم یتهافتون فی النّار یوم القیامة کتهافت الفراش.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ کَالْعِهْنِ الصّوف المصبوغ و الْمَنْفُوشِ المندوف، و اختصاص کَالْعِهْنِ لمعنیین، احدهما ان یکون لالوان الجبال کقوله: «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِیبُ سُودٌ». و الآخر لما یرید اللَّه تعالى فی افنائها یعیدها بعد الصّلابة رخوة. کقوله: وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا و کقوله: وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا.
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ جمع میزان. قال الحسن هو میزان له کفّتان جعل اللَّه رجحان احدى کفّتیه علامة سعادة صاحبه. و قیل: ینصب لکلّ انسان میزان. و قیل: الموازین جمع الموزن و المعنى من رجحت حسناته على سیّآته.
فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ. اى ذات رضا کلابن و تامر. و قیل: راض صاحبها کیوم صائم و لیل قائم.
وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ اى رجحت سیّآته على حسناته.
فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ اى فمسکنه و مأواه النّار سمّیت امّه لانّه یأوى الیها کما یأوى الولد الى امّه. و الهاویة اسم من اسماء جهنّم. هى امّ الانسان الکافر لازمة له و اولى به. و قیل: فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ اى امّ رأسه هاویة منحدرة منکوسة فی النّار من اعلى الى اسفل. و قیل: فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ مثل قول العرب: هوت امّه و هی کلمة تستعمل عند عظم المکروه و شدّة المصیبة کما یقال ثکلته امّه.
وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ تعظیم و توبیخ و الاصل ما هى و الهاء للاستراحة و الوقف اى و ما ادریک ما الهاویة ثمّ فسّر فقال: نارٌ حامِیَةٌ اى بلغت النّهایة فی الحرارة. یروى عن انس بن مالک قال: انّ ملکا من ملائکة اللَّه عزّ و جلّ یوکل یوم القیامة بمیزان ابن آدم فیجاء به حتّى یوقف بین کفّتى المیزان فیوزن عمله فان «ثقلت» میزانه نادى الملک بصوت یسمع جمیع الخلق باسم الرّجل الاسعد فلان سعادة لا شقاوة بعدها و ان خَفَّتْ مَوازِینُهُ نادى الملک: الاشقى فلان شقاوة لا سعادة بعدها.
سى و شش کلمه. یازده آیت بعدد کوفیان. و ده آیتست بعدد مدنیان. و هشت آیتست بعدد بصریان. اختلافست میان ایشان بسه آیه. کوفیان «القارعة» آیت شمارند، و بصریان نشمارند. و کوفیان و مدنیان ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ و خَفَّتْ مَوازِینُهُ هر دو آیت شمارند و بصریان نشمارند. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر ابى کعب است از مصطفى (ص) که هر که سورة «الْقارِعَةُ» بر خواند خداى عزّ و جلّ روز قیامت ترازوى وى گران گرداند بنیکى. قوله: «الْقارِعَةُ» اسم من اسماء القیامة انثت لانّها اسم السّاعة کما انثت الحاقّة و الطّامّة و الصّاخة و سمّیت «بالقارعة» لانّها تقرع قلوب النّاس بهولها. و قیل: «الْقارِعَةُ» البلیّة الّتى تقرع القلوب لشدّة المخافة، و القرع الضّرب منه المقرعة و قیل: یجوز ان تکون صفة للزّجرة او الصّیحة او النّفخة الّتى ذکرها اللَّه تعالى لابتداء البعث. قوله: مَا الْقارِعَةُ تعظیم و تهویل و تعجیب منها، اى هى عظیمة الشّأن قطیعة الحال.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ اى لا تعرفها لانّک لم تعهد مثلها و لا تعرف حقیقتها الّا بمشاهدتها «الْقارِعَةُ» رفع بالابتداء مَا الْقارِعَةُ صفته و ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ اعتراض.
یَوْمَ یَکُونُ خبره و التّقدیر «الْقارِعَةُ» الهائلة واقعة.
یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ یعنى: کالطّائر الّذى یتساقط فی النّار و السّراج. و قیل: کصغار الجراد کقوله: یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ. و معنى «المبثوث» المتفرّق فی الجهات لانّ الخلق یموج بعضهم فی بعض فکلّ فریق منهم لما یراه من اهوال القیامة آخذ فی وجه غیر وجه صاحبه. و قیل: النّاس خاصّ فی الکفّار و هم یتهافتون فی النّار یوم القیامة کتهافت الفراش.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ کَالْعِهْنِ الصّوف المصبوغ و الْمَنْفُوشِ المندوف، و اختصاص کَالْعِهْنِ لمعنیین، احدهما ان یکون لالوان الجبال کقوله: «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِیبُ سُودٌ». و الآخر لما یرید اللَّه تعالى فی افنائها یعیدها بعد الصّلابة رخوة. کقوله: وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا و کقوله: وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا.
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ جمع میزان. قال الحسن هو میزان له کفّتان جعل اللَّه رجحان احدى کفّتیه علامة سعادة صاحبه. و قیل: ینصب لکلّ انسان میزان. و قیل: الموازین جمع الموزن و المعنى من رجحت حسناته على سیّآته.
فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ. اى ذات رضا کلابن و تامر. و قیل: راض صاحبها کیوم صائم و لیل قائم.
وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ اى رجحت سیّآته على حسناته.
فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ اى فمسکنه و مأواه النّار سمّیت امّه لانّه یأوى الیها کما یأوى الولد الى امّه. و الهاویة اسم من اسماء جهنّم. هى امّ الانسان الکافر لازمة له و اولى به. و قیل: فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ اى امّ رأسه هاویة منحدرة منکوسة فی النّار من اعلى الى اسفل. و قیل: فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ مثل قول العرب: هوت امّه و هی کلمة تستعمل عند عظم المکروه و شدّة المصیبة کما یقال ثکلته امّه.
وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ تعظیم و توبیخ و الاصل ما هى و الهاء للاستراحة و الوقف اى و ما ادریک ما الهاویة ثمّ فسّر فقال: نارٌ حامِیَةٌ اى بلغت النّهایة فی الحرارة. یروى عن انس بن مالک قال: انّ ملکا من ملائکة اللَّه عزّ و جلّ یوکل یوم القیامة بمیزان ابن آدم فیجاء به حتّى یوقف بین کفّتى المیزان فیوزن عمله فان «ثقلت» میزانه نادى الملک بصوت یسمع جمیع الخلق باسم الرّجل الاسعد فلان سعادة لا شقاوة بعدها و ان خَفَّتْ مَوازِینُهُ نادى الملک: الاشقى فلان شقاوة لا سعادة بعدها.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۲- سورة التکاثر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ (۱). مشغول داشت شما را نبرد کردن با یکدیگر بانبوهى.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (۲) تا آن گه که بمردید، تا آن گه که مردگان در گور بشمردید.
کَلَّا کلّا کلّا، نشاید نشاید نشاید، از جستن راه رستگى مشغول بودن، نشاید نه نه نه.
سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳) آرى آگاه شوید.
کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ (۵). اگر شما میدانید دانستنى بىگمان.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۴) پس باز نشاید آرى آگاه شوید.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ (۶) براستى که شما آتش دوزخ خواهید دید.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ (۷) باز آن را میخواهید دید دیدنى بچشم بر بىگمانى.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ (۸) پس آن گه براستى که شما را بخواهند پرسید از ناز این جهان.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ (۱). مشغول داشت شما را نبرد کردن با یکدیگر بانبوهى.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (۲) تا آن گه که بمردید، تا آن گه که مردگان در گور بشمردید.
کَلَّا کلّا کلّا، نشاید نشاید نشاید، از جستن راه رستگى مشغول بودن، نشاید نه نه نه.
سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳) آرى آگاه شوید.
کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ (۵). اگر شما میدانید دانستنى بىگمان.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۴) پس باز نشاید آرى آگاه شوید.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ (۶) براستى که شما آتش دوزخ خواهید دید.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ (۷) باز آن را میخواهید دید دیدنى بچشم بر بىگمانى.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ (۸) پس آن گه براستى که شما را بخواهند پرسید از ناز این جهان.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۲- سورة التکاثر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، بیست و هشت کلمه. صد و بیست حرف. جمله به مکه فرو آمده، و بعضى مفسّران گفتند: مدنى است به مدینه فرو آمده. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر است از مصطفى (ص) هر که این سوره بر خواند نعمتى که اللَّه تعالى او را داد در دنیا فردا در قیامت ازو شمار نخواهد، و با وى شمار نکند، و او را ثواب آن کس دهد که هزار آیت از کتاب خدا خوانده باشد. و بروایتى دیگر هر که این سوره بر خواند آن ساعت که در جامه خواب مىشود، چنانست که صد آیت از قرآن خواند. و بوقت وفات مؤنت منکر و نکیر او را کفایت کند.
سبب نزول این سوره آن بود که دو قبیله از قبائل قریش یکى بنو عبد مناف بن قصى و دیگر بنو سهم بن عمرو بر یکدیگر تفاخر کردند، و از خود بیشى و پیشى نمودند، و عادت عرب این بود، پیش از مبعث مصطفى (ص)، شرف و سیادت مهترى و بهترى قومى را بودى که در ایشان کثرت بودى، و در نسب عدد فراوان بودى. تا میگفتند: فلان اکثر من فلان. و فلان اکثر عددا و اعظم نفرا من فلان. این دو قبیله برین عادت از خود بکثرت شرف نمودند. فتعادّوا ایّهم اکثر فکثرتهم. بنو عبد مناف هر یکى قوم خود را بر شمردند، سادات و اشراف و غیر ایشان، و در شمار بنو عبد مناف بیشتر آمدند. بنو سهم گفتند: انّما اهلکنا البغى فی الجاهلیّة فعدّوا موتانا و موتاکم.
قبیله ما در جاهلیّت و در ایّام کفر و شرک بغى کردند، بگزاف کارى و فساد از اندازه خود درگذشتند، تا عدد زندگان ایشان با کم آمد. اکنون تا مردگان خود برشمریم، و کثرت عدد خود بنمائیم. بگورستان رفتند و گورها برشمردند که این قبر فلان و این قبر فلان! قبور آن سادات و اشراف قبیله خود برشمردند. و سه خاندان بنى سهم زیاده آمد بر بنى عبد مناف. برین نسق تطاول بر یکدیگر همىنمودند، و تفاخر همىکردند تا ربّ العالمین ایشان را درین سوره از آن باز زد و گفت: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ اى شغلکم التّکاثر و التّفاخر بکثرة المال و العدد عن طاعة ربّکم.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ یعنى: حتّى عددتم الاموات. این مباهات و مفاخرت بانبوهى و بیشى شما را از طاعت و عبادت اللَّه بازداشت. و مشغول کرد تا آن گه که مردگان را در گور بشمردید.
کَلَّا نشاید و این عادت نباید داشت. و از طاعت اللَّه باین تفاخر مشغول بودن نشاید. و قیل: حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «حتّى» ادرککم الموت فدفنتم فی «الْمَقابِرَ» على تلک الحال. و قیل: هو عامّ فیمن یبلغ بهم حبّ الدّنیا و الحرص على الاکثار فیها «حتّى» یغفلوا عن طاعة اللَّه فیموتوا على ذلک. قومى مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر عموم است، ایشان را میخواهد که حبّ دنیا و حرص جمع مال بر ایشان مستولى گردد، و روزگار خویش همه بدان مشغول دارند تا از طاعت و عبادت حقّ باز مانند. و هم چنان در غفلت مىزیند تا در آن غفلت از دنیا بیرون شوند. و قیل: یقال لهم فی الآخرة اذا خفّت موازینهم شغلتم بالاکثار من الدّنیا عن طاعة اللَّه «حتّى» متّم. و فی الخبر الصّحیح عن مطرّف بن عبد اللَّه بن الشّخیر عن ابیه قال: انتهیت الى رسول اللَّه (ص) و هو یقرأ هذه الآیة.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ قال: یقول ابن آدم: مالى مالى و هل لک یا بن آدم من مالک الّا ما اکلت فافنیت؟ او لبست فابلیت؟ او تصدّقت فامضیت؟! و عن انس بن مالک یقول: قال رسول اللَّه (ص): «یتّبع المیّت ثلاثة فیرجع اثنان و یبقى معه احد یتبعه اهله و ماله و عمله فیرجع اهله و ماله و یبقى عمله»
و قیل: معنى الآیة ما زلتم منهومین حتّى کنتم مکبّین على عمارة ما یفنى لا تشبعون ممّا تجمعون الّا اذا آوتکم القبور. و مثله ما روى عن ابى بن کعب قال: کنّا نرى انّ هذا من القرآن لو کان لابن آدم و ادیان من ذهب لا تبغى الیهما وادیا ثالثا و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التّراب. و یتوب اللَّه على من تاب، ثمّ قال: کَلَّا ردع و زجر عن التَّکاثُرُ افتخارا. سَوْفَ تَعْلَمُونَ بعد هذا انّ الاشتغال بطلب الاکثار خطاء عظیم.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ التّکرار تأکید للوعید و تغلیظ للمنهىّ عنه. و قیل: انّهما فی وقتین احدهما فی القبر و الآخر فی القیامة. و روى عن على (ع) انّه قال: «ما زلنا نشکّ فی عذاب القبر حتّى نزلت أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ الى قوله: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ لانّه وعید بعذاب القبر.
و فی الخبر الصّحیح عن عائشة انّ یهودیّة دخلت علیها فقالت: اعاذک اللَّه من عذاب القبر! فسألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر.
فقال: «نعم عذاب القبر حقّ». قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و عن ابى سعید: قال: قال رسول اللَّه (ص): یسلّط على الکافر فى قبره تسعة و تسعون تنّینا تنهسه و تلدغه حتّى تقوم السّاعة، لو انّ تنّینا منها نفخ فی الارض ما انبتت خضرا.
ثمّ قال: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ هذا کلام محذوف الجواب، و التّقدیر لو علمتم ما لکم و ما علیکم علما یقینا ما أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ و ما شغلکم ذلک عن غیره و اضاف العلم الى «الیقین» و هو نعته لاختلاف اللّفظین کقوله: «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ». قال قتادة: کنّا نحدّث انّ «عِلْمَ الْیَقِینِ» ان یعلم انّ اللَّه باعثه بعد الموت.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ قرأ ابن عامر و الکسائى: لَتَرَوُنَّ بضمّ التّاء من اریته الشّیء. و قرأ الآخرون بفتح التّاء، اى ترونها بابصارکم عن بعید. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها مشاهدة عَیْنَ الْیَقِینِ اللّام لام القسم اقسم اللَّه عزّ و جلّ انّهم یرون «الجحیم». کقوله: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ عیانا لستم عنها بغائبین یراها المؤمن حین یعبرها و یراها الکافر مستقرّا یغمرها و التّکرار تأکید. و قیل: من جعل الخطاب للکفّار کان معناه انّکم لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ فى الموقف ثمّ ترونها اذا دخلتم جهنّم. و من جعل الخطاب للمؤمنین فالاوّل بمعنى العلم، اى تعلمون الجحیم حقّا اذا رأیتم عند المحشر صدق الوعید. ثمّ ترونها على الصّراط حالة العبور.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ هذا یشتمل کلّ ما یتنعّم به فی الدّنیا اوّله الصّحة و الفراغ و الامن. یقال لهم: فیم افنیتموها
قال النبىّ (ص): «نعمتان مغبون فیهما کثیر من النّاس الصّحة و الفراغ».
فى هذا الحدیث دلالة على عظم محلّ هاتین النّعمتین و جلالة خطرهما، و ذلک لانّ بهما یستدرک مصالح الدّنیا و یکتسب درجات الآخرة فانّ الصّحة تنبئ عن اجتماع القوى الذّاتیّة و الفراغ یدلّ على انتظام الاسباب الخارجة المنفصلة و لا قدرة على تمهید مصلحة من مصالح الدّنیا و الآخرة الّا بهذین الامرین صحّة فی جسم و فراغ فی قلب ثمّ سائر النّعم یدخل فی حیّزهما و ینخرط فی سلکهما و یعدّ من توابعهما. قال معاویة بن قرّة: کان یقال شدّة الحساب یوم القیامة على الصّحیح الفارغ یقال له: کیف ادّیت شکرهما؟ و یروى عن ابن عباس قال: «النّعیم» صحّة الأبدان و الاسماع و الأبصار یسأل اللَّه العبید فیم استعملوها و هو اعلم بذلک منهم و ذلک قوله: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اوّل ما یسأل اللَّه العبد یوم القیامة ان یقول له: الم اصحّ جسمک. الم اروک من الماء البارد؟».
و قال انس بن مالک ضاف رسول اللَّه (ص) الى المقداد بن الاسود فقدّم الیه طعاما فأکله ثمّ سقاه ماء باردا فاستطابه. و قال: «ما ابردها على الکبد»! ثمّ قال: «اذا شرب احدکم الماء فلیشرب ابرد ما یقدر علیه».
قیل: و لم؟ قال: «لانّه اطفاء للمرّة و انقع للغلّة و ابعث على الشّکر».
و قال مالک بن دینار قال: رجل للحسن انّ لنا جارا لا یأکل الفالوذج و یقول: لا اقوم بشکره. فقال: ما اجهل جارکم نعمة اللَّه علیه بالماء البارد اکثر من نعمته بجمیع الحلاوى! و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) فی قول اللَّه جلّ ثناءه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. قال: «من أکل خبز البرّ و شرب ماء البارد و کان له ظلّ فذلک النّعیم الّذى یسأل عنه».
و عن انس بن مالک قال: لمّا نزلت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ، جاء رجل محتاج فقال: یا رسول اللَّه هل علىّ من النّعیم شیء؟ قال: «النّعلان و الظّلّ و الماء البارد».
و عن عبد اللَّه عن النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ لیعدّ نعمه على العبد حتّى یعدّ علیه سألتنى فلانة ان ازوّجکها یسمّیها باسمها فزوّجتکها».
و روى انّ النّبی (ص) قرأ: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ على المنبر یوما فقال له رجل عن اىّ نعیم نسأل و انّما نأکل فی انصاف بطوننا و نلبس الصّوف کالضّان و سیوفنا على عواتقنا؟ فقال (ص): «انّها ستکون».
و روى انّه قال: «عن الماء البارد و ظلال الجدر».
و روى انّه قال (ص): «هل تدرون ما ذاک «النّعیم»: قالوا: اللَّه و رسول اعلم. قال: «بیت یکنّک و خرقة توارى عورتک و کسرة تشدّ بها صلبک ما سوى ذلک نعیم.
و روى انّه قال: «النّعیم» المسؤول عنه یوم القیامة کسرة تقویه و ماء یرویه و ثوب یواریه».
و اتى سعید بن جبیر بشربة عسل فقال: انّ هذا من «النّعیم» الّذى تسأل عنه! و عن ابن عباس انّه سمع عمر بن الخطاب یقول: خرج علینا رسول اللَّه (ص) عند الظّهیرة فوجد ابا بکر فی المسجد. فقال له: «یا با بکر ما اخرجک فی هذه السّاعة»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجک. قال: و جاء عمر فقال له رسول اللَّه (ص): «یا بن الخطاب ما اخرجک»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجکما فقعد معهما عمر. قال: فاقبل رسول اللَّه (ص) یحدّثهما. ثمّ قال: «هل لکما من قوّة فتنطلقا الى هذا النّخل فتصیبا طعاما و شرابا و ظلّا» . قلنا: نعم. قال: «مرّوا بنا الى ابى الهیثم مالک بن التّهان الانصارى» قال: فتقدّم رسول اللَّه (ص) بین ایدینا فاستأذن و سلم علیهم ثلاث مرّات و امّ الهیثم تسمع الکلام من وراء الباب و ترید أن یزیدهم رسول اللَّه من السّلام فلمّا اراد رسول اللَّه (ص) ان ینصرف خرجت امّ هیثم تسعى خلفهم، فقالت: یا رسول اللَّه لقد سمعت تسلیمک و لکنّى اردت ان تزیدنا من سلامک .
فقال لها رسول اللَّه (ص): «این ابو الهیثم»؟ قالت: یا رسول اللَّه هو قریب ذهب لیستعذب لنا من الماء ادخلوا فانّه یأتى السّاعة ان شاء اللَّه و بسطت لهم بساطا تحت شجرة حتّى جاء ابو الهیثم ففرح بهم ابو الهیثم و قرّت عینه و صعد ابو الهیثم على نخلة یصرم لهم عذقا. فقال رسول اللَّه (ص): «حسبک یا بالهیثم» قال: یا رسول اللَّه: تأکلون من بسر و من رطبه و من تذنوبه. ثمّ اتاهم فشربوا علیه، فقال رسول اللَّه (ص): «هذا من «النّعیم» الّذى تسألون عنه یوم القیامة، ظلّ بارد و رطب طیّب، و ماء بارد».
و قال بعض السّلف: من أکل فسمّى و فرغ فحمد لم یسأل عن نعیم ذلک الطّعام. و عن محمد بن کعب فی قوله: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قال: عمّا انعم علیکم بمحمد (ص) و قال ابو العالیة: عن الاسلام و السّنة. و قال الحسین بن الفضل: تخفیف الشّرائع و تیسیر القرآن. و عن الاعمش قال: مرّ شریح بقوم یلعبون. فقال: ما لکم؟ قالوا: فرغنا یا با امیّة. قال: ما بهذا امر الفارغ.
سبب نزول این سوره آن بود که دو قبیله از قبائل قریش یکى بنو عبد مناف بن قصى و دیگر بنو سهم بن عمرو بر یکدیگر تفاخر کردند، و از خود بیشى و پیشى نمودند، و عادت عرب این بود، پیش از مبعث مصطفى (ص)، شرف و سیادت مهترى و بهترى قومى را بودى که در ایشان کثرت بودى، و در نسب عدد فراوان بودى. تا میگفتند: فلان اکثر من فلان. و فلان اکثر عددا و اعظم نفرا من فلان. این دو قبیله برین عادت از خود بکثرت شرف نمودند. فتعادّوا ایّهم اکثر فکثرتهم. بنو عبد مناف هر یکى قوم خود را بر شمردند، سادات و اشراف و غیر ایشان، و در شمار بنو عبد مناف بیشتر آمدند. بنو سهم گفتند: انّما اهلکنا البغى فی الجاهلیّة فعدّوا موتانا و موتاکم.
قبیله ما در جاهلیّت و در ایّام کفر و شرک بغى کردند، بگزاف کارى و فساد از اندازه خود درگذشتند، تا عدد زندگان ایشان با کم آمد. اکنون تا مردگان خود برشمریم، و کثرت عدد خود بنمائیم. بگورستان رفتند و گورها برشمردند که این قبر فلان و این قبر فلان! قبور آن سادات و اشراف قبیله خود برشمردند. و سه خاندان بنى سهم زیاده آمد بر بنى عبد مناف. برین نسق تطاول بر یکدیگر همىنمودند، و تفاخر همىکردند تا ربّ العالمین ایشان را درین سوره از آن باز زد و گفت: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ اى شغلکم التّکاثر و التّفاخر بکثرة المال و العدد عن طاعة ربّکم.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ یعنى: حتّى عددتم الاموات. این مباهات و مفاخرت بانبوهى و بیشى شما را از طاعت و عبادت اللَّه بازداشت. و مشغول کرد تا آن گه که مردگان را در گور بشمردید.
کَلَّا نشاید و این عادت نباید داشت. و از طاعت اللَّه باین تفاخر مشغول بودن نشاید. و قیل: حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ «حتّى» ادرککم الموت فدفنتم فی «الْمَقابِرَ» على تلک الحال. و قیل: هو عامّ فیمن یبلغ بهم حبّ الدّنیا و الحرص على الاکثار فیها «حتّى» یغفلوا عن طاعة اللَّه فیموتوا على ذلک. قومى مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر عموم است، ایشان را میخواهد که حبّ دنیا و حرص جمع مال بر ایشان مستولى گردد، و روزگار خویش همه بدان مشغول دارند تا از طاعت و عبادت حقّ باز مانند. و هم چنان در غفلت مىزیند تا در آن غفلت از دنیا بیرون شوند. و قیل: یقال لهم فی الآخرة اذا خفّت موازینهم شغلتم بالاکثار من الدّنیا عن طاعة اللَّه «حتّى» متّم. و فی الخبر الصّحیح عن مطرّف بن عبد اللَّه بن الشّخیر عن ابیه قال: انتهیت الى رسول اللَّه (ص) و هو یقرأ هذه الآیة.
أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ قال: یقول ابن آدم: مالى مالى و هل لک یا بن آدم من مالک الّا ما اکلت فافنیت؟ او لبست فابلیت؟ او تصدّقت فامضیت؟! و عن انس بن مالک یقول: قال رسول اللَّه (ص): «یتّبع المیّت ثلاثة فیرجع اثنان و یبقى معه احد یتبعه اهله و ماله و عمله فیرجع اهله و ماله و یبقى عمله»
و قیل: معنى الآیة ما زلتم منهومین حتّى کنتم مکبّین على عمارة ما یفنى لا تشبعون ممّا تجمعون الّا اذا آوتکم القبور. و مثله ما روى عن ابى بن کعب قال: کنّا نرى انّ هذا من القرآن لو کان لابن آدم و ادیان من ذهب لا تبغى الیهما وادیا ثالثا و لا یملأ جوف ابن آدم الّا التّراب. و یتوب اللَّه على من تاب، ثمّ قال: کَلَّا ردع و زجر عن التَّکاثُرُ افتخارا. سَوْفَ تَعْلَمُونَ بعد هذا انّ الاشتغال بطلب الاکثار خطاء عظیم.
ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ التّکرار تأکید للوعید و تغلیظ للمنهىّ عنه. و قیل: انّهما فی وقتین احدهما فی القبر و الآخر فی القیامة. و روى عن على (ع) انّه قال: «ما زلنا نشکّ فی عذاب القبر حتّى نزلت أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ الى قوله: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ لانّه وعید بعذاب القبر.
و فی الخبر الصّحیح عن عائشة انّ یهودیّة دخلت علیها فقالت: اعاذک اللَّه من عذاب القبر! فسألت عائشة رسول اللَّه (ص) عن عذاب القبر.
فقال: «نعم عذاب القبر حقّ». قالت عائشة: فما رأیت رسول اللَّه (ص) بعد صلّى صلاة الّا تعوّذ من عذاب القبر.
و عن ابى سعید: قال: قال رسول اللَّه (ص): یسلّط على الکافر فى قبره تسعة و تسعون تنّینا تنهسه و تلدغه حتّى تقوم السّاعة، لو انّ تنّینا منها نفخ فی الارض ما انبتت خضرا.
ثمّ قال: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ هذا کلام محذوف الجواب، و التّقدیر لو علمتم ما لکم و ما علیکم علما یقینا ما أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ و ما شغلکم ذلک عن غیره و اضاف العلم الى «الیقین» و هو نعته لاختلاف اللّفظین کقوله: «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ». قال قتادة: کنّا نحدّث انّ «عِلْمَ الْیَقِینِ» ان یعلم انّ اللَّه باعثه بعد الموت.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ قرأ ابن عامر و الکسائى: لَتَرَوُنَّ بضمّ التّاء من اریته الشّیء. و قرأ الآخرون بفتح التّاء، اى ترونها بابصارکم عن بعید. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها مشاهدة عَیْنَ الْیَقِینِ اللّام لام القسم اقسم اللَّه عزّ و جلّ انّهم یرون «الجحیم». کقوله: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ عیانا لستم عنها بغائبین یراها المؤمن حین یعبرها و یراها الکافر مستقرّا یغمرها و التّکرار تأکید. و قیل: من جعل الخطاب للکفّار کان معناه انّکم لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ فى الموقف ثمّ ترونها اذا دخلتم جهنّم. و من جعل الخطاب للمؤمنین فالاوّل بمعنى العلم، اى تعلمون الجحیم حقّا اذا رأیتم عند المحشر صدق الوعید. ثمّ ترونها على الصّراط حالة العبور.
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ هذا یشتمل کلّ ما یتنعّم به فی الدّنیا اوّله الصّحة و الفراغ و الامن. یقال لهم: فیم افنیتموها
قال النبىّ (ص): «نعمتان مغبون فیهما کثیر من النّاس الصّحة و الفراغ».
فى هذا الحدیث دلالة على عظم محلّ هاتین النّعمتین و جلالة خطرهما، و ذلک لانّ بهما یستدرک مصالح الدّنیا و یکتسب درجات الآخرة فانّ الصّحة تنبئ عن اجتماع القوى الذّاتیّة و الفراغ یدلّ على انتظام الاسباب الخارجة المنفصلة و لا قدرة على تمهید مصلحة من مصالح الدّنیا و الآخرة الّا بهذین الامرین صحّة فی جسم و فراغ فی قلب ثمّ سائر النّعم یدخل فی حیّزهما و ینخرط فی سلکهما و یعدّ من توابعهما. قال معاویة بن قرّة: کان یقال شدّة الحساب یوم القیامة على الصّحیح الفارغ یقال له: کیف ادّیت شکرهما؟ و یروى عن ابن عباس قال: «النّعیم» صحّة الأبدان و الاسماع و الأبصار یسأل اللَّه العبید فیم استعملوها و هو اعلم بذلک منهم و ذلک قوله: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ اوّل ما یسأل اللَّه العبد یوم القیامة ان یقول له: الم اصحّ جسمک. الم اروک من الماء البارد؟».
و قال انس بن مالک ضاف رسول اللَّه (ص) الى المقداد بن الاسود فقدّم الیه طعاما فأکله ثمّ سقاه ماء باردا فاستطابه. و قال: «ما ابردها على الکبد»! ثمّ قال: «اذا شرب احدکم الماء فلیشرب ابرد ما یقدر علیه».
قیل: و لم؟ قال: «لانّه اطفاء للمرّة و انقع للغلّة و ابعث على الشّکر».
و قال مالک بن دینار قال: رجل للحسن انّ لنا جارا لا یأکل الفالوذج و یقول: لا اقوم بشکره. فقال: ما اجهل جارکم نعمة اللَّه علیه بالماء البارد اکثر من نعمته بجمیع الحلاوى! و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) فی قول اللَّه جلّ ثناءه ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. قال: «من أکل خبز البرّ و شرب ماء البارد و کان له ظلّ فذلک النّعیم الّذى یسأل عنه».
و عن انس بن مالک قال: لمّا نزلت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ، جاء رجل محتاج فقال: یا رسول اللَّه هل علىّ من النّعیم شیء؟ قال: «النّعلان و الظّلّ و الماء البارد».
و عن عبد اللَّه عن النّبی (ص) قال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ لیعدّ نعمه على العبد حتّى یعدّ علیه سألتنى فلانة ان ازوّجکها یسمّیها باسمها فزوّجتکها».
و روى انّ النّبی (ص) قرأ: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ على المنبر یوما فقال له رجل عن اىّ نعیم نسأل و انّما نأکل فی انصاف بطوننا و نلبس الصّوف کالضّان و سیوفنا على عواتقنا؟ فقال (ص): «انّها ستکون».
و روى انّه قال: «عن الماء البارد و ظلال الجدر».
و روى انّه قال (ص): «هل تدرون ما ذاک «النّعیم»: قالوا: اللَّه و رسول اعلم. قال: «بیت یکنّک و خرقة توارى عورتک و کسرة تشدّ بها صلبک ما سوى ذلک نعیم.
و روى انّه قال: «النّعیم» المسؤول عنه یوم القیامة کسرة تقویه و ماء یرویه و ثوب یواریه».
و اتى سعید بن جبیر بشربة عسل فقال: انّ هذا من «النّعیم» الّذى تسأل عنه! و عن ابن عباس انّه سمع عمر بن الخطاب یقول: خرج علینا رسول اللَّه (ص) عند الظّهیرة فوجد ابا بکر فی المسجد. فقال له: «یا با بکر ما اخرجک فی هذه السّاعة»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجک. قال: و جاء عمر فقال له رسول اللَّه (ص): «یا بن الخطاب ما اخرجک»؟ قال: یا رسول اللَّه اخرجنى الّذى اخرجکما فقعد معهما عمر. قال: فاقبل رسول اللَّه (ص) یحدّثهما. ثمّ قال: «هل لکما من قوّة فتنطلقا الى هذا النّخل فتصیبا طعاما و شرابا و ظلّا» . قلنا: نعم. قال: «مرّوا بنا الى ابى الهیثم مالک بن التّهان الانصارى» قال: فتقدّم رسول اللَّه (ص) بین ایدینا فاستأذن و سلم علیهم ثلاث مرّات و امّ الهیثم تسمع الکلام من وراء الباب و ترید أن یزیدهم رسول اللَّه من السّلام فلمّا اراد رسول اللَّه (ص) ان ینصرف خرجت امّ هیثم تسعى خلفهم، فقالت: یا رسول اللَّه لقد سمعت تسلیمک و لکنّى اردت ان تزیدنا من سلامک .
فقال لها رسول اللَّه (ص): «این ابو الهیثم»؟ قالت: یا رسول اللَّه هو قریب ذهب لیستعذب لنا من الماء ادخلوا فانّه یأتى السّاعة ان شاء اللَّه و بسطت لهم بساطا تحت شجرة حتّى جاء ابو الهیثم ففرح بهم ابو الهیثم و قرّت عینه و صعد ابو الهیثم على نخلة یصرم لهم عذقا. فقال رسول اللَّه (ص): «حسبک یا بالهیثم» قال: یا رسول اللَّه: تأکلون من بسر و من رطبه و من تذنوبه. ثمّ اتاهم فشربوا علیه، فقال رسول اللَّه (ص): «هذا من «النّعیم» الّذى تسألون عنه یوم القیامة، ظلّ بارد و رطب طیّب، و ماء بارد».
و قال بعض السّلف: من أکل فسمّى و فرغ فحمد لم یسأل عن نعیم ذلک الطّعام. و عن محمد بن کعب فی قوله: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قال: عمّا انعم علیکم بمحمد (ص) و قال ابو العالیة: عن الاسلام و السّنة. و قال الحسین بن الفضل: تخفیف الشّرائع و تیسیر القرآن. و عن الاعمش قال: مرّ شریح بقوم یلعبون. فقال: ما لکم؟ قالوا: فرغنا یا با امیّة. قال: ما بهذا امر الفارغ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۳- سورة العصر- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة «العصر» سه آیتست، چهارده کلمه، شصت و هشت حرف. جمله به مکّه فرو آمد، آن گه که رسول خدا (ص) خواست که هجرت کند و به مدینه شود.
قومى مفسّران گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمد در ابتداى هجرت.
و درین سوره یک آیه منسوخ است: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ نسخت بالاستثناء و هو قوله: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «العصر» ختم اللَّه له بالصّبر و کان مع اصحاب الحقّ یوم القیامة.
قوله: وَ الْعَصْرِ» إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ قال ابن عباس: معناه و الدّهر، الواو للقسم.
اقسم اللَّه به لانّ فیه عبرة للنّاظرین. و قیل: المراد بالعصر آخر النّهار، و خصّ بالقسم لانّ فیه خواتیم الاعمال. و قال مقاتل: اقسم بصلاة العصر و هی صلاة الوسطى.
و العرب تسمّى الغداة و العشىّ: العصرین، و النّهار و اللّیل: العصرین، و الشّتاء و الصّیف: العصرین. و قیل: معناه: و ربّ «العصر» و کذلک فی امثاله.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ اى «لَفِی خُسْرٍ» من عمره. فقد قال بعض الصّالحین: یا بن آدم انت فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امّک. و قیل: الخسر: ذهاب رأس المال، و الانسان فی هلاک نفسه و عمره. و قیل: الانسان اذا تنفّس تنقّص. و قیل: اراد «بالانسان» الکافر بدلیل انّه استثنى المؤمنین. قالوا: نزلت فی الاسود بن شریق القرشى. و قیل: فی الولید بن المغیرة. و قیل: فی رجل من قریش اسمه جمیل. و الخسر على هذا التّأویل هو الضّلال و الهلاک. و روى ابن عون عن ابراهیم قال: اراد انّ الانسان اذا عمر فی الدّنیا و هرم لفی نقص و تراجع الّا المؤمنین، فانّه یکتب لهم اجورهم و محاسن اعمالهم الّتى کانوا یعملونها فی شبابهم و صحّتهم و هی مثل قوله: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. قوله: وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ اى اوصى بعضهم بعضا بالاقامة على الحقّ. قولا و فعلا، و قیل: بطاعة اللَّه و اجتناب معاصیه. و قیل: الحقّ هو اللَّه و المعنى بتوحید اللَّه و القیام بما یحبّ له، و قیل: بالحقّ یعنى: بالقرآن و الدّین. وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على الدّین. و قیل: على اداء الفرائض و اقامة امر اللَّه، و قیل: بِالصَّبْرِ على تحمّل المشاقّ فی اللَّه و اعاد لفظ تَواصَوْا تعظیما لشأن «الصّبر». و قیل: انّما کرّر قوله: وَ تَواصَوْا لانّه لما کان تمام الایمان بالتزام حقّ اللَّه اوّلا، ثمّ بالثّبات و الدّوام علیه ثانیا. فصل بین الحالة الاولى فافرد لها وصیّة یدخل بها فی الواجب علیها و افرد للثّانیة وصیّة اخرى لما کانت الاولى. لا تنفع من دونها. و عن ابى بن کعب قال: قرأت هذه السّورة على رسول (ص) فقال: «اقسم ربّکم بآخر النّهار. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ ابو جهل إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا ابو بکر و عَمِلُوا الصَّالِحاتِ عمر و تَواصَوْا بِالْحَقِّ عثمان و تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على (ع)».
قومى مفسّران گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمد در ابتداى هجرت.
و درین سوره یک آیه منسوخ است: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ نسخت بالاستثناء و هو قوله: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «العصر» ختم اللَّه له بالصّبر و کان مع اصحاب الحقّ یوم القیامة.
قوله: وَ الْعَصْرِ» إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ قال ابن عباس: معناه و الدّهر، الواو للقسم.
اقسم اللَّه به لانّ فیه عبرة للنّاظرین. و قیل: المراد بالعصر آخر النّهار، و خصّ بالقسم لانّ فیه خواتیم الاعمال. و قال مقاتل: اقسم بصلاة العصر و هی صلاة الوسطى.
و العرب تسمّى الغداة و العشىّ: العصرین، و النّهار و اللّیل: العصرین، و الشّتاء و الصّیف: العصرین. و قیل: معناه: و ربّ «العصر» و کذلک فی امثاله.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ اى «لَفِی خُسْرٍ» من عمره. فقد قال بعض الصّالحین: یا بن آدم انت فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امّک. و قیل: الخسر: ذهاب رأس المال، و الانسان فی هلاک نفسه و عمره. و قیل: الانسان اذا تنفّس تنقّص. و قیل: اراد «بالانسان» الکافر بدلیل انّه استثنى المؤمنین. قالوا: نزلت فی الاسود بن شریق القرشى. و قیل: فی الولید بن المغیرة. و قیل: فی رجل من قریش اسمه جمیل. و الخسر على هذا التّأویل هو الضّلال و الهلاک. و روى ابن عون عن ابراهیم قال: اراد انّ الانسان اذا عمر فی الدّنیا و هرم لفی نقص و تراجع الّا المؤمنین، فانّه یکتب لهم اجورهم و محاسن اعمالهم الّتى کانوا یعملونها فی شبابهم و صحّتهم و هی مثل قوله: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. قوله: وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ اى اوصى بعضهم بعضا بالاقامة على الحقّ. قولا و فعلا، و قیل: بطاعة اللَّه و اجتناب معاصیه. و قیل: الحقّ هو اللَّه و المعنى بتوحید اللَّه و القیام بما یحبّ له، و قیل: بالحقّ یعنى: بالقرآن و الدّین. وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على الدّین. و قیل: على اداء الفرائض و اقامة امر اللَّه، و قیل: بِالصَّبْرِ على تحمّل المشاقّ فی اللَّه و اعاد لفظ تَواصَوْا تعظیما لشأن «الصّبر». و قیل: انّما کرّر قوله: وَ تَواصَوْا لانّه لما کان تمام الایمان بالتزام حقّ اللَّه اوّلا، ثمّ بالثّبات و الدّوام علیه ثانیا. فصل بین الحالة الاولى فافرد لها وصیّة یدخل بها فی الواجب علیها و افرد للثّانیة وصیّة اخرى لما کانت الاولى. لا تنفع من دونها. و عن ابى بن کعب قال: قرأت هذه السّورة على رسول (ص) فقال: «اقسم ربّکم بآخر النّهار. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ ابو جهل إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا ابو بکر و عَمِلُوا الصَّالِحاتِ عمر و تَواصَوْا بِالْحَقِّ عثمان و تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على (ع)».
رشیدالدین میبدی : ۱۰۳- سورة العصر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة من سمعها و فی قلبه عرفان تلألأت انوار قلبه، و تفرّقت انواع کربه، و تحیّرت فی جلاله شوارق لبّه کلمة من عرفها و فی قلبه ایمان احبّها من داخل الفؤاد و هجر فی طلبها الرّقاد و ترک لاجلها کلّ همّ و کلّ مراد.
بر افواه ائمه دین و علماء شرع متداولست که هر چه اندر کتب و صحف ربّانى است، از اوراق آدم و صحف شیث (ع) و ادریس (ع) و ابراهیم (ع) و موسى (ع) مجموع آن جمله اندر تورات و انجیل و زبور است و هر چه اندرین کتب است بیان و نشان آن در قرآن عظیم و فرقان مجید است، و هر چه در قرآن مجموع و مسموع است در سورة «الحمد» است. و هر چه در سورة «الحمد» است اندرین چهار کلمه است که: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و هر چه درین چهار کلمه است در حروف «بسم اللَّه» است. و هر چه در صورت «با» است در صرّه نقطه وى است و گفتهاند: نظم قرآن بر مثال عرش آمد، و نقطه «با» بر مثال ذرّه اکنون دیده سرّ بگشا در صور و در سور نظر کن، نهایت عظمت در قرآن و در عرش ببین و نشان قدرت در ذرّه و در نقطه ببین. در اضافت بقدرت چیزى را عظیم مدان. و در اضافت بحکمت وجود چیزى را حقیر و خرد مخوان. عرش عظیم بیافرید که اندر تحت هر پایهاى از پایههاى آن سیصد و شصت هزار عالم است پر از مقرّبان و مقدّسان. و ذرّهاى حقیر بیافرید که قدر رسم صورت وى بینند حسّا، و لکن دست بوى نرسد جسّا و مسّا. این ذرّه که در نقابست نور آفتاب آن را عیان کند، و آن عرش که در حجاب است نور قرآن آن را بیان کند. تا این نور نبود کس ذرّه نبیند. و تا آن نشان نبود کس عرش نداند. و در آفرینش عرش حکمت است که سقف عالم بود. محراب اعظم، آئینه قدرت، نهایت صورت، قبله کرّوبیان، مطاف مقرّبان، خزینه لطائف، منبع طرائف، مطلع انوار، مجمع آثار. و در آفرینش ذرّه حکمت است که بیان کمال قدرت بود، نشان اظهار فطرت، آئینه عبرت، گواى بىنیازى عزّت، بیان داعیه اعتبار، نشان قهر و قدرت جبّار. تا بدانى که صنع صانع حکیم جلّ جلاله عبث نبود، و کار وى سفه نبود و بر وى لهو روا نبود. و هر چه کند در آن سرّى است که در ابداع وى هوس و هوى نبود: على قدر اهل العزم تأتى العزائم! قوله: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ حقّ جلّ جلاله و عظم شأنه قسم یاد میکند بایّام دهر که محلّ عبرت ناظر است و اثر قدرت آن قادر، که آدمى همیشه در کاست است و در زیان، خراب عمر و مفلس روزگار و حیران. هر روزى که بر وى بغفلت مىگذرد جز وى از اجزاء عمر وى مىکاهد و بروز آخر نزدیک میگردد، در نقصان میرود، و مىپندارد که هىفزاید. بنقد عصیان مىآرد و طاعت با فردا مىافکند.
گفتى: بکنم کار تو بنوا فردا
و آن کو که ترا ضمان کند تا فردا؟!
رسول خدا (ص) که مهتر و بهتر خلق عالم بود و برگزیده و بر کشیده حقّ بود، میگوید: هیچ بامداد برنخاستم که شبانگاه را چشم داشتم. و هیچ شب نخفتم که بامداد را منتظر بودم. و هیچ لقمه در دهن ننهادم که گمان بردم که پیش از مرگ از خوردن آن لقمه فارغ شوم. و آن مهتر (ص) در دعا بسیار گفتى: «خداوندا تو ما را زندگانى ده در حلاوت طاعت، و مردگى ده در پاکى از وحشت و زلّت. و ما را بحضرت خویش بر، نه تشویر زده کردار و نه خجل گشته روزگار.
بر افواه ائمه دین و علماء شرع متداولست که هر چه اندر کتب و صحف ربّانى است، از اوراق آدم و صحف شیث (ع) و ادریس (ع) و ابراهیم (ع) و موسى (ع) مجموع آن جمله اندر تورات و انجیل و زبور است و هر چه اندرین کتب است بیان و نشان آن در قرآن عظیم و فرقان مجید است، و هر چه در قرآن مجموع و مسموع است در سورة «الحمد» است. و هر چه در سورة «الحمد» است اندرین چهار کلمه است که: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و هر چه درین چهار کلمه است در حروف «بسم اللَّه» است. و هر چه در صورت «با» است در صرّه نقطه وى است و گفتهاند: نظم قرآن بر مثال عرش آمد، و نقطه «با» بر مثال ذرّه اکنون دیده سرّ بگشا در صور و در سور نظر کن، نهایت عظمت در قرآن و در عرش ببین و نشان قدرت در ذرّه و در نقطه ببین. در اضافت بقدرت چیزى را عظیم مدان. و در اضافت بحکمت وجود چیزى را حقیر و خرد مخوان. عرش عظیم بیافرید که اندر تحت هر پایهاى از پایههاى آن سیصد و شصت هزار عالم است پر از مقرّبان و مقدّسان. و ذرّهاى حقیر بیافرید که قدر رسم صورت وى بینند حسّا، و لکن دست بوى نرسد جسّا و مسّا. این ذرّه که در نقابست نور آفتاب آن را عیان کند، و آن عرش که در حجاب است نور قرآن آن را بیان کند. تا این نور نبود کس ذرّه نبیند. و تا آن نشان نبود کس عرش نداند. و در آفرینش عرش حکمت است که سقف عالم بود. محراب اعظم، آئینه قدرت، نهایت صورت، قبله کرّوبیان، مطاف مقرّبان، خزینه لطائف، منبع طرائف، مطلع انوار، مجمع آثار. و در آفرینش ذرّه حکمت است که بیان کمال قدرت بود، نشان اظهار فطرت، آئینه عبرت، گواى بىنیازى عزّت، بیان داعیه اعتبار، نشان قهر و قدرت جبّار. تا بدانى که صنع صانع حکیم جلّ جلاله عبث نبود، و کار وى سفه نبود و بر وى لهو روا نبود. و هر چه کند در آن سرّى است که در ابداع وى هوس و هوى نبود: على قدر اهل العزم تأتى العزائم! قوله: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ حقّ جلّ جلاله و عظم شأنه قسم یاد میکند بایّام دهر که محلّ عبرت ناظر است و اثر قدرت آن قادر، که آدمى همیشه در کاست است و در زیان، خراب عمر و مفلس روزگار و حیران. هر روزى که بر وى بغفلت مىگذرد جز وى از اجزاء عمر وى مىکاهد و بروز آخر نزدیک میگردد، در نقصان میرود، و مىپندارد که هىفزاید. بنقد عصیان مىآرد و طاعت با فردا مىافکند.
گفتى: بکنم کار تو بنوا فردا
و آن کو که ترا ضمان کند تا فردا؟!
رسول خدا (ص) که مهتر و بهتر خلق عالم بود و برگزیده و بر کشیده حقّ بود، میگوید: هیچ بامداد برنخاستم که شبانگاه را چشم داشتم. و هیچ شب نخفتم که بامداد را منتظر بودم. و هیچ لقمه در دهن ننهادم که گمان بردم که پیش از مرگ از خوردن آن لقمه فارغ شوم. و آن مهتر (ص) در دعا بسیار گفتى: «خداوندا تو ما را زندگانى ده در حلاوت طاعت، و مردگى ده در پاکى از وحشت و زلّت. و ما را بحضرت خویش بر، نه تشویر زده کردار و نه خجل گشته روزگار.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره صد و سى حرفست. سى و سه کلمه. نه آیت، جمله به مکه فرو آمد.
و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سوره خبر ابى بن کعب است از پیغامبر (ص) گفت: «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را بعدد هر کس که پیغامبرى را افسوس داشته ده نیکى در دیوان او بنویسد. و این سوره اندر شأن کافران مکه فرو آمد. ولید مغیره و امیّة خلف و اخنس شریق که بر رهگذر مصطفى (ص) و یاران مىنشستند، چون یکى از ایشان بگذشتى از پس وى سخن ناسزا گفتندى، بلب همىگزیدند و بچشم و ابرو همىنمودند و بزبان همىگفتند. گهى رویاروى طعن همىکردند و ناسزا همىگفتند، گهى از پس پشت عیب همىجستند و افسوس همىداشتند. تا ربّ العزّة این سوره در شأن ایشان فرو فرستاد و بد سرانجامى ایشان بیان کرد، گفت: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ و قیل: هو عامّ فی حقّ کلّ من هذه صفته. قال ابن عباس: الهمزة و اللّمزة معناهما واحد و هو العیّاب المشّاء بالنّمیمة، المفرّق بین الاحبّة، الباغى للبرىء العیب.
روى عن اسماء بنت یزید قالت: قال رسول اللَّه (ص): «الا اخبرکم بخیارکم»؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال: «الّذین اذا رأوا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ثمّ قال: «اخبرکم بشرارکم»؟ قالوا: بلى قال: «المشّاؤن بالنّمیمة، المفرّقون بین الاحبّة، الباغون للبرءاء العیب».
و قال مقاتل: الهمزة الّذى یعیبک فی الغیب و اللّمزة یعیبک فی الوجه. و قال ابو العالیة و الحسن على ضدّه. و قال سعید بن جبیر و قتادة الهمزة الّذى یأکل لحوم النّاس یغتابهم. و اللّمزة الطّعّان علیهم. و قال ابن زید: الهمزة الّذى یهمز النّاس بیده و یضربهم و اللّمزة الّذى یلمز النّاس بلسانه و یعیبهم. و یرمز بحاجبه و یشیر برأسه، و الهمزة و اللّمزة ساکنتا المیم الّذى یفعل ذلک به.
قال النّبی (ص): «انّى لاعرف قوما یضربون صدورهم ضربا یسمع اهل النّار.» قیل: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «هم الهمّازون اللّمّازون الّذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتکون ستورهم و یشنعون علیهم من الفواحش ما لیس فیهم.»
ثمّ وصفه فقال: الَّذِی جَمَعَ مالًا قرأ ابو جعفر و ابن عامر و حمزة و الکسائى: جمّع بالتّشدید المیم على التّکثیر. و قرأ الآخرون بالتّخفیف. وَ عَدَّدَهُ اى احصاه مرّة بعد اخرى و حفظ عدده، و التّعدید الحفظ من غیر ان یؤدّى حقّ اللَّه منه. و قیل: عَدَّدَهُ اى اکثره لانّ فی تکثیر عینه تکثیر عدده. و قال الحسن: صنّفه ابلا و غنما و ارضا و ذهبا و فضّة. یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ فى الدّنیا یظنّ انّه لا یموت مع یساره. قال الزّجاج: اى یعمل عمل من یظنّ انّه یبقى لیساره و یخلد فی الدّنیا لماله. فحیفظ ماله کحفظ الانسان حیاته کانّ ما ینقص منه ینقص من عمره.
کَلَّا اى لیس لامر على ما یحسب و قیل: هو متّصل بما بعده و معناه حقّا.
لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ اى لیطرحنّ فی جهنّم و «الحطمة» من اسماء النّار و هی سبع درکات. فاسم الاولى جهنّم لانّها تتجهّم فی وجوه الخلق و هو موضع اهل التّوحید و لا نار فیها و لکنّه یصل حرّ النّار الیهم فاذا خرج اهل التّوحید منها جعلت طبقا على سائر الدّرکات. و الدّرکة الثّانیة لظى و هی الّتى تتلظّى اى تتلهّب. و الثّالثة سقر و هی الّتى تسقر اى تذیب ما القى فیها من قول العرب: سقرته الشّمس. اى اذابته. و الرّابعة «الحطمة» و هی الّتى تحطم ما فیها اى تکسر و قیل: «الحطمة» الکثیرة الأکل سمّیت حطمة لانّه یأکل بعضها بعضا. و رجل حطمة اى اکول.
و الخامسة الجحیم. و هی النّار العظیمة تقول: اجحمت النّار فجحمت. و السّادسة السّعیر و هی المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد. و السّابعة الهاویة و هی الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و هذه الدّرکات تحت الصّخرة، و الصّخرة تحت الثّرى، و الثّرى تحت الحوت، و الحوت تحت الثّور، و الثّور تحت الارض السّابعة. قوله: وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ تعجیب و تعظیم، معناه: ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ لو لا انّ اللَّه تعالى بیّن شأنها لک. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تفسیر لها، الْمُوقَدَةُ المسعّرة الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ اى تحرق الجلود و الاجسام حتّى تصل الى القلوب ثمّ یعاد ما احرق منها جدیدا، و قیل: هى الّتى یبلغ المها الى القلب الالم اذا وصل الى القلب مات صاحبه. فهم فی حال من یموت و لا یموتون. کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ تهمز و لا تهمز فبالهمز من آصدت الباب و بغیر الهمز من اوصدت الباب. و المعنى: انّ النّار او «الحطمة» مطبقة مغلقة لا یدخلها روح و لا فرج.
فِی عَمَدٍ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر بضمّتین، و الآخرون بفتحتین و هی اختیار ابى حاتم لقوله تعالى: «رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ» و هما جمعان للعمود مثل ادیم و ادم و ادم. و قال ابو عبیدة هو جمع عماد مثل اهاب و اهب و اهب. قوله: «مُمَدَّدَةٍ» من صفة العمد اى انّها قیود طوال ذات حلق فهم فیها یعذّبون. و قیل: یمدّ ارجل الکفّار فی العمد من النّار. و قیل: «العمد الممدّدة» اغلال فی اعناقهم. و قیل: فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ على ابواب جهنّم مدّت بها الأبواب لا یمکنهم الخروج. و قال الحسن: تفسیر ذلک فی الکهف: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» فلجهنّم سرادق و للسّرادق عمد و ظاهر الآیة انّهم یجعلون فی العمد ثمّ تمدّ تلک العمد فی النّار. و اللَّه اعلم.
روى عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «المؤمن کیّس فطن حذر وقّاف متثبّت، لا یعجل عالم ورع و المنافق.
«هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» حطمة کحاطب اللّیل لا یبالى من این کسب و فیما انفق.
و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در فضیلت سوره خبر ابى بن کعب است از پیغامبر (ص) گفت: «هر که این سوره بر خواند، اللَّه تعالى او را بعدد هر کس که پیغامبرى را افسوس داشته ده نیکى در دیوان او بنویسد. و این سوره اندر شأن کافران مکه فرو آمد. ولید مغیره و امیّة خلف و اخنس شریق که بر رهگذر مصطفى (ص) و یاران مىنشستند، چون یکى از ایشان بگذشتى از پس وى سخن ناسزا گفتندى، بلب همىگزیدند و بچشم و ابرو همىنمودند و بزبان همىگفتند. گهى رویاروى طعن همىکردند و ناسزا همىگفتند، گهى از پس پشت عیب همىجستند و افسوس همىداشتند. تا ربّ العزّة این سوره در شأن ایشان فرو فرستاد و بد سرانجامى ایشان بیان کرد، گفت: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ و قیل: هو عامّ فی حقّ کلّ من هذه صفته. قال ابن عباس: الهمزة و اللّمزة معناهما واحد و هو العیّاب المشّاء بالنّمیمة، المفرّق بین الاحبّة، الباغى للبرىء العیب.
روى عن اسماء بنت یزید قالت: قال رسول اللَّه (ص): «الا اخبرکم بخیارکم»؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال: «الّذین اذا رأوا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ثمّ قال: «اخبرکم بشرارکم»؟ قالوا: بلى قال: «المشّاؤن بالنّمیمة، المفرّقون بین الاحبّة، الباغون للبرءاء العیب».
و قال مقاتل: الهمزة الّذى یعیبک فی الغیب و اللّمزة یعیبک فی الوجه. و قال ابو العالیة و الحسن على ضدّه. و قال سعید بن جبیر و قتادة الهمزة الّذى یأکل لحوم النّاس یغتابهم. و اللّمزة الطّعّان علیهم. و قال ابن زید: الهمزة الّذى یهمز النّاس بیده و یضربهم و اللّمزة الّذى یلمز النّاس بلسانه و یعیبهم. و یرمز بحاجبه و یشیر برأسه، و الهمزة و اللّمزة ساکنتا المیم الّذى یفعل ذلک به.
قال النّبی (ص): «انّى لاعرف قوما یضربون صدورهم ضربا یسمع اهل النّار.» قیل: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «هم الهمّازون اللّمّازون الّذین یلتمسون عورات المسلمین و یهتکون ستورهم و یشنعون علیهم من الفواحش ما لیس فیهم.»
ثمّ وصفه فقال: الَّذِی جَمَعَ مالًا قرأ ابو جعفر و ابن عامر و حمزة و الکسائى: جمّع بالتّشدید المیم على التّکثیر. و قرأ الآخرون بالتّخفیف. وَ عَدَّدَهُ اى احصاه مرّة بعد اخرى و حفظ عدده، و التّعدید الحفظ من غیر ان یؤدّى حقّ اللَّه منه. و قیل: عَدَّدَهُ اى اکثره لانّ فی تکثیر عینه تکثیر عدده. و قال الحسن: صنّفه ابلا و غنما و ارضا و ذهبا و فضّة. یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ فى الدّنیا یظنّ انّه لا یموت مع یساره. قال الزّجاج: اى یعمل عمل من یظنّ انّه یبقى لیساره و یخلد فی الدّنیا لماله. فحیفظ ماله کحفظ الانسان حیاته کانّ ما ینقص منه ینقص من عمره.
کَلَّا اى لیس لامر على ما یحسب و قیل: هو متّصل بما بعده و معناه حقّا.
لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ اى لیطرحنّ فی جهنّم و «الحطمة» من اسماء النّار و هی سبع درکات. فاسم الاولى جهنّم لانّها تتجهّم فی وجوه الخلق و هو موضع اهل التّوحید و لا نار فیها و لکنّه یصل حرّ النّار الیهم فاذا خرج اهل التّوحید منها جعلت طبقا على سائر الدّرکات. و الدّرکة الثّانیة لظى و هی الّتى تتلظّى اى تتلهّب. و الثّالثة سقر و هی الّتى تسقر اى تذیب ما القى فیها من قول العرب: سقرته الشّمس. اى اذابته. و الرّابعة «الحطمة» و هی الّتى تحطم ما فیها اى تکسر و قیل: «الحطمة» الکثیرة الأکل سمّیت حطمة لانّه یأکل بعضها بعضا. و رجل حطمة اى اکول.
و الخامسة الجحیم. و هی النّار العظیمة تقول: اجحمت النّار فجحمت. و السّادسة السّعیر و هی المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد. و السّابعة الهاویة و هی الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و هذه الدّرکات تحت الصّخرة، و الصّخرة تحت الثّرى، و الثّرى تحت الحوت، و الحوت تحت الثّور، و الثّور تحت الارض السّابعة. قوله: وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ تعجیب و تعظیم، معناه: ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ لو لا انّ اللَّه تعالى بیّن شأنها لک. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تفسیر لها، الْمُوقَدَةُ المسعّرة الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ اى تحرق الجلود و الاجسام حتّى تصل الى القلوب ثمّ یعاد ما احرق منها جدیدا، و قیل: هى الّتى یبلغ المها الى القلب الالم اذا وصل الى القلب مات صاحبه. فهم فی حال من یموت و لا یموتون. کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ تهمز و لا تهمز فبالهمز من آصدت الباب و بغیر الهمز من اوصدت الباب. و المعنى: انّ النّار او «الحطمة» مطبقة مغلقة لا یدخلها روح و لا فرج.
فِی عَمَدٍ قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر بضمّتین، و الآخرون بفتحتین و هی اختیار ابى حاتم لقوله تعالى: «رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ» و هما جمعان للعمود مثل ادیم و ادم و ادم. و قال ابو عبیدة هو جمع عماد مثل اهاب و اهب و اهب. قوله: «مُمَدَّدَةٍ» من صفة العمد اى انّها قیود طوال ذات حلق فهم فیها یعذّبون. و قیل: یمدّ ارجل الکفّار فی العمد من النّار. و قیل: «العمد الممدّدة» اغلال فی اعناقهم. و قیل: فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ على ابواب جهنّم مدّت بها الأبواب لا یمکنهم الخروج. و قال الحسن: تفسیر ذلک فی الکهف: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» فلجهنّم سرادق و للسّرادق عمد و ظاهر الآیة انّهم یجعلون فی العمد ثمّ تمدّ تلک العمد فی النّار. و اللَّه اعلم.
روى عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «المؤمن کیّس فطن حذر وقّاف متثبّت، لا یعجل عالم ورع و المنافق.
«هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» حطمة کحاطب اللّیل لا یبالى من این کسب و فیما انفق.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة غیورة لا یصلح لذکرها الانسان مصون من اللّغو و الغیبة. و لا یصلح بمعرفتها الّا قلب محروس عن الغفلة و الغیبة و لا یصلح لمحبّتها الّا روح محفوظة عن العلاقة و الحجبة.
نام خداوندى که عزیزست نام او. عظیم است انعام او قدیم است کلام او، شیرین است پیغام او، هر ذرّهاى از ذرّات عالم دلیلست بر جلال و اکرام او، هر کجا شاهیست نقش بندگى بر جبین و اعلام او. هر کجا درویشى است مولى آنجا که دل پر حسرت بى کام او. خداوندى که زمین خدمت نکشد بار نعمت او، آسمان شکر بر نتابد اعباء امانت منّت او، دست وصف نرسد بشاخ نعت جلال صمدیّت او، چشم ادراک نبیند سهیل فلک جمال احدیّت او، خواطر ضمائر و سرائر اسرار در نیابد دقائق حقائق او. کسوت عبارت و اشارت محیط نشود بوصف عزّت و کبریاء او.
پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که خود گفتىچنان که خود گفتى چنانى، عظیم شانى و قدیم احسانى، عزیز و سلطانى، دیّان و مهربانى هم نهانى هم عیانى، دیده را نهانى و جان را عیانى. من سزاى تو ندانم تو دانى.
رفیع القدر فی عزّ المکان
کریم القول فی لطف البیان
قوله تعالى: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ اللَّه تعالى و تقدّس خبر میدهد از قومى که همّت و حرفت ایشان در دنیا همه جمع مال بود. روزگار و اوقات خویش در تحصیل مال از هر وجه که باشد. مستغرق داشته. بهر سوى دست همىزنند و از حرام و شبهه نپرهیزند. پیوسته در چنگ آز و حرص گرفتار شده، قرین تکبّر و تجبّر گشته، طغیان و عدوان روى بایشان نهاده، هر یکى از ایشان چون فرعونى غرق طوفان طغیان گشته. یا چون قارونى قرین فساد و هلاک شده. مال و نعمت نا راه دین بر ایشان زده. و قدم بر خط خطا نهاده و میل از طاعت و عبادت بگردانیده. چون خود را بر بساط نشاط توانگرى بینند، و ابلیس نفخه کبر در بینى ایشان دمد، طاغى و باغى شوند. چنان که ربّ العزّة گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. در خلق خدا بچشم حقارت نگرند، بطنّازى و همّازى با مردم زندگانى کنند، همواره عیب ایشان جویند، بر درویشان افسوس دارند، بر بىگناه بهتان نهند، در ظاهر حسد برند، در باطن غیبت کنند. ربّ العالمین گفت: وَیْلٌ ایشان را که صفت ایشان اینست و عمل ایشان چنین است. ایشان روشنایى دیده دیواند. چشم و چراغ ابلیساند.
عاشق عشوه خویشاند شیفته رعنایى خویشاند.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ همىپندارند که جاوید درین دنیا خواهند بود.
و آن مال همیشه با ایشان خواهد ماند.
کَلَّا نه چنانست که مىپندارند و نه چنانست که مىبیوسند. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ حقّا که ایشان را در قیامت بدوزخ اندازند، بخوارى و زارى در درکه حطمه باز دارند.
دست و پاى در غل کرده. در زنجیر هفتاد گزى کشیده، از رحمت حقّ نومید شده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ و تو چه دانى اى محمد که آن «حطمه» چه صعب درکى است از درکات دوزخ؟ و چه سوزنده آتشى است نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ؟
اگر بمقدار ذرّهاى از آن آتش در دنیا پیدا شود. همه اهل دنیا بسوزند و کوهها بگدازد و بزمین فرو شود. پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ بر آن صفت که ربّ العزّة گفت: إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ امّا بزبان اهل اشارت بر ذوق اهل فهم نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ آنست که: «پیر طریقت» گفت: نار اضرمها صفو المحبّة فنغصت العیش. و سلبت السّلوة و لم ینهنهها معزّ دون اللّقاء. حال آن جوانمرد طریقت است، حسین منصور، قدّس اللَّه روحه، گفت: هفتاد سال آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در باطن ما زدند تا آن را سوخته کردند، اکنون قدّاح وقت انا الحقّ شررى بیرون داد، در آن سوخته افتاد و همه در گرفت و سوخته را شررى بس. معاشر المسلمین کجاست دلى سوخته نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تا در وقت سحر از زناد «یُنَزِّلَ اللَّهُ» آتشى در وى افتد، گویند: این سوخته آتش محبّت است؟ و زبان حال محبّ میگوید:
بر آتش عشق جان همى عود کنم
جان بنده تو، نه من همى جود کنم
چون پاک بسوخت عشق تو جان رهى
صد جان دگر بحیله موجود کنم.
نام خداوندى که عزیزست نام او. عظیم است انعام او قدیم است کلام او، شیرین است پیغام او، هر ذرّهاى از ذرّات عالم دلیلست بر جلال و اکرام او، هر کجا شاهیست نقش بندگى بر جبین و اعلام او. هر کجا درویشى است مولى آنجا که دل پر حسرت بى کام او. خداوندى که زمین خدمت نکشد بار نعمت او، آسمان شکر بر نتابد اعباء امانت منّت او، دست وصف نرسد بشاخ نعت جلال صمدیّت او، چشم ادراک نبیند سهیل فلک جمال احدیّت او، خواطر ضمائر و سرائر اسرار در نیابد دقائق حقائق او. کسوت عبارت و اشارت محیط نشود بوصف عزّت و کبریاء او.
پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که خود گفتىچنان که خود گفتى چنانى، عظیم شانى و قدیم احسانى، عزیز و سلطانى، دیّان و مهربانى هم نهانى هم عیانى، دیده را نهانى و جان را عیانى. من سزاى تو ندانم تو دانى.
رفیع القدر فی عزّ المکان
کریم القول فی لطف البیان
قوله تعالى: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ اللَّه تعالى و تقدّس خبر میدهد از قومى که همّت و حرفت ایشان در دنیا همه جمع مال بود. روزگار و اوقات خویش در تحصیل مال از هر وجه که باشد. مستغرق داشته. بهر سوى دست همىزنند و از حرام و شبهه نپرهیزند. پیوسته در چنگ آز و حرص گرفتار شده، قرین تکبّر و تجبّر گشته، طغیان و عدوان روى بایشان نهاده، هر یکى از ایشان چون فرعونى غرق طوفان طغیان گشته. یا چون قارونى قرین فساد و هلاک شده. مال و نعمت نا راه دین بر ایشان زده. و قدم بر خط خطا نهاده و میل از طاعت و عبادت بگردانیده. چون خود را بر بساط نشاط توانگرى بینند، و ابلیس نفخه کبر در بینى ایشان دمد، طاغى و باغى شوند. چنان که ربّ العزّة گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. در خلق خدا بچشم حقارت نگرند، بطنّازى و همّازى با مردم زندگانى کنند، همواره عیب ایشان جویند، بر درویشان افسوس دارند، بر بىگناه بهتان نهند، در ظاهر حسد برند، در باطن غیبت کنند. ربّ العالمین گفت: وَیْلٌ ایشان را که صفت ایشان اینست و عمل ایشان چنین است. ایشان روشنایى دیده دیواند. چشم و چراغ ابلیساند.
عاشق عشوه خویشاند شیفته رعنایى خویشاند.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ همىپندارند که جاوید درین دنیا خواهند بود.
و آن مال همیشه با ایشان خواهد ماند.
کَلَّا نه چنانست که مىپندارند و نه چنانست که مىبیوسند. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ حقّا که ایشان را در قیامت بدوزخ اندازند، بخوارى و زارى در درکه حطمه باز دارند.
دست و پاى در غل کرده. در زنجیر هفتاد گزى کشیده، از رحمت حقّ نومید شده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ و تو چه دانى اى محمد که آن «حطمه» چه صعب درکى است از درکات دوزخ؟ و چه سوزنده آتشى است نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ؟
اگر بمقدار ذرّهاى از آن آتش در دنیا پیدا شود. همه اهل دنیا بسوزند و کوهها بگدازد و بزمین فرو شود. پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ بر آن صفت که ربّ العزّة گفت: إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ امّا بزبان اهل اشارت بر ذوق اهل فهم نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ آنست که: «پیر طریقت» گفت: نار اضرمها صفو المحبّة فنغصت العیش. و سلبت السّلوة و لم ینهنهها معزّ دون اللّقاء. حال آن جوانمرد طریقت است، حسین منصور، قدّس اللَّه روحه، گفت: هفتاد سال آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در باطن ما زدند تا آن را سوخته کردند، اکنون قدّاح وقت انا الحقّ شررى بیرون داد، در آن سوخته افتاد و همه در گرفت و سوخته را شررى بس. معاشر المسلمین کجاست دلى سوخته نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تا در وقت سحر از زناد «یُنَزِّلَ اللَّهُ» آتشى در وى افتد، گویند: این سوخته آتش محبّت است؟ و زبان حال محبّ میگوید:
بر آتش عشق جان همى عود کنم
جان بنده تو، نه من همى جود کنم
چون پاک بسوخت عشق تو جان رهى
صد جان دگر بحیله موجود کنم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره نود و شش حرفست، بیست و سه کلمه، پنج آیه، جمله به مکّه فرو آمده. آن را مکّى گویند، باجماع مفسّران. و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ، و در خبرست از مصطفى (ص) هر که این سوره برخواند، اللَّه تعالى او را از بلاء خسف و مسخ عافیت دهد. و سیاق این سوره قصّه اصحاب الفیل است. و در تاریخ این قصّه علماى تفسیر مختلفاند. قومى گفتند: پیش از مولد مصطفى (ص) بود بچهل سال. و هذا قول مقاتل. قومى گفتند: به بیست و سه سال. و هذا قول الکلبى. و بیشترین علما بر آنند که عام الفیل آن سال بود که رسول خدا (ص) از مادر در وجود آمد. و کان ذلک معجزة له. و بیان این قصّه على سبیل الاختصار آنست که: نجاشى ملک حبشه بود، نام وى اضخمه و دیار حبشه و یمن در مملکت وى بود. دو قائد داشت که سالاران لشگر وى بودند، یکى ارباط و دیگر ابرهة بن الصّبّاح الملقّب باشرم و کنیته ابو بکسوم. ایشان را هر دو بامیرى یمن فرستاد.
خلاف افتاد میان ایشان و با یکدیگر حرب کردند. و ارباط بدست ابرهه کشته شد و مال و ملک وى همه برداشت. و هر چه زیر دست ارباط بود، از نواحى یمن، زیر دست خویش کرد. و فرمان و ملک خود بر همه یمن روان کرد. و این همه بىدستورى و بىفرمانى نجاشى کرد. چون خبر به نجاشى رسید، خشم گرفت بر ابرهه و سوگند خورد که ننشینم تا پاى خویش بر خاک یمن نهم و خون ابرهه بریزم. ابرهه چون این خبر بشنید، رسولى بیرون کرد با هدیّهها و تحفههاى بسیار و خود را حجامت کرد و خون خویش در شیشهاى گرفت با انبانى خاک یمن بملک نجاشى فرستاد.
گفت: ما دو بنده بودیم از آن ملک و ما را با یکدیگر خصومت افتاد، یکى کشته شد بىاختیار بر سبیل دفع. اکنون من که ابرههام بنده ملکام، فرمان بردار و خدمتکار اگر ملک عفو کند، از این پس شربتى آب نخورم بىدستورى ملک. و اگر ملک سوگند خورده که خون من بریزد، و پاى بر خاک یمن نهد. اینک حجامت کردم و خون خود در یکى شیشه نزدیک ملک فرستادم تا بریزد. و انبانى خاک یمن فرستادم تا پاى بر آن نهد و سوگند ملک راست شود. چون رسول با آن هدیّهها پیش ملک نجاشى رسید، و آن پیغام بداد، ملک ازو خشنود شد و ولایت یمن جمله بدو ارزانى داشت و بوى تسلیم کرد. چون آن رسول نزدیک ابرهه باز آمد، ابرهه شاد شد و بشکر آنکه ملک از وى خشنود گشت، وزراى و عقلاى اهل مملکت خویش جمع کرد و ایشان را گفت: مرا راهى سازید بعملى که ملک را خوش آید و او را در آن عزّى و جمالى بود، تا آن را شکر نعمت عفو او سازم. ایشان همه متّفق شدند که عرب را خانهاى است معظّم مقدّس. و شرف جمله عرب بدان خانه است و مردمان شرق و غرب روى بدان خانه دارند و آن خانه از سنگست. تو در صنعاء یمن کنیسهاى بساز بر نام ملک و بر دین ترسایى که دین نجاشى است و اساس آن از زر و سیم و الوان جواهر کن. و کس فرست باطراف زمین و دیار عرب و ایشان را بخوان و بزر و سیم و تحفهها و هدیّهها ایشان را رغبتى کن، تا عالمیان روى بدین کنیسه نهند و اینجا طواف کنند، و ملک را عزّى و جمالى باشد. ابرهه هم چنان کرد که ایشان گفتند و آن کنیسه بدان صفت بساخت. و آن را قلیس نام نهاد. و از بهر طمع مال و زر و سیم خلقى روى بآن کنیسه نهادند. و هر که آنجا رفتى با تحفه و هدیّه باز گشتى. و خبر در اطراف افتاد. که آن حجّ و زیارت و طواف که در مکّه و خانه عرب بود با یمن افتاد. و در آن وقت رئیس مکّه عبد المطّلب بود.
مردى از عرب از ساکنان مکّه نام وى زهیر بن بدر از عبد المطّلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و در آن خانه ایشان حدث کنم و برخاست و آنجا شد. و چند روز آنجا عبادت کرد. شبى گفت: من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت، و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود، و پیوسته بوى خوش از آن همىدمید. زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد. و دانست که این مرد از مکّه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولى فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوى مکّه و خراب کردن کعبه. گروهى گفتند: ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهى گفتند خود نیامد، لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفتهاند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه بوى خراب کند. پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد. و در لشگر وى مردى داهى بود، نام وى ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدّمه لشگر با آن پیلان بفرستاد. و ابو رغال براه در هلاک گشت. و گور وى معروفست، براه یمن، حاجّ یمن چون آنجا رسند بآن گور وى سنگ باران کنند. حتّى صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق:
اذا مات الفرزدق فارجموه
کما یرمون قبر ابى رغال
ابرهه چون باطراف حرم رسید، بیرون حرم نزول کرد. و هر چه در حوالى مکّه شتر و گوسفند بود غارت کرد. و در جمله دویست شتر از آن عبد المطّلب که بوقف حاجّ کرده بود بغارت بردند. و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وى اثر کرد. و از آن قصد که داشت پشیمان گشت. و در دل خود میخواست که کسى در حقّ خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که: رئیس مکّه را بیارید، و رئیس مکّه آن گه عبد المطّلب بود. عبد المطّلب با جمع بنى هاشم بنزدیک ابرهه آمد، و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبد المطّلب در پیش ابرهه شد. گفت: قد جاءک سیّد قریش حقّا. مردى مىآید بحضرت تو که بدرستى و راستى سیّد قریش است. مردى کریم طبع نکوروى، با سیادت و با سخاوت و با هیبت. و آن گه نورى از وى همىتابد که منظر وى مرا بترسانید. یعنى نور مصطفى (ص) که از پیشانى وى همىتافت. ابرهه خویشتن را بزىّ نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبد المطّلب را بار داد. چون در آمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند، از تخت بزیر آمد و با عبد المطّلب بپایان تخت بنشست. و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وى او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حقّ خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم.
پس ترجمان را گفت تا حاجتى که دارد بخواهد. عبد المطّلب گفت: حاجت من آنست که دویست شتر از آن من بیاوردند، بفرماى تا باز دهند! ابرهه را از آن اندوه آمد. ترجمان را گفت: بپرس از وى تا چرا از بهر خانه کعبه حاجت نخواست؟
خانهاى که شرف و عزّ شما بآنست و سبب عصمت و حرمت شما آنست و من آمدهام تا آن را خراب کنم نمىخواهى، و این شتران را چه خطر باشد که میخواهى؟! عبد المطّلب گفت: انا ربّ الإبل و للبیت رب یحفظه. من شتر را خداوندم و این خانه را خداوندى است که خود گوشدارد و نگه دارد. ابرهه از این سخن در خشم شد، گفت: ردّوا علیه بعراته لتنظر من یحفظنا عن البیت و من یحفظ البیت عنّا! عبد المطّلب باز گشت و مکّیان را فرمود تا هر چه داشتند از مال و متاع برگرفتند و با کوه شدند و مکّه خالى کردند. پس ابرهه بفرمود تا آن پیل سپید که نام آن محمود بود فرا پیش صف آوردند و دگر پیلان و لشگر همه اندر پس او ایستادند و آن سپاه و آن پیلان هم چنان همى آمدند تا بکنار حرم رسیدند. و عبد المطّلب آن ساعت حلقه در کعبه بگرفت و همىگفت:
یا ربّ لا ارجو لهم سواکا
یا ربّ فامنع منهم حماکا
انّ عدوّ البیت من عداکا
امنعهم ان یخربوا قراکا.
ثمّ اصبح عبد المطّلب و ارتفع على الجبل فاقبل نحو الکعبة رافعا یده و یقول:
لاهمّ انّ المرء یمنع رحله فامنع رحالک
لا یغلبنّ صلیبهم و محالهم عدوا محالک
ان کنت تارکهم و قبلتنا فامر ما بدا لک
جرّوا جموع بلادهم و الفیل کى یسبوا عیالک
عمدوا حماک بکیدهم جهلا و قد حقروا جلالک
آن پیل سپید که در پیش صف بود، چون بحرم رسید، هیچ پاى بحرم اندر ننهاد، هر چند پیش زدند او را باز پس تر همىشد! و گفتهاند که: در میان ایشان مردى بود نام وى نفیل بن حبیب رفت و گوش آن پیل گرفت و گفت: ابرک محمود و ارجع راشدا من حیث جئت فانّک فی بلد اللَّه الحرام. چون این سخن بگوش پیل فرو گفت، باز گشت و پاى در حرم ننهاد. آن ساعت ربّ العالمین مرغانى بر انگیخت از جانب بحر مانند خطّاف، گردنهاشان سبز و منقار سرخ، و با هر مرغى سه سنگ بود از عدس مه و از نخود کم یکى در منقار بود و دو در چنگ و بر سر هر مردى از آن سپاه یکى از آن مرغ بر هوا بیستاد و بر آن سنگ نام آن مرد نوشته که او را خواهد کشت! پس بفرمان اللَّه آن سنگها فرو هشتند، بر سر ایشان گذاره کرد، و در شکم ایشان گذاره کرد، و بزیر ایشان بیرون آمد و ایشان را کشته و هلاک کرده بیفکند. و آن پیلان نیز همه هلاک گشتند، مگر آن پیل سپید محمود نام که در حرم نشد و باز گشت. آن پیل زنده بماند و دیگر همه لشگریان هلاک گشتند، مگر ابرهه که مرغ بر سر وى بیستاد و از مکّه بیرون شد و روى به حبشه نهاد و آن مرغ بر هوا بر سر وى همىبود و او نمىدانست تا در پیش نجاشى شد و آن احوال باز گفت. چون سخن تمام گفته بود، مرغ سنگ بر سر وى فرو هشت و او را هلاک کرد. فارى اللَّه النّجاشى کیف کان هلاک اصحابه! و قیل: بعث اللَّه على ابرهة داء فی جسده فجعل یتساقط انامله فانتهى الى صنعاء و هو مثل فرخ الطّیر و ما مات حتّى انصدع صدره ثمّ هلک. و قیل: ابرهة هذا کان جدّ النّجاشى الّذى کان فی زمن النّبی (ص). و قیل: خرجت فتیة من قریش تجّارا حتّى دنوا من ساحل البحر و هناک بیعة للنّصارى فنزلوا بجنبها فاوقدوا نارا و اصلحوا طعاما لهم فلمّا ارتحلوا ترکوا النّار فهاجت ریح فاضطرمت البیعة نارا و بلغ الخبر النّجاشى فغضب و بعث ابرهة لهدم الکعبة و نقل حجرها و ترابها الى ارضه لیبیتها بها فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ تَرَ اى ا لم تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ هذه اللّفظة تستعمل فی السّؤال عن الحال کما یسأل عن المکان باین و عن الوقت بمتى. تقول: کیف زید؟ معناه: فی اىّ حال. هو و التّقدیر: أَ لَمْ تعلم فی اىّ حال فَعَلَ رَبُّکَ ما فَعَلَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ حیث صرفهم عن الحرم و احلّ بهم ما علمت من العذاب و النّقم. و فائدة اضافته تعالى نفسه الى نبیّه محمد (ص) بقوله فَعَلَ رَبُّکَ انّ جهّال المشرکین و سفهائهم توهّموا انّ ذلک العذاب وقع من قبل الاصنام الّتى فی الکعبة فاراد اللَّه سبحانه بذلک ابطال توهّمهم فقال: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
قوله: أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و خسار. یقال: فلان سعیه فی ضلال. و فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و ضیاع و کَیْدَهُمْ ما ارادوا من تخریب الکعبة.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ اى کثیرة متفرّقة یتبع بعضها بعضا. قلل ابو عبیدة: أَبابِیلَ جماعات فی تفرقة یقال جاءت الخیل ابابیل من هاهنا و هاهنا. قیل: لا واحد لها من لفظها، و قیل: واحدها ابّالة. و قیل: ابوّل مثل عجّول و عجاجیل. قال سعید بن جبیر: کانت طیرا خضرا لها منا قیر صفر. و قال قتادة: طیر سود جاءت من قبل البحر فوجا فوجا. و قال عکرمة: لها رؤس کرءوس السّباع و انیاب کانیاب السّباع.
و قیل: هى حمام مکّة هکذا. قال اهل مکّة و الطّیر جمع الطّائر.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ یعنى: بطین مطبوخ کالآجر. و قیل: اوّلها حجر و آخرها طین، ما وقع منها حجر على رجل الّا خرج من الجانب الآخر و ان وقع على رأسه خرج من دبره. و هو اوّل یوم ظهر الجدرىّ فی الارض ظهر من تلک الاحجار. قال ابن عباس: رأیت فی دار امّ هانى بنت ابى طالب قفیزین من الحجارة الّتى رمى بها بِأَصْحابِ الْفِیلِ. و کانت مخطّطة بحمرة کانّها جزع ظفار. و قالت عائشة: رأیت قائد الفیل و سائسه بمکّة اعمیین مقعدین یستطعمان.
قوله: کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ العصف و رق الزّرع ثمّ یصیر اذا یبس تبنا.
و المأکول الّذى تأکله الدّوابّ. و قیل: مَأْکُولٍ ثمرته فحذف الثّمرة کما یقال: فلان حسن، اى حسن الوجه. و قال عکرمة: کالحبّ اذا اکل فصار اجوف.
و قال سعید بن جبیر: هو الشّعیر النّابت الّذى یوکل ورقه. و قال ابن عباس: هو القشر الخارج الّذى یکون على حبّ الحنطة کهیئة الغلاف له. و قیل: عصف مأکول کقولک: طعام مطعوم و شراب مشروب، اى شأنه ان یطعم و یشرب، اى تأکله الدّوابّ و اللَّه اعلم بالمراد.
خلاف افتاد میان ایشان و با یکدیگر حرب کردند. و ارباط بدست ابرهه کشته شد و مال و ملک وى همه برداشت. و هر چه زیر دست ارباط بود، از نواحى یمن، زیر دست خویش کرد. و فرمان و ملک خود بر همه یمن روان کرد. و این همه بىدستورى و بىفرمانى نجاشى کرد. چون خبر به نجاشى رسید، خشم گرفت بر ابرهه و سوگند خورد که ننشینم تا پاى خویش بر خاک یمن نهم و خون ابرهه بریزم. ابرهه چون این خبر بشنید، رسولى بیرون کرد با هدیّهها و تحفههاى بسیار و خود را حجامت کرد و خون خویش در شیشهاى گرفت با انبانى خاک یمن بملک نجاشى فرستاد.
گفت: ما دو بنده بودیم از آن ملک و ما را با یکدیگر خصومت افتاد، یکى کشته شد بىاختیار بر سبیل دفع. اکنون من که ابرههام بنده ملکام، فرمان بردار و خدمتکار اگر ملک عفو کند، از این پس شربتى آب نخورم بىدستورى ملک. و اگر ملک سوگند خورده که خون من بریزد، و پاى بر خاک یمن نهد. اینک حجامت کردم و خون خود در یکى شیشه نزدیک ملک فرستادم تا بریزد. و انبانى خاک یمن فرستادم تا پاى بر آن نهد و سوگند ملک راست شود. چون رسول با آن هدیّهها پیش ملک نجاشى رسید، و آن پیغام بداد، ملک ازو خشنود شد و ولایت یمن جمله بدو ارزانى داشت و بوى تسلیم کرد. چون آن رسول نزدیک ابرهه باز آمد، ابرهه شاد شد و بشکر آنکه ملک از وى خشنود گشت، وزراى و عقلاى اهل مملکت خویش جمع کرد و ایشان را گفت: مرا راهى سازید بعملى که ملک را خوش آید و او را در آن عزّى و جمالى بود، تا آن را شکر نعمت عفو او سازم. ایشان همه متّفق شدند که عرب را خانهاى است معظّم مقدّس. و شرف جمله عرب بدان خانه است و مردمان شرق و غرب روى بدان خانه دارند و آن خانه از سنگست. تو در صنعاء یمن کنیسهاى بساز بر نام ملک و بر دین ترسایى که دین نجاشى است و اساس آن از زر و سیم و الوان جواهر کن. و کس فرست باطراف زمین و دیار عرب و ایشان را بخوان و بزر و سیم و تحفهها و هدیّهها ایشان را رغبتى کن، تا عالمیان روى بدین کنیسه نهند و اینجا طواف کنند، و ملک را عزّى و جمالى باشد. ابرهه هم چنان کرد که ایشان گفتند و آن کنیسه بدان صفت بساخت. و آن را قلیس نام نهاد. و از بهر طمع مال و زر و سیم خلقى روى بآن کنیسه نهادند. و هر که آنجا رفتى با تحفه و هدیّه باز گشتى. و خبر در اطراف افتاد. که آن حجّ و زیارت و طواف که در مکّه و خانه عرب بود با یمن افتاد. و در آن وقت رئیس مکّه عبد المطّلب بود.
مردى از عرب از ساکنان مکّه نام وى زهیر بن بدر از عبد المطّلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و در آن خانه ایشان حدث کنم و برخاست و آنجا شد. و چند روز آنجا عبادت کرد. شبى گفت: من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت، و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود، و پیوسته بوى خوش از آن همىدمید. زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد. و دانست که این مرد از مکّه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولى فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوى مکّه و خراب کردن کعبه. گروهى گفتند: ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهى گفتند خود نیامد، لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفتهاند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه بوى خراب کند. پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد. و در لشگر وى مردى داهى بود، نام وى ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدّمه لشگر با آن پیلان بفرستاد. و ابو رغال براه در هلاک گشت. و گور وى معروفست، براه یمن، حاجّ یمن چون آنجا رسند بآن گور وى سنگ باران کنند. حتّى صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق:
اذا مات الفرزدق فارجموه
کما یرمون قبر ابى رغال
ابرهه چون باطراف حرم رسید، بیرون حرم نزول کرد. و هر چه در حوالى مکّه شتر و گوسفند بود غارت کرد. و در جمله دویست شتر از آن عبد المطّلب که بوقف حاجّ کرده بود بغارت بردند. و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وى اثر کرد. و از آن قصد که داشت پشیمان گشت. و در دل خود میخواست که کسى در حقّ خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که: رئیس مکّه را بیارید، و رئیس مکّه آن گه عبد المطّلب بود. عبد المطّلب با جمع بنى هاشم بنزدیک ابرهه آمد، و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبد المطّلب در پیش ابرهه شد. گفت: قد جاءک سیّد قریش حقّا. مردى مىآید بحضرت تو که بدرستى و راستى سیّد قریش است. مردى کریم طبع نکوروى، با سیادت و با سخاوت و با هیبت. و آن گه نورى از وى همىتابد که منظر وى مرا بترسانید. یعنى نور مصطفى (ص) که از پیشانى وى همىتافت. ابرهه خویشتن را بزىّ نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبد المطّلب را بار داد. چون در آمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند، از تخت بزیر آمد و با عبد المطّلب بپایان تخت بنشست. و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وى او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حقّ خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم.
پس ترجمان را گفت تا حاجتى که دارد بخواهد. عبد المطّلب گفت: حاجت من آنست که دویست شتر از آن من بیاوردند، بفرماى تا باز دهند! ابرهه را از آن اندوه آمد. ترجمان را گفت: بپرس از وى تا چرا از بهر خانه کعبه حاجت نخواست؟
خانهاى که شرف و عزّ شما بآنست و سبب عصمت و حرمت شما آنست و من آمدهام تا آن را خراب کنم نمىخواهى، و این شتران را چه خطر باشد که میخواهى؟! عبد المطّلب گفت: انا ربّ الإبل و للبیت رب یحفظه. من شتر را خداوندم و این خانه را خداوندى است که خود گوشدارد و نگه دارد. ابرهه از این سخن در خشم شد، گفت: ردّوا علیه بعراته لتنظر من یحفظنا عن البیت و من یحفظ البیت عنّا! عبد المطّلب باز گشت و مکّیان را فرمود تا هر چه داشتند از مال و متاع برگرفتند و با کوه شدند و مکّه خالى کردند. پس ابرهه بفرمود تا آن پیل سپید که نام آن محمود بود فرا پیش صف آوردند و دگر پیلان و لشگر همه اندر پس او ایستادند و آن سپاه و آن پیلان هم چنان همى آمدند تا بکنار حرم رسیدند. و عبد المطّلب آن ساعت حلقه در کعبه بگرفت و همىگفت:
یا ربّ لا ارجو لهم سواکا
یا ربّ فامنع منهم حماکا
انّ عدوّ البیت من عداکا
امنعهم ان یخربوا قراکا.
ثمّ اصبح عبد المطّلب و ارتفع على الجبل فاقبل نحو الکعبة رافعا یده و یقول:
لاهمّ انّ المرء یمنع رحله فامنع رحالک
لا یغلبنّ صلیبهم و محالهم عدوا محالک
ان کنت تارکهم و قبلتنا فامر ما بدا لک
جرّوا جموع بلادهم و الفیل کى یسبوا عیالک
عمدوا حماک بکیدهم جهلا و قد حقروا جلالک
آن پیل سپید که در پیش صف بود، چون بحرم رسید، هیچ پاى بحرم اندر ننهاد، هر چند پیش زدند او را باز پس تر همىشد! و گفتهاند که: در میان ایشان مردى بود نام وى نفیل بن حبیب رفت و گوش آن پیل گرفت و گفت: ابرک محمود و ارجع راشدا من حیث جئت فانّک فی بلد اللَّه الحرام. چون این سخن بگوش پیل فرو گفت، باز گشت و پاى در حرم ننهاد. آن ساعت ربّ العالمین مرغانى بر انگیخت از جانب بحر مانند خطّاف، گردنهاشان سبز و منقار سرخ، و با هر مرغى سه سنگ بود از عدس مه و از نخود کم یکى در منقار بود و دو در چنگ و بر سر هر مردى از آن سپاه یکى از آن مرغ بر هوا بیستاد و بر آن سنگ نام آن مرد نوشته که او را خواهد کشت! پس بفرمان اللَّه آن سنگها فرو هشتند، بر سر ایشان گذاره کرد، و در شکم ایشان گذاره کرد، و بزیر ایشان بیرون آمد و ایشان را کشته و هلاک کرده بیفکند. و آن پیلان نیز همه هلاک گشتند، مگر آن پیل سپید محمود نام که در حرم نشد و باز گشت. آن پیل زنده بماند و دیگر همه لشگریان هلاک گشتند، مگر ابرهه که مرغ بر سر وى بیستاد و از مکّه بیرون شد و روى به حبشه نهاد و آن مرغ بر هوا بر سر وى همىبود و او نمىدانست تا در پیش نجاشى شد و آن احوال باز گفت. چون سخن تمام گفته بود، مرغ سنگ بر سر وى فرو هشت و او را هلاک کرد. فارى اللَّه النّجاشى کیف کان هلاک اصحابه! و قیل: بعث اللَّه على ابرهة داء فی جسده فجعل یتساقط انامله فانتهى الى صنعاء و هو مثل فرخ الطّیر و ما مات حتّى انصدع صدره ثمّ هلک. و قیل: ابرهة هذا کان جدّ النّجاشى الّذى کان فی زمن النّبی (ص). و قیل: خرجت فتیة من قریش تجّارا حتّى دنوا من ساحل البحر و هناک بیعة للنّصارى فنزلوا بجنبها فاوقدوا نارا و اصلحوا طعاما لهم فلمّا ارتحلوا ترکوا النّار فهاجت ریح فاضطرمت البیعة نارا و بلغ الخبر النّجاشى فغضب و بعث ابرهة لهدم الکعبة و نقل حجرها و ترابها الى ارضه لیبیتها بها فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ تَرَ اى ا لم تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ هذه اللّفظة تستعمل فی السّؤال عن الحال کما یسأل عن المکان باین و عن الوقت بمتى. تقول: کیف زید؟ معناه: فی اىّ حال. هو و التّقدیر: أَ لَمْ تعلم فی اىّ حال فَعَلَ رَبُّکَ ما فَعَلَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ حیث صرفهم عن الحرم و احلّ بهم ما علمت من العذاب و النّقم. و فائدة اضافته تعالى نفسه الى نبیّه محمد (ص) بقوله فَعَلَ رَبُّکَ انّ جهّال المشرکین و سفهائهم توهّموا انّ ذلک العذاب وقع من قبل الاصنام الّتى فی الکعبة فاراد اللَّه سبحانه بذلک ابطال توهّمهم فقال: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
قوله: أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و خسار. یقال: فلان سعیه فی ضلال. و فِی تَضْلِیلٍ اى فی بطلان و ضیاع و کَیْدَهُمْ ما ارادوا من تخریب الکعبة.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ اى کثیرة متفرّقة یتبع بعضها بعضا. قلل ابو عبیدة: أَبابِیلَ جماعات فی تفرقة یقال جاءت الخیل ابابیل من هاهنا و هاهنا. قیل: لا واحد لها من لفظها، و قیل: واحدها ابّالة. و قیل: ابوّل مثل عجّول و عجاجیل. قال سعید بن جبیر: کانت طیرا خضرا لها منا قیر صفر. و قال قتادة: طیر سود جاءت من قبل البحر فوجا فوجا. و قال عکرمة: لها رؤس کرءوس السّباع و انیاب کانیاب السّباع.
و قیل: هى حمام مکّة هکذا. قال اهل مکّة و الطّیر جمع الطّائر.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ یعنى: بطین مطبوخ کالآجر. و قیل: اوّلها حجر و آخرها طین، ما وقع منها حجر على رجل الّا خرج من الجانب الآخر و ان وقع على رأسه خرج من دبره. و هو اوّل یوم ظهر الجدرىّ فی الارض ظهر من تلک الاحجار. قال ابن عباس: رأیت فی دار امّ هانى بنت ابى طالب قفیزین من الحجارة الّتى رمى بها بِأَصْحابِ الْفِیلِ. و کانت مخطّطة بحمرة کانّها جزع ظفار. و قالت عائشة: رأیت قائد الفیل و سائسه بمکّة اعمیین مقعدین یستطعمان.
قوله: کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ العصف و رق الزّرع ثمّ یصیر اذا یبس تبنا.
و المأکول الّذى تأکله الدّوابّ. و قیل: مَأْکُولٍ ثمرته فحذف الثّمرة کما یقال: فلان حسن، اى حسن الوجه. و قال عکرمة: کالحبّ اذا اکل فصار اجوف.
و قال سعید بن جبیر: هو الشّعیر النّابت الّذى یوکل ورقه. و قال ابن عباس: هو القشر الخارج الّذى یکون على حبّ الحنطة کهیئة الغلاف له. و قیل: عصف مأکول کقولک: طعام مطعوم و شراب مشروب، اى شأنه ان یطعم و یشرب، اى تأکله الدّوابّ و اللَّه اعلم بالمراد.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۶- سورة قریش- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ (۱) از بهر فراهم داشت قریش بود و خوى داشتن ایشان.
إِیلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ (۲) آن خوى داشت ایشان که شد آمد زمستان و تابستان مىداشتند.
فلیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ (۳) پس ایدون بادا که خداى این خانه پرستند.
الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ آن خداى که ایشان را از گرسنگى سیر کرد وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (۴) و ایشان را از بیم بىبیم کرد.
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ (۱) از بهر فراهم داشت قریش بود و خوى داشتن ایشان.
إِیلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ (۲) آن خوى داشت ایشان که شد آمد زمستان و تابستان مىداشتند.
فلیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ (۳) پس ایدون بادا که خداى این خانه پرستند.
الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ آن خداى که ایشان را از گرسنگى سیر کرد وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (۴) و ایشان را از بیم بىبیم کرد.