عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۱
بفروختمت سزد به جان باز خرم
ارزان بفروختم گران باز خرم
باری خواهم ز دوستان ای دلبر
تا بو که ز دشمنان ترا باز خرم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۲
من بنده که کمتر سگ کویت باشم
این بس باشد که مدح‌گویت باشم
اقبال نیم که سال و ماه و شب و روز
واجب باشد که پیش رویت باشم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۱
بازیچهٔ دور آسمانم چه کنم
سرگشتهٔ گردش جهانم چه کنم
از هرچه همی کنم پشیمان گردم
آیا چه کنم تا که بدانم چه کنم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۳
می نوش کنم ولیک مستی نکنم
الا به قدح درازدستی نکنم
دانی غرضم ز می‌پرستی چه بود؟
تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۷
من دل به کسی جز از تو آسان ندهم
چیزی که گران خریدم ارزان ندهم
صد جان بدهم در آرزوی دل خویش
وان دل که ترا خواست به صد جان ندهم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۱
چون پای همی تحفه برد هر جایم
وز پای به پای آمدنی می‌آیم
دستم شکند فلک من این را شایم
آری چو گزیز نیست باری پایم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۵
با گل گفتم چون به چمن برگذریم
چون از همه باغ آرزوی تو بریم
گل گفت مرا چو نیک درمی‌نگریم
از روی بقا برابر یکدگریم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۴
چون روی حیل نبود پایاب جهان
یکباره ورق بشستم از تاب جهان
گفتم چو مقیم نیست اسباب جهان
خاکش بر سر که خوش خورد آب جهان
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۰
ای دل ز سر نهاد پرواز مکن
فرجام نگر حدیث آغاز مکن
خاک از سر این راز نهان باز مکن
خود را و مرا در سر این راز مکن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۶
چشمم ز همه جهان فرازست اکنون
وین دیده به دیدار تو بازست اکنون
گفتار همه جهان مجازست اکنون
ما را به جمال تو نیازست اکنون
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۷
بوطالب نعمت ای همه دولت و دین
در خود نگر و جمله جهان نیک ببین
کز همت و جود آفتابی و سحاب
وز رفعت و حلم آسمانی و زمین
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۱
آن ماه که ماه نو سزد یارهٔ او
خورشید می نشاط نظارهٔ او
چون گیرد عکس از لب می‌خوارهٔ او
سر برزند از مشرق رخسارهٔ او
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۲
ای راحت آن نفس که جان زد با تو
یک داو دلم در دو جهان زد با تو
هجر تو چنین است اگر وصل بود
یارب که چو عیشها توان زد با تو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۰
دست تو که جود در سجود آید ازو
سرمایهٔ نزهت وجود آید ازو
دستارچه‌ای که یک دمش خدمت کرد
تا نیست نگشت بوی عود آید ازو
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۸
با من به سخن درآمد امروز پگاه
آن لاغری که دارمش از پی راه
گفتا که طمع نیست مرا باری جو
چندان که ببویم ای مسلمانان کاه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۹
بر من در محنت و بلا باز مخواه
درد من دل دادهٔ جان باز مخواه
جانی که به عاریت دو دم یافته‌ام
چندانک دمی بینمت آن باز مخواه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۴
در راه فرید کاتب فرزانه
بگشاد شبی در تناسل خانه
آورده به صحرای جهان مردانه
خوارزمیکی باره و دندانه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۵
ای فتنهٔ روزگار شب‌پوش منه
و ابدالان را غاشیه بر دوش منه
زلفی که هزار جان ازو در خطرست
از چشم بدان بترس و برگوش منه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۸
در مرتبه از سپهر پیش آمده‌ای
وز آدم در وجود بیش آمده‌ای
نشکفت که سلطان لقبت داد ملک
تو خود ملک از مادر خویش آمده‌ای
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۹
بر چرخ همیشه هم‌عنان رانده‌ای
بر ماه غبار موکب افشانده‌ای
آدم پدر منست و زو فخرم نیست
از تست که تو برادرم خوانده‌ای