عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۴
ای دوست مگو تو بنده‌ای یا آزاد
بنده که خرد برای زشتی و فساد
ای دست برآورده ترا دست که داد
بگزار مراد خویش کاوراست مراد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۵
ای روز برآ که ذره‌ها رقص کنند
آن کس که از او چرخ و هوا رقص کنند
جانها ز خوشی بی‌سر و پا رقص کنند
در گوش تو گویم که کجا رقص کنند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۷
ای عشق ترا پری و انسان دانند
معروف تر از مهر سلیمان دانند
در کالبد جهان ترا جان دانند
با تو چنان زیم که مرغان دانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۹
ای عشق که جانها اثر جان تواند
ای عشق که نمکها ز نمکدان تواند
ای عشق که زرها همه از کان تواند
پوشیده توئی و جمله عریان تواند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۰
ای قوم که برتر از مه و مهتابید
از هستی آب و گل چرا میتابید
ای اهل خرابات که در غرقابید
خیزید که روز و شب چرا در خوابید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۳
این پردهٔ دل دگر مکن تا نرود
جز جانب او نظر مکن تا نرود
این مجلس بیخودی که چون فردوس است
از مستی خود سفر مکن تا نرود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۴
این تنهائی هزار جان بیش ارزد
این آزادی ملک جهان بیش ارزد
در خلوت یک زمانه با حق بودن
از جان و جهان و این و آن بیش ارزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶۶
این سر که در این سینهٔ ما میگردد
از گردش او چرخ دو تا میگردد
نی سر داند ز پای و نی پای از سر
اندر سر و پا بی‌سر و پا میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۰
این مست به باده‌ای دگر می‌گردد
قرابه تهی گشت و بسر می‌گردد
ای محتسب این مست مرا دره مزن
هرچند ز پیش مست‌تر می‌گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۳
با روی تو هیچکس ز باغ اندیشد
با عشق تو از شمع و چراغ اندیشد
گویند که قوت دماغ از خوابست
عاشق کی شد که از دماغ اندیشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۵
با هرکه دمی عشق تو آمیخته شد
گوئی که بلا بر سر او ریخته شد
منصور ز سر عشق میداد نشان
حلقش به طناب غیرت آویخته شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۶
بخشای بر آن بنده که خوابش نبود
بخشای بر آن تشنه که آبش نبود
بخشای که هر کو نکند بخشایش
در پیش خدا هیچ ثوابش نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۷
بر بنده بخند تا ثوابت باشد
وز بنده شکر خنده جوابت باشد
میگریم زار تا شرابت باشد
میسوزم دل که تا کبابت باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۷۹
پرسیدم از آن کسی که برهان داند
کان کیست که او حقیقت جان داند
خوش خوش به جواب گفت کای سودائی
این منطق طیر است سلیمان داند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۰
پرسید مهم که چشم تو مه را دید
گفتم که بدید و مه ز مه میپرسید
گفتا که ز ماه عید میپرسم من
گفتم که بلی عید همی پرسد عید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۱
برقی که ز میغ آن جهان روی نمود
چون سوخته‌ای نیست کرا دارد سود
از هر دو جهان سوخته‌ای میبایست
کان برق که می‌جهد در او گیرد زود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۲
بر گور من آن کو گذرد مست شود
ور ایست کند تا بابد مست شود
در بحر رود بحر به مد مست شود
در خاک رود گور و لحد مست شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۴
بس درمانها کان مدد درد شود
بس دولتها که روی از آن زرد شود
خوف حق آن بود کز آن گرم شوی
خوف آن نبود که گرم از آن سرد شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸۶
بشنو اگرت تاب شنیدن باشد
پیوستن او ز خود بریدن باشد
خاموش کن آنجا که جهان نظر است
چون گفتن ایشان همه دیدن باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۴
پیران خرابات غمت بسیارند
چون چشم تو هم خفته و هم بیدارند
بفرست شراب کاندلشدگان
نه مست حقیقتند و نی هشیارند