عبارات مورد جستجو در ۷۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ هذه قصة القضیة، و یشتمل علیها اخبار صحاح و آثار حسان، فنبدأ بها و نقول: روى مسلم بن یسار: ان عمر بن الخطاب سئل عن هذه الایة: فقال عمر: سمعت رسول اللَّه (ص) یسأل عنها، فقال صلّى اللَّه علیه و سلم: «ان اللَّه خلق آدم ثمّ مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للجنة، و بعمل اهل الجنة یعملون، ثمّ مسح ظهره فاستخرج منه ذرّیّة، فقال: خلقت هؤلاء للنار و بعمل اهل النّار یعملون». فقال رجل: یا رسول اللَّه! ففیم العمل؟ فقال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه اذا خلق العبد للجنّة استعمله بعمل اهل الجنّة حتى یموت على عمل من اعمال اهل الجنّة، فیدخله بالجنّة، و اذا خلق العبد للنّار استعمله بعمل اهل النّار حتى یموت الى عمل من اعمال اهل النار فیدخله به النّار».
و عن هشام بن حکیم: انّ رجلا اتى النّبیّ (ص) فقال: أ یبتدأ الاعمال ام قد قضى القضاء؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثمّ اشهدهم على انفسهم ثمّ افاض بهم فى کفیّه، فقال: هؤلاء فى الجنّة و هؤلاء فى النّار، فأهل الجنّة میسّرون لعمل اهل الجنّة، و اهل النّار میسّرون لعمل اهل النّار».
و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه الخلق و قضى القضیة اخذ اهل الیمین بیمینه، و اهل الشمال بشماله، فقال: یا اصحاب الیمین! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى. قال: یا اصحاب الشمال! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: الست بربّکم؟ قالوا بلى.
ثمّ خلط بینهم، فقال قائل: یا ربّ! لم خلطت بینهم؟ قال: لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون، ان یقولوا یوم القیمة انّا کنّا عن هذا غافلین، ثمّ ردّهم فى صلب آدم».
و روى أنّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنى، فاستخرج منها کلّ نسمة طیّبة، ثمّ مسح کتفه الیسرى فاستخرج منها کل نسمة خبیثة. ثم جمعهم فى قبضتیه، ثمّ قال لآدم: اختر ایتها شئت. فقال آدم: اخترت یمین ربّى یمینا مبارکة، ففتحها له، فعرضهم علیه، و سمّاهم له و على الانبیاء من ولده نورهم، ثم فتح یده الأخرى فعرضهم علیه و سمّاهم له. ثم قال لمن فى یمینه: هؤلاء للجنّة و لا ابالى، و قال لمن فى یده الأخرى: هؤلاء للنّار و لا ابالى، ثم خلط بعضهم ببعض، ثم اخذ منهم المیثاق، و أشهد بعضهم على بعض، ثم ردّهم فى صلبه.
و عن ابى صالح عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الى یوم القیامة، و جعل بین عینى کل انسان و بیضا من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: یا رب! من هؤلاء؟ قال: هؤلاء ذریتک. فرأى رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه. فقال یا رب! من هذا؟ قال: هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود. قال: اى رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستّین سنة. قال: اى رب! زده من عمرى اربعین سنة. فلمّا انقضى عمر آدم، جاء ملک الموت، فقال: أ و لم یبق من عمرى اربعون سنة؟ قال: أ و لم تعطها ابنک داود؟ فجحد، فجحدت ذریته، فنسى فنسیت ذریته، و خطأ فخطئت ذریته». و فى روایة اخرى: فرجع ملک الموت الى ربّه، فقال: انّ آدم یدّعى من عمره اربعین سنة. قال: اخبر آدم انّه جعلها لابنه داود، و الاقلام رطبة فأثبتت لداود».
و عن ابى بن کعب فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة، قال: فجمع له یومئذ جمیع ما هو کائن الى یوم القیامة، فجعلهم ارواحا، ثم صوّرهم، ثم استنطقهم فتکلموا، و کلمهم قبلا، و أخذ علیهم العهد و المیثاق، و أشهدهم على انفسهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا: بَلى، شَهِدْنا، أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ. قال: فانّى اشهد علیکم السماوات السّبع و الارضین السبع، و أشهد علیکم آباؤکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا.
اعلموا انّه لا اله غیرى، و أنا ربکم لا ربّ لکم غیرى، فلا تشرکوا بى شیئا و انّى سأرسل الیکم رسلى یذکرونکم عهدى و میثاقى، و أنزل علیکم کتبى، قالوا: نشهد انک ربنا و الهنا لا ربّ لنا غیرک، و لا اله لنا غیرک، فأقروا یومئذ طائعین، و طائفة على وجه التقیة، فأخذ بذلک میثاقهم، ثم کتب آجالهم و ارزاقهم و مصائبهم، و رفع علیهم آباءهم آدم، فنظر الیهم، فرأى فیهم الغنى و الفقیر و حسن الصورة و دون ذلک. قال: رب؟ لو سویت بین عبادک! قال: انى احببت ان أشکر. و رأى فیهم الانبیاء مثل السّرج، علیهم النور، و خصّوا بمیثاق آخر فى الرسالة و النبوة، فهو الذى یقول: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الایة، و هو قوله: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، و فى ذلک قال: هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى، قال: فلما قرّرهم بتوحیده، و أشهد بعضهم على بعض، اعادهم الى صلبه، فلا تقوم الساعة حتى یولد کل من اخذ میثاقه لا یزاد فیهم و لا ینقص منهم، فذلک قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ «اذ» کلمتى است در گرفتن قصهاى گذشته را، و آن را گه گه در مستقبل نهند و «اذا» کلمتى است در گرفتن قصهاى مستقبل را، و آن را گاه گاه در قصه ماضى نهند. أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ نظم آیت چنین است: و اذ أخذ ربّک من ظهور بنى آدم ذریتهم. اهل مکه و کوفه «ذریّتهم» خوانند. باقى «ذرّیّاتهم» بجمع. معنى آنست که: آنچه از آدم زاد از پشت وى گرفت، و آنچه از فرزندان زادند از پشتهاى ایشان گرفت، چنان که خواهند زاد واحدا بعد واحد، على ما یکون علیه الى یوم القیامة. ازین جهت نگفت: من ظهر آدم، لانّهم لم یخرجوا کلهم من ظهر آدم، بل بعضهم من بعض، على ما یتوالد الآباء من الأبناء الى یوم القیامة. و این عهد گرفتن و پیمان ستدن پیش از آن بود که آدم در بهشت شد، یعنى میان مکه و طائف بقول کلبى. ابن عباس گفت: ببطن نعمان بود، واد الى جنب عرفة. قومى گفتند: در بهشت بود. سدى گفت: در آسمان بود از بهشت بدرآمده و بزمین نارسیده. قومى گفتند: به دهنا بود زمینى است در هند، آنجا که آدم از آسمان فرو آمد، و آن فرزندان که از پشتهاى ایشان بیرون آمدند بر مثال ذر بودند، روى زمین از ایشان پر، بر هیئت مردان و زنان و بر صورت ایشان، عقل و فهم و نطق در ایشان آفریده. زجاج گفت: جاز أن یجعل سبحانه لا مثال الذر فهما تعقل به امره، کما قال تعالى: قالَتْ نَمْلَةٌ، و کما قال: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ، و کلّ مولود یولد على الفطرة، اى: یولد و فى قلبه توحید اللَّه، و قیل: کانوا کالذّرّ کثرة لا صغرا، و کانوا على اشخاصهم الّتى یکونون علیها، و الاوّل اصح، اذ لا ننکر قدرة اللَّه على ان یجعل الذّرّ عاقلا یفهم الخطاب، و یسمع، و یجیب. پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد بىواسطه، گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ این ا لست تقریر است نه استفهام، به اقرار آوردن است چنان که جریر گفت:
الستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
ایشان را گفت: نهام من خداوند شما؟ همه پاسخ دادند: بلى انت ربّنا. تویى خداوند ما. همه اقرار دادند، امّا قومى بطوع از میان جان، و قومى بر تقیه از بن دندان، مؤمنانرا تقریر بود، و بیگانگان را تهدید. مؤمنانرا گفت بلطف: نه من خداوند شماام؟
و بیگانگان را گفت بقهر: من خداوند شما نیستم؟ همه گفتند: بلى، و ربّ العزة جلّ جلاله خود دانست، و در علم قدیم وى بود که از ایشان کیست که تصدیق کند در دنیا، و بر آن عهد و اقرار بماند، و مؤمن باشد؟ و کیست که آن را تکذیب کند و کافر گردد؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا روا باشد که شهدنا با بلى پیوسته بود حکایت از آدمیان که ایشان گفتند: بَلى شَهِدْنا. آرى خداوند مایى، گواهى بدادیم، و بر یکدیگر گواه بودیم، و تقدیره: و أشهدهم على انفسهم ا لست بربّکم لئلا یقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین؟ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا، او یقولوا أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا اى: علمنا انّک ربّنا. و اگر شهدنا گسسته خوانى از «بلى»، رواست، چنان که «بلى» وقف کنى آن گه گویى: «شهدنا». «أن یقولوا» حکایت از اللَّه که وى گفت جل جلاله گواه بودیم بر ایشان تا نگویند روز رستاخیز که ما ازین اقرار ناآگاه بودیم، و این أَنْ تَقُولُوا و أَوْ تَقُولُوا در هر دو «لا» مضمر است، و این در قرآن روان است، و در لغت مشهور و جائز چنان که در سورة النساء گفت: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا اى: لا تضلّوا، و در سورة الزّمر گفت: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ، او تقول، او تقول و «لا» در هر سه مضمر است، و ابو عمرو «ان یقولوا»، «او یقولوا» بیا خواند خبر از غائب.
باقى بتاء مخاطبه خوانند، و معنى هر دو ظاهر است، و گفتهاند: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ دلیل است که تقلید در توحید کفر است، و شرح مسئله تقلید در سورة البقرة رفت.
و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاوّل، و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما، فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فى الدنیا قرنا بعد قرن الى یوم القیامة، و یتأوّلون الاشهاد على وجهین: احدهما بما رکّب فیهم من العقل، و الثّانی ببعث الرسل، و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة، و فى الاخبار و الآثار الّتى ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم. وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ این «کذلک» در جایهاى فراوان در قرآن آفرین است که اللَّه میکند بر گفت خویش، یا بر کرد خویش، اى: کبیان هذه القصة نبین سائر الآیات لقومک یا محمد! وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا علما درین مرد خلاف کردهاند که کیست؟
قومى گفتند: بلعم است مردى از بنى اسرائیل از کنعانیان، و در زمین شام مسکن داشت.
قومى گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت. و در نام پدر این بلعم خلاف کردهاند، گفتند که: باعورا، و گفتند که باعر، و گفتند که: آبرو. مقاتل گفت: ملک بلقا باین بلعم گفت: ادع اللَّه على موسى. دعاء بد کن بر موسى، و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود. بلعم گفت: من نتوانم که بر موسى دعاء بد کنم، که وى پیغامبر است، و بر دین حق است، و من همان دین دارم که وى دارد. پس چون توانم که بر وى دعاء بد کنم؟ آن ملک بفرمود که وى را بردار کنید اگر فرمان نبرد. وى بترسید بیرون آمد. بر ماده خرى نشسته بود، و روى بر لشکرگاه موسى نهاده، آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جاى خویش، و نمىرفت. آخر آن بهیمه بسخن آمد که: یا بلعم! لم تضربنى، انّى مأمورة، فلا تظلمنى، فهذه نار امامى، قد منعتنى ان امشى.
اى بلعم! مرا چه زنى؟ مرا مىفرمایند که مرو. اینک آتش در پیش من، اگر فرا روم بسوزم.
بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت. ملک نشنید، و خشم گرفت، گفت: اگر دعا کنى و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند. پس بنام اعظم خداى را خواند و دعا کرد، تا ربّ العزة راه بموسى فرو گیرد، و نتواند که در مدینه ایشان شود، و قصد ایشان کند، و موسى و بنى اسرائیل در تیه بماندند بدعاء وى. موسى گفت: یا ربّ! بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمدهایم؟ رب العزة گفت: بدعاء بلعم. موسى گفت: فکما سمعت دعاء علىّ فاسمع دعائى علیه. فدعا موسى علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان، فسلخه اللَّه مما کان علیه، و نزعت منه المعرفة، فخرجت من صدره کحمامة بیضاء، فذلک قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها الایة.
عبد اللَّه بن عمرو بن العاص و جماعتى گفتند: این آیت در شأن امیة بن ابى الصلت الثقفى آمد، مردى بود دانشمند، کتب خوانده و دانسته که اللَّه پیغامبرى خواهد فرستاد در آن روزگار، و امید همى داشت که آن پیغامبر وى خواهد بود. پس چون دید که ربّ العالمین محمد را به پیغامبرى فرستاد، بر وى حسد برد، و طعن کرد. روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت، از حال ایشان پرسید، گفتند که: محمد ایشان را کشت، گفت: اگر پیغامبر بودى خویشان را نکشتى. پس چون امیه بمرد، خواهر وى فارعه پیش مصطفى آمد. رسول خدا (ص) او را گفت که: قصه وفات برادرت بگوى. گفت: بینا هو راقد اتاه آتیان، فکشطا سقف البیت، و نزلا، فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه. فقال الّذى عند رجله للّذى عند رأسه: اوعى. قال وعى. قال ازکى. قال: ابى. قالت: فسألته عن ذلک، قال: خیر ارید بى فصرف عنى، ثم غشى علیه، فلمّا افاق، قال:
کلّ عیش و ان تطاول دهرا
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد
لیتنى کنت قبل ما قد بدا لى
ثمّ انشدته قصیدته الّتى فیها:
انّ یوم الحساب یوم عظیم
عند ذى العرش یعرضون علیه
صائر مرّة الى ان یزولا
یوم یأتى الرّحمن و هو رحیم
فى قلال الجبال ارعى الوعولا
یوم یأتیه مثل ما قال فردا
شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا
أ سعیدا سعادة انا ارجوا
ثمّ
ربّ ان تعف فالمعافاة ظنّى
قال لها رسول اللَّه (ص): انشدینى شعر اخیک
یعلم الجهر و السّرار الخفیّا
فأنشدته:
انّه کان وعده مأتیّا
لک الحمد و النعماء و الفضل ربّنا
ثمّ لا بدّ راشدا او غویّا
ملیک على عرش السّماء مهیمن
او مهانا بما کسبت شقیّا
و لا شىء اعلى منک جدّا و أمجد
او تعاقب فلم تعاقب بریّا
فقال رسول اللَّه (ص): «آمن شعره و کفر قلبه»، فأنزل اللَّه فیه: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ الایة.
و گفتهاند: این آیت در شأن مردى آمد که وى را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود، و زنى داشت نام آن زن بسوس، و او را از آن زن فرزند بود. شوهر خود را گفت: اجعل لى منها دعوة واحدة. از آن سه دعا یکى در کار من کن. گفت چه خواهى؟ گفت: ادع اللَّه ان یجعلنى اجمل امرأة فى بنى اسرائیل. دعا کن تا مرا جمالى دهد چنان که در بنى اسرائیل هیچ زن بجمال من نبود. هم چنان کرد، و ربّ العزّة او را جمالى بکمال داد. چون خود را چنان دید سرکشى کرد، و از مرد خویش برگشت. مرد خشم گرفت. یک دعاء دیگر در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را سگى گردان.
آن زن در حال سگى گشت. پسران وى بیامدند، و تضرع کردند که: مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته، و بانگ سگان میکند. پدر دعاء سوم هم در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را با آن صفت بر که اوّل بود. هر سه دعا در کار وى شد، و در شأن وى این آیت فرو آمد.
سعید مسیب گفت: نزلت فى ابى عامر بن النعمان الراهب الّذى سمّاه النّبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فى الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنّبى (ص): ما هذا الّذى جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النّبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».
فقال ابو عامر: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا، فخرج الى الشام و أرسل الى المنافقین ان اعدّوا القوّة و السلاح، و ابنوا لى مسجدا و هو مسجد الضّرار. ثمّ اتى الرّاهب الى قیصر و أتى بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة، فذلک قوله: «وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنى انتظارا لمجیئه، فمات بالشام طریدا وحیدا.
و قال الحسن: نزلت فى منافقى اهل الکتاب الّذین کانوا یعرفون النّبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا یعنى علّمناه اسم اللَّه الاعظم و استحفظناه. فَانْسَلَخَ مِنْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعرى من الشیء حتى لا یعلق به منه شىء. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ استتبعه. فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ اى صار من الهالکین. قال عدى بن زید:
ایّها الرّکب المخبو
ن على الارض المجدّون
کأنتم نحن کنّا
و کما کنّا تکونون
یعنى کما صرنا تصیرون.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها یعنى لمتّعناه بها و لهدیناه، و قیل: لرفعنا عنه الکفر بالایات و عصمناه. وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ اى اطمأن الیها و رکن و تقاعس الى الدّنیا و البقاء فیها. خلد و أخلد واحد، من الخلود، و هو الدّوام و المقام. لکن آن مرد با زمین نشست، و با دنیا گرائید، و با دیر زیستن آسود، یقال لمن یتقاعد عن الحرکة فى الامور مخلد. وَ اتَّبَعَ هَواهُ اى: اتبع مسافل الامر و ترک معالیه، و اختار الدّنیا عن الآخرة، و اطاع الشیطان. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ معنى آنست و اللَّه اعلم که: اگر مضطر یابى او را دنیا جوى یابى، و اگر بىنیاز یابى هم دنیا جوى یابى. معنى دیگر: اگر وى را آزموده یابى ضجر یابى، و اگر معافى یابى هم ضجر یابى. سدیگر معنى: ان تعلمه الحقّ لفظه و أباه و رده، او لم تعلمه و لم تبلّغه وجدته جاهلا عاصیا. و این لائقتر است بقصه و نیکوتر. میگوید: اگر او را آگه کنى از حق حق نپذیرد، و اگر آگاه نکنى خود حق نشناسد، و از بهر آن مثل زد: یلهث که در دهن لاهث هیچ چیز بنماند، که زبان از دهن بیرون جنباند و بیرون افکند. هر چه در دهن دارد بیرون افکند. چیزى نگاه ندارد و نپذیرد، و لهث از صفات سگ است بر عادت بىسبب بر استدامت، کلّ حیوان یلهث عند عطش او اعیاء الا الکلب، فانّه لاهث فى الاحوال کلها. شبهه اللَّه بأخسّ حیوان فى اخسّ احواله. ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ اتل علیهم خبرهم لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ کى یتأملوا فیتعظوا، و قیل: لعلّهم یتفکرون فیعرفون انّه لم یأت بهذا الخبر عمّا مضى الا نبى یأتیه وحى من السّماء.
ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ اى ساء مثلا مثل القوم، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه فرفع. و انتصاب مثلا على التمییز. وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ بذاک التکذیب، یعنى انّما یخسرون حظهم.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی اى: من هداه الى الایمان و وفّقه فهو المهتدى الثّابت على الایمان، و من اضلّه عن الایمان، و خذله، فقد خسر نفسه و منزله من الجنة.
و کان النبىّ (ص) یقول فى خطبته: من یهدى اللَّه فما مضل له، و من یضلل فلا هادى له وَ لَقَدْ ذَرَأْنا اى: خلقنا، لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ و هم الکفار من الفریقین. کافران را که آفرید کافر آفرید، و براى دوزخ آفرید. این لام دلیل است که دوزخى آن را آفریدهاند تا کار دوزخیان کند، و بدوزخ رود، و کردار ایشان بر علم خدایست و بر خواست او، و این آیت منافى آن نیست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ، از بهر آنکه گفت: کثیرا منهم، و هذا الکثیر. و قیل: هذه اللام یعنى لجهنم لام العاقبة، اى: خلقنا للعبادة، مآل امرهم الى جهنم. هذا کقوله: «لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً»، و قال الشاعر:
اموالنا لذوى المیراث نجمعها
و دورنا لخراب الدّهر نبنیها
و قیل: هذا من المقلوب، و تقدیره: و لقد ذرأنا جهنم لکثیر من الجنّ و الانس.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النّبی (ص): ان اللَّه تعالى لما ذرأ لجهنم ما ذرأ کان ولد الزنا ممن ذرأ لجهنم.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اى: لا ینفقون بأعینهم و آذانهم فهم کالفاقدین السمع و البصر. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ فى قلة انتفاعها بالمعقولات و المرئیات و المسموعات، بَلْ هُمْ أَضَلُّ لأنّ الانعام تعرف اللَّه، و الکافر لا یعرفه. و فى الخبر کلّ شىء اطوع اللَّه من ابن آدم، و قیل لان الانعام تبصر منافعها و مضارّها، فتلتزم بعض ما تبصر، و الکافر لا یعلم مضارّها حیث اختار النّار. یقول اللَّه تعالى: فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ! و قیل: لأنّ الکفّار لقبیح فعلهم یصیرون الى النّار، و الانعام لا تصیر الى النّار.
و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): «خلق اللَّه الجنّ على ثلاثة اصناف: صنف حیّات و عقارب و خشاش الارض، و صنف کالرّیح فى الهواء، و صنف کبنى آدم، علیهم الحساب و العقاب، و خلق اللَّه الانس على ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها، أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و صنف اجسادهم کأجساد بنى آدم و أرواحهم ارواح الشیاطین، و صنف فى ظل اللَّه یوم لا ظل الّا ظلّه». أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ این «غافل» و آنکه درین معنى آید در قرآن، آن متغافل است: نه آنست که ایشان ناآگاهاند، آن آنست که ایشان آگاه کردگاناند، امّا از آن غافل نشستگاناند، و در تهاون بآن و اعراض از آن چون ناآگاهاناند، و أنشدوا:
ایا سیّدى مالى من الهجر ناصر
سواک و مالى من هواک مجیر
أ حین رمتنى اعین النّاس بالهوى
اشارت ید الواشى الىّ تشیر
و شارکتنى فى سرّ امرى و جهره
تغافلت عمّا بى و انت خبیر
و عن هشام بن حکیم: انّ رجلا اتى النّبیّ (ص) فقال: أ یبتدأ الاعمال ام قد قضى القضاء؟ فقال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثمّ اشهدهم على انفسهم ثمّ افاض بهم فى کفیّه، فقال: هؤلاء فى الجنّة و هؤلاء فى النّار، فأهل الجنّة میسّرون لعمل اهل الجنّة، و اهل النّار میسّرون لعمل اهل النّار».
و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه الخلق و قضى القضیة اخذ اهل الیمین بیمینه، و اهل الشمال بشماله، فقال: یا اصحاب الیمین! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى. قال: یا اصحاب الشمال! قالوا: لبیک و سعدیک. قال: الست بربّکم؟ قالوا بلى.
ثمّ خلط بینهم، فقال قائل: یا ربّ! لم خلطت بینهم؟ قال: لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون، ان یقولوا یوم القیمة انّا کنّا عن هذا غافلین، ثمّ ردّهم فى صلب آدم».
و روى أنّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنى، فاستخرج منها کلّ نسمة طیّبة، ثمّ مسح کتفه الیسرى فاستخرج منها کل نسمة خبیثة. ثم جمعهم فى قبضتیه، ثمّ قال لآدم: اختر ایتها شئت. فقال آدم: اخترت یمین ربّى یمینا مبارکة، ففتحها له، فعرضهم علیه، و سمّاهم له و على الانبیاء من ولده نورهم، ثم فتح یده الأخرى فعرضهم علیه و سمّاهم له. ثم قال لمن فى یمینه: هؤلاء للجنّة و لا ابالى، و قال لمن فى یده الأخرى: هؤلاء للنّار و لا ابالى، ثم خلط بعضهم ببعض، ثم اخذ منهم المیثاق، و أشهد بعضهم على بعض، ثم ردّهم فى صلبه.
و عن ابى صالح عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا خلق اللَّه آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الى یوم القیامة، و جعل بین عینى کل انسان و بیضا من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: یا رب! من هؤلاء؟ قال: هؤلاء ذریتک. فرأى رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه. فقال یا رب! من هذا؟ قال: هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود. قال: اى رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستّین سنة. قال: اى رب! زده من عمرى اربعین سنة. فلمّا انقضى عمر آدم، جاء ملک الموت، فقال: أ و لم یبق من عمرى اربعون سنة؟ قال: أ و لم تعطها ابنک داود؟ فجحد، فجحدت ذریته، فنسى فنسیت ذریته، و خطأ فخطئت ذریته». و فى روایة اخرى: فرجع ملک الموت الى ربّه، فقال: انّ آدم یدّعى من عمره اربعین سنة. قال: اخبر آدم انّه جعلها لابنه داود، و الاقلام رطبة فأثبتت لداود».
و عن ابى بن کعب فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الایة، قال: فجمع له یومئذ جمیع ما هو کائن الى یوم القیامة، فجعلهم ارواحا، ثم صوّرهم، ثم استنطقهم فتکلموا، و کلمهم قبلا، و أخذ علیهم العهد و المیثاق، و أشهدهم على انفسهم: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا: بَلى، شَهِدْنا، أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ. قال: فانّى اشهد علیکم السماوات السّبع و الارضین السبع، و أشهد علیکم آباؤکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا.
اعلموا انّه لا اله غیرى، و أنا ربکم لا ربّ لکم غیرى، فلا تشرکوا بى شیئا و انّى سأرسل الیکم رسلى یذکرونکم عهدى و میثاقى، و أنزل علیکم کتبى، قالوا: نشهد انک ربنا و الهنا لا ربّ لنا غیرک، و لا اله لنا غیرک، فأقروا یومئذ طائعین، و طائفة على وجه التقیة، فأخذ بذلک میثاقهم، ثم کتب آجالهم و ارزاقهم و مصائبهم، و رفع علیهم آباءهم آدم، فنظر الیهم، فرأى فیهم الغنى و الفقیر و حسن الصورة و دون ذلک. قال: رب؟ لو سویت بین عبادک! قال: انى احببت ان أشکر. و رأى فیهم الانبیاء مثل السّرج، علیهم النور، و خصّوا بمیثاق آخر فى الرسالة و النبوة، فهو الذى یقول: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ الایة، و هو قوله: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، و فى ذلک قال: هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى، قال: فلما قرّرهم بتوحیده، و أشهد بعضهم على بعض، اعادهم الى صلبه، فلا تقوم الساعة حتى یولد کل من اخذ میثاقه لا یزاد فیهم و لا ینقص منهم، فذلک قوله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ «اذ» کلمتى است در گرفتن قصهاى گذشته را، و آن را گه گه در مستقبل نهند و «اذا» کلمتى است در گرفتن قصهاى مستقبل را، و آن را گاه گاه در قصه ماضى نهند. أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ نظم آیت چنین است: و اذ أخذ ربّک من ظهور بنى آدم ذریتهم. اهل مکه و کوفه «ذریّتهم» خوانند. باقى «ذرّیّاتهم» بجمع. معنى آنست که: آنچه از آدم زاد از پشت وى گرفت، و آنچه از فرزندان زادند از پشتهاى ایشان گرفت، چنان که خواهند زاد واحدا بعد واحد، على ما یکون علیه الى یوم القیامة. ازین جهت نگفت: من ظهر آدم، لانّهم لم یخرجوا کلهم من ظهر آدم، بل بعضهم من بعض، على ما یتوالد الآباء من الأبناء الى یوم القیامة. و این عهد گرفتن و پیمان ستدن پیش از آن بود که آدم در بهشت شد، یعنى میان مکه و طائف بقول کلبى. ابن عباس گفت: ببطن نعمان بود، واد الى جنب عرفة. قومى گفتند: در بهشت بود. سدى گفت: در آسمان بود از بهشت بدرآمده و بزمین نارسیده. قومى گفتند: به دهنا بود زمینى است در هند، آنجا که آدم از آسمان فرو آمد، و آن فرزندان که از پشتهاى ایشان بیرون آمدند بر مثال ذر بودند، روى زمین از ایشان پر، بر هیئت مردان و زنان و بر صورت ایشان، عقل و فهم و نطق در ایشان آفریده. زجاج گفت: جاز أن یجعل سبحانه لا مثال الذر فهما تعقل به امره، کما قال تعالى: قالَتْ نَمْلَةٌ، و کما قال: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ، و کلّ مولود یولد على الفطرة، اى: یولد و فى قلبه توحید اللَّه، و قیل: کانوا کالذّرّ کثرة لا صغرا، و کانوا على اشخاصهم الّتى یکونون علیها، و الاوّل اصح، اذ لا ننکر قدرة اللَّه على ان یجعل الذّرّ عاقلا یفهم الخطاب، و یسمع، و یجیب. پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد بىواسطه، گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ این ا لست تقریر است نه استفهام، به اقرار آوردن است چنان که جریر گفت:
الستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
ایشان را گفت: نهام من خداوند شما؟ همه پاسخ دادند: بلى انت ربّنا. تویى خداوند ما. همه اقرار دادند، امّا قومى بطوع از میان جان، و قومى بر تقیه از بن دندان، مؤمنانرا تقریر بود، و بیگانگان را تهدید. مؤمنانرا گفت بلطف: نه من خداوند شماام؟
و بیگانگان را گفت بقهر: من خداوند شما نیستم؟ همه گفتند: بلى، و ربّ العزة جلّ جلاله خود دانست، و در علم قدیم وى بود که از ایشان کیست که تصدیق کند در دنیا، و بر آن عهد و اقرار بماند، و مؤمن باشد؟ و کیست که آن را تکذیب کند و کافر گردد؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا روا باشد که شهدنا با بلى پیوسته بود حکایت از آدمیان که ایشان گفتند: بَلى شَهِدْنا. آرى خداوند مایى، گواهى بدادیم، و بر یکدیگر گواه بودیم، و تقدیره: و أشهدهم على انفسهم ا لست بربّکم لئلا یقولوا یوم القیامة انّا کنّا عن هذا غافلین؟ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا، او یقولوا أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟
قالُوا بَلى شَهِدْنا اى: علمنا انّک ربّنا. و اگر شهدنا گسسته خوانى از «بلى»، رواست، چنان که «بلى» وقف کنى آن گه گویى: «شهدنا». «أن یقولوا» حکایت از اللَّه که وى گفت جل جلاله گواه بودیم بر ایشان تا نگویند روز رستاخیز که ما ازین اقرار ناآگاه بودیم، و این أَنْ تَقُولُوا و أَوْ تَقُولُوا در هر دو «لا» مضمر است، و این در قرآن روان است، و در لغت مشهور و جائز چنان که در سورة النساء گفت: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا اى: لا تضلّوا، و در سورة الزّمر گفت: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ، او تقول، او تقول و «لا» در هر سه مضمر است، و ابو عمرو «ان یقولوا»، «او یقولوا» بیا خواند خبر از غائب.
باقى بتاء مخاطبه خوانند، و معنى هر دو ظاهر است، و گفتهاند: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ دلیل است که تقلید در توحید کفر است، و شرح مسئله تقلید در سورة البقرة رفت.
و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاوّل، و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما، فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فى الدنیا قرنا بعد قرن الى یوم القیامة، و یتأوّلون الاشهاد على وجهین: احدهما بما رکّب فیهم من العقل، و الثّانی ببعث الرسل، و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة، و فى الاخبار و الآثار الّتى ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم. وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ این «کذلک» در جایهاى فراوان در قرآن آفرین است که اللَّه میکند بر گفت خویش، یا بر کرد خویش، اى: کبیان هذه القصة نبین سائر الآیات لقومک یا محمد! وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ عن کفرهم.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا علما درین مرد خلاف کردهاند که کیست؟
قومى گفتند: بلعم است مردى از بنى اسرائیل از کنعانیان، و در زمین شام مسکن داشت.
قومى گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت. و در نام پدر این بلعم خلاف کردهاند، گفتند که: باعورا، و گفتند که باعر، و گفتند که: آبرو. مقاتل گفت: ملک بلقا باین بلعم گفت: ادع اللَّه على موسى. دعاء بد کن بر موسى، و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود. بلعم گفت: من نتوانم که بر موسى دعاء بد کنم، که وى پیغامبر است، و بر دین حق است، و من همان دین دارم که وى دارد. پس چون توانم که بر وى دعاء بد کنم؟ آن ملک بفرمود که وى را بردار کنید اگر فرمان نبرد. وى بترسید بیرون آمد. بر ماده خرى نشسته بود، و روى بر لشکرگاه موسى نهاده، آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جاى خویش، و نمىرفت. آخر آن بهیمه بسخن آمد که: یا بلعم! لم تضربنى، انّى مأمورة، فلا تظلمنى، فهذه نار امامى، قد منعتنى ان امشى.
اى بلعم! مرا چه زنى؟ مرا مىفرمایند که مرو. اینک آتش در پیش من، اگر فرا روم بسوزم.
بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت. ملک نشنید، و خشم گرفت، گفت: اگر دعا کنى و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند. پس بنام اعظم خداى را خواند و دعا کرد، تا ربّ العزة راه بموسى فرو گیرد، و نتواند که در مدینه ایشان شود، و قصد ایشان کند، و موسى و بنى اسرائیل در تیه بماندند بدعاء وى. موسى گفت: یا ربّ! بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمدهایم؟ رب العزة گفت: بدعاء بلعم. موسى گفت: فکما سمعت دعاء علىّ فاسمع دعائى علیه. فدعا موسى علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان، فسلخه اللَّه مما کان علیه، و نزعت منه المعرفة، فخرجت من صدره کحمامة بیضاء، فذلک قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها الایة.
عبد اللَّه بن عمرو بن العاص و جماعتى گفتند: این آیت در شأن امیة بن ابى الصلت الثقفى آمد، مردى بود دانشمند، کتب خوانده و دانسته که اللَّه پیغامبرى خواهد فرستاد در آن روزگار، و امید همى داشت که آن پیغامبر وى خواهد بود. پس چون دید که ربّ العالمین محمد را به پیغامبرى فرستاد، بر وى حسد برد، و طعن کرد. روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت، از حال ایشان پرسید، گفتند که: محمد ایشان را کشت، گفت: اگر پیغامبر بودى خویشان را نکشتى. پس چون امیه بمرد، خواهر وى فارعه پیش مصطفى آمد. رسول خدا (ص) او را گفت که: قصه وفات برادرت بگوى. گفت: بینا هو راقد اتاه آتیان، فکشطا سقف البیت، و نزلا، فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه. فقال الّذى عند رجله للّذى عند رأسه: اوعى. قال وعى. قال ازکى. قال: ابى. قالت: فسألته عن ذلک، قال: خیر ارید بى فصرف عنى، ثم غشى علیه، فلمّا افاق، قال:
کلّ عیش و ان تطاول دهرا
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد
لیتنى کنت قبل ما قد بدا لى
ثمّ انشدته قصیدته الّتى فیها:
انّ یوم الحساب یوم عظیم
عند ذى العرش یعرضون علیه
صائر مرّة الى ان یزولا
یوم یأتى الرّحمن و هو رحیم
فى قلال الجبال ارعى الوعولا
یوم یأتیه مثل ما قال فردا
شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا
أ سعیدا سعادة انا ارجوا
ثمّ
ربّ ان تعف فالمعافاة ظنّى
قال لها رسول اللَّه (ص): انشدینى شعر اخیک
یعلم الجهر و السّرار الخفیّا
فأنشدته:
انّه کان وعده مأتیّا
لک الحمد و النعماء و الفضل ربّنا
ثمّ لا بدّ راشدا او غویّا
ملیک على عرش السّماء مهیمن
او مهانا بما کسبت شقیّا
و لا شىء اعلى منک جدّا و أمجد
او تعاقب فلم تعاقب بریّا
فقال رسول اللَّه (ص): «آمن شعره و کفر قلبه»، فأنزل اللَّه فیه: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ الایة.
و گفتهاند: این آیت در شأن مردى آمد که وى را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود، و زنى داشت نام آن زن بسوس، و او را از آن زن فرزند بود. شوهر خود را گفت: اجعل لى منها دعوة واحدة. از آن سه دعا یکى در کار من کن. گفت چه خواهى؟ گفت: ادع اللَّه ان یجعلنى اجمل امرأة فى بنى اسرائیل. دعا کن تا مرا جمالى دهد چنان که در بنى اسرائیل هیچ زن بجمال من نبود. هم چنان کرد، و ربّ العزّة او را جمالى بکمال داد. چون خود را چنان دید سرکشى کرد، و از مرد خویش برگشت. مرد خشم گرفت. یک دعاء دیگر در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را سگى گردان.
آن زن در حال سگى گشت. پسران وى بیامدند، و تضرع کردند که: مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته، و بانگ سگان میکند. پدر دعاء سوم هم در کار وى کرد، گفت: بار خدایا! او را با آن صفت بر که اوّل بود. هر سه دعا در کار وى شد، و در شأن وى این آیت فرو آمد.
سعید مسیب گفت: نزلت فى ابى عامر بن النعمان الراهب الّذى سمّاه النّبی (ص): الفاسق، و کان قد ترهب فى الجاهلیة، و لبس المسوح، فقدم المدینة، فقال للنّبى (ص): ما هذا الّذى جئت به؟ قال: «جئت بالحنیفیة دین ابراهیم»، فقال: انا علیها. فقال النّبی (ص): «لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها».
فقال ابو عامر: امات اللَّه الکاذب منّا طریدا وحیدا، فخرج الى الشام و أرسل الى المنافقین ان اعدّوا القوّة و السلاح، و ابنوا لى مسجدا و هو مسجد الضّرار. ثمّ اتى الرّاهب الى قیصر و أتى بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة، فذلک قوله: «وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» یعنى انتظارا لمجیئه، فمات بالشام طریدا وحیدا.
و قال الحسن: نزلت فى منافقى اهل الکتاب الّذین کانوا یعرفون النّبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا یعنى علّمناه اسم اللَّه الاعظم و استحفظناه. فَانْسَلَخَ مِنْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعرى من الشیء حتى لا یعلق به منه شىء. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ استتبعه. فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ اى صار من الهالکین. قال عدى بن زید:
ایّها الرّکب المخبو
ن على الارض المجدّون
کأنتم نحن کنّا
و کما کنّا تکونون
یعنى کما صرنا تصیرون.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها یعنى لمتّعناه بها و لهدیناه، و قیل: لرفعنا عنه الکفر بالایات و عصمناه. وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ اى اطمأن الیها و رکن و تقاعس الى الدّنیا و البقاء فیها. خلد و أخلد واحد، من الخلود، و هو الدّوام و المقام. لکن آن مرد با زمین نشست، و با دنیا گرائید، و با دیر زیستن آسود، یقال لمن یتقاعد عن الحرکة فى الامور مخلد. وَ اتَّبَعَ هَواهُ اى: اتبع مسافل الامر و ترک معالیه، و اختار الدّنیا عن الآخرة، و اطاع الشیطان. فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ معنى آنست و اللَّه اعلم که: اگر مضطر یابى او را دنیا جوى یابى، و اگر بىنیاز یابى هم دنیا جوى یابى. معنى دیگر: اگر وى را آزموده یابى ضجر یابى، و اگر معافى یابى هم ضجر یابى. سدیگر معنى: ان تعلمه الحقّ لفظه و أباه و رده، او لم تعلمه و لم تبلّغه وجدته جاهلا عاصیا. و این لائقتر است بقصه و نیکوتر. میگوید: اگر او را آگه کنى از حق حق نپذیرد، و اگر آگاه نکنى خود حق نشناسد، و از بهر آن مثل زد: یلهث که در دهن لاهث هیچ چیز بنماند، که زبان از دهن بیرون جنباند و بیرون افکند. هر چه در دهن دارد بیرون افکند. چیزى نگاه ندارد و نپذیرد، و لهث از صفات سگ است بر عادت بىسبب بر استدامت، کلّ حیوان یلهث عند عطش او اعیاء الا الکلب، فانّه لاهث فى الاحوال کلها. شبهه اللَّه بأخسّ حیوان فى اخسّ احواله. ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ اتل علیهم خبرهم لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ کى یتأملوا فیتعظوا، و قیل: لعلّهم یتفکرون فیعرفون انّه لم یأت بهذا الخبر عمّا مضى الا نبى یأتیه وحى من السّماء.
ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ اى ساء مثلا مثل القوم، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه فرفع. و انتصاب مثلا على التمییز. وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ بذاک التکذیب، یعنى انّما یخسرون حظهم.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی اى: من هداه الى الایمان و وفّقه فهو المهتدى الثّابت على الایمان، و من اضلّه عن الایمان، و خذله، فقد خسر نفسه و منزله من الجنة.
و کان النبىّ (ص) یقول فى خطبته: من یهدى اللَّه فما مضل له، و من یضلل فلا هادى له وَ لَقَدْ ذَرَأْنا اى: خلقنا، لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ و هم الکفار من الفریقین. کافران را که آفرید کافر آفرید، و براى دوزخ آفرید. این لام دلیل است که دوزخى آن را آفریدهاند تا کار دوزخیان کند، و بدوزخ رود، و کردار ایشان بر علم خدایست و بر خواست او، و این آیت منافى آن نیست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ، از بهر آنکه گفت: کثیرا منهم، و هذا الکثیر. و قیل: هذه اللام یعنى لجهنم لام العاقبة، اى: خلقنا للعبادة، مآل امرهم الى جهنم. هذا کقوله: «لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً»، و قال الشاعر:
اموالنا لذوى المیراث نجمعها
و دورنا لخراب الدّهر نبنیها
و قیل: هذا من المقلوب، و تقدیره: و لقد ذرأنا جهنم لکثیر من الجنّ و الانس.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النّبی (ص): ان اللَّه تعالى لما ذرأ لجهنم ما ذرأ کان ولد الزنا ممن ذرأ لجهنم.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اى: لا ینفقون بأعینهم و آذانهم فهم کالفاقدین السمع و البصر. أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ فى قلة انتفاعها بالمعقولات و المرئیات و المسموعات، بَلْ هُمْ أَضَلُّ لأنّ الانعام تعرف اللَّه، و الکافر لا یعرفه. و فى الخبر کلّ شىء اطوع اللَّه من ابن آدم، و قیل لان الانعام تبصر منافعها و مضارّها، فتلتزم بعض ما تبصر، و الکافر لا یعلم مضارّها حیث اختار النّار. یقول اللَّه تعالى: فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ! و قیل: لأنّ الکفّار لقبیح فعلهم یصیرون الى النّار، و الانعام لا تصیر الى النّار.
و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): «خلق اللَّه الجنّ على ثلاثة اصناف: صنف حیّات و عقارب و خشاش الارض، و صنف کالرّیح فى الهواء، و صنف کبنى آدم، علیهم الحساب و العقاب، و خلق اللَّه الانس على ثلاثة اصناف: صنف کالبهائم، لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها، وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها، وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها، أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، و صنف اجسادهم کأجساد بنى آدم و أرواحهم ارواح الشیاطین، و صنف فى ظل اللَّه یوم لا ظل الّا ظلّه». أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ این «غافل» و آنکه درین معنى آید در قرآن، آن متغافل است: نه آنست که ایشان ناآگاهاند، آن آنست که ایشان آگاه کردگاناند، امّا از آن غافل نشستگاناند، و در تهاون بآن و اعراض از آن چون ناآگاهاناند، و أنشدوا:
ایا سیّدى مالى من الهجر ناصر
سواک و مالى من هواک مجیر
أ حین رمتنى اعین النّاس بالهوى
اشارت ید الواشى الىّ تشیر
و شارکتنى فى سرّ امرى و جهره
تغافلت عمّا بى و انت خبیر
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ علماء دین و ائمّة شرع متفقاند که در قرآن آیتى نیست مکارم الاخلاق را جامعتر ازین آیت. آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «یا جبرئیل! ما هذا»؟ قال: لا ادرى حتى اسأل. فذهب ثمّ رجع، فقال: یا محمّد! انّ ربّک یأمرک ان تصل من قطعک، و تعطى من حرمک، و تعفو عمّن ظلمک.
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
آن گه مصطفى (ص) گفت: «بعثت لیتمّم بى مکارم الاخلاق».
اعطاء من یحرمه، و وصل من
و فى معناه انشدوا:
من کملت فیه فذلک الفتى
مکارم الاخلاق فى ثلاثة
یقطعه، و العفو عمن اعتدى.
و قال رسول اللَّه (ص): «اوصانى ربّى بتسع: اوصانى بالاخلاص فى السّرّ و العلانیة، و العدل فى الرّضا و الغضب، و القصد فى الغنى و الفقر، و أن اعفو عمّن ظلمنى، و أصل من حرمنى، و أن یکون صمتى تفکرا، و منطقى ذکرا و نظرى عبرا».
خُذِ الْعَفْوَ قیل هو العفو عن المذنب، اى اترک عقوبته. باین قول عفو عفو گنهکار است، فرا گذاشتن گناه از وى و عقوبت ناکردن، و این در ابتداء اسلام بود پس بآیت قتال منسوخ شد. و قیل: معناه خذ العفو من اموالهم. اى ما فضل من العیال، و طاب و سهل و أتوک به عفوا بغیر کلفة فخذه، و لا تسئلهم ما وراء ذلک. من قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ، و هو منسوخ بآیة الزّکاة. مجاهد گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى ما عفا لک و ظهر و تیسّر من اخلاق الناس، و لا تستقص علیهم، و لا تبحث عنهم. میگوید: سرسرى فراگیر کار مردمان، و آسان فرار و با ایشان، فرا گذار بر نهان ایشان، و مجوى پوشیدههاى ایشان. «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» اى بالمعروف. و المعروف و العارفة و العرف کل خصلة حمیدة ترضیها العقول، و تطمئنّ الیه النّفوس.
قال النّبیّ (ص): «صنائع المعروف تقى مصارع السّوء، و اهل المعروف فى الدّنیا هم اهل المعروف فى الآخرة».
قال عطاء: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بلا اله الّا اللَّه، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ اى جهل و اصحابه. ثم نسختها آیة السّیف، و قیل: أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم. چون این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کیف یا ربّ و الغضب»؟
بار خدایا چون توانم؟ و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است؟ جبرئیل آمد و آیت آورد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ اى یعتریک و یعرض لک من الشّیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب، فَاسْتَعِذْ اى فاستجر، بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ من مکائده، و استغث به. زجاج گفت: النزغ بأدنى حرکة تکون، تقول: نزعته اى حرّکته.
یقول: ان نالک من الشیطان ادنى وسوسة. معنى آیت آنست که: اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق، تو وى را دفع کن باستعاذت، بگوى: اعوذ باللّه منه، که اللَّه شنواست، و از ضمیر تو آگاه و دانا. قال سعید بن المسیّب: شهدت عثمان و علیّا و کان بینهما نزغ من الشّیطان، فما ابقى واحد منهما لصاحبه شیئا، ثمّ لم یبرحا حتّى یستغفر کل واحد منهما لصاحبه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا یعنى المؤمنین، إِذا مَسَّهُمْ اصابهم، «طیف» بى الف قراءت مکى و بصرى و کسایى است. باقى «طائف» خوانند، و الطیف ما یتخیّل فى العقل ممّا لا تلحقه العین، او یرى فى المنام، و قیل: اللّمم و الوسوسة و الخیل. تقول: طاف الخیال یطیف طیفا، و طاف الرّجل یطوف طوفا، اذا اقبل و أدبر، و طیف، من طاف الخیال، و یجوز ان یکون من طاف الرّجل، فیکون اصله طیّفا بالتّشدید، فخفّف کمیّت و میت، و طائف اسم الفاعل من احدهما، و یجوز أن یکون طائف مصدرا کالطیف، کقولهم ما لفلان طائل، اى طول. «تَذَکَّرُوا» اى تذکّروا عقوبة اللَّه، و قیل استعاذوا باللّه. قال سعید بن جبیر: هو الرّجل یغضب الغضبة فیذکر اللَّه، فیکظم الغیظ. قال ابن عباس و السّدى: اذا زلّوا تابوا، کقوله تعالى: ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ. فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ اى: على بصیرة.
و المبصر صاحب البصیرة. و قیل مهتدون، و قیل منتهون.
وَ إِخْوانُهُمْ این اخوان شیاطیناند، و «هم» ضمیر مشرکان است، و روا باشد که اخوان مشرکاناند، و «هم» ضمیر شیاطین نهند. یَمُدُّونَهُمْ من المدد، و هو الزّیادة، و من المدّ و هو الجذب. قراءت مدنى یمدونهم بضمّ یا و کسر میم است. هر چه در قرآن آید از پسند «امددت» گوید، چنان که أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ، وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَةٍ، أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ، و هر چه آید از ذم و ناپسند «مددت» گویند، چنان که وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ. و در قرآن، اند جاى اللَّه کافران را برادران دیو خواند بمعنى همسازان، و معنى الایة: أنّ الشّیاطین یزیّنون لهم الکفر و المعاصى، و یغرونهم و یعینونهم فى الضّلال و الهلاک. ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ لا یقلعون و لا ینتهون. یقال: اقصر یقصر و قصّر یقصّر، اذا کفّ.
وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ یا محمد! یعنى المشرکین بِآیَةٍ ممّا اقترحوا علیک.
و قیل: بآیة من القرآن، قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها اى هلّا تقوّلتها من نفسک؟ و اخترعتها من عندک؟ تقول: اجتبیت الشّىء و اخترعته و اختلقته بمعنى. مشرکان این بمصطفى از بهر آن میگفتند که ایشان چنین میگفتند که: این سخن محمّد از خویشتن میسازد و مینهد، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ.
حسن گفت: هى الایة من القرآن اذا جاءت کذّبوا بها، و اذا تأخّرت طلبوها استهزاء. پس ربّ العالمین گفت: یا محمّد! ایشان را جواب ده، گوى: إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی، آنچه شما میخواهید نه از قبل منست و نه بخواست من، که آن ز قبل خدا است و بخواست خدا، تا از اللَّه پیغام بمن نیاید من بشما نگویم. ربّ العالمین تصدیق وى کرد آنجا که گفت: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى. جاى دیگر گفت: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ. هذا بَصائِرُ اى هذا القرآن الّذى اتیت به بصائر مِنْ رَبِّکُمْ بیان ظاهر و برهان واضح، و أى آیة اعظم منه؟ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ این آیت بقول سه گروه از مفسران در سه سبب است: قومى گفتند: این جواب آنست که مشرکان قریش یکدیگر را گفتند: «لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه» هر گه که محمّد قرآن خویش را خواندن گیرد، شما در برابر وى شنعت و نابکار گفتن درگیرید، تا بآن خویش وى را باز شکنید. این آیت جواب آنست.
قومى گفتند: این در نماز آمده، که مسلمانان در نماز پس رسول خداى با وى قرآن میخواندند بآواز. رسول خدا گفته بود ایشان را: «لا تنازعونى فى القرآن فاذا قرأت فأنصتوا»، و فى روایة: فلا تقرؤا خلفى الا بأم القرآن، و قومى گویند: این در خطبه است. این قرآن خواندن اندر خطبه خواهد، و از بهر آن خطبه را قرآن خواند که خطبه بىچیزى از قرآن نه روا است، مردمان را باستماع خطبه فرمود و بخاموشى. و درست است خبر از مصطفى (ص) که گفت: «من قال لصاحبه و الامام یخطب یوم الجمعة انصت فقد لغا».
و روى عن عثمان بن عفان: اذا قام الامام ان یخطب یوم الجمعة فاستمعوا و أنصتوا، فان للمنصت الّذى لا یسمع من الحظّ مثل ما للسامع المنصت. و قال النّبی (ص): «من توضّأ فأحسن الوضوء، ثمّ أنصت للامام یوم الجمعة حتى یفرغ من صلوته، کفّر له ما بین الجمعة الى الجمعة، و زیادة ثلاثة ایّام».
عمر بن عبد العزیز گفت: فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا معنى آنست که هر واعظ که از خدا و رسول سخن گوید، و خلق را پند دهد، بنیوشید، و گوش بآن دارید، و تا آن مىشنوید هیچ سخن مگویید. ابن مسعود و ابو هریره گفتند: در ابتداء اسلام سخن گفتند در نماز روا بود، چنان که یکدیگر را سلام میکردند، و جواب مىدادند، و یکى میگفت: کم صلّیتم؟ دیگرى جواب مىداد که: صلّینا کذا و کذا. پس این آیت فرو آمد و سخن گفتن در نماز حرام گشت مگر تسبیح و تحمید و دعا و ذکر. زجاج گفت: «استمعوا و أنصتوا» معنى آنست که: اعملوا بما فیه و لا تجاوزوه، من قول القائل: سمعت دعاک اى اجبت دعوتک.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ ابن عبّاس گفت: ذکر اینجا قراءت است در نماز، فِی نَفْسِکَ اى فى صلوتى الاسرار، الظهر و العصر. وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى الفجر و العشائین، اى: ارفع الصوت وسطا. وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ بقلبک و لسانک.
خطاب با مصطفى است، و مراد بآن همه مؤمناناند. ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید، نمازى با خضوع و خشوع و ترک غفلت، هم چنان که جاى دیگر گفت: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.
و مصطفى (ص) گفت بروایت ابن عباس ازو: «انّ اللَّه تبارک و تعالى یقول: انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتى، و قطع نهاره بذکرى، و کفّف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتى، و لم یتعاظم على خلقى، و لم یبت مصرّا على خطیئته، یطعم الجائع و یؤوى الغریب، و یرحم الضعیف، و یک سو العارى، فذلک الّذى یضیء نور وجهه کما یضیء نور الشّمس. یدعونى فألبّى، و یسألنى فأعطى. مثله عندى کمثل الفردوس فى الجنان، لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها».
و قیل معناه: و اذکر ربّک بقلبک، و لا تنسه، و اذکره بالتّسبیح و التحمید، تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً خاشعا متذلّلا، خائفا فرقا، وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ یعنى من الصّوت، اى: اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک. بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ یعنى بکرة و عشیّا. الاصال العشیات، و هى جمع الجمع، فالاصال جمع اصل، و الاصل جمع اصیل، و هو اسم لما بین العصر الى المغرب. معنى غدوّ بامداد کردن بود، امّا اینجا مراد بامداد است، چنان که گفت: فالِقُ الْإِصْباحِ اصباح بامداد کردن بود، و مراد بامداد است، و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنى منزل، همچنین مراد باین غدو غدوات است.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یعنى الملائکة فى السّماء. و عند للقربة و الزّلفة لا یَسْتَکْبِرُونَ اى لا یتعظّمون عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عمّا لا یلیق به، و یقولون سبحان اللَّه. و قیل: یسبّحونه یصلّون له، من السّبحة و هى الصّلاة. این آیت آن گه فرو آمد که کافران گفتند: و ما الرحمن أ نسجد لما تأمرنا؟ سروا زدند و خداى را عزّ و جلّ سجود نکردند، و گردن کشیدند. معنى آنست که: فریشتگان و مقرّبان ملأ اعلى با منزلت و رتبت و درجه ایشان خداى را مىسجود کنند، و عبادت بىفترت مىآرند.
یُسَبِّحُونَهُ ینزّهونه عن السّوء و یذکرونه، وَ لَهُ یَسْجُدُونَ اى: یصلّون.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد، اعتزل الشّیطان یبکى. فیقول: یا ویله! امر بالسّجود، فسجد، فله الجنّة، و أمرت بالسّجود فعصیت، فلى النّار».
و عن ربیعة بن کعب الاسلمى، قال: کنت ابیت مع النّبیّ (ص) و أتیته بوضوئه، فقال: «سلنى». فقلت: مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک»؟
فقلت. هو ذاک. قال: «فأغنى على نفسک بکثرة السّجود».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اکثر من السّجود فانه لا یسجد عبد للَّه سجدة الّا رفعه اللَّه بها درجة، و حطّ بها عنه خطیئة».
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ... الآیة، استجابت بر لسان اهل اشارت بر دو وجه است: یکى استجابت توحید، دیگر استجابت تحقیق. توحید یکتا گفتن مؤمنان است و تحقیق یکتا بودن عارفان، توحید صفت روندگان است و تحقیق حال ربودگان. آن صفت خلیل است و این صفت حبیب، خلیل رونده بود بر درگاه عزت بر مقام خدمت ایستاده که: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً. جیب ربوده، در صدر دولت بحرمت نشسته، که خطاب آمد از حضرت لم یزل که: «السلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته» روش سالکان در استجابت ظواهر است بر متابعت رسول و کشش ربودگان در استجابت سرائر است بر مشاهده علّام الغیوب، اینست که عالم طریقت گفت: استجیبوا للَّه بسرائرکم، و للرسول بظواهرکم اذا دعاکم لما یحییکم، حیاة النفوس بمتابعة الرّسول و حیاة القلوب بمشاهدةالغیوب.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
هیچ کس را از اهل آفرینش بحقیقت حیاة مسلم نیست، بىاجابت توحید و بى توقیع تحقیق، تا از حضرت نبوت این نداء عزت مىآید که: امرت ان اقاتل النّاس حتى یقولوا لا اله الّا اللَّه.
إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ، اهل زندگى و زندگان بحقیقت ایشاناند که از تراجع پاکاند و از تهمت دور، و بدوستى مشهور، از سلطان نفس رسته و دلهاشان با مولى پیوسته، و سرهاشان باطلاع حق آراسته، به نسیم انس زنده و یادگار ازلى یافته و بدوست رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى نه جز از شناخت تو شادیست، نه جز از یافت تو زندگانى، زنده بىتو چون مرده زندانى است، زندگانى بىتو مرگیست، و زنده تو زنده جاودانى است.
یا حیاة الرّوح مالى لیس لى علم بحالى
تلک روحى منک ملىء و سوادى منک خالى
بىجان گردم که تو زمن پرگردى
اى جان جهان تو کفر و ایمان منى
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، سالکان راه حقیقت دو فرقهاند: عالماناند و عارفان. فالعالمون وجدوا قلوبهم لقوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و العارفون فقدوا قلوبهم لقوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ. رمزى غریب است و اشارتى عجیب، دل راه است و دوست وطن، چون بوطن رسید او را چه باید راه رفتن، در بدایت از دل ناچار است و در نهایت دل حجاب است، تا با دل است مرید است و بىدل مراد است. از اول دل باید که بىدل راه شریعت بریدن نتوان، اینجا گفت: لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و در نهایت با دل بماندن دوگانگى است و دوگانگى از حق دورى است. ازینجا گفت: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، و گفتهاند: صاحب دل چهار کساند، زاهد است دل او بشوق خسته، خائف است دل او با شک شسته، مرید است دل او بخدمت کمر بسته، محب است دل وى بحضرت پیوسته. به داود پیامبر وحى آمد که: یا داود طهر لى بیتا اسکنه، یا داود خانه که میدان مواصلت ما را شاید پاک کن و از غیر ما با ما پرداز. داود گفت: خداوندا! و آن کدام خانه است که جلال و عظمت ترا شاید، گفت: دل بنده مؤمن، یا داود: انا عند القلوب المحمومة.
هر کجا خرمن سوخته را بینى در راه جست و جوى ما که با سوز عشق ما را میجوید آنجاش نشان ده، که خرگاه قدس ما جز بفناء دل سوختگان نزنند دل بنده مؤمن خزینه بازار ما است، منزلگاه اطلاع ماست، محراب وصال ماست، خیمه اشتیاق ماست، مستقر کلام ماست، گنج خانه اسرار ماست، معدن دیدار ماست، هر چیزى که بسوزند بىقیمت گردد و دل که بسوزد قیمت گیرد.
مصطفى ص گفت: القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقّها و اصلبها، گفت: دلهاى عاشقان امت، جامهاى شراب مهر ربوبیت است، هر دل که از مکوّنات صافىتر و بر مؤمنان رحیمتر، آن دل بحضرت عزت عزیزتر، زینهار تا عزیز دارى و روى وى از کدورات هوا و شهوت نگاهدارى، که آن لطیفه است ربّانى و نظر گاه سبحانى. مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم،.
گفتا: رویها را میارائید که آراستن روى را بحضرت عزت افتخار نیست، مویها را پرتاب مکنید که موى پرتاب و گره گیر را بران درگاه اعتبار نیست، بصورتها بس منازید که صورت را قدر و مقدار نیست، کارى که هست جز با دلهاى پر درد نیست.
پیر طریقت گفت: این کار را مردى بباید با دلى پردرد، اى دریغا که نه در جهان درد ماند و نه در دلها درد.
قال بعض المحققین فى قوله تعالى: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، اشار جل جلاله الى قلوب احبائه بانّه یاخذها منهم و یحمیها لهم و یقلّبها بصفاته، کما قال النبى ص: قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقلبها کیف یشاء فیختمها بخاتم المعرفة، و یطبعها بطباع الشوق، وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً از روى اشارت میگوید: پیشروان و سران قوم را که از آن فتنه بپرهیزید که بعد از آنکه شما بعقوبت رسید پس روان و پروردگان شما بىگناه بعقوبت رسند و این چنان باشد که پیروان در راه طریقت چون راست روند و در اوراد و اوقات خویش بکوشند و ضایع نکنند و در تعظیم شریعت فترت نیارند و شفقت از مریدان باز نگیرند، آن مریدان و پسروان ایشان در سایه ایشان و برکت همت ایشان زندگانى کنند، و از فتنه دل برآسوده باشند، باز چون مهتران و پیران بدنیا گرایند و در حظوظ نفس بکوشند و در اوراد فترت آرند، آن برکات از ایشان منقطع گردد، و آن فراغ بشغل بدل شود، آن فتنه بایشان تعدى کند، و از سر وقت و ورد خود بیفتند. همچنین تا نفس بنده در طاعت است دل در صفاوت است، و سر در مشاهده، چون نفس در زلت افتد فتنه وى تعدى کند، دل از صفاوت بغفلت افتد، چون دل همت معصیت کند فتنه وى بسر تعدّى کند سر از مشاهده در حجب افتد، و نعوذ باللّه من الغفلة و القسوة.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ خیانة اللَّه فى الاسرار من حبّ الدنیا و حبّ الرّیاسة و الاظهار خلاف الاضمار، و خیانة الرّسول فى آداب الشریعة و ترک السنن و التهاون بها، و خیانة الامانة فى المعاملات و الاخلاق، و معاشرة المؤمنین و ترک النصیحة لهم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً مؤمنانرا میگوید که اگر براه تقوى میروید و بهمه حال تقوى پناه خویش گیرید، شما را فرقانى دهد از علم و الهام که بوى حق و باطل از هم جدا کنید، و راستراهى و گمراهى از هم بشناسید، شما که عالماناید بعلم تمام، و شما که عارفاناید بالهام درست، فرقان عالم ادلّه شرع است و برهان روشن ببذل مجهود و کسب بندگى، و فرقان عارف نورى است غیبى، و آئینه روشن بموهبت الهى، و الهام ربّانى، رمزى دیگر گفتهاند درین آیت و لطیفه نیکو، میگوید: این شما که اصل درخت ایمان کشتید اگر آن را بتقوى پرورش دهید، سه ثمره بیرون دهد، یکى فرقان چنان که گفت: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، دیگر تکفیر وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ،، سوم مغفرت وَ یَغْفِرْ لَکُمْ. فرقان تعریف است، و تکفیر تخفیف است، و مغفرت تشریف، تعریف بسزا و تخفیف نیکو و تشریف تمام.
وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا... الآیه مکر تلبیس ساختند، و اللَّه مکر هلاک بر ایشان گماشت. شبلى گفت: المکر فى النّعم الباطنة و الاستدراج فى النعم الظاهره.
مکر در راه اهل خصوص آید چون بطاعت خود باز نگرند و آن را بزرگ دانند و استدراج عامه خلق را گیرد، آن گه که نعمة دنیا با ایشان روى نهد و تکیه بر آن کنند، اى عالمان و اى عابدان! زینهار که بعلم و عبادت خویش غره نشوید، که ابلیس را علم و عبادت بود و دید آنچه دید، أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ، اى دنیاداران، اى خواجگان، بدنیا غره مشوید و تکیه بر آن مکنید که قارون ازین دنیا بسى جمع کرد و رسید بآنچه رسید، فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ، مصطفى ص بعلى گفت: «اذا رایت الناس یشتغلون بالفضائل، فاشتغل انت بالفرائض، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدّنیا فاشتغل انت بعمارة العقبى، و اذا رأیت الناس یشتغلون برضاء الخلق فاشتغل انت برضاء الحق، و اذا رأیت الناس یشتغلون الدنیا فاشتغل انت بعمارة القلب، و اذا رأیتهم یشتغل بعضهم بعیوب بعض، فاشتغل انت بعیوب نفسک
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
هیچ کس را از اهل آفرینش بحقیقت حیاة مسلم نیست، بىاجابت توحید و بى توقیع تحقیق، تا از حضرت نبوت این نداء عزت مىآید که: امرت ان اقاتل النّاس حتى یقولوا لا اله الّا اللَّه.
إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ، اهل زندگى و زندگان بحقیقت ایشاناند که از تراجع پاکاند و از تهمت دور، و بدوستى مشهور، از سلطان نفس رسته و دلهاشان با مولى پیوسته، و سرهاشان باطلاع حق آراسته، به نسیم انس زنده و یادگار ازلى یافته و بدوست رسیده.
پیر طریقت گفت: الهى نه جز از شناخت تو شادیست، نه جز از یافت تو زندگانى، زنده بىتو چون مرده زندانى است، زندگانى بىتو مرگیست، و زنده تو زنده جاودانى است.
یا حیاة الرّوح مالى لیس لى علم بحالى
تلک روحى منک ملىء و سوادى منک خالى
بىجان گردم که تو زمن پرگردى
اى جان جهان تو کفر و ایمان منى
وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، سالکان راه حقیقت دو فرقهاند: عالماناند و عارفان. فالعالمون وجدوا قلوبهم لقوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و العارفون فقدوا قلوبهم لقوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ. رمزى غریب است و اشارتى عجیب، دل راه است و دوست وطن، چون بوطن رسید او را چه باید راه رفتن، در بدایت از دل ناچار است و در نهایت دل حجاب است، تا با دل است مرید است و بىدل مراد است. از اول دل باید که بىدل راه شریعت بریدن نتوان، اینجا گفت: لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ و در نهایت با دل بماندن دوگانگى است و دوگانگى از حق دورى است. ازینجا گفت: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، و گفتهاند: صاحب دل چهار کساند، زاهد است دل او بشوق خسته، خائف است دل او با شک شسته، مرید است دل او بخدمت کمر بسته، محب است دل وى بحضرت پیوسته. به داود پیامبر وحى آمد که: یا داود طهر لى بیتا اسکنه، یا داود خانه که میدان مواصلت ما را شاید پاک کن و از غیر ما با ما پرداز. داود گفت: خداوندا! و آن کدام خانه است که جلال و عظمت ترا شاید، گفت: دل بنده مؤمن، یا داود: انا عند القلوب المحمومة.
هر کجا خرمن سوخته را بینى در راه جست و جوى ما که با سوز عشق ما را میجوید آنجاش نشان ده، که خرگاه قدس ما جز بفناء دل سوختگان نزنند دل بنده مؤمن خزینه بازار ما است، منزلگاه اطلاع ماست، محراب وصال ماست، خیمه اشتیاق ماست، مستقر کلام ماست، گنج خانه اسرار ماست، معدن دیدار ماست، هر چیزى که بسوزند بىقیمت گردد و دل که بسوزد قیمت گیرد.
مصطفى ص گفت: القلوب اوانى اللَّه فى الارض فاحبّ الاوانى الى اللَّه اصفاها و ارقّها و اصلبها، گفت: دلهاى عاشقان امت، جامهاى شراب مهر ربوبیت است، هر دل که از مکوّنات صافىتر و بر مؤمنان رحیمتر، آن دل بحضرت عزت عزیزتر، زینهار تا عزیز دارى و روى وى از کدورات هوا و شهوت نگاهدارى، که آن لطیفه است ربّانى و نظر گاه سبحانى. مصطفى ص گفت: ان اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم،.
گفتا: رویها را میارائید که آراستن روى را بحضرت عزت افتخار نیست، مویها را پرتاب مکنید که موى پرتاب و گره گیر را بران درگاه اعتبار نیست، بصورتها بس منازید که صورت را قدر و مقدار نیست، کارى که هست جز با دلهاى پر درد نیست.
پیر طریقت گفت: این کار را مردى بباید با دلى پردرد، اى دریغا که نه در جهان درد ماند و نه در دلها درد.
قال بعض المحققین فى قوله تعالى: یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، اشار جل جلاله الى قلوب احبائه بانّه یاخذها منهم و یحمیها لهم و یقلّبها بصفاته، کما قال النبى ص: قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقلبها کیف یشاء فیختمها بخاتم المعرفة، و یطبعها بطباع الشوق، وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً از روى اشارت میگوید: پیشروان و سران قوم را که از آن فتنه بپرهیزید که بعد از آنکه شما بعقوبت رسید پس روان و پروردگان شما بىگناه بعقوبت رسند و این چنان باشد که پیروان در راه طریقت چون راست روند و در اوراد و اوقات خویش بکوشند و ضایع نکنند و در تعظیم شریعت فترت نیارند و شفقت از مریدان باز نگیرند، آن مریدان و پسروان ایشان در سایه ایشان و برکت همت ایشان زندگانى کنند، و از فتنه دل برآسوده باشند، باز چون مهتران و پیران بدنیا گرایند و در حظوظ نفس بکوشند و در اوراد فترت آرند، آن برکات از ایشان منقطع گردد، و آن فراغ بشغل بدل شود، آن فتنه بایشان تعدى کند، و از سر وقت و ورد خود بیفتند. همچنین تا نفس بنده در طاعت است دل در صفاوت است، و سر در مشاهده، چون نفس در زلت افتد فتنه وى تعدى کند، دل از صفاوت بغفلت افتد، چون دل همت معصیت کند فتنه وى بسر تعدّى کند سر از مشاهده در حجب افتد، و نعوذ باللّه من الغفلة و القسوة.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ خیانة اللَّه فى الاسرار من حبّ الدنیا و حبّ الرّیاسة و الاظهار خلاف الاضمار، و خیانة الرّسول فى آداب الشریعة و ترک السنن و التهاون بها، و خیانة الامانة فى المعاملات و الاخلاق، و معاشرة المؤمنین و ترک النصیحة لهم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً مؤمنانرا میگوید که اگر براه تقوى میروید و بهمه حال تقوى پناه خویش گیرید، شما را فرقانى دهد از علم و الهام که بوى حق و باطل از هم جدا کنید، و راستراهى و گمراهى از هم بشناسید، شما که عالماناید بعلم تمام، و شما که عارفاناید بالهام درست، فرقان عالم ادلّه شرع است و برهان روشن ببذل مجهود و کسب بندگى، و فرقان عارف نورى است غیبى، و آئینه روشن بموهبت الهى، و الهام ربّانى، رمزى دیگر گفتهاند درین آیت و لطیفه نیکو، میگوید: این شما که اصل درخت ایمان کشتید اگر آن را بتقوى پرورش دهید، سه ثمره بیرون دهد، یکى فرقان چنان که گفت: یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً، دیگر تکفیر وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ،، سوم مغفرت وَ یَغْفِرْ لَکُمْ. فرقان تعریف است، و تکفیر تخفیف است، و مغفرت تشریف، تعریف بسزا و تخفیف نیکو و تشریف تمام.
وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا... الآیه مکر تلبیس ساختند، و اللَّه مکر هلاک بر ایشان گماشت. شبلى گفت: المکر فى النّعم الباطنة و الاستدراج فى النعم الظاهره.
مکر در راه اهل خصوص آید چون بطاعت خود باز نگرند و آن را بزرگ دانند و استدراج عامه خلق را گیرد، آن گه که نعمة دنیا با ایشان روى نهد و تکیه بر آن کنند، اى عالمان و اى عابدان! زینهار که بعلم و عبادت خویش غره نشوید، که ابلیس را علم و عبادت بود و دید آنچه دید، أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ، اى دنیاداران، اى خواجگان، بدنیا غره مشوید و تکیه بر آن مکنید که قارون ازین دنیا بسى جمع کرد و رسید بآنچه رسید، فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ، مصطفى ص بعلى گفت: «اذا رایت الناس یشتغلون بالفضائل، فاشتغل انت بالفرائض، و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدّنیا فاشتغل انت بعمارة العقبى، و اذا رأیت الناس یشتغلون برضاء الخلق فاشتغل انت برضاء الحق، و اذا رأیت الناس یشتغلون الدنیا فاشتغل انت بعمارة القلب، و اذا رأیتهم یشتغل بعضهم بعیوب بعض، فاشتغل انت بعیوب نفسک
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا... الایة. مرگ چهار قسم است: (مرگ اهانت و لعنت، و مرگ حسرت و مصیبت، و مرگ تحفة و کرامت، و مرگ خلعت و مشاهدت). مرگ لعنت مرگ کافران است، حسرت مرگ عاصیان است، و مرگ کرامت مرگ مؤمنان است، مرگ مشاهدت مرگ پیغمبران است. مرگ لعنت را گفت: وَ لَوْ تَرى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا....جایى دیگر گفت: وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. یا سید، اگر بینى تو آن کافران را در آن سکرات مرگ، و آن زخم و ضرب فریشتگان عذاب که از سیاست و هیبت و نهیب ایشان آسمان و زمین میلرزد، آن کافر در میان دود و آتش و بوى ناخوش گرفتار شده و ضربت ملک و قطیعت ملک بر دل آمده، اگر بنالد بر خود درد افزاید و اگر بزارد نداء لا بشرى آید، گرد نوایست بر رویش نشسته و آتش قطیعت در جان افتاده و دوزخ پر زفیر کرده و ملک از وى بیزار گشته، زینهار از قهر قطیعت، زینهار از داغ فرقت. اما مرگ حسرت مرگ عاصیان است که روزگار را بغفلت بسر آورده و در طاعات و عبادات تقصیر کرده، ناگاه در قبض ملک الموت اوفتاده و در سکرات مرگ گرفتار شده. از یک سوى فریشته رحمت بیند شرمش آید که خیرها کم کرده از دیگر سوى فریشته عذاب بیند بترسد از آنکه بدها و زشتها کرده، آن بنده عاصى بیچاره میان مانده و چشم بر غیب نهاده، تا خود چه آید، از غیب کرامت آید یا اهانت! فضل بیند یا عدل! پس فریشتگان طاعت و معصیت بر وى عرضه کنند، طاعت اندک، بىحرمتى گزاف، کارى فراوان حسرتش بر حسرت بیفزاید و معصیت بر معصیت! پس آن اعمال وى طاعت اندک و معصیت فراوان هر دو مهر کنند و بگردن وى اندر آویزند، در نعش هم چنان و در لحد هم چنان، و بقیامت هم چنان، چنان که رب العزه گفت: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ. سه دیگر مرگ تحفه و کرامت است مؤمنان را و نیک مردان را، فریشتگان رحمت بصد هزاران لطف و کرامت و رفق و راحت و بشرى و بشارت، قبض روح پاک ایشان میکنند و بالطاف و کرم و نواخت بىنهایت بشارت میدهند، که سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. و مصطفى ص گفت تحفة المؤمن الموت. عطاء مؤمن مرگ است، زیرا که حجاب مؤمن از حق نفس اوست، و مرگ برداشتن آن حجاب است، و عارفان را هیچ عطاى و تحفه بدان نرسد که راه دوست بریشان گشاده گردد و حجابها برداشته شود.
از این مرگ صورت فکن تا نترسى
از این زندگى ترس کاکنون در آنى
از این زندگى زندگانى نخیزد
که گرگست و ناید ز گرگان شبانى
بشر حارث گفت: شتّان بین قوم و بین قوم، قوم موتى و یحیى القلوب بذکرهم و قوم احیاء قسمت القلوب برؤیتهم. گویند درویشى این آیت از کسى بشنید که إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ وقتش خوش گشت سماعش افتاد نعره بزد و گفت آه کى بود که این روز آید و این درویش از بند بر آید، گفتند ترا چه روى نمود از این؟ گفت: دنیا حجابست و قیامت وقت مشاهدت و دوستان را حجاب بلاست و مشاهدت عطا، کى باشد که از این حجاب بار رهیم و بدولت و مواصلت رسیم.
چهارم مرگ مشاهدت است، اکرام و اعزاز پیغامبران و نواخت ایشان بنداء لطف بىواسطه از حضرت عزت روان که یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
عبد اللَّه مسعود گفت: جماعتى مهاجر و انصار بخانه عایشه گرد آمدیم.
رسول خدا بما در نگرست چشمش پر آب شد. گفت: مرحبا بکم حیاکم اللَّه جمعکم اللَّه نصرکم اللَّه هداکم اللَّه سلمکم اللَّه وفّقکم اللَّه قبلکم اللَّه اوصیکم بتقوى اللَّه و اوصى اللَّه بکم و استخلفه علیکم.
آن گه وصیتها کرد و پندهاى بلیغ داد. یاران گفتند: یا رسول اللَّه مگر روزگار عمرت بسر آمد و وقت رفتن در آمد. مصطفى ص گفت: قد دنا الاجل و المنقلب الى اللَّه و الى السدرة المنتهى و الجنة المأوى و العرش الاعلى و الکاس الاوفى و الرفیق الاعلى.
آرى مرغ حضرت سر آن دارد که باز پرد بآشیان عزت مرغى که پر او عشق پرواز او ارادت، افق او غیب منزل او درد استقبال او جلال. اتیته هرولة. هر گه که این مرغ حضرتى از قفس بشرى بر افق غیب پرواز کند، کرّوبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، و رنه برق این جمال دیدهاى ایشان بسوزد. در وقت مرگ موسى کلیم برقى از سرادقات هیبت در هواى ولایت عشق او بتافت یک چشم عزرائیل از آن برق هیبت او بحال نیستى باز شد. گفتند یا عزرائیل چون بر دوستان ما روى نگر تا بادب باشى و بىدستورى فرا پیش ایشان نروى و زبان حال مشتاق از غیرت دوستى و کمال سوز مهر ازلى همى گوید:
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تهدید و وعید مشرکان قریش است و کفار عرب. میگوید چشم عبرت باز کنید و در عادت و سیرت رفتگان و گذشتگان نگرید و سرانجام ایشان از آن جهانداران و گردنکشان که بودند بنگرید که ایشان چه کردند و ما با ایشان چه کردیم و بر سر ایشان چه راندیم. وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. اى کفّار عرب، و اى مشرکان قریش اگر شما همان کنید که ایشان کردند، از سیاست قهر ما همان بینید که ایشان دیدند.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً الایه. سنّت و آئین ما چنان است که بر بندگان نعمت ریزیم و معیشت فراخ در پیش نهیم، پس اگر شکر آن نگزارند و حقّ آن بر خود بنشناسند، نعمت از ایشان بگردانیم و به نقمت بدل کنیم.
إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ چه امید ماند در کار ایشان و چه سود دارد اعمال ایشان، بعد از آن که در ازل عدل خود بر ایشان براند که: شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ و در ابد این حکم بر ایشان برفت، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ بر زبان تفسیر قوة رمى سهام غازیان است بر وى دشمن و از روى اشارت، سهام سحرگاهى است در عالم غیب بنعت خشوع و خضوع، و رمى القلب الى الحقّ معتمدا علیه و راجعا عمّا سواه. و گفتهاند: این قوة، قوت دل است و ثقت بنصرت و تأیید الهیّت، چنان که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ اى هو الّذى بنصره افردک، و بلطفه ایّدک، و عن کلّ سؤل و نصیب طهّرک و عن رق الاشیاء حرّرک و فى جمیع الاحوال کان لک.
أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ. الّف بین قلوب المرسلین بالرّسالة و قلوب الانبیاء بالنبوّة و قلوب الصّدّیقین بالصّدق و قلوب الشهداء بالمشاهدة و قلوب الصالحین بالخدمة و قلوب عامّة المؤمنین بالهدایة، فجعل المرسلین رحمة على الانبیاء و جعل الانبیاء رحمة على الصدّیقین و جعل الصدّیقین رحمة على الشهداء و جعل الشهداء رحمة للعالمین و جعل الصالحین رحمة على عامّة المؤمنین و جعل المؤمنین رحمة على الکافرین.
از این مرگ صورت فکن تا نترسى
از این زندگى ترس کاکنون در آنى
از این زندگى زندگانى نخیزد
که گرگست و ناید ز گرگان شبانى
بشر حارث گفت: شتّان بین قوم و بین قوم، قوم موتى و یحیى القلوب بذکرهم و قوم احیاء قسمت القلوب برؤیتهم. گویند درویشى این آیت از کسى بشنید که إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ وقتش خوش گشت سماعش افتاد نعره بزد و گفت آه کى بود که این روز آید و این درویش از بند بر آید، گفتند ترا چه روى نمود از این؟ گفت: دنیا حجابست و قیامت وقت مشاهدت و دوستان را حجاب بلاست و مشاهدت عطا، کى باشد که از این حجاب بار رهیم و بدولت و مواصلت رسیم.
چهارم مرگ مشاهدت است، اکرام و اعزاز پیغامبران و نواخت ایشان بنداء لطف بىواسطه از حضرت عزت روان که یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً.
عبد اللَّه مسعود گفت: جماعتى مهاجر و انصار بخانه عایشه گرد آمدیم.
رسول خدا بما در نگرست چشمش پر آب شد. گفت: مرحبا بکم حیاکم اللَّه جمعکم اللَّه نصرکم اللَّه هداکم اللَّه سلمکم اللَّه وفّقکم اللَّه قبلکم اللَّه اوصیکم بتقوى اللَّه و اوصى اللَّه بکم و استخلفه علیکم.
آن گه وصیتها کرد و پندهاى بلیغ داد. یاران گفتند: یا رسول اللَّه مگر روزگار عمرت بسر آمد و وقت رفتن در آمد. مصطفى ص گفت: قد دنا الاجل و المنقلب الى اللَّه و الى السدرة المنتهى و الجنة المأوى و العرش الاعلى و الکاس الاوفى و الرفیق الاعلى.
آرى مرغ حضرت سر آن دارد که باز پرد بآشیان عزت مرغى که پر او عشق پرواز او ارادت، افق او غیب منزل او درد استقبال او جلال. اتیته هرولة. هر گه که این مرغ حضرتى از قفس بشرى بر افق غیب پرواز کند، کرّوبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، و رنه برق این جمال دیدهاى ایشان بسوزد. در وقت مرگ موسى کلیم برقى از سرادقات هیبت در هواى ولایت عشق او بتافت یک چشم عزرائیل از آن برق هیبت او بحال نیستى باز شد. گفتند یا عزرائیل چون بر دوستان ما روى نگر تا بادب باشى و بىدستورى فرا پیش ایشان نروى و زبان حال مشتاق از غیرت دوستى و کمال سوز مهر ازلى همى گوید:
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تهدید و وعید مشرکان قریش است و کفار عرب. میگوید چشم عبرت باز کنید و در عادت و سیرت رفتگان و گذشتگان نگرید و سرانجام ایشان از آن جهانداران و گردنکشان که بودند بنگرید که ایشان چه کردند و ما با ایشان چه کردیم و بر سر ایشان چه راندیم. وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً. اى کفّار عرب، و اى مشرکان قریش اگر شما همان کنید که ایشان کردند، از سیاست قهر ما همان بینید که ایشان دیدند.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً الایه. سنّت و آئین ما چنان است که بر بندگان نعمت ریزیم و معیشت فراخ در پیش نهیم، پس اگر شکر آن نگزارند و حقّ آن بر خود بنشناسند، نعمت از ایشان بگردانیم و به نقمت بدل کنیم.
إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ چه امید ماند در کار ایشان و چه سود دارد اعمال ایشان، بعد از آن که در ازل عدل خود بر ایشان براند که: شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ و در ابد این حکم بر ایشان برفت، فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ بر زبان تفسیر قوة رمى سهام غازیان است بر وى دشمن و از روى اشارت، سهام سحرگاهى است در عالم غیب بنعت خشوع و خضوع، و رمى القلب الى الحقّ معتمدا علیه و راجعا عمّا سواه. و گفتهاند: این قوة، قوت دل است و ثقت بنصرت و تأیید الهیّت، چنان که گفت: هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ اى هو الّذى بنصره افردک، و بلطفه ایّدک، و عن کلّ سؤل و نصیب طهّرک و عن رق الاشیاء حرّرک و فى جمیع الاحوال کان لک.
أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ. الّف بین قلوب المرسلین بالرّسالة و قلوب الانبیاء بالنبوّة و قلوب الصّدّیقین بالصّدق و قلوب الشهداء بالمشاهدة و قلوب الصالحین بالخدمة و قلوب عامّة المؤمنین بالهدایة، فجعل المرسلین رحمة على الانبیاء و جعل الانبیاء رحمة على الصدّیقین و جعل الصدّیقین رحمة على الشهداء و جعل الشهداء رحمة للعالمین و جعل الصالحین رحمة على عامّة المؤمنین و جعل المؤمنین رحمة على الکافرین.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ الآیه. درین آیت هم تخصیص است و هم تشریف است و هم تهدید و وعید. اول آیت تشریف مؤمنان است. ایشان را بنداء کرامت میخواند و به خطاب کریم مىنوازد، نواخت خود بر ایشان مىنهد عطاء خود بر ایشان مىریزد و بایمان ایشان خود گواهى مىدهد. اینست کرامت و نعمت. اینست لطافت و رحمت. کارى در ازل ساخته. بنده را بىبنده عقد دوستى بسته و نداء کرامت و نعمت بجان وى رسانیده.
پیر طریقت گفت نداء حق بر سه قسم است یکى را به نداء وعید خواند از روى عظمت بخوف افتاد. یکى را بنداء وعد خواند بنعمت رحمت بر جا افتاد. یکى را بنداء لطف خواند بحکم انبساط بمهر افتاد. بنده باید که میان این سه حال گردان بود: اول خوفى که او را از معصیت باز دارد دوم رجایى که او را بر طاعت دارد سوم مهرى که او را از او باز رهاند.
تا با تو تویى ترا بحق ره ندهند
چون بىتو شدى ز دیده بیرون ننهند
إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ. از روى اشارت میگوید مبادا که عالم در تعلیم علم و پیر در تربیت مرید طمع دارد برفع مردم و نفع دنیا که طمع، آئینه علم تاریک کند و چشمه برکت خشک کند و قیمت مردم ناقص کند و هیبت پیر از دل مرید ببرد و حرمت علم فرو نهاد. مصطفى گفت: بئس العبد عبد طمع یقوده و هوى یضله و قال علیه السلام یاتى على امتى زمان امراؤهم یکون على الجور و علمائهم على الطمع و عبّادهم على الریاء و تجارهم على اکل الربوا، و نساؤهم على زینة الدنیا.
عالم که در تعلیم علم، طمع بنفع دنیا ندارد و رفق خلق در آن نجوید و علم خود بطلب جاه و ریاست و جمع دنیا ضایع نکند، بعلم خود برخوردار شود و برکت علم بوى رسد و ثواب او ثواب پیغامبران بود. مصطفى گفت: من زار عالما فکانّما زار نبیا.
و در خبر است که هر که عالمى را زیارت کند چنان است که علم را زیارت کرد، و هر که علم را زیارت کرد چنان است که خداى را زیارت کرد و هر که خداى را زیارت کرد جایگاه او بهشت است.
وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ. بخل نه کار دینداران است و نه خلق دوستان. و گفتهاند: لیس من اخلاق الانبیاء و الصّدیقین البخل، لانه
روى عن النبى ص انه قال: ما جبل ولى اللَّه الاعلى السخاء.
شبلى را پرسیدند که زکاة چند باید داد. گفت: بر مذهب فقها، از دویست درم پنج درم، و بر مذهب ما جمله دویست درم دادنى است. گفتند: این را در شرع، اصلى باید گفت: ابو بکر هر چه داشت همه در باخت آن روز که مصطفى از یاران صدقه خواست. عمر نیمه مال آورد گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بنصف مالى و ترکت النصف لعیالى ولى عند اللَّه اجر. بو بکر هر چه داشت همه آورد، و گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بجمیع مالى و للَّه عندى مزید. عمر گفت: نیمه مال بدادم و مرا بنزدیک خداى مزد است. ابو بکر گفت: همه بدادم و از آن خداى را بر من حق است. مصطفى گفت: بینکما ما بین کلمتیکما.
عمر بر مقام شریعت بود و ثمر. اهل شریعت نعیم بهشت است. ابو بکر بر مقام حقیقت بود و ثمره اهل حقیقت روح مشاهده است، حساب اهل شریعت بموقف است حساب اهل حقیقت بر بساط انس است، در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ.
خص المواضع الثلث من البدن و هى الجبهة و الجنب و الظهر بالکىّ، لان البخیل اذا سأله السائل زوى جبهته ثم اعرض عنه ثمّ ولیه ظهره. پیشانى که خواجه بوقت سؤال سائل فرا، هم کشد ناچار بر آن داغ نهند. پهلو که از سر کبر بر درویش زند و پشت که بر گرداند، هم چنان، تا دانى که درویش را در آن حضرت جاه و مقدار است. و شرف درویش آنست که چون توانگر را اعتماد بر دنیا بود درویش را اعتماد بر مولا بود، هر گه که توانگرى بخداى تقرّب کند بوسیلت درویش کند و اگر درویش بتوانگر از بهر دنیا تقرب کند از دین بر آید. مصطفى از اینجا گفت: من تواضع غنیّا لغناه ذهب ثلث دینه.
هر که تواضع کند توانگرى را از بهر توانگرى وى سیکى از دین وى رفت، و اگر بزبان مدح گوید دو سیک رفت، و اگر بدل او را تعظیم نهد جمله دین وى در سر آن شد. درویش بود که با دین پیش توانگر در شود بىدین بیرون آید و توانگر، با گناه پیش وى شود بىگناه بیرون آید، پس خلق، ایشان را درویش میخوانند و توانگر بحقیقت، خود ایشاناند.
مصطفى گفت: ملوک تحت اطمار.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً... الآیة لما علم انهم لا یداومون على ملازمة القرب، افرد بعض الشهور بالتفضیل لیحصوها باستکثار الطاعات و امّا الخواص من عباده فجمیع الشهور لهم شعبان و رمضان و جمیع الایام لهم جمعة و جمیع البقاع لهم کالمساجد و فى معناه انشد:
یا رب ان جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً. گفتهاند حکمت در آنکه رب العزة روزگار را بر دوازده ماه نهاد آنست که تا بر عدد حروف توحید بود و هى: «لا اله الا اللَّه». تحقیق آن خبر را که مصطفى گفت: بالتوحید قامت السماوات و الارض.
دور فلک در آسمان و گردش روزگار و سال و ماه در زمین در توحید موحدان بسته تا این دوازده حرف از زبان موحدان روان است این دوازده ماه بر نسق خویش و بر هیئت خویش گردان است هر حرفى پاسبان ماهى ساخته و ثبات این در بیان آن بسته، آن روز که قضیه الهى و حکم ازلى در رسد و خواهد که بند آسمان و زمین برگشاید و زمین خاکى بر افشاند و روزگار نام زد کرده بسر آید، نخست توحید از میان خلق بردارد تا نه توحید ماند نه موحّد، نه قرآن میان خلق نه مؤمن. اینست که مصطفى گفت: لا تقوم الساعة حتى لا یقال فى الارض اللَّه اللَّه.
إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ... الآیه الدّین ملاحظة الامر و مجانبة الرزق و ترک التقدم بین یدى اللَّه سبحانه فى جمیع احکام الشرع فالآجال فى الطاعة مضروبة و التوحید فى عرفانه متّبع و الصّلاح فى الامور بالاقامة على نعمة العبودیّة فالشهر ما سمّاه اللَّه شهرا و العام و الحول ما قدره و بینه شرعا.
پیر طریقت گفت نداء حق بر سه قسم است یکى را به نداء وعید خواند از روى عظمت بخوف افتاد. یکى را بنداء وعد خواند بنعمت رحمت بر جا افتاد. یکى را بنداء لطف خواند بحکم انبساط بمهر افتاد. بنده باید که میان این سه حال گردان بود: اول خوفى که او را از معصیت باز دارد دوم رجایى که او را بر طاعت دارد سوم مهرى که او را از او باز رهاند.
تا با تو تویى ترا بحق ره ندهند
چون بىتو شدى ز دیده بیرون ننهند
إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ. از روى اشارت میگوید مبادا که عالم در تعلیم علم و پیر در تربیت مرید طمع دارد برفع مردم و نفع دنیا که طمع، آئینه علم تاریک کند و چشمه برکت خشک کند و قیمت مردم ناقص کند و هیبت پیر از دل مرید ببرد و حرمت علم فرو نهاد. مصطفى گفت: بئس العبد عبد طمع یقوده و هوى یضله و قال علیه السلام یاتى على امتى زمان امراؤهم یکون على الجور و علمائهم على الطمع و عبّادهم على الریاء و تجارهم على اکل الربوا، و نساؤهم على زینة الدنیا.
عالم که در تعلیم علم، طمع بنفع دنیا ندارد و رفق خلق در آن نجوید و علم خود بطلب جاه و ریاست و جمع دنیا ضایع نکند، بعلم خود برخوردار شود و برکت علم بوى رسد و ثواب او ثواب پیغامبران بود. مصطفى گفت: من زار عالما فکانّما زار نبیا.
و در خبر است که هر که عالمى را زیارت کند چنان است که علم را زیارت کرد، و هر که علم را زیارت کرد چنان است که خداى را زیارت کرد و هر که خداى را زیارت کرد جایگاه او بهشت است.
وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ. بخل نه کار دینداران است و نه خلق دوستان. و گفتهاند: لیس من اخلاق الانبیاء و الصّدیقین البخل، لانه
روى عن النبى ص انه قال: ما جبل ولى اللَّه الاعلى السخاء.
شبلى را پرسیدند که زکاة چند باید داد. گفت: بر مذهب فقها، از دویست درم پنج درم، و بر مذهب ما جمله دویست درم دادنى است. گفتند: این را در شرع، اصلى باید گفت: ابو بکر هر چه داشت همه در باخت آن روز که مصطفى از یاران صدقه خواست. عمر نیمه مال آورد گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بنصف مالى و ترکت النصف لعیالى ولى عند اللَّه اجر. بو بکر هر چه داشت همه آورد، و گفت: یا رسول اللَّه تصدقت بجمیع مالى و للَّه عندى مزید. عمر گفت: نیمه مال بدادم و مرا بنزدیک خداى مزد است. ابو بکر گفت: همه بدادم و از آن خداى را بر من حق است. مصطفى گفت: بینکما ما بین کلمتیکما.
عمر بر مقام شریعت بود و ثمر. اهل شریعت نعیم بهشت است. ابو بکر بر مقام حقیقت بود و ثمره اهل حقیقت روح مشاهده است، حساب اهل شریعت بموقف است حساب اهل حقیقت بر بساط انس است، در مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ.
خص المواضع الثلث من البدن و هى الجبهة و الجنب و الظهر بالکىّ، لان البخیل اذا سأله السائل زوى جبهته ثم اعرض عنه ثمّ ولیه ظهره. پیشانى که خواجه بوقت سؤال سائل فرا، هم کشد ناچار بر آن داغ نهند. پهلو که از سر کبر بر درویش زند و پشت که بر گرداند، هم چنان، تا دانى که درویش را در آن حضرت جاه و مقدار است. و شرف درویش آنست که چون توانگر را اعتماد بر دنیا بود درویش را اعتماد بر مولا بود، هر گه که توانگرى بخداى تقرّب کند بوسیلت درویش کند و اگر درویش بتوانگر از بهر دنیا تقرب کند از دین بر آید. مصطفى از اینجا گفت: من تواضع غنیّا لغناه ذهب ثلث دینه.
هر که تواضع کند توانگرى را از بهر توانگرى وى سیکى از دین وى رفت، و اگر بزبان مدح گوید دو سیک رفت، و اگر بدل او را تعظیم نهد جمله دین وى در سر آن شد. درویش بود که با دین پیش توانگر در شود بىدین بیرون آید و توانگر، با گناه پیش وى شود بىگناه بیرون آید، پس خلق، ایشان را درویش میخوانند و توانگر بحقیقت، خود ایشاناند.
مصطفى گفت: ملوک تحت اطمار.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً... الآیة لما علم انهم لا یداومون على ملازمة القرب، افرد بعض الشهور بالتفضیل لیحصوها باستکثار الطاعات و امّا الخواص من عباده فجمیع الشهور لهم شعبان و رمضان و جمیع الایام لهم جمعة و جمیع البقاع لهم کالمساجد و فى معناه انشد:
یا رب ان جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً. گفتهاند حکمت در آنکه رب العزة روزگار را بر دوازده ماه نهاد آنست که تا بر عدد حروف توحید بود و هى: «لا اله الا اللَّه». تحقیق آن خبر را که مصطفى گفت: بالتوحید قامت السماوات و الارض.
دور فلک در آسمان و گردش روزگار و سال و ماه در زمین در توحید موحدان بسته تا این دوازده حرف از زبان موحدان روان است این دوازده ماه بر نسق خویش و بر هیئت خویش گردان است هر حرفى پاسبان ماهى ساخته و ثبات این در بیان آن بسته، آن روز که قضیه الهى و حکم ازلى در رسد و خواهد که بند آسمان و زمین برگشاید و زمین خاکى بر افشاند و روزگار نام زد کرده بسر آید، نخست توحید از میان خلق بردارد تا نه توحید ماند نه موحّد، نه قرآن میان خلق نه مؤمن. اینست که مصطفى گفت: لا تقوم الساعة حتى لا یقال فى الارض اللَّه اللَّه.
إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ... الآیه الدّین ملاحظة الامر و مجانبة الرزق و ترک التقدم بین یدى اللَّه سبحانه فى جمیع احکام الشرع فالآجال فى الطاعة مضروبة و التوحید فى عرفانه متّبع و الصّلاح فى الامور بالاقامة على نعمة العبودیّة فالشهر ما سمّاه اللَّه شهرا و العام و الحول ما قدره و بینه شرعا.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ اى یحملکم على السّیر و یجعلکم قادرین على قطع المسافات فِی الْبَرِّ بالازجل و الدّواب وَ الْبَحْرِ بالسّفن الجاریة فى البحار. البرّ: الارض الواسعة. و البحر: مستقرّ الماء. قرائت عبد اللَّه شامى ینشرکم بفتح یا و بنون و شین، من نشر ینشر هم چنان که جایى دیگر گفت وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ باین قرائت معنى آنست که: شما را مىپراکند و میخیزاند و میرواند در دشت و در دریا. و فیه حجة على القدریة فى خلق الافعال لانّ السیر فعل متصرف فى الخیر و الشر لا محالة و اللَّه یسیّر کل سائر کما ترى، آن گه شرح فرادریا داد: حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ فلک هم واحد است و هم جمع بواحد مذکر است چنان که گفت: فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ و بجمع مؤنث است چنان که گفت: وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ اى جرت السفن بمن رکبها فى البحر. مخاطبه با خبر گشت و عرب چنین کنند، و در قرآن از این باب هست. و قال الشّاعر:
اسیئى بنا او احسنى لا ملومة
لدینا و لا مقلیّة ان تقلت
بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ لیّنة الهبوب لا ضعیفة و لا عاصفة. وَ فَرِحُوا بِها اى بتلک الرّیح للینها و استقامتها. فرح در قرآن بر سه وجه است یکى بمعنى بطر و خیلاء و تکبّر چنان که گفت: ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ همانست که در سوره هود گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اى بطر مرح. و در سورة القصص (۳۴) گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ اى البطرین. وجه دوم: فرح است بمعنى رضا. کقوله: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا اى رضوا بها. و قوله: کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ اى راضون و فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ اى رضوا.
وجه سیوم: فرح شادى است و خرّمى. کقوله بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها اى جاءت السفینة و قیل: جاءت الرّیح الطیبة رِیحٌ عاصِفٌ ذات عصف اى شدیدة الهبوب یقال: عصفت الرّیح فهى عاصف و عاصفة و اعصفت فهى معصف و معصفة. و عصفت و اعصفت بمعنى واحد. وَ جاءَهُمُ اى رکبان السفینة الْمَوْجُ اى حرکة الماء و اختلاطه. و قیل: هو ما علا من الماء مِنْ کُلِّ مَکانٍ من البحر. و قیل: من کلّ جهة وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ اهلکوا و سدّت علیهم مسالک النجاة من جمیع الجهات. یقال: لکل من وقع فى بلاء قد احیط بفلان، اى قد احاط به البلاء. و قیل احاطت بهم الملائکة. و مثله: و احیط بثمره الا ان یحاط بکم. دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى اخلصوا له الدّعاء لم یشرکوا به من آلهتهم شیئا. میگوید مشرکان در آن حال که بهلاک و غرق نزدیک شوند و جز از خداى آسمان از هر کس نومید شوند و از بتان و غیر ایشان فریادرس نبینند، دست در خداى آسمان زنند و باخلاص بىشرک دعا کنند و بربوبیّت وى اقرار دهند. این هم چنان است که مصطفى ص حصین خزاعى را پرسید در حال شرک وى: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدا فى السماء و ستة فى الارض. قال رسول اللَّه ص: فایهم تعدّ لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الّذى فى السماء.
بو عبیده گفت دعاى ایشان به اخلاص آن بود که گفتند اهیّا شراهیّا یعنى یا حىّ یا قیّوم.
قوله: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا اینجا قول مضمر است. اى قالوا: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ الواقعة و من هذه الرّیح العاصفة و انعمت علینا یا ربّنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لنعمتک مؤمنین بک مستمسکین بطاعتک.
فَلَمَّا أَنْجاهُمْ اى اجاب اللَّه دعائهم. اللَّه دعاى ایشان اجابت کرد و ایشان را از هلاک و غرق رهانید. هذا کقوله: فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ این آیات دلیلاند که رب العزّة دعاى کافران و بیگانگان در مرادهاى دنیوى اجابت کند و آنچه گفت: وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آن در کار و مراد آخرت است که کافران را در نعیم آخرت و ثواب آن جهانى نصیب نیست. و گفتهاند. وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آنست که گویند: رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ و ایشان را جواب دهند: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ امّا دعاى ایشان در کار دنیا و در طلب نعمت دنیا مستجاب بود که این نعمت از آشنا و بیگانه دریغ نیست، و برّ و فاجر از آن میخورد عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر. یقول تعالى: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ و هم ازین باب است دعاء ابلیس مهجور که گفت: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ. قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ و دلیل بر آنکه رب العزة دعاى کافران اندر کار دنیا اجابت کند، آنست که شکایت میکند از آن قوم که در حال بیچارگى و وقت درماندگى او را نخواندند، گفت: وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ امیر المؤمنین على (ع) گفت اگر ایشان تواضع کردندید و اندر دعا خضوع آوردندید از اللَّه اجابت یافتندید. فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ عادوا الى الکفر و الفساد بِغَیْرِ الْحَقِّ جهلا و باطلا اى مبطلین معلنین الفساد و المعاصى و الجرأة على اللَّه.
یا أَیُّهَا النَّاسُ یا اهل مکه إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ اى وبال بغیکم علیکم. اى عملکم بالظلم یرجع علیکم، کما قال عزّ و جلّ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و گفتهاند سه چیز آنست که هر که کند آن بوى بازگردد و بال آن بوى رسد: یکى مکر است لقوله تعالى: وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. دیگر نکث است لقوله تعالى: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ سوم بغى است لقوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ. اینجا سخن تمام شد، آن گه ابتدا کرد گفت: مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى ذلک متاع الحیاة الدنیا تتمتّعون فى الدّنیا، فیکون بغیکم مبتداء و عَلى أَنْفُسِکُمْ خبره و متاع خبر مبتداء محذوف.
و روا باشد که سخن متصل یکدیگر بود. بغیکم ابتدا بود و متاع خبر ابتداء و عَلى أَنْفُسِکُمْ صله بغى باشد و معنى آنست که این ستمکارى شما بر خویشتن و افزونى جستن بر یکدیگر بر خوردارى است در دنیا روزى چند ناپاینده، زاد آن جهانى را نشاید، و در آن جهان بکار نیاید که باین بغى مستوجب غضب خداى و عقوبت وى گشتهاید.
قرائت حفص متاع بنصب است یا بر حال یا بر مفعول. اى متّعناکم متاع الحیاة الدّنیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فى القیمة فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نخبرکم به و نجازیکم علیه.
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى صفة الحیاة الدّنیا فى فنائها و زوالها کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ اى کمطر انزلناه من السماء من جانب السماء. یقال: ان السحاب جسم یخلو من الماء فاذا اراد اللَّه ان یمطر قوما امره فاخذ الماء من بحر فى السماء و صار الى المکان المقصود بالمطر فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بالماء اختلاط جوار لانّ الاختلاط تداخل الاشیاء بعضها فى بعض. و قیل: فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بسببه نَباتُ الْأَرْضِ فطالت و امتدت مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ یعنى الحبوب و الثّمار و البقول و الانعام یعنى الحشیش و المراعى حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها زخارف الارض ما تضحک به من الورد و النور و الشقائق و الخضر وَ ازَّیَّنَتْ یعنى تزینت. و در شواذ خواندهاند: وَ ازَّیَّنَتْ اى جاءت بالزّینة، و زینة الارض ثمر نباتها فى الاشجار وَ ظَنَّ أَهْلُها اى اهل هذه الارض أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اى على حصاد نباتها و اجتناء ثمارها اذ لا مانع دونها أَتاها أَمْرُنا اى قضاؤنا باهلاکها و افنائها لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها اى الارض و الغلّة و الزینة حَصِیداً محصودة مقلوعة منزوعة الاصول لا شىء فیها. و قیل: فَجَعَلْناها حَصِیداً اى مثل الحصید، کما قال لغلمان الجنّة: یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ و هم لم یولدوا و انّما شبههم بالولدان الّذین لم تغیّرهم الکهولة لطراوتهم و حسن خلقهم کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ اى کان لم تکن او لم تعمر بالامس بالمغانى، المنازل الّتى یعمرها النّاس بالنزول. یقال غنینا بمکان کذا اذا نزلوا به. کذلک الحیاة الدّنیا سبب لاجتماع المال و زهرة الدّنیا حتّى اذا کثر عند صاحبه و ظنّ انّه ممتّع به سلب ذلک عنه بموته او حادثة تهلکه.
فقدناه لمّا تمّ و اعتمّ بالعلى
کذاک کسوف البدر عند تمامه
کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى کما بیّنّا هذا المثل للحیاة الدّنیا کذلک نبیّن آیات القرآن لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى المعاد. وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ ببعث الرّسل و نصب الأدلّة. و دارِ السَّلامِ هى الجنّة. السلام هو اللَّه و الجنّة داره. و هذه الاضافة کبیت اللَّه و ناقة اللَّه. و قیل السلام و السلامة واحد کالرّضاع و الرّضاعة اى دار السلامة من الآفات و الاحزان و القطیعة. یعنى من دخلها سلم من الآفات، دلیله قوله: ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ و قیل: دار السلام هو من التّحیة الّتى یحییهم اللَّه و الملائکة، من قوله تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ
قال: جابر بن عبد اللَّه خرج علینا رسول اللَّه ص یوما فقال انّى رایت فى المنام کان جبرئیل عند رأسى و میکائیل عند رجلى یقول احدهما لصاحبه اضرب له مثلا فقال: اسمع سمعت اذنک فاعقل عقل قلبک، انّما مثلک و مثل امّتک کمثل ملک اتخذ دارا ثمّ بنى فیها بیتا ثمّ جعل فیها مادبة ثمّ بعث رسولا یدعو الى طعامه فمنهم من اجاب الرّسول و منهم من ترکه فاللّه الملک و الدار الاسلام و البیت الجنّة و من دخل الجنّة اکل ما فیها.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول اللَّه ص ما من یوم طلعت شمسه الّا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان نداء یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم انّ ما قلّ و کفى خیر ممّا کثر و الهى و لا آبت شمس الا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، اللّهمّ اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا فانزل اللَّه فى ذلک کلّه قرآنا فى قول الملکین یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم فى سورة یونس وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ و انزل فى قولهما اللّهمّ اعط منفقا خلفا و ممسکا تلفا وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى الى قوله لِلْعُسْرى.
قوله وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ عمّ بالدّعوة اظهارا لحجته و خص بالهدایة استغناء عن خلقه. و قیل: الدّعوة الى دار السلام عامّة لانها الطریق الى النّعمة و هدایة الصراط خاصة لأنّها الطریق الى المنعم. و گفتهاند دعوت برد و ضرب است: یکى دعوت عامّ بواسطه رسول میخواند ایشان را از روى تکلیف بر دین اسلام و طاعت دارى، و ذلک فى قوله: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دیگر دعوت خاصّ است بیواسطه رسول خود میخواند جلّ جلاله ایشان را از روى تشریف بدار السلام تا ایشان را گرامى کند و بنوازد بضیافت بهشت و بلقاء و رضاء و سلام، و ذلک قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ و یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ هدایت اینجا بمعنى ارشاد است و صراط مستقیم طریق بهشت است که آنجا میگوید یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ و گفتهاند: استعمال سنن است در اداء فرایض در دنیا و جوار حضرت عزّت در عقبى فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ و گفتهاند: صراط مستقیم استعمال مکارم الاخلاق است چون تقوى و زهد و توکّل و اخلاص و احسان. مصطفى گفت: «انّ اللَّه یحب مکارم الاخلاق و یبغض سفسافها»
رب العزّة این مکارم الاخلاق دوست دارد بنده را بر استعمال آن دارد و راه آن بوى نماید تا بنده در روش خویش باین مقامات گذاره کند امروز بمحبّت و معرفت رسد و فردا بمشاهدت و رؤیت.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى آمنوا باللّه و رسوله و احسنوا العمل فى الدّنیا الْحُسْنى الجنّة. و الحسنى کالبشرى. و قیل: هى تأنیث الاحسن. میگوید ایشان که ایمان آوردند بخدا و رسول و در دنیا کار نیکو کردند، پاداش ایشان بهشت است و اگر حسنى تأنیث احسن گویى معنى آنست که ایشان راست که نیکویى کردند نیکوتر از آنچه ایشان کردند و نیز زیادت، چنان که جایى دیگر گفت وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ امیر المؤمنین على ع گفت لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا احسان اینجا قول لا اله الّا اللَّه است، و حسنى بهشت و زِیادَةٌ غرفه از یاقوت سرخ ساخته که آن را چهار هزار در است.
روى ابو ذر قال قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقرّبنى من الجنّة و یباعدنى من النّار.
قال: اذا عملت سیئة فاتبعها حسنة. قال قلت من الحسنات لا اله الّا اللَّه؟ قال: نعم، من احسن الحسنات.
میگوید: ایشان که لا اله الا اللَّه گفتند پاداش ایشان بهشت است. همانست که مصطفى گفت: «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة»
و گفتهاند: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا این احسان استغفار است صحابه رسول را و حسنى شفاعت مصطفى است و زیادة رضاى خدا. فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ ابن عباس گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى جاهدوا فى سبیل اللَّه الْحُسْنى یعنى رزق الجنّة لقوله: «یرزقون» و الزّیادة دوام الحیاة فى قرب المولى لقوله بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ و قیل: الحسنى جزاء حسناتهم و الزیادة ان یجازى بالواحد عشرا لیکون الزّیادة من جنس الأوّل. و قیل: الحسنى عشرة و الزیادة تضعیف العشرات. و خبر درست است در صحیح مسلم، حدیث حماد سلمه از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب بن سنان الرومى از مصطفى که گفت: الحسنى الجنّة و الزیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ. و عن ابى بن کعب قال سألت رسول اللَّه ص عن الزّیادتین فقال: و ما الزّیادتان؟ قلت احدیهما قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ
فقال عشرون الفا. فقلت: قول اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ قال الحسنى الجنّة و الزّیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ و قال (ص) «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النار: نادى مناد یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا لم ینجزکموه. قالوا: ما هو؟ ا لم یثقّل موازیننا؟ الم یدخلنا الجنّة؟ الم یجرنا من النّار؟
قال: فیکشف لهم الحجاب فینظرون الى اللَّه فیخرّون له سجدا.
و هى الزیادة الّتى قال اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ قال. یزید بن هارون فى اثر هذا الحدیث: من کذّب بهذا فقد برئ من اللَّه و برء اللَّه منه. و عن ابن عمر قال قال: رسول اللَّه ص «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لرجل ینظر فى ملکه الفى سنة یرى اقصاه کما یرى ادناه، ینظر فى ازواجه و سرره و خدمه و انّ افضلهم منزلة لمن ینظر فى وجه اللَّه عزّ و جلّ کلّ یوم مرتین»
و روى عن انس بن مالک انّه قال فى قوله عز و جلّ وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ قال یتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ کلّ جمعة.
ثمّ قال: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ اى لا یعلوها و لا یغشاها قَتَرٌ غبار. و قیل: سواد و کآبة وَ لا ذِلَّةٌ اى هو ان کما یصیب اهل جهنم. قال: ابن ابى لیلى هذا بعد نظرهم الى ربّهم أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ الکفر و الشرک جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها یعنى النّار. فلا ذنب اعظم من الشرک و لا عذاب اشدّ من النّار. و تقدیره: لهم جزاء سیئة مثلها. و الباء زائدة وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یلحقهم ذلّ و خزى. و هو ان ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ اى من عذاب اللَّه مِنْ عاصِمٍ مانع یمنعهم. و من صلة کَأَنَّما أُغْشِیَتْ البست وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً اى جعل علیها غطاء من سواد اللیل. اى هم سود الوجوه. قرائت مکى و على و یعقوب قطعا بسکون طاء و هو جزء من اللیل بعد طایفة منه و مُظْلِماً نعته و باقى بفتح طاء خوانند و هو جمع قطعة و مُظْلِماً نصب على الحال. اى فى حال ظلمته أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
اسیئى بنا او احسنى لا ملومة
لدینا و لا مقلیّة ان تقلت
بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ لیّنة الهبوب لا ضعیفة و لا عاصفة. وَ فَرِحُوا بِها اى بتلک الرّیح للینها و استقامتها. فرح در قرآن بر سه وجه است یکى بمعنى بطر و خیلاء و تکبّر چنان که گفت: ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ همانست که در سوره هود گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اى بطر مرح. و در سورة القصص (۳۴) گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ اى البطرین. وجه دوم: فرح است بمعنى رضا. کقوله: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا اى رضوا بها. و قوله: کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ اى راضون و فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ اى رضوا.
وجه سیوم: فرح شادى است و خرّمى. کقوله بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها اى جاءت السفینة و قیل: جاءت الرّیح الطیبة رِیحٌ عاصِفٌ ذات عصف اى شدیدة الهبوب یقال: عصفت الرّیح فهى عاصف و عاصفة و اعصفت فهى معصف و معصفة. و عصفت و اعصفت بمعنى واحد. وَ جاءَهُمُ اى رکبان السفینة الْمَوْجُ اى حرکة الماء و اختلاطه. و قیل: هو ما علا من الماء مِنْ کُلِّ مَکانٍ من البحر. و قیل: من کلّ جهة وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ اهلکوا و سدّت علیهم مسالک النجاة من جمیع الجهات. یقال: لکل من وقع فى بلاء قد احیط بفلان، اى قد احاط به البلاء. و قیل احاطت بهم الملائکة. و مثله: و احیط بثمره الا ان یحاط بکم. دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى اخلصوا له الدّعاء لم یشرکوا به من آلهتهم شیئا. میگوید مشرکان در آن حال که بهلاک و غرق نزدیک شوند و جز از خداى آسمان از هر کس نومید شوند و از بتان و غیر ایشان فریادرس نبینند، دست در خداى آسمان زنند و باخلاص بىشرک دعا کنند و بربوبیّت وى اقرار دهند. این هم چنان است که مصطفى ص حصین خزاعى را پرسید در حال شرک وى: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدا فى السماء و ستة فى الارض. قال رسول اللَّه ص: فایهم تعدّ لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الّذى فى السماء.
بو عبیده گفت دعاى ایشان به اخلاص آن بود که گفتند اهیّا شراهیّا یعنى یا حىّ یا قیّوم.
قوله: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا اینجا قول مضمر است. اى قالوا: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ الواقعة و من هذه الرّیح العاصفة و انعمت علینا یا ربّنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لنعمتک مؤمنین بک مستمسکین بطاعتک.
فَلَمَّا أَنْجاهُمْ اى اجاب اللَّه دعائهم. اللَّه دعاى ایشان اجابت کرد و ایشان را از هلاک و غرق رهانید. هذا کقوله: فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ این آیات دلیلاند که رب العزّة دعاى کافران و بیگانگان در مرادهاى دنیوى اجابت کند و آنچه گفت: وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آن در کار و مراد آخرت است که کافران را در نعیم آخرت و ثواب آن جهانى نصیب نیست. و گفتهاند. وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آنست که گویند: رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ و ایشان را جواب دهند: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ امّا دعاى ایشان در کار دنیا و در طلب نعمت دنیا مستجاب بود که این نعمت از آشنا و بیگانه دریغ نیست، و برّ و فاجر از آن میخورد عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر. یقول تعالى: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ و هم ازین باب است دعاء ابلیس مهجور که گفت: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ. قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ و دلیل بر آنکه رب العزة دعاى کافران اندر کار دنیا اجابت کند، آنست که شکایت میکند از آن قوم که در حال بیچارگى و وقت درماندگى او را نخواندند، گفت: وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ امیر المؤمنین على (ع) گفت اگر ایشان تواضع کردندید و اندر دعا خضوع آوردندید از اللَّه اجابت یافتندید. فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ عادوا الى الکفر و الفساد بِغَیْرِ الْحَقِّ جهلا و باطلا اى مبطلین معلنین الفساد و المعاصى و الجرأة على اللَّه.
یا أَیُّهَا النَّاسُ یا اهل مکه إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ اى وبال بغیکم علیکم. اى عملکم بالظلم یرجع علیکم، کما قال عزّ و جلّ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و گفتهاند سه چیز آنست که هر که کند آن بوى بازگردد و بال آن بوى رسد: یکى مکر است لقوله تعالى: وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. دیگر نکث است لقوله تعالى: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ سوم بغى است لقوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ. اینجا سخن تمام شد، آن گه ابتدا کرد گفت: مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى ذلک متاع الحیاة الدنیا تتمتّعون فى الدّنیا، فیکون بغیکم مبتداء و عَلى أَنْفُسِکُمْ خبره و متاع خبر مبتداء محذوف.
و روا باشد که سخن متصل یکدیگر بود. بغیکم ابتدا بود و متاع خبر ابتداء و عَلى أَنْفُسِکُمْ صله بغى باشد و معنى آنست که این ستمکارى شما بر خویشتن و افزونى جستن بر یکدیگر بر خوردارى است در دنیا روزى چند ناپاینده، زاد آن جهانى را نشاید، و در آن جهان بکار نیاید که باین بغى مستوجب غضب خداى و عقوبت وى گشتهاید.
قرائت حفص متاع بنصب است یا بر حال یا بر مفعول. اى متّعناکم متاع الحیاة الدّنیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فى القیمة فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نخبرکم به و نجازیکم علیه.
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى صفة الحیاة الدّنیا فى فنائها و زوالها کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ اى کمطر انزلناه من السماء من جانب السماء. یقال: ان السحاب جسم یخلو من الماء فاذا اراد اللَّه ان یمطر قوما امره فاخذ الماء من بحر فى السماء و صار الى المکان المقصود بالمطر فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بالماء اختلاط جوار لانّ الاختلاط تداخل الاشیاء بعضها فى بعض. و قیل: فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بسببه نَباتُ الْأَرْضِ فطالت و امتدت مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ یعنى الحبوب و الثّمار و البقول و الانعام یعنى الحشیش و المراعى حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها زخارف الارض ما تضحک به من الورد و النور و الشقائق و الخضر وَ ازَّیَّنَتْ یعنى تزینت. و در شواذ خواندهاند: وَ ازَّیَّنَتْ اى جاءت بالزّینة، و زینة الارض ثمر نباتها فى الاشجار وَ ظَنَّ أَهْلُها اى اهل هذه الارض أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اى على حصاد نباتها و اجتناء ثمارها اذ لا مانع دونها أَتاها أَمْرُنا اى قضاؤنا باهلاکها و افنائها لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها اى الارض و الغلّة و الزینة حَصِیداً محصودة مقلوعة منزوعة الاصول لا شىء فیها. و قیل: فَجَعَلْناها حَصِیداً اى مثل الحصید، کما قال لغلمان الجنّة: یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ و هم لم یولدوا و انّما شبههم بالولدان الّذین لم تغیّرهم الکهولة لطراوتهم و حسن خلقهم کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ اى کان لم تکن او لم تعمر بالامس بالمغانى، المنازل الّتى یعمرها النّاس بالنزول. یقال غنینا بمکان کذا اذا نزلوا به. کذلک الحیاة الدّنیا سبب لاجتماع المال و زهرة الدّنیا حتّى اذا کثر عند صاحبه و ظنّ انّه ممتّع به سلب ذلک عنه بموته او حادثة تهلکه.
فقدناه لمّا تمّ و اعتمّ بالعلى
کذاک کسوف البدر عند تمامه
کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى کما بیّنّا هذا المثل للحیاة الدّنیا کذلک نبیّن آیات القرآن لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى المعاد. وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ ببعث الرّسل و نصب الأدلّة. و دارِ السَّلامِ هى الجنّة. السلام هو اللَّه و الجنّة داره. و هذه الاضافة کبیت اللَّه و ناقة اللَّه. و قیل السلام و السلامة واحد کالرّضاع و الرّضاعة اى دار السلامة من الآفات و الاحزان و القطیعة. یعنى من دخلها سلم من الآفات، دلیله قوله: ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ و قیل: دار السلام هو من التّحیة الّتى یحییهم اللَّه و الملائکة، من قوله تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ
قال: جابر بن عبد اللَّه خرج علینا رسول اللَّه ص یوما فقال انّى رایت فى المنام کان جبرئیل عند رأسى و میکائیل عند رجلى یقول احدهما لصاحبه اضرب له مثلا فقال: اسمع سمعت اذنک فاعقل عقل قلبک، انّما مثلک و مثل امّتک کمثل ملک اتخذ دارا ثمّ بنى فیها بیتا ثمّ جعل فیها مادبة ثمّ بعث رسولا یدعو الى طعامه فمنهم من اجاب الرّسول و منهم من ترکه فاللّه الملک و الدار الاسلام و البیت الجنّة و من دخل الجنّة اکل ما فیها.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول اللَّه ص ما من یوم طلعت شمسه الّا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان نداء یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم انّ ما قلّ و کفى خیر ممّا کثر و الهى و لا آبت شمس الا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، اللّهمّ اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا فانزل اللَّه فى ذلک کلّه قرآنا فى قول الملکین یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم فى سورة یونس وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ و انزل فى قولهما اللّهمّ اعط منفقا خلفا و ممسکا تلفا وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى الى قوله لِلْعُسْرى.
قوله وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ عمّ بالدّعوة اظهارا لحجته و خص بالهدایة استغناء عن خلقه. و قیل: الدّعوة الى دار السلام عامّة لانها الطریق الى النّعمة و هدایة الصراط خاصة لأنّها الطریق الى المنعم. و گفتهاند دعوت برد و ضرب است: یکى دعوت عامّ بواسطه رسول میخواند ایشان را از روى تکلیف بر دین اسلام و طاعت دارى، و ذلک فى قوله: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دیگر دعوت خاصّ است بیواسطه رسول خود میخواند جلّ جلاله ایشان را از روى تشریف بدار السلام تا ایشان را گرامى کند و بنوازد بضیافت بهشت و بلقاء و رضاء و سلام، و ذلک قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ و یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ هدایت اینجا بمعنى ارشاد است و صراط مستقیم طریق بهشت است که آنجا میگوید یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ و گفتهاند: استعمال سنن است در اداء فرایض در دنیا و جوار حضرت عزّت در عقبى فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ و گفتهاند: صراط مستقیم استعمال مکارم الاخلاق است چون تقوى و زهد و توکّل و اخلاص و احسان. مصطفى گفت: «انّ اللَّه یحب مکارم الاخلاق و یبغض سفسافها»
رب العزّة این مکارم الاخلاق دوست دارد بنده را بر استعمال آن دارد و راه آن بوى نماید تا بنده در روش خویش باین مقامات گذاره کند امروز بمحبّت و معرفت رسد و فردا بمشاهدت و رؤیت.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى آمنوا باللّه و رسوله و احسنوا العمل فى الدّنیا الْحُسْنى الجنّة. و الحسنى کالبشرى. و قیل: هى تأنیث الاحسن. میگوید ایشان که ایمان آوردند بخدا و رسول و در دنیا کار نیکو کردند، پاداش ایشان بهشت است و اگر حسنى تأنیث احسن گویى معنى آنست که ایشان راست که نیکویى کردند نیکوتر از آنچه ایشان کردند و نیز زیادت، چنان که جایى دیگر گفت وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ امیر المؤمنین على ع گفت لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا احسان اینجا قول لا اله الّا اللَّه است، و حسنى بهشت و زِیادَةٌ غرفه از یاقوت سرخ ساخته که آن را چهار هزار در است.
روى ابو ذر قال قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقرّبنى من الجنّة و یباعدنى من النّار.
قال: اذا عملت سیئة فاتبعها حسنة. قال قلت من الحسنات لا اله الّا اللَّه؟ قال: نعم، من احسن الحسنات.
میگوید: ایشان که لا اله الا اللَّه گفتند پاداش ایشان بهشت است. همانست که مصطفى گفت: «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة»
و گفتهاند: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا این احسان استغفار است صحابه رسول را و حسنى شفاعت مصطفى است و زیادة رضاى خدا. فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ ابن عباس گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى جاهدوا فى سبیل اللَّه الْحُسْنى یعنى رزق الجنّة لقوله: «یرزقون» و الزّیادة دوام الحیاة فى قرب المولى لقوله بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ و قیل: الحسنى جزاء حسناتهم و الزیادة ان یجازى بالواحد عشرا لیکون الزّیادة من جنس الأوّل. و قیل: الحسنى عشرة و الزیادة تضعیف العشرات. و خبر درست است در صحیح مسلم، حدیث حماد سلمه از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب بن سنان الرومى از مصطفى که گفت: الحسنى الجنّة و الزیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ. و عن ابى بن کعب قال سألت رسول اللَّه ص عن الزّیادتین فقال: و ما الزّیادتان؟ قلت احدیهما قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ
فقال عشرون الفا. فقلت: قول اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ قال الحسنى الجنّة و الزّیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ و قال (ص) «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النار: نادى مناد یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا لم ینجزکموه. قالوا: ما هو؟ ا لم یثقّل موازیننا؟ الم یدخلنا الجنّة؟ الم یجرنا من النّار؟
قال: فیکشف لهم الحجاب فینظرون الى اللَّه فیخرّون له سجدا.
و هى الزیادة الّتى قال اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ قال. یزید بن هارون فى اثر هذا الحدیث: من کذّب بهذا فقد برئ من اللَّه و برء اللَّه منه. و عن ابن عمر قال قال: رسول اللَّه ص «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لرجل ینظر فى ملکه الفى سنة یرى اقصاه کما یرى ادناه، ینظر فى ازواجه و سرره و خدمه و انّ افضلهم منزلة لمن ینظر فى وجه اللَّه عزّ و جلّ کلّ یوم مرتین»
و روى عن انس بن مالک انّه قال فى قوله عز و جلّ وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ قال یتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ کلّ جمعة.
ثمّ قال: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ اى لا یعلوها و لا یغشاها قَتَرٌ غبار. و قیل: سواد و کآبة وَ لا ذِلَّةٌ اى هو ان کما یصیب اهل جهنم. قال: ابن ابى لیلى هذا بعد نظرهم الى ربّهم أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ الکفر و الشرک جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها یعنى النّار. فلا ذنب اعظم من الشرک و لا عذاب اشدّ من النّار. و تقدیره: لهم جزاء سیئة مثلها. و الباء زائدة وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یلحقهم ذلّ و خزى. و هو ان ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ اى من عذاب اللَّه مِنْ عاصِمٍ مانع یمنعهم. و من صلة کَأَنَّما أُغْشِیَتْ البست وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً اى جعل علیها غطاء من سواد اللیل. اى هم سود الوجوه. قرائت مکى و على و یعقوب قطعا بسکون طاء و هو جزء من اللیل بعد طایفة منه و مُظْلِماً نعته و باقى بفتح طاء خوانند و هو جمع قطعة و مُظْلِماً نصب على الحال. اى فى حال ظلمته أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ الآیة. مثال ربّانى از حضرت سبحانى آنست که بلا از درگاه ما خلعت دوستانست، و جرعه محنت از کاس محبت نوشیدن پیشه مردان است، هر که نهاد او نشانه تیر بلاى ما را نشاید، طلعت او محبّت و جمال ما را هم نشاید، عادت خلق چنان است که هر که را بدوستى اختیار کنند همه راحت و آسایش آن دوست خواهند و سنت الهیّت بخلاف اینست هر کرا بدوستى بپسندد شربت محنت با خلعت محبّت بر وى فرستد ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل و اذا احب اللَّه عبدا صب علیه البلاء صبا یکى در نگر بحال نوح پیغامبر شیخ المرسلین و امام المتقین که از امّت خویش چه رنج و چه محنت دید و در دعوت ایشان بار بلا و عنا چون کشید هزار کم پنجاه سال ایشان را دعوت کرد هر روز او را چندان بزدندید که بىهوش گشتى و فرزندان خود را بضرب و زخم او وصیّت کردندید و با این همه محنت و بلیّت گفتى چندان اندهان دارم که پرواى زخم شما ندارم و ایشان را این گفت: فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ شما هر چه خواهید کنید و هر کید که توانید سازید که من بخداوند خویش پشت باز نهادم، و او را کار ساز خود پسندیدم، و با مهر و محبّت وى آرمیدم، پرواى دیگران ندارم فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ توکل قنطره یقین است، و عماد ایمانست ربّ العزّة میگوید: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ هر که باللّه پشتى دارد اللَّه او را بسنده است دیگرى او را مىدرنباید شب معراج گفت: یا سیّد ص یا محمد عجب لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى، کسى که یاد ما در دل دارد، با یاد دیگران چون پردازد، او که مهر ما بجان دارد، گر چان در سر آن کند شاید فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ توکل برید حضرت رضا است، و نشان صدق وفا است، و حقیقت را صفا است، توکّل را بدایتى و نهایتى است در بدایت حلاوت خدمت، و بر همه جانوران شفقت، و اخلاص دعوت و در نهایت آزادى و شادى و بىقرارى. در بدایت این روى نماید که موسى فراقوم خویش گفت: فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ و در نهایت این بیند که حق جل جلاله فرا مصطفى گفت: وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ شیخ ابو القاسم نصر آبادى مریدى را پیش شیخ بو على سیاه فرستاد که باز گوى که در توکّل تا کجا رفته شیخ بو على جواب فرستاد که بو على مردى بىکار است و توکّل نشناسد امّا درین بىکارى چنان مشغول شده که پرواى خلق نمیدارد. انفاق است همه ائمه طریقت را که هیچکس از سالکان راه نیکوتر و تمامتر ازین سخن نگفتهاست کمال تحقیق عبودیّت در عین تقصیر دیدن نه کار هر بىکارى و تردامنى بود بخود کافر باید شدن اگر خواهى که بحقّ مسلمان شوى، آن گه عاقبت کار نوح و سرانجام قوم وى هر دو باز گفت: فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا نوح در سفینه سلامت در بحر عنایت غرقه مهر و محبّت، قوم نوح بحکم شقاوت در دریاى قهر ربوبیّت غرقه عذاب و عقوبت.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ الآیة. قصّ علیه ص نبأ الاوّلین و شرح له جمیع احوال الغابرین ثمّ فضله على کافتهم اجمعین فکانوا نجوما و هو البدر، و کانوا انهارا و هو البحر، به انتظم عقدهم و بنوره اشرق نهارهم و بظهوره ختم عددهم.
یومک وجه الدّهر من اجله
جنّ غد و التفّت الامس
وَ قالَ مُوسى یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است، اعمال در اقوال پیوسته، و احوال در اعمال بسته، اقوال صفت زبان است، و اعمال حرکت ارکان است، و احوال عقیده پاک از میان جان است، و توکّل عبارت از جمله آنست، موسى قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر اللَّه توکّل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروى اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وى غفلت نیست. قوم وى جواب دادند که عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ما دست اعتماد در ضمان اللَّه زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وى کردیم و کار بوى سپردیم.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال قال: رسول اللَّه ص: اریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السّهل و الجبل فاعجبنى کثرتهم و هیئتهم فقیل لى أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنّة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربّهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن الاسدى فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص اللهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص: سبقک بها عکاشة.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ الآیة. قصّ علیه ص نبأ الاوّلین و شرح له جمیع احوال الغابرین ثمّ فضله على کافتهم اجمعین فکانوا نجوما و هو البدر، و کانوا انهارا و هو البحر، به انتظم عقدهم و بنوره اشرق نهارهم و بظهوره ختم عددهم.
یومک وجه الدّهر من اجله
جنّ غد و التفّت الامس
وَ قالَ مُوسى یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است، اعمال در اقوال پیوسته، و احوال در اعمال بسته، اقوال صفت زبان است، و اعمال حرکت ارکان است، و احوال عقیده پاک از میان جان است، و توکّل عبارت از جمله آنست، موسى قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر اللَّه توکّل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروى اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وى غفلت نیست. قوم وى جواب دادند که عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ما دست اعتماد در ضمان اللَّه زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وى کردیم و کار بوى سپردیم.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال قال: رسول اللَّه ص: اریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السّهل و الجبل فاعجبنى کثرتهم و هیئتهم فقیل لى أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنّة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربّهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن الاسدى فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص اللهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص: سبقک بها عکاشة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» اخبار عن وجود الحقّ بنعت القدم «الرحمن الرحیم» اخبار عن بقائه بوصف العلا و الکرم کاشف الارواح باسم اللَّه فهیّمهم، و کاشف النفوس بالرحمن الرحیم فتیّمهم، فالارواح دهشى فى کشف جلاله، و النّفوس عطشى الى لطف جماله.
یا نزهتى فى حیاتى و راحتى بعد دفنى صد سال برآید و بریزد دل من
مالى بغیرک انس من حیث خوفى و امنى.
هم بوى وصال تو دمد از گل من.
اى خداى کریم مهربان، اى نامدار رهى دار نگهبان، عالم تویى باسرار بندگان، مطلع خودى بر دلهاى دوستان، بار خداى همه بار خدایان، خداوند همه خداوندان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان، در ملک بى در بایست، ملکى در ذات بى هامانست، خداوندى پاک از دریافت چون، منزّه از گمان و پندار و ایدون، بیننده هر تاریک، داننده هر باریک، نزدیکتر از هر نزدیک، نزدیک است ببر، تا دوست از شادى شود مست، دور است بقدر تا دشمن نداند که هست، از دوست بجنایت نبرد که بردبار است و وفادار، از دشمن بخدمت فرهیب نگیرد که جبّار است و کردگار، نه عدل وى را چرا پیدا، نه فضل وى را منتهى پدید، نه عدل وى را درمان، نه فضل وى را کران، عدل پیش فضل خاموش، و فضل را حلقه وصال در گوش، نبینى که عدل نهانست و فضل پیدا، تا دشمن مغرور است و دوست شیدا، خداوندا آرام دل غریبانى، یادگار جان عارفانى، زندگانى جان و آیین زبانى، بخود از خود ترجمانى، بحقّ تو بر تو که ما را بوصال خود رسانى.
الر الالف یؤلّفهم على نعمه و یامرهم بالتوحید، و اللام یلومهم على تخلفهم و یأمرهم بالتجرید، و الراء یرفقهم بلطفه و یحملهم على التفرید، الف خلق را با نعمت منعم مألوف میگرداند، آن گه ایشان را و امنعم میخواند، که بنعمت چه نازید، راز ولىنعمت خواهید، با نعمت آرام چه گیرید، دلارام مهین جویید، مهره مهر فانى تا کى زنید، دست در چنگ وصل لم یزل زنید.
پیر طریقت گفت: الهى! گاه مىگویى که فرود آى، و گاه مىگویى که گریز، گاه فرمایى که بیا، و گاه گویى که پرهیز، خدایانشان قربت است این؟ یا محض رستاخیز؟ هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز، اى مهربان بردبار، اى لطیف و نیک یار، آمدم و درگاه خواهى بناز دار، و خواهى خوار.
اللَّه یعلم اننى بک واجد
ما ان ارید على هواک بدیلا
و اللام یلومهم على تخلفهم و یامرهم بالتجرید لام ایشان را ملامت میکند که هان تا بنگارستان و بوستان مشغول نشوید، که آن گه از دوستان واپس مانید، و به ایشان در نرسید. در خبر است که سیر و اسبق المفردون. و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ «را» اشارت است برهاشدن جوانمردان، از خویشتن بسان والهان در میدان هیمان، تا خود کجا فرا راه آیند، و ازین دریاى مغرق کجا واکران افتند، و شب انتظارشان کى بسر آید، و صبح دولت از افق سعادت کى پدید آید.
پیر طریقت گفت: حقیقت این کار همه نیاز است، حسرتى بىکران، و دردى مادر زادست، در آن هم ناز است و هم گداز است، هم رستخیز نهان، و هم زندگانى جاودان است بىقرارى دل واجدان است، بلاى جان مقربان است، حیرت علم محققان است، احتراق عشق عارفان، و هیمان قصد دوستان و سرگردانى جوانمردان است سرگردانى ایشان درین راه چنان است، که کسى در چاهى بى قعر افتد، هر چند که در آن چاه میشود آن چاه بى قعرتر که هرگز او را پاى بر زمین نیاید، همچنین روندگان درین راه همیشه رواناند، افتان و خیزان، که هرگز ایشان را وقفتى نه، و درین اندوه سلوتى نه، و این دریا را قعرى نه، و این حدیث را غایتى نه.
درین ره گرم رو مىباش تا از روى نادانى
نگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینى
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ استغفار توبه است و توبه استغفار و برهم داشتن هر دو لفظ اشارت است که از گناهان بیرون آیى چنان که مار از پوست، آن گه اعتقاد کن که نجات تو نه بتوبه است که بکرم و فضل اوست جلّ جلاله، اول استغفار کن تا از گناه پاک شوى، پس توبه کن ازین اعتقاد تا درست شوى، اول برخیز برگزارد طاعت و خدمت بفرمان شریعت، پس ازین برخاستن خود برخیز باشارت حقیقت. آن، یکى راه عابدان است و این یکى طریق عارفان، آن یکى حق خدمت از روى شریعت، این یکى نشان صحبت در منهج حقیقت. حاصل خدمت آنست که گفت: یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً ثمره صحبت آنست که گفت: وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ.
قوله: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها خداست که آفریدگار است، و روزى گمار است، مىآفریند بقدرت فراخ، روزى میدهد از خزینه فراخ، نه از صنع در قدرت او وهن آید، نه از بذل در خزینه وى نقص آید. و فى الخبر الصحیح: «یدا اللَّه ملاى لا تغیضها نفقة سحّاء اللّیل و النّهار»
سزاى بنده آنست که چون عزّ و علا حوالت روزى بر خود کرد، هرگز بر روزى غم نخورد، و بر ضمان اللَّه تکیه کند، مصطفى (ص) گفت: «اذا احیل احدکم على ملیء فلیحتل»
اگر کسى را حوالت کنند بر مردى ملیء که مال دارد و توان آن دارد که کار گزارد، حوالت پذیرد، و بران ضمان وى اعتماد کند. پس چه گویى در آفریدگار بندگان و دارنده همگان، که حوالت روزى بندگان بر خود کرد و بفضل خود ایشان را بجاى آن کرد چون روا باشد که دل در دیگرى بندند، یا از دیگران جویند. و فى بعض
کتب اللَّه: «عبادى انتم خلقى و انا ربکم ارزاقکم بیدى لا تتعبوا فیما تکلفت لکم به فاطلبوا منى ارزاقکم و الىّ فارفعوا حوائجکم».
و قال النبى (ص) «ان روح القدس نفث فى روعى ان نفسا لن تموت حتى تستکمل رزقها، الا فاتّقوا اللَّه و اجملوا فى الطلب و لا یحملنکم استبطاء الرزق ان تطلبوه بمعاصى اللَّه فانه لا یدرک ما عند اللَّه الا بطاعته.
وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها مستقر العابدین المساجد، و مستقر العارفین المشاهد، و مستقر المحب رأس سکة محبوبه، لعلّه یشهده عند عبوره. و یقال لکل احد مثوى و مستقر الا الموحد، فانه لا مأوى له و لا منزل. کذا قال عیسى بن مریم (ع): ان لابن آوى مأوى و لیس لابن مریم مأوى، فاجابه الجلیل جل جلاله: انا ماوى من لا ماوى له. رابعه عدویه را مىآید که از قافله منقطع شد در بادیهاى حیران و سرگردان در آن بیابان زیر مغیلانى فرو آمده، سر بر زانوى حسرت نهاده، همى گوید: الهى، غریبم و بیمار و درویش، غمگین و تنها و دلریش، از غیب آوازى شنید که: تستوحشین و انا معک؟ چه اندوه برى، و چون تنهایى؟ نه من با توام حاضر دل و مونس جان توام؟ غریب کى باشى؟ و من وطن توأم درویش چون باشى؟ و من وکیل توأم، زبان حال آن ضعیفه از سر ناز و دلال خبر میدهد.
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشى آن من
یا نزهتى فى حیاتى و راحتى بعد دفنى صد سال برآید و بریزد دل من
مالى بغیرک انس من حیث خوفى و امنى.
هم بوى وصال تو دمد از گل من.
اى خداى کریم مهربان، اى نامدار رهى دار نگهبان، عالم تویى باسرار بندگان، مطلع خودى بر دلهاى دوستان، بار خداى همه بار خدایان، خداوند همه خداوندان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان، در ملک بى در بایست، ملکى در ذات بى هامانست، خداوندى پاک از دریافت چون، منزّه از گمان و پندار و ایدون، بیننده هر تاریک، داننده هر باریک، نزدیکتر از هر نزدیک، نزدیک است ببر، تا دوست از شادى شود مست، دور است بقدر تا دشمن نداند که هست، از دوست بجنایت نبرد که بردبار است و وفادار، از دشمن بخدمت فرهیب نگیرد که جبّار است و کردگار، نه عدل وى را چرا پیدا، نه فضل وى را منتهى پدید، نه عدل وى را درمان، نه فضل وى را کران، عدل پیش فضل خاموش، و فضل را حلقه وصال در گوش، نبینى که عدل نهانست و فضل پیدا، تا دشمن مغرور است و دوست شیدا، خداوندا آرام دل غریبانى، یادگار جان عارفانى، زندگانى جان و آیین زبانى، بخود از خود ترجمانى، بحقّ تو بر تو که ما را بوصال خود رسانى.
الر الالف یؤلّفهم على نعمه و یامرهم بالتوحید، و اللام یلومهم على تخلفهم و یأمرهم بالتجرید، و الراء یرفقهم بلطفه و یحملهم على التفرید، الف خلق را با نعمت منعم مألوف میگرداند، آن گه ایشان را و امنعم میخواند، که بنعمت چه نازید، راز ولىنعمت خواهید، با نعمت آرام چه گیرید، دلارام مهین جویید، مهره مهر فانى تا کى زنید، دست در چنگ وصل لم یزل زنید.
پیر طریقت گفت: الهى! گاه مىگویى که فرود آى، و گاه مىگویى که گریز، گاه فرمایى که بیا، و گاه گویى که پرهیز، خدایانشان قربت است این؟ یا محض رستاخیز؟ هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز، اى مهربان بردبار، اى لطیف و نیک یار، آمدم و درگاه خواهى بناز دار، و خواهى خوار.
اللَّه یعلم اننى بک واجد
ما ان ارید على هواک بدیلا
و اللام یلومهم على تخلفهم و یامرهم بالتجرید لام ایشان را ملامت میکند که هان تا بنگارستان و بوستان مشغول نشوید، که آن گه از دوستان واپس مانید، و به ایشان در نرسید. در خبر است که سیر و اسبق المفردون. و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ «را» اشارت است برهاشدن جوانمردان، از خویشتن بسان والهان در میدان هیمان، تا خود کجا فرا راه آیند، و ازین دریاى مغرق کجا واکران افتند، و شب انتظارشان کى بسر آید، و صبح دولت از افق سعادت کى پدید آید.
پیر طریقت گفت: حقیقت این کار همه نیاز است، حسرتى بىکران، و دردى مادر زادست، در آن هم ناز است و هم گداز است، هم رستخیز نهان، و هم زندگانى جاودان است بىقرارى دل واجدان است، بلاى جان مقربان است، حیرت علم محققان است، احتراق عشق عارفان، و هیمان قصد دوستان و سرگردانى جوانمردان است سرگردانى ایشان درین راه چنان است، که کسى در چاهى بى قعر افتد، هر چند که در آن چاه میشود آن چاه بى قعرتر که هرگز او را پاى بر زمین نیاید، همچنین روندگان درین راه همیشه رواناند، افتان و خیزان، که هرگز ایشان را وقفتى نه، و درین اندوه سلوتى نه، و این دریا را قعرى نه، و این حدیث را غایتى نه.
درین ره گرم رو مىباش تا از روى نادانى
نگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینى
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ استغفار توبه است و توبه استغفار و برهم داشتن هر دو لفظ اشارت است که از گناهان بیرون آیى چنان که مار از پوست، آن گه اعتقاد کن که نجات تو نه بتوبه است که بکرم و فضل اوست جلّ جلاله، اول استغفار کن تا از گناه پاک شوى، پس توبه کن ازین اعتقاد تا درست شوى، اول برخیز برگزارد طاعت و خدمت بفرمان شریعت، پس ازین برخاستن خود برخیز باشارت حقیقت. آن، یکى راه عابدان است و این یکى طریق عارفان، آن یکى حق خدمت از روى شریعت، این یکى نشان صحبت در منهج حقیقت. حاصل خدمت آنست که گفت: یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً ثمره صحبت آنست که گفت: وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ.
قوله: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها خداست که آفریدگار است، و روزى گمار است، مىآفریند بقدرت فراخ، روزى میدهد از خزینه فراخ، نه از صنع در قدرت او وهن آید، نه از بذل در خزینه وى نقص آید. و فى الخبر الصحیح: «یدا اللَّه ملاى لا تغیضها نفقة سحّاء اللّیل و النّهار»
سزاى بنده آنست که چون عزّ و علا حوالت روزى بر خود کرد، هرگز بر روزى غم نخورد، و بر ضمان اللَّه تکیه کند، مصطفى (ص) گفت: «اذا احیل احدکم على ملیء فلیحتل»
اگر کسى را حوالت کنند بر مردى ملیء که مال دارد و توان آن دارد که کار گزارد، حوالت پذیرد، و بران ضمان وى اعتماد کند. پس چه گویى در آفریدگار بندگان و دارنده همگان، که حوالت روزى بندگان بر خود کرد و بفضل خود ایشان را بجاى آن کرد چون روا باشد که دل در دیگرى بندند، یا از دیگران جویند. و فى بعض
کتب اللَّه: «عبادى انتم خلقى و انا ربکم ارزاقکم بیدى لا تتعبوا فیما تکلفت لکم به فاطلبوا منى ارزاقکم و الىّ فارفعوا حوائجکم».
و قال النبى (ص) «ان روح القدس نفث فى روعى ان نفسا لن تموت حتى تستکمل رزقها، الا فاتّقوا اللَّه و اجملوا فى الطلب و لا یحملنکم استبطاء الرزق ان تطلبوه بمعاصى اللَّه فانه لا یدرک ما عند اللَّه الا بطاعته.
وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها مستقر العابدین المساجد، و مستقر العارفین المشاهد، و مستقر المحب رأس سکة محبوبه، لعلّه یشهده عند عبوره. و یقال لکل احد مثوى و مستقر الا الموحد، فانه لا مأوى له و لا منزل. کذا قال عیسى بن مریم (ع): ان لابن آوى مأوى و لیس لابن مریم مأوى، فاجابه الجلیل جل جلاله: انا ماوى من لا ماوى له. رابعه عدویه را مىآید که از قافله منقطع شد در بادیهاى حیران و سرگردان در آن بیابان زیر مغیلانى فرو آمده، سر بر زانوى حسرت نهاده، همى گوید: الهى، غریبم و بیمار و درویش، غمگین و تنها و دلریش، از غیب آوازى شنید که: تستوحشین و انا معک؟ چه اندوه برى، و چون تنهایى؟ نه من با توام حاضر دل و مونس جان توام؟ غریب کى باشى؟ و من وطن توأم درویش چون باشى؟ و من وکیل توأم، زبان حال آن ضعیفه از سر ناز و دلال خبر میدهد.
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشى آن من
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یحیى معاذ گفت: روزها پنج است، یکى روز مفقود دیگر روز مشهود سیوم روز مورود چهارم روز موعود پنجم روز ممدود، امّا روز مفقود روز دینیه است که بر تو گذشت وفایت شد و با تو جذر حسرت و تلهّف در فوات آن نماند، دریافت آن را درمان نه، و با پس آوردن آن ممکن نه، و اگر گویى امروز تدارک کنم امروز را خود حقّى است که جز حقّ خویش را در آن جایگیر نه، با تو جز ازین نماند که گویى «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» و ربّ العزّة آن کند که خود خواهد، اگر بیامرزد فضل آن دارد، و فضل از وى سزا است، و اگر عقوبت کند بعدل کند، و عدل وى راست. امّا روز مشهود این روز است که تو در آنى، اگر خود را دریابى و عمل کنى، و سفر آخرت را زادى برگیرى، و مقام رستاخیز را عدّتى بسازى، وقت آن یافتهاى بغنیمتدار، و ببیدارى و هشیارى کار خود بساز پیش از آنکه روز بسر آید، و وقت در گذرد و کوش تا امروز از دى ترا به بود که مصطفى (ص): گفته مغبون کسى است که دى و امروز او را یکسان است «من استوى یوماه فهو مغبون».
و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشه آن نبرى، و دل در آن نبندى، و وقت خویش بامّید فردا ضایع نکنى که فرداى ناآمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که:
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
آن کو که ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى (ص) فرا عبد اللَّه عمر گفت «کن فى الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فى الموتى و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدرى ما اسمک غدا».
و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار، عمر بآخر رسیده، و جان بچنبر گردن مانده، و در غرقاب حیرت افتاده، و آب حسرت گرد دیده در آمده، و آن روى ارغوانى زعفرانى گشته.
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابى
رخ گلرنگ شاهان را چو شاخ زعفران یابى
هشیار کسى بود که آن روز را پیوسته برابر چشم خویش دارد و یک ساعت از یاد کردن آن نیاساید، مصطفى (ص) گفت: «ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا، الا و انّ من علامات العقل التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التزوّد لسکنى القبور، و التأهّب لیوم النشور».
و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین حشر کنند، و ایشان را دو گروه گردانند، گروهى نیکبختان، و گروهى بدبختان، چنان که رب العزّة گفت: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» ابو سعید خراز را گفتند چه معنى دارد آنچه مصطفى (ص) گفت:شیّبتنى سورة هود؟
قال معناه: شیّبتنى ذکر اخبار اللَّه تعالى عن اهلاک الامم السالفة، فورد علیه من ذلک هیبة السطوة و فیه الاخبار عمّا حکم على عباده فى الاول بقوله: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» گفت: درین سورت دو کار عظیم بیان کرده، و سطوت عزت الهیّت بخلق نموده، یکى بطش قهارى و سیاست جبروت عزت، که بر قومى رانده، و از خانهاشان بر انداخته و دمار از همه برآورده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته، گروهى را بداغ خود گرفته، و با عیب شان خریده، و بى وسیلت طاعت نامشان در جریده سعدا کرده، و گروهى را بى جرم از درگاه خود برانده، و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده، و در وهده نبایست افکنده، آن سعید پیش از عمل رسته، و کارش بر آمده، و این شقى بتیر قطعیت خسته، و بمیخ ردّ وابسته، چه توان کرد اللَّه چنین خواسته، و حکم عدل حکم این رانده، نه مشک خود بوى خریده، نه عسل بخود شیرینى یافته، کاریست در ازل بوده و رفته، نه فزوده و نه کاسته، اینست که اللَّه گفت جل جلاله: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ خراز گفت رسول خدا (ص) از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت: «شیّبتنى هود».
پیر طریقت را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان، و فرق میان ایشان، گفت: نفس بدبخت دود چراغیست کشته، در خانهاى تنگ بىدر، و نفس نیکبخت چشمهایست روشن و روان در بوستانى آراسته با بر.
شقیق بلخى گفت: علامت سعادت پنج چیز است: لین القلب، و کثرة البکاء و الزهد فى الدنیا، و قصر الامل، و کثرة الحیاء، دلى نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن، و از بیم عقوبت بسیار گریستن، و در دنیا زاهد بودن، و امل کوتاه کردن، و بر حیا و شرم زیستن. گفتا: و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است: قساوة القلب، و جمود العین، و الرغبة فى الدّنیا، و طول الامل، و قلّة الحیاء.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ در کلّ عالم و در فرزند آدم کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وى کنند، که: فَاسْتَقِمْ؟ و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصله محمد عربى که بالطاف کرم آراسته، و بانوار شهود افروخته، و بتأیید رسالت مؤید گردانیده، و آن گه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وى بسته، که لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه بر بساط انبساط نشسته، و در خلوت أَوْ أَدْنى از حق شنیده، و آیات کبرى دیده، و اگر نه این قوّت و کرامت و الطاف عنایت بودى، طاقت کشش بار عزت فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ نداشتى، نبینى که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند، از نتاوست ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد، گفت: استقیموا و لن تحصوا، اى لن تطیقوا الاستقامة التی امرت بها. و قال ابو على الجوزجانى: کن طالب الاستقامة، لا طالب الکرامة، فان نفسک متحرکة فى طلب الکرامة، و ربک تعالى یطلب منک الاستقامة.
و معنى استقامت هموار بودن است بىتلون، هر که از مقام تلوین بهیئت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد، و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق. در فعل آنست که ظاهر بر موافقت دارى و باطن در مخالصت. و در خلق آنست که اگر جفا شنوى، عذر دهى، و اگر اذى نمایند، شکر کنى. و یقال: استقامة النفوس فى نفى الزلة، و استقامة القلوب بنفى الغفلة، و استقامة الارواح بنفى الملاحظة، وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ اوقات و ساعات شبانروز که نام زد کردهاند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کردهاند، تا بنده روزگار و اوقات خویش لا بل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتى را وردى ساخته دارد و بداند که واردات الهى در اوراد بندگى بسته، هر که را ورد طاعات بیشتر، او را واردات مکاشفات قوىتر و تمامتر، پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم، قسمى تذکر زبان و عبادت ارکان، و قسمى تفکر دل و مراقبت جان، تا این کرامت ثناء حقّ بوى رسد که میگوید عز جلاله: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ الحسنات ما یجود به الحق، و السیئات ما یذنب به العبد، فاذا ادخل حسنات عفوه على قبایح العبد و جرمه، محاها و ابطلها. و یقال: حسنات التوبة تذهب سیآت الزلّة، و حسنات العنایة تذهب سیّآت الجنایة. قال یحیى بن معاذ: انّ اللَّه عز و جل لم یرض للمؤمن بالذنب حتى ستر، و لم یرض بالسّتر حتى غفر، و لم یرض بالغفران حتى بدّل، و لم یرض بالتبدیل حتى اجره علیه. فقال: إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ خداوندان معانى و ارباب معارف بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کردهاند تا مقصود از آن که قصههاى انبیا و امم با مصطفى عربى گفتند چه بود قومى گفتند مقصود آن بود تا شرف امّت وى و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزّت قرآن خبر چنین داده که کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ مناقب دیگران، و آیین روزگار ایشان، و وصف شرایع ایشان، با این امّت گفتند، تا این امّت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند، و آن گران بارى ایشان در احکام تکلیف بدانستند، و تخفیف خود اندرین معنى بشناختند، و بر وقف این رب العزّة جلّ جلاله گفته: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً. قال بعض المفسرین: النّعمة الظّاهرة تخفیف الشّرائع و النّعمة الباطنة تضعیف الصّنائع. پس مصطفى (ص) چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوى پیوست، و بامّت وى خواست تا بشکر آن قیام کند، از قیام شب و صیام روز، کارى و مجاهدهاى عظیم بر خود نهاد، کان یصلّى باللّیل حتّى تورّمت قدماه، فقیل: یا رسول اللَّه أ لیس «قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: أ فلا اکون عبدا شکورا؟
ثم افتخر فقال: بعثت بالحنیفیّة السهلة، بدان اى جوانمرد که شاه راهى بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین ره دادند، هر یکى را بکسوتى دیگر بپوشیدند، و هر یکى را بخلعتى دیگر بیاراستند همه که بودند مقدّمه لشکر سید اوّلین و آخرین مصطفى عربى (ص) بودند با همه حدیث وى کردند، و سیرت و سنّت وى گفتند و نام وى بردند، چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیه انبیا در بستند، قصه آن عزیزان همه با وى گفتند، و او را خبر دادند، که: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ اى مهتر ساکن باش، و دل بر جاى دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصه تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نهاند، و تو بدانى که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.
از اینجا گفت سیّد ولد آدم و مهتر عالم (ص): «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد، آدم و من دونه تحت لوائى، یوم القیمة. نحن الآخرون السابقون».
و روى عن ابى بکر الکتانى قال: سالت الجنید عن مجازاة الحکایة فقال: هى جند من جنود اللَّه فى ارضه یقوى به احوال المریدین. فقلت: اله اصل فى الکتاب؟
قال: نعم، قوله: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ.
و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشه آن نبرى، و دل در آن نبندى، و وقت خویش بامّید فردا ضایع نکنى که فرداى ناآمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که:
گفتى بکنم کار تو بنوا فردا
آن کو که ترا ضمان کند تا فردا
مصطفى (ص) فرا عبد اللَّه عمر گفت «کن فى الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فى الموتى و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدرى ما اسمک غدا».
و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار، عمر بآخر رسیده، و جان بچنبر گردن مانده، و در غرقاب حیرت افتاده، و آب حسرت گرد دیده در آمده، و آن روى ارغوانى زعفرانى گشته.
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابى
رخ گلرنگ شاهان را چو شاخ زعفران یابى
هشیار کسى بود که آن روز را پیوسته برابر چشم خویش دارد و یک ساعت از یاد کردن آن نیاساید، مصطفى (ص) گفت: «ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا، الا و انّ من علامات العقل التجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التزوّد لسکنى القبور، و التأهّب لیوم النشور».
و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین حشر کنند، و ایشان را دو گروه گردانند، گروهى نیکبختان، و گروهى بدبختان، چنان که رب العزّة گفت: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» ابو سعید خراز را گفتند چه معنى دارد آنچه مصطفى (ص) گفت:شیّبتنى سورة هود؟
قال معناه: شیّبتنى ذکر اخبار اللَّه تعالى عن اهلاک الامم السالفة، فورد علیه من ذلک هیبة السطوة و فیه الاخبار عمّا حکم على عباده فى الاول بقوله: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ» گفت: درین سورت دو کار عظیم بیان کرده، و سطوت عزت الهیّت بخلق نموده، یکى بطش قهارى و سیاست جبروت عزت، که بر قومى رانده، و از خانهاشان بر انداخته و دمار از همه برآورده، هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته، گروهى را بداغ خود گرفته، و با عیب شان خریده، و بى وسیلت طاعت نامشان در جریده سعدا کرده، و گروهى را بى جرم از درگاه خود برانده، و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده، و در وهده نبایست افکنده، آن سعید پیش از عمل رسته، و کارش بر آمده، و این شقى بتیر قطعیت خسته، و بمیخ ردّ وابسته، چه توان کرد اللَّه چنین خواسته، و حکم عدل حکم این رانده، نه مشک خود بوى خریده، نه عسل بخود شیرینى یافته، کاریست در ازل بوده و رفته، نه فزوده و نه کاسته، اینست که اللَّه گفت جل جلاله: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ خراز گفت رسول خدا (ص) از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت: «شیّبتنى هود».
پیر طریقت را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان، و فرق میان ایشان، گفت: نفس بدبخت دود چراغیست کشته، در خانهاى تنگ بىدر، و نفس نیکبخت چشمهایست روشن و روان در بوستانى آراسته با بر.
شقیق بلخى گفت: علامت سعادت پنج چیز است: لین القلب، و کثرة البکاء و الزهد فى الدنیا، و قصر الامل، و کثرة الحیاء، دلى نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن، و از بیم عقوبت بسیار گریستن، و در دنیا زاهد بودن، و امل کوتاه کردن، و بر حیا و شرم زیستن. گفتا: و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است: قساوة القلب، و جمود العین، و الرغبة فى الدّنیا، و طول الامل، و قلّة الحیاء.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ در کلّ عالم و در فرزند آدم کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وى کنند، که: فَاسْتَقِمْ؟ و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصله محمد عربى که بالطاف کرم آراسته، و بانوار شهود افروخته، و بتأیید رسالت مؤید گردانیده، و آن گه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وى بسته، که لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ و آن گه بر بساط انبساط نشسته، و در خلوت أَوْ أَدْنى از حق شنیده، و آیات کبرى دیده، و اگر نه این قوّت و کرامت و الطاف عنایت بودى، طاقت کشش بار عزت فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ نداشتى، نبینى که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند، از نتاوست ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد، گفت: استقیموا و لن تحصوا، اى لن تطیقوا الاستقامة التی امرت بها. و قال ابو على الجوزجانى: کن طالب الاستقامة، لا طالب الکرامة، فان نفسک متحرکة فى طلب الکرامة، و ربک تعالى یطلب منک الاستقامة.
و معنى استقامت هموار بودن است بىتلون، هر که از مقام تلوین بهیئت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد، و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق. در فعل آنست که ظاهر بر موافقت دارى و باطن در مخالصت. و در خلق آنست که اگر جفا شنوى، عذر دهى، و اگر اذى نمایند، شکر کنى. و یقال: استقامة النفوس فى نفى الزلة، و استقامة القلوب بنفى الغفلة، و استقامة الارواح بنفى الملاحظة، وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ اوقات و ساعات شبانروز که نام زد کردهاند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کردهاند، تا بنده روزگار و اوقات خویش لا بل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتى را وردى ساخته دارد و بداند که واردات الهى در اوراد بندگى بسته، هر که را ورد طاعات بیشتر، او را واردات مکاشفات قوىتر و تمامتر، پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم، قسمى تذکر زبان و عبادت ارکان، و قسمى تفکر دل و مراقبت جان، تا این کرامت ثناء حقّ بوى رسد که میگوید عز جلاله: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ الحسنات ما یجود به الحق، و السیئات ما یذنب به العبد، فاذا ادخل حسنات عفوه على قبایح العبد و جرمه، محاها و ابطلها. و یقال: حسنات التوبة تذهب سیآت الزلّة، و حسنات العنایة تذهب سیّآت الجنایة. قال یحیى بن معاذ: انّ اللَّه عز و جل لم یرض للمؤمن بالذنب حتى ستر، و لم یرض بالسّتر حتى غفر، و لم یرض بالغفران حتى بدّل، و لم یرض بالتبدیل حتى اجره علیه. فقال: إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ خداوندان معانى و ارباب معارف بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کردهاند تا مقصود از آن که قصههاى انبیا و امم با مصطفى عربى گفتند چه بود قومى گفتند مقصود آن بود تا شرف امّت وى و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزّت قرآن خبر چنین داده که کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ مناقب دیگران، و آیین روزگار ایشان، و وصف شرایع ایشان، با این امّت گفتند، تا این امّت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند، و آن گران بارى ایشان در احکام تکلیف بدانستند، و تخفیف خود اندرین معنى بشناختند، و بر وقف این رب العزّة جلّ جلاله گفته: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً. قال بعض المفسرین: النّعمة الظّاهرة تخفیف الشّرائع و النّعمة الباطنة تضعیف الصّنائع. پس مصطفى (ص) چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوى پیوست، و بامّت وى خواست تا بشکر آن قیام کند، از قیام شب و صیام روز، کارى و مجاهدهاى عظیم بر خود نهاد، کان یصلّى باللّیل حتّى تورّمت قدماه، فقیل: یا رسول اللَّه أ لیس «قد غفر اللَّه لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؟ فقال: أ فلا اکون عبدا شکورا؟
ثم افتخر فقال: بعثت بالحنیفیّة السهلة، بدان اى جوانمرد که شاه راهى بیاراستند، و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین ره دادند، هر یکى را بکسوتى دیگر بپوشیدند، و هر یکى را بخلعتى دیگر بیاراستند همه که بودند مقدّمه لشکر سید اوّلین و آخرین مصطفى عربى (ص) بودند با همه حدیث وى کردند، و سیرت و سنّت وى گفتند و نام وى بردند، چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد، کارها همه ختم کردند، در تعبیه انبیا در بستند، قصه آن عزیزان همه با وى گفتند، و او را خبر دادند، که: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ اى مهتر ساکن باش، و دل بر جاى دار، که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم، و قصه تو گفتیم، و در نواخت و اکرام تو افزودیم، تا ایشان بدانند که چون تو نهاند، و تو بدانى که ایشان بمنزلت تو نرسیدند.
از اینجا گفت سیّد ولد آدم و مهتر عالم (ص): «انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کنت نبیّا و آدم بین الروح و الجسد، آدم و من دونه تحت لوائى، یوم القیمة. نحن الآخرون السابقون».
و روى عن ابى بکر الکتانى قال: سالت الجنید عن مجازاة الحکایة فقال: هى جند من جنود اللَّه فى ارضه یقوى به احوال المریدین. فقلت: اله اصل فى الکتاب؟
قال: نعم، قوله: وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ» قوم اطمأنّت قلوبهم بذکرهم للَّه و قوم اطمأنّت قلوبهم بذکر اللَّه لهم و لذکر اللَّه اکبر، بر لسان اهل اشارت این آیت از دو کس خبر مىدهد: یکى مرید و دیگر مراد. یکى اوقات خویش مستغرق دارد بذکر زبان، گهى نماز و گه تسبیح و گه خواندن قرآن.
یکى مىنازد بذکر حق در میان جان، از غرقى که هست در بحر عیان، او را پرداخت نیست با ذکر زبان، همى گوید الهى تا یاد تو رهى را یادست، جان وى از همه یادها بفریادست، و تا دل رهى بپیدایى تو شادست، شادى دو جهان نزدیک وى باد است، آن یکى در راه دین رونده، در بند ذکر خویش بمانده، با وى همى گویند ذکر نگه دار و امر و نهى گوش دار. و این یکى بر بساط قربت از اسباب و خلق ربوده و بجذبه الهى مخصوص گشته، ذکر را مىگویند که او را گوش دار. این هم چنان است که گروهى در آرزوى بهشتاند و بهشت خود در آرزوى گروهى است، و ذلک فى
قول النبى (ص): انّ الجنّة تشتاق الى اربعة نفر: صائم رمضان و تالى القرآن و حافظ اللسان و مطعم السّغبان.
و روى ان الجنّة لتشتاق الى سلمان.
آن مرید را دیده برین آمد که: «فَاذْکُرُونِی» و مراد را این نمودند که «أَذْکُرْکُمْ»، مرید طالب ذکر است و ذکر طالب مراد، مرید طالب وقتست و وقت طالب مراد، مرید در طلب دلست و دل در طلب مراد، میدان نظر مرید عالم جعلیّت است در غشاوت خلقیت، میدان نظر مراد هواى وحدانیّت است و فضاء فردانیّت.
لقمان سرخسى و بو الفضل سرخسى دو پیر بودند در عصر خویش فرید روزگار و یگانه وقت، هر دو در سماع بودند، بو الفضل از دست خود رها شد، بارى چند بگردید همچون چرخى گردان، آن گه بروى دیوار بر شد، روى با لقمان کرد که نیایى تا درین هواء جعلیّت پروازى کنیم؟ لقمان بانگ بر وى زد گفت نامردى مکن، آفرینش میدانى تنگ است، پرواز ما را نشاید. اشارتى عظیم است بنقطه جمع، کسى را که در دل آشنایى است و در جان روشنایى.
و در خبر مىآید که ایمان هفتاد و اند بابست، کمتر بابى آنست که از نهاد تو همتى سر بر زند که دنیا و عقبى را بپشت پاى از یک سو اندازى، چون این خاشاک از پیش قدم تو بر داشتند جمال ایمان آن گه بر دل تو تجلّى کند که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا» همانست که آن جوانمرد گفته:
جمال حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دار الملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» مىگوید آن مؤمنان و جوانمردان که صفت ایشان اینست خوشا عیشا که عیش ایشانست، امروز طوبى و زلفى در دل ایشان است و فردا طوبى و حسنى نزل ایشانست، امروز ذوق معرفت و انس محبّت بهره ایشانست و فردا سماع و شراب و دیدار حاصل ایشانست، طوبى ایشان وقتست و بهشت ایشان نقد است و راحت ایشان در درد است. اى جوانمرد هفت کشور آراسته بطلعت خداوندان درد است، ملک هشت بهشت یک شاخ از درخت در دست، اگر یک ذره از آن درد و اندوه که در دلهاى صدیقان و عارفانست، بر کلّ کائنات آشکارا گردد، اهل آفرینش از نشاط آن ذره عین طرب شوند، خارستان همه بوستان گردد، زنّارها کمر عشق دین شود، اگر هرگز طلعت خویش نماید، آن ساعت نماید که واجدان در وجد باشند.
جعفر خلدى گوید که شاه طریقت جنید بغدادى با جماعتى مشایخ قصد زیارت طور کردند، چون بمناجات گاه موسى رسیدند، جنید را وقت خوش گشت و در وجد آمد، درویشى دست بهم وازد، این بیت بر گفت:
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
جماعت از روى موافقت بتواجد در آمدند، هر کسى در شورى افتاده، و از هر گوشهاى نعرهاى همىآمد، راهبى آنجا در غارى نشسته، چون ایشان را بر آن صفت دید، زار بگریست و از درد دل و سوز جگر بنالید، آواز بر آورد که یا امّة محمد اجیبونى، جنید پیش آن راهب رفت، راهب گفت اى شیخ این تواجد شما بر عموم باشد یا بر خصوص؟ گفت بر خصوص، گفت چون مرد مقهور گشت بچه نیّت بر پاى خیزد، گفت نشانى از حق بدلهاى ایشان رسد بر پاى خیزند، نبینى که جمعى نشسته باشند مهترى در آید همه بر پاى خیزند و بتواضع درآیند، ما را از حق نشانى آید و در آن نشان پیمانى بود، وجد ما از آنست، گفتا چه باشد که ایشان را از آن وا ستاند، گفتا خوف خطر و بیم فراق، راهب گفت صدقت یا جنید، در انجیل صورت این سعادت دیدهایم و خواندهایم، راستست و درست، راهب آن ساعت زنّار بگشاد و ایمان قبول کرد، پس درخواست تا همان بیت باز گفتند، بر پاى خاست و همچون چرخى همىگشت، آخر بانگى بکرد و جان بحضرت فرستاد.
«وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اى محمد این کافران قدر نام ما نمىدانند، این بى حرمتان بنام ما کافر مىشوند، اى محمد تو بگوى: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» ما را بپاکى بستاى و به یگانگى یاد کن ما ذکر تو و ثناء تو بعالمى برگرفتیم و ترا بجاى جهانیان پسندیدیم، اى محمد مقصود کائنات و نقطه دائره حادثات خود تویى، لولاک ما خلقت الکون، اگر نه جاه و جلال تو بودى، ما این عالم را خود نیافریدیمى، و لقد انشد مخلوق فى مخلوق:
و کنت ذخرت افکارى لوقت
فکان الوقت وقتک و السّلام
و کنت اطالب الدّنیا بحر
فانت الحرّ و انقطع الکلام
«وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» اى محمّد اگر عتبه و شیبه و ولید مغیره و بو جهل و بو لهب حرمت نام ما نمىدارند و تعظیم آن در دل خود راه نمىدهند، تو دل تنگ مکن و باین معنى غم مخور که مادر خزائن غیب خویش جوانمردانى داریم از امّت تو که پس از این روزگار ایشان را سر بدین عالم در دهیم و از خزائن غیب ایشان را بیرون آریم، مونس دل ایشان نام ما بود، غذاى جان ایشان مهر ما بود.
شبلى وقتى هفت روز در وجد خویش رفته بود که هیچ طعامى و شرابى نخورد، غریق دریاى محبت گشته و سر در سرّ خود گم کرده، این کلمات پیوسته بزبان مىگفت: ذکر ربّى طعام نفسى و ثناء ربّى لباس نفسى و الحیاء من ربّى شراب نفسى، نفسى فداء قلبى قلبى فداء روحى، روحى فداء ربّى، آخر چون آتش وجد وى ساکن گشت، او را پرسیدند که هفت روز بى طعام و شراب بسر آوردى این چه حالست، گفت اى مسکین، کسى که او را با نام و ذکر دوست خوش بود، طعام و شرابش کجا یاد آید، آن گه گفت:
جئتمانى لتعلما سرّ سعدى
تجدانى بسرّ سعدى شحیحا
آوردهاند که عیسى بن مریم (ع) شصت روز در مناجات حق بود که طعام و شراب بخاطر وى نگذشت، بعد از شصت روز در دلش آمد که اگر رغیفى بودى ما بکار بردیمى، آن ساعت مناجات منقطع گشت و آن رغیف دید پیش وى نهاده، عیسى بآنک از مناجات باز ماند همىگریست، پیرى بر وى بگذشت که بر وى سیماى نیکان بود، گفت اى شیخ مرا چنین حالى افتاد: در مناجات حق بودم بخاطر من طعام بگذشت آرزوى رغیفى در سینه من حرکت کرد آن مناجات منقطع گشت دعائى کن در کار من، آن پیر گفت: الهى ان کان الخبز خطر ببالى فى وقت من الاوقات فلا تغفر لی، باین حکایت نگر، اعتقاد نکنى که آن ولى را بر عیسى فضل بود که عیسى نبى بود و هیچ رتبت بالاى نبوّت نیست، نهایت کار اولیاء بدایت کار انبیاء است و در تحت این سرّى است که بیان آن ناچارست و دانستن آن مهم: بدانک پیغامبران را قوّتى باشد از تأیید الهیّت و تأثیر نبوّت که اولیا را آن قوّت نبود و بآن قوّت حظّ نفس ایشان را از تعظیم در گاه الهیّت و پرورش دین و دیانت و موجبات نبوّت باز ندارد، ازین جهت طلب حظّ نفس کنند و ایشان را هیچ زیان ندارد، بآن قوت و تأیید الهیّت که یافتهاند، و اولیا را آن قوّت نیست، اگر در حظوظ نفس شوند، در تراجع افتند، ازینجا بود که موسى (ع) با آن همه کرامات و آیات که از حق تعالى دیده بود و یافته از وى طعام خواست گفت: ربّ انّى لما انزلت الیه من خیر فقیر، و همچنین پیغامبران حظّ نفس طلب کردهاند از طعام و شراب و نکاح زنان و مخالطت ایشان، فهذا نبینا (ص) ربّما یکون مع عائشة فى الفراش و الوحى ینزل علیه و ما کان یشغله هیبة الوحى عن حظوظ نفسه. و هم ازین باب است آنچ ربّ العزّه گفت: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً» کافران بعیب باز گفتند که اگر محمّد پیغامبر بودى از شغل نبوّت با شغل زن و فرزند نپرداختى، ربّ العزّه ایشان را جواب داد که همه پیغامبران چنین بودهاند، زن و فرزند داشتهاند، و ایشان را زن و فرزند از شغل نبوّت و اداء رسالت باز نداشت و امیر المؤمنین على (ع) ازینجا گفت: خیار هذه الامة الذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم.
و قال النبى علیه افضل الصلوات لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لما تلذّذتم بالنساء على الفراش و لخرجتم الى الصّعدات تجارون الى اللَّه.
فکان هو (ص) علم هذه الاشیاء و لکن من قوّته و امکانه و انبساطه مع اللَّه عزّ و جل لم یشغله حظّ نفسه عن حظّ ربّه و لا حظّ ربّه عن حظّ نفسه.
قوله: «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» قال جعفر الصادق (ع) لکلّ رؤیة وقت و قال ابن عطاء لکلّ علم بیان و لکلّ بیان لسان و لکلّ لسان عبارة و لکلّ عبارة طریقة و لکلّ طریقة اجل فمن لم یمیز بین هذه الاحوال فلیس له ان یتکلّم.
یکى مىنازد بذکر حق در میان جان، از غرقى که هست در بحر عیان، او را پرداخت نیست با ذکر زبان، همى گوید الهى تا یاد تو رهى را یادست، جان وى از همه یادها بفریادست، و تا دل رهى بپیدایى تو شادست، شادى دو جهان نزدیک وى باد است، آن یکى در راه دین رونده، در بند ذکر خویش بمانده، با وى همى گویند ذکر نگه دار و امر و نهى گوش دار. و این یکى بر بساط قربت از اسباب و خلق ربوده و بجذبه الهى مخصوص گشته، ذکر را مىگویند که او را گوش دار. این هم چنان است که گروهى در آرزوى بهشتاند و بهشت خود در آرزوى گروهى است، و ذلک فى
قول النبى (ص): انّ الجنّة تشتاق الى اربعة نفر: صائم رمضان و تالى القرآن و حافظ اللسان و مطعم السّغبان.
و روى ان الجنّة لتشتاق الى سلمان.
آن مرید را دیده برین آمد که: «فَاذْکُرُونِی» و مراد را این نمودند که «أَذْکُرْکُمْ»، مرید طالب ذکر است و ذکر طالب مراد، مرید طالب وقتست و وقت طالب مراد، مرید در طلب دلست و دل در طلب مراد، میدان نظر مرید عالم جعلیّت است در غشاوت خلقیت، میدان نظر مراد هواى وحدانیّت است و فضاء فردانیّت.
لقمان سرخسى و بو الفضل سرخسى دو پیر بودند در عصر خویش فرید روزگار و یگانه وقت، هر دو در سماع بودند، بو الفضل از دست خود رها شد، بارى چند بگردید همچون چرخى گردان، آن گه بروى دیوار بر شد، روى با لقمان کرد که نیایى تا درین هواء جعلیّت پروازى کنیم؟ لقمان بانگ بر وى زد گفت نامردى مکن، آفرینش میدانى تنگ است، پرواز ما را نشاید. اشارتى عظیم است بنقطه جمع، کسى را که در دل آشنایى است و در جان روشنایى.
و در خبر مىآید که ایمان هفتاد و اند بابست، کمتر بابى آنست که از نهاد تو همتى سر بر زند که دنیا و عقبى را بپشت پاى از یک سو اندازى، چون این خاشاک از پیش قدم تو بر داشتند جمال ایمان آن گه بر دل تو تجلّى کند که: «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا» همانست که آن جوانمرد گفته:
جمال حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دار الملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» مىگوید آن مؤمنان و جوانمردان که صفت ایشان اینست خوشا عیشا که عیش ایشانست، امروز طوبى و زلفى در دل ایشان است و فردا طوبى و حسنى نزل ایشانست، امروز ذوق معرفت و انس محبّت بهره ایشانست و فردا سماع و شراب و دیدار حاصل ایشانست، طوبى ایشان وقتست و بهشت ایشان نقد است و راحت ایشان در درد است. اى جوانمرد هفت کشور آراسته بطلعت خداوندان درد است، ملک هشت بهشت یک شاخ از درخت در دست، اگر یک ذره از آن درد و اندوه که در دلهاى صدیقان و عارفانست، بر کلّ کائنات آشکارا گردد، اهل آفرینش از نشاط آن ذره عین طرب شوند، خارستان همه بوستان گردد، زنّارها کمر عشق دین شود، اگر هرگز طلعت خویش نماید، آن ساعت نماید که واجدان در وجد باشند.
جعفر خلدى گوید که شاه طریقت جنید بغدادى با جماعتى مشایخ قصد زیارت طور کردند، چون بمناجات گاه موسى رسیدند، جنید را وقت خوش گشت و در وجد آمد، درویشى دست بهم وازد، این بیت بر گفت:
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
جماعت از روى موافقت بتواجد در آمدند، هر کسى در شورى افتاده، و از هر گوشهاى نعرهاى همىآمد، راهبى آنجا در غارى نشسته، چون ایشان را بر آن صفت دید، زار بگریست و از درد دل و سوز جگر بنالید، آواز بر آورد که یا امّة محمد اجیبونى، جنید پیش آن راهب رفت، راهب گفت اى شیخ این تواجد شما بر عموم باشد یا بر خصوص؟ گفت بر خصوص، گفت چون مرد مقهور گشت بچه نیّت بر پاى خیزد، گفت نشانى از حق بدلهاى ایشان رسد بر پاى خیزند، نبینى که جمعى نشسته باشند مهترى در آید همه بر پاى خیزند و بتواضع درآیند، ما را از حق نشانى آید و در آن نشان پیمانى بود، وجد ما از آنست، گفتا چه باشد که ایشان را از آن وا ستاند، گفتا خوف خطر و بیم فراق، راهب گفت صدقت یا جنید، در انجیل صورت این سعادت دیدهایم و خواندهایم، راستست و درست، راهب آن ساعت زنّار بگشاد و ایمان قبول کرد، پس درخواست تا همان بیت باز گفتند، بر پاى خاست و همچون چرخى همىگشت، آخر بانگى بکرد و جان بحضرت فرستاد.
«وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» اى محمد این کافران قدر نام ما نمىدانند، این بى حرمتان بنام ما کافر مىشوند، اى محمد تو بگوى: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» ما را بپاکى بستاى و به یگانگى یاد کن ما ذکر تو و ثناء تو بعالمى برگرفتیم و ترا بجاى جهانیان پسندیدیم، اى محمد مقصود کائنات و نقطه دائره حادثات خود تویى، لولاک ما خلقت الکون، اگر نه جاه و جلال تو بودى، ما این عالم را خود نیافریدیمى، و لقد انشد مخلوق فى مخلوق:
و کنت ذخرت افکارى لوقت
فکان الوقت وقتک و السّلام
و کنت اطالب الدّنیا بحر
فانت الحرّ و انقطع الکلام
«وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» اى محمّد اگر عتبه و شیبه و ولید مغیره و بو جهل و بو لهب حرمت نام ما نمىدارند و تعظیم آن در دل خود راه نمىدهند، تو دل تنگ مکن و باین معنى غم مخور که مادر خزائن غیب خویش جوانمردانى داریم از امّت تو که پس از این روزگار ایشان را سر بدین عالم در دهیم و از خزائن غیب ایشان را بیرون آریم، مونس دل ایشان نام ما بود، غذاى جان ایشان مهر ما بود.
شبلى وقتى هفت روز در وجد خویش رفته بود که هیچ طعامى و شرابى نخورد، غریق دریاى محبت گشته و سر در سرّ خود گم کرده، این کلمات پیوسته بزبان مىگفت: ذکر ربّى طعام نفسى و ثناء ربّى لباس نفسى و الحیاء من ربّى شراب نفسى، نفسى فداء قلبى قلبى فداء روحى، روحى فداء ربّى، آخر چون آتش وجد وى ساکن گشت، او را پرسیدند که هفت روز بى طعام و شراب بسر آوردى این چه حالست، گفت اى مسکین، کسى که او را با نام و ذکر دوست خوش بود، طعام و شرابش کجا یاد آید، آن گه گفت:
جئتمانى لتعلما سرّ سعدى
تجدانى بسرّ سعدى شحیحا
آوردهاند که عیسى بن مریم (ع) شصت روز در مناجات حق بود که طعام و شراب بخاطر وى نگذشت، بعد از شصت روز در دلش آمد که اگر رغیفى بودى ما بکار بردیمى، آن ساعت مناجات منقطع گشت و آن رغیف دید پیش وى نهاده، عیسى بآنک از مناجات باز ماند همىگریست، پیرى بر وى بگذشت که بر وى سیماى نیکان بود، گفت اى شیخ مرا چنین حالى افتاد: در مناجات حق بودم بخاطر من طعام بگذشت آرزوى رغیفى در سینه من حرکت کرد آن مناجات منقطع گشت دعائى کن در کار من، آن پیر گفت: الهى ان کان الخبز خطر ببالى فى وقت من الاوقات فلا تغفر لی، باین حکایت نگر، اعتقاد نکنى که آن ولى را بر عیسى فضل بود که عیسى نبى بود و هیچ رتبت بالاى نبوّت نیست، نهایت کار اولیاء بدایت کار انبیاء است و در تحت این سرّى است که بیان آن ناچارست و دانستن آن مهم: بدانک پیغامبران را قوّتى باشد از تأیید الهیّت و تأثیر نبوّت که اولیا را آن قوّت نبود و بآن قوّت حظّ نفس ایشان را از تعظیم در گاه الهیّت و پرورش دین و دیانت و موجبات نبوّت باز ندارد، ازین جهت طلب حظّ نفس کنند و ایشان را هیچ زیان ندارد، بآن قوت و تأیید الهیّت که یافتهاند، و اولیا را آن قوّت نیست، اگر در حظوظ نفس شوند، در تراجع افتند، ازینجا بود که موسى (ع) با آن همه کرامات و آیات که از حق تعالى دیده بود و یافته از وى طعام خواست گفت: ربّ انّى لما انزلت الیه من خیر فقیر، و همچنین پیغامبران حظّ نفس طلب کردهاند از طعام و شراب و نکاح زنان و مخالطت ایشان، فهذا نبینا (ص) ربّما یکون مع عائشة فى الفراش و الوحى ینزل علیه و ما کان یشغله هیبة الوحى عن حظوظ نفسه. و هم ازین باب است آنچ ربّ العزّه گفت: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً» کافران بعیب باز گفتند که اگر محمّد پیغامبر بودى از شغل نبوّت با شغل زن و فرزند نپرداختى، ربّ العزّه ایشان را جواب داد که همه پیغامبران چنین بودهاند، زن و فرزند داشتهاند، و ایشان را زن و فرزند از شغل نبوّت و اداء رسالت باز نداشت و امیر المؤمنین على (ع) ازینجا گفت: خیار هذه الامة الذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم.
و قال النبى علیه افضل الصلوات لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لما تلذّذتم بالنساء على الفراش و لخرجتم الى الصّعدات تجارون الى اللَّه.
فکان هو (ص) علم هذه الاشیاء و لکن من قوّته و امکانه و انبساطه مع اللَّه عزّ و جل لم یشغله حظّ نفسه عن حظّ ربّه و لا حظّ ربّه عن حظّ نفسه.
قوله: «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» قال جعفر الصادق (ع) لکلّ رؤیة وقت و قال ابن عطاء لکلّ علم بیان و لکلّ بیان لسان و لکلّ لسان عبارة و لکلّ عبارة طریقة و لکلّ طریقة اجل فمن لم یمیز بین هذه الاحوال فلیس له ان یتکلّم.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» هذه حکایة حال المؤمنین بعد قضاء الامر، آیت پیش وصف الحال کافران و بیگانگانست و مآل و مستقرّ ایشان و این آیت حکایت حال مؤمنانست و سرانجام کار ایشان مىگوید پس از آنک کار شمار برگزاردند و مرگ را گشتند هر کس را سزاى خویش دهند و بمستقرّ خود فرود آرند، دشمنان را بدوزخ و دوستان را ببهشت، آن گه بهشت را صفت کرد گفت: «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ».
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): انهار الجنّة تخرج من تحت تلال او من تحت جبال المسک و لو قیل لاهل الجنّة انّکم ماکثون فى الجنّة عدد کلّ حصاة فى الدّنیا سنة لحزنوا و قالوا انّا لا بدّ خارجون و لکن جعلهم اللَّه للابد و لم یجعل لهم امدا.
و عن ابى هریرة قال قال النبى (ص): یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنّة فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه فیقال: یا اهل الجنّة هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم ربّنا هذا الموت، ثمّ یقال یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین بان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال لهم هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم ربّنا هذا الموت فیأمر به فیذبح على الصّراط و یقال للفریقین جمیعا خلود فیما تجدون لا موت فیه ابدا، فذلک قوله عزّ و جل: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم و بفضل ربّهم. اذن اینجا امرست و اطلاق و این رده معتزلیان و قدریان است که ایشان معنى اذن علم مىگویند از بیم آن که در آن آیت که: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» خلاف معتقد ایشان بر ایشان لازم آید اگر بر اطلاق حمل کنند، و اگر چنانست که ایشان مىگویند که اذن بمعنى علم است درین آیت که: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» پس کسى دیگر ایشان را در بهشت مىآرد نه اللَّه و نه بفرمان اللَّه و این کفر صریحست «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» یسلّم بعضهم على بعض و یسلّم علیهم الملائکة و یسلّم علیهم الجبّار جلّ جلاله، قال اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ».
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم و العلم معلّق بمکان الاستفهام یعنى تنبّه لهذا المثل و الکلمة الطیّبة هى لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه، و قیل هى القرآن و قیل جمیع افعال المؤمن و طاعاته، و المراد بالطیّب ان یکون من الاخلاص. قال ابن عباس: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» هى شجرة فى الجنة و الجمهور على انّها النخلة.
روى عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) ذات یوم قال لاصحابه انبئونى بشجرة تشبه المسلم لا یتحات ورقها تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها، فوقع فى قلبى انّها النخلة، فقال النبى (ص) هى النّخلة، فقلت لابى لقد کان وقع فى قلبى انّها النخلة، قال فما منعک ان تکون قلته لان تکن قلته احبّ الىّ من کذا و کذا فقلت: کنت فى القوم و ابو بکر فلم تقولا شیئا فکرهت ان اقول.
و قال ابو العالیة: اتى انس بن مالک بطبق من رطب فقال لى کل فانّ هذه الشجرة الّتى قال اللَّه سبحانه فى کتابه: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ»
ثمّ قال انس اتى رسول اللَّه (ص) بقناع علیه بسر فقرأ هذه الآیة و قوله: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» اى طیبة الثمرة فترک ذکر الثّمرة لدلالة الکلام علیها، «أَصْلُها» اى اصل هذه الشجرة، «ثابِتٌ» فى الارض «وَ فَرْعُها» اعلاها و افنانها، «فِی السَّماءِ» اى عال نحو السّماء، کذلک الایمان و القرآن ثابت راسخ فى قلب المؤمن بالمعرفة و التصدیق و الاخلاص و قراءته و تسبیحه و طاعته عالیة مرتفعة الى السّماء لیس لها حجاب حتّى تنتهى الى اللَّه عزّ و جلّ لقوله تعالى: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» الآیة..
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ مثل هذا الدّین کمثل شجرة نابتة الایمان اصلها و الزّکاة فرعها و الصّیام عروقها و التأخّی فى اللَّه نباتها و حسن الخلق ورقها و الکفّ عن محارم اللَّه ثمرتها فکما لا تکمل هذه الشجرة الّا بثمرة طیّبة لا یکمل الایمان الّا بالکفّ عن محارم اللَّه.
و عن مقاتل بن حیّان عن الضحاک عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ للَّه عزّ و جلّ عمودا من نور اسفله تحت الارض السّابعة و رأسه تحت العرش فاذا قال العبد اشهد ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبده و رسوله، اهتزّ ذلک العمود، فیقول اللَّه عزّ و جل اسکن فیقول کیف اسکن و لم تغفر لقائلها، فقال النّبی (ص) اکثروا من هزوز العمود.
ربّ العالمین در این آیت مثل زد کلمه شهادت را و ایمان و طاعات بنده را.
گفت مثل مؤمن در کلمه شهادت که بر زبان دارد و ایمان و تصدیق که در میان جان دارد و پذیرفتن احکام شریعت و اتّباع سنّت که بدست دارد، راست مثل درخت خرماست که بیخ بر جاى دارد استوار و شاخ بر هوا دارد باز، همچنین بنده مؤمن ایمان و معرفت در دل وى ثابت گشته و راسخ شده بتصدیق و اخلاص و شهادت زبان و خواندن قرآن و اعمال ارکان از وى مىشود بى حجاب بر آسمان.
آن گه گفت: «تُؤْتِی أُکُلَها» اى تخرج ثمرها، «کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى کلّ سنة لانّ التمر یکون فى السنة مرّة. و قیل ستّة اشهر لانّ التّمر یبقى علیها ستّة اشهر. و قیل شهرین و هما مدة الصرام الى وقت ظهور الطّلع. و قیل کلّ ساعة لیلا و نهارا شتاء و صیفا تؤکل فى جمیع الاوقات کذلک المؤمن لا یخلو من الخیر فى الاوقات کلّها و یرتفع فى کلّ یوم و لیلة الى اللَّه عمل صالح. گفتهاند که تشبیه مؤمن بدرخت خرما از آن کرد که هیچ درخت از روى معنى شبه آدمى ندارد مگر درخت خرما، نبینى هر درختى که سر آن بر گیرند دیگر بار از اصل خود شاخ زند مگر درخت خرما که چون وى برگیرند خشک شود، صفت آدمى همین است تا سر بر جاست همه تن برجاست چون سر نماند تن نیز نماند. دیگر وجه آنست که هر درختى بى لقاح بار دهد و درخت خرما بى لقاح بار ندهد.
مصطفى (ص) گفت: «خیر المال سکة مأبورة او مهرة مأمورة»، حال آدمى همینست. سدیگر وجه آنست که درخت خرما از فضله تربت آدم (ع) آفریدهاند. مصطفى (ص) گفت: اکرموا عمّتکم، فقیل یا رسول اللَّه و من عمّتنا قال النّخلة و ذلک انّ اللَّه تعالى لمّا خلق آدم فضلت من طینه فضلة فخلق منها النخلة، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» فانّها اتمّ للبیان و اوضح للبرهان.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» یعنى الکفر، و قیل کلمة الشرک لقوله: «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ». و قیل کلّ کلمة نهى اللَّه عنها فهى خبیثة، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
روى عن النبى (ص) انّه قال انّها الحنظل.
قال ابن عباس هذه شجرة لم یخلقها اللَّه و هو مثل و معنى خبیثة کریهة المطعم مرّة المذاق ینفر عنها الطّباع، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» اى استوصلت جثّته و قلعت بتمامها لانّ عروقها قریبة من الظاهر لا تثبت زمانا بخلاف النخلة و کثیر من سایر الاشجار کذلک الکافر لیس لقوله و لا لعمله اصل یستقر على الارض و لا فرع یصعد الى السّماء.
روى عن ابى هریرة انّه قال: ذکرت الکمأة عند رسول اللَّه (ص) فقال رجل انّى لا رآها الشجرة، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» و اللَّه مالها من فرع و لا اصل، فقال (ص): لا تقل ذلک انّها من المنّ و ماءها شفاء العین و العجوة من الجنّة و هى شفاء من السم.
و روى ابو موسى الاشعرى عن النبى (ص) انّه قال مثل المؤمن الّذى یقرأ القرآن مثل الا ترجّة ریحها طیّب و طعمها طیّب و مثل المؤمن الّذى لا یقرأ القرآن مثل التمرة طعمها طیّب و لا ریح لها، و مثل الفاجر الّذى یقرأ القرآن مثل الرّیحانة طعمها مرّ و ریحها طیّب و مثل الفاجر الّذى لا یقرأ القرآن مثل الحنظلة طعمها مرّ و لا ریح لها.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» ثبّت اللَّه المؤمن بشهادة الحق على الدین الحقّ فلم یبطل ایمانه ذنب ما لم یفسد ثباته علیه، جحد او شکّ تثبیت آنست که مؤمن را بر کلمه شهادت بر زبان و ایمان و تصدیق در دل مىدارد تا اگر از وى گناهى رود آن گناه ایمان وى باطل نگرداند مگر که از وى جحود آید در توحید یا شک آرد در ایمان و تصدیق و نفع آن در دنیا و آخرت بوى مىرسد، در دنیا خون و مال وى معصوم و در آخرت بهشت باقى و سعادت جاویدى، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» این با بایمان متصلست، اى آمنوا بهذا القول الثّابت الدّائم النّفع فى الدّنیا و فى الآخرة و هو قول: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه. جمهور مفسران بر آناند که این آیت در سؤال قبر فرو آمد، آن ساعت که بنده را در خاک نهند و فریشتگان از وى سؤال کنند که: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فاذا قال العبد: اللَّه ربّى و محمد نبیّى و الاسلام دینى فقد ثبّته اللَّه عزّ و جلّ بالقول الثّابت فى الآخرة، لانّ هذا بعد وفاته و یثبت به فى الدّنیا لانّه لا یلقّنه فى الآخرة الّا ان یکون عقده فى الدنیا. و قال مقاتل انّ المؤمن اذا مات بعث اللَّه الیه ملکا یقال له دومان فیدخل قبره فیقول له: یأتیک الان ملکان اسودان فیسالانک من ربّک و من نبیّک و ما دینک فاجبهما بما کنت علیه فى حیاتک، ثمّ یخرج، فیدخل الملکان و هما منکر و نکیر اسودان ازرقان فظان غلیظان اعینهما کالبرق الخاطف و اصواتهما کالرّعد القاصف، معهما مرزبة فیقعدانه و یسألانه و لا یشعران بدخول دومان فیقول ربّى اللَّه و نبیّى محمد و دینى الاسلام، فیقولان له عشت سعیدا و متّ شهیدا، ثمّ یقولان: اللّهم ارضه کما ارضاک و یفتح له فى قبره باب من الجنّة یأتیه منها التّحف، فاذا انصرفا عنه قالا له: نم نومة العروس، فهذا هو التثبیت، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» یعنى لا یلقّنهم و ذلک انّ الکافر اذا دخل علیه الملکان، قالا له من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ قال لا ادرى، قالا له لا دریت و لا کنت عشت عصیّا و مت شقیّا، ثمّ یقولان له نم نومة المنهوس و یفتح فى قبره باب من جهنّم و یضربانه ضربة بتلک المرزبة فیشهق شهقة یسمعها کلّ حیوان الا الثّقلین و یلعنه کلّ من یسمع صوته فذلک قوله: «وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».
و عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة روح المؤمن قال: فیعاد روحه فى جسده و یأتیه ملکان فیجلسانه فى قبره فیقولان: من ربّک و ما دینک و من نبیّک و هى آخر فتنة تعرض على المؤمن فیثبته اللَّه تعالى فیقول: ربّى اللَّه و دینى الاسلام و نبیّى محمد، فینادى مناد من السماء ان صدق عبدى.
فذلک قوله: «یُثَبِّتُ اللَّهُ... الآیة» و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة فقال: یا ایّها النّاس انّ هذه الامّة تبتلى فى قبورها فاذا الانسان دفن و تفرّق عنه اصحابه جاءه ملک بیده مطراق فاقعده، فقال ما تقول فى هذا الرّجل فان کان مؤمنا، قال اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، فیقول له صدقت فیفتح له باب الى النّار فیقال له هذا منزلک کان لو کفرت بربّک، فامّا اذ آمنت به فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى الجنّة، فیرید ان ینهض له، فیقال له اسکن، ثمّ یفسح له فى قبره. و امّا الکافر او المنافق فیقال له ما تقول فى هذا الرّجل فیقول لا ادرى، فیقال له لا دریت و لا اهتدیت، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فیقال له هذا منزلک لو آمنت بربک، فامّا اذا کفرت فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى النّار، ثمّ یقمعه الملک بالمطراق قمعة یسمعه خلق اللَّه کلّهم الا الثّقلین.
قال بعض اصحابه یا رسول اللَّه ما من احد یقوم على رأسه ملک بیده مطراق الّا هیل عند ذلک؟ فقال رسول اللَّه (ص): «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ».
و فى روایة اخرى عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): اذا وضع المؤمن فى قبره اتاه ملکان فانتهزاه. فقال یهبّ کما یهبّ النّائم، قال فیقال له: من ربّک؟
فیقول: اللَّه ربّى و الاسلام دینى و محمّد نبیّى، قال فینادى مناد ان صدقت فافرشوه من الجنّة و البسوه من الجنّة فیقول: دعونى اخبر اهلى فیقال له اسکن.
و عن سعید بن المسیب عن عائشة امّ المؤمنین رضى اللَّه عنها انّها قالت یا رسول اللَّه انّى منذ حدّثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شىء، قال یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى سماع المؤمن کالاثمد فى العین و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالام الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصّداع فیقوم الیه فتغمز رأسه غمزا رقیقا و لکن یا عائشة ویل للشّاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم کضغطة البیضة على الصّخرة.
و عن البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد. فجلس و جلسنا حوله کانّ على اکتافنا فلق الصّخر و على رؤسنا الطیر فارم قلیلا و الارمام السّکوت فلمّا رفع رأسه قال: انّ المؤمن اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت علیه ملائکة من السّماء معهم کفن من الجنّة و حنوط من الجنّة فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه فقال: اخرجى ایّتها النّفس المطمئنة اخرجى الى رحمة اللَّه و رضوانه فیسلّ نفسه کما تنزل القطرة من السّماء فاذا خرجت نفسه صلّى علیه کلّ شىء بین السماء و الارض الّا الثّقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء فیفتح له السّماء الدنیا و یشیّعه مقرّبوها الى السّماء الثانیة و الثّالثة و الرّابعة و الخامسة و السّادسة و السابعة الى العرش مقرّبوا کل سماء فاذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیین، فیقول اللَّه عزّ و جل ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیر ان الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفار هما فیجلسانه، ثمّ یقولان له: یا هذا من ربّک؟ فیقول: ربّى اللَّه، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان له: ما دینک؟ فیقول الاسلام، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان. من نبیّک؟
فیقول: محمّد قال یقولان: صدقت، ثمّ یفسح له فى قبره مدّ بصره و یأتیه حسن الوجه طیّب الرّیح حسن الثّیاب، فیقول جزاک اللَّه خیرا ان کنت سریعا فى طاعة اللَّه بطیئا عن معصیة اللَّه فیقول و انت فجزاک اللَّه خیرا، و من انت قال انا عملک الصّالح، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فینظر الى مقعده و منزلته فیها حتّى تقوم السّاعة. و انّ الکافر اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت ملائکة من السّماء معهم کفن من نار و حنوط من نار فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه، ثمّ قال اخرجى ایّتها النّفس الخبیثة اخرجى الى غضب اللَّه و سخطه فیتفرّق روحه فى جسده کراهیة ان تخرج لما ترى و تعاین فیستخرجها کما یستخرج السّفود من الصّوف المبلول فاذا خرجت نفسه لعنه کلّ شىء بین السّماء و الارض الّا الثقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء الدّنیا فتغلق دونه فیقول الرب عزّ و جلّ ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلفتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیردّ الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیران الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفارهما اصواتهما کالرّعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف فیجلسانه، ثمّ یقولان یا هذا من ربّک؟ فیقول: لا ادرى، فینادى من جانب القبران لا دریت فیضربانه بمرزبة من حدید لو اجتمع علیها ما بین الخافقین لم یقلّوها فیشعل فیه قبره نارا و یضیق علیه قبره حتّى تختلف اضلاعه و یأتیه قبیح الوجه قبیح الثّباب منتن الرّیح فیقول جزاک اللَّه شرّا فو اللَّه ان کنت لبطیئا عن طاعة اللَّه سریعا الى معصیة اللَّه، فیقول: و انت فجزاک اللَّه شرّا، من انت؟ فیقول: انا عملک الخبیث، ثمّ یفتح له باب الى النّار فینظر الى مقعده فیها حتّى تقوم السّاعة.
قال اللَّه تعالى: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بلا اله الا اللَّه «وَ فِی الْآخِرَةِ» یعنى القبر بلا اله الا اللَّه اذا سئل عنها، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» عنها فلا یقولونها اذا سئلوا عنها، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» و قیل یفعل اللَّه ما یشاء لا اعتراض علیه فى تثبیت المؤمنین و اضلال الظالمین.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» هم صنادید قریش و ظلمتهم قطع اللَّه دابرهم یوم بدر. و قیل هو عام فى جمیع المشرکین و نعمة اللَّه محمّد (ص) بعثة اللَّه نعمة علیهم فکفروا و غیروا. قال الزّجاج هم اهل مکّة اسکنهم اللَّه حرمه و آتاهم نعمه و آمنهم من الخوف و جعلهم قوام بیته فبدّلوا ذلک کفرا، «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» اى بدّلوا شکر نعمة اللَّه کفرا کقوله: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» یعنى شکر رزقکم. قال ابن عباس هم متنصّرة العرب جبلة بن ایهم و اصحابه، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» الّذین اتّبعوهم، «دارَ الْبَوارِ» هى جهنم و البوار الهلاک و الاستیصال و البور الهلکى: رجل بور و رجال بور و امرأة بور و نساء بور. و عن على (ع) دار البوار بدر.
«جَهَنَّمَ» بدل من دار البوار و جهنم لا یتصرّف لانّها مؤنثة و هى معرفة، «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» اى و بئس المستقرّ جهنم.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى سمّوا اصنامهم امثالا و نظراء للَّه، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» بضم یا، قراءت کوفیانست و باین قراءت لام لام کى است یعنى کى یضلّوا النّاس عن سبیل اللَّه، و بفتح یا، قراءت باقى است و باین قراءت لام لام عاقبتست اى کانت عاقبة اتّخاذهم، الانداد: الضلال عن الصّواب، «قُلْ تَمَتَّعُوا» این امر تهدید و وعید است اى استمتعوا من الحیاة الدّنیا بشهواتکم و بعبادة الاوثان فانّها سریعة الزّوال عنکم و «مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ».
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» خصهم اللَّه بالاضافة الیه تشریفا لهم، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» المفروضة و اقامتها ادامتها بشروطها، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ» الزّکاة الواجبة و سائر ابواب البرّ و جزم یقیموا و ینفقوا على جواب الامر و المعنى مرهم بالصّلاة یقیموها و بالزّکاة ینفقوها، «سِرًّا وَ عَلانِیَةً» مصدران وقعا موقع الحال اى مسرّین و معلنین. و قیل سرّا ما یتطوّع به مخافة الرّیاء و علانیة اى ما یجب علیه لئلّا یتّهم و لیقتدى به غیره. و قیل السر، الصدقات و العلانیة النفقات، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ» اى لا فدیة للکفّار، «وَ لا خِلالٌ» اى لا مخالة، یقال خاللت فلانا خلالا و مخالّة، و الاسم الخلّة و هى الصّداقة. و قیل الخلال جمع خلّة کقلة و قلال اى لا شفاعة للکفار لانّ الخلیل یشفع للخلیل. قراءة مکى و بصرى لابیع فیه و لا خلال بالنّصب على النّفى بلا، ثمّ وحد نفسه و عدّ نعمه على خلقه.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، و قیل من جانب السّماء، و قیل من السّماء التی فیها الملائکة ینزل الى السّحاب، ثمّ ینزل من السّحاب الى الارض، «السَّماءِ» اى مطرا، «فَأَخْرَجَ بِهِ» اى بالمطر، «مِنَ الثَّمَراتِ» حمل الاشجار و غیره، «رِزْقاً لَکُمْ» معاشا و غذاء،و انتصاب رزقا على المصدر الّذى هو فى المعنى مفعول له، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» اى ذلّل لکم رکوب السّفن، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ» تجرى فیها المیاه. و قیل تسخیر هذه الاشیاء تعلیمه کیفیّة اتّخاذها.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» قال ابن عباس دؤبهما فى طاعة اللَّه اى مقیمین على طاعة اللَّه سبحانه فى الجرى لا یفتران: سئل عبد اللَّه بن انس بن مالک عن الشّمس و القمر و النجوم من اىّ شىء خلقوا، قال حدّثنى ابى عن رسول اللَّه (ص): انّهم خلقوا من نور العرش.
و عن ابى امامة قال قال رسول اللَّه (ص): و کلّ بالشّمس سبعة املاک یرمونها بالثلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته.
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): لا تسبّوا اللیل و النّهار و لا الشمس و القمر و لا الرّیاح فانّها رحمة لقوم و عذاب الآخرین، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» لتسکنوا فیه، «وَ النَّهارَ» یعنى لتبتغوا من فضله. و قیل هیّاهما لمعاشکم و یختلفان علیکم لمنافعکم فلو کان الوقت کلّه لیلا او کلّه نهارا ما کان على الارض نبات و لا حیوان کما هو کذلک حیث لا تفارقه الشّمس و حیث لا تطلع علیه الشّمس و معنى لکم فى هذه الآیة لاجلکم لیس انّها مسخرة لنا هى مسخرة للَّه سبحانه لاجلنا.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» قراءت عامّه کل ما سألتموه باضافتست مگر یعقوب که وى کل بتنوین خواند و باین قراءت ما نفى است و معنى آنست که داد شما را همه چیز که آفرید، آن گه گفت: «ما سَأَلْتُمُوهُ» آن داد شما را که هرگز نخواستید ازو که آن آفرین ما را، و بر قراءت عامّه معنى آنست که و آتاکم من کلّ الّذى سألتموه شیئا فحذف المفعول الثانى اکتفاء بدلالت الکلام على التّبعیض کقوله: «وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ» یعنى اوتیت من کلّ شىء فى زمانها شیئا و قیل هو على التّکثیر نحو قولک فلان یعلم کلّ شىء و انت تعنى بعضه و نظیره فتحنا علیهم ابواب کلّ شىء، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى ان تریدوا عدّها لا تطیقوا عدّها لکثرتها، و قیل لا تحصوها اى لا تطیقوا ذکرها و القیام بشکرها لا بالجنان و لا بالبنان و لا باللّسان، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» اى کثیر الظلم و الکفر، و لفظ الانسان جنس قصد به الکافر ها هنا خاصة کما قال عزّ و جلّ: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
فالانسان غیر المؤمن ظلوم کفّار.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): انهار الجنّة تخرج من تحت تلال او من تحت جبال المسک و لو قیل لاهل الجنّة انّکم ماکثون فى الجنّة عدد کلّ حصاة فى الدّنیا سنة لحزنوا و قالوا انّا لا بدّ خارجون و لکن جعلهم اللَّه للابد و لم یجعل لهم امدا.
و عن ابى هریرة قال قال النبى (ص): یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنّة فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه فیقال: یا اهل الجنّة هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم ربّنا هذا الموت، ثمّ یقال یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین بان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال لهم هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم ربّنا هذا الموت فیأمر به فیذبح على الصّراط و یقال للفریقین جمیعا خلود فیما تجدون لا موت فیه ابدا، فذلک قوله عزّ و جل: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم و بفضل ربّهم. اذن اینجا امرست و اطلاق و این رده معتزلیان و قدریان است که ایشان معنى اذن علم مىگویند از بیم آن که در آن آیت که: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» خلاف معتقد ایشان بر ایشان لازم آید اگر بر اطلاق حمل کنند، و اگر چنانست که ایشان مىگویند که اذن بمعنى علم است درین آیت که: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» پس کسى دیگر ایشان را در بهشت مىآرد نه اللَّه و نه بفرمان اللَّه و این کفر صریحست «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» یسلّم بعضهم على بعض و یسلّم علیهم الملائکة و یسلّم علیهم الجبّار جلّ جلاله، قال اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ».
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم و العلم معلّق بمکان الاستفهام یعنى تنبّه لهذا المثل و الکلمة الطیّبة هى لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه، و قیل هى القرآن و قیل جمیع افعال المؤمن و طاعاته، و المراد بالطیّب ان یکون من الاخلاص. قال ابن عباس: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» هى شجرة فى الجنة و الجمهور على انّها النخلة.
روى عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) ذات یوم قال لاصحابه انبئونى بشجرة تشبه المسلم لا یتحات ورقها تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها، فوقع فى قلبى انّها النخلة، فقال النبى (ص) هى النّخلة، فقلت لابى لقد کان وقع فى قلبى انّها النخلة، قال فما منعک ان تکون قلته لان تکن قلته احبّ الىّ من کذا و کذا فقلت: کنت فى القوم و ابو بکر فلم تقولا شیئا فکرهت ان اقول.
و قال ابو العالیة: اتى انس بن مالک بطبق من رطب فقال لى کل فانّ هذه الشجرة الّتى قال اللَّه سبحانه فى کتابه: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ»
ثمّ قال انس اتى رسول اللَّه (ص) بقناع علیه بسر فقرأ هذه الآیة و قوله: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» اى طیبة الثمرة فترک ذکر الثّمرة لدلالة الکلام علیها، «أَصْلُها» اى اصل هذه الشجرة، «ثابِتٌ» فى الارض «وَ فَرْعُها» اعلاها و افنانها، «فِی السَّماءِ» اى عال نحو السّماء، کذلک الایمان و القرآن ثابت راسخ فى قلب المؤمن بالمعرفة و التصدیق و الاخلاص و قراءته و تسبیحه و طاعته عالیة مرتفعة الى السّماء لیس لها حجاب حتّى تنتهى الى اللَّه عزّ و جلّ لقوله تعالى: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» الآیة..
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ مثل هذا الدّین کمثل شجرة نابتة الایمان اصلها و الزّکاة فرعها و الصّیام عروقها و التأخّی فى اللَّه نباتها و حسن الخلق ورقها و الکفّ عن محارم اللَّه ثمرتها فکما لا تکمل هذه الشجرة الّا بثمرة طیّبة لا یکمل الایمان الّا بالکفّ عن محارم اللَّه.
و عن مقاتل بن حیّان عن الضحاک عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ للَّه عزّ و جلّ عمودا من نور اسفله تحت الارض السّابعة و رأسه تحت العرش فاذا قال العبد اشهد ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبده و رسوله، اهتزّ ذلک العمود، فیقول اللَّه عزّ و جل اسکن فیقول کیف اسکن و لم تغفر لقائلها، فقال النّبی (ص) اکثروا من هزوز العمود.
ربّ العالمین در این آیت مثل زد کلمه شهادت را و ایمان و طاعات بنده را.
گفت مثل مؤمن در کلمه شهادت که بر زبان دارد و ایمان و تصدیق که در میان جان دارد و پذیرفتن احکام شریعت و اتّباع سنّت که بدست دارد، راست مثل درخت خرماست که بیخ بر جاى دارد استوار و شاخ بر هوا دارد باز، همچنین بنده مؤمن ایمان و معرفت در دل وى ثابت گشته و راسخ شده بتصدیق و اخلاص و شهادت زبان و خواندن قرآن و اعمال ارکان از وى مىشود بى حجاب بر آسمان.
آن گه گفت: «تُؤْتِی أُکُلَها» اى تخرج ثمرها، «کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى کلّ سنة لانّ التمر یکون فى السنة مرّة. و قیل ستّة اشهر لانّ التّمر یبقى علیها ستّة اشهر. و قیل شهرین و هما مدة الصرام الى وقت ظهور الطّلع. و قیل کلّ ساعة لیلا و نهارا شتاء و صیفا تؤکل فى جمیع الاوقات کذلک المؤمن لا یخلو من الخیر فى الاوقات کلّها و یرتفع فى کلّ یوم و لیلة الى اللَّه عمل صالح. گفتهاند که تشبیه مؤمن بدرخت خرما از آن کرد که هیچ درخت از روى معنى شبه آدمى ندارد مگر درخت خرما، نبینى هر درختى که سر آن بر گیرند دیگر بار از اصل خود شاخ زند مگر درخت خرما که چون وى برگیرند خشک شود، صفت آدمى همین است تا سر بر جاست همه تن برجاست چون سر نماند تن نیز نماند. دیگر وجه آنست که هر درختى بى لقاح بار دهد و درخت خرما بى لقاح بار ندهد.
مصطفى (ص) گفت: «خیر المال سکة مأبورة او مهرة مأمورة»، حال آدمى همینست. سدیگر وجه آنست که درخت خرما از فضله تربت آدم (ع) آفریدهاند. مصطفى (ص) گفت: اکرموا عمّتکم، فقیل یا رسول اللَّه و من عمّتنا قال النّخلة و ذلک انّ اللَّه تعالى لمّا خلق آدم فضلت من طینه فضلة فخلق منها النخلة، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» فانّها اتمّ للبیان و اوضح للبرهان.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» یعنى الکفر، و قیل کلمة الشرک لقوله: «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ». و قیل کلّ کلمة نهى اللَّه عنها فهى خبیثة، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
روى عن النبى (ص) انّه قال انّها الحنظل.
قال ابن عباس هذه شجرة لم یخلقها اللَّه و هو مثل و معنى خبیثة کریهة المطعم مرّة المذاق ینفر عنها الطّباع، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» اى استوصلت جثّته و قلعت بتمامها لانّ عروقها قریبة من الظاهر لا تثبت زمانا بخلاف النخلة و کثیر من سایر الاشجار کذلک الکافر لیس لقوله و لا لعمله اصل یستقر على الارض و لا فرع یصعد الى السّماء.
روى عن ابى هریرة انّه قال: ذکرت الکمأة عند رسول اللَّه (ص) فقال رجل انّى لا رآها الشجرة، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» و اللَّه مالها من فرع و لا اصل، فقال (ص): لا تقل ذلک انّها من المنّ و ماءها شفاء العین و العجوة من الجنّة و هى شفاء من السم.
و روى ابو موسى الاشعرى عن النبى (ص) انّه قال مثل المؤمن الّذى یقرأ القرآن مثل الا ترجّة ریحها طیّب و طعمها طیّب و مثل المؤمن الّذى لا یقرأ القرآن مثل التمرة طعمها طیّب و لا ریح لها، و مثل الفاجر الّذى یقرأ القرآن مثل الرّیحانة طعمها مرّ و ریحها طیّب و مثل الفاجر الّذى لا یقرأ القرآن مثل الحنظلة طعمها مرّ و لا ریح لها.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» ثبّت اللَّه المؤمن بشهادة الحق على الدین الحقّ فلم یبطل ایمانه ذنب ما لم یفسد ثباته علیه، جحد او شکّ تثبیت آنست که مؤمن را بر کلمه شهادت بر زبان و ایمان و تصدیق در دل مىدارد تا اگر از وى گناهى رود آن گناه ایمان وى باطل نگرداند مگر که از وى جحود آید در توحید یا شک آرد در ایمان و تصدیق و نفع آن در دنیا و آخرت بوى مىرسد، در دنیا خون و مال وى معصوم و در آخرت بهشت باقى و سعادت جاویدى، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» این با بایمان متصلست، اى آمنوا بهذا القول الثّابت الدّائم النّفع فى الدّنیا و فى الآخرة و هو قول: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه. جمهور مفسران بر آناند که این آیت در سؤال قبر فرو آمد، آن ساعت که بنده را در خاک نهند و فریشتگان از وى سؤال کنند که: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فاذا قال العبد: اللَّه ربّى و محمد نبیّى و الاسلام دینى فقد ثبّته اللَّه عزّ و جلّ بالقول الثّابت فى الآخرة، لانّ هذا بعد وفاته و یثبت به فى الدّنیا لانّه لا یلقّنه فى الآخرة الّا ان یکون عقده فى الدنیا. و قال مقاتل انّ المؤمن اذا مات بعث اللَّه الیه ملکا یقال له دومان فیدخل قبره فیقول له: یأتیک الان ملکان اسودان فیسالانک من ربّک و من نبیّک و ما دینک فاجبهما بما کنت علیه فى حیاتک، ثمّ یخرج، فیدخل الملکان و هما منکر و نکیر اسودان ازرقان فظان غلیظان اعینهما کالبرق الخاطف و اصواتهما کالرّعد القاصف، معهما مرزبة فیقعدانه و یسألانه و لا یشعران بدخول دومان فیقول ربّى اللَّه و نبیّى محمد و دینى الاسلام، فیقولان له عشت سعیدا و متّ شهیدا، ثمّ یقولان: اللّهم ارضه کما ارضاک و یفتح له فى قبره باب من الجنّة یأتیه منها التّحف، فاذا انصرفا عنه قالا له: نم نومة العروس، فهذا هو التثبیت، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» یعنى لا یلقّنهم و ذلک انّ الکافر اذا دخل علیه الملکان، قالا له من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ قال لا ادرى، قالا له لا دریت و لا کنت عشت عصیّا و مت شقیّا، ثمّ یقولان له نم نومة المنهوس و یفتح فى قبره باب من جهنّم و یضربانه ضربة بتلک المرزبة فیشهق شهقة یسمعها کلّ حیوان الا الثّقلین و یلعنه کلّ من یسمع صوته فذلک قوله: «وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».
و عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة روح المؤمن قال: فیعاد روحه فى جسده و یأتیه ملکان فیجلسانه فى قبره فیقولان: من ربّک و ما دینک و من نبیّک و هى آخر فتنة تعرض على المؤمن فیثبته اللَّه تعالى فیقول: ربّى اللَّه و دینى الاسلام و نبیّى محمد، فینادى مناد من السماء ان صدق عبدى.
فذلک قوله: «یُثَبِّتُ اللَّهُ... الآیة» و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة فقال: یا ایّها النّاس انّ هذه الامّة تبتلى فى قبورها فاذا الانسان دفن و تفرّق عنه اصحابه جاءه ملک بیده مطراق فاقعده، فقال ما تقول فى هذا الرّجل فان کان مؤمنا، قال اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، فیقول له صدقت فیفتح له باب الى النّار فیقال له هذا منزلک کان لو کفرت بربّک، فامّا اذ آمنت به فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى الجنّة، فیرید ان ینهض له، فیقال له اسکن، ثمّ یفسح له فى قبره. و امّا الکافر او المنافق فیقال له ما تقول فى هذا الرّجل فیقول لا ادرى، فیقال له لا دریت و لا اهتدیت، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فیقال له هذا منزلک لو آمنت بربک، فامّا اذا کفرت فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى النّار، ثمّ یقمعه الملک بالمطراق قمعة یسمعه خلق اللَّه کلّهم الا الثّقلین.
قال بعض اصحابه یا رسول اللَّه ما من احد یقوم على رأسه ملک بیده مطراق الّا هیل عند ذلک؟ فقال رسول اللَّه (ص): «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ».
و فى روایة اخرى عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): اذا وضع المؤمن فى قبره اتاه ملکان فانتهزاه. فقال یهبّ کما یهبّ النّائم، قال فیقال له: من ربّک؟
فیقول: اللَّه ربّى و الاسلام دینى و محمّد نبیّى، قال فینادى مناد ان صدقت فافرشوه من الجنّة و البسوه من الجنّة فیقول: دعونى اخبر اهلى فیقال له اسکن.
و عن سعید بن المسیب عن عائشة امّ المؤمنین رضى اللَّه عنها انّها قالت یا رسول اللَّه انّى منذ حدّثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شىء، قال یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى سماع المؤمن کالاثمد فى العین و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالام الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصّداع فیقوم الیه فتغمز رأسه غمزا رقیقا و لکن یا عائشة ویل للشّاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم کضغطة البیضة على الصّخرة.
و عن البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد. فجلس و جلسنا حوله کانّ على اکتافنا فلق الصّخر و على رؤسنا الطیر فارم قلیلا و الارمام السّکوت فلمّا رفع رأسه قال: انّ المؤمن اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت علیه ملائکة من السّماء معهم کفن من الجنّة و حنوط من الجنّة فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه فقال: اخرجى ایّتها النّفس المطمئنة اخرجى الى رحمة اللَّه و رضوانه فیسلّ نفسه کما تنزل القطرة من السّماء فاذا خرجت نفسه صلّى علیه کلّ شىء بین السماء و الارض الّا الثّقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء فیفتح له السّماء الدنیا و یشیّعه مقرّبوها الى السّماء الثانیة و الثّالثة و الرّابعة و الخامسة و السّادسة و السابعة الى العرش مقرّبوا کل سماء فاذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیین، فیقول اللَّه عزّ و جل ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیر ان الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفار هما فیجلسانه، ثمّ یقولان له: یا هذا من ربّک؟ فیقول: ربّى اللَّه، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان له: ما دینک؟ فیقول الاسلام، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان. من نبیّک؟
فیقول: محمّد قال یقولان: صدقت، ثمّ یفسح له فى قبره مدّ بصره و یأتیه حسن الوجه طیّب الرّیح حسن الثّیاب، فیقول جزاک اللَّه خیرا ان کنت سریعا فى طاعة اللَّه بطیئا عن معصیة اللَّه فیقول و انت فجزاک اللَّه خیرا، و من انت قال انا عملک الصّالح، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فینظر الى مقعده و منزلته فیها حتّى تقوم السّاعة. و انّ الکافر اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت ملائکة من السّماء معهم کفن من نار و حنوط من نار فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه، ثمّ قال اخرجى ایّتها النّفس الخبیثة اخرجى الى غضب اللَّه و سخطه فیتفرّق روحه فى جسده کراهیة ان تخرج لما ترى و تعاین فیستخرجها کما یستخرج السّفود من الصّوف المبلول فاذا خرجت نفسه لعنه کلّ شىء بین السّماء و الارض الّا الثقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء الدّنیا فتغلق دونه فیقول الرب عزّ و جلّ ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلفتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیردّ الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیران الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفارهما اصواتهما کالرّعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف فیجلسانه، ثمّ یقولان یا هذا من ربّک؟ فیقول: لا ادرى، فینادى من جانب القبران لا دریت فیضربانه بمرزبة من حدید لو اجتمع علیها ما بین الخافقین لم یقلّوها فیشعل فیه قبره نارا و یضیق علیه قبره حتّى تختلف اضلاعه و یأتیه قبیح الوجه قبیح الثّباب منتن الرّیح فیقول جزاک اللَّه شرّا فو اللَّه ان کنت لبطیئا عن طاعة اللَّه سریعا الى معصیة اللَّه، فیقول: و انت فجزاک اللَّه شرّا، من انت؟ فیقول: انا عملک الخبیث، ثمّ یفتح له باب الى النّار فینظر الى مقعده فیها حتّى تقوم السّاعة.
قال اللَّه تعالى: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بلا اله الا اللَّه «وَ فِی الْآخِرَةِ» یعنى القبر بلا اله الا اللَّه اذا سئل عنها، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» عنها فلا یقولونها اذا سئلوا عنها، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» و قیل یفعل اللَّه ما یشاء لا اعتراض علیه فى تثبیت المؤمنین و اضلال الظالمین.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» هم صنادید قریش و ظلمتهم قطع اللَّه دابرهم یوم بدر. و قیل هو عام فى جمیع المشرکین و نعمة اللَّه محمّد (ص) بعثة اللَّه نعمة علیهم فکفروا و غیروا. قال الزّجاج هم اهل مکّة اسکنهم اللَّه حرمه و آتاهم نعمه و آمنهم من الخوف و جعلهم قوام بیته فبدّلوا ذلک کفرا، «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» اى بدّلوا شکر نعمة اللَّه کفرا کقوله: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» یعنى شکر رزقکم. قال ابن عباس هم متنصّرة العرب جبلة بن ایهم و اصحابه، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» الّذین اتّبعوهم، «دارَ الْبَوارِ» هى جهنم و البوار الهلاک و الاستیصال و البور الهلکى: رجل بور و رجال بور و امرأة بور و نساء بور. و عن على (ع) دار البوار بدر.
«جَهَنَّمَ» بدل من دار البوار و جهنم لا یتصرّف لانّها مؤنثة و هى معرفة، «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» اى و بئس المستقرّ جهنم.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى سمّوا اصنامهم امثالا و نظراء للَّه، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» بضم یا، قراءت کوفیانست و باین قراءت لام لام کى است یعنى کى یضلّوا النّاس عن سبیل اللَّه، و بفتح یا، قراءت باقى است و باین قراءت لام لام عاقبتست اى کانت عاقبة اتّخاذهم، الانداد: الضلال عن الصّواب، «قُلْ تَمَتَّعُوا» این امر تهدید و وعید است اى استمتعوا من الحیاة الدّنیا بشهواتکم و بعبادة الاوثان فانّها سریعة الزّوال عنکم و «مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ».
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» خصهم اللَّه بالاضافة الیه تشریفا لهم، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» المفروضة و اقامتها ادامتها بشروطها، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ» الزّکاة الواجبة و سائر ابواب البرّ و جزم یقیموا و ینفقوا على جواب الامر و المعنى مرهم بالصّلاة یقیموها و بالزّکاة ینفقوها، «سِرًّا وَ عَلانِیَةً» مصدران وقعا موقع الحال اى مسرّین و معلنین. و قیل سرّا ما یتطوّع به مخافة الرّیاء و علانیة اى ما یجب علیه لئلّا یتّهم و لیقتدى به غیره. و قیل السر، الصدقات و العلانیة النفقات، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ» اى لا فدیة للکفّار، «وَ لا خِلالٌ» اى لا مخالة، یقال خاللت فلانا خلالا و مخالّة، و الاسم الخلّة و هى الصّداقة. و قیل الخلال جمع خلّة کقلة و قلال اى لا شفاعة للکفار لانّ الخلیل یشفع للخلیل. قراءة مکى و بصرى لابیع فیه و لا خلال بالنّصب على النّفى بلا، ثمّ وحد نفسه و عدّ نعمه على خلقه.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، و قیل من جانب السّماء، و قیل من السّماء التی فیها الملائکة ینزل الى السّحاب، ثمّ ینزل من السّحاب الى الارض، «السَّماءِ» اى مطرا، «فَأَخْرَجَ بِهِ» اى بالمطر، «مِنَ الثَّمَراتِ» حمل الاشجار و غیره، «رِزْقاً لَکُمْ» معاشا و غذاء،و انتصاب رزقا على المصدر الّذى هو فى المعنى مفعول له، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» اى ذلّل لکم رکوب السّفن، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ» تجرى فیها المیاه. و قیل تسخیر هذه الاشیاء تعلیمه کیفیّة اتّخاذها.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» قال ابن عباس دؤبهما فى طاعة اللَّه اى مقیمین على طاعة اللَّه سبحانه فى الجرى لا یفتران: سئل عبد اللَّه بن انس بن مالک عن الشّمس و القمر و النجوم من اىّ شىء خلقوا، قال حدّثنى ابى عن رسول اللَّه (ص): انّهم خلقوا من نور العرش.
و عن ابى امامة قال قال رسول اللَّه (ص): و کلّ بالشّمس سبعة املاک یرمونها بالثلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته.
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): لا تسبّوا اللیل و النّهار و لا الشمس و القمر و لا الرّیاح فانّها رحمة لقوم و عذاب الآخرین، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» لتسکنوا فیه، «وَ النَّهارَ» یعنى لتبتغوا من فضله. و قیل هیّاهما لمعاشکم و یختلفان علیکم لمنافعکم فلو کان الوقت کلّه لیلا او کلّه نهارا ما کان على الارض نبات و لا حیوان کما هو کذلک حیث لا تفارقه الشّمس و حیث لا تطلع علیه الشّمس و معنى لکم فى هذه الآیة لاجلکم لیس انّها مسخرة لنا هى مسخرة للَّه سبحانه لاجلنا.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» قراءت عامّه کل ما سألتموه باضافتست مگر یعقوب که وى کل بتنوین خواند و باین قراءت ما نفى است و معنى آنست که داد شما را همه چیز که آفرید، آن گه گفت: «ما سَأَلْتُمُوهُ» آن داد شما را که هرگز نخواستید ازو که آن آفرین ما را، و بر قراءت عامّه معنى آنست که و آتاکم من کلّ الّذى سألتموه شیئا فحذف المفعول الثانى اکتفاء بدلالت الکلام على التّبعیض کقوله: «وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ» یعنى اوتیت من کلّ شىء فى زمانها شیئا و قیل هو على التّکثیر نحو قولک فلان یعلم کلّ شىء و انت تعنى بعضه و نظیره فتحنا علیهم ابواب کلّ شىء، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى ان تریدوا عدّها لا تطیقوا عدّها لکثرتها، و قیل لا تحصوها اى لا تطیقوا ذکرها و القیام بشکرها لا بالجنان و لا بالبنان و لا باللّسان، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» اى کثیر الظلم و الکفر، و لفظ الانسان جنس قصد به الکافر ها هنا خاصة کما قال عزّ و جلّ: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
فالانسان غیر المؤمن ظلوم کفّار.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا» معنى آنست که مؤمنان و دوستان را فردا به بهشت فرود آرند در آن سراى پیروزى و نعیم باقى و ملک جاودانى، امّا ظاهر لفظ ادخل آنست که این حکم راندند روز اوّل در عهد ازل و مؤمنان را آن روز ببهشت فرو آوردند که این حکم راندند، نه خواستى تو است که مىدروا کند، کرده ازلیست که مى آشکار کند، نه امروزشان مىنوازد که در ازلشان نواخته است و این کار پرداخته، عابد همه نظاره ابد کند، بیم وى از آن بود که تا فردا با من چه کنند، عارف همه نظاره ازل کند، سوزش همه آن بود که در ازل با من چه کردهاند، او که در ابد نگرد همه رکوع و سجود بیند، او که در ازل نگرد همه وجد و وجود بیند، از دیدار خود غایب بود، نه خود را بیند نه از خود، بلکه همه حق را بیند و حق را داند، او که به ابد نگرد هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، و او که بازل نگرد نه هیچیز قبول کند نه بهیچ خلعت قانع شود، اگر هر چه در کونین خلعتست او را بآن بیارایند هر لحظتى که بر آید برهنهتر بود، و اگر کلّ کون مائدهاى سازند و پیش دل وى نهند وى را از آن نزل چاشنى نیاید. هر دو کون لقمهاى ساختند و در حوصله پر درد بو یزید نهادند هنوز روى سیرى نمىدید، فریاد همىداشت که من گرفتار عیانم بخبر قناعت چون کنم من که نقد را جویانم بامید کفایت چون کنم!!
بى تو اى آرام جانم زندگانى چون کنم
چون نباشى در کنارم شادمانى چون کنم
«وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ» ایشان را فرو آرند فردا در آن بهشتها، نه یک بهشت است که هشت بهشتست، نه هشت درجه است که صد درجه است. مصطفى (ص) گفت: «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیله».
مردمى باید که در راه خداى جهاد کند، هم با نفس خویش بقهر، هم با دیو بصبر، هم با دشمن بتیغ، تا این درجهها را گذاره کند و بفردوس رسد: فانّه وسط الجنّة و اعلا الجنة و فوقه عرش الرّحمن، و آن گه بدان خرسند نشود تا در کرامت تحیّت بیفزایند که: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» فقوم یحییهم الملک و قوم یحییهم الملک قومى را تحیّت و سلام ملک، قومى را تحیّت و سلام ملک، سلام ملک اهل طاعت و خدمت را، مىگوید جلّ جلاله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» سلام ملک اصل صفوت و قربت را، یقول تعالى: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» معنى سلام آزادیست و رستگارى، مىگوید آزاد گشتید از احتراق، رستید از فراق، اینجا نه عتابست نه حجاب، هان که وقت سماعست و دیدار و شراب.
پیر طریقت گفت: اى جوانمرد، بس منال که بس نماند تا آنچ خبرست عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بى کران شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه باو نگران شود:
چه باشد گر خورى یک سال تیمار
چو بینى دوست را یک روز دیدار
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» سخن پاک و گفت راست که از دهن مؤمن بیرون آید همچون آن درخت پاکست که میوه پاک بیرون دهد، درخت پاک بر تربت نیکو بر آب خوش جز میوه شیرین بیرون ندهد، آنست که گفت: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» تربت پاک نفس بنده مؤمنست، درخت پاک درخت معرفتست، آب خوش آب ندامتست، میوه شیرین کلمه توحید است، چنانک درخت بیخ بزمین فرو برد هم چنان معرفت و ایمان در دل مؤمن بیخ فرو برد، چنانک شاخ بر هوا میوه آرد این درخت معرفت توحید بر زبان و عمل در ارکان آرد، هر دو بالا گیرد، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»، قوام درخت بسه چیز است: بیخى بر زمین فرو برده، اصلى بر جاى ایستاده، شاخى بهوا بر شده. و درخت معرفت را این سه چیز بر کمالست: تصدیق بالجنان و عمل بالارکان و قول باللّسان.
قال النبى (ص): «الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالابدان».
پیر طریقت گفت: الهى آب عنایت تو بسنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید، درخت میوه و بار گرفت، درختى که بارش همه شادى طعمش همه انس، بویش همه آزادى، درختى که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا «تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» بقول ابن عباس آن درخت که ربّ العزّه ایمان مؤمنان مثل بدان زد، درختیست در بهشت که میوه آن هرگز بریده نگردد و بسر نیاید: «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، کذلک لطائف قلوب العارفین من ثمرات شجرة الایمان لا مقطوعة و لا ممنوعة، و قلوب اهل الحقایق عنها لا مصروفة و لا محجوبة و هى لها فى کلّ وقت و نفس مبذولة غیر محجوبة.
آن گه کفر کافر را نیز مثل زد گفت: «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
کلمه خبیثه همچون شجره خبیثه است، این شجره خبیثه میگویند شجره شهواتست، زمین آن نفس امّاره، آب آن امل، اوراق آن کسل، میوه آن معصیت، غایت آن دوزخ. نهاد کافر شوره زمینست، از شوره زمین هرگز درخت خوش نروید اگر چه باران خوش بر آن بارد، باران هر چند پاکست و خوش امّا تا بر کدام موضع آید، چون بر صدف آید جوهر روید، چون بر مزبله آید کرم روید، پس کار زمین دارد و تخم، نه آب و باران، همانست که آنجا گفت: «صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ».
دو بنده را مثل زد: یکى آشنا، یکى بیگانه. گفتا مثل ایشان چون دو درختست: یکى شیرین، یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، تلخ را جرمى نبود که تلخ آمد، شیرین را هنرى نبود که شیرین آمد. لکن این تخم بر سبیل شایستگى افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگى، پس کار نه بآنست که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنارست.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» تثبیت عارف آنست که وى را در دنیا زندگانى باستقامت دهد، زندگانى که دامن وى پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست و مرکب وى نیز تا بدر مرگ، آن گه زندگانى حقیقت آغاز کند، بحیاة طیّبة رسد، از سایه انسانیّت و صفت کنودى خلاص یافته و بمقرّ عزّ و قرارگاه خود رسیده و شرف و صولت خود بر فریشتگان بدیده، ازینجا بود که رسول خداى (ص) عمر خطاب را گفت: کیف بک یا عمر اذا رأیت ملکین فظین غلیظین یدخلان علیک القبر فیقولان من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فقال یا رسول اللَّه ا یکون عقلى معى؟ قال نعم، قال اذا لا ابالى.
و رأى یزید بن هارون بعد موته فى المنام، فقیل له ما صنع اللَّه بک؟ قال دخل علىّ منکر و نکیر قبرى، فقالا من ربّک فاخذت بلحیتى، و قلت أ مثلی یسأل من ربّک و قد دعوت الخلق الى اللَّه سبعین سنة، فقال احدهما للآخر ارفق به فقد صدق.
و حکى عن ابى یزید البسطامى انّه قال: لو قال لى منکر و نکیر فى القبر من ربّک؟ قلت لهما لا تسألانى من ربّک و لکن سلا ربّى من عبدک؟
و سئل جعفر الصادق (ع) ما تقول فى منکر و نکیر؟ قال انّما یدخل منکر و نکیر قبر الکافر، فامّا قبر المؤمن فانّما یدخله مبشر و بشیر.
بى تو اى آرام جانم زندگانى چون کنم
چون نباشى در کنارم شادمانى چون کنم
«وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ» ایشان را فرو آرند فردا در آن بهشتها، نه یک بهشت است که هشت بهشتست، نه هشت درجه است که صد درجه است. مصطفى (ص) گفت: «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیله».
مردمى باید که در راه خداى جهاد کند، هم با نفس خویش بقهر، هم با دیو بصبر، هم با دشمن بتیغ، تا این درجهها را گذاره کند و بفردوس رسد: فانّه وسط الجنّة و اعلا الجنة و فوقه عرش الرّحمن، و آن گه بدان خرسند نشود تا در کرامت تحیّت بیفزایند که: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» فقوم یحییهم الملک و قوم یحییهم الملک قومى را تحیّت و سلام ملک، قومى را تحیّت و سلام ملک، سلام ملک اهل طاعت و خدمت را، مىگوید جلّ جلاله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» سلام ملک اصل صفوت و قربت را، یقول تعالى: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» معنى سلام آزادیست و رستگارى، مىگوید آزاد گشتید از احتراق، رستید از فراق، اینجا نه عتابست نه حجاب، هان که وقت سماعست و دیدار و شراب.
پیر طریقت گفت: اى جوانمرد، بس منال که بس نماند تا آنچ خبرست عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بى کران شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه باو نگران شود:
چه باشد گر خورى یک سال تیمار
چو بینى دوست را یک روز دیدار
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» سخن پاک و گفت راست که از دهن مؤمن بیرون آید همچون آن درخت پاکست که میوه پاک بیرون دهد، درخت پاک بر تربت نیکو بر آب خوش جز میوه شیرین بیرون ندهد، آنست که گفت: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» تربت پاک نفس بنده مؤمنست، درخت پاک درخت معرفتست، آب خوش آب ندامتست، میوه شیرین کلمه توحید است، چنانک درخت بیخ بزمین فرو برد هم چنان معرفت و ایمان در دل مؤمن بیخ فرو برد، چنانک شاخ بر هوا میوه آرد این درخت معرفت توحید بر زبان و عمل در ارکان آرد، هر دو بالا گیرد، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»، قوام درخت بسه چیز است: بیخى بر زمین فرو برده، اصلى بر جاى ایستاده، شاخى بهوا بر شده. و درخت معرفت را این سه چیز بر کمالست: تصدیق بالجنان و عمل بالارکان و قول باللّسان.
قال النبى (ص): «الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالابدان».
پیر طریقت گفت: الهى آب عنایت تو بسنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید، درخت میوه و بار گرفت، درختى که بارش همه شادى طعمش همه انس، بویش همه آزادى، درختى که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا «تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» بقول ابن عباس آن درخت که ربّ العزّه ایمان مؤمنان مثل بدان زد، درختیست در بهشت که میوه آن هرگز بریده نگردد و بسر نیاید: «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، کذلک لطائف قلوب العارفین من ثمرات شجرة الایمان لا مقطوعة و لا ممنوعة، و قلوب اهل الحقایق عنها لا مصروفة و لا محجوبة و هى لها فى کلّ وقت و نفس مبذولة غیر محجوبة.
آن گه کفر کافر را نیز مثل زد گفت: «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
کلمه خبیثه همچون شجره خبیثه است، این شجره خبیثه میگویند شجره شهواتست، زمین آن نفس امّاره، آب آن امل، اوراق آن کسل، میوه آن معصیت، غایت آن دوزخ. نهاد کافر شوره زمینست، از شوره زمین هرگز درخت خوش نروید اگر چه باران خوش بر آن بارد، باران هر چند پاکست و خوش امّا تا بر کدام موضع آید، چون بر صدف آید جوهر روید، چون بر مزبله آید کرم روید، پس کار زمین دارد و تخم، نه آب و باران، همانست که آنجا گفت: «صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ».
دو بنده را مثل زد: یکى آشنا، یکى بیگانه. گفتا مثل ایشان چون دو درختست: یکى شیرین، یکى تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، تلخ را جرمى نبود که تلخ آمد، شیرین را هنرى نبود که شیرین آمد. لکن این تخم بر سبیل شایستگى افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگى، پس کار نه بآنست که از کسى کسل آید و از کسى عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوى گل در کنارست.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» تثبیت عارف آنست که وى را در دنیا زندگانى باستقامت دهد، زندگانى که دامن وى پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست و مرکب وى نیز تا بدر مرگ، آن گه زندگانى حقیقت آغاز کند، بحیاة طیّبة رسد، از سایه انسانیّت و صفت کنودى خلاص یافته و بمقرّ عزّ و قرارگاه خود رسیده و شرف و صولت خود بر فریشتگان بدیده، ازینجا بود که رسول خداى (ص) عمر خطاب را گفت: کیف بک یا عمر اذا رأیت ملکین فظین غلیظین یدخلان علیک القبر فیقولان من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فقال یا رسول اللَّه ا یکون عقلى معى؟ قال نعم، قال اذا لا ابالى.
و رأى یزید بن هارون بعد موته فى المنام، فقیل له ما صنع اللَّه بک؟ قال دخل علىّ منکر و نکیر قبرى، فقالا من ربّک فاخذت بلحیتى، و قلت أ مثلی یسأل من ربّک و قد دعوت الخلق الى اللَّه سبعین سنة، فقال احدهما للآخر ارفق به فقد صدق.
و حکى عن ابى یزید البسطامى انّه قال: لو قال لى منکر و نکیر فى القبر من ربّک؟ قلت لهما لا تسألانى من ربّک و لکن سلا ربّى من عبدک؟
و سئل جعفر الصادق (ع) ما تقول فى منکر و نکیر؟ قال انّما یدخل منکر و نکیر قبر الکافر، فامّا قبر المؤمن فانّما یدخله مبشر و بشیر.
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» اى موعد الجنّ و الانس جمیعا.
و قیل یرید ابلیس و من تبعه من الغاوین الّذین وعدوا النّار.
«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ» اى لجهنّم سبعة اطباق طبق فوق طبق لکلّ باب یدخل المعذّبون فیها، فذلک قوله: «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ» ان من اتباع ابلیس، «جُزْءٌ مَقْسُومٌ» اى نصیب مفرز معلوم على قدر منزلته فى الذّنب: قرأ ابو بکر: جزء مثقّلا مهموزا.
دوزخ هفت درک است زبر یکدیگر، هر درکى را درى است که اهل آن درک بآن در درشوند: درک اوّل جهنّم است سمّیت جهنّم لانّها تتجهّم فى وجوه الخلق، این جهنّم جاى عاصیان امّت احمد (ص) است، ایشان که اهل توحیدند امّا گنه کارانند بقدر گناه ایشان را درین جهنّم عذاب کنند و بعاقبت بیرون آیند و ببهشت شوند و عذاب ایشان از تبش آتش بود نه از عین آتش که درین درک عین آتش نباشد، فاذا خرج منها اهل التّوحید جعلت طبقا على سائر الدّرکات.
درک دوم لظى است و هى التی تتلظّى اى تتلهّب. و قیل تتلظّى اى تتغیّظ على اهلها، این درک دوّم جاى جهودان است، یقول اللَّه تعالى: «کَلَّا إِنَّها لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى».
درک سیم حطمه است و هى الّتى تحطم ما فیها اى تکسر. ترسایان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ».
درک چهارم سعیر است و السّعیر هى المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد، و السّعر النّار بعینها، صابیان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ».
درک پنجم سقر است و هى التی تسقر اى تذیب ما القى فیها و سقرات الشّمس حرّها، این سقر جاى مجوس است، قال اللَّه تعالى: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ» درک ششم جحیم است و الجحیم ما عظم من النّار، و جاحم النّار هو الموضع الشّدید الحر، مشرکان عرب درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ».
درک هفتم هاویه است و هى الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و قیل من الهوّة و هى الوهدة العظیمة، این درک هفتم درک اسفل است جاى منافقان کفار، چنانک رب العزّه گفت: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» و از عظیمى و صعبى که این هاویه هست ربّ العالمین در وصف آن مبالغت کرد گفت: «فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ نارٌ حامِیَةٌ» گفتهاند که این هفت درک دوزخ زیر همه مخلوقاتست و اضیق المواضع آنست، یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً». و گفتهاند که هیأت و شکل عالم بر مثل صنوبر است، هر چه بالاتر، آن فراختر و هر چه زیرتر، آن تنگ تر. عرش عظیم بالاى مخلوقاتست، لا جرم فراخ تر همه مخلوقاتست و دوزخ زیر مخلوقات، لا جرم تنگ ترین همه جایهاست. و یروى فى بعض الاخبار انّ الارض على قرنى الثّور و قوائم الثّور على ظهر الحوت و الحوت على الثّرى و الثّرى على الصّخرة و الصّخرة على النّار مطبقة و هذه الصّخرة اسمها سجّین و عندها تکون کبت اهل النّار و ارواح اهل الشّقاوة.
و عن ابى هریرة قال: بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ سمعنا وجبة ففزعنا منها فقال: هل تدرون ما هذه؟ قلنا لا، قال: هذا حجر کان فى اعلى جهنّم فلم یزل یهوى حتّى وقع فى اسفلها منذ سبعین عاما.
در خبر است که رسول خداى (ص) در مسجد مدینه نماز مىکرد، زنى اعرابیّه بگذشت، رسول (ص) را دید که در نماز بود تنها، در دل آن زن افتاد که بر متابعت رسول خدا دو رکعت نماز کند تا سعید ابد گردد، هم چنان کرد و رسول خدا (ص) از وى خبر نداشت و در نماز این آیت همىخواند: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» آن اعرابیّه که این از رسول خداى شنید بیفتاد و بیهوش شد، رسول خدا چون آن حسّ و حرکت بگوش وى رسید و جوش دل وى بشنید از نماز فارغ شد، بلال را گفت: علىّ بماء، آب خواست و بر روى وى مىریخت تا بهوش باز آمد، آن گه رسول گفت: یا هذه ما حالک؟
اى زن ترا چه بود و چه رسید؟ گفت یا رسول اللَّه ترا دیدم که نماز مىکردى تنها، مرا آرزو خاست که دو رکعت نماز بر متابعت بتو بگزارم، یا رسول اللَّه آنچ میخواندى از کتاب خدایست یا خود تو مىگویى؟ گفت یا اعرابیّه: بل هو فى کتاب اللَّه المنزل، در کتاب خداست و گفته خداست. گفت یا رسول اللَّه: هر عضوى از اعضاى من آن را عذاب کنند بهر درى از درهاى دوزخ؟ گفت یا اعرابیه: لکلّ باب منهم جزء مقسوم یعذب على کل باب على قدر اعمالهم، فقالت و اللَّه انّى امرأة مسکینة ما لى مال و ما لى الّا سبعة اعبد اشهدک یا رسول اللَّه انّ کلّ عبد منهم على کلّ باب من ابواب جهنّم حرّ لوجه اللَّه تعالى. فاتاه جبرئیل، فقال یا رسول اللَّه: بشر الاعرابیّة انّ اللَّه قد حرّم علیک ابواب جهنّم کلّها و فتح لک ابواب الجنّة کلّها.
قوله: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، ادْخُلُوها» اى یقال لهم: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ» اى بسلامة من النّار و من الآفات. و قیل بسلام بتحیّة منّا تصحبکم، «آمِنِینَ» من المرض و الموت فیها و الخروج منها.
روى اسامة بن زید قال سمعت رسول اللَّه (ص) و ذکر الجنّة یوما فقال: «الا مشمر لها هى و رب الکعبة ریحانة تهتز و نور یتلألأ و نهر مطرد و زوجة لا تموت فى حبور و نعیم فى مقام ابدا».
«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» مىگوید هر چه کژى و ناراستى بود از دلهاى ایشان برون ستدیم و پاک کردیم و روا باشد که این در دنیا بود، و مراد باین صحابه رسول است که ربّ العزّه دلهاى ایشان از کینه و عداوت پاک کرد و میان ایشان دوستى افکند چنانک گفت: «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» و روا باشد که این در بهشت باشد، ربّ العزّه دلهاى بهشتیان پاک گرداند از آن غدر و خیانت و حسد و بخل که در دنیا با ایشان بود.
روى فى بعض الاخبار انّه یخلص المؤمنون من النّار فیحبسون على قنطرة بین الجنة و النّار و یقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدّنیا، ثمّ یؤمر بهم الى الجنّة و قد نقوا و هذّبوا و خلصت نیّاتهم من الاحقاد.
«إِخْواناً» نصب على الحال، «عَلى سُرُرٍ» جمع سریر «مُتَقابِلِینَ» بالوجوه یرى بعضهم بعضا و لا یرى بعضهم قفا بعض. و قیل متقابلین بالمودة و المحبّة.
«لا یَمَسُّهُمْ فِیها» فى الجنّة، «نَصَبٌ» تعب، «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» فانّ تمام النّعمة بالخلود.
روى عن على بن الحسین بن على (ع) انّ هذه الآیة نزلت فى ابو بکر و عمر و على قال: و اللَّه انّها لفیهم نزلت و فیمن نزلت الّا فیهم، فقیل و اىّ غل هو؟ فقال: غلّ الجاهلیّة انّ بنى تمیم و عدى و بنى هاشم کان بینهم فى الجاهلیّة ما کان فلما اسلم هؤلاء القوم تحابّوا فاخذت أبا بکر الخاصرة فجعل علىّ (ع) یسخّن یده و یکمد بها خاصرة ابى بکر فنزلت الآیة.
و روى عن على (ع) انّه کان یقول فینا اهل بدر نزلت هذه الآیة و قال له رجل اللَّه اعدل من ان یجمع بینک و بین طلحة و الزّبیر فى الجنّة و قد سلا علیک السّیف، فقال مه بفیک التراب ان لم نکن اصحاب هذه الآیة فمن هم.
«نَبِّئْ عِبادِی» اى اخبر یا محمّد عبادى، «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» استر على ذنوبهم اذا تابوا منها فلا اعذّبهم بها.
«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ» لمن اصرّ على ذنوبه و لم یتب منها. و قیل انّى انا الغفور الرّحیم لمن استغفر و انّ عذابى هو العذاب الالیم لمن استکبر.
رسول خداى (ص) روزى بیاران برگذشت و ایشان مىخندیدند و با یکدیگر مطایبت مىکردند، رسول خدا گفت:«أ تضحکون و بین ایدیکم الجنة و النار، لا اریکم تضحکون»
ایشان را بیم داد گفت چه جاى آنست که شما خندید و طیبت کنید، چون میدانید که بهشت و دوزخ شما را در پیش است، مبادا که ازین پس شما را بینم خندان. یاران همه در خود افتادند رنجور و دل تنگ، رسول خداى (ص) چون پارهاى رفته بود باز آمد، گفت: انّى لمّا خرجت جاء جبرئیل (ع) فقال یا محمّد یقول اللَّه عزّ و جلّ لم تقنط عبادى «نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» و انگه باین فرو بگذاشت تا بنده یکبارگى ایمن ننشیند گفت: «وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ».
و عن قتادة قال بلغنا ان نبىّ اللَّه (ص) قال: «لو یعلم العبد قدر عفو اللَّه لما تورع عن حرام و لو یعلم قدر عذابه لبخع نفسه بالعبادة».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم المؤمن ما عند اللَّه من العقوبة ما طمع فى جنة ابدا و لو یعلم الکافر ما عند اللَّه من الرحمة ما قنط من رحمته ابدا».
«وَ نَبِّئْهُمْ» اى اخبر امّتک، «عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ» یعنى اضیافه کقوله: «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ» یعنى الخصوم لانه مصدر یصلح للواحد و الجمع و المذکر و المؤنّث و هم الملائکة الّذین اتوه للبشرى بالولد و لا هلاک قوم لوط.
«إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً» تقدیره سلمت سلاما بمعنى الدّعاء له.
و قیل سلّموا سلاما، «قالَ» ابرهیم، «إِنَّا مِنْکُمْ» اى انا و اصحابى منکم،«وَجِلُونَ» خائفون اذ لم تنالوا من طعامنا.
«قالُوا لا تَوْجَلْ» لا تخف، «إِنَّا نُبَشِّرُکَ» قرأ حمزة: «نبشرک» بفتح النّون و ضمّ الشین مخفّفة و قرأ الباقون: «نُبَشِّرُکَ» بضمّ النّون و کسر الشّین مشدّدة، و هما لغتان و المعنى واحد، یقال بشرت فلانا و بشرته، «بِغُلامٍ» یعنى اسحاق (ع)، «عَلِیمٍ» اى اذا بلغ کان علیما نبیّا یعنى یعیش حتّى یعلم لانّ الطّفل لیس من اهل العلم فکانت بشارتهم بالولد و ببقاء الولد.
«قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ» اى على ما مسّنى من الکبر و العرب تضع على موضع بعد یعنى ابشرتمونى بعد ما مسّنى من الکبر، «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» اى فباىّ شىء تبشرونى أ على حالى هذه من الکبر أم یعاد الىّ شبابى. نافع و ابن کثیر: «تبشرون» بکسر نون خوانند، امّا نافع نون بتخفیف گوید و ابن کثیر بتشدید، على معنى تبشروننى فادعم ابن کثیر النون الاولى و هى نون الجمع فى النّون الثانیة فبقى تبشرونى و حذف نافع الثانیة من النّونین تخفیفا فبقى تبشرونى و انّما حذف الثّانیة لانّ الاولى علامة الرّفع و لانّ الثّانیة زائدة قد تحذف کثیرا لانّ حرف الضّمیر هو الیاء دون النّون ثمّ انّ التّکرار بالثّانیة وقع، قال الشاعر:
ا بالموت الّذى لا بدّ انّى
ملاق لا ابا لک تخوفینى
و ابن کثیر و نافع هر دو موافقاند در حذف یاء ضمیر از تبشرون، حذفاها و اکتفیا بالکسرة، باقى قرّاء «تبشرون» خوانند بفتح نون بى تشدید و وجهش آنست که بر یک نون اقتصار کردهاند و آن نون علامت رفع است در فعل جماعت و آن مفتوح باشد لا محاله، و ضمیر مفعول درین قراءت محذوفست، و حذف ضمیر المفعول به کثیر فى الکلام و در تشدید شین درین کلمه خلاف نیست.
«قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ» اى بالصّدق. و قیل بامر اللَّه. «فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ» اى الائسین من الولد.
«قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ» بکسر نون قراءت بصرى و کسایى است، باقى بفتح نون خوانند، دو لغتند بمعنى یکسان، یقال: قنط یقنط و قنط یقنط اذا یئس یقول: و من ییأس، «مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» الّذین یجهلون قدرة اللَّه و لا یعرفون سعة رحمة اللَّه.
«قالَ فَما خَطْبُکُمْ» اى فما شأنکم، «أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ» علم انّ اللَّه عزّ و جلّ لم یرسل اثنى عشر ملکا للبشارة بالغلام فحسب بل انّهم امروا بامر غیر البشرى.
«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ» اى مشرکین.
«إِلَّا آلَ لُوطٍ» یعنى اهله المؤمنین و هم ابنتان و امرأة سوى الغابرة، «إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ» ممّا یعذّب به القوم. قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب: «لَمُنَجُّوهُمْ» باسکان النّون و تخفیف الجیم و هو من: انجى ینجى نقل بالالف من: نجا ینجو، فمنجوهم مفعلوهم من النّجاة قال اللَّه تعالى: «وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا» و قال: «فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ» و قرأ الباقون: «لَمُنَجُّوهُمْ» بفتح النون و تشدید الجیم، و الوجه انّه من: نجى ینجى تنجیة و هو ممّا عدى بالتّضعیف من نجا قال اللَّه تعالى: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً».
«إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» بتخفیف الدّال قرأها ابو بکر عن عاصم وحده ها هنا و فى النّمل و قرأ الباقون: «قَدَّرْنا» بتشدید الدّال، و الوجه انّ قدرت بالتخفیف و قدّرت بالتشدید بمعنى واحد الّا انّ قدرت بالتشدید هو الاشهر فى هذا المعنى و الاکثر فى الاستعمال، قال اللَّه تعالى: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قال: «وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها». «إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» اى قضینا، «إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ» اى الباقین فى العذاب.
«فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ» انّما قال آل لوط و هم اتوا لوطا لانهم کانوا فى بلدة واحدة. و قیل آل لوط یرید شخصه کما فى الخبر: «و بارک على آل ابرهیم» و عنى به ابرهیم.
«قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ» اى لا اعرفکم. و قیل معناه انکرت مجیئکم و کرهته و انّما قال ذلک لخوفه علیهم من قومه، چون لوط از آمدن ایشان انکارنمود، ایشان جواب دادند گفتند: «بَلْ جِئْناکَ» این بل ردّ انکار ایشانست، اى لسنا بمنکرین بل نحن ملائکة قد جئناک، «بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى جئناک لنراک فیهم ما کانوا یشکّون من العذاب انّه نازل بهم.
«وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ» این هم جواب سخن لوط است که ایشان را گفت: بهم اتیتمونى و من این تقولون لى ما تقولون؟ بچه آمدید و از کجا مىگوئید آنچ مىگوئید؟ ایشان گفتند: براستى آمدیم و راستى بتو آوردیم و بفرمان اللَّه تعالى آمدیم و عذاب آوردیم، تو هیچ اندوه مدار و مترس که ما راست گویانیم.
«فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» الاسراء لا یکون الّا باللیل الّا انّ قوله «بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» یدلّ على ذهاب کثیر من اللّیل. قرأ ابن کثیر و نافع: فاسر موصولة الالف، و قرأ الباقون: فاسر بقطع الالف و هما لغتان فى سیر اللّیل سرى و اسرى بمعنى واحد و کلاهما لازم و یعدیان بالباء کما عدّیا ها هنا بالباء فى قوله: «بِأَهْلِکَ» و المعنى: قالت الملائکة للوط اخرج اهلک من هذا البلد فى جوف اللّیل، «وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ» اى امش وراءهم، «وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» لینظر ما وراه، یعنى لئلا یرى عظیم ما ینزل بقومه من العذاب فیرحمهم. و قیل لئلا یقع الشغل به عن المضىّ. و قیل لئلا یصیبهم ممّا اصابهم، «وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ» اى حیث یقول لکم جبرئیل یعنى الشام، و قیل مصر.
«وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» اى اعلمناه و اوحینا الیه و اخبرناه ذلک الامر الّذى اخبرته الملائکة ابرهیم من عذاب قومه و هو: «أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ» اى اصلهم و آخرهم، «مَقْطُوعٌ» مستأصل، «مُصْبِحِینَ» وقت دخولهم فى الصبح. و قیل معنى: و قضینا الیه فرغنا الى لوط من ذلک الامر و اخبرناه انّ دابر هؤلاء مقطوع مصبحین.
«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ» یعنى سدوم، «یَسْتَبْشِرُونَ» باضیاف لوط طمعا منهم فى رکوب الفاحشة. قال عطاء بن ابى ریاح: ظهرت امرأة لوط على سطح فلوّحت الى القوم یعلمهم بالاضیاف. و قیل بعثت الیهم و کانت العلامة بینها و بینهم اطعمونا ملحا فیعرفون ما ترید.
«قالَ» لوط، «إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی» و حقّ على الرّجل اکرام ضیفه، «فَلا تَفْضَحُونِ» بالتّعرض لهم بمکروه.
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» ان یحلّ بکم عقابه، «وَ لا تُخْزُونِ» اى لا تهینونى و لا تخجلونى و ذلک قبل ان اخبروه بانّهم ملائکة فلمّا رأت الملائکة دهش لوط اشفاقا على ضیفه، قالوا یا لوط انّا رسل ربّک لن یصلوا الیک، فلمّا قال لوط هؤلاء ضیفى.
«قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ» اى عن ضیافة الغرباء فانّا نغلبک علیهم و نرید منهم الفاحشة و کانوا یقصدون بفعلهم الغرباء.
«قالَ هؤُلاءِ بَناتِی» ازوّجهنّ ایّاکم ان اسلمتم فأتوا النّساء الحلال و دعوا ما حرّم اللَّه علیکم من اتیان الرّجال، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما آمرکم به. قال الحسن: ان کنتم فاعلین، کنایة عن الجماع یعنى ان کنتم فاعلین هذا الشّأن فأتوا النساء الحلال، و قیل اراد ببناته نساء امّته لانّ نساء امّة کلّ نبىّ بمنزلة بناته و ازواجه بمنزلة امّهاتهم و لهذا قیل کلّ نبى کالولد لامّته.
«لَعَمْرُکَ» اى لحیوتک یا محمّد، مفسران گفتند ربّ العزّه هرگز بحیاة هیچکس از آدمیان سوگند یاد نکرد مگر بحیاة محمد (ص)، تشریف و تفضیل وى را بر همه خلق. و بهذا قال ابو الجوزاء: ما سمعت اللَّه عزّ و جل حلف بحیاة احد غیره (ص). و قیل: «لَعَمْرُکَ» رفع بالابتداء و خبره محذوف، تقدیره لعمرک قسمى. و قیل معناه و حقّک کما تقول لعمر اللَّه اى حقّه، و العمر و العمر بقاء الحىّ و لا یستعمل فى القسم الّا مفتوحا، و قول العرب: عمرک اللَّه، اى اسأل اللَّه ان یعمرک.
قال بعض شعراء العرب حین انکحت الثّریّا بنت سعید بن زید و کان یشبب بها من سهیل بن عبد الرّحمن بن عوف:
ایّها المنکح الثریّا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان
هى شامیّة اذا ما استقلّت
و سهیل اذا استقل یمان
سهیل نجم کبیر یطلع تحت مرزم الجوزاء، یظهر على وجه بحر الیمن اذا ارتفع المرزم، یقال انه مسخ ملک کان بالیمن کان صاحب مکس یقال انّه اوّل من وضع العشور فمسخ عقوبة و صعد به عبرة کما قیل فى الزّهرة.
«إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ» این ها و میم روا باشد که ضمیر قریش نهند و روا باشد که ضمیر قوم لوط بود و معنى سکرت جهلست و ضلالت و غفلت و «یَعْمَهُونَ» آنست که سر در نهند بگزاف کارى و تباه کارى و بى راهى همىروند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» اى العذاب. و قیل صاح بهم جبرئیل صیحة اهلکتهم، «مُشْرِقِینَ» داخلین فى وقت شروق الشّمس و ذلک انّ تمام الهلاک کان مع اشراق الشّمس، یقال: شرقت الشّمس اذا طلعت و اشرقت اذا اضاءت. و قیل اشرق الرّجل صادف شروق الشّمس.
«فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها» اى صیرنا اعلا المدینة اسفلها و ذلک انّ جبرئیل (ع) رفعها بجناحه الى السّماء ثم قلّبها، «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً» فیه قولان: احدهما رفعه جبرئیل الى السّماء و امطروا حجارة ثمّ قلّبها و الثّانی على الغائبین من البلد، «مِنْ سِجِّیلٍ» من السّماء الدّنیا، و قد سبق بیان هذه الآیات فى سورة هود.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»، اى للنّاظرین المتأمّلین المعتبرین. قال اهل اللّغة توسّمت الشّىء نظرت الیه حتّى تبیّنت حقیقة سمته و وسمه و هو العلامة.
قال النبى (ص): «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» ثمّ قرأ: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»، و قال (ص): «ان للَّه عبادا یعرفون الناس بالتوسم».
«وَ إِنَّها» یعنى مدینة قوم لوط، «لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ» على طریق قومک الى الشام و هو طریق لا یندرس و لا یخفى. و قیل مقیم معلوم معبّد دائم السّلوک.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ» اى لعبرة للمصدّقین، یعنى انّ المؤمنین اعتبروا بها.
«وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ لَظالِمِینَ» اى کافرین و الایکة الشجرة المتکائفة، اى الملتفّة و جمعها ایک . و قیل الایکة اسم النّاحیة و لیکة اسم المدینة کمکّة و بکّة. و قیل کانوا اصحاب غیاض و ریاض و اشجار و انهار یأکلون فى الصّیف الفاکهة الرّطبة و فى الشّتاء الیابسة.
«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ» اى کذّبوا شعیبا، فانتقمنا منهم اى اهلکناهم و عذّبناهم و ذلک انّ اللَّه عزّ و جل سلّط علیهم الحرّ سبعة ایّام لا یمنعهم منه شىء ثمّ بعث علیهم ظلّة کسحابة فالتجاؤا الى ظلّها یلتمسون الرّوح فبعث اللَّه علیهم منها نارا فاحرقتهم، «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» جمهور المفسرین على انّ الکنایة تعود الى قریتى قوم لوط و شعیب. اى انّهما على ممرّ السّابلة و الامام الطریق یامّه کلّ احد. و قیل الکنایة ترجع الى لوط و شعیب، اى «إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» طریق من الجنّة واضح. و قیل الخبر بهلاک قوم لوط و اصحاب الایکة لمکتوب فى امام مبین، و هو اللّوح المحفوظ.
بدانک لفظ امام در قرآن بر پنج وجه آید: یکى امامست مقتداى خیر که مردم بوى اقتدا کنند چنانک ربّ العزّه گفت ابراهیم را: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» یعنى قائدا فى الخیر یقتدى بسنّتک و هدیک، همانست که در سورة الفرقان گفت: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً» یعنى قادة فى الخیر یقتدى بنا. وجه دوم امامست بمعنى نامه کردار بندگان، کقوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم الّذى عملوا فى الدّنیا. وجه سوم لوح محفوظ است، کقوله: «وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. وجه چهارم تورات است، کقوله فى سورة هود: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً» یعنى التوریة اماما یقتدى به و رحمة لمن آمن به، همانست که در سورة الاحقاف گفت: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً» یعنى التّوراة. پنجم امام بمعنى طریقست، کقوله فى هذه السّورة:«وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» اى لبطریق واضح.
«وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ» الحجر دیار ثمود و هو واد بین المدینة و الشام، کذّبوا رسلهم یعنى صالحا و انّما قال کذّبوا المرسلین و رسولهم صالح وحده لانّ من کذّب رسولا فقد کذّب جمیع الرّسل.
«وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا» یعنى النّاقة کما قال: «هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً» فخرجها على لفظ الجمع، قیل یرید بها النّاقة و ولدها و البئر التی کانت تشرب منها. و قیل انزلت الیهم آیات من کتاب اللَّه. و قیل یرید بها نصب الادلّة، «فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» اى اعرضوا عنها فلم ینظروا فیها و لم یستدلّوا بها على صدق صالح.
«وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ» ینقبون الجبال و یتّخذون فیها مساکن، و قیل یبنون من الحجارة، «بُیُوتاً آمِنِینَ» یعنى من الخراب و وقوع الجبل علیهم، و قیل من العذاب، و قیل من الموت.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» اى العذاب، «مُصْبِحِینَ» فى الیوم الرّابع وقت الصبح.
«فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» اى ما دفع عنهم عذاب اللَّه اموالهم و مساکنهم و قوتهم، و قیل ما کانوا یکسبون من الشرک و الاعمال الخبیثة.
روى عبد اللَّه بن عمرو جابر بن عبد اللَّه قالا مررنا مع النبى (ص) على الحجر فقال لنا رسول اللَّه (ص): «لا تدخلوا مساکن الذین ظلموا انفسهم الا ان تکونوا باکین حذرا ان یصیبکم مثل ما اصابهم» ثمّ قال: «هؤلاء قوم صالح اهلکهم اللَّه عز و جل الا رجلا فى حرم اللَّه منعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه»، قیل من هو یا رسول اللَّه؟ قال: ابو رغال و الیه ینسب ثقیف، ثمّ اسرع رسول اللَّه (ص) حتّى خلّفها.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ» اى ما خلقنا الخلائق الّا بالعدل و الانصاف و لم نهلک من تقدّم ذکرهم الّا بعد اقامة الحجّة علیهم. مى گوید ما خلایق که آفریدیم بخداوندى و پادشاهى خویش آفریدیم، بعزّت و قدرت خویش، بعدل و انصاف خویش، بفرمان روان و دانش تمام، بى شریک و انباز، بى نظیر و بى نیاز، آنچ آفریدیم بحکمت، آفریدیم بارادت نه بحاجت، و آنچ هلاک کردیم بعدل، هلاک کردیم بعد از اقامت حجّت، ما آن خداوندیم که ظلم نپسندیم و بى حجّت عذاب نفرستیم: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»، «وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ» اى الجزاء قریب، «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ» فلا تعجل علیهم، نسختها آیة القتال، و الصّفح الجمیل الاعراض کقوله: «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا، وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا». و قیل هو کقوله تعالى: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ» و قیل اصفح حیث الصّفح ادعى الى الایمان، و اخشن حیث الخشونة اولى.
«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ» لجمیع الموجودات، «الْعَلِیمُ» باحوالهم و بما یصلحهم.
و قیل یرید ابلیس و من تبعه من الغاوین الّذین وعدوا النّار.
«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ» اى لجهنّم سبعة اطباق طبق فوق طبق لکلّ باب یدخل المعذّبون فیها، فذلک قوله: «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ» ان من اتباع ابلیس، «جُزْءٌ مَقْسُومٌ» اى نصیب مفرز معلوم على قدر منزلته فى الذّنب: قرأ ابو بکر: جزء مثقّلا مهموزا.
دوزخ هفت درک است زبر یکدیگر، هر درکى را درى است که اهل آن درک بآن در درشوند: درک اوّل جهنّم است سمّیت جهنّم لانّها تتجهّم فى وجوه الخلق، این جهنّم جاى عاصیان امّت احمد (ص) است، ایشان که اهل توحیدند امّا گنه کارانند بقدر گناه ایشان را درین جهنّم عذاب کنند و بعاقبت بیرون آیند و ببهشت شوند و عذاب ایشان از تبش آتش بود نه از عین آتش که درین درک عین آتش نباشد، فاذا خرج منها اهل التّوحید جعلت طبقا على سائر الدّرکات.
درک دوم لظى است و هى التی تتلظّى اى تتلهّب. و قیل تتلظّى اى تتغیّظ على اهلها، این درک دوّم جاى جهودان است، یقول اللَّه تعالى: «کَلَّا إِنَّها لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى».
درک سیم حطمه است و هى الّتى تحطم ما فیها اى تکسر. ترسایان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ».
درک چهارم سعیر است و السّعیر هى المسعورة اى الموقدة غایة الایقاد، و السّعر النّار بعینها، صابیان درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ».
درک پنجم سقر است و هى التی تسقر اى تذیب ما القى فیها و سقرات الشّمس حرّها، این سقر جاى مجوس است، قال اللَّه تعالى: «ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ» درک ششم جحیم است و الجحیم ما عظم من النّار، و جاحم النّار هو الموضع الشّدید الحر، مشرکان عرب درین درک باشند، قال اللَّه تعالى: «وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ».
درک هفتم هاویه است و هى الّتى تهوى باهلها اى تهلکهم. و قیل من الهوّة و هى الوهدة العظیمة، این درک هفتم درک اسفل است جاى منافقان کفار، چنانک رب العزّه گفت: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» و از عظیمى و صعبى که این هاویه هست ربّ العالمین در وصف آن مبالغت کرد گفت: «فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ نارٌ حامِیَةٌ» گفتهاند که این هفت درک دوزخ زیر همه مخلوقاتست و اضیق المواضع آنست، یقول اللَّه تعالى: «وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً». و گفتهاند که هیأت و شکل عالم بر مثل صنوبر است، هر چه بالاتر، آن فراختر و هر چه زیرتر، آن تنگ تر. عرش عظیم بالاى مخلوقاتست، لا جرم فراخ تر همه مخلوقاتست و دوزخ زیر مخلوقات، لا جرم تنگ ترین همه جایهاست. و یروى فى بعض الاخبار انّ الارض على قرنى الثّور و قوائم الثّور على ظهر الحوت و الحوت على الثّرى و الثّرى على الصّخرة و الصّخرة على النّار مطبقة و هذه الصّخرة اسمها سجّین و عندها تکون کبت اهل النّار و ارواح اهل الشّقاوة.
و عن ابى هریرة قال: بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ سمعنا وجبة ففزعنا منها فقال: هل تدرون ما هذه؟ قلنا لا، قال: هذا حجر کان فى اعلى جهنّم فلم یزل یهوى حتّى وقع فى اسفلها منذ سبعین عاما.
در خبر است که رسول خداى (ص) در مسجد مدینه نماز مىکرد، زنى اعرابیّه بگذشت، رسول (ص) را دید که در نماز بود تنها، در دل آن زن افتاد که بر متابعت رسول خدا دو رکعت نماز کند تا سعید ابد گردد، هم چنان کرد و رسول خدا (ص) از وى خبر نداشت و در نماز این آیت همىخواند: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» آن اعرابیّه که این از رسول خداى شنید بیفتاد و بیهوش شد، رسول خدا چون آن حسّ و حرکت بگوش وى رسید و جوش دل وى بشنید از نماز فارغ شد، بلال را گفت: علىّ بماء، آب خواست و بر روى وى مىریخت تا بهوش باز آمد، آن گه رسول گفت: یا هذه ما حالک؟
اى زن ترا چه بود و چه رسید؟ گفت یا رسول اللَّه ترا دیدم که نماز مىکردى تنها، مرا آرزو خاست که دو رکعت نماز بر متابعت بتو بگزارم، یا رسول اللَّه آنچ میخواندى از کتاب خدایست یا خود تو مىگویى؟ گفت یا اعرابیّه: بل هو فى کتاب اللَّه المنزل، در کتاب خداست و گفته خداست. گفت یا رسول اللَّه: هر عضوى از اعضاى من آن را عذاب کنند بهر درى از درهاى دوزخ؟ گفت یا اعرابیه: لکلّ باب منهم جزء مقسوم یعذب على کل باب على قدر اعمالهم، فقالت و اللَّه انّى امرأة مسکینة ما لى مال و ما لى الّا سبعة اعبد اشهدک یا رسول اللَّه انّ کلّ عبد منهم على کلّ باب من ابواب جهنّم حرّ لوجه اللَّه تعالى. فاتاه جبرئیل، فقال یا رسول اللَّه: بشر الاعرابیّة انّ اللَّه قد حرّم علیک ابواب جهنّم کلّها و فتح لک ابواب الجنّة کلّها.
قوله: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ، ادْخُلُوها» اى یقال لهم: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ» اى بسلامة من النّار و من الآفات. و قیل بسلام بتحیّة منّا تصحبکم، «آمِنِینَ» من المرض و الموت فیها و الخروج منها.
روى اسامة بن زید قال سمعت رسول اللَّه (ص) و ذکر الجنّة یوما فقال: «الا مشمر لها هى و رب الکعبة ریحانة تهتز و نور یتلألأ و نهر مطرد و زوجة لا تموت فى حبور و نعیم فى مقام ابدا».
«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» مىگوید هر چه کژى و ناراستى بود از دلهاى ایشان برون ستدیم و پاک کردیم و روا باشد که این در دنیا بود، و مراد باین صحابه رسول است که ربّ العزّه دلهاى ایشان از کینه و عداوت پاک کرد و میان ایشان دوستى افکند چنانک گفت: «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» و روا باشد که این در بهشت باشد، ربّ العزّه دلهاى بهشتیان پاک گرداند از آن غدر و خیانت و حسد و بخل که در دنیا با ایشان بود.
روى فى بعض الاخبار انّه یخلص المؤمنون من النّار فیحبسون على قنطرة بین الجنة و النّار و یقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدّنیا، ثمّ یؤمر بهم الى الجنّة و قد نقوا و هذّبوا و خلصت نیّاتهم من الاحقاد.
«إِخْواناً» نصب على الحال، «عَلى سُرُرٍ» جمع سریر «مُتَقابِلِینَ» بالوجوه یرى بعضهم بعضا و لا یرى بعضهم قفا بعض. و قیل متقابلین بالمودة و المحبّة.
«لا یَمَسُّهُمْ فِیها» فى الجنّة، «نَصَبٌ» تعب، «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ» فانّ تمام النّعمة بالخلود.
روى عن على بن الحسین بن على (ع) انّ هذه الآیة نزلت فى ابو بکر و عمر و على قال: و اللَّه انّها لفیهم نزلت و فیمن نزلت الّا فیهم، فقیل و اىّ غل هو؟ فقال: غلّ الجاهلیّة انّ بنى تمیم و عدى و بنى هاشم کان بینهم فى الجاهلیّة ما کان فلما اسلم هؤلاء القوم تحابّوا فاخذت أبا بکر الخاصرة فجعل علىّ (ع) یسخّن یده و یکمد بها خاصرة ابى بکر فنزلت الآیة.
و روى عن على (ع) انّه کان یقول فینا اهل بدر نزلت هذه الآیة و قال له رجل اللَّه اعدل من ان یجمع بینک و بین طلحة و الزّبیر فى الجنّة و قد سلا علیک السّیف، فقال مه بفیک التراب ان لم نکن اصحاب هذه الآیة فمن هم.
«نَبِّئْ عِبادِی» اى اخبر یا محمّد عبادى، «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» استر على ذنوبهم اذا تابوا منها فلا اعذّبهم بها.
«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ» لمن اصرّ على ذنوبه و لم یتب منها. و قیل انّى انا الغفور الرّحیم لمن استغفر و انّ عذابى هو العذاب الالیم لمن استکبر.
رسول خداى (ص) روزى بیاران برگذشت و ایشان مىخندیدند و با یکدیگر مطایبت مىکردند، رسول خدا گفت:«أ تضحکون و بین ایدیکم الجنة و النار، لا اریکم تضحکون»
ایشان را بیم داد گفت چه جاى آنست که شما خندید و طیبت کنید، چون میدانید که بهشت و دوزخ شما را در پیش است، مبادا که ازین پس شما را بینم خندان. یاران همه در خود افتادند رنجور و دل تنگ، رسول خداى (ص) چون پارهاى رفته بود باز آمد، گفت: انّى لمّا خرجت جاء جبرئیل (ع) فقال یا محمّد یقول اللَّه عزّ و جلّ لم تقنط عبادى «نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» و انگه باین فرو بگذاشت تا بنده یکبارگى ایمن ننشیند گفت: «وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ».
و عن قتادة قال بلغنا ان نبىّ اللَّه (ص) قال: «لو یعلم العبد قدر عفو اللَّه لما تورع عن حرام و لو یعلم قدر عذابه لبخع نفسه بالعبادة».
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم المؤمن ما عند اللَّه من العقوبة ما طمع فى جنة ابدا و لو یعلم الکافر ما عند اللَّه من الرحمة ما قنط من رحمته ابدا».
«وَ نَبِّئْهُمْ» اى اخبر امّتک، «عَنْ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ» یعنى اضیافه کقوله: «وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ» یعنى الخصوم لانه مصدر یصلح للواحد و الجمع و المذکر و المؤنّث و هم الملائکة الّذین اتوه للبشرى بالولد و لا هلاک قوم لوط.
«إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً» تقدیره سلمت سلاما بمعنى الدّعاء له.
و قیل سلّموا سلاما، «قالَ» ابرهیم، «إِنَّا مِنْکُمْ» اى انا و اصحابى منکم،«وَجِلُونَ» خائفون اذ لم تنالوا من طعامنا.
«قالُوا لا تَوْجَلْ» لا تخف، «إِنَّا نُبَشِّرُکَ» قرأ حمزة: «نبشرک» بفتح النّون و ضمّ الشین مخفّفة و قرأ الباقون: «نُبَشِّرُکَ» بضمّ النّون و کسر الشّین مشدّدة، و هما لغتان و المعنى واحد، یقال بشرت فلانا و بشرته، «بِغُلامٍ» یعنى اسحاق (ع)، «عَلِیمٍ» اى اذا بلغ کان علیما نبیّا یعنى یعیش حتّى یعلم لانّ الطّفل لیس من اهل العلم فکانت بشارتهم بالولد و ببقاء الولد.
«قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ» اى على ما مسّنى من الکبر و العرب تضع على موضع بعد یعنى ابشرتمونى بعد ما مسّنى من الکبر، «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» اى فباىّ شىء تبشرونى أ على حالى هذه من الکبر أم یعاد الىّ شبابى. نافع و ابن کثیر: «تبشرون» بکسر نون خوانند، امّا نافع نون بتخفیف گوید و ابن کثیر بتشدید، على معنى تبشروننى فادعم ابن کثیر النون الاولى و هى نون الجمع فى النّون الثانیة فبقى تبشرونى و حذف نافع الثانیة من النّونین تخفیفا فبقى تبشرونى و انّما حذف الثّانیة لانّ الاولى علامة الرّفع و لانّ الثّانیة زائدة قد تحذف کثیرا لانّ حرف الضّمیر هو الیاء دون النّون ثمّ انّ التّکرار بالثّانیة وقع، قال الشاعر:
ا بالموت الّذى لا بدّ انّى
ملاق لا ابا لک تخوفینى
و ابن کثیر و نافع هر دو موافقاند در حذف یاء ضمیر از تبشرون، حذفاها و اکتفیا بالکسرة، باقى قرّاء «تبشرون» خوانند بفتح نون بى تشدید و وجهش آنست که بر یک نون اقتصار کردهاند و آن نون علامت رفع است در فعل جماعت و آن مفتوح باشد لا محاله، و ضمیر مفعول درین قراءت محذوفست، و حذف ضمیر المفعول به کثیر فى الکلام و در تشدید شین درین کلمه خلاف نیست.
«قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ» اى بالصّدق. و قیل بامر اللَّه. «فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ» اى الائسین من الولد.
«قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ» بکسر نون قراءت بصرى و کسایى است، باقى بفتح نون خوانند، دو لغتند بمعنى یکسان، یقال: قنط یقنط و قنط یقنط اذا یئس یقول: و من ییأس، «مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» الّذین یجهلون قدرة اللَّه و لا یعرفون سعة رحمة اللَّه.
«قالَ فَما خَطْبُکُمْ» اى فما شأنکم، «أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ» علم انّ اللَّه عزّ و جلّ لم یرسل اثنى عشر ملکا للبشارة بالغلام فحسب بل انّهم امروا بامر غیر البشرى.
«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ» اى مشرکین.
«إِلَّا آلَ لُوطٍ» یعنى اهله المؤمنین و هم ابنتان و امرأة سوى الغابرة، «إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ» ممّا یعذّب به القوم. قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب: «لَمُنَجُّوهُمْ» باسکان النّون و تخفیف الجیم و هو من: انجى ینجى نقل بالالف من: نجا ینجو، فمنجوهم مفعلوهم من النّجاة قال اللَّه تعالى: «وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا» و قال: «فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ» و قرأ الباقون: «لَمُنَجُّوهُمْ» بفتح النون و تشدید الجیم، و الوجه انّه من: نجى ینجى تنجیة و هو ممّا عدى بالتّضعیف من نجا قال اللَّه تعالى: «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً».
«إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» بتخفیف الدّال قرأها ابو بکر عن عاصم وحده ها هنا و فى النّمل و قرأ الباقون: «قَدَّرْنا» بتشدید الدّال، و الوجه انّ قدرت بالتخفیف و قدّرت بالتشدید بمعنى واحد الّا انّ قدرت بالتشدید هو الاشهر فى هذا المعنى و الاکثر فى الاستعمال، قال اللَّه تعالى: «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» و قال: «وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها». «إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا» اى قضینا، «إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ» اى الباقین فى العذاب.
«فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ» انّما قال آل لوط و هم اتوا لوطا لانهم کانوا فى بلدة واحدة. و قیل آل لوط یرید شخصه کما فى الخبر: «و بارک على آل ابرهیم» و عنى به ابرهیم.
«قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ» اى لا اعرفکم. و قیل معناه انکرت مجیئکم و کرهته و انّما قال ذلک لخوفه علیهم من قومه، چون لوط از آمدن ایشان انکارنمود، ایشان جواب دادند گفتند: «بَلْ جِئْناکَ» این بل ردّ انکار ایشانست، اى لسنا بمنکرین بل نحن ملائکة قد جئناک، «بِما کانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ» اى جئناک لنراک فیهم ما کانوا یشکّون من العذاب انّه نازل بهم.
«وَ أَتَیْناکَ بِالْحَقِّ» این هم جواب سخن لوط است که ایشان را گفت: بهم اتیتمونى و من این تقولون لى ما تقولون؟ بچه آمدید و از کجا مىگوئید آنچ مىگوئید؟ ایشان گفتند: براستى آمدیم و راستى بتو آوردیم و بفرمان اللَّه تعالى آمدیم و عذاب آوردیم، تو هیچ اندوه مدار و مترس که ما راست گویانیم.
«فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» الاسراء لا یکون الّا باللیل الّا انّ قوله «بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ» یدلّ على ذهاب کثیر من اللّیل. قرأ ابن کثیر و نافع: فاسر موصولة الالف، و قرأ الباقون: فاسر بقطع الالف و هما لغتان فى سیر اللّیل سرى و اسرى بمعنى واحد و کلاهما لازم و یعدیان بالباء کما عدّیا ها هنا بالباء فى قوله: «بِأَهْلِکَ» و المعنى: قالت الملائکة للوط اخرج اهلک من هذا البلد فى جوف اللّیل، «وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ» اى امش وراءهم، «وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ» لینظر ما وراه، یعنى لئلا یرى عظیم ما ینزل بقومه من العذاب فیرحمهم. و قیل لئلا یقع الشغل به عن المضىّ. و قیل لئلا یصیبهم ممّا اصابهم، «وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ» اى حیث یقول لکم جبرئیل یعنى الشام، و قیل مصر.
«وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» اى اعلمناه و اوحینا الیه و اخبرناه ذلک الامر الّذى اخبرته الملائکة ابرهیم من عذاب قومه و هو: «أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ» اى اصلهم و آخرهم، «مَقْطُوعٌ» مستأصل، «مُصْبِحِینَ» وقت دخولهم فى الصبح. و قیل معنى: و قضینا الیه فرغنا الى لوط من ذلک الامر و اخبرناه انّ دابر هؤلاء مقطوع مصبحین.
«وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ» یعنى سدوم، «یَسْتَبْشِرُونَ» باضیاف لوط طمعا منهم فى رکوب الفاحشة. قال عطاء بن ابى ریاح: ظهرت امرأة لوط على سطح فلوّحت الى القوم یعلمهم بالاضیاف. و قیل بعثت الیهم و کانت العلامة بینها و بینهم اطعمونا ملحا فیعرفون ما ترید.
«قالَ» لوط، «إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفِی» و حقّ على الرّجل اکرام ضیفه، «فَلا تَفْضَحُونِ» بالتّعرض لهم بمکروه.
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» ان یحلّ بکم عقابه، «وَ لا تُخْزُونِ» اى لا تهینونى و لا تخجلونى و ذلک قبل ان اخبروه بانّهم ملائکة فلمّا رأت الملائکة دهش لوط اشفاقا على ضیفه، قالوا یا لوط انّا رسل ربّک لن یصلوا الیک، فلمّا قال لوط هؤلاء ضیفى.
«قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ» اى عن ضیافة الغرباء فانّا نغلبک علیهم و نرید منهم الفاحشة و کانوا یقصدون بفعلهم الغرباء.
«قالَ هؤُلاءِ بَناتِی» ازوّجهنّ ایّاکم ان اسلمتم فأتوا النّساء الحلال و دعوا ما حرّم اللَّه علیکم من اتیان الرّجال، «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ» ما آمرکم به. قال الحسن: ان کنتم فاعلین، کنایة عن الجماع یعنى ان کنتم فاعلین هذا الشّأن فأتوا النساء الحلال، و قیل اراد ببناته نساء امّته لانّ نساء امّة کلّ نبىّ بمنزلة بناته و ازواجه بمنزلة امّهاتهم و لهذا قیل کلّ نبى کالولد لامّته.
«لَعَمْرُکَ» اى لحیوتک یا محمّد، مفسران گفتند ربّ العزّه هرگز بحیاة هیچکس از آدمیان سوگند یاد نکرد مگر بحیاة محمد (ص)، تشریف و تفضیل وى را بر همه خلق. و بهذا قال ابو الجوزاء: ما سمعت اللَّه عزّ و جل حلف بحیاة احد غیره (ص). و قیل: «لَعَمْرُکَ» رفع بالابتداء و خبره محذوف، تقدیره لعمرک قسمى. و قیل معناه و حقّک کما تقول لعمر اللَّه اى حقّه، و العمر و العمر بقاء الحىّ و لا یستعمل فى القسم الّا مفتوحا، و قول العرب: عمرک اللَّه، اى اسأل اللَّه ان یعمرک.
قال بعض شعراء العرب حین انکحت الثّریّا بنت سعید بن زید و کان یشبب بها من سهیل بن عبد الرّحمن بن عوف:
ایّها المنکح الثریّا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان
هى شامیّة اذا ما استقلّت
و سهیل اذا استقل یمان
سهیل نجم کبیر یطلع تحت مرزم الجوزاء، یظهر على وجه بحر الیمن اذا ارتفع المرزم، یقال انه مسخ ملک کان بالیمن کان صاحب مکس یقال انّه اوّل من وضع العشور فمسخ عقوبة و صعد به عبرة کما قیل فى الزّهرة.
«إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ» این ها و میم روا باشد که ضمیر قریش نهند و روا باشد که ضمیر قوم لوط بود و معنى سکرت جهلست و ضلالت و غفلت و «یَعْمَهُونَ» آنست که سر در نهند بگزاف کارى و تباه کارى و بى راهى همىروند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» اى العذاب. و قیل صاح بهم جبرئیل صیحة اهلکتهم، «مُشْرِقِینَ» داخلین فى وقت شروق الشّمس و ذلک انّ تمام الهلاک کان مع اشراق الشّمس، یقال: شرقت الشّمس اذا طلعت و اشرقت اذا اضاءت. و قیل اشرق الرّجل صادف شروق الشّمس.
«فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها» اى صیرنا اعلا المدینة اسفلها و ذلک انّ جبرئیل (ع) رفعها بجناحه الى السّماء ثم قلّبها، «وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً» فیه قولان: احدهما رفعه جبرئیل الى السّماء و امطروا حجارة ثمّ قلّبها و الثّانی على الغائبین من البلد، «مِنْ سِجِّیلٍ» من السّماء الدّنیا، و قد سبق بیان هذه الآیات فى سورة هود.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»، اى للنّاظرین المتأمّلین المعتبرین. قال اهل اللّغة توسّمت الشّىء نظرت الیه حتّى تبیّنت حقیقة سمته و وسمه و هو العلامة.
قال النبى (ص): «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» ثمّ قرأ: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»، و قال (ص): «ان للَّه عبادا یعرفون الناس بالتوسم».
«وَ إِنَّها» یعنى مدینة قوم لوط، «لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ» على طریق قومک الى الشام و هو طریق لا یندرس و لا یخفى. و قیل مقیم معلوم معبّد دائم السّلوک.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ» اى لعبرة للمصدّقین، یعنى انّ المؤمنین اعتبروا بها.
«وَ إِنْ کانَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ لَظالِمِینَ» اى کافرین و الایکة الشجرة المتکائفة، اى الملتفّة و جمعها ایک . و قیل الایکة اسم النّاحیة و لیکة اسم المدینة کمکّة و بکّة. و قیل کانوا اصحاب غیاض و ریاض و اشجار و انهار یأکلون فى الصّیف الفاکهة الرّطبة و فى الشّتاء الیابسة.
«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ» اى کذّبوا شعیبا، فانتقمنا منهم اى اهلکناهم و عذّبناهم و ذلک انّ اللَّه عزّ و جل سلّط علیهم الحرّ سبعة ایّام لا یمنعهم منه شىء ثمّ بعث علیهم ظلّة کسحابة فالتجاؤا الى ظلّها یلتمسون الرّوح فبعث اللَّه علیهم منها نارا فاحرقتهم، «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» جمهور المفسرین على انّ الکنایة تعود الى قریتى قوم لوط و شعیب. اى انّهما على ممرّ السّابلة و الامام الطریق یامّه کلّ احد. و قیل الکنایة ترجع الى لوط و شعیب، اى «إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» طریق من الجنّة واضح. و قیل الخبر بهلاک قوم لوط و اصحاب الایکة لمکتوب فى امام مبین، و هو اللّوح المحفوظ.
بدانک لفظ امام در قرآن بر پنج وجه آید: یکى امامست مقتداى خیر که مردم بوى اقتدا کنند چنانک ربّ العزّه گفت ابراهیم را: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» یعنى قائدا فى الخیر یقتدى بسنّتک و هدیک، همانست که در سورة الفرقان گفت: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً» یعنى قادة فى الخیر یقتدى بنا. وجه دوم امامست بمعنى نامه کردار بندگان، کقوله: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى بکتابهم الّذى عملوا فى الدّنیا. وجه سوم لوح محفوظ است، کقوله: «وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» یعنى اللّوح المحفوظ. وجه چهارم تورات است، کقوله فى سورة هود: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً» یعنى التوریة اماما یقتدى به و رحمة لمن آمن به، همانست که در سورة الاحقاف گفت: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً» یعنى التّوراة. پنجم امام بمعنى طریقست، کقوله فى هذه السّورة:«وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» اى لبطریق واضح.
«وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ» الحجر دیار ثمود و هو واد بین المدینة و الشام، کذّبوا رسلهم یعنى صالحا و انّما قال کذّبوا المرسلین و رسولهم صالح وحده لانّ من کذّب رسولا فقد کذّب جمیع الرّسل.
«وَ آتَیْناهُمْ آیاتِنا» یعنى النّاقة کما قال: «هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً» فخرجها على لفظ الجمع، قیل یرید بها النّاقة و ولدها و البئر التی کانت تشرب منها. و قیل انزلت الیهم آیات من کتاب اللَّه. و قیل یرید بها نصب الادلّة، «فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» اى اعرضوا عنها فلم ینظروا فیها و لم یستدلّوا بها على صدق صالح.
«وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ» ینقبون الجبال و یتّخذون فیها مساکن، و قیل یبنون من الحجارة، «بُیُوتاً آمِنِینَ» یعنى من الخراب و وقوع الجبل علیهم، و قیل من العذاب، و قیل من الموت.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ» اى العذاب، «مُصْبِحِینَ» فى الیوم الرّابع وقت الصبح.
«فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» اى ما دفع عنهم عذاب اللَّه اموالهم و مساکنهم و قوتهم، و قیل ما کانوا یکسبون من الشرک و الاعمال الخبیثة.
روى عبد اللَّه بن عمرو جابر بن عبد اللَّه قالا مررنا مع النبى (ص) على الحجر فقال لنا رسول اللَّه (ص): «لا تدخلوا مساکن الذین ظلموا انفسهم الا ان تکونوا باکین حذرا ان یصیبکم مثل ما اصابهم» ثمّ قال: «هؤلاء قوم صالح اهلکهم اللَّه عز و جل الا رجلا فى حرم اللَّه منعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه»، قیل من هو یا رسول اللَّه؟ قال: ابو رغال و الیه ینسب ثقیف، ثمّ اسرع رسول اللَّه (ص) حتّى خلّفها.
«وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ» اى ما خلقنا الخلائق الّا بالعدل و الانصاف و لم نهلک من تقدّم ذکرهم الّا بعد اقامة الحجّة علیهم. مى گوید ما خلایق که آفریدیم بخداوندى و پادشاهى خویش آفریدیم، بعزّت و قدرت خویش، بعدل و انصاف خویش، بفرمان روان و دانش تمام، بى شریک و انباز، بى نظیر و بى نیاز، آنچ آفریدیم بحکمت، آفریدیم بارادت نه بحاجت، و آنچ هلاک کردیم بعدل، هلاک کردیم بعد از اقامت حجّت، ما آن خداوندیم که ظلم نپسندیم و بى حجّت عذاب نفرستیم: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»، «وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ» اى الجزاء قریب، «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ» فلا تعجل علیهم، نسختها آیة القتال، و الصّفح الجمیل الاعراض کقوله: «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا، وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا». و قیل هو کقوله تعالى: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ» و قیل اصفح حیث الصّفح ادعى الى الایمان، و اخشن حیث الخشونة اولى.
«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلَّاقُ» لجمیع الموجودات، «الْعَلِیمُ» باحوالهم و بما یصلحهم.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۱ - النوبة الثانیة
این سوره النّحل قومى گفتند نزول آن همه به مکّه بوده و قومى گفتند به مدینه بوده و از ابن عباس روایت کردهاند: که اوّل سوره بمکّه فرو آمده تا: «وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ» و باقى سوره بمدینة فرو آمده و قول درست آنست که جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت در آخر سوره: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» الى آخر السّورة. و بعدد کوفیان صد و بیست و هشت آیتست و دو هزار و هشتصد و چهل کلمه و هفت هزار و هفتصد و هفت حرف، و در این سوره چهار آیت منسوخست چنانک رسیم بآن شرح دهیم.
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة النّحل لم یحاسبه اللَّه بالنّعیم الذى انعم علیه فى دار الدّنیا، و اعطى من الاجر کالذى مات و احسن الوصیّة.
قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» ابن عباس گفت: در سبب نزول این آیت که اوّل این آیت فرو آمد که: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» کافران گفتند محمّد مىگوید که قیامت نزدیکست دست از کارها بدارید تا ببینیم که حاصل این گفت وى چه خواهد بود، روزى چند بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا! ما از آنچ گفتى که قیامت نزدیکست هیچیز نمىبینیم و اثر آن پیدا نیست، در آن حال آیت آمد که: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ایشان بترسیدند و هم چنان در انتظار نشستند تا این قیامت کى خواهد بود، چون روزگار بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا ممّا تخوّفنا به اى محمّد از آنچ ما را بآن مىترسانى هیچ نشان پیدا نیست! جبرئیل آمد و آیت آورد: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» رسول خدا (ص) و یاران ازین سخن فراهم آمدند، براست و چپ مىنگرستند، چنان پنداشتند که قیامت آغاز کرد، جبرئیل آمد و گفت: «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» شتاب مکنید و ساکن باشید، ایشان همه ساکن شدند، پس مصطفى (ص) گفت: بعثت انا و الساعة کهاتین و اشار باصبعیه ان کادت لتسبقنى، و باین معنى امر اینجا قیامتست. ابن عباس گفت: کان بعث النبى (ص) من اشراط السّاعة و انّ جبرئیل لمّا مرّ باهل السّماوات مبعوثا الى محمّد قالوا اللَّه اکبر قد قامت السّاعة، و اتى بمعنى یأتى است چنانک آنجا گفت: «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» و انما استعمل لفظ الماضى للمستقبل تحقیقا و لانّ ما هو آت قطعا فهو کما اتى. و قیل معناه: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» وعدا، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» وقوعا، و گفتهاند امر مصدر امر است و مراد باین فرائض دین است و احکام شرع، اى جاء القرآن بالفرائض و الاحکام و الحدود. و گفتهاند این جواب نضر بن الحرث است که استعجال عذاب مىکرد و مىگفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» الآیة... ربّ العالمین گفت: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» اى جاء العذاب فلا تستعجلوه اینک عذاب آمد استعجال مکن، فقتل یوم بدر صبرا. و گفتهاند امر در قرآن بر سیزده وجه است: یکى بمعنى دین چنانک در سورة التّوبة گفت: «حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى دین اللَّه الاسلام، همانست که در سورة الانبیاء گفت: «وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ»
یعنى فرّقوا دینهم الاسلام الذى امروا به فدخلوا فى غیره. و قال فى المؤمنین «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ».
وجه دوم امر است بمعنى قول چنانک در سوره الکهف گفت: «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» یعنى قولهم، و در سوره طه گفت: «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى قولهم، و در سوره هود گفت: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قولنا «وَ فارَ التَّنُّورُ»، و کذلک قوله: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا».
وجه سوم امر است بمعنى عذاب کقوله: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى لمّا وجب العذاب باهل النّار و در سوره مریم گفت: «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب، همانست که در هود گفت: «وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».
وجه چهارم امر عیسى است (ع) کقوله فى سورة مریم: «سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً» یعنى عیسى کان فى علمه ان یکون فیکون من غیر اب «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، و نظیره فى البقرة: «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» وجه پنجم امر است بمعنى قتل، یعنى قتل کفّار مکّه ببدر، چنانک در حم المؤمن گفت: «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القتل ببدر قضى بالحقّ.
وجه ششم امر فتح مکّه است، کقوله: «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى فتح مکّه.
وجه هفتم امر قتل بنى قریظه است و جلاء اهل نضیر فذلک قوله فى البقرة: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» یعنى عن الیهود «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى قتل بنى قریظه و جلاء اهل النّضیر.
وجه هشتم امر است بمعنى قیامت، کقوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة، و فى سورة الحدید: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة.
وجه نهم امر است بمعنى قضاء کقوله فى الرّعد: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یعنى یقضى القضاء وحده، و فى الاعراف: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» یعنى الا له الخلق و القضاء فى الخلق ما یشاء.
وجه دهم امر است بمعنى وحى، کقوله فى سورة المضاجع: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ» یعنى ینزّل الوحى من السّماء الى الارض، و فى الطلاق: «یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» اى الوحى.
وجه یازدهم عین امر است یعنى کار خلایق، کقوله: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» یعنى امور الخلائق.
وجه دوازدهم امر است بمعنى نصرت، کقوله فى آل عمران: «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ» یعنى النّصر.
وجه سیزدهم امر است بمعنى ذنب، کقوله فى الطلاق، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها» یعنى جزاء ذنبها، و فى الحشر: «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» و فى المائدة: «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ» یعنى جزاء ذنبه.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى» تنزیها له و تعالیا، «عَمَّا یُشْرِکُونَ» قرأ حمزة و الکسائى «تشرکون» بالتّاء على الخطاب و الباقون بالیاء على الغیبة. و قیل سبحانه عن استعجال عبیده، و فى الخبر: لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل، قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل؟ قال: یقول دعوت و لم یستجب لى.
«تنزل» بفتح التّاء و النّون و الزّاى مشدّدة «الْمَلائِکَةَ» بالرّفع قرأها روح عن یعقوب، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس عن یعقوب: «یُنَزِّلُ» بالیاء مضمومة و اسکان النّون و کسر الزّاى و تخفیفها و نصب «الملائکة» و قرأ الباقون: «ینزل» بضم الیاء و فتح النّون و کسر الزّاى و تشدیدها. و روى الکسائى عن ابى بکر «تنزل» بالتّاء مضمومة و فتح النّون و الزّاى مشدّدة «الملائکة» رفع، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» اى بالوحى الذى یحیى به الحقّ و یحیى به القلب، و قیل الرّوح النّبوّة ها هنا. و قوله: «عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» اى على من یخصّه بالنّبوّة، و قیل الرّوح هم حفظة على الملائکة لا تراهم کما انّ الملائکة حفظة علینا لا نراهم، قال ابو عبیدة: بالرّوح اى مع الرّوح و هو جبرئیل، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» تقدیره انذروا اهل الکفر و المعاصى بانّه لا اله الّا انا، اى مروا اهل الکفر بتوحیدى و ان لا یشرکوا بى شیئا معنى آیت آنست که ربّ العزّه فریشتگان آسمان فرو مىفرستد برسولان خویش تا نامه و پیغام آرند بایشان که کافران را از عذاب من بترسانید و ایشان را بتوحید فرمائید و آگاه کنید که من خداوند یگانهام، جز من خداوند نیست، از من بترسید و از نافرمانى من بپرهیزید، آن گه دلائل توحید را بیان کرد از آفرینش آسمان و زمین گفت: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ کن، و قیل خلقهما حجّة على الخلق لیعتبروا بهما لم یخلقهما عبثا. و قیل بالحقّ اى لیعبدونى، «تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى ارتفع عن الذین اشرکوهم به لانّهم لا یخلقون شیئا و هم یخلقون.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» روا باشد که سیاق این آیت بر سبیل مدح بود: یعنى که آدمى از نطفه آفریدیم قطرهاى آب مهین، فاذا هو قوىّ على منازعة الخصوم یبیّن الحقّ عن الباطل از نطفه ضعیف آفریده وانگه از قوّت بآن جاى رسیده که با خصمان در منازعت برآید و حق از باطل جدا کند، و روا باشد که بر صفت ذم نهند: اى یجادل اولیاء اللَّه و ینکر الحقّ آدمى از قطرهاى نطفه آفریده و انگه خصمى آشکارا برخاسته با اولیاء خدا بباطل خصومت مىگیرد و حق را منکر مىشود.
کلبى گفت: این آیت در شأن ابى بن خلف الجمحى فرود آمد که استخوان ریزیده بر داشته بود و بر مصطفى (ص) آورده و میگفت: من یحیى العظام و هى رمیم؟ ربّ العالمین گفت: «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» جدل بالباطل، مبین یبیّن ما فى ضمیره من الکفر بباطل خصومت مىگیرد با مصطفى (ص) در انکار بعث و کفر باطن خویش اظهار مىکند.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» نصب الانعام على فعل مضمر یعنى خلق الانعام و هى الإبل و البقر و الغنم، «لَکُمْ» یجوز ان یتعلّق بخلقها و یجوز ان یتعلق بما بعده، اى «لَکُمْ فِیها دِفْءٌ» و هذا اظهر لقوله: «وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و الدّفء اسم لما یدفئ من البرد یعنى ما یستدفئون به من الاکسیة و الأبنیة من اشعارها و اصوافها و اوبارها فیمنع البرد و الحرّ جمیعا لکن اقتصر على ذکر احد الضدّین کقوله: «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ»، و قوله: «مَنافِعُ» یعنى من النّسل و الدّر و الرّکوب و الحمل و غیرها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» من اللّحم و اللّبن.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» زینة و حسن منظر لانّ الانسان یعجب به. و قیل عزّ و ابّهة عند نظرائکم، «حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ» اى حین تردّونها من مراعیها الى مراحها بالعشىّ و حین تخرجونها بالغداة الى مسارحها خص وقتی الاراحة و السّراح لانّهما وقتان تجتمع فیهما الانعام ثمّ تتفرّق فى المرعى و قال قتادة: اعجب ما تکون الانعام اذا راحت عظاما ضروعها طوالا اسنمتها، یقال: سرحت الإبل اسرحها سرحا اذا غدوت بها الى المرعى فخلّیتها ترعى و سرحت هى سروحا لازم و متعد. هذه الآیة و التی بعده دلیل على انّ طلب الجمال و الزّینة اذا عرى صاحبها من الفخر و الخیلاء و اراد بها اظهار نعمة اللَّه علیه لیس بمؤثر فى نسک النّاسک و لیس من الدّنیا المذمومة لانّه جلّ جلاله جعل ذلک فى عداد النّعمة على خلقه.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» امتعة السّفر، و قیل احمالکم، و قیل ابدانکم و منه الثّقلان للجن و الانس و منه قوله: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» یعنى ابدان بنى آدم، «إِلى بَلَدٍ» هى المدینة، و قیل مکّة، و قیل مصر، و قیل هو على العموم، «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» الشقّ: المشقة، و قیل الشقّ احد نصفى الشیء یعنى لم تکونوا بالغیه الّا بنصف النّفس لذهاب نصفها بالتّعب اى ینصف قوى انفسکم و معنى: «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» لا تسیرون الیه الّا بمشقّة شدیدة فکیف کنتم تقدرون على ثقل امتعتکم. و قیل معناه «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» لولاها، فحذف لولاها لانّ الحال تدلّ علیه، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» حین منّ علیکم بهذه المنافع.
«وَ الْخَیْلَ» اى و خلق الخیل، «وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» اى و جعلها زینة لکم مع المنافع التی فیها. ابو حنیفه و مالک و جماعتى علماء ازین آیت دلیل گرفتند که گوشت اسب حرامست که ربّ العزّه در شتر و گاو و گوسفند گفت: «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» و در اسب گفت: «لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» و تعرّض اکل نکرد.
ابن عباس را پرسیدند از گوشت اسب و این آیت بر خواند و گفت: هذا للرّکوب، و آیت پیش بر خواند: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ» گفت: و هذه للاکل.
و مذهب شافعى مطلبى و اصحاب حدیث آنست که گوشت اسب حلالست و این آیت دلیل تحریم نیست که سیاق آیت بر وجه اظهار حجّت وحدانیّت است و تنبیه خلق بر اداء شکر انواع نعمت که درین آیات بر شمرد، نه بر وجه بیان تحریم و تحلیل گوشت و دلیل شافعى اندرین باب خبر مصطفى است (ص): روى جابر بن عبد اللَّه انّ رسول اللَّه (ص) نهى یوم خیبر عن لحوم الحمر الاهلیّة و اذن فى لحوم الخیل، و روى عن جابر قال: اطمعنا رسول اللَّه (ص) یوم خیبر لحوم الخیل و نهانا عن لحوم الحمر.
و عن اسماء بنت ابى بکر قالت: اکلنا لحم فرس على عهد رسول اللَّه (ص)، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» بعد هذه الاشیاء فانّ خلق اللَّه فى البرّ و البحر و الهواء اکثر من ان یعدّ و یحصى، و یروى عن النبى (ص) انّه قال: «ان اللَّه تعالى خلق ارضا بیضاء مثل الدنیا ثلثین مرة محشوة خلقا من خلق اللَّه لا یعلمون ان اللَّه یعصى طرفة عین واحدة»، قالوا یا رسول اللَّه: امن ولد ولد آدم؟ قال: ما یعلمون انّ اللَّه خلق آدم، قالوا: فاین ابلیس منهم؟ قال ما یعلمون انّ اللَّه خلق ابلیس، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».
و عن ابن عباس قال: انّ عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبع یدخله جبرئیل (ع) کلّ سحر فیغتسل فیه فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیها الى ان تقوم الساعة. قال السدى: «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» السّوس فى الثّیاب، و قیل ما اعدّ فى الجنّة لاهلها و فى النّار لاهلها ممّا لم تره عین و لا خطر على قلب بشر.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» یعنى سواءها و استقامتها مىگوید بر خدایست راستى راه یعنى آن راه راستست که در آن روى فرا خداست و گذر بر وى و آن راه سنّت و جماعتست، «وَ مِنْها جائِرٌ» یعنى الاهواء و البدع، بیانه قوله: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» و قیل: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» اى علیه تبیین طرق الحقّ بالحجّة و البرهان، من اهتدى فلنفسه و من ضلّ فعلیها، «وَ مِنْها جائِرٌ» اى و من السّبل طرق غیر قاصدة مىگوید بر خدایست جلّ جلاله که دین حنیفى و ملّت اسلام بحجّت و برهان روشن دارد و شرایع و فرائض آن بیان کند، پس هر که بآن راه برد و آن راه رود خود را سود کند و هر که از آن بر گردد بر خود زیان کند، آن گه گفت: «وَ مِنْها جائِرٌ» و از راهها هست که کژ است، ناراست و ناصواب چون راه ترسایى و جهودى و گبرى و اگر اللَّه خواستى همه را بدین راه نمودى و بر جاده ایمان بداشتى تا اختلاف در دین نبودى و لکنّه عزّ و جلّ یهدى من یشاء و یضلّ من یشاء و یدعو الى صراط مستقیم.
روى ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة النّحل لم یحاسبه اللَّه بالنّعیم الذى انعم علیه فى دار الدّنیا، و اعطى من الاجر کالذى مات و احسن الوصیّة.
قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» ابن عباس گفت: در سبب نزول این آیت که اوّل این آیت فرو آمد که: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» کافران گفتند محمّد مىگوید که قیامت نزدیکست دست از کارها بدارید تا ببینیم که حاصل این گفت وى چه خواهد بود، روزى چند بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا! ما از آنچ گفتى که قیامت نزدیکست هیچیز نمىبینیم و اثر آن پیدا نیست، در آن حال آیت آمد که: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ایشان بترسیدند و هم چنان در انتظار نشستند تا این قیامت کى خواهد بود، چون روزگار بر آمد گفتند: یا محمّد ما نرى شیئا ممّا تخوّفنا به اى محمّد از آنچ ما را بآن مىترسانى هیچ نشان پیدا نیست! جبرئیل آمد و آیت آورد: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» رسول خدا (ص) و یاران ازین سخن فراهم آمدند، براست و چپ مىنگرستند، چنان پنداشتند که قیامت آغاز کرد، جبرئیل آمد و گفت: «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» شتاب مکنید و ساکن باشید، ایشان همه ساکن شدند، پس مصطفى (ص) گفت: بعثت انا و الساعة کهاتین و اشار باصبعیه ان کادت لتسبقنى، و باین معنى امر اینجا قیامتست. ابن عباس گفت: کان بعث النبى (ص) من اشراط السّاعة و انّ جبرئیل لمّا مرّ باهل السّماوات مبعوثا الى محمّد قالوا اللَّه اکبر قد قامت السّاعة، و اتى بمعنى یأتى است چنانک آنجا گفت: «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ» و انما استعمل لفظ الماضى للمستقبل تحقیقا و لانّ ما هو آت قطعا فهو کما اتى. و قیل معناه: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» وعدا، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» وقوعا، و گفتهاند امر مصدر امر است و مراد باین فرائض دین است و احکام شرع، اى جاء القرآن بالفرائض و الاحکام و الحدود. و گفتهاند این جواب نضر بن الحرث است که استعجال عذاب مىکرد و مىگفت: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» الآیة... ربّ العالمین گفت: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» اى جاء العذاب فلا تستعجلوه اینک عذاب آمد استعجال مکن، فقتل یوم بدر صبرا. و گفتهاند امر در قرآن بر سیزده وجه است: یکى بمعنى دین چنانک در سورة التّوبة گفت: «حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى دین اللَّه الاسلام، همانست که در سورة الانبیاء گفت: «وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ»
یعنى فرّقوا دینهم الاسلام الذى امروا به فدخلوا فى غیره. و قال فى المؤمنین «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ».
وجه دوم امر است بمعنى قول چنانک در سوره الکهف گفت: «إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ» یعنى قولهم، و در سوره طه گفت: «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» اى قولهم، و در سوره هود گفت: «حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا» اى قولنا «وَ فارَ التَّنُّورُ»، و کذلک قوله: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا».
وجه سوم امر است بمعنى عذاب کقوله: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى لمّا وجب العذاب باهل النّار و در سوره مریم گفت: «إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب، همانست که در هود گفت: «وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ».
وجه چهارم امر عیسى است (ع) کقوله فى سورة مریم: «سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً» یعنى عیسى کان فى علمه ان یکون فیکون من غیر اب «فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»، و نظیره فى البقرة: «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» وجه پنجم امر است بمعنى قتل، یعنى قتل کفّار مکّه ببدر، چنانک در حم المؤمن گفت: «فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القتل ببدر قضى بالحقّ.
وجه ششم امر فتح مکّه است، کقوله: «فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى فتح مکّه.
وجه هفتم امر قتل بنى قریظه است و جلاء اهل نضیر فذلک قوله فى البقرة: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا» یعنى عن الیهود «حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» یعنى قتل بنى قریظه و جلاء اهل النّضیر.
وجه هشتم امر است بمعنى قیامت، کقوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة، و فى سورة الحدید: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ» یعنى القیامة.
وجه نهم امر است بمعنى قضاء کقوله فى الرّعد: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یعنى یقضى القضاء وحده، و فى الاعراف: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» یعنى الا له الخلق و القضاء فى الخلق ما یشاء.
وجه دهم امر است بمعنى وحى، کقوله فى سورة المضاجع: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ» یعنى ینزّل الوحى من السّماء الى الارض، و فى الطلاق: «یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» اى الوحى.
وجه یازدهم عین امر است یعنى کار خلایق، کقوله: «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» یعنى امور الخلائق.
وجه دوازدهم امر است بمعنى نصرت، کقوله فى آل عمران: «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ» یعنى النّصر.
وجه سیزدهم امر است بمعنى ذنب، کقوله فى الطلاق، «فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها» یعنى جزاء ذنبها، و فى الحشر: «ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ» و فى المائدة: «لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ» یعنى جزاء ذنبه.
«سُبْحانَهُ وَ تَعالى» تنزیها له و تعالیا، «عَمَّا یُشْرِکُونَ» قرأ حمزة و الکسائى «تشرکون» بالتّاء على الخطاب و الباقون بالیاء على الغیبة. و قیل سبحانه عن استعجال عبیده، و فى الخبر: لا یزال العبد بخیر ما لم یستعجل، قیل یا رسول اللَّه و کیف یستعجل؟ قال: یقول دعوت و لم یستجب لى.
«تنزل» بفتح التّاء و النّون و الزّاى مشدّدة «الْمَلائِکَةَ» بالرّفع قرأها روح عن یعقوب، و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و رویس عن یعقوب: «یُنَزِّلُ» بالیاء مضمومة و اسکان النّون و کسر الزّاى و تخفیفها و نصب «الملائکة» و قرأ الباقون: «ینزل» بضم الیاء و فتح النّون و کسر الزّاى و تشدیدها. و روى الکسائى عن ابى بکر «تنزل» بالتّاء مضمومة و فتح النّون و الزّاى مشدّدة «الملائکة» رفع، «بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» اى بالوحى الذى یحیى به الحقّ و یحیى به القلب، و قیل الرّوح النّبوّة ها هنا. و قوله: «عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» اى على من یخصّه بالنّبوّة، و قیل الرّوح هم حفظة على الملائکة لا تراهم کما انّ الملائکة حفظة علینا لا نراهم، قال ابو عبیدة: بالرّوح اى مع الرّوح و هو جبرئیل، «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» تقدیره انذروا اهل الکفر و المعاصى بانّه لا اله الّا انا، اى مروا اهل الکفر بتوحیدى و ان لا یشرکوا بى شیئا معنى آیت آنست که ربّ العزّه فریشتگان آسمان فرو مىفرستد برسولان خویش تا نامه و پیغام آرند بایشان که کافران را از عذاب من بترسانید و ایشان را بتوحید فرمائید و آگاه کنید که من خداوند یگانهام، جز من خداوند نیست، از من بترسید و از نافرمانى من بپرهیزید، آن گه دلائل توحید را بیان کرد از آفرینش آسمان و زمین گفت: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ» اى بقوله الحقّ کن، و قیل خلقهما حجّة على الخلق لیعتبروا بهما لم یخلقهما عبثا. و قیل بالحقّ اى لیعبدونى، «تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى ارتفع عن الذین اشرکوهم به لانّهم لا یخلقون شیئا و هم یخلقون.
«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» روا باشد که سیاق این آیت بر سبیل مدح بود: یعنى که آدمى از نطفه آفریدیم قطرهاى آب مهین، فاذا هو قوىّ على منازعة الخصوم یبیّن الحقّ عن الباطل از نطفه ضعیف آفریده وانگه از قوّت بآن جاى رسیده که با خصمان در منازعت برآید و حق از باطل جدا کند، و روا باشد که بر صفت ذم نهند: اى یجادل اولیاء اللَّه و ینکر الحقّ آدمى از قطرهاى نطفه آفریده و انگه خصمى آشکارا برخاسته با اولیاء خدا بباطل خصومت مىگیرد و حق را منکر مىشود.
کلبى گفت: این آیت در شأن ابى بن خلف الجمحى فرود آمد که استخوان ریزیده بر داشته بود و بر مصطفى (ص) آورده و میگفت: من یحیى العظام و هى رمیم؟ ربّ العالمین گفت: «فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ» جدل بالباطل، مبین یبیّن ما فى ضمیره من الکفر بباطل خصومت مىگیرد با مصطفى (ص) در انکار بعث و کفر باطن خویش اظهار مىکند.
«وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها» نصب الانعام على فعل مضمر یعنى خلق الانعام و هى الإبل و البقر و الغنم، «لَکُمْ» یجوز ان یتعلّق بخلقها و یجوز ان یتعلق بما بعده، اى «لَکُمْ فِیها دِفْءٌ» و هذا اظهر لقوله: «وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» و الدّفء اسم لما یدفئ من البرد یعنى ما یستدفئون به من الاکسیة و الأبنیة من اشعارها و اصوافها و اوبارها فیمنع البرد و الحرّ جمیعا لکن اقتصر على ذکر احد الضدّین کقوله: «وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ»، و قوله: «مَنافِعُ» یعنى من النّسل و الدّر و الرّکوب و الحمل و غیرها، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» من اللّحم و اللّبن.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» زینة و حسن منظر لانّ الانسان یعجب به. و قیل عزّ و ابّهة عند نظرائکم، «حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ» اى حین تردّونها من مراعیها الى مراحها بالعشىّ و حین تخرجونها بالغداة الى مسارحها خص وقتی الاراحة و السّراح لانّهما وقتان تجتمع فیهما الانعام ثمّ تتفرّق فى المرعى و قال قتادة: اعجب ما تکون الانعام اذا راحت عظاما ضروعها طوالا اسنمتها، یقال: سرحت الإبل اسرحها سرحا اذا غدوت بها الى المرعى فخلّیتها ترعى و سرحت هى سروحا لازم و متعد. هذه الآیة و التی بعده دلیل على انّ طلب الجمال و الزّینة اذا عرى صاحبها من الفخر و الخیلاء و اراد بها اظهار نعمة اللَّه علیه لیس بمؤثر فى نسک النّاسک و لیس من الدّنیا المذمومة لانّه جلّ جلاله جعل ذلک فى عداد النّعمة على خلقه.
«وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ» امتعة السّفر، و قیل احمالکم، و قیل ابدانکم و منه الثّقلان للجن و الانس و منه قوله: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» یعنى ابدان بنى آدم، «إِلى بَلَدٍ» هى المدینة، و قیل مکّة، و قیل مصر، و قیل هو على العموم، «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» الشقّ: المشقة، و قیل الشقّ احد نصفى الشیء یعنى لم تکونوا بالغیه الّا بنصف النّفس لذهاب نصفها بالتّعب اى ینصف قوى انفسکم و معنى: «لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ» لا تسیرون الیه الّا بمشقّة شدیدة فکیف کنتم تقدرون على ثقل امتعتکم. و قیل معناه «إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» لولاها، فحذف لولاها لانّ الحال تدلّ علیه، «إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» حین منّ علیکم بهذه المنافع.
«وَ الْخَیْلَ» اى و خلق الخیل، «وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» اى و جعلها زینة لکم مع المنافع التی فیها. ابو حنیفه و مالک و جماعتى علماء ازین آیت دلیل گرفتند که گوشت اسب حرامست که ربّ العزّه در شتر و گاو و گوسفند گفت: «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» و در اسب گفت: «لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً» و تعرّض اکل نکرد.
ابن عباس را پرسیدند از گوشت اسب و این آیت بر خواند و گفت: هذا للرّکوب، و آیت پیش بر خواند: «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ» گفت: و هذه للاکل.
و مذهب شافعى مطلبى و اصحاب حدیث آنست که گوشت اسب حلالست و این آیت دلیل تحریم نیست که سیاق آیت بر وجه اظهار حجّت وحدانیّت است و تنبیه خلق بر اداء شکر انواع نعمت که درین آیات بر شمرد، نه بر وجه بیان تحریم و تحلیل گوشت و دلیل شافعى اندرین باب خبر مصطفى است (ص): روى جابر بن عبد اللَّه انّ رسول اللَّه (ص) نهى یوم خیبر عن لحوم الحمر الاهلیّة و اذن فى لحوم الخیل، و روى عن جابر قال: اطمعنا رسول اللَّه (ص) یوم خیبر لحوم الخیل و نهانا عن لحوم الحمر.
و عن اسماء بنت ابى بکر قالت: اکلنا لحم فرس على عهد رسول اللَّه (ص)، «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» بعد هذه الاشیاء فانّ خلق اللَّه فى البرّ و البحر و الهواء اکثر من ان یعدّ و یحصى، و یروى عن النبى (ص) انّه قال: «ان اللَّه تعالى خلق ارضا بیضاء مثل الدنیا ثلثین مرة محشوة خلقا من خلق اللَّه لا یعلمون ان اللَّه یعصى طرفة عین واحدة»، قالوا یا رسول اللَّه: امن ولد ولد آدم؟ قال: ما یعلمون انّ اللَّه خلق آدم، قالوا: فاین ابلیس منهم؟ قال ما یعلمون انّ اللَّه خلق ابلیس، ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص): «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».
و عن ابن عباس قال: انّ عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبع یدخله جبرئیل (ع) کلّ سحر فیغتسل فیه فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیها الى ان تقوم الساعة. قال السدى: «وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ» السّوس فى الثّیاب، و قیل ما اعدّ فى الجنّة لاهلها و فى النّار لاهلها ممّا لم تره عین و لا خطر على قلب بشر.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» یعنى سواءها و استقامتها مىگوید بر خدایست راستى راه یعنى آن راه راستست که در آن روى فرا خداست و گذر بر وى و آن راه سنّت و جماعتست، «وَ مِنْها جائِرٌ» یعنى الاهواء و البدع، بیانه قوله: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ» و قیل: «وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» اى علیه تبیین طرق الحقّ بالحجّة و البرهان، من اهتدى فلنفسه و من ضلّ فعلیها، «وَ مِنْها جائِرٌ» اى و من السّبل طرق غیر قاصدة مىگوید بر خدایست جلّ جلاله که دین حنیفى و ملّت اسلام بحجّت و برهان روشن دارد و شرایع و فرائض آن بیان کند، پس هر که بآن راه برد و آن راه رود خود را سود کند و هر که از آن بر گردد بر خود زیان کند، آن گه گفت: «وَ مِنْها جائِرٌ» و از راهها هست که کژ است، ناراست و ناصواب چون راه ترسایى و جهودى و گبرى و اگر اللَّه خواستى همه را بدین راه نمودى و بر جاده ایمان بداشتى تا اختلاف در دین نبودى و لکنّه عزّ و جلّ یهدى من یشاء و یضلّ من یشاء و یدعو الى صراط مستقیم.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» ابن عباس گفت: العدل التوحید و الاحسان اداء الفرائض عدل خداى را جلّ جلاله یکتا گفتنست و یکتا دانستن و احسان فریضهها گزاردن و چنانک اللَّه تعالى فرمود بجاى آوردن. بروایتى دیگر از ابن عباس: العدل شهادة ان لا اله الّا اللَّه و الاحسان الاخلاص فیه. و قیل العدل فى الفعل و الاحسان فى القول عدل در فعل رود و احسان در قول و لهذا قال تعالى: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً». و خبر درستست از مصطفى (ص) که گفت: جماع التّقوى فى قوله عزّ و جل: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» ثمّ قرأ هذه الآیة، و معنى عدل: انصاف دادن است و راست رفتن چنانک از واجب بنکاهى و مکافات فرو نگذارى و این از دو وجه بود: یکى آنک بجاى آن کس که با تو نیکویى کرد نیکویى کنى از آنچ وى کرد کم نه، چنانک ربّ العزّه گفت: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ»
و مصطفى (ص) گفت: «من اتى الیکم معروفا فکافئوه»
هر که نیکویى بسر شما آرد هم چنان نیکویى بسر وى برید. دیگر وجه آنست که بجاى آن کس که با تو بد کرد، اگر با وى بد کنى باندازه کرد وى کنى افزونى نه، چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» و معنى احسان نیکوکاریست و آن از عدل مه است زیرا که عدل انصاف است و احسان ایثار است و ایثار از انصاف به است، و احسان باز دو چیز است: یکى آنست که بجاى آنک با تو نیکویى کرد از آنچ وى کرد بیش کنى و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کرد که حق جلّ جلاله هر چند که عدل دوست دارد، احسان دوستتر دارد، نبینى که خلق را بعدل معذور داشت و باحسان بستود آنجا که گفت: «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ» الى قوله: «وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» و قال تعالى: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ».
عدل آنست که در ستد و داد راست ستانى و راست دهى، احسان آنست که چرب دهى و خشک ستانى، عدل حلالست و نیکو، امّا احسان نیکوتر، همچنین بجاى کسى که بجاى تو نیکویى کرد نیکویى کنى چنانک وى کرد حلالست و نیکو، امّا اگر بیفزایى احسانست و آن نیکوتر، و بجاى آن کس که با تو بد کرد بد کنى حلالست امّا عفو نیکوتر، و اگر بجاى آن بد کار نیکویى کنى باز نیکوتر، اینست که گفت عزّ جلاله: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ».
... ثمّ قال: «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى» همانست که گفت: «وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى» جاى دیگر گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» مؤمنانرا در آموخت که پیوستن رحم نه همه بسلام زبان و پرسیدن ایشانست که ببذل احسانست و درست است خبر که یکى از مصطفى (ص) پرسید که برّ با که کنم؟ گفت با مادر خویش، گفت پس با که؟ گفت با پدر خویش، گفت دیگر با که؟ گفت: الاقرب فالاقرب هر که با تو نزدیکتر ببرّ تو اولیتر. درین خبر، مادر را مقدّم کرد بر پدر و بر حق پدر بیفزود زیرا که به برّ مادر اولىتر و بطاعت پدر. و در خبرى دیگر گفت: امّک و اباک و اختک و اخاک ثمّ ادناک فادناک. سدیگر خبر درین معنى آنست که مصطفى (ص) را پرسیدند از نفقات گفت: «زوجتک تقول اطعمنى او طلقنى و مملوکک یقول اطمعنى او بعنى و ابنتک تقول الى من تکلنى».
و در خبرست که مردى گفت یا رسول اللَّه (ص) عندى دینار یک دینار دارم چکنم؟
گفت: انفقه على نفسک بر خود بکار بر، گفت عندى آخر؟
گفت: انفقه على عیالک بر عیال خود بکار بر، و عیال مرد اهل اوست و فرزندان خرد یا مضطر او و پدر و مادر وبال مانده بر او، گفت عندى آخر؟ گفت: انفقه على خادمک بر برده و خادم خود بکار بر، گفت عندى آخر؟ گفت: انفقه على دابّتک بر ستور خود بکار بر، گفت عندى آخر؟ گفت: انت ابصر اکنون تو به دانى.
و تعظیم رحم پیوستن را ببرّ وصلت دادن پدر و مادر کافر را گفت: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» اگر پدر و مادر با تو جنگ کنند و باز کوشند که مشرک شو و انباز گیر با من تو ایشان را در آن فرمان مبر، آن گه گفت: «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» امّا در دنیاى خویش و نعمت دنیا با ایشان بنیکویى زندگانى کن. جاى دیگر گفت در تهدید قاطع رحم: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» چنان مىپندارید و مىبیوسید که اگر بر سر کس سالار گردید یا بر سر قومى راعى یا بر سر رعیّت والى یا بر سر اهل بیت خویش سالار «أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ» که بیداد کنید در زمین و افزونى جویید و رحمها برید، «أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ» ایشان که این کنند اللَّه تعالى بر ایشان لعنت کند و از راه پذیرفتارى دور کند، گوش دل ایشان کر گرداند و چشم دل ایشان نابینا.
«وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ» مفسران گفتند فحشاء درین آیت زنا است چنانک گفت: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزّنا، و گفتهاند فحشاء اینجا بخل است چنانک در سوره البقرة گفت: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ» و مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى»
زشت دارد اللَّه تعالى هر بخیل بد گوى از شرم تهى، و بر جمله فحشاء آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند و مرد را بد نام کند. عبد اللَّه مسعود را گفتند فلان کس همه روز دزدى میکند و همه شب قرآن میخواند، جواب داد که: ستنهاه قراءته، و این از قول خداى تعالى گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ».
و مردى بار خواست بدر حجره عایشه صدّیقه مادر مؤمنان، رسول (ص) گفت سه بار که بد مردیست آن گه گفت وى را بار ده! چون درآمد وى را بنواخت و با وى سخنان خوش گفت چون بیرون شد عایشه گفت یا رسول اللَّه این مرد را آن گفتى که گفتى و چون در آمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خداى (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه»
بترینه مردمان بنزدیک اللَّه تعالى آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحشاء زبان وى، «وَ الْمُنْکَرِ» این منکر بقول مفسران شرکست و گواهى بدروغ. و قیل ما لا یعرف فى شریعة من شرایع الانبیاء منکر انست که هیچ شریعت از شرایع انبیا بآن نیامده و نه هیچ سنّت بوى رفته، و گفتهاند هر چه علم و خرد بر آن منکرست آن منکر است، هر گفتارى و کردارى که پیغام آسمان را بر آن انکارست و آن را از خداى تعالى و رسول نکیر، منکر آنست، «وَ الْبَغْیِ»: بغى نامیست بیداد را و حسد را، از بیدادست آنجا که گفت: «بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ» و از حسد است آنجا که گفت: «بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و این بغى جاى دیگر تفسیر کرد گفت: «حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» و بدان که مفسران بغى را در همه قرآن بر چهار وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى زنا چنانک در سوره مریم گفت: «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» یعنى زانیة کقوله فى النّور: «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» یعنى على الزّنا. وجه دوم بغى است بمعنى حسد چنانک گفت: «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ» یعنى حسدا منهم. وجه سوم بغى است بمعنى معصیت چنان که گفت: «فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ» اى ضررها علیکم وجه چهارم بغى است بمعنى ظلم چنانک در اعراف گفت: «وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» یعنى الظلم، و در عسق گفت: «إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ» یعنى الظلم، و درین آیت گفت: «وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ» یعنى الظلم، «یَعِظُکُمْ» اى یحذّرکم و ینهاکم عن هذا کلّه، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» ما امرتم به و هو ثلث و نهیتم عنه و هو ثلث فتتّعظوا.
قال ابن مسعود هذه الآیة اجمع آیة فى القرآن للخیر و الشرّ و اجمع آیة لحلال و حرام. و روى انّ عمر بن عبد العزیز رفع لعن بنى هاشم و وضع هذه الآیة موضعه على المنابر. و روى انّ النبى (ص) قرأ على الولید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الى آخر الآیة» فقال له یا بن اخى اعد فاعاد علیه، فقال انّ له و اللَّه لحلاوة و انّ له لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق، ما هو بقول البشر.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ» اى اتموا ما ضمنتم من احکام الدّین. و قیل اوفوا نذورکم اذا نذرتم للَّه نذرا. و قیل هو الایمان مىگوید عهدى که با خداى تعالى کنید و پیمانى که با وى بندید در کار دین تمام بسر آرید و نذرى که کنید بجاى آرید و سوگندان که خورید راست دارید، «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها» و سوگندان که خورید بنام خداى و پیمان که بندید و آن را بذکر خداى محکم کنید مشکنید، حکم آیت عامست امّا خطاب با انصار است که با رسول خدا (ص) بیعت کردند و احکام دین در پذیرفتند و خداى تعالى را در آن عهد بر خود گواه گرفتند اینست که گفت: «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى شاهدا و رقیبا، این واو حالست یعنى در آن حال که پیمان بستید خداى را و بر خود گواه گرفتید که وفا کنید. و قیل «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى ضمینا یعنى ضمن لکم بالجنّة اذا وفیتم معنى آنست که ربّ العزّه ایشان را گفت بیعتى که با رسول خداى کردید و سوگند خوردید که وى را نصرت کنید و خداى را کفیل و ضمین خود کردید ببهشت اگر وفا کنید اکنون آن عهد وفا کنید و سوگندان مغلّظه را دروغ مسازید، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» من نقض العهد و الوفاء به.
پس آن گه مثل زد نقض عهد را فقال: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها» اى لا تکونوا فى نقضکم عهود النّاس بعد توکیدها کالمرأة الخرقاء الّتى نقضت غزلها، «مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ» اى من بعد قتل و ابرام، «أَنْکاثاً» اى طاقة طاقة، جمع نکث و هو ما نکث و نقض بعد الغزل و القتل، زنى بود در عرب او را ریطة بنت سعد مى گفتند و عادت وى پشم رشتن بود، آن گه پشم رشته خویش باز مىشکافت و تافته را ناتافته مىکرد، باز دیگر باره مىرشت و باز مىشکافت. معنى آنست که: لا تستخفّوا باسم اللَّه عزّ و جل بعد ان آمنتم به و عظّمتموه و استمسکتم به و بنیتم الدّین على تصدیقه پس از آنک ایمان آوردید و تعظیم اسلام و ایمان در دل گرفتید و بزرگ داشت نام و ذکر حق را عهدها و عقدهاى خود بآن محکم کردید اکنون آن را بمگردانید و استخفاف بنام و ذکر حق بنقض آن عهد مپسندید و چون آن زن مباشید که نقض غزل خویش مىکرد، قومى گفتند این زن برین شکل و صورت خود نبودست و معنى آنست که ربّ العالمین ناقضان عهد را مثل زد گفت چون زنى مباشید که صفت وى این باشد که شما اگر شنوید که زنى برین صفت و برین فعل هست وى را در آن فعل بنکوهید و نپسندید، نقض عهد همچنین است. اینجا سخن منقطع شد، پس گفت: «تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» اى غشّا و غلا، منصوب لانه مفعول له یعنى تتّخذون ایمانکم للغش و الدّخل و کلّ ما دخله عیب. قیل مدخول و فیه دخل، «أَنْ تَکُونَ» یعنى بان تکون، «أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ» اى قوم اغنى و اعلى من قوم، یعنى لا تغدروا بقوم لقلّتهم و کثرتکم و قد وثقوا بکم.
مجاهد گفت: این در شأن قومى است که با قومى عهد داشتند، پس قومى دیگر را از ایشان توانگرتر و عزیزتر دیدند نقض عهد آن قوم کردند و کثرت و عزّت این قوم را با ایشان پیوستند، ربّ العالمین ایشان را ازین نهى کرد، اربى مأخوذ من ربا الشّىء یربو اذا کثر، «إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ» اى یختبرکم باختیار الاحوال بالعزّ و الذل و الغنى و الفقر. و قیل یختبرکم بما امر و نهى، «وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» من الوفاء بالعهد و نقض العهد.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» على ملّة واحدة و دین واحد، «وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» عن دینه بخذلانه عدلا منه، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» لدینه بتوفیقه فضلا منه، «وَ لَتُسْئَلُنَّ» یوم القیامة، «عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا.
«وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا» اى خدیعة و فسادا، «بَیْنَکُمْ» فتغروا بها النّاس فیسکنوا الى ایمانکم و یأمنوا بها ثمّ تنقضونها و تحنثون فیها، «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» فتهلکوا بعد ما کنتم آمنین. و قیل اتّخاذ الایمان دخلا ان یتوصل بها الى الذّهاب باموال النّاس، یعنى انکار الحقوق و الحلف علیها کاذبا. و قوله: «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» اى یهلک هذا الحالف بعد امنه من الهلاک، و العرب تقول لکلّ مبتلى بعد عافیة او ساقط فى ورطة بعد سلامة زلّت قدمه. و قیل هذا وعید للحالف باسم اللَّه کاذبا بالخروج عن الاسلام، «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» یقال لا یحول على صاحب عین الغموس الحول حتّى تصیبه قارعة، «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى فى الآخرة و هو نار جهنم.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا» اى لا تنقضوا العهد لعرض تأخذونه من اعراض الدّنیا و ان کان عندکم کثیرا فهو قلیل لانّه یفنى، «إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ» من الثواب على الوفاء، «خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ذلک.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» اى ما عندکم من اعراض الدّنیا ینقضى و یفنى و ان کثر، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ» من الثّواب و الکرامة، «باقٍ» دائم لا ینقطع، اى فلما عنده فاعملوا و علیه فاحرصوا. ابن کثیر «و ما عند اللَّه باقى» وقف کند بیا، «وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا» بنون قراءت مکّى و عاصم و شامى است باقى بیا خوانند، اى و لیثیبن اللَّه الصّابرین على ما امرهم به و الصّابرین عمّا نهاهم عنه، «أَجْرَهُمْ» اى ثوابهم، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من الاعمال الحسنة و لیغفرن لهم من الاعمال السیئة «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» قید بالایمان لانّ اعمال الکفّار غیر معتد بها، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» قال ابن عباس: حیاة طیبة فى الدّنیا بالرّزق الحلال و تیسیر صالح الاعمال و تصفیة حیاته من الهموم و الآفات، و روى عنه ایضا: قال الحیاة الطیّبة القناعة، یقال عنى بذلک قوت یوم بیوم و هو عیش الرّسول (ص) و الصّالحین. و قال الحسن لیس لاحد حیاة طیّبة الّا فى الجنّة، «وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» یعنى مضاعفة الجزاء فى الآخرة.
و قیل: «لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» دون اسوأها و لنغفرنّ سیّآتهم بفضلنا.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» یعین اذا اردت ان تقرأ القرآن، «فَاسْتَعِذْ» کقوله: «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا» و الطّهارة مقدّمة على الصّلاة یعنى اذا اردتم القیام الى الصّلاة، و کقوله: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا» یعنى اذا أردتم الدّخول و آتیتم الباب، و کقول النبى (ص): «من اتى الجمعة فلیغتسل» یعنى من اراد ان یأتى. و کان (ص) اذا استنجى قال: اللّهم حصّن فرجى یعنى کان اذا اراد ان یستنجى، قوله: «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» یعنى سل اللَّه ان یعیذک و یعصمک، «مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» اى من وساوس ابلیس و مکایده معنى آنست که چون قرآن خواهى خواند از خدا بخواه تا ترا در زینهار و پناه خویش گیرد از وساوس ابلیس و ترا معصوم دارد از کید و ساز بد او، و این عصمت خواستن آنست که گویى: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» پارسى آنست که باز داشت خواهم و پناه گیرم بخداى از آن دیو نفریده رانده.
قال ابن مسعود: لقد قرأت على رسول اللَّه (ص) فقلت اعوذ بالسّمیع العلیم، فقال لى یا بن امّ عبد قال: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» هکذا اقرانیه جبرئیل.
و عن جبیر بن مطعم قال: رأیت رسول اللَّه (ص) یصلّى فقال: اللَّه اکبر کبیرا و الحمد للَّه کثیرا و سبحان اللَّه بکرة و اصیلا، اعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم، من نفخه و نفثه و همزه، قال ابن مسعود: نفخه الکبر و نفثه الشعر و همزه الجنون.
و عن ابى سعید الخدرى قال کان رسول اللَّه (ص) یقول: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ثمّ یقرأ، استعاذت
فرض نیست امّا سنّتى مؤکّد است در نماز و در قراءت قرآن و پیش از قراءت مستحبّست نه بعد از قراءت، جماعتى اهل ظاهر چون داود بن على و مالک و اصحاب ایشان گفتند پس از قراءت مستحبّست و همچنین روایت کردهاند از حمزه و از ظاهر لفظ قرآن بر گرفتهاند: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ» و این قول نه پسندیده است و بیشترین فقهاء و علماء دین و ائمّه سلف بر آنند که استعاذت پیش از قراءت مستحبّست چنانک خبر بدان آمده، و معنى الآیة: اذا اردت قراءة القرآن فاستعذ کما بیّناه، و الشیطان هو ابلیس و الرّجیم المطرود و الملعون.
کلبى گوید: شأن نزول این آیت استعاذت آن بود که رسول خداى در مبدأ وحى روزى بر در کعبه ایستاده بود سوره و النّجم همىخواند کافران مکّه بعضى حاضر بودند چون آنجا رسید که: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى» بر زبان وى برفت: تلک الغرانیق العلى منها الشّفاعة ترتجى، کفّار قریش آن از وى بشنیدند پنداشتند که محمّد خدایگان ایشان را ستود شادیها کردند و ندانستند که رسول خداى تعالى آنچ گفت بر سبیل انکار و استخفاف گفت یعنى که لات و عزّى و مناة آن بزرگواران باشند که بشفاعت ایشان امید باید داشت کلا و حاشا!! لکن اهل مکّه پنداشتند که محمّد (ص) آن سخن بحقیقت گفت شاد مىبودند تا مصطفى (ص) سوره و النّجم بآخر برد، بآیت سجده رسید خداى را جلّ جلاله سجود کرد و در کعبه گشاده بود برابر وى و در کعبه بتان نهاده، کافران پنداشتند که محمّد (ص) خدایان ایشان را سجود کرد، ایشان نیز همه سجود کردند بر متابعت و موافقت وى، خبر در مکّه افتاد که محمّد (ص) بدین ما باز آمد که در میان سورهاى که مىخواند بتان را ستود و بآخر سوره ایشان را سجود کرد، و خبر باطراف افتاد که اهل مکّه در دین محمّد (ص) شدند و قرآن وى سماع کردند و خداى وى را سجود بردند و مسلمان شدند، جبرئیل (ع) آمد و گفت اى محمّد آن سخن چه بود که گفتى؟! که خلقى از آن در غلط افتادند، رسول (ص) گفت اى جبرئیل نمىبایست گفت آن سخن؟ جبرئیل گفت نه، که آن دیو در افکند تا مردمان را در غلط افکند، رسول از آن اندوهگین شد، آیت آمد که: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» الآیة...
رسول (ص) گفت اى جبرئیل و اگر دیو ازین پس چیزى در افکند من چه کنم؟
ربّ العالمین این آیت استعاذت فرو فرستاد: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» چون قرآن خواهى که خوانى «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» بگوى تا اللَّه تعالى دیو از تو دور کند.
و قال رسول اللَّه (ص): اذا قال العبد استعیذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ولّى الشّیطان و لطرفیه جلبة فمه و دبره فاستعیذوا باللّه و لا تغفلوا فانّه لیس بغافل عنکم: «إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»، اگر کسى گوید چونست که ربّ العزّه بنده را باستعاذت از شیطان خصوصا در وقت قرآن خواندن فرمود، گفت: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» و نگفت فاذا صلّیت فاذا صمت فاستعذ باللّه، بعد ما که وسوسه شیطان چنان که بوقت قرآن خواندن بود بوقت خیرات و طاعات دیگر هم بود؟ جواب آنست که شیطان را از هیچیز چندان غیظ نبود که از ذکر خداى تعالى بود و لهذا
قال النّبی (ص): «ذکر اللَّه فى جنب الشیطان کالآکلة فى جنب ابن آدم»، و قرآن خواندن فاضلترین ذکرهاست، بس شیطان را از آن غیظ بیش آید و وسوسه بیش کند ازین جهة باستعاذت آن را مخصوص کرد.
اگر کسى گوید: اگر از شیطان استعاذت مىباید کرد که وسوسه معصیت ازوست پس از خداى عزّ و جل نیز استعاذت مىباید کرد که معصیت بنده بخواست و قضاء اوست تا بگوید که: اعوذ باللّه من اللَّه، جواب آنست که از خداى عزّ و جل هم خواست خیر است و هم خواست شرّ و از شیطان جز خواست شرّ نیست ازین جهة ازو بخدا استعاذت باید کرد، و نیز وسوسه شیطان مر بنده را از بهر هلاک و فساد بنده است، و ارادت و قضاء معصیت از اللَّه از بهر صلاح و تدبیر مملکت است، و اگر کسى استعاذت از اللَّه باللّه کند هم شاید که مصطفى (ص) گفته: اعوذ بعفوک من عقابک و برضاک من سخطک و اعوذ بک منک.
«إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» اى لیس لابلیس علیهم تسلّط اذا استعاذوا باللّه و توکلوا علیه، یعنى لیس علیهم سلطان الاغواء.
«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» اتّخذوه ولیّا فاطاعوه، «وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ» این ها گفتهاند که با شیطان شود یعنى بسببه و طاعته فیما یدعوهم الیه، «مُشْرِکُونَ» باللّه. و گفتهاند که باللّه شود یعنى و هم باللّه مشرکون. سفیان ثورى گفت: معنى آیت آنست که شیطان را بر مؤمنان دسترس نیست تا ایشان را بر گناهى دارد که نیامرزند، دست رس وى بر ایشانست که او را فرمان بردارند و طاعت او مى ورزند و ایشان که او را با خداى انباز مىگیرند. اشراک درین آیت همچون عبادتست در آن آیت که گفت: «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» و لم یعبد احد ابلیس و لم یدعه للَّه شریکا انّما عبادته و الاشراک به طاعته و ابتغاؤه رضاه، کقوله عزّ و جل: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» لم یسجدوا لاحبارهم و رهبانهم انّما اطاعوهم و اتّبعوهم و ابتغوا رضاهم فیما احلّوا و حرّموا.
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» اى اذا نسخنا آیة و انزلنا مکانها اخرى، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند: انّ محمّدا یسخر باصحابه یأمرهم الیوم بامر و ینهاهم عنه غدا و یأتیهم بما هو اهون علیهم و ما هو الّا مفتر یتقوّله من تلقاء نفسه گفتند محمّد باصحاب خود افسوس میدارد، امروز ایشان را کارى فرماید و فردا ایشان را از آن باز زند و کارى دیگر از آن آسان تر فرماید، این تغییر و تبدیل وى از آنست که این سخن از بر خویش مىنهد بر مراد خویش، دروغیست که خود بر مىسازد، چون ایشان این گفتند ربّ العزّه آیت فرستاد: «وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» رفعناها و انزلنا غیرها لنوع من المصلحة، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ» بمصالح العباد فیما ینزّل من النّاسخ و المنسوخ، «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» این جواب اذا است، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ» در میان عارضست، آن گه گفت: «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ» حقیقة القرآن و فائدة النّسخ و التّبدیل و وجه المصلحة فیه. قراءت مکّى و ابو عمرو و زید از یعقوب بما ینزل بتخفیف است باقى بتشدید خوانند.
لقوله: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ» روح القدس جبرئیل است و القدس مثقّل و مخفّف هر دو خواندهاند، مخفّف قراءت مکّى است و مثقّل قراءت باقى معنى آنست که اى محمّد بگوى ایشان را که این قرآن از نزدیک خدا فرو آورد جبرئیل آن جان پاک، نه دروغ است و نه بر ساخته مخلوق که فرو فرستاده اللَّه تعالى است براستى و صدق، «لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا» تا اللَّه باین قرآن دل مؤمنان و قدم ایشان بر جاده دین مىدارد، در روز فراخى فرمان گرانتر و روز تنگى فرمان سبکتر، در تن درستى و حضر نماز تمام بهنگام بر پاى و در سفر نماز نیمى و در بیمارى نشسته و در ناتوانى خفته و در بیم بر ستور تا مؤمنان با فرمان مىتاوند و بطوع بر آن مىپایند، «وَ هُدىً» من الضّلالة «وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ» بانّهم من اهل الجنّة.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» آدمى و ما هو من عند اللَّه، کان غلام رومىّ یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فى الانجیل، فقیل انّما یأخذ محمّد ما یأتى به منه و اسم ذلک الغلام یسار و قیل جبر. قال عکرمة هو غلام لبنى عامر بن لو یقال له یعیش، و قیل هو عابس مملوک کان لحویطب بن عبد العزى و کان قد اسلم فحسن اسلامه. و قال الضحّاک هو سلمان الفارسى. قال النحاس: و هذه الاقوال لیست بمتناقضة لانّه یجوز ان یکونوا اومأوا الى هؤلاء جمیعا و زعموا انّهم یعلّمونه، قوله: «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ» قرأ حمزة و الکسائى: یلحدون بفتح الیاء و الحاء و قرأ الباقون: یلحدون بضمّ الیاء و کسر الحاء و المراد بهذا اللّسان اللّغة و العرب تسمّى اللّغة و الکلام لسانا، و الالحاد المیل، و المعنى لغة الّذى یمیلون الیه و یزعمون انّه یعلّمک، «أَعْجَمِیٌّ» غیر عربىّ، «وَ هذا» القرآن منزل بلغة عربیّة، «مُبِینٌ» اى یعرف معناه من لفظه بادنى تأمّل.
و قیل معنى الآیة: انتم افصح العرب و ابلغهم و اقدرهم على الکلام نظما و نثرا و قد عجزتم و عجز جمیع العرب عنه فکیف تنسبونه الى اعجمىّ الکن، یقال العجمى فى النّسب و الاعجمىّ فى الکلام.
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» یعنى القرآن و انّه من عند اللَّه، «لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» لا یوفّقهم و لا یرشدهم، هذا کقوله: «إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» و کقول نوح: «وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً» لانّه کان قد قیل له لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن، فقوله: «لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» واقع لا یؤمنون فى علم اللَّه، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» مولم دائم.
«إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ» این آیت جواب ایشانست که گفتند: «إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» یعنى لست بمفتر، «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» اى انّما یفترى الکذب الّذین اذا رأوا الآیات الّتى لا یقدر علیها الّا اللَّه عزّ و جل کذّبوا بها فهؤلاء اکذب الکذبة. قال ابن بحر اعلم انّهم هم اهل تلک الصّفة دون رسوله (ص) فردّ علیهم بالوصف دون النصّ اولا ثم ردّ نصّا فقال: «وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ» لا من یقولون له انت مفتر یعنى النّبی (ص).
روى عبد اللَّه بن حدّاد قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یزنى؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یسرق؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یکذب؟ قال لا، ثمّ قرأ: «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ».
و عن ابى بکر الصّدیق رضى اللَّه عنه قال: ایّاکم و الکذب فانّ الکذب مجانب للایمان.
و مصطفى (ص) گفت: «من اتى الیکم معروفا فکافئوه»
هر که نیکویى بسر شما آرد هم چنان نیکویى بسر وى برید. دیگر وجه آنست که بجاى آن کس که با تو بد کرد، اگر با وى بد کنى باندازه کرد وى کنى افزونى نه، چنانک ربّ العزّه گفت: «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» و معنى احسان نیکوکاریست و آن از عدل مه است زیرا که عدل انصاف است و احسان ایثار است و ایثار از انصاف به است، و احسان باز دو چیز است: یکى آنست که بجاى آنک با تو نیکویى کرد از آنچ وى کرد بیش کنى و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کرد که حق جلّ جلاله هر چند که عدل دوست دارد، احسان دوستتر دارد، نبینى که خلق را بعدل معذور داشت و باحسان بستود آنجا که گفت: «وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ» الى قوله: «وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» و قال تعالى: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ».
عدل آنست که در ستد و داد راست ستانى و راست دهى، احسان آنست که چرب دهى و خشک ستانى، عدل حلالست و نیکو، امّا احسان نیکوتر، همچنین بجاى کسى که بجاى تو نیکویى کرد نیکویى کنى چنانک وى کرد حلالست و نیکو، امّا اگر بیفزایى احسانست و آن نیکوتر، و بجاى آن کس که با تو بد کرد بد کنى حلالست امّا عفو نیکوتر، و اگر بجاى آن بد کار نیکویى کنى باز نیکوتر، اینست که گفت عزّ جلاله: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ».
... ثمّ قال: «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى» همانست که گفت: «وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى» جاى دیگر گفت: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» مؤمنانرا در آموخت که پیوستن رحم نه همه بسلام زبان و پرسیدن ایشانست که ببذل احسانست و درست است خبر که یکى از مصطفى (ص) پرسید که برّ با که کنم؟ گفت با مادر خویش، گفت پس با که؟ گفت با پدر خویش، گفت دیگر با که؟ گفت: الاقرب فالاقرب هر که با تو نزدیکتر ببرّ تو اولیتر. درین خبر، مادر را مقدّم کرد بر پدر و بر حق پدر بیفزود زیرا که به برّ مادر اولىتر و بطاعت پدر. و در خبرى دیگر گفت: امّک و اباک و اختک و اخاک ثمّ ادناک فادناک. سدیگر خبر درین معنى آنست که مصطفى (ص) را پرسیدند از نفقات گفت: «زوجتک تقول اطعمنى او طلقنى و مملوکک یقول اطمعنى او بعنى و ابنتک تقول الى من تکلنى».
و در خبرست که مردى گفت یا رسول اللَّه (ص) عندى دینار یک دینار دارم چکنم؟
گفت: انفقه على نفسک بر خود بکار بر، گفت عندى آخر؟
گفت: انفقه على عیالک بر عیال خود بکار بر، و عیال مرد اهل اوست و فرزندان خرد یا مضطر او و پدر و مادر وبال مانده بر او، گفت عندى آخر؟ گفت: انفقه على خادمک بر برده و خادم خود بکار بر، گفت عندى آخر؟ گفت: انفقه على دابّتک بر ستور خود بکار بر، گفت عندى آخر؟ گفت: انت ابصر اکنون تو به دانى.
و تعظیم رحم پیوستن را ببرّ وصلت دادن پدر و مادر کافر را گفت: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» اگر پدر و مادر با تو جنگ کنند و باز کوشند که مشرک شو و انباز گیر با من تو ایشان را در آن فرمان مبر، آن گه گفت: «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» امّا در دنیاى خویش و نعمت دنیا با ایشان بنیکویى زندگانى کن. جاى دیگر گفت در تهدید قاطع رحم: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» چنان مىپندارید و مىبیوسید که اگر بر سر کس سالار گردید یا بر سر قومى راعى یا بر سر رعیّت والى یا بر سر اهل بیت خویش سالار «أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ» که بیداد کنید در زمین و افزونى جویید و رحمها برید، «أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ» ایشان که این کنند اللَّه تعالى بر ایشان لعنت کند و از راه پذیرفتارى دور کند، گوش دل ایشان کر گرداند و چشم دل ایشان نابینا.
«وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ» مفسران گفتند فحشاء درین آیت زنا است چنانک گفت: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ» یعنى الزّنا، و گفتهاند فحشاء اینجا بخل است چنانک در سوره البقرة گفت: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ» و مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى»
زشت دارد اللَّه تعالى هر بخیل بد گوى از شرم تهى، و بر جمله فحشاء آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند و مرد را بد نام کند. عبد اللَّه مسعود را گفتند فلان کس همه روز دزدى میکند و همه شب قرآن میخواند، جواب داد که: ستنهاه قراءته، و این از قول خداى تعالى گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ».
و مردى بار خواست بدر حجره عایشه صدّیقه مادر مؤمنان، رسول (ص) گفت سه بار که بد مردیست آن گه گفت وى را بار ده! چون درآمد وى را بنواخت و با وى سخنان خوش گفت چون بیرون شد عایشه گفت یا رسول اللَّه این مرد را آن گفتى که گفتى و چون در آمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خداى (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه»
بترینه مردمان بنزدیک اللَّه تعالى آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحشاء زبان وى، «وَ الْمُنْکَرِ» این منکر بقول مفسران شرکست و گواهى بدروغ. و قیل ما لا یعرف فى شریعة من شرایع الانبیاء منکر انست که هیچ شریعت از شرایع انبیا بآن نیامده و نه هیچ سنّت بوى رفته، و گفتهاند هر چه علم و خرد بر آن منکرست آن منکر است، هر گفتارى و کردارى که پیغام آسمان را بر آن انکارست و آن را از خداى تعالى و رسول نکیر، منکر آنست، «وَ الْبَغْیِ»: بغى نامیست بیداد را و حسد را، از بیدادست آنجا که گفت: «بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ» و از حسد است آنجا که گفت: «بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و این بغى جاى دیگر تفسیر کرد گفت: «حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ» و بدان که مفسران بغى را در همه قرآن بر چهار وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى زنا چنانک در سوره مریم گفت: «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» یعنى زانیة کقوله فى النّور: «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» یعنى على الزّنا. وجه دوم بغى است بمعنى حسد چنانک گفت: «وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ» یعنى حسدا منهم. وجه سوم بغى است بمعنى معصیت چنان که گفت: «فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ» اى ضررها علیکم وجه چهارم بغى است بمعنى ظلم چنانک در اعراف گفت: «وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» یعنى الظلم، و در عسق گفت: «إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ» یعنى الظلم، و درین آیت گفت: «وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ» یعنى الظلم، «یَعِظُکُمْ» اى یحذّرکم و ینهاکم عن هذا کلّه، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» ما امرتم به و هو ثلث و نهیتم عنه و هو ثلث فتتّعظوا.
قال ابن مسعود هذه الآیة اجمع آیة فى القرآن للخیر و الشرّ و اجمع آیة لحلال و حرام. و روى انّ عمر بن عبد العزیز رفع لعن بنى هاشم و وضع هذه الآیة موضعه على المنابر. و روى انّ النبى (ص) قرأ على الولید: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الى آخر الآیة» فقال له یا بن اخى اعد فاعاد علیه، فقال انّ له و اللَّه لحلاوة و انّ له لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و انّ اسفله لمغدق، ما هو بقول البشر.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ» اى اتموا ما ضمنتم من احکام الدّین. و قیل اوفوا نذورکم اذا نذرتم للَّه نذرا. و قیل هو الایمان مىگوید عهدى که با خداى تعالى کنید و پیمانى که با وى بندید در کار دین تمام بسر آرید و نذرى که کنید بجاى آرید و سوگندان که خورید راست دارید، «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها» و سوگندان که خورید بنام خداى و پیمان که بندید و آن را بذکر خداى محکم کنید مشکنید، حکم آیت عامست امّا خطاب با انصار است که با رسول خدا (ص) بیعت کردند و احکام دین در پذیرفتند و خداى تعالى را در آن عهد بر خود گواه گرفتند اینست که گفت: «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى شاهدا و رقیبا، این واو حالست یعنى در آن حال که پیمان بستید خداى را و بر خود گواه گرفتید که وفا کنید. و قیل «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» اى ضمینا یعنى ضمن لکم بالجنّة اذا وفیتم معنى آنست که ربّ العزّه ایشان را گفت بیعتى که با رسول خداى کردید و سوگند خوردید که وى را نصرت کنید و خداى را کفیل و ضمین خود کردید ببهشت اگر وفا کنید اکنون آن عهد وفا کنید و سوگندان مغلّظه را دروغ مسازید، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» من نقض العهد و الوفاء به.
پس آن گه مثل زد نقض عهد را فقال: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها» اى لا تکونوا فى نقضکم عهود النّاس بعد توکیدها کالمرأة الخرقاء الّتى نقضت غزلها، «مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ» اى من بعد قتل و ابرام، «أَنْکاثاً» اى طاقة طاقة، جمع نکث و هو ما نکث و نقض بعد الغزل و القتل، زنى بود در عرب او را ریطة بنت سعد مى گفتند و عادت وى پشم رشتن بود، آن گه پشم رشته خویش باز مىشکافت و تافته را ناتافته مىکرد، باز دیگر باره مىرشت و باز مىشکافت. معنى آنست که: لا تستخفّوا باسم اللَّه عزّ و جل بعد ان آمنتم به و عظّمتموه و استمسکتم به و بنیتم الدّین على تصدیقه پس از آنک ایمان آوردید و تعظیم اسلام و ایمان در دل گرفتید و بزرگ داشت نام و ذکر حق را عهدها و عقدهاى خود بآن محکم کردید اکنون آن را بمگردانید و استخفاف بنام و ذکر حق بنقض آن عهد مپسندید و چون آن زن مباشید که نقض غزل خویش مىکرد، قومى گفتند این زن برین شکل و صورت خود نبودست و معنى آنست که ربّ العالمین ناقضان عهد را مثل زد گفت چون زنى مباشید که صفت وى این باشد که شما اگر شنوید که زنى برین صفت و برین فعل هست وى را در آن فعل بنکوهید و نپسندید، نقض عهد همچنین است. اینجا سخن منقطع شد، پس گفت: «تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» اى غشّا و غلا، منصوب لانه مفعول له یعنى تتّخذون ایمانکم للغش و الدّخل و کلّ ما دخله عیب. قیل مدخول و فیه دخل، «أَنْ تَکُونَ» یعنى بان تکون، «أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ» اى قوم اغنى و اعلى من قوم، یعنى لا تغدروا بقوم لقلّتهم و کثرتکم و قد وثقوا بکم.
مجاهد گفت: این در شأن قومى است که با قومى عهد داشتند، پس قومى دیگر را از ایشان توانگرتر و عزیزتر دیدند نقض عهد آن قوم کردند و کثرت و عزّت این قوم را با ایشان پیوستند، ربّ العالمین ایشان را ازین نهى کرد، اربى مأخوذ من ربا الشّىء یربو اذا کثر، «إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ» اى یختبرکم باختیار الاحوال بالعزّ و الذل و الغنى و الفقر. و قیل یختبرکم بما امر و نهى، «وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» من الوفاء بالعهد و نقض العهد.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» على ملّة واحدة و دین واحد، «وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» عن دینه بخذلانه عدلا منه، «وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» لدینه بتوفیقه فضلا منه، «وَ لَتُسْئَلُنَّ» یوم القیامة، «عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا.
«وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا» اى خدیعة و فسادا، «بَیْنَکُمْ» فتغروا بها النّاس فیسکنوا الى ایمانکم و یأمنوا بها ثمّ تنقضونها و تحنثون فیها، «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» فتهلکوا بعد ما کنتم آمنین. و قیل اتّخاذ الایمان دخلا ان یتوصل بها الى الذّهاب باموال النّاس، یعنى انکار الحقوق و الحلف علیها کاذبا. و قوله: «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» اى یهلک هذا الحالف بعد امنه من الهلاک، و العرب تقول لکلّ مبتلى بعد عافیة او ساقط فى ورطة بعد سلامة زلّت قدمه. و قیل هذا وعید للحالف باسم اللَّه کاذبا بالخروج عن الاسلام، «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» یقال لا یحول على صاحب عین الغموس الحول حتّى تصیبه قارعة، «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» یعنى فى الآخرة و هو نار جهنم.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا» اى لا تنقضوا العهد لعرض تأخذونه من اعراض الدّنیا و ان کان عندکم کثیرا فهو قلیل لانّه یفنى، «إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ» من الثواب على الوفاء، «خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ذلک.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» اى ما عندکم من اعراض الدّنیا ینقضى و یفنى و ان کثر، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ» من الثّواب و الکرامة، «باقٍ» دائم لا ینقطع، اى فلما عنده فاعملوا و علیه فاحرصوا. ابن کثیر «و ما عند اللَّه باقى» وقف کند بیا، «وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا» بنون قراءت مکّى و عاصم و شامى است باقى بیا خوانند، اى و لیثیبن اللَّه الصّابرین على ما امرهم به و الصّابرین عمّا نهاهم عنه، «أَجْرَهُمْ» اى ثوابهم، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من الاعمال الحسنة و لیغفرن لهم من الاعمال السیئة «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» قید بالایمان لانّ اعمال الکفّار غیر معتد بها، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» قال ابن عباس: حیاة طیبة فى الدّنیا بالرّزق الحلال و تیسیر صالح الاعمال و تصفیة حیاته من الهموم و الآفات، و روى عنه ایضا: قال الحیاة الطیّبة القناعة، یقال عنى بذلک قوت یوم بیوم و هو عیش الرّسول (ص) و الصّالحین. و قال الحسن لیس لاحد حیاة طیّبة الّا فى الجنّة، «وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» یعنى مضاعفة الجزاء فى الآخرة.
و قیل: «لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» دون اسوأها و لنغفرنّ سیّآتهم بفضلنا.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» یعین اذا اردت ان تقرأ القرآن، «فَاسْتَعِذْ» کقوله: «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا» و الطّهارة مقدّمة على الصّلاة یعنى اذا اردتم القیام الى الصّلاة، و کقوله: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا» یعنى اذا أردتم الدّخول و آتیتم الباب، و کقول النبى (ص): «من اتى الجمعة فلیغتسل» یعنى من اراد ان یأتى. و کان (ص) اذا استنجى قال: اللّهم حصّن فرجى یعنى کان اذا اراد ان یستنجى، قوله: «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» یعنى سل اللَّه ان یعیذک و یعصمک، «مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» اى من وساوس ابلیس و مکایده معنى آنست که چون قرآن خواهى خواند از خدا بخواه تا ترا در زینهار و پناه خویش گیرد از وساوس ابلیس و ترا معصوم دارد از کید و ساز بد او، و این عصمت خواستن آنست که گویى: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» پارسى آنست که باز داشت خواهم و پناه گیرم بخداى از آن دیو نفریده رانده.
قال ابن مسعود: لقد قرأت على رسول اللَّه (ص) فقلت اعوذ بالسّمیع العلیم، فقال لى یا بن امّ عبد قال: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» هکذا اقرانیه جبرئیل.
و عن جبیر بن مطعم قال: رأیت رسول اللَّه (ص) یصلّى فقال: اللَّه اکبر کبیرا و الحمد للَّه کثیرا و سبحان اللَّه بکرة و اصیلا، اعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم، من نفخه و نفثه و همزه، قال ابن مسعود: نفخه الکبر و نفثه الشعر و همزه الجنون.
و عن ابى سعید الخدرى قال کان رسول اللَّه (ص) یقول: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ثمّ یقرأ، استعاذت
فرض نیست امّا سنّتى مؤکّد است در نماز و در قراءت قرآن و پیش از قراءت مستحبّست نه بعد از قراءت، جماعتى اهل ظاهر چون داود بن على و مالک و اصحاب ایشان گفتند پس از قراءت مستحبّست و همچنین روایت کردهاند از حمزه و از ظاهر لفظ قرآن بر گرفتهاند: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ» و این قول نه پسندیده است و بیشترین فقهاء و علماء دین و ائمّه سلف بر آنند که استعاذت پیش از قراءت مستحبّست چنانک خبر بدان آمده، و معنى الآیة: اذا اردت قراءة القرآن فاستعذ کما بیّناه، و الشیطان هو ابلیس و الرّجیم المطرود و الملعون.
کلبى گوید: شأن نزول این آیت استعاذت آن بود که رسول خداى در مبدأ وحى روزى بر در کعبه ایستاده بود سوره و النّجم همىخواند کافران مکّه بعضى حاضر بودند چون آنجا رسید که: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى» بر زبان وى برفت: تلک الغرانیق العلى منها الشّفاعة ترتجى، کفّار قریش آن از وى بشنیدند پنداشتند که محمّد خدایگان ایشان را ستود شادیها کردند و ندانستند که رسول خداى تعالى آنچ گفت بر سبیل انکار و استخفاف گفت یعنى که لات و عزّى و مناة آن بزرگواران باشند که بشفاعت ایشان امید باید داشت کلا و حاشا!! لکن اهل مکّه پنداشتند که محمّد (ص) آن سخن بحقیقت گفت شاد مىبودند تا مصطفى (ص) سوره و النّجم بآخر برد، بآیت سجده رسید خداى را جلّ جلاله سجود کرد و در کعبه گشاده بود برابر وى و در کعبه بتان نهاده، کافران پنداشتند که محمّد (ص) خدایان ایشان را سجود کرد، ایشان نیز همه سجود کردند بر متابعت و موافقت وى، خبر در مکّه افتاد که محمّد (ص) بدین ما باز آمد که در میان سورهاى که مىخواند بتان را ستود و بآخر سوره ایشان را سجود کرد، و خبر باطراف افتاد که اهل مکّه در دین محمّد (ص) شدند و قرآن وى سماع کردند و خداى وى را سجود بردند و مسلمان شدند، جبرئیل (ع) آمد و گفت اى محمّد آن سخن چه بود که گفتى؟! که خلقى از آن در غلط افتادند، رسول (ص) گفت اى جبرئیل نمىبایست گفت آن سخن؟ جبرئیل گفت نه، که آن دیو در افکند تا مردمان را در غلط افکند، رسول از آن اندوهگین شد، آیت آمد که: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» الآیة...
رسول (ص) گفت اى جبرئیل و اگر دیو ازین پس چیزى در افکند من چه کنم؟
ربّ العالمین این آیت استعاذت فرو فرستاد: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» چون قرآن خواهى که خوانى «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» بگوى تا اللَّه تعالى دیو از تو دور کند.
و قال رسول اللَّه (ص): اذا قال العبد استعیذ باللّه من الشّیطان الرّجیم ولّى الشّیطان و لطرفیه جلبة فمه و دبره فاستعیذوا باللّه و لا تغفلوا فانّه لیس بغافل عنکم: «إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»، اگر کسى گوید چونست که ربّ العزّه بنده را باستعاذت از شیطان خصوصا در وقت قرآن خواندن فرمود، گفت: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» و نگفت فاذا صلّیت فاذا صمت فاستعذ باللّه، بعد ما که وسوسه شیطان چنان که بوقت قرآن خواندن بود بوقت خیرات و طاعات دیگر هم بود؟ جواب آنست که شیطان را از هیچیز چندان غیظ نبود که از ذکر خداى تعالى بود و لهذا
قال النّبی (ص): «ذکر اللَّه فى جنب الشیطان کالآکلة فى جنب ابن آدم»، و قرآن خواندن فاضلترین ذکرهاست، بس شیطان را از آن غیظ بیش آید و وسوسه بیش کند ازین جهة باستعاذت آن را مخصوص کرد.
اگر کسى گوید: اگر از شیطان استعاذت مىباید کرد که وسوسه معصیت ازوست پس از خداى عزّ و جل نیز استعاذت مىباید کرد که معصیت بنده بخواست و قضاء اوست تا بگوید که: اعوذ باللّه من اللَّه، جواب آنست که از خداى عزّ و جل هم خواست خیر است و هم خواست شرّ و از شیطان جز خواست شرّ نیست ازین جهة ازو بخدا استعاذت باید کرد، و نیز وسوسه شیطان مر بنده را از بهر هلاک و فساد بنده است، و ارادت و قضاء معصیت از اللَّه از بهر صلاح و تدبیر مملکت است، و اگر کسى استعاذت از اللَّه باللّه کند هم شاید که مصطفى (ص) گفته: اعوذ بعفوک من عقابک و برضاک من سخطک و اعوذ بک منک.
«إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» اى لیس لابلیس علیهم تسلّط اذا استعاذوا باللّه و توکلوا علیه، یعنى لیس علیهم سلطان الاغواء.
«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» اتّخذوه ولیّا فاطاعوه، «وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ» این ها گفتهاند که با شیطان شود یعنى بسببه و طاعته فیما یدعوهم الیه، «مُشْرِکُونَ» باللّه. و گفتهاند که باللّه شود یعنى و هم باللّه مشرکون. سفیان ثورى گفت: معنى آیت آنست که شیطان را بر مؤمنان دسترس نیست تا ایشان را بر گناهى دارد که نیامرزند، دست رس وى بر ایشانست که او را فرمان بردارند و طاعت او مى ورزند و ایشان که او را با خداى انباز مىگیرند. اشراک درین آیت همچون عبادتست در آن آیت که گفت: «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» و لم یعبد احد ابلیس و لم یدعه للَّه شریکا انّما عبادته و الاشراک به طاعته و ابتغاؤه رضاه، کقوله عزّ و جل: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» لم یسجدوا لاحبارهم و رهبانهم انّما اطاعوهم و اتّبعوهم و ابتغوا رضاهم فیما احلّوا و حرّموا.
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» اى اذا نسخنا آیة و انزلنا مکانها اخرى، سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند: انّ محمّدا یسخر باصحابه یأمرهم الیوم بامر و ینهاهم عنه غدا و یأتیهم بما هو اهون علیهم و ما هو الّا مفتر یتقوّله من تلقاء نفسه گفتند محمّد باصحاب خود افسوس میدارد، امروز ایشان را کارى فرماید و فردا ایشان را از آن باز زند و کارى دیگر از آن آسان تر فرماید، این تغییر و تبدیل وى از آنست که این سخن از بر خویش مىنهد بر مراد خویش، دروغیست که خود بر مىسازد، چون ایشان این گفتند ربّ العزّه آیت فرستاد: «وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» رفعناها و انزلنا غیرها لنوع من المصلحة، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ» بمصالح العباد فیما ینزّل من النّاسخ و المنسوخ، «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» این جواب اذا است، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ» در میان عارضست، آن گه گفت: «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ» حقیقة القرآن و فائدة النّسخ و التّبدیل و وجه المصلحة فیه. قراءت مکّى و ابو عمرو و زید از یعقوب بما ینزل بتخفیف است باقى بتشدید خوانند.
لقوله: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ» روح القدس جبرئیل است و القدس مثقّل و مخفّف هر دو خواندهاند، مخفّف قراءت مکّى است و مثقّل قراءت باقى معنى آنست که اى محمّد بگوى ایشان را که این قرآن از نزدیک خدا فرو آورد جبرئیل آن جان پاک، نه دروغ است و نه بر ساخته مخلوق که فرو فرستاده اللَّه تعالى است براستى و صدق، «لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا» تا اللَّه باین قرآن دل مؤمنان و قدم ایشان بر جاده دین مىدارد، در روز فراخى فرمان گرانتر و روز تنگى فرمان سبکتر، در تن درستى و حضر نماز تمام بهنگام بر پاى و در سفر نماز نیمى و در بیمارى نشسته و در ناتوانى خفته و در بیم بر ستور تا مؤمنان با فرمان مىتاوند و بطوع بر آن مىپایند، «وَ هُدىً» من الضّلالة «وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ» بانّهم من اهل الجنّة.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» آدمى و ما هو من عند اللَّه، کان غلام رومىّ یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فى الانجیل، فقیل انّما یأخذ محمّد ما یأتى به منه و اسم ذلک الغلام یسار و قیل جبر. قال عکرمة هو غلام لبنى عامر بن لو یقال له یعیش، و قیل هو عابس مملوک کان لحویطب بن عبد العزى و کان قد اسلم فحسن اسلامه. و قال الضحّاک هو سلمان الفارسى. قال النحاس: و هذه الاقوال لیست بمتناقضة لانّه یجوز ان یکونوا اومأوا الى هؤلاء جمیعا و زعموا انّهم یعلّمونه، قوله: «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ» قرأ حمزة و الکسائى: یلحدون بفتح الیاء و الحاء و قرأ الباقون: یلحدون بضمّ الیاء و کسر الحاء و المراد بهذا اللّسان اللّغة و العرب تسمّى اللّغة و الکلام لسانا، و الالحاد المیل، و المعنى لغة الّذى یمیلون الیه و یزعمون انّه یعلّمک، «أَعْجَمِیٌّ» غیر عربىّ، «وَ هذا» القرآن منزل بلغة عربیّة، «مُبِینٌ» اى یعرف معناه من لفظه بادنى تأمّل.
و قیل معنى الآیة: انتم افصح العرب و ابلغهم و اقدرهم على الکلام نظما و نثرا و قد عجزتم و عجز جمیع العرب عنه فکیف تنسبونه الى اعجمىّ الکن، یقال العجمى فى النّسب و الاعجمىّ فى الکلام.
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» یعنى القرآن و انّه من عند اللَّه، «لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» لا یوفّقهم و لا یرشدهم، هذا کقوله: «إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» و کقول نوح: «وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً» لانّه کان قد قیل له لن یؤمن من قومک الّا من قد آمن، فقوله: «لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» واقع لا یؤمنون فى علم اللَّه، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» مولم دائم.
«إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ» این آیت جواب ایشانست که گفتند: «إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» یعنى لست بمفتر، «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» اى انّما یفترى الکذب الّذین اذا رأوا الآیات الّتى لا یقدر علیها الّا اللَّه عزّ و جل کذّبوا بها فهؤلاء اکذب الکذبة. قال ابن بحر اعلم انّهم هم اهل تلک الصّفة دون رسوله (ص) فردّ علیهم بالوصف دون النصّ اولا ثم ردّ نصّا فقال: «وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ» لا من یقولون له انت مفتر یعنى النّبی (ص).
روى عبد اللَّه بن حدّاد قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یزنى؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یسرق؟ قال قد یکون ذلک، قال: قلت یا رسول اللَّه المؤمن یکذب؟ قال لا، ثمّ قرأ: «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ».
و عن ابى بکر الصّدیق رضى اللَّه عنه قال: ایّاکم و الکذب فانّ الکذب مجانب للایمان.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً» ربّ العزّه جلّ جلاله اندرین آیت مصطفى (ص) را تأدیب مىکند تا در هر چه گوید و هر کار که کند در آن استثنا بجاى آرد، یعنى که با مشیّت اللَّه تعالى افکند و گوید: ان شاء اللَّه، و سبب نزول این آیت آن بود که چون او را از قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین و روح پرسیدند وعده جواب بفردا داد و نگفت ان شاء اللَّه تا جبرئیل چهل روز از وى باز ماند، و بروایتى پانزده روز، و بروایتى سه روز، و رسول خدا (ص) از وا ایستادن جبرئیل (ع) غمگین و اندوهگن گشت و مشرکان گفتند: انّ محمّدا قد ودّعه ربّه و قلاه، پس جبرئیل فرو آمد و تسکین دل مصطفى را (ص) و تسلیت وى را این آیت فرو آورد: «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى» و او را استثنا فرمود در هر کار که پیش گیرد باین آیت که: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» یعنى اذا قلت لشىء انّى فاعل غدا فقل ان شاء اللَّه لانّک لا تدری ایتم ذلک ام یعوق دون وقوعه عائق فیدخل فى میعادک خلف، و هذا الغد اسم لکل حین تستقبله و لو الى سنین.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): لا یتمّ ایمان العبد حتّى یستثنى فى کلّ کلامه.
و روى انّ سلیمان نبىّ اللَّه (ع) قال اطوف اللّیلة على مائة امرأة کلّ امرأة منهنّ تلد غلاما یضرب بالسّیف فى سبیل اللَّه فطاف لیلتئذ على مائة امرأة فلم تحمل منهنّ امرأة غیر واحدة ولدت نصف انسان و لو استثنى لولد مائة غلام کلّ غلام یقاتل فارسا.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قول ابن عباس و حسن آنست که: اذا نسیت الاستثناء ثمّ تذکرت فاستثن چون استثنا فراموش کنى آن گه که با یاد آید استثنا کن، ازینجاست که بمذهب ابن عباس اگر کسى سوگند یاد کند و پس از یک سال استثنا کند، استثنا درست باشد. و بقول حسن تا در آن مجلس که در آن سوگند مىرود نشسته باشد استثنا درست بود، چون از آن مجلس برخاست پس از آن درست نباشد، و مذهب فقها و اهل فتوى آنست که استثنا در سوگند متصل باید و گرنه درست نباشد.
امّا استثناء در ایمان اجماع ائمّه سلف است و شعار اهل سنّت، چنانک گویى: انا مؤمن ان شاء اللَّه، نه آنک در اصل ایمان بنده شک مىدرآید که شک در اصل ایمان کفرست، لکن در خاتمت آن شک مىدرآید و در کمال آن بنده نداند که خاتمت کار وى و سرانجام ایمان وى چون خواهد بود، و نیز کمال ایمان خود نداند که کمال ایمان در کمال اعمالست و در براءت از نفاق، و این هر دو خصلت بر بنده پوشیده است. و قیل انّما صحّ الاستثناء فى الایمان تأدّبا بذکر اللَّه فى کلّ حال و احالة للامور کلّها الى مشیة اللَّه فقد ادّب اللَّه سبحانه نبیّه فقال، «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» فتأدّب رسول اللَّه (ص) فى کلّ ما کان یخبر عنه معلوما کان او مشکوکا حتّى
قال لمّا دخل المقابر: السّلام علیکم اهل دار قوم مؤمنین و انا ان شاء اللَّه بکم لا حقوق، و اللّحوق بهم غیر مشکوک فیه و لکن مقتضى الادب بذکر اللَّه و ربط الامور به.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال عکرمة معناه: اذکر ربّک اذا غضبت.
و قال وهب مکتوب فى الانجیل: ابن آدم اذکرنى حین تغضب اذکرک حین اغضب فلا امحقک فیمن امحق و اذا ظلمت فلا تنتصر فانّ نصرتى لک خیر من نصرتک لنفسک. قال السدى و الضحّاک هذا فى الصلاة
لقوله (ص): من نسى صلاة او نام عنها فلیصلّها اذا ذکرها.
و قیل معناه اذکر ربّک اذا نسیت شیئا و سله ان یذکرک ذلک فان ذکرک و الّا «وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» اى عسى ان یدلّنى على ما هو ارشد من هذا الذى نسیته و ما هو اصلح لى منه. قال الحسن: «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» یعنى من عبادة الاوثان، و قال الزجاج قل عسى ان یعطینى ربّى من الآیات و الدّلالات على نبوّتى ما یکون اقرب من الرّشد و ادلّ من قصّة اصحاب الکهف و ذلک انّ القوم سألوه عن قصّة اصحاب الکهف على وجه العباد.
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» قتادة گفت: این هم سخن اهل کتابست که در مدّت لبث اصحاب کهف مختلف بودند، همچنانک در عدد ایشان مختلف بودند، تا قومى گفتند: «ثَلاثَ مِائَةٍ» و قومى گفتند: ثلاثمائة و تسع سنین، ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» یعنى انّهم لم یعلموا و انّ علمها عند اللَّه، و دلیل بر قول قتاده قراءت ابن مسعود است: «و قالوا و لبثوا فى کهفهم» امّا قول جمهور مفسران آنست که این اخبار حقّ است جلّ جلاله از مدت لبث ایشان میگوید درنگ ایشان در آن غار از آن روز که در غار شدند تا آن روز که ایشان را بینگیختند سیصد و نه سال بود، و باین قول «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» معنى آنست که: قل لمن جاءک و زعم انّها اکثر او اقلّ اللَّه اعلم بما لبثوا و قد اخبر بذلک اى محمّد ایشان را بگوى که در مدّت لبث ایشان بخلاف افتادهاند، اللَّه تعالى داناتر است بآن مدّت و آن چنانست که اللَّه تعالى خبر داد سیصد و نه سال.
و قیل «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» انّها هو للبثهم بعد موتهم الى زمان محمّد (ص)، و قال ابن جریر قالت الیهود انّهم لبثوا منذ دخلوا الکهف الى یومنا ثلاثمائة سنة، فقال اللَّه بل لبثوا فى کهفهم الى یوم موتهم ثلاثمائة سنة و تسع و سنین و اللَّه اعلم بما لبثوا بعد موتهم الى یومنا.
قراءت حمزة و کسایى: «ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» مضاف است بى تنوین باقى بتنوین خوانند، و انّما حسن التّنوین فى المائة لانّها نزلت و لیس فیها ذکر السّنین فلمّا اشتبه على السّامعین الثلاثمائة انّها اعوام ام شهور ام ایّام نزلت سنین فابقى ذلک مکانه، کما فعل بتنوین القواریر فى سورة الانسان فیکون بدلا من ثلاثمائة و قیل فیه تقدیم و تأخیر اى لبثوا فى کهفهم سنین ثلاثمائة و من لم ینون جعل ثلاثمائة مضافة الى سنین لانّ الجمع هو الاصل و هو المراد اذ المعنى ثلاثمائة من السّنین، و انّما قیل ثلاثمائة سنة اکتفاء بلفظ الواحد عن لفظ الجمع لانّه یعلم انّ المائة لا یضاف الى الواحد فى المعنى و انّ رجلا و امرأة فى قولک مائة رجل و مائة امرأة یراد به الجمع و الکثرة، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» اى ازدادوا على ثلاثمائة لبث تسع سنین. قیل انّما هى ثلاثمائة سنة بالشّمسیّة و ازدادوا تسعا بالقمریة لانّ فى کلّ سنة یتفاوت احد عشر یوما فیکون مجموع ذلک تسع سنین و اشهرا فاضرب عن ذکر الاشهر لانّ الکلام فى ذکر السّنین.
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» ممّن یختلف فى ذلک، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ما غاب فیها عن العباد، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» اللفظ لفظ الامر و المعنى التعجّب، اى ما ابصر اللَّه تعالى لکل موجود و ما اسمعه لکل مسموع، «ما لَهُمْ» اى لاهل السّماوات و الارض، «مِنْ دُونِهِ» دون اللَّه، «مِنْ وَلِیٍّ» ناصر، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً» فلیس لاحد ان یحکم بحکم لم یحکم به اللَّه، و قرأ شامى: «و لا تشرک» بالجزم على النهى اى لا تشرک ایّها الانسان فى حکمه احدا.
«وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ» اى اقرأ القرآن یا محمّد و اتّبع ما فیه «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» یعنى ما یبدل هذا القرآن مبدل یوما کما بدّل الیهود الذین ظلموا قولا غیر الذى قیل لهم: قال اللَّه عزّ و جل: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
و قیل «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا کذب فى میعاده و لا خلف لقوله، «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً» یعنى وزرا و ملجاء، ملتحد الرّجل ما یعدل الیه من ظهیر و الالتحاد الانحراف الى موضع او الى عون منه، سمّى اللّحد لعدوله عن سواء السّنن و الملحد المنحرف عن الصراط المستقیم و کذلک اللاحد و الملتحد.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» نزلت فى المؤلّفة و هم عیینة بن حصن الفزارى و الاقرع بن حابس و ذو وهم و ذلک انهم اتوا النّبی (ص) قبل ان اسلموا و عنده صهیب و خباب و عمّار و عامر بن فهیرة و مهجع و ابو ذر و سلمان الفارسى، و على سلمان شملة قد عرق فیها و بیده خوصة یشقّها ثمّ ینسجها، فقال عیینة اما یوذیک یا محمّد ریح هؤلاء فو اللَّه لقد آذانا ریحهم، ثمّ قال نحن سادات مضر و اشرافها فان اسلمنا اسلم النّاس و ان ابینا ابى النّاس و ما یمنعنا من اتّباعک الّا هؤلاء فنح هؤلاء حتّى نتّبعک او اجعل لنا مجلسا و لهم مجلسا، فانزل اللَّه تعالى: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الآیة... و قد مضى فى سورة الانعام. و قال قتادة هذه الآیة مدنیّة و قد نزلت فى اصحاب الصفّة و کانوا سبع مائة رجل فقراء فى مسجد رسول اللَّه (ص) و لزموه لا یرجعون الى تجارة و لا الى زرع و لا الى ضرع، یصلّون صلاة و ینتظرون اخرى فلمّا نزلت هذه الآیة اتاهم رسول اللَّه (ص) فقال: المحیا محیاکم و الممات مماتکم مرحبا بالذین امرت ان اصبر نفسى معهم فجلس الیهم و کان بعد ذلک یأتیهم و یجلس الیهم و کانوا یسمون اضیاف الاسلام و سمّیت الصّوفیّة فى احدى المقالتین بهم و اصله صفىّ فادرکت الضمّة الواو.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» اى احبس نفسک یا محمّد، «مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» یعبدون و یذکرون ربّهم، «بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» طرفى النّهار یعنى صلاة الصّبح و العصر، و قیل هم الذین یشهدون الصلاة المکتوبة، و قیل اراد الاجتماع للذّکر. و عن ابن عباس قال مرّ النّبی (ص) بعبد اللَّه بن رواحة و هو یذکر اصحابه. فقال رسول اللَّه (ص) اما انّکم الملأ الذین امرنى اللَّه ان اصبر نفسى معهم، ثمّ تلا هذه الآیة: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الى قوله: «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» یعنى یریدونه و ما عنده، «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» اى لا تصرف بصرک الى غیرهم من ذوى الهیئات و الزّینة، تقول عدا کذا اذا جاوزه و عدا عنه اذا انصرف عنه، و هو لازم و متعدّ و النّهى للعین و المراد صاحبها، «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» اى مریدا مجالسة الاغنیاء، حال صرف الى الاستقبال لا انّه حکم على نبیه بارادته، «زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا» یعنى امیة بن خلف الجمحى، «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى خذلناه لترکه الطاعة و اخلیناه عن الذّکر و هو القرآن. و قیل: «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى وجدناه غافلا ساهیا و لم نسمه بما نسم به قلوب المؤمنین ممّا یبین فلاحهم، کما قال: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ» من قولهم بعیر غفل لم یکن علیه سمة و کتاب غفل لم یکن علیه اعجام، «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» تجاوزا للحقّ و خروجا عنه و اصله من السّبق و العجله، یقال فرس فرط اى سبقت الخیل و فرط منّى قول اى سبق. و قیل اراد تفریطا و تضییعا و امر فرط مضیّع متهاون به و معناه ضیّع امره و عطل ایّامه اذ ترک الایمان و الاستدلال بآیات اللَّه.
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» اى تبیّن الحقّ من ربّکم و هذا الکتاب هو الحقّ من ربّکم، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» هذا وعید و استغناء لا رضا و ادن، کقوله: «آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا»، «و قیل معناه قل یا محمّد لهؤلاء الذین اغفلنا قلوبهم عن ذکرنا الحقّ من ربّکم و الیه التّوفیق و الخذلان و بیده الهدى و الاضلال یهدى من یشاء فیؤمن و یضلّ من یشاء فیکفر و لیس الى من ذلک شىء و لست بطارد المؤمنین لهواکم فان شئتم فآمنوا و ان شئتم فاکفروا فانّکم ان کفرتم فقد اعدّ لکم ربّکم على کفرکم نارا احاط بکم سرادقها و ان آمنتم و اطعتم فانّ لکم ما وصف لاهل طاعته.
و قال ابن عباس: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» یعنى من شاء اللَّه له الایمان آمن و من شاء له الکفر کفر، و هو قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ».
«إِنَّا أَعْتَدْنا» اى هیّانا و جعلنا عتادا و العتاد المعدّ الثابت اللازم، «لِلظَّالِمِینَ» الّذین عبدوا غیر اللَّه، «ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» اى احدقت بهم النّار من جمیع جوانبهم، کقوله: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ». و قیل الدّخان و اللّهب یحیط بهم قبل وصول النّار الیهم و هو الظلّ الّذى ذکر اللَّه عزّ و جل فى قوله: «انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ»، و قال الکلبى هو عنق یخرج من النّار فیحیط بالکفّار کالحظیرة. و قال ابن عباس هو حائط من نار. و عن ابى سعید الخدرى قال: سرادق النّار اربعة جدر کثافة کلّ واحد منها مسیرة اربعین سنة، «إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا» یعنى و ان یستمطروا یمطروا، «بِماءٍ کَالْمُهْلِ» کدردى الزّیت او النّحاس المذاب، تأویله: و ان یستسقوا یسقوا. قال مجاهد: المهل القیح و الدّم. و قال الضحاک: ماء اسود و انّ جهنّم سوداء و ماؤها اسود و شجرها سود و اهلها سود، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» اى ینضجها حتّى یسقط لحمها.
قال سعید بن جبیر اذا جاع اهل النّار استغاثوا بشجرة الزّقوم فیأکلون منها ثمّ یصب علیهم العطش فیستغیثون فیغاثون بماء المهل و هو الّذى قد انتهى حرّه فاذا ادنوه من افواههم انتثرت من حرّه لحوم وجوههم التی قد سقطت عنها الجلود، «بِئْسَ الشَّرابُ» اى المهل، «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» اى ساءت النّار متّکأ، تقول ارتفق اى توکّأ على مرفقه. قال مجاهد ساءت مجتمعا من معنى المرافقة. و قیل ساءت النّار مجلسا و مستقرّا ثمّ ذکر ما وعد المؤمنین، فقال: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» یعنى اجر من احسن عملا منهم فحذف العائد، و قیل «إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» اعتراض و الخبر ما بعده.
و هو قوله: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» اى اقامة، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها» اى یلبسون فى الجنة، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» جمع اسورة و اسورة جمع سوار. قال سعید بن جبیر: یحلى کلّ واحد منهم ثلاثة من الاساور: واحد من فضّة و واحد من ذهب و واحد من لؤلؤ و یواقیت و کانت الاساورة من زینة الملوک فى الدّنیا.
قال النّبی (ص) لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطّلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشمس کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم، «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً» لانّها فیما قیل احسن الوان الاثواب، «مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ» و السّندس الحریر و الاستبرق الدّیباج الرّومى، و قیل السّندس الرّقیق من الدّیباج و الاستبرق الصفیق العین. و قیل الاستبرق دیباج یعمل بالذّهب کانّه عرّب من استبر «مُتَّکِئِینَ فِیها» اى فى الجنات، «عَلَى الْأَرائِکِ» و هى السرر فى الحجال، و قیل هى السرر علیها حجال، واحدتها اریکة و اشتقاقها من ارک اذا اقام، «نِعْمَ الثَّوابُ» الجنّة، «وَ حَسُنَتْ» الارائک، «مُرْتَفَقاً» موضع الارتفاق.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): لا یتمّ ایمان العبد حتّى یستثنى فى کلّ کلامه.
و روى انّ سلیمان نبىّ اللَّه (ع) قال اطوف اللّیلة على مائة امرأة کلّ امرأة منهنّ تلد غلاما یضرب بالسّیف فى سبیل اللَّه فطاف لیلتئذ على مائة امرأة فلم تحمل منهنّ امرأة غیر واحدة ولدت نصف انسان و لو استثنى لولد مائة غلام کلّ غلام یقاتل فارسا.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قول ابن عباس و حسن آنست که: اذا نسیت الاستثناء ثمّ تذکرت فاستثن چون استثنا فراموش کنى آن گه که با یاد آید استثنا کن، ازینجاست که بمذهب ابن عباس اگر کسى سوگند یاد کند و پس از یک سال استثنا کند، استثنا درست باشد. و بقول حسن تا در آن مجلس که در آن سوگند مىرود نشسته باشد استثنا درست بود، چون از آن مجلس برخاست پس از آن درست نباشد، و مذهب فقها و اهل فتوى آنست که استثنا در سوگند متصل باید و گرنه درست نباشد.
امّا استثناء در ایمان اجماع ائمّه سلف است و شعار اهل سنّت، چنانک گویى: انا مؤمن ان شاء اللَّه، نه آنک در اصل ایمان بنده شک مىدرآید که شک در اصل ایمان کفرست، لکن در خاتمت آن شک مىدرآید و در کمال آن بنده نداند که خاتمت کار وى و سرانجام ایمان وى چون خواهد بود، و نیز کمال ایمان خود نداند که کمال ایمان در کمال اعمالست و در براءت از نفاق، و این هر دو خصلت بر بنده پوشیده است. و قیل انّما صحّ الاستثناء فى الایمان تأدّبا بذکر اللَّه فى کلّ حال و احالة للامور کلّها الى مشیة اللَّه فقد ادّب اللَّه سبحانه نبیّه فقال، «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» فتأدّب رسول اللَّه (ص) فى کلّ ما کان یخبر عنه معلوما کان او مشکوکا حتّى
قال لمّا دخل المقابر: السّلام علیکم اهل دار قوم مؤمنین و انا ان شاء اللَّه بکم لا حقوق، و اللّحوق بهم غیر مشکوک فیه و لکن مقتضى الادب بذکر اللَّه و ربط الامور به.
... «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» قال عکرمة معناه: اذکر ربّک اذا غضبت.
و قال وهب مکتوب فى الانجیل: ابن آدم اذکرنى حین تغضب اذکرک حین اغضب فلا امحقک فیمن امحق و اذا ظلمت فلا تنتصر فانّ نصرتى لک خیر من نصرتک لنفسک. قال السدى و الضحّاک هذا فى الصلاة
لقوله (ص): من نسى صلاة او نام عنها فلیصلّها اذا ذکرها.
و قیل معناه اذکر ربّک اذا نسیت شیئا و سله ان یذکرک ذلک فان ذکرک و الّا «وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» اى عسى ان یدلّنى على ما هو ارشد من هذا الذى نسیته و ما هو اصلح لى منه. قال الحسن: «لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً» یعنى من عبادة الاوثان، و قال الزجاج قل عسى ان یعطینى ربّى من الآیات و الدّلالات على نبوّتى ما یکون اقرب من الرّشد و ادلّ من قصّة اصحاب الکهف و ذلک انّ القوم سألوه عن قصّة اصحاب الکهف على وجه العباد.
«وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» قتادة گفت: این هم سخن اهل کتابست که در مدّت لبث اصحاب کهف مختلف بودند، همچنانک در عدد ایشان مختلف بودند، تا قومى گفتند: «ثَلاثَ مِائَةٍ» و قومى گفتند: ثلاثمائة و تسع سنین، ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» یعنى انّهم لم یعلموا و انّ علمها عند اللَّه، و دلیل بر قول قتاده قراءت ابن مسعود است: «و قالوا و لبثوا فى کهفهم» امّا قول جمهور مفسران آنست که این اخبار حقّ است جلّ جلاله از مدت لبث ایشان میگوید درنگ ایشان در آن غار از آن روز که در غار شدند تا آن روز که ایشان را بینگیختند سیصد و نه سال بود، و باین قول «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» معنى آنست که: قل لمن جاءک و زعم انّها اکثر او اقلّ اللَّه اعلم بما لبثوا و قد اخبر بذلک اى محمّد ایشان را بگوى که در مدّت لبث ایشان بخلاف افتادهاند، اللَّه تعالى داناتر است بآن مدّت و آن چنانست که اللَّه تعالى خبر داد سیصد و نه سال.
و قیل «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» انّها هو للبثهم بعد موتهم الى زمان محمّد (ص)، و قال ابن جریر قالت الیهود انّهم لبثوا منذ دخلوا الکهف الى یومنا ثلاثمائة سنة، فقال اللَّه بل لبثوا فى کهفهم الى یوم موتهم ثلاثمائة سنة و تسع و سنین و اللَّه اعلم بما لبثوا بعد موتهم الى یومنا.
قراءت حمزة و کسایى: «ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ» مضاف است بى تنوین باقى بتنوین خوانند، و انّما حسن التّنوین فى المائة لانّها نزلت و لیس فیها ذکر السّنین فلمّا اشتبه على السّامعین الثلاثمائة انّها اعوام ام شهور ام ایّام نزلت سنین فابقى ذلک مکانه، کما فعل بتنوین القواریر فى سورة الانسان فیکون بدلا من ثلاثمائة و قیل فیه تقدیم و تأخیر اى لبثوا فى کهفهم سنین ثلاثمائة و من لم ینون جعل ثلاثمائة مضافة الى سنین لانّ الجمع هو الاصل و هو المراد اذ المعنى ثلاثمائة من السّنین، و انّما قیل ثلاثمائة سنة اکتفاء بلفظ الواحد عن لفظ الجمع لانّه یعلم انّ المائة لا یضاف الى الواحد فى المعنى و انّ رجلا و امرأة فى قولک مائة رجل و مائة امرأة یراد به الجمع و الکثرة، «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» اى ازدادوا على ثلاثمائة لبث تسع سنین. قیل انّما هى ثلاثمائة سنة بالشّمسیّة و ازدادوا تسعا بالقمریة لانّ فى کلّ سنة یتفاوت احد عشر یوما فیکون مجموع ذلک تسع سنین و اشهرا فاضرب عن ذکر الاشهر لانّ الکلام فى ذکر السّنین.
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا» ممّن یختلف فى ذلک، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ما غاب فیها عن العباد، «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ» اللفظ لفظ الامر و المعنى التعجّب، اى ما ابصر اللَّه تعالى لکل موجود و ما اسمعه لکل مسموع، «ما لَهُمْ» اى لاهل السّماوات و الارض، «مِنْ دُونِهِ» دون اللَّه، «مِنْ وَلِیٍّ» ناصر، «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً» فلیس لاحد ان یحکم بحکم لم یحکم به اللَّه، و قرأ شامى: «و لا تشرک» بالجزم على النهى اى لا تشرک ایّها الانسان فى حکمه احدا.
«وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ» اى اقرأ القرآن یا محمّد و اتّبع ما فیه «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» یعنى ما یبدل هذا القرآن مبدل یوما کما بدّل الیهود الذین ظلموا قولا غیر الذى قیل لهم: قال اللَّه عزّ و جل: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
و قیل «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا کذب فى میعاده و لا خلف لقوله، «وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً» یعنى وزرا و ملجاء، ملتحد الرّجل ما یعدل الیه من ظهیر و الالتحاد الانحراف الى موضع او الى عون منه، سمّى اللّحد لعدوله عن سواء السّنن و الملحد المنحرف عن الصراط المستقیم و کذلک اللاحد و الملتحد.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» نزلت فى المؤلّفة و هم عیینة بن حصن الفزارى و الاقرع بن حابس و ذو وهم و ذلک انهم اتوا النّبی (ص) قبل ان اسلموا و عنده صهیب و خباب و عمّار و عامر بن فهیرة و مهجع و ابو ذر و سلمان الفارسى، و على سلمان شملة قد عرق فیها و بیده خوصة یشقّها ثمّ ینسجها، فقال عیینة اما یوذیک یا محمّد ریح هؤلاء فو اللَّه لقد آذانا ریحهم، ثمّ قال نحن سادات مضر و اشرافها فان اسلمنا اسلم النّاس و ان ابینا ابى النّاس و ما یمنعنا من اتّباعک الّا هؤلاء فنح هؤلاء حتّى نتّبعک او اجعل لنا مجلسا و لهم مجلسا، فانزل اللَّه تعالى: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الآیة... و قد مضى فى سورة الانعام. و قال قتادة هذه الآیة مدنیّة و قد نزلت فى اصحاب الصفّة و کانوا سبع مائة رجل فقراء فى مسجد رسول اللَّه (ص) و لزموه لا یرجعون الى تجارة و لا الى زرع و لا الى ضرع، یصلّون صلاة و ینتظرون اخرى فلمّا نزلت هذه الآیة اتاهم رسول اللَّه (ص) فقال: المحیا محیاکم و الممات مماتکم مرحبا بالذین امرت ان اصبر نفسى معهم فجلس الیهم و کان بعد ذلک یأتیهم و یجلس الیهم و کانوا یسمون اضیاف الاسلام و سمّیت الصّوفیّة فى احدى المقالتین بهم و اصله صفىّ فادرکت الضمّة الواو.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» اى احبس نفسک یا محمّد، «مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» یعبدون و یذکرون ربّهم، «بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» طرفى النّهار یعنى صلاة الصّبح و العصر، و قیل هم الذین یشهدون الصلاة المکتوبة، و قیل اراد الاجتماع للذّکر. و عن ابن عباس قال مرّ النّبی (ص) بعبد اللَّه بن رواحة و هو یذکر اصحابه. فقال رسول اللَّه (ص) اما انّکم الملأ الذین امرنى اللَّه ان اصبر نفسى معهم، ثمّ تلا هذه الآیة: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الى قوله: «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»، «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» یعنى یریدونه و ما عنده، «وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ» اى لا تصرف بصرک الى غیرهم من ذوى الهیئات و الزّینة، تقول عدا کذا اذا جاوزه و عدا عنه اذا انصرف عنه، و هو لازم و متعدّ و النّهى للعین و المراد صاحبها، «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» اى مریدا مجالسة الاغنیاء، حال صرف الى الاستقبال لا انّه حکم على نبیه بارادته، «زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا» یعنى امیة بن خلف الجمحى، «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى خذلناه لترکه الطاعة و اخلیناه عن الذّکر و هو القرآن. و قیل: «أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» اى وجدناه غافلا ساهیا و لم نسمه بما نسم به قلوب المؤمنین ممّا یبین فلاحهم، کما قال: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ» من قولهم بعیر غفل لم یکن علیه سمة و کتاب غفل لم یکن علیه اعجام، «وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» تجاوزا للحقّ و خروجا عنه و اصله من السّبق و العجله، یقال فرس فرط اى سبقت الخیل و فرط منّى قول اى سبق. و قیل اراد تفریطا و تضییعا و امر فرط مضیّع متهاون به و معناه ضیّع امره و عطل ایّامه اذ ترک الایمان و الاستدلال بآیات اللَّه.
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» اى تبیّن الحقّ من ربّکم و هذا الکتاب هو الحقّ من ربّکم، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» هذا وعید و استغناء لا رضا و ادن، کقوله: «آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا»، «و قیل معناه قل یا محمّد لهؤلاء الذین اغفلنا قلوبهم عن ذکرنا الحقّ من ربّکم و الیه التّوفیق و الخذلان و بیده الهدى و الاضلال یهدى من یشاء فیؤمن و یضلّ من یشاء فیکفر و لیس الى من ذلک شىء و لست بطارد المؤمنین لهواکم فان شئتم فآمنوا و ان شئتم فاکفروا فانّکم ان کفرتم فقد اعدّ لکم ربّکم على کفرکم نارا احاط بکم سرادقها و ان آمنتم و اطعتم فانّ لکم ما وصف لاهل طاعته.
و قال ابن عباس: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» یعنى من شاء اللَّه له الایمان آمن و من شاء له الکفر کفر، و هو قوله: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ».
«إِنَّا أَعْتَدْنا» اى هیّانا و جعلنا عتادا و العتاد المعدّ الثابت اللازم، «لِلظَّالِمِینَ» الّذین عبدوا غیر اللَّه، «ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» اى احدقت بهم النّار من جمیع جوانبهم، کقوله: «لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ». و قیل الدّخان و اللّهب یحیط بهم قبل وصول النّار الیهم و هو الظلّ الّذى ذکر اللَّه عزّ و جل فى قوله: «انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ»، و قال الکلبى هو عنق یخرج من النّار فیحیط بالکفّار کالحظیرة. و قال ابن عباس هو حائط من نار. و عن ابى سعید الخدرى قال: سرادق النّار اربعة جدر کثافة کلّ واحد منها مسیرة اربعین سنة، «إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا» یعنى و ان یستمطروا یمطروا، «بِماءٍ کَالْمُهْلِ» کدردى الزّیت او النّحاس المذاب، تأویله: و ان یستسقوا یسقوا. قال مجاهد: المهل القیح و الدّم. و قال الضحاک: ماء اسود و انّ جهنّم سوداء و ماؤها اسود و شجرها سود و اهلها سود، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» اى ینضجها حتّى یسقط لحمها.
قال سعید بن جبیر اذا جاع اهل النّار استغاثوا بشجرة الزّقوم فیأکلون منها ثمّ یصب علیهم العطش فیستغیثون فیغاثون بماء المهل و هو الّذى قد انتهى حرّه فاذا ادنوه من افواههم انتثرت من حرّه لحوم وجوههم التی قد سقطت عنها الجلود، «بِئْسَ الشَّرابُ» اى المهل، «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» اى ساءت النّار متّکأ، تقول ارتفق اى توکّأ على مرفقه. قال مجاهد ساءت مجتمعا من معنى المرافقة. و قیل ساءت النّار مجلسا و مستقرّا ثمّ ذکر ما وعد المؤمنین، فقال: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» یعنى اجر من احسن عملا منهم فحذف العائد، و قیل «إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» اعتراض و الخبر ما بعده.
و هو قوله: «أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» اى اقامة، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها» اى یلبسون فى الجنة، «مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ» جمع اسورة و اسورة جمع سوار. قال سعید بن جبیر: یحلى کلّ واحد منهم ثلاثة من الاساور: واحد من فضّة و واحد من ذهب و واحد من لؤلؤ و یواقیت و کانت الاساورة من زینة الملوک فى الدّنیا.
قال النّبی (ص) لو انّ رجلا من اهل الجنّة اطّلع فبدت اساوره لطمس ضوئه ضوء الشمس کما تطمس الشّمس ضوء النّجوم، «وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً» لانّها فیما قیل احسن الوان الاثواب، «مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ» و السّندس الحریر و الاستبرق الدّیباج الرّومى، و قیل السّندس الرّقیق من الدّیباج و الاستبرق الصفیق العین. و قیل الاستبرق دیباج یعمل بالذّهب کانّه عرّب من استبر «مُتَّکِئِینَ فِیها» اى فى الجنات، «عَلَى الْأَرائِکِ» و هى السرر فى الحجال، و قیل هى السرر علیها حجال، واحدتها اریکة و اشتقاقها من ارک اذا اقام، «نِعْمَ الثَّوابُ» الجنّة، «وَ حَسُنَتْ» الارائک، «مُرْتَفَقاً» موضع الارتفاق.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» نصب بدل من قوله الجنّة، و قیل هو نصب على المدح، و عدن فى معنى اقامة، یقال عدن بالمکان، اذا اقام به. جنّات بجمع گفت از بهر آن که هر مؤمنى را جدا گانه بهشتى خواهد بود، و گفتهاند هر مؤمنى را چهار بهشت است چنان که در سورة الرّحمن آن را بیان کرد و گفت: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ» پس از آن گفت: «وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ»، و پیغامبر (ص) آن را بیان کرده و گفته: «جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیها، و جنتان من فضة آنیتها و ما فیها. و ما بین القوم و بین ان ینظروا الى ربهم الا رداء الکبریاء على وجهه فى جنة عدن».
و قیل العدن بطنان الجنّة و ذلک وسطها و سائر الجنان محدقة بها، و فیها عین التسنیم، ینزلها الصدّیقون و الشّهداء و و الصّالحون. مجاهد گفت: از ابن عباس پرسیدم که بهشت خداوند کجاست؟ گفت.
فوق سبع سماوات. بالاى هفت آسمان. عبد اللَّه مسعود گفت: امروز بالاى هفت آسمان است امّا فردا در قیامت آنجا بود که اللَّه تعالى خواهد. «الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» اى بالمغیب عنهم و لم یروها، اى هم فى الدّنیا و الموعود فى حال غیبة عنهم، یعنى در دنیااند بهشت را نادیده و از اللَّه تعالى وعده یافته که بآن رسند، «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» یؤتى ما وعده لا محالة، بندگان بآنچه اللَّه تعالى وعده داد رسیدنىاند، و روا باشد که مفعول بمعنى فاعل باشد اى وعده آت لا محالة. آنچه اللَّه تعالى وعده داد آمدنى است لا محالة.
«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً» اى قبیحا من القول. اللّغو ما یلقى من الکلام و یؤثم فیه. لغو سخن نابکار است و سخن فحش که مردم بآن گناهکار شوند، و گفتهاند که لغو آن است که آن را معنى نباشد و از شنیدن آن هیچ فایده نبود، ربّ العالمین میگوید در بهشت این چنین سخنهاى بیهوده بىفایده نگویند و نشنوند. «إِلَّا سَلاماً».
این استثنا منقطع است تقدیره لکن یسمعون قولا حسنا یسلمون منه. هر چه گویند و شنوند در بهشت از عیب و طعن رسته، و شنونده از گناه و ملامت ایمن و گفتهاند «إِلَّا سَلاماً» سلام است که بهشتیان بر یکدیگر میکنند و نیز فریشتگان بر ایشان سلام میکنند چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» و گفتهاند سلام ملک است جلّ جلاله بر بنده که میگوید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» اى فى الاوقات الّتى لو کانت ایاما و لیالى معتادة، لکان ذلک بکرة و عشیّا، کقوله تعالى: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ» و لم یکن هناک ایّام و لا زمان، لکن بمعنى انّه خلقها فى مدة لو کانت مدة وقت و زمان لکان ذلک ستة ایّام. و قیل لیس فى الجنّة لیل، هم فى نور ابدا و انّما یعرفون مقدار اللیل بارخاء الحجب و مقدار النهار برفع الحجب. و قیل تخدمهم باللّیل الجوارى و بالنّهار الغلمان، فذاک آیة اللّیل و النهار.
در بهشت شب نیست همه نورست و روشنایى. گهى پردهها فرو گذارند، بجاى آرند که شبست، گهى پردهها بردارند، دانند که روزست. و گفتهاند چون کنیزکان ایشان را خدمت کنند و بر سر ایشان پیرایهاى شراب گردانند آن را شب شمرند، و چون غلمان و ولدان ایشان را خدمت کنند آن را روز شمردند. و چون معلوم گشت که در بهشت شب نیست پس بامداد و شبانگاه را معنى آنست که ایشان را طعام و شراب دهند بدو وقت، بر مقدار بامداد و شامگاه، چنان که عادت مردم متنعّم است. و قیل معناه الدّوام، و ذکر طرفى النّهار و اراد به کله، کقوله: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» و یرید به الدّنیا کلّها، یدلّ على هذا قوله: «أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» و بهذا المعنى قوله: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا» قوله: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» اى تلک الجنة الّتى وصفت، هى التى نعطى المتّقین الّذین یتقون الشّرک. قرأ رویس عن یعقوب نورّث بالتّشدید، و هما لغتان مثل وصى و اوصى و الاختیار التخفیف، کقوله: «اورثتموها وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ» و الوراثة اقوى لفظة تستعمل فى هذا الباب لا تعقب بفسخ و نقض و استرجاع. و قیل المؤمنون یرثونها من الکفار. فانّ اللَّه تعالى خلق لکلّ مکلف قصرا فى الجنّة فمن آمن سکن قصره و من کفر جعل قصره لمؤمن زیادة فى درجته و کرامته.
روى ابو هریره رضی اللَّه عنه قال: «قال رسول اللَّه (ص): «ما من غداة من غدوات الجنة و کل الجنة غدوات الّا ترفّ الى ولّى اللَّه حوراء، و انّ من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من خالص المسک و الزعفران»
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبؤس یحیى لا یموت لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
و قالت عائشة: «الجنّة سجسج لیس فیها برد و لا حرّ، ترابها الزّعفران» و قال الحسن: نخل الجنّة جذوعها ذهب و کربها زمرد و یاقوت و سعفها حلل، تخرج الرّطب امثال القلال احلى من العسل و ابیض من اللّبن.
قوله: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» سبب نزول این آیت آن بود که مدتى بگذشت که جبرئیل (ع) برسول خداى (ص) نیامد و وحى نیاورد، گفتهاند چهل روز بود و بروایتى پانزده روز و بروایتى دوازده روز، و کافران ظنّ بد بردند و گفتند: «انّ محمّدا و دعه ربّه و قلاه» و رسول خداى (ص) از ناآمدن جبرئیل دلتنگ و رنجور گشت و بر وى دشخوار آمد. تا ربّ العزة جبرئیل را فرستاد و آیت آورد: «وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى» رسول (ص) گفت: «ابطأت علىّ حتى ساء ظنى و اشتقت الیک»
دیر آمدى اى جبرئیل و مشتاق بودم بآمدن تو. ربّ العالمین بجواب وى آیت فرستاد «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اى قل یا جبرئیل لمحمد: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اللَّه تعالى جبرئیل را گفت که محمّد را جواب ده که ما که فریشتگانیم فرو نمىآئیم. مگر بفرمان خداى تو، آن گه توانیم آمدن که فرماید و فرستد.
و خلافست میان علما که بازماندن جبرئیل را سبب چه بود؟ مقاتل و کلبى و قتاده و ضحاک و عکرمه گفتند: قریش از رسول خداى پرسیدند قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین و از روح. و رسول گفت: «ارجعوا غدا اخبرکم»
و لم یقل ان شاء اللَّه، فابطأ جبرئیل و لم ینزل علیه الى اربعین یوما.
و قال مجاهد: ابطأ الملک على رسول (ص) ثم اتاه فقال لعلى ابطأت؟ قال قد فعلت قال و لم لا افعل و انتم لا تتسوّکون و لا تقصّون اظفار کم و لا تنقّون براجمکم و لا تأخذون براجمکم، و قال: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ».
و قیل هذا اخبار عن اهل الجنّة انّهم یقولون عند دخولها: و ما نتنزّل هذه الجنان الّا بامر اللَّه، قوله: «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» من امر الآخرة، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما مضى من امر الدنیا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقتنا هذا الى یوم القیامة. و قیل «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» اى ما بین نفختین. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» ما سیکون، «وَ ما خَلْفَنا» ما کان، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» فى الحال. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» اى ما تقدّمنا قبل ان نخلق، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما یکون بعد فنائنا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقت خلقنا الى ان نموت. «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» اى ما نسیک ربّک یا محمد و ان تأخر عنک الوحى.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول (ص): «ما احلّ اللَّه فى کتابه فهو حلال، و ما حرّم فهو حرام و ما سکت عنه فهو عافیة، فاقبلوا من اللَّه عافیته فانّ اللَّه لم یکن لینسى شیئا، ثم تلا هذه الایة: «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا».
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» اى خالقها و مالکها «فَاعْبُدْهُ» اى وحّده.
«وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» حتى یأتیک الموت کقوله: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» و یقال، «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» دلیل على انّ العبادة ثقیلة مملولة و المؤمن مأمور بالصبر علیها لانّ الصبر لا یکون الّا مقرونا بالکراهة و الصعوبة.
قوله: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا» اى مثلا و قیل احدا یسمّى اللَّه، و قیل احد یسمّى الرحمن فانّهما اسمان ممتنعان على الخلیقة، و قیل معناه هل تعلم احدا یستحقّ ان یوصف بصفات اللَّه عزّ و جل، فیقال له خالق و قادر و عالم بما کان و ما یکون فذلک لا یکون الّا من صفة اللَّه عزّ و جل.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» قراءت عامّه أ اذا بهمزتین است بر استفهام، مگر قراءت ابن عامر که وى اذا خواند بیک همزه بر لفظ خبر ما متّ، ما صله است و اصل سخن اذا متّ است. «لَسَوْفَ» این لام، لام مجازاة است و معارضه نه لام تأکید، و انسان درین آیة ابىّ بن خلف الجمحى است که بعث را منکر بود و این سخن بر سبیل استهزاء و تکذیب گفت. استخوان ریزیده پارهاى بر دست نهاد و ریزه ریزه میکرد و مىگفت: یزعم لکم محمدا انّا نبعث بعد ما نموت. محمّد (ص) مىگوید که پس از آنکه بمیریم ما را زنده خواهند کرد، همانست که جاى دیگر گفت: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» ربّ العزّة او را جواب داد و بر وى حجّت آورد که: «أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ» مخفف بر قراءت مدنى و شامى و عاصم. میگوید یاد نمىدارد مردم «أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ». بر قراءت باقى «أ و لا یذّکر الانسان» بتشدید، اصله یتذکر، فاندرج التاء فى الذّال. میگوید نیندیشد و در یاد نیاورد ابى خلف که ما او را نخست بیافریدیم و خود هیچیز نبود، آن کس که بر نشأت اولى قادر بود بر نشأت اخرى هم قادر باشد، همانست که گفت: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ».
قوله: «وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» دلیل على انّ المعدوم لیس بشیء فى حال عدمه. آن گه ربّ العزّة سوگند یاد کرد که بر انگیزم این کافران را روز قیامت ناچار با شیاطین، که همسر و همراه ایشانند، هر کافرى با شیطان خود در یک سلسله بسته و حاضر کرده، اینست که اللَّه تعالى گفت.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» اى لنجمعنّهم فى المعاد و الشیاطین. این واو بمعنى مع است اى لنحشرنّهم مع الشیاطین، و هم قرناؤهم الّذین اضلوهم. «ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا» اى حبسوا حولها فأحدقوا بها جثیا على رکبهم حتّى یدفعوا فیها الاوّل فالاوّل.
آن کافران را همه گردن بسته و بزانوها در نشسته گرد دوزخ در نشانند، همه بهم آرند، و آن گه الاول فالاوّل بدوزخ مىاندازند. «جِثِیًّا» اى جاثیة على رکبهم. و قیل جماعات جماعات جمع جثوة.
قوله. «ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ» اى جماعة متعاونة على الشّرک و المعصیة.
«أَیُّهُمْ أَشَدُّ» ابتداء و خبر على الرّحمن «عِتِیًّا» اى عتوا و تجبّرا فى الکفر و غلوّا، و المعنى نبدأ فى التّعذیب بالاعتى فالاعتى و الاکبر فالاکبر جرما برؤساء الضّلالة اولا، ثم باتباعهم و اشیاعهم.
«ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» ثمّ هاهنا لیست مما توجب تعقیبا، هذا کقولک فلان فاجر مارد ثم هو مع هذا من غیر رشدة یقول تعالى: «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» انّ الّذین هم اشدّ عتیّا، «هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا» اى دخولا و لزوما. یقال صلى یصلى صلیّا مثل لقى یلقى لقیّا، و صلیا نصب على التمییز.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخرج من النار عنق اشدّ سوادا من القار فیقول انّى وکّلت بثلاثة نفر: بکلّ جبّار عنید. و من دعا مع اللَّه الها آخر.
و من قتل نفسا بغیر نفس. قال فتنطبق علیهم النّار بمقدار خمس مائة سنة».
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» اى ما منکم احد الّا وارد جهنّم، «عَلى رَبِّکَ» کان ورود کم النّار، «عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا» حتم ذلک و قضى قضاء لا محیص عنه. در معنى ورود اهل علم مختلفند قومى گفتند دخولست، قومى گفتند اشرافست و مرور بىدخول یعنى که فرا سر آن رسند و بگذرند و در آنجا نشوند. و منشأ خلاف آنست که وعیدیه معتزله گویند: من دخل النّار من الموحّدین لا یخرج منها ابدا. گفتند موحّد که در آتش شود هرگز بیرون نیاید، و مرجیان گویند: لا یدخلها مؤمن. مؤمن خود در آتش نشود. و اهل سنّت گویند جایز است که مؤمنان در آتش شوند و ایشان را بمعصیت که کردهاند عقوبت کنند، آن گه از آتش بیرون آرند، و بقول اهل سنّت ورود، دخول است و حجّت ایشان از قران قوله تعالى: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» و قال تعالى: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» خلاف نیست که فرعون و بتان و بت پرستان که اندر این آیات از ایشان خبر میدهد در دوزخ شوند نه آنجا بگذرند، که اگر بگذشتندى در بهشت شدندى که بعد از دنیا جز دوزخ و بهشت سراى دیگر نیست، و شک نیست که ایشان هرگز به بهشت نشوند و جز دوزخ جاى ایشان نیست و معنى ورود جز دخول نیست.
و دلیل برین قول سیاق آیتست که گفت: «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» و نجات بعد از دخول باشد، نخست در میان کار شوند آن گه بیرون آمدن را نجات گویند، چنان که گفت: «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و خبر درست است از پیغمبر (ص) که گفت: «الورود الدّخول لا یبقى برّ و لا فاجر الّا دخلها فتکون على المؤمنین بردا و سلاما کما کانت على ابراهیم حتّى انّ للنّار او لجهنم ضجیجا من بردها».
«ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»
عن ابن مسعود قال: قال النبىّ (ص): «یرد النّاس النّار و یصدّون عنها باعمالهم، فاوّلهم کلمع البرق ثمّ کالرّیح ثم کخضر الغرس ثم کشدّ الرجل ثم کمشیه».
و عن انس قال: قال النّبی (ص): «یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن شعیرة، ثمّ یخرج من النّار من قال «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة، ثمّ یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن ذرة».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مسلم یموت له ثلاثة من الولد الّا لم یلج النّار الّا تحلة القسم، ثم قرأ وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها»
و روى عن عمرو بن دینار قال: «تمارى ابن عباس و نافع بن الازرق، فقال نافع لیس الورود الدخول، فقال ابن عباس: هو الدخول، أ رأیت قول اللَّه تعالى؟
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» ادخلوا ام لا؟ و قوله: «وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» ادخل هؤلاء ام لا؟ اما و اللَّه انا و انت سنردها و انا ارجو ان یخرجنى اللَّه منها و لا یخرجک منها لتکذیبک».
و روى انّ النّبیّ (ص) سئل عن معنى هذه الایة و عن کیفیت الورود فقال: «انّ اللَّه تعالى یجعل النار کالسّمن الجامد و یجمع علیها خلق الاولین و الآخرین ثمّ ینادى المنادى ان خذى اصحابک و درى اصحابى فو الّذى نفس محمّد بیده لهى اعرف باصحابها من الوالدة بولدها».
و حکى عن ابى جعفر النحاس قال: «إِلَّا وارِدُها» یعود الى یوم القیامة. و قال مجاهد: هو الحمّى و الامراض تأخذ المؤمن «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» الشّرک، «وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ» اى المشرکین، «فِیها جِثِیًّا»، اى بارکین على رکبهم صاغرین.
و قیل «نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» فى مسیرهم على الصّراط من الوقوع فیها و التأذى بحرها، و من دخل الصراط فقد دخل النّار قال ابن عباس: الورود على الصّراط و الصّراط على جهنم. و قال الحسین بن الفضل: تفکرت فى کون الصّراط على النّار و کیفیته سنین، فلم یتصوّر ذلک الى ان وقع لى ذات یوم انّ الصّراط فى النار شبه الارجوحة فى الدّار».
«وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها» اى نترک الکفّار فى النار، «جِثِیًّا» جمیعا. و قال ابن زید الجثى شرّ الجلوس.
قوله. «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا» اى اذا قرئت على هؤلاء الکفّار آیات القرآن بیّنات واضحات الدلائل و فیها ذکر المؤمنین و انّ اللَّه ولیهم و ناصرهم، «قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى النضر بن الحارث و اصحابه، للّذین آمنوا» اى لفقراء لصحابة «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ» یعنى المؤمنین و الکافرین. «خَیْرٌ مَقاماً» منزلا و حالا «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا» ازین مجلسا و مکانا.
مشرکان قریش اصحاب مال و زینت دنیا و عیش فراخ و جاى خوش تنعّم و ناز بودند و درویشان صحابه اصحاب فقر و فاقت و خشونت بودند و بآن مال و زینت خود را بر درویشان صحابه فضل دیدند و افتخار آوردند. پس معنى آیت آنست که چون ما آیات قرآن فرو فرستیم، که در آن ذکر مؤمنان بود و نواختن ایشان و در آن دلایل و عبر بود ایشان در آن تدبّر و تفکّر نکنند بلکه از آن افتخار و مکاثرت بمال و ثروت کردند و گویند بنگرید، که از ما و شما کدام گروهست که جاى و منزل وى خوشتر و مال وى بیشتر و نعمت و جاه وى تمامتر، یعنى که ما به از شمائیم و حال ما بنزدیک اللَّه تعالى از حال شما نیکوتر. النّدى و النادى المجلس الّذى یجمع القوم لحادثة او مشورة و منه دار الندوة، لانّ المشرکین کانوا یجلسون فیها و یتشاورون فى امورهم. و قرأ مکى مقاما بضمّ المیم و هما لغتان فى المعنى واحد لانّهما یرجعان الى اسم المکان.
پس ربّ العالمین ایشان را جواب داد: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً» اى قد اهلکنا اسلافهم و کانوا فى الدّنیا اکثر نعمة و اوفر زینة فلم ینفعهم من اللَّه و لم یقرّبهم من رحمته و و النّجاة من عذابه. قال اهل اللّغة: الاثاث متاع البیت ما یتمتّع به الانسان من اداة لا غنى عنها، مشتقّ من اثیث و هو الکثیر و ریّا بتشدید قراءت شامى است، و قالون و اسماعیل از نافع. باقى قرّاء رئیا خوانند بهمز و هو المنظر، مشتقّ من رأیت اى ما یرى فى صورة الانسان و لباسه. و قیل هو من قولک رویت اى منظره مرتو من النعمة اى انّ علیه نضارة. و انتصاب اثاثا و رئیا على التفسیر.
قوله: «قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیَمْدُدْ». الصیغة، صیغة الامر و المعنى الخبر، اى من کان فى الشّرک و الجهالة مدّه اللَّه فى کفره و متّعه بطول عمره لیزداد طغیانا و ضلالا، یعنى جعل اللَّه جزاء ضلالته ان یترکه و یمدّه فیها. کقوله: «مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ». و قیل معناه من کان فى الضّلالة زاده اللَّه ضلالا. و قیل معناه فلیعش ما شاء فانّ مصیره الى النّار.
قوله: «حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ» اى الى ان یأتیهم ما یوعدون من الجزاء على کفرهم، ثمّ فصّل فقال: «إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ» فهما منصوبان على البدل من «ما یُوعَدُونَ» و المعنى حتّى اذا رأوا العذاب او رأوا السّاعة، فالعذاب ما وعدوا به من نصر المؤمنین علیهم بانهم یعذّبونهم قتلا و اسرا. و الساعة یعنى القیامة و ما وعدوا فیها من الخلود فى النّار. معنى آیت آنست که هر که در ضلالت و کفرست ربّ العزّة بجزاء کفر وى او را روزگار دراز فرا گذارد تا طغیان و ضلالت وى مىافزاید، آن گه یا در دنیا عذاب قتل و سبى بوى رسد یا در قیامت بدوزخ شود جاوید. «فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً» جواب آنست که گفتند: «خَیْرٌ مَقاماً». «وَ أَضْعَفُ جُنْداً» جواب آنست که گفتند: «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا».
قوله تعالى: «وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا» بالمنسوخ، «هدى» بالنّاسخ، و قیل یجعل جزاهم ان یزیدهم فى یقینهم هدى کما أضلّ الفاسق بفسقه.
«وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» قیل الصلوات الخمس، و قیل اداء الفرائض، و قیل «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» هى الباقیات الصّالحات لانّ ثوابها یبقى ابدا. «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» اى خیر ممّا فیه الکفّار من المال و حسن الحال. «وَ خَیْرٌ مَرَدًّا» عاقبة و مرجعا.
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا» این کافر العاص بن وائل السهمى است. مردى بود زندیق منکر بعث از جمله مستهزءان. خباب را برو دینى بود بتقاضا شد جواب وى داد باستهزا که: نه شما مىگوئید که در بهشت زر و سیم و حریرست؟ خباب گفت: بلى ما مىگوئیم و در کتاب خداست. عاص گفت باستهزا اکنون صبر کن تا ببهشت رسیم که اللَّه تعالى مرا آنجا مال و فرزند دهد دین تو بگزارم، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: «أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ یعنى فى الجنّة، «مالًا وَ وَلَداً» جاى دیگر گفت: «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً» «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى» قرأ حمزه و الکسائى، و ولدا بالضمّ و الاسکان و قرأ الآخرون. و ولدا بفتح الواو و اللام و هما لغتان مثل العرب و العرب، و العجم و العجم، و منهم من یحعل الولد بالضمّ جمعا و الولد بالفتح واحدا، مثل اسد و اسد، و قیل الولد بالفتح الابن و الابنة و بالضم الاهل و الولد.
قوله: «أَطَّلَعَ الْغَیْبَ» یعنى انظر فى اللوح المحفوظ. و قیل اعلم علم الغیب حتّى یعلم فى الجنّة هو، ام لا، «أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» یعنى ام قال: «لا آله الا اللَّه» و قدّم عملا صالحا. و قیل اعهد اللَّه الیه ان یدخله الجنّة.
روى ابن عباس قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من ادخل على مؤمن سرورا فقد سرّنى، و من سرّنى فقد اتّخذ عند اللَّه عهدا فلا تمسّه النّار، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ».
و عن الاسود بن یزید قال: قال عبد اللَّه: یقول اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة من کان له عندى عهد فلیقم، فقالوا یا ابا عبد الرحمن فعلمنا قال: قولوا: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ، انّى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدّنیا بانّى اشهد انّک لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک و انّ محمدا عبدک و رسولک و انّک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشرّ و تباعدنى من الخیر، و انّى لا اثق الّا برحمتک، فاجعل لى عندک عهدا تؤدیه الىّ یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد».
«کَلَّا» رد لقول العاص، اى لیس الامر کما یقول، «سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ» اى سنحفظ علیه «ما یَقُولُ» فنجازیه به فى الآخرة. «وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا» اى نزید له من العذاب زیادة لا انقطاع لها، اى نزیده عذابا فوق العذاب، «وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ» یعنى نسلبه ما یفتخر به من المال و النّعمة، و نعطیه غیره من المؤمنین، «وَ یَأْتِینا» اى فى الآخرة، «فَرْداً» لا یصحبه شیء من امواله و لا ینفعه احد من اولاده، و قیل التقدیر «نَرِثُهُ ما یَقُولُ» انّه فى الدنیا یملکه و یعطى فى الآخرة مثله و ذلک انّه قال لخباب، لئن کان ما تقول حقا فانّى فى الآخرة افضل نصیبا.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا» اى عبد الکفار الاصنام و الشّیاطین و الملائکة و عیسى، لیتعززوا فى الدّنیا. و یصیروا الى العزّ الدائم فى العقبى، و قیل لیکونوا لهم عدة فى القیامة و شفعاء لهم کقوله: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، و قوله: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى». کافران پرستیدهها که پرستیدند فرود از اللَّه تعالى بآن پرستیدند تا ایشان را از آن عزّ باشد و جاه و انبوهى در دنیا و بقیامت یارایشان باشند در دفع عذاب خدا از ایشان و شفیع ایشان. رب العالمین گفت: «کَلَّا» نه چنان است که ایشان مىپندارند که ایشان نه عزّند و نه یار و نه شفیع، نه در دنیا بکار آیند نه در عقبى.
«سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ» فردا در قیامت همه از یکدیگر بیزار شوند و بیکدیگر کافر، هم عابد از معبود و هم معبود از عابد، و در قرآن از این نمط فراوانست «وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ»
«قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ» «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا» «ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ» «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ».
قوله: «وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى اعوانا علیهم و اعداء ارادوا ان یکونوا لهم شفعاء فیصیرون لهم خصماء. الضدّ یقع على الواحد و الجمع. فرداى قیامت رب العزّة بتان را با کافران حشر کند و ایشان را عقل و نطق دهد تا در دوزخ عابدان خود را خصمى کنند و گویند: ربّنا عذّب هؤلاء الّذین عبدونا من دونک. و قیل «یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى قرناء فى النّار على هیئة یعذّبون بها، کما قال تعالى فى مانعى الزّکاة: «یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ».
قوله: «أَ لَمْ تَرَ» یا محمد: «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ»، اى سلطناهم علیهم بالاغواء و ذلک قوله: «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ» الایه... و قیل قیضنا لهم الشّیاطین مجازاة على کفرهم کقوله: «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» و قیل «ارسلنا الشیاطین علیهم» اى خلینا الشّیاطین و ایاهم فلم نعصمهم. قوله: «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» اى تزعجهم ازعاجا حتى یرکبوا المعاصى. و الازّ و الهزّ واحد و هو التحریک و الازیز الغلیان، و منه الخبر
کان النبى (ص) یصلّى و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء.
و معنى الایة مکنّا الشیاطین من دعاء الکفّار بالوساوس الى الکفر و الشرک و تزیّن المعاصى بالتّمویهات.
«فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این درشان قومى است که استهزامى کردند بمؤمنان و بقرآن و رسول خداى از آن ضجر میشد میخواست که ایشان را بزودى عذاب رسد و هلاک شوند.
ربّ العالمین گفت: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» العقوبة لهم، «إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ» الایام و السنین حتى تنقضى آجالهم فینقلوا الى النّار، و قیل نعد اعمالهم نحصى انفاسهم و نمهلهم، لیزدادوا اثما، فنجازیهم على جمیع ذلک.
حکى انّ المأمون کان یقرأ سورة مریم و عنده العلماء فلما انتهى الى هذه الایة التفت الى محمد بن السماک مشیرا الیه بان یعظه فقال: اذا کانت الانفاس بالعدد و لم یکن لها مدد فما اسرع ما ینفد.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» راکبین على النوق، و قیل على نجایب. و الوفد مصدر، وفد وفدا و وفودا و وفادة اذا زار الملوک و الاشراف. و قیل جمع وافد کصاحب و صحب.
«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ» کما تساق البهائم، «إِلى جَهَنَّمَ» قال سبحانه فى مقابلة الحشر، السوق لما فى ذلک من الکرامة و فى هذا من الاهانة، اى یساقون بعنف الى ذلّ، کما تساق الإبل العطاش الى الماء. «وِرْداً» اى مشاة افرادا عطاشا، لانّ الوارد یرد لازالة العطش. قال اهل اللغة وردا مصدر، و التقدیر ذوى ورد، و قیل وردا بمعنى واردین.
و قیل الورد النصیب، اى یکونون وردا لها، اى نصیبا و حظا، اى هم نصیب جهنم، و المؤمنون نصیب الجنة. قال الربیع بن انس: امّا المتّقون فیفدون الى ربهم فیکرمون و یعطون و یحیّون و یشفعون. و المجرمین یساقون رجالا عطاشا قد تقطعت اعناقهم من العطش.
روى انّ على بن ابى طالب (ع) قال: لمّا نزلت هذه الایة، قلت یا رسول اللَّه انّى رأیت الملوک و وفودهم، فلم ار وفدا الّا رکبانا فما وفد اللَّه؟ فقال رسول اللَّه یا على اذا حان المنصرف من بین یدى اللَّه تعالى تلقّت الملائکة المؤمنین بنوق بیض، رحالها و ازمّتها الذهب، على کلّ مرکب حلة لا تساویها الدّنیا، فیلبس کلّ مؤمن حلة، ثم یستوون على مراکبهم فتهوى بهم النّوق حتى تنتهى بهم الى الجنّة، فتتلقاهم الملائکة «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ».
روى انّ النبى (ص) قال: «یا على و الّذى نفسى بیده، انّهم اذا خرجوا من قبورهم، استقبلوا بنوق علیها رحال الذهب، شراک نعالهم نور یتلألأ، فیسیرون علیها، فینطلقون حتى ینتهوا الى باب الجنّة».
و عن ابى مرزوق فى قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» قال: یستقبل المؤمن عند خروجه من قبره احسن صورة وجها و اطیبها ریحا، فیقول، من انت؟ فیقول، أما تعرفنى؟ فیقول، لا، الّا انّ اللَّه طیّب ریحک و حسن وجهک، فیقول انا عملک الصّالح، هکذا کنت فى الدّنیا حسن العمل طیّبه، طالما رکبتک فى الدّنیا فهلم فارکبنى، فیرکبه، فذلک قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قوله تعالى: «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ» اى لا یملک الشفاعة، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»، العهد هاهنا توحید اللَّه عزّ و جلّ و الایمان به معنى آن است که شفاعت نتواند کرد در حق هیچکس الّا مؤمن موحّد. یعنى که مؤمن موحّدهم خود شفاعت کند از بهر دیگران و هم براى وى شفاعت کنند باللّه تعالى، و روا باشد که «لا یَمْلِکُونَ» ضمیر مجرمان نهند، اى لا یملک المجرمون الشفاعة، یعنى لا یشفعون لا حد و لا یشفع لهم احد، کما یشفع المؤمنون بعضهم لبعض، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ» باین قول استثناء منقطع است، اى لکن مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً، انّه یملک الشّفاعة.
سمّیت شفاعة شفاعة، لانّ الشفیع یأتى فردا و ینصرف شفعا. پارسى شفاعت جفت شدن است، و منه الشّفعه فى الرّباع. قال ابن عباس: لا یشفع الّا من شهد ان لا اله الّا اللَّه، و تبرا من الحول و القوّة، لا یرجو الّا اللَّه عزّ و جلّ.
روى ابن مسعود قال: سمعت النّبی (ص) یقول لاصحابه ذات یوم: أ یعجز احدکم ان یتّخذ کلّ صباح و مساء عند اللَّه عهدا؟ قالوا: و کیف ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: یقول کلّ صباح و مساء: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ انى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدنیا بانى اشهد انک لا آله الا انت، وحدک لا شریک لک و ان محمدا عبدک و رسولک و انک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشر، و تباعدنى من الخیر، و انى لا اثق الا برحمتک فاجعل لى عندک عهدا توفینه یوم القیامة انک لا نخلف المیعاد». فاذا قال ذلک طبع علیه طابع، و وضع تحت العرش، فاذا کان یوم القیامة نادى مناد: این الّذین لهم عند اللَّه عهد؟ فیدخلون الجنّة.
عن کعب بن عجزة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه تعالى: «من صلى صلاة لوقتها و لم یذرها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و له عندى عهد ان ادخله الجنة، و من لم یصلها لوقتها و ترکها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و لیس له عندى عهد، ان شئت عذبته و ان شئت غفرت له».
قوله: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» یعنى النصارى و قبائل من العرب کانوا یزعمون انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک سترهم عن العیون.
«لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً» اى قل لهم یا محمّد لقد جئتم شیئا «إِدًّا» آتیتم امرا منکرا و قلتم قولا عظیما، اى کفرا عظیما. و الاد الدّاهیة، و هى الامر الشّدید، یقال: ادّ الامر یئد اذا عظم.
قوله تعالى: «تَکادُ السَّماواتُ» قرأ نافع و الکسائى، یکاد بالیاء لتقدّم الفعل، و الباقون بالتاء لتأنیث السّماوات «یَتَفَطَّرْنَ» بالتاء، حجازى و الکسائى و حفص و هو من التفطّر، یقال: فطرته فتفطّر، مثل صدعته فتصدّع. و قرأ الباقون ینفطرن بالنّون، من الانفطار و معناهما واحد. «وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» یعنى تنصدع، «وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» اى تسقط الجبال کسرا. و قیل انهداما بشدّة، و الهدّة صوت الصّاعقة.
«أَنْ دَعَوْا» اى لان دعوا، «لِلرَّحْمنِ وَلَداً». قال ابن عباس: فزعت السّماوات و الارض و الجبال و جمیع الخلائق الّا الثقلین و کادت ان تزول، و غضبت الملائکة و استعرت جهنّم حین قالوا اللَّه سبحانه ولد. و عن عون بن عبد اللَّه قال: انّ الجبل لینادى الجبل باسمه، یا فلان هل مرّ بک الیوم ذاکر للَّه؟ فیقول، نعم، فیستر به.
ثم قال عون: هى للخیر اسمع أ فیسمعن الزّور و الباطل و لا یسمعن غیره؟ ثم قرأ هذه الایة.
و روى ابو موسى قال: قال رسول اللَّه (ص): ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، انّهم یدعون له ولدا و انّه یعافیهم و یرزقهم، ثم نزّه نفسه عزّ و جلّ عن الولد، فقال: «وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» اى لا یفعل ذلک و لا یحتاج الیه و لا یوصف به لانّه لا یلیق به الولد اذ لا مجانسة بینه و بین احد، لانّه غنیّ غیر محتاج الى معونة الاولاد و الانس معهم و التزیّن بهم.
قوله: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى ما کلّ من فى السماوات و الارض من الملائکة و الانس. ممّن اتّخذوه الها و ممّن سمّوه ولدا کعیسى و عزیر و غیرهما، «إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً» اى الّا و هو یأتى اللَّه سبحانه یوم القیامة مقرّا له بالعبودیّة، و انّما ذکر ذلک لانّه کان فى الدّنیا من یدّعى الربوبیّه لنفسه و یستکبر عن الاعتراف للَّه بالعبودیّة، فاذا کان یوم القیامة استووا کلّهم فى الإقرار للَّه بالعبودیّة و تبرؤا الیه من کلّ کفر و شرک. قوله: «آتِی» اسم فاعل من اتى و هو للاستقبال، و التقدیر یأتیه.
قوله: «لَقَدْ أَحْصاهُمْ» اى احصى مبلغ جمیعهم فى اللّوح المحفوظ.
«وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» اى علم عددهم و انفاسهم و اقوالهم و افعالهم، حرکاتهم و سکناتهم قوله: «کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» وحیدا بلا مال و لا ولد و لا ناصر و لا معین.
و قوله: «آتِیهِ» و حدّ لفظه جملا على لفظ الکلّ.
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» اى یحبهم و یحببهم الى عباده المؤمنین من اهل السماء و الارض. قومى گفتند این محبّت فردا در قیامت خواهد بود که ربّ العزّة غلّ از دل مؤمنان بیرون کند، چنان که گفت: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»، تباغض از میان ایشان برخیزد و محبّت محض و دوستى خالص بماند، و گفتهاند که منادى ندا کند در عرصات قیامت که: انّ اللَّه یحبّ فلانا فاحبوه، فیحبّه، هل القیامة.
امّا بیشترین مفسّران بر آنند که این محبّت در دنیاست. سلمان فارسى گفت: اذا اراد اللَّه بعبد خیرا فقه فى الدّین و حبّبه الى الناس.
و پیغامبر (ص) گفت: چون اللَّه تعالى بندهاى را دوست دارد، بجبرئیل خطاب کند که من فلان را دوست میدارم، شما که اهل آسمانهائید او را دوست دارید، اهل آسمانها او را دوست دارند، آن گه در زمین محبّت وى در دل خلق افکند تا زمینیان او را دوست دارند، و در بغض همچنین.
براء عازب گفت که: پیغامبر (ص) على (ع) را گفت: «یا على قل اللّهم اجعل لى عندک عهدا، و فى صدور المؤمنین ودا»، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة، فما من مؤمن الّا و هو یحبّ علیّا.
و کان هرم بن حیّان یقول: ما اقبل عبد بقلبه الى اللَّه الّا اقبل اللَّه بقلوب المؤمنین الیه حتى یرزقه مودّتهم و رحمتهم.
قوله: «فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ» اى سهّلنا القران على لسانک و انزلناه بلغتک، «لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ» یعنى المؤمنین. «وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا» شدادا فى الخصومة. رجل الدّ شدید الخصومة. و رجال لدّ اذا کان من عادتهم مخاصمة النّاس. و اللدد شدّة الخصومة و قیل الالدّ الّذى لا یقبل الحقّ و یدّعى الباطل. قال اللَّه تعالى: «وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ».
و قال النّبی (ص): «ابغض الرّجال الى اللَّه، الا لدّ الخصم».
ثم خوّف اهل مکة فقال: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» اى قبل قریش من امة کافرة. «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ» هل ترى منهم احدا؟ «أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» صوتا الاحساس الادراک بالحاسة الرکز الصوت الخفى، و الحرکة الّتى لا تفهم.
اى لمّا اتاهم عذابنا لم یبق منهم شخص یرى، و لا صوت یسمع. و قیل ماتوا و نسى ذکرهم.
روى انّ ابا بکر الصدّیق، کان یقول فى خطبته: این الوضاء الحسنة وجوههم المعجبون بشبابهم؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الذّین اتّخذوا المدائن و حصنوها بالحوائط، و اتخذوا فیها العجائب؟ این الشباب النّاعمون اصبحوا فى بطون الارض؟ هل تحسّ منهم من احد؟ او تسمع لهم رکزا؟
و قیل العدن بطنان الجنّة و ذلک وسطها و سائر الجنان محدقة بها، و فیها عین التسنیم، ینزلها الصدّیقون و الشّهداء و و الصّالحون. مجاهد گفت: از ابن عباس پرسیدم که بهشت خداوند کجاست؟ گفت.
فوق سبع سماوات. بالاى هفت آسمان. عبد اللَّه مسعود گفت: امروز بالاى هفت آسمان است امّا فردا در قیامت آنجا بود که اللَّه تعالى خواهد. «الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» اى بالمغیب عنهم و لم یروها، اى هم فى الدّنیا و الموعود فى حال غیبة عنهم، یعنى در دنیااند بهشت را نادیده و از اللَّه تعالى وعده یافته که بآن رسند، «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا» یؤتى ما وعده لا محالة، بندگان بآنچه اللَّه تعالى وعده داد رسیدنىاند، و روا باشد که مفعول بمعنى فاعل باشد اى وعده آت لا محالة. آنچه اللَّه تعالى وعده داد آمدنى است لا محالة.
«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً» اى قبیحا من القول. اللّغو ما یلقى من الکلام و یؤثم فیه. لغو سخن نابکار است و سخن فحش که مردم بآن گناهکار شوند، و گفتهاند که لغو آن است که آن را معنى نباشد و از شنیدن آن هیچ فایده نبود، ربّ العالمین میگوید در بهشت این چنین سخنهاى بیهوده بىفایده نگویند و نشنوند. «إِلَّا سَلاماً».
این استثنا منقطع است تقدیره لکن یسمعون قولا حسنا یسلمون منه. هر چه گویند و شنوند در بهشت از عیب و طعن رسته، و شنونده از گناه و ملامت ایمن و گفتهاند «إِلَّا سَلاماً» سلام است که بهشتیان بر یکدیگر میکنند و نیز فریشتگان بر ایشان سلام میکنند چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» و گفتهاند سلام ملک است جلّ جلاله بر بنده که میگوید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» اى فى الاوقات الّتى لو کانت ایاما و لیالى معتادة، لکان ذلک بکرة و عشیّا، کقوله تعالى: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ» و لم یکن هناک ایّام و لا زمان، لکن بمعنى انّه خلقها فى مدة لو کانت مدة وقت و زمان لکان ذلک ستة ایّام. و قیل لیس فى الجنّة لیل، هم فى نور ابدا و انّما یعرفون مقدار اللیل بارخاء الحجب و مقدار النهار برفع الحجب. و قیل تخدمهم باللّیل الجوارى و بالنّهار الغلمان، فذاک آیة اللّیل و النهار.
در بهشت شب نیست همه نورست و روشنایى. گهى پردهها فرو گذارند، بجاى آرند که شبست، گهى پردهها بردارند، دانند که روزست. و گفتهاند چون کنیزکان ایشان را خدمت کنند و بر سر ایشان پیرایهاى شراب گردانند آن را شب شمرند، و چون غلمان و ولدان ایشان را خدمت کنند آن را روز شمردند. و چون معلوم گشت که در بهشت شب نیست پس بامداد و شبانگاه را معنى آنست که ایشان را طعام و شراب دهند بدو وقت، بر مقدار بامداد و شامگاه، چنان که عادت مردم متنعّم است. و قیل معناه الدّوام، و ذکر طرفى النّهار و اراد به کله، کقوله: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» و یرید به الدّنیا کلّها، یدلّ على هذا قوله: «أُکُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» و بهذا المعنى قوله: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا» قوله: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» اى تلک الجنة الّتى وصفت، هى التى نعطى المتّقین الّذین یتقون الشّرک. قرأ رویس عن یعقوب نورّث بالتّشدید، و هما لغتان مثل وصى و اوصى و الاختیار التخفیف، کقوله: «اورثتموها وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ» و الوراثة اقوى لفظة تستعمل فى هذا الباب لا تعقب بفسخ و نقض و استرجاع. و قیل المؤمنون یرثونها من الکفار. فانّ اللَّه تعالى خلق لکلّ مکلف قصرا فى الجنّة فمن آمن سکن قصره و من کفر جعل قصره لمؤمن زیادة فى درجته و کرامته.
روى ابو هریره رضی اللَّه عنه قال: «قال رسول اللَّه (ص): «ما من غداة من غدوات الجنة و کل الجنة غدوات الّا ترفّ الى ولّى اللَّه حوراء، و انّ من الحور العین ادنا هنّ الّتى خلقت من خالص المسک و الزعفران»
و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: «من یدخل الجنّة ینعم لا یبؤس یحیى لا یموت لا تبلى ثیابه و لا یفنى شبابه».
و قالت عائشة: «الجنّة سجسج لیس فیها برد و لا حرّ، ترابها الزّعفران» و قال الحسن: نخل الجنّة جذوعها ذهب و کربها زمرد و یاقوت و سعفها حلل، تخرج الرّطب امثال القلال احلى من العسل و ابیض من اللّبن.
قوله: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» سبب نزول این آیت آن بود که مدتى بگذشت که جبرئیل (ع) برسول خداى (ص) نیامد و وحى نیاورد، گفتهاند چهل روز بود و بروایتى پانزده روز و بروایتى دوازده روز، و کافران ظنّ بد بردند و گفتند: «انّ محمّدا و دعه ربّه و قلاه» و رسول خداى (ص) از ناآمدن جبرئیل دلتنگ و رنجور گشت و بر وى دشخوار آمد. تا ربّ العزة جبرئیل را فرستاد و آیت آورد: «وَ الضُّحى وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى» رسول (ص) گفت: «ابطأت علىّ حتى ساء ظنى و اشتقت الیک»
دیر آمدى اى جبرئیل و مشتاق بودم بآمدن تو. ربّ العالمین بجواب وى آیت فرستاد «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اى قل یا جبرئیل لمحمد: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» اللَّه تعالى جبرئیل را گفت که محمّد را جواب ده که ما که فریشتگانیم فرو نمىآئیم. مگر بفرمان خداى تو، آن گه توانیم آمدن که فرماید و فرستد.
و خلافست میان علما که بازماندن جبرئیل را سبب چه بود؟ مقاتل و کلبى و قتاده و ضحاک و عکرمه گفتند: قریش از رسول خداى پرسیدند قصّه اصحاب الکهف و ذو القرنین و از روح. و رسول گفت: «ارجعوا غدا اخبرکم»
و لم یقل ان شاء اللَّه، فابطأ جبرئیل و لم ینزل علیه الى اربعین یوما.
و قال مجاهد: ابطأ الملک على رسول (ص) ثم اتاه فقال لعلى ابطأت؟ قال قد فعلت قال و لم لا افعل و انتم لا تتسوّکون و لا تقصّون اظفار کم و لا تنقّون براجمکم و لا تأخذون براجمکم، و قال: «وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ».
و قیل هذا اخبار عن اهل الجنّة انّهم یقولون عند دخولها: و ما نتنزّل هذه الجنان الّا بامر اللَّه، قوله: «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» من امر الآخرة، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما مضى من امر الدنیا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقتنا هذا الى یوم القیامة. و قیل «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» اى ما بین نفختین. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» ما سیکون، «وَ ما خَلْفَنا» ما کان، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» فى الحال. و قیل «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» اى ما تقدّمنا قبل ان نخلق، «وَ ما خَلْفَنا» اى ما یکون بعد فنائنا، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» من وقت خلقنا الى ان نموت. «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» اى ما نسیک ربّک یا محمد و ان تأخر عنک الوحى.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول (ص): «ما احلّ اللَّه فى کتابه فهو حلال، و ما حرّم فهو حرام و ما سکت عنه فهو عافیة، فاقبلوا من اللَّه عافیته فانّ اللَّه لم یکن لینسى شیئا، ثم تلا هذه الایة: «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا».
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» اى خالقها و مالکها «فَاعْبُدْهُ» اى وحّده.
«وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» حتى یأتیک الموت کقوله: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» و یقال، «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» دلیل على انّ العبادة ثقیلة مملولة و المؤمن مأمور بالصبر علیها لانّ الصبر لا یکون الّا مقرونا بالکراهة و الصعوبة.
قوله: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا» اى مثلا و قیل احدا یسمّى اللَّه، و قیل احد یسمّى الرحمن فانّهما اسمان ممتنعان على الخلیقة، و قیل معناه هل تعلم احدا یستحقّ ان یوصف بصفات اللَّه عزّ و جل، فیقال له خالق و قادر و عالم بما کان و ما یکون فذلک لا یکون الّا من صفة اللَّه عزّ و جل.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» قراءت عامّه أ اذا بهمزتین است بر استفهام، مگر قراءت ابن عامر که وى اذا خواند بیک همزه بر لفظ خبر ما متّ، ما صله است و اصل سخن اذا متّ است. «لَسَوْفَ» این لام، لام مجازاة است و معارضه نه لام تأکید، و انسان درین آیة ابىّ بن خلف الجمحى است که بعث را منکر بود و این سخن بر سبیل استهزاء و تکذیب گفت. استخوان ریزیده پارهاى بر دست نهاد و ریزه ریزه میکرد و مىگفت: یزعم لکم محمدا انّا نبعث بعد ما نموت. محمّد (ص) مىگوید که پس از آنکه بمیریم ما را زنده خواهند کرد، همانست که جاى دیگر گفت: «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» ربّ العزّة او را جواب داد و بر وى حجّت آورد که: «أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ» مخفف بر قراءت مدنى و شامى و عاصم. میگوید یاد نمىدارد مردم «أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ». بر قراءت باقى «أ و لا یذّکر الانسان» بتشدید، اصله یتذکر، فاندرج التاء فى الذّال. میگوید نیندیشد و در یاد نیاورد ابى خلف که ما او را نخست بیافریدیم و خود هیچیز نبود، آن کس که بر نشأت اولى قادر بود بر نشأت اخرى هم قادر باشد، همانست که گفت: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ».
قوله: «وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» دلیل على انّ المعدوم لیس بشیء فى حال عدمه. آن گه ربّ العزّة سوگند یاد کرد که بر انگیزم این کافران را روز قیامت ناچار با شیاطین، که همسر و همراه ایشانند، هر کافرى با شیطان خود در یک سلسله بسته و حاضر کرده، اینست که اللَّه تعالى گفت.
«فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» اى لنجمعنّهم فى المعاد و الشیاطین. این واو بمعنى مع است اى لنحشرنّهم مع الشیاطین، و هم قرناؤهم الّذین اضلوهم. «ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا» اى حبسوا حولها فأحدقوا بها جثیا على رکبهم حتّى یدفعوا فیها الاوّل فالاوّل.
آن کافران را همه گردن بسته و بزانوها در نشسته گرد دوزخ در نشانند، همه بهم آرند، و آن گه الاول فالاوّل بدوزخ مىاندازند. «جِثِیًّا» اى جاثیة على رکبهم. و قیل جماعات جماعات جمع جثوة.
قوله. «ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ» اى جماعة متعاونة على الشّرک و المعصیة.
«أَیُّهُمْ أَشَدُّ» ابتداء و خبر على الرّحمن «عِتِیًّا» اى عتوا و تجبّرا فى الکفر و غلوّا، و المعنى نبدأ فى التّعذیب بالاعتى فالاعتى و الاکبر فالاکبر جرما برؤساء الضّلالة اولا، ثم باتباعهم و اشیاعهم.
«ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» ثمّ هاهنا لیست مما توجب تعقیبا، هذا کقولک فلان فاجر مارد ثم هو مع هذا من غیر رشدة یقول تعالى: «ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» انّ الّذین هم اشدّ عتیّا، «هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا» اى دخولا و لزوما. یقال صلى یصلى صلیّا مثل لقى یلقى لقیّا، و صلیا نصب على التمییز.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخرج من النار عنق اشدّ سوادا من القار فیقول انّى وکّلت بثلاثة نفر: بکلّ جبّار عنید. و من دعا مع اللَّه الها آخر.
و من قتل نفسا بغیر نفس. قال فتنطبق علیهم النّار بمقدار خمس مائة سنة».
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» اى ما منکم احد الّا وارد جهنّم، «عَلى رَبِّکَ» کان ورود کم النّار، «عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا» حتم ذلک و قضى قضاء لا محیص عنه. در معنى ورود اهل علم مختلفند قومى گفتند دخولست، قومى گفتند اشرافست و مرور بىدخول یعنى که فرا سر آن رسند و بگذرند و در آنجا نشوند. و منشأ خلاف آنست که وعیدیه معتزله گویند: من دخل النّار من الموحّدین لا یخرج منها ابدا. گفتند موحّد که در آتش شود هرگز بیرون نیاید، و مرجیان گویند: لا یدخلها مؤمن. مؤمن خود در آتش نشود. و اهل سنّت گویند جایز است که مؤمنان در آتش شوند و ایشان را بمعصیت که کردهاند عقوبت کنند، آن گه از آتش بیرون آرند، و بقول اهل سنّت ورود، دخول است و حجّت ایشان از قران قوله تعالى: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» و قال تعالى: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ لَوْ کانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها» خلاف نیست که فرعون و بتان و بت پرستان که اندر این آیات از ایشان خبر میدهد در دوزخ شوند نه آنجا بگذرند، که اگر بگذشتندى در بهشت شدندى که بعد از دنیا جز دوزخ و بهشت سراى دیگر نیست، و شک نیست که ایشان هرگز به بهشت نشوند و جز دوزخ جاى ایشان نیست و معنى ورود جز دخول نیست.
و دلیل برین قول سیاق آیتست که گفت: «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» و نجات بعد از دخول باشد، نخست در میان کار شوند آن گه بیرون آمدن را نجات گویند، چنان که گفت: «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» و خبر درست است از پیغمبر (ص) که گفت: «الورود الدّخول لا یبقى برّ و لا فاجر الّا دخلها فتکون على المؤمنین بردا و سلاما کما کانت على ابراهیم حتّى انّ للنّار او لجهنم ضجیجا من بردها».
«ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»
عن ابن مسعود قال: قال النبىّ (ص): «یرد النّاس النّار و یصدّون عنها باعمالهم، فاوّلهم کلمع البرق ثمّ کالرّیح ثم کخضر الغرس ثم کشدّ الرجل ثم کمشیه».
و عن انس قال: قال النّبی (ص): «یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن شعیرة، ثمّ یخرج من النّار من قال «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن برّة، ثمّ یخرج من النّار من قال: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و کان فى قلبه من الخیر ما یزن ذرة».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مسلم یموت له ثلاثة من الولد الّا لم یلج النّار الّا تحلة القسم، ثم قرأ وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها»
و روى عن عمرو بن دینار قال: «تمارى ابن عباس و نافع بن الازرق، فقال نافع لیس الورود الدخول، فقال ابن عباس: هو الدخول، أ رأیت قول اللَّه تعالى؟
«إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ» ادخلوا ام لا؟ و قوله: «وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» ادخل هؤلاء ام لا؟ اما و اللَّه انا و انت سنردها و انا ارجو ان یخرجنى اللَّه منها و لا یخرجک منها لتکذیبک».
و روى انّ النّبیّ (ص) سئل عن معنى هذه الایة و عن کیفیت الورود فقال: «انّ اللَّه تعالى یجعل النار کالسّمن الجامد و یجمع علیها خلق الاولین و الآخرین ثمّ ینادى المنادى ان خذى اصحابک و درى اصحابى فو الّذى نفس محمّد بیده لهى اعرف باصحابها من الوالدة بولدها».
و حکى عن ابى جعفر النحاس قال: «إِلَّا وارِدُها» یعود الى یوم القیامة. و قال مجاهد: هو الحمّى و الامراض تأخذ المؤمن «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» الشّرک، «وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ» اى المشرکین، «فِیها جِثِیًّا»، اى بارکین على رکبهم صاغرین.
و قیل «نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» فى مسیرهم على الصّراط من الوقوع فیها و التأذى بحرها، و من دخل الصراط فقد دخل النّار قال ابن عباس: الورود على الصّراط و الصّراط على جهنم. و قال الحسین بن الفضل: تفکرت فى کون الصّراط على النّار و کیفیته سنین، فلم یتصوّر ذلک الى ان وقع لى ذات یوم انّ الصّراط فى النار شبه الارجوحة فى الدّار».
«وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها» اى نترک الکفّار فى النار، «جِثِیًّا» جمیعا. و قال ابن زید الجثى شرّ الجلوس.
قوله. «إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا» اى اذا قرئت على هؤلاء الکفّار آیات القرآن بیّنات واضحات الدلائل و فیها ذکر المؤمنین و انّ اللَّه ولیهم و ناصرهم، «قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى النضر بن الحارث و اصحابه، للّذین آمنوا» اى لفقراء لصحابة «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ» یعنى المؤمنین و الکافرین. «خَیْرٌ مَقاماً» منزلا و حالا «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا» ازین مجلسا و مکانا.
مشرکان قریش اصحاب مال و زینت دنیا و عیش فراخ و جاى خوش تنعّم و ناز بودند و درویشان صحابه اصحاب فقر و فاقت و خشونت بودند و بآن مال و زینت خود را بر درویشان صحابه فضل دیدند و افتخار آوردند. پس معنى آیت آنست که چون ما آیات قرآن فرو فرستیم، که در آن ذکر مؤمنان بود و نواختن ایشان و در آن دلایل و عبر بود ایشان در آن تدبّر و تفکّر نکنند بلکه از آن افتخار و مکاثرت بمال و ثروت کردند و گویند بنگرید، که از ما و شما کدام گروهست که جاى و منزل وى خوشتر و مال وى بیشتر و نعمت و جاه وى تمامتر، یعنى که ما به از شمائیم و حال ما بنزدیک اللَّه تعالى از حال شما نیکوتر. النّدى و النادى المجلس الّذى یجمع القوم لحادثة او مشورة و منه دار الندوة، لانّ المشرکین کانوا یجلسون فیها و یتشاورون فى امورهم. و قرأ مکى مقاما بضمّ المیم و هما لغتان فى المعنى واحد لانّهما یرجعان الى اسم المکان.
پس ربّ العالمین ایشان را جواب داد: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً» اى قد اهلکنا اسلافهم و کانوا فى الدّنیا اکثر نعمة و اوفر زینة فلم ینفعهم من اللَّه و لم یقرّبهم من رحمته و و النّجاة من عذابه. قال اهل اللّغة: الاثاث متاع البیت ما یتمتّع به الانسان من اداة لا غنى عنها، مشتقّ من اثیث و هو الکثیر و ریّا بتشدید قراءت شامى است، و قالون و اسماعیل از نافع. باقى قرّاء رئیا خوانند بهمز و هو المنظر، مشتقّ من رأیت اى ما یرى فى صورة الانسان و لباسه. و قیل هو من قولک رویت اى منظره مرتو من النعمة اى انّ علیه نضارة. و انتصاب اثاثا و رئیا على التفسیر.
قوله: «قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ فَلْیَمْدُدْ». الصیغة، صیغة الامر و المعنى الخبر، اى من کان فى الشّرک و الجهالة مدّه اللَّه فى کفره و متّعه بطول عمره لیزداد طغیانا و ضلالا، یعنى جعل اللَّه جزاء ضلالته ان یترکه و یمدّه فیها. کقوله: «مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ». و قیل معناه من کان فى الضّلالة زاده اللَّه ضلالا. و قیل معناه فلیعش ما شاء فانّ مصیره الى النّار.
قوله: «حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ» اى الى ان یأتیهم ما یوعدون من الجزاء على کفرهم، ثمّ فصّل فقال: «إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ» فهما منصوبان على البدل من «ما یُوعَدُونَ» و المعنى حتّى اذا رأوا العذاب او رأوا السّاعة، فالعذاب ما وعدوا به من نصر المؤمنین علیهم بانهم یعذّبونهم قتلا و اسرا. و الساعة یعنى القیامة و ما وعدوا فیها من الخلود فى النّار. معنى آیت آنست که هر که در ضلالت و کفرست ربّ العزّة بجزاء کفر وى او را روزگار دراز فرا گذارد تا طغیان و ضلالت وى مىافزاید، آن گه یا در دنیا عذاب قتل و سبى بوى رسد یا در قیامت بدوزخ شود جاوید. «فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً» جواب آنست که گفتند: «خَیْرٌ مَقاماً». «وَ أَضْعَفُ جُنْداً» جواب آنست که گفتند: «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا».
قوله تعالى: «وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا» بالمنسوخ، «هدى» بالنّاسخ، و قیل یجعل جزاهم ان یزیدهم فى یقینهم هدى کما أضلّ الفاسق بفسقه.
«وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» قیل الصلوات الخمس، و قیل اداء الفرائض، و قیل «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر» هى الباقیات الصّالحات لانّ ثوابها یبقى ابدا. «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» اى خیر ممّا فیه الکفّار من المال و حسن الحال. «وَ خَیْرٌ مَرَدًّا» عاقبة و مرجعا.
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا» این کافر العاص بن وائل السهمى است. مردى بود زندیق منکر بعث از جمله مستهزءان. خباب را برو دینى بود بتقاضا شد جواب وى داد باستهزا که: نه شما مىگوئید که در بهشت زر و سیم و حریرست؟ خباب گفت: بلى ما مىگوئیم و در کتاب خداست. عاص گفت باستهزا اکنون صبر کن تا ببهشت رسیم که اللَّه تعالى مرا آنجا مال و فرزند دهد دین تو بگزارم، ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: «أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ یعنى فى الجنّة، «مالًا وَ وَلَداً» جاى دیگر گفت: «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً» «وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى» قرأ حمزه و الکسائى، و ولدا بالضمّ و الاسکان و قرأ الآخرون. و ولدا بفتح الواو و اللام و هما لغتان مثل العرب و العرب، و العجم و العجم، و منهم من یحعل الولد بالضمّ جمعا و الولد بالفتح واحدا، مثل اسد و اسد، و قیل الولد بالفتح الابن و الابنة و بالضم الاهل و الولد.
قوله: «أَطَّلَعَ الْغَیْبَ» یعنى انظر فى اللوح المحفوظ. و قیل اعلم علم الغیب حتّى یعلم فى الجنّة هو، ام لا، «أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» یعنى ام قال: «لا آله الا اللَّه» و قدّم عملا صالحا. و قیل اعهد اللَّه الیه ان یدخله الجنّة.
روى ابن عباس قال: «قال رسول اللَّه (ص): «من ادخل على مؤمن سرورا فقد سرّنى، و من سرّنى فقد اتّخذ عند اللَّه عهدا فلا تمسّه النّار، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ».
و عن الاسود بن یزید قال: قال عبد اللَّه: یقول اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة من کان له عندى عهد فلیقم، فقالوا یا ابا عبد الرحمن فعلمنا قال: قولوا: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ، انّى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدّنیا بانّى اشهد انّک لا اله الّا انت وحدک لا شریک لک و انّ محمدا عبدک و رسولک و انّک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشرّ و تباعدنى من الخیر، و انّى لا اثق الّا برحمتک، فاجعل لى عندک عهدا تؤدیه الىّ یوم القیامة انّک لا تخلف المیعاد».
«کَلَّا» رد لقول العاص، اى لیس الامر کما یقول، «سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ» اى سنحفظ علیه «ما یَقُولُ» فنجازیه به فى الآخرة. «وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا» اى نزید له من العذاب زیادة لا انقطاع لها، اى نزیده عذابا فوق العذاب، «وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ» یعنى نسلبه ما یفتخر به من المال و النّعمة، و نعطیه غیره من المؤمنین، «وَ یَأْتِینا» اى فى الآخرة، «فَرْداً» لا یصحبه شیء من امواله و لا ینفعه احد من اولاده، و قیل التقدیر «نَرِثُهُ ما یَقُولُ» انّه فى الدنیا یملکه و یعطى فى الآخرة مثله و ذلک انّه قال لخباب، لئن کان ما تقول حقا فانّى فى الآخرة افضل نصیبا.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا» اى عبد الکفار الاصنام و الشّیاطین و الملائکة و عیسى، لیتعززوا فى الدّنیا. و یصیروا الى العزّ الدائم فى العقبى، و قیل لیکونوا لهم عدة فى القیامة و شفعاء لهم کقوله: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، و قوله: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى». کافران پرستیدهها که پرستیدند فرود از اللَّه تعالى بآن پرستیدند تا ایشان را از آن عزّ باشد و جاه و انبوهى در دنیا و بقیامت یارایشان باشند در دفع عذاب خدا از ایشان و شفیع ایشان. رب العالمین گفت: «کَلَّا» نه چنان است که ایشان مىپندارند که ایشان نه عزّند و نه یار و نه شفیع، نه در دنیا بکار آیند نه در عقبى.
«سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ» فردا در قیامت همه از یکدیگر بیزار شوند و بیکدیگر کافر، هم عابد از معبود و هم معبود از عابد، و در قرآن از این نمط فراوانست «وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ»
«قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ» «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا» «ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ» «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ».
قوله: «وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى اعوانا علیهم و اعداء ارادوا ان یکونوا لهم شفعاء فیصیرون لهم خصماء. الضدّ یقع على الواحد و الجمع. فرداى قیامت رب العزّة بتان را با کافران حشر کند و ایشان را عقل و نطق دهد تا در دوزخ عابدان خود را خصمى کنند و گویند: ربّنا عذّب هؤلاء الّذین عبدونا من دونک. و قیل «یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» اى قرناء فى النّار على هیئة یعذّبون بها، کما قال تعالى فى مانعى الزّکاة: «یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ».
قوله: «أَ لَمْ تَرَ» یا محمد: «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ»، اى سلطناهم علیهم بالاغواء و ذلک قوله: «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ» الایه... و قیل قیضنا لهم الشّیاطین مجازاة على کفرهم کقوله: «وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» و قیل «ارسلنا الشیاطین علیهم» اى خلینا الشّیاطین و ایاهم فلم نعصمهم. قوله: «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» اى تزعجهم ازعاجا حتى یرکبوا المعاصى. و الازّ و الهزّ واحد و هو التحریک و الازیز الغلیان، و منه الخبر
کان النبى (ص) یصلّى و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء.
و معنى الایة مکنّا الشیاطین من دعاء الکفّار بالوساوس الى الکفر و الشرک و تزیّن المعاصى بالتّمویهات.
«فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» این درشان قومى است که استهزامى کردند بمؤمنان و بقرآن و رسول خداى از آن ضجر میشد میخواست که ایشان را بزودى عذاب رسد و هلاک شوند.
ربّ العالمین گفت: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» العقوبة لهم، «إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ» الایام و السنین حتى تنقضى آجالهم فینقلوا الى النّار، و قیل نعد اعمالهم نحصى انفاسهم و نمهلهم، لیزدادوا اثما، فنجازیهم على جمیع ذلک.
حکى انّ المأمون کان یقرأ سورة مریم و عنده العلماء فلما انتهى الى هذه الایة التفت الى محمد بن السماک مشیرا الیه بان یعظه فقال: اذا کانت الانفاس بالعدد و لم یکن لها مدد فما اسرع ما ینفد.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» راکبین على النوق، و قیل على نجایب. و الوفد مصدر، وفد وفدا و وفودا و وفادة اذا زار الملوک و الاشراف. و قیل جمع وافد کصاحب و صحب.
«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ» کما تساق البهائم، «إِلى جَهَنَّمَ» قال سبحانه فى مقابلة الحشر، السوق لما فى ذلک من الکرامة و فى هذا من الاهانة، اى یساقون بعنف الى ذلّ، کما تساق الإبل العطاش الى الماء. «وِرْداً» اى مشاة افرادا عطاشا، لانّ الوارد یرد لازالة العطش. قال اهل اللغة وردا مصدر، و التقدیر ذوى ورد، و قیل وردا بمعنى واردین.
و قیل الورد النصیب، اى یکونون وردا لها، اى نصیبا و حظا، اى هم نصیب جهنم، و المؤمنون نصیب الجنة. قال الربیع بن انس: امّا المتّقون فیفدون الى ربهم فیکرمون و یعطون و یحیّون و یشفعون. و المجرمین یساقون رجالا عطاشا قد تقطعت اعناقهم من العطش.
روى انّ على بن ابى طالب (ع) قال: لمّا نزلت هذه الایة، قلت یا رسول اللَّه انّى رأیت الملوک و وفودهم، فلم ار وفدا الّا رکبانا فما وفد اللَّه؟ فقال رسول اللَّه یا على اذا حان المنصرف من بین یدى اللَّه تعالى تلقّت الملائکة المؤمنین بنوق بیض، رحالها و ازمّتها الذهب، على کلّ مرکب حلة لا تساویها الدّنیا، فیلبس کلّ مؤمن حلة، ثم یستوون على مراکبهم فتهوى بهم النّوق حتى تنتهى بهم الى الجنّة، فتتلقاهم الملائکة «سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ».
روى انّ النبى (ص) قال: «یا على و الّذى نفسى بیده، انّهم اذا خرجوا من قبورهم، استقبلوا بنوق علیها رحال الذهب، شراک نعالهم نور یتلألأ، فیسیرون علیها، فینطلقون حتى ینتهوا الى باب الجنّة».
و عن ابى مرزوق فى قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» قال: یستقبل المؤمن عند خروجه من قبره احسن صورة وجها و اطیبها ریحا، فیقول، من انت؟ فیقول، أما تعرفنى؟ فیقول، لا، الّا انّ اللَّه طیّب ریحک و حسن وجهک، فیقول انا عملک الصّالح، هکذا کنت فى الدّنیا حسن العمل طیّبه، طالما رکبتک فى الدّنیا فهلم فارکبنى، فیرکبه، فذلک قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قوله تعالى: «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ» اى لا یملک الشفاعة، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»، العهد هاهنا توحید اللَّه عزّ و جلّ و الایمان به معنى آن است که شفاعت نتواند کرد در حق هیچکس الّا مؤمن موحّد. یعنى که مؤمن موحّدهم خود شفاعت کند از بهر دیگران و هم براى وى شفاعت کنند باللّه تعالى، و روا باشد که «لا یَمْلِکُونَ» ضمیر مجرمان نهند، اى لا یملک المجرمون الشفاعة، یعنى لا یشفعون لا حد و لا یشفع لهم احد، کما یشفع المؤمنون بعضهم لبعض، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ» باین قول استثناء منقطع است، اى لکن مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً، انّه یملک الشّفاعة.
سمّیت شفاعة شفاعة، لانّ الشفیع یأتى فردا و ینصرف شفعا. پارسى شفاعت جفت شدن است، و منه الشّفعه فى الرّباع. قال ابن عباس: لا یشفع الّا من شهد ان لا اله الّا اللَّه، و تبرا من الحول و القوّة، لا یرجو الّا اللَّه عزّ و جلّ.
روى ابن مسعود قال: سمعت النّبی (ص) یقول لاصحابه ذات یوم: أ یعجز احدکم ان یتّخذ کلّ صباح و مساء عند اللَّه عهدا؟ قالوا: و کیف ذلک یا رسول اللَّه؟ قال: یقول کلّ صباح و مساء: «اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ انى اعهد الیک فى هذه الحیاة الدنیا بانى اشهد انک لا آله الا انت، وحدک لا شریک لک و ان محمدا عبدک و رسولک و انک ان تکلنى الى نفسى تقربنى من الشر، و تباعدنى من الخیر، و انى لا اثق الا برحمتک فاجعل لى عندک عهدا توفینه یوم القیامة انک لا نخلف المیعاد». فاذا قال ذلک طبع علیه طابع، و وضع تحت العرش، فاذا کان یوم القیامة نادى مناد: این الّذین لهم عند اللَّه عهد؟ فیدخلون الجنّة.
عن کعب بن عجزة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه تعالى: «من صلى صلاة لوقتها و لم یذرها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و له عندى عهد ان ادخله الجنة، و من لم یصلها لوقتها و ترکها استخفافا بها، لقینى یوم القیامة و لیس له عندى عهد، ان شئت عذبته و ان شئت غفرت له».
قوله: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» یعنى النصارى و قبائل من العرب کانوا یزعمون انّ الملائکة بنات اللَّه لذلک سترهم عن العیون.
«لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً» اى قل لهم یا محمّد لقد جئتم شیئا «إِدًّا» آتیتم امرا منکرا و قلتم قولا عظیما، اى کفرا عظیما. و الاد الدّاهیة، و هى الامر الشّدید، یقال: ادّ الامر یئد اذا عظم.
قوله تعالى: «تَکادُ السَّماواتُ» قرأ نافع و الکسائى، یکاد بالیاء لتقدّم الفعل، و الباقون بالتاء لتأنیث السّماوات «یَتَفَطَّرْنَ» بالتاء، حجازى و الکسائى و حفص و هو من التفطّر، یقال: فطرته فتفطّر، مثل صدعته فتصدّع. و قرأ الباقون ینفطرن بالنّون، من الانفطار و معناهما واحد. «وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» یعنى تنصدع، «وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» اى تسقط الجبال کسرا. و قیل انهداما بشدّة، و الهدّة صوت الصّاعقة.
«أَنْ دَعَوْا» اى لان دعوا، «لِلرَّحْمنِ وَلَداً». قال ابن عباس: فزعت السّماوات و الارض و الجبال و جمیع الخلائق الّا الثقلین و کادت ان تزول، و غضبت الملائکة و استعرت جهنّم حین قالوا اللَّه سبحانه ولد. و عن عون بن عبد اللَّه قال: انّ الجبل لینادى الجبل باسمه، یا فلان هل مرّ بک الیوم ذاکر للَّه؟ فیقول، نعم، فیستر به.
ثم قال عون: هى للخیر اسمع أ فیسمعن الزّور و الباطل و لا یسمعن غیره؟ ثم قرأ هذه الایة.
و روى ابو موسى قال: قال رسول اللَّه (ص): ما احد اصبر على اذى یسمعه من اللَّه، انّهم یدعون له ولدا و انّه یعافیهم و یرزقهم، ثم نزّه نفسه عزّ و جلّ عن الولد، فقال: «وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» اى لا یفعل ذلک و لا یحتاج الیه و لا یوصف به لانّه لا یلیق به الولد اذ لا مجانسة بینه و بین احد، لانّه غنیّ غیر محتاج الى معونة الاولاد و الانس معهم و التزیّن بهم.
قوله: «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى ما کلّ من فى السماوات و الارض من الملائکة و الانس. ممّن اتّخذوه الها و ممّن سمّوه ولدا کعیسى و عزیر و غیرهما، «إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً» اى الّا و هو یأتى اللَّه سبحانه یوم القیامة مقرّا له بالعبودیّة، و انّما ذکر ذلک لانّه کان فى الدّنیا من یدّعى الربوبیّه لنفسه و یستکبر عن الاعتراف للَّه بالعبودیّة، فاذا کان یوم القیامة استووا کلّهم فى الإقرار للَّه بالعبودیّة و تبرؤا الیه من کلّ کفر و شرک. قوله: «آتِی» اسم فاعل من اتى و هو للاستقبال، و التقدیر یأتیه.
قوله: «لَقَدْ أَحْصاهُمْ» اى احصى مبلغ جمیعهم فى اللّوح المحفوظ.
«وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» اى علم عددهم و انفاسهم و اقوالهم و افعالهم، حرکاتهم و سکناتهم قوله: «کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» وحیدا بلا مال و لا ولد و لا ناصر و لا معین.
و قوله: «آتِیهِ» و حدّ لفظه جملا على لفظ الکلّ.
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» اى یحبهم و یحببهم الى عباده المؤمنین من اهل السماء و الارض. قومى گفتند این محبّت فردا در قیامت خواهد بود که ربّ العزّة غلّ از دل مؤمنان بیرون کند، چنان که گفت: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»، تباغض از میان ایشان برخیزد و محبّت محض و دوستى خالص بماند، و گفتهاند که منادى ندا کند در عرصات قیامت که: انّ اللَّه یحبّ فلانا فاحبوه، فیحبّه، هل القیامة.
امّا بیشترین مفسّران بر آنند که این محبّت در دنیاست. سلمان فارسى گفت: اذا اراد اللَّه بعبد خیرا فقه فى الدّین و حبّبه الى الناس.
و پیغامبر (ص) گفت: چون اللَّه تعالى بندهاى را دوست دارد، بجبرئیل خطاب کند که من فلان را دوست میدارم، شما که اهل آسمانهائید او را دوست دارید، اهل آسمانها او را دوست دارند، آن گه در زمین محبّت وى در دل خلق افکند تا زمینیان او را دوست دارند، و در بغض همچنین.
براء عازب گفت که: پیغامبر (ص) على (ع) را گفت: «یا على قل اللّهم اجعل لى عندک عهدا، و فى صدور المؤمنین ودا»، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة، فما من مؤمن الّا و هو یحبّ علیّا.
و کان هرم بن حیّان یقول: ما اقبل عبد بقلبه الى اللَّه الّا اقبل اللَّه بقلوب المؤمنین الیه حتى یرزقه مودّتهم و رحمتهم.
قوله: «فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ» اى سهّلنا القران على لسانک و انزلناه بلغتک، «لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ» یعنى المؤمنین. «وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا» شدادا فى الخصومة. رجل الدّ شدید الخصومة. و رجال لدّ اذا کان من عادتهم مخاصمة النّاس. و اللدد شدّة الخصومة و قیل الالدّ الّذى لا یقبل الحقّ و یدّعى الباطل. قال اللَّه تعالى: «وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ».
و قال النّبی (ص): «ابغض الرّجال الى اللَّه، الا لدّ الخصم».
ثم خوّف اهل مکة فقال: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» اى قبل قریش من امة کافرة. «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ» هل ترى منهم احدا؟ «أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» صوتا الاحساس الادراک بالحاسة الرکز الصوت الخفى، و الحرکة الّتى لا تفهم.
اى لمّا اتاهم عذابنا لم یبق منهم شخص یرى، و لا صوت یسمع. و قیل ماتوا و نسى ذکرهم.
روى انّ ابا بکر الصدّیق، کان یقول فى خطبته: این الوضاء الحسنة وجوههم المعجبون بشبابهم؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الّذین ساروا بالزخرف الى الزخرف و اعطوا الغلبة فى مواطن القتال؟ این الملوک الذّین اتّخذوا المدائن و حصنوها بالحوائط، و اتخذوا فیها العجائب؟ این الشباب النّاعمون اصبحوا فى بطون الارض؟ هل تحسّ منهم من احد؟ او تسمع لهم رکزا؟
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» الایة.
قال جعفر الصادق (ع) فى هذه الایة: لو عرفونى ما اعرضوا عنّى و من اعرض عنّى رددته الى الاقبال على ما یلیق به من الاجناس و الالوان.
هر که او را شناسد در همه حال او را یاد کند و ز همه یادها جز یاد او اعراض کند، هر که او را داند پیوسته ذاکر او بود و بر اداء فرایض و نوافل مواظب بود، و قدم خود را بگذارد، حقوق او مطالب بود، و هر که در همه عمر یک طرفة العین روى از ذکر حق بگرداند و بذکر خلق آرد مخدّره معرفت روى از وى بپوشد که هرگز از آن جمال بهره نیابد. هذا لمن اعرض عن ذکره فى جمیع عمره طرفة عین فکیف حال من لم یقبل على ذکر الحق فى جمیع عمره طرفة عین.
خطاب آمد از جبّار کاینات با آن مهتر عالم نقطه دایره حادثات که: اى سیّد من نپسندم که در دو کون اعتماد تو جز بر ما بود یا بر زبان تو جز ذکر ما و در دل تو جز مهر ما بود، همه را بر تو بیرون آریم و همه را خصمان تو کنیم تا در دو کون جز از مات یاد نیاید، اول خویشان و تبار و نزدیکان وى را بر وى بیرون آورد تا چون از نزدیکان جفا بیند بر دوران خود دل ننهد، میخواست جلّ جلاله تا روى دل وى از خلق بگرداند و سر وى از کل عالم باز بندد و بخود پیوندد، فانّ الاتّصال بالحق على قدر الانفصال عن الخلق. واسطى گوید: هر که بدو نگرد بخود ننگرد، هر که یاد او کند یاد خود فراموش کند، یاد خود و یاد خلق تخم غمانست، یاد یاد حقّست دیگر همه تاوانست، اگر نه در ازل ترا یاد کردى ترا زهره یاد کرد او کى بودى، اگر نه این توقیع رفیع از حضرت عزّت روان گشتى که: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» که یارستى ذکر وى بخواب اندر بدیدن یا نام وى بخاطر بگذرانیدن، خلقى بودند در مهامه حیرت و در ظلمات فکرت، همى لطف ربّانى و مدد یزدانى سفرى کرد بعالم خاک، یتیم بو طالب درّ یتیم هر طالب گردانید، آن سیّد کونین چون در آمد سفره بیفکند و صلا آواز در داد، خواجگان قریش چون بو جهل و بو لهب و امثال ایشان اجابت نکردند، گفتند خواجگان و مهتران ننگ دارند که بدعوت گدایان حاضر آیند، آن صلا گفتن مهتر کونین در اقطار عالم طوافى کرد هر کجا سوختهاى بود اجابت کرد، بلال حبشى صلاى مهتر بشنید روى براه آورد، صهیب در روم بشنید، سرگردان در تک و پوى افتاد. سلمان از فارس عاشقوار روى بحضرت نهاد، چون در رسیدند بر سفره نشستند و آن دولت دست در هم زد و آفتاب سعادت در آسمان ارادت بکمال رسید، آن صنادید و گردنکشان در نگرستند بىدولتى خود در جنب دولت ایشان بدیدند، حسد بردند خواستند که ایشان را از آن سفره بر انگیزانند گفتند اى محمّد ایشان را بر ان تا ما با تو همسایگى کنیم، ما را عار مىآید که با گدایان نشینیم. مهتر از غایت حرص که بر اسلام داشت خواست که آن کار پیش گیرد، از حضرت عزّت خطاب آمد که: گرد آزار دل سوختگان مگرد که کریمان را عادت نبود که گدایان را از سفره بر انگیزانند. «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى محمد این درویشان را مر ان که زندگانى ایشان بذکر ماست. وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا. و آن خواجگان را فرمان مبر که دل ایشان از ذکر ما خالیست.
درویشان را صفت اینست که: «یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً» عادتشان اینست که «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». سیرتشان اینست: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ». حاصلشان اینست که «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». باز خواجگان قریش را صفت اینست. «یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً» همتشان اینست که: «لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ» حاصلشان اینست، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» اینست «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى».
قوله: «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ» الایة... هر کرا نواخت در ازل نواخت بفضل خود نه بطاعت او، هر کرا انداخت در ازل انداخت بعدل خود نه بمعصیت او، هر کرا قبول کرد از وى هیچ سرمایه نخواهد، و هر کرا رد کرد از وى هیچ سرمایه نپذیرد. باش تا فردا که فریشتگان سرمایههاى خود بباد بر دهند که: ما عبدناک حقّ عبادتک. آدمیان خرمنهاى طاعت خود آتش در زنند که: ما عرفناک حقّ معرفتک انبیاء و رسل از علم و دانش خویش پاک بیرون آیند که: لا عِلْمَ لَنا. تا بدانى حق جلّ جلاله هر چه راست کند از آن خود راست کند، هیچیز از کرد تو پیوند کرد او نشاید اگر روا بودى که طاعت پیوند رحمت وى آمدى در خدایى درست نبودى، و اگر روا بودى که معصیت تو پیوند عقوبت او آمدى ترازو برابر آمدى، اگر رحمت کرد بفضل خود کرد نه بطاعت تو، ور عقوبت کرد بعدل خود کرد نه بمعصیت تو.
«فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» جاى دیگر گفت: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمد ما مىدانیم که دل تو بتنک میآید از گفتار ناسزایان و جهل بىحرمتان، تو صبر کن و دل خود را بحمد و ثنا و تسبیح ما تسلّى ده، هر گه ایشان قدم در کوى بىحرمتى نهند، تو قدم در حضرت نماز نه، تا راز نماز بار اذى ایشان از دل تو فرو نهد.
بامداد و شبانگاه و در اطراف روز همه وقت، در همه حال خواهم که حلقه در ما کوبى و در ذکر و ثناء ما باشى اى محمّد اگر مکیّان ترا ناسزا گویند، باک مدار که ما لوح مدح و ثناء تو بقلم لطف قدم مىنویسیم، چون ایشان تخته هجو تو خواندن گیرند، تو سورة مدح و ثناء ما آغاز کن. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمّد سینهاى که در وى سوز عشق ما بود، سرى که در وى خمار شربت ذکر ما بود. دلى که حریق مهر و محبّت ما بود، جانى که غریق نظر لطف ما بود، تنى که پیوسته در ناز و راز ما بود، از کجا به اسماع گفت و گوى بیگانگان پردازد، یا جهل و بیهوده ایشان در وى چه اثر کند.
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الایة... این باز مرهمى دیگر است که بر دل درویشان مىنهد، حقارت و مهانت دنیا فرا خلق نماید، و عیب و عوار آن آشکارا مىکند و دوستان خود را از دیدن و دوست داشتن آن منع مىکند، مىگوید: «زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» این دنیا شکوفهایست، ترى و تازگى و زیبایى وى روزى چند بود، آن گه پژمرده شود و نیست گردد و فتنه وى در دل بماند.
چه دارى مهر بى مهرى کز و بىجان شد اسکندر
چه بازى عشق با یارى کزو بىملک شد دارا.
رجوع الاغنیاء الى الدنیا و رجوع الفقراء الى المولى، شتّان بین ذا و ذا. توانگران بهر چه شان پیش آید رجوع با دنیا کنند، درویشان بهمه حال دل با مولى دارند، ازینجا معلوم شود شرف درویشان بر توانگران.
جنید رحمة اللَّه علیه، درویشى را بر توانگرى فضل نهادى، و ابن عطا بر خلاف وى توانگرى را بر درویشى شرف نهادى، روزى میان ایشان مناظره رفت جنید حجّت آورد که رسول خدا میگوید: یدخل فقراء امتى الجنّة قبل اغنیائها بنصف یوم و ذلک خمس مائة عام.
گفت کسى که در بهشت شود فاضلتر از آن که پانصد سال در شمار بماند. ابن عطا گفت لا بل این فاضلتر که در شمار بماند از بهر آنکه آن کس که در بهشت است در لذت نعمتست و آن کس که در شمارست در لذت عتاب حقست، و با دوست سخن گفتن اگر چه در مقام عتاب بود وراء آنست که بغیر دوست مشغول شدن ور چه در مقام نعمت بود، زیرا که در بلاء دوست بودن خوشتر از آن که در نعمت دوست بى دوست بودن. جنید جواب داد که اگر توانگر را لذّت عتابست درویش را لذت اعتذار است. و ذلک فیما روى انس بن مالک عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه لیؤتى بالعبد الفقیر یوم القیامة فیستره من النّاس فى کنف منه ثم یعتذر الیه کما کان الرّجل یعتذر الى الرجل فى الدّنیا، فیقول عبدى و عزّتى و جلالى ما زویت عنک الدّنیا لهوانک علىّ و لکن لما اعددت لک من الکرامة و الفضیلة، اخرج یا عبدى الى هذه الصفوف فانظر من اطعمک و سقاک او کساک لا یرید بذلک الا وجهى فخذ بیده فهو لک و النّاس یومئذ قد ألجمهم العرق، فیخرج فیتخلل الصفوف و یتصفح وجوه النّاس، فازا رأى رجلا قد صنع به شیئا من ذلک اخذ بیده فیقال قد وهب له.»
جنید این خبر بدلیل آورد و گفت اگر با توانگر عتاب مىکند از درویش عذر میخواهد، و لذت عذر وراء لذت عتابست، زیرا که عتاب با دوست و دشمن رود و عذر جز با دوستان نرود، این منع دنیا از درویشان نه از آنست که دنیا از ایشان دریغ است، لکن ایشان از دنیا دریغند، همت ایشان به از دنیا، مراد ایشان به از عقبى، مقصود ایشان دیدار مولى.
لقمان سرخسى را وقتى موى دراز گشته بود بر خاطر او بگذشت که کاشکى در مىبودى که بگرما به شدى و موى باز کردى هنوز این در خاطر تمام در نیاورده بود که یک صحرا همه زر دید، لقمان دیده فراز کرد و با خود گفت:
گر من سخنى بگفتم اندر مستى
اشتر بقطار ما چرا دربستى.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» بنده را آموخت میفرماید و بر اظهار عبودیت و ملازمت طاعت مىدارد، و تا بنده شایسته و پسندیده نباشد او را بر درگاه خود بخدمت بندارد، و بحضرت راز در نماز او را راه ندهد، چه دولتست وراء آن که در روزى پنج بار، بار گیر بارگاه وصل بحکم فضل در دست رکابى لطف بکلبه عجز بنده فرستد، و این طغراى عزت بر منشور دولت او ثبت کند که: قسمت الصلاة بینى و بین عبدى نصفین الحدیث.
موسى کلیم را در وعده مناجات چهل روز در انتظار بداشت، چون نوبت باین امت رسید مائده انتظار برداشت، در شبانروزى پنج بار قدح مناجات بر دست ساقى لطف دمادم کرد که: «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» و این نه تفضیل اعم است بر انبیاء لکن من کان اضعف فالرب به الطف. رب الارباب کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند، صد هزار ملک مقرب در بحر رکوع و سجود غوص کردند و کس حدیث ایشان نکند و این گداى بىنوا از خواب در آید و گوید آه که بیگاه شد، ربّ العالمین در مصحف مجد رقم اعزاز از بر کسوة راز وى کشد که: «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» الایة.
«لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ» هر که اعتقاد کرد که رازق بحقیقت خداوند است و رزق همه ازوست و اسباب بتقدیر اوست، نشان وى آن بود که بهمگى دل بر وى توکل کند و از اغیار تبتل کند، تا ربّ العزة کار وى میسازد و هر دمى بانواع کرامت او را مىنوازد، مردى بنزدیک حاتم اصم آمد اصم آمد گفت بچه چیز روزگار مىگذرانى که ضیاعى و عقارى ندارى؟ حاتم گفت من خزانته. از خزانه حق میخورم. مرد گفت نان از آسمان بتو فرو اندازد؟ حاتم گفت لو لم تکن له الارض لکان یلقى على الخبز من السماء. اگر زمین آن او نبودى نان از آسمان فرو انداختى.
فقال الرّجل، انتم تقولون بالکلام، فقال حاتم لانه لم ینزل من السّماء الا الکلام فقال الرّجل انا لا اقوى على مجادلتک. فقال لان الباطل لا یقوى مع الحق. اى مسکین هیچ بیمارى صعبتر از بیمارى ضعف یقین نیست، یقین با حق درست کن و دست ترا. اسم یقین است، علم یقین است، و عین یقینست و حق یقینست و حقیقت حق یقینست، اسم یقین عوام راست، علم یقین خواص راست، عین یقین خاص الخاص راست، حق یقین انبیاء راست، حقیقت حق یقین مصطفى راست، مرد که مرد گردد بیقین گردد، یقین باید که بزبان رسد تا گوینده آید، بچشم رسد تا بیننده آید، بگوش رسد تا شنونده آید، بدست رسد تا گیرنده آید، بپاى رسد تا رونده آید.
مصطفى (ص) گفت: عیسى (ع) بر روى آب برفت و گر یقینش زیادت بودى بر هوا برفتى. استاد ابو على دقاق گفت این اشارت بخود کرد یعنى شب معراج ما که بر هوا میرفتیم از کمال یقین بود.
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا» الایة. ارباب التفرقة ینتظرون نوب الایام، کیف یقتضیه حکم الافلاک و ما الّذى یوجبه الطبائع و النجوم. و المسلمون ینتظرون ما یبدو من المقادیر فهم فى روح التوحید و الباقون فى ظلمات الشّرک.
قال جعفر الصادق (ع) فى هذه الایة: لو عرفونى ما اعرضوا عنّى و من اعرض عنّى رددته الى الاقبال على ما یلیق به من الاجناس و الالوان.
هر که او را شناسد در همه حال او را یاد کند و ز همه یادها جز یاد او اعراض کند، هر که او را داند پیوسته ذاکر او بود و بر اداء فرایض و نوافل مواظب بود، و قدم خود را بگذارد، حقوق او مطالب بود، و هر که در همه عمر یک طرفة العین روى از ذکر حق بگرداند و بذکر خلق آرد مخدّره معرفت روى از وى بپوشد که هرگز از آن جمال بهره نیابد. هذا لمن اعرض عن ذکره فى جمیع عمره طرفة عین فکیف حال من لم یقبل على ذکر الحق فى جمیع عمره طرفة عین.
خطاب آمد از جبّار کاینات با آن مهتر عالم نقطه دایره حادثات که: اى سیّد من نپسندم که در دو کون اعتماد تو جز بر ما بود یا بر زبان تو جز ذکر ما و در دل تو جز مهر ما بود، همه را بر تو بیرون آریم و همه را خصمان تو کنیم تا در دو کون جز از مات یاد نیاید، اول خویشان و تبار و نزدیکان وى را بر وى بیرون آورد تا چون از نزدیکان جفا بیند بر دوران خود دل ننهد، میخواست جلّ جلاله تا روى دل وى از خلق بگرداند و سر وى از کل عالم باز بندد و بخود پیوندد، فانّ الاتّصال بالحق على قدر الانفصال عن الخلق. واسطى گوید: هر که بدو نگرد بخود ننگرد، هر که یاد او کند یاد خود فراموش کند، یاد خود و یاد خلق تخم غمانست، یاد یاد حقّست دیگر همه تاوانست، اگر نه در ازل ترا یاد کردى ترا زهره یاد کرد او کى بودى، اگر نه این توقیع رفیع از حضرت عزّت روان گشتى که: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» که یارستى ذکر وى بخواب اندر بدیدن یا نام وى بخاطر بگذرانیدن، خلقى بودند در مهامه حیرت و در ظلمات فکرت، همى لطف ربّانى و مدد یزدانى سفرى کرد بعالم خاک، یتیم بو طالب درّ یتیم هر طالب گردانید، آن سیّد کونین چون در آمد سفره بیفکند و صلا آواز در داد، خواجگان قریش چون بو جهل و بو لهب و امثال ایشان اجابت نکردند، گفتند خواجگان و مهتران ننگ دارند که بدعوت گدایان حاضر آیند، آن صلا گفتن مهتر کونین در اقطار عالم طوافى کرد هر کجا سوختهاى بود اجابت کرد، بلال حبشى صلاى مهتر بشنید روى براه آورد، صهیب در روم بشنید، سرگردان در تک و پوى افتاد. سلمان از فارس عاشقوار روى بحضرت نهاد، چون در رسیدند بر سفره نشستند و آن دولت دست در هم زد و آفتاب سعادت در آسمان ارادت بکمال رسید، آن صنادید و گردنکشان در نگرستند بىدولتى خود در جنب دولت ایشان بدیدند، حسد بردند خواستند که ایشان را از آن سفره بر انگیزانند گفتند اى محمّد ایشان را بر ان تا ما با تو همسایگى کنیم، ما را عار مىآید که با گدایان نشینیم. مهتر از غایت حرص که بر اسلام داشت خواست که آن کار پیش گیرد، از حضرت عزّت خطاب آمد که: گرد آزار دل سوختگان مگرد که کریمان را عادت نبود که گدایان را از سفره بر انگیزانند. «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى محمد این درویشان را مر ان که زندگانى ایشان بذکر ماست. وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا. و آن خواجگان را فرمان مبر که دل ایشان از ذکر ما خالیست.
درویشان را صفت اینست که: «یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً» عادتشان اینست که «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ». سیرتشان اینست: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ». حاصلشان اینست که «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». باز خواجگان قریش را صفت اینست. «یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً» همتشان اینست که: «لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ» حاصلشان اینست، «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» اینست «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى».
قوله: «وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ» الایة... هر کرا نواخت در ازل نواخت بفضل خود نه بطاعت او، هر کرا انداخت در ازل انداخت بعدل خود نه بمعصیت او، هر کرا قبول کرد از وى هیچ سرمایه نخواهد، و هر کرا رد کرد از وى هیچ سرمایه نپذیرد. باش تا فردا که فریشتگان سرمایههاى خود بباد بر دهند که: ما عبدناک حقّ عبادتک. آدمیان خرمنهاى طاعت خود آتش در زنند که: ما عرفناک حقّ معرفتک انبیاء و رسل از علم و دانش خویش پاک بیرون آیند که: لا عِلْمَ لَنا. تا بدانى حق جلّ جلاله هر چه راست کند از آن خود راست کند، هیچیز از کرد تو پیوند کرد او نشاید اگر روا بودى که طاعت پیوند رحمت وى آمدى در خدایى درست نبودى، و اگر روا بودى که معصیت تو پیوند عقوبت او آمدى ترازو برابر آمدى، اگر رحمت کرد بفضل خود کرد نه بطاعت تو، ور عقوبت کرد بعدل خود کرد نه بمعصیت تو.
«فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» جاى دیگر گفت: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمد ما مىدانیم که دل تو بتنک میآید از گفتار ناسزایان و جهل بىحرمتان، تو صبر کن و دل خود را بحمد و ثنا و تسبیح ما تسلّى ده، هر گه ایشان قدم در کوى بىحرمتى نهند، تو قدم در حضرت نماز نه، تا راز نماز بار اذى ایشان از دل تو فرو نهد.
بامداد و شبانگاه و در اطراف روز همه وقت، در همه حال خواهم که حلقه در ما کوبى و در ذکر و ثناء ما باشى اى محمّد اگر مکیّان ترا ناسزا گویند، باک مدار که ما لوح مدح و ثناء تو بقلم لطف قدم مىنویسیم، چون ایشان تخته هجو تو خواندن گیرند، تو سورة مدح و ثناء ما آغاز کن. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» اى محمّد سینهاى که در وى سوز عشق ما بود، سرى که در وى خمار شربت ذکر ما بود. دلى که حریق مهر و محبّت ما بود، جانى که غریق نظر لطف ما بود، تنى که پیوسته در ناز و راز ما بود، از کجا به اسماع گفت و گوى بیگانگان پردازد، یا جهل و بیهوده ایشان در وى چه اثر کند.
«وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الایة... این باز مرهمى دیگر است که بر دل درویشان مىنهد، حقارت و مهانت دنیا فرا خلق نماید، و عیب و عوار آن آشکارا مىکند و دوستان خود را از دیدن و دوست داشتن آن منع مىکند، مىگوید: «زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ» این دنیا شکوفهایست، ترى و تازگى و زیبایى وى روزى چند بود، آن گه پژمرده شود و نیست گردد و فتنه وى در دل بماند.
چه دارى مهر بى مهرى کز و بىجان شد اسکندر
چه بازى عشق با یارى کزو بىملک شد دارا.
رجوع الاغنیاء الى الدنیا و رجوع الفقراء الى المولى، شتّان بین ذا و ذا. توانگران بهر چه شان پیش آید رجوع با دنیا کنند، درویشان بهمه حال دل با مولى دارند، ازینجا معلوم شود شرف درویشان بر توانگران.
جنید رحمة اللَّه علیه، درویشى را بر توانگرى فضل نهادى، و ابن عطا بر خلاف وى توانگرى را بر درویشى شرف نهادى، روزى میان ایشان مناظره رفت جنید حجّت آورد که رسول خدا میگوید: یدخل فقراء امتى الجنّة قبل اغنیائها بنصف یوم و ذلک خمس مائة عام.
گفت کسى که در بهشت شود فاضلتر از آن که پانصد سال در شمار بماند. ابن عطا گفت لا بل این فاضلتر که در شمار بماند از بهر آنکه آن کس که در بهشت است در لذت نعمتست و آن کس که در شمارست در لذت عتاب حقست، و با دوست سخن گفتن اگر چه در مقام عتاب بود وراء آنست که بغیر دوست مشغول شدن ور چه در مقام نعمت بود، زیرا که در بلاء دوست بودن خوشتر از آن که در نعمت دوست بى دوست بودن. جنید جواب داد که اگر توانگر را لذّت عتابست درویش را لذت اعتذار است. و ذلک فیما روى انس بن مالک عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه لیؤتى بالعبد الفقیر یوم القیامة فیستره من النّاس فى کنف منه ثم یعتذر الیه کما کان الرّجل یعتذر الى الرجل فى الدّنیا، فیقول عبدى و عزّتى و جلالى ما زویت عنک الدّنیا لهوانک علىّ و لکن لما اعددت لک من الکرامة و الفضیلة، اخرج یا عبدى الى هذه الصفوف فانظر من اطعمک و سقاک او کساک لا یرید بذلک الا وجهى فخذ بیده فهو لک و النّاس یومئذ قد ألجمهم العرق، فیخرج فیتخلل الصفوف و یتصفح وجوه النّاس، فازا رأى رجلا قد صنع به شیئا من ذلک اخذ بیده فیقال قد وهب له.»
جنید این خبر بدلیل آورد و گفت اگر با توانگر عتاب مىکند از درویش عذر میخواهد، و لذت عذر وراء لذت عتابست، زیرا که عتاب با دوست و دشمن رود و عذر جز با دوستان نرود، این منع دنیا از درویشان نه از آنست که دنیا از ایشان دریغ است، لکن ایشان از دنیا دریغند، همت ایشان به از دنیا، مراد ایشان به از عقبى، مقصود ایشان دیدار مولى.
لقمان سرخسى را وقتى موى دراز گشته بود بر خاطر او بگذشت که کاشکى در مىبودى که بگرما به شدى و موى باز کردى هنوز این در خاطر تمام در نیاورده بود که یک صحرا همه زر دید، لقمان دیده فراز کرد و با خود گفت:
گر من سخنى بگفتم اندر مستى
اشتر بقطار ما چرا دربستى.
«وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» بنده را آموخت میفرماید و بر اظهار عبودیت و ملازمت طاعت مىدارد، و تا بنده شایسته و پسندیده نباشد او را بر درگاه خود بخدمت بندارد، و بحضرت راز در نماز او را راه ندهد، چه دولتست وراء آن که در روزى پنج بار، بار گیر بارگاه وصل بحکم فضل در دست رکابى لطف بکلبه عجز بنده فرستد، و این طغراى عزت بر منشور دولت او ثبت کند که: قسمت الصلاة بینى و بین عبدى نصفین الحدیث.
موسى کلیم را در وعده مناجات چهل روز در انتظار بداشت، چون نوبت باین امت رسید مائده انتظار برداشت، در شبانروزى پنج بار قدح مناجات بر دست ساقى لطف دمادم کرد که: «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» و این نه تفضیل اعم است بر انبیاء لکن من کان اضعف فالرب به الطف. رب الارباب کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند، صد هزار ملک مقرب در بحر رکوع و سجود غوص کردند و کس حدیث ایشان نکند و این گداى بىنوا از خواب در آید و گوید آه که بیگاه شد، ربّ العالمین در مصحف مجد رقم اعزاز از بر کسوة راز وى کشد که: «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» الایة.
«لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ» هر که اعتقاد کرد که رازق بحقیقت خداوند است و رزق همه ازوست و اسباب بتقدیر اوست، نشان وى آن بود که بهمگى دل بر وى توکل کند و از اغیار تبتل کند، تا ربّ العزة کار وى میسازد و هر دمى بانواع کرامت او را مىنوازد، مردى بنزدیک حاتم اصم آمد اصم آمد گفت بچه چیز روزگار مىگذرانى که ضیاعى و عقارى ندارى؟ حاتم گفت من خزانته. از خزانه حق میخورم. مرد گفت نان از آسمان بتو فرو اندازد؟ حاتم گفت لو لم تکن له الارض لکان یلقى على الخبز من السماء. اگر زمین آن او نبودى نان از آسمان فرو انداختى.
فقال الرّجل، انتم تقولون بالکلام، فقال حاتم لانه لم ینزل من السّماء الا الکلام فقال الرّجل انا لا اقوى على مجادلتک. فقال لان الباطل لا یقوى مع الحق. اى مسکین هیچ بیمارى صعبتر از بیمارى ضعف یقین نیست، یقین با حق درست کن و دست ترا. اسم یقین است، علم یقین است، و عین یقینست و حق یقینست و حقیقت حق یقینست، اسم یقین عوام راست، علم یقین خواص راست، عین یقین خاص الخاص راست، حق یقین انبیاء راست، حقیقت حق یقین مصطفى راست، مرد که مرد گردد بیقین گردد، یقین باید که بزبان رسد تا گوینده آید، بچشم رسد تا بیننده آید، بگوش رسد تا شنونده آید، بدست رسد تا گیرنده آید، بپاى رسد تا رونده آید.
مصطفى (ص) گفت: عیسى (ع) بر روى آب برفت و گر یقینش زیادت بودى بر هوا برفتى. استاد ابو على دقاق گفت این اشارت بخود کرد یعنى شب معراج ما که بر هوا میرفتیم از کمال یقین بود.
«قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا» الایة. ارباب التفرقة ینتظرون نوب الایام، کیف یقتضیه حکم الافلاک و ما الّذى یوجبه الطبائع و النجوم. و المسلمون ینتظرون ما یبدو من المقادیر فهم فى روح التوحید و الباقون فى ظلمات الشّرک.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً قال الحسن و مجاهد و قتادة: البروج هى النّجوم الکبار مثل الزهرة و سهیل و المشترى و السماک و العیوق و اشباهها، سمّیت بروجا لاستنارتها و حسنها وضوءها، و الأبرج الواسع ما بین الحاجبین، و قال عطیة بن العوفى بروجا اى قصورا فى السّماء فیها الحرس من الملائکة، دلیله قوله: وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. و قیل المراد بها قصور الجنّة و قال ابن عباس هى البروج المعروفة الّتى هى منازل الکواکب السّبعة السّیّارة و هى اثنا عشر بروجا: الحمل و الثور و الجوزاء و السرطان و الاسد و السنبله و المیزان و العقرب و القوس و الجدى و الدلو و الحوت. فالحمل و العقرب بیتا المریخ، و الثور و المیزان بیتا الزهرة، و الجوزاء و السنبلة بیتا عطارد، و السرطان بیت القمر و الاسد بیت الشمس، و القوس و الحوت بیتا المشترى و الجدى و الدلو بیتا زحل، و هذه البروج مقسومة على الطبائع الاربع، فیکون نصیب کل واحد منها ثلاثة بروج تسمّى المثلثات: فالحمل و الاسد و القوس مثلّثة ناریّة، و الثور و السنبلة و الجدى مثلّثة ارضیّة، و الجوزاء و المیزان و الدلو مثلّثة هوائیّة، و السرطان و العقرب و الحوت مثلّثة مائیّة، وَ جَعَلَ فِیها سِراجاً، یعنى الشمس کما قال: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً، و قرأ حمزة و الکسائى سرجا بالجمع یعنى النّجوم العظام وَ قَمَراً مُنِیراً، القمر قد دخل فى السّرج على قراءة من قرأ بالجمع، غیر انّه خصّه بالذّکر لنوع فضیلة، کما قال: فِیهِما فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ، خص النّخل و الرمان بالذکر مع دخولهما فى الفاکهة، و الهلال بعد ثلث قمر لابیضاض الارض به و لا قمر الأبیض.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً، الخلفة مصدر بمعنى الاختلاف، اى مختلفین الى الخلق، یجیء هذا حینا و هذا حینا، و قیل خلفة اى مختلفین فى اللون احدهما ابیض و الآخر اسود. و قال ابن عباس و الحسن و قتادة: یعنى خلفا و عوضا یقوم احدهما مقام صاحبه، فمن فاته عمله فى احدهما قضاه فى الآخر فیکون فیه توسعة على العباد فى نوافل العبادات و الطاعات.
قال شقیق بن سلمة: جاء رجل الى عمر بن الخطاب و قال: فاتتنى الصلاة اللّیلة.
قال: ادرک ما فاتک من لیلتک فى نهارک، فانّ اللَّه عز و جل جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ. و قال ابن زید: یعنى یخلف احدهما صاحبه، اذا ذهب احدهما جاء الآخر، فهما یتعاقبان فى الضّیاء و الظلام و الزیادة و النقصان، یدل علیه قول زهیر:
بها العین و الآرام یمشین خلفة
و اطلاؤها ینهضن من کلّ مجثم.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ، قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمّها من الذّکر یعنى لمن اراد ان یذکر اللَّه بصلاة و تسبیح و قراءة، و قرأ الآخرون یذّکّر بتشدید الذّال و الکاف، اى یتذکر و یتعظ أَوْ أَرادَ شُکُوراً. یعنى یشکر اللَّه عز و جلّ على تراخى المستدرک. و قیل یشکر نعم اللَّه المذکورة فى الآیة.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ نسبهم الیه للتّخصیص و التّفضیل و ان کان الخلق کلّهم عباده کقول القائل: هذا البار ابنى لا هذا العاق. و قیل: اضافهم الى اسمه الخاص لانّهم اهل الخصوص، و المعنى و خواص عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ، و قیل: العباد هاهنا جمع عابد کصاحب و صحاب و تاجر و تجار و راجل و رجال، اى الّذین یعبدونه حقّ عبادته، هم الَّذِینَ یَمْشُونَ، هذا على قول من جعل خبر المبتدا: الَّذِینَ یَمْشُونَ، و من جعل خبر المبتدا: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ، جعل الَّذِینَ یَمْشُونَ و ما بعده وصفا لعباد الرّحمن.
و قوله: یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً اى بالسکینة و الوقار و التواضع غیر اشرین و لا مرحین، کقوله: وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً. و الهون الرّفق و اللّین و هو مصدر یقوم مقام الحال، اى هینین لینین، کما وصف النبى (ص) المؤمنین، فقال: المؤمنون هیّنون لیّنون کالجمل الانف ان قید انقاد و ان انیخ على صخرة استناخ.
قال بعضهم: هیّنون لینون بالتّخفیف یستعمل فى المدح لا غیر، و بالتّشدید قد یستعمل فى غیر المدح.
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، اى اذا کلّمهم السّفهاء بما یکرهون فى القول، قالُوا سَلاماً، اى اجابوهم بالحسن و صانوا انفسهم عن مسافهتهم و مشاتمتهم. و معنى سلاما سدادا، و تقدیره: قالوا قولا سلاما یسلمون من عقباه و یسلمون فیه من الاثم. و قال بعضهم یقولون لو لا ندعوا الى السلم و هو الصلح. و قیل معناه یقولون سلام علیکم، دلیله قوله عزّ و جل: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، قال الکلبى و ابو العالیة هذا قبل ان یؤمر بالقتال، ثم نسختها آیة القتال وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً، کان الحسن البصرى اذا قرأ الآیة الاولى قال: هذا وصف نهارهم، و اذا قرأ هذه قال: هذا وصف لیلهم. و روى عن الحسن ایضا انه قال: نهارهم فى خشوع و لیلهم فى خضوع یقال لمن ادرک اللیل بات، نام او لم ینم. یقال بات فلان قلقا، و المعنى یبیتون لربهم باللیل فى الصلاة سجدا على وجوههم و قیاما على اقدامهم. قال ابن عباس: من صلّى بعد العشاء الآخرة رکعتین او اکثر فقد بات للَّه ساجدا و قائما. و عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من صلّى العشاء فى جماعة کان کقیام نصف لیله و من صلّى الفجر فى جماعة کان کقیام لیلة».
و قوله: «قیاما» یجوز ان یکون مصدرا و یجوز ان یکون جمع قائم کصاحب و صحاب، و قوله: سُجَّداً، جمع ساجد، و قدّم السجود و اخّر القیام لروىّ الآیة، و لیعلم انّ القیام فى الصّلاة.
خلافست میان علما که در نماز طول القیام فاضلتر یا کثرت رکوع و سجود، قومى گفتند: کثرت رکوع و سجود فاضلتر، که اللَّه تعالى گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ، بنده هر بار که سجود کند در نماز بحقّ نزدیک گردد. مصطفى (ص) گفت: «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدّعا».
ابن عمر یکى را دید که در نماز قیام دراز داشت، گفت: اگر من او را شناختمى من او را بکثرت رکوع و سجود فرمودمى، که از رسول خدا شنیدم علیه السلام که گفت: «انّ العبد اذا قام یصلّى، اتى بذنوبه فجعلت على رأسه و عاتقیه، فکلّما رکع او سجد تساقطت عنه».
و قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنّة. فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه فقال: «علیک بکثرة السّجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حط عنک بها خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه فأتیته بوضوئه و حاجته، فقال لی: «سل!» فقلت: اسألک مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک». قلت: هى حاجتى یا رسول اللَّه.
قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود».
قومى گفتند طول القیام فاضلتر، که، خبر درست است که از رسول خدا پرسیدند: اىّ الصلاة افضل؟ قال: «طول القنوت».
و قال اسحاق: امّا بالنّهار فکثرة الرّکوع و السّجود، و امّا باللّیل فطول القیام. قال ابو عیسى: و انما قال اسحاق هذا لانه وصف صلاة النبى باللیل و وصف طول القیام، و امّا بالنّهار فلم یوصف من طول القیام ما وصف باللّیل.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ بعد الفراغ من الصلاة: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، اى ملحا دائما لازما غیر مفارق من عذّب به من الکفّار، و منه سمّى الغریم لطلبه حقّه و الحاحه على صاحبه و ملازمته ایّاه، و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به لا یصبر عنه و لا یفارقه. و قال الحسن: قد علموا انّ کلّ غریم یفارق غریمه الّا غریم جهنّم. و قیل الغرام، اشدّ العذاب و هو مصدر غرم غرما و غراما.
قال محمد بن کعب: انّ اللَّه تعالى سأل الکفّار ثمن نعمته فلم یؤدّوه الیه فاغرمهم فادخلهم النّار.
إِنَّها ساءَتْ یعنى انّ جهنّم ساءت مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً، اى بئست موضع قرار و اقامة، منصوبان على التّمییز.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا، قیل: الاسراف مجاوزة الحدّ الّذى اباحه اللَّه تعالى لعباده الى ما فوقه، و الاقتار القصور عمّا امر اللَّه به، و القوام بین الامرین، و المسرف مذموم و کذلک المقتر.
روى عن معاذ انه قال: لمّا نزلت هذه الآیة سألت رسول اللَّه (ص) عن النفقه فى السرف و الاقتار ما هو؟ فقال: «من منع من حقّ فقد قتر، و من اعطى فى غیر حقّ فقد اسرف».
و قیل: الاسراف الانفاق فى معصیة اللَّه، و الاقتار منع حقّ اللَّه، و القوام الاقتصاد و هو مصدر و قیل: القوام العدل و هما واحد و الکسر فیه لغة و هو منصوب بخبر «کان»، اى و کان الانفاق قواما. و قال الزجاج: تفسیر هذه الآیة على الحقیقة ما ادّب اللَّه سبحانه به نبیّه فقال: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. قرأ ابن کثیر و اهل البصرة یقتروا بفتح الیاء و کسر التّاء و قرأ نافع و ابن عامر یقتروا بضمّ الیاء و کسر التّاء من اقتر یقتر، و قرأ الباقون یقتروا بفتح الیاء و ضمّ التّاء و کلّها لغات صحیحة. یقال: اقتر و قتر بالتّشدید و قتر یقتّر و یقتر، قال یزید بن حبیب فى هذه الآیة: اولئک اصحاب محمد (ص) کانوا لا یأکلون طعاما للتّنعم و اللّذة و لا یلبسون ثیابا للجمال و لکن کانوا یریدون من الطعام ما یسدّ عنهم الجوع و یقوّیهم على عبادة ربّهم و من الثیاب ما یستر عوراتهم و یکنّهم من الحرّ و القرّ.
قال النبی (ص): «لیس لابن آدم حقّ فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء.
یعنى کسر الخبز واحدتها جرفة. و قال عمر: کفى سرفا ان لا یشتهى الرّجل شیئا الا اشتراه فاکله.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ قال عبد اللَّه بن مسعود: سألت رسول (ص): اىّ الذنب اعظم؟ قال: ان تجعل للَّه ندّا و هو خلقک. قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تقتل ولدک مخافة ان یطعم معک» قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تزنى بحلیلة جارک» فانزل اللَّه تعالى تصدیقها: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، اى لا یعبدون الصنم و لا یجعلون للَّه شریکا و لا یقتلون النفس التی حرّم اللَّه قتلها و هى نفس المؤمن و المتعاهد الا بالحق، یعنى بحق یبیح قتلها، و هو الشرک و الزنا، و قتل النفس بغیر حق، و السعى فى الارض بالفساد. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ، اى شیئا من هذه الافعال یَلْقَ أَثاماً. یعنى عقوبة. تقول اثم الرجل بالکسر اذنب و اثمه جازاه.
قال الشاعر:
و هل یأثمنى اللَّه فى ان ذکرتها
و عللت اصحابى بها لیلة النّفر
و قیل اثاما اثما و قال ابن عباس یرید جزاء الاثم و یروى فى الحدیث: «ان الغى و الآثام بئران یسیل فیهما صدید اهل النار.»
و قیل الآثام واد فى جهنم فیه الزناة.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وقتا بعد وقت، یعذب بالوان العذاب وَ یَخْلُدْ فِیهِ، اى فى العذاب «مهانا» ذلیلا صاغرا مستخفا به لا یغاث. قرأ ابن عامر و ابو بکر: «یضاعف» و «یخلد» برفع الفاء و الدّال. على ابتداء، و شدّد ابن عامر: یضعّف.
و قرأ الآخرون بجزم الفاء و الدّال على جواب الشرط.
ثمّ قال: إِلَّا مَنْ تابَ من الشرک و الذنوب وَ آمَنَ باللّه و نبیّه محمد (ص) وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فى ایمانه. قال ابن عباس: قرأناها على عهد النبی (ص) سنتین: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، ثمّ نزلت: إِلَّا مَنْ تابَ، فما رأیت النّبی (ص) فرح بشىء قط، فرحه بها و فرحه به: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً الایة. و قیل نزلت هذه الآیة فى الوحشى قاتل حمزة: روى عطاء عن ابن عباس، قال: اتى وحشى النّبی (ص) فقال: أتیتک مستجیرا، فاجرنى حتى اسمع کلام اللَّه. فقال رسول (ص): «قد کنت احبّ ان اراک على غیر جوار فامّا اذا اتیتنى مستجیرا فانت فى جوارى.
حتى تسمع کلام اللَّه». قال: فانى اشرکت و قتلت النفس التی حرم اللَّه و زنیت فهل یقبل اللَّه منّى توبة؟ فصمت رسول اللَّه (ص) حتى انزلت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، فتلاها علیه، فقال: ارى شرطا فلعلى لا اعمل صالحا، انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه. فنزلت: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، فدعاه فتلا علیه. فقال: و لعلّى ممّن لا یشاء انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه.
فنزلت: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. فقال نعم الآن لا ارى شرطا، فاسلم.
و هذه الآیة نزلت بالمدینة و هى ناسخة لما فى النساء فى قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ. و قیل هذه منسوخة بها. و قیل هذه فى الشرک، و الصحیح انّ هذه هى الناسخة بدلیل قوله: وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ، و هذا محکم بالاجماع.
فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ذهب جماعة الى ان هذا التبدیل فى الدنیا.
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و مجاهد و السدىّ و الضحاک: یبدلهم اللَّه بقبائح اعمالهم فى الشرک محاسن الاعمال فى الاسلام فیبدلهم بالشرک ایمانا، و بقتل المؤمنین قتل المشرکین، و بالزّنا عفّة و احصانا. و قال قوم یبدل اللَّه سیئاتهم التی عملوها فى الاسلام، حسنات یوم القیمة و هو قول سعید بن المسیب و مکحول، یدل علیه ما روى ابو ذر قال: رسول اللَّه (ص): «انّى لاعلم آخر رجل یخرج من النّار یؤتى بالرّجل یوم القیامة، فیقال: اعرضوا علیه صغار ذنوبه و یخبؤ عنه کبارها، فیقال له: عملت یوم کذا کذا و هو مقرّ لا ینکر و هو مشفق من کبارها، فیقال: اعطوه مکان کل سیئة حسنة فیقول: انّ لى ذنوبا ما اریها هاهنا»، قال ابو ذر: فلقد رأیت رسول اللَّه (ص) ضحک حتى بدت نواجذه. و قال بعضهم: انّ اللَّه یمحوا بالندم جمیع السیئات ثمّ یثبت مکان کلّ سیّئة حسنة. قال الزجاج: لیس انّ السیئة بعینها تصیر حسنة و لکنّ التأویل انّ السیئة تمحى بالتوبة و تکتب الحسنة مع التوبة و الکافر یحبط اللَّه عمله و یثبت له السیئات. و قیل: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً هذه الثلث بحذاء تلک الثلاث: امّا من دعى مع اللَّه الها آخر، فآمن، و اما من زنى، فتاب، و اما من قتل، فعمل عملا صالحا. اجاب الى القصاص او الدّیة، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما تقدم قبل التوبة رَحِیماً لما بعدها.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً قال بعض اهل العلم: هذا فى التوبة من غیر ما سبق ذکره فى الآیة الاولى من القتل و الزنا، یعنى من تاب من الشرک و عمل صالحا، یعنى ادى الفرائض ممّن لم یقتل و لم یزن، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، اى یعود الیه بعد الموت متابا حسنا، یفضّل على غیره ممن قتل و زنى، فالتوبة الاولى و هى قوله: وَ مَنْ تابَ، رجوع عن الشرک و الثانیة رجوع الى اللَّه للجزاء و المکافاة.
و المعنى من تاب و رجع من الشرک و عمل بطاعته، فانّ ذلک یرجع الى اللَّه. و مثله قوله: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ، اى یجازى علیه اذا علمه. و قال بعضهم: هذه الآیة ایضا فى التوبة عن جمیع السیئات و معناه من اراد التوبة و عزم علیها فلیبادر الیها و یوجه بها الى اللَّه. و قیل معناه من تاب فلیتب للَّه لا لغیره. فقوله: «یتوب الى اللَّه خبر بمعنى الامر، و قیل معناه فلیعلم انّ توبته و مصیره الى اللَّه، و قیل من تاب من ذنوبه فانّه یتوب الى من یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السیئات، فلا تهتم لذنوبک اذا تبت عنها الى اللَّه. ثم قیده بالمصدر فقال: مَتاباً تأکیدا، اى یتوب الى اللَّه حقا.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ یعنى الشرک و تعظیم الانداد، قاله اکثر المفسرین.و قال على بن ابى طلحة، یعنى شهادة الزور، و کان عمر بن الخطاب یجلد شاهد الزور اربعین جلدة و یسحم وجهه و یطوف به فى السوق. و قال مجاهد یعنى اعیاد المشرکین من المجوس و النصارى. و قال قتادة معناه لا یساعدون اهل الباطل على باطلهم.
و قیل معناه لا یشهدون مجلس الزور، فیدخل فیه اللّهو و اللّعب و الکذب و النّوح و الغناء بالباطل. روى عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عز و جل یقوم یوم القیمة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللَّه و من مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک. ثمّ یقول للملائکة: اسمعوا عبادى تحمیدى و ثنائى و تمجیدى و اخبروهم أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. و اصل الزور تمویه الباطل بما یوهم انّه حقّ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ، یعنى مرّوا بجمیع ما ینبغى ان یلغى و یطرح، مَرُّوا کِراماً. اى اعرضوا عنه مسرعین کقوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.
و یقال تکرم فلان عما یشینه اذا تنزه و اکرم نفسه عنها. قال الحسن و الکلبی: اللّغو المعاصى کلّها، یعنى اذا مروا بمجالس اللّهو و الباطل مرّوا کراما و قال مقاتل: اذا سمعوا من الکفّار الشتم و الاذى، اعرضوا و صفحوا. و قال السدی: هى منسوخة بآیة القتال. و قیل اذا ارادوا ذکر النّکاح و ذکر الفروج کنواعنه، فالکرم هاهنا هو الکنایة و التعریض و قوله عز و جلّ: کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ، کنایة عن البول و الخلاء، و قد کنى اللَّه عز و جل فى القران عن الجماع بلفظ الغشیان و التلبس و النکاح و السر و الإتیان و الافضاء و اللمس و المس و الدخول و المباشرة و المقاربة فى قوله: وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و الطمث فى قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ و هذا باب واسع فى العربیّة.
و قیل نزلت هذه الآیة فى قوم مرّوا لما دخلوا مکة بابواب بیوتهم التی عبدوا فیها الصنم، مرّوا متکرمین لم یلاحظوها و لم یلتفتوا الیها، فشکرهم اللَّه ذلک.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، اى اذا قرى علیهم القرآن او وعظوا بالقرآن و خوفوا بما فیه لم یتغافلوا عنها کأنهم صمّ لم یسمعوها و عمى کانّهم لم یروها اى لم یکونوا على حالهم الاولى کان لم یسمعوا بل خروا سجدا و بکیا سامعین مبصرین لما امروا به و نهوا عنه، کقوله: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ذرّیتنا بغیر الف، على الوحدة، و قرأ الباقون ذرّیّاتنا بالالف على الجمع، و الذّرّیّة اسم للجمع کقوم و رهط، و من جمع فکانّه یجمع القوم اقواما، و فى معناه قولان: احدهما اجعل لنا ازواج خیر و اولاد خیر، و الثانى هب لنا من الازواج اولادا، یعنى اولاد الصّلب، و من ذرّیّتنا اولادا، یعنى اولاد الاولاد و الاعقاب، لتقرّ أعیننا برؤیتنا ایّاهم على طاعة اللَّه و طاعة رسوله. سألوا اللَّه عز و جل ان یریهم ازواجهم و ذرّیّاتهم فى طاعته. و قال الزجاج: سألوا ان یلحق اللَّه عز و جل بهم ذرّیّتهم فى الجنة، و قال القرظى لیس شیء اقرّ لعین المؤمن من ان یرى زوجته و اولاده مطیعین للَّه عز و جل، و قوله: قُرَّةَ أَعْیُنٍ مصدر فلهذا لم یجمع. و قرئ فى الشواذ قرات اعین و اشتقاقه من القرّ و هو البرد لانّ دمعة السرور باردة، و ضده «سخنة العین».
و قیل من القرار اى یقر البصر به فلا ینظر الى غیره. وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً، اى ائمّة یقتدون فى الخیر بنا. و وحّد اماما لانّه مصدر، کالصیام و القیام، یقال: امّ اماما کما یقال صام صیاما و قام قیاما. و قیل هو جمع امّ کراع و رعاء و تاجر و تجار.
و قیل معناه اجعل کلّ واحد منّا اماما. و قیل واحد اراد به الجمع، کقوله: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا، اى اطفالا، فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی، اى اعداء. و یقال امیرنا هؤلاء، اى امراؤنا. و قال الحسن اجعلنا نقتدى بالمتقین و یقتدى بنا المتقون و قال ابن عباس: اجعلنا ائمّة هدایة کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، و لا تجعلنا ائمّة ضلالة، کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ. قال القفال و جماعة من المفسرین: هذه الآیة دلیل على انّ طلب الرئاسة فى الدین واجب. جابر بن عبد اللَّه گفت: پیش امیر المؤمنین على (ع) حاضر بودم که مردى آمد به نزدیک وى و پرسید که یا امیر المؤمنین: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً نزول این آیت در شأن کیست؟ و ایشان چه قومند که رب العالمین ایشان را باخلاق پسندیده و خصال ستوده یاد کرد، و آن گه بخصائص قربت و لطایف کرامت مخصوص کرد و طرف و غرف در جنّات النّعیم ایشان را نامزد کرد؟ جابر گفت آن ساعت على روى وامن کرد و گفت: «یا جابر! تدرى من هؤلاء؟هیچ دانى که ایشان کهاند و این آیت کجا فرود آمد؟
گفتم: یا امیر المؤمنین: نزلت بالمدینة، بمدینه فرو آمد این آیت گفت: «نه یا جابر که این آیت بمکه فرو آمد. یا جابر! الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً بو بکر بو قحافه است او را حلیم قریش مىگفتند در بدو کار که رب العزّه او را بعزّ اسلام گرامى کرد، او را دیدم در مسجد مکه از هوش برفته از بس که کفّار بنى مخزوم و بنى امیه او را زده بودند، و بنو تیم از بهر او خصومت کردند با بنى مخزوم، او را بخانه بردند هم چنان از هوش برفته. چون با هوش آمد مادر خود را دید بر بالین وى نشسته، گفت: یا امّه این محمد (ص)؟ اى مادر محمد کجاست و کار وى بچه رسید؟ پدرش بو قحافه گفت: و ما سؤالک عنه و لقد اصابک من اجله ما لا یصیب احدا لاجل احد؟ اى پسر چه جاى آنست که تو از حال محمد پرسى و دل بوى چنین مشغول دارى؟ نهبینى که بر تو چه میرود از بهر وى؟ اى پسر نمىبینى بنو تیم که بتعصّب تو برخاسته و میگویند اگر تو از دین محمد باز گردى و بدین پدران خویش بازآیى ما ثار تو از بنى مخزوم طلب کنیم و ایشان را به پیچانیم و کم آریم تا تشفّى تو پدید کنیم. ابو بکر سخت حلیم بود و بردبار و متواضع سر برداشت و گفت: اللّهم اهد بنى مخزوم لا یعلمون، یأمروننى بالرجوع من الحقّ الى الباطل. رب العزه او را بستود در آن حلم و وقار و سخنان آزادوار و در حقّ وى گفت: الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. یا جابر! وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً سالم است مولى بو حذیفه که همه شب در قیام بودى متعبد و متهجد، وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ الآیة ابو ذر غفارى است که پیوسته با بکا و حزن بودى از بیم دوزخ و از آتش قطیعت تا رسول خدا او را گفت: «یا با ذر! هذا جبرئیل یخبرنى انّ اللَّه تعالى اجارک من النار»، وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا الآیه ابو عبیده جراح است، انفق ماله على نفسه و على اقربائه، فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیه على بن ابى طالب است که هرگز بت نپرستید و شرک نیاورد و هرگز زنا نکرد و قتل بناحق نکرد، وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است: خطاب بن نفیل درعى بفروخت پس پشیمان شد سعید را گفت: تو دعوى کن که آن درع جدّ مرا بود عمرو بن نفیل و خطاب را در آن حقّى نه تا ترا رشوتى دهم سعید گفت: مرا برشوت تو حاجتى نیست و دروغ گفتن کار من نیست. فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ الآیه سعد بن ابى وقاص است وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا الآیه عمر خطاب است. ایشان را جمله باین صفات ستوده و اخلاق پسندیده که نتایج اخلاق مصطفى (ص) است، یاد کرد.
آن گه گفت: اولئک، یعنى اولئک الذین استجمعوا هذه الخصال، یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعنى یثابون الدرجة الرفیعة فى الجنة. و الغرفة کلّ بناء مرتفع عال.
قال عطاء یرید غرف الدّرّ و الزبرجد و الیاقوت فى الجنة بِما صَبَرُوا على امر اللَّه و طاعته و على الفقر و الفاقه. و قیل بما صبروا على اذى المشرکین. و قیل بصبرهم عن الشهوات. و عن الحسن قال: قال النبی (ص): انّ فى الجنة لغرفا مبنیة فى الهواء لا علاقة من فوقها و لا عماد لها من تحتها لا یأتیها اهلها الا شبه الطیر لا ینالها الا اهل البلاء».
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر یلقون بفتح الیاء و اسکان اللام و تخفیف القاف کما قال: فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا، و قرأ الآخرون یلقون بضم الیاء و فتح اللام و تشدید القاف، کما قال: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و قوله: «تحیّة»، اى ملکا. و قیل بقاء دائما. و قوله: سَلاماً، قال الکلبى: یحیّى بعضهم بعضا بالسلام و یرسل الرب الیهم بالسلام، و قیل: التحیة البشارة لهم بالخلود فى الجنان، و السّلام السلامة فیها من الآفات.
خالِدِینَ فِیها، اى فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. هذه فى مقابلة قوله: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.
قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی، اى ما یبالى بکم و ما یکترث و ما یصنع لَوْ لا دُعاؤُکُمْ للَّه ولدا و شریکا، یدلّک على صحّة هذا التأویل قوله: فَقَدْ کَذَّبْتُمْ، میگوید چه کار دارد بشما و عذاب کردن شما خداوند من اگر نه آنید که شما خداوند خویش را مىفرزند و انباز گوئید. هذا کقوله: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.
قال ابن عباس: معناه قل ما یعبوء بخلقکم ربى لو لا عبادتکم و طاعتکم ایّاه یعنى انه خلقکم لعبادته، چه کار داشت خداوند من بآفریدن شما اگر نه طاعت و عبادت وى را بودى؟ او جل جلاله خلق را که آفرید عبادت و معرفت خود را آفرید. همانست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و قیل معناه اىّ وزن یکون لکم عنده لو لا توحیدکم ایّاه: چه وزن بودى و چه قدر شما را بنزدیک او اگر نه عبادت شما و توحید شما بودى؟ وزنى و قدرى که هست توحید راست و اهل توحید را، آن گه خطاب با کفّار مکه گردانید، گفت: فقد کذبتم ایها الکافرون، یعنى انّ اللَّه دعاکم بالرسول الى توحیده و عبادته، فَقَدْ کَذَّبْتُمْ الرّسول و لم تجیبوه. اى کافران مکه اللَّه شما را به پیغام و رسول خویش با توحید خواند، شما پیغامبر را دروغزن گرفتید و پیغام او دروغ شمردید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً، اى عذابا دائما لازما و هلاکا مفنیا یلحق بعضکم ببعض. اکنون که تکذیب کردید گوش دارید عذابى دائم لازم که شما را نیست گرداند و بیخ برآرد. قال عبد اللَّه بن مسعود: هو یوم بدر قتل منهم سبعون و اسر سبعون ثم اتصل به عذاب الآخرة لازما لهم. قال ابن مسعود: خمس قد مضیق: الدخان و القمر و الروم و البطشة و اللزام، قال: و الدخان هو ان صبّ على قریش جدب سبع کسبع یوسف حتى اکلوا القدّ و العظم و نبشوا عن الموتى و رأى الناس مثل الدخان فى الهواء من الجوع. قال الزجاج: معناه فسوف یکون تکذیبکم لزاما یلزمکم فلا تعطون التوبة و تلزمکم فیه العقوبة فیدخل فى هذا یوم بدر و غیره مما یلزمهم من العذاب. و قیل هذا اللزام هو الاختصام المذکور فى سورة الحج فى قوله: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ. ذاک الاختصام هو هذا الالتزام.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً، الخلفة مصدر بمعنى الاختلاف، اى مختلفین الى الخلق، یجیء هذا حینا و هذا حینا، و قیل خلفة اى مختلفین فى اللون احدهما ابیض و الآخر اسود. و قال ابن عباس و الحسن و قتادة: یعنى خلفا و عوضا یقوم احدهما مقام صاحبه، فمن فاته عمله فى احدهما قضاه فى الآخر فیکون فیه توسعة على العباد فى نوافل العبادات و الطاعات.
قال شقیق بن سلمة: جاء رجل الى عمر بن الخطاب و قال: فاتتنى الصلاة اللّیلة.
قال: ادرک ما فاتک من لیلتک فى نهارک، فانّ اللَّه عز و جل جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ. و قال ابن زید: یعنى یخلف احدهما صاحبه، اذا ذهب احدهما جاء الآخر، فهما یتعاقبان فى الضّیاء و الظلام و الزیادة و النقصان، یدل علیه قول زهیر:
بها العین و الآرام یمشین خلفة
و اطلاؤها ینهضن من کلّ مجثم.
لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ، قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمّها من الذّکر یعنى لمن اراد ان یذکر اللَّه بصلاة و تسبیح و قراءة، و قرأ الآخرون یذّکّر بتشدید الذّال و الکاف، اى یتذکر و یتعظ أَوْ أَرادَ شُکُوراً. یعنى یشکر اللَّه عز و جلّ على تراخى المستدرک. و قیل یشکر نعم اللَّه المذکورة فى الآیة.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ نسبهم الیه للتّخصیص و التّفضیل و ان کان الخلق کلّهم عباده کقول القائل: هذا البار ابنى لا هذا العاق. و قیل: اضافهم الى اسمه الخاص لانّهم اهل الخصوص، و المعنى و خواص عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ، و قیل: العباد هاهنا جمع عابد کصاحب و صحاب و تاجر و تجار و راجل و رجال، اى الّذین یعبدونه حقّ عبادته، هم الَّذِینَ یَمْشُونَ، هذا على قول من جعل خبر المبتدا: الَّذِینَ یَمْشُونَ، و من جعل خبر المبتدا: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ، جعل الَّذِینَ یَمْشُونَ و ما بعده وصفا لعباد الرّحمن.
و قوله: یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً اى بالسکینة و الوقار و التواضع غیر اشرین و لا مرحین، کقوله: وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً. و الهون الرّفق و اللّین و هو مصدر یقوم مقام الحال، اى هینین لینین، کما وصف النبى (ص) المؤمنین، فقال: المؤمنون هیّنون لیّنون کالجمل الانف ان قید انقاد و ان انیخ على صخرة استناخ.
قال بعضهم: هیّنون لینون بالتّخفیف یستعمل فى المدح لا غیر، و بالتّشدید قد یستعمل فى غیر المدح.
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، اى اذا کلّمهم السّفهاء بما یکرهون فى القول، قالُوا سَلاماً، اى اجابوهم بالحسن و صانوا انفسهم عن مسافهتهم و مشاتمتهم. و معنى سلاما سدادا، و تقدیره: قالوا قولا سلاما یسلمون من عقباه و یسلمون فیه من الاثم. و قال بعضهم یقولون لو لا ندعوا الى السلم و هو الصلح. و قیل معناه یقولون سلام علیکم، دلیله قوله عزّ و جل: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، قال الکلبى و ابو العالیة هذا قبل ان یؤمر بالقتال، ثم نسختها آیة القتال وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً، کان الحسن البصرى اذا قرأ الآیة الاولى قال: هذا وصف نهارهم، و اذا قرأ هذه قال: هذا وصف لیلهم. و روى عن الحسن ایضا انه قال: نهارهم فى خشوع و لیلهم فى خضوع یقال لمن ادرک اللیل بات، نام او لم ینم. یقال بات فلان قلقا، و المعنى یبیتون لربهم باللیل فى الصلاة سجدا على وجوههم و قیاما على اقدامهم. قال ابن عباس: من صلّى بعد العشاء الآخرة رکعتین او اکثر فقد بات للَّه ساجدا و قائما. و عثمان بن عفان قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من صلّى العشاء فى جماعة کان کقیام نصف لیله و من صلّى الفجر فى جماعة کان کقیام لیلة».
و قوله: «قیاما» یجوز ان یکون مصدرا و یجوز ان یکون جمع قائم کصاحب و صحاب، و قوله: سُجَّداً، جمع ساجد، و قدّم السجود و اخّر القیام لروىّ الآیة، و لیعلم انّ القیام فى الصّلاة.
خلافست میان علما که در نماز طول القیام فاضلتر یا کثرت رکوع و سجود، قومى گفتند: کثرت رکوع و سجود فاضلتر، که اللَّه تعالى گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ، بنده هر بار که سجود کند در نماز بحقّ نزدیک گردد. مصطفى (ص) گفت: «اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدّعا».
ابن عمر یکى را دید که در نماز قیام دراز داشت، گفت: اگر من او را شناختمى من او را بکثرت رکوع و سجود فرمودمى، که از رسول خدا شنیدم علیه السلام که گفت: «انّ العبد اذا قام یصلّى، اتى بذنوبه فجعلت على رأسه و عاتقیه، فکلّما رکع او سجد تساقطت عنه».
و قال معدان بن طلحة: لقیت ثوبان مولى رسول اللَّه (ص) فقلت: اخبرنى بعمل یدخلنى اللَّه به الجنّة. فقال: سألت عن ذلک رسول اللَّه فقال: «علیک بکثرة السّجود للَّه فانک لا تسجد للَّه سجدة الّا رفعک اللَّه بها درجة و حط عنک بها خطیئة».
و قال ربیعة بن کعب الاسلمى: کنت ابیت مع رسول اللَّه فأتیته بوضوئه و حاجته، فقال لی: «سل!» فقلت: اسألک مرافقتک فى الجنّة. قال: «او غیر ذلک». قلت: هى حاجتى یا رسول اللَّه.
قال: «فاعنّى على نفسک بکثرة السّجود».
قومى گفتند طول القیام فاضلتر، که، خبر درست است که از رسول خدا پرسیدند: اىّ الصلاة افضل؟ قال: «طول القنوت».
و قال اسحاق: امّا بالنّهار فکثرة الرّکوع و السّجود، و امّا باللّیل فطول القیام. قال ابو عیسى: و انما قال اسحاق هذا لانه وصف صلاة النبى باللیل و وصف طول القیام، و امّا بالنّهار فلم یوصف من طول القیام ما وصف باللّیل.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ بعد الفراغ من الصلاة: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً، اى ملحا دائما لازما غیر مفارق من عذّب به من الکفّار، و منه سمّى الغریم لطلبه حقّه و الحاحه على صاحبه و ملازمته ایّاه، و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به لا یصبر عنه و لا یفارقه. و قال الحسن: قد علموا انّ کلّ غریم یفارق غریمه الّا غریم جهنّم. و قیل الغرام، اشدّ العذاب و هو مصدر غرم غرما و غراما.
قال محمد بن کعب: انّ اللَّه تعالى سأل الکفّار ثمن نعمته فلم یؤدّوه الیه فاغرمهم فادخلهم النّار.
إِنَّها ساءَتْ یعنى انّ جهنّم ساءت مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً، اى بئست موضع قرار و اقامة، منصوبان على التّمییز.
وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا، قیل: الاسراف مجاوزة الحدّ الّذى اباحه اللَّه تعالى لعباده الى ما فوقه، و الاقتار القصور عمّا امر اللَّه به، و القوام بین الامرین، و المسرف مذموم و کذلک المقتر.
روى عن معاذ انه قال: لمّا نزلت هذه الآیة سألت رسول اللَّه (ص) عن النفقه فى السرف و الاقتار ما هو؟ فقال: «من منع من حقّ فقد قتر، و من اعطى فى غیر حقّ فقد اسرف».
و قیل: الاسراف الانفاق فى معصیة اللَّه، و الاقتار منع حقّ اللَّه، و القوام الاقتصاد و هو مصدر و قیل: القوام العدل و هما واحد و الکسر فیه لغة و هو منصوب بخبر «کان»، اى و کان الانفاق قواما. و قال الزجاج: تفسیر هذه الآیة على الحقیقة ما ادّب اللَّه سبحانه به نبیّه فقال: وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. قرأ ابن کثیر و اهل البصرة یقتروا بفتح الیاء و کسر التّاء و قرأ نافع و ابن عامر یقتروا بضمّ الیاء و کسر التّاء من اقتر یقتر، و قرأ الباقون یقتروا بفتح الیاء و ضمّ التّاء و کلّها لغات صحیحة. یقال: اقتر و قتر بالتّشدید و قتر یقتّر و یقتر، قال یزید بن حبیب فى هذه الآیة: اولئک اصحاب محمد (ص) کانوا لا یأکلون طعاما للتّنعم و اللّذة و لا یلبسون ثیابا للجمال و لکن کانوا یریدون من الطعام ما یسدّ عنهم الجوع و یقوّیهم على عبادة ربّهم و من الثیاب ما یستر عوراتهم و یکنّهم من الحرّ و القرّ.
قال النبی (ص): «لیس لابن آدم حقّ فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء.
یعنى کسر الخبز واحدتها جرفة. و قال عمر: کفى سرفا ان لا یشتهى الرّجل شیئا الا اشتراه فاکله.
وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ قال عبد اللَّه بن مسعود: سألت رسول (ص): اىّ الذنب اعظم؟ قال: ان تجعل للَّه ندّا و هو خلقک. قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تقتل ولدک مخافة ان یطعم معک» قال قلت: ثمّ اىّ؟ قال: «ان تزنى بحلیلة جارک» فانزل اللَّه تعالى تصدیقها: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، اى لا یعبدون الصنم و لا یجعلون للَّه شریکا و لا یقتلون النفس التی حرّم اللَّه قتلها و هى نفس المؤمن و المتعاهد الا بالحق، یعنى بحق یبیح قتلها، و هو الشرک و الزنا، و قتل النفس بغیر حق، و السعى فى الارض بالفساد. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ، اى شیئا من هذه الافعال یَلْقَ أَثاماً. یعنى عقوبة. تقول اثم الرجل بالکسر اذنب و اثمه جازاه.
قال الشاعر:
و هل یأثمنى اللَّه فى ان ذکرتها
و عللت اصحابى بها لیلة النّفر
و قیل اثاما اثما و قال ابن عباس یرید جزاء الاثم و یروى فى الحدیث: «ان الغى و الآثام بئران یسیل فیهما صدید اهل النار.»
و قیل الآثام واد فى جهنم فیه الزناة.
یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وقتا بعد وقت، یعذب بالوان العذاب وَ یَخْلُدْ فِیهِ، اى فى العذاب «مهانا» ذلیلا صاغرا مستخفا به لا یغاث. قرأ ابن عامر و ابو بکر: «یضاعف» و «یخلد» برفع الفاء و الدّال. على ابتداء، و شدّد ابن عامر: یضعّف.
و قرأ الآخرون بجزم الفاء و الدّال على جواب الشرط.
ثمّ قال: إِلَّا مَنْ تابَ من الشرک و الذنوب وَ آمَنَ باللّه و نبیّه محمد (ص) وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فى ایمانه. قال ابن عباس: قرأناها على عهد النبی (ص) سنتین: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، ثمّ نزلت: إِلَّا مَنْ تابَ، فما رأیت النّبی (ص) فرح بشىء قط، فرحه بها و فرحه به: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً الایة. و قیل نزلت هذه الآیة فى الوحشى قاتل حمزة: روى عطاء عن ابن عباس، قال: اتى وحشى النّبی (ص) فقال: أتیتک مستجیرا، فاجرنى حتى اسمع کلام اللَّه. فقال رسول (ص): «قد کنت احبّ ان اراک على غیر جوار فامّا اذا اتیتنى مستجیرا فانت فى جوارى.
حتى تسمع کلام اللَّه». قال: فانى اشرکت و قتلت النفس التی حرم اللَّه و زنیت فهل یقبل اللَّه منّى توبة؟ فصمت رسول اللَّه (ص) حتى انزلت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیة، فتلاها علیه، فقال: ارى شرطا فلعلى لا اعمل صالحا، انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه. فنزلت: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، فدعاه فتلا علیه. فقال: و لعلّى ممّن لا یشاء انا فى جوارک حتى اسمع کلام اللَّه.
فنزلت: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. فقال نعم الآن لا ارى شرطا، فاسلم.
و هذه الآیة نزلت بالمدینة و هى ناسخة لما فى النساء فى قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ. و قیل هذه منسوخة بها. و قیل هذه فى الشرک، و الصحیح انّ هذه هى الناسخة بدلیل قوله: وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ، و هذا محکم بالاجماع.
فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ذهب جماعة الى ان هذا التبدیل فى الدنیا.
قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و مجاهد و السدىّ و الضحاک: یبدلهم اللَّه بقبائح اعمالهم فى الشرک محاسن الاعمال فى الاسلام فیبدلهم بالشرک ایمانا، و بقتل المؤمنین قتل المشرکین، و بالزّنا عفّة و احصانا. و قال قوم یبدل اللَّه سیئاتهم التی عملوها فى الاسلام، حسنات یوم القیمة و هو قول سعید بن المسیب و مکحول، یدل علیه ما روى ابو ذر قال: رسول اللَّه (ص): «انّى لاعلم آخر رجل یخرج من النّار یؤتى بالرّجل یوم القیامة، فیقال: اعرضوا علیه صغار ذنوبه و یخبؤ عنه کبارها، فیقال له: عملت یوم کذا کذا و هو مقرّ لا ینکر و هو مشفق من کبارها، فیقال: اعطوه مکان کل سیئة حسنة فیقول: انّ لى ذنوبا ما اریها هاهنا»، قال ابو ذر: فلقد رأیت رسول اللَّه (ص) ضحک حتى بدت نواجذه. و قال بعضهم: انّ اللَّه یمحوا بالندم جمیع السیئات ثمّ یثبت مکان کلّ سیّئة حسنة. قال الزجاج: لیس انّ السیئة بعینها تصیر حسنة و لکنّ التأویل انّ السیئة تمحى بالتوبة و تکتب الحسنة مع التوبة و الکافر یحبط اللَّه عمله و یثبت له السیئات. و قیل: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً هذه الثلث بحذاء تلک الثلاث: امّا من دعى مع اللَّه الها آخر، فآمن، و اما من زنى، فتاب، و اما من قتل، فعمل عملا صالحا. اجاب الى القصاص او الدّیة، فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لما تقدم قبل التوبة رَحِیماً لما بعدها.
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً قال بعض اهل العلم: هذا فى التوبة من غیر ما سبق ذکره فى الآیة الاولى من القتل و الزنا، یعنى من تاب من الشرک و عمل صالحا، یعنى ادى الفرائض ممّن لم یقتل و لم یزن، فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، اى یعود الیه بعد الموت متابا حسنا، یفضّل على غیره ممن قتل و زنى، فالتوبة الاولى و هى قوله: وَ مَنْ تابَ، رجوع عن الشرک و الثانیة رجوع الى اللَّه للجزاء و المکافاة.
و المعنى من تاب و رجع من الشرک و عمل بطاعته، فانّ ذلک یرجع الى اللَّه. و مثله قوله: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ، اى یجازى علیه اذا علمه. و قال بعضهم: هذه الآیة ایضا فى التوبة عن جمیع السیئات و معناه من اراد التوبة و عزم علیها فلیبادر الیها و یوجه بها الى اللَّه. و قیل معناه من تاب فلیتب للَّه لا لغیره. فقوله: «یتوب الى اللَّه خبر بمعنى الامر، و قیل معناه فلیعلم انّ توبته و مصیره الى اللَّه، و قیل من تاب من ذنوبه فانّه یتوب الى من یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السیئات، فلا تهتم لذنوبک اذا تبت عنها الى اللَّه. ثم قیده بالمصدر فقال: مَتاباً تأکیدا، اى یتوب الى اللَّه حقا.
وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ یعنى الشرک و تعظیم الانداد، قاله اکثر المفسرین.و قال على بن ابى طلحة، یعنى شهادة الزور، و کان عمر بن الخطاب یجلد شاهد الزور اربعین جلدة و یسحم وجهه و یطوف به فى السوق. و قال مجاهد یعنى اعیاد المشرکین من المجوس و النصارى. و قال قتادة معناه لا یساعدون اهل الباطل على باطلهم.
و قیل معناه لا یشهدون مجلس الزور، فیدخل فیه اللّهو و اللّعب و الکذب و النّوح و الغناء بالباطل. روى عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عز و جل یقوم یوم القیمة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللَّه و من مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک. ثمّ یقول للملائکة: اسمعوا عبادى تحمیدى و ثنائى و تمجیدى و اخبروهم أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. و اصل الزور تمویه الباطل بما یوهم انّه حقّ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ، یعنى مرّوا بجمیع ما ینبغى ان یلغى و یطرح، مَرُّوا کِراماً. اى اعرضوا عنه مسرعین کقوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.
و یقال تکرم فلان عما یشینه اذا تنزه و اکرم نفسه عنها. قال الحسن و الکلبی: اللّغو المعاصى کلّها، یعنى اذا مروا بمجالس اللّهو و الباطل مرّوا کراما و قال مقاتل: اذا سمعوا من الکفّار الشتم و الاذى، اعرضوا و صفحوا. و قال السدی: هى منسوخة بآیة القتال. و قیل اذا ارادوا ذکر النّکاح و ذکر الفروج کنواعنه، فالکرم هاهنا هو الکنایة و التعریض و قوله عز و جلّ: کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ، کنایة عن البول و الخلاء، و قد کنى اللَّه عز و جل فى القران عن الجماع بلفظ الغشیان و التلبس و النکاح و السر و الإتیان و الافضاء و اللمس و المس و الدخول و المباشرة و المقاربة فى قوله: وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و الطمث فى قوله: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ و هذا باب واسع فى العربیّة.
و قیل نزلت هذه الآیة فى قوم مرّوا لما دخلوا مکة بابواب بیوتهم التی عبدوا فیها الصنم، مرّوا متکرمین لم یلاحظوها و لم یلتفتوا الیها، فشکرهم اللَّه ذلک.
وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، اى اذا قرى علیهم القرآن او وعظوا بالقرآن و خوفوا بما فیه لم یتغافلوا عنها کأنهم صمّ لم یسمعوها و عمى کانّهم لم یروها اى لم یکونوا على حالهم الاولى کان لم یسمعوا بل خروا سجدا و بکیا سامعین مبصرین لما امروا به و نهوا عنه، کقوله: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا.
وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و ابو بکر ذرّیتنا بغیر الف، على الوحدة، و قرأ الباقون ذرّیّاتنا بالالف على الجمع، و الذّرّیّة اسم للجمع کقوم و رهط، و من جمع فکانّه یجمع القوم اقواما، و فى معناه قولان: احدهما اجعل لنا ازواج خیر و اولاد خیر، و الثانى هب لنا من الازواج اولادا، یعنى اولاد الصّلب، و من ذرّیّتنا اولادا، یعنى اولاد الاولاد و الاعقاب، لتقرّ أعیننا برؤیتنا ایّاهم على طاعة اللَّه و طاعة رسوله. سألوا اللَّه عز و جل ان یریهم ازواجهم و ذرّیّاتهم فى طاعته. و قال الزجاج: سألوا ان یلحق اللَّه عز و جل بهم ذرّیّتهم فى الجنة، و قال القرظى لیس شیء اقرّ لعین المؤمن من ان یرى زوجته و اولاده مطیعین للَّه عز و جل، و قوله: قُرَّةَ أَعْیُنٍ مصدر فلهذا لم یجمع. و قرئ فى الشواذ قرات اعین و اشتقاقه من القرّ و هو البرد لانّ دمعة السرور باردة، و ضده «سخنة العین».
و قیل من القرار اى یقر البصر به فلا ینظر الى غیره. وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً، اى ائمّة یقتدون فى الخیر بنا. و وحّد اماما لانّه مصدر، کالصیام و القیام، یقال: امّ اماما کما یقال صام صیاما و قام قیاما. و قیل هو جمع امّ کراع و رعاء و تاجر و تجار.
و قیل معناه اجعل کلّ واحد منّا اماما. و قیل واحد اراد به الجمع، کقوله: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا، اى اطفالا، فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی، اى اعداء. و یقال امیرنا هؤلاء، اى امراؤنا. و قال الحسن اجعلنا نقتدى بالمتقین و یقتدى بنا المتقون و قال ابن عباس: اجعلنا ائمّة هدایة کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، و لا تجعلنا ائمّة ضلالة، کما قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ. قال القفال و جماعة من المفسرین: هذه الآیة دلیل على انّ طلب الرئاسة فى الدین واجب. جابر بن عبد اللَّه گفت: پیش امیر المؤمنین على (ع) حاضر بودم که مردى آمد به نزدیک وى و پرسید که یا امیر المؤمنین: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً نزول این آیت در شأن کیست؟ و ایشان چه قومند که رب العالمین ایشان را باخلاق پسندیده و خصال ستوده یاد کرد، و آن گه بخصائص قربت و لطایف کرامت مخصوص کرد و طرف و غرف در جنّات النّعیم ایشان را نامزد کرد؟ جابر گفت آن ساعت على روى وامن کرد و گفت: «یا جابر! تدرى من هؤلاء؟هیچ دانى که ایشان کهاند و این آیت کجا فرود آمد؟
گفتم: یا امیر المؤمنین: نزلت بالمدینة، بمدینه فرو آمد این آیت گفت: «نه یا جابر که این آیت بمکه فرو آمد. یا جابر! الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً بو بکر بو قحافه است او را حلیم قریش مىگفتند در بدو کار که رب العزّه او را بعزّ اسلام گرامى کرد، او را دیدم در مسجد مکه از هوش برفته از بس که کفّار بنى مخزوم و بنى امیه او را زده بودند، و بنو تیم از بهر او خصومت کردند با بنى مخزوم، او را بخانه بردند هم چنان از هوش برفته. چون با هوش آمد مادر خود را دید بر بالین وى نشسته، گفت: یا امّه این محمد (ص)؟ اى مادر محمد کجاست و کار وى بچه رسید؟ پدرش بو قحافه گفت: و ما سؤالک عنه و لقد اصابک من اجله ما لا یصیب احدا لاجل احد؟ اى پسر چه جاى آنست که تو از حال محمد پرسى و دل بوى چنین مشغول دارى؟ نهبینى که بر تو چه میرود از بهر وى؟ اى پسر نمىبینى بنو تیم که بتعصّب تو برخاسته و میگویند اگر تو از دین محمد باز گردى و بدین پدران خویش بازآیى ما ثار تو از بنى مخزوم طلب کنیم و ایشان را به پیچانیم و کم آریم تا تشفّى تو پدید کنیم. ابو بکر سخت حلیم بود و بردبار و متواضع سر برداشت و گفت: اللّهم اهد بنى مخزوم لا یعلمون، یأمروننى بالرجوع من الحقّ الى الباطل. رب العزه او را بستود در آن حلم و وقار و سخنان آزادوار و در حقّ وى گفت: الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً. یا جابر! وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً سالم است مولى بو حذیفه که همه شب در قیام بودى متعبد و متهجد، وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ الآیة ابو ذر غفارى است که پیوسته با بکا و حزن بودى از بیم دوزخ و از آتش قطیعت تا رسول خدا او را گفت: «یا با ذر! هذا جبرئیل یخبرنى انّ اللَّه تعالى اجارک من النار»، وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا الآیه ابو عبیده جراح است، انفق ماله على نفسه و على اقربائه، فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الآیه على بن ابى طالب است که هرگز بت نپرستید و شرک نیاورد و هرگز زنا نکرد و قتل بناحق نکرد، وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است: خطاب بن نفیل درعى بفروخت پس پشیمان شد سعید را گفت: تو دعوى کن که آن درع جدّ مرا بود عمرو بن نفیل و خطاب را در آن حقّى نه تا ترا رشوتى دهم سعید گفت: مرا برشوت تو حاجتى نیست و دروغ گفتن کار من نیست. فرضى اللَّه فعله، وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ الآیه سعد بن ابى وقاص است وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا الآیه عمر خطاب است. ایشان را جمله باین صفات ستوده و اخلاق پسندیده که نتایج اخلاق مصطفى (ص) است، یاد کرد.
آن گه گفت: اولئک، یعنى اولئک الذین استجمعوا هذه الخصال، یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعنى یثابون الدرجة الرفیعة فى الجنة. و الغرفة کلّ بناء مرتفع عال.
قال عطاء یرید غرف الدّرّ و الزبرجد و الیاقوت فى الجنة بِما صَبَرُوا على امر اللَّه و طاعته و على الفقر و الفاقه. و قیل بما صبروا على اذى المشرکین. و قیل بصبرهم عن الشهوات. و عن الحسن قال: قال النبی (ص): انّ فى الجنة لغرفا مبنیة فى الهواء لا علاقة من فوقها و لا عماد لها من تحتها لا یأتیها اهلها الا شبه الطیر لا ینالها الا اهل البلاء».
وَ یُلَقَّوْنَ فِیها قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر یلقون بفتح الیاء و اسکان اللام و تخفیف القاف کما قال: فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا، و قرأ الآخرون یلقون بضم الیاء و فتح اللام و تشدید القاف، کما قال: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و قوله: «تحیّة»، اى ملکا. و قیل بقاء دائما. و قوله: سَلاماً، قال الکلبى: یحیّى بعضهم بعضا بالسلام و یرسل الرب الیهم بالسلام، و قیل: التحیة البشارة لهم بالخلود فى الجنان، و السّلام السلامة فیها من الآفات.
خالِدِینَ فِیها، اى فى الجنّة لا یموتون و لا یخرجون منها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. هذه فى مقابلة قوله: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.
قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی، اى ما یبالى بکم و ما یکترث و ما یصنع لَوْ لا دُعاؤُکُمْ للَّه ولدا و شریکا، یدلّک على صحّة هذا التأویل قوله: فَقَدْ کَذَّبْتُمْ، میگوید چه کار دارد بشما و عذاب کردن شما خداوند من اگر نه آنید که شما خداوند خویش را مىفرزند و انباز گوئید. هذا کقوله: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.
قال ابن عباس: معناه قل ما یعبوء بخلقکم ربى لو لا عبادتکم و طاعتکم ایّاه یعنى انه خلقکم لعبادته، چه کار داشت خداوند من بآفریدن شما اگر نه طاعت و عبادت وى را بودى؟ او جل جلاله خلق را که آفرید عبادت و معرفت خود را آفرید. همانست که گفت: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و قیل معناه اىّ وزن یکون لکم عنده لو لا توحیدکم ایّاه: چه وزن بودى و چه قدر شما را بنزدیک او اگر نه عبادت شما و توحید شما بودى؟ وزنى و قدرى که هست توحید راست و اهل توحید را، آن گه خطاب با کفّار مکه گردانید، گفت: فقد کذبتم ایها الکافرون، یعنى انّ اللَّه دعاکم بالرسول الى توحیده و عبادته، فَقَدْ کَذَّبْتُمْ الرّسول و لم تجیبوه. اى کافران مکه اللَّه شما را به پیغام و رسول خویش با توحید خواند، شما پیغامبر را دروغزن گرفتید و پیغام او دروغ شمردید، فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً، اى عذابا دائما لازما و هلاکا مفنیا یلحق بعضکم ببعض. اکنون که تکذیب کردید گوش دارید عذابى دائم لازم که شما را نیست گرداند و بیخ برآرد. قال عبد اللَّه بن مسعود: هو یوم بدر قتل منهم سبعون و اسر سبعون ثم اتصل به عذاب الآخرة لازما لهم. قال ابن مسعود: خمس قد مضیق: الدخان و القمر و الروم و البطشة و اللزام، قال: و الدخان هو ان صبّ على قریش جدب سبع کسبع یوسف حتى اکلوا القدّ و العظم و نبشوا عن الموتى و رأى الناس مثل الدخان فى الهواء من الجوع. قال الزجاج: معناه فسوف یکون تکذیبکم لزاما یلزمکم فلا تعطون التوبة و تلزمکم فیه العقوبة فیدخل فى هذا یوم بدر و غیره مما یلزمهم من العذاب. و قیل هذا اللزام هو الاختصام المذکور فى سورة الحج فى قوله: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ. ذاک الاختصام هو هذا الالتزام.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ، این آیت در شأن کفار قریش فروآمد، قومى مخصوص که علم اللَّه در حق ایشان سابق شده که هرگز ایمان نیارند و در کفر میرند. ربّ العالمین مصطفى را خبر داد که ایشان سخن تو نپذیرند و پند تو ایشان را سود ندارد که ما بر دلهاى ایشان مهر نهادهایم تا ایمان در آن نشود و کفر از آن بیرون نیاید. همانست که جاى دیگر گفت: وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ و ایشان را مردگان نام کرد، که ایشان را نه در آنچه مىشنوند نفعیست و نه بآن عمل میکنند، راست چون مردگانند که حس و عقل ندارند. میگوید یا محمد چنان که نتوانى تو که مردگان را شنوا کنى تا سخن بشنوند ایشان را هم نتوانى که شنوا کنى تا حق بشنوند. ابن کثیر وَ لا تُسْمِعُ بتاء مفتوحه خواند الصُّمَّ مرفوع میگوید کران آواز خواننده نشنوند إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ خاصّه آن گه که پشت برگردانند بر خواننده و میروند، نه بگوش شنوند و نه برمز و اشارت بدانند.
وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ قرأ حمزة تهتدى العمى عن ضلالتهم، و المعنى هم کالعمى و ما فى وسعک ادخال الهدى فى قلب من عمى عن الحق فلم ینظر الیه بعین قلبه. إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ، اى ما تسمع الّا من اتّبع الحق طالبا له بالنظر فى آیاتنا و یسلک طریق القبول و هو من سبق من اللَّه العلم بانّه یوفقه و یؤمن. میگوید تو نتوانى که گمراهان را با راه آرى و نتوانى که کران را بشنوانى مگر کسى طالب حق بود بنظر و استدلال، و توفیق یافته که دعوت قبول کند و پند بشنود، و این کسى تواند بود که عنایت ازلى درو رسیده و بعلم اللَّه رفته که وى ایمان آرد و بسعادت ابد رسد.
روى انّ النبى (ص) قام على منبره فقبض کفّه الیمنى فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل الجنة باسمائهم و انسابهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه»، ثمّ قبض کفه الیسرى فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل النار باسمائهم و اسماء آبائهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه فلیعملنّ اهل السعادة بعمل اهل الشقاء حتى یقال کانّهم منهم بل هم هم، ثم یستنقذهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقة، و لیعملن اهل الشقاء بعمل اهل السعادة حتى یقال کانّهم منهم بل هم هم، ثم لیخرجنّهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقة. السّعید من سعد بقضاء اللَّه و الشقى من شقى بقضاء اللَّه و الاعمال بالخواتیم».
و قال (ص): «انّ العبد لیعمل عمل اهل النار و انّه من اهل الجنّة و یعمل عمل اهل الجنّة و انّه من اهل النّار و انّما الاعمال بالخواتیم».
و قالت عائشة دعى رسول اللَّه (ص) الى جنازة صبىّ من الانصار فقلت طوبى لهذا عصفور من عصافیر الجنّة لم یعمل سوا قال او غیر ذلک یا عائشة، انّ اللَّه خلق الجنّة و خلق النّار فخلق لهذه اهلا و لهذه اهلا خلقهم لها و هم فى اصلاب آبائهم.
بر وفق این اخبار آوردهاند که رسول خدا حکایت کرد که در بنى اسرائیل زاهدى بود دویست سال عبادت کرده و در آرزوى آن بود که وقتى ابلیس را بهبیند تا با وى گوید الحمد للَّه که درین دویست سال ترا بر من راه نبود و نتوانستى مرا از راه حق بگردانیدن آخر روزى ابلیس از محراب خویشتن را باو نمود، او را بشناخت، گفت: اکنون بچه آمدى یا ابلیس؟ گفت دویست سالست تا میکوشم که ترا از راه ببرم و بکام و مراد خویش درآرم و از دستم برنخاست و مراد من برنیامد، و اکنون تو درخواستى تا مرا بینى دیدار من ترا بچه کار آید؟ که از عمر تو دویست سال دیگر مانده است. این سخن بگفت و ناپدید گشت زاهد در وساوس افتاد گفت از عمر من دویست سال مانده و من خویشتن را چنین در زندان کردهام؟ از لذّات و شهوات باز مانده و دویست سال دیگر هم برین صفت دشخوار بوده تدبیر من آنست که صد سال در دنیا خوش زندگانى کنم لذّات و شهوات آن بکار دارم آن گه توبت کنم و صد سال دیگر بعبادت بسر آرم که اللَّه تعالى غفور و رحیم است. آن روز از صومعه بیرون آمد سوى خرابات شد و بشراب و لذّات باطل مشغول گشت و بصحبت مؤمنات تن در داد، چون شب درآمد عمرش بآخر رسیده بود ملک الموت درآمد و بر سر آن فسق و فجور جان وى برداشت. آن طاعات و عبادات دویست ساله بباد بر داد حکم ازلى درو رسیده و شقاوت دامن او گرفته. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ هذا القول هو حکم العذاب و وقوع السخط و انقطاع المهلة، کقوله: وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا، و ذلک حین لا یقبل اللَّه سبحانه من کافر ایمانه و لم یبق الّا من یموت کافرا فى علم اللَّه سبحانه و هذا عند اقتراب الساعة و منقطع الامال و هو خروج الدّابة، فاذا خرجت الحفظة و رفعت الاقلام و شهدت الاجساد على الاعمال و تبیّن الشقى من السعید و تشاهدت الالسن بالکفر و الایمان صراحا. قال ابو سعید الخدرىّ: اذا ترکوا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر وجب الغضب وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ.
خلافست میان علماء تفسیر که شکل دابة چون است و از کجا بیرون آید.
حذیفه گفت از رسول خدا شنیدم که گفت طولها ستون ذراعا لا یدرکها طالب و لا یفوتها هارب، تسم المؤمن بین عینیه، و یکتب بین عینیه مؤمن، و تسم الکافر بین عینیه و یکتب بین عینیه کافر، و معها عصا موسى و خاتم سلیمان. و قال ابن عباس لها زغب و ریش و اربع قوائم. و قال ابن الزبیر رأسها رأس ثور و عینها عین خنزیر و اذنها اذن فیل و قرنها قرن ایّل و عنقها عنق نعامة و صدرها صدر اسد و لونها لون نمر و خاصرتها خاصرة هرّ و ذنبها ذنب کبش و قوائمها قوائم بعیر بین کل مفصلین اثنا عشر ذراعا، تخرج و معها عصا موسى و خاتم سلیمان. فتنکت فى مسجد المؤمن بعصا موسى نکتة بیضا، فیبیض وجهه، و تنکت فى وجه الکافر بخاتم سلیمان نکتة سوداء فیسودّ وجهه، و ذلک قوله تعالى: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. و هذا حین یغلق باب التوبة لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل. و قال وهب وجهها وجه رجل و سایر خلقها خلق الطیر، و قیل هى على صورة فرس.
امّا بیرون آمدن دابة الارض بدانکه علامتى است از علامتهاى مهین قیامت و خاست رستخیز. و از رسول خدا (ص) پرسیدند که از کجا بیرون آید گفت من اعظم المساجد حرمة على اللَّه یعنى المسجد الحرام. قال و عیسى یطوف بالبیت و معه المسلمون این خبر دلیل است که نخست عیسى بیرون آید انگه دابة الارض. ابن عباس گفت وادییست در زمین تهامة از آنجا بیرون آید. عبد اللَّه بن عمر و در زمین طایف بود، آنجا پاى بر زمین زد گفت ازینجا بیرون آید. و گفتهاند از اجیاد مکة بیرون آید. ابن مسعود گفت از میان صفا و مروه. و قال ابن عمر تخرج الدابّة من صدع فى الصفا کجرى الفرس ثلاثة ایّام و ما خرج ثلثها. این خبر موافق آمد با قول حسن بصرى که گفت موسى (ع) از حق درخواست تا دابة الارض بوى نماید. گفتا سه روز و سه شب بیرون مىآمد از زمین و بآسمان برمىشد. موسى چون آن منظر عظیم قطیع دید طاقت نداشت، گفت: ربّ ردّها فردّها، خداوندا بجاى خود باز بر او را و بجاى خود باز شد. مقاتل گفت: لا یخرج منها غیر رأسها فیبلغ رأسها السحاب. و قول درست آنست که او را سه خرجه است یعنى که سه بار بیرون آید: اوّل از زمین یمن برآید چنان که اهل بادیه از وى خبر دارند و ذکر وى بایشان رسد امّا بمکه و دیگر شهرها نرسد، و در آن خرجه اوّل صفت عظمت و طول و عرض وى در چشمها نیاید و پیدا نگردد پس ناپدید شود روزگارى دراز چندان که اللَّه خواهد، پس دوم بار از زمین تهامه برآید و خبر وى به مکه رسد و بدیگر شهرها، باز پنهان شود روزگارى، آن گه سوم بار از میان مکه برآید. و گفتهاند که میان رکن اسود و باب بنى مخزوم بیرون آید بر ان صفت و آن عظمت که گفتیم و بر روى زمین همىرود و هر کجا نفس وى رسد همه نبات و درختان خشک میشود تا در زمین هیچ نبات و درخت سبز نماند مگر درخت سپند که آن خشک نشود از بهر آن که برگه هفتاد پیغامبر با وى است و عصاى موسى و خاتم سلیمان با وى بود، هر مسلمانى را که بیند سر عصا بر پیشانى او نهد یک نقطه نور پدید آید، آن گه سر تا پاى وى همه نور شود و چون کافرى بیند انگشترى سلیمان بر پیشانى او نهد، یک نقطه ظلمت بر پیشانى وى پدید آید. آن گه سر تا پاى وى همه ظلمت و تاریکى گردد. و چون این دابه بیرون آید مسلمانان همه قصد مسجد کنند که وى البته تعرض مسجد نکند و با مردم بزبان ایشان سخن گوید بآن لغت که دریابند: با عربى بزبان عرب و با عجمى بزبان عجم، اینست که ربّ العالمین گفت: تُکَلِّمُهُمْ. سدّى گفت: تُکَلِّمُهُمْ ببطلان الادیان سوى دین الاسلام و گفتهاند سخن گفتن وى آنست که کافر و مسلمان از هم جدا کند، روى فرا قومى کند گوید: ایّها الکفّار مصیرکم الى النار و روى فرا قومى دیگر کند، گوید: ایّها المؤمنون مصیرکم الى الجنة. و قیل تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ فرا روى مردم میگوید، که این مردمان یعنى اهل مکه به بیرون آمدن من گرویده نبودند و ذلک لانّ خروجها من آیات اللَّه قال ابو الجوزاء: سألت ابن عباس تُکَلِّمُهُمْ او تُکَلِّمُهُمْ؟ فقال کلّ ذلک یفعل تکلم المؤمن و تکلم الکافر اى تسمهم انّ الناس بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است یعنى تکلّمهم بانّ الناس و بکسر الف قرائت باقى، و تقدیره تُکَلِّمُهُمْ فتقول أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ.
وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً، اى من کل اهل عصر جماعة کثیرة مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ اى یحبس اوّلهم على آخرهم لیجتمعوا ثم یساقون الى النار و من فى قوله ممّن یکذّب للتبیین لا للتبعیض، اى الفوج من المکذّبین لانّه لا یحشر بعض المکذّبین دون بعض، و انّما خصّ المکذّبین بالحشر دون المؤمنین لانّه یرید وصف حالهم خاصّة دون المؤمنین. و قال المبرّد: لا یقال للمؤمنین حشروا لانّ الحشر لا یستعمل الّا فى الجمع على وجه الاذلال.
حَتَّى إِذا جاؤُ یعنى اذا حضروا المحشر. قال اللَّه تعالى لهم: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها علما. فى هذا تقدیم و تأخیر: یعنى لم تحیطوا بآیاتى علما فکذّبتم بها. کقوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ، وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ قوله: أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ هذا توهین لقولهم و فعلهم، یقال ذلک علىّ ابلغ اذ کان. و قیل هذا توبیخ و تبکیت اى ما ذا کنتم تعملون حین لم تبحثوا عنها و لم تتفکّروا فیها. وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ اى وجب علیهم الوعید، و حلّ بهم العذاب و السخط من اللَّه یوم یحشرون بما ظلموا بسبب کفرهم و تکذیبهم بآیات اللَّه فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ بحجج یدفعون بها عن انفسهم و قیل فهم لا ینطقون بعذر و لا شفاعة، کما قال: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ. و قیل وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ اى لزمتهم حجة اللَّه فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ فلم یجدوا جوابا. و قیل لا یَنْطِقُونَ لانّ افواههم مختومة. و قیل وقوع القول علیهم وقوع السّخط، و حکم العذاب علیهم فى الدنیا و ذلک ما روى عن عبد اللَّه بن مسعود قال: اکثروا زیارة هذا البیت من قبل ان یرفع و ینسى الناس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن من قبل ان یرفع قالوا یا با عبد الرحمن هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرجال قال یصبحون فیقولون قد کنّا نتکلّم بکلام. و نقول قولا فیرجعون الى شعر الجاهلیة و احادیث الجاهلیة، و ذلک حین یقع القول علیهم.
ثم ذکر الدلیل على قدرته و الاهیّته سبحانه فقال: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ من حرکات النصب فیستریح بذلک ابدانهم عدّة للغدو النهار مبصرا لینتشروا فیه فى الارض و یتوصّلوا بذلک الى قضاء حوائجهم و طلب معاشهم. قوله: وَ النَّهارَ مُبْصِراً اى ذا ابصار، کقوله: عِیشَةٍ راضِیَةٍ اى ذات رضى. و قیل مبصرا اى یبصر فیه کما یقال: لیل نائم اى ینام فیه. إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما بیّناه من الآیات فى اللیل و النّهار لدلالات صادقة تورث الایمان باللّه و توجب الاعتراف بتوحیده على کل عاقل متدیّن وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ، اى اذکر یوم ینفخ اسرافیل فى الصّور و هو شبه قرن. قال مجاهد: الصّور کهیئة البوق، و قیل هو جمع صورة کصوفة و صوف یعنى تنفخ الارواح فى الاجساد و الاوّل اصوب و هو المعتقد، و الدلیل علیه قول النبى (ص): کیف انعم و صاحب القرن قد التقمه و حتى جبهته ینظر متى یومر فینفخ.
ابو هریره روایت کند از مصطفى (ص)، گفت: ربّ العالمین آسمانها و زمین بیافرید آن گه بعد از آفرینش آسمان و زمین صور بیافرید و به اسرافیل داد اسرافیل صور در دهن گرفته و چشم فرا عرش داشته منتظر آن تا کى فرمایند او را که در دم. بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن صور چیست گفت مانند سروى عظیم
و الّذى بعثنى بالحق انّ عظم دارة فیه کعرض السّماء و الارض فینفخ فیه ثلاث نفخات: الاولى نفخة الفزع، و الثانیة نفخة الصعق، و الثالثة نفخة القیام لربّ العالمین.
یقال بین کلّ نفختین اربعون یوما من ایام الدّنیا و قیل اربعون سنة فاذا تمّت الاربعون نفخ نفخة الصعق و هو الموت و در خبر است که بو هریره گفت: یا رسول اللَّه فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ این استثنا مر که راست؟
گفت: اولئک الشهداء و هم أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ وقاهم اللَّه فزع ذلک الیوم و آمنهم و هو عذاب یبعثه اللَّه على شرار خلقه و هو الّذى یقول اللَّه عزّ و جل: إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ الى قوله: وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ.
و قیل فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ یعنى اهل الجنّة من الحور و الغلمان و الخدم بعد از نفخه فزع چهل سال گذشته فرمان آید، اسرافیل که انفخ نفخة الصعق فیصعق من فى السماوات و من فى الارض الّا من شاء اللَّه. و در خبر بو هریره است.
فاذا اجتمعوا جاء ملک الموت الى الجبار فیقول قد مات اهل السماء و الارض الّا من شئت فیقول اللَّه سبحانه و هو اعلم من بقى؟ فیقول اى ربّ بقیت انت الحى الذى لا تموت و بقیت حملة العرش و بقى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و بقیت انا. فیقول جلّ و عزّ فیموت جبرئیل و میکائیل فینطق اللَّه العرش فیقول اى ربّ یموت جبرئیل و میکائیل، فیقول: اسکت انّى کتبت الموت على کل من تحت عرشى، فیموتان. ثمّ یأتى ملک الموت الى الجبار فیقول اى ربّ قد مات جبرئیل و مکائیل فیقول و هو اعلم : فمن بقى؟ فیقول: بقیت انت الحى الذى لا تموت، و بقیت حملة عرشک و بقیت فیقول لیمت حملة عرشى فیموتون فیامر اللَّه العرش فیقبض الصور من اسرافیل ثمّ یقول لیمت اسرافیل فیموت ثمّ یأتى ملک الموت، فیقول یا ربّ قد مات حملة عرشک فیقول و هو اعلم فمن بقیها فیقول بقیت انت الحىّ الذى لا تموت، و بقیت انا. فیقول انت خلق من خلقى خلقتک لما رأیت.، فمت، فیموت، فاذا لم یبق احد الّا اللَّه الواحد الاحد الصمد الذى لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ و کان آخرا کما کان اولا طوى السماوات کطىّ السّجل للکتاب ثمّ قال انا الجبّار لمن الملک الیوم؟ فلا یجیبه احد ثم یقول تبارک و تعالى جلّ ثناؤه و تقدّست اسماؤه: للَّه الواحد القهار یوم تبدّل الارض غیر الارض و السماوات فیبسطها بسطا ثم یمدّها مدّ الادیم العکاظى لا ترى فیها عوجا و لا امتا ثم یزجر اللَّه الخلق زجرة واحدة فاذا هم فى هذه الارض المبدّلة فى مثل ما کانوا فیها من الاوّل: من کان فى بطنها کان فى بطنها، و من کان على ظهرها کان على ظهرها. ثم ینزل اللَّه عزّ و جلّ علیهم ما من تحت العرش کمنى الرجال ثم یامر اللَّه عزّ و جلّ السحاب ان یمطر اربعین یوما حتى یکون فوقهم اثنا عشر ذراعا و یامر اللَّه سبحانه الاجساد ان تنبت کنبات الطراثیث او کنبات البقل حتى اذا تکاملت اجسادهم کما کانت، قال اللَّه تعالى لیحیى حملة العرش فیحیون ثم یقول اللَّه عزّ و جلّ لیحیى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون اللَّه اسرافیل فیاخذ الصّور فیضعه على فیه ثم یدعوا اللَّه الارواح فیعطى بها تتوهج ارواح المؤمنون نورا و الأخرى ظلمة فیقبضها جمیعا ثم یلقیها فى الصور ثم یامر اللَّه عزّ و جلّ اسرافیل ان ینفخ نفخة للبعث فتخرج الارواح کانّها النحل قد ملأت ما بین السماء و الارض فیقول اللَّه عزّ و جلّ لیرجعن کل روح الى جسده، فتدخل الارواح الخیاشیم ثم تمشى فى الاجساد او کما یمشى السّمّ فى اللّدیغ.
ثم تنشق الارض عنهم سراعا فانا اوّل من تنشق عند الارض فتخرجون منها الى ربکم تنسلون عراة حفاة غرلا مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ.
قوله: وَ کُلٌّ أَتَوْهُ قرأ حمزة و حفص أَتَوْهُ مقصورا على الفعل، بمعنى جاءوه عطفا على قوله: فَفَزِعَ و اتوه، و قرأ الباقون: آتَوْهُ بالمدّ و ضمّ التاء على مثال فاعلوه کقوله: وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً اى یأتون اللَّه سبحانه داخرین صاغرین.
و ترى الجبال یا محمد تحسبها جامدة قائمة واقفة مستقرة مکانها، وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ حتى تقع على الارض فتستوى بها.
صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ، اى صنع اللَّه ذلک صنعه فهو نصب على المصدر. و قیل معناه هذا من صنع اللَّه الذى خلق الاشیاء على وجه الاتقان و الاحکام انّه خبیر بما یفعلون عالم بافعال عباده قادر على مجازاتهم علیها بما یستحقون قرأ مکى و بصرى و حماد: بما یفعلون بالیاء لقوله آتوه انّما هو خیر عنهم.
قوله: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ یعنى من جاء بالتوحید یوم القیامة و هو شهادة ان لا اله الّا اللَّه، فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها اى ثواب اجود منها. ان قیل فاذا کانت الحسنة: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و هى التوحید فما معنى: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها و هل شىء خیر من لا اله الّا اللَّه فالجواب عنه من وجهین: احدهما انّه على التقدیم و التأخیر، و المعنى فله منها و من اجلها خیر، و الجواب الثانى انّ قوله: خَیْرٌ مِنْها یعنى به الثواب لانّ الطاعة فعل العبد و الثواب فعل اللَّه و فعل اللَّه اشرف من فعل العبد و خیر منه، و قیل مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ یعنى با الاخلاص فى التوحید فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها اى خیر له منها الجنة.
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ یعنى بالشرک فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ و فى ذلک ما روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجیء الاخلاص و الشرک یوم القیامة فیجثوان بین یدى الرب تبارک و تعالى فیقول الرب للاخلاص انطلق انت و اهلک الى الجنة و یقول للشرک انطلق انت و اهلک الى النار ثم تلا هذه الایة من جاء بالحسنة فله خیر منها الى قوله فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
وعن ابى عبد اللَّه الجدلىّ قال: دخلت على على بن ابى طالب (ع) فقال: «یا ابا عبد اللَّه أ لا أنبّئک بالحسنة التی من جاء بها ادخله اللَّه الجنّة و السیّئة التی من جاء بها کبّه اللَّه فى النّار و لم یقبل معها عملا؟ قلت بلى. قال: الحسنة حبّنا و السّیّئة بغضنا».
و قیل: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى رضوان اللَّه کقوله تعالى: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ، و قیل فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى الاضعاف، و هذا تأویل حسن لانّ للاضعاف خصائص منها ان العبد یسأل عن عمله و لا یسأل عن الاضعاف و منها انّ للشیطان سبیلا الى عمله و لیس له سبیل الى الاضعاف و لانّه لا مطمع للخصوم فى الاضعاف و لانّ دار الحسن فى الدنیا و دار الاضعاف الجنّة و لانّ الحسنة على استحقاق العبد و التضعیف کما یلیق بکرم الرّب.
قوله: وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ بالتنوین، یَوْمَئِذٍ بفتح المیم قراءة اهل الکوفة و قرأ سائر القرّاء مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ بالاضافه و هذا اعمّ لانّه آمن من جمیع الفزع.
قال ابن عباس: اذا اطبقت النار على اهلها فزعوا فزعة لم یفزعوا مثلها و هو فزع الاکبر و اهل الجنّة آمنون من ذلک. وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ، یعنى من جاء یوم القیامة مشرکا باللّه فان اللَّه سبحانه یأمر خزنة جهنم ان یطرحوه على وجهه فى النار و یقال لهم هل تجزون الّا ما کنتم تعملون یقال کببته على وجهه فأکبّ، نظیره: قشعت الرّیح السحاب فاقشع، و هذا من الفعل الغریب بعکس سایر الافعال، و منه
قول النبى (ص): و هل یکب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم، و مثله: قلعته فاقلع.
إِنَّما أُمِرْتُ، یعنى قل للعرب یا محمد انّما امرنى اللَّه ان اعبد ربّ هذه البلدة یعنى مکة التی تفتخر بها العرب و یسمون بسببها سکان حرم اللَّه الَّذِی حَرَّمَها اى جعلها حرما آمنا یأمن فیها السباع و الوحوش فلا یعدو الکلب فیها على الغزال و لا ینفر منها الغزال و یکف الناس عن اهلها و عن من لاذ بها. و قیل حَرَّمَها اى عظّم حرمتها من ان یسفک بها دم او یظلم بها احد او یصطاد صیدها او یختلى خلاها فاعبدوه انتم ففیه عزّکم و شرفکم، و قیل حَرَّمَها على الجبابرة حتى لا یتملّکها جبّار و یدّعیها لنفسه. وَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ اى و لربّ هذه البلدة کلّ شىء مع هذه البلدة فانّه مالک الدنیا و الآخرة و ربّ العالمین کلّهم و انّما خصّ هذه البلدة باضافتها الیه تشریفا لها کما قال: ناقَةُ اللَّهِ و بیت اللَّه و رجب شهر اللَّه. وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ اى و امرنى ربّى بان اکون مسلما على دین ابراهیم منقادا لامره مستسلما له متوکّلا علیه.
وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ یعنى و امرنى ربّى ان اقرأ علیکم القرآن و اعرفکم حلاله و حرامه و ما لکم و علیکم فیه. فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ، اى من سلک طریق الرشاد و آمن بالقرآن فلنفسه عمل لانّه لا ینال نعیم الآخرة و لا یأمن العذاب فى الدارین من ترک قصد السبیل بتکذیبه ایّاى و کفره بالقرآن فانّما انا منذر انذر سخط اللَّه و عذابه و نقمته. و هذا کان قبل فرض القتال ثم نسخه الامر بالقتال و قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ یعنى قل یا محمد للقائلین لک من مشرکى قومک متى هذا الوعد الحمد للَّه «على توفیقه ایّانا للحق الّذى انتم عنه عمون سَیُرِیکُمْ ربکم آیات عذابه و سخطه فتعرفون بها حقیقة نصحى لکم و صدق ما دعوتکم الیه و قیل سیریکم اشراط الساعة فتعرفون بها حقیقتها بوقوعها و قیامها و قیل سیریکم آیاته الدّالة على ربوبیّته و وحدانیّته فَتَعْرِفُونَها فى انفسکم و فى الافاق کقوله سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ قوله: و ما...
تعملون وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ بالتاء مدنى و شامى و حفص و یعقوب و الوجه انّه على اضمار القول و التقدیر قل لهم و ما ربک بغافل عما تعملون امر علیه السلم بمخاطبة الکفّار بذلک على سبیل التهدید و قرا الباقون یعملون بالیاى و الوجه انه على وعید المشرکین اى و ما ربّک بغافل عمّا یعمله الکفار و عما یستوجبونه علیها من العقاب و لکنّه جعل لهم اجلاهم بالغوه فاذا جاء ذلک الاجل لا یستأخرون عنه ساعة و لا یستقدمون و هذه تسلیة للنّبی (ص) فیقول لا یحزنک تکذیبهم ایّاک فانّى من وراء اهلاکهم فاهلکهم اللَّه بدر و ضربت الملائکة وجوههم و ادبارهم و عجلهم اللَّه الى النّار.
وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ قرأ حمزة تهتدى العمى عن ضلالتهم، و المعنى هم کالعمى و ما فى وسعک ادخال الهدى فى قلب من عمى عن الحق فلم ینظر الیه بعین قلبه. إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ، اى ما تسمع الّا من اتّبع الحق طالبا له بالنظر فى آیاتنا و یسلک طریق القبول و هو من سبق من اللَّه العلم بانّه یوفقه و یؤمن. میگوید تو نتوانى که گمراهان را با راه آرى و نتوانى که کران را بشنوانى مگر کسى طالب حق بود بنظر و استدلال، و توفیق یافته که دعوت قبول کند و پند بشنود، و این کسى تواند بود که عنایت ازلى درو رسیده و بعلم اللَّه رفته که وى ایمان آرد و بسعادت ابد رسد.
روى انّ النبى (ص) قام على منبره فقبض کفّه الیمنى فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل الجنة باسمائهم و انسابهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه»، ثمّ قبض کفه الیسرى فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل النار باسمائهم و اسماء آبائهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه فلیعملنّ اهل السعادة بعمل اهل الشقاء حتى یقال کانّهم منهم بل هم هم، ثم یستنقذهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقة، و لیعملن اهل الشقاء بعمل اهل السعادة حتى یقال کانّهم منهم بل هم هم، ثم لیخرجنّهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقة. السّعید من سعد بقضاء اللَّه و الشقى من شقى بقضاء اللَّه و الاعمال بالخواتیم».
و قال (ص): «انّ العبد لیعمل عمل اهل النار و انّه من اهل الجنّة و یعمل عمل اهل الجنّة و انّه من اهل النّار و انّما الاعمال بالخواتیم».
و قالت عائشة دعى رسول اللَّه (ص) الى جنازة صبىّ من الانصار فقلت طوبى لهذا عصفور من عصافیر الجنّة لم یعمل سوا قال او غیر ذلک یا عائشة، انّ اللَّه خلق الجنّة و خلق النّار فخلق لهذه اهلا و لهذه اهلا خلقهم لها و هم فى اصلاب آبائهم.
بر وفق این اخبار آوردهاند که رسول خدا حکایت کرد که در بنى اسرائیل زاهدى بود دویست سال عبادت کرده و در آرزوى آن بود که وقتى ابلیس را بهبیند تا با وى گوید الحمد للَّه که درین دویست سال ترا بر من راه نبود و نتوانستى مرا از راه حق بگردانیدن آخر روزى ابلیس از محراب خویشتن را باو نمود، او را بشناخت، گفت: اکنون بچه آمدى یا ابلیس؟ گفت دویست سالست تا میکوشم که ترا از راه ببرم و بکام و مراد خویش درآرم و از دستم برنخاست و مراد من برنیامد، و اکنون تو درخواستى تا مرا بینى دیدار من ترا بچه کار آید؟ که از عمر تو دویست سال دیگر مانده است. این سخن بگفت و ناپدید گشت زاهد در وساوس افتاد گفت از عمر من دویست سال مانده و من خویشتن را چنین در زندان کردهام؟ از لذّات و شهوات باز مانده و دویست سال دیگر هم برین صفت دشخوار بوده تدبیر من آنست که صد سال در دنیا خوش زندگانى کنم لذّات و شهوات آن بکار دارم آن گه توبت کنم و صد سال دیگر بعبادت بسر آرم که اللَّه تعالى غفور و رحیم است. آن روز از صومعه بیرون آمد سوى خرابات شد و بشراب و لذّات باطل مشغول گشت و بصحبت مؤمنات تن در داد، چون شب درآمد عمرش بآخر رسیده بود ملک الموت درآمد و بر سر آن فسق و فجور جان وى برداشت. آن طاعات و عبادات دویست ساله بباد بر داد حکم ازلى درو رسیده و شقاوت دامن او گرفته. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ هذا القول هو حکم العذاب و وقوع السخط و انقطاع المهلة، کقوله: وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا، و ذلک حین لا یقبل اللَّه سبحانه من کافر ایمانه و لم یبق الّا من یموت کافرا فى علم اللَّه سبحانه و هذا عند اقتراب الساعة و منقطع الامال و هو خروج الدّابة، فاذا خرجت الحفظة و رفعت الاقلام و شهدت الاجساد على الاعمال و تبیّن الشقى من السعید و تشاهدت الالسن بالکفر و الایمان صراحا. قال ابو سعید الخدرىّ: اذا ترکوا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر وجب الغضب وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ.
خلافست میان علماء تفسیر که شکل دابة چون است و از کجا بیرون آید.
حذیفه گفت از رسول خدا شنیدم که گفت طولها ستون ذراعا لا یدرکها طالب و لا یفوتها هارب، تسم المؤمن بین عینیه، و یکتب بین عینیه مؤمن، و تسم الکافر بین عینیه و یکتب بین عینیه کافر، و معها عصا موسى و خاتم سلیمان. و قال ابن عباس لها زغب و ریش و اربع قوائم. و قال ابن الزبیر رأسها رأس ثور و عینها عین خنزیر و اذنها اذن فیل و قرنها قرن ایّل و عنقها عنق نعامة و صدرها صدر اسد و لونها لون نمر و خاصرتها خاصرة هرّ و ذنبها ذنب کبش و قوائمها قوائم بعیر بین کل مفصلین اثنا عشر ذراعا، تخرج و معها عصا موسى و خاتم سلیمان. فتنکت فى مسجد المؤمن بعصا موسى نکتة بیضا، فیبیض وجهه، و تنکت فى وجه الکافر بخاتم سلیمان نکتة سوداء فیسودّ وجهه، و ذلک قوله تعالى: یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ. و هذا حین یغلق باب التوبة لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل. و قال وهب وجهها وجه رجل و سایر خلقها خلق الطیر، و قیل هى على صورة فرس.
امّا بیرون آمدن دابة الارض بدانکه علامتى است از علامتهاى مهین قیامت و خاست رستخیز. و از رسول خدا (ص) پرسیدند که از کجا بیرون آید گفت من اعظم المساجد حرمة على اللَّه یعنى المسجد الحرام. قال و عیسى یطوف بالبیت و معه المسلمون این خبر دلیل است که نخست عیسى بیرون آید انگه دابة الارض. ابن عباس گفت وادییست در زمین تهامة از آنجا بیرون آید. عبد اللَّه بن عمر و در زمین طایف بود، آنجا پاى بر زمین زد گفت ازینجا بیرون آید. و گفتهاند از اجیاد مکة بیرون آید. ابن مسعود گفت از میان صفا و مروه. و قال ابن عمر تخرج الدابّة من صدع فى الصفا کجرى الفرس ثلاثة ایّام و ما خرج ثلثها. این خبر موافق آمد با قول حسن بصرى که گفت موسى (ع) از حق درخواست تا دابة الارض بوى نماید. گفتا سه روز و سه شب بیرون مىآمد از زمین و بآسمان برمىشد. موسى چون آن منظر عظیم قطیع دید طاقت نداشت، گفت: ربّ ردّها فردّها، خداوندا بجاى خود باز بر او را و بجاى خود باز شد. مقاتل گفت: لا یخرج منها غیر رأسها فیبلغ رأسها السحاب. و قول درست آنست که او را سه خرجه است یعنى که سه بار بیرون آید: اوّل از زمین یمن برآید چنان که اهل بادیه از وى خبر دارند و ذکر وى بایشان رسد امّا بمکه و دیگر شهرها نرسد، و در آن خرجه اوّل صفت عظمت و طول و عرض وى در چشمها نیاید و پیدا نگردد پس ناپدید شود روزگارى دراز چندان که اللَّه خواهد، پس دوم بار از زمین تهامه برآید و خبر وى به مکه رسد و بدیگر شهرها، باز پنهان شود روزگارى، آن گه سوم بار از میان مکه برآید. و گفتهاند که میان رکن اسود و باب بنى مخزوم بیرون آید بر ان صفت و آن عظمت که گفتیم و بر روى زمین همىرود و هر کجا نفس وى رسد همه نبات و درختان خشک میشود تا در زمین هیچ نبات و درخت سبز نماند مگر درخت سپند که آن خشک نشود از بهر آن که برگه هفتاد پیغامبر با وى است و عصاى موسى و خاتم سلیمان با وى بود، هر مسلمانى را که بیند سر عصا بر پیشانى او نهد یک نقطه نور پدید آید، آن گه سر تا پاى وى همه نور شود و چون کافرى بیند انگشترى سلیمان بر پیشانى او نهد، یک نقطه ظلمت بر پیشانى وى پدید آید. آن گه سر تا پاى وى همه ظلمت و تاریکى گردد. و چون این دابه بیرون آید مسلمانان همه قصد مسجد کنند که وى البته تعرض مسجد نکند و با مردم بزبان ایشان سخن گوید بآن لغت که دریابند: با عربى بزبان عرب و با عجمى بزبان عجم، اینست که ربّ العالمین گفت: تُکَلِّمُهُمْ. سدّى گفت: تُکَلِّمُهُمْ ببطلان الادیان سوى دین الاسلام و گفتهاند سخن گفتن وى آنست که کافر و مسلمان از هم جدا کند، روى فرا قومى کند گوید: ایّها الکفّار مصیرکم الى النار و روى فرا قومى دیگر کند، گوید: ایّها المؤمنون مصیرکم الى الجنة. و قیل تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ فرا روى مردم میگوید، که این مردمان یعنى اهل مکه به بیرون آمدن من گرویده نبودند و ذلک لانّ خروجها من آیات اللَّه قال ابو الجوزاء: سألت ابن عباس تُکَلِّمُهُمْ او تُکَلِّمُهُمْ؟ فقال کلّ ذلک یفعل تکلم المؤمن و تکلم الکافر اى تسمهم انّ الناس بفتح الف قرائت کوفى و یعقوب است یعنى تکلّمهم بانّ الناس و بکسر الف قرائت باقى، و تقدیره تُکَلِّمُهُمْ فتقول أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ.
وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً، اى من کل اهل عصر جماعة کثیرة مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ اى یحبس اوّلهم على آخرهم لیجتمعوا ثم یساقون الى النار و من فى قوله ممّن یکذّب للتبیین لا للتبعیض، اى الفوج من المکذّبین لانّه لا یحشر بعض المکذّبین دون بعض، و انّما خصّ المکذّبین بالحشر دون المؤمنین لانّه یرید وصف حالهم خاصّة دون المؤمنین. و قال المبرّد: لا یقال للمؤمنین حشروا لانّ الحشر لا یستعمل الّا فى الجمع على وجه الاذلال.
حَتَّى إِذا جاؤُ یعنى اذا حضروا المحشر. قال اللَّه تعالى لهم: أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها علما. فى هذا تقدیم و تأخیر: یعنى لم تحیطوا بآیاتى علما فکذّبتم بها. کقوله: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ، وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ قوله: أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ هذا توهین لقولهم و فعلهم، یقال ذلک علىّ ابلغ اذ کان. و قیل هذا توبیخ و تبکیت اى ما ذا کنتم تعملون حین لم تبحثوا عنها و لم تتفکّروا فیها. وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ اى وجب علیهم الوعید، و حلّ بهم العذاب و السخط من اللَّه یوم یحشرون بما ظلموا بسبب کفرهم و تکذیبهم بآیات اللَّه فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ بحجج یدفعون بها عن انفسهم و قیل فهم لا ینطقون بعذر و لا شفاعة، کما قال: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ. و قیل وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ اى لزمتهم حجة اللَّه فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ فلم یجدوا جوابا. و قیل لا یَنْطِقُونَ لانّ افواههم مختومة. و قیل وقوع القول علیهم وقوع السّخط، و حکم العذاب علیهم فى الدنیا و ذلک ما روى عن عبد اللَّه بن مسعود قال: اکثروا زیارة هذا البیت من قبل ان یرفع و ینسى الناس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن من قبل ان یرفع قالوا یا با عبد الرحمن هذه المصاحف ترفع فکیف بما فى صدور الرجال قال یصبحون فیقولون قد کنّا نتکلّم بکلام. و نقول قولا فیرجعون الى شعر الجاهلیة و احادیث الجاهلیة، و ذلک حین یقع القول علیهم.
ثم ذکر الدلیل على قدرته و الاهیّته سبحانه فقال: أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ من حرکات النصب فیستریح بذلک ابدانهم عدّة للغدو النهار مبصرا لینتشروا فیه فى الارض و یتوصّلوا بذلک الى قضاء حوائجهم و طلب معاشهم. قوله: وَ النَّهارَ مُبْصِراً اى ذا ابصار، کقوله: عِیشَةٍ راضِیَةٍ اى ذات رضى. و قیل مبصرا اى یبصر فیه کما یقال: لیل نائم اى ینام فیه. إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما بیّناه من الآیات فى اللیل و النّهار لدلالات صادقة تورث الایمان باللّه و توجب الاعتراف بتوحیده على کل عاقل متدیّن وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ، اى اذکر یوم ینفخ اسرافیل فى الصّور و هو شبه قرن. قال مجاهد: الصّور کهیئة البوق، و قیل هو جمع صورة کصوفة و صوف یعنى تنفخ الارواح فى الاجساد و الاوّل اصوب و هو المعتقد، و الدلیل علیه قول النبى (ص): کیف انعم و صاحب القرن قد التقمه و حتى جبهته ینظر متى یومر فینفخ.
ابو هریره روایت کند از مصطفى (ص)، گفت: ربّ العالمین آسمانها و زمین بیافرید آن گه بعد از آفرینش آسمان و زمین صور بیافرید و به اسرافیل داد اسرافیل صور در دهن گرفته و چشم فرا عرش داشته منتظر آن تا کى فرمایند او را که در دم. بو هریره گفت: یا رسول اللَّه آن صور چیست گفت مانند سروى عظیم
و الّذى بعثنى بالحق انّ عظم دارة فیه کعرض السّماء و الارض فینفخ فیه ثلاث نفخات: الاولى نفخة الفزع، و الثانیة نفخة الصعق، و الثالثة نفخة القیام لربّ العالمین.
یقال بین کلّ نفختین اربعون یوما من ایام الدّنیا و قیل اربعون سنة فاذا تمّت الاربعون نفخ نفخة الصعق و هو الموت و در خبر است که بو هریره گفت: یا رسول اللَّه فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ این استثنا مر که راست؟
گفت: اولئک الشهداء و هم أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ وقاهم اللَّه فزع ذلک الیوم و آمنهم و هو عذاب یبعثه اللَّه على شرار خلقه و هو الّذى یقول اللَّه عزّ و جل: إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ الى قوله: وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ.
و قیل فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ یعنى اهل الجنّة من الحور و الغلمان و الخدم بعد از نفخه فزع چهل سال گذشته فرمان آید، اسرافیل که انفخ نفخة الصعق فیصعق من فى السماوات و من فى الارض الّا من شاء اللَّه. و در خبر بو هریره است.
فاذا اجتمعوا جاء ملک الموت الى الجبار فیقول قد مات اهل السماء و الارض الّا من شئت فیقول اللَّه سبحانه و هو اعلم من بقى؟ فیقول اى ربّ بقیت انت الحى الذى لا تموت و بقیت حملة العرش و بقى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و بقیت انا. فیقول جلّ و عزّ فیموت جبرئیل و میکائیل فینطق اللَّه العرش فیقول اى ربّ یموت جبرئیل و میکائیل، فیقول: اسکت انّى کتبت الموت على کل من تحت عرشى، فیموتان. ثمّ یأتى ملک الموت الى الجبار فیقول اى ربّ قد مات جبرئیل و مکائیل فیقول و هو اعلم : فمن بقى؟ فیقول: بقیت انت الحى الذى لا تموت، و بقیت حملة عرشک و بقیت فیقول لیمت حملة عرشى فیموتون فیامر اللَّه العرش فیقبض الصور من اسرافیل ثمّ یقول لیمت اسرافیل فیموت ثمّ یأتى ملک الموت، فیقول یا ربّ قد مات حملة عرشک فیقول و هو اعلم فمن بقیها فیقول بقیت انت الحىّ الذى لا تموت، و بقیت انا. فیقول انت خلق من خلقى خلقتک لما رأیت.، فمت، فیموت، فاذا لم یبق احد الّا اللَّه الواحد الاحد الصمد الذى لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ و کان آخرا کما کان اولا طوى السماوات کطىّ السّجل للکتاب ثمّ قال انا الجبّار لمن الملک الیوم؟ فلا یجیبه احد ثم یقول تبارک و تعالى جلّ ثناؤه و تقدّست اسماؤه: للَّه الواحد القهار یوم تبدّل الارض غیر الارض و السماوات فیبسطها بسطا ثم یمدّها مدّ الادیم العکاظى لا ترى فیها عوجا و لا امتا ثم یزجر اللَّه الخلق زجرة واحدة فاذا هم فى هذه الارض المبدّلة فى مثل ما کانوا فیها من الاوّل: من کان فى بطنها کان فى بطنها، و من کان على ظهرها کان على ظهرها. ثم ینزل اللَّه عزّ و جلّ علیهم ما من تحت العرش کمنى الرجال ثم یامر اللَّه عزّ و جلّ السحاب ان یمطر اربعین یوما حتى یکون فوقهم اثنا عشر ذراعا و یامر اللَّه سبحانه الاجساد ان تنبت کنبات الطراثیث او کنبات البقل حتى اذا تکاملت اجسادهم کما کانت، قال اللَّه تعالى لیحیى حملة العرش فیحیون ثم یقول اللَّه عزّ و جلّ لیحیى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون اللَّه اسرافیل فیاخذ الصّور فیضعه على فیه ثم یدعوا اللَّه الارواح فیعطى بها تتوهج ارواح المؤمنون نورا و الأخرى ظلمة فیقبضها جمیعا ثم یلقیها فى الصور ثم یامر اللَّه عزّ و جلّ اسرافیل ان ینفخ نفخة للبعث فتخرج الارواح کانّها النحل قد ملأت ما بین السماء و الارض فیقول اللَّه عزّ و جلّ لیرجعن کل روح الى جسده، فتدخل الارواح الخیاشیم ثم تمشى فى الاجساد او کما یمشى السّمّ فى اللّدیغ.
ثم تنشق الارض عنهم سراعا فانا اوّل من تنشق عند الارض فتخرجون منها الى ربکم تنسلون عراة حفاة غرلا مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ یَقُولُ الْکافِرُونَ هذا یَوْمٌ عَسِرٌ.
قوله: وَ کُلٌّ أَتَوْهُ قرأ حمزة و حفص أَتَوْهُ مقصورا على الفعل، بمعنى جاءوه عطفا على قوله: فَفَزِعَ و اتوه، و قرأ الباقون: آتَوْهُ بالمدّ و ضمّ التاء على مثال فاعلوه کقوله: وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً اى یأتون اللَّه سبحانه داخرین صاغرین.
و ترى الجبال یا محمد تحسبها جامدة قائمة واقفة مستقرة مکانها، وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ حتى تقع على الارض فتستوى بها.
صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ، اى صنع اللَّه ذلک صنعه فهو نصب على المصدر. و قیل معناه هذا من صنع اللَّه الذى خلق الاشیاء على وجه الاتقان و الاحکام انّه خبیر بما یفعلون عالم بافعال عباده قادر على مجازاتهم علیها بما یستحقون قرأ مکى و بصرى و حماد: بما یفعلون بالیاء لقوله آتوه انّما هو خیر عنهم.
قوله: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ یعنى من جاء بالتوحید یوم القیامة و هو شهادة ان لا اله الّا اللَّه، فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها اى ثواب اجود منها. ان قیل فاذا کانت الحسنة: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و هى التوحید فما معنى: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها و هل شىء خیر من لا اله الّا اللَّه فالجواب عنه من وجهین: احدهما انّه على التقدیم و التأخیر، و المعنى فله منها و من اجلها خیر، و الجواب الثانى انّ قوله: خَیْرٌ مِنْها یعنى به الثواب لانّ الطاعة فعل العبد و الثواب فعل اللَّه و فعل اللَّه اشرف من فعل العبد و خیر منه، و قیل مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ یعنى با الاخلاص فى التوحید فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها اى خیر له منها الجنة.
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ یعنى بالشرک فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ و فى ذلک ما روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): یجیء الاخلاص و الشرک یوم القیامة فیجثوان بین یدى الرب تبارک و تعالى فیقول الرب للاخلاص انطلق انت و اهلک الى الجنة و یقول للشرک انطلق انت و اهلک الى النار ثم تلا هذه الایة من جاء بالحسنة فله خیر منها الى قوله فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
وعن ابى عبد اللَّه الجدلىّ قال: دخلت على على بن ابى طالب (ع) فقال: «یا ابا عبد اللَّه أ لا أنبّئک بالحسنة التی من جاء بها ادخله اللَّه الجنّة و السیّئة التی من جاء بها کبّه اللَّه فى النّار و لم یقبل معها عملا؟ قلت بلى. قال: الحسنة حبّنا و السّیّئة بغضنا».
و قیل: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى رضوان اللَّه کقوله تعالى: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ، و قیل فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى الاضعاف، و هذا تأویل حسن لانّ للاضعاف خصائص منها ان العبد یسأل عن عمله و لا یسأل عن الاضعاف و منها انّ للشیطان سبیلا الى عمله و لیس له سبیل الى الاضعاف و لانّه لا مطمع للخصوم فى الاضعاف و لانّ دار الحسن فى الدنیا و دار الاضعاف الجنّة و لانّ الحسنة على استحقاق العبد و التضعیف کما یلیق بکرم الرّب.
قوله: وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ بالتنوین، یَوْمَئِذٍ بفتح المیم قراءة اهل الکوفة و قرأ سائر القرّاء مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ بالاضافه و هذا اعمّ لانّه آمن من جمیع الفزع.
قال ابن عباس: اذا اطبقت النار على اهلها فزعوا فزعة لم یفزعوا مثلها و هو فزع الاکبر و اهل الجنّة آمنون من ذلک. وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ، یعنى من جاء یوم القیامة مشرکا باللّه فان اللَّه سبحانه یأمر خزنة جهنم ان یطرحوه على وجهه فى النار و یقال لهم هل تجزون الّا ما کنتم تعملون یقال کببته على وجهه فأکبّ، نظیره: قشعت الرّیح السحاب فاقشع، و هذا من الفعل الغریب بعکس سایر الافعال، و منه
قول النبى (ص): و هل یکب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم، و مثله: قلعته فاقلع.
إِنَّما أُمِرْتُ، یعنى قل للعرب یا محمد انّما امرنى اللَّه ان اعبد ربّ هذه البلدة یعنى مکة التی تفتخر بها العرب و یسمون بسببها سکان حرم اللَّه الَّذِی حَرَّمَها اى جعلها حرما آمنا یأمن فیها السباع و الوحوش فلا یعدو الکلب فیها على الغزال و لا ینفر منها الغزال و یکف الناس عن اهلها و عن من لاذ بها. و قیل حَرَّمَها اى عظّم حرمتها من ان یسفک بها دم او یظلم بها احد او یصطاد صیدها او یختلى خلاها فاعبدوه انتم ففیه عزّکم و شرفکم، و قیل حَرَّمَها على الجبابرة حتى لا یتملّکها جبّار و یدّعیها لنفسه. وَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ اى و لربّ هذه البلدة کلّ شىء مع هذه البلدة فانّه مالک الدنیا و الآخرة و ربّ العالمین کلّهم و انّما خصّ هذه البلدة باضافتها الیه تشریفا لها کما قال: ناقَةُ اللَّهِ و بیت اللَّه و رجب شهر اللَّه. وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ اى و امرنى ربّى بان اکون مسلما على دین ابراهیم منقادا لامره مستسلما له متوکّلا علیه.
وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ یعنى و امرنى ربّى ان اقرأ علیکم القرآن و اعرفکم حلاله و حرامه و ما لکم و علیکم فیه. فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ، اى من سلک طریق الرشاد و آمن بالقرآن فلنفسه عمل لانّه لا ینال نعیم الآخرة و لا یأمن العذاب فى الدارین من ترک قصد السبیل بتکذیبه ایّاى و کفره بالقرآن فانّما انا منذر انذر سخط اللَّه و عذابه و نقمته. و هذا کان قبل فرض القتال ثم نسخه الامر بالقتال و قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ یعنى قل یا محمد للقائلین لک من مشرکى قومک متى هذا الوعد الحمد للَّه «على توفیقه ایّانا للحق الّذى انتم عنه عمون سَیُرِیکُمْ ربکم آیات عذابه و سخطه فتعرفون بها حقیقة نصحى لکم و صدق ما دعوتکم الیه و قیل سیریکم اشراط الساعة فتعرفون بها حقیقتها بوقوعها و قیامها و قیل سیریکم آیاته الدّالة على ربوبیّته و وحدانیّته فَتَعْرِفُونَها فى انفسکم و فى الافاق کقوله سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ قوله: و ما...
تعملون وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ بالتاء مدنى و شامى و حفص و یعقوب و الوجه انّه على اضمار القول و التقدیر قل لهم و ما ربک بغافل عما تعملون امر علیه السلم بمخاطبة الکفّار بذلک على سبیل التهدید و قرا الباقون یعملون بالیاى و الوجه انه على وعید المشرکین اى و ما ربّک بغافل عمّا یعمله الکفار و عما یستوجبونه علیها من العقاب و لکنّه جعل لهم اجلاهم بالغوه فاذا جاء ذلک الاجل لا یستأخرون عنه ساعة و لا یستقدمون و هذه تسلیة للنّبی (ص) فیقول لا یحزنک تکذیبهم ایّاک فانّى من وراء اهلاکهم فاهلکهم اللَّه بدر و ضربت الملائکة وجوههم و ادبارهم و عجلهم اللَّه الى النّار.