عبارات مورد جستجو در ۱۰۶۳ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۷
راهی آسان و راست بگزین، ای دوست
دور شو از راه بی کرانهٔ ترفنج
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۰
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرة و فتح پیشیار تو باد
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۸
در عمل تا دیر بازی و درازی ممکنست
چون عمل بادا تو را عمر دراز و دیر باز
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۳
چرا همی نچمم؟ تا چرا کند تن من
که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۶
جز برتری ندانی، گویی که آتشی
جز راستی نجویی، ماناتر از وی
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۶
کار چون بسته شود بگشایدا
وز پس هر غم طرب افزایدا
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۲۱
خود ترا جوید همه خوبی و زیب
هم چنان چون تو جبه جوید نشیب
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۴۱
روز جستن تازیانی چون نوند
بیش باشد تا تو باشی سودمند
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۵۲
آشکوخد بر زمین هموارتر
هم چنان چون بر زمین دشوارتر
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۸۱
ار همه خوبی و نیکی دارد او
ماده ور بر کار خویش ار دارد او
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۲۷
مکن خویشتن از ره راست گم
که خود را به دوزخ بری بافدم
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج
پاره ۱۰
تو ازفرغول باید دور باشی
شوی دنبال کار و جان خراشی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۰
آنکه تدبیر ظفر گستر او گر خواهد
عقدهٔ نفی ز دیباچهٔ لا برگیرد
تیغ را در سخن ملک زبان کنده شود
هر کجا او قلم کامروا برگیرد
در هوایی که در او پای سمند تو رسد
تشنه از عین سراب آب بقا برگیرد
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۳
به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم
نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای
دو پای دارم چار دگر بباید از آنک
به هفت کشور نتوان رسید بی‌شش پای
چنان زندگانی کن ای نیک رای
از آن پس که توفیق دادت خدای
که خایند ز اندوهت انگشت دست
چو اندر زمینت آید انگشت پای
مکن در جهان زندگانی چنانک
جهانی به مرگ تو دارند رای
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۵
هم اکنون از هم اکنون داد بستان
که اکنونست بیشک زندگانی
مکن هرگز حوالت سوی فردا
که حال و قصهٔ فردا ندانی
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۸۲
منم سرآمد دوران که طبع من داند
چهار جوی جنان از پی جهان کندن
به من به جنبش همت توان رسید بلی
گهر چگونه توان یافت جز به کان کندن
هزار سال فلک جان کند نشیب و فراز
که چون منی به کف آرد مگر به جان کندن
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵۳ - در ترک شهوترانی
آب شهوت مریز خاقانی
دست ازین آب هم به آب بشوی
بس که سرخاب روی عمر بشست
این سپیداب پست شهوت جوی
رشته جان مبر ز مهرهٔ پشت
سیم سیما مبر ز سکهٔ روی
شیخ بهایی : مقطعات
شمارهٔ ۵
ساز بر خود حرام، آسایش
که فراغت طریق مردی نیست
پا بفرسای در ره طلبش
پا همین بهر هرزه گردی نیست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۴
ای نفس چون وظیفهٔ روزی مقررست
آزاد باش تا نفسی روزگار هست
از پیری و شکستگیت هیچ باک نیست
چون دولت جوان خداوندگار هست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۶
ای غره به رحمت خداوند
در رحمت او کسی چه گوید
هر چند مثرست باران
تا دانه نیفکنی نروید