عبارات مورد جستجو در ۱۶۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى، إِلَّا تَنْصُرُوهُ. این در آیت پیش پیوسته است. میگوید: ان ترکوا نصره فلن یضرّه ذلک شیئا کما لم یضروه اذ کان بمکة لا ناصر له. اگر ایشان وى را یارى ندهند و با وى بجهاد بیرون نشوند او را هیچ زیان نرسد و بر وى هیچ گزند نیاید تا خداى وى را یارى داد و نصرت پیدا کرد. اینست که گفت: إِلَّا تَنْصُرُوهُ.
فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ. این ها در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایّده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوة کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.
و گفتهاند که تا بغار تنها بود. و گفتهاند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن است پاره گرمتر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مىرفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد: فقال ص یا أبا بکر مالک تمشى ساعة بین یدى و ساعة خلفى فقال یا رسول اللَّه اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.
فقال یا أبا بکر و اذا کان شیء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.
چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مىخاست رسول خدا گفت چه مىکنى یا أبا بکر گفت: یا رسول اللَّه غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفتهاند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول اللَّه اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفتهاند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمىدید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول اللَّه لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را بهبیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما چه ظن برى به دو تن که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه. اینها با مصطفى شود و گفتهاند با ابو بکر شود و این درستتر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.
وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملائکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد اللَّه بن اریقط اللّیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفتهاند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول اللَّه آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت لا تخف یا با بکر فان اللَّه معنا.
پس رسول گفت: اللّهم اکف شرّ سراقة بما شئت.
در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شرّ وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت: یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزّة او را گفت: لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ و لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ فلم یکن نهى اللَّه تعالى ایّاه عن الحزن دلیلا على انّ حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابى بکر.
وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى یعنى الشرک وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا یعنى لا اله الا للَّه و قیل کلمة اللَّه قوله: لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و گفتهاند وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و همسخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمة اللَّه بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فى سلطانه و تدبیره.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل «اراد اول آیة نزل فى غزوة تبوک، قوله: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل اللَّه تعالى انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت: یا رسول اللَّه ا علىّ ان انفر فقال نعم
پس ربّ العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى... الایه ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ من التثاقل الى الارض إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برائة فاتى على هذه الایه انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا فقال اى بنىّ جهّزونى جهّزونى فقال بنوه: یرحمک اللَّه قد غزوت مع النبىّ حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتّى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهّزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایّام فدفنوه فیها و لم یتغیّر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضرّ فقال استنفر اللَّه الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً این آیت در شأن منافقان آمد که تخلّف کردند بىعذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعوّ الیه شیئا من منافع الدّنیا قریب المتناول سهل المأخذ.
وَ سَفَراً قاصِداً القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.
لَاتَّبَعُوکَ لوافقوک فى الخروج.
وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ المسافة البعیدة. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.
لَوِ اسْتَطَعْنا اى لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعة فى المال لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بایقاعها فى العذاب لانّ من حلف باللّه کاذبا استحقّ العذاب و قیل یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بالقعود عن الجهاد وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانّهم کانوا یستطیعون الخروج.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.
ربّ العالمین وى را عتاب کرد گفت عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ این چنان است که گویند عفا اللَّه عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسىگویان گویند: عافاک اللَّه اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا اللَّه عنک محا اللَّه ذنبک. قدّم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن لِمَ أَذِنْتَ من غیر اذن اللَّه حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتّى یتبیّن لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلّل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتّى یتبیّن. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.
قوله لا یَسْتَأْذِنُکَ اى فى التّخلف عن الجهاد الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا
یعنى ان لا یجاهدوا او کراهة أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ فى التّخلف الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ شکّوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ التّردّد التّصرف فى الذّهاب و الرّجوع مرّات متقاربة. قال ابن بحر: عوتب لانّه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التّخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامّة. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التّخلف.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ اى لو عزموا على الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّةً اهبة من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجة یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.
وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشستهاند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفتهاند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مىشناخت. و گفتهاند این قیل بمعنى الهام است که رب العزّة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکّن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجّت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و ربّ العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانهم یستطیعون للخروج. امّا آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجّت بنده بوى ثابت نشود که آن در حقّ وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند امّا با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ هم ازین باب است. رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و اللَّه علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیّة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد اللَّه ابىّ سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیّة الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مؤمنان برفتند عبد اللَّه ابىّ با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. ربّ العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا اى فسادا فى راى ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ الایضاع سرعة السّیر و المعنى اسرعوا بالنّمیمة فى افساد ذات بینکم. و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فى القلوب یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ فتنه، شور دل است.
میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مىافزودندید و شور دل مىجستندید.
وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سمّاعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ المنافقین. بینهم عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه نضل و عبد اللَّه بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطى.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلّف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد اللَّه ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ و گفتهاند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد اللَّه ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیّت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مىسگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد اللَّه ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوّت مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مىافکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فى لیلة العقبه وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ اى: اجتهدوا فى الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر اللَّه و علا دین اللَّه و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم اللَّه باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول اللَّه لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنّى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل اللَّه هذه الآیة
و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تَفْتِنِّی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول اللَّه، اکثر. و قیل الا فى الفتنة اى فى النار و العذاب سقطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ مطبقة بهم جامعة لهم.
فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ. این ها در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایّده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوة کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.
و گفتهاند که تا بغار تنها بود. و گفتهاند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن است پاره گرمتر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مىرفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد: فقال ص یا أبا بکر مالک تمشى ساعة بین یدى و ساعة خلفى فقال یا رسول اللَّه اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.
فقال یا أبا بکر و اذا کان شیء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.
چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مىخاست رسول خدا گفت چه مىکنى یا أبا بکر گفت: یا رسول اللَّه غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفتهاند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول اللَّه اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفتهاند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمىدید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول اللَّه لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را بهبیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنّک باثنین اللَّه ثالثهما چه ظن برى به دو تن که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه. اینها با مصطفى شود و گفتهاند با ابو بکر شود و این درستتر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.
وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملائکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد اللَّه بن اریقط اللّیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفتهاند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول اللَّه آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت لا تخف یا با بکر فان اللَّه معنا.
پس رسول گفت: اللّهم اکف شرّ سراقة بما شئت.
در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شرّ وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت: یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزّة او را گفت: لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ و لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ فلم یکن نهى اللَّه تعالى ایّاه عن الحزن دلیلا على انّ حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابى بکر.
وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى یعنى الشرک وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا یعنى لا اله الا للَّه و قیل کلمة اللَّه قوله: لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی و گفتهاند وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلى اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و همسخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمة اللَّه بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فى سلطانه و تدبیره.
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل «اراد اول آیة نزل فى غزوة تبوک، قوله: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل اللَّه تعالى انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت: یا رسول اللَّه ا علىّ ان انفر فقال نعم
پس ربّ العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى... الایه ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ من التثاقل الى الارض إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برائة فاتى على هذه الایه انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا فقال اى بنىّ جهّزونى جهّزونى فقال بنوه: یرحمک اللَّه قد غزوت مع النبىّ حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتّى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهّزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایّام فدفنوه فیها و لم یتغیّر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضرّ فقال استنفر اللَّه الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.
لَوْ کانَ عَرَضاً قَرِیباً این آیت در شأن منافقان آمد که تخلّف کردند بىعذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعوّ الیه شیئا من منافع الدّنیا قریب المتناول سهل المأخذ.
وَ سَفَراً قاصِداً القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.
لَاتَّبَعُوکَ لوافقوک فى الخروج.
وَ لکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ المسافة البعیدة. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.
لَوِ اسْتَطَعْنا اى لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعة فى المال لَخَرَجْنا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بایقاعها فى العذاب لانّ من حلف باللّه کاذبا استحقّ العذاب و قیل یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ بالقعود عن الجهاد وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانّهم کانوا یستطیعون الخروج.
عَفَا اللَّهُ عَنْکَ. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.
ربّ العالمین وى را عتاب کرد گفت عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ این چنان است که گویند عفا اللَّه عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسىگویان گویند: عافاک اللَّه اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا اللَّه عنک محا اللَّه ذنبک. قدّم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن لِمَ أَذِنْتَ من غیر اذن اللَّه حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتّى یتبیّن لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلّل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتّى یتبیّن. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.
قوله لا یَسْتَأْذِنُکَ اى فى التّخلف عن الجهاد الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجاهِدُوا
یعنى ان لا یجاهدوا او کراهة أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ.
إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ فى التّخلف الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ شکّوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ التّردّد التّصرف فى الذّهاب و الرّجوع مرّات متقاربة. قال ابن بحر: عوتب لانّه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التّخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامّة. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التّخلف.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ اى لو عزموا على الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّةً اهبة من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجة یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.
وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشستهاند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفتهاند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مىشناخت. و گفتهاند این قیل بمعنى الهام است که رب العزّة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکّن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجّت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَکُمْ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و ربّ العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ لانهم یستطیعون للخروج. امّا آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجّت بنده بوى ثابت نشود که آن در حقّ وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند امّا با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ هم ازین باب است. رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و اللَّه علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.
لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیّة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد اللَّه ابىّ سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیّة الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مؤمنان برفتند عبد اللَّه ابىّ با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. ربّ العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا اى فسادا فى راى ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ الایضاع سرعة السّیر و المعنى اسرعوا بالنّمیمة فى افساد ذات بینکم. و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فى القلوب یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ فتنه، شور دل است.
میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مىافزودندید و شور دل مىجستندید.
وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سمّاعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ المنافقین. بینهم عبد اللَّه بن ابى و عبد اللَّه نضل و عبد اللَّه بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطى.
لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلّف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد اللَّه ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ و گفتهاند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد اللَّه ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیّت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مىسگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد اللَّه ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوّت مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مىافکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فى لیلة العقبه وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ اى: اجتهدوا فى الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر اللَّه و علا دین اللَّه و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم اللَّه باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول اللَّه لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنّى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل اللَّه هذه الآیة
و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تَفْتِنِّی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول اللَّه، اکثر. و قیل الا فى الفتنة اى فى النار و العذاب سقطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ مطبقة بهم جامعة لهم.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ اى ان نلت نصرة فى غزائک هذه تحزنهم و ان نالتک قادحة من نقصان او هزیمة یقولوا قد اخذنا بالحزم اذ تخلّفنا میگوید باین غزاء تبوک که میروید اگر شما را نصرت و ظفر بود منافقان اندهگن شوند و دلتنگ و اگر هزیمت و شکستى بود ایشان گویند: نیک آمد و راست، که نرفتیم.
حزم آن بود که ما بر دست گرفتیم، کلبى گفت: حسنه ظفر و غنیمت روز بدر بود، مسلمانان را و مصیبت و شکستگى و نکبة روز احد. میگوید منافقان روز بدر اندوهگن بودند که نصرت مسلمانان میدیدند و روز احد شاد بودند که مصیبت و نکبت رسید ایشان را. رب العالمین گفت وَ یَتَوَلَّوْا اى عن الایمان.
وَ هُمْ فَرِحُونَ لما اصاب رسول اللَّه و اصحابه یوم احد. الاصابة وقوع الشیء فیما قصد به و قیل الاصابة الانحطاط من اعلى الى اسفل مشتقّ من الصواب.
قُلْ یا محمد للمنافقین لَنْ یُصِیبَنا شدة و رخاء و خیر و شرّ إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا فى اللّوح المحفوظ و قضاه و قدره علینا فى سابق حکمه کما قال عزّ و جلّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ یعنى و الیه فلیفوض المؤمنون امورهم على الرضا بتدبیره.
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ اى هل ینتظرون ان ینزل بنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ نصرة او شهادة.
وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ احدى السوءین عذاب من عند اللَّه کما اصاب الامم الخالیة او بایدینا فنغلبکم بالسیف و نقتلکم فتربصوا مواعید الشیطان.
إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ مواعید اللَّه فى اعلاء کلمته و اعزاز دینه. معنى آیت آنست یا محمد ایشان را گوى جز آن نیست که شما انتظار میکشید و چشم میدارید که رسد بما یکى از دو نیکویى: یا یارى از خداى و ظفر بر دشمن. یا شهید شدن در راه خدا.
و ما چشم میداریم که خداى رساند بشما از دو بد، یکى: عذابى از نزدیک خویشتن یا کشتن بدست ما. اکنون شما چشم میدارید تا ما با شما چشم میداریم. آنچه شما چشم بدان میدارید وعده شیطان است و آنچه ما چشم بدان میداریم وعده خداى است.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: یضمن اللَّه لمن خرج فى سبیله لا یخرج الا ایمانا باللّه و تصدیقا لرسوله، ان یرزقه الشهادة او یردّه الى اهله مغفورا نائلا ما نال اجرا و غنیمة.
قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً این آیت در شان عبد اللَّه ابى آمد. رئیس منافقان کان عظیم النفقة واسع الوسیعة انفقوا امر است بمعنى شرط و مراد باین توبیخ است یقول: ان انفقتم طائعین او کارهین لن یتقبل منکم. نفقة که میکنید اگر به طوع کنید و اگر بکره، از شما پذیرفته نیست که اعتقاد و توحید با آن نیست. و گفتهاند این جواب جد بن قیس است که گفته بود ائذن لى فى القعود و اعینک بمالى. و گفتهاند طوع، صدقات است که بر وى لازم نیست و کره، زکاة است که شرع او را فرموده و الزام کرده. و گفتهاند طوع آنست که باختیار خویش کند، بر دل ایشان آسان و خوش و کره آنست که از بیم قتل کنند، بر دل ایشان گران و دشوار. میگوید هر چون که هست، از شما که منافقاناید نپذیرند که نخست ایمان باید و صفاء دل و اعتقاد پاک پس زکاة و صدقات و نفقات پس بیان کرد که مانع قبول چیست گفت: وَ ما مَنَعَهُمْ اى ما امتنعت اعمالهم من ان تقبل، الا کفرهم باللّه و رسوله.
عرب گوید ما منعنى ان افعل کذا الا فلان اى: ما امتنعت الا من اجل فلان. قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ اى و ما امتنعنا ان نرسل بالایات الا ان کذّب بها، فان اللَّه عزّ و جلّ لا مانع له. باز نمود که آن نفقات ایشان که پذیرفته نیامد از آن است که ایشان بخداى و رسول کافراند و در نماز کسلان و متثاقلاند از آن که گوش بثواب آن ندارند و انفاق بر ایشان دشوار است، از آنکه بر خود چون غرامتى و تاوانى میدانند.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: «للمنافقین علامات یعرفون بها. تحیّتهم لعنة و طعمتهم نهیة و غنیمتهم غلول. لا یقربون المساجد الا هجرا و لا یأتون الصلاة الا دبرا مستکبرین لا یألفون و لا یؤلفون خشب باللیل صخب بالنّهار».
و فى بعض الاخبار: «جیفة باللیل بطّال بالنّهار».
و قال ابن عباس فى صفة المنافقین: و هم النائمون عن العتمات الغافلون عن الغدوات التارکون للجماعات الخافرون للامانات اولئک رجالهم منافقون و نساؤهم منافقات.
کرها بضم کاف قرائت حمزة و کسایى است، و در معنى، ضمّ و فتح یکسان است.
ان یقبل منهم بیا قرائت حمزة و کسایى است و باین قرائت نفقات بمعنى انفاق است.
فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ این خطاب با مصطفى است و مراد باین امت است، و بقول بعضى مفسران در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فلا تعجبک کثرة اموالهم و اولادهم فى الحیاة الدنیا، انما یرید اللَّه لیعذبهم بها فى الآخرة. و بیشترین مفسران بر آنند که آیت بر ترتیب خویش است و فى. متصل بیعذّبهم.
یعنى لا تستحسن ما انعمنا علیهم من الاموال الکثیرة و الاولاد.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ اى بجمعها و حفظها و حبّها و البخل بها و کلّ هذا عذاب. و قیل: یعذّبهم بنهب الاموال و سبى الاولاد. میگوید: عجب مدار و نیکو مشمر آن مالها و فرزندان که دادیم ایشان را که خداى میخواهد که ایشان را بآن مال و فرزند در دنیا بفتنه افکند و ایشان را بعذاب دارد و چنان که مؤمن را در آن اجر و ثواب بود منافق را در آن عقوبت و عذاب بود و آن گه بعاقبت: تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ اى تخرج ارواحهم و هم على الکفر.
وَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ اى یحلفون باللّه کاذبا انّهم مؤمنون.
وَ ما هُمْ مِنْکُمْ اى لیسوا بمؤمنین.
وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ اى یفرقون الفریقین، همانست که جایى دیگر گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ میگوید منافقان از دو سوى میترسند هم از قوم خویش هم از شما اگر اظهار کنند آنچه در دل دارند ایشان را بکشند و فرزند ایشان را ببردگى ببرند.
لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً اى ملاذا. أَوْ مَغاراتٍ یعنى اسرابا، جمع مغارة.
أَوْ مُدَّخَلًا، و بر قراءت یعقوب او مدخلا بفتح میم و تخفیف یعنى مستترا و مذهبا.
لَوَلَّوْا إِلَیْهِ اقبلوه نحوه.
وَ هُمْ یَجْمَحُونَ یسرعون. من قولهم. فرس جموح یرکب رأسه، و معنى الآیة: ان المنافقین لو امکنهم الفرار من بین المسلمین باىّ وجه کان کفروا و لم یقیموا بینهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ، و بر قرائت یعقوب یلمزک بضم میم اى یعیبک، و اللمز العیب، اللمزة العیّاب، و اللمزة المعیب.
فِی الصَّدَقاتِ اى فى تفریق الصدقات بین اهلها. این آیت در شأن مردى منافق فرو آمد نام وى حرقوس بن زهیر، رسول خدا در غزاء حنین قسمت غنائم میکرد، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک ما عدلت الیوم. رسول خدا چون این سخن از وى بشنید گونه وى سرخ شد، گفت: ان لم اعدل فمن ذا الّذى یعدل و جبرئیل عن یمینى و میکائیل عن یسارى. عمر گفت: یا رسول اللَّه ایذن لى اضرب عنقه. فقال: دعه فانّى لا احبّ ان یقال انّ محمدا یقتل اصحابه، و روى: دعه فانّ له اصحابا یمرقون من الدّین کما یمرق السهم من الرّمیة.
و در خبر است که ابو بکر از پس وى برفت او را در غار یافت بازگشت، عمر هم چنین برفت و در نماز یافت و بازگشت، و على رفت و او را نیافت و نه دید، رسول خدا گفت: یا على! این مرد بروزگار تو بر تو بیرون آید و تو او را بکشى و نشان بداد. على در حرب نهروان او را در میان کشتگان یافت.
رب العالمین گفت. فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا اى ان کثرت لهم من ذلک فرحوا و ان اعطیتهم قلیلا سخطوا، اى انّما دینهم و سخطهم و رضاهم لدنیاهم.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ، کما قال المسلمون.
جواب لو اینجا محذوف است و تقدیر آیت اینست: لو رضوا بذلک و توکلوا على اللَّه لکان خیرا لهم و عرب فراوان جواب لو فرو گذارند در سخن و درست است خبر از مصطفى ص که گفت: هلاک امتى على ایدى اغیلمة من بنى عبد مناف قالوا: یا رسول اللَّه فما ذا تأمرنا؟ قال: لو انّ الناس اعتزلوهم.
این لو بمعنى لیت است.
سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ اى خزانته، و رسوله من الصدقة و الغنیمة. میگوید: خداى ما را از فضل و نعمت خویش میدهد آنچه دریابد و رسول وى رساند. چنان که در خبر است: لا تکنوا بابى القسم اللَّه یعطى و انا اقسم.
إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ اى نسأل اللَّه ان یغنینا من فضله بفضله.
حزم آن بود که ما بر دست گرفتیم، کلبى گفت: حسنه ظفر و غنیمت روز بدر بود، مسلمانان را و مصیبت و شکستگى و نکبة روز احد. میگوید منافقان روز بدر اندوهگن بودند که نصرت مسلمانان میدیدند و روز احد شاد بودند که مصیبت و نکبت رسید ایشان را. رب العالمین گفت وَ یَتَوَلَّوْا اى عن الایمان.
وَ هُمْ فَرِحُونَ لما اصاب رسول اللَّه و اصحابه یوم احد. الاصابة وقوع الشیء فیما قصد به و قیل الاصابة الانحطاط من اعلى الى اسفل مشتقّ من الصواب.
قُلْ یا محمد للمنافقین لَنْ یُصِیبَنا شدة و رخاء و خیر و شرّ إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا فى اللّوح المحفوظ و قضاه و قدره علینا فى سابق حکمه کما قال عزّ و جلّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ یعنى و الیه فلیفوض المؤمنون امورهم على الرضا بتدبیره.
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ اى هل ینتظرون ان ینزل بنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ نصرة او شهادة.
وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ احدى السوءین عذاب من عند اللَّه کما اصاب الامم الخالیة او بایدینا فنغلبکم بالسیف و نقتلکم فتربصوا مواعید الشیطان.
إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ مواعید اللَّه فى اعلاء کلمته و اعزاز دینه. معنى آیت آنست یا محمد ایشان را گوى جز آن نیست که شما انتظار میکشید و چشم میدارید که رسد بما یکى از دو نیکویى: یا یارى از خداى و ظفر بر دشمن. یا شهید شدن در راه خدا.
و ما چشم میداریم که خداى رساند بشما از دو بد، یکى: عذابى از نزدیک خویشتن یا کشتن بدست ما. اکنون شما چشم میدارید تا ما با شما چشم میداریم. آنچه شما چشم بدان میدارید وعده شیطان است و آنچه ما چشم بدان میداریم وعده خداى است.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: یضمن اللَّه لمن خرج فى سبیله لا یخرج الا ایمانا باللّه و تصدیقا لرسوله، ان یرزقه الشهادة او یردّه الى اهله مغفورا نائلا ما نال اجرا و غنیمة.
قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً این آیت در شان عبد اللَّه ابى آمد. رئیس منافقان کان عظیم النفقة واسع الوسیعة انفقوا امر است بمعنى شرط و مراد باین توبیخ است یقول: ان انفقتم طائعین او کارهین لن یتقبل منکم. نفقة که میکنید اگر به طوع کنید و اگر بکره، از شما پذیرفته نیست که اعتقاد و توحید با آن نیست. و گفتهاند این جواب جد بن قیس است که گفته بود ائذن لى فى القعود و اعینک بمالى. و گفتهاند طوع، صدقات است که بر وى لازم نیست و کره، زکاة است که شرع او را فرموده و الزام کرده. و گفتهاند طوع آنست که باختیار خویش کند، بر دل ایشان آسان و خوش و کره آنست که از بیم قتل کنند، بر دل ایشان گران و دشوار. میگوید هر چون که هست، از شما که منافقاناید نپذیرند که نخست ایمان باید و صفاء دل و اعتقاد پاک پس زکاة و صدقات و نفقات پس بیان کرد که مانع قبول چیست گفت: وَ ما مَنَعَهُمْ اى ما امتنعت اعمالهم من ان تقبل، الا کفرهم باللّه و رسوله.
عرب گوید ما منعنى ان افعل کذا الا فلان اى: ما امتنعت الا من اجل فلان. قال اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ اى و ما امتنعنا ان نرسل بالایات الا ان کذّب بها، فان اللَّه عزّ و جلّ لا مانع له. باز نمود که آن نفقات ایشان که پذیرفته نیامد از آن است که ایشان بخداى و رسول کافراند و در نماز کسلان و متثاقلاند از آن که گوش بثواب آن ندارند و انفاق بر ایشان دشوار است، از آنکه بر خود چون غرامتى و تاوانى میدانند.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: «للمنافقین علامات یعرفون بها. تحیّتهم لعنة و طعمتهم نهیة و غنیمتهم غلول. لا یقربون المساجد الا هجرا و لا یأتون الصلاة الا دبرا مستکبرین لا یألفون و لا یؤلفون خشب باللیل صخب بالنّهار».
و فى بعض الاخبار: «جیفة باللیل بطّال بالنّهار».
و قال ابن عباس فى صفة المنافقین: و هم النائمون عن العتمات الغافلون عن الغدوات التارکون للجماعات الخافرون للامانات اولئک رجالهم منافقون و نساؤهم منافقات.
کرها بضم کاف قرائت حمزة و کسایى است، و در معنى، ضمّ و فتح یکسان است.
ان یقبل منهم بیا قرائت حمزة و کسایى است و باین قرائت نفقات بمعنى انفاق است.
فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ این خطاب با مصطفى است و مراد باین امت است، و بقول بعضى مفسران در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: فلا تعجبک کثرة اموالهم و اولادهم فى الحیاة الدنیا، انما یرید اللَّه لیعذبهم بها فى الآخرة. و بیشترین مفسران بر آنند که آیت بر ترتیب خویش است و فى. متصل بیعذّبهم.
یعنى لا تستحسن ما انعمنا علیهم من الاموال الکثیرة و الاولاد.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ اى بجمعها و حفظها و حبّها و البخل بها و کلّ هذا عذاب. و قیل: یعذّبهم بنهب الاموال و سبى الاولاد. میگوید: عجب مدار و نیکو مشمر آن مالها و فرزندان که دادیم ایشان را که خداى میخواهد که ایشان را بآن مال و فرزند در دنیا بفتنه افکند و ایشان را بعذاب دارد و چنان که مؤمن را در آن اجر و ثواب بود منافق را در آن عقوبت و عذاب بود و آن گه بعاقبت: تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ اى تخرج ارواحهم و هم على الکفر.
وَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ اى یحلفون باللّه کاذبا انّهم مؤمنون.
وَ ما هُمْ مِنْکُمْ اى لیسوا بمؤمنین.
وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ اى یفرقون الفریقین، همانست که جایى دیگر گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ میگوید منافقان از دو سوى میترسند هم از قوم خویش هم از شما اگر اظهار کنند آنچه در دل دارند ایشان را بکشند و فرزند ایشان را ببردگى ببرند.
لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً اى ملاذا. أَوْ مَغاراتٍ یعنى اسرابا، جمع مغارة.
أَوْ مُدَّخَلًا، و بر قراءت یعقوب او مدخلا بفتح میم و تخفیف یعنى مستترا و مذهبا.
لَوَلَّوْا إِلَیْهِ اقبلوه نحوه.
وَ هُمْ یَجْمَحُونَ یسرعون. من قولهم. فرس جموح یرکب رأسه، و معنى الآیة: ان المنافقین لو امکنهم الفرار من بین المسلمین باىّ وجه کان کفروا و لم یقیموا بینهم.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ، و بر قرائت یعقوب یلمزک بضم میم اى یعیبک، و اللمز العیب، اللمزة العیّاب، و اللمزة المعیب.
فِی الصَّدَقاتِ اى فى تفریق الصدقات بین اهلها. این آیت در شأن مردى منافق فرو آمد نام وى حرقوس بن زهیر، رسول خدا در غزاء حنین قسمت غنائم میکرد، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک ما عدلت الیوم. رسول خدا چون این سخن از وى بشنید گونه وى سرخ شد، گفت: ان لم اعدل فمن ذا الّذى یعدل و جبرئیل عن یمینى و میکائیل عن یسارى. عمر گفت: یا رسول اللَّه ایذن لى اضرب عنقه. فقال: دعه فانّى لا احبّ ان یقال انّ محمدا یقتل اصحابه، و روى: دعه فانّ له اصحابا یمرقون من الدّین کما یمرق السهم من الرّمیة.
و در خبر است که ابو بکر از پس وى برفت او را در غار یافت بازگشت، عمر هم چنین برفت و در نماز یافت و بازگشت، و على رفت و او را نیافت و نه دید، رسول خدا گفت: یا على! این مرد بروزگار تو بر تو بیرون آید و تو او را بکشى و نشان بداد. على در حرب نهروان او را در میان کشتگان یافت.
رب العالمین گفت. فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا اى ان کثرت لهم من ذلک فرحوا و ان اعطیتهم قلیلا سخطوا، اى انّما دینهم و سخطهم و رضاهم لدنیاهم.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ، کما قال المسلمون.
جواب لو اینجا محذوف است و تقدیر آیت اینست: لو رضوا بذلک و توکلوا على اللَّه لکان خیرا لهم و عرب فراوان جواب لو فرو گذارند در سخن و درست است خبر از مصطفى ص که گفت: هلاک امتى على ایدى اغیلمة من بنى عبد مناف قالوا: یا رسول اللَّه فما ذا تأمرنا؟ قال: لو انّ الناس اعتزلوهم.
این لو بمعنى لیت است.
سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ اى خزانته، و رسوله من الصدقة و الغنیمة. میگوید: خداى ما را از فضل و نعمت خویش میدهد آنچه دریابد و رسول وى رساند. چنان که در خبر است: لا تکنوا بابى القسم اللَّه یعطى و انا اقسم.
إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ اى نسأل اللَّه ان یغنینا من فضله بفضله.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ این مخاطبه با کعب مالک است که او در عفو جستن، خویشتن را عذر ننهاد چنان که منافقان، بلکه راست رفت باعتراف بجرم خویش، همچون دو یار خویش مراره و هلال. میگوید: اى شما که مؤمناناید از مثل این کار بپرهیزید و طریقت موافقت گزینید و خداى و رسول را بهمه حال، طاعت دار باشید که آنچه کردید سرانجام و عاقبت آن دیدید و وبال آن چشیدید. وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ ازین پس با صادقان باشید نه با منافقان یعنى با مهاجران غزا کنید و چون ایشان صادقان باشید. یقول اللَّه تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ
یعنى المهاجرین سعید بن جبیر گفت: کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ اى کونوا کابى بکر و عمر و اصحابهما. و قیل: نزلت هذه الایة فى اهل الکتاب، یقول اللَّه تعالى: اتّقوا اللَّه بطاعته، و کونوا مع الصادقین محمد و اصحابه. یأمرهم ان یکونوا معهم فى الجهاد و الشدّة و الرّخاء. ابن عباس و ابن مسعود در شواذّ خواندهاند: و کونوا من الصادقین و المعنى واحد. روى ابو عبیدة عن عبد اللَّه قال: انّ الکذب لا یصلح منه جدّ و لا هزل و لا أن یعد احدکم صبیّه شیئا ثمّ لا ینجز منه، ان شئتم اقرأوا: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هل ترون فى الکذب رخصة.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ هذا نفى و المراد به النّهى کقوله: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ. اهل مدینه اینجا انصاراند: اوس و خزرج.
وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ سکّان البوادى مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و غفار.
عالمیان در حکم این آیت یکساناند، امّا ایشان را بذکر مخصوص کرد که ایشان به مصطفى ص نزدیکتر بودند و از شدن مصطفى ص به غزاء آگاهى داشتند که بر ایشان پوشیده نبود. میگوید: سزا نیست و روا نیست کس را خاصه اهل مدینه و اعراب که با پس نشینند از رسول خدا چون بغزا شود.
وَ لا یَرْغَبُوا اى و ان لا یرغبوا. بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ اى لا یرضوا لانفسهم بالخفض و الدّعة و رسول اللَّه (ص) فى الحرّ و المشقّة و ان یصونوا انفسهم بما لم یصن هو منه.
یقال: رغبت بنفسى عن هذا الامر، اى رفعت عنه. ذلِکَ این ذلک فصل است اندر میان دو سخن، چنان که آنجا گفت: ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ، جایى دیگر گفت: هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ، کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها، این همه فصلاند. و قیل: معناه ذلک النّهى عن التّخلف. بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ عطش. وَ لا نَصَبٌ تعب یثقل على البدن تحمله.
وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جوع شدید، من خمص بطنه یخمص اذا دقّ، یقال: رجل خمصان البطن و خمیص، اى ضامرة. وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً لا یقفون موقفا. یَغِیظُ الْکُفَّارَ یبغضهم. وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا قتلا و اسرا و مالا و کسرا غنیمة او هزیمة. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ. قال ابن عباس: بکلّ روعة ینالهم فى سبیل اللَّه سبعین الف حسنة. إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. وَ لا یُنْفِقُونَ فى الجهاد.
نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً یعنى تمرة فما فوقها وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً الى العدوّ مقبلین او مدبرین. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ اثیب لهم.
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ، بذلک اجرا. قال: فمن خرج فى سبیل اللَّه لم یضع قدما و لا یدا و لا جنبا و لا انفا و لا رکبة ساجدا و لا راکعا و لا ماشیا و لا نائما فى بقعة من بقاع اللَّه الّا اذن لها بالشهادة له و بالشفاعة، و ان اصابه نصب اعطاه اللَّه الغسل من نهر الحیوان فانقطع منه النصب. و صح
فى الخبر انّ من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکلّ درهم سبعمائة درهم و من غزا بنفسه و اقام فى وجهه ذلک فله بکلّ درهم یو القیمة سبعمائة الف درهم.
اشارت آیت آنست که هر که روى بطاعتى نهد از طاعات و عبادات حقّ، و قصد وى در آن درست باشد، خاست و نشست وى در آن، رنج و راحت وى در آن، حرکات و سکنات وى، همه حسنات بود و وى را بآن درجات ثواب بود، و بعکس این، هر که قصد معصیت کند. حرکات و سکنات و قیام و قعود وى در آن، همه معصیت باشد و وى را در آن بیم عقوبت بود.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً لما نزل عیوب المنافقین لتخلّفهم عن الجهاد.
قال المؤمنون: و اللَّه لا نتخلّف عن غزوة یغزوها رسول اللَّه و لا سریّة ابدا، فلمّا قدم رسول اللَّه المدینة و امر بالسرایا الى العدوّ نفر المسلمون جمیعا و ترکوا رسول اللَّه وحده بالمدینة. فانزل اللَّه هذه الایة: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. غزاء بر مسلمانان فرض کافّة بود تا آن را در این آیت با فرض کفایت آورد، اکنون غزاء و رحلت در طلب علم همچون بانگ نماز، بر کفایت است نه بر کافّة.
فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ اى قبیلة. مِنْهُمْ طائِفَةٌ اى جماعة.
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ. اینجا دو قول گفتهاند مفسّران: یکى آنست که تفقّه و انذار با طائفه نفیر شود غازیان و مسافران که با رسول خدا به غزاء بودند، لانّهم کانوا اذا خرجوا مع رسول اللَّه کانوا فى صحبته یشهدون افعاله احواله و شمایله و اخلاقه و کان ذلک لهم تفقه فى الدین و اذا رجعوا، اخبروا النّاس بما شاهدوه من رسول اللَّه فى سفره، فیکون ذلک انذارا للنّاس.
قول دیگر آنست که تفقّه و انذار با مقیمان شود، حاضران مدینه. لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ یعنى لیتعلّموا القرآن و السّنن و الحدود، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ الغائبین إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ و لیعلّموهم ما نزل من القرآن بعدهم و یخوّفوهم به. لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ما یجب اجتنابه. کلبى گفت: قبیله بنى اسد بن خزیمة همه به مدینه آمدند با عیال و اطفال ایشان فملأوا الطّرق بالعذرات و غلت الاسعار، فنزلت هذه الآیة.
اى لا ینبغى ان یحضروا باجمعهم، بل یحضر طائفة منهم فیتفقّهون و ینذرون قومهم و یعلّمونهم اذا رجعوا الیهم.
فصل
بدان که فقه، معرفت احکام دین است بخشیده بر دو قسم: فرض عین و فرض کفایت، امّا فرض عین: علم طهارت و نماز و روزه است که بر هر مکلّف واجب است شناختن آن و آموختن آن، ازینجا گفت مصطفى (ص): طلب العلم فریضة على کل مسلم.
و هر عبادت که گزاردن آن بر بنده واجب است هم چنین شناخت علم آن و دانستن حدود و شرایط آن بر وى واجب است، همچون علم زکاة، کسى را که مال دارد و علم حج، کسى که استطاعت دارد، بر وى واجب بود. هذا و امثاله.
امّا فرض الکفایة، هو ان یتعلّم حتى یبلغ درجة الاجتهاد و رتبة الفتیا فاذا قعد اهل بلد عن تعلّمه عصوا جمیعا و اذا قام من کلّ بلد واحد فتعلّمه، سقط الفرض عن الآخرین و علیهم تقلیده فیما یقع لهم من الحوادث.
روى ابن عباس قال قال: رسول اللَّه (ص): من یرد اللَّه به خیرا یفقهه فى الدین.
و عن ابى هریرة عنه (ص) قال: تجدون الناس معادن فخیارهم فى الجاهلیة خیارهم فى الاسلام اذا فقهوا.
عن ابى امامة عنه (ص) قال: فضل العالم على العابد کفضلى على ادناکم.
و قال الشافعى رضى اللَّه عنه: طلب العلم افضل من صلاة النافلة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ. بحکم این آیت، بهر ناحیتى قتال آن کافر از فریضه است که از سوى ایشان بود: بر شام، روم و بر یمن، حبشه و بر ما وراء النهر، ترک. و کان الحسن اذا سئل عن قتال الترک و الروم و الدیلم تلا هذه الآیة. ابن عباس گفت: این خطاب با اهل مدینه است، ایشان را قتال قریظه و نضیر و خیبر و فدک فرمودند.
وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً شدّة و عنفا و صبرا على جهادهم، و المعنى اشتدوا علیهم. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ بالغلبة و النصرة. و در قرآن نظیر این جایها است وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ وَ لا تَهِنُوا فَما وَهَنُوا...
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ... الآیة این آیت در شأن منافقان آمد که سوره قرآن از زبان رسول خدا آن گه که فرو آمد و آن را بر خواند، آن منافق باستهزاء گفت فرا یاران خویش از منافقان: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً. و گفتهاند آن منافقان با ضعفه مؤمنان گفت این سخن، بر سبیل استهزاء، و رب العزة او را جواب داد گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً باللّه و بصیرة فى دینهم، و اضاف الایمان الى السّورة لانّه یزید بسببها. وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ بنزول القرآن و الفرائض.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شکّ و نفاق و بغض للاسلام و المسلمین.
فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ اى شکّا الى شکّهم و کفرا الى کفرهم. وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. قال الزجاج: المرض فى القلب کلّ ما خرج به الانسان عن الصحة فى الدین. این آیت دلیل است که ایمان بنده افزاید و کاهد، بطاعت افزاید و بمعصیت کاهد، و ازینجا بود که عمر خطاب یاران رسول را گفتید: تعالوا حتّى نزداد ایمانا. و قال: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الارض لرجحهم. و قال على بن ابى طالب (ع): یبدو الایمان لمظة فى القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة.
و کتب الحسن الى عمر بن عبد العزیز: انّ للایمان سننا و شرایع و حدودا و فرایض من استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ یختبرون. فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ بالقحط و الشدّة و الامراض و الاوجاع و هى روائد الموت. ثُمَّ لا یَتُوبُونَ من النفاق و لا یتّعظون کما یتّعظ المؤمن بالمرض. و قیل: یفتنون بان یظهر اللَّه نفاقهم و یفضحهم فى کلّ مرّة او مرّتین ثم لا یتوبون عن نفاقهم و لا ینتهون على ما فیه خلاصهم. قال عکرمه: ینافقون ثم یؤمنون ثم ینافقون. و قیل: ینقضون عهدهم فى السنة مرة او مرتین ثمّ لا یتوبون من نقضهم. وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ بما صنع اللَّه بهم اذ کان رسول اللَّه (ص) اذا نقضوا عهودهم بعث الیهم السرایا فیقتلونهم. حمزه و یعقوب ا و لا ترون بتاء خوانند، خطاب با مؤمنان بود بر سبیل تعجّب، باقى بیا خوانند بر سبیل تقریع و توبیخ منافقان باعراض از توبه.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ این آن بود که منافقان مىآمدند بمسجد مصطفى ص بنیوشیدن قرآن و پراکنده مىنشستند سر فرو داشته و خویشتن در مجلس رسول پوشیده داشته و میخواستند که از غزا، بازنشستن خود را عذرى پدید کنند و خویشتن را از فرمان بغزا ناآگاه شمرند، چون پوشیده مىنشستند که ما حاضر نبودیم و از فرمان خبر نداشتیم، آن گه با یکدیگر باشارت میگفتند: هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس از مؤمنان شما را دید؟ تا از آنجا بازگشتید و از طاعت خداى برگشتید. و گفتهاند: چون سوره از آسمان فرو آمدى ایشان در آن طعن میکردند و عیب آن مىجستند و با یکدیگر مىگفتند: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً، پس ترسیدند که اگر مؤمنان کسى این سخن و طعن از ایشان بشنود و باز رساند، با یکدیگر گفتندید هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ. و بودى که از آسمان آیتى آمدى که ذکر فضیحت و عیب ایشان در آن آیت بودى، شنیدن آن برایشان گران آمدى و دشوار، خواستندید که بر خیزند و بگریزند تا آن نشنوند، با یکدیگر باشارت میگفتند که بنگرید تا هیچکس از ایشان شما را مىبیند تا بر خیزیم، اگر کسى ندیدید، ایشان برفتندید، اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ انْصَرَفُوا عن حضرة النبى ص مخافة الفضیحة. و قیل: انصرفوا عن الایمان. صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اضلّهم مجازاة على فعلهم. و قیل: صرف اللَّه قلوبهم دعاء علیهم. بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ دین اللَّه و لا العمل به. قال ابن عباس: لا تقولوا اذا صلّیتم: انصرفنا، فان اللَّه عزّ و جلّ عیّر قوما فقال: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ و لکن قولوا: قضینا الصلاة.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ این تهنیت است و الزام حجت میگوید: آمد بشما پیغامبرى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن خزیمة بن مدرکة بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، پیغامبرى هم از شما، بشرى چون شما، از نسب عرب، که سخن وى دانید و دریابید و صدق و امانت وى شناسید، یعنى ذلک شرف لکم و منقبة. کلبى گفت: ولدته العرب کلّها، لیس فى العرب بطن الا ولدته.
و قال النبى (ص): ما ولدنى من سفاح اهل الجاهلیة شىء ما ولدنى الا نکاح کنکاح الاسلام.
گفتهاند ربّ العالمین رسول که بخلق فرستاد هم از ایشان فرستاد از بهر آنکه جنس را بر جنس شفقت بیشتر بود. نه بینى که اگر کسى بهیمهاى را بیند که همى کشند، از آن اندوهگن نشود، و اگر آدمىاى را بیند که همى کشند، از آن غمگین و اندوهگن شود، و نیز هر جنس با جنس خود آرام گیرد و از هر چیز که نه جنس وى بود نفور باشد، اگر رسول فریشتهاى بودى با آدمى آرام نگرفتى و آدمى از آن نفور بودى، از جنس ما فرستاد تا ما را با وى انس و راحت بود نه وحشت و نفرت. و در شواذّ خواندهاند: من انفسکم بفتح فا، اى من اشرفکم و افضلکم. میگوید: پیغامبرى از گرامىتر و گرانمایهتر شما.
عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ اى شدید علیه عنتکم، و العنت الوقوع فى الهلاک و لقاء الشدّة و الاشراف علیها. حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ اى على ایمانکم و هداکم و صلاحکم.
بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ رءوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رءوف بمن رآه رحیم بمن لم یره. رأفت مه از رحمت است و رحیم بمعنى بیش از رءوف است، تقدیره: بالمؤمنین رحیم رءوف. میگوید: بمؤمنان بخشاینده است، سخت مهربان. و قال الحسین بن الفضل: لم یجمع اللَّه لاحد من الانبیاء بین الاسمین من أسمائه تعالى الّا للنّبى ص فانه قال: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ. و گفتهاند: نظم آیت چنین است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز حریص بالمؤمنین رءوف رحیم. علیه ما عنتم، لا یهمّه الّا ما شأنکم، ما اقمتم على سنته فانّه لا یرضیه عند القیام بالشفاعة الا دخولکم الجنة کقوله: من ترک مالا فاورثته و من ترک ذنبا او کلا فالىّ و علىّ. و گفتهاند: عمر بن خطاب هیچ آیت در مصحف اثبات نکردى تا نخست دو گواه بر آن گواهى دادندید که این قرآن است. مردى انصارى آمد و این دو آیت آورد عمر گفت: و اللَّه لا اسئلک علیها بینة کذلک کان رسول اللَّه (ص) فاثبتها. و قال ابىّ بن کعب: احدث القرآن باللّه عهدا، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الى آخر الآیتین و فى قول بعضهم هى آیة آخر نزلت من السماء.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى المشرکین و المنافقین اعرضوا عن الایمان بک و صاروا علیک.
فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ اى الذى یکفینى کید من کادنى اللَّه. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ فوّضت امرى الیه و به وثقت.
وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ خصّ العرش بالذّکر لانه اعظم خلق اللَّه تعالى فیدخل فیه الاصغر، و العرش عند العرب سریر الملک. و فى الخبر الصحیح ان الجنّة مائة درجة ما بین درجتین کما بین السماء و الارض اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیل اللَّه فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس فانه وسط الجنّة و اعلى الجنّة و منها تفجر انهار الجنّة و فوقه عرش الرحمن تبارک و تعالى.
و روى انّ فاطمة (ع) اتت رسول اللَّه ص تساله خادما، فقال قولى: اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ربنا و رب کلّ شىء منزل التوریة و الانجیل و القرآن العظیم فالق الحب و النوى اعوذ بک من شر کلّ ذى شرّ انت آخذ بناصیتها انت الاوّل فلا شىء قبلک و انت الآخر فلیس بعدک شىء و انت الظاهر فلیس فوقک شىء و انت الباطن فلیس دونک شىء اقض عنّا الدّین و اغننا من الفقر.
و روى فى بعض الاخبار انّ ملکا من الملائکة قال: یا ربّ انى ارید العرش فزدنى قوّتى حتى اطیر لعلّى ادرک العرش فخلق اللَّه له ثلثین الف جناح و طار ثلثین الف سنة. فقال اللَّه تعالى: هل بلغت الى اعلى العرش؟ فقال: لم تقطع بعد قائمة العرش فاستأذن ان یعود الى مکانه فاذن له.
یعنى المهاجرین سعید بن جبیر گفت: کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ اى کونوا کابى بکر و عمر و اصحابهما. و قیل: نزلت هذه الایة فى اهل الکتاب، یقول اللَّه تعالى: اتّقوا اللَّه بطاعته، و کونوا مع الصادقین محمد و اصحابه. یأمرهم ان یکونوا معهم فى الجهاد و الشدّة و الرّخاء. ابن عباس و ابن مسعود در شواذّ خواندهاند: و کونوا من الصادقین و المعنى واحد. روى ابو عبیدة عن عبد اللَّه قال: انّ الکذب لا یصلح منه جدّ و لا هزل و لا أن یعد احدکم صبیّه شیئا ثمّ لا ینجز منه، ان شئتم اقرأوا: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، هل ترون فى الکذب رخصة.
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ هذا نفى و المراد به النّهى کقوله: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ. اهل مدینه اینجا انصاراند: اوس و خزرج.
وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ سکّان البوادى مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و غفار.
عالمیان در حکم این آیت یکساناند، امّا ایشان را بذکر مخصوص کرد که ایشان به مصطفى ص نزدیکتر بودند و از شدن مصطفى ص به غزاء آگاهى داشتند که بر ایشان پوشیده نبود. میگوید: سزا نیست و روا نیست کس را خاصه اهل مدینه و اعراب که با پس نشینند از رسول خدا چون بغزا شود.
وَ لا یَرْغَبُوا اى و ان لا یرغبوا. بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ اى لا یرضوا لانفسهم بالخفض و الدّعة و رسول اللَّه (ص) فى الحرّ و المشقّة و ان یصونوا انفسهم بما لم یصن هو منه.
یقال: رغبت بنفسى عن هذا الامر، اى رفعت عنه. ذلِکَ این ذلک فصل است اندر میان دو سخن، چنان که آنجا گفت: ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ، جایى دیگر گفت: هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ، کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها، این همه فصلاند. و قیل: معناه ذلک النّهى عن التّخلف. بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ عطش. وَ لا نَصَبٌ تعب یثقل على البدن تحمله.
وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جوع شدید، من خمص بطنه یخمص اذا دقّ، یقال: رجل خمصان البطن و خمیص، اى ضامرة. وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً لا یقفون موقفا. یَغِیظُ الْکُفَّارَ یبغضهم. وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا قتلا و اسرا و مالا و کسرا غنیمة او هزیمة. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ. قال ابن عباس: بکلّ روعة ینالهم فى سبیل اللَّه سبعین الف حسنة. إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. وَ لا یُنْفِقُونَ فى الجهاد.
نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً یعنى تمرة فما فوقها وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً الى العدوّ مقبلین او مدبرین. إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ اثیب لهم.
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ، بذلک اجرا. قال: فمن خرج فى سبیل اللَّه لم یضع قدما و لا یدا و لا جنبا و لا انفا و لا رکبة ساجدا و لا راکعا و لا ماشیا و لا نائما فى بقعة من بقاع اللَّه الّا اذن لها بالشهادة له و بالشفاعة، و ان اصابه نصب اعطاه اللَّه الغسل من نهر الحیوان فانقطع منه النصب. و صح
فى الخبر انّ من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکلّ درهم سبعمائة درهم و من غزا بنفسه و اقام فى وجهه ذلک فله بکلّ درهم یو القیمة سبعمائة الف درهم.
اشارت آیت آنست که هر که روى بطاعتى نهد از طاعات و عبادات حقّ، و قصد وى در آن درست باشد، خاست و نشست وى در آن، رنج و راحت وى در آن، حرکات و سکنات وى، همه حسنات بود و وى را بآن درجات ثواب بود، و بعکس این، هر که قصد معصیت کند. حرکات و سکنات و قیام و قعود وى در آن، همه معصیت باشد و وى را در آن بیم عقوبت بود.
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً لما نزل عیوب المنافقین لتخلّفهم عن الجهاد.
قال المؤمنون: و اللَّه لا نتخلّف عن غزوة یغزوها رسول اللَّه و لا سریّة ابدا، فلمّا قدم رسول اللَّه المدینة و امر بالسرایا الى العدوّ نفر المسلمون جمیعا و ترکوا رسول اللَّه وحده بالمدینة. فانزل اللَّه هذه الایة: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. غزاء بر مسلمانان فرض کافّة بود تا آن را در این آیت با فرض کفایت آورد، اکنون غزاء و رحلت در طلب علم همچون بانگ نماز، بر کفایت است نه بر کافّة.
فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ اى قبیلة. مِنْهُمْ طائِفَةٌ اى جماعة.
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ. اینجا دو قول گفتهاند مفسّران: یکى آنست که تفقّه و انذار با طائفه نفیر شود غازیان و مسافران که با رسول خدا به غزاء بودند، لانّهم کانوا اذا خرجوا مع رسول اللَّه کانوا فى صحبته یشهدون افعاله احواله و شمایله و اخلاقه و کان ذلک لهم تفقه فى الدین و اذا رجعوا، اخبروا النّاس بما شاهدوه من رسول اللَّه فى سفره، فیکون ذلک انذارا للنّاس.
قول دیگر آنست که تفقّه و انذار با مقیمان شود، حاضران مدینه. لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ یعنى لیتعلّموا القرآن و السّنن و الحدود، وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ الغائبین إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ و لیعلّموهم ما نزل من القرآن بعدهم و یخوّفوهم به. لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ ما یجب اجتنابه. کلبى گفت: قبیله بنى اسد بن خزیمة همه به مدینه آمدند با عیال و اطفال ایشان فملأوا الطّرق بالعذرات و غلت الاسعار، فنزلت هذه الآیة.
اى لا ینبغى ان یحضروا باجمعهم، بل یحضر طائفة منهم فیتفقّهون و ینذرون قومهم و یعلّمونهم اذا رجعوا الیهم.
فصل
بدان که فقه، معرفت احکام دین است بخشیده بر دو قسم: فرض عین و فرض کفایت، امّا فرض عین: علم طهارت و نماز و روزه است که بر هر مکلّف واجب است شناختن آن و آموختن آن، ازینجا گفت مصطفى (ص): طلب العلم فریضة على کل مسلم.
و هر عبادت که گزاردن آن بر بنده واجب است هم چنین شناخت علم آن و دانستن حدود و شرایط آن بر وى واجب است، همچون علم زکاة، کسى را که مال دارد و علم حج، کسى که استطاعت دارد، بر وى واجب بود. هذا و امثاله.
امّا فرض الکفایة، هو ان یتعلّم حتى یبلغ درجة الاجتهاد و رتبة الفتیا فاذا قعد اهل بلد عن تعلّمه عصوا جمیعا و اذا قام من کلّ بلد واحد فتعلّمه، سقط الفرض عن الآخرین و علیهم تقلیده فیما یقع لهم من الحوادث.
روى ابن عباس قال قال: رسول اللَّه (ص): من یرد اللَّه به خیرا یفقهه فى الدین.
و عن ابى هریرة عنه (ص) قال: تجدون الناس معادن فخیارهم فى الجاهلیة خیارهم فى الاسلام اذا فقهوا.
عن ابى امامة عنه (ص) قال: فضل العالم على العابد کفضلى على ادناکم.
و قال الشافعى رضى اللَّه عنه: طلب العلم افضل من صلاة النافلة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ. بحکم این آیت، بهر ناحیتى قتال آن کافر از فریضه است که از سوى ایشان بود: بر شام، روم و بر یمن، حبشه و بر ما وراء النهر، ترک. و کان الحسن اذا سئل عن قتال الترک و الروم و الدیلم تلا هذه الآیة. ابن عباس گفت: این خطاب با اهل مدینه است، ایشان را قتال قریظه و نضیر و خیبر و فدک فرمودند.
وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً شدّة و عنفا و صبرا على جهادهم، و المعنى اشتدوا علیهم. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ بالغلبة و النصرة. و در قرآن نظیر این جایها است وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ وَ لا تَهِنُوا فَما وَهَنُوا...
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ... الآیة این آیت در شأن منافقان آمد که سوره قرآن از زبان رسول خدا آن گه که فرو آمد و آن را بر خواند، آن منافق باستهزاء گفت فرا یاران خویش از منافقان: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً. و گفتهاند آن منافقان با ضعفه مؤمنان گفت این سخن، بر سبیل استهزاء، و رب العزة او را جواب داد گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً باللّه و بصیرة فى دینهم، و اضاف الایمان الى السّورة لانّه یزید بسببها. وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ بنزول القرآن و الفرائض.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شکّ و نفاق و بغض للاسلام و المسلمین.
فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ اى شکّا الى شکّهم و کفرا الى کفرهم. وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ. قال الزجاج: المرض فى القلب کلّ ما خرج به الانسان عن الصحة فى الدین. این آیت دلیل است که ایمان بنده افزاید و کاهد، بطاعت افزاید و بمعصیت کاهد، و ازینجا بود که عمر خطاب یاران رسول را گفتید: تعالوا حتّى نزداد ایمانا. و قال: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الارض لرجحهم. و قال على بن ابى طالب (ع): یبدو الایمان لمظة فى القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظة.
و کتب الحسن الى عمر بن عبد العزیز: انّ للایمان سننا و شرایع و حدودا و فرایض من استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان.
أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ یختبرون. فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ بالقحط و الشدّة و الامراض و الاوجاع و هى روائد الموت. ثُمَّ لا یَتُوبُونَ من النفاق و لا یتّعظون کما یتّعظ المؤمن بالمرض. و قیل: یفتنون بان یظهر اللَّه نفاقهم و یفضحهم فى کلّ مرّة او مرّتین ثم لا یتوبون عن نفاقهم و لا ینتهون على ما فیه خلاصهم. قال عکرمه: ینافقون ثم یؤمنون ثم ینافقون. و قیل: ینقضون عهدهم فى السنة مرة او مرتین ثمّ لا یتوبون من نقضهم. وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ بما صنع اللَّه بهم اذ کان رسول اللَّه (ص) اذا نقضوا عهودهم بعث الیهم السرایا فیقتلونهم. حمزه و یعقوب ا و لا ترون بتاء خوانند، خطاب با مؤمنان بود بر سبیل تعجّب، باقى بیا خوانند بر سبیل تقریع و توبیخ منافقان باعراض از توبه.
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ این آن بود که منافقان مىآمدند بمسجد مصطفى ص بنیوشیدن قرآن و پراکنده مىنشستند سر فرو داشته و خویشتن در مجلس رسول پوشیده داشته و میخواستند که از غزا، بازنشستن خود را عذرى پدید کنند و خویشتن را از فرمان بغزا ناآگاه شمرند، چون پوشیده مىنشستند که ما حاضر نبودیم و از فرمان خبر نداشتیم، آن گه با یکدیگر باشارت میگفتند: هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ هیچ کس از مؤمنان شما را دید؟ تا از آنجا بازگشتید و از طاعت خداى برگشتید. و گفتهاند: چون سوره از آسمان فرو آمدى ایشان در آن طعن میکردند و عیب آن مىجستند و با یکدیگر مىگفتند: أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً، پس ترسیدند که اگر مؤمنان کسى این سخن و طعن از ایشان بشنود و باز رساند، با یکدیگر گفتندید هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ. و بودى که از آسمان آیتى آمدى که ذکر فضیحت و عیب ایشان در آن آیت بودى، شنیدن آن برایشان گران آمدى و دشوار، خواستندید که بر خیزند و بگریزند تا آن نشنوند، با یکدیگر باشارت میگفتند که بنگرید تا هیچکس از ایشان شما را مىبیند تا بر خیزیم، اگر کسى ندیدید، ایشان برفتندید، اینست که رب العالمین گفت: ثُمَّ انْصَرَفُوا عن حضرة النبى ص مخافة الفضیحة. و قیل: انصرفوا عن الایمان. صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اضلّهم مجازاة على فعلهم. و قیل: صرف اللَّه قلوبهم دعاء علیهم. بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ دین اللَّه و لا العمل به. قال ابن عباس: لا تقولوا اذا صلّیتم: انصرفنا، فان اللَّه عزّ و جلّ عیّر قوما فقال: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ و لکن قولوا: قضینا الصلاة.
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ این تهنیت است و الزام حجت میگوید: آمد بشما پیغامبرى محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن خزیمة بن مدرکة بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، پیغامبرى هم از شما، بشرى چون شما، از نسب عرب، که سخن وى دانید و دریابید و صدق و امانت وى شناسید، یعنى ذلک شرف لکم و منقبة. کلبى گفت: ولدته العرب کلّها، لیس فى العرب بطن الا ولدته.
و قال النبى (ص): ما ولدنى من سفاح اهل الجاهلیة شىء ما ولدنى الا نکاح کنکاح الاسلام.
گفتهاند ربّ العالمین رسول که بخلق فرستاد هم از ایشان فرستاد از بهر آنکه جنس را بر جنس شفقت بیشتر بود. نه بینى که اگر کسى بهیمهاى را بیند که همى کشند، از آن اندوهگن نشود، و اگر آدمىاى را بیند که همى کشند، از آن غمگین و اندوهگن شود، و نیز هر جنس با جنس خود آرام گیرد و از هر چیز که نه جنس وى بود نفور باشد، اگر رسول فریشتهاى بودى با آدمى آرام نگرفتى و آدمى از آن نفور بودى، از جنس ما فرستاد تا ما را با وى انس و راحت بود نه وحشت و نفرت. و در شواذّ خواندهاند: من انفسکم بفتح فا، اى من اشرفکم و افضلکم. میگوید: پیغامبرى از گرامىتر و گرانمایهتر شما.
عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ اى شدید علیه عنتکم، و العنت الوقوع فى الهلاک و لقاء الشدّة و الاشراف علیها. حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ اى على ایمانکم و هداکم و صلاحکم.
بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ رءوف بالمطیعین، رحیم بالمذنبین، رءوف بمن رآه رحیم بمن لم یره. رأفت مه از رحمت است و رحیم بمعنى بیش از رءوف است، تقدیره: بالمؤمنین رحیم رءوف. میگوید: بمؤمنان بخشاینده است، سخت مهربان. و قال الحسین بن الفضل: لم یجمع اللَّه لاحد من الانبیاء بین الاسمین من أسمائه تعالى الّا للنّبى ص فانه قال: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ و قال تعالى: إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ. و گفتهاند: نظم آیت چنین است: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز حریص بالمؤمنین رءوف رحیم. علیه ما عنتم، لا یهمّه الّا ما شأنکم، ما اقمتم على سنته فانّه لا یرضیه عند القیام بالشفاعة الا دخولکم الجنة کقوله: من ترک مالا فاورثته و من ترک ذنبا او کلا فالىّ و علىّ. و گفتهاند: عمر بن خطاب هیچ آیت در مصحف اثبات نکردى تا نخست دو گواه بر آن گواهى دادندید که این قرآن است. مردى انصارى آمد و این دو آیت آورد عمر گفت: و اللَّه لا اسئلک علیها بینة کذلک کان رسول اللَّه (ص) فاثبتها. و قال ابىّ بن کعب: احدث القرآن باللّه عهدا، لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الى آخر الآیتین و فى قول بعضهم هى آیة آخر نزلت من السماء.
فَإِنْ تَوَلَّوْا یعنى المشرکین و المنافقین اعرضوا عن الایمان بک و صاروا علیک.
فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ اى الذى یکفینى کید من کادنى اللَّه. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ فوّضت امرى الیه و به وثقت.
وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ خصّ العرش بالذّکر لانه اعظم خلق اللَّه تعالى فیدخل فیه الاصغر، و العرش عند العرب سریر الملک. و فى الخبر الصحیح ان الجنّة مائة درجة ما بین درجتین کما بین السماء و الارض اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیل اللَّه فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس فانه وسط الجنّة و اعلى الجنّة و منها تفجر انهار الجنّة و فوقه عرش الرحمن تبارک و تعالى.
و روى انّ فاطمة (ع) اتت رسول اللَّه ص تساله خادما، فقال قولى: اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ربنا و رب کلّ شىء منزل التوریة و الانجیل و القرآن العظیم فالق الحب و النوى اعوذ بک من شر کلّ ذى شرّ انت آخذ بناصیتها انت الاوّل فلا شىء قبلک و انت الآخر فلیس بعدک شىء و انت الظاهر فلیس فوقک شىء و انت الباطن فلیس دونک شىء اقض عنّا الدّین و اغننا من الفقر.
و روى فى بعض الاخبار انّ ملکا من الملائکة قال: یا ربّ انى ارید العرش فزدنى قوّتى حتى اطیر لعلّى ادرک العرش فخلق اللَّه له ثلثین الف جناح و طار ثلثین الف سنة. فقال اللَّه تعالى: هل بلغت الى اعلى العرش؟ فقال: لم تقطع بعد قائمة العرش فاستأذن ان یعود الى مکانه فاذن له.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ گفتهاند نام نوح سکن بود او را نام نوح نهادند لکثرة نیاحته على قومه بعد ما اغرقوا. قوم وى اولاد قابیل بودند چون بر ایشان دعا کرد تا رب العزّة ایشان را بطوفان غرق کرد نوح بعد از آن پشیمانى خورد و بر ایشان نوحه کرد و بسیار بگریست. از بس که بگریست و نوحه کرد او را نوح نام نهادند، و این نوحه کردن و گریستن وى بر قوم خویش از خبر هامة بن الهیم معلوم شد، و ذلک ما
روى عمر بن الخطاب قال: بینما نحن قعود مع رسول اللَّه (ص) على جبل من جبال تهامة اقبل شیخ بیده عصا فسلّم على النبىّ ص فردّ علیه السّلام و قال: من انت؟
قال: انا هامة بن الهیم بن لا قیس بن ابلیس فقال النّبی (ص) فما بینک و بین ابلیس الّا ابوان، فکم اتى لک من الدّهر؟ قال: قد افنیت الدّنیا عمرها الّا قلیلا، قال على ذلک کنت و انا غلام ابن اعوام أفهم الکلام و امرّ بالاکام و آمر بافساد الطّعام و قطع الارحام.
فقال النّبی (ص): بئس لعمر اللَّه الشیخ المتوسم و الشّاب المتلوم فقال ذرنى من الاستعذار انى تائب الى اللَّه عزّ و جلّ کنت مع نوح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتّى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. قال قلت: یا نوح انّى ممّن اشرک فى دم السّعید الشّهید هابیل بن آدم فهل تجد لى عند ربک من توبة؟ فقال یا هامة همّ بالخیر و افعله قبل الحسرة و النّدامة انّى قرأت فیما انزل اللَّه تعالى علىّ انّه لیس من عبد تاب الى اللَّه بالغ ذنبه ما بلغ الّا تاب اللَّه علیه، فقم و توضأ و اسجد للَّه قال: ففعلت فى ساعة ما امرنى به، قال فنودى ارفع رأسک فقد نزلت توبتک من السّماء قال فخررت للَّه ساجدا. و کنت مع هود فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت مع صالح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى و کلّهم یقول انا على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت زوارا لیعقوب و کنت من یوسف بالمکان المبین. و کنت القى الیاس فى الاودیة و انا القاه الان و انّى لقیت موسى بن عمران و علّمنى التوریة و قال لى ان لقیت عیسى بن مریم فاقرءه منّى بالسّلام و انّ عیسى قال ان لقیت محمدا فاقرأه منّى السّلام فارسل رسول اللَّه (ص) عینیه فبکى ثمّ قال و على عیسى السّلام ما دامت الدّنیا و علیک السّلام یا هامة لادائک الامانة. قال هامة قلت یا رسول اللَّه افعل بى ما فعل موسى علّمنى التوریة قال فعلّمه رسول اللَّه الواقعة و المرسلات و عم یتساءلون و اذا الشمس کورت و المعوذتین و قل هو اللَّه احد و قال ارفع الینا حاجتک یا هامة و لا تدع زیارتنا. قال عمر بن الخطاب فقبض رسول اللَّه و لم ینعه الینا فلست ادرى ا حىّ هو ام میّت.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ اى اقرأ یا محمد على اهل مکة خبر نوح إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و هم ولد قابیل إِنْ کانَ کَبُرَ اى عظم و ثقل عَلَیْکُمْ مَقامِی طول مکثى فیکم و تَذْکِیرِی و وعظى ایّاکم بِآیاتِ اللَّهِ بحججه و بیّناته و تخویفى ایّاکم عقوبة اللَّه فعزمتم على قتلى و طردى فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فافعلوا ما شئتم و هو قوله فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ اى احکموا امرکم و اعزموا علیه و ادعوا شُرَکاءَکُمْ آلهتکم فاستعینوا بها لتجمع معکم. این سخن بر سبیل تهدید گفت ایشان را که در دل کنید و آهنگ کنید و کار سازید و انبازان خویش را یار گیرید، رویس از یعقوب فاجمعوا خواند بوصل، شرکاؤکم برفع اى فاجمعوا امرکم انتم و شرکاؤکم. کار و حیلت خود گرد کنید شما و انبازان شما همه ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً اى خفیّا مبهما من قولهم غمّ الهلال على النّاس، اذا اشکل علیهم یعنى لیکن امرکم غمّة ظاهرا منکشفا تتمکنون فیه ما شئتم لا کمن یکتم امرا و یخفیه فلا یقدر ان یفعل ما یرید ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ یعنى اقضوا ما انتم قاضون کقول السّحرة لفرعون فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ اى اعمل ما انت عامل وَ لا تُنْظِرُونِ لا تمهلونى و لا تؤخروا امرى. این آیت تقویت دل مصطفى است و تسلیت وى بآنچه رنج و اذى که از کافران و مشرکان قریش بوى میرسید، میگوید: یا محمد سبیل تو سبیل پیغامبران گذشته است، در نگر به نوح پیغامبر که چنان واثق بود بنصرت و معونت و تقویت ما که با قوم خویش میگفت: شما هر چه توانید از کید و مکر خویش در قصد قتل من بسازید و آشکارانه پنهان در آن بکوشید و مرا هیچ درنگ مدهید اگر بر من دست یابید و خدایان خویش را بیارى گیرید این همه بآن گفت که دانست که دریشان نفع و ضر نیست و جز بارادت و مشیّت اللَّه هیچ چیز نیست و وعده دادن بنصرت پیغامبران راست است که در آن خلف نیست.
فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ اى اعرضتم عن قولى و ابیتم ان تقبلوا نصحى فَما سَأَلْتُکُمْ على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة مِنْ أَجْرٍ جعل و عوض اى فَما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فاوجب التولّى او فاتنى ذلک الاجر بتولیکم إِنْ أَجْرِیَ اى ما اجرى و ثوابى، إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ المستمسکین لامر اللَّه.
فَکَذَّبُوهُ یعنى نوحا فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ اى جعلنا الّذین معه فى الفلک سکان الارض خلفاء عن الهالکین. وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الّذین انذرتهم الرّسل فلم یؤمنوا منذرین در همه قرآن ایشاناند که آگاه کردند و نپذیرفتند و بترسانیدند و نترسیدند.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد نوح رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ یعنى هودا و صالحا و شعیبا فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بالامر و النّهى و الدّلالات الواضحات فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا اى هؤلاء الآخرون بِما کَذَّبُوا بِهِ اوّلوهم مِنْ قَبْلُ و قد علموا انّ اللَّه سبحانه اغرقهم بتکذیبهم. میگوید: کافران پسین بر آن نیستند که ایمان آرند و تصدیق کنند آنچه کافران پیشین یعنى قوم نوح تکذیب کردند، و میدانند که غرق و هلاک ایشان بکفر و ضلالت بود و تکذیب پیغامبران و آن گه در کفر و تکذیب بر پى ایشان میروند از آن که در علم اللَّه کافراناند و در حکم ازل بیگانگان. و گفتهاند معنى آیت آنست که کافران روز میثاق اگر چه بزبان اقرار دادند، تکذیب پیغامبران در دل داشتند بعد از آن چون اللَّه پیغامبران را فرستاد کافران بر آن نبودند که ایشان را تصدیق کنند بخلاف آن تکذیب که آن روز در دل داشتند و در لوح محفوظ هم چنان نبشتند.
کَذلِکَ اى کما طبعنا على قلوبهم نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ المجاوزین امر اللَّه ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد هلاکهم مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ و هو الولید بن مصعب وَ مَلَائِهِ اى اشراف قومه بِآیاتِنا التّسع فَاسْتَکْبَرُوا تعظّموا ان یجیبوه الى الایمان وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ مشرکین یقال اجرم اى اتى بالجرم و اکتسب الجرم و هو الذّنب العظیم، الّذى یقطع الوصلة من جرمه اى قطعه.
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ اتاهم بالرّسالة مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا الّذى آتینا به لَسِحْرٌ مُبِینٌ اى بین. میگوید: چون موسى پیغام رسانید. و رسالت حقّ بگزارد قوم وى گفتند این سحرى روشن است، پر دیوى پیدا. موسى ایشان را جواب داد أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ الّذى اتاکم من عند اللَّه سحر. سخنى راست و کارى درست که بشما آمد، از نزدیک خدا مىگویید که سحر است آن گه موسى گفت أَ سِحْرٌ هذا وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ کقول اللَّه تعالى أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ موسى گفت: کیف یکون هذا سحرا و السّاحر لا یفلح اى لا یفوز بما یرید و لا یفلح فى الدّنیا و الآخرة. چون تواند بود که این سحر است و ساحر هرگز بمراد نرسد و در دنیا و آخرت فلاح نیابد و آمن نبود قالُوا أَ جِئْتَنا فرعون و قوم او موسى را گفتند أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا لتصدّنا عَمَّا کان بعید آباءَنا و کانت لفرعون اصنام صغار صنعها لهم و امرهم بعبادتها وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیاءُ اى الملک و العزّ و السّلطان فى ارض مصر و قرأ ابو بکر یکون، بالیاء وَ ما نَحْنُ لَکُما بِمُؤْمِنِینَ.
قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ
این قصه مبسوط است شرح آن جایها در قرآن. فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ. اى الّذى جئتم به سحر على وجه الاخبار. برین قرائت موضع ما رفع است بابتدا و جِئْتُمْ بِهِ من صلته و السّحر خبر الابتداء و دخلت الالف و الّلام السّحر لانّه جواب کلام سبق. این جواب ایشان است که گفتند إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ آنچه تو آوردى یا موسى سحر است، موسى جواب داد و گفت نه چنانست که شما مىگویید. بلکه سحر آنست که شما آوردید و بر قرائت ابو جعفر و ابو عمر آلسّحر بهمزة ممدودة بر معنى استخبار ماى ابتداست و جِئْتُمْ بِهِ خبر ابتدا و سخن اینجا بریده گشت میگوید بر سیل توبیخ اىّ شىء جئتم به؟ چه چیز است این که آوردید و ساختید؟ پس گوید بابتدا السّحر و اینجا وقف کند و جواب وى محذوف بود تقدیره آلسّحر هو الّذى جئتم به، سحر است آنچه شما آوردید إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ آرى اللَّه آن را تباه کند، نیست گرداند. إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ بل یمحقه و یظهر فضیحة صاحبه وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ یظهره بالدّلائل الواضحة بِکَلِماتِهِ اى بوعده و بامره وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.
فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ گرویدگان بموسى در آن زمان همه نوجوانان بودند در ایّام استضعاف و تسخیر فرعون زاده بودند بموسى مىگرویدند بر بیم و ترس از فرعون و قوم او که ایشان را بعذاب از دین باز پس آرد که فرعون مردى گردنکش بود متکبّر و متطاول در زمین مصر، گزاف کار گزاف گویى، و گزاف کارى وى آن بود که بنده بود و دعوى خدایى کرد. ابن عباس گفت إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ یعنى من قوم موسى من بنى اسرائیل و کانوا ستّمائة الف و ذلک انّ یعقوب رکب الى مصر فى اثنین و سبعین انسانا فتوالدوا بمصر حتّى بلغوا ستّمائة الف. کلبى و جماعتى مفسّران گفتند: مِنْ قَوْمِهِ این ها، با فرعون شود و معنى ذریّة آنست که نفرى اندک از قوم فرعون بموسى بگرویدند و هم امرأة فرعون و مؤمن آل فرعون و خازن فرعون و ما شطته. و گفتهاند: هفتاد کس بودند از آل فرعون که مادران ایشان از بنى اسرائیل بودند و پدران ایشان قبطیان فجعل الرّجل یتبع امّه و اخواله. قال الفراء سمّوا ذرّیة لانّ آباءهم کانوا من القبط و امّهاتهم من بنى اسرائیل کما یقال: لاولاد فارس الذین سقطوا الى الیمن الأبناء لانّ امّهاتهم من غیر جنس آبائهم، یرید الفراء انّهم یسمّون ذریّة و هم رجال مذکورون لهذا المعنى قال الفراء و انما قال عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ فذکر بالجمع و فرعون واحد لانّ الملک اذا ذکر یفهم منه هو و اصحابه کما یقال قدم الخلیفة یراد هو و من معه و یجوز ان یکون اراد ب: فرعون آل فرعون کقوله وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و نظائرها.
قوله: وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ هذا کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ و لهذا قال تعالى فى موضع آخر تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً. قالَ مُوسى لمؤمنى قومه یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ثمّ دعوا فقالوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ اى لا تطهرهم و لا تسلّطهم علینا فیروا انّهم خیر منّا فیزدادوا طغیانا و یقولوا لو کانوا على حقّ ما سلّطنا علیهم فیفتتنوا و قال مجاهد لا تعذبنا بعذاب من عندک فیقول قوم فرعون لو کانوا على حقّ لما عذّبوا و یظنّوا انّهم خیر منّا فیفتتنوا و قیل لا تسلّطهم علینا فنرتاب وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ
قال النبى ص: «الرّاحمون یرحمهم الرّحمن ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»
و قال ص: «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده فوق العرش انّ رحمتى غلبت غضبى»
قوله لما قضى اللَّه الخلق اى خلقهم کقوله فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهنّ و روى انّ رسول اللَّه ص کان فى بعض الاسفار فمرّ بامرأة تخبز و معها صبىّ لها فقیل لها انّ رسول اللَّه ص یمرّ فجاءت و قالت یا رسول اللَّه بلغنى انک قلت انّ اللَّه سبحانه ارحم بعبده من الوالدة بولدها فهو کما قیل لى فقال: نعم. فقالت: فانّ الامّ لا تلقى ولدها فى هذا التّنور فبکى رسول اللَّه ص فقال: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار الّا من انف ان یقول لا اله الّا اللَّه و فى بعض کتب اللَّه یا بن آدم کما ترحم کذلک ترحم و کیف ترجو ان یرحمک اللَّه و انت لا ترحم النّاس.
روى عمر بن الخطاب قال: بینما نحن قعود مع رسول اللَّه (ص) على جبل من جبال تهامة اقبل شیخ بیده عصا فسلّم على النبىّ ص فردّ علیه السّلام و قال: من انت؟
قال: انا هامة بن الهیم بن لا قیس بن ابلیس فقال النّبی (ص) فما بینک و بین ابلیس الّا ابوان، فکم اتى لک من الدّهر؟ قال: قد افنیت الدّنیا عمرها الّا قلیلا، قال على ذلک کنت و انا غلام ابن اعوام أفهم الکلام و امرّ بالاکام و آمر بافساد الطّعام و قطع الارحام.
فقال النّبی (ص): بئس لعمر اللَّه الشیخ المتوسم و الشّاب المتلوم فقال ذرنى من الاستعذار انى تائب الى اللَّه عزّ و جلّ کنت مع نوح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتّى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. قال قلت: یا نوح انّى ممّن اشرک فى دم السّعید الشّهید هابیل بن آدم فهل تجد لى عند ربک من توبة؟ فقال یا هامة همّ بالخیر و افعله قبل الحسرة و النّدامة انّى قرأت فیما انزل اللَّه تعالى علىّ انّه لیس من عبد تاب الى اللَّه بالغ ذنبه ما بلغ الّا تاب اللَّه علیه، فقم و توضأ و اسجد للَّه قال: ففعلت فى ساعة ما امرنى به، قال فنودى ارفع رأسک فقد نزلت توبتک من السّماء قال فخررت للَّه ساجدا. و کنت مع هود فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى، و قال: لا جرم انّى على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت مع صالح فى مسجده مع من آمن به من قومه فلم ازل اعاتبه على دعوته على قومه حتى بکى علیهم و ابکانى و کلّهم یقول انا على ذلک من النّادمین و اعوذ باللّه ان اکون من الجاهلین. و کنت زوارا لیعقوب و کنت من یوسف بالمکان المبین. و کنت القى الیاس فى الاودیة و انا القاه الان و انّى لقیت موسى بن عمران و علّمنى التوریة و قال لى ان لقیت عیسى بن مریم فاقرءه منّى بالسّلام و انّ عیسى قال ان لقیت محمدا فاقرأه منّى السّلام فارسل رسول اللَّه (ص) عینیه فبکى ثمّ قال و على عیسى السّلام ما دامت الدّنیا و علیک السّلام یا هامة لادائک الامانة. قال هامة قلت یا رسول اللَّه افعل بى ما فعل موسى علّمنى التوریة قال فعلّمه رسول اللَّه الواقعة و المرسلات و عم یتساءلون و اذا الشمس کورت و المعوذتین و قل هو اللَّه احد و قال ارفع الینا حاجتک یا هامة و لا تدع زیارتنا. قال عمر بن الخطاب فقبض رسول اللَّه و لم ینعه الینا فلست ادرى ا حىّ هو ام میّت.
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ اى اقرأ یا محمد على اهل مکة خبر نوح إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و هم ولد قابیل إِنْ کانَ کَبُرَ اى عظم و ثقل عَلَیْکُمْ مَقامِی طول مکثى فیکم و تَذْکِیرِی و وعظى ایّاکم بِآیاتِ اللَّهِ بحججه و بیّناته و تخویفى ایّاکم عقوبة اللَّه فعزمتم على قتلى و طردى فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فافعلوا ما شئتم و هو قوله فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ اى احکموا امرکم و اعزموا علیه و ادعوا شُرَکاءَکُمْ آلهتکم فاستعینوا بها لتجمع معکم. این سخن بر سبیل تهدید گفت ایشان را که در دل کنید و آهنگ کنید و کار سازید و انبازان خویش را یار گیرید، رویس از یعقوب فاجمعوا خواند بوصل، شرکاؤکم برفع اى فاجمعوا امرکم انتم و شرکاؤکم. کار و حیلت خود گرد کنید شما و انبازان شما همه ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً اى خفیّا مبهما من قولهم غمّ الهلال على النّاس، اذا اشکل علیهم یعنى لیکن امرکم غمّة ظاهرا منکشفا تتمکنون فیه ما شئتم لا کمن یکتم امرا و یخفیه فلا یقدر ان یفعل ما یرید ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ یعنى اقضوا ما انتم قاضون کقول السّحرة لفرعون فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ اى اعمل ما انت عامل وَ لا تُنْظِرُونِ لا تمهلونى و لا تؤخروا امرى. این آیت تقویت دل مصطفى است و تسلیت وى بآنچه رنج و اذى که از کافران و مشرکان قریش بوى میرسید، میگوید: یا محمد سبیل تو سبیل پیغامبران گذشته است، در نگر به نوح پیغامبر که چنان واثق بود بنصرت و معونت و تقویت ما که با قوم خویش میگفت: شما هر چه توانید از کید و مکر خویش در قصد قتل من بسازید و آشکارانه پنهان در آن بکوشید و مرا هیچ درنگ مدهید اگر بر من دست یابید و خدایان خویش را بیارى گیرید این همه بآن گفت که دانست که دریشان نفع و ضر نیست و جز بارادت و مشیّت اللَّه هیچ چیز نیست و وعده دادن بنصرت پیغامبران راست است که در آن خلف نیست.
فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ اى اعرضتم عن قولى و ابیتم ان تقبلوا نصحى فَما سَأَلْتُکُمْ على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة مِنْ أَجْرٍ جعل و عوض اى فَما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فاوجب التولّى او فاتنى ذلک الاجر بتولیکم إِنْ أَجْرِیَ اى ما اجرى و ثوابى، إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ المستمسکین لامر اللَّه.
فَکَذَّبُوهُ یعنى نوحا فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ اى جعلنا الّذین معه فى الفلک سکان الارض خلفاء عن الهالکین. وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الّذین انذرتهم الرّسل فلم یؤمنوا منذرین در همه قرآن ایشاناند که آگاه کردند و نپذیرفتند و بترسانیدند و نترسیدند.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد نوح رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ یعنى هودا و صالحا و شعیبا فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بالامر و النّهى و الدّلالات الواضحات فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا اى هؤلاء الآخرون بِما کَذَّبُوا بِهِ اوّلوهم مِنْ قَبْلُ و قد علموا انّ اللَّه سبحانه اغرقهم بتکذیبهم. میگوید: کافران پسین بر آن نیستند که ایمان آرند و تصدیق کنند آنچه کافران پیشین یعنى قوم نوح تکذیب کردند، و میدانند که غرق و هلاک ایشان بکفر و ضلالت بود و تکذیب پیغامبران و آن گه در کفر و تکذیب بر پى ایشان میروند از آن که در علم اللَّه کافراناند و در حکم ازل بیگانگان. و گفتهاند معنى آیت آنست که کافران روز میثاق اگر چه بزبان اقرار دادند، تکذیب پیغامبران در دل داشتند بعد از آن چون اللَّه پیغامبران را فرستاد کافران بر آن نبودند که ایشان را تصدیق کنند بخلاف آن تکذیب که آن روز در دل داشتند و در لوح محفوظ هم چنان نبشتند.
کَذلِکَ اى کما طبعنا على قلوبهم نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ المجاوزین امر اللَّه ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد هلاکهم مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ و هو الولید بن مصعب وَ مَلَائِهِ اى اشراف قومه بِآیاتِنا التّسع فَاسْتَکْبَرُوا تعظّموا ان یجیبوه الى الایمان وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ مشرکین یقال اجرم اى اتى بالجرم و اکتسب الجرم و هو الذّنب العظیم، الّذى یقطع الوصلة من جرمه اى قطعه.
فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ اتاهم بالرّسالة مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا الّذى آتینا به لَسِحْرٌ مُبِینٌ اى بین. میگوید: چون موسى پیغام رسانید. و رسالت حقّ بگزارد قوم وى گفتند این سحرى روشن است، پر دیوى پیدا. موسى ایشان را جواب داد أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ الّذى اتاکم من عند اللَّه سحر. سخنى راست و کارى درست که بشما آمد، از نزدیک خدا مىگویید که سحر است آن گه موسى گفت أَ سِحْرٌ هذا وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ کقول اللَّه تعالى أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ موسى گفت: کیف یکون هذا سحرا و السّاحر لا یفلح اى لا یفوز بما یرید و لا یفلح فى الدّنیا و الآخرة. چون تواند بود که این سحر است و ساحر هرگز بمراد نرسد و در دنیا و آخرت فلاح نیابد و آمن نبود قالُوا أَ جِئْتَنا فرعون و قوم او موسى را گفتند أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا لتصدّنا عَمَّا کان بعید آباءَنا و کانت لفرعون اصنام صغار صنعها لهم و امرهم بعبادتها وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیاءُ اى الملک و العزّ و السّلطان فى ارض مصر و قرأ ابو بکر یکون، بالیاء وَ ما نَحْنُ لَکُما بِمُؤْمِنِینَ.
قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ
این قصه مبسوط است شرح آن جایها در قرآن. فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ. اى الّذى جئتم به سحر على وجه الاخبار. برین قرائت موضع ما رفع است بابتدا و جِئْتُمْ بِهِ من صلته و السّحر خبر الابتداء و دخلت الالف و الّلام السّحر لانّه جواب کلام سبق. این جواب ایشان است که گفتند إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ آنچه تو آوردى یا موسى سحر است، موسى جواب داد و گفت نه چنانست که شما مىگویید. بلکه سحر آنست که شما آوردید و بر قرائت ابو جعفر و ابو عمر آلسّحر بهمزة ممدودة بر معنى استخبار ماى ابتداست و جِئْتُمْ بِهِ خبر ابتدا و سخن اینجا بریده گشت میگوید بر سیل توبیخ اىّ شىء جئتم به؟ چه چیز است این که آوردید و ساختید؟ پس گوید بابتدا السّحر و اینجا وقف کند و جواب وى محذوف بود تقدیره آلسّحر هو الّذى جئتم به، سحر است آنچه شما آوردید إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ آرى اللَّه آن را تباه کند، نیست گرداند. إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ بل یمحقه و یظهر فضیحة صاحبه وَ یُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ یظهره بالدّلائل الواضحة بِکَلِماتِهِ اى بوعده و بامره وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.
فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ گرویدگان بموسى در آن زمان همه نوجوانان بودند در ایّام استضعاف و تسخیر فرعون زاده بودند بموسى مىگرویدند بر بیم و ترس از فرعون و قوم او که ایشان را بعذاب از دین باز پس آرد که فرعون مردى گردنکش بود متکبّر و متطاول در زمین مصر، گزاف کار گزاف گویى، و گزاف کارى وى آن بود که بنده بود و دعوى خدایى کرد. ابن عباس گفت إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ یعنى من قوم موسى من بنى اسرائیل و کانوا ستّمائة الف و ذلک انّ یعقوب رکب الى مصر فى اثنین و سبعین انسانا فتوالدوا بمصر حتّى بلغوا ستّمائة الف. کلبى و جماعتى مفسّران گفتند: مِنْ قَوْمِهِ این ها، با فرعون شود و معنى ذریّة آنست که نفرى اندک از قوم فرعون بموسى بگرویدند و هم امرأة فرعون و مؤمن آل فرعون و خازن فرعون و ما شطته. و گفتهاند: هفتاد کس بودند از آل فرعون که مادران ایشان از بنى اسرائیل بودند و پدران ایشان قبطیان فجعل الرّجل یتبع امّه و اخواله. قال الفراء سمّوا ذرّیة لانّ آباءهم کانوا من القبط و امّهاتهم من بنى اسرائیل کما یقال: لاولاد فارس الذین سقطوا الى الیمن الأبناء لانّ امّهاتهم من غیر جنس آبائهم، یرید الفراء انّهم یسمّون ذریّة و هم رجال مذکورون لهذا المعنى قال الفراء و انما قال عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ فذکر بالجمع و فرعون واحد لانّ الملک اذا ذکر یفهم منه هو و اصحابه کما یقال قدم الخلیفة یراد هو و من معه و یجوز ان یکون اراد ب: فرعون آل فرعون کقوله وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ و نظائرها.
قوله: وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ هذا کقوله: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ و إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ و لهذا قال تعالى فى موضع آخر تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً. قالَ مُوسى لمؤمنى قومه یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ثمّ دعوا فقالوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ اى لا تطهرهم و لا تسلّطهم علینا فیروا انّهم خیر منّا فیزدادوا طغیانا و یقولوا لو کانوا على حقّ ما سلّطنا علیهم فیفتتنوا و قال مجاهد لا تعذبنا بعذاب من عندک فیقول قوم فرعون لو کانوا على حقّ لما عذّبوا و یظنّوا انّهم خیر منّا فیفتتنوا و قیل لا تسلّطهم علینا فنرتاب وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ
قال النبى ص: «الرّاحمون یرحمهم الرّحمن ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»
و قال ص: «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده فوق العرش انّ رحمتى غلبت غضبى»
قوله لما قضى اللَّه الخلق اى خلقهم کقوله فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهنّ و روى انّ رسول اللَّه ص کان فى بعض الاسفار فمرّ بامرأة تخبز و معها صبىّ لها فقیل لها انّ رسول اللَّه ص یمرّ فجاءت و قالت یا رسول اللَّه بلغنى انک قلت انّ اللَّه سبحانه ارحم بعبده من الوالدة بولدها فهو کما قیل لى فقال: نعم. فقالت: فانّ الامّ لا تلقى ولدها فى هذا التّنور فبکى رسول اللَّه ص فقال: انّ اللَّه لا یعذب بالنّار الّا من انف ان یقول لا اله الّا اللَّه و فى بعض کتب اللَّه یا بن آدم کما ترحم کذلک ترحم و کیف ترجو ان یرحمک اللَّه و انت لا ترحم النّاس.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ الآیة. مثال ربّانى از حضرت سبحانى آنست که بلا از درگاه ما خلعت دوستانست، و جرعه محنت از کاس محبت نوشیدن پیشه مردان است، هر که نهاد او نشانه تیر بلاى ما را نشاید، طلعت او محبّت و جمال ما را هم نشاید، عادت خلق چنان است که هر که را بدوستى اختیار کنند همه راحت و آسایش آن دوست خواهند و سنت الهیّت بخلاف اینست هر کرا بدوستى بپسندد شربت محنت با خلعت محبّت بر وى فرستد ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل و اذا احب اللَّه عبدا صب علیه البلاء صبا یکى در نگر بحال نوح پیغامبر شیخ المرسلین و امام المتقین که از امّت خویش چه رنج و چه محنت دید و در دعوت ایشان بار بلا و عنا چون کشید هزار کم پنجاه سال ایشان را دعوت کرد هر روز او را چندان بزدندید که بىهوش گشتى و فرزندان خود را بضرب و زخم او وصیّت کردندید و با این همه محنت و بلیّت گفتى چندان اندهان دارم که پرواى زخم شما ندارم و ایشان را این گفت: فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ شما هر چه خواهید کنید و هر کید که توانید سازید که من بخداوند خویش پشت باز نهادم، و او را کار ساز خود پسندیدم، و با مهر و محبّت وى آرمیدم، پرواى دیگران ندارم فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ توکل قنطره یقین است، و عماد ایمانست ربّ العزّة میگوید: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ هر که باللّه پشتى دارد اللَّه او را بسنده است دیگرى او را مىدرنباید شب معراج گفت: یا سیّد ص یا محمد عجب لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى، کسى که یاد ما در دل دارد، با یاد دیگران چون پردازد، او که مهر ما بجان دارد، گر چان در سر آن کند شاید فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ توکل برید حضرت رضا است، و نشان صدق وفا است، و حقیقت را صفا است، توکّل را بدایتى و نهایتى است در بدایت حلاوت خدمت، و بر همه جانوران شفقت، و اخلاص دعوت و در نهایت آزادى و شادى و بىقرارى. در بدایت این روى نماید که موسى فراقوم خویش گفت: فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ و در نهایت این بیند که حق جل جلاله فرا مصطفى گفت: وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ شیخ ابو القاسم نصر آبادى مریدى را پیش شیخ بو على سیاه فرستاد که باز گوى که در توکّل تا کجا رفته شیخ بو على جواب فرستاد که بو على مردى بىکار است و توکّل نشناسد امّا درین بىکارى چنان مشغول شده که پرواى خلق نمیدارد. انفاق است همه ائمه طریقت را که هیچکس از سالکان راه نیکوتر و تمامتر ازین سخن نگفتهاست کمال تحقیق عبودیّت در عین تقصیر دیدن نه کار هر بىکارى و تردامنى بود بخود کافر باید شدن اگر خواهى که بحقّ مسلمان شوى، آن گه عاقبت کار نوح و سرانجام قوم وى هر دو باز گفت: فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا نوح در سفینه سلامت در بحر عنایت غرقه مهر و محبّت، قوم نوح بحکم شقاوت در دریاى قهر ربوبیّت غرقه عذاب و عقوبت.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ الآیة. قصّ علیه ص نبأ الاوّلین و شرح له جمیع احوال الغابرین ثمّ فضله على کافتهم اجمعین فکانوا نجوما و هو البدر، و کانوا انهارا و هو البحر، به انتظم عقدهم و بنوره اشرق نهارهم و بظهوره ختم عددهم.
یومک وجه الدّهر من اجله
جنّ غد و التفّت الامس
وَ قالَ مُوسى یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است، اعمال در اقوال پیوسته، و احوال در اعمال بسته، اقوال صفت زبان است، و اعمال حرکت ارکان است، و احوال عقیده پاک از میان جان است، و توکّل عبارت از جمله آنست، موسى قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر اللَّه توکّل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروى اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وى غفلت نیست. قوم وى جواب دادند که عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ما دست اعتماد در ضمان اللَّه زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وى کردیم و کار بوى سپردیم.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال قال: رسول اللَّه ص: اریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السّهل و الجبل فاعجبنى کثرتهم و هیئتهم فقیل لى أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنّة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربّهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن الاسدى فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص اللهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص: سبقک بها عکاشة.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ الآیة. قصّ علیه ص نبأ الاوّلین و شرح له جمیع احوال الغابرین ثمّ فضله على کافتهم اجمعین فکانوا نجوما و هو البدر، و کانوا انهارا و هو البحر، به انتظم عقدهم و بنوره اشرق نهارهم و بظهوره ختم عددهم.
یومک وجه الدّهر من اجله
جنّ غد و التفّت الامس
وَ قالَ مُوسى یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است، اعمال در اقوال پیوسته، و احوال در اعمال بسته، اقوال صفت زبان است، و اعمال حرکت ارکان است، و احوال عقیده پاک از میان جان است، و توکّل عبارت از جمله آنست، موسى قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر اللَّه توکّل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروى اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وى غفلت نیست. قوم وى جواب دادند که عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ما دست اعتماد در ضمان اللَّه زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وى کردیم و کار بوى سپردیم.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال قال: رسول اللَّه ص: اریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السّهل و الجبل فاعجبنى کثرتهم و هیئتهم فقیل لى أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنّة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربّهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن الاسدى فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص اللهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص: سبقک بها عکاشة.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ چرا مردان شهرى که بخواستندى، گروید آن وقت گرویدندى فَنَفَعَها إِیمانُها که ایشان را گرویدن سود داشتى، إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا مگر قوم یونس که ایمان آوردند کَشَفْنا عَنْهُمْ باز بردیم از ایشان عَذابَ الْخِزْیِ عذاب رسوایى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا درین جهان وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ (۹۸) و ایشان را بر خوردار گذاشتیم تا هنگامهاى اجلهاى ایشان.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ و اگر خداوند تو خواستى لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ ایمان آوردى هر که در زمین کُلُّهُمْ جَمِیعاً همگان بهم أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ تو توانى که مردمان را ناکام پیغام شنوانى حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۹۹) تا گرویدگان باشند.
وَ ما کانَ لِنَفْسٍ نبود و نیست هیچ تن را أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ که بگرود بخداى مگر بخواست او وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ و کژى بیگانگى مىافکند و مىآلاید عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (۱۰۰) بر ایشان که حقّ مى در نیاوند قُلِ انْظُرُوا گوى در نگرید ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا آن خود چه چیز است که در آسمان و زمین است وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ و چه سود دارد نشانها و پیغامها و آگاه کنندگان و بیم نمایندگان عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ (۱۰۱) قومى را که ایشان بنمى باید گرویدن.
فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ چشم نمیدارند إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ مگر خویشتن را روزى همچون روزهاى ایشان که گذشتهاند پیش ازین قُلْ فَانْتَظِرُوا گوى چشم میدارید بمن و بخویشتن إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۱۰۲) که من هم از چشم دارندگانم با شما.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا آن گه باز رهانیم فرستادگان خویش وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگاناند کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا هم چنان حق است بر ما نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۳) که باز رهانیم و گرویدگان با او.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ گوى اى مردمان إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی اگر شما در گماناید از دین من فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ نپرستم آنچه مىپرستید شما فرود از خداى وَ لکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ و لکن اللَّه را پرستم آن خداى که شما را میراند وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۴) و مرا باین فرمودند که از گرویدگان باش.
وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً و آهنگ خویش و روى خویش راست دار دین را مسلمان بر ملت ابراهیم وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۵) و نگر که از انباز گیرندگان نباشى.
وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ و فرود از اللَّه مخوان ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ چیزى که ترا نه سود دارد و نه گزاید فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ (۱۰۶) اگر چنین کنى آن گه تو آنى که یکى از ستم کاران باشى.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ و اگر اللَّه بتو گزندى رساند فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ باز برندهاى نیست آن گزند را مگر هم او وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ و اگر بتو نیکى خواهد فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ باز دارندهاى نیست فضل او را یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میرساند آن را باو که خواهد از بندگان خویش وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۱۰۷) و اوست عیب پوش آمرزگار مهربان.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ گوى اى مردمان قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما پیغامى راست و رسانندهاى راست از خداوند شما فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ هر که بر راه راست افتد سود تن خویش را افتد وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها و هر که از راه راست بیفتد زیان تن خویش را بیفتد وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (۱۰۸) و من بر شما کوش دارنده و نگه دارندهام.
وَ اتَّبِعْ ما یُوحى إِلَیْکَ و بر پى مىباش آن پیغام را که مىدهند بتو وَ اصْبِرْ و شکیبا مىباش حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ تا آن گه که اللَّه برگزارد کار و خواست خود وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۱۰۹) و بهتر حاکمان اللَّه است در حکم.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ و اگر خداوند تو خواستى لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ ایمان آوردى هر که در زمین کُلُّهُمْ جَمِیعاً همگان بهم أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ تو توانى که مردمان را ناکام پیغام شنوانى حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۹۹) تا گرویدگان باشند.
وَ ما کانَ لِنَفْسٍ نبود و نیست هیچ تن را أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ که بگرود بخداى مگر بخواست او وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ و کژى بیگانگى مىافکند و مىآلاید عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (۱۰۰) بر ایشان که حقّ مى در نیاوند قُلِ انْظُرُوا گوى در نگرید ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا آن خود چه چیز است که در آسمان و زمین است وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ و چه سود دارد نشانها و پیغامها و آگاه کنندگان و بیم نمایندگان عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ (۱۰۱) قومى را که ایشان بنمى باید گرویدن.
فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ چشم نمیدارند إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ مگر خویشتن را روزى همچون روزهاى ایشان که گذشتهاند پیش ازین قُلْ فَانْتَظِرُوا گوى چشم میدارید بمن و بخویشتن إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ (۱۰۲) که من هم از چشم دارندگانم با شما.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا آن گه باز رهانیم فرستادگان خویش وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگاناند کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا هم چنان حق است بر ما نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۳) که باز رهانیم و گرویدگان با او.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ گوى اى مردمان إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی اگر شما در گماناید از دین من فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ نپرستم آنچه مىپرستید شما فرود از خداى وَ لکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ و لکن اللَّه را پرستم آن خداى که شما را میراند وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۴) و مرا باین فرمودند که از گرویدگان باش.
وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً و آهنگ خویش و روى خویش راست دار دین را مسلمان بر ملت ابراهیم وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۵) و نگر که از انباز گیرندگان نباشى.
وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ و فرود از اللَّه مخوان ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ چیزى که ترا نه سود دارد و نه گزاید فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ (۱۰۶) اگر چنین کنى آن گه تو آنى که یکى از ستم کاران باشى.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ و اگر اللَّه بتو گزندى رساند فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ باز برندهاى نیست آن گزند را مگر هم او وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ و اگر بتو نیکى خواهد فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ باز دارندهاى نیست فضل او را یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ میرساند آن را باو که خواهد از بندگان خویش وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۱۰۷) و اوست عیب پوش آمرزگار مهربان.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ گوى اى مردمان قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما پیغامى راست و رسانندهاى راست از خداوند شما فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ هر که بر راه راست افتد سود تن خویش را افتد وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها و هر که از راه راست بیفتد زیان تن خویش را بیفتد وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (۱۰۸) و من بر شما کوش دارنده و نگه دارندهام.
وَ اتَّبِعْ ما یُوحى إِلَیْکَ و بر پى مىباش آن پیغام را که مىدهند بتو وَ اصْبِرْ و شکیبا مىباش حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ تا آن گه که اللَّه برگزارد کار و خواست خود وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ (۱۰۹) و بهتر حاکمان اللَّه است در حکم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ اى هلّا کانت قریة آمنت حین ینفعها ایمانها لا حین لا ینفعها، این حجّت خدا است جلّ جلاله بر فرعون که ایمان وى نپذیرفت بوقت معاینه عذاب. یقول اللَّه تعالى: هلّا آمن فرعون قبل ان یدرکه الغرق حین المهلة، آن گه قوم یونس را مستثنى کرد که توبه ایشان بپذیرفت بوقت معاینه عذاب. و قیل: معناه فما کانت قریة، اى اهل قریة آمنت عند معاینة العذاب فَنَفَعَها إِیمانُها فى حالة البأس کما لم ینفع فرعون إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ فانّه نفعهم ایمانهم لمّا رأوا امارات العذاب لما علم اللَّه من صدقهم، و هو قوله: کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ الهلاک و الهوان فى الحیاة الدنیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِینٍ اى الى احایین آجالهم. و قیل: کَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ الى یوم القیمة فیجازون بالثّواب و العقاب. خلافست میان علما که قوم یونس عذاب بعیان دیدند یا امارات و دلائل آن دیدند، قومى گفتند: عذاب بایشان نزدیک گشت و بعیان دیدند که میگوید: کَشَفْنا عَنْهُمُ و الکشف یکون بعد الوقوع او اذا قرب. و قومى گفتند: امارات و دلائل عذاب دیدند و در آن حالت توبه کردند باخلاص و صدق و زبان تضرّع بگشادند و تا ربّ العزّة آن عذاب که دلیل آن ظاهر بود از ایشان بگردانید و مثال این بیمارست که بوقت بیمارى چنان که امید بعافیت و صحت میدارد و از مرگ نمىترسد توبت کند، توبت وى در آن حال درست بود، اما چون مرگ بمعاینه دید و از حیات نومید گشت، توبه وى درست نباشد که میگوید جل جلاله: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ تواریخیان گفتند: یونس پیغامبر مسکن او موصل بود و خانه او نینوى، ما در وى تنخیس نام بود و پدر وى متى، و موصل از آن خوانند که شام به عراق پیوندد، رب العالمین یونس را فرستاد بقوم وى و ایشان را دعوت کرد بدین اسلام ایشان سرباز زدند و رسالت وى قبول نکردند، یونس گفت: اکنون که مرا دروغ زن میدارید و رسالت ما قبول نمیکنید، بارى بدانید که بامداد شما را از آسمان عذاب آید و آن گه سه روز آن عذاب در پیوندد. ایشان با یکدیگر گفتند: یونس هرگز دروغ نگفته است این یک امشب او را بیازمائید بنگرید که امشب از میان ما بیرون شود یا نه، اگر بیرون شود و بر جاى خویش نماند پس بدانید که راست میگوید. بامداد چون او را طلب کردند نیافتند که از میان ایشان بیرون شده بود، دانستند که وى راست گفت، همان ساعت امارات و دلائل عذاب پیدا گشت، ابرى سیاه بر آمد، و دخانى عظیم در گرفت، چنان که در و دیوار ایشان سیاه گشت، ایشان بترسیدند، و از کردها و گفتهاى خویش پشیمان شدند، و رب العزّة جلّ جلاله در دلهاى ایشان توبت افکند همه بیک بار بصحرا بیرون شدند، مردان و زنان و کودکان و چهار پایان نیز بیرون بردند، و پلاسها در پوشیدند، زبان زارى و تضرّع بگشادند، و به اخلاص و صدق این دعا گفتند: یا حىّ حین لا حىّ یا حى محیى الموتى یا حىّ لا اله الا انت. فعرف اللَّه صدقهم فرحمهم و استجاب دعاءهم و قبل توبتهم و کشف العذاب عنهم، و کان ذلک یوم عاشوراء. و کان یونس قد خرج و اقام ینتظر العذاب فلم یر شیئا و کان من کذب و لم یکن له بیّنة قتل، فقال یونس: کیف ارجع الى قومى و قد کذبتهم، فذهب مغاضبا لقومه و رکب السفینة. فذلک قوله: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً و یأتى شرحه فى موضعه ان شاء اللَّه.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً اى وفّقهم للهدایة أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ قال ابن عباس: کان النبى (ص) حریصا على ایمان جمیع الناس. و قیل: نزلت فى ابى طالب فاخبره سبحانه انه لا یؤمن الا من سبق له من اللَّه السعادة و لا یضل الا من سبق له الشقاوة. أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ اکراه الهدایة لا اکراه الدعوة، یا محمد تو نتوانى که ایشان را ناکام راه نمایى، باز خواندن توانى اما راه نمودن نتوانى لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ ما کانَ لِنَفْسٍ و ما ینبغى لنفس، و ما کانت النّفس أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بارادته و توفیقه و ما سبق لها من قضائه و مشیّته فلا تجتهد نفسک فى هدیها فانّ ذلک الى اللَّه و هذا الحدّ الدلایل على انّ استطاعة العبد مع فعله لا قبل فعله. قال بعض المحققین: لا یمکن حمل الاذن فى هذه الآیة الا على المشیّة لانه امر الکافة بالایمان و الذى هو مامور بالشیء لا یقال انه غیر ماذون فیه. و لا یجوز حمل الآیة على ان معناه لا یؤمن احد الا اذا ألجأه الحق الى الایمان و اضطره، لانه یوجب اذا ان لا یکون احد فى العالم مؤمنا بالاختیار و ذلک خطاء فدل على انه اراد به الا ان یشاء اللَّه ان یؤمن هو طوعا و لا یجوز بمقتضى هذا ان یرید من احد ان یؤمن طوعا ثم لا یؤمن لانه تبطل فائدة الآیة، فصحّ قول اهل السنة انّ ما شاء اللَّه کان و ما لم یشاء لم یکن.
قوله: وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ اى یجعل اللَّه الرّجس. و قرأ ابو بکر و نجعل بالنون اى نجعل العذاب الالیم. و قیل: الشیطان. و قیل: الغضب و السخط عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ دلائله و اوامره و نواهیه.
قُلِ انْظُرُوا اى قل للمشرکین الذین یسئلونک الآیات انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الآیات و العبر التی تدل على وحدانیّة اللَّه سبحانه فتعلموا انّ ذلک کلّه یقتضى صانعا لا یشبه الاشیاء و لا یشبهه شىء ثم بیّن انّ الآیات لا تغنى عمن سبق فى علم اللَّه سبحانه انه لا یؤمن، فقال: وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ درین «ما» مخیّرى، خواهى باستفهام گوى، خواهى بنفى، اگر باستفهام گویى معنى آنست که چه سود دارد آیات و معجزات. و اگر بنفى گویى معنى آنست که سود ندارد آیات و معجزات و انذار آگاه کنندگان و بیم نمایندگان قومى را که در علم خداى کافرانند که هرگز ایمان نیارند. فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ مشرکان مکه را میگوید: ما ینتظرون إِلَّا ایّاما یقع علیهم فیها العذاب و مثل ایام الذین مضوا من قبلهم و ایّام اللَّه عقوباته و ایّام العرب وقایعها. منه قوله: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ و کل ما مضى علیک من خیر و شر فهو ایّام. میگوید: مشرکان قریش بعد از ان که ترا دروغ زن گرفتند چه انتظار کنند و چه چشم دارند مگر مثل آن عقوبات و وقایع که ایشان را رسید که گذشتهاند از پیش از دروغ زن گیران پیغامبران چون عاد و ثمود و امثال آن.
قُلْ یا محمد فَانْتَظِرُوا مثلها ان لم تؤمنوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ لذلک. و قیل: انتظروا هلاکى انى معکم من المنتظرین هلاککم، هذا جواب لهم حین قالوا: نتربص بکم الدوائر.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا قرأ یعقوب ننجى بالتخفیف و هو مستقبل بمعنى الماضى اى کما اهلکنا الذین خلوا ثم نجّینا الرسل و المؤمنین کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ اى ننجى محمد او من آمن معه. قرأ الکسائى. و حفص و یعقوب نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ اى ننجى بالتخفیف و الاخسرون بالتشدید و انجى و نجّى بمعنى واحد.
حَقًّا عَلَیْنا یعنى منّا فإن الاشیاء تجب من اللَّه اذا اخبر انها تکون فیجب الشیء من اللَّه لصدقه و لا یجب علیه لعزّة.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی این خطاب با مشرکان قریش است میگوید: ان کنتم لا تعرفون ما انا علیه فانا ابیّنه لکم، اگر شما نمىشناسید و نمیدانید این دین که من آوردهام، من شما را روشن کنم و دلایل درستى و راستى آن شما را پیدا کنم، همانست که گفت: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ و قیل: معناه إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی الذى ادعوکم الیه فانا على یقین، اگر شما در گماناید ازین دین که من آوردم و شما را بدان دعوت کردم، من بارى بر یقینام بى هیچ گمان درستى و راستى آن میدانم، و حقّى و سزاوارى آن مىشناسم. همانست که گفت: عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی آن گه گفت: فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ بآنکه شما در گماناید من نخواهم پرستیدن ایشان را که مىپرستید شما فرود از خداى، آن گه ایشان را تهدید کرد بآنچه گفت: أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ که وفات ایشان میعاد عذاب ایشان است، میگوید: آن خداى را پرستم که شما را میراند و شما را عذاب کند که دیگرى را بباطل مىپرستید نه او را بحق، و نیز اشارت است که سزاى خدایى اوست که قدرت آن دارد که شما را میراند و قبض ارواح شما کند نه آن بتان که ایشان را قدرت نیست و در ایشان هیچ ضر و نفع نیست وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ بما اتى به الانبیاء علیهم السلام قبلى. فان قیل: کیف قال ان کنتم فى شک، و هم کانوا یعتقدون بطلان ما جاء به، قیل: لانهم لما راوا الآیات و المعجزات اضطربوا و شکوا فى امرهم و امر النبى (ص). و قیل: کان فیهم شاکون فهم المراد بالآیة کقوله حکایة عن الکفار وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ مُرِیبٍ وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ عطف على المعنى تقدیره، و امرت ان اکون من المؤمنین، کن مؤمنا ثم اقم وجهک. و قیل معناه، و امرت ان اکون من المؤمنین و اوحى الى ان اقم وجهک للدین اى استقبل الکعبة فى الصلاة و توجه نحوها. و قیل استقم مقبلا بوجهک على ما امرک اللَّه حَنِیفاً على مِلَّةِ إِبْراهِیمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ ان دعوته وَ لا یَضُرُّکَ ان خذلته، لا ینفعک ان اطعته و لا یضرک ان عصیته. سیاق این سخن تحقیر بتان است، و مذلت و خوارى ایشان، که در ایشان هیچ چیز از نفع و ضر و خیر و شرّ نیست و ضار و نافع بحقیقت جز اللَّه نیست فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ الذین وضعوا الدعا غیر موضعه، آن گه تحقیق و تأکید این سخن را گفت.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فلا یصبک بشدّة و بلاء مرض او فقر فَلا کاشِفَ لَهُ اى لا دافع له إِلَّا هُوَ «وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ» رخاء و نعمة و سعة فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ اى لا مانع لرزقه لا مانع لما یفضل به علیک من نعمة یُصِیبُ بِهِ بکل واحد من الضر و الخیر مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ فلا تیأسوا من غفرانه و رحمته.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ خطاب با قریش است و با مکیان قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ حق اینجا مصطفى است و قرآن فَمَنِ اهْتَدى یعنى آمن ب: محمد و عمل بما فى الکتاب فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ اى فلنفسه ثواب اهتدى به وَ مَنْ ضَلَّ اى کفر بهما فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى على نفسه و بال الضلالة وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ اى بکفیل احفظ اعمالکم، و قیل: بحفیظ من الهلاک حتى لا تهلکوا. مفسران گفتند: درین سوره هفت آیت منسوخ است بآیت قتال، یکى آنکه گفت: فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ دیگر وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ سه دیگر وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ چهارم أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ پنجم فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ ششم وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ هفتم وَ اصْبِرْ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ نسخ الصبر منها بآیة السیف وَ اتَّبِعْ ما یُوحى إِلَیْکَ من التبلیغ و التبشیر و الاعذار و الانذار وَ اصْبِرْ على تبلیغ الرسالة و تحمل المکاره حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ من نصرک و قهر اعدائک و اظهار دینه ففعل ذلک یوم بدر وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ حکم بقتل المشرکین و بالجزیة على اهل الکتاب یعطونها عن ید و هم صاغرون و قیل: خَیْرُ الْحاکِمِینَ لانه المطلع على السرائر فلا یحتاج الى بیّنة و شهود.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً اى وفّقهم للهدایة أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ قال ابن عباس: کان النبى (ص) حریصا على ایمان جمیع الناس. و قیل: نزلت فى ابى طالب فاخبره سبحانه انه لا یؤمن الا من سبق له من اللَّه السعادة و لا یضل الا من سبق له الشقاوة. أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ اکراه الهدایة لا اکراه الدعوة، یا محمد تو نتوانى که ایشان را ناکام راه نمایى، باز خواندن توانى اما راه نمودن نتوانى لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ ما کانَ لِنَفْسٍ و ما ینبغى لنفس، و ما کانت النّفس أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بارادته و توفیقه و ما سبق لها من قضائه و مشیّته فلا تجتهد نفسک فى هدیها فانّ ذلک الى اللَّه و هذا الحدّ الدلایل على انّ استطاعة العبد مع فعله لا قبل فعله. قال بعض المحققین: لا یمکن حمل الاذن فى هذه الآیة الا على المشیّة لانه امر الکافة بالایمان و الذى هو مامور بالشیء لا یقال انه غیر ماذون فیه. و لا یجوز حمل الآیة على ان معناه لا یؤمن احد الا اذا ألجأه الحق الى الایمان و اضطره، لانه یوجب اذا ان لا یکون احد فى العالم مؤمنا بالاختیار و ذلک خطاء فدل على انه اراد به الا ان یشاء اللَّه ان یؤمن هو طوعا و لا یجوز بمقتضى هذا ان یرید من احد ان یؤمن طوعا ثم لا یؤمن لانه تبطل فائدة الآیة، فصحّ قول اهل السنة انّ ما شاء اللَّه کان و ما لم یشاء لم یکن.
قوله: وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ اى یجعل اللَّه الرّجس. و قرأ ابو بکر و نجعل بالنون اى نجعل العذاب الالیم. و قیل: الشیطان. و قیل: الغضب و السخط عَلَى الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ دلائله و اوامره و نواهیه.
قُلِ انْظُرُوا اى قل للمشرکین الذین یسئلونک الآیات انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الآیات و العبر التی تدل على وحدانیّة اللَّه سبحانه فتعلموا انّ ذلک کلّه یقتضى صانعا لا یشبه الاشیاء و لا یشبهه شىء ثم بیّن انّ الآیات لا تغنى عمن سبق فى علم اللَّه سبحانه انه لا یؤمن، فقال: وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ درین «ما» مخیّرى، خواهى باستفهام گوى، خواهى بنفى، اگر باستفهام گویى معنى آنست که چه سود دارد آیات و معجزات. و اگر بنفى گویى معنى آنست که سود ندارد آیات و معجزات و انذار آگاه کنندگان و بیم نمایندگان قومى را که در علم خداى کافرانند که هرگز ایمان نیارند. فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ مشرکان مکه را میگوید: ما ینتظرون إِلَّا ایّاما یقع علیهم فیها العذاب و مثل ایام الذین مضوا من قبلهم و ایّام اللَّه عقوباته و ایّام العرب وقایعها. منه قوله: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ و کل ما مضى علیک من خیر و شر فهو ایّام. میگوید: مشرکان قریش بعد از ان که ترا دروغ زن گرفتند چه انتظار کنند و چه چشم دارند مگر مثل آن عقوبات و وقایع که ایشان را رسید که گذشتهاند از پیش از دروغ زن گیران پیغامبران چون عاد و ثمود و امثال آن.
قُلْ یا محمد فَانْتَظِرُوا مثلها ان لم تؤمنوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ لذلک. و قیل: انتظروا هلاکى انى معکم من المنتظرین هلاککم، هذا جواب لهم حین قالوا: نتربص بکم الدوائر.
ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنا قرأ یعقوب ننجى بالتخفیف و هو مستقبل بمعنى الماضى اى کما اهلکنا الذین خلوا ثم نجّینا الرسل و المؤمنین کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ اى ننجى محمد او من آمن معه. قرأ الکسائى. و حفص و یعقوب نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ اى ننجى بالتخفیف و الاخسرون بالتشدید و انجى و نجّى بمعنى واحد.
حَقًّا عَلَیْنا یعنى منّا فإن الاشیاء تجب من اللَّه اذا اخبر انها تکون فیجب الشیء من اللَّه لصدقه و لا یجب علیه لعزّة.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی این خطاب با مشرکان قریش است میگوید: ان کنتم لا تعرفون ما انا علیه فانا ابیّنه لکم، اگر شما نمىشناسید و نمیدانید این دین که من آوردهام، من شما را روشن کنم و دلایل درستى و راستى آن شما را پیدا کنم، همانست که گفت: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ و قیل: معناه إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی الذى ادعوکم الیه فانا على یقین، اگر شما در گماناید ازین دین که من آوردم و شما را بدان دعوت کردم، من بارى بر یقینام بى هیچ گمان درستى و راستى آن میدانم، و حقّى و سزاوارى آن مىشناسم. همانست که گفت: عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی آن گه گفت: فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ بآنکه شما در گماناید من نخواهم پرستیدن ایشان را که مىپرستید شما فرود از خداى، آن گه ایشان را تهدید کرد بآنچه گفت: أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ که وفات ایشان میعاد عذاب ایشان است، میگوید: آن خداى را پرستم که شما را میراند و شما را عذاب کند که دیگرى را بباطل مىپرستید نه او را بحق، و نیز اشارت است که سزاى خدایى اوست که قدرت آن دارد که شما را میراند و قبض ارواح شما کند نه آن بتان که ایشان را قدرت نیست و در ایشان هیچ ضر و نفع نیست وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ بما اتى به الانبیاء علیهم السلام قبلى. فان قیل: کیف قال ان کنتم فى شک، و هم کانوا یعتقدون بطلان ما جاء به، قیل: لانهم لما راوا الآیات و المعجزات اضطربوا و شکوا فى امرهم و امر النبى (ص). و قیل: کان فیهم شاکون فهم المراد بالآیة کقوله حکایة عن الکفار وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ مُرِیبٍ وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ عطف على المعنى تقدیره، و امرت ان اکون من المؤمنین، کن مؤمنا ثم اقم وجهک. و قیل معناه، و امرت ان اکون من المؤمنین و اوحى الى ان اقم وجهک للدین اى استقبل الکعبة فى الصلاة و توجه نحوها. و قیل استقم مقبلا بوجهک على ما امرک اللَّه حَنِیفاً على مِلَّةِ إِبْراهِیمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ ان دعوته وَ لا یَضُرُّکَ ان خذلته، لا ینفعک ان اطعته و لا یضرک ان عصیته. سیاق این سخن تحقیر بتان است، و مذلت و خوارى ایشان، که در ایشان هیچ چیز از نفع و ضر و خیر و شرّ نیست و ضار و نافع بحقیقت جز اللَّه نیست فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِینَ الذین وضعوا الدعا غیر موضعه، آن گه تحقیق و تأکید این سخن را گفت.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فلا یصبک بشدّة و بلاء مرض او فقر فَلا کاشِفَ لَهُ اى لا دافع له إِلَّا هُوَ «وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ» رخاء و نعمة و سعة فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ اى لا مانع لرزقه لا مانع لما یفضل به علیک من نعمة یُصِیبُ بِهِ بکل واحد من الضر و الخیر مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ فلا تیأسوا من غفرانه و رحمته.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ خطاب با قریش است و با مکیان قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ حق اینجا مصطفى است و قرآن فَمَنِ اهْتَدى یعنى آمن ب: محمد و عمل بما فى الکتاب فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ اى فلنفسه ثواب اهتدى به وَ مَنْ ضَلَّ اى کفر بهما فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها اى على نفسه و بال الضلالة وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ اى بکفیل احفظ اعمالکم، و قیل: بحفیظ من الهلاک حتى لا تهلکوا. مفسران گفتند: درین سوره هفت آیت منسوخ است بآیت قتال، یکى آنکه گفت: فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ دیگر وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ سه دیگر وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ چهارم أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ پنجم فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ ششم وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ هفتم وَ اصْبِرْ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ نسخ الصبر منها بآیة السیف وَ اتَّبِعْ ما یُوحى إِلَیْکَ من التبلیغ و التبشیر و الاعذار و الانذار وَ اصْبِرْ على تبلیغ الرسالة و تحمل المکاره حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ من نصرک و قهر اعدائک و اظهار دینه ففعل ذلک یوم بدر وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ حکم بقتل المشرکین و بالجزیة على اهل الکتاب یعطونها عن ید و هم صاغرون و قیل: خَیْرُ الْحاکِمِینَ لانه المطلع على السرائر فلا یحتاج الى بیّنة و شهود.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى است، لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ او را که از عذاب آن جهانى ترسان است، ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ آن روز روزى است که آن را مردمان فراهم خواهند آورد، وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ (۱۰۳) و آن روز روزى است که داور و داده و دادخواه حاضر.
وَ ما نُؤَخِّرُهُ با پس نمیداریم آن روز را، إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (۱۰۴) مگر هنگامى شمرده را.
یَوْمَ یَأْتِ آن روز آید، لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ سخن نگوید هیچ کس مگر بدستورى اللَّه، فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ (۱۰۵) از ایشان بود بد بخت و از ایشان بود نیکبخت
فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا امّا ایشان که بد بخت آیند، فَفِی النَّارِ ایشان در آتشاند. لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ (۱۰۶) ایشان را در آن نالهاى زار و خروشى سخت
خالِدِینَ فِیها ایشاناند جاویدان در آن، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ همیشه تا آسمانها و زمینها برپایست، إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ مگر آنچه خداوند تو خواست إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ (۱۰۷) خداوند تو همه آن کند که خود خواهد.
وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا و امّا ایشان که نیکبخت آیند، فَفِی الْجَنَّةِ در بهشتاند ایشان خالِدِینَ فِیها جاویدان در آن، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ همیشه تا آسمان بود و زمین، إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ مگر آنچه خداوند تو خواست، عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ (۱۰۸) عطاى اوست و بخشیدنى هرگز نه بریدنى.
فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ نگر که در گمان نباشى، مِمَّا یَعْبُدُ هؤُلاءِ از اینچه ایشان مىپرستند، ما یَعْبُدُونَ إِلَّا کَما یَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ نمىپرستند مگر هم چنان که پدران ایشان مىپرستیدند پیش فا وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ و ما بایشان خواهیم سپرد بهره ایشان، غَیْرَ مَنْقُوصٍ (۱۰۹) بهرهاى ناکاسته.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را دین دادیم و نامه تورات، فَاخْتُلِفَ فِیهِ در آن دو گروه گشتند، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ و اگر نه سخنى پیش شده بودید از خداوند تو لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ میان ایشان کار برگزارد آمدید وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۱۱۰) و مشرکان در گمان مىباشند از کار گمانى دل شورنده.
وَ إِنَّ کُلًّا و نیست هیچ کس از همه لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ مگر بایشان خواهد سپرد کردارهاى ایشان خداوند تو إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۱۱۱) که او بآنچه ایشان میکنند دانا است و از آن آگاه.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ مىپاى و یکسان مىباش بر راستى و درستى چنان که فرمودند ترا، وَ مَنْ تابَ مَعَکَ و هر کس را که با مسلمانى آمد با تو، وَ لا تَطْغَوْا و نافرمان و اندازه در گذراننده مبید إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۱۱) که او بآنچه شما میکنید بینا و داناست.
وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا و با ستم کاران مچسبید»
و مگرائید فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ که آتش بشما رسد با ایشان وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ و نه شما را یار بود فرود از اللَّه، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۱۱۳) و نه آنکه شما را یارى دهند.
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ بپاىدار نماز برد و گوشه روز، وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ و دو نماز شب فراهم نزدیک شام و خفتن، إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ که کارهاى نیکو ناپیدا کند و ببرد کارهاى زشت، ذلِکَ ذِکْرى لِلذَّاکِرِینَ (۱۱۴) این فرمان و این وعد یادگارى است یاد دار آن را.
وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۱۱۵) و شکیبایى کن که اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.
فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ چرا نبود از گروهان که پیش از شما بودند، أُولُوا بَقِیَّةٍ هشیاران و زیرکان و دانایان، یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ که باز زدند از تباهى کردن در زمین، إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ مگر اندکى که بودند از آنکه ما رهانیدیم وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ و بیدادگران را بر پى فراخ جهانى و فراخ توانى و توانگرى کردند تا بر پى آن ایستادند، وَ کانُوا مُجْرِمِینَ (۱۱۶) بدان بودند و در عذاب جرم ایشان را بود.
وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ و خداوند تو هرگز آن را نبود و نخواست شهرهایى را که هلاک کرد که آن را ببیداد هلاک کند، وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (۱۱۷) و اهل آن شهرها نیک فعل و نیکوکار و بصلاح.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ و اگر خداوند تو خواستید لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً مردمان را همه یک دین و یک دل و یک راه کردید وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ (۱۱۸) و همیشه جدا جدا خواهند بود.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ مگر ایشان که اللَّه ایشان را بر راه راست بداشت ببخشایش خویش، وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ و ایشان آن را آفرید، وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ و سپرى گشته برفت سخن خداوند تو، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ که حقا که پر کنم ناچاره دوزخ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۱۹) از پرى و آدمى اهل آن همه از ایشان.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ و همه که بر تو میخوانیم از خبرهاى پیغامبران، ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ آنست که دل ترا بآن با جاى مىآریم و بر جاى بمیداریم، وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ و درین پیغام که بتو فرستادیم بتو همه راستى آمد و درستى، وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ (۱۲۰) و پندى و یادگارى گرویدگان را.
وَ قُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ و گوى ایشان را که به نمىگروند، اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ که بر همان عادت خویش میکنید آنچه میکنید و بر همان خوى خویش مىزئید و مىباشید إِنَّا عامِلُونَ (۱۲۱) تا ما در آن خویش مىباشیم و مىکنیم.
انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (۱۲۲) و بودنى را بشما و بما چشم میدارید تا ما میداریم.
وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و خدایراست علم همه گذشتها و بودنیها و نهانیها در آسمان و زمین، وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ و با او خواهند گردانید همه کار تا با او گردد، فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ او را پرست و کار با او سپار و پشت با او باز کن، وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۱۳۲) و خداوند تو ناآگاه نیست از آنچه میکنند.
وَ ما نُؤَخِّرُهُ با پس نمیداریم آن روز را، إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (۱۰۴) مگر هنگامى شمرده را.
یَوْمَ یَأْتِ آن روز آید، لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ سخن نگوید هیچ کس مگر بدستورى اللَّه، فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ (۱۰۵) از ایشان بود بد بخت و از ایشان بود نیکبخت
فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا امّا ایشان که بد بخت آیند، فَفِی النَّارِ ایشان در آتشاند. لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ (۱۰۶) ایشان را در آن نالهاى زار و خروشى سخت
خالِدِینَ فِیها ایشاناند جاویدان در آن، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ همیشه تا آسمانها و زمینها برپایست، إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ مگر آنچه خداوند تو خواست إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ (۱۰۷) خداوند تو همه آن کند که خود خواهد.
وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا و امّا ایشان که نیکبخت آیند، فَفِی الْجَنَّةِ در بهشتاند ایشان خالِدِینَ فِیها جاویدان در آن، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ همیشه تا آسمان بود و زمین، إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ مگر آنچه خداوند تو خواست، عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ (۱۰۸) عطاى اوست و بخشیدنى هرگز نه بریدنى.
فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ نگر که در گمان نباشى، مِمَّا یَعْبُدُ هؤُلاءِ از اینچه ایشان مىپرستند، ما یَعْبُدُونَ إِلَّا کَما یَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ نمىپرستند مگر هم چنان که پدران ایشان مىپرستیدند پیش فا وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ و ما بایشان خواهیم سپرد بهره ایشان، غَیْرَ مَنْقُوصٍ (۱۰۹) بهرهاى ناکاسته.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را دین دادیم و نامه تورات، فَاخْتُلِفَ فِیهِ در آن دو گروه گشتند، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ و اگر نه سخنى پیش شده بودید از خداوند تو لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ میان ایشان کار برگزارد آمدید وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۱۱۰) و مشرکان در گمان مىباشند از کار گمانى دل شورنده.
وَ إِنَّ کُلًّا و نیست هیچ کس از همه لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ مگر بایشان خواهد سپرد کردارهاى ایشان خداوند تو إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۱۱۱) که او بآنچه ایشان میکنند دانا است و از آن آگاه.
فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ مىپاى و یکسان مىباش بر راستى و درستى چنان که فرمودند ترا، وَ مَنْ تابَ مَعَکَ و هر کس را که با مسلمانى آمد با تو، وَ لا تَطْغَوْا و نافرمان و اندازه در گذراننده مبید إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۱۱) که او بآنچه شما میکنید بینا و داناست.
وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا و با ستم کاران مچسبید»
و مگرائید فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ که آتش بشما رسد با ایشان وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ و نه شما را یار بود فرود از اللَّه، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۱۱۳) و نه آنکه شما را یارى دهند.
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ بپاىدار نماز برد و گوشه روز، وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ و دو نماز شب فراهم نزدیک شام و خفتن، إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ که کارهاى نیکو ناپیدا کند و ببرد کارهاى زشت، ذلِکَ ذِکْرى لِلذَّاکِرِینَ (۱۱۴) این فرمان و این وعد یادگارى است یاد دار آن را.
وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۱۱۵) و شکیبایى کن که اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.
فَلَوْ لا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ چرا نبود از گروهان که پیش از شما بودند، أُولُوا بَقِیَّةٍ هشیاران و زیرکان و دانایان، یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِی الْأَرْضِ که باز زدند از تباهى کردن در زمین، إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنا مِنْهُمْ مگر اندکى که بودند از آنکه ما رهانیدیم وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ و بیدادگران را بر پى فراخ جهانى و فراخ توانى و توانگرى کردند تا بر پى آن ایستادند، وَ کانُوا مُجْرِمِینَ (۱۱۶) بدان بودند و در عذاب جرم ایشان را بود.
وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ و خداوند تو هرگز آن را نبود و نخواست شهرهایى را که هلاک کرد که آن را ببیداد هلاک کند، وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (۱۱۷) و اهل آن شهرها نیک فعل و نیکوکار و بصلاح.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ و اگر خداوند تو خواستید لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً مردمان را همه یک دین و یک دل و یک راه کردید وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ (۱۱۸) و همیشه جدا جدا خواهند بود.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ مگر ایشان که اللَّه ایشان را بر راه راست بداشت ببخشایش خویش، وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ و ایشان آن را آفرید، وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ و سپرى گشته برفت سخن خداوند تو، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ که حقا که پر کنم ناچاره دوزخ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۱۹) از پرى و آدمى اهل آن همه از ایشان.
وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ و همه که بر تو میخوانیم از خبرهاى پیغامبران، ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ آنست که دل ترا بآن با جاى مىآریم و بر جاى بمیداریم، وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ و درین پیغام که بتو فرستادیم بتو همه راستى آمد و درستى، وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ (۱۲۰) و پندى و یادگارى گرویدگان را.
وَ قُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ و گوى ایشان را که به نمىگروند، اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ که بر همان عادت خویش میکنید آنچه میکنید و بر همان خوى خویش مىزئید و مىباشید إِنَّا عامِلُونَ (۱۲۱) تا ما در آن خویش مىباشیم و مىکنیم.
انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (۱۲۲) و بودنى را بشما و بما چشم میدارید تا ما میداریم.
وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و خدایراست علم همه گذشتها و بودنیها و نهانیها در آسمان و زمین، وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ و با او خواهند گردانید همه کار تا با او گردد، فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ او را پرست و کار با او سپار و پشت با او باز کن، وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۱۳۲) و خداوند تو ناآگاه نیست از آنچه میکنند.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» خداوند من مرا از ملک این جهانى بهره دادى، «وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» و در من آموختى دانستن سرانجام خوابها که بینند، «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى کردگار آسمان و زمین بنوى، «أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» تویى یار من درین جهان و در آن جهان «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» بمیران مرا بر مسلمانى، «وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۱۰۱)» و مرا بنیکان رسان.
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ» این حدیث از خبرهاى نادیده و نادانسته تو است، «نُوحِیهِ إِلَیْکَ» که پیغام مىدهیم آن را بتو، «وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ» و تو نبودى بنزدیک ایشان و با ایشان، «إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ» آن گه که آن کار بهم پشتى برساختند، «وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (۱۰۲)» و آن ساز بد خویش مىساختند.
«وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۰۳)» و بیشتر مردمان هر چند که حریص باشى بر ایمان ایشان.
«وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ» و ازیشان مزد نمىخواهى، «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۱۰۴)» نیست این پیغام مگر یادى از اللَّه جهانیان را.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و چند نشان در آسمان و زمین، «یَمُرُّونَ عَلَیْها» که مىگذرند بر آن «وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (۱۰۵)» و ایشان از آن رویهاى گردانیده و غافل.
«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ» و بنگروند بیشتر ایشان بخداى، «إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (۱۰۶)» مگر در آن گرویدن با خداى انباز گیرند.
«أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ» ایمن شوند که بایشان آید، «غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ» عقوبتى که پیچد از عذاب خداى، «أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» یا بایشان رستاخیز آید ناگاه، «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۰۷)» و ایشان نمىدانند.
«قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» بگو راه من اینست، «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ» میخوانم با خداى، «عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» بر دیده ورى و درستى و پیدایى، هم من و هم آنک بر پى من بیاید، «وَ سُبْحانَ اللَّهِ» و سزاوارى خداى راست، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۸)» و من نه از انباز گیران و همتا گویانم.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و نفرستادیم پیش از تو بپیغام، «إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى» مگر مردانى از شهرهاى پراکنده، پیغام رسانیده مىآمد بایشان، «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» بنروند در زمین، «فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» تا بینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ» و براستى که سراى آن جهانى به، «لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» ایشان را که بپرهیزیدند، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۰۹)» در نمىیابند که چنین است.
«حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ» تا آن گه که نومید شدند پیغامبران، «وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا» و چنان دانستند که ایشان را دروغ زن گرفتند، «جاءَهُمْ نَصْرُنا» آن گه که بایشان آمد یارى دادن ما، «فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ» تا برهانیم او را که خواهیم، «وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا» و باز داشته نیاید زود گرفتن ما، «عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۱۰)» از گروه بدکاران.
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ» در قصّههاى ایشان عبرتیست و پند دادنى، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» خردمندان و خداوندان مغز را، «ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى» این حدیث نه فرا ساخته و نهاده است، «وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ» لکن استوار داشتن و راست گوى گرفتن تورات و انجیل است ازین پیش، «وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ» و پیدا کردن هر چیز که در تصدیق مصدّق را در مىباید، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۱۱)» و راه نمونى و بخشایشى ایشان را که مىگرویدند.
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ» این حدیث از خبرهاى نادیده و نادانسته تو است، «نُوحِیهِ إِلَیْکَ» که پیغام مىدهیم آن را بتو، «وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ» و تو نبودى بنزدیک ایشان و با ایشان، «إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ» آن گه که آن کار بهم پشتى برساختند، «وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (۱۰۲)» و آن ساز بد خویش مىساختند.
«وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۰۳)» و بیشتر مردمان هر چند که حریص باشى بر ایمان ایشان.
«وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ» و ازیشان مزد نمىخواهى، «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۱۰۴)» نیست این پیغام مگر یادى از اللَّه جهانیان را.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و چند نشان در آسمان و زمین، «یَمُرُّونَ عَلَیْها» که مىگذرند بر آن «وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (۱۰۵)» و ایشان از آن رویهاى گردانیده و غافل.
«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ» و بنگروند بیشتر ایشان بخداى، «إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (۱۰۶)» مگر در آن گرویدن با خداى انباز گیرند.
«أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ» ایمن شوند که بایشان آید، «غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ» عقوبتى که پیچد از عذاب خداى، «أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» یا بایشان رستاخیز آید ناگاه، «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۰۷)» و ایشان نمىدانند.
«قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» بگو راه من اینست، «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ» میخوانم با خداى، «عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» بر دیده ورى و درستى و پیدایى، هم من و هم آنک بر پى من بیاید، «وَ سُبْحانَ اللَّهِ» و سزاوارى خداى راست، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۸)» و من نه از انباز گیران و همتا گویانم.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و نفرستادیم پیش از تو بپیغام، «إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى» مگر مردانى از شهرهاى پراکنده، پیغام رسانیده مىآمد بایشان، «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» بنروند در زمین، «فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» تا بینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ» و براستى که سراى آن جهانى به، «لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» ایشان را که بپرهیزیدند، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۰۹)» در نمىیابند که چنین است.
«حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ» تا آن گه که نومید شدند پیغامبران، «وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا» و چنان دانستند که ایشان را دروغ زن گرفتند، «جاءَهُمْ نَصْرُنا» آن گه که بایشان آمد یارى دادن ما، «فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ» تا برهانیم او را که خواهیم، «وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا» و باز داشته نیاید زود گرفتن ما، «عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۱۰)» از گروه بدکاران.
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ» در قصّههاى ایشان عبرتیست و پند دادنى، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» خردمندان و خداوندان مغز را، «ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى» این حدیث نه فرا ساخته و نهاده است، «وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ» لکن استوار داشتن و راست گوى گرفتن تورات و انجیل است ازین پیش، «وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ» و پیدا کردن هر چیز که در تصدیق مصدّق را در مىباید، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۱۱)» و راه نمونى و بخشایشى ایشان را که مىگرویدند.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» یعنى ملک مصر، و دخل من للتّبعیض لانّه لم یؤت الملک کلّه، و قیل من للبیان، «وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» یعنى تفسیر کتبک الّتی انزلتها على انبیائک، و قیل تعبیر الرّویا و لم یقل هذا على انّه اعظم نعمة اللَّه علیه لکن قالها لانّها من خصائص اللَّه عزّ و جلّ عنده کما شکر سلیمان، فقال علّمنا منطق الطّیر، و لم یکن منطق الطّیر اعظم نعمة اللَّه علیه، انّما شکره على انّه خصّه بذلک و للانبیاء خصائص نعم خصّوا بها فى الدّنیا من غیرهم بعد ما اکرموا به من نفایس النّعم. مثل قوله: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ» و احیاء عیسى بن مریم الموتى و ابرائه الاکمه و الأبرص و تفجیر موسى الماء بالعصا من الحجر، «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنى یا فاطر السماوات و الارض، «أَنْتَ وَلِیِّی» ناصرى و معینى و متولّى تدبیرى، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً». قال ابن جریر: سأل الموت و لا سأله غیره. و قیل لیس هذا سؤالا و انّما المعنى توفنى یوم تتوفّانى مسلما مخلصا فى الطاعة، «وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» الآنبیاء. و قیل بآبائى ابراهیم و اسحاق و یعقوب، اى ارفعنى الى درجتهم.
مفسّران گفتند: یوسف آرزوى مرگ آن گه کرد که ملک مصر بر وى راست شد و خویش و پیوند او همه با وى رسیدند و تعبیر خواب که دیده بود بر وى تمام گشت، بعد از این همه مرگ خواست بر اسلام و سنّت تا نعمت بر وى تمام گردد، و پیش از وى هیچ پیغامبر آرزوى مرگ نکرده بود، ربّ العالمین دعاء وى اجابت کرد، فتوّفاه اللَّه طیّبا طاهرا بمصر بعد ان اوصى الى اخیه یهودا و استخلفه على بنى اسرائیل و دفن یوسف فى النّیل فى صندوق من رخام و ذلک انّه لمّا مات تشاح النّاس علیه کلّ یحب ان یدفن فى محلّتهم لما یرجون من برکته حتّى حمّوا بالقتال، فرأوا ان یدفنوه فى النّیل حتّى یمرّ الماء علیه فیصل الى جمیع مصر فیکون کلّهم فیه شرعا واحدا ففعلوا. و کان قبره فى النّیل الى ان حمله موسى (ع) معه حین خرج من مصر ببنى اسرائیل فنقله الى الشّام و دفنه بارض کنعان خارج الحصن الیوم، فلذلک تنقل الیهود موتاهم الى الشّام من فعل ذلک منهم.
روى ابو بردة عن ابى موسى قال: نزل النّبی (ص) باعرابىّ فاکرمه، فقال له النّبی (ص) تعاهدنا فاتاه، فقال سل حاجتک، فقال ناقة یرحلها و اعنز یحلبها اهلى فقال (ص) اعجز هذا ان یکون مثل عجوز بنى اسرائیل؟ قالوا یا رسول اللَّه و ما عجوز بنى اسرائیل؟ فقال انّ موسى لمّا سار ببنى اسرائیل من مصر ضلّوا الطریق و اظلم علیهم فقالوا ما هذا فقال علماؤهم. انّ یوسف (ع) لمّا حضره الموت اخذ علینا موثقا من اللَّه ان لا نخرج من مصر حتّى ننقل عظامه معنا. قال فمن یعلم موضع قبره؟ قالوا عجوز لبنى اسرائیل فبعث الیها فاتته، فقال موسى (ع) دلّینى على قبر یوسف، قالت تعطینى حکمى، قال و ما حکمک، قالت اکون معک فى الجنّة، و روى ان هذه العجوز کانت مقعدة عمیاء فقالت لموسى لا اخبرک بموضع قبر یوسف حتّى تعطینى اربع خصال: تطلق لى رجلى و تعید الىّ بصرى و تعید الىّ شبابى و تجعلنى معک فى الجنّة، قال فکبر ذلک على موسى فاوحى اللَّه عزّ و جلّ الیه یا موسى اعطها ما سألت فانّک انّما تعطى علىّ ففعل فانطلقت بهم الى مستنقع ماء فاستخرجوه من شاطى النّیل فى صندوق من مرمر فلمّا اقلّوه تابوته طلع القمر و اضاء الطریق مثل النّهار و اهتدوا.
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ» اى هذا الّذى قصصناه علیک من امر یوسف و اخوته من الاخبار التی کانت غائبة عنک فانزلت علیک دلالة على اثبات نبوّتک و انذارا و تبشیرا، «وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ» لدى بنى یعقوب، «إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ» عزموا على ما همّوا به من القاء یوسف فى الجبّ، «وَ هُمْ یَمْکُرُونَ» بیوسف و بابیه اذ جاءوه بدم کذب «وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ» کان رسول اللَّه (ص) یرجو ایمان قریش و الیهود لمّا سألوا عن قصة یوسف، فقصّ اللَّه علیهم احسن قصص و بیّنها احسن بیان فلم یکونوا عند ظنّه فنزلت هذه الآیة، و تقدیرها و ما اکثر النّاس بمؤمنین و لو حرصت اى اجتهدت کلّ الاجتهاد فانّ ذلک الى اللَّه فحسب.
«وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ» اى على القرآن و التّبلیغ و هدایتک ایّاهم، «مِنْ أَجْرٍ» اى من جعل و مال فینقلهم ذلک، «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» اى ما القرآن الّا تذکرة لهم بما هو صلاحهم و نجاتهم من النّار و دخلوهم الجنّة یرید انّا ازحنا العلّة فى التکذیب حیث بعثناک مبلّغا بلا اجر غیر انّه لا یؤمن الّا من شاء اللَّه و ان حرص النّبی على ذلک.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ» اى و کم من علامه و دلالة تدلّهم على توحید اللَّه عزّ و جلّ من امر السّماء و انّها بغیر عمد ما تقع على الارض و فیها من مجرى الشّمس و القمر ما یدلّ على انّ لها خالقا فانّ الّذى خلقها واحد و کذلک فیما یشاهد فى الارض من نباتها و جبالها و بحارها ما یوجب العلم الیقین عند التأمّل، «یَمُرُّونَ عَلَیْها» یعنى بذلک مشرکى قریش و کفّار مکّة، «وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» لا یتفکّرون فیها و لا یعتبرون بها.
«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» ظاهر این آیت مشکل مىنماید از بهر آنک ایمان و شرک ضد یکدیگرند و هر دو ایشان را اثبات کرده درین آیت، او که مؤمن بود او را مشرک نگویند، و او که مشرک است مؤمن نبود، پس لا بدّ است بیان آن کردن: قومى گفتند مراد باین گروهى است که به اللَّه تعالى گرویدهاند که ضارّ و نافع و مدبّر و مسبّب اوست و آن گه در اسباب مىآویزند و با آن مىآرامند آن را شرک کهین گویند چنانک گویى: لو لا الکلب لدخل اللّخص دارک و لولا فلان لکان کذا، و فى الخبر: من حلف بغیر اللَّه فقد اشرک.
اما قول بیشترین اهل تفسیر آنست که مراد باین شرک مهین است، یعنى آن مشرکان که بهستى و آفریدگارى و کردگارى اللَّه مىگروند چنانک گفت جلّ جلاله «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ» آن گه با این اقرار انباز مىگیرند با او بتان را که نه کردگارند و نه آفریدگار، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ ابن عباس گفت مشرکان عرب که در تلبیه مىگفتند: لبّیک اللّهم لبّیک لا شریک لک الّا شریک هو لک تملکه و ما ملک، و گفتهاند که ثنویاناند ایشان که بنور و ظلمت گویند و گوران که گویند: الخیر من اللَّه و الشّر من ابلیس. و قیل نزلت فى النّصارى لانّهم آمنوا ثمّ اشرکوا بالتّثلیث، و قیل نزلت فى المنافقین اظهروا الایمان و اسرّوا الکفر و الشّرک، و قیل نزلت فى اهل الکتاب آمنوا ببعض الانبیاء و کفروا ببعض فجمعوا بین الایمان و الشّرک.
قوله «أَ فَأَمِنُوا» یعنى المشرکین، «أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ» اى عقوبة تغشاهم و تشملهم کقوله: «یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ»، «أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ» اى القیامة، «بَغْتَةً» فجاة من غیر سابقة علامة، «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» باتیانها غیر مستعدّین لها.
«قُلْ» یا محمّد، «هذِهِ» الطّریقة و هذه الدّعوى، «سَبِیلِی» و منهاجى، «أَدْعُوا» النّاس، «إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ» اى هدى و بیان و حجّة و یقین، و قیل البصیرة المعرفة الّتى یمیّز بها الحقّ من الباطل و هى مصدر بصر. مىگوید اى محمد (ص) بگوى کار من و رسم من و پیشه من اینست که میخوانم خلق را با خداى تعالى بر حجّت روشن و یقین بى گمان و دین راست و شناخت درست. آن گه گفت: «أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» فهو ایضا یدعو الى اللَّه. قال ابن زید و الکلبى: حقّ و اللَّه على من اتّبعه ان یدعو الى ما دعا الیه و یذکر بالقرآن و الموعظة و ینهى عن معاصى اللَّه، باین قول على بصیرة در موضع حال است و اگر بر أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ سخن بریده کنى آن گه گویى بر استیناف عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی روا باشد و معنى آنست که بر بصیرت و یقینام هم من و هم آن کس که بر پى من راست رود. ابن عباس گفت یعنى صحابه رسول که آراسته دین و طریقت بودند و معدن علوم شریعت، ستارگان ملّت و سابقان امّت، مایه تقوى و گنج هدى و حزب مولى، «وَ سُبْحانَ اللَّهِ» اى و قل سبحان اللَّه تنزیها للَّه عمّا اشرکوا، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» مع اللَّه غیر اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد، «إِلَّا رِجالًا» لا ملائکة، «یوحى الیهم».
و قرأ حفص «نُوحِی إِلَیْهِمْ» بالنّون فى جمیع القرآن، «مِنْ أَهْلِ الْقُرى» اى الامصار دون البوادى لانّ اهل الامصار اعقل و اعلم و احلم. قال الحسن لم یبعث اللَّه نبیّا من البادیة و لا من النّساء و لا من الجنّ. مشرکان قریش گفتند چرا بما فریشته نیامد بپیغام که مردم آمد، این آیت جواب ایشانست: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا» الى مصارع الامم المکذّبة فیعتبروا بهم.
باتوا على قلل الجبال تحرسهم
غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد ما دفنوا
این الاسرّة و التّیجان و الحلل
این الوجوه الّتى کانت محجّبة
من دونها تضرب الاستار و الکلل
فافصح القبر عنهم حین تسألهم
تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
قد طال ما اکلوا دهرا و ما نعموا
فاصبحوا بعد طول الاکل قد اکلوا
«وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» یقول اللَّه تعالى هذا فعلنا فى الدّنیا باهل ولایتنا و طاعتنا ان ننجّیهم عند نزول العذاب و ما فى الدّار الآخرة خیر لهم، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» فتعرفوا انّها خیر و تتوسّلوا بالایمان الیها. قرأ مدنىّ و شامىّ و عاصم و یعقوب «۱»: «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» بتاء المخاطبة و الباقون بالیاء و اضاف الدّار ها هنا الى الآخرة على تقدیر حذف الموصوف کانّه قال و لدار النّشأة الآخرة.
«حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ» این موصولست بآیت پیش مىگوید: پیغام مىآمد به پیغامبران و ایشان رد عذاب مىدیدند از دشمنان، تا آن گه که: استیأس الرّسل من اسلام قومهم و ظنّ الرّسل انّهم لا یصدّقون البتّة و انّ قومهم قد اصرّوا على تکذیبهم، «جاءَهُمْ نَصْرُنا» تا چون پیغامبران نومید شدند از اسلام قوم خویش و یقین دانستند که ایشان بر تکذیب مصرّ بایستادند و تصدیق پیغامبران نخواهند کرد، آن گه نصرت ما آمد بایشان و عذاب فرو گشادیم بر دشمنان. قراءت کوفى «قَدْ کُذِبُوا» بتخفیف است یعنى و ظنّ المشرکون و اعداء الرّسل انّ الرّسل قد کذبوا، باین قراءت ظنّ بمعنى شک است و بقراءت اوّل بمعنى یقین مىگوید چنان پنداشتند دشمنان پیغامبران که پیغامبران دروغ شنیدهاند و با ایشان دروغ گفتهاند که بایشان عذاب خواهد آمد، «جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ» عند نزول العذاب و هم المؤمنون. قرأ شامى و عاصم و یعقوب فنجّى مشدّدة الجیم مفتوحة الیاء على ما لم یسمّ فاعله و قراءت العامة فننجى بنونین، و ادغم الکسائى احدى النّونین فى الأخرى فنجى، «وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ» اى لا یدفع عذابنا عن الکفّار یعنى و اهلکنا الکاذبین حیث لا رادّ لعذابنا عنهم اذا نزل بهم.
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ» اى فى قصص الانبیاء و اممهم، و قیل فى قصّة یوسف و اخوته و ابیه، «عِبْرَةٌ» ما یعبر به من الجهل الى العلم، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» ذوى العقول، و لبّ کلّ شىء خلاصته و خیاره. گفتهاند معنى عبرة و اعتبار آنست که نادانسته و نابوده در دانسته و بوده بشناسى، یعنى من نقل یوسف من الجبّ و السّجن الى الملک فهو على نصر محمّد (ص) قادر مىگوید آن خداوند که قدرت خود نمود با عزاز و اکرام یوسف تا پس از چاه و زندان و ذلّ بندگى بعزّ ملکى رسید، و پس از فرقت خویشان و گرامیان قربت و وصلت ایشان بمراد بدید، قادر است که محمد مصطفى (ص) را بر دشمنان نصرت دهد و اعزاز و اکرام وى را کفره قریش مقهور و مخذول گرداند، «ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى» اى ما کان القرآن حدیثا یختلق کما زعم الکفّار، ان هذا الّا اختلاق بل هو کلام اللَّه و علمه و صفته، «وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ» اى و لکن کان تصدیق الکتب التی تقدمته، یعنى یصدّق ما قبله من التوریة و الانجیل و الکتب، وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ» یحتاج العباد الیه من امور الدّین و شرایعه، «وَ هُدىً» من الضّلال، «وَ رَحْمَةً» من العذاب، «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» یصدّقون بتوحید اللَّه عزّ و جلّ و یقرّون بنبوّة محمد (ص).
مفسّران گفتند: یوسف آرزوى مرگ آن گه کرد که ملک مصر بر وى راست شد و خویش و پیوند او همه با وى رسیدند و تعبیر خواب که دیده بود بر وى تمام گشت، بعد از این همه مرگ خواست بر اسلام و سنّت تا نعمت بر وى تمام گردد، و پیش از وى هیچ پیغامبر آرزوى مرگ نکرده بود، ربّ العالمین دعاء وى اجابت کرد، فتوّفاه اللَّه طیّبا طاهرا بمصر بعد ان اوصى الى اخیه یهودا و استخلفه على بنى اسرائیل و دفن یوسف فى النّیل فى صندوق من رخام و ذلک انّه لمّا مات تشاح النّاس علیه کلّ یحب ان یدفن فى محلّتهم لما یرجون من برکته حتّى حمّوا بالقتال، فرأوا ان یدفنوه فى النّیل حتّى یمرّ الماء علیه فیصل الى جمیع مصر فیکون کلّهم فیه شرعا واحدا ففعلوا. و کان قبره فى النّیل الى ان حمله موسى (ع) معه حین خرج من مصر ببنى اسرائیل فنقله الى الشّام و دفنه بارض کنعان خارج الحصن الیوم، فلذلک تنقل الیهود موتاهم الى الشّام من فعل ذلک منهم.
روى ابو بردة عن ابى موسى قال: نزل النّبی (ص) باعرابىّ فاکرمه، فقال له النّبی (ص) تعاهدنا فاتاه، فقال سل حاجتک، فقال ناقة یرحلها و اعنز یحلبها اهلى فقال (ص) اعجز هذا ان یکون مثل عجوز بنى اسرائیل؟ قالوا یا رسول اللَّه و ما عجوز بنى اسرائیل؟ فقال انّ موسى لمّا سار ببنى اسرائیل من مصر ضلّوا الطریق و اظلم علیهم فقالوا ما هذا فقال علماؤهم. انّ یوسف (ع) لمّا حضره الموت اخذ علینا موثقا من اللَّه ان لا نخرج من مصر حتّى ننقل عظامه معنا. قال فمن یعلم موضع قبره؟ قالوا عجوز لبنى اسرائیل فبعث الیها فاتته، فقال موسى (ع) دلّینى على قبر یوسف، قالت تعطینى حکمى، قال و ما حکمک، قالت اکون معک فى الجنّة، و روى ان هذه العجوز کانت مقعدة عمیاء فقالت لموسى لا اخبرک بموضع قبر یوسف حتّى تعطینى اربع خصال: تطلق لى رجلى و تعید الىّ بصرى و تعید الىّ شبابى و تجعلنى معک فى الجنّة، قال فکبر ذلک على موسى فاوحى اللَّه عزّ و جلّ الیه یا موسى اعطها ما سألت فانّک انّما تعطى علىّ ففعل فانطلقت بهم الى مستنقع ماء فاستخرجوه من شاطى النّیل فى صندوق من مرمر فلمّا اقلّوه تابوته طلع القمر و اضاء الطریق مثل النّهار و اهتدوا.
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ» اى هذا الّذى قصصناه علیک من امر یوسف و اخوته من الاخبار التی کانت غائبة عنک فانزلت علیک دلالة على اثبات نبوّتک و انذارا و تبشیرا، «وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ» لدى بنى یعقوب، «إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ» عزموا على ما همّوا به من القاء یوسف فى الجبّ، «وَ هُمْ یَمْکُرُونَ» بیوسف و بابیه اذ جاءوه بدم کذب «وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ» کان رسول اللَّه (ص) یرجو ایمان قریش و الیهود لمّا سألوا عن قصة یوسف، فقصّ اللَّه علیهم احسن قصص و بیّنها احسن بیان فلم یکونوا عند ظنّه فنزلت هذه الآیة، و تقدیرها و ما اکثر النّاس بمؤمنین و لو حرصت اى اجتهدت کلّ الاجتهاد فانّ ذلک الى اللَّه فحسب.
«وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ» اى على القرآن و التّبلیغ و هدایتک ایّاهم، «مِنْ أَجْرٍ» اى من جعل و مال فینقلهم ذلک، «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» اى ما القرآن الّا تذکرة لهم بما هو صلاحهم و نجاتهم من النّار و دخلوهم الجنّة یرید انّا ازحنا العلّة فى التکذیب حیث بعثناک مبلّغا بلا اجر غیر انّه لا یؤمن الّا من شاء اللَّه و ان حرص النّبی على ذلک.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ» اى و کم من علامه و دلالة تدلّهم على توحید اللَّه عزّ و جلّ من امر السّماء و انّها بغیر عمد ما تقع على الارض و فیها من مجرى الشّمس و القمر ما یدلّ على انّ لها خالقا فانّ الّذى خلقها واحد و کذلک فیما یشاهد فى الارض من نباتها و جبالها و بحارها ما یوجب العلم الیقین عند التأمّل، «یَمُرُّونَ عَلَیْها» یعنى بذلک مشرکى قریش و کفّار مکّة، «وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» لا یتفکّرون فیها و لا یعتبرون بها.
«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» ظاهر این آیت مشکل مىنماید از بهر آنک ایمان و شرک ضد یکدیگرند و هر دو ایشان را اثبات کرده درین آیت، او که مؤمن بود او را مشرک نگویند، و او که مشرک است مؤمن نبود، پس لا بدّ است بیان آن کردن: قومى گفتند مراد باین گروهى است که به اللَّه تعالى گرویدهاند که ضارّ و نافع و مدبّر و مسبّب اوست و آن گه در اسباب مىآویزند و با آن مىآرامند آن را شرک کهین گویند چنانک گویى: لو لا الکلب لدخل اللّخص دارک و لولا فلان لکان کذا، و فى الخبر: من حلف بغیر اللَّه فقد اشرک.
اما قول بیشترین اهل تفسیر آنست که مراد باین شرک مهین است، یعنى آن مشرکان که بهستى و آفریدگارى و کردگارى اللَّه مىگروند چنانک گفت جلّ جلاله «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ» آن گه با این اقرار انباز مىگیرند با او بتان را که نه کردگارند و نه آفریدگار، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ ابن عباس گفت مشرکان عرب که در تلبیه مىگفتند: لبّیک اللّهم لبّیک لا شریک لک الّا شریک هو لک تملکه و ما ملک، و گفتهاند که ثنویاناند ایشان که بنور و ظلمت گویند و گوران که گویند: الخیر من اللَّه و الشّر من ابلیس. و قیل نزلت فى النّصارى لانّهم آمنوا ثمّ اشرکوا بالتّثلیث، و قیل نزلت فى المنافقین اظهروا الایمان و اسرّوا الکفر و الشّرک، و قیل نزلت فى اهل الکتاب آمنوا ببعض الانبیاء و کفروا ببعض فجمعوا بین الایمان و الشّرک.
قوله «أَ فَأَمِنُوا» یعنى المشرکین، «أَنْ تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ» اى عقوبة تغشاهم و تشملهم کقوله: «یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ»، «أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ» اى القیامة، «بَغْتَةً» فجاة من غیر سابقة علامة، «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» باتیانها غیر مستعدّین لها.
«قُلْ» یا محمّد، «هذِهِ» الطّریقة و هذه الدّعوى، «سَبِیلِی» و منهاجى، «أَدْعُوا» النّاس، «إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ» اى هدى و بیان و حجّة و یقین، و قیل البصیرة المعرفة الّتى یمیّز بها الحقّ من الباطل و هى مصدر بصر. مىگوید اى محمد (ص) بگوى کار من و رسم من و پیشه من اینست که میخوانم خلق را با خداى تعالى بر حجّت روشن و یقین بى گمان و دین راست و شناخت درست. آن گه گفت: «أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» فهو ایضا یدعو الى اللَّه. قال ابن زید و الکلبى: حقّ و اللَّه على من اتّبعه ان یدعو الى ما دعا الیه و یذکر بالقرآن و الموعظة و ینهى عن معاصى اللَّه، باین قول على بصیرة در موضع حال است و اگر بر أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ سخن بریده کنى آن گه گویى بر استیناف عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی روا باشد و معنى آنست که بر بصیرت و یقینام هم من و هم آن کس که بر پى من راست رود. ابن عباس گفت یعنى صحابه رسول که آراسته دین و طریقت بودند و معدن علوم شریعت، ستارگان ملّت و سابقان امّت، مایه تقوى و گنج هدى و حزب مولى، «وَ سُبْحانَ اللَّهِ» اى و قل سبحان اللَّه تنزیها للَّه عمّا اشرکوا، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» مع اللَّه غیر اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد، «إِلَّا رِجالًا» لا ملائکة، «یوحى الیهم».
و قرأ حفص «نُوحِی إِلَیْهِمْ» بالنّون فى جمیع القرآن، «مِنْ أَهْلِ الْقُرى» اى الامصار دون البوادى لانّ اهل الامصار اعقل و اعلم و احلم. قال الحسن لم یبعث اللَّه نبیّا من البادیة و لا من النّساء و لا من الجنّ. مشرکان قریش گفتند چرا بما فریشته نیامد بپیغام که مردم آمد، این آیت جواب ایشانست: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا» الى مصارع الامم المکذّبة فیعتبروا بهم.
باتوا على قلل الجبال تحرسهم
غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد ما دفنوا
این الاسرّة و التّیجان و الحلل
این الوجوه الّتى کانت محجّبة
من دونها تضرب الاستار و الکلل
فافصح القبر عنهم حین تسألهم
تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
قد طال ما اکلوا دهرا و ما نعموا
فاصبحوا بعد طول الاکل قد اکلوا
«وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» یقول اللَّه تعالى هذا فعلنا فى الدّنیا باهل ولایتنا و طاعتنا ان ننجّیهم عند نزول العذاب و ما فى الدّار الآخرة خیر لهم، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» فتعرفوا انّها خیر و تتوسّلوا بالایمان الیها. قرأ مدنىّ و شامىّ و عاصم و یعقوب «۱»: «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» بتاء المخاطبة و الباقون بالیاء و اضاف الدّار ها هنا الى الآخرة على تقدیر حذف الموصوف کانّه قال و لدار النّشأة الآخرة.
«حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ» این موصولست بآیت پیش مىگوید: پیغام مىآمد به پیغامبران و ایشان رد عذاب مىدیدند از دشمنان، تا آن گه که: استیأس الرّسل من اسلام قومهم و ظنّ الرّسل انّهم لا یصدّقون البتّة و انّ قومهم قد اصرّوا على تکذیبهم، «جاءَهُمْ نَصْرُنا» تا چون پیغامبران نومید شدند از اسلام قوم خویش و یقین دانستند که ایشان بر تکذیب مصرّ بایستادند و تصدیق پیغامبران نخواهند کرد، آن گه نصرت ما آمد بایشان و عذاب فرو گشادیم بر دشمنان. قراءت کوفى «قَدْ کُذِبُوا» بتخفیف است یعنى و ظنّ المشرکون و اعداء الرّسل انّ الرّسل قد کذبوا، باین قراءت ظنّ بمعنى شک است و بقراءت اوّل بمعنى یقین مىگوید چنان پنداشتند دشمنان پیغامبران که پیغامبران دروغ شنیدهاند و با ایشان دروغ گفتهاند که بایشان عذاب خواهد آمد، «جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ» عند نزول العذاب و هم المؤمنون. قرأ شامى و عاصم و یعقوب فنجّى مشدّدة الجیم مفتوحة الیاء على ما لم یسمّ فاعله و قراءت العامة فننجى بنونین، و ادغم الکسائى احدى النّونین فى الأخرى فنجى، «وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ» اى لا یدفع عذابنا عن الکفّار یعنى و اهلکنا الکاذبین حیث لا رادّ لعذابنا عنهم اذا نزل بهم.
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ» اى فى قصص الانبیاء و اممهم، و قیل فى قصّة یوسف و اخوته و ابیه، «عِبْرَةٌ» ما یعبر به من الجهل الى العلم، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» ذوى العقول، و لبّ کلّ شىء خلاصته و خیاره. گفتهاند معنى عبرة و اعتبار آنست که نادانسته و نابوده در دانسته و بوده بشناسى، یعنى من نقل یوسف من الجبّ و السّجن الى الملک فهو على نصر محمّد (ص) قادر مىگوید آن خداوند که قدرت خود نمود با عزاز و اکرام یوسف تا پس از چاه و زندان و ذلّ بندگى بعزّ ملکى رسید، و پس از فرقت خویشان و گرامیان قربت و وصلت ایشان بمراد بدید، قادر است که محمد مصطفى (ص) را بر دشمنان نصرت دهد و اعزاز و اکرام وى را کفره قریش مقهور و مخذول گرداند، «ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى» اى ما کان القرآن حدیثا یختلق کما زعم الکفّار، ان هذا الّا اختلاق بل هو کلام اللَّه و علمه و صفته، «وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ» اى و لکن کان تصدیق الکتب التی تقدمته، یعنى یصدّق ما قبله من التوریة و الانجیل و الکتب، وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ» یحتاج العباد الیه من امور الدّین و شرایعه، «وَ هُدىً» من الضّلال، «وَ رَحْمَةً» من العذاب، «لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» یصدّقون بتوحید اللَّه عزّ و جلّ و یقرّون بنبوّة محمد (ص).
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ» برفت رودهاى آب، «بِقَدَرِها» باندازه آن، «فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً» بر سر گرفت سیل کفى ایستاده بر سر آب، «وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ» و از آن چیزها که آتش مىفروزند بر آن، «ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ» بطلب و جستن زیورى یا پیرایهاى، «زَبَدٌ مِثْلُهُ» هم کفى است راسب در زیر آن چنانک آن کف است رابى بر سر آب، «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ» چنان مىزند اللَّه تعالى حق و باطل را مثل، «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً» اما کف بکران رود، «وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» و اما آنچ مردم را بکار آید و سودمند است در زمین بماند بدرنگ، «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ (۱۷)» چنین زند اللَّه مثلها.
«لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى» آنان که خداوند خویش را پاسخ نیکو کردند، «وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ» و ایشان که پاسخ نیکو نکردند او را، «لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» اگر ایشان را فردا هر چه درین جهان چیزست و بود و خواهد بود، «وَ مِثْلَهُ مَعَهُ» و هم چندان با آن، «لَافْتَدَوْا بِهِ» ایشان بآن خویشتن باز خریدند «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ» ایشانند که ایشانراست شمار بد، «وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۸)» و جایگاه ایشان دوزخ و بد جایگاه که آنست.
«أَ فَمَنْ یَعْلَمُ» کسى که مىداند، «أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» که آنچ فرو فرستاده آمد بتو از خداوند تو راستست و درست، «کَمَنْ هُوَ أَعْمى» او چنان نابینا دل است، «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (۱۹)» راستى او دریابند و پند ایشان پذیرند که خداوندان مغزاند.
«الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ» ایشان که راست بنمایند و راست مىدارند پیمان خداى، «وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ (۲۰)» و بنه شکنند پیمان محکم بسته او.
«وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ» و ایشان که مىپیوندند، «ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» آن چیز را که اللَّه تعالى فرمود که بپیوندند، «وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» و از خداوند خویش مىترسند، «وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (۲۱)» و مىترسند از شمار بد فردا.
«وَ الَّذِینَ صَبَرُوا» و ایشان که شکیبایى کردند، «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ» طلب دیدار خداوند خویش را، «وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» و نماز بهنگام بپاى داشتند، «وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» و از آنچ داشتند چیزى بدادند نهان و آشکارا، «وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» و باز زنند بنیکى بدى را، «أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (۲۲)» ایشانراست سرانجام نیکو.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشهاى، «یَدْخُلُونَها» در روند در آن، «وَ مَنْ صَلَحَ» و هر که نیکو بود، «مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ» از پدران ایشان و از جفتان ایشان و فرزندان ایشان، «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ (۲۳)» و فریشتگان بر ایشان در آیند از هر درى.
«سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ» و مىگویند درود بر شما بآن شکیبایى که کردید، «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (۲۴)» اى نیکا سرانجام سراى.
«وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ» و ایشان که مىشکنند پیمان خداى، «مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ» از پس محکم بستن پیمان او، «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» و مىگسلند آنچ اللَّه تعالى فرموده است به پیوند آن، «وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» و بدکارى و تبه کارى مىکنند در زمین، «أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ» ایشانند که ایشانراست دورى و نفرین، «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۲۵)» و ایشانراست سراى بد «اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ» اللَّه تعالى مىگستراند و مىگشاید روزى او را که خواهد، «وَ یَقْدِرُ» و تنگ تر مىراند و تنگ مىدارد برو که خواهد، «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا» و شادند بزندگانى این جهانى، «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا» و نیست زندگانى این جهان، «فِی الْآخِرَةِ» در برابر آن جهان، «إِلَّا مَتاعٌ (۲۶)» مگر اندکى ناپاینده بر هیچ بنده.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا» و مىگویند کافران، «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ» چرا برو از آسمان فرو فرستاده نمىآید آیتى از خداوند او، «قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» گوى که اللَّه تعالى گم کند از راه خویش او را که خواهد،، «وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ (۲۷)» و راه مىنماید و مىگشاید بخود او را که باز گردد براستى با او.
«لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى» آنان که خداوند خویش را پاسخ نیکو کردند، «وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ» و ایشان که پاسخ نیکو نکردند او را، «لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» اگر ایشان را فردا هر چه درین جهان چیزست و بود و خواهد بود، «وَ مِثْلَهُ مَعَهُ» و هم چندان با آن، «لَافْتَدَوْا بِهِ» ایشان بآن خویشتن باز خریدند «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ» ایشانند که ایشانراست شمار بد، «وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۸)» و جایگاه ایشان دوزخ و بد جایگاه که آنست.
«أَ فَمَنْ یَعْلَمُ» کسى که مىداند، «أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» که آنچ فرو فرستاده آمد بتو از خداوند تو راستست و درست، «کَمَنْ هُوَ أَعْمى» او چنان نابینا دل است، «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (۱۹)» راستى او دریابند و پند ایشان پذیرند که خداوندان مغزاند.
«الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ» ایشان که راست بنمایند و راست مىدارند پیمان خداى، «وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ (۲۰)» و بنه شکنند پیمان محکم بسته او.
«وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ» و ایشان که مىپیوندند، «ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» آن چیز را که اللَّه تعالى فرمود که بپیوندند، «وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» و از خداوند خویش مىترسند، «وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (۲۱)» و مىترسند از شمار بد فردا.
«وَ الَّذِینَ صَبَرُوا» و ایشان که شکیبایى کردند، «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ» طلب دیدار خداوند خویش را، «وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» و نماز بهنگام بپاى داشتند، «وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» و از آنچ داشتند چیزى بدادند نهان و آشکارا، «وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» و باز زنند بنیکى بدى را، «أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (۲۲)» ایشانراست سرانجام نیکو.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشهاى، «یَدْخُلُونَها» در روند در آن، «وَ مَنْ صَلَحَ» و هر که نیکو بود، «مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ» از پدران ایشان و از جفتان ایشان و فرزندان ایشان، «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ (۲۳)» و فریشتگان بر ایشان در آیند از هر درى.
«سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ» و مىگویند درود بر شما بآن شکیبایى که کردید، «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (۲۴)» اى نیکا سرانجام سراى.
«وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ» و ایشان که مىشکنند پیمان خداى، «مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ» از پس محکم بستن پیمان او، «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» و مىگسلند آنچ اللَّه تعالى فرموده است به پیوند آن، «وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» و بدکارى و تبه کارى مىکنند در زمین، «أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ» ایشانند که ایشانراست دورى و نفرین، «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۲۵)» و ایشانراست سراى بد «اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ» اللَّه تعالى مىگستراند و مىگشاید روزى او را که خواهد، «وَ یَقْدِرُ» و تنگ تر مىراند و تنگ مىدارد برو که خواهد، «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا» و شادند بزندگانى این جهانى، «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا» و نیست زندگانى این جهان، «فِی الْآخِرَةِ» در برابر آن جهان، «إِلَّا مَتاعٌ (۲۶)» مگر اندکى ناپاینده بر هیچ بنده.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا» و مىگویند کافران، «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ» چرا برو از آسمان فرو فرستاده نمىآید آیتى از خداوند او، «قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» گوى که اللَّه تعالى گم کند از راه خویش او را که خواهد،، «وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ (۲۷)» و راه مىنماید و مىگشاید بخود او را که باز گردد براستى با او.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ» مىسترد اللَّه تعالى آنچ خواهد، «وَ یُثْبِتُ» و بر جاى مىدارد و مىنهد، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ (۳۹)» و مهر همه نسختها آنست که بنزدیک اوست.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» و اگر باز نمائیم بتو، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ» آنچ دشمنان را وعده میدهیم، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» یا پیشتر ترا بمیرانیم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» بر تو پیغام رسانیدنست، «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ (۴۰)» و شمار خلق و پاداش ایشان بر ماست.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمىبینند، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» که فرمان ما مىآید بزمین، «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» شهر شهر، پاره پاره، از سوى سوى، از کفر مىکاهیم و در اسلام مىفزائیم، «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» و اللَّه تعالى کار مىراند و مراد بر مىآرد که باز شکنندهاى نیست و پس آورد ساز حکم او را، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۴۱)» و اوست آن آسان توان روان فرمان «وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» و کوشیدند و ساز ساختند ایشان که پیش از دشمنان تو بودند، «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» و همه ساز و توان اللَّه راست، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» مىداند اللَّه تعالى هر چه هر تنى مىکند و هر کس مىسازد، «وَ سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ (۴۲)» و آرى بدانند کافران که سرانجام سراى کراست.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا» و کافران مىگویند که تو نه فرستاده اللَّهاى، «قُلْ» بگو، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بسنده است اللَّه تعالى داور و گواه میان من و میان شما، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ (۴۳)» و آن کس که بنزدیک اوست علم تورات.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» و اگر باز نمائیم بتو، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ» آنچ دشمنان را وعده میدهیم، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» یا پیشتر ترا بمیرانیم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» بر تو پیغام رسانیدنست، «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ (۴۰)» و شمار خلق و پاداش ایشان بر ماست.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمىبینند، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» که فرمان ما مىآید بزمین، «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» شهر شهر، پاره پاره، از سوى سوى، از کفر مىکاهیم و در اسلام مىفزائیم، «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» و اللَّه تعالى کار مىراند و مراد بر مىآرد که باز شکنندهاى نیست و پس آورد ساز حکم او را، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۴۱)» و اوست آن آسان توان روان فرمان «وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» و کوشیدند و ساز ساختند ایشان که پیش از دشمنان تو بودند، «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» و همه ساز و توان اللَّه راست، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» مىداند اللَّه تعالى هر چه هر تنى مىکند و هر کس مىسازد، «وَ سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ (۴۲)» و آرى بدانند کافران که سرانجام سراى کراست.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا» و کافران مىگویند که تو نه فرستاده اللَّهاى، «قُلْ» بگو، «کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» بسنده است اللَّه تعالى داور و گواه میان من و میان شما، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ (۴۳)» و آن کس که بنزدیک اوست علم تورات.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ» کیف یشکّ فى توحیده من لا یتصرّف الّا بتصریفه و تدبیره، بل کیف یبسر جلال قدره الّا من کحله بنور برّه و لطفه. تا سرمه عنایت بمیل هدایت در دیده تو نکشد، آیات و روایات قدرت او نبینى و عجایب و بدایع فطرت او نشناسى، تعجّب همىکردند رسولان که خود در آفرینش کسى باشد که در وحدانیّت و فردانیّت خداوند ذو الجلال بگمان بود، پس از آن آنک کلیّات و جزئیات در کون و کائنات همه دلیلست و گواه بر یکتایى و بى همتایى او:
مرد باید که بوى تاند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
لکن زهر افعى چون مستولى گردد بر جان بیچارهاى هزار خروار تریاق سود نکند، من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق، اوّل نمودن است پس دیدن، اوّل نمایش است پس روش، تا ننماید نه بینى، تا نخواند نروى، خواندنش اینست که: «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» آفریدگار زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بى نیاز از طاعت و اعمال بندگان بانعام و افضال خود، نه بسزاء شما، بل بسزاء خود مىخواند شما را که باز آیید، درگاه ما را لزوم گیرید، چون مىدانید که جز من خداوند نیست، از من آمرزش خواهید که ما را از گناه آمرزیدن باک نیست، عیب خود عرضه کنید که ما را از معیوب پذیرفتن عار نیست، بجرم رهى را گرفتن انتقام است و ما را با رهى انتقام نیست، باول بر گرفتن و بآخر بیفکندن در علم نقصانست و در علم ما نقصان نیست، کرامت ازین بزرگوارتر نباید، لطف ازین تمامتر نبود، کید دشمن بتو نماید و از وى حذر فرماید گوید: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» شیطان دشمن شما است او را دشمن دارید، فرمان وى مبرید، دعوت وى را اجابت مکنید: «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» او خود خرمن سوخته است ترا سوخته خرمن خواهد تا ترا با خود بدوزخ برد، فرمان وى مبر، فرمان خداوند خود بر، دعوت اللَّه را پاسخ کن، «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» که بآن میخواند تا ترا بیامرزد و بنوازد.
جاى دیگر گفت: «أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» همه را مىخواند لکن تا خود کرا بار دهد و مقبول حضرت بى نیازى که بود، آنها که مقبول حضرت بى نیازى آمدند، علم سعادت و روایت اقبال نخست بر درگاه سینههاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و دیوارى از عصمت بگرد روزگار ایشان درکشیدند تا صولت دعوت شیطانى راه بساحات دل ایشان نیافت، آن گه جمال بى نهایت: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» بر دل ایشان تجلّى کرد و از یک جانب عنایت شریعت او را مدد داد که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ»، و از دیگر جانب جلال حقیقت او را نواخت که: «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی» پس چه عجب باشد اگر رهى با این عنایت و رعایت مقبول حضرت الهیّت شود.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» اى و قد رقّانا من حدّ تکلف البرهان الى وجود روح البیان بکثرة ما افاض علینا من جمیل الاحسان و کفانا من مهمّات الشّان. توکل نشان یقینست و مایه ایمان و ثمره توحید و آن را دو درجه است: یکى توکّل عام مکتسبان امّت را، دیگر توکّل خاص راضیان حضرت را، توکّل عام آنست که از راه اسباب برنخیزى، کسب و تجارت و حراثت که سنّت شریعتست دست بندارى و آنکه اعتماد بر آن کسب نکنى و روزى از اسباب نبینى، بلکه از مسبّب الاسباب بینى و اعتماد جز بر فضل اللَّه نکنى و حرکات اسباب و حول و قوّت خود بداشت وى بینى، درین توکّل اسباب در میان دیدن رواست اما با اسباب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست، بهشت در میان ندیدن بى شرعى است اما با بهشت بماندن دون همّتى است، از روى شریعت اگر کسى در غارى نشیند که راه گذر خلق بر وى نبود و آنجا گیاه نبود گوید توکّل مىکنم این حرامست که وى در هلاک خویش شده و سنّت حق سبحانه و تعالى در کار اقسام و ارزاق خلق بندانسته.
آوردهاند که در بنى اسرائیل زاهدى از شهر بیرون شد، در غارى نشست که توکّل مىکنم تا روزى من بمن رسد، یک هفته بر آمد و هیچ رفقى پدید نیامد و بهلاک نزدیک گشت، وحى آمد به پیغامبر روزگار که آن زاهد را گوى: بعزّت من که تا با شهر نشوى در میان مردم من ترا روزى ندهم، پس بفرمان حق بشهر باز آمد و رفقها آغاز کرد، از هر جانبى هر کسى تقرّبى میکرد و چیزى مى آورد، در دل وى افتاد که این چه حالست؟ وحى آمد به پیغامبر که در آن روزگار بود، که او را بگوى: تو خواستى که بزهد خویش حکمت ما باطل کنى، ندانستى که من روزى بنده خویش که از دست دیگران دهم دوستر از آن دارم که از قدرت خویش، تو بندگى کن، کار خدایى و روزى گمارى بما باز گذار.
و در اخبار موسى کلیم است علیه السلام که او را علّتى پدید آمد، طبیبان گفتند داروى این علّت فلان چیزست، موسى گفت دارو نکنم تا اللَّه خود عافیت فرستد و شفا دهد، آن علّت بر وى دراز گشت، گفتند اى موسى این دارو مجرّبست اگر بکار دارى در آن شفا بود، موسى (ع) نشنید و دارو نکرد تا از حق جلّ جلاله وحى آمد که بعزّت من که تا تو دارو نخورى من شفا ندهم، موسى دارو بخورد در حال شفا آمد، موسى را چیزى در دل آمد که بار خدایا این چونست؟! وحى آمد که یا موسى تو چونى مپرس و سنّتى که ما نهادهایم اسرار آن مجوى که کس را باسرار الهیّت ما راه نیست و گفتن چون و چرا روا نیست، اینست بیان درجه اوّل در توکّل که هم اسباب بیند هم مسبّب اما داند که اسباب از مسبّب است و خلق از خالق، همه از یک اصل مىرود و فاعل یکى بیش نیست و بر دیگرى حوالت نیست و بنده تا درین مقامست در تفرقه است که در دایره جمع نیست، چون ازین درجه برگذشت توکّل راضیانست و آن حال صدّیقانست که از مسبّب و اسباب نپردازند همه یکى را بینند و یکى را شناسند، دیگران کار باو سپارند و ایشان خود را باو سپارند، دیگران ازو خواهند و ایشان خود او را خواهند، دیگران بعطا آرام گیرند و ایشان بمعطى آرام گیرند، این توکل چراغى است در دل که اینک منم، ندائیست در گوش که ایدرم نشانیست روشن که با توام.
حسین منصور حلاج، خواص را دید که در بیابان مىگشت گفت چه میکنى؟ گفت قدم خویش در توکّل درست مىکنم، گفت: افنیت عمرک فى عمران باطنک فاین الفناء فى التّوحید. و ابو بکر صدیق بیمار بود، او را گفتند طبیب را بیاریم تا ترا علاج کند، گفت طبیب مرا دید و گفت: انّى افعل ما ارید، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» این دلیلست که صبر کردن بر رنج و احتمال کردن و بدفع آن مشغول نابودن از توکّلست، همانست که جاى دیگر گفت:«وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» هر که بر رنجها صبر کند و ننالد او را هم مقام متوکّلانست هم مقام صابران و در روش دین داران دو مقام ازین عزیزتر نهاند.
ربّ العالمین متوکّلانرا مىگوید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» و صابران را مىگوید: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» و کمال شرف و فضیلت صبر را ربّ العزّه در قرآن زیادت از هفتاد جاى صبر یاد کرده و هر درجهاى که آن نیکوتر و بزرگوارتر با صبر حوالت کرده، درجهاى بزرگوارتر از امامت در راه دین نیست و با صبر حوالت کرده که: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا» مزد بى نهایت و ثواب بى شمار با صبر حوالت کرده که: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» صلوات و رحمت و هدایت کس را بهم جمع نکرد مگر صابران را، گفت: «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ». و در خبرست که صبر گنجیست از گنجهاى بهشت و اگر صبر مردى بودى، مردى کریم بودى، و عیسى (ع) را وحى آمد که اى عیسى نیابى آنچ خواهى تا صبر کنى بر آنچ نخواهى. و رسول (ص) قومى را دید از انصار، گفت مؤمنانید؟
گفتند آرى، گفت نشان ایمان چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در محنت صبر و بقضاء اللَّه راضى، مصطفى (ص) گفت: مؤمنون و ربّ الکعبه.
مرد باید که بوى تاند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
لکن زهر افعى چون مستولى گردد بر جان بیچارهاى هزار خروار تریاق سود نکند، من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق، اوّل نمودن است پس دیدن، اوّل نمایش است پس روش، تا ننماید نه بینى، تا نخواند نروى، خواندنش اینست که: «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» آفریدگار زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بى نیاز از طاعت و اعمال بندگان بانعام و افضال خود، نه بسزاء شما، بل بسزاء خود مىخواند شما را که باز آیید، درگاه ما را لزوم گیرید، چون مىدانید که جز من خداوند نیست، از من آمرزش خواهید که ما را از گناه آمرزیدن باک نیست، عیب خود عرضه کنید که ما را از معیوب پذیرفتن عار نیست، بجرم رهى را گرفتن انتقام است و ما را با رهى انتقام نیست، باول بر گرفتن و بآخر بیفکندن در علم نقصانست و در علم ما نقصان نیست، کرامت ازین بزرگوارتر نباید، لطف ازین تمامتر نبود، کید دشمن بتو نماید و از وى حذر فرماید گوید: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» شیطان دشمن شما است او را دشمن دارید، فرمان وى مبرید، دعوت وى را اجابت مکنید: «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» او خود خرمن سوخته است ترا سوخته خرمن خواهد تا ترا با خود بدوزخ برد، فرمان وى مبر، فرمان خداوند خود بر، دعوت اللَّه را پاسخ کن، «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» که بآن میخواند تا ترا بیامرزد و بنوازد.
جاى دیگر گفت: «أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» همه را مىخواند لکن تا خود کرا بار دهد و مقبول حضرت بى نیازى که بود، آنها که مقبول حضرت بى نیازى آمدند، علم سعادت و روایت اقبال نخست بر درگاه سینههاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و دیوارى از عصمت بگرد روزگار ایشان درکشیدند تا صولت دعوت شیطانى راه بساحات دل ایشان نیافت، آن گه جمال بى نهایت: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» بر دل ایشان تجلّى کرد و از یک جانب عنایت شریعت او را مدد داد که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ»، و از دیگر جانب جلال حقیقت او را نواخت که: «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی» پس چه عجب باشد اگر رهى با این عنایت و رعایت مقبول حضرت الهیّت شود.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» اى و قد رقّانا من حدّ تکلف البرهان الى وجود روح البیان بکثرة ما افاض علینا من جمیل الاحسان و کفانا من مهمّات الشّان. توکل نشان یقینست و مایه ایمان و ثمره توحید و آن را دو درجه است: یکى توکّل عام مکتسبان امّت را، دیگر توکّل خاص راضیان حضرت را، توکّل عام آنست که از راه اسباب برنخیزى، کسب و تجارت و حراثت که سنّت شریعتست دست بندارى و آنکه اعتماد بر آن کسب نکنى و روزى از اسباب نبینى، بلکه از مسبّب الاسباب بینى و اعتماد جز بر فضل اللَّه نکنى و حرکات اسباب و حول و قوّت خود بداشت وى بینى، درین توکّل اسباب در میان دیدن رواست اما با اسباب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست، بهشت در میان ندیدن بى شرعى است اما با بهشت بماندن دون همّتى است، از روى شریعت اگر کسى در غارى نشیند که راه گذر خلق بر وى نبود و آنجا گیاه نبود گوید توکّل مىکنم این حرامست که وى در هلاک خویش شده و سنّت حق سبحانه و تعالى در کار اقسام و ارزاق خلق بندانسته.
آوردهاند که در بنى اسرائیل زاهدى از شهر بیرون شد، در غارى نشست که توکّل مىکنم تا روزى من بمن رسد، یک هفته بر آمد و هیچ رفقى پدید نیامد و بهلاک نزدیک گشت، وحى آمد به پیغامبر روزگار که آن زاهد را گوى: بعزّت من که تا با شهر نشوى در میان مردم من ترا روزى ندهم، پس بفرمان حق بشهر باز آمد و رفقها آغاز کرد، از هر جانبى هر کسى تقرّبى میکرد و چیزى مى آورد، در دل وى افتاد که این چه حالست؟ وحى آمد به پیغامبر که در آن روزگار بود، که او را بگوى: تو خواستى که بزهد خویش حکمت ما باطل کنى، ندانستى که من روزى بنده خویش که از دست دیگران دهم دوستر از آن دارم که از قدرت خویش، تو بندگى کن، کار خدایى و روزى گمارى بما باز گذار.
و در اخبار موسى کلیم است علیه السلام که او را علّتى پدید آمد، طبیبان گفتند داروى این علّت فلان چیزست، موسى گفت دارو نکنم تا اللَّه خود عافیت فرستد و شفا دهد، آن علّت بر وى دراز گشت، گفتند اى موسى این دارو مجرّبست اگر بکار دارى در آن شفا بود، موسى (ع) نشنید و دارو نکرد تا از حق جلّ جلاله وحى آمد که بعزّت من که تا تو دارو نخورى من شفا ندهم، موسى دارو بخورد در حال شفا آمد، موسى را چیزى در دل آمد که بار خدایا این چونست؟! وحى آمد که یا موسى تو چونى مپرس و سنّتى که ما نهادهایم اسرار آن مجوى که کس را باسرار الهیّت ما راه نیست و گفتن چون و چرا روا نیست، اینست بیان درجه اوّل در توکّل که هم اسباب بیند هم مسبّب اما داند که اسباب از مسبّب است و خلق از خالق، همه از یک اصل مىرود و فاعل یکى بیش نیست و بر دیگرى حوالت نیست و بنده تا درین مقامست در تفرقه است که در دایره جمع نیست، چون ازین درجه برگذشت توکّل راضیانست و آن حال صدّیقانست که از مسبّب و اسباب نپردازند همه یکى را بینند و یکى را شناسند، دیگران کار باو سپارند و ایشان خود را باو سپارند، دیگران ازو خواهند و ایشان خود او را خواهند، دیگران بعطا آرام گیرند و ایشان بمعطى آرام گیرند، این توکل چراغى است در دل که اینک منم، ندائیست در گوش که ایدرم نشانیست روشن که با توام.
حسین منصور حلاج، خواص را دید که در بیابان مىگشت گفت چه میکنى؟ گفت قدم خویش در توکّل درست مىکنم، گفت: افنیت عمرک فى عمران باطنک فاین الفناء فى التّوحید. و ابو بکر صدیق بیمار بود، او را گفتند طبیب را بیاریم تا ترا علاج کند، گفت طبیب مرا دید و گفت: انّى افعل ما ارید، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» این دلیلست که صبر کردن بر رنج و احتمال کردن و بدفع آن مشغول نابودن از توکّلست، همانست که جاى دیگر گفت:«وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» هر که بر رنجها صبر کند و ننالد او را هم مقام متوکّلانست هم مقام صابران و در روش دین داران دو مقام ازین عزیزتر نهاند.
ربّ العالمین متوکّلانرا مىگوید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» و صابران را مىگوید: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» و کمال شرف و فضیلت صبر را ربّ العزّه در قرآن زیادت از هفتاد جاى صبر یاد کرده و هر درجهاى که آن نیکوتر و بزرگوارتر با صبر حوالت کرده، درجهاى بزرگوارتر از امامت در راه دین نیست و با صبر حوالت کرده که: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا» مزد بى نهایت و ثواب بى شمار با صبر حوالت کرده که: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» صلوات و رحمت و هدایت کس را بهم جمع نکرد مگر صابران را، گفت: «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ». و در خبرست که صبر گنجیست از گنجهاى بهشت و اگر صبر مردى بودى، مردى کریم بودى، و عیسى (ع) را وحى آمد که اى عیسى نیابى آنچ خواهى تا صبر کنى بر آنچ نخواهى. و رسول (ص) قومى را دید از انصار، گفت مؤمنانید؟
گفتند آرى، گفت نشان ایمان چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در محنت صبر و بقضاء اللَّه راضى، مصطفى (ص) گفت: مؤمنون و ربّ الکعبه.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» هذه حکایة حال المؤمنین بعد قضاء الامر، آیت پیش وصف الحال کافران و بیگانگانست و مآل و مستقرّ ایشان و این آیت حکایت حال مؤمنانست و سرانجام کار ایشان مىگوید پس از آنک کار شمار برگزاردند و مرگ را گشتند هر کس را سزاى خویش دهند و بمستقرّ خود فرود آرند، دشمنان را بدوزخ و دوستان را ببهشت، آن گه بهشت را صفت کرد گفت: «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ».
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): انهار الجنّة تخرج من تحت تلال او من تحت جبال المسک و لو قیل لاهل الجنّة انّکم ماکثون فى الجنّة عدد کلّ حصاة فى الدّنیا سنة لحزنوا و قالوا انّا لا بدّ خارجون و لکن جعلهم اللَّه للابد و لم یجعل لهم امدا.
و عن ابى هریرة قال قال النبى (ص): یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنّة فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه فیقال: یا اهل الجنّة هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم ربّنا هذا الموت، ثمّ یقال یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین بان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال لهم هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم ربّنا هذا الموت فیأمر به فیذبح على الصّراط و یقال للفریقین جمیعا خلود فیما تجدون لا موت فیه ابدا، فذلک قوله عزّ و جل: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم و بفضل ربّهم. اذن اینجا امرست و اطلاق و این رده معتزلیان و قدریان است که ایشان معنى اذن علم مىگویند از بیم آن که در آن آیت که: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» خلاف معتقد ایشان بر ایشان لازم آید اگر بر اطلاق حمل کنند، و اگر چنانست که ایشان مىگویند که اذن بمعنى علم است درین آیت که: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» پس کسى دیگر ایشان را در بهشت مىآرد نه اللَّه و نه بفرمان اللَّه و این کفر صریحست «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» یسلّم بعضهم على بعض و یسلّم علیهم الملائکة و یسلّم علیهم الجبّار جلّ جلاله، قال اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ».
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم و العلم معلّق بمکان الاستفهام یعنى تنبّه لهذا المثل و الکلمة الطیّبة هى لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه، و قیل هى القرآن و قیل جمیع افعال المؤمن و طاعاته، و المراد بالطیّب ان یکون من الاخلاص. قال ابن عباس: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» هى شجرة فى الجنة و الجمهور على انّها النخلة.
روى عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) ذات یوم قال لاصحابه انبئونى بشجرة تشبه المسلم لا یتحات ورقها تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها، فوقع فى قلبى انّها النخلة، فقال النبى (ص) هى النّخلة، فقلت لابى لقد کان وقع فى قلبى انّها النخلة، قال فما منعک ان تکون قلته لان تکن قلته احبّ الىّ من کذا و کذا فقلت: کنت فى القوم و ابو بکر فلم تقولا شیئا فکرهت ان اقول.
و قال ابو العالیة: اتى انس بن مالک بطبق من رطب فقال لى کل فانّ هذه الشجرة الّتى قال اللَّه سبحانه فى کتابه: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ»
ثمّ قال انس اتى رسول اللَّه (ص) بقناع علیه بسر فقرأ هذه الآیة و قوله: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» اى طیبة الثمرة فترک ذکر الثّمرة لدلالة الکلام علیها، «أَصْلُها» اى اصل هذه الشجرة، «ثابِتٌ» فى الارض «وَ فَرْعُها» اعلاها و افنانها، «فِی السَّماءِ» اى عال نحو السّماء، کذلک الایمان و القرآن ثابت راسخ فى قلب المؤمن بالمعرفة و التصدیق و الاخلاص و قراءته و تسبیحه و طاعته عالیة مرتفعة الى السّماء لیس لها حجاب حتّى تنتهى الى اللَّه عزّ و جلّ لقوله تعالى: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» الآیة..
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ مثل هذا الدّین کمثل شجرة نابتة الایمان اصلها و الزّکاة فرعها و الصّیام عروقها و التأخّی فى اللَّه نباتها و حسن الخلق ورقها و الکفّ عن محارم اللَّه ثمرتها فکما لا تکمل هذه الشجرة الّا بثمرة طیّبة لا یکمل الایمان الّا بالکفّ عن محارم اللَّه.
و عن مقاتل بن حیّان عن الضحاک عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ للَّه عزّ و جلّ عمودا من نور اسفله تحت الارض السّابعة و رأسه تحت العرش فاذا قال العبد اشهد ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبده و رسوله، اهتزّ ذلک العمود، فیقول اللَّه عزّ و جل اسکن فیقول کیف اسکن و لم تغفر لقائلها، فقال النّبی (ص) اکثروا من هزوز العمود.
ربّ العالمین در این آیت مثل زد کلمه شهادت را و ایمان و طاعات بنده را.
گفت مثل مؤمن در کلمه شهادت که بر زبان دارد و ایمان و تصدیق که در میان جان دارد و پذیرفتن احکام شریعت و اتّباع سنّت که بدست دارد، راست مثل درخت خرماست که بیخ بر جاى دارد استوار و شاخ بر هوا دارد باز، همچنین بنده مؤمن ایمان و معرفت در دل وى ثابت گشته و راسخ شده بتصدیق و اخلاص و شهادت زبان و خواندن قرآن و اعمال ارکان از وى مىشود بى حجاب بر آسمان.
آن گه گفت: «تُؤْتِی أُکُلَها» اى تخرج ثمرها، «کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى کلّ سنة لانّ التمر یکون فى السنة مرّة. و قیل ستّة اشهر لانّ التّمر یبقى علیها ستّة اشهر. و قیل شهرین و هما مدة الصرام الى وقت ظهور الطّلع. و قیل کلّ ساعة لیلا و نهارا شتاء و صیفا تؤکل فى جمیع الاوقات کذلک المؤمن لا یخلو من الخیر فى الاوقات کلّها و یرتفع فى کلّ یوم و لیلة الى اللَّه عمل صالح. گفتهاند که تشبیه مؤمن بدرخت خرما از آن کرد که هیچ درخت از روى معنى شبه آدمى ندارد مگر درخت خرما، نبینى هر درختى که سر آن بر گیرند دیگر بار از اصل خود شاخ زند مگر درخت خرما که چون وى برگیرند خشک شود، صفت آدمى همین است تا سر بر جاست همه تن برجاست چون سر نماند تن نیز نماند. دیگر وجه آنست که هر درختى بى لقاح بار دهد و درخت خرما بى لقاح بار ندهد.
مصطفى (ص) گفت: «خیر المال سکة مأبورة او مهرة مأمورة»، حال آدمى همینست. سدیگر وجه آنست که درخت خرما از فضله تربت آدم (ع) آفریدهاند. مصطفى (ص) گفت: اکرموا عمّتکم، فقیل یا رسول اللَّه و من عمّتنا قال النّخلة و ذلک انّ اللَّه تعالى لمّا خلق آدم فضلت من طینه فضلة فخلق منها النخلة، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» فانّها اتمّ للبیان و اوضح للبرهان.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» یعنى الکفر، و قیل کلمة الشرک لقوله: «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ». و قیل کلّ کلمة نهى اللَّه عنها فهى خبیثة، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
روى عن النبى (ص) انّه قال انّها الحنظل.
قال ابن عباس هذه شجرة لم یخلقها اللَّه و هو مثل و معنى خبیثة کریهة المطعم مرّة المذاق ینفر عنها الطّباع، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» اى استوصلت جثّته و قلعت بتمامها لانّ عروقها قریبة من الظاهر لا تثبت زمانا بخلاف النخلة و کثیر من سایر الاشجار کذلک الکافر لیس لقوله و لا لعمله اصل یستقر على الارض و لا فرع یصعد الى السّماء.
روى عن ابى هریرة انّه قال: ذکرت الکمأة عند رسول اللَّه (ص) فقال رجل انّى لا رآها الشجرة، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» و اللَّه مالها من فرع و لا اصل، فقال (ص): لا تقل ذلک انّها من المنّ و ماءها شفاء العین و العجوة من الجنّة و هى شفاء من السم.
و روى ابو موسى الاشعرى عن النبى (ص) انّه قال مثل المؤمن الّذى یقرأ القرآن مثل الا ترجّة ریحها طیّب و طعمها طیّب و مثل المؤمن الّذى لا یقرأ القرآن مثل التمرة طعمها طیّب و لا ریح لها، و مثل الفاجر الّذى یقرأ القرآن مثل الرّیحانة طعمها مرّ و ریحها طیّب و مثل الفاجر الّذى لا یقرأ القرآن مثل الحنظلة طعمها مرّ و لا ریح لها.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» ثبّت اللَّه المؤمن بشهادة الحق على الدین الحقّ فلم یبطل ایمانه ذنب ما لم یفسد ثباته علیه، جحد او شکّ تثبیت آنست که مؤمن را بر کلمه شهادت بر زبان و ایمان و تصدیق در دل مىدارد تا اگر از وى گناهى رود آن گناه ایمان وى باطل نگرداند مگر که از وى جحود آید در توحید یا شک آرد در ایمان و تصدیق و نفع آن در دنیا و آخرت بوى مىرسد، در دنیا خون و مال وى معصوم و در آخرت بهشت باقى و سعادت جاویدى، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» این با بایمان متصلست، اى آمنوا بهذا القول الثّابت الدّائم النّفع فى الدّنیا و فى الآخرة و هو قول: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه. جمهور مفسران بر آناند که این آیت در سؤال قبر فرو آمد، آن ساعت که بنده را در خاک نهند و فریشتگان از وى سؤال کنند که: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فاذا قال العبد: اللَّه ربّى و محمد نبیّى و الاسلام دینى فقد ثبّته اللَّه عزّ و جلّ بالقول الثّابت فى الآخرة، لانّ هذا بعد وفاته و یثبت به فى الدّنیا لانّه لا یلقّنه فى الآخرة الّا ان یکون عقده فى الدنیا. و قال مقاتل انّ المؤمن اذا مات بعث اللَّه الیه ملکا یقال له دومان فیدخل قبره فیقول له: یأتیک الان ملکان اسودان فیسالانک من ربّک و من نبیّک و ما دینک فاجبهما بما کنت علیه فى حیاتک، ثمّ یخرج، فیدخل الملکان و هما منکر و نکیر اسودان ازرقان فظان غلیظان اعینهما کالبرق الخاطف و اصواتهما کالرّعد القاصف، معهما مرزبة فیقعدانه و یسألانه و لا یشعران بدخول دومان فیقول ربّى اللَّه و نبیّى محمد و دینى الاسلام، فیقولان له عشت سعیدا و متّ شهیدا، ثمّ یقولان: اللّهم ارضه کما ارضاک و یفتح له فى قبره باب من الجنّة یأتیه منها التّحف، فاذا انصرفا عنه قالا له: نم نومة العروس، فهذا هو التثبیت، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» یعنى لا یلقّنهم و ذلک انّ الکافر اذا دخل علیه الملکان، قالا له من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ قال لا ادرى، قالا له لا دریت و لا کنت عشت عصیّا و مت شقیّا، ثمّ یقولان له نم نومة المنهوس و یفتح فى قبره باب من جهنّم و یضربانه ضربة بتلک المرزبة فیشهق شهقة یسمعها کلّ حیوان الا الثّقلین و یلعنه کلّ من یسمع صوته فذلک قوله: «وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».
و عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة روح المؤمن قال: فیعاد روحه فى جسده و یأتیه ملکان فیجلسانه فى قبره فیقولان: من ربّک و ما دینک و من نبیّک و هى آخر فتنة تعرض على المؤمن فیثبته اللَّه تعالى فیقول: ربّى اللَّه و دینى الاسلام و نبیّى محمد، فینادى مناد من السماء ان صدق عبدى.
فذلک قوله: «یُثَبِّتُ اللَّهُ... الآیة» و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة فقال: یا ایّها النّاس انّ هذه الامّة تبتلى فى قبورها فاذا الانسان دفن و تفرّق عنه اصحابه جاءه ملک بیده مطراق فاقعده، فقال ما تقول فى هذا الرّجل فان کان مؤمنا، قال اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، فیقول له صدقت فیفتح له باب الى النّار فیقال له هذا منزلک کان لو کفرت بربّک، فامّا اذ آمنت به فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى الجنّة، فیرید ان ینهض له، فیقال له اسکن، ثمّ یفسح له فى قبره. و امّا الکافر او المنافق فیقال له ما تقول فى هذا الرّجل فیقول لا ادرى، فیقال له لا دریت و لا اهتدیت، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فیقال له هذا منزلک لو آمنت بربک، فامّا اذا کفرت فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى النّار، ثمّ یقمعه الملک بالمطراق قمعة یسمعه خلق اللَّه کلّهم الا الثّقلین.
قال بعض اصحابه یا رسول اللَّه ما من احد یقوم على رأسه ملک بیده مطراق الّا هیل عند ذلک؟ فقال رسول اللَّه (ص): «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ».
و فى روایة اخرى عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): اذا وضع المؤمن فى قبره اتاه ملکان فانتهزاه. فقال یهبّ کما یهبّ النّائم، قال فیقال له: من ربّک؟
فیقول: اللَّه ربّى و الاسلام دینى و محمّد نبیّى، قال فینادى مناد ان صدقت فافرشوه من الجنّة و البسوه من الجنّة فیقول: دعونى اخبر اهلى فیقال له اسکن.
و عن سعید بن المسیب عن عائشة امّ المؤمنین رضى اللَّه عنها انّها قالت یا رسول اللَّه انّى منذ حدّثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شىء، قال یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى سماع المؤمن کالاثمد فى العین و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالام الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصّداع فیقوم الیه فتغمز رأسه غمزا رقیقا و لکن یا عائشة ویل للشّاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم کضغطة البیضة على الصّخرة.
و عن البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد. فجلس و جلسنا حوله کانّ على اکتافنا فلق الصّخر و على رؤسنا الطیر فارم قلیلا و الارمام السّکوت فلمّا رفع رأسه قال: انّ المؤمن اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت علیه ملائکة من السّماء معهم کفن من الجنّة و حنوط من الجنّة فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه فقال: اخرجى ایّتها النّفس المطمئنة اخرجى الى رحمة اللَّه و رضوانه فیسلّ نفسه کما تنزل القطرة من السّماء فاذا خرجت نفسه صلّى علیه کلّ شىء بین السماء و الارض الّا الثّقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء فیفتح له السّماء الدنیا و یشیّعه مقرّبوها الى السّماء الثانیة و الثّالثة و الرّابعة و الخامسة و السّادسة و السابعة الى العرش مقرّبوا کل سماء فاذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیین، فیقول اللَّه عزّ و جل ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیر ان الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفار هما فیجلسانه، ثمّ یقولان له: یا هذا من ربّک؟ فیقول: ربّى اللَّه، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان له: ما دینک؟ فیقول الاسلام، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان. من نبیّک؟
فیقول: محمّد قال یقولان: صدقت، ثمّ یفسح له فى قبره مدّ بصره و یأتیه حسن الوجه طیّب الرّیح حسن الثّیاب، فیقول جزاک اللَّه خیرا ان کنت سریعا فى طاعة اللَّه بطیئا عن معصیة اللَّه فیقول و انت فجزاک اللَّه خیرا، و من انت قال انا عملک الصّالح، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فینظر الى مقعده و منزلته فیها حتّى تقوم السّاعة. و انّ الکافر اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت ملائکة من السّماء معهم کفن من نار و حنوط من نار فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه، ثمّ قال اخرجى ایّتها النّفس الخبیثة اخرجى الى غضب اللَّه و سخطه فیتفرّق روحه فى جسده کراهیة ان تخرج لما ترى و تعاین فیستخرجها کما یستخرج السّفود من الصّوف المبلول فاذا خرجت نفسه لعنه کلّ شىء بین السّماء و الارض الّا الثقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء الدّنیا فتغلق دونه فیقول الرب عزّ و جلّ ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلفتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیردّ الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیران الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفارهما اصواتهما کالرّعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف فیجلسانه، ثمّ یقولان یا هذا من ربّک؟ فیقول: لا ادرى، فینادى من جانب القبران لا دریت فیضربانه بمرزبة من حدید لو اجتمع علیها ما بین الخافقین لم یقلّوها فیشعل فیه قبره نارا و یضیق علیه قبره حتّى تختلف اضلاعه و یأتیه قبیح الوجه قبیح الثّباب منتن الرّیح فیقول جزاک اللَّه شرّا فو اللَّه ان کنت لبطیئا عن طاعة اللَّه سریعا الى معصیة اللَّه، فیقول: و انت فجزاک اللَّه شرّا، من انت؟ فیقول: انا عملک الخبیث، ثمّ یفتح له باب الى النّار فینظر الى مقعده فیها حتّى تقوم السّاعة.
قال اللَّه تعالى: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بلا اله الا اللَّه «وَ فِی الْآخِرَةِ» یعنى القبر بلا اله الا اللَّه اذا سئل عنها، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» عنها فلا یقولونها اذا سئلوا عنها، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» و قیل یفعل اللَّه ما یشاء لا اعتراض علیه فى تثبیت المؤمنین و اضلال الظالمین.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» هم صنادید قریش و ظلمتهم قطع اللَّه دابرهم یوم بدر. و قیل هو عام فى جمیع المشرکین و نعمة اللَّه محمّد (ص) بعثة اللَّه نعمة علیهم فکفروا و غیروا. قال الزّجاج هم اهل مکّة اسکنهم اللَّه حرمه و آتاهم نعمه و آمنهم من الخوف و جعلهم قوام بیته فبدّلوا ذلک کفرا، «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» اى بدّلوا شکر نعمة اللَّه کفرا کقوله: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» یعنى شکر رزقکم. قال ابن عباس هم متنصّرة العرب جبلة بن ایهم و اصحابه، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» الّذین اتّبعوهم، «دارَ الْبَوارِ» هى جهنم و البوار الهلاک و الاستیصال و البور الهلکى: رجل بور و رجال بور و امرأة بور و نساء بور. و عن على (ع) دار البوار بدر.
«جَهَنَّمَ» بدل من دار البوار و جهنم لا یتصرّف لانّها مؤنثة و هى معرفة، «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» اى و بئس المستقرّ جهنم.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى سمّوا اصنامهم امثالا و نظراء للَّه، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» بضم یا، قراءت کوفیانست و باین قراءت لام لام کى است یعنى کى یضلّوا النّاس عن سبیل اللَّه، و بفتح یا، قراءت باقى است و باین قراءت لام لام عاقبتست اى کانت عاقبة اتّخاذهم، الانداد: الضلال عن الصّواب، «قُلْ تَمَتَّعُوا» این امر تهدید و وعید است اى استمتعوا من الحیاة الدّنیا بشهواتکم و بعبادة الاوثان فانّها سریعة الزّوال عنکم و «مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ».
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» خصهم اللَّه بالاضافة الیه تشریفا لهم، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» المفروضة و اقامتها ادامتها بشروطها، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ» الزّکاة الواجبة و سائر ابواب البرّ و جزم یقیموا و ینفقوا على جواب الامر و المعنى مرهم بالصّلاة یقیموها و بالزّکاة ینفقوها، «سِرًّا وَ عَلانِیَةً» مصدران وقعا موقع الحال اى مسرّین و معلنین. و قیل سرّا ما یتطوّع به مخافة الرّیاء و علانیة اى ما یجب علیه لئلّا یتّهم و لیقتدى به غیره. و قیل السر، الصدقات و العلانیة النفقات، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ» اى لا فدیة للکفّار، «وَ لا خِلالٌ» اى لا مخالة، یقال خاللت فلانا خلالا و مخالّة، و الاسم الخلّة و هى الصّداقة. و قیل الخلال جمع خلّة کقلة و قلال اى لا شفاعة للکفار لانّ الخلیل یشفع للخلیل. قراءة مکى و بصرى لابیع فیه و لا خلال بالنّصب على النّفى بلا، ثمّ وحد نفسه و عدّ نعمه على خلقه.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، و قیل من جانب السّماء، و قیل من السّماء التی فیها الملائکة ینزل الى السّحاب، ثمّ ینزل من السّحاب الى الارض، «السَّماءِ» اى مطرا، «فَأَخْرَجَ بِهِ» اى بالمطر، «مِنَ الثَّمَراتِ» حمل الاشجار و غیره، «رِزْقاً لَکُمْ» معاشا و غذاء،و انتصاب رزقا على المصدر الّذى هو فى المعنى مفعول له، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» اى ذلّل لکم رکوب السّفن، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ» تجرى فیها المیاه. و قیل تسخیر هذه الاشیاء تعلیمه کیفیّة اتّخاذها.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» قال ابن عباس دؤبهما فى طاعة اللَّه اى مقیمین على طاعة اللَّه سبحانه فى الجرى لا یفتران: سئل عبد اللَّه بن انس بن مالک عن الشّمس و القمر و النجوم من اىّ شىء خلقوا، قال حدّثنى ابى عن رسول اللَّه (ص): انّهم خلقوا من نور العرش.
و عن ابى امامة قال قال رسول اللَّه (ص): و کلّ بالشّمس سبعة املاک یرمونها بالثلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته.
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): لا تسبّوا اللیل و النّهار و لا الشمس و القمر و لا الرّیاح فانّها رحمة لقوم و عذاب الآخرین، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» لتسکنوا فیه، «وَ النَّهارَ» یعنى لتبتغوا من فضله. و قیل هیّاهما لمعاشکم و یختلفان علیکم لمنافعکم فلو کان الوقت کلّه لیلا او کلّه نهارا ما کان على الارض نبات و لا حیوان کما هو کذلک حیث لا تفارقه الشّمس و حیث لا تطلع علیه الشّمس و معنى لکم فى هذه الآیة لاجلکم لیس انّها مسخرة لنا هى مسخرة للَّه سبحانه لاجلنا.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» قراءت عامّه کل ما سألتموه باضافتست مگر یعقوب که وى کل بتنوین خواند و باین قراءت ما نفى است و معنى آنست که داد شما را همه چیز که آفرید، آن گه گفت: «ما سَأَلْتُمُوهُ» آن داد شما را که هرگز نخواستید ازو که آن آفرین ما را، و بر قراءت عامّه معنى آنست که و آتاکم من کلّ الّذى سألتموه شیئا فحذف المفعول الثانى اکتفاء بدلالت الکلام على التّبعیض کقوله: «وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ» یعنى اوتیت من کلّ شىء فى زمانها شیئا و قیل هو على التّکثیر نحو قولک فلان یعلم کلّ شىء و انت تعنى بعضه و نظیره فتحنا علیهم ابواب کلّ شىء، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى ان تریدوا عدّها لا تطیقوا عدّها لکثرتها، و قیل لا تحصوها اى لا تطیقوا ذکرها و القیام بشکرها لا بالجنان و لا بالبنان و لا باللّسان، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» اى کثیر الظلم و الکفر، و لفظ الانسان جنس قصد به الکافر ها هنا خاصة کما قال عزّ و جلّ: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
فالانسان غیر المؤمن ظلوم کفّار.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): انهار الجنّة تخرج من تحت تلال او من تحت جبال المسک و لو قیل لاهل الجنّة انّکم ماکثون فى الجنّة عدد کلّ حصاة فى الدّنیا سنة لحزنوا و قالوا انّا لا بدّ خارجون و لکن جعلهم اللَّه للابد و لم یجعل لهم امدا.
و عن ابى هریرة قال قال النبى (ص): یؤتى بالموت یوم القیامة فیوقف على الصراط فیقال یا اهل الجنّة فیطلعون خائفین وجلین ان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه فیقال: یا اهل الجنّة هل تعرفون هذا؟ فیقولون: نعم ربّنا هذا الموت، ثمّ یقال یا اهل النّار فیطلعون فرحین مستبشرین بان یخرجوا من مکانهم الّذى هم فیه، فیقال لهم هل تعرفون هذا؟ فیقولون نعم ربّنا هذا الموت فیأمر به فیذبح على الصّراط و یقال للفریقین جمیعا خلود فیما تجدون لا موت فیه ابدا، فذلک قوله عزّ و جل: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم و بفضل ربّهم. اذن اینجا امرست و اطلاق و این رده معتزلیان و قدریان است که ایشان معنى اذن علم مىگویند از بیم آن که در آن آیت که: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» خلاف معتقد ایشان بر ایشان لازم آید اگر بر اطلاق حمل کنند، و اگر چنانست که ایشان مىگویند که اذن بمعنى علم است درین آیت که: «خالِدِینَ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» پس کسى دیگر ایشان را در بهشت مىآرد نه اللَّه و نه بفرمان اللَّه و این کفر صریحست «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» یسلّم بعضهم على بعض و یسلّم علیهم الملائکة و یسلّم علیهم الجبّار جلّ جلاله، قال اللَّه تعالى: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ».
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم و العلم معلّق بمکان الاستفهام یعنى تنبّه لهذا المثل و الکلمة الطیّبة هى لا اله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه، و قیل هى القرآن و قیل جمیع افعال المؤمن و طاعاته، و المراد بالطیّب ان یکون من الاخلاص. قال ابن عباس: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» هى شجرة فى الجنة و الجمهور على انّها النخلة.
روى عن ابن عمر: انّ النّبی (ص) ذات یوم قال لاصحابه انبئونى بشجرة تشبه المسلم لا یتحات ورقها تؤتى اکلها کلّ حین باذن ربّها، فوقع فى قلبى انّها النخلة، فقال النبى (ص) هى النّخلة، فقلت لابى لقد کان وقع فى قلبى انّها النخلة، قال فما منعک ان تکون قلته لان تکن قلته احبّ الىّ من کذا و کذا فقلت: کنت فى القوم و ابو بکر فلم تقولا شیئا فکرهت ان اقول.
و قال ابو العالیة: اتى انس بن مالک بطبق من رطب فقال لى کل فانّ هذه الشجرة الّتى قال اللَّه سبحانه فى کتابه: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ»
ثمّ قال انس اتى رسول اللَّه (ص) بقناع علیه بسر فقرأ هذه الآیة و قوله: «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» اى طیبة الثمرة فترک ذکر الثّمرة لدلالة الکلام علیها، «أَصْلُها» اى اصل هذه الشجرة، «ثابِتٌ» فى الارض «وَ فَرْعُها» اعلاها و افنانها، «فِی السَّماءِ» اى عال نحو السّماء، کذلک الایمان و القرآن ثابت راسخ فى قلب المؤمن بالمعرفة و التصدیق و الاخلاص و قراءته و تسبیحه و طاعته عالیة مرتفعة الى السّماء لیس لها حجاب حتّى تنتهى الى اللَّه عزّ و جلّ لقوله تعالى: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» الآیة..
و عن انس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ مثل هذا الدّین کمثل شجرة نابتة الایمان اصلها و الزّکاة فرعها و الصّیام عروقها و التأخّی فى اللَّه نباتها و حسن الخلق ورقها و الکفّ عن محارم اللَّه ثمرتها فکما لا تکمل هذه الشجرة الّا بثمرة طیّبة لا یکمل الایمان الّا بالکفّ عن محارم اللَّه.
و عن مقاتل بن حیّان عن الضحاک عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه (ص): انّ للَّه عزّ و جلّ عمودا من نور اسفله تحت الارض السّابعة و رأسه تحت العرش فاذا قال العبد اشهد ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبده و رسوله، اهتزّ ذلک العمود، فیقول اللَّه عزّ و جل اسکن فیقول کیف اسکن و لم تغفر لقائلها، فقال النّبی (ص) اکثروا من هزوز العمود.
ربّ العالمین در این آیت مثل زد کلمه شهادت را و ایمان و طاعات بنده را.
گفت مثل مؤمن در کلمه شهادت که بر زبان دارد و ایمان و تصدیق که در میان جان دارد و پذیرفتن احکام شریعت و اتّباع سنّت که بدست دارد، راست مثل درخت خرماست که بیخ بر جاى دارد استوار و شاخ بر هوا دارد باز، همچنین بنده مؤمن ایمان و معرفت در دل وى ثابت گشته و راسخ شده بتصدیق و اخلاص و شهادت زبان و خواندن قرآن و اعمال ارکان از وى مىشود بى حجاب بر آسمان.
آن گه گفت: «تُؤْتِی أُکُلَها» اى تخرج ثمرها، «کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» اى کلّ سنة لانّ التمر یکون فى السنة مرّة. و قیل ستّة اشهر لانّ التّمر یبقى علیها ستّة اشهر. و قیل شهرین و هما مدة الصرام الى وقت ظهور الطّلع. و قیل کلّ ساعة لیلا و نهارا شتاء و صیفا تؤکل فى جمیع الاوقات کذلک المؤمن لا یخلو من الخیر فى الاوقات کلّها و یرتفع فى کلّ یوم و لیلة الى اللَّه عمل صالح. گفتهاند که تشبیه مؤمن بدرخت خرما از آن کرد که هیچ درخت از روى معنى شبه آدمى ندارد مگر درخت خرما، نبینى هر درختى که سر آن بر گیرند دیگر بار از اصل خود شاخ زند مگر درخت خرما که چون وى برگیرند خشک شود، صفت آدمى همین است تا سر بر جاست همه تن برجاست چون سر نماند تن نیز نماند. دیگر وجه آنست که هر درختى بى لقاح بار دهد و درخت خرما بى لقاح بار ندهد.
مصطفى (ص) گفت: «خیر المال سکة مأبورة او مهرة مأمورة»، حال آدمى همینست. سدیگر وجه آنست که درخت خرما از فضله تربت آدم (ع) آفریدهاند. مصطفى (ص) گفت: اکرموا عمّتکم، فقیل یا رسول اللَّه و من عمّتنا قال النّخلة و ذلک انّ اللَّه تعالى لمّا خلق آدم فضلت من طینه فضلة فخلق منها النخلة، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» فانّها اتمّ للبیان و اوضح للبرهان.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» یعنى الکفر، و قیل کلمة الشرک لقوله: «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ». و قیل کلّ کلمة نهى اللَّه عنها فهى خبیثة، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».
روى عن النبى (ص) انّه قال انّها الحنظل.
قال ابن عباس هذه شجرة لم یخلقها اللَّه و هو مثل و معنى خبیثة کریهة المطعم مرّة المذاق ینفر عنها الطّباع، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» اى استوصلت جثّته و قلعت بتمامها لانّ عروقها قریبة من الظاهر لا تثبت زمانا بخلاف النخلة و کثیر من سایر الاشجار کذلک الکافر لیس لقوله و لا لعمله اصل یستقر على الارض و لا فرع یصعد الى السّماء.
روى عن ابى هریرة انّه قال: ذکرت الکمأة عند رسول اللَّه (ص) فقال رجل انّى لا رآها الشجرة، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» و اللَّه مالها من فرع و لا اصل، فقال (ص): لا تقل ذلک انّها من المنّ و ماءها شفاء العین و العجوة من الجنّة و هى شفاء من السم.
و روى ابو موسى الاشعرى عن النبى (ص) انّه قال مثل المؤمن الّذى یقرأ القرآن مثل الا ترجّة ریحها طیّب و طعمها طیّب و مثل المؤمن الّذى لا یقرأ القرآن مثل التمرة طعمها طیّب و لا ریح لها، و مثل الفاجر الّذى یقرأ القرآن مثل الرّیحانة طعمها مرّ و ریحها طیّب و مثل الفاجر الّذى لا یقرأ القرآن مثل الحنظلة طعمها مرّ و لا ریح لها.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» ثبّت اللَّه المؤمن بشهادة الحق على الدین الحقّ فلم یبطل ایمانه ذنب ما لم یفسد ثباته علیه، جحد او شکّ تثبیت آنست که مؤمن را بر کلمه شهادت بر زبان و ایمان و تصدیق در دل مىدارد تا اگر از وى گناهى رود آن گناه ایمان وى باطل نگرداند مگر که از وى جحود آید در توحید یا شک آرد در ایمان و تصدیق و نفع آن در دنیا و آخرت بوى مىرسد، در دنیا خون و مال وى معصوم و در آخرت بهشت باقى و سعادت جاویدى، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» این با بایمان متصلست، اى آمنوا بهذا القول الثّابت الدّائم النّفع فى الدّنیا و فى الآخرة و هو قول: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه. جمهور مفسران بر آناند که این آیت در سؤال قبر فرو آمد، آن ساعت که بنده را در خاک نهند و فریشتگان از وى سؤال کنند که: من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فاذا قال العبد: اللَّه ربّى و محمد نبیّى و الاسلام دینى فقد ثبّته اللَّه عزّ و جلّ بالقول الثّابت فى الآخرة، لانّ هذا بعد وفاته و یثبت به فى الدّنیا لانّه لا یلقّنه فى الآخرة الّا ان یکون عقده فى الدنیا. و قال مقاتل انّ المؤمن اذا مات بعث اللَّه الیه ملکا یقال له دومان فیدخل قبره فیقول له: یأتیک الان ملکان اسودان فیسالانک من ربّک و من نبیّک و ما دینک فاجبهما بما کنت علیه فى حیاتک، ثمّ یخرج، فیدخل الملکان و هما منکر و نکیر اسودان ازرقان فظان غلیظان اعینهما کالبرق الخاطف و اصواتهما کالرّعد القاصف، معهما مرزبة فیقعدانه و یسألانه و لا یشعران بدخول دومان فیقول ربّى اللَّه و نبیّى محمد و دینى الاسلام، فیقولان له عشت سعیدا و متّ شهیدا، ثمّ یقولان: اللّهم ارضه کما ارضاک و یفتح له فى قبره باب من الجنّة یأتیه منها التّحف، فاذا انصرفا عنه قالا له: نم نومة العروس، فهذا هو التثبیت، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» یعنى لا یلقّنهم و ذلک انّ الکافر اذا دخل علیه الملکان، قالا له من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ قال لا ادرى، قالا له لا دریت و لا کنت عشت عصیّا و مت شقیّا، ثمّ یقولان له نم نومة المنهوس و یفتح فى قبره باب من جهنّم و یضربانه ضربة بتلک المرزبة فیشهق شهقة یسمعها کلّ حیوان الا الثّقلین و یلعنه کلّ من یسمع صوته فذلک قوله: «وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».
و عن البراء بن عازب انّ رسول اللَّه (ص) ذکر قصّة روح المؤمن قال: فیعاد روحه فى جسده و یأتیه ملکان فیجلسانه فى قبره فیقولان: من ربّک و ما دینک و من نبیّک و هى آخر فتنة تعرض على المؤمن فیثبته اللَّه تعالى فیقول: ربّى اللَّه و دینى الاسلام و نبیّى محمد، فینادى مناد من السماء ان صدق عبدى.
فذلک قوله: «یُثَبِّتُ اللَّهُ... الآیة» و عن ابى سعید الخدرى قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة فقال: یا ایّها النّاس انّ هذه الامّة تبتلى فى قبورها فاذا الانسان دفن و تفرّق عنه اصحابه جاءه ملک بیده مطراق فاقعده، فقال ما تقول فى هذا الرّجل فان کان مؤمنا، قال اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، فیقول له صدقت فیفتح له باب الى النّار فیقال له هذا منزلک کان لو کفرت بربّک، فامّا اذ آمنت به فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى الجنّة، فیرید ان ینهض له، فیقال له اسکن، ثمّ یفسح له فى قبره. و امّا الکافر او المنافق فیقال له ما تقول فى هذا الرّجل فیقول لا ادرى، فیقال له لا دریت و لا اهتدیت، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فیقال له هذا منزلک لو آمنت بربک، فامّا اذا کفرت فانّ اللَّه ابدلک به هذا: ثمّ یفتح له باب الى النّار، ثمّ یقمعه الملک بالمطراق قمعة یسمعه خلق اللَّه کلّهم الا الثّقلین.
قال بعض اصحابه یا رسول اللَّه ما من احد یقوم على رأسه ملک بیده مطراق الّا هیل عند ذلک؟ فقال رسول اللَّه (ص): «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ».
و فى روایة اخرى عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): اذا وضع المؤمن فى قبره اتاه ملکان فانتهزاه. فقال یهبّ کما یهبّ النّائم، قال فیقال له: من ربّک؟
فیقول: اللَّه ربّى و الاسلام دینى و محمّد نبیّى، قال فینادى مناد ان صدقت فافرشوه من الجنّة و البسوه من الجنّة فیقول: دعونى اخبر اهلى فیقال له اسکن.
و عن سعید بن المسیب عن عائشة امّ المؤمنین رضى اللَّه عنها انّها قالت یا رسول اللَّه انّى منذ حدّثتنى بصوت منکر و نکیر و ضغطة القبر لیس ینفعنى شىء، قال یا عائشة انّ صوت منکر و نکیر فى سماع المؤمن کالاثمد فى العین و انّ ضغطة القبر على المؤمن کالام الشّفیقة یشکو الیها ابنها الصّداع فیقوم الیه فتغمز رأسه غمزا رقیقا و لکن یا عائشة ویل للشّاکین فى اللَّه کیف یضغطون فى قبورهم کضغطة البیضة على الصّخرة.
و عن البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول اللَّه (ص) فى جنازة رجل من الانصار فانتهینا الى القبر و لمّا یلحد. فجلس و جلسنا حوله کانّ على اکتافنا فلق الصّخر و على رؤسنا الطیر فارم قلیلا و الارمام السّکوت فلمّا رفع رأسه قال: انّ المؤمن اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت علیه ملائکة من السّماء معهم کفن من الجنّة و حنوط من الجنّة فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه فقال: اخرجى ایّتها النّفس المطمئنة اخرجى الى رحمة اللَّه و رضوانه فیسلّ نفسه کما تنزل القطرة من السّماء فاذا خرجت نفسه صلّى علیه کلّ شىء بین السماء و الارض الّا الثّقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء فیفتح له السّماء الدنیا و یشیّعه مقرّبوها الى السّماء الثانیة و الثّالثة و الرّابعة و الخامسة و السّادسة و السابعة الى العرش مقرّبوا کل سماء فاذا انتهى الى العرش کتب کتابه فى علیین، فیقول اللَّه عزّ و جل ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلقتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیرد الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیر ان الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفار هما فیجلسانه، ثمّ یقولان له: یا هذا من ربّک؟ فیقول: ربّى اللَّه، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان له: ما دینک؟ فیقول الاسلام، فیقولان: صدقت، ثمّ یقولان. من نبیّک؟
فیقول: محمّد قال یقولان: صدقت، ثمّ یفسح له فى قبره مدّ بصره و یأتیه حسن الوجه طیّب الرّیح حسن الثّیاب، فیقول جزاک اللَّه خیرا ان کنت سریعا فى طاعة اللَّه بطیئا عن معصیة اللَّه فیقول و انت فجزاک اللَّه خیرا، و من انت قال انا عملک الصّالح، ثمّ یفتح له باب الى الجنّة فینظر الى مقعده و منزلته فیها حتّى تقوم السّاعة. و انّ الکافر اذا کان فى قبل من الآخرة و دبر من الدّنیا و حضره الموت نزلت ملائکة من السّماء معهم کفن من نار و حنوط من نار فیجلسون منه مدّ بصره و جاء ملک الموت فجلس عند رأسه، ثمّ قال اخرجى ایّتها النّفس الخبیثة اخرجى الى غضب اللَّه و سخطه فیتفرّق روحه فى جسده کراهیة ان تخرج لما ترى و تعاین فیستخرجها کما یستخرج السّفود من الصّوف المبلول فاذا خرجت نفسه لعنه کلّ شىء بین السّماء و الارض الّا الثقلین، ثمّ یصعد به الى السّماء الدّنیا فتغلق دونه فیقول الرب عزّ و جلّ ردّوا عبدى الى مضجعه فانّى وعدتهم انّى منها خلفتهم و فیها اعیدهم و منها اخرجهم تارة اخرى، فیردّ الى مضجعه فیأتیه منکر و نکیر یثیران الارض بانیابهما و یلحفان الارض باشفارهما اصواتهما کالرّعد القاصف و ابصارهما کالبرق الخاطف فیجلسانه، ثمّ یقولان یا هذا من ربّک؟ فیقول: لا ادرى، فینادى من جانب القبران لا دریت فیضربانه بمرزبة من حدید لو اجتمع علیها ما بین الخافقین لم یقلّوها فیشعل فیه قبره نارا و یضیق علیه قبره حتّى تختلف اضلاعه و یأتیه قبیح الوجه قبیح الثّباب منتن الرّیح فیقول جزاک اللَّه شرّا فو اللَّه ان کنت لبطیئا عن طاعة اللَّه سریعا الى معصیة اللَّه، فیقول: و انت فجزاک اللَّه شرّا، من انت؟ فیقول: انا عملک الخبیث، ثمّ یفتح له باب الى النّار فینظر الى مقعده فیها حتّى تقوم السّاعة.
قال اللَّه تعالى: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بلا اله الا اللَّه «وَ فِی الْآخِرَةِ» یعنى القبر بلا اله الا اللَّه اذا سئل عنها، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» عنها فلا یقولونها اذا سئلوا عنها، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» و قیل یفعل اللَّه ما یشاء لا اعتراض علیه فى تثبیت المؤمنین و اضلال الظالمین.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» هم صنادید قریش و ظلمتهم قطع اللَّه دابرهم یوم بدر. و قیل هو عام فى جمیع المشرکین و نعمة اللَّه محمّد (ص) بعثة اللَّه نعمة علیهم فکفروا و غیروا. قال الزّجاج هم اهل مکّة اسکنهم اللَّه حرمه و آتاهم نعمه و آمنهم من الخوف و جعلهم قوام بیته فبدّلوا ذلک کفرا، «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» اى بدّلوا شکر نعمة اللَّه کفرا کقوله: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ» یعنى شکر رزقکم. قال ابن عباس هم متنصّرة العرب جبلة بن ایهم و اصحابه، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» الّذین اتّبعوهم، «دارَ الْبَوارِ» هى جهنم و البوار الهلاک و الاستیصال و البور الهلکى: رجل بور و رجال بور و امرأة بور و نساء بور. و عن على (ع) دار البوار بدر.
«جَهَنَّمَ» بدل من دار البوار و جهنم لا یتصرّف لانّها مؤنثة و هى معرفة، «یَصْلَوْنَها» اى یدخلونها و یقاسون حرّها، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» اى و بئس المستقرّ جهنم.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» اى سمّوا اصنامهم امثالا و نظراء للَّه، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» بضم یا، قراءت کوفیانست و باین قراءت لام لام کى است یعنى کى یضلّوا النّاس عن سبیل اللَّه، و بفتح یا، قراءت باقى است و باین قراءت لام لام عاقبتست اى کانت عاقبة اتّخاذهم، الانداد: الضلال عن الصّواب، «قُلْ تَمَتَّعُوا» این امر تهدید و وعید است اى استمتعوا من الحیاة الدّنیا بشهواتکم و بعبادة الاوثان فانّها سریعة الزّوال عنکم و «مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ».
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» خصهم اللَّه بالاضافة الیه تشریفا لهم، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» المفروضة و اقامتها ادامتها بشروطها، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ» الزّکاة الواجبة و سائر ابواب البرّ و جزم یقیموا و ینفقوا على جواب الامر و المعنى مرهم بالصّلاة یقیموها و بالزّکاة ینفقوها، «سِرًّا وَ عَلانِیَةً» مصدران وقعا موقع الحال اى مسرّین و معلنین. و قیل سرّا ما یتطوّع به مخافة الرّیاء و علانیة اى ما یجب علیه لئلّا یتّهم و لیقتدى به غیره. و قیل السر، الصدقات و العلانیة النفقات، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ» اى لا فدیة للکفّار، «وَ لا خِلالٌ» اى لا مخالة، یقال خاللت فلانا خلالا و مخالّة، و الاسم الخلّة و هى الصّداقة. و قیل الخلال جمع خلّة کقلة و قلال اى لا شفاعة للکفار لانّ الخلیل یشفع للخلیل. قراءة مکى و بصرى لابیع فیه و لا خلال بالنّصب على النّفى بلا، ثمّ وحد نفسه و عدّ نعمه على خلقه.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ» اى من السّحاب، و قیل من جانب السّماء، و قیل من السّماء التی فیها الملائکة ینزل الى السّحاب، ثمّ ینزل من السّحاب الى الارض، «السَّماءِ» اى مطرا، «فَأَخْرَجَ بِهِ» اى بالمطر، «مِنَ الثَّمَراتِ» حمل الاشجار و غیره، «رِزْقاً لَکُمْ» معاشا و غذاء،و انتصاب رزقا على المصدر الّذى هو فى المعنى مفعول له، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» اى ذلّل لکم رکوب السّفن، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ» تجرى فیها المیاه. و قیل تسخیر هذه الاشیاء تعلیمه کیفیّة اتّخاذها.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» قال ابن عباس دؤبهما فى طاعة اللَّه اى مقیمین على طاعة اللَّه سبحانه فى الجرى لا یفتران: سئل عبد اللَّه بن انس بن مالک عن الشّمس و القمر و النجوم من اىّ شىء خلقوا، قال حدّثنى ابى عن رسول اللَّه (ص): انّهم خلقوا من نور العرش.
و عن ابى امامة قال قال رسول اللَّه (ص): و کلّ بالشّمس سبعة املاک یرمونها بالثلج و لو لا ذلک ما اصابت شیئا الّا احرقته.
و عن جابر قال قال رسول اللَّه (ص): لا تسبّوا اللیل و النّهار و لا الشمس و القمر و لا الرّیاح فانّها رحمة لقوم و عذاب الآخرین، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ» لتسکنوا فیه، «وَ النَّهارَ» یعنى لتبتغوا من فضله. و قیل هیّاهما لمعاشکم و یختلفان علیکم لمنافعکم فلو کان الوقت کلّه لیلا او کلّه نهارا ما کان على الارض نبات و لا حیوان کما هو کذلک حیث لا تفارقه الشّمس و حیث لا تطلع علیه الشّمس و معنى لکم فى هذه الآیة لاجلکم لیس انّها مسخرة لنا هى مسخرة للَّه سبحانه لاجلنا.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» قراءت عامّه کل ما سألتموه باضافتست مگر یعقوب که وى کل بتنوین خواند و باین قراءت ما نفى است و معنى آنست که داد شما را همه چیز که آفرید، آن گه گفت: «ما سَأَلْتُمُوهُ» آن داد شما را که هرگز نخواستید ازو که آن آفرین ما را، و بر قراءت عامّه معنى آنست که و آتاکم من کلّ الّذى سألتموه شیئا فحذف المفعول الثانى اکتفاء بدلالت الکلام على التّبعیض کقوله: «وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ» یعنى اوتیت من کلّ شىء فى زمانها شیئا و قیل هو على التّکثیر نحو قولک فلان یعلم کلّ شىء و انت تعنى بعضه و نظیره فتحنا علیهم ابواب کلّ شىء، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» اى ان تریدوا عدّها لا تطیقوا عدّها لکثرتها، و قیل لا تحصوها اى لا تطیقوا ذکرها و القیام بشکرها لا بالجنان و لا بالبنان و لا باللّسان، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» اى کثیر الظلم و الکفر، و لفظ الانسان جنس قصد به الکافر ها هنا خاصة کما قال عزّ و جلّ: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
فالانسان غیر المؤمن ظلوم کفّار.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» ابن عباس گفت: این آیت در شأن عمّار فرو آمد و یاسر پدر وى و سمیّه مادر وى و صهیب و بلال و خباب و سالم، مشرکان قریش ایشان را تعذیب مىکردند تا مگر از دین اسلام باز گردند یاسر و سمیّه را بکشتند، اوّل قتیل در اسلام ایشان بودند و عمّار را در چاهى کردند و معذّب همىداشتند تا بزبان آن گفت که ایشان را خوش آمد و بظاهر با ایشان بیعت کرد اما دل وى در اسلام راست بود و بایمان آرمیده و آن بیعت را کاره، رسول خداى را (ص) گفتند که عمّار کافر شد، رسول (ص) گفت: کلّا ان عمّارا ملىء ایمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه
همگى عمّار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وى آمیخته، پس از آن عمار رسول خداى را (ص) دید و مىگریست، رسول (ص) دست مبارک بچشم وى فرو مىآورد و میگفت: ان عادوا لک فعدلهم بما قلت، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
مقاتل گفت: غلامى بود نام وى جبر مولى عامر حضرمى، این عامر او را باکراه بر کفر داشت، غلام کلمه کفر بگفت از بیم سیّد خویش اما دل وى بایمان و اسلام مطمئن بود، اللَّه تعالى در شأن وى این آیت فرستاد، پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سیّد هر دو با هم هجرت کردند، و حسن اسلامهما.
... «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» اى على التلفّظ بکلمة الکفر، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» اى قابل للایمان و ساکن الیه، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اى فتح صدره لقبول الکفر، «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ». قوله: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ» موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله: «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» و المعنى من ارتدّ عن دینه فهو مستحقّ لغضب اللَّه و عذابه، و هو عبد اللَّه بن ابى سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابة کفروا بعد ایمانهم ثمّ استثنى المکره على الکفر فقال: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و هم المستضعفون الّذین کان مشرکو قریش یعذّبونهم لیفتنوهم عن دینهم، این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلّق دارد نه بزبان، امّا زبان ترجمانست و معبّر.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا» اى ذلک الغضب و العذاب بسبب انّهم، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» آثروها علیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» این همچنانست که گفت: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» قومى را مىگوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که اللَّه تعالى راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وى کافرند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» الطّابع و الخاتم واحد و انّما یقال الطّابع لما لیس بکتابة تقرأ، «وَ سَمْعِهِمْ» اى و على سمعهم فلا یسمعون، «وَ أَبْصارِهِمْ» فلا یبصرون، اى لا یسمعون حجج اللَّه و لا یبصرونها متّعظین بها و معتبرین «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» عمّا اعدّ لهم من العذاب.
«لا جَرَمَ» من جعله اسما فهو مفتوح یعنى لا بدّ، «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ» المغبونون. و من جعله فعلا جعل لا ردّا لکلامهم ثمّ قال جرم اى وجب «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ».
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» یعنى المستضعفین الّذین کانوا بمکّة، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» اى عذّبوا و اوذوا حتّى تلفّظوا بما یرضیهم، «ثُمَّ جاهَدُوا» مع النّبی (ص)، «وَ صَبَرُوا» على الدّین و الجهاد، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد تلک الفتنة الّتى اصابتهم، «لَغَفُورٌ» یغفر لهم ما تلفّظوا به من الکفر تقیّة، «رَحِیمٌ» بهم حیث لا یعاقبهم بها. بعضى مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست: عمار یاسر و اصحاب وى، پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خداى (ص) هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند ربّ العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت، ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضاى کافران گفتند از روى تقیّه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد.
ابن عامر «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد: یکى آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم: بلال و صهیب و عمار و خباب یعنى فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایة لانفسهم، و فتنوا فعل ایشان باشد. دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنى فتنوا المؤمنین المستضعفین، اى عذّبوهم و حملوهم على الکفر اکراها مىگوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خداى (ص) را و مؤمنانرا برنج مىداشتند و مستضعفان را تعذیب مى کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند، وانگه جهاد کردند و صبر کردند: «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» خداوند تو ایشان را پس آن کردار هاى ایشان آمرزگاریست مهربان و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم، باقى قرّاء فتنوا خوانند بضمّ فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بى خلاف، اى عذّبوا و حمّلوا على الکفر و الّذین حملوهم على ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون، و قراءت اظهر فتنوا است بضمّ فا و کسر تا لهذا المعنى.
«یَوْمَ تَأْتِی» اى اذکر یوم تأتى، «کُلُّ نَفْسٍ» یعنى یوم القیامة، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» اى تحتجّ عنها روز قیامت هر کسى خود را حجّتى مىجوید و عذرى مىآرد، اهل فترت گویند که رسول (ص) ندیدیم، دیوانه گوید خبر نداشتم، طفل گوید ببلوغ نرسیدم، جلاد گوید مأمور بودم، مىخواره گوید علّت داشتم، بى نماز گوید شغل داشتم، نادان گوید ندانستم، چاکر و شاگرد گوید مستضعف بودم، عاشق گوید نشکیفتم.
قال النّبی (ص): یقول الهالک فى الفترة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى یقول الاصمّ ربّ جاء الاسلام و ما اسمع شیئا، و یقول الاحمق ربّ جاء الاسلام و الصّبیان یحذفوننى بالبعر، و یقول الهرم ربّ جاء الاسلام و ما اعقل شیئا، و یقول الّذى مات فى الفترة ربّ ما اتانى لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
و فى روایة ابى هریرة: فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها. و روى ان کعبا قال لعمر بن الخطّاب: تزفر جهنّم یوم القیامة زفرة لا یبقى ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل الّا جثا على رکبتیه یقول یا ربّ نفسى نفسى حتّى انّ ابراهیم خلیل الرّحمن لیجثوا على رکبتیه و یقول لا اسئلک الّا نفسى، ثمّ قال کعب انّ هذا لفى کتاب اللَّه فتلا: «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها». و عن ابن عباس فى هذه الآیة قال: لا تزال الخصومة بین النّاس یوم القیامة حتّى یخاصم الرّوح الجسد، فیقول الرّوح یا ربّ الرّوح منک و انت خلقته لم تکن لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها و لا عین أبصر بها، و یقول الجسد انّما خلقتنى کالخشب لیس لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها فجاء هذا کشعاع النّور فیه نطق لسانى و به ابصرت عینى و به بطشت یدى و به مشت رجلى فجدّد علیه العذاب، قال فیضرب اللَّه تعالى لهما مثلا اعمى و مقعد دخلا حائطا فیه ثمار فالاعمى لا یبصر الثّمار و المقعد لا ینالها فنادى المقعد الاعمى ایتنى ها هنا حتّى تحملنى، قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثّمر فعلیهما العذاب، «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» اى جزاء ما قدّمت من طاعة او معصیة، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فى سیّئاتهم.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» یعنى مکّة، «کانَتْ آمِنَةً» ذات امن لا یغار على اهلها، «مُطْمَئِنَّةً» قارّة باهلها لا یحتاجون الى الانتقال عنها لخوف او ضیق، «یَأْتِیها رِزْقُها» من المأکولات و غیرها، «رَغَداً» اى کثیرا واسعا بلا عناء، «مِنْ کُلِّ مَکانٍ» اى من جمیع نواحیها من الیمن و الشّام و الحبشة، هذا کقوله: «یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا»، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» اى جعلت للَّه شرکاء عبدوها معه و شکروها على نعم اللَّه الّتى انعم بها علیهم انعم جمع نعمة کشدّة و اشدّ، و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس، و قیل جمع نعم کطعم و اطعم، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» تقدیره فاذاقها اللَّه الجوع و البسها لباس الخوف، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» من تکذیب النّبیّ و اخراجه من مکّة و ذلک
انّ النّبی (ص) دعا على قریش حین افرطوا فى اذاه فقال: اللّهم اشدد وطأتک علیهم و اجعل لهم سنین کسنى یوسف فقطع اللَّه عنهم التجارات و الامطار و قحطوا سبع سنین متوالیة حتّى اکلوا من شدّة الجوع الجیف و العلهز و هو الوبر یعجن بالدّم و القراد و اوقع اللَّه فى قلوبهم رعب النّبی و المؤمنین حتّى لا یهدئوا فى بیوتهم خوفا منهم.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ» اى جاء اهل هذه القریة، «رَسُولٌ مِنْهُمْ» اى من نسبهم یعرفونه بأصله و نسبه یدعوهم الى الحقّ، «فَکَذَّبُوهُ» و لم یقبلوا ما جاء هم به من عند اللَّه، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» الى الجوع مکان الرّزق الواسع و الخوف مکان الامن و الطّمأنینة، «وَ هُمْ ظالِمُونَ» اى مشرکون. و قیل «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» یعنى قتلوا یوم بدر بالسّیف على الشّرک، ثمّ خاطب المؤمنین فقال: «فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً» الحلال الطیب ما یتناوله العبد على شریطة الاذن بشاهد الذّکر على قضیّة الادب فى ترک الشّره، و معنى الآیة وسّعنا علیکم ایّها المؤمنون ما ضیّقنا علیهم فکلوا، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و لا تشرکوا على نعمة اللَّه غیره کما فعل اولئک.
و قوله: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ» الآیة... سبق تفسیره فى سورة البقرة.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» اى لا تقولوا لوصف السنتکم الکذب و المعنى لا تقولوا لاجل الکذب و بسببه لا لغیره، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» اى یحلّون من غیر امر اللَّه و یحرّمون یعنى البحیرة و السّائبة و ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» فتقولوا انّ اللَّه حرّم هذا و اللَّه امرنا بها، ثمّ اوعد المفترین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ» لا ینجون من عذاب اللَّه. و قیل: «لا یُفْلِحُونَ» اى لا یخلدون فى الدّنیا.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» اى هو متاع قلیل لا بقاء له لانّ عمر الدّنیا قصیر، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» فى الآخرة على کذبهم على اللَّه.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» یعنى الیهود، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» اى ما بیناه لک قبل هذا فى سورة الانعام فى قوله: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» الآیة... «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» بتحریمنا ذلک علیهم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» بارتکاب المعاصى فحرّمنا ذلک علیهم عقوبة لهم على معاصیهم. قیل انّما حرّم على بنى اسرائیل من المطاعم ما حرّم لمعنیین: حرّم علیهم أشیاء عقوبة و حرّم علیهم اشیاء لانّ یعقوب حرّمها على نفسه.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» هذه مذمّة لا معذرة فانّ اللَّه تعالى لا یعصیه الّا جاهل به فى حال جهالة. قال الفراء: یعنى من عمل سوء او هو جاهل بانّه سوء فى حال فعله ثمّ تنبّه علیه، و قوله: «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» اى تابوا من معصیة اللَّه و انتهوا عنها و قاموا للَّه بفرائضه، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد الجهالة و التّوبة، «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» پارسى سوء بدى است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى شدّة، کقوله: «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» یعنى شدّة العذاب، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» یعنى شدّة الحساب دیگر وجه بمعنى عقر است پى زدن و کشتن ناقه، کقوله: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» اى بعقر سوم بمعنى زنا، کقوله: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» یعنى من زنا، «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» اى زنا، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنى زانیا. چهارم بمعنى برص: «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» اى من غیر برص. پنجم بمعنى عذاب، کقوله: «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ» یعنى اللّعنة و العذاب، و کقوله: «وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ» اى العذاب، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» یعنى عذابا. ششم بمعنى شرک: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى شرک، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى» اى الذین اشرکوا، «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» اى اشرکوا، «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ» اى الشرک. هفتم بمعنى شتم، کقوله: «وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» یعنى بالشتم «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى بالشتم. هشتم بمعنى بئس، کقوله فى الرّعد: «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،» اى بئس الدّار، نظیره: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» اى بئس الدّار. نهم بمعنى ذنب، کقوله فى النّساء: «لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» یعنى الذّنب فکلّ ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به، و فى الانعام: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً» اى ذنبا. دهم بمعنى ضرّ، کقوله: «وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ» اى الضرّ، و فى النّمل: «وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» یعنى الضرّ. یازدهم بمعنى قتل و هزیمت، کقوله فى الاحزاب: «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» یعنى القتل و الهزیمة، و فى آل عمران: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنى القتل و الهزیمة.
قوله: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً» یعنى معلما للخیر یأتم به اهل الدّنیا.
قال مجاهد: کان مؤمنا وحده و النّاس کلّهم کفار. و فى الخبر انّه کان یقول زمانئذ اللّهم انّک واحد فى السّماء و انا واحد فى الارض اعبدک. و قیل الامّة الامام یؤتم به. ابراهیم (ع) پیشواى شریعت بود و مقتداى خلیقت بود او را امّة خواند از بس که در وى خصلتهاى خیر مجتمع بود یعنى که او بجاى امّتى است، چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امّتى جمع شود در وى تنها جمع بود از این جهت او را امّت خواند. و قیل سمّى امة لانّه انفرد فى دهره بالتّوحید، کما قال (ص) فى قسّ بن ساعدة یحشر یوم القیامة امّة. و در قرآن امّتست بمعنى حین، کقوله: «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» اى بعد حین، و امّتست بمعنى دین، کقوله: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ» اى على دین، و الاصل انّه یقال للقوم یجتمعون على دین واحد: امّة فیقام الامّة مقام الدّین، و لهذا قیل للمسلمین امّة محمّد (ص) لانّهم على امر واحد، و قال تعالى: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین و شریعة، و قال: «لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین الاسلام... ثمّ قال: «قانِتاً لِلَّهِ» اى مطیعا للَّه قائما بجمیع امر اللَّه عزّ و جل. معنى قنوت طاعت است یعنى ایستاده خداى را بفرمان بردارى، و اصل قنوت در لغت قیام است یعنى ایستادن بپاى. از مصطفى (ص) پرسیدند که: اىّ الصلاة افضل؟ کدام نماز فاضلتر و نیکوتر؟ گفت: طول القنوت، اى طول القیام آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر، جاى دیگر گفت: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ» یعنى امّن هو مصلّ، نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن، و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند.
روى انّ ابن مسعود قرأ ان معاذا: «کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» فقیل غلطت انّما هو ابراهیم فاعادها ثلثا، ثم قال: انّا معاشر اصحاب رسول اللَّه کنّا نشبّهه بابراهیم، ثمّ قال: أ تدرون ما الامّة و ما القانت؟ قلنا اللَّه اعلم، فقال: الامّة الذى یعلم الخیر و القانت المطیع للَّه و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا للَّه. و فى الخبر انّ معاذ بن جبل یبعث یوم القیامة امّة، و قوله: «حَنِیفاً» اى مستقیما على طریق الحقّ.
و قیل حنف عن دین ابیه و قومه اى عدل و مال الى الاسلام الذى هو دین اللَّه، و قیل حنیفا اى حاجّا، و قیل مختتنا.
قال ابن عباس انّ ابراهیم (ع) اوّل من اضاف الضیف و اوّل من ثرّد الثرید و اوّل من لبس النّعلین و اوّل من قاتل بالسّیف و اوّل من قسم الفىء و اوّل من اختتن على رأس مائة و عشرین سنة، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة و ذلک انّه کانت وقعة بینه و بین العمالقة فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم (ع) اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامة اهل الاسلام و اختتن یومئذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اصلها یکن و انّما حذفت النّون لکثرة استعمال هذا الحرف، برّ اللَّه عزّ و جل ابرهیم من الشرک لانّ الملک کلها ادّعته.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» و هو قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ»، «اجْتَباهُ» اى اصطفاه لخلّته و اختاره لرسالته، «وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى ارشده الى دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النّصارى.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» یعنى الذّکر و الثّناء الحسن فى النّاس کلّهم و القبول فى جمیع الامم. و قیل یعنى النّبوّة و الخلّة و الکتاب و الحکمة و على الکبر الولد و الدّعاء و الثّناء فى قول هذه الامّة: اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» اى من جملة المرسلین، و قیل مع المرسلین فى الجنّة.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اى و بعد ابرهیم بالزّمن الطویل امرناک باتباع طریقته فى عبادة ربّه لیعلم اهل الادیان انّ الذى یدعو محمّد الیه الناس دین ابرهیم. و قیل امر فى هذه الآیة باتباعه فى مناسک الحجّ کما علم ابرهیم.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ» اى تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه، «عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» و هم الیهود مىگوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو، قومى بر دین راست موسى (ع) باز ایستادند بر پى ابرهیم (ع)، و قومى کیش کژ آوردند و بر ابراهیم (ع) بستند، و گفتهاند اختلاف ایشان آن بود که ربّ العزّه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت: ذروا الاعمال فى یوم الجمعة و تفرّغوا فیه لعبادتى، ایشان آن نپذیرفتند، قومى روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند، گفتند روز فراغست و اعظم الایّام آنست، و قومى روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز ربّ العزّه ابتداء آفرینش کرد و اوّل روزست که آفرید پس ربّ العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت: «جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ» یعنى که بر ایشان عقوبتست نه کرامت. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة انّ النّبی (ص) قال: کتب اللَّه الجمعة على من کان قبلنا فاختلفوا فیها و انّ اللَّه هدانا لها فالنّاس لنا تبع فللیهود غدا و للنّصارى بعد غد.
قال قتادة: اختلافهم فى السّبت انّه استحلّه بعضهم و حرّمه بعضهم، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» فیتبیّن المحقّ من المبطل.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» اى ادع یا محمّد النّاس الى الاسلام و الدّین اى محمّد خلق خداى را بر اسلام و دین حق خوان، سبیل اینجا بمعنى دین است، کقوله: «وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى غیر دین المؤمنین، «وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» اى دینا، «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» اى دینى و ملّتى، «بِالْحِکْمَةِ» یعنى بالسنّة، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» اى القرآن، حکمت اینجا سنّت مصطفى است (ص) «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» قرآنست، هر جاى کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد، این موعظت همان کتابست که جایهاى دیگر گفت. گفتهاند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهى و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنى فهم و علم چنانک لقمان را گفت: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» اى الفهم و العلم، و حکمتست بمعنى تفسیر قرآن، کقوله: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ» یعنى تفسیر القرآن و العلم بما فیه، و حکمتست بمعنى نبوّت کقوله: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوّة مع الکتاب، همانست که در سوره ص گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، و در سوره النّساء گفت: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوة.
... «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» جدال در قرآن بر دو وجه است: یکى بمعنى لجاج و ستیز، کقوله: «وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ» اى لا مراء فى الحجّ، و در سوره هود گفت: قد جادلتنا» اى ماریتنا فاکثرت مراءنا، و در سوره المؤمن گفت: «ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ» اى ما یمارى فى آیات اللَّه الّا الّذین کفروا.
دیگر وجه جدالست بمعنى خصومت، کقوله فى سورة الرّعد: «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» اى یخاصمون النّبی (ص) فى اللَّه، و در سوره هود گفت: «یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ» اى یخاصمنا، و در سوره الحجّ گفت: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى یخاصم فى اللَّه، و در سوره النحل گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى خاصمهم غیر فظّ و لا غلیظ القلب فى ذلک بل الن لهم جانبک و اعرض عن اذاهم ایّاک و قل لهم مجادلا اذا کنتم ترضون بعقولکم قطعا من الحجارة اربابا و آلهة لکم کیف لا ترضون بمثلى رسولا الیکم مفسّران گفتند این پیش از آیت قتال بوده پس بآیت قتال منسوخ شد و معنى مجادلت و اشتقاق آن و تقسیم آن بشرح در سوره النّساء رفت، و قیل معنى الآیة: ناظر هم على قدر ما یحتملون، و منه
قول النّبی (ص): «امرنا معاشر الانبیاء ان نکلم الناس على قدر عقولهم».
... «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» اى هو اعلم بالفریقین فهو یأمرک فیهما بما هو الصّلاح.
«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» العقوبة الاولى فى الآیة على المجاز و الثّانیة على الحقیقة خرجت توسعة للقرینة کقوله عزّ و جل: «فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ». و فى الخبر: من سبّ عمّارا سبّه اللَّه، «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها» و معنى الآیة: و ان جازیتم بالعقوبة فجازوا بمثل ما عوقبتم به این در قتل حمزه فرو آمد که روز احد کشته شد و کافران بر وى مثله کردند گوش و بینى وى ببریدند و شکم وى بشکافتند، هند بنت عتبه بیامد و تشفّى خویش را که حمزه برادر وى را کشته بود جگر وى بیرون کرد و بخائید، خواست که فرو برد نتوانست و بیفکند، رسول خداى را (ص) خبر کردند که هند چنین کرد! رسول (ص) گفت: «اما انها لو اکلته لم تدخل النار ابدا، حمزة اکرم على اللَّه من ان یدخل شیئا من جسده النار»
پس رسول خدا (ص) در حمزه نگرست و او را بر آن صفت دید عظیم رنجور دل و غمگین خاطر گشت گفت: «رحمة اللَّه علیک کنت وصولا للرّحم فعولا للخیرات و لو لا حزن من بعدک علیک لسرنى ان ادعک حتّى تحشر من امراج شتّى».
و روى لو لا ان تکون سنّة او یجزع النّساء لترکته حتّى یحشر من بطون السّباع و حواصل الطّیر، ثمّ قال: اما و اللَّه مع ذلک لامثلنّ بسبعین منهم مکانک
رسول خدا (ص) سوگند یاد کرد که بجاى حمزه هفتاد کس از دشمنان مثلت کند، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» رسول (ص) از سر آن ضجرت برخاست و سوگند خویش را کفّارت کرد گفت: بل نصبر یا ربّ.
در این آیت ربّ العزّه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنى که زیادت روا نیست، پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر: «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ» این ندبست و آن فرمان، اى و لئن صبرتم عن المجازاة بالمثلة لهو، اى الصّبر خیر للصّابرین اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را، این همچنانست که گفت: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت: «وَ اصْبِرْ» یا محمّد على ما اصابک من اذى فى اللَّه، «وَ ما صَبْرُکَ» ان صبرت.
«الا» بمعونة اللَّه و توفیقه، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» این را دو معنى گفتهاند: یکى و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند اللَّه یرزقون فرحین، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ» من القتل و المثلة بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیداناند بنزدیک خداى تعالى روزى خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان. معنى دیگر آنست که: لا تحزن على المشرکین فى تکذیبهم ایاک و افراطهم فى اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فى ابطال دین اللَّه اى محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمىآورند و راه فرا حق نمىبرند، دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق.
معنى اوّل بر قول ایشانست که گفتند: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» تا آخر سورت مدنى است و باقى سورت مکّى. معنى دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکّى است. ضیق بکسر ضاد اسم است و ضیق بفتح ضاد مصدر و اهل مکّه ضیق خواندهاند بکسر ضاد در همه قرآن، و گفتهاند: ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است، و گفتهاند ضیق بفتح بمعنى ضیّق است کالمیّت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق، و الضیق بالکسر المصدر، و مکر لقب بد کردنست.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى ناصر المتّقین، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» و معین الذین یقومون بحقوقه و فرائضه. قیل لهرم بن حیّان اوصنا، قال: اوصیکم بالآیات الاواخر من سورة النّحل: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» الى آخرها...
همگى عمّار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وى آمیخته، پس از آن عمار رسول خداى را (ص) دید و مىگریست، رسول (ص) دست مبارک بچشم وى فرو مىآورد و میگفت: ان عادوا لک فعدلهم بما قلت، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
مقاتل گفت: غلامى بود نام وى جبر مولى عامر حضرمى، این عامر او را باکراه بر کفر داشت، غلام کلمه کفر بگفت از بیم سیّد خویش اما دل وى بایمان و اسلام مطمئن بود، اللَّه تعالى در شأن وى این آیت فرستاد، پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سیّد هر دو با هم هجرت کردند، و حسن اسلامهما.
... «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» اى على التلفّظ بکلمة الکفر، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» اى قابل للایمان و ساکن الیه، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اى فتح صدره لقبول الکفر، «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ». قوله: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ» موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله: «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» و المعنى من ارتدّ عن دینه فهو مستحقّ لغضب اللَّه و عذابه، و هو عبد اللَّه بن ابى سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابة کفروا بعد ایمانهم ثمّ استثنى المکره على الکفر فقال: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و هم المستضعفون الّذین کان مشرکو قریش یعذّبونهم لیفتنوهم عن دینهم، این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلّق دارد نه بزبان، امّا زبان ترجمانست و معبّر.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا» اى ذلک الغضب و العذاب بسبب انّهم، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» آثروها علیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» این همچنانست که گفت: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» قومى را مىگوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که اللَّه تعالى راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وى کافرند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» الطّابع و الخاتم واحد و انّما یقال الطّابع لما لیس بکتابة تقرأ، «وَ سَمْعِهِمْ» اى و على سمعهم فلا یسمعون، «وَ أَبْصارِهِمْ» فلا یبصرون، اى لا یسمعون حجج اللَّه و لا یبصرونها متّعظین بها و معتبرین «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» عمّا اعدّ لهم من العذاب.
«لا جَرَمَ» من جعله اسما فهو مفتوح یعنى لا بدّ، «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ» المغبونون. و من جعله فعلا جعل لا ردّا لکلامهم ثمّ قال جرم اى وجب «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ».
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» یعنى المستضعفین الّذین کانوا بمکّة، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» اى عذّبوا و اوذوا حتّى تلفّظوا بما یرضیهم، «ثُمَّ جاهَدُوا» مع النّبی (ص)، «وَ صَبَرُوا» على الدّین و الجهاد، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد تلک الفتنة الّتى اصابتهم، «لَغَفُورٌ» یغفر لهم ما تلفّظوا به من الکفر تقیّة، «رَحِیمٌ» بهم حیث لا یعاقبهم بها. بعضى مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست: عمار یاسر و اصحاب وى، پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خداى (ص) هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند ربّ العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت، ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضاى کافران گفتند از روى تقیّه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد.
ابن عامر «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد: یکى آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم: بلال و صهیب و عمار و خباب یعنى فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایة لانفسهم، و فتنوا فعل ایشان باشد. دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنى فتنوا المؤمنین المستضعفین، اى عذّبوهم و حملوهم على الکفر اکراها مىگوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خداى (ص) را و مؤمنانرا برنج مىداشتند و مستضعفان را تعذیب مى کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند، وانگه جهاد کردند و صبر کردند: «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» خداوند تو ایشان را پس آن کردار هاى ایشان آمرزگاریست مهربان و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم، باقى قرّاء فتنوا خوانند بضمّ فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بى خلاف، اى عذّبوا و حمّلوا على الکفر و الّذین حملوهم على ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون، و قراءت اظهر فتنوا است بضمّ فا و کسر تا لهذا المعنى.
«یَوْمَ تَأْتِی» اى اذکر یوم تأتى، «کُلُّ نَفْسٍ» یعنى یوم القیامة، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» اى تحتجّ عنها روز قیامت هر کسى خود را حجّتى مىجوید و عذرى مىآرد، اهل فترت گویند که رسول (ص) ندیدیم، دیوانه گوید خبر نداشتم، طفل گوید ببلوغ نرسیدم، جلاد گوید مأمور بودم، مىخواره گوید علّت داشتم، بى نماز گوید شغل داشتم، نادان گوید ندانستم، چاکر و شاگرد گوید مستضعف بودم، عاشق گوید نشکیفتم.
قال النّبی (ص): یقول الهالک فى الفترة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى یقول الاصمّ ربّ جاء الاسلام و ما اسمع شیئا، و یقول الاحمق ربّ جاء الاسلام و الصّبیان یحذفوننى بالبعر، و یقول الهرم ربّ جاء الاسلام و ما اعقل شیئا، و یقول الّذى مات فى الفترة ربّ ما اتانى لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
و فى روایة ابى هریرة: فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها. و روى ان کعبا قال لعمر بن الخطّاب: تزفر جهنّم یوم القیامة زفرة لا یبقى ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل الّا جثا على رکبتیه یقول یا ربّ نفسى نفسى حتّى انّ ابراهیم خلیل الرّحمن لیجثوا على رکبتیه و یقول لا اسئلک الّا نفسى، ثمّ قال کعب انّ هذا لفى کتاب اللَّه فتلا: «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها». و عن ابن عباس فى هذه الآیة قال: لا تزال الخصومة بین النّاس یوم القیامة حتّى یخاصم الرّوح الجسد، فیقول الرّوح یا ربّ الرّوح منک و انت خلقته لم تکن لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها و لا عین أبصر بها، و یقول الجسد انّما خلقتنى کالخشب لیس لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها فجاء هذا کشعاع النّور فیه نطق لسانى و به ابصرت عینى و به بطشت یدى و به مشت رجلى فجدّد علیه العذاب، قال فیضرب اللَّه تعالى لهما مثلا اعمى و مقعد دخلا حائطا فیه ثمار فالاعمى لا یبصر الثّمار و المقعد لا ینالها فنادى المقعد الاعمى ایتنى ها هنا حتّى تحملنى، قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثّمر فعلیهما العذاب، «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» اى جزاء ما قدّمت من طاعة او معصیة، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فى سیّئاتهم.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» یعنى مکّة، «کانَتْ آمِنَةً» ذات امن لا یغار على اهلها، «مُطْمَئِنَّةً» قارّة باهلها لا یحتاجون الى الانتقال عنها لخوف او ضیق، «یَأْتِیها رِزْقُها» من المأکولات و غیرها، «رَغَداً» اى کثیرا واسعا بلا عناء، «مِنْ کُلِّ مَکانٍ» اى من جمیع نواحیها من الیمن و الشّام و الحبشة، هذا کقوله: «یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا»، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» اى جعلت للَّه شرکاء عبدوها معه و شکروها على نعم اللَّه الّتى انعم بها علیهم انعم جمع نعمة کشدّة و اشدّ، و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس، و قیل جمع نعم کطعم و اطعم، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» تقدیره فاذاقها اللَّه الجوع و البسها لباس الخوف، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» من تکذیب النّبیّ و اخراجه من مکّة و ذلک
انّ النّبی (ص) دعا على قریش حین افرطوا فى اذاه فقال: اللّهم اشدد وطأتک علیهم و اجعل لهم سنین کسنى یوسف فقطع اللَّه عنهم التجارات و الامطار و قحطوا سبع سنین متوالیة حتّى اکلوا من شدّة الجوع الجیف و العلهز و هو الوبر یعجن بالدّم و القراد و اوقع اللَّه فى قلوبهم رعب النّبی و المؤمنین حتّى لا یهدئوا فى بیوتهم خوفا منهم.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ» اى جاء اهل هذه القریة، «رَسُولٌ مِنْهُمْ» اى من نسبهم یعرفونه بأصله و نسبه یدعوهم الى الحقّ، «فَکَذَّبُوهُ» و لم یقبلوا ما جاء هم به من عند اللَّه، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» الى الجوع مکان الرّزق الواسع و الخوف مکان الامن و الطّمأنینة، «وَ هُمْ ظالِمُونَ» اى مشرکون. و قیل «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» یعنى قتلوا یوم بدر بالسّیف على الشّرک، ثمّ خاطب المؤمنین فقال: «فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً» الحلال الطیب ما یتناوله العبد على شریطة الاذن بشاهد الذّکر على قضیّة الادب فى ترک الشّره، و معنى الآیة وسّعنا علیکم ایّها المؤمنون ما ضیّقنا علیهم فکلوا، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و لا تشرکوا على نعمة اللَّه غیره کما فعل اولئک.
و قوله: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ» الآیة... سبق تفسیره فى سورة البقرة.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» اى لا تقولوا لوصف السنتکم الکذب و المعنى لا تقولوا لاجل الکذب و بسببه لا لغیره، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» اى یحلّون من غیر امر اللَّه و یحرّمون یعنى البحیرة و السّائبة و ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» فتقولوا انّ اللَّه حرّم هذا و اللَّه امرنا بها، ثمّ اوعد المفترین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ» لا ینجون من عذاب اللَّه. و قیل: «لا یُفْلِحُونَ» اى لا یخلدون فى الدّنیا.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» اى هو متاع قلیل لا بقاء له لانّ عمر الدّنیا قصیر، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» فى الآخرة على کذبهم على اللَّه.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» یعنى الیهود، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» اى ما بیناه لک قبل هذا فى سورة الانعام فى قوله: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» الآیة... «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» بتحریمنا ذلک علیهم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» بارتکاب المعاصى فحرّمنا ذلک علیهم عقوبة لهم على معاصیهم. قیل انّما حرّم على بنى اسرائیل من المطاعم ما حرّم لمعنیین: حرّم علیهم أشیاء عقوبة و حرّم علیهم اشیاء لانّ یعقوب حرّمها على نفسه.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» هذه مذمّة لا معذرة فانّ اللَّه تعالى لا یعصیه الّا جاهل به فى حال جهالة. قال الفراء: یعنى من عمل سوء او هو جاهل بانّه سوء فى حال فعله ثمّ تنبّه علیه، و قوله: «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» اى تابوا من معصیة اللَّه و انتهوا عنها و قاموا للَّه بفرائضه، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد الجهالة و التّوبة، «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» پارسى سوء بدى است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى شدّة، کقوله: «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» یعنى شدّة العذاب، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» یعنى شدّة الحساب دیگر وجه بمعنى عقر است پى زدن و کشتن ناقه، کقوله: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» اى بعقر سوم بمعنى زنا، کقوله: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» یعنى من زنا، «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» اى زنا، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنى زانیا. چهارم بمعنى برص: «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» اى من غیر برص. پنجم بمعنى عذاب، کقوله: «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ» یعنى اللّعنة و العذاب، و کقوله: «وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ» اى العذاب، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» یعنى عذابا. ششم بمعنى شرک: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى شرک، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى» اى الذین اشرکوا، «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» اى اشرکوا، «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ» اى الشرک. هفتم بمعنى شتم، کقوله: «وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» یعنى بالشتم «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى بالشتم. هشتم بمعنى بئس، کقوله فى الرّعد: «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،» اى بئس الدّار، نظیره: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» اى بئس الدّار. نهم بمعنى ذنب، کقوله فى النّساء: «لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» یعنى الذّنب فکلّ ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به، و فى الانعام: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً» اى ذنبا. دهم بمعنى ضرّ، کقوله: «وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ» اى الضرّ، و فى النّمل: «وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» یعنى الضرّ. یازدهم بمعنى قتل و هزیمت، کقوله فى الاحزاب: «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» یعنى القتل و الهزیمة، و فى آل عمران: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنى القتل و الهزیمة.
قوله: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً» یعنى معلما للخیر یأتم به اهل الدّنیا.
قال مجاهد: کان مؤمنا وحده و النّاس کلّهم کفار. و فى الخبر انّه کان یقول زمانئذ اللّهم انّک واحد فى السّماء و انا واحد فى الارض اعبدک. و قیل الامّة الامام یؤتم به. ابراهیم (ع) پیشواى شریعت بود و مقتداى خلیقت بود او را امّة خواند از بس که در وى خصلتهاى خیر مجتمع بود یعنى که او بجاى امّتى است، چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امّتى جمع شود در وى تنها جمع بود از این جهت او را امّت خواند. و قیل سمّى امة لانّه انفرد فى دهره بالتّوحید، کما قال (ص) فى قسّ بن ساعدة یحشر یوم القیامة امّة. و در قرآن امّتست بمعنى حین، کقوله: «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» اى بعد حین، و امّتست بمعنى دین، کقوله: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ» اى على دین، و الاصل انّه یقال للقوم یجتمعون على دین واحد: امّة فیقام الامّة مقام الدّین، و لهذا قیل للمسلمین امّة محمّد (ص) لانّهم على امر واحد، و قال تعالى: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین و شریعة، و قال: «لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین الاسلام... ثمّ قال: «قانِتاً لِلَّهِ» اى مطیعا للَّه قائما بجمیع امر اللَّه عزّ و جل. معنى قنوت طاعت است یعنى ایستاده خداى را بفرمان بردارى، و اصل قنوت در لغت قیام است یعنى ایستادن بپاى. از مصطفى (ص) پرسیدند که: اىّ الصلاة افضل؟ کدام نماز فاضلتر و نیکوتر؟ گفت: طول القنوت، اى طول القیام آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر، جاى دیگر گفت: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ» یعنى امّن هو مصلّ، نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن، و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند.
روى انّ ابن مسعود قرأ ان معاذا: «کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» فقیل غلطت انّما هو ابراهیم فاعادها ثلثا، ثم قال: انّا معاشر اصحاب رسول اللَّه کنّا نشبّهه بابراهیم، ثمّ قال: أ تدرون ما الامّة و ما القانت؟ قلنا اللَّه اعلم، فقال: الامّة الذى یعلم الخیر و القانت المطیع للَّه و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا للَّه. و فى الخبر انّ معاذ بن جبل یبعث یوم القیامة امّة، و قوله: «حَنِیفاً» اى مستقیما على طریق الحقّ.
و قیل حنف عن دین ابیه و قومه اى عدل و مال الى الاسلام الذى هو دین اللَّه، و قیل حنیفا اى حاجّا، و قیل مختتنا.
قال ابن عباس انّ ابراهیم (ع) اوّل من اضاف الضیف و اوّل من ثرّد الثرید و اوّل من لبس النّعلین و اوّل من قاتل بالسّیف و اوّل من قسم الفىء و اوّل من اختتن على رأس مائة و عشرین سنة، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة و ذلک انّه کانت وقعة بینه و بین العمالقة فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم (ع) اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامة اهل الاسلام و اختتن یومئذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اصلها یکن و انّما حذفت النّون لکثرة استعمال هذا الحرف، برّ اللَّه عزّ و جل ابرهیم من الشرک لانّ الملک کلها ادّعته.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» و هو قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ»، «اجْتَباهُ» اى اصطفاه لخلّته و اختاره لرسالته، «وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى ارشده الى دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النّصارى.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» یعنى الذّکر و الثّناء الحسن فى النّاس کلّهم و القبول فى جمیع الامم. و قیل یعنى النّبوّة و الخلّة و الکتاب و الحکمة و على الکبر الولد و الدّعاء و الثّناء فى قول هذه الامّة: اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» اى من جملة المرسلین، و قیل مع المرسلین فى الجنّة.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اى و بعد ابرهیم بالزّمن الطویل امرناک باتباع طریقته فى عبادة ربّه لیعلم اهل الادیان انّ الذى یدعو محمّد الیه الناس دین ابرهیم. و قیل امر فى هذه الآیة باتباعه فى مناسک الحجّ کما علم ابرهیم.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ» اى تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه، «عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» و هم الیهود مىگوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو، قومى بر دین راست موسى (ع) باز ایستادند بر پى ابرهیم (ع)، و قومى کیش کژ آوردند و بر ابراهیم (ع) بستند، و گفتهاند اختلاف ایشان آن بود که ربّ العزّه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت: ذروا الاعمال فى یوم الجمعة و تفرّغوا فیه لعبادتى، ایشان آن نپذیرفتند، قومى روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند، گفتند روز فراغست و اعظم الایّام آنست، و قومى روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز ربّ العزّه ابتداء آفرینش کرد و اوّل روزست که آفرید پس ربّ العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت: «جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ» یعنى که بر ایشان عقوبتست نه کرامت. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة انّ النّبی (ص) قال: کتب اللَّه الجمعة على من کان قبلنا فاختلفوا فیها و انّ اللَّه هدانا لها فالنّاس لنا تبع فللیهود غدا و للنّصارى بعد غد.
قال قتادة: اختلافهم فى السّبت انّه استحلّه بعضهم و حرّمه بعضهم، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» فیتبیّن المحقّ من المبطل.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» اى ادع یا محمّد النّاس الى الاسلام و الدّین اى محمّد خلق خداى را بر اسلام و دین حق خوان، سبیل اینجا بمعنى دین است، کقوله: «وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى غیر دین المؤمنین، «وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» اى دینا، «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» اى دینى و ملّتى، «بِالْحِکْمَةِ» یعنى بالسنّة، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» اى القرآن، حکمت اینجا سنّت مصطفى است (ص) «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» قرآنست، هر جاى کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد، این موعظت همان کتابست که جایهاى دیگر گفت. گفتهاند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهى و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنى فهم و علم چنانک لقمان را گفت: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» اى الفهم و العلم، و حکمتست بمعنى تفسیر قرآن، کقوله: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ» یعنى تفسیر القرآن و العلم بما فیه، و حکمتست بمعنى نبوّت کقوله: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوّة مع الکتاب، همانست که در سوره ص گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، و در سوره النّساء گفت: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوة.
... «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» جدال در قرآن بر دو وجه است: یکى بمعنى لجاج و ستیز، کقوله: «وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ» اى لا مراء فى الحجّ، و در سوره هود گفت: قد جادلتنا» اى ماریتنا فاکثرت مراءنا، و در سوره المؤمن گفت: «ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ» اى ما یمارى فى آیات اللَّه الّا الّذین کفروا.
دیگر وجه جدالست بمعنى خصومت، کقوله فى سورة الرّعد: «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» اى یخاصمون النّبی (ص) فى اللَّه، و در سوره هود گفت: «یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ» اى یخاصمنا، و در سوره الحجّ گفت: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى یخاصم فى اللَّه، و در سوره النحل گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى خاصمهم غیر فظّ و لا غلیظ القلب فى ذلک بل الن لهم جانبک و اعرض عن اذاهم ایّاک و قل لهم مجادلا اذا کنتم ترضون بعقولکم قطعا من الحجارة اربابا و آلهة لکم کیف لا ترضون بمثلى رسولا الیکم مفسّران گفتند این پیش از آیت قتال بوده پس بآیت قتال منسوخ شد و معنى مجادلت و اشتقاق آن و تقسیم آن بشرح در سوره النّساء رفت، و قیل معنى الآیة: ناظر هم على قدر ما یحتملون، و منه
قول النّبی (ص): «امرنا معاشر الانبیاء ان نکلم الناس على قدر عقولهم».
... «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» اى هو اعلم بالفریقین فهو یأمرک فیهما بما هو الصّلاح.
«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» العقوبة الاولى فى الآیة على المجاز و الثّانیة على الحقیقة خرجت توسعة للقرینة کقوله عزّ و جل: «فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ». و فى الخبر: من سبّ عمّارا سبّه اللَّه، «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها» و معنى الآیة: و ان جازیتم بالعقوبة فجازوا بمثل ما عوقبتم به این در قتل حمزه فرو آمد که روز احد کشته شد و کافران بر وى مثله کردند گوش و بینى وى ببریدند و شکم وى بشکافتند، هند بنت عتبه بیامد و تشفّى خویش را که حمزه برادر وى را کشته بود جگر وى بیرون کرد و بخائید، خواست که فرو برد نتوانست و بیفکند، رسول خداى را (ص) خبر کردند که هند چنین کرد! رسول (ص) گفت: «اما انها لو اکلته لم تدخل النار ابدا، حمزة اکرم على اللَّه من ان یدخل شیئا من جسده النار»
پس رسول خدا (ص) در حمزه نگرست و او را بر آن صفت دید عظیم رنجور دل و غمگین خاطر گشت گفت: «رحمة اللَّه علیک کنت وصولا للرّحم فعولا للخیرات و لو لا حزن من بعدک علیک لسرنى ان ادعک حتّى تحشر من امراج شتّى».
و روى لو لا ان تکون سنّة او یجزع النّساء لترکته حتّى یحشر من بطون السّباع و حواصل الطّیر، ثمّ قال: اما و اللَّه مع ذلک لامثلنّ بسبعین منهم مکانک
رسول خدا (ص) سوگند یاد کرد که بجاى حمزه هفتاد کس از دشمنان مثلت کند، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» رسول (ص) از سر آن ضجرت برخاست و سوگند خویش را کفّارت کرد گفت: بل نصبر یا ربّ.
در این آیت ربّ العزّه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنى که زیادت روا نیست، پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر: «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ» این ندبست و آن فرمان، اى و لئن صبرتم عن المجازاة بالمثلة لهو، اى الصّبر خیر للصّابرین اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را، این همچنانست که گفت: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت: «وَ اصْبِرْ» یا محمّد على ما اصابک من اذى فى اللَّه، «وَ ما صَبْرُکَ» ان صبرت.
«الا» بمعونة اللَّه و توفیقه، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» این را دو معنى گفتهاند: یکى و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند اللَّه یرزقون فرحین، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ» من القتل و المثلة بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیداناند بنزدیک خداى تعالى روزى خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان. معنى دیگر آنست که: لا تحزن على المشرکین فى تکذیبهم ایاک و افراطهم فى اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فى ابطال دین اللَّه اى محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمىآورند و راه فرا حق نمىبرند، دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق.
معنى اوّل بر قول ایشانست که گفتند: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» تا آخر سورت مدنى است و باقى سورت مکّى. معنى دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکّى است. ضیق بکسر ضاد اسم است و ضیق بفتح ضاد مصدر و اهل مکّه ضیق خواندهاند بکسر ضاد در همه قرآن، و گفتهاند: ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است، و گفتهاند ضیق بفتح بمعنى ضیّق است کالمیّت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق، و الضیق بالکسر المصدر، و مکر لقب بد کردنست.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى ناصر المتّقین، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» و معین الذین یقومون بحقوقه و فرائضه. قیل لهرم بن حیّان اوصنا، قال: اوصیکم بالآیات الاواخر من سورة النّحل: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» الى آخرها...
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» هر مردمى را در گردن او کردیم بخت او که از و چه آید و باو چه رسد از کرد او، «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و بیرون آریم او را روز رستاخیز، «کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً (۱۳)» نامهاى که در دست او دهند و بر وى آرند گشاده.
«اقْرَأْ کِتابَکَ» نامه خویش بر خوان، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً (۱۴)» امروز تن تو بر تو داورى تمامست.
«مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ» هر که بر راه راست رود خود را رود، «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها» و هر که در گمراهى رود خود را رود و زیان بر خود آرد، «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» و هیچ بارکش بار بد کس نکشد، «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ» و ما هرگز عذاب کننده کس نبودیم، «حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا (۱۵)» تا پیش رسولى نفرستادیم.
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً» و هر گاه که خواهیم که شهرى را و قومى را هلاک کنیم، «أَمَرْنا مُتْرَفِیها» بیشتر ایشان را انبوه کنیم و توان دهیم و نعمت، «فَفَسَقُوا فِیها» تا در بطر و نخوت فاسق شوند، «فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ» و عذاب بر ایشان واجب گردد «فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً (۱۶)» و بر کنیم ایشان را از دیار و وطن و هلاک کنیم.
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ» و چند هلاک کردیم و تباه گروه گروه از جهانداران از پس نوح، «وَ کَفى بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۱۷)» و بسنده است خداوند تو بدیدن جرمهاى بندگان خویش «مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ» هر که این گیتى شتابنده را و این جهان پیشین را مىخواهد و میجوید، «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» فرا شتابیم او را در آنچ خواهیم، «لِمَنْ نُرِیدُ» او را که خواهیم، «ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها» آن گه دوزخ او را سرانجام کنیم تا رسد بآتش، «مَذْمُوماً مَدْحُوراً (۱۸)» نکوهیده، رانده.
«وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ» و هر که آخرت میخواهد و سراى پسین، «وَ سَعى لَها سَعْیَها» و آن را کار آن کند، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و گرویده بود خداى را تعالى بیکتایى شناسا، «فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً (۱۹)» ایشان آنند که کار که کردند آن از ایشان پسندیده آید و پاداش داده.
«کُلًّا نُمِدُّ» همه را عطا فرا عطا مىپیوندیم، «هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ» هم اینان را که آشنااند و هم ایشان را که بیگانهاند، «مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ» از عطاء خداوند تو، «وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً (۲۰)» و عطاء خداوند تو از هیچکس باز گرفته نیست و باز داشته نیست
«انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» در شگفت نگر که چون فضل دادیم ایشان را بر یکدیگر، «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ» و سراى آن جهانى مه در کما بیشى، «وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا (۲۱)» و مه در افزونى دادن بر یکدیگر.
«لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» باللَّه خدایى دیگر مگیر و مدان، «فَتَقْعُدَ» که بنشینى و بمانى، «مَذْمُوماً مَخْذُولًا (۲۲)» نکوهیده و فرو گذاشته.
«اقْرَأْ کِتابَکَ» نامه خویش بر خوان، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً (۱۴)» امروز تن تو بر تو داورى تمامست.
«مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ» هر که بر راه راست رود خود را رود، «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها» و هر که در گمراهى رود خود را رود و زیان بر خود آرد، «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» و هیچ بارکش بار بد کس نکشد، «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ» و ما هرگز عذاب کننده کس نبودیم، «حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا (۱۵)» تا پیش رسولى نفرستادیم.
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً» و هر گاه که خواهیم که شهرى را و قومى را هلاک کنیم، «أَمَرْنا مُتْرَفِیها» بیشتر ایشان را انبوه کنیم و توان دهیم و نعمت، «فَفَسَقُوا فِیها» تا در بطر و نخوت فاسق شوند، «فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ» و عذاب بر ایشان واجب گردد «فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً (۱۶)» و بر کنیم ایشان را از دیار و وطن و هلاک کنیم.
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ» و چند هلاک کردیم و تباه گروه گروه از جهانداران از پس نوح، «وَ کَفى بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (۱۷)» و بسنده است خداوند تو بدیدن جرمهاى بندگان خویش «مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ» هر که این گیتى شتابنده را و این جهان پیشین را مىخواهد و میجوید، «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» فرا شتابیم او را در آنچ خواهیم، «لِمَنْ نُرِیدُ» او را که خواهیم، «ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها» آن گه دوزخ او را سرانجام کنیم تا رسد بآتش، «مَذْمُوماً مَدْحُوراً (۱۸)» نکوهیده، رانده.
«وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ» و هر که آخرت میخواهد و سراى پسین، «وَ سَعى لَها سَعْیَها» و آن را کار آن کند، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» و گرویده بود خداى را تعالى بیکتایى شناسا، «فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً (۱۹)» ایشان آنند که کار که کردند آن از ایشان پسندیده آید و پاداش داده.
«کُلًّا نُمِدُّ» همه را عطا فرا عطا مىپیوندیم، «هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ» هم اینان را که آشنااند و هم ایشان را که بیگانهاند، «مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ» از عطاء خداوند تو، «وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً (۲۰)» و عطاء خداوند تو از هیچکس باز گرفته نیست و باز داشته نیست
«انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» در شگفت نگر که چون فضل دادیم ایشان را بر یکدیگر، «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ» و سراى آن جهانى مه در کما بیشى، «وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا (۲۱)» و مه در افزونى دادن بر یکدیگر.
«لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» باللَّه خدایى دیگر مگیر و مدان، «فَتَقْعُدَ» که بنشینى و بمانى، «مَذْمُوماً مَخْذُولًا (۲۲)» نکوهیده و فرو گذاشته.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» یاد کن آن روز که کوهها را در رفتن آریم، «وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً» و اندرون زمین بینى بر روى زمین آمده، «وَ حَشَرْناهُمْ» و فراهم آریم ایشان را، «فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (۴۷)» و پس نگذاریم که از ایشان در زیر زمین کس ماند.
«عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ» و عرض کنند ایشان را بر خداوند تو، «ًّا» صفها بر کشیده، «َدْ جِئْتُمُونا» و گویند ایشان را آمدید بما، «ا خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» چنان که شما را آفریدیم روز پیشین، «ْ زَعَمْتُمْ» بلکه چنین میگفتید بپنداشت، «َّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً (۴۸)» که ما شما را روز وعده ننهادهایم.
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» و نامه در دست خواننده نهند، «فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ» کافران را بینى ترسان و لرزان، «مِمَّا فِیهِ» از آنچ در آن روز است و از آنچ در آن نامه است، «وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا» و گویند اى واى بر ما، نفرینا بر ما، «ما لِهذَا الْکِتابِ» چیست این نامه را، چه حالست این نامه؟ «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» فرو نمیگذارد این نامه از کرد ما نه خرد و نه بزرگ، «إِلَّا أَحْصاها» مگر که همه را در شمار آورده، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» و هر چه کردند همه در پیش خود یابند، «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً (۴۹)» و ستم نکند خداوند تو بر کس.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» فریشتگان را گفتیم سجود کنید آدم را، «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند مگر ابلیس، «کانَ مِنَ الْجِنِّ» وى از جن بود در خلقت، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» از فرمان بردارى خداوند خویش بیرون شد، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» او را و نژاد او را بخدایان و یاران مىگیرید فرود از من؟ «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» و ایشان شما را دشمنانند، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا (۵۰)» بد بدلى است ستمکاران را ابلیس از خداوند ایشان.
«ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» حاضر نکردم من ایشان را که آسمان را مىآفریدم و نه آن گه که زمین مىآفریدم، «وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» و نه آن گه که ایشان را مىآفریدم، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً (۵۱)» و هرگز بیراه کنندگان را یار گیرنده نبودم.
«وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا» و آن روز که گوید آواز دهید و خوانید «شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» این انبازان من که میگفتید بدروغ، «فَدَعَوْهُمْ» خوانند آن انبازان را، «فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ» و ایشان را پاسخ نکنند و بکار نیایند، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً (۵۲)» و میان ایشان کارى پدید آید که در سر آن شوند.
«وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» و کافران آتش بینند، «فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» و بدانند که در افتادند در آن و شدنىاند بآن، «وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (۵۳)» و از آن باز گردانیدن روى را جاى نیابند.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» از روى بر وى گردانیدیم درین قرآن مردمان را از هر گونهاى، «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا (۵۴)» و آدمى پیچنده تر همه چیزست و ستیهنده تر.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» باز نداشت مردمان را که بگرویدندى، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» آن گه که بایشان آمد پیغام و رساننده، «وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ» و از کفر توبه کردندى، «إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» مگر تا بایشان آید هم چنان راست که بکافران پیشینیان آمد از مثلات و عبر، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا (۵۵)» یا عذاب بایشان آید برابر و رویاروى آشکارا.
«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ» و نفرستیم ما فرستادگان، «إِلَّا مُبَشِّرِینَ» مگر بشارت دهان، «وَ مُنْذِرِینَ» و بیم نماینده و ترساننده، «وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ» و پیکار میجویند و مىپیچند کافران بکژ و دروغ، «لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ» تا بیوکنند و باطل کنند بپیکار خویش حق را، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً (۵۶)» و سخنان من و وعید من بافسوس گرفتند.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ» و کیست ستمکارتر، «مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ» از آن کس که پند دهند او را بسخنان خداوند او، «فَأَعْرَضَ عَنْها» و روى گرداند از آن، «وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ» و فراموش کرد کردههاى خویش، «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» ما بر دلهاى ایشان غلافها و پردهها او کندیم تا این پیغام و این سخن در نیابند، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» و در گوشهاى ایشان بار و کرى افکندیم، «وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى» و اگر ایشان را با راست راهى خوانى، «فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (۵۷)» راه نیابند ایشان هرگز.
«وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ» و خداوند تو است آن آمرزگار عیب پوش با مهربانى، «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا» اگر ایشان را درین جهان فرا گیرد بآنچه کردند، «لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» ایشان را هم در دنیا بدوزخ شتاباند، «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ» نه که ایشان را هنگامى است و روزى، «لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا (۵۸)» چون عذاب بایشان رسد از پیش آن رستنگاهى نیابند.
«وَ تِلْکَ الْقُرى» آنک آن شهرها، «أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا» هلاک کردیم ایشان را آن گه که ستم کردند بر خود، «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً (۵۹)» و هلاک کردن ایشان را هنگامها نهادیم.
«عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ» و عرض کنند ایشان را بر خداوند تو، «ًّا» صفها بر کشیده، «َدْ جِئْتُمُونا» و گویند ایشان را آمدید بما، «ا خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» چنان که شما را آفریدیم روز پیشین، «ْ زَعَمْتُمْ» بلکه چنین میگفتید بپنداشت، «َّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً (۴۸)» که ما شما را روز وعده ننهادهایم.
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» و نامه در دست خواننده نهند، «فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ» کافران را بینى ترسان و لرزان، «مِمَّا فِیهِ» از آنچ در آن روز است و از آنچ در آن نامه است، «وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا» و گویند اى واى بر ما، نفرینا بر ما، «ما لِهذَا الْکِتابِ» چیست این نامه را، چه حالست این نامه؟ «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» فرو نمیگذارد این نامه از کرد ما نه خرد و نه بزرگ، «إِلَّا أَحْصاها» مگر که همه را در شمار آورده، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» و هر چه کردند همه در پیش خود یابند، «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً (۴۹)» و ستم نکند خداوند تو بر کس.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» فریشتگان را گفتیم سجود کنید آدم را، «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند مگر ابلیس، «کانَ مِنَ الْجِنِّ» وى از جن بود در خلقت، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» از فرمان بردارى خداوند خویش بیرون شد، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» او را و نژاد او را بخدایان و یاران مىگیرید فرود از من؟ «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» و ایشان شما را دشمنانند، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا (۵۰)» بد بدلى است ستمکاران را ابلیس از خداوند ایشان.
«ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» حاضر نکردم من ایشان را که آسمان را مىآفریدم و نه آن گه که زمین مىآفریدم، «وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» و نه آن گه که ایشان را مىآفریدم، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً (۵۱)» و هرگز بیراه کنندگان را یار گیرنده نبودم.
«وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا» و آن روز که گوید آواز دهید و خوانید «شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» این انبازان من که میگفتید بدروغ، «فَدَعَوْهُمْ» خوانند آن انبازان را، «فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ» و ایشان را پاسخ نکنند و بکار نیایند، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً (۵۲)» و میان ایشان کارى پدید آید که در سر آن شوند.
«وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» و کافران آتش بینند، «فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» و بدانند که در افتادند در آن و شدنىاند بآن، «وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (۵۳)» و از آن باز گردانیدن روى را جاى نیابند.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» از روى بر وى گردانیدیم درین قرآن مردمان را از هر گونهاى، «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا (۵۴)» و آدمى پیچنده تر همه چیزست و ستیهنده تر.
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا» باز نداشت مردمان را که بگرویدندى، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» آن گه که بایشان آمد پیغام و رساننده، «وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ» و از کفر توبه کردندى، «إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» مگر تا بایشان آید هم چنان راست که بکافران پیشینیان آمد از مثلات و عبر، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا (۵۵)» یا عذاب بایشان آید برابر و رویاروى آشکارا.
«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ» و نفرستیم ما فرستادگان، «إِلَّا مُبَشِّرِینَ» مگر بشارت دهان، «وَ مُنْذِرِینَ» و بیم نماینده و ترساننده، «وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ» و پیکار میجویند و مىپیچند کافران بکژ و دروغ، «لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ» تا بیوکنند و باطل کنند بپیکار خویش حق را، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً (۵۶)» و سخنان من و وعید من بافسوس گرفتند.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ» و کیست ستمکارتر، «مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ» از آن کس که پند دهند او را بسخنان خداوند او، «فَأَعْرَضَ عَنْها» و روى گرداند از آن، «وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ» و فراموش کرد کردههاى خویش، «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» ما بر دلهاى ایشان غلافها و پردهها او کندیم تا این پیغام و این سخن در نیابند، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» و در گوشهاى ایشان بار و کرى افکندیم، «وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى» و اگر ایشان را با راست راهى خوانى، «فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (۵۷)» راه نیابند ایشان هرگز.
«وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ» و خداوند تو است آن آمرزگار عیب پوش با مهربانى، «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا» اگر ایشان را درین جهان فرا گیرد بآنچه کردند، «لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» ایشان را هم در دنیا بدوزخ شتاباند، «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ» نه که ایشان را هنگامى است و روزى، «لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا (۵۸)» چون عذاب بایشان رسد از پیش آن رستنگاهى نیابند.
«وَ تِلْکَ الْقُرى» آنک آن شهرها، «أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا» هلاک کردیم ایشان را آن گه که ستم کردند بر خود، «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً (۵۹)» و هلاک کردن ایشان را هنگامها نهادیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بخشاینده مهربان.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اى مردمان بپرهیزید از عذاب خداوند خویش، «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» (۱) بدرستى که جنبش رستاخیز چیزى بزرگست.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» آن روز که زلزله بینید، «تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ» باز ماند هر شیر دهندهاى از آن فرزند که شیر میداد، «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» و بنهد هر بارورى آنچه دارد از بار خویش، «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى»و مردمان را در دیدار چشم مستان بینى، «وَ ما هُمْ بِسُکارى» و ایشان مستان نیستند، «وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ» (۲) لکن عذاب خداى که مىبینند سختست.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» و از مردمان کس است که مى پیکار کند در خداى تعالى بىدانش، «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ» (۳) و بر پى میرود هر دیوى را شوخ پلید.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» که بر آن دیو نوشتهاند، «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» که هر که باو گوید او آن کس را بى راه کند، «وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ» (۴) و راه نماید او را بعذاب آتش.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ» اى مردمان اگر در گمانید از انگیخت پس مرگ، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» پس ما بیافریدیم شما را از خاک، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» پس از نطفه، «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» پس از خون بسته، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» پس از پارهاى گوشت، «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» تمام آفریده یا نه تمام آفریده، «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» تا پیدا کنیم شما را، «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ» و مىآرامانیم در رحمها «ما نَشاءُ» آنکه خواهیم، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا هنگامى که نامزد کرده، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» آن گه بیرون مىآریم شما را خرد خرد، «لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» تا آن گه که بزورمندى خویش رسید، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» و از شما کس است که او را مىمیرانند بجوانى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و از شما کس است که او را پس باز مىبرند تا بتر عمر، «لِکَیْلا یَعْلَمَ» آن را تا مگر چیزى بنداند، «مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» پس آن که دانسته است بجوانى، «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» و زمین را بینى مرده و فرو شده، «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» چون آب بران فرستادیم، «اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ» زنده گشت و بجنبید و بخندید، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» (۵) و بر رویانید از هر صنفى نیکو.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» بودن آن و این بآنست که اللَّه تعالى خداى بسزاست، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» و اوست که مردگان را زنده کند، «وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (۶) و اوست که بر همه چیزها تواناست.
«وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» و رستاخیز روز آمدنى است گمان نیست در آن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (۷) و اللَّه تعالى بر خواهد انگیخت هر که در گورها.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» و از مردمان کس است که پیکار میکند در خداى تعالى، «بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً» بى دانشى و بىبیانى، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» (۸) و بىنامه روشن.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» سر بگردن باز نهاده بیکسو بیرون شود خویشتن در میکشد، «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» تا گم شود از راه خداى تعالى، «لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» او راست در این جهان خوارى، «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» (۹) و بچشانیم او را رستاخیز عذاب آتش.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ» و گویند او را این ترا بآنست که دستهاى تو ترا پیش فرا فرستاد، «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» (۱۰) و اللَّه تعالى ستمکار نیست رهیگان را.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» و از مردمان کس است که خداى تعالى را مىپرستد بر گوشهاى، «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ» اگر باو رسد نیکى، «اطْمَأَنَّ بِهِ» بآن نیکى در دین آرام گیرد، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» و اگر باو رسد آزمونى، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» بر روى خویش باز گردد، «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» زیانکار دو جهان «ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۱)» آنست زیانکارى آشکارا.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ» میخواند و مىپرستد جز از خداى تعالى، «ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» چیزى که او را زیان نکند اگر نپرستد و اگر بپرستد سود نکند، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» (۱۲) آنست گمراهى دور.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» مىپرستد چیزى که گزند او نزدیکتر از سود او، «لَبِئْسَ الْمَوْلى» بد خداوندى کاو بت است، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» (۱۳) و بد همسازى.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» اللَّه تعالى در آرد ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که مىرود زیر آن جویها، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ» (۱۴) اللَّه تعالى آن کند که خود خواهد.
«مَنْ کانَ یَظُنُّ» هر که چنان پندارد، « «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ» که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را یارى نخواهد داد، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» درین جهان و در آن جهان، «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ» تا فرو کشد رسنى از کاز «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» پس تا بگسلد آن را «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ» (۱۵) پس تا بنگرد که آن ساز که او ساخت و کوشش که کوشید هیچ مىببرد غیظ او.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» و چنان فرو فرستادیم، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» سخنهاى درست پاک روشن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» (۱۶) و اللَّه تعالى راه مینماید او را که خواهد.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ الَّذِینَ هادُوا» و ایشان که جهود شدند، «وَ الصَّابِئِینَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ» و صابیان و ترسایان و گبران، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» و ایشان که بت را انباز گرفتند، «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه برگزارد کار و حکم کند میان ایشان روز رستاخیز، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» (۱۷) اللَّه تعالى بر هر چیزى گواه است بآن دانا و از آن آگاه.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اى مردمان بپرهیزید از عذاب خداوند خویش، «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ» (۱) بدرستى که جنبش رستاخیز چیزى بزرگست.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» آن روز که زلزله بینید، «تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ» باز ماند هر شیر دهندهاى از آن فرزند که شیر میداد، «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» و بنهد هر بارورى آنچه دارد از بار خویش، «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى»و مردمان را در دیدار چشم مستان بینى، «وَ ما هُمْ بِسُکارى» و ایشان مستان نیستند، «وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ» (۲) لکن عذاب خداى که مىبینند سختست.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» و از مردمان کس است که مى پیکار کند در خداى تعالى بىدانش، «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ» (۳) و بر پى میرود هر دیوى را شوخ پلید.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» که بر آن دیو نوشتهاند، «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» که هر که باو گوید او آن کس را بى راه کند، «وَ یَهْدِیهِ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ» (۴) و راه نماید او را بعذاب آتش.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ» اى مردمان اگر در گمانید از انگیخت پس مرگ، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» پس ما بیافریدیم شما را از خاک، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» پس از نطفه، «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» پس از خون بسته، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» پس از پارهاى گوشت، «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» تمام آفریده یا نه تمام آفریده، «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» تا پیدا کنیم شما را، «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ» و مىآرامانیم در رحمها «ما نَشاءُ» آنکه خواهیم، «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا هنگامى که نامزد کرده، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» آن گه بیرون مىآریم شما را خرد خرد، «لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» تا آن گه که بزورمندى خویش رسید، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» و از شما کس است که او را مىمیرانند بجوانى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و از شما کس است که او را پس باز مىبرند تا بتر عمر، «لِکَیْلا یَعْلَمَ» آن را تا مگر چیزى بنداند، «مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» پس آن که دانسته است بجوانى، «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» و زمین را بینى مرده و فرو شده، «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» چون آب بران فرستادیم، «اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ» زنده گشت و بجنبید و بخندید، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» (۵) و بر رویانید از هر صنفى نیکو.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» بودن آن و این بآنست که اللَّه تعالى خداى بسزاست، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» و اوست که مردگان را زنده کند، «وَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (۶) و اوست که بر همه چیزها تواناست.
«وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» و رستاخیز روز آمدنى است گمان نیست در آن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (۷) و اللَّه تعالى بر خواهد انگیخت هر که در گورها.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» و از مردمان کس است که پیکار میکند در خداى تعالى، «بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً» بى دانشى و بىبیانى، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» (۸) و بىنامه روشن.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» سر بگردن باز نهاده بیکسو بیرون شود خویشتن در میکشد، «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» تا گم شود از راه خداى تعالى، «لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» او راست در این جهان خوارى، «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» (۹) و بچشانیم او را رستاخیز عذاب آتش.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ» و گویند او را این ترا بآنست که دستهاى تو ترا پیش فرا فرستاد، «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» (۱۰) و اللَّه تعالى ستمکار نیست رهیگان را.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» و از مردمان کس است که خداى تعالى را مىپرستد بر گوشهاى، «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ» اگر باو رسد نیکى، «اطْمَأَنَّ بِهِ» بآن نیکى در دین آرام گیرد، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» و اگر باو رسد آزمونى، «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» بر روى خویش باز گردد، «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» زیانکار دو جهان «ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۱)» آنست زیانکارى آشکارا.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ» میخواند و مىپرستد جز از خداى تعالى، «ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» چیزى که او را زیان نکند اگر نپرستد و اگر بپرستد سود نکند، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» (۱۲) آنست گمراهى دور.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» مىپرستد چیزى که گزند او نزدیکتر از سود او، «لَبِئْسَ الْمَوْلى» بد خداوندى کاو بت است، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» (۱۳) و بد همسازى.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» اللَّه تعالى در آرد ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که مىرود زیر آن جویها، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ» (۱۴) اللَّه تعالى آن کند که خود خواهد.
«مَنْ کانَ یَظُنُّ» هر که چنان پندارد، « «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ» که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را یارى نخواهد داد، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» درین جهان و در آن جهان، «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ» تا فرو کشد رسنى از کاز «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» پس تا بگسلد آن را «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ» (۱۵) پس تا بنگرد که آن ساز که او ساخت و کوشش که کوشید هیچ مىببرد غیظ او.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» و چنان فرو فرستادیم، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» سخنهاى درست پاک روشن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» (۱۶) و اللَّه تعالى راه مینماید او را که خواهد.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ الَّذِینَ هادُوا» و ایشان که جهود شدند، «وَ الصَّابِئِینَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ» و صابیان و ترسایان و گبران، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» و ایشان که بت را انباز گرفتند، «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه برگزارد کار و حکم کند میان ایشان روز رستاخیز، «إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» (۱۷) اللَّه تعالى بر هر چیزى گواه است بآن دانا و از آن آگاه.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى ذو نور السّماوات و الارض، فحذف المضاف کما یقال رجل عدل، اى ذو عدل. قال ابن عباس: معناه اللَّه هادى السّماوات و الارض، یعنى من فى السّماوات و الارض فهم بنوره الى الحق یهتدون، و بهداه من حیرة الضلالة ینجون. میگوید راهنماى بندگان در زمین و در آسمان خداست، مؤمنان بنور او فرا راه صواب مىبینند، و براهنمونى او بر جاده سنّت میروند و حق مىپذیرند و از حیرت ضلالت باز میرهند، و فى بعض کتب اللَّه، نورى هداى و لا اله الا اللَّه کلمتى و انا هو، حسن گفت: نور درین موضع مصدر است بجاى فعل افتاده، اى نور السّماوات و الارض، و همچنین در شواذ خواندهاند و معنى آنست که آسمان روشن کرد بآفتاب و ماه و ستارگان و زمین بعلماء و انبیاء و مؤمنان، مجاهد گفت: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى مدبّر امورها بحکمة بالغة و بحجّة نیرة و قیل معناه الانوار کلّها منه کما یقال فلان رحمة اى منه الرحمة، قال عبد اللَّه بن مسعود: انّ ربّک لیس عنده نهار و لا لیل، نور السّماوات و الارض من نور وجهه. و صحّ عن رسول اللَّه (ص) فى روایة عبد اللَّه بن مسعود انّه کان یفتح صلوته باللّیل فیقول اللّهم لک الحمد انت نور السّماوات و الارض و من فیهن، و لک الحمد انت ضیاء السّماوات و الارض و من فیهن.
و عن ابىّ بن کعب فى قوله: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قال بدأ بنور نفسه، «مَثَلُ نُورِهِ»، قال ابىّ بن کعب: مثل نور اللَّه فى قلب المؤمن و هو النّور الّذى یهتدى به کما قال عزّ و جل: «فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»، و کان ابن مسعود یقرأ مثل نوره فى قلب المؤمن. و قال سعید بن جبیر عن ابن عباس، «مَثَلُ نُورِهِ» الّذى اعطى المؤمن، قال محمّد بن ابراهیم البوسنجى: من قال انّ الّذى فى قلب المؤمن هو المخلوق فهو جهمى. و قال الحسن البصرى: هو نور القرآن، قال اللَّه تعالى: «و نور الذى انزلنا» میگوید مثل نور خدا در دل مؤمن، یعنى ایمان که در دل وى است و قرآن که در سینه وى، «کَمِشْکاةٍ» المشکاة عند العرب الکوّة غیر النافذة و هو هاهنا قصبة القندیل، و قال مجاهد: هى حدائد القندیل، بعضى مفسّران گفتند مشکاة روزن است، و مصباح قندیل، بعضى گفتهاند مشکاة قصبه قندیل است و مصباح شعله چراغ بر سر قصبه، بعضى گفتند مشکاة زنجیر است که قندیل از آن بیاویخته. و مصباح قندیل، بعضى گفتند مشکاة قندیل است و مصباح روشنایى که میدهد از چراغ افروخته، «کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ» یعنى کمصباح فى مشکاة و هو قوله: «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» و خصّ الزجاجة بالذکر لانّ النور وضوء النار فیها ابین من کل شیء وضوءه یزید فى زجاجة، ثمّ وصف الزجاجة فقال: «الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» قرأ ابو عمرو و الکسائى، درئ بکسر الدّال و الهمز مع المدّ و هو فعیل من الدّرء و هو الدفع، لانّ الکوکب یدفع الشیاطین من السّماء و شبّهها بحالة الدفع لانّه بکون فى تلک الحالة اضوء و انور، و قیل درّى اى طالع یقال درأ النجم اى طلع و ارتفع، و درأ علینا فلان اذا طلع و ظهر، و قرأ حمزة و ابو بکر درئ بضم الدّال و الهمز مع المدّ و الوجه انه فعیل بضمّ الفاء و تشدید العین من الدّرء ایضا و هو الدفع على ما قدّمناه من الاشتقاق، و فعیل فى الصفات على ما حکاه سیبویه عن ابى الخطّاب قد جاء هذا و فى الاسماء المریق و هو العصفر، و قرأ الباقون درىّ بضم الدّال و تشدید الیاء بلا همز، اى شدید الانارة نسب الى الدّر فى صفائه و حسنه و ان کان الکوکب اکثر ضوء من الدرّ لکنّه یفضل الکوکب بضیائه کما یفضل الدرّ سائر الحبوب بتلألؤه و قیل الکوکب الدرىّ واحد من الکوکب الخمسة العظام و هى زحل و المریخ و المشترى و الزهرة و عطارد، و قیل شبهها بالکوکب و لم یشبهها بالشّمس و القمر لانّ الشّمس و القمر یلحقهما الخسوف و الکواکب لا یحلقها الخسوف، «توقّد» بفتح التّاء و الواو و الدال و مشدّدة القاف على الماضى قرأها مکّى و بصرى یعنون المصباح، و المصباح مذکّر اى اتقد، یقال توقدت النّار اى اتقدت و «توقد» مضمومة و ضم الدّال و تخفیف القاف قرأها کوفى غیر حفص، و الوجه انّه فعل مضارع لما لم یسم فاعله و ماضیه أوقدت و انث الفعل على الاسناد الى الزجاجة، و المعنى مصباح الزجاجة فحذف المضاف، و «یُوقَدُ» بالیاء مضمومة و تخفیف القاف و ضم الدّال قرأها مدنى و شامى و حفص، على اسناد الفعل الى المصباح، و المعنى یوقد المصباح، «مِنْ شَجَرَةٍ» اى من دهن شجرة على حذف المضاف، «مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ» فزیتونة بدل من شجرة و وصفها بالمبارکة لکثرة ما فیها من المنافع هى ادام و فاکهة و دهنها اضوء و اصفى من الادهان و لا یحتاج فى استخراجه الى عصّار بل کلّ احد یستخرجه، و هى شجرة تورق من اعلاها الى اسفلها، و هى اوّل شجرة نبتت فى الدّنیا بعد الطوفان و منبتها الارض المقدّسة منازل الانبیاء و الاولیاء، و بارک فیها سبعون نبیا منهم ابراهیم و لیس فى الدّنیا شجرة اطول بقاء منها انها ترف بعد الف سنة، «و جاء فى الحدیث انّ النبىّ (ص) قال: «اللّهم بارک فى الزیت و الزیتون»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «کلوا الزیت و ادهنوا به فانّه شجرة مبارکة».
«لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ». قال ابن عباس: معناه انّها لیست شرقیة وحدها حتى لا تصیبها الشّمس عند الغروب، و لا غربیة وحدها حتى لا تصیبها الشّمس بالغداة عند الطلوع، بل هى ضاحیة للشمس طول النهار تصیبها الشمس عند طلوعها و غروبها لیس یسترها فى وقت من النهار شیء فهى شرقیة و غربیّة تأخذ حظّا من الامرین فیکون زیتها اضوء و زیتونها اجود، و هذا کما یقال هذا الرمان لیس بحلو و لا حامض، اى لیس بحلو خالص و لا بحامض خالص بل اجتمع فیه الحلاوة و الحموضة، و قیل معناه لیست من المشرق و لا من المغرب بل فى الوسط منهما و هو الشام، و قال، الحسن: تأویل لا شرقیّة و لا غربیّة انّها لیست من شجر الدّنیا اى هى من شجر الجنّة و لو کانت من الدّنیا لکانت شرقیّة او غربیّة. قال و انّما هو مثل ضربه اللَّه لنوره، «یَکادُ زَیْتُها» اى دهنها، «یُضِیءُ» من صفائه، «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» اى قبل ان تصیبه النّار، یعنى ضوء زیتها کضوء النّار و ان لم تمسسه نار، «نُورٌ عَلى نُورٍ» نور النار على نور الزّیت.
قومى مفسّران گفتند این مثلى است که رب العالمین زد مصطفى را، مشکاة ابراهیم خلیل است زجاجه اسماعیل، مصباح محمّد (ص)، او را مصباح خواند چنان که جاى دیگر او را سراج منیر خواند، «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» این شجره ابراهیم خلیل است، او را مبارک خواند که معظم انبیاء از صلب او بیند، «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ» ابراهیم نه شرقى بود نه غربى، یعنى نه ترسا بود که قبله ایشان جانب شرقى است، و نه جهود که قبله ایشان جانب غربى است، همانست که آنجا گفت: «ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً». «یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ» یعنى یکاد محاسن محمّد تظهر للناس قبل ان اوحى الیه، و قیل یکاد نور محمّد و امره یتبیّن للناس و لو لم یتکلّم انه نبىّ، «نُورٌ عَلى نُورٍ» نبىّ من نسل نبىّ، نور محمّد على نور ابراهیم، و عن ابن عمر قال: «المشکوة». جوف محمّد «و الزجاجة» قلبه، و «المصباح» النور الّذى جعله اللَّه فیه، «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ» لا یهودىّ و لا نصرانى، «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» هو ابراهیم و نور قلب محمّد. و عن الضحاک قال: شبه عبد المطلب بالمشکوة و عبد اللَّه بالزجاجة و النبى بالمصباح، کان فى صلبهما فلمّا خرج من صلبهما بقى صلبهما مظلما کما تبقى الکوّة مظلمة حین تخرج منها القندیل، و ورث النّبوّة من ابراهیم کما قال. «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» ابىّ کعب گفت: مثلى است که ربّ العالمین زد بنده مومن را، مشکاة مثل نفس مؤمن است، زجاجة مثل دل بنده مؤمن است آن را تشبیه بزجاجه کرد از بهر آنکه زجاجه صافى و روشن بود عیبهاى خویش پنهان نکند، همچنین دل بنده مؤمن عیبهاى نفس پنهان نکند منافع و مضارّ خویش در آن بنماید.
قال النبىّ (ص): «انّ للَّه فى الارض أوانی و هى القلوب فاحب اوانیه الیه اصفاها و اصلبها و ارقّها، فاصفاها من العیوب و اصلبها فى الدّین و ارقها على الاخوان».
بیمار که در طلب دارو بود راه وى آنست که دلیل خویش در قاروره بطبیب بردارد تا طبیب در آن نگرد و او را مداواة کند، رب العزه دل مؤمن را مثل بزجاجه زد از روى اشارت میگوید، بنده گنه کار را، بیمار معصیت را راه آنست که آب حسرت در قاروره دل بخداوند حکیم مهربان بردارد تا بفضل و کرم خویش در آن نگرد و او را برحمت و مغفرت خویش مداواة کند. «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» مصباح چراغ ایمان و نور معرفت است در سویداء دل مؤمن و آن را بچراغ تشبیه کرد که هر خانه در آن چراغ بود ظاهر و باطن آن روشن بود، و دزد شبرو گرد آن نگردد، از روى اشارت میگوید تا چراغ ایمان در دل مؤمن است باطن وى بمعرفت و ظاهر وى بخدمت آراسته و روشن است راه شیطان دزد بوى فرو بسته و از وساوس وى باز رسته، «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» و هى اخلاص للَّه وحده فمثله مثل الشجرة التف بها الشجر فهى خضراء ناعمة لا تصیبها الشّمس لا اذا طلعت و لا اذا غربت، فکذلک المؤمن قد اجیر من ان یصیبه شیء من الفتن فهو بین اربع خلال: ان اعطى شکر، و ان ابتلى صبر، و ان حکم عدل، و ان قال صدق.
«یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ» اى یکاد قلب المؤمن یعرف الحق قبل ان یبیّن له لموافقته ایّاه، «نُورٌ عَلى نُورٍ» قال ابىّ: فهو یتقلب فى خمسة انوار: قوله نور، و عمله نور، و مدخله نور، و مخرجه نور، و مصیره الى النور یوم القیامة. و قال الحسن و ابن زید هذا مثل للقرآن، «فالمصباح» هو القرآن فکما یستضاء بالمصباح، یهتدى بالقرآن، «و الزجاجة» قلب المؤمن، «و المشکوة» فمه و لسانه، «و الشجرة المبارکة» شجرة الوحى، «یَکادُ زَیْتُها» یعنى تکاد حجج القرآن تتضح فان لم یقرأ. «نُورٌ عَلى نُورٍ» یعنى القرآن نور من اللَّه عزّ و جل لخلقه مع ما اقام لهم من الدلائل و الاعلام قبل نزول القرآن، فازدادوا بذلک نورا، و قیل یکاد قلب المؤمن یعمل بالهدى قبل ان یأتیه العلم، فاذا جاءه العلم ازداد هدى على هدى و نورا على نور. قوله: «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» قال ابن عباس: یعنى لدینه الاسلام و هو نور البصیرة، و قیل یهدى الى الایمان و الى محمّد و القرآن من یشاء، یقال هداه اللَّه لدینه و هداه الى دینه، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»، انّ هداکم للایمان و یهدیک صراطا مستقیما، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ»، تقریبا الى الافهام و تسهیلا لسبیل الادراک. «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».
«فِی بُیُوتٍ» اى ذلک المصباح فى بیوت، و قیل یوقد فى بیوت، و البیوت هى المساجد، قال ابن عباس: المساجد بیوت اللَّه فى الارض و هى تضئ لاهل السّماء کما تضئ النجوم لاهل الارض، و خصّ المصابیح للمساجد لانّها اکرم ما تکون و احسن اذا کانت فیها. قال ابن بریدة: هى اربعة مساجد لم یبنها الّا الانبیاء: الکعبة بناها ابراهیم و اسماعیل. فجعلاها قبلة، و مسجد بیت المقدّس بناه داود و سلیمان، و مسجد المدینة بناه رسول اللَّه (ص)، و مسجد قبا أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى بناه رسول اللَّه (ص)، «أَذِنَ اللَّهُ» اذن اینجا بمعنى امر است یعنى امر اللَّه و رضى چنان که گفت: «لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم. و در قرآن اذن است بمعنى ارادت کقوله: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بارادته و مشیّته، و بمعنى قضا و قدر، کقوله: «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى فبقضائه و قدره، و بمعنى هدایت کقوله: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بهدایته و بمعنى توفیق کقوله: «وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ»، اى بتوفیقه، و بمعنى اتمام اجل کقوله «ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»، و بمعنى تکوین کقوله: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»، و بمعنى اباحت کقوله: «فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» قوله: «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» این رفع اقدارست نه رفع ابنیه از بهر آنکه در شرع دیوار مسجد بلند کردن و بالا دادن مکروه است، و فى الخبر امرنا ان نبنى المساجد جمّا، و رفع اقدار آنست که بزرگ دارند و سخن بیهوده در آن نگویند و جز از نام خدا در آن نبرند چنان که گفت: «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»، قال ابن عباس: یتلى فیه کتابه و یصان عن غیر ذکر اللَّه، قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من سمعتموه ینشد ضالة فى المسجد فقولوا لا رد اللَّه علیک».
و فى روایة فقولوا لا وجدت، و طرح رجل نعلیه فى المسجد لیلبسهما، فصاح به عمر بن الخطاب و قال: أ تدرى أین انت؟ و قیل ترفع فیها الحوائج الى اللَّه سبحانه، و قیل ترفع فیها الاصوات بذکر اللَّه و تلاوة القرآن، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها». قرأ ابن عامر و ابو بکر یسبّح بفتح الیاء على ما لم یسم فاعله و الوقف على هذه القراءة و عند قوله: «وَ الْآصالِ» و قرأ الآخرون یسبّح بکسر الیاء جعلوا لتسبیح فعلا للرجال، «یُسَبِّحُ» اى یصلى له، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» اى بالغداة و العشى. قال اهل التفسیر اراد به الصلوات المفروضات فالّتى تؤدّى بالغداة صلاة الفجر، و الّتى تؤدى بالاصال صلاة الظهر و العشائین، لانّ اسم الاصیل بجمعها، و قیل اراد به صلاة الصبح و العصر و الیه
اشار النبىّ (ص): «من صلى البردین دخل الجنّة»، و عن ابن عباس قال: التسبیح بالغدو و صلاة الضّحى، قال النبىّ (ص): «من مشى الى صلاة مکتوبة و هو متطهّر فاجره کاجر الحاج المحرم، و من مشى الى تسبیح الضّحى لا ینصبه الّا هو فاجره کاجر المعتمر، و صلاة على اثر صلاة لا لغو بینهما کتاب فى علّیین، و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه: «ما من احب یغدو و یروح الى المسجد و یؤثره على ما سواه الّا و له عند اللَّه عزّ و جلّ نزل یعدّ له فى الجنّة کلّما غدا و راح کما انّ احدکم لو زاره من یحب زیارته لاجتهد فى کرامته ثمّ قال: «رِجالٌ»
خص الرّجال بالذّکر فى هذه البیوت لانّه لیس على النساء جمعة و لا جماعة فى المساجد، و خص التّجارة بالذّکر لانّها اعظم ما یشتغل بها الانسان عن الصلوات و الطاعات، و اراد بالتّجارة الشرى فیکون المعنى لا یشغلهم شرى. «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» اى رفضوا الدّنیا و اشتغلوا بذکر اللَّه، و قیل یبیعون و یشترون و اذا حضرت الصلاة قاموا الیها متثاقلین، روى سالم عن ابن عمر انّه کان فى السوق فاقیمت الصلاة فقام النّاس و اغلقوا حوانیتهم فدخلوا المسجد فقال ابن عمر: فیهم نزلت. «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ».
«وَ إِقامِ الصَّلاةِ» اى و عن اقامة الصلاة فحذف الهاء الزائدة لانّ الاضافة تنوب عنه و اراد اداها فى وقتها لانّ من أخّر الصلاة عن وقتها لا یکون من مقیمى الصلاة و اعاد ذکره اقامة الصلاة مع انّ المراد من ذکر اللَّه الصلاة الخمس لانّه اراد باقام الصلاة حفظ المواقیت. «وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» یعنى و عن ایتاء الزکاة المفروضة اذا حضر وقت ادائها لم یحبسوها، و قیل ایتاء الزکاة اخلاص الطاعة للَّه قال مقاتل بن حیان: هم اهل الصفة
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه: «انّ للمساجد اوتادا الملائکة جلساؤهم یتفقّدونهم و ان مرضوا عادوهم و ان کانوا فى حاجة اعانوهم»
و قال جلیس المسجد على ثلاث خصال: اخ مستفاد. او کلمة محکمة، او رحمة منتظرة.
و فى بعض الاخبار ینادى مناد یوم القیامة: سیعلم اهل الجمع لمن الکرم، الیوم ثلاث مرّات، ثم یقول این الّذین کانت «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ» الى آخر الآیة...
«یَخافُونَ یَوْماً» یعنى یفعلون ذلک من خوف یوم، «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» یعنى یتحیرون فیه و تضطرب فیه القلوب و الأبصار، گفتهاند تقلب القلوب آنست که از بیم رستاخیر و هول قیامت دلها بچنبر گردن رسد نه بیرون آید از تن نه در بر آرام گیرد، هم چنان که گفت: «إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ،» و تقلّب الأبصار آنست که چشم از جاى بر آید و خیره بماند چنان که جایى دیگر گفت: «تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ»، و گفتهاند تقلب الأبصار آنست که چشمها میگردانند تا خود کجا رانند ایشان را سوى بهشت یا سوى دوزخ، و نامههاى کردار از کدام. جهت ایشان را دهند از سوى راست یا از سوى چپ، و گفتهاند تقلّب آنست که ایشان را در دوزخ در عذاب از حال بحال مىگردانند گهى «تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ»، گهى «یَشْوِی الْوُجُوهَ»، گهى «لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ»، گهى «یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ»، قال الزجاج فى معنى الآیة: من کان قلبه موقنا بالبعث و القیامة ازداد بصیرة و رأى ما وعد به. و من کان قلبه على غیر ذلک رأى ما یوقن معه بامر القیامة و البعث فعلم ذلک بقلبه و شاهد ببصره فلذلک تقلب القلوب و الأبصار.
«لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» یعنى یفعلون ذلک رجاء ان یجزیهم اللَّه، «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» اى باحسن ما عملوا، یرید یجزیهم بحسناتهم، و ما کان من مساوى اعمالهم، لا یجزیهم بها، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» ما لم یستحقوه باعمالهم، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» معناه تفضلا، لانّ الجزاء یکون بالحساب و یکون التفضل بغیر حساب. و قیل یعطیه ما لا یأتى علیه الحساب، و قیل من غیر حساب اى من حیث لا یحتسب، ثم ضرب لاعمال الکفار مثلا فقال: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» السراب شعاع یتخیل کالماء على الارض نصف النهار حین یشتد الحرّ، و سمّى سرابا لانّه یسرب اى یجرى کالماء، و قیل السراب بخار یرتفع من قعور القیعان فیتکثف فاذا اتصل بها ضوء الشمس اشبه الماء من بعید فاذا دنا منه الانسان لم یره کما کان یراه و هو منه بعید، و القیعة جمع القاع کالجیرة جمع الجار، و هو ما انبسط من الارض و لم یکن فیه نبات.
«یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» الظماء العطش و خص الظمآن بالذکر لشدة حاجته الى الماء، و اذا انتهى الى ذلک المواضع فلم یجد الماء کانت الدّهشة و الحیرة اکثر، «حَتَّى إِذا جاءَهُ» اى جاء السراب، «لَمْ یَجِدْهُ کما ظنه، و قیل لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ینفعه «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ»، اى عند عمله و محاسبا ایّاه، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» اى حاسبه و اعطاه جزاء اعماله وافیا غیر مبخوس و لا منقوص، و قیل وجد اللَّه بالمرصاد، فوفاه حسابه الحساب هاهنا الجزاء، و هذا من قول الموبخ سأفرغن الى محاسبتک، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ، الْحِسابِ» اذا حاسب فحسابه سریع، روى ان علیّا عنه سئل کیف یحاسبهم فى حالة واحدة، فقال کما یرزقهم فى حالة واحدة.
این آیت در شأن شیبة بن ربیعه فرو آمد مردى بود که در جاهلیت بسان راهبان ترهب کردى در صومعه تنها نشستى، و صوف پوشیدى در کفر راه دین طلب میکرد، پس چون اسلام به پیغامبر آمد وى کافر شد. ربّ العالمین او را مثل زد به تشنهاى که سراب بیند بگرمگاه بامید آب بشتابد بآن سراب چون آنجا رسد آب نیابد و از آن ظنّ که مىبرد و آنچه مىبیوسید هیچ چیز نه بیند نومید و پر حسرت باز گردد، اعمال کافر همچنین است مىپندارد که از آن نفغى و فایدهاى خواهد دید در قیامت، چون بآن رسد هباء منثورا بیند بىنفع و بىحاصل و آن ظن که مىبرد باطل و امید بىحاصل، قال اهل اللغة، الحساب على ثلاثة معان: احدها المجازاة بمعنى ان یأخذ الرّجل حقه و یعطى غیره حقه، و الثانى الکفایة من قولهم: حسبى اى کفانى و منه قوله: «عَطاءً حِساباً» اى کافیا، و الثالث القلیل کما یقال للبخیل هو یعطى بحساب.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» هذا مثل آخر ضربه اللَّه لاعمال الکفار، یقول تعالى مثل اعمالهم فى فسادها و جهالتهم فیها، «کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» و هو العمیق الکثیر الماء و لجّة البحر المکان الّذى یکثر فیه ماؤه و یستدیر، قال ابن عیسى: هو البحر الواسع الذى لا یرى ساحله، «یَغْشاهُ مَوْجٌ» و هو ما ارتفع من الماء، «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» متراکم بعضه على بعض، من فوق الموج سحاب، قیل الموج الثانى الرّیح، و قیل تقدیره موج من بعده موج اى موج یتبع بعضه بعضا، «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» اى من فوق الموج الثانى سحاب قد غطى النجوم التی یهتدى بها. قرأ ابن کثیر بروایة قنبل عنه سحاب بالرفع و التنوین، «کَظُلُماتٍ» بالجرّ على البدل من فوقه او کظلمات، و روى البزى عن ابن کثیر، سحاب ظلمات باضافة السحاب الى الظلمات کما تقول سحاب رحمه، و سحاب عذاب، و قرأ الآخرون سحاب ظلمات کلیهما بالرفع و التنوین فیکون تمام الکلام عند قوله: «سَحابٌ» ثم ابتدأ «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» اى هذه ظلمات بعضها فوق بعض، ظلمة السحاب و ظلمة الموج و ظلمة البحر، ظلمات مثل اعمال کفار است، «بَحْرٍ لُجِّیٍّ» دل کافر است، موج من فوقه موج شک است و حیرت که فرا دل کافر نشسته و حق از وى بپوشیده، سحاب مهرست بر دل وى نهاده. ابن عباس گفت: که این همانست که رب العزه گفت در صفت کافر: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»، فهذه الظلمات الثلاث کظلمات البحر، و قال ابىّ بن کعب فى هذه الآیة: الکافر بتقلب فى خمس من الظلم. کلامه ظلمة، و عمله ظلمة و مدخله ظلمة، و مخرجه ظلمة، و مصیره الى ظلمات النار یوم القیامة. و قیل تقدیر الآیة او کصاحب ظلمات فى بحر لجّى، دلیله حتى «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» اى صاحب الظلمات اذا اخرج یده و هى اقرب الاشیاء الیه، «لَمْ یَکَدْ یَراها»، قال الفراء «یکد» صلة اى لم یرها، و العرب تضع لم یکد موضع الایاس انه لم یرها و تضعه موضع الخطر انه قارب ان لا یراها، «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». قال ابن عباس من لم یجعل اللَّه له دینا و ایمانا فلا دین له، و قیل من لم یهده اللَّه فلا ایمان له و لا یهدیه احد.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ» باسطات اجنحتهن فى الهواء، خص الطیر بالذّکر من جملة الحیوان لانّها یکون بین السماء و الارض فتکون خارجة عن حکم من فى السماوات و الارض، «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» قال مجاهد: الصلاة لبنى آدم و التسبیح لسائر الخلق للنّاس و لغیر النّاس، و قیل انّ ضرب الاجنحة صلاة الطیر و صوته تسبیحه، و قیل صلوته على رسوله و تسبیحه لربّه، و فى معنى الآیة ثلاثة اوجه: احدها کلّ مسبّح و مصلّ قد علم اللَّه صلوته و تسبیحه، و الثانى کلّ مسبّح و مصلّ منهم قد علم صلاة نفسه و تسبیحه الّذى کلّفه، و الثالث قد علم کل منهم صلاة اللَّه و تسبیحه، و الاوّل اظهر لقوله: «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ».
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى خالقهما و مکوّنهما، و من ملک فى الدّنیا امرا فتملیکه ایّاه، «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» مرجع کلّ مملک و مخلوق.
و عن ابىّ بن کعب فى قوله: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قال بدأ بنور نفسه، «مَثَلُ نُورِهِ»، قال ابىّ بن کعب: مثل نور اللَّه فى قلب المؤمن و هو النّور الّذى یهتدى به کما قال عزّ و جل: «فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»، و کان ابن مسعود یقرأ مثل نوره فى قلب المؤمن. و قال سعید بن جبیر عن ابن عباس، «مَثَلُ نُورِهِ» الّذى اعطى المؤمن، قال محمّد بن ابراهیم البوسنجى: من قال انّ الّذى فى قلب المؤمن هو المخلوق فهو جهمى. و قال الحسن البصرى: هو نور القرآن، قال اللَّه تعالى: «و نور الذى انزلنا» میگوید مثل نور خدا در دل مؤمن، یعنى ایمان که در دل وى است و قرآن که در سینه وى، «کَمِشْکاةٍ» المشکاة عند العرب الکوّة غیر النافذة و هو هاهنا قصبة القندیل، و قال مجاهد: هى حدائد القندیل، بعضى مفسّران گفتند مشکاة روزن است، و مصباح قندیل، بعضى گفتهاند مشکاة قصبه قندیل است و مصباح شعله چراغ بر سر قصبه، بعضى گفتند مشکاة زنجیر است که قندیل از آن بیاویخته. و مصباح قندیل، بعضى گفتند مشکاة قندیل است و مصباح روشنایى که میدهد از چراغ افروخته، «کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ» یعنى کمصباح فى مشکاة و هو قوله: «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» و خصّ الزجاجة بالذکر لانّ النور وضوء النار فیها ابین من کل شیء وضوءه یزید فى زجاجة، ثمّ وصف الزجاجة فقال: «الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» قرأ ابو عمرو و الکسائى، درئ بکسر الدّال و الهمز مع المدّ و هو فعیل من الدّرء و هو الدفع، لانّ الکوکب یدفع الشیاطین من السّماء و شبّهها بحالة الدفع لانّه بکون فى تلک الحالة اضوء و انور، و قیل درّى اى طالع یقال درأ النجم اى طلع و ارتفع، و درأ علینا فلان اذا طلع و ظهر، و قرأ حمزة و ابو بکر درئ بضم الدّال و الهمز مع المدّ و الوجه انه فعیل بضمّ الفاء و تشدید العین من الدّرء ایضا و هو الدفع على ما قدّمناه من الاشتقاق، و فعیل فى الصفات على ما حکاه سیبویه عن ابى الخطّاب قد جاء هذا و فى الاسماء المریق و هو العصفر، و قرأ الباقون درىّ بضم الدّال و تشدید الیاء بلا همز، اى شدید الانارة نسب الى الدّر فى صفائه و حسنه و ان کان الکوکب اکثر ضوء من الدرّ لکنّه یفضل الکوکب بضیائه کما یفضل الدرّ سائر الحبوب بتلألؤه و قیل الکوکب الدرىّ واحد من الکوکب الخمسة العظام و هى زحل و المریخ و المشترى و الزهرة و عطارد، و قیل شبهها بالکوکب و لم یشبهها بالشّمس و القمر لانّ الشّمس و القمر یلحقهما الخسوف و الکواکب لا یحلقها الخسوف، «توقّد» بفتح التّاء و الواو و الدال و مشدّدة القاف على الماضى قرأها مکّى و بصرى یعنون المصباح، و المصباح مذکّر اى اتقد، یقال توقدت النّار اى اتقدت و «توقد» مضمومة و ضم الدّال و تخفیف القاف قرأها کوفى غیر حفص، و الوجه انّه فعل مضارع لما لم یسم فاعله و ماضیه أوقدت و انث الفعل على الاسناد الى الزجاجة، و المعنى مصباح الزجاجة فحذف المضاف، و «یُوقَدُ» بالیاء مضمومة و تخفیف القاف و ضم الدّال قرأها مدنى و شامى و حفص، على اسناد الفعل الى المصباح، و المعنى یوقد المصباح، «مِنْ شَجَرَةٍ» اى من دهن شجرة على حذف المضاف، «مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ» فزیتونة بدل من شجرة و وصفها بالمبارکة لکثرة ما فیها من المنافع هى ادام و فاکهة و دهنها اضوء و اصفى من الادهان و لا یحتاج فى استخراجه الى عصّار بل کلّ احد یستخرجه، و هى شجرة تورق من اعلاها الى اسفلها، و هى اوّل شجرة نبتت فى الدّنیا بعد الطوفان و منبتها الارض المقدّسة منازل الانبیاء و الاولیاء، و بارک فیها سبعون نبیا منهم ابراهیم و لیس فى الدّنیا شجرة اطول بقاء منها انها ترف بعد الف سنة، «و جاء فى الحدیث انّ النبىّ (ص) قال: «اللّهم بارک فى الزیت و الزیتون»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «کلوا الزیت و ادهنوا به فانّه شجرة مبارکة».
«لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ». قال ابن عباس: معناه انّها لیست شرقیة وحدها حتى لا تصیبها الشّمس عند الغروب، و لا غربیة وحدها حتى لا تصیبها الشّمس بالغداة عند الطلوع، بل هى ضاحیة للشمس طول النهار تصیبها الشمس عند طلوعها و غروبها لیس یسترها فى وقت من النهار شیء فهى شرقیة و غربیّة تأخذ حظّا من الامرین فیکون زیتها اضوء و زیتونها اجود، و هذا کما یقال هذا الرمان لیس بحلو و لا حامض، اى لیس بحلو خالص و لا بحامض خالص بل اجتمع فیه الحلاوة و الحموضة، و قیل معناه لیست من المشرق و لا من المغرب بل فى الوسط منهما و هو الشام، و قال، الحسن: تأویل لا شرقیّة و لا غربیّة انّها لیست من شجر الدّنیا اى هى من شجر الجنّة و لو کانت من الدّنیا لکانت شرقیّة او غربیّة. قال و انّما هو مثل ضربه اللَّه لنوره، «یَکادُ زَیْتُها» اى دهنها، «یُضِیءُ» من صفائه، «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» اى قبل ان تصیبه النّار، یعنى ضوء زیتها کضوء النّار و ان لم تمسسه نار، «نُورٌ عَلى نُورٍ» نور النار على نور الزّیت.
قومى مفسّران گفتند این مثلى است که رب العالمین زد مصطفى را، مشکاة ابراهیم خلیل است زجاجه اسماعیل، مصباح محمّد (ص)، او را مصباح خواند چنان که جاى دیگر او را سراج منیر خواند، «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» این شجره ابراهیم خلیل است، او را مبارک خواند که معظم انبیاء از صلب او بیند، «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ» ابراهیم نه شرقى بود نه غربى، یعنى نه ترسا بود که قبله ایشان جانب شرقى است، و نه جهود که قبله ایشان جانب غربى است، همانست که آنجا گفت: «ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً». «یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ» یعنى یکاد محاسن محمّد تظهر للناس قبل ان اوحى الیه، و قیل یکاد نور محمّد و امره یتبیّن للناس و لو لم یتکلّم انه نبىّ، «نُورٌ عَلى نُورٍ» نبىّ من نسل نبىّ، نور محمّد على نور ابراهیم، و عن ابن عمر قال: «المشکوة». جوف محمّد «و الزجاجة» قلبه، و «المصباح» النور الّذى جعله اللَّه فیه، «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ» لا یهودىّ و لا نصرانى، «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» هو ابراهیم و نور قلب محمّد. و عن الضحاک قال: شبه عبد المطلب بالمشکوة و عبد اللَّه بالزجاجة و النبى بالمصباح، کان فى صلبهما فلمّا خرج من صلبهما بقى صلبهما مظلما کما تبقى الکوّة مظلمة حین تخرج منها القندیل، و ورث النّبوّة من ابراهیم کما قال. «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» ابىّ کعب گفت: مثلى است که ربّ العالمین زد بنده مومن را، مشکاة مثل نفس مؤمن است، زجاجة مثل دل بنده مؤمن است آن را تشبیه بزجاجه کرد از بهر آنکه زجاجه صافى و روشن بود عیبهاى خویش پنهان نکند، همچنین دل بنده مؤمن عیبهاى نفس پنهان نکند منافع و مضارّ خویش در آن بنماید.
قال النبىّ (ص): «انّ للَّه فى الارض أوانی و هى القلوب فاحب اوانیه الیه اصفاها و اصلبها و ارقّها، فاصفاها من العیوب و اصلبها فى الدّین و ارقها على الاخوان».
بیمار که در طلب دارو بود راه وى آنست که دلیل خویش در قاروره بطبیب بردارد تا طبیب در آن نگرد و او را مداواة کند، رب العزه دل مؤمن را مثل بزجاجه زد از روى اشارت میگوید، بنده گنه کار را، بیمار معصیت را راه آنست که آب حسرت در قاروره دل بخداوند حکیم مهربان بردارد تا بفضل و کرم خویش در آن نگرد و او را برحمت و مغفرت خویش مداواة کند. «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» مصباح چراغ ایمان و نور معرفت است در سویداء دل مؤمن و آن را بچراغ تشبیه کرد که هر خانه در آن چراغ بود ظاهر و باطن آن روشن بود، و دزد شبرو گرد آن نگردد، از روى اشارت میگوید تا چراغ ایمان در دل مؤمن است باطن وى بمعرفت و ظاهر وى بخدمت آراسته و روشن است راه شیطان دزد بوى فرو بسته و از وساوس وى باز رسته، «یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» و هى اخلاص للَّه وحده فمثله مثل الشجرة التف بها الشجر فهى خضراء ناعمة لا تصیبها الشّمس لا اذا طلعت و لا اذا غربت، فکذلک المؤمن قد اجیر من ان یصیبه شیء من الفتن فهو بین اربع خلال: ان اعطى شکر، و ان ابتلى صبر، و ان حکم عدل، و ان قال صدق.
«یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ» اى یکاد قلب المؤمن یعرف الحق قبل ان یبیّن له لموافقته ایّاه، «نُورٌ عَلى نُورٍ» قال ابىّ: فهو یتقلب فى خمسة انوار: قوله نور، و عمله نور، و مدخله نور، و مخرجه نور، و مصیره الى النور یوم القیامة. و قال الحسن و ابن زید هذا مثل للقرآن، «فالمصباح» هو القرآن فکما یستضاء بالمصباح، یهتدى بالقرآن، «و الزجاجة» قلب المؤمن، «و المشکوة» فمه و لسانه، «و الشجرة المبارکة» شجرة الوحى، «یَکادُ زَیْتُها» یعنى تکاد حجج القرآن تتضح فان لم یقرأ. «نُورٌ عَلى نُورٍ» یعنى القرآن نور من اللَّه عزّ و جل لخلقه مع ما اقام لهم من الدلائل و الاعلام قبل نزول القرآن، فازدادوا بذلک نورا، و قیل یکاد قلب المؤمن یعمل بالهدى قبل ان یأتیه العلم، فاذا جاءه العلم ازداد هدى على هدى و نورا على نور. قوله: «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» قال ابن عباس: یعنى لدینه الاسلام و هو نور البصیرة، و قیل یهدى الى الایمان و الى محمّد و القرآن من یشاء، یقال هداه اللَّه لدینه و هداه الى دینه، قال اللَّه عزّ و جل: «وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»، انّ هداکم للایمان و یهدیک صراطا مستقیما، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ»، تقریبا الى الافهام و تسهیلا لسبیل الادراک. «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».
«فِی بُیُوتٍ» اى ذلک المصباح فى بیوت، و قیل یوقد فى بیوت، و البیوت هى المساجد، قال ابن عباس: المساجد بیوت اللَّه فى الارض و هى تضئ لاهل السّماء کما تضئ النجوم لاهل الارض، و خصّ المصابیح للمساجد لانّها اکرم ما تکون و احسن اذا کانت فیها. قال ابن بریدة: هى اربعة مساجد لم یبنها الّا الانبیاء: الکعبة بناها ابراهیم و اسماعیل. فجعلاها قبلة، و مسجد بیت المقدّس بناه داود و سلیمان، و مسجد المدینة بناه رسول اللَّه (ص)، و مسجد قبا أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى بناه رسول اللَّه (ص)، «أَذِنَ اللَّهُ» اذن اینجا بمعنى امر است یعنى امر اللَّه و رضى چنان که گفت: «لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» اى بامر ربّهم. و در قرآن اذن است بمعنى ارادت کقوله: «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنى بارادته و مشیّته، و بمعنى قضا و قدر، کقوله: «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ» اى فبقضائه و قدره، و بمعنى هدایت کقوله: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بهدایته و بمعنى توفیق کقوله: «وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ»، اى بتوفیقه، و بمعنى اتمام اجل کقوله «ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»، و بمعنى تکوین کقوله: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»، و بمعنى اباحت کقوله: «فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» قوله: «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» این رفع اقدارست نه رفع ابنیه از بهر آنکه در شرع دیوار مسجد بلند کردن و بالا دادن مکروه است، و فى الخبر امرنا ان نبنى المساجد جمّا، و رفع اقدار آنست که بزرگ دارند و سخن بیهوده در آن نگویند و جز از نام خدا در آن نبرند چنان که گفت: «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»، قال ابن عباس: یتلى فیه کتابه و یصان عن غیر ذکر اللَّه، قال النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من سمعتموه ینشد ضالة فى المسجد فقولوا لا رد اللَّه علیک».
و فى روایة فقولوا لا وجدت، و طرح رجل نعلیه فى المسجد لیلبسهما، فصاح به عمر بن الخطاب و قال: أ تدرى أین انت؟ و قیل ترفع فیها الحوائج الى اللَّه سبحانه، و قیل ترفع فیها الاصوات بذکر اللَّه و تلاوة القرآن، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها». قرأ ابن عامر و ابو بکر یسبّح بفتح الیاء على ما لم یسم فاعله و الوقف على هذه القراءة و عند قوله: «وَ الْآصالِ» و قرأ الآخرون یسبّح بکسر الیاء جعلوا لتسبیح فعلا للرجال، «یُسَبِّحُ» اى یصلى له، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» اى بالغداة و العشى. قال اهل التفسیر اراد به الصلوات المفروضات فالّتى تؤدّى بالغداة صلاة الفجر، و الّتى تؤدى بالاصال صلاة الظهر و العشائین، لانّ اسم الاصیل بجمعها، و قیل اراد به صلاة الصبح و العصر و الیه
اشار النبىّ (ص): «من صلى البردین دخل الجنّة»، و عن ابن عباس قال: التسبیح بالغدو و صلاة الضّحى، قال النبىّ (ص): «من مشى الى صلاة مکتوبة و هو متطهّر فاجره کاجر الحاج المحرم، و من مشى الى تسبیح الضّحى لا ینصبه الّا هو فاجره کاجر المعتمر، و صلاة على اثر صلاة لا لغو بینهما کتاب فى علّیین، و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه: «ما من احب یغدو و یروح الى المسجد و یؤثره على ما سواه الّا و له عند اللَّه عزّ و جلّ نزل یعدّ له فى الجنّة کلّما غدا و راح کما انّ احدکم لو زاره من یحب زیارته لاجتهد فى کرامته ثمّ قال: «رِجالٌ»
خص الرّجال بالذّکر فى هذه البیوت لانّه لیس على النساء جمعة و لا جماعة فى المساجد، و خص التّجارة بالذّکر لانّها اعظم ما یشتغل بها الانسان عن الصلوات و الطاعات، و اراد بالتّجارة الشرى فیکون المعنى لا یشغلهم شرى. «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» اى رفضوا الدّنیا و اشتغلوا بذکر اللَّه، و قیل یبیعون و یشترون و اذا حضرت الصلاة قاموا الیها متثاقلین، روى سالم عن ابن عمر انّه کان فى السوق فاقیمت الصلاة فقام النّاس و اغلقوا حوانیتهم فدخلوا المسجد فقال ابن عمر: فیهم نزلت. «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ».
«وَ إِقامِ الصَّلاةِ» اى و عن اقامة الصلاة فحذف الهاء الزائدة لانّ الاضافة تنوب عنه و اراد اداها فى وقتها لانّ من أخّر الصلاة عن وقتها لا یکون من مقیمى الصلاة و اعاد ذکره اقامة الصلاة مع انّ المراد من ذکر اللَّه الصلاة الخمس لانّه اراد باقام الصلاة حفظ المواقیت. «وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» یعنى و عن ایتاء الزکاة المفروضة اذا حضر وقت ادائها لم یحبسوها، و قیل ایتاء الزکاة اخلاص الطاعة للَّه قال مقاتل بن حیان: هم اهل الصفة
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه: «انّ للمساجد اوتادا الملائکة جلساؤهم یتفقّدونهم و ان مرضوا عادوهم و ان کانوا فى حاجة اعانوهم»
و قال جلیس المسجد على ثلاث خصال: اخ مستفاد. او کلمة محکمة، او رحمة منتظرة.
و فى بعض الاخبار ینادى مناد یوم القیامة: سیعلم اهل الجمع لمن الکرم، الیوم ثلاث مرّات، ثم یقول این الّذین کانت «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ» الى آخر الآیة...
«یَخافُونَ یَوْماً» یعنى یفعلون ذلک من خوف یوم، «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» یعنى یتحیرون فیه و تضطرب فیه القلوب و الأبصار، گفتهاند تقلب القلوب آنست که از بیم رستاخیر و هول قیامت دلها بچنبر گردن رسد نه بیرون آید از تن نه در بر آرام گیرد، هم چنان که گفت: «إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ،» و تقلّب الأبصار آنست که چشم از جاى بر آید و خیره بماند چنان که جایى دیگر گفت: «تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ»، و گفتهاند تقلب الأبصار آنست که چشمها میگردانند تا خود کجا رانند ایشان را سوى بهشت یا سوى دوزخ، و نامههاى کردار از کدام. جهت ایشان را دهند از سوى راست یا از سوى چپ، و گفتهاند تقلّب آنست که ایشان را در دوزخ در عذاب از حال بحال مىگردانند گهى «تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ»، گهى «یَشْوِی الْوُجُوهَ»، گهى «لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ»، گهى «یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ»، قال الزجاج فى معنى الآیة: من کان قلبه موقنا بالبعث و القیامة ازداد بصیرة و رأى ما وعد به. و من کان قلبه على غیر ذلک رأى ما یوقن معه بامر القیامة و البعث فعلم ذلک بقلبه و شاهد ببصره فلذلک تقلب القلوب و الأبصار.
«لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» یعنى یفعلون ذلک رجاء ان یجزیهم اللَّه، «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» اى باحسن ما عملوا، یرید یجزیهم بحسناتهم، و ما کان من مساوى اعمالهم، لا یجزیهم بها، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» ما لم یستحقوه باعمالهم، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» معناه تفضلا، لانّ الجزاء یکون بالحساب و یکون التفضل بغیر حساب. و قیل یعطیه ما لا یأتى علیه الحساب، و قیل من غیر حساب اى من حیث لا یحتسب، ثم ضرب لاعمال الکفار مثلا فقال: «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» السراب شعاع یتخیل کالماء على الارض نصف النهار حین یشتد الحرّ، و سمّى سرابا لانّه یسرب اى یجرى کالماء، و قیل السراب بخار یرتفع من قعور القیعان فیتکثف فاذا اتصل بها ضوء الشمس اشبه الماء من بعید فاذا دنا منه الانسان لم یره کما کان یراه و هو منه بعید، و القیعة جمع القاع کالجیرة جمع الجار، و هو ما انبسط من الارض و لم یکن فیه نبات.
«یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» الظماء العطش و خص الظمآن بالذکر لشدة حاجته الى الماء، و اذا انتهى الى ذلک المواضع فلم یجد الماء کانت الدّهشة و الحیرة اکثر، «حَتَّى إِذا جاءَهُ» اى جاء السراب، «لَمْ یَجِدْهُ کما ظنه، و قیل لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ینفعه «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ»، اى عند عمله و محاسبا ایّاه، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» اى حاسبه و اعطاه جزاء اعماله وافیا غیر مبخوس و لا منقوص، و قیل وجد اللَّه بالمرصاد، فوفاه حسابه الحساب هاهنا الجزاء، و هذا من قول الموبخ سأفرغن الى محاسبتک، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ، الْحِسابِ» اذا حاسب فحسابه سریع، روى ان علیّا عنه سئل کیف یحاسبهم فى حالة واحدة، فقال کما یرزقهم فى حالة واحدة.
این آیت در شأن شیبة بن ربیعه فرو آمد مردى بود که در جاهلیت بسان راهبان ترهب کردى در صومعه تنها نشستى، و صوف پوشیدى در کفر راه دین طلب میکرد، پس چون اسلام به پیغامبر آمد وى کافر شد. ربّ العالمین او را مثل زد به تشنهاى که سراب بیند بگرمگاه بامید آب بشتابد بآن سراب چون آنجا رسد آب نیابد و از آن ظنّ که مىبرد و آنچه مىبیوسید هیچ چیز نه بیند نومید و پر حسرت باز گردد، اعمال کافر همچنین است مىپندارد که از آن نفغى و فایدهاى خواهد دید در قیامت، چون بآن رسد هباء منثورا بیند بىنفع و بىحاصل و آن ظن که مىبرد باطل و امید بىحاصل، قال اهل اللغة، الحساب على ثلاثة معان: احدها المجازاة بمعنى ان یأخذ الرّجل حقه و یعطى غیره حقه، و الثانى الکفایة من قولهم: حسبى اى کفانى و منه قوله: «عَطاءً حِساباً» اى کافیا، و الثالث القلیل کما یقال للبخیل هو یعطى بحساب.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» هذا مثل آخر ضربه اللَّه لاعمال الکفار، یقول تعالى مثل اعمالهم فى فسادها و جهالتهم فیها، «کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» و هو العمیق الکثیر الماء و لجّة البحر المکان الّذى یکثر فیه ماؤه و یستدیر، قال ابن عیسى: هو البحر الواسع الذى لا یرى ساحله، «یَغْشاهُ مَوْجٌ» و هو ما ارتفع من الماء، «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» متراکم بعضه على بعض، من فوق الموج سحاب، قیل الموج الثانى الرّیح، و قیل تقدیره موج من بعده موج اى موج یتبع بعضه بعضا، «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» اى من فوق الموج الثانى سحاب قد غطى النجوم التی یهتدى بها. قرأ ابن کثیر بروایة قنبل عنه سحاب بالرفع و التنوین، «کَظُلُماتٍ» بالجرّ على البدل من فوقه او کظلمات، و روى البزى عن ابن کثیر، سحاب ظلمات باضافة السحاب الى الظلمات کما تقول سحاب رحمه، و سحاب عذاب، و قرأ الآخرون سحاب ظلمات کلیهما بالرفع و التنوین فیکون تمام الکلام عند قوله: «سَحابٌ» ثم ابتدأ «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» اى هذه ظلمات بعضها فوق بعض، ظلمة السحاب و ظلمة الموج و ظلمة البحر، ظلمات مثل اعمال کفار است، «بَحْرٍ لُجِّیٍّ» دل کافر است، موج من فوقه موج شک است و حیرت که فرا دل کافر نشسته و حق از وى بپوشیده، سحاب مهرست بر دل وى نهاده. ابن عباس گفت: که این همانست که رب العزه گفت در صفت کافر: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»، فهذه الظلمات الثلاث کظلمات البحر، و قال ابىّ بن کعب فى هذه الآیة: الکافر بتقلب فى خمس من الظلم. کلامه ظلمة، و عمله ظلمة و مدخله ظلمة، و مخرجه ظلمة، و مصیره الى ظلمات النار یوم القیامة. و قیل تقدیر الآیة او کصاحب ظلمات فى بحر لجّى، دلیله حتى «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» اى صاحب الظلمات اذا اخرج یده و هى اقرب الاشیاء الیه، «لَمْ یَکَدْ یَراها»، قال الفراء «یکد» صلة اى لم یرها، و العرب تضع لم یکد موضع الایاس انه لم یرها و تضعه موضع الخطر انه قارب ان لا یراها، «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». قال ابن عباس من لم یجعل اللَّه له دینا و ایمانا فلا دین له، و قیل من لم یهده اللَّه فلا ایمان له و لا یهدیه احد.
«أَ لَمْ تَرَ» اى الم تعلم، «أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ» باسطات اجنحتهن فى الهواء، خص الطیر بالذّکر من جملة الحیوان لانّها یکون بین السماء و الارض فتکون خارجة عن حکم من فى السماوات و الارض، «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» قال مجاهد: الصلاة لبنى آدم و التسبیح لسائر الخلق للنّاس و لغیر النّاس، و قیل انّ ضرب الاجنحة صلاة الطیر و صوته تسبیحه، و قیل صلوته على رسوله و تسبیحه لربّه، و فى معنى الآیة ثلاثة اوجه: احدها کلّ مسبّح و مصلّ قد علم اللَّه صلوته و تسبیحه، و الثانى کلّ مسبّح و مصلّ منهم قد علم صلاة نفسه و تسبیحه الّذى کلّفه، و الثالث قد علم کل منهم صلاة اللَّه و تسبیحه، و الاوّل اظهر لقوله: «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ».
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى خالقهما و مکوّنهما، و من ملک فى الدّنیا امرا فتملیکه ایّاه، «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» مرجع کلّ مملک و مخلوق.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً الآیه، پاکست و بزرگوار و با برکت خداوندى که آسمان بر بالاى سر ما بقدرت معلّق بداشت و مرانرا به بروج و ستارگان بپاداشت و بنگاشت. سمکى که در جرمش فطور نه و در دورش فتور نه و در گردش قصور نه، سمکى عظیم بآن کثیفى بداشته بر هواى باین لطیفى، سمکى محروس، سقفى محفوظ در قبّه قدرت محبوس، یقول تعالى: وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً سمکى نهاده طبق بر طبق، آفریده و ساخته خداوند حق، برده از همه مقدّران مهندسان سبق، یقول تعالى: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً آفریده بر این سقف شمسى و قمرى، بهر منزل ایشان را گذرى، در هر خانه ایشان را اثرى، بهر روزن ایشان را نظرى، بر میان قمر از سیاهى شررى، نیست او را از آن سیاهى ضررى، راست بخالى ماند بر روى نیکو پسرى، و ازو بگوى: یا قمر من دوّرک و من نوّرک؟ و صوّرک و على البروج کوّرک؟ اى ماه ترا که ماه کرد و این رنگ که داد و این خط که کشید؟ طرازت که بست؟ زلفت که گشاد؟ شب چارده نور که تمام کرد؟ باوّل که فزود؟ بآخر که کاست؟ این صنع که نمود و این قدرت که خواست؟ اى شمس در ذات بعیدى در نور قریبى، چون سر برآرى عالم را چراغى، چون گرم گردى داغى، چون راست گردى میزانى، نه افزایى نه در نقصانى، چون فرو شوى مبشّر روزه دارانى، کرامت سلیمانى معجزه سیّد پیغامبرانى. اى زحل گران رو در فلک هفتمى هر روز نیم دقیقه روى، برجى بسى ماه گذارى، فلک بسى سال برى، وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ.
اى جوانمرد! نظاره کن اندر آن قبّهاى که بالاى وى بروشنایى اجرام آبگینهها روشن کنند. روا ندارد عقل که از آن یکى بىصانعى اندر محل خویش آرام گیرد.
پس این مواکب کواکب و این اختران ثواقب اندر مراتب فلک کى روا بود بىصنع قادرى و بىجبر قاهرى؟
تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً. گفتهاند مراد از این آسمان، آسمان قرآن است که جمله اهل ایمان در ظل بیان وىاند و اندر حمایت دولت وى. روزگار دین میگذرانند، هر سورتى چون برجى هر آیتى چون درجى، هر کلمهاى چون دقیقهاى، هر حرفى بر مثال ثوانى اندر آسمان مثانى، آنجا در عالم صور سبع مبانى است و اینجا در عالم سور سبع مثانى. چنان که در شب هر که چشم بر ستاره دارد راه زمین وى گم نشود، هر که اندر شب فتنه از بیم شک و شبهت چشم دل بر ستاره آیت قرآن دارد، راه دینش گم نشود. آن آسمان صورت بچشم سر همین بین تا راه قدم بر خاک گم نشود و این آسمان سورت بچشم سرّ همى بین تا راه همم بحضرت پاک گم نشود.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً او آن خداوندست که فلک آفرید و مدت دور وى دو قسم گردانید: یک قسم از آن شب دیجور نهاد که اندر آن وقت، روى زمین بسان قیر شود، و قسم دیگر روز با نور نهاد که روى زمین بسان کافور شود، و هواى عالم مانند شعلههاى نور شود. آن شب تاریک را بماه منوّر کرد، و این روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر کرد. شب تاریک مثال روزگار محنت است و این روز روشن نشان عهد دولت است. از روى اشارت میگوید: «اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر تاریکى شب محنت بىآرام بودهاید نومید مباشید که روشنایى روز دولت بر اثر است.
و گفتهاند که تاریکى شب نشان روز حشر و نشر است که احوال و اهوال آن روز عالم قیامت سیاه کرده. شرق و غرب دود دوزخ گرفته. رخسار ستارگان ماننده رویهاى مؤمنان در آن ظلمت قیامت مىتابد، مجره اندر هوا بر مثال نهر کوثر روان و شتابان. پس ظلمت شب نشان قیامت دان و ستارگان نشان رخسار مؤمنان و مجره نشان نهر کوثر و جمال ماه نشان رخسار محمد رسول اللَّه، چنان که در شب تاریک چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود و فلک گلشن گردد. خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند چون جمال آن مهتر عالم (ص) پیدا گردد اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید.
قوله تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً،
روى ابو برزة الاسلمى قال: قال رسول اللَّه (ص): «رأیت قوما من امتى ما خلقوا بعد و سیکونون فیما بعد الیوم، احبّهم و یحبّوننى یتناصحون و یتباذلون و یمشون بنور اللَّه فى الناس رویدا فى خفیّة و تقیّة، یسلمون من الناس و یسلم الناس منهم بصبرهم و حلمهم، قلوبهم بذکر اللَّه تطمئنّ و مساجدهم بصلاتهم یعمرون، یرحمون صغیرهم و یجلّون کبیرهم و یتواسون بینهم یعود غنیّهم على فقیرهم و قویّهم على ضعیفهم، یعودون مرضاهم و یتّبعون جنائزهم»، فقال رجل من القوم فى ذلک یرفقون برفیقهم. فالتفت الیه رسول اللَّه (ص) فقال: «کلّا انه لا رفیق لهم، هم خدّام انفسهم، هم اکرم على اللَّه من ان یوسّع علیهم لهوان الدنیا عند ربهم، ثم تلى رسول اللَّه (ص): وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً.
پارسى خبر آنست که مصطفى علیه السّلام گفت: قومى را دیدم از امت خویش، یعنى در مکاشفات و منازلات خویش یا در خواب، قومى که اشخاص و اشباح ایشان هنوز در بند خلقت نیامده بود، پرگار قدرت در دائره وجود ایشان هنوز بنگردیده، امروز وقت ظهور ایشان نیست تا روزگارى دیگر و زمانى دیگر که ارادت در رسد و مقادیر در مواقیت پیوندد، قومى که من ایشان را دوست دارم و ایشان مرا دوست دارند یود احدهم لو رآنى باهله و ماله، جوانمردانىاند که پیوسته یکدیگر را نیکى خواهند و آنچه دارند اگر مال بود و اگر جاه از یکدیگر دریغ ندارند و حق و حظّ خود بگذارند و حقوق برادران فرا پیش دارند، راهبرانند بحق که بنور اللَّه میروند، بچراغ هدى و شمع ایمان و نور یقین راه دین را گذاره میکنند، نرم نرم و آسان بىآزار میان خلق میروند، دلهاشان بذکر اللَّه آرام گرفته مسجدهاشان بنماز و عبادت آبادان داشته با پیران بحرمت و اجلال زیند، با کودکان برحمت و رأفت با همگان بمواسات و مراعات، توانگرشان ننگ ندارد بعیادت درویش شود، ضعیفان را بازجویند و بیماران را واپرسند و بتشییع جنازهها بیرون شوند. مردى گفت: یا رسول اللَّه ایشان که برین صفت و سیرت باشند مگر که بر بردگان و درم خریدگان خویش رفق کنند و آزرم دارند. رسول خدا گفت: کلّا نه چنانست که تو گفتى، که ایشان خود بردگان و درم خریدگان ندارند، و جز خویشتن کس را بر خدمت خویش ندارند، و نهپسندند، ایشان بر خداى عز و جل گرامىتر از آنند که ایشان را فرا دنیاى دنى خسیس دهد. آن گه رسول (ص) این آیت برخواند: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً، خواص بندگان و رهیگان رحمان ایشاناند که خار اختیار در مجارى اقدار از قدمگاه خویش برکندند و سر نفس نصیب طلب بصمصام تواضع بیفکندند. لا جرم بمقام عبودیّت رسیدند. بندگان او بحقیقت ایشانند که پیوسته در گزارد فرمانند. از نصیب پاک و از اختیار دور و از خواست خود بیزار. در این عالم صد هزار عبد الرحمن و عبد الرزاق و عبد الوهاب بینى که یکى عبد اللَّه را نبینى، بلى بنام بینى بمعنى کم بینى، بندگى ایشان بنصیب آمیخته و بحظ خود آلوده، او که حق را جل جلاله بنصیب طلبد یا پرستد بنده نصیب است نه بنده او.
پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: اگر ترا گویند بهشت خواهى یا دو رکعت نماز، تو بهشت اختیار مکن نماز اختیار کن زیرا که بهشت نصیب تو است و نماز خدمت او.
موسى عمران (ع) که مکلّم حق بود و مکرّم حضرت عزت بود چون بنزدیک خضر آمد دو بار بر وى اعتراض کرد: یکى از بهر آن غلام کشتن، دیگر از بهر آن کشتى شکستن. چون نصیب در میان نبود خضر صبر همى کرد باز چون موسى بنصیب بجنبید و گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» خضر گفت: «هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ»، اکنون که بنصیب خود بازدید آمدى ما را با تو روى صحبت نیست، زیرا که در صحبت مزد شرط نیست.
پیر طریقت گفت: خداوند صحبت نه مزدور است. و مزدور بحقیقت مغرور است. تا مرد مزدور است از صحبت دور است، و تا مدعى است ممکورست، و تا امر را معظم است و نهى را محترم غرقه نورست. وَ عِبادُ الرَّحْمنِ بندگان رحمن بحقیقت ایشانند که بر ظاهر ایشان بند فرمانست در باطن ایشان نثار لطف رحمن است. بند فرمان بر ظاهر نشان خائفان است و نثار لطف رحمن در باطن نشان مقرّبان است.
آوردهاند که عیسى (ع) بسه کس برگذشت ایشان را دید ضعیف و نحیف گشته: ذبولى و نحولى بر ایشان ظاهر شده، ایشان را پرسید که سبب این نحول و نحافت شما چیست؟ گفتند: الخوف من النار. روح اللَّه گفت: حق على اللَّه ان یؤمن الخائف.
چون ازیشان درگذشت سه کس دیگر را دید ازیشان نحیفتر و ضعیفتر رویهایشان چون آیینهها از نور. گفت: چه چیز شما را باین حال آورد و چنین ضعیف کرد؟
گفتند: حبّ اللَّه عز و جل. روح اللَّه گفت: انتم المقربون، حال شما دیگرست و عشق شما دیگر، شما مقربان و دوستانید، گزیدگان و نزدیکانید. در اخبار وارد است که: «یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و زیارتى للشاکرین و انا خاصة للمحبین». در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، چنانستى که اللَّه گفتى ما ایشان را چون در وجود آوردیم و دانستیم که از ایشان عثرات و زلات بود نخست بساط محبت بگسترانیدیم و این نداء کرامت دادیم که: «یحبهم و یحبونه» تا آنچه ایشان کنند بحکم محبت ازیشان مرفوع و مدفوع بود. آن روز که جمال صفوت آدم (ع) از عالم غیب سر برآورد قدّى الفى، شکلى راست، نهادى مستقیم، ظاهر و باطن بهم پیوسته، اواصر عناصر او را بید قدرت بهم دربسته، دیدههاى فریشتگان از ظاهر جرم جسم وى اندر نگذشت و ندانستند که اندر قعر بحر سینه وى چه صدف است و در آن صدف چه درّ است. بحکم اختصار نظر در ظاهر وى کردند، گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها، تا نداء غیب درآمد که شما ظاهر و صورت بینید و ما نهایت کار دانیم، شما را نظر بر ظاهر معصیت است و حکم ما بر موجب باطن معرفت است، اگر ظاهر این خلیفه بزلتى گردى پذیرد یا فرزندان وى در دام کام گامى نهند، باطن آراسته ایشان و زبان پیراسته ایشان بحکم اعتذار و استغفار عذر آن جرم بخواهد و ما بشفاعت دلى مخلص بایمان، و زبانى مخلص بذکر رحمن، آن ظاهر ایشان از آن زلت فرو شوییم.
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
و قال بعضهم فى صفة عباد الرحمن: العبادة حلیتهم و الفقر کرامتهم و طاعة اللَّه حلاوتهم و حبّ اللَّه لذتهم و الى اللَّه حاجتهم و التقوى زادهم و الهدى مرکبهم و القرآن حدیثهم و الذکر زینتهم و القناعة مالهم و العبادة کسبهم و الشیطان عدوّهم و الحق حارسهم و النهار عبرتهم و اللیل فکرتهم و الحیاة مرحلتهم و الموت منزلتهم و القبر حصنهم و الفردوس مسکنم و النظر الى رب العالمین منیتهم، هو خواص عباده الذین قال اللَّه تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً. قوله: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعطى الکثیر من عطائه و یعده قلیلا و یقبل الیسیر من طاعة العبد فیعدّه کثیرا عظیما یعطیهم فى الجنة القصور و ما فیها من الحور، ثمّ یقول: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا و یقبل الیسیر من العبد فقال: فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ. وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً. و در آثار منقول است که مؤمنان چون حق را جل جلاله بینند ابتدا حق بر ایشان سلام کند، دو دوست بعد از فرقت دراز چون بر هم رسند ابتدا آن یکى سلام کند که شوقش زیادت بود و الحق جل جلاله یقول: الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انا الى لقائهم لاشدّ شوقا.
الالف لا یصبر عن الفه
اکثر من طریفة العین
و قد صبرنا عنکم مدّة
ما هکذا فعل محبّین
اى جوانمرد! نظاره کن اندر آن قبّهاى که بالاى وى بروشنایى اجرام آبگینهها روشن کنند. روا ندارد عقل که از آن یکى بىصانعى اندر محل خویش آرام گیرد.
پس این مواکب کواکب و این اختران ثواقب اندر مراتب فلک کى روا بود بىصنع قادرى و بىجبر قاهرى؟
تَبارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً. گفتهاند مراد از این آسمان، آسمان قرآن است که جمله اهل ایمان در ظل بیان وىاند و اندر حمایت دولت وى. روزگار دین میگذرانند، هر سورتى چون برجى هر آیتى چون درجى، هر کلمهاى چون دقیقهاى، هر حرفى بر مثال ثوانى اندر آسمان مثانى، آنجا در عالم صور سبع مبانى است و اینجا در عالم سور سبع مثانى. چنان که در شب هر که چشم بر ستاره دارد راه زمین وى گم نشود، هر که اندر شب فتنه از بیم شک و شبهت چشم دل بر ستاره آیت قرآن دارد، راه دینش گم نشود. آن آسمان صورت بچشم سر همین بین تا راه قدم بر خاک گم نشود و این آسمان سورت بچشم سرّ همى بین تا راه همم بحضرت پاک گم نشود.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً او آن خداوندست که فلک آفرید و مدت دور وى دو قسم گردانید: یک قسم از آن شب دیجور نهاد که اندر آن وقت، روى زمین بسان قیر شود، و قسم دیگر روز با نور نهاد که روى زمین بسان کافور شود، و هواى عالم مانند شعلههاى نور شود. آن شب تاریک را بماه منوّر کرد، و این روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر کرد. شب تاریک مثال روزگار محنت است و این روز روشن نشان عهد دولت است. از روى اشارت میگوید: «اى کسانى که اندر روشنایى روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکى شب محنت بر اثر است، و اى کسانى که اندر تاریکى شب محنت بىآرام بودهاید نومید مباشید که روشنایى روز دولت بر اثر است.
و گفتهاند که تاریکى شب نشان روز حشر و نشر است که احوال و اهوال آن روز عالم قیامت سیاه کرده. شرق و غرب دود دوزخ گرفته. رخسار ستارگان ماننده رویهاى مؤمنان در آن ظلمت قیامت مىتابد، مجره اندر هوا بر مثال نهر کوثر روان و شتابان. پس ظلمت شب نشان قیامت دان و ستارگان نشان رخسار مؤمنان و مجره نشان نهر کوثر و جمال ماه نشان رخسار محمد رسول اللَّه، چنان که در شب تاریک چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود و فلک گلشن گردد. خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند چون جمال آن مهتر عالم (ص) پیدا گردد اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید.
قوله تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً،
روى ابو برزة الاسلمى قال: قال رسول اللَّه (ص): «رأیت قوما من امتى ما خلقوا بعد و سیکونون فیما بعد الیوم، احبّهم و یحبّوننى یتناصحون و یتباذلون و یمشون بنور اللَّه فى الناس رویدا فى خفیّة و تقیّة، یسلمون من الناس و یسلم الناس منهم بصبرهم و حلمهم، قلوبهم بذکر اللَّه تطمئنّ و مساجدهم بصلاتهم یعمرون، یرحمون صغیرهم و یجلّون کبیرهم و یتواسون بینهم یعود غنیّهم على فقیرهم و قویّهم على ضعیفهم، یعودون مرضاهم و یتّبعون جنائزهم»، فقال رجل من القوم فى ذلک یرفقون برفیقهم. فالتفت الیه رسول اللَّه (ص) فقال: «کلّا انه لا رفیق لهم، هم خدّام انفسهم، هم اکرم على اللَّه من ان یوسّع علیهم لهوان الدنیا عند ربهم، ثم تلى رسول اللَّه (ص): وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً.
پارسى خبر آنست که مصطفى علیه السّلام گفت: قومى را دیدم از امت خویش، یعنى در مکاشفات و منازلات خویش یا در خواب، قومى که اشخاص و اشباح ایشان هنوز در بند خلقت نیامده بود، پرگار قدرت در دائره وجود ایشان هنوز بنگردیده، امروز وقت ظهور ایشان نیست تا روزگارى دیگر و زمانى دیگر که ارادت در رسد و مقادیر در مواقیت پیوندد، قومى که من ایشان را دوست دارم و ایشان مرا دوست دارند یود احدهم لو رآنى باهله و ماله، جوانمردانىاند که پیوسته یکدیگر را نیکى خواهند و آنچه دارند اگر مال بود و اگر جاه از یکدیگر دریغ ندارند و حق و حظّ خود بگذارند و حقوق برادران فرا پیش دارند، راهبرانند بحق که بنور اللَّه میروند، بچراغ هدى و شمع ایمان و نور یقین راه دین را گذاره میکنند، نرم نرم و آسان بىآزار میان خلق میروند، دلهاشان بذکر اللَّه آرام گرفته مسجدهاشان بنماز و عبادت آبادان داشته با پیران بحرمت و اجلال زیند، با کودکان برحمت و رأفت با همگان بمواسات و مراعات، توانگرشان ننگ ندارد بعیادت درویش شود، ضعیفان را بازجویند و بیماران را واپرسند و بتشییع جنازهها بیرون شوند. مردى گفت: یا رسول اللَّه ایشان که برین صفت و سیرت باشند مگر که بر بردگان و درم خریدگان خویش رفق کنند و آزرم دارند. رسول خدا گفت: کلّا نه چنانست که تو گفتى، که ایشان خود بردگان و درم خریدگان ندارند، و جز خویشتن کس را بر خدمت خویش ندارند، و نهپسندند، ایشان بر خداى عز و جل گرامىتر از آنند که ایشان را فرا دنیاى دنى خسیس دهد. آن گه رسول (ص) این آیت برخواند: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً، خواص بندگان و رهیگان رحمان ایشاناند که خار اختیار در مجارى اقدار از قدمگاه خویش برکندند و سر نفس نصیب طلب بصمصام تواضع بیفکندند. لا جرم بمقام عبودیّت رسیدند. بندگان او بحقیقت ایشانند که پیوسته در گزارد فرمانند. از نصیب پاک و از اختیار دور و از خواست خود بیزار. در این عالم صد هزار عبد الرحمن و عبد الرزاق و عبد الوهاب بینى که یکى عبد اللَّه را نبینى، بلى بنام بینى بمعنى کم بینى، بندگى ایشان بنصیب آمیخته و بحظ خود آلوده، او که حق را جل جلاله بنصیب طلبد یا پرستد بنده نصیب است نه بنده او.
پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: اگر ترا گویند بهشت خواهى یا دو رکعت نماز، تو بهشت اختیار مکن نماز اختیار کن زیرا که بهشت نصیب تو است و نماز خدمت او.
موسى عمران (ع) که مکلّم حق بود و مکرّم حضرت عزت بود چون بنزدیک خضر آمد دو بار بر وى اعتراض کرد: یکى از بهر آن غلام کشتن، دیگر از بهر آن کشتى شکستن. چون نصیب در میان نبود خضر صبر همى کرد باز چون موسى بنصیب بجنبید و گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» خضر گفت: «هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ»، اکنون که بنصیب خود بازدید آمدى ما را با تو روى صحبت نیست، زیرا که در صحبت مزد شرط نیست.
پیر طریقت گفت: خداوند صحبت نه مزدور است. و مزدور بحقیقت مغرور است. تا مرد مزدور است از صحبت دور است، و تا مدعى است ممکورست، و تا امر را معظم است و نهى را محترم غرقه نورست. وَ عِبادُ الرَّحْمنِ بندگان رحمن بحقیقت ایشانند که بر ظاهر ایشان بند فرمانست در باطن ایشان نثار لطف رحمن است. بند فرمان بر ظاهر نشان خائفان است و نثار لطف رحمن در باطن نشان مقرّبان است.
آوردهاند که عیسى (ع) بسه کس برگذشت ایشان را دید ضعیف و نحیف گشته: ذبولى و نحولى بر ایشان ظاهر شده، ایشان را پرسید که سبب این نحول و نحافت شما چیست؟ گفتند: الخوف من النار. روح اللَّه گفت: حق على اللَّه ان یؤمن الخائف.
چون ازیشان درگذشت سه کس دیگر را دید ازیشان نحیفتر و ضعیفتر رویهایشان چون آیینهها از نور. گفت: چه چیز شما را باین حال آورد و چنین ضعیف کرد؟
گفتند: حبّ اللَّه عز و جل. روح اللَّه گفت: انتم المقربون، حال شما دیگرست و عشق شما دیگر، شما مقربان و دوستانید، گزیدگان و نزدیکانید. در اخبار وارد است که: «یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و زیارتى للشاکرین و انا خاصة للمحبین». در پرده دوستى کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستى تاوان بود، چنانستى که اللَّه گفتى ما ایشان را چون در وجود آوردیم و دانستیم که از ایشان عثرات و زلات بود نخست بساط محبت بگسترانیدیم و این نداء کرامت دادیم که: «یحبهم و یحبونه» تا آنچه ایشان کنند بحکم محبت ازیشان مرفوع و مدفوع بود. آن روز که جمال صفوت آدم (ع) از عالم غیب سر برآورد قدّى الفى، شکلى راست، نهادى مستقیم، ظاهر و باطن بهم پیوسته، اواصر عناصر او را بید قدرت بهم دربسته، دیدههاى فریشتگان از ظاهر جرم جسم وى اندر نگذشت و ندانستند که اندر قعر بحر سینه وى چه صدف است و در آن صدف چه درّ است. بحکم اختصار نظر در ظاهر وى کردند، گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها، تا نداء غیب درآمد که شما ظاهر و صورت بینید و ما نهایت کار دانیم، شما را نظر بر ظاهر معصیت است و حکم ما بر موجب باطن معرفت است، اگر ظاهر این خلیفه بزلتى گردى پذیرد یا فرزندان وى در دام کام گامى نهند، باطن آراسته ایشان و زبان پیراسته ایشان بحکم اعتذار و استغفار عذر آن جرم بخواهد و ما بشفاعت دلى مخلص بایمان، و زبانى مخلص بذکر رحمن، آن ظاهر ایشان از آن زلت فرو شوییم.
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
و قال بعضهم فى صفة عباد الرحمن: العبادة حلیتهم و الفقر کرامتهم و طاعة اللَّه حلاوتهم و حبّ اللَّه لذتهم و الى اللَّه حاجتهم و التقوى زادهم و الهدى مرکبهم و القرآن حدیثهم و الذکر زینتهم و القناعة مالهم و العبادة کسبهم و الشیطان عدوّهم و الحق حارسهم و النهار عبرتهم و اللیل فکرتهم و الحیاة مرحلتهم و الموت منزلتهم و القبر حصنهم و الفردوس مسکنم و النظر الى رب العالمین منیتهم، هو خواص عباده الذین قال اللَّه تعالى: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً. قوله: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا، یعطى الکثیر من عطائه و یعده قلیلا و یقبل الیسیر من طاعة العبد فیعدّه کثیرا عظیما یعطیهم فى الجنة القصور و ما فیها من الحور، ثمّ یقول: أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا و یقبل الیسیر من العبد فقال: فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ. وَ یُلَقَّوْنَ فِیها تَحِیَّةً وَ سَلاماً. و در آثار منقول است که مؤمنان چون حق را جل جلاله بینند ابتدا حق بر ایشان سلام کند، دو دوست بعد از فرقت دراز چون بر هم رسند ابتدا آن یکى سلام کند که شوقش زیادت بود و الحق جل جلاله یقول: الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انا الى لقائهم لاشدّ شوقا.
الالف لا یصبر عن الفه
اکثر من طریفة العین
و قد صبرنا عنکم مدّة
ما هکذا فعل محبّین