عبارات مورد جستجو در ۲۲۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ این معطوف است باول سورة، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ. وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ اى ما اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا و قسرا من شى‏ء قلیل و کثیر. هر مال که غازیان و جنگیان از دست کافران بیرون کنند بجنگ و قهر، آن را غنیمت گویند، و هر مال که کافران از سر آن برخیزند و بجاى بگذارند از بیم مسلمانان، و مسلمانان فراسر آن رسند بى‏جنگ و بى‏حرب، یا ایشان بصلح خود در پذیرند چون خراج و جزیت آن را مال میگویند، و از این هر دو صنف خمس بیرون باید کرد، و آن خمس بر پنج سهم بخشیدن، چنان که خداى گفت جل جلاله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ، نام خداى در مفتتح کلام نه از بهر آنست که او را سهمى است، بل که تعظیم راست، و تیمن و تبرک را، و حقیقت آنست که للَّه الدنیا و الآخرة ملکا و ملکا. پس معنى آنست که: فان للرسول خمسه، یک سهم رسول خدایراست، و آن بیت المال است، امروز با مصالح مسلمانان گردانند، چون سد ثغور و ارزاق قضات و مؤذنان و امثال آن، و در خبر است که مصطفى ص آن گاه که از خیبر بازگشته بود فرمود: تا مال غنیمت با هم آوردند قسمت را، و گفت: ردوا الخیط و المخیط فان الغلول نار و عار، آن گه تایى موى بدست گرفت، گفت: انه لا یحل لى من هذا المغنم مثل هذا الا الخمس، و الخمس مردود فیکم، دیگر سهم از آن خمس حق خویشان رسول است، ایشان که از زکوات و صدقات فریضه محروم‏اند، و ایشان بنو هاشم‏اند و بنو المطلب. و هاشم و مطلب پسران عبد مناف‏اند.
هاشم جد مصطفى است، و مطلب جد شافعى، و عبد مناف را دو پسر دیگر بود: عبد الشمس و نوفل. عبد الشمس جد عثمان بن عفان بود و نوفل جد جبیر بن مطعم.
بنو نوفل و بنو عبد الشمس از خمس محروم‏اند، هر چند که با بنو عبد المطلب بدرجه یکسان‏اند، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را محروم کرد، چون طلب کردند و ذلک فیما
روى جبیر بن مطعم، قال: لمّا قسم رسول اللَّه ص سهم ذوى القربى بین بنى هاشم و بنى المطلب، جئت انا و عثمان، فقلنا یا رسول اللَّه، هؤلاء بنو هاشم، لا ننکر فضیلتهم لمکانک الّذى وضعک اللَّه به فیهم، أ رأیت اخواننا من بنى المطلب اعطیتهم و ترکتنا، و انما نحن و هم بمنزلة واحدة. قال: انّهم لم یفارقونى فى جاهلیة و لا اسلام و انما بنو هاشم و بنو المطلب شى‏ء واحد، ثمّ شبّک بین اصابعه.
و توانگر و درویش و دور و نزدیک و مهینه و کهینه در آن یکسان، نرینه دو بهر، و ما دینه یک بهر، هم چون میراث. قومى گفتند: سهم ذى القربى بهمه قریش قسمت کنند، که همه قرابت رسول‏اند، و قول اول درست‏تر است و بیشترین علما بر آنند. حسن گفت: سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى، بعد رسول اللَّه، یجعلان فى الخیل و السّلاح و العدّة فى سبیل اللَّه، و معونة الاسلام و اهله، سهم دیگر از خمس یتیمانراست، پدر مردگان نارسیده درویش ایشان، که در دیوان صدقات نه‏اند. سهم چهارم درویشان مسلمانان راست، هم فقرا و هم مساکین. سهم پنجم راه گذریان راست که در سفر طاعت باشند، نه در سفر معصیت. این پنج قسم هر یکى را از پنج یک غنیمت پنج یکى است، باقى که بماند اربعة اخماس الغنیمة غازیان راست، ایشان که قتال کرده‏اند و در معرکه بوده‏اند. پیاده را یک سهم، و سوار را دو سهم، بعد از آن که سلب فرا قاتل داده باشند.
آن گه گفت: إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ، روا باشد که این سخن متصل بود به آنچه که گفت: فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ. إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا. یوم بدر یعنى ایقنوا ان اللَّه ناصرکم اذ کنتم قد شاهدتم من نصره و امداد الملائکة ما شاهدتم. و روا باشد که این سخن متعلق باشد بقسمت غنائم، و المعنى: اقبلوا ما امرتم به فى القسمة ان کنتم آمنتم باللّه، و القرآن الذى انزلنا على محمد یوم الفرقان. میگوید: قسمت چنان که کردیم و فرمودیم بپذیرید اگر ایمان دارید بخدا و به قرآن که به محمد فرو فرستادیم، روز بدر که اهل حق و اهل باطل آن روز از هم جدا شدند، و دو گروه بر هم رسیدند: حزب اللَّه و حزب الشیطان.
وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ. اذ نصرکم و انتم اذلة اقلة. درین آیت گفت: قرآن یوم الفرقان فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، شب قدر فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: عَلى‏ مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا بروزگار و درنگ فرو فرستادیم، و این آن بود که قرآن در شبانروز بدر بآسمان دنیا فرو فرستادند، و آن را در بیت العزة در خزانه قرآن بنهادند، یک جاى روز گفت، و یک جاى شب گفت، بر سعت عادت سخن عرب که از شب خبرى حکایت کنند و آن روز بود، و از روز حکایت کنند و آن بشب بود، از بهر آنکه آن کار از شبانروز بیرون نمیشود، و آن روز که جنگ بدر بود آدینه بود، هفدهم ماه رمضان، و دوش آن شب قدر بود، آن گه قرآن را از رب العزة پس ازان در باقى عمر مصطفى بزمین میفرستاد بر درنگ و بر مکث، لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ تا هر گه که رنجى بدل رسول خدا رسیدى خداى دل وى را تثبیت کردى، و هر گه که حکم را اجابت افتادى حکم فرستادى بر مواقع نجوم، و یک تفسیر که کردند در وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ اینست که و الوحى اذا انزل.
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیا، اى نزول بشفیر الوادى الادنى من المدینة و عدوّکم من المشرکین نزول بشفیر الوادى الاقصى من المدینة و یلى مکة.
وَ الرَّکْبُ یعنى ابا سفیان و العیر أَسْفَلَ مِنْکُمْ. اى مکاناً اسفل من مکانکم، لانکم على نشر من الارض، و قیل: اقرب الى ساحل البحر. مکّى و بصرى عدوة هر دو بکسر عین خوانند، و باقى بضم عین خوانند، و هما لغتان مشهورتان‏ کالرّشوة و الرّشوة. مصطفى ص بالاى وادیى فرو آمده بودند در سوى مدینه، و کافران بزیر وادیى فرو آمده بودند در سوى مکه، در ساحل بحر، و بو سفیان کاروان بر ساحل بحر براند و بمکه برد. مسلمانان از مدینه بیرون آمدند و بطلب کاروان و کافران از مکه بیرون آمدند بدفع ایشان و حمایت داشت بر کاروان. هر دو فریق بر هم رسیدند بى‏آنکه وعده نهاده بودند قتال را.
رب العالمین گفت: وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ انتم و المشرکون للقتال لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ لقلّتکم و کثرة عدوکم، و قیل: لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعادِ اى کانوا لا یصدّقون فى مواعدتکم طلباً لغرتکم و الحیلة علیکم، و لکن جمع اللَّه بینکم من غیر ارادة و لا قصد منکم. لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا فى علمه و حکمه، من نصر النبى و المؤمنین.
لِیَهْلِکَ یعنى: فعل اللَّه ذلک لیضل و یکفر من کفر من بعد حجة قامت علیه، و یؤمن من آمن على مثل ذلک بینة. درین آیت نصرت مؤمنان است با قلّت و ضعف ایشان، و شکستن کافران با کثرت و شوکت ایشان. رب العالمین وقعت بدر برین صفت حجتى روشن ساخت، و معجزه ظاهر تا کافران را فردا عذر نماند، و حجت خداى بر ایشان روشن باشد و قاطع، و خود میگوید جل جلاله: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، و گفته‏اند: تقدیر این آیت آنست لِیَهْلِکَ مَنْ حکم اللَّه بهلاکه وَ یَحْیى‏ مَنْ حکم اللَّه بحیوته. نافع و ابو بکر و یعقوب حیى خواندند بدو یا و باقى حىّ بیاء مشدّد خوانند، و ادغام، فمن ادغم فلاجتماع حرفین من جنس واحد، و من اظهر فعلى اصله تقول حیى یحیى.
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنامِکَ... الایة مفسران را دو قول است، درین آیت: یکى فِی مَنامِکَ اى عینک. گفتند: منام بر وزن مفعل است، هم مصدر و هم زمان و هم مکان، و اینجا مکان است. اى فى عینک التی هى موضع النوم، و این قول درست نیست، که منام اگر مکان است مکان نائم است نه مکان نوم. قول دیگر، فِی مَنامِکَ، اى فى رؤیاک، این نمودن در خواب است که مصطفى را در خواب نمودند آن شب که دیگر روز حرب بدر رفت که مشرکان اندک بودند خوار و ناچیز، تأویل نهاد که ایشان خوار و مقهور شوند. پس یاران را از آن خواب خویش خبر کرد همه قوى دل گشتند و شاد شدند، دانستند که خواب انبیاء حق است و راست.
وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثِیراً اى على صورة عرفت انّ الغلبة لهم، ثم اخبرتهم لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ، اى اختلفت کلمتکم فى امر القتال و الفرار. و لکن سلّمکم من الفشل و التّنازع و المخالفة فیما بینکم و قیل: سَلَّمَ اى: عصمکم من العدوّ.
إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بخفیّات القلوب.
وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا، این باز در معسکر بوده در ابتداء قتال نه در خواب، آن ساعت که هر دو گروه بر هم رسیدند. خداى تعالى کافران را بچشم مؤمنان اندک نمود تا بجنگ دلیر گشتند و قوى دل شدند و بنترسیدند، و اما آنجا که گفت: در صدر سورة آل عمران یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ، یعنى: یرون المؤمنین انفسهم مثلى الکافرین. عبد اللَّه مسعود گفت: فرایارى از یاران مصطفى ص که گفت بگو این گروه دشمن هفتاد باشند. جواب داد که مگر صد باشند.
مردى را از مشرکان اسیر گرفتند، از وى پرسیدند که عدد مشرکان و جنگیان چند است؟ گفت، میان نهصد تا هزار مردان مبارز جنگى.
وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ و میگوید: شما که مؤمنان‏اید بچشم ایشان اندک نمودیم چنان که بودید تا ایشان دلیر در آمدند و در جنگ مى‏پیوستند، و کار خود عظیم نهادند، و قوى دانستند چنان که ابو جهل گفت: آن ساعت که در جنگ مى‏پیوستند: انّما محمد و اصحابه اکلة جزور فاربطوهم بالحبال. و این آن بود که اخنس بن شریق از بنى زهره با سیصد مرد متفق شد که باز گردیم که ما بطلب کاروان آمده بودیم، و کاروان بسلامت بمکه رسید، و قتال کردن ما را با محمد هیچ روى نیست، که اگر کار وى بلند شود بکلمات و ما بوى بزرگ شویم و اگر نه هم دست ازو بداشتن اولیتر، که عرب خود کار وى کفایت کنند. ابو جهل، بلات و عزى و منات و هبل سوگند خورد که تا باین چاه بدر قتالى عظیم میان ما نرود باز نگردیم، ایشان خود چه باشند در دست ما، چون برزنیم؟ و حکیم بن حزام و عتبه همان سخن گفتند که اخنس گفت. اما دیگران فرمان نبردند، وصفها راست کردند، و در جنگ پیوستند، و رب العالمین مدد فریشتگان فرستاد، چنان که شرح آن رفت. پس عتبه و شیبه و ولید مغیره بیرون آمدند و مبارز خواستند، گفتند: یا محمد مبارز فرست تا حقّ از باطل جدا شود. سه مرد انصارى بیرون شدند و نسب خویش خواندند، ایشان گفتند شما کفؤ ما نباشید ما کفؤ خویش خواهیم.
رسول خدا على ص را و حمزه را و ابو عبیده را فرستاد. حمزه با عتبه در آویخت و على با شیبه و بو عبیده با ولید همى آویخت، تا ضربتهاى بسیار میان ایشان خطا شد.
عمرو بن الجموح مشتى خرما در دست داشت، گفت: هر چند گرسنه‏ام این خرما نخواهم خورد، بینداخت و برفت و حرب همى‏کرد. این عمرو، بو جهل را ضربتى زد و دستش بیاویخت، پسرش عکرمه از پس در آمد شمشیر بزد بر دست عمرو و دستش در آویخت، وى پاى بر آن دست نهاد و قوّت کرد تا آن دست از خود جدا کند، و هم چنان حرب میکرد تا بو جهل بیفتاد. عبد اللَّه مسعود در آمد و پاى بر گردن وى نهاد، بو جهل گفت: یا رویعى الغنم لقد ارتقیت مرتقى عظیماً. عبد اللَّه گفت: اللَّه احلّنى علیه، آن گه سرش از تن جدا کرد، و نزدیک رسول آورد. مسلمانان بدان شاد شدند و دو مرد عرب بر سر کوه ایستاده بودند تا هر گروه که نصرت یابند با ایشان یار شوند، پاره میغ در هوا بر ایشان بگذشت، ازان میغ روشنایى آتش دیدند، و آواز زنجیر شنیدند. یکى را زهره پاره‏پاره شد و آن دیگر مسلمان شد، و قصه با رسول خدا بگفت. رسول از جبرئیل پرسید، گفت: آن آتش از حرارة من بود که فریشتگان را همى‏راندم و زنجیر آورده بودیم از بهر کفار و بیم دادن ایشان، آن گه کار بجایى رسید که هفتاد تن از بزرگان قریش کشته شدند، و هفتاد تن را اسیر گرفتند، و هفتاد تن را مجروح کردند. و مسلمانان را نصرت بود، و این نصرت بتأیید حق بود، و قضاء اللَّه بود، و خواست وى، کارى در ازل رانده و حکمى کرده و علم وى در آن رفته.
اینست که رب العالمین گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ یعنى و بعد هذا الىّ مصیرکم فاکرم اولیائى و اعاقب اعدائى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً اى: جماعة من الکفار فى الحرب، فَاثْبُتُوا للقائم و قاتلوا و لا تنهزموا، وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً بالقلب و اللسان، و هو التکبیر عند المسابقة، اللَّه اکبر و اللَّه اکبر. عطا گفت: در حال حرب سخن گفتن مکروه است مگر ذکر خدا، تکبیر و تهلیل. لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون فى الدنیا و تبقون فى الجنة، فانّهما خصلتان اما الغنیمة و امّا الشّهادة. وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فى اقامة الجهاد، وَ لا تَنازَعُوا فتکونوا فیه على آراء مختلفة، فَتَفْشَلُوا اى: فتجبنوا، وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ لفظ ریح استعارة است از دولت و نصرت و قوت و مهابت. قومى گفتند: باد است بحقیقت که بوقت نصرت جهد، و مصطفى ص به این معنى گفت: نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور، و گفته‏اند کسى را که دنیا بوى اقبال کند بمراد وى، الرّیح الیوم لفلان. و منه قول الشاعر:
واصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ینصرهم و لا یخذلهم. وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً... البطر الغلو فى النعمة و احتقار الغیر، وَ رِئاءَ النَّاسِ لیثنوا علیهم. میگوید: شما که مؤمنان‏اید چون کافران نه بید. بو جهل و اصحاب وى که از مکه بیرون آمدند بقصد بدر تا زنده و دننده و در نعمت بطر گرفته، و طاغى و یاغى گشته، و خویشتن بمردى فرا مردم نموده و مست خمر و زمر گشته، مصطفى ص چون ایشان را دید گفت: «ان هذه قریش قد خرجت بفخرها و خیلائها تحاد اللَّه و رسوله، اللهم فاحنهم الغداة»!
وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى دین اللَّه بطرا و رئاء الناس، و یصدّون. این دو مصدر و فعل هر سه حال‏اند. وَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ عالم به من کل الوجوه.
وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ مفسران گفتند: در سبب نزول این آیت که‏ قریش چون فرا راه بودند و حرب و قتال در دل گرفتند، قومى گفتند: که ما از بنى کنانه و بنى مدلج مى‏ترسیم که ایشان خصم مااند و میانه ما کینه و عداوت است، و ایشان با قوت و شوکت، نباید که تعرض ما کنند تا باز گردیم. چون خواستند که باز گردند، ابلیس آمد بر صورت سراقة مالک جعشم الکنانى، گفت: چرا مى‏باز گردید. ایشان گفتند: نحن نرید قتال هذا الرّجل و نخاف من قومک، ما میخواهیم که با محمد قتال کنیم و از قوم تو بنى کنانه میترسیم. و این سراقة از اشراف کنانه و بنى مدلج بود، سالار و سرور ایشان. ابلیس که بر صورت وى بیرون آمده بود گفت: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ اى لا احد یغلبکم من النّاس، اى من کثرتکم و قیل من جنس النّاس، وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ اى مجیر لکم عن بنى کنانة و ضامن ان لا یتعرّضوا لکم.
یا ظالمى انّى تروم ظلامتى
و اللَّه من کلّ الحوادث جارى‏
جارى اى مجیرى. ابلیس گفت: امروز کس با شما نتاود، از مردمان مترسید، که من شما را از قوم خویش ایمن دارم و ایشان را بر شما دست نبود.
رب العزة گفت: فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى‏ عَقِبَیْهِ اى: ولى مدبراً، «و قال: إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْکُمْ افارقکم و لا ادنو منکم. خداى گفت: چون هر دو گروه بر هم رسیدند، ابلیس فریشتگان را بدید که از آسمان فرو مى‏آمدند، و جبرئیل را دید جامه بخود در گرفته، و در پیش مصطفى ص ایستاده و عنان وى گرفته، بترسید و از مشرکان با پس گشت، بو جهل او را گفت: یا سراقة أ فراراً من غیر قتال؟ هنوز جنگ در نپیوستم و راه گریز گرفتى؟ گفت: انى ارى ما لا ترون یعنى: الملائکة. انى خاف اللَّه ان یهلکنى فیمن یهلک، و قیل: أخاف ان یناله مکروه من الملائکة، لانهم کانوا یعرفونه، و قیل: خاف الوقت الّذى انظر الیه قد حان و قیل: معناه «انى اخاف اللَّه علیکم.» قال ابن اسحاق، قال ابلیس: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ و کذب عدوّ اللَّه ما به مخافة اللَّه، و لکن علم انه لا قوّة له و لا منعة فاوردهم و اسلمهم، و تلک عادة عدوّ اللَّه لمن‏ اطاعه حتى اذا التقى الحقّ و الباطل اسلمهم و تبرّأ منهم. پس چون کافران بهزیمت وا مکة آمدند آوازه در افتاد که سراقة پشت بداد بهزیمت و لشکر بشکست، خبر بسراقة رسید گفت: و اللَّه ما شعرت بمسیرکم، حتى بلغنى هزیمتکم، و اللَّه که من نه از رفتن خبر دارم و نه از هزیمت تا آن گه که خبر هزیمت شما بمن رسید، این چه سخن است و چه کار که بر من مى‏بندید؟ ایشان گفتند: نه تو در معرکه بودى و چنین گفتى؟ وى سوگند یاد میکرد که من نبودم. مسلمانان دانستند که وى راست میگوید و آن گوینده شیطان بود.
ثمّ قال: وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ یجوز ان یکون متصلا بکلامه، و یجوز ان یکون مستانفاً.
إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ... الایه هم المنافقون ایضاً، و قد عطف الوصف على الوصف بالواو، و قیل: هم قوم اسلموا بمکة، و لم یهاجروا، فلما خرجت قریش لحرب رسول اللَّه ص، خرجوا معهم، و قالوا نکون مع اکثر الفئتین، فلمّا رأوا قلّة المسلمین، قالوا: غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ اذ خرجوا مع قلّتهم یقاتلون الجمع الکثیر ثمّ قتلوا جمعاً من المشرکین، منهم قیس بن الولید و ابو قیس المخزومیان و الحرث بن زمعة بن الاسود بن المطلب و على بن امیة بن خلف و العاص بن منیه بن الحجاج و الولید بن عتبه و عمرو بن امیة.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى یفوّض امره الیه لا یغلب، فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ قوىّ منیع، حَکِیمٌ فى خلقه.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا، جماعتى مفسران گفتند: این آیت در شأن کشتگان روز بدر آمده است که چون روى به مسلمانان نهادند بوقت جنگ، فریشتگان بر پشتهاى ایشان میزدند. مردى گفت یا رسول اللَّه! رأیت بظهر ابى جهل مثل الشراک. بر پشت بو جهل نشان ضربتها دیدم هم چون دوال. فقال: ذاک ضرب الملائکة، رسول خدا گفت: آن ضرب فریشتگان بوده. و عن انس بن مالک قال: وقف رسول اللَّه ص یوم بدر على القلیب، فقال: اى ابا جهل بن هشام و اى عتبة بن ربیعة و اى ولید بن عتبة و اى فلان بن فلان، بئس عشیرة النّبی کنتم، و بئس بنو عم النبى کنتم، هل وجدتم ما وعد ربکم حقاً. فقال عمر: بابى انت و امى یا رسول اللَّه! هل یسمعون کلامک الساعة و قد جیّفوا؟ قال: و الّذى بعثنى بالحقّ، انّهم یسمعون کما تسمع، و لکن لا یقدرون ان یجیبوا.
این خبر دلیل است که مرده در گور سخن زندگان شنود و از احوال ایشان خبر دارد. و ممّا یدلّ علیه ما روى عن ابى هریرة قال: ان اعمالکم تعرض على اقربائکم من قرنائکم فان رأوا خیراً فرحوا به و ان راوا شرا کرهوا، و انّهم لیستجیرون المیت اذا اتاهم حتى ان الرجل لیسأل عن امراته تزوجت ام لا؟ و روى ان عادا لما اهلکها اللَّه، قام فیهم نبیهم علیه السلام فقال: اى عاد! هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ هل زلزلت اقدامکم و رجفت قلوبکم و سقت الاحقاف علیکم؟ و الذى نفسى بیده انهم لیسمعون مقالتى.
و گفته‏اند این آیت عام است همه کافران را خواهد که بوقت قبض روح فریشتگان ایشان را زنند.
یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ ما اقبل منهم، وَ أَدْبارَهُمْ ما ادبر منهم، یضربون اجسادهم کلها. ابراهیم بر ملک الموت رسید گفت: یا ملک الموت! خواهم که ترا بینم بآن صورت که قبض روح کافران کنى. گفت یا ابراهیم: طاقت ندارى. گفت لا بد است.
پس خویشتن را بآن صورت فراوى نمود. شخصى را دید سیاه و تاریک بوى ناخوش از وى میدمد و مویهاى اندام وى بر پاى شده و جامه سیاه ناخوش پوشیده و دود و آتش از بینى و دهان وى بیرون مى‏آید. ابراهیم چون وى را دید وى را غشى رسید، چون بهوش باز آمد. ملک الموت با صورت خویشتن شده بود. گفت: یا ملک الموت آن بدبخت را اگر خود دیدن صورت تو عذاب وى بودى تمام بودى! و در خبر است که دو جانور بر کافر مسلط کنند بعد از مرگ، هر دو کر و نابینا و در دست هر یک عمودى از آهن گرم و او را بآن مى‏زنند تا بقیامت، نه چشم دارند که وى را بینند تا رحمة کنند و نه گوش دارند که آواز ناله وى بشنوند. و روا باشد که یتوفى فعل اللَّه باشد که خداى بحقیقت خلق را میراند، چنان که گفت: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. و آنکه الْمَلائِکَةُ ابتدا باشد و یَضْرِبُونَ خبر ابتدا. و قول او ظاهرتر است بدلیل قراءت شامى که «تتوفى» خواند بدو تا.
وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. قول اینجا مضمر است. اى و یقولون: وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ. و عرب قول اضمار فراوان کند از بهر ظهور دلالت بر آن در سخن، و این در قرآن فراوان است، منها قوله: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ الى قوله: رَبَّنا اى یقولان ربنا. وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا اى و یقولون ربنا. و گفته‏اند: این عذاب حریق عذاب دوزخ است. چنان که در آن آیت گفت: کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ... الآیه.
ذلِکَ اى هذا العذاب، بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ بما کسبتم و جئتم، وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فیاخذهم بغیر ذنب.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ، فرعون درین آل داخل است. چنان که مصطفى ص در صلوات گفت: کما بارکت على ابراهیم.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ اى کصنیع آل فرعون. و قیل محلّه نصب، اى یفعل اللَّه بهم من الاهلاک و العذاب، کما فعل بآل فرعون. وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ، الضمیر یعود الى فرعون، و یحتمل ان یعود الى کفار قریش، و یجوز ان یرتفع بالابتداء و کفروا خبره. میگوید: و ایشان که پیش از ایشان بودند، چون قوم نوح و هود و صالح، کافر شدند بآیات خدا و معجزات انبیا. فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ عاقبهم علیها، إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ لا یغلبه شى‏ء.
ذلِکَ اى هذا الاخذ بسبب بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً مبدلا نعمة انعمها على قوم حَتَّى یُغَیِّرُوا یبدّلوا، ما بِأَنْفُسِهِمْ. این اهل مکه‏اند که خداى ایشان را نعمت داد، چنان که گفت: أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ، و مصطفى را هم از ایشان بایشان فرستاد به پیغامبرى. چنان که گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ. ایشان آن نعمت بخویشتن بگردانیدند، بجاى شکر کفر نهادند، و شرک آوردند، تا رب العزة آن نعمت از ایشان بستد و بانصار داد، و امن ایشان بخوف بدل کرد تا روز بدر بایشان آن رفت که رفت. لَمْ یَکُ اصله یکون فحذفت الحرکة للجزم و حذف الواو لالتقاء الساکنین، و حذف النّون لشبهه بحرف المدّ و اللین، لان کلمة الکون یکثر دورها لانه عام فى کل الاشیاء، وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ من کفار الامم، کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ‏ بعضا بالرجفة، و بعضا بالخسف، و بعضا بالمسخ، و بعضا بالرّیح و بعضا بالماء. یحتمل ان الفعل فى قوله: کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لکفار قریش و کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لآل فرعون. وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فاعاد ذکرهم لما حیل بینهم و بین افعالهم بافعال غیرهم. وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمِینَ اى کلّ قوم منهم کانوا کافرین.
میگوید هر که را هلاک کردیم، بستمکارى ایشان هلاک کردیم و ما از ستم پاکیم.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا. این آیت در شأن بنى عبد الدار آمد که در کفر و عداوت رسول خدا مصرّ بودند و سخت خصومت. رب العالمین گفت: فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ اى لا یؤمنون ابدا. هم چنان که قوم نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. و گفته‏اند: در شأن یهود بنى قریظه آمد که عهدى با رسول خدا داشتند، نقض کردند و مشرکان مکه را بسلاح یارى دادند بر قتال، مصطفى ص و یاران، پس پشیمان شدند و عذر خواستند و گفتند: نسینا و اخطأنا، و دیگر باره با مصطفى عهد کردند و روز خندق باز پیمان بشکستند، دیگر بار نقض عهد کردند.
و کعب اشرف با جمعى یهود قریظه به مکه شدند و موافقت ایشان کردند بر مخالفت رسول خدا. اینست که گفت: الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ اى معهم، ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ لا یخافون اللَّه فى نقض العهد.
رب العالمین گفت: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ اى تظفر بهم و تجدهم. این در آیت اول پیوسته است. میگوید: اکنون که ایشان نقض عهد کردند، هر گه که دست‏یابى بر ایشان، فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ اى افعل بهم من خلفهم، اى افعل بهم فعلا من التنکیل و العقوبة تفرّق به جمع کل ناقض عهد، فیعتبروا بما فعلت بهؤلاء و لا ینقضون العهد. فذلک قوله جل و علا: لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یعتبرون.
وَ إِمَّا تَخافَنَّ جالب این نون مشدّد ماء زایده است، تقدیره و ان تخف. این خوف بمعنى علم است. یعنى و ان تعلمنّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً نقضا للعهد بدلیل یظهر لک کما ظهر من قریظة و النضیر، فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ یعنى انبذ الیهم اعلاماً انک ناقض عهدهم، اذ همّوا به، حتّى تکون انت و هم سواء فى العلم بالنقض فلا یتوهّموا بک الغدر، یعنى افعل بهم ما یفعلون.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ النّاقضین للعهود. و فى الخبر لا دین لمن لا عهد له.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا اى لا تحسبنّ یا محمد، الّذین کفروا فاتوا فانهم فى القبضة و ان طالت المدّة. این در شأن قومى آمد از کافران که از حرب بدر بجسته بودند و به مکه باز شده، ترسیدند که ایشان را هلاک و عذاب رسد، پس چون ایشان را وقتى عذاب نرسید طاغى و یاغى گشتند. رب العالمین گفت: یا محمد لا تحسبنّهم سبقوا بسلامتهم الآن، فانّهم لا یعجزوننا و لا یفوتوننا فیما یستقبل من الاوقات.
شامى و حمزه و حفص، لا یحسبن بیا خوانند، یعنى لا یحسبنّ الّذین کفروا انفسهم سابقین فایتین من عذابنا، و فیه وجه آخر، لا یحسبن، قیل المؤمنین الّذین کفروا سبقوا. پس گفت: إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ. قراءة عامه یعجزون بفتح نون است و اختیار آنست و در شواذ خوانده‏اند بکسر نون، فیکون المعنى انهم لا یعجزوننى، فحذفت النّون الاولى لاجتماع النّونین. و همچنین قراءت عامّه قرّاء انهم بکسر الف است بر معنى ابتدا، اى انهم لا یعجزونى. ایشان مرا عاجز نیارند، و الاعجاز سلب القدرة، مگر شامى که وى انهم بفتح الف خواند و بدین قراءت لا صلة است و تقدیره و لا یحسبن الذین کفروا ان سبقوا انهم لا یعجزون.
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ اى اعدّوا ایّها المؤمنون لهم، اى لنا قضى العهد و لجمیع الکفّار، مَا اسْتَطَعْتُمْ ما سهل علیکم تحصیله، مِنْ قُوَّةٍ و هى ما یتقوّى به فى الحرب من السّلاح و الخیل و النّفقة. و قال عکرمة هى الحصون. و عن عقبة بن عمران، ان النبى ص قال على المنبر: الا انّ القوة الرّمى، قالها ثلاثا،و قال ص ان اللَّه یدخل بالسّهم الواحد ثلاثة نفر الجنّة: صانعه محتسبا فى صنعه الخیر، و الرّامى به، و منبّله.
و قال: ارموا و ارکبوا و ان ترموا احبّ الىّ من ان ترکبوا کلّ شى‏ء یلهوا به الرّجل باطل الّا رمیه بقوسه و تادیبه فرسه و ملاعبته امراته فانّهن من الحقّ، و من ترک الرّمى بعد ما علمه رغبة عنه فانه نعمة ترکها، و قال کفرها.
و عن سلمة بن الاکوع قال: خرج رسول اللَّه ص على قوم من اسلم یتناضلون، فقال: ارموا بنى اسماعیل فان اباکم کان رامیا، و انا مع بنى فلان لاحد الفریقین، فامسکوا بایدیهم، فقال، ما لهم، قالوا: و کیف نرمى و انت مع بنى فلان، قال: ارموا و انا معکم کلکم، و قال ص: من علم الرّمى ثمّ ترکه فلیس منّا او قد عصى.
وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ رباط مصدر است، تقول ربط یربط ربطا و رباطا و رابط یرابط مرابطا، و رباطا، و هو شدّ الخیل عام فى الذّکور و الاناث.
قال النبى: من احتبس فرسا فى سبیل اللَّه ایمانا باللّه و تصدیقا بوعده فان شبعه و ریّه و روثه و بوله فى میزانه یوم القیمة.
و عن جریر بن عبد اللَّه قال: رأیت رسول اللَّه ص یلوى ناصیة فرس باصبعه بیده و هو یقول: الخیل معقود بنواصیها الخیر الى یوم القیمة الاجر و الغنیمة.
تُرْهِبُونَ اى تخوّفون غایة التخویف به، اى بالاعداد. یعقوب ترهّبون بتشدید خواند. میگوید: باین ساختن سلاح و آلات جنگ دشمن خداى را و دشمنان خود را مى‏ترسانید، آن دشمنان که ایشان را مى‏شناسید و میدانید از مشرکان قریش و کفّار عرب و یهود قریظه، وَ آخَرِینَ اى و ترهبون آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تعلمونهم و قومى دیگر از دشمنان که شما ایشان را مى‏ندانید و خدا ایشان را میداند و میشناسد. هم چنان که جایى دیگر گفت: وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ.
ابن زید گفت: منافقان‏اند که با مسلمانان غزو میکردند و کلمت شهادت میگفتند و مسلمانان ایشان را نمیدانستند و از عداوت که در دل داشتند بى‏خبر بودند. ابن جریر گفت: هم الجنّ لان قوله: عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ یشتمل جمیع الاعداء من الآدمیّین.
قومى گفتند: چنان نیکوتر که بیان آن نکنند بعد ازان که خداى گفت: لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ من آلة و سلاح صفراء و بیضاء، فِی سَبِیلِ اللَّهِ، اى طاعة، یُوَفَّ إِلَیْکُمْ یخلف لکم فى العاجل و یوفّر لکم اجره فى الآخرة، وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ لا تنقصون من الثواب.
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ بفتح سین قراءت عامه است و بکسر سین قراءت بو بکر تنها، و بمعنى هر دو یکسان است. الجنوح المیل الى الشی‏ء، و الجنح الجزء من اللیل.
درین آیت شرط نهاد که آن گه که دشمن صلح جوید تو صلح جوى. جاى دیگر تفسیر کرد گفت: فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ تو دشمن با صلح مخوان، اگر دشمن صلح جوید با صلح آى. قتاده گفت: این در ابتداء اسلام بود پس منسوخ گشت بآیت سیف. و قیل هى ثابتة لانّها فى موادعة اهل الکتاب. فَاجْنَحْ لَها، گفت: از بهر آنکه سلم مؤنث است و معنى السلم المصالحة، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اى فوّض امرک الیه و اتخذه وکیلا، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ اى ان ارادوا باظهار الصلح خدیعتک، فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ اى الّذى یتولّى کفایتک اللَّه، هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ یوم بدر، وَ بِالْمُؤْمِنِینَ یعنى الانصار. وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ اى بین قلوب الاوس و الخزرج و هم الانصار جمعهم اللَّه على الایمان و المودة بعد ان کانوا اشتاتا و جعلهم اخوانا بعد ان کانوا اعداء.
لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً نصب على الحال، اى بلغ عداوتهم نهایة، لو انفق منفق فى اصلاح ذات بینهم ما فى الارض من الاموال لم یقدر على الاصلاح و الالفة و رفع الاحنة، وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ لان قلوبهم بیده یؤلّفها کیف یشاء. معنى آنست که اگر هر چه در روى زمین مالست و نعمت تو هزینه کنى و بذل کنى تا میان اوس و خزرج و جز از آن از قبائل متعادى با یکدیگر از عرب که میان ایشان کارهاى عظیم قدیم بود از ثرات و احن، میگوید: اگر آن همه خرج کنى تا میان ایشان صلح دهى آن کینه و عداوت برگیرى نتوانى، و اسلام آن را همه بسترد و برگرفت، و ایشان را همه برادران کرد، تا میان ایشان نه عداوت ماند نه تنافر. رب العالمین خبر داد درین آیت که، آن همه من کردم بفضل و رحمت خویش.
إِنَّهُ عَزِیزٌ لا یمتنع علیه شى‏ء حَکِیمٌ علیم بما فعله.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ این آیت در شأن قومى آمد که بهجرت آمده بودند و موالاة داشتند با برادران به مکه در دار الشرک و ایشان دست مى‏افکندند و در خبرها ایشان مى‏گرائیدند، ربّ العالمین ایشان را از آن نهى کرد و ایشان را بیم داد، گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ یا معشر المسلمین بعد نزول هذه الایة، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى من یتولّى المشرک فهو مشرک لانّه رضى بشرکه. و قومى از مسلمانان در مکه بماندند، از بهر عیال خویش و پیوند که داشتند هجرت نکردند و مى‏گفتند: اگر ما یکبارگى از فرزندان و خویشان خود ببریم صنایع و اسباب ما خراب شود و مالى که بکسب بدست آورده‏ایم ضایع شود و فرزندان و کودکان ضعیف و بیکس بمانند، در شأن ایشان این آیت آمد: قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ. قرائت بو بکر از عاصم و عشیراتکم بالف است، و اقتراف اکتساب است: وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها اى اکتسبتموها، به مکه وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها ان یبقى علیکم فلا ینفق، و گفته‏اند: وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها یعنى البنات الایامى اذا کسدن عند آبائهن و لم یخطبن.
وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها و منازل تعجبکم الاقامة بها، أَحَبَّ إِلَیْکُمْ ان تهاجروا الى اللَّه و الى رسوله بالمدینة.
فَتَرَبَّصُوا اى توقّعوا و انتظروا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ این بر سبیل وعید گفت. یعنى که اگر آن همه دوستر میدارید از هجرت به مدینه از بهر خداى و رسول صبر کنید و منتظر فرمان خداى باشید، یعنى عذاب این جهانى و هو القتل، یا عقاب آن جهانى. و گفته‏اند: امر اینجا فتح مکه است، بتهدید با ایشان میگوید: فَتَرَبَّصُوا مقیمین بمکّة حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بفتح مکّة فیسقط فرض الهجرة. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ تهدید لهؤلاء بحرمان الهدایة.
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ فى الخبر انّ المواطن الکثیرة الّتى نصر اللَّه فیها النّبی و المؤمنین ثمانون موطنا. الوطن و الموطن مکان الاقامة. وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ یعنى و نصرکم فى یوم حنین. گفته‏اند: حنین و اوطاس و هوازن هر سه نام غزاست، هوازن نام قبیله و حنین و اوطاس نام جایگاه. حنین وادیى است میان مکه و طائف، و قصه آنست: چون مکه گشاده شد و مکیان مسلمان شدند، دو قبیله بماند از عرب که ایشان را قوّتى و شوکتى عظیم بود، مردان مبارز جنگى، یکى هوازن و دیگر ثقیف. ایشان با یکدیگر بیعت کردند و با هم افتادند چهار هزار مرد مقاتل، و امیر هوازن، مالک عوف بود، امیر ثقیف، کنانة بن عمرو، خبر برسول خدا آمد که ایشان ساز جنگ میکنند و حربها تدبیر میسازند، رسول اسباب حرب بساخت و با دوازده هزار مرد جنگى بیرون آمد، ده هزار مهاجر و انصار و دو هزار که از مکه با وى برخاستند، آمدند تا بوادى حنین، مردى گفت: از جمله مسلمانان نام وى سلمة بن سلامه چون لشکر اسلام فراوان دید و انبوه: و اللَّه یا رسول اللَّه لا نغلب الیوم من کثرة. رسول خدا را از آن نه خوش آمد و اندوهگن شد و گفت: ما را امروز محنت و ابتلا رسد ازین کلمت، اعتماد کرد بر سپاه فراوان تا خود چه پیش آید. هر دو لشکر بهم رسیدند مشرکان نیامهاى شمشیر همه بشکستند و چهار هزار مرد مبارز شمشیر کشیده بیکبار حمله بردند و لشکر اسلام چنان هرگز ندیده بودند بترسیدند و بهزیمت پشت بدادند، و با رسول خدا نماند از آن لشکر مگر سیصد مرد، و به یک روایت با وى نماند هیچ کس مگر عباس بن عبد المطلب و بو سفیان بن الحرب، و عباس مردى بلند آواز بود. رسول گفت: یا عباس! یاران را بخوان. عباس گفت: یا عباد اللَّه! یا اهل القرآن! یا اصحاب الشجرة یا اصحاب سورة البقرة و آل عمران! یا اصحاب بیعة الرّضوان! و گفته‏اند رسول خدا نیز میگفت: یا معشر المهاجرین! الىّ یا معشر الانصار! الىّ، این اصحاب الصفة! این اصحاب سورة البقرة.
مسلمانان چون آواز رسول شنیدند و آواز عباس، بیکبار بازگشتند و نزدیک مصطفى آمدند. رسول خدا گفت: هذا حین حمى الوطیس.
و در خبر است که مشتى خاک و سنگ‏ریزه برداشت و بر روى ایشان انداخت گفت: شاهت الوجوه انهزموا و ربّ الکعبه.
و رب العزّة در آن حال سکینه فرو فرستاد بدلهاى مؤمنان، آرامى و سکونى و امنى بعد از خوف و بیم بدل ایشان فرو آمد و قوى دل شدند و بر کافران حمله بردند. ربّ العالمین مدد فرستاد از آسمان پنج هزار فریشته با قدهاى بلند و جامهاى سفید بر اسبهاى ابلق. کافران چون ایشان را بدیدند بترسیدند و بهزیمت شدند و مسلمانان بر پى ایشان رفتند و بسیار از ایشان کشته شدند، مالک بن عوف را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند. رسول گفت: یا مالک امّا الایمان و امّا السّیف؟
مالک گفت: امّا اسلام نیارم و اگر بکشى مردى عظیم کشته باشى و رفدا خواهى مال عظیم یابى. آن گه گفت: یا محمد! کجااند آن مردان بلند بالاى سفید جامه بر اسبهاى ابلق که بنزدیک تو بودند؟ ایشان ما را بهزیمت کردند نه شما. رسول خدا گفت: تلک الملائکة ارسلها ربّى لنصرتى.
اینست که رب العالمین گفت: وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ برحبها و سعتها. و الباء للحال اى رحبته، و المعنى لم تجدوا موضعا لفرارکم عن اعدائکم.
ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ اى ولّیتم الکفّار ظهورکم مدبرین.
عن النبى ص: منهزمین.
قال الزّهرى: بلغنى انّ شیبة بن عثمان، قال: استدبرت رسول اللَّه یوم حنین و انا أرید أن اقتله بطلحة بن عثمان و عثمان بن طلحة و کانا قد قتلا یوم احد فاطلع اللَّه رسوله على ما فى نفسى فالتفت الىّ و ضرب فى صدرى و قال: اعیذک باللّه یا شیبة، فارعدت فرائصى فنظرت الیه و هو احبّ الىّ من سمعى و بصرى و قلت: اشهد انّک رسول اللَّه و انّ اللَّه اطلعک على ما فى نفسى.
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ و امنه و رحمته و طمأنینه، و قیل: و قاره فآمنوا و سکنت قلوبهم بعد الخوف.
وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها یعنى الملائکة و کانوا خمسة آلاف لم تروها باعینکم.
وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا بالخوف و القتل و الاسر.
وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ اى ما فعل بهم جزائهم فى الدّنیا.
ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ و هم الّذین اسلموا منهم بعد ذلک.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ بمن آمن.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فاجتنبوهم کما یجتنب الانجاس.
حسن گفت: نجس العین‏اند، مصافحت ایشان دست شستن واجب کند. قتاده گفت: نجاست ایشان آنست که نه از جنابت غسل کنند نه از حدث وضو. نجس مصدر است و نجس اسم و نجس موافقت رجس، یقال: رجس نجس.
فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ مسجد گفت و مراد همه حرم است. حرام کرد بر مشرکان که در حرم شوند یا حج کنند پس فتح مکه، معنى آنست که مؤمنان را نگذارند پس ازین که در حرم شوند نه استیطان را نه سفارت و زیارت را نه زنده و مرده فانّه ینبش قبره اذا امکن و یخرج.
بَعْدَ عامِهِمْ هذا. قیل هو سنة تسع. و قیل سنة برائة و هى سنة عشر و هى سنة حجة الوداع. جابر بن عبد اللَّه گفت: لا یقربه مشرک الّا عند رجل من المسلمین او رجل یؤدّى الجزیه. و فى وقوع اسم المسجد على الحرام دلیل على انّه قبلة لاهل القبلة و سعه لهم فى التّوجه الیه اذا ارادوا الکعبة کما
جاء فى الخبر انّ البیت قبلة لاهل المسجد و المسجد قبلة لاهل الحرم و الحرم قبلة لاهل الارض فى مشارقها و مغاربها.
وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً مشرکان چون این منع شنیدند گفتند: اکنون کاروانهاى مکّه بازداریم تا از گرسنگى هلاک شوند، اهل مکه بترسیدند گفتند: الآن ینقطع المتاجر عنّا، فانزل اللَّه تعالى: وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ العائل الفقیر و الجمع العیّل و العیلة الفقر، عال، درویش شد، اعال، عیال‏دار شد، فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بما تأخذون من الجزیة و تنالون من الغنیمة. و قیل: مِنْ فَضْلِهِ اى من رزقه فمطرت البلاد و اخصبت و اسلم اهل جدة و صنعا و غیرهم فحملوا المیرة الى مکه و کفاهم اللَّه ما کانوا یتخوّفون. و گفته‏اند که خداى تعالى وعده وفا کرد که بروزگار طعام و نعمت بر ایشان فراخ کرد چنان که گفت: یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا، امّا بمشیّت مقیّد کرد گفت: مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ، از بهر آنکه نعمت سال بسال کمتر و سال بسال بیشتر و کس باشد که توانگر بود و کس باشد که درویش چنان که خود خواهد روزى میرساند یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ، و قیل: هذا تعلیم بتعلیق الامور بمشیّة اللَّه. إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بما امر، حَکِیمٌ فیما قدّر.
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ در قرآن آیتى نیست در فرمان بقتال جامع‏تر از این که میگوید: قتال کنید با ایشان که با خداى ایمان نیارند چنان که موحّدان ایمان آرند یعنى اهل کتاب، قریظه و نضیر و غیر ایشان که ایشان اقرار میدادند که خداى خالق است آفریدگار و کردگار، امّا او را شریک و انباز میگفتند و زن و فرزند و بآنچه سزاى آن نیست صفت میکردند و نبوّت مصطفى محمد نمى‏پذیرفتند، پس اقرار ایشان بکار نیامد و آن را ایمان نهادند، وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ و نه بروز رستاخیز ایمان دارند چنان که موحدان و مؤمنان ایمان دارد، و ذلک بانهم لا یقرّن بانّ اهل الجنّة یاکلون و یشربون فلیس یقرّن بالیوم الآخر.
وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ من الخمر و لحم الخنزیر.
وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یدینون بدین الاسلام و هو دین محمد ص النّاسخ لسائر الادیان. و المعنى ایمانهم غیر ایمان اذ لم یؤمنوا بمحمد ص و لم یتدینوا بدینه، و قیل لا یدینون دین الحقّ اى لا یطیعون طاعة الحقّ و الحقّ هو اللَّه عزّ و جلّ. دان له اى اطاع له، و قیل: لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ اى لا یعملون بما فى التوریة و الانجیل.
مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ من الیهود و النّصارى و من للتّبیین. میگوید با ایشان که بخداى و روز رستاخیز ایمان نیاوردند و حرام را حلال کردند و فرمان خداى نبردند ازین جهودان و ترسایان، قتال کنید. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ اهل کتاب را در اعطاء جزیه مخصوص کرد، این دلیل است که هر که را کتاب نیست و شبهت کتاب نیست، جزیت از وى نپذیرند و او را در کفر بنگذارند، امّا مجوس به اهل کتاب ملحق‏اند در جزیت. لما
روى عبد الرحمن بن عوف انّ النّبی ص قال: سنوا بهم سنة اهل الکتاب، و روى انّ النّبی ص اخذ من مجوس هجر، و روى عن على (ع) قال: کان للمجوس علم یعلمونه و کتاب یدرسونه و ان ملکهم سکر فوقع على ابنته او اخته فاطلع علیه بعض اهل مملکته فجاءوا یقیمون علیه الحد و امتنع فرفع الکتاب من بین اظهرهم و ذهب العلم من صدورهم.
امّا سامره میگویند که قومى‏اند از جهودان و صابیان قومى‏اند از ترسایان، و حکم ایشان حکم اهل کتاب است و ایشان که تمسّک بصحف شیث و ابراهیم و داود (ع) کرده‏اند، علما و رایشان مختلف‏اند قومى گفتند ملحق‏اند باهل کتاب، و قومى گفتند بعبده اوثان ملحق‏اند، و قومى گفتند که از عبده اوثان جزیت پذیرند مگر که از عرب باشند، فانّ العرب سیف الاسلام، و فى ذلک ما
روى انّ النّبی ص صالح عبدة الاوثان على العرب الّا من کان من العرب.
امّا مذهب راست و قول درست آنست که عرب و عجم در آن یکسانند و جز از اهل کتاب جزیت نپذیرند، ایشان که پیش از مبعث رسول ص پدران ایشان بر ملّت جهودان و ترسایان بودند، امّا آنکه بعد از مبعث مصطفى ص جهود گشت یا ترسا، یا گور، از عبده اوثان است از وى و اعقاب وى الّا اسلام نپذیرند یا قتل، و شرط آنست که جزیت از مرد بالغ آزاد ستانند مکلف، نه از زن نه از کودک، نه از دیوانه و معتوه نه از مملوک فانّهم اتباع الرجال العقلاء، و اقلّه دینار.
قال رسول اللَّه ص لمعاذ بن جبل: خذ من کل حالم دینارا فى کل سنة یعنى فى آخر الحول.
و روى انّ عمر اوجب على من کان من اهل الذّهب اربعة دنانیر و على اهل الفضة اربعین درهما. حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ، قیل: عن سلطان و قوّة لکم علیهم و انعام منکم علیهم و للید السّلطان و النّعمة، و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى عن قهر و ذلّ یعترفون انّ ایدى المسلمین فوق ایدیهم. و قیل: عَنْ یَدٍ یعنى یعطونها بایدیهم، یعطى کلّ رجل ما علیه بیده لا یرسله، یمشى بها کارها و لا یجی‏ء بها راکبا، یعطیها و هو قائم، و الّذى یأخذها منه جالس.
وَ هُمْ صاغِرُونَ ذلیلون مقهورون. و قیل: یؤخذ بلحیته ثمّ یقبض منه. و قیل: یصفع ثمّ یؤخذ منه.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ این قومى از جهودان گفته‏اند نه همگان.
ابن جریح گفت: خود یک مرد گفت است از این نام وى فحاص، و سبب آن بود که بخت‏نصر بابلى نسختهاى تورات بسوخته بود در مسجد بیت المقدس و از آن زمین نسخت نمانده بود، چون فرزندان بنى اسرائیل که مانده بود، پس کشتن پدران ایشان فرا رسیدند به تورات محتاج بودند و آن را نسخت نیافتند، خداى تورات را از اول تا آخر در دل عزیر او کند. پس از آن که وى را زنده کرده بود تا بر ایشان خواند، ایشان بشنیدند و نسخت کردند. قومى از ایشان گفتند: این عزیر پسر خداست، که مردم را توان چنین نیست.
وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ این آن بود که خداى تعالى عیسى را بآسمان برد، حواریان و قوم عیسى که وى را دریافته بودند و دیده، هیچ نماندند و فرزندان ایشان در رسیدند که عیسى را ندیده بودند امّا بوى ایمان داشتند. پس مردى جهود نام وى بولس با ایشان آمد و دین ترسایى گرفت تا ایشان را بفریفت و دروغها نهاد در کار عیسى و دین ایشان برایشان شوریده کرد تا ایشان در شبهت افتادند، قومى گفتند: المسیح هو اللَّه. قومى گفتند: هو ابن اللَّه. قومى گفتند: ثالث ثلاثه. و شرح قصه آنست که: این بولس مردى بود دلاور، کینه‏ور، کافر دل و میخواست که قوم عیسى بهم بر او کند و دین ایشان بر ایشان شوریده کند، و با جهودان میگفت: ان کان الحق مع عیسى فکفرنا و جحدنا و النّار مصیرنا فنحن مغبونون ان دخلوا الجنّة و دخلنا النّار میگفت: غبنى عظیم باشد اگر فردا این قوم عیسى به بهشت روند و ما بدوزخ، ناچار من تدبیرى سازم که ایشان را از راه ببرم و از اسلام بر گردانم، و کانوا على دین الاسلام احدى و ثمانین سنة بعد رفع عیسى یصلون الى القبلة و یصومون رمضان. پس این بولس اسبى داشت نیکو که بر پشت آن جنگ کردى با ایشان، و قوم عیسى از قتل و طعن وى ایمن نبودندى، رفت و آن اسب را پى کرد و خاک بر سر نهاد و گریستنى و زاریى عظیم در گرفت. ایشان گفتند چه رسید ترا درین وقت؟
گفت ندایى شنیدم از آسمان که ترا هرگز توبه نپذیرم مگر که ترسا شوى و دین عیسى گیرى و اکنون از دین جهودى توبه کردم، ایشان او را در کنیسه فروآوردند و یک سال در خانه‏اى نشست که از آن خانه بیرون نیامد تا کتاب انجیل بخواند و بیاموخت، پس بیرون آمد و گفت ندایى از آسمان شنیدم که: انّ اللَّه قبل توبتک.
ایشان او را بدوست گرفتند، پیشرو خود ساختند و بوى اقتدا کردند. برخاست و به بیت المقدس رفت و آنجا خلیفه‏اى بگماشت نام وى نسطور و درو مى‏آموخت که عیسى و مریم و اله هر سه بهم خدااند. پس از آنجا بروم رفت و آنجا نیز خلیفه‏اى بگماشت نام وى یعقوب، و لاهوت و ناسوت او را در آموخت، یعنى که لاهوت بت خداى بناسوت بت خداى عیسى فرو آمد تا پسر وى شد. پس یکى دیگر را دعوت کرد و او را خلیفت خود خواند نام وى ملکا، و در وى آموخت که انّ الاله لم یزل و لا یزال عیسى. پس ایشان را هر سه بجاى خود ممکن کرد و بهر یکى چنان نمود که او بهینه است و مهتر همگان. و با هر یکى گفت من عیسى را بخواب دیدم که من از تو خشنودم، اکنون خویشتن را بدین سبب قربان میکنم که وى از من خشنود شد. تو همه را دعوت کن و بر ملّت و نحلت خویش چنان که گفتم جمع کن که من رفتم. این سخن با هر یکى از آن سه خلیفت بگفت و خویشتن را بکشت. پس ایشان هر یکى طایفه‏اى را جمع کردند و بر آن گفتار و عقیده خویش بماندند و پیوسته میان این هر سه فرقت اختلاف بودى و جنگ و قتل الى یومنا هذا، و امروز ترسایان بر آن سه فرقت‏اند.
عزیز ابن بتنوین قرائت عاصم و کسایى و یعقوب است، باقى بى‏تنوین خوانند و اثبات تنوین پسندیده‏تر است و اختیار بو عبیده و بو حاتم است لانّه اسم خفیف فوجهه ان ینصرف و ان کان اعجمیّا و لانّه لیس بمنسوب الى ابیه و انّما تحذف العرب النّون من هذا الاسم اذا کان منسوبا الى ابیه کقولهم: هذا زید بن عبد اللَّه، فحذفت النّون لکثرة هذا الکلام، فاذا نسبوا الى غیر ابیه نوّنوا فقالوا: هذا زید ابن اخینا، و هذا زید ابن الامیر و على قراءة من قراء بغیر التّنوین فلذلک و لالتقاء السّاکنین سکون التّنوین و سکون الباء فى قوله: عزیز ابن اللَّه ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، قال قائل: کلّ قول بالفم فما الفائدة فى قوله: بافواههم؟
قال الزّجاج: معناه انّه لیس فیه برهان و لا بیان انّما هو قول بالفم لا معنى تحته صحیح لانّهم معترفون بانّ اللَّه لم یتّخذ صاحبة فکیف یزعمون انّ له ولدا؟! انّما هو تکذیب و قول فقط. و الافواه جمیع الفوه حذف الهاء من آخره و قلب الواو میما فصار فما.
یضاهون بى‏همزه قراءت عامّه است من ضاهیت. عاصم بکسر ها خواند و همزه، من ضاهأت، و الضّهیاء المرأة الممسوحة الثّدى المستویة الصّدر. یضاهون اى یشبهون و یشاکلون.
قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ میگوید: این سخن اینان نیک ماننده است بسخن کافران که پیشوا بودند از مشرکان مکه که مى‏گفتند: اللات و العزّى و منات بنات اللَّه. و گفته‏اند نیک ماند سخن ترسایان که گفتند: المسیح بن اللَّه. بسخن جهودان نیز گفتند: عزیر بن اللَّه، و قیل ضاهى خلفهم سلفهم.
قاتَلَهُمُ اللَّهُ اى لعنهم و اهلکم، و کلّ شى‏ء فى القرآن قتل اى لعن. و قیل: هذا تعلیم اى قولوا قاتلهم اللَّه.
أَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحقّ الى الباطل، و قیل: یؤفکون یکذبون.
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ یعنى علمائهم و هم بنو هارون، وَ رُهْبانَهُمْ جمع راهب کفارس و فرسان و هم اصحاب الصوامع مشتقّ من الرهبة و مصدره الرّهبانیّة. أَرْباباً اى آلهة مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى اطاعوهم فى معاصى اللَّه. عدى بن حاتم گفت: رسول خدا برائة میخواند باین آیت رسید. گفتم‏
یا رسول اللَّه! انّهم لهم یکونوا یعبدون من دون اللَّه. قال: اجل و لکن کانوا اذا احلّوا لهم الحرام استحلوه و اذا حرّموا علیهم الحرام حرّموه فتلک عبادتهم.
و قیل کانوا یامرونهم بالسجود لهم و المسیح بن مریم عطف على احبارهم و رهبانهم.
وَ ما أُمِرُوا اى ما امر عیسى ع إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً، واحِداً و قیل معناه المسیح بن مریم اتخذوه ربا و ما امروا فى التوریة و الانجیل إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً و هو الّذى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ تنزیها له عن ان یکون له شریک.
یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا یخمدوا نور اللَّه دین الاسلام و القرآن و بیان صفة محمد ص، بِأَفْواهِهِمْ بشرکهم و کذبهم و خصّ الفم دون اللّسان لانّ الاطفاء بالشّفة یکون.
وَ یَأْبَى اللَّهُ لا یرضى و لا یترک إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ باعلاء کلمة اللَّه و اعزاز دینه، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ ذلک هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ محمدا بِالْهُدى‏ بالقرآن و الایمان وَ دِینِ الْحَقِّ الاسلام لیظهر اللَّه دینه اى لیغلبه على سائر الادیان فلا یبقى دین الاظهر علیه الاسلام و سیکون ذلک و لم یکن بعد و لا تقوم الساعة حتّى یکون ذلک.
روى عن ابى سعید، قال: ذکر رسول اللَّه بلاء یصیب هذه الامة حتّى لا یجد الرجل ملجأ یلجأ الیه من الظلم فیبعث اللَّه رجلا من عترتى و اهل بیتى فیملأ به الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما یرضى عنه ساکن السماء و ساکن الارض لا تدع السماء من قطرها شیئا الا صبته مدرارا و لا تدع الارض من بناتها شیئا الا اخرجه حتى یتمنّى احیاء الاموات یعیش فى ذلک سبع سنین او تسع سنین.
و عن عائشة قالت قال النبىّ: لا یذهب اللّیل و النّهار حتى یعبد اللات و العزى فقلت یا رسول اللَّه ان کنت لا ظن حین انزل اللَّه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ ان یکون ذلک تامّا. قال: انّه سیکون من ذلک ما شاء اللَّه ثم یبعث اللَّه ریحا طیبة فیتوفى کل من کان فى قلبه مثقال حبّة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه فیرجعون الى دین آبائهم.
و عن المقداد بن الاسود، قال: سمعت رسول اللَّه یقول: لا یبقى على وجه الارض بیت من مدر و لا وبر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام: و قیل لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ عند نزول عیسى.
قال رسول اللَّه لینزلن ابن مریم حکما عادلا فلیکسرنّ الصلیب و لیقتلن الخنزیر و لیدفعن الجزیة و لیذهبن الشحناء و التّباغض و التّحاسد و لیدعون الى المال فلا یقبله احد.
و قال ابن عباس: یظهر اللَّه نبیّه على امر الدّین کلّه فیعطیه ایّاه کلّه و لا یخفى علیه شیئا منه و کان المشرکون و الیهود یکرهون ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ... الایة دو گروه بغزاء تبوک نرفتند: گروهى منافقان و گروهى مؤمنان اما منافقان ظاهر بخلاف باطن نهادند رب العالمین گفت: قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ گوى عذر دروغ منهید و بهانه باطل میارید که از شما راستى نیاید. آن کس که در ازل کژ آفریدند راست کى گوید؟! حبلى گسسته چه بار کشد، چراغى کشته چه روشنایى دهد، صریع القدرة لا ینعشه الجهد و الحیلة. دیگر گروه مؤمنان‏اند، عنایتیان حضرت و برداشتگان لطف رب العالمین، ایشان را خود با عذر دادن نگذاشت ایشان را نیابت بداشت و عذر بنهاد که لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ برین ضعیفان پیران فرو ریخته و درویشان شکسته، هیچ حرج نیست و نشستن ایشان بعذر ناتوانى، آن را تبعه‏اى یا تبعتى نیست، اعتقاد ایشان آنست که اگر قدرت بودى ایشان را و ساز و توان بیرون شدن بصحبت رسول، آن را غنیمت شمردندید و بذل جان در سبیل خدا بر ایشان آسان بودید، رب العالمین آن اعتقاد و صفاء دل ایشان بپسندید و بر ضعف و عجز ایشان رحمت کرد و ایشان را عذر بنهاد امّا بشرط آنکه نصیحت و نیک خواهى باز نگیرند خداى را و رسول را. نصیحت مر خداى را آنست که در وى براستى و پاکى سخن گویى و از هر چه ناسزاست او را مقدس و منزه دانى. و در راه معاملت باندازه طاقت، از روى تعظیم، او را عبادت کنى و خلق را به دین وى ارشاد کنى و آلاء و نعماء وى بیاد ایشان دهى، چنان که میگوید، جل جلاله: وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ و نصیحت رسول خداى ص آنست که مر او را بدل دوست دارى و طاعت وى فرض دانى و بگفتار و کردار و مال، نصرت دین وى کنى و صحابه و اهل بیت وى دوست دارى و سنت وى بطلب زنده گردانى، مصطفى ص گفت: «من احیا سنتى فقد احبّنى و من احبّنى کان معى فى الجنة»
قوله: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ... بر محسنان از لائمه و عتاب هیچ راهى نماند، که احسان ایشان، راه هر عتابى بایشان فرو بست، احسان چیست، مصطفى ص گفت: (ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک)
این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان در منزل‏عیان و حثّ کردن است بر اخلاص عمل و قصر امل و وفا کردن بپذیرفته روز اوّل آن گه که این تقریر میرفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏.
قوله: وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ نمى‏خواستند که از صحبت و مشاهده رسول خدا باز مانند و از درویشى و بى کامى ساز رفتن نداشتند، آمدند و از سر سوز و نیاز سؤال کردند، چون مقصود بر نیامد، وقت را اندوهگن و حزین برگشتند و گریستن در گرفتند، مصطفى ص گفت: «ما من عین الا و هى باکیة یوم القیمة الّا اربعة اعین، عین فقئت فى سبیل اللَّه و عین غضّت عن محارم اللَّه و عین باتت ساهرة ساجدة للَّه و عین بکت من خشیة اللَّه».
پیر طریقت گفت: آه از روز بترى، فریاد از درد واماندگى، الهى، چه سوز است این که از بیم فوت تو در جان ما، در عالم کس نیست که ببخشاید بروز زمان ما. الهى! دلى دارم پر درد و جانى پر زحیر، عزیز دو گیتى، این بیچاره را چه تدبیر.
قال لى من احب و البین قد جدّ
و دمعى موافق لشهیقى‏
ما ترى فى الطریق تصنع بعدى
قلت ابکى علیک طول الطریق‏
چندان بزاریدند و اشک از دیده فرو باریدند که آن حزن و آن اندوه بدرگاه نبوّت، ایشان را و سیلتى گشت، مصطفى ص ایشان را باز دید گفت: «تأهّبوا للخروج».
گفتند یا رسول اللَّه آن چه بود و این چیست گفت: «لست احملکم انا و انما حاملکم اللَّه»
یقول اللَّه تعالى: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ لما تمحضت قلوبهم للتعلق باللّه و بکت عیونهم على ما عجزوا عن اداء حق اللَّه، تدارک اللَّه احوالهم فامر رسوله (ص) ان یحملهم، بذلک جرت سنته سبحانه فقال: وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا قوله: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ... الایة.
اندیشه ناراست و خبث اعتقاد و همت بدو مکر نهان ایشان بنگر، که چه فرو آورد بسر ایشان. چشم بر روز بد مسلمانان نهادند تا خود بروز بد رسیدند، محنت و نقمت مسلمانان خواستند و خود همه محنت و نقمت دیدند. اینست حکم خداوند جل جلاله: لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. و لقد قیل فى المثل: اذا حفرت لاخیک فوسّع فربّما یکون ذلک مقیلک و یقال: من نظر الى ورائه توقّف فى کثیر من تدبیره و رایه.
قوله: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ الى قوله سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ طاعات و اعمال ایشان بر شمرد و آن را بپسندید اما نجات ایشان در رحمت خود بست نه در اعمال ایشان، همانست که مصطفى ص گفت: ما منکم من احد ینجیه عمله، قالوا: و لا انت یا رسول اللَّه؟ قال: و لا انا الّا ان یتغمّدنى اللَّه بفضل منه و رحمته. پس چون ایشان را از دوزخ نجات دهد، و بفضل خود در بهشت آرد، بر ایشان نواختى دیگر نهد و نعمتى دیگر افزاید که بعضى تنعم و ناز و نعیم بهشت در مقابل آن اعمال نهد و بنده را در آن شاد گرداند گوید کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ، هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ، و کلّ ذلک من نعمته علیهم و توفیقه ایّاهم، سبحانه ما ارأفه بعباده: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ خداى بخرید از گرویدگان، أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ تنهاى ایشان و مالهاى ایشان، بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ تا بهشت، ایشان را بود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با دشمن خدا کشتن کنند از بهر خدا، فَیَقْتُلُونَ ایشان کشند وَ یُقْتَلُونَ ایشان را کشند، وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وعدیست بر خداى براستى و درستى، فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ در تورات و انجیل و قرآن باز نموده و گفته، وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ و کیست باز آمده‏تر بپیمان خود از خداى، فَاسْتَبْشِرُوا شادبید، بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ باین خرید و فروخت که کردید وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۱۱۱) آنست آن پیروزى بزرگوار.
التَّائِبُونَ با خداى گروندگان‏اند، الْعابِدُونَ خداى پرستان‏اند، الْحامِدُونَ خداى ستایندگان‏اند، السَّائِحُونَ روزه‏داران‏اند، الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ نماز گزاران‏اند، الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ نیکوکارى فرمایندگان‏اند، وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ و از ناپسند باز زنندگان‏اند، وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ و اندازه‏هاى خداى را کوشندگان‏اند، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ. (۱۱۲) و شاد کن گرویدگان را.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ روا نبود و سزا نبود، پیغامبر را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که گرویدگان‏اند، أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ که آمرزش خواهند مشرکان را، وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏ و هر چند خویشان و نزدیکان باشند، مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ پس آنکه پیدا گشت مؤمنانرا، أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ. (۱۱۳) که آن خویشاوندان دوزخیان‏اند.
وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ و نبود آن آمرزش خواستن ابراهیم پدر خویش را، إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ مگر از بهر وعده‏اى که وى را داده بود، فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون ابراهیم را پیدا شد، أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ که پدر او دشمن است خداى را، تَبَرَّأَ مِنْهُ بیزارى جست ازو إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ. (۱۱۴) که ابراهیم اوّاه بود، با خداوند خود، گراینده و گردنده و بردبار.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ و نیست خداى عز و جل که قومى را ضایع کند و تباه پس آنکه ایشان را عقل داد و فهم، حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ تا آن گه که ایشان را پیدا کند، چون باید کوشید تا رسند، إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ. (۱۱۵) که خداى بهمه چیز داناست.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداى را است پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، یُحْیِی وَ یُمِیتُ مرده زنده میکند و زنده مى‏میراند، وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ. (۱۱۶) و نیست شما را جز خداى کارى سازى و نه یارى دهى.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ توبه پذیرفت خداى و با خود آورد، عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ پیغامبر را و مهاجران و انصار را، الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ و ایشان که وى را پى‏بردند، فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ در هنگام عسرة، مِنْ بَعْدِ ما کادَ پس آن که نزدیک بود، یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ که از جاى بگشتید دلهاى گروهى از مؤمنان، ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس آن گه توبه داد ایشان را و توبه پذیرفت از ایشان، إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. (۱۱۷) او بر ایشان مهربانى است بخشاینده.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا. آن سه تن را که ایشان را با پس کردند ایشان، حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ تا جهان بر ایشان تنگ گشت، بِما رَحُبَتْ به فراخى که بود، وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ و دلهاى ایشان تنگ گشت، وَ ظَنُّوا و درست بدانستند و یقین، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ که باز گشت نیست از خدا، إِلَّا إِلَیْهِ مگر هم با خداى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ پس ایشان را توبه داد و با خود آورد، لِیَتُوبُوا تا باز آمدند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ. (۱۱۸) که خداى باز آرنده و باز پذیر است و مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ قال محمد بن کعب القرظى لما بایعت الانصار رسول اللَّه ص لیلة العقبة بمکه و هم سبعون نفسا قال عبد اللَّه بن رواحه: یا رسول اللَّه، اشترط لربک و لنفسک ما شئت فقال اشترط لربى ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا و اشترط لنفسى ان تمنعونى مما تمنعون منه انفسکم. قالوا فاذا فعلنا ذلک فما ذا لنا؟ قال الجنّة قال ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل، فنزلت هذه الایة.
اشْتَرى‏ بمعنى قبل است و این آنست که عجم گوید: من این چنین نخرم یعنى نه پسندم و نه پذیرم. أَنْفُسَهُمْ یعنى بان یجاهدوا بها. وَ أَمْوالَهُمْ بان ینفقوا فى اللَّه. میگوید: خداى پذیرفت و پسندید از مؤمنان که بتنهاى خویش بغزا شوند و با دشمنان دین از بهر خدا کشتن کنند و مالهاى خویش در راه غزا و در صدقه‏ها هزینه کنند. آن گه گفت: بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ بآن خرید و آن را خرید تا بهشت ایشان را باشد.
یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ اى: لهم الجنة قاتلین او مقتولین اذا باشروا الحرب. قال ابن عباس یقتلون اعدائى و یقتلون فى طاعتى. قرائت حمزه و کسایى فیقتلون بضم یاء است و یقتلون بفتح یا، ابتدا بمفعول کرده‏اند، و معنى آنست: تا ایشان را کشند و ایشان کشند وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا نصب است بر مصدر، اى وعد وعدا حقا ثابتا لا خلف فیه فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ اى مبایعتکم هذه و مجازاتکم بالجنّة مذکورة فى الکتب الثلاثة، و هذا دلیل على انّ کلّ اهل مکه امروا بالقتال و وعدوا علیه الجنّة، قال الحسن: ما على الارض مؤمن الا قد دخل فى هذه البیعة.
وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ اى لا احد اولى بإنجاز الوعد من اللَّه.
فَاسْتَبْشِرُوا این سین زائده است چنان که: استجیبوا، فاستعصم فاستخرت به.
فاستبشروا، اى: ابشروا و افرحوا غایة الفرح. بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ به الرب عز و جل.
وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ نهایة کلّ طالب و مرغوب کل راغب. و انشد بعضهم:
من یشترى قبة فى العدن عالیة
فى ظل طوبى رفیعات مبانیها
دلّالها المصطفى و اللَّه بایعها
ممن اراد و جبریل منا دیهها
التَّائِبُونَ این آیت معطوف است بر اوائل سوره، آنجا که گفت: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. مى‏گوید آن مؤمنان که دوستان و یاران یکدیگراند صفت و سیرت ایشان اینست که التائبون اى الراجعون الى اللَّه و الى طاعته.
الْعابِدُونَ اى الموحدون المطیعون.
الْحامِدُونَ على الاسلام و الایمان و على ما نالهم من السراء و الضّراء.
السَّائِحُونَ اى الصائمون، لما روى عن النبى ص: انّه قال سیاحة امّتى الصوم.
هر جا که نعمتهاى مؤمنان در عدد کرد یا صائم گفت یا سائح، بجایى آوردند که آن سایح بدل صائم است و نام سایح بر صائم نهادند و فراوى دادند از بهر آن که احوال مسافر سیّاح با احوال صائم متناسب است. و مفسّران را خلاف است که این روزه داران که‏اند، قومى گفتند: روزه داران ماه رمضان‏اند، قومى گفتند: روزه داران ایام البیض‏اند، قومى گفتند: صائمان دهراند. و قیل السائحون المجاهدون، لما روى ان رجلا استأذن رسول اللَّه فى السیاحة فقال: سیاحة امّتى الجهاد فى سبیل اللَّه. و قال عکرمة: هم طلاب العلم.
الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ هم المصلّون الّذین یصلّون للَّه بنیّة صادقة.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ اى بالایمان و الطاعة.
وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ عن الشرک و المعاصى. و خبر درست است از مصطفى ص در بیان امر و نهى بروایت براء بن عازب.
قال امرنا رسول اللَّه ص بسبع و نهانا عن سبع: امرنا بنصر المظلوم و افشاء السلام و ابرار المقسم و اجابة الداعى و عیادة المریض و اتباع الجنائز و تشمیت العاطس و نهانا عن خواتیم الذهب و آنیة الفضّة و لبس الحریر و الدیباج و الاستبرق و القسّى و میاثر الحمر.
براء عازب گفت: مصطفى ص بهفت چیز ما را فرمود و از هفت چیز ما را وا زد. فرمود ما را که ستم رسیده را یارى دهید و سلام بر مسلمانان فراخ دارید و سوگند خواره را راست دارید و خواننده را و میزوانى کننده را اجابت کنید و بیماران را عیادت کنید و بجنازه‏ها روید و عطسه دهنده را یرحمک اللَّه گوئید.
و نهانا عن سبع: نهى کرد ما را از انگشترى زرین در انگشت کردن، و پیرایه سیمین بکار داشتن، و حریر پوشیدن، و دیبا و استبرق و قسىّ پوشیدن جامهایى از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهى کرد از میثرهاى ابریشمین نشستن.
آن گه در آخر آیت گفت: وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ اندازه‏هاى خداى را کوشندگان‏اند نه نومیدان، بیوسندگان اند نه ایمنان و بستاخان‏اند نه دلیران، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ المصدّقین العالمین بها، در واو وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ دو قول گفته‏اند یکى آنست که التائبون ابتدا است و ما بعد همه نعت‏اند تا آنجا که گفت: الساجدون و خبر ابتداء الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ است و ما بعده عطف علیه.
قومى گفتند این واو ثمانیه گویند چنان که وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ جایى دیگر گفت وَ أَبْکاراً، جایى گفت وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها قالوا و ذلک ان السبعة عدد مستقل و ما بعده یجرى مجرى الاستیناف، لانّ العدد امّا زوج کالاثنین و هو اول الاعداد و اما فرد کالثلاثة و هو اول الافراد و اما زوج زوج کالاربعة و هو اول تضعیف الزّوج و اما زوج فرد کالسّتّ و هو اوّل تضعیف الازواج، فالسّتّ النهایة و منه نسبة الستین ثم ضمّ الیه واحد و هو مبدأ العدد و منشؤه و لیس بعدد، فتم مبادى الحساب و ما بعده تکریر و تضعیف و اللَّه اعلم.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص در پیش بو طالب شد عمّ وى بوقت وفات وى، و بو جهل و عبد اللَّه بن امیه هر دو نزدیک وى حاضر بودند و مصطفى ص گفت: یا عم قل لا اله الا اللَّه کلمة احاجّ لک بها عند اللَّه‏
، و بو جهل و ابن ابى میة میگفتند یا ابا طالب ا ترغب عن ملة عبد المطلب مى‏برگردى از کیش عبد المطلب و دین پدران خویش تا آن گه میگفتند که بو طالب گفت آخر سخن که گفت: انا على ملة عبد المطلب. فقال النبى ص لاستغفرن لک ما لم انه عنه، فنزلت هذه الایة و مات‏ ابو طالب کافرا. و الدلیل علیه‏ انّ علیا (ع) قال لما مات ابو طالب اتیت رسول اللَّه فقلت: یا رسول اللَّه انّ عمّک الضال قد مات، فقال لى اذهب فادفنه و لا تحدّثنّ شیئا حتى تأتینى فانطلقت فواریته ثم رجعت الى النبى و علىّ اثر التراب، فدعا لى بدعوات ما یسرّنى انّ لى بها ما على الارض من شی‏ء.
و قال عبد اللَّه بن مسعود خرج رسول اللَّه ینظر فى المقابر و خرجنا معه فامرنا فجلسنا ثم تخطّى القبور حتى انتهى الى قبر منها، فناجاه طویلا ثم ارتفع نحیب رسول اللَّه ص باکیا فبکینا لبکاء رسول اللَّه ثم انّه اقبل الینا فتلقّاه عمر بن الخطاب فقال یا رسول اللَّه ما الّذى ابکاک فقد ابکانا و افزعنا، فجاء فجلس الینا فقال: افزعکم بکایى؟ فقلنا: نعم، فقال: ان القبر الذى رأیتمونى اناجى فیه قبر آمنه بنت وهب و انى فاستأذنت ربى فى زیارتها فاذن لى فیها و استأذنت ربى فى الاستغفار لها فلم یأذن لى فیه و نزل علىّ: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ... الایة خبر درست است که رسول گور مادر خود را زیارت کرد بر سر گور وى بنشست اندیشه‏مند و برخاست اندوهگن، گونه روى وى بگشته و بسیار گریسته، یاران را گفت این گور مادر منست دستورى خواستم زیارت را، دستورى دادند و دستورى خواستم آمرزش خواستن را دستورى ندادند، یاران گفتند چون است که محمد بر خداى عز و جل گرامى‏تر از ابراهیم است، ابراهیم را روا بود که پدر خود را آمرزش خواست محمد را روا نبود که مادر را خواست. این هر دو آیت جواب آنست.
ما کانَ لِلنَّبِیِّ این نفى است بمعنى نهى هم چنان که گفت: وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ اما آنجا که گفت: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها، وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ آن بمعنى نفى است.
وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى‏ اى و لو کان المستغفر لهم آباؤهم و أبناؤهم او اقرباؤهم.
قال ابن عباس کانوا یستغفرون لامواتهم المشرکین، فنزلت هذه الایة، فلمّا نزلت امسکوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ینهیهم عن ان یستغفروا عن الاحیاء حتى یموتوا.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ این تبیّن اندر آن است که بر کفر میرند هم چنان که آزر را گفته: فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ... الایة. چون کافر بر کفر بمرد، مؤمن را پیدا گشت که او دوزخى است. و گفته‏اند استغفار درین آیت، نماز جنازه است. قال عطاء بن ابى رباح ما کنت لادع الصلاة على احد من اهل هذه القبلة و لو کانت حبشیة حبلى من الزّنا لانّى لم اسمع اللَّه حجب الصلاة الا عن المشرکین بهذه الایة.
پس عذر خلیل گفت ابراهیم در آن استغفار که پدر را کرد وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ و آن آن بود که وى را گفته بود: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ، سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی، بر امید آنکه خداى وى را ایمان دهد، و گفته‏اند که آزر، ابراهیم را وعده داده بود که ایمان آرد بدلیل آنکه گفت: وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا یعنى استمهله لیتدبّر و یتفکّر. ابراهیم تا آزر زنده بود بر امید ایمان وى از بهر وى آمرزش خواست.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ اى لابراهیم ان اباه عدوّ للَّه بان مات على کفره. تَبَرَّأَ مِنْهُ و قطع الاستغفار. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ اى یکثر قول آوه. قال کعب کان ابراهیم اذا سمع ذکر النار قال اوه من النار و العرب یقول اوه بکذا و اوه من کذا. اوه مبنى على الکسر و یقال اوه بالضمّ و یقال ایه و العامة یقول آوه بالمدّ و حکى قطرب الفعل منه (آه یئوه اوها) کقال یقول قولا و یقال اوّه تأویها و تأوّه تأوّها و معنى اوّاه: رجّاع توّاب.
و روى انّ عمر سأل النبى (ص) عن الاوّاه فقال رحمک اللَّه ان کنت اوّاها اى تلّاء للقرآن و قیل الاوّاه الکثیر لذکر اللَّه. و قیل هو الرفیق الرحیم لعباد اللَّه و قیل هو المتأوّه شفقا و فرقا المتضرع یقینا و لزوما للطّاعة حَلِیمٌ الحلیم الواسع للعقل المستقیم الخلق القوىّ القلب الرّزین الصّبر.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بعد از آن که استغفار از بهر مشرکان که بر کفر مرده بودند حرام گشت بآن آیت که: ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ قومى مؤمنان که پیش از نهى استغفار کرده بودند ترسیدند که اگر ایشان را در آن، مؤاخذت باشد، رب العالمین تسکین دل ایشان را درین آیت بیان کرد که ایشان را در آنچه کردند مؤاخذت نیست که آن نیز ایشان را نگفته بودند که روا نیست. فقال تعالى: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ یعنى لیوقع الضلالة فى قلوبهم بعد الهدى.
حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ فلا یتّقوه، فعند ذلک یستحقّوا الاضلال. این هم چنان است که در تحویل قبله گفت: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ و در تحریم خمر گفت: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا. و قیل معناه: و ما کان اللَّه لیعذب قوما حتى یتبین لهم ما یتقون اى ما یأتون و ما یذرون. و قیل سبب نزولها انّ قوما من الاعراب اسلموا و عادوا الى بلادهم فعملوا بما شاهدوا رسول اللَّه یفعله من الصلاة الى بیت المقدس و صیام ایام البیض ثم قدموا بعد ذلک على رسول اللَّه فوجدوه یصلى الى الکعبة و یصوم شهر رمضان فقالوا: یا رسول اللَّه ردّنا اللَّه بعدک بالضلال انّک على امر و انّا على غیره، فانزل اللَّه هذه الایة.
إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ملکه قدرته على الإبداع، و المعدوم مقدوره و مملوکه فاذا اوجده فهو فى حال حدوثه مقدوره و مملوکه فاذا اعدمه خرج عن الوجود و لم یخرج عن کونه مقدورا. یُحْیِی وَ یُمِیتُ یحیى من أقبل الیه بتفضّله و یمیت من اعرض عنه بتکبّره، یحیى من یشاء بعرفانه و توحیده و یمیت من یشاء بکفرانه و الحاده، یحیى قلوب العارفین بانوار المواصلة و یمیت نفوس العابدین بآثار المنازلة. وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ سبق تفسیرها.
لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ من اذنه للمنافقین فى التخلف عنه فى قوله: لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ، و قیل هو مفتاح کلام لما کان هو سبب توبتهم ذکر معهم کقوله: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ. قوله: وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ یعنى تاب علیهم فاستنقذهم من شدة العسرة عسرة الظهر و عسرة الماء و عسرة الزّاد. غزاء عسرت غزاء تبوک است و جیش العسرة سپاه آن و ساعة العسرة هنگام آن و وقت آن و رستاخیز را ساعت نام کردند و آن پنجاه هزار سال است و این ساعة العسرة اشارت فرا آن وقت که جبرئیل پیغام آورد که بغزاء تبوک شید و معنى عسرة دشوارى و تنگى است یعنى که ایشان در آن غزاء از زاد و آب و مرکوب به تنگى و سختى عظیم رسیده بودند، یک شتر میان جماعتى بود، بر آن مى‏نشستند بر تعاقب، و تنگى زاد چنان بود که شتر را میکشتند و آب امعاء آن مى‏آشامیدند. مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ حمزه و حفص یزیغ بیا خوانند. قال الفراء الفعل المستند الى المؤنث اذا تقدم علیه جاز تذکیره و تأنیثه، فذکّر یزیغ کما ذکّر کاد لیتشابه الفعلان. این نه زیغ است از ایمان و اسلام، که این کنایت است از کراهت قتال و دشوار آمدن آن در وقت گرما و هم چنان سموم، و نایافت ساز و برگ. قومى همت کردند که از آن غزا باز گردند از دشوارى، این زیغ آنست.
قال ابن عباس: قیل لعمر بن الخطاب ما شأن العسرة؟ فقال عمر خرجنا مع رسول اللَّه الى تبوک فى قیظ شدید و نزلنا منزلا اصابنا فیه عطش حتى ظننّا ان رقابنا ستنقطع حتّى ان کان الرجل لیذهب یلتمس الماء فلا یرجع حتى یظنّ ان رقبته ستنقطع و حتّى انّ رجلا ینحر بعیره فیعصر فرثه فیشربه. فقال ابو بکر الصدیق یا رسول اللَّه انّ اللَّه عز و جل قد عوّدک فى الدّعاء فادع لنا، یعنى استسق لنا ففعل رسول اللَّه فمطروا حتّى ملئوا ما معهم.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ این تاب علیهم همان قوم‏اند که گفت: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ کرّر ذکر التوبة لانّه لیس فى ابتداء الاسلام ذکر ذنبهم فقدم اللَّه ذکر التوبة فضلا منه ثم ذکر ذنبهم ثم اعاد ذکر التوبة. آن مهاجران و انصار پسندیدگان خدا بودند چون چیزى بر دل ایشان بر گذشت از کراهیت در بیرون شدن به تبوک خداى ایشان را توبه داد تا با طوع گرائیدند و با طاعت آمدند و باجابت استقبال کردند و اعلام شرف گشتند در دنیا و آخرت.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ اى و تاب على الثلاثة این سه تن: یکى کعب مالک است الشاعر الثعلبى، دیگر هلال بن امیة الواقفى، سوم مرارة بن الربیع و هم المرجون لامر اللَّه.
و جمله بدان که: مسلمانان در قصه تبوک شش فرقه‏اند: فرقتى اهل صدق‏اند که بغزا شدند دیگر فرقتى بودند با ایشان در غزا که راز و سرّ با منافقان داشتند چنان که خداى گفت: وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ و نه منافق صریح بودند. سه دیگر، فرقت منافقان صریح بودند و بغزا نیامدند، آن هشتاد تن بودند و کسرى و قعد الذین کذبوا باللَّه ایشانند.
و فرقتى خداوندان عذر بودند، بعذر بخانه بنشستند: الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ ایشانند.
و گروهى بودند که منافق نبودند و عذر نداشتند و نه رفتند، ایشان اینند که وَ عَلَى الثَّلاثَةِ... ششم فرقت یک تن بود که منافق نبود و عذر نداشت و باز نشسته بود هم چون این سه تن و آخر بیگاه و دیر بیامد تنها توفیق یافت از پس بیامد و او ابو خیثمة الانصارى است پیر بود و مصطفى در صحراى تبوک در لشگرگاه با یاران نشسته بود که شخصى پدید آمد از دور، و صورت وى از دورى ناپیدا، مصطفى گفت یکى آمد
اللهم اجعله ابا خیثمة فاذا هو ابو خیثمة.
و گفته‏اند آخرتر غزائى از غزاهاى مصطفى غزاء تبوک است هیجده شبانروز مصطفى در آن غزاء تبوک فرو آمده بود.
گفته‏اند که دو ماه هیچ حرب نرفت اما از هر جانب مردم همى آمدند و جزیت همى پذیرفتند و رسول خدا در آن وقت که بیرون شد محمد بن مسلمه را بر مدینه خلیفه کرد و على را بر حجرات خویش. منافقان على را طعن کردند که رسول از دشمنى دیدار وى او را با خود نبرد. على از آن گفت ایشان غمگین شد سلاح برداشت و بر اثر رسول برفت رسول وى را گفت چرا آمدى؟ قصه بگفت رسول (ص) بگفت: «اما ترضى ان تکون منّى بمنزلة هارون من موسى» ؟ هذا مثل ضربه ع حین استخلفه حال غیبته کما استخلف موسى اخاه هارون حین خرج الى الطور فکانت تلک الخلافة فى حیاته فى وقت خاص.
وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا این تخلیف درین موضع نه بر آن معنى تخلیف است که در سورة الفتح گفت: سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ این تخلیف آن بود که خداى منافقان را از غزاء رضوان و از بیعة رضوان با پس کرد بخذلان آن که آن نیکویى از ایشان دریغ داشت، هم چنان که جایى دیگر گفت ثبطهم و هم چنان که رسول خدا گفت: لا یزال اقوام یتأخّرون عن الجماعات حتى یؤخّرهم اللَّه.
این تخلیف اینجا در این سورة آن بود که رسول خدا ایشان را با خانها فرستاد و از پیش خویش باز کرد و آنکه که با مدینه آمد، پیش او آمدند و اقرار دادند و در شأن ایشان این آیت فرو آمد وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ رسول خدا فرمود که با ایشان بیع و شرى مکنید و با ایشان سخن مگویید و ایشان را فرمود که گرد زنان خویش مگردید پس زن هلال بن امیه نزدیک رسول خدا آمد گفت: یا رسول اللَّه! هلال مردى پیر است چندان بگریسته که او را بیم هلاک است و اگر او را مراعات نکنم و نان خورش از بهر وى راست نکنم از ضعف و سستى هلاک شود. رسول گفت دستورى هست که تعهد کنى اما صحبت روا نیست پس همه خلق از ایشان دورى گزیدند و با ایشان هیچ سخن نمیگفتند. کعب بن مالک گوید معاذ را سلام کردم جواب نداد، سخن گفتم از من اعراض کرد، گفت خداى داند که من او را و رسول او را دوست میدارم کعب گوید پس مردى را دیدم که مرا طلب همى کرد نزدیک من آمد و نامه بمن داد از ملک غسّان، مضمون این نامه آن بود که: بما رسید که این مرد ترا بیازرده است و ترا مهجور کرده اگر نزدیک من آیى ترا نزدیک من نیکوئیها بود. گفت جهان بر من تاریک شد که شومى معصیت من بدانجا رسید که مشرک را بمن طمع افتاد، آن نامه پاره پاره کردم و بینداختم و از قبیله و عشیره و خویش و پیوند خود بریدم بر سر کوهى خیمه زدم همى‏گریستم تا پنجاه روز بر آمد پس رسول خدا در خانه ام سلمه بود و شب دو بهره گذشته که گفت یا ام سلمه خبردارى که خداى تعالى توبه ایشان قبول کرد و آیت فرستاد: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ تا بآخر هر دو آیت. کعب گفت من در نماز بودم که خلق را دیدم روى بمن نهاده همى آواز شنیدم از سر کوه که یا کعب بن مالک خداى تعالى توبه شما قبول کرد. من جامه خویش، مبشّر را بخشیدم، جامه دیگر در پوشیدم و آمدم بنزدیک رسول خدا، ابو بکر و عمر و جماعتى صحابه را دیدم که باستقبال من همى آمدند و مرا بشارت همى دادند و تهنیت همى کردند، تا آمدم نزدیک رسول خدا او را دیدم چون ماه تابان و خورشید رخشان گفت یا کعب ترا بشارت باد که خداى تعالى توبه شما قبول کرد و شما را باز پذیرفت و این آیت بر خواند: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ این با بمعنى مع و الرحب السعة. یقال: فلان رحیب الصدر اى واسع الصدر. و منه قوله مرحبا، و منه سمى عرصة المسجد رحبة. و الرحاب العراض. یقال: رحّب به اذا قال مرحبا. قال المفسرون: ضیّق الارض علیهم بانّ المؤمنین منعوا من کلامهم و معاملتهم و ازواجهم باعتزالهم و کان النبى (ص) معرضا عنهم.
وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ دلهاى ایشان ور ایشان تنگ گشت یعنى احوال ایشان.
و قیل تبرّموا منها بالهمّ الذى حصل فیها.
وَ ظَنُّوا ایقنوا، در قرآن ظن بمعنى یقین جایها است، أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ ان لا معتصم من عذاب اللَّه إِلَّا إِلَیْهِ. معنى لجأ باز پناهیدن است با یک جا و آن سه رکن است لجأ زبان و لجأ دل و لجأ جان لجأ زبان اعتذار است و لجأ دل افتقار است و لجأ جان اضطرار است.
وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ میگوید بدانستند و یقین شد ایشان را که باز پناهیدن و باز گشت نیست از خداى مگر هم با خدا. از عذاب وى رستن نیست مگر فضل و رحمت وى.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا اعاد التوبة للتوکید، لانّ ذکر التوبة على هؤلاء مضى فى قوله وَ عَلَى الثَّلاثَةِ. و در معنى ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا لطف بهم فى التوبة و وفقهم لها. قال ابو یزید غلطت فى اربعة اشیاء: فى الابتداء مع اللَّه ظننت انى احبّه فاذا هو یحبّنى قال اللَّه تعالى: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. و ظننت انّى ارضى عنه فاذا هو رضى عنى قال اللَّه تعالى: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ و ظننت انى اذکره فاذاً هو ذکرنى قال سبحانه: وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ و ظننت انّى اتوب فاذا هو تاب علىّ: قال اللَّه تعالى: ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ یتوب على عبده بفضله اذا تاب الیه من ذنبه.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اى الطّاعات فیما بینهم و بین ربّهم. یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ الى الجنّة بسبب ایمانهم فى الدّنیا. میگوید ایشان که ایمان آوردند و در دنیا نیک مردان و نیکوکاران بودند و خداى را و رسول را ص طاعت دار و فرمان بردار بودند و بر شریعت و سنت مصطفى راست رفتند و راست گفتند، یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ ربّ العزة فردا ایشان را پاداش نیکو دهد، راه بهشت بایشان نماید و ببهشت رساند و بر کرامت و نعمت خویش خواند. مقاتل گفت: یجعل لهم نورا یمشون به على الصراط الى الجنّة. نورى و روشنایى در پیش ایشان نهند تا بآن نور صراط باز گذراند، و ببهشت رسد.
قال النّبی ص انّ المؤمن اذا خرج من قبره صوّر له عمله فى صورة حسنة و شارة حسنة فیقول له من انت فو اللَّه انى لاراک امرء صدق فیقول له انا عملک فیکون له نورا و قائدا الى الجنّة و الکافر اذا خرج من قبره صوّر له عمله فى صورة سیئة و شارة سیّئة فیقول من انت فو اللَّه ربى لاراک امرء سوء، فیقول انا عملک، فینطلق به حتّى یدخله النّار.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ اى من تحت منازلهم و مساکنهم. و گفته‏اند مراد نه آنست که بهشتیان بالا باشند و جویها در زیر ایشان رود از بهر آن که در بهشت چشمها که رود نه در کندها رود، یعنى تجرى بین ایدیهم و تحت امرهم و هم یرونها کقوله: تَحْتَکِ سَرِیًّا اى بین یدیک و هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی اى تحت امرى و بین یدىّ. چشمهاى بهشت بر روى زمین روان بود، بهشتى چنان که نشسته باشد در غرفه یا در خیمه یا هر جاى که نشیند از راست و چپ خویش و برابر خویش آب روان مى‏بیند دست وى بدان مى‏رسد و جامه بوى‏تر نشود فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. عن‏ وهب بن منبه عن ابن عباس قال: خلق اللَّه جنّات النّعیم من الزمرّد الاخضر کلها ازواجها و خدمها و آنیتها و اشربتها و حجالها و قصورها و خیامها و مداینها و درجها و غرفها و ابوابها و ثمارها. قال و الجنان کلها مائة درجة ما بین الدّرجتین مصیرة خمس مائة عام حیطانها لبنة من ذهب و لبنة من فضة و لبنة من یاقوت و لبنة من زبرجد. ملاطها المسک و قصورها الیاقوت و غرفها اللؤلؤ و مصاریعها الذّهب و ارضها الفضّة و حصباؤها المرجان و ترابها المسک اعدّ اللَّه لاولیائه یقول اللَّه تعالى ادخلوا الجنّة برحمتى فاقتسموها باعمالکم فلکم صنعت ثمار الفردوس و لکم بنیت القصور الّتى اسّست بالنعیم و شرفت بالملک الخلود.
قوله: دَعْواهُمْ فِیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ دعوى و دعا هر دو یکسان است و مراد ندا است اى یدعون اللَّه بقولهم سبحانک اللهم تلذّذا بذکره لا عبادة. میگوید در آن بهشت همه خداى را خوانند و خداى را دانند و بذکر و ثناى وى بیاسایند. تنعّم ایشان و لذّت و راحت و آرام ایشان، بتسبیح و شکر و ثناى اللَّه بود. کلبى گفت: دَعْواهُمْ فِیها اى کلامهم و قولهم اذا اشتهوا شیئا من طعام الجنّة: سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ فیؤتون به. این کلمه علمى است و نشانى میان بهشتیان و میان خازنان و خادمان بهشت هر گاه که آرزویى کنند طعامى یا شرابى خواهند گویند: سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ، خادمان بدانند که چه میخواهند و چه آرزو میکنند آنچه خواهند حاضر کنند و ایشان را بمراد و مقصود رسانند، وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ و نواخت ایشان یکدیگر را آنست که بر یکدیگر شوند و سلام کنند و همچنین فریشتگان آیند و بر ایشان سلام کنند و آن گه نواخت و کرامت رب العزة بایشان رسد و ایشان را گوید: سلام علیکم، سخنى خوش با نواخت و نیکویى سخنى بسلامت از آزار، آزاد و پاک، و قیل: تحیتهم اى ملکهم سلام اى سالم. میگوید ملک ایشان در آن بهشت جاودانى است، از زوال و فنا رسته و جاوید ایشان را با ناز و نعیم مانده، وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ معنى آنست که بهشتیان در هر چه خواهند بجاى آزادى‏اند هر چند که خواهند یاوند و بهر چه بیوسند رسند، بجاى شکراند و بجاى تهنیت. و قیل اول کلامهم التسبیح و آخره التحمید و هم یتکلّمون بینهما بما ارادوا ان یتکلّموا به. خبر داد رب العزة که بهشتیان در هر سخن که گویند ابتداى سخن ایشان بتعظیم و تنزیه اللَّه بود و ختم آن بشکر و ثناى اللَّه و طعامى که خورند بابتدا نام اللَّه گویند و تسبیح وى و بآخر شکر خداى کنند و ثناء بروى.
و گفته‏اند این آنست که جاى دیگر گفت حکایت از بهشتیان که گویند الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا و تقدیر آیت اینست که: و آخر دعویهم ان یقولوا الحمد للَّه رب العالمین.
وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ این هم چنان است که جاى دیگر گفت عَجِّلْ لَنا قِطَّنا جاى دیگر گفت وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ و ناس اینجا کافران‏اند النضر بن الحرث و اصحابه که میگفتند: اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ ایشان از کافرى که بودند بر سبیل استهزا و ثبات بر کفر عذاب بتعجیل میخواستند، رب العالمین گفت اگر آن عذاب که میخواهند فرو گشائیم ایشان همه هلاک شوند و فانى گردند و دنیا منقطع گردد، لکن نکردیم و ندادیم آنچه خواستند و عذاب فرو نگشادیم و فرا گذاشتیم تا اقامت حجت بر ایشان تمام گردد و ایشان را هیچ عذر نماند. و گفته‏اند حکم این آیت بر عموم است کسى که از سر ضجرت دعاء بد کند بر خویشتن یا بر فرزند و خویش و پیوند، گوید اخزاک اللَّه، لعنک اللَّه، اماتک اللَّه، بزبان میگوید و در دل اجابت این دعاء کراهیت دارد، رب العالمین گفت: لو استجیب لهم فى الشّر کما یحبّون ان یستجاب لهم فى الخیر لهلکوا قال شهر بن حوشب قرأت فى بعض الکتب انّ اللَّه عز و جل یقول للملکین الموکّلین: لا تکتبا على عبدى فى حال ضجرة شیئا. و تقدیر الآیة وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ حین استعجلوه استعجالا کاستعجالهم بالخیر لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ. و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه ص: اللهم انّى اتخذ عندک عهدا لن تخلفه انما انا بشر فاىّ المؤمنین آذیته او شتمته او جلدته او لعنته فاجعلها له صلاة و زکاة و قربة تقربه بها یوم القیمة.
ابن عامر و یعقوب لقضى بفتح قاف خوانند و اجلهم بنصب فیتصل بقوله عز و جل وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ.
قوله فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا یعنى مشرکى مکة، لا یخافون البعث و الحساب و لا یأملون الثواب فِی طُغْیانِهِمْ اى فى شرکهم و ضلالهم یَعْمَهُونَ یتردّدون و یتمارون. و قیل یلعبون. و گفته‏اند معنى آیت آنست که: آدمى هموار بروز شادى خویش مى‏شتابد و آن شتابیدن اوست باجل او. میگوید اگر ما روزگار او باو شتابانیم مرگ باو شتابد.
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ این در شأن هشام بن المغیرة المخزومى آمد، اذا ناله مکروه و ضرر دعانا، اى دعا اللَّه لازالته و لم یدع غیره. قوله دَعانا لِجَنْبِهِ یعنى مضطجعا أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً یرید فى جمیع الاحوال فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ ازلنا ما به. مَرَّ اى استمر على کفره معرضا عن الشکر کَأَنْ لَمْ یَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ لنسیانه ما دعا اللَّه فیه و ما صنع اللَّه به، کَذلِکَ اى کما زیّن لهذا الکافر الدعاء عند البلاء و الاعراض، زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ عملهم و الاسراف فى النفس یکون بعبادة الوثن و فى المال فى السائبة و البحیرة و معنى الکلام اسرفوا فى عبادتهم و اسرفوا فى نفقاتهم.
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ یا اهل مکّه لَمَّا ظَلَمُوا کفروا باللَّه وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بالمعجزات و الآیات بالامر و النهى، وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا لانّ اللَّه طبع على قلوبهم جزاء لهم على کفرهم کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ نفعل بمن کذّب بمحمد کما فعلنا بمن قبلهم.
ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ الخلایف جمع خلیفة و اصل الخلیفة خلیف بغیر هاء لانه فعیل بمعنى فاعل کالسمیع و العلیم فدخلت الهاء للمبالغة بهذا الوصف کما قالوا راویة و علامة الا ترى انهم جمعوه خلفاء کما یجمع فعیل و من انّث لتأنیث اللفظ قال فى الجمع خلائف و قد ورد التنزیل بهما، قال تعالى: خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ و قال ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ اى استخلفناکم بعد هلاکهم تخلفونهم قرنا بعد قرن فِی الْأَرْضِ فى اماکنکم لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ اى لتعملوا اعمالکم فنراها مشاهدة موجودة فارقبوا فى الطاعة و احذروا عن المعصیة.
قال النبى ص انّ الدنیا خضرة حلوة و انّ اللَّه مستخلفکم فیها فناظر کیف تعملون.
قال عمر بن خطاب (رض) صدق اللَّه ربنا ما جعلنا خلفاء الا لینظر الى اعمالنا فاروا اللَّه من اعمالکم خیرا باللیل و النهار و السّرّ و العلانیة.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ اى القرآن واضحات الدلایل و بینات منصوب على الحال این آیت در شأن مشرکان مکة فرو آمد عبد اللَّه بن ابى امیة المخزومى و الولید بن المغیرة و العاص بن عامر و جماعتى که ایمان ببعث و نشور نداشتند تا رب العالمین میگوید: قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا اى لا یؤمنون بالبعث. با مصطفى مى‏گفتند ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا من اللَّه لیس فیه ذکر البعث و النشور و لیس فیه عیب آلهتنا. قرآنى دیگر بیار از نزدیک اللَّه که در آن ذکر بعث و نشور نباشد و ترک عبادة لات و عزى و مناة و هبل و عیب ایشان در آن نبود. أَوْ بَدِّلْهُ یا پس همین قرآن که آورده‏اى بگردان از امّت خویش و تغییر در آن آر، ذکر بعث و نشور و وعیدها ازان بیرون کن بجاى آیت عذاب آیت رحمت اثبات کن. رب العالمین گفت ایشان را جواب ده یا محمد ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی این قرآن نه سخن من است و نه ساخته من، تا در آن تغییر توانم و از امّت خویش بگردانم تلقاء مصدر کالتبیان یستعمل ظرفا بمعنى المقابلة مشتق من التلقى.
إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى‏ إِلَیَّ اى لا اتّبع الّا وحى اللَّه من غیر زیادة و لا نقصان و لا تبدیل إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اى ان فعلت عصیت ثم لا آمن عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ.
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ اى ما قرأت القران عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ اى و لا اعلمکم اللَّه به. یقال دریت الشی‏ء علمته و ادریته غیرى. اى اعلمته ایّاه. اگر خداى خواستید من این قرآن را هرگز بر شما نخواندمى و اللَّه شما را از آن آگاه و دانا نکردید. قرائت ابن کثیر: و لادریکم بى الف، معنى آنست که: اگر خدا خواستید من هرگز بر شما این کتاب نخواندمى و اللَّه شما را بخودى خود بى من باین دانا کردى چنان که گفت: فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلى‏ قَلْبِکَ. فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ مکثت و بقیت بینکم لا أتلو کتابا و لا اتعلّمه و لا اخط بیمینى، عُمُراً اى بعضا من عمرى و هو اربعون سنة، لأنّه اوحى الیه بعد اربعین سنة مِنْ قَبْلِهِ اى من قبل نزول القرآن و من قبل هذا الوقت، أَ فَلا تَعْقِلُونَ انّى صادق و هذا کلام اللَّه، امرنى ان اتلوه علیکم. چون میدانید که چهل سال در میان شما بودم که مرا مى‏شناختید و نیک دانستید که بر هیچ کس هیچ چیز نخوانده‏ام و نه کتابى نوشته‏ام و نه بتلقین از کسى گرفته‏ام و نه هرگز بر کسى دروغى بسته‏ام، امروز که شما را خبر مى‏دهم از داستان پیشینیان و سرگذشت رفتگان و احوال ایشان جز آن نیست که از نزدیک خدا است و از پیغام و وحى پاک او.
در نمى‏یابید که چنین است و این قرآن که بر شما میخوانم پیغام خدا است و کلام او.
و قال ابن عباس نبىّ رسول اللَّه و هو ابن اربعین سنة و اقام بمکه ثلث عشرة سنة و بالمدینة توفّى و هو ابن ثلث و ستّین سنة.
قوله فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً اى لا احد اظلم و اکفر ممن کذب على اللَّه أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ فالکاذب على اللَّه و المکذّب بآیات اللَّه فى الکفر سواء. معنى آنست که من بر خداى هرگز دروغ ننهادم و نه ساختم و شما کردید که گفتید وى را شریک و انباز است و کیست ستمکارتر و کافرتر از آن که بر خداى دروغ سازد و گوید که وى را شریک و انباز است و قرآن که سخن وى است دروغ شمارد و محمد که پیغام رسان وى است دروغ زن دارد إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ لا یسعد من کذّب انبیاء اللَّه.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ یعنى یشرکون مع اللَّه فى العبادة ما لا یَضُرُّهُمْ ان لم یعبدوه وَ لا یَنْفَعُهُمْ ان عبدوه. این مشرکان مکة بتان را میپرستند که در ایشان ضرر و نفع نه، اگر نپرستند بر ایشان گزند نیارند و اگر پرستند ایشان را بکار نیایند و سود نکنند از بهر آن که موات‏اند، نه خیر است در ایشان نه شر، نه نفع نه ضرر، نه کردگارى نه توانایى و دانایى. اللَّه است جلّ جلاله که کردگار است و توانا و دانا، هم ضار و هم نافع همه چیز تواند و با همه تاود و بداشت و توان هر کس رسد و سزاى هر کس چنان که باید دهد، لا یحدث شى‏ء فى ملکه الا بایجاده و حکمه و قضائه و ارادته و تکوینه و لا یلحق احدا ضرّ و لا نفع و لا خیر و لا شرّ و لا سرور و لا حزن الّا من قبله جلّ جلاله فان تک نعمة فهو النّافع و الدّافع و ان تک محنة فهو الضارّ القامع المانع، فمن استسلم لحکمه عاش فى راحة و من اعرض عن حکمه وقع فى کلّ آفة.
روى انّ اوّل ما کتب اللَّه فى اللّوح المحفوظ انا اللَّه الّذى لا اله الّا انا من لم یستسلم بقضایى و لم یصبر على بلائى و لم یشکر نعمایى فلیطلب ربّا سوائى، و روى انّ داوود (ع) ناجى ربّه فقال الهى من شرّ النّاس؟ فقال عزّ من قائل من استخارنى فى امر فاذا خرت له اتّهمنى و لم یرض بحکمى.
وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ حسن گفت معنى آنست که ایشان شفیعان مااند بنزدیک خداى در کار و شغل دنیا و معاش دنیا که ایشان ببعث و نشور ایمان ندارند. و قیل معناه شفعاؤنا عند اللَّه ان یکن بعث و نشور و قیل فى الکفار من یعتقد البعث، قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ اى أ تخبرون اللَّه انّ له شریکا فى السماوات و الارض او عنده شفیعا بغیر اذنه و لا یعلم اللَّه لنفسه شریکا فى السماوات و لا فى الارض فنفى العلم لنفى المعلوم، سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ نزّه نفسه عن ان یکون معه معبود او شریک. قرأ حمزة و الکسائى: عما تشرکون بالتّاء هاهنا و فى سورة النحل و الروم.
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً الامّة هاهنا الدین و تقدیره و ما کان الناس الا ذوى امّة واحدة اى دین واحد و هو الاسلام و قیل هو الشرک و قد سبق شرحه فى سورة البقرة فَاخْتَلَفُوا اى آمن بعض و کفر بعض. و قیل و ما کان الناس الا امّة واحدة فاختلفوا اى ولدوا على الفطرة و اختلفوا بعد الفطرة وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ اى لولا انّ اللَّه عز و جل جعل لهم اجلا للقضاء بینهم و هو یوم القیمة یفصل بینهم فى وقت اختلافهم. و قیل وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ بتأخیر عذاب هذه الامة الى یوم القیمة و انه لا یعاجل العصاة بالعقوبة، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ نزول العذاب.
میگوید اگر نه سخنى بودى که پیش رفت از اللَّه و حکم کرد و آن سخن آنست که با آدم گفت آن گه که او را عطسه آمد: یرحمک ربک فسبقت رحمته غضبه، اگر نه این سخن بودى من عذاب فرو گشادمى باین امت بآن اختلاف و تفرق که ایشان در آن بودند.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه ص: لما خلق اللَّه تعالى آدم و نفخ فیه الروح، عطس فقال له ربه الحمد للَّه فقال الحمد للَّه فقال له ربه عز و جل یرحمک ربک اذهب فسلّم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس فاسمع ما یجیبونک به فانها تحیّتک و تحیة ذرّیتک. قال فذهب فقال السلام علیکم فقالوا و علیک السلام و رحمة اللَّه. ثم رجع الى ربه تبارک و تعالى فبسط له یدیه فقال له خذ و اختر فقال اخترت یمین ربى و کلتا یدیه یمین ففتحها فاذا فیها صورة الذریة کلّهم فاذا کلّ رجل مکتوب عنده اجله و اذا آدم (ع) قد کتب له الف سنة.
و ذکر الحدیث فى روایة اخرى‏ عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه ص: لمّا خلق اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده فوق العرش انّ رحمتى سبقت غضبى.
وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ الآیة، گفته‏اند که تأویل این آیت آنست که اگر ندانید که من که خداوندم از گفته خویش واپس نیایم در تقدیر آجال و ارزاق من این ناسزا گویان را و باطل ورزان را یک طرفة العین درنگ ندادید تا ایشان را بعقوبت عاجل از اهل حق جدا کردید تا حق و اهل آن از باطل و اهل آن در وقت سزا جدا شدید و میان ایشان فرقان پیدا شدى.
وَ یَقُولُونَ یعنى اهل مکة لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ مثل العصا و الید البیضاء و ما جاءت به الانبیاء. و قیل مما اقترحوا علیه فى قوله وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ الآیة، مشرکان مکه از روى تعنت طلب آیات کردند گفتند چرا آیتى ننماید این محمد چنان که موسى عصاء و ید بیضاء نمود و دیگر پیغامبران نشانها و معجزتها نمودند که دلائل نبوت و رسالت ایشان بود، آن مدبران هم پیغام بمراد خویش خواستند هم دیدار فریشته خواستند هم معجزه و نشان و هم اللَّه حاضر کردن خواستند که جایى میگوید: أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلًا، جایى دیگر میگوید: او نرى ربنا حتى نرى اللَّه جهرة رب العالمین گفت بجواب ایشان: فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ آنچه شما مى‏درخواهید از نزول آیات آن همه غیب است و علم غیب بنزدیک خدا است و جز خداى هیچ کس غیب نداند و مصالح بندگان جز خداى کس نشناسد فَانْتَظِرُوا وقوع الآیة و انتظروا قضاء اللَّه بیننا باظهار المحق على المبطل إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ فوقعت یوم بدر فظهر المحق على المبطل.
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ اى کفّار مکه رَحْمَةً یعنى المطر و الخصب و العافیة مِنْ بَعْدِ القحط و الجوع و الفقر و البلاء و الشفاء بعد السقم إِذا لَهُمْ مَکْرٌ این جواب شرط است کقوله: إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذا هُمْ یَقْنَطُونَ المعنى و ان تصبهم سیّئة قنطوا فکذلک قوله وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ معناه و اذا اذقنا النّاس مکروا و هذا المکر هو صرف الشکر الى غیر المنعم سمّاه مکرا لان المکر جحود حق المنعم و ذلک قولهم لولا الدّواء و الطّبیب و لولا کذا و کذلک کانوا یقولون سقینا بنوء کذا و لا یقولون هذا رزق من اللَّه و هو قوله تعالى وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ إِذا لَهُمْ مَکْرٌ این اذا اینجا در آن موضوع است که عجم گویند چون در نگرى چون بنگرى و آیات ایدر اعلام نعمتهاى اللَّه است و ایادى وى میگوید چون ایشان را باران فرستیم و از بلاها عافیت دهیم و نعمت و آسایش برایشان روان گردانیم ایشان را در آن نعمت بطر گیرد تا حقّ را منکر شوند و آیات ما دروغ شمرند و رساننده را استور ندارند و بر نعمت، دیگرى را شکر کنند نه خداى را عزّ و جلّ، قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مکرا یعنى اللَّه اقدر على تغییر تلک النّعم من العبد على صرف الشّکر الى غیر المنعم و ما یاتیهم من العقاب اسرع فى اهلاکهم ممّا اتوه من المنکر و ابطال آیات اللَّه إِنَّ رُسُلَنا یعنى الحفظة یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ للمجازاة به فى الآخرة. این بر سبیل تهدید و وعید گفت که آرى رسولان ما و دبیران مى‏نویسند بر ایشان آنچه مى‏سازند و مى‏کنند و این تهدید است بر گوشها و دلهاى ضعیفان و رنه خداى تعالى را البته بآن هیچ حاجت نیست که احاطت علم وى بمعلومات، نه بدبیر حاجت گذاشت و نه بنسخت.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ اى یحملکم على السّیر و یجعلکم قادرین على قطع المسافات فِی الْبَرِّ بالازجل و الدّواب وَ الْبَحْرِ بالسّفن الجاریة فى البحار. البرّ: الارض الواسعة. و البحر: مستقرّ الماء. قرائت عبد اللَّه شامى ینشرکم بفتح یا و بنون و شین، من نشر ینشر هم چنان که جایى دیگر گفت وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ باین قرائت معنى آنست که: شما را مى‏پراکند و میخیزاند و میرواند در دشت و در دریا. و فیه حجة على القدریة فى خلق الافعال لانّ السیر فعل متصرف فى الخیر و الشر لا محالة و اللَّه یسیّر کل سائر کما ترى، آن گه شرح فرادریا داد: حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ فلک هم واحد است و هم جمع بواحد مذکر است چنان که گفت: فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ و بجمع مؤنث است چنان که گفت: وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ اى جرت السفن بمن رکبها فى البحر. مخاطبه با خبر گشت و عرب چنین کنند، و در قرآن از این باب هست. و قال الشّاعر:
اسیئى بنا او احسنى لا ملومة
لدینا و لا مقلیّة ان تقلت‏
بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ لیّنة الهبوب لا ضعیفة و لا عاصفة. وَ فَرِحُوا بِها اى بتلک الرّیح للینها و استقامتها. فرح در قرآن بر سه وجه است یکى بمعنى بطر و خیلاء و تکبّر چنان که گفت: ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ همانست که در سوره هود گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اى بطر مرح. و در سورة القصص (۳۴) گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ اى البطرین. وجه دوم: فرح است بمعنى رضا. کقوله: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا اى رضوا بها. و قوله: کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ اى راضون و فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ اى رضوا.
وجه سیوم: فرح شادى است و خرّمى. کقوله بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها اى جاءت السفینة و قیل: جاءت الرّیح الطیبة رِیحٌ عاصِفٌ ذات عصف اى شدیدة الهبوب یقال: عصفت الرّیح فهى عاصف و عاصفة و اعصفت فهى معصف و معصفة. و عصفت و اعصفت بمعنى واحد. وَ جاءَهُمُ اى رکبان السفینة الْمَوْجُ اى حرکة الماء و اختلاطه. و قیل: هو ما علا من الماء مِنْ کُلِّ مَکانٍ من البحر. و قیل: من کلّ جهة وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ اهلکوا و سدّت علیهم مسالک النجاة من جمیع الجهات. یقال: لکل من وقع فى بلاء قد احیط بفلان، اى قد احاط به البلاء. و قیل احاطت بهم الملائکة. و مثله: و احیط بثمره الا ان یحاط بکم. دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى اخلصوا له الدّعاء لم یشرکوا به من آلهتهم شیئا. میگوید مشرکان در آن حال که بهلاک و غرق نزدیک شوند و جز از خداى آسمان از هر کس نومید شوند و از بتان و غیر ایشان فریادرس نبینند، دست در خداى آسمان زنند و باخلاص بى‏شرک دعا کنند و بربوبیّت وى اقرار دهند. این هم چنان است که مصطفى ص حصین خزاعى را پرسید در حال شرک وى: کم تعبد الیوم الها؟ قال سبعة واحدا فى السماء و ستة فى الارض. قال رسول اللَّه ص: فایهم تعدّ لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الّذى فى السماء.
بو عبیده گفت دعاى ایشان به اخلاص آن بود که گفتند اهیّا شراهیّا یعنى یا حىّ یا قیّوم.
قوله: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا اینجا قول مضمر است. اى قالوا: لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ الواقعة و من هذه الرّیح العاصفة و انعمت علینا یا ربّنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ لنعمتک مؤمنین بک مستمسکین بطاعتک.
فَلَمَّا أَنْجاهُمْ اى اجاب اللَّه دعائهم. اللَّه دعاى ایشان اجابت کرد و ایشان را از هلاک و غرق رهانید. هذا کقوله: فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ این آیات دلیل‏اند که رب العزّة دعاى کافران و بیگانگان در مرادهاى دنیوى اجابت کند و آنچه گفت: وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ‏ آن در کار و مراد آخرت است که کافران را در نعیم آخرت و ثواب آن جهانى نصیب نیست. و گفته‏اند. وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ آنست که گویند: رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ و ایشان را جواب دهند: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ امّا دعاى ایشان در کار دنیا و در طلب نعمت دنیا مستجاب بود که این نعمت از آشنا و بیگانه دریغ نیست، و برّ و فاجر از آن میخورد عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر. یقول تعالى: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ و هم ازین باب است دعاء ابلیس مهجور که گفت: أَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ. قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ و دلیل بر آنکه رب العزة دعاى کافران اندر کار دنیا اجابت کند، آنست که شکایت میکند از آن قوم که در حال بیچارگى و وقت درماندگى او را نخواندند، گفت: وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ امیر المؤمنین على (ع) گفت اگر ایشان تواضع کردندید و اندر دعا خضوع آوردندید از اللَّه اجابت یافتندید. فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ عادوا الى الکفر و الفساد بِغَیْرِ الْحَقِّ جهلا و باطلا اى مبطلین معلنین الفساد و المعاصى و الجرأة على اللَّه.
یا أَیُّهَا النَّاسُ یا اهل مکه إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ اى وبال بغیکم علیکم. اى عملکم بالظلم یرجع علیکم، کما قال عزّ و جلّ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و گفته‏اند سه چیز آنست که هر که کند آن بوى بازگردد و بال آن بوى رسد: یکى مکر است لقوله تعالى: وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. دیگر نکث است لقوله تعالى: فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ سوم بغى است لقوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ. اینجا سخن تمام شد، آن گه ابتدا کرد گفت: مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى ذلک متاع الحیاة الدنیا تتمتّعون فى الدّنیا، فیکون بغیکم مبتداء و عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ خبره و متاع خبر مبتداء محذوف.
و روا باشد که سخن متصل یکدیگر بود. بغیکم ابتدا بود و متاع خبر ابتداء و عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ صله بغى باشد و معنى آنست که این ستمکارى شما بر خویشتن و افزونى جستن بر یکدیگر بر خوردارى است در دنیا روزى چند ناپاینده، زاد آن جهانى را نشاید، و در آن جهان بکار نیاید که باین بغى مستوجب غضب خداى و عقوبت وى گشته‏اید.
قرائت حفص متاع بنصب است یا بر حال یا بر مفعول. اى متّعناکم متاع الحیاة الدّنیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فى القیمة فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نخبرکم به و نجازیکم علیه.
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا اى صفة الحیاة الدّنیا فى فنائها و زوالها کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ اى کمطر انزلناه من السماء من جانب السماء. یقال: ان السحاب جسم یخلو من الماء فاذا اراد اللَّه ان یمطر قوما امره فاخذ الماء من بحر فى السماء و صار الى المکان المقصود بالمطر فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بالماء اختلاط جوار لانّ الاختلاط تداخل الاشیاء بعضها فى بعض. و قیل: فَاخْتَلَطَ بِهِ اى بسببه نَباتُ الْأَرْضِ فطالت و امتدت مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ یعنى الحبوب و الثّمار و البقول و الانعام یعنى الحشیش و المراعى حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها زخارف الارض ما تضحک به من الورد و النور و الشقائق و الخضر وَ ازَّیَّنَتْ یعنى تزینت. و در شواذ خوانده‏اند: وَ ازَّیَّنَتْ اى جاءت بالزّینة، و زینة الارض ثمر نباتها فى الاشجار وَ ظَنَّ أَهْلُها اى اهل هذه الارض أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اى على حصاد نباتها و اجتناء ثمارها اذ لا مانع دونها أَتاها أَمْرُنا اى قضاؤنا باهلاکها و افنائها لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها اى الارض و الغلّة و الزینة حَصِیداً محصودة مقلوعة منزوعة الاصول لا شى‏ء فیها. و قیل: فَجَعَلْناها حَصِیداً اى مثل الحصید، کما قال لغلمان الجنّة: یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ و هم لم یولدوا و انّما شبههم بالولدان الّذین لم تغیّرهم الکهولة لطراوتهم و حسن خلقهم کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ اى کان لم تکن او لم تعمر بالامس بالمغانى، المنازل الّتى یعمرها النّاس بالنزول. یقال غنینا بمکان کذا اذا نزلوا به. کذلک الحیاة الدّنیا سبب لاجتماع المال و زهرة الدّنیا حتّى اذا کثر عند صاحبه و ظنّ انّه ممتّع به سلب ذلک عنه بموته او حادثة تهلکه.
فقدناه لمّا تمّ و اعتمّ بالعلى
کذاک کسوف البدر عند تمامه‏
کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى کما بیّنّا هذا المثل للحیاة الدّنیا کذلک نبیّن آیات القرآن لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ فى المعاد. وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ ببعث الرّسل و نصب الأدلّة. و دارِ السَّلامِ هى الجنّة. السلام هو اللَّه و الجنّة داره. و هذه الاضافة کبیت اللَّه و ناقة اللَّه. و قیل السلام و السلامة واحد کالرّضاع و الرّضاعة اى دار السلامة من الآفات و الاحزان و القطیعة. یعنى من دخلها سلم من الآفات، دلیله قوله: ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ و قیل: دار السلام هو من التّحیة الّتى یحییهم اللَّه و الملائکة، من قوله تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ‏
قال: جابر بن عبد اللَّه خرج علینا رسول اللَّه ص یوما فقال انّى رایت فى المنام کان جبرئیل عند رأسى و میکائیل عند رجلى یقول احدهما لصاحبه اضرب له مثلا فقال: اسمع سمعت اذنک فاعقل عقل قلبک، انّما مثلک و مثل امّتک کمثل ملک اتخذ دارا ثمّ بنى فیها بیتا ثمّ جعل فیها مادبة ثمّ بعث رسولا یدعو الى طعامه فمنهم من اجاب الرّسول و منهم من ترکه فاللّه الملک و الدار الاسلام و البیت الجنّة و من دخل الجنّة اکل ما فیها.
و عن ابى الدرداء قال: قال رسول اللَّه ص ما من یوم طلعت شمسه الّا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان نداء یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم انّ ما قلّ و کفى خیر ممّا کثر و الهى و لا آبت شمس الا وکّل بجنبتیها ملکان ینادیان یسمعه خلق اللَّه کلهم غیر الثقلین، اللّهمّ اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا فانزل اللَّه فى ذلک کلّه قرآنا فى قول الملکین یا ایّها النّاس هلمّوا الى ربّکم‏ فى سورة یونس وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ و انزل فى قولهما اللّهمّ اعط منفقا خلفا و ممسکا تلفا وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ الى قوله لِلْعُسْرى‏.
قوله وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ عمّ بالدّعوة اظهارا لحجته و خص بالهدایة استغناء عن خلقه. و قیل: الدّعوة الى دار السلام عامّة لانها الطریق الى النّعمة و هدایة الصراط خاصة لأنّها الطریق الى المنعم. و گفته‏اند دعوت برد و ضرب است: یکى دعوت عامّ بواسطه رسول میخواند ایشان را از روى تکلیف بر دین اسلام و طاعت دارى، و ذلک فى قوله: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دیگر دعوت خاصّ است بیواسطه رسول خود میخواند جلّ جلاله ایشان را از روى تشریف بدار السلام تا ایشان را گرامى کند و بنوازد بضیافت بهشت و بلقاء و رضاء و سلام، و ذلک قوله: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ و یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ هدایت اینجا بمعنى ارشاد است و صراط مستقیم طریق بهشت است که آنجا میگوید یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ و گفته‏اند: استعمال سنن است در اداء فرایض در دنیا و جوار حضرت عزّت در عقبى فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ و گفته‏اند: صراط مستقیم استعمال مکارم الاخلاق است چون تقوى و زهد و توکّل و اخلاص و احسان. مصطفى گفت: «انّ اللَّه یحب مکارم الاخلاق و یبغض سفسافها»
رب العزّة این مکارم الاخلاق دوست دارد بنده را بر استعمال آن دارد و راه آن بوى نماید تا بنده در روش خویش باین مقامات گذاره کند امروز بمحبّت و معرفت رسد و فردا بمشاهدت و رؤیت.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى آمنوا باللّه و رسوله و احسنوا العمل فى الدّنیا الْحُسْنى‏ الجنّة. و الحسنى کالبشرى. و قیل: هى تأنیث الاحسن. میگوید ایشان که ایمان آوردند بخدا و رسول و در دنیا کار نیکو کردند، پاداش ایشان بهشت است و اگر حسنى تأنیث احسن گویى معنى آنست که ایشان راست که نیکویى کردند نیکوتر از آنچه ایشان کردند و نیز زیادت، چنان که جایى دیگر گفت وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ امیر المؤمنین على ع گفت لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا احسان اینجا قول لا اله الّا اللَّه است، و حسنى بهشت و زِیادَةٌ غرفه از یاقوت سرخ ساخته که آن را چهار هزار در است.
روى ابو ذر قال قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقرّبنى من الجنّة و یباعدنى من النّار.
قال: اذا عملت سیئة فاتبعها حسنة. قال قلت من الحسنات لا اله الّا اللَّه؟ قال: نعم، من احسن الحسنات.
میگوید: ایشان که لا اله الا اللَّه گفتند پاداش ایشان بهشت است. همانست که مصطفى گفت: «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة»
و گفته‏اند: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا این احسان استغفار است صحابه رسول را و حسنى شفاعت مصطفى است و زیادة رضاى خدا. فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ ابن عباس گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اى جاهدوا فى سبیل اللَّه الْحُسْنى‏ یعنى رزق الجنّة لقوله: «یرزقون» و الزّیادة دوام الحیاة فى قرب المولى لقوله بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ و قیل: الحسنى جزاء حسناتهم و الزیادة ان یجازى بالواحد عشرا لیکون الزّیادة من جنس الأوّل. و قیل: الحسنى عشرة و الزیادة تضعیف العشرات. و خبر درست است در صحیح مسلم، حدیث حماد سلمه از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب بن سنان الرومى از مصطفى که گفت: الحسنى الجنّة و الزیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ. و عن ابى بن کعب قال سألت رسول اللَّه ص عن الزّیادتین فقال: و ما الزّیادتان؟ قلت احدیهما قوله وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ‏
فقال عشرون الفا. فقلت: قول اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ قال الحسنى الجنّة و الزّیادة النّظر الى وجه اللَّه عزّ و جلّ و قال (ص) «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة و اهل النّار النار: نادى مناد یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا لم ینجزکموه. قالوا: ما هو؟ ا لم یثقّل موازیننا؟ الم یدخلنا الجنّة؟ الم یجرنا من النّار؟
قال: فیکشف لهم الحجاب فینظرون الى اللَّه فیخرّون له سجدا.
و هى الزیادة الّتى قال اللَّه عزّ و جلّ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ قال. یزید بن هارون فى اثر هذا الحدیث: من کذّب بهذا فقد برئ من اللَّه و برء اللَّه منه. و عن ابن عمر قال قال: رسول اللَّه ص «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لرجل ینظر فى ملکه الفى سنة یرى اقصاه کما یرى ادناه، ینظر فى ازواجه و سرره و خدمه و انّ افضلهم منزلة لمن ینظر فى وجه اللَّه عزّ و جلّ کلّ یوم مرتین»
و روى عن انس بن مالک انّه قال فى قوله عز و جلّ وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ قال یتجلّى لهم الرّب عزّ و جلّ کلّ جمعة.
ثمّ قال: وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ اى لا یعلوها و لا یغشاها قَتَرٌ غبار. و قیل: سواد و کآبة وَ لا ذِلَّةٌ اى هو ان کما یصیب اهل جهنم. قال: ابن ابى لیلى هذا بعد نظرهم الى ربّهم أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ الکفر و الشرک جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها یعنى النّار. فلا ذنب اعظم من الشرک و لا عذاب اشدّ من النّار. و تقدیره: لهم جزاء سیئة مثلها. و الباء زائدة وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یلحقهم ذلّ و خزى. و هو ان ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ اى من عذاب اللَّه مِنْ عاصِمٍ مانع یمنعهم. و من صلة کَأَنَّما أُغْشِیَتْ الب‏ست وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً اى جعل علیها غطاء من سواد اللیل. اى هم سود الوجوه. قرائت مکى و على و یعقوب قطعا بسکون طاء و هو جزء من اللیل بعد طایفة منه و مُظْلِماً نعته و باقى بفتح طاء خوانند و هو جمع قطعة و مُظْلِماً نصب على الحال. اى فى حال ظلمته أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ و این ناس مشرکان قریش‏اند و موعظة و شفاء و هدى و رحمة همه صفات قرآن‏اند موعظة خواند زیرا که در آن هم وعظ است و هم زجر، مطیع بوى پند پذیرد و در طاعت بیفزاید عاصى پند گیرد و از معصیت باز ایستد، شفا خواند زیرا که درد جهل را دارو است، و بیمارى شک را درمان. هُدىً وَ رَحْمَةٌ خواند بیگانه را بر راه میخواند و آشنا را بر صواب میراند، هدایت را سبب است و نجات را وسیلت، رحمت مؤمنان است و تذکره خایفان، و تبصره دوستان و قیل: وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ اى نعمة من اللَّه لاصحاب محمد ص.
قُلْ یا محمد للمؤمنین بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا میگوید: بفضل خدا و رحمت او شاد باشید این «باء» بفضل اللَّه، خود تمام است بمعنى. و این «باء» بذلک بدل است از آن در آورد که سخن متطاول گشت هُوَ خَیْرٌ یعنى فضل اللَّه خیر، فضل و رحمت یاد کرد و آن گه جواب سخن با فضل برد تنها و این در عربیّت مشهور است و در قرآن این را نظائر است فَلْیَفْرَحُوا بیاء تجمعون بتا قرائت ابو جعفر است و شامى. و المعنى فلیفرح المؤمنون بذلک فهو خیر ممّا تجمعونه ایّها المخاطبون فلتفرحوا، و تجمعون بتاء مخاطبه قرائت یعقوب است بروایت رویس یعنى فلتفرحوا یا معشر المؤمنین هو خیر ممّا تجمعون من الاموال لانّ منافع القرآن و الایمان تبقى لصاحبه و منافع الاموال تفنى و تورث صاحبها الندامة فى العقبى. امّا تفسیر فضل و رحمت آنست که مصطفى ص گفت: قال بفضل اللَّه یعنى القرآن و برحمته ان جعلکم من اهله.
ابن عباس گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته القرآن. ابن عمر گفت: فضل اللَّه، الایمان و رحمته تزیینه فى القلب، یقول اللَّه تعالى: وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ سهل بن عبد اللَّه گفت: فضل اللَّه، الاسلام و رحمته السّنّة. و قیل: فضل اللَّه، النّعم الظّاهرة و رحمته النّعم الباطنة.
یقول اللَّه تعالى: وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً و قیل: فضله إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ و رحمته أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ و قیل: فضل اللَّه القرآن لانّ اللَّه تعالى سمّى القرآن عظیما و سمّى فضله عظیما، فقال تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ و قال: تعالى وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً فکانّه قال: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً ان آتاک القرآن العظیم، و رحمته محمد ص قال تعالى: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ و قال النبى ص: «انّما انا رحمة مهداة»
و قیل: فضل اللَّه قوله حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ و رحمته کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ و قیل: فضله، اظهار الجمیل. و رحمته، ستر القبیح. و فى الدّعاء یا من اظهر الجمیل و ستر على القبیح‏ ذو النون: گفت رحمت عام است که گفت: رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ و فضل خاصّ است که گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً و امّت محمد را در این آیت شرفى است تمام که ایشان را در مرتبت فضل برابر پیغامبر نهاد، فقال تعالى للنبى: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً و قال لامّته: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً.
قوله: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ این خطاب با قریش است که ایشان چیزهایى حرام کردند بخویشتن چون: بحیره و سائبه و وصیله و حامى و چیزهایى حجر کردند از انعام و حرث بخویشتن و ماههایى حرام کردند بخویشتن به نسیئى و همچنین چیزهایى حلال کردند بخویشتن از حرام چون خون و مردار، و ذلک قوله: وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ و حلال گرفتن شعائر و هدى و آنچه در آن آیت است که لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ و مردان از زنان میراث بردن، و ذلک قوله: لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً اینست تحریم و تحلیل قریش که ربّ العالمین میگوید: أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ یعنى من تحلیل رِزْقٍ لکم فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ فى هذا التّحریم و التّحلیل أَمْ عَلَى اللَّهِ یعنى بل على اللَّه تَفْتَرُونَ و هو قولهم: وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها معنى آنست که اللَّه شما را دستورى داد در تحریم و تحلیل، نداد دستورى بلکه بر اللَّه شما دروغ سازید همانست که جایى دیگر گفت: آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ‏ و شرح وجوه این در سورة المائدة و الانعام مفصل است.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیامَةِ اى ما ظنّهم ذلک الیوم باللّه و قد افتروا على اللَّه، یعنى أ یحسبون انّ اللَّه لا یؤاخذهم به و لا یعاقبهم علیه؟ کلا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بتاخیر العذاب و بما انزل من الرّزق و وسّع على العباد وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ اللَّه على نعمه.
وَ ما تَکُونُ یا محمد فِی شَأْنٍ اى امر من امورک، و جمعه شئون تقول العرب ما شانت شانه، اى ما عملت عمله. و شان الرّأس الخطوط الّتى تکون فى الهامة.
واحدها، شان و معناه اى وقت تکون فى شأن من عبادة وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ اى من اللَّه من قرآن انزله علیک وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ تلاوت قرآن و عمل بندگان از هم جدا کرد این دلیل است که قرائت قرآن بلفظ خواننده نه مخلوق است و نه در شمار اعمال وى است بخلاف قول لفظیان و جهمیان، احمد حنبل گفت: اللفظیّة شر من الجهمیّة لانّ قولهم و کفرهم اغمض. و از احمد حنبل پرسیدند از قومى که گویند الحمد للَّه چون بقصد قرآن خواندن گویى نه مخلوق است و چون بقصد شکر نعمت گویى مخلوق است. احمد خشم گرفت و دست برسائل افشاند، گفت: این سخن دروغ است و باطل.
ما کان غیر مخلوق فهو على الالسن غیر مخلوق و ما کان مخلوقا فهو على الالسن مخلوق.
و قال ابو سعید یحیى بن منصور من اشار الى لفظ او تحریک لسان او استماع آذان او کتابة او تحریک اصابع او حفظ بالقرآن انّ شیئا منها مخلوق فهو کافر. و هذا قول احمد بن حنبل لانّ ما یحصل ملفوظا بلفظ مخلوق او یحصل مکتوبا بکتابة مخلوقة فانّه مخلوق وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً نشاهد ما تعملون.
إِذْ تُفِیضُونَ اى تاخذون و تدخلون فى ذلک العمل. این خطاب با مصطفى است و امّت وى، و افاضت هموار رفتن بود در کار. میگوید: شما هیچ کار نکنید و در هیچ کار نروید که نه ما بشما داناایم و آگاه و مى‏بینیم شما را در آن کار آن گه که در آن میروید و میکنید وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ قرائت کسایى یعزب بکسر زاء است و هما لغتان کقوله یعکفون و یعکفون و یعرشون و یعرشون و العزبة و العزوبة بعد الانسان عن التزوج، و العذاب البعید، یقال رجل عزب و امراة عزبة مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ من صلت است و معناه لا یعزب اى لا یغیب و لا یبعد عن ربّک مثقال ذرّة اى وزن ذرة و انّما قال للوزن مثقالا لانّ الشی‏ء لا یوزن حتّى یکون له ثقل و ذرّة النّملة الحمراء الصّغیرة ضربها اللَّه مثلا بصغر جرمها و خفّة وزنها فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ در قرآن ارض بهفت وجه آید یکى آنست که زمین بهشت خواهد و ذلک فى قوله وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ همانست که در سورة الانبیاء گفت: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ یعنى ارض الجنّة. وجه دوّم ارض شام است، زمین مقدّسه و هو قوله: یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ همانست که جایى دیگر گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى الارض المقدّسة. وجه سیوم ارض مدینه است و ذلک فى العنکبوت یا عِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی واسِعَة یعنى ارض المدینة یأمرهم بالهجرة الیها، همانست که در سورة النساء گفت: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً و در بنى اسرائیل گفت: وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ و قال فى النساء یَجِدْ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض المدینة مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً چهارم زمین مکه است و ذلک فى قوله أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها و در سورة الانبیاء گفت: نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ و در سورة النساء گفت: کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض مکة.
پنجم زمین مصر است چنان که گفت: اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ اى على خراج ارض مصر. و قال مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ و قال تعالى: فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ و قال: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ مراد باین همه زمین مصر است. ششم زمین اسلام است چنان که گفت: أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ یعنى ارض العرب ارض الاسلام همانست که گفت: إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ یعنى ارض العرب و هى ارض الاسلام: وجه هفتم ارض الاسلام یعنى جمیع الارضین همه زمینها در تحت آن شود کقوله تعالى: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها یعنى جمیع الارضین و کذلک قوله: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ و کذلک قوله: فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و نظائر این فراوان است وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ حمزه و یعقوب اصغر و اکبر هر دو را برفع خوانند باقى بنصب خوانند، من رفع فالمعنى ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ... وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و من نصب فالمعنى، ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرة و لا اصغر من ذلک و لا اکبر و الموضع موضع خفض الّا انّه فتح لانّه لا ینصرف إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و هو اللّوح المحفوظ.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ اولیاء جمع ولىّ است و ولىّ بر وزن فعیل است مبالغة من الفاعل و هو من توالت طاعاته من غیر ان یتخلّلها عصیان، و روا باشد که فعیل بمعنى مفعول بود همچون جریح و قتیل، فیکون الولىّ من یتوالى علیه احسان اللَّه و افضاله، و قد یکون بمعنى کونه محفوظا فى عامّة احواله من الزّلّات و کما انّ النّبی لا یکون الّا معصوما فالولىّ لا یکون الّا محفوظا، و الفرق بین المعصوم و المحفوظ انّ المعصوم لا یلمّ بذنب البتّة و المحفوظ قد یحصل منه هنات و قد یکون له فى الندرة زلات و لکن لا یکون له اصرار اولئک الذین یتوبون من قریب و عن سعید بن جبیر قال سئل رسول اللَّه ص: من اولیاء اللَّه؟ قال: هم الذین اذا رأوا ذکر اللَّه‏ و قال النّبی ص قال اللَّه تعالى: ان اولیائى الذین یذکرون بذکرى و اذکر بذکرهم‏ و عن عمر الخطاب قال قال: رسول اللَّه ص: «انّ من عباد الل‏ه لاناسا ما هم بانبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء یوم القیمة بمکانهم من اللَّه. فقال: رجل من هم یا رسول اللَّه و ما اعمالهم لعلّنا نحبهم بذلک؟
قال: رجال یتحابون بروح اللَّه من غیر ارحام بینهم و لا اموال یتعاطونها بینهم فو اللَّه انّ وجوههم نور و انّهم لعلى منابر من نور لا یخافون اذا خاف النّاس و لا یحزنون اذا حزنوا. ثمّ قرأ أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ و عن ابى ادریس الخولانى عن ابى الدرداء قال سمعت رسول اللَّه ص یقول: قال اللَّه عز و جل حقت محبتى للمتحابین فى، و حقت محبتى للمتزاورین فى، و حقت محبتى للمتجالسین فى، الذین یعمرون مساجدى بذکرى و یعلمون الناس الخیر و یدعونهم الى طاعتى اولئک اولیائى الذین اظلهم فى ظل عرشى و اسکنهم فى جوارى و او منهم من عذابى و ادخلهم الجنة قبل الناس بخمس مائة عام یتنعمون فیها و هم فیها خالدون. ثم قرأ نبى اللَّه ص «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ و قال امیر المؤمنین ع «اولیاء اللَّه قوم صفر الوجوه من السّهر، عمش العیون من العبر، خمص البطون من الخوى، یبس الشّفاه من الدّوى.
قوله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ خواهى در آیت اوّل پیوند، و معنى آنست که اولیاء خدا ایشان‏اند که ایمان آوردند و پرهیزکاران‏اند و باین معنى یتّقون وقف است و سخن تمام شد، و اگر خواهى بر یحزنون سخن بریده کن وانگه الَّذِینَ آمَنُوا ابتدا کن‏هُمُ الْبُشْرى‏
خبر ابتدا بود.
لهمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
میگوید: مؤمنانرا بشارت است در این جهان و در آن جهان، درین جهان خواب نیکو است که خود را بینند یا ایشان را بینند، و در آن جهان بهشت. هکذا
روى عن النّبی ص فیما روى عن ابى الدرداء قال: سألت رسول اللَّه ص عن قول اللَّه تعالى‏هُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
قال هذه البشرى فى الآخرة قد عرفناها، فما البشرى فى الحیاة الدّنیا؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له. و فى الآخرة الجنّة.
و فى روایة عبادة قال: سالت عنها رسول اللَّه فقال: هى الرّؤیا الصّالحة یراها المؤمن لنفسه او ترى له و هو کلام یکلّم به ربک عبده فى المنام.
و عن عائشة انّ النّبی ص قال: لا یبقى بعدى من النّبوة شى‏ء الّا المبشرات. قالوا: یا رسول اللَّه و ما المبشرات؟ قال: الرّؤیا الصّالحة یراها الرّجل او ترى له.
و عن ابى قتادة الانصارى عن رسول اللَّه قال: الرّؤیا الصّالحة من اللَّه و الرّؤیا السّوء من الشّیطان، فمن راى رؤیا یکرهها فلینفث عن یساره ثلثا و لیتعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم، فانها لا تضرّه و لا یخبرها احدا و ان راى رؤیا حسنة فلیستبشر بها و لا یخبرها الّا من یحبّه»
و قال النّبی ص: الرّؤیا ثلث الرّؤیا الصّالحة بشرى من اللَّه و رؤیا اخرى من الشّیطان و رؤیا من حدیث النّفس»
و قال: اصدقکم رؤیا اصدقکم حدیثا و رؤیا المؤمن جزء من ستّة و اربعین جزء من النّبوّة»
این خبر را دو معنى گفته‏اند یکى آنست که مصطفى را چهل و شش معجزه بود و خوابهاى او یکى از آن جمله بود که وى هر چه در خواب دید در بیدارى دید و لذلک قال تعالى: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ معنى دیگر گفته‏اند که مصطفى ص چهل ساله بود که وحى آمد بوى و پیش از آمدن جبرئیل شش ماه در خواب وحى بوى مى‏آمد و مدّت نبوت و وحى بیست و سه سال بود و بیست و سه سال بتفصیل چهل و شش بار شش ماه بود، پس درست شد که این شش ماه که وحى بوى اندر خواب بود جز وى است از چهل و شش جزو از مدّت نبوّت و وحى بدو ص. قال: عطاءهُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
یعنى عند الموت تاتیهم الملائکة بالرّحمة و البشارة من اللَّه و تاتى اعداء اللَّه بالغلظة و الفظاظة و فى الآخرة عند خروج نفس المؤمن یعرج بها الى اللَّه کما تزفّ العروس یبشّر برضوان من اللَّه، قال اللَّه تعالى الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ الآیة. قال ابن کیسان هى ما بشّرهم اللَّه فى الدّنیا بالکتاب و الرّسول انّهم اولیاء اللَّه و یبشّرهم فى قبورهم و فى کتبهم الّتى فیها اعمالهم بالجنّة، و یحکى عن ابى بکر محمد بن عبد اللَّه الجوزقى یقول رأیت ابا احمد الحافظ فى المنام راکبا برذونا و علیه طیلسان و عمامة فسلّمت علیه فقلت ایها الحاکم نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک فعطف علىّ و قال لى و نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک. قال اللَّه تعالى‏هُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ
الثناء الحسن الثّناء الحسن و اشار بیده. و فى الخبر الصّحیح قال: ابو ذر یا رسول اللَّه الرّجل یعمل لنفسه و یحبّه النّاس. قال: تلک عاجل بشرى المؤمن.
تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ‏ اى لا تغییر لقوله و لا خلف لوعده‏لِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ سخن اینجا تمام شد و اختصارى است اینجا عظیم میگوید: اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان که از دشمنان خدا سخنان زشت نابکار منکر فراوان بود اگر ایشان ترا دروغ زن دارند و بیم دهند اندوهگن مشو إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً اى انّ الغلبة للَّه و هو ناصرک و ناصرک دینک، عزّت و قوّت و غلبه همه خداى را است آن را عزیز کند و نصرت دهد که خود خواهد، جایى دیگر گفت: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً هر که عزّت میجوید تا از اللَّه جوید که عزّت همه او راست و آنجا که گفت: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى ان العزّ الّذی للرّسول و للمؤمنین فهو للَّه تعالى ملکا و خلقا و عزّة سبحانه له و صفا فاذا العزّ کلّه للَّه عزّ و جلّ و لا منافاة بین الآیتین.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یفعل فیهم و بهم ما یشاء وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ این ما استفهام است از روى تعجب و انکار میگوید: ما ذا یعمل الذین یعبدون غیر اللَّه چه مى‏پندارند اینان و چه بدست دارند. یعنى انّهم لیسوا فى شى‏ء و لا یصنعون شیئا کقوله تعالى: إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ آن گه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ اى ما یتّبعون الّا ظنّهم انّها تشفع لهم و تقرّبهم الى اللَّه زلفى وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یقولون ما لا یکون، التخرص الافتراء و الخرّاص المفترى، هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا اى لتهدؤا و تستریحوا فِیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً هذا کقولهم لیل فلان نائم و اللّیل لا ینام و انّما ینام فیه یعنى انّ النّهار یبصر فیه و المعنى جعل النّهار مضیئا لتهتدوا به فى حوائجکم و تنقلبوا فیه لمعاشکم، همانست که جایى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً اى مبصرا فیه إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ سماع اعتبار و موعظة.
قالُوا یعنى المشرکین من اهل مکة اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً هو قولهم الملائکة بنات اللَّه سُبْحانَهُ تنزیها له عمّا قالوه هُوَ الْغَنِیُّ ان تکون له زوجة او ولد لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ملکا و خلقا إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا من صلة است، اى ما عندکم فى کتاب اللَّه حجة و حقّ بهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یعنى اهل مکه یَفْتَرُونَ یختلقون عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ هذا وقف التّمام اى لا ینجون و لا یفوزون و لا یأمنون مَتاعٌ اى لهم متاع فِی الدُّنْیا یتمتّعون به و بلاغ ینتفعون به الى وقت انقضاء آجالهم، متاع درین آیت بمعنى بلاغ است چنان که در سورة البقره گفت: وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ اى بلاغ الى منتهى آجالکم و در سورة الانبیاء مشرکان عرب را گفت: فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ یعنى و بلاغ الى منتهى آجالکم ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ اى منقلبهم فى الآخرة ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ الآیة. مثال ربّانى از حضرت سبحانى آنست که بلا از درگاه ما خلعت دوستانست، و جرعه محنت از کاس محبت نوشیدن پیشه مردان است، هر که نهاد او نشانه تیر بلاى ما را نشاید، طلعت او محبّت و جمال ما را هم نشاید، عادت خلق چنان است که هر که را بدوستى اختیار کنند همه راحت و آسایش آن دوست خواهند و سنت الهیّت بخلاف اینست هر کرا بدوستى بپسندد شربت محنت با خلعت محبّت بر وى فرستد ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل و اذا احب اللَّه عبدا صب علیه البلاء صبا یکى در نگر بحال نوح پیغامبر شیخ المرسلین و امام المتقین که از امّت خویش چه رنج و چه محنت دید و در دعوت ایشان بار بلا و عنا چون کشید هزار کم پنجاه سال ایشان را دعوت کرد هر روز او را چندان بزدندید که بى‏هوش گشتى و فرزندان خود را بضرب و زخم او وصیّت کردندید و با این همه محنت و بلیّت گفتى چندان اندهان دارم که پرواى زخم شما ندارم و ایشان را این گفت: فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ شما هر چه خواهید کنید و هر کید که توانید سازید که من بخداوند خویش پشت باز نهادم، و او را کار ساز خود پسندیدم، و با مهر و محبّت وى آرمیدم، پرواى دیگران ندارم فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ توکل قنطره یقین است، و عماد ایمانست ربّ العزّة میگوید: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ هر که باللّه پشتى دارد اللَّه او را بسنده است دیگرى او را مى‏درنباید شب معراج گفت: یا سیّد ص یا محمد عجب لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى، کسى که یاد ما در دل دارد، با یاد دیگران چون پردازد، او که مهر ما بجان دارد، گر چان در سر آن کند شاید فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ توکل برید حضرت رضا است، و نشان صدق وفا است، و حقیقت را صفا است، توکّل را بدایتى و نهایتى است در بدایت حلاوت خدمت، و بر همه جانوران شفقت، و اخلاص دعوت و در نهایت آزادى و شادى و بى‏قرارى. در بدایت این روى نماید که موسى فراقوم خویش گفت: فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ و در نهایت این بیند که حق جل جلاله فرا مصطفى گفت: وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ شیخ ابو القاسم نصر آبادى مریدى را پیش شیخ بو على سیاه فرستاد که باز گوى که در توکّل تا کجا رفته شیخ بو على جواب فرستاد که بو على مردى بى‏کار است و توکّل نشناسد امّا درین بى‏کارى چنان مشغول شده که پرواى خلق نمیدارد. انفاق است همه ائمه طریقت را که هیچکس از سالکان راه نیکوتر و تمام‏تر ازین سخن نگفته‏است کمال تحقیق عبودیّت در عین تقصیر دیدن نه کار هر بى‏کارى و تردامنى بود بخود کافر باید شدن اگر خواهى که بحقّ مسلمان شوى، آن گه عاقبت کار نوح و سرانجام قوم وى هر دو باز گفت: فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا نوح در سفینه سلامت در بحر عنایت غرقه مهر و محبّت، قوم نوح بحکم شقاوت در دریاى قهر ربوبیّت غرقه عذاب و عقوبت.
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ وَ هارُونَ الآیة. قصّ علیه ص نبأ الاوّلین و شرح له جمیع احوال الغابرین ثمّ فضله على کافتهم اجمعین فکانوا نجوما و هو البدر، و کانوا انهارا و هو البحر، به انتظم عقدهم و بنوره اشرق نهارهم و بظهوره ختم عددهم.
یومک وجه الدّهر من اجله
جنّ غد و التفّت الامس‏
وَ قالَ مُوسى‏ یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است، اعمال در اقوال پیوسته، و احوال در اعمال بسته، اقوال صفت زبان است، و اعمال حرکت ارکان است، و احوال عقیده پاک از میان جان است، و توکّل عبارت از جمله آنست، موسى قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر اللَّه توکّل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروى اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وى غفلت نیست. قوم وى جواب دادند که عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا ما دست اعتماد در ضمان اللَّه زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وى کردیم و کار بوى سپردیم.
روى عبد اللَّه بن مسعود قال قال: رسول اللَّه ص: اریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السّهل و الجبل فاعجبنى کثرتهم و هیئتهم فقیل لى أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنّة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربّهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن الاسدى فقال یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص اللهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال رسول اللَّه ص: سبقک بها عکاشة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ اى تواضعوا لربّهم و خشعوا. و قیل: انابوا و اطمأنّوا و سکنت جوارحهم، و اشتقاقه من الخبت و هى الارض المستویة کما تقول: انجد و اتهم، این إِلى‏ بموضع لام افتاده است که در معنى هر دو متقارب‏اند، و روا باشد که إِلى‏ بمعنى «من» باشد، اى اخبتوا من خوف ربّهم. و قیل: قصدوا باخباتهم الى ربّهم، حقیقت اخبات آرام دل است و سلوت جان و سکون جوارح در طاعت، رسته از تراجع و دور از تردّد و نزدیک بحق، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ الواصلون الى الرّضوان الاکبر، هُمْ فِیها خالِدُونَ.
آن گه مثل زد مؤمنان و کافران را: مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ فریق المسلمین و فریق‏ الکافرین، همانست که جایى دیگر گفت: فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ میگوید: سان و صفت کافران و مؤمنان همچون دو فریق است یک فریق نابینا و کر، و دیگر فریق بینا و شنوا، کافر در نابینایى و کرىّ دل، راست چون کسى است بچشم نابینا و بگوش کر، و مسلمان در بینایى و شنوایى دل، راست چون کسى است بچشم سر بینا و گوش سر شنوا، آن گه گفت: هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا اى هل یتشابهان فى المثل؟ و هو نصب على التّمییز، در صفت هرگز کى یکسان باشند و چون هم؟ ثمّ قال: أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون؟ یا اهل مکه فتنتفعوا بضرب المثل.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا این واو عطف است و لام تأکید قسم، تقدیره: «و اللَّه لقد ارسلنا نوحا» کان اسمه ساکتا فسمّى نوحا لانّه کان ینوح على نفسه. و الجمهور على انّه اسم أعجمی الى قومه المبعوث الیهم، إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ بفتح الف قرائت مکى و بصرى و کسایى است یعنى بانّى لکم، اى ارسلناه بالانذار. باقى بکسر الف خوانند بر اضمار قول، یعنى فاتاهم فقال إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ أنذرکم عذاب اللَّه، «مبین» ابیّن لکم مصالحکم.
أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ یجوز ان یکون نصبا على تقدیر ارسلناه ب: أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ. و قیل: ابیّن لکم أَنْ لا تَعْبُدُوا و یجوز ان یکون جزما على النّهى و «ان» هى المفسّرة إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ یرید الغرق و «یوم الیم» کقول القائل: نهاره صائم، لان الالم و الایلام یقعان فیه. و قال مقاتل: بعث نوح (ع) بعد مائة سنة و لبث یدعو قومه تسع مائة و خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن وهب قال: اوحى الیه و هو ابن خمسین سنة و لبث فى قومه تسع مائة و خمسین سنة و عاش بعد هلاک القوم خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن ابن عباس قال: اوحى الیه و هو ابن اربع مائة و ثمانین سنة و دعا قومه مائة و عشرین سنة و رکب السّفینة و هو ابن ستمائة سنة و بقى بعد هلاک قومه ثلاثمائة و خمسین سنة، فذلک الف سنة الّا خمسین عاما.
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ اى الاشراف من قومه «ما نریک» یا نوح إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا سمى الانسان بشرا لظهور بشرته خلافا للبهائم و الطیور و الصدف. چون نوح ایشان را دعوت کرد بر عبادت اللَّه و ایشان را از عذاب بیم داد، مهتران و سروران ایشان جواب دادند که: اى نوح ما ترا آدمیى همچون خود دانیم بصورت و پیکر ما و هیچ افزونى نیست ترا بر ما، و این سخن بر انکار صحت نبوت وى گفتند وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا همانست که جاى دیگر گفت: «أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» اراذل جمع جمع است رذل و ارذل و اراذل مثل کلب و اکلب و اکالب. و گفته‏اند: جمع ارذل است و هو الناقص القدر، یعنى، فرومایه و بى‏قدر نه خواجه و رئیس «بادى الرّأى» قرأ ابو عمرو بادئ بالهمز بعد الدال «الرّاى» بغیر همز، و المعنى «اراذلنا» فى مبتدأ الرّاى اتّبعوک و لم یفکروا و لم ینظروا و لو فکروا ما اتبعوک. و قرأ الباقون بادى بالیاى غیر مهموزة. فمن قرأ بادى الراى بالهمز، فمعناه اوّل الرّاى من بدأت الشی‏ء و ابتدأت، و من قرأ بادى الرّاى بغیر الهمز فمعناه: ظاهر الرّأى من بدا الشی‏ء یبدو اذا اظهر، چون بهمز خوانى معنى آنست که ترا پس روى نکرد و نپذیرفت مگر این اراذل که نفایه مااند که پیشین دیدار که ترا دیدند بپذیرفتند و بتو پى‏بردند، و اگر در کار تو اندیشه کرد ندید تا ترا بشناختندید، هرگز ترا نپذیرفتندید، و پس روى نکردندید، و اگر به «یا» خوانى بى‏همز، معنى آنست که پى نبرد بتو مگر ایشان که نفایه مااند چنان که پیداست و چنان که فرا مى‏نگریم، یعنى ظاهر رأى و اول راى نماید و معلوم شود که ایشان اراذل و سفله‏اند و در کار ایشان حاجت بتأمل نیست. و قیل: معناه: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک. و فى الرّاى قولان: احدهما من الرؤیة کقوله: رأى العین. و الثانى من التفکر، و هذا اظهر. و انتصاب بادى على المصدر کما تقول ضربته اوّل الضرب. و قیل: على الظرف و انما حمل على الظرف و لیس بزمان و لا مکان لان «فى» مقدّر معه اى فى ظاهر الامر و فى اوّل الرّاى.
وَ ما نَرى‏ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ نوح را میگفتند و اتباع وى را که شما را بر ما فضلى نیست و افزونى، نه در مال و نه در نسب و نه در دین، که در آنچه مى‏گوئید دروغ زنان‏اید، نوح در دعوى که میکند، و اتباع وى در تصدیق.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ این کون حال است عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی اى على بیان و یقین من ربّى، و معرفة ما یجب له علىّ وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ رحمنى بها فجعلنى نبیّا. «فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ» تلک البینة، اى خفیت علیکم فعمیتم عنها، لانّ اللَّه سلبکم علمها و منعکم معرفتها لعنادکم الحق. بیّنة اینجا دلایل نبوت است از معجزات و آیات، و رحمت نبوت است که سبب نجات خلق است و سعادت ایشان در دو جهان، ازین جهت آن را رحمت نام کرد، قرأ حمزة و الکسایى و حفص «فعمیت علیکم» مضمومة العین مشددة المیم من عمّى یعمى تعمیة، اى عماها اللَّه علیکم لاعراضکم عنها، کما قال اللَّه تعالى: أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ و قیل: عماها الشیطان بوسوسته لکم و تزیینه، کقوله: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ و الفعل فى هذه القراءة مبنى لما لم یسم فاعله، و عمیت، اى اخفیت و التاء ضمیر الرحمة من قوله: وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ و قرأ الباقون فعمیت بفتح العین و تخفیف المیم، و الوجه ان الفعل مبنى للفاعل و هو ضمیر الرحمة، و عمیت، بمعنى خفیت و یجوز ان یکون على القلب، و المعنى: عمیتم عنها کما تقول، ادخلت الخاتم فى اصبعى و کقوله: فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ و یقال: عمى على هذا الامر و عمیت عنه اذا لم افهمه أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ یعنى أ نلزمکم قبولها و نضطرّکم الى معرفتها اذ کرهتم، قال ابن جریر: اى لا نجبرکم على الایمان باللّه و انتم کارهون لذلک و لکن نکل امرکم الى اللَّه حتى یقضى فى امرکم ما یشاء. قال مقاتل: لو استطاع نبى اللَّه لالزمها قومه، و لکن لم یملک ذلک.
وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اى على تبلیغ الرسالة کنایة عن غیر مذکور، «مالا» اى جعلا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ اى ما ثوابى الا على اللَّه وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا این جواب آنست که گفتند: «هُمْ أَراذِلُنا» اینان که بتو پى برده‏اند نزدیک ما سفله و رذال‏اند نه اشراف و رؤسا، و ما ننگ داریم که با ایشان باشیم، ایشان را از بر خویش بران تا بتو ایمان آریم. نوح بجواب ایشان گفت: ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا من ایشان را نرانم که ایشان گرویدگان‏اند «إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» ایشان ببعث و نشور ایمان دارند، و ایشان خداوند خویش را خواهند دید، و جزاى ایمان و کردار خویش ببینند، و هر که ایشان را راند و برایشان ظلم کند بجزاى خویش رسد وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ لکن شما قومى نادانان‏اید نمیدانید که اینان به از شمااند که اینان مؤمنان‏اند و شما کافران.
وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ اى من ینجینى من عذاب اللَّه إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ أ فلا تتّعظون و تتفکّرون ان طرد من قرّبه اللَّه یوجب سخط اللَّه.
وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ اى خزائن امواله فاعطیکم على الایمان.
و قیل: خزائن المطر فاسوقها الیکم. و قیل: مفاتح الغیب، و هو جواب لقولهم اتّبعوک فى ظاهر ما ترى منهم و هم فى الباطن على خلافک، فقال مجیبا لهم: لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ غیوب اللَّه وَ لا أَعْلَمُ ما یغیب عنى مما یستسرّونه فى نفوسهم فسبیلى قبول ما ظهر منهم.
وَ لا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ این جواب ایشان است که گفتند: ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا ما ترا بشرى، آدمیى هم چون خود مى‏بینیم نوح گفت: من خود نمى گویم که من ملکى‏ام که من همان آدمى و بشرام که شما مى‏گویید وَ لا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی اى تستصغر و تستخسّ اعینکم یعنى المؤمنین «تزدرى» تفتعل، من قولهم زریت على الشی‏ء اذا عبته و خسّست فعله و ازریت به اذا قصّرت به لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً توفیقا و ایمانا اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِی أَنْفُسِهِمْ من الخیر و الشر و لیس لى ان اطلع على ما فى نفوسهم و ضمائرهم إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ ان طردتهم تکذیبا لهم بعد ما ظهر لى منهم الایمان. این سخن جواب ایشان است که گفتند: اتّبعوک فى ظاهر الرّاى و باطنهم على خلاف ذلک، نوح گفت: بر من آنست که دعوت کنم بر توحید و ایمان هر که اتّباع من کند بظاهر او را قبول کنم و بر دلهاى ایشان مطلع نه‏ام اللَّه داند که در دلها و ضمیرها چیست اگر در ایشان عیبى است او به داند او داناتر است که در ایشان چه بود که بآن راه نمودن را شایستند اگر من ایشان را برانم پس آنکه بظاهر ایمان آوردند، آن گه من از ستمکاران باشم.
قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا اى بالغت فى خصومتنا، و معنى الجدال فتل الخصم عن رأیه بالحجاج، جدل در لغت عرب بر پیچیدن است، جدیل مهار پیچیده است، و در شواذ خوانده‏اند: یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا برین قرائت مقدم مؤخر است یعنى قد اکثرت جدلنا فجدلتنا. اى نوح چندان با ما باز پیچیدى و پیکار کردى تا ما را بجدال ببردى و به پیکار بشکستى، یقال: جادلنى فجدلنى و خاصمنى فخصمنى و غالبنى فغلبنى. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فى وعیدک.
قالَ إِنَّما یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ اى لیس الذى تستعجلون به من العذاب الىّ انما ذلک الى اللَّه و هو الذى یاتیکم به إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ اى لستم بمعجزیه و لا فائتیه اذا اراد تعذیبکم. وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی اى دعائى الى التوحید إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ اینجا سخن تمام شد و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: ان کان اللَّه یرید ان یغویکم لا ینفعکم نصحى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ میگوید: اگر اللَّه خواسته است که شما را بى راه کند و حکم شقاوت که در ازل کرده بر سر شما براند نصیحت من امروز شما را چه سود دارد و نیک خواست من چه بکار آید. من لم یساعده تعریف الحق بحکم العنایة، لم ینفعه نصح الخلق فى النهایة، من لم یؤهّله الحق للوصال فى آزاله، لم ینفعه نصح الخلق فى احواله، حجّتى محکم است این آیت بر معتزله و قدریه، که اضافت ضلالت و غوایت با خود میکنند، و ارادت خود فرا پیش ارادت حق میدارند، و این مایه ندانند که هادى و مضل خدا است، سعادت و شقاوت، هدایت و ضلالت بحکم اوست، و بارادت و مشیّت اوست، لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الا بقضاء اللَّه و قدره و بارادته و مشیّته فمنه الخیر و الشرّ و النفع و الضرّ و الاسلام و الکفر و الرشد و الغوایة، لا رادّ لقضائه و لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ هُوَ رَبُّکُمْ اى خالقکم و مالککم و سیدکم فیتصرف فیکم على قضیة ارادته وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اى الى حکمه ترجعون و الى مشیته تمضون، و قیل: إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ بالموت و البعث فیجازیکم على اعمالکم، قال اهل اللغة: «الغىّ» فوق الضلّال، و الغىّ لا یقال، الّا للانسان فانّه یقال ضلّ اللّبن فى الماء و ضلّ التبن فى الطّین و لا یقال غوى الّا للنّاکب عن الصواب.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این آیت عارض است در میان قصّه نوح و مخاطب باین مصطفى است (ص) و معنى آنست که ایشان میگویند یعنى کافران قریش که این محمد قصّه نوح از بر خویش نهاد و خود ساخت قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ اى محمد گوى اگر من نهادم فَعَلَیَّ إِجْرامِی و بال جرم من و جزاى بد کرد من بر من نه بر شما.
یقال: اجرم الرجل اذا اذنب، و الاسم الجرم. ابو عمرو خواند بروایت عبد الوارث «فعلى اجرامى» بفتح الف، میگوید: بد کردهاى من بر من. آن گه گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ این از بهر آن گفت که در فَعَلَیَّ إِجْرامِی تبرئت قوم است پس تبرئت خود را گفت: وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ و من هم بیزارم از آن بد که شما کنید. و قیل: أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ یعنى به نوحا عن فیحتاج الى اضمار یعنى فقلنا ل: نوح قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ و الاول اظهر. قوله: وَ أُوحِیَ إِلى‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ حقّ عزّ و جلّ»
درین آیت استدامت کفر ایشان بیان کرد و نوح را از ایمان ایشان نومید کرد تا نزول عذاب بایشان او را محقق شد، از اینجا روا داشت که بریشان دعاى بد کرد گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً، إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً. قال: اهل التفسیر کان نوح (ع) یضرب ثم یلف فى لبد فیلقى فى بیته یرون انه قد مات فیخرج فیدعوهم حتى اذا ایس من ایمان قومه دعا علیهم. و قیل: جاءه رجل معه ابنه و هو یتوکّأ على عصاه فقال: یا بنىّ انظر هذا الشیخ لا یغرّنک. قال: یا ابت مکنّى من العصا فناوله ایّاها فشجه شجّة فى رأسه فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ اى لا تغتم و لا تحزن. و الابتیاس افتعال من البؤس و البؤس الحزن، و قیل: الابتیاس حزن معه استکانة. قیل: هذا خطاب له بعد الدعاء لانّه لمّا دعا علیهم حزن و اغتمّ. و قیل: هو متّصل بالاول، اى لا تحزن و لا تستکن بما کانوا یفعلون فانى مهلکهم و منقذک منهم فحینئذ دعا علیهم فقال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلى‏ ثَمُودَ یعنى و ارسلنا الى ثمود أَخاهُمْ صالِحاً ثمود و عاد نام جدّ ایشان است همچون قریش و ربیعه و مضر نامهاى اجداد عرب، و ثمود عاد آخر است برادرزاده عاد اول، و هو ثمود بن عابر بن ارم بن سام بن نوح دو برادر دیگر داشت یکى فالغ بن عابر و هو جدّ ابراهیم (ع) دیگر قحطان بن عابر و هو ابو الیمن و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود و کان ذلک فى آخر ملک نمرود بن کنعان بن جم الملک الّذى تسمّیه العجم افریدون و نژاد این ثمود که در آن عصر بودند همچون عاد اوّل متمرّد و طاغى و کافر بودند و مسکن به وادى القرى داشتند زمینى است میان مدینه و شام و بر روى زمین تباه کارى میکردند و کفر مى‏برزیدند تا از ربّ العزّة از نسب ایشان و قبیله ایشان صالح فرستاد پیغامبرى بایشان، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً صالح و هود را در پیغامبران عربى شمارند که ایشان از فرزندان ارم بودند و عاد و ثمود هم چنان، و ذکر انّ ولد آدم خص باللّسان العربى عند تبلبل الالسن و هم العرب الاولى الذین انقرضوا عن آخرهم.
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اخلصوا العبادة للَّه دون ما سواه ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ یستوجب علیکم العبادة غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ اى خلقکم من آدم و آدم خلق من تراب الارض. و قیل: انشأکم فى الارض. و قیل: انشأکم بنبات الارض. وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها یعنى و استسکنکم فیها، و عمّار الدار سکانها. و قیل: اقدرکم على العمارة و جعلکم عمّارها، باین قول اسْتَعْمَرَکُمْ مشتق از عمارت است و روا باشد که مشتق از اعمر بود فیکون استعمر و اعمر بمعنى واحد، نحو: استحیاه و احیاه اذا ترکه حیّا، و مثل ذلک استهلکه و اهلکه و استغواه و اغواه.
فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ معنى این استغفار از پیش رفت إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ لراجیه مُجِیبٌ لداعیه، القریب و البارّ العطوف.
قالُوا یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا مرجوّ کسى بود که او کارى بزرگ را شاید و ازو نیکى بیوسند و مرجّا از بهر آن نام کنند، گفتند: اى صالح پیش ازین روز و این گفت که میکنى ما بتو امید داشتیم که ما را پیشرو و کارگزار و سید باشى که ترا بجوانى با عقل و زیرک و دانایى و رأى متین دیدیم و نیز ظن مى‏بردیم که بدین ما باز گردى، و این از آن گفتند که ایشان را تا آن روز مخالفت میکرد در عبادت بتان، امّا ایشان را از آن نهى نمیکرد، پس چون ایشان را نهى کرد این سخن بگفتند: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا یرید الاصنام وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ اى تهمة و حیرة مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ من عبادة اللَّه وحده مُرِیبٍ اى موجب للتّهمة، یقال: اراب فلان، اذا فعل فعلا یوجب الریبة.
قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این جواب ایشان است که گفتند: قَدْ کُنْتَ فِینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا. قوله: على بینة من ربى، اى على یقین و بصیرة من ربّى وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً اى نبوة فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ من یمنعنى من عذاب اللَّه إِنْ عَصَیْتُهُ فى تبلیغ رسالته و منعکم عن عبادة الاوثان فَما تَزِیدُونَنِی باحتجاجکم بقولکم: أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر تخسیر لکم حظوظکم من رحمة اللَّه، فالتخسیر لهم، لا له، (ع) هذا کما تقول لمن تدعوه الى رشد فیابى ما تریدنى الا مضرة یعنى لنفسک. و قیل: خسّره، اى نسبه الى الخسران، اى فیما تزیدوننى غیر نسبتى ایاکم الى الخسران. و قال ابن عباس: غَیْرَ تَخْسِیرٍ اى غیر بصارتکم فى خسارتکم.
وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً ناقة اللَّه خوانند تعظیم را کالکعبة الّتى اضافها اللَّه تعالى الیه تشریفا و تعظیما، فقال: طَهِّرْ بَیْتِیَ و آیَةً نصب است بر حال، و العامل فیها معنى الاشارة فى هذه، مى‏گوید: اینست ناقه خدا که اللَّه شما را نمود نشانى روشن، و معجزتى ظاهر، و دلیلى قاطع بر صحت نبوّت من. و قیل: لَکُمْ آیَةً اى عبرة لانّها خرجت من صخرة صماء، و سبق شرحه فى سورة الاعراف، فَذَرُوها تَأْکُلْ من العشب فِی أَرْضِ اللَّهِ فلیس علیکم مئونتها و لا علفها، وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و لا تصیبوها بعقر او نحر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَرِیبٌ فى الدنیا اى لا تمهلون، یقال: عقر الناقة و عرقبها اذا نحرها، لانّ الناحر یعقرها اوّلا ثم ینحرها اذا وجبت.
فَعَقَرُوها فَقالَ: صالح تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ اى عیشوا فى منازلکم.
و قیل: المراد بدارکم دار الدّنیا. و قیل: انّما وحّد لانّ المراد بها البلد، ذلِکَ اى ذلک الاجل الّذى اجلتکم وَعْدٌ من اللَّه غَیْرُ مَکْذُوبٍ لیس فیه کذب، اى انّ العذاب نازل بکم بعد ثلاثة ایّام حقیقة، و قیل: مکذوب مصدر کالمعقول و المحصول، یقال ما له معقول، اى عقل.
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا اى العذاب. و قیل: امرنا بالعذاب، نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ این «واو» زائد است در این موضع تدخلها العرب مرّة و تحذفها اخرى، کقوله: وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و فتح و کسر در میم یَوْمِئِذٍ اینجا هر دو رواست، فتح قرائت کسایى است و ورش و قالون، و کسر قرائت باقى وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ یعنى نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بنعمة علیهم منّا مِنْ خِزْیِ الیوم الّذى اتاهم فى العذاب. و الخزى، العیب الّذى تظهر فضیحته و یستحیى من مثله إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ فى بطشه الْعَزِیزُ فى سلطانه لا یغلبه غالب.
وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ صاح بهم جبرئیل، و قیل: الصّیحة، العذاب، کما تقول: صاح فلان بفلان، اذا زجره و ردعه. و قیل: لمّا ایقنوا بالعذاب تحنّطوا و تکفّنوا و التفّوا فى الانطاع و القوا نفوسهم بالارض یقلّبون ابصارهم نحو السّماء لا یدرون من این یأتیهم العذاب، فلمّا اصبحوا فى الیوم الرّابع اتتهم صیحة من السّماء فیها صوت کلّ صاعقة و صوت کلّ شى‏ء فى الارض تقطّعت منها قلوبهم فى صدورهم فَأَصْبَحُوا فِی مساکنهم و بلادهم جاثِمِینَ میّتین صرعى، و الجثوم، السّقوط على الوجه فاماتهم اللَّه الا رجلا کان فى حرم اللَّه فمنعه حرم اللَّه من عذاب اللَّه و جاء فى الخبر انّه ابو ثقیف.
کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها کان لم یقیموا فیها لانقطاع آثارهم بهلاکهم باجمعهم الّا ما بقى من اجسادهم الدّالة على الخزى النّازل بهم أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ قرائت حمزة و یعقوب و حفص «ثمود» بغیر تنوین، و الباقون ثمودا منوّنا. قال سیبویه: انّ ثمود قد یصرف فیجعل اسما للحىّ و لا یصرف فیجعل اسما للقبیلة أَلا بُعْداً لِثَمُودَ اى بعدا من اللَّه و رحمته ل: ثمود.
وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏ گفته‏اند: که این فریشتگان سه کس بودند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل. سدى گفت: یازده بودند بر صورتهاى جوانان و نیکو رویان. و قیل: على صورة الاضیاف. ابن عباس گفت: جبرئیل بود و با وى دوازده فریشته دیگر آمدند و ابراهیم را بفرزند اسحاق بشارت دادند. و قیل: بشّروه بهلاک قوم لوط، و القرى المؤتفکات لخلاص ابن عمّه لوط منهم قالُوا سَلاماً سلام گفتند یعنى که: بر ابراهیم رسیدند و سلام کردند «سلام» نصب على المصدر اى سلّموا سلاما، کما یقال: کلّموا کلاما، و اعطوا عطاء و انبت نباتا، و قیل: نصب لانّه مفعول القول قال: «سلام» اى و علیکم سلام. فریشتگان سلام کردند و ابراهیم جواب داد. حمزه و کسایى «سلم» خوانند بکسر سین بى الف، و السلم هو الصلح، و المعنى نحن سلم لکم و لسنا بحرب فتمتنعوا من تناول طعامنا و هو خبر مبتداء محذوف چون فریشتگان وى را دیدند که بترسید، گفتند: آشتى و صلح، ابراهیم جواب داد که: آشتى و صلح یعنى که از یک دیگر ایمن‏ایم.
و نیز گفته‏اند که: سلم از بهر آنست که زبان ابراهیم عبرى بود و در زبان عبرى سلام نیست. و روا بود که سلم بمعنى سلام است فان السلم و السلام واحد، کما یقال: حرم و حرام و حلّ و حلال، و التقدیر، امرنا سلام، او علیکم سلام، و قرء الباقون سلام، بالالف و فتح السین، و الوجه انه جواب تسلیمهم، فقوله: سَلامٌ اى علیکم سلام فحذف الخبر، او امرنا سَلامٌ فحذف المبتدا. در خبر است که خصصنا ایّتها الامة بثلاث: بالسلام و التأمین و الصف فى الصلاة.
این خبر دلیل است که در زبان عبرى سلام نیست فَما لَبِثَ اى ما مکث ابراهیم أَنْ جاءَ اى عن أَنْ جاءَ فیکون محلّه نصبا على نزع الخافض بِعِجْلٍ حَنِیذٍ محنوذ و هو المشوىّ بالحجارة المحماة.
و قیل: حَنِیذٍ اى مشوى یقطر و دکه، من قولهم: حنذت الفرس اى جعلت علیه الجلّ حتى یقطر عرقا. و یقال: الحنیذ السمیط. و قیل: السمین، درین آیت حث است بر تعجیل مهمان دارى که رب العزة ابراهیم را بستود بآنکه زود طعام فرا پیش مهمان آورد و تعلیم است امّت احمد را بنواختن مهمانان و طعام دادن ایشان و انشد بعضهم:
رسم جرى فى الناس لیس بقاصد
حبس الجماعة لانتظار الواحد
حسن گفت فریشتگان بر صورت مهمانان در ابراهیم شدند که دانستند که ابراهیم مهمان دوست دارد، پس چون طعام فرا پیش ایشان برد ایشان نخوردند فان الملائکة لا یأکلون و لا یشربون. ابراهیم چون ایشان را دید که دست بطعام وى نمى‏بردند، بانکار فرا پیش ایشان آمد و بخود در بترسید که نباید که ایشان دشمنان‏اند یا دزدان‏اند که ببدى و ببلایى آمده‏اند، و طعام از آن نمى‏خورند تا حرمت داشت بر ایشان بطعام واجب نگردد، و آن ترس در دل میداشت پنهان، اینست که اللَّه گفت: نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یقال: نکر و انکر و استنکر بمعنى واحد وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً یعنى خاف منهم خیفة فاوجسها فى نفسه یعنى اخفاها کقوله: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى‏ و قیل: الایجاس الادراک: اى ادرک و اجس بخوف حدث فى نفسه، چون فریشتگان ابراهیم را دیدند که بترسید گفتند: لا تَخَفْ مترس که ما فریشتگانیم. ابراهیم را ترس بیفزود که اگر فریشتگان‏اند نباید که عذاب را آمده‏اند بمن و بقوم من، که فریشتگان آن گه چون بزمین آمدندید عذاب را آمدندید چنان که اللَّه گفت: ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ اى بالعذاب فریشتگان گفتند: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ مترس که ما را با هلاک قوم لوط فرستاده‏اند، همانست که جایى دیگر گفت: إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ. و جاء فى الخبر ان ابراهیم (ع) قال لهم: الا تأکلون؟ قالوا: یا ابراهیم لا نطعمه الا بثمن، قال ابراهیم: فانّ ثمنه ان تسمّوا اللَّه علیه فى اوّله و تحمدوا اللَّه فى آخره، فنظر جبرئیل الى میکائیل فقال: حق لهذا ان یتخذه ربه خلیلا.
وَ امْرَأَتُهُ و هى سارة بنت هاران بن ناحور بن شاروع بن ارغواء بن فالغ و هى ابنة عم ابراهیم قائِمَةٌ من وراء الستر تسمع کلام الرّسل و کلام ابراهیم فَضَحِکَتْ لانها کانت قالت لابراهیم اضمم لوطا ابن اخیک الیک فانى اعلم انه سینزل بهولاء القوم العذاب فضحکت سرورا لما اتى الامر على ما توهمته.
سارة با ابراهیم گفته بود که برادر زاده خود را لوط واپناه خود گیر و از میان آن قوم بیرون آر که من مى‏پندارم که ایشان را عذاب رسد، پس چون آن فریشتگان آمدند و خبر دادند که ما بعذاب قوم لوط آمده‏ایم ساره در پس پرده ایستاده بود و گوش فرا سخن ایشان داشته چون آن سخن بشنید بخندید بشادى، آن گه آنچه وى گفته بود فرا ابراهیم راست آمد و درست. و گفته‏اند: قائِمَةٌ آنست که ساره بخدمت مهمانان ایستاده بود و ابراهیم با ایشان نشسته و در آن وقت زنان در حجاب نبودند و ایستادن ایشان بخدمت مهمانان عیب نمى‏داشتند کعادة الاعراب و نازلة البوادى و الصحراء. پس چون فریشتگان طعام نمى‏خوردند وى بخندید بتعجب، که این شگفت کارى است که ما بنفس خویش خدمت مهمانان‏ کنیم و ایشان طعام نخورند و پیش از آن ندیده بودند که مهمانان طعام نخوردند، و گفته‏اند: آن ساعت که گوساله بریان کرده در پیش نهادند جبرئیل پرّ خویش بوى فرو آورد و دعا کرد تا اللَّه تعالى آن را زنده کرد و برخاست و در رفتن ایستاد ساره آن کار شگفت داشت بخندید. و اصح الاقوال آنست که آن تبسم و شادى وى ببشارت فرزند بود به پیرانه سر، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است یعنى فبشرناها باسحق، فضحکت تعجبا من ان یکون من شیخین کبیرین ولد. و یقال: الضحک خاصة للانسان اذا رأى العجیب البدیع حصل من مادة البدن هیئة الضحک و گفته‏اند: فَضَحِکَتْ اى حاضت یعنى رأت امارة ذلک بعد البشارة او قبلها، و هذا قول مجاهد و عکرمة تقول العرب: ضحکت الارنب اى حاضت.
فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ انما خصت بالبشارة جزاء على خدمتها للضیف. و قیل: لان النّساء اعظم سرورا بالولد من الرجال، و قیل: لان ساره لم یکن لها ولد و کان ل: ابراهیم ولد و هو اسماعیل (ع). و گفته‏اند: بشارت دادن فریشتگان ساره را آن بود که گفتند: ایّتها الضاحکة ستلدین غلاما، و مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ اى و بعد بشارة اسحاق ب: یعقوب. شامى و حمزه و حفص «یعقوب» بنصب خوانند بر تقدیر فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب من وراء اسحاق اى من بعد اسحاق و موضعه الجر الا انه لا ینصرف فیکون فى حال الجر مفتوحا و قیل: انتصابه بفعل مضمر و التقدیر فبشرناها ب: اسحاق و وهبنا لها یعقوب، باقى یعقوب برفع خوانند و هو مرفوع بالابتداء و خبره من وراء اسحاق مقدم علیه فیکون المعنى: فبشرناها ب: اسحاق و یعقوب یحدث لها من وراء اسحاق، قال: ابن عباس و الشعبى و جماعة من المفسرین و اهل اللغة: الوراء ولد الولد تقول العرب: هذا ابنى من الوراء: اى ابن ابنى. یقول بشرناها بانها تعیش الى ان ترى ولد ولدها فکانت سن ابراهیم یومئذ مائة سنة و ساره اصغر منه بسنة.
قالَتْ یا وَیْلَتى‏ نداء ندبة و هو ایذان بورود الامر الفظیع أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ همانست که جایى دیگر گفت: فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ دست بر وى همیزد چنان که عادت زنان باشد بوقت تعجب که چیزى شگفت بینند یا شنوند، میگفت: من فرزند چون زایم و من پیر زن، سال من به نود و نه رسیده و این که شوى منست سالش بصد رسیده. و قیل: انّها ابنة تسعین سنة و هو ابن مائة و عشرین سنة، وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً نصب على الحال اى ما تذکرون من ولادتى على کبر سنّ ابرهیم و ترکه غشیان النساء لشى‏ء عجیب، استبعاد و استنکار وى از جهت عرف و عادت بود نه از جهت انکار قدرت حق جلّ جلاله.
آن گه فریشتگان گفتند: أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ؟ استفهام است بمعنى تنبیه، و امر اللَّه حکمه و قضاؤه رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ این دعائى است که فریشتگان گفتند خاندان ابراهیم را، و این دعا در شریعت مصطفى (ص) بماند تا آخر الابد تا در تشهد نماز میگویند «کما صلیت و بارکت على ابراهیم و على آل ابراهیم» و آن برکات نبوّت است در خاندان ابراهیم که هر چه پیغامبران بودند بعد از ابراهیم از نسل اسحاق و اسماعیل بودند. قیل: انّما وحد الرحمة لان الرحمة مصدر فصلحت للجمع البرکة لان المراد به بقاء کلّ خیر إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ اى محمود على کل نعمة، مجید ذو مجد و ثناء. و قیل: مَجِیدٌ اى کریم جواد یکثر الخیر من قبله و المجد نیل الشّرف، یقال: مجد فهو ماجد و مجد فهو مجید.
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِیمَ الرَّوْعُ اى الفزع وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‏ بالولد، البشرى البشارة مصدر کالرّجعى یُجادِلُنا اى اخذ یجادلنا فحذف للدّلالة علیه، و المعنى: یجادل رسلنا. این مجادله آن بود که چون فریشتگان گفتند: إِنَّا مُهْلِکُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْیَةِ ابراهیم گفت با فریشتگان: أ رأیتم ان کان فیها خمسون من المسلمین أ تهلکونهم؟ قالوا: لا، قال: اربعون؟ قالوا لا، قال: عشرة؟ قالوا: لا، حتّى بلغ الواحد قالوا: لا، قال: إِنَّ فِیها لُوطاً و هو مؤمن، قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیها الایة. إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ اى رزین عاقل وقور أَوَّاهٌ یعنى رحیم مُنِیبٌ اى راجع الى الطّاعة «حلیم» در قرآن، ابراهیم راست و پسر او را و یحیى را آنجا که گفت: وَ سَیِّداً یعنى حلیما و مصطفى (ص) یوسف را گفت: ان کان لحلیما ذا اناة.
پس فریشتگان گفتند: یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا الجدال و دع الخصومة فى امرهم إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ باهلاکهم وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ غیر مصروف عنهم بشفاعة و لا غیرها، یروى انّ ابراهیم لمّا جاءته الملائکة کان یعمل فى ارض له فکلّما عمل دیرة من الدّیار غرز بالّة و صلّى. فقالت الملائکة: حقیق على اللَّه ان یتّخذ اللَّه ابراهیم خلیلا.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» بدان که اقوال علما درین آیت مختلف است، قومى گفتند یوسف (ع) بآن زن همّت کرد چنان که آن زن بوى همّت کرد حتّى حلّ الهمیان و جلس منها مجلس الرّجل من المرأة، قومى گفتند همّت آن زن دیگر بود و همّت یوسف دیگر، زن همّت فاحشه داشت و در دل کرد که کام خود از وى بر دارد و یوسف همّت فرار داشت با مخاصمه، یعنى در دل کرد که از وى بگریزد یا با وى برآویزد و فرمان وى نبرد. قومى گفتند معنى همت آرزوى بود که در دل آید بطبع بشرى بى اختیار و بى کسب بنده و بنده باین مأخوذ نباشد که این در تحت تکلیف نیاید، پس این همّت نه از یوسف زلّت بود نه از آن زن، بلى زلّت زن بدان بود که عقد و نیّت بدان پیوست و عزم کرد بر تحقیق آن همّت و خطرت و این عزم کسب بود لا جرم بدان مأخوذ بود. قال ابن المبارک قلت لسفیان: ا یؤخذ العبد بالهمّة؟ قال اذا کان عزما أخذ بها. و فى الخبر: من هم بسیّئة و لم یعملها لم تکتب علیه.
این از آن خطرتهاست که بى کسب و بى اختیار در دل آدمى آید و وى را در آن ملامت نیاید، همچون گرسنه‏اى که طعام بیند در طبعوى تحرّکى و آرزویى پدید آید فرا آن طعام و اگر چه از آن ممتنع باشد که طبع بشرى و جبلّت اصلى بر آن آفریده‏اند. حسن بصرى رحمة اللَّه علیه از اینجا گفت: امّا همّ یوسف فما طبع علیه الرّجال من شهوة النّساء من غیر عزم على الفاحشة.
و قال الجنید: تحرّک طبع البشریّة من یوسف و لم یعاونه طبع العادة و العبد فى تحریک الخلقة فیه غیر مذموم و فى مقاربة المعصیة مذموم و ذکر اللَّه سبحانه عن یوسف همّة على طریق المحمدة لا على طریق المذمّة. جنید گفت: ذکر همّت یوسف در این آیت بر طریق محمدت است نه بر طریق مذمّت، یعنى که پسندیده و نیکو بنده‏اى باشد که طبع بشرى بى کسب وى فرا حرکت و خطرت آرند وانگه قصد و عزم که کسب و اختیار وى است فرا آن نه پیوندد و آن را مدد ندهد، آن گه گفت: «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» اگر نه برهان و حجّت اللَّه تعالى بودى از یوسف قصد و عزم بودى، چنانک از زلیخا.
قومى گفته‏اند و لقد همّت به اینجا سخن تمام شد. بر سبیل ابتدا: گویى «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ». و در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره لولا ان راى برهان ربّه لهمّ بها و لکنّه راى البرهان فلم یهمّ، و این قول اگر چه در اعراب ضعیف است از روى معنى نیکوست و پسندیده، از بهر آنک بتعظیم انبیا نزدیک‏تر است و بحال ایشان سزاتر و بر خلق خدا فرض است بایشان ظنّ نیکو بردن و محاسن ایشان باز گفتن و زلّات صغایر اگر چه بحکم بشریّت بر ایشان رواست بر وجه نیکوترین تأویل آن پدید کردن و بعبارتى که بحرمت عصمت نزدیک‏تر باشد ادا کردن.
و در خبرست که مردى گفت: یا رسول اللَّه انّ امرأتى لا تدع عنها ید لامس احتمال کند که لمس اینجا کنایتست از جماع چنانک در آن آیت گفت «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ» بقول بعضى فقهاء، و محتمل بود که لمس بمعنى طلب است چنانک در این آیت گفت: «وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ» اى طلبنا السّماء. و معنى الحدیث انّ امرأتى لا تردّ ید طالب حاجة صفرا یشکو تضییع ماله، بیشترین علماء بر آنند که این تأویل درست‏تر است و نیکوتر و پسندیده، از بهر آنک در حقّ صحابه رسول ظن نیکو بردن و نفى عار و تهمت ازیشان کردن فریضه است، چون در حق صحابه چنین است در حقّ انبیاء اولى‏تر و سزاتر که ظن نیکو برند و بعصمت و پاکى ایشان گواهى دهند بعد ما که ربّ العزّه جلّ جلاله ایشان را از میان خلق برگزیده و صفوت خود گردانیده و رقم اصطفائیّت بر ایشان کشیده که «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ».
قوله «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» ابن عباس گفت: برهان حق آن بود که برنگرست ملکى بر صورت یعقوب دید که انگشت بر وى مى‏گزید و میگفت: یا یوسف یا یوسف! و گفته‏اند جبرئیل را دید که مى‏گفت: انت مکتوب فى الانبیاء و تعمل عمل السّفهاء و یوسف جبرئیل را بشناخت از آنک وى را در چاه دیده بود، و گویند جبرئیل پر خویش بر پشت یوسف زد تا همه شهوت از وى برفت، و گفته‏اند بر دیوار خانه نبشته دید که: «لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا».
سدى گفت: از هوا ندا شنید که یا یوسف تواقعها فتکون مثل الطیر وقع ریشه فذهب یطیر و لا ریش له اى یوسف فعل سفها مى‏کنى! تا چون مرغى شوى بال کنده که هرگز پرواز نتواند کرد، بمجرّد این ندا از مقام برنخاست تا برهان حق بدید، آن گه برخاست و آهنگ بیرون کرد. اینست که ربّ العالمین گفت: «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ» اى کذلک اریناه البرهان «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» فالسّوء خیانة صاحبه و الفحشاء رکوب الفاحشة، «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» قراءت مدنى و کوفى بفتح لام است، یعنى المصطفین المختارین الّذین اصطفاهم اللَّه لدینه و اخلصهم لعبادته، من قوله «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ». باقى بکسر لام خوانند یعنى الذین اخلصوا التوحید و العبادة للَّه، من قوله «وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ» یوسف چون برهان حقّ بدید برخاست و آهنگ در کرد تا بگریزد، زلیخا از پى او برفت تا بوى در آویزد، اینست که اللَّه تعالى گفت: «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» اى تسابقا الى باب البیت، فحذف الى چون بدر خانه رسید تا بیرون شود زلیخا بوى در رسیده بود دستش بدامن قفا رسید بگرفت و فرو درید، «وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ» القد القطع طولا و القدد القطع و منه سمّى القدید، «وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ» اى وجدا زوجها واقفا عند الباب و کان معه ابن عمّها فحضرها فى ذلک الوقت کید لمّا فاجات سیّدها، «قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» چون بر در رسیدند: یوسف گریزان و زلیخا از پس وى دوان، آن یکى برهان حق دیده و از بیم خداى تعالى مغلوب گشته! و این یکى را غلبات عشق بسودا آورده! زلیخا چون شوى خود را دید بشورید خواست تا تهمت خود بر یوسف افکند، کید ساخت آن ساعت و گفت: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» گناه خود بر یوسف افکند تا خود را متبرّا گرداند، گفت: من در خانه خفته بودم که این غلام بسر من آمد تا دست بى ادبى بر من دراز کند و حرمت تو بخیانت تباه گرداند! من بیدار شدم، وى از من بگریخت، من خواستم که او را بگیرم تا ادب کنم، این آواز و شغب و دویدن من بر پى وى از آن بود.
گفته‏اند که اگر دوستى وى حقیقت بودى و عشق وى درست، چنین نکردى و خود را بیوسف برنگزیدى، لکن شهوتى بود غالب و اندیشه‏اى فاسد، زلیخا چون بر یوسف غمز کرد و گناه سوى وى نهاد بترسید از آنک یوسف را زیانى رسد، همى شوى خود را تلقین عقوبت کرد، گفت: جزاى وى آنست که او را بزندان کنند و بزنند.
قال «هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی» اى طالبتنى بالمواقعة، چون زلیخا آن سخن بگفت یوسف گفت بر من دروغ مى‏گوید که این فعل کرده اوست و شرمسارى من و دلتنگى تو ازوست. و یوسف بر آن نبود که کشف آن حال کند و فضیحت وى خواهد اگر نه بر وى دروغ نهادى و گناه بر وى بستى، عزیز چون ایشان را چنان دید بشک افتاد که از ایشان گناه کار کدامست، ابن عم زلیخا که با عزیز آن ساعت نشسته بود مردى حکیم بود گفت: «إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ»، و گفته‏اند نه که شاهد طفلى بود هفت روزه در گهواره، خواهر زاده زلیخا، نام‏ آن طفل: یملیخا، زبان بگشاد و گفت: یا عزیز راه دانستن این کار و بر رسیدن از سرّ این حال آنست که پیراهن یوسف را بنگرید تا کجا دریده است، اگر سوى پیش دریده است صدق قول زلیخاست و دروغ قول یوسف، زیرا که یوسف قصد کرده باشد و وى بامتناع دست در یوسف زده و اگر پیراهن یوسف از پس دریده است حجّت یوسف راجح است و روى وى روشن و گفت وى راست.
روى عن النبى (ص) قال تکلم اربعة فى المهد: ابن ماشطة بنت فرعون و شاهد یوسف و صاحب جریح و عیسى بن مریم.
و گفته‏اند شاهد قطعى دانست که زلیخا را گناه است نه یوسف را امّا نمى‏خواست صریح بگوید و بتعریض بگفت.
«فَلَمَّا رَأى‏ قَمِیصَهُ» اى راى الشاهد قمیصه، و قیل راى الزّوج. چون شوى زلیخا پیراهن یوسف دید از پس دریده و خیانت زن خویش بدانست و برائت یوسف، روى بزن خویش نهاد گفت: «إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ» آن سخن که با من گفتى: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» از کید شما است که زنان‏اید، «إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ» ساز بد شما و حیلت شما عظیم است، هم بصالح مى‏رسد هم بطالح، هم به بیگناه هم بگناه کار و کید شیطان ضعیف است لانه وسوسة و غیب و کید هنّ مواجهة و عین. یکى از بزرگان دین گفته: انا اخاف من النساء اکثر ممّا اخاف من الشیطان لانّ اللَّه یقول «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً» و قال فى النّساء انّ کید کنّ عظیم. و قال النّبی (ص): «ما ترکت بعدى فتنة اضرّ على الرجال من النساء».
آن گه روى با یوسف کرد گفت: «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» این اعراض اسکات است چنانک آنجا گفت: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ» یعنى لا تشافههم و لا تجبهم، اى یوسف بگذار سخن گفتن درین باب و پنهان دار و با کس مگوى.
حسن بصرى رحمة اللَّه علیه هر گه که این آیت خواندى گفتى: هکذا غیرة من لا ایمان له. قیل کان عنینا و کان قلیل الغیرة و الحمیّة. عبد اللَّه عباس گفت: آسان فرا گرفتن عزیز این کار را نه از بى غیرتى بود بلکه امانت یوسف را معتقد بود و بر دیانت وى اعتماد داشت، دانست که هیچ سبب که موجب عار باشد از جهت یوسف حادث گشته نیست، آن گه زن خویش را گفت: «اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ» اى توبى الى اللَّه وسیله ان یغفر لک، «إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ» المذنبین. و قیل هو من قول الشاهد لیوسف و لراعیل و عنى بقوله وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ یعنى سلى زوجک ان لا یعاقبک على ذنبک هذا. و در شواذ خوانده‏اند «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» بر فعل ماضى زن را مى‏گوید یوسف ازین کار روى گردانید و آزاد و بى گناه گشت، تو گناه خویش را آمرزش خواه که گناه از تو بود «إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ». این همچنانست که مریم را گفت: «وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ» لانّها کانت من قوم کان فیهم قانتون فیهم رجال و نساء و کانت راعیل من قوم خاطئین فیهم رجال و نساء. کما قال لامرأة لوط «إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِینَ» یعنى من قوم فیهم رجال و نساء و الرّجال و النساء اذا اجتمعوا ذکّروا. و فى الایة دلیل على انّه لم یکن فى شرعهم على الزنا حدّ و ان کان محرّما حیث عدّه ذنبا.
«وَ قالَ نِسْوَةٌ» یقال نساء و نسوة و نسوان لا واحد لها من لفظها و المدینة ها هنا مدینة مصر، چون حدیث زلیخا در شهر مصر پراکنده شد، جماعتى زنان مصر زلیخا را ملامت کردند گفته‏اند دوازده زن بودند از اکابر مملکت و گفته‏اند پنج بودند: امرأة السّاقى و امرأة الخبّاز و امرأة صاحب الدّواب و امرأة صاحب السّجن و امرأة الحاجب. این زنان گفتند: «امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها» اى عبدها الکنعانى، «عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا» اى احبّها حتّى دخل حبّه شغاف قلبها و هو حجابه و غلافه. زن عزیز فتنه غلام عبرانى گشته و دوستى و مهر غلام بشغاف وى رسیده! گفته‏اند که شغاف پوست دلست و گفته‏اند که خون بسته است در میان دل و گفته‏اند دردى که در استخوان سینه پدید آید آن را شغاف خوانند، و حبّا نصب على التمییز، «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» من وقع فى امر اعیاه المخرج منه فهو ضال فیه. و در شواذ خوانده‏اند قد شعفها بالعین غیر المنقوطه، مشتق من شعاف الجبال اى رؤس الجبال معنى آنست که عشق در تن وى بهر راهى فرو رفت و ولایت تن همه فرو گرفت و کسى که بر چیزى عاشق بود گویند مشعوف است بر وى.
«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ» یعنى بسوء مقالهنّ، آن گه که زن عزیز مکر ایشان بشنید و بد گفت ایشان، سمّى مقالهنّ مکرا لانّه کان علیها و شیئا و تشنیعا و گفته‏اند که سخن ایشان مکر خواند از بهر آنک ایشان صفت جمال و حسن یوسف شنیده بودند این ملامت در گرفتند تا مگر زلیخا، یوسف را بایشان نماید و این ماننده مکرى بود که بر ساخته بودند. و گفته‏اند زلیخا سرّ خود با جماعتى زنان گفته بود و ازیشان در خواسته که پنهان دارند، ایشان آشکارا کردند، مکر ایشان این بود، «أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ» تدعوهنّ الى مادبة اتّخذتها، «وَ أَعْتَدَتْ» افعلت من العتاد و کل ما اتّخذته عدة لشى‏ء فهو عتاد و المعنى هیّأت لهنّ مجلسا فیه ما یتّکین علیه من الوساید و النّمارق و فیه الطعام و الشراب، و یقال لجلسة الناعم اتّکاء لانّ الاتّکاء جلسة المطمئن و من هذا الباب کلّ ما جاء فى القرآن من کلمة متّکئین. و روى عن النبى (ص) انّه قال نهیت ان آکل متّکئا، لما اختار اللَّه له من التواضع.
قوله «وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً» قال المبرد کانوا لا یأکلون فى ذلک الزمان الا بالسّکاکین و الملاعق کفعل الاعاجم، قال و العرب تنهس نهسا لا تبتغی سکینا.
چون ملامت زنان مصر بزلیخا رسید، زلیخا گفت من ایشان را حاضر کنم و این دوست خود را بر ایشان جلوه کنم تا بدانند که ما در عشق معذوریم و باین دل دادن از طریق عیب و ملامت دوریم! دعوتى ساخت و چهل زن را اختیار کرد از زنان مصر و ایشان را بر خواند و بمهمان خانه فرو آورد و یوسف را پیش خود خواند و گفت: فرمان من بر و حاجت من روا کن. گفت هر چه نه معصیت فرمایى فرمان بردارم و امر ترا منقادم، یوسف را پیش خود بنشاند و گیسوى وى بتافت بمروارید و قباى سبز پوشانید و خزّى سیاه بر سرش نهاد و پیراهن رویش از غالیه خطى کشید و طشت و ابریق بدست وى داد و مندیل شراب و او را گفت چون من اشارت کنم از پس پرده بیرون آى، آن گه زنان بنشستند و پیش هر یکى طبقى ترنج و کاردى بر آن نهاده، زمانى بر آمد و حدیث مى‏کردند و آن گه دست بکارد و ترنج بردند و زلیخا بر تخت نشسته و کنیزکان بر پاى ایستاده، روى بزنان کرد و گفت شما مرا عیب کردید و مستوجب ملامت و طعن دیدید در کار یوسف؟! ایشان گفتند بلى چنین است، زلیخا گفت: یا یوسف بدر آى، یوسف پرده بر گرفت و بیرون آمد، چون نظر زنان بر یوسف افتاد دهشت بر ایشان پیدا شد، از خود غافل شدند کارد بر دست نهادند و دستها را بجاى ترنج بریدند، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» و در شواذ خوانده‏اند متکا باسکان تا. و هو الطعام الذى یقطع بالسکّین مثل الأترج و البطّیخ و الموز. و قیل الزّماورد و هو الرّقاق الملفوف باللحم و غیره، یقال بتکت الشی‏ء و متکته اذا قطعته «وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً» قال ابن زید فکنّ یقطعن الأترج و یأکله بالعسل، «وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ» گفته‏اند آن بلاء دست بریدن از آن پدید آمد که علیهنّ گفت، اگر بجاى علیهن لهنّ گفتى آن بلا پدید نیامدى و هیچ فتنه نبودى. و قال ابن عباس: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ» اى حضن. و منه قول الشّاعر:
تأتى النساء على اطهارهنّ و لا
تأتى النّساء اذا اکبرن اکبارا
و الهاء فى قوله اکبرنه على هذا القول تعود الى المصدر، اى اکبرن اکبارا.
و قیل اکبرن له فحذف اللام. و قیل انّ المرأة اذا اشتدّت غلمتها حاضت، و منه قول الشّاعر:
خف اللَّه و استر ذا الجمال ببرقع
فان لحت حاضت فى الخدور العواتق‏
و قال مجاهد اکبرنه اى اعظمنه و اجللنه. و قیل الاکبار: التعجّب، «وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» خدشنها بالسّکاکین حتى سالت دماؤهنّ. قال وهب: بلغنى انّ سبعا من الاربعین متن فى ذلک المجلس و جدا بیوسف، «و قلن حاشا للَّه» قرائت ابو عمرو بالف است و باقى بى الف خوانند و «حاشَ لِلَّهِ» یعنى معاذ اللَّه ما هذا بشرا. و قیل حاش للَّه اى تنزّها للَّه عن ان یجعل مثل هذا آدمیّا.
قال الزّجاج: حاشا مشتق من قولک انا فى حاشا فلان اى فى ناحیته، فاذا قلت حاشا لزید فمعناه قد تنحّى زید من هذا و تباعد منه و هذه لفظة تستعمل فى التبعیدو النّفى، و التّحاشى هو التّجنب و التّوقى و یسمى فیه اللَّه کما یسمّى فى قولهم للَّه درّه، للَّه انت، فیدخل فیه اسم اللَّه عزّ و جل للتّعظیم و تحقیق التبعید کما ادخلوا فى خلال التعجّب و التبعید و التعظیم کلمة التسبیح و التّهلیل، فقالوا سبحان اللَّه ما احسن هذا، لا اله الا اللَّه ما اعظم هذا. و یقال حاش اللَّه و حاش اللَّه بحذف اللّام و اثباته، «ما هذا بَشَراً» اى مثل هذا الجمال لیس بمعهود فى البشر، انّما هو ملک نزل من السماء کریم على ربّه.
«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» این ملامت همان مکرست که در اوّل آیت گفت، چون زنان را بدیدار یوسف دهشت افتاد، زلیخا گفت این آن غلام است که شما مرا بعشق وى ملامت کردید! ایشان همه بیکبار گفتند: لا لوم علیک، ترا بر عشق وى ملامت نیست و ملامت تو کردن جز ظلم نیست، آن گه زلیخا اعتراف آورد بفعل خود و آشکار کرد بر ایشان عشق خود، دانست که ایشان او را معذور دارند، گفت من تن او خود را خواستم، «فَاسْتَعْصَمَ» وى از خداى نگه داشت خواست از من، و قیل معناه فامتنع و استعصى. پس زنان همه روى بوى نهادند گفتند: اطع مولاتک. و زلیخا او را بحبس تهدید کرد گفت: «لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ» اى لیسجننّ و هو جواب القسم، تقدیره و اللَّه لیسجننّ «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ» الأذلاء و الصّاغر فى اللّغة الذلیل و الفعل منه صغر بالکسر یصغر صغرا و صغارا فهو صاغر و فى الدّقة و السنّ صغر صغرا فهو صغیر.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى‏» پس از آنک منکران بعث گفتند: «أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» خبر داد جلّ جلاله از کمال قدرت و شواهد فطرت خویش در آفرینش اوّل در رحم مادر و اظهار صنع خود در تقلّب احوال بنده تا بر ایشان حجّت باشد که آن خداوند که قادر است بر آفریدن بنده در رحم مادر بر آن صفت قادر است که او را پس از فنا باز آفریند و بر وى دشوار ناید. «اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى‏» من العدد و الذکر و الانثى و الصورة و الشّکل و السّعادة و الشّقاوة، «وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ» غاض هم لازم است و هم متعدّى، اگر لازم نهى این ماء مصدر است یعنى و غیض الارحام و ازدیادها، و اگر متعدّى بود تقدیر آنست که: و ما تغیضه الارحام اى تنقصه من الجنین و هو غیر المخلّق فتلده سقطا و ما تزداد على الغیض فتلده تامّا، و گفته‏اند که این نقصان مدّت حمل است که فرزند بشش ماه آید، «وَ ما تَزْدادُ» آنست که بنه ماه بر گذرد و بیفزاید تا بدو سال بمذهب بو حنیفه و تا بچهار سال بمذهب شافعى. قال حماد بن سلمه: انّما سمّى هرم بن حیّان هرما لانّه بقى فى بطن امّه اربع سنین. و قیل انّ الضحاک بقى فى بطن امّه سنتین. و انّ محمد بن عجلان بقى فى بطن امّه ثلث سنین فشقّ عنه بطن امه و اخرج و قد نبتت اسنانه، و گفته‏اند «ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ» حیض است بوقت حمل که زن حامل چون حیض بیند نقصان در غذاء فرزند آید و در مدّت حمل بیفزاید که هر روزى را که حیض بیند روزى در طهر بیفزاید تا نه ماه طهر بیند بتمامى، اگر در مدت حمل پنج روز مثلا حیض بیند فرزند بنه ماه و پنج روز آید. قال مجاهد: اذا هراقت المرأة الدّم و هى حامل انتقص الولد و اذا لم تهرق الدّم عظم الولد و تمّ. و فى هذه الآیة دلیل على انّ الحامل تحیض و الیه ذهب الشّافعى، «وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» اى تقدیر من غیض الارحام و ازدیادها و طول الجنین و عرضه و حیاته و موته و رزقه و اجله. و قیل علم کلّ شى‏ء فقدّره تقدیرا.
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» اى یعلم ما غاب عن خلقه و ما لم یغب و یعلم الموجود و المعدوم، «الْکَبِیرُ» اى عظیم الشّأن، «الْمُتَعالِ» اى العالى على کلّ شى‏ء.
«سَواءٌ مِنْکُمْ» اى ذو سواء فى علم اللَّه سبحانه، «مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» اى المسر منکم و الجاهر، اى هذا و ذاک سواء و اسرار القول اخفاؤه فى النّفس و الجهر به اظهاره، «وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ» قال مجاهد: اى مستتر بالمعاصى. و قال اهل اللّغة الاستخفاء طلب الخفاء و هو ان یصیر بحیث لا یرى «۱»، «وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ» اى ظاهر بارز یعنى هو العالم بالظاهر فى الطرقات و المستخفى فى الظّلمات. و المعنى سواء منکم من اسرّ منطقه او اعلنه و استتر باللّیل او ظهر بالنّهار فکلّ ذلک فى علم اللَّه عزّ و جلّ سواء یقال سرب یسرب سروبا اذا خرج. و قیل السّارب الدّاخل فى السّرب.
«لَهُ مُعَقِّباتٌ» الهاء یعود الى من، و قیل الى اللَّه معقّبات یعنى معاقبات عقّب و عاقب اذا تبع عقب من یقدمه و المعقّب و المعاقب مثل قوله معجزین و معاجزین یقال معقّب و الجمع معقّبة و المعقّبات جمع الجمع و هم الحفظة الکرام البررة على کلّ انسان ملکان باللّیل و ملکان بالنّهار. و قیل عشرة باللّیل و عشرة بالنّهار تتعاقب فى النزول الى الارض بعضهم باللّیل و بعضهم بالنّهار، «مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ» الانسان، «وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» اى بامره سبحانه ممّا لم یقدّر فاذا جاء القدر خلّوا بینه و بینه. جاء رجل من مراد الى علىّ (ع) و هو یصلّى فقال احترس فانّ ناسا من مراد یریدون قتلک، فقال انّ مع کلّ رجل ملکین یحفظانه ممّا لم یقدر فاذا جاء القدر خلّیا بینه و بینه. و قال کعب: لو لا انّ اللَّه عزّ و جلّ و کلّ بکم ملائکة یذبّون عنکم فى مطعمکم و مشربکم و عوراتکم اذن یتخطّفکم الجنّ. و قال الحسن: یحفظونه من امر اللَّه اى عن امر اللَّه، یعنى حفظهم ایّاه عن امر اللَّه لا من عند انفسهم اى ذلک ممّا امرهم اللَّه به لا انّهم یقدرون ان یدفعوا امر اللَّه. و قال ابن جریح هو مثل قوله عزّ و جلّ عن الیمین و عن الشّمال قعید، فالّذى عن الیمین یکتب الحسنات و الّذى عن الشّمال یکتب السیئات، «یَحْفَظُونَهُ» اى یحفظون علیه کلامه و فعله بامر اللَّه، و روى عن الضحّاک عن ابن عباس قال: هم الحرس و الرّجال یتعقبون على الامراء و السّلاطین یحفظونهم من امر اللَّه على زعمهم فاذا جاء امر اللَّه لم ینفعوا شیئا. و قیل یحفظونه من المخلوقات کالعقارب و الحیّات و کلّها من امر اللَّه. و قیل الهاء فى له یعود الى النّبی (ص) اى لمحمد معقّبات من اللَّه تعالى یحفظونه عن الاعداء و ذلک حین همّ به اربد و عامر فکفا هما اللَّه و یأتى ذکرهما، «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» اى لا یسلب قوما نعمة حتّى یعملوا بمعاصیه و مثله قوله ذلک: «بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ» الآیة...
روى عبد اللَّه بن عمر ان رسول اللَّه (ص) قال: انّ للَّه عزّ و جلّ عبادا انعم علیهم نعما یقرّها فیهم ما بذلوها فاذا بخلوا بها نزعها منهم و حوّلها الى قوم یبذلونها، و فى معناه انشدوا:
جیراننا جار الزمان علیهم
لمّا اساؤا رعیة الجیران‏
«وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» اى اذا اراد اللَّه بقوم صرف نعمة عنهم حملهم فیها على البطر و البخل، و اذا اراد بهم عذابا فلا مردّ لعذابه، «وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ» اى من دون اللَّه، «مِنْ والٍ» یلى امره فینصره، و هو اسم الفاعل من ولى یلى، اذا تولّى تدبیر شى‏ء و الولى بمعناه.
«هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ»
یروى عن على بن ابى طالب (ع) و غیره: انّ البرق مخاریق من النّار فى ایدى الملائکة تزجر بها السّحاب، «خَوْفاً وَ طَمَعاً» خوفا للمسافر و طمعا للحاضر لانّ المسافر یخاف من المطر و یتأذّى به. قال اللَّه عزّ و جلّ: «أَذىً مِنْ مَطَرٍ» و الحاضر یطمع فى المطر اذا راى البرق لانّه ینتفع به.
و قیل خوفا من الصواعق التی تکون مع البرق و طمعا فى الغیث، و نصبهما على الحال اى خائفین طامعین، کقوله، «یَأْتِینَکَ سَعْیاً». و قیل نصب على المفعول له اى للخوف و الطمع، «وَ یُنْشِئُ السَّحابَ» اى و یخلق السّحاب المنسحب فى الهواء، «الثِّقالَ» بالماء. قیل هو بخار یرتفع من البحار و الارض فیصیب الجبال فیستمسک و یناله البرد فیصیر ماء و ینزل.
«وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» الرّعد ملک یسبّح. و قیل ملک یصوّت بالسّحاب کالحادى بالابل، «وَ الْمَلائِکَةُ» و هم اعوان الرّعد، «مِنْ خِیفَتِهِ» اى یسبح الملائکة من خشیة اللَّه، و قیل من خیفة الرّعد. و عن ابن عباس انّه قال من سمع صوت الرّعد فقال سبحان الّذى یسبّح الرّعد بحمده و الملائکة من خیفته و هو على کلّ شى‏ء قدیر، فان اصابته صاعقة فعلىّ دیته. و یروى عنه ایضا انّ الرّعد ملک یسوق السّحاب و انّ بحور الماء لفى نقرة ابهامه و انّه موکّل بالسّحاب یصرفه الى حیث یؤمر و انّه یسبّح اللَّه فاذا سبّح الرّعد لا یبقى ملک فى السّماء الّا رفع صوته بالتسبیح فعندها ینزل القطر. و کان رسول اللَّه (ص) اذا سمع الرّعد و الصّواعق قال: اللّهم لا تقتلنا بغضبک و لا تهلکنا بعذابک و عافنا قبل ذلک، «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ» مردى بود از فراعنه عرب ازین کافر دلى ناپاک متمرد، رسول خدا (ص) مردى را فرستاد تا وى را بخواند، آن مرد گفت یا رسول اللَّه انّه اعتى من ذلک، آن دشمن خدا و رسول از آن شوختر است که فرمان برد، رسول (ص) باز گفت اذهب فادعه لى، رو او را بر من خوان، مرد برفت و او را گفت یدعوک رسول اللَّه رسول خدا ترا میخواند، آن کافر گفت و ما اللَّه امن ذهب هو او من فضّة او من نحاس، مرد باز آمد گفت یا رسول اللَّه من مى‏گفتم که آن کافر ناپاک فرمان نبرد او بمن چنین و چنین گفت، رسول خدا گفت ارجع الیه فادعه، یک بار دیگر باز شو و او را بر خوان، مرد باز گشت و او را خواند و جواب همان شنید، مرد باز گشت، رسول خدا سوّم بار فرستاد، بار سوم چون آن کافر سخن بیهوده در گرفت ربّ العزّه صاعقه‏اى فرو گشاد از آسمان آتش در وى افتاد و سوخته گشت، در آن حال جبرئیل آمد و این آیت آورد: «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ».
ابن عباس گفت این آیت و آیت پیش: «لَهُ مُعَقِّباتٌ» هر دو در شأن دو مرد فرو آمد یکى عامر بن الطفیل دیگر اربد بن ربیعه هر دو در حق رسول خداى (ص) مکر ساختند و ربّ العزّه آن مکر و ساز بد ایشان فرا سر ایشان نشاند، این عامر پیش رسول خدا آمد گفت یا محمد مالى ان اسلمت؟ اگر مسلمان شوم مرا چه بود و در کار من چه حکم کنى رسول (ص) گفت: لک ما للمسلمین و علیک ما علیهم هر چه مسلمانان را بود ترا همان بود و هر حکم که بر ایشان رانند بر تو همان رانند، عامر گفت: تجعل لى الامر بعدک آن خواهم که کار خلق و ولایت پس از تو بمن سپارند تا خلیفه تو باشم و بجاى تو نشینم، رسول خدا (ص) گفت که این نه کاریست که در دست من بود که این بفرمان و حکم اللَّه تعالى بود آن را که خواهد دهد، گفت یا محمد تجعلنى على الوبر و انت على المدر آن خواهم که تو بر اهل مدر کار رانى و پیش رو باشى و من بر اهل وبر، رسول (ص) گفت این چنین راست نیاید و سخن کوتاه کن، گفت اى محمد پس مرا چه خواهى داد؟ گفت: اجعل لک اعنّة الخیل تغزو علیها، ترا لشکرى دهم تا سر خیل ایشان باشى و غزا کنى، گفت آن خود مرا راستست، امروز اسلام را چه کنم و از بهر تو چرا گردن نهم؟ و پیش از آن با اربد راست کرده بود که چون من با محمد بسخن در آیم تو از پس وى در آى و او را زخم کن، آن ساعت بچشم اشارت کرد و اربد خواست که شمشیر از نیام بر کشد چهار انگشت بر آمد و بر جاى بماند هر چند جهد کرد تا بر کشد نتوانست تا رسول (ص) باز نگرست بجاى آورد که ایشان ساز بد ساخته‏اند و مکر کرده‏اند گفت: «اللهم اکفنیهما بما شئت» فارسل اللَّه على اربد صاعقة فى یوم‏ صائف صاح فاحرقته و ولّى عامر هاربا و قال یا محمّد دعوت ربّک فقتل اربد و اللَّه لاملأنّها علیک خیلا جردا و فتیانا مردا، فقال رسول اللَّه (ص) یمنعک اللَّه من ذلک و ابنا قیلة، یرید الاوس و الخزرج فنزل عامر بیت امرأة سلولیّة فلما اصبح ضمّ علیه سلاحه و خرج و هو یقول و اللّات لئن اصحر محمد الىّ و صاحبه یعنى ملک الموت لأنفذتهما بر محى فلما رأى اللَّه ذلک منه ارسل ملکا فلطمه بجناحه فاذ راه فى التراب و خرجت على رأسه غدة فى الوقت عظیمة فعاد الى بیت السلولیّة و هو یقول غدّة کغدّة البعیر و موت فى بیت السّلولیّة ثمّ دعا بفرسه فرکبه ثمّ اجراه حتّى مات على ظهره فاجاب اللَّه دعاء رسوله (ص) و قتل عامرا بالطّاعون و اربد بالصّاعقة.
فذلک قوله عزّ و جلّ: «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ» جمع صاعقه و هى نار تسقط من شدّة البرق تحرق ما اصابته. و تستعمل ایضا فى الامر الشّدید المهلک، «فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ»
قال ابو جعفر الباقر (ع) یصیب المسلم و غیر المسلم و لا یصیب ذاکرا، «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» جدالهم فى اللَّه مجادلتهم لرسوله فى عبادتهم الاوثان و الواو یصلح للحال و یصلح لعطف الجملة على الجملة، «وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ» اى و اللَّه شدید القوّة و الغضب. و قیل شدید الاخذ و الانتقام. و قیل شدید الاهلاک بالمحل و هو القحط. و قیل شدید المحال یوصل المکروه الى من یستحقه من حیث لا یشعر و فى المیم قولان: احدهما انّ المیم اصلى یقال محل به اذا عرّضه للهلاک و کذلک ما حلته محالا اذا قاویته حتّى یتبیّن ایّکما اشدّ، و القول الثّانی انّ المیم زیادة و الکلمة من الحول و الحیلة. فقال ابن عباس شدید الحول و قال قتادة شدید الحیلة.
قوله: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» اى کلمة التوحید لا اله الا اللَّه، اى لا یحقّ احد ان یدعى الها الّا هو اوست که سزد که او را خداى خوانند و دیگرى را نسزد و معنى دیگر له دعوة الحقّ: اوست سزاى آن که خلق را با پرستش او خوانند، معنى دیگر: اوست که خلق را فردا از خاک باز خواند تا بیرون آیند و تواند. و قیل له دعوة الطلب الحقّ اى مرجو الاجابة و دعاء غیر اللَّه لا یجاب. و هو قوله: «وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» یعنى الاصنام، «لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ» اى داعى الاصنام کالعطشان یمدّ یده الى البئر، «لِیَبْلُغَ» الماء، «فاهُ» من غیر حبل و لا دلو، «وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ» اى انّ الاصنام لا تنفعه و لا تستجیبه کمن یبسط کفیه الى الماء یشیر الیه بیده و یدعوه بلسانه فالماء لا یستجیب له و الاستثناء من الاستجابة اى لا یستجیب الصنم الّا کاستجابة الماء داعیه. قال الضحّاک کما انّ العطشان اذا بسط کفیه الى الماء لا ینفعه ما لم یقبضهما و یجمع الانامل و لا یبلغ الماء فاه ما دام باسطا کفیه کذلک الاصنام لا تملک لهم ضرّا و لا نفعا و لا موتا و لا حیاة و لا نشورا، «وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ» اللَّه، «إِلَّا فِی ضَلالٍ» فانّ اصواتهم محجوبة عن اللَّه عزّ و جلّ. و قیل و ما دعاء الکافرین الاصنام الّا فى ضلال لا یجدى شیئا.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» سجود تعبّد و انقیاد، «طَوْعاً» یعنى سجود الملائکة و المؤمنین، «وَ کَرْهاً» من اکره على الایمان یعنى خوف بالسّیف فکان اوّل دخوله کرها، این طواعیّت و کراهیّت در سجود اهل زمین است که آسمانیان بطوع و طبع سجود مى‏کنند و در ایشان هیچ کراهیّت نیست. امّا زمینیان قومى بطوع سجود کنند که مسلمان زادند یا بطوع مسلمان شدند و قومى را باکراه و شمشیر مسلمان کردند، بدایت کار ایشان کره بود پس طوع شد. و قومى منافقان‏اند که بظاهر اسلام دارند و بکره سجود مى‏کنند. و روا باشد که سجود بمعنى خضوع و انقیاد بود، و لیس شى‏ء الّا و هو یخضع للَّه عزّ و جلّ و ینقاد له. و گفته‏اند سجود بکره اینست که تفسیر کرد گفت: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» چنانک جاى دیگر گفت: «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ» اى صاغرون کارهون.
قال مجاهد: ظلّ المؤمن یسجد طوعا و هو طایع و ظلّ الکافر یسجد طوعا و هو کاره، الغدو جمع غداة کقنىّ جمع قناة و الآصال جمع اصیل. و قیل جمع اصل و اصل جمع اصل و هو ما بین العصر الى المغرب.
«قُلْ» یا محمد للکفّار، «مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» استفهام تقریر و استنطاق فانّهم یقولون اللَّه فاذا قالوها «قُلِ اللَّهُ» اى هو اللَّه کما قلتم مى‏گوید اى محمد از ایشان پرس که آفریدگار آسمانها و زمین کیست ایشان جواب دهند و گویند اللَّه که جز ازین جواب نیست، چون ایشان اقرار دادند، تو گوى چنین است که شما مى‏گوئید که آفریدگار اللَّه تعالى است و آن گه این اقرار بر ایشان حجّت کن و گوى: «أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» استفهام انکار على شرکهم بعد اقرارهم، ایشان را بگوى چون اقرار مى‏دهید که آفریدگار اوست، فلم اتّخذتم من دونه اولیاء چرا جز از اللَّه تعالى بتان را بخدایى گرفتید و روز حاجت را و دفع مضار خود را ساخته‏اید، و ایشان آنند که خود را بکار نیایند، نه آورد سودى توانند نه باز برد گزندى، چون از خود عاجزاند از کار دیگران عاجزتر باشند. ثمّ ضرب مثلا للّذى یعبد الاصنام و الّذى یعبد اللَّه فقال: «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ» یعنى المشرک و المؤمن، «أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ» یعنى الشّرک و الایمان اى لیسا بسواء. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى «یستوى الظلمات و النور» بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء، اینجا سخن منقطع گشت، پس گفت: «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ» بل اجعلوا للَّه شرکاء، «خَلَقُوا» مثل ما خلق اللَّه تعالى، «فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ» اى اشتبه مخلوق اللَّه بمخلوق الشّرکاء عندهم فمن اجل ذلک جعلوهم شرکاء، و هذا استفهام انکار اى لیس الامر هکذا حتّى یشتبه الامر و یجعلوهم شرکاء بل اللَّه سبحانه هو المتفرّد بالخلق، و هو قوله: «قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» دخل فیه المخلوقون بصفاتهم و افعالهم و المخلوقات بصفاتها و افعالها و المخاطب لا یدخل فى الخطاب، «وَ هُوَ الْواحِدُ» المتفرّد بالخلق و الاحداث، «الْقَهَّارُ» یقهر کلّ شى‏ء بقدرته.
قال الازهرى الواحد فى صفة اللَّه عزّ و جلّ له معنیان: احدهما انّه واحد لا نظیر له و لیس کمثله شى‏ء، تقول العرب فلان واحد قومه و واحد النّاس اذا لم یکن له نظیر، و المعنى الثّانی انّه اله واحد و ربّ واحد لیس له فى الهیّته و ربوبیّته شریک لانّ المشرکین اشرکوا معه آلهة و کذّبهم اللَّه تعالى فقال: الهکم اله واحد و هو الواحد القهّار.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» این باز مثلى دیگرست که اللَّه تعالى زد حق و باطل را و ایمان و کفر را، مى‏گوید: مثل الحقّ فى ثباته و انتفاع صاحبه به و الباطل فى ذهابه و قلّة انتفاع صاحبه به کمثل ماء مطر انزله اللَّه من السّحاب من جانب السّماء، «فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ» الاودیة جمع واد و هو الموضع الّذى یسیل فیه الماء بکثرة، «بِقَدَرِها» یعنى الکبیر بقدر کبارته و الصّغیر بقدر صغره. و قیل بقدرها ما قدّرها ما قدّرها من ملئها، «فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ» الّذى حدث من ذلک الماء، «زَبَداً رابِیاً» اى عالیا و الزّبد و ضر الغلیان و خبثه، آب صافى که مردم را در آن نفع بود مثل حق است و زبد مثل باطلست که نماید و نپاید، معنى آنست که باطل اگر چه بر زبر حق شود در بعضى احوال باک نیست که آن بنماند و نه پاید و عاقبت سرانجام جز حق را و اهل آن را نبود. آن گه مثلى دیگر زد پیش از آنک این یکى تمام شد گفت: «وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ» قرأ حمزة و الکسائى یوقدون بالیاء اذ لا مخاطبة ها هنا، اى یلقون الحطب فى النّار تحته و یسبکونه من الفلزّات کالذّهب و الفضّة و الرّصاص و الصّفر و النّحاس، «ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ» اى لابتغاء حلیة هو الذّهب و الفضّة یتّخذ منهما حلیة السّیف و المرکب و الدّواة و حلیة النّساء، «أَوْ مَتاعٍ» کالرّصاص و النّحاس و الصّفر منها یتّخذ الاوانى و ما یتمتّع به فى الحضر و السّفر، «زَبَدٌ مِثْلُهُ» اى لهذه الفلزّات اذا اغلیت زبد و خبث مثل زبد الماء. قوله «زَبَدٌ مِثْلُهُ» مبتداء و ممّا توقدون علیه خبره، اى و مثل زبد الماء زبد ما یوقد علیه، «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ» اى مثل الحقّ و الباطل، «فَأَمَّا الزَّبَدُ» یعنى زبد الماء و خبث الحدید و الصّفر و النحاس، «فَیَذْهَبُ جُفاءً» اى باطلا من جفأت القدر و اجفات اذا غلت و علا زبدها فاذا سکنت لم یبق منه شى‏ء و بناء فعال ممّا یرمى و یطرح. و قیل جفا الوادى و اجفا اذا نشف، «وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ» الماء و الحلى و الاوانى، «فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» یشرب منه الحیوان و یزرع به فیکون منه معاش الخلق و انتفاع النّاس بالحلىّ و الامتعة ظاهر، «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» فمثل المؤمن و اعتقاده و نفع الایمان کمثل هذا الماء المنتفع به فى نبات و حیاة کلّ شى‏ء و کمثل نفع الذّهب و الفضّة و سائر الآلات التی ذکرناها لانّها کلّها تبقى منتفعا بها و مثل الکافر و کفره کمثل هذا الزّبد الذى یذهب و کمثل خبث الحدید و ما تخرجه النّار من وسخ الفضّة و الذّهب الذى لا ینتفع به. «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» اى کما بین هذا بضرب المثل کذلک یبیّن اللَّه سایر المشکلات، اینجا سخن تمام شد و منقطع گشت: پس گفت: «لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ» یعنى وحدوه و صدّقوا رسله، همانست که گفت: «اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ» جاى دیگر گفت: «مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِیبَ لَهُ أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ». «الْحُسْنى‏» یعنى لهم الحیاة و الرّزق و تضاعف الحسنات فى الدّنیا و الجنّة و الرّؤیة فى العقبى، «وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ» یعنى المشرکین، «لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ» اى ملکوا اموال الدنیا و ملکوا معها مثلها، «لَافْتَدَوْا بِهِ» لبذلوه لیدفعوا عن انفسهم عذاب اللَّه و تقدیره لو انّ لهم ما فى الارض جمیعا و مثله معه. و قیل الفداء لافتدوا به، جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: «لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ»، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ» یعنى المناقشة و من نوقش الحساب هلک. و قیل سوء الحساب الذى معه التوبیخ و التقریع. قال فرقد: قال لى ابراهیم یا فرقد أ تدرى ما سوء الحساب؟ قلت لا، قال ان یحاسب العبد بذنبه کلّه لا یغفر له منه شى‏ء، «وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» اى مرجعهم الى النّار، «وَ بِئْسَ الْمِهادُ» المستقرّ جهنّم.
قوله: «أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ» این آیت در شأن حمزه فرو آمد و بو جهل، و حمزه مردى بود مهیب با حشمت و با قوّت و قریش او را عظیم حرمت‏ داشتندى و از بطش و بأس وى هراسیدندى و تا در جاهلیّت بودى پیوسته حمایت و رعایت رسول خدا (ص) کردى و او را دوست داشتى و از بیم وى کس را زهره نبودى که رسول را رنجانیدى، وقتى بصید رفته بود، بو جهل فرصت یافت با جمعى کفّار مکه قصد رسول خداى کردند و او را برنجانیدند، حمزه آن ساعت در آن صحرا از پى آهویى همى راند، آهو روى با وى کرد بزبانى فصیح گفت اى حمزه ترا شغلى هست از صید من مهم‏تر و اولى‏تر حمزه چون آن سخن بشنید او را عجب آمد عنان باز گرفت روى بمکّه نهاد، هنوز در مکه نرفته بود که تقاضاى دیدار جمال محمد عربى ناگاه از درون دل وى سر برزد، آتش مهر وى زبانه زد، با خود همى گفت کاشک محمد (ص) را بدیدمى، نباید که دشمنى بر وى ظفر یافته باشد؟
درین اندیشه بود که کنیزک وى پیش آمد گفت یا سیدى خبر ندارى که بو جهل لعین با محمد (ص) چه کرد؟! چون دانست که تو بصید بیرون رفته‏اى از بطش و قهر تو ایمن گشته رفت و محمد را برنجانید و زخم کرد و ناسزا گفت، حمزه گفت و مرا نیز کارى عجیب پیش آمد آهویى با من سخن چنین گفت و مرا در کار محمد (ص) بصیرتى تمام حاصل گشت!! هم چنان خشم آلود برگشت و بو جهل را طلب کرد، او را دید با جماعتى قریش گرد آمده، چون حمزه را از دور بدیدند آن جمع از بیم وى متفرق شدند و هر یکى گریختن را گوشه‏اى گرفت، بو جهل تنها بماند، حمزه گفت اى نامرد هیچ کس، ترا با محمد (ص) چه کارست و با وى چه حساب دارى که او را رنجانى و ترا خود چه زهره آن بود که بگوشه چشم بدو بازنگرى، این همى گوید و کمان بر سر وى همى زند تا جراحتها در وى پدید کرد، پس حمزه از وى باز گشت و بخانه خدیجه آمد.
رسول خداى (ص) چون وى را بدان صفت دید دانست که حمزه نه خود آمد که او را آورده‏اند و از جام هدایت او را شربتى داده‏اند، گفت یا عم چه غم خورى از آنک بو جهل مرا بزد، من از آن اندوهگین نه‏ام و بآنک بو جهل مرا مکافات کردى شاد نه‏ام شادى من بچیزى دیگر بود، حمزه گفت یا محمد شادى‏ تو در چه باشد تا من همان کنم، رسول خدا (ص) گفت شادى من در آن بود که تو گویى: «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» حمزه در ساعت کلمه شهادت بگفت و مسلمان شد، دلهاى مسلمانان باسلام حمزه قوى گشت.
ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد که «أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ» این حمزه است، «کَمَنْ هُوَ أَعْمى‏» این بو جهل است، مى‏گوید کسى که داند که آنچ بتو دادند از نامه و پیغام راست است و درست، چون برابر بود با کسى که نابینا دل بود هیچ فرا حق نبیند و درنیابد، آن گه گفت: «إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» پند کسى پذیرد که خرد دارد، حق کسى بیند که بصیرت دارد.
«الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ» این تفسیر «اولوا الالباب» است، مى‏گوید عهدى که کردند و پیمانى که بستند، روز میثاق بوفاء آن عهد باز آمدند و هیچ نقض نکردند. و گفته‏اند وفاء عهد آنست که امر و نهى که ایشان را الزام کردند در کتاب خدا و سنّت مصطفى بجاى آوردند و هیچ خلاف نکردند.
و قیل عهده ان یطاع فلا یعصى و ان یذکر فلا ینسى و ان یشکر فلا یکفر و یراجع بالتوبة و المعذرة عند المعصیة. قتاده گفت ربّ العزّه در هیچ گناه آن مبالغت ننموده که در نقض عهد نموده که در قرآن بیست و اند جایگه آنست که بوفاء عهد مى‏فرماید و از نقض آن بیم مى‏دهد.
«وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» قیل هو نصرة المؤمنین. و قیل صلة محمد (ص) و قیل الایمان بجمیع الانبیاء من غیر تفریق بینهم فى النبوة. و قیل ان یوصل الزّکاة بالصّلاة و الصّلاة بالصّیام و الصیام بالحجّ و العمل بالقول، و اکثر المفسّرین على انّه الرّحم امر اللَّه بصلتها و نهى عن قطیعتها
قال النبى (ص): «اعجل الخیر ثوابا صلة الرّحم و اسرع الشرّ عقابا البغى و یمین الصبر تدع الدیار بلاقع».
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: من اتّقى ربّه و وصل رحمه نسى‏ء له فى عمره و اثرى ماله و احبّه اهله. و فى التوریة یا بن آدم اتّق ربّک و برّ والدیک و صل رحمک امدّ لک فى عمرک و ایسر لک یسرک و اصرف عنک عسرک، «وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» یعظمونه و یخافون عذابه، «وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» اى یخافون ان لا تغفر سیّئاتهم و لا تقبل حسناتهم. و قیل «سُوءُ الْحِسابِ» شدة العذاب و الحساب الجزاء و اعطاء الاستحقاق.
«وَ الَّذِینَ صَبَرُوا» یعنى على طاعة اللَّه. و قیل على المرازى و المصائب و الحوادث، «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ» اى طلب رضاء اللَّه و تعظیمه، «وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» المفروضة، «وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» یعنى الزّکاة، «وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» اى یدفعون بالتوبة المعصیة و بالصلة الجفوة و بالصفح السّفه و بالصدقة العذاب، و فى الخبر: اتّبع السّیئة الحسنة تمحها.
و قال معاذ بن جبل یا رسول اللَّه اوصنى، قال: «اذا عملت سیئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها السر بالسر و العلانیة بالعلانیة».
قال عبد اللَّه بن المبارک هذه ثمانى خلال مسیرة الى ثمانیة ابواب الجنة. و قال ابو بکر الوراق هذه ثمانیة جسور فمن اراد القربة من اللَّه و الاتصال به عبرها، «أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ» یعنى العاقبة الحسنة، اى اعقبهم اللَّه الجنّة من اعمالهم الصّالحة فى الدّنیا، اى عاقبة دنیا هم لهم لا علیهم و عقبى الشّى‏ء منتهاه. و قیل کانت لهم بعد دار الدّنیا.
«جَنَّاتُ عَدْنٍ» فهى بدل من عقبى الدّار، «جنات عدن» اى دار اقامة، «یَدْخُلُونَها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو یدخلونها بضمّ الیاء و فتح الخاء مى گوید در آرند ایشان را در آن بهشتها همیشه، «وَ مَنْ صَلَحَ» اى هم و من صلح، «مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ» جمع زوج و المراد به الزّوجة، «وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ» اولادهم و اولاد اولادهم من کان صالحا منهم وصفهم بالصلاح لیعلم انّ مجرّد السبب لا یغنی.
و قیل الصّلاح ها هنا الایمان، «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ» بالتّحیّة و السّلام تکرمة من اللَّه لهم.
«سَلامٌ عَلَیْکُمْ» اى یقولون سلام علیکم «بِما صَبَرْتُمْ» یعنى بدل صبرکم‏ فى الدّنیا و مقاساة البلاء فالدّنیا بلاء کلها، «فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» این عقبى همانست که آنجا گفت: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» اى نعم عاقبة العمل فى دار الدّنیا الجنّة قال مقاتل یدخلون علیهم فى مقدار یوم و لیلة من ایّام الدّنیا ثلث کرات معهم الهدایا و التّحف یقولون سلام علیکم بما صبرتم. روى عن انس بن مالک انّه تلا هذه الآیة: جنّات عدن الى قوله فنعم عقبى الدّار، ثمّ قال انّه خیمة من درّ مجوّف طولها فى الهواء ستون میلا، لیس فیها صدع و وصل فى کلّ زاویة منها اهل و لها اربعة آلاف مصراع من ذهب، یقوم على کلّ باب سبعون الفا من الملائکة من کلّ ملک منهم هدیة من الرّحمن لیس مع صاحبه مثلها، لا یدخلون الّا باذنه بینهم و بینه حجاب و عن عبد اللَّه بن عمرو قال قال رسول اللَّه (ص): هل تدرون اوّل من یدخل الجنّة من خلق اللَّه؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم، قال المهاجرون الذین یسدّ بهم الثغور و یتقى بهم المکاره یموت احدهم و حاجته فى نفسه لا یستطیع لها قضاء فیقول اللَّه لمن یشاء من ملائکته ائتوهم فحیّوهم فتأتیهم الملائکة فیدخلون علیهم من کلّ باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار.
و کان النبى (ص) یأتى قبور الشهداء على رأس کلّ حول فیقول السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار، و ابو بکر و عمرو عثمان رضى اللَّه عنهم «وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ» اى یخالفون امر اللَّه، «مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ» اى من بعد ما وثقوا على انفسهم للَّه ان یعملوا بما عهد الیهم و المیثاق مفعال من الوثاقة و هو کلّ عقد اکّد بیمین، «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» مراد باین صلت رحم است که بنى اسرائیل بنى اعمام مصطفى بودند که ایشان ولد اسحاق بودند و مصطفى (ص) از اولاد اسماعیل بود و بوى ایمان نیاوردند و رحم بریدند.
قال النبى (ص): «اذا لم تمش الى ذى رحمک برجلک و لم تعطه من مالک فقد قطعته»، «وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» بالکفر و الظلم، «أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ» اى البعد من الرّحمة، «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» عذاب الآخرة.
«اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ» اى یوسع، «لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ» اى و یضیّق على من یشاء هو العالم بالاصلح لخلقه.
لابن لنکک:
قد وقف العقل فى حقیقة ذا
یا فلکا دار بالنذال و بالجه
ل الى کم تدور یا خرف‏
فعاقل ما یبل انملة
و جاهل بالیدین یغترف
فما على ضمن امره نقف‏
«وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا» رضوا بها و زهدوا فى الآخرة، «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ» متعة و بلغة لا تدوم.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ» هذه الآیة تکون وحیا کما سأله اهل الکتاب ان ینزّل علیهم کتابا من السّماء و تکون معجزة کما سألته قریش ان یأتى بالملائکة قبیلا او یکون لک بیت من زخرف او حنّة او کنز او یأتیهم بالموتى احیاء، «قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ» باقتراح الآیات بعد ظهور المعجزات، «وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ» اى من آمن و تاب و رجع الیه بقلبه، و المعنى قل یا محمد للّذین طلبوا الآیة لیؤمنوا لیس هدایة من اهتدى بنزول الآیة و لاضلال من ضلّ بترک انزالها لکن ذلک الى مشیّة اللَّه فمن شاء اضلّه فلا ینفعه الآیات و من شاء وفقه للایمان فاهتدى و هذه الآیة حجّة على المعتزلة و القدریّة واضحة.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ» خواهى این آیت تفسیر آیت پیشین نه و آیت دوم: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» سخن مستأنف بود، و اگر خواهى سخن بر «اناب» منقطع کن، آن گه از «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ» سخن پیوسته گیر تا به «حُسْنُ مَآبٍ». «تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ» اینجا دو قول گفته‏اند: یکى آنست که ذکر بمعنى وعد است، مصدر اضافت بفاعل کرده یعنى تصدّق قلوبهم مواعید اللَّه عزّ و جلّ و تسکن الیها و تأنس بها میگوید وعده‏هایى که اللَّه تعالى داد مؤمنانرا در غیب از نعیم بهشت و دیدار و رضاء باقى، دلهاى ایشان بى گمان مى‏پذیرد و استوار مى‏دارد و مى‏آرامد و بآن شاد مى‏شود.
قول دیگر آنست که باین ذکر زبان خواهد، مصدر اضافت بمفعول کرده یعنى تطمئن قلوبهم بذکرهم اللَّه بالسنتهم او بالسنة غیرهم دلهاى ایشان آرام گیرد و بنازد چون ذکر و ثناء خداى تعالى بر زبان رانند یا از دیگرى شنوند. قال الزّجاج: اذا ذکر اللَّه بوحدانیّته آمنوا غیر شاکین. روى عن ابن عباس قال: هذا فى الحلف اذا حلف الرّجل المسلم باللّه على شى‏ء سکن قلوب المؤمنین الیه. و قال مقاتل: تستأنس قلوبهم بالقرآن الا بذکر اللَّه اى بسبب ذکره تطمئنّ قلوب المؤمنین.
قال مجاهد هم اصحاب رسول اللَّه (ص).
روى موسى بن اسماعیل بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السّلام عن آبائه عنعنة انّ رسول اللَّه (ص) لمّا نزلت هذه الآیة: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» قال: «ذاک من احب اللَّه و رسوله و احب اهل بیتى صادقا غیر کاذب و احب المؤمنین شاهدا و غایبا الا بذکر اللَّه تحابوا».
... «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى‏ لَهُمْ» اى فرج لهم و غبطة و قرّة عین و هو فعلى من طیب العیش، اى العیش الطیّب لهم الجامع للنّعیم، گفته‏اند که طوبى نام بهشتست بلغت حبشه. ابن عباس گفت طوبى درختى است در بهشت اصل آن در سراى على بن ابى طالب (ع) و در هر خانه‏اى و غرفه‏اى از غرفهاى مؤمنان از آن شاخى.
و در خبرست از مصطفى (ص) پرسیدند که یا رسول اللَّه ما طوبى؟ طوبى چیست؟ گفت: «شجرة اصلها فى دارى و فرعها على اهل الجنّة»
درختى که اصل آن در سراى من و شاخه‏هاى آن در سراى مؤمنان، وقتى دیگر از وى پرسیدند جواب داد: «شجرة اصلها فى دار على و فرعها على اهل الجنّة»
، گفتند یا رسول اللَّه یک بار چنان جواب دادى و یک بار چنین، گفت: «دارى و دار علىّ غدا واحدة فى مکان واحد».
و عن ابن عمر قال ذکر عند النبى (ص) طوبى، فقال النبى یا با بکر هل بلغک ما طوبى؟
قال: اللَّه و رسوله اعلم، قال «طوبى شجرة فى الجنّة لا یعلم طولها الا اللَّه فیسیر الرّاکب تحت غصن من اغصانها سبعین خریفا ورقها الحلل یقع علیها الطّیر کامثال البخت».
قال ابو بکر انّ هنالک لطیرا ناعما، فقال انعم منه من یأکله و انت منهم یا با بکر.
و عن ابى سعید الخدرى انّ رجلا قال یا رسول اللَّه ما طوبى؟ قال شجرة فى الجنّة مسیرة مائة سنة ثیاب اهل الجنّة تخرج من اکمامها.
و عن معویة بن قرّة عن ابیه قال قال رسول اللَّه (ص): طوبى شجرة غرسها اللَّه بیده تنبت الحلى و الحلل و انّ اغصانها ترى من وراء سور الجنّة.
و قال ابو هریره: طوبى شجرة فى الجنّة یقول اللَّه لها تفتّقى لعبدى عمّا شاء فتفتّق له عن الخیل بسروجها و لجمها و عن الإبل بازمتها و عمّا شاء من الکسوة، قال و ما فى الجنّة اهل منزل الّا و غصن من اغصان تلک الشجرة متدلّ علیهم فاذا ارادوا ان یأکلوا من الثمرة تدلّى فأکلوا منها ما شاءوا علیها طیرا مثال البخت فتجی‏ء الطیر فیأکلون منها قدیرا و شواء ثمّ تطیر. و عن عبید بن عمیر قال هى شجرة فى جنّة عدن اصلها فى دار النبى (ص) و فى کل دار و غرفة منها غصن لم یخلق اللَّه لونا و لا زهرة الّا و فیها منها، تنبع من اصلها عینان الکافور و السّلسبیل.
قال وهب بن منبه و تخرج من اصلها انهار الخمر و اللّبن و العسل و هى مجلس لاهل الجنّة، فذلک قوله: «طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ».
«کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ» اى کما ارسلنا قبلک رسلا ارسلناک الى امّتک، «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ» اى لست بدعا من الرّسل و لیست امّتک اوّل امّة ارسل الیها رسول امّت در این آیت امّت دعوت‏اند، جهانداران که در جهانند مؤمن و کافر، مخلص و منافق، صدیق و زندیق همه در تحت آن شود، همانست که مصطفى (ص) گفت: «انا حظکم من الانبیاء و انتم حظى من الامم»، «لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنى القرآن، «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» این آیت روز حدیبیه فرو آمد که کافران از رسول (ص) صلح نامه خواستند، رسول خدا (ص) على (ع) را گفت: اکتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
سهیل بن عمرو گفت و مشرکان: ما نعرف الرّحمن الّا صاحب الیمامة رحمن چه باشد؟ ما رحمن ندانیم مگر صاحب یمامه را یعنى مسیلمه کذاب، آن گه سهیل گفت باسمک اللّهم نویس چنانک عادت ماست و در جاهلیّت چنین مى‏نوشتند، ربّ العالمین آیت فرستاد که: «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» بنام رحمن و یاد کرد او کافر میشوند.
روى جویبر عن الضحاک عن ابن عباس قال: نزلت فى کفار قریش حین قال لهم النبى (ص): «اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ» کافران گفتند رحمن چیست و کیست؟
رب العالمین بجواب ایشان گفت: «قُلْ هُوَ رَبِّی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» جاى دیگر گفت: «قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا». «قُلْ هُوَ رَبِّی» اى الرّحمن ربّى و خالقى و رازقى و مدبّرى، «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» وثقت به و فوضت امرى الیه و استعنت به فى توفیقى لمصلحة دنیاى و آخرتى، «وَ إِلَیْهِ مَتابِ» اى و الیه اتوب من خطایاى، و الاصل متابى فحذفت الیاء لانّ الکسرة تدل علیها.
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ» سبب نزول این آیت آن بود که قریش بهم آمدند، گفتند یا محمد: ان سرّک ان نتبعک فسیر لنا جبال مکة بالقرآن، اگر میخواهى که ترا پس رو باشیم و بتو ایمان آریم این کوه‏هاى مکه باین قرآن روان گردان، از جاى خویش ببر تا زمین مکه بر ما فراخ شود و چشمه‏هاى آب روان پدید آر تا کشت زار کنیم و درخت نشانیم که تو بر خداى خویش نه کم از داود پیغامبرى که اللَّه تعالى کوه‏ها مسخر او کرد تا با وى تسبیح مى‏کرد، و همچنین باد ما را مسخر کن تا مرکب ما شود ازینجا تا بشام از بهر تجارت و قضاء حاجت که نه تو بر خداوند خویش کم از سلیمان پیغامبرى که باد وى را مسخر بود، و نیز جدّ خویش را قصى از بهر ما زنده گردان یا آن کس که میخواهیم ازین مردگان تا از وى پرسیم که آنچ تو آوردى حق است یا باطل چون ایشان بر مصطفى (ص) اقتراح این آیات کردند، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً» اى و لو انّ کتابا، «سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى‏» جواب لو محذوف است یعنى لکان هذا القرآن، اى لو سیرت جبال لقراءة کتاب لکان هذا القرآن اذ لیس فى کتب اللَّه ما یجمع من الحکم و الدّلایل و الشواهد و البیّنات ما یجمعه القرآن معنى آنست که اگر هرگز کوهى روان کردندى بقراءت کتابى یا بوى مرده زنده گردانیدندى این قرآن بودى، «بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» اى هذا و امثاله یفعله اللَّه القادر الّذى له کلّ الامر و لیس لاحد ان یقترح علیه آیة. و قیل تقدیر الآیة «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى‏» لما آمنوا هذا کقوله «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ» الآیة... ثمّ قال: «بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» اى هو المالک لجمیع الامور یفعل ما یشاء، «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا» قال ابن عباس أ فلم یعلم الّذین آمنوا، و الیأس بمعنى العلم لغة نخع و قیل لغة هوازن، و انشد:
الم ییأس الاقوام انى انا ابنه
و ان کنت عن ارض العشیرة نائیا
یرید الم یعلم، و قال الکسائى هو من الیأس الّذى هو ضدّ الطمع و المعنى انّ الکفار لمّا سألوا تسییر الجبال بالقرآن و تقطیع الارض و تکلیم الموتى اشرأب لذلک المؤمنون و طمعوا فى ان یعطى الکفار ذلک فیؤمنوا: فقال اللَّه عزّ و جلّ: «أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا» من ایمان هؤلاء لعلمهم انّ اللَّه عزّ و جل لو اراد ان یهدیهم لهدیهم، کما تقول: قد یئست من فلان ان یفلح مى‏گوید نومید نشوند گرویدگان یکبارگى که کافران بى‏خواست اللَّه تعالى بنخواهند گروید. قرأ البزّى عن ابن کثیر: «ا فلم یایس» و هما لغتان یئس ییأس و ایس یایس، و قوله «یَشاءُ اللَّهُ» على لفظ المستقبل، «لَهَدَى» على لفظ الماضى لان ما یشاء الآن فهو الّذى شاء قبل و لفظ الماضى و المستقبل سواء، «وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا» عامّ. و قیل طایفة منهم، «تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا» من کفرهم و اعمالهم الخبیثة، «قارِعَةٌ» داهیة تقلقهم و نازلة تهلکهم من القرع و هو الضرب بالمقرعة اى لا یأمنون المسلمین بعد الیوم، «أَوْ تَحُلُّ» القارعة، «قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ» هى سرایا المسلمین. و قیل هى انواع البلاء من القحط و الجلاء و الاسر و الجزیة و غیرها.
قال ابن عباس او تحلّ انت یا محمد قریبا من دارهم و هذا وعد بفتح مکة، «حَتَّى یَأْتِیَ وَعْدُ اللَّهِ» الصبر ها هنا مضمر، یعنى فاصبر حتى یأتى وعد اللَّه یعنى یأتى وقت فتح مکّة الّذى وعد اللَّه، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» فى قوله «لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ». و قیل وعد اللَّه یوم القیامة، «إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» لا خلف فى موعوده، «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ» یعزّى نبیّه (ص) على ما ناله من استهزاء قومه یقول: و لقد استهزئ المشرکون قبل کفّار مکّة بانبیائهم قبلک. یا محمد، «فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا» اى اطلت لهم المدّة بتأخیر العقوبة لیتمادوا فى المعصیة، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ» عاقبتهم باشدّ العقاب، «فَکَیْفَ کانَ عِقابِ» اى عقابى ایّاهم، اى فکذلک اصنع بمن استهزاء بک کالولید بن المغیرة و العاص بن وائل و غیرهم.
«أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ» هذا من محذوف الجواب ایضا و المعنى أ فمن هو قائم بحفظ ارزاق خلقه، عالم بما یکسبونه من الاعمال و یجازى علیها کمن لا یقدر على شى‏ء من ذلک من الاصنام التی لا تضرّ و لا تنفع و حذف ذلک لدلالة قوله: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ» علیه، «قُلْ» یا محمد للمشرکین، «سَمُّوهُمْ» باضافة افعالهم الیهم ان کانوا شرکاء للَّه کما یضاف الى اللَّه افعاله باسمائه الحسنى نحو الخالق و الرّزاق مى‏گوید یا محمد مشرکان را بگوى اگر این اصنام خداى را انبازان‏اند ایشان را آن نام بر نهید و بآن نام خوانید که دلالت کند بر استحقاق الهیّت و صحت شرکت، چون نام خالق اگر مى‏آفرینند و رازق اگر روزى مى‏دهند و محیى و ممیت اگر احیاء و اماتت مى‏کنند و گر نه بمجرّد آنک ایشان را خدایان خوانید حجّت درست نیاید و بر استحقاق الهیت دلالت نکند، پس گفت: «أَمْ تُنَبِّئُونَهُ» یعنى فان سموهم قل أ تنبّئونه، «بِما لا یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ» اى أ تخبرون اللَّه بشریک له فى الارض و هو لا یعلمه، نفى العلم لانتفاء المعلوم اى لا شریک له فى السّماوات و الارض فلا یعلمه.
و قال الحسن معناه اذا ادعیتم فعل الاصنام فقد اخبرتم اللَّه بما لا یعلم یعنى بما لیس فى الارض لانّ لا بمعنى لیس و العلم زیادة، «أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى ام تقولون مجازا من القول و باطلا لا حقیقة له. و قیل «سَمُّوهُمْ» اى وصفوهم انّه لا یجوز ان تکون آلهة. و قیل هذا تهدید کما تقول لمن تهدّده على شرب الخمر: سمّ الخمر بعد هذا. و قیل معنى الآیة قل لهم أ تنبّئون اللَّه بباطن لا یعلمه ام بظاهر یعلمه فان قالوا بباطن لا یعلمه احالوا و ان قالوا بظاهر یعلمه قل لهم سمّوهم و بینوا امرهم فانّ اللَّه لا یعلم لنفسه شریکا، «بَلْ زُیِّنَ» اى دع ذکر ما کنّا فیه، «زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ» اى زیّن الشیطان لهم کفرهم و تمویههم و قولهم انّ الاصنام شرکاء للَّه، «وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِیلِ» اى صدّوا الناس عن رسول اللَّه و صدّوا المسلمین عن سبیل اللَّه.
قرأ الکوفى و یعقوب «و صدوا» بضمّ الصّاد یعنى صدّهم اللَّه سبحانه عن سبیل الهدى.
و قیل منعهم عن طریق الحقّ غواتهم و مردتهم بالاغواء و الشیاطین بتزیین الباطل لهم، «وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ» بخذلانه ایّاه، «فَما لَهُ مِنْ هادٍ» موفق.
«لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» بالقتل و الاسر و الجلاء، «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ» لدوامه و استمراره، الشقّ و المشقّة: الشدّة، «وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» دافع یدفع عنهم عذاب اللَّه.
«مَثَلُ الْجَنَّةِ» اى صفة الجنّة، کقوله: «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏» اى الصّفة العلیا، یقول صفة الجنّة «الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» انّ الانهار تجرى من تحتها کذا و کذا. و قال الزجاج: انّ اللَّه عزّ و جلّ عرّفنا امور الجنّة التی لم نرها و لم نشاهد ها بما شاهدناه من امور الدّنیا و عایناه، فالمعنى «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» جنّة «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُکُلُها دائِمٌ» لا ینقطع و لا یفنى، کقوله: «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، «وَ ظِلُّها» ظلیل. کقوله: «وَ لا تَضْحى‏ لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً» قال مالک بن انس لیس فى الدّنیا شى‏ء یشبه ثمر الجنّة الّا الموز فانّه یوجد صیفا و شتاء. و قیل اکلها دائم لا ینقطع بالموت و البلى و ظلها دائم لا تنسخه الشمس و انّما یستضی‏ء اهل الجنّة بنور لا حرّ معه و لا برد و هذه الآیة ردّ على الجهمیّة حیث قالوا انّ نعیم الجنّة یفنى، «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى الجنّة الموصوفة عقبى تقواهم، اى منتهى امرهم و مآله، «وَ عُقْبَى الْکافِرِینَ النَّارُ» اى منتهى دارهم و اعمالهم.
«وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَفْرَحُونَ» مؤمنان اهل کتاب‏اند، عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و نجاشى و اصحاب وى که در تورات و انجیل نام رحمن بسیار دیده بودند و خوانده و در قرآن بابتداء اسلام کم مى‏دیدند و از آن اندوهگن مى‏بودند، تا این آیت آمد: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» ایشان شاد شدند و فرح نمودند چون نام رحمن شنیدند و مشرکان کافر گشتند و در کفر بیفزودند، ربّ العزّه مشرکان را گفت: «وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» و مؤمنان اهل کتاب را گفت: «یَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ»
و همان مشرکان را گفت: «وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ» یعنى ینکر ذکر الرّحمن. و قیل من الاحزاب هم الّذین تحزّبوا على رسول اللَّه اى اجتمعوا على عداوته و هم المشرکون من ینکر بعضه یعنى یقرّون باللَّه و ینکرون نبوّة محمد (ص). گفته‏اند این بعض از آن بعضها است که بمعنى کلّ است در قرآن، لانّ کلّ من کفر ببعض الکتاب فقد کفر بکلّه، «قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِکَ بِهِ» آمنتم او کفرتم، «إِلَیْهِ أَدْعُوا» اى الى اللَّه ادعوکم، «وَ إِلَیْهِ مَآبِ» و الیه مرجعى و مرجعکم.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» اى کما انزلنا الکتاب على الانبیاء بلسانهم، انزلنا القرآن علیک، «حُکْماً عَرَبِیًّا» حکم اینجا کتاب است و دین مى‏گوید ترا کتاب عربى دادم دین عربى و حکم عربى. و الحکم العربى هو القرآن و القبلة و العید و المیقات و المشاعر و الخطب و الاذان و القیامة و تلحق بها الشّهادة و لفظة عقد النکاح «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ» علم درین آیت و در نظایر این قرآنست، و المعنى و لئن اتّبعت أهواءهم فى دعائهم ایّاک الى ملّة آبائهم بعد ما جاءک من القرآن، «ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ» ینصرک، «وَ لا واقٍ» یقیک و هذا و عید حسم به طمعهم. و قیل المراد بهذا الخطاب اصحاب محمّد (ص).
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً» هذا جواب قریش حین عابوا رسوله بانّ له ازواجا و ذریة یعیبونه بانّه بشر و لیس بملک و قال الکلبى عیرت الیهود رسول اللَّه (ص) و قالت ما نرى لهذا الرّجل همّة الا النساء و النکاح و لو کان نبیّا کما زعم لشغله امر النبوة عن النساء فانزل اللَّه هذه الآیة، و المعنى کانوا بشرا یأکلون و یباشرون النساء و یلدون الاولاد، «وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اى بعلمه و امره، این جواب بو جهل است و عبد اللَّه بن ابى امیّه و مشرکان قریش که بر رسول خداى اقتراح آیات مى‏کردند من تسییر الجبال و غیره مى‏گویند هرگز هیچ پیغامبر نیامد تا نفرستادند و هیچ پیغامبر خود نبود و نتواند که آید مگر بدستورى اللَّه تعالى و بعلم او و فرمان او و هیچ پیغامبر را قدرت آن ندادند که از بر خویش و از نزدیک خویش آیتى آرد بقوم خویش چنانک ایشان خواهند مگر که اللَّه تعالى فرستد که قادر بر انزال آیات جز اللَّه تعالى نیست و اللَّه تعالى آن گه فرستد که خود خواهد و خود داند که هر وقتى را حکمى بود، «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» اى لکلّ ما اقترحوا اجل یقع فیه مى‏گوید هر هنگامى را که اللَّه تعالى تقدیر کرده و هر کارى را که رانده کتابى است که در آن اثبات کرده و نوشته، پس هیچ آیت نیاید مگر بآن هنگام که حکم کرده در آن کتاب و روا باشد که «إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» اینجا سخن قطع کنى، آن گه «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» جواب مؤمنانست و رسول خدا که بتعجیل نصرت میخواستند و استفتاح دشمن، ربّ العزّه گفت هر هنگامى را نوشته ایست و هر کارى را حکمى که آن کى خواهد بود، اى لکلّ امر قضاء اللَّه کتاب کتبه فهو عنده. و قیل هذا من المقلوب اى لکل کتاب ینزل من السماء اجل و وقت معلوم ینزل فیه.
رشیدالدین میبدی : ۱۳- سورة الرعد- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» مخفف قرائت ابن کثیر است و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و مشدّد قراءت باقى، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللّوح المحفوظ یمحو منه ما یشاء و یثبت منه ما یشاء مى‏گوید لوح محفوظ که اصل کتابها است و مایه نسختها بنزدیک اوست، محو و اثبات مى‏کند چنانک خود خواهد. قومى گفتند آیت بر عموم است و تخصیص در آن نیست، سعادت و شقاوت و اجل و رزق و حیاة و موت و غیر آن محو و اثبات بر همه مى‏رود، و دلیل برین قول عمر خطاب است رضى اللَّه عنه که گفت: الهى ان کنت کتبتنى شقیّا فامحنى و اکتبنى سعیدا فانّک قلت یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت. و همچنین روایت کنند از عبد اللَّه مسعود که گفت: اللّهم ان کنت کتبتنى فى السّعداء فاثبتنى فیهم و ان کنت کتبتنى فى الاشقیاء فامحنى من الاشقیاء و اثبتنى فى السّعداء فانک تمحو ما یشاء و تثبت و عندک امّ الکتاب.
و روى عن النبى (ص) انّه قال: الصدقة على وجهها اى یرید بها ما عند اللَّه و برّ الوالدین و اصطناع المعروف و صلة الرّحم تحوّل الشقا السعادة و تزید فى العمر و تقى مصارع السّوء.
بعضى علماء دین تخصیص درین عموم آوردند و گفتند یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا ستّا: الخلق و الخلق و الرزق و الاجل و السّعادة و الشقاوة و هو قول ابن عباس. و روى نافع عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه (ص): یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت الّا الشّقاء و السّعادة و الحیاة و الموت.
عکرمه روایت کند از ابن عباس که گفت هما کتابان: کتاب سوى امّ الکتاب یمحو اللَّه منه ما یشاء و یثبت، و عنده امّ الکتاب الّذى لا یغیّر منه شى‏ء و لا یبدّل. و عن على بن ابى طلحة عن ابن عباس قال المراد به المنسوخ و النّاسخ، «یَمْحُوا اللَّهُ» یعنى یبدل اللَّه من القرآن، «ما یَشاءُ» فینسخه و یثبت ما یشاء فلا یبدله، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» اى جملة ذلک و عنده فى امّ الکتاب النّاسخ و المنسوخ.
کلبى گفت: محو آنست که فریشتگان حفظه هر روز پنج شنبه جریده اعمال و اقوال بندگان بر اللَّه تعالى عرضه کنند، و کردار و گفتار ایشان، رمزات و لحظات ایشان، همه نبشته هر چه در آن ثواب و عقاب نبود چنانک: بنده بسر زبان فرا گوید که اکلت و شربت، دخلت و خرجت، وى در آن راست گوى بود و در آن هیچ ثواب و عقاب نبود، آن همه محو کنند از دیوان وى و آنچ در آن ثواب و عقاب بود اثبات کنند.
عکرمه گفت: محو آنست که چون بنده عاصى توبه کند ربّ العزّه آن معاصى از دیوان وى بر گیرد و اثبات آنست که بجاى آن معاصى حسنات نهد چنانک گفت: «فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» و گفته‏اند یمحو اللَّه ما یشاء من الباطل و یثبت ما یشاء من الحقّ همانست که جاى دیگر گفت: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ».
امیر المؤمنین على (ع) گفت‏ یمحو اللَّه ما یشاء من القرون‏
کقوله: «وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و یثبت ما یشاء من القرون کقوله: «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ».
قومى جهانداران ازین جهان مى‏برد آن محو است، دیگران بجاى ایشان مى نشاند آن اثبات است، همانست که پدران مى‏روند و پسران بجاى ایشان مى نشینند.
محمد بن کعب القرظى همین گفت: اذا ولد الانسان اثبت اجله و رزقه و اذا مات محى اجله و رزقه.
سدّى گفت: یمحو اللَّه ما یشاء یعنى القمر و یثبت یعنى الشمس بیانه فى قوله تعالى: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً». و گفته‏اند محو و اثبات فناء دنیاست و بقاء عقبى کقوله: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
و قیل یمحو ما یشاء من اعضاء الاموات فى قبورهم و ابشارهم و شعورهم و یثبت الارواح فلا تغیرها عن حالها حتّى یردّها الى النّفوس. و قیل یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت یعنى: «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» و گفته‏اند این محو و اثبات را روزى و وقتى معین نام زد نیست که ربّ العزّه مى‏گوید: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» یعنى محوا و اثباتا. قومى گفتند روز پنج شنبه است چنانک بیان کردیم در اقوال، قومى گفتند دهم ماه رجب است، قومى گفتند شب قدر است یعنى لیلة التقدیر و درست آنست که مصطفى (ص) گفت بروایت ابو الدرداء و جماعتى صحابه و خبر در صحیح است، قال رسول اللَّه (ص): ینزل اللَّه تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللّیل فیفتح الذکر فى السّاعة الاولى الّذى لا یراه احد غیره فیمحو ما یشاء و یثبت، ثمّ ینزل فى السّاعة الثّانیة الى جنّة عدن و هى داره التی لم ترها غیره و لم یخطر على قلب بشر و هى مسکنه لا یسکنها من بنى آدم غیر ثلاثة: النبیین و الصّدّیقین و الشّهداء، ثمّ یقول طوبى لمن دخلک ثمّ ینزل فى السّاعة الثّالثة الى السّماء الدّنیا بروحه و ملائکته فتنتفض فیقول قومى بعزّتى فیطلع الى عباده یقول الا هل من مستغفر یستغفرنى فاغفر له، الا هل من سائل یسئلنى فاعطیه، الا هل من داع یدعونى فاجیبه حتّى یکون صلاة الفجر
و لذلک یقول اللَّه عزّ و جلّ: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» یشهده اللَّه و ملائکة اللّیل و ملائکة النّهار، «وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنى اللوح المحفوظ و هو اصل کلّ کتاب فیه ما خلق و ما لم یخلق. و عن عطاء عن ابن عباس قال: انّ اللَّه تعالى لوحا محفوظا مسیرة خمس مائة عام من درّة بیضاء لها دفتان من یاقوتة للَّه فیه کلّ یوم ثلاثمائة و ستّون لحظة یمحو اللَّه ما یشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب.
«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ» یعنى ان اریناک، «بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ » من العذاب. و قیل من اظهار دین الاسلام على الدّین کلّه، «أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ» قبل ان نریک ذلک فلیس علیک الّا البلاغ کفروا هم به او آمنوا اى لیس علیک الّا البلاغ کیف ما صارت حالهم، «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ» یرید تبلیغ الرّسالة «وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ» المجازاة.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» این آیت بیان تحقیق آن وعده است که ایشان را داد از عذاب دشمن و نصرت رسول و مؤمنان و اظهار دین اسلام بر دینها. «أَ وَ لَمْ یَرَوْا» یعنى اهل مکّة، «أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ» اى نفتح کلّ یوم للمسلمین شیئا فشیئا فننقص من بلاد الکفر و نزید فى بلاد الاسلام فینقص الکفّار و یزید المسلمون فکیف لا یعتبرن، نظیره قوله: «أَ فَلا یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ». عکرمه و مجاهد و ابن عباس گفتند: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» آنست که هر چه در دنیا آباد است از آن شهر شهر و جاى جاى بروزگار خراب مى‏شود و خلق مى‏کاهد و از ثمار و نبات برکت مى‏رود تا آن گه که در عالم خود یک گوشه آبادان نماند. و در بعضى اخبار آورده‏اند که رسول خدا (ص) جبرئیل را گفت بعد از من هیچ دانسته‏اى که ترا بزمین فرستند یا نه؟ گفت یا رسول اللَّه سه بار فرو آیم: یک بار فرود آیم و شفقت و مهربانى از دلها بر گیرم، دیگر بار فرو آیم و امانت و برکت از میان خلق بردارم، سوم بار فرو آیم و قرآن از میان خلق بآسمان باز برم.
و قیل هذه الآیة و عد من اللَّه عزّ و جلّ بخراب الدّنیا و فناء اهلها، کقوله تعالى: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» و قال تعالى: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ». و قیل: «نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» بموت العلماء و الفقهاء و فى ذلک ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص) فى قوله «نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» قال ذهاب العلماء
و عن ابى الدّرداء قال قال رسول اللَّه (ص): خذوا العلم قبل ان یذهب، قلنا فکیف یذهب العلم و القرآن بین اظهرنا قد اثبته اللَّه فى قلوبنا و اثبتناه فى مصاحفنا نقرأه و نقرئه ابنائنا فغضب. ثمّ قال و هل ضلّت الیهود و النّصارى الا و التّوراة بین اظهرهم ذهاب العلم ذهاب العلماء.
و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول انّ اللَّه لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من النّاس و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتّى اذا لم یبق عالم اتّخذوا النّاس رؤسا جهّالا فسئلوا فافتوا بغیر علم فضلوا و اضلّوا.
و عن ابى الدّرداء انّه قال یا اهل حمص ما لى ارى علماء کم یذهبون و جهالکم لا یتعلّمون و اراکم قد اقبلتم على ما تکفّل لکم و ضیّعتم ما وکّلتم به اعملوا قبل ان یرفع العلم فان رفع العلم بذهاب العلماء.
و قال على (ع): انّما مثل العلماء کمثل الاکفّ اذا قطعت کفّ لم تعد.
و قال ابن مسعود: موت العالم ثلمة فى الاسلام لا یسدها شى‏ء ما اختلف اللّیل و النّهار.
و سئل سعید بن جبیر ما علامة هلاک النّاس؟ قال: هلاک علمائهم. «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» التّعقیب ردّ الحکم بعد فصله أی لا احد یتّبع ما حکم فیغیّره، و المعنى لا ناقض لحکمه و لا رادّ لقضائه و امره و لا مغیّر لارادته، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ» حسابه لاعمالهم اسرع من لمح البصر لا یشغله محاسبة احدهم عن محاسبة الآخرین لا یحتاج الى تأمّل و تفکّر و عقد بالید. و قیل: «سَرِیعُ الْحِسابِ» سریع الجزاء.
«وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» یعنى کفّار الامم الحالیة کفروا و مکروا بانبیائهم و احتالوا فى ابطال دین اللَّه، و المکر ارادة المکروه فى خفیة میگوید پیش از مشرکان مکّه کافران بودند که با پیغامبران خویش مکر ساختند و در ابطال دین حق ساز بد نهانى بر دست گرفتند، چنانک این مشرکان با تو ساز بد مى‏سازند، آن گه گفت: «فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً» اى المکر المؤثّر مکره، اى محمد مکر که تأثیر کند مکر خداى است که اسباب مکر همه بید خداى تعالى است، فبیده الخیر و الشر و النّفع و الضرّ فلا یضرّ مکر احد احدا الّا من اراد اللَّه ضرّه. و فى الخبر عن ابن عباس قال کان النّبی (ص) یدعو بهذا الدّعاء: «رب اعنى و لا تعن على و انصرنى و لا تنصر على و امکر لى و لا تمکر على».
و قیل المکر من اللَّه سبحانه التّدبیر بالحق، مکر چون اضافت با حق جلّ جلاله کنند از تراجع پاک بود و مکر مخلوق نه، همچنین تعجب اضافت با حق کنند و از استنکار پاک بود و تعجب مخلوق نه، و صبر حق از عجز پاک بود و صبر مخلوق نه، و غضب حق از ضجر پاک بود و غضب مخلوق نه، هم نامى هست اما هم صفتى نیست، که چون وى جلّ جلاله هیچ کس و هیچیز نیست «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ»، «یَعْلَمُ ما تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ» لا یخفى علیه مکرهم فیجازیهم علیه، «و سیعلم الکافر» بلفظ الواحد قرأه ابن کثیر و ابو عمرو و هو ابلیس یعلم جواب قوله: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» و قرأ الباقون بلفظ الجمع «سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ» و هم قریش حین قالت «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا»، «لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ» هذه اللام تدلّ على العاقبة المحمودة کما انّ على تدلّ على المذمومة و هذا وعید الکفّار اى سیعلمون اذا قدموا على ربّهم لمن العاقبة المحمودة لهم ام للمسلمین.
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، این کعب اشرف است و اصحاب وى ازین سران جهودان که نبوّت مصطفى را منکر بودند و مى‏گفتند: «لَسْتَ مُرْسَلًا» و عن ابن عباس قال قدم على رسول اللَّه (ص) اسقف من الیمن فقال له رسول اللَّه (ص) هل تجدنى فى الانجیل رسولا؟ قال لا، فانزل اللَّه تعالى: «قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» انّى رسوله الیکم، و شهیدا منصوب على التمییز، و قیل على الحال، و قیل الشهید فى هذا الموضع بمعنى الحکم سوغ ذلک و اجازه: انّ الحکومات لا تقوم الّا بالشهادات، «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» هو عبد اللَّه بن سلام و سلمان و تمیم الدّارى و من آمن من اهل الکتابین التّوراة و الانجیل.
گفته‏اند که اللَّه تعالى در قرآن چهار جاى عبد اللَّه سلام را ستوده و کرامت و نواخت بر وى نهاده، امام اهل تورات بود در شام چون خبر بعثت مصطفى (ص) شنید برخاست و قصد مدینه کرد، و در تورات نعت و صفت مصطفى (ص) نیک شناخته بود و دانسته، بیامد تا از وى مسائل پرسد و خبر عیان گردد و علم الیقین بنبوّت و رسالت وى حاصل شود، و در راه که مى‏آمد کاروانى دید از مسلمانان که سوى شام مى‏شدند، یکى از یاران رسول این آیت مى‏خواند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً» آن خواندن در وى اثر کرد و او را در صحّت نبوّت مصطفى (ص) یقین افزود و دست بروى خود مى‏برد که مبادا که روى من مسخ کنند ایمان بوى نیاورده، چون بمدینه آمد نزدیک رسول خدا، از وى مسئله ها پرسید، چنانک در اخبار بیارند گویند چهل مسئله پرسید و گویند که هزار مسئله پرسید و رسول خدا (ص) همه از وحى جواب میداد. آن گه مسلمان شد و گفت یا رسول اللَّه قومى از پى من مى‏آیند چون در رسند ایشان را باسلام دعوت کن تا مگر ایشان نیز مسلمان شوند، چون آن قوم بیامدند رسول خدا عبد اللَّه سلام را در خانه‏اى بنشاند و ایشان را پرسید که در عبد اللَّه چه گوئید؟ ایشان بر وى ثناها کردند و نیکوئیها گفتند که: امامنا و سیدنا و اعلم من بقى على وجه الارض بالتّوریة، عبد اللَّه از خانه بیرون آمد و گفت اى قوم بدانید که آنچ در تورات خوانده‏ایم و دانسته از نعت و صفت پیغامبر آخر الزّمان، همه صفت و نعت محمّدست و بدرستى و راستى که پیغامبر است و من که عبد اللَّه ام بنبوّت و رسالت وى گواهى میدهم: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، ایشان همه برمیدند و سخن در حق وى باز گردانیدند و ناسزا گفتند که: هو سفیهنا و شرّنا، پس ربّ العالمین در مقابل آن جفاهاى ایشان بر وى ثنا گفت و او را بستود و آیتها در قرآن بشأن وى فرو فرستاد یکى اینست که: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» یعنى عبد اللَّه بن سلام. و قیل هو على بن ابى طالب (ع). و قیل هو اللَّه عزّ و جلّ و تقدیره کفى باللّه الّذى عنده علم الکتاب، شهیدا بینى و بینکم، و دلیله‏ قراءة من قرأ «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» و باین قراءت معنى آنست که میان من و شما داور و گواه اللَّه تعالى است، خداوندى که از نزدیک اوست علم دین و قرآن.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ» کیف یشکّ فى توحیده من لا یتصرّف الّا بتصریفه و تدبیره، بل کیف یبسر جلال قدره الّا من کحله بنور برّه و لطفه. تا سرمه عنایت بمیل هدایت در دیده تو نکشد، آیات و روایات قدرت او نبینى و عجایب و بدایع فطرت او نشناسى، تعجّب همى‏کردند رسولان که خود در آفرینش کسى باشد که در وحدانیّت و فردانیّت خداوند ذو الجلال بگمان بود، پس از آن آنک کلیّات و جزئیات در کون و کائنات همه دلیلست و گواه بر یکتایى و بى همتایى او:
مرد باید که بوى تاند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست‏
لکن زهر افعى چون مستولى گردد بر جان بیچاره‏اى هزار خروار تریاق سود نکند، من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق، اوّل نمودن است پس دیدن، اوّل نمایش است پس روش، تا ننماید نه بینى، تا نخواند نروى، خواندنش اینست که: «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» آفریدگار زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بى نیاز از طاعت و اعمال بندگان بانعام و افضال خود، نه بسزاء شما، بل بسزاء خود مى‏خواند شما را که باز آیید، درگاه ما را لزوم گیرید، چون مى‏دانید که جز من خداوند نیست، از من آمرزش خواهید که ما را از گناه آمرزیدن باک نیست، عیب خود عرضه کنید که ما را از معیوب پذیرفتن عار نیست، بجرم رهى را گرفتن انتقام است و ما را با رهى انتقام نیست، باول بر گرفتن و بآخر بیفکندن در علم نقصانست و در علم ما نقصان نیست، کرامت ازین بزرگوارتر نباید، لطف ازین تمامتر نبود، کید دشمن بتو نماید و از وى حذر فرماید گوید: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» شیطان دشمن شما است او را دشمن دارید، فرمان وى مبرید، دعوت وى را اجابت مکنید: «إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ» او خود خرمن سوخته است ترا سوخته خرمن خواهد تا ترا با خود بدوزخ برد، فرمان وى مبر، فرمان خداوند خود بر، دعوت اللَّه را پاسخ کن، «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» که بآن میخواند تا ترا بیامرزد و بنوازد.
جاى دیگر گفت: «أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ» همه را مى‏خواند لکن تا خود کرا بار دهد و مقبول حضرت بى نیازى که بود، آنها که مقبول حضرت بى نیازى آمدند، علم سعادت و روایت اقبال نخست بر درگاه سینه‏هاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و دیوارى از عصمت بگرد روزگار ایشان درکشیدند تا صولت دعوت شیطانى راه بساحات دل ایشان نیافت، آن گه جمال بى نهایت: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» بر دل ایشان تجلّى کرد و از یک جانب عنایت شریعت او را مدد داد که: «أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ»، و از دیگر جانب جلال حقیقت او را نواخت که: «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی» پس چه عجب باشد اگر رهى با این عنایت و رعایت مقبول حضرت الهیّت شود.
«وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا» اى و قد رقّانا من حدّ تکلف البرهان الى وجود روح البیان بکثرة ما افاض علینا من جمیل الاحسان و کفانا من مهمّات الشّان. توکل نشان یقینست و مایه ایمان و ثمره توحید و آن را دو درجه است: یکى توکّل عام مکتسبان امّت را، دیگر توکّل خاص راضیان حضرت را، توکّل عام آنست که از راه اسباب برنخیزى، کسب و تجارت و حراثت که سنّت شریعتست دست بندارى و آنکه اعتماد بر آن کسب نکنى و روزى از اسباب نبینى، بلکه از مسبّب الاسباب بینى و اعتماد جز بر فضل اللَّه نکنى و حرکات اسباب و حول و قوّت خود بداشت وى بینى، درین توکّل اسباب در میان دیدن رواست اما با اسباب بماندن خطاست.
پیر طریقت گفت: سبب ندیدن جهلست اما با سبب بماندن شرکست، بهشت در میان ندیدن بى شرعى است اما با بهشت بماندن دون همّتى است، از روى شریعت اگر کسى در غارى نشیند که راه گذر خلق بر وى نبود و آنجا گیاه نبود گوید توکّل مى‏کنم این حرامست که وى در هلاک خویش شده و سنّت حق سبحانه و تعالى در کار اقسام و ارزاق خلق بندانسته.
آورده‏اند که در بنى اسرائیل زاهدى از شهر بیرون شد، در غارى نشست که توکّل مى‏کنم تا روزى من بمن رسد، یک هفته بر آمد و هیچ رفقى پدید نیامد و بهلاک نزدیک گشت، وحى آمد به پیغامبر روزگار که آن زاهد را گوى: بعزّت من که تا با شهر نشوى در میان مردم من ترا روزى ندهم، پس بفرمان حق بشهر باز آمد و رفقها آغاز کرد، از هر جانبى هر کسى تقرّبى میکرد و چیزى مى آورد، در دل وى افتاد که این چه حالست؟ وحى آمد به پیغامبر که در آن روزگار بود، که او را بگوى: تو خواستى که بزهد خویش حکمت ما باطل کنى، ندانستى که من روزى بنده خویش که از دست دیگران دهم دوستر از آن دارم که از قدرت خویش، تو بندگى کن، کار خدایى و روزى گمارى بما باز گذار.
و در اخبار موسى کلیم است علیه السلام که او را علّتى پدید آمد، طبیبان گفتند داروى این علّت فلان چیزست، موسى گفت دارو نکنم تا اللَّه خود عافیت فرستد و شفا دهد، آن علّت بر وى دراز گشت، گفتند اى موسى این دارو مجرّبست اگر بکار دارى در آن شفا بود، موسى (ع) نشنید و دارو نکرد تا از حق جلّ جلاله وحى آمد که بعزّت من که تا تو دارو نخورى من شفا ندهم، موسى دارو بخورد در حال شفا آمد، موسى را چیزى در دل آمد که بار خدایا این چونست؟! وحى آمد که یا موسى تو چونى مپرس و سنّتى که ما نهاده‏ایم اسرار آن مجوى که کس را باسرار الهیّت ما راه نیست و گفتن چون و چرا روا نیست، اینست بیان درجه اوّل در توکّل که هم اسباب بیند هم مسبّب اما داند که اسباب از مسبّب است و خلق از خالق، همه از یک اصل مى‏رود و فاعل یکى بیش نیست و بر دیگرى حوالت‏ نیست و بنده تا درین مقامست در تفرقه است که در دایره جمع نیست، چون ازین درجه برگذشت توکّل راضیانست و آن حال صدّیقانست که از مسبّب و اسباب نپردازند همه یکى را بینند و یکى را شناسند، دیگران کار باو سپارند و ایشان خود را باو سپارند، دیگران ازو خواهند و ایشان خود او را خواهند، دیگران بعطا آرام گیرند و ایشان بمعطى آرام گیرند، این توکل چراغى است در دل که اینک منم، ندائیست در گوش که ایدرم نشانیست روشن که با توام.
حسین منصور حلاج، خواص را دید که در بیابان مى‏گشت گفت چه میکنى؟ گفت قدم خویش در توکّل درست مى‏کنم، گفت: افنیت عمرک فى عمران باطنک فاین الفناء فى التّوحید. و ابو بکر صدیق بیمار بود، او را گفتند طبیب را بیاریم تا ترا علاج کند، گفت طبیب مرا دید و گفت: انّى افعل ما ارید، «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى‏ ما آذَیْتُمُونا» این دلیلست که صبر کردن بر رنج و احتمال کردن و بدفع آن مشغول نابودن از توکّلست، همانست که جاى دیگر گفت:«وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» هر که بر رنجها صبر کند و ننالد او را هم مقام متوکّلانست هم مقام صابران و در روش دین داران دو مقام ازین عزیزتر نه‏اند.
ربّ العالمین متوکّلانرا مى‏گوید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» و صابران را مى‏گوید: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» و کمال شرف و فضیلت صبر را ربّ العزّه در قرآن زیادت از هفتاد جاى صبر یاد کرده و هر درجه‏اى که آن نیکوتر و بزرگوارتر با صبر حوالت کرده، درجه‏اى بزرگوارتر از امامت در راه دین نیست و با صبر حوالت کرده که: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا» مزد بى نهایت و ثواب بى شمار با صبر حوالت کرده که: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ» صلوات و رحمت و هدایت کس را بهم جمع نکرد مگر صابران را، گفت: «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ». و در خبرست که صبر گنجیست از گنجهاى بهشت و اگر صبر مردى بودى، مردى کریم بودى، و عیسى (ع) را وحى آمد که اى عیسى نیابى آنچ خواهى تا صبر کنى بر آنچ نخواهى. و رسول (ص) قومى را دید از انصار، گفت مؤمنانید؟
گفتند آرى، گفت نشان ایمان چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در محنت صبر و بقضاء اللَّه راضى، مصطفى (ص) گفت: مؤمنون و ربّ الکعبه.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا» و در آرند ایشان را که بگرویدند، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که زیر درختان آن جویها روان باشد، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» و بخواست او، «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ (۲۳)» نواخت ایشان در آن بهشت سلام است،.
«أَ لَمْ تَرَ» نبینى، «کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» که اللَّه مثل که زد، چون زد، «کَلِمَةً طَیِّبَةً» سخنى خوش پاک، «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» چون درختى خوش پاک، «أَصْلُها ثابِتٌ» بیخ آن استوار و محکم، «وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ (۲۴)» و شاخ آن در بالا.
«تُؤْتِی أُکُلَها» مى‏دهد بر خویش، «کُلَّ حِینٍ» هر هنگامى، «بِإِذْنِ رَبِّها» بخواست خداوند خویش، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثلها مى‏زند اللَّه مردمان را، «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۵)» تا مگر به دریابند.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» و مثل سخنى ناراست ناپاک، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ» چون درختیست ناخوش ناشیرین، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» فرا جنبانیدند و درودند از سرزمین، «ما لَها مِنْ قَرارٍ (۲۶)» آن را در زمین بیخ و آرام نه‏ «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» استوار مى‏دارد و محکم، اللَّه گرویدگان را، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» بآن سخن راست درست محکم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» هم درین جهان، «وَ فِی الْآخِرَةِ» و هم در آن جهان، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» و در گمراهى مى‏دارد اللَّه ناگرویدگان را، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ (۲۷)» و آن کند اللَّه که خود خواهد.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا» نبینى ایشان را که بدل کردند، «نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» شکر نعمت اللَّه را بناسپاسى، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» و فرود آوردند قوم خویش را، «دارَ الْبَوارِ (۲۸)» در سراى تباهى و زیان و نومیدى.
«جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها» دوزخ رسند بآن، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ (۲۹)» و بد آرامگاه که آنست.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» و خداى را همتایان گفتند، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» تا گم شوند از راه او، «قُلْ تَمَتَّعُوا» گوى هم برین روزگار گذاشت مى بینید، «فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ (۳۰)» که بازگشت شما بآتش است.
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» گوى بندگان گرویده مرا، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» تا نماز بهنگام بپاى دارند، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» و نفقه کنند از آنچ ایشان را روزى دادیم نهان و آشکارا، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ» پیش از آنک روزى آید، «لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خِلالٌ (۲۱)» که در آن روز نه باز فروختن بود و نه میان ایشان دوستى.
«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اللَّه آن کس است که بیافرید هفت آسمان و هفت زمین، «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ» تا بیرون آورد بآن آب همه میوه‏ها، «رِزْقاً لَکُمْ» روزى شما را، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» و روان کرد شما را کشتیها، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» تا مى‏رود در دریا بفرمان او، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ (۳۲)» و جویهاى آب روان کرد شما را.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» و روان کرد و تابان شما را آفتاب و ماه رنجور پیوسته رو، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ (۳۳)» و روان کرد شما را شبانروز.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» و داد شما را از هر چه خواستید ازو، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» و اگر در ایستید که نعمتهاى اللَّه شمارید نتوانید و در نیابید، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ (۳۴)» این آدمى ستمکاریست نهمار ناسپاس.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ» اى فارقوا وطانهم فى ذات اللَّه و ابتغاء دینه. و قیل فى اللَّه اى فى رضاء اللَّه، «مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» اى ظلمهم قریش و عذّبهم لیرتدوا عن الایمان. این ظلم همان فتنه است که آنجا گفت: «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» جاى دیگر گفت: «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و این فتنه آنست که کافران قریش مؤمنان را معذّب همى‏داشتند و رنج مى‏نمودند تا مگر از دین برگردند و آن صهیب است و بلال و خباب و عمّار یاسر و مادر او و اصحاب ایشان: اوّل شهید فى هذه الامّة سمیّة امّ عمّار بن یاسر و جاءها ابو جهل بحربة فى فرجها وقف علیها رسول اللَّه (ص) فقال یا آل یاسر وعدکم الجنّة.
و روى انّ صهیبا قال لاهل مکّة انّى رجل کبیر ان کنت معکم لم انفعکم و ان کنت علیکم لم اضررکم فخذوا مالى و دعونى فاعطاهم ماله و هاجر الى رسول اللَّه (ص) فقال له ابو بکر ربح البیع یا صهیب و قال عمر نعم الرّجل صهیب لو لم یخف اللَّه لم یعصه، تأویله انّه لو امن عذاب اللَّه و عقابه لما ترک الطاعة و لا جنح الى المعصیة لامنه العذاب.
قتادة گفت: این در ابتداء اسلام بود که مسلمانان انبوه نبودند و کافران را شوکت بود و صحابه رسول را پیوسته اذى و رنج مى‏نمودند تا قومى از ایشان به حبشه هجرت کردند و بعاقبت جمله صحابه را از خان و مان و وطن خود بیرون کردند و ربّ العالمین ایشان را دار الهجرة مدینه ساخت، فذلک قوله: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» اى دارا و بلدة حسنة و هى المدینة دار العلم و متنزّل الملائکة و مبوّء الحلال و الحرام انقذ اللَّه بها رسوله من دار الشرک و احکم بها احکام دینه بالنّاسخ و عقد له به الاجتماع و ختم بها القرآن.
قال النّبی (ص): «ان الاسلام لیأرز الى المدینة کما تارز الحیة الى حجرها».
و قال: «صلاة فى مسجدى هذا تعدل الف صلاة فى غیره من المساجد».
قال الزّجاج: «لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» انّهم صاروا مع النبى (ص) الى الاسلام و الى ان سمعوا ثناء اللَّه عزّ و جلّ علیهم. و قال الضحّاک: اسکنهم المدینة و رزقهم الغنیمة و نصرهم على العدو. و روى انّ عمر رضى اللَّه عنه کان اذا اعطى الرّجل من المهاجرین عطاء قال له خذ بارک اللَّه لک فیه هذا ما وعدک اللَّه فى الدّنیا و ما ذخر لک فى الآخرة افضل ثمّ تلا هذه الآیة، «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ» یعنى الجنّة.
«أَکْبَرُ» اى افضل، «لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ذلک.
«الَّذِینَ صَبَرُوا» على اذى الکفّار، «وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» فوّضوا الامر الى ربّهم و رضوا بما ینالهم فى دین اللَّه.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» یا محمّد الى الامم المتقدّمین، «إِلَّا رِجالًا» من البشر اوحینا الیهم فارسلنا هم الى قومهم فکذلک ارسلناک الى العرب و انزلنا علیک کتابا بلسانهم، «نُوحِی» بالنّون و کسر الحاء رواها حفص عن عاصم و الوجه انّ المراد نوحى نحن «إِلَیْهِمْ» و الموحى هو اللَّه تعالى، و قرأ الباقون «یوحى» بالیاء و فتح الحاء و کذلک ابو بکر عن عاصم على ما لم یسمّ فاعله و هذا کما قال تعالى: «وَ أُوحِیَ إِلى‏ نُوحٍ» و قال فى موضع آخر: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ» و امال حمزه و الکسائى «یوحى» لانّ الالف منقلبة عن الیاء فحسنت الامالة فیها. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» این در شأن مشرکان قریش فرو آمد که نبوّت رسول را منکر بودند و مى‏گفتند: «أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا» اللَّه از آن عظیم‏تر است که رسول وى بشر باشد، فهلا بعث الینا ملکا؟
چرا نه فریشته‏اى فرستاد بما تا ما بگرویم، ربّ العالمین این آیت بجواب ایشان فرستاد گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اى اهل العلم بالتوریة و الانجیل‏ و الکتب المتقدّمة مى‏گوید بپرسید از اصحاب تورات و انجیل و زبور و ایشان که کتب پیشین خوانده‏اند و دانسته، اگر موافق این ملّت‏اند یا مخالف تا دانید که نه از بهر این ملّت گواهى میدهند تا شما را گویند که پیغامبران با آدمیان همیشه بشر بوده‏اند. و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» من آمن من اهل الکتاب.
و قیل «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» اهل القرآن، «إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» فانّهم یعلّمونکم انّ اللَّه لم یبعث الى امّة الّا آدمیّا رجلا.
قال رسول اللَّه (ص): «لا یحل للعالم الا ان یبذل علمه و لا یحل للجاهل الا ان یتعلم» ثمّ تلا: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
و قوله: «بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ» رواست که مردود بود بر وحى یعنى: یوحى الیهم بالبینات و الزّبر بایشان پیغامها آمد پیغامهاى روشن و نامه‏ها، و روا باشد که مردود بود بر ذکر یعنى: فسئلوا اهل الذکر بالبیّنات و الزّبر بپرسید ایشان را که یاد دارند بینات و زبر، و رواست که مردود بود بر علم یعنى: ان کنتم لا تعلمون بالبینات و بالزبر، و باین قول با زائده است اى لا تعلمون البینات، و این در لغت رواست: تقول علمته و علمت به.
زبر درین موضع قصّه گذشتگانست و حدیث ایشان در کتب پیشین و در قرآن زبر است بمعنى کتب چنان که گفت: «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» یعنى نعت محمّد و امّته لفى کتب الاولین، و زبر است بمعنى لوح محفوظ چنانک گفت: «وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ» یعنى فى اللوح المحفوظ، «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» کان جبرئیل علیه السلام ینزل على رسول اللَّه (ص) بالقرآن و السّنة و هذا الذکر هو ما نزّل على الرّسول من السنة، نظیر هذه الآیة قوله: «الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا» و قوله: «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ» اى من قبل ان یبیّن لک بیانا بالسنّة. و قیل: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» اى القرآن، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» اى لتوضح لهم معانى القرآن، «وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» یتدبرونه فیعلمون انّه کلام اللَّه.
«أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» لفظة استفهام و معناه توبیخ و انکار و معنى «مَکَرُوا السَّیِّئاتِ» عملوا بالفساد یعنى کفّار مکّة ظلموا اصحاب رسول اللَّه (ص) و راموا صدّهم عن دینهم و احتالوا لهلاک النّبی یقول: اهم آمنون: «أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ» کما فعل بقوم لوط و کما خسف بقارون. و قیل کما فعل بنمرود، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ» بغتة من غیر سابقة. و قیل یأتیهم العذاب من حیث یأمنون، فکان کذلک لانّهم اهلکوا ببدر و ما کانوا یقدرون ذلک.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ» اى مجیئهم و ذهابهم فى دیارهم و اسفارهم، «فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ» اى بممتنعین على اللَّه. و قیل ما هم بمعجزین جنود اللَّه، تقول اعجزه وجده عاجزا و اعجزه جعله عاجزا.
«أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى‏ تَخَوُّفٍ» اى على تنقّص من اموالهم و ثمارهم حتّى یهلکم على ذلک، یقال تخوّفت السّنون حرث فلان و نخله‏اى اجتاحتها و نقصتها. قال سعید بن المسیب بینا عمر بن الخطاب على المنبر فقال: یا ایها النّاس ما تقولون فى قول اللَّه: «أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى‏ تَخَوُّفٍ» فسکت النّاس، فقام شیخ، فقال یا امیر المؤمنین هذه لغتنا بنى هذیل، التخوّف: التنقّص، قال عمر فهل تعرف العرب ذلک فى اشعارها؟ قال نعم، قال شاعرنا ابو کبیر الهذلى:
تخوّف السیر منها تامکا قردا
کما تخوّف عود النبعة السّفن‏
یصف ناقة و انّ السیر تنقّص سنامها بعد تمکّنه و اکتنازه. و قیل على تخوّف ضدّ البغته اى على حدوث حالات یخاف منها کالرّیاح و الزّلازل و الصّواعق و لهذا ختم بقوله: «فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لانّ فى ذلک مهلة و امتداد وقت فیمکن فیها التّلافى.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» بالتّاء قرأها حمزة و الکسائى اى قد رأیتم فما بالکم لا تتفکرون فتعلموا انّ عبادة خالقها واجبة علیکم، و قرأ الباقون «یروا» بالیاء خبرا عن الّذین مکروا السّیئات. «إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ» من جبل و شجر و غیر ذلک من کلّ جسم قائم له ظلّ، و من للتّبیین، «تتفیؤا» قراءة اهل البصرة بالتّاء و الباقون بالیاء، فتأنیث الفعل لاجل انّ فاعله جماعة و الجماعة مؤنّثة و تذکیره من اجل انّه متقدّم و فاعله غیر حقیقى التّأنیث لکونه جمعا و تأنیث الجمع غیر حقیقىّ، «یَتَفَیَّؤُا» یتمیّل و یرجع من جانب الى جانب فهى اوّل النّهار على حاله، ثمّ تنقص ثمّ تعود الى حالة اخرى فى آخر النّهار فمیلانها و دورانها من موضع الى موضع سجودها فذلک قوله: «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» اى فى اوّل النّهار عن الیمین و فى آخره عن الشّمال اذا کنت متوجّها الى القبلة، و هذا کقولهم: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» الظلّ ما نسخته الشّمس و الفى‏ء ما جاوزته ظلّ میان صبح و بر آمدن آفتابست و باقى روز همه فى‏ء است، جمعه افیاء، تقول فاء الظّلّ و تفیّأ بمعنى واحد، «سُجَّداً لِلَّهِ» منصوب على الحال و المعنى انّ کلّ ما خلق اللَّه من جسم و عظم و لحم و نجم و شجر خاضع ساجد للَّه جلّ و عزّ فالکافر ان کفر بقلبه و لسانه و قصده فنفس جسمه و عظمه و لحمه و جمیع الشّجر و الحیوانات خاضعة اللَّه ساجدة و الدّلیل علیه قوله: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» الآیة...
و روى عن ابن عباس انّه قال: الکافر یسجد لغیر اللَّه و ظلّه یسجد للَّه. و قال قتادة ظلّ کلّ شى‏ء سجوده و سجود الظّلال میلانها و دورانها، و قیل تأویل الظّل تأویل الجسم الّذى عنه الظّل. قال مجاهد اذا زالت الشّمس سجد کلّ شى‏ء للَّه سبحانه، و فى الخبر لیس من شى‏ء الّا و هو یسبّح للَّه تعالى تلک السّاعة، قوله. «وَ هُمْ داخِرُونَ» اى صاغرون کارهون یرید سجود اضطرار لا اختیار و فى توحید الیمین و جمیع الشّمال اقوال: احدها انّ الابتداء عن الیمین ثم تنقص حالا بعد حال عن الشّمائل فلهذا جمعت. و الثانى انّها بمعنى الایمان و جمع الشّمال یدل علیها.
و الثالث لمّا کان لفظ ما موحّدا و معناه جمعا حمل الیمین على اللّفظ و جمع الشّمال على المعنى و لهذا ایضا جمع الظّلال و وحّد الضمیر.
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ» بعضها بالاختیار و بعضها بالاضطرار کقوله: «طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». و قیل معناه: و للَّه یسجد ما فى السّماوات من الملائکة و ما فى الارض من دابّة، «وَ الْمَلائِکَةُ» اى ملائکة الارض ایضا و الدّلیل على انّ الملائکة فى الارض ایضا قوله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ. وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ، کِراماً کاتِبِینَ. ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ». و قیل انّما خصّ الملائکة بالذّکر مع کونهم من جملة ما فى السّماوات و الارض تفضیلا لهم و رفعا لشأنهم. و قیل لخروجهم من جملة الموصوفین بالدّبیب اذ جعل اللَّه لهم اجنحة و کان الطّیران علیهم غلب من الدّبیب، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ» عن عبادة اللَّه یعنى الملائکة.
«یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» اى یخافونه عالیا علیهم وصف الملائکة بالخوف لانهم قادرون على العصیان و ان کانوا «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» من الطاعة و غیرها.
خوف در قرآن بچهار معنى است: یکى بمعنى قتل و هزیمت چنانک در سوره النّساء گفت: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ» یعنى القتل و الهزیمة.
وجه دوم خوفست بمعنى قتال چنانک در سوره الاحزاب گفت: «فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ» یعنى القتال رأیتهم ینظرون الیک و کقوله: «فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ» بمعنى اذا ذهب القتال.
وجه سوم خوفست بمعنى علم چنانک در سوره البقرة گفت: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ» یعنى فمن علم، جاى دیگر گفت: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها. وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا. وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ» این همه بمعنى علم است.
وجه چهارم حقیقت ترس است از عذاب خداى تعالى یا از چیزى چنانک در قرآن جایها گفت: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا.
یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ. وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً. یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ»