عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۶
هر چیز که آن متاع دنیاست
بیگانه ز ماست بشنو این راست
گر گندم دهر کاه گردد
بر ما بجوی چو یار با ماست
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۱
به هر صورت که ما را رو نماید
ببین تا نور چشمت را فزاید
توان دیدن اگر لطفش به رحمت
حجاب از دیدهٔ ما بر گشاید
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۴۹
هر بلا کز حضرتش ما را بود
خوش بلائی از چنان والا بود
هر بلا کآمد از او نبود بلا
آن بلا نبود که آن والا بود
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۲۷
باده می نوش و جام را می بین
خلق را مظهر خدا می‌ بین
نعمت‌اللّه را نکو بشناس
دیده بگشا و هر دو را می ‌بین
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۷
مقدم بر همه اسما است الله
چنین گفتیم با یاران آگاه
مسما واحد اسما کثیر
نکو دریاب قول نعمت الله
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۵۵
در ره حق اگر تو دیناری
گمرهان را به سوی دین آری
ور مقید شوی به دیناری
کمتر از مقبلی و دیناری
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۲۷
در وصف و کمال قدر او گفت
لولاک لما خلقت الا فلاک
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۳۸
رب و مربوب خویش می ‌جوید
نعمت‌اللّه سخن چنین گوید
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۴۱
نشان اهل دوزخ نیز چار است
هم از قول نبی آن روح اعظم
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۴۲
نشان جملهٔ مردم همین است
که بگزینند جنت بر جهنم
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۴۴
نعمت‌اللّه را طلب کن از خدا
ذوق او از طالب قابل طلب
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۵۳
وجود علم و عمل چون عطای حضرت اوست
جزاء علم و عمل محض لطف و سنت اوست
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۶۷
هر که او رو ز غیر او بر تافت
پرتو نور او بر او برتافت
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۵
هرکه رو را ز غیر او بر تافت
پرتو نور او بر او برتافت
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۲۴
آنم که به ترک دین دلم خرسند است
زنار به هر موی منش پیوند است
زد جوش جنون و فاش تر می گویم
در دیر مغان دلم به زلفی بند است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۶
آن کس که عنان تافت ز ما گمره شد
وان کس که عنان سپرد کارآگه شد
یوسف به در آورد و زلیخا گردید
هر کس که به ریسمان ما در چه شد
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۰۶
رفتم به حرم که درد ایمان دانند
معموری دل ز کفر ویران دانند
گفتند برو به دیر کاین سنگ سیاه
قدر گهرش صنم تراشان دانند
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۷
ای آهوی فتنه سنبلت را به کمند
در دام فریبت اهل ایمان در بند
بعد از تو به نزد ماست اسلام عزیز
نازی که ز هم بریزد آن ترک بلند
محمود شبستری : کنز الحقایق
حکایت
چه نیکو گفت آن پیر سخندان
بدان عامی سرگردان و حیران
که صوفی و امام و شیخ و زاهد
سه ماهه دار و قرآن خوان و عابد
مرقع‌پوش و صاحب تاج و کشکول
میان مردمان گردیده مقبول
خطیب و واعظ و مفتی و قاضی
مدبر بر وقوف حال و ماضی
همه گشتی و شد کارت به سامان
کنون وقت‌ست اگر گردی مسلمان
مسلمانی ورای این مقام است
بگویم با تو رمزی کان کدام است
به کس مپسند آنچت نیست درخور
مسلمانی همین است ای برادر
ولی ایمان ورای این و آن‌ست
که ایمان علم خاص الخاص جان‌ست
چو یشناسی یقین تو این معانی
حقیقت سر ایمان را بدانی
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق حقیقت
به کلی دور شو از رسم و عادت
بگو از جان و دل قول شهادت
برو در پیش کُن یک راه جان را
که قدری نیست اقوال زبان را
به اخلاص و یقین کن کار خود راست
که حق از بندگان خود همین خواست
بگویم تا بدانی چیست اخلاص
که قول و فعل تو حق را بود خاص
شهادت را حقوق‌ست و حدود است
چو بشناسی و بگذاری چه سود است
تو پنداری بدین قول رستی
شود فردا حمارت زانکه مستی
مسلمان نیست از تو جز زبانت
منافق این بود کردم بیانت
نفاق ای بی‌خبر چیزی دگر نیست
زبان گویان و دل را زان خبر نیست
مسلمان گشتة اکنون به یک عضو
به کل شو زانکه نافع نیست یک جزو
اگر دل با زبان یکسان کنی تو
هر آنچت گفت حق فرمان کنی تو
مسلمان حقیقت گشته باشی
ز شرک مشرکان بگذشته باشی