عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۳۶
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۱
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۴۹
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۲۷
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۷
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۵۵
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۲۷
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۳۸
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۴۱
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۴۲
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۴۴
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۵۳
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۶۷
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۵
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۲۴
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷۶
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۰۶
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۷
محمود شبستری : کنز الحقایق
حکایت
چه نیکو گفت آن پیر سخندان
بدان عامی سرگردان و حیران
که صوفی و امام و شیخ و زاهد
سه ماهه دار و قرآن خوان و عابد
مرقعپوش و صاحب تاج و کشکول
میان مردمان گردیده مقبول
خطیب و واعظ و مفتی و قاضی
مدبر بر وقوف حال و ماضی
همه گشتی و شد کارت به سامان
کنون وقتست اگر گردی مسلمان
مسلمانی ورای این مقام است
بگویم با تو رمزی کان کدام است
به کس مپسند آنچت نیست درخور
مسلمانی همین است ای برادر
ولی ایمان ورای این و آنست
که ایمان علم خاص الخاص جانست
چو یشناسی یقین تو این معانی
حقیقت سر ایمان را بدانی
بدان عامی سرگردان و حیران
که صوفی و امام و شیخ و زاهد
سه ماهه دار و قرآن خوان و عابد
مرقعپوش و صاحب تاج و کشکول
میان مردمان گردیده مقبول
خطیب و واعظ و مفتی و قاضی
مدبر بر وقوف حال و ماضی
همه گشتی و شد کارت به سامان
کنون وقتست اگر گردی مسلمان
مسلمانی ورای این مقام است
بگویم با تو رمزی کان کدام است
به کس مپسند آنچت نیست درخور
مسلمانی همین است ای برادر
ولی ایمان ورای این و آنست
که ایمان علم خاص الخاص جانست
چو یشناسی یقین تو این معانی
حقیقت سر ایمان را بدانی
محمود شبستری : کنز الحقایق
در تحقیق حقیقت
به کلی دور شو از رسم و عادت
بگو از جان و دل قول شهادت
برو در پیش کُن یک راه جان را
که قدری نیست اقوال زبان را
به اخلاص و یقین کن کار خود راست
که حق از بندگان خود همین خواست
بگویم تا بدانی چیست اخلاص
که قول و فعل تو حق را بود خاص
شهادت را حقوقست و حدود است
چو بشناسی و بگذاری چه سود است
تو پنداری بدین قول رستی
شود فردا حمارت زانکه مستی
مسلمان نیست از تو جز زبانت
منافق این بود کردم بیانت
نفاق ای بیخبر چیزی دگر نیست
زبان گویان و دل را زان خبر نیست
مسلمان گشتة اکنون به یک عضو
به کل شو زانکه نافع نیست یک جزو
اگر دل با زبان یکسان کنی تو
هر آنچت گفت حق فرمان کنی تو
مسلمان حقیقت گشته باشی
ز شرک مشرکان بگذشته باشی
بگو از جان و دل قول شهادت
برو در پیش کُن یک راه جان را
که قدری نیست اقوال زبان را
به اخلاص و یقین کن کار خود راست
که حق از بندگان خود همین خواست
بگویم تا بدانی چیست اخلاص
که قول و فعل تو حق را بود خاص
شهادت را حقوقست و حدود است
چو بشناسی و بگذاری چه سود است
تو پنداری بدین قول رستی
شود فردا حمارت زانکه مستی
مسلمان نیست از تو جز زبانت
منافق این بود کردم بیانت
نفاق ای بیخبر چیزی دگر نیست
زبان گویان و دل را زان خبر نیست
مسلمان گشتة اکنون به یک عضو
به کل شو زانکه نافع نیست یک جزو
اگر دل با زبان یکسان کنی تو
هر آنچت گفت حق فرمان کنی تو
مسلمان حقیقت گشته باشی
ز شرک مشرکان بگذشته باشی