عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱۰
گفتم بنما که چون کنم بمیر
گفتم که: شد آب روغنم گفت بمیر
گفتم که شوم شمع من پروانه
ای رو تو شمع روشنم گفت بمیر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵۰
درد تو علاج کس پذیرد هرگز
یا از تو مراد میگریزد هرگز
گفتی که نهال صبر در دل کشتی
گیرم که بکاشتم بگیرد هرگز؟
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۰
چون روبه من شدی تو از شیر مترس
چون دولت تو منم ز ادبیر مترس
از چرخ چو آن ماه ترا همراه است
گر روز بگاهست وگر دیر مترس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۱
دارد به قدح می حرامی که مپرس
یک دشمن جان شگرف حامی که مپرس
پیشم دارد شراب خامی که مپرس
می‌خواند مرمرا به نامی که مپرس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۳
رو در صف بندگان ما باش و مترس
خاک در آسمان ما باش و مترس
گر جملهٔ خلق قصد جان تو کنند
دل تنگ مکن از آن ما باش و مترس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۹۷
از آتش تو فتاده جانم در جوش
وز باده تو شده است جانم مدهوش
از حسرت آنکه گیرمت در آغوش
هرجای کنم فغان و هر سوی خروش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴۰
سودای توام در جنون میزد دوش
دریای دو چشم موج خون میزد دوش
تا نیم شبی خیل خیالت برسید
ورنی جانم خیمه برون میزد دوش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۰۴
نومید مشو امید می‌دار ای دل
در غیب عجایب است بسیار ای دل
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
تو دامن دوست را نه بگذار ای دل
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۸
امشب که شراب جان مدامست مدام
ساقی شه و باده با قوامست قوام
اسباب طرب جمله تمامست تمام
ای زنده‌دلان خواب حرامست حرام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳۱
دل میگوید که نقد این باغ دریم
امروز چریدیم و به شب هم بچریم
لب میگزدش عقل که گستاخ مرو
گرچه در رحمت است زحمت ببریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۰
ساقی امروز در خمارت بودم
تا شب به خدا در انتظارت بودم
می در ده و از دام جهانم به جهان
امشب چو به روز من شکارت بردم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۵۹
صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم
صد تنگ شکر بدین دل تنگ زدیم
ای زهرهٔ ساقی دگر لاف نماند
کز سور قرابهٔ تو بر سنگ زدیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۷
گر جنگ کند به جای چنگش گیرم
ور خوار کنم بنام و ننگش گیرم
دانی بر من تنگ چرا می‌گیرد
تا چون ببرم آید تنگش گیرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۳
لیلم که نهاری نکند من چکنم
بختم که سواری نکند من چکنم
گفتم که به دولتی جهانرا بخورم
اقبال چو یاری نکند من چکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴۶
من قاعدهٔ درد و دوا می‌شکنم
من قاعدهٔ مهر و جفا میشکنم
دیدی که به صدق توبه‌ها میکردم
بنگر که چگونه توبه‌ها میشکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶۰
ناساز از آنیم که سازی داریم
بد خوی از آنیم که نازی داریم
در صورت جغد شاهبازی داریم
در عین فنا عمر درازی داریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳۹
بر گرد جهان این دل آوارهٔ من
بسیار سفر کرد پی چارهٔ من
وان آب حیات خوش و خوشخوارهٔ من
جوشید و برآمد ز دل خارهٔ من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹۲
آمد بر من خیال جانان ز پگه
در کف قدح باده که بستان ز پگه
درکش این جام تا به پایان ز پگه
سرمست درآ میان مستان ز پگه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۱
ای پارسی و تازی تو پوشیده
جان دیده قدح شراب نانوشیده
دریا باید ز فضل حق جوشیده
پیدا باید کفایت کوشیده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۶۹
از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی
وز صحبت کبریت تو آتش گردی
تو جهد کنی که ناخوشی خوش گردد
او خوش نشود ولی تو ناخوش گردی