عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۴
روز محک محتشم و دون آمد
زنهار مگو چونکه ز بیچون آمد
روزیست که از ورای گردون آمد
زان روز بهی که روزافزون آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۷
روزی که خیال دلستان رقص کند
یک جان چکند که صد جهان رقص کند
هر پرده که میزنند در خانهٔ دل
مسکین تن بینوا همان رقص کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۰
روزی‌که وجودها تولد گیرد
روزی‌که عدم جانب اعلا گیرد
تا قبضهٔ شمشیر که آلاید خون
تا آتش اقبال که بالا گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۲
زان آب که چرخ از آن بسر می‌گردد
استارهٔ جانم چو قمر می‌گردد
بحریست محیط و در وی این خلق مقیم
تا کیست کز این بحر گهر میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۳
زان مقصد صنع تو یکی نی ببرید
از بهر لب چون شکر خود بگزید
وان نی ز تو از بسکه می لب نوشید
هم بر لب تو مست شد و بخروشید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۷
زندان تو از نجات خوشتر باشد
نفرین تو از نبات خوشتر باشد
شمشیر تو از حیات خوشتر باشد
ناسور تو از نوات خوشتر باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۸
زنهار مگو که رهروان نیز نیند
کامل صفتان بی‌نشان نیز نیند
ز اینگونه که تو محرم اسرار نه‌ای
میپنداری که دیگران نیز نیند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۹
سر دل عاشقان ز مطرب شنوید
با نالهٔ او بگرد دلها بروید
در پرده چه گفت اگر بدو میگروید
یعنی که ز پرده هیچ بیرون نروید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۰
سر مستان را ز محتسب ترسانند
شد محتسب مست همه میدانند
این مردم شهر ما اگر مردانند
این مستان را چرا گرو نستانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۵
سوز دل عاشقان شررها دارد
درد دل بی‌دلان اثرها دارد
نشنیدستی که آه دلسوختگان
بر حضرت رحمت گذرها دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۶
شاد آنکه جمال ماهتابش ببرد
ساقی کرم مست و خرابش ببرد
می‌آید آب دیده می‌ناید خواب
ترسد که اگر بیاید آبش ببرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۸
شادی همه طالبان که مطلوب رسید
داد ای همه عاشقان که محبوب رسید
آن صحت رنجهای ایوب رسید
آن یوسف صد هزار یعقوب رسید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۰
شادی زمانه با غمم برنامد
جز از غم دوست مرهمم برنامد
گفتم که به بینمش چه دمها دهمش
چون راست بدیدمش دمم برنامد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۱
شاهیست که تو هرچه بپوشی داند
بی‌کام و زبان گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند
من بندهٔ آنم که خموشی داند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۳
شب رفت کجا رفت همانجای که بود
تا خانه رود باز یقین هر موجود
ای شب چو روی بدان مقام موعود
از من برسان که آن فلانی چون بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۴
شب گشت که خلقان همه در خواب روند
مانندهٔ ماهی همه در آب روند
چون روز شود جانب اسباب روند
قوم دگری بسوی وهاب روند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۶
شور عجبی در سر ما میگردد
دل مرغ شده است و در هوا میگردد
هر ذرهٔ ما جدا جدا میگردد
دلدار مگر در همه جا میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۸
صافی صفت و پاک نظر باید بود
وز هرچه جز اوست بیخبر باید بود
هر لحظه اگر هزار دردت باشد
در آرزوی درد دگر باید بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۹
صبح آمد و وقت روشنائی آمد
شبخیزان را دم جدائی آمد
آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب
وقت هوس شکر ربائی آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۰
صبح است و صبا مشک فشان می‌گذرد
دریاب که از کوی فلان می‌گذرد
برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد
بوئی بستان که کاروان می‌گذرد