عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۶۸
من همتیم کجا بود چون من باز
عرضه نکنم به هیچکس آز و نیاز
با خویشتنم خوش است در پردهٔ راز
گه صید و گهی قید و گهی ناز و گه آز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۱
هین وقت صبوحست میان شب و روز
غیر از مه وخورشید چراغی مفروز
زان آتش آب گونه یک شعله برآر
در بنگه اندیشه زن و پاک بسوز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۲
یاری خواهی ز یار با یار بساز
سودت سوداست با خریدار بساز
از بهر وصال ماه از شب مگریز
وز بهر گل و گلاب با خار بساز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۳
یک شب چو ستاره گر نخسبی تا روز
تابد به تو اینچنین مه جان‌افروز
در تاریکیست آب حیوان تو مخسب
شاید که شبی در آب اندازی پوز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۵
احوال دلم هر سحر از باد بپرس
تا شاد شوی از من ناشاد بپرس
ور کشتن بیگناه سودات شود
از چشم خود آن جادوی استاد بپرس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۶
از حادثهٔ جهان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
این یکدم عمر را غنیمت میدان
از رفته میندیش وز آینده مترس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۸
ای یوسف جان ز حال یعقوب بپرس
وی جان کرم ز رنج ایوب بپرس
وی جمله خوبان بر تو لعبتگان
حال ما را ز هجرنا خوب بپرس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۰
چون روبه من شدی تو از شیر مترس
چون دولت تو منم ز ادبیر مترس
از چرخ چو آن ماه ترا همراه است
گر روز بگاهست وگر دیر مترس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۱
دارد به قدح می حرامی که مپرس
یک دشمن جان شگرف حامی که مپرس
پیشم دارد شراب خامی که مپرس
می‌خواند مرمرا به نامی که مپرس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۳
رو در صف بندگان ما باش و مترس
خاک در آسمان ما باش و مترس
گر جملهٔ خلق قصد جان تو کنند
دل تنگ مکن از آن ما باش و مترس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۴
رو مرکب عشق را قوی ران و مترس
وز مصحف کژ آیت حق خوان و مترس
چون از خود و غیر خود مسلم گشتی
معشوق تو هم توئی یقین دان و مترس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۶
زین عشق پر از فعل جهانسوز بترس
زین تیر قبا بخش کمر دوز بترس
وانگه آید چو زاهدان توبه کند
آنروز که توبه کرد آنروز بترس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸۷
عاشق چو نمیشوی برو پشم بریس
صد کاری و صد رنگی و صد پیشه و پیس
در کاسهٔ سر چو نیستت بادهٔ عشق
در مطبخ مدخلان برو کاسه بلیس
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۹۲
آن دم که حق بنده‌گزاری همه خوش
وز مهر سر بنده بخاری همه خوش
از خانه برانیم بزاری همه خوش
چون عزم کنم هم بگذاری همه خوش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۹۴
آنرا که رسول دوست پنداشتمش
من نام و نشان دوست درخواستمش
بگشاد دهانرا که بگوید چیزی
از غایت غیرت تو نگذاشتمش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۹۵
آن رند و قلندر نهان آمد فاش
در دیدهٔ من بجو نشان کف پاش
یا او است خدایا که فرستاده خداش
ای مطرب جان یک نفسی با ما باش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۹۹
اندر بر خویشم بفشاری همه خوش
بر راه زنان مرگ گماری همه خوش
چون مرگ دهی از پس آن برگ دهی
از مرگ حیاتها برآری همه خوش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰۸
نیمی دف من به موش دادی همه خوش
باقی به کف بنده نهادی همه خوش
با درف دریده در سماع آمده‌ایم
ای با تو مراد و بیمرادی همه خوش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱۱
ای دل برو از عاقبت اندیشان باش
در عالم بیگانگی از خویشان باش
گر باد صبا مرکب خود میخواهی
خاک قدم مرکب درویشان باش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱۵
ای سودائی برو پی سودا باش
در صورت شیدای دلت شیدا باش
با سایهٔ خود ز خوی خود در جنگی
خود سایهٔ تست خصم تو، تنها باش