عبارات مورد جستجو در ۱۳۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶۰- سورة الممتحنة- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره سیزده آیت است و سیصد و چهل و هشت کلمه و هزار و پانصد حرف‏ جمله به مدینه فرو آمد باجماع مفسّران، و درین سوره سه آیت منسوخ است بجاى خویش آن را شرح دهیم. و در بیان فضیلت آن ابى بن کعب روایت کند از
مصطفى (ص) قال: من قرأ سورة الممتحنة کان المؤمنون و المؤمنات له شفعاء یوم القیامة.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ ابتدا این سوره در شأن حاطب بن ابى بلتعة فرود آمد مردى بود از جمله مهاجران و بدریان. چون رسول خدا (ص) عزم درست کرد که بغزاء اهل مکه شود، ساز واهبت آن کار پنهان میساخت، میخواست تا ناگاه و بیخبر فرا سرایشان شود، این حاطب ملطّفه‏اى نوشت باهل مکه که رسول خدا اینک عزم درست کرد که بجنگ شما آید، بر حذر باشید و این نامه بزنى داد، نام وى ساره: هى الّتى امر رسول اللَّه بقتلها یوم فتح مکه. گفته‏اند که: ده دینار بآن زن داد تا نامه باهل مکه رساند. جبرئیل (ص) مصطفى (ص) را از آنچه حاطب کرد، خبر داد. رسول على (ع) را و زبیر را بر پى آن زن بفرستاد، گفت: «ائتو روضة خاخ فانّکم تجدون بها امرأة معها کتاب، فخذوه منها و خلّوا سبیلها و ان لم تدفعه الیکم فاضربوا عنقها».
روید تا بروضه خاخ آنجا زنى را دریابید که با وى نامه‏اى است. آن نامه از وى بستانید و زن را تعرّض مرسانید و اگر نامه ندهد، او را گردن زنید. رفتند تا بآن موضع و زن را دریافتند. و گفت: ما معى کتاب، با من هیچ نامه نیست. بجستند او را و نامه نیافتند. خواستند که باز گردند، على (ع) گفت: و اللَّه ما کذّبنا رسول اللَّه (ص) و اللَّه لنخرجنّ الکتاب او لاضربنّک بالسیف.
آن زن بدانست که از دست ایشان نخواهد رست. نامه در میان گیسوى خود تعبیه کرده بود. بیرون آورد و بایشان داد. ایشان نامه بحضرت نبوّت آوردند. رسول خدا آن ساعت از نماز پیشین باز گشته بود. کس فرستاد و حاطب را برخواند و نامه بوى نمود. حاطب اقرار داد و عذر آورد که: یا رسول اللَّه و اللَّه ما کفرت منذ اسلمت و لا غششتک منذ نصحتک و لا احبتهم منذ فارقتهم و لکن لم یکن احد من المهاجرین الّا و له بمکة من یمنع عشیرته، و کنت غریبا فیهم و کان اهلى بین ظهرانیهم فخشیت على اهلى فاردت ان اتّخذ عندهم یدا. و قد علمت انّ اللَّه تعالى ینزل بهم بأسه و انّ کتابى لا یغنى عنهم شیئا. رسول خدا (ص) عذر از وى بپذیرفت، و او را بآنچه گفت راست گوى داشت. عمر خطاب برخاست، گفت: دعنى یا رسول اللَّه اضرب عنق هذا المنافق، انّه قد خان اللَّه و رسوله. بگذار مرا یا رسول اللَّه تا این منافق را گردن زنم، که با خداى و رسول خیانت کرده رسول خدا از آن گفتار عمر در خشم شد، آن گه گفت: «و ما یدریک یا عمر؟ لعل اللَّه قد اطلع على اهل بدر، فقال لهم: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم، و هم اهل بدر و ما اهل بدر اهل بدر، و ما اهل بدر اهل بدر، و ما اهل بدر اهل بدر. فلا تقولوا لحاطب الّا خیرا فانزل اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ.
ولد حاطب بن ابى بلتعة فى زمان رسول اللَّه (ص) و یروى عن عمر بن الخطاب، اصله من الازد و اعتقه عبید اللَّه بن حمید بن زهیر الّذى قتله على (ع) یوم بدر کافرا، و کان حاطب یبیع الطعام و مات بالمدینة و صلّى علیه عثمان عفّان و هو ممّن حضر بیعة الرضوان. تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ اى تلقون الیهم اخبار النبى (ص) و سرّه بالمودّة الّتى بینکم و بینهم. و قیل: معناه تلقون الیهم المودّة و الباء زائدة، کقوله: «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ» بظلم، اى الحاد. و القاء المودّة الیهم تقرّبهم الیهم بالمکاتبة.
وَ قَدْ کَفَرُوا الواو للحال. اى و حالهم انّهم. کفروا. بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یعنى القرآن و الرسول. یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ من مکة أَنْ تُؤْمِنُوا یعنى: لان تؤمنوا و بان تؤمنوا، کانّه قال: یفعلون ذلک لایمانکم باللّه.
إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی هذا شرط جوابه متقدّم. و التقدیر إن کنتم خرجتم اوطانکم للجهاد فى سبیلى و بطلب مرضاتى لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. معنى اینست که: اگر بیرون آمدن شما از میان ایشان و بریدن شما از خان و مان خویش از بهر جهاد است، در راه من و جستن خشنودى من، پس دوستى مگیرید با دشمنان خویش و دشمنان من. تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ این سخن در هم پیوسته است، میگوید: در نهان با ایشان دوستى مینمائید و من میدانم آنچه شما نهان میدارید از دوستى ایشان و آنچه آشکارا میکنید از ایمان خویش. وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ الهاء راجعة الى الاتخاذ المنهى عنه، اى من یفعل ما نهیت عنه من موالاتهم. فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ اى زاغ عن الطریق المستقیم. میگوید: هر که آن کند که حاطب کرد، از شما پس از این، او از راه راست بر گشت و طریق ایمان گم کرد.
إِنْ یَثْقَفُوکُمْ اى یصادفوکم و یظفروا بکم. یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً و لا ینفعکم القاء المودّة الیهم وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ بالقتل و الضرب.
وَ أَلْسِنَتَهُمْ بالشتم و السب. خبر میدهد ربّ العالمین که دوستى ایشان و تقرّب بایشان در آن نفع شما نیست، که اگر بر شما دست یابند و هر جاى که شما را دریابند، ابقا نکنند هم دست گشایند بقتل و ضرب، و هم زبان گشایند بسبّ و شتم. وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ. کسا کفروا، و آن گه شما را دوست شوند که همچون ایشان کافر شوید. هذا کقوله: «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لَا النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» و قیل: من خالف عقده عقدک، خالف قلبه قلبک.
لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ الّذین بمکّة، و هم کفّار، اى لا یغنون عنکم من اللَّه شیئا و لا تهلکوا انفسکم بسبب من لا ینفعکم. یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ قرأ عاصم و یعقوب یفصل بفتح الیاء و کسر الصاد مخففا و قرأه حمزة و الکسائى بضمّ الیاء و کسر الصّاد مشدّدا و قرأ ابن عامر بضمّ الیاء و فتح الصّاد مشددا و قرأ الباقون بضمّ الیاء و فتح الصاد مخفّفا. و المعنى یوم القیامة یحکم بینکم و قیل: یفرق بین الوالد و ولده و بین القریب و القریب فیدخل اهل طاعته الجنّة و اهل معصیته النار. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ فیجازیکم باعمالکم.
قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ اى قدوة حَسَنَةٌ و سنّة حسنة. فِی إِبْراهِیمَ اى فى اقوال ابراهیم. «وَ الَّذِینَ مَعَهُ» من المؤمنین. إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ المشرکین إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ جمع برى کظریف و ظرفاء و بُرَآؤُا مِنْکُمْ اى من قرابتکم.
وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ من دون اللَّه کفرنا بکم» انکرنا دینکم و تبرّأنا منکم. «وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً
بالسیف و القلب. حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ لا شریک له فحینئذ نترک عداوتکم و نوالیکم.
این خطاب با حاطب است و با مؤمنان، ایشان را اقتدا میفرماید به ابراهیم خلیل که ابراهیم از مشرکان و قرابات کفّار بیزارى و دورى گزید. دانست که دشمنان‏اند و با ایشان دوستى نگرفت و قوله: إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِیمَ هذا مستثنى من الاسوة، اى لا تقتدوا به فى استغفاره. لِأَبِیهِ فانّ اباه کان کافرا و ذلک الاستغفار کان عن موعدة وعدها اباه بأن یؤمن فلمّا علم انّه لا یؤمن امتنع من استغفاره و قوله: ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ یقول ابراهیم لابیه ما اغنى عنک و لا ادفع عنک عذاب اللَّه ان عصیته و اشرکت به و فى هذه الآیة دلالة بیّنة على تفضیل نبیّنا محمد (ص) و ذلک انّه حین امر بالاقتداء به امر على اطلاق و لم یستثن، فقال. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ، فَانْتَهُوا و حین أمر بالاقتداء بابراهیم استثنى. قوله: رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا. قیل: هذا من تمام کلام ابراهیم، و قیل: استیناف و معناه: قولوا ایّها المؤمنون رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا فهو تعلیم منه سبحانه لهم کیف الثناء علیه، عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا اى بک وثقنا. وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا اى اقبلنا بالطاعة. وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ اى المرجع و المنقلب.
رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اى لا تظهر هم علینا فیفتتنوا بذلک فیظنّوا أنّهم على حقّ و نحن على باطل و قال مجاهد: لا تعذّبنا بایدیهم و لا بعذاب من عندک، فیقولون: لو کان هؤلاء على الحقّ ما اصابهم ذلک وَ اغْفِرْ لَنا استر لنا ذنوبنا. إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ اى الغالب القوى. الْحَکِیمُ: العالم.
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ یعنى: فى ابراهیم و من معه من الاولیاء و الانبیاء.
أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ قدوة صالحة لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ اى یرجو ثوابه و یؤمّل لقاءه فى الیوم الآخر و یخشى البعث و الحساب. وَ مَنْ یَتَوَلَّ اى یعرض عن الایمان. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ عن عباده الْحَمِیدُ المحمود فى ارضه و سمائه لا یلحقه شین من کفر الکافرین و انّما اعید ذکر الاسوة لانّ الاولى متعلّقة بالبراءة من الکفّار و من فعلهم. و الثانیة امر بالائتساء بهم لینالوا من ثوابهم ما نالوا او ینقلبوا الى الآخرة کانقلابهم و قیل: الاولى اسوة باقواله و الثانیة بافعاله. قیل لمّا نزلت هذه الآیات اظهر المؤمنون عداوة اقربائهم المشرکین فى اللَّه و تبرّؤا منهم، فعلم اللَّه شدّة وجد المؤمنین بذلک فانزل اللَّه سبحانه: عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ اى من مشرکى مکة مَوَدَّةً یعنى: بان یهدیهم اللَّه للّذین فیصیروا لکم اولیاء و اخوانا ففعل اللَّه تعالى ذلک فاسلم کثیر منهم فصاروا لهم اولیاء و اخوانا و خالطوهم و ناکحوهم و قیل: الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ هو ابو سفیان بن حرب. و المودة مودّة الاسلام و تزویج ام حبیبة ابنته من رسول اللَّه (ص) و کانت ام حبیبة تحت عبید اللَّه بن جحش بن رباب و کانت هى و زوجها من مهاجرة الحبشة فتنصّر زوجها و حاولها ان تتابعه فأبت و صبرت على دینها و مات زوجها على النصرانیّة فبعث رسول اللَّه (ص) الى النجاشى فیها لیخطبها علیه، فقال النجاشى لاصحابه: من اولاکم بها؟ قالوا: خالد بن سعید بن العاص.
قال: فزوّجها من نبیّکم، ففعل و مهرها النجاشى اربع مائة دینار و ساق الیها مهرها.
عَسَى من اللَّه واجبة و هو للطمع و الرجاء، اى کونوا على رجاء من ذلک. و قوله: وَ اللَّهُ قَدِیرٌ یعنى: على ان یجعل بینکم و بینهم مودّة وَ اللَّهُ غَفُورٌ یعنى: لمعاصیهم اذا اسلموا: رَحِیمٌ یعنى: بالمؤمنین حیث ادخل اقرباءهم فى دینهم ثمّ رخص اللَّه عزّ و جل فى صلة الّذین لم یعادوا المؤمنین و لم یقاتلوهم و لم یخرجوهم فقال: لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ اى عن برّ الّذین. لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ اى لم یوذوکم بمکة حتى اضطررتم الى الخروج منها أَنْ تَبَرُّوهُمْ فى موضع الخفض بدلا من الّذین و المعنى: لا ینهیکم اللَّه عن ان تبرّوا الّذین لم یقاتلوکم فى الدّین. وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ اى تحسنوا الیهم و تعطوهم ممّا تملکون من طعام و غیره قسطا و الاقساط ان تعطوهم مثل ما یعطون.
در سبب نزول این آیت علماء تفسیر مختلف‏اند. ابن عباس گفت: در شأن‏ خزاعة و بنى جذیمه و بنى مدلج فرو آمد که با رسول خدا (ص) عقد مصالحت بستند و عهد داشتند که قتال نکنند و رسول را و مؤمنان را نرنجانند و از مکه بیرون نکنند و دشمنان رسول را یارى ندهند. ربّ العالمین رسول را و مؤمنان را رخصت داد که با این قوم على الخصوص هر چند که کافرانند اگر نیکویى کنید وصلت دهید و داد ایشان بایشان رسانید، شما را منع نیست و در آن نهى نیست. قتادة گفت: حکم این آیت بر عموم بود، هر کافر که با رسول قتال نکردید و مؤمنان را نرنجانیدید با ایشان پیوستن ببرّ وصلت رخصت بود، تا آیت آمد که: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ الآیة... پس منسوخ شد و بقول قتادة این آیت منسوخ است و قیل: الآیة واردة فی شأن الّذین آمنوا و اقاموا بمکة و لم یهاجروا لما بهم من الضعف، و قیل: ارید بذلک النساء و الصبیان، و قیل: نزلت فی اسماء بنت ابى بکر و ذلک انّ امّها قتیلة بنت عبد العزّى قدمت علیها المدینة بهدایا و هی مشرکة، فقالت اسماء: لا اقبل منک هدیّة و لا تدخلین بیتى حتى استأذن رسول اللَّه. فسألت لها عائشة رسول اللَّه (ص) فأمرها ان تقبل هدیّتها و تحسن الیها ثمّ ذکر الّذین نهاهم عن صلتهم فقال: إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِکُمْ و هم کفّار مکة الّذین ألجئوکم الى الهجرة من مکة أَنْ تَوَلَّوْهُمْ یعنى: ینهیکم عن ان تتولّوهم بالنصر و المودّة و البرّ و الصلة.
وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ بالمودّة و بمکاتبة سرّ النبى (ص). فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ المستوجبون لعذاب اللَّه. قال بعض المفسرین: نسخت الآیة الاولى بهذه الآیة و نسخ معنى الآیتین بآیة السیف.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ اى شما که مؤمنانید، چون زنان مهاجرات بشما آیند، از مکه هجرت کنند به مدینه.
فَامْتَحِنُوهُنَّ ایشان را امتحان کنید، حال ایشان و سبب آمدن ایشان بتحقیق بازدانید. امتحان، بقول بعضى مفسّران آنست که: رسول خدا ایشان را سوگند دادى‏ که نه بغض شوهر را آمد و نه نشوز و نه غیرت را و نه عشق و هواى مردى را و نه رغبت بدنیا و التماس مرادى را و نه مجرّد دوست داشت زمین مدینه را، بلکه دوست داشت دین اسلام را هجرت کرد و دوستى خداى و رسول را و جز رضاى خداى و رسول و رغبت بدین اسلام او را مرادى دیگر نیست. بقول بعضى امتحان آنست که بزبان بگفتى: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمدا عبده و رسوله». رب العالمین گفت: چون این سوگند یاد کرد و امتحان حاصل شد، از وى بظاهر بپذیرید و حقایق باطن و ضمیر دل باللّه افکنید که شما را بآن راه نیست و جز اللَّه بآن عالم نیست.
اینست که گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِهِنَّ آن گه گفت: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ چون از ایشان بدانستید بدلایل ظاهر که مؤمنات‏اند و هجرت ایشان از بهر خداى و رسول است، فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ ایشان را فا کافران مدهید که نه زن مسلمانان حلالست مرد کافر را، و نه مرد کافر زن مسلمان را حلالست. این آیه در شأن زنى فرود آمد نام وى سبیعة بنت الحارث الاسلمیة که از شوهر خویش بگریخت سال حدیبیة و هجرت کرد. رسول خدا او را امتحان کرد، چنان که اللَّه فرموده و او را مؤمنه یافت. شوهر وى آمد صیفى بن الواهب گفت: یا محمّد ردّ علىّ امرأتى. زن من با من فرست که تو در صلح حدیبیة با ما چنان شرط کردى که هر که آن ما بتو آید با ما فرستى. رسول خدا گفت: این شرط کرده‏ام در مردان نه در زنان که زنان گرویده بهیچ حال کافران را نشایند و ایشان را حلال نباشند و این آیت بر وفق این حکم فرو آمد. پس رسول خدا بفرمود تا کاوین که آن شوهر کافر به سبیعة داده بود، با وى دادند. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا یعنى: اعطوا الزوج الکافر ما انفق علیها من المهر. قیل: ان لم یوجد لها مال فی الحال یؤخذ من المؤمن الّذى یرید التزوّج بها مقدار ذلک المهر و یردّ على الکافر. فان لم یتزوّج بها احد من المؤمنین کان سبیلها سبیل المعسر بالدین الى ان یجد میسرة. و یقال: تزوّج سبیعة عمر بن الخطاب.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ اى لا جناح فی نکاح المهاجرات. إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ مهورهن و ایتاء المهر لیس بشرط لتحلیلها کما انّ ذاک لیس بشرط فی المؤمنات فی قوله: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» لکنّه جث على اتیانهنّ مهورهنّ اذا طالبن بها.
و قیل: نزلت هذه الآیة فی امّ کلثوم بنت عقبة بن ابى معیط جاءت مهاجرة فی عام الهدنة فجاء اخواها رسول اللَّه (ص) یستردّ انها فنزلت هذه الآیة، قوله: و لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ قرأ ابو عمرو و یعقوب بالتشدید و الآخرون بالتخفیف، معنا هما واحد.
و العصمة الامساک و الکف و هی ها هنا حرمة النکاح، یعنى: اذا تباینت الادیان فقد انقطعت العصمة، و اصل العصمة الحبل، یقال لکل ما امسک شیئا عصمة اى من اسلم و بقیت امرأته کافرة او اسلمت المرأة و بقى الزوج کافرا فقد انقطعت العصمة و لا تمسکوا بها فلا حرمة لها و الْکَوافِرِ طائفتان من النساء طائفة قعدت عن الهجرة و ثبتت على الکفر و طائفة ارتدّت عن الهجرة و لحقت بازواجها الکفّار. قال الزهرى: لمّا نزلت هذه الآیة طلق عمر بن الخطاب امرأتین کانتا له بمکة مشرکتین احدیهما بریعة بنت ابى امیة ابن المغیرة فتزوّجها بعده معاویة بن ابى سفیان و هما على شرکهما بمکة. و الأخرى امّ کلثوم بنت عمرو الخزاعیة امّ عبد اللَّه بن عمر فتزوّجها ابو جهم بن حذافة و هما على شرکهما و کانت اروى بنت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب تحت طلحة بن عبید اللَّه فهاجر طلحة و هی بمکة على دین قومها ففرّق الاسلام بینهما حین نهى عن التمسک بِعِصَمِ الْکَوافِرِ ثمّ تزوّجها خالد بن سعید بن العاص بالاسلام و کانت ممّن فرّ الى رسول اللَّه (ص) من نساء الکفّار فحبسها و زوّجها خالد بن سعید بن العاص.
قال الشعبى و کانت زینب بنت رسول اللَّه امرأة ابى العاص بن الربیع اسلمت و لحقت بالنبى (ص) فی المدینة و اقام ابو العاص بمکة مشرکا ثمّ اتى المدینة و اسلم فردّها علیه رسول اللَّه (ص). وَ سْئَلُوا ایّها المؤمنون. ما أَنْفَقْتُمْ اى ان لحقت امرأة منکم بالمشرکین مرتدّة فاسئلوا ما انفقتم من المهر ممّن تزوّجها منهم اذا منعوها.
وَ لْیَسْئَلُوا یعنى: المشرکین الّذین لحقت ازواجهم بکم. ما أَنْفَقُوا من المهر ممّن تزوّجها منکم. ذلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیه فاحکموا. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بمصالح امورکم حَکِیمٌ فیما امرکم به من التسویة و العدل. قال الزهرى: و لولا الهدنة و العهد الّذى کان بین الرسول اللَّه (ص) و بین قریش یوم الحدیبیة لامسک النساء و لم یردّ الیهم صداقا و کذلک کان یصنع بمن جاءه من المسلمات قبل العهد فلمّا نزلت هذه الآیة اقرّ المؤمنون بحکم اللَّه عزّ و جل و ادّوا ما امروا به من نفقات المشرکین و ابى المشرکون أن یقرّوا بحکم اللَّه تعالى فیما امر من اداء النفقات المسلمین فانزل اللَّه عزّ و جل.
وَ إِنْ فاتَکُمْ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فاتکم اى ذهب عنکم شى‏ء، اى احد و کذلک قرأ ابن مسعود: فَعاقَبْتُمْ و قرئ فعقبتم أی غزوتم بعقب ذلک فغنمتم فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ الى الکفار منکم مِثْلَ ما أَنْفَقُوا علیهنّ من الغنائم الّتى صارت فی ایدیکم من اموال الکفّار، و قیل: معناه فعاقبتم المرتدّة بالقتل. قال ابن عباس و کان جمیع من لحق بالمشرکین من نساء المؤمنین المهاجرین راجعة عن الاسلام ستّ نسوة فاعطى رسول اللَّه (ص) ازواجهنّ مهور نسائهم من الغنیمة.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ. اختلف القول فی أنّ ردّ مهر من اسلمت من النساء الى ازواجهنّ کان واجبا او مندوبا، و اصله انّ الصلح هل کان وقع على ردّ النساء؟
فیه قولان: احدهما انّه وقع على ردّ الرجال و النساء جمیعا لما روینا انّه لا یأتیک منّا احدا لا رددته ثمّ صار الحکم فی ردّ النساء منسوخا بقوله: فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ فعلى هذا کان ردّ المهر واجبا. القول الآخر: انّ الصلح لم یقع على ردّ النساء لانّه‏
یروى على انّه لا یأتیک منّا رجل و ان کان على دینک الّا رددته فعلى هذا کان ردّ المهر مندوبا
و ذهب بعض الفقهاء الى أنّ هذه احکام تبعت الهجرة و الهدنة الّتى کانت بینهم فلمّا انقضت زالت تلک الاحکام و نسخت.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ سمّیت البیعة لانّ المبایع یبیع نفسه بالجنّة و منه قوله عزّ و جلّ: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ.
قیل: کان النبى (ص) اذا بایع النساء وضع قدحا من الماء فکان یضع یده فیه ثمّ یأمرهنّ ان یغمسن ایدیهنّ فیه. و قیل: نزلت هذه الآیة یوم فتح مکة
لمّا فرغ رسول اللَّه (ص) من بیعة الرجال و هو على الصفا و عمر بن الخطاب اسفل منه و هو یبایع النساء بأمر رسول اللَّه یأخذ ایدیهنّ فوق ثیابه و یبلغهنّ عنه و ما کان رسول اللَّه (ص) یأخذ بید امرأة عند البیعةو قیل: امر اخت خدیجة خالة فاطمة فبایعت النساء و کانت هند بنت عتبة بن ربیعة امرأة ابى سفیان بن حرب فی جملتهن متنقّبة متنکّرة مع النساء خوفا من رسول اللَّه ان یعرفها فقال النبى (ص) ابایعکن عَلى‏ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً فرفعت هند رأسها و قالت و اللَّه انّک لتأخذ علینا امرا ما رأیناک اخذته على الرجال و بایع الرجال یومئذ على الاسلام و الجهاد فقط. فقال رسول اللَّه (ص): «انّک لهند بنت عتبه» قالت: نعم فاعف عمّا سلف عفا اللَّه عنک، تعنى ما صنعت بحمزة. فقال رسول اللَّه: «ابایعکنّ أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً قالت من الشرک فررنا الیک فما اشرکنا منذ اسلمنا.
فقال رسول اللَّه: وَ لا یَسْرِقْنَ فقالت هند. انّ ابا سفیان رجل شحیح و انّى آخذ من ماله ما یکفینى و ولده. فقال رسول اللَّه: «بالمعروف»
و قیل: کان ابو سفیان واقفا هناک، فقال: نعم ما اصبت شیئا فیما مضى و فیما غبر فهو لک حلال و قال صلّى اللَّه علیه و سلم: وَ لا یَزْنِینَ فقالت: هند و هل تزنى الحرة؟ فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم «لا و اللَّه ما تزنى الحرّة».
فقال رسول اللَّه: وَ لا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ یعنى: وأد البنات مخافة الفقر، فقالت هند: نحن ربّیناهم صغارا و انتم قتلتموهم کبارا، فانتم اعلم و هم. فضحک عمر و ضحک رسول اللَّه من قولها و کان قد قتل ابن لها یوم بدر، یقال له حنظلة بن ابى سفیان فقال رسول اللَّه: وَ لا یَأْتِینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَ‏ یعنى: الکذب و النمیمة و المشى بالسعایة یختلقنّه من تلقاء انفسهنّ. قالت: هند: و اللَّه انّ البهتان لقبیح و انّک لا تأمرنا الّا بالرشد و مکارم الاخلاق. و قیل: المراد بالبهتان هاهنا ان تلتقط مولودا و تقول لزوجها: هذا ولدى منک، فهو البهتان المفترى. بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ لانّ الولد اذ اوضعته الامّ سقط بین یدیها و رجلیها. وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ‏
اى فی کلّ امر وافق طاعة اللَّه و فی کلّ امر فیه رشدهنّ. قال سعید بن المسیّب و الکلبى و عبد الرحمن بن زید: هو النهى عن النوح و الدعاء بالویل و تمزیق الثوب و نتف الشعر و حمش الوجه و ان لا تحدث المرأة الرجال الّا ذا محرم و لا تخلو برجل عیر ذى محرم و لا تسافر الّا مع ذى محرم.
روى انّ خولة بنت الحکم الانصاریة السلمیة قالت: یا رسول اللَّه مات لى اخ، فنحت علیه فاسعدتنى امرأة، و قد مات لها اخ أ فتأذن لى ان اذهب فاسعدها على النوح ثمّ امسک؟ فقال رسول اللَّه: «لا تفعلى! فما زالت تراجعه حتى اذن لها و قال اذهبى فاسعدیها لم امسکى»
روى ابو مالک الاشعرى عن النبى (ص) قال: «اربع فی امّتى من امر جاهلیة لا یترکونهنّ: الفخر بالاحساب، و الطعن فی الانساب و الاستسقاء بالنجوم و النیاحة»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «النائحة اذا لم تتب قبل موتها تقام یوم القیامة علیها سربال من قطران و درع من جرب»
و قال: «لیس منّا من ضرب الخدود و شقّ الجیوب و دعا بدعوى الجاهلیة».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «هذه النوائح یجعلن یوم القیامة صفّین: صفّا عن الیمین و صفّا عن الیسار و ینبحن کما تنبح الکلاب»
و روى انّ عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه سمع نائحة فاتیها فضربها حتى وقع خمارها عن رأسها فقیل: یا امیر المؤمنین! المرأة قد وقع خمارها! قال: انّها لا حرمة لها.
قوله تعالى: فَبایِعْهُنَّ اى اذا بایعنک فبایعهنّ. وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
قالت عائشة: کان النبى (ص) یبایع النساء بالکلام بهذه الآیة: «لا تشرکوا باللّه شیئا»
قالت: و ما مسّت ید رسول اللَّه ید امرأة الّا امرأة یملکها. و قالت امیمة بنت رقیقة بایعت رسول اللَّه فی نسوة فقال فیما استطعتنّ و اطقتنّ؟ فقلت رسول اللَّه ارحم بنا من انفسنا! قلت: یا رسول اللَّه صافحنا. فقال: «انّى لا اصافح النساء انّما قولى لامرأة کقولى لمائة امرأة».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان! لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ و هم الیهود و ذلک انّ ناسا من فقراء المسلمین کانوا یخبرون الیهود باخبار المسلمین و یتواصلونهم فیصیبون بذلک من ثمارهم فنهاهم اللَّه سبحانه عن ذلک. قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ یعنى: هؤلاء الیهود یئسوا من الآخرة بأن یکون لهم فیها ثواب و خیر کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ الّذین ماتوا و صاروا فی القبور من ان یکون لهم حظّ و ثواب فی الآخرة و قیل: کما یئس الکفّار الّذین فی القبور من رحمة اللَّه و قیل: کما یئس الکفّار الّذین فی الاحیاء من المقبورین ان یرجعوا الیهم.
رشیدالدین میبدی : ۶۰- سورة الممتحنة- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. سه چیز است که سعادت بنده در آنست و روى عبودیت روشن بآنست. اشتغال زبان بذکر حقّ، و استغراق دل بمهر حقّ و امتلاء سرّ از نظر حقّ. طوبى کسى را که اللَّه بسرّ وى نظر کند تا دل وى بمهر بیاراید و زبان وى بر ذکر دارد. و هیچ ذکر عزیزتر از نام اللَّه نیست و هیچ نام و ذکر عزیزتر از آیت تسمیت نیست بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. مصطفى (ص) گفت: «کلّ امر ذى بال لم یبدأ فیه ببسم اللَّه فهو ابتر»
: هر کار با خطر که در آغاز آن بسم اللَّه نبود، آن کار ناقص بود، که از آن مقصودى برنیاید. بى‏توقیع بسم اللَّه در مملکت هیچ کارى روان نیست. بى‏گفتار بسم اللَّه نمازت درست نیست و رازت بکار نیست. در آثار مأثور است که یکى از اهل توفیق هر روزى بى‏آنکه بسم اللَّه بگفتى هزار بار سورة الاخلاص برخواندى، پس از آنکه بعالم آخرت رسیده بود، او را در خواب دیدند، گفتند: ما فعل اللَّه بک؟ اللَّه با تو چه کرد؟ حالت چونست؟ کارت بچه رسید؟ گفت: بهر بارى سوره «قل هو اللَّه احد» خوانده بودم، ثواب آن را در بهشت از بهر ما کوشکى بنا کرده بودند، و اکنون که بدیدم نمى‏پسندم که ناقص است. گفتند: آن نقصان بگوى تا از چیست؟ گفتا: از آن بودست که ما در دنیا شرف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از سر سورتها فرونهاده بودیم.
پیر طریقت گفته که: اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بى‏توقیع بسم اللَّه بدان ننگرى که آن را بر مقدار پر پشه‏اى قیمت نیست. و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکرى تو کمر بندند، ترا آن محلّ و شرف نبود که سلطان بسم اللَّه داغى از آن خویش بر میان جانت نهد. هر جانى که عاشق‏تر بود، او را اسیرتر گیرند، هر دلى که سوخته‏تر بود، رختش زودتر بغارت برند:
گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر.
گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ اى شما که ایمان آورده‏اید و پیغام رسان براست داشتید و پیغام مرا بجان و دل پذیرفتید، دشمن ما و دشمن خود را بدوست مگیرید. هیچ دشمن شما را مه از نفس امّاره نیست، زینهار تا از او ایمن نباشید و پیوسته از او بر حذر باشید. مصطفى (ص) گفت: «اعدا عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک»
دشمن‏تر دشمنى نفس بد فرمان است، همه آن خواهد که زیان وى در آن است. هر که نفس خویش را خود کامه دارد خویشتن را تخم حسرت میکارد. در اخبار داود (ع) است که: «یا داود عاد نفسک فلیس لی فی المملکة منازع غیرها»
یا داود عداوت نفس را میان در بند و او را در بند قهر و زندان مخالفت دار که در مملکت ما را بجز وى منازع نیست. این نفس خاکى و سفلى و ظلمانى است، دشمنى غدّار و مکّار است. اصل وى از تنافس است و منافست مقدمه حقد و حسد و بغض و عداوت است. نه از گزاف مصطفى (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»
غزاء روم را غزاء کهین و غزاء نفس را غزاء مهین خوانده، زیرا که بلشگرى اندک روم از قیصر بتوان ستد و بجمله اولیاء روى زمین نفس را از یکى بنتوان ستد، براى آنکه آن کافر در روم بمعاینه جهاد کند و بر غازى سفه و غضب نماید و بافعال مناکیر خواند. و نفس نه بمعاینه جهاد کند و بر وى مودّت و شفقت نماید و بافعال معارف خواند و مردان راه دین بدین سبب بسیار طاعتها بگذارند که دانند که آن ملواح نفس است، که صیاد مرغ را هم بمرغ گیرد. احمد خضرویه بلخى گوید: نفس خود را بانواع ریاضات و مجاهدات مقهور کرده بودم، روزى نشاط غزو کرد، عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید! گفتم: در زیر این گوى چه مکر باشد مگر در گرسنگى طاقت نمیدارد که پیوسته او را روزه همى فرمایم، خواهد که در سفر روزه بگشاید، گفتم: اى نفس اگر این سفر پیش بگیرم روزه نگشایم. گفت: روا دارم! گفتم: مگر از آنست که طاقت نماز شب نمى‏دارد، میخواهد که در سفر بخسبد.
گفتم: که در سفر قیام شب با کم نکنم، چنان که در حضر، گفت: روا دارم! تفکّر کردم که مگر از آن نشاط سفر غزا کرده که در حضر با خلق نمى‏آمیزد، که او را در خلوت و عزلت میدارم، مرادش آنست که با خلق صحبت کند. گفتم: اى نفس هر جاى که روم درین سفر ترا بخرابه‏اى فرود آرم که هیچ خلق را نبینى. گفت: روا دارم. از دست وى عاجز ماندم، در اللَّه زاریدم تضرّع کردم تا از مکر وى مرا آگاهى دهد، آخر او را با قرار آوردم، تا گفت: در حضر مرا در روزى هزار بار بکشى، بشمشیر مجاهدت، بخلاف مراد من، و خلق را آگاهى نه. در غزا بارى کشتن یک بار باشد و بهمه جهان نام شود که احمد خضرویه بغزا شهادت یافت! گفتم: سبحان آن خداوندى که نفسى آفریند بدین معیوبى که بدنیا منافق باشد و بعد از مرگ مرائى باشد، نه درین جهان حقیقت اسلام خواهد نه در آن جهان. آن گه گفتم: اى نفس امّاره و اللَّه که باین غزا نروم تا تو در زیر طاعت زنار بندى! پس هم در حضر آن ریاضات و انواع مجاهدات که در آن بودم زیادت کردم.
رشیدالدین میبدی : ۶۱- سورة الصف- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره را سه نام است: سورة الحوارییّن، سورة عیسى، سورة الصف. چهارده آیت است. دویست و بیست و یک کلمه و نهصد حرف. جمله به مدینه فرو آمد بقول بیشتر مفسّران و قال عطاء هى مکیّة. درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و یروى عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عیسى کان عیسى مصلّیا مستغفرا له ما دام فی الدنیا و یوم القیامة هو رفیقه.
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ. انّما اعید ذکر سَبَّحَ لانّه افتتاح السورة بتعظیم الرّب فحسن اعادته و الاستفتاح به کاعادة به بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فى کلّ سورة للتیمّن و التبرک. و قیل: انّ سبحان اللَّه کلمة احبّها اللَّه و رضیها فاحبّ ان یقال. و المعنى: قدّس اللَّه و نزّهه کلّ شى‏ء خلقه فکلّ ما خلقه جعله على وحدانیّته دلیلا و لمن اراد ان یعرف الهیّته طریقا و سبیلا اتقن کلّ شى‏ء و ذلک دلیل علمه و حکمته و رتّب کلّ مخلوق و ترتیبه شاهد مشیّته و ارادته.
وَ هُوَ الْعَزِیزُ فلا شبیه یساویه و لا شریک فی الملک ینازعه و یضاهیه. الْحَکِیمُ الّذى لا یوجد فی حکمته عیب و لا یتوجّه علیه عتب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟ اقوال مفسّران در سبب نزول این آیت مختلف است و از روى معنى جمله متقارب‏اند. جماعتى از صحابه گفتند: که اگر ما دانستیمى که از اعمال و طاعات کدام است بنزدیک اللَّه نیکوتر و پسندیده‏تر و ثواب آن بیشتر، ما آن طاعت کردیمى
و در تحصیل آن ببذل مال و نفس کوشش نمودیمى و جهد بندگى در آن بجاى آوردیمى. ربّ العالمین بر وفق آرزوى ایشان این آیت فرستاد که: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا اللَّه دوست دارد صفهاى برکشیده در معرکه ابطال در مقام قتال با اعداء دین. پس چون غزاء احد پیش آمد، بر گفته خود وفا ننمودند و قدم خویش بر جاى بنداشتند و راه هزیمت گرفتند.
ربّ العالمین ایشان را در این آیت عتاب کرد که: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟ قتادة و ضحاک گفتند: قومى از غزا باز گشته بودند، و هر یکى دعوى میکردند بر خلاف راستى. یکى میگفت: من چندین ضربت زدم، دشمن را بتیر خسته کردم، و ازین هیچ نکرده بود و دیگرى گفت: من در معرکه صبر کردم و قدم بر جاى بداشتم و از دشمن روى نگرداندم و آنچه گفت نکرده بود که راه هزیمت گرفته بود و قدم بر جاى نداشته بود. ربّ العالمین ایشان را ازین گفتار بى‏حاصل نهى کرد که آنچه بفعل نکرده‏اید بزبان چرا گوئید؟ عبد الرحمن بن زید بن اسلم گفت: در شأن منافقان فرو آمد که با مسلمانان گفتند: ان قاتلتم قاتلنا معکم و ان خرجتم خرجنا معکم ثمّ لم یفعلوا و المعنى: یا ایّها الّذین آمنوا بالسنتهم و لم یؤمنوا بقلوبهم. قیل معناه: یا ایّها الّذین حکمه لهم کحکم الایمان فی الظاهر دون الباطن، بر قول ایشان که خطاب منافقان نهند. معنى آنست که: اى شما که ایمان بزبان آوردید نه بدل، و حکم اللَّه شما را همچون حکم ایمانست از روى ظاهر نه از روى باطن. چرا بزبان آن مى‏گویید که بفعل نمى‏کنید؟ قال سفیان بن عیینة: معناه: لم تقولون ما لیس الامر فیه الیکم، فلا تدرون هل تفعلون ام لا تفعلون؟. چرا بزبان چیزى مى‏گویید که توان آن و بسر بردن آن بدست شما نیست، ندانید که کنید یا نکنید تقدیر الهى با تدبیر بندگى موافق هست یا نیست؟! کَبُرَ مَقْتاً اى بغضا. عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ. من مقته اللَّه فله النّار کما ان من احبّه اللَّه فله الجنّة. و قوله: کَبُرَ مَقْتاً نصب على الحال، و قیل: نصب على التمییز اى کبر من مقت. و قیل: کبر المقت مقتا عند اللَّه ان تقولوا فی محلّ الرفع بالابتداء کقولک: نعم الرجل رجلا زید. قال مجاهد: نزلت هذه الآیة فی عبد اللَّه بن رواحة الانصارى، شاعر رسول اللَّه (ص)، المستشهد بموتة امیرا و کان یقصّ على اصحاب رسول اللَّه (ص) فی مسجده على حیاته و جلس الیه رسول اللَّه یوما و قال: امرت ان اجلس الیکم و امر ابن رواحة ان یمضى فی کلامه، فقال یوما فی اصحاب له: لیتنا علمنا اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه فلزمناه ما دمنا. فنزلت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ... الآیة، فلمّا نزلت قال ابن رواحة: لا ازال حبیسا فی سبیل اللَّه فلم یزل یجاهد حتى استشهد بموتة ثمّ تباطؤا فنزلت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟ و قیل اشدّ اى القرآن على الدعاة الى الدّین و الواعظین ثلاث آیات أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ...
الآیة. وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ الآیة لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ و یقرب منه قوله عزّ و جلّ: یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا.
قوله: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا یحثّ على التسارع فی القتال، و یدعوا عن التباطؤ و یدلّ على فضیلة الجهاد. صَفًّا اى.. مصطفّین، مصدر وقع موقع الحال. کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ المرصوص و المرصوف من البنیان: مالا خلل فیه و لا فرج. قیل: کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ، بنى بالرصاص لاصق بعضه الى بعض. و قیل: یرید استواء نیّاتهم فی حرب عدوّهم حتى یکون اجتماع کلمتهم کالبناء لا خلل فیه و لا فرجة و منه‏
قوله صلى اللَّه علیه و سلّم: تراصّوا فی الصفوف لا یتخلّلکم الشیطان.
و کان عمر بن الخطاب (رض) یقول اذا قام الى الصلاة: تراصّوا و استووا. و کذلک‏
فی الخبر انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: الشیوخ رکّع و صبیان رضّع و بهائم رتّع لصبّ علیهم العذاب صبّا ثمّ لرصّ رصّا.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ بنى اسرائیل: یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی؟ و ذلک انّهم کانوا یقولون انّ به عیبا و انّه آدر اى لم لا توقروننى مع علمکم أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ و الرسول یعظم و یحترم فیه تسلیة للنبىّ (ص)، اى اذا آذاک المنافقون فتذکّر موسى (ع) و ایذاء قومه ایّاه. فَلَمَّا زاغُوا اى عدلوا عن احکام الشریعة بارتکاب ما نهوا عنه من المحظورات و ترک ما امروا به من الواجبات. أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بان خلق فیها شکّا و ضلالة و امالها عن الهدى عقوبة لهم عن معاصیهم و قیل: لمّا زاغوا عن العبادة، أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بان خلق فیها شکّا عن الارادة. و قیل: فی نظم الآیة تقدیم و تأخیر و المعنى فلمّا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ زاغوا نظیره. و من یؤمن باللّه یهد قلبه. وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ. اى لا یهدى الى دینه الّذین فی علمه انّهم یموتون کفّارا و نظیر الآیة قوله فی الاحزاب: لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسى‏ کان موسى (ع) حییّا، کریما، ستیرا، یغتسل مستترا و کان بنو اسرائیل یغتسلون عراة فقالوا: انّ موسى لا یستتر الّا لسوء به فاتّهموه بالادرة فخلا یوما للاغتسال و هم اذ ذاک فی التیه فتعرّى و وضع ثیابه على الحجر الّذى یسقبهم فسار الحجر و ذهب بثیابه على الماء یهوى کالطیر أی یسرع و هو یعد و خلفه بیده العصا و یقول: ثیابى حجر، ثیابى حجر، ثمّ لحقه و طفق ضربا بالحجر. قال ابو هریرة فو اللَّه لقد رأیت ندوب عصاه بالحجر و هو قوله عزّ و جلّ فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا و ذلک انّ بنى اسرائیل نظروا الیه حین یعد و خلف الحجر.
قوله: وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ المعنى و تذکّر ایضا عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ.
اذ قال لقومه یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ اى مؤمنا. بما جاء به موسى من التوریة. وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ. بشّر کلّ نبىّ قومه بنبیّنا (ص) و اللَّه افرد عیسى بالذکر فی هذا الموضع لانّه آخر نبىّ قبل نبیّنا (ص). فبیّن انّ البشارة به عمّ جمیع الانبیاء واحدا بعد واحد حتى انتهى الى عیسى (ع).
یروى عن رسول اللَّه (ص) انّه قال انا دعوة ابى، ابراهیم، و بشارة اخى، عیسى، و رأت امّى فی منامها نورا خرج منها اضاء لها اعناق الإبل بنصرى، یعنى بدعوة ابراهیم.
قوله: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا و عن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: لى خمسة اسماء انا محمد و انا احمد و انا الماحى الّذى یمحو اللَّه بى الکفر و انا الحاشر الّذى یحشر الناس على قدمىّ و انا العاقب آخر الانبیاء».
و زاد فیه حذیفة بن الیمان و غیره و نبىّ الرحمة و نبىّ الملحمة. و قوله أَحْمَدُ الالف فیه للمبالغة فی الحمد و له و جهان: احدهما، انّه مبالغة من الفاعل اى الانبیاء کلّهم حامدون اللَّه عزّ و جلّ و هو اکثر حمدا للَّه من غیره.
و الثانى، انّه مبالغة من المفعول اى الانبیاء کلّهم محمودون لما فیهم من الخصال الحمیدة و هو اکثر مناقب و اجمع للفضائل و المحاسن الّتى یحمد بها. فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ یعنى: جاءهم عیسى بالمعجزات و الدلالات الواضحات. قالُوا هذا الّذى اتى به سِحْرٌ ظاهر مُبِینٌ. قرأ حمزة و الکسائى: هذا ساحر، اى عیسى ساحر مبین.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ و وصف البارئ بما لا یجوز ان یوصف به و نسب النبى الى السحر وَ هُوَ یُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ فلا یجیب، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ اى لا یهدى من علم انّه کافر فی عاقبة امره و فی سابق حکمه.
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ. اى یریدون لیردّوا کتاب اللَّه بالتکذیب بالسنتهم. و قیل: یریدون ابطال نور اللَّه و هو الاسلام و القرآن و مثل من یرید ان یطفئ نور الاسلام و القرآن بکیده کمن یحتال و یزاول إطفاء شعاع الشمس بنفثه و نفخه فیه و ذلک من المحال. و قیل یُرِیدُونَ کنایة عن الیهود و النور الهدى و هو هذا رسول اللَّه (ص). و قال ایّوب السختیانى: الّذین یتمنّون موت اهل السنة یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ قرئ بالتنوین و بالاضافة مُتِمُّ نُورِهِ فحقّ ما وقع الاضافة و حقّ لما لم یقع التنوین فالمعنى: اتمّ نوره و یتمّه ابدا. و قال ابن عباس: ابطأ الوحى عن النبى (ص) یوما فقال کعب بن الاشرف للیهود: ابشروا فقد اطفأ اللَّه نور محمد ممّا کان ینزل علیه و ما کان اللَّه لیتم نوره، فحزن رسول اللَّه (ص) فانزلت هذه الآیة ثمّ اتّصل الوحى.
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ یعنى: محمد (ص) بِالْهُدى‏ اى بالاسلام و القرآن وَ دِینِ الْحَقِّ یعنى: دین اللَّه لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ اى یظهره بالغلبة و الاستعلاء و قد حصل لانّ الاسلام ما بقى دینا الّا غلبه و علاه. و قیل: یظهره على الدّین کلّه بنزول عیسى (ع) و دخول اهل الارض قاطبة فی الاسلام فلا تبقى نفس الا مسلمة و ذلک قوله: حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها. و قوله: حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ. وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ یعنى: کفّار قریش.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ.
سمى اللَّه الایمان و الجهاد تجارة لانّ فی التجاره ربحا کذلک فی الایمان و الجهاد حصول الحظّ الاوفر. قرأ ابن عامر تُنْجِیکُمْ بالتشدید و المعنى: یبعّدکم عن العذاب الالیم.
قیل: نزلت هذه الآیة حین قالوا: لو نعلم، اىّ الاعمال احبّ الى اللَّه عزّ و جلّ لعملناه.
و قوله: تُؤْمِنُونَ بدل من التجارة اى تلک التجارة ان تؤمنوا. فلمّا حذف ان رفع وَ تُجاهِدُونَ اى تحاربون العدوّ من المشرکین فی طاعة اللَّه بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ الجهاد و الایمان خَیْرٌ لَکُمْ من ترکهما إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى ان کنتم مؤمنین و عالمین بصدق اللَّه.
سئل رسول اللَّه (ص) عن افضل الاعمال، فقال: ایمان باللَّه و جهاد فی سبیله.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: جاهدوا المشرکین باموالکم و انفسکم و السنتکم‏
و قال رباط یوم فی سبیل اللَّه خیر من الدنیا و ما علیها و جاء رجل بناقة مخطومة و قال: هذه فی سبیل اللَّه.
فقال رسول اللَّه (ص): لک بها یوم القیامة سبع مائة ناقة کلّها مخطومة، و قال: «من جهّز غازیا فی سبیل اللَّه فقد غزا و من خلف غازیا فی اهله فقد غزا»
یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ اى یسترها علیکم و لا یفضحکم بها اذا انتم فعلتم ما امرتم به من الجهاد. وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ قوله: یَغْفِرْ لَکُمْ... یُدْخِلْکُمْ جزم لانّه جواب قوله: تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ لانّ معناه: آمنوا باللّه و جاهدوا یغفر لکم و یدخلکم. قوله وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً... قال الحسن سألنا عمران بن الحصین و ابا هریرة عن تفسیر وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ فقالا على الخبیر سقطت، سألنا رسول اللَّه عنها. فقال: «قصر من لؤلؤة فی الجنّة فی ذلک القصر سبعون دارا من یاقوتة حمراء فی کلّ دار سبعون بیتا من زمرّدة خضراء فی کلّ بیت سبعون سریرا على کلّ سریر سبعون فراشا من کلّ لون على کلّ فراش امرأة من الحور العین فی کلّ بیت سبعون مائدة على کلّ مائدة سبعون لونا من کلّ الطعام فی کلّ بیت وصیفا و وصیفة.» قال: «فیعطى اللَّه المؤمن القوّة من غداة واحدة ما یأتى على ذلک کلّه.» ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى النجاة لا یعادلها شى‏ء.
وَ أُخْرى‏ تُحِبُّونَها اى و لکم خصلة اخرى فی العاجل مع ثواب الآخرة تحبّونها و تلک الخصلة. نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ اى ظفر من اللَّه و عون على کفّار قریش.
وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ یعنى فتح مکة، و قیل: فتح فارس و الروم عجّل لهم النصر و الغنیمة و الفتح فی الدنیا مع ما اعدّ اللَّه لهم فی الآخرة من جمیل الثواب. وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بما اعدّ لهم و وعدهم به من نصرته و احسانه فی الدّنیا و الآخرة، فکان فی هذا دلالة على صدق النبى (ص) لانّه اخبر عمّا حصل و وقع فی المستقبل من الایام على ما اخبره ثمّ خصّهم على نصرة الدّین وجها المخالفین، فقال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو انصارا بالتنوین للَّه بلام الاضافة، و قرأ الآخرون أَنْصارَ اللَّهِ مضافا لقوله: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب لاهل المدینة و هم الانصار، و کانوا سبعین نفرا بایعوا رسول اللَّه (ص) لیلة العقبة یقول تعالى: «انصروا دین اللَّه و رسوله مثل نصرة الحوارییّن» لمّا قال عیسى (ع) مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ اى من انصارى الى نصرة اللَّه. و قیل: مَنْ أَنْصارِی و اعوانى مع اللَّه کقول القائل: الذود الى الذود إبل، قال الحواریون، و هم الّذین اخلصوا من کلّ عیب و منه الدقیق الحوارى لانّه لباب البرّ، و قیل: لانّهم کانوا یحورون الى نبیّهم فی کلّ امر. اى یرجعون و یأتمرون لامره. نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ اى انصار الحقّ. فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ اى بعیسى وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ اى قوّینا هم و نصرناهم. فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ غالبین عالین. قیل: قاتل اصحاب عیسى بعد عیسى و لم یکن عیسى امر بالقتال و القتل. و ذلک انّه لمّا رفع عیسى تفرّق قومه ثلاث فرق. فرقة قالوا: کان اللَّه فارتفع. و فرقة قالوا: کان ابن اللَّه فرفعه اللَّه الیه، و فرقة قالوا: عبد اللَّه و رسوله. فاقتتلوا و ظهرت الفرقة المؤمنة على الکافرة. فذلک قوله: فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ. و قیل: ظاهرین بالحجّة لا بالحرب. روى مغیرة عن ابراهیم فاصبحت حجّة من آمن بعیسى ظاهرة بتصدیق محمد (ص) انّ عیسى کلمة اللَّه و روحه.
رشیدالدین میبدی : ۶۱- سورة الصف- مدنیة
النوبة الثالثة
قولى تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. آورده‏اند که استاد بو على مجلس میداشت، مقرى آغاز کرد که بِسْمِ اللَّهِ. استاد گفت: اى باء بسم اللَّه هر چند برّ ازل آمدى بلاء ابد گشتى. بلائى که آن را پایان نه و دردى که آن را درمان نه، آن گه گفت: اى یار بارم ده تا قصه درد خود بتو بردارم. بر درگاه تو میزارم و در امید بیم آمیز مى‏نازم، الهى واپذیرم تا واتو پردازم یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم. این باء بِسْمِ اللَّهِ درگاه عزّت قرآن است، قرآن که خلایق را بار داد از درگاه باء بِسْمِ اللَّهِ داد. نگر تا بحرمت فرا روى. و جز بعین تعظیم بننگرى که اگر شررى از سیاست جلال با بحکم قهر بر لم یکن ثمّ کان مستولى گردد، بردابرد هزیمت از هفت آسمان و زمین بخیزد و هر چه سمت حدثان دارد بکتم عدم شود و اگر از ضیاء و فسحت سدّة با یک برق بصفت جمال بر عالم کون و فساد در ظهور آید، همه ظلمتها نور گردد، همه کفرها توحید گردد، همه زنّارها کمر عشق دین گردد:
یک روزه جمال خویش اگر بنمایى
پر نور شود زماه بر تا ماهى.
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ من أراد أن یصفو له تسبیحه فلیصف عن آثار نفسه قلبه، و من اراد ان یصفو له فی الجنّة عیشه فلیصف عن اوضار الهوى دینه. عالمیان دو گروه‏اند: گروهى حیات ایشان بلطف و فضل حقّ و آسایش ایشان بتسبیح و ذکر حق. و گروهى حیات ایشان نشانه عدل حق. و آسایش ایشان بحظّ نفس. آنان که اهل لطف و فضل‏اند، دلى دارند صافى و همّتى عالى و سینه‏اى خالى، در او یادگار الهى. زبانشان با شهادت داده و دل با معرفت پرداخته و جان با محبت آمیخته و سر در اللَّه گریخته و از صفات خود بیزار گشته. گفتند: هر چه صفت خودى است همه بنداست، و هر چه بنداست همه رنگ است، و هر چه رنگ است در راه مردان ننگ است:
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرد، اى ناداشت؟!
تسبیح و ذکر این گروه از معدن پاک برآید و بخداوند پاک رسد پذیرفته و پسندیده اللَّه بود. کما قال اللَّه تعالى: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ امّا ایشان که نشانه عدل حق باشند و حیات ایشان بحظّ نفس بود، سینه ایشان آلوده شهوت بود و دل ایشان معدن فتنه بود و باطن ایشان خلاف ظاهر بود، نام ایشان در جریده منافقان بود، فعل ایشان خلاف قول بود، چنان که ربّ العالمین گفت: لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟ بر قول ایشان که بر منافقان حمل کنند ربّ العالمین گفت: کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ سخت زشت است و نابکار و دشمن داشته اللَّه گفتارى که کردار موافق آن نیاید و وعظى که واعظ در عمل از آن بى نصیب بود:
لا تنه عن خلق و تأتى مثله
عار علیک اذا فعلت عظیم‏
و اوحى اللَّه الى عیسى (ع) یا بن مریم عظ نفسک فان اتّعظت فعظ الناس و الّا فاستحى منّى.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا مدح قومى است که در اعلاء کلمه حق کوشند و از بهر اعزاز دین اسلام و حفظ بیضه جماعت و ذبّ از حریم شرع مقدّس با اعداء دین جهاد کنند، همانست که در آیت دیگر گفت: هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ. تجارت سودمند ایمانست و جهاد با اعداء دین. و اعداء دین که جهاد ایشان مشروع است دو قسم اند: یکى ظاهر، یکى باطن. ایشان که ظاهراند دو قوم‏اند: قومى کفّاراند که بر ملّت گبرکى و بت پرستى و جهودى و ترسایى و امثال ایشان، و قومى اهل بدعت اند، هفتاد و دو فرقت. چنان که در خبر است، دشمنان باطن همچنین دو صنف اند: یکى لشگر شیاطین که بکید و وسواس دست مکر ایشان گشاده، دیگر هواء نفس که بدست امانى در لباس غرور خود را بر تو جلوه میکند و در هلاک تو میکوشد، چنان که ربّ العزّة گفت: وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى‏ آن کافر خرابى حصن اسلام خواهد، آن مبتدع ویرانى حصار سنّت جوید، آن شیطان در تشویش ولایت دلت کوشد، آن هواى نفس زیر و زبرى دین تو خواهد. حقّ جلّ جلاله ترا بر هر یکى از این دشمنان سلاحى داده تا او را بدان قهر میکنى. قتال با کافران بشمشیر سیاست است. با مبتدعان بتیغ برهان و حجّت است. با شیطان بمداومت ذکر حق و تحقیق کلمت است. با هواى نفس بتیر مجاهده و سنان ریاضت است و اینست بهینه اعمال بنده، و گزیده طاعات رونده، چنان که ربّ العزّة گفت: ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ هر کرا توفیق رفیق بود و سعادت مساعد در تحصیل اعمال و تصفیت احوال درست آید تا از خزینه رحمت خلعت مغفرت یابد و در مجامع انس شراب قدس بیند، چنانک ربّ العالمین گفت: وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
رشیدالدین میبدی : ۶۲- سورة الجمعة- مدنیة
النوبة الثانیة
این سورة الجمعة یازده آیتست، صد و هشتاد کلمه هفتصد و بیست حرف، جمله به مدینه فرو آمد، باجماع مفسّران، و در مدنیّات شمرند. و درین سوره نه ناسخ است نه منسوخ. در فضیلت سوره مصطفى (ص) گفت بروایت ابىّ بن کعب: «من قرأ سورة الجمعة کتب له عشر حسنات بعدد من ذهب الى الجمعة فی مصر من امصار المسلمین و من لم یذهب».
یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، التسبیح: تنزیه اللَّه من کلّ سوء، و قیل: المعنى یذکّر اللَّه ما فی السّماوات و ما فی الارض من شى‏ء غیر کفّار الجنّ و الانس.
ثمّ نعت الربّ عزّ و جلّ نفسه فقال: الْمَلِکِ اى الّذى یملک کلّ شى‏ء و لا یملک فی الحقیقة سواه. الْقُدُّوسِ اى الطاهر عمّا یخلوه من الشریک و الصاحبة و الولد و الْقُدُّوسِ و الْقُدُّوسِ بضمّ القاف و فتحها واحد و قد قرئ بهما قرأه ابو السماک.
و زید بن على و غیرهما قال: رؤبة:
دعوت ربّ العزّة القدّوسا
دعاء لا یعبد الناقوسا.
و القدس، الطهر، و القدس فوق القدح کالسطل. و التقدیس: التّنزیه و قیل لعبد اللَّه بن المبارک: سئل عن خبر فروى انّ العدس قدّسه سبعون نبیّا، فقال: لا و لا نصف نبى! فمعنى هذا التقدیس الثناء و قال عطاء بن السائب عن میسرة هذه الآیة یُسَبِّحُ لِلَّهِ الى قوله: الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ فى التوریة سبع مائة آیة.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ اى فی العرب. رَسُولًا مِنْهُمْ یعنى: محمدا (ص) و سمّى العرب امیّین لانّه لم یکن لهم کتاب قبل القرآن، لذلک سمّى الیهود و النصارى، اهل الکتاب، لیمتازوا عنهم و قیل: سمّیت العرب امیّین لانّهم کانوا على نعت امیّتهم مذ کانت بلا خطّ و لا کتاب نسبوا الى ما ولدوا علیه من امّهاتهم لانّ الخطّ و القراءة بالتعلیم دون ما جبل الخلق علیه و من یحسن الکتابة من العرب فانّه ایضا امّى، لانّه لم یکن لهم فی الاصل خطّ و کتابة الّا فی ثقیف اهل الطائف تعلموه من اهل الحیرة، و قیل: تعلمه اهل الحیرة من اهل الانبار و لم یکن فی اصحاب رسول اللَّه (ص) کاتب الّا حنظلة الّذى یقال له: غسیل الملائکة، و یسمّى حنظلة الکاتب. ثمّ ظهر الخطّ فی الصحابة بعد و کان معاویة بن ابى سفیان. و زید بن ثابت یکتبان لرسول اللَّه (ص) و کان ابن ابى سرح یکتب له ثمّ ارتدّ. هو الّذى قال سانزل مثل ما انزل اللَّه و هو من النفر الّذى امر رسول اللَّه (ص) یوم فتح مکة بقتلهم.
و کتب کتاب الصلح بین رسول اللَّه و بین قریش یوم الحدیبیة على بن ابى طالب (ع). و لمّا عرضت المصاحف على عثمان (رض) رأى فیه اشیاء لحن فیها الکاتب، فقال: ارى فیه لحنا و ستقیمه العرب بالسنتهم. و قال بعض العلماء: کان عثمان و على، رضى اللَّه عنهما، یکتبان الوحى بین یدى رسول اللَّه فاذا غابا کتب ابىّ بن کعب و زید بن ثابت و کان خالد بن سعید بن العاص و معاویة بن ابى سفیان یکتبان بین یدیه فی حوائجه و کان المغیرة بن شعبة ینوب عنهما اذا لم یحضرا و کان عبد اللَّه بن الارقم و العلاء بن عتبة یکتبان بین الناس فی قبائلهم و میاههم و فی دور الانصار بین الرّجال و النساء و کان حذیفة بن الیمان یکتب خرص تمر الحجاز و کان زید بن ثابت یکتب الى الملوک مع ما کان یکتب من الوحى. و کان حنظلة بن الربیع الکاتب خلیفة کلّ کاتب من کتّاب رسول اللَّه غاب عن عمله و کان النبى (ص) یضع عنده خاتمه. و اختلفوا فی رسول اللَّه (ص) انّه هل تعلم الکتابة بآخرة من عمره أم لا؟ لعلمائنا.
فیه وجهان و لیس فی کونه حدیث یصحّ. قوله: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ اى یطهّرهم من الذنوب و الشّرک، و قیل: یأخذ زکاة اموالهم. وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ الکتاب: القرآن، و الْحِکْمَةَ: السنن. و قیل: الْحِکْمَةَ، الفقه فی دین اللَّه و معرفة الحلال و الحرام. وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ اى من قبل بعثة محمد (ع) لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ: کفر و جهالة.
قوله: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ فى محلّ قوله آخرین و جهان: احدهما انّه فی محلّ الخفض، اى بعث فی الامیّین و فی آخرین رسولا منهم، اى من المبعوثین الیهم.
الثانى، انّه فی محل النصب و المعنى: یعلّمهم الکتاب و یعلم آخرین و اختلف العلماء فیهم فقال قوم: هم العجم و هو قول ابن عمر و سعید بن جبیر و مجاهد و الدلیل علیه ما روى ابو هریرة قال: کنّا جلوسا عند النّبی (ص) اذ نزلت علیه سورة الجمعة، فلمّا قرأ: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ قال رجل: من هؤلاء یا رسول اللَّه! فلم یراجعه النّبی (ص) حتى سأله مرّتین او ثلاثا، قال: و فینا سلمان الفارسى. قال: فوضع النّبی (ص) یده على سلمان ثمّ قال: «لو کان الایمان عند الثّریا لناله رجال من هؤلاء.
و فی روایة اخرى: «لو کان الدّین عند الثّریا لذهب الیه رجال من ابناء فارس حتى یتناولوه».
و قال ابن زید: هم جمیع من دخل فی الاسلام بعد النبى (ص) الى یوم القیامة لانّ النبى (ص) کان مبعوثا الى کافّة الخلق الى یوم القیامة و فی الخبر عن النّبی (ص): «انّ فی اصلاب الرجال من اصحابى رجالا و نساء یدخلون الجنّة بغیر حساب، ثمّ قرأ: آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ‏ و عن ابن ابى لیلى عن رجل من اصحاب رسول اللَّه (ص) قال قال النّبی (ص): رأیتنى یتّبعنى غنم سود ثم اتبعها غنم سود، ثمّ اتّبعها غنم عفر، اوّلها یا با بکر قال: امّا السود فالعرب و امّا العفر فالعجم یتبعک بعد العرب.
کذلک عبّرها الملک سجر العفرة فی اللّون بیاض کلون الظّبى. لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ اى لم یدرکوهم و لکنّهم یکونون بعدهم. و قیل لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ فى الفضل و السابقة لانّ التابعین لا یدرکون شأو الصحابة و کذلک العجم مع العرب. و من شرائط الدّین معرفة فضل العرب على العجم و حبّهم لمکان القرآن و الرّسول و القبلة و الحجّ بمشاعره و الاذان و الخطبة و لفظة النّکاح و الصّید و هو الحکم العربیّ، و القیافة و السّلم و ضرب الدنانیر و الدّراهم. امر رسول اللَّه بحبّهم و معرفة حقّهم، و فی الآیة دلیل على انّ رسول اللَّه (ص) رسول نفسه و بلاغة حجّة لاهل زمانه، و من بلغ لقوله عزّ و جلّ و من یکفر به من الاحزاب فالنّار موعده. وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ اى الّذى بعث هو العزیز الحکیم.
ذلِکَ یعنى: النبوّة. فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ على محمد و ذو الفضل العظیم على الخلق بارسال محمد الیهم و توفیقهم لمتابعته.
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها یعنى: الیهود امروا بقبولها فلم یقبلوها و کلف العمل بما فیها فلم یفعلوا ما امروا فیها من اظهار صفة محمد و نعته بل غیّروها و حرّفوا الکلم عن مواضعها. کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً فکما انّ‏ الحمار لا ینتفع بما یحمله من الکتب کذلک الیهود یقرءون التوراة و لا ینتفعون بما فیها. و الاسفار الکتب الکبار، واحدها: سفر. بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ اى بئس المثل مثلهم، بئس القوم قوم هذا مثلهم وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ اى لا یهدى من سمّاه فی علمه ظالما.
قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا اى عدلوا و مالوا سمّیت الیهود یهود لانّهم عدلوا عن الدّین المستقیم. إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ الزّعم: قول عن ظنّ. اى ان قلتم ظنّا انّکم أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ اى من دون محمد (ص) و ذلک انّ یهود المدینة کتب الى یهود خیبر، انّ محمدا یدعونا الى دینه فما تقولون انتم؟ فقالت یهود خیبر: و نحن اولاد الانبیاء و ابناء اللَّه و احبّاؤه، فلا ندخل فی دینه فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه الآیة. قوله: فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اى فادعوا على انفسکم بالموت. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّکم ابناء اللَّه و احبّاؤه فانّ الموت هو الّذى یوصلکم الیه.
فقال النّبی (ص): «و الّذى نفس محمد بیده لا یقولها احد منهم فیقوم من مقامه حتّى یغصّ بریقه فتخرج نفسه فأبوا ان یقولوها و علموا انّهم ان قالوا ماتوا، فقال اللَّه تعالى: وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ من الذّنوب و المعاصى وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ اى بالیهود انّهم کذبة فی زعمهم نحن أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ و فی ذلک دلالة على صدق الرّسول و صحّة القرآن لانّه اخبر انّهم لا یتمنّون الموت فکان کما اخبر.
روى عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یتمنّینّ احدکم الموت امّا محسنا فان یعش یزدد خیرا فهو خیر له، و امّا مسیئا فلعلّه ان یستعتب».
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ هذا کقوله: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ و الفاء فی قوله فانّه جلبها ضمیر کانّه قال: إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ و ان امعنتم فی الفرار و استقصیتم فی الحذر فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ اى الى اللَّه الّذى یعلم ما غاب عن العباد و ما شاهدوه فیخبرکم بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فى الدّنیا و یجازیکم علیه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ اى فی یوم الجمعة. کقوله: «أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» اى فی الارض و اراد بهذا النّداء، الاذان عند قعود الامام على المنبر للخطبة. لما روى الزهرى عن السائب بن یزید قال: کان النّداء یوم الجمعة اوّله اذا جلس الامام على المنبر على عهد النّبی (ص) و ابى بکر و عمر، فلمّا کان عثمان و کثر النّاس و بعدت المنازل، زاد اذانا فامر بالتّأذین الاوّل على دار له بالسّوق، یقال له الزوراء، لیسمع النّاس فیما غابوه على ذلک و اوّل جمعة جمعت بالمدینة کانت قبل قدوم رسول اللَّه (ص) قالت الانصار انّ للیهود یوما یتعبّد فیه و هو السّبت.
و انّ للنّصارى یوما و هو یوم الاحد. فنحبّ ان یکون لنا یوم. فقال لهم اسعد بن زرارة اختاروا العروبة و هو یوم الجمعة فسمّوها جمعة لاجتماع النّاس فیه فاختاروا العروبة، فجمعهم اسعد بن زرارة و صلّى بهم یومئذ رکعتین و ذبح لهم اسعد بن زرارة کبشا و کانوا قدر ما یشبعهم کبش و ذلک لقلّتهم. ثمّ انزل اللَّه عزّ و جلّ فی ذلک بعد إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ الآیة... فهذه اوّل جمعة جمعت فی الاسلام، فامّا اوّل جمعة جمعها رسول اللَّه (ص) باصحابه ما قال اهل التواریخ: قدم رسول اللَّه (ص) مهاجرا حتى نزل بقبا على بنى عمر و بن عوف و ذلک یوم الاثنین لاثنى عشر لیلة خلت من شهر ربیع الاوّل حین ارتفع النّهار فاقام بقبا یوم الاثنین لاثنى عشرة لیلة و یوم الثلاثاء و یوم الاربعاء و الخمیس ثمّ خرج من بین اظهرهم یوم الجمعة عامدا المدینة فادرکته صلاة الجمعة فی بنى سالم بن عوف فى بطن و ادلهم و هى اوّل الجمعة جمعها رسول اللَّه (ص) فخطب فقال: الحمد للَّه احمده و استعینه و استغفره و استهدیه و او من به و لا اکفره و اعادى من یکفر، و اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له و انّ محمدا عبده و رسوله، اوصیکم بتقوى اللَّه فانّه خیر ما اوصى به المسلم المسلم و احذروا ما حذرکم اللَّه من نفسه فانّه من یتّق اللَّه یکفّر عنه سیّآته و یعظم له اجرا و احسنوا کما احسن اللَّه الیکم و جاهدوا فی اللَّه حقّ جهاده هو اجتبیکم و اعملوا لما بعد الیوم فانّه من یصلح ما بینه و بین یکفّه اللَّه بینه و بین النّاس و لا قوّة الّا باللّه العظیم.
و اختلفوا فی تسمیة هذا الیوم جمعة: فمنهم من قال لانّ اللَّه تعالى جمع فیها خلق آدم علیه السّلام و به‏
قال النّبیّ (ص) فی روایة سلمان: «انّما سمّیت الجمعة لانّ آدم علیه السلام جمع فیها خلقه، و قیل: لانّ اللَّه تعالى فرغ فیه من خلق الاشیاء فاجتمعت فیه المخلوقات و قیل: لاجتماع الناس فیه للصّلوة. قرأ الاعمش من «یوم الجمعة» بسکون المیم.
و قراءة العامّة بضمّ المیم، و قیل: اوّل من سمّاها جمعة کعب بن لؤى و کان یقول له یوم العروبة و اوّل جمعة جمعت بعد الجمعة بالمدینة بقریة یقال لها جواثا من ارض البحرین.
قوله: فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ اى فامضوا الیه و اعملوا له . لیس المراد من السعى الاسراع، انّما المراد منه العمل و الفعل. و کان عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه یقرأ «فامضوا الى ذکر اللَّه» و کذلک هى فی قراءة عبد اللَّه بن مسعود و یقول: لو قرأت فَاسْعَوْا لعدوت حتى یسقط ردائى و قیل: السّعى ها هنا قصّ الشّارب و نتف الإبط و تقلیم الظفار و الغسل و التطییب للجمعة و لبس افضل الثیاب. و السّعى فی اللّغة على ضربین احدهما العدو و الاسراع فی المشى کالسّعى بین الصفا و المروة. و الثانى القصد و العمل کقوله عزّ و جلّ: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى و سعى لها سعیها و هو مؤمن. فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ و فی الخبر الصّحیح عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا اقیمت الصّلاة فلا تأتوها تسعون و لکن ائتوها تمشون و علیکم السّکینة فما ادرکتم فصلّوا و ما فاتکم فاتمّوا
قوله: فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ فالذّکر ها هنا الخطبة على قول الجمهور، و قیل: هو صلاة الجمعة و المعنى: اجیبوا و اقصدوا الى صلاة الجمعة غیر متثاقلین. وَ ذَرُوا الْبَیْعَ یعنى: البیع و الشّرى لانّ اسم البیع یتناولهما جمیعا و انّما یحرم البیع و الشّرى عند الاذان الثّانی و قال الزهرى و عند خروج الامام و کان ینادى فی الاسواق فی الزّمان الاوّل اذا اذن للجمعة حرم البیع و راى القاسم بن محمد بن ابى بکر امرأته تشترى عطرا فخرج القاسم الى الجمعة فوجد الامام قد خرج، فلمّا رجع امر اهله بردّ البیع. و مذهب الفقهاء انّ البیع یصحّ و ان کان محرّما. و قال عطاء بن ابى رباح: یحرم البیع و الرّقاد و اللّهو و الضیعاة و ان یکتب کتابا و ان یأتى الرجل اهله. ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ اى ذلک الّذى ذکرت من حضور الجمعة و ترک البیع و الاستماع الى الخطبة و اداء الفریضة خیر لکم من المبایعة. إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ مصالح انفسکم.
روى عن ابن عمر و ابى هریرة انّهما سمعا رسول اللَّه (ص) یقول و هو على اعواد منبره لینتهینّ اقوام عن ودعهم الجمعات او لیختمنّ اللَّه على قلوبهم ثمّ لیکوننّ من الغافلین.
و عن جابر انّ رسول اللَّه (ص) قال: «من ترک الجمعة ثلاثا من غیر ضرورة طبع اللَّه على قلبه».
و روى انّه صلّى اللَّه علیه و سلّم خطب فقال: «انّ اللَّه قد افترض علیکم الجمعة فی یومى هذا، فی مقامى هذا، فمن ترکها فی حیاتى و بعد مماتى و له امام عادل او جائر من غیر عذر فلا بارک اللَّه له و لا جمع اللَّه شمله الا فلا حجّ له الا فلا صوم له و من تاب تاب اللَّه علیه».
و عن میمون ابن ابى شبیب قال: اردت الجمعة زمن الحجّاج. قال: فتهیّأت للذّهاب ثمّ قلت این اذهب اصلّى خلف هذا؟ فقلت: مرّة اذهب و مرّة لا اذهب. فنادانى مناد من جانب البیت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ.
فصل
اختلف اهل العلم فی موضع اقامة الجمعة و فی العدد الّذى تنعقد بهم الجمعة و فی المسافة الّتى یجب ان یؤتى منها. امّا الموضع فذهب قوم الى انّ کلّ قریة اجتمع فیها اربعون رجلا من اهل الکمال بان یکونوا احرارا عاقلین بالغین مقیمین لا یظعنون عنها شتاء و لا صیفا الّا ظعن حاجة، تجب علیهم اقامة الجمعة فیها. و هو قول عبید اللَّه بن عبد اللَّه و عمر بن عبد العزیز و به قال الشافعى و احمد و اسحاق. و قالوا: لا تنعقد الجمعة باقلّ من اربعین رجلا على هذا الصّفة و شرط عمر بن عبد العزیز مع عدد الاربعین ان یکون فیهم وال. و الوالى غیر شرط عند الشافعى. و قال على (ع): «لا جمعة الّا فی مصر جامع.
و هو قول اصحاب الرأى. ثمّ عند ابى حنیفة تنعقد باربعة و الوالى شرط.
و قال الاوزاعى و ابو یوسف: تنعقد بثلثة اذا کان فیهم وال. و قال الحسن و ابو ثور: تنعقد باثنین کسائر الصّلوات. و قال ربیعة: تنعقد باثنى عشر رجلا و الدّلیل على اقامتها فی القرى ما روى عن ابن عباس قال: انّ اوّل جمعة جمعت بعد جمعة فی مسجد رسول اللَّه (ص) فی مسجد عبد القیس بجواثا من البحرین. و اذا کان الرّجل مقیما فی قریة لا تقام فیها الجمعة. او کان مقیما فی برّیّة فذهب قوم الى انّه کان یبلغهم النداء و من موضع الجمعة یلزمهم حضور الجمعة و ان کان لا یبلغهم النداء فلا جمعة علیهم و من هذا قول الشافعى و احمد و اسحاق. و الشرط ان یبلغهم نداء مؤذّن جهورىّ الصّوت، یؤذن فی وقت تکون الاصوات هادئة و الریاح ساکنة. فکلّ قریة تکون من موضع الجمعة فی القرب على هذا القدر یجب على اهلها حضور الجمعة. و قال سعید بن المسیّب یجب على من آوه المبیت. و قال الزّهرى یجب على من کان على ستّة امیال. و قال ربیعة: على اربعة امیال. و قال مالک و اللیث: ثلاثة امیال و قال ابو حنیفة: لا جمعة على اهل سواد قریة کانت القریبة او بعیدة. و کلّ من یلزمه صلاة الجمعة لا یجوز ان یسافر یوم الجمعة بعد الزّوال قبل ان یصلّى الجمعة، امّا قبل الزّوال بعد طلوع الفجر، یجوز غیر انّه یکره الّا ان یکون سفره سفر طاعة من حجّ او غزو، و ذهب بعضهم الى انّه اذا اصبح یوم الجمعة مقیما فلا یسافر حتى یصلّى الجمعة. و الدّلیل على جوازه، روى عن ابن عباس، قال: بعث النّبی (ص) عبد اللَّه بن رواحة فی سریّة، فوافق ذلک الیوم الجمعة فغدا اصحابه و قال: اتخلف فاصلّى مع رسول اللَّه (ص). ثمّ لحقهم. فلمّا صلّى مع النّبی (ص) رآه، فقال: «ما منعک ان تغدو مع اصحابک»؟ قال: اردت اصلّى معک. ثمّ الحقهم فقال: «لو انفقت ما فی الارض، ما ادرکت فضل غدوتهم».
و روى انّ عمر بن الخطّاب سمع رجلا علیه هیأت السّفر یقول: لو لا انّ الیوم یوم الجمعة، لخرجت.
فقال عمر: اخرج فانّ الجمعة لا تحبس عن سفر.
امّا فضل یوم الجمعة. فقد روى عن ابى هریرة قال: خرجت الى الطور، فلقیت کعب الاحبار، فجلست معه. فحدّثنى عن التوراة. و حدّثته عن رسول اللَّه (ص). فکان فیما حدّثته ان قلت له: قال رسول اللَّه (ص): «خیر یوم طلعت علیه الشمس یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه اهبط و فیه مات و فیه تیب علیه و فیه تقوم الساعة. و ما من دابّة الّا و هی مسیخة یوم الجمعة من حین تصبح حتى تطلع الشمس شفقا من السّاعة الا الجنّ و الانس و فیه ساعة لا یصادفها عبد مسلم و هو یصلّى یسأل اللَّه تعالى شیئا الّا اعطاه ایّاه»
و قال کعب: ذلک فی کل ستّة یوم. فقلت بل فی کلّ جمعة.
قال: فقرأ کعب التوراة. فقال: صدق رسول اللَّه. قال ابو هریرة: ثمّ لقیت عبد اللَّه بن سلام. فحدّثته بمجلسى مع کعب الاحبار. و ما حدّثته فی یوم الجمعة، قال عبد اللَّه بن سلام قد علمت ایّة ساعة هى؟ هى آخر ساعة فی یوم الجمعة. قال ابو هریرة: و کیف تکون آخر ساعة فی یوم الجمعة و قد قال رسول اللَّه (ص): «لا یصادفها عبد مسلم و هو یصلّى و تلک ساعة لا یصلّى فیها»؟
فقال عبد اللَّه بن سلام: الم یقل رسول اللَّه (ص): «من جلس مجلسا ینتظر الصّلاة فهو فی صلاة حتى یصلّیها»؟
قال ابو هریرة: بلى. قال: فهو ذلک. و روى مرفوعا، قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «السّاعة الّتى یستجاب فیها الدّعاء یوم الجمعة بعد العصر الى غروب الشّمس اغفل ما یکون النّاس».
و فی روایة اخرى. قال: «التمسوا الساعة الّتى فی الجمعة بعد العصر الى غیبوبة الشمس»
و قال: «اذا طلب احدکم حاجة فلیطلبها قبل مغیب الشّمس یوم الجمعة».
و فی روایة ابى بردة عن ابى موسى عن رسول اللَّه (ص): «تلک الساعة ما بین ان تجلس الامام الى انقضاء الصّلاة»
و عن عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «الیوم الموعود: یوم القیامة، و المشهود: یوم عرفة، و الشاهد: یوم الجمعة لا طلعت الشّمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعة لا یوافقها عبد مسلم یسأل اللَّه فیها خیرا الّا اعطاه و لا یستعیذ من شى‏ء الّا اعاذه).
و عن اوس بن اوس قال: قال النّبی (ص): «انّ من افضل ایّامکم یوم الجمعة، فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة، فاکثروا علىّ من الصّلاة فیه. فانّ صلوتکم معروضة علىّ»: فقالوا: یا رسول اللَّه، و کیف تعرض صلوتنا علیک و قد ارمت؟ فقال: «انّ اللَّه عزّ و جلّ حرّم على الارض ان تأکل اجساد الانبیاء».
و قال (ص) «اذا کان یوم الجمعة نادت الطیر الطیر، و الوحوش الوحوش، و السباع السباع، سلام علیکم، هذا یوم صالح کریم».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ لیلة الجمعة و یوم الجمعة اربعة و عشرون ساعة للَّه فی کلّ ساعة ستّمائة الف عتیق من النّار».
و عن انس بن مالک قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «اتانى جبرئیل (ع) و فی یده کهیئة المرأة البیضاء فیه نکتة سوداء فقلت: ما هذه یا جبرئیل؟ قال: هذا لجمعة بعث فیها الیک ربّک عزّ و جلّ تکون لک عیدا و لامّتک من بعدک و قلت: ما لنا فیها؟ قال: خیرا کثیرا انتم الآخرون السّابقون یوم القیامة و فیها ساعة لا یوافقها عبد یصلّى یسأل اللَّه شیئا الّا اعطاه ایّاه. فقلت: ما هذه النکتة السوداء؟ قال: هذه السّاعة تقوم یوم الجمعة و نحن نسمّیه عندنا یوم المزید. قلت: و ما المزید؟ قال: انّ ربّک اتّخذ فی الجنّة وادیا افیح من مسک ابیض، فاذا کان یوم الجمعة من ایّام الآخرة هبط الرّبّ تبارک و تعالى عن عرشه الى کرسیه. و حفّ الکرسى بمنابر من نور فجلس علیها النّبیّون و حفّت المنابر بکراسىّ من ذهب فجلس علیها الشّهداء. و یهبط اهل الغرف من غرفهم فیجلسون على کثبان المسک لا یرون لاهل الکرسىّ و المنابر علیهم فضا فی المجلس و یبدو لهم ذو الجلال و الاکرام فیقول: «سلونى» فیقولون: نسألک الرضا یا ربّ فیقال: «رضاى احلّکم دارى و انا لکم کرامتى» ثمّ یقول: «سلونى» فیقولون باجمعهم نسألک الرّضا، فیشهد لهم على الرّضا. فیقول: «یا اهل الجنّة انّى لو لم ارض عنکم لم اسکنکم جنّتى؟ فهذا یوم المزید. فسلونى فیجتمعونى على کلمة واحدة قد رضینا فارض عنّا» قال: ثمّ یتبعها علیهم «ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر» .
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم الجمعة کان على کلّ باب من ابواب المسجد ملائکة یکتبون النّاس على منازلهم: الاوّل فالاوّل فاذا خرج الامام طویت الصّحف و استمعوا الخطبة و المهجر الى الصّلاة کالمهدى بدنة ثمّ الّذى یلیه کالمهدى بقرة. ثمّ الّذى یلیه کالمهدى کبشا»
حتى ذکر الدّجاجة و البیض». و عن علقمة بن قیس قال: خرجت مع عبد اللَّه بن مسعود الى الجمعة.
فوجد ثلاثة قد سبقوه. فقال: رابع اربعة و ما رابع اربعة ببعید. ثمّ‏
قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ النّاس یجلسون من اللَّه یوم القیامة على قدر رواحهم الى الجمعة الاوّل، ثمّ الثانى، ثم الثالث ثم الرّابع» و قال: «ما رابع اربعة ببعید».
و فی روایة ابن عباس عن النّبیّ (ص) قال: «انّ اهل الجنّة یزورون ربّهم عزّ و جلّ فی کلّ یوم جمعة فی رمال الکافور. و اقربهم منه مجلسا اسرعهم الیه یوم الجمعة و ابکرهم غدوّا».
فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ اى اذا فرغ من الصّلاة. فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ للتّجارة و التّصرّف فی حوائجکم. وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ یعنى الرّزق. و هذا امر اباحه کقوله: وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا. قال ابن عباس ان شئت فاخرج، و ان شئت فاقعد، و ان شئت فصل الى العصر. و قیل: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ لیس لطلب الدنیا و لکن لعیادة مریض، و حضور جنازة و زیارة اخ فی اللَّه، و قیل: ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ هو طلب العلم. وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً اشکروه على ما وفّقکم لطاعته و اداء فرائضه.
لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ تظفرون بما تریدون.
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً قیل فی التفسیر: اصاب اهل المدینة جوع و غلاء سعر فقدمت عیر دحیة بن خلیفة الکلبى من الشام و معه میرة و کان رجلا تاجرا. و کان ذلک قبل ان یسلم. فوافق قدومه وقت صلاة الجمعة. فانفضوا عن النّبی (ص) و ترکوه قائما فی الخطبة على المنبر و لم یبق مع النّبی (ص) الّا اثنى عشر رجلا. و فیهم ابو بکر و عمر و قیل: لم یبق معه الّا ثمانیة نفر.
فقال النّبی (ص): «و الّذى نفسى بیده لو ابتدرتموها حتى لا یبقى معى احد، لاشتعل الوادى علیکم نارا»
و انّما قال: أَوْ لَهْواً لانّ العیر کان یضرب بین یدیه الطّبل و المزامیر، یعنى: إِذا رَأَوْا تِجارَةً او شیئا یلهیهم و یشتغلهم عن الطّاعة و ذکر اللَّه انْفَضُّوا إِلَیْها اى الى التّجارة و تفرّقوا عنک و خصّ التجارة برجوع الکنایة الیها. لانّها هى الاهمّ لهم. و انّما الطبل تبع للتّجارة وَ تَرَکُوکَ اى على المنبر قائِماً تخطب. قال علقمة: سئل عبد اللَّه أ کان النّبی (ص) یخطب قائما او قاعدا؟ فقال: اما تقرأ وَ تَرَکُوکَ قائِماً
روى عن جابر بن عبد اللَّه قال: کان النّبی (ص) یخطب یوم الجمعة خطبتین قائما یفصل بینهما بجلوس.
و عن جابر بن سمرة قال: کنت اصلّى مع النّبی (ص) فکانت صلوته قصدا و خطبته قصدا
و فی بعض الاخبار فرضت الصّلاة فی الاصل رکعتین زیدت فی الحضر الّا فی الجمعة لمکان الخطبة.
قُلْ یا محمد، ما عِنْدَ اللَّهِ ممّا اعدّه لاولیائه من الثواب. خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ اى تنفضّوا عن النّبی (ص) لطلب الرّزق وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ فایّاه فاسألوا و منه فاطلبوا فانّه الرّازق. على الحقیقة لانّه المبدع للرّزق المخرج له عن حدّ العدم.
رشیدالدین میبدی : ۶۲- سورة الجمعة- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز ازلى، جبّار صمدى لکنّه للمؤمنین ولىّ، و بالعاصین حفىّ، لیس له فی جماله کفىّ و لا فی جلاله سمىّ و للعصاة من المؤمنین ولىّ. اینست نظم لطیف و آراسته تام، دل را انس است و جان را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام، اللَّه است یگانه یکتا، در ذات و صفات بیهمتا، از هم مانستى جدا، و در حکم بى چرا. شنونده رازست، و نیوشنده دعا، در آزمایش باعطاست و در ضمانها باوفا. سمیع است بسمع و بصیر ببصر، مرید باراده، متکلّم بکلام، باقى ببقا، رحمان است مهربان، که بر بنده بخشاید و جافیان را با همه جفا برّ پیش آید. بنده اگر چه بدکار است و از جرم گرانبار است، رحمان او را آمرزگار و جرم او را در گذار است، خوب نگارست و در گفتار است، عالم را صانع و خلق را نگهدار است، دشمن را دارنده و دوست را یار است، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد، و هر ضمان را بسنده کار است، رحیم است که رحمت خود بر مؤمنان باران کرد و عطاى خود بر ایشان ریزان کرد. هر کس را آنچه صلاح و بهینه آن کس دید آن کرد، معاصى خلق زیر حلم خود پنهان کرد.
امروز ستر او نقد، و فردا عفو او وعد. هر زبان که بنام او ناطق است پاک است، هر دل که بمهر او ذاکر است آباد است. و یاد کننده او در این جهان و در آن جهان آزادست:
چون یاد تو آرم از غمان آزادم
جز یاد تو هر چه بود رفت از یادم‏
قوله یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ هو الملک و الملیک، مالک الملک و ملک الملوک. پادشاه بحقیقت اوست که ملکش را عزل نیست، و جدّش را هزل نیست، و عزّش را ذلّ نیست، و حکمش را ردّ نیست، او را ندّ نیست، و ازو بدّ نیست. بنده مؤمن معتقد چون داند که مالک بحقیقت اوست جلّ جلاله لوح دعاوى بشکند، بساط هوس در نوردد، دامن از کونین درکشد، و مالک مطلق را ملک و ملک مسلّم دارد، بر مراد خود مقدّم دارد. ننگش آید که هیچ مخلوق را تذلّل کند، یا از بهر حبّه‏اى و لقمه‏اى گردن برافراشته خود بشکند:
و من قصد البحر استقلّ السواقیا
من عرف اللَّه لم یحتمل دلال الخلق‏
هر که جلال حقّ بدانست، بدلال خلق تن در ندهد، دست صدقش از کونین کوتاه بود، پاى عشقش همیشه در راه بود، دلش در قبضه عزّ پادشاه بود، سرش معدن سرّ ذو الجلال بود، در پیشانیش نشان اقبال بود. در دیده یقینش نور اعتبار افعال بود.
در مشامش نفخات روضه وصال بود. خلق با حال و با کام و با نام بود، و او بى حال و بى کام و بى نام بود، چه زیان دارد او را چون فردا در سراى آخرت عندلیب باغ عندیّت بود. و باز راز احدیّت بود.
حسین منصور را از زهد پرسیدند. گفتا: تنعّم دنیا بگذاشتن زهد نفس است. و نعیم آخرت بگذاشتن زهد دلست. و بترک خویش بگفتن درین راه زهد جانست. آنها که در دنیا زاهد شدند، در سراى رضوان فرو آمدند. آنها که در بهشت زاهد شدند، بحظیره قدس فرو آمدند. و آن طایفه که در خودى خود زاهد شدند ایشان را سیلاب وادى لا اله الّا اللَّه در ربود، در این سراى از ایشان خبر نه، در آن سراى ایشان را اثر نه. در سرا پرده غیرت فرو آمدند، در قبّه قرب صمدیّت ایشان را بار دادند.
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ الآیة... البسه لباس عزّ و توجّه بتاج الکرامة و خلع علیه حسن التولّى، آثار البشریّة عنه مندرسة و انوار الحقائق علیه لائحة. صفت آن مهمتر عالم است و سید ولد آدم، درّى یتیم بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى روشن بود از فلک اقبال بتافته، درختى شگرف بود از بوستان دولت برآمده، آسمان و زمین همه بدو آراسته، ربّ العالمین او را بحقائق نبوّت مزیّن کرد، و بخصائص قربت گرامى کرد، و بخلقى فرستاد نادانان و نادبیران و از حقّ بى خبران، همه در عالم حیرت و در ظلمت فکرت سرگردان سید چون قدم در عالم بعثت نهاد، بساط شرع باز گسترد. و چنان که میزبان از بهر مهمان سفره نهد، و صدا و آواز دهد، سید سفره دین اسلام نهاد و صلاء دعوت آواز داد.
جان پاکان گرسنه عدل تو بود از دیر باز
سفره اندر سد ره بنهادى و در دادى صلا
اى یتیمى دیده اکنون با یتیمان لطف کن
و اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا.
سید سفره دعوت بنهاد و صلا آواز داد، خواجگان قریش اجابت نکردند گفتند: ما را عار بود بر سفره گدایان و درویشان نشستن! فرمان آمد که اى سید بایشان چه رنج مى‏برى؟ طینت خبیثه ایشان نه از آن اصل است که هرگز نقش نگین تو پذیرد.
مثلهم کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً مثل ایشان مثل خر است که در بار وى دفتر بود. خر را از آن دفترچه سود؟ که هوش و گوش دریافت ندارد. ایشان را نیز از دعوت تو چه سود؟ که بر گوش و بر دل ایشان مهر بیگانگى است و بر دیده ایشان حجاب غفلت. نه زبان ایشان سزاى ذکر ماست، نه دل ایشان بابت مهر ما.
اگر نقد دین میجویى، و سوز عشق ما مى‏طلبى، از دلهاى درویشان صحابه جوى، عمّار و خباب و سلمان و بو ذر و صهیب و بلال که در دل ایشان سوز عشق ماست و در سر ایشان خمار شراب ذکر ما. دل ایشان حریق مهر و محبّت ما، جان ایشان غریق نظر لطف ما:
این درویشان ز وصل بویى دارند
گویى ز شراب مهر جویى دارند
در مجلس ذکرهاى و هویى دارند
مى نعره زنند کز و چنویى دارند
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ. ربّ العالمین جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته در این آیت مؤمنان را بکارى میخواند از کارهاى دین که تمامى دین ایشان در آنست، و رستن از عقوبت بآنست. و یافتن بهشت جاودان در گزاردن آنست. و آن نماز آدینه است. میگوید: اى شما که گرویدگان و دوستان و آشنایان اید، پیغام پذیرفتید و پیغام رسان براست داشتید و مرا بر غیب استوار گرفتید، و فرمان برداشتید.
إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ هم نصیحت است و هم وصیّت و هم فرمان نصیحت است، از نیکوکارى وصیّت است، از دوست دارى فرمانست از نیکخواهى. میگوید: بندگان من نیکوکارم. نصیحت من شنوید، دوست دارم وصیّت من پذیرید، نیک خواهم فرمان من بجاى آرید. ملکا آن چه فرمانست؟
إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ چون شما را بخوانند بنماز آدینه، قصد و آهنگ آن کنید که شما را بمن میخوانند، پاسخ کنید، آهسته آئید و بوقار آئید. سعى اینجا بمعنى قصد است و عمل، یکى بغسل دیگر بسواک، سدیگر بوى خوش، چهارم جامه بهتر، پنجم بگاه آمدن، ششم چون حاضر آمدید مسلمانان را نرنجانیدن، هفتم خطبه نیوشیدن. امّا غسل فرمانست و سنّت.
مصطفى (ص) گفت: «اذا اتى احدکم الجمعة فلیغتسل».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «غسل یوم الجمعة واجب على کلّ مسلم».
امّا سواک، رسول گفت صلّى اللَّه علیه و سلّم: رکعة بسواک خیر من سبعین رکعة بغیر سواک.
امّا طیب، بکار داشتن بوى خوش و جامه بهتر پوشیدن و مسلمانان را نرنجانیدن و خطبه نیوشیدن، مصطفى (ص) بر جمله گفت: «من اغتسل یوم الجمعة و لبس من احسن ثیابه و مسّ من طیب ان کان عنده. ثمّ اتى الجمعة فلم یتخطّ اعناق النّاس. ثمّ صلّى ما کتب اللَّه له. ثمّ انصت اذا خرج امامه حتى یفرغ من صلوته، کانت کفّارة لما بینها و بین جمعته الّتى قبلها»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «ما على احدکم ان وجد ان یتّخذ ثوبین لیوم الجمعة سوى ثوبى مهنته».
امّا بگاه آن، خبر درست است که فریشتگان بر درهاى مسجد باشند، با قلمها و ورقها، نامهاى بندگان مینویسند. پنج جوق را نویسند: جوق پیشین را هر یکى شترى قربان نویسند و دعا کنند. جوق دیگر را گاوى نویسند قربان و دعا کنند. جوق سوم را کبشى قربان نویسند و دعا کنند. جوق چهارم را مرغى قربان نویسند و دعا کنند. جوق پنجم را خایه‏اى قربان نویسند و دعا کنند. چون خطیب بر منبر شود، درهاى مسجد فروگذارند و بشنودن خطبه آیند و پس از آن نام کس ننویسند و نه قربان. و در خبر است که فریشتگان یکى را پیوسته معتاد همى‏دیدند. پس یک آدینه او را نه بینند گویند: اللّهم انّ فلانا لم یأت فان کان ضالّا فاهده، و ان کان عائلا فاغنه، او مریضا فاشفه. و گفته‏اند: ربّ العالمین در روز آدینه بنده مؤمن را ده چیز وعده داد: یکى آنست که چون بنماز آید بهر گامى و قدمى که بردارد، وى را نیکى در دیوان نویسد، دیگر بهر قدمى گناهى از دیوان وى بسترد، سدیگر گناه یک هفته از وى درگذارد، چهارم ساعتى است در روز آدینه که در آن ساعت هر چه بنده از اللَّه خواهد بوى بخشد، پنجم اگر سورة الکهف برخواند در آن روز تا دیگر آدینه از همه آفات نگه دارد، ششم اگر بشب آدینه سورة الدّخان برخواند هم در آن شب وى را بیامرزد، هفتم هر نیکى که در شبانروز آدینه کند یکى صد نویسد، هشتم اگر بروز آدینه صد بار بر رسول (ص) درود و تحیّت فرستد فردا او را شفیع وى انگیزد، نهم اگر در شبانروز آدینه وى را اجلّ رسد از عذاب گور ایمن دارد. دهم اگر در جمله آن جمع که در جامع باشند یکى را آزاد کند دیگران را همه بوى بخشند. هم القوم لا یشقى بهم جلیسهم.
فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ گفته‏اند: سعى از فرائض نماز آدینه است که اللَّه میگوید: فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ. و دیگر نمازها در خانه گزاردن و در مسجد هاى دیگر آوردن مباح است. و نماز آدینه جز بجامع و جمع گزاردن روا نیست.
واجب آمد بر بنده بمسجد رفتن و رنج بر خود نهادن و خدمت گزاردن. چنانستى که ربّ العزّة گفتى: چون رنج آمدن بخدمت از بهر من بود، یک نیمه خدمت از بنده بر گرفتم، چهار رکعت با دو رکعت آوردم. عبدى امروز یک گام که در راه من بردارى ضایع نمى‏کنم، هفتاد ساله راه توحید رفته و بدست نیاز در امید کوفته عمر تو کى ضایع کنم و رنج خدمت تو کى باطل کنم؟ امروز از خانه بمسجد مى‏آیى، فردا از خانه بگور خواهى آمد. امروز که باختیار مى‏آیى، بمراد و نشاط با جمع دوستان، خدمت خود از تو برگرفتم و رنج تو ضایع نکردم چه گویى فردا که باضطرار آیى، فریدا وحیدا، عفو و مغفرت از تو کى دریغ دارم؟!
رشیدالدین میبدی : ۶۳- سورة المنافقین- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ که بتو آیند دورویان. قالُوا: گویند: نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ گواهى دهیم که تو رسول خدایى وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ و اللَّه خود میداند که تو رسول اویى. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ (۱) و اللَّه گواهى میدهد که آن دورویان دروغ زنان‏اند.
اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً سوگندان خویش را سپرى گرفتند فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ تا برگشتند از راه خداى. إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲) ایشانند که بد کارست که میکنند.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا این بآنست که بگرویدند باز پس کافر شدند، فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ تا مهر نهادند بر دلهاى ایشان. فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ (۳) تا روشنایى راستى در آن دلها نشود و صواب در نیابد.
وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ و چون درنگرى تنهاى ایشان، چشم ترا خوش آید. وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ و اگر سخن گویند گوش فرا سخن ایشان دارى. کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ گویى پلهایى‏اند با دیوار نهاده. یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هر بانگى را بر خویشتن پندارند. هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ایشان دشمنانند بپرهیز مى‏باش. قاتَلَهُمُ اللَّهُ بنفریناد اللَّه ایشان را. أَنَّى یُؤْفَکُونَ (۴) چه چیز ایشان را برمیگرداند.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون ایشان را گویند: تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ بیائید تا آمرزش خواهد شما را رسول خداى لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ سر برگردانیدند.
وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (۵) و ایشان را دیدى که بر مى‏گشتند گردنکشان.
سَواءٌ عَلَیْهِمْ یکسانست بر ایشان. أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ که آمرزش خواهى ایشان را یا آمرزش نخواهى. لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ نیامرزد اللَّه ایشان را. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۶) اللَّه راه ننماید نافرمانان را.
هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ ایشانند که میگویند: لا تُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ نفقه مکنید بر ایشان که نزدیک رسول خدااند. حَتَّى یَنْفَضُّوا تا باز پراکنند.
وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و خزانه‏هاى روزى اللَّه راست در آسمانها و در زمین وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ (۷)، لیکن منافقان در نمى‏یابند
یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ میگویند: اگر ما با شهر رسیم، لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ناچار بیرون کند هر که در ما ازو عزیزتر او را که خوارتر.
وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ و عزّ اللَّه راست و رسول او را و مؤمنان را. وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ (۸) لیکن منافقان نمى‏دانند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ مشغول مدارد شما را مال شما و فرزندان شما از یاد خداى. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که آن کند. فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۹) ایشانند زیان کاران.
وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ و نفقه کنید از آنچه شما را روزى دادند مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ پیش از آنکه مرگى آید بیکى از شما. فَیَقُولَ رَبِّ و او گوید: خداوند من لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلى‏ أَجَلٍ قَرِیبٍ چرا مرا با پس نگذارى تا زمانى نزدیک. فَأَصَّدَّقَ تا صدقه دهم. وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰) و از نیکان و تائبان باشم.
وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً و با پس نگذارد اللَّه هیچکس را إِذا جاءَ أَجَلُها که سرانجام او آید وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۱) و اللَّه دانا است بکرد شما و آگاه از آن.
رشیدالدین میبدی : ۶۳- سورة المنافقین- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره یازده آیتست صد و هشتاد کلمه هفتصد و هفتاد و شش حرف جمله به مدینه فرو آمد. در این سوره ناسخ است و منسوخ نیست. و النّاسخ قوله: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ الآیة.... و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة المنافقین برى‏ء من النّفاق.
قوله تعالى: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ هذا کقوله: وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ. و المنافق هو الّذى یصدّقک لسانه و یکذّبک قلبه، اخذ من النّافقاء و هو جحر الیربوع و الثعلب و الضب و هو الّذى یخرج منه اذا اخذ الصّیاد القاصعاء و هو جحره الّذى یدخل فیه اخذ کلّ ذلک من النّفق و هو السّرب، نافق الرّجل و تنفق و انتفق بمعنى واحد. سئل حذیفة من المنافق. فقال: الّذى یصف الاسلام و لا یعمل به و هم الیوم شرّ منهم لانّهم کانوا یومئذ یکتمونه و هم الیوم یظهرونه. و قیل: معنى نشهد نحلف یدلّ علیه.
قوله: اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً و قال قیس بن ذریج:
و اشهد عند اللَّه انّى احبّها
فهذا لها عندى فما عندها لیا
و الآیة نزلت فی عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه، کانوا یشهدون لرسول اللَّه (ص) بالرّسالة و هم منکرون له بقلوبهم فکانوا اذا شهدوا مجمعا مدحوه.
و قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ صادقا و کانوا یحلفون على ذلک و على انّهم یقولون ذلک عن قلوبهم فقال اللَّه عزّ و جلّ: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ دخلت اللام لکسرة الالف و هذا اعتراض و هو من کلام اللَّه سبحانه فیه تعظیم لنبیّه. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ اى یحلف و قیل: یعلم انّ المنافقین لکاذبون فی قولهم نَشْهَدُ لانّهم لا یشهدون اذا خلوا، بل یقولون: «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» معنى آیت آنست که: منافقان در حضرت نبوّت و مجمع مسلمانان سوگند میخوردند که ما از صدق دل و اعتقاد درست رسالت و نبوّت تو پذیرفتیم و از ضمیر پاک بى نفاق، گواهى میدهیم، که تو رسول خدایى. ربّ العالمین ایشان را بآنچه گفتند، که از صدق دل گواهى میدهیم دروغ زن کرد که نه از صدق دل و اعتقاد پاک میگفتند، بلکه از نفاق میگفتند، که با یاران خود در خلوت میگفتند: إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. این چنانست که کسى گوید: من الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ میخوانم، تو وى را گویى دروغ گفتى. نسبت این دروغ با قراءت وى گردد، نه با عین «الْحَمْدُ لِلَّهِ» یعنى که: تو دروغ مى‏گویى که میخوانم، نه «الْحَمْدُ لِلَّهِ» دروغست. و قیل: معنى قوله: لَکاذِبُونَ اى یکذّبون.
اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ اى حلفهم الکاذب. جُنَّةً: وقایة و سترة یستترون بها. قال الاعشى:
اذا انت لم تجعل لعرضک جنّة
من المال سار الذّمّ کلّ مسیر.
و قیل: اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً من القتل یعصموا بها دماءهم و اموالهم فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ اى اعرضوا عن طاعة اللَّه. و قیل: صدّوا غیرهم عن الایمان فی السّر إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ بئس ما عملوا من النّفاق و صرف النّاس عن دین اللَّه. و قوله: کانُوا افاد انّهم بهذه الصّفة مذ کانوا ذلک، اى هذا الاسم لهم بالنّفاق.
و هذا التکذیب من اللَّه لهم بسبب انّهم آمَنُوا فى الظّاهر و بالقول و کَفَرُوا فى السّر بالقلب آمَنُوا متستّرین و کَفَرُوا مستترین فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ختم علیها حتى لا یدخلها الایمان جزاء على نفاقهم فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ اى لا یعقلون الهدى و لا یعرفون صحّة الایمان کما یعرفه المؤمنون.
وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ یعنى: لحسن صورهم و طول قاماتهم.
قال ابن عباس: کان عبد اللَّه بن ابىّ جسیما، فصیحا، حلو الکلام، و کان اذا جاء فاعتذر الى رسول اللَّه (ص) اعجبه حسن کلامه فذلک قوله: وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ یعنى لفصاحة کلامهم. و قیل: تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ لا اله الّا اللَّه. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه یبغض البلیغ الّذى یلوى بلسانه کما تلوى الباقرة بالسنتها»
کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ اى هم فی قلّة تفقّههم و عدم عقلهم و تدبّرهم. خُشُبٌ منصوبة ممالة الى الجدار. یقال: اسندت الشّى‏ء اذا املته. التثقیل للتّکثیر و اراد انّها لیست باشجار تثمر و لکنّها خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ الى حائط. و قیل: اراد بالخشب المسنّدة الّتى تأکّلت اجوافها ترى صحیحة من بعید و هی خاویة متأکّلة، اى هم اشباح خاویة و اجسام عن المعنى خالیة. قرأ ابو عمرو و الکسائى خُشُبٌ بسکون الشین جمع خشبة کبدنة و بدن. قرأ الباقون بضمّ الشین کثمرة و ثمر. وفی الخبر: «مثل المؤمن کمثل الخامة من الزّرع تمیّلها الرّیح مرّة هکذا و مرّة هکذا. و مثل المنافق مثل‏ الارزة المجذیة على الارض حتّى یکون انجعافها بمرّة.
ثمّ وصفهم اللَّه عزّ و جلّ: بالجبن فقال: یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ. قال مقاتل: ان نادى مناد فی العسکر او انفلتت دابّة او نشد ناشد ضالّة ظنّوا انّهم یرادون بذلک لما فی قلوبهم من الرّعب. قال الشّاعر:
و لو انّها عصفورة لحسبتها
مسوّمة تدعو عبیدا و ازنما.
و قیل: لانّهم على وجل من ان ینزّل اللَّه فیهم امرا یهتک استارهم و یبیح دماءهم و اموالهم. و قیل: لا ثقة لهم باللّه و لا قوّة لهم فی دین اللَّه. و لیس کذلک المؤمن لانّه قوىّ القلب باللّه، شجاع السرّ ثمّ قال: هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ اى توقّ کیدهم و لا تأمن معرّتهم و لا تثق بهم فانّهم اعداؤک فی السّر. قاتَلَهُمُ اللَّهُ اى لعنهم اللَّه.
أَنَّى یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحقّ.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنى عبد اللَّه بن ابىّ و اصحابه. تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ اى عطفوا رؤسهم و امالوها تکبّرا عمّا دعوا الیه. قرأ نافع و یعقوب: لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ بالتّخفیف. و الباقون بالتّشدید. و معنى التّشدید انّهم فعلوا ذلک مرّة بعد مرّة. وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ اى یعرضون بوجوههم رغبة عن الاستغفار وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ متعظّمون عن الحقّ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که نفاق عبد اللَّه بن ابىّ در میان صحابه آشکارا گشت و سخنهاى زشت که گفته بود میان خلق افتاد. قومى از قبیله و عشیره وى گفتند او را که: ترا، و پسران ترا فضیحت رسید و رسوا گشتید بآیات قرآنى که فرو آمد، و اسرار شما بیرون افتاد و زبانها در شما دراز گشت. راه شما آنست که بر رسول خدا شوید و گناه خود را عذر نهید، و بتوبه و استغفار بازگردید، تا رسول خدا از بهر شما آمرزش خواهد از حقّ سبحانه تعالى. عبد اللَّه منافق چون این سخن شنید، از تکبّر و سرافرازى سر بجنبانید و روى بگردانید و گردن بپیچید و گفت: من چه گفته‏ام از ناگفتنى تا مرا عذر باید خواست؟ مرا فرمودید که بوى ایمان آر، آوردم و مرا فرمودید که زکاة مال بدو ده، دادم اینجا نماند مگر سجود فراوى بردن، اگر خواهید تا او را سجود برم؟!. و این سخن از انکار و تکبّر میگفت، و از ننگ‏ داشت استغفار رسول (ص).
قوله تعالى: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ هذا نزل فی قوم من المنافقین، علم اللَّه تعالى انّ عاقبتهم موت على النّفاق. فقال: انّ الاستغفار النّبی (ص) لا ینفعهم فسواء استغفر لهم ام لم یستغفر لهم لا یؤمنون و لا ینفعهم استغفاره لانّه کان یستغفر لهم على معنى سؤاله لهم بتوفیق الایمان و مغفرة العصیان.
و قیل: لمّا قال اللَّه عزّ و جلّ: ان تستغفر لهم سبعین مرّة فلن یغفر اللَّه لهم. قال النّبی (ص) «لازیدنّ على السّبعین» فانزل اللَّه تعالى: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ‏ و قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ اى لا یرشد القوم الخارجین عن طاعته.
هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا اى یتفرّقوا عنه و یرجعوا الى قبائلهم و عشائرهم. وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مفاتیحها بیده لانّه هو المالک، القادر، الرّزّاق، فلا یقدر أحد أن یعطى احدا شیئا الّا باذنه و لا ان یمنعه شیئا الّا بمشیّته. و قیل: خزائن اللَّه، مقدوراته الّتى یخرج منها ما یشاء. وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ مفسّران گفتند: رسول خدا در غزاء بنى المصطلق بود و حربگاه بر سر آبى بود که آن را مریسیع مى‏گفتند، و نصرت و ظفر در آن غزا مسلمانان را بود. رسول خدا (ص) و یاران از آنجا بازگشته با غنیمت فراوان از انواع و اموال و بردگان. دو مرد بر سر آب خلاف کردند، و بهم برآویختند: یکى مؤمن مهاجر و یکى منافق. آن مؤمن نام وى جعال بود. لطمه‏اى زد بر آن منافق. شورى و شعفى از ایشان بر آمد منافق گفت: یا للانصار. مهاجر گفت: یا للمهاجرین. عبد اللَّه ابىّ آواز ایشان بشنید بیامد، و مرد خود را چنان دید، گفت: ما صحبنا هذا الرّجل لنلطم؟! ما در صحبت این مرد نه بدان آمدیم تا ما را لطمه زنند و خوار دارند! آن گه روى با قوم خویش کرد و گفت: لا تنفقوا على هؤلاء لیعودوا الى عشائرهم و تتفرّقوا عن هذا الرّجل. این درویشان که گرد این مرد میگردند، ایشان را چیز مدهید و مر ایشان را هیچ نفقت مکنید تا از این مرد باز پراکنند. مثل ما با وى چنانست که گفته‏اند: سمّن کلبک یأکلک. سگت را فربه کن تا ترا خورد. لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ اگر ما با مدینه رویم هر که عزیزتر است بیرون کند از مدینه او را که خوارتر است یعنى که عزیز منم و محمد و اصحاب وى خوارند و من ایشان را از مدینه بیرون کنم. زید بن ارقم کودک بود، در آن مجمع حاضر بود، گفت: انت و اللَّه الذّلیل القلیل المبغض فی قومک و محمد فی عزّ من الرّحمن و مودّة من المسلمین.
این کودک روى به عبد اللَّه منافق نهاد و گفت: ذلیل و قلیل و خوار و ناکس و ناچیز تویى و دشمن داشته قوم خود تویى و محمد (ص) عزیز است و کریم، بر خداى عزیز و همه مسلمانان او را دوست. عبد اللَّه بترسید، گفت: اسکت فانّما کنت العب.
پس زید بن ارقم بیامد و آن قصّه با رسول خدا (ص) بگفت. رسول بحکم آنکه زید کودک بود گفت: «لعلّک غضبت علیه فاخطأ سمعک»
مگر با وى بخشم بودى و سمع تو خطا شنید. گفت: لا و اللَّه که راست شنیدم، و بحقیقت این سخن گفت.
رسول (ص) عبد اللَّه را بخواند، گفت: «انت صاحب الکلام الّذى بلغنى»؟
تو گفته‏اى آن سخن که بمن رسید؟ عبد اللَّه سوگند خورد که من این سخن نگفتم و زید بر من دروغ مى‏نهد. جماعتى از انصار که به عبد اللَّه تعلّق داشتند، بیامدند، گفتند: این عبد اللَّه مهتر ماست و رئیس ما، سخن کودکى بر وى شنودن مگر صواب نباشد که آن مهتر چنین سخن نگوید و کودک بغلط شنیده. رسول خدا (ص) سخن ایشان را و تصدیق ایشان را بپذیرفت. و بعد از آن جماعتى از انصار زبان در زید کشیدند که بر عبد اللَّه این دروغ نهاد، و زید بن ارقم گفت: من شرمسار همى بودم و خویشتن را از شرم کشیده همى داشتم از مصطفى (ص) و یاران. تا ربّ العالمین آیت فرستاد که: یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ. زید گفت: رسول خدا گوش من گرفت و گفت: «وفت اذنک، وفت اذنک یا غلام»
گوشت بوفا بود گوشت بوفا بود اى غلام! و گفته‏اند که: رسول خدا (ص) بر اسید بن حضیر رسید، مردى بود از مؤمنان و مخلصان انصار، گفت: یا اسید بتو رسید که آن صاحب شما از بهر ما چه گفت؟ آن گه حکایت باز کرد که وى گفت: لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ اسید گفت: یا رسول اللَّه انت و اللَّه تخرجه ان شئت، فهو الذّلیل و اللَّه که تو او را بیرون کنى اگر خواهى که عزیز تویى و ذلیل او. آن گه گفت: یا رسول اللَّه او را معذور دار که پیش از قدوم مبارک تو به مدینه قوم وى تاج مى‏ساختند که بر سر وى نهند و او را سرور و مهتر خویش کنند. چون قدم مبارک نبوّت تو در رسید او معزول و ناچیز گشت. همى پندارد که ملک و ریاست از وى تو ربودى. از آن بیهوده باطل میگوید.
ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد، پسر وى عبد اللَّه بن عبد اللَّه بن ابىّ گفت: یا رسول اللَّه بمن چنان رسید که پدرم را خواهى کشت، اکنون بمن فرماى تا سروى نزدیک تو آرم. رسول گفت: «بل ارفق به و احسن صحبته ما بقى معنا»
نه، که با وى رفق کن و نیکو داشت وى فرو مگذار ما دام که با ما بود. پس چون از آن غزا بازگشتند و بدر مدینه رسیدند، این پسر عنان پدر گرفت و شمشیر کشیده گفت: و اللَّه که ترا در مدینه نگذارم تا نگویى که: انا ذلیل و محمد عزیز، ذلیل منم و عزیز محمد است، عبد اللَّه منافق هم چنان بگفت. دیگر بار پسر گفت: و اللَّه لا ادعک حتى تقول انا الاذلّ و محمد الاعزّ. و اللَّه که نگذارم ترا در مدینه تا نگویى که: خوارتر و ناچیزتر منم و عزیزتر و بزرگوارتر محمد است. عبد اللَّه این سخن بگفت.
آن گه پسر گفت: اکنون بخوارى و فرو مایگى در شو در مدینه تا بدانى که عزّ خداى راست و رسول را و مؤمنان را. قال اللَّه تعالى: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ فعزّة اللَّه قهره من دونه، و عزّة رسوله اظهار دینه على الادیان کلّها، و عزّة المؤمنین: نصره ایّاهم على اعدائهم. و قیل: عزّة اللَّه: الرّبوبیّه، و عزّة الرّسول: النبوّة، و عزّة المؤمنین: العبودیّة. و قیل: عزّة اللَّه: الولایة، لقوله تعالى: «هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ» و عزّة الرّسول: الکفایة لقوله: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ»: و عزّ المؤمنین: الرّفعة و الرّعایة، لقوله: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؟ و جمیع ذلک للَّه فعزّة القدیم، للَّه صفة و عزّ الرّسول و عزّ المؤمنین للَّه فعلا و منّة و فضلا. فاذا للَّه العزّة جمیعا و یقال: لا عزّ الّا فی طاعة اللَّه، و لا ذلّ الّا فی معصیة اللَّه و ما سوى هنا فلا اصل له.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ قال المفسّرون یعنى: الصّلوات الخمس فی الجماعة نظیرة قوله: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و التّقدیر «لا تلهوا بها عن ذکر اللَّه» فنسب الفعل الیها. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ اى من شغله ماله و ولده عن ذکر اللَّه. فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ اى المغبونون.
وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ. قال ابن عباس: یرید زکاة الاموال اى اجعلوا المال فدا انفسکم و ادّوا الزّکاة. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ اى اسبابه و یصیر الى حالة الیأس فیسأل الرّجعة فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلى‏ أَجَلٍ. قَرِیبٍ اى هلا اخّرتنى، امهلتنى. و قیل: لا صلة فیکون الکلام بمعنى التّمنّى اى لو اخّرتنى الى اجل قریب، اى ابقنى زمانا غیر طویل. «فاصّدّق» اى فاتصدّق و ازکّى و انفق مالى فی طاعتک کما امرت. وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ اى من التّائبین، کقوله: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» و قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» فعلى هذا نزلت الآیة فی المنافقین و هو قول مقاتل و قیل: نزلت الآیة فی المؤمنین و المراد بالصّلاح هاهنا الحجّ. قال ابن عباس: ما من احد یموت و کان له مال لم یؤدّ زکاته و اطاق الحجّ فلم یحجّ الّا سأل الرّجعة عند الموت و قرأ هذه الآیة و قال: اکن من الصّالحین اى احجّ. قرأ ابو عمرو و اکون بالواو عطفا على «فاصّدّق» على حکم اللفظ و قرأ الآخرون «اکن» بالجزم ردّا على تأویل الفعل لو لم یکن فیه الفاء کان مجزوما فردّوا اکن على موضع «فاصّدّق» لا على لفظه اذ موضعه و تقدیره ان اخّرتنى اصّدّق و اکن.
و فی الخبر الصّحیح عن رسول اللَّه (ص) «لان یتصدّق المرء فی حیاته بدرهم خیر من یتصدّق بمائة عند موته»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «الّذى یتصدّق عند موته او یعتق کالّذى یهدى اذا شبع».
و عن ابى هریرة قال: قال رجل: یا رسول اللَّه اىّ الصّدقة اعظم اجرا؟ قال: «ان تصدّق و انت صحیح شحیح تخشى الفقر و تأمل الغنى و لا تمهل حتّى اذا بلغت الحلقوم. قلت لفلان کذا و لفلان کذا و قد کان لفلان».
«وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً» عن الموت. إِذا جاءَ أَجَلُها المکتوب فی اللّوح المحفوظ. وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ قرأ ابو بکر بالیاء و قرأ الآخرون بالتاء على الآیة الاولى.
رشیدالدین میبدی : ۶۳- سورة المنافقین- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در جمله قرآن دو هزار و پانصد و شصت و سه جایگه نام اللَّه است. و در هیچ جاى آن چندان آثار کرم و دلایل فضل و رحمت و تعبیه لطف نیست که در این آیت تسمیت. زیرا که بر اثر او نام رحمن است و رحیم و امید عاصیان و دست آویز مفلسان، نام رحمن و رحیم است. آئین منزل مشتاقان، و انس جان محبّان، نام رحمن و رحیم است. تاج صدق بر سر صدّیقان، و منشور خاصّیّت در قبضه خاصگیان، از شرف نام رحمن و رحیم است. علم علم در دست عالمان، و حلّه حلم در بر عابدان، از تأثیر نام رحمن و رحیم است. وجد واجدان و سوز عاشقان و شوق مشتاقان از سماع نام رحمن و رحیم است.
در آثار مأثور است که: ربّ العالمین با موسى کلیم اللَّه گفت: «انا اللَّه الرّحمن الرّحیم» الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟».
قوله تعالى: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ الآیة... روز اوّل در عهد ازل غوّاص قدرت را ببحر صلب آدم فرستاد تا گوهرهاى شب افروز و شبه‏هاى سیه رنگ برآورد و بر ساحل وجود نهاد. هم مؤمنان بودند و هم منافقان. چنان که مؤمنان را بیاورد منافقان را بیاورد، امّا مؤمنان را بفضل خود در صدر عزّ بساط لطف بداشت، و لا میل منافقان را بعدل خود در صف نعال زیر سیاط قهر و ذلّ بداشت، و لا جور.
مؤمنان را تاج سعادت و کرامت بر فرق نهاد، نصیب ایشان از کتاب این بود که: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ». منافقان را بند مذلّت و قید اهانت بر پاى نهاد.
نصیب ایشان از کتاب این آمد که: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ اینست که ربّ العالمین‏ گفت: أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ. مؤمنان را گفت: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ منافقان را گفت: فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ اعاذنا اللَّه و ایّانا.
تو چنان باش که بخت تو چنان آمد
من چنین‏ام که مرا فال چنین آمد.
فردا در عرصات قیامت منافقان بطفیل مؤمنان، و بروشنایى نور ایشان همى روند تا بصراط رسند، آن گه مؤمنان پیشى گیرند و بنور ایمان و اخلاص صراط باز گذارند و کفر و نفاق منافقان دامن ایشان گیرد تا در ظلمت و حیرت بر جاى بمانند. آواز دهند، گویند: انظروا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. نور و روشنایى از مؤمنان طلب کنند، مؤمنان جواب دهند که: ارْجِعُوا وَراءَکُمْ. اى ارجعوا الى حکم الازل و اطلبوا النّور من القسمه. این نور از حکم ازل طلب کنید نه از ما. هر که را نور دادند، آن روز دادند و هر که را گذاشتند آن روز گذاشتند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ و انّ الرّجل لیعمل عمل.
اهل الجنّة و هو عند اللَّه من اهل النّار و یعمل عمل اهل النّار و هو عند اللَّه من اهل الجنّة.
همه اعزّه طریقت را از خوف این مقام دل و جگر بسوخت. سابقتى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته بسا خلوتهاى عزیزان که آن را آتش در زده. بسا خرمنهاى طاعت که بباد بر داده. بسا جگرهاى صدّیقان که در گردش آسیاى قضا ذرّه ذرّه گردانیده. هزاران هزار ولایت است در این راه، و لیکن جز عزل نصیب بدبختان نیست. و چون شقاوت روى بمرد نهاد اگر بقراب زمین و آسمان کوشش دارد او را سود نیست. و گمان مبر که شقاوت در کفر است، بلکه کفر در شقاوت است و گمان مبر که سعادت در دین است، بلکه دین در سعادت است. سگ اصحاب الکهف خبث کفر داشت، و لباس بلعام باعور طراز دین داشت. لیکن سعادت و شقاوت از هر دو جانب در کمین بود، لا جرم چون دولت روى نمود. پوست آن سگ از روى صورت در بلعام باعور پوشیدند، گفتند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» و مرقّع بلعام در آن سگ پوشیدند، گفتند: ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ پس خرمن طاعت که بوقت نزع بباد بى نیازى بر دهند که: «وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً».
بس سینه آبادان که در حال سکرات مرگ «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ» خراب کنند، بس روى که در لحد از قبله بگردانند. بس آشنا را که در شب نخستین بیگانه خوانند.
یکى را میگویند: نم نومة العروس، دیگرى را میگویند: نم نومة المنحوس یکى را «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» بیانست، یکى را یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ نشانست. لا تغترّ بثناء النّاس فانّ العاقبة مبهمة.
مسکین دل من گر چه فراوان داند
در دانش عاقبت فرو مى‏ماند.
رشیدالدین میبدی : ۶۴- سورة التغابن- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیشترین مفسّران در مدنیّات شمردند. ضحّاک گفت: مکّى است.
کلبى گفت: سه آیت از این سوره مدنى است. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ تا آخر سه آیت، به مدینه فرو آمد و باقى همه به مکه. هژده آیت است، دویست و چهل و یک کلمه، هزار و هفتاد حرف. و درین سوره ناسخ است و منسوخ نیست. و النّاسخ: قوله: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ نسخ قوله تعالى: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ. و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال رسول اللَّه (ص): و ما من مولود یولد الّا فی تشابیک رأسه مکتوب خمس آیات من فاتحة سورة التغابن».
و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة التغابن رفع عنه موت الفجاءة».
قوله: یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْکُ و هو کمال القدرة و نفاذ التّصرف وَ لَهُ الْحَمْدُ و هو حمد الحامدین له و حمده سبحانه لنفسه و حقیقة الحمد: الثناء بذکر الاوصاف الجمیلة و الافعال الجزیلة.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ فیه قولان: احدهما، خلقکم فی بطون امّهاتکم کفّارا و مؤمنین، و به قال ابن عباس: انّ اللَّه تعالى خلق بنى آدم مؤمنا و کافرا، ثمّ یعیدهم یوم القیامة کما خلقهم مؤمنا و کافرا. و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الغلام الّذى قتله الخضر طبع کافرا
و قال اللَّه تعالى: «وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً».
و فی بعض الاخبار خلق اللَّه فرعون فی بطن امّه کافرا و خلق یحیى بن زکریا فی بطن امّه مؤمنا.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «السّعید من سعد فی بطن امّه و الشّقى من شقى فی بطن امّه».
و عن انس عن النّبی (ص) قال: «وکّل اللَّه بالرّحم ملکا فیقول: اىّ ربّ نطفة، اى ربّ علقة، اىّ ربّ مضغة؟ فاذا اراد اللَّه ان یقضى خلقها قال: یا ربّ اذکر انى سعید او شقى؟ فما الرّزق؟ فما الاجل؟ فیکتب کذلک فی بطن امّه.
و القول الثانى: انّ اللَّه سبحانه خلق ثمّ کفروا و آمنوا و تمّ الکلام بقوله: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثمّ وصفهم‏ بفعلهم فقال: فمنکم کافر و منکم مؤمن، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ بَطْنِهِ الآیة... فاللّه خلقهم و المشى فعلهم ثمّ اختلفوا فی تأویلها. روى عن ابى سعید الخدرى انّه قال: فمنکم کافر فی حیاته مؤمن فی العاقبة، و منکم مؤمن فی حیاته و کافر فی العاقبة. و روى انّ النّبی (ص) قال: «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى: فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا.
و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا».
و قال عطاء ابن ابى رباح: فمنکم کافر باللّه مؤمن بالکواکب، و منکم مؤمن باللّه کافر بالکواکب یعنى: فی شأن الانوار. و قال الزّجاج: فمنکم کافر بانّ اللَّه خلقه و هو مذهب الدّهریّه.
و منکم مؤمن بانّ اللَّه خلقه و جملة القول فی حکم هذه الآیة و الّذى علیه المحقّقون من اهل السّنّة انّ اللَّه تعالى خلق الکافر و کفره فعلا له و کسبا، و خلق المؤمن و ایمانه فعلا له و کسبا فلکلّ واحد من الفریقین کسب و اختیار بتقدیر اللَّه و مشیّته.
فالمؤمن یؤمن و یختار الایمان بعد خلق اللَّه ایّاه لانّ اللَّه سبحانه اراد ذلک منه و قدّر علیه و علمه منه و الکافر یکفر و یختار الکفر بعد خلق اللَّه ایّاه لانّ اللَّه سبحانه قدّر علیه ذلک و علمه منه و لا یجوز ان یوجد من کلّ واحد منهما غیر الّذى قدّره اللَّه علیه و علمه منه، لانّ وجود خلاف المقدور عجز و خلاف المعلوم جهل و هما لا یلیقان باللّه سبحانه و لا یجوز ان علیه و من سلک هذا السبیل سلم من الجبر و القدر و اصاب الحقّ و اللَّه اعلم.
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: لاقامة الحقّ بها علیکم فاقیم الباء مقام اللام. و صَوَّرَکُمْ فى ارحام امّهاتکم فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ اى احکم و عدل و سوّاها و حسنها احسن تقویم و اعدل صورة فلم یشارک بنى آدم فی صورته و شکله غیرهم. وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ اى المرجع و المآل الى حکمه.
یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ من الایمان و النّفاق و الاخلاص و الرّیاء فارتدعوا عن المعاصى و اقبلوا على الطاعات، فانّ اللَّه یتولّى المجازاة.
أَ لَمْ یَأْتِکُمْ یا اهل المکّة. نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قوم نوح و هود و صالح و لوط. فَذاقُوا الفاء للتّعقیب اى کفروا فذاقوا. وَبالَ أَمْرِهِمْ فى الدّنیا. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فى العقبى.
ذلِکَ بِأَنَّهُ اى ذلک العذاب انّما انزل بهم بسبب انّه کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالدّلائل و المعجزات و الآیات فَقالُوا أَ بَشَرٌ یرشدوننا، انکروا ان یکون خلق یهدیهم و یختصّ من بینهم بالنبوّة و قیل: انکروا ان یکون الرّسل من بنى آدم. و البشر اسم جنس یقع على الواحد و الجمع، و هاهنا فی معنى الجمع.
فَکَفَرُوا باللّه و بالرّسل و جحدوا و اعرضوا عن الایمان. وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ عن ایمانهم و لم یضرّوا اللَّه بکفرهم و معاصیهم شیئا انّما اضرّوا بانفسهم لانّ اللَّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ یحمده المؤمنون من عباده و ملائکته و محمود بحمده لنفسه. ثمّ اخبر عن انکارهم البعث. فقال: زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا یروى فی الحدیث: «زعموا مطیّة الکذب»
و فی روایة: «بئس مطیّة الکذب زعموا»
لا تکاد تجد زعم الّا فی الکذب و هى لغة حمیریّة تعنى بها الکلمة، اى قال الکفّار کذبا لا بعث و لا حشر. فاکذبهم اللَّه تعالى و قال: قُلْ یا محمد «بلى» لیس الامر کما زعمتم. وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ یوم القیامة. ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ فى الدّنیا من خیر و شرّ و تجازون هذا النبأ تهدید یمرّ بک فی مواضع من القرآن. وَ ذلِکَ البعث عَلَى اللَّهِ سهل هیّن یَسِیرٌ غیر عسیر.
لانّه العالم بما ظهر و خفى.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى صدّقوا باللّه انّه واحد لا شریک له و محمد (ص) انّه رسوله. وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا بالقرآن انّه کلامه و وحیه و تنزیله. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ اى ذو علم باعمالکم لا یخفى علیه منها شی‏ء.
یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ اى اذکر یوم یجمعکم. لِیَوْمِ الْجَمْعِ اى لحضور یوم الجمع و لأجله و هو یوم القیامة یجمع فیه الاوّلون و الآخرون و الملائکة و الانس و الجنّ أجمعون. و قیل: یجمع فیه الثّواب و العقاب و الظّالم و المظلوم و النّبی و من آمن به. ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ و هو تفاعل من الغبن و هو فوت الحظّ و النّقص فی المعاملة و المبایعة و المقاسمة. و استعمال الغبن فی هذا الموضع توسّع کما قوله: فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ و المغبون فی الحقیقة من غبن دینه. و ذلک الیوم یوم یغبن فیه اهل الحقّ اهل الباطل، و اهل الهدى اهل الضّلالة، و اهل الایمان اهل الکفر فلا غبن اغبن منه لانّ هؤلاء یدخلون الجنّة و هؤلاء یدخلون النّار. و فی الخبر: «ما من عبد مؤمن یدخل الجنّة الّا ارى مقعده من النّار لو اساء لیزداد شکرا و ما من عبد یدخل النّار الّا ارى مقعده من الجنّة لو احسن لیزداد حسرة».
و قیل: معنى التّغابن: انّه یغبنک من استحقرته فی الدّنیا و تهاونت به فتراه فوقک و فی المثل المغبون لا محمود و لا مأجور. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً فى اداء ما افترضه علیه یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ اى یستر سیئاته علیه فلا یفضحه بها. وَ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ قرأ اهل المدینة و الشام نکفّر و ندخله و فی سورة الطّلاق ندخله بالنون فیهنّ و قرأ الآخرون بالیاء. خالِدِینَ فِیها أَبَداً مقیمین لا یخرجون منها و لا یموتون. ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى ذلک الثّواب الّذى ذکر اللَّه هو الفوز الّذى لا فوز اعظم منه.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ خالِدِینَ فِیها وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ اى ساء المکان الّذى صاروا الیه.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فى نفس او مال من خیر او شرّ. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بارادته و قضائه و مشیّته وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ اى یوفّقه للیقین حتّى یعلم ان ما اصابه لم یکن لیخطئه و ما اخطأه لم یکن لیصیبه فیرضى بقضائه و یسلّم لحکمه و قال ابو بکر الورّاق: و من یؤمن باللّه عند الشّدّة و البلاء، فیعلم انّها من عدل اللَّه یهد قلبه للصّبر و التّسلیم و قیل اراد به زیادة الهدایة و الیقین اى یهد قلبه الى حقائق الرّضا و زوائد الیقین و قیل: انّه مقلوب و معناه: و من یهد قلبه یؤمن باللّه. و قرأ عکرمة و من یؤمن باللّه یهد قلبه، اى یسکن قلبه و یطمئنّ. من الهدوّ و هو السّکون.
وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فیما یأمرکم و أَطِیعُوا الرَّسُولَ فیما یؤدّى عن اللَّه و فی سنّته. و قیل: أَطِیعُوا اللَّهَ فى الرّضاء بقضائه وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فیما یأمرکم بالصّبر و ترک الجزع. فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ عن الایمان باللّه و رسوله فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ اى علیه الإبلاغ و قد فعل کقوله: ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اى هو القادر على الهدایة و الضّلالة لا شریک له فی الارشاد و الاضلال. و لیس بید الرّسول شی‏ء من ذلک. وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ فی تثبیت قلوبهم على الایمان و الصّبر على المصائب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ قال ابن عباس: هؤلاء رجال من اهل مکة اسلموا و ارادوا ان یهاجروا الى المدینة فمنعهم ازواجهم و اولادهم و قالوا: صبرنا على اسلامکم فلا نصبر على فراقکم، فاطاعوهم و ترکوا الهجرة فقال اللَّه تعالى: فَاحْذَرُوهُمْ ان تطیعوهم و تدعوا الهجرة.
وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ هذا فیمن اقسام على الاهل و الولد و لم یهاجر فاذا هاجر راى الّذین سبقوه بالهجرة قد فقّهوا فی الدّین هم ان یعاقب زوجه و ولده الّذین ثبّطوه عن الهجرة و ان لحقوا به فی دار الهجرة لم ینفق علیهم و لم یصبهم بخیر فامرهم اللَّه بالعفو عنهم و الصّفح، هذا کقوله: وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً و قال عطاء بن یسار: نزلت فی عوف بن مالک الاشجعى، کان ذا اهل و ولد، فکان اذا اراد الغزو بکوا الیه و رققوه و قالوا: الى من تدعنا؟ فیرقّ لهم و یقیم، فانزل اللَّه تعالى: إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ اى عدوّا لکم بجهلهم ایّاکم على ترک الطّاعة.
فَاحْذَرُوهُمْ ان تقبلوا منهم و ان تعفوا و تصفحوا فلا تعاقبوهم على خلافهم ایّاکم فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و لمّا اسلم اصید بن سلمة المخزومى مهاجرا کتب الیه ابوه سلمة من مکة:
من راکب یرد المدینة ملجاء
فکتب الیه اصید:
أ ترکت دین آبائک الشّم العلى
انّ الّذى سمک السّماء بقدرة
انّ الّذین شرارکم امثالهم
بعث الّذى لا مثله فیما مضى
فباىّ امر یا نبىّ عققتنى
ضخم الدسیعة» من ذرابة هاشم
امّا النّهار فدمع عینى ساجم
اقبل الى الاسلام انّک جاهل
عنّى یبلّغ ما اقول الاصیدا
و اللّات و الاوثان فاهجر انّنى
جهلا و بایعت النّبی محمّدا
حتّى علا فی عرشه فتصعّدا
من عقّ والده و برّ الا بعدا
یدعو لرحمته النّبی محمّدا
و ترکتنى شیخا کبیرا مفردا
قدما تازّر بالمکارم و ارتدى‏
و ابیت لیلى کالسّلیم مسهّدا
لا تعبد العزّى و ربّک فاعبدا
اخشى علیک عذاب یوم سرمدا
و قال بعضهم: من منع من الازواج و الاولاد عن طاعة اللَّه فهو عدوّ یجب ان یحذر، و جاء فی الخبر: «لیس عدوّک الّذى القیته فقتلته و آجرک اللَّه على قتله، و لکن اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک و امرأتک الّتى تضاجعک على فراشک و ولدک الّذى من صلبک».
قوله:نَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
اى محنة و بلیّة. و اختیار لکم و شغل عن الآخرة یقع بسببها الانسان فی العظائم و منع الحقّ و تناول الحرام. اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ‏
زهّدهم فی الدّنیا بان ذکر عیبها و رغّبهم فی الآخرة بذکر وصفها و نعیمها و قال بعضهم: لمّا ذکر اللَّه العداوة فی الازواج و الاولاد، ادخل فیه من للتّبعیض، فقال: إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ لان کلّهم لیسوا باعداء و فیهم من یعین على الاعمال الصّالحة و لم یذکر من للتّبعیض فی قوله:نَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
لانّها لا تخلو عن الفتنة و اشتغال القلب بها و لهذا قال عبد اللَّه ابن مسعود: لا یقولنّ احدکم: «اللّهم انّى اعوذ بک من الفتنة» فانّه لیس منکم احد یرجع الى مال و اهل و ولد الّا و هو مشتمل على فتنة. و لکن لیقل: اللّهم انّى اعوذ بک من مضلّات الفتن. و عن عبد اللَّه بن بریدة عن ابیه قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطب فجاء الحسن و الحسین علیهما السلام و علیهما قمیصان احمران یمشیان و یعثران.
فنزل رسول اللَّه (ص) من المنبر فحملهما فوضعهما بین یدیه، ثمّ قال: صدق اللَّه: انما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ نظرت الى هذین الصّبیّین یمشیان و یعثران فلم اصبر حتّى قطعت حدیثى و رفعتهما».
قوله: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ هذه الآیة ناسخة لقوله: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.
وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا اى قابلوا امره بالقبول و الایتمار. وَ أَنْفِقُوا من اموالکم خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ و قیل: انفقوا فی الجهاد و فی الصّدقة یکن الانفاق خیرا لانفسکم.
و قیل: هو نفقة المؤمن على نفسه. وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ الشّح: استحلال اموال النّاس، و قیل: هو منع الزّکاة. فمن ادّى الزّکاة المفروضة فقد وقى شحّ نفسه.
فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الّذین فازوا بالنّعیم و نجوا من العذاب الالیم، ذکر نفسه فوحّد ثمّ قال: اولئک فجمع لانّ من یأتى للواحد و الجماعة.
إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اى ان تخرجوا زکاة اموالکم الّتى افترض علیکم اداها فسمّاها قرضا کرما منه، و قوله: قَرْضاً حَسَناً اى طیّبة بها انفسکم.
و قیل: یعنى صدقة التّطوّع یُضاعِفْهُ لَکُمْ فیکتب بالواحدة عشرا الى سبع مائة.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ شَکُورٌ: یقبل القلیل و یعطى الجزیل حَلِیمٌ: یعفو و یصفح عمّن قصّر و بخل.
عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِیزُ الغالب القوى. الْحَکِیمُ فى اموره یجریها على ارادته بحکمته.
رشیدالدین میبدی : ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره را دو نام است: سورة الطلاق گویند و سورة النساء القصرى، و باجماع مفسّران مدنى است، جمله به مدینه فرو آمده هزار و شصت حرف است و دویست و چهل و نه کلمه و یازده آیت است و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الطّلاق مات فی سنّة رسول اللَّه».
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ افتتح اللَّه تعالى السّورة بخطاب نبیّه (ص) و خصّه بالنداء لانّه السّیّد المقدّم. ثمّ جمع الخطاب و عمّ بالامر فقال: إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فیه اربعة اقوال: احدها: انّه خطاب للرّسول (ص) و ذکر بلفظ جمع تعظیما کما یخاطب الملوک بلفظ الجمع. الثّانی: انّه خطاب له، و المراد به امّته. الثّالث: انّ التّقدیر یا أَیُّهَا النَّبِیُّ و المؤمنون اذا طلّقتم، فحذف لانّ الحکم یدلّ علیه. الرّابع معناه: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قل للمؤمنین اذا طلّقتم اى اذا اردتم طلاق النساء کقوله تعالى: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اى اذا اردتم ان تقوموا، و کقوله: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ، اى اذا اردت قراءته قوله. فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ اى فی طهر من غیر جماع یعنى لطهرهنّ الّذى یحصینه من عدّتهنّ و لا تطلّقوهنّ لحیضهنّ الّذى لا یعتدون به زمان العدّة وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ اى احصوا الاطهار للعدّة و احفظوها و هنّ ثلاثة اطهار لتعلموا وقت الرّجعة لانّ الرّجعة انّما تجوز فی زمان العدّة. و معنى الطّلاق حلّ عقد النّکاح و العدّة و العدد واحد کقوله تعالى: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ یقال: عدّ کذا و اعتدّ. و قرئ فی الشّواذ طلّقوهنّ لقبل عدّتهنّ و قبل الشّی‏ء ما اقبل منه فیکون المعنى طلّقوهنّ‏ فى اوّل طهرهنّ من قبل ان تجامعوهنّ. و فی سبب نزول هذه الآیة قولان: احدهما ما روى قتادة عن انس قال: طلق رسول اللَّه (ص) حفصة فاتت الى اهلها فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه الآیة و قیل له: راجعها فانّها صوامة قوامة و هی احدى ازواجک و نسائک فی الجنّة و قال السّدى: نزلت فی عبد اللَّه بن عمر و ذلک فیما
روى مالک عن نافع عن ابن عمر انّه: طلق امراته و هی حائض فی عهد رسول اللَّه (ص) فسأل عمر بن خطاب رسول اللَّه (ص) عن ذلک فقال: «مره فلیراجعها ثمّ لیمسکها حتّى تطهر ثمّ تحیض ثمّ تطهر ثمّ ان شاء امسک بعد و ان شاء طلّق قبل ان یمسّ، فتلک العدّة الّتى امر اللَّه تعالى ان یطلّق لها النّساء»
و رواه سالم عن ابن عمر قال: مره فلیراجعها ثمّ لیطلّقها طاهرا او حاملا. و رواه یونس بن جبیر و انس بن سیرین عن ابن عمر و لم یقولا ثمّ تحیض ثمّ تطهر. و اعلم انّ الطّلاق فی حال الحیض و النّفاس بدعة. و کذلک فی الطّهر الّذى جامعها فیه. و الطّلاق السّنّى ان یطلّقها فی طهر لم یجامعها فیه. و هذا فی حقّ امرأة تلزمها العدّة بالاقراء لما فیه من تطویل العدّة اذ بقیة الحیض لا تحتسب. فأمّا اذا طلّق غیر المدخول بها فی الحال الحیض، او طلّق الصّغیرة الّتى لم تحض قطّ و الآئسة و الحامل بیقین لا بدعة فی طلاقهنّ اصلا. و اذا طلق امرأة فی حال الحیض او فی طهر جامعها فیه قصدا یعصى اللَّه تعالى و لکن یقسع الطّلاق لانّ النّبی (ص) امر ابن عمر بالمراجعة و لولا وقوع الطّلاق لما امره بالمراجعة و اذا راجعها فی حال الحیض یجوز ان یطلّقها فی الطّهر الّذى یعقب تلک الحیضة قبل المسیس کما رواه یونس بن جبیر و انس بن سیرین عن ابن عمر و ما رواه نافع عن ابن عمر ثمّ لیمسکها حتّى تطهر ثمّ تحیض ثمّ تطهر فهو محمول على الاستحباب یستحبّ تأخیر الطّلاق الى الطّهر الثّانی حتّى لا تکون مراجعته ایّاها للطّلاق و لا بدعة فی الجمع بین الطّلقات الثّلاث حتّى لو طلق امرأته فی حال الطّهر ثلاثا یکون بدعیا و لکنّ الاولى التّفریق حذرا من النّدم و هو قول الشافعى و احمد و ذهب بعضهم الى انّه بدعة و هو قول مالک و اصحاب الرأى.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ اراد به اذا کان المسکن الّذى طلّقها فیه للزّوج لا یجوز ان یخرجها منه و اضاف البیوت الیهنّ لاستحقاقهنّ السّکنى فیها بعد الطّلاق الى انقضاء العدّة و لانّهنّ کنّ یسکن و لیست باضافة ملک و لا یخرجن باختیار انفسهنّ قبل انقضاء عدّتهنّ فان خرجت المعتدّة لغیر ضرورة او حاجة اثمت. فان وقعت ضرورة بان خافت هدما او غرقا لها ان تخرج الى منزل آخر و کذلک ان کانت لها حاجة من بیع غزل او شرى قطن فیجوز لها الخروج نهارا و لا یجوز لیلا.
و اذا لزمتها العدّة فی السّفر تعتدّ ذاهبة و جائیة. قوله: إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ الاستثناء عند الجمهور من الجملة الاولى و التّقدیر: لا تخرجوهنّ الّا ان یأتین بفاحشة مبیّنة و هی الزّنا عند اکثرهم، اى تخرج لاقامة الحدّ علیها ثمّ ترد الى منزلها یروى ذلک عن ابن مسعود و قال ابن عباس: الفاحشة ان تبدو على اهل زوجها فیحلّ.
اخراجها. میگوید: زن معتدّه را از خانه شوهر که در آن خانه عدّه میدارد بیرون مکنید تا عدّه وى بسر آید مگر که زنا بر وى درست شود، او را بیرون کنند تا حدّ شریعت بر وى برانند. آن گه او را با خانه خود فرستند. یا زنى بد زبان باشد که شوهر را و کسان وى را ستوهى نماید، آن گه بیرون کردن وى با خانه دیگر روا باشد. سدى گفت: الفاحشة نفس الخروج و المعنى الا انّ تفحش فتخرج، اى من خرجت فقد اتت بفاحشة. بیرون نیایند از خانه مگر که ببدکرد و زشتى و نافرمانى خود راضى باشند و همداستان و این فاحشه بر خود روا دارند. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما ذکر من سنّة الطّلاق و ما بعدها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ اى استحقّ عقاب اللَّه. لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً یوقع فی قلب الزّوج مراجعتها بعد الطّلقة و الطّلقتین و هذا یدلّ على ان المستحبّ ان یفرّق الطّلاق و لا یوقع الثّلاث دفعة واحدة حتّى اذا ندم امکنته المراجعة.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ اى اشرفن على انقضاء عدّتهنّ. فَأَمْسِکُوهُنَّ اى راجعوهنّ «بِمَعْرُوفٍ» اى بالمهر و النّفقه و الکسوة و حسن الصّحبة و المعاشرة و قیل: فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ هو ان لا یرید بالرّجعة ضرارها. أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یعنى: بایفاء الصّداق و المتعة، و قیل: یترکها حتّى تبیّن بانقضاء العدّة هذا کقوله: «أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ». وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ اى ذوى عدالة. تقول: رجل عدل، و رجل ذو عدل، اى اشهدوا على الرّجعة او الفراق و هو امر ندب و استحباب کقوله: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ ثمّ قال للشّهود: وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ کقوله: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ». ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلکم یعود الى جمیع ما فی الآیة من حکم الطّلاق و العدّة و السّکنى. و قیل: یعود الى اقامة الشّهاده کقوله: «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ». وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً تأویله: من یطلق البتّة یجعل اللَّه له سبیلا الى المراجعة، و قیل: هو عامّ، اى وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً من الحرام الى الحلال و من العقاب الى الثّواب و من الجحیم الى النّعیم.
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ اى یوسّع علیه امر المعیشة من حیث لا یتوقّعه. مفسّران گفتند: این آیت در شأن عوف بن مالک اشجعى فرو آمد، مردى درویش بود و پسرى داشت، مشرکان او را اسیر گرفتند و عوف برخاست پیش مصطفى (ص) آمد و از درد دل بنالید، یکى از غم فرزند و دیگر از بى کامى و درویشى رسول خدا گفت، تسکین دل وى را: «ما امسى عند آل محمّد الّا مدّ در خاندان آل محمّد امشب هیچ برگى و کامى نبود، مگر مدّى طعام، آن گه گفت: یا عوف: «اتّق اللَّه و اصبر و اکثر من «قول لا حول و لا قوّة الّا باللّه»
عوف بخانه باز شد، اهل خویش را گفت: رسول خدا ما را بتقوى و صبر میفرماید و بگفتار: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه». اهل وى گفت: نیکو مداواتى که درد ما را فرمود، و نیکو مرهمى که اندوه ما را ساخت. پس آنچه رسول فرمود بر کار گرفتند، یک چند، تا ناگاه آن پسر از در ایشان باز آمد با گله‏اى گوسفندان، و قطارى شتران گفت: آن خواجه که مرا اسیر گرفته بود، از من غافل گشت و این گوسفندان و شتران براندم در حال غفلت ایشان پس عوف از رسول خدا (ص) پرسید که ما را این غنیمت که پسر آورد حلال باشد یا نه؟ رسول خدا (ص) گفت: شما را حلال است و ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد که وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ و روى ابو ذر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّى لا علم آیة لو اخذ بها النّاس لکفتهم: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ فما زال یقولها و یعید ها».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من اکثر الاستغفار جعل اللَّه له من کلّ همّ فرجا و من کلّ ضیق مخرجا
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اى من یفوّض امره الى اللَّه و یثق به فی اموره فهو حسبه و کافیه.
قال النّبی (ص): «لو انّکم توکّلون على اللَّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر تغدو خماصا و تروح بطانا ».
و قال الربیع: انّ اللَّه قضى على نفسه ان من توکّل علیه کفاه و من آمن به هداه، و من اقرضه جازاه، و من وثق به انجاه، و من دعاه لبّاه. و تصدیق ذلک فی کتاب اللَّه: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ و مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ و مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ، أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ».
قوله: إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ اى منفّذ امره و ممض فی خلقه قضاه. قرأ حفص عن عاصم: بالِغُ أَمْرِهِ بالاضافة، اى یبلغ ما یرید. قال مسروق: فی هذه الآیة انّ اللَّه بالغ امره توکّل العبد علیه او لم یتوکّل، غیر انّ المتوکّل علیه یکفّر عنه سیّئاته و یعظم له اجرا. قوله: قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْراً اى جعل لکلّ شی‏ء من الشّدّة و الرّخاء اجلا و میقاتا ینتهى الیه لا یتأخّر عنه و لا یتقدّم علیه. هذا کقوله: «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» و فی دعاء عیسى بن مریم: «یا من لم یعجّل شیئا اناه و قدره»
و القدر و القدر فی اللّغة واحد.
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ المحیض و الحیضة و الحیض قال ابو طالب لرسول اللَّه (ص):
و مبرّا من کلّ غبرّ حیضة
و فساد مرضعة و داء مغیل‏
و اذا نظرت الى اسرّة وجهه
برقت کبرق العارض المتهلل‏
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ یعنى: اللّواتى قعدن عن الحیض فلا یرجون ان یحضن. إِنِ ارْتَبْتُمْ اى شککتم فی حکمهنّ وَ اللَّائِی یَئِسْنَ فلم تدروا ما الحکم فی عدّتهنّ. فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ و ذلک انّ معاذ بن جبل سأل النّبی (ص) فقال: قد عرفنا عدّة الّتى تحیض فما عدّة الّتى لا تحیض؟ فبیّن اللَّه تعالى الحکم فی ذلک. فقال رجل: یا رسول اللَّه: فما عدّة الصّغیر الّتى لم تحض؟ فنزل: وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ یعنى: الصّغار، اى حکم عدّة الصّغیرة الّتى لم تحض بعد بمنزلة الکبیرة الّتى قد یئست. فقام آخر، فقال یا رسول اللَّه فالحوامل ما عدّتهنّ؟ فنزل: وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اى عدّتهنّ ان یضعن حملهنّ، فاذا وضعت الحامل حملها انقصت عدّتها مطلّقة کانت او متوفّى عنها زوجها، و ان کان وضع الحمل بعد موته فی ساعة واحدة فان جاءت باکثر من ولد فقیل انقضت عدّتها بالاوّل و قیل بالآخر.
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ فى امر الطّلاق یسهّل علیه امره و اتاه الیسر فی جمیع احواله.
ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ اى ما ذکر من احکام العدّة حکم اللَّه.
أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ من اللّوح المحفوظ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ فى اجتناب معاصیه. یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً قال بعضهم: امر بالتّقوى فی احکام الطّلاق ثلاث مرّات و وعد فی کلّ مرّة نوعا من الجراء فقال اوّلا: یجعل له مخرجا یخرجه ممّا دخل فیه و هو یکرهه و یتح له محبوبه من حیث لا یحتسب و لا یتأمّل و قال فی الثّانی: یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً اى یسهّل علیه الصّعب من امره و یتیح له خیرا ممّن طلّقها ان کان الطّلاق من جهتها. و الثّالث وعد علیه افضل الجزاء و هو ما یکون فی الآخرة من النّعماء قوله: أَسْکِنُوهُنَّ یعنى: مطلّقات نسائکم. مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ من صلة اى اسکنوهنّ. حَیْثُ سَکَنْتُمْ. مِنْ وُجْدِکُمْ اى سعتکم و طاقتکم، یعنى: على قدر ما یجده احدکم ان کان موسرا یوسّع علیها فی المسکن و النّفقه و ان کان فقیرا فعلى قدر الطّاقة وَ لا تُضآرُّوهُنَّ اى لا تؤذوهنّ. لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ مساکنهنّ فیحتجن الى الخروج. وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فیخرجن من عدّتهنّ.
فصل
اعلم ان المعتدّة الرّجعیّة تستحقّ على الزّوج النّفقة و السّکنى ما دامت فی العدّة و نعنى بالسّکنى مؤنة السّکنى فان کانت الدّار الّتى طلّقها فیها ملکا للزّوج یجب على الزّوج ان یخرج و یترک الدّار لها مدّة عدّتها و ان کانت باجارة فعلى الزّوج الاجرة و ان کانت عاریة و رجع المعیر فعلیه ان یکترى لها دارا تسکنها فامّا المعتدّة البائنة بالخلع او بالطّلاق الثلاث او باللّعان فلها السّکنى حاملا کانت او حائلا عند اکثر اهل العلم و روى عن ابن عباس انّه قال لا سکنى الّا ان تکون حاملا و هو قول الحسن و الشّعبى، و اختلفوا فی نفقتها، فذهب قوم الى انّه لا نفقة لها الّا ان تکون حاملا. روى ذلک عن ابن عباس و هو قول الحسن و عطاء و الشّعبى و به قال الشّافعى و احمد و منهم من اوجبها بکلّ حال. روى ذلک عن ابن مسعود و هو قول النّخعى و به قال الثّورى و اصحاب الرّأى و ظاهر القرآن یدلّ على انّها لا تستحقّ الّا ان تکون حاملا لانّ اللَّه تعالى قال: وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ. و امّا المعتدّة عن وطى الشّبهة و المنسوخ نکاحها بعیب او خیار عتق فلا سکنى لها و لا نفقة و ان کانت حاملا، و المعتدّة عن وفاة الزّوج لا نفقة لها حاملا کانت او حائلا، و اختلفوا فی سکناها، و للشّافعى فیه قولان: احدهما: لا سکنى لها بل تعتدّ حیث تشاء و هو قول على و ابن عباس و عایشه و به قال عطاء و الحسن و هو قول ابى حنیفة. و القول الثّانی: لها السّکنى و هو قول عمر و عثمان و ابن مسعود و عبد اللَّه بن عمر و به قال مالک و الثّورى و احمد و اسحاق.
قوله: فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ اولادکم منهنّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ على ارضاعهنّ اولادکم. وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ اى و لیقبل بعضکم من بعض اذا امره بمعروف و المعروف هاهنا ان لا یقصّر الرّجل فی نفقة المرأة الّتى ترضع ولده و لا یؤثر علیها غیرها لانّ الوالدة ارأف بولدها من غیرها به و لا تقصّر المرأة فی رضاع ولدها و القیام بشأنه فحقّ کلّ واحد منهما ان یأتمر فی امر الولد بمعروف و لا یقصد الضّرار.
وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فى الرّضاع و الاجرة فابى الزّوج ان یعطى المرأة رضاها و ابت الامّ ان ترضعه فلیس له اکراهها على ارضاعه لکنّه یستأجر للصّبىّ مرضعا غیر امّه و ذلک قوله: فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى‏.
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ على قدر غناه. وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ اى ضیّق علیه رزقه فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ من المال لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها اى لا یوجب اللَّه على نفس ان تنفق الّا بقدر ما اعطاها من الرّزق و المال. سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً وعدهم بسط الرّزق علیهم بعد ما کانوا فیه من الضّیق و الشدّة فی زمان النّبی (ص) و لقد انجز لهم وعده.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ معناه: و کم من اهل قریة: عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ اى عصت و طغت عمّا امر اللَّه به و ما امر به رسله. قیل: هم قوم عذّبوا بمعصیتهم و تعدّیهم فی الطّلاق. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً اى ناقشناها فی الحساب وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً المعنى: عجلنا لها العذاب فی الدّنیا بالامراض و الاسقام و السّیف و تسلیط الاعداء علیهم. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، اى عذبناها عذابا شدیدا فی الدّنیا و نحاسبها حسابا شدیدا فی القیامة و جاء بلفظ الماضى للتّحقیق کاکثر الفاظ القیامة.
فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها اى وخامة عاقبة امرها فی الدّنیا. وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها فی الآخرة «خسرا» اى خسارا و هلاکا. خسروا انفسهم و اهلیهم، ثمّ فسّر فقال: أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً یعنى: عذاب النّار. فَاتَّقُوا اللَّهَ و احذروا معاصیه. یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا یا ذوى العقول المؤمنین. لبّ کلّ شی‏ء: خالصه. و قیل: اللّبّ: القلب. قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً یعنى القرآن.
«رَسُولًا» منصوب باضمار فعل اى و ارسل رسولا. و قیل «ذکرا» اى ذا ذکر و شرف و هو الرّسول نفسه. و قیل: هو جبرئیل (ع). و انتصب رسولا على البدل من الذّکر یَتْلُوا عَلَیْکُمْ اى الرّسول یقرأ علیکم. آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ اللَّه، و قیل: لیخرج الرّسول. الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اى من الکفر الى الایمان و من الجهل الى العلم و من النّار الى الجنّة و من الضّلال الى الرّشاد و من الباطل الى الحقّ. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً اى ثوابا جمیلا فی الجنّة. و قیل: رزقا من المطاعم و المشارب.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ اجمع المفسّرون على انّ السّماء سبع غلظ کلّ سماء مسیرة خمسمائة عام و بین کلّ سماء و سماء مسیرة خمس مائة عام، و فی کلّ سماء نوع من الملائکة یسبّحون اللَّه و یمجّدونه و یقدّسونه و اختلفوا فی الارض على اقوال: احدها انّ الارض واحدة و قوله: «مثلهنّ» اى فی الخلق لا فی العدد، و لیس فی القرآن ما یدلّ على انّها سبع، و الثّانی انّ المراد بها الاقالیم سبعة و الدّعوة شاملة جمیعها. و الثّالث انّها سبع ارضین متّصلة بعضها ببعض و الحائل بین کلّ ارض و ارض بحار لا یمکن قطعها و لا الوصول الى الارض الأخرى و لا تصل الدّعوة الیهم. و الرّابع: انّها سبع ارضین بعضها فوق بعض متّصلة لا فرجة بینها. و الخامس: انّ بین کلّ واحدة منها الى الأخرى مسیرة خمس مائة عام کما جاء فی ذکر السّماء. و فی کلّ ارض منها خلق حتّى قالوا فی کلّ ارض آدم و حوّا و نوح و ابراهیم و هم یشاهدون السّماء من جانب ارضهم و یستهدّون الضّیاء و قیل: جعل اللَّه لهم نور یستضیئون به. و قوله: وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ اى و خلق من الارض مثلهنّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ اى بین السّماء و الارض یرید الامر و النّهى و الرّسل و الوحى و قیل: «بینهنّ» اى بین کل سماء و سماء و ارض و ارض. و الامر: القضاء و القدر. و قیل: یرید بالامر الوقائع و الحوادث الّتى تحدث و کلّ واحد منهما امر و شأن من اللَّه یتنزّل بحکمه و قضائه و علمه. و قیل: هو ما یدبّر فیهنّ من عجیب تدبیره فینزل المطر و یخرج النّبات و یأتى باللّیل و النّهار و الشّتاء و الصّیف و یخلق الحیوان على اختلاف هیأتها و انواعها و ینقلهم من حال الى حال. «لِتَعْلَمُوا» ایّها النّاس. أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ لا یعجزه شی‏ء و لا یمتنع علیه ما یرید. و قوله: لِتَعْلَمُوا اللّام متعلّق بالخلق، و قیل: متعلّق بقوله «یتنزّل». وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً الاحاطة: العلم البالغ تجده فی مواضع من القرآن و من اسماء اللَّه المحیط و فی قصّة الهدهد احطت بما لم تحط به، اى علمت ما لم تعلمه. و قال عزّ و جلّ: وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً لانّه عزّ و جلّ یعلم و لا یدرک حدّه و لا قدره. و امّا قوله عزّ و جلّ: «أُحِیطَ بِهِمْ وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» فهو الهلاک یأتى مجهولا.
رشیدالدین میبدی : ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم من تحقّق به و صدق فی اقواله ثمّ فی اعماله، ثمّ فی احواله، ثمّ فی انفاسه، فصدقه فی القول الّا یقول الّا عن برهان، و صدقه فی العمل الّا یکون للبدعه علیه سلطان، و صدقه فی احواله ان یکون على کشف و بیان، و صدقه فی انفاسه ان لا یتنفّس الّا عن وجود کعیان. نام خداوندى لطیف نشان، کریم پیمان، قدیم احسان، روشن برهان نام خداوندى داننده هر چیز، سازنده هر کار، دارنده هر کس نام خداوندى که کس را با وى انبازى نه، و کس را از وى بى نیازى نه، و فعل وى بیداد و بازى نه، نام خداوندى که زبانها سزاى وى جست و ندید، فهمها فرا حجاب عزّت وى رسید برسید عقلها از دریافت کیف او برمید. اى خداوندى که داناى هر ضمیرى، سرمایه هر فقیرى، چاره رسان هر اسیرى، عاصیان را عذر پذیرى، افتادگان را دستگیرى، در صنع بى نظیرى، در حکم بى مشیرى، در ملک بى وزیرى، علیم و خبیرى، سمیع و بصیرى، قادر و مقتدر و قدیرى:
جمالک فائق البدر المنیر
و ریحک دونه نشر العبیر
و حبّک خامر الاحشاء حتّى
جرى مجرى السّرائر فی الضّمیر
اى من سگ کوى تو اگر بپذیرى.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ الآیة..: بیان حکم طلاقست و هر چند که طلاق در شرع مباحست، اللَّه تعالى دشمن دارد زیرا که سبب فراقست. مصطفى (ص) فرمود: «انّ من ابغض الحلال الى اللَّه الطّلاق»
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «تزوّجوا و لا تطلقوا فانّ الطّلاق یهتزّ منه العرش و ایّما امرأة سألت زوجها الطّلاق فحرام علیها رائحة الجنّة».
رسول خدا فرمود، صلّى اللَّه علیه و سلّم: «نکاح کنید، زن خواهید، و طلاق مگویید و فراق مجوئید که از طلاق و فراق عرش عظیم بلرزد و هر آن زن که بى گزندى و بى رنجى از شوهر خویش طلاق جوید بوى بهشت بمشام وى نرسد. نکاح سبب وصلت است و اللَّه وصال دوست دارد، و طلاق سبب‏ فرقت است و اللَّه فراق دشمن دارد. عالم فراق را دیوار از مصیبت است، دریاى فراق را آب خونابه حسرت است. روز فرقت را آفتاب نیست و شب قطیعت را روز نیست، اگر هیچ شربت بودى تلختر از فرقت فراق بر دست آن مطرود درگاه ابلیس، نهادندى از لعنت جامى ساختندى و از قطیعت و فرقت در و شراب افکندند و بر دست او نهادند، جمله درکشید که جرعتى ازو بسر نیامد عبارت این بود که: وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ بزرگان دین گفته‏اند که: دو قدح از غیب در آمد یکى این بود که: «وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» دیگر «وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً» آن قدح کفر پر شربت فراق بود و این قدح رحمت پر شربت وصال بود. قدح رحمت از کف اقبال با بدرقه فضل بجان مصطفى عربى فرستاد صلوات اللَّه و سلامه علیه. یقول اللَّه تعالى: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
و قدح کفر از دست عدل بنعت اذلال به ابلیس مهجور دادند، گفتند: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» رابعه عدوى گفته که: کفر طعم فراق دارد و ایمان لذّت وصال، و آن طعم و این لذّت فرداى قیامت پدید آید که در آن صحراء هیبت و عرصه سیاست قومى را گویند: «فراق لا وصال له». و قومى را گویند: «وصال لا نهایة له». سوختگان فراق همى‏گویند:
فراق او ز زمانى هزار روز آرد
افروختگان وصال همى‏گویند:
بلاى او ز شبى صد هزار سال کند
سراى پرده وصلت کشید روز نواخت
بطبل رحلت بر زد فراق یار دوال.
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ در روزگار خلافت عمر خطاب، رضی اللَّه عنه، مردى بیامد و از عمر تولیت عمل خواست، تا در دیوان خلافت عامل باشد. عمر گفت: قرآن دانى؟ گفت: ندانم که نیاموخته‏ام.
عمر گفت: ما عمل بکسى ندهیم که قرآن نداند. مرد بازگشت و جهدى و رنجى عظیم بر خود نهاد در تعلیم قرآن بطمع آنکه عمر او را عمل دهد. چون قرآن بیاموخت و یاد گرفت برکات قرآن خواندن و دانستن آن او را بدان جاى رسانید که در دل وى نه حرص ولایت ماند نه تقاضاى دیدار عمر پس روزى عمر او را دید، گفت: یا هذا هجرتنا؟ اى جوانمرد چه افتاد که یکبارگى هجرت ما اختیار کردى؟ گفت: یا امیر المؤمنین تو از آن مردان نباشى که کسى روا دارد که هجرت تو اختیار کند، لیکن قرآن بیاموختم و چنان توانگر دل گشتم که از خلق و از عمل بى نیاز شدم.
عمر گفت: آن کدام آیتست که ترا بدین درگاه بى نیازى درکشید؟ گفت: آن آیت که در سورة الطّلاق است: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ. آن گه گفت: مخرجا من شبهات الدّنیا و غمرات الموت و من شدائد یوم القیامة، هر که تقوى شعار و دثار خود گردانید، از سه کار با صعوبت پر فتنه خلاص یافت و ایمن گشت: یکى شبهات دنیا، دیگر غمرات و سکرات مرگ، سوم شدائد احوال و اهوال قیامت.
قوله تعالى: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ توکّل آفتابى است که از برج سعادت تابد، بادى است که از سراى قرب وزد، بویى است که بشارت وصل آرد. منزلى شریف است و مقامى بزرگوار، و درجه‏اى است که دست هر بى قدرى بر قدّ او نرسد. و بصر هر مختصر همّتى او را در نیابد. آن جوانمردان که قدم در میدان توکّل نهادند ساکنان عالم قرآن بودند، سلاطین جهان هدایت، مستان شربت نیستى. عظیم روشى داشتند که دنیا در راه ایشان افتاد با وى انس نگرفتند. سمعها را صمام برنهادند تا هیچ نباید شنید. دیده‏ها از هر چه نشان حق نداشت باز بستند.
خوى از جهان و جهانیان باز کردند، گفتند: یکى را خوانیم و یکى را دانیم، از همه عالم او ما را بسنده، و همه کارها را سازنده. وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ این خود خطاب عموم است عامّه خلائق از اهل تکلیف در تحت این خطاب شوند. باز مصطفى عربى را صلّى اللَّه علیه و سلّم که مرکز اقبال است و منبع افضال، خطاب تخصیص کرد، گفت: «وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ» اى حاکم عالم قضا و اى ساکن سراى رضا، اى محمد مصطفى، رازى که گویى همه با من گوى که از رازت آگاه منم. با من نشین که ناگزیرت منم. همه مرا دان و مرا خوان که من همه ترا میخوانم. گفتار بنى آدم از سر زبانست و گفتار تو از میان جان است. دریغى بود که‏ با ایشان گویى همه با من گوى که قدر تو من دانم. اى مهتر، آفرینش بحرمت و بزرگى قدم تو بپاى است، گر نه وجود تو بودى نه عالم بودى و نه آدم:
گر نه سببش تو بودى اى درّ خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب.
ربّ العالمین ببعثت او بر عالمیان منّت نهاد، گفت: قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ما این مهتر عالم و سیّد ولد آدم بشما فرستادیم تا شما را از ما یادگارى باشد، نامه ما بر شما خواند، پیغام ما بشما رساند، گم شدگان را با راه نجات خواند. مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آرد. سراپرده کفر و ضلالت براندازد، بساط شریعت و حقیقت بگستراند. اى محتشمان عالم و اى محترمان اولاد آدم و اى عقلاء عرب و عجم، خدمت و حشمت او را میان بندید عزّ و مرتبت و رفعت از متابعت و موافقت و مبایعت او جویید، دل در شفاعت او بندید.
بندگى او زندگى ابد دانید. مهتر دوده آدم اوست، سالار جمله اهل عالم اوست، شرح محکم او را نسخ نه، عقد مبرم او را فسخ نه، امّت محترم او را مسخ نه، عزّ دولت نبوّت او با ابد پیوسته، شرف رسالت او با ازل بسته که: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین»
نیکو سخنى که آن عزیزى در نظم آورده و گفته:
نى تو درّى بودى اندر بحر جسمانى یتیم؟
دیو را دیوى فروریزد همى در عهد تو
آدمى را خاصه با عشق تو کى ماند جفا؟
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا؟!
رشیدالدین میبدی : ۶۶- سورة التحریم- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره سیزده آیت است، دویست و چهل و شش کلمه، هزار و صد و شصت حرف.
جمله به مدینه فرو آمد باجماع مفسّران و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة یا ایها النبى لم تحرم اعطاه اللَّه توبة نصوحا».
قوله: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ هذا اشدّ ما عوتب به رسول اللَّه (ص) فی القرآن. حقّ تعالى و تقدّس عتاب میکند رسول خویش را که چرا حرام میکنى بر خود آنچه ما حلال کرده‏ایم ترا؟ اکنون خلاف است میان علماء تفسیر که آن چه بود که رسول بر خود حرام کرد؟ قومى گفتند: سریّت وى بود، ماریة القبطیة، مادر ابراهیم نبى (ص)، بیرون مدینه در نخلستان در سرایى مقام داشت که زنان رسول نمى‏خواستند که در مدینه با ایشان نشیند، و گاه گاه رسول خدا از بهر طهارت بیرون شدى و او را دیدى و سبب تحریم وى آن بود که رسول هر شبانروزى نوبت داشت بحجره‏اى از حجره‏هاى زنان، در نوبت حفصه دختر عمر خطاب، حفصة دستورى خواست تا بزیارت پدر شود. رسول خدا (ص) او را دستورى داد و خانه خالى گشت. کس فرستاد و ماریه را بخواند و ساعتى با وى خلوت داشت.
حفصه باز آمد و رسول را با ماریه خالى دید، بگریست و کراهیت نمود که حرمت من برداشتى و در نوبت من و حجره من با ماریه خلوت ساختى. رسول خدا (ص) گفت: «أ لیست هى جاریتى احلّها اللَّه لى؟»
این چه ضجرت و دلتنگى است؟ نه کنیزک منست و اللَّه مرا حلال کرده؟ اکنون خاموش باش که از بهر دل تو و براى رضاى تو او را بر خود حرام کردم، و نگر که این حدیث پوشیده دارى و با هیچ زن از زنان من نگویى. جاء فی التّفسیر: انّه حرّمها على نفسه فی الحال و حلف ان لا یطأها شهرا. بعضى مفسّران گفتند: این قصّه در نوبت و حجره عایشه (رض) رفت. عایشه حاضر نبود و حفصه بدو در رسید. رسول (ص) او را گفت: این حدیث با عایشه مگوى و از همه زنان من پوشیده دار. حفصه آن ساعت از رسول بپذیرفت که پوشیده دارد. بعد از آن بیرون آمد و با عایشه بگفت. عایشه در خشم شد و ضجرت نمود و با رسول (ص) گفت: ا فی یومى و حجرتى ما فعلت هذا باحد من ازواجک؟ رسول (ص) آن ساعت ماریه را بر خود حرام کرد و سوگند یاد کرد که: در حجره هیچ زنان خود نشود و زنان در این قصّه بگفت و گوى آمدند. و یاران همه بترسیدند، پنداشتند که رسول همه زنان را طلاق داد. ایشان نیز همّت کردند که زنان خود را طلاق دهند، تا بیست و نه روز بگذشت و رسول (ص) بحجره‏ها و نوبتهاى ایشان باز گشت و ربّ العالمین رسول را عتاب کرد که از بهر رضاى زنان آن کنیزک را چرا بر خود حرام کردى؟ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ؟ قومى گفتند: رسول خدا (ص) عسل بر خود حرام کرد و سبب آن بود که در خانه زینب بنت جحش الاسدیة عکّه‏اى عسل بود، بعضى خویشان وى بهدیّه برده بودند، و رسول (ص) حلوا و عسل دوست داشتى و هر روز وى را عادت بود که بامداد بهمه حجره‏ها بگشتى و ایشان را بپرسیدى. در خانه زینب درازتر مى‏بود که عسل پیش وى مى‏نهاد و میخورد. عایشه را و حفصه را غیرت آمد، آن دراز نشستن وى بنزدیک زینب، و ایشان هر دو دوست یکدیگر بودند، بهم برساختند که چون رسول خدا درآید، آن گه که از خانه زینب بازگشته بود و عسل خورده گوئیم از تو برى مغافیر میآید و مغافیر صمغى است که ازو بویى ناخوش دمد و رسول (ص) بوى ناخوش سخت کراهیت داشتى لانّه یأتیه الملک و نیز با بعضى زنان دیگر بگفتند که: چون رسول (ص) درآید با وى همین گوئید. چون رسول این سخن پیاپى از ایشان مى‏شنید، گفت: من عسل خورده‏ام مگر آن نحل که عسل نهاده عرفط خورده بود، آن گه سوگند یاد کرد که نیز نخورم و بر خود عسل حرام کردم.
ربّ العالمین آیت فرستاد که: لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ. و قیل: حلف یمینا فحرّمها بها فامر بالکفّارة فی الیمین. و قیل: حرّمها على نفسه من غیر یمین.
و کان التّحریم موجبا لکفّارة الیمین. قال المفسّرون قصّة العسل اسند و قصّة ماریة اشبه.
تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ اى تبتغى بتحریمها مراد ازواجک. وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ غفر لک ما فعلت من التّحریم.
قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ الفرض: التّقدیر، لذلک سمّیت المقدّرات الفرائض لما فیها من الاعداد و الانصباء، من ذلک قوله عزّ و جلّ: سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها اى فرضنا فیها یعنى: قدّرنا، و التّقدیر: هو تحدید حدّ الزّنا مائة جلدة و حدّ القاذف ثمانین جلدة. و منه قوله تعالى: أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً اى تقدروا لهنّ مهرا مقدّرا. و التّحلّة: التّحلیل. و التّعلة: التّعلیل، و کذلک التّبصرة و التّذکرة، و هذا الفرض هو التّحلیل بما فی سورة المائدة و هو الاطعام و الکسوة و العتق و الصّوم. و قوله: تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ اى کفّارة ایمانکم، سمّیت الکفّارة تحلّة لانّها تحلّل الحرج. وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ اى سیّدکم و متولّى امورکم له ان یتعبّدکم بما یشاء. وَ هُوَ الْعَلِیمُ بما کان من النّبی (ص) و من نسائه. الْحَکِیمُ حکم له بکفّارة الیمین و التّحلیل لما حرّمه على نفسه. قیل: انّه صلّى اللَّه علیه و سلّم کفّر بعتق و عاود ماریة.
وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ اى کلّم النّبی (ص) فی سرّ الى بعض ازواجه، و هى حفصة، «حدیثا». و هو تحریم جاریته او ما کان حرّم على نفسه ممّا احلّه اللَّه له.
و قیل: حلف ان لا یطأ جاریته. فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ اى اخبرت حفصة بالحدیث الّذى اسرّ الیها رسول اللَّه (ص) صاحبتها یعنى عائشة. وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ الهاء ضمیر النّبی (ص)، اى اطلع اللَّه نبیّه على انّ حفصة قد انبأت بذلک عائشة. «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ اى اخبر النّبی (ص) حفصة بعض ذلک الحدیث «وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ» فلم یعرّفها ایّاه و لم یخبرها به على وجه الکرم و الاغضاء. قال ابن عیینة ما ناقش کریم قطّ. و قال الحسن ما استقصى کریم قطّ. معنى آیت آنست که: رسول خدا (ص) در بدو این قصّه با حفصه دو سخن گفته بود: یکى حدیث ماریه و تحریم وى و دیگر حدیث خلافت که بعد از من خلافت ابو بکر و عمر را خواهد بود. گفتار این دو حدیث پوشیده دار و بر کس آشکارا مدار حفصه. هر دو سخن با عایشه بگفت.
ربّ العالمین رسول خویش را (ص) خبر داد که حفصه سرّ تو آشکارا کرد و آنچه تو گفتى که پوشیده دار با عایشه بگفت. پس رسول (ص) حفصه را عتاب کرد و بعضى از آنچه با عایشه گفته بود باز گفت و بعضى باز نگفت. حدیث تحریم ماریه باز گفت و حدیث خلافت باز نگفت و در پوشیدگى بگذاشت، نمى‏خواست که منتشر شود.
اینست که اللَّه گفت: عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ. کسایى «عرف» بتخفیف خواند بر معنى وعید، اى جازى علیه کمال تقول: قد عرفت ما صنعت. یعنى: سأجازیک علیه. این چنانست که پارسیان گویند از سر غضب و تهدید: آرى بدانستم فعل تو، یعنى که پاداش فعل تو بتو رسانم. رسول خدا (ص) با حفصه همین گفت و پاداش وى آن بود که او را طلاقى داد و با خانه پدر فرستاد.
عمر خطاب گفت: لو کان فی آل الخطّاب خیر لمّا طلّقک رسول اللَّه. مقاتل گفت: رسول خدا او را طلاق نداد، لکن همّت کرد که او را طلاق دهد جبرئیل (ع) آمد و گفت: لا تطلّقها فانّها صوّامة قوّامة و انّها من نسائک فی الجنّة عَرَّفَ بَعْضَهُ عتاب است وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ مسامحت است هم بیم داد و هم مسامحت کرد. فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ اى نبّأ النّبی حفصة بذلک الحدیث «قالت» حفصة مَنْ أَنْبَأَکَ هذا؟
اى من اخبرک بانّى افشیت السّر؟.
«قال» النّبی، (ص): نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ بسرائر عباده و ضمائر قلوبهم.
«الْخَبِیرُ» بجمیع الامور لا یخفى علیه شی‏ء.
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ این خطاب با عایشه و حفصه است و جواب شرط محذوف است، اى إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فهذا الواجب. لانّ قلوبکما قد زاغت و مالت عن الحقّ و استوجبتما التّوبة. قال ابن زید: مالت قلوبکما بانّ سرّ کما ما کره رسول اللَّه (ص) من تحریم جاریته. میگوید: اگر توبه کنید از پشتى دادن یکدیگر بایذاء رسول خدا سزاى شما و واجب بر شما اینست که دلهاى شما از راستى بگشته است، که آنچه رسول خدا کراهیت داشت و برنج دل وى بازگشت از تحریم ماریه شما بآن شادى نمودید. وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ قرأ اهل الکوفة تظاهرا بتخفیف الظّاء، و الآخرون بتشدیدها اى تتعاونا على اذى النّبی (ص). فلا یضرّه تظاهر کما علیه.
فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ ولیّه و ناصره. «و جبریل» معینه. وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ یعنى ابا بکر و عمر وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ اى مع ذلک. «ظهیر» اى اعوان متظاهرون على من یؤذیه. و قوله «ظهیر» واحد بمعنى الجمع کقوله: «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً».
عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ اى واجب من اللَّه ان طلّقکنّ رسوله. أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ اى خاضعات للَّه بالطّاعة «مُؤْمِناتٍ» مصدّقات بتوحید اللَّه. «قانِتاتٍ» مطیعات للَّه مصلّیّات «تائِباتٍ» راجعات من الذّنوب.
«عابِداتٍ» موحّدات. «سائِحاتٍ» صائمات سمّى الصّائم سائحا لانّه یسبّح فی النّهار بلا زاد. و قیل: مهاجرات، و قیل: «سائِحاتٍ» اى یسحن معه حیث ما ساح.
«ثَیِّباتٍ» یعنى آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون. «وَ أَبْکاراً» مریم بنت عمران امّ عیسى (ع) یعنى: لو طلّقکنّ بعثناهما له. قیل: الآیة واردة فی الاخبار عن القدرة لا عن الکون، لانّه قال: «إِنْ طَلَّقَکُنَّ» و قد علم انّه لا یطلّقهنّ هذا کقوله: وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ و هذا اخبار عن القدرة لا ان فی الوجود امّة هى خیر من امّة محمد (ص).
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً اى مروهم بالخیر و انهوهم عن الشّرّ و علّموهم و ادّبوهم تقوهم بذلک. ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ اى حطبها و ما توقد به النّاس. اقتصر على ذکر النّاس دون الجنّ، لانّ المقصود فی الآیة تحذیر الانس. «وَ الْحِجارَةُ» هى حجارة الکبریت لانّها اشدّ حرارة. و یحتمل ان یرید بها الاصنام المعبودة دلیله انّکم و ما تعبدون من دون اللَّه حصب جهنّم «علیها» اى على النّار «ملائکة» موکّلون و هم الزّبانیة التّسعة عشر و اعوانهم. «غِلاظٌ شِدادٌ» اى غلاظ الاقوال شداد الافعال. و قیل: غلاظ الخلقة شداد اقویاء، یعملون بارجلهم کما یعملون بایدیهم، لم یخلق اللَّه فیهم الرّحمة یدفع الواحد منهم بالدّفعة الواحدة سبعین الفا فی النّار لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ فی عقوبة الکفّار. وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ من غیر تأخیر و زیادة و نقصان. و دلّت الآیة على وجوب الامر بالمعروف فی الدّین للاقرب فالاقرب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ القول هاهنا مضمر اى یقال لهم یوم القیامة لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ اذ لا یقبل منکم الاعتذار، نظیره فَیَوْمَئِذٍ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ. إِنَّما تُجْزَوْنَ بالآخرة ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فی الدّنیا.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً قرأ ابو بکر عن عاصم «نصوحا» بضمّ النّون و هو مصدر نصح نصحا و نصوحا، اى توبة ذات نصح و نصوح، تنصح صاحبها بترک العود الى ما تاب منه. و قراءة العامّة بفتح النّون مثل صبور و شکور و معناه: الخالص الصّادق. یقال: نصح الشی‏ء اذا خلص و نصح له: اخلص له القول. و قال الزّجاج: هو من النّصح و هو الخیاطة و المنصح و النّصاح الإبرة و النّصاح خیط الخیّاط کان التّوبة سمّیت نصوحا لانّها تخیط ما یخرق الذنب. و فی الخبر انّ رسول اللَّه (ص) قال: «المؤمن واه راقع فطوبى لمن مات على رقعه».
روى عن عمر رضی اللَّه عنه قال: التّوبة النّصوح ان یتوب ثمّ لا یعود الى الذّنب کما لا یعود اللّبن الى الضّرع. و قال الکلبى: التّوبة النّصوح ان یستغفر باللّسان و یندم بالقلب و یمسک بالبدن. و قال سعید بن جبیر: هى توبة مقبولة و لا تقبل ما لم یکن فیها ثلاث: خوف ان لا تقبل، و رجاء ان تقبل، و ادمان الطّاعات. و قال ابو بکر الورّاق: هى ان تضیق علیک الارض بما رحبت و تضیق علیک نفسک کتوبة الثّلاثة الّذین خلّفوا. و قال ابو بکر الزّقاق المصرى: هى ردّ المظالم و استحلال الخصوم و ادمان الطّاعات. و قال ذو النّون: علامتها ثلاث: قلّة الکلام، قلّة الطّعام، و قلّة المنام. و قال سهل بن عبد اللَّه هى: توبة اهل السّنّة و الجماعة، لانّ المبتدع لا توبة له بدلیل‏
قوله (ص): «حجر اللَّه على کلّ صاحب بدعة ان یتوب»
عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ان تبتم. وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ یَوْمَ لا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ اى یکفّر عنکم سیئاتکم فی یوم لا یخزى اللَّه النّبی، اى لا یذلّه و لا یهینه و لا یشوره فیما یشفع و لا یقع خلف فیما وعد المؤمنین من اللَّه. وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ لا یخزیهم ایضا. و قیل: تمّ الکلام على النّبی ثمّ استأنف فقال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ اى یحیط بهم نور اعمالهم اذا مشوا على الصّراط. و قیل: اراد بقوله وَ بِأَیْمانِهِمْ اى و بایمانهم کتبهم الّتى فیها بشارتهم بالجنّة. و فی التّفسیر انّ انوارهم متفاوتة على حسب اعمالهم منهم من یکون نوره الى مسافة بعیدة یسعى بین یدیه و منهم من نوره لا یتعدّى موضع قدمه و هذا عند جوارهم على الصّراط. یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ انّما یقولون ذلک اذا طفئ نور المنافقین و یبقون فی الظّلمة فیخافون ان یطفأ نورهم ایضا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ بالسّیف. وَ الْمُنافِقِینَ باللّسان و اظهار الحجّة.
وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ لا تلاینهم و لا تضعف فی مجاهدة الکفّار و مقاتلتهم و جدال المنافقین و محاجّتهم و اغلظ علیهم عاید على الفریقین جمیعا، ثمّ اخبر تعالى عن مقامهم فی الآخرة و ما اعدّ لهم، فقال: وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. قیل: النّفاق امر مستتر فی القلب و لم یکن للنّبى (ص) سبیل الى ما فی القلوب من النّفاق و الاخلاص الّا بعد اعلام من قبل اللَّه تعالى فامر صلّى اللَّه علیه و سلّم بمجاهدة من علمه منافقا باعلام اللَّه ایّاه باللّسان دون السّیف لحرمة تلفّظه بالشّهادتین و ان یجرى علیه احکام المسلمین ما دام کذلک الى ان یموت.
قوله: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ ختم السّورة بما یعود الى اوّلها من وعظ نساء النّبی و اعلامهنّ انّ اتّصالهنّ برسول اللَّه (ص) لا یدفع عنهنّ العذاب کما لم یدفع و لم ینفع امرأة نوح و اسمها واعلة و امرأة لوط و اسمها واهلة، و انّما ینفع العمل الصّالح، کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما بالنّفاق و ابطان الکفر و افشاء اسرارهما. کانت امرأة نوح تقول انّه مجنون و تخبر الجبابرة بایمان من آمن به لیقتلوه و یفتنوه. و کانت امرأة لوط تخبر القوم اذا اتاه ضیف لیتعرّضوا له بالفجور و لم یکن خیانتهما فی الفرج، فقد عصم اللَّه انبیاء من ذلک. فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیْئاً اى لم یغنیا عن امرأتیهما من اللَّه دفع‏ عذاب. وَ قِیلَ ادْخُلَا اى قیل: لزوجتى نوح و لوط ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ اى یقال لهما فی القیامة. و ذکر بلفظ جمع المذکّر لانّهنّ لا ینفردن بالدّخول و اذا اجتمعا فالغلبة للذّکور. و کذلک قوله: مِنَ الْقانِتِینَ.
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ نصب قوله امرأة فرعون بدلا من قوله مثلا. و یجوز ان یکون معناه ضرب مثلا بامرأة فرعون فلمّا حذف الباء نصب إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ قیل: لمّا آمنت امرأة فرعون امر بها فشدّت باربعة اوتاد و وضعت على صدرها صخرة عظیمة، ف قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ فاراها اللَّه بیتها فی الجنّة من درّة و کانت الملائکة تظلّها باجنحتها و قیل: لمّا اتوها بالصّخرة: قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ فابصرت بیتها فی الجنّة من درّة و انتزع اللَّه روحها فالقیت الصّخرة على جسد لیس فیه روح و لم تجد ألما من عذاب فرعون. وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ اى من کفره و شرکه، و قیل: من تعذیبه، و قیل: من جزاء اعماله و هو النّار.
وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ یعنى: اهل مصر، قوم فرعون، امر اللَّه تعالى ازواج النّبی (ص) بان یسلکن سبیلها فی الایمان و الصّبر للَّه و ترک الکفر باللّه.
وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا یعنى: نفخ جبرئیل بامرنا فیه، اى فی جیب درعها و قیل: فی فرجها، و قیل: فی عیسى من روحنا المخلوقة لنا. وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها یعنى: الشّرائع الّتى شرعها اللَّه للعباد بکلماته المنزلة. و قیل: صدّقت بعیسى و هو کلمة اللَّه قرأ ابو عمرو و یعقوب و حفص عن عاصم و کتبه على الجمع، اراد الکتب الّتى انزلت على ابراهیم و موسى و داود و عیسى علیهم السّلام. و قرأ الآخرون بکتابه على التّوحید و المراد به الانجیل اى قبلته منه.
و کانت من القانتین المطیعین لربّها و قیل: یرید بالقانتین رهطها و عشیرتها فانّهم کانوا اهل صلاح مطیعین للَّه .
روى عن النّبی (ص) قال: «حسبک من نساء العالمین مریم بنت عمران و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمد و آسیة امرأة فرعون.
و روى عن معاذ بن جبل: انّ النّبی (ص) دخل على خدیجة و هی تجود بنفسها، فقال: أ تکرهین ما نزل بک یا خدیجة و قد جعل اللَّه فی الکره خیرا کثیرا، فاذا قدمت على صراتک فاقرئهنّ منّى السّلام. قالت: یا رسول اللَّه و من هنّ؟ قال مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم، و حلیمة اخت موسى. فقالت بالرّفاء و البنین.
رشیدالدین میبدی : ۶۷- سورة الملک- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة الملک هزار و سیصد حرف است، سیصد و سى کلمه، سى آیت، و جمله به مکه فرود آمد، باجماع مفسّران در مکّیات شمرند. و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست.
روى ابو هریرة انّ النّبی (ص) قال: «انّ سورة من کتاب اللَّه ما هى الّا ثلاثون آیة شفعت لرجل فاخرجته یوم القیامة من النّار و ادخلته الجنّة و هی سورة تبارک».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «وددت ان تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ فی قلب کلّ مؤمن».
و روى عن ابن عباس: انّ رجلا من اصحاب النّبی (ص) ذهب یضرب خباء له على قبر و هو لا یحسب انّه قبر، فسمع انسانا یقرأ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ فاتى النّبی (ص) فقال: یا رسول اللَّه انّى ضربت خباء لى على قبر و انا لا اعلم انّه قبر، فاذا انسان یقرأ سورة الملک. فقال رسول اللَّه (ص): «هى المانعة، هى المخبیة تنجیه من عذاب القبر».
فی خبر آخر: «هى الواقیة من عذاب القبر».
و روى: من قرأها فی لیلة فقد اکثر و اطیب.
قوله: «تَبارَکَ» معناه: تعالى و تعظم و تمجد. و قیل: تفاعل من البرکة.
و قیل: معناه انّه الثّابت الدّائم الّذى لم یزل و لا یزال. و قیل: تعالى من جمیع البرکات منه الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ یؤتیه من یشاء و ینزعه ممّن یشاء. و قیل: یرید به النبوّة یعزّ بها من اتّبع النّبی و یذلّ بها من خالفه. وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من الانعام و الانتقام «قَدِیرٌ».
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ قال ابن عباس: یرید الموت فی الدّنیا و الحیاة فی الآخرة. قال قتادة: اذلّ اللَّه ابن آدم بالموت و جعل الدّنیا دار حیاة و دار فناء، و جعل الآخرة دار جزاء و بقاء و انّما قدم الموت لانّه الى القهر اقرب.
و قیل: قدّمه لانّه اقدم، لانّ الاشیاء فی الابتداء کانت فی حکم الموات کالنطفة و التّراب و نحوهما ثمّ اعترضت علیها الحیاة. و قال ابن عباس: خلق الموت على صورة کبش املح لا یمرّ بشی‏ء و لا یجد ریحه شی‏ء و لا یطأ على شی‏ء الّا و مات و خلق الحیاة على صورة فرس انثى و هی الّتى کان جبرئیل و الانبیاء یرکبونها «تمرّ بشی‏ء و لا یجد ریحها شی‏ء الّا حیى و هی الّتى اخذ السّامرى قبضة من اثرها فالقى على العجل فحیی.
قوله «لِیَبْلُوَکُمْ» یعنى: لیختبرکم فیها بین الحیاة الى الموت. أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا اى اسرع فی طاعة اللَّه و اورع عن محارم اللَّه و قیل: لیبلوکم ایّکم احسن اخذا من حیاته لموته و احسن اهبة فی دنیاه لآخرته.
قال النّبی (ص) لعبد اللَّه بن عمر «خذ من صحتک لسقمک، و من شبابک لهرمک، و من فراغک لشغلک، و من حیاتک لمماتک، فانّک لا تدرى ما اسمک غدا.
و سئل النّبی (ص) اىّ المؤمنین اکیس؟ قال: «اکثرهم للموت ذکرا و احسنهم له استعدادا
و قیل: یختبرهم اعلاما للملائکة حالهم لیظهر لهم شکرانهم و کفرانهم کیف یکونان عند المحنة فی الصّبر و عند النعمة فی الشّکر وَ هُوَ الْعَزِیزُ المنتقم من اعدائه «الْغَفُورُ» لاولیائه.
الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً بعضها فوق بعض بین کلّ سماء مسیرة خمس مائة عام و غلظ کلّ سماء خمس مائة عام. و قوله: «طِباقاً» جمع طبق، کجبل و جبال و قیل: جمع طبقة، کرحبة و رحاب. و قیل: «طِباقاً» مصدر من طابق تقول: طابق بین ثوبیه اذا لبس احدهما فوق الآخر. و هو نصب على المصدر. و قیل: صفة، و قیل: نصب لانّه مفعول ثان ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ قرا حمزة و الکسائى من تفوّت بتشدید الواو بلا الف و هما لغتان کالتّحمّل و التّحامل، و التّظهر و التظاهر، و التّفاوت و التفوّت، بعد ما بین الشّیئین فی الصّحة و فی معناه قولان: احدهما «ما تَرى‏» یا ابن آدم. فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ یعنى السّماء مِنْ تَفاوُتٍ اى خلل و اضطراب و تفرّق بل هى مستقیمة مستویة لا یفوت بعضها بعضا لقلّة استوائها. و القول الثّانی انّه عامّ فی جمیع خلق الرّحمن اى لم یفته شی‏ء اراده و لم یخرج شی‏ء عن موجب الحکمة. و قیل: «الخلق» فی الآیة مصدر و المعنى یخلق کلّ شی‏ء صغیرا و کبیرا بامر واحد لا تفاوت فی ذلک و هو قوله: «کن» و قیل: الرّؤیة فی الآیة بمعنى العلم لبعد السّماء عن الادراک بحاسّة البصر قوله: فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ اى شقوق و صدوع.
ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ اى اعد النّظر ثانیا کَرَّتَیْنِ اى مرّتین یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ اى یرجع الیک البصر ایّها المخاطب خاسِئاً اى خاشعا صاغرا ذلیلا کذلّة من طلب شیئا فاخطاه وَ هُوَ حَسِیرٌ اى معى کلیل لم یدرک ما طلب اى اعیا من قبل ان یرى فی السّماء خللا. روى عن کعب قال السّماء الدّنیا موج مکفوف و الثّانیة مرمرة بیضاء و الثّالثة حدید، و الرّابعة صفراء و قال نحاس: و الخامسة فضّة، و السّادسة ذهب، و السّابعة یاقوتة حمراء و بین السّابعة الى الحجب بحار من نور.
وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ اى بکواکب، و هى کبار النّجوم سمّیت مصابیح لاضاءتها. و المصباح، السّراج لاضاءته. وَ جَعَلْناها اى بعضها.
رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ اى رمیا لهم اذا استمعوا الى السماء. قال قتاده خلق اللَّه النّجوم لثلاثة اشیاء زینة للسّماء و رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ و لیهتدى بها فی ظلمات البرّ و البحر فمن اوّلها على غیر ذلک فقد قال رایه و اخطا حظّه. قال الضّحاک: الکواکب الّتى ترى لا یرجم بها و الّتى ترجم بها الشّیاطین لا تریها النّاس و قال ابو على الکواکب انفسها لا ترجم لانّ الکواکب ثوابتة لا تزول عن السماء و لا تفقد انّما ینفصل عنها شهاب یحرق. وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ اى هیّأنا لهم فی الآخرة. عَذابَ السَّعِیرِ و هى النّار الموقدة المشعلة، و یقال: سعرت النّار فتسعّرت اذا قویتها و قیل السّعیر بیت للشّیاطین فی جهنّم هو اسمه.
وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ اى و اعتدنا للّذین کفروا بربّهم. عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.
إِذا أُلْقُوا فِیها اى القى الکفّار فی النّار سَمِعُوا لَها شَهِیقاً و هو صوت فظیع منکر کشهیق الحمار و هو اوّل صوته و قد یسمع للنّار صوت منکر اذا اشتدّ لهبها کانّها تطلب الوقود. وَ هِیَ تَفُورُ اى ترتفع بالغلیان لشدّه توقّدها اى تغلى بهم کغلى المرجل.
تَکادُ تَمَیَّزُ اى تنقطع ینفصل بعضها من بعض من شدّة غیظها على الکفّار کُلَّما أُلْقِیَ فِیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها و هم الملائکة الموکّلون بها، أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ الم یأتکم رسول من قبل اللَّه فی الدّنیا یندرکم.
قالُوا بَلى‏ قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): انّه قال: انا «النّذیر و الموت المغیر و السّاعة الموعد».
قالُوا بَلى‏ قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ اى من نبوّة و کتاب و حکم فیقول الخزنة لهم. إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ اى ما انتم الیوم الّا فی ضلال کبیر، کنتم علیه فی الدّنیا و یجوز ان یکون هذا من کلام القوم، اى و قلنا للرّسل: ما أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ و بعد من الصّواب.
وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ اى قالوا و هم فی النّار، لو کنّا نسمع سمع من یعى و یتفکّر أَوْ نَعْقِلُ عقل من یمیّز و ینظر، و قیل: لو کنّا نسمع الهدى فی الدّنیا او نعقل معانى کلام اللَّه و ما کان یدعونا الیه الرّسل ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ اى فی جملة اهل النّار.
فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ اقرّوا بکفرهم. فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِیرِ اى بعدا لهم. قرأ ابو جعفر و الکسائى «فَسُحْقاً» بضمّ الحاء و الباقون بسکونها و هما لغتان، مثل الرّعب و الرّعب و السّحت و السّحت. سحقا نصب على المصدر اى اسحقهم اللَّه سحقا، اى باعدهم من رحمته مباعدة و قیل: السّحق واد فی جهنّم.
إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ اى یخافونه و لم یروه و قیل: یخافون اللَّه و یترکون معصیته حیث لا یراهم احد من النّاس لانّ ذلک اذلّ على الاخلاص و ابعد من النّفاق. و قیل: یخشون ربّهم قبل المصیر الیه. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ ثواب جزیل لطاعاتهم.
وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ اى. أخفوا کلامکم او اعلنوه فهما سواء عند اللَّه إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ قال ابن عباس نزلت فی المشرکین کانوا ینالون من رسول اللَّه (ص) فیخبره جبرئیل بما قالوا و نالوا منه فقال بعضهم لبعض.
اسرّوا قولکم کى لا یسمع اله محمد فقال تعالى: قل لهم: أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ فانّ اللَّه لا یخفى علیه خافیة. و هذا امر تهدید کما قال: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ».
ثمّ قال: أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ اى الا یعلم السّرّ من خلق السّرّ. الا یعلم ما فی الصّدور، من خلق الصّدور؟ الا یعلم من خلق الاشیاء ما فی صدور عباده؟ ففى هذه الوجوه من فی موضع الرّفع و هو اسم للخالق و یجوز ان یکون من اسما للمخلوق و یکون فی موضع النّصب و المعنى الا یعلم اللَّه من خلقه. وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ العالم بدقائق الاشیاء و بواطنها و یجوز ان یکون العلم من صفة المخلوق، و المعنى: الا یعلم هذا الکافرین من الّذى خلقه، الا یعلم اللَّه الّذى هو خالقه. وَ هُوَ اللَّطِیفُ الّذى الطف لهم فی تدبیره و احسن الیهم فی انعامه. «الْخَبِیرُ» بهم و باعمالهم.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا لیّنة سهلة یسهل لکم السّلوک فیها.
و قیل: لیّنها بالجبال حتّى تستقرّ و لا تزول باهلها، و قیل: جعلها ذلولا، اى سهلا سعیکم علیها بحیث لا یمتنع المشى فیها بالحزونة. فَامْشُوا فِی مَناکِبِها اى فی جوانبها. و قیل: فی فجاجها و اطرافها و قیل: فی جبالها. قال الزّجاج: و هذا اشبه لانّ معناه سهل لکم السّبیل فی جبالها فهو ابلغ فی الذلل هذا امر اباحه، ذکره على سبیل الامتنان بتسهیله علیهم. وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ اى ممّا هیّاه لقوتکم و غذائکم ما اذن لکم فی تناوله و احلّه لکم دون ما نهاکم عنه و حرّمه علیکم.
وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ اى البعث من قبورکم ثمّ خوّف الکفّار. فقال: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ قال ابن عباس اى عذاب من السّماء ان عصیتموه أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ یعنى: ان یغور بکم فی الارض فَإِذا هِیَ اى الارض.
«تمور» اى تتحرّک و تدور. و ذلک انّ اللَّه یحرّک الارض عند الخسف بهم حتّى یلقیهم الى اسفل و الارض تعلو علیهم و تمور فوقهم، تقول: مار یمور اذا جاء و ذهب.
أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً اى ریحا ذات حجارة. و قیل الحاصب: مطر فیه حصباء کما فعل باصحاب لوط و قیل: سحاب فیه حجارة، و الحاصب و الحصباء واحد. «فَسَتَعْلَمُونَ» فى الآخرة و عند الموت «کَیْفَ نَذِیرِ» ى، اى أ نداری اذا عاینتم العذاب. و قیل: فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ ى اى رسولى. قال ابن عباس: ستعلمون انّ محمدا کان لکم نذیرا.
وَ لَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى: کفّار الامم الماضیه. فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ ى، اى انکارى. اذا اهلکتهم اثبت بعض القرّاء الیاء فی هذا الحروف و اخواتها على الاصل و حذفها بعضهم على الخطّ.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ یصففن اجنحتهنّ اذا طرن فی الهواء، اى یبسطن کالحداء و النّسر. «وَ یَقْبِضْنَ» یعنى اجنحتهنّ یضربن بها جنوبهنّ کالحمام.
و قیل: یصففن احیانا و یقبضن احیانا. و قیل فی الهواء طیور لا یقعن بالارض ابدا طعامها النّمل و البعوض اذا طرن فی الهواء بضن على اذنابهنّ و اجنحتهنّ. حکاه ابن هیصم «ما یُمْسِکُهُنَّ» فی الجوّ «إِلَّا الرَّحْمنُ» بقدرته انّه جلّ جلاله عمّت رحمته الخلیقة کلّها إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ بَصِیرٌ عالم بمصلحة کلّ شی‏ء. بیّن لهم فی هذه الآیة ما یدلّهم على توحیده من تسخیر الطّیر فی جو السّماء.
أَمَّنْ هذَا الَّذِی هُوَ جُنْدٌ لَکُمْ اعوان لکم یَنْصُرُکُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ و یدفعون عنکم عذاب اللَّه فامنتم عذابه بسببه، و قیل: معناه هل شی‏ء من اصنامکم یدفع عنکم عذاب اللَّه. إِنِ الْکافِرُونَ إِلَّا فِی غُرُورٍ اى ما الکافرون الا مغترّون بغرور الشّیطان غیر متمسّکین بحجّة و برهان.
أَمَّنْ هذَا الَّذِی یَرْزُقُکُمْ یطعمکم و یسقیکم و یعطیکم منافع الدّنیا.
إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ یعنى: ان امسک اللَّه المطر او مسک جمیع اسباب الرّزق، و قیل معناه: من الّذى یوسّع علیکم نعمکم ان ضیّق علیکم فیعاقبکم بالجدب و القحط «بَلْ لَجُّوا» اى تمادّوا. «فِی عُتُوٍّ» اى استکبار عن الحقّ و عن الدّاعى الیه «وَ نُفُورٍ» عن قبول الحقّ فیفرّون منه ثمّ ضرب مثلا فقال: أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ معناه: أ فمن یمشى مطرقا لا یلتفت الى الطّریق و اختلافها ارشد ام الّذى یرفع رأسه ینظر الى الجادة و هذا مثل ضربه اللَّه للکافر و المؤمن، فالکافر یَمْشِی مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ راکبا رأسه فی الضّلالة و الجهالة اعمى العین و القلب لا یبصر یمینا و شمالا.
قال قتادة اکبّ على المعاصى فی الدّنیا فحشره اللَّه على وجهه یوم القیامة و ذلک قوله تعالى وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ و المؤمن یمشى سویّا معتدلا یبصر الطّریق و هو عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دین قیّم و هو الاسلام، قیل: نزلت فی عمّار بن یاسر و ابى جهل و قوله: مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ فعل غریب لانّ اکثر اللّغة فی التّعدّی و اللّزوم ان یکون افعلته نفعل و هذا على ضدّه یقال: کببت فلانا على وجهه فاکبّ.
قال اللَّه تعالى: فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ و قال النّبی (ص): «و هل یکبّ النّاس على مناخرهم فی النّار الّا حصاید السنتهم»
و نظیره فی الکلام قولهم قشعت الرّیح السّحاب فاقشع.
قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ اى خلقکم. ابتداء وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ خصّ هذه الثّلاثة بالذّکر لانّ العلوم و المعارف بها تحصل قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى تشکرون شکرا قلیلا و ما زیادة، و قیل: اقلّکم الّذى یشکر للَّه سبحانه.
قُلْ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ خلقکم فیها صغارا. وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ اى الى اللَّه تجمعون و تساقون یوم البعث فیجزیکم باعمالکم بیّن لهم الآیات الّتى تدلّهم علیه و توصلهم الى معرفته.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ اى ما وعد و امن الخسف و الحاصب و قیل: البعث و النّشور. إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فی هذا الوعد.
قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ علم القیامة و علم نزول العذاب عند اللَّه، لم یطلع علیه بشر. وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ، اى رسول مخوّف ابین لکم وحى اللَّه الىّ و لا اعلم وقت الحشر.
فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً اى عاینوا عذاب اللَّه قریبا کقوله: وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ. و الزّلفة: القربة و کذلک الزّلفى. سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا اى ساء اصحاب الوجوه ما عاینوا من العذاب فذکر الوجوه و اراد اصحابها یقال: سؤته فسى‏ء اى حزنته فحزن، کما تقول: سررته فسرّ، و قیل: معناه اسودّت و علتها الکابة و القترة و المعنى: قبحت وجوههم بالسّواد و هذا فی القیامة، و قیل: کان یوم بدن نظیره قوله: تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وجوه علیها غبرة ترهقها قترة. «و قیل» اى قال الخزنة لهم: «هذا» العذاب الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ اى هذا الّذى کنتم من اجله تدّعون الأباطیل و تقولون: «لا بعث و لا نشر» و قرأ یعقوب: «تدعون» بالتّخفیف، و المعنى: هذا الّذى کنتم به تستعجلون و تدعون اللَّه بقولکم: اللّهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک فامطر علینا حجارة من السّماء، و قیل: تدّعون تفتعلون من الدّعاء، یقال: دعا و ادّعا بمعنى واحد، و قیل: معنى الآیة: فلمّا راوا الوعد بالحشر و النّشر و سوء العذاب حقّا.
و راوا النّبی (ص) شافعا لامّته مخلصا لهم من التّبعات على ما ذکره اللَّه و وعد به سیئت وجوههم.
قوله: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ اى قل یا محمد لمشرکى مکة الّذین یتمنّون هلاکک أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِیَ من المؤمنین «أَوْ رَحِمَنا» فابقینا و اخّر آجالنا «فَمَنْ یُجِیرُ» کم مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ من یمنعکم من بأسه و اىّ نفع لکم فی هلاکنا، و هذا جواب لقولهم نتربّص به ریب المنون و ان امر محمد لا یتمّ و لا یبقى، و قیل: معناه لا تتمنّوا موتى فانّه لا ینفعکم و تمنّوا ما یجیرکم من عذاب اللَّه فانّ ذلک انفع لکم، و قیل: معناه نحن مع ایماننا خائفون ان یهلکنا بذنوبنا لانّ حکمه نافذ فینا فمن یمنعکم من عذابه و انتم کافرون.
قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ الذی نعبده آمَنَّا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا فوّضنا الیه امورنا فَسَتَعْلَمُونَ غدا مَنْ هُوَ الیوم فِی ضَلالٍ مُبِینٍ حین لا ینفعکم العلم شیئا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً اى غائرا ذاهبا فی الارض لا تناله الا یدى و الدّلاء. قال: الکلبى و مقاتل یعنى. ماء زمزم. فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ ظاهر جار تراه العین و تناله الدّلاء ذکرهم عظیم نعمته علیهم باظهار المیاه لهم على وجه الارض و انّه لو جعلها غائرة لم یمکنهم التّوصّل الیها و لکان فیه هلاکهم و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۶۷- سورة الملک- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ سماع اسم اللَّه یوجب الهیبة، و الهیبة تتضمّن الفناء و الغیبة. سلطانیست این کلمه، چون نقاب ملکى بگشاید و جلال کبریاء او پیدا گردد، بر هر چه افتد دمار از وى برآرد و رقم نیستى برو کشند. شنونده این کلمت از هیبت این کلمت چنان از خود فانى شود که مرورا هیچ خیال نماند و از هر نشان که دهند از آن نشان نهان شود.
محوت اسمى و رسم جسمى
و غبت عنّى و دمت انتا
و فی فنایى فنى فنایى
و فی ورائى وجدت انتا
باز بسماع نام رحمن و رحیم از مضیق دهشت بصحراء انس افتد، و فناء وى بصفت بقا بدل گردد. اینست سنّت خداوند عزّ کبریاؤه و تقدّست اسماؤه. هیبت الهیّت بنماید که موجب دهشت است، و حیرت باز مرهم نهد بصفت لطف و رحمت. اللَّه اشارت است بجلال و عزّت الوهیت، رحمن رحیم اشارتست بکمال لطف و رحمت. هر کرا تاج دولت دین بر فرق نهادند منشور عزّ او از حضرت این نام نویسند، و هر کرا داغ شقاوت بر جان نهادند، رقم خذلان او از حضرت این نام کشند. دار و گیر گشاد و بند نواخت و سیاست عزّ و مذلّت همه نتیجه قهر و لطف اوست، کونین و عالمین همه ملک و ملک اوست. اینست که ربّ العالمین گفت: تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ ملک هژده هزار عالم بید اوست، سر همه سروران در قبضه تقدیر اوست، گردن همه گردن افرازان در ربقه تسخیر اوست، ناصیه همه جبّاران منقاد قهر جبروت اوست. در خبر میآید که: انا الملک قلوب الملوک، و نواصیهم بیدى اقلبها کیف اشاء
ملک منم، پادشاه بر پادشاهان منم، اعزاز و اذلال بندگان در ید منست، دلهاى عالمیان در قبضه منست چنان که خواهم میگردانم و اسرار ایشان بر حسب مراد خود میرانم.
خواهم بخوانم و بخندانم، خواهم برانم و بگریانم. اى شما که عالمیان‏اید، سینه بسبب ملوک مشغول مدارید و دل درویشان مبندید، دل در دین ما بندید توکّل بر کرم ما کنید، روى بدرگاه طاعت ما آرید، دین پرست باشید تا دنیا شما را تبع شود.
خدمت ملک الملوک کنید، تا ملوک جهان شما را خدمت کنند.
خدمت او کن مگر شاهان ترا خدمت کنند
چاکر اوباش تا سلطان ترا گردد غلام.
ملک انسانیّت جداست، و ملک دلها جدا، و ملک جانها جدا. انسانیّت ملک در دنیا راند و دل ملک در آخرت راند، و جان ملک در عالم حقیقت راند. ملک انسانیّت اینست که: أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ و ملک دل اینست که: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ و ملک جان اینست که: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ آن عزیز راه گوید: فردا که علم کبریاى او بقیامت برآید که: لِمَنِ الْمُلْکُ؟ من از گوشه دل خویش بدستورى او درى برگشایم و دردى از دردهاى او بیرون دهم، تا گرد قیامت برآید و گوید: لِمَنِ الْمُلْکُ؟ اگر معترضى براه برآید، گویم: او که چون‏ ما ضعفا و مساکین دارد، میگوید: «لِمَنِ الْمُلْکُ»؟ ما که چون او ملکى جبّارى داریم چرا نگوئیم: «لِمَنِ الْمُلْکُ»؟ اگر او را چون ما بندگانست، ما را چون او خداوند است، کسى را که در حرم قرآن بار داده باشند، تا زمانى این خلعت پوشد که: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» و زمانى این تشریف یابد که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» و زمانى این شربت کشد که «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» این چنین کسى را چرا نرسد که بر حدثان خواجگى کند و بامداد و شبانگاه گوید: «لِمَنِ الْمُلْکُ»؟
جز خداوند مفرماى که خوانند مرا
سزد این نام کسى را که غلام تو بود
بگسلانم کمر گردون از قوّت خویش
چون بطرف کمرم نقش ز نام تو بود.
رشیدالدین میبدی : ۶۸- سورة القلم- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند جهاندار دشمن پرور ببخشایندگى، دوست بخشاى بمهربانى.
ن وَ الْقَلَمِ بدوات و قلم وَ ما یَسْطُرُونَ (۱) و بآنچه آسمانیان و زمینیان نویسند.
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (۲) تو با آن نیکویى که از خداوند تو است با تو، دیوانه نیستى.
وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (۳) و تراست مزدى ناکاست هرگز.
فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (۵) آرى تو بینى و ایشان بینند.
وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ (۴) و تو بر خویى بزرگوارى.
بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (۶) که دیوانه و فتنه رسیده از شما کیست.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ خداوند تو است که او داناست. بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ بهر که گمشده از راه او. وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۷) و او داناست بایشان که راه یافتگان‏اند بحقّ.
فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ (۸) نگر دروغ زن گران را فرمان نبرى.
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (۹) دوست میدارند که تو فرا ایشان گرایى بچیزى، تا فرا تو گرایند.
وَ لا تُطِعْ فرمان مبر کُلَّ حَلَّافٍ ازین هر سوگند دروغ خواره مَهِینٍ (۱۰) خوار فرا داشته‏اى.
هَمَّازٍ مردم نکوهى مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ (۱۱) سخن چینى.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ از نیکى باز دارى. مُعْتَدٍ گزاف‏کارى، گزاف گویى، ناسازگارى أَثِیمٍ (۱۲) پلیدگارى.
عُتُلٍّ درشت خویى. بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ (۱۳) با آن همه نادرست اصلى بدنامى.
أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ (۱۴) از بهر آنکه کسى با مال بود و پسران.
إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا چون سخن ما برو خوانند قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۵) گوید: که این افسانه پیشینیان است.
سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (۱۶) آرى فردا او را نشانى کنیم بر روى.
إِنَّا بَلَوْناهُمْ بیازمودیم ما ایشان را کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ چنان که بیازمودیم خداوندان آن بستان را إِذْ أَقْسَمُوا آن گه که سوگند خوردند همگان لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ (۱۷) که آن میوه خرما و انگور ببرند و با زرع بهم کنند سحرگاهان نزدیک بام.
وَ لا یَسْتَثْنُونَ (۱۸) و نگفتند که: اگر خداى خواهد!
فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ گرد آن بستان ایشان گشت بشب گردنده‏اى و بآن رسید رسنده‏اى از عذاب خداوند تو، وَ هُمْ نائِمُونَ (۱۹) و ایشان در خواب.
فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (۲۰) آن بستان زمینى گشت چون شب سیاه درو نه نبات نه آب.
فَتَنادَوْا مُصْبِحِینَ (۲۱) یکدیگر را آواز دادند نزدیک بام.
أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ خیزید از خواب، بامداد کنید بر حرث خویش، إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ (۲۲) اگر مى‏چیدن خواهید.
فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ (۲۳) با هم راز میکردند در راه و میگفتند: أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ (۲۴) میکوشید که هیچ درویش امروز بر شما در آن بستان در نیاید.
وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِینَ (۲۵) بامداد کردند بر آهنگ بد، چون نزدیک بستان آمدند و درویش ندیدند گفتند: که: دست یافتیم!
فَلَمَّا رَأَوْها چون آن بستان را دیدند. قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (۲۶) گفتند: ما راه گم کردیم.
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (۲۷)، بلکه از نعمت بى بهره ماندیم.
قالَ أَوْسَطُهُمْ. بهینه برادران ایشان گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نمى‏گفتم شما را لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (۲۸) چرا خداى را پاک نشناسید، ؟
قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا گفتند: خداوند ما پاکست از ستمکارى إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (۲۹) ما ستمکارانیم.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ (۳۰) روى فرا یکدیگر کردند بسرزنش کردن.
قالُوا یا وَیْلَنا گفتند: اى ویل و درد زدى بر ما إِنَّا کُنَّا طاغِینَ (۳۱) ما فرمانبردارى بگذاشتیم و از اندازه خود در گذشتیم.
عَسى‏ رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها امید داریم که مگر اللَّه ما را بدل دهد به از آن إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ (۳۲) ما بنیاز و حاجت خواست با خداوند خود میگردیم.
کَذلِکَ الْعَذابُ چنین بود عذاب. وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ و عذاب آخرت مه است او را که در رستاخیز عذاب کنند لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۳۳) اگر مردمان دانندى.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ پرهیزگاران را از شرک عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۳۴) بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى با ناز و زیدست.
أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ (۳۵) ما مسلمانان را چون کافران کنیم؟.
ما لَکُمْ چه رسید شما را؟ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۳۶) این چیست که مى‏گویید و چه حکم است که میکنید؟
أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ (۳۷) یا شما را نامه‏اى است از آسمان که اندرو همى خوانید.
إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَما تَخَیَّرُونَ (۳۸) که هست شما را در آن نامه آنچه حکم کنید.
أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ یا شما را سوگند انست و پیمان بر ما بوجوب رسیده إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ تا روز قیامت إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ (۳۹) که شما راست آنچه شما حکم کنید.
سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ پرس ایشان را تا کیست ازیشان که بدرست کردن آن سوگند میانجى است؟
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ یا ایشان انبازان دارند با من، یا انبازان میدانند مرا فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ گوى ایشان را تا انبازان خود بیارند و باز نمایند. إِنْ کانُوا صادِقِینَ (۴۱) اگر مى‏راست گویند.
یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ آن روز که پرده برکشند از ساق. وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ و خلق را با سجود خوانند فَلا یَسْتَطِیعُونَ (۴۲) ناگرویدگان نتوانند که سجود کنند.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ فروشده چشمهاى ایشان از بیم تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ بر رویهاى ایشان نشسته خوارى بیم و نومیدى وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ و چون ایشان را با سجود خواند و ایشان با سلامت بودند و پشتها نرم اجابت نکردند.
فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ با من گذار او را که دروغ مى‏شمرد این سخن سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۴۴) آرى فرا گیریم ایشان را پاره پاره از آنجا که ندانند.
وَ أُمْلِی لَهُمْ و درنگ دهم ایشان را إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۴۵) که ساز من در واخ است و کار بردبارى بر من فراخ و از فردا بیم نه.
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً یا بر رسانیدن این پیغام ازیشان مزد میخواهى فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (۴۶) تا ایشان را اوام افتاد از بهر تو که گران بار گشتند أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (۴۷) یا بنزدیک ایشان است علم غیب تا ایشان مى‏نویسند.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبا باش حکم خداوند خویش را وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ و چون مرد ماهى مباش. إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ آن گه که ما را خواند و او پر غم و اندهگن.
لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ اگر نه آن بودى که دریافت او را نعمت نیک خدایى از خداوند او لَنُبِذَ بِالْعَراءِ خداوند او او را از شکم ماهى بهامون رستاخیز افکندى روز رستاخیز وَ هُوَ مَذْمُومٌ (۴۹) و ملامت برو بود.
فَاجْتَباهُ رَبُّهُ برکشید او را خداوند او و گزین او تازه کرد فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (۵۰) و او را از شایستگان شایسته‏اى کرد.
وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا نزدیک باشید و کام یابید که ناگرویدگان لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ ترا بچشم بزمین آرندى که قرآن شنوند از تو وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (۵۱) و مى‏گویند رسول را که او دیوانه است.
وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۵۲) و نیست او مگر آواى جهانیان و شرف دو گیتى.
رشیدالدین میبدی : ۶۸- سورة القلم- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هزار و دویست و پنجاه و شش حرف و سیصد کلمت، پنجاه و دو آیت جمله به مکه فرو آمد، بقول بیشترین مفسّران. ابن عباس و قتاده گفتند: از اول سوره تا سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ به مکّه فرو آمد و ازینجا تا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ به مدینه فرو آمد. و ازینجا تا فَهُمْ یَکْتُبُونَ به مکّه فرو آمد، و از اینجا تا فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ به مدینه فرو آمد و ازینجا تا بآخر سوره به مکّه فرو آمد. در این سوره دو آیت منسوخ است: فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف. و باقى آیت محکم. و و آیت دیگر فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى صبر اندرین آیت منسوخ است بآیت سیف.
و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة ن و القلم اعطاه اللَّه عزّ و جلّ ثواب الّذین حسن اللَّه اخلاقهم».
قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ قال اهل التّفسیر «ن» هو الحوت الّذى علیه الارض و هو قول مجاهد و مقاتل و السّدّى و الکلبى. و قال ابن عبّاس: اوّل ما خلق اللَّه القلم فجرى بما هو کائن الى یوم القیامة، ثمّ رفع بخار الماء الى یوم القیامة فخلق منه السّماوات، ثمّ خلق النّون فبسط الارض على ظهره فتحرّک النّون فمادت الارض فاثبتت بالجبال فانّ الجبال لتفخر على الارض ثمّ قرأ ابن عبّاس ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ. و قیل: الحوت على البحر و البحر على متن الرّیح و الرّیح على القدرة.
قال کعب الاحبار: اسم الحوت لویثا، قال: و انّ ابلیس تغلغل الى الحوت الّذى على ظهره الارض فوسوس الیه فقال له: أ تدرى ما على ظهرک یالویثا من الامم و الدّواب و الشّجر و الجبال لو نفضتهم القیتهم عن ظهرک؟ فهمّ لویثا ان یفعل ذلک. فبعث اللَّه دابّة فدخلت.
منخره فوصلت الى دماغه فعجّ الحوت الى اللَّه منها، فاذن لها فخرجت. قال کعب فو اللَّه الّذى نفسى بیده انّه لینظر الیها و تنظر الیه ان هم بشی‏ء من ذلک عادة کما کانت. و قال الحسن و قتادة و الضّحاک: النّون الدّواة و هی الیق بالقلم. یقال: انّ اصحاب البحر یستخرجون من بعض الحیتان شیئا اسود کالنّقس او اشدّ سوادا منه یکتبون به فیکون النّون و هو الحوت عبارة عن الدّواة یقویه ما
روى عن النّبی (ص) انّه قال: اوّل شی‏ء خلقه اللَّه القلم ثمّ خلق النّون و هی الدّواة ثمّ قال له: اکتب ما هو کائن الى یوم القیامة ثمّ ختم علم القلم فلم ینطق و لا ینطلق الى یوم القیامة.
و فی روایة عکرمة عن ابن عبّاس قال: «الر» و «حم» و «ن» حروف الرّحمن تبارک و تعالى مقطّعة. و قال معاویة بن قرّة هو لوح من نور و رفعه الى النّبی (ص) و قیل: هو قسم اقسم اللَّه تعالى بنصرته للمؤمنین اعتبارا بقوله و کان حقّا علینا نصر المؤمنین، و قیل: هو اسم للسّورة کاخواتها و قیل: اسم نهر فی الجنّة. و امّا «القلم» فهو القلم الّذى کتب اللَّه به الذّکر و هو قلم من نور طوله ما بین السّماء و الارض. و یقال: لمّا خلق‏ اللَّه القلم و هو اوّل ما خلقه، نظر الیه فانشقّ، فقال: یا ربّ بما اجرى؟ قال: بما هو کائن الى یوم القیامة. فجرى على اللّوح المحفوظ کما اجراه اللَّه سبحانه. و قال عطا سألت الولید بن عبادة بن الصّامت کیف کان وصیّة ابیک حین حضره الموت؟ قال: دعانى فقال: اى بنىّ اتّق اللَّه، و اعلم انّک لن تتّقى اللَّه، و لن تبلغ حتّى تؤمن باللّه وحده و القدر خیره و شرّه. انّی‏ سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اوّل ما خلق اللَّه القلم. فقال له: اکتب.
فقال: یا ربّ و ما اکتب؟ قال: اکتب القدر. قال: فجرى القلم فی تلک السّاعة بما هو کائن الى الابد.
و قیل: اراد بالقلم الخطّ و الکتابة من اللَّه تعالى على عباده بتعلیمه ایّاهم الخطّ و الکتابة کما قال تعالى: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. و قیل: القلم الطّلسم الاکبر. و قیل: الاقلام مطایا الفطن و رسل الکرام. و قیل: البیان اثنان: بیان لسان و بیان بنان، و من فضل بیان البنان ان ما تثبته الاقلام باق على الایّام و بیان اللّسان تدرسه الاعوام. و قال بعض الحکماء: قوام امور الدّین و الدّنیا بشیئین: القلم و السّیف. السّیف تحت القلم. لو لا القلم ما قام دین و لا صلح عیش.
وَ ما یَسْطُرُونَ اى یکتبون اقسم بما یکتبه اهل السّماء و اهل الارض من کتابه و کلامه و دینه کقوله: «وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ» و قیل: ما تکتبه الملائکة الحفظة من اعمال بنى آدم.
ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ هذا جواب القسم، و هو فی موضع قول القائل: ما انت بحمد ربّک بمجنون. و قیل: معناه انّک لا تکون مجنونا و قد انعم اللَّه سبحانه علیک بالنّبوّة و الحکمة. این جواب مشرکان مکه است که رسول خدا را دیوانه گفتند. و ذلک فی قوله: «یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ» ربّ العالمین گفت: تو با آن نعمت و کرامت و تخاصیص نبوّت و حکمت که اللَّه با تو کرده دیوانه نیستى. و قیل: معناه انتفى عنک الجنون بنعمة ربّک. و قیل: الباء للقسم.
وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ اى غیر منقوص و لا مقطوع بصبرک على افترائهم علیک. و قیل: و انّ لک لاجرا على تبلیغ الرّسالة و تحمّل المشاقّ غیر محسوب.
یقال: اجر النّبیّ مثل اجر الامّة قاطبة غیر منقوص.
وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ. قال ابن عباس و مجاهد: اى على دین عظیم لا دین احبّ الىّ و لا ارضى عندى منه و هو دین الاسلام. و قال الحسن: على ادب القرآن، اى انّک لعلى الخلق الّذى نزل به القرآن، سئلت عائشة رضی اللَّه عنها عن خلق رسول اللَّه (ص). فقالت: کان خلقه القرآن. قال قتادة: و هو ما کان یأتمر به من امر اللَّه و ینتهى عنه من نهى اللَّه و المعنى: انّک على الخلق الّذى امرک اللَّه به فی القرآن. و قیل: معناه کان خلقه یوافق القرآن.
رسول خدا (ص) امر و نهى قرآن را چنان پیش رفتى و نگه داشتى بخوش طبعى که گویى خلق وى و طبع وى خود آن بود. و قیل: سمّى اللَّه خلقه عظیما لانّه امتثل تأدیب اللَّه ایّاه بقوله: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» الآیة، و جملة ذلک انّ اللَّه تعالى جمع فیه کلّ خلق محمود لانّه تعالى ذکره ذکر الانبیاء فی سورة الانعام. ثمّ اثنى علیهم فقال عزّ و جلّ: أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثمّ امر محمدا (ص) باتّباع هداهم، فقال: فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ و کان لکلّ واحد منقبة مدح بها و کان مخصوصا بها فخصّ نوح بالشّکر، و ابراهیم بالخلّة، و موسى بالاخلاص، و اسماعیل بصدق الوعد، و یعقوب و ایّوب بالصّبر، و داود بالاعتذار، و سلیمان و عیسى، بالتّواضع. فلمّا امره اللَّه تعالى بالاقتداء بهم، اقتدى بهم فاجتمع له ما تفرّق فی غیره و حاز مکارم الاخلاق باسرها و لهذا
قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ اللَّه بعثنى لتمام مکارم الاخلاق و تمام محاسن الافعال».
و عن البراء بن عازب قال: کان رسول اللَّه (ص) احسن النّاس وجها، و احسنهم خلقا لیس بالطّویل الباین و لا بالقصیر. و عن انس بن مالک قال: خدمت رسول اللَّه (ص) عشر سنین فما قال لى افّ قطّ و ما قال لى لشی‏ء صنعته لم صنعته، و لا لشی‏ء ترکته لم ترکته، و کان رسول اللَّه من احسن النّاس خلقا و لا مسست خزّا قطّ، و لا حریرا، و لا شیئا کان الین من کفّ رسول اللَّه (ص) و لا شممت مسکا و لا عطرا کان اطیب من عرق رسول اللَّه (ص)
و عن عبد اللَّه بن عمر قال: انّ رسول اللَّه (ص) لم یکن فاحشا و لا متفحّشا و کان یقول خیارکم احاسنکم اخلاقا.
و عن انس انّ امرأة عرضت لرسول اللَّه (ص) فی طریق من طرق المدینة فقالت: یا رسول اللَّه انّ لى الیک حاجة. فقال: «یا امّ فلان اجلسى فی اىّ سکک المدینة شئت اجلس الیک. قال: ففعلت، فقعد الیها رسول اللَّه (ص) حتّى قضى حاجتها
و قال انس: کانت الامة من اماء اهل المدینة لتأخذ بید رسول اللَّه (ص) فتنطلق به حیث شاءت. و عن ابى الدّرداء عن النّبی (ص) قال: «انّ اثقل شی‏ء یوضع فی میزان المؤمن یوم القیامة خلق حسن و انّ اللَّه یبغض الفاحش البذئ.
و عن ابى هریرة قال: قال النّبی (ص) لاصحابه: «أ تدرون ما اکثر ما یدخل النّاس النّار؟». قالوا اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانّ اکثر ما یدخل النّاس النّار الأجوفان: الفرج و الفم. أ تدرون ما اکثر ما یدخل النّاس الجنّة؟» قالوا اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانّ اکثر ما یدخل النّاس الجنّة: تقوى اللَّه و حسن الخلق».
عن عائشة (رض) قالت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ المؤمن لیدرک بحسن خلقه درجة قائم اللّیل و صائم النّهار.
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «احبّکم الى اللَّه احسنکم اخلاقا، الموطؤن اکنافا. الّذین یألفون و یؤلفون. و ابغضکم الى اللَّه المشّاؤن بالنّمیمة المفرّقون بین الاخوان الملتمسون للبراء العثرات».
روى عن علىّ بن موسى الرّضا عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد بن علىّ عن ابیه علىّ بن الحسین عن ابیه حسین بن علىّ عن ابیه علىّ بن ابى طالب سلام اللَّه علیهم. قال: قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بحسن الخلق فانّ حسن الخلق فی الجنّة لا محالة، و ایّاکم و سوء الخلق فانّ سوء الخلق فی النّار لا محالة».
قوله: فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ: فسترى یا محمد و یرون یعنى: اهل مکّة اذا نزل بهم العذاب ببدر. و قیل: فی القیامة و کان النّبی (ص) عالما بذلک و لکنّه ذکر على معنى یجتمع مع علمهم بانّک لست بمجنون و لا مفتون.
و قوله: بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ معناه بایّکم المجنون. فالمفتون مفعول بمعنى المصدر کما یقال: ما بفلان معقول و مجلود، اى عقل و جلادة. و هذا معنى قول الضحاک و روایة العوفى عن ابن عباس، و قیل: الباء بمعنى فی و مجازه. فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ فی اىّ الفریقین المجنون فی فریقک ام فی فریقهم؟. و قیل: الباء بمعنى مع و المفتون الشّیطان و المعنى: مع ایّکم الشّیطان؟ أ مع المؤمنین ام مع الکفّار؟ و هذا معنى قول مجاهد. و قیل: الباء فیه زائدة و المعنى: ایّکم المفتون، اى المجنون الّذى فتن بالجنون و هذا قول قتادة. و اتّفقوا على انّ المفتون هاهنا المجنون.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ بمن زاغ عن دینه و طریقه وَ هُوَ أَعْلَمُ منکم و منهم بِالْمُهْتَدِینَ الى دینه.
فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ لک یا محمّد و هم المستهزؤن، الّذین ذکروا فی سورة الحجر، اى فیما یدعونک الى متابعة ادیانهم. و النّبی (ص) لم یکن یطیعهم و لکن ذلک امر باستدامة ترک طاعتهم و الاستزادة فیه.
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ داهن و ادهن: واحد، و اصل المداهنه المداجاة.
و المعنى ودّوا لو توافق معهم و تترک مناصحتهم و تلین لهم فیلینون لک و یقاربون لک.
قال ابن قتیبة: ارادوا ان یعبد آلهتهم مدّة و یعبد اللَّه مدّة و قیل الفاء هاهنا للعطف لا للجواب.
وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ. قال ابن عبّاس هو ابو جهل. و قال مقاتل: هو الولید بن المغیرة المخزومى. و قیل: الاسود بن عبد یغوث. و قال عطاء الاخنس ابن شریق. و «الحلّاف» کثیر الحلف بالباطل. مَهِینٍ اى حقیر ضعیف و هو فعیل من المهانة و هی قلّة الرّأى و التّمییز. تقول مهن بالضّم فهو مهین. و لیس هذا من الهوان و هو قریب من الاوّل لانّ من اکثر الحلف الکاذبة و هو عند النّاس مهین و انّما یکذب لمهانة نفسه علیه.
هَمَّازٍ یغتاب النّاس و یعیبهم بما لیس فیهم، و یقع فیهم من ورائهم.
مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ اى قتّات یسعى بالنّمیمة بین النّاس للافساد، و فی الخبر لا یدخل الجنّة قتات. و النّمیم جمع نمیمة، و قیل: النّمیم و النّمیمة واحد و الاسم النّمام.
مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ بخیل بالمال، و قیل: یمنع النّاس عن الایمان: قیل: کان له مال.
فقال لاولاده و اولاد اولاده من اسلم منکم منعته مالى. مُعْتَدٍ اى متجاوز للحدّ فی الطّغیان أَثِیمٍ کثیر الاثم، فاجر عاص.
عُتُلٍّ هو الغلیظ الجافى، اکول، شروب، فاحش الخلق سىّ‏ء الخلق.
بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ اى بعد هذه الخصال مع هذه الرّذائل دعىّ ملصق بالقوم لیس منهم. قال عکرمة «الزنیم» ولد الزّنا، قال الشّاعر:
زنیم لیس یعرف من ابوه
بغىّ الامّ ذو حسب لئیم‏
و قیل: هو الّذى یعرف بالابنة، روى عن النّبی (ص) الا اخبرکم باهل الجنّة کلّ ضعیف متضعّف لو یقسم على اللَّه لأبرّه، الا اخبرکم باهل النّار کلّ عتلّ جوّاظ مستکبر، و عن شداد بن اوس: «قال: قال رسول اللَّه (ص): لا یدخل الجنّة جوّاظ و لا جعظرىّ و لا عتلّ زنیم». قال: قلت فما الجواظ؟ قال: «کلّ جمّاع منّاع». قلت: فما الجعظرىّ قال: «الفظّ الغلیظ» قلت: فما العتلّ الزّنیم! قال: «کلّ رحیب الجوف اکول شروب، غشوم، ظلوم».
و عن زید بن اسلم قال: قال رسول اللَّه (ص) «تبکى السّماء من رجل اصحّ اللَّه جسمه و ارحب جوفه و اعطاه من الدّنیا مقضما و کان للنّاس ظلوما، فذلک العتلّ الزّنیم.
و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «لا یدخل الجنّة ولد الزّنا و لا ولده و لا ولد ولده»: و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «لا یزال امّتى بخیر ما لم یفش فیهم ولد الزّنا فاذا فشا فیهم ولد الزّنا یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقاب.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ اولاد الزّنا یحشرون یوم القیامة فی صورة القردة و الخنازیر».
و قال عکرمة: اذا کثر اولاد الزّنا قلّ المطر.
قوله: أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ قرأ ابو جعفر و ابن عامر و یعقوب آ ان کان بالمدّ و الاستفهام. قرأ حمزة و عاصم بروایة ابى بکر بهمزتین بلا مدّ. و قرأ الآخرون على الخبر بلا استفهام. فمن قرأ بالاستفهام فمعناه: الان کان ذا مال و بنین.
إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ و قیل: معناه أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ تطیعوا و من قرأ على الخبر فمعناه لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ لاجل أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنِینَ. و جاء فی التّفسیر انّ الولید بن المغیرة کان له عشرة بنین. و قیل: اثنا عشر ابنا و کان له تسعة آلاف مثقال فضّة و کانت له حدیقة فی الطائف ثمّ اوعده فقال: سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ الخرطوم الانف و السّمة التّسوید، و الوسم على الانف افضح و اقبح، و المعنى: سنجعل له علامة فی الآخرة یعرف بها انّه من اهل النّار من اسوداد الوجه. و جائز ان یفرد بسمة لمبالغته فی عداوة النّبی (ص) فی الدّنیا فیخص من التّشویه بما یتبیّن به من غیره کما کانت عداوته فی الدّنیا زائدة على عداوة غیره و قیل: خصّ الخرطوم بالذّکر و المراد به جمیع الوجه لانّ بعض الشّى‏ء یعبّر به عن کله.
قوله: إِنَّا بَلَوْناهُمْ اى اختبرناهم و ابتلیناهم، یعنى: هل مکّة حین دعا علیهم النّبی (ص) فابتلاهم بالجوع حتّى اکلوا الجیف و العظام، فقال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اللّهم اشدد وطأتک على مصر و اجعلها سنین کسنى یوسف و امر اهل هجران لا یحملوا الى مکّة طعاما و انقطع عنهم الطّریق من قبل العراق.
ابتداء این قصّه آنست که رسول خدا (ص) چون از قریش و اهل مکه بغایت برنجید، دعاء بد گفت بر ایشان، گفت: بار خدایا بطش خود بر ایشان گمار و کار روزى بر ایشان سخت کن و ایشان را سالها قحط و نیاز پیش آر، چنان که در روزگار یوسف مصریان را بود. اللَّه تعالى دعاء رسول خدا اجابت کرد تا باران آسمان و نبات زمین از ایشان باز ایستاد و راه کاروان طعام بر ایشان فرو بسته شد، و سالها در آن قحط و نیاز مردار و استخوان خوردند. ربّ العالمین ایشان را مثل زد بخداوندان آن بستان. و ایشان سه برادر بودند در صنعاء یمن بستانى داشتند، بدو فرسنگى صنعاء، از پدر ایشان باز مانده و بمیراث بایشان رسیده و در آن بستان هم زرع بود و هم درخت خرما و انگور. و پدر ایشان مردى صالح بود. هر سال ریع آن بستان سه قسم کردى، قسمى وجه عمارت و نفقه بستان و قسمى درویشان و خواهندگان را، و قسمى نفقه خویش را. چون پدر از دنیا برفت و بستان با پسران افتاد، سهم درویشان بازگرفتند آن برادر که بهینه ایشان بود و پارساتر و بسن کمتر، ایشان را گفت: حقّ درویشان باز مگیرید و آن سنّت که پدر نهاد دست بمدارید که زیان کار شوید و برکات آن منقطع گردد. ایشان فرمان نبردند. چون وقت چیدن میوه بود و درودن کشته سوگند خوردند که سحرگاهان نزدیک بام بروند و خرما و انگور ببرند، و نگفتند ان شاء اللَّه. مقصود ایشان بوقت سحرگاه آن بود که تا درویشان ندانند و حاضر نشوند که در روزگار پدر ایشان هر سال وقت بریدن میوه و زرع معیّن بود و درویشان حاضر اینست که ربّ العالمین گفت: أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ وَ لا یَسْتَثْنُونَ اى لم یقولوا ان شاء اللَّه.
فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ اى عذاب من ربّک لیلا و لا یکون الطّائف الّا باللّیل و کان ذلک الطّائف نارا نزلت من السّماء فاحرقتها. وَ هُمْ نائِمُونَ فَأَصْبَحَتْ الجنة کَالصَّرِیمِ اى محرقة سوداء کاللّیل. و قیل: بیضاء لم یبق فیها سواد زرع و لا شجر کالنّهار و الصّریم اللّیل و الصّریم النّهار لانّ کلّ واحد منهما ینصرم عن صاحبه و قیل: کالصّریم یعنى: کالبستان الّذى صرم زرعه و ثماره و یکون الصّریم بمعنى المصروم کعین کحیل و کفّ خضیب. ایشان سوگند خوردند بى استثنا که بامداد پگاه پنهان از درویشان روند و میوه چینند. و آن گه در خواب شدند و ربّ العالمین آن شب آتشى فرو گشاد تا هر چه در آن بستان بود همه بسوخت و خاکستر گردانید و ایشان از آن حال و از آن عذاب بى خبر، بوقت بام برخاستند و یکدیگر را آواز دادند که: أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ اى قاطعین لها فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخافَتُونَ یتسارّون بینهم.
أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ و یخفون انفسهم و کلامهم من النّاس.
وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِینَ اى على قصد و حرص و امر اسّسوه و اجمعوا علیه قادِرِینَ عند انفسهم على الصّرام.
چون فرا راه بودند، با یکدیگر سخن نرم گفتند و براز، که نباید که امروز هیچ درویشى در آن بستان آید و خویشتن را پوشیده و پنهان میداشتند تا کس بنداند ازین درویشان که ایشان ببستان میروند و بر قصدى و آهنگى درست میرفتند و حرصى تمام. چون نزدیک بستان رسیدند و هیچ درویش ندیدند، گفتند که: دست یافتیم و مقصود حاصل کردیم. در نفس خویش چنان پنداشتند که قدرت و توان آنچه مقصود و مرا دست یافتند. و قیل: معنى قادِرِینَ اى خرجوا فی الوقت الّذى قدّروه. بیرون آمدند آن ساعت که در اوّل شب تقدیر کرده بودند و بر آن عزم و بر آن تقدیر خفته، پس چون در بستان شدند درختان و زرع آن دیدند سوخته و خاکستر گشته و آب سیاه بر آمده گفتند: إِنَّا لَضَالُّونَ ما راه گم کردیم مگر این نه بستان ماست؟ چون نیک نگاه کردند بدانستند که جرم ایشان راست که حقّ درویشان باز گرفتند و گفتند: بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ نه نه راه گم نکردیم که این بستان ماست ما را از میوه و بر آن محروم کردند و از نعمت بى بهره ماندیم، بآنکه حقّ درویشان باز گرفتیم.
قالَ أَوْسَطُهُمْ اى خیرهم و افضلهم و اعدلهم قولا و کان اصغرهم سنّا أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ اى هلّا تستثنون عند قولکم لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ و الاستثناء تسبیح لانّه تنزیه و تعظیم للَّه و اقرارا بانّه لا یقدر أحد أن یفعل فعلا الّا بمشیّة اللَّه. و قیل: معناه هلّا تذکرون نعم اللَّه علیکم فتؤدّوا حقّ اللَّه من اموالکم.
آن برادر کهینه گفت و بهینه ایشان بود عاقلتر و فاضلتر: نمى‏گفتم شما را که خداى را بپاکى چرا نستائید و از پذیرفتن بیداد چرا پاک نشناسید؟ و چرا ذکر نعمت او بشکر نکنید؟ تا حقّ او از مال خود بیرون کنید و بدرویشان دهید.
و آن گه که مى‏گفتید بامداد به بوستان رویم چرا ان شاء اللَّه نگفتید و رفتن خویش با مشیّت اللَّه نیفکندید. و اگر شما سبحان اللَّه گفتید بهتر از آن اندیشه بودى که کردید پس ایشان گفتند: سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ پاکست و بى عیب خداوند ما و مائیم ستمکاران بر خویشتن. بگناه خود معترف شدند و یکدیگر را ملامت کردند.
چنان که ربّ العزّة گفت: فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ یلوم بعضهم بعضا بما فعلوا یعنى الهرب من المساکین، هذا یقول کان الذّنب لک و یقول الآخر بل کان الذّنب لک.
قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا طاغِینَ از کرده پشیمان شدند و بتضرّع و زارى بدرگاه اللَّه باز گشتند و بجرم خود اقرار کردند. گفتند: اى ویل بر ما که از اندازه خود در گذشتیم و از راه صواب برگشتیم که حقّ درویشان باز گرفتیم با این همه نومید نشدند که بر درگاه اللَّه نومیدى نیست. گفتند:
عَسى‏ رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ اى راغبون فی المسألة ان یتوب علینا و ان یرزقنا خیرا منها. قال عبد اللَّه بن مسعود: بلغنى انّ القوم تسابوا و اخلصوا و عرف اللَّه منهم الصّدق فابدلهم بها جنّة خیرا منها و اسمها الحیوان فیها عنب یحمل البغل منها عنقودا.
کَذلِکَ الْعَذابُ اى کما فعلت باهل هذه الجنّة کذلک افعل بامّتک اذا لم تعطف اغنیاؤهم على فقرائهم بان امنعهم القطر و ارسل علیهم الحوائج و ارفع البرکة من زروعهم و تجارتهم. ثمّ قال: وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اى و ما اعددت لهؤلاء الکفّار من الوان العذاب فی الآخرة اکبر و اعظم و اشدّ لو عقلوا و عملوا ذلک ثمّ اخبر بما عنده للمتّقین فقال: إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ اى بساتین نعیمها مقیم و لا یبید و لا یفنى خلافا لبساتین الدّنیا فانّها فانیة هالکة صاحبها فی عناء من عمارتها فلا ترغبوا فیها عنها. فلمّا نزلت هذه الآیة قال عتبة بن ربیعة: لئن کان ما یقول محمّد حقّا لنکوننّ افضل اجرا منهم فی الآخرة کما نحن الیوم افضل منهم فی الدّنیا فانزل اللَّه سبحانه: أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ استفهام انکار و توبیخ، اى لا نفعل فان المسلمین فی الجنّة، و المجرمین، و هم الکافرون، فی النّار.
ما لَکُمْ یا کفّار قریش کَیْفَ تَحْکُمُونَ؟ من این حکمتهم بالتّسویة بین المطیع و العاصى و اىّ عقل اقتضى ذلک، اى انّ هذا الحکم جور ان تعطوا فی الآخرة ما یعطى المسلمون.
أَمْ لَکُمْ کِتابٌ نزل من عند اللَّه. فِیهِ تَدْرُسُونَ اى تقرؤن ما فیه.
إِنَّ لَکُمْ فِیهِ اى فی ذلک الکتاب. لَما تَخَیَّرُونَ اى ما تختارون لانفسکم و تشتهون و انّما کسرت انّ لما دخلت فی خبرها اللّام تخیّر و اختار بمعنى واحد.
أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عهود و مواثیق عَلَیْنا بالِغَةٌ اى مؤکّدة محکمة عاهدناکم علیه فاستوثقتم بها منّا فلا ینقطع عهدکم إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ فی ذلک العهد لَما تَحْکُمُونَ لانفسکم من الخیر و الکرامة عند اللَّه. خلاصة المعنى: هل وجدتم فی کتاب لى او درستم انّى اقسمت قسما بالغا شدیدا لا مثنویّة فیه انّى افعل ما تحکمون. ثمّ قال لنبیّه (ص): أَیُّهُمْ بما یقولون من انّ لهم فی الآخرة حظّا زَعِیمٌ اى کفیل ضامن فان من کان على بصیرة من شی‏ء تکفّل به و اذ لم یتکفّلوا دلّ على انّهم غیر واثقین بما یقولون. قال الحسن: الزّعیم فی الآیة بمعنى الرّسول، اى فیهم رسول او جاءهم رسول بصحّة ما یقولون.
أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ یعنى: آلهة تکفل لهم بما یقولون و قیل: شهداء یشهدون لهم بصدق ما یدعونه. فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ اى فلیأتوا بها: إِنْ کانُوا صادِقِینَ فی دعواهم.
یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ یوم ظرف و المعنى: فلیأتوا بشرکائهم فی ذلک الیوم لتنفعهم و تشفع لهم. و قیل: معناه اذکر یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ و قرئ بالنّون نکشف عن ساق.
روى البخارى فی الصّحیح عن یحیى بن بکیر عن اللیث بن سعد عن خالد بن یزید عن سعید بن ابى هلال عن زید بن اسلم عن عطاء بن یسار عن ابى سعید الخدرى عن رسول اللَّه (ص) قال: «یکشف ربّنا عن ساقه فیخرّون له سجّدا»
و قال ابن مسعود: یکشف ربّنا عن ساقه. و عن ابى موسى الاشعرى عن النّبی (ص) یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ قال نور عظیم یخرّون له سجّدا.
و قال اهل اللّغة: الکشف عن السّاق کنایة عن شدّة الامر قال الشّاعر: «و قامت الحرب على ساق» و یروى عن ابن عباس انّه قال: یکشف عن الامر الشّدید و ذلک اشدّ السّاعة تمرّ بهم فی القیامة یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فامّا المؤمنون فیخرّون سجّدا و امّا المنافقون فتصیر ظهورهم طبقا کانّها السقافید. فَلا یَسْتَطِیعُونَ السّجود فتسوّد عند ذلک وجوههم و یتمیّز الکافرون من المؤمنین حینئذ و کانوا قبل ذلک مختلطین. و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «یأخذ اللَّه عزّ و جلّ للمظلوم من الظّالم حتّى لا تبقى مظلمة عند احد حتّى انّه لیکلّف شائب اللّبن بالماء ثمّ یبیعه ان یخلص اللّبن من الماء فاذا فرغ من ذلک نادى مناد یسمع الخلائق کلّهم الا لیلحق کلّ قوم بآلهتهم و ما کانوا یعبدون من دون اللَّه، فلا یبقى احد عبد شیئا من دون اللَّه الّا مثّلت له آلهته بین یدیه و یجعل اللَّه ملکا من الملائکة على صورة عزیر و یجعل ملکا من الملائکة على صورة عیسى بن مریم فیتّبع هذا الیهود و یتّبع هذا النّصارى، ثمّ تلویهم آلهتهم الى النّار و هم الّذین یقول اللَّه عزّ و جلّ لو کان هؤلاء آلهة ما و ردوها و کلّ فیها خالدون و اذا لم یبق الّا المؤمنون و فیهم المنافقون، قال اللَّه عزّ و جلّ لهم ذهب النّاس فالحقوا بآلهتکم و ما کنتم تعبدون! فیقولون و اللَّه ما لنا آله الّا اللَّه و ما کنّا نعبد غیره. فینصرف اللَّه عنهم فیمکث ما شاء اللَّه ان یمکث ثمّ یأتیهم فیقول: ایّها النّاس ذهب النّاس فالحقوا بآلهتکم و ما کنتم تعبدون. فیقولون: و اللَّه ما لنا آله الّا اللَّه و ما کنّا نعبد غیره فیکشف لهم عن ساق و یتجلّى لهم من عظمته ما یعرفون انّه ربّهم فیخرّون سجّدا على وجوههم و یخرّ کلّ منافق على قفاه و یجعل اللَّه اصلابهم کصیاصى البقر ثمّ یضرب الصّراط بین ظهرانى جهنّم.
قوله: خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ و ذلک انّ المؤمنین یرفعون رؤسهم من السّجود و وجوههم اشدّ بیاضا من الثّلج و تسوّد وجوه الکافرین و المنافقین. تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى تغشاهم ذلّ النّدامة و الحسرة. وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ. قال ابراهیم التیمى یعنى: الى الصّلاة المکتوبة بالاذان و الاقامة، و قیل: کانوا یسمعون حىّ على الصّلاة فلا یجیبون. وَ هُمْ سالِمُونَ اصحّاء فلا یأتونه. قال کعب الاحبار و اللَّه ما نزلت هذه الآیة الّا فی الّذین یتخلّفون عن الجماعات، و قیل: کانت ظهورهم سلیمة بخلاف ما کانت فی الآخره فلا یجیبون.
فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِیثِ اى فدعنى و المکذّبین بالقرآن و خلّ بینى و بینهم. قال الزجاج: اى لا تشغل قلبک بهم و کلّهم الىّ فانّى اکفیکهم و دعنى ایّاهم. سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ اى سنأخذهم بالعذاب حالا بعد حال و سنقرّبهم من العذاب من حیث لا یشعرون فعذّبوا یوم بدر. قال سفیان الثورى الاستدراج ان یبسط علیهم النّعم و یمنعهم الشّکر و قال السّدّى کلّما جدّدوا معصیة جدّدنا لهم نعمة و امسیناهم شکرها.
وَ أُمْلِی لَهُمْ اطیل لهم المدّة إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ اى انّ اخذى بالعذاب شدید.
أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً اى أ تطالبهم یا محمد على ما آتیتهم به من الرّسالة جعلا. فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ اى فهم من غرم ذلک الجعل مُثْقَلُونَ: لا یطیقونه أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ اى عندهم اللّوح المحفوظ، فهم یکتبون منه و یستنسخون منه و قیل: الْغَیْبُ ما غاب عنه من خفىّ معلوماته و لطف تدبیره و کلّ ذلک تنبیه على فساد ما هم علیه مقیمون اتّباع الهوى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ ارض بقضاء ربّک یا محمد و احبس نفسک و قلبک على ما یحکم به ربّک و لا تضجر بقلبک و لا تجزع بنفسک. وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ یعنى یونس بن متى، لا تعجل کما عجل یونس إِذْ نادى‏ ربّه وَ هُوَ مَکْظُومٌ مملوّ من الغضب مکروب مغموم. قیل: نزلت هذه الآیة یوم احد لمّا انهزم المسلمون و کسر رباعیة النّبی (ص) و قال: کیف یفلح قوم شجّوا نبیّهم و خضبوا وجهه بالدّم و هو یدعوهم الى اللَّه و اراد ان یدعوا على الّذین قاتلوه فامره اللَّه بالصّبر، و الظّاهر انّها عامة فی جمیع احواله الّتى امر فیها بالصّبر، و المعنى: لا تستعجل بعقوبة قومک کما استعجل یونس فلقى ما لقى فی بطن الحوت حتّى نادى ربّه و هو ممتلى حزنا على نفسه.
لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ اى لو لا انّ اللَّه تاب علیه و خصّه برحمته و لحقته نعمة من قبله. و قیل: لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ هى النّبوّة. و قیل: عبادته السّابقه. لَنُبِذَ بِالْعَراءِ اى لطرح بالارض الفضاء. وَ هُوَ مَذْمُومٌ اى لولا ذلک لنبذ مذموما بدل ما نبذ محمودا. العراء، الفضاء العارى من البناء.
و یقال: هذا «العراء» عرصة السّاعة. العراء فی الآیة الأخرى «فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ» هى ارض الموصل.
فَاجْتَباهُ رَبُّهُ اى جدّدنا اجتباءه و اعدنا اصطفاءه بعد المحنة کقوله فی: آدم: «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏» «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» و قیل فَاجْتَباهُ رَبُّهُ اى اختاره لرسالته فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ اى من الانبیاء قوله وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا ان هاهنا مخفّفة من الثّقیلة، و المعنى: و انّ الّذین کفروا یکادون یصیبونک باعینهم و ذلک حین اراد الکفّار ان یعینوا رسول اللَّه فیصیبوه بالعین فنظر الیه قوم من قریش و قالوا: ما رأینا مثله و لا مثل حججه و کانت العین فی بنى اسد حتّى انّ الرّجل منهم ینظر الى النّاقة السّمینة او البقر السّمینة ثمّ یعینها ثمّ یقول للجاریة: خذى المکتل و الدّرهم فاتینا بلحم من لحم هذه فما تبرح حتّى تقع فتنحر و کان الواحد اذا اراد ان یعین شیئا یجوع ثلاثة ایّام ثمّ یعرض له فیقول تاللّه ما رایت مالا اکثر و لا احسن من هذا فیتساقط ذلک الشّی‏ء فارادوا مثل ذلک برسول اللَّه (ص) فعصمه اللَّه من ذلک و انزل هذه الآیة. قال الحسن: هذه الآیة دواء اصابة العین. و فی الخبر: «العین حقّ تشترک من الخالق»
و یروى: «العین حقّ تدخل الرّجل القبر و الجمل القدر و لو کان شی‏ء یسبق القدر لسبقته العین».
و قال بعضهم: انّما یصیب الانسان بالعین ما یستحسنه و تمیل نفسه الیه و کان نظرهم الى النّبی (ص) نظرة البغض و ذلک ضدّه. قالوا و معنى الآیة: انّهم لشدّة عداوتهم لک ینظرون الیک نظرا یکاد یصرعک عن مکانک کما یقال نظر الىّ فلان نظرا کاد یأکلنى به. و الجمهور على القول الاوّل. قرأ اهل المدینة لَیُزْلِقُونَکَ بفتح الیاء و الآخرون بضمّها و هما لغتان یقال: زلقت الرّجل و ازلفته اذا صرعته و کان رسول اللَّه (ص) اذا قرأ القرآن کاد المشرکون یزلقونه استحسانا و الذّکر هاهنا القرآن. وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ینسبونه الى الجنون اذا سمعوه یقرأ القرآن و یقولون معه جنّى یعلّمه الکتاب.
و قیل: مختلط العقل قالوه حسدا وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ اى و ما القرآن الّا موعظة للمؤمنین و شرف لهم و نجاة، و قیل: وَ ما هُوَ اى و ما محمد و ارسلنا ایّاه الّا ذِکْرٌ و شرف لِلْعالَمِینَ الجنّ و الانس.
رشیدالدین میبدی : ۶۸- سورة القلم- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الباء: برّ اللَّه لاهل السّعادة السّین: سبق الرّحمة لاهل الجهالة. المیم المقام المحمود لاهل الشّفاعة. با اشارتست ببرّ خداوند اهل سعادت را سین اشارتست بسبق رحمت اهل جهالت را. میم اشارتست بمقام محمود اهل شفاعت را. برّ او آنست که دلت را بنور معرفت بیاراست و در و چراغ توحید بیفروخت. قال اللَّه تعالى فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. سبق رحمت آنست که: در عهد ازل پیش از وجود آفرینش از بهر تو رحمت بر خود نبشت. قال اللَّه: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. مقام محمود آنست که: مصطفى عربى (ص) را گفت که: از بهر شفاعت عاصیان امّت را فردا ترا بقیامت بر پاى کنم در مقامى که پیشینان و پسینان ترا در آن بستایند. قال اللَّه تعالى: عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً.
قوله تعالى: ن وَ الْقَلَمِ ن از حروف تهجّى است و حروف تهجّى لغات را اصلست و کلمات را وصل است و آیات را فصلست و همه دلیل کرم و فضلست، بعضى مجمل و بعضى مفصّل است. از لطف اشارتست، بمهر بشارتست، جرم را کفّارتست و دلهاى دوستان را غارتست مایه سخنان است، پیرایه سخن گویان است، فهم آن نشان موافقانست. بر گردن دشمنان بارست و در چشم مبتدعان خارست. اعتقاد مؤمنانست که این حروف کلام خداوند جهانست. خداوندى که او را علم و قدرتست علم او بى فکرت، قدرت او بى آلت، ملک او بى نهایت، عنایت او بى رشوت عطاء او بى منّت. خداوندى که عالم را صانع و خلق را نگه دار است دشمن را دارنده و دوست را یارست، بصنع در دیده هر کس و در جان احبابش قرار است. هر امیدى را نقد و هر ضمانى را بسنده‏گارست هر چند بنده ز جرم گرانبارست او حلیم و بردبارست.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: «الهى هر چند که ما گنهکاریم، تو غفّارى، هر چند که ما زشت کاریم، تو ستّارى. ملکا گنج فضل تو دارى، بى نظیر و بى یارى. سزد که جفاهاى ما درگذارى».
ن وَ الْقَلَمِ «ن» دواتست و «قلم» خامه‏اى از نور، نویسنده خداوند غفور، لوح قلم زبرجد نوشت، بمداد نور بنوشت، بر دفتر یاقوت نوشت. قصّه و کردار مخلوق نوشت، دل عارف قلم کرم نوشت، بمداد فضل نوشت، بر دفتر لطف نوشت، صفت و نعت معروف نوشت. کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ لوح نوشت. و همه آن تو نوشت، دل نوشت همه وصف خود نوشت. آنکه از تو نوشت، به جبرئیل ننمود آنکه از خود نوشت به شیطان کى نماید؟!. بعضى مفسّران گفتند: ماهیى است بر آب زیر هفت طبقه زمین ماهى از گرانى بار زمین خم داد و خم گردید، بر مثال ن شد شکم بآب فرو برده و سر از مشرق برآورده و دنب از مغرب و خواست که از گرانبارى بنالد، جبرئیل بانگ بر وى زد، چنان بترسید که گرانبارى زمین فراموش کرد و تا بقیامت نیارد که بجنبد. ماهى چون بار برداشت و ننالید، ربّ العالمین او را دو تشریف داد: یکى آنکه بدو قسم یاد کرد، محلّ قسم خداوند جهان گشت دیگر تشریف آنست که: کارد از حلق او برداشت، همه جانوران را بکارد ذبح کنند و او را نکنند، تا عالمیان بدانند که هر که بار کشد رنج وى ضایع نشود. اى جوانمرد، اگر ماهى بار زمین کشید بنده مؤمن بار امانت مولى کشید. وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ ماهى که بار زمین برداشت، از کارد عقوبت ایمن گشت. چه عجب اگر مؤمن که بار امانت برداشت از کارد قطیعت ایمن گردد.
قوله تعالى: ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ. وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ عرض علیه مفاتیح الارض فلم یقبلها و رقّاه لیلة المعراج و اراه جمیع الملائکة و الجنّة فلم یلتفت الیها. قال اللَّه تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ ما التفت یمینا و شمالا فقال تعالى: وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ آن مهتر عالم، سیّد ولد آدم مرد کار بود، معتکف درگاه عزّت مجاور محلّت محبّت. درّى بود از صدف قدرت برآمده، آفتابى از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بوى آراسته و نگاشته. شب معراج او را گفتند: اى سیّد بر خرام برین گلشن بلند که عالم قدس در انتظار قدم تست، جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تست، آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تست، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انى لاشد شوقا الیهم. آن مهتر عالم چون در خلوت «أَوْ أَدْنى‏» قدم بر بساط انبساط نهاد، خطاب آمد که: سلام علیک ایّها النّبی و رحمة اللَّه و برکاته. اى سیّد ما امشب خزینه دار السّلام را در لشگرگاه سینه تو نثار میکنیم. سیّد گفت: ما را از خداوند خزینه پرواى خزینه نیست، آن بر گدایان و عاصیان امّت خویش ایثار کردیم و على عباد اللَّه الصّالحین. گفتند: اى سیّد بآفرینش برون نگر که همه منتظر جمال تواند تا امشب بهره‏اى از تو بردارند. سیّد گفت: درین حضرت که سعادت ما را فرو آورد نیز ما را سر بحجره آدم و بهشت رضوان فرو نیاید. از حضرت عزّت ندا آمد که: وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ باش تا فرداى قیامت که علم دولت او بعرصه عظمى برافرازند، قدم در رکاب براق آورده لباس فخر پوشیده، عمّامه فضل بر سر نهاده، لواء حمد در دست گرفته، آدم و هر که دون اوست از انبیاء و اولیا همه در زیر علم عزّت او و رایت قدر او درآمده، و از حضرت عزّت این ندا و نواخت همى آید که: یا محمد قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع.
قدر آن حضرت مهتر عالم موسى دانست که در آن غیرت ازین عالم بیرون شد و دل بر آن نهاده بود که خادمى این مهتر را میان در بندد و درگاه مکه و مدینه بجاروب عاشقى مى‏روبد و ازینجا بود که با عزرائیل منازعت کرد، آن گه که آمده بود تا قبض روح وى کند فلطمه لطمة لطمه اى بزد و یک چشم او بکند و از درد این غیرت که جان ما بر خواهد گرفت، و روى ما گرد سر کوى مصطفى ناگرفته. حسرت نارسیدن بحضرت این مهتر او را بدان آورد که با عزرائیل آن راه برفت. اى جوانمرد قدر آن مهتر که داند و کدام خاطر ببدایت او رسد؟ صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوّت که رفتند در برابر درجات او کواکب بودند و با آنکه او غائب بود همه نور نبوّت ازو گرفتند. چنان که آفتاب اگر چه غایب باشد کواکب نور از وى گیرند، لیکن چون آفتاب پیدا شود. کواکب در نور او همه ناپیدا شوند همچنین همه انبیا نور ازو گرفتند، لیکن چون محمد (ص) بعالم صورت درآمد ایشان همه گم شدند. شعر:
کانّک شمس و الملوک کواکب
اذا طلعت لم یبد منهنّ کوکب‏
رشیدالدین میبدی : ۶۹- سورة الحاقة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند جهان دار دشمن پرور ببخشایندگى دوست بخشاى بمهربانى.
الْحَاقَّةُ (۱) مَا الْحَاقَّةُ (۲) آن روز و آن کار بودنى.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ (۳) و چه چیز ترا دانا کرد و چه دانى که آن روز چه روز است و آن کار چه کار؟
کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (۴) دروغ زن گرفت ثمود و عاد بروز رستاخیز
فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ (۵) اما ثمود تباه کردند و هلاک ایشان را بنافرمانى ایشان.
وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا امّا عاد تباه کردند و هلاک ایشان را: بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ (۶) ببادى سخت سرد شوخ نافرمان.
سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ برگماشت آن را بر ایشان هفت شب و هشت روز. حُسُوماً پیوسته بر هم روزهاى شوم بادها که از خان و مان ایشان اثر و نشان نگذاشت. فَتَرَى الْقَوْمَ فِیها صَرْعى‏ تو بینى آن گروهان اندر آن عذاب افکنده. کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ (۷) گویى که ایشان خرما بنان‏اند بى شاخ افکنده از رستنگاه.
فَهَلْ تَرى‏ لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ (۸) ازیشان هیچکس مانده مى‏بینى؟
وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ (۹) و فرعون و ایشان که با او بودند و قوم لوط بد خویش آوردند.
فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ نافرمان شدند در فرستاده خداوند خویش.
فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِیَةً (۱۰) فرا گرفت خداوند ایشان را فراگرفتنى بیش از آنکه میترسیدند و افزون از آن کرد که میکردند.
إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ ما آن گه که آب نافرمان شد. حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ (۱۱) برداشتیم شما را در کشتى.
لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً تا آن را یادگارى کنیم وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ (۱۲) و دریابد و نگهدارد آن را گوشى دریابنده و نگاه دارنده.
فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ (۱۳) آن گه که دردمند در صور یک دمیدن.
وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ و بردارند زمینها و کوه‏ها. فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً (۱۴) و درهم کوبند آن را یک در هم کوفتن.
فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (۱۵) آن روز آنست که بودنى ببود و افتادنى بیفتاد.
وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ و آسمان برشکافت فَهِیَ یَوْمَئِذٍ واهِیَةٌ (۱۶) آسمان آن روز سست شود و تباه.
وَ الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها و فرشتگان بر کرانهاى آسمان ایستاده مینگرند وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ (۱۷) و برگیرد عرش خداوند تو زبر ایشان آن روز هشت فریشته.
یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ آن روز پیش آرد شما را لا تَخْفى‏ مِنْکُمْ خافِیَةٌ (۱۸) پوشیده نماند از شما هیچ نهان بر اللَّه.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ امّا آن کس که او را نامه دهند براست دست.
فَیَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ (۱۹) گوید: بیائید نامه من گیرید و برخوانید.
إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ (۲۰) من بى گمان بودم، میدانستم که من امروز مى‏شمار باید دید.
فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ (۲۱) او در زندگانى است پسندیده.
فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ (۲۲) در بهشتى در بالا گزیده و پسندیده.
قُطُوفُها دانِیَةٌ (۲۳) خوشه‏هاى آن از دست چننده نزدیک.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا خورید و آشامید هَنِیئاً نوش باد شما را گوارنده بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ (۲۴) این بآن کردارهاست که پیش خود فرا فرستادید در روزگارهاى گذشته.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ و اما آنکه نامه او بچپ دست دهند، فَیَقُولُ گوید: یا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتابِیَهْ (۲۵) کاشک مرا نامه من ندادندى.
وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِیَهْ (۲۶) کاشک من هرگز ندانستمى که شمار من چیست.
یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ (۲۷) اى کاشک آن مرگى که مردم را در دنیا بود، آن مرگ بر من همیشى بودى.
ما أَغْنى‏ عَنِّی مالِیَهْ (۲۸) مال من مرا امروز بکار نیامد.
هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ (۲۹) توان من تباه شد.
خُذُوهُ گیرید او را. فَغُلُّوهُ (۳۰) دستهاى او را بر گردن او بندید.
ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ (۳۱) آن گه سوختن را او را بآتش رسانید.
ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ انگه او را در زنجیر کنید ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً درازى آن هفتاد گز. فَاسْلُکُوهُ (۳۲) اندر کشید او را.
إِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ (۳۳) او بنگرویده بود بآن خداى بزرگوار.
وَ لا یَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ (۳۴) و بر طعام دادن نمى‏انگیخت.
فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هاهُنا حَمِیمٌ (۳۵) او را آن روز هیچ دوست نیست.
وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ (۳۶) و نیست او را آنجا هیچ خورش مگر از آنچه از قذرهاى او برفت.
لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ (۳۷) نخورد آن را مگر او که در راه حقّ خطا کرد و از راستى بیفتاد.
فَلا أُقْسِمُ سوگند میخورم بِما تُبْصِرُونَ (۳۸) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (۳۹) بهر چه مى‏بینید از آفریده‏
و هر چه نمى‏بیند.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (۴۰) که این باز گفت فرستاده‏اى استوارست راستگوى، پاک مقام.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ آن سخن شعرگویى نیست قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ (۴۱) چون اندک میگروید.
وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ و نه سخن کاهنى است قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ (۴۲) چون اندک پند مى‏پذیرید و مى‏دریاوید.
تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۳) فرو فرستاده‏اى است که از خداوند جهانیان.
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ (۴۴) و اگر رسول بر ما هیچ سخن فرانهادى جز از گفته ما.
لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ (۴۵) دست او گرفتیمى.
ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ (۴۶) آن گه مارک دل او بگسستیمى.
فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ (۴۷) هیچکس از شما باز دارنده عذاب نیست ازو.
وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ (۴۸) و این سخن یادگارست» پرهیزگاران را.
وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِینَ (۴۹) و ما دانسته بودیم و میدانیم که از شما گروهى دروغ زن گیرانند باین سخن.
وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْکافِرِینَ (۵۰) و این پیغام بر کافران فردا حسرتى است و پشیمانى.
وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِینِ (۵۱) و این راست است بدرستى.
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (۵۲) بپاکى یاد کن نام خداوند خویش آن بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۶۹- سورة الحاقة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان پنجاه و دو آیت است، دویست و پنجاه و نه کلمت، هزار و چهار صد و هشتاد حرف، جمله به مکه فروآمد و باجماع مفسّران در مکیات شمرند، و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابى امامة عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الحاقّة حاسبه اللَّه حسابا یسیرا»
و فی بعض الآثار من قرأ احدى عشرة آیة من سورة الحاقّة اجیر من فتنة الدّجّال و من قرأها کان له نور من فوق رأسه الى قدمه.
قوله: الْحَاقَّةُ یعنى: القیامة، سمّیت حاقّة لانّها واجبة الکون و الوقوع من حقّ یحقّ بالکسر اى وجب و صحّ مجیئها للجزاء على الطّاعة ثوابا و على المعصیة عقابا. قال اللَّه تعالى: وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ. اى وجبت. و قیل: مشتقّ من حقّ یحقّ بالضّمّ، تقول حققت علیه القضاء اوجبته. و المعنى: توجب لکلّ احد ما استحقّه من الثّواب و العقاب. و قیل: سمّیت حاقّة لانّها حقّت کلّ من حاقّها من مکذّب فی الدّنیا فحقّته و غلبته. و قال الکسائى: الحاقّة یعنى یوم الحقّ.
قوله: مَا الْحَاقَّةُ هذا استفهام، معناه التّفخیم لشأنها کما یقال زید ما زید؟
على التّعظیم لشأنه. قوله: «ما» رفع بالابتداء، الحاقّة خبره و الجملة خبر المبتدا الاوّل.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ اى انّک و ان سمعتها لم تعلم بها. لانّک لم تعاینها و لم تر ما فیها من الاهوال، و قیل: معناه لیس ذلک من علمک و لا من علم قومک.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ اى بالحاقّة، فوضع القارعة موضعها لانّهما من اسماء القیامة و سمّیت قارعة لانّها تقرع قلوب العباد بالمخافة، و قیل: معناه: کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بالعذاب الّذى اوعدهم نبیّهم حتّى نزل بهم فقرع قلوبهم. فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ اى بسبب طغیانهم و مجاورتهم الحدّ فی کفرهم و هی مصدر، کالعافیة و العاقبة الخائبة. هذا کقوله: کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها و قیل: الطّاغیة الصّیحة المتجاوزة فی العظم کلّ صیحة، اى اهلکوا بالرّجفة و الصّیحة الطّاغیة، و قیل: الطّاغیة اسم البقعة الّتى اهلکوا فیها و قیل: معناه بالفرقة الطّاغیة و هم قدار بن سالف عاقر الناقة و اتباعه.
وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ و هی الدبور
لقول النّبی (ص) «نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور «صرصر»
اى باردة فی النّهایة و قیل: لها صرّ اى صوت «عاتیة» اى عتت على خزّانها فی شدّة هبوبها غضبا على اعداء اللَّه اذن للَّه لها من دون الخزّان. قال قتادة لم تخرج الّا مقدار خاتم. و قال ابن عباس: لم تکن فی الدّنیا سفوة ریح و لا قطرة مطر الّا بمکیال و وزن الّا ما کان من ریح عاد فانّها عتت على الخزّان فلم یملکوها و خرجت على قدر حلقة خاتم و ماء طوفان قوم نوح فانّه طغى على الخزّان فلم یملکوه و علا فوق کلّ شی‏ء خمسة عشر ذراعا.
سَخَّرَها عَلَیْهِمْ اى سلّطها و حبسها علیهم سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ یقال: اخر اسبوع من شهر صفر. «حُسُوماً» متتابعة ولاء بین اربعاوین اخذ من جسم الجرح یتابع کیا بعد کى لیقطع الدّم، و قیل: «حُسُوماً» اى شوما کانها حسمت الخیر عن اهلها، کقوله: «فِی أَیَّامٍ نَحِساتٍ» و قیل: «حُسُوماً» جمع حاسم کالشّاهد و الشهود، و الحاسم: القاطع المذهب للاثر، اى قاطعة لدابر اولئک القوم.
فیکون نصبا على الصّفة. و قیل: نصب على المصدر. قال وهب: هى الایّام الّتى تسمّیها العرب ایّام العجوز ذات برد و ریاح شدیدة. سمّیت عجوزا لانّها فی عجزة الشّتاء اى اواخرها و قیل: سمّیت بذلک لانّ عجوزا من قوم عاد دخلت سربا فتبعتها الرّیح فقتلتها الیوم الثّامن من نزول العذاب و انقطع العذاب فَتَرَى الْقَوْمَ فِیها صَرْعى‏ اى لو کنت حاضرا هناک لرأیت القوم فیها، اى فی تلک اللّیالى و الایّام صرعى، اى هلکى، جمع صریع. کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ اى اصول نخل «خاوِیَةٍ» اى ساقطة خالیة من العذوق خالیه منابتها منها، و قیل: خالیة الاجواف، و قال فی موضع آخر: «کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ» قیل: کان طولهم اثنى عشر ذراعا.
فَهَلْ تَرى‏ لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ اى نفس باقیة کقوله: «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ» و قیل: هى مصدر کالعافیة، و المعنى: هل ترى لهم من بقاء.
وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ قرأ اهل البصرة و الکسائى بکسر القاف و و فتح الباء، اى و من معه من جنوده و اتباعه، و قرأ الآخرون بفتح القاف و سکون الباء، اى و من تقدّمه من الامم الکافرة وَ الْمُؤْتَفِکاتُ اى قرى قوم لوط یرید اهل المؤتفکات، و قیل: یرید الامم الّذین ائتفکوا «بِالْخاطِئَةِ» اى بالخطئة و المعصیة و هی الشّرک.
فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ یعنى: لوط و موسى (ع) و قیل: کلّ امّة عصوا رسولهم الّذى ارسل الیهم و یجوز ان یکون الرّسول بمعنى الرّسالة فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِیَةً اى نامیة زائدة على ما عملوا باضعافها، و قیل: زائدة على عذاب الامم، اى عاقبهم اشدّ العقوبة إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ اى ارتفع و علا و تجاوز الحدّ المعتاد حتّى غرق الارض. و قیل: طغى على خزّانة، اى على میکائیل و حزبه من الملائکة فخرج من الکیل و الوزن و لم یعلموا قدره و حَمَلْناکُمْ اى حملنا آباءکم یا امّة محمد و انتم فی اصلابهم. فِی الْجارِیَةِ یعنى السّفینة و سمّیت جاریة لانّ من شأنها ان تجرى على الماء.
لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً اى السّفینة الجاریة فانّها بقیت الواحها دهرا و قیل: لنجعل ما اتّخذ على مثالها فانّ سفن الدّنیا تذکّر سفینة نوح و کانت اوّلها، و قیل: لنجعل هذه الفعلة و هی اغراق قوم نوح لکم تذکرة و وجه کونها تذکرة ان نجاة من فیها و تغریق من سواهم، تقتضى انّه من مدبر ابدع امرا لم تجربه العادة.
وَ تَعِیَها اى و تحفظها «اذن» انسان شأنه ان یحفظ ما یجب حفظه.
قال النّبی (ص): «افلح من جعل اللَّه له قلبا واعیا، الوعى ان یحفظ السّامع ما یسمعه و یعمل به»
و عن مکحول قال لمّا نزلت وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ
قال رسول اللَّه (ص): «دعوت اللَّه ان یجعلها اذنک یا على» قال على (ع): فما نسیت شیئا بعد ذلک و ما کان لى ان انساه.
یقال الوعى فعل القلب و لکنّ الاذان تؤدى الحدیث الى القلوب الواعیة فنعتت الآذان بنعت القلوب، تقول: وعیت الکلام اذا فهمته و حفظته و اوعیت المتاع و الزّاد اذا جمعته فی الوعاء، قال الشّاعر:
الخیر یبقى و ان طال الزّمان به
و الشّر اخبث ما اوعیت من زاد.
و منه قوله تعالى: «وَ جَمَعَ فَأَوْعى‏» فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ نفخة و النّفخ واحد و ذکر الواحد للتّأکید لانّ النّفخة لا تکون الّا واحدة و هی النّفخة الاولى فیمن جعل النّفخة نفختین احدیها یموت عندها النّاس و الثّانیة یبعثون عندها.
وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ اى حمل ما على الارض من جبال و احجار و اشجار من اماکنها فضربت على الارض.
فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً اى دقّتا دقّة واحدة فصارتا هباء منبثّا. و قیل: دکّها زلزلتها. و قیل: دکّها ان تصیر قطعة واحدة «لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً».
فَیَوْمَئِذٍ اى حینئذ. وَقَعَتِ الْواقِعَةُ الّتى توعدون و هی قیام السّاعة و صیحتها.
وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ
قال على (ع): اى عن المجرّة
فَهِیَ یَوْمَئِذٍ واهِیَةٌ ضعیفة کالغزل المنقوض، و قیل: ساقطة متشقّقة.
وَ الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها الرّجا جانب الشّی‏ء مقصور و الاثنان رجوان و الجمع ارجاء. قال الشّاعر:
اذا لم تحظ فی ارض فدعها
و حثّ الیعملات على رجاها
و لا یغررک حظّ اخیک منها
اذا صفرت یمینک من جداها
فانّک واجد دارا بدار
و لست بواجد نفسا سواها
وَ الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها اى الملائکة على اطرافها و نواحیها و ابوابها.
قال الضحاک: تکون الملائکة على حافاتها حتّى یأمرهم الرّبّ فینزلوا فیحیطوا بالارض و من علیها و قیل: الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها ینتظر ما یؤمر به فی اهل النّار و اهل الجنّة من الثّواب و العقاب. و قیل: انّما جعلهم فی نواحى السّماء لانّ الکفّار یقصدون الحرب لما یرونه من شدّة العقوبة و تردّهم الملائکة و ذلک معنى قوله: «لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ» اى لا تقصدون مهربا الّا و هناک لى اعوان و لى به سلطان. وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ اى فوق رؤسهم یومئذ یوم القیامة. «ثَمانِیَةٌ» اى ثمانیة املاک و جاء فی الحدیث: «انّهم الیوم اربعة و اذا کان یوم القیامة امدّهم اللَّه باربعة آخرین فکانوا ثمانیة على صورت الاوعال ما بین اظلافهم الى رکبهم کما بین سماء الى سماء
و فی الخبر الصّحیح عن العباس بن عبد المطلب قال: کنّا جلوسا عند النّبی (ص) بالبطحاء فمرّت سحابة فقال النّبی (ص): «أ تدرون ما هذا»؟ قلنا السّحاب فقال: «و المزن» قلنا و المزن؟ قال: «و العنان» فسکتنا. فقال: «هل تدرون کم بین السّماء و الارض»؟ قلنا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «بینهما مسیرة خمس مائة سنة و من کلّ سماء الى سماء مسیرة خمس مائة سنة، و فی روایة اخرى، قال (ص): «فانّ بعد ما بینهما امّا واحدة و امّا اثنتان و امّا ثلاث و سبعون سنة» قال: «و السّماء الثّانیة فوقها حتّى عدّ سبع سماوات»: ثمّ قال: «و فوق السّابعة بحر ما بین اعلاه الى اسفله کما بین سماء الى سماء و فوق ذلک ثمانیة اوعال ما بین اظلافهنّ الى رکبهنّ کما بین سماء الى سماء و فوق ذلک العرش و اللَّه تعالى فوق العرش»
و عن عبد اللَّه بن وهب عن ابیه: انّ حملة العرش الیوم اربعة، لکلّ ملک منهم اربعة اوجه و اربعة اجنحة وجه کوجه الانسان، و وجه کوجه الاسد، و وجه کوجه الثّور، و وجه کوجه النّسر و جناحان قد غطى بهما وجهه لئلّا یصعق وجهه من نور العرش و جناحان یهفو بهما، و قال غیر وهب: حملة العرش الیوم اربعة ملک فی صورت انسان، و ملک فی صورت ثور و ملک فی صورت اسد، و ملک فی صورت نسر.
روى انّه انشد بین یدى رسول اللَّه (ص) قول امیّة بن ابى الصّلت:
رجل و ثور تحت رجل یمینه
و النّسر للأخرى و لیث مرصد.
فقال النّبی (ص) صدق، و قیل: فی ثمانیة انّه ثمانیة صفوف من الملائکة لا یعلمهم الّا اللَّه عزّ و جلّ، و الاوّل اصحّ و قیل: الخلق عشرة اجزاء جزء الانس و الجنّ و سائر الحیوان و جزء الملائکة السّماوات و الارضین و ثمانیة اجزاء حملة العرش و هم الکرّوبیّون. و الفائدة فی ذکر العرش عقیب ما تقدّم انّ العرش بحاله خلاف السّماء و الارض. و عن على بن الحسین علیهما السّلام قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق العرش رابعا لم یخلق قبله الّا ثلاثة: الهواء، و القلم، و النّور، ثمّ خلق العرش من الوان انوار مختلفة من ذلک نور اخضر منه اخضر و الخضرة و نور اصفر منه اصفر و الصّفرة و نور احمر منه احمر و الحمرة و نور ابیض و هو نور الانوار و منه ضوء النّهار.
قوله: یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى‏ مِنْکُمْ خافِیَةٌ قرأ حمزة و الکسائى: لا یخفى بالیاء اى لا یستتر على اللَّه شی‏ء منکم و لا من احوالکم. روى عن ابو موسى الاشعرى قال: یعرض النّاس یوم القیامة ثلاث عرضات فامّا عرضتان فجدال و معاذیر و امّا العرضة الثّالثة فعندها تطیر الصّحف فی الایدى فاخذ بیمینه و اخذ بشماله و قیل: لیس یعرضهم لیعلم ما لم یکن عالما به و لکنّه یعرضهم مبالغة و مظاهرة فی العدل، و قیل: معنى العرض ان یعرف کلّ واحد ما یستحقّه من ثواب او عقاب، و قیل: یعرضون باعمالهم و اقوالهم کما یعرض السّلطان جنده باسلحتهم و دوابّهم.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ هذا اخبار عن قول الفریقین اذا وصل الیهم کتاب الحفظة فیقول المؤمنون قیل: نزلت هذه الآیة فی ابى سلمة بن عبد الاسد زوج امّ سلمة امرأة النّبی (ص) هو اوّل من هاجر الى المدینة من اصحاب رسول اللَّه (ص) ثمّ هو عامّ فی کلّ مؤمن. فَیَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ تقدیره هاؤم کتابى و اقرؤا کتابى فحذف الاوّل لانّ الثّانی یدلّ علیه، اى خذوا کتابى و اقرؤا و انظروا الى نجاتى لتقفوا علیها، یقال للرّجل «هاء» اى خذ، و للاثنین «هاؤما»، و للجمیع «هاؤم».
یقال: انّه کتاب تکون زلّات صاحبه فی باطنه و طاعاته فی ظاهره یراها النّاس و یقولون: طوبى لهذا العبد، فاذا قرأ کتابه وجد فی آخره انّى سترت علیک فی الدّنیا و انّى اغفر هالک الیوم فیشرق وجهه و یؤمر بان یقلب کتابه فاذا قلبه راى حسناته و فی آخرها قد قبلتها منک فیقول من فرط سروره: تعالوا اقْرَؤُا کِتابِیَهْ و الهاء فی کتابیه و حسابیه للوقف و لاستراحة.
عن زید بن ثابت قال: قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من اعطى کتابه من هذه الامّة عمر بن الخطاب و له شعاع کشعاع الشّمس» قیل له: فاین ابو بکر؟ قال: هیهات زفته الملائکة الى الجنّة.
قوله: إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ هذا الظّنّ اسم للعلم لیس من الشّک و هو فی القرآن کثیر معناه: الیقین سمّى الیقین ظنّا لان الظّن یلد الیقین، معناه ایقنت فی الدّنیا انّى معاین حسابى فکنت استعدّ له.
فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ اى فی حیاة مرضیّة یرضى بها صاحبها و خرجت مخرج سائر روى الآى.
فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ قیل: خلق اللَّه الجنّة عالیة و النّهار هاویة، و قیل: «فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ» المکان عالیة القدر و الشّأن.
قُطُوفُها دانِیَةٌ اى ثمارها قریبه ینالها القائم و القاعد و المضطجع یقطفون کیف شاؤا و یقال لهم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا من نعیم الجنّة هَنِیئاً سلیما من الآفات و المکاره لا تنغیص فیها و لا تکدیر. بِما أَسْلَفْتُمْ اى بسبب ما قدمتم من الخیرات و الطّاعات فی ایّام الدّنیا الماضیة. قال ابن عباس انّها نزلت فی الصّائمین خاصّة. فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ اى الجائعة کما تقول: نهاره صائم.
یروى انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یوم القیامة: «یا اولیائى طالما نظرت الیکم فی الدّنیا و قد قلصت شفاهکم عن الاشربة و غارت اعینکم و خمصت بطونکم فکونوا الیوم فی نعیمکم.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ قیل: نزلت فی الاسود بن عبد الاسد اخى ابى سلمة هو له خاصّ ثمّ هو عامّ فی جمیع الکفّار. قیل: ینزع یده من صدره الى ما خلف ظهره فیعطى کتابه بشماله فیقول: یا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتابِیَهْ.
وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِیَهْ یتمنّى ان لم یبعث و لم یحاسب لما یرى فیه من قبائح اعماله هذا کقوله:ا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً».
یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ الهاء راجعة الى موتته یقول: یا لیتنى متّ میته قاضیة لا حیاة بعدها یتمنّون الموت عند ذلک فی القیامة من شدّة ما یقاسونه من العقوبة و کانوا من اشدّ النّاس کراهیة للموت فی الدّنیا.
ما أَغْنى‏ عَنِّی مالِیَهْ لم ینفعنى ما جمعته فی الدّنیا من الاموال و لم یدفع عنّى من عذاب اللَّه شیئا.
هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ اى ضلّت عنّى حجّتى و زال عنّى ملکى و قوّتى و قیل: کلّ احد کان له سلطان على نفسه و ماله و جوارحه فیزول فی القیامة سلطانه على نفسه فلا یملک لنفسه. و قیل: ذلک کان بحیث لو اراد ان یؤمن لقدر على ذلک السّلاطة فی اللّسان البلاغة و قوّة الکلام مع الاصابة و السّلیط الزّیت و السّلطان المکنة و القدرة فی قوله عزّ و جلّ: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ إِنَّما سُلْطانُهُ وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ و مات فلان فی سلطان فلان اى فی ولایته.
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ القول هاهنا مضمر، اى یقول اللَّه عزّ و جلّ لخزنة جهنّم خُذُوهُ فشدّوه بالاغلال، اى اجمعوا یده الى عنقه فی الحدید.
ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ اى ادخلوه فیها و احرقوه.
ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ یقال: تدخل السّلسلة فی فیه ثمّ یخرج من مقعدته و معنى فَاسْلُکُوهُ اى فاسلکوا فیه السّلسلة و لکنّ العرب یقول: ادخلت القلنسوة فی رأسه، و قیل: هى سلسلة واحدة یدخلون جمیعا فیها و یشدّ بعضهم الى بعض و قیل: بل لکلّ واحد سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً. قال نوف البکائى الشّامى: کلّ ذراع سبعون باعا، کلّ باع ابعد ما بینى و بین مکة و هو یومئذ بالکوفة، و فی روایة بذراع المترف الجبّار، و الجبّار عند العرب العظیم الطّول. و عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص عن النّبی (ص) قال: «لو انّ رضراضة مثل هذه و اشار الى مثل الجمجمة ارسلت من السّماء الى الارض و هى مسیرة خمس مائة سنة لبلغت الارض، قیل: اللّیل و لو انّها ارسلت من رأس السّلسلة لسارت اربعین خریفا، اللّیل و النّهار قبل ان تبلغ اصلها او عقرها. و عن کعب قال: لو جمع حدید الدّنیا ما وزن حلقة منها. و قیل: لو انّ حلقة منها وضعت على جبل لذاب من حرّها. «إِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ».
وَ لا یَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ اى لا یطعم و لا یأمر به بل کان یقول: أ نطعم من لو یشاء اللَّه اطعمه. کان ابو الدرداء یقول لامرأته ام الدرداء: نجونا من نصف السّلسلة آمنّا باللّه فحضّى على اطعام المسکین للنّصف الباقى.
فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هاهُنا حَمِیمٌ الحمیم: القریب نسبا او ودّا او لا ینتفع بحمیمه کما ینتفع فی الدّنیا.
وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ و هو الصّدید الّذى ینغسل من ابدان اهل النّار.
و قیل: هو طعام اعدّه اللَّه لاهل النّار و هو اعلم به هو بعض ما اخفى لهم، یقال: للنّار درکات و لکلّ درکة نوع طعام و شراب.
لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ الکافرون الجائرون عن طریق الحقّ عمدا.
فَلا أُقْسِمُ لا صلة و معناه: اقسم و دخلت لا مؤکّدة، و قیل: انّها نفى لردّ کلام المشرکین کانّه قال: لیس الامر کما یقوله المشرکون: أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ.
وَ ما لا تُبْصِرُونَ هذا من جوامع کلم القرآن، قال قتادة: اقسم بالاشیاء کلّها فیدخل فیه جمیع الموجودات. و قیل: اقسم بالدّنیا و الآخرة. و قیل: ما تبصرون ما على ظهر الارض و ما لا تبصرون ما فی بطنها. و قیل: تبصرون الاجسام و ما لا تبصرون الارواح.
و قیل: ما تبصرون الانس و ما لا تبصرون الملائکة و الجنّ. و قیل: النّعم الظّاهرة و الباطنة.
و قیل: ما تبصرون ما اظهر اللَّه للملائکة و اللّوح و القلم و ما لا تبصرون ما استأثر اللَّه بعلمه فلم یطلع علیه احدا. و قال جعفر: بما تبصرون من صنعى فی ملکى و ما لا تبصرون من برّى باولیایى. و قال جنید: بما تبصرون من آثار الرّسالة و الوحى على حبیبى محمد.
وَ ما لا تُبْصِرُونَ من السّر معه لیلة الاسراء، و قال ابن عطاء ما تبصرون من آثار القدرة وَ ما لا تُبْصِرُونَ من اسرار القدرة.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ هذا جواب القسم، اى انّ هذا القرآن قراءة رسول کریم یعنى محمد (ص). اضاف القول الیه لانّه لمّا قال قول رسول اقتضى مرسلا فکان معلوما انّ ما یقرأه کلام مرسله و انّما هو مبلّغه و قد یأت القول فی القرآن، و المراد به القراءة قال اللَّه تعالى. حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ اى ما تقرؤن فی صلوتکم.
و قیل: سبب نزول الآیة انّ الولید بن المغیرة قال: انّ محمّدا ساحر، و قال ابو جهل: هو شاعر فانزل اللَّه تعالى: فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ قیل: یعنى جبرئیل (ع).
تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ اى انّ الّذى یقرأه جبرئیل على محمد (ص) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ ما صلة دخلت للتّوکید اى قلیلا تؤمنون.
وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ قرأ ابن کثیر و ابن عامر و یعقوب: یؤمنون یذکرون بالیاء فیهما. و اراد بالقلیل نفى ایمانهم اصلا کقولک: لمن لا یزورک فلمّا تأتینا و انت ترید لا تأتینا اصلا. الشّعر فی اللّغة: العلم، یقال: شعرت اشعر، اى علمت، و شعر الرّجل اذا صار شاعرا و سمّى الشّاعر شاعرا لانّ الشّعر علم برأسه لا یعلّمه کلّ احد. و الکاهن الّذى یزعم انّ له خدما من الجنّ یأتونه بضرب من الوحى، و قد انقطعت الکهانة بعد نبیّنا (ص) لانّ الجنّ حبسوا و منعوا عن الاستماع. تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ یعنى به القرآن نزل به جبرئیل على محمد (ص).
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا یعنى الرّسول و لو تحرض و اختلق علینا و اتى بشی‏ء من عند نفسه او زاد فی القرآن او نقص منه.
لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ اى لامرنا ان یؤخذ بیده اخذا بالعقوبة کالسّلطان اذا اراد الاستخفاف ببعض رعیّته قال لبعض اعوانه: خذ بیده و اخرجه. و قیل: معناه لانتقمنا منه بالقوّة و القدرة اى عذّبناه و اخذناه بقهر اخذ عقوبة و عبّر عن القوّة بالیمین لانّ قوّة کل شی‏ء فی میامنه، و قیل: لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ اى بالحقّ کقوله: کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الحقّ. و قیل: «بالیمین» اى بالعهد الغلیظ الّذى اخذنا منه. اى طالبناه بعهدنا لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا.
ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ اى امتناه و اهلکناه، لانّ الوتین عرق فی القلب متّصل بالظّهر اذا قطع مات صاحبه. قال ابن عباس: الوتین نیاط القلب. و قال مجاهد هو الحبل الّذى فی الظّهر اذا انقطع مات الانسان.
فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ اى مانعین یحجزوننا عن عقوبته و المعنى: انّ محمدا لا یتکلّف الکذب لاجلکم مع علمه انّه لو تکلّفه لعاقبناه و لا یقدر احد على دفع عقوبتنا عنه و جمع حاجزین و هو من نعت احد لانّ احدا یستعمل فی معنى الجمع کقوله: لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ اى انّ هذا القرآن لموعظة للمتّقین خصّهم بالذّکر لانتفاعهم به و التّذکرة العلامة الّتى یذکر بها المعنى و إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِینَ بالقرآن جاحدین للرّسالة و صفات الآلهیه. و قیل: انّا لنعلم من یصدّق و من یکذّب. قال مالک ما اشدّ هذه الآیة على هذه الامّة.
وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ اى و انّ القرآن لحسرة و ندامة عَلَى الْکافِرِینَ یوم القیامة اذا رأوا ثواب من آمن به و عمل بما فیه و قد خالفوا و ضیّعوا العمل به.
وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِینِ مضاف الى النّعت تأویله: و انّه للحقّ الیقین و قیل: معناه انّه للیقین حقّ الیقین، کما تقول: هو الجواد عین الجواد. و قیل: انّه لحقّ الامر الیقین ایقن به المؤمن فی الدّنیا فینفعه و ایقن به الکافر فی الآخرة فلم ینفعه.
و قیل: ان التّحسّر للکافر یوم القیامة کائن لا محالة.
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ تأویله فسبّح ربّک العظیم و الاسم زائد کقول لبید:
الى الحول ثمّ اسم السلام علیکما
و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر
و المعنى: صلّ له و نزّهه عمّا لا یلیق به فسبحان اللَّه دائما و العظیم الّذى کلّ شی‏ء فی جنب عظمته صغیر.