عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۵۶
جایی مرو نخوانده که گر خانه خداست
چین جبین منع مهیا ز بوریاست
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۵۷
ابر سیاه حامل باران رحمت است
راحت درین بساط به مقدار زحمت است
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۶۱
موی سفید صبحدم جان غافل است
قد خمیده صیقل آیینه دل است
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۷۸
منع ما کی می توان از دستبوس امروز کرد؟
بوسه ما را نمی بایست دست آموز کرد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۷۹
از حیا نتوان به چشم او نگاه تیز کرد
دیگری بیمار و می باید مرا پرهیز کرد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۸۲
عالمی از منع زینت خرم و دلشاد شد
زین مدد خرج لباسی مملکت آباد شد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۸۳
خلقی از گفتار بی کردار من هشیار شد
گر چه خود در خواب ماندم عالمی بیدار شد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۸۴
بی تائمل هر که در محفل سخن پرداز شد
چون زبان آتشین شمع، خرج گاز شد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۹۲
در دل معشوق جای خود ادب وا می کند
بهله از کوتاه دستی بر کمر جا می کند
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۹۳
آن که لب باز از سر رغبت به غیبت می کند
حلقه ذکر خدا را طوق لعنت می کند
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۰۶
عمر اهل دولت از احسان دو چندان می شود
رشته هستی دو تا از مد احسان می شود
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۱۵
ز پرگویی دهان هرزه گویان باز می گردد
خموشی سرمه کوه بلند آواز می گردد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۲۲
مرا از شکر نه کفران نعمت بسته لب دارد
که شکر آشکارا بویی از حسن طلب دارد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۳۱
سیه مستان غفلت را فلک هشیار می سازد
درشتان را به گردش آسیا هموار می سازد
مژگان زرد، خانه برانداز سینه است
الماس در خراش جگر بی قرینه است
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۳۵
ما را شکایت از سخن تلخ یار نیست
این گوشمال هیچ کم از گوشوار نیست
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۵۳
تواضع خصم بالادست را بی زور می سازد
به خم گردیدن از خود سیل را پل دور می سازد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۶۲
بزرگان را به تعلیم کسی حاجت نمی باشد
ادیبی اهل دولت را به از دولت نمی باشد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۶۴
دلی کز خامشی روشن شود مردن نمی داند
خموشی آتش سنگ است، افسردن نمی داند
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۶۶
مزن ای سرو با شمشاد او لاف از خرام خود
که رسوایی ندارد تیغ چوبین در نیام خود
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۶۷
نگردم چون سبو غافل ز حفظ آبروی خود
ز غیرت دست خود پیوسته دارم بر گلوی خود