عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۱۸
هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است
هیچ است ز هرچه حاصلم پیوسته است
میباز برد مرا ز یک یک پیوند
این درد که در جان و دلم پیوسته است
عطار نیشابوری : باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن
شمارهٔ ۳۱
هر روز ز دل بر سرِ آتش میباش
خاکِ کفِ پای خلقِ سرکش میباش
هر شب ز جگر نواله درهم میپیچ
درخون میزن نواله و خوش میباش
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۵۶
چون رفتن جان پاک آمد در پیش
تن را سبب هلاک آمد در پیش
تا عمر در آبِ دیده و آتشِ دل
چون باد گذشت و خاک آمد در پیش
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۵
ای دل ز هوای عشق کیفر میبر
در کشتن خود دست به خنجر میبر
وی دیده تو کردهیی که خون گشت دلم
چون خون زتو افتاد تو در سر میبر
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۶
با دل گفتم بسی زیان میبینم
از دست تودیده خون فشان میبینم
دل گفت که با اشک روان خواهم شد
زین گونه که این قلب روان میبینم
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۹
گفتم که درین غمم بنگذاری تو
خود غم بفزودیم به سر باری تو
وین از همه سخت تر که میزارم من
وز زاری من فراغتی داری تو
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۰
گفتم: شب و روز از تو چرا میسوزم
هر لحظه به صد گونه بلا میسوزم
گفتی: که ترا برای آن میدارم
تا با تو نسازم و ترا میسوزم
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۸
گر در سخنم باتو سخن را چه کنی
یا درد نو و عشق کهن را چه کنی
با این همه کار و بار و عزت که تراست
بی خویشتنی بی سر و بن را چه کنی
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۵۷
آنها که ز باغ عشق گل میرُفتند
از غیرت تو زیر زمین بنهفتند
و آنان که ز وصل تو سخن میگفتند
با خاک یکی شدند و در خون خفتند
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۵۸
حاصل ز غم عشق توام بدنامیست
وین بدنامی جمله ز بیآرامیست
بر بوی وصال تو، من خام طمع
میسوزم و این سوختنم از خامیست
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۰
در عشق تودل هزار جان تاوان داد
تن در ستم هاویهٔ هجران داد
چو دید که ره نیست به وصلت هرگز
خون گشت و به صد هزار زاری جان داد
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۶
در عشق تو من گرد جنون میگردم
وز دایرهٔ عقل برون میگردم
دیری است که در خون دل من شدهای
در خون توشدی و من به خون میگردم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۱
تا در دل من آتش عشقِ تو فروخت
از نیک و بد جهان مرا چشم بدوخت
سر جملهٔ کار خود بگویم با تو
درد تو مرا بکشت و عشق تو بسوخت
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۲
تا کی دل و جان دردمندم سوزی
وز آتش عشق بندبندم سوزی
چون سوخته و فکندهٔ راه توام
چندم فکنی ز چشم و چندم سوزی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۶
صد بار کشیدم و به سرباری بار
خوارم کردی چه خیزد از خواری خوار
عشقت چو مرا کشت به صد زاری زار
آنگاه مرا چه سود از یاری یار
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۱
گه عشق تو چون حلقهٔ در میبَرَدم
گاه از بد و نیک بیخبر میبَرَدم
هر دم به غرامتی دگر میکشدم
هر لحظه به عالمی دگر میبَرَدم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۲
گه در عشقت بی سر و پا میسوزیم
گه زآتش صد گونه بلا میسوزیم
آن اولیتر که تا بود جان در تن
تو مینازی مدام و ما میسوزیم
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۷
دی گفت: چو تو صد به زیانی سوزم
تا می چه کنم که ناتوانی سوزم
چون من به کرشمهای جهانی سوزم
بنگر تو مرا که نیم جانی سوزم
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۴
هر دم به حیل زخمِ دگر سانم زن
وز نرگسِ مست تیرِ مژگانم زن
تیرِ مژه چون کشیدهای در رویم
دل خود بردی بیا و بر جانم زن
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۳
بر خاکِ درت پای در آتش بودن
خوشتر بودم کز دگری خوش بودن
گفتی: «ستمم مکش!» خوشم میآید
از چون تو سمن بری ستم کش بودن