عبارات مورد جستجو در ۱۳۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶۹- سورة الحاقة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه روح للرّوح و شفاء للقلب المجروح. طوبى لمن یغدو بذکره و یروح فالرّبّ علیه مطّلع و الباب له مفتوح:
بین الصّبابة و الهجران مطروح
قلب بحدّ سنان الشّوق مجروح
اندر همه عمر من شبى وقت صبوح
آمد بر من خیال آن راحت روح
پرسید ز من که: چون شدى اى مجروح
گفتم که: ز عشق تو همین بود فتوح!
خداوندا بنشانت بینندگانیم، بنامت زندگانیم، بفضلت شادانیم، بمهرت نازانیم مست مهر از جام تو مائیم، صید عشق در دام تو مائیم:
زنجیر معنبر تو دام دل ماست
عنبر ز نسیم او غلام دل ماست
در عشق تو چون خطى بنام دل ماست
گویى که همه جهان بکام دل ماست
الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ قیامت و رستاخیز چه گوئیم که چیست، آن قیامت و آن رستاخیز حقّست و بودنى، راست است و افتادنى، هر کس برسد بآنچه سزاى اوست و پاداش گیرد از نیک و بد که در جریده اوست. گفتهاند که قیامت دواست: یکى امروز و یکى فردا. امروز مرگست که در خبر مىآید من مات فقد قامت قیامته هر که بمرگ رسید قیامت او در رسید هر که این قیامت را یقین بود همیشه در هول و هراس مرگ بود، همواره از نهیب این قیامت سوخته و گداخته بود. پیوسته در برگ راه و ساز آن سفر بود. بزرگان دین چنین گفتهاند که: آدمى از دو بیرون نیست، یا بر مثال ستورى است در اصطبلى باز داشته، یا بر مثال مرغى در زندان قفص کرده آن بیچاره کو بر مثال ستورست، از مرگ میترسد و میلرزد، داند که ستور را چون از اصطبل بیرون بزند در بار کشند و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است، پیوسته در انتظار مرگست زیرا که همه شادى و راحت مرغ از شکستن قفص بود چنانک آن جوانمرد گفت:
کى باشد کین قفص بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
امّا قیامت فردا خاست رستاخیز است که خلق اوّلین و آخرین را در آن صعید هیبت جمع کنند، چنان که ربّ العزّة گفت: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً روزى عظیم و کارى صعب و سیاستى بى نهایت. ایوان کبریا برکشیده، میزان عدل درآویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت برآشفته.
روزى که پردهها بردارند و رازها آشکارا کنند و تاجهاى هزل بخاک اندازند و کلاههاى هوس فرو نهند. و پندارها از آب و خاک بیفشانند و پاداش نیک و بد در کنار نهند. کار از دو بیرون نبود، یا بر بنده سلام کنند و نعمت سلامت اسلام بر وى تمام کنند و نامه وى بدست راست دهند که: فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ.
یا اسیر عذاب و غرام کنند، و لذّات و راحات بر وى حرام کنند، و نامه کردار وى بدست چپ دهند که: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ.
آن را که نامه بدست راست دهند از عالم ملکوت هر لحظهاى هزار شربت کرامت و لطافت بر دست وى نهند، در آسمانها حدیث وى کنند، در حوالى عرش با مقرّبان مباهات از بهر وى کنند، آن گه او را بجنّات عدن برند، با حورا و عینا و ولدان و غلمان بنشانند. تاج وقار بر سرش نهند، بر مائده خلدش آرام دهند و از حضرت عزّت این ندا روان گشته که: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ مىخورید و مىآشامید ازین نعیم بهشت چنانک خواهید، از فزع اکبر ایمن گشته و بمقعد صدق رسیده کس را با شما حساب نه و ما را با شما عتاب نه. ایشان چون این ندا شنوند، آواز برآرند و گویند: الحمد للَّه الّذى صدقنا وعده. حمد آن خداوند را که وعده خود راست گردانید و ما را شراب وصل چشانید.
و آن را که نامه بدست چپ دهند، نداى قهر آید بخازنان دوزخ که: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ گیرید او را به قهر و عنف، کشید او را بدوزخ، دست و پاى در غل کرده و در زنجیر هفتاد گزى کشیده، و از رحمت حقّ نومید شده، و بسقر رسیده. اگر شررى از آن آتش که در سقر است بدنیا فرستند، همه اهل دنیا بیطاقت شوند پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ مصطفى (ص) گفت: بآن خداى که جان من بید اوست که اگر یک حلقه از آن سلاسل و اغلال بر کوههاى دنیا نهند همه کوهها بگدازد و بزمین فرو شود، پس چون بود حال کسى مرو را بدین سلاسل و اغلال بند کنند؟ و اگر یک جامه از آن جامهاى قطران که قرآن از آن خبر مىدهد که: «سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» از آسمان دنیا بیاویزند همه اهل زمین از گند آن بمیرند. پس چگونه بود حال کسى که این جامه لباس وى بود؟ نه از گزاف رسول خدا صلّى اللَّه علیه و سلّم گفتى: «الحمد للَّه على کلّ حال و اعوذ باللّه من حال اهل النّار».
بین الصّبابة و الهجران مطروح
قلب بحدّ سنان الشّوق مجروح
اندر همه عمر من شبى وقت صبوح
آمد بر من خیال آن راحت روح
پرسید ز من که: چون شدى اى مجروح
گفتم که: ز عشق تو همین بود فتوح!
خداوندا بنشانت بینندگانیم، بنامت زندگانیم، بفضلت شادانیم، بمهرت نازانیم مست مهر از جام تو مائیم، صید عشق در دام تو مائیم:
زنجیر معنبر تو دام دل ماست
عنبر ز نسیم او غلام دل ماست
در عشق تو چون خطى بنام دل ماست
گویى که همه جهان بکام دل ماست
الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ قیامت و رستاخیز چه گوئیم که چیست، آن قیامت و آن رستاخیز حقّست و بودنى، راست است و افتادنى، هر کس برسد بآنچه سزاى اوست و پاداش گیرد از نیک و بد که در جریده اوست. گفتهاند که قیامت دواست: یکى امروز و یکى فردا. امروز مرگست که در خبر مىآید من مات فقد قامت قیامته هر که بمرگ رسید قیامت او در رسید هر که این قیامت را یقین بود همیشه در هول و هراس مرگ بود، همواره از نهیب این قیامت سوخته و گداخته بود. پیوسته در برگ راه و ساز آن سفر بود. بزرگان دین چنین گفتهاند که: آدمى از دو بیرون نیست، یا بر مثال ستورى است در اصطبلى باز داشته، یا بر مثال مرغى در زندان قفص کرده آن بیچاره کو بر مثال ستورست، از مرگ میترسد و میلرزد، داند که ستور را چون از اصطبل بیرون بزند در بار کشند و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است، پیوسته در انتظار مرگست زیرا که همه شادى و راحت مرغ از شکستن قفص بود چنانک آن جوانمرد گفت:
کى باشد کین قفص بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
امّا قیامت فردا خاست رستاخیز است که خلق اوّلین و آخرین را در آن صعید هیبت جمع کنند، چنان که ربّ العزّة گفت: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً روزى عظیم و کارى صعب و سیاستى بى نهایت. ایوان کبریا برکشیده، میزان عدل درآویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت برآشفته.
روزى که پردهها بردارند و رازها آشکارا کنند و تاجهاى هزل بخاک اندازند و کلاههاى هوس فرو نهند. و پندارها از آب و خاک بیفشانند و پاداش نیک و بد در کنار نهند. کار از دو بیرون نبود، یا بر بنده سلام کنند و نعمت سلامت اسلام بر وى تمام کنند و نامه وى بدست راست دهند که: فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ.
یا اسیر عذاب و غرام کنند، و لذّات و راحات بر وى حرام کنند، و نامه کردار وى بدست چپ دهند که: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ.
آن را که نامه بدست راست دهند از عالم ملکوت هر لحظهاى هزار شربت کرامت و لطافت بر دست وى نهند، در آسمانها حدیث وى کنند، در حوالى عرش با مقرّبان مباهات از بهر وى کنند، آن گه او را بجنّات عدن برند، با حورا و عینا و ولدان و غلمان بنشانند. تاج وقار بر سرش نهند، بر مائده خلدش آرام دهند و از حضرت عزّت این ندا روان گشته که: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ مىخورید و مىآشامید ازین نعیم بهشت چنانک خواهید، از فزع اکبر ایمن گشته و بمقعد صدق رسیده کس را با شما حساب نه و ما را با شما عتاب نه. ایشان چون این ندا شنوند، آواز برآرند و گویند: الحمد للَّه الّذى صدقنا وعده. حمد آن خداوند را که وعده خود راست گردانید و ما را شراب وصل چشانید.
و آن را که نامه بدست چپ دهند، نداى قهر آید بخازنان دوزخ که: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ گیرید او را به قهر و عنف، کشید او را بدوزخ، دست و پاى در غل کرده و در زنجیر هفتاد گزى کشیده، و از رحمت حقّ نومید شده، و بسقر رسیده. اگر شررى از آن آتش که در سقر است بدنیا فرستند، همه اهل دنیا بیطاقت شوند پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ مصطفى (ص) گفت: بآن خداى که جان من بید اوست که اگر یک حلقه از آن سلاسل و اغلال بر کوههاى دنیا نهند همه کوهها بگدازد و بزمین فرو شود، پس چون بود حال کسى مرو را بدین سلاسل و اغلال بند کنند؟ و اگر یک جامه از آن جامهاى قطران که قرآن از آن خبر مىدهد که: «سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» از آسمان دنیا بیاویزند همه اهل زمین از گند آن بمیرند. پس چگونه بود حال کسى که این جامه لباس وى بود؟ نه از گزاف رسول خدا صلّى اللَّه علیه و سلّم گفتى: «الحمد للَّه على کلّ حال و اعوذ باللّه من حال اهل النّار».
رشیدالدین میبدی : ۷۰- سورة المعارج- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره چهل و چهار آیتست، دویست و شانزده کلمت، هزار و صد و شصت و یک حرف جمله به مکه فروآمده باجماع مفسّران، و درین سورت دو آیت منسوخ است یکى: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا دیگر: فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا این هر دو آیت منسوخاند بآیت سیف. و فی روایة ابى بن کعب عن النّبی (ص) قال: «من قرأ سورة: سأل سائل، اعطاه اللَّه ثواب الّذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون».
سَأَلَ سائِلٌ علماء تفسیر مختلفاند در سبب نزول این آیات، قومى گفتند در شأن النّضر بن الحارث فرو آمد، آن گه که گفت: إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ. قومى گفتند: در شأن بو جهل فرو آمد که گفت: «فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ». و گفتهاند: در شأن جماعتى کفّار قریش آمد که بر طریق استهزاء گفتند: «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ». و گفتهاند: سائل اینجا مصطفى (ص) است که کافران او را اذى مینمودند تا بر ایشان عذاب خواست بتعجیل. و گفتهاند: مراد باین نوح است (ع) که بر قوم خویش دعاى بد کرد و عذاب خواست.
قوله: سَأَلَ سائِلٌ قرأ نافع و ابن عامر سأل سایل بغیر همز و له وجهان: احدهما انّه بالهمز و بغیر الهمز فی المعنى واحد. یقال سالت اسأل و سلت اسأل. و الوجه الثّانی انّه من السّیل یقال: سال یسیل سیلا، و قیل: السائل واد فی جهنّم، و المعنى: سال الوادى بالعذاب واقع للکافرین یقع لهم و ینزل بهم. و قیل: اللّام بمعنى على، اى یقع علیهم و یحلّ بهم. قرأ الآخرون بالهمز من السؤال لا غیر، و له وجهان: احدهما ان یکون الباء فی قوله بِعَذابٍ بمعنى عن عذاب کقوله: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً» اى عنه. و قال الشّاعر:
فان تسألونى بالنّساء فانّنى
بصیر بادواء النّساء طبیب.
اى عن النّساء. و معنى الآیة: سأل سائل عن عذاب واقِعٍ نازل کاین على من ینزل و لمن هو فقال تعالى مجیبا له.
لِلْکافِرینَ و هذا قول الحسن و قتادة قالا: کان هذا بمکّة لمّا بعث اللَّه سبحانه محمدا (ص) و خوّفهم بالعذاب، قال المشرکون بعضهم لبعض من اهل هذا العذاب سلوا محمدا لمن هو و على من ینزل و لمن یقع؟ فبیّن اللَّه تعالى. و انزل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ اى هو للکافرین. و الوجه الآخر ان یکون الباء صلة و معنى الآیة دعا داع سأل سائل عذابا واقعا. لِلْکافِرینَ اى على الکافرین و هو النّضر بن الحارث حیث دعا على نفسه و سأل العذاب فقالوا: اللّهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک الآیة.... فنزل به ما سأل یوم بدر فقتل صبرا و هذا قول ابن عباس و مجاهد.
لَیْسَ لَهُ اى لذلک العذاب دافِعٌ مانع مِنَ اللَّهِ. اى ذلک العذاب واقع من قبل اللَّه سبحانه بالکافرین لا یدفعه عن الکافرین احد.
و قوله: ذِی الْمَعارِجِ صفة للَّه و له معنیان: احدهما ذو المصاعد الّتى تصعد فیها الملائکة و الرّوح و هی السّماوات. و الثّانی الْمَعارِجِ الفواضل و هی هباته السّنیّة و عطایاه الهنیّة. و قیل: المعارج تعالى الدّرجات و هی الّتى یعطیها اللَّه اولیاه فی الجنّة.
و العروج: الصّعود و المعرج المصعد و الجمع المعارج و ذکر المعارج هاهنا تنبیها لهم انّ من قدر على خلق هذه المعارج للملائکة و هذا الرّتب للعباد قدر على ارسال العذاب على الکافرین.
قوله: تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ یعنى جبرئیل (ع) خصّ بالذّکر بعد العموم تشریفا له. و قیل: عنى بالرّوح ارواح المؤمنین عند الموت. و قیل: هم قوم موکّلون على الملائکة قوله: إِلَیْهِ یعنى الى اللَّه، فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ اراد به یوم القیامة و فیه تقدیم و تأخیر اى لیس للعذاب دافع من الکفّار فی یوم القیامة الّذى کان مقداره خمسین الف سنة من سنى الدّنیا لو صعد غیر الملائکة و ذلک انّهم تصعد من اسفل الارض السّابعة الى ما فوق السّماء السّابعة الى العرش مقدار خمسین الف سنة. و امّا قوله: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» انّما هو قدر مسیرهم من السّماء الدّنیا الى وجه الارض مسیرة خمس مائة سنة هبوطا و مثله صعودا و قیل: هواء الدّنیا مسیرة خمس مائة عام و بصر السّماء مسیرة خمسمائة عام. و قیل: موقفهم فی الحساب حتّى یفصل بین النّاس خمسون الف سنة ثمّ لا ینتهى الیوم الى لیل یردّ النّهار الى اهل الجنّة مخلّدا و اللّیل الى اهل النّار مخلّدا و قیل: یوم القیامة فیه خمسون موقعا کلّ موقف الف سنة و قیل: انّ الیوم فی الآیة عبارة عن اوّل ایام الدّنیا الى انقضائها و انّها خمسون الف سنة لا یدرى احدکم کم مضى و کم بقى الّا اللَّه عزّ و جلّ. و روى عن ابن عباس انّه قال: هو یوم القیامة یکون على الکافرین مقدار خمسین الف سنة.
روى ابو سعید الخدرى قال: قیل لرسول اللَّه (ص): یوم کان مقداره خمسین الف سنة فما اطول هذا الیوم! فقال (ص): «و الّذى نفسى بیده انّه لیخفّف على المؤمن حتّى یکون اخفّ علیه من صلاة مکتوبة یصلّیها فی الدّنیا
و قیل: معناه لو ولى محاسبة العباد فی ذلک الیوم غیر اللَّه لم یفرغ منه فی خمسین الف سنة و یفرغ اللَّه فی مقدار نصف یوم من ایّام الدّنیا قوله: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا اى فاصبر یا محمّد على تکذیبهم ایّاک صبرا جمیلا لا شکوى فیه و لا جزع و هذا قبل ان امر بالقتال فنسخ.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً اى انّ الکفّار یرون العذاب و الیوم المذکور بعیدا مستحیلا غیر ممکن.
وَ نَراهُ قَرِیباً من الفهوم ممکنا. و الرّؤیة هاهنا بمعنى العلم، و قیل: انّهم یرونه بعیدا اى بطیئا وقوعه و نراه قریبا اى سریعا وقوعه لانّ ما هو آت قریب، هذا کقوله «وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ». ثمّ وصف الیوم فقال: یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ المهل على معان منها ما یسیل من القرح من صدید او قیح و هو فی قول ابى بکر الصدیق حین اتى بحبرتین و قد احتضر قال: ادفنونى فی ثوبىّ هذین انّما هما للمهل و ردّ الحبرتین و قال: الحىّ اولى بالجدید من المیّت و المهل المذاب من فضّة او نحاس او صفر و ما اشبهها و المهل دردىّ الزّیت و عکره سمّى بذلک لانّه یسیل العکر لثخانته على مهل و على المعنیین الاخیرین تأویل الآیة فالسّماء الیوم خضراء و هی تتلوّن یوم القیامة فتکون وردة کالدّهان فتکون الوانا من الفزع کتلوّن الانسان للفزع ثمّ تشقّق و تنفطر و تمور مورا و تسیر سیرا.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ و هو الصّوف المصبوغ الوانا و اوّل ما یتغیّر الجبال تصیر رملا مهبلا ثمّ عهنا منفوشا ثمّ تصیر هباء منثورا.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى لا یسأل قریب عن حال قریبه لاشتغاله بنفسه و قیل: لا یسأله لیحمل عنه من اوزاره شیئا لیأسه عن نصرته. قرأ البزى عن ابن کثیر لا یسأل بضمّ الیاء اى لا یسأل حمیم عن حمیم لا یقال لحمیم این حمیمک. و قیل: لا یسأل لانقطاع ما بینهم من العصم.
یُبَصَّرُونَهُمْ اى یعرفون اقاربهم، فیقال لهم: هذا فلان و هذا فلان زیادة فی فضیحتهم. و قیل: یعرّفونهم اى یعرّفون الملائکة حتّى یعرفوهم بسیماهم فیعذّبوهم بالوان العذاب. و قیل: یبصّر المؤمنون الکافرین حتّى یعرفوا الکفّار بسیماهم فیزدادوا شکرا و یزداد الکفّار حسرة و اسفا، و قیل: یعرف المؤمن ببیاض وجهه و الکافر بسواد وجهه، و قیل: لیس فی القیامة مخلوق الّا و هو نصب عین صاحبه فیبصر الرّجل اباه و اخاه و اقرباه و عشیرته لا یسأله و لا یکلّمه لاشتغاله بما هو فیه. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ اى یتمنّى المشرک. لَوْ یَفْتَدِی اى یفادى نفسه ببنیه و هم اعزّ الخلق الیه وَ صاحِبَتِهِ: زوجته و سکنه وَ أَخِیهِ الّذى کان ناصرا له و معینا.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ اى قبیلته الّتى تضمّه لقرابته و یأوى الیها عند الخوف.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً من الانس اى یودّ لو یفتدى بهم جمیعا ثُمَّ یُنْجِیهِ ذلک الافتداء من عذاب ذلک الیوم.
کَلَّا اى لیس کذلک لا ینجیه من عذاب اللَّه شیء ثمّ ابتدا فقال: إِنَّها لَظى هى اسم من اسماء جهنّم. قیل: هى الدّرکة الثّانیة سمّیت بذلک لانّها تتلظّى اى تتلهّب.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى قرأ حفص عن عاصم نَزَّاعَةً نصب على الحال و القطع فیه.
و قرأ الآخرون بالرّفع اى هى نَزَّاعَةً لِلشَّوى الشّوى الاطراف کالیدین و الرّجلین و قیل: هى جلدة الرّأس، و قیل: هى محاسن الوجه قال الضحاک تنزع النّار الجلد و اللّحم عن العظم و قیل: تفصّل الاعضاء بعضها من بعض ثمّ یعود الى ما کان.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى اى تدعو النّار الکافر و المنافق فتقول الىّ الىّ ایّها الکافر ایّها المنافق. قال ابن عباس تدعوهم باسمائهم بلسان فصیح ثمّ تلتقطهم کما یلتقط الطّیر الحبّ تدعو من اعرض عن الدّین و تولّى عن الایمان و الطّاعة.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى اى جمع المال فاوعاه فی الظّروف و لم یؤدّ زکاته و لم ینفقه فی سبیل اللَّه. و فی الخبر یجاء بابن آدم یوم القیامة کانّه بذج فیتوقّف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول له: اعطیتک و خولتک و انعمت علیک فما صنعت؟ فیقول: ربّ جمعته و ثمّرته و ترکته اکثر ما کان، فارجعنى آتک به کلّه فاذا عبد لم یقدّم خیرا فیمضى به الى النّار.
قوله: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً قال ابن عباس: الهلوع الحریص على ما لا یحلّ له. و الهلع شدّة الحرص و قلّة الصّبر، و قیل: هلوعا اى نسّاء عند النّعمة دعّاء عند المحنة، و قیل: معنى الهلوع ما فسّره اللَّه تعالى بعده و هو قوله: إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ اى الضّرّ و الفقر جزع و لم یصبر.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ اى السّعة و الغنى و المال منع حقّ الفقراء و لم ینفق فی الخیر شرّ ما اعطى العبد شحّ هالع و حین خالع. فالهالع المحزن و الخالع الّذى یخلع قلبه. قال مقاتل: الهلوع دابّة من وراء جبل قاف تأکل کلّ یوم سبع صحار من الحشیش و تشرب سبع بحار من ماء لا تصبر مع الحرّ و لا مع البرد، تتفکّر کلّ لیلة ما ذا تأکل غدا فشبّه اللَّه الانسان بها.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ لیس هذا استثناء من الکلام الاوّل و معناه: و لکنّ المصلّین، و قیل: استثنى المصلّین من الانسان لانّ الانسان فی معنى الجمع کقوله تعالى: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا. قوله الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ اى یقیمون الفرائض فی اوقاتها، و قیل: دائمون اى خاشعون لا یزیلون وجوههم عن سمت القبلة.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ معیّن یعنى الزّکاة، و قیل: سائر ابواب البرّ من صلة الرّحم و تعهّد المساکین و غیر ذلک.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ السَّائِلَ الطّواف الّذى یسأل النّاس و الْمَحْرُومِ الّذى لا سهم له فی الاسلام و لیس یهتدى الى کسب و لا یسأل.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء و الحساب. و قیل: یصدّقون الانبیاء بسبب ایمانهم بیوم الدّین.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ خائفون، قال الحسن: یشفق المؤمن ان لا تقبل حسناته.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ و لا یؤمن وقوعه لانّه لا یعلم احد عاقبته و وقته فالواجب على کلّ مسلم ان لا یأمن عقوبته و لا یأمن مکره.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ. إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ الى قوله وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ مضى تفسیر هذه الآیات فی سورة المؤمنین.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ قرأ حفص عن عاصم و یعقوب بشهاداتهم على الجمع، اى یقومون فیها بالحقّ فلا یکتمونها و لا یغیّرونها.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ یعنى الصّلوات الخمس.
أُولئِکَ اى اهل هذه الصّفات فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ بجمیل ثواب اللَّه ایّاهم.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا اى فما بال الّذین کفروا. قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ مسرعین مقبلین الیک متطلّعین نحوک، انزلت فی جماعة من الکفّار کانوا یجتمعون حول النّبی (ص) یستمعون کلامه و یستهزءون به و یکذّبونه فقال اللَّه: ما لهم ینظرون الیک نظر عداوة و یجلسون عندک و هم لا ینتفعون بما یسمعون.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ اى حلقا حلقا و جماعة جماعة عن یمین النّبی (ص) و عن شماله. و عِزِینَ جمع عزة مثل کرة و کرین، و انّما انکر علیهم الاسراع الیه لانّهم اسرعوا الیه لطلب العیب به، و قیل: انّها نزلت فی نفر من الکفّار قبلت نفوسهم صدق النّبی و کانوا یسرعون نحوه و یقصدون مجلسه و یتحلقون حوالیه و لا یؤمنون به امّا حیاء عن الرّجوع عن دین آبائهم و امّا مساعدة لعشائرهم و کانوا یطمعون فی دخول الجنّة بالقدر الّذى کان منهم فانزل اللَّه تعالى: أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ. کَلَّا اى لا یدخلونها و قیل: کانوا یقولون لئن دخل هؤلاء الجنّة کما یقول محمد لندخلنّها قبلهم فنحن افضل منها حظّا منهم کما لنا الفضل علیهم فی الدّنیا، فنزلت هذه الآیة جوابا لهم.
کَلَّا ردع و زجر عن قولهم، اى لا یکون کذلک و لیس الامر کما قالوا: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ من نطفة و علقة و اصلهم من تراب فانّى یستحقّون على اللَّه الثّواب و دخول الجنّة من خساسة اصلهم و امّا المؤمنون فانّه لا تتوجّه علیهم هذه الآیة اذا امّلوا دخول الجنّة لانّهم یرجونها من فضل اللَّه و لا یرون ذلک مستحقّا لهم على اللَّه لفضیلتهم و فی الخبر عن بسر بن جحاش قال: قال رسول اللَّه (ص): «و بصق یوما فی کفّه و وضع علیها اصبعه فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ بنىّ آدم انّى تعجزنى و قد خلقتک من مثل هذه؟
حتّى اذا سوّیتک و عدّلتک مشیت بین بر دین و للارض منک وئید فجمعت و منعت حتّى اذا بلغت التّراقى قلت اتّصدّق و انّى اوان الصّدقة
و قیل: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ اى من اجل ما یعلمون و هو الامر و النّهى و الثّواب و العقاب فحذف اجل فلا اقسم لا صلة دخلت للتّأکید.
بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ یعنى: مشرق کلّ یوم من السّنة و مغربه إِنَّا لَقادِرُونَ.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ اى على ان نخلق امثل منهم و اطوع للَّه و اشکر له و اعمل بطاعته. و قیل: إِنَّا لَقادِرُونَ على ان نبدّل محمدا خیرا منهم و هم اهل المدینة و قد فعل. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى بمغلوبین ان اردنا ذلک و قیل: وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى عاجزین لانّ من سبق الى شیء عجز.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا امر تهدید لهم و توبیخ کقوله: «اعملوا ما شئتم: حَتَّى یُلاقُوا اى یعاینوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى: وم القیامة، و قیل: نسختها آیة القتال.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ اى من القبور سِراعاً اى مسرعین الى اجابة الدّاعى. کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ اى الى علم منصوب یُوفِضُونَ یسرعون و ذلک حین یسمعون الصّیحة الآخرة قرأ ابن عامر و حفص الى نصب یُوفِضُونَ بضمّ النّون و الصّاد قال مقاتل و الکسائى یعنى: الى اوثانهم الّتى کانوا یعبدونها من دون اللَّه کقوله تعالى وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ و قال الحسن یسرعون الیها ایّهم یستلمهم اوّلا و قیل: هى جمع نصب کرهن و رهن.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ محزونین متفکّرین فیما دهاهم قوله: تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یغشاهم و یعلوهم هو ان و ذلّ ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ وعدهم اللَّه ذلک على السنة رسله فی الدّنیا و هم یکذّبون به، یعنى یوم القیامة و اللَّه اعلم.
سَأَلَ سائِلٌ علماء تفسیر مختلفاند در سبب نزول این آیات، قومى گفتند در شأن النّضر بن الحارث فرو آمد، آن گه که گفت: إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ. قومى گفتند: در شأن بو جهل فرو آمد که گفت: «فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ». و گفتهاند: در شأن جماعتى کفّار قریش آمد که بر طریق استهزاء گفتند: «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ». و گفتهاند: سائل اینجا مصطفى (ص) است که کافران او را اذى مینمودند تا بر ایشان عذاب خواست بتعجیل. و گفتهاند: مراد باین نوح است (ع) که بر قوم خویش دعاى بد کرد و عذاب خواست.
قوله: سَأَلَ سائِلٌ قرأ نافع و ابن عامر سأل سایل بغیر همز و له وجهان: احدهما انّه بالهمز و بغیر الهمز فی المعنى واحد. یقال سالت اسأل و سلت اسأل. و الوجه الثّانی انّه من السّیل یقال: سال یسیل سیلا، و قیل: السائل واد فی جهنّم، و المعنى: سال الوادى بالعذاب واقع للکافرین یقع لهم و ینزل بهم. و قیل: اللّام بمعنى على، اى یقع علیهم و یحلّ بهم. قرأ الآخرون بالهمز من السؤال لا غیر، و له وجهان: احدهما ان یکون الباء فی قوله بِعَذابٍ بمعنى عن عذاب کقوله: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً» اى عنه. و قال الشّاعر:
فان تسألونى بالنّساء فانّنى
بصیر بادواء النّساء طبیب.
اى عن النّساء. و معنى الآیة: سأل سائل عن عذاب واقِعٍ نازل کاین على من ینزل و لمن هو فقال تعالى مجیبا له.
لِلْکافِرینَ و هذا قول الحسن و قتادة قالا: کان هذا بمکّة لمّا بعث اللَّه سبحانه محمدا (ص) و خوّفهم بالعذاب، قال المشرکون بعضهم لبعض من اهل هذا العذاب سلوا محمدا لمن هو و على من ینزل و لمن یقع؟ فبیّن اللَّه تعالى. و انزل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ اى هو للکافرین. و الوجه الآخر ان یکون الباء صلة و معنى الآیة دعا داع سأل سائل عذابا واقعا. لِلْکافِرینَ اى على الکافرین و هو النّضر بن الحارث حیث دعا على نفسه و سأل العذاب فقالوا: اللّهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک الآیة.... فنزل به ما سأل یوم بدر فقتل صبرا و هذا قول ابن عباس و مجاهد.
لَیْسَ لَهُ اى لذلک العذاب دافِعٌ مانع مِنَ اللَّهِ. اى ذلک العذاب واقع من قبل اللَّه سبحانه بالکافرین لا یدفعه عن الکافرین احد.
و قوله: ذِی الْمَعارِجِ صفة للَّه و له معنیان: احدهما ذو المصاعد الّتى تصعد فیها الملائکة و الرّوح و هی السّماوات. و الثّانی الْمَعارِجِ الفواضل و هی هباته السّنیّة و عطایاه الهنیّة. و قیل: المعارج تعالى الدّرجات و هی الّتى یعطیها اللَّه اولیاه فی الجنّة.
و العروج: الصّعود و المعرج المصعد و الجمع المعارج و ذکر المعارج هاهنا تنبیها لهم انّ من قدر على خلق هذه المعارج للملائکة و هذا الرّتب للعباد قدر على ارسال العذاب على الکافرین.
قوله: تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ یعنى جبرئیل (ع) خصّ بالذّکر بعد العموم تشریفا له. و قیل: عنى بالرّوح ارواح المؤمنین عند الموت. و قیل: هم قوم موکّلون على الملائکة قوله: إِلَیْهِ یعنى الى اللَّه، فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ اراد به یوم القیامة و فیه تقدیم و تأخیر اى لیس للعذاب دافع من الکفّار فی یوم القیامة الّذى کان مقداره خمسین الف سنة من سنى الدّنیا لو صعد غیر الملائکة و ذلک انّهم تصعد من اسفل الارض السّابعة الى ما فوق السّماء السّابعة الى العرش مقدار خمسین الف سنة. و امّا قوله: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» انّما هو قدر مسیرهم من السّماء الدّنیا الى وجه الارض مسیرة خمس مائة سنة هبوطا و مثله صعودا و قیل: هواء الدّنیا مسیرة خمس مائة عام و بصر السّماء مسیرة خمسمائة عام. و قیل: موقفهم فی الحساب حتّى یفصل بین النّاس خمسون الف سنة ثمّ لا ینتهى الیوم الى لیل یردّ النّهار الى اهل الجنّة مخلّدا و اللّیل الى اهل النّار مخلّدا و قیل: یوم القیامة فیه خمسون موقعا کلّ موقف الف سنة و قیل: انّ الیوم فی الآیة عبارة عن اوّل ایام الدّنیا الى انقضائها و انّها خمسون الف سنة لا یدرى احدکم کم مضى و کم بقى الّا اللَّه عزّ و جلّ. و روى عن ابن عباس انّه قال: هو یوم القیامة یکون على الکافرین مقدار خمسین الف سنة.
روى ابو سعید الخدرى قال: قیل لرسول اللَّه (ص): یوم کان مقداره خمسین الف سنة فما اطول هذا الیوم! فقال (ص): «و الّذى نفسى بیده انّه لیخفّف على المؤمن حتّى یکون اخفّ علیه من صلاة مکتوبة یصلّیها فی الدّنیا
و قیل: معناه لو ولى محاسبة العباد فی ذلک الیوم غیر اللَّه لم یفرغ منه فی خمسین الف سنة و یفرغ اللَّه فی مقدار نصف یوم من ایّام الدّنیا قوله: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا اى فاصبر یا محمّد على تکذیبهم ایّاک صبرا جمیلا لا شکوى فیه و لا جزع و هذا قبل ان امر بالقتال فنسخ.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً اى انّ الکفّار یرون العذاب و الیوم المذکور بعیدا مستحیلا غیر ممکن.
وَ نَراهُ قَرِیباً من الفهوم ممکنا. و الرّؤیة هاهنا بمعنى العلم، و قیل: انّهم یرونه بعیدا اى بطیئا وقوعه و نراه قریبا اى سریعا وقوعه لانّ ما هو آت قریب، هذا کقوله «وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ». ثمّ وصف الیوم فقال: یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ المهل على معان منها ما یسیل من القرح من صدید او قیح و هو فی قول ابى بکر الصدیق حین اتى بحبرتین و قد احتضر قال: ادفنونى فی ثوبىّ هذین انّما هما للمهل و ردّ الحبرتین و قال: الحىّ اولى بالجدید من المیّت و المهل المذاب من فضّة او نحاس او صفر و ما اشبهها و المهل دردىّ الزّیت و عکره سمّى بذلک لانّه یسیل العکر لثخانته على مهل و على المعنیین الاخیرین تأویل الآیة فالسّماء الیوم خضراء و هی تتلوّن یوم القیامة فتکون وردة کالدّهان فتکون الوانا من الفزع کتلوّن الانسان للفزع ثمّ تشقّق و تنفطر و تمور مورا و تسیر سیرا.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ و هو الصّوف المصبوغ الوانا و اوّل ما یتغیّر الجبال تصیر رملا مهبلا ثمّ عهنا منفوشا ثمّ تصیر هباء منثورا.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى لا یسأل قریب عن حال قریبه لاشتغاله بنفسه و قیل: لا یسأله لیحمل عنه من اوزاره شیئا لیأسه عن نصرته. قرأ البزى عن ابن کثیر لا یسأل بضمّ الیاء اى لا یسأل حمیم عن حمیم لا یقال لحمیم این حمیمک. و قیل: لا یسأل لانقطاع ما بینهم من العصم.
یُبَصَّرُونَهُمْ اى یعرفون اقاربهم، فیقال لهم: هذا فلان و هذا فلان زیادة فی فضیحتهم. و قیل: یعرّفونهم اى یعرّفون الملائکة حتّى یعرفوهم بسیماهم فیعذّبوهم بالوان العذاب. و قیل: یبصّر المؤمنون الکافرین حتّى یعرفوا الکفّار بسیماهم فیزدادوا شکرا و یزداد الکفّار حسرة و اسفا، و قیل: یعرف المؤمن ببیاض وجهه و الکافر بسواد وجهه، و قیل: لیس فی القیامة مخلوق الّا و هو نصب عین صاحبه فیبصر الرّجل اباه و اخاه و اقرباه و عشیرته لا یسأله و لا یکلّمه لاشتغاله بما هو فیه. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ اى یتمنّى المشرک. لَوْ یَفْتَدِی اى یفادى نفسه ببنیه و هم اعزّ الخلق الیه وَ صاحِبَتِهِ: زوجته و سکنه وَ أَخِیهِ الّذى کان ناصرا له و معینا.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ اى قبیلته الّتى تضمّه لقرابته و یأوى الیها عند الخوف.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً من الانس اى یودّ لو یفتدى بهم جمیعا ثُمَّ یُنْجِیهِ ذلک الافتداء من عذاب ذلک الیوم.
کَلَّا اى لیس کذلک لا ینجیه من عذاب اللَّه شیء ثمّ ابتدا فقال: إِنَّها لَظى هى اسم من اسماء جهنّم. قیل: هى الدّرکة الثّانیة سمّیت بذلک لانّها تتلظّى اى تتلهّب.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى قرأ حفص عن عاصم نَزَّاعَةً نصب على الحال و القطع فیه.
و قرأ الآخرون بالرّفع اى هى نَزَّاعَةً لِلشَّوى الشّوى الاطراف کالیدین و الرّجلین و قیل: هى جلدة الرّأس، و قیل: هى محاسن الوجه قال الضحاک تنزع النّار الجلد و اللّحم عن العظم و قیل: تفصّل الاعضاء بعضها من بعض ثمّ یعود الى ما کان.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى اى تدعو النّار الکافر و المنافق فتقول الىّ الىّ ایّها الکافر ایّها المنافق. قال ابن عباس تدعوهم باسمائهم بلسان فصیح ثمّ تلتقطهم کما یلتقط الطّیر الحبّ تدعو من اعرض عن الدّین و تولّى عن الایمان و الطّاعة.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى اى جمع المال فاوعاه فی الظّروف و لم یؤدّ زکاته و لم ینفقه فی سبیل اللَّه. و فی الخبر یجاء بابن آدم یوم القیامة کانّه بذج فیتوقّف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول له: اعطیتک و خولتک و انعمت علیک فما صنعت؟ فیقول: ربّ جمعته و ثمّرته و ترکته اکثر ما کان، فارجعنى آتک به کلّه فاذا عبد لم یقدّم خیرا فیمضى به الى النّار.
قوله: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً قال ابن عباس: الهلوع الحریص على ما لا یحلّ له. و الهلع شدّة الحرص و قلّة الصّبر، و قیل: هلوعا اى نسّاء عند النّعمة دعّاء عند المحنة، و قیل: معنى الهلوع ما فسّره اللَّه تعالى بعده و هو قوله: إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ اى الضّرّ و الفقر جزع و لم یصبر.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ اى السّعة و الغنى و المال منع حقّ الفقراء و لم ینفق فی الخیر شرّ ما اعطى العبد شحّ هالع و حین خالع. فالهالع المحزن و الخالع الّذى یخلع قلبه. قال مقاتل: الهلوع دابّة من وراء جبل قاف تأکل کلّ یوم سبع صحار من الحشیش و تشرب سبع بحار من ماء لا تصبر مع الحرّ و لا مع البرد، تتفکّر کلّ لیلة ما ذا تأکل غدا فشبّه اللَّه الانسان بها.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ لیس هذا استثناء من الکلام الاوّل و معناه: و لکنّ المصلّین، و قیل: استثنى المصلّین من الانسان لانّ الانسان فی معنى الجمع کقوله تعالى: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا. قوله الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ اى یقیمون الفرائض فی اوقاتها، و قیل: دائمون اى خاشعون لا یزیلون وجوههم عن سمت القبلة.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ معیّن یعنى الزّکاة، و قیل: سائر ابواب البرّ من صلة الرّحم و تعهّد المساکین و غیر ذلک.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ السَّائِلَ الطّواف الّذى یسأل النّاس و الْمَحْرُومِ الّذى لا سهم له فی الاسلام و لیس یهتدى الى کسب و لا یسأل.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء و الحساب. و قیل: یصدّقون الانبیاء بسبب ایمانهم بیوم الدّین.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ خائفون، قال الحسن: یشفق المؤمن ان لا تقبل حسناته.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ و لا یؤمن وقوعه لانّه لا یعلم احد عاقبته و وقته فالواجب على کلّ مسلم ان لا یأمن عقوبته و لا یأمن مکره.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ. إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ الى قوله وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ مضى تفسیر هذه الآیات فی سورة المؤمنین.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ قرأ حفص عن عاصم و یعقوب بشهاداتهم على الجمع، اى یقومون فیها بالحقّ فلا یکتمونها و لا یغیّرونها.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ یعنى الصّلوات الخمس.
أُولئِکَ اى اهل هذه الصّفات فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ بجمیل ثواب اللَّه ایّاهم.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا اى فما بال الّذین کفروا. قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ مسرعین مقبلین الیک متطلّعین نحوک، انزلت فی جماعة من الکفّار کانوا یجتمعون حول النّبی (ص) یستمعون کلامه و یستهزءون به و یکذّبونه فقال اللَّه: ما لهم ینظرون الیک نظر عداوة و یجلسون عندک و هم لا ینتفعون بما یسمعون.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ اى حلقا حلقا و جماعة جماعة عن یمین النّبی (ص) و عن شماله. و عِزِینَ جمع عزة مثل کرة و کرین، و انّما انکر علیهم الاسراع الیه لانّهم اسرعوا الیه لطلب العیب به، و قیل: انّها نزلت فی نفر من الکفّار قبلت نفوسهم صدق النّبی و کانوا یسرعون نحوه و یقصدون مجلسه و یتحلقون حوالیه و لا یؤمنون به امّا حیاء عن الرّجوع عن دین آبائهم و امّا مساعدة لعشائرهم و کانوا یطمعون فی دخول الجنّة بالقدر الّذى کان منهم فانزل اللَّه تعالى: أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ. کَلَّا اى لا یدخلونها و قیل: کانوا یقولون لئن دخل هؤلاء الجنّة کما یقول محمد لندخلنّها قبلهم فنحن افضل منها حظّا منهم کما لنا الفضل علیهم فی الدّنیا، فنزلت هذه الآیة جوابا لهم.
کَلَّا ردع و زجر عن قولهم، اى لا یکون کذلک و لیس الامر کما قالوا: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ من نطفة و علقة و اصلهم من تراب فانّى یستحقّون على اللَّه الثّواب و دخول الجنّة من خساسة اصلهم و امّا المؤمنون فانّه لا تتوجّه علیهم هذه الآیة اذا امّلوا دخول الجنّة لانّهم یرجونها من فضل اللَّه و لا یرون ذلک مستحقّا لهم على اللَّه لفضیلتهم و فی الخبر عن بسر بن جحاش قال: قال رسول اللَّه (ص): «و بصق یوما فی کفّه و وضع علیها اصبعه فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ بنىّ آدم انّى تعجزنى و قد خلقتک من مثل هذه؟
حتّى اذا سوّیتک و عدّلتک مشیت بین بر دین و للارض منک وئید فجمعت و منعت حتّى اذا بلغت التّراقى قلت اتّصدّق و انّى اوان الصّدقة
و قیل: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ اى من اجل ما یعلمون و هو الامر و النّهى و الثّواب و العقاب فحذف اجل فلا اقسم لا صلة دخلت للتّأکید.
بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ یعنى: مشرق کلّ یوم من السّنة و مغربه إِنَّا لَقادِرُونَ.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ اى على ان نخلق امثل منهم و اطوع للَّه و اشکر له و اعمل بطاعته. و قیل: إِنَّا لَقادِرُونَ على ان نبدّل محمدا خیرا منهم و هم اهل المدینة و قد فعل. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى بمغلوبین ان اردنا ذلک و قیل: وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى عاجزین لانّ من سبق الى شیء عجز.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا امر تهدید لهم و توبیخ کقوله: «اعملوا ما شئتم: حَتَّى یُلاقُوا اى یعاینوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى: وم القیامة، و قیل: نسختها آیة القتال.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ اى من القبور سِراعاً اى مسرعین الى اجابة الدّاعى. کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ اى الى علم منصوب یُوفِضُونَ یسرعون و ذلک حین یسمعون الصّیحة الآخرة قرأ ابن عامر و حفص الى نصب یُوفِضُونَ بضمّ النّون و الصّاد قال مقاتل و الکسائى یعنى: الى اوثانهم الّتى کانوا یعبدونها من دون اللَّه کقوله تعالى وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ و قال الحسن یسرعون الیها ایّهم یستلمهم اوّلا و قیل: هى جمع نصب کرهن و رهن.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ محزونین متفکّرین فیما دهاهم قوله: تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یغشاهم و یعلوهم هو ان و ذلّ ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ وعدهم اللَّه ذلک على السنة رسله فی الدّنیا و هم یکذّبون به، یعنى یوم القیامة و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۷۰- سورة المعارج- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، «اللَّه» منوّر القلوب، «الرحمن» کاشف الکروب، «الرحیم» غافر الذّنوب، اللَّه مطّلع على الاسرار، الرّحمن بقضاء الاوطار، الرّحیم بغفران الاوزار، اللَّه لارواح السّابقین الرّحمن لقلوب المقتصدین، الرّحیم لذنوب الظّالمین. انس مالک گفت: باللّه العظیم که شنیدم از امیر المؤمنین على (ع) و على از ابو بکر (رض) همچنین با سوگند و ابو بکر از مصطفى (ص) و مصطفى از جبرئیل (ع) و جبرئیل از میکائیل و میکائیل از اسرافیل و اسرافیل علیهم السلام از حق تعالى جلّ جلاله که گفت: بعزّتى و جلالى و جودى و کرمى من قرأ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ متّصلة بفاتحة الکتاب مرّة واحدة اشهدوا علیّ انّى قد غفرت له و قبلت منه الحسنات و تجاوزت عنه السّیئات و لا احرق لسانه بالنّار و اجیره من عذاب القبر و عذاب النّار و عذاب القیامة و الفزع الاکبر و یلقانى قبل الانبیاء و الاولیاء»
عزیزتر است این نام که کارها بدو تمام و از بر مولى ما را پیغام، خنک مر آن زبان که بدو گویاست، خنک مر آن دل که بدان شیداست. بیاد کرد و یاد داشت این نام بنده را امروز در دنیا حلاوت طاعت است، بدر مرگ فوز و سلامت است. در گور تلقین و حجّت است، در قیامت سبکبارى و راحت است، در بهشت رضا و لقا و رؤیت است.
قوله تعالى: سَأَلَ سائِلٌ یک قول از اقوال مفسّران آنست که: سایل درین آیه مصطفى (ص) است که کافران و مشرکان در مکّه او را رنجه میداشتند و اذى مینمودند، مردان او را ناسزا میگفتند، نجاست بر مهر نبوّت مىانداختند، دندانش مىشکستند. زنان از بامها خاک مىریختند، کودکان بر پى وى مىانگیختند تا بیهودهها و ناصواب میگفتند. مؤمنان صحابه را یکان یکان مىگرفتند و معذّب همىداشتند. رسول خدا از سر آن ضجرت و حیرت دعا کرد و از اللَّه تعالى بر ایشان عذاب خواست. ربّ العالمین از آن سؤال و دعاى وى حکایت باز میکند که: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ درخواست میکند رسول ما صلّى اللَّه علیه و سلّم فرو گشاد عذاب بر این کافران، و فروگشاد عذاب بودنى است و افتادنى برین کافران هم در دنیا و هم در آخرت. در دنیا روز بدر ایشان را کشتند و در آن قلیب بدر بخوارى افکندند، و در آخرت ایشان را عذاب کند روزى که اندازه آن پنجاه هزار سالست: اینست که ربّ العالمین گفت: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ آن گه مصطفى را (ص) تسلّى داد و رنجورى و بر امر هم نهاد گفت: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا یا محمد تو صبر میکن و خوش همى باش و دل بتنگ میار، اقتدا کن پیغمبران گذشته فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ. انبیا همه لباس صبر پوشیدند تا بمراد و مقصود رسیدند. صبر بود که یعقوب را بدست فرج و راحت از بیت الاحزان برون آورد که فَصَبْرٌ جَمِیلٌ. صبر بود که شراب شفا بر مذاق ایوب ریخت که إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً. صبر بود که نداى فدا بگوش اسماعیل رسانید سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ. صبرست که مؤمنان را از سراى بلوى بجنّت مأوى رساند و هر چه مقصودست حاصل کند و بگوش ایشان فرو خواند که: وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ على الجملة شیرمردى باید، بزرگ همّتى، که در راه دین هر شربت که تلختر بود او را شیرینتر آید و هر راه که دورتر بود او را نزدیکتر آید، تا نام او در جریده صابران اثبات کنند. امروز او را منشور محبّت نویسند که: ان اللَّه یُحِبُّ الصَّابِرِینَ و فردا او را این خلعت دهند که: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.
قوله تعالى: إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً کافران آمدن رستاخیز دور و دیر مىدانند و آن نزدیکتر از آنست که ایشان مىپندارند. مصطفى (ص) گفت: ما الدّنیا ما مضى و ما بقى الّا کثوب شقّ باثنین و بقى خیط واحد الّا و کان ذلک الخیط قد انقطع.
گفتا: دنیا آنچه مانده در جنب آنچه گذشته بمثل چون جامهاى است که درزیى استاد آن را بدرد، تا آن گه که یک رشته بماند و از وى جز آن یک رشته نماند، چه خطر دارد بریدن آن یک رشته در جنب آنچه بریده شده است. انگار که آن یک رشته بریده شد و انگار که مدّت دنیا بآخر کشیده شد عالمیان همه مسافراناند، روى بسفر قیامت آورده، و دنیا بر مثال رباطى است بر سر بادیه قیامت نهاده، عمرهاى خلق بالا و پهناى آن سفرست. سالها چون منازل است، ماهها چون مراحل است، شب و روز بر مثال فرسنگ است، نفسها همچون گامها سفر دور و درازست، و عقبه تند و دشوارست، و مسافر غافل و کاهل و بیگارست.
دنیا چون درختى با سایه و نسیم است، آن کس که دل در سایه درخت و منزلگاه بندد او مردى سلیم است:
هل الدّنیا و ما فیها جمیعا
سوى ظلّ یزول مع النّهار؟
ما همچو مسافریم در زیر درخت
چون سایه برفت زود بر دارد رخت.
اینست که مصطفى (ص) گفت: «ما مثلى و مثل الدّنیا الّا کراکب، نال فی ظلّ شجرة ثمّ راح و ترک»
گفتا: مثل ما با دنیا همچون مثل مردى است که در تابستان گرم از بیابانى تافته برآید درختى بیند با نسیمى خوش و سایهاى تمام. زمانى با نسیم و سایه آن درخت بیاساید چون برآسود، پاى در رکاب مرکب آرد و زود از آنجا رحیل کند و آن درخت را با نسیم و سایه آن بگذارد و دل در آن نبندد و آن را ندیم خود نسازد. اى مسکین کسى که مرکب او شب و روز بود، مراحل و منازل او سال و ماه بود، او را همیشه مىبرند اگر چه نمیرود، در آن حال که در خانه نشسته یا بر بستر گرم خفته مىپندارد که ساکن است و این خطاست که شب و روز او را در حرکات دارد، بى خواست وى او را مىرانند، بى تدبیر وى او را مىبرند، بى تاختن وى او را مىتازانند:
من مىنروم که مىبرندم ناکام
با چشم پر آب یار نادیده تمام
و من عجب الایّام انّک قاعد
على الارض فی الدّنیا و انت تسیر
فسیرک یا هذا کسیر سفینة
بقوم قعود و القلوب تطیر.
عزیزتر است این نام که کارها بدو تمام و از بر مولى ما را پیغام، خنک مر آن زبان که بدو گویاست، خنک مر آن دل که بدان شیداست. بیاد کرد و یاد داشت این نام بنده را امروز در دنیا حلاوت طاعت است، بدر مرگ فوز و سلامت است. در گور تلقین و حجّت است، در قیامت سبکبارى و راحت است، در بهشت رضا و لقا و رؤیت است.
قوله تعالى: سَأَلَ سائِلٌ یک قول از اقوال مفسّران آنست که: سایل درین آیه مصطفى (ص) است که کافران و مشرکان در مکّه او را رنجه میداشتند و اذى مینمودند، مردان او را ناسزا میگفتند، نجاست بر مهر نبوّت مىانداختند، دندانش مىشکستند. زنان از بامها خاک مىریختند، کودکان بر پى وى مىانگیختند تا بیهودهها و ناصواب میگفتند. مؤمنان صحابه را یکان یکان مىگرفتند و معذّب همىداشتند. رسول خدا از سر آن ضجرت و حیرت دعا کرد و از اللَّه تعالى بر ایشان عذاب خواست. ربّ العالمین از آن سؤال و دعاى وى حکایت باز میکند که: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ درخواست میکند رسول ما صلّى اللَّه علیه و سلّم فرو گشاد عذاب بر این کافران، و فروگشاد عذاب بودنى است و افتادنى برین کافران هم در دنیا و هم در آخرت. در دنیا روز بدر ایشان را کشتند و در آن قلیب بدر بخوارى افکندند، و در آخرت ایشان را عذاب کند روزى که اندازه آن پنجاه هزار سالست: اینست که ربّ العالمین گفت: فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ آن گه مصطفى را (ص) تسلّى داد و رنجورى و بر امر هم نهاد گفت: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا یا محمد تو صبر میکن و خوش همى باش و دل بتنگ میار، اقتدا کن پیغمبران گذشته فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ. انبیا همه لباس صبر پوشیدند تا بمراد و مقصود رسیدند. صبر بود که یعقوب را بدست فرج و راحت از بیت الاحزان برون آورد که فَصَبْرٌ جَمِیلٌ. صبر بود که شراب شفا بر مذاق ایوب ریخت که إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً. صبر بود که نداى فدا بگوش اسماعیل رسانید سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ. صبرست که مؤمنان را از سراى بلوى بجنّت مأوى رساند و هر چه مقصودست حاصل کند و بگوش ایشان فرو خواند که: وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ على الجملة شیرمردى باید، بزرگ همّتى، که در راه دین هر شربت که تلختر بود او را شیرینتر آید و هر راه که دورتر بود او را نزدیکتر آید، تا نام او در جریده صابران اثبات کنند. امروز او را منشور محبّت نویسند که: ان اللَّه یُحِبُّ الصَّابِرِینَ و فردا او را این خلعت دهند که: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.
قوله تعالى: إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً کافران آمدن رستاخیز دور و دیر مىدانند و آن نزدیکتر از آنست که ایشان مىپندارند. مصطفى (ص) گفت: ما الدّنیا ما مضى و ما بقى الّا کثوب شقّ باثنین و بقى خیط واحد الّا و کان ذلک الخیط قد انقطع.
گفتا: دنیا آنچه مانده در جنب آنچه گذشته بمثل چون جامهاى است که درزیى استاد آن را بدرد، تا آن گه که یک رشته بماند و از وى جز آن یک رشته نماند، چه خطر دارد بریدن آن یک رشته در جنب آنچه بریده شده است. انگار که آن یک رشته بریده شد و انگار که مدّت دنیا بآخر کشیده شد عالمیان همه مسافراناند، روى بسفر قیامت آورده، و دنیا بر مثال رباطى است بر سر بادیه قیامت نهاده، عمرهاى خلق بالا و پهناى آن سفرست. سالها چون منازل است، ماهها چون مراحل است، شب و روز بر مثال فرسنگ است، نفسها همچون گامها سفر دور و درازست، و عقبه تند و دشوارست، و مسافر غافل و کاهل و بیگارست.
دنیا چون درختى با سایه و نسیم است، آن کس که دل در سایه درخت و منزلگاه بندد او مردى سلیم است:
هل الدّنیا و ما فیها جمیعا
سوى ظلّ یزول مع النّهار؟
ما همچو مسافریم در زیر درخت
چون سایه برفت زود بر دارد رخت.
اینست که مصطفى (ص) گفت: «ما مثلى و مثل الدّنیا الّا کراکب، نال فی ظلّ شجرة ثمّ راح و ترک»
گفتا: مثل ما با دنیا همچون مثل مردى است که در تابستان گرم از بیابانى تافته برآید درختى بیند با نسیمى خوش و سایهاى تمام. زمانى با نسیم و سایه آن درخت بیاساید چون برآسود، پاى در رکاب مرکب آرد و زود از آنجا رحیل کند و آن درخت را با نسیم و سایه آن بگذارد و دل در آن نبندد و آن را ندیم خود نسازد. اى مسکین کسى که مرکب او شب و روز بود، مراحل و منازل او سال و ماه بود، او را همیشه مىبرند اگر چه نمیرود، در آن حال که در خانه نشسته یا بر بستر گرم خفته مىپندارد که ساکن است و این خطاست که شب و روز او را در حرکات دارد، بى خواست وى او را مىرانند، بى تدبیر وى او را مىبرند، بى تاختن وى او را مىتازانند:
من مىنروم که مىبرندم ناکام
با چشم پر آب یار نادیده تمام
و من عجب الایّام انّک قاعد
على الارض فی الدّنیا و انت تسیر
فسیرک یا هذا کسیر سفینة
بقوم قعود و القلوب تطیر.
رشیدالدین میبدی : ۷۱- سورة نوح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره مکّى است به مکه فرو آمده باجماع مفسّران و بعدد کوفیان بیست و هشت آیت است، دویست و بیست و چهار کلمه، نهصد و بیست و نه حرف و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و در فضیلت سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) گفت: هر که این سوره برخواند، خداى عزّ و جلّ او را از آن مؤمنان کند که نوح پیغمبر ایشان را دعا کرد و دعاى وى اندرو رساند. قوله إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ قال النّبی (ص): «هو اوّل نبىّ بعث»
و قال ابن عباس: بعث و هو ابن اربعین سنة و قیل: ابن ثلاثمائة و خمسین سنة. و قیل: ابن اربعمائة و ثمانین سنة. و لبث فیهم الف سنة الّا خمسین عاما و عاش بعد الطّوفان تسعین سنة. و نوح اسم عجمى صرف لخفّته. و معناه بالسّریانیّة السّاکن و قیل: سمّى نوحا لکثرة ما کان ینوح على نفسه و معنى الآیة: أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ کما ارسلناک الى قومک أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ یعنى: بأن انذر قومک. اى خوّفهم عقاب اللَّه. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هو الطّوفان و الغرق. و قیل: هو عذاب الآخرة. قال قتادة ارسل من جزیرة فذهب الیهم و: قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ اى منذر مخوّف. مُبِینٌ ظاهر ابیّن لکم رسالة اللَّه بلغة تعرفونها.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوه و اجتنبوا معاصیه. وَ أَطِیعُونِ فیما امرکم و انهاکم عنه و اسند الاطاعة الى نفسه لانّ الاجابة کانت تقع له فی الظّاهر و لانّ طاعة الرّسول طاعة اللَّه.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ قیل: من هاهنا للتّبیین، کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ. و قیل: للتّبعیض اى یغفر لکم ما سبق من ذنوبکم. و قیل: من هاهنا صلة و المعنى یغفر لکم ذنوبکم وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى یعافیکم الى منتهى آجالکم و لا یعاقبکم بقتل او غرق او نوع من الاهلاک، لیس یرید انّ الایمان یزید فی آجالهم و لکن خاطبهم على المعقول عندهم و کانوا یحوّزون الموت بهذه الاسباب فاخبر انّهم ان آمنوا لم یمتهم بهذه الاشیاء و یموتوا اذا ماتوا غیر میتة المستأصلین بالعذاب و یدلّ على ذلک قوله: إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ذلک سواء کنتم مؤمنین او غیر مؤمنین استوصلتم بالهلاک او متّم على فراشکم قال: یعنى نوحا یشکو الى اللَّه ما قاساه من قومه.
رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً اى واصلت الدّعوة و قیل: دعوتهم احیانا باللّیل و احیانا بالنّهار. و قیل: کان یأتى باب احدهم لیلا فیقرع الباب فیقول صاحب البیت: من على الباب؟ فیقول انا نوح قل لا اله الّا اللَّه.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً اى لم یزدادوا الّا تمادیا فی الغىّ و اعراضا.
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ اى دعوتهم الى الایمان لیؤمنوا فتغفر لهم جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ لئلّا یسمعوا دعوتى. وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ اى غطّوا بها وجوههم لئلّا یرونى. وَ أَصَرُّوا على کفرهم وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً اى تکبّروا عن الحقّ تکبّرا و ترفعوا عن الایمان بک ترفّعا، ف قالُوا: أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ظاهرا یرى بعضهم بعضا. قال ابن عباس مجاهرة باعلى صوتى ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ الدّعاء لبعض وَ أَسْرَرْتُ لبعض. و قیل: اعلنت احیانا و اسررت احیانا. و قیل: اعلنت لمن اسررت و اسررت لمن اعلنت. و فی بعض التّفاسیر انّ نوحا لمّا آذوه إیذاء شدیدا حتّى کانوا یضربونه فی الیوم مرّات عیل صبره فسأل اللَّه ان یواریه عن ابصارهم و یستره عن اعینهم بحیث یسمعون کلامه و لا یرونه، فینالوه بمکروه ففعل اللَّه ذلک به فدعاهم کذلک زمانا فلم یؤمنوا فسأل اللَّه ان یعیده الى ما کان و هو قوله: أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اى استدعوا مغفرته بطاعته. إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً کان صلة و المعنى: انه غفّار لمن ترک معصیته و استغفره.
قال النّبی (ص): «من اعطى الاستغفار لا یمنع المغفرة لانّ اللَّه سبحانه قال استغفروا ربّکم انّه کان غفّارا».
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً و ذلک انّ قوم نوح لمّا کذّبوه زمانا طویلا حبس اللَّه عنهم المطر و اعقم ارحام نسائهم اربعین سنة فهلکت اموالهم و مواشیهم فقال لهم نوح: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشّرک اى استدعوا المغفرة بالتّوحید، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً المدرار المطر الکثیر الدرّ.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ اى و یعطکم زینة الدّنیا من الاموال و البنین.
وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ بساتین و اشجارا وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً جاریة وعدهم اللَّه سبحانه ان یردّ ذلک علیهم ان آمنوا. روى الشعبى انّ عمر (رض) خرج یستسقى فلم یزد على الاستغفار حتّى رجع فقیل له ما رأیناک استسقیت. فقال عمر لقد طبت المطر بمجادیح السّماء الّتى یستنزل بها المطر ثمّ قرأ: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً.
و روى انّ رجلا اتى الحسین بن على علیهما السّلام فشکا الیه الجدوبة. فقال له الحسین: استغفر اللَّه. فآتاه آخر، فشکا الیه الفقر. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فقال.
له: ادع اللَّه ان یرزقنى ابنا. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فشکا الیه جفاف بساتینه.
فقال له: استغفر اللَّه. فقیل له اتاک رجالا یشکون الوانا و یسئلون انواعا فامرتهم کلّهم بالاستغفار؟ فقال: ما قلت من ذات نفسى فی ذلک شیئا، انّما اعتبرت فیه قول اللَّه سبحانه: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة.
قوله: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً هذا الرّجاء بمعنى الخوف و الوقار: العظمة اى لا تخافون للَّه عظمة، و قیل: معناه لا تشکرون للَّه نعمة و لا تعرفون له حقّا. قال الزّجاج معناه ما لکم لا ترجون عاقبة الایمان و لا توحّدون اللَّه و قد جعل لکم فی انفسکم آیة تدلّ على التّوحید من خلقه ایّاکم اطوارا، اى تارات و مرّات حالا بعد حال نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا الى تمام الخلق.
و قیل: خلقهم اطوارا یعنى: خلقهم حین اخرجهم من ظهر آدم للعهد ثمّ خلقهم حین اذن بهم ابراهیم (ع) للحجّ ثمّ خلقهم لیلة اسرى برسول اللَّه (ص) فاراه ایّاهم. و قیل: أَطْواراً اى اصنافا فی الوانکم و لغاتکم.
أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً بعضها على بعض، و طباقا جمع طبق و هى صفة لسبع، اى خلق فیها سبعا ذات طباق، و قیل: نصب على المصدر یقال: طابقت مطابقة و طباقا اى طابق بینهما طباقا خلق بعضها فوق بعض یدلّهم بذلک على قدرته و مشیّته. وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً معناه فی سماء منهنّ و هی السّماء الدّنیا هذا کقولک فلان متوار فی دور بنى فلان و هو فی دار واحدة منها. قال ابن عباس انّ الشّمس و القمر وجوههما الى السّماوات وضوء الشّمس و نور القمر فیهنّ واقفیتهما الى الارض و قال عبد اللَّه بن عمرو العاص تضیء الشّمس فی الشّتاء من السّماء السابعة عند عرش الرّحمن فی الصّیف من السّماء الرّابعة و لو اضاءت من السّماء الدّنیا لم یقم لها شىء وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً اى مصباحا مضیئا.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً اى انبتکم فتبتم نباتا، یعنى: خلق اباکم آدم من التّراب و انتم اولاده.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها عند الموت وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً عند البعث دلّ بالنّشأة الاولى على جواز البعث فی الثّانیة.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً اى فرشها لکم لتتصرّفوا علیها مجیئا و ذهابا و قیل: لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا بیّنة من الارض و الفجاج جمع الفج و هو الطّریق الواسع، و قیل: سُبُلًا فِجاجاً اى طرقا مختلفة.
قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی فیما امرتهم به من التّوبة و الایمان وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً اى اتّبعوا اغنیاءهم الّذین لا یزیدون بانعام اللَّه علیهم بالمال و الولد الّا عصیانا و نقصانا فی الآخرة قرأ مدنى و شامى و عاصم «و ولده» بالفتح و قرأ الآخرون «و ولده» بضمّ الواو على الجمع نحو الاسد و الاسد بالضّمّ العشیرة و القوم.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً اى مکرا کبیرا عظیما، یقال: کبیر و کبار و کبّار بمعنى واحد. و قیل: کبّار للمبالغة. و المکر فی اللّغة غایة الحیلة و هو من فعل اللَّه تعالى اخفاء التّدبیر و معنى الآیة: انّهم مکروا فی دین اللَّه عزّ و جلّ حیث افسدوا فی الارض بالکفر و التّکذیب، و قیل: منع الرّؤساء اتباعهم عن الایمان بنوح (ع) و حرّشوهم على قتله. وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ اى لا تترکوا عبادة آلهتکم وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا قرأ اهل المدینة ودا بضمّ الواو و الباقون بفتحها. وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً هذه اصنام کانت لقوم نوح ثمّ اتّخذت العرب امثالها و عبدتها فکانت ودّ لکلب و سواع لهمدان و یغوث لطى و یعوق لکنانة و نسر لحمیر. و قیل: انّ «وَدًّا» کان على صورة رجل و «سواعا» على صورة امرأة و «یغوث» على صورة اسد و «یعوق» على صورة فرس و «نسرا» على صورة طائرة. قال محمد بن کعب: هذه اسماء قوم صالحین کانوا بین آدم و نوح فلمّا ماتوا کان لهم اتباع یقتدون بهم فی العبادة فجاءهم ابلیس و قال: لو صوّرتم صورهم کان انشط لکم و ادعى الى العبادة و ابعد من النّسیان ففعلوا ثمّ نشأ قوم بعدهم فقال لهم ابلیس: انّ الّذین قبلکم کانوا یعبدونهم فعبدوهم فابتداء عبادة الاوثان کان من ذلک و سمّیت تلک الصّور بهذه الاسماء لانّهم صوّروها على صور اولئک القوم من المسلمین.
و روى عن ابن عباس: انّ تلک الاوثان لما کان ایّام الغرق دفنها الطّوفان و طمّها التّراب فلم تزل مدفونة حتّى اخرجها الشیطان لمشرکى العرب فاخذوها و عبدوها و کانت العرب اصنام اخر فاللّات کانت لثقیف، و العزّى لسلیم، و غطفان، و مناة لهذیل، و اساف و نائلة و هبل لاهل مکة فکان اساف حیال الحجر الاسود و کانت نائلة جبال الرّکن الیمانى، و کان هبل فی جوف الکعبة ثمانیة عشر ذراعا.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً اى ضلّ بسبب الاصنام کثیر من النّاس کقوله: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ. و قال مقاتل: اضلّ کبراؤهم کثیرا من النّاس.
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا هذا دعاء علیهم بعد ما اعلم اللَّه نوحا انّهم لا یؤمنون و هو قوله: «أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». و جاء فی التّفسیر انّ الرّجل من قوم نوح ینطلق بولده الى نوح فیقول له: احذر هذا فانّه کذّاب و انّ والدى قد حذّرنیه فیموت الکبیر على کفره و ینشأ الصّغیر علیه.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ قرأ ابو عمرو خطایاهم، و کلاهما جمع خطیئة. اى من خطایاهم و ما صلة و المعنى بسبب خطایاهم أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً دخول الفاء دلیل على اثبات عذاب القبر لانّها للتّعقیب قال الضحاک: هى فی حالة واحدة فی الدّنیا کانوا یغرقون من جانب و قال مقاتل: ادخلوا نارا فی الآخرة. فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً اى لم ینفعهم اصنامهم الخمسة و لا غیرها من عذاب اللَّه.
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً اى احدا، یقال: ما فی الدّار دیّار اى احد، اى لا تترک احدا یدور فی الارض فیذهب و یجیء و اصله دیوار فیعال من دار یدور و قال القتیبىّ اصله من الدّار اى ساکن دار.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اى یدعوهم الى الضّلال وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً اى الّا من سیفجر و یکفّر، قال محمد بن کعب و مقاتل و الربیع و غیرهم: انّما قال نوح هذا حین اخرج اللَّه کلّ مؤمن من اصلابهم و ارحام نسائهم، و اعقم.
ارحام نسائهم، و ایبس اصلاب رجالهم قبل العذاب باربعین سنة و قیل: بسبعین سنة و اخبر اللَّه نوحا: انّهم لا یؤمنون و لا یلدون مؤمنا فحینئذ دعا علیهم نوح فاجاب اللَّه دعاه و اهلکهم کلّهم و لم یکن فیهم صبىّ وقت العذاب لانّ اللَّه تعالى قال: وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و لم یوجد التکذیب من الاطفال.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ و اسم ابیه لمک بن متوشلخ و امّه هیجل بنت لآموش ابن متوشلخ بنت عمّه و کانا مسلمین على ملّة ادریس (ع). وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً اى مسجدى. و قیل: سفینتى. و قیل: ملّتى و دینى وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ هذا عامّ فی کلّ من آمن باللّه و صدّق الرّسل الى یوم القیامة و قیل: من امّة محمد (ص).
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً اى هلاکا و دمارا و کسرا. و التّبر دقاق الذّهب. و قال فی الاولى ضلالا و فی الثّانیة تبارا لانّ فی الآیة الاولى اضلّوا کثیرا اى جازهم بالاضلال ضلالا ثمّ دمّرهم تدمیرا.
و قال ابن عباس: بعث و هو ابن اربعین سنة و قیل: ابن ثلاثمائة و خمسین سنة. و قیل: ابن اربعمائة و ثمانین سنة. و لبث فیهم الف سنة الّا خمسین عاما و عاش بعد الطّوفان تسعین سنة. و نوح اسم عجمى صرف لخفّته. و معناه بالسّریانیّة السّاکن و قیل: سمّى نوحا لکثرة ما کان ینوح على نفسه و معنى الآیة: أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ کما ارسلناک الى قومک أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ یعنى: بأن انذر قومک. اى خوّفهم عقاب اللَّه. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هو الطّوفان و الغرق. و قیل: هو عذاب الآخرة. قال قتادة ارسل من جزیرة فذهب الیهم و: قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ اى منذر مخوّف. مُبِینٌ ظاهر ابیّن لکم رسالة اللَّه بلغة تعرفونها.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوه و اجتنبوا معاصیه. وَ أَطِیعُونِ فیما امرکم و انهاکم عنه و اسند الاطاعة الى نفسه لانّ الاجابة کانت تقع له فی الظّاهر و لانّ طاعة الرّسول طاعة اللَّه.
یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ قیل: من هاهنا للتّبیین، کقوله: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ. و قیل: للتّبعیض اى یغفر لکم ما سبق من ذنوبکم. و قیل: من هاهنا صلة و المعنى یغفر لکم ذنوبکم وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى یعافیکم الى منتهى آجالکم و لا یعاقبکم بقتل او غرق او نوع من الاهلاک، لیس یرید انّ الایمان یزید فی آجالهم و لکن خاطبهم على المعقول عندهم و کانوا یحوّزون الموت بهذه الاسباب فاخبر انّهم ان آمنوا لم یمتهم بهذه الاشیاء و یموتوا اذا ماتوا غیر میتة المستأصلین بالعذاب و یدلّ على ذلک قوله: إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ذلک سواء کنتم مؤمنین او غیر مؤمنین استوصلتم بالهلاک او متّم على فراشکم قال: یعنى نوحا یشکو الى اللَّه ما قاساه من قومه.
رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً اى واصلت الدّعوة و قیل: دعوتهم احیانا باللّیل و احیانا بالنّهار. و قیل: کان یأتى باب احدهم لیلا فیقرع الباب فیقول صاحب البیت: من على الباب؟ فیقول انا نوح قل لا اله الّا اللَّه.
فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً اى لم یزدادوا الّا تمادیا فی الغىّ و اعراضا.
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ اى دعوتهم الى الایمان لیؤمنوا فتغفر لهم جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ لئلّا یسمعوا دعوتى. وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ اى غطّوا بها وجوههم لئلّا یرونى. وَ أَصَرُّوا على کفرهم وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً اى تکبّروا عن الحقّ تکبّرا و ترفعوا عن الایمان بک ترفّعا، ف قالُوا: أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ.
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً ظاهرا یرى بعضهم بعضا. قال ابن عباس مجاهرة باعلى صوتى ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ الدّعاء لبعض وَ أَسْرَرْتُ لبعض. و قیل: اعلنت احیانا و اسررت احیانا. و قیل: اعلنت لمن اسررت و اسررت لمن اعلنت. و فی بعض التّفاسیر انّ نوحا لمّا آذوه إیذاء شدیدا حتّى کانوا یضربونه فی الیوم مرّات عیل صبره فسأل اللَّه ان یواریه عن ابصارهم و یستره عن اعینهم بحیث یسمعون کلامه و لا یرونه، فینالوه بمکروه ففعل اللَّه ذلک به فدعاهم کذلک زمانا فلم یؤمنوا فسأل اللَّه ان یعیده الى ما کان و هو قوله: أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ اى استدعوا مغفرته بطاعته. إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً کان صلة و المعنى: انه غفّار لمن ترک معصیته و استغفره.
قال النّبی (ص): «من اعطى الاستغفار لا یمنع المغفرة لانّ اللَّه سبحانه قال استغفروا ربّکم انّه کان غفّارا».
یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً و ذلک انّ قوم نوح لمّا کذّبوه زمانا طویلا حبس اللَّه عنهم المطر و اعقم ارحام نسائهم اربعین سنة فهلکت اموالهم و مواشیهم فقال لهم نوح: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشّرک اى استدعوا المغفرة بالتّوحید، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً المدرار المطر الکثیر الدرّ.
وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ اى و یعطکم زینة الدّنیا من الاموال و البنین.
وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ بساتین و اشجارا وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً جاریة وعدهم اللَّه سبحانه ان یردّ ذلک علیهم ان آمنوا. روى الشعبى انّ عمر (رض) خرج یستسقى فلم یزد على الاستغفار حتّى رجع فقیل له ما رأیناک استسقیت. فقال عمر لقد طبت المطر بمجادیح السّماء الّتى یستنزل بها المطر ثمّ قرأ: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً.
و روى انّ رجلا اتى الحسین بن على علیهما السّلام فشکا الیه الجدوبة. فقال له الحسین: استغفر اللَّه. فآتاه آخر، فشکا الیه الفقر. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فقال.
له: ادع اللَّه ان یرزقنى ابنا. فقال له: استغفر اللَّه. اتاه آخر فشکا الیه جفاف بساتینه.
فقال له: استغفر اللَّه. فقیل له اتاک رجالا یشکون الوانا و یسئلون انواعا فامرتهم کلّهم بالاستغفار؟ فقال: ما قلت من ذات نفسى فی ذلک شیئا، انّما اعتبرت فیه قول اللَّه سبحانه: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة.
قوله: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً هذا الرّجاء بمعنى الخوف و الوقار: العظمة اى لا تخافون للَّه عظمة، و قیل: معناه لا تشکرون للَّه نعمة و لا تعرفون له حقّا. قال الزّجاج معناه ما لکم لا ترجون عاقبة الایمان و لا توحّدون اللَّه و قد جعل لکم فی انفسکم آیة تدلّ على التّوحید من خلقه ایّاکم اطوارا، اى تارات و مرّات حالا بعد حال نطفا ثمّ علقا ثمّ مضغا الى تمام الخلق.
و قیل: خلقهم اطوارا یعنى: خلقهم حین اخرجهم من ظهر آدم للعهد ثمّ خلقهم حین اذن بهم ابراهیم (ع) للحجّ ثمّ خلقهم لیلة اسرى برسول اللَّه (ص) فاراه ایّاهم. و قیل: أَطْواراً اى اصنافا فی الوانکم و لغاتکم.
أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً بعضها على بعض، و طباقا جمع طبق و هى صفة لسبع، اى خلق فیها سبعا ذات طباق، و قیل: نصب على المصدر یقال: طابقت مطابقة و طباقا اى طابق بینهما طباقا خلق بعضها فوق بعض یدلّهم بذلک على قدرته و مشیّته. وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً معناه فی سماء منهنّ و هی السّماء الدّنیا هذا کقولک فلان متوار فی دور بنى فلان و هو فی دار واحدة منها. قال ابن عباس انّ الشّمس و القمر وجوههما الى السّماوات وضوء الشّمس و نور القمر فیهنّ واقفیتهما الى الارض و قال عبد اللَّه بن عمرو العاص تضیء الشّمس فی الشّتاء من السّماء السابعة عند عرش الرّحمن فی الصّیف من السّماء الرّابعة و لو اضاءت من السّماء الدّنیا لم یقم لها شىء وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً اى مصباحا مضیئا.
وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً اى انبتکم فتبتم نباتا، یعنى: خلق اباکم آدم من التّراب و انتم اولاده.
ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیها عند الموت وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجاً عند البعث دلّ بالنّشأة الاولى على جواز البعث فی الثّانیة.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِساطاً اى فرشها لکم لتتصرّفوا علیها مجیئا و ذهابا و قیل: لِتَسْلُکُوا مِنْها سُبُلًا بیّنة من الارض و الفجاج جمع الفج و هو الطّریق الواسع، و قیل: سُبُلًا فِجاجاً اى طرقا مختلفة.
قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی فیما امرتهم به من التّوبة و الایمان وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَساراً اى اتّبعوا اغنیاءهم الّذین لا یزیدون بانعام اللَّه علیهم بالمال و الولد الّا عصیانا و نقصانا فی الآخرة قرأ مدنى و شامى و عاصم «و ولده» بالفتح و قرأ الآخرون «و ولده» بضمّ الواو على الجمع نحو الاسد و الاسد بالضّمّ العشیرة و القوم.
وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً اى مکرا کبیرا عظیما، یقال: کبیر و کبار و کبّار بمعنى واحد. و قیل: کبّار للمبالغة. و المکر فی اللّغة غایة الحیلة و هو من فعل اللَّه تعالى اخفاء التّدبیر و معنى الآیة: انّهم مکروا فی دین اللَّه عزّ و جلّ حیث افسدوا فی الارض بالکفر و التّکذیب، و قیل: منع الرّؤساء اتباعهم عن الایمان بنوح (ع) و حرّشوهم على قتله. وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ اى لا تترکوا عبادة آلهتکم وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا قرأ اهل المدینة ودا بضمّ الواو و الباقون بفتحها. وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً هذه اصنام کانت لقوم نوح ثمّ اتّخذت العرب امثالها و عبدتها فکانت ودّ لکلب و سواع لهمدان و یغوث لطى و یعوق لکنانة و نسر لحمیر. و قیل: انّ «وَدًّا» کان على صورة رجل و «سواعا» على صورة امرأة و «یغوث» على صورة اسد و «یعوق» على صورة فرس و «نسرا» على صورة طائرة. قال محمد بن کعب: هذه اسماء قوم صالحین کانوا بین آدم و نوح فلمّا ماتوا کان لهم اتباع یقتدون بهم فی العبادة فجاءهم ابلیس و قال: لو صوّرتم صورهم کان انشط لکم و ادعى الى العبادة و ابعد من النّسیان ففعلوا ثمّ نشأ قوم بعدهم فقال لهم ابلیس: انّ الّذین قبلکم کانوا یعبدونهم فعبدوهم فابتداء عبادة الاوثان کان من ذلک و سمّیت تلک الصّور بهذه الاسماء لانّهم صوّروها على صور اولئک القوم من المسلمین.
و روى عن ابن عباس: انّ تلک الاوثان لما کان ایّام الغرق دفنها الطّوفان و طمّها التّراب فلم تزل مدفونة حتّى اخرجها الشیطان لمشرکى العرب فاخذوها و عبدوها و کانت العرب اصنام اخر فاللّات کانت لثقیف، و العزّى لسلیم، و غطفان، و مناة لهذیل، و اساف و نائلة و هبل لاهل مکة فکان اساف حیال الحجر الاسود و کانت نائلة جبال الرّکن الیمانى، و کان هبل فی جوف الکعبة ثمانیة عشر ذراعا.
وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً اى ضلّ بسبب الاصنام کثیر من النّاس کقوله: رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ. و قال مقاتل: اضلّ کبراؤهم کثیرا من النّاس.
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلالًا هذا دعاء علیهم بعد ما اعلم اللَّه نوحا انّهم لا یؤمنون و هو قوله: «أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». و جاء فی التّفسیر انّ الرّجل من قوم نوح ینطلق بولده الى نوح فیقول له: احذر هذا فانّه کذّاب و انّ والدى قد حذّرنیه فیموت الکبیر على کفره و ینشأ الصّغیر علیه.
مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ قرأ ابو عمرو خطایاهم، و کلاهما جمع خطیئة. اى من خطایاهم و ما صلة و المعنى بسبب خطایاهم أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً دخول الفاء دلیل على اثبات عذاب القبر لانّها للتّعقیب قال الضحاک: هى فی حالة واحدة فی الدّنیا کانوا یغرقون من جانب و قال مقاتل: ادخلوا نارا فی الآخرة. فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً اى لم ینفعهم اصنامهم الخمسة و لا غیرها من عذاب اللَّه.
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً اى احدا، یقال: ما فی الدّار دیّار اى احد، اى لا تترک احدا یدور فی الارض فیذهب و یجیء و اصله دیوار فیعال من دار یدور و قال القتیبىّ اصله من الدّار اى ساکن دار.
إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ اى یدعوهم الى الضّلال وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً اى الّا من سیفجر و یکفّر، قال محمد بن کعب و مقاتل و الربیع و غیرهم: انّما قال نوح هذا حین اخرج اللَّه کلّ مؤمن من اصلابهم و ارحام نسائهم، و اعقم.
ارحام نسائهم، و ایبس اصلاب رجالهم قبل العذاب باربعین سنة و قیل: بسبعین سنة و اخبر اللَّه نوحا: انّهم لا یؤمنون و لا یلدون مؤمنا فحینئذ دعا علیهم نوح فاجاب اللَّه دعاه و اهلکهم کلّهم و لم یکن فیهم صبىّ وقت العذاب لانّ اللَّه تعالى قال: وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ و لم یوجد التکذیب من الاطفال.
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ و اسم ابیه لمک بن متوشلخ و امّه هیجل بنت لآموش ابن متوشلخ بنت عمّه و کانا مسلمین على ملّة ادریس (ع). وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً اى مسجدى. و قیل: سفینتى. و قیل: ملّتى و دینى وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ هذا عامّ فی کلّ من آمن باللّه و صدّق الرّسل الى یوم القیامة و قیل: من امّة محمد (ص).
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً اى هلاکا و دمارا و کسرا. و التّبر دقاق الذّهب. و قال فی الاولى ضلالا و فی الثّانیة تبارا لانّ فی الآیة الاولى اضلّوا کثیرا اى جازهم بالاضلال ضلالا ثمّ دمّرهم تدمیرا.
رشیدالدین میبدی : ۷۱- سورة نوح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز من عبده الف سهاده، من طلبه ودّع و ساده، من عرفه انکر احبابه، من صحبه ترک محابّه، من ذکره نسى اسمه، من شهده فقد عقله و لبّه، من عرفه اعترف انّه وراء ما وصفه. بنام او که رستگارى بندگان در رضاى او، دل مشتاقان بسته بند وفاى او، بنام او که سعادت سعدا بفرّ فضل او، شقاوت اشقیا از اثر عدل او، بنام او که بقاى عالمیان بمشیّت او، فناى آدمیان بارادت او، هفت آسمان رفیع ایوان درگاه او، هفت زمین باز گسترده مقرّ خاصگیان او، خورشید عالم آرا بحکمت او، هیکل ماه گهى چون نعل زرین و گهى چون ورقه سیمین بقدرت او. هر کجا عزیزى است آراسته خلعت کرم او. هر کجا ذلیلى است خسته تیر قهر او.
پیر طریقت در مناجات گفته: الهى در الهیّت یکتایى و در احدیّت بى همتایى و در ذات و صفات از خلق جدایى، متّصف ببهایى، متّحد بکبریایى، مایه هر بینوا و پناه هر گدایى، همه را خدایى تا دوست کرائى:
در چشم منى روى بمن ننمایى
و اندر دلمى هیچ بمن نگرایى
اى جان و دل و دیده و اى بینایى
چون از دل و دیده در کنارم نایى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ حقّ جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته چون بعلم قدیم دانسته بود و تقدیر کرده بود که اعمال و افعال و احوال آدمى بعضى سبب شقاوت است و بعضى سبب سعادت و بعضى زیان جان و بعضى خسران ایمان. و دانست که آدمى بخرد خویش راه بمصالح دین خویش نبرد و اسباب سعادت از شقاوت باز نداند، بحکم فضل و کرم خویش پیغمبرانى را که در ازل بسعادت ایشان حکم کرده بود برگزید و ایشان را ازین راز آگاه کرد و ایشان را پیغام داد و بخلق فرستاد: «لیبیّن لهم ما یتّقون» تا راه خوف و رجا بایشان نمایند و زهر و پازهر دین از هم جدا کنند و نفع و ضرّ ایمان بیان کنند. قومى را که ایمان آرند، بفضل کبیر بشارت دهند. قومى را که از ایمان سر باز زنند، بعذاب الیم نذارت کنند. چنان که ربّ العزّة گفت: «رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» تا هیچکس را حجّت نماند. و اگر اللَّه خواستى همه خلق را بى واسطه و بى رسول ایمان دادى لیکن خواست که گروهى را از بندگان خود برسالت و نبوّت گرامى گرداند و هر یکى را بنوعى کرامت مخصوص کند. آدم را صفوت دهد، نوح را کرامت، ابراهیم را خلّت موسى را مکالمت، عیسى را رفعت، مصطفى را (ص) محبّت و باین خصایص عزّ و مرتبت ایشان خواست، نه نظام ملک خویش که عزّت و جلال او مستغنى است ان لم یکن ثمّ کان. حضرت عزّت او را از نبود بس بود، پیوندى مى در نباید. دوام ملک او را آسمان و آسمانیان، زمین و زمینیان مى درنباید. کبریاى او را عزّت او بس.
جلال او را جمال او بس:
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ جاى دیگر گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ یا محمد ما ترا پیغام دادیم چنان که نوح را پیغام دادیم امّا پیغام نوح تهدید عقوبت بود، و پیغام محمد بشارت رحمت بود. نوح را گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. محمد را گفت: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. در پیغام نوح هم عقوبت فرا پیش داشت، گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ آن گه بآخر حدیث مغفرت کرد گفت: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و در پیغام محمد (ص) بشارت رحمت فرا پیش داشت و ذکر بیم وا پس داشت که: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً.
نوح قوم خود را وعده عذاب داد گفت: إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ایشان گفتند: «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا» بیار آن عقوبت که ما را وعده میدهى و مىترسانى.
ربّ العالمین وعده او راست کرد که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ اجمعین مصطفى عربى (ص) امّت خود را وعده مغفرت و فضل داد که: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا مؤمنان گفتند: ربنا آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ خداوندا وعدهاى که بر زبان پیغامبر ما را دادهاى وفاى آن را منتظریم. ربّ العالمین وعده راست کرد گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ نوح چون از قوم خود برنجید بتظلّم بدرگاه عزّت شد ایشان را سعایت کرد گفت: رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً. مصطفى محمد (ص) چون از قوم خود برنجید، دست شفقت بر سر ایشان نهاد. ایشان را شفاعت کرد که: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
لا جرم قوم نوح بسعایت نوح درین جهان هلاک شدند و در آن جهان بعقوبت رسیدند أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً و امّت محمد بشفاعت وى درین جهان هدایت یافتند: یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ و در آن جهان بمغفرت رسیدند. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ. چون نوح از قوم خویش بنالید و بدرگاه عزّت تظلّم کرد، ربّ العالمین لختى نعمت و تربیت خویش با یاد آن قوم داد و ایشان را بر کفران و ناسپاسى آن توبیخ و ملامت کرد که: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً چه رسید شما را که شکر نعمت نمیگزارید و حقّ تربیت ما نمىشناسید و خود میدانید که شما را از چه آفریدند و چون آفریدند حالا فحالا و طورا فطورا. اوّل نطفهاى از صلب ضعیفى برحم ضعیفى آوردم اندر آن قرار مکین و مکان حصین بداشتم. بنگر که بقلم قدرت چون نگاشتم. آن قطرهاى آب را خون گردانیدم آن خون را گوشت گردانیدم. آن گه استخوان در آوردم. بهم پیوند کردم چون قالب مصوّر مقدّر تمام گشت جان لطیف را فرمان دادم تا بتن درآمد چنان که سلطانى بقصرى یا همایى به وکرى، تا هر عضوى خلعتى داد. بینایى بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، رفتن بپاى، اى بنده نیکوت بیاراستم فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. قد تو بپیراستم، از همه مکوّنات ترا نیکوتر آفریدم. و از همه موجودات ترا زیباتر نگاشتم:
چون صورت تو بت ننگارند بکشور
چون قامت تو سرو نکارند بکشمر
چون نقش تو پیش بت آزر بنگارند
از شرم فرو ریزد نقش بت آزر.
کردگار حکیم، خداوند کریم، جلّ جلاله که ترا جمال صورت افزود و بدایع قدرت در فطرت تو بنمود و دلت بتوحید بیاراست و زنگار انکار ازو بزدود، چه گویى از حکمت او و رحمت او سزد که آراسته و پیراسته خود را بسوزد؟ کلّا و لمّا چون درین حال تأمّل کنى و در صنع آفریدگار تدبّر کنى بزبان شکر بگوى:
از قطره آب نطفه بنگاشت مرا
بر خدمت خود بفضل بگماشت مرا
از جمله خلق سر بر افراشت مرا
شکر ایزد را که بس نکو داشت مرا.
نوح چون آن همه نعمت و کرامت حقّ با یاد ایشان داد و از ایشان شکر نشنید و جز کفر و تکذیب ایشان را نیفزود، روى ازیشان بگردانید و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً خداوندا مرا بیامرز و دو زاینده من و هر که بایمان در آمد در عهد من وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و آن مؤمنان امّت احمد مردان و زنان ایشان که بآخر عهد در وجود آیند بهینه همه امم و پسندیده تو خداوند.
پیر طریقت در مناجات گفته: الهى در الهیّت یکتایى و در احدیّت بى همتایى و در ذات و صفات از خلق جدایى، متّصف ببهایى، متّحد بکبریایى، مایه هر بینوا و پناه هر گدایى، همه را خدایى تا دوست کرائى:
در چشم منى روى بمن ننمایى
و اندر دلمى هیچ بمن نگرایى
اى جان و دل و دیده و اى بینایى
چون از دل و دیده در کنارم نایى.
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ حقّ جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته چون بعلم قدیم دانسته بود و تقدیر کرده بود که اعمال و افعال و احوال آدمى بعضى سبب شقاوت است و بعضى سبب سعادت و بعضى زیان جان و بعضى خسران ایمان. و دانست که آدمى بخرد خویش راه بمصالح دین خویش نبرد و اسباب سعادت از شقاوت باز نداند، بحکم فضل و کرم خویش پیغمبرانى را که در ازل بسعادت ایشان حکم کرده بود برگزید و ایشان را ازین راز آگاه کرد و ایشان را پیغام داد و بخلق فرستاد: «لیبیّن لهم ما یتّقون» تا راه خوف و رجا بایشان نمایند و زهر و پازهر دین از هم جدا کنند و نفع و ضرّ ایمان بیان کنند. قومى را که ایمان آرند، بفضل کبیر بشارت دهند. قومى را که از ایمان سر باز زنند، بعذاب الیم نذارت کنند. چنان که ربّ العزّة گفت: «رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» تا هیچکس را حجّت نماند. و اگر اللَّه خواستى همه خلق را بى واسطه و بى رسول ایمان دادى لیکن خواست که گروهى را از بندگان خود برسالت و نبوّت گرامى گرداند و هر یکى را بنوعى کرامت مخصوص کند. آدم را صفوت دهد، نوح را کرامت، ابراهیم را خلّت موسى را مکالمت، عیسى را رفعت، مصطفى را (ص) محبّت و باین خصایص عزّ و مرتبت ایشان خواست، نه نظام ملک خویش که عزّت و جلال او مستغنى است ان لم یکن ثمّ کان. حضرت عزّت او را از نبود بس بود، پیوندى مى در نباید. دوام ملک او را آسمان و آسمانیان، زمین و زمینیان مى درنباید. کبریاى او را عزّت او بس.
جلال او را جمال او بس:
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ جاى دیگر گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ یا محمد ما ترا پیغام دادیم چنان که نوح را پیغام دادیم امّا پیغام نوح تهدید عقوبت بود، و پیغام محمد بشارت رحمت بود. نوح را گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. محمد را گفت: بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً. در پیغام نوح هم عقوبت فرا پیش داشت، گفت: أَنْذِرْ قَوْمَکَ آن گه بآخر حدیث مغفرت کرد گفت: یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و در پیغام محمد (ص) بشارت رحمت فرا پیش داشت و ذکر بیم وا پس داشت که: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً.
نوح قوم خود را وعده عذاب داد گفت: إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ایشان گفتند: «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا» بیار آن عقوبت که ما را وعده میدهى و مىترسانى.
ربّ العالمین وعده او راست کرد که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ اجمعین مصطفى عربى (ص) امّت خود را وعده مغفرت و فضل داد که: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا مؤمنان گفتند: ربنا آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ خداوندا وعدهاى که بر زبان پیغامبر ما را دادهاى وفاى آن را منتظریم. ربّ العالمین وعده راست کرد گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ نوح چون از قوم خود برنجید بتظلّم بدرگاه عزّت شد ایشان را سعایت کرد گفت: رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً. مصطفى محمد (ص) چون از قوم خود برنجید، دست شفقت بر سر ایشان نهاد. ایشان را شفاعت کرد که: اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.
لا جرم قوم نوح بسعایت نوح درین جهان هلاک شدند و در آن جهان بعقوبت رسیدند أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً و امّت محمد بشفاعت وى درین جهان هدایت یافتند: یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ و در آن جهان بمغفرت رسیدند. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ. چون نوح از قوم خویش بنالید و بدرگاه عزّت تظلّم کرد، ربّ العالمین لختى نعمت و تربیت خویش با یاد آن قوم داد و ایشان را بر کفران و ناسپاسى آن توبیخ و ملامت کرد که: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً چه رسید شما را که شکر نعمت نمیگزارید و حقّ تربیت ما نمىشناسید و خود میدانید که شما را از چه آفریدند و چون آفریدند حالا فحالا و طورا فطورا. اوّل نطفهاى از صلب ضعیفى برحم ضعیفى آوردم اندر آن قرار مکین و مکان حصین بداشتم. بنگر که بقلم قدرت چون نگاشتم. آن قطرهاى آب را خون گردانیدم آن خون را گوشت گردانیدم. آن گه استخوان در آوردم. بهم پیوند کردم چون قالب مصوّر مقدّر تمام گشت جان لطیف را فرمان دادم تا بتن درآمد چنان که سلطانى بقصرى یا همایى به وکرى، تا هر عضوى خلعتى داد. بینایى بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، رفتن بپاى، اى بنده نیکوت بیاراستم فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. قد تو بپیراستم، از همه مکوّنات ترا نیکوتر آفریدم. و از همه موجودات ترا زیباتر نگاشتم:
چون صورت تو بت ننگارند بکشور
چون قامت تو سرو نکارند بکشمر
چون نقش تو پیش بت آزر بنگارند
از شرم فرو ریزد نقش بت آزر.
کردگار حکیم، خداوند کریم، جلّ جلاله که ترا جمال صورت افزود و بدایع قدرت در فطرت تو بنمود و دلت بتوحید بیاراست و زنگار انکار ازو بزدود، چه گویى از حکمت او و رحمت او سزد که آراسته و پیراسته خود را بسوزد؟ کلّا و لمّا چون درین حال تأمّل کنى و در صنع آفریدگار تدبّر کنى بزبان شکر بگوى:
از قطره آب نطفه بنگاشت مرا
بر خدمت خود بفضل بگماشت مرا
از جمله خلق سر بر افراشت مرا
شکر ایزد را که بس نکو داشت مرا.
نوح چون آن همه نعمت و کرامت حقّ با یاد ایشان داد و از ایشان شکر نشنید و جز کفر و تکذیب ایشان را نیفزود، روى ازیشان بگردانید و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً خداوندا مرا بیامرز و دو زاینده من و هر که بایمان در آمد در عهد من وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و آن مؤمنان امّت احمد مردان و زنان ایشان که بآخر عهد در وجود آیند بهینه همه امم و پسندیده تو خداوند.
رشیدالدین میبدی : ۷۲- سورة الجن- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ بگو یا محمد آگاهى دادند مرا أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ که نیوشیدند گروهى از پریان. فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (۱) گفتند که: ما قرآنى شنیدیم شگفت.
یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ که راه مینماید براستى. فَآمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآن. وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً (۲) و انباز نگیریم با خداوند خویش هیچ کسى.
وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا برتر است و پاک و بزرگوارتر خداوند ما مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (۳) نه زن گرفت بزنى و نه فرزند.
وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (۴) و آن بیخرد نابکار گوى ما بر خداى مى دروغ گفت.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا و ما چنان مىپنداشتیم أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ کَذِباً (۵) که آدمى و پرى بر خداى دروغ نگوید.
وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ و مردانى بودند از مردمان یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ که فریاد میخواستند بمردانى از پریان از شرّ بدان ایشان. فَزادُوهُمْ رَهَقاً (۶) پریان را غلط افزودند و فریب.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ و پریان چنان پنداشتند که شما پنداشتید.
أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (۷) که اللَّه هیچکس را بپیغام نخواهد فرستاد.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ و ما در آسمان جستیم فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً آسمان را پر کرده یافتیم از گوشوانان بزور وَ شُهُباً (۸) و شاخههاى آتش.
وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ و ما بروزگار نشستگاهها داشتیم در درهاى آسمان نیوشیدن را فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ هر که اکنون نیوشد. یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (۹) خویشتن را شاخ آتش دیدبان یابد و گوشوان.
وَ أَنَّا لا نَدْرِی و ما ندانیم اکنون أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ که باهل زمین بدى خواستهاند. أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (۱۰) یا خداوند ایشان بایشان نیکى خواسته.
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ و از ما هست گروهى نیکان. وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ و هست از ما جز از آن کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (۱۱) ما جوق جوق بودیم از هم جدا.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا و ما درست بدانستیم و یقین. أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ که از اللَّه پیش نشینیم در زمین. وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (۱۲) و نتوانیم که ازو گریزیم.
وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى و ما چون پیغام راست شنیدیم آمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآن فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ هر که بگروید بخداوند خویش. فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (۱۳) گوى مترس از کاستن مزد و گرفتارى بگناه کسى یا فرمودن بکارى ناتوان.
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ و هست از ما مسلمانان وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ و هست از ما کژ راهان بر خویشتن ستمکاران فَمَنْ أَسْلَمَ هر که مسلمان شد و گردن نهاد فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً (۱۴) ایشان آنند که بهینه گزیدند و راستى جستند.
أَمَّا الْقاسِطُونَ و امّا کژراهان و ستمکاران بر خودکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (۱۵)
ایشان دوزخ را هیزماند.
وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ و اگر ایشان بایستند بر راه کفر لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً (۱۶) ما ایشان را آب دولت و نعمت روانیم و عیش فراخ خوش دهیم. لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ تا ایشان را در آن آزمایش کنیم. وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ و هر که از یاد خداوند خویش و پرستش خداوند خویش روى گرداند یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً (۱۷) او را در عذابى افکند سخت.
وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ و جاى نماز اللَّه راست.
فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (۱۸) با اللَّه خداى دیگر مخوانید.
وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ و چون بر پاى خاست بنده خداى و او را میخواند کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً (۱۹) نزدیک بودید که پریان ور افتادندى.
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی بگو: من خداوند خویش را خوانم و پرستم وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً (۲۰) و با او انباز نگیرم هیچکس.
قُلْ إِنِّی لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (۲۱) گوى بدست من نیست، نه پادشاهم و نتوانم شما را نه گزندى و نه کارى راست در خور و بچم.
قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ (۲۲) گوى مرا از خداى کس نگه ندارد وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۳) و نیابم فرود از او بازگشتنگاهى و زینهار جاى.
إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ مگر رسانیدن از اللَّه و آورد پیغام او وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که سر کشد از خدا و رسول او فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ او راست آتش دوزخ خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۲۴) جاویدان در آن.
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ تا آنچه ایشان را وعده میدادند به بینند فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً آرى آگاه شوند که کیست که سستیارترست وَ أَقَلُّ عَدَداً (۲۵) و اندک سپاهتر.
قُلْ إِنْ أَدْرِی گوى من ندانم أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ که این رستاخیز که شما را وعده میدهند نزدیکست أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً یا اللَّه آن را هنگامى نهاده یا درنگى.
عالِمُ الْغَیْبِ آن داناى نهان فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً (۲۶) آگاه نکند از نهان خویش هیچکس را.
إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ مگر آن رسول پسندیده فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اللَّه میراند پیش آن رسول و از پس او رَصَداً (۲۷) گوشوانان.
لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا محمد بداند که ایشان که پیغام رسانیدند از خداوند او رسانیدند. وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ و اللَّه خود داناست بآنچه نزدیک فریشتگانست و بآنچه نزدیک شیاطین است وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً (۲۸).
و خود دانسته بود هر چیز پیش از آن چیز و چند آن و چون آن.
قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ بگو یا محمد آگاهى دادند مرا أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ که نیوشیدند گروهى از پریان. فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (۱) گفتند که: ما قرآنى شنیدیم شگفت.
یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ که راه مینماید براستى. فَآمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآن. وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً (۲) و انباز نگیریم با خداوند خویش هیچ کسى.
وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا برتر است و پاک و بزرگوارتر خداوند ما مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (۳) نه زن گرفت بزنى و نه فرزند.
وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (۴) و آن بیخرد نابکار گوى ما بر خداى مى دروغ گفت.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا و ما چنان مىپنداشتیم أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ کَذِباً (۵) که آدمى و پرى بر خداى دروغ نگوید.
وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ و مردانى بودند از مردمان یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ که فریاد میخواستند بمردانى از پریان از شرّ بدان ایشان. فَزادُوهُمْ رَهَقاً (۶) پریان را غلط افزودند و فریب.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ و پریان چنان پنداشتند که شما پنداشتید.
أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (۷) که اللَّه هیچکس را بپیغام نخواهد فرستاد.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ و ما در آسمان جستیم فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً آسمان را پر کرده یافتیم از گوشوانان بزور وَ شُهُباً (۸) و شاخههاى آتش.
وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ و ما بروزگار نشستگاهها داشتیم در درهاى آسمان نیوشیدن را فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ هر که اکنون نیوشد. یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (۹) خویشتن را شاخ آتش دیدبان یابد و گوشوان.
وَ أَنَّا لا نَدْرِی و ما ندانیم اکنون أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ که باهل زمین بدى خواستهاند. أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (۱۰) یا خداوند ایشان بایشان نیکى خواسته.
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ و از ما هست گروهى نیکان. وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ و هست از ما جز از آن کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (۱۱) ما جوق جوق بودیم از هم جدا.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا و ما درست بدانستیم و یقین. أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ که از اللَّه پیش نشینیم در زمین. وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (۱۲) و نتوانیم که ازو گریزیم.
وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى و ما چون پیغام راست شنیدیم آمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآن فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ هر که بگروید بخداوند خویش. فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (۱۳) گوى مترس از کاستن مزد و گرفتارى بگناه کسى یا فرمودن بکارى ناتوان.
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ و هست از ما مسلمانان وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ و هست از ما کژ راهان بر خویشتن ستمکاران فَمَنْ أَسْلَمَ هر که مسلمان شد و گردن نهاد فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً (۱۴) ایشان آنند که بهینه گزیدند و راستى جستند.
أَمَّا الْقاسِطُونَ و امّا کژراهان و ستمکاران بر خودکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (۱۵)
ایشان دوزخ را هیزماند.
وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ و اگر ایشان بایستند بر راه کفر لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً (۱۶) ما ایشان را آب دولت و نعمت روانیم و عیش فراخ خوش دهیم. لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ تا ایشان را در آن آزمایش کنیم. وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ و هر که از یاد خداوند خویش و پرستش خداوند خویش روى گرداند یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً (۱۷) او را در عذابى افکند سخت.
وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ و جاى نماز اللَّه راست.
فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (۱۸) با اللَّه خداى دیگر مخوانید.
وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ و چون بر پاى خاست بنده خداى و او را میخواند کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً (۱۹) نزدیک بودید که پریان ور افتادندى.
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی بگو: من خداوند خویش را خوانم و پرستم وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً (۲۰) و با او انباز نگیرم هیچکس.
قُلْ إِنِّی لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (۲۱) گوى بدست من نیست، نه پادشاهم و نتوانم شما را نه گزندى و نه کارى راست در خور و بچم.
قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ (۲۲) گوى مرا از خداى کس نگه ندارد وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۳) و نیابم فرود از او بازگشتنگاهى و زینهار جاى.
إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ مگر رسانیدن از اللَّه و آورد پیغام او وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که سر کشد از خدا و رسول او فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ او راست آتش دوزخ خالِدِینَ فِیها أَبَداً (۲۴) جاویدان در آن.
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ تا آنچه ایشان را وعده میدادند به بینند فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً آرى آگاه شوند که کیست که سستیارترست وَ أَقَلُّ عَدَداً (۲۵) و اندک سپاهتر.
قُلْ إِنْ أَدْرِی گوى من ندانم أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ که این رستاخیز که شما را وعده میدهند نزدیکست أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً یا اللَّه آن را هنگامى نهاده یا درنگى.
عالِمُ الْغَیْبِ آن داناى نهان فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً (۲۶) آگاه نکند از نهان خویش هیچکس را.
إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ مگر آن رسول پسندیده فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اللَّه میراند پیش آن رسول و از پس او رَصَداً (۲۷) گوشوانان.
لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا محمد بداند که ایشان که پیغام رسانیدند از خداوند او رسانیدند. وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ و اللَّه خود داناست بآنچه نزدیک فریشتگانست و بآنچه نزدیک شیاطین است وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً (۲۸).
و خود دانسته بود هر چیز پیش از آن چیز و چند آن و چون آن.
رشیدالدین میبدی : ۷۲- سورة الجن- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة الجنّ بیست و هشت آیت است، دویست و سى و پنج کلمت و هشتصد و هفتاد حرف. جمله به مکه فرود آمد باجماع مفسّران. و درین سوره از ناسخ و منسوخ چیزى نیست. و در فضیلت سوره ابى کعب روایت کند از مصطفى (ص)، گفتا: «هر که سورة الجنّ برخواند اللَّه تعالى او را ثواب آزاد کردن بردگان دهد، بعدد هر پریى که به محمد بگروید. و بعدد هر پرى که بنگروید باو.
«قل» یا محمد، اخبر قومک ما لیس لهم به علم ثمّ بیّن. فقال: أُوحِیَ إِلَیَّ اى اخبرت بالوحى من اللَّه أَنَّهُ اسْتَمَعَ القرآن نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ «الجنّ» جیل رقاق الاجسام، خفیّة، خلق من النّار على صورة تخالف صورة الملک و الانس، موصوف بالعقل کالانس و الملک. و لا یظهرون للانس، و لا یکلّمونهم الّا صاحب معجزة. بل یوسوسون سائر النّاس و هم اولاد ابلیس فی قول بعضهم، منهم مؤمن و منهم کافر. و الکافر منهم یسمّى شیطانا. و قال ابن عباس: الجنّ ولد الجانّ و لیسوا بشیاطین و الشّیاطین اولاد ابلیس. و قد سبق الکلام فیهم فی غیر موضع. قوله: نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ قال ابن عباس: کانوا سبعة، و قیل: کانوا تسعة من جنّ نصیبین من ارض الموصل من ملوکهم. و قیل: من جنّ الیمن. و قیل: کانوا هودا. و قیل: کانوا مشرکین. و قیل: سبب استماع هؤلاء فیما ذکر انّ الشّیاطین قبل مبعث النّبی (ص) اتّخذت من السّماء مقاعد للسّمع فاذا سمعوا کلمة زادوا فیها تسعا فکانوا یلقون الى اولیائهم من الانس فلمّا بعث النّبی (ص) منعوا مقاعدهم و رموا بالشّهب فمن استمع بعد مبعثه (ص) وجد له شهابا رصدا فاحرق فلمّا منعوا من ذلک و حیل بینهم و بین خبر السّماء بارسال الشّهب علیهم اجتمعوا و قالوا لابلیس ذلک و قالوا ما حال بیننا و بین خبر السّماء الّا شیء حدث فاضربوا مشارق الارض و مغاربها فانطلقوا یطلبون ذلک حتّى توجّهوا نحو تهامة فوجدوا رسول اللَّه (ص) مع نفر من اصحابه ببطن النّخل و هو واد بین جبلین یقال له: سوق عکاظ فوجدوه یصلّى باصحابه صلاة الصّبح فاستمعوا لقراءته و قالوا: هذا الّذى حال بیننا و بین خبر السّماء. و قیل: لم یزالوا یدنون حتّى کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً. ثمّ رجعوا الى قومهم و قالوا: إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً مباینا لکلام الخلق فی النّظم و المعنى لا یقدر احد على الإتیان بمثله. و العجب حکایة عن غایة استنکارا او استحسانا. قال عیزار بن حریث: کنت عند عبد اللَّه بن مسعود فاتاه رجل فقال له: کنّا فی سفر فاذا نحن بحیّة جریحة تشحّط فی دمها فقطع رجل منّا قطعة من عمامته فلفّها فیها فدفنها. فلمّا امسینا و نزلنا اتانا امرأتان من احسن نساء الجنّ فقالتا: ایّکم صاحب عمرو؟ قلنا: اىّ عمرو؟ قالتا: الحیّة الّتى دفنتموها فاشرنا لهما الى صاحبها. قالتا: انّه کان آخر من بقى ممّن استمع القرآن من رسول اللَّه (ص). کان بین کافرى الجنّ و مسلمیهم قتال فقتل فیهم. فان کنتم اردتم به الدّنیا ثوبناکم. فقلنا: لا انّما فعلنا ذلک للَّه. فقالتا: احسنتم و ذهبتا. یقال: اسم الّذى لفّ الحیّة صفوان بن معطل المرادى صاحب قصّة الافک و الجنّى عمرو بن جابر.
یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ اى الى الصّواب. و هو التّوحید للَّه و الایمان به و برسوله و خلع الانداد للَّه فَآمَنَّا بِهِ صدقنا به وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً یعنى: ابلیس لانّهم لم یرجعوا الى ابلیس بعد الایمان و استماع القرآن. وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا اى عظمة ربّنا، جلال ربّنا، غنى ربّنا عن الصّاحبة و الولد. امر ربّنا، ملک ربّنا، و سلطانه قدرة ربّنا، ذکر ربّنا هذا کلّه اقوال المفسّرین و الجدّ: العظمة و منه قول انس بن مالک: کان الرّجل اذا قرأ البقرة و آل عمران جدّ فی اعیننا، اى عظم، و الجدّ: الغنى. و فی الخبر: «لا ینفع ذا الجدّ منک الجدّ»، اى لا ینفع ذا الغنى منک غناه، انّما ینفعه طاعتک و العمل بما یرضیک و منه
قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «وقفت على باب الجنّة فاذا اکثر من یدخلها الفقراء. و اذا اصحاب الجدّ محبوسون»
معناه: و اذا اصحاب الغنى فی الدّنیا محبوسون. مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً اى تعالى جلال ربّنا و عظمته عن اتّخاذ زوجة او ولد.
وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ اختلفوا فی هذا الالفات فمن نصبها کانت مردودة الى الوحى و هو قراءة اهل الشام و الکوفة و من خفضها کانت حکایة عن الجنّ و هو قراءة الآخرین وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا هذا السّفیه ابلیس عَلَى اللَّهِ شَطَطاً اى جورا و کذبا، یعنى کلمة الکفر، و قیل: الشّطط: البعید اى یقول ما هو بعید من وصف اللَّه. تقول اشطّ الرّجل اتى بما هو بعید.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ قرأ یعقوب: تقول بفتح القاف و تشدید الواو. و التّقوّل، الافتراء و الکذب، اى کنّا نظنّ انّ الکفّار من الفریقین غیر کاذبین فی دعویهم کلمة الکفر و انّ للَّه صاحبة و ولدا حتّى سمعنا القرآن. و هذا اعتذار منهم، اى اتّبعناهم فیما قالوا على ظنّ انّ احدا لا یکذب على اللَّه. فلمّا سمعوا القرآن ایقنوا انّ ابلیس و من تبعه کانوا کاذبین فیما یزعمون، تمّ کلام الجنّ هاهنا.
ثمّ استأنف فقال اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ کان الرّجل فی الجاهلیّة اذا نزل وادیا باللّیل قال: اعوذ بسیّد هذا الوادى من شرّ سفهاء قومه فیبیت فی امن حتّى یصبح. روى عن کردم بن ابى السّائب الانصارى قال: خرجت مع الا بى الى المدینة فی حاجة و ذلک اوّل ما ذکر رسول اللَّه (ص) بمکة فآوانا المبیت الى راعى غنم، فلمّا انتصف النّهار جاء ذئب فاخذ حملا من الغنم، فوثب الرّاعى فقال: یا عامر الوادى جارک فنادى مناد لا نراه یقول: یا سرحان ارسله فاتى الحمل یشتدّ حتى دخل الغنم و لم تصبه کدمة فانزل اللَّه عزّ و جلّ على رسوله (ص) بمکة: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً اى فزاد الانس الجنّ بذلک تکبّرا و عظمة عند انفسهم و قالوا: انّهم یخافوننا و قد سدّنا الانس و الجنّ فازدادوا بذلک اثما. و قیل: زاد الجنّ الانس رهقا، اى طغیانا و کفرا و جهلا و هلاکا و بعدا عن الحقّ.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا هذا ایضا من کلام اللَّه، اى انّ الجنّ حسبوا کما حسبتم ایّها الانس. أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً بعد موته، و قیل: ان له یبعث اللَّه احدا بالرّسالة الى خلقه لیدعوهم الى توحیده کما ظنّ بعض الانس ذلک.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ اى طلبنا المصیر الى السّماء لاستراق السّمع و منه الحدیث الّذى ورد انّ رجلا قال لرسول اللَّه (ص): انّ امرأتى لا تدع عنها ید لامس، اى لا تردّ ید طالب حاجة صفرا یشکو تضییعها ماله. قال اهل اللّغة لمست الشّىء و التمست، اى طلبت کما یقال: کسب و اکتسب، و قال الشّاعر:
الام على تبکیه
و المسه فلا اجد
فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً هذا کلام الجنّ بعضهم لبعض، اى طلبنا خبر السّماء فوجدنا ابواب السّماء و طرقها مُلِئَتْ من الملائکة الّذین یحرسون من الاستماع. وَ شُهُباً جمع شهاب و هو المضیء المتوقّد من النّار یرمون بها.
وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها اى من السّماء مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ اى مواضع لاستماع الاخبار من السّماء کان لکلّ حىّ من الجنّ باب فی السّماء یستمعون فیه و کانت هذه الشّهب فی الجاهلیّة. فاذا جاء الاسلام شدّدت و امّدت و زید فیها. قال الزهرى: کان یرمى بالنّجوم و ترجم بها الشّیاطین فی الجاهلیّة لکن غلّظ و شدّد امرها حین بعث النّبی (ص) فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ اى یقصدان یسمع من ذلک شیئا یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً اى نجما قد ارصد له یزجره عن الاستماع.
وَ أَنَّا لا نَدْرِی حین منعنا من السّماء. أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ ام هو لاجل خیر اراد اللَّه بهم و اضافوا الخیر الى اللَّه بالتّخصیص تادّبا بادب اولیاء اللَّه و المؤمنین.
حیث لم یضیفوا الى اللَّه بالتّفرید الاکل رفیع من الامور. و قیل: معناه لا ندرى اراد اللَّه رشدا ببعث هذا الرّسول فیرشدهم أَمْ أَرادَ ان یکفروا به فیهلکهم.
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ اى المؤمنون وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ اى الکافرون.
و قیل: الصَّالِحُونَ اصحاب الخیر و مِنَّا دُونَ ذلِکَ اصحاب الشّرّ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً اى کنّا ذوى مذاهب متفرّقة و ادیان مختلفة. قال الحسن و السدى: الجنّ امثالکم فمنهم قدریّة و مرجئة و رافضة، و یقال: لشریف القوم الطّریقة و الطّریقة المثلى مشایخ البلد. و القدد جمع القدّة و هی الاجناس المختلفة یقال: صار القوم قددا اذا اختلفت حالاتهم و اصلها من القدّ و هو القطع.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً الظّنّ هاهنا بمعنى الیقین، لانّهم وصفوا اللَّه بالقدرة علیهم حیث کانوا. و هذا من دلائل الایمان و المعنى: انّا علمنا و ایقنّا ان لن نسبق اللَّه فی الارض و لن نفوته و لا یمکننا ان نهرب منه ان اردنا الهرب.
وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى یعنى القرآن و دعوة الرّسول الّذى یؤدّى الى الهدى. آمَنَّا بِهِ اى صدّقنا به و لم یبعث اللَّه نبیّا الى الجنّ الّا محمد (ص). و قیل: آمَنَّا بِهِ اى باللّه و تمّ الکلام هاهنا ثمّ قال: فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ هذا جوابهم و العدة فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً البخس: نقص الاجر، و الرّهق: تحمیل وزر آخر و هذا خبر یراد به النّهى. و قیل: فَلا یَخافُ بَخْساً اى نقصا من حسناته و لا رَهَقاً زیادة فی سیّآته. و قیل: کلّ مکروه یغشى الانسان فهو رهق.
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ المؤمنون، المستسلمون لامر اللَّه، المخلصون له.
وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ الکافرون، الجائرون، الّذین کتب اللَّه علیهم الشّقاء تمّ الکلام.
فَمَنْ أَسْلَمَ هذا جواب وعدة و تصدیق فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً اى قصدوا قصد الخیر و اتّبعوا طریق الرّشد و توجّهوا صوابا من القول و الفعل.
أَمَّا الْقاسِطُونَ الجائرون، العادلون عن الحقّ. قال اهل اللّغة قسط عدل.
عن الحقّ و اقسط عدل الى الحقّ.کانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً
توقد بهم النّار یوم القیامة ثمّ رجع الى کفّار مکة فقال: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ اختلفوا فی تأویلها، فقال قوم: لو استقاموا على طریقة الحقّ و الایمان و الهدى فکانوا مؤمنین مطیعین. لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً کثیرا واسعا ینبت زروعهم. قال عمر بن الخطاب: حیث ما کان الماء کان المال، و حیث ما کان المال کانت الفتنة. و المعنى: اعطیناهم مالا کثیرا و عیشا رغیدا و وسّعنا علیهم فی الرّزق و بسطنا لهم فی الدّنیا.
لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ اى لنختبرهم کیف شکرهم فیما خوّلوا و هذا قول سعید بن المسیّب و عطاء بن ابى رباح و الضحاک و مقاتل و الحسن، و دلیل هذا التّأویل قوله عزّ و جلّ: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ و قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و قال تعالى: مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً و قال تعالى: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة... و قال الرّبیع بن انس و زید بن اسلم و الکلبى: معنى الآیة و ان لو استقاموا على طریقة الکفر و الضّلالة فکانوا کفّارا کلّهم لاعطیناهم مالا کثیرا و لوسّعنا علیهم لِنَفْتِنَهُمْ فیه عقوبة لهم و استدراجا حتّى یفتتنوا بها فنعذّبهم کما قال تعالى: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ الآیة و قال تعالى: وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ. و قال تعالى: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ و قال تعالى: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى قوله: وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ اى عن القرآن و التّوحید یَسْلُکْهُ قرأ اهل الکوفة و یعقوب: یَسْلُکْهُ بالیاء و قرأ الآخرون بالنّون اى ندخله.
عَذاباً صَعَداً یعنى: ذا صعد، اى ذا مشقّة لا راحة فیه و لا فرج فیه، اخذ من الصّعداء و هو الشّدّة و نفس الصّعداء هو نفس الکظیم الّذى اشتدّ علیه الغمّ و منه قوله: سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً اى عذابا شاقّا. و منه قوله کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى یصعد صعودا شاقّا و قیل: الصّعد صخرة ملساء فی جهنّم یکلّف صعودها فاذا انتهى الى اعلاها انحدر الى اسفلها نزلت فی الولید بن المغیرة. قوله: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ یعنى: المواضع الّتى بنیت للصّلوة و ذکر اللَّه. فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً قال قتادة کانت الیهود و النّصارى اذا دخلوا کنا یسهم و بیعهم اشرکوا باللّه فامر اللَّه المؤمنین ان یخلصوا الدّعوة للَّه اذا دخلوا المساجد، و اراد بها المساجد کلّها و قال الحسن اراد بها البقاع کلّها لانّ الارض جعلت کلّها مسجدا للنّبى (ص).
و قال سعید بن جبیر قالت الجنّ للنّبى (ص): کیف لنا ان نأتى المسجد و نشهد معک الصّلاة و نحن ناؤون عنک؟ فنزلت: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ: و یروى عن کعب، قال: انّى لاجد فی التّوراة ان اللَّه تعالى یقول: انّ بیوتى فی الارض المساجد، و انّ المسلم اذا توضّأ فاحسن الوضوء ثمّ اتى المسجد فهو زائر اللَّه تعالى و حقّ على المزور ان یکرم زائره و روى عن سعید بن جبیر ایضا: انّ المراد بالمساجد الاعضاء الّتى یسجد علیها الانسان و هی سبعة: الجبهة، و الیدان، و الرّکبتان، و القدمان، یعنى: هذه الاعضاء الّتى یقع علیها السّجود مخلوقة للَّه فلا تسجدوا علیها لغیره.
قال رسول اللَّه (ص): «امرت ان اسجد على سبعة اعضاء: الجبهة و اشار بیده الیه، و الیدین، و الرّکبتین، و اطراف القدمین، و ان لا اکفّ شعرا و لا ثوبا».
و فی روایة العباس بن عبد المطلب: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «اذا سجد العبد سجد معه سبعة آراب: وجهه، و کفّاه، و رکبتاه، و قدماه»
و هذا الحدیث یدلّ على انّ کلّ عضو من هذه الاعضاء اصل فی السّجود و له حظّ من العبادة و نصیب من الخدمة و الطّاعة. فاذا لم یستعمل بعضها اورث ذلک العضو حرمانا و اوجب فی السّجود نقصانا. و عن نافع عن ابن عمر مرفوعا قال: انّ الیدین تسجدان کما یسجد الوجه، فاذا وضع احدکم وجهه فلیضع یدیه و اذا رفعه فلیرفعهما.
و امّا الحکمة فی ایجاب السّجود على هذه الاعظم انّ هذه الاعضاء الّتى علیها مدار الحرکة، هى المفاصل الّتى تنفتح و تنطبق فی المشى و البطش و اکثر السّعى، و یحصل بها اجتراح السیّئات و ارتکاب الشّهوات فشرع اللَّه تعالى بها السّجود للتّکفیر و محو الذّنب و التّطهیر و اللَّه اعلم. و امّا المساجد ان جعلتها مواضع الصّلاة فواحدها المسجد بکسر الجیم و ان جعلتها الاعضاء فواحدها مسجد بفتح الجیم.
قوله: وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ قرأ نافع و ابو بکر و انّه بکسر همزه، و قرأ الباقون بفتحها. لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یعنى النّبی (ص) «یدعوه» اى و یعبده، و یقرأ القرآن فی صلوته و ذلک حین کان یصلّى ببطن النّخلة و یقرأ القرآن «کادوا» یعنى: الجنّ.
یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً اى یرکب بعضهم بعضا و یزدحمون حرصا على استماع القرآن و رغبة فی الاسلام، هذا قول الضحاک و روایة عطیة عن ابن عباس قال مکحول: انّ الجنّ بایعوا رسول اللَّه فی هذه اللّیلة و کانوا سبعون الفا و فرغ عن البیعة عند انشقاق الفجر. و قال سعید بن جبیر: هذا من کلام الجنّ الّذین رجعوا الى قومهم اخبروهم: انّا رأینا اصحاب محمد (ص) و یرکعون برکوعه، و یسجدون بسجوده، و کانوا ینثالون علیه مجتمعین. و قال الحسن و قتادة: لمّا قام رسول اللَّه (ص) باظهار الدّعوة تلمّذت الانس و الجنّ علیه لیبطلوا الحقّ الّذى جاءهم به «یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ» و ینصر دینه و قوله: «لبدا» جمع لبدة و هی الطّائفة المزدحمة یرکب بعضهم بعضا. و قیل: اللّبدة هى الرّجل من الجراد و منه سمّى اللّبد الّذى یفرش لتراکمه و تلبّد الشّعر اذا تراکم.
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی قرأ ابو جعفر و عاصم و حمزة: «قل» على الامر، و قرأ الآخرون: «قال» یعنى: رسول اللَّه إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی فی صلوتى وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً من الاوثان فکونوا انتم کذلک.
قُلْ إِنِّی لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا فی دینکم و لا دنیاکم وَ لا رَشَداً ارشدکم.
و قیل: لا املک لکم ضلالا و لا هدایة لانّى عبد مثلکم بل ذلک الى اللَّه القادر على کلّ شیء.
قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ اى لن یمنعنى من عذابه مانع ان عصیته و جاء فی التّفسیر ان جنّیّا من اشراف الجنّ ذا تبع قال: انّ محمدا یرید ان یجیره احد فانا اجیره فانزل اللَّه هذه الآیة. و روى عن ابن مسعود قال: لمّا تقدّم النّبی (ص) الى الجنّ ازدحموا علیه فقال سیّد لهم یقال له وردان: انا ارحلهم عنک، فقال له: لن یجیرنى من اللَّه احد.
قوله: وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً اى مدخلا فی الارض و ملجأ و موئلا.
إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ فذلک الّذى املکه بعون اللَّه و توفیقه. و قوله: «بلاغا» نصب على البدل من قوله: «ملتحدا» و المعنى: لا ینجینى شىء الّا ان ابلّغ عن اللَّه ما ارسلت به و قیل: معناه: لا املک لکم ضرّا و لا رشدا. لکن ابلّغ بلاغا من اللَّه فانّما انا مرسل لا املک الّا ما ملکت. و البلاغ واقع موقع التّبلیغ. قال الفراء: هذا شرط و جزاء لیس باستثناء و ان منفصلة من لا و تقدیره: ان لا بلاغا و المعنى: ان لم ابلّغ فلا مجیر لى وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوه الیه من التّوحید. فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً مقیمین لا یخرجون.
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ فی الآخرة. و قیل: یوم بدر فَسَیَعْلَمُونَ عند ذلک. مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً اهم ام المؤمنون؟ هذا جواب لمشرکى مکه حین استعجلوا بالعذاب و قالوا: هم بالاضافة الینا کالحصاة من جبال، و قیل: هذا جواب قولهم محمد صنبور.
قُلْ إِنْ أَدْرِی اى ما ادرى. أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ من العذاب فی الدّنیا.
و قیل: یوم القیامة أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً اجلا و غایة تطول مدّتها یعنى: انّ علم وقت العذاب غیب لا یعلمه الّا اللَّه.
عالِمُ الْغَیْبِ رفع على نعت قوله: «رَبِّی». و قیل: هو عالم الغیب، قیل: الغیب ما هو کائن لم یکن، و قیل: هو امر القیامة «فَلا یُظْهِرُ» اى لا یطلع عَلى غَیْبِهِ أَحَداً.
إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ اى الّا رسول قد ارتضیه لعلم بعض الغیب لیکون اخباره عن الغیب معجزة له و قیل: هذا الرّسول هو جبرئیل علیه السّلام «فَإِنَّهُ یَسْلُکُ» الهاء راجعة الى اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: اذا ارسل الوحى الى رسول ارتضاه و اراد ان یطلعه على غیبه فانّه یبعث ملائکة بین یدیه یحفظون الوحى من استماع الشّیاطین. و قیل: یحفظون الرّسول من الشّیاطین. و قوله: مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اى من امامه و ورائه «رصدا» اى حرسا و قیل: لئلّا یطّلع علیه الکهنة قبل الوصول الى النّبی المرسل الیه فیکون الرّسول هو اوّل من یتکلّم به. و قیل: کان جبرئیل (ع) اذا بعث الى نبىّ من الانبیاء انحدر معه اهل کلّ سماء الى الّتى تلیها و انحدر معه ملائکة السّماء الدّنیا الى الارض فیحیطون به و بالوحى و بالنّبى حتّى یفرغ من ادائه.
لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا قال الزّجاج: لیعلم اللَّه ان رسله قد بلّغوا عنه رسالاته یعنى: اذا بلّغوها علم اللَّه ذلک. و قیل: لیعلم اللَّه انّ الملائکة قد بلّغوا الى الرّسل. و انّ الرّسل قد بلّغوا الى الامم. علم اینجا بمعنى رؤیت است و هذا فی القرآن کثیر کقوله: لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ. معنى آنست که: تا بیند اللَّه که پیغامهاى او بر امّت رسانیدند. و قیل: لیعلم محمد ان قد ابلغوا تا محمد بداند که ایشان که پیغام رسانیدند. از خداوند او رسانیدند. و قیل: لیعلم الشّیطان أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا شیطان بداند که فریشتگان پیغام اللَّه رسانیدند و سخن او نرسانیدند، یعقوب «لیعلم» بضمّ یا خواند، اى لیعلم النّاس، تا مردمان را آگاه کنند که فریشتگان پیغام اللَّه رسانیدند. وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ اى و علم اللَّه ما عند الرّسل فلم یخف علیه شىء. وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً. قال ابن عباس: احصى ما خلق و عرف عدد ما خلق، لم یفته علم شىء حتّى مثاقیل الدّرّ و الخردل و نصب عددا على الحال و ان شئت على المصدر، اى عدّ عددا.
«قل» یا محمد، اخبر قومک ما لیس لهم به علم ثمّ بیّن. فقال: أُوحِیَ إِلَیَّ اى اخبرت بالوحى من اللَّه أَنَّهُ اسْتَمَعَ القرآن نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ «الجنّ» جیل رقاق الاجسام، خفیّة، خلق من النّار على صورة تخالف صورة الملک و الانس، موصوف بالعقل کالانس و الملک. و لا یظهرون للانس، و لا یکلّمونهم الّا صاحب معجزة. بل یوسوسون سائر النّاس و هم اولاد ابلیس فی قول بعضهم، منهم مؤمن و منهم کافر. و الکافر منهم یسمّى شیطانا. و قال ابن عباس: الجنّ ولد الجانّ و لیسوا بشیاطین و الشّیاطین اولاد ابلیس. و قد سبق الکلام فیهم فی غیر موضع. قوله: نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ قال ابن عباس: کانوا سبعة، و قیل: کانوا تسعة من جنّ نصیبین من ارض الموصل من ملوکهم. و قیل: من جنّ الیمن. و قیل: کانوا هودا. و قیل: کانوا مشرکین. و قیل: سبب استماع هؤلاء فیما ذکر انّ الشّیاطین قبل مبعث النّبی (ص) اتّخذت من السّماء مقاعد للسّمع فاذا سمعوا کلمة زادوا فیها تسعا فکانوا یلقون الى اولیائهم من الانس فلمّا بعث النّبی (ص) منعوا مقاعدهم و رموا بالشّهب فمن استمع بعد مبعثه (ص) وجد له شهابا رصدا فاحرق فلمّا منعوا من ذلک و حیل بینهم و بین خبر السّماء بارسال الشّهب علیهم اجتمعوا و قالوا لابلیس ذلک و قالوا ما حال بیننا و بین خبر السّماء الّا شیء حدث فاضربوا مشارق الارض و مغاربها فانطلقوا یطلبون ذلک حتّى توجّهوا نحو تهامة فوجدوا رسول اللَّه (ص) مع نفر من اصحابه ببطن النّخل و هو واد بین جبلین یقال له: سوق عکاظ فوجدوه یصلّى باصحابه صلاة الصّبح فاستمعوا لقراءته و قالوا: هذا الّذى حال بیننا و بین خبر السّماء. و قیل: لم یزالوا یدنون حتّى کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً. ثمّ رجعوا الى قومهم و قالوا: إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً مباینا لکلام الخلق فی النّظم و المعنى لا یقدر احد على الإتیان بمثله. و العجب حکایة عن غایة استنکارا او استحسانا. قال عیزار بن حریث: کنت عند عبد اللَّه بن مسعود فاتاه رجل فقال له: کنّا فی سفر فاذا نحن بحیّة جریحة تشحّط فی دمها فقطع رجل منّا قطعة من عمامته فلفّها فیها فدفنها. فلمّا امسینا و نزلنا اتانا امرأتان من احسن نساء الجنّ فقالتا: ایّکم صاحب عمرو؟ قلنا: اىّ عمرو؟ قالتا: الحیّة الّتى دفنتموها فاشرنا لهما الى صاحبها. قالتا: انّه کان آخر من بقى ممّن استمع القرآن من رسول اللَّه (ص). کان بین کافرى الجنّ و مسلمیهم قتال فقتل فیهم. فان کنتم اردتم به الدّنیا ثوبناکم. فقلنا: لا انّما فعلنا ذلک للَّه. فقالتا: احسنتم و ذهبتا. یقال: اسم الّذى لفّ الحیّة صفوان بن معطل المرادى صاحب قصّة الافک و الجنّى عمرو بن جابر.
یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ اى الى الصّواب. و هو التّوحید للَّه و الایمان به و برسوله و خلع الانداد للَّه فَآمَنَّا بِهِ صدقنا به وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً یعنى: ابلیس لانّهم لم یرجعوا الى ابلیس بعد الایمان و استماع القرآن. وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا اى عظمة ربّنا، جلال ربّنا، غنى ربّنا عن الصّاحبة و الولد. امر ربّنا، ملک ربّنا، و سلطانه قدرة ربّنا، ذکر ربّنا هذا کلّه اقوال المفسّرین و الجدّ: العظمة و منه قول انس بن مالک: کان الرّجل اذا قرأ البقرة و آل عمران جدّ فی اعیننا، اى عظم، و الجدّ: الغنى. و فی الخبر: «لا ینفع ذا الجدّ منک الجدّ»، اى لا ینفع ذا الغنى منک غناه، انّما ینفعه طاعتک و العمل بما یرضیک و منه
قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «وقفت على باب الجنّة فاذا اکثر من یدخلها الفقراء. و اذا اصحاب الجدّ محبوسون»
معناه: و اذا اصحاب الغنى فی الدّنیا محبوسون. مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً اى تعالى جلال ربّنا و عظمته عن اتّخاذ زوجة او ولد.
وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ اختلفوا فی هذا الالفات فمن نصبها کانت مردودة الى الوحى و هو قراءة اهل الشام و الکوفة و من خفضها کانت حکایة عن الجنّ و هو قراءة الآخرین وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفِیهُنا هذا السّفیه ابلیس عَلَى اللَّهِ شَطَطاً اى جورا و کذبا، یعنى کلمة الکفر، و قیل: الشّطط: البعید اى یقول ما هو بعید من وصف اللَّه. تقول اشطّ الرّجل اتى بما هو بعید.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ قرأ یعقوب: تقول بفتح القاف و تشدید الواو. و التّقوّل، الافتراء و الکذب، اى کنّا نظنّ انّ الکفّار من الفریقین غیر کاذبین فی دعویهم کلمة الکفر و انّ للَّه صاحبة و ولدا حتّى سمعنا القرآن. و هذا اعتذار منهم، اى اتّبعناهم فیما قالوا على ظنّ انّ احدا لا یکذب على اللَّه. فلمّا سمعوا القرآن ایقنوا انّ ابلیس و من تبعه کانوا کاذبین فیما یزعمون، تمّ کلام الجنّ هاهنا.
ثمّ استأنف فقال اللَّه عزّ و جلّ: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ کان الرّجل فی الجاهلیّة اذا نزل وادیا باللّیل قال: اعوذ بسیّد هذا الوادى من شرّ سفهاء قومه فیبیت فی امن حتّى یصبح. روى عن کردم بن ابى السّائب الانصارى قال: خرجت مع الا بى الى المدینة فی حاجة و ذلک اوّل ما ذکر رسول اللَّه (ص) بمکة فآوانا المبیت الى راعى غنم، فلمّا انتصف النّهار جاء ذئب فاخذ حملا من الغنم، فوثب الرّاعى فقال: یا عامر الوادى جارک فنادى مناد لا نراه یقول: یا سرحان ارسله فاتى الحمل یشتدّ حتى دخل الغنم و لم تصبه کدمة فانزل اللَّه عزّ و جلّ على رسوله (ص) بمکة: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً اى فزاد الانس الجنّ بذلک تکبّرا و عظمة عند انفسهم و قالوا: انّهم یخافوننا و قد سدّنا الانس و الجنّ فازدادوا بذلک اثما. و قیل: زاد الجنّ الانس رهقا، اى طغیانا و کفرا و جهلا و هلاکا و بعدا عن الحقّ.
وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا هذا ایضا من کلام اللَّه، اى انّ الجنّ حسبوا کما حسبتم ایّها الانس. أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً بعد موته، و قیل: ان له یبعث اللَّه احدا بالرّسالة الى خلقه لیدعوهم الى توحیده کما ظنّ بعض الانس ذلک.
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ اى طلبنا المصیر الى السّماء لاستراق السّمع و منه الحدیث الّذى ورد انّ رجلا قال لرسول اللَّه (ص): انّ امرأتى لا تدع عنها ید لامس، اى لا تردّ ید طالب حاجة صفرا یشکو تضییعها ماله. قال اهل اللّغة لمست الشّىء و التمست، اى طلبت کما یقال: کسب و اکتسب، و قال الشّاعر:
الام على تبکیه
و المسه فلا اجد
فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً هذا کلام الجنّ بعضهم لبعض، اى طلبنا خبر السّماء فوجدنا ابواب السّماء و طرقها مُلِئَتْ من الملائکة الّذین یحرسون من الاستماع. وَ شُهُباً جمع شهاب و هو المضیء المتوقّد من النّار یرمون بها.
وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها اى من السّماء مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ اى مواضع لاستماع الاخبار من السّماء کان لکلّ حىّ من الجنّ باب فی السّماء یستمعون فیه و کانت هذه الشّهب فی الجاهلیّة. فاذا جاء الاسلام شدّدت و امّدت و زید فیها. قال الزهرى: کان یرمى بالنّجوم و ترجم بها الشّیاطین فی الجاهلیّة لکن غلّظ و شدّد امرها حین بعث النّبی (ص) فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ اى یقصدان یسمع من ذلک شیئا یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً اى نجما قد ارصد له یزجره عن الاستماع.
وَ أَنَّا لا نَدْرِی حین منعنا من السّماء. أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ ام هو لاجل خیر اراد اللَّه بهم و اضافوا الخیر الى اللَّه بالتّخصیص تادّبا بادب اولیاء اللَّه و المؤمنین.
حیث لم یضیفوا الى اللَّه بالتّفرید الاکل رفیع من الامور. و قیل: معناه لا ندرى اراد اللَّه رشدا ببعث هذا الرّسول فیرشدهم أَمْ أَرادَ ان یکفروا به فیهلکهم.
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ اى المؤمنون وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ اى الکافرون.
و قیل: الصَّالِحُونَ اصحاب الخیر و مِنَّا دُونَ ذلِکَ اصحاب الشّرّ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً اى کنّا ذوى مذاهب متفرّقة و ادیان مختلفة. قال الحسن و السدى: الجنّ امثالکم فمنهم قدریّة و مرجئة و رافضة، و یقال: لشریف القوم الطّریقة و الطّریقة المثلى مشایخ البلد. و القدد جمع القدّة و هی الاجناس المختلفة یقال: صار القوم قددا اذا اختلفت حالاتهم و اصلها من القدّ و هو القطع.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً الظّنّ هاهنا بمعنى الیقین، لانّهم وصفوا اللَّه بالقدرة علیهم حیث کانوا. و هذا من دلائل الایمان و المعنى: انّا علمنا و ایقنّا ان لن نسبق اللَّه فی الارض و لن نفوته و لا یمکننا ان نهرب منه ان اردنا الهرب.
وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى یعنى القرآن و دعوة الرّسول الّذى یؤدّى الى الهدى. آمَنَّا بِهِ اى صدّقنا به و لم یبعث اللَّه نبیّا الى الجنّ الّا محمد (ص). و قیل: آمَنَّا بِهِ اى باللّه و تمّ الکلام هاهنا ثمّ قال: فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ هذا جوابهم و العدة فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً البخس: نقص الاجر، و الرّهق: تحمیل وزر آخر و هذا خبر یراد به النّهى. و قیل: فَلا یَخافُ بَخْساً اى نقصا من حسناته و لا رَهَقاً زیادة فی سیّآته. و قیل: کلّ مکروه یغشى الانسان فهو رهق.
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ المؤمنون، المستسلمون لامر اللَّه، المخلصون له.
وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ الکافرون، الجائرون، الّذین کتب اللَّه علیهم الشّقاء تمّ الکلام.
فَمَنْ أَسْلَمَ هذا جواب وعدة و تصدیق فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً اى قصدوا قصد الخیر و اتّبعوا طریق الرّشد و توجّهوا صوابا من القول و الفعل.
أَمَّا الْقاسِطُونَ الجائرون، العادلون عن الحقّ. قال اهل اللّغة قسط عدل.
عن الحقّ و اقسط عدل الى الحقّ.کانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً
توقد بهم النّار یوم القیامة ثمّ رجع الى کفّار مکة فقال: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ اختلفوا فی تأویلها، فقال قوم: لو استقاموا على طریقة الحقّ و الایمان و الهدى فکانوا مؤمنین مطیعین. لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً کثیرا واسعا ینبت زروعهم. قال عمر بن الخطاب: حیث ما کان الماء کان المال، و حیث ما کان المال کانت الفتنة. و المعنى: اعطیناهم مالا کثیرا و عیشا رغیدا و وسّعنا علیهم فی الرّزق و بسطنا لهم فی الدّنیا.
لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ اى لنختبرهم کیف شکرهم فیما خوّلوا و هذا قول سعید بن المسیّب و عطاء بن ابى رباح و الضحاک و مقاتل و الحسن، و دلیل هذا التّأویل قوله عزّ و جلّ: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ و قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و قال تعالى: مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً و قال تعالى: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً الآیة... و قال الرّبیع بن انس و زید بن اسلم و الکلبى: معنى الآیة و ان لو استقاموا على طریقة الکفر و الضّلالة فکانوا کفّارا کلّهم لاعطیناهم مالا کثیرا و لوسّعنا علیهم لِنَفْتِنَهُمْ فیه عقوبة لهم و استدراجا حتّى یفتتنوا بها فنعذّبهم کما قال تعالى: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ الآیة و قال تعالى: وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ. و قال تعالى: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ و قال تعالى: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى قوله: وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ اى عن القرآن و التّوحید یَسْلُکْهُ قرأ اهل الکوفة و یعقوب: یَسْلُکْهُ بالیاء و قرأ الآخرون بالنّون اى ندخله.
عَذاباً صَعَداً یعنى: ذا صعد، اى ذا مشقّة لا راحة فیه و لا فرج فیه، اخذ من الصّعداء و هو الشّدّة و نفس الصّعداء هو نفس الکظیم الّذى اشتدّ علیه الغمّ و منه قوله: سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً اى عذابا شاقّا. و منه قوله کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى یصعد صعودا شاقّا و قیل: الصّعد صخرة ملساء فی جهنّم یکلّف صعودها فاذا انتهى الى اعلاها انحدر الى اسفلها نزلت فی الولید بن المغیرة. قوله: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ یعنى: المواضع الّتى بنیت للصّلوة و ذکر اللَّه. فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً قال قتادة کانت الیهود و النّصارى اذا دخلوا کنا یسهم و بیعهم اشرکوا باللّه فامر اللَّه المؤمنین ان یخلصوا الدّعوة للَّه اذا دخلوا المساجد، و اراد بها المساجد کلّها و قال الحسن اراد بها البقاع کلّها لانّ الارض جعلت کلّها مسجدا للنّبى (ص).
و قال سعید بن جبیر قالت الجنّ للنّبى (ص): کیف لنا ان نأتى المسجد و نشهد معک الصّلاة و نحن ناؤون عنک؟ فنزلت: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ: و یروى عن کعب، قال: انّى لاجد فی التّوراة ان اللَّه تعالى یقول: انّ بیوتى فی الارض المساجد، و انّ المسلم اذا توضّأ فاحسن الوضوء ثمّ اتى المسجد فهو زائر اللَّه تعالى و حقّ على المزور ان یکرم زائره و روى عن سعید بن جبیر ایضا: انّ المراد بالمساجد الاعضاء الّتى یسجد علیها الانسان و هی سبعة: الجبهة، و الیدان، و الرّکبتان، و القدمان، یعنى: هذه الاعضاء الّتى یقع علیها السّجود مخلوقة للَّه فلا تسجدوا علیها لغیره.
قال رسول اللَّه (ص): «امرت ان اسجد على سبعة اعضاء: الجبهة و اشار بیده الیه، و الیدین، و الرّکبتین، و اطراف القدمین، و ان لا اکفّ شعرا و لا ثوبا».
و فی روایة العباس بن عبد المطلب: انّ رسول اللَّه (ص) قال: «اذا سجد العبد سجد معه سبعة آراب: وجهه، و کفّاه، و رکبتاه، و قدماه»
و هذا الحدیث یدلّ على انّ کلّ عضو من هذه الاعضاء اصل فی السّجود و له حظّ من العبادة و نصیب من الخدمة و الطّاعة. فاذا لم یستعمل بعضها اورث ذلک العضو حرمانا و اوجب فی السّجود نقصانا. و عن نافع عن ابن عمر مرفوعا قال: انّ الیدین تسجدان کما یسجد الوجه، فاذا وضع احدکم وجهه فلیضع یدیه و اذا رفعه فلیرفعهما.
و امّا الحکمة فی ایجاب السّجود على هذه الاعظم انّ هذه الاعضاء الّتى علیها مدار الحرکة، هى المفاصل الّتى تنفتح و تنطبق فی المشى و البطش و اکثر السّعى، و یحصل بها اجتراح السیّئات و ارتکاب الشّهوات فشرع اللَّه تعالى بها السّجود للتّکفیر و محو الذّنب و التّطهیر و اللَّه اعلم. و امّا المساجد ان جعلتها مواضع الصّلاة فواحدها المسجد بکسر الجیم و ان جعلتها الاعضاء فواحدها مسجد بفتح الجیم.
قوله: وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ قرأ نافع و ابو بکر و انّه بکسر همزه، و قرأ الباقون بفتحها. لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یعنى النّبی (ص) «یدعوه» اى و یعبده، و یقرأ القرآن فی صلوته و ذلک حین کان یصلّى ببطن النّخلة و یقرأ القرآن «کادوا» یعنى: الجنّ.
یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً اى یرکب بعضهم بعضا و یزدحمون حرصا على استماع القرآن و رغبة فی الاسلام، هذا قول الضحاک و روایة عطیة عن ابن عباس قال مکحول: انّ الجنّ بایعوا رسول اللَّه فی هذه اللّیلة و کانوا سبعون الفا و فرغ عن البیعة عند انشقاق الفجر. و قال سعید بن جبیر: هذا من کلام الجنّ الّذین رجعوا الى قومهم اخبروهم: انّا رأینا اصحاب محمد (ص) و یرکعون برکوعه، و یسجدون بسجوده، و کانوا ینثالون علیه مجتمعین. و قال الحسن و قتادة: لمّا قام رسول اللَّه (ص) باظهار الدّعوة تلمّذت الانس و الجنّ علیه لیبطلوا الحقّ الّذى جاءهم به «یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ» و ینصر دینه و قوله: «لبدا» جمع لبدة و هی الطّائفة المزدحمة یرکب بعضهم بعضا. و قیل: اللّبدة هى الرّجل من الجراد و منه سمّى اللّبد الّذى یفرش لتراکمه و تلبّد الشّعر اذا تراکم.
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی قرأ ابو جعفر و عاصم و حمزة: «قل» على الامر، و قرأ الآخرون: «قال» یعنى: رسول اللَّه إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی فی صلوتى وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً من الاوثان فکونوا انتم کذلک.
قُلْ إِنِّی لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا فی دینکم و لا دنیاکم وَ لا رَشَداً ارشدکم.
و قیل: لا املک لکم ضلالا و لا هدایة لانّى عبد مثلکم بل ذلک الى اللَّه القادر على کلّ شیء.
قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ اى لن یمنعنى من عذابه مانع ان عصیته و جاء فی التّفسیر ان جنّیّا من اشراف الجنّ ذا تبع قال: انّ محمدا یرید ان یجیره احد فانا اجیره فانزل اللَّه هذه الآیة. و روى عن ابن مسعود قال: لمّا تقدّم النّبی (ص) الى الجنّ ازدحموا علیه فقال سیّد لهم یقال له وردان: انا ارحلهم عنک، فقال له: لن یجیرنى من اللَّه احد.
قوله: وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً اى مدخلا فی الارض و ملجأ و موئلا.
إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ فذلک الّذى املکه بعون اللَّه و توفیقه. و قوله: «بلاغا» نصب على البدل من قوله: «ملتحدا» و المعنى: لا ینجینى شىء الّا ان ابلّغ عن اللَّه ما ارسلت به و قیل: معناه: لا املک لکم ضرّا و لا رشدا. لکن ابلّغ بلاغا من اللَّه فانّما انا مرسل لا املک الّا ما ملکت. و البلاغ واقع موقع التّبلیغ. قال الفراء: هذا شرط و جزاء لیس باستثناء و ان منفصلة من لا و تقدیره: ان لا بلاغا و المعنى: ان لم ابلّغ فلا مجیر لى وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یدعوه الیه من التّوحید. فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً مقیمین لا یخرجون.
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ فی الآخرة. و قیل: یوم بدر فَسَیَعْلَمُونَ عند ذلک. مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً اهم ام المؤمنون؟ هذا جواب لمشرکى مکه حین استعجلوا بالعذاب و قالوا: هم بالاضافة الینا کالحصاة من جبال، و قیل: هذا جواب قولهم محمد صنبور.
قُلْ إِنْ أَدْرِی اى ما ادرى. أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ من العذاب فی الدّنیا.
و قیل: یوم القیامة أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً اجلا و غایة تطول مدّتها یعنى: انّ علم وقت العذاب غیب لا یعلمه الّا اللَّه.
عالِمُ الْغَیْبِ رفع على نعت قوله: «رَبِّی». و قیل: هو عالم الغیب، قیل: الغیب ما هو کائن لم یکن، و قیل: هو امر القیامة «فَلا یُظْهِرُ» اى لا یطلع عَلى غَیْبِهِ أَحَداً.
إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ اى الّا رسول قد ارتضیه لعلم بعض الغیب لیکون اخباره عن الغیب معجزة له و قیل: هذا الرّسول هو جبرئیل علیه السّلام «فَإِنَّهُ یَسْلُکُ» الهاء راجعة الى اللَّه عزّ و جلّ، و المعنى: اذا ارسل الوحى الى رسول ارتضاه و اراد ان یطلعه على غیبه فانّه یبعث ملائکة بین یدیه یحفظون الوحى من استماع الشّیاطین. و قیل: یحفظون الرّسول من الشّیاطین. و قوله: مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اى من امامه و ورائه «رصدا» اى حرسا و قیل: لئلّا یطّلع علیه الکهنة قبل الوصول الى النّبی المرسل الیه فیکون الرّسول هو اوّل من یتکلّم به. و قیل: کان جبرئیل (ع) اذا بعث الى نبىّ من الانبیاء انحدر معه اهل کلّ سماء الى الّتى تلیها و انحدر معه ملائکة السّماء الدّنیا الى الارض فیحیطون به و بالوحى و بالنّبى حتّى یفرغ من ادائه.
لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا قال الزّجاج: لیعلم اللَّه ان رسله قد بلّغوا عنه رسالاته یعنى: اذا بلّغوها علم اللَّه ذلک. و قیل: لیعلم اللَّه انّ الملائکة قد بلّغوا الى الرّسل. و انّ الرّسل قد بلّغوا الى الامم. علم اینجا بمعنى رؤیت است و هذا فی القرآن کثیر کقوله: لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ. معنى آنست که: تا بیند اللَّه که پیغامهاى او بر امّت رسانیدند. و قیل: لیعلم محمد ان قد ابلغوا تا محمد بداند که ایشان که پیغام رسانیدند. از خداوند او رسانیدند. و قیل: لیعلم الشّیطان أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ تا شیطان بداند که فریشتگان پیغام اللَّه رسانیدند و سخن او نرسانیدند، یعقوب «لیعلم» بضمّ یا خواند، اى لیعلم النّاس، تا مردمان را آگاه کنند که فریشتگان پیغام اللَّه رسانیدند. وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ اى و علم اللَّه ما عند الرّسل فلم یخف علیه شىء. وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً. قال ابن عباس: احصى ما خلق و عرف عدد ما خلق، لم یفته علم شىء حتّى مثاقیل الدّرّ و الخردل و نصب عددا على الحال و ان شئت على المصدر، اى عدّ عددا.
رشیدالدین میبدی : ۷۳- سورة المزمل- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره از شمار کوفیان بیست آیت است، دویست و هشتاد و پنج کلمه، هشتصد و سى و هشت حرف، جمله به مکه فرو آمد و در مکّیّات شمرند. ابن عباس گفت: مگر در آیت إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ الى آخر السّورة. و درین سوره سه آیت منسوخ است.
در اوّل سوره نماز شب فرض کردند بر رسول خدا (ص) و بر مسلمانان و ذلک فی قوله: قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا الآیة... پس آخر سوره منسوخ شد و ذلک قوله: عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ.
دیگر آیه: وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا منسوخ است بآیت سیف.
سدیگر آیت فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا این قدر از آیت منسوخ است بآنچه ربّ العزّة گفت: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و در فضیلت سوره ابى بن کعب روایت کند از
مصطفى (ص) قال: «من قرأ سورة یا ایها المزمل رفع عنه العسر فی الدّنیا و الآخرة».
قوله: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ معناه المتزمّل ادغمت التّاء فی الزّاى و مثله المدّثّر اى المتدّثر ادغمت التّاء فی الدّال. یقال تزمّل و تدثّر بثوبه اذا تغطّى به. قال ابن عباس: رجع النّبی (ص) من جبل حراء لما نزل علیه جبرئیل (ع) مذعورا مرتعدا فرائصه، یقول: زمّلونى زمّلونى، فزمّل بقطیفة. فنزلت: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ اى المتلفّف بثیابه، قیل: کان متلفّفا فی ثیاب نومه، و قیل: کان متلفّفا بثیابه للصّلوة. قال عکرمة: الزّمل بمعنى الحمل و منه الزّاملة، و المعنى: یا ایّها المتحمّل باعباء النّبوّة و قال السدى: هو کنایة عن النّائم کانّه عزّ و جلّ یقول: ایها النائم اللیل کله قم فصل قال بعض الحکماء: کان هذا الخطاب للنّبى (ص) قبل تبلیغ الرّسالة و لم یکن قد شرع فی الامر بعد فلمّا شرع خاطبه بالنّبوّة و الرّسالة. و قیل: هذا بدا ایناس و ازالة وحشة کما قال: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى». و قیل معناه: یا خامل الذّکر سنرفع لک ذکرک.
قُمِ اللَّیْلَ اى صلّ اللّیل إِلَّا قَلِیلًا اى الا شیئا یسیرا تنام فیه و کان قیام اللّیل فریضة فی ابتداء الاسلام و بیّن قدره فقال: نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا الى الثّلث أَوْ زِدْ على النّصف الى الثّلثین خیّره بین هذه المنازل فکان النّبی (ص) و اصحابه یقومون على هذه المقادیر، فکان الرّجل لا یدرى متى ثلث اللّیل و متى النّصف و متى الثّلثان فکان یقوم حتّى یصبح مخافة ان لا یحفظ القدر الواجب و اشتدّ ذلک علیهم حتّى انتفخت اقدامهم فرحمهم اللَّه و خفّفه عنهم بعد سنة و نسخ وجوب التّقدیر بقوله: عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ اى صلّوا ما تیسّر من القرآن، اى صلّوا ما تیسّر من الصّلاة و لو قدر حلب شاة ثمّ نسخ وجوب قیام اللّیل بالصّلوات الخمس بعد سنة اخرى فکان بین الوجوب و التّخفیف سنة و بین الوجوب و النّسخ بالکلّیّة سنتان.
وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا اى بیّن الحروف و وفّ حقّها من الاشباع کانّک تفصل بین الحرف و الحرف مشتقّ من قول العرب ثغر رتل و رتل اذا کان فیه فرج. و التّرتیل اداء الحروف و حفظ الوقوف. و قیل: معناه اقرأ على ترتیبه لا تقدّم مؤخّرا و لا تؤخّر مقدّما. و قیل: فصّله تفصیلا و لا تعجل فی قراءته. و قیل: معناه: ضعّف صوتک و اقرأه بصوت حزین، و قالت امّ سلمة: کان رسول اللَّه (ص) یقطع قراءته آیة آیة.
و قال ابن مسعود: لا تنثروه نثر الدّقل. و لا تهذّوه هذّ الشّعر. قفوا عند عجائبه. و حرّکوا به القلوب.
و لا یکن همّ احدکم آخر السّورة.
سئل انس: کیف کانت قراءة النّبی (ص)؟ فقال: کانت مدّاء ثمّ قرأ بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم یمدّ ببسم اللَّه و یمدّ بالرّحمن یمدّ بالرّحیم.
روى انّ عمر ان بن حصین مرّ على قاصّ یقرأ ثمّ یسأل فاسترجع ثمّ قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من قرأ القرآن فلیسأل اللَّه به فانّه سیجیء اقوام یقرءون القرآن یسألون به النّاس.
إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ اى سننزل علیک قَوْلًا ثَقِیلًا یعنى القرآن فالقرآن رزین کریم رصین، لیس بهزل و لا سفساف، له وزن و خطر فی صحّته و بیانه کما یقال: هذا قول له وزن و خطر. قال جعفر: ما ثقله فی تلاوته انّما ثقله فی العمل به. و قیل: ثقله بالأمر و النّهى و الحدود و الاحکام. و قیل: ثقیلا لثقله فی المیزان یوم الحساب.
و قیل: ثقیلا على الکفّار و المنافقین و یحتمل ان یکون ثقیلا صفة للمصدر اى القاء ثقیلا لما
روى عن عائشة قالت: لقد رأیته ینزل علیه الوحى فی الیوم الشّدید البرد فینفصم عنه و انّ جبینه لیرفضّ عرقا
و قال ابن عباس: نزلت سورة الانعام فبرکت ناقه رسول اللَّه (ص) من ثقل القرآن و هیبته. و معنى ثقل القرآن هیبة القرآن. و روى: انّ الحارث بن هشام سأل رسول اللَّه (ص) فقال: یا رسول اللَّه کیف یأتیک الوحى؟ فقال: «احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشدّ علىّ فینفصم عنّى و قد وعیت ما قال و احیانا یتمثّل لى الملک رجلا فیکلّمنى فاعى ما یقول».
قوله إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ اى ساعاته کلّها و کلّ ساعة منها ناشئة سمّیت بذلک لانّها تنشأ بعد النّهار اى تبدو فکلّ ما حدث باللّیل و بدا فقد نشأ و هو ناشئ و الجمع ناشئة. قال ابن ابى ملیکة: سألت ابن عباس و ابن الزبیر عنها، فقالا: اللّیل کلّه ناشئة. قال سعید بن جبیر و ابن الزبیر اىّ ساعة قام من اللّیل فقد نشاء و هو بلسان الحبش نشأ فلان اى قام فقالت عائشة: النّاشئة: القیام بعد النّوم. و قال ابن کیسان: هى القیام من آخر اللّیل. و قال عکرمة: هى القیام من اوّل اللّیل.
روى عن علىّ بن الحسین علیهما السّلام انّه کان یصلّى بعد المغرب و العشاء و یقول: هذا ناشئة اللّیل.
و قال الازهرى: ناشئة اللّیل قیام اللّیل. مصدر جاء على فاعلة کالعافیة بمعنى: العفو، اى ما ینشئه الرّجل باللّیل من القراءة و الصّلاة. هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً قراء ابن عامر و ابو عمرو و طاء بکسر الواو ممدودا بمعنى المواطاة و الموافقة. یقال: واطأت فلانا مواطاة و وطأ اذا وافقته و ذلک ان مواطاة القلب و السّمع و البصر و اللّسان باللّیل یکون اکثر ممّا یکون بالنّهار، اى أجدر أن یواطأ اللّسان القلب و القلب العمل لانّ اللّیل تهدأ فیه الاصوات فلا یحول دون تفهّمه شیء. و قرأ الآخرون أَشَدُّ وَطْئاً بفتح الواو و سکون الطّاء اى اشدّ على المصلّى و اثقل على البدن من صلاة النّهار لانّ اللّیل للنّوم و الرّاحة، فاذا ازیل عن ذلک ثقل على البدن ما یتکلّف فیه. و منه
قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اللّهم اشدد وطأتک على مضر»
اى اشدد ثقل الأمر علیهم. و قیل: «أَشَدُّ وَطْئاً» اى اثبت فی القلب، و احفظ للقراءة و ابلغ فی الثّواب، و اسهل على المصلّى من ساعات النّهار لانّ النهار خلق لتصرّف العباد فیه و اللّیل خلق للنّوم و الخلوة من العمل فالعبادة فیه اسهل. وَ أَقْوَمُ قِیلًا اى اصوب قراءة، و اصحّ قولا، و اشدّ استقامة لفراغ البال و هداة النّاس و سکون الاصوات. یقال: قال قیلا و قولا و مقالا و مقالة و قالا. و قال الحسن اذا قام احدکم من اللّیل فلیسمع نفسه.
فانّ الملائکة لا یقرءون القرآن و هم یحبّون ان یسمعوه من بنى آدم. و قیل: أَقْوَمُ قِیلًا اى اعجل اجابة للدّعاء.
إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلًا له معنیان: احدهما: انّ لک فی النّهار فراغا و تصرّفا و تقلّبا طویلا تقدر أن تسبح فی حوائجک و اشغالک بالنّهار. و اصل السّبح سرعة الذّهاب و منه السّباحة فی الماء. و المعنى الثّانی إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلًا اى فراغا للنّوم فقم اللّیل و نم بالنّهار. و قیل: معنى الآیة مذاهبک بالنّهار فیما یشغلک کثیرة و اللّیل، اخلى لک و اعون على وعى ما یوحى الیک فقم من نومک باللّیل. و قرأ یحیى بن یعمر: سبخا بالخاء المعجمة، اى استراحة و تخفیفا للبدن و منه
قول النّبی (ص) لعائشة و قد دعت على سارق لا تسبّخى عنه بدعائک علیه.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بالتّوحید و التّعظیم و ادعه باسمائه الحسنى و قیل: معناه: اذکر: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اذا اردت قراءة القرآن او الصّلاة وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا اى انقطع الیه انقطاعا و اخلص له العبادة اخلاصا. و توکّل علیه توکّلا.
و قیل: التّبتّل رفض الدّنیا و ما فیها و التماس ما عند اللَّه. اصل التّبتّل القطع. یقال: تصدّق فلان صدقة بتلة، اى قطعها من ماله، و اخرجها من یده. و قیل لمریم: البتول، لقطعها الدّنیا و اسبابها و انقطاعها عن النّاس. و القیاس تبتّلا و لکن لمّا کان التّبتیل من حروفه عدل الیه لموافقة رؤس الآى، لانّ حظّ القرآن من حسن النّظم و الرّصف فوق کلّ حظّ و یحتمل انّ المعنى تبتّل الیه یبتّلک تبتیلا، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً اى و تنبتون نباتا.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ یرید به جنس المشارق و المغارب فی الشّتاء و الصّیف اى خالقهما و مالکهما. قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو و حفص «ربّ» برفع الباء.
على الابتداء و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت الرّبّ فی قوله: وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا اى توکّل علیه و ثق به و استکفه جمیع المهمّات.
و قیل: وکیلا اى کفیلا بما وعدک قیّما بامورک، ففوّضها الیه: وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ للَّه من الصّاحبة و الولد و الشّریک و لک من السّاحر و الکاهن و المجنون. وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا الهجر الجمیل ترک الجفوة من غیر ترک الدّعوة الى الحقّ کقوله: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ» و قوله: «فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ» و هى منسوخة بآیة السّیف.
وَ ذَرْنِی وَ الْمُکَذِّبِینَ لک یا محمّد «أُولِی النَّعْمَةِ» اى الثّروة و التّنعّم و المال وصفهم بالنّعمة توبیخا لهم على ترک الشّکر و تبیینا انّه اطغاهم استغناؤهم.
وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا اى انظرهم و اخّرهم قلیلا و لا تهتمّ بهم و کل امرهم الىّ فانّى اکفیک شأنهم. قیل: نزلت فی صنادید قریش المستهزئین. و قال مقاتل نزلت فی المطعمین ببدر و کان بین نزول هذه الآیة و بین بدر سنة.
إِنَّ لَدَیْنا اى ان عندنا لاهل النّار «أَنْکالًا» قیودا و اغلالا اهانة لهم لا خوفا من فرارهم «وَ جَحِیماً» اى نارا جاحمة حارّة متناهیة، یقال: یوم جاحم شدید الحرّ.
وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ اى الضّریع و الزّقّوم یغصّ فی الحلق و لا یسوغ. وَ عَذاباً أَلِیماً یخلص وجعه الى القلب. و جاء فی التّفسیر انّه لمّا نزلت هذه الآیة خرّ النّبی (ص) مغشیّا علیه.
یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ اى تتحرّک الارض حرکة شدیدة و تزول الجبال عن اماکنها. وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا اى رملا سائلا.
قال الکلبى: هو الرّمل الّذى اذا اخذت منه شیئا تبعک ما بعده یقال هلت الرّمل اهیله هیلا اذا حرکت اسفله حتّى انهال من اعلاه.
إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَیْکُمْ رَسُولًا یعنى محمد (ص) شاهِداً عَلَیْکُمْ یوم القیامة بالاجابة و الامتناع. کَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولًا یعنى موسى (ع).
فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ اى جحد رسالة موسى و لم یؤمن به. فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِیلًا اى شدیدا ثقیلا.
فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً باللّه و لم تؤمنوا عذاب یوم یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً لصعوبته و شدّة اهواله. قیل: هذا على ضرب المثل، و قیل: بل یصیر الولدان فی القیامة شیبا لما یرون من اهوالها. و قیل: انّما یصیرون شیبا اذا قال اللَّه لآدم: «قم فابعث من ذرّیّتک بعث النّار» فیقول: «یا ربّ من کم کم». فیقول: «من کلّ الف تسع مائة و تسعة و تسعین الى النّار و واحدا الى الجنّة فحینئذ یشیب الولدان من الفزع». و قیل معنى الآیة: کیف لکم بالتّقوى یوم القیامة اذ کفرتم فی الدّنیا اى لا سبیل لکم الى التّقوى اذا وافیتم القیامة و قوله: السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ اى السّماء منشقّ بذلک الیوم و شدّته. و قیل: الباء بمعنى فی، اى فی ذلک الیوم. و قیل «مُنْفَطِرٌ بِهِ» اى باللّه عزّ و جلّ حین ینزل سبحانه فی ظلل من الغمام و لم یقل منفطرة لانّ السّماء یذکّر و یؤنّث. و قیل: لانّ السّماء فی المعنى السّقف و قیل: معناه ذات انفطار کما یقال امرأة مرضع اى ذات رضاع على النّسبة و کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا اى ینجز لاولیائه ما وعد و لاعدائه ما اوعد. و قیل: وعده بان یظهر دینه على الدّین کلّه.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ اى هذه الآیات وعظ و عبرة فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى طریقا الى رضاه بطاعته لأمره. و المعنى: انّ الوصول الى طاعاته ممکن و الى معرفته لما نصب من الدّلائل و اثبت من الشّواهد و انزل من الآیات و السّور. و قیل: فیه اضمار و معناه: فمن شاء اللَّه ان یتّخذ الى ربّه سبیلا اتّخذ. قوله: إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنى اى اقلّ. مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ قرأ اهل مکة و الکوفة: نصفه و ثلثه بفتح الفاء و الثّاء و اشباع الهاءین ضمّا، اى و تقوم نصفه و ثلثه و قرأ الآخرون بکسر الفاء و الثّاء و اشباع الهاءین کسرا عطفا على ثلثى اللّیل وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ یعنى المؤمنین و کانوا یقومون معه. قال عطاء: یرید لا یفوته علم ما تفعلون انّه یعلم مقادیر «اللیل و النهار» فیعلم القدر الّذى تقومون.
عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ هذا نسخ اوّل السّورة اى علم ان لن تطیقوا قیام اللّیل فی النّصف و الثّلث و الثّلثین. فَتابَ عَلَیْکُمْ فخفّف علیکم و وضع عنکم فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ اى فصلّوا ما خفّ علیکم فی اللّیل من الصّلاة. قال الحسن: و لو قدر حلبة شاة، و قیل: فاقرؤا ما تیسّر من القرآن اى ما احببتم و اردتم من السّور القصار الّتى تقرأ فی صلاة المغرب و العشاء الّتى عدّها رسول اللَّه (ص) على معاذ یرید فی الصّلاة النّافلة. و قیل: فی الفرض. و قیل: خارج الصّلاة. قال ابن عباس: ما تیسّر مائة آیة و قال السدى مائتا آیة و قیل: ثلاث آیات کاقصر سورة.
قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه تعالى انزل الآیتین من خاتمة سورة البقرة من کنز تحت العرش من قرأهما فی لیلة کفتاه
و عن قیس بن حازم قال: صلّیت خلف ابن عباس بالبصرة فقرأ فی اوّل رکعة بالحمد و اوّل آیة من البقرة ثمّ قام فی الثّانیة فقرأ بالحمد و الآیة الثّانیة من البقرة ثمّ رکع فلمّا انصرف اقبل علینا فقال: انّ اللَّه تعالى یقول: فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ. و عن انس بن مالک انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «من قرأ خمسین آیة فی یوم او فی لیلة لم یکتب من الغافلین و من قرأ مائة آیة کتب من القانتین. و من قرأ ماتى آیة لم یحاجّه القرآن یوم القیامة. و من قرأ خمسمائة آیة کتب له قنطار من الاجر».
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «اقرأ القرآن فی کلّ شهر» قال قلت: انّى لا اجد قوّة. قال: «فاقرءه فی عشرین لیلة» قال: قلت انّى لا اجد قوّة؟ قال: «فاقرأه فی سبع و لا تزد على ذلک».
ثمّ ذکر سبب التّخفیف، فقال: عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى فیشقّ علیهم قیام اللّیل. وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ اى یسافرون فیها.
یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ اى یطلبون من رزق اللَّه بالتّجارة وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فسوّى بین درجة المجاهدین و المکتسبین المال للنّفقة على نفسه و على العیال و الاحسان و الافضال. روى ابراهیم عن ابن مسعود قال: ایّما رجل جلب شیئا الى مدینة من مدائن المسلمین صابرا محتسبا فباعه بسعر یومه کان له عند اللَّه منزلة الشّهداء ثمّ قرأ عبد اللَّه: وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و عن ابن عمر قال: ما خلق اللَّه عزّ و جلّ موتة اموتها بعد القتل فی سبیل اللَّه احبّ الّتى من ان اموت بین شعبتى رجل اضرب فی الارض ابتغى من فضل اللَّه.
فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ اى من القرآن تطوّعا حثّهم على التّطوّع بالتّهجّد ترغیبا و نسخ افتراضه ترفیها.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ هذا نسخ صلاة اللّیل بالصّلاة الخمس. وَ آتُوا الزَّکاةَ القصّة للصّلوة و لکن لم یفرّق بین القرینتین وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً کلّ ما یعبد اللَّه عزّ و جلّ به قرض للعبد عند اللَّه. وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ اى ما تسلفوه لانفسکم من عمل صالح و صدقة. تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ اى تجدوا ثوابه عند اللَّه هُوَ خَیْراً لکم من متاع الدّنیا، و قیل: خیرا لکم من الشّحّ و التّقصیر و خیرا نصب مفعول ثان لقوله: «تجدوه، و دخلت هو فصلا. «وَ أَعْظَمَ أَجْراً» لانّ اللَّه تعالى یعطى المؤمن اجره بغیر حساب وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ من تقصیر و ذنب وقع منکم إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ لمن تاب «رَحِیمٌ» لمن استغفر.
عن الحارث بن سوید قال: قال عبد اللَّه: قال رسول اللَّه (ص): «ایّکم ماله احبّ الیه من مال وارثه»؟ قالوا: یا رسول اللَّه ما منّا من احد الّا ماله احبّ الیه من مال وارثه قال: «اعملوا ما تقولون» قالوا: ما نعلم الّا ذلک یا رسول اللَّه قال: «ما منکم رجل الّا مال وارثه احبّ الیه من ماله قالوا کیف یا رسول اللَّه؟ قال: «انّما مال احد کم ما قدّم و مال وارثه ما اخّر
وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ من ذنوبکم إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
در اوّل سوره نماز شب فرض کردند بر رسول خدا (ص) و بر مسلمانان و ذلک فی قوله: قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا الآیة... پس آخر سوره منسوخ شد و ذلک قوله: عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ.
دیگر آیه: وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا منسوخ است بآیت سیف.
سدیگر آیت فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا این قدر از آیت منسوخ است بآنچه ربّ العزّة گفت: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و در فضیلت سوره ابى بن کعب روایت کند از
مصطفى (ص) قال: «من قرأ سورة یا ایها المزمل رفع عنه العسر فی الدّنیا و الآخرة».
قوله: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ معناه المتزمّل ادغمت التّاء فی الزّاى و مثله المدّثّر اى المتدّثر ادغمت التّاء فی الدّال. یقال تزمّل و تدثّر بثوبه اذا تغطّى به. قال ابن عباس: رجع النّبی (ص) من جبل حراء لما نزل علیه جبرئیل (ع) مذعورا مرتعدا فرائصه، یقول: زمّلونى زمّلونى، فزمّل بقطیفة. فنزلت: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ اى المتلفّف بثیابه، قیل: کان متلفّفا فی ثیاب نومه، و قیل: کان متلفّفا بثیابه للصّلوة. قال عکرمة: الزّمل بمعنى الحمل و منه الزّاملة، و المعنى: یا ایّها المتحمّل باعباء النّبوّة و قال السدى: هو کنایة عن النّائم کانّه عزّ و جلّ یقول: ایها النائم اللیل کله قم فصل قال بعض الحکماء: کان هذا الخطاب للنّبى (ص) قبل تبلیغ الرّسالة و لم یکن قد شرع فی الامر بعد فلمّا شرع خاطبه بالنّبوّة و الرّسالة. و قیل: هذا بدا ایناس و ازالة وحشة کما قال: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى». و قیل معناه: یا خامل الذّکر سنرفع لک ذکرک.
قُمِ اللَّیْلَ اى صلّ اللّیل إِلَّا قَلِیلًا اى الا شیئا یسیرا تنام فیه و کان قیام اللّیل فریضة فی ابتداء الاسلام و بیّن قدره فقال: نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا الى الثّلث أَوْ زِدْ على النّصف الى الثّلثین خیّره بین هذه المنازل فکان النّبی (ص) و اصحابه یقومون على هذه المقادیر، فکان الرّجل لا یدرى متى ثلث اللّیل و متى النّصف و متى الثّلثان فکان یقوم حتّى یصبح مخافة ان لا یحفظ القدر الواجب و اشتدّ ذلک علیهم حتّى انتفخت اقدامهم فرحمهم اللَّه و خفّفه عنهم بعد سنة و نسخ وجوب التّقدیر بقوله: عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ اى صلّوا ما تیسّر من القرآن، اى صلّوا ما تیسّر من الصّلاة و لو قدر حلب شاة ثمّ نسخ وجوب قیام اللّیل بالصّلوات الخمس بعد سنة اخرى فکان بین الوجوب و التّخفیف سنة و بین الوجوب و النّسخ بالکلّیّة سنتان.
وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا اى بیّن الحروف و وفّ حقّها من الاشباع کانّک تفصل بین الحرف و الحرف مشتقّ من قول العرب ثغر رتل و رتل اذا کان فیه فرج. و التّرتیل اداء الحروف و حفظ الوقوف. و قیل: معناه اقرأ على ترتیبه لا تقدّم مؤخّرا و لا تؤخّر مقدّما. و قیل: فصّله تفصیلا و لا تعجل فی قراءته. و قیل: معناه: ضعّف صوتک و اقرأه بصوت حزین، و قالت امّ سلمة: کان رسول اللَّه (ص) یقطع قراءته آیة آیة.
و قال ابن مسعود: لا تنثروه نثر الدّقل. و لا تهذّوه هذّ الشّعر. قفوا عند عجائبه. و حرّکوا به القلوب.
و لا یکن همّ احدکم آخر السّورة.
سئل انس: کیف کانت قراءة النّبی (ص)؟ فقال: کانت مدّاء ثمّ قرأ بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم یمدّ ببسم اللَّه و یمدّ بالرّحمن یمدّ بالرّحیم.
روى انّ عمر ان بن حصین مرّ على قاصّ یقرأ ثمّ یسأل فاسترجع ثمّ قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من قرأ القرآن فلیسأل اللَّه به فانّه سیجیء اقوام یقرءون القرآن یسألون به النّاس.
إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ اى سننزل علیک قَوْلًا ثَقِیلًا یعنى القرآن فالقرآن رزین کریم رصین، لیس بهزل و لا سفساف، له وزن و خطر فی صحّته و بیانه کما یقال: هذا قول له وزن و خطر. قال جعفر: ما ثقله فی تلاوته انّما ثقله فی العمل به. و قیل: ثقله بالأمر و النّهى و الحدود و الاحکام. و قیل: ثقیلا لثقله فی المیزان یوم الحساب.
و قیل: ثقیلا على الکفّار و المنافقین و یحتمل ان یکون ثقیلا صفة للمصدر اى القاء ثقیلا لما
روى عن عائشة قالت: لقد رأیته ینزل علیه الوحى فی الیوم الشّدید البرد فینفصم عنه و انّ جبینه لیرفضّ عرقا
و قال ابن عباس: نزلت سورة الانعام فبرکت ناقه رسول اللَّه (ص) من ثقل القرآن و هیبته. و معنى ثقل القرآن هیبة القرآن. و روى: انّ الحارث بن هشام سأل رسول اللَّه (ص) فقال: یا رسول اللَّه کیف یأتیک الوحى؟ فقال: «احیانا یأتینى مثل صلصلة الجرس و هو اشدّ علىّ فینفصم عنّى و قد وعیت ما قال و احیانا یتمثّل لى الملک رجلا فیکلّمنى فاعى ما یقول».
قوله إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ اى ساعاته کلّها و کلّ ساعة منها ناشئة سمّیت بذلک لانّها تنشأ بعد النّهار اى تبدو فکلّ ما حدث باللّیل و بدا فقد نشأ و هو ناشئ و الجمع ناشئة. قال ابن ابى ملیکة: سألت ابن عباس و ابن الزبیر عنها، فقالا: اللّیل کلّه ناشئة. قال سعید بن جبیر و ابن الزبیر اىّ ساعة قام من اللّیل فقد نشاء و هو بلسان الحبش نشأ فلان اى قام فقالت عائشة: النّاشئة: القیام بعد النّوم. و قال ابن کیسان: هى القیام من آخر اللّیل. و قال عکرمة: هى القیام من اوّل اللّیل.
روى عن علىّ بن الحسین علیهما السّلام انّه کان یصلّى بعد المغرب و العشاء و یقول: هذا ناشئة اللّیل.
و قال الازهرى: ناشئة اللّیل قیام اللّیل. مصدر جاء على فاعلة کالعافیة بمعنى: العفو، اى ما ینشئه الرّجل باللّیل من القراءة و الصّلاة. هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً قراء ابن عامر و ابو عمرو و طاء بکسر الواو ممدودا بمعنى المواطاة و الموافقة. یقال: واطأت فلانا مواطاة و وطأ اذا وافقته و ذلک ان مواطاة القلب و السّمع و البصر و اللّسان باللّیل یکون اکثر ممّا یکون بالنّهار، اى أجدر أن یواطأ اللّسان القلب و القلب العمل لانّ اللّیل تهدأ فیه الاصوات فلا یحول دون تفهّمه شیء. و قرأ الآخرون أَشَدُّ وَطْئاً بفتح الواو و سکون الطّاء اى اشدّ على المصلّى و اثقل على البدن من صلاة النّهار لانّ اللّیل للنّوم و الرّاحة، فاذا ازیل عن ذلک ثقل على البدن ما یتکلّف فیه. و منه
قوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «اللّهم اشدد وطأتک على مضر»
اى اشدد ثقل الأمر علیهم. و قیل: «أَشَدُّ وَطْئاً» اى اثبت فی القلب، و احفظ للقراءة و ابلغ فی الثّواب، و اسهل على المصلّى من ساعات النّهار لانّ النهار خلق لتصرّف العباد فیه و اللّیل خلق للنّوم و الخلوة من العمل فالعبادة فیه اسهل. وَ أَقْوَمُ قِیلًا اى اصوب قراءة، و اصحّ قولا، و اشدّ استقامة لفراغ البال و هداة النّاس و سکون الاصوات. یقال: قال قیلا و قولا و مقالا و مقالة و قالا. و قال الحسن اذا قام احدکم من اللّیل فلیسمع نفسه.
فانّ الملائکة لا یقرءون القرآن و هم یحبّون ان یسمعوه من بنى آدم. و قیل: أَقْوَمُ قِیلًا اى اعجل اجابة للدّعاء.
إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلًا له معنیان: احدهما: انّ لک فی النّهار فراغا و تصرّفا و تقلّبا طویلا تقدر أن تسبح فی حوائجک و اشغالک بالنّهار. و اصل السّبح سرعة الذّهاب و منه السّباحة فی الماء. و المعنى الثّانی إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلًا اى فراغا للنّوم فقم اللّیل و نم بالنّهار. و قیل: معنى الآیة مذاهبک بالنّهار فیما یشغلک کثیرة و اللّیل، اخلى لک و اعون على وعى ما یوحى الیک فقم من نومک باللّیل. و قرأ یحیى بن یعمر: سبخا بالخاء المعجمة، اى استراحة و تخفیفا للبدن و منه
قول النّبی (ص) لعائشة و قد دعت على سارق لا تسبّخى عنه بدعائک علیه.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بالتّوحید و التّعظیم و ادعه باسمائه الحسنى و قیل: معناه: اذکر: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اذا اردت قراءة القرآن او الصّلاة وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا اى انقطع الیه انقطاعا و اخلص له العبادة اخلاصا. و توکّل علیه توکّلا.
و قیل: التّبتّل رفض الدّنیا و ما فیها و التماس ما عند اللَّه. اصل التّبتّل القطع. یقال: تصدّق فلان صدقة بتلة، اى قطعها من ماله، و اخرجها من یده. و قیل لمریم: البتول، لقطعها الدّنیا و اسبابها و انقطاعها عن النّاس. و القیاس تبتّلا و لکن لمّا کان التّبتیل من حروفه عدل الیه لموافقة رؤس الآى، لانّ حظّ القرآن من حسن النّظم و الرّصف فوق کلّ حظّ و یحتمل انّ المعنى تبتّل الیه یبتّلک تبتیلا، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً اى و تنبتون نباتا.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ یرید به جنس المشارق و المغارب فی الشّتاء و الصّیف اى خالقهما و مالکهما. قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو و حفص «ربّ» برفع الباء.
على الابتداء و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت الرّبّ فی قوله: وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا اى توکّل علیه و ثق به و استکفه جمیع المهمّات.
و قیل: وکیلا اى کفیلا بما وعدک قیّما بامورک، ففوّضها الیه: وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ للَّه من الصّاحبة و الولد و الشّریک و لک من السّاحر و الکاهن و المجنون. وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا الهجر الجمیل ترک الجفوة من غیر ترک الدّعوة الى الحقّ کقوله: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ» و قوله: «فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ» و هى منسوخة بآیة السّیف.
وَ ذَرْنِی وَ الْمُکَذِّبِینَ لک یا محمّد «أُولِی النَّعْمَةِ» اى الثّروة و التّنعّم و المال وصفهم بالنّعمة توبیخا لهم على ترک الشّکر و تبیینا انّه اطغاهم استغناؤهم.
وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلًا اى انظرهم و اخّرهم قلیلا و لا تهتمّ بهم و کل امرهم الىّ فانّى اکفیک شأنهم. قیل: نزلت فی صنادید قریش المستهزئین. و قال مقاتل نزلت فی المطعمین ببدر و کان بین نزول هذه الآیة و بین بدر سنة.
إِنَّ لَدَیْنا اى ان عندنا لاهل النّار «أَنْکالًا» قیودا و اغلالا اهانة لهم لا خوفا من فرارهم «وَ جَحِیماً» اى نارا جاحمة حارّة متناهیة، یقال: یوم جاحم شدید الحرّ.
وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ اى الضّریع و الزّقّوم یغصّ فی الحلق و لا یسوغ. وَ عَذاباً أَلِیماً یخلص وجعه الى القلب. و جاء فی التّفسیر انّه لمّا نزلت هذه الآیة خرّ النّبی (ص) مغشیّا علیه.
یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ اى تتحرّک الارض حرکة شدیدة و تزول الجبال عن اماکنها. وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا اى رملا سائلا.
قال الکلبى: هو الرّمل الّذى اذا اخذت منه شیئا تبعک ما بعده یقال هلت الرّمل اهیله هیلا اذا حرکت اسفله حتّى انهال من اعلاه.
إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَیْکُمْ رَسُولًا یعنى محمد (ص) شاهِداً عَلَیْکُمْ یوم القیامة بالاجابة و الامتناع. کَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولًا یعنى موسى (ع).
فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ اى جحد رسالة موسى و لم یؤمن به. فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِیلًا اى شدیدا ثقیلا.
فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً باللّه و لم تؤمنوا عذاب یوم یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً لصعوبته و شدّة اهواله. قیل: هذا على ضرب المثل، و قیل: بل یصیر الولدان فی القیامة شیبا لما یرون من اهوالها. و قیل: انّما یصیرون شیبا اذا قال اللَّه لآدم: «قم فابعث من ذرّیّتک بعث النّار» فیقول: «یا ربّ من کم کم». فیقول: «من کلّ الف تسع مائة و تسعة و تسعین الى النّار و واحدا الى الجنّة فحینئذ یشیب الولدان من الفزع». و قیل معنى الآیة: کیف لکم بالتّقوى یوم القیامة اذ کفرتم فی الدّنیا اى لا سبیل لکم الى التّقوى اذا وافیتم القیامة و قوله: السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ اى السّماء منشقّ بذلک الیوم و شدّته. و قیل: الباء بمعنى فی، اى فی ذلک الیوم. و قیل «مُنْفَطِرٌ بِهِ» اى باللّه عزّ و جلّ حین ینزل سبحانه فی ظلل من الغمام و لم یقل منفطرة لانّ السّماء یذکّر و یؤنّث. و قیل: لانّ السّماء فی المعنى السّقف و قیل: معناه ذات انفطار کما یقال امرأة مرضع اى ذات رضاع على النّسبة و کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا اى ینجز لاولیائه ما وعد و لاعدائه ما اوعد. و قیل: وعده بان یظهر دینه على الدّین کلّه.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ اى هذه الآیات وعظ و عبرة فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى طریقا الى رضاه بطاعته لأمره. و المعنى: انّ الوصول الى طاعاته ممکن و الى معرفته لما نصب من الدّلائل و اثبت من الشّواهد و انزل من الآیات و السّور. و قیل: فیه اضمار و معناه: فمن شاء اللَّه ان یتّخذ الى ربّه سبیلا اتّخذ. قوله: إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنى اى اقلّ. مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ قرأ اهل مکة و الکوفة: نصفه و ثلثه بفتح الفاء و الثّاء و اشباع الهاءین ضمّا، اى و تقوم نصفه و ثلثه و قرأ الآخرون بکسر الفاء و الثّاء و اشباع الهاءین کسرا عطفا على ثلثى اللّیل وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ یعنى المؤمنین و کانوا یقومون معه. قال عطاء: یرید لا یفوته علم ما تفعلون انّه یعلم مقادیر «اللیل و النهار» فیعلم القدر الّذى تقومون.
عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ هذا نسخ اوّل السّورة اى علم ان لن تطیقوا قیام اللّیل فی النّصف و الثّلث و الثّلثین. فَتابَ عَلَیْکُمْ فخفّف علیکم و وضع عنکم فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ اى فصلّوا ما خفّ علیکم فی اللّیل من الصّلاة. قال الحسن: و لو قدر حلبة شاة، و قیل: فاقرؤا ما تیسّر من القرآن اى ما احببتم و اردتم من السّور القصار الّتى تقرأ فی صلاة المغرب و العشاء الّتى عدّها رسول اللَّه (ص) على معاذ یرید فی الصّلاة النّافلة. و قیل: فی الفرض. و قیل: خارج الصّلاة. قال ابن عباس: ما تیسّر مائة آیة و قال السدى مائتا آیة و قیل: ثلاث آیات کاقصر سورة.
قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه تعالى انزل الآیتین من خاتمة سورة البقرة من کنز تحت العرش من قرأهما فی لیلة کفتاه
و عن قیس بن حازم قال: صلّیت خلف ابن عباس بالبصرة فقرأ فی اوّل رکعة بالحمد و اوّل آیة من البقرة ثمّ قام فی الثّانیة فقرأ بالحمد و الآیة الثّانیة من البقرة ثمّ رکع فلمّا انصرف اقبل علینا فقال: انّ اللَّه تعالى یقول: فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ. و عن انس بن مالک انّه سمع رسول اللَّه (ص) یقول: «من قرأ خمسین آیة فی یوم او فی لیلة لم یکتب من الغافلین و من قرأ مائة آیة کتب من القانتین. و من قرأ ماتى آیة لم یحاجّه القرآن یوم القیامة. و من قرأ خمسمائة آیة کتب له قنطار من الاجر».
و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال لى رسول اللَّه (ص): «اقرأ القرآن فی کلّ شهر» قال قلت: انّى لا اجد قوّة. قال: «فاقرءه فی عشرین لیلة» قال: قلت انّى لا اجد قوّة؟ قال: «فاقرأه فی سبع و لا تزد على ذلک».
ثمّ ذکر سبب التّخفیف، فقال: عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى فیشقّ علیهم قیام اللّیل. وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ اى یسافرون فیها.
یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ اى یطلبون من رزق اللَّه بالتّجارة وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فسوّى بین درجة المجاهدین و المکتسبین المال للنّفقة على نفسه و على العیال و الاحسان و الافضال. روى ابراهیم عن ابن مسعود قال: ایّما رجل جلب شیئا الى مدینة من مدائن المسلمین صابرا محتسبا فباعه بسعر یومه کان له عند اللَّه منزلة الشّهداء ثمّ قرأ عبد اللَّه: وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و عن ابن عمر قال: ما خلق اللَّه عزّ و جلّ موتة اموتها بعد القتل فی سبیل اللَّه احبّ الّتى من ان اموت بین شعبتى رجل اضرب فی الارض ابتغى من فضل اللَّه.
فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ اى من القرآن تطوّعا حثّهم على التّطوّع بالتّهجّد ترغیبا و نسخ افتراضه ترفیها.
وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ هذا نسخ صلاة اللّیل بالصّلاة الخمس. وَ آتُوا الزَّکاةَ القصّة للصّلوة و لکن لم یفرّق بین القرینتین وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً کلّ ما یعبد اللَّه عزّ و جلّ به قرض للعبد عند اللَّه. وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ اى ما تسلفوه لانفسکم من عمل صالح و صدقة. تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ اى تجدوا ثوابه عند اللَّه هُوَ خَیْراً لکم من متاع الدّنیا، و قیل: خیرا لکم من الشّحّ و التّقصیر و خیرا نصب مفعول ثان لقوله: «تجدوه، و دخلت هو فصلا. «وَ أَعْظَمَ أَجْراً» لانّ اللَّه تعالى یعطى المؤمن اجره بغیر حساب وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ من تقصیر و ذنب وقع منکم إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ لمن تاب «رَحِیمٌ» لمن استغفر.
عن الحارث بن سوید قال: قال عبد اللَّه: قال رسول اللَّه (ص): «ایّکم ماله احبّ الیه من مال وارثه»؟ قالوا: یا رسول اللَّه ما منّا من احد الّا ماله احبّ الیه من مال وارثه قال: «اعملوا ما تقولون» قالوا: ما نعلم الّا ذلک یا رسول اللَّه قال: «ما منکم رجل الّا مال وارثه احبّ الیه من ماله قالوا کیف یا رسول اللَّه؟ قال: «انّما مال احد کم ما قدّم و مال وارثه ما اخّر
وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ من ذنوبکم إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
رشیدالدین میبدی : ۷۳- سورة المزمل- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها نزهة قلوب الفقراء، بهجة اسرار الضّعفاء، راحة ارواح الاولیاء، قوّة قلوب الانبیاء، سلوة صدور الاصفیاء، قرّة عیون اهل البلاء. نام خداوندى که اشباح طالبان سوخته جلال او، ارواح قاصدان افروخته جمال او، انفاس عزیزان بسته نوال او، حواسّ مقرّبان سرگشته اقبال او، اسرار عارفان تشنه وصال او، ابصار محبّان خسته دلال او. بسا رویها که برو کرد نایافت او، بسا دلها که درو درد ناخواست او:
باىّ نواحى الارض ابغى وصالکم
و انتم ملوک ما لنحوکم قصد
بسیار خلایقند جویان رهت
کشته شده عالمى بهول سپهت
تا بر مه چهارده نهادى کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ اى پیغمبر مطهّر، اى سیّد اطهر، اى رسول اکبر، اى مقتداى بشر، اى برج جلالت را ماه انور، اى درج رسالت را درّ اظهر، اى بر سر سیادت افسر، اى بر افسر سعادت گوهر، اى عنوان نامه جلالت نام تو، اى طراز جامه رسالت احکام تو، سرمایه دین کلام تو، پیرایه شریعت اعلام تو، اى ناظم قلاده نبوّت، اى ناشر اعلام رسالت، اى مؤیّد ارکان هدایت، اى کاشف اسرار ولایت، اى واضع منهاج شریعت، اى رافع معراج حقیقت.
قُمِ اللَّیْلَ خیز نماز شب کن، لختى از شب بیدار باش شفاعت امّت را، و لختى خواب کن آسایش نفس را. یا سیّد اگر همه شب در خواب باشى امّتت ضایع مانند، ور همه شب بیدار باشى رنجه شوى، و من رنج تو نخواهم. چون بیدار باشى بسبب بیدارى تو بعضى عاصیان را بیامرزم تصدیق شفاعت را. چون خواب کنى بحرمت خواب تو باقى بیامرزم تحقیق رحمت را. اى سیّد تو خلعت قربت ما که یافتى در شب یافتى، هم در شب خدمت ما بجاى آر تا چنان که خلعت در شب یافته باشى شکر خلعت بخدمت هم در شب گزارده باشى.
اى جوانمرد بنده را هیچ کرامت چنان نبود که در شب تارى از بستر گرم برخیزد متوارى، بر درگاه بارى، با تضرّع و زارى، در مناجات شود و قصّه درد خود بدو بردارد، گوید بزبان نیاز در حضرت راز: الهى بارم ده تا قصّه درد خود بتو بردارم، بر درگاه تو مىزارم و در امید بیم آمیز مىنازم. الهى فاپذیرم تا وا تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم. عزیز من در شب بیدار و هشیار باش که شب بوستان دوستان است و بهار عارفان، شب مرغزار محبّان است و نور صادقان، شب سرور مشتاقان است و راحت ارواح مطیعان.
قوله: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا یا محمد بشب قرآن بترتیب و ترتیل خوان و در نماز بشب قراءت بلند خوان تا دوستان ما در میادین قدس بالحان انس در لذّت سماع کلام ما و در راحت پیغام ما جانهاى خویش مىپرورند و اسرار خویش معطّر و مروّح میگردانند. یا محمد با دوستان ما بگوى: چون خواهید که با ما راز کنید روى بقبله شرع آرید و قدم و در حضرت نماز نهید. المصلّى یناجى ربّه. نماز راز گفتن است و در امید کوفتن، نماز سبب نجاتست و با دوست مناجات، نماز نهایت مجاهدت است و بدایت مشاهدت. نماز خویشتن را از دست نفس ربودن است، و جهد بندگى نمودن و دوست را ستودن. بنماز دوست از دشمن پیدا گردد و آشنا از بیگانه جدا شود بین الکفر و العبد ترک الصّلاة. مثل مؤمن که نماز کند چون درخت گل است، معرفت در وى چون بوى و نماز بر وى چون گل هر کسى تواند که گل از درخت باز کند و برگش برکند اما نتواند که بویش کم کند و نسیمش ببرد. همچنین شیطان تواند که در نماز ظاهر وسوسه کند تا چیزى از وى برباید، امّا نتواند که معرفت از باطن ببرد.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا تبتّل مقامى است از مقامات روندگان، ایشان که در منازلات و مکاشفات خویش بدان رسیدند که بهشت با همه اشجار و انهار در جمال خیال ایشان نیاید، دوزخ با همه اغلال و انکال از نهیب احتراق سینههاى ایشان بلرزد، افعى حرص دنیا هرگز دندانى بر روزگار عیش ایشان نتواند نهاد.
خارى از بیشه حسد و کبر بدامن ایشان باز نگیرد. گردى از بیابان نفس امّاره بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشیند. دودى از هاویه هوا بدیده ایشان نرسد و بچشم عبرت بخلق نگرند. بزبان شفقت سخن گویند، بدل رحمت الفت گیرند. ملکى صفتاند و گدا صورت. سلاطین راهند در لباس مساکین روندگاناند و مسافت در میان نه، پرندگاناند و علّت پر و بال نه، مستاناند از شراب عشق، زندگاناند بحیاة قرب:
قومى که ز هر چه دون ما پاک زدند
آتش ز غمان دل در افلاک زدند
از هر چه برون ماست چون دور شدند
بر عرش رسیده خیمه بر خاک زدند.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا چون میدانى که خداى جهان و جهانیان اوست، دارنده بندگان و پرورنده ایشان اوست، کاردان و نگهبان اوست، او را وکیل و کارساز خود دان که بسندهتر از همه کار سازندگان اوست. از تکاپوى خود و شغل خود یکسر بیرون آى و خود را یکسر بدو سپار، روى از همه بگردان و تکیه بر ضمان او کن، و دل از خلق بردار و تدبیر بگذار، همگى خود در دست تقدیر او نه تا راه طلب بر تو روشن شود. او خداوند یگانه است، بنده یک همّت یک طلب خواهد، از مرد هر جایى و هر درى این حدیث درست ناید: فکن رجلا رجله فی الثّرى و هامة همّته فی الثّریا:
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق، یا ملامت، یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) در نگر تا چه خطاب بدو رسید: وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا» «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا». چند جایگاه در قرآن آن مهتر عالم را صبر فرمود، زیرا که تریاق زهر بلا صبر است. و نشان اهل محبّت و لا صبر است، آن صبر در محنت بس کارى نیست که آن خود خلق را عادتست، مرد مردانه آنست که در نعمت صبر کند و قدم بر جادّه عبودیّت نگاه دارد و از رقم خویش در نعمت پاى برون ننهد. آن نمرود و قارون و فرعون و هامان و امثال ایشان که غرقه دریاى هلاک شدند، همه نتیجه بى صبرى بود در نعمت آدمى کفور و کنود است، در نعمت قدمش بر جاى بنماند و از حدّ خویش درگذرد و اشر و بطر پیش آرد. اینست که ربّ العزّة گفت: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. لا جرم در دنیا سرانجام کارشان این بود که: وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَها... الآیة، و در عقبى آنچه ربّ العالمین گفت درین سوره: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً. وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِیماً.
باىّ نواحى الارض ابغى وصالکم
و انتم ملوک ما لنحوکم قصد
بسیار خلایقند جویان رهت
کشته شده عالمى بهول سپهت
تا بر مه چهارده نهادى کلهت
بینم کله ملوک در خاک رهت
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ اى پیغمبر مطهّر، اى سیّد اطهر، اى رسول اکبر، اى مقتداى بشر، اى برج جلالت را ماه انور، اى درج رسالت را درّ اظهر، اى بر سر سیادت افسر، اى بر افسر سعادت گوهر، اى عنوان نامه جلالت نام تو، اى طراز جامه رسالت احکام تو، سرمایه دین کلام تو، پیرایه شریعت اعلام تو، اى ناظم قلاده نبوّت، اى ناشر اعلام رسالت، اى مؤیّد ارکان هدایت، اى کاشف اسرار ولایت، اى واضع منهاج شریعت، اى رافع معراج حقیقت.
قُمِ اللَّیْلَ خیز نماز شب کن، لختى از شب بیدار باش شفاعت امّت را، و لختى خواب کن آسایش نفس را. یا سیّد اگر همه شب در خواب باشى امّتت ضایع مانند، ور همه شب بیدار باشى رنجه شوى، و من رنج تو نخواهم. چون بیدار باشى بسبب بیدارى تو بعضى عاصیان را بیامرزم تصدیق شفاعت را. چون خواب کنى بحرمت خواب تو باقى بیامرزم تحقیق رحمت را. اى سیّد تو خلعت قربت ما که یافتى در شب یافتى، هم در شب خدمت ما بجاى آر تا چنان که خلعت در شب یافته باشى شکر خلعت بخدمت هم در شب گزارده باشى.
اى جوانمرد بنده را هیچ کرامت چنان نبود که در شب تارى از بستر گرم برخیزد متوارى، بر درگاه بارى، با تضرّع و زارى، در مناجات شود و قصّه درد خود بدو بردارد، گوید بزبان نیاز در حضرت راز: الهى بارم ده تا قصّه درد خود بتو بردارم، بر درگاه تو مىزارم و در امید بیم آمیز مىنازم. الهى فاپذیرم تا وا تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم. عزیز من در شب بیدار و هشیار باش که شب بوستان دوستان است و بهار عارفان، شب مرغزار محبّان است و نور صادقان، شب سرور مشتاقان است و راحت ارواح مطیعان.
قوله: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا یا محمد بشب قرآن بترتیب و ترتیل خوان و در نماز بشب قراءت بلند خوان تا دوستان ما در میادین قدس بالحان انس در لذّت سماع کلام ما و در راحت پیغام ما جانهاى خویش مىپرورند و اسرار خویش معطّر و مروّح میگردانند. یا محمد با دوستان ما بگوى: چون خواهید که با ما راز کنید روى بقبله شرع آرید و قدم و در حضرت نماز نهید. المصلّى یناجى ربّه. نماز راز گفتن است و در امید کوفتن، نماز سبب نجاتست و با دوست مناجات، نماز نهایت مجاهدت است و بدایت مشاهدت. نماز خویشتن را از دست نفس ربودن است، و جهد بندگى نمودن و دوست را ستودن. بنماز دوست از دشمن پیدا گردد و آشنا از بیگانه جدا شود بین الکفر و العبد ترک الصّلاة. مثل مؤمن که نماز کند چون درخت گل است، معرفت در وى چون بوى و نماز بر وى چون گل هر کسى تواند که گل از درخت باز کند و برگش برکند اما نتواند که بویش کم کند و نسیمش ببرد. همچنین شیطان تواند که در نماز ظاهر وسوسه کند تا چیزى از وى برباید، امّا نتواند که معرفت از باطن ببرد.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا تبتّل مقامى است از مقامات روندگان، ایشان که در منازلات و مکاشفات خویش بدان رسیدند که بهشت با همه اشجار و انهار در جمال خیال ایشان نیاید، دوزخ با همه اغلال و انکال از نهیب احتراق سینههاى ایشان بلرزد، افعى حرص دنیا هرگز دندانى بر روزگار عیش ایشان نتواند نهاد.
خارى از بیشه حسد و کبر بدامن ایشان باز نگیرد. گردى از بیابان نفس امّاره بر گوشه رداء اسلام ایشان ننشیند. دودى از هاویه هوا بدیده ایشان نرسد و بچشم عبرت بخلق نگرند. بزبان شفقت سخن گویند، بدل رحمت الفت گیرند. ملکى صفتاند و گدا صورت. سلاطین راهند در لباس مساکین روندگاناند و مسافت در میان نه، پرندگاناند و علّت پر و بال نه، مستاناند از شراب عشق، زندگاناند بحیاة قرب:
قومى که ز هر چه دون ما پاک زدند
آتش ز غمان دل در افلاک زدند
از هر چه برون ماست چون دور شدند
بر عرش رسیده خیمه بر خاک زدند.
رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا چون میدانى که خداى جهان و جهانیان اوست، دارنده بندگان و پرورنده ایشان اوست، کاردان و نگهبان اوست، او را وکیل و کارساز خود دان که بسندهتر از همه کار سازندگان اوست. از تکاپوى خود و شغل خود یکسر بیرون آى و خود را یکسر بدو سپار، روى از همه بگردان و تکیه بر ضمان او کن، و دل از خلق بردار و تدبیر بگذار، همگى خود در دست تقدیر او نه تا راه طلب بر تو روشن شود. او خداوند یگانه است، بنده یک همّت یک طلب خواهد، از مرد هر جایى و هر درى این حدیث درست ناید: فکن رجلا رجله فی الثّرى و هامة همّته فی الثّریا:
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق، یا ملامت، یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) در نگر تا چه خطاب بدو رسید: وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلًا «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا» «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا». چند جایگاه در قرآن آن مهتر عالم را صبر فرمود، زیرا که تریاق زهر بلا صبر است. و نشان اهل محبّت و لا صبر است، آن صبر در محنت بس کارى نیست که آن خود خلق را عادتست، مرد مردانه آنست که در نعمت صبر کند و قدم بر جادّه عبودیّت نگاه دارد و از رقم خویش در نعمت پاى برون ننهد. آن نمرود و قارون و فرعون و هامان و امثال ایشان که غرقه دریاى هلاک شدند، همه نتیجه بى صبرى بود در نعمت آدمى کفور و کنود است، در نعمت قدمش بر جاى بنماند و از حدّ خویش درگذرد و اشر و بطر پیش آرد. اینست که ربّ العزّة گفت: کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى. لا جرم در دنیا سرانجام کارشان این بود که: وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَها... الآیة، و در عقبى آنچه ربّ العالمین گفت درین سوره: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً. وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِیماً.
رشیدالدین میبدی : ۷۴- سورة المدثر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هزار و ده حرفست، دویست و پنجاه و پنج کلمت، پنجاه و شش آیت.
جمله به مکّه فرو آمده باجماع مفسّران. و درین سوره یک آیت منسوخ است: ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً در شأن ولید بن المغیرة فرو آمد، على الخصوص، پس حکم آن عام گشت در ولید و در غیر او، آن گه منسوخ گشت بآیت سیف. و عن ابىّ ابن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بمحمّد و کذّب به».
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ هذا خطاب النّبی (ص) و الْمُدَّثِّرُ المتدثّر ادغم التّاء فی الدّال لقرب مخرجیهما. و السّبب فیه
انّ رسول اللَّه (ص) کان یذهب الى حراء قبل النّبوّة، فلمّا رأى جبرئیل (ع) فی الهواء اوّل ما بدا له رجع الى بیت خدیجة و قال: «دثّرونى دثّرونى» فتدثّر بثوبه.
قیل: القى علیه قطیفة فنزل جبرئیل و قال: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بثیابه.
و هذه السّورة من اوائل ما انزل من القرآن. قال یحیى بن ابى کثیر: سألت ابا سلمة بن عبد الرّحمن عن اوّل ما نزل من القرآن. فقال: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قلت: یقولون: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ»؟!.
فقال ابو سلمة: سألت جابر بن عبد اللَّه عن ذلک. قلت له: مثل الّذى قلت، فقال جابر: لا احدّثک الّا ما حدّثنا رسول اللَّه (ص)، قال: جاورت بحراء شهرا فلمّا قضیت جوارى هبطت فنودیت، فنظرت عن یمینى فلم ار شیئا. و نظرت عن شمالى فلم ار شیئا. و نظرت خلفى فلم ار شیئا، فرفعت رأسى فاذا هو على العرش فی الهواء.
قال اهل التّفسیر یعنى جبرئیل (ع). و فی بعض الرّوایات رفعت رأسى فاذا الرّبّ عزّ و جلّ على العرش فاتیت خدیجة فقلت: «دثّرونى دثّرونى» قال: فدثّرونى فنزلت یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ و عن ابن شهاب قال: سمعت ابا سلمة، قال: اخبرنى جابر بن عبد اللَّه انّه سمع رسول اللَّه (ص) یحدّث عن فترة الوحى: «فبینا انا امشى سمعت صوتا من السّماء فرفعت بصرى، فاذا الملک الّذى جاءنى بحراء قاعد على کرسىّ بین السّماء و الارض فجئت منه رعبا حتّى هویت الى الارض، فجئت اهلى فقلت: زمّلونى زمّلونى، فزمّلونى فانزل اللَّه یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ الى قوله: فَاهْجُرْ.
قیل: معناه لا تنم عمّا امرتک به و لا تستعمل الهوینا فیه بل قم و ارفض الرّاحة و بلّغ الرّسالة و انذر الکفرة موضع المخافة ممّا هم علیه لیتّقوه بطاعتى و انذرهم عذاب اللَّه و وقایعه فی الامم الخالیة. و قیل: اشتقاق المدّثّر من الدّثار و هو الثّوب على البدن و الشّعار ما تحته، فکانّه لمّا آذاه قریش رجع الى بیت خدیجة فتدثّر بثیابه استراحة الى النّوم من الغمّ. فقیل له: ایّها الطّالب صرف الاذى بالدّثار اطلبه بالانذار. و قال عکرمة: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بالنّبوّة و اثقالها قد تدثّرت هذا الامر فقم به.
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ ایّاه فقدّس و شأنه فعظّم حتّى یصغر عندک فی عظمته العدوّ و کیده و ما یعبد دونه.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ قال قتادة و مجاهد: اى نفسک فطهّر من الذّنب، فکنى عن النّفس بالثّوب و هذا فی کلام العرب کثیر. یقال فی وصف الرّجل بالصّدق و الوفاء: انّه طاهر الثّیاب، و لمن غدر: انّه لدنس الثّیاب. قال الشّاعر:
و انّى بحمد اللَّه لا ثوب فاجر
ضخم الدّسیعة من ذوابة هاشم
لبست و لا من غدرة اتقنّع
قدما تازر بالمکارم و ارتدى.
و قال آخر یمدح رسول اللَّه (ص):
و من هذا الباب
قول رسول اللَّه (ص): «الکبریاء رداؤه، و العظمة ازاره»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «سبحان من تعطّف بالعزّ»
و العطاف الرّداء. و سئل ابن عباس عن قوله تعالى: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ فقال: لا تلبسها على معصیة و لا على غدر. و قال ابىّ بن کعب لا تلبسها على غدر و لا على ظلم و لا اثم، البسها و انت برّ طاهر و قال الضّحاک: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ اى عملک فاصلح، و فی الخبر عن النّبی صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یحشر المرء فی ثوبیه اللّذین مات فیهما»
یعنى: عمله الصّالح او الطّالح. و قال سعید بن جبیر: کنى بالثّیاب عن القلب، و المعنى: و قلبک و نیّتک فطهّر عمّا سوى اللَّه. و قال الحسن: معناه: و خلقک فحسّن، و فی الخبر: «حسّن خلقک و لو مع الکفّار تدخل مداخل الأبرار».
و قیل: معناه: و اهلک فطهّرهم من الخطایا بالوعظ و التّأدیب، و العرب تسمّى الاهل ثوبا و لباسا، قال اللَّه تعالى: هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ. و قال ابن سیرین و ابن زید امر بتطهیر الثّیاب من النّجاسات الّتى لا یجوز الصّلاة معها و ذلک انّ المشرکین کانوا لا یتطهّرون و لا یطهّرون ثیابهم. و قال طاوس: معناه: و ثیابک فقصّر. فانّ تقصیر الثّیاب تطهیر لها. قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ. قرأ ابو جعفر و حفص عن عاصم و یعقوب وَ الرُّجْزَ بضمّ الرّاء و قرأ الآخرون بکسرها. و هما لغتان بمعنى واحد، و المراد بالرّجز: الاوثان، اى اهجرها و لا تقرّبها. و قیل: الرُّجْزَ بالضّمّ: الاوثان، و بالکسر: العذاب، اى اجتنب المعاصى و کلّ ما یقضى الى العذاب. و قیل: الرّجز الشّیطان اى لا تطعه.
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ اى لا تعط عطیّة لتعطى اکثر منها و هذا نهى تحریم للنّبى (ص) خاصّة و لغیره على جهة النّدب و الاستحباب: و قیل: معناه: لا تستکثر عملک فتکون منّانا به، انّما عملک من اللَّه منّة علیک، و قیل: لا تمنن بالنّبوة على النّاس فتأخذ علیها اجرا و عرضا من الدّنیا. و قیل: لا تضعف ان تستکثر من الخیر. دلیله قراءة ابن مسعود: و لا تمنن ان تستکثر.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ اى فاصبر على طاعته و اوامره و نواهیه لاجل ثواب اللَّه. و قیل: فاصبر على ما اوذیت فی ذات اللَّه، و قیل: لوعد اللَّه و لوجه اللَّه. فاصبر على اداء الرّسالة و تعلیم الحقّ. و قیل: فاصبر تحت موارد القضاء لاجل اللَّه.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ اى نفخ فی الصّور و هو القرن الّذى ینفخ فیه اسرافیل یعنى النّفخة الثّانیة الّتى یحیى عندها النّاس فذلک یعنى ذلک النّفخ.
یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة یَوْمٌ عَسِیرٌ شدید على الکافرین یعسر فیه الامر علیهم غیر یسیر غیر هیّن.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً نزلت فی الولید بن المغیرة المخزومى، اى لا تهتمّ لاجله و کل امره الىّ و قوله: خَلَقْتُ وَحِیداً. فیه وجهان. احدهما: خلقته وحدى لم یشارکنى فی خلقه احد فیکون وَحِیداً نصبا على الحال. و الثّانی، خلقته وحده لا ناصر له معه و لا مال له و لا ولد. فیکون نصبا بوقوع الخلق علیه. و قیل: وحیدا لغیر رشدة کما نزل فیه زنیم اى ملحق بالقوم لیس منهم. و قال «الحسن» کان یسمّى الوحید فی قومه.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً اى کثیرا له مدد یأتى شیئا بعد شىء من العروض و الذّهب و بساتینه الّتى بالطّائف. قال مقاتل: کان له بستان بالطّائف لا تنقطع ثمارها شتاء و لا صیفا. و قیل: المال الممدود: الانعام تنمى بالنّتاج و تمدّد فی الارض بالرّعى. و قیل: ارض مغلّة لا تنقضى لها غلّة حتّى تأتى لها اخرى.
وَ بَنِینَ شُهُوداً اى حضورا معه بمکّة یستمتع برؤیتهم و یستمتعون به لا یغیبون عنه فی طلب المعاش لغناه. و قیل: «شهودا» اى نجباء یشهدون مواضع الفخار و بقاع النّزال اذا ذکر ذکروا معه و کانوا عشرة. و قال مقاتل: کانوا سبعة، و هم الولید بن الولید، و خالد، و عمارة، و هشام، و العاص، و قیس، و عبد شمس اسلم منهم ثلاثة: خالد، و هشام، و عمارة.
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً اى بسطت له من العیش و طول العمر فی صحّة من البدن مع الرّیاسة فی قومه. و قیل: التّمهید تسهیل التّصرف فی الامور.
ثُمَّ یَطْمَعُ تقدیره فعاند و کفر ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ فحذف لان اوّل الکلام یدلّ علیه، اى یطمع ان ادخله الجنّة، و قیل: یطمع ان ازیده من المال و الولد.
«کلّا» ردع و زجر، اى لا یجمع له بعد الیوم بین الکفر و المزید من النّعم فلم یزل بعد نزول هذه الآیات فی نقصان من المال و الجاه و الولد و مات فقیرا.
إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً معاندا جاحدا لها.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً الارهاق التّحمیل و التّکلیف و الصّعود العذاب الشّاقّ، و المعنى: ساکلّفه مشقّة من العذاب لا راحة فیها. و فی الخبر یکلّف ان یصعد عقبة فی النّار ملساء، فاذا وضع یده علیها ذابت، فاذا رفعها عادت، و اذا وضع رجله ذابت، و اذا رفعها عادت. و قیل: یجذب من امامه بسلاسل الحدید. و یضرب من خلفه بمقامع الحدید، فیصعدها فی اربعین عاما، فاذا بلغ ذروتها رمى به الى اسفلها فذلک دابه ابدا.
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ سبب نزول این آیات بقول مفسّران آن بود که: جبرئیل (ع) فرو آمد و سورة حم تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ الى قوله: إِلَیْهِ الْمَصِیرُ فرو آورد، و رسول خدا (ص) در مسجد باز میخواند و ولید مغیرة قراءت رسول (ص) مىشنید. رسول چون بدانست که ولید مىنیوشد آواز برکشید و آیت باز میخواند. ولید را آن عجب آمد، بقوم خویش بنى مخزوم باز گشت، سرگردان و متحیّر، ایشان را گفت: و اللَّه که از محمّد این ساعت سخنى شنیدم که نه سخن آدمیان بود و نه سخن پریان، نه هیچ بشر طاقت دارد که چنان سخنان گوید، انّ له لحلاوة و انّ علیه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و ان اسفله لمعذق و انّه یعلو و ما یعلى.
شیرین سخنى پر آفرین! سخنى که آن را شکوهى است و رونقى. بالاش چون درخت میوه دار زیرش چون چشمه آب حیات. بر هر سخنى بالا افتد و هیچ سخن بر بالاى وى نرسد. آن گه سرگردان بخانه خویش باز شد. قریش گفتند: و اللَّه که ولید صابى گشت، و او مهتر قریش است، اکنون همه قریش صابى شوند، دین خود بگذارند و بدین محمّد باز گردند. و کان یقال للولید ریحانة قریش. این خبر به بو جهل رسید، برخاست و بیامد غمگین و اندوهگن. ولید گفت: ما لى اراک حزینا یا بن اخى؟ چه افتادست که ترا بس حزین و غمگین مىبینم؟ بو جهل گفت: و ما یمنعنى ان لا احزن؟
چرا غمگین نباشم و قریش میگویند: تو سخنان محمّد را پسند میدهى و آن را بزرگ میدارى و ثنا مىگویى تا از فضله طعام ایشان بهرهاى بردارى! اگر چنین است تا هم قریش فراهم شوند و ترا کفایتى حاصل کنند، تا از طعام ایشان بى نیاز شوى؟! ولید چون این سخن از بو جهل بشنید، در خشم شد گفت: الم تعلم قریش انّى من اکثرهم مالا و ولدا؟ قریش را معلوم نیست که در عرب از من توانگرتر بمال و فرزند کس نیست؟ ده فرزند دارم هر یکى کان سخاوت و معدن جود و این اصحاب محمّد خود هرگز از طعام سیر نشوند و از فقر وفاقه هرگز نیاسایند، چه صورت بندد که ایشان را فضله طعام بود تا بدیگرى دهند! پس هر دو برخاستند و بانجمن قریش شدند. ولید گفت: شما که قریش اید بدانید که حال و کار این محمّد در عرب منتشر گشت و موسم نزدیک است. عرب آیند و از حال وى پرسند، جواب ایشان چه خواهید داد؟ اگر گوئید دیوانه است، شما را دروغ زن کنند، که سخن وى سخن عاقلان است و از جنون در وى هیچیز نیست، و اگر گوئید شاعر است، عرب شعر نیکو دانند و شناسند، دانند که سخن وى شعر نیست و شما دروغ زن شوید. و اگر گوئید کاهن است، ایشان دانند که در سخن کاهنان ذکر اللَّه نبود و ان شاء اللَّه نگویند و محمّد ان شاء اللَّه بسیار گوید. و اگر گوئید کذّاب است ایشان قبول نکنند که از محمّد هرگز دروغ نشنیدهاند و در عرب معروفست که هرگز دروغ نگوید، پس قریش گفتند: اکنون راى تو چیست؟ یا ابا المغیرة؟ تو چه گویى و سخنان وى بر چه نهى؟ او در خود افتاد و تفکّر میکرد و با خود میانداخت که در کار وى چه تقدیر کند و چه گوید؟! اینست که ربّ العالمین گفت: إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ تفکّر فی نفسه ما یقول فیه و قدّر فی نفسه ما ذا یمکنه ان یقول فیه. و فی القرآن قال اللَّه عزّ و جلّ: فَقُتِلَ اى لعن و عذّب و عوقب کَیْفَ قَدَّرَ.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ استفهام على وجه التّعجیب و الانکار، و التّکرار للتّأکید.
و قیل: احدهما لتقدیره القول فی محمّد و الثّانی لتقدیره و القول فی القرآن. و قیل احدهما لنفیه عنه الجنون و الکهانة و الشّعر و الکذب لا على وجه قصد به الایمان و الثّانی لاثبات صفة السّحر له.
ثُمَّ نَظَرَ فیما قدّر معجبا بذلک نظرة تفکّر.
ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ اى قبض ما بین عینیه و اظهر الکراهیة فی وجهه حیث عجز عن القول فیهما. و قیل: تکرّها فی وجوه المؤمنین.
ثُمَّ أَدْبَرَ اى ولّى الى قومه وَ اسْتَکْبَرَ اى تکبّر عن الایمان.
فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ اى ما هذا الّذى یقوله محمّدا الّا سحر یروى، اى یأثره قوم عن قوم. قالوا له: و ما السّحر؟ قال: شىء یکون فی النّاس عن علمه فرّق به بین المرء و زوجه، اما رأیتموه فرّق بین فلان و اهله، و بین فلان و ولده و بین فلان و اخیه و بین فلان و موالیه، فذلک قوله: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ. و ابو نهیکة یأتیه به من مسیلمة الکذّاب. و قیل: یرویه محمّد عن جبیر و یسار و قیل عن اهل بابل.
إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ اى ما هذا الّا قول البشر تعلّمه من غلام رومى یکنى ابا نهیک کقوله: «إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» قال اللَّه تعالى: سَأُصْلِیهِ سَقَرَ سقر اسم من اسماء جهنّم. و قیل: اسم للدّرک الرّابع منها و اشتقاقه من سقرته الشّمس، اى اذا بته.
وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ تفخیم لشأنها.
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ اى لا تبقى لحما و لا تذر عظما الّا اکلته و حطمته.
و قیل: لا تبقى حیّا و لا تذر میّتا کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ اى مسوّدة لها. و قیل: تحرق الجلد حتّى تسوّده و البشر جمع بشرة و هی ظاهر الجلد. یقال: لاحته الشّمس و لوّحته اذا غیّرته.
قال ابن کیسان: تلوح لهم جهنّم حتّى یروها عیانا کقوله: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ».عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ اى على سقر من الخزنة تسعة عشر، و قیل: تسعة عشر صنفا من الملائکة، و قیل: تسعة عشر صنفا منهم. و قیل: تسعة عشر ملکا مالک و معه ثمانیة عشر جاء فی الاثر اعینهم کالبرق الخاطف و انیابهم کالصّیاصى یخرج لهب النّار من افواههم ما بین منکبى احدهم مسیرة سنة نزعت منهم الرّحمة، یرفع احدهم سبعین الفا فیرمیهم حیث اراد من جهنم. و قال عمرو بن دینار: انّ واحدا منهم یدفع بالدّفعة الواحدة فی جهنّم اکثر من ربیعة و مضر. فلمّا نزلت هذه الآیة قال ابو جهل: زعم ابن ابى کبشة انّ خزنة النّار تسعة عشر و انتم الدّهماء أ فیعجز کلّ عشرة منکم ان یبطشوا بواحد من خزنة جهنّم. فقال ابو الاشدّین کلدة بن خلف الجمحىّ، و کان یوصف بالقوّة: انا اکفیکم منهم سبعة عشر عشرة على ظهرى و سبعة على بطنى فاکفونى انتم اثنین، و روى انّه قال: انا امشى بین ایدیکم على الصّراط فارفع عشرة بمنکبى الایمن و تسعة بمنکبى الایسر فی النّار و نمضى ندخل الجنّة فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ اى خزنة اصحاب النّار، فحذف المضاف الى ملائکة لا رجالا آدمیّین فمن ذا الّذى یغلب الملائکة و الواحد منهم یأخذ ارواح جمیع الخلق. و للواحد منهم قوّة الثّقلین، هذا کقوله: «عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ» وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ اى عددهم فی القلّة إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اى ضلالة لهم حتّى قالوا فیهم ما قالوا. و قیل: محنة لیظهر ما یقول کلّ واحد منهم و یعتقده.
لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لانّه مکتوب فی التّورات و الانجیل انّ خزنة جهنّم تسعة عشر. و قیل: لیستیقنوا انّ محمّدا نبىّ صادق حین اخبرهم بما یوافق کتبهم و هو امّىّ لا یکتب و لا یقرأ من الکتاب. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً یعنى: من آمن من اهل الکتاب یزدادون تصدیقا بمحمد (ص) و یزدادوا یقینا الى یقینهم وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ اى لا یشکّوا فی انّ عددهم على ما اخبر به محمّد (ص) عن الوحى و انّ القرآن وافق ما فی کتابهم.
وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شکّ و نفاق. و قال الحسین بن الفضل: المرض فی هذه الآیة الخلاف لا النّفاق لانّ السّورة مکیّة و لم یکن حینئذ نفاق. وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا انّما قالوا مشرکو مکة و لیس فی الآیة مثل و لکنّهم استغربوا هذا العدد فقالوا: لعلّه مثل مضروب و فی تخصیص خزنة النّار بهذا العدد اقوال، احدها: انّ جهنّم اطباق سبعة و مالک خازن النّار فی الطّبقة الاولى و فیها المذنبون من المؤمنین فیرفق بهم الى ان یخلّصهم اللَّه منها ثمّ فی کلّ طبقة منها ثلاثة منهم یعذّبون اهلها بانواع العذاب و مجموعهم تسعة عشر، الثّانی بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم تسعة عشر حرفا. و عدد الزّبانیة تسعة عشر ملکا فیدفع المؤمن بکلّ حرف منها واحدا منهم و قد سبقت رحمته غضبه. الثّالث انّ ساعات اللّیل و النّهار اربع و عشرون ساعة، خمس منها جعلت للصّلوات الخمس و بقیت تسع عشرة ساعة فمن ضیّعها عذّب بتسعة عشر ملکا فی النّار و من حفظها بذکر اللَّه ذبّت کلّ ساعة عنه ملکا منهم. الرّابع جعل اللَّه اوتاد الارض و هى الجبال تسعة عشر جبلا کذلک جعل اوتاد النّار تسعة عشر ملکا. و زعم هذا القائل انّ جبال الارض تسعة عشر و الباقى تشعّب عنها و قد عدّت جبال الارض المتشعّبة عنها فبلغت مائة و تسعین جبلا.
کَذلِکَ اى کما اضلّ اللَّه من انکر عدد الخزنة و هدى من صدّق.
کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ قال مقاتل: هذا جواب ابو جهل حین قال: اما لمحمّد اعوان الّا تسعة عشر.
قال عطاء: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ، یعنى: من الملائکة الّذین خلقهم لتعذّب اهل النّار لا یعلم عدّتهم الّا اللَّه، و المعنى: انّ تسعة عشرهم خزنة النّار و لهم من الاعوان و الجنود من الملائکة ما لا یعلمهم الّا اللَّه عزّ و جلّ، و قیل: لا یعلم جمیع الخلائق کنههم و کیفیّتهم و کمّیّتهم الّا اللَّه عزّ و جلّ. یروى فی بعض الاخبار: انّ الآدمیّین مائة و خمسة و عشرون صنفا: مائة منهم فی بلاد الهند و منهم یأجوج و مأجوج و تاریس و منسک. لا یعلم عددهم الّا اللَّه. کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و اثنا عشر صنفا فی بلاد الرّوم. منهم: النسطوریّة، و الیعقوبیّة و الملکائیّة کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار و ستّة اصناف فی ناحیة المشرق منهم: التّرک خاقان و خلج و خزر و صقلاب و الرّوس و غور کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و ستّة اصناف فی ناحیة المغرب، منهم الزّنج و الحبش، و النّوبة و النّبطیة کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و بقى جزء واحد و هم المؤمنون فالمؤمنون فی الکفّار کشعرة بیضاء فی جنب ثور اسود، ثمّ جمیع الآدمیّین فی الجنّ جزء واحد من عشرة اجزاء ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ فی الشّیاطین جزء واحد من عشرة اجزاء ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ و الشّیاطین فی ملائکة السّماء الدّنیا جزء من عشرة اجزاء. ثمّ جمیع ما ذکرنا مع ملائکة السّماء الدّنیا فی ملائکة السّماء الثّانیة جزء من عشرة اجزاء حتّى یبلغ سبع سماوات ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ و الشّیاطین و ملائکة سبع سماوات فی الزّبانیة جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء کلّهم فی ملائکة الرّحمة جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء فی الکرّوبیّین جزء من عشرة اجزاء ثمّ فی الرّوحانیّین جزء من عشرة اجزاء، ثمّ فی الحافّین جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء فی الرّوح، و هم جنس من الملائکة جزء من عشرة اجزاء. هذا قول کعب الاحبار فقیل لکعب: ذکرت جنود اللَّه. و قال تعالى: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ فضحک کعب و قال: این انت؟ من قوله تعالى: وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ فخلق فوقنا خلقا لا یراهم احد و خلق تحتنا خلقا لا یراهم احد، و فی البر و البحر خلق لا یراهم احد ثم رجع الى ذکر سقر فقال. وَ ما هِیَ یعنى: النّار إِلَّا ذِکْرى لِلْبَشَرِ اى: الّا تذکرة و عظة للخلق. و قیل: یرید بها النّار الّتى فی الدّنیا اى خلقت النّار فی الدّنیا عبرة و تذکرة تذکر بها النّار فی الآخرة.
و قیل: یعنى الجنود ذکرى للبشر لیس انّ اللَّه یحتاج الى ناصر و معین، تعالى عن ذلک.
کَلَّا ردع لمن زعم انّ جنوده لحاجته الیهم. و قیل: ردع لمن زعم انّه یکفى امر الخزنة فیخرج منها و هو ابو جهل و ابو الاشدّین. و قیل: معنى «کلّا» اى حقّا «وَ الْقَمَرِ» اقسم بالقمر یعنى: الهلال بعد ثالثه.
وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ قرأ نافع و حمزة و حفص و یعقوب «اذ» بغیر الف «ادبر» بالالف. و قرأ الآخرون «اذا» بالالف «دبر» بلا الف. و دبر و ادبر لغتان. یقال: دبر اللّیل و ادبر اذا ولّى ذاهبا. و قیل: دبر انقضى و ادبر اى اخذ فی الادبار. و قیل: دبر جاء بعد النّهار و فی دبره یقال: دبرنى فلان و خلفنى، اى جاء بعدى و خلفى.
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ اى أضاء و تبیّن انّها، یعنى: انّ سقر لاحدى الکبر و الکبر العظائم واحدتها الکبرى و هی جماعة اطباق النّار جهنّم ثمّ لظى، ثمّ الحطمة، ثمّ السّعیر. ثمّ سقر، ثمّ الجحیم، ثمّ هاویة، و قیل: انّ درکة سقر و النّار المذکورة لاحد الدّواهى و انّها لکبیرة العذاب و قیل: انّ هذه الآیة لاحدى الکبر بذکر الیم عذاب اللَّه. و قیل: انّ تکذیبهم لمحمّد (ص) لاحدى الکبر، اى لکبیرة من الکبائر.
نَذِیراً لِلْبَشَرِ اى النّار لاحدى الکبر فی حال الانذار و التّخویف للبشر و انّما ذکر النّذیر لانّه اراد به العذاب و یجوز ان یکون من باب النّسبة، اى ذات انذار لهم، کقولهم: امرأة طالق. و قیل: انّ نذیرا متعلّق باوّل السّورة على معنى: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قم نذیرا اى منذرا للبشر.
لِمَنْ شاءَ بدل من قوله للبشر مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ فی الخیر و الطّاعة أَوْ یَتَأَخَّرَ عنها فی الشّرّ و المعصیة و المعنى: انّ الانذار قد حصل لکلّ واحد ممّن آمن او کفر. و قیل: المشیّة متّصلة باللّه، اى لمن شاء اللَّه أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ.
و هذا تهدید من اللَّه و اعلام انّ من تقدّم الى الایمان لمحمد (ص) جوزى بثواب لا ینقطع و من تأخّر عن الطّاعة و کذب محمدا عوقب عقابا لا ینقطع.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ اى مرتهنة فی النّار بکسبها مأخوذة بعملها و قیل: عند الحساب مرهونة بعملها امّا یخلّصها و امّا یوبقها ثمّ استثنى فقال: إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ فانّهم لیسوا مرتهنین بذنوبهم فی النّار و لکن یغفرها اللَّه لهم و هم الّذین کانوا على یمین آدم یوم المیثاق حین قال لهم اللَّه: هؤلاء فی الجنّة و لا ابالى. و قیل: هم الّذین یعطون کتبهم بایمانهم. و قال الحسن: هم المسلمون المخلصون. و قال على بن ابى طالب (ع): هم اطفال المسلمین.
و قال ابن عباس: هم الملائکة. و قیل: کلّ نفس مأخوذة بکسبها من خیر او شرّ الّا من اعتمد على الفضل.
فکلّ من اعتمد على الکسب فهو رهین به. و من اعتمد على الفضل فهو غیر مأخوذ.
فِی جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ اى یسألون الملائکة. و الملائکة یسألون المجرمین: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ اى ما ادخلکم فی سقر فاجابوا.
و قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ للَّه یعنى. الصّلوات المفروضة اى لم نعتقد وجوبها و فرضها.
وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ کانوا یقولون: «أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ».
وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ اى کنّا نشرع فی الباطل مع الشّارعین فیه، اى کلّما غوى غاو بالدّخول فی الباطل غوینا معه. قال عبد اللَّه: اکثر النّاس ذنوبا یوم القیامة اکثرهم خوضا فی الباطل. و قال النّبی (ص): «اکثر النّاس ذنوبا یوم القیامة اکثرهم خوضا فی معصیة اللَّه».
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء.
حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ و هو الموت، و قیل: البعث و الیقین: العلم الّذى معه یوجد ثقة القلب. و قیل: اصحاب النّار یومئذ اربعة اصناف و کلّ واحد من هذه الاربعة کلام صنف منهم. قال اللَّه تعالى: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ اى لیس لهم من الملائکة و النّاس شفیع. قال عبد اللَّه بن مسعود: یشفع الملائکة و النبیّون و الشّهداء و الصّالحون و جمیع المؤمنین فلا یبقى فی النّار الّا اربعة ثمّ تلا: قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ الى قوله: بِیَوْمِ الدِّینِ و قال عمران بن الحصین: الشّفاعة نافعة لکلّ احد دون هؤلاء الّذین تسمعون و عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص): «یصف اهل النّار فیعذّبون، قال: فیمرّ بهم الرّجل من اهل الجنّة فیقول الرّجل منهم: یا فلان اما تعرفنى؟ انا الّذى سقیتک شربة، و قال بعضهم: انا الّذى وهبت لک وضوءا فیشفع له فیدخله الجنّة یوم القیامة».
و فی روایة اخرى قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یقول الرّجل من اهل الجنّة یوم القیامة»
اى ربّ عبدک فلان سقانى شربة من ماء فی الدّنیا فیشفّعنى فیه فیقول: اذهب فاخرجه، فیذهب حتّى یخرجه منها» و قال ابن عباس: انّ محمدا (ص) یشفع ثلاث مرّات ثمّ تشفع الملائکة ثمّ الانبیاء، ثمّ الآباء ثمّ الأبناء ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ: بقیت رحمتى و لا یدع فی النّار الّا من حرمت علیه الجنّة.
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ اى عن تذکیرک ایّاهم بالقرآن معرضین و الاعراض عن القرآن من وجهین: احدهما: الجحود و الانکار، و الآخر: ترک العمل بما فیه و قیل: التّذکرة الاسلام و النّبی علیه الصّلاة و السّلام. و «معرضین» نصب على الحال.
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ جمع حمار مُسْتَنْفِرَةٌ قرأ نافع و ابن عامر بفتح الفاء و قرأ الآخرون بکسرها، فمن فتح فمعناه منفّرة مذعورة و من کسر فمعناه نافرة نفر و استنفر، بمعنى واحد، کما یقال: عجب و استعجب.
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ یعنى: الاسد. و قیل: کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ یعنى: العیر فی البرّیّة نافرة فرّت من الرّماة الّذین یتصیّدون. و عن ابن عباس قال: القسورة رکز النّاس اى صوتهم و حسّهم. و قیل: القسورة سواد اوّل اللّیل و لا یقال لسواد آخر اللّیل قسورة. و قیل: کلّ ضخم شدید عند العرب، فهو قسورة و بهذا فسّر زید بن اسلم اى فرّت من رجال اقویاء. و قیل: القسورة حبال الصّیادین. قوله: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً هذا جواب الّذین قالوا: لن نؤمن لرقیّک حتّى تنزل علینا کتابا نقرأه کما سألته الیهود ان ینزّل علیهم کتابا من السّماء. و قال ابن عباس: کان المشرکون یقولون: ان کان محمّد صادقا فلتصبح عند رأس کلّ رجل منّا صحیفة فیها براءة من النّار کما کان عند رأس کلّ رجل من بنى اسرائیل صحیفة فیها براءة من النّار کما کان عند رأس کلّ رجل من بنى اسرائیل صحیفة فیها ذنبه و کفّارته اذا اصبح. قال مطر الورّاق: کانوا یریدون ان یؤتوا براءة بغیر عمل. و قیل: کانوا یقولون: یا محمّد ان سرّک ان نتّبعک فاتنا بکتب من اللَّه فیها من اللَّه الى فلان بن فلان ان اتّبع محمّدا و الصّحف: الکتب، و هى جمع الصّحیفة و منشّرة: منشورة مبسوطة، فقال اللَّه عزّ و جلّ: کَلَّا ردع عن اقتراح الکتب. و قیل: اعلام انّهم لا یؤمنون و ان جاءهم الکتاب کقوله: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ... الآیة. بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ اى لا یخافون عذاب الآخرة و لا یقدّرون وقوعها و کونها، و المعنى: انّهم لو خافوا النّار و عذاب الآخرة لما اقترحوا هذه الآیات بعد قیام الادلّة. کَلَّا ردع و قسم، اى حقّا انّه تذکرة، اى القرآن تذکیر للخلق وعظة.
فَمَنْ شاءَ اتّعظ به و ذَکَرَهُ اذ یسّره للخلق.
وَ ما یَذْکُرُونَ قرأ نافع و یعقوب تذکرون بالتّاء، و الآخرون بالیاء، اى لا یؤمنون الّا بمشیّة اللَّه و ارادته. قال مقاتل: لا یذکرون الا ان یشاء اللَّه لهم الهدى هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ اى اهل ان تتّقى محارمه و اهل ان یغفر لمن اتّقاه. و قیل: اهل ان یتّقى فلا یعصى و اهل ان یغفر لمن عصى.
روى عن ثابت عن انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال فی هذه الآیة: هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ قال ربّکم عزّ و جلّ: انا اهل ان اتّقى و لا یشرک بى غیرى و انا اهل لمن اتّقى ان یشرک بى ان اغفر له.
و روى عن عبد القدّوس بن بکر قال: سمعت محمد بن النضر الحارثى یذکر فی قوله عزّ و جلّ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ قال: انا اهل ان یتّقینى عبدى فان لم یفعل کنت انا اهلا ان اغفر له.
جمله به مکّه فرو آمده باجماع مفسّران. و درین سوره یک آیت منسوخ است: ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً در شأن ولید بن المغیرة فرو آمد، على الخصوص، پس حکم آن عام گشت در ولید و در غیر او، آن گه منسوخ گشت بآیت سیف. و عن ابىّ ابن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بمحمّد و کذّب به».
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ هذا خطاب النّبی (ص) و الْمُدَّثِّرُ المتدثّر ادغم التّاء فی الدّال لقرب مخرجیهما. و السّبب فیه
انّ رسول اللَّه (ص) کان یذهب الى حراء قبل النّبوّة، فلمّا رأى جبرئیل (ع) فی الهواء اوّل ما بدا له رجع الى بیت خدیجة و قال: «دثّرونى دثّرونى» فتدثّر بثوبه.
قیل: القى علیه قطیفة فنزل جبرئیل و قال: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بثیابه.
و هذه السّورة من اوائل ما انزل من القرآن. قال یحیى بن ابى کثیر: سألت ابا سلمة بن عبد الرّحمن عن اوّل ما نزل من القرآن. فقال: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قلت: یقولون: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ»؟!.
فقال ابو سلمة: سألت جابر بن عبد اللَّه عن ذلک. قلت له: مثل الّذى قلت، فقال جابر: لا احدّثک الّا ما حدّثنا رسول اللَّه (ص)، قال: جاورت بحراء شهرا فلمّا قضیت جوارى هبطت فنودیت، فنظرت عن یمینى فلم ار شیئا. و نظرت عن شمالى فلم ار شیئا. و نظرت خلفى فلم ار شیئا، فرفعت رأسى فاذا هو على العرش فی الهواء.
قال اهل التّفسیر یعنى جبرئیل (ع). و فی بعض الرّوایات رفعت رأسى فاذا الرّبّ عزّ و جلّ على العرش فاتیت خدیجة فقلت: «دثّرونى دثّرونى» قال: فدثّرونى فنزلت یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ و عن ابن شهاب قال: سمعت ابا سلمة، قال: اخبرنى جابر بن عبد اللَّه انّه سمع رسول اللَّه (ص) یحدّث عن فترة الوحى: «فبینا انا امشى سمعت صوتا من السّماء فرفعت بصرى، فاذا الملک الّذى جاءنى بحراء قاعد على کرسىّ بین السّماء و الارض فجئت منه رعبا حتّى هویت الى الارض، فجئت اهلى فقلت: زمّلونى زمّلونى، فزمّلونى فانزل اللَّه یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ الى قوله: فَاهْجُرْ.
قیل: معناه لا تنم عمّا امرتک به و لا تستعمل الهوینا فیه بل قم و ارفض الرّاحة و بلّغ الرّسالة و انذر الکفرة موضع المخافة ممّا هم علیه لیتّقوه بطاعتى و انذرهم عذاب اللَّه و وقایعه فی الامم الخالیة. و قیل: اشتقاق المدّثّر من الدّثار و هو الثّوب على البدن و الشّعار ما تحته، فکانّه لمّا آذاه قریش رجع الى بیت خدیجة فتدثّر بثیابه استراحة الى النّوم من الغمّ. فقیل له: ایّها الطّالب صرف الاذى بالدّثار اطلبه بالانذار. و قال عکرمة: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بالنّبوّة و اثقالها قد تدثّرت هذا الامر فقم به.
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ ایّاه فقدّس و شأنه فعظّم حتّى یصغر عندک فی عظمته العدوّ و کیده و ما یعبد دونه.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ قال قتادة و مجاهد: اى نفسک فطهّر من الذّنب، فکنى عن النّفس بالثّوب و هذا فی کلام العرب کثیر. یقال فی وصف الرّجل بالصّدق و الوفاء: انّه طاهر الثّیاب، و لمن غدر: انّه لدنس الثّیاب. قال الشّاعر:
و انّى بحمد اللَّه لا ثوب فاجر
ضخم الدّسیعة من ذوابة هاشم
لبست و لا من غدرة اتقنّع
قدما تازر بالمکارم و ارتدى.
و قال آخر یمدح رسول اللَّه (ص):
و من هذا الباب
قول رسول اللَّه (ص): «الکبریاء رداؤه، و العظمة ازاره»، و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «سبحان من تعطّف بالعزّ»
و العطاف الرّداء. و سئل ابن عباس عن قوله تعالى: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ فقال: لا تلبسها على معصیة و لا على غدر. و قال ابىّ بن کعب لا تلبسها على غدر و لا على ظلم و لا اثم، البسها و انت برّ طاهر و قال الضّحاک: وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ اى عملک فاصلح، و فی الخبر عن النّبی صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یحشر المرء فی ثوبیه اللّذین مات فیهما»
یعنى: عمله الصّالح او الطّالح. و قال سعید بن جبیر: کنى بالثّیاب عن القلب، و المعنى: و قلبک و نیّتک فطهّر عمّا سوى اللَّه. و قال الحسن: معناه: و خلقک فحسّن، و فی الخبر: «حسّن خلقک و لو مع الکفّار تدخل مداخل الأبرار».
و قیل: معناه: و اهلک فطهّرهم من الخطایا بالوعظ و التّأدیب، و العرب تسمّى الاهل ثوبا و لباسا، قال اللَّه تعالى: هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ. و قال ابن سیرین و ابن زید امر بتطهیر الثّیاب من النّجاسات الّتى لا یجوز الصّلاة معها و ذلک انّ المشرکین کانوا لا یتطهّرون و لا یطهّرون ثیابهم. و قال طاوس: معناه: و ثیابک فقصّر. فانّ تقصیر الثّیاب تطهیر لها. قوله: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ. قرأ ابو جعفر و حفص عن عاصم و یعقوب وَ الرُّجْزَ بضمّ الرّاء و قرأ الآخرون بکسرها. و هما لغتان بمعنى واحد، و المراد بالرّجز: الاوثان، اى اهجرها و لا تقرّبها. و قیل: الرُّجْزَ بالضّمّ: الاوثان، و بالکسر: العذاب، اى اجتنب المعاصى و کلّ ما یقضى الى العذاب. و قیل: الرّجز الشّیطان اى لا تطعه.
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ اى لا تعط عطیّة لتعطى اکثر منها و هذا نهى تحریم للنّبى (ص) خاصّة و لغیره على جهة النّدب و الاستحباب: و قیل: معناه: لا تستکثر عملک فتکون منّانا به، انّما عملک من اللَّه منّة علیک، و قیل: لا تمنن بالنّبوة على النّاس فتأخذ علیها اجرا و عرضا من الدّنیا. و قیل: لا تضعف ان تستکثر من الخیر. دلیله قراءة ابن مسعود: و لا تمنن ان تستکثر.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ اى فاصبر على طاعته و اوامره و نواهیه لاجل ثواب اللَّه. و قیل: فاصبر على ما اوذیت فی ذات اللَّه، و قیل: لوعد اللَّه و لوجه اللَّه. فاصبر على اداء الرّسالة و تعلیم الحقّ. و قیل: فاصبر تحت موارد القضاء لاجل اللَّه.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ اى نفخ فی الصّور و هو القرن الّذى ینفخ فیه اسرافیل یعنى النّفخة الثّانیة الّتى یحیى عندها النّاس فذلک یعنى ذلک النّفخ.
یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة یَوْمٌ عَسِیرٌ شدید على الکافرین یعسر فیه الامر علیهم غیر یسیر غیر هیّن.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً نزلت فی الولید بن المغیرة المخزومى، اى لا تهتمّ لاجله و کل امره الىّ و قوله: خَلَقْتُ وَحِیداً. فیه وجهان. احدهما: خلقته وحدى لم یشارکنى فی خلقه احد فیکون وَحِیداً نصبا على الحال. و الثّانی، خلقته وحده لا ناصر له معه و لا مال له و لا ولد. فیکون نصبا بوقوع الخلق علیه. و قیل: وحیدا لغیر رشدة کما نزل فیه زنیم اى ملحق بالقوم لیس منهم. و قال «الحسن» کان یسمّى الوحید فی قومه.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً اى کثیرا له مدد یأتى شیئا بعد شىء من العروض و الذّهب و بساتینه الّتى بالطّائف. قال مقاتل: کان له بستان بالطّائف لا تنقطع ثمارها شتاء و لا صیفا. و قیل: المال الممدود: الانعام تنمى بالنّتاج و تمدّد فی الارض بالرّعى. و قیل: ارض مغلّة لا تنقضى لها غلّة حتّى تأتى لها اخرى.
وَ بَنِینَ شُهُوداً اى حضورا معه بمکّة یستمتع برؤیتهم و یستمتعون به لا یغیبون عنه فی طلب المعاش لغناه. و قیل: «شهودا» اى نجباء یشهدون مواضع الفخار و بقاع النّزال اذا ذکر ذکروا معه و کانوا عشرة. و قال مقاتل: کانوا سبعة، و هم الولید بن الولید، و خالد، و عمارة، و هشام، و العاص، و قیس، و عبد شمس اسلم منهم ثلاثة: خالد، و هشام، و عمارة.
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً اى بسطت له من العیش و طول العمر فی صحّة من البدن مع الرّیاسة فی قومه. و قیل: التّمهید تسهیل التّصرف فی الامور.
ثُمَّ یَطْمَعُ تقدیره فعاند و کفر ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ فحذف لان اوّل الکلام یدلّ علیه، اى یطمع ان ادخله الجنّة، و قیل: یطمع ان ازیده من المال و الولد.
«کلّا» ردع و زجر، اى لا یجمع له بعد الیوم بین الکفر و المزید من النّعم فلم یزل بعد نزول هذه الآیات فی نقصان من المال و الجاه و الولد و مات فقیرا.
إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً معاندا جاحدا لها.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً الارهاق التّحمیل و التّکلیف و الصّعود العذاب الشّاقّ، و المعنى: ساکلّفه مشقّة من العذاب لا راحة فیها. و فی الخبر یکلّف ان یصعد عقبة فی النّار ملساء، فاذا وضع یده علیها ذابت، فاذا رفعها عادت، و اذا وضع رجله ذابت، و اذا رفعها عادت. و قیل: یجذب من امامه بسلاسل الحدید. و یضرب من خلفه بمقامع الحدید، فیصعدها فی اربعین عاما، فاذا بلغ ذروتها رمى به الى اسفلها فذلک دابه ابدا.
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ سبب نزول این آیات بقول مفسّران آن بود که: جبرئیل (ع) فرو آمد و سورة حم تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ الى قوله: إِلَیْهِ الْمَصِیرُ فرو آورد، و رسول خدا (ص) در مسجد باز میخواند و ولید مغیرة قراءت رسول (ص) مىشنید. رسول چون بدانست که ولید مىنیوشد آواز برکشید و آیت باز میخواند. ولید را آن عجب آمد، بقوم خویش بنى مخزوم باز گشت، سرگردان و متحیّر، ایشان را گفت: و اللَّه که از محمّد این ساعت سخنى شنیدم که نه سخن آدمیان بود و نه سخن پریان، نه هیچ بشر طاقت دارد که چنان سخنان گوید، انّ له لحلاوة و انّ علیه لطلاوة و انّ اعلاه لمثمر و ان اسفله لمعذق و انّه یعلو و ما یعلى.
شیرین سخنى پر آفرین! سخنى که آن را شکوهى است و رونقى. بالاش چون درخت میوه دار زیرش چون چشمه آب حیات. بر هر سخنى بالا افتد و هیچ سخن بر بالاى وى نرسد. آن گه سرگردان بخانه خویش باز شد. قریش گفتند: و اللَّه که ولید صابى گشت، و او مهتر قریش است، اکنون همه قریش صابى شوند، دین خود بگذارند و بدین محمّد باز گردند. و کان یقال للولید ریحانة قریش. این خبر به بو جهل رسید، برخاست و بیامد غمگین و اندوهگن. ولید گفت: ما لى اراک حزینا یا بن اخى؟ چه افتادست که ترا بس حزین و غمگین مىبینم؟ بو جهل گفت: و ما یمنعنى ان لا احزن؟
چرا غمگین نباشم و قریش میگویند: تو سخنان محمّد را پسند میدهى و آن را بزرگ میدارى و ثنا مىگویى تا از فضله طعام ایشان بهرهاى بردارى! اگر چنین است تا هم قریش فراهم شوند و ترا کفایتى حاصل کنند، تا از طعام ایشان بى نیاز شوى؟! ولید چون این سخن از بو جهل بشنید، در خشم شد گفت: الم تعلم قریش انّى من اکثرهم مالا و ولدا؟ قریش را معلوم نیست که در عرب از من توانگرتر بمال و فرزند کس نیست؟ ده فرزند دارم هر یکى کان سخاوت و معدن جود و این اصحاب محمّد خود هرگز از طعام سیر نشوند و از فقر وفاقه هرگز نیاسایند، چه صورت بندد که ایشان را فضله طعام بود تا بدیگرى دهند! پس هر دو برخاستند و بانجمن قریش شدند. ولید گفت: شما که قریش اید بدانید که حال و کار این محمّد در عرب منتشر گشت و موسم نزدیک است. عرب آیند و از حال وى پرسند، جواب ایشان چه خواهید داد؟ اگر گوئید دیوانه است، شما را دروغ زن کنند، که سخن وى سخن عاقلان است و از جنون در وى هیچیز نیست، و اگر گوئید شاعر است، عرب شعر نیکو دانند و شناسند، دانند که سخن وى شعر نیست و شما دروغ زن شوید. و اگر گوئید کاهن است، ایشان دانند که در سخن کاهنان ذکر اللَّه نبود و ان شاء اللَّه نگویند و محمّد ان شاء اللَّه بسیار گوید. و اگر گوئید کذّاب است ایشان قبول نکنند که از محمّد هرگز دروغ نشنیدهاند و در عرب معروفست که هرگز دروغ نگوید، پس قریش گفتند: اکنون راى تو چیست؟ یا ابا المغیرة؟ تو چه گویى و سخنان وى بر چه نهى؟ او در خود افتاد و تفکّر میکرد و با خود میانداخت که در کار وى چه تقدیر کند و چه گوید؟! اینست که ربّ العالمین گفت: إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ تفکّر فی نفسه ما یقول فیه و قدّر فی نفسه ما ذا یمکنه ان یقول فیه. و فی القرآن قال اللَّه عزّ و جلّ: فَقُتِلَ اى لعن و عذّب و عوقب کَیْفَ قَدَّرَ.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ استفهام على وجه التّعجیب و الانکار، و التّکرار للتّأکید.
و قیل: احدهما لتقدیره القول فی محمّد و الثّانی لتقدیره و القول فی القرآن. و قیل احدهما لنفیه عنه الجنون و الکهانة و الشّعر و الکذب لا على وجه قصد به الایمان و الثّانی لاثبات صفة السّحر له.
ثُمَّ نَظَرَ فیما قدّر معجبا بذلک نظرة تفکّر.
ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ اى قبض ما بین عینیه و اظهر الکراهیة فی وجهه حیث عجز عن القول فیهما. و قیل: تکرّها فی وجوه المؤمنین.
ثُمَّ أَدْبَرَ اى ولّى الى قومه وَ اسْتَکْبَرَ اى تکبّر عن الایمان.
فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ اى ما هذا الّذى یقوله محمّدا الّا سحر یروى، اى یأثره قوم عن قوم. قالوا له: و ما السّحر؟ قال: شىء یکون فی النّاس عن علمه فرّق به بین المرء و زوجه، اما رأیتموه فرّق بین فلان و اهله، و بین فلان و ولده و بین فلان و اخیه و بین فلان و موالیه، فذلک قوله: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ. و ابو نهیکة یأتیه به من مسیلمة الکذّاب. و قیل: یرویه محمّد عن جبیر و یسار و قیل عن اهل بابل.
إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ اى ما هذا الّا قول البشر تعلّمه من غلام رومى یکنى ابا نهیک کقوله: «إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» قال اللَّه تعالى: سَأُصْلِیهِ سَقَرَ سقر اسم من اسماء جهنّم. و قیل: اسم للدّرک الرّابع منها و اشتقاقه من سقرته الشّمس، اى اذا بته.
وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ تفخیم لشأنها.
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ اى لا تبقى لحما و لا تذر عظما الّا اکلته و حطمته.
و قیل: لا تبقى حیّا و لا تذر میّتا کقوله: «لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى».
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ اى مسوّدة لها. و قیل: تحرق الجلد حتّى تسوّده و البشر جمع بشرة و هی ظاهر الجلد. یقال: لاحته الشّمس و لوّحته اذا غیّرته.
قال ابن کیسان: تلوح لهم جهنّم حتّى یروها عیانا کقوله: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ».عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ اى على سقر من الخزنة تسعة عشر، و قیل: تسعة عشر صنفا من الملائکة، و قیل: تسعة عشر صنفا منهم. و قیل: تسعة عشر ملکا مالک و معه ثمانیة عشر جاء فی الاثر اعینهم کالبرق الخاطف و انیابهم کالصّیاصى یخرج لهب النّار من افواههم ما بین منکبى احدهم مسیرة سنة نزعت منهم الرّحمة، یرفع احدهم سبعین الفا فیرمیهم حیث اراد من جهنم. و قال عمرو بن دینار: انّ واحدا منهم یدفع بالدّفعة الواحدة فی جهنّم اکثر من ربیعة و مضر. فلمّا نزلت هذه الآیة قال ابو جهل: زعم ابن ابى کبشة انّ خزنة النّار تسعة عشر و انتم الدّهماء أ فیعجز کلّ عشرة منکم ان یبطشوا بواحد من خزنة جهنّم. فقال ابو الاشدّین کلدة بن خلف الجمحىّ، و کان یوصف بالقوّة: انا اکفیکم منهم سبعة عشر عشرة على ظهرى و سبعة على بطنى فاکفونى انتم اثنین، و روى انّه قال: انا امشى بین ایدیکم على الصّراط فارفع عشرة بمنکبى الایمن و تسعة بمنکبى الایسر فی النّار و نمضى ندخل الجنّة فانزل اللَّه عزّ و جلّ: وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ اى خزنة اصحاب النّار، فحذف المضاف الى ملائکة لا رجالا آدمیّین فمن ذا الّذى یغلب الملائکة و الواحد منهم یأخذ ارواح جمیع الخلق. و للواحد منهم قوّة الثّقلین، هذا کقوله: «عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ» وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ اى عددهم فی القلّة إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اى ضلالة لهم حتّى قالوا فیهم ما قالوا. و قیل: محنة لیظهر ما یقول کلّ واحد منهم و یعتقده.
لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لانّه مکتوب فی التّورات و الانجیل انّ خزنة جهنّم تسعة عشر. و قیل: لیستیقنوا انّ محمّدا نبىّ صادق حین اخبرهم بما یوافق کتبهم و هو امّىّ لا یکتب و لا یقرأ من الکتاب. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً یعنى: من آمن من اهل الکتاب یزدادون تصدیقا بمحمد (ص) و یزدادوا یقینا الى یقینهم وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ اى لا یشکّوا فی انّ عددهم على ما اخبر به محمّد (ص) عن الوحى و انّ القرآن وافق ما فی کتابهم.
وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شکّ و نفاق. و قال الحسین بن الفضل: المرض فی هذه الآیة الخلاف لا النّفاق لانّ السّورة مکیّة و لم یکن حینئذ نفاق. وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا انّما قالوا مشرکو مکة و لیس فی الآیة مثل و لکنّهم استغربوا هذا العدد فقالوا: لعلّه مثل مضروب و فی تخصیص خزنة النّار بهذا العدد اقوال، احدها: انّ جهنّم اطباق سبعة و مالک خازن النّار فی الطّبقة الاولى و فیها المذنبون من المؤمنین فیرفق بهم الى ان یخلّصهم اللَّه منها ثمّ فی کلّ طبقة منها ثلاثة منهم یعذّبون اهلها بانواع العذاب و مجموعهم تسعة عشر، الثّانی بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم تسعة عشر حرفا. و عدد الزّبانیة تسعة عشر ملکا فیدفع المؤمن بکلّ حرف منها واحدا منهم و قد سبقت رحمته غضبه. الثّالث انّ ساعات اللّیل و النّهار اربع و عشرون ساعة، خمس منها جعلت للصّلوات الخمس و بقیت تسع عشرة ساعة فمن ضیّعها عذّب بتسعة عشر ملکا فی النّار و من حفظها بذکر اللَّه ذبّت کلّ ساعة عنه ملکا منهم. الرّابع جعل اللَّه اوتاد الارض و هى الجبال تسعة عشر جبلا کذلک جعل اوتاد النّار تسعة عشر ملکا. و زعم هذا القائل انّ جبال الارض تسعة عشر و الباقى تشعّب عنها و قد عدّت جبال الارض المتشعّبة عنها فبلغت مائة و تسعین جبلا.
کَذلِکَ اى کما اضلّ اللَّه من انکر عدد الخزنة و هدى من صدّق.
کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ قال مقاتل: هذا جواب ابو جهل حین قال: اما لمحمّد اعوان الّا تسعة عشر.
قال عطاء: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ، یعنى: من الملائکة الّذین خلقهم لتعذّب اهل النّار لا یعلم عدّتهم الّا اللَّه، و المعنى: انّ تسعة عشرهم خزنة النّار و لهم من الاعوان و الجنود من الملائکة ما لا یعلمهم الّا اللَّه عزّ و جلّ، و قیل: لا یعلم جمیع الخلائق کنههم و کیفیّتهم و کمّیّتهم الّا اللَّه عزّ و جلّ. یروى فی بعض الاخبار: انّ الآدمیّین مائة و خمسة و عشرون صنفا: مائة منهم فی بلاد الهند و منهم یأجوج و مأجوج و تاریس و منسک. لا یعلم عددهم الّا اللَّه. کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و اثنا عشر صنفا فی بلاد الرّوم. منهم: النسطوریّة، و الیعقوبیّة و الملکائیّة کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار و ستّة اصناف فی ناحیة المشرق منهم: التّرک خاقان و خلج و خزر و صقلاب و الرّوس و غور کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و ستّة اصناف فی ناحیة المغرب، منهم الزّنج و الحبش، و النّوبة و النّبطیة کلّهم کفّار و مصیرهم الى النّار. و بقى جزء واحد و هم المؤمنون فالمؤمنون فی الکفّار کشعرة بیضاء فی جنب ثور اسود، ثمّ جمیع الآدمیّین فی الجنّ جزء واحد من عشرة اجزاء ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ فی الشّیاطین جزء واحد من عشرة اجزاء ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ و الشّیاطین فی ملائکة السّماء الدّنیا جزء من عشرة اجزاء. ثمّ جمیع ما ذکرنا مع ملائکة السّماء الدّنیا فی ملائکة السّماء الثّانیة جزء من عشرة اجزاء حتّى یبلغ سبع سماوات ثمّ جمیع الآدمیّین و الجنّ و الشّیاطین و ملائکة سبع سماوات فی الزّبانیة جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء کلّهم فی ملائکة الرّحمة جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء فی الکرّوبیّین جزء من عشرة اجزاء ثمّ فی الرّوحانیّین جزء من عشرة اجزاء، ثمّ فی الحافّین جزء من عشرة اجزاء ثمّ هؤلاء فی الرّوح، و هم جنس من الملائکة جزء من عشرة اجزاء. هذا قول کعب الاحبار فقیل لکعب: ذکرت جنود اللَّه. و قال تعالى: وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ فضحک کعب و قال: این انت؟ من قوله تعالى: وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ فخلق فوقنا خلقا لا یراهم احد و خلق تحتنا خلقا لا یراهم احد، و فی البر و البحر خلق لا یراهم احد ثم رجع الى ذکر سقر فقال. وَ ما هِیَ یعنى: النّار إِلَّا ذِکْرى لِلْبَشَرِ اى: الّا تذکرة و عظة للخلق. و قیل: یرید بها النّار الّتى فی الدّنیا اى خلقت النّار فی الدّنیا عبرة و تذکرة تذکر بها النّار فی الآخرة.
و قیل: یعنى الجنود ذکرى للبشر لیس انّ اللَّه یحتاج الى ناصر و معین، تعالى عن ذلک.
کَلَّا ردع لمن زعم انّ جنوده لحاجته الیهم. و قیل: ردع لمن زعم انّه یکفى امر الخزنة فیخرج منها و هو ابو جهل و ابو الاشدّین. و قیل: معنى «کلّا» اى حقّا «وَ الْقَمَرِ» اقسم بالقمر یعنى: الهلال بعد ثالثه.
وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ قرأ نافع و حمزة و حفص و یعقوب «اذ» بغیر الف «ادبر» بالالف. و قرأ الآخرون «اذا» بالالف «دبر» بلا الف. و دبر و ادبر لغتان. یقال: دبر اللّیل و ادبر اذا ولّى ذاهبا. و قیل: دبر انقضى و ادبر اى اخذ فی الادبار. و قیل: دبر جاء بعد النّهار و فی دبره یقال: دبرنى فلان و خلفنى، اى جاء بعدى و خلفى.
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ اى أضاء و تبیّن انّها، یعنى: انّ سقر لاحدى الکبر و الکبر العظائم واحدتها الکبرى و هی جماعة اطباق النّار جهنّم ثمّ لظى، ثمّ الحطمة، ثمّ السّعیر. ثمّ سقر، ثمّ الجحیم، ثمّ هاویة، و قیل: انّ درکة سقر و النّار المذکورة لاحد الدّواهى و انّها لکبیرة العذاب و قیل: انّ هذه الآیة لاحدى الکبر بذکر الیم عذاب اللَّه. و قیل: انّ تکذیبهم لمحمّد (ص) لاحدى الکبر، اى لکبیرة من الکبائر.
نَذِیراً لِلْبَشَرِ اى النّار لاحدى الکبر فی حال الانذار و التّخویف للبشر و انّما ذکر النّذیر لانّه اراد به العذاب و یجوز ان یکون من باب النّسبة، اى ذات انذار لهم، کقولهم: امرأة طالق. و قیل: انّ نذیرا متعلّق باوّل السّورة على معنى: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قم نذیرا اى منذرا للبشر.
لِمَنْ شاءَ بدل من قوله للبشر مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ فی الخیر و الطّاعة أَوْ یَتَأَخَّرَ عنها فی الشّرّ و المعصیة و المعنى: انّ الانذار قد حصل لکلّ واحد ممّن آمن او کفر. و قیل: المشیّة متّصلة باللّه، اى لمن شاء اللَّه أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ.
و هذا تهدید من اللَّه و اعلام انّ من تقدّم الى الایمان لمحمد (ص) جوزى بثواب لا ینقطع و من تأخّر عن الطّاعة و کذب محمدا عوقب عقابا لا ینقطع.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ اى مرتهنة فی النّار بکسبها مأخوذة بعملها و قیل: عند الحساب مرهونة بعملها امّا یخلّصها و امّا یوبقها ثمّ استثنى فقال: إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ فانّهم لیسوا مرتهنین بذنوبهم فی النّار و لکن یغفرها اللَّه لهم و هم الّذین کانوا على یمین آدم یوم المیثاق حین قال لهم اللَّه: هؤلاء فی الجنّة و لا ابالى. و قیل: هم الّذین یعطون کتبهم بایمانهم. و قال الحسن: هم المسلمون المخلصون. و قال على بن ابى طالب (ع): هم اطفال المسلمین.
و قال ابن عباس: هم الملائکة. و قیل: کلّ نفس مأخوذة بکسبها من خیر او شرّ الّا من اعتمد على الفضل.
فکلّ من اعتمد على الکسب فهو رهین به. و من اعتمد على الفضل فهو غیر مأخوذ.
فِی جَنَّاتٍ یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ اى یسألون الملائکة. و الملائکة یسألون المجرمین: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ اى ما ادخلکم فی سقر فاجابوا.
و قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ للَّه یعنى. الصّلوات المفروضة اى لم نعتقد وجوبها و فرضها.
وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ کانوا یقولون: «أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ».
وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ اى کنّا نشرع فی الباطل مع الشّارعین فیه، اى کلّما غوى غاو بالدّخول فی الباطل غوینا معه. قال عبد اللَّه: اکثر النّاس ذنوبا یوم القیامة اکثرهم خوضا فی الباطل. و قال النّبی (ص): «اکثر النّاس ذنوبا یوم القیامة اکثرهم خوضا فی معصیة اللَّه».
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء.
حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ و هو الموت، و قیل: البعث و الیقین: العلم الّذى معه یوجد ثقة القلب. و قیل: اصحاب النّار یومئذ اربعة اصناف و کلّ واحد من هذه الاربعة کلام صنف منهم. قال اللَّه تعالى: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ اى لیس لهم من الملائکة و النّاس شفیع. قال عبد اللَّه بن مسعود: یشفع الملائکة و النبیّون و الشّهداء و الصّالحون و جمیع المؤمنین فلا یبقى فی النّار الّا اربعة ثمّ تلا: قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ الى قوله: بِیَوْمِ الدِّینِ و قال عمران بن الحصین: الشّفاعة نافعة لکلّ احد دون هؤلاء الّذین تسمعون و عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص): «یصف اهل النّار فیعذّبون، قال: فیمرّ بهم الرّجل من اهل الجنّة فیقول الرّجل منهم: یا فلان اما تعرفنى؟ انا الّذى سقیتک شربة، و قال بعضهم: انا الّذى وهبت لک وضوءا فیشفع له فیدخله الجنّة یوم القیامة».
و فی روایة اخرى قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «یقول الرّجل من اهل الجنّة یوم القیامة»
اى ربّ عبدک فلان سقانى شربة من ماء فی الدّنیا فیشفّعنى فیه فیقول: اذهب فاخرجه، فیذهب حتّى یخرجه منها» و قال ابن عباس: انّ محمدا (ص) یشفع ثلاث مرّات ثمّ تشفع الملائکة ثمّ الانبیاء، ثمّ الآباء ثمّ الأبناء ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ: بقیت رحمتى و لا یدع فی النّار الّا من حرمت علیه الجنّة.
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ اى عن تذکیرک ایّاهم بالقرآن معرضین و الاعراض عن القرآن من وجهین: احدهما: الجحود و الانکار، و الآخر: ترک العمل بما فیه و قیل: التّذکرة الاسلام و النّبی علیه الصّلاة و السّلام. و «معرضین» نصب على الحال.
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ جمع حمار مُسْتَنْفِرَةٌ قرأ نافع و ابن عامر بفتح الفاء و قرأ الآخرون بکسرها، فمن فتح فمعناه منفّرة مذعورة و من کسر فمعناه نافرة نفر و استنفر، بمعنى واحد، کما یقال: عجب و استعجب.
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ یعنى: الاسد. و قیل: کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ یعنى: العیر فی البرّیّة نافرة فرّت من الرّماة الّذین یتصیّدون. و عن ابن عباس قال: القسورة رکز النّاس اى صوتهم و حسّهم. و قیل: القسورة سواد اوّل اللّیل و لا یقال لسواد آخر اللّیل قسورة. و قیل: کلّ ضخم شدید عند العرب، فهو قسورة و بهذا فسّر زید بن اسلم اى فرّت من رجال اقویاء. و قیل: القسورة حبال الصّیادین. قوله: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً هذا جواب الّذین قالوا: لن نؤمن لرقیّک حتّى تنزل علینا کتابا نقرأه کما سألته الیهود ان ینزّل علیهم کتابا من السّماء. و قال ابن عباس: کان المشرکون یقولون: ان کان محمّد صادقا فلتصبح عند رأس کلّ رجل منّا صحیفة فیها براءة من النّار کما کان عند رأس کلّ رجل من بنى اسرائیل صحیفة فیها براءة من النّار کما کان عند رأس کلّ رجل من بنى اسرائیل صحیفة فیها ذنبه و کفّارته اذا اصبح. قال مطر الورّاق: کانوا یریدون ان یؤتوا براءة بغیر عمل. و قیل: کانوا یقولون: یا محمّد ان سرّک ان نتّبعک فاتنا بکتب من اللَّه فیها من اللَّه الى فلان بن فلان ان اتّبع محمّدا و الصّحف: الکتب، و هى جمع الصّحیفة و منشّرة: منشورة مبسوطة، فقال اللَّه عزّ و جلّ: کَلَّا ردع عن اقتراح الکتب. و قیل: اعلام انّهم لا یؤمنون و ان جاءهم الکتاب کقوله: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ... الآیة. بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ اى لا یخافون عذاب الآخرة و لا یقدّرون وقوعها و کونها، و المعنى: انّهم لو خافوا النّار و عذاب الآخرة لما اقترحوا هذه الآیات بعد قیام الادلّة. کَلَّا ردع و قسم، اى حقّا انّه تذکرة، اى القرآن تذکیر للخلق وعظة.
فَمَنْ شاءَ اتّعظ به و ذَکَرَهُ اذ یسّره للخلق.
وَ ما یَذْکُرُونَ قرأ نافع و یعقوب تذکرون بالتّاء، و الآخرون بالیاء، اى لا یؤمنون الّا بمشیّة اللَّه و ارادته. قال مقاتل: لا یذکرون الا ان یشاء اللَّه لهم الهدى هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ اى اهل ان تتّقى محارمه و اهل ان یغفر لمن اتّقاه. و قیل: اهل ان یتّقى فلا یعصى و اهل ان یغفر لمن عصى.
روى عن ثابت عن انس: انّ رسول اللَّه (ص) قال فی هذه الآیة: هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ قال ربّکم عزّ و جلّ: انا اهل ان اتّقى و لا یشرک بى غیرى و انا اهل لمن اتّقى ان یشرک بى ان اغفر له.
و روى عن عبد القدّوس بن بکر قال: سمعت محمد بن النضر الحارثى یذکر فی قوله عزّ و جلّ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ قال: انا اهل ان یتّقینى عبدى فان لم یفعل کنت انا اهلا ان اغفر له.
رشیدالدین میبدی : ۷۴- سورة المدثر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ:
تا فقر و غنا هر دو ترا ردّ نشود
محوت اسمى و رسم جسمى
و غبت عنّى و دمت انتا
و فی فنایى فنى فنایى
و فی ورائى وجدت انتا
تا خاک تو از باک تو مفرد نشود
در نفى تو اثبات تو مرتد نشود
توحید تو از شرک مجرّد نشود.
از هر دو سراى سرّ خویش مجرّد کن، تا گردى از میدان درگاه بسم اللَّه بر رخسار روزگارت نشیند و سعید ابد گردى هر چه معانى بشریّت است و اندیشه طبیعت در آتش محبّت بسوزد، تا چون نام او گویى سینه تو از حدیث او خبر دارد. یک قدم از خود فرا نه، تا جمال این نام نقاب عزّت بگشاید و بر دلت متجلّى شود.
اندوه و شادى این نام بود که بر تخت سلیمان تافت تا جنّ و انس و طیور و وحوش کمر خدمت وى بربستند شطیّهاى از حقیقت این نام بر کنگره طور تافت. طبق طبق از هم فرو ریخت. حشمت این نام روز قیامت رسول خدا را گوید: تو با شفاعت گرد ایشان گرد که با ما شمار ندارند و اینان را بما بگذار که ما ایشان را جمله در حمایت خود میداریم. آن سوختگان اهل توحید، عاصیان مفلس، قدم در آتش نهند و گویند: «بسم اللَّه» آتش میگریزد و میگوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک نارى».
قوله یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ اى مرکز اقبال و منبع افضال، اى مطلع جمال و مختار ذو الجلال، اى چادر بشریّت در سر کشیده و در گلیم انسانیت پوشیده شده، اگرت قرب ما آرزوست «قُمْ» بنا و اسقط عنک ما سوانا، از خود برخیز و از برخاستن خود برخیز در حریم عزّت ما گریز. چادر بشریّت از خود باز کن. گلیم انسانیّت از راه دل بردار تا دل صحرایى شود، مرغ وار در عالم ارادت بر هواء طلب پرواز کند، بآشیان قرب رسد.
بزرگى را پرسیدند که: معنى قرب چیست؟ اگر قرب بنده مر حق را مىگویى، عبارت از او آسانست و اشارت بدو روان، خدمتى است در خلوت از خلق نهان، مکاشفتى در حقیقت از فریشته نهان، استغراقى در صحبت از خود نهان. و اگر قرب حقّ مر بنده را مىگویى، آن نه بطاقت گفتارست و نه عبارت و اشارت را بدو راهست جز آن نیست که خود میگوید جلّ جلاله: «فَإِنِّی قَرِیبٌ» من ناجسته و ناخوانده و نادریافته نزدیکم در نزدیکى من سیاهى چشم از سپیدى دور است و من از آن نزدیکترم نفس از لب دور است، و من از آن نزدیکترم نه بحرز عقل تو نزدیکم که بنعت خود در اوّلیت خود در صفت خود نزدیکم.
پیر طریقت گفت: «اگر مردمان نور قرب در عارف ببینند، همه بسوزند، ور عارف نور قرب در خود بیند بسوزد. علم قرب در میان زبان و گوش نگنجد، که آن راهى تنگ است و از همراهى آب و گل زبان قرب را ننگ است، هر گه که قرب روى نمود عالم و آدم را چه جاى درنگ است:
تا با تو تویى، ترا بدین حرف چه کار؟
کین عین حیاتست وز عالم بیزار!.
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ اى جبرئیل امین و اى کرّوبیان سماوات و اى مقرّبان درگاه، آفرینش را بشارت دهید که محمد مصطفى را (ص) لباس نبوّت پوشیدند و بر مرکب رسالت نشاندند. اى آسمان تو قندیلها بیفروز. اى بیت المعمور تو محراب اهل ایمان گرد. اى کعبه معظّم محترم تو قبله سپاه اهل اسلام شو. اى خاک زمین تو مسجد اهل «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» شو که آن مهتر عالم را و سیّد ولد آدم را باین خطاب تشریف مخصوص کردند که: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ و نگر تا ظنّ نبرى که پیش ازین خطاب پیغمبر نبود که میگوید، صلوات اللَّه و سلامه علیه: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین و الرّوح و الجسد».
هنوز نه آب و نه خاک که تخت عهد دولت نبوّت نهاده و مهتر صلّى اللَّه علیه و سلّم بر آن تخت نشسته، و ارواح صد و بیست و چهار هزار پیغامبر بخدمت ایستاده و این چهار سرهنگ که خاصگیان درگاه نبوّتاند، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى (ع) صف کشیده پیش خدمت آن مهتر، و گفت: یا ایمان پاک بحجره دل صدیق فرو آى و پوشیده مىباش تا او در اصلاب میگردد. و چون ما سر از میان خاک حجاز برآریم، تو از حجره سینه صدّیق بر بالاى زبان او آى و با ما عهد درست کن، پیش از آنکه جهانیان بدانند تا ما این تاج کرامت بر فرق صدّیق نهیم که «خلقت انا و ابو بکر من طینة واحدة فسبقت بالنّبوة فلم یضرّه و لو سبقنى بها لم یضرّنى».
و یا عزّ اسلام تو کمر شجاعت بر بند و بسینه عمر فرو آى و با ما باش صلح ده تا این طغرا بر روزگار او کشیم که: «لو لم ابعث لبعثت یا عمر».
و یا اخلاص تو تاج حیا بر سر نه و کمر رضا بر بند و بسینه عثمان فرو آى تا بدار دنیا در عالم بیعت بداریم و این رقم کشیم که: أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا. و اى علم تو لباس عقل درپوش و در صومعه دل على شو، بر قدم انتظار مىباش تا فردا که عقل انبیاء از در حجره ما درآید، ما درو نگاه کنیم، او از علم آیینه سازد و از عقل دیده، و درین آیینه نگاه کند، ما را باز شناسد و ما او را این توقیع زنیم که: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى».
قوله: وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ یا محمّد خداوند خود را بزرگوار دان و بزرگوار شناس، بذات از همه چیزها و بقدر از همه نشانها برتر، و بعزّ از همه اندازهها زبر. یا محمد همه قدرها در مقابله قدر او غدر بین، همه جلالها در عالم جلال او زوال دان، همه کمالها در جنب کمال او نقصان و همه دعویها تاوان، که با کمال او کس را کمال نیست، و با جمال او کس را جمال مسلّم نیست الا کلّ شىء ما خلا اللَّه باطل. برهان کبریاء او هم کبریاى او. دلیل هستى او هم هستى او، عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یادداشت و یاد کرد او بفرمان او، طلب او بکشش او، یافت او بعنایت او.
جوانمردى از عزیزان راه حقّ گفته که درگاه ربوبیّت نظاره گاه ارواح است.
و آن درگاه را بسیار معارف فروگرفته، عزّت از یمین و جلالت از یسار، و قهر و کبریا و عظمت در ساحت آن حضرت فرو آمده تا هر نامحرمى را زهره آن نباشد که قصد وصال آن حضرت کند:
هر که او را دلى و جانى بود
شد بمیدان عاشقى کویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیدست هیچکس بویش
رحلت عاشقان ز هر سویى
نیست از قصد دل مگر سویش.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ یک قول از اقوال مفسّران آنست که: و قلبک فطهّر عمّا سوى اللَّه. اى محمد دل خود را از اغیار صافى دار و از هر چه ما دون اللَّه بیزار شو و دوست را یکتا شو، با خلق عاریت باش، و با خود بیگانه، و از تعلّق آسوده. و سبب این خطاب آن بود که چون وحى آمد از حقّ جلّ و علا که: قُمْ فَأَنْذِرْ خیز و خلق را بدرگاه ما دعوت کن، بر خاطر وى بگذشت که الحمد للَّه که ما را این منزلت میان عشیرت خود آمد که همه بامانت و دیانت من مقرّ آمدهاند و مرا تصدیق کنند چون بر خاطرش این قدر بگذشت و این مقدار اعتماد افتاد، قصّه برگشت. هر چند دعوت بیش کرد خویشان از وى نفورتر بودند و از قبول دورتر. اى عجبا تا دعوت نبود بنزدیک شما امین بودم، و اکنون که علم رسالت بدرگاه دولت ما زدند خائن گشتم!
اشاعوا لنا فی الحىّ اشنع قصّة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا
آرى ما آن کنیم که خود خواهیم، از عین خوف رجا برآریم، و در عین رجا خوف تعبیه کنیم کن لما لا ترجو ارجى منک لما ترجو. اى محمد آنها که دل بر ایشان نهادى که بدعوت تو آشنا گردند، میان تو و ایشان صد هزار خیمه هجران بزنیم، و آنها که بایشان امید نداشتى میان تو و ایشان صد هزار قبّه وصال بربندیم. اى محمد خویشان و تبار را بر تو بیرون آوریم تا چون از نزدیکان جفا بینى دل بر دوران ننهى.
ما نپسندیم که در هر دو کون اعتماد تو جز بر ما بود، همه را بر تو بیرون آوردیم تا در هر دو کون جز از مات یاد نیاید. همین است حدیث یعقوب (ع)، چون دل بر پسر نهاد و اعتماد بر وى کرد، ربّ العزّة خویشان و نزدیکان را برگماشت تا از پیش پدرش بربودند و بچاه افکندند و بفروختند، و این همه بآن کردیم تا سرّ وى از همه بریده گردد و بداند که چون از خویشان وفایى نیاید از دوران و بیگانگان اولى تر که نیاید، یکسر دل و اما دهد و اعتماد بر ما کند: پیر طریقت گفت: الهى وا درگاه آمدم بنده وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار. اى مهربان فریاد رس، عزیز آن کس کش با تو یک نفس، اى همه تو و بس. با تو هرگز کى پدید آید کس.
تا فقر و غنا هر دو ترا ردّ نشود
محوت اسمى و رسم جسمى
و غبت عنّى و دمت انتا
و فی فنایى فنى فنایى
و فی ورائى وجدت انتا
تا خاک تو از باک تو مفرد نشود
در نفى تو اثبات تو مرتد نشود
توحید تو از شرک مجرّد نشود.
از هر دو سراى سرّ خویش مجرّد کن، تا گردى از میدان درگاه بسم اللَّه بر رخسار روزگارت نشیند و سعید ابد گردى هر چه معانى بشریّت است و اندیشه طبیعت در آتش محبّت بسوزد، تا چون نام او گویى سینه تو از حدیث او خبر دارد. یک قدم از خود فرا نه، تا جمال این نام نقاب عزّت بگشاید و بر دلت متجلّى شود.
اندوه و شادى این نام بود که بر تخت سلیمان تافت تا جنّ و انس و طیور و وحوش کمر خدمت وى بربستند شطیّهاى از حقیقت این نام بر کنگره طور تافت. طبق طبق از هم فرو ریخت. حشمت این نام روز قیامت رسول خدا را گوید: تو با شفاعت گرد ایشان گرد که با ما شمار ندارند و اینان را بما بگذار که ما ایشان را جمله در حمایت خود میداریم. آن سوختگان اهل توحید، عاصیان مفلس، قدم در آتش نهند و گویند: «بسم اللَّه» آتش میگریزد و میگوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک نارى».
قوله یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ اى مرکز اقبال و منبع افضال، اى مطلع جمال و مختار ذو الجلال، اى چادر بشریّت در سر کشیده و در گلیم انسانیت پوشیده شده، اگرت قرب ما آرزوست «قُمْ» بنا و اسقط عنک ما سوانا، از خود برخیز و از برخاستن خود برخیز در حریم عزّت ما گریز. چادر بشریّت از خود باز کن. گلیم انسانیّت از راه دل بردار تا دل صحرایى شود، مرغ وار در عالم ارادت بر هواء طلب پرواز کند، بآشیان قرب رسد.
بزرگى را پرسیدند که: معنى قرب چیست؟ اگر قرب بنده مر حق را مىگویى، عبارت از او آسانست و اشارت بدو روان، خدمتى است در خلوت از خلق نهان، مکاشفتى در حقیقت از فریشته نهان، استغراقى در صحبت از خود نهان. و اگر قرب حقّ مر بنده را مىگویى، آن نه بطاقت گفتارست و نه عبارت و اشارت را بدو راهست جز آن نیست که خود میگوید جلّ جلاله: «فَإِنِّی قَرِیبٌ» من ناجسته و ناخوانده و نادریافته نزدیکم در نزدیکى من سیاهى چشم از سپیدى دور است و من از آن نزدیکترم نفس از لب دور است، و من از آن نزدیکترم نه بحرز عقل تو نزدیکم که بنعت خود در اوّلیت خود در صفت خود نزدیکم.
پیر طریقت گفت: «اگر مردمان نور قرب در عارف ببینند، همه بسوزند، ور عارف نور قرب در خود بیند بسوزد. علم قرب در میان زبان و گوش نگنجد، که آن راهى تنگ است و از همراهى آب و گل زبان قرب را ننگ است، هر گه که قرب روى نمود عالم و آدم را چه جاى درنگ است:
تا با تو تویى، ترا بدین حرف چه کار؟
کین عین حیاتست وز عالم بیزار!.
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ اى جبرئیل امین و اى کرّوبیان سماوات و اى مقرّبان درگاه، آفرینش را بشارت دهید که محمد مصطفى را (ص) لباس نبوّت پوشیدند و بر مرکب رسالت نشاندند. اى آسمان تو قندیلها بیفروز. اى بیت المعمور تو محراب اهل ایمان گرد. اى کعبه معظّم محترم تو قبله سپاه اهل اسلام شو. اى خاک زمین تو مسجد اهل «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» شو که آن مهتر عالم را و سیّد ولد آدم را باین خطاب تشریف مخصوص کردند که: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ و نگر تا ظنّ نبرى که پیش ازین خطاب پیغمبر نبود که میگوید، صلوات اللَّه و سلامه علیه: «کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطّین و الرّوح و الجسد».
هنوز نه آب و نه خاک که تخت عهد دولت نبوّت نهاده و مهتر صلّى اللَّه علیه و سلّم بر آن تخت نشسته، و ارواح صد و بیست و چهار هزار پیغامبر بخدمت ایستاده و این چهار سرهنگ که خاصگیان درگاه نبوّتاند، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى (ع) صف کشیده پیش خدمت آن مهتر، و گفت: یا ایمان پاک بحجره دل صدیق فرو آى و پوشیده مىباش تا او در اصلاب میگردد. و چون ما سر از میان خاک حجاز برآریم، تو از حجره سینه صدّیق بر بالاى زبان او آى و با ما عهد درست کن، پیش از آنکه جهانیان بدانند تا ما این تاج کرامت بر فرق صدّیق نهیم که «خلقت انا و ابو بکر من طینة واحدة فسبقت بالنّبوة فلم یضرّه و لو سبقنى بها لم یضرّنى».
و یا عزّ اسلام تو کمر شجاعت بر بند و بسینه عمر فرو آى و با ما باش صلح ده تا این طغرا بر روزگار او کشیم که: «لو لم ابعث لبعثت یا عمر».
و یا اخلاص تو تاج حیا بر سر نه و کمر رضا بر بند و بسینه عثمان فرو آى تا بدار دنیا در عالم بیعت بداریم و این رقم کشیم که: أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا. و اى علم تو لباس عقل درپوش و در صومعه دل على شو، بر قدم انتظار مىباش تا فردا که عقل انبیاء از در حجره ما درآید، ما درو نگاه کنیم، او از علم آیینه سازد و از عقل دیده، و درین آیینه نگاه کند، ما را باز شناسد و ما او را این توقیع زنیم که: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى».
قوله: وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ یا محمّد خداوند خود را بزرگوار دان و بزرگوار شناس، بذات از همه چیزها و بقدر از همه نشانها برتر، و بعزّ از همه اندازهها زبر. یا محمد همه قدرها در مقابله قدر او غدر بین، همه جلالها در عالم جلال او زوال دان، همه کمالها در جنب کمال او نقصان و همه دعویها تاوان، که با کمال او کس را کمال نیست، و با جمال او کس را جمال مسلّم نیست الا کلّ شىء ما خلا اللَّه باطل. برهان کبریاء او هم کبریاى او. دلیل هستى او هم هستى او، عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یادداشت و یاد کرد او بفرمان او، طلب او بکشش او، یافت او بعنایت او.
جوانمردى از عزیزان راه حقّ گفته که درگاه ربوبیّت نظاره گاه ارواح است.
و آن درگاه را بسیار معارف فروگرفته، عزّت از یمین و جلالت از یسار، و قهر و کبریا و عظمت در ساحت آن حضرت فرو آمده تا هر نامحرمى را زهره آن نباشد که قصد وصال آن حضرت کند:
هر که او را دلى و جانى بود
شد بمیدان عاشقى کویش
کشته گشتند عاشقان و هنوز
نشنیدست هیچکس بویش
رحلت عاشقان ز هر سویى
نیست از قصد دل مگر سویش.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ یک قول از اقوال مفسّران آنست که: و قلبک فطهّر عمّا سوى اللَّه. اى محمد دل خود را از اغیار صافى دار و از هر چه ما دون اللَّه بیزار شو و دوست را یکتا شو، با خلق عاریت باش، و با خود بیگانه، و از تعلّق آسوده. و سبب این خطاب آن بود که چون وحى آمد از حقّ جلّ و علا که: قُمْ فَأَنْذِرْ خیز و خلق را بدرگاه ما دعوت کن، بر خاطر وى بگذشت که الحمد للَّه که ما را این منزلت میان عشیرت خود آمد که همه بامانت و دیانت من مقرّ آمدهاند و مرا تصدیق کنند چون بر خاطرش این قدر بگذشت و این مقدار اعتماد افتاد، قصّه برگشت. هر چند دعوت بیش کرد خویشان از وى نفورتر بودند و از قبول دورتر. اى عجبا تا دعوت نبود بنزدیک شما امین بودم، و اکنون که علم رسالت بدرگاه دولت ما زدند خائن گشتم!
اشاعوا لنا فی الحىّ اشنع قصّة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا
آرى ما آن کنیم که خود خواهیم، از عین خوف رجا برآریم، و در عین رجا خوف تعبیه کنیم کن لما لا ترجو ارجى منک لما ترجو. اى محمد آنها که دل بر ایشان نهادى که بدعوت تو آشنا گردند، میان تو و ایشان صد هزار خیمه هجران بزنیم، و آنها که بایشان امید نداشتى میان تو و ایشان صد هزار قبّه وصال بربندیم. اى محمد خویشان و تبار را بر تو بیرون آوریم تا چون از نزدیکان جفا بینى دل بر دوران ننهى.
ما نپسندیم که در هر دو کون اعتماد تو جز بر ما بود، همه را بر تو بیرون آوردیم تا در هر دو کون جز از مات یاد نیاید. همین است حدیث یعقوب (ع)، چون دل بر پسر نهاد و اعتماد بر وى کرد، ربّ العزّة خویشان و نزدیکان را برگماشت تا از پیش پدرش بربودند و بچاه افکندند و بفروختند، و این همه بآن کردیم تا سرّ وى از همه بریده گردد و بداند که چون از خویشان وفایى نیاید از دوران و بیگانگان اولى تر که نیاید، یکسر دل و اما دهد و اعتماد بر ما کند: پیر طریقت گفت: الهى وا درگاه آمدم بنده وار، خواهى عزیز دار خواهى خوار. اى مهربان فریاد رس، عزیز آن کس کش با تو یک نفس، اى همه تو و بس. با تو هرگز کى پدید آید کس.
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (۱) سوگند میخورم بروز رستاخیز.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (۲) و سوگند میخورم بتن نکوهنده.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد این مردم أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (۳) که ما فراهم نیاریم اندامان و استخوانهاى او ؟
بَلى قادِرِینَ آرى کنیم و آن را توانایانیم عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ (۴) بر آنکه راست کنیم اندامان او تا بندهاى انگشتان او هم چنان که بود.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (۵) آرى میخواهد این مردم که دروغ شمرد هر چه فرا پیش اوست.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (۶) مىپرسد که روز رستاخیز کى؟
فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (۷) آن گاه که چشم در چشم خانه روشن بتاود.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (۸) و در چشم او ماه تاریک گردد.
کَلَّا نگریزد و نتواند لا وَزَرَ (۱۱) پناه جاى نیست او را.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (۹) و روز و شب باو یکسان.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (۱۲)
یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ مردم میگوید آن روز أَیْنَ الْمَفَرُّ (۱۰) کجا گریزم؟
با خداوند تو است آن روز شدن و آرامیدن و باز گشتن.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ آگاه کنند آن روز مردم را بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (۱۳) بهر چه از پیش فرستاد از کرد و کار، یا از پس خویش گذاشت از نهاد بد یا نیک.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (۱۴) این آدمى خود را نیک شناسد و در خود نیک داند.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ (۱۵) و هر چند که خود را مىحجّت و عذر آرد و مىسازد.
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (۱۶) زبان خود مجنبان شتابیدن را به قرآن.
إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (۱۷) بر ما که قرآن بر تو خوانیم و در یاد تو داریم.
فَإِذا قَرَأْناهُ چون ما بر تو خواندیم فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (۱۸) آن گه تو از پس وا میخوان.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (۱۹) و آن گاه بر ما که احکام آن پیغام خویش ترا پیدا کنیم.
کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (۲۰) آرى شما مىدوست دارید این جهان نزدیک فرادست و شتابنده بخلق.
وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (۲۱) و جهان پسین مىگذارید.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (۲۲) رویهاست آن روز از شادى تازه.
إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (۲۳) بخداوند خویش نگران.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (۲۴) و رویهاست آن روز از اندوه گرفته و فراهم کشیده.
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (۲۵) که درست میداند که هر چه بتر بود باو ببود.
کَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ (۲۶) براستى آن وقت که جان بچنبر گردن رسد
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ (۲۷) و مىگویند کدام پزشک است که افسون کند؟
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (۲۸) و بدانست مردم که از دنیا مىجدا شود.
وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (۲۹) و پاى او در کفن مىپیچیدند و گور را بساختند.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ او را بسوى خداوند تو راندند و با او بردند.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (۳۱) صدقه و زکاة نداد و نماز نکرد.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۳۲) لکن دروغ زن گرفت و از پذیرفتن برگشت.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى (۳۳) آن گه با کسان خویش شد خرامان.
أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۴) در رسید آنچه از آن میترسیدى گریز.
ثُمَّ أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۵) باز در رسید آنچه از آن مىترسیدى گریز.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد مردم أَنْ یُتْرَکَ سُدىً (۳۶) که او را فرو گذارند ناانگیخت و ناپرسید؟
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى (۳۷) نه نطفهاى بود نخست که بیفکندند.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً آن گه پس از آن خونى بسته فَخَلَقَ فَسَوَّى (۳۸) خداوند تو آن را بیافرید و صورت و اندام راست کرد.
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى (۳۹) و از آن دو همتا آفرید نر و ماده.
أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى (۴۰) او که آن را کرد نه توانا است و قادر بر آنکه مردگان را زنده کند.
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (۱) سوگند میخورم بروز رستاخیز.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (۲) و سوگند میخورم بتن نکوهنده.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد این مردم أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (۳) که ما فراهم نیاریم اندامان و استخوانهاى او ؟
بَلى قادِرِینَ آرى کنیم و آن را توانایانیم عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ (۴) بر آنکه راست کنیم اندامان او تا بندهاى انگشتان او هم چنان که بود.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (۵) آرى میخواهد این مردم که دروغ شمرد هر چه فرا پیش اوست.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (۶) مىپرسد که روز رستاخیز کى؟
فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (۷) آن گاه که چشم در چشم خانه روشن بتاود.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (۸) و در چشم او ماه تاریک گردد.
کَلَّا نگریزد و نتواند لا وَزَرَ (۱۱) پناه جاى نیست او را.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (۹) و روز و شب باو یکسان.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (۱۲)
یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ مردم میگوید آن روز أَیْنَ الْمَفَرُّ (۱۰) کجا گریزم؟
با خداوند تو است آن روز شدن و آرامیدن و باز گشتن.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ آگاه کنند آن روز مردم را بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (۱۳) بهر چه از پیش فرستاد از کرد و کار، یا از پس خویش گذاشت از نهاد بد یا نیک.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (۱۴) این آدمى خود را نیک شناسد و در خود نیک داند.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ (۱۵) و هر چند که خود را مىحجّت و عذر آرد و مىسازد.
لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (۱۶) زبان خود مجنبان شتابیدن را به قرآن.
إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (۱۷) بر ما که قرآن بر تو خوانیم و در یاد تو داریم.
فَإِذا قَرَأْناهُ چون ما بر تو خواندیم فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (۱۸) آن گه تو از پس وا میخوان.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (۱۹) و آن گاه بر ما که احکام آن پیغام خویش ترا پیدا کنیم.
کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (۲۰) آرى شما مىدوست دارید این جهان نزدیک فرادست و شتابنده بخلق.
وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (۲۱) و جهان پسین مىگذارید.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (۲۲) رویهاست آن روز از شادى تازه.
إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (۲۳) بخداوند خویش نگران.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (۲۴) و رویهاست آن روز از اندوه گرفته و فراهم کشیده.
تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (۲۵) که درست میداند که هر چه بتر بود باو ببود.
کَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ (۲۶) براستى آن وقت که جان بچنبر گردن رسد
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ (۲۷) و مىگویند کدام پزشک است که افسون کند؟
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (۲۸) و بدانست مردم که از دنیا مىجدا شود.
وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (۲۹) و پاى او در کفن مىپیچیدند و گور را بساختند.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ او را بسوى خداوند تو راندند و با او بردند.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (۳۱) صدقه و زکاة نداد و نماز نکرد.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۳۲) لکن دروغ زن گرفت و از پذیرفتن برگشت.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى (۳۳) آن گه با کسان خویش شد خرامان.
أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۴) در رسید آنچه از آن میترسیدى گریز.
ثُمَّ أَوْلى لَکَ فَأَوْلى (۳۵) باز در رسید آنچه از آن مىترسیدى گریز.
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ مىپندارد مردم أَنْ یُتْرَکَ سُدىً (۳۶) که او را فرو گذارند ناانگیخت و ناپرسید؟
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى (۳۷) نه نطفهاى بود نخست که بیفکندند.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً آن گه پس از آن خونى بسته فَخَلَقَ فَسَوَّى (۳۸) خداوند تو آن را بیافرید و صورت و اندام راست کرد.
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى (۳۹) و از آن دو همتا آفرید نر و ماده.
أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى (۴۰) او که آن را کرد نه توانا است و قادر بر آنکه مردگان را زنده کند.
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان چهل آیت است، صد و نود و نه کلمت، ششصد و پنجاه و دو حرف جمله به مکه فرو آمد باتّفاق مفسّران. و درین سوره یک آیت منسوخ است: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ
نسخ ذلک بقوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة القیامة شهدت انا و جبرئیل له یوم القیامة انّه کان مؤمنا بیوم القیامة و جاء و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیامة».
لا أُقْسِمُ لا خلاف بین النّاس انّ معناه: اقسم، و اختلفوا فی تفسیر لا فقیل: هى تأکید للقسم کقول العرب: لا و اللَّه لأفعلنّ کذا. لا و اللَّه ما فعلت کذا. و قیل: انّها صلة کقوله تعالى: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ اى لان یعلم اهل الکتاب و قیل: هى ردّ على منکرى البعث، فانّها و ان کانت رأس السّورة فالقرآن متّصل بعضه ببعض کلّه کالسّورة الواحدة و المعنى: لیس الأمر کما قلتم: اقسم بیوم القیامة أنّکم تبعثون. قرأ الحسن و الاعرج و ابن کثیر فی روایة القوّاس عنه لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ بلا الف قبل الهمزة.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ على معنى انّه اقسم بیوم القیامة و لم یقسم بالنّفس اللّوّامة. و الصّحیح انّه اقسم بهما جمیعا و لا صلة فیهما، قال الشّاعر:
تذکّرت لیلى فاعترتنى صبابة
و کاد ضمیر القلب لا یتقطّع
اى یتقطّع. قال المغیرة بن شعبة: یقولون القیامة القیامة و انّما قیامة احدهم موته. و شهد علقمة جنازة فلمّا دفن قال: اما هذا فقد قامت قیامته و النفس اللوامة هى الّتى تلوم نفسها على ما جنت و تأتى یوم القیامة کلّ نفس برّة او فاجرة تلوم نفسها البرّة على ما قصّرت و لم تستکثر کقوله تعالى: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی و الفاجرة على ما جنت کقوله: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ». قال سعید ابن جبیر و عکرمة تلوم على الخیر و الشّرّ و لا تصبر على السّراء و الضّرّاء و قال الحسن: هى النّفس المؤمنة. قال: انّ المؤمن و اللَّه ما تراه الّا یلوم نفسه ما اردت بکلامى ما اردت بأکلتى ما اردت بحدیث نفسى و انّ الفاجر یمضى قدما لا یحاسب نفسه و لا یعاتبها.
و قال مقاتل: هى النّفس الکافرة انّ الکافر یلوم نفسه فی الآخرة على ما فرّط فی امر اللَّه فی الدّنیا.
قوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ أ یظنّ الکافر ان لن نجمع عظامه عند البعث بعد ما صار رمیما. أ یظنّ ان لا نقدر على ذلک. نزلت فی عدى بن ربیعة حلیف بنى زهرة ختن الاخنس بن شریق الثّقفى. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اللّهم اکفنى جارىّ السّوء»
یعنى عدیّا و الاخنس و ذلک
انّ عدى بن ربیعة اتى النّبی (ص) فقال: یا محمد حدّثنى عن یوم القیامة متى یکون و کیف امره و حاله؟ فاخبره النّبی (ص) فقال: لو عاینت ذلک الیوم لم اصدّقک یا محمد و لم اومن بک او یجمع اللَّه العظام
فانزل اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى الکافر أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بعد تفرّقها و بلاها فنحییه و نبعثه بعد الموت. ذکر العظام و اراد نفسه کلّها، لانّ العظام قالب النّفس لا یستوى الخلق الّا باستوائها. و قیل: هو خارج على قول المنکر او یجمع اللَّه العظام کقوله: «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ: بَلى قادِرِینَ اى نقدر استقبال صرف الى الحال و المعنى: بلى نقدر على جمع عظامه و على ما هو اعظم من ذلک و هو أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ فنجعل اصابع یدیه و رجلیه شیئا واحدا کخفّ البعیر او کحافر الحمار فلا یمکنه ان یعمل بها شیئا و لکنّا فرقنا اصابعه حتّى یأخذ بها ما شاء و یقبض اذا شاء و یبسط اذا شاء فحسّنّا خلقه. هذا قول عامة المفسّرین و قال الزجاج و ابن قتیبة: معناه ظنّ الکافر انّا لا نقدر على جمع عظامه بلى نقدر ان نعبد السّلامیات على صغرها فنؤلّف بینها حتّى نسوّى البنان فمن قدر على جمع صغار العظام فهو على جمع کبارها اقدر.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ یقول تعالى ذکره: ما یجهل ابن آدم ان ربه قادر على جمع عظامه بعد الموت و لکنه یرید ان یفجر امامهاى یمضى قدما قدما فی معاصى اللَّه راکبا رأسه لا ینزع عنها و لا یتوب. این مردم نه از آنست که نمىداند که اللَّه قادرست که مرده زنده کند، لکن میخواهد که بباطل و معصیت سر درنهد، همیشه در ناپسند مىرود روى نهاده چنان که میآید و هر چه آید و هر جاى که رسد بى هیچ واگشتن. و قیل: یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ لیقدّم الذّنب و یؤخّر التّوبة، یقول: سوف اتوب، حتّى یأتیه الموت على شرّ احواله و اسوأ اعماله. میخواهد این مردم که همه گناه فرا پیش دارد و توبه وا پس میدارد، همیشه توبه در تأخیر مینهد و وعده میدهد که: سوف اتوب، تا ناگاه مرگ آید و او بر سر معصیت بر بتر حالى و زشتر عملى.
و قیل: لِیَفْجُرَ أَمامَهُ اى لیکذّب بما امامه من البعث و الحساب یقال للکاذب و المکذّب فاجر. قال الشّاعر: «اغفر له اللّهم ان کان فجر». اى کذب.
میخواهد این مردم که هر چه فرا پیش است از بعث و نشور و حساب و جمله احوال رستاخیز دروغ شمرد. و قال الضحاک: هو الآمل یأمل. و یقول اعیش من الدّنیا کذا و کذا و لا یذکر الموت.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اخذ «ایّان» من این فاذا شدّدت و زید فیها الالف وضعت موضع متى، اى متى تکون السّاعة؟ و متى یکون البعث؟ یسأله استبعادا و استهزاء و تکذیبا به. قال اللَّه تعالى: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ بکسر الرّاء على معنى فزع و تحیّر و قرأ نافع بفتح الرّاء من البریق اى شخص بصره عند النّزع و وقوع الهول به حتّى لا یکاد یطرف و قال الکلبى: عند رؤیة جهنّم برق ابصار الکفّار و فی هذا جواب هذا السّائل اى انّما تکون السّاعة اذا برق البصر.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ اظلم و ذهب ضوءه.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اى جمعا فی ذهاب ضوءهما. و قیل: یجمعان کانّهما ثوران عقیران ثمّ یقذفان فی البحر فیکون نار اللَّه الکبرى. و قال على (ع) و ابن عباس: یجعلان فی نور الحجب. و قیل: یکوّران من قوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و لم یقل: جمعت الشّمس لانّ معناه: جمع بینهما و قیل: المراد بهما اللّیل و النّهار فکنى عن النّهار بآیته و عن اللّیل بآیته. باین قول معنى آنست که کافر را بوقت جان کندن چشم وى در چشم خانه خیره بماند و ماه در چشم وى تاریک گردد و روز و شب او را یکسان نماید.
یَقُولُ الْإِنْسانُ اى الکافر یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ اى المهرب لشدّة ما یراه من العقوبة.
کَلَّا ردع عن تمنّى الفرار لا وَزَرَ اى لا حصن و لا حرز، و الوزر ما لجاء الیه الانسان من ملجاء او منجى او جبل.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
اى المنتهى اذا جعلته مصدرا کقوله: و انّ الى ربّک المنتهى. انّ الى ربّک الرّجعى و ان جعلته مکانا فالجنّة و النّار، اى لا ینزل احدا منزلة الّا اللَّه.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
قال ابن مسعود و ابن عباس: بما قدّم قبل موته من عمل صالح و سیّئ و اخّر بعد موته من سنّة حسنة او سیّئة یعمل بها، و فی روایة عطیّة عن ابن عباس: بما قدّم من المعصیة و اخّر من الطّاعة. و قیل: بما قدّم من الذّنب و اخّر من التّوبة. و قیل: بما قدّم من ماله لنفسه و ما اخّر منه لورثته. و قیل: ما قدّم لدنیاه و ما اخّر لآخرته و هو مسئول عن الجمیع لانّ اللّفظ عامّ. و فی الحدیث الصّحیح: «ما منکم من احد الّا سیکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان و حجاب یحجبه فینظر ایمن منه فلا یرى الّا ما قدّم من عمله و ینظر اشأم منه فلا یرى الّا ما قدّم و ینظر بین یدیه فلا یرى الّا النّار تلقاء وجهه فاتّقوا النّار و لو بشقّ تمرة.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى هو على نفسه بصیر بعمله شاهد على نفسه.
و التّاء دخلت للمبالغة کما یقال: رجل نسّابة و علامة. و قیل: معناه على نفسه عین بصیرة فحذف الموصوف و اثبتت الصّفة. و قیل: على نفسه ذو بصیرة فحذف المضاف، اى یعلم انّه فی الدّنیا جاحد کافر مذنب مسىء و فی الآخرة یعلم انّه اىّ شىء فعل و ان اعتذر. میگوید: آدمى بخود سخت داناست و از خود سخت آگاه است، میداند که در دنیا کافر و جاحد و بدکردار بوده و در عقبى میداند که چه آورده از فعل بد.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ و اگر چه خود را حجّت میآرد و عذر باطل میسازد.
و گفتهاند: معاذیر جمع معذار است. و المعذار: السّتر، لغة حمیریّة. یعنى آدمى خود را نیک شناسد و هر چند که پیش خویش مىورایستد و پرده فریب بر چشم خویش افکند. و گفتهاند: و او زیادتست. المعنى. عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ یعنى: این مردم در خویشتن نیک داند، اگر بهانه بیفکند و عذر باطل بگذارد و پرده فریب از پیش خویش بیفکند. قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى على نفسه من نفسه رقباء یرقبونه بعمله و یشهدون علیه به و هی سمعه و بصره و یداه و رجلاه و جمیع جوارحه، کقوله: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ... الآیة.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ اى یشهد علیه الشّاهد و لو اعتذر و ادلى بکلّ حجّة و عذر فلا ینفعه ذلک، فله من نفسه شهود و حجّة. میگوید: این آدمى بر وى رقیبى است و نگهبانى بس بینا و آگاه تا گوش بوى میدارد و فردا بر وى گواه بود، اگر چه عذر باطل آرد و گوید: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» این عذر او را سود ندارد و عذاب از وى باز ندارد. کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ». و قیل: وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ
اى و لو اسبل السّتر لیخفى ما یعمل فانّ نفسه شاهدة علیه. و قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ اى من یبصر امره یعنى الملکین الکاتبین، کقوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ». قوله: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ اى لا تحرّک بالقرآن لسانک استعجالا بتلقّنه. کان جبرئیل (ع) یقرأ علیه القرآن فیقرأه رسول اللَّه (ص) معه مخافة ان لا ینفلت منه و کان یناله منه شدّة فنهاه اللَّه عن ذلک. و قال: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ اى جمعه فی قلبک لتقرأه بلسانک.
فَإِذا قَرَأْناهُ اى اذا جمعناه فی قلبک. و قیل: اذا قرأه جبرئیل و اضافه الى نفسه على جهة التّخصیص فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ
اى اتّبع قرآنه، اى اذا فرغ جبرئیل من قراءته فاقرأ انت على اثره.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ هذا مردود على الکلام الاوّل، انّ علینا جمعه و قرآنه، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اى علینا ان نبیّن لک احکامه من الحلال و الحرام و نبیّن لک معناه اذا حفظته. و قال الحسن: انّ علینا ان نجزى به یوم القیامة على ما قلنا فی الدّنیا من الوعد و الوعید و القرآن مصدر کالرّجحان و الغفران، تقول: قرأت قراءة و قرآنا و کان رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا اتاه جبرئیل اطرق فاذا ذهب قراه کما وعده اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: هذا خطاب للعبد یوم القیامة و الهاء تعود الى کتاب العبد، اى لا تعجل فانّ علینا ان نجمع افعالک فی صحیفتک و قد فعل و علینا ان نقرأ علیک کتابک.
فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ هل غادر شیئا او احتوى على زیادة ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اظهار جزاء علیه.
«کَلَّا» افتتاح کلام بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ قرأ اهل المدینة و الکوفة تحبّون و تذرون بالتّاء فیهما و قرأ الآخرون بالیاء، اى یختارون الدّنیا على العقبى و یعملون لها، یعنى کفّار مکة. و من قرأ بالتّاء، فعلى تقدیر قل لهم یا محمد تحبّون الدّنیا و شهواتها و تذرون الدّار الآخرة و نعیمها.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة، «ناضرة» ناعمة مشرقة حسنة نضرت بنعیم الجنّة. قال مقاتل: بیض یعلوها النّور، یقال: نضر وجهه ینضر نضرة و نضارة. قال اللَّه تعالى: تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قال ابن عباس: تنظر الى ربّها عیانا بلا حجاب. قال الحسن: تنظر الى الخالق و حقّ لها ان تنظر و هی تنظر الى الخالق
روى عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لمن ینظر الى خزّانه و ازواجه و سرره و نعیمه، و خدمه مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه لمن ینظر الى وجهه تبارک و تعالى. غدوة و عشیّة». ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «یتجلّى ربّنا عزّ و جلّ حتّى ینظروا الى وجهه فیخرّون له سجّدا، فیقول: ارفعوا رؤسکم فلیس هذا بیوم عبادة.
و عن عمّار بن یاسر قال: کان من دعاء النّبی (ص) «اسألک النّظر الى وجهک و الشّوق الى لقائک فی غیر ضرّاء مضرّة و لا فتنة مضلّة».
و قال اهل العلم: النّظر اذا قرن بالوجه و عدّى بحرف الجرّ و هو الى لم یعقل منه الّا الرّؤیة و العیان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ عابسة، کالحة، کریهة.
«تَظُنُّ» اى یتیقّن أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ داهیه عظیمة من العذاب و الفاقرة الدّاهیة العظیمة و «الأمر الشّدید الّذى یکسر فقار الظّهر و منه سمّى الفقر فقرا لانّه یکسر الفقار لشدّته. قال ابن زید: هى دخول النّار. و قال الکلبى: هى ان تحجب عن رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
«کَلَّا» افتتاح کلام إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ اى بلغت الرّوح عند الموت الى التّراقى، کنى عنها و لم یتقدّم ذکرها لانّ الآیة تدلّ علیها. و التّراقى جمع ترقوه و هى العظم المشرف على الصّدر و هما ترقوتان.
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ اى یقول اهله هل من راق یرقیه و هل من طبیب یداویه، مشتقّ من الرّقیة. و قیل: انّ ملائکة الرّحمة و ملائکة العذاب اذا اجتمعوا، یقول بعضهم لبعض من الّذى یرقى بروحه أ ملائکة الرّحمة ام ملائکة العذاب. مشتقّ من الرّقى.
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ اى و تیقّن انّه مفارق للدّنیا.
روى انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و انّ مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السّلام تفارقنى و افارقک الى یوم القیامة».
قوله: وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اى التصقت احدیهما بالآخرى عند الموت.
قال قتادة: أ ما رأته اذا ضرب برجله رجله الأخرى، و قال الحسن: هما ساقاه اذا التفّتا فی الکفن و قیل: ماتت رجلاه فلم تحملاه الى شىء و کان علیهما جوّالا، و قیل: کنى عن شدّة الأمر بالسّاق اى اتاه اوّل شدّة امر الآخرة و آخر شدّة امر الدّنیا، فالنّاس یجهزون جسده و الملائکة یجهزون روحه فاجتمع علیه أمران شدیدان.
و قال ابن عطاء: اجتمع علیه شدّة مفارقة الوطن من الدّنیا و الاهل و الولد و شدّة القدوم على ربّه عزّ و جلّ، لا یدرى بماذا یقدم علیه لذلک. قال عثمان: ما رأیت منظرا الّا و القبر افظع منه لانّه آخر منازل الدّنیا و اوّل منازل الآخرة. و قال یحیى بن معاذ: اذا دخل المیّت القبر قام على شفیر قبره اربعة املاک و احد عند رأسه و الثّانی عند رجله. و الثّالث عن یمینه و الرّابع عن یساره، فیقول الّذى عند رأسه: یا بن آدم ارفضّت الآجال و انضیت الآمال، ارفضّت، اى تفرّقت و انضیت، اى هزلت و یقول الّذى عن یمینه: ذهبت الاموال و بقیت الاعمال و یقول الّذى عن یساره: ذهب الاشغال و بقى الوبال و یقول الّذى عند رجلیه: طوبى لک ان کان کسبک من الحلال و کنت مشتغلا بخدمة ذى الجلال.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ اى مرجع العباد الى حیث امر اللَّه امّا الى جنّة و امّا الى نار و امّا الى علیّین و امّا الى سجّین، و قیل: تسوق الملائکة روحه الى حیث امرهم اللَّه.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى نزلت فی ابى جهل و لا بمعنى لم، اى لم یصدّق بکتاب اللَّه و لا بنبیّه و لم یصل للَّه عبادة، و قیل: هو من التّصدّق. و قال الحسن: هو من الصّدقة و حسن دخول لا على الماضى تکراره، کما تقول: لا قام و لا قعد و قلّما تقول العرب لا وحدها حتّى تتبعها اخرى تقول: لا زید فی الدّار و لا عمرو.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى اى کذّب باللّه و اعرض عن الایمان و الطّاعة له.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى اى مضى یتبختر و یختال فی مشیه حین وعظه النّبی (ص) بالقرآن. یتمطّى اصله یتمطّط اى یتمدّد و المطّ هو المدّ و یقال: اصله من المطا، اى یلوى مطاه تبخترا و فی الخبر اذا مشیتم المطیطاء یعنى التّبختر و الخیلاء و خدمتکم فارس و الرّوم فقد اقتربت السّاعة.
قوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى هى کلمة تهدید و وعید یقال للمشرف على الهلکة، روى انّ رسول اللَّه (ص) لقى ابا جهل فاخذ ببعض جسده و قال له: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى فنزل به القرآن
و روى انّ ابا جهل قال: أ تخوّفنى یا محمد؟ و اللَّه ما تستطیع انت و لا ربّک ان تفعلا بى شیئا و انّى لا عزّ من مشى بین جبلیها فلمّا کان یوم بدر صرعه اللَّه شرّ مصرع و قتله اسوأ قتل، اقصعه ابنا عفراء، و اجهز علیه ابن مسعود
و کان نبىّ اللَّه (ص) یقول: «انّ لکلّ امّة فرعونا و انّ فرعون هذه الامّة ابو جهل».
و اصل الکلمة من الولى و هو القرب تأویله ما ربحک ما تکره فاحذره، و التّکرار تأکید للوعید و قیل: معناه انّک اجدر بهذا العذاب و احقّ و اولى، یقال للرّجل یصیبه مکروه و یستوجبه. و قیل: معناه الویل لک حین تحیى و الویل لک حین تموت و الویل لک حین تبعث و الویل لک حین تدخل النّار. قالت الخنساء:
هممت بنفسى بعض الهموم
فاولى لنفسى اولى لها
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى ابا جهل أَنْ یُتْرَکَ سُدىً اى مهملا لا یؤمر و لا ینهى و لا یبعث و لا یجازى بعمله، و قیل: أ یظنّ انّه لا یعاقب على معاصیه و کفره و ایذاء الرّسول (ص) و المؤمنین، و قال الحسن: یُتْرَکَ سُدىً اى سرمدا فی الدّنیا دائما لا یموت. الاسداء: من الاضداد. یقال اسدى الىّ معروفا و فی الخبر من اسدى الیه معروف فلیکافئه فان لم یستطع فلیشکره. و تقول: اسدیت حاجتى و شدّیتها، اى اهملتها و لم تقضها.
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى اى یصبّ فی الرّحم. قرأ ابو عمرو و حفص و یعقوب بالیاء لاجل المنیّ و قرأ الآخرون بالتّاء لاجل النّطفة.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً اى صار المنىّ قطعة دم جامد بعد اربعین یوما. فَخَلَقَ فَسَوَّى خلقه فی الرّحم فجعل منه الزّوجین، اى خلق من مائه اولادا ذکورا و اناثا، أَ لَیْسَ ذلِکَ الّذى فعل هذا بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى.
روى: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقول عند قراءة هذه الآیة: بلى و اللَّه بلى و اللَّه.
و روى عن ابن عباس قال: من قرأ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اماما کان او غیره، فلیقل: سبحان ربّى الاعلى. و من قرأ لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فاذا انتهى آخرها، فلیقل: سبحانک اللّهم و بلى اماما کان او غیره. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ منکم وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ فانتهى الى آخرها «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» فلیقل: بلى و انا على ذلک من الشّاهدین. و من قرأ: لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فانتهى الى أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى فلیقل: سبحانک بلى و من قرأ: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فبلغ «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
نسخ ذلک بقوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة القیامة شهدت انا و جبرئیل له یوم القیامة انّه کان مؤمنا بیوم القیامة و جاء و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیامة».
لا أُقْسِمُ لا خلاف بین النّاس انّ معناه: اقسم، و اختلفوا فی تفسیر لا فقیل: هى تأکید للقسم کقول العرب: لا و اللَّه لأفعلنّ کذا. لا و اللَّه ما فعلت کذا. و قیل: انّها صلة کقوله تعالى: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ اى لان یعلم اهل الکتاب و قیل: هى ردّ على منکرى البعث، فانّها و ان کانت رأس السّورة فالقرآن متّصل بعضه ببعض کلّه کالسّورة الواحدة و المعنى: لیس الأمر کما قلتم: اقسم بیوم القیامة أنّکم تبعثون. قرأ الحسن و الاعرج و ابن کثیر فی روایة القوّاس عنه لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ بلا الف قبل الهمزة.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ على معنى انّه اقسم بیوم القیامة و لم یقسم بالنّفس اللّوّامة. و الصّحیح انّه اقسم بهما جمیعا و لا صلة فیهما، قال الشّاعر:
تذکّرت لیلى فاعترتنى صبابة
و کاد ضمیر القلب لا یتقطّع
اى یتقطّع. قال المغیرة بن شعبة: یقولون القیامة القیامة و انّما قیامة احدهم موته. و شهد علقمة جنازة فلمّا دفن قال: اما هذا فقد قامت قیامته و النفس اللوامة هى الّتى تلوم نفسها على ما جنت و تأتى یوم القیامة کلّ نفس برّة او فاجرة تلوم نفسها البرّة على ما قصّرت و لم تستکثر کقوله تعالى: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی و الفاجرة على ما جنت کقوله: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ». قال سعید ابن جبیر و عکرمة تلوم على الخیر و الشّرّ و لا تصبر على السّراء و الضّرّاء و قال الحسن: هى النّفس المؤمنة. قال: انّ المؤمن و اللَّه ما تراه الّا یلوم نفسه ما اردت بکلامى ما اردت بأکلتى ما اردت بحدیث نفسى و انّ الفاجر یمضى قدما لا یحاسب نفسه و لا یعاتبها.
و قال مقاتل: هى النّفس الکافرة انّ الکافر یلوم نفسه فی الآخرة على ما فرّط فی امر اللَّه فی الدّنیا.
قوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ أ یظنّ الکافر ان لن نجمع عظامه عند البعث بعد ما صار رمیما. أ یظنّ ان لا نقدر على ذلک. نزلت فی عدى بن ربیعة حلیف بنى زهرة ختن الاخنس بن شریق الثّقفى. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اللّهم اکفنى جارىّ السّوء»
یعنى عدیّا و الاخنس و ذلک
انّ عدى بن ربیعة اتى النّبی (ص) فقال: یا محمد حدّثنى عن یوم القیامة متى یکون و کیف امره و حاله؟ فاخبره النّبی (ص) فقال: لو عاینت ذلک الیوم لم اصدّقک یا محمد و لم اومن بک او یجمع اللَّه العظام
فانزل اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى الکافر أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بعد تفرّقها و بلاها فنحییه و نبعثه بعد الموت. ذکر العظام و اراد نفسه کلّها، لانّ العظام قالب النّفس لا یستوى الخلق الّا باستوائها. و قیل: هو خارج على قول المنکر او یجمع اللَّه العظام کقوله: «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ: بَلى قادِرِینَ اى نقدر استقبال صرف الى الحال و المعنى: بلى نقدر على جمع عظامه و على ما هو اعظم من ذلک و هو أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ فنجعل اصابع یدیه و رجلیه شیئا واحدا کخفّ البعیر او کحافر الحمار فلا یمکنه ان یعمل بها شیئا و لکنّا فرقنا اصابعه حتّى یأخذ بها ما شاء و یقبض اذا شاء و یبسط اذا شاء فحسّنّا خلقه. هذا قول عامة المفسّرین و قال الزجاج و ابن قتیبة: معناه ظنّ الکافر انّا لا نقدر على جمع عظامه بلى نقدر ان نعبد السّلامیات على صغرها فنؤلّف بینها حتّى نسوّى البنان فمن قدر على جمع صغار العظام فهو على جمع کبارها اقدر.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ یقول تعالى ذکره: ما یجهل ابن آدم ان ربه قادر على جمع عظامه بعد الموت و لکنه یرید ان یفجر امامهاى یمضى قدما قدما فی معاصى اللَّه راکبا رأسه لا ینزع عنها و لا یتوب. این مردم نه از آنست که نمىداند که اللَّه قادرست که مرده زنده کند، لکن میخواهد که بباطل و معصیت سر درنهد، همیشه در ناپسند مىرود روى نهاده چنان که میآید و هر چه آید و هر جاى که رسد بى هیچ واگشتن. و قیل: یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ لیقدّم الذّنب و یؤخّر التّوبة، یقول: سوف اتوب، حتّى یأتیه الموت على شرّ احواله و اسوأ اعماله. میخواهد این مردم که همه گناه فرا پیش دارد و توبه وا پس میدارد، همیشه توبه در تأخیر مینهد و وعده میدهد که: سوف اتوب، تا ناگاه مرگ آید و او بر سر معصیت بر بتر حالى و زشتر عملى.
و قیل: لِیَفْجُرَ أَمامَهُ اى لیکذّب بما امامه من البعث و الحساب یقال للکاذب و المکذّب فاجر. قال الشّاعر: «اغفر له اللّهم ان کان فجر». اى کذب.
میخواهد این مردم که هر چه فرا پیش است از بعث و نشور و حساب و جمله احوال رستاخیز دروغ شمرد. و قال الضحاک: هو الآمل یأمل. و یقول اعیش من الدّنیا کذا و کذا و لا یذکر الموت.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اخذ «ایّان» من این فاذا شدّدت و زید فیها الالف وضعت موضع متى، اى متى تکون السّاعة؟ و متى یکون البعث؟ یسأله استبعادا و استهزاء و تکذیبا به. قال اللَّه تعالى: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ بکسر الرّاء على معنى فزع و تحیّر و قرأ نافع بفتح الرّاء من البریق اى شخص بصره عند النّزع و وقوع الهول به حتّى لا یکاد یطرف و قال الکلبى: عند رؤیة جهنّم برق ابصار الکفّار و فی هذا جواب هذا السّائل اى انّما تکون السّاعة اذا برق البصر.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ اظلم و ذهب ضوءه.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اى جمعا فی ذهاب ضوءهما. و قیل: یجمعان کانّهما ثوران عقیران ثمّ یقذفان فی البحر فیکون نار اللَّه الکبرى. و قال على (ع) و ابن عباس: یجعلان فی نور الحجب. و قیل: یکوّران من قوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و لم یقل: جمعت الشّمس لانّ معناه: جمع بینهما و قیل: المراد بهما اللّیل و النّهار فکنى عن النّهار بآیته و عن اللّیل بآیته. باین قول معنى آنست که کافر را بوقت جان کندن چشم وى در چشم خانه خیره بماند و ماه در چشم وى تاریک گردد و روز و شب او را یکسان نماید.
یَقُولُ الْإِنْسانُ اى الکافر یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ اى المهرب لشدّة ما یراه من العقوبة.
کَلَّا ردع عن تمنّى الفرار لا وَزَرَ اى لا حصن و لا حرز، و الوزر ما لجاء الیه الانسان من ملجاء او منجى او جبل.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
اى المنتهى اذا جعلته مصدرا کقوله: و انّ الى ربّک المنتهى. انّ الى ربّک الرّجعى و ان جعلته مکانا فالجنّة و النّار، اى لا ینزل احدا منزلة الّا اللَّه.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
قال ابن مسعود و ابن عباس: بما قدّم قبل موته من عمل صالح و سیّئ و اخّر بعد موته من سنّة حسنة او سیّئة یعمل بها، و فی روایة عطیّة عن ابن عباس: بما قدّم من المعصیة و اخّر من الطّاعة. و قیل: بما قدّم من الذّنب و اخّر من التّوبة. و قیل: بما قدّم من ماله لنفسه و ما اخّر منه لورثته. و قیل: ما قدّم لدنیاه و ما اخّر لآخرته و هو مسئول عن الجمیع لانّ اللّفظ عامّ. و فی الحدیث الصّحیح: «ما منکم من احد الّا سیکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان و حجاب یحجبه فینظر ایمن منه فلا یرى الّا ما قدّم من عمله و ینظر اشأم منه فلا یرى الّا ما قدّم و ینظر بین یدیه فلا یرى الّا النّار تلقاء وجهه فاتّقوا النّار و لو بشقّ تمرة.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى هو على نفسه بصیر بعمله شاهد على نفسه.
و التّاء دخلت للمبالغة کما یقال: رجل نسّابة و علامة. و قیل: معناه على نفسه عین بصیرة فحذف الموصوف و اثبتت الصّفة. و قیل: على نفسه ذو بصیرة فحذف المضاف، اى یعلم انّه فی الدّنیا جاحد کافر مذنب مسىء و فی الآخرة یعلم انّه اىّ شىء فعل و ان اعتذر. میگوید: آدمى بخود سخت داناست و از خود سخت آگاه است، میداند که در دنیا کافر و جاحد و بدکردار بوده و در عقبى میداند که چه آورده از فعل بد.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ و اگر چه خود را حجّت میآرد و عذر باطل میسازد.
و گفتهاند: معاذیر جمع معذار است. و المعذار: السّتر، لغة حمیریّة. یعنى آدمى خود را نیک شناسد و هر چند که پیش خویش مىورایستد و پرده فریب بر چشم خویش افکند. و گفتهاند: و او زیادتست. المعنى. عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ یعنى: این مردم در خویشتن نیک داند، اگر بهانه بیفکند و عذر باطل بگذارد و پرده فریب از پیش خویش بیفکند. قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى على نفسه من نفسه رقباء یرقبونه بعمله و یشهدون علیه به و هی سمعه و بصره و یداه و رجلاه و جمیع جوارحه، کقوله: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ... الآیة.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ اى یشهد علیه الشّاهد و لو اعتذر و ادلى بکلّ حجّة و عذر فلا ینفعه ذلک، فله من نفسه شهود و حجّة. میگوید: این آدمى بر وى رقیبى است و نگهبانى بس بینا و آگاه تا گوش بوى میدارد و فردا بر وى گواه بود، اگر چه عذر باطل آرد و گوید: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» این عذر او را سود ندارد و عذاب از وى باز ندارد. کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ». و قیل: وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ
اى و لو اسبل السّتر لیخفى ما یعمل فانّ نفسه شاهدة علیه. و قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ اى من یبصر امره یعنى الملکین الکاتبین، کقوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ». قوله: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ اى لا تحرّک بالقرآن لسانک استعجالا بتلقّنه. کان جبرئیل (ع) یقرأ علیه القرآن فیقرأه رسول اللَّه (ص) معه مخافة ان لا ینفلت منه و کان یناله منه شدّة فنهاه اللَّه عن ذلک. و قال: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ اى جمعه فی قلبک لتقرأه بلسانک.
فَإِذا قَرَأْناهُ اى اذا جمعناه فی قلبک. و قیل: اذا قرأه جبرئیل و اضافه الى نفسه على جهة التّخصیص فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ
اى اتّبع قرآنه، اى اذا فرغ جبرئیل من قراءته فاقرأ انت على اثره.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ هذا مردود على الکلام الاوّل، انّ علینا جمعه و قرآنه، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اى علینا ان نبیّن لک احکامه من الحلال و الحرام و نبیّن لک معناه اذا حفظته. و قال الحسن: انّ علینا ان نجزى به یوم القیامة على ما قلنا فی الدّنیا من الوعد و الوعید و القرآن مصدر کالرّجحان و الغفران، تقول: قرأت قراءة و قرآنا و کان رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا اتاه جبرئیل اطرق فاذا ذهب قراه کما وعده اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: هذا خطاب للعبد یوم القیامة و الهاء تعود الى کتاب العبد، اى لا تعجل فانّ علینا ان نجمع افعالک فی صحیفتک و قد فعل و علینا ان نقرأ علیک کتابک.
فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ هل غادر شیئا او احتوى على زیادة ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اظهار جزاء علیه.
«کَلَّا» افتتاح کلام بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ قرأ اهل المدینة و الکوفة تحبّون و تذرون بالتّاء فیهما و قرأ الآخرون بالیاء، اى یختارون الدّنیا على العقبى و یعملون لها، یعنى کفّار مکة. و من قرأ بالتّاء، فعلى تقدیر قل لهم یا محمد تحبّون الدّنیا و شهواتها و تذرون الدّار الآخرة و نعیمها.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة، «ناضرة» ناعمة مشرقة حسنة نضرت بنعیم الجنّة. قال مقاتل: بیض یعلوها النّور، یقال: نضر وجهه ینضر نضرة و نضارة. قال اللَّه تعالى: تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قال ابن عباس: تنظر الى ربّها عیانا بلا حجاب. قال الحسن: تنظر الى الخالق و حقّ لها ان تنظر و هی تنظر الى الخالق
روى عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لمن ینظر الى خزّانه و ازواجه و سرره و نعیمه، و خدمه مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه لمن ینظر الى وجهه تبارک و تعالى. غدوة و عشیّة». ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «یتجلّى ربّنا عزّ و جلّ حتّى ینظروا الى وجهه فیخرّون له سجّدا، فیقول: ارفعوا رؤسکم فلیس هذا بیوم عبادة.
و عن عمّار بن یاسر قال: کان من دعاء النّبی (ص) «اسألک النّظر الى وجهک و الشّوق الى لقائک فی غیر ضرّاء مضرّة و لا فتنة مضلّة».
و قال اهل العلم: النّظر اذا قرن بالوجه و عدّى بحرف الجرّ و هو الى لم یعقل منه الّا الرّؤیة و العیان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ عابسة، کالحة، کریهة.
«تَظُنُّ» اى یتیقّن أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ داهیه عظیمة من العذاب و الفاقرة الدّاهیة العظیمة و «الأمر الشّدید الّذى یکسر فقار الظّهر و منه سمّى الفقر فقرا لانّه یکسر الفقار لشدّته. قال ابن زید: هى دخول النّار. و قال الکلبى: هى ان تحجب عن رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
«کَلَّا» افتتاح کلام إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ اى بلغت الرّوح عند الموت الى التّراقى، کنى عنها و لم یتقدّم ذکرها لانّ الآیة تدلّ علیها. و التّراقى جمع ترقوه و هى العظم المشرف على الصّدر و هما ترقوتان.
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ اى یقول اهله هل من راق یرقیه و هل من طبیب یداویه، مشتقّ من الرّقیة. و قیل: انّ ملائکة الرّحمة و ملائکة العذاب اذا اجتمعوا، یقول بعضهم لبعض من الّذى یرقى بروحه أ ملائکة الرّحمة ام ملائکة العذاب. مشتقّ من الرّقى.
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ اى و تیقّن انّه مفارق للدّنیا.
روى انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و انّ مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السّلام تفارقنى و افارقک الى یوم القیامة».
قوله: وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اى التصقت احدیهما بالآخرى عند الموت.
قال قتادة: أ ما رأته اذا ضرب برجله رجله الأخرى، و قال الحسن: هما ساقاه اذا التفّتا فی الکفن و قیل: ماتت رجلاه فلم تحملاه الى شىء و کان علیهما جوّالا، و قیل: کنى عن شدّة الأمر بالسّاق اى اتاه اوّل شدّة امر الآخرة و آخر شدّة امر الدّنیا، فالنّاس یجهزون جسده و الملائکة یجهزون روحه فاجتمع علیه أمران شدیدان.
و قال ابن عطاء: اجتمع علیه شدّة مفارقة الوطن من الدّنیا و الاهل و الولد و شدّة القدوم على ربّه عزّ و جلّ، لا یدرى بماذا یقدم علیه لذلک. قال عثمان: ما رأیت منظرا الّا و القبر افظع منه لانّه آخر منازل الدّنیا و اوّل منازل الآخرة. و قال یحیى بن معاذ: اذا دخل المیّت القبر قام على شفیر قبره اربعة املاک و احد عند رأسه و الثّانی عند رجله. و الثّالث عن یمینه و الرّابع عن یساره، فیقول الّذى عند رأسه: یا بن آدم ارفضّت الآجال و انضیت الآمال، ارفضّت، اى تفرّقت و انضیت، اى هزلت و یقول الّذى عن یمینه: ذهبت الاموال و بقیت الاعمال و یقول الّذى عن یساره: ذهب الاشغال و بقى الوبال و یقول الّذى عند رجلیه: طوبى لک ان کان کسبک من الحلال و کنت مشتغلا بخدمة ذى الجلال.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ اى مرجع العباد الى حیث امر اللَّه امّا الى جنّة و امّا الى نار و امّا الى علیّین و امّا الى سجّین، و قیل: تسوق الملائکة روحه الى حیث امرهم اللَّه.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى نزلت فی ابى جهل و لا بمعنى لم، اى لم یصدّق بکتاب اللَّه و لا بنبیّه و لم یصل للَّه عبادة، و قیل: هو من التّصدّق. و قال الحسن: هو من الصّدقة و حسن دخول لا على الماضى تکراره، کما تقول: لا قام و لا قعد و قلّما تقول العرب لا وحدها حتّى تتبعها اخرى تقول: لا زید فی الدّار و لا عمرو.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى اى کذّب باللّه و اعرض عن الایمان و الطّاعة له.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى اى مضى یتبختر و یختال فی مشیه حین وعظه النّبی (ص) بالقرآن. یتمطّى اصله یتمطّط اى یتمدّد و المطّ هو المدّ و یقال: اصله من المطا، اى یلوى مطاه تبخترا و فی الخبر اذا مشیتم المطیطاء یعنى التّبختر و الخیلاء و خدمتکم فارس و الرّوم فقد اقتربت السّاعة.
قوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى هى کلمة تهدید و وعید یقال للمشرف على الهلکة، روى انّ رسول اللَّه (ص) لقى ابا جهل فاخذ ببعض جسده و قال له: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى فنزل به القرآن
و روى انّ ابا جهل قال: أ تخوّفنى یا محمد؟ و اللَّه ما تستطیع انت و لا ربّک ان تفعلا بى شیئا و انّى لا عزّ من مشى بین جبلیها فلمّا کان یوم بدر صرعه اللَّه شرّ مصرع و قتله اسوأ قتل، اقصعه ابنا عفراء، و اجهز علیه ابن مسعود
و کان نبىّ اللَّه (ص) یقول: «انّ لکلّ امّة فرعونا و انّ فرعون هذه الامّة ابو جهل».
و اصل الکلمة من الولى و هو القرب تأویله ما ربحک ما تکره فاحذره، و التّکرار تأکید للوعید و قیل: معناه انّک اجدر بهذا العذاب و احقّ و اولى، یقال للرّجل یصیبه مکروه و یستوجبه. و قیل: معناه الویل لک حین تحیى و الویل لک حین تموت و الویل لک حین تبعث و الویل لک حین تدخل النّار. قالت الخنساء:
هممت بنفسى بعض الهموم
فاولى لنفسى اولى لها
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى ابا جهل أَنْ یُتْرَکَ سُدىً اى مهملا لا یؤمر و لا ینهى و لا یبعث و لا یجازى بعمله، و قیل: أ یظنّ انّه لا یعاقب على معاصیه و کفره و ایذاء الرّسول (ص) و المؤمنین، و قال الحسن: یُتْرَکَ سُدىً اى سرمدا فی الدّنیا دائما لا یموت. الاسداء: من الاضداد. یقال اسدى الىّ معروفا و فی الخبر من اسدى الیه معروف فلیکافئه فان لم یستطع فلیشکره. و تقول: اسدیت حاجتى و شدّیتها، اى اهملتها و لم تقضها.
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى اى یصبّ فی الرّحم. قرأ ابو عمرو و حفص و یعقوب بالیاء لاجل المنیّ و قرأ الآخرون بالتّاء لاجل النّطفة.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً اى صار المنىّ قطعة دم جامد بعد اربعین یوما. فَخَلَقَ فَسَوَّى خلقه فی الرّحم فجعل منه الزّوجین، اى خلق من مائه اولادا ذکورا و اناثا، أَ لَیْسَ ذلِکَ الّذى فعل هذا بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى.
روى: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقول عند قراءة هذه الآیة: بلى و اللَّه بلى و اللَّه.
و روى عن ابن عباس قال: من قرأ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اماما کان او غیره، فلیقل: سبحان ربّى الاعلى. و من قرأ لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فاذا انتهى آخرها، فلیقل: سبحانک اللّهم و بلى اماما کان او غیره. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ منکم وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ فانتهى الى آخرها «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» فلیقل: بلى و انا على ذلک من الشّاهدین. و من قرأ: لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فانتهى الى أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى فلیقل: سبحانک بلى و من قرأ: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فبلغ «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هزار و پنجاه و چهار حرفست. دویست و چهل کلمت، سى و یک آیت.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.
مجاهد و قتاده گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمده. عطا گفت: مکّى است به مکه فرو آمده. حسن گفت و عکرمه: یک آیه ازین سوره به مکه فرو آمد: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً و باقى به مدینه فرو آمد. قومى گفتند: از اوّل سوره تا إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ به مکه فرو آمد و باقى به مدینه و درین سوره سه آیت منسوخ است: اطعام اسیر المشرکین منسوخ بآیة السّیف. فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ معنى الصّبر منسوخ بآیة السّیف. فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا منسوخ بقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هل اتى کان جزاؤه على اللَّه جنّة و حریرا
قوله: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ هذا استفهام تقریر و المعنى: الم یأت، و قیل: هَلْ هاهنا بمعنى قد، و هى کلمة توضع موضع التّقریر کما تقول لانسان قد کافاته على جنایة هل وفّیتک ما تستحقّه؟، نظیره قوله: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ. و «الْإِنْسانِ» آدم (ع). حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اى قد أتى علیه زمان من الدّهر لم یکن له ذکر و ان کان شیئا لانّه کان ترابا و طینا اوّلا لا یذکر و لا یعرف و لا یدرى ما اسمه و لا ما یراد به ثمّ نفخ فیه الرّوح فصار مذکورا للخلق و الملائکة معروفا لهم.
روى فی التّفسیر: انّ آدم کان مطروحا بین مکة و الطائف جسدا لا روح فیه اربعین سنة، ثمّ من حماء مسنون اربعین سنة، ثمّ من صلصال اربعین سنة، ثمّ خلقه بعد مائة و عشرین سنة.
و روى انّ عمر سمع رجلا یقرأ هذه الآیة: لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً فقال عمر: لیتها تمّت، یرید لیته بقى على ما کان. و قیل: الانسان بنو آدم، و الحین مدّة لبثه فی بطن امّه تسعة اشهر الى ان صار شیئا مذکورا. و یحتمل انّ «الانسان» عامّ و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ زمان، فترة الرّسل بعد عیسى (ع). لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً اى لم یذکروا یوحى و لا بعث الیهم رسول فی تلک المدّة.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ یعنى: اولاد آدم مِنْ نُطْفَةٍ اى منّى الرّجل و منّى المرأة «امشاج» اخلاط یعنى: ماء الرّجل و ماء المرأة یختلطان فی الرّحم فیکون منهما الولد فماء الرّجل ابیض غلیظ و ماء المرأة اصفر رقیق، فایّهما علا صاحبه کان الشّبه له.
و ما کان من عصب و عظم فمن نطفة الرّجل و ما کان من لحم و دم فمن ماء المرأة. و فی الخبر: «ما من مولود الّا و قد ذرّ على نطفته من تربة حفرته کلّ واحد منهما مشیج بالآخر.
و «أَمْشاجٍ» جمع مشیج، و قیل: جمع مشج یقال: مشجت الشّىء اى خلطته.
و وصف النّطفة بالامشاج و هی جمع لانّ النّطفة فی معنى النّطف، کما انّ الانسان فی معنى الانس، لانّهما جمیعا من اسماء الاجناس. و قال ابن مسعود: الامشاج: العروق الّتى ترى فی النّطفة. و قال الحسن: من نطفة مشجت بدم و هو دم الحیضة، فاذا حبلت ارتفع الحیض. و قال قتادة هى اطوار الخلق نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظما ثمّ یکسوه لحما ثمّ ینشئه خلقا آخر. و قال ابن عیسى: الامشاج الاخلاط من الطّبائع الّتى رکب علیها الحیوان من الحرارة و البرودة و الرّطوبة و الیبوسة. «نَبْتَلِیهِ» اى نختبره بالأمر و النّهى. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر اى فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً، لنبتلیه لانّ الابتلاء لا یقع الّا بعد تمام الخلقة، و اللَّه عزّ و جلّ یبتلى لیخرج ما علم من عبده فیراه و یریه.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اى بیّنّا له سبیل الحقّ و الباطل و الهدى و الضّلالة و عرفناه طریق الخیر و الشّرّ. کقوله: وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ. إِمَّا شاکِراً بتوفیقنا ایّاه وَ إِمَّا کَفُوراً بخذلاننا ایّاه، اى خلقناه شقیّا او سعیدا على ما اردناه.
و قیل: معنى الکلام الجزاء، یعنى: بیّنّا لهم الطّریق ان شکرا و کفر و الشّاکر المؤمن، شکر المنعم نعمته فعبده و الکفور: الکافر کفر المنعم نعمته فعبد غیره. و الشّکر فی القرآن بمعنى الایمان کثیر، و الکفران بمعنى الکفر کثیر، و هو صریح فی قوله تعالى: إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ الى قوله: یَرْضَهُ لَکُمْ ثمّ بیّن ما للفریقین. فقال: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلَ یعنى: فی جهنّم کلّ سلسلة سبعون ذراعا.
قرأ نافع و الکسائى و ابو بکر عن عاصم: «سلاسلا» و «قواریرا» قواریرا کلهنّ باثبات الالف فی الوقف و بالتّنوین فی الوصل. و قرأ ابن کثیر: «قواریر الاولى بالالف فی الوقف و لا تنوین فی الوصل و سلاسل و قواریر الثّانیة بلا الف و لا تنوین. و قرأ ابو عمرو و ابن عامر و حفص: سلاسلا و قواریر الاولى بالالف فی الوقف و بغیر تنوین فی الوصل و قواریر الثّانیة بغیر الف و لا تنوین وَ «أَغْلالًا» جمع غلّ و هو القید الّذى یجمع الیمین و العنق «وَ سَعِیراً» نار موقدة.
إِنَّ الْأَبْرارَ یعنى: المؤمنین الصّادقین فی ایمانهم، المطیعین لربّهم، و احدهم بارّ، مثل شاهد و اشهاد و ناصر و انصار، و برّ ایضا مثل نهر و انهار «یَشْرَبُونَ» فی الآخرة «مِنْ کَأْسٍ» فیه شراب، اى خمر یأخذونها «کأسا» و یردّونها اناء کانَ مِزاجُها کافُوراً اى یمزج لهم بالکافور لبرده و عذوبته و طیب عرفه. و قیل: یخلط برائحة الکافور و یختم بالمسک. و قال اهل المعانى: اراد کالکافور فی بیاصه و طیب ریحه و برده، لانّ الکافور لا یشرب کقوله: «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» اى کنار و قال ابن کیسان: طیبت بالکافور و المسک و الزّنجبیل. و قال الواسطى: لمّا اختلفت احوالهم فی الدّنیا اختلف اشربتهم فی الآخرة. و کأس الکافور برّدت الدّنیا فی صدورهم و قوله: «عَیْناً» نصب على البدل من الکافور. و قیل: نصب على الحال، و قیل: نصب على المدح. و قیل: من عین. و قوله: «بها» الباء زیادة وصلة، اى یشربها. و قیل الباء بمعنى: من، اى یشرب منها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً اى یشقّقونها فی جنانهم و منازلهم و یقودونها حیث شاؤا من قصورهم و غرفهم، کمن یکون له نهر فی الدّنیا یفجرها هنا و هاهنا الى حیث یرید. و قیل: هى عین فی دار النّبی (ص) تفجر الى دور الانبیاء علیهم السّلام و المؤمنین، ثمّ وصف هؤلاء و ذکر حالهم فی الدّنیا فقال تعالى: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ قال قتادة. یعنى: بما فرض اللَّه تعالى علیهم من الصّلاة و الزّکاة و الحجّ و غیرها من الواجبات. و قال مجاهد و عکرمة: اذ انذروا فی طاعة اللَّه و فوا به. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص) قال: «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
و نهى رسول اللَّه (ص) عن النّذر و امر بالوفاء به و معنى النّذر الایجاب. وَ یَخافُونَ یَوْماً اى عقوبة یوم کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً اى فاشیا ممتدّا منتشرا و هو یوم القیامة یقال استطار الصّبح اذا امتدّ و انتشر. قال مقاتل: کان شرّه فاشیا فی السّماوات فانشقّت و تناثرت الکواکب و کوّرت الشّمس و القمر و فزعة الملائکة، و فی الارض نسفت الجبال و غارت المیاه و تکسر کلّ شىء على الارض من جبل و بناء.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حبّهم ایّاه و حاجتهم الیه فی حال الضّیق و الجوع و قلّة الطّعام. و قیل: على حبّ الاطعام. و قیل: على حبّ اللَّه عزّ و جلّ مسکینا فقیرا لا مال له، و یتیما صغیرا لا اب له، و اسیرا. قال مجاهد و سعید بن جبیر و عطا: هو المسجون من اهل القبلة یحبس فی حقّ و قال قتادة: امر اللَّه بالاسراء ان یحسن الیهم و ان اسراءهم یومئذ لاهل الشّرک، فاخوک المسلم احقّ ان تطعمه. و قیل: الاسیر: المملوک. و قیل: المرأة
لقول النّبی (ص) اتّقوا اللَّه فی النّساء فانّهنّ عندکم عوان.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن امیر المؤمنین على (ع) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود که حسن و حسین علیهما السّلام هر دو بیمار شدند، رسول خدا (ص) بعیادت ایشان شد، با جمعى یاران، گفتند: «یا با الحسن لو نذرت على ولدیک نذرا» اگر نذرى کنى بر امید عافیت و شفاى فرزندان مگر صواب باشد. على (ع) نذر کرد که اگر فرزندان مرا ازین بیمارى شفا آید و عافیت بود، شکر آن را سه روز روزه دارم، تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ و طلبا لمرضاته. فاطمة زهرا علیها السّلام.
همین کرد، سه روز روزه نذر بر خود واجب کرد، کنیزکى داشتند نام وى فضّه بر موافقت ایشان همین نذر کرد ان برأ سیّد اى ممّا بهما صمت للَّه ثلاثة ایّام شکرا. پس ربّ العالمین ایشان را عافیت و صحّت داد، و ایشان بوفاء نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ایشان هیچ طعام نه که روزه گشایند. على مرتضى (ع) از جهودى خیبرى، نام وى شمعون قرض خواست. آن جهود سه صاع جو بقرض بوى داد.
فاطمه زهرا علیها السّلام از آن جو یک صاع بآسیا دست آرد کرد و پنج قرص از آن بپخت. وقت افطار فرا پیش نهادند تا خورند. مسکینى فرا در سراى آمد آن ساعت و گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. سخن درویش بسمع على (ع) رسید، على (ع) روى فرا فاطمه علیهما السّلام کرد، گفت:
فاطم ذات المجد و الیقین
یشکو الینا جائع حزین
اما ترین البائس المسکین
فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:
یشکو الى اللَّه و یستکین
امرک یا بن عمّ سمع طاعة
یا بنة خیر النّاس اجمعین
ارجو اذا اشبعت ذا مجاعة
قد قام بالباب له حنین
ما بى من لوم و لا ضراعة
الحق بالاخیار و الجماعة
و ادخل الخلد و لى شفاعة آن گه طعام که پیش نهاده بود، جمله بدرویش دادند، و بر گرسنگى صبر کردند تا دیگر روز فاطمه علیها السّلام صاعى دیگر جو آرد کرد و از آن نان پخت.
چون شب در آمد، وقت افطار در پیش نهادند، یتیمى از اولاد مهاجران بر در بایستاد.
گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت محمد (ص)، یتیم من اولاد المهاجرین استشهد والدى یوم العقبة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. على چون سخن آن یتیم شنید، روى فرا فاطمه کرد علیهما السّلام گفت:
فاطم بنت السّیّد الکریم
فاطمه علیها السّلام جواب داد:
من یرحم الیوم فهو رحیم
انّى لاعطیه و لا ابالى
قد جاءنا اللَّه بذا الیتیم
امسوا جیاعا و هم اشبالى
موعده فی جنّة النّعیم
و اوثر اللَّه على عیالى
اصغرهم یقتل فی القتال.
هم چنان طعام که در پیش بود، جمله بیتیم دادند و خود گرسنه خفتند دیگر روز آن صاع که مانده بود، فاطمه علیها السّلام آن را آرد کرد و بنان پخت و بوقت خوردن اسیرى بر در سراى بایستاد گفت: السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوّة اطعمونى اطعمکم اللَّه من موائد الجنّة. آن طعام باسیر دادند، سه روز بگذشت که اهل بیت على (ع) هیچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر کردند و آن ما حضر که بود ایثار کردند، مرد درویش را و یتیم را و اسیر را، تا ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً.
قوله: إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ هذه حکایة عن عقود القلب و النّیّات، و القول هاهنا مضمر، یعنى: و یقولون فی انفسهم إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ اى لطلب ثوابه و لرؤیته لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً اى مکافاة «وَ لا شُکُوراً» اى شکرا، یعنى: و لا ان یثنى به علینا. الشّکور مصدر کالعقود و الدّخول و الخروج. قال مجاهد و سعید بن جبیر: انّهم لم یتکلّموا به و لکن علم اللَّه ذلک من قلوبهم فاثنى علیهم.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً اى عقوبة یوما «عَبُوساً» اى ضیّقا کریها تعبس فیه الوجوه من هوله و شدّته و نسب العبوس الى الیوم کما یقال: یوم صائم و لیل نائم، و قیل: وصف الیوم بالعبوس ممّا فیه من الشّدّة. «قَمْطَرِیراً» شدیدا غلیظا اشدّ ما یکون من الایّام و اطوله فی البلاء. سئل الحسن عن القمطریر، فقال: سبحان اللَّه ما اشدّ اسمه و هو اشدّ من اسمه و قیل: العبوس و القمطریر کلاهما من صفة وجه الانسان فی ذلک الیوم العبوس بالشّفتین و القمطریر بقبض الجبهة و الحاجبین.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ یعنى الّذین یخافون وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً اى اعطاهم «نَضْرَةً» فی وجوههم وَ «سُرُوراً» فی قلوبهم.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا على طاعة اللَّه و اجتناب معاصیه و قیل: على ما صبروا على الفقر و الصّوم و الجوع. و فی الخبر سئل رسول اللَّه (ص) عن الصّبر. فقال: «الصّبر اربعة: اوّلها الصّبر عند الصّدقة الاولى، و الصّبر على اداء الفریضة، و الصّبر على اجتناب محارم اللَّه، و الصّبر على المصائب»
قوله: جَنَّةً وَ حَرِیراً قال الحسن: ادخلهم الجنّة و البسهم الحریر. کقوله: «وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ». و قیل: حریر الجنّة اوراق الاشجار. و قیل: الحریر کنایة عن لین العیش.
مُتَّکِئِینَ فِیها اى فی الجنّة عَلَى الْأَرائِکِ اى على السّرور فی الحجال و لا یکون اریکة الّا اذا اجتمعا. قال مقاتل: الارائک السّرور فی الحجال من الدّر و الیاقوت موضونة بقضبان الذّهب و الفضّة و الوان الجواهر. و قیل: الاریکة ما یتّکاء علیه لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً اى قیظا و لا شتاء. قال قتادة: علم اللَّه سبحانه انّ شدّة الحرّ یوذى و شدّة البرد یوذى. فَوَقاهُمُ اللَّهُ اذیهما جمیعا.
و قال مقاتل: الزّمهریر: شیء مثل رؤس الإبر ینزل من السّماء فی غایة البرد، و فی الخبر عن النّبی (ص) قال: اشتکت النّار الى ربّها فقالت أکل بعضى بعضا، فنفّسى فاذن لها فی کلّ عامّ بنفسین نفس فی الشّتاء و نفس فی الصّیف، فاشدّ ما تجدون من البرد من زمهریر جهنّم و اشدّ ما تجدون من الحرّ من حرّها.
روى عن ابن عباس قال: فبینا اهل الجنّة فی الجنّة اذا رأوا ضوء کضوء الشّمس و قد اشرقت الجنان لها فیقول اهل الجنّة: یا رضوان قال ربّنا عزّ و جلّ: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً فیقول لهم رضوان: لیست هذه بشمس و لا قمر و لکن هذه فاطمة و علىّ ضحکا ضحکا اشرقت الجنان من نور ضحکهما
و فیهما انزل اللَّه تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ الى قوله: وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً.
وَ دانِیَةً منصوب عطفا على قوله: مُتَّکِئِینَ. و قوله: عَلَیْهِمْ ظِلالُها اى قربت اشجار الجنّة منهم حتّى صارت کالمظلّة علیهم و ان لم یکن هناک شمس وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا اى ادنیت ثمارها لهم یتمکّنون من قطافها على الحال الّتى هم علیها قیاما و قعودا و مضطجعین تدنّى. الیهم. قال مجاهد: ارضى ارض الجنّة من و رق و ترابها المسک و اصول شجرها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و الثّمر تحت ذلک، فمن أکل قائما لم یوذه و من أکل قاعدا لم یوذه و من أکل مضطجعا لم یوذه فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ اى یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هى من فضّة و قیل: اوانى بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هى الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ اى لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یرى ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتى تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ على عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً اى جعلت الاکواب على قدر ربّهم، اى لا تزید على مقدار شربهم و لا تنقص، اى قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها اى فی الجنّة کَأْساً من خمر کان مِزاجُها زَنْجَبِیلًا یشوّق و یطرب و الزّنجبیل ممّا کانت العرب تستطیبه جدّا فوعدهم اللَّه تعالى: انّهم یسقون فی الجنّة الکأس الممزوجة بزنجبیل الجنّة، و لا یشبه زنجبیل الجنّة زنجبیل الدّنیا، زنجبیل الجنّة لا مرارة فیها و لا عفوصة.
قال ابن عباس: کلّ ما ذکر اللَّه فی القرآن ممّا فی الجنّة و سمّاه له فی الدّنیا مثل. و قیل: هو عین فی الجنّة یوجد منها طعم الزّنجبیل یشربها المقرّبون صرفا و تمزج لسائر اهل الجنّة. قال ابن عیسى اذا مزج الشّراب بالزّنجبیل فاق فی الالذاذ عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا اى یسقون من عین فی الجنّة تسمّى سلسبیلا» اى سلسلة منقادة لهم جدیدة الجریة یصرّفونها حیث شاؤا. و قیل: طیّبة الطّعم و المذاق، تقول: هذا شراب سلسل و سلسلال و سلسبیل. قال مقاتل بن حیّان: سمّیت سلسبیلا لانّها تسیل علیهم فی الطّرق و فی منازلهم تنبع من اصل العرش من جنّة عدن الى اهل الجنان و شراب الجنّة على برد الکافور و طعم الزّنجبیل و ریح المسک و قال الزّجاج: سمّیت سلسبیلا لانّها فی غایة السّلاسة تتسلسل فی الحلق و معنى قوله: «تُسَمَّى» اى توصف لانّ اکثر العلماء على انّ سلسبیلا، صفة لا اسم و فی تفسیر ابن المبارک معناه: سل سبیلا الیها، اى سل اللَّه الیها سبیلا، فیحتمل ان تکون العین مسمّاة بهذه الجملة و یحتمل ان یکون الکلام قد تمّ على قوله «تُسَمَّى» اى تذکر ثمّ استأنف فقال: سل سبیلا و اتّصاله فی المصحف لا یمنع صحّة هذا التّأویل لکثرة امثاله.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ اى غلمان ینشئهم اللَّه لخدمة المؤمنین و قیل: هم الاطفال لتسمیتهم ولدانا من الولادة «مُخَلَّدُونَ» اى دائمون لا یموتون و لا یهرمون و قیل: «مُخَلَّدُونَ» اى محلّون علیهم الحلىّ مشتقّ من الخلدة و هی جماعة الحلىّ. و قیل: «مُخَلَّدُونَ»، مقرّطون مستورون. إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لبیاضهم و حسنهم لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً و اللّؤلؤ اذا نثر من الخیط على البساط کان احسن منه منظوما، و قیل: انّما شبّهوا بالمنثور لانتثارهم فی الخدمة و لو کانوا صفّا لشبّهوا بالمنظوم، و قیل: معناه کانّهم خلقوا من اللّؤلؤ المنثور لصفاء الوانهم و رقّة ابدانهم.
و فی التّفسیر: ما من انسان من اهل الجنّة الّا و یخدمه الف غلام.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ یعنى: الجنّة رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً و قیل: معناه وَ إِذا رَأَیْتَ ببصرک الجنّة رأیت ثمّ نعیما لا یوصف و ملکا کبیرا یدوم و لا ینقطع ادناهم منزلة من ینظر فی ملکه مسیرة الف عام یرى اقصاه کما یرى ادناه و قال مقاتل و الکلبى: هو انّ رسول ربّ العزّة من الملائکة لا یدخل علیه الّا باذنه. و قیل: الملک الکبیر قوله: لهم ما یشاءون فیها.
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ قرأ اهل المدینة و حمزة: عالیهم ساکنة الیاء مکسورة الهاء، فیکون رفعا بالابتداء و خبره ثِیابُ سُندُسٍ. و قرأ الآخرون بنصب الیاء و ضمّ الهاء فیکون نصبا على الحال، اى یطوف علیهم ولدان و علیهم ثیاب سندس فیکون حالا للولدان و یجوز ان یکون حالا للابرار. و قیل: عالِیَهُمْ اى فوقهم ثِیابُ سُندُسٍ فیکون منصوبا على الظّرف و السّندس من الدّیباج و الحریر ما رقّ و الاستبرق.
ما غلظ. قرأ نافع و حفص: خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ مرفوعین، عطفا على الثّیاب. و قرأهما حمزة و الکسائى: مجرورین و قرأ ابن کثیر و ابو بکر: خضر بالجرّ و استبرق بالرّفع، و قرأ ابو جعفر و اهل البصرة و الشّام: على ضدّه، فالرّفع على نعت الثّیاب و الجرّ على نعت السّندس وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ یجوز ان یکون صفة للابرار و ان یکون صفة للولدان، و معناه: لبسوا فی الجنّة أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ قیل: یوافق اسمه اسم الفضّة فی الدّنیا و لکن عینه اجل من عین الفضّة الّتى فی الدّنیا، و قال فی موضع آخر: «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ». قیل: الفضّة للخدم و الذّهب للمخدوم. و قیل: الفضّة للرّجال و الذّهب للنّساء، و قیل: یجمع بینهما، و قیل: فی ید کلّ واحد منهم ثلاثة اسورة واحد من فضّة و آخر من ذهب و آخر من لؤلؤ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً اى طاهرا من الاقذار و الاقذاء لم تدنّسه الایدى و لم تدسّه الا رجل کخمر الدّنیا. قال ابو قلابة و ابراهیم: یعنى انّه لا یصیر بولا نجسا و لکنّه یصیر رشحا فی ابدانهم کریح المسک و ذلک انّهم یؤتون بالطّعام فاذا کان آخر ذلک اتوا بالشّراب الطّهور فیشربون فیطهر بطونهم و یصیر ما اکلوا رشحا یخرج من جلودهم اطیب من المسک الاذفر و تضمر بطونهم و تعود شهوتهم. و قیل: یطهّرهم من کلّ اذى و من کلّ غلّ و غشّ، کقوله: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و قال جعفر: یطهّرهم به عن کلّ شیء سواه اذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الاکوان و قال بعضهم: صلّیت خلف سهل بن عبد اللَّه العتمة فقرأ قوله: وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً فجعل یحرّک فمه کانّه یمصّ شیئا فلمّا فرغ من صلوته قیل له: أ تقرأ ام تشرب؟ قال: و اللَّه لو لم اجد لذّته عند قراءته کلذّتى عند شربه ما قرأته.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً اى یقال لهم انّ هذا کان لکم جزاء باعمالکم وَ کانَ سَعْیُکُمْ اى عملکم فی الدّنیا بطاعة اللَّه مَشْکُوراً محمودا یثنى به علیکم و قیل: عملکم مثاب علیه باکثر منه من قولهم دابّة شکور اذا اظهرت من السّمن فوق ما تعطى من العلف، فالعمل المشکور ان یکون الثّواب علیه کثیرا.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا اى فرقنا انزاله فانزلناه آیة بعد آیة فی سنین کثیرة.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ اى ارض بقضائه و احبس نفسک على حدّ الشّریعة على ما امرت به من الاحکام وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً. الآثم: الفاجر، و الکفور: المبالغ فی الکفر «او» هاهنا بمعنى الواو، کانّه قال: و لا تطع منهم آثما و لا کفورا. قال قتادة: اراد بالآثم الکفور ابا جهل، و ذلک انّه لما فرض على النّبی (ص) و هو یومئذ بمکّة نهاه ابو جهل عنها و قال لئن رأیت محمدا یصلّى لاطانّ على عنقه فانزل اللَّه هذه الآیة. و قال مقاتل: اراد بالآثم عتبة بن ربیعة، قال للنّبى (ص): ان کنت صنعت ما صنعت لاجل النّساء فقد علمت قریش انّى من اجملها بناتا فانا ازوّجک ابنتى و اسوقها الیک بغیر مهر، فارجع عن هذا الامر! و قوله: «أَوْ کَفُوراً» یعنى: الولید بن المغیرة، قال للنّبى (ص): یا محمد ان کنت صنعت ما صنعت من اجل المال، فقد علمت قریش انّى من اکثرهم مالا، فانا اعطیک من المال حتّى ترضى فارجع عن هذا الأمر فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا بُکْرَةً اى صلاة الفجر و أَصِیلًا صلاة الظّهر و العصر.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ صلاة العشائین وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا اى التّطوّع بصلاة اللّیل، و قیل: المراد به الادامة على ذکر اللَّه فی الاوقات کلّها.
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى: کفّار مکة یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ اى الدّار العاجلة و هی الدّنیا وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یعنى: امامهم و قدّامهم، کقوله: «وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ» «یَوْماً ثَقِیلًا» اى یترکون الاستعداد لیوم ثقیل شدید عقوبته على الکافرین و هو یوم القیامة.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ اى خلقهم، یقال: اسر الرّجل احسن الاسر، اى خلق احسن الخلق و قیل: احکمنا خلقهم و مفاصلهم و اوصالهم بعضا الى بعض بالعروق و العصب و قیل: معناه حفظ علیهم مخارج حاجاتهم یمسکها متى شاء و یرسلها متى شاء. وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا اى اذا شئنا اهلکناهم و جئنا باشباههم فجعلناهم بدلا منهم.
إِنَّ هذِهِ اى هذه السّورة و هذه الآیات تذکرة، اى عظة و تذکیر للخلق و تبیین ما هو خیر لکم فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا اى الى ثواب ربّه بطاعته و ایمانه و توبته و اتّباع رسله. «سَبِیلًا» اى وسیلة، ثمّ اخبر انّ ذلک لیس بموکول الى مشیّتهم فانّ المدار فیه على المشیّة القدیمة فقال: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ اى لستم تشاءون الّا بمشیّة اللَّه انّ الامر الیه لا الیکم. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: یشاءون بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً عالما بالمهتدى و الضّالّ «حَکِیماً» فیما شاء بمن شاء.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ اى فی جنّته و هو المؤمنون المطیعون، و قیل: یوفّق من یشاء لطاعته فی الدّنیا و یدخل الجنّة من یشاء منهم فی الآخرة. و قیل: «فِی رَحْمَتِهِ» اى فی دینه. وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اى و یعذّب الظّالمین الکافرین عذابا وجیعا.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جبّار توحّد فی آزاله بوصف جبروته و تفرّد فی آباده بنعت ملکوته. فازله ابده، و ابده ازله. جبروته ملکوته، و ملکوته جبروته. احدىّ الوصف، صمدىّ الذّات، سرمدىّ الصّفات، لا یشبهه کفو فی ذاته و صفاته. و لا یستفزّه لهو فی اثبات مصنوعاته و لا یعتریه سهو فی علمه و حکمته و لا یعترضه لغو فی قوله و کلمته فهو حکیم لا یلهو و علیم لا یسهو. و کریم یثبت و یمحوا، فالصّدق قوله، و الخلق خلقه و الملک ملکه.
بنام او که عقلها خیره در جلال و عظمت او، بنام او که خردها سراسیمه در عالم مشیّت بى علّت او، بنام او که برهان کبریاء او هم کبریاء او، دلیل هستى او هم هستى او. بنام او که عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یاد داشت و یاد کرد او بفرمان او. بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او. کدام تن بینى نه گداخته قهر او؟ و کدام دل بینى نه نواخته لطف او؟ کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟ کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او. کدام گوش است نه در آرزوى گفتار او. رو بزاویه درویشان گذرى کن تا بینى سوز طلب او، بکوى خراباتیان شو تا بینى درد نایافت او. در کلیساى ترسایان نشاط جست و جوى او، در کنشت جهودان آرزوى یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگى از او.
دل داده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بى عدد، یار یکى.
الهى همه عالم ترا میخواهند. کار آن دارد که تا تو کرا خواهى بناز کسى که تو او را خواهى که اگر برگردد ز تو او را در راهى. قوله تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ مفسّران گفتند: انسان اینجا آدم است و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اشارتست بآن روزگار که جسدى بود بیروح میان مکه و طایف افکنده چهل سال، اگر کسى گوید: چه حکمتست در آن که آدم را چهل سال میان مکه و طایف چنان بگذاشت و در آفرینش وى مهلت افکند؟ جواب آنست که: ظاهر آدم از گل بود و در گل مهلت نمىبایست، امّا در دل مهلت مىبایست نه مهلت قدرت میگویم که مهلت حشمت میگویم. آدم نه چون دیگر مخلوقات بود که آفرینش ایشان به کن فیکون تمام شد. آدم در آفرینش اصل بود و دیگر مخلوقات تبع وى بود، هر چه آفرید از بهر آدم آفرید و آدم را از بهر خود آفرید «خلقتک فردا لفرد».
در نهاد آدم دلى مىباید که مرا شناسد، زبانى مىباید که مرا ستاید، دیدهاى مىباید که مرا بیند، دستى مىباید که کاس وصل گیرد، قدمى مىباید که در راه ما رود. اگر بلحظتى در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم، و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگى وى پیدا کرده باشم، و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن، زهى دولت و کرامت که از درگاه عزّت روى به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ» بر کسوت دولت او کشید. و خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر رخسار جمال صفوت او زد، و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» در وى پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبّت داد. وز مناط ثریّا تا منقطع ثرى امین حشمت اویست و ملائکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وى کرد حشمت و رتبت و منزلت وى پدید نیامد، تا خطاب «وَ عَصى آدَمُ» درو پیوست آن گه حشمت وى پیدا شد. زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود، نواخت در وقت مخالفت دلیل عزّ و کرامت بود. آدم چون بر تخت جمال و کمال بود، تاج اقبال بر سر و حلّه کرامت در بر، چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند؟ عجب آن باشد که در وهده زلّت افتد و رقم «وَ عَصى آدَمُ» بر وى کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود بیند! مردى که عیال دارد و با وى در صحبت است، او نداند که عیال خود را دوست میدارد، زیرا که آن محبّت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد، آن گه دوستى پدید آید. آدم دوست بود، لکن دوستى وى پوشیده نعمت بهشت بود، زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستى بود. همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذرّهاى محبّت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست، حقیقت محبّت آشکارا گشت.
ابلیس آن گه که ابلیس بود، کس ندانست که ابلیس است و نه نیز خود دانست، عابدى و ساجدى مىنمود، کمر خدمت بسته و چهره بآب موافقت شسته چون پایش بلغزید، پدید آمد که نه دوست است و نه بنده و آدم صفى دوست بود، لکن سرّ دوستى درستر نعمت بود، چون پایش بلغزید پدید آمد که هم دوست است و هم بنده.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً براستى که نیکان و نیک مردان فردا در بهشت شراب مىآشامند از جام لطف، شرابى برنگ کافور، ببوى مشک، شرابى براندازه بایسته، نه از قدر بایست چیزى کاسته و نه افزونى بسر آمده کاسته و دربایسته، هر دو عیب است و بهشت از عیب رسته.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً چشمهاى از بوم بهشت روان و فرمان بهشتى بدو روان، مىرانند آن را چنان که میخواهند آنجا که خواهند در بالا و در نشیب، بر قصور و غرف، بر فرش و بساط، بر سندس و استبرق روان، دریابنده و رونده و بیجان، نه جامه ازو تر نه او را بر هیچ کدر گذر، چشمها بر هم گشاده، کافور در زنجبیل و زنجبیل در کافور، این از برودت رسته، و آن از حرارت دور هر یکى بر حدّ اعتدال بداشته، نه مصنوع خلق و نه از خلق دریغ داشته شراب بى کدر شارب بى سکر، ساقى دیده ور شراب انس در جام قدس، در مجلس وجود، بر بساط شهود، از دست دوست در عین عیان، بى هیچ زحمت در میان. اى جوانمرد شراب آن شرابست که دست غیب در جام دل ریزد، دیده جان نوش کند:
و اسکر القوم دور کاس
و کان سکرى من المدیر.
قومى را شراب مست کرد، و مرا دیدار ساقى لا جرم ایشان در آن مستى فانى شدند و من درین مستى باقى.
بزرگى را بخواب نمودند که: معروف کرخى گرد عرش طواف میکرد و ربّ العزّة فریشتگان را میگفت: او را شناسید؟ گفتند: نه گفت: معروف کرخى است، بمهر ما مست شده، تا دیده او بر ما نیاید هشیار نگردد:
آن را که بدوستى ورا مست کنند
عالم همه در همّت وى پست کنند
در دوستیش نیستیى هست کنند
آن گه بشراب وصل سرمست کنند
شراب دو است: یکى امروز، یکى فردا: امروز شراب ایناس و فردا شراب کاس امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از کف رحمن.
سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً هر کرا امروز شراب محبّت نیست، فردا او را شراب طهور نیست امروز شراب محبّت از کاس معرفت میآشامند و فردا شراب طهور در حضرت ملک غفور مىنوشند، امروز شراب محبّت در بهشت عرفان، و فردا شراب طهور در بهشت رضوان. بهشت عرفان امروز دل عارفانست، دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت، اشجار تسبیح و تهلیل، انهار تقوى و توکّل، دور و قصور از علم و زهد، غرفه و منظر از صدق و یقین، رضوانش رضا بقضا هر کرا امروز فردوس دل او آراسته بطاعت و عبادت بود، فردا او را فردوس رضوان بود آن فردوس که دیوار او از سیم و زر، زمین او از یاقوت و زبرجد، تربت از مشک و عنبر، انهار آب و شیر و مى و عسل، شراب تسنیم و رحیق و سلسبیل، طعام لحم طیر بر مائده خلد، خدمتکاران ولدان و غلمان غمگسار حورا و عینا، رفیقان حبیب و خلیل، حریفان شهداء و صالحین، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى نشستگاه مساکن طیّبه، تکیهگاه سرر مرفوعه، تماشاگاه «مَقْعَدِ صِدْقٍ» و حظیره قدس، نظاره گاه جلال و جمال حقّ فردا همه مؤمنان حقّ را به بینند، امّا هر یکى بر قدر شناخت خویش بیند انّ اللَّه یتجلّى للمؤمنین عامّة و لابى بکر خاصّة. چون کس را معرفت بو بکر نبود، کس را با او در دیدار شرکت نبود.
پیر طریقت گفت: «در دیدار بانبازى چه لذّت بود؟ مجلسى باید از زحمت اغیار خالى و دوست متجلّى و نگرنده در دیده فانى، آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود، آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیک کرده او را در دو گیتى جاى نبود. مصحوب او را ببهشت حاجت نبود.
مست او را جز ازو ساقى نبود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً.
بنام او که عقلها خیره در جلال و عظمت او، بنام او که خردها سراسیمه در عالم مشیّت بى علّت او، بنام او که برهان کبریاء او هم کبریاء او، دلیل هستى او هم هستى او. بنام او که عبارت از مدح و ثناء او بدستورى او، یاد داشت و یاد کرد او بفرمان او. بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او. کدام تن بینى نه گداخته قهر او؟ و کدام دل بینى نه نواخته لطف او؟ کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟ کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او. کدام گوش است نه در آرزوى گفتار او. رو بزاویه درویشان گذرى کن تا بینى سوز طلب او، بکوى خراباتیان شو تا بینى درد نایافت او. در کلیساى ترسایان نشاط جست و جوى او، در کنشت جهودان آرزوى یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگى از او.
دل داده بسى بینم و دلدار یکى
جوینده یار بى عدد، یار یکى.
الهى همه عالم ترا میخواهند. کار آن دارد که تا تو کرا خواهى بناز کسى که تو او را خواهى که اگر برگردد ز تو او را در راهى. قوله تعالى: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ مفسّران گفتند: انسان اینجا آدم است و حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ اشارتست بآن روزگار که جسدى بود بیروح میان مکه و طایف افکنده چهل سال، اگر کسى گوید: چه حکمتست در آن که آدم را چهل سال میان مکه و طایف چنان بگذاشت و در آفرینش وى مهلت افکند؟ جواب آنست که: ظاهر آدم از گل بود و در گل مهلت نمىبایست، امّا در دل مهلت مىبایست نه مهلت قدرت میگویم که مهلت حشمت میگویم. آدم نه چون دیگر مخلوقات بود که آفرینش ایشان به کن فیکون تمام شد. آدم در آفرینش اصل بود و دیگر مخلوقات تبع وى بود، هر چه آفرید از بهر آدم آفرید و آدم را از بهر خود آفرید «خلقتک فردا لفرد».
در نهاد آدم دلى مىباید که مرا شناسد، زبانى مىباید که مرا ستاید، دیدهاى مىباید که مرا بیند، دستى مىباید که کاس وصل گیرد، قدمى مىباید که در راه ما رود. اگر بلحظتى در وجود آرم قدرت خود آشکارا کرده باشم، و اگر سالها در میان آرم حشمت و بزرگى وى پیدا کرده باشم، و ما حشمت دوستان خود آشکارا کردن دوسترا ز آن داریم که قدرت خود نمودن، زهى دولت و کرامت که از درگاه عزّت روى به آدم نهاد که او را بصد هزار ناز و اعزاز در راه آورد و طراز راز «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ» بر کسوت دولت او کشید. و خال اقبال «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» بر رخسار جمال صفوت او زد، و خلعت رفعت «لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» در وى پوشید و بمقامیش رسانید که در صف صفوت بر بساط شهود او را شراب محبّت داد. وز مناط ثریّا تا منقطع ثرى امین حشمت اویست و ملائکه ملکوت را سجود او فرمود و آن گه با اینهمه کرامت که با وى کرد حشمت و رتبت و منزلت وى پدید نیامد، تا خطاب «وَ عَصى آدَمُ» درو پیوست آن گه حشمت وى پیدا شد. زیرا که نواخت در وقت موافقت دلیل کرامت نبود، نواخت در وقت مخالفت دلیل عزّ و کرامت بود. آدم چون بر تخت جمال و کمال بود، تاج اقبال بر سر و حلّه کرامت در بر، چه عجب بود گر ملک و فلک او را خدمت کنند؟ عجب آن باشد که در وهده زلّت افتد و رقم «وَ عَصى آدَمُ» بر وى کشند و آن گه با عصیان و مخالفت تاج «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» بر سر خود بیند! مردى که عیال دارد و با وى در صحبت است، او نداند که عیال خود را دوست میدارد، زیرا که آن محبّت پوشیده نعمت و صحبت است باش تا فراق در میان افتد، آن گه دوستى پدید آید. آدم دوست بود، لکن دوستى وى پوشیده نعمت بهشت بود، زیرا که نه هر کجا نعمت بود آنجا دوستى بود. همه روم پر از نعمت زر و سیم است و آنجا ذرّهاى محبّت نه پس چون حجاب بهشت از پیش آدم برخاست، حقیقت محبّت آشکارا گشت.
ابلیس آن گه که ابلیس بود، کس ندانست که ابلیس است و نه نیز خود دانست، عابدى و ساجدى مىنمود، کمر خدمت بسته و چهره بآب موافقت شسته چون پایش بلغزید، پدید آمد که نه دوست است و نه بنده و آدم صفى دوست بود، لکن سرّ دوستى درستر نعمت بود، چون پایش بلغزید پدید آمد که هم دوست است و هم بنده.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً براستى که نیکان و نیک مردان فردا در بهشت شراب مىآشامند از جام لطف، شرابى برنگ کافور، ببوى مشک، شرابى براندازه بایسته، نه از قدر بایست چیزى کاسته و نه افزونى بسر آمده کاسته و دربایسته، هر دو عیب است و بهشت از عیب رسته.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً چشمهاى از بوم بهشت روان و فرمان بهشتى بدو روان، مىرانند آن را چنان که میخواهند آنجا که خواهند در بالا و در نشیب، بر قصور و غرف، بر فرش و بساط، بر سندس و استبرق روان، دریابنده و رونده و بیجان، نه جامه ازو تر نه او را بر هیچ کدر گذر، چشمها بر هم گشاده، کافور در زنجبیل و زنجبیل در کافور، این از برودت رسته، و آن از حرارت دور هر یکى بر حدّ اعتدال بداشته، نه مصنوع خلق و نه از خلق دریغ داشته شراب بى کدر شارب بى سکر، ساقى دیده ور شراب انس در جام قدس، در مجلس وجود، بر بساط شهود، از دست دوست در عین عیان، بى هیچ زحمت در میان. اى جوانمرد شراب آن شرابست که دست غیب در جام دل ریزد، دیده جان نوش کند:
و اسکر القوم دور کاس
و کان سکرى من المدیر.
قومى را شراب مست کرد، و مرا دیدار ساقى لا جرم ایشان در آن مستى فانى شدند و من درین مستى باقى.
بزرگى را بخواب نمودند که: معروف کرخى گرد عرش طواف میکرد و ربّ العزّة فریشتگان را میگفت: او را شناسید؟ گفتند: نه گفت: معروف کرخى است، بمهر ما مست شده، تا دیده او بر ما نیاید هشیار نگردد:
آن را که بدوستى ورا مست کنند
عالم همه در همّت وى پست کنند
در دوستیش نیستیى هست کنند
آن گه بشراب وصل سرمست کنند
شراب دو است: یکى امروز، یکى فردا: امروز شراب ایناس و فردا شراب کاس امروز شراب از منبع لطف روان، فردا شراب طهور از کف رحمن.
سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً هر کرا امروز شراب محبّت نیست، فردا او را شراب طهور نیست امروز شراب محبّت از کاس معرفت میآشامند و فردا شراب طهور در حضرت ملک غفور مىنوشند، امروز شراب محبّت در بهشت عرفان، و فردا شراب طهور در بهشت رضوان. بهشت عرفان امروز دل عارفانست، دیوارش ایمان و اسلام و زمینش اخلاص و معرفت، اشجار تسبیح و تهلیل، انهار تقوى و توکّل، دور و قصور از علم و زهد، غرفه و منظر از صدق و یقین، رضوانش رضا بقضا هر کرا امروز فردوس دل او آراسته بطاعت و عبادت بود، فردا او را فردوس رضوان بود آن فردوس که دیوار او از سیم و زر، زمین او از یاقوت و زبرجد، تربت از مشک و عنبر، انهار آب و شیر و مى و عسل، شراب تسنیم و رحیق و سلسبیل، طعام لحم طیر بر مائده خلد، خدمتکاران ولدان و غلمان غمگسار حورا و عینا، رفیقان حبیب و خلیل، حریفان شهداء و صالحین، صدّیق و فاروق و ذو النّورین و مرتضى نشستگاه مساکن طیّبه، تکیهگاه سرر مرفوعه، تماشاگاه «مَقْعَدِ صِدْقٍ» و حظیره قدس، نظاره گاه جلال و جمال حقّ فردا همه مؤمنان حقّ را به بینند، امّا هر یکى بر قدر شناخت خویش بیند انّ اللَّه یتجلّى للمؤمنین عامّة و لابى بکر خاصّة. چون کس را معرفت بو بکر نبود، کس را با او در دیدار شرکت نبود.
پیر طریقت گفت: «در دیدار بانبازى چه لذّت بود؟ مجلسى باید از زحمت اغیار خالى و دوست متجلّى و نگرنده در دیده فانى، آن چشم که درو نگرد هرگز فرا کرده نبود، آن دیده که او را دید بر آن دیده تاش نبود، خوانده او هرگز بدبخت نبود، نزدیک کرده او را در دو گیتى جاى نبود. مصحوب او را ببهشت حاجت نبود.
مست او را جز ازو ساقى نبود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً.
رشیدالدین میبدی : ۷۷- سورة المرسلات- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (۲) خاصّه آن باد سخت کشتى شکن.
وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (۱) ببادهاى فرو گشاده پیاپى پیوسته.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (۳) و بفریشتگان آن کراسه گشایندگان خواندن را.
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (۴) خاصّه ایشان که پیغام خداى بر پیغامبران خداى مىافکنند میان حقّ و باطل.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً (۵) و خاصّه آن فریشتگان که قرآن مىافکنند بر دل و گوش پیغامبران.
عُذْراً أَوْ نُذْراً (۶) عذر باز نمودن را و آگاه کردن را.
إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (۷) که آنچه شما را مىترس دهند، براستى که بودنى است.
فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (۸) آن گاه که ستارگان روشنایى آن بسترند.
وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (۹) و آن گه که آسمان بگشایند و بشکافند.
وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (۱۰) و آن گه که کوهها از بیخ برکنند و بروانند.
وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ (۱۱) و آن گه که پیغمبران را بر هنگامى حاضر کنند.
لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ (۱۲) و چه روز را و هنگام را حاضر کنند.
لِیَوْمِ الْفَصْلِ (۱۳) روز داورى بر گشادن را.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ (۱۴) و چه چیز ترا دانا کرد که روز داورى برگشادن چه روزست؟
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۵) ویل آن روز هر دروغ زن گیران را بآن روز.
أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ (۱۶) نه پیشینیان را و پدران ایشان را تباه و نیست کردیم و میرانیدیم؟
ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ (۱۷) و آن گه پسینان را بمرگ پس ایشان مىبریم.
کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (۱۸) هم چنان کنیم با این بدان پس ایشان مىبریم.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۹) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ (۲۰) نه شما را از آبى ننگین و خوار آفریدیم؟
فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ (۲۱) آن آب را آرام دادیم در آرامگاهى نهفت.
إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (۲۲) تا باندازهاى دانسته و هنگامى نامزد کرده.
«فَقَدَرْنا» اندازه اندازه نهادیم فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (۲۳) نیک مقدّر که مائیم.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۲۴) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً (۲۵) زمین را نهان دارنده نکردیم، تا مىپوشد.
أَحْیاءً وَ أَمْواتاً (۲۶) زندگان را و مردگان را.
وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ و نه در آن کوههاى بلند گران آفریدیم.
وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً (۲۷) و نه شما را آبى دادیم خوش گوارنده آشامیدنى.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۲۸) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
انْطَلِقُوا إِلى ما کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۲۹) روید بآنچه مى دروغ شمردید.
انْطَلِقُوا روید هین إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ (۳۰) بسایه سه شاخ.
لا ظَلِیلٍ نه باز پوشنده و نه خنک وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ (۳۱) و نه باز دارنده تف و زبانه آتش.
إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ (۳۲) مىاندازد آن زبانه آتش هر برزهاى چون کوشکى.
کَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ (۳۳) گویى که شتران سیاهاند.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۳۴) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ (۳۵) آن آن روزست که هیچکس سخن نگوید.
وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ (۳۶) و دستورى ندهند ایشان را تا جرم خویش بحجّت بپوشند و عذر دهند.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۳۷) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
هذا یَوْمُ الْفَصْلِ ایشان را گویند این روز داورى برگشادن است.
جَمَعْناکُمْ وَ الْأَوَّلِینَ (۳۸) شما را با هم آوردیم و ایشان را که پیش از شما بودند.
فَإِنْ کانَ لَکُمْ کَیْدٌ فَکِیدُونِ (۳۹) اگر شما را دستانى است؟ بسازید، یا سازى توانید؟ با من پیش آرید!
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۴۰) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ (۴۱) پرهیزگاران در سایههااند پاى چشمهها.
وَ فَواکِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۴۲) و میوهها از هر چه آرزو کنند.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا میخورید و میآشامید هَنِیئاً بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۴۳) گوارنده باد و نوش بآن کردار نیکو که در دنیا مىکردید.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۴۴) ما پاداش چنین دهیم نیکوکاران را
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۴۵) ویل آن روز بدروغ زن گیران.
کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلًا میخورید و برخوردار باشید روزگارى اندک إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ (۴۶) که شما بد کردارانید.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۴۷) ویل آن روز بدروغ زن گیران
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا و چون ایشان را گویند: نماز کنید لا یَرْکَعُونَ نماز نکنند.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۴۹) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۵۰) بکدام سخن پس این قرآن که بآن نمیگروند بخواهند گروید؟
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (۲) خاصّه آن باد سخت کشتى شکن.
وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (۱) ببادهاى فرو گشاده پیاپى پیوسته.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (۳) و بفریشتگان آن کراسه گشایندگان خواندن را.
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (۴) خاصّه ایشان که پیغام خداى بر پیغامبران خداى مىافکنند میان حقّ و باطل.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً (۵) و خاصّه آن فریشتگان که قرآن مىافکنند بر دل و گوش پیغامبران.
عُذْراً أَوْ نُذْراً (۶) عذر باز نمودن را و آگاه کردن را.
إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (۷) که آنچه شما را مىترس دهند، براستى که بودنى است.
فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (۸) آن گاه که ستارگان روشنایى آن بسترند.
وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (۹) و آن گه که آسمان بگشایند و بشکافند.
وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (۱۰) و آن گه که کوهها از بیخ برکنند و بروانند.
وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ (۱۱) و آن گه که پیغمبران را بر هنگامى حاضر کنند.
لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ (۱۲) و چه روز را و هنگام را حاضر کنند.
لِیَوْمِ الْفَصْلِ (۱۳) روز داورى بر گشادن را.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ (۱۴) و چه چیز ترا دانا کرد که روز داورى برگشادن چه روزست؟
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۵) ویل آن روز هر دروغ زن گیران را بآن روز.
أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ (۱۶) نه پیشینیان را و پدران ایشان را تباه و نیست کردیم و میرانیدیم؟
ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ (۱۷) و آن گه پسینان را بمرگ پس ایشان مىبریم.
کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (۱۸) هم چنان کنیم با این بدان پس ایشان مىبریم.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۹) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ (۲۰) نه شما را از آبى ننگین و خوار آفریدیم؟
فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ (۲۱) آن آب را آرام دادیم در آرامگاهى نهفت.
إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (۲۲) تا باندازهاى دانسته و هنگامى نامزد کرده.
«فَقَدَرْنا» اندازه اندازه نهادیم فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (۲۳) نیک مقدّر که مائیم.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۲۴) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً (۲۵) زمین را نهان دارنده نکردیم، تا مىپوشد.
أَحْیاءً وَ أَمْواتاً (۲۶) زندگان را و مردگان را.
وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ و نه در آن کوههاى بلند گران آفریدیم.
وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً (۲۷) و نه شما را آبى دادیم خوش گوارنده آشامیدنى.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۲۸) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
انْطَلِقُوا إِلى ما کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۲۹) روید بآنچه مى دروغ شمردید.
انْطَلِقُوا روید هین إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ (۳۰) بسایه سه شاخ.
لا ظَلِیلٍ نه باز پوشنده و نه خنک وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ (۳۱) و نه باز دارنده تف و زبانه آتش.
إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ (۳۲) مىاندازد آن زبانه آتش هر برزهاى چون کوشکى.
کَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ (۳۳) گویى که شتران سیاهاند.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۳۴) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ (۳۵) آن آن روزست که هیچکس سخن نگوید.
وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ (۳۶) و دستورى ندهند ایشان را تا جرم خویش بحجّت بپوشند و عذر دهند.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۳۷) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
هذا یَوْمُ الْفَصْلِ ایشان را گویند این روز داورى برگشادن است.
جَمَعْناکُمْ وَ الْأَوَّلِینَ (۳۸) شما را با هم آوردیم و ایشان را که پیش از شما بودند.
فَإِنْ کانَ لَکُمْ کَیْدٌ فَکِیدُونِ (۳۹) اگر شما را دستانى است؟ بسازید، یا سازى توانید؟ با من پیش آرید!
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۴۰) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ (۴۱) پرهیزگاران در سایههااند پاى چشمهها.
وَ فَواکِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۴۲) و میوهها از هر چه آرزو کنند.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا میخورید و میآشامید هَنِیئاً بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۴۳) گوارنده باد و نوش بآن کردار نیکو که در دنیا مىکردید.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۴۴) ما پاداش چنین دهیم نیکوکاران را
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۴۵) ویل آن روز بدروغ زن گیران.
کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلًا میخورید و برخوردار باشید روزگارى اندک إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ (۴۶) که شما بد کردارانید.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۴۷) ویل آن روز بدروغ زن گیران
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا و چون ایشان را گویند: نماز کنید لا یَرْکَعُونَ نماز نکنند.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۴۹) ویل آن روز دروغ زن گیران را.
فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۵۰) بکدام سخن پس این قرآن که بآن نمیگروند بخواهند گروید؟
رشیدالدین میبدی : ۷۷- سورة المرسلات- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره را دو نام است، سورة المرسلات و سورة العرف. پنجاه آیتست صد و هشتاد و یک کلمت، هشتصد و شانزده حرف جمله به مکه فرو آمد و در مکیّات شمرند. عبد اللَّه مسعود گفت: من با رسول خدا (ص) بودم، لیلة الجنّ که این سوره بوى فرو آمد ابن عباس گفت: همه سوره مکّى است، مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا یَرْکَعُونَ. درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و در فضیلت این سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) گفت: هر که این سوره برخواند نام او در دیوان مؤمنان نویسند و گویند: این از مشرکان نیست. در روزگار خلافت عمر مردى بیامد از اهل عراق نام او صبیغ و از عمر ذاریات و مرسلات پرسید.
صبیغ عادت داشت که پیوسته ازین معضلات آیات پرسیدى، یعنى که تا مردم در آن فرو مانند. عمر او را درّه زد و گفت: لو وجدتک محلوقا لضربت الّذى فیه عیناک.
اگر من ترا سر سترده یافتمى ترا گردن زدمى. عمر این سخن از بهر آن گفت که از رسول خدا (ص) شنیده بود در صفت خوارج که: «سیماهم التّلحیق»، گفت: در امّت من قومى خوارج برون آیند نشان ایشان آنست که میان سر سترده دارند. پس عمر نامه نبشت به ابو موسى اشعرى و کان امیرا على العراق که یک سال این صبیغ را مهجور دارید، با وى منشینید و سخن مگویید. پس از یک سال صبیغ توبه کرد و عذر خواست و عمر توبه وى و عذر وى قبول کرد شافعى گفت: حکمى فی اهل الکلام کحکم عمر فی صبیغ.
وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً سخن متّصل است و منتظم تا: فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً، و مراد از همه فریشتگانست بقول بعضى مفسّران وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً یعنى: الملائکة ترسل بالمعروف و طریق البرّ و محاسن الافعال و مکارم الاخلاق، کقوله عزّ و جلّ: وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. و العرف: بمعنى المعروف و هو المصدر و یسمّى الشّىء الحسن عرفا کما یسمّى الشیء القبیح: نکرا، اى منکرا.
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً یعنى: ملائکة العذاب یعصفون بارواح الکفّار «عَصْفاً» اى یسرعون بها.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً یعنى: الملائکة تنشر صحائف الوحى على الانبیاء و السّفرة تنشر المصاحف فی السّماء من قوله: «کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً».
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً یعنى: الملائکة تفرق بالوحى بین الحلال و الحرام.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً یعنى: الملائکة تلقى الوحى الى الانبیاء کقوله: «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» الالقاء: الإبلاغ و الاعلام. قال اللَّه تعالى: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا و الذّکر هاهنا القرآن. و قال بعض المفسّرین: المراد بالکلّ الرّیاح. قالوا: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً یعنى: الرّیاح ترسل متتابعة کعرف الدّیک و کعرف الفرس یتلوا بعضها بعضا لا یخلو الجوّ من ریح قطّ و الّا کرب الخلق من عاصف او رخاء او نسیم.
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً هى الرّیاح الشّدیدات الهبوب.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً هى الرّیاح اللیّنة، و قیل: هى الرّیاح الّتى یرسلها اللَّه نشرا بین یدى رحمته، و قیل: هى الرّیاح الّتى تنشر السّحاب و تأتى بالمطر.
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً هى الرّیاح تفرّق السّحاب فتجعله قطعا و تذهب به.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً هى الرّیاح على معنى انّه یتّعظ بها ذوو الأبصار و یحتمل انّ المرسلات عرفا هى لسور المنزلة و الآیات و کذا: فَالْفارِقاتِ فَرْقاً آیات القرآن تفرق بین الحقّ و الباطل.
عُذْراً أَوْ نُذْراً اى اعذارا و انذارا. تأویله ارسل اللَّه الملائکة الى الانبیاء لاجل الاعذار و الانذار اعذارا من اللَّه الى خلقه لئلّا یکون لاحد حجّة فیقول: لم یأتنى رسول اللَّه (ص) و انذارا من اللَّه لهم من عذابه و انتصبا على المفعول له. قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و حفص: «عُذْراً أَوْ نُذْراً». بالتّخفیف ساکنة الذّال. قالوا: لانّهما فی موضع.
مصدرین و هما الاعذار و الانذار و لیسا بجمع فیثقلا. و قرأ روح عن یعقوب و الولید عن اهل الشام: بالتّثقیل و التّحریک فیهما. و الباقون بتخفیف الاولى و تثقیل الثّانیة و هما لغتان. عن ابن عباس فی قوله عزّ و جلّ عُذْراً أَوْ نُذْراً قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ یا ابن آدم انّما أمرّضکم لا ذکرکم و امحّص به ذنوبکم و اکفّر به خطایاکم و انا ربّکم اعلم انّ ذلک المرض یشتدّ علیکم و انا فی ذلک معتذر الیکم.
إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ هذا موقع الاقسام الاربعة، اى ما وعدتم من البعث و الحساب لکائن عن قریب ثمّ بیّن وقت وقوعه فقال: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ اى ذهب ضوؤها و محى نورها. و قیل: محیت آثارها کما یمحى الکتاب.
وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ اى صدعت و شقّقت و وقعت فیها الفروج الّتى نفاها بقولها و مالها من فروج. و قیل: فتحت.
وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ حرّکت و قلعت من اماکنها و اذهبت بسرعة حتّى لا یبقى لها اثر، یقال: انتسفت الشّىء اذا اخذته بسرعة.
وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ قرأ اهل البصرة: وقّتت بالواو و قرأ ابو جعفر: بالواو و تخفیف القاف و قرأ الآخرون بالالف و تشدید القاف و هما لغتان و العرب تبدل الالف من الواو و الواو من الالف. یقول وسادة و اسادة و کتاب مورّخ و مارّخ و قوس مؤتّر و مأتّر و معنى اقّتت جمعت لمیقات یوم معلوم و هو یوم القیامة لیشهدوا على الامم. و قیل: جعل یوم الفصل لهم وقتا کما قال: انّ یوم الفصل میقاتهم اجمعین، و قیل: ارسلت لاوقات معلومة، علم اللَّه سبحانه، فارسلهم لاوقاتهم علم ما علمه و اختاره.
لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ هذه کلمة تعجیب و تعظیم، یعجّب العباد من ذلک الیوم. و معنى «أُجِّلَتْ» وقّتت، کقوله، عزّ و جلّ: وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا ثمّ اجاب نفسه فقال: لِیَوْمِ الْفَصْلِ. قال ابن عباس: یوم یفصل الرّحمن بین الخلائق و معنى «الْفَصْلِ»: الحکم. و الفیصل: الحاکم، اى یحکم بین المحسن و المسىء و بین الرّسل و مکذّبیها. و قیل: لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ اى لاىّ یوم اخّر الرّسل و ضرب الاجل لجمعهم لِیَوْمِ الْفَصْلِ اى لیوم القضاء بین الخلق. ثمّ قال على جهة التّهویل و التّعظیم لشأن ذلک الیوم.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ من این تعلم کنهه و لم تعهد مثله.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ هذه الآیة تتکرّر فی هذه السّورة عشر مرّات و فیها ثلاثة اقوال: احدها انّ القرآن عربىّ و من عادتهم التّکرار و الاطناب کما فی عادتهم الاختصار و الایجاز. و الثّانی انّ کلّ واحدة منها ذکرت عقیب آیة غیر الاولى فلا یکون مستهجنا و لو لم یکرّر کان متوعّدا على بعض دون بعض، الثّالث انّ بسط الکلام فی التّرغیب و التّرهیب ادعى الى ادراک البغیة من الایجاز و قد یجد کلّ احد فی نفسه من تأثیر التّکرار بالاخفاء به ثمّ بعد بدا ایجاب الویل فی الآخرة لمن کذّب بها بذکر من اهلک من امم الانبیاء الاوّلین کقوم نوح و عاد و ثمود. فقال: أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ الم نمتهم و نستأصلهم بالعقوبة، استفهام فی معنى التّقریر.
ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ اى نلحق المتأخّرین الّذین اهلکوا من بعدهم بهم کقوم ابراهیم و قوم لوط و اصحاب مدین و آل فرعون و ملائه ثمّ توعّد المجرمین من امّة محمد (ص) فقال: کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى مثل الّذى فعلنا بهم نفعل بالمکذّبین من قومک.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ اى لمن کذّب بالآخرة بعد أن احتجّ علیه فی هذه الآیة باهلاک الامّة بعد الامّة و انّهم على اثرهم فی الهلاک ان اقاموا على الاشراک و الاشارة بقوله: «یومئذ» الى وقت اهلاکهم ثمّ احتجّ علیهم فی الآیة الأخرى بقوله: أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ اى نطفة ضعیفة. المیم فی المهین اصلیّة و مهانتها قلّتها و خسّتها. و قال فرعون لموسى. هو مهین، اى قلیل فقیر و کلّ شىء ابتذلته فلم تصنه فقد امتهنته و قالت عائشة: کان رسول اللَّه (ص) فی مهنة اهله.
فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ یعنى الرّحم یستقرّ فیه الماء و یتمکّن. و قیل: یتمکّن فیه الولد.
إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ یعنى: الى وقت خروج الولد و بلوغ حدّ الکمال. و قیل: إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ اربعین یوما نطفة، و اربعین یوما علقة کقوله: «و نقرّ فی الارحام ما نشاء الى اجل مسمّى خلقا من بعد خلق».
فَقَدَرْنا قرأ اهل المدینة و الکسائى: فقدّرنا بالتّشدید من التّقدیر و قرأ الآخرون بالتّخفیف من القدرة لقوله: فَنِعْمَ الْقادِرُونَ. و قیل: معناهما واحد فنعم القادرون، اى فنعم المقدّرون یعنى: تقدیر الولد نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظاما و قیل: «فَقَدَرْنا» من القدرة، اى قدرنا على خلقکم حالا بعد حال و صورة بعد صورة.
و قیل: «فَقَدَرْنا» «فَنِعْمَ الْقادِرُونَ» اى فملکنا فنعم المالکون ثمّ احتجّ علیهم فی الثّالثة بقوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً اى کنّا و غطاء تضمّ الاحیاء على ظهورها و الاموات فی بطونها. یقال: کفت الشّىء. یکفته اذا ضمّه و جمعه. و فی الحدیث عن رسول اللَّه (ص): «امرت ان اسجد على سبعة اعضاء و لا اکفت ثوبا و لا شعرا»
و شهد الشّعبى جنازة فسئل عن قوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً أَحْیاءً وَ أَمْواتاً فاشار الى البیوت و قال: هذه کفات الاحیاء، ثمّ اشار الى القبور، و قال: هذه کفات الاموات. و فی الحدیث: «ضمّوا فواشیکم و اکفتوا صبیانکم»
اى ضمّوهم الیکم و اجیفوا الأبواب و اطفئوا المصابیح فانّ للشّیطان خطفة و انتشارا فعلى هذا القول تقدیر الآیة: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً للخلق أَحْیاءً وَ أَمْواتاً فیکون الاحیاء و الاموات حالین للخلق. معنى آنست که: نه ما این زمین نهان دارنده خلق کردیم، همه را مىپوشد، زندگان را و مردگان را. زندگان را مادر است، و مردگان را چادر است، و روا باشد که احیاء و اموات نعت زمین نهند. احیاء زمین مأهول است مزروع که در آن مردم بود و نباتات و درخت، و اموات زمین موات است غیران و بیابان از خلق تهى و از نباتات و درخت خالى. میگوید، جلّ جلاله: ما این زمین را نهان دارنده نکردیم و آن را پاره پاره زنده و مرده نکردیم.
وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ اى جبالا ثوابت طوالا. و رجل شامخ اى متطاول متکبّر، قال الشّاعر:
ایّها الشّامخ الّذى لا یرام
نحن من طینة علیک السّلام.
ولدى الموت تستوى الاقدام وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً اى جعلناه سقیا لکم و قیل، مکناکم من شربه و سقیه دوابکم و مزارعکم. قال ابن عباس: اصول انهار الارض اربعة: سیحان و الفرات و النّیل و جیحان، فسیحان دجله و جیحان نهر بلخ، و هى من الجنّة و تنبع فی الارض من تحت صخرة عند بیت المقدس. و معنى الفرات: اعذب العذوبة ضدّ الاجاج و کلّ عذب من الماء الفرات.
«وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ» بما وعد اللَّه فیها و اخبر عن قدرته علیها. قال اللَّه تعالى: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى و فی جمیع ما ذکر فی الآیة دلیل على انّه قادر علیم و صانع حکیم، لم یخلق النّاس عبثا و لم یترکهم سدى و هو کما یبدى یعید. قوله: «انْطَلِقُوا» القول هاهنا مضمر، اى تقول لهم الخزنة: یا معشر المشرکین انطلقوا الى ظل ذى ثلث شعب ما کنتم به تکذبون اى امضوا الى النّار الّتى کنتم تکذّبون من اخبرکم بها انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ هذا الظّلّ هو الیحموم دخان جهنّم یطبق على الخلق. ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ شعبة عن یمینهم و شعبة عن یسارهم و شعبة من فوقهم، فیحیط بهم کقوله: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها». و قیل: «ثَلاثِ شُعَبٍ» شعبة من النّار و شعبة من الدّخان و شعبة من الزّمهریر. و قیل: یخرج عنق من النّار فتنشعب ثلاث شعب امّا النّور فیقف على رؤس المؤمنین و الدّخان یقف على رؤس المنافقین و اللّهب الصّافى یقف على رؤس الکافرین ثمّ وصف ذلک ظلّ فقال: «لا ظَلِیلٍ» اى لیس فیه برد و لا راحة وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ اى و لا یدفع عنهم شیئا من حرّ جهنّم.
«إِنَّها» یعنى: النّار «تَرْمِی بِشَرَرٍ» هى ما یتطایر من النّار واحدتها شررة «کَالْقَصْرِ» یعنى: کالبناء العظیم من هذه القصور المبنیّة و الحصون العظیمة. و قال عبد الرّحمن بن عابس: سألت ابن عباس عن قوله: إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ قال: هى الخشب العظام المقطّعة و کنّا نعمل الى الخشب فنقطعها ثلاثة اذرع و فوق ذلک و دونه ندخرها للشّتاء فکنّا نسمّیها القصر و قال سعید بن جبیر و الضحاک: هى اصول النّخل و الشّجر العظام واحدتها قصرة مثل تمرة و تمر و جمرة و جمر.
کَأَنَّهُ جِمالَتٌ و قرأ حمزة و الکسائى و حفص: جمالة على جمع جمل مثل حجر و حجارة. و قرأ یعقوب بضمّ الجیم بلا الف اراد الاشیاء العظام المجموعة المجملة و قرأ الآخرون: جمالات بالالف و کسر الجیم على جمع الجمال و هی جمع الجمع. و قیل: جمع جمل کرجالات جمع رجل قوله: «صفر» اى سود، و العرب یسمّى السّود من الإبل صفرا لانّه تعلو سوادها صفرة کما قیل لبیض: الظّباء ادم لانّ بیاضها تعلوه کدرة. و فی الخبر: انّ شرر نار جهنّم سود کالقیر. شبّه الشّرر بالقصر و بالجمال فی الکبر و فی الکثرة و فی اللّون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما ذکرناه ثمّ یقال لهم ثانیا.
هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ یوم القیامة یوم ممتدّ فیه حالات و مواقف فیمکنون من الکلام فی بعضها و ذلک فی قوله: «عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ» و یمنعون الکلام فی بعضها لقوله: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ و اضافته الى الفعل یدلّ على انّ المراد منه زمان او ساعة کقولک: آتیک یوم یقدم زید و انّما یقدم فی ساعة. و قیل «لا یَنْطِقُونَ» اى لا یجدون حجّة یحتجون بها.
وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ اى لیس لهم عذر فیؤذن لهم فی الاعتذار و لو کان لهم عذر لم یمنعوا. قال الجنید: اى عذر لمن اعرض عن منعمه و کفر ایادیه و نعمه. و قیل: الفاء فی قوله: «فَیَعْتَذِرُونَ» لیست للجواب انّما هى عطف على الجحد فی قوله: «لا یَنْطِقُونَ» و التّقدیر هذا یوم لا ینطقون و لا یعتذرون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بحجج اللَّه ثمّ یقال لهم ثالثا: هذا یَوْمُ الْفَصْلِ اى هذا یوم الجزاء و یوم یفصل بین اهل الجنّة و النّار فیبعث فریق الى الجنّة و فریق الى النّار، جمعناکم فیه و الاوّلین من الامم الماضیة.
فَإِنْ کانَ لَکُمْ کَیْدٌ فَکِیدُونِ اى ان کانت لکم حیلة الى التّخلص من حکمى فاحتالوا لانفسکم و تخلّصوا من حکمى لو قدرتم، یعنى: ان قدرتم على ما کنتم تفعلونه قبل من العناد لرسلى و التّکذیب بآیاتى و ترک الاصغاء الى قولى: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً الآیة فافعلوا ثمّ قال: وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بهذه الآیة و مضمونها و معناها.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ اى ظلال اشجار الجنّة و عیون تفجر منها انهار الجنّة.
وَ فَواکِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ لذیذة مشتهاة یقال لهم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً لا یشوبه مکروه و لا ینقطع بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فی الدّنیا بطاعتى.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ اى نثیب الّذین احسنوا فی تصدیقهم رسولى.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما ذکرنا ثمّ خاطب فی عصر النّبی (ص) من المشرکین مبالغة فی زجرهم و انّهم فی ایثارهم العاجلة الفانیة على الآجلة الباقیة من جملة المجرمین الّذین قال فیهم عند مفتتح هذه الآى کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ فرجع آخر الکلام الى اوّله فقال: کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلًا إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ اى عیشوا فی الدّنیا متمتّعین مسرورین ایّاما قلائل إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ و عاقبة المجرمین النّار.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما اعددناه للکفّار من العذاب الالیم.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا یَرْکَعُونَ کانوا فی الجاهلیّة یسجدون للاصنام و لا یرکعون لها فصار الرّکوع من اعلام صلوة المسلمین للَّه عزّ و جلّ و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی بنى ثقیف حین امرهم رسول اللَّه (ص) بالصّلاة فقالوا: لا ننحنى فانّه مسبّة علینا. فقال رسول اللَّه (ص): «لا خیر فی دین لیس فیه رکوع و لا سجود».
و قال ابن عباس: هذا فی القیامة، یقال لهم: «ارکعوا» فلا یستطیعون کما یدعون الى السّجود فلا یستطیعون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بالصّلاة و وجوبها.
فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ فباىّ کتاب، و باىّ خطاب، و باىّ کلام بعد القرآن یصدّقون و قد أبوا الایمان بالقرآن مع کونه معجزا قاطعا لاعذارهم و اللَّه اعلم بالمراد.
صبیغ عادت داشت که پیوسته ازین معضلات آیات پرسیدى، یعنى که تا مردم در آن فرو مانند. عمر او را درّه زد و گفت: لو وجدتک محلوقا لضربت الّذى فیه عیناک.
اگر من ترا سر سترده یافتمى ترا گردن زدمى. عمر این سخن از بهر آن گفت که از رسول خدا (ص) شنیده بود در صفت خوارج که: «سیماهم التّلحیق»، گفت: در امّت من قومى خوارج برون آیند نشان ایشان آنست که میان سر سترده دارند. پس عمر نامه نبشت به ابو موسى اشعرى و کان امیرا على العراق که یک سال این صبیغ را مهجور دارید، با وى منشینید و سخن مگویید. پس از یک سال صبیغ توبه کرد و عذر خواست و عمر توبه وى و عذر وى قبول کرد شافعى گفت: حکمى فی اهل الکلام کحکم عمر فی صبیغ.
وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً سخن متّصل است و منتظم تا: فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً، و مراد از همه فریشتگانست بقول بعضى مفسّران وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً یعنى: الملائکة ترسل بالمعروف و طریق البرّ و محاسن الافعال و مکارم الاخلاق، کقوله عزّ و جلّ: وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. و العرف: بمعنى المعروف و هو المصدر و یسمّى الشّىء الحسن عرفا کما یسمّى الشیء القبیح: نکرا، اى منکرا.
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً یعنى: ملائکة العذاب یعصفون بارواح الکفّار «عَصْفاً» اى یسرعون بها.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً یعنى: الملائکة تنشر صحائف الوحى على الانبیاء و السّفرة تنشر المصاحف فی السّماء من قوله: «کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً».
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً یعنى: الملائکة تفرق بالوحى بین الحلال و الحرام.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً یعنى: الملائکة تلقى الوحى الى الانبیاء کقوله: «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» الالقاء: الإبلاغ و الاعلام. قال اللَّه تعالى: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا و الذّکر هاهنا القرآن. و قال بعض المفسّرین: المراد بالکلّ الرّیاح. قالوا: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً یعنى: الرّیاح ترسل متتابعة کعرف الدّیک و کعرف الفرس یتلوا بعضها بعضا لا یخلو الجوّ من ریح قطّ و الّا کرب الخلق من عاصف او رخاء او نسیم.
فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً هى الرّیاح الشّدیدات الهبوب.
وَ النَّاشِراتِ نَشْراً هى الرّیاح اللیّنة، و قیل: هى الرّیاح الّتى یرسلها اللَّه نشرا بین یدى رحمته، و قیل: هى الرّیاح الّتى تنشر السّحاب و تأتى بالمطر.
فَالْفارِقاتِ فَرْقاً هى الرّیاح تفرّق السّحاب فتجعله قطعا و تذهب به.
فَالْمُلْقِیاتِ ذِکْراً هى الرّیاح على معنى انّه یتّعظ بها ذوو الأبصار و یحتمل انّ المرسلات عرفا هى لسور المنزلة و الآیات و کذا: فَالْفارِقاتِ فَرْقاً آیات القرآن تفرق بین الحقّ و الباطل.
عُذْراً أَوْ نُذْراً اى اعذارا و انذارا. تأویله ارسل اللَّه الملائکة الى الانبیاء لاجل الاعذار و الانذار اعذارا من اللَّه الى خلقه لئلّا یکون لاحد حجّة فیقول: لم یأتنى رسول اللَّه (ص) و انذارا من اللَّه لهم من عذابه و انتصبا على المفعول له. قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسائى و حفص: «عُذْراً أَوْ نُذْراً». بالتّخفیف ساکنة الذّال. قالوا: لانّهما فی موضع.
مصدرین و هما الاعذار و الانذار و لیسا بجمع فیثقلا. و قرأ روح عن یعقوب و الولید عن اهل الشام: بالتّثقیل و التّحریک فیهما. و الباقون بتخفیف الاولى و تثقیل الثّانیة و هما لغتان. عن ابن عباس فی قوله عزّ و جلّ عُذْراً أَوْ نُذْراً قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ یا ابن آدم انّما أمرّضکم لا ذکرکم و امحّص به ذنوبکم و اکفّر به خطایاکم و انا ربّکم اعلم انّ ذلک المرض یشتدّ علیکم و انا فی ذلک معتذر الیکم.
إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ هذا موقع الاقسام الاربعة، اى ما وعدتم من البعث و الحساب لکائن عن قریب ثمّ بیّن وقت وقوعه فقال: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ اى ذهب ضوؤها و محى نورها. و قیل: محیت آثارها کما یمحى الکتاب.
وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ اى صدعت و شقّقت و وقعت فیها الفروج الّتى نفاها بقولها و مالها من فروج. و قیل: فتحت.
وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ حرّکت و قلعت من اماکنها و اذهبت بسرعة حتّى لا یبقى لها اثر، یقال: انتسفت الشّىء اذا اخذته بسرعة.
وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ قرأ اهل البصرة: وقّتت بالواو و قرأ ابو جعفر: بالواو و تخفیف القاف و قرأ الآخرون بالالف و تشدید القاف و هما لغتان و العرب تبدل الالف من الواو و الواو من الالف. یقول وسادة و اسادة و کتاب مورّخ و مارّخ و قوس مؤتّر و مأتّر و معنى اقّتت جمعت لمیقات یوم معلوم و هو یوم القیامة لیشهدوا على الامم. و قیل: جعل یوم الفصل لهم وقتا کما قال: انّ یوم الفصل میقاتهم اجمعین، و قیل: ارسلت لاوقات معلومة، علم اللَّه سبحانه، فارسلهم لاوقاتهم علم ما علمه و اختاره.
لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ هذه کلمة تعجیب و تعظیم، یعجّب العباد من ذلک الیوم. و معنى «أُجِّلَتْ» وقّتت، کقوله، عزّ و جلّ: وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا ثمّ اجاب نفسه فقال: لِیَوْمِ الْفَصْلِ. قال ابن عباس: یوم یفصل الرّحمن بین الخلائق و معنى «الْفَصْلِ»: الحکم. و الفیصل: الحاکم، اى یحکم بین المحسن و المسىء و بین الرّسل و مکذّبیها. و قیل: لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ اى لاىّ یوم اخّر الرّسل و ضرب الاجل لجمعهم لِیَوْمِ الْفَصْلِ اى لیوم القضاء بین الخلق. ثمّ قال على جهة التّهویل و التّعظیم لشأن ذلک الیوم.
وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ من این تعلم کنهه و لم تعهد مثله.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ هذه الآیة تتکرّر فی هذه السّورة عشر مرّات و فیها ثلاثة اقوال: احدها انّ القرآن عربىّ و من عادتهم التّکرار و الاطناب کما فی عادتهم الاختصار و الایجاز. و الثّانی انّ کلّ واحدة منها ذکرت عقیب آیة غیر الاولى فلا یکون مستهجنا و لو لم یکرّر کان متوعّدا على بعض دون بعض، الثّالث انّ بسط الکلام فی التّرغیب و التّرهیب ادعى الى ادراک البغیة من الایجاز و قد یجد کلّ احد فی نفسه من تأثیر التّکرار بالاخفاء به ثمّ بعد بدا ایجاب الویل فی الآخرة لمن کذّب بها بذکر من اهلک من امم الانبیاء الاوّلین کقوم نوح و عاد و ثمود. فقال: أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ الم نمتهم و نستأصلهم بالعقوبة، استفهام فی معنى التّقریر.
ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ اى نلحق المتأخّرین الّذین اهلکوا من بعدهم بهم کقوم ابراهیم و قوم لوط و اصحاب مدین و آل فرعون و ملائه ثمّ توعّد المجرمین من امّة محمد (ص) فقال: کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ اى مثل الّذى فعلنا بهم نفعل بالمکذّبین من قومک.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ اى لمن کذّب بالآخرة بعد أن احتجّ علیه فی هذه الآیة باهلاک الامّة بعد الامّة و انّهم على اثرهم فی الهلاک ان اقاموا على الاشراک و الاشارة بقوله: «یومئذ» الى وقت اهلاکهم ثمّ احتجّ علیهم فی الآیة الأخرى بقوله: أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ اى نطفة ضعیفة. المیم فی المهین اصلیّة و مهانتها قلّتها و خسّتها. و قال فرعون لموسى. هو مهین، اى قلیل فقیر و کلّ شىء ابتذلته فلم تصنه فقد امتهنته و قالت عائشة: کان رسول اللَّه (ص) فی مهنة اهله.
فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ یعنى الرّحم یستقرّ فیه الماء و یتمکّن. و قیل: یتمکّن فیه الولد.
إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ یعنى: الى وقت خروج الولد و بلوغ حدّ الکمال. و قیل: إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ اربعین یوما نطفة، و اربعین یوما علقة کقوله: «و نقرّ فی الارحام ما نشاء الى اجل مسمّى خلقا من بعد خلق».
فَقَدَرْنا قرأ اهل المدینة و الکسائى: فقدّرنا بالتّشدید من التّقدیر و قرأ الآخرون بالتّخفیف من القدرة لقوله: فَنِعْمَ الْقادِرُونَ. و قیل: معناهما واحد فنعم القادرون، اى فنعم المقدّرون یعنى: تقدیر الولد نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظاما و قیل: «فَقَدَرْنا» من القدرة، اى قدرنا على خلقکم حالا بعد حال و صورة بعد صورة.
و قیل: «فَقَدَرْنا» «فَنِعْمَ الْقادِرُونَ» اى فملکنا فنعم المالکون ثمّ احتجّ علیهم فی الثّالثة بقوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً اى کنّا و غطاء تضمّ الاحیاء على ظهورها و الاموات فی بطونها. یقال: کفت الشّىء. یکفته اذا ضمّه و جمعه. و فی الحدیث عن رسول اللَّه (ص): «امرت ان اسجد على سبعة اعضاء و لا اکفت ثوبا و لا شعرا»
و شهد الشّعبى جنازة فسئل عن قوله: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً أَحْیاءً وَ أَمْواتاً فاشار الى البیوت و قال: هذه کفات الاحیاء، ثمّ اشار الى القبور، و قال: هذه کفات الاموات. و فی الحدیث: «ضمّوا فواشیکم و اکفتوا صبیانکم»
اى ضمّوهم الیکم و اجیفوا الأبواب و اطفئوا المصابیح فانّ للشّیطان خطفة و انتشارا فعلى هذا القول تقدیر الآیة: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً للخلق أَحْیاءً وَ أَمْواتاً فیکون الاحیاء و الاموات حالین للخلق. معنى آنست که: نه ما این زمین نهان دارنده خلق کردیم، همه را مىپوشد، زندگان را و مردگان را. زندگان را مادر است، و مردگان را چادر است، و روا باشد که احیاء و اموات نعت زمین نهند. احیاء زمین مأهول است مزروع که در آن مردم بود و نباتات و درخت، و اموات زمین موات است غیران و بیابان از خلق تهى و از نباتات و درخت خالى. میگوید، جلّ جلاله: ما این زمین را نهان دارنده نکردیم و آن را پاره پاره زنده و مرده نکردیم.
وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ اى جبالا ثوابت طوالا. و رجل شامخ اى متطاول متکبّر، قال الشّاعر:
ایّها الشّامخ الّذى لا یرام
نحن من طینة علیک السّلام.
ولدى الموت تستوى الاقدام وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً اى جعلناه سقیا لکم و قیل، مکناکم من شربه و سقیه دوابکم و مزارعکم. قال ابن عباس: اصول انهار الارض اربعة: سیحان و الفرات و النّیل و جیحان، فسیحان دجله و جیحان نهر بلخ، و هى من الجنّة و تنبع فی الارض من تحت صخرة عند بیت المقدس. و معنى الفرات: اعذب العذوبة ضدّ الاجاج و کلّ عذب من الماء الفرات.
«وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ» بما وعد اللَّه فیها و اخبر عن قدرته علیها. قال اللَّه تعالى: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى و فی جمیع ما ذکر فی الآیة دلیل على انّه قادر علیم و صانع حکیم، لم یخلق النّاس عبثا و لم یترکهم سدى و هو کما یبدى یعید. قوله: «انْطَلِقُوا» القول هاهنا مضمر، اى تقول لهم الخزنة: یا معشر المشرکین انطلقوا الى ظل ذى ثلث شعب ما کنتم به تکذبون اى امضوا الى النّار الّتى کنتم تکذّبون من اخبرکم بها انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ هذا الظّلّ هو الیحموم دخان جهنّم یطبق على الخلق. ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ شعبة عن یمینهم و شعبة عن یسارهم و شعبة من فوقهم، فیحیط بهم کقوله: «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها». و قیل: «ثَلاثِ شُعَبٍ» شعبة من النّار و شعبة من الدّخان و شعبة من الزّمهریر. و قیل: یخرج عنق من النّار فتنشعب ثلاث شعب امّا النّور فیقف على رؤس المؤمنین و الدّخان یقف على رؤس المنافقین و اللّهب الصّافى یقف على رؤس الکافرین ثمّ وصف ذلک ظلّ فقال: «لا ظَلِیلٍ» اى لیس فیه برد و لا راحة وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ اى و لا یدفع عنهم شیئا من حرّ جهنّم.
«إِنَّها» یعنى: النّار «تَرْمِی بِشَرَرٍ» هى ما یتطایر من النّار واحدتها شررة «کَالْقَصْرِ» یعنى: کالبناء العظیم من هذه القصور المبنیّة و الحصون العظیمة. و قال عبد الرّحمن بن عابس: سألت ابن عباس عن قوله: إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ قال: هى الخشب العظام المقطّعة و کنّا نعمل الى الخشب فنقطعها ثلاثة اذرع و فوق ذلک و دونه ندخرها للشّتاء فکنّا نسمّیها القصر و قال سعید بن جبیر و الضحاک: هى اصول النّخل و الشّجر العظام واحدتها قصرة مثل تمرة و تمر و جمرة و جمر.
کَأَنَّهُ جِمالَتٌ و قرأ حمزة و الکسائى و حفص: جمالة على جمع جمل مثل حجر و حجارة. و قرأ یعقوب بضمّ الجیم بلا الف اراد الاشیاء العظام المجموعة المجملة و قرأ الآخرون: جمالات بالالف و کسر الجیم على جمع الجمال و هی جمع الجمع. و قیل: جمع جمل کرجالات جمع رجل قوله: «صفر» اى سود، و العرب یسمّى السّود من الإبل صفرا لانّه تعلو سوادها صفرة کما قیل لبیض: الظّباء ادم لانّ بیاضها تعلوه کدرة. و فی الخبر: انّ شرر نار جهنّم سود کالقیر. شبّه الشّرر بالقصر و بالجمال فی الکبر و فی الکثرة و فی اللّون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما ذکرناه ثمّ یقال لهم ثانیا.
هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ یوم القیامة یوم ممتدّ فیه حالات و مواقف فیمکنون من الکلام فی بعضها و ذلک فی قوله: «عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ» و یمنعون الکلام فی بعضها لقوله: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ و اضافته الى الفعل یدلّ على انّ المراد منه زمان او ساعة کقولک: آتیک یوم یقدم زید و انّما یقدم فی ساعة. و قیل «لا یَنْطِقُونَ» اى لا یجدون حجّة یحتجون بها.
وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ اى لیس لهم عذر فیؤذن لهم فی الاعتذار و لو کان لهم عذر لم یمنعوا. قال الجنید: اى عذر لمن اعرض عن منعمه و کفر ایادیه و نعمه. و قیل: الفاء فی قوله: «فَیَعْتَذِرُونَ» لیست للجواب انّما هى عطف على الجحد فی قوله: «لا یَنْطِقُونَ» و التّقدیر هذا یوم لا ینطقون و لا یعتذرون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بحجج اللَّه ثمّ یقال لهم ثالثا: هذا یَوْمُ الْفَصْلِ اى هذا یوم الجزاء و یوم یفصل بین اهل الجنّة و النّار فیبعث فریق الى الجنّة و فریق الى النّار، جمعناکم فیه و الاوّلین من الامم الماضیة.
فَإِنْ کانَ لَکُمْ کَیْدٌ فَکِیدُونِ اى ان کانت لکم حیلة الى التّخلص من حکمى فاحتالوا لانفسکم و تخلّصوا من حکمى لو قدرتم، یعنى: ان قدرتم على ما کنتم تفعلونه قبل من العناد لرسلى و التّکذیب بآیاتى و ترک الاصغاء الى قولى: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً الآیة فافعلوا ثمّ قال: وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بهذه الآیة و مضمونها و معناها.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلالٍ وَ عُیُونٍ اى ظلال اشجار الجنّة و عیون تفجر منها انهار الجنّة.
وَ فَواکِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ لذیذة مشتهاة یقال لهم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً لا یشوبه مکروه و لا ینقطع بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فی الدّنیا بطاعتى.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ اى نثیب الّذین احسنوا فی تصدیقهم رسولى.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما ذکرنا ثمّ خاطب فی عصر النّبی (ص) من المشرکین مبالغة فی زجرهم و انّهم فی ایثارهم العاجلة الفانیة على الآجلة الباقیة من جملة المجرمین الّذین قال فیهم عند مفتتح هذه الآى کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ فرجع آخر الکلام الى اوّله فقال: کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلًا إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ اى عیشوا فی الدّنیا متمتّعین مسرورین ایّاما قلائل إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ و عاقبة المجرمین النّار.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بما اعددناه للکفّار من العذاب الالیم.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا یَرْکَعُونَ کانوا فی الجاهلیّة یسجدون للاصنام و لا یرکعون لها فصار الرّکوع من اعلام صلوة المسلمین للَّه عزّ و جلّ و قال مقاتل: نزلت هذه الآیة فی بنى ثقیف حین امرهم رسول اللَّه (ص) بالصّلاة فقالوا: لا ننحنى فانّه مسبّة علینا. فقال رسول اللَّه (ص): «لا خیر فی دین لیس فیه رکوع و لا سجود».
و قال ابن عباس: هذا فی القیامة، یقال لهم: «ارکعوا» فلا یستطیعون کما یدعون الى السّجود فلا یستطیعون.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بالصّلاة و وجوبها.
فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ فباىّ کتاب، و باىّ خطاب، و باىّ کلام بعد القرآن یصدّقون و قد أبوا الایمان بالقرآن مع کونه معجزا قاطعا لاعذارهم و اللَّه اعلم بالمراد.
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره را سه نامست: سورة النّبإ، و سورة التّساؤل و سورة المعصرات، جمله
چهل آیتست، صد و هفتاد و سه کلمت و هفتصد و هفتاد حرف، همه به مکه فرو آمد، باجماع مفسّران در مکّیّات شمرند. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست، و آخر سورتى است که به مکه فرو آمد، پس از آن رسول خدا (ص) هجرت کرد به مدینه.
روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ عم یتساءلون سقاه اللَّه عزّ و جلّ برد الشّراب یوم القیامة. و عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا سورة عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ و تعلّموا «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ»، «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»، «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ»، «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»، فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبوا الى اللَّه سبحانه بهنّ انّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه» و عن ابى بکر الصّدیق قال: قلت یا رسول اللَّه: لقد اسرع الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و الواقعة و المرسلات و عمّ یتساءلون و اذا الشّمس کوّرت.
«عَمَّ» اصله عن ما، فادغمت النّون فی المیم لاشتراکهما فی الغنّة و حذفت الف ما، کقولهم: فیم و بم، و معناه: عن اىّ شیء یتساءل هؤلاء المشرکون و ذلک انّ النّبی (ص) لمّا دعاهم الى التّوحید و اخبرهم بالبعث و تلا علیهم القرآن جعلوا یتساءلون بینهم، فیقولون: ما ذا جاء به محمد. قال الزّجاج: اللّفظ لفظ استفهام و معناه التّفخیم للقصّة کما تقول اىّ شیء زید؟ اذا عظّمت امره و شأنه ثمّ ذکر انّ تساءلهم عمّا ذا؟ فقال: عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. قال مجاهد و الاکثرون: هو القرآن، دلیله قوله عزّ و جلّ: «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ» و اختلافهم فیه: انّهم قالوا: أ هو من اللَّه ام من کلام بشر ام سحر و کهانة؟ فآمن به بعض و کفر به بعض. و قال قتادة و الزّجاج: هو القیامة و البعث بدلیل قوله عقیبه: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. و الضّمیر فی یتساءلون للکفّار و المؤمنین جمیعا، و اختلافهم فیه انّهم صاروا ثلاث فرق: فرقة یعلمون انّها الحقّ، و فرقة نشزت فقالت: لا تأتینا السّاعة، و فرقة یمارون فیها و یقولون: احقّ هو ان نظنّ الّا ظنّا و ما نحن بمستیقنین. و قیل: النَّبَإِ الْعَظِیمِ امر محمد (ص) و نبوّته، و کانوا مختلفین فی تصدیقه و تکذیبه.
«کَلَّا» ردع عن الاختلاف، اى ارتدعوا لیس الامر کما ظننتم «سَیَعْلَمُونَ» عاقبة امرهم.
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینالهم یوم القیامة من عذاب الجهنّم. و قیل: ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینال المؤمنین من الثّواب فی الجنّة ثمّ دلّ بما اظهر من قدرته على ما انزل من وعده فقال: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً استفهام بمعنى التّقریر، اى ذللناها لهم حتّى یسکنوها و یسیروا فی مناکبها. و قیل: «مِهاداً» اى فراشا یمکن الاستقرار علیها و مهادا یجوز ان یکون واحدا، و یجوز ان یکون جمع مهد و انّما جاز جمعه لاختلاف اماکنها من القرى و البلاد و لاختلاف التّصرف فیها حفرا و زرعا و بناء و سیرا.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً للارض لولاها ارتجّت بالزّلازل و الرّیاح.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً اصنافا و الوانا. و قیل: ذکورا و اناثا.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً اى قطعا عن العمل راحة لا بد انکم لانّ اصل السّبت القطع و منه سبت رأسه اى حلقه. قیل اصل السّبت التّمدّد و الاستراحة. یقال: سبتت المرأة شعرها اذا مدّته و اطالته و قال الزّجاج: السّبات ان ینقطع عن الحرکة و الرّوح فیه. و قیل: للنّائم مسبوت لا یعمل و لا یعقل کانّه میّت.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً یشملکم لتستریحوا، و قیل: غطاء و غشاء یستر کلّ شیء بظلمته وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً اى وقتا و سببا لمعاشکم و اکتسابکم و سمّى الکسب معاشا لانّه یعاش به. قال ابن عباس: یرید تبتغون فیه من فضل اللَّه و ما قسم لکم من رزقه و المعاش: المصدر، تقول: عاش یعیش عیشا و معاشا.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً اى سبع سماوات طباقا صلابا وثاقا محکمة البناء لا یبلیهنّ الایّام و اللّیالى وصفها بالشّدّة حیث امسکها عن السّقوط و رفعها بغیر عمد، فهى لا تزول عمّا خلقها اللَّه تعالى علیه.
وَ جَعَلْنا سِراجاً اى جعلنا الشّمس سِراجاً وَهَّاجاً نیّرا متلالئا وقّادا حارّا.
قال مقاتل: جعل فیه نورا و حرارة، و الوهج یجمع النّور و الحرارة، و یقال: انّ الشّمس و القمر خلقا فی بدو امرهما من نور العرش و یرجعان فی القیامة الى نور العرش و ذلک فیما
روى عکرمة عن ابن عباس انّه قال: الا احدّثکم بما سمعت من رسول اللَّه (ص) یقول فی الشّمس و القمر و بدء خلقهما و مصیر امرهما؟ قال: قلنا بلى یرحمک اللَّه. فقال: انّ رسول اللَّه (ص) سئل عن ذلک، فقال: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا ابرم خلقه احکاما و لم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه، فامّا ما کان فی سابق علمه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها و ما کان فی سابق علمه ان یطمسها و یحولها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فی العظم، و لکن انّما یرى صغرهما من شدّة ارتفاعهما فی السّماء و بعدهما من الارض. فلو ترک اللَّه عزّ و جلّ الشّمس و القمر کما کان خلقهما فی بدو امرهما لم یعرف اللّیل من النّهار و لا النّهار من اللّیل و کان لا یدرى الاجیر متى یعمل و متى یأخذ اجره، و لا یدرى الصّائم متى یصوم و متى یفطر، و لا تدرى المرأة متى تعتدّ، و لا یدرى المسلمون متى وقت صلوتهم و متى وقت حجّهم. فکان الرّب جلّ جلاله انظر لعباده و ارحم بهم، فارسل جبرئیل فامّر جناحه على وجه القمر فطمس عنه الضّوء و بقى فیه النّور
فذلک قوله: وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً الآیة. فالسّواد الّذى ترون فی القمر شبه الخطوط فیه فهو اثر المحو، قال: فاذا قامت القیامة و قضى اللَّه بین النّاس و میّز بین اهل الجنّة و النّار و لم یدخلوهما بعد یدعو الرّبّ جلّ جلاله بالشّمس و القمر فیجاء بها اسودین مکوّرین قد وقعا فی زلال و بلابل ترعد فرائصهما من هول ذلک الیوم و مخافة الرّحمن فاذا کانا حیال العرش خرّ اللَّه ساجدین فیقولان: الهنا قد علمت طاعتنا لک و دؤبنا فی عبادتک و سرعتنا للمضىّ فی امرک ایّام الدّنیا فلا تعذّبنا بعبادة المشرکین ایّانا، فقد علمت انّا لم ندعهم الى عبادتنا و لم نذهل عن عبادتک. فیقول الرّبّ تبارک و تعالى: صدقتما، انى قد قضیت على نفسى ان ابدى و اعید و انى معید کما الى ما بدائکما فارجعا الى ما خلقتکما منه. فیقولان: ربّنا ممّ خلقنا؟ فیقول خلقتکما: من نور عرشى فارجعا الیه قال: فتلتمع من کلّ واحد منهما برقة تکاد تخطف الأبصار نورا فتخلطان بنور العرش فذلک قوله: «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ». قوله:
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ قال مجاهد و قتادة و مقاتل: الْمُعْصِراتِ الرّیاح لانّها تعصر السّحاب لیمطر فعلى هذا التّأویل من بمعنى الباء، اى انزلنا بالرّیاح المعصرات ماءً ثَجَّاجاً و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث الرّیح فیثیر السّحاب فیحمل الماء من السّماء فیدرّکما تدرّ اللّقحة و تضربه الرّیح فینزل متفرّقا حتّى لا یدقّ الارض و الخلق.
و قال ابو العالیة و الضحّاک و ابن عباس: «الْمُعْصِراتِ»: السّحائب، یقال: اعصر السّحاب، اذا حان ان یمطر و اعصرت المرأة اذا دنا حیضها و ارکب المهر اذا حان وقت رکوبه: و قال الحسن و سعید بن جبیر و مقاتل بن حیّان و زید بن اسلم: «مِنَ الْمُعْصِراتِ» اى من السّماوات.
ماءً ثَجَّاجاً: صبّابا مدرارا متتابعا یتلوا بعضه بعضا «لِنُخْرِجَ بِهِ» اى بالمطر «حَبًّا» ممّا یأکله النّاس «وَ نَباتاً» ممّا ترعاه الدّوابّ. و قیل: الحبّ ما یحرث و یزرع، و النّبات ما ینبت من الارض بنفسه. و قیل: الحبّ اللّؤلؤ، و اصله من المطر و النّبات ما ینبت على الارض بنفسه و روى عن عکرمة: ما انزل اللَّه من السّماء قطرة الّا انبت بها فی الارض عشبة و فی البحر لؤلؤة.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً اى بساتین ملتفّة الاشجار واحدها لفّ و لفیف.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ یعنى: یوم القیامة یفصل فیه بین الخلق کانَ مِیقاتاً لما وعده اللَّه من الثّواب و العقاب. و قیل: کان ها هنا صلة.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ هذه هى نفخة الدّعوة و هی النّفخة الثّالثة، الاولى نفخة الفزع و الثّانیة نفخة الصّعقة و الثّالثة نفخة القیام من القبور. فَتَأْتُونَ أَفْواجاً زمرا زمرا کلّ امّة بامامهم کقوله: «و یوم نبعث مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً».
روى البراء بن عازب قال: کان معاذ بن جبل جالسا قریبا من رسول اللَّه (ص) فی منزل ابى ایّوب الانصارى فقال معاذ: یا رسول اللَّه أ رأیت قول اللَّه عزّ و جلّ. یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً؟ فقال یا معاذ، سألت عن عظیم من الامر ثمّ ارسل عینیه ثمّ قال یحشرون عشرة اصناف من امّتى اشتاتا قد میّزهم اللَّه تعالى من جماعة المسلمین و بدّل صورتهم، فبعضهم على صورة القردة و بعضهم على صورة الخنازیر و بعضهم منکّسین ارجلهم فوق وجوههم یسحبون علیها و بعضهم عمى یتردّدون و بعضهم صمّ بکم لا یعقلون و بعضهم یمضغون السنتهم فهى مدلاة على صدورهم یسیل القیح من افواههم لعابا یقذرهم اهل الجمع و بعضهم منقطعة ایدیهم و ارجلهم و بعضهم مصلّبین على جذوع من نار و بعضهم أشدّ نتنا من الجیف و بعضهم یلبسون جبابا سابغة من قطران لازقة بجلودهم. فامّا الّذین على صورة القردة فالقتات من النّاس یعنى النّمّام، و امّا الّذین على صورة الخنازیر فاهل السّحت و المنکسون على وجوههم فاکلة الرّبوا و العمى من یجور فی الحکم و الصمّ البکم المعجبون باعمالهم و الّذین یمضغون السنتهم. فالعلماء و القصّاص الّذین خالف قولهم اعمالهم و المقطّعة ایدیهم و ارجلهم الّذین یوذون الجیران و المصلّبون على جذوع من نار فالسّعاة بالنّاس الى السّلطان و الّذین هم أشدّ نتنا من الجیف فالّذین یتمتّعون بالشّهوات و اللّذات و منعوا حقّ اللَّه تعالى من اموالهم، و الّذین یلبسون الجباب فاهل الکبر و الخیلاء.
قوله: وَ فُتِحَتِ السَّماءُ قرأ اهل الکوفة: فتحت بالتّخفیف و الباقون بالتّشدید، اى شقّقت لنزول الملائکة فکانت ابوابا، اى ذات ابواب. و قیل: تنحلّ و تتناثر حتّى تصیر فیها ابواب و طرق و فروج «و مالها الیوم مِنْ فُرُوجٍ». و قیل: انّ لکلّ عبد ما بین فی السّماء بابا لعمله و بابا لرزقه، فاذا قامت القیامة انفتحت الأبواب.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً اى ازیلت عن اماکنها فصارت کالسّراب.
قال ابن عباس: ذلک عند الفزع الاوّل فازالها عن اماکنها فصارت کما قال سبحانه: تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ثمّ یدرکها الفزع الثّانی فصارت «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» ثمّ یدرکها الفزع الثّالث فصارت کثیبا مهیلا، ثمّ یدرکها الفزع الرّابع فسیّرت فی الارض و ذهب بها و ذلک قوله: «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ» اى ازیلت بسرعة حتّى لا یبقى اثر: إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً اى طریقا و ممرّا فلا سبیل الى الجنّة حتّى.
تقطع النّار و قیل: محبسا و موضع رصد کالمضمار لحلبة الخیل. الحلبة خیل تجمع للسّباق من کلّ اوب و المضمار: الموضع. قال ابن عباس: انّ على جسر جهنّم سبعة محابس یسأل العبد عند اوّلها عن شهادة ان لا اله الّا اللَّه، فان جاء بها تامّة جاز الى الثّانی فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الى الثّالث فیسأل عن الزّکاة، فان جاء بها تامّة جاز الى الرّابع، فیسأل عن الصّوم فان جاء به تامّا جاز الى الخامس، فیسأل عن الحجّ فان جاء بها تامّا جاز الى السّادس، فیسأل عن العمرة فان جاء بها تامّة جاز الى السّابع فیسأل عن المظالم فان خرج منها و الّا یقال: انظروا فان کان له تطوّع اکمل به اعماله، فاذا فرغ به انطلق الى الجنّة. و المرصاد، مفعال من الرّصد و المعنى: انّها ذات ارتقاب لاهلها تراصدهم بنکالها و عقوبتها.
لِلطَّاغِینَ مَآباً اى مرجعا لمن تجاوز الحدّ فی الطّغیان و الکفر.
«لابِثِینَ» قرا حمزة و یعقوب: «لبثین» و قراءة العامّة «لابثین» بالالف، و هما لغتان. فِیها أَحْقاباً جمع حقب و هو ثمانون سنة کلّ سنة ثلاث مائة و ستّون یوما، کلّ یوم الف سنة ممّا یعدّه بنو آدم، و روى نافع عن ابن عمر عن النّبی (ص) قال: «و اللَّه لا یخرج من النّار من دخلها حتّى یکونوا فِیها أَحْقاباً و الحقب بضع و ثمانون سنة و السّنة ثلاثمائة و ستّون یوما کلّ یوم کالف سنة ممّا تعدّون فلا یتکلنّ احد على ان یخرج من النّار.
قال الحسن: انّ اللَّه لم یجعل لاهل النّار مدّة، بل قال: لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً فو اللَّه ما هو الّا انّه اذا مضى حقب دخل آخر الى الابد فلیس للاحقاب عدّة الى الخلود و عن عبد اللَّه ابن مسعود قال: لو علم اهل النّار انّهم یلبثون فی النّار عدد حصى الدّنیا لفرحوا و لو علم اهل الجنّة انّهم یلبثون فی الجنّة عدد حصى الدّنیا لحزنوا و قال مقاتل بن حیّان: الحقب الواحد سبع عشرة الف سنة. قال: و هذه الآیة منسوخة نسختها فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً یعنى: انّ العدد قد ارتفع و الخلود قد حصل. و عن خالد بن معدان قال: هذه الآیة فی اهل القبلة لانّهم لا یخلدون فیها، و قیل: تمّ الکلام على قوله: «فیها» ثمّ قال: «احقابا».
لا یَذُوقُونَ فِیها اى فی جهنّم «بَرْداً» اى روحا و راحة. و قیل: البرد النّوم لانّ النّائم یبرد جوفه اذا نام. و قال مقاتل: لا یذوقون فیها بردا ینفعهم من حرّ و لا شرابا ینفعهم من عطش.
إِلَّا حَمِیماً ماء حارّا یحرق ما یأتى علیه. و قیل: هو دموع عیون اهل النّار «وَ غَسَّاقاً». قال ابن عباس: الغسّاق: الزّمهریر یحرقهم ببرده. و قیل هو الصّدید و ما سال من جلود اهل النّار. و قیل: هو المنتن الاسود، و قال شهر بن حوشب: الغسّاق واد فی النّار فیه ثلاث مائة و ثلاثون شعبا فی کلّ شعب ثلاث مائة و ثلاثون بیتا فی کلّ بیت اربع زوایا، فی کلّ زاویة شجاع کاعظم ما خلق اللَّه من الخلق، فی رأس کلّ شجاع سم.
و قیل: معنى الآیة «لا یَذُوقُونَ» فی تلک الاحقاب إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً ثمّ یلبثون احقابا یذوقون غیر الحمیم و الغسّاق من انواع العذاب نهر توقیت لانواع العذاب لا لمکثهم فی النّار.
جَزاءً وِفاقاً اى جازیناهم جزاء وافق اعمالهم. قال مقاتل: وافق العذاب الذّنب فلا ذنب اعظم من الشّرک و لا عذاب اعظم من النّار، ثمّ وصف اعمالهم فقال: إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً اى لا یخافون محاسبة اللَّه ایّاهم. قال الزّجاج: یعنى لا یؤمنون بالبعث فیرجوا ثواب حساب.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بما جاءت به الانبیاء «کِذَّاباً» اى تکذیبا و هی لغة یمانیّة فصیحة یقولون: خرّقت القمیص خرّاقا و قرئ «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب.
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً اى کلّ شیء من اعمال الخلق بیّنّاه فی اللّوح المحفوظ کقوله: وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ. قوله: وَ کُلَّ شَیْءٍ منصوب بفعل مضمر، اى احصینا کلّ شیء احصیناه. و کتابا نصب على المصدر. اى کتبناه کتابا و یجوز ان یکون نصبا على الظّرف، اى فی کتاب و هو اللّوح المحفوظ. و قیل: احصته الملائکة فی کتاب، یعنى: فی صحف الاعمال.
«فَذُوقُوا» اى یقال لهم فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً سئل الحسن عن اشدّ آیة فی القرآن على اهل النّار فقال الحسن: سألنا ابا برزة الاسلمى، فقال: سألت رسول اللَّه (ص) فقال: فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً قیل: لمّا سمعوا ذلک أیسوا من الخروج. قوله: إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً المفاز موضع الفوز و الفوز النّجاة، اى للّذین اتّقوا من الشّرک و الکفر و الفواحش نجاة من العذاب و وصول الى الجزیل من الثّواب، ثمّ فسّر فقال: «حَدائِقَ» جمع حدیقه، و هى البستان المحاط به وَ «أَعْناباً»، جمع عنب.
«وَ کَواعِبَ» اى جوارى عذارى جمع کاعب و هی النّاهدة الّتى بلغت النّکاح و ظهر ثدیها و نتأ نتوء الکعب. «أَتْراباً» اى مستویات فی السّنّ على سنّ ثلاث و ثلاثین سنة. فقیل: اراد بذلک ازواجهنّ من الآدمیّات، و قیل: هنّ الحور و لیس المراد بذلک صغر السّنّ، لکنّ المراد رواء الشّباب، اى ماء الشّباب جار فیهنّ لم یشبن و لم یتغیّر عن حدّ الحسن حسنهنّ.
وَ کَأْساً دِهاقاً مترعة مملوءة متتابعة صافیة، الدّهاق مصدر داهق مداهقة و دهاقا، اى تابع و ادهقت الحوض اى ملأته و الکأس فی القرآن: هى کأس الخمر حیثما وجدتها.
لا یَسْمَعُونَ فِیها اى فی الجنّة «لَغْواً» باطلا من الکلام «وَ لا کِذَّاباً» یعنى: و لا تکذیبا، اى لا یکذّب بعضهم بعضا. قرأ الکسائى: «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب، اى لا یکذب بعضهم مع بعض.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً اى جازاهم جزاء و اعطاهم عطاء فهما منصوبان بالمصدر و قوله: «حِساباً» اى کافیا وافیا کثیرا یقال: احسبت فلانا، اى اعطیته ما یکفیه حتّى قال: حسبى و المراد انّ لهم فی الجنّة جمیع ما یشتهون و قیل معنى: عَطاءً حِساباً اى على حساب العمل و عند اللَّه المزید.
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ اى خالقهما و مالکهما و مالک ما بینهما الرّحمن. قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو: «ربّ»، بالرّفع على الاستیناف و «الرّحمن» خبره. و قرأ الآخرون: «ربّ» بالجرّ اتباعا لقوله: من ربّک، و قرأ ابن عامر و عاصم و یعقوب: «الرّحمن» بالجرّ اتباعا لقوله: «رَبِّ السَّماواتِ» و قرأ الآخرون: «الرَّحْمنِ» بالرّفع و حمزة و الکسائى یقرءان «رب» بالخفض لقربه من قوله: جَزاءً مِنْ رَبِّکَ و یقرءان «الرّحمن» بالرّفع لبعده منه على الاستیناف. و قوله: «لا یَمْلِکُونَ» فی موضع خبره. و معنى لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً قال مقاتل: لا یقدر الخلق على ان یکلّموا الرّبّ الّا باذنه، و قال الکلبى: لا یشفع احد لاحد الّا باذنه.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا قال الشعبى و الضحاک: «الرّوح» جبرئیل (ع) و قال عطاء عن ابن عباس: «الرّوح» ملک من الملائکة ما خلق اللَّه مخلوقا اعظم منه فاذا کان یوم القیامة قام هو وحده صفّا و قامت الملائکة کلّهم صفّا واحدا فیکون عظم خلقه مثلهم. و قال مجاهد و قتادة و ابو صالح: «الرّوح» خلق من خلق اللَّه على صورة بنى آدم لهم اید و ارجل و رؤس یأکلون و یشربون، لیسوا من الملائکة و لا من الجنّ و لا من الانس ما نزل من السّماء ملک الّا و معه واحد منهم. و قال ابن مسعود: «الرّوح» ملک اعظم من السّماوات و من الجبال و من الملائکة و هو فی السّماء الرّابعة یسبّح کلّ یوم اثنى عشر الف تسبیحة یخلق من کلّ تسبیحة ملک یجیء القوم یوم القیامة «صفا» وحده. و قال الحسن: هم بنو آدم، و معناه: ذوو الرّوح، و قال عطیّة عن ابن عباس: هى ارواح النّاس تقوم مع الملائکة فیما بین النّفختین، قبل ان تردّ الارواح الى الاجساد. و فی روایة الضحاک عن ابن عباس، قال: عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبعة یدخل جبرئیل (ع) فیه کلّ سحر فیغتسل فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه، ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا و کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیهما الى ان تقوم السّاعة. و قال وهب: انّ جبرئیل (ع) واقف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ ترعد فرائصه یخلق اللَّه سبحانه و تعالى من کلّ رعدة مائة الف ملک و الملائکة صفوف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ منکّسوا رؤسهم فاذا اذن اللَّه تعالى لهم فی الکلام، قالوا: لا اله الّا انت، و هو قوله: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ان یتکلّم و «قال» فی الدّنیا «صوابا» و سدادا من القول. و قیل: معناه من قال لا اله الّا اللَّه فی الدّنیا یأذن اللَّه لهم فی القیامة ان یتکلّموا بالشّفاعة فیشفعون و بالاعتذار فیقبل عذرهم، و امّا الکافرون فلا یقبل عذرهم و لا یسمع شفاعتهم. و قال الحسن: معناه لا یشفعون لاحد الّا لمن اذن اللَّه ان یشفع له و قال المشفوع: له فی الدّنیا صوابا صدقا و هو لا اله الّا اللَّه.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ لا باطل فیه و لا ظلم، بل ینتصف الضّعیف من القوىّ و مجیئه حقّ کائن یوجد لا محالة و قد کانوا فیه على شکّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً اى مرجعا حسنا من طاعة یقدّمها و زلّة یجتنبها لیکون المرجع الى الثّواب.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً یعنى: العذاب فی الآخرة و کلّ ما هوآت قریب.
و قیل هو القتل ببدر.وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ اى یرى جزاء الّذى قدّمه من خیر و شرّ کقوله: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً» «وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى» «لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ». و قیل: المرء هاهنا المؤمن یرى کلّ خیر قدّمه فی صحیفته یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
قال عبد اللَّه بن عمر: و اذا کان یوم القیامة مدت الارض مدّ الادیم و حشر الدوابّ و البهائم و الوحش ثمّ یجعل القصاص بین البهائم حتّى تقتصّ للشّاة الجمّاء من القرناء نطحتها فاذا فرغ من القصاص قیل لها: کونى ترابا. فعند ذلکقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
و قال مقاتل: یجمع اللَّه الوحوش و الهوامّ و الطّیر و کلّ شیء غیر الثّقلین فیقول: من ربّکم؟ فیقولون: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
فیقول لهم الرّبّ تبارک و تعالى بعد ما یقضى بینهم حتّى یقتصّ للجمّاء من القرناء: انا خلقتکم و سخرتکم لبنى آدم و کنتم مطیعین ایام حیاتکم فارجعوا، اى الّذى کنتم کونوا ترابا فیکونون ترابا. فاذا التفت الکافر الى شیء صار ترابا یتمنّى، فیقول: یا لیتنى کنت فی الدّنیا فی صورة خنزیر رزقى کرزقه و کنت الیوم فی الآخرة ترابا. و قیل: معناه لیتنى لم ابعث و کنت ترابا. و قال عکرمة: بلغنى انّ السّباع و الوحش و البهائم اذا رأین یوم القیامة بنى آدم و ما هم فیه من الغمّ و الحزن قلن: الحمد للَّه الّذى لم یجعلنا مثلکم فلا جنّة نرجو و لا نارا نخاف. و قال ابو القاسم بن حبیب: رأیت فی بعض التّفاسیر انّ الکافر هاهنا ابلیس و ذلک انّه عاب آدم بانّه خلق من التّراب و افتخر بانّه خلق من النّار، فاذا عاین یوم القیامة فضل بنى آدم و المؤمنین و ما ینالون من انواع الکرامات و راى ما هو فیه من الشّدّة و العذاب یتمنّى و یقول: یا لیتنى خلقت من التّراب و لم یصبنى ما اصابنى. قال ابو هریرة: فیقول التّراب للکافر لا و لا کرامة لک، من جعلک مثلى و عن ابى الزّناد عبد اللَّه بن ذکوان قال اذا قضى بین النّاس و امر اهل الجنّة الى الجنّة، و اهل النّار الى النّار قیل لسائر الامم و لمؤمنى الجنّ: عودوا ترابا. فحینئذقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً و قال عمر بن عبد العزیز: انّ مؤمنى الجنّ حول الجنّة فی ربض و رحاب و لیسوا فیها و الاکثرون على انّ مومنى الجنّ مع مؤمنى الانس فی الجنة و انّ کافر بهم مع کافرى الانس فی النّار.
چهل آیتست، صد و هفتاد و سه کلمت و هفتصد و هفتاد حرف، همه به مکه فرو آمد، باجماع مفسّران در مکّیّات شمرند. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست، و آخر سورتى است که به مکه فرو آمد، پس از آن رسول خدا (ص) هجرت کرد به مدینه.
روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ عم یتساءلون سقاه اللَّه عزّ و جلّ برد الشّراب یوم القیامة. و عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا سورة عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ و تعلّموا «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ»، «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى»، «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ»، «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ»، فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبوا الى اللَّه سبحانه بهنّ انّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه» و عن ابى بکر الصّدیق قال: قلت یا رسول اللَّه: لقد اسرع الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و الواقعة و المرسلات و عمّ یتساءلون و اذا الشّمس کوّرت.
«عَمَّ» اصله عن ما، فادغمت النّون فی المیم لاشتراکهما فی الغنّة و حذفت الف ما، کقولهم: فیم و بم، و معناه: عن اىّ شیء یتساءل هؤلاء المشرکون و ذلک انّ النّبی (ص) لمّا دعاهم الى التّوحید و اخبرهم بالبعث و تلا علیهم القرآن جعلوا یتساءلون بینهم، فیقولون: ما ذا جاء به محمد. قال الزّجاج: اللّفظ لفظ استفهام و معناه التّفخیم للقصّة کما تقول اىّ شیء زید؟ اذا عظّمت امره و شأنه ثمّ ذکر انّ تساءلهم عمّا ذا؟ فقال: عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ. قال مجاهد و الاکثرون: هو القرآن، دلیله قوله عزّ و جلّ: «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ» و اختلافهم فیه: انّهم قالوا: أ هو من اللَّه ام من کلام بشر ام سحر و کهانة؟ فآمن به بعض و کفر به بعض. و قال قتادة و الزّجاج: هو القیامة و البعث بدلیل قوله عقیبه: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. و الضّمیر فی یتساءلون للکفّار و المؤمنین جمیعا، و اختلافهم فیه انّهم صاروا ثلاث فرق: فرقة یعلمون انّها الحقّ، و فرقة نشزت فقالت: لا تأتینا السّاعة، و فرقة یمارون فیها و یقولون: احقّ هو ان نظنّ الّا ظنّا و ما نحن بمستیقنین. و قیل: النَّبَإِ الْعَظِیمِ امر محمد (ص) و نبوّته، و کانوا مختلفین فی تصدیقه و تکذیبه.
«کَلَّا» ردع عن الاختلاف، اى ارتدعوا لیس الامر کما ظننتم «سَیَعْلَمُونَ» عاقبة امرهم.
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینالهم یوم القیامة من عذاب الجهنّم. و قیل: ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ما ینال المؤمنین من الثّواب فی الجنّة ثمّ دلّ بما اظهر من قدرته على ما انزل من وعده فقال: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً استفهام بمعنى التّقریر، اى ذللناها لهم حتّى یسکنوها و یسیروا فی مناکبها. و قیل: «مِهاداً» اى فراشا یمکن الاستقرار علیها و مهادا یجوز ان یکون واحدا، و یجوز ان یکون جمع مهد و انّما جاز جمعه لاختلاف اماکنها من القرى و البلاد و لاختلاف التّصرف فیها حفرا و زرعا و بناء و سیرا.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً للارض لولاها ارتجّت بالزّلازل و الرّیاح.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً اصنافا و الوانا. و قیل: ذکورا و اناثا.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً اى قطعا عن العمل راحة لا بد انکم لانّ اصل السّبت القطع و منه سبت رأسه اى حلقه. قیل اصل السّبت التّمدّد و الاستراحة. یقال: سبتت المرأة شعرها اذا مدّته و اطالته و قال الزّجاج: السّبات ان ینقطع عن الحرکة و الرّوح فیه. و قیل: للنّائم مسبوت لا یعمل و لا یعقل کانّه میّت.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً یشملکم لتستریحوا، و قیل: غطاء و غشاء یستر کلّ شیء بظلمته وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً اى وقتا و سببا لمعاشکم و اکتسابکم و سمّى الکسب معاشا لانّه یعاش به. قال ابن عباس: یرید تبتغون فیه من فضل اللَّه و ما قسم لکم من رزقه و المعاش: المصدر، تقول: عاش یعیش عیشا و معاشا.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً اى سبع سماوات طباقا صلابا وثاقا محکمة البناء لا یبلیهنّ الایّام و اللّیالى وصفها بالشّدّة حیث امسکها عن السّقوط و رفعها بغیر عمد، فهى لا تزول عمّا خلقها اللَّه تعالى علیه.
وَ جَعَلْنا سِراجاً اى جعلنا الشّمس سِراجاً وَهَّاجاً نیّرا متلالئا وقّادا حارّا.
قال مقاتل: جعل فیه نورا و حرارة، و الوهج یجمع النّور و الحرارة، و یقال: انّ الشّمس و القمر خلقا فی بدو امرهما من نور العرش و یرجعان فی القیامة الى نور العرش و ذلک فیما
روى عکرمة عن ابن عباس انّه قال: الا احدّثکم بما سمعت من رسول اللَّه (ص) یقول فی الشّمس و القمر و بدء خلقهما و مصیر امرهما؟ قال: قلنا بلى یرحمک اللَّه. فقال: انّ رسول اللَّه (ص) سئل عن ذلک، فقال: انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا ابرم خلقه احکاما و لم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه، فامّا ما کان فی سابق علمه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها و ما کان فی سابق علمه ان یطمسها و یحولها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فی العظم، و لکن انّما یرى صغرهما من شدّة ارتفاعهما فی السّماء و بعدهما من الارض. فلو ترک اللَّه عزّ و جلّ الشّمس و القمر کما کان خلقهما فی بدو امرهما لم یعرف اللّیل من النّهار و لا النّهار من اللّیل و کان لا یدرى الاجیر متى یعمل و متى یأخذ اجره، و لا یدرى الصّائم متى یصوم و متى یفطر، و لا تدرى المرأة متى تعتدّ، و لا یدرى المسلمون متى وقت صلوتهم و متى وقت حجّهم. فکان الرّب جلّ جلاله انظر لعباده و ارحم بهم، فارسل جبرئیل فامّر جناحه على وجه القمر فطمس عنه الضّوء و بقى فیه النّور
فذلک قوله: وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً الآیة. فالسّواد الّذى ترون فی القمر شبه الخطوط فیه فهو اثر المحو، قال: فاذا قامت القیامة و قضى اللَّه بین النّاس و میّز بین اهل الجنّة و النّار و لم یدخلوهما بعد یدعو الرّبّ جلّ جلاله بالشّمس و القمر فیجاء بها اسودین مکوّرین قد وقعا فی زلال و بلابل ترعد فرائصهما من هول ذلک الیوم و مخافة الرّحمن فاذا کانا حیال العرش خرّ اللَّه ساجدین فیقولان: الهنا قد علمت طاعتنا لک و دؤبنا فی عبادتک و سرعتنا للمضىّ فی امرک ایّام الدّنیا فلا تعذّبنا بعبادة المشرکین ایّانا، فقد علمت انّا لم ندعهم الى عبادتنا و لم نذهل عن عبادتک. فیقول الرّبّ تبارک و تعالى: صدقتما، انى قد قضیت على نفسى ان ابدى و اعید و انى معید کما الى ما بدائکما فارجعا الى ما خلقتکما منه. فیقولان: ربّنا ممّ خلقنا؟ فیقول خلقتکما: من نور عرشى فارجعا الیه قال: فتلتمع من کلّ واحد منهما برقة تکاد تخطف الأبصار نورا فتخلطان بنور العرش فذلک قوله: «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ». قوله:
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ قال مجاهد و قتادة و مقاتل: الْمُعْصِراتِ الرّیاح لانّها تعصر السّحاب لیمطر فعلى هذا التّأویل من بمعنى الباء، اى انزلنا بالرّیاح المعصرات ماءً ثَجَّاجاً و ذلک انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث الرّیح فیثیر السّحاب فیحمل الماء من السّماء فیدرّکما تدرّ اللّقحة و تضربه الرّیح فینزل متفرّقا حتّى لا یدقّ الارض و الخلق.
و قال ابو العالیة و الضحّاک و ابن عباس: «الْمُعْصِراتِ»: السّحائب، یقال: اعصر السّحاب، اذا حان ان یمطر و اعصرت المرأة اذا دنا حیضها و ارکب المهر اذا حان وقت رکوبه: و قال الحسن و سعید بن جبیر و مقاتل بن حیّان و زید بن اسلم: «مِنَ الْمُعْصِراتِ» اى من السّماوات.
ماءً ثَجَّاجاً: صبّابا مدرارا متتابعا یتلوا بعضه بعضا «لِنُخْرِجَ بِهِ» اى بالمطر «حَبًّا» ممّا یأکله النّاس «وَ نَباتاً» ممّا ترعاه الدّوابّ. و قیل: الحبّ ما یحرث و یزرع، و النّبات ما ینبت من الارض بنفسه. و قیل: الحبّ اللّؤلؤ، و اصله من المطر و النّبات ما ینبت على الارض بنفسه و روى عن عکرمة: ما انزل اللَّه من السّماء قطرة الّا انبت بها فی الارض عشبة و فی البحر لؤلؤة.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً اى بساتین ملتفّة الاشجار واحدها لفّ و لفیف.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ یعنى: یوم القیامة یفصل فیه بین الخلق کانَ مِیقاتاً لما وعده اللَّه من الثّواب و العقاب. و قیل: کان ها هنا صلة.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ هذه هى نفخة الدّعوة و هی النّفخة الثّالثة، الاولى نفخة الفزع و الثّانیة نفخة الصّعقة و الثّالثة نفخة القیام من القبور. فَتَأْتُونَ أَفْواجاً زمرا زمرا کلّ امّة بامامهم کقوله: «و یوم نبعث مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً».
روى البراء بن عازب قال: کان معاذ بن جبل جالسا قریبا من رسول اللَّه (ص) فی منزل ابى ایّوب الانصارى فقال معاذ: یا رسول اللَّه أ رأیت قول اللَّه عزّ و جلّ. یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً؟ فقال یا معاذ، سألت عن عظیم من الامر ثمّ ارسل عینیه ثمّ قال یحشرون عشرة اصناف من امّتى اشتاتا قد میّزهم اللَّه تعالى من جماعة المسلمین و بدّل صورتهم، فبعضهم على صورة القردة و بعضهم على صورة الخنازیر و بعضهم منکّسین ارجلهم فوق وجوههم یسحبون علیها و بعضهم عمى یتردّدون و بعضهم صمّ بکم لا یعقلون و بعضهم یمضغون السنتهم فهى مدلاة على صدورهم یسیل القیح من افواههم لعابا یقذرهم اهل الجمع و بعضهم منقطعة ایدیهم و ارجلهم و بعضهم مصلّبین على جذوع من نار و بعضهم أشدّ نتنا من الجیف و بعضهم یلبسون جبابا سابغة من قطران لازقة بجلودهم. فامّا الّذین على صورة القردة فالقتات من النّاس یعنى النّمّام، و امّا الّذین على صورة الخنازیر فاهل السّحت و المنکسون على وجوههم فاکلة الرّبوا و العمى من یجور فی الحکم و الصمّ البکم المعجبون باعمالهم و الّذین یمضغون السنتهم. فالعلماء و القصّاص الّذین خالف قولهم اعمالهم و المقطّعة ایدیهم و ارجلهم الّذین یوذون الجیران و المصلّبون على جذوع من نار فالسّعاة بالنّاس الى السّلطان و الّذین هم أشدّ نتنا من الجیف فالّذین یتمتّعون بالشّهوات و اللّذات و منعوا حقّ اللَّه تعالى من اموالهم، و الّذین یلبسون الجباب فاهل الکبر و الخیلاء.
قوله: وَ فُتِحَتِ السَّماءُ قرأ اهل الکوفة: فتحت بالتّخفیف و الباقون بالتّشدید، اى شقّقت لنزول الملائکة فکانت ابوابا، اى ذات ابواب. و قیل: تنحلّ و تتناثر حتّى تصیر فیها ابواب و طرق و فروج «و مالها الیوم مِنْ فُرُوجٍ». و قیل: انّ لکلّ عبد ما بین فی السّماء بابا لعمله و بابا لرزقه، فاذا قامت القیامة انفتحت الأبواب.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً اى ازیلت عن اماکنها فصارت کالسّراب.
قال ابن عباس: ذلک عند الفزع الاوّل فازالها عن اماکنها فصارت کما قال سبحانه: تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ثمّ یدرکها الفزع الثّانی فصارت «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» ثمّ یدرکها الفزع الثّالث فصارت کثیبا مهیلا، ثمّ یدرکها الفزع الرّابع فسیّرت فی الارض و ذهب بها و ذلک قوله: «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ» اى ازیلت بسرعة حتّى لا یبقى اثر: إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً اى طریقا و ممرّا فلا سبیل الى الجنّة حتّى.
تقطع النّار و قیل: محبسا و موضع رصد کالمضمار لحلبة الخیل. الحلبة خیل تجمع للسّباق من کلّ اوب و المضمار: الموضع. قال ابن عباس: انّ على جسر جهنّم سبعة محابس یسأل العبد عند اوّلها عن شهادة ان لا اله الّا اللَّه، فان جاء بها تامّة جاز الى الثّانی فیسأل عن الصّلاة فان جاء بها تامّة جاز الى الثّالث فیسأل عن الزّکاة، فان جاء بها تامّة جاز الى الرّابع، فیسأل عن الصّوم فان جاء به تامّا جاز الى الخامس، فیسأل عن الحجّ فان جاء بها تامّا جاز الى السّادس، فیسأل عن العمرة فان جاء بها تامّة جاز الى السّابع فیسأل عن المظالم فان خرج منها و الّا یقال: انظروا فان کان له تطوّع اکمل به اعماله، فاذا فرغ به انطلق الى الجنّة. و المرصاد، مفعال من الرّصد و المعنى: انّها ذات ارتقاب لاهلها تراصدهم بنکالها و عقوبتها.
لِلطَّاغِینَ مَآباً اى مرجعا لمن تجاوز الحدّ فی الطّغیان و الکفر.
«لابِثِینَ» قرا حمزة و یعقوب: «لبثین» و قراءة العامّة «لابثین» بالالف، و هما لغتان. فِیها أَحْقاباً جمع حقب و هو ثمانون سنة کلّ سنة ثلاث مائة و ستّون یوما، کلّ یوم الف سنة ممّا یعدّه بنو آدم، و روى نافع عن ابن عمر عن النّبی (ص) قال: «و اللَّه لا یخرج من النّار من دخلها حتّى یکونوا فِیها أَحْقاباً و الحقب بضع و ثمانون سنة و السّنة ثلاثمائة و ستّون یوما کلّ یوم کالف سنة ممّا تعدّون فلا یتکلنّ احد على ان یخرج من النّار.
قال الحسن: انّ اللَّه لم یجعل لاهل النّار مدّة، بل قال: لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً فو اللَّه ما هو الّا انّه اذا مضى حقب دخل آخر الى الابد فلیس للاحقاب عدّة الى الخلود و عن عبد اللَّه ابن مسعود قال: لو علم اهل النّار انّهم یلبثون فی النّار عدد حصى الدّنیا لفرحوا و لو علم اهل الجنّة انّهم یلبثون فی الجنّة عدد حصى الدّنیا لحزنوا و قال مقاتل بن حیّان: الحقب الواحد سبع عشرة الف سنة. قال: و هذه الآیة منسوخة نسختها فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً یعنى: انّ العدد قد ارتفع و الخلود قد حصل. و عن خالد بن معدان قال: هذه الآیة فی اهل القبلة لانّهم لا یخلدون فیها، و قیل: تمّ الکلام على قوله: «فیها» ثمّ قال: «احقابا».
لا یَذُوقُونَ فِیها اى فی جهنّم «بَرْداً» اى روحا و راحة. و قیل: البرد النّوم لانّ النّائم یبرد جوفه اذا نام. و قال مقاتل: لا یذوقون فیها بردا ینفعهم من حرّ و لا شرابا ینفعهم من عطش.
إِلَّا حَمِیماً ماء حارّا یحرق ما یأتى علیه. و قیل: هو دموع عیون اهل النّار «وَ غَسَّاقاً». قال ابن عباس: الغسّاق: الزّمهریر یحرقهم ببرده. و قیل هو الصّدید و ما سال من جلود اهل النّار. و قیل: هو المنتن الاسود، و قال شهر بن حوشب: الغسّاق واد فی النّار فیه ثلاث مائة و ثلاثون شعبا فی کلّ شعب ثلاث مائة و ثلاثون بیتا فی کلّ بیت اربع زوایا، فی کلّ زاویة شجاع کاعظم ما خلق اللَّه من الخلق، فی رأس کلّ شجاع سم.
و قیل: معنى الآیة «لا یَذُوقُونَ» فی تلک الاحقاب إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً ثمّ یلبثون احقابا یذوقون غیر الحمیم و الغسّاق من انواع العذاب نهر توقیت لانواع العذاب لا لمکثهم فی النّار.
جَزاءً وِفاقاً اى جازیناهم جزاء وافق اعمالهم. قال مقاتل: وافق العذاب الذّنب فلا ذنب اعظم من الشّرک و لا عذاب اعظم من النّار، ثمّ وصف اعمالهم فقال: إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً اى لا یخافون محاسبة اللَّه ایّاهم. قال الزّجاج: یعنى لا یؤمنون بالبعث فیرجوا ثواب حساب.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا اى بما جاءت به الانبیاء «کِذَّاباً» اى تکذیبا و هی لغة یمانیّة فصیحة یقولون: خرّقت القمیص خرّاقا و قرئ «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب.
وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً اى کلّ شیء من اعمال الخلق بیّنّاه فی اللّوح المحفوظ کقوله: وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ. قوله: وَ کُلَّ شَیْءٍ منصوب بفعل مضمر، اى احصینا کلّ شیء احصیناه. و کتابا نصب على المصدر. اى کتبناه کتابا و یجوز ان یکون نصبا على الظّرف، اى فی کتاب و هو اللّوح المحفوظ. و قیل: احصته الملائکة فی کتاب، یعنى: فی صحف الاعمال.
«فَذُوقُوا» اى یقال لهم فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً سئل الحسن عن اشدّ آیة فی القرآن على اهل النّار فقال الحسن: سألنا ابا برزة الاسلمى، فقال: سألت رسول اللَّه (ص) فقال: فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً قیل: لمّا سمعوا ذلک أیسوا من الخروج. قوله: إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً المفاز موضع الفوز و الفوز النّجاة، اى للّذین اتّقوا من الشّرک و الکفر و الفواحش نجاة من العذاب و وصول الى الجزیل من الثّواب، ثمّ فسّر فقال: «حَدائِقَ» جمع حدیقه، و هى البستان المحاط به وَ «أَعْناباً»، جمع عنب.
«وَ کَواعِبَ» اى جوارى عذارى جمع کاعب و هی النّاهدة الّتى بلغت النّکاح و ظهر ثدیها و نتأ نتوء الکعب. «أَتْراباً» اى مستویات فی السّنّ على سنّ ثلاث و ثلاثین سنة. فقیل: اراد بذلک ازواجهنّ من الآدمیّات، و قیل: هنّ الحور و لیس المراد بذلک صغر السّنّ، لکنّ المراد رواء الشّباب، اى ماء الشّباب جار فیهنّ لم یشبن و لم یتغیّر عن حدّ الحسن حسنهنّ.
وَ کَأْساً دِهاقاً مترعة مملوءة متتابعة صافیة، الدّهاق مصدر داهق مداهقة و دهاقا، اى تابع و ادهقت الحوض اى ملأته و الکأس فی القرآن: هى کأس الخمر حیثما وجدتها.
لا یَسْمَعُونَ فِیها اى فی الجنّة «لَغْواً» باطلا من الکلام «وَ لا کِذَّاباً» یعنى: و لا تکذیبا، اى لا یکذّب بعضهم بعضا. قرأ الکسائى: «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب، اى لا یکذب بعضهم مع بعض.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً اى جازاهم جزاء و اعطاهم عطاء فهما منصوبان بالمصدر و قوله: «حِساباً» اى کافیا وافیا کثیرا یقال: احسبت فلانا، اى اعطیته ما یکفیه حتّى قال: حسبى و المراد انّ لهم فی الجنّة جمیع ما یشتهون و قیل معنى: عَطاءً حِساباً اى على حساب العمل و عند اللَّه المزید.
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ اى خالقهما و مالکهما و مالک ما بینهما الرّحمن. قرأ اهل الحجاز و ابو عمرو: «ربّ»، بالرّفع على الاستیناف و «الرّحمن» خبره. و قرأ الآخرون: «ربّ» بالجرّ اتباعا لقوله: من ربّک، و قرأ ابن عامر و عاصم و یعقوب: «الرّحمن» بالجرّ اتباعا لقوله: «رَبِّ السَّماواتِ» و قرأ الآخرون: «الرَّحْمنِ» بالرّفع و حمزة و الکسائى یقرءان «رب» بالخفض لقربه من قوله: جَزاءً مِنْ رَبِّکَ و یقرءان «الرّحمن» بالرّفع لبعده منه على الاستیناف. و قوله: «لا یَمْلِکُونَ» فی موضع خبره. و معنى لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً قال مقاتل: لا یقدر الخلق على ان یکلّموا الرّبّ الّا باذنه، و قال الکلبى: لا یشفع احد لاحد الّا باذنه.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا قال الشعبى و الضحاک: «الرّوح» جبرئیل (ع) و قال عطاء عن ابن عباس: «الرّوح» ملک من الملائکة ما خلق اللَّه مخلوقا اعظم منه فاذا کان یوم القیامة قام هو وحده صفّا و قامت الملائکة کلّهم صفّا واحدا فیکون عظم خلقه مثلهم. و قال مجاهد و قتادة و ابو صالح: «الرّوح» خلق من خلق اللَّه على صورة بنى آدم لهم اید و ارجل و رؤس یأکلون و یشربون، لیسوا من الملائکة و لا من الجنّ و لا من الانس ما نزل من السّماء ملک الّا و معه واحد منهم. و قال ابن مسعود: «الرّوح» ملک اعظم من السّماوات و من الجبال و من الملائکة و هو فی السّماء الرّابعة یسبّح کلّ یوم اثنى عشر الف تسبیحة یخلق من کلّ تسبیحة ملک یجیء القوم یوم القیامة «صفا» وحده. و قال الحسن: هم بنو آدم، و معناه: ذوو الرّوح، و قال عطیّة عن ابن عباس: هى ارواح النّاس تقوم مع الملائکة فیما بین النّفختین، قبل ان تردّ الارواح الى الاجساد. و فی روایة الضحاک عن ابن عباس، قال: عن یمین العرش نهرا من نور مثل السّماوات السّبع و الارضین السّبع و البحار السّبعة یدخل جبرئیل (ع) فیه کلّ سحر فیغتسل فیزداد نورا الى نوره و جمالا الى جماله و عظما الى عظمه، ثمّ ینتفض فیخرج اللَّه من کلّ قطرة تقع من ریشه کذا و کذا الف ملک یدخل منهم کلّ یوم سبعون الف ملک البیت المعمور و سبعون الفا الکعبة لا یعودون الیهما الى ان تقوم السّاعة. و قال وهب: انّ جبرئیل (ع) واقف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ ترعد فرائصه یخلق اللَّه سبحانه و تعالى من کلّ رعدة مائة الف ملک و الملائکة صفوف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ منکّسوا رؤسهم فاذا اذن اللَّه تعالى لهم فی الکلام، قالوا: لا اله الّا انت، و هو قوله: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ان یتکلّم و «قال» فی الدّنیا «صوابا» و سدادا من القول. و قیل: معناه من قال لا اله الّا اللَّه فی الدّنیا یأذن اللَّه لهم فی القیامة ان یتکلّموا بالشّفاعة فیشفعون و بالاعتذار فیقبل عذرهم، و امّا الکافرون فلا یقبل عذرهم و لا یسمع شفاعتهم. و قال الحسن: معناه لا یشفعون لاحد الّا لمن اذن اللَّه ان یشفع له و قال المشفوع: له فی الدّنیا صوابا صدقا و هو لا اله الّا اللَّه.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ لا باطل فیه و لا ظلم، بل ینتصف الضّعیف من القوىّ و مجیئه حقّ کائن یوجد لا محالة و قد کانوا فیه على شکّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً اى مرجعا حسنا من طاعة یقدّمها و زلّة یجتنبها لیکون المرجع الى الثّواب.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً یعنى: العذاب فی الآخرة و کلّ ما هوآت قریب.
و قیل هو القتل ببدر.وْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ اى یرى جزاء الّذى قدّمه من خیر و شرّ کقوله: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً» «وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى» «لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ». و قیل: المرء هاهنا المؤمن یرى کلّ خیر قدّمه فی صحیفته یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
قال عبد اللَّه بن عمر: و اذا کان یوم القیامة مدت الارض مدّ الادیم و حشر الدوابّ و البهائم و الوحش ثمّ یجعل القصاص بین البهائم حتّى تقتصّ للشّاة الجمّاء من القرناء نطحتها فاذا فرغ من القصاص قیل لها: کونى ترابا. فعند ذلکقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
و قال مقاتل: یجمع اللَّه الوحوش و الهوامّ و الطّیر و کلّ شیء غیر الثّقلین فیقول: من ربّکم؟ فیقولون: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
فیقول لهم الرّبّ تبارک و تعالى بعد ما یقضى بینهم حتّى یقتصّ للجمّاء من القرناء: انا خلقتکم و سخرتکم لبنى آدم و کنتم مطیعین ایام حیاتکم فارجعوا، اى الّذى کنتم کونوا ترابا فیکونون ترابا. فاذا التفت الکافر الى شیء صار ترابا یتمنّى، فیقول: یا لیتنى کنت فی الدّنیا فی صورة خنزیر رزقى کرزقه و کنت الیوم فی الآخرة ترابا. و قیل: معناه لیتنى لم ابعث و کنت ترابا. و قال عکرمة: بلغنى انّ السّباع و الوحش و البهائم اذا رأین یوم القیامة بنى آدم و ما هم فیه من الغمّ و الحزن قلن: الحمد للَّه الّذى لم یجعلنا مثلکم فلا جنّة نرجو و لا نارا نخاف. و قال ابو القاسم بن حبیب: رأیت فی بعض التّفاسیر انّ الکافر هاهنا ابلیس و ذلک انّه عاب آدم بانّه خلق من التّراب و افتخر بانّه خلق من النّار، فاذا عاین یوم القیامة فضل بنى آدم و المؤمنین و ما ینالون من انواع الکرامات و راى ما هو فیه من الشّدّة و العذاب یتمنّى و یقول: یا لیتنى خلقت من التّراب و لم یصبنى ما اصابنى. قال ابو هریرة: فیقول التّراب للکافر لا و لا کرامة لک، من جعلک مثلى و عن ابى الزّناد عبد اللَّه بن ذکوان قال اذا قضى بین النّاس و امر اهل الجنّة الى الجنّة، و اهل النّار الى النّار قیل لسائر الامم و لمؤمنى الجنّ: عودوا ترابا. فحینئذقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً و قال عمر بن عبد العزیز: انّ مؤمنى الجنّ حول الجنّة فی ربض و رحاب و لیسوا فیها و الاکثرون على انّ مومنى الجنّ مع مؤمنى الانس فی الجنة و انّ کافر بهم مع کافرى الانس فی النّار.
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (۱) سوگند است بستارگان شتابان و هموار روان تا آن گه که در چشمه مغرب فرو شوند.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (۲) بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (۳) و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (۴) و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشى مىکنند.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (۶) آن روز که بجنبد زمین جنبیدنى.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (۵) بفرشتگان که بفرمان کارها میسازند و باز مىاندازند.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (۷) و بر پى آن ایستد پسینه آمدنى.
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (۸) دلهاى است آن روز ترسنده و لرزنده.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ (۹) چشمهاى ایشان فروشده خوارى در آن پیدا، و فرو شکسته از بیم در دیده نگران.
یَقُولُونَ میگویند: أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ (۱۰) باش ما را با همان زندگانى خواهند برد که نخست داشتیم.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانى خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ (۱۲) چنین میگویند که: پس آن بازگشتى بس با زیان کارى است و باید آمد.
فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (۱۳) اکنون پس چنین است یک آواز است.
فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (۱۴) که ایشان را بآن آواز با هامون رستاخیز رانند.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى (۱۵) آمد بتو و رسید قصّه موسى بتو؟
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ آن گه که خواند خداوند او او را بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ بآن وادى پاک کرده و بآفرین طُوىً (۱۶) نام او طوى.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (۱۷) شو به فرعون شو که او سر کشید نهمار.
فَقُلْ گوى او را هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى (۱۸) اوفتدت که پاک و هنرى شوى، ؟
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى (۱۹) و راه نمایم ترا باللّه تا بشناسى و او را بدانى و از او بترسى.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى (۲۰) باو نمود آن نشان مهین.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى (۲۲) پس آن گه برگشت بنهیب پیش باز.
فَکَذَّبَ وَ عَصى (۲۱) دروغ زن گرفت و سر کشید.
فَحَشَرَ فَنادى (۲۳) سپاه جادوان گرد کرد و آواز داد.
فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى (۲۴) و گفت: منم خداوند برترین شما.
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (۲۵) بگرفت اللَّه او را بعقوبت سخن پسین و سخن پیشین.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى (۲۶) درین پندى و فرا پوشیده دیدنى است او را که صواب شناسد و ترسد.
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ شما سخت ترید و دشوارتر در علم شما بر آفریدگار ، در آفرینش یا آسمان؟ بَناها (۲۷) آفریدگار آن را برافراشت و بى ستون برداشت.
رَفَعَ سَمْکَها کاز آن بالا داد. فَسَوَّاها (۲۸) و آن را راست کرد و راغ.
وَ أَغْطَشَ لَیْلَها و تاریک کرد شب آن. وَ أَخْرَجَ ضُحاها (۲۹) و بیرون آورد روز آن.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها (۳۰) و زمین را پس آن پهن باز کشید.
أَخْرَجَ مِنْها بیرون آورد از زمین ماءَها وَ مَرْعاها آب آن و گیازار و چراگاه آن.
وَ الْجِبالَ أَرْساها (۳۲) و کوهها را بر زمین فرو گذاشت و زمین را بآن بر جاى بداشت.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۳) نیکودارى شما را و چهارپایان شما را.
فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى (۳۴) آن روز که داهیه مهین بیفتد.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (۳۵) آن روز که مردم را یاد آید هر چه در دنیا کرد.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى (۳۶) و بهامون آرند دوزخ نگرنده را.
فَأَمَّا مَنْ طَغى (۳۷) امّا آن کس که سر کشید و ناپاکى کرد.
وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (۳۸) و این جهان را گزید و این را بجاى آن دیگر بپسندید.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى (۳۹) آتش او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ و امّا او که از ایستادن گاه پیش خداى خویش بترسید وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (۴۰) و خویشتن را از بایست نبایستى باز زد.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى (۴۱) بهشت او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز. أَیَّانَ مُرْساها (۴۲) که کى است هنگام پیدا کرد آن و آوردن آن؟
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها (۴۳) تو در چهاى از یاد آن و کهاى تو بدانش هنگام آن؟
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها (۴۴) باز گشت و سرانجام دانستن هنگام رستاخیز با خداى تو است.
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها (۴۵) تو ترساننده و آگاه کننده او اى که بآن گرویده است و از آن مىترسد.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها گویى ایشان آن روز که رستاخیز بینند و کار آن، لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها (۴۶) در دنیا نبودند و درنگ نکردند مگر شبانگاهى.
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (۱) سوگند است بستارگان شتابان و هموار روان تا آن گه که در چشمه مغرب فرو شوند.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (۲) بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (۳) و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (۴) و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشى مىکنند.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (۶) آن روز که بجنبد زمین جنبیدنى.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (۵) بفرشتگان که بفرمان کارها میسازند و باز مىاندازند.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (۷) و بر پى آن ایستد پسینه آمدنى.
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (۸) دلهاى است آن روز ترسنده و لرزنده.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ (۹) چشمهاى ایشان فروشده خوارى در آن پیدا، و فرو شکسته از بیم در دیده نگران.
یَقُولُونَ میگویند: أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ (۱۰) باش ما را با همان زندگانى خواهند برد که نخست داشتیم.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانى خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ (۱۲) چنین میگویند که: پس آن بازگشتى بس با زیان کارى است و باید آمد.
فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (۱۳) اکنون پس چنین است یک آواز است.
فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (۱۴) که ایشان را بآن آواز با هامون رستاخیز رانند.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى (۱۵) آمد بتو و رسید قصّه موسى بتو؟
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ آن گه که خواند خداوند او او را بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ بآن وادى پاک کرده و بآفرین طُوىً (۱۶) نام او طوى.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (۱۷) شو به فرعون شو که او سر کشید نهمار.
فَقُلْ گوى او را هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى (۱۸) اوفتدت که پاک و هنرى شوى، ؟
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى (۱۹) و راه نمایم ترا باللّه تا بشناسى و او را بدانى و از او بترسى.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى (۲۰) باو نمود آن نشان مهین.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى (۲۲) پس آن گه برگشت بنهیب پیش باز.
فَکَذَّبَ وَ عَصى (۲۱) دروغ زن گرفت و سر کشید.
فَحَشَرَ فَنادى (۲۳) سپاه جادوان گرد کرد و آواز داد.
فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى (۲۴) و گفت: منم خداوند برترین شما.
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (۲۵) بگرفت اللَّه او را بعقوبت سخن پسین و سخن پیشین.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى (۲۶) درین پندى و فرا پوشیده دیدنى است او را که صواب شناسد و ترسد.
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ شما سخت ترید و دشوارتر در علم شما بر آفریدگار ، در آفرینش یا آسمان؟ بَناها (۲۷) آفریدگار آن را برافراشت و بى ستون برداشت.
رَفَعَ سَمْکَها کاز آن بالا داد. فَسَوَّاها (۲۸) و آن را راست کرد و راغ.
وَ أَغْطَشَ لَیْلَها و تاریک کرد شب آن. وَ أَخْرَجَ ضُحاها (۲۹) و بیرون آورد روز آن.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها (۳۰) و زمین را پس آن پهن باز کشید.
أَخْرَجَ مِنْها بیرون آورد از زمین ماءَها وَ مَرْعاها آب آن و گیازار و چراگاه آن.
وَ الْجِبالَ أَرْساها (۳۲) و کوهها را بر زمین فرو گذاشت و زمین را بآن بر جاى بداشت.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۳) نیکودارى شما را و چهارپایان شما را.
فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى (۳۴) آن روز که داهیه مهین بیفتد.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (۳۵) آن روز که مردم را یاد آید هر چه در دنیا کرد.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى (۳۶) و بهامون آرند دوزخ نگرنده را.
فَأَمَّا مَنْ طَغى (۳۷) امّا آن کس که سر کشید و ناپاکى کرد.
وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (۳۸) و این جهان را گزید و این را بجاى آن دیگر بپسندید.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى (۳۹) آتش او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ و امّا او که از ایستادن گاه پیش خداى خویش بترسید وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (۴۰) و خویشتن را از بایست نبایستى باز زد.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى (۴۱) بهشت او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز. أَیَّانَ مُرْساها (۴۲) که کى است هنگام پیدا کرد آن و آوردن آن؟
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها (۴۳) تو در چهاى از یاد آن و کهاى تو بدانش هنگام آن؟
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها (۴۴) باز گشت و سرانجام دانستن هنگام رستاخیز با خداى تو است.
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها (۴۵) تو ترساننده و آگاه کننده او اى که بآن گرویده است و از آن مىترسد.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها گویى ایشان آن روز که رستاخیز بینند و کار آن، لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها (۴۶) در دنیا نبودند و درنگ نکردند مگر شبانگاهى.
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره چهل و پنج آیت است. صد و سى و نه کلمه، هفتصد و پنجاه و سه حرف جمله مکّى است، به مکه فرو آمده باتّفاق مفسّران. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «النّازعات» لم یکن حبسه فی القبر الّا کقدر الصّلاة المکتوبة حتّى یدخل الجنّة.
قوله تعالى: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً قال بعض المفسّرین: انّ القسم واقع بربّ هذه المذکورات، و قیل: لا بل اقسم اللَّه تعالى بذلک للتّنبیه على موقع العبرة فیه، اذ القسم یدلّ على عظم شأن المقسم به و له جلّ جلاله ان ینهى عباده عن القسم بالمخلوقات، فانّ له ان یتعبّد عباده بما شاء و اختلفوا فی المراد بهذه الکلمات. فقال بعضهم: المراد باجمعها الملائکة لانّهم ینزعون نفوس بنى آدم باغراق کما یغرق النّازع فی القوس فیبلغ بها غایة المدّ. و الغرق بدل من الاغراق. و قیل: معناه «وَ النَّازِعاتِ» نفسا غرقت «غرقا». قال ابن مسعود: یرید انفس الکفّار ینزعها ملک الموت من اجسادهم من تحت کلّ شعرة و من تحت الاظافیر و اصول القدمین، ثمّ یفرّقها فی جسده بعد ما ینزعها حتّى اذا کادت تخرج ردّها فی جسده، فهذا عمله فی الکفّار.
و قال سعید بن جبیر: نزعت ارواحهم ثمّ غرّقت ثمّ حرّقت ثمّ قذف بها فی النّار.
و قیل: یرى الکافر نفسه فی وقت النّزع کانّها تغرق. و قال مقاتل: ملک الموت و اعوانه ینزعون روح الکافر کما ینزع السّفود الکثیر الشّعب من الصّوف المبتل، فتخرج نفسه کالغریق فی الماء.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً قال ابن عباس: هم الملائکة ینشطون نفوس المؤمنین برفق و سهولة مشتقّ من قول العرب نشطت الدّلو اذا اخرجتها من البئر، و قیل: مشتقّ من الانشوطة و هی العقدة یمدّ احد طرفیها فتنحلّ خلاف المبرم، یعنى: الملائکة تنشط نفس المؤمن اى تحلّ حلا رفیقا فتقبضها کما ینشط العقال من ید البعیر اذا حلّ عنها و هذا یقتضى المنشطات. و حملها بعضهم على نشط، اى بادر الى الشّىء فرحا به.
و هذا یقتضى وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً یعنى: نفس المؤمن عند الموت تنشط للخروج و ذلک انّه لیس من مؤمن یحضره الموت الّا عرضت علیه الجنّة قبل ان یموت، فیرى فیها اشباها من اهله و ازواجه من الحور العین فهم یدعونه الیها فنفسه الیهم، نشطة ان تخرج فتأتیهم.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هم الملائکة یقبضون ارواح المؤمنین کالّذى یسبح فی الماء فاحیانا ینفس و احیانا یرتفع یسلونها سلا رفیقا: ثمّ یدعونها حتّى تستریح کالسّابح بالشّیء فی الماء یرفق به و قیل: هم الملائکة ینزلون من السّماء الى الارض مسرعین کما یقال للفرس الجواد: سابح اذا اسرع فی جریه.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى الملائکة تسبق بارواح المؤمنین الى الجنّة. و قیل: تسبق الى ما امره اللَّه.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً هى الملائکة: جبرئیل على الوحى و العذاب، و میکائیل على المطر و النّبات و الارزاق، و اسرافیل على الصّور و اللّوح و حمل رکن من ارکان العرش، و ملک الموت على قبض الارواح. و عطف فَالسَّابِقاتِ فَالْمُدَبِّراتِ بالفاء لما فیهما من معنى التّعقیب، اى تسبح فتسبق فتدبّر و حمل هذه المذکورات على الملائکة قول على و ابن عباس و ابن مسعود. و قال الحسن و قتادة: المراد بها النّجوم. وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً هى النّجوم تنزع من مشارقها حتّى تغرق فی مغاربها فی عین حمئة.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً هى النّجوم السّیارة تنشط من افق الى افق اى تذهب یقال حمار ناشط ینشط من بلد الى بلد. و یقال للبقر الوحش نواشط لانّها تذهب من موضع الى موضع.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هى النّجوم فی فلک یسبحون.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى النّجوم تسبق بعضا بعضا فی الطّلوع و الغروب و امّا فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً فهم الملائکة على ما بیّنّاه لا غیر، هذه اقسام محذوفة الموضع، و لکن دلّ ما بعدها انّها على تثبیت قیام السّاعة. قال الزجاج: جواب القسم فیه مضمر. تقدیره لتبعثنّ یدلّ علیه قوله بعده: أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً. و قیل: جواب القسم. قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ زلزلة السّاعة ترجف الارض فتلفظ من فیها ثم تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ فتدعى کلّ امّة الى کتابها و تنادى کلّ نفس باسمها فتساق الى حسابها. و قیل: «الرَّاجِفَةُ» النّفخة الاولى الّتى تموت لها الخلائق.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ اى النّفخة الثّانیة الّتى تبعث عندها الخلائق و بینهما اربعون سنة. و قال قتادة. هما صیحتان فالاولى تمیت کلّ شیء، و الأخرى تحیى کلّ شیء باذن اللَّه عزّ و جلّ. و قال مجاهد: ترجف الرّاجفة تتزلزل الارض و الجبال.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ حتّى تنشقّ السّماء و تحمل الارض و الجبال «فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قال عطاء: «الرَّاجِفَةُ»: القیامة و «الرَّادِفَةُ»: البعث، و الرّاجفة الصّوت و الحرکة السّریعة الشّدیدة. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: کان رسول اللَّه (ص) اذا ذهب ربع اللّیل، قام و قال: «یا ایّها النّاس اذکروا اللَّه، اذکروا اللَّه جاءت الرّاجفة تتبعها الرّادفة. جاءت الموت بما فیه، جاءت الموت بما فیه».
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ نکّر القلوب، و المراد بها قلوب الکافرین و المنافقین.
و معنى واجفة اى قلقة مضطربة خائفة جدّا، الوجیف و الرّجیف خفقان القلب، یقال: وجف القلب یجف وجفا و وجیفا و وجوفا و وجفانا. و قال السدى: زائلة عن اماکنها کقوله: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ ذلیلة، کقوله: خاشعین من الذّلّ، و قال فی موضع: «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ» و الهاء راجعة الى الانفس الّتى فیها القلوب.
یَقُولُونَ اى هؤلاء یقولون و هم قریش أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً یعنى: اذا قیل لمنکرى البعث: انّکم مبعوثون من بعد الموت یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً اى الى اوّل الحال و ابتداء الامر فنصیر احیاء بعد الموت کما کنّا قبل مماتنا تقول العرب: رجع فلان فی حافرته، اى رجع الى حیث جاء و الحافرة عندهم اسم لابتداء الشّىء و اوّل الشّىء.
و قیل: الحافرة الارض الّتى حفرت فیها قبورهم فتکون بمعنى المحفورة کماء دافق اى مدفوق، و عیشة راضیة اى مرضیّة معناه: ائنّا لمردودون الى الحیاة بعد ما بلینا فی القبور. و قیل «الْحافِرَةِ» وجه الارض اى انّا نردّ الى وجه الارض قالوه استبعادا لها و سمّى وجه الارض حافرة لانّها مستقرّ الحوافر.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً قرأ نافع و ابن عامر و الکسائى و یعقوب: ائنّا بالاستفهام، اذا على الخبر بضدّه ابو جعفر و الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا. و قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «عظاما ناخرة» و قرأ الآخرون «نخرة» و هما لغتان مثل الطّمع و الطّامع و الحذر و الحاذر و معنا هما البالیة و قیل: بینهما فرق فالنّخرة البالیة و النّاخرة الجوفاء. یقول العرب: نخر نخیرا بالفتح اذا صوّت و نخر بالکسر اذا بلى.
«قالُوا» یعنى المنکرین تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ یعنى لئن رددنا الى اوّل الامر بعد کوننا عظاما نخرة فهى کرّة خاسرة فیها و علیها، قالوها طنزا و استنکارا للبعث و الکرّة الرّجعة اى رجعة ذات خسران کما یقال تجارة رائحة اى ذات ریح ثمّ اخبر تعالى عن سهولة البعث علیه فقال: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ اى صیحة واحدة و هی الرّادفة: یعنى: النّفخة الثّانیة. فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ اى على وجه الارض و هى ارض المحشر: اى: صاروا على وجه الارض بعد ما کانوا فی جوفها. قال سفیان: هى ارض الشّام، و قال ابن عباس: انّها ارض من فضّة بیضاء لم یعص اللَّه سبحانه علیها قطّ خلقها یومئذ و ذلک قوله: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ». و قیل: هى ارض مکة و قیل: هى اسم من اسماء جهنّم. و قیل: سمّیت «ساهرة» لانّهم اذا اتوها سهروا سهرا لا ینامون بعدها قطّ فنسب السّهر الى الارض اى لا نوم علیها لانّهم یسهرون علیها کما یقال لیل نائم. قوله تعالى: هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى قال الحسن: اعلام من اللَّه سبحانه لرسوله (ص) حدیث موسى کقول الرّجل لصاحبه هل بلغک ما لقى اهل البلد و هو یعلم انّه لم یبلغه و انّما قال ذلک لیخبره به.
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ المطهّر المبارک من ناحیة الشام طُوىً مرفوعة الطّاء و مکسورتها منوّنة و غیر منوّنه، اسم ذلک الوادى و قیل: معنى طوى مرّتین، اى قدّس ذلک الوادى مرّتین بتکلیم اللَّه عزّ و جلّ موسى (ع) و قیل: طوى معدول عن طاو فلذلک منع الصّرف و ذلک لانّه مرّ به موسى (ع) لیلا فطواه. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: طوى بالتّنوین و الباقون بغیر تنوین.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى علا و تکبّر و تجاوز الحدّ فی الکفر و الفساد.
فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى قرأ نافع و ابن کثیر و یعقوب: «تزکّى» بتشدید الزّاى اى تتزکّى و تتطهّر من الشّرک. و قرأ الآخرون بالتّخفیف اى تسلم و تصلح. قال ابن عباس: معناه: تشهد ان لا اله الّا اللَّه. و قیل: التّزکّى طلب الزّکاء و الزّکاء النّموّ فی الخیر. و قیل هل لک میل و حاجة الى ان تصیر زاکیا طاهرا عن العیب و الدّنس بترک العصیان و الرّجوع الى اللَّه.
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى اى ادعوک الى عبادة ربّک و توحیده فتخشى عقابه.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى یعنى: فذهب و دعاه الى التّوحید فطالبه بالحجّة فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى و هى العصا و قیل: الید البیضاء و قیل: جمیع الآیات الّتى بعث بها و یحتمل ان فاعل «فَأَراهُ» هو اللَّه لانقطاع الکلام الاوّل.
«فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ عَصى» اللَّه و لم یطعه.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى اى تولّى و اعرض عن الایمان «یَسْعى» اى یعمل بالفساد فی الارض.
«فَحَشَرَ» اى جمع قومه و جنوده. و قیل: حشر السّحرة یوم الزّینة «فَنادى» لمّا اجتمعوا بصوت رفیع أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى فلا ربّ فوقى. و قیل: اراد انّ الاصنام ارباب و انا ربّها و ربّکم. قال: هذه الکلمة یوم حشر السّحرة بعد ما قال ما علمت لکم من آله غیرى باربعین سنة. فقیل لموسى: انّک انت «الاعلى».
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى یعنى: نکال الکلمة الاولى و الکلمة الأخرى، فالاولى قوله: «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» و الأخرى قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. و قال الحسن و قتادة: عاقبه اللَّه فجعله نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى فی الدّنیا و الآخرة.
فی الدّنیا بالغرق و فی الآخرة بالنّار.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً اى انّ فی اهلاکنا فرعون لعظة «لِمَنْ یَخْشى» اللَّه سبحانه و یخاف ان یحلّ به مثل ذلک لو عصى. ثمّ رجع الى الکلام على منکرى البعث فقال: «أَ أَنْتُمْ» استفهام على جهة التّوبیخ و التّقریع «أَ أَنْتُمْ» ایّها المنکرون البعث اصعب ان تخلقوا فی تقدیرکم «أَمِ السَّماءُ» بعظمها و کثرة اجزائها فمن قدر على خلقها قدر على اعادتکم و انشائکم و خلق السّماوات و الارض اکبر من خلق النّاس ثمّ ابتدا فی وصف السّماء فقال: «بَناها».
«رَفَعَ سَمْکَها» اى سقفها «فَسَوَّاها» جعلها مستویة و اجزاءها متلائمة لا شقوق فیها و لا فطور.
«وَ أَغْطَشَ لَیْلَها» اى اظلم لیلها، و الغطش: الظّلمة، و الاغطش: الّذى لا یبصر «وَ أَخْرَجَ ضُحاها» اى نهارها وضؤها باخراج الشّمس عن مغیبها و اضافهما الى السّماء لانّ الظّلمة و النّور کلاهما ینزل من السّماء.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها اى بسطها و الدّحو البسط دحا و طحا واحد.
قال ابن عباس: خلق الارض باقواتها من غیر ان یدحوها قبل السّماء «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» ثمّ دحا الارض بعد ذلک.
و قال ابن عباس و ابن عمر: خلق اللَّه الکعبة و وضعها على الماء على اربعة ارکان قبل ان یخلق الدّنیا بالفى عام ثمّ دحیت الارض من تحت البیت. و قیل دحوها: من بیت المقدس. و قیل: معناه: و الارض مع ذلک دحاها کقوله: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» اى مع ذلک. و فی بعض الاخبار عن النّبی (ص) قال: لمّا اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وجّ فدحیها و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار وارسى فیها الجبال و هو قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها ثمّ صعد من الصّخرة. قوله: أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها هذا من جوامع الکلم فی غایة الحسن فانّ کلّ ما یخرج من الارض و ینتفع به العباد من ماء الارض و مرعیها حتّى الملح و النّار، فان الملح من الماء و النّار من العود. و قیل: جمیع المایعات تحت قوله: «ماءَها» و جمیع ما ینتفع به الحیوانات داخلة تحت قوله «وَ مَرْعاها» و قیل: المرعى یعمّ الاشجار و الثّمار و الزّرع و انواع العشب، و قیل: هو موضع الرّعى.
وَ الْجِبالَ أَرْساها اى اثبتها مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ اى فعل جمیع ذلک متاعا لکم فیکون منصوبا على انّه مفعول له. قوله: فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى اى الصّیحة الّتى تطمّ على کلّ شیء و هی الصّیحة الّتى یقع عندها البعث و الحساب و العقاب. قال الحسن و الزّجاج: هى النّفخة الثّانیة الّتى فیها البعث و قامت القیامة و سمّیت القیامة طامّة، لانّها تطمّ على کلّ هائلة من الامور فتعلو فوقها و تعمر ما سواها. و الطّمّ البحر لانّه یغمر کلّ شیء و الطّامّة عند العرب الدّاهیة الّتى لا تستطاع و انّما اخذت من قولهم: طمّ الفرس طمیما اذا استفرغ جهده فی الجرى.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى اى یذکره اللَّه جمیع ما عمله فی الدّنیا من خیر و شرّ فیتذکّر، و قیل: یذکره کتاب الحفظة.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى اى اظهرت للنّاظرین فرا و ها بعد ان کانوا یسمعون بها. قال مقاتل: یکشف عنها الغطاء فینظر الیها الخلق کلّهم.
فَأَمَّا مَنْ طَغى اى جاوز الحدّه فی کفره و آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فلم یسع الّا لها.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى اى فمأویه الجحیم.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ اى مقامه بین یدى ربّه یوم القیامة.
وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى اى زجرها عن مخالفة امر اللَّه و عن المحارم الّتى تشتهیها. قال مقاتل: هو الرّجل یهمّ بالمعصیة فیذکر مقامه للحساب فیترکها.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى اى فمصیره الجنّة. قیل: نزلت هذه الآیة فی مصعب بن عمیر هاجر و حضر بدرا و معه رایة النّبی (ص) و شهد احدا و وقى النّبی (ص) بنفسه حین افترق عنه النّاس حتّى نفذت الشّماقص و هی السّهام فی جوفه.
فلمّا رآه النّبی (ص) متشحّطا بدمه قال: عند اللَّه احتسبک، و قال لاصحابه: لقد رأیته بمکه و علیه بردان ما یعرف قیمتهما و انّ شراک نعلیه من ذهب و قد آمن باللّه و هاجر و دعاه حبّ اللَّه الى ما ترون یعنى قتل، و لم یکن له کفن. و کان رسول اللَّه (ص) اذا اهتدیت الیه هدیّة حباها لمصعب بن عمیر و هو الّذى وجّهه یوم العقبة قبل الهجرة یعلّمهم القرآن و هو اوّل من جمع الصّلوات بالمدینة. و امّا قوله تعالى: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى نزل فی اخیه عامر بن عمیر قتله اخوه مصعب یوم بدر. قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها سأل مشرکو مکة رسول اللَّه (ص) متى تکون السّاعة؟ استهزاء! فنزلت هذه الآیة: أَیَّانَ مُرْساها اى متى ظهورها و قیامها؟
الارساء الاثبات رساء الشّیء اذا ثبت و المرسى مصدر تأویله متى ایّان ارسائها.
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها متّصل بالسّؤال و تقدیره یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها و یقولون این أَنْتَ مِنْ ذِکْراها. ثمّ استأنف فقال: إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها و قیل: معناه فیم یسألک المشرکون عنها و لست تدرى متى قیامها حتّى تجیبهم عنها اى انّک تعلم انّها تقوم و لکن لا تعلم متى تقوم و یروى عن یعقوب: الوقف على فیم کانّه جعلها متّصلة بالسّؤال. ثمّ ابتدا فقال: «أَنْتَ مِنْ ذِکْراها» اى انت من اشراطها، کقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «بعثت انا و السّاعة کهاتین».
و قرئ فی الشّواذّ و انّه لعلم السّاعة على هذا المعنى.
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها اى منتهى علمها عند اللَّه کقوله: «عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها اى یعلمها فیخاف شدائدها کقوله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً اى قدر عشیّة من ایّام الدّنیا «أَوْ ضُحاها» تلک العشیّة یعنى فی علمهم فی انفسهم یعاین اهل الجنّة یوم القیامة نعیمها فینسون اذى الدّنیا و محنها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟ «فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و یعاین اهل النّار یوم القیامة شدّتها و عظم شأنها فینسون نعیم الدّنیا و زینتها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟
«فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» حتّى یقول قائلهم ساعة من نهار. یقولون ذلک لطول لبثهم فی القیامة فبالاضافة الى تلک المدّة «یقولون لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و الضّحى اسم لما بین اشراق الشّمس الى استواء النّهار ثمّ هى عشىّ الى الغداة.
قوله تعالى: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً قال بعض المفسّرین: انّ القسم واقع بربّ هذه المذکورات، و قیل: لا بل اقسم اللَّه تعالى بذلک للتّنبیه على موقع العبرة فیه، اذ القسم یدلّ على عظم شأن المقسم به و له جلّ جلاله ان ینهى عباده عن القسم بالمخلوقات، فانّ له ان یتعبّد عباده بما شاء و اختلفوا فی المراد بهذه الکلمات. فقال بعضهم: المراد باجمعها الملائکة لانّهم ینزعون نفوس بنى آدم باغراق کما یغرق النّازع فی القوس فیبلغ بها غایة المدّ. و الغرق بدل من الاغراق. و قیل: معناه «وَ النَّازِعاتِ» نفسا غرقت «غرقا». قال ابن مسعود: یرید انفس الکفّار ینزعها ملک الموت من اجسادهم من تحت کلّ شعرة و من تحت الاظافیر و اصول القدمین، ثمّ یفرّقها فی جسده بعد ما ینزعها حتّى اذا کادت تخرج ردّها فی جسده، فهذا عمله فی الکفّار.
و قال سعید بن جبیر: نزعت ارواحهم ثمّ غرّقت ثمّ حرّقت ثمّ قذف بها فی النّار.
و قیل: یرى الکافر نفسه فی وقت النّزع کانّها تغرق. و قال مقاتل: ملک الموت و اعوانه ینزعون روح الکافر کما ینزع السّفود الکثیر الشّعب من الصّوف المبتل، فتخرج نفسه کالغریق فی الماء.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً قال ابن عباس: هم الملائکة ینشطون نفوس المؤمنین برفق و سهولة مشتقّ من قول العرب نشطت الدّلو اذا اخرجتها من البئر، و قیل: مشتقّ من الانشوطة و هی العقدة یمدّ احد طرفیها فتنحلّ خلاف المبرم، یعنى: الملائکة تنشط نفس المؤمن اى تحلّ حلا رفیقا فتقبضها کما ینشط العقال من ید البعیر اذا حلّ عنها و هذا یقتضى المنشطات. و حملها بعضهم على نشط، اى بادر الى الشّىء فرحا به.
و هذا یقتضى وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً یعنى: نفس المؤمن عند الموت تنشط للخروج و ذلک انّه لیس من مؤمن یحضره الموت الّا عرضت علیه الجنّة قبل ان یموت، فیرى فیها اشباها من اهله و ازواجه من الحور العین فهم یدعونه الیها فنفسه الیهم، نشطة ان تخرج فتأتیهم.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هم الملائکة یقبضون ارواح المؤمنین کالّذى یسبح فی الماء فاحیانا ینفس و احیانا یرتفع یسلونها سلا رفیقا: ثمّ یدعونها حتّى تستریح کالسّابح بالشّیء فی الماء یرفق به و قیل: هم الملائکة ینزلون من السّماء الى الارض مسرعین کما یقال للفرس الجواد: سابح اذا اسرع فی جریه.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى الملائکة تسبق بارواح المؤمنین الى الجنّة. و قیل: تسبق الى ما امره اللَّه.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً هى الملائکة: جبرئیل على الوحى و العذاب، و میکائیل على المطر و النّبات و الارزاق، و اسرافیل على الصّور و اللّوح و حمل رکن من ارکان العرش، و ملک الموت على قبض الارواح. و عطف فَالسَّابِقاتِ فَالْمُدَبِّراتِ بالفاء لما فیهما من معنى التّعقیب، اى تسبح فتسبق فتدبّر و حمل هذه المذکورات على الملائکة قول على و ابن عباس و ابن مسعود. و قال الحسن و قتادة: المراد بها النّجوم. وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً هى النّجوم تنزع من مشارقها حتّى تغرق فی مغاربها فی عین حمئة.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً هى النّجوم السّیارة تنشط من افق الى افق اى تذهب یقال حمار ناشط ینشط من بلد الى بلد. و یقال للبقر الوحش نواشط لانّها تذهب من موضع الى موضع.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً هى النّجوم فی فلک یسبحون.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً هى النّجوم تسبق بعضا بعضا فی الطّلوع و الغروب و امّا فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً فهم الملائکة على ما بیّنّاه لا غیر، هذه اقسام محذوفة الموضع، و لکن دلّ ما بعدها انّها على تثبیت قیام السّاعة. قال الزجاج: جواب القسم فیه مضمر. تقدیره لتبعثنّ یدلّ علیه قوله بعده: أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً. و قیل: جواب القسم. قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ زلزلة السّاعة ترجف الارض فتلفظ من فیها ثم تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ فتدعى کلّ امّة الى کتابها و تنادى کلّ نفس باسمها فتساق الى حسابها. و قیل: «الرَّاجِفَةُ» النّفخة الاولى الّتى تموت لها الخلائق.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ اى النّفخة الثّانیة الّتى تبعث عندها الخلائق و بینهما اربعون سنة. و قال قتادة. هما صیحتان فالاولى تمیت کلّ شیء، و الأخرى تحیى کلّ شیء باذن اللَّه عزّ و جلّ. و قال مجاهد: ترجف الرّاجفة تتزلزل الارض و الجبال.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ حتّى تنشقّ السّماء و تحمل الارض و الجبال «فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قال عطاء: «الرَّاجِفَةُ»: القیامة و «الرَّادِفَةُ»: البعث، و الرّاجفة الصّوت و الحرکة السّریعة الشّدیدة. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: کان رسول اللَّه (ص) اذا ذهب ربع اللّیل، قام و قال: «یا ایّها النّاس اذکروا اللَّه، اذکروا اللَّه جاءت الرّاجفة تتبعها الرّادفة. جاءت الموت بما فیه، جاءت الموت بما فیه».
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ نکّر القلوب، و المراد بها قلوب الکافرین و المنافقین.
و معنى واجفة اى قلقة مضطربة خائفة جدّا، الوجیف و الرّجیف خفقان القلب، یقال: وجف القلب یجف وجفا و وجیفا و وجوفا و وجفانا. و قال السدى: زائلة عن اماکنها کقوله: إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ ذلیلة، کقوله: خاشعین من الذّلّ، و قال فی موضع: «خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ» و الهاء راجعة الى الانفس الّتى فیها القلوب.
یَقُولُونَ اى هؤلاء یقولون و هم قریش أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً یعنى: اذا قیل لمنکرى البعث: انّکم مبعوثون من بعد الموت یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً اى الى اوّل الحال و ابتداء الامر فنصیر احیاء بعد الموت کما کنّا قبل مماتنا تقول العرب: رجع فلان فی حافرته، اى رجع الى حیث جاء و الحافرة عندهم اسم لابتداء الشّىء و اوّل الشّىء.
و قیل: الحافرة الارض الّتى حفرت فیها قبورهم فتکون بمعنى المحفورة کماء دافق اى مدفوق، و عیشة راضیة اى مرضیّة معناه: ائنّا لمردودون الى الحیاة بعد ما بلینا فی القبور. و قیل «الْحافِرَةِ» وجه الارض اى انّا نردّ الى وجه الارض قالوه استبعادا لها و سمّى وجه الارض حافرة لانّها مستقرّ الحوافر.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً قرأ نافع و ابن عامر و الکسائى و یعقوب: ائنّا بالاستفهام، اذا على الخبر بضدّه ابو جعفر و الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا. و قرأ حمزة و الکسائى و ابو بکر: «عظاما ناخرة» و قرأ الآخرون «نخرة» و هما لغتان مثل الطّمع و الطّامع و الحذر و الحاذر و معنا هما البالیة و قیل: بینهما فرق فالنّخرة البالیة و النّاخرة الجوفاء. یقول العرب: نخر نخیرا بالفتح اذا صوّت و نخر بالکسر اذا بلى.
«قالُوا» یعنى المنکرین تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ یعنى لئن رددنا الى اوّل الامر بعد کوننا عظاما نخرة فهى کرّة خاسرة فیها و علیها، قالوها طنزا و استنکارا للبعث و الکرّة الرّجعة اى رجعة ذات خسران کما یقال تجارة رائحة اى ذات ریح ثمّ اخبر تعالى عن سهولة البعث علیه فقال: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ اى صیحة واحدة و هی الرّادفة: یعنى: النّفخة الثّانیة. فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ اى على وجه الارض و هى ارض المحشر: اى: صاروا على وجه الارض بعد ما کانوا فی جوفها. قال سفیان: هى ارض الشّام، و قال ابن عباس: انّها ارض من فضّة بیضاء لم یعص اللَّه سبحانه علیها قطّ خلقها یومئذ و ذلک قوله: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ». و قیل: هى ارض مکة و قیل: هى اسم من اسماء جهنّم. و قیل: سمّیت «ساهرة» لانّهم اذا اتوها سهروا سهرا لا ینامون بعدها قطّ فنسب السّهر الى الارض اى لا نوم علیها لانّهم یسهرون علیها کما یقال لیل نائم. قوله تعالى: هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى قال الحسن: اعلام من اللَّه سبحانه لرسوله (ص) حدیث موسى کقول الرّجل لصاحبه هل بلغک ما لقى اهل البلد و هو یعلم انّه لم یبلغه و انّما قال ذلک لیخبره به.
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ المطهّر المبارک من ناحیة الشام طُوىً مرفوعة الطّاء و مکسورتها منوّنة و غیر منوّنه، اسم ذلک الوادى و قیل: معنى طوى مرّتین، اى قدّس ذلک الوادى مرّتین بتکلیم اللَّه عزّ و جلّ موسى (ع) و قیل: طوى معدول عن طاو فلذلک منع الصّرف و ذلک لانّه مرّ به موسى (ع) لیلا فطواه. قرأ عاصم و حمزة و الکسائى: طوى بالتّنوین و الباقون بغیر تنوین.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى علا و تکبّر و تجاوز الحدّ فی الکفر و الفساد.
فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى قرأ نافع و ابن کثیر و یعقوب: «تزکّى» بتشدید الزّاى اى تتزکّى و تتطهّر من الشّرک. و قرأ الآخرون بالتّخفیف اى تسلم و تصلح. قال ابن عباس: معناه: تشهد ان لا اله الّا اللَّه. و قیل: التّزکّى طلب الزّکاء و الزّکاء النّموّ فی الخیر. و قیل هل لک میل و حاجة الى ان تصیر زاکیا طاهرا عن العیب و الدّنس بترک العصیان و الرّجوع الى اللَّه.
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى اى ادعوک الى عبادة ربّک و توحیده فتخشى عقابه.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى یعنى: فذهب و دعاه الى التّوحید فطالبه بالحجّة فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى و هى العصا و قیل: الید البیضاء و قیل: جمیع الآیات الّتى بعث بها و یحتمل ان فاعل «فَأَراهُ» هو اللَّه لانقطاع الکلام الاوّل.
«فَکَذَّبَ» فرعون موسى «وَ عَصى» اللَّه و لم یطعه.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى اى تولّى و اعرض عن الایمان «یَسْعى» اى یعمل بالفساد فی الارض.
«فَحَشَرَ» اى جمع قومه و جنوده. و قیل: حشر السّحرة یوم الزّینة «فَنادى» لمّا اجتمعوا بصوت رفیع أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى فلا ربّ فوقى. و قیل: اراد انّ الاصنام ارباب و انا ربّها و ربّکم. قال: هذه الکلمة یوم حشر السّحرة بعد ما قال ما علمت لکم من آله غیرى باربعین سنة. فقیل لموسى: انّک انت «الاعلى».
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى یعنى: نکال الکلمة الاولى و الکلمة الأخرى، فالاولى قوله: «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» و الأخرى قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. و قال الحسن و قتادة: عاقبه اللَّه فجعله نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى فی الدّنیا و الآخرة.
فی الدّنیا بالغرق و فی الآخرة بالنّار.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً اى انّ فی اهلاکنا فرعون لعظة «لِمَنْ یَخْشى» اللَّه سبحانه و یخاف ان یحلّ به مثل ذلک لو عصى. ثمّ رجع الى الکلام على منکرى البعث فقال: «أَ أَنْتُمْ» استفهام على جهة التّوبیخ و التّقریع «أَ أَنْتُمْ» ایّها المنکرون البعث اصعب ان تخلقوا فی تقدیرکم «أَمِ السَّماءُ» بعظمها و کثرة اجزائها فمن قدر على خلقها قدر على اعادتکم و انشائکم و خلق السّماوات و الارض اکبر من خلق النّاس ثمّ ابتدا فی وصف السّماء فقال: «بَناها».
«رَفَعَ سَمْکَها» اى سقفها «فَسَوَّاها» جعلها مستویة و اجزاءها متلائمة لا شقوق فیها و لا فطور.
«وَ أَغْطَشَ لَیْلَها» اى اظلم لیلها، و الغطش: الظّلمة، و الاغطش: الّذى لا یبصر «وَ أَخْرَجَ ضُحاها» اى نهارها وضؤها باخراج الشّمس عن مغیبها و اضافهما الى السّماء لانّ الظّلمة و النّور کلاهما ینزل من السّماء.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها اى بسطها و الدّحو البسط دحا و طحا واحد.
قال ابن عباس: خلق الارض باقواتها من غیر ان یدحوها قبل السّماء «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ» ثمّ دحا الارض بعد ذلک.
و قال ابن عباس و ابن عمر: خلق اللَّه الکعبة و وضعها على الماء على اربعة ارکان قبل ان یخلق الدّنیا بالفى عام ثمّ دحیت الارض من تحت البیت. و قیل دحوها: من بیت المقدس. و قیل: معناه: و الارض مع ذلک دحاها کقوله: «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» اى مع ذلک. و فی بعض الاخبار عن النّبی (ص) قال: لمّا اراد اللَّه تعالى دحى الارض نزل ببطن وجّ فدحیها و دحیها ان اجرى فیها الانهار و خلق فیها الاشجار وارسى فیها الجبال و هو قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها ثمّ صعد من الصّخرة. قوله: أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها هذا من جوامع الکلم فی غایة الحسن فانّ کلّ ما یخرج من الارض و ینتفع به العباد من ماء الارض و مرعیها حتّى الملح و النّار، فان الملح من الماء و النّار من العود. و قیل: جمیع المایعات تحت قوله: «ماءَها» و جمیع ما ینتفع به الحیوانات داخلة تحت قوله «وَ مَرْعاها» و قیل: المرعى یعمّ الاشجار و الثّمار و الزّرع و انواع العشب، و قیل: هو موضع الرّعى.
وَ الْجِبالَ أَرْساها اى اثبتها مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ اى فعل جمیع ذلک متاعا لکم فیکون منصوبا على انّه مفعول له. قوله: فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى اى الصّیحة الّتى تطمّ على کلّ شیء و هی الصّیحة الّتى یقع عندها البعث و الحساب و العقاب. قال الحسن و الزّجاج: هى النّفخة الثّانیة الّتى فیها البعث و قامت القیامة و سمّیت القیامة طامّة، لانّها تطمّ على کلّ هائلة من الامور فتعلو فوقها و تعمر ما سواها. و الطّمّ البحر لانّه یغمر کلّ شیء و الطّامّة عند العرب الدّاهیة الّتى لا تستطاع و انّما اخذت من قولهم: طمّ الفرس طمیما اذا استفرغ جهده فی الجرى.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى اى یذکره اللَّه جمیع ما عمله فی الدّنیا من خیر و شرّ فیتذکّر، و قیل: یذکره کتاب الحفظة.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى اى اظهرت للنّاظرین فرا و ها بعد ان کانوا یسمعون بها. قال مقاتل: یکشف عنها الغطاء فینظر الیها الخلق کلّهم.
فَأَمَّا مَنْ طَغى اى جاوز الحدّه فی کفره و آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فلم یسع الّا لها.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى اى فمأویه الجحیم.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ اى مقامه بین یدى ربّه یوم القیامة.
وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى اى زجرها عن مخالفة امر اللَّه و عن المحارم الّتى تشتهیها. قال مقاتل: هو الرّجل یهمّ بالمعصیة فیذکر مقامه للحساب فیترکها.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى اى فمصیره الجنّة. قیل: نزلت هذه الآیة فی مصعب بن عمیر هاجر و حضر بدرا و معه رایة النّبی (ص) و شهد احدا و وقى النّبی (ص) بنفسه حین افترق عنه النّاس حتّى نفذت الشّماقص و هی السّهام فی جوفه.
فلمّا رآه النّبی (ص) متشحّطا بدمه قال: عند اللَّه احتسبک، و قال لاصحابه: لقد رأیته بمکه و علیه بردان ما یعرف قیمتهما و انّ شراک نعلیه من ذهب و قد آمن باللّه و هاجر و دعاه حبّ اللَّه الى ما ترون یعنى قتل، و لم یکن له کفن. و کان رسول اللَّه (ص) اذا اهتدیت الیه هدیّة حباها لمصعب بن عمیر و هو الّذى وجّهه یوم العقبة قبل الهجرة یعلّمهم القرآن و هو اوّل من جمع الصّلوات بالمدینة. و امّا قوله تعالى: فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى نزل فی اخیه عامر بن عمیر قتله اخوه مصعب یوم بدر. قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها سأل مشرکو مکة رسول اللَّه (ص) متى تکون السّاعة؟ استهزاء! فنزلت هذه الآیة: أَیَّانَ مُرْساها اى متى ظهورها و قیامها؟
الارساء الاثبات رساء الشّیء اذا ثبت و المرسى مصدر تأویله متى ایّان ارسائها.
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها متّصل بالسّؤال و تقدیره یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها و یقولون این أَنْتَ مِنْ ذِکْراها. ثمّ استأنف فقال: إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها و قیل: معناه فیم یسألک المشرکون عنها و لست تدرى متى قیامها حتّى تجیبهم عنها اى انّک تعلم انّها تقوم و لکن لا تعلم متى تقوم و یروى عن یعقوب: الوقف على فیم کانّه جعلها متّصلة بالسّؤال. ثمّ ابتدا فقال: «أَنْتَ مِنْ ذِکْراها» اى انت من اشراطها، کقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «بعثت انا و السّاعة کهاتین».
و قرئ فی الشّواذّ و انّه لعلم السّاعة على هذا المعنى.
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها اى منتهى علمها عند اللَّه کقوله: «عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها اى یعلمها فیخاف شدائدها کقوله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً اى قدر عشیّة من ایّام الدّنیا «أَوْ ضُحاها» تلک العشیّة یعنى فی علمهم فی انفسهم یعاین اهل الجنّة یوم القیامة نعیمها فینسون اذى الدّنیا و محنها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟ «فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و یعاین اهل النّار یوم القیامة شدّتها و عظم شأنها فینسون نعیم الدّنیا و زینتها. فیقال لهم: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟
«فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» حتّى یقول قائلهم ساعة من نهار. یقولون ذلک لطول لبثهم فی القیامة فبالاضافة الى تلک المدّة «یقولون لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و الضّحى اسم لما بین اشراق الشّمس الى استواء النّهار ثمّ هى عشىّ الى الغداة.