عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا نزول این آیت بآن بود که کافران قریش رسول (ص) را دعوت کردند با دین پدران خویش، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد که: یا محمد! ایشان را بگو که جز از اللَّه خداى گیرم بمعبودى؟ یا کردگارى شناسم بکار رانى؟ یا مولایى پسندم بنگهبانى؟ یعنى نکنم این، و نپسندم چنین، که کردگار و آفریدگار آسمانها و زمین خداست. «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى خالقهما ابتداء و انشاء. و حقیقت فطرت ابتداء خلقت است. ابن عباس گفت: معنى فطرت نمى دانستم، تا آن گه که دو اعرابى خصومت گرفتند در چاهى، یکى گفت: انا فطرتها، یعنى أنشأت حفرها ابتداء، فعلمت انه مبتدى الخلقة، و منه‏
قول النبى (ص): «کل مولود یولد على الفطرة».
درین خبر اشکالى است و غموضى، که لا بد است کشف آن کردن، و پرده غموض از روى آن برگرفتن، و بیان کردن، و آن آنست که بنزدیک اهل قدر فطرت درین خبر بمعنى دین و اسلام است، بقول ایشان این مناقض است مر آن را که مصطفى (ص) گفت: «الشقى من شقى فى بطن امه، و النطفة اذا انعقدت بعث اللَّه الیها ملکا یکتب اجله و رزقه، و شقى او سعید، و انه مسح ظهر آدم، فقبض قبضة، فقال: الى الجنة برحمتى، و قبض اخرى فقال الى النار و لا ابالى».
و بمذهب اهل سنت اینجا بحمد اللَّه هیچ تناقض نیست، از بهر آنکه معنى فطرت نه اسلام است که ایشان میگویند، بلکه ابتداء خلقت است، قال اللَّه تعالى: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى مبدءها و منشئها، و قال تعالى: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها فى الابتداء. و آن فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزندان آدم گرفت، و گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ ایشان گفتند: «بلى». اکنون هر فرزند که در این عالم بوجود آید، بر حکم آن اقرار اول آید، و مقر باشد که او را صانعى و مدبرى است، هر چند که او را بنامى دیگر میخواند، یا غیر او را مى‏پرستد. در اصل صانع خلاف نیست، یقول اللَّه تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. خلاف در صفت مى‏افتد، بعضى مر صانع را صفت کنند بچیزى که نه سزاى وى آنست، و بعضى غیر او را مى‏پرستند تا سبب تقریب ایشان بود بوى، و بعضى غیر صانع بصانع اضافت میکنند چون زن و فرزند تعالى اللَّه عن جمیع ذلک علوا کبیرا.
اکنون هر مولود که اندرین عالم، مى‏گوید بر آن عهد و میثاق و گفتار اول مى‏آید، که آن روز گفت: بلى، و ازینجا گفت مصطفى (ص) حکایت از کردگار جل جلاله و عم نواله که: «خلقت عبادى حنفاء، فأحالتهم الشیاطین عن دینهم، ثم تهوّد الیهود ابناءهم، و تمجّس المجوس ابناءهم، اى یعلّمونهم ذلک».
میگوید: من بندگان را بر حکم اقرار اول آفریدم، شیاطین ایشان را از دین بیفکندند. جهودان مر پسران خود را جهودى مى‏آموزند، و گبران همچنین پسران را گبرى مى‏آموزند، و از آن اقرار و عهد مى‏بر گردانند. جهود فرزند خویش را جهودى آموزد، اما جهود نکند، و نتواند، بلکه خداى عز و جل وى را جهود کرد در ازل، و ترسا و مشرک هم چنان.
و بدان که آن بلى گفتن روز میثاق اقرارى مجرد است، که بدان اقرار اندر دنیا حکمى لازم نیاید، و سبب ثواب نباشد، نه بینى که اطفال مشرکان را اندر دنیا حکم پدران و مادران است اندر دین کافرى؟ که فرزندان را از ایشان جدا نکنند، و چون بمیرد بر وى نماز نکنند، و چون بدست مالک مسلمانان افتد بحکم بردگى او را حکم دین مالک دهند، و بر وى نماز کنند چون بمیرد بظاهر حکم، و در کافرى و مؤمنى وى خداى را علم است و بس، قال النبى (ص) «اعلم بما کانوا عاملین».
وَ هُوَ یُطْعِمُ اى هو یرزق الخلق، کقوله: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ».
«وَ لا یُطْعَمُ» اى لا یرزق، کقوله: «ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ» قتیبى گفت: معناه ما ارید ان یطعموا احدا من خلقى، لان من اطعم احدا من عیالک فقد أطعمک.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ اى اول من اخلص العبادة فیه من اهل زمانه، وَ لا تَکُونَنَّ اى: و قیل وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى لا تکونن مع مشرکى اهل مکة على دینهم.
قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی فعبدت غیره عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ و هو یوم القیامة. مَنْ یُصْرَفْ بفتح یا قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم، یعنى: یصرف اللَّه عنه العذاب یومئذ. باقى بضم یا و فتح را خوانند، یعنى: من یصرف العذاب عنه یومئذ. میگوید: هر که خداى تعالى از وى عذاب بگردانید در آن روز قیامت، خداى تعالى بر خود واجب کرد که بر وى رحمت کند، و وى را بیامرزد، و ببهشت فرستد، وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ یعنى فازوا بالجنة، و نجوا من النار، و هو الظفر الظاهر.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ ضرّ اینجا بیمارى است و درویشى و درماندگى بهر بلائى. میگوید: اگر از این انواع بلا چیزى بتو رسد کس را نیست، و نتواند که آن بلا و رنج باز برد مگر خدا، و اگر عافیتى رسد ترا و راحتى و نعمتى، نگر تا آن از خلق نه بینى، که آفریدگار آن خداست که وى بر همه توانا است. این آیت حث بندگان است بر شکر نعمت، و اعتقاد داشتن، که هر چه نعمت است همه موهبت خداست، و اسباب آن بتقدیر خداست، و رساننده آن از بندگان فرا کرده خداست. و همچنین اگر محنتى یا نقمتى رسد، از حکم خدا و تقدیر وى بیند نه از مخلوق، و به‏
قال النبى (ص) لعبد اللَّه بن عباس: «یا غلام! احفظ اللَّه یحفظک. احفظ اللَّه تجده امامک. تعرف الى اللَّه فى الرخاء، یعرفک فى الشدة، و اذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه. قد مضى القلم بما هو کائن، فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک، لما قدروا علیه، و لو جهدوا ان یضروک بما لم یکتبه اللَّه علیک لما قدروا علیه، و ان استطعت ان تعمل بالصبر مع الیقین فافعل، و ان لم تستطع فاصبر، فان فى الصبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم ان النصر مع الصبر، و أن مع الکرب الفرج، و ان مع العسر یسرا».
وَ هُوَ الْقاهِرُ اى القادر الذى لا یعجزه شى‏ء، و لا یعتاض علیه شی‏ء، و لم یزل عالیا لکل شی‏ء، فهو القاهر فى العلو على خلقه، فهو فوق کل شی‏ء، و علا کل شی‏ء، فلا شی‏ء اعلى منه. و معنى القهر الغلبة و الاخذ من فوق، تقول اخذتهم قهرا اى من غیر رضاهم، و یقال: القاهر الآمر بالطاعة من غیر حاجة، و الناهى عن المعصیة من غیر کراهیة، و المثیب من غیر عوض، و المعاقب من غیر حقد، لا یتشفى بالعقوبة، و لا یتعزز بالطاعة. وَ هُوَ الْحَکِیمُ بالعدل منه. فى کل قضاء یکون منه فى خلقه، الْخَبِیرُ بما یعمل خلقه، فلا یخفى علیه شی‏ء من اعمالهم.
قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً مفسران گفتند که مشرکان مکه از این سران و سالاران قریش گفتند: یا محمد! تو دعوى نبوت و رسالت میکنى، و ما را بر دینى مى خوانى که از جهودان و ترسایان که کتاب داران‏اند پرسیدیم، و از کار تو بررسیدیم، و گفتند: ندانیم او را، و نشناسیم، و ذکر وى بنزدیک ما و در کتاب ما نیست. اکنون کسى را بیار که بر رسالت تو گواهى دهد، و صدق تو ما را معلوم گرداند. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً یقول اى شى‏ء افضل و اعظم شهادة. این را دو وجه است از تأویل: یکى آنست که: قل شهادة اى شی‏ء اکبر؟ بگو چه چیز است که گواهى آن مهمتر و عظیم‏تر همه گواهى است؟ آن گه گفت: قُلِ اللَّهُ هم تو جواب ده، و بگو آن چیز اللَّه است. دیگر وجه آنست که: قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ بگو آن چه چیز است که مهتر و عظیم‏تر همه چیزها است؟ آن گه جواب داد: شَهادَةً قُلِ اللَّهُ یعنى: قل شهادة اللَّه. بگو یا محمد! بگواهى دادن که آن مهتر چیزى اللَّه است، و در هر دو تأویل این شی‏ء اللَّه است، خویشتن را شی‏ء خواند، هم چنان که جاى دیگر گفت: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ» یعنى خلقوا من غیر خالق؟ یعنى آفریده گشتند بى هیچ چیز؟ خویشتن را در قرآن این دو جاى چیز خواند. و جهم صفوان گفت و اصحاب وى که: نه روا باشد که اللَّه را شی‏ء خوانى، و عرب کسى را چیزى خوانند، چنان که گویند: ما انت؟ چه چیزى تو؟ یعنى من انت؟ که کسى تو؟ و این در قرآن موجود است جایها.
آن گه گفت: شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فهو شهید بینى و بینکم بأنى رسوله.
و گفته‏اند: قل اللَّه الذى عرفتم بأنه خالق السماوات و الارض یشهد لى بالنبوة. بگو آن خداى که شما معترفید که آفریدگار آسمان و زمین است، بنبوت و رسالت من گواهى مى دهد، و گواهى دادن وى حجتهاى روشن است که پیدا کرده، و قرآن معجز که بمن فرو فرستاده، و شما از آوردن یک آیت مثل آن فرو مانده. اینست که گفت: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ و قد ظهر عجزکم عن الإتیان بآیة مثله، اى لأخوفکم یا اهل مکة بالقرآن.
وَ مَنْ بَلَغَ اى و من بلغ الیه القرآن سواکم من العجم و غیرهم من الامم.
وَ مَنْ بَلَغَ این من معطوفست با کاف و میم که در لانذرکم است. میگوید: تا آگاه کنم شما را و هر که رسد، یعنى هر که قرآن بوى رسید محمد رساننده است باو و حجت برو تا روز رستاخیز.
قال النبى (ص): «من بلغه القرآن فکأنما شافهته به»، ثمّ قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال (ص): «یا ایها الناس بلغوا عنى و لو آیة من کتاب اللَّه فانه من بلغته آیة من کتاب اللَّه فقد بلغه امر اللَّه، اخذه او ترکه».
و قال محمد بن کعب القرظى: من بلغه القرآن فکأنما رأى محمدا (ص) و سمع منه. و قال مجاهد: حیثما یأتى القرآن فهو داع و هو نذیر، ثم قرأ: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ، و قال انس بن مالک: لما نزلت هذه الایة کتب رسول اللَّه (ص) الى کسرى و قیصر و النجاشى و کل جبار یدعوهم الى اللَّه عز و جل: لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ. نظیرش آنست که گفت: وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ. جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ.
أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى‏ استفهام است بمعنى جحد و انکار.
آن گه گفت: قُلْ لا أَشْهَدُ یعنى قل ان شهدتم انتم فلا اشهد انا، إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ. الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ این جواب ایشانست که گفتند: ما از جهودان و ترسایان پرسیدیم و ترا مى‏نشناسند، و گواهى نمى‏دهند، رب العالمین گفت: ایشان محمد را نیک مى‏شناسند، و نعت و صفت وى میدانند، که در کتب خویش خوانده‏اند، وى را چنان شناسند که پسران خود را در میان کودکان، پس هر دو اهل کتاب را نعت کرد، گفت: الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى غبنوا انفسهم فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ یعنى لا یصدقون بأنه رسول.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً کیست کافرتر از آنکه بر خداى دروغ بندد؟ و ایشان آنند که اللَّه گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها. أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یا دروغ شمارد سخنان وى؟! و ایشان آنند که قرآن را گفتند اساطیر الاولین است، یا معجزات رسول (ص) را تکذیب کردند، و دین وى دروغ شمردند، و ایشان جهودان‏اند و ترسایان. إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا یسعد من جحد ربوبیة ربه، و کذب رسله. وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً قراءت یعقوب بیاء است، یعنى: یحشرهم اللَّه جمیعا المؤمن و الکافر، و المعبود و العابد، ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا آن روز که رب العالمین همه را برانگیزد و همه را با هم آرد هم مؤمن و هم کافر، هم عامد و هم معبود، و ایشان را سؤال توبیخ کند، گوید: این آلهتکم التی زعمتم فى الدنیا انها شرکائى؟
کجااند آن خدایان شما که در دنیا دعوى کردید که انبازان من‏اند؟ و گفتید که شفیعان شما بنزدیک من‏اند؟
ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى معذرتهم، ایشان را عذر نبود مگر آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ. حمزه و کسایى و یعقوب لم یکن بیا خوانند، و فِتْنَتُهُمْ بنصب. ابن کثیر و ابن عامر و حفص تکن بتا خوانند، و فتنتهم برفع. باقى تکن بتا خوانند، و فتنتهم بنصب. و معنى قرءات همه یکسانست، و حاصل آن توبیخ کافران است بر شرک ایشان آن کس که لم یکن بیا خواند از بهر تقدیم فعل است بر اسم، واو که فتنتهم برفع خواند، فتنه اسم نهد و قول خبر، واو که بنصب خواند فتنه خبر نهد و قول اسم. و پارسى فتنه آزمایش بود، و تأویل آن بر رسیدن بود. معنى آنست که: ثم لم یکن جواب فتنتهم، اى جواب فتنتنا ایاهم، پاسخ بر رسیدن ما از ایشان نبود جز آنکه گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و آنجا که گفت: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً معنى آنست که: ایشان خواهند که شرک خود از اللَّه نهان دارند، و نتوانند، و پنهان داشته نماند. معنى دیگر: ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ اى لم یکن عاقبة افتتانهم بالاوثان، و حبهم لها، الا ان تبرّؤا منها، و قالوا و اللَّه ربنا ما کنا مشرکین. حمزه و کسایى ربنا بنصب خوانند بر معنى دعا، یعنى: یا ربنا! ثم قال: انْظُرْ یعنى اعجب یا محمد! این شگفت نگر کَیْفَ کَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ‏ که چون دروغ گفتند بر خویشتن در آن تبرئت و تزکیت که کردند! وَ ضَلَّ عَنْهُمْ یعنى و کیف ضل عنهم! ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى یکذبون على اللَّه ان معه شریکا.
قال مقاتل بن سلیمان: اذا جمع اللَّه الخلائق یوم القیامة و رأى المشرکین معه رحمة اللَّه و شفاعة الرسول، یقول بعضهم لبعض: تعالوا نکتم الشرک لعلنا ننجو مع اهل التوحید، فیقول اللَّه لهم: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ فیقولون: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، فیختم اللَّه على افواههم، و تشهد جوارحهم علیهم بالکفر. فلذلک قوله: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً یعنى الجوارح. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ الایة، و قال عز و جل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ یعنى کل جوارح الکافر على جسده بالکفر شاهدة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا ابعد ما اکرمنى بجمیل ولایته اتولى غیره؟! و بعد ما وقع علىّ ضیاء عنایته انظر فى الدارین الى سواه؟! پس از آنکه آفتاب عنایت و رعایت از درگاه جلال و عزت بر ما تافت، و بى ما کار ما در دو جهان بساخت، و بمهر سرمدى دل ما بیفروخت، و بزیور انس بیاراست، و این تشریف داد که در صدر قبول گهى مهد ناز ما میکشند که «لعمرک»، گهى قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقل آئینه دل ما مى‏کند که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، گهى مستوفى دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق با درگاه ما میکند که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. با این همه دولت و مرتبت و عنایت و رعایت چون سزد که دلم تقاضاى دیگرى کند! یا بدنیا و عقبى نظرى کند! لا جرم دنیا را گفت: «مالى و للدنیا»! عقبى را گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، نه دنیا و نه عقبى بلکه دیدار مولى.
فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایى که آفریدگار زمین و آسمان است، کردگار جهان و جهانیان است، داناى آشکارا و نهان است، نه روزى خوار است، که روزى گمار بندگان است، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ له نعت الکرم، فلذلک یطعم، و له حق القدم فلذلک لا یطعم.
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ چنان که در آفرینش ضر یگانه و یکتا است، در دفع ضرّ هم یکتا است و بیهمتا. اگر عالمیان بهم آیند، و جن و انس دست در هم دهند، تا دردى که نیست پدید کنند نتوانند، یا دردى که هست بردارند بى‏خواست اللَّه راه بدان نبرند. درد و دارو را منهل یکى دان، نعمت و محنت را منبع یکى شناس، کفر و ایمان را مطلع یکى بین، در دایره جمع یک رنگ، در منازل تفرقت رنگارنگ، اینست که آن جوانمرد اندر نظم گفت:
بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست
در دو لب هم درد و هم درمان تر است.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ شکننده کامهاى بندگان است، و بذات و صفات زبر همه رهیگان است. درویشان را دولت دل و زندگانى جانست. نادر یافته یافته، و نادیده عیان است. یک نفس با حق بدو گیتى ارزان است. یک دیدار ازو بصد هزار جان رایگان است. یک طرفة العین انس با او خوشتر از جانست، او که کشته این کار است، در میان آتش نازانست، و او که ازین کار بى خبر است، در حبس بشریت در زندان است.
الهى! دیدار تو نزدیک است، لکن کار تا بدان نزدیکى بس باریک است. الهى! هر کس بر چیزى، و من ندانم که بر چه‏ام! بیمم همه آنست که کى پدید آید که من که‏ام! الهى! چون او که بر یاد است بتو شاد است، او که بتو شاد است چرا بفریاد است!
آن را که چو تو نگار باشد در بر
گر بانگ قیامت آید او را چه خبر!
قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ لا شهادة اصدق من شهادة الحق لنفسه بما شهد به فى الاول، و ذلک فى قوله: یُشْهِدُ اللَّهَ فهو شهادة الحق للحق بأنه الحق. روز اول در عهد ازل بگفت راست و کلام پاک ازلى خبر داد از وجود احدى و کون صمدى و جلال ابدى و جمال سرمدى و ذات دیمومى و صفات قیومى. بو عبد اللَّه قرشى گفت: این تعلیم بندگان است و ارشاد طالبان. بلطف خود بندگان را مى‏درآموزد که بوحدانیت و فردانیت ما همین گواهى دهید بقدر خویش، چنان که ما گواهى دادیم بسزاى خویش، و از راه معارضه برخیزید، تا چون ابلیس مهجور در وهده نیفتید، و قال بعضهم: شهد اللَّه بوحدانیته و أحدیته و صمدیته، و شهد غیره من الملائکة و اولى العلم بتصدیق ما شهد هو لنفسه. خود گواهى داد بخداوندى و بزرگوارى و یکتایى خویش که جز وى کسى سزاى آن شهادت نیست، و خلق را رسیدن بکنه جلال و عظمت وى نیست، و شهادت خلق جز تصدیق آن شهادت حق چیزى دیگر نیست.
جعفر بن محمد گفت: شهادت خلق را بنا بر چهار رکن است: اول اتباع امر، دوم اجتناب نهى، سوم قناعت، چهارم رضا. و گفته‏اند: شهادت خلق سه قسم است: شهادت عام، و شهادت خاص، و شهادت خاص الخاص. شهادت عام خروج است از شرکت. شهادت خاص دخول است در مشاهدت. شهادت خاص الخاص نسیم صحبت از جانب قربت ببهانه وصلت. مخلص همه ازو بیند. عارف همه باو بیند. موحد همه او بیند. هر هست که نام برند عاریتى است، هستى حقیقى اوست، دیگر تهمتى است: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اى همه تو و بس، با تو هرگز کى پدید آید کس!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ و ازیشان کس است که مى‏نیوشد بگوش سر بتو وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً و ما بر دلهاى ایشان پوششها و غلافها افکنده‏ایم أَنْ یَفْقَهُوهُ که حق را دریاوندى وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً و در گوشهاى ایشان از حق شنیدن گرانى و بار افکندیم وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ و اگر هر نشانى که ما نمودیم به بینند لا یُؤْمِنُوا بِها بآن هم بنگروند. حَتَّى إِذا جاؤُکَ تا آن گه که آیند بتو، یُجادِلُونَکَ پیکار مى‏کنند با تو، و حق را باز میدهند یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر گشتند میگویند إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۲۵) نیست این مگر افسانهاى پیشینیان.
وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ و ایشان از رنجانیدن رسول خدا مردمان را باز میدارند، وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ و خود از استوار داشتن وى باز میایستند، وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ و هلاک نمى‏کنند مگر خویشتن را، وَ ما یَشْعُرُونَ (۲۶) و نمیدانند.
وَ لَوْ تَرى‏ و اگر تو بینى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ آن وقت که ایشان را بر آتش باز دارند، فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ گویند اى کاشکى که ما را باز گذارندى، وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا و دروغ زن نگیرید، با سخنان خداوند خویش وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۷) و از گرویدگان بیم.
بَلْ باز نگذارند بَدا لَهُمْ آشکارا شد ایشان را ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ آنچه پنهان میداشتند پیش از این «۴» وَ لَوْ رُدُّوا و اگر ایشان را باز گذارندى با دنیا لَعادُوا باز گردیدندى لِما نُهُوا عَنْهُ هم باز آنکه گفته بودیم ایشان را که مکنید و میکردند وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۲۸) و دروغ میگویند که اگر باز گذارندى ما تکذیب نیاریم و ایمان آریم.
وَ قالُوا و گفتند: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نیست این گیتى مگر همین زندگانى ما این جهانى، وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (۲۹) و ما برانگیختنى نیستیم.
وَ لَوْ تَرى‏ و اگر تو بینى، إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ آن گه که ایشان را باز دارند و عرضه کنند بر خداوند خویش قالَ أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ گوید اینچه مى بینید راست نیست؟ قالُوا بَلى‏ وَ رَبِّنا گویند آرى هست بخداوند ما قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ گوید پس عذاب مى‏چشید بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۳۰) بآنچه کافر شدید.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا زیان کار شدند و نومید ماندند ایشان که دروغ شمردند، بِلِقاءِ اللَّهِ دیدن خداى را عز و جل و قیامت، حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً تا آن گه که با ایشان آمد رستاخیز ناگاه قالُوا یا حَسْرَتَنا گفتند یا نفریغا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فِیها بر آن تقصیر و فرو گذاشت که کردیم در دنیا وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ و برمیگیرند بارهاى گناهان خود بر پشتهاى خود. أَلا آگاه باشید ساءَ ما یَزِرُونَ (۳۱) بد بارى است بار گناه که مى‏کشند!
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا و نیست زندگانى این جهانى إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ مگر بازى و شغلى وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و سراى پسین بر راستى که به است لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ ایشان را که از خشم و عذاب خداى مى‏پرهیزند أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۳۲) هیچ حق در نمى‏یابند؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ کلبى گفت: بو سفیان و ولید مغیره و النضر بن الحارث و عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه و ابى پسران خلف، این جماعت همه بهم آمدند، و گوش فرا داشتند که رسول خدا (ص) قرآن مى‏خواند، و آن خواندن وى در دلهاى ایشان اثر نمى‏کرد، از آنکه دلهاى ایشان زنگار کفر داشت، و حق پذیر نبود. نضر بن الحارث را گفتند چه گویى تو در کار محمد؟
هیچ مى‏دریابى که چه میخواند و چه میگوید؟ و این نضر مردى بود معاند سخت خصومت و چرب سخن و کافر دل، پیوسته بزمین عجم سفر کردى، و اخبار عجم و قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان جمع کردى، و آن بر عرب میخواندى، یعنى معارضه قرآن میکنم. چون ایشان از نضر پرسیدند که چیست آنچه محمد میخواند؟ وى جواب داد: من ندانم. همى بینم که زبان مى‏جنباند، و ترهاتى میگوید از جنس آن اساطیر الاولین و اخبار عجم که پیوسته من با شما میگویم. بو سفیان گفت: آنچه میخواند بعضى حق است و بعضى باطل. بو جهل گفت: کلا و لمّا، همه باطل است و ترهات. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ یعنى عند قراءتک القرآن.
وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً جمع کنان است همچون اعنّه جمع عنان، و کنان پوشش بود که در دل آید، تا قرآن بندانند و در نیابند. أَنْ یَفْقَهُوهُ یعنى ان لا یفقهوه.
وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً الوقر بفتح الواو الصمم، و بکسر الواو الحمل على الظهر. زجاج گفت: أَنْ یَفْقَهُوهُ در موضع نصب است که مفعول له است، یعنى: و جعلنا على قلوبهم اکنة لکراهة ان یفقهوه. فلما حذفت اللام نصبت الکراهة، و لما حذفت الکراهة انتقل نصبها الى ان.
اگر کسى گوید: چون پوشش در دل ایشان آورد؟ چرا ایشان را آورد؟ چرا ایشان را بدریافت آن تکلیف کرد؟ جواب آنست که این عطا و پوشش نه بدان است که تا ایشان را از دانستن و دریافتن آن منع کند، که این بر سبیل مجازات و عقوبت کفر ایشان است، که ایشان بر کفر مقیم بودند، و بر مخالفت و معصیت مصرّ. دیگر وجه آنست که این پوشش علامتى بود که بر دلهاى ایشان پدید کرد، چنان که چیزى را بداغ کنند، تا از دیگران باز شناسند. رب العزة دلهاى ایشان بر آن صفت کرد، تا فریشتگان ایشان را بدانند، و بشناسند. و گفته‏اند: معنى آیت نه آنست که ایشان نشنیدند، و فهم نکردند، یا راه بدان نبردند، بلکه معنى آنست که بدان کار نکردند، و فرمان نبردند، و دل از اندیشه عاقبت آن بگردانیدند، و خود را بمنزلت ایشان رسانیدند که ندانند و نشنوند و نه دریابند.
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها و هر آیتى و نشانى که بینند که دلالت کند بر صدق نبوت تو از آن آیات و معجزات چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان آن را تصدیق نکنند، و استوار ندارند که آن حق است و بفرمان خداست.
حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ «حتى» اینجا در موضع عطف است نه در موضع تاریخ، یعنى و اذا جاءوک یجادلونک. میگوید: غایت حجت و جدال ایشان عجز و تکذیب است چون در مانند از آوردن مثل قرآن، که ما گفته‏ایم: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ، و بر تو دست نیابند، که ما گفته‏ایم: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ، و نیز قمر بینند که باشارت تو بدو نیم گردد، چون از همه درمانند همین توانند گفت که: هذا سحر مستمر، و گهى گویند: افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً، و گهى گویند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. محمد بن اسحاق گفت: هر چه در قرآن أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ آن همه از گفتار نضر بن الحارث است، و اساطیر جمع است، واحد آن اسطارة، و قیل: اسطورة، و سطرت‏ اى کتبت، و مستطر اى مکتتب. کسایى گفت: هو جمع الجمع سطر و سطور، و جمع السطور اساطیر.
این آیت حجت است بر قدریه و معتزله بآنکه اضافت فعل شر با خلق میکنند، و وجه حجت بر ایشان آنست که اللَّه گفت: وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ جعل از دو بیرون نیست، یا بمعنى خلق است یا بمعنى صیّر. اگر بمعنى خلق است پس اقرار دادند که اللَّه خالق شرّ است که آن اکنه که ایشان را از فقه مى‏باز دارد، و آن وقر که حائل است میان ایشان و میان استماع حق، لا محاله شرى است، و صریح بگفتند که اللَّه خالق آنست. و اگر جعل بمعنى صیّر نهند، در مسأله قرآن ایشان را لازم آید و قول ایشان بخلق قرآن باطل گردد. پس بهر دو معنى بر ایشان حجت است.
قوله وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ مقاتل گفت: این در شأن بو طالب عبد المطلب آمد. نام وى عبد مناف بن شیبه، مردمان را از رنجانیدن رسول خدا (ص) باز میداشت، و خود او را تصدیق نمیکرد، و این آن بود که قریش بخانه بو طالب گرد آمدند، و گفتند: اى سرور عرب و اى سالار قریش! این برادر زاده تو دین نو آورده است، و آئین نو نهاده است، و مردمان را از دین پدران مى‏برگرداند، یا او را از این کار باز دار، یا او را بدست ما بازده، تا خلق را از فتنه وى باز رهانیم، بو طالب گفت: مالى عنه صبر.
من این نتوانم، که من از وى یک ساعت نشکیبم. او روشنایى چشم من است و میوه دل.
ایشان گفتند: هر کدام یکى که خواهى ازین جوانان و برنایان ما اختیار کن، و بجاى وى بپسند، تا بتو دهیم، و دست ازو بدار. بو طالب گفت: نماز شام که شتران چرنده بمراح خویش باز آیند، شتر بچه‏اى از مادر خود باز گیرید، و دیگرى را بجاى وى بوى نمائید. اگر بوى آرام گیرد، من نیز محمد را بشما دهم، و با دیگرى آرام‏ گیرم، و اگر ناقه جز با بچه خویش بنسازد، و جز با وى آرام نگیرد، پس من سزاترم که با فرزند برادر خویش و میوه دل خویش آرام گیرم و بشما ندهم. پس هفده مرد از اشراف و رؤساء ایشان متفق شدند و عهد بستند، و نبشته‏اى کردند که بنى عبد المطلب را فرو گذارند، نه مبایعت کنند با ایشان نه مناکحت نه مجالست و مخالطت به هیچ وجه، تا آن گه که محمد را بدست ایشان دهند. بو طالب در آن حال گفت:
و اللَّه لن یصلوا الیک بجمعهم
حتى اوسّد فى التراب دفینا
فاصدع بأمرک ما علیک غضاضة
و ابشر و قرّ بذاک منک عیونا
و دعوتنى و زعمت انک ناصحى
و لقد صدقت و کنت ثم امینا
و عرضت دینا قد علمت بأنه
من خیر ادیان البریة دینا
لو لا الملامه او حذارى سبة
لوجدتنى سمحا بذاک مبینا
فانزل اللَّه سبحانه: وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ یعنى ینهون الناس عن اذى النبى (ص)، و یتباعدون عما جاء به من الهدى، فلا یصدقونه. و قیل نزلت فى جمیع الکفار من اهل مکة، یعنى و هم ینهون الناس عن اتباع محمد (ص)، و یتباعدون بأنفسهم عنه، فلا یؤمنون به.
وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ اى ما یهلکون الا انفسهم لأن اوزار الذین یصدونهم، علیهم، وَ ما یَشْعُرُونَ انها کذلک. پس بیان حال ایشان کرد در قیامت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ یعنى على الصراط فوق النار، و گفته‏اند «على» بمعنى «فى» است، کقوله تعالى: عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ اى فى ملک سلیمان، و معنى آنست که: حبسوا فى النار، و «لو» اینجا در موضع تعجیب و تعظیم است نه در موضع شک، که بى گمان فردا مؤمن عذاب کافر خواهد دید. فَقالُوا یا لَیْتَنا اى عند ذلک یقولون یا لیتنا نرد الى الدنیا، و لا نکذب بآیات ربنا بعد المعاینة، وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اى مع المؤمنین بتوحید اللَّه تعالى.
ابن عامر و حمزه و حفص از عاصم وَ لا نُکَذِّبَ و نکون هر دو بنصب خوانند، و باقى برفع خوانند هر دو کلمه را، و رفع بر معنى استیناف است، اى و نحن لا نکذب بآیات ربنا و نکون من المؤمنین، رددنا او لم نردّ. این همچنانست که گویند: دعنى و لا اعود، اى و لا اعود على کل حال ترکتنى أ و لم تترکنى. و نصب، بر معنى صرف است، اى لیتنا اجتمع لنا الامران، الرد و ترک التکذیب مع الایمان، فیجوز ان یکونوا قالوه على الوجهین جمیعا، فاکذبوا على الوجه الاول. معنى آیت آنست که: چون بعذاب رسیدند و معاینه دیدند آرزو رد کنند با دنیا، و ضمان کنند که پس از آن تکذیب آیات و رسل نکنند، و با مؤمنان بتوحید یکى باشند، یعنى که بمشاهده و عیان آن دیدیم که پس از آن هرگز تکذیب نتوانیم کرد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد در آن ضمان که کردند، و آن تمنى ایشان باطل کرد، گفت: بل نه چنانست که ایشان را آرزوست، که ایشان را هرگز با دنیا نگذارند.
بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ این را دو وجه گفته‏اند: یکى آنست که ایشان در دنیا پنهان میداشتند از عامه خویش از وعید رستاخیز و کار بعث و نشور، تا چون بر بعث منکر باشند بر کفر و معصیت دلیر شوند. وجه دیگر آنست که ایشان کفر و شرک خود پنهان میداشتند، و میگفتند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، تا رب العالمین جوارح ایشان بسخن آورد، و بر ایشان گواهى داد بر کفر. معنى آنست که برستاخیز فضیحت ایشان آشکارا شد، و پرده ایشان بدرید، اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، هم با کفر و شرک شوند، که در ازل قضا بر ایشان همین رفت، و شقاوت را آفریده‏اند، اینست که اللَّه گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ یعنى: الى ما نهوا عنه من الشرک و التکذیب، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ فى قولهم: و لا نکذب بآیات ربنا. مبرد گفت: بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ اى جزاء ما کانوا یخفون من قبل، و هذا وجه حسن. اگر کسى گوید: وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ چه معنى را گفت؟ و ایشان آن فعل نکردند. چیزى که از ایشان در وجود نیامد و نکردند رب العالمین ایشان را در آن دروغ زن کرد! جواب آنست که علم خداى عز و جل بهمه چیز روانست، در آنچه بود، و در آنچه نبود و خواهد بود، هر دو یکسانست، رب العزة ایشان را دروغ زن کرد بآن علم که وى راست بایشان و بعاقبت کار ایشان.
و اندر این آیت رد قدریان است که میگویند: ان اللَّه لا یعلم الشی‏ء حتى یکون. میگویند: چیزى تا نبود علم خدا در آن روان نبود، و این سخن باطل است و محال، از بهر آنکه این فعل از ایشان نبود، و نخواهد بود، که ایشان را با دنیا نخواهند فرستاد، و نه آن خواهند گفت، و رب العزة بعلم قدیم خویش خبر میدهد که اگر ایشان را باز گذارند با دنیا، ایمان نیارند، از آنکه علم قدیم بر ایشان سابق است، همه میداند آنچه بود و آنچه نبود، آنچه کردند و آنچه نکردند.
روى سعید بن انس عن الحسن، قال: «یعتذر اللَّه عزّ و جل الى آدم (ع) بثلاثة معاذیر. یقول اللَّه: لو لا انى لعنت الکذابین و ابغض الکذب و الخلف، لرحمت ذریتک الیوم من شدّة ما اعددت لهم من العذاب، و لکن حق القول منى: لئن کذبت رسلى و عصى امرى لأملان جهنم منکم اجمعین. و یا آدم! اعلم انى لم اعذب فى النار احدا منهم الا من علمت فى علمى انى لو رددته الى الدنیا، لعاد الى شر ما کان علیه، ثم لم یتب، و لم یراجع، و یا آدم! انت الیوم عدل بینى و بین ذریتک. قم عند المیزان فانظر ما رفع الیک من اعمالهم، فمن رجح خیره على شره مثقال ذرة فله الجنة، حتى تعلم انى لم اعذب غیر ظالم».
معناه انى لم اعذب الا ظالما من ولدک.
وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ این زنادقه امت‏اند، و مکذبان بعث و نشور، که نشأة ثانیه مستبعد میدارند، از آنکه بر خلاف عادت روزگار است، و مى‏پندارند که بیرون ازین کار که درآنند، و خلاف این عادت نتواند بود، و دلیل بر نشأة ثانیه صحت نشأة اولى است، اگر اتفاقى بودست از روى طبیعت، چنان که متبطلان میگویند، هم تواند بود که یک بار دیگر هم بر آن اتفاق و طبیعت درست شود، و اگر نه که صحت نشأة اولى بقادرى مدبر بوده است که بحکمت پیدا کرد، چنان که اهل حق گویند، و مذهب راست و دین درست اینست، نشأة ثانیه را هم قادر است و مدبر و حکیم. یقول اللَّه تعالى: «کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک، و شتمنى و لم یکن له ذلک، فأما تکذیبه ایاى، فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى، و لیس اول الخلق بأهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله: اتخذ اللَّه ولدا و انا الاحد الصمد، لم الد و لم اولد، و لم یکن لى کفوا احد.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اى عرضوا على ربهم. این عرض اکبر است، چنان که آنجا گفت: عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا. عرض دو است: یکى عرض على النار، چنان که گفت: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ. دیگر عرض على الجبار، چنان که گفت: عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ‏، یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى‏ مِنْکُمْ خافِیَةٌ، و العرض على الجبار اصعب من العرض على النار، لان النار مأمورة لا تعمل شیئا الا بأمر ربها، و صاحب الامر هو اللَّه عزّ و جلّ. و قد روى فى بعض الاخبار: «ان عبدا یوقف بین یدى اللَّه عز و جل، فیسأله ربه عن افعاله و احواله، حتى یتحیر العبد و ینقطع حیاء من اللَّه سبحانه. ثم یقول لارسالک بى الى النار اهون علىّ من حسابک».
و روى ان النبى (ص) قال: «یعرض الناس یوم القیامة ثلاث عرضات، فأما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک نظائر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله».
و قیل: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ اى عرفوا ربهم ضرورة، کما یقال: وقفت على کلام فلان اى عرفته، و قیل: وقفوا على مسئلة ربهم و توبیخه ایاهم، یؤکد ذلک قوله: أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ؟ اى هذا البعث، فیقرون حین لا ینفعهم ذلک، و یقولون: بلى و ربنا، فیقول اللَّه: فذوقوا العذاب بکفرکم. «قال» که در اول گفت، جواب «اذا» است. قالوا جواب سؤالست. «قال» که در آخر گفت جواب اقرار است. اول خدا گوید: این بعث که مى‏بینید راست نیست؟ ایشان جواب این سؤال توبیخ دهند، و گویند: بلى و ربنا، حق است و راست. پس اللَّه گوید بجواب اقرار ایشان: پس اکنون عذاب میچشید بآنچه کافر شدید، و حق نپذیرفتید.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال. در قرآن فراوان بیاید ذکر لقاء اللَّه، و مراد بآن رستاخیز است. و همچنین در خبر مصطفى (ص) بیاید، چنان که گفت (ص): «لقاءک حق». جاى دیگر گفت: لقى اللَّه و هو علیه غضبان.
لقى اللَّه اجذم. لقى اللَّه و علیه اثم صاحب مکس. ما منکم من احد الا و هو یلقى اللَّه لیس بینه و بینه ترجمان. لقى اللَّه و ما علیه خطیئة.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ میگوید: زیانکار و نومید شدند ایشان که دروغ شمردند خاستن از گور، و شدن پیش خداى جل جلاله تا جزاء اعمال بینند.
حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً یعنى کذبوا الى ان ظهرت الساعة بغتة فأقلعوا بالندامة فى وقت لا ینفع الندامة. دروغ شمردند تا آن گه که ناگاه رستاخیز درآمد، و ایشان پشیمانى خوردند، در وقتى که پشیمانى سود نداشت، و گفتند: یا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فِیها! این در قیامت باشد که کافران منازل خویش بینند از بهشت که بمؤمنان دهند. مصطفى (ص) گفت در تفسیر این آیت: یرى اهل النار منازلهم من الجنة، فیقولون: یا حسرتنا.
و قال (ص): «لا یدخل النار احد الا رأى مقعده من الجنة لو احسن لیکون علیه حسرة».
گویند: یا حسرتنا! یا دردا و دریغا! بر آن تقصیر که کردیم اندر دنیا در طاعت خداى و فروختن ایمان بکفر و آخرت بدنیا.
وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ مفسران گفتند: روز قیامت چون کافران را از گور برانگیزانند، آن عمل خبیث وى بصورت حبشى سیاه کریه المنظر که از وى بوى ناخوش مى‏دمد، برابر وى بایستد. کافر گوید: من انت؟ تو کیستى؟ گوید: انا عملک الخبیث، قد کنت احملک فى الدنیا بالشهوات و اللذات، فاحملنى الیوم. من آن عمل خبیث توأم، که در دنیا ترا با آن شهوتها و لذتها برداشته بودم، امروز مرا بردار.
گوید: من طاقت برداشتن تو ندارم. گوید: ناچار است برداشتن من. آن گه به پشت وى درآید بآن گرانبارى. اینست که رب العالمین گفت: وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ.
أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ اى بئس ما یحملون! و حال بنده مؤمن بر عکس این باشد، که چون از خاک بیرون آید، عمل صالح وى بصورتى روحانى خوشبوى برابر وى آید، و گوید: هل تعرفنى؟ مرا مى‏شناسى؟
گوید: نمى‏شناسم، اما شخصى روحانى مى‏بینم ترا نیکو صورت و خوشبوى. گوید: آرى در دنیا همچنین بودم. من آن عمل صالح توام، که در دنیا تو مرکب من بودى.
امروز من مرکب توام. بر من نشین، و سوى بهشت رو، اینست که رب العالمین گفت: یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً اى رکبانا. وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ اى باطل و غرور لا یبقى. این دنیا نه چیزیست پاینده و پسندیده، بلکه رفتنى است باطل و فریبنده: «دار الالتواء لا دار الاستواء، و منزل ترح لا منزل فرح، فمن عرفها لم یفرح لرخاء، و لم یحزن لشقاء. الا و ان اللَّه خلق الدنیا دار بلوى، و الآخرة دار عقبى، فجعل بلوى الدنیا لثواب الآخرة سببا، و ثواب الآخرة من بلوى الدنیا عوضا، فاحذروا حلاوة رضاعها لمرارة فطامها، و اهجروا لذیذ عاجلها لکریه آجلها، و لا تسعوا فى عمران دار قد قضى اللَّه خرابها، و لا تواصلوها و قد اراد اللَّه منکم اجتنابها، فتکونوا لسخطه متعرضین، و لعقوبته مستحقین». الحدیث بطوله ذکره النبى (ص).
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ این جواب آن کافران است که میگفتند: ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، رب العالمین ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن کرد، و حاصل این دنیا باز گفت که چیست. لَعِبٌ وَ لَهْوٌ جاى دیگر گفت: وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ، آن گه گفت: وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الشرک. قراءت شامى تنها، وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ بلام واحدة مع الاضافة، تقدیره: و لدار الساعة الآخرة، فصار وصف الساعة بالآخرة، کما وصف الیوم بالآخر فى قوله وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ. أَ فَلا تَعْقِلُونَ بتاء مخاطبه، قراءت نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم.
معنى آنست که: قل لهم یا محمد: أَ فَلا تَعْقِلُونَ ایها المخاطبون! ان الآخرة افضل من الدنیا؟!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ سدى میگوید: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر، اخنس بن شریق و بو جهل بیکدیگر رسیدند. اخنس گفت: یا ابا الحکم! این ساعت منم و تو، و کس سخن ما نمى‏شنود. براستى با من بگو که: این محمد راستگوى است یا دروغ زن؟ بو جهل گفت: اکنون که راستى مى‏پرسى، و اللَّه ان محمّدا لصادق، و ما کذب محمّد قط، و اللَّه که محمد راستگوى است، و هرگز دروغ نگفت، اما چون بنو قصى لوا و سقایه و حجابت و نبوت ببرند، باقى قریش را چه بماند؟ و اگر ما او را تصدیق کنیم، ما را تبع وى باید بود، و ما هرگز تبع بنى عبد مناف نبودیم. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. و روایت کنند از على (ع) که ابو جهل بمصطفى (ص) رسید، و با وى مصافحت کرد، و گفت: انّا لا نکذبک یا محمّد، و لکن نکذب ما جئت به، فأنزل اللَّه هذه الآیة.
مقاتل گفت: در شأن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بن قصى فرو آمد.
این حارث بآشکارا تکذیب رسول میکرد، و بر دیدار کفار وى را ساحر و شاعر و مجنون میخواند، باز چون خالى گشت با اهل بیت خویش گفت: ما محمّد من اهل الکذب، و انى لأحسبه صادقا. و نیز چون رسول خدا را دیدى گفتى: یا محمّد! ما میدانیم که آنچه تو مى‏گویى راست است و درست، و تو خود هرگز دروغ نگفتى، لکن ما مشتى ضعیفان و زیر دستان عرب‏ایم، ترسیم که اگر اتباع تو کنیم عرب ما را زبون گیرند، و خوار کنند، و از زمین خویش بیرون کنند، و ما طاقت آن نداریم. همانست که در سورة القصص گفت: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى‏ مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: قَدْ نَعْلَمُ ما میدانیم إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ بأنک کاذب و ساحر و مجنون. ما میدانیم که گفت و طعن کافران ترا اندوهگن میکند. قراءت نافع لیحزنک بضم یاء است، و معنى همانست.
آن گه مصطفى را تسلیت و خرسندى داد، گفت: فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ یا سید! ایشان نه ترا دروغ زن میگیرند، که ایشان صدق تو و امانت تو نیک شناخته‏اند بروزگار گذشته، و اگر چه بظاهر تکذیب میکنند، بباطن میدانند که تو پیغامبرى و راستگویى، لکن سخن مرا دروغ میشمارند، و میدانند که راست است. نافع و کسایى یُکَذِّبُونَکَ باسکان کاف خوانند، معنى آنست که: لا یجدونک کاذبا، هر چند که ترا دروغ زن میخوانند، دروغ زن نه‏اى، و ترا دروغ زن نمى‏یابند، و نمى‏توانند که بهیچ حیلت بر تو دروغ درست کنند، لکن ایشان کافران‏اند و ستمکاران بر خویشتن، که سخنان اللَّه دروغ میشمارند بشوخى، پس از آنکه دانسته‏اند که راست است. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. قال الزجاج: کذّبته، اذا قلت له کذبت، و أکذبته اذا رأیته ان ما اتى به کذب».
وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ کافران مکه در اذى رسول (ص) و در تکذیب وى بیفزودند، و رب العالمین در تسلیت و تعزیت بیفزود، گفت: پیش از تو رسولان را هم تکذیب کردند، و رنج نمودند به تنهاى ایشان. لختى را سوختند و کشتند، و لختى را پاره بدو نیم کردند. ایشان صبر کردند بر آن اذى قوم خویش، تا آن گه که ایشان را نصرت دادیم، و قوم ایشان هلاک کردیم. تو نیز صبر کن یا محمد بر اذى قوم خویش.
وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ اى لا مغیّر لکلماته السّابقة بنصر اولیائه، و هلاک اعدائه، و ذلک فى قوله: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ»، «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا»، «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی». الحسین بن فضل گفت: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ» اى لا خلف لعداته. وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ یعنى من حدیث المرسلین ما قصصت علیک من حدیث نوح و قومه، و ثمود و صالح و ابراهیم و لوط و شعیب حین کذبوا و اوذوا ثمّ نصروا.
وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ رسول خدا (ص) حریص بود بر ایمان قوم خویش. میخواست که ایشان همه ایمان آرند. هر گه که آیتى مى‏درخواستند، دوست داشتى که اللَّه آن آیت بایشان نمودى، بطمع آنکه تا ایشان ایمان آرند، چنان که درخواستند تا فریشته از آسمان فرو آید، و ذلک فى قوله: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ؟ رب العالمین بجواب ایشان گفت: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏» یا محمد اگر این فریشتگان که میخواهند، همه فرود آیند، و مردگان نیز زنده شوند، و با ایشان سخن گویند، تا من نخواهم ایشان ایمان نیارند. آن گه گفت: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ اگر توانى که راهى سازى در زیر زمین تا ایشان را جوى روان برآرى در مکه، یا مرده گویا بیرون آرى از زمین، أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ یا نردبانى سازى تا بر آن در آسمان آیى، و ایشان را نامه‏اى برى، یا پاره‏اى از آسمان بر ایشان افکنى، یا فریشته‏اى برى، یا ایشان را نشانى برى، معنى آنست که: فافعل، اگر توانى بکن. میگوید: یا محمّد تو بشرى، و ترا دست بدان آیات نرسد که ایشان میخواهند.
راه تو آنست که صبر کنى تا اللَّه تعالى از بهر ایشان حکم کند.
آن گه گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ اگر خداى تعالى خواستى که همه ایمان آورند، و براه راست روند، بکردى. معنى دیگر: اگر اللَّه خواستى ایشان را آیتى فرو فرستادى، که ناچار بدان ایمان آوردندى، چنان که جاى دیگر گفت: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ. اما آیاتى فرو فرستاد که مردم را در آن جاى تفکر و نظر بود، تا ارباب بصائر و خداوندان فکرت در آن تفکر کنند، و ایمان ایشان در آن بیفزاید، و ثواب حاصل گردد. و لو کانت نار تنزل على من یکفر، او یرمى بحجر من السماء لآمن کل احد فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ اى لا تکونن ممن یجهل ان اللَّه على کل شی‏ء قدیر، و ان اللَّه هو الهادى لعباده، و انه قد علم ان عباده کلهم لا یهتدون الا ان یشاء اللَّه ان یجمعهم على ذلک.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ اى یجیبک الى الایمان من یسمع، و کلهم یسمع لکن یرید من یسمع الذکر فیقبله و ینتفع به، اما الکافر الذى ختم اللَّه على سمعه کیف یصغى الى الحق! وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ فى الآخرة، ثم الیه یردون فیجزیهم بأعمالهم. میگوید: اجابت تو مؤمنان میکنند، ایشان که بگوش دل مى‏شنوند و مى‏پذیرند و کار بند آن مى‏باشند، اما کافران مکه که بر سمع ایشان مهر شقاوت نهاده‏اند، تا دریافت حق در آن نشود، ایشان اجابت نکنند، و رب العالمین ایشان را فردا در قیامت برانگیزاند، و جزاء کردار ایشان بایشان دهد. قولى دیگر گفته‏اند: وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ على اتّباع امرک ان شاء ان یسلموا. این مشرکان که بر صفت مردگانند، اگر اللَّه خواهد که مسلمان شوند ایشان را بر اتباع تو انگیزاند، ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ من اسلم منهم و من لم یسلم.
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ رؤساء قریش گفتند: چرا رب العزة آیتى نمى‏فرستد، یعنى فریشته‏اى که محمّد را گواهى دهد بنبوت وى؟ رب العالمین گفت: یا محمّد جواب ده ایشان را که: اللَّه قادر است بر فرستادن این نشان، اما شما نمیدانید که در زیر آن چه بلا است، و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ. نظیر این در سورة بنى اسرائیل گفت ازین گشاده‏تر: وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ الى قوله رَسُولًا.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ جمله حیوانات که آفریده‏اند ازین دو حال بیرون نیست، اما یدب و اما یطیر، یا رونده است یا پرنده، و همه گروه گروه همچون شمااند، که همه را روزى مى‏باید، و داشت مى‏باید، و جفت مى‏باید، و وطن مى‏باید. مجاهد گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مصنفة تعرف بأسمائها کما انتم بنى آدم تعرفون بالانس، فالطیر امة، و السباع امة، و الدواب امة، و الانس امة، و الجن امة. عطا گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یوحّدون و یسبّحون، لقوله: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ، قال: و تسبیحه یا حلیم یا غفور. و در خبر است که رب العزة جانوران را چهار علم داده: صانع خویش را دانند، و جفت خویش را شناسند، و دشمن خویش را دانند، و روزى خویش را دانند.
زجاج گفت: إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى فى الخلق و الموت و البعث، لانه قال: وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثم یصیرون بعد ما یقتصّ بعضهم من بعض ترابا. قال ابو هریرة فى هذه الآیة: یحشر اللَّه الخلق کلهم یوم القیامة: البهائم و الدواب و الطیر و کل شى‏ء، فیبلغ من عدل اللَّه یومئذ أن یأخذ للجماء من القرناء، ثم یقول: کونى ترابا، فعند ذلکَ‏قُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً». قال عطا: فاذا رأوا بنى آدم و ما هم فیه من الجزع، قالوا: الحمد للَّه الذى لم یجعلنا منکم، فلا جنة نرجوا، و لا نارا نخاف، فیقول اللَّه لهم: کونوا ترابا، فیتمنى الکافر حینئذ ان یکون ترابا. و قد روى ابو ذر قال: «بینا انا عند رسول اللَّه (ص) اذا انتطحت عنزان، فقال النبى (ص): أ تدرون فیما انتطحتا؟ فقالوا: لا ندرى. قال: لکن اللَّه یدرى، و سیقضى بینهما».
یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ از بسطهاى قرآن است همچون قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ، تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ. و عرب سخن گاه گاه بسط کنند، تا چیز چیز در افزایند که از آن بسر شود، و گاه گاه اختصار کنند، که دشخوار مفهوم شود. ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ اراد به الکتاب الذى عند اللَّه، المشتمل على ما کان و یکون. و قیل: ما فَرَّطْنا اى ما ترکنا فى القرآن من شى‏ء یحتاج العباد علیه، الا و قد بیّنّاه، اما نصا و اما دلالة و اما مجملا و اما مفصلا، لقوله: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ اى لکل شى‏ء یحتاج الیه فى امر الدین.
ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ هذا دلیل على أن کل روحانى یحیا و یحشر و ان صغر خلقه حتى البقّ و البعوض و القمل و البرغوث، یؤید ذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فالخلق عام لکل شى‏ء.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى بالقرآن صُمٌّ لا یسمعون الهدى سماع انتفاع، و بُکْمٌ عن القرآن لا ینطقون به، فِی الظُّلُماتِ یعنى فى ظلمات الشرک. آن گه بیان کرد و خبر داد که این بمشیت ما است، و هدى و ضلالت بارادت ما است: مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ یعنى عن الهدى، منهم عبد الدار بن قصى. وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنى على دین الاسلام. منهم على بن ابى طالب و العباس و حمزه و جعفر رضى اللَّه عنهم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ الآیة این آیت از روى اشارت مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم تشریفى و اکرامى است از درگاه ربوبیت، که از آن بزرگوارتر نیست، و از دور آدم تا منتهى عالم بیرون از وى کس را این منزلت ندادند، و این مرتبت ننهادند، که رب العزة میگوید تسکین دل وى را که: یا محمد! ما مى‏دانیم که ازین بیحرمتان چه رنج بدل تو میرسد، و تو چون اندوهگنى از گفتار بیهوده ایشان! یا محمد! مپندار که من نمى‏بینم آنچه بر تو میرود، یا نمى‏شمارم آن نفسهاى درد آمیغ که از تو مى‏برآید، یا آن شربتهاى زهرآمیغ که هر ساعت بر طلب رضاء ما نوش میکنى.
یا محمد! آن نه با تو میکنند، که آن با ما میکنند، و از بهر حدیث ما میکنند. پیش از آنکه این رقم بر تو کشیدیم. و این علم نبوت بدست تو دادیم، بنگر که با تو چون بودند! آشنا و بیگانه، خویش و پیوند همه او را دوست بودند، و محمد الامین میخواندند. امانتها بنزدیک وى مى‏نهادند. در محافل و مجامع او را در صدر مینشاندند. چون پیک آسمان بنزدیک وى آمد، و جلال و عزت دین اسلام در گفت و کرد وى نهادند، آن کار و آن حال بگشت. دوستان همه دشمن گشتند. یکى میگفت: ساحر است و کاهن. یکى میگفت: کاذبست و شاعر. یکى میگفت: مجنون است و سرگشته:
اشاعوا لنا فى الحى اشنع قصة
و کانوا لنا سلما فصاروا لنا حربا.
این همه میگفتند، و سید (ص) بر استقامت خویش چنان متمکن بود که آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت بنزدیک وى هر دو یک رنگ داشت، که هر دو از یک منهل مى‏دید. آن کافران و مهجوران ازل پیش از مبعث سیّد (ص) هر کسى در نهاد خویش شورى داشت، و تصرفى میکرد، یکى میگفت: پیغامبر که بیرون خواهد آمد حکیم بن هشام خواهد بود. دیگرى میگفت: عبد اللَّه بن ابى است. سدیگرى میگفت: بو مسعود ثقفى است. رب العالمین گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا. این قسمت رحمت و بخشیدن درجه نبوت نه کار ایشان است، که این خاصیت ربوبیت ما است و کار الهیت ما است. پس چون رب العالمین تاج رسالت بر فرق نبوت محمد عربى نهاد، و درگاه عزت وى حوالت گاه رد و قبول خلق آمد، ایشان همه نومید شدند، زبان طعن دراز کردند. یکى گفت: یتیم است و درمانده. رب العزة گفت: بمؤمنان رحیم است و بخشاینده. یکى گفت: اجیر است و فقیر. رب العزة گفت: نذیر است و بشیر. یکى گفت: ضالست و غبى. رب العزة گفت: رسول است و نبى:
هذا و ان اصبح فى اطمار
و کان فى فقر من الیسار
آثر عندى من اخى و جارى.
دوست پسند باید نه شهر پسند. فرمان آمد که: یا محمد! قَدْ نَعْلَمُ ما مى‏دانیم که دشمنان ترا شاعر و دیوانه میخوانند. تو شاعر و دیوانه نه‏اى. تو زین عالمى.
تو سیّد ولد آدمى. تو رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. تو دیوانه نه‏اى. تو اسلام را صفایى. تو شریعت را بقایى. تو رسول خدایى. این عز ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى:
من آن توام تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
یا محمّد! اگر دشمن ترا ناسزا گوید، ترا چه زیان! من میگویم: وَ سِراجاً مُنِیراً، بَشِیراً وَ نَذِیراً، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً، إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً، إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ. ابن عطا گفت: ان اهل السّماع هم الاحیاء، و هم اهل الخطاب و الجواب، و ان الآخرین هم الاموات، لقوله تعالى: وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ.
گفت: اهل سماع زندگان‏اند، و اهل خطاب و جواب ایشان‏اند، و باقى مردگان‏اند. و زندگان بحقیقت سه کس‏اند، هر چه نه این سه‏اند در شمار مردگان‏اند خائف، که زندگى ببیم کند، هموار از بطش و مکر حق مى‏ترسد. دوم راجى که زندگى بامید کند، پیوسته دل در فضل و لطف خداى تعالى بسته. سوم محب است، که زندگى بمهر کند، ما دام دلش با حق مى‏گراید، و از خلق مى‏گریزد. و این سه حالت را علم شرط است. خوف بى‏علم خوف خارجیان است.
رجاء بى‏علم رجاء مرجیان است. محبت بى‏علم محبت اباحتیان است، و جمله این کار بنا بر توفیق و خذلان است، و توفیق و خذلان نتیجه حکم ازل و نبشته لوح. رب العالمین گفت: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ. در لوح همه چیز نبشتیم و همه کار پرداختیم.
هر کس را آنچه سزا بود دادیم، و فذلک هر چیز پدید کردیم. رسول گفت صلى اللَّه علیه و سلّم: «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار و مقعده من الجنة». قالوا: یا رسول اللَّه! ا فلا نتکل على کتابنا؟ و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان من اهل السعادة فسییسر لعمل السعادة، و اما من کان من اهل الشقاوة، فسییسر لعمل الشقاوة». ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ الایة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ الایة اذا مسّکم الضرّ فممّن ترومون کشفه؟ او نابکم امر فمن الّذى تؤمّلون لطمه؟ مسکین فرزند آدم که قدر این لطف نمیداند! و خطر این عزت نمى‏شناسد! درین آیت هم اظهار عزت و جلال است و بى نیازى خود از بندگان، هم تعبیه لطف و افضال است و نثار رحمت بر ایشان. میگوید: اگر بخداوندى خود از روى عدل بطشى نمایم برین خلقان، آن کیست که آن بطش از ایشان باز دارد، و ایشان را فریاد رسد؟ و اگر از کمین‏گاه غیب ناگاه علم رستاخیز بیرون آریم، این بندگان کجا گریزند؟ و دست در که زنند؟ و کرا خوانند؟ آن گه بکرم خود هم خود جواب داد که: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ هم مرا خوانید، و مرا دانید، و کشف بلا از من خواهید، که قادر بر کمال منم. مفضل با نوال منم. دوست و یار نیکوکار نیکوخواه منم.
در اخبار داود است که: یا داود! زمینیان را بگوى چرا نه من دوستى گیرید، که سزاى دوستى منم! من آن خداوندم که با جودم بخل نه، با علمم جهل نه، با صبرم عجز نه، در صفتم تغیر نه، در گفتم تبدیل نه. رهى را بخشاینده و فراخ رحمتم. هرگز از فضل و کرم بنگشتم. در ازل رحمت وى بر خود نبشتم، عود محبت سوختم. دل وى بنور معرفت افروختم. زبان حال بنده گوید بنغمت شکر:
مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار.
یا داود! لو یعلم المدبرون عنى کیف انتظارى لهم، و شوقى الى ترک‏ معاصیهم، لماتوا شوقا الىّ، و انقطعت اوصالهم من محبّتى. یا داود! هذا ارادتى فى المدبّرین عنّى، فکیف ارادتى فى المقلبین علىّ!
یا داود! نعمت از ما است شکر از دیگرى میکنند. دفع بلا از ما است از دیگرى مى‏بینند. پناهشان حضرت ما است، پناه با دیگران مى‏برند! آرى بروند بگریزند و بآخر هم باز آیند:
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى.
یا داود! من دوست آنم کو مرا دوست است. من رفیق آنم کو مرا رفیق است.
هام نشین آنم که در خلوت ذکر با من نشیند. من مونس آنم که بیاد من انس گیرد.
یا داود! هر که مرا جوید مرا یابد، و او که یابد سزد که نبازد.
پیر طریقت گفت: «اى حجت را یاد، و انس را یادگار، خود حاضرى ما را جستن چه بکار! الهى! هر کس را امیدى و امید رهى دیدار. رهى را بى دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار»:
مرا تا باشد این درد نهانى
ترا جویم که درمانم تو دانى.
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ جریرى گفت: اندر رموز این آیت: مرجع العارفین فى اوائل البدایات الى الحق، و مرجع العوام الیه بعد الایاس من الخلق. عارفان در اول کار در بدایت احوال با حق گریزند، و دل در خلق نبندند، و اسباب نه بینند، و عامه خلق در اسباب پیچند، و دل در خلق بنندند، بعاقبت چون از خلق نومید شوند بحق باز گردند.
جنید گفت: من دعا الخلق فبایاه یدعوا، اذ یقول اللَّه تعالى: بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ ضمیر حق جل جلاله فرا پیش داشت، و دعوت خلق فا پس داشت، اشارت است که باجابت حق بنده بدعا رسید، نه بدعاء خود باجابت حق رسید. این هم چنان است که گویند که: عارف طلب از یافتن یافت، نه یافتن از طلب. و این مسئله را بسطى، و شرح آن در سورة فاتحه رفت.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ ابن عطا گفت اخذنا علیهم الطرق کلها لیرجعوا الینا. راهها فرو بستیم بر ایشان یا یکبارگى از کل کون اعراض کردند، و با صحبت ما پرداختند، و مهر دل بر ما نهادند، و بر وفق این حکایت مجنون است: او را دیدند در طواف کعبه بیخود گشته، و بى آرام شده، و دریاى عشق در سینه او موج بر اوج زده، و دست بر داشته که: اللهم زدنى حب لیلى. بار خدایا! عشق لیلى در دلم بیفزاى، و بلاء مهر وى یکى هزار کن. آن پدر وى امیر وقت بود، گفت: یا مجنون! ترا خصمان بسیار بر خاسته‏اند. روزى چند غائب شو، مگر ترا فراموش کنند و این سودا بر لیلى کمتر شود. مجنون برفت، روز سوم باز آمد، گفت: یا پدر! معذورم دار که عشق لیلى همه راهها بما فرو گرفته، و جز بسر کوى لیلى هیچ راه نمى‏برم:
هر کسى محراب دارد هر سویى
باز محراب سنایى کوى تو!
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ قال الترمذى: اخذ سمعکم عن فهم خطابه، و ابصارکم عن الاعتبار بصنائع قدرته. وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ سلبکم معرفته هل یقدر احد فتح باب من هذه الأبواب سواء؟ کلا بل هو البدئ بالنعمة تفضلا و فى الانتهاء کرما.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ الایة این آیات در شأن موالى و فقراء عرب فرو آمد عمار یاسر و ابو ذر غفارى و مقداد اسود و صهیب و بلال و خباب و سالم و مهجع و النمرة بن قاسط و عامر بن فهیره و ابن مسعود و امثال ایشان. رب العالمین میگوید: این قوم را آگاه کن بقرآن و بوحى که بتو فرو فرستادیم. این «ها» با «ما یوحى» شود، و خوف اینجا بمعنى علم است یعنى: یعلمون انهم یحشرون الى ربهم فى الآخرة، و نظیر این آیت آنست که گفت: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. معنى آنست که: انّما یقبل انذارک الّذین یخافون و یتقون.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرب‏اند و یاران گزیده، و گفته‏اند: مراد باین آیت مسلمانان‏اند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترف‏اند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترف‏اند حجت بر ایشان روشن‏تر بود و واجب‏تر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مؤمنان کرد و گفت: لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ یعنى: و یعلمون انّه لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ. میدانند که جز از اللَّه ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» اى یتقون اذا علموا انّه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مى‏بینى این رذّال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستاده‏اند! هر جاى که بى‏نامى است بى‏خان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگان‏اند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هؤلاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: وَ لا تَطْرُدِ مران یا محمد! الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفته‏اند: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون اللَّه و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى اللَّه تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول اللَّه عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» الایة، أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّی»، «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا»، «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ اى على اهل الصّفّة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فَتَطْرُدَهُمْ» یعنى ان تطردهم، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. و گفته‏اند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ، و فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ جواب آنست که گفت: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شی‏ء و ما من حسابک علیهم من شی‏ء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل تؤخرهم من الصّفّ الاوّل الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بى‏تمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیّه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هؤلاء یعنى الضعفاء و الفقراء مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لمّا، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا. پس آن گه گفت: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ. همه درین خیّزاند میگوید: اللَّه خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
وَ إِذا جاءَکَ جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مؤمنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد للَّه الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلّم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیؤتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلّمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتّى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبىّ (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا مؤکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النّبی (ص): «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: انّ رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لانّ ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنّه قال: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. عاصم و ابن عامر أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انّه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و نافع اوّل بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ این را بر چهار وجه خوانده‏اند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خوانده‏اند، وَ لِتَسْتَبِینَ بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدّم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مؤنّث است، و بر لغت بنى تمیم مذکّر. وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المؤمنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مى‏پرستیم بآن مى‏پرستیم تا ما را با اللَّه نزدیک گرداند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز اللَّه را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقان‏اند و عاجزان همچون شما.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و شما که بتان مى‏پرستید بهوا مى‏پرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ‏ من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بیّنت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت اللَّه نه بر پى هواام که بر بیّنت خداام.
إِنِّی عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ یعنى بالبیان، و هو معنى البیّنة، و شما آن بیان که من آورده‏ام دروغ زن میگیرید. ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این جواب نضر حارث است و رؤساء قریش که میگفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مى‏خواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. آن گه گفت: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مردّ نیست.
یَقُصُّ الْحَقَّ بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق اللَّه سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. اللَّه کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی اى بیدى، ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ من العذاب لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مى‏شتابید، و آن عذاب که مى‏خواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیؤخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ الایة خوف اینجا بمعنى علم است، و ترسنده بحقیقت اوست که علم ترس داند، ترس بى‏علم ترس خارجیان است، و علم بى ترس علم زندیقان، و ترس با علم صفت مؤمنان و صدیقان. اینست صفت درویشان صحابه و اصحاب صفّه، هم ترس بود ایشان را و هم علم، هم اخلاص بود ایشان را و هم صدق. رسول خدا (ص) روزى بایشان برگذشت. ایشان را دید هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل پذیرفته، با درویشى و بى‏کامى بساخته، ظاهرى شوریده، و باطنى آسوده، قلاده معیشت و نعمت گسسته، و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته، چشمهاشان چون ابر بهاران، و رویها چون ماه تابان. همه در آن صفّه صف کشیده، و نور دل ایشان بهفت طبقه آسمان پیوسته. رسول خدا آن سوز و نیاز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: «ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن یقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فانه من رفقایى یوم القیامة».
زهى دولت و کرامت! زهى منقبت و مرتبت! از دور آدم تا منتهى عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت؟ قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حقّ سنّت وى ایشان گزاردند. ربوبیت ایشان را متوارى وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد. و ایشان را نزّاع القبائل گویند: بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس. نزّاع القبائل بدان معنى‏اند که از قبیله‏هاشان بیرون کنند یا خود از قبیله‏ها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، که هر که بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند.
بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفّه که با هر یکى از ایشان نبود مگر گلیمکى کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته. کس بود که تا نیمه ساق برسیده، و کس بود که تا بکعبتین، و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات مى‏پوشیدند، و رسول خدا هر گه که فتحى در پیش بودى گفتى: خداوندا! بحق این دلهاى افروخته، و بحق این شخصیتهاى فرو ریخته، که ولایت کافران بر ما بگشایى، و ما را بر کافران نصرت دهى. و گفتى: مرا که جویید در میان اینان جویید، و روزى که خواهید بدعاء ایشان خواهید: «ابغونى فى ضعفائکم. هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم»، و آن گه موافقت ایشان را درویشى بدعا خواستى، گفتى: «اللّهمّ احینى مسکینا، و أمتنى مسکینا، و احشرنى فى زمرة المساکین».
فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: «انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفا».
و هم از بهر ایشان گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان، شرابه ابیض من اللبن و أحلى من العسل. من شرب منه شربة لا یظمأ بعدها ابدا، و اوّل من یرده صعالیک المهاجرین». قلنا: و من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «الدنس الثیاب، الشعث الرؤس، الّذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم».
هنوز رب العالمین ایشان را نیافریده، و در عالم وجود نیاورده، که بهزار سال پیش از ایشان با پیغامبران بنى اسرائیل میگوید، و ایشان را جلوه میکند که: مرا بندگانى‏اند که مرا دوست دارند، و من ایشان را دوست دارم، ایشان مشتاق من‏اند، و من مشتاق ایشان. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم. نظر ایشان بمن است و نظر من بایشان.عجیب کاریست کار دوستان! و طرفه بازاریست بازار ایشان! پیش از آنکه در وجود آرد ایشان را جلوه میکند، و چون در وجود آمدند، در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ بر ازو نازشان مى‏پرورد. آن گه بى‏مرادى و بى‏کامى روزشان بسر مى‏آرد، و آسیاى بلا بر فرق سرشان میگرداند.
پیر طریقت گفت: در بادیه مى‏شدم، درویشى را دیدم که از گرسنگى و تشنگى چون خیالى گشته، و آن شخص وى از رنج و بلا بخلالى باز آمده، و سر تا پاى وى خونابه گرفته. گفتا: بتعجّب در وى مى‏نگرستم، و خداى را یاد میکردم. چشم فراخ باز کرد و گفت: این کیست که امروز در خلوت ما رحمت آورده؟ گفتا: درین بودم که ناگاه از سر وجد خویش برخاست، و خود را بر زمین میزد، و مشاهده‏اى را که در پیش داشت جان نثار همى کرد و میگفت:
من پاى برون نهادم اکنون ز میان
جان داند با تو و تو دانى با جان‏
در کوى تو گر کشته شوم باکى نیست
کو دامن عشقى که برو چاکى نیست؟
یک عاشق آزاده نه بینى بجهان
کز باد بلا بر سر او خاکى نیست
وَ لا تَطْرُدِ کافران بر مصطفى (ص) آمدند، گفتند: یا محمد! ما مى‏خواهیم که بتو ایمان آریم، لکن ما را عار باشد با این گدایان نشستن، و آن بوى ناخوش خلقان ایشان کشیدن. ایشان را از خویشتن دور کن، تا ما بتو ایمان آریم. رسول خدا عظیم حریص بود بر ایمان ایشان، و لهذا یقول اللَّه تعالى: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. آورده‏اند بیک روایت که رسول خدا عمر را به پیغام بدرویشان فرستاد تا روزى چند کمتر آیند مگر که ایشان ایمان آرند. عمر هنوز سه گام رفته بود که جبرئیل آمد و آیت آورد که: وَ لا تَطْرُدِ یا محمد! مران ایشان را که من نرانده‏ام. منواز ایشان را که من نخوانده‏ام. آرى مقبولان حضرت دیگرند، و مطرودان قطیعت دیگر! این درویشان خواندگان وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ اند، و آن بیگانگان راندگان اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ. رسول خدا عمر را باز خواند. کافران نیز باز آمدند، و گفتند: اگر مى‏توانى بارى یک روز ما را نوبت نه، و یک روز ایشان را، تا بتو ایمان آریم. رسول خدا همت کرد که این نوبت چنان که در مى‏خواهند بنهد. جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ الایة با ایشان باش که من با ایشانم. ایشان را خواه که من ایشان را خواهانم. کافران چون از این نوبت روز روز نهادن نومید گشتند باز آمدند و گفتند: اگر نوبت نمى‏نهى روا داریم، و با ایشان بنشینیم اندى که تو بما نگرى نه با ایشان، و اکرام ما را روى سوى ما دارى، تا بتو ایمان آریم.
مصطفى عمر را بخواند و بدرویشان فرستاد، تا دل ایشان خوش گرداند، و رضاء دل ایشان باین معنى بجوید، مگر آن کافران ایمان آرند، و مقصود کافران در آنچه میخواستند نه آن بود تا ایمان آرند، بلکه میخواستند تا دل درویشان بیازارند، مگر از مصطفى نفرت گیرند، و از دین وى برگردند. چون عمر فرا راه بود تا این پیغام ببرد، جبرئیل آمد و آیت آورد: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا محمد! ازین درویشان روى مگردان، و چشم از ایشان برمگیر، که من با ایشان همى نگرم. رسول خدا یکبارگى روى بدرویشان آورد و با ایشان بنشست، و پیوسته گفتى: «بابى من وصانى به ربّى».
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ بو یعقوب نهر جورى را پرسیدند که: صفت مرید چیست.
این آیت برخواند که: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، اصبحوا و لا سؤل لهم من دنیاهم، و لا مطالبة من عقباهم، و لا همّة سوى حدیث مولاهم. فلما تجرّدوا للَّه تمحّضت عنایة الحقّ لهم فتولّى حدیثهم، فقال: و لا تطردهم یا محمّد.
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ معنى ارادت خواست مراد است در راه بردن، و آن سه قسم است: یکى ارادت دنیاى محض، دیگر ارادت آخرت محض، سدیگر ارادت حقّ محض. ارادت دنیا آنست که گفت عزّ ذکره: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا، مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، و إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها، و نشان ارادت دنیا دو چیز است، در زیادت دنیا بنقصان دین راضى بودن، و از درویشان مسلمانان اعراض کردن، و ارادت آخرت آنست که گفت تعالى و تقدس: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ، مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ، و نشان آن دو چیز است در سلامت دین بنقصان دنیا راضى بودن، و مؤانست با درویشان داشتن. و ارادت حق آنست که اللَّه گفت جل جلاله: یُرِیدُونَ وَجْهَهُ، وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، و نشان آن پاى بدو گیتى فرا نهادن است، و از خلق آزاد گشتن، و از خود برستن.
این خود بیان علم است و تحقیق عبارت، امّا بیان فهم بزبان اشارت آنست که پیر طریقت گفت چون او را از ارادت پرسیدند، گفتا: «نفسى است میان علم و وقت، در ناحیه ناز، در محله دوستى، در سراى نیستى، چهار حد دارد آن سراى: یکى با آشفتگان شود، یکى با غریبان، سدیگر با بیدلان، چهارم با مشتاقان. آن گه گفت: اى مهربان فریادرس! عزیز آن کس کش با تو یک نفس. اى یافته و یافتنى! از مرید چه نشان دهند جز بى‏خویشتنى! همه خلق را محنت از دوریست، و مرید را از نزدیکى! همه را تشنگى از نایافت آب، و مرید را از سیرابى! الهى! یافته میجویم! با دیده ور میگویم! که دارم چه جویم که بینم چگویم! شیفته این جست و جویم! گرفتار این گفت و گویم:
تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بى‏جان غم عشق تو بکس نسپارم.
وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا مؤمنان دیگراند و عارفان دیگر.
مؤمنان نخست در صنایع و آیات نگرند، آن گه از آیات بما رسند. عارفان نخست بما رسند، آن گه از ما بآیات بازگردند. یا محمد! آنان که بواسطه آیات بما ایمان آرند، بواسطه خود سلام ما بر ایشان رسان، و آن کس که بى‏واسطه ما را شناخت، و بى‏صنایع ما را یافت، بى‏واسطه ما خود سلام بدو رسانیم، و ذلک فى قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ.
پیر طریقت گفت: «الهى! او که ترا بصنایع شناخت، بر سبب موقوف است، و او که ترا بصفات شناخت، در خبر محبوس است. او که باشارت شناخت، صحبت را مطلوبست. او که ربوده اوست از خود معصوم است». کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ان و کل بک من کتب علیک الزّلة، فقد تولى بنفسه لک کتاب الرحمة. کتابته لک ازلیة، و الکتابة علیک وقتیّة، و الوقتیّة لا تبطل الازلیّة. قال الواسطى: برحمته و صلوا الى عبادته، لا بعبادتهم و صلوا الى رحمته، و برحمته نالوا ما عنده لا بأفعالهم، لأنه (ص) یقول: «و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه منه برحمة».
أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ
روى فى بعض الاخبار نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الىّ قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
میگوید: بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید بلبّیک‏تان جواب دادم، از من نعمت خواستید عطاتان بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید، مهلت‏تان دادم.
فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید، ستم بر شما نگه داشتم.
با این همه گر بازآئیدتان بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم: انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ مفاتح خزائن است، و مفاتیح مقالید.
مفاتح جمع مفتح و مفاتیح جمع مفتاح. وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ همانست که جاى دیگر گفت: «لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، و این خزائن غیب آن پنج علم‏اند که آنجا گفت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ».
روى ابن عمر انّ النبىّ (ص) قال: «مفاتیح الغیب خمس لا یعلمها الّا اللَّه».
إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الى آخره این آیت جواب آن اعرابى است که پیش مصطفى شد، و معه ناقة، فقال: ان کنت نبیّا فأخبرنى عمّا فى بطن ناقتى هذه ذکر هو او أنثى؟ و ما الّذى یصیبنا غدا؟ و متى یمطر السّماء؟ و متى تقوم السّاعة؟ و متى اموت؟ فنزلت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الایة.
جمعى مفسران گفتند: که مفاتیح غیب آنست که از آدمیان در غیب است از روزى و باران و نزول عذاب و سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب و سرانجام کار و خاتمت اعمال و انقضاء آجال. و گفته‏اند که: درین آیت دلالت روشن است که رب العالمین بحقیقت داند بودنیها را پیش از بودن آن، یعلم انّه یکون ام لا یکون، و ما یکون کیف یکون؟ و ما لا یکون ان لو کان کیف یکون؟ قال ابن مسعود: اوتى نبیکم کلّ شی‏ء الّا مفاتیح الغیب.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ هر چه در بیابان است و در آبادان، مى‏داند. هر چه در خشک زمین است از نبات و تخم و گیاه میداند. و هر چه در بحر زندگى کند، و هر چه در آن هلاک شود همه داند. ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها عدد برگ درختان همه داند. آنچه بر درخت بماند داند، و آنچه بیوفتد داند که کى جدا شد؟ و چند بار گرد خود برگشت؟ و چون بیفتاد؟ بر روى افتاد یا بر پشت؟ «وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» هیچ دانه و تخمى در زیر زمین نیفتد که نه اللَّه داند که رست یا نرست. آنچه نرست چون شد؟ و آنچه رست کى رست؟ و چون رست؟ و از آن چه رست؟ و چون شد؟
ابن عباس گفت: «فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ» یعنى فى الثّرى تحت الصّخرة فى اسفل الارضین السبع. هر چه در هفتم طبقه زمین زیر صخره است اللَّه میداند.
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ این از جوامع قرآن است که همه چیز که در جهان است در زیر آنست. هر چه حیوان است رطب است، و هر چه موات یابس.
ابن عباس گفت: «الرّطب الماء و الیابس البادیة». و گفته‏اند: هر چه روید رطب است، و هر چه نروید یابس. عبد اللَّه حارث گفت: این درختان و نبات زمین است که اللَّه داند که چندتر بماند و کى خشک گردد. و عن نافع عن ابن عمر عن النبىّ (ص) قال: «ما من زرع على الارض و لا ثمار على الاشجار الا علیها مکتوب: بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
رزق فلان بن فلان، فذلک قوله تعالى فى محکم کتابه: وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ».
جعفر بن محمد گفت: الورقة السقط، و الحبّة الولد، و ظلمات الارض الارحام، و الرّطب ما یحیى، و الیابس ما یقبض، و کل ذلک فى کتاب مبین.
و قیل: الرّطب لسان المؤمن، رطب بذکر اللَّه، و الیابس لسان الکافر لا یتحرّک بذکر اللَّه و بما یرضى اللَّه. «إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ» این را دو معنى گفته‏اند: یکى آنست که مثبت فى علم اللَّه متقن. هیچ چیز نیست از رطب و یابس که نه در علم خدا مثبت و محکم ساخته، و از آن پرداخته. معنى دیگر: «إِلَّا فِی کِتابٍ» یعنى اثبته اللَّه فى کتاب قبل خلقه، کقوله: إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها. میگوید هیچ چیز نیست و بشما نرسد هیچ رسیدنى که نه اللَّه آن را اثبات کرده، و حکم رانده، و در لوح محفوظ نبشته، پیش از آفریدن آن، و یشهد لذلک‏
قول النبى (ص): «کتب اللَّه مقادیر الخلائق قبل ان یخلق السماوات و الارض بخمسین الف سنة.
قال: وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ».
و روى انه قال: «یا با هریرة جفّ القلم بما انت لاق»، و روى انّه قال: «انّ اوّل ما خلق اللَّه القلم، فقال اکتب. قال: ما اکتب؟ قال: القدر، ما کان و ما هو کائن الى الابد».
اگر کسى گوید: چه حکمت را در لوح محفوظ نبشت؟ چون خود جل جلاله همه میداند، و بوى هیچ چیز فرو نشود، و درنگذرد. جواب آنست که جلال ربوبیت و کمال احدیت خود بخلق بنماید، تا معلومات اللَّه بدانند، و جلال عزّت و عظمت وى بشناسند و در ایمان و طاعت بیفزایند، و بدانند که چون اوراق و حبات و رطب و یابس که در آن ثواب و عقاب نبشته است، شمردنى و نبشتنى است، اعمال و احوال ایشان که در آن ثواب و عقاب است اولیتر که نویسد و شمارد وفا خواهد، و نیز تا آن فریشتگان که موکل‏اند بر کائنات و حادثات، و هر سال آن را مقابل میکنند و کرده با نبشته موافق بینند، عظمت اللَّه بآن بدانند و عبرت گیرند و در بندگى بکوشند.
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ یقبض ارواحکم عن التصرف بالنوم، کما یقبضها بالموت، کما قال جل ثناؤه: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لکل انسان ملک اذا نام یأخذ نفسه، و یردّ الیه، فان اذن اللَّه فى قبض روحه قبضه، و الا ردّ الیه، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ».
وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ الجرح الکسب، و هو العمل بالجوارح. اجتراح اکتساب است، و بیشتر در بد گویند آن را، و جوارح در سباع و طیر و در اندامان آدمى این را نام کردند که آن کو اسب‏اند، و جرح شهادت طعن است در آن، لأنّه من کسب الاثم، و الجراحة کالطعنة لأنها تعمل بالجارحة. ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ اى فى علمه بکم و ما تعملون الغد. میگوید: آن گه شما را از آن خواب مى‏برانگیزاند در دانش خویش، که میداند که برخیزید چه خواهید کرد؟ و قیل: «یَبْعَثُکُمْ فِیهِ» اى فى علمه بکم. «لِیُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى» یعنى اجل الحیاة الى الموت، لتستوفوا اعمارکم المکتوبة. تقدیر الایة: و هو الّذى یتوفیکم باللّیل ثمّ یبعثکم فى النّهار، على علم بما تجترحون فیه.
و درین آیت اقامت حجّت است بر منکران بعث، یعنى که چون قادر است که ترا پس از خواب مى‏برانگیزاند، قادر است که بعد از مرگ برانگیزاند. و در تورات است که: یا ابن آدم کما تنام کذلک تموت، و کما توقظ کذلک تبعث. «ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ» فى الآخرة، «ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من خیر او شر، و هذا وعید من اللَّه عز و جل.
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ این فوقیت را دو معنى است، و آن هر دو اللَّه را حق است و سزا: یکى آنکه بملک و توان فوق است و بندگان زیراند، ازین معنى فرعون گفت: «وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ»، و دیگر آنست که اللَّه فوق خلق است بذات، چنان که آنجا گفت: «یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ» و یرسل علیکم حفظة من الملائکة یحصون اعمالکم.
همانست که آنجا گفت: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ»، و آن فریشتگان‏اند بر بندگان، گوشوانان و نگهبانان کردار ایشان بر ایشان میکوشند، و ایشان را از بلاها میکوشند. جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» اى یحفظون علیکم اعمالکم.
جاى دیگر گفت: «وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ» یعنى: و ما ارسل الکفار على المؤمنین محافظین. حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ عند انقضاء اجله «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» یعنى ملک الموت و اعوانه. و بر قراءت حمزه توفّاه بالف ممالة، یعنى به ملک الموت و حده، کقوله: «یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ». و گفته‏اند که اعوان ملک الموت چهارده‏اند: هفت ملائکه رحمت و هفت ملائکه عذاب، هر گه که روح بنده مؤمن قبض کند بملائکه رحمت دهد، و چون قبض روح کافر کند بملائکه عذاب دهد.
سلیمان بن داود (ع) بر ملک الموت رسید، گفت: یا ملک الموت! چرا میان مردمان عدل نکنى؟ یکى را روزگارى فرا گذارى، و یکى را بزودى بجوانى میبرى؟ گفت: یا سلیمان! این کار بدست من نیست، و بر من جز فرمان بردارى نیست.
صحیفه‏اى بمن دهند، نام هر یکى بر آن نبشته، و روزگار عمر و انفاس ایشان شمرده، و مرا در آن هیچ تصرف نه، چنان که فرمایند میکنم. و در آثار آمده که: شب نیمه شعبان آن صحیفه بدست وى دهند، هر کرا در آن سال قبض روح باید کرد، نامش در آن صحیفه آورده. یکى بعمارت مشغول گشته، یکى دل بر عروسى نهاده، یکى با دیگرى خصومت درگرفته، هر یکى کارى و بازارى برساخته، و نام ایشان در آن صحیفه اثبات کرده. مصطفى (ص) گفت: «تبنون ما لا تسکنون! و تجمعون ما لا تأکلون! و تأملون ما لا تدرکون! کم من مستقبل یوم لا یستکمله و منتظر غد لا یبلغه!».
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ یعنى العباد یردّون بالموت الى اللَّه، یعنى الى الموضع الذى لا یملک الحکم علیهم فیه الا اللَّه. پس آن گه این بندگان را پس از مرگ با محشر قیامت برند، تا اللَّه بر ایشان حکم کند. «مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» آن خداوندى که مولى ایشان براستى اوست، و حاکم بسزا اوست. «مولیهم» اگر بر عموم برانى، معنى مولى سیّد است و مالک، تا کافر و مؤمن در تحت آن شود، و اگر تخصیص کنى بر مؤمنان، معنى مولى ولى و ناصر بود، و کافران در آن نشوند، که جاى دیگر گفت: «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ». «أَلا لَهُ الْحُکْمُ» القضاء و الامر فیهم دون خلقه، «وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ» لأنه لا یحتاج الى رویة و فکرة و عقد ید، و حسابه اسرع من لمح البصر.
عن عائشة: انّ رسول اللَّه (ص)، قال: «لیس احد یحاسب یوم القیامة الا هلک».
قلت: او لیس یقول اللَّه: «فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟ قال: «انما ذلک العرض، و لکن من نوقش الحساب هلک».
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ظلمات البر ظلمة اللیل و ظلمة السّحاب و ظلمة الغبار، و ظلمات البحر ظلمة اللیل و ظلمة السحاب و ظلمة الامواج.
ظلمات در قرآن بر دو وجه آید: یکى بمعنى اهوال و شدائد، چنان که درین آیت است و در سورة النّمل: أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ یعنى فى اهوال البر و البحر.
وجه دوم ظلماتست بمعنى سه خصلت، چنان که در سورة الزمر گفت: خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ یعنى البطن و المشیمة و الرحم. و در سورة الانبیاء گفت: فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ یعنى ظلمة اللیل و ظلمة الماء و ظلمة بطن الحوت. و در سورة النور گفت: أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ الى قوله «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» یعنى به الکفر.
یقول: قلب مظلم فى صدر مظلم فى جسد مظلم.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ این سؤال توبیخ و تقریع است، میگوید: یا محمد ازین کافران مکه در پرس، یعنى درین سؤال ایشان را ملامت کن، و بگوى: «مَنْ یُنَجِّیکُمْ» آن کیست که شما را رهاند از اهوال و شدائد بر و بحر؟ «تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» اى علانیة و سرّا. قراءت عاصم بروایت ابو بکر خفیة بکسر خاء است و معنى همانست. «لئن انجیتنا من هذه» عاصم و حمزه و کسایى «لئن أنجانا من هذه» خوانند. اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لئن انجیتنا. قول فرو گذاشت که آن از «تدعونه» خود بیرون آید. «مِنْ هذِهِ» یعنى: من هذه الخیفة، و قیل: من هذه البلیّة. «لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ» للَّه، فى هذه النّعم، فنوحّده.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها عاصم و حمزه و کسایى «ینجّیکم» بتشدید خوانند، و باقى بتخفیف، و معنى هر دو یکسانست. «منها» یعنى من تلک الشّدائد و المحن، «و من کلّ کرب» اى غمّ و بلاء. «ثمّ انتم» یا معشر الکفّار! «تشرکون» فى حال الرخاء. این در شأن قریش فرو آمد که مسافران بودند در بر و بحر. چون ایشان را در آن خطرى پیش آمدى، یا بیم هلاک، دست در دعا و تضرّع مى‏زدند، و از خدا باخلاص نجات میخواستند. چون ایشان را از آن خطر و بیم امن پدید آمدى و نجات، باز دیگر باره بسر کفر و بت پرستى خویش مى‏باز شدند. رب العزة ایشان را درین آیت توبیخ میکند، و از نیک خدایى خود و بد بندگى ایشان خبر میدهد. پس درین آیت دیگر ایشان را بیم داد و خبر کرد که: من قادرم و توانا که بعد ازین شما را هلاک کنم، گفت: قُلْ هُوَ الْقادِرُ این آیت بسه بار آمده از آسمان: اوّل این فرو آمد که قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ گوى او قادر است که بر شما عذابى انگیزد از زیر شما، آب، چنان که قوم نوح را فرستاد، یا باد، چنان عاد، یا بانگ، چنان ثمود. یا ظلة، چنان قوم شعیب، یا حاصب، چنان مؤتفکات. و درست است خبر از جابر انصارى که رسول خدا (ص) گفت آن گه که این فرو آمد: اعوذ بوجهک.
جبرئیل رفت، و پس آن باز آمد، و گفت:«او من تحت ارجلکم»
یا عذابى فرستد از زیر پایهاى شما، چون خسف قارون و غرق فرعون. رسول خدا (ص) گفت: اعوذ بوجهک.
پس رفت، و باز آمد و گفت: «او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم بأس بعض»
که (۱) این آمد رسول خدا گفت: «هذا اهون»، و بروایتى‏ «هذا ایسر».
دانست که لا بد است از سه یکى، گفت: این آسان‏تر این خلافها و عصبیتها اول دراز است، و آخر درد ما همه از آنست.
۱ «که» بقرینه موارد دیگر از همین کتاب بمعنى «چون» است.
و روى عن ابن عباس انّه قال: العذاب الذى من فوقهم امراء السوء، و الّذى من تحتهم عبید السوء «أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ» الا هواء المختلفة.
قال الکلبى: لما نزلت هذه الایة شقّت على النبى (ص) مشقّة شدیدة، فقال: یا جبرئیل! ما بقاء امتى على ذلک، فقال: انّما انا عبد مثلک، فادع ربک. فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلّى و سأل ربّه ان لا یبعث على امّته عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم و لا یلبسهم شیعا و لا یذیق بعضهم بأس بعض. فنزل جبرئیل فقال: ان اللَّه سمع مقالتک و انّه اجارهم من خصلتین، و لم یجرهم من خصلتین، اجارهم ان لا یبعث علیهم عذابا من فوقهم و لا من تحت ارجلهم، و لم یجرهم من ان یلبسهم شیعا، و یذیق بعضهم بأس بعض، قال: یا جبرئیل! فما بقاء امّتى، قال سل اللَّه لأمّتک، فقام رسول اللَّه (ص) فتوضّأ و صلى ثمّ سأل ربه، فنزل جبرئیل فقال: انّ اللَّه یقول: انّا ارسلنا من قبلک رسلا الى قومهم فصدّقهم مصدقون، و کذّبهم مکذّبون، ثمّ لم یمنعنا ان نبتلى الّذین زعموا انهم مؤمنون من بعد قبض انبیائهم ببلاء یعرف فیه صدقهم من کذبهم. ثمّ نزل: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا الى قوله: وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. فقال: لا بدّ من فتنة تبتلى بها الامّة بعد نبیّها لیتبیّن الصّادق من الکاذب».
«انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ» یعنى العلامات فى امور شتّى من الوان العذاب.
«لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ» لکى یفقهوا عن اللَّه ما بیّن لهم، فیخافوه، و یوحدوه.
وَ کَذَّبَ بِهِ یعنى بالقرآن، «قَوْمُکَ» یعنى قریشا «وَ هُوَ الْحَقُّ» جاء من عند اللَّه.
«قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ» این منسوخ است بآیت سیف.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ یعنى لوقوع کل شأن حین، کقوله: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ». سیاق این سخن بر سبیل تهدید است، یعنى: لکلّ خبر یخبره اللَّه وقت و مکان یقع فیه من غیر خلف. «وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ» ما کان منه فى الدّنیا فستعرفونه، و ما کان منه فى الآخرة یبدو لکم یعنى العذاب الّذى کان بعدهم فى الدّنیا و الآخرة.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ گشاینده دلها اوست. نماینده راهها اوست. نهنده داغها اوست. افروزنده چراغها اوست. یکى را چراغ هدایت افروزد. یکى را داغ ضلالت نهد. عنایتیان حضرت را چراغ سعادت افروزد. در رحمت گشاید.
بساط بقا گستراند. بر تخت رعایت نشاند. بزیور کرامت بیاراید که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ».
باز راندگان ازل را داغ شقاوت نهد. در خذلان گشاید. زخم «لا بُشْرى‏» زند که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ». آرى! کلید غیب بنزدیک اوست، و علم غیب خاصیّت اوست، هر کس را سزاى خود دادن و جاى وى ساختن کار اوست، ابن عطا گفت: کلیدها بنزدیک اوست، چنان که خود خواهد گشاید، و آنچه خود خواهد نماید. بر دلها در هدایت گشاید، بر همّتها در رعایت، بر زبانها در روایت، بر جوارح در طاعت. اهل ولایت را در کرامت گشاید. اهل مهر را در قربت گشاید. اهل تمکین را در جذب گشاید.
مؤمنان را در طاعت گشاید. اولیا را در مکاشفات، انبیا را در معاینات.
بو سعید خرّاز گفت: این پیغامبر ما را است على الخصوص: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ میگوید: کلید خزینه اسرار فطرت محمّد مرسل بنزدیک حق است جل جلاله. ربوبیّت او را بنعت کرم در مهد محبّت اندر قبه غیرت بپرورد، و اسرار فطرت و عزّت وى از خلق بپوشید، تا صد هزار و بیست و چهار هزار پیغامبر همه باین درد بخاک فرو شدند، بطمع آنکه تا ایشان را بر یک سرّ از اسرار فطرت وى اطلاع افتد، و هرگز نیفتاد، و بندانستند، و چگونه دانستندى و قرآن مجید قصّه وى سربسته میگوید، و از آن اسرار خبر مى‏دهد که: فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏:
زان گونه شرابها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
آرى! ما آن خزینه اسرار فطرت و محبّت وى مهرى برنهادیم، و طمعها از دریافت آن باز بریدیم که: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ. حسین منصور حلاج شمه‏اى از دور بیافت، فریاد برآورد: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار:
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى!
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى!
انبیا و اولیا و شهدا و صدّیقان چندان که توانستند از اوّل عمر تا آخر تاختند، و مرکبها دوانیدند، و بعاقبت به اوّل قدم وى رسیدند: «نحن الآخرون السّابقون». آن مقام که زبر خلائق آمد، زیر پاى خود نپسندید، بسدره منتهى، و جنّات مأوى، و طوبى و زلفى، که غایت رتبت صدیقان است خود ننگرید: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏». قال بعضهم: من مفاتح غیبه ما قذف فى قلبک من نور معرفته، و بسط فیه بساط الرّضا بقضائه، و جعله موضع نظره. جریرى گفت: «لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ»، و من یطلقه علیها من صفىّ و خلیل و حبیب و ولىّ. بو على کاتب فرا بو عثمان مغربى گفت که: ابن البرقى بیمار بود. شربتى آب بدو دادند نخورد، گفت: در مملکت حادثه‏اى افتاده است تا بجاى نیارم که چه افتاد نیاشامم. سیزده روز هیچ نخورد تا خبر آمد که قرامطه در حرم افتادند، و خلقى را بکشتند، و رکن حجر را بشکستند. بو عثمان گفت: درین بس کارى نیست، من امروز شما را خبر دهم که در مکه چیست؟ در مکه میغ است امروز، چنان که همه مکّه در زیر میغ است، و میان مکّیان و طلحیان جنگ است، و مقدمه طلحیان مردى است بر اسپى سیاه، بر سر وى دستارى سرخ. این چنین بنوشتند، و بر رسیدند راست آن روز هم چنان بود که گفت. پس بو عثمان گفت: هر که حق را اجابت کرد مملکت وى را اجابت کرد. عبد اللَّه انصارى گفت: «بر عبودیت آن نهند که برتابد.
دانستن غیب همه برنتابد و نتواند. بلى بعضى و بعضى چیزى نه همه، که همه اللَّه داند و بس. همى گوید جل جلاله: فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ.
وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ الایة اى هو المتفرد بالاحاطة بکلّ معلوم قطعا لا یشد عنه شی‏ء، و لا یخفى علیه شی‏ء. وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً این حفظه کرام الکاتبین‏اند که بر بندگان موکل‏اند، و اعمال ایشان مى‏شمارند و مینویسند، و این فریشتگان بر بندگان آشکارا نشوند مگر در آن دم زدن باز پسین. در خبر است که: بنده بآخر عهد که از دنیا بیرون مى‏شود آن دو فریشته در دیدار وى آیند.
اگر بنده مطیع بوده گویند: جزاک اللَّه خیرا. اى بنده نیکبخت فرمان بردار! بسى طاعت که کردى، و بوى خوش و راحت از آن طاعت بما رسید، و اگر عاصى و بد کردار بوده گویند: لا جزاک اللَّه خیرا. بسى فضائح و معاصى که از تو آمد، و بسى بوى ناخوش و گند معصیت که از آن بما رسید. گفتا: این در آن وقت بود که چشم مرده بهوا بیرون نگرد که نیز بر هم نزند.
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا از داهیهاى جان کندن یکى آنست که: ملک الموت را و اعوان وى را در وقت قبض روح بیند. اگر بنده مطیع بود بصورتى نیکو بود، و اگر عاصى بود بصورتى منکر. در خبر است که ابراهیم (ع) ملک الموت را گفت: خواهم که ترا در آن صورت که جان گنهکاران و بدکاران ستانى بینم.
گفت: یا ابراهیم! طاقت ندارى؟ گفت: لا بد است. پس خویشتن را بدان صورت فرا وى نمود. شخصى دید سیاه منکر، مویها برخاسته، و جامه سیاه در پوشیده، و آتش و دود از بینى و دهن وى بیرون مى‏آید، و بوى ناخوش از وى مى‏دمد. ابراهیم را غشى رسید. ساعتى بیفتاد، چون بهوش باز آمد، و ملک الموت بصورت خویش باز آمده، گفت: یا ملک الموت! اگر عاصى را خود عذاب اینست که ترا در آن صورت خواهد دید تمام است، و هم چنان که عاصى را دیدن وى عذابى تمام است، مطیع را دیدن وى بآن صورت نیکو که خواهد بود راحتى و لذّتى تمام است.
وهب منبه گفت: در روزگار پیش پادشاهى بود سخت بزرگ، ملک وى عظیم، نعمت وى تمام، و فرمان وى روان. چون عمر وى بآخر رسید، ملک الموت قبض جان وى بکرد. چون بآسمان رسید فریشتگان گفتند: هرگز ترا بر هیچ کس رحمت نیامده بجان شدن؟ گفت: آرى، زنى در بیابان بود آبستن، کودک بنهاد. در آن حال مرا فرمودند که مادر آن کودک را جان بستان. جان وى بستدم، و آن کودک را در آن بیابان ضایع گذاشتم. بر آن مادر مرا رحمت آمد از غریبى وى، و بر آن کودک از تنهایى و بیکسى وى. گفتند: یا ملک الموت! این پادشاه را دیدى که جان وى ستدى آن کودک بود که در آن بیابان بگذاشتى. گفت: سبحان اللَّه اللطیف لما شاء.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ قال بعضهم هى ارجى آیة فى کتاب اللَّه عزّ و جل، لأنه لا مردّ للعبد اعز من ان یکون مردّه الى مولاه.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا خوض نامى است که باطل را گویند، حق را نگویند، چنان که گفت: «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ»، وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا، «فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ». و اصل الخوض الدخول فى الشی‏ء على تلوّث به، و قیل هو الخلط، و کل شى‏ء خضته فقد خلطته، و منه خاض الماء بالعسل خلطه. و خوض در آیات آنست که پیغامبر را و قرآن را دروغ زن گیرند، و بدان استهزا کنند، و باطل شمرند. و این آن بود که کافران مکّه چون از مؤمنان قرآن میشنیدند آن را طعن میزدند و ناسزا میگفتند. سدى گفت: مشرکان با مؤمنان نمى‏نشستند، و در رسول خدا (ص) طعن میکردند، و ناسزا میگفتند. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: یا محمد! چون مشرکان را بینى که در قرآن طعن کنند و ناسزا گویند، با ایشان منشین، و از ایشان روى گردان. و با مؤمنان همین گفت که: چون کافران در رسول (ص) طعن کنند و او را ناسزا گویند، با ایشان منشینید، و از ایشان روى بگردانید. «لا تقعدوا» معنى آنست که منشینید، و آن کس که نشسته بود، این با وى هم گویند، امّا «لا تجلس» زشت است درین موضع، که آن بر پاى ایستاده را گویند.
وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ قراءت ابن عامر ینسّینّک است، نسّى ینسّى، و انسى ینسى، بمعنى یکى‏اند، همچون غرّمته و أغرمته. «فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ».
و اگر شیطان این نهى ما بر تو فراموش کند، و با ایشان بنشینى، چون با یادت آید برخیز، و نیز منشین. و تفسیر این آنجا است که گفت: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ» الایة. پس مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! هر گاه که ایشان تکذیب آرند، و استهزا کنند، و در باطل خوض کنند، اگر ما برخیزیم و ننشینیم پس نتوانیم که در مسجد حرام بنشینیم، و نتوانیم که گرد کعبه طواف کنیم. چون ایشان چنین گفتند رب العزّة رخصت داد نشستن با ایشان، بشرط آنکه ایشان را پند دهند و تذکیر کنند، گفت: «وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ» الشّرک و الکبائر و الفواحش من حساب الخائضین «مِنْ شَیْ‏ءٍ» اى: من آثامهم «وَ لکِنْ ذِکْرى‏» نصب على المصدر یعنى ذکّروهم ذکرى، و روا باشد که موضع آن رفع باشد، یعنى: علیکم ذکرى، اى علیکم ان تذکّروهم. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض اذا وعظتموهم. ابن عباس گفت که: مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! اگر ما از ایشان اعراض کنیم، و ایشان را بآن خوض بگذاریم، و باز نرنیم، ترسیم که گنهکار شویم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ اى من آثام الخائضین «مِنْ شَیْ‏ءٍ»، و لکن امرى المؤمنین بهجران الخائضین تذکیر للخائضین. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض فى الباطل، یعنى اذا قمتم عنهم منعهم ذلک من الخوض و الاستهزاء، فأنکروا قیامکم عنهم، فیکون ذلک تذکیرا. سعید جبیر گفت: چون مسلمانان بمدینه هجرت کردند، منافقان با مسلمانان مى‏نشستند، و چون قرآن مى‏شنیدند خوض و استهزا میکردند، چنان که مشرکان در مکّه میکردند. مسلمانان گفتند: بر ما حرج نیست درین مجالست، که اللَّه ما را در آن رخصت داده، و از خوض ایشان بر ما هیچ چیز نیست.
رب العزّة در مدینه آن آیت فرستاد که در سورة النساء است: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ الایة، و این آیت که وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ منسوخ گشت.
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ الایة این لفظى است از الفاظ تهدید و از الفاظ تهاون. در وعید گویند: ذرنى و فلانا، و در تهاون گویند: ذر فلانا فى کذا، و ذره یفعل کذا، و قرآن جایها بهر دو ناطق. میگوید: گذار ایشان را یعنى باک مدار از ایشان و خوار دار ایشان را که دین خود ببازى گرفتند، یعنى: اتخذوا دین الاسلام لعبا اى باطلا و لهوا عنه. «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» عن دینهم الاسلام. ابن عباس گفت: این در شأن کافران مکّه و ترسایان و جهودان فرو آمد، که رب العزّة هر گروهى را عیدى کرد، و هر قومى در عید خویش بباطل و بازى و نشاط و طرب مشغول شدند مگر امّت محمّد (ص)، که ایشان عید خود موسم طاعت ساختند، نماز جماعت و ذکر فراوان و تکبیر و تهلیل و قربان. رب العزّة میگوید: گذار ایشان را که در عید خود بباطل و بیهوده مشغول گشتند، و بزندگانى دنیا غرّه شدند. «وَ ذَکِّرْ بِهِ» اى بالقرآن، و قیل: بانذارک و بلاغک. و پند ده اینان را بپیغام که گزارى و بیم که نمایى. «أَنْ تُبْسَلَ» یعنى: من قبل ان تبسل نفس بما کسبت. ابسل الرّجل اذا دفع الى اشدّ الهلاک، پیش از آنکه تن کافر را فراسخت‏تر گرفتن دهند. و قیل: «أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ» یعنى من قبل ان تهلک نفس بما عملت و تحبس فى النار. قال قتادة: هذه الایة منسوخة، نسخها قوله: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ»، و قال مجاهد: لیست منسوخة لأنّه على التهدّد کقوله: «ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً».
لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ در نام خداوند جل جلاله ولى و مولى یکى است، و آن از ولایت است بفتح واو بمعنى نصرت، و آنچه در سورة الرعد گفت: «وال»، آن از ولایت است بکسر واو، و آن تملّک است. «وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ» یعنى: و ان تفد نفس کل فداء لا یؤخذ الفداء منها. این عدل ایدر فدا است، از بهر آنکه آن چیز که تن خویش بآن مى‏باز خرند آن چیز همتاى تن مینهند، و عدل آن میکنند، و عدل برابر کردن هر چیز با دیگرى بود و هامتا ساختن، و هر دو چیز از آن عدل است و عدیل چون ندّ و ندید. میگوید: اگر تنى فردا هر که بود از کافران، خویشتن باز خرید بهمه فدایى. جاى دیگر تفسیر کرد، گفت: مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً. جاى دیگر گفت: لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ.
لا یُؤْخَذْ مِنْها همانست که آنجا گفت: «وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ». اخذ در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى قبول، چنان که: «وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها» اى لا یقبل، و در آل عمران گفت: «وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی» اى قبلتم على ذلکم عهدى. و در سورة المائده گفت: إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ، اى فاقبلوه، و در سورة التّوبة گفت: وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ یعنى: و یقبل الصّدقات، و در اعراف گفت: خُذِ الْعَفْوَ اى اقبل الفضل من اموالهم. وجه دوم «اخذ» بمعنى حبس است، چنان که در سوره یوسف گفت: فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ یعنى احبس. وجه سوم «اخذ» بمعنى عذاب چنان که: در حم المؤمن گفت: فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ یعنى فعذبتهم، و در هود گفت: وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏، و در عنکبوت گفت: فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ یعنى: عذّبنا. وجه چهارم «اخذ» بمعنى قتل، چنان که در حم المؤمن گفت: وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ اى لیقتلوه. وجه پنجم اخذ بمعنى اسراست، چنان که در سورة التّوبة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ، و در سورة النساء گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ.
أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا یعنى حبسوا فى النار بما کسبوا من الکفر و التکذیب «لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ» یعنى الماء الحار الذى قد انتهى حرّه «وَ عَذابٌ أَلِیمٌ» وجیع «بِما کانُوا یَکْفُرُونَ».
قُلْ أَ نَدْعُوا این جواب ایشانست که رسول خدا را (ص) با شرک میخواندند، و میان خویش و میان او ممالات میجستند، جایها در قرآن از آن ذکر است، «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ» «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ» از آنست، و جوابها است آن را در قرآن، سورة قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ از آنست، و این آیت از آن است. قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ میگوید: شما که مسلمانان‏اید جواب کافران که شما را با کفر میخوانند این دهید که: أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُنا اى لا یملک لنا نفعا فى الآخرة وَ لا یَضُرُّنا، و لا یملک لنا ضرّا فى الدّنیا. «وَ نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا» این اعقاب در قرآن جایها مذکور است گاه بردّ و گاه بانقلاب، و ذکر عقب در آن مستعار است، و جمله کنایت است از بازگشتن از دین.
کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ قراءت حمزه «استهویه» بالف من ماله بر معنى جمع شیاطین، «و استهوته» بر معنى جماعت شیاطین. قال الزجاج: «استهوته» زیّنت له هواه، و قال ابن عباس: استفزته الغیلان فى المهامه. ابن عباس گفت: این مثلى است که رب العالمین زد آن کس را که بر دین حق بود، و داعى ضلالت او را بر عبادت بت میخواند، میگوید: مثل وى مثل آن مرد است که بر راه راست میرود با رفیقان پسندیده و همراهان گزیده، و غول او را از رفیقان باز برد، تا از راه بیوفتد، و در بیابان حیران و عطشان بماند، و بر شرف هلاک بود، پس آن رفیقان و اصحاب او را براه باز خوانند، نیاید، و هم چنان سرگردان و حیران سر در بیراهى نهد تا هلاک شود. این در شأن عبد الرحمن بن ابو بکر آمد، پیش از آنکه مسلمان شد شیطان او را از راه هدى باز داشته بود، و اصحاب وى پدر و مادر وى بودند، و با وى میگفتند که: ایتنا فانا على الهدى. و هم درین قصّه وى آیت آمد: وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما الایة. وى جواب ایشان میدهد که من بر هدى و راست راهى‏ام. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ راه اسلام است، که راه راست است و دین حق. رستگارى در آن است نه در کفر و ضلالت که نموده شیطان است. معنى دیگر گفته‏اند: له اصحاب من المشرکین یدعونه الى الهدى عندهم. و این معنى در نوبت اوّل مختصر گفتیم.
وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ قتاده گوید: هذه الایة حجّة لقّنها اللَّه نبیّه یخاصم بها اهل الاهواء. گفتا: جواب همه متنطعان و معترضان در دین اینست که اللَّه درآموخت: فرمودند ما را که گردن نهید اللَّه را تسلیم کنید، و از تسلیم درمگذرید.
وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاةَ «أن» از بهر آن گفت که لام در «لنسلم» بمعنى «أن» است، یعنى: امرنا ان نسلم و ان نقیم، کقوله: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا»، و هما بمعنى واحد، و گفته‏اند: اسلام اینجا بمعنى اخلاص است. نخست اخلاص فرمود پس عمل، تا بدانى که عمل بى‏اخلاص بکار نیست، پس تنبیه کرد بر بعث و مجازات، گفت: «وَ هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» تا بدانى که آن عمل را جزا خواهد بود، اگر نیک باشد و اگر بد، پس بر صنع خود دلالت کرد تا او را یکتا و بى‏همتا دانند. گفت: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ این حق را دو معنى است: یکى آنکه به «کن» آفرید، چنان که گفت: قَوْلُهُ الْحَقُّ بسخن راست و فرمان روان، و دیگر معنى: بالوحدانیة، چنان که جاى دیگر گفت: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا. نه بباطل آفرید و نه ببازى، که بحق آفرید و بیکتایى، و بجدّ نه بعبث و گزاف. و قیل: بالحقّ اى بکلامه، و هو قوله: «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً». «بالحقّ» اینجا سخن تمام شد، پس گفت: «وَ یَوْمَ یَقُولُ» یاد کن آن روز که گوید: آخرت اى دنیا شو. آنچه گوید: باش، بود.
هر چه اللَّه خبر داد که بودنى است آن در علم اللَّه موجود است، و لا محاله بودنى است، و خطاب «کن» بآن درست. و قیل: و یوم یقول للخلق موتوا فیموتون، و انتشروا فینتشرون دل اللَّه سبحانه على سرعة امر البعث، و ردّ على من انکره. «قَوْلُهُ الْحَقُّ» گفته‏اند که این متصل است بسخن پیش، یعنى: «یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ». «قَوْلُهُ» اى یأمر فیقع امره، این چنانست که گویند: قد قلت فکان قولک، و باین وجه حق نعت قول باشد. و روا باشد که «کُنْ فَیَکُونُ» اینجا سخن بریده گردد، پس ابتدا کن «قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» و تخصیص روز قیامت بذکر نه از آن است که در روزگار دیگران قول و آن ملک نبود، بلکه در همه وقت و همه روز بود، اما دیگران بر سبیل مجاز در دنیا دعوى ملک میکردند، و روز قیامت آن دعویها باطل گردد، و ملوک خاضع شود، کس را دست رس نبود، و در کس نفع و ضرّ نبود چنان که اللَّه گفت: وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ صور نام آن قرن است که اسرافیل در آن دمد.
روى عبد اللَّه بن عمرو عن النبىّ (ص): «انّ اعرابیا قال ما الصّور؟ قال: قرن ینفخ فیه»، و قال (ص): «کیف انعم و صاحب الصّور قد التقم الصّور بفیه و اصغى سمعه و حنا جبهته ینتظر متى یؤمر أن ینفخ فینفخ». قالوا: یا رسول اللَّه! کیف نقول؟
قال: «قولوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل. على اللَّه توکّلنا».
و در بعضى کتب آورده‏اند که: صور چهار شاخ دارد: یکى تا بزیر عرش است. یکى تا بثرى. یکى تا بمیمنه عالم.
چهارم بمیسره عالم، چنان که از عرش تا ثرى و از میمنه عالم تا میسره همه در میان این چهار شاخ است روز قیامت. روز حشر و نشر چون اللَّه خواهد که خلق را زنده کند جانهاى پیغامبران در آن شاخ آرند که زیر عرش است، و جانهاى مؤمنان در آن شاخ که بمیمنه عالم است، و جانهاى جمله کافران در آن شاخ که در ثرى است، و جانهاى زندیقان و مبتدعان در آن شاخ که بمیسره عالم است، و بعدد هر جانى درین شاخها سوراخها است بر مثال زنبور خانه، چون جانها برین سوراخها درآید چنان راست آید که نه جان زیادت آید نه جاى کم بود، و چهل سال جانها چنان میدارد پس زمین را بجنباند، چنان که اللَّه گفت: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا تا خاکهاى شخصها از یکدیگر جدا شود، سیاه از سفید و مرد از زن جدا شود، آن گه ببحر مسجور فرمان آید، دریایى است در زیر عرش مجید، آب حیات در آن. فرمایند او را که ببار چهل سال آن دریا آب بزمین مى‏بارد، تا آن خاکها در زیر زمین آمیخته شود، پس آن خاکها بفرمان حق رگ و پى و پوست و استخوان گردد. همان شخصها که در دنیا بود، رب العزّة باز آفریند. آن گه زمین از گرانبارى بحق نالد، و فرمان آید که: بارها بیرون نه، فذلک قوله: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها. زمین شکافته شود شخصها از زمین بیرون آید. اسرافیل را فرمایند تا در صور دمد، آن جانهاى خلق جمله از صور بیرون آیند جانهاى نیکبختان سفید چون مروارید، و جانهاى بدبختان سیاه چون قیر، و همه احوال عالم از آن پر گردد، و رب العزّة گوید جل جلاله: لیرجعن کل روح الى جسده، فتأتى الارواح، فتدخل‏ فى الخیاشیم، فتمشى فى الاجساد کمشى السم فى اللدیغ.
«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ این شهادت با غیب قرین در همه قرآن معنى آن شاهد است و حاضر، میگوید: دانا بهر غائب و حاضر اوست. «وَ هُوَ الْحَکِیمُ» یعنى حکم البعث «الْخَبِیرُ» بالبعث متى یبعثهم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ چون ابراهیم بر قوم خود حجّت آورد که از دو گروه کدام یک بى‏بیم‏تر و با من سزاتر؟
او که یک خداى را پرستد؟ یا او که هزاران؟ او که خداوندى پرستد که قادر است و مالک نفع و ضرّ؟ یا او که عاجزى را پرستد بى‏صفت؟ و نیز بر نمرود حجّت آورد که رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ تا آنجا که گفت: فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ. چون این حجّتهاى روشن بر ایشان آورد، ایشان بقول ابراهیم اقرار دادند، و حجّت بر خود لازم شناختند.
ربّ العالمین گفت: آن حجّت ما فرا ابراهیم نموده بودیم، و تلقین کردیم، و او را درآموختیم.
نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ زید اسلم گفت: یعنى بالعلم، چنان که جاى دیگر گفت: «وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». قومى گفتند: این طبقات ثواب است در بهشت، چنان که آنجا گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ، هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ، و گفتند: این رفع درجات در دنیا است پیغامبران را بمعجزات، و مؤمنانرا بکرامات، و توفیق طاعات، چنان که گفت: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ. جاى دیگر گفت: نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ. عاصم و حمزه و کسایى «نرفع درجات من نشاء» بتنوین خوانند. باقى «درجات من نشاء» با ضافت خوانند، و بمعنى هر دو یکسان‏اند. «إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ» فى امره «عَلِیمٌ» بخلقه.
وَ وَهَبْنا لَهُ یعنى لابراهیم إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ. رب العالمین ولد را هبه خواند در قرآن بچند جایگه، چنان که گفت: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ، لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا، فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ میگوید: ابراهیم را بخشیدیم اسحاق و یعقوب. یعقوب پسر اسحاق بود، و اسحاق پسر ابراهیم از ساره، و ابراهیم را هشت پسر بود. اسحاق پدر عبرانیان از ساره، و اسماعیل پدر تازیان از هاجر، و آن شش پسر دیگر از فطورا بنت یقطن الکنعانیة. و یعقوب پدر اسرائیلیان بود.
کُلًّا هَدَیْنا یعنى للایمان و النبوة، «وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ» یعنى: من قبل ابراهیم و ولده. میگوید: پیش از ابراهیم و فرزندان وى نوح را راه نمودیم، و نبوّت دادیم. «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ» یعنى: و من ذرّیّة نوح، و از فرزندان نوح. آن گه تفسیر کرد که ایشان که‏اند: داود، و هو داود بن ایشا، هفتم هفت پسر بود، کهینه ایشان، کشنده جالوت. و قصّه وى معروف. و سلیمان پسر داود از زن اوریا زاده بود، و داود و سلیمان از سبط یهودا بودند، و ایّوب، و میگویند ایّوب از فرزندان روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم بود، و در عصر خویش ملک بود، و ده پسر داشت از دختر میشا بن یوسف بن یعقوب، و در روزگار یوسف بود، و قصّه وى معروف. و یوسف، و هو یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، و فیه‏
قال رسول اللَّه (ص):
ان الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم
یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم.
و موسى، و هو موسى بن عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب و هارون اخوه اکبر منه سنا.
وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ چنان که ابراهیم را بر توحید و ثبات وى بر دین خویش و حجّت آوردن بر دشمن جزاء نیکو دادیم، و پاداش نیکو کردیم، که او را برگزیدیم و فرزندان پاک دادیم، و درجات وى برداشتیم، در نبوّت و در ثواب طاعت با نیکوکاران هم چنان کنیم، و ایشان را جزاء نیکو دهیم.
وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى‏ وَ عِیسى‏ وَ إِلْیاسَ قومى گفتند: الیاس، ادریس است، و این درست نیست که ربّ العزّة نسبت الیاس درین آیت با نوح کرد، و از فرزندان نوح شمرد، و معلوم است که نوح از فرزندان ادریس بود. نوح بن لمک بن متوشلخ بن ادریس، الّذى یقال له اخنوخ. و قول درست آنست که از فرزندان هارون بود، و هو الیاس بن بشر بن فینحاص بن العیزار بن هارون بن عمران، کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ.
وَ إِسْماعِیلَ و هو ابن ابراهیم وَ الْیَسَعَ وهب گفت: یسع شاگرد الیاس بود. کعب گفت: یسع خضر است که موسى را علیه السلام معلم بود. یمان بن رباب گفت: یسع پسر اسحاق است پدر روم. حمزه و کسایى و اللّیسع خوانند بلام مشدد.
یعنى که نام وى لیسع است نه یسع، امّا الف و لام زیادت در افزودند و مدغم کردند، چنان است که الف و لام بر قراءت حمزه و کسایى زیادت است، و بر قراءت باقى الف و لام تعریف است. «یُونُسَ» و هو یونس بن متى، وى را دو نام است: ذو النون و یونس. گفته‏اند که: الیاس و یسع و یونس در یک زمان بودند، و پس از ایشان باندک روزگار زکریا و یحیى و عیسى بودند. «وَ لُوطاً» و هو ابن عمّ ابراهیم، و اوّل من آمن به، «وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ» اى فضلناهم بالنبوّة على عالمى زمانهم.
وَ مِنْ آبائِهِمْ این «من» تبعیض است یعنى: هدینا بعض آبائهم و ذرّیّاتهم.
میگوید: و از پدران ایشان که نامشان درین موضع نبرده‏اند از آدم و هود و صالح و ادریس و غیر ایشان، و نیز مؤمنان که در عهد آن پدران بر ملّت ایشان بودند.
وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و از فرزندان این هشده پیغامبرا که نامشان درین آیات برده‏اند، و نام آن فرزندان نبرده‏اند، «وَ إِخْوانِهِمْ» و برادران ایشان که بر دین و ملّت ایشان بوده‏اند. اینجا سخن منقطع شد، پس گفت: «وَ اجْتَبَیْناهُمْ» اى استخلصناهم بالنبوّة، مأخوذ من جبیت الماء فى الحوض اذا جمعته. «وَ هَدَیْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» یعنى الاسلام.
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ اى دین اللَّه الّذى هم علیه. این است دین خدا و ملت‏ بسزا که پیغامبران بر آن بودند، و خداى را عزّ و جلّ بدان پرستیدند، یعنى دین اسلام و ملّت حنیفى. یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ آن را که خواهد از بندگان خویش بآن راه نماید، و بر آن دارد، چنان که پیغامبران را بر آن داشت، و بآن راه نمود. و این آیت حجّتى ظاهر است بر قدریان، و وجه آن روشن.
وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ قومى از اصحاب راى باین آیت تمسّک کرده‏اند، و گفته‏اند: مرتد چون بدین اسلام باز گردد فرائض طاعت که در حال اسلام گزارده پیش از ردّت، قضا باید کرد، که آن همه بردّت باطل گشت، که ربّ العزّة میگوید: وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ، و کذلک قوله تعالى: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ، و این مذهب باطل است، و احتجاج ایشان باین آیت درست نیست، که آیت مجمل است، و در سورة البقرة مفسّر گفته که: وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ میگوید: کسى که مرتد گردد، و در ردّت بمیرد، اعمال وى باطل گردد. پس کسى که توبه کند، و باسلام باز آید، اعمال وى که در اسلام کرده بود حابط نگردد، و بر حال خویش بماند پس بر مرتد که باسلام باز آید جز قضاء آن عمل که در حال کفر از وى فائت گشته واجب نیست، و این آیت ایشان را حجّت نیست، و آیت مجمل جز بر وفق مفسّر راندن هیچ وجه نیست. پس بمدح پیغامبران باز آمد و بیان کرد که ایشان را چه داد، گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ این پیغامبران نامبرده را میگوید، و آن مبهمان نام نبرده از آبا و ذریات، و قومى فراوان که در قرآن نام ایشان برده. «اولئک» ایشان آنند که دادیم ایشان را کتاب از آسمان فرو آمده، صحف ابراهیم و تورات موسى و انجیل عیسى و زبور داود. «وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ» و علم دادیم و فهم وفقه ایشان را و نبوّت.
فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ اگر اهل مکّه بدان مى‏کافر شوند و نپذیرند ما قومى را برگماشتیم از مهاجر و انصار که آن را پذیرفتند و تصدیق کردند، و بجان و دل باز گرفتند. «فَقَدْ وَکَّلْنا بِها» اى بالایمان بها. این همچنانست که جاى دیگر گفت: «وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏». مجاهد گفت این عجم‏اند و فرس، که نادیده بجان و دل قبول کردند، و بغیب ایمان آوردند و تصدیق کردند.
مصطفى (ص) در حق ایشان میگوید: «لو کان الدین معلقا بالثریا لنا له رجال من ابناء فارس»، و عن ابن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «للَّه عز و جل خیرتان من خلقه فى ارضه: قریش خیرة اللَّه من العرب، و فارس خیرة اللَّه من العجم».
پس سخن باز با پیغامبران برد، و در مدح ایشان بیفزود، و مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم بسنّت و سیرت ایشان اقتدا فرمود، گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ اى هداهم اللَّه، «فبهدیهم» اى بسنتهم و سیرتهم بالصّبر و الاحتساب، «اقتده» ابن عامر «اقتدهى» خواند بکسر هاء مشبع.
حمزه و کسایى و یعقوب در وصل «ها» بیفکنند، و در وقف بسکون «ها» وقف کنند، و این «ها» هاء وقف گویند، چنان که: اخبره تقله، و هم ازین باب است: کتابیه، حسابیه، ما هیه. باقى قراء در وصل و در وقف بسکون ها خوانند. میگوید: یا محمد! سیرت انباى گیر، و بر پى ایشان رو، و در صبر کردن بر تکذیب و اذى دشمن چنان که ایشان صبر کردند، تا بمراد رسى، چنان که ایشان بمراد رسیدند. آنست که گفت: «فَصَبَرُوا عَلى‏ ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا». مفسّران گفتند فقه این آیت آنست که هر چه از پیغامبران درست شود و ثابت گردد از اعمال و احکام، و معلوم شود که آن را بپیغامبرى دیگر و بکتابى دیگر نسخ نکردند، برین امت واجب است که آن را دین خود دانند، و اتّباع آن کنند، بر مقتضى اینکه ربّ العزّة فرمود. فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ.
«قُلْ» یا محمد! «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ» اى على القرآن و تبلیغ الرّسالة «أَجْراً» اى جعلا و رزقا. «إِنْ هُوَ» اى ما هو یعنى محمّد (ص)، و قیل القرآن «إِلَّا ذِکْرى‏ لِلْعالَمِینَ» موعظة للخلق اجمعین.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ این در شأن حیىّ بن اخطب آمده از جهودان.
بدر صفیة مادر مؤمنان پیش رسول خدا آوردند او را، دستهاى وى بر پشت بسته، بدندان خویش قباى دیباى خویش از بازوى خود میکند، و میگفت:
لعمرک ما لأم ابن اخطب نفسه
و لکنه من یخذل اللَّه یخذل.
رسول خدا (ص) سوگند بر وى داد که: بآن خداى که به طور سینا با موسى سخن گفت که در تورات خواندى که: «انّ اللَّه یبغض الحبر السّمین.
گفت: خواندم گفت: آن تویى. او گفت: ما انزل اللَّه على موسى التوراة، و لا على محمّد القرآن، فأنزل اللَّه عز و جل هذه الایة: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اى ما علموا عظمة اللَّه اذا اجترؤا على تکذیبه، و جحود رسالته، «إِذْ قالُوا» بزرگى خداى نشناختند که بر وى دلیرى کردند، گفتند: «ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ بَشَرٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ» فرو نفرستاد اللَّه هرگز بر هیچ مردم هیچ چیز.ابن عباس گفت: مالک بن الضیف بود که این آیت در شأن وى آمد رئیس جهودان و ربانى ایشان. چون این سخن بگفت، با قوم خویش شد. ایشان گفتند: ویلک ما هذا الّذی بلغنا عنک؟ چیست اینکه بما رسید که تو گفتى: ما انزل اللَّه على موسى التوراة، و ما انزل اللَّه على بشر من شی‏ء؟! جواب داد که مرا بخشم آوردند، و از سر غضب گفتم. پس جهودان وى را معزول کردند، و بجاى وى کعب اشرف نشاندند.و بروایتى دیگر از ابن عباس آیت مکى است، و در شأن مشرکان قریش فرو آمد، که قدرت اللَّه را منکر بودند، و معجزات را رد کردند، و باین قول معنى «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ» اى: و ما آمنوا انّ اللَّه على کل شی‏ء قدیر. عظمت اللَّه نشناختند، و جلال و بزرگوارى وى ندانستند ایشان که معجزات را ردّ کردند، و قدرت اللَّه از آن قاصر شناختند. محمد بن الکعب القرظى گفت: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» لم یدروا کیف اللَّه.
قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى‏ اى محمد! تو آن جهودان را که تنزیل ما را مى‏جحد آرند، جواب ده: «مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ»؟ آن کیست که تورات که موسى آورد فرو فرستاد. «نُوراً» اى ضیاء «وَ هُدىً لِلنَّاسِ» بیانا لبنى اسرائیل.
آن تورات که روشنایى دلهاست، و راه نمونى بنى اسرائیل «تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ» اى تکتبونها فى دفاتر مقطعة حتى لا تکون مجموعة، لتخفوا منها ما شئتم، و لا یشعر بها العوام، فذلک قوله: «تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً» میگوید تورات را در دفترها و قطعها پرکنده مى‏نویسید، تا آنچه خود خواهید از آن پنهان کنید، چنان که آیت رجم و صفت و نعت محمد (ص) پنهان کردند، مکّى و ابو عمر «و یجعلونه قراطیس یبدونها و یخفون» هر سه بیاء خوانند اخبار از غائب، چنانست که رب العزة مصطفى را صلى اللَّه علیه و سلم خبر میکند از ایشان که عظمت اللَّه نشناختند، و بر خدا دلیرى کردند، که کتاب را منکر شدند، و آن گه در تورات تحریف آوردند، که لختى از آن بپوشیدند.
باقى بتاء خوانند بر مخاطبه، چنان که مصطفى (ص) با ایشان این میگوید بفرمان خدا: «و علّمتم یا معشر الیهود على لسان محمّد ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُکُمْ فى التّوراة، فضیّعتموه و لم تنفعوا به. «قُلِ اللَّهُ» یا محمّد! چون ایشان را پرسى که «مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ»؟ اگر ایشان جواب دهند، و الّا تو جواب ده، گوى فرستنده آن کتاب اللَّه است.
ثُمَّ ذَرْهُمْ این کلمه خذلان است میان تهاون و تهدید. گذار ایشان را تا در بازى خویش مى‏روند. کسى که کارى کند که از آن نفعى و خیرى نبود، گویند: وى ببازى و هرزه مشغول است. مفسّران گفتند: «ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ» همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ، فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ. پس آن همه منسوخ گشت بآیت سیف.
وَ هذا کِتابٌ اى: و هذا القرآن کتاب مبارک انزلناه. این قرآن کتابى مبارک است که ما فرود فرستادیم، کتابى پر آفرین و پر برکت، که خیر آن دایم، و نفع آن تمام، و برکت آن فراوان. موعظة خائفان، و رحمة مؤمنان، و شفیع عاصیان، و یادگار دوستان. «مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ» یعنى یصدق ما قبله من الکتب التی انزلها اللَّه على الانبیاء، «و لینذر» یقول: انزلناه للبرکة و الانذار. قراءت عامة قرّاء «لتنذر» بتاء مخاطبه است، یعنى: لتنذر انت یا محمّد! بما فى القرآن، و قراءت ابو بکر تنها بیاء است یعنى: لینذر الکتاب، بحکم آنکه کتاب سبب انداز است، اسناد فعل بوى درست است، و ذلک فى قوله: هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ، و قال تعالى: إِنَّما أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ، و فى معناه قوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ. و روا باشد که این فعل با اللَّه برند جلّ جلاله یعنى: لینذر اللَّه، کقوله: «لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ».
وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها امّ القرى مکّه است، لأنّها قبلة الخلق یؤمّونها، و قیل: لأنّها اصل القرى، و دحیت الارض من تحتها، و قیل: لأنّها اعظم القرى شأنا کما سمّى الدماغ امّ الرأس. وَ مَنْ حَوْلَها شهرهاى دیگر است در روى زمین، یعنى لتنذر اهل مکّه و اهل سائر الافق، برّها و بحرها. وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یعنى: یصدّقون بالبعث الّذى فیه جزاء الاعمال، «یُؤْمِنُونَ بِهِ» اى: یصدقون بالقرآن انّه جاء من عند اللَّه. ثمّ نعتهم، فقال: «وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ» علیها فى مواقیتها لا یترکونها.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً این آیه به مدینه فرو آمد در شأن مسیلمة بن حبیب الکذّاب ابو المنذر الحنفى. کافران او را رحمن تهامه مى‏خواندند. دو کس فرستاد از مردمان خویش برسول خدا (ص). رسول ایشان را گفت: «ا تشهد أن مسیلمة نبى»؟ فقالا: نعم. فقال (ص): «لو لا ان الرّسل لا تقتل لضربت اعناقکما».
دو کذّاب خاستند بروزگار رسول خدا، و دعوى پیغامبرى کردند: یکى کذّاب یمامه، مسیلمه، و دیگر کذّاب صنعا، اسود العبسى. رسول خدا گفت: در خواب مرا چنان نمودند که دو سوار زرین در دست من بودى، و من در آن غمگین و اندوهگن گشته. وحى آمدى بمن که باد در آن دم. باد در آن دمیدمى، و هر دو از من بپریدندى. پس من تأویل نهادم که: آن هر دو دست او رنجن زرین آن دو کذّاب اند که من در میان ایشان بودم، و در روزگار ایشان: یکى کذاب یمامه، و دیگر کذاب صنعا. قتاده گفت: این آیت در شأن هر دو کذاب فروآمد.
وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ این یکى عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح القرشى است از بنى عامر بن لوى هام شیره عثمان عفان، لختى از قرآن و وحى بنوشت با ملاء رسول خدا (ص)، و گاه گاه از خواتیم آیت که نامهاى خداوند است عز و جل، چیز چیز تبدیل میکرد. «عَزِیزٌ حَکِیمٌ» «علیم حکیم» مینوشت، و آنچه باین ماند، و رسول خدا (ص) آن را میدید و خاموش میبود، و تغییر نمیکرد.
عبد اللَّه بسکوت رسول (ص) بشک افتاد در ایمان خویش، که اگر راست میگوید که وحى است چرا تغییر نمى‏فرماید چون مى‏بیند که من تبدیل میکنم؟ و ذلک انّه کان (ص) امیّا لا یکتب. پس مرتد شد، و به مکه بازگشت و گفت: «سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ».
من قرآن فرو فرستم یعنى گویم، چنان که اللَّه فرو فرستاد.
و گفته‏اند که چون این آیت آمد که: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ رسول خدا املا میکرد، و وى مینوشت. چون اینجا رسید که: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ عبد اللَّه تعجّب کرد از تفضیل خلقت آدمى بر آن ترتیب و بر آن نظم، و از سر آن تعجب گفت: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ». رسول خدا (ص) گفت:«اکتبها فهذا نزلت».
عبد اللَّه آن ساعت بشک افتاد، گفت: لئن کان محمّد صادقا، لقد اوحى الىّ کما اوحى الیه، و لئن کان کاذبا لقد قلت کما قال، و از آن پس کافر گشت و بمکّه باز شد. رسول خدا (ص) وى را گفت: «لا تقبله الارض»، فقال ابو طلحة: اتیت الارض التی مات فیها، فوجدته منبوذا، فقلت: ما شأن هذا؟ فقالوا: دفناه فلم تقبله الارض.
عکرمه گفت: این آیت در شأن النضر بن الحارث آمد که معارضه قرآن میکرد. در معارضه سوره و النازعات گفت: «و الطّاحنات طحنا، و العاجنات عجنا، فالخابزات خبزا، فاللّاقمات لقما. چون این معارضه با رسول خدا (ص) رسید، از غثاثت و رکاکت این سخن همه بخندیدند. یکى از صحابه گفت: هلّا اتمّ السورة؟ چرا سورة تمام نکرد؟ گفتند: تمامى در چیست؟ گفت: فالخازیات خزیا. فأضحک الحاضرین و السامعین. و این نضر حارث همانست که میگفت: «لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا» اگر خواهیم ما نیز قرآن همچنین فرو نهیم و بگوئیم، و گفت. و معارضه وى این بود که رفت.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ این کلمتى است از کلمات تعظیم و تعجیب، نه در موضع شک. میگوید: اگر تو بینى اى محمّد آن گه که این کافران و مشرکان در سکرات و شدائد و اهوال مرگ باشند، وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ ملائکه اینجا ملک الموت است و اعوان وى، و آن فریشتگان دست بعذاب بایشان فرا داشته، چنان که جاى دیگر گفت: «یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ». «أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ» اینجا قول مضمر است، یعنى: یقولون لهم اخرجوا انفسکم اى ارواحکم. ایشان را گویند بتعنیف و کره: بیرون دهید جانهاى خویش. مصطفى (ص) گفت: آن مرگ که آسان‏تر بود همچون خسک است که در پشم شتر آویزد، چه ممکن بود که آن بآسانى از وى بیرون آید.
عمر خطاب از کعب احبار پرسید که: تو جان کندن چگونه دانى؟ گفت: چنان که شاخى پر خار در درون کسى کنند، و هر خارى در رگى آویزد، و مردى قوى آن خار میکشد. و در خبر است که بوقت وفاة موسى (ع) رب العزة او را گفت: خویشتن را در مرگ چون یافتى؟ گفت: چون مرغ زنده که بریان کنند، نه قوت دارد که بپرد، نه بمیرد تا برهد. أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ روا باشد که این سخن در قیامت با ایشان گویند بر سبیل توبیخ، یعنى: خلّصوا انفسکم من العذاب، اى: لستم تقدرون على الخلاص.
الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ اى العذاب الذى یقع به الهوان الشدید. «بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ» من انّه اوحى الیکم و لم یوح. «وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ» اى تتکبّرون على الایمان بالقرآن. و قیل: عن فریضة اللَّه و القیام بها.
قال النبىّ (ص): «من سجد اللَّه سجدة فقد برى‏ء من الکبر».
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ جمع فرید است، کقرین و قرآنى، و ردیف و ردافى.
یقال فرد الرّجل یفرد فرودا فهو فارد، اذا تفرّد، و رجل افرد و امراة فرداء، اذا لم یکن لها اخ. وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا این در قیامت با کافران گویند که شما بآخرت تنها آمدید بى مال و بى‏جفت و بى‏فرزند، یگانه بى هیچ کس، حفاة عراة غرلا، برهنه بى‏هیچ چیز. کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ هم بر آن خلقت اول که در دنیا آمدید، یعنى که بعث شما همچون خلق شما، و نشأة ثانیه همچون نشأة اولى.
روى عن ابو هریرة قال: قال النبى (ص): «تنشق الارض عنکم، فأنا اول من تنشق عنه الارض، فتنسلون سراعا الى ربکم على سنّ الثّلاثین مهطعین الى الدّاعى، فتوقفون فى موقف واحد سبعین عاما حفاة عراة غرلا بهما، لا ینظر الیکم، و لا یقضى بینکم.
فیبکى الخلائق حتّى ینقطع الدم و یلحمهم العرق.
و روى ان عائشة قرأت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»، فقالت: یا رسول اللَّه واسوأتاه! ان الرجال و النساء یحشرون جمیعا، ینظر بعضهم الى سوأة بعض! فقال رسول اللَّه (ص): «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»، لا ینظر الرجال الى الرجال، و لا النساء الى النساء، شغل بعضهم عن بعض.
وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ اى ملکناکم و أعطیناکم من العبید و المال و المواشى، وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ اى فى خلقکم شرکاء. این جواب نضر حارث است و مشرکان عرب، که میگفتند: «هؤلاء شفعاءنا عند اللَّه». رب العزّة گفت: نمى‏بینم با شما آن شفیعان که بدروغ میگفتند که آن ما را انبازان‏اند در آفرینش شما. لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ نافع و کسایى و حفص از عاصم «بینکم» بنصب خوانند، و هو نصب على الظّرف باقى برفع خوانند، یعنى تقطّع وصلکم الّذى کنتم تتواصلون به فى الدّنیا. میگوید: پاره گشت و ببرید میان شما. همانست که که جاى دیگر گفت: «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ». «وَ ضَلَّ عَنْکُمْ» اى: فى الآخرة، «ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ» فى الدنیا بأنّه مع اللَّه شریک.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ اى: شاقّه. فلقت الشی‏ء اى: شققته، و کلمنى من فلق فیه اى من شقه. و گفته‏اند: فلق نامى است همه خلق را، لأن الخلق کلّه عن انفلاق یکون. و از على بن ابى طالب (ع) آرند که سوگند وى بیشتر این بود: «لا و الذى فلق الحبة و برأ النسمة».
مقاتل گفت: «إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ» اى البرّ و الشعیر و الذرة و الحبوب کلها. «وَ النَّوى‏» یعنى کل ثمرة لها نوى کالخوخ و المشمش و الغبیراء و الاجّاص و ما کان من الثمار لها نوى، و فوقه ثمرة، و هذا یأتى على کل ما اخرجت الارض.
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ مى‏بیرون آرد آدمى زنده و چهار پاى زنده از نطفه مرده، و همچنین مرغ زنده از خایه مرده. وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ و بیرون آرنده مرده از زنده، یعنى نطفه مرده از حیوان زنده و خایه مرده از مرغ زنده. و یقال: «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ» یعنى السنبلة من الحبة، «وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ» یعنى الحب من السنبلة. مى‏بیرون آرد خوشه تازه از دانه خشک، و بیرون آرد دانه خشک از خوشه تازه و نبات تازه. و قیل: یخرج المؤمن من الکافر، و الکافر من المؤمن. «ذلِکُمُ اللَّهُ» الّذى فعل هذه الاشیاء التی تشاهدونها ربکم، «فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ» فمن این تصرفون عن الحق بعد هذا البیان؟! فالِقُ الْإِصْباحِ قراءت حسن بصرى است، فالِقُ الْإِصْباحِ یعنى که شکافنده روز است از شب. اصباح مصدر است مراد بآن اسم، چنان که حسن خوانده، و عرب گاه گاه مصدر اسم سازند، چنان که در صدر سورة الزمر است تنزیل یعنى منزّل. و جاعل اللیل سکنا کوفى «وَ جَعَلَ اللَّیْلَ» خواند بر فعل ماضى، یعنى: جعل اللیل سکنا لخلقه. شب آرامگاه خلق ساخت، تا در آن بیاسایند از رنجها و تعبها که بروز کشیده‏اند، و یقال: کلّ ما سکنت الیه من بیت و أهل و وطن، فهو سکن. و کان من دعاء النبى (ص): «اللهم فالق الاصباح و جاعل اللیل سکنا، اقض عنى الدّین، و متّعنى بسمعى و بصرى، و قوتى فى سبیلک».
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً اى: جعل الشمس و القمر حسبانا. حسبانا خواهى نعت نه، خواهى بنزع صفت، چنان که آنجا گفت: «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ».
اینجا «با» بیوکند، و معنى همانست. میگوید: خورشید و ماه را شمارى ساخت. آن را دو معنى گفته‏اند: یکى آنکه خود بشمار مى‏روند، و دیگر آنکه شما را عیارند و قانون.
و حسبان مصدر است همچون رجحان و نقصان، و روا باشد که جمع حساب بود همچون شهاب و شهبان و رکاب و رکبان. یقول: و جعل الشمس و القمر بحساب لا یجاوزانه فیما یدوران فى حساب حتى ینتهیا الى اقصى منازلهما لتعلموا عدد السنین و الحساب. «ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» العزیز فى ملکه بصنع ما اراد، العلیم بما قدر من خلقه.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ستارگان آسمان قسمى سیارات‏اند و قسمى ثوابت. سیّارات بر روى فلک سیر میکنند، و ثوابت همچون قندیلها از فلک درآویخته. میگوید: این ستاره‏ها بدان آفریدم تا بآن نماز خویش را قبله سازید، و رفتن خویش را راه شناسید، و انقضاء فصول سال دانید. قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ اى قد بیّنّا الآیات بذلک، و وقفنا العباد علیها، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ یعلمون ما اراد اللَّه بذلک من الدلالة على توحیده، و أن اللَّه واحد لا شریک له.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ معنى انشاء آفریدن است بابتدا، بى سببى که آن را واجب کند، و بى‏مثالى و بى‏عیارى که بوى استعانت کند، و این جز وصف کردگار قدیم و تواناى حکیم نیست، که همه را بغیرى حاجت است تا بوى استعانت کند. او را جل جلاله بکس نیاز نیست، و حاجت باستعانت نیست. «مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» یعنى خلقکم من آدم وحده، فانّ حواء ایضا خلقت من ضلع من اضلاعه، فصار جمیع الناس منه. میگوید: شما را همه از یک تن یگانه آفریدم، و آن یک تن آدم است، که جفت وى حواء هم از آدم است، که از استخوان پهلوى وى آفریده. پس هر چه مردم است، همه از او آفریده. آن گه گفت: «فَمُسْتَقَرٌّ» قراءت ابن کثیر و ابو عمرو بکسر قاف است یعنى: فمنکم مستقرّ و منکم مستودع. میگوید: گاه مستقر بید در رحم مادر، آنجا آرام گرفته، و گاه مستودع بید در صلب پدر، آنجا بودیعت نهاده. قراءت باقى قراء بفتح قاف است یعنى: فلکم مستقر و لکم مستودع، میگوید: شما را از یک تن بیافرید، و آن گه شما را آرامگاهى است ودیعت جاى. گاهى درین ودیعت جاى نهاده، و گاهى در آن آرامگاه آرمیده. ودیعت گاه دنیا است، آدمى در آن آرمیده تا ابد: «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ». حسن بصرى را از این آیت پرسیدند.
جواب داد که: المستقرّ من مات، و المستودع انتم، آن گه گفت: یا ابن آدم انت ودیعة فى اهلک، و یوشک ان تلحق بصاحبک، و أنشد قول لبید:
و لا المال و الاهلون الا ودائع
و لا بدّ یوما ان تردّ الودائع
از ابن عباس روایت کردند که گفت: مستقر ما قد خلق، و مستودع عند اللَّه ما لم یخلق بعد. مستقر آنست که وى را آفریدند، و در دنیا آمد، و دنیا او را آرامگاه است، چنان که گفت: «وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ»، و مستودع آنست که در علم خدا است که خواهد بود، و او را خواهد آفرید. سعید جبیر گفت: ابن عباس پرسید که زن خواستى یا ابن جبیر؟ گفتم: لا، و ما ارید ذلک یومى هذا. گفتم: نخواستم، و درین روز که منم سر آن ندارم که زن خواهم. گفتا: آن گه دست بر پشت من زد، و گفت: اما انه مع ذاک ما کان من مستودع فى ظهرک فسیخرج. «قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ» بیّنّاها و فصلنا بعضها من بعض، «لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ» عن اللَّه ما بیّن لهم.
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً رب العزة جل جلاله خبر میدهد از صنع‏ خویش، و بندگان را دلالت میکند بر وحدانیت خویش، و بر رهیگان منت مینهد برین نعمتهاى ریزان و نواختهاى بیکران. میگوید: او آن خداوند است که از آسمان آبى فرو فرستاد، یعنى باران که در آن آب هم حیات است و هم برکت و هم طهارت و هم رحمت. حیات آنست که گفت: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ، برکت آنست که گفت: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً، و طهارت را گفت: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً، و رحمت را گفت: یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ.
فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء نَباتَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ این را دو معنى گفته‏اند: یکى فأخرجنا به رزق کل شى‏ء. جاى دیگر میگوید: وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ روزى شما در آسمانست یعنى در آن باران که از آسمان آید، و بآن نبات زمین برآید، و خلق از آن روزى خورند. معنى دیگر آنست که: فأخرجنا بالماء نبات کل صنف من النبات.
بیرون آوردیم بآن آب نباتى از زمین از هر صنفى و لونى از انواع حبوب و صنوف اشجار و الوان ثمار. آن گه تفصیل داد، گفت: «فَأَخْرَجْنا مِنْهُ» یعنى: من الماء، و قیل: من النبات، «خَضِراً» یعنى: اخضر. یقال: اخضرّ فهو اخضر و خضر، کما یقال: اعور، فهو اعور و عور. میگوید: بیرون آوردیم از آن آب و از آن نبات، برگ سبز و خوشه سبز. حَبًّا مُتَراکِباً رکب بعضه بعضا فى سنبله. تخمى بر هم نشسته، و دانه‏اى درهم رسته، و آن گندم است و جو و گاورس و کنجید و بزرکتان و امثال آن. بعضى از آن آرد آید طعمه آدمى را، و تخم بود نبات زمین را، و بعضى از آن روغن آید هم طعام را و هم روشنایى را، و تخم بود نبات را و افزودن را. همانست که رب العزة گفت جایها در قرآن: أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ، فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ، وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ. ثم قال: وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِیَةٌ یعنى و أخرجنا من الماء، بیرون آوردیم بآن آب از درخت خرما، «مِنْ طَلْعِها» یعنى: اوّل ما یطلع منها. طلع آنست که از مزغ درخت آغاز کند، و بیرون آید، و قنوان آن شاخها است که از طلع برآمده، و سر در زیر آورده، و میوه از آن رسته، و در هم نشسته، «دانیة» صفت قنوان است، یعنى که: بزمین نزدیک است و بدست چننده آسان. زجاج گفت: منها دانیة و منها بعیدة، فاجتزء بذکر القریبة عن ذکر البعیدة، لدلالة الکلام علیه، کقوله تعالى و تقدس: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ، و لم یقل: تقیکم البرد، لأن فى الکلام دلیلا على انها تقى البرد، لأن ما ستر من الحر، ستر من البرد. و «جَنَّاتٍ» اى: اخرجنا بالماء جنات، و هى البساتین. و سمّى البستان جنة، و کل نبت متکاثف یستر بعضه بعضا فهو جنة، مشتق من جننت الشی‏ء، اذا سترته. میگوید: بیرون آریم بآن آب بستانها و رزانى از این انگورها و زیتون و انار. این دو درخت را از میان میوه‏ها جدا کرد از بهر آنکه از درختان این دو درخت لطیف‏تر است و طرفه‏تر. این دو درخت است از میوه‏دارها که شاخهاى آن از برگ هموار پر بود. یکى از خار مى‏بیاید، یکى از سنگ. آنکه از سنگ بیرون آید مى‏روغن دهد، و آنکه از خار مى‏بیرون آید از چوب تلخ مى‏نوش دهد، مشتبها فى الالوان و غیر متشابه فى الطعوم، مشتبها فى الطعوم و غیر متشابه فى الالوان. دو انار هام رنگ یکى ترش و یکى شیرین، برنگ و دانه و پوست چون هم، یکى چنان و یکى چنین.
«انْظُرُوا إِلى‏ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ» این نظر استدلال و عبرتست. میگوید: بنظر عبرت درین میوه‏ها نگرید که اول چون منعقد گردد! و بآخر چون فرا رسد! قراءت حمزه و کسایى «الى ثمره» بضمّتین، و هو جمع الجمع، یقال: ثمرة، و جمع الثمرة ثمار و جمع الثمار ثمر، و مثله اکمة و آکام و اکم. باقى قراء بفتحتین خوانند «الى ثمره»، و هو جمع الثمرة، مثل قصبة و قصب. و معنى «ینع» پختن است و فرا رسیدن. یقال: ینع الثمر یینع ینعا و ینوعا، و أینع یونع ایناعا. و روا باشد که «ینع» جمع یانع نهند مثل تاجر و تجر، و یانع میوه پخته فرا رسیده بود، و در شواذ خوانده‏اند: «و یانعه».
إِنَّ فِی ذلِکُمْ یعنى فى هذا الذى ذکر من صنیعه و عجائبه لعبرة لقوم یصدّقون بأن اللَّه خالق کلّ شى‏ء. این آیت دلیلى ظاهر است بر منکران بعث و نشور، میگوید: آن خداوند که از عجائب قدرت و بدائع فطرت و لطائف حکمت این چنین صنع نماید، که از یک آب و یک خاک و یک هوا چندین درختان رنگارنگ و میوه‏هاى گوناگون با رنگ با طعم با بوى بیرون آرد، و قدرت خود در آن بنماید، قادر است که فرداى قیامت خلق را از خاک برانگیزد، و مرده را زنده گرداند. اینست که رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‏.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً الایة دروغ نهادن و دروغ بستن بر اللَّه جل جلاله بحکم ظاهر و بر لسان تفسیر آنست که شرح دادیم، و در قصه مسیلمه و عیسى بیان آن کردیم، امّا بر زبان اهل اشارت و بر ذوق جوانمردان طریقت آن را سرّى دیگر است و رمزى دیگر، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «ان لکلّ آیة ظهرا و بطنا».
و حقیقت این سرّ آنست که هر که دعوى معرفت اللَّه کند بحقیقت مفترى است، که جلال احدیت از معرفت آب و خاک پاک و مستغنى است.
پیران طریقت ازینجا گفته‏اند: من ذکر فقد افترى، و من صبر فقد اجترى، و من عرف فقد ابترى. و جنید گفته: اکبر ذبنى معرفتى ایّاه. مهینه گناه من شناخت وى است، یعنى که میگوید: وى مى‏پندارد و دعوى میکند که او را بسزاى او، بحقیقت حق او، بحدود عزت او بشناختم، و این شناخت از آدمى خود مى‏ناید، و فهم و وهم او خود بدان نرسد، و این شناخت جز در علم ربوبیت نگنجد، که بحقیقت او خود را شناسد، و خود را داند. یقول اللَّه تعالى: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ. نعت حدثان را بقدم راه نیست. و هر چه از پرگار قدرت بعالم جهلیت آمد، در اسر تلوین است، و تلوینات را بهیئت تمکین راه نیست. هر که راهبر او نظر و استدلال است بر پى خود مى‏رود، و هر که بر پى خود رود جز مغرور نیست، و هر که آرزومند معرفت است نصیب جوى است، و هر که نصیب جوى است جز خود پرور و خود پرست نیست:
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى زخود بیزار زن
آدمى نبود پس بود است، و نبود پس بود نیست است، و از نیست معرفت هست.
چون آید کسى که موجود بین العدمین بود، هیچ چیز است، و در هیچ چیز همه چیز چون آید! نه دولت بحیلت آید، نه معرفت بعلّت. نه سعادت بعبادت بود، نه معرفت بکفایت. شبلى گفت: ما عرفتموه بعرفانکم، و أدرکتموه بعلومکم و آرائکم، و عقلتموه بأوهامکم و أفهامکم، و قدّرتموه فى عقائدکم و قلوبکم، فهو مصروف الیکم مخلوق مثلکم.
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ الایة ما دخلت الدنیا الا بوصف التجرد، و لا خرجت الا بحکم التفرد، ثم الاثقال و الاوزار لا یأتى علیها حصر و لا مقدار، فلا مالکم اغنى عنکم، و لا حالکم یدفع عنکم، و لا لکم شفیع یخاطبنا فیکم: «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ».
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏ دانه طعام شکافد، تا از آن نبات بیرون آید، و قوت را بشاید. همچنین دانه دل شکافد، تا جوهر اخلاص روى نماید، و خلاص بنده‏ در آن بود. آن یکى سبب قوام نفس بنده، و این یکى سبب ثبات ایمان بنده، و هر دو را خود پروراننده و روزى رساننده. دل را مى‏پرورد بمشاهده خود، نفس را مى‏پرورد بنعمت خود، و آن گه آن نفس مرکب این دل ساخته، تا در میدان عبادت بر وى سوارى کند، و منازل طاعات بوى باز برد، تا بمقصد «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏» رسد. اینست روز پیروزى و سعادت بى‏نهایت و دولت بیکران، که بنده را بر آمد رایگان، ریحان افتخار از خار افتقار بر دمیده، و صبح شادى از مطلع آزادى برآمده.
فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً اگر بصبح کون اقطار عالم روشن کرد چه عجب، گر بصبح معرفت اسرار دل روشن کند. یکى از پیران طریقت گفته که: «فالِقُ الْإِصْباحِ» اى فالق القلوب بشرح انوار الغیوب، و منور الاسرار بذکر الاخیار و روح الاخبار.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ستارگان سعادت و اختران آسمان ملّت بحقیقت یاران رسول‏اند. مصطفى (ص) گفت: «اصحابى کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»، ارکان خلائق‏اند و برهان حقائق. عنوان رضاء حق‏اند و ملوک مقعد صدق. ائمه اهل سعادت‏اند و انصار نبوت و رسالت، و مستوجب ترحّم امت.
بهر کدام که اقتدا کنى اقتداء درست، و از هر یکى که دین گیرى دین تمام، راه ایشان راه هدى، و کلمه ایشان کلمه تقوى، و مطلوب ایشان فردوس اعلى، و مقصود ایشان دیدار و رضاء مولى: «مثل اصحابى مثل النجوم من اقتدى بشی‏ء منها اهتدى».
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ از روى اشارت میگوید: شما را بیافریدم از آدم، آن نفس یگانه، که در آفریدگان کس را ندادم آن دولت که وى را دادم، و آن منزلت و رتبت که وى را نهادم. خود را جلّ جلاله «أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» گفت، و آدم را «فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» گفت. یعنى که: اللَّه است نیکوتر آفرینندگان، و آدم است نیکوتر آفریدگان. اى آدم! در خالقیت یگانه منم، و در مخلوقان یگانه تویى.
همانست که در بعضى اخبار بیارند در صفت خلقت آدم که: رب العزه گفت جل جلاله: «احببت شیئا فخلقته فردا لفرد».
وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً الایة «هو» اشارت است بذات احدیّت، «الّذى» اشارت است بصفات ربوبیت، «انزل» اشارتست بصنع الهیت. خداوندى موجود بذات، موصوف بصفات، معروف بصنایع و آیات. و گفته‏اند: «هو» اشارتست فرا هست، تا شنونده گوش بدان دارد، و جوینده بدان راه یابد، و نگرنده فرا آن بیند. «الّذى» کنایت است از هست، تا شنونده آشنا گردد، و جوینده بینا، و خواهنده دانا. و آن در قرآن چهل کم یکى‏اند، بیست از آن بى‏واو، و نوزده با واو.
أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً تا بآخر آیت همه نشانست که کردگار یکتا است، و در خدایى بى‏همتا است، و در قدرت بى‏احتیال است، و در قیمومیت بى‏گشتن حال است، و در ملک ایمن از زوال است، و در ذات و نعت متعال است. رب العالمین بندگان را برین توحید میخواند. نبینى که در آخر آیت میگوید: «انْظُرُوا» در نگرید تا بدانید، و بدانید تا دریابید. اینجا بنظر مى‏فرماید، جاى دیگر میگوید: وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ نظر نکند و نپذیرد و یادگار نشناسد مگر آن کس که دل با حق راست دارد، و نظر وى پیش چشم خویش دارد. اینست اشارت آخر آیت که گفت: إِنَّ فِی ذلِکُمْ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ بآیات قدرت آن کس راه برد که بآیت صفت ایمان دارد. از اللَّه وى شرم دارد که از نظر وى خبر دارد، و از اللَّه وى باک دارد که اللَّه را بر خود قادر داند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ الایة از ایدرفا اقاصیص گله اللَّه است از مشرکان عرب، و از مناکیر کفر ایشان که در زمان جاهلیّت جهال بودند، و دین عرب آن وقت سه دین بود: قومى فریشتگان میپرستیدند، که میگفتند: ایشان دختران خداى‏اند، از آن ایشان را پوشیده میدارد، و قومى بتان را میپرستیدند، و قومى از خزاعه ستاره شعرى مى‏پرستیدند. در این آیت رب العزّة از ایشان گله میکند و از اهل کتابین: جهودان که میگفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و ترسایان که میگفتند: «الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ».
میگوید: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خداى را انبازان کردند یعنى انبازان گفتند، و آن عرب بودند: جهینه و بنو سلمه و بنو خزاعه و غیر ایشان، که میگفتند: الملائکة بنات اللَّه.
و جنّ اینجا فریشتگان‏اند، سمّوا جنّا لاجتنانهم عن العیون. جاى دیگر گفت: «وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً» یعنى الملائکة. میگوید: میان اللَّه و میان فریشتگان نسب ساختند. کلبى گفت: این در شأن زنادقه آمد که ابلیس را شریک اللَّه ساختند در آفریدن شرّ، گفتند: اللَّه سبحانه خالق الخیر و النور و الناس و الدوابّ و الأنعام، و ابلیس خالق الشر و الظلمة و السباع و الحیّات.
وَ خَلَقَهُمْ این‏ها و میم خواهى با کافران بر، یعنى: جعلوا للَّه الّذى خلقهم و صوّرهم شرکاء، لا یخلقون شیئا، و خواهى با جنّ بر، یعنى: جعلوا الجن شرکاء اللَّه، و اللَّه خلق الجن، فکیف یکون مخلوقه شریکا له. خواهى با هر دو فریق بر، یعنى: و هو خلقهم و خلق الجنّ. «وَ خَرَقُوا لَهُ» اى: اختلقوا و کذبوا و افتعلوا. نافع «خرّقوا» بتشدید خواند بر معنى تکثیر و مبالغه. «بَنِینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ» اى: لم یذکروه عن علم، و انّما ذکروه تکذّبا. پس تنزیه نفس خویش کرد و گفت: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏» تقدّس و علا «عَمَّا یَصِفُونَ» یعنى یقولون من الکذب و البهتان.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نوکار و نوساز آسمان و زمین بى‏قالبى و بى‏مثالى و بى‏عیارى از پیش. از نیست هست کننده، و از عدم در وجود آرنده، و بهیچ مثال حاجت نیفتاده. أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ این از بهر آن گفت که هرگز عرب جفت نگفتند، چنان که ترسایان گفتند. این خطاب با عرب است که او را فرزند چون تواند بود؟! و شما میدانید و اقرار میدهید که وى را هرگز جفت نبود. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ اى و هو خالق کلّ شى‏ء. او را فرزند چون تواند بود و وى آفریدگار همه چیز است؟! یعنى که: چون همه آفریده و صنع اوست و هیچ چیز نه مثل و مانند او، که میگوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» و فرزند اقتضاء مثلیّت کند، چون مثلیّت نیست معلوم شد که فرزند نیست. وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ دلیل است که حادثى که در عالم است فعل خدا است و خلق او و اختراع او و صنع او، جز وى خالق و صانع نه. جز وى محدث و مقتدر نه.
بندگان و رهیگان همه آفریدگان وى. افعال و اعمال ایشان، حرفت و صنعت ایشان حرکات و سکنات ایشان، چه در خیر و چه در شر، همه مخلوق و مصنوع وى، همه متعلّق بقدرت وى، که میگوید جل جلاله: وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ، اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ، أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ؟! بلى، فعل بنده از روى اکتساب اضافت وابنده است، و ثواب و عقاب در آن بسته است، چنان که حرکت بنده از یک روى خلق خدا است، و از یک روى وصف و کسب بنده. نتوان گفت که جبر محض است، که فرق میان حرکت مقدوره و رعده ضروریه پیدا است، و نتوان گفت که خلق و اختراع بنده است، که بنده عاجز است از دریافت و دانش اجزاء مکتسبه و اعداد آن. پس اعتقاد درست و طریق راست آنست که گویند: مقدور است بقدرت اللَّه از روى خلق و اختراع، و بقدرت بنده از روى اکتساب، که اللَّه آن قدرت در وى آفریده، و وصف بنده کرده. پس این قدرت وصف بنده است و خلق خدا نه کسب بنده، و حرکت خلق خدا است و وصف و کسب بنده.
و گفته‏اند: خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ عام است از روى لفظ، خاص است از روى معنى، لأنّه لم یخلق نفسه و لا صفته، وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ عام است در لفظ و در معنى، لأنّه به و بغیره علیم. ازینجا گفته‏اند: هیچ عموم نیست که نه تخصیص در آن شود الّا قوله تعالى: وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ.
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ درین آیت بندگان را بصنع خود بخود راه نمود، گفت خداى شما آنست که آسمان و زمین آفرید، و همه چیز وى آفرید، و زن و فرزند نگرفت.
آن گه وحدانیت خود بیان کرد، گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ اى: وحّدوه، وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ ضامن لکل شى‏ء، حافظه و رازقه و محییه و ممیته و قیّمه و مدبّره. الوکالة اسم لحفظ الشی‏ء، و القیام علیه، و الوکیل سمى وکیلا لأن الموکل یکل امره الیه امره الیه و الى تدبیره و رایه.
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ تفسیر این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که معنى ادراک دیدار چشم است، زیرا که دیدن چشم را ادراک بصر گویند، و شنیدن گوش را ادراک سمع گویند. اگر مراد اینست پس در دنیا خواهد نه در آخرت، از بهر آنکه خلق در دنیا خداى را نبینند، و مؤمنان در آخرت بینند، که میگوید رب العزّة جل جلاله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ، و قال (ص): انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا.
مقاتل این یک وجه اختیار کرد، گفت: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» فى الدنیا، اى لا تراه و هو یرى فى الآخرة: قال النبىّ (ص): «انکم سترون ربّکم کما ترون القمر لیلة البدر، لا تضامّون فى رؤیته»، و عن الحسین بن واقد عن مطر، انّه قال: قضى اللَّه انّه لا یراه احد فى الدنیا، لأن من رآه لم یمت، و یرونه فى الآخرة، فلذلک لا یموتون.
دیگر وجه آنست که معنى ادراک دریافتن است بخرد پس از دیدن بچشم، و اگر مراد اینست اندر هر دو جهان نشاید، و رؤیت روا است، و ادراک روا نیست، زیرا که رؤیت بر موجود افتد، و اللَّه موجود است، و ادراک بر کیفیت افتد و مرورا کیف گفتن روا نیست. و دیدار در عقبى همچون معرفت است در دنیا. در دنیا شناسد و دریافت نه، در عقبى بیند و دریافت نه.
روى ابو سعید الخدرى قال: قال النبىّ (ص): «لو أن الجن و الانس و الملائکة و الشیاطین مذ خلقوا الى ان فنوا، صفّوا صفا واحدا ما احاطوا باللّه ابدا».
«وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» میگوید: اللَّه جل جلاله، بهمه بصرها میرسد، و همه را مى‏دریابد، و اشارت است که هیچ کس از خلق خدا بصرها در نیابند، و بحقیقت آن نرسند، و کیفیت بینایى ندانند، و تخصیص این دو حدقه در بینایى بیرون از عضوهاى دیگر هیچ در نیابند. چون خلق را احاطت و دریافت بصر خویش و رسیدن بکنه آن نیست، چون روا باشد که ایشان را احاطت بود بکنه جلال عزت، و ادراک لم یزل و لا یزال. اگر معتزلى در نفى رؤیت بعموم این آیت تمسک کند، جواب وى آنست که اگر چه لفظ عام است تخصیص در آن شد، که اللَّه جاى دیگر میگوید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ.
پس بدنیا مخصوص است نه بآخرت، چنان که بیان کردیم. و تخصیص عموم در مذهب اصولیان در لغت عرب روا است و روان. جواب ثانى آنست که: نفى ادراک اقتضاء نفى رؤیت نکند، چنان که باوّل شرح دادیم. نبینى که آسمان مرئى است، و مدرک نیست.
آفتاب و ماهتاب هر دو مرئى‏اند، و ذات ایشان مدرک نیست، و رسیدن بطول و عرض و حد مساحت آن نیست. این همچنانست که گفت: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» احاطت نفى کرد، و نفى احاطت اقتضاء نفى علم نکند، فانّه معلوم جل جلاله. همچنین نفى ادراک اقتضاء نفى رؤیت نکند. جوابى دیگر بعضى متأخران گفته‏اند: لا تدرکه الأبصار و انما یدرکه المبصرون.
آن گه گفت: وَ هُوَ اللَّطِیفُ اوست خداوند باریک دان دور در بینش.
«الخبیر» دانا بهر کار، آگاه بهرگاه، اما معنى لطیف بتحقیق آنست که دقائق مصالح بندگان شناسد، و غوامض احوال و کار ایشان داند، ما دقّ منها و ما لطف. از کار و مصالح خلق هیچ دقیقه و هیچ لطیفه بوى فرو نشود. آن گه بر سبیل رفق نه بر سبیل عنف آن منافع و مرافق ببندگان رساند، و راه آن مصالح بایشان نماید. چون رفق در فعل و لطف در علم بهم آید، لطیف بر کمال بود، و جز اللَّه را جل جلاله کمال این معنى و سزاوارى این نام نیست، و رب العالمین در قصه لقمان میگوید: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ.
خبر داد درین آیت که لطیف آنست که آن داند که کس نداند، و آن تواند که کس نتواند.
یکى را پرسیدند از معنى لطیف، جواب داد که نماینده هر چه خواهد، چنان که خواهد، و سازنده هر چه خواهد از هر چه خواهد، و رساننده آنچه خواهد بهر چه خواهد.
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ یقول: یا اهل مکّه! قد جاءتکم بیّنات من ربکم، و هى القرآن الّذى فیه البصائر و البیان، «فَمَنْ أَبْصَرَ» اى عرفها و آمن بها و اهتدى «فَلِنَفْسِهِ» اى فلنفسه عمل و لنفسه نفع ذلک. «وَ مَنْ عَمِیَ» فلم یعرفها و لم یصدّقها «فَعَلَیْها» اى فعلى نفسه ضرر ذلک، فان اللَّه عز و جل غنىّ عن خلقه. و فى ذلک ما
روى ابو ذر عن النبىّ (ص) عن اللَّه عز و جل انه قال فى حدیث فیه طول، الى أن قال: «یا عبادى! لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا على اتقى قلب رجل منکم، لم یزد ذلک فى ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا. یا عبادى! لو أن اوّلکم و آخرکم و انسکم و جنّکم سألونى، فأعطیت کلّ انسان منهم ما سأل، لم ینقص ذلک من ملکى شیئا الّا کما ینقص البحر أن یغمس فیه المخیط غمسة. یا عبادى! انما هى اعمالکم احفظها علیکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومن الا نفسه».
قوله: وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ اینجا اضمارى است یعنى: قل یا محمّد! وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ. تو گوى یا محمّد! که من بر شما گوشوان نه‏ام. همانست که آنجا گفت: «فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً»، «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ». و این پیش از آن بود که وى را بقتال فرمود. چون آیت قتال فرو آمد این همه منسوخ گشت، و صار صلى اللَّه علیه و سلم حفیظا علیهم و مسیطرا على کلّ من تولّى عنه.
وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ و کما صرّفناه و بیّنّا فى هذه السورة نصرّف‏ الآیات و نبیّنها فى غیر هذه السورة من القرآن، ندعوهم بها و نخوّفهم، میگوید: چنان که درین سورة سخنان خویش میگردانیم از روى بروى، گاه وعدگاه وعید، گاه مثل و گاه قصّه، همچنین در دیگر سورتها میگردانیم از روى بروى، و ایشان را بآن تصریف و آن بیان بر دین میخوانیم، و ایشان را بثواب وعده مى‏دهیم، و از عقاب بیم مینمائیم.
وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ و تا گویندا، یعنى خواستیم تا گویند که: تو این سخن راست کرده‏اى با خود، و قرآن ساخته‏اى. مکّى و ابو عمرو «دارست» خوانند، یعنى: با کسى واگفته‏اى، و با کسى بهم ساخته‏اى. و این آن بود که او را متهم کرده بودند بمردى رومى، اذ کان یلازم رسول اللَّه (ص) و یحدّثه بما قرأ فى الانجیل. گفتند: انجیل ازو میشنود، و بتازى از آن قرآن میسازد، و ذلک فى قوله: «لسان الّذى یلحدون الیه اعجمىّ». باین قراءت «وَ لِیَقُولُوا» این لام لام عاقبت گویند، معطوفست بر معنى مضمر، تقدیره: لتلزمهم الحجة، و لیقولوا ما یقولون، و یکون عاقبة امرهم الشقاوة التی لحقتهم.
ابن عامر و یعقوب «درست» بفتح سین و سکون «تا» خوانند، و برین قراءت معنى «لیقولوا» «لئلّا یقولوا» است. میگوید: بیان آیات میکنیم، و تفصیل آن روى بروى میدهیم، تا این ناگرویدگان نگویند که: اساطیر الاولین است، اخبار تقدّمت و انمحت و درست.
معنى دیگر گفته‏اند قراءت ابن عامر را که: هر یک چندى میگویند اینان که: کار محمّد و دولت او تباه و ناچیز و نیست گشت. هر گه که تأخّرى افتادى در وحى یا قوّت دشمن بودى در جنگ، گفتندى: «درست»، یعنى انمحت و بطلت. «درّست» در شواذّ خوانده‏اند، یعنى که: ایشان گویند محمّد را این درس کرده‏اند و برو خوانده‏اند، یعنى مردمان درو آموخته‏اند، چنان که گفت: «وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ».
«وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» یعنى اولیاؤه الذین هداهم، و الّذین سعدوا بیمین الحق.
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ مقاتل حیان گفت: مشرکان او را وا ملّت پدران خویش میخواندند، و میگفتند: تو بدین پدران خویش باز آى. اگر آن را پس آوردى بودى ما ترا کفیل‏ایم، ایستاده‏ایم بدان، و بر خود میگیریم. رب العالمین آیت فرستاد که: اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ تو بر پى آن باش که بتو فرستاده‏اند از قرآن و وحى، و بدان عمل کن، و کاربند باش. آن گه گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه توحید درین میان آوردن معنى آنست که: سخن ایشان مشنو، و ایشان را برین کلمه توحید خوان که: «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ». و گفته‏اند: معنى آنست که بر پى قرآن رو، آن قرآن که خداى یکتاى یگانه فرو فرستاد، ثم قال: وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ از آن آیتها است که آیت سیف آن را منسوخ کرده.
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ابن عباس گفت: چون این آیت آمد که إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ، مسلمانان هنگامى بتان را بد میگفتند، پس آن کافران در برابر آن معبود مسلمانان را بد میگفتند، و مسلمانان را در آن زمان قوّت آن نبود که ایشان را از آن و از داشتندى و از ایشان کین ستدندى. پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. سدى گفت: بوقت وفاة بو طالب قومى از قریش برخاستند بو سفیان و بو جهل و نضر حارث و امیّه و ابىّ پسران خلف و عقبة بن ابى معیط و عمرو بن العاص و اسود البخترى، این جماعت برخاستند، و بر بو طالب شدند، گفتند: تو سرور عرب و سیّد مایى، و از بهر حرمت تو ما بسى رنج کشیدیم ازین برادرزاده تو محمّد، و هنوز بر آنست که ما را رنجاند، و خدایان ما را بد گوید، تو او را بر خوان، و میان ما عهدى بند، که نه او نام‏ خدایان ما برد، و نه ما نام خداى او بریم. سر بسر بیفکنیم، و از هر دو جانب سخن بد در خدایان نگوئیم. بو طالب، مصطفى را (ص) برخواند، گفت: یا محمّد! این قوم تو و بنو عم تو چنین میگویند، و انصاف مى‏دهند، تو نیز از ایشان قبول کن، و مراد ایشان حاصل کن. مصطفى (ص) روى با ایشان کرد و گفت: اگر من مراد شما بدهم، شما نیز کلمه‏اى از من دریغ مدارید، که اگر بگوئید ملک جهان شما را بود، و عرب و عجم سر بر خط شما نهند. بو جهل گفت: آن چه سخن است که تو از ما مى‏در خواهى؟ گفت: کلمه «لا اله الا اللَّه». ایشان چون کلمه توحید شنیدند یکبارگى سر وازدند، و پرکنده شدند. بو طالب گفت: یا محمد! این کلمه ازیشان مخواه، که ایشان از آن ترسیده‏اند و رمیده، و طاقت گفتن آن ندارند. با ایشان سخنى دیگر گوى، و کارى دیگر خواه. مصطفى گفت: یا عمّ! من بر آن نیستم که هرگز جز از این کلمه خواهم گفت، و جز از این بکارى دیگر سر درخواهم آورد. ایشان سخن درشت‏تر کردند، گفتند: لتکفّنّ عن شتم آلهتنا او لنشتمنّک و لنشتمنّ من یأمرک، فأنزل اللَّه تعالى: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ. و عند نزول هذه الایة
قال رسول اللَّه (ص): «لا تسبوا ربّکم»، فأمسک المسلمون عند ذلک عن شتم آلهتهم. فرمان آمد که اى محمّد! پرستیدگان ایشان را دشنام مدهید، که ایشان خداى ترا دشنام گویند به بى علمى بر دلیرى و شوخى. هر سخن که موذى بود بنزدیک عرب آن دشنام است، هر چند که در آن تفحش نیست. قراءت یعقوب «عدوّا» بضمّتین و تشدید واو، و العدو و العدوّ و العدوان و الاعتداء و التعدى و العداء مصادر.
و این آیت در ابتداء اسلام آمد که هنوز فرمان بقتال نیامده بود، و مسلمانان را قوت نبود. پس از آن اسلام قوى شد، و مسلمانان انبوه شدند، و آیت قتال آمد، و این‏ منسوخ شد. قال بعضهم: فى هذه الایة دلالة ان على المحق ان یکفّ عن سبّ السفهاء الذین یتسرّعون الى سبّه مقابلة له، لأنّه بمنزلة البعث على المعصیة.
کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ این بر آراستن عمل بر ایشان همچون آن مهر است بر دل ایشان، که گفت: خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ. جاى دیگر گفت: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً، و معنى آنست: کما زیّنّا لهؤلاء المشرکین عبادة الأوثان و طاعة الشیطان بالحرمان و الخذلان، زیّنّا لکل امة عملهم من الخیر و الشر. و قیل: زیّنّا لکل امة ما فرطنا علیهم من الأعمال، فأخرجناها حسنة. کأنه قال: احسنوا المجادلة، فانّا امرنا کل امّة بأحسن الاعمال و أزینها. «ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ» یعنى فى الآخرة، فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ این در موضع تهدید است، یعنى یخبرهم و یجازیهم بذلک.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ اى اجتهدوا فى المبالغة فى الیمین. کلبى و مقاتل گفتند: هر که سوگند خورد باللّه، آن جهد یمین بود. مفسران گفتند: کافران مکّه از رسول خدا (ص) آیات و معجزات خواستند، گفتند: یا محمد! موسى را عصا بود که چشمهاى آب از آن عصا روان شد، و عیسى را مرده زنده کردن بود، و صالح را ناقه بود. تو نیز آیتى نماى، تا بر صدق تو گواهى دهد. رسول خدا (ص) گفت: چه خواهید از آیات؟ گفتند: این کوه صفا را زر گردان، و مردگان ما را بعضى زنده گردان تا با ما بگویند که تو بر حقى یا بر باطل، یا فریشتگان را بما نماى آشکارا، تا از بهر تو گواهى دهند. رسول (ص) گفت: اگر از آنچه میخواهید لختى بیارم، بر آن هستید که تصدیق کنید؟ ایشان سوگندان یاد کردند که تصدیق کنیم، و ایمان آریم، و مسلمانان نیز بر ایمان ایشان حریص بودند. گفتند: یا رسول اللَّه! از خدا میخواه تا ازین آیات لختى فرو فرستد، تا مگر ایشان ایمان آرند. مصطفى (ص) همت کرد که دعا کند، و آیت و معجزات خواهد، چنان که ایشان درخواسته‏اند. جبرئیل آمد و گفت: یا محمّد! اللَّه میگوید: آنچه خواهى بتو دهم، و آیت نمایم، لکن اگر نگروند، و تصدیق نکنند، در حال عذاب فرستم، و اگر آن آیات نخواهى، در حال عذاب نفرستم، و اگر از ایشان یکى توبت کند بپذیرم. رسول خدا گفت صلى اللَّه علیه و سلم: «بل أترکهم حتى یتوب تائبهم».
فأنزل اللَّه عز و جل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ اى حلفوا لئن جاءهم النبى (ص) بآیة کما کانت الانبیاء یجی‏ء بها الى قومهم، لیؤمننّ بها.
سوگندان یاد کردند که: اگر محمّد آیتى آرد بوى بگروند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ و هو القادر علیها ان شاء ارسلها. اى محمّد! گوى این آیات و معجزات نزدیک اللَّه است، اگر خواهد فرستد. «وَ ما یُشْعِرُکُمْ» اینجا وقف نیکو است، یعنى: و ما یدریکم ایمانهم؟ شما ایمان ایشان چه دانید؟ شما غیب ندانید.
آن گه بر سبیل ابتدا قطعى حکم کرد، و گفت: «انّها» بکسر الف بر قراءت مکّى و ابو عمرو، «إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» البته ایشان چون آیت و معجزات بینند هم بنگروند.
قراءت باقى «انها اذا جاءت» بفتح الف، سخن در اوّل پیوسته، و بر این قراءت سخن در «إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ» تمام شد، پس بر سبیل ابتدا گوید: «وَ ما یُشْعِرُکُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا یُؤْمِنُونَ» یعنى و ما اشعرکم! چون نیک دانید شما که گرویدگان‏اید که ایشان چون آیت بینند هم بنگروند. وجهى دیگر: و ما یشعرکم لعلها اذا جاءت لا یؤمنون. و روا باشد که «لا» صلت نهند و زیادت، چنان که گفت: «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ» یعنى: ان تسجد، «وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» اى: یرجعون الى اهلیهم. شامى و حمزه «لا تؤمنون» بتا خوانند خطاب با مشرکان. میگوید: شما که مکذبان‏اید نیک دانید که چون آیت آید هم بنگروید.
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ برگردانیم دلهاى ایشان، که بر آنند که اگر آیت بینند بگروند، تا اگر آیت بینند بنگروند، که در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته، و من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق. میگوید: دلهاى ایشان و دیدهاى دل ایشان و خرد ایشان برگردانیم از پذیرفتن حق، و ایمان آوردن بآیات. «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ» یعنى بالقرآن و بمحمّد، «أَوَّلَ مَرَّةٍ» اتتهم الآیات مثل انشقاق القمر و غیره. میگوید: دلهاشان برگردانیم تا هم چنان که باوّل بار که انشقاق قمر و امثال آن دیدند بنگرویدند، بدوم بار که آیات طلب کردند، و درخواستند، چون بینند هم بنگروند. کلبى گفت: «کَما لَمْ یُؤْمِنُوا» یعنى قوم صالح و قوم موسى و عیسى و الامم الخالیة بما سألوا من الآیات قبلها، کذلک کفار مکّة لا یصدقون بها ان جاءتهم. دلیله قوله تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِما أُوتِیَ مُوسى‏ مِنْ قَبْلُ؟! ابن عباس گفت: المرّة الاولى دار الدنیا، یعنى: و نقلّب افئدتهم و ابصارهم عن الایمان لو ردّوا من الآخرة الى الدنیا، فلا یؤمنون کما لم یؤمنوا فى الدنیا قبل مماتهم. نظیره: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ». وجهى دیگر آنست که در نوبت اوّل رفت، و هو اشبه الأقاویل، و اللَّه اعلم. «وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» اى فى عتوّهم و ضلالتهم یتردّدون لا نخرجهم منها.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ الایة سدّت بصائرهم و کلّت ضمائرهم فاکتفوا بکلّ منقوص ان یعبدوه، و رضوا بکل مخذول ان یدعوه. راندگان حضرت‏اند و خستگان عدل و سوختگان قهر. بتیغ هجران خسته، و بمیخ «ردّوا» بسته. آرى! کاریست ساخته، و قسمتى رفته، نفزوده و نکاسته. چتوان کرد که اللَّه چنین خواسته. صفت آن بیگانگان است که خداى را نشناختند، و به بیحرمتى و ناپاکى آواز شرک برآوردند، و دیگرى را با وى در خدایى انباز کردند، تا از راه هدى بیفتادند. امروز درماتم بیگانگى و مصیبت جدایى، و فردا على رؤس الاشهاد فضیحت و رسوایى، و در سرانجام خشم الهى و عذاب جاودانى.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ توحید است. أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ تنزیه است «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» تعظیم است. امّا توحید آنست که در هفت آسمان و هفت زمین خدا است، که یگانه و یکتا است. در ذات بى‏شبیه، و در قدر بى‏نظیر، و در صفات بیهمتا است. تنزیه آنست که از عیب پاک است، و از نقصان منزّه و مقدس، و از آفات برى، نه محل حوادث، نه حال گرد، نه نونعت، نه تغیّر پذیر.
پیش از کى قایم، و پیش از کرد جاعل، پیش از خلق خالق، پیش از صنایع قدیر. تعظیم آنست که بقدر از همه بر است، و بذات و صفات زبر است. علوّ و برترى صفت و حق اوست، توان بر کمال و دانش تمام نعت عزت اوست. نه در نعت مشابه، نه در صفت مشارک.
نه در ذات بسته آفات، نه در صفات مشوب علّات. در صنعهاش حکمت پیدا، در نشانهاش قدرت پیدا، در یکتائیش حجّت پیدا. همه عاجزند و او توانا، همه جاهل‏اند و او دانا، همه در عددند و او احد، همه معیوبند و او صمد، لم یلد و لم یولد، از ازل تا ابد، نه فضل او را ردّ، عزت او پیش وهمها سدّ. «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» نادر یافته شناخته، ناجسته یافته، نادیده دوست داشته.
نادیده هر آن کسى که نام تو شنید
دل نامزد تو کرد و مهر تو گزید.
پس از نزول این آیت کرا رسد که دعوى علم کیف صفت کند؟ یا حق را جل جلاله محاط و مدرک داند. او که دعوى علم کیف کند، دعوى باطل و مدّعى مبطل است.
و او که وى را عزّ سبحانه مدرک و محاط داند معطل است. احاطت بکیفیّت و کمّیت قدرت چون توان که آنچه آثار قدرت است از مخلوقات، اوهام و افهام مادر آن متحیر است.
نه بینى بعین العیان که آب را رفتن است، و اللَّه میگوید در قرآن که: خاک را گفتن است، و نه آب را جان، و نه خاک را زبان، دریافتن این بعقل چون توان! پس جز از قبول ظاهر و تسلیم باطن چه درمان! ظاهر قبول کن و باطن بسپار، و هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار. زینهار زینهار! که اللَّه میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ. یکى از عالمان طریقت میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ سیاست قدم صفت است که از صحراى بى‏نیازى جلال خود بر سالکان راه جلوه میکند، میگوید: ما را دیدهاى فانى و عقلهاى مطبوع در نیابد که در ذات و صفات ما پیمانه عقل عقلاء» نیست، و هم و فهم از ما چه نشان دهد که منشور صفات ما را توقیع جز «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» نیست. «لم یزل و لا یزال» نعت جبروت ما است، صفت حدثان را با جلال قدم چه کار! ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است. محو و صحو را با ما چه خویشى! وحدانیّت و فردانیّت نعت تعزّز ما است.
آب و خاک را با ما چه مناسبت! اگر نه آفتاب جلال «وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» از ولایت «لطیف و خبیر» بر شما تافتى، عواصف لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ دمار از جان شما برآوردى، و بکتم عدم باز بردى، لکنّه عز جلاله باللّطف معروف و بالفضل موصوف. ببنده نوازى معروف است، و بمهربانى موصوف، بلطف خود و از آمده بوفاء امید داران، بفضل خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، و بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان.
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ جاى دیگر گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ. جاى دیگر گفت: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ. جاى دیگر گفت: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ، آمد بشما از خداوند شما چراغى روشن، پندى بلیغ، نورى تمام، حجّتى آشکارا، نامه‏اى پیدا. چراغى که دلها افزود، نورى که روح جان افزاید، ذکرى که سرّ بنده آراید. نامه‏اى که بنده بدان نازد، نامه‏اى! و چه نامه‏اى که‏ راه بنده بدان گشاده، انصاف وى در آن داده، کار دین وى بدان ساخته، حبل وى بدان پیوسته، دل وى بدان آراسته، عیب وى بدان پوشیده، دین وى بدان کوشیده، گوش وى بکلید آن گشاده، سعادت و پیروزى خود در آن یافته. نامه‏اى که چراغ دلها است، شستن غمها است، شفاء دردها است «شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ». چراغ تنبیه است، چراغ شرم که از دل ناپاکان تاریکى شوخى ببرد. چراغ علم که از دل جاهلان تاریکى سفه ببرد.
نامه‏اى که بنده را بآن در دنیا حلاوت طاعت، بدر مرگ فوز و سلامت، در گور تلقین حجّت، در قیامت سبکبارى و رحمت، در بهشت رضا و لقا و رؤیت.
اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وحى دیگر است و رسالت دیگر. وحى آنست که در خلوت «أَوْ أَدْنى‏» سرّا بسرّ بدو پیوست که: «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏»
. رسالت آنست که بظاهر بوى فرو فرستادند که: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ» یعنى بواسطه جبرئیل. پس گفتند: یا محمّد! آنچه بواسطه جبرئیل فرو آمد بخلق رسان: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ، و آنچه بخلوت یافتى از وحى ما، سرّ دوستى است گوش دار و بر پى آن باش: اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ الایة وعدوا من انفسهم الایمان لو شاهدوا البرهان، و لم یعلموا انهم تحت قهر الحکم، و ما یغنى وضوح الادلة لمن لا یساعده سوابق الرحمة. السبیل واضح، و الدلیل لائح، و لکن کما قیل:
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الایة مردودان حضرت را میگوید، و مطرودان قطیعت را که: اگر ما فریشتگان آسمان را ازین مقرّبان و کروبیان، و سفره و بر ره، و رقباء قضا و قدر و امناء درگاه عزّت بزمین فرستیم، تا آن مهجوران را بما دعوت کنند، و از ما خبر دهند، و مردگان زمین را حشر کنیم، تا بر درگاه ما ارشاد کنند، و جمله حیوانات و جمادات و اعیان و اجرام مخلوقات، و صورت ذات مقدرات، و آحاد و افراد معلومات، همه را منطبق گردانیم، و بایشان فرستیم، تا آیت الهیت ما و اعلام ربوبیت ما بر ایشان عرضه کنند، و هر چه خبر بود همه ببینند و بدانند تا من که خداوندم نخواهم، و ایشان را راه ننمایم، ایمان نیارند، و راه بشناخت ما نبرند. مشتى خاک را چه رسد که حدیث قدم کند اگر نه عنایت قدیم و خواست آن کریم بود!
دل کیست که گوهرى فشاند بى‏تو
یا تن که بود که ملک راند بى‏تو
و اللَّه که خرد راه نداند بى‏تو
جان زهره ندارد که بماند بى‏تو
اعتقاد اهل سنت آنست که تا رب العزة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دل بنده ثبت نکند، بنده بشناخت وى راه نبرد. ازینجا گفته‏اند علماء سنت و ائمه قدوت که: المعرفة تجب بالسّمع، و تلزم بالبلاغ، و تحصل بالتعریف.
آرى! شمعیست تا خود کجا برافروزد! جوهریست تا کجا ودیعت نهد! یقول اللَّه عز و جل: «سرّ من سرّى استودعته قلب من احببت من عبادى». شناختى باید و آشنایى هر دو بهم، تا نشانه این کار شود، و شایسته این خلعت گردد. دعوى آشنایى بى‏شناخت جحد است، چنان که از آن بیگانگان خبر میدهد که: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ. و شناخت بى‏آشنایى عین مکر است، چنان که آن مهجور درگاه و سر اشقیا ابلیس که شناخت بود او را، و آشنایى نه، نهایت و بدایت او هر دو از عین مکر در قعر کفر بپوشیده بودند.
بظاهر صورت ملکى داشت، و نقاب تقدیس بر بسته، و باطنى خراب. هزاران سال بساط عبادت بپیموده بر امید وصل، چون پنداشت که دیده املش گشاده شود، یا نفحه وصال درونش وزد، از سماء سموّ بر خاک لعنت افتاد که: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی»:
گفتم چو دلم با تو قرین خواهد بود
مستوجب شکر و آفرین خواهد بود
باللّه که گمان نبردم اى جان و جهان
که امید مرا فذلک این خواهد بود
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا هر که رتبت وى عالى‏تر بلاء وى تمامتر! هر که بحق نزدیکتر و دل وى صافى‏تر، نفس وى بدست دشمن گرفتارتر! آرى بى‏غصه محنت قصه محنت نتوان خواند! بى‏زهر بلا شهد و لا نتوان یافت! بنگر که آدم صفى آن غرس تکریم حق، و پرورده تقدیس، چه دید از آن دشمن خویش ابلیس! یقول تعالى: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ، و آن دیگر شیخ پیغامبران و پدر جهانیان نوح (ع) از قوم خویش بنگر که چه دید! نهصد و اند سال ایشان را دعوت کرد. هر روز او را چندان بزدند که بیهوش شدى، و فرزندان خود را بر معادات او وصیّت کردندى و آن مهتر برین بلیت صبر میکرد، و امید بایمان ایشان میداشت، تا او را گفتند: «لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». گفت: بار خدایا! چون امید بریده گشت، و روى صلاح پدید نیست، بودن ایشان در دنیا جز زیادت فساد و سبب خرابى نیست. «لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». و از آن پس ابراهیم پیغامبر که شجره توحید بود، شب و روز بزانو درافتاده، و شیبت سفید در دست نهاده که: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ». بنگر که او را از آن نمرود طاغى چه رسید! و از معانده و مکابره وى چه مقاساة کشید! و على هذا پیغامبران یکان یکان هود و صالح و لوط و زکریا و یحیى و عیسى و موسى، از دست جباران و متکبران و متمردان همه بفریاد آمدند، و در حق زاریدند، و در آخر همگان محمّد عربى و مصطفى هاشمى بلاء وى تمامتر، و اذى وى از دشمنان بیشتر، تا میگوید
صلى اللَّه علیه و سلم: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»!
آن بیگانگان و بیحرمتان قدر وى مهتر ندانستند، و دیده شناخت او نداشتند، قصد جان او کردند، و جفاء وى را میان دربستند. پیران استهزا کردند، و شاعران هجو گفتند، و کودکان سنگ انداختند، و زنان از بامها خاک ریختند، و آن گه اتفاق کردند، و با یکدیگر عهد بستند که او را برداریم، و نصرت خدایان خود کنیم، تا جبرئیل آمد و گفت: اى سیّد! خیز و شهر بایشان بگذار. آهنگ غربت کن که: طلب الحق غربة.
و درین غربت فرمودن با او سرّى بود که جوانمردى در آن قافیه شعر خویش باز آورده و گفته:
اى یتیمى کرده اکنون با یتیمان کن تو لطف
اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود با خلق ما
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً جز از اللَّه معبودى گیرم؟ کلّا! جز از اللَّه خدایى را دانم؟ حاشا! معبود بى‏همتا اوست، که یگانه و یکتا خود اوست. در کردگارى و جبارى بى‏نظیر اوست. در کاررانى و کار خدایى بى‏شبیه اوست. در بنده نوازى معروف اوست. در مهربانى و مهر نمایى موصوف اوست.
پیر طریقت گفت: «الهى! موجود عارفانى. آرزوى دل مشتاقانى. مذکور زبان مدّاحانى». چونت نخواهم که نیوشنده آواز داعیانى! چونت نستایم که شاد کننده دل بندگانى! چونت ندانم که زین جهانى! چونت دوست ندارم که عیش جانى! وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایة وفد خداى از روى عدد اندکى‏اند، اما با وزن و با خطراند، و اهل باطل بسیاراند، لکن بى‏وزن و بى‏معنى‏اند. یک جهان مجاز را یک ذره حقیقت بس. یک عالم بیهوده و باطل را یک نفس خداوندان یافت بس.
یک تبانجه شیر و زین مردار خواران یک جهان
یک صداى صور و زین فرعون طبعان صد هزار!
یا محمّد! اگر تو ایشان را از روى عدد و کثرت بینى، ترا بفتنه افکنند، و اگر با ایشان بسازى، ترا از حق باز دارند. فرمان ما را گردن نه، و از ایشان روى گردان: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ».
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ این در حکم تفسیر بذبایح مخصوص است، و از روى اشارت منع است از خوردن بر غفلت، و بر شره. هر چه بغفلت و شره خورند جز در طبع سبعى قوّت نیفزاید، و جز هواجس نفس و وساوس شیطان از آن نروید. اصل مسلمانى پاکى سینه است، و روشنایى دل، و راه این پاکى و روشنایى پاک داشتن بشره است. چنان باید که حواس ظاهر چون چشم و گوش و زبان پاک بود، و جمله حرکات بوزن شرع بود، و راه پاکى حواس پاکى پوست، و گوشت بود، چنان که از حلال رسته باشد، و راه پاکى پوست و گوشت لقمه حلال است، و چون لقمه حلال بود، مرد حلال خوار باید. ما دام تا شره و آرزوى غفلت در سینه وى بود، حلال خوار نبود، و راه اسیر کردن آز و شره آنست که چون خورد بر سر ذکر بود، و با آگاهى بود، و بادب طریقت و شرط سنت خورد. اینست که اللَّه گفت: فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ.
شافعى (رض) گفت که: دوازده مسئله بباید دانست، تا یک لقمه بشرط دین بتوان خورد. چهار فریضه، و چهار سنت، و چهار ادب. آنچه فریضه است حلال خوردن، و پاکیزه خوردن، و روزى گمار خداى را دانستن، و شکر وى گزاردن. و آنچه سنت است اول «بسم اللَّه» گفتن، و پیش از طعام دست بشستن، و بآخر «الحمد للَّه» گفتن، و از کرانه قصعه خوردن، و آنچه ادب است بر پاى چپ نشستن، و در لقمه کس ننگرستن و از پیش خود خوردن، و پس از طعام دست بشستن. چون خوردن باین شرط بود، فردا در آن حساب نباشد، و او را در آن ثواب دهند، چنان که در خبر است که: مؤمن را بر هیچ چیز ثواب دهند، تا آن لقمه که در دهن خویش نهد، یا در دهن عیال خویش، و الیه الاشارة بقوله تعالى: کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ گذارید آشکاراى حرام و بزه و نهان آن إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ ایشان که کار با بزه میکنند سَیُجْزَوْنَ بد پاداش دهند ایشان را بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ (۱۲۰) بآنچه میکردند.
وَ لا تَأْکُلُوا و مخورید مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از آن چیز که خداى را نام یاد نکردند بر کشتن آن وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ که خوردن آن حرام است و بیرون شد از طاعت دارى وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ و دیوان لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ سخنان آراسته کژ مى‏اوکنند بدلها و گوشهاى دوستان خویش لِیُجادِلُوکُمْ تا بآن با شما پیکار کنند وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ و اگر شما ایشان را فرمان برید و بایشان پى برید إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (۱۲۱) شما همچون ایشان با من انباز گیرندگان‏اید.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً باش آن کس که مردار دل بود بمرگ بیگانگى فَأَحْیَیْناهُ ما زنده کردیم وى را بزندگانى ایمان وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً وى را روشنایى دادیم یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ تا میرود بآن در میان مردمان کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ او چنان کس است که هر چه از وى باز گویند، و هر چه ازو نشان دهند همه تاریک.
لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها که هرگز از آن تاریکى بیرون آمدنى نیست کَذلِکَ همچنین زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ آراسته نمودند کافران را ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۲۲) آنچه میکنند.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا و همچنین کردیم فِی کُلِّ قَرْیَةٍ در هر شهرى أَکابِرَ مهینان آن در مال و در نام مُجْرِمِیها بدان و بدکاران ایشان لِیَمْکُرُوا فِیها خواستیم تا ایشان در آن بد کنند و بد سازند وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ و نمیسازند آن بدها مگر بخویشتن وَ ما یَشْعُرُونَ (۱۲۳) و نمیدانند.
وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ و هر گه که بایشان آید پیغامى و آیتى از قرآن قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ گویند بنگرویم حَتَّى نُؤْتى‏ تا آن گه که ما را دهند از معجزات مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ هم چنان که رسولان خداى را دادند از پیش اللَّهُ أَعْلَمُ اللَّه داناتر حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ آنجا که پیغامهاى خویش مى‏نهد سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا آرى رسد بایشان که کافر شدند و بجرم مهین مجرم آمدند صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ فرودى و گمئى و کمئى و بى‏آبیى بنزدیک اللَّه وَ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ (۱۲۴) و عذابى سخت بآنچه میکنند از بد، و مى‏سگالند از آن.
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ هر که اللَّه خواهد که وى را راه نماید یَشْرَحْ صَدْرَهُ باز گشاید دل وى لِلْإِسْلامِ تصدیق و تسلیم را وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ و هر که خواهد که وى را از راه گم کند یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً دل وى را تنگ گرداند حَرَجاً سخت تنگ کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ گویى بآسمان مى‏باز نشیند کَذلِکَ همچنین یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ اللَّه تعالى کژى و ناپاکى و بد سازى مینهد عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (۱۲۵) بر ایشان که نگرویده‏اند.
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ این نامه راه خداوند تو است که در آن بوى روند و بوى رسند مُسْتَقِیماً راه راست درست پاینده باز گشاده قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ پیدا کردیم این سخنان خود را لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (۱۲۶) قومى را که پند مى‏پذیرند، و حق را در یاد میدارند.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ ایشانراست سراى رستگى و آزادى و تن آسانى عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ و وى یار ایشان بآنچه مى‏کردند.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ کردار آدمى دو طرف دارد: یک طرف بدل پیوسته، آن را نیت گویند، و یک طرف بتن پیوسته، آن را عمل گویند.
این ظاهر است و آن باطن. برین اعتبار هر چه بنده کند از محظورات و منهیات شرع بدست و پاى و زبان و جوارح ظاهر آن را ظاهر الاثم گویند، و هر چه بدل بیندیشد و نیت کند از مخالف امر شرع، آن را باطن الاثم گویند. رب العالمین درین آیت میگوید: هر دو بگذارید، همان عمل بد که در ظاهر رود، و همین اندیشه و نیت بد که در باطن بود.
مقاتل گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ» زنا میخواهد در سر و در علانیه، و این بدان آمد که قریش از زنا بظاهر مى‏پرهیز کردند، و آن را کراهیت مى‏داشتند، اما بباطن در آن بأس و بزه نمى‏دیدند، و از آن ننگ نمیداشتند. رب العزّة گفت: زنا بگذارید هم در آشکارا و هم در نهان، که هر دو بزه کارى است. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و قال النبىّ (ص): «ما من ذنب اعظم عند اللَّه من نطفة حرام یضعها رجل فى رحم لا تحلّ له، و ما ضجّت الارض من عمل یعمل على ظهرها کضجّتها من سفک دم حرام، او اغتسال جنابة من حرام، و من قدر على امرأة حراما، فترکها مخافة اللَّه عز و جل، امّنه اللَّه من الفزع الاکبر، و حرّمه على النار».
و روى ابو أمامة: «ان فتى شابّا اتى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ائذن لى فى الزنا. فأقبل علیه القوم فزجروه، فقال النبى (ص): مه مه. ثم قال النبىّ (ص): یافتى! ادن منّى. فدنا منه، فقال: اجلس، فجلس. فقال له: أ تحبه لأمک؟ فقال: لا و اللَّه، جعلت فداک یا رسول اللَّه، و لا الناس یحبونه لأمهاتهم. قال: فتحبّه لا بنتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا النّاس یحبونه لبناتهم. قال: فتحبه لأختک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لأخواتهم. قال: فتحبه لخالتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لخالاتهم. قال: فتحبه لعمّتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه. قال: و لا الناس یحبونه کما لا تحب. ثم وضع رسول اللَّه (ص) یده علیه، فقال: اللهم اغفر ذنبه، و حصّن فرجه، و طهّر قلبه. فلم یلتفت بعد ذلک الى شى‏ء».
کلبى گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ» طواف الرجال بالبیت نهارا عراة، و باطنه طواف النساء باللیل عراة. پس بر سبیل وعید گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ یعنى الشرک «سَیُجْزَوْنَ» فى الآخرة بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ یعنى یکسبون فى الدنیا. الکسب، فعل ما یجتلب به الى النفس نفع، او یستدفع به ضر، و لذلک وصف به العبد، و لم یجز أن یوصف به الخالق القدیم جل جلاله. و الفرق بین الکسب و الخلق أن الخلق فعل الشی‏ء على تقدیر و ترتیب، و الکسب فعل الشی‏ء لاجتلاب النفع الى النفس.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از احکام شرع آنچه باین آیت تعلق دارد طرفى بگوئیم بر سبیل اختصار. مذهب شافعى آنست که تسمیت بر ذبیحه در حال ذبح مستحبّ است و فرض نیست. اگر بگذارد تسمیت بعمد یا بنسیان، ذبیحه حلالست، و حرام نیست، و بمذهب امام ابو حنیفه اگر بنسیان تسمیت بگذارد ذبیحه حلالست، که در حال نسیان بقول وى تسمیت شرط نیست، اما اگر بعمد بگذارد تناول آن حرام است، که در آن حال تسمیت شرط است. و بگذاشتن بعمد روا نیست، و به قال سعید بن جبیر و عطاء. اما مذهب داود و بوثور و شعبى و محمد بن سیرین آنست که تسمیت در حال ذکر و نسیان هر دو شرط است، اگر بعمد بگذارد یا بنسیان، خوردن آن ذبیحه حلال نیست. دلیل شافعى نصوص اخبار صحاح است، و ذلک ما
روى البراء ابن عازب ان النبى (ص) قال: «المؤمن یذبح على اسم اللَّه، سمّى او لم یسمّ».
و سئل النبى عن من یذبح و لم یذکر اسم اللَّه علیه ناسیا، فقال: «اسم اللَّه فى قلب کل مؤمن و على لسانه»، و قالت عائشة: یا رسول اللَّه! ان الاعراب تحمل الینا اللحوم و نحن لا ندرى انهم یذبحون على اسم اللَّه فى الذبح ام لا. فقال (ص): «سمّوا و کلوا».
و خصم را نرسد که باین آیت تمسک کند که: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»، که حمل این آیت بر میته است، و سبب نزول این و سیاق آیت دلالت میکند، و ذلک‏ ان المشرکین قالوا: یا محمّد! اخبرنا عن الشاة اذا ماتت، من قتلها؟ فقال: اللَّه قتلها. قالوا فتزعم ان ما قتلت انت و أصحابک حلال و ما قتله الصّقر و الکلب حلال، و ما قتله اللَّه حرام. فأنزل اللَّه هذه الایة.
و روى عکرمة عن ابن عباس: ان المجوس فى اهل فارس لما نزل تحریم المیتة کتبوا الى مشرکى قریش، و کانت بینهم مکاتبة، ان خاصموا محمدا و قولوا له: ما تذبح انت بیدک بسکین فهو حلال، و ما ذبحه اللَّه یعنى المیتة فهو حرام، فنزلت الایة.
وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ یعنى مردة المجوس «لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ» من مشرکى قریش «لِیُجادِلُوکُمْ بالباطل وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ» فى استحلال المیتة «إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» لأن من احلّ شیئا مما حرم اللَّه فهو مشرک.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ سدى گفت: این در شأن عمر خطاب آمده، و بو جهل هشام، و آنچه میگوید: جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ آن خلافت است که او را دادند تا میرود با آن در میان مردمان، «کَمَنْ مَثَلُهُ» اى صفته فى الظلمات یعنى ابا جهل بن هشام، لا یخرج من الکفر قطّ و لا یؤمن ابدا؟! قتاده گفت: هو المؤمن معه من اللَّه بیّنة یعمل بها، و بها یأخذ، و الیها ینتهى، و هو کتاب اللَّه. «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ» و هو مثل الکافر فى الضلالة متحیر فیها متسکّع لا یجد مخرجا و لا منفذا.
ابن عباس گفت: این در شأن حمزة بن عبد المطلب و بو جهل بن هشام آمد، و سبب آن بود که نجاست پاره‏اى برگرفت، و برسول خدا افکند، و او را ناسزا گفت، و برنجانید، و حمزه هنوز در اسلام نیامده بود، امّا رسول را دوست داشتى، و از آنکه مردى محتشم بود، و در میان قریش محترم و دلاور و مردانه، مکّیان از بیم وى زهره نداشتندى که رسول خدا را رنجانیدندى، یا او را بد گفتندى. آن روز که بو جهل او را برنجانید، و ناسزا گفت، حمزه بصید بود، در آن صحرا از پس آهویى همى رفت. آهوى روى باز پس کرد و گفت: یا حمزه! ترا شغل از صید من مهم‏تر هست. حمزه بازگشت تا بمکّه رسید. او را خبر کردند که بو جهل با محمد چنین کرد. خشم گرفت. قصد بو جهل کرد. کمانى داشت بر سر وى زد، تا او را مجروح کرد، و گفت: اى نامرد هیچ کس! ترا با محمّد چه کار، و چه زهره آن دارى که او را برنجانى؟ بو جهل از وى بترسید بتواضع درآمد، گفت: یا بایعلى! اما ترى ما جاء به سفّه عقولنا، و سبّ آلهتنا، و خالف آباءنا؟! فقال حمزة: و من اسفه منکم تعبدون الحجارة من دون اللَّه! اشهد أن لا اله الا اللَّه، لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً اى ضالّا کافرا فهدیناه، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً اى دینا و ایمانا، یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ مع المسلمین مستضیئا بما قذف اللَّه فى قلبه من نور الحکمة و الایمان، کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ «مثل» زیادتست یعنى: کمن هو فى ظلمات الکفر و الضلالة؟! لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها لیس بمؤمن ابدا. «کَذلِکَ» اى: کما زین للمؤمن الایمان، «کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من عبادة الاصنام.
و گفته‏اند: موت و میّت در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى نطفه که هنوز در بند خلقت صورت نیامده، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ یعنى نطفا لم تخلقوا فخلقکم، و جعل فیکم الارواح. نظیرش در سورة حم المؤمن گفت: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ یعنى بالاولى انّا کنا نطفا فخلقتنا، و در سورة آل عمران گفت: وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یعنى النطفة و هى میته، و نظیره فى یونس و فى الروم. وجه دوم موت بمعنى ضلالت، چنان که درین موضع گفت «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً» یعنى ضالّا عن الهدى فهدیناهم. همانست که در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ‏، و در سورة النمل گفت: فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏، و نظیره فى الانبیاء.
وجه سوم موت است بمعنى قحط و جدوبت زمین و نارستن نبات، چنان که در سورة الاعراف گفت: فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ یعنى الارض التی لیس فیها نبات. نظیره فى الملائکة و فى سورة یس. وجه چهارم موت است بمعنى زهوق روح بر سبیل عقوبت پیش از استیفاء رزق خویش در دنیا، چنان که قوم موسى را افتاد. رب العزة میگوید: ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ. همانست که گفت: وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ. وجه پنجم حقیقت موتست به اجل خویش، چنان که گفت: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ، کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، و نظایر این در قرآن فراوان است.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما أن فسّاق مکّة جعلنا اکابرها، کذلک جعلنا فسّاق کل قریة اکابرها، یعنى رؤساءها و مترفیها. میگوید: چنان که فاسقان مکّه را مهینان و سران و رئیسان کردیم، همچنین در هر شهرى فساق آن شهر مهینان و اکابر کردیم.
لِیَمْکُرُوا فِیها اى: فى القریة بالمعاصى و صدّ الناس عن الایمان. بآن کردیم تا آن اکابر در آن شهر بدها سازند، و مردم را از ایمان برگردانند اکابر را باین معنى مخصوص کرد که ریاست و خواجگى و تنعم بکفر و مکر زودتر کشد، بدلیل قوله تعالى و تقدس: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، و گفته‏اند که این اکابر فراعنه انبیاءاند که پیوسته مکر میسازند، و بدها مى‏سگالند پیغامبران را و مؤمنان را. رب العزة گفت: وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ آن مکر با خویشتن میکنند، و نمیدانند که وبال آن بایشان باز گردد، و بعذاب و عقوبت رسند. مجاهد گفت: اکابر مکّه مستهزیان قریش بودند و مقتسمان، که شعاب مکه قسمت کرده بودند بر جمعى رصد که ایشان را بر سر راهها نشانده بودند، و مردمان را از مصطفى (ص) و ایمان باز میداشتند. پنج کس بودند: ولید مغیره و عاص بن وائل و عدى بن قیس و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث. پیوسته مصطفى را برنج داشتندى، و او را اذى نمودندى، تا روزى که جبرئیل نزدیک رسول خدا (ص) آمد، عاص وائل بوى بر گذشت، جبرئیل بکعب وى اشارت کرد. ولید مغیره بر گذشت جبرئیل بساق وى اشارت کرد. عدى قیس بگذشت جبرئیل بشکم وى اشارت کرد. اسود عبد یغوث بگذشت، بروى وى اشارت کرد. اسود بن عبد المطلب بگذشت بسر وى اشارت کرد. آن گه جبرئیل گفت: اى محمّد! شرّ ایشان از تو کفایت کردم. پس روزى عبد وائل بر شتر، نشسته بود بصحرا، و تماشا میکرد. جایى فرو آمد تا آب خورد. پاى بزمین نهاد، گفت: مرا مار گزید، طلب کردند مار نیافتند، و آن پایش آماس کرد، تا چندان شد که گردن شتر فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد یغوث روزى بصحرا بیرون شد. و سموم زد او را، و رویش سیاه گشت، چون بخانه باز آمد، قوم او نشناختند او را، و در سراى نگذاشتند. از غین سر بر درهمى زد تا هلاک شد، و میگفت: قتلنى رب محمّد. ولید مغیره همى رفت، جامه تکبر بر زمین همى کشید خارى در جامه وى آویخت. جماعتى زنان در پیش وى بودند. عارش آمد که در پیش ایشان آن خار از جامه باز کند. هم چنان همى رفت، تا پایش مجروح شد، و از آن هلاک گشت، و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد المطلب پسر وى بسفر شده بود، چون باز آمد باستقبال بیرون شد، و گرما گرم بود. بسایه درختى باز شد، سر بدرخت باز نهاد. جبرئیل بیامد، و سر وى بر آن درخت همى زد، و وى همى گفت: اى غلام! این را از من باز دار. گفت: من هیچ کس را نمى‏بینم. فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى رب محمد، تا آن گه که هلاک شد. و عدى قیس ماهى شور خورد، و گویند ماهى تازه، و از آن تشنه شد. چندان آب باز خورد که شکمش از هم بشد، و هلاک گشت، و در آن حال میگفت: قتلنى رب محمد. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ. قوله: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ این‏ها و میم با اکابر شود میگوید: چون با ایشان آید آیتى یعنى معجزتى که دلالت کند بر وحدانیت خدا و نبوّت مصطفى (ص) چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان گویند: «لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ» یعنى النبى (ص) وحده. گویند: بنگرویم ما تا آن گه که ما را نیز آن دهند از معجزات که محمّد را دادند، و هر یکى ازیشان این سخن میگفت، و این آرزو میکرد، چنان که رب العزة جاى دیگر گفت: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً.
ولید مغیره همى گفت: و اللَّه لو کانت النبوة حقا لکنت اولى بها منه لأنى اکبر منه سنا و اکثر منه مالا. بو جهل همى گفت: زاحمنا بنو عبد مناف فى الشرف، حتى اذا صرنا کفرسى رهان، قالوا: منا نبى یوحى الیه، و اللَّه لا نرضى به، و لا نتّبعه ابدا الا أن یأتینا وحى کما یأتیه. دیگرى میگفت: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین الولید بن المغیرة من اهل مکّه، و عروة بن مسعود الثقفى من اهل الطائف.
پس رب العالمین بجواب ایشان گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ اللَّه داند که شایسته نبوت و سزاى رسالت کیست. جاى دیگر گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ؟! جاى دیگر گفت: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ. اختیار ایشان بگزاف نکردیم، که بعلم کردیم، دانستیم که ایشان اهل آنند، و سزاى آنند، و دیگران سزاى آن نه‏اند. و قال بعضهم: الأبلغ فى تصدیق الرسل أ لا یکونوا قبل مبعثهم مطاعین فى قومهم، لأن الطعن کان یتّسع علیهم، فیقولون انّما کانوا اکابر و رؤساء فأتبعوا.
سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ الصغار الذل الذى یصغر الى المرء نفسه. یقال: صغر الانسان یصغر صغارا و صغرا. اى: هم و ان کانوا اکابر فى الدنیا فسیصیبهم عند اللَّه ذل و هوان فى الدنیا، «وَ عَذابٌ شَدِیدٌ» فى الآخرة. و روا باشد که «عند اللَّه» پیوسته «صغار» نهند، یعنى: سیصیبهم صغار ثابت لهم عند اللَّه. «بِما کانُوا یَمْکُرُونَ» اى یلبسون و یکفرون.
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یعنى لدینه، «یَشْرَحْ صَدْرَهُ» اى یفتحه و یوسّعه و ینوّره، «لِلْإِسْلامِ» یعنى: للاستسلام لقبول القدرة، و للتصدیق للمغیب، و التسلیم للممتنع على العقل. میگوید: هر که اللَّه وى را بدین خود راه نماید، دل وى روشن گرداند، و باز گشاید، تا گردن نهد پذیرفتن قدرت را، و استوار داشتن را بنادیده، و پذیرفتن چیزى که خرد آن را در نیابد. روایت کنند از ابن مسعود که گفت: یا رسول اللَّه! اىّ الناس اکیس؟ قال: «اکثرهم للموت ذکرا، و أحسنهم له استعدادا».
پس رسول خدا (ص) این آیت بر خواند: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ. ابن مسعود گفت: یا رسول اللَّه! و کیف یشرح له صدره؟ قال: «هو نور یقذف فیه. ان النور اذا وقع فى القلب انشرح له الصدر و انفسح». قالوا: یا رسول اللَّه! هل لذلک من علامة یعرفون بها؟ قال: «نعم، الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل الموت».
وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً قراءت مکى «ضیقا» بتخفیف است، و هما لغتان مثل میّت و میت و هیّن و هین. «حرجا» مدنى و بو بکر بکسر «را» خوانند، و باقى بفتح «را»، و معنى هر دو یکسانست. الحرجة عند العرب الغیضة المتکاوسة الشجر. «کَأَنَّما یَصَّعَّدُ» بسکون و تخفیف عین قراءت مکى است، و «یصّاعد» بالف و تخفیف عین قراءت ابو بکر از عاصم، و «یصّعّد» مشدد بى الف‏
قراءت باقى. یصّعّد یعنى یتصعد، و یصّاعد یعنى یتصاعد. میگوید: کسى که اللَّه وى را گمراه کند، دل وى تنگ گرداند سخت تنگ، چنان که از تنگى ایمان و حکمت در آن نشود، و خبر بآن نرسد. کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى کأنما کلّف الصعود الى السماء اذا دعى الى الاسلام، لشدة ثقله علیه. میگوید: چون اسلام برو عرضه کنند، و او را با دین حق خوانند، چنان بر وى دشخوار آید، و کار بر وى تنگ شود، که کسى را تکلیف کنند که بر آسمان مى‏باید شد. زجاج گفت: کأن قلبه یصّاعد فى السماء نبوا عن الاسلام و استماع الحکمة، اى یتباعد فى الهرب منه. میگوید. دل وى از اسلام رمیده و دور گردد، و از آن بگریزد، گویى بآسمان مى‏باز نشیند، از دورى که مى‏افتد! کَذلِکَ اى: مثل ما قصصنا علیک «یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ» و هو اللعنة فى الدنیا و العذاب فى الآخرة. و قیل: الرجس الشیطان یسلط علیه و کان النبى (ص) اذا دخل الخلأ قال: «اللهم! انى اعوذ بک من الخبث و الخبائث الرجس النجس الشیطان الرجیم».
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ اى: هذا الذى انت علیه یا محمّد! دین ربک و طریق ربک الذى یسلک الیه. «مُسْتَقِیماً» نصب على العطف. ابن مسعود گفت: صراط اینجا قرآن است. میگوید: این قرآن آن راه است که بآن بحق رسند، یعنى که بآن راه روید، و دست در آن زنید، چنان که آنجا گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ الحق من الباطل، و الهدى من الضلال لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ و هم المؤمنون.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ السلام هو اللَّه عز و جل، و داره الجنّة، یعنى لهم جنّة اللَّه عند ربهم فى الآخرة. و قیل: هى دار السلام لسلامتها من الافات، و من دخول اعداء اللَّه، کى لا یتنغّص عیش اولیاء اللَّه فیها، کما یتنغص بمجاورتهم فى الدنیا، و قیل: لأن من دخلها سلم عن الرزایا و البلایا. «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» یتولى ایصال الکرامات الیهم و دفع المضارّ عنهم «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من الطاعات.